/

سرمقاله

بزرگترين دستاورد

بسم الله الرحمن الرحيم

انقلاب اسلامي ايران در امتداد
انقلابهاي انبياء و از متن بزرگترين انقلاب جهان بشريت يعني اسلام و مكتب وحي الهي
برخاست و به پيروزي رسيد‌،‌ بنابراين انقلاب اسلامي شاخه­اي است از شجرۀ طيبه
اسلام كه ريشه در وحي الهي داشته و هدف اساسي آن هدايت و شكوفا كردن استعدادهاي
معنوي و فطرتهاي ملكوتي انسانها است. و به تعبير ديگر هدف اصلي انبياء و مكتب وحي
آن است كه قبل از هر چيز انسان را به گوهر گرانبهاي شخصيت راستينش رهنمون شده و از
اين طريق به كمال نهائي و هدف از خلقتش يعني پرستش حق و خداگونه شدن سوق دهد.

در مكتب وحي كه مكتب انسان سازي است،
اگر توجيهي به شئون ديگر انسانها مبذول مي­شود جنبۀ استقلالي نداشته و فقط به صورت
تبعي و تا آنجا كه اين امور در طريق خدمت به آن هدف اصلي باشند، مورد توجه قرار مي­گيرند.

بديهي است كه انقلاب اسلامي ايران
نيز كه نشأت گرفته از چنين مكتبي است، ‌از همين ويژگي اصيل و ممتاز برخوردار است و
ميزان پيروزي و موفقيت آن را قبل از هر چيز بايد دقيقاً با چند و چون رسيدن به اين
هدف جستجو كرد وبايد ديد مردم ما تا چه اندازه از حضيض ذلّت خودپرستي و پيروي از
شيطان دور و به اوج كمال خداپرستي نزديك و در راستاي اين عروج ملكوتي تا كجا
انيتها،‌ تن آسائيها، رفاه طلبيها و ديگر مزاياي مادّي خويش را فدا مي­كنند.

با چنين برداشت و بينشي از انقلاب
اسلامي و اهداف آن ايجاب مي­كند كه اگر بخواهيم به مناسبت هشتمين سالگرد انقلاب
اسلامي ميزان موفقيّت آن را ارزيابي كنيم،‌ بايد نمودار اصلي آن را تحوّل روحاني و
كمال معنوي ملت مسلمان ايران جستجو نمائيم.

اگر از قشري محدود و مسخ شده كه به
صورت رسوباتي متعفّن از فرهنگ ستمشاهي همچنان در تارهاي شيطاني خود مي­تنند،
بگذريم، با نگاهي گذرا بر اكثريت ملت مسلمان ايران در اين رابطه بخوبي در مي­يابيم
كه انقلاب اسلامي به طور شگفت انگيزي موفق و پيروز بوده است.

ملت مسلمان ايران با تمسّك به اسلام
و در پرتو انقلاب اسلامي رده صد ساله را يكشبه پيمود و به نقطه اوجي از كمال
خداپرستي و تقرّب به حق رسيد كه خاطره تمام مؤمنان به حق و فداكاران در راه حق را
در طول تاريخ زنده كرد.

گرچه درك عظمت و كمال اين ملت بزرگ
براي ما ميسر نيست و اقيانوس بيكرانه ايمان و ايثار آنان در كوزه انديشۀ تاريك و
محدود ما و در قالب الفاظ نمي­گنجد و نه قلم را ياراي تحرير است و نه زبان را تون
بيان، ولي با اعتراف عاجزانه به عذر تقصير و براي انجام وظيفه، اين نعمت بزرگ الهي
را سپاس مي­گوئيم.

درود بر ملتي كه همه چيز خود را در
راه خدا و اسلام در طبق اخلاص نهاده و يكجا از همه امتحانات سخت الهي، سربلند و
مفتخر بيرون آمده و مشمول «اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة» گرديده است.

ملتي كه با جهاد في سبيل الله، مصداق
بارز «الذين جاهدوا فينا» شده و خداي متعال راه هدايت را بر آنان گشوده و
«لنهدينّهم سبلنا» درباره آنان تحقق يافته است و از پيرزن و پيرمرد بي­سواد
روستائي گرفته تا كودك دبستاني و… همه و همه راه و روش و مقصد و هدف خويش را به
روشني روز دريافته، پرده­ها و حجابهاي ظلماني خودبيني و دنياپرستي را از خود زدوده
و با پيوند به عزّ ربوبي، دست ردّ بر سينۀ تمام شياطين زده و تمام قدرتهاي شيطاني
را بخاك مذلت افكنده و دسيسه­هاي آنان را نقش بر آب كرده­اند.

ملتي كه با پايداري در ياري دين حق و
دفاع از حريم آن «ان تنصروالله» را در گسترده­ترين مفهومش تحقق بخشيده و با تشكل
در سپاهيان محمد(ص)،‌ راهيان كربلا شده و در كربلاهاي مكرر حماسه­هاي حسيني
آفريدند و در پي آن ياري و نصرت الهي «وينصركم» بر آنها نازل و علي­رغم تمام
كمبودها و  تنگناهاي مادي آنان را بر همه
ابرقدرتهاي شيطاني و تجهيزات مدرنشان پيروز و ثابت قدم و صلابت را در ادامه اين
راه به آنها ارزاني فرمود: «و يثبت اقدامكم» ثبات و صلابتي «كالجبل الراسخ لاتحركه
العواصف» همانند كوهي استوار كه طوفان حوادث و امواج توطئه­هاي دشمنان اسلام نمي­توانند
كوچكترين تزلزلي در آن پديد آورند.

آري آنان كه از شهوات و دلبستگي به
زندگي حيواني دل بركنده­اند و زندگي را مسير پيوستن به حق دانسته و دل به عشق حق
بسته­اند نه آنكه خود را در مقابل حوادث و سختيهاي دنيا نمي­بازند بلكه از حوادث و
مشكلات به صورت ابزاري براي تكامل و تقرب به حق استفاده مي­كنند و مي­بينيم در
حالي كه جنگ و مشكلات آن به اوج خود رسيده و ملت مسلمان از آن به صورت ميداني براي
تجلي كمالات و شكوفائي استعدادهاي معنوي و وسيله­اي براي تقرب به خدا بهره­گيري مي­كنند،
ناگهان سيلي بنيان كن بخش عظيمي از كشور اسلامي را فرا مي­گيرد و شاهد هستيم كه
چگونه اين ملت در برخورد با آن از يك سو با صبر و شكيبائي و از سوي ديگر با ايثار
و فدكاري راه خود را به سوي كمال مي­شكافد و گام بلند ديگري به سوي تقرب الي الله
بر مي­دارد كه در اين سخن كوتاه دو نمونه را كه نويسنده بطور همزمان در جريان دقيق
آن قرار گرفت يادآور مي­شود و تو خود حديث مفصل بخهوان از اين مجمل.

1-     افراد گردان حضرت رسول(ص) از سپاهيان محمد اعزامي از سمنان
به جبهه­هاي جنوب پولهاي خود را روي هم گذاشته، جهت سيل زدگان به حساب هلال احمر
واريز مي­كنند و در قسمتي از نامه­اي كه همراه با فيش مبلغ اهدائي براي حضرت امام
مدظله ارسال داشته­اند چنين مي­نويسند:

«… اكنون پيام امام بزرگوار و عزيزمان را از وراي سرزمين خونين خويش شنيديم
و با جان و دل پيوند زديم و با اشكِ چشم به انتظار نشستۀ كربلاي حسين شستشو داده و
از ماترك كوله بار همرهي خود كه تصور بر خرجي راه و ديار شهيدانمان بوده و بر
عزيمت كاروانيان كربلا ذخيره داشتيم هديۀ خير نموديم كه براستي طاقت اشك محرومان و
نالۀ ستمديدگان قهر طبيعت و تحمّل بار سنگين ويراني سيل بنيان كن و ويرانگر را از
ياران خويش در شهر و قصبه­ها نداريم…».

2-     از يكي از روستاهاي استان فارس كه به طور كلي در جريان سيل
ويران شده بود و تمام مردم آن را از دست دادن همه چيز خود در سينه كوه و احياناً
در چادرها با عسرت و مشقّت زياد به زندگي خود ادامه مي­دهند مبلغ بسيار زيادي را-
نسبت به وضع موجودشان- در همين شرائط،‌ ايثارگرانه جمع كرده و به منظور كمك به
جبهه و تدارك سپاهيان محمد(ص) به محضر امام امت ارسال مي­دارند!

اين دو نمونه، مشتي است از خروار و
نموداري از اوج كمال ملت بزرگي كه تمام آنان سپاهيان محمدند(ص) و در عين حال كه
مظهر خشم الهي بر دشمنان حقند «محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الكفار» نسبت
به خودشان مظهر رحمت الهي هستند «رحماء بينهم» بار الها ما در پيشگاه تو و در
برابر اين بندگان خالصت احساس شرمساري و حقارت مي­كنيم پس بر ما واماندگان در
زندگي خاكي و عقب افتادگان از قافله راهيانت ببخشاي و به ما و به همه مسئولين
جمهوري اسلامي توفيق همگامي و خدمتگزاري صميمانه را براي اين ملت بزرگ عطا فرما.

آمين والسلام

رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا
كنون

پيروزي در سايه صبر

«آن چيزي كه سهل مي­كند مشكلات را،
اين است كه ما براي اسلام تحمل زحمت مي­كنيم. ما از اولياء خودمان، از معصومين
خودمان تبعيت مي­كنيم. ما از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم تبعيت مي­كنيم.
آنها هم تحمّل مشاق زيادي كردند؛ مشقّتهاييكه شايد براي ما ممكن نباشد كه تحمل
آنها را كنيم. اينقدري كه شايد براي ما ممكن نباشد كه تحمل آنها را كنيم. اينقدري
كه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم تحمل مشقت براي خدا كرده، ماها نمي­توانيم،‌
لكن ماهم كه قطره­اي هستيم از اين درياي بي­پايان، به اندازه يك قطره، يك ذرّه مي­توانيم
فداكاري كنيم،‌ بايد فداكاري كنيم».

10/10/58

«اين مسائلي كه براي اسلام و مسلمين
پيش مي­آيد و آمده است سابقه­دار است. اينطور نيست كه حالا براي ما پيش آمده باشد.
شما مي­دانيد كه تاريخ اسلام مشهود اين مجاهدتها و شهادتها بوده است. ائمه ما
عليهم السلام هم بدست همين فجّار به اين خون دادن­ها و خرابكاريها مبتلا بودند،
لكن بايد استقامت و خودداري و خرابكاري­ها مبتلا بودند، لكن بايد استقامت و
خودداري و صبر كرد كه خدا با صابران است و ما با دست خالي بر اين قدرت فوق العاده
شيطاني كه همۀ قدرتها دنبال او بودند غلبه كرديم و اين نبود جز اينكه ملت ما با هم
همراه بودند و صبور و بر مشكلات صبر مي­كردند و مشكلات را با صبر و با اتكال به
خداي تبارك و تعالي حل كردند و اين مشكلي كه حالا هست (جنگ تحميلي) مشكل خيلي مهمي
نيست و ان شاء الله حل مي­شود».

21/7/59

«اگر انسان بخواهد حق را بدست بياورد
و اگر بخواهد اسلام كه حق مطلب است در كشور پياده شود، بايد صبر كند؛ آنطوري كه
اولياء خدا سلام الله عليهم در همۀ مراحل، در همۀ مصيبت­ها و در همۀ مشكلات صبر مي­كردند.
آنقدر مشكل براي رسول خدا«ص» پيش آمد در زمان تشريف فرمايي ايشان در مكه و بعد هم
در مدينه، آنقدر كه براي ايشان از همه طرف مشكلات بود، محاصره اقتصادي بود و حمله
نظامي بود كه براي ما آنطور پيش نيامده است. آن چند سالي كه رسول اكرم به واسطۀ
فشارهايي كه بر ايشان وارد شد، در مكه مجبور شد كه در يك غاري پناه بگيرد و مشركين
و منافقين و ساير قشرهاي فاسد او را در حصر اقتصادي گذاشتند كه حتي براي ارزاق
يوميه­شان معطل بودند و با زحمت تهيه مي­كردند… اين حصر اقتصادي واين هجمه­هاي
نظامي براي مملت ما آنطور ناگوار نيست و بحمدالله همه قشرهاي ملت و همه مردم
ايران- هم زن و هم مرد و بچه و بزرگ- براي حفظ نهضت اسلامي خودشان، كوشا هستند و
همه خود را در حال جنگ مي­بينند… از اين جهت بايد سفارش به صبر كرد.»
11/10/59

«ملت ما همانگونه كه نشان داده­اند
تحمّل تمام كمبودها را براي حفظ شرف و آبروي خويش خواهد نمود. ملت مقاوم ما از روز
اول مبارزه­اش مي­دانست كه با تمام قدرتها و ابرقدرتها دست به گريبان است و بايد
بداند كه تمام ايادي داخلي و خارجي قدرتها و ابرقدرتها، خصوصاً آمريكاي جنايتكار
براي شكست ما از تمام امكاناتش استفاده خواهند نمود. وي چاره چيست كه كوه مصيبت­ها
در مقابل حيثيت اسلامي ايراني ما چون كاهي است و مردم ما بايد خود را آمادۀ اين
درگيري حسيني تا پيروزي كامل بنمايند كه مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگي سياه است
و ما امروز به انتظار شهادت نشسته­ايم تا فردا فرزندانمان در مقابل كفر جهاني با
سرافرازي بايستند و بار مسئوليت استقلال واقعي را در تمامي ابعادش بدوش كشند و با
افتخار پيام رهايي مستضعفين را در جهان سر دهند.

16/3/60

آن ملت بايد از مشكلات هراسي داشته
باشد كه ايمان ندارد.

11/4/60

هدف بزرگ داراي اشكالات و گرفتاريهاي
بزرگ نيز هست طبقات محروم و زجر كشيدۀ انقلاب به اندازه پيامبران عظيم الشأن و
پيغمبر بزرگ اسلام در طول زندگي خصوصاً سيزده سال قبل از هجرت، رنج و زحمت متحمل
نشده­اند، ولي چون هدف بزرگ بود با روي گشاده تحمل كردند و هدف انقلاب ما همان هدف
پيامبر عظيم الشأن است،‌ با صبر و تحمل انقلابي به پيش تا گسترش عدل الهي و اسلام
عزيز.

22/11/60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(پیروزی در سایه صبر)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(استقامت در جنگ)

بر اثر صبر نوبت ظفر آید(بمناسبت دهه فجر)

دنیا پلی به سوی آخرت                                       آیت الله
العظمی منتظری

سخنان معصومین(صبر و پیروزی)ه

راز مهلت دادن به کفار                                       آیت الله
مشکینی

بررسی آیه میثاق                                              آیت الله جواد
آملی

معاد                                                           
آیت الله حسین نوری

پیام شهید

فتنه و ایمان                                                   آیت
الله محمدی گیلانی

نخستین کسی که اسلام آورد                                حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

حج و شعائر الهی                                            حجه
السلام اسدالله بیات

یاران امامان(زکریا بن آدم قمی)                           سیدمحمد جواد مهری

روش های تربیت اخلاقی                                   حجه السلام
محمدحسن رحیمیان

درگوشه و کنار جهان

پاسخ به انتقاد..                                               
محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

*بي­اعتنايي ايران به
كاخ سفيد از تمام پيروزيهاي ملت بالاتر است.

*اينجا كشور اسلام و
رسول خدا و امام صادق است، اينجا كرملين و كاخ سفيد قابل ذكر نيستند، پاسدارها و
بسيجي­ها بر تمام كاخ نشين­هاي عالم شرافت دارند.

*در حاليكه كاخ كرملين و
كاخ سياه به لرزه درآمده و سياهپوش شده است مع الاسف بعضي از اشخاصي كه در خود
ايران هستند توجه به مسائل يا ندارد يا متعمدند و با همان لسان در اينجا تبليغ مي­كنند.

*رئيس جمهور آمريكا در
اين رسوائي بايد عزا بگيرد و كاخ سفيد مبدل به كاخ سياه بشود، گر چه هميشه بوده
است.

*شكست مفتضحانه آمريكا
در برقراري رابطه با ايران، ريگان را دچار تناقض گوئي و اضطراب كرده است.

*اين مقام عاليرتبه
(بقول خودشان) كه ادعا مي­كند اگر من به شوروي رفته بودم رئيس آن كشور سه مرتبه به
ديدن من مي­آمد گمان مي­كند اينجا هم شوري است! ‌اينجا كشور اسلام است

1/9/65

آيت الله العظمي منتظري

*اينهمه بركات و آثار
مثبت كه از انقلاب ما در دنيا بوجود آمده بخاطر موقعيت معنوي و عظمت امام امت است.

*شعار «مرگ بر آمريكا»
به معناي نفي استعمار و سياستهاي ظالمانه است و در اين جهت ديگر فرقي بين آمريكا و
شوروي نيست.

*ريشه تمام اختلافاتي كه
در جهان اسلام به چشم مي­خورد از آمريكا و صهيونيستم و دشمنان اسلام است.

14/8/65

*مسئله مهم امامت ائمه
اطهار(ع) منافاتي با اين ندارد كه مسلمانان اعم از شيعه و سني در يك صف با كفر شرق
و غرب و اسرائيل مبارزه كنند.

22/8/65

*در اسلام مرز و نژاد
مفهومي ندارد ما نمي­توانيم نسبت به سرنوشت ملتهاي زير ستم بي تفاوت باشيم.

*هدف اصلي ما بايد حفظ
شعارها و ارزش­هاي اصلي اسلام و انقلاب باشد كه براي آنها جوانان عزيزمان خون
پاكشان را دادند، نه حفظ مقام و موقعيت خودمان.

*افشاگريها هر كجا و به
هر شكل باشد گناه كبيره است.

1/9/65

امام خميني:

من نمي­خواهم دل شما را
بشكنم لكن شما دل ملت ما را نشكنيد، شما دل مسئولين ما را نشكنيد شما هي تندرو و
كندرو درست نكنيد، دودستگي ايجاد نكنيد، اين خلاف اسلام است، خلاف دينانت است،
خلاف انصاف است.

1/9/65

 

 

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

*2 شناور حامل تفنگداران
دريائي عراق غرق و يك فروند ميگ 23 دشمن در منطقه ماهشهر سرنگون شد.

*2 واحد صنعتي كارگري
شهر اصفهان توسط جنگنده­هاي متجاوز عراقي بمباران شد كه در اين جريان 7 تن از
هموطنان شهيد و 25 تن مجروح شدند.

21/8/65

*ساختمان وزارت دفاع
رژيم عراق هدف يك فروند موشك زمين به زمين رزمندگان اسلام قرار گرفت.

*5 فروند هواپيماي مهاجم
عراقي هدف آتش پدافند رزمندگان اسلام قرار گرفته و سرنگون شدند.

24/8/65

*عمليات فتح 3 در عمق
200 كيلومتري خاك عراق در سه محور زاخو، موصل و دشت اربيل اجرا شد و جاده ترانزيتي
عراق- تركيه در محور زاخو مسدود شد.

25/8/65

*2 فروند هواپيماي دشمن
در حومه اهواز و ماهشهر سرنگون شدند.

*300 نظامي بعثي در
تهاجم نيروهاي مشترك در شهر دهوك به هلاكت رسيدند.

*4 خلبان مصري در جنگ
تحميلي مفقود شدند.

26/8/65

*2 فروند ديگر از هواپيماهاي
مهاجم عراقي در منطقه «ماهشهر» سرنگون شدند.

27/8/65

*8 نقطه مسكوني- كارگري
شهر اهواز در حملات هوائي رژيم عراق بمباران شد كه 25 نفر در اين بمباران شهيد
شدند.

1/9/65

*يك فروند موشك زمين به
زمين بسوي مركز مخابرات شهر بغداد شليك شد.

2/9/65

*127نفر از هموطنانمان
در بمباران مناطق مسكوني باختران و اسلام آباد غرب شهيد و تعدادي نيز مجروح شدند.

3/9/65

*در حمله هوائي دشمن به مناطق
مسكوني بندر امام و سربندر 19 تن شهيد و 80 تن ديگر مجروح شدند.

4/9/65

*هفدهمين موشك ايران
سازمان امنيت بغداد را در هم كوبيد.

*2 فروند هواپيماي مهاجم
عراقي در اطراف دزفول و سرپل ذهاب سرنگون شدند كه يك فروند از نوع سوخو- 22 و
خلبان آن به اسارت نيروهاي اسلام درآمد.

5/9/65

*پايگاه هوائي مهم شمال
عراق در حمله­اي غافلگيرانه بمباران شد.

6/9/65

جهان اسلام

*چك اهدائي يكي از
مسلمانان ايثارگر تايلندي بمبلغ 5646 دلار جهت كمك به جبهه­هاي نبرد حق عليه باطل
تقديم رئيس جمهور شد.

19/8/65

*انقلابيون مسلمان
لبناني در حمله اي متهورانه يک نفربر زرهي صهيونيست را منهدم کردند.

20/8/65

*انقلابيون  مسلمان افغاني خط لوله نفت گاز شوروي-
افغانستان و مركز فرماندهي پليس مخفي كابل را منهدم كردند.

21/8/65

*رژيم مصر تدريس فقه
اسلامي و تفسير قرآن در مساجد اين كشور را ممنوع اعلام كرد.

*مسلمانان مالزي براي
دومين روز متوالي با انجام تظاهراتي به سفر رئيس رژيم صهيونيستي به سنگاپور اعتراض
كردند.

28/8/65

*انقلابيون مسلمان 13 تن
از مزدوران اسرائيل را در جنوب لبنان بهلاكت رساندند.

4/9/65

*شيمون پرزنخست وزير
رژيم صهيونيستي: اسرائيل هيچگاه در طول تاريخ خود، دشمني مانند آيت الله خميني
نداشته است.

5/9/65

*2 تن از عوامل امنيتي
رژيم صدام توسط انقلابيون مسلمان در بغداد و كاظمين مورد حمله قرار گرفتند و
بهلاكت رسيدند.

10/9/65

اخبار داخلي

*رئيس مجلس: رابرت مك
فارلين مشاور سابق ريگان اخيراً بهمراه چهار تن ديگر از اتباع آمريكا بطور
غيرقانوني و در پوشش خدمه يك هواپيما با گذرنامه ايرلندي به ايران آمده بودند تا
پيامي از ريگان را به مقامات جمهوري اسلامي ايران بدهند كه در آن رئيس جمهور
آمريكا خواستار بهبود روابط كشورش با ايران شده بود.

*رئيس مجلس: مك فارلين و
همراهانش مدت 5 روز در ايران تحت نظر بودند و پس از آن بدون آنكه مقامات ايراني
آنانرا بپذيرند از ايران اخراج شدند و اين اقدام نشانه عجز آمريكا است.

14/8/65

*يكصد ميليون ريال
كمكهاي نقدي توسط 15 هزار دختر دانش آموز تقديم جبهه­هاي نبرد شد.

17/8/65

*توسط جهادسازندگي
سمنان، طرح نصب پل ظرف 48 ساعت، به اجرا درآمد.

18/8/65

*حجة الاسلام و المسلمين
خامنه­اي: آمريكا همان كشوري است كه در سال 59 براي ترساندن ما و تحت فشار قرار
دادن انقلاب اسلامي روابط خود را با ايران قطع كرد، حال اين همان آمريكائي است كه
به اعتراف رئيس جمهورش 18 ماه است تلاش مي­كنند تا با ايران دوباره رابطه برقرار
كنند.

24/8/65

*ايران 330 ميليون دلار
از مطالبات خود از فرانسه را دريافت كرد.

28/8/65

*از بدو پيروزي انقلاب
تاكنون، يك ميليون و سيصد هزار شماره تلفن در سطح كشور به متقاضيان واگذار شده
است.

3/9/65

*تعداد داوطلبان شركت در
سپاه محمد(ص) از مرز 110 هزار تن گذشت.

4/9/65

*نماينده كليميان در
مجلس شوراي اسلامي به اتهام داشتن روابط نامشروع دستگير شد.

6/9/65

*در اعتراض به حركت­هاي
توطئه آميز دولت و تلويزيون ايتاليا، سفير ايران در ايتاليا به تهران فراخوانده
شد. ضمنا 3 ديپلمات ايتاليائي از ايران اخراج شدند.

8/9/65

*رئيس جمهور: رژيم بعثي
توسط امكانات، فرودگاه و تسليحات كشورهاي مرتجع منطقه به لارك حمله كرده است.

9/9/65

*1000 هزار نيروي تخصصي،
رزمي و پشتيباني سپاه محمد(ص) از تهران راهي جبهه­ها شدند.

12/9/65

اخبار خارجي

*بنوشته روزنامه گاردين
چاپ لندن، سفر مك فارلين به ايران از سوي مقامات آمريكائي تائيد شد.

*دولت ايرلند در ارتباط
با اخبار منتشره مبني بر استفاده مقامهاي آمريكائي از گذرنامه­هاي ايرلندي براي
سفر خود به ايران شديداً به كاخ سفيد اعتراض كرد.

15/8/65

*ژاك شيراك: من از شروع
حمله عراق به ايران مطلع بودم و از صدام طي پيامي استدعا كرده بودم كه از حمله به
ايران صرف نظر كند.

17/8/65

*يك خبرنگار لوموند به
دليل انعكاس اوضاع وخيم رژيم صدام، به مدت دو سال از ورود به عراق محروم شد.

18/8/65

*نخست وزير رژيم مبارك
استعفا كرد.

19/8/65

*مستشار آمريكائي اسير
شده در نيكاراگوا به 30 سال زندان محكوم شد.

25/8/65

*زد و خورد شبه نظاميان
امل و فلسطيني­ها در اطراف بيروت 9 كشته و 25 مجروح بجا گذاشت.

*تاچر خواستار بهبود
روابط غرب با ايران شد.

28/8/65

*كارمل از رياست جمهوري
افغانستان بركنار شد.

*نيويورك تايمز: ريگان
هيچگاه تا اين حد زبان بسته، بي اعتماد، دست بسته و مغالطه كار ديده نشده بود.

*سناتور سام نان رهبر
اكثريت سناي آمريكا: ريگان به چند مرد و زن عاقل نياز دارد كه در سياست­هاي كاخ
سفيد نظارت كنند.

1/9/65

*ريگان: از انتقادهاي
اعضاي دولت پيرامون ايران خسته شده­ام.

2/9/65

*وزير دفاع فليپين در پي
كودتاي نافرجام از كار بركنار شد.

*گورپاچف به تنفر مردم
مسلمان افغانستان نسبت به حضور نيروهاي شوروي در كشورشان اعتراف كرد.

*زكي يماني از عربستان
ممنع الخروج شد.

4/9/65

*در حمله هواپيماي
متجاوز عراقي به ميدان نفتي ابوالبخوش ابوظبي 5 نفر كشته، 24 نفر زخمي و 10 تن
مفقود الاثر شدند.

*مشاور امنيت ملي ريگان
و معاون وي بدنبال بحران سياسي- تبليغاتي در كاخ سفيد بركنار شدند.

5/9/65

*در پي رسوائي ماجراي
«مك فارلين» دادگستري آمريكا تحقيق از ريگان و وزراي كابينه­اش را آغاز كرد.

*ارزش برابري دلار
بدنبال رسوائي كاخ سفيد كاهش يافت.

*زد و خورد فلسطيني­ها و
امل 25 كشته و 204 مجروح بجا گذاشت.

8/9/65

*گورباچف خواستار مبارزه
شديد عليه مذهب در شوروي شد.

*طي درگيري­هاي اخير در
حيدرآباد پاكستان 5 شعبه بانك و يك اتوبوس به آتش كشيده شد.

9/9/65

*پليس ضد شورش كره جنوبي
2000نفر از مخالفان دولت را دستگير و زنداني كرد.

10/9/65

اختراع و اكتشاف

*دستگاه كشش مفتول هشت
مسي در سمنان طرح و ساخته شد.

23/7/65

*دستگاه پيتر كشاورزي در
مشهد ساخته شد.

30/7/65

*براي اولين بار در
ايران، دستگاه استحصال قند از ملاس چغندرقند در همدان ساخته شد.

6/8/65

*دستگاه خراطي چوب براي
اولين بار در سمنان ساخته شد.

17/8/65

*دستگاه پسته پوست كني
در كرمان ساخته شد.

*دستگاه جانشين شونده
سيستم ارسال اطلاعات در شيراز ساخته شد.

19/8/65

*دستگاه سورتينگ زعفران
كه قادر است روزانه 50 كيلوگرم زعفران را بطور اتوماتيك پاكسازي و درجه بندي نمايد
در مشهد اختراع شد.

22/8/65

*دستگاه تمام اتوماتيك سربند
قوطي در مشهد ساخته شد.

4/9/65

ضد انقلاب

*اعضاي دو شبكه بمب گذار
توسط وزارت اطلاعات دستگير شدند.

15/8/65

*توطئه ربودن هواپيماي
ايرباس با 200 مسافر در مسير تهران-تبريز خنثي و يك زن و مرد به اتهام قصد ربودن
هواپيما دستيگر شدند.

20/8/65

*عاملان انفجار ميدان
فردوسي با 220 پوند مواد منفجره دستگير شدند.

26/8/65

*محمدرضا رضا پور سردسته
اشرار فارس پس از 25 سال شرارت و راهزني بهلاكت رسيد.

27/8/65

 

/

نظام اداري

ريشه­هاي گره­ها

نظام اداري

ساختار نظام اجرائي كشور

محمدرضا حافظ نيا

تمركزگرائي غيررسمي

مسئله تمركزگرائي
غيررسمي گاهي اوقات معلول روحيات كاركنان است. بدين معني كه ممكن است كارمندي يا
كارشناسي خود را ضعيف و ناتوان احساس كند و تصور نمايد كه در كوچكترين مسئله هم كه
به وظايفش برمي­گردد از خود توانائي و اداره تصميم گيري و احياناً پاسخگوئي به
متقاضي را ندارد و لذا موضوع را مرتباً به مسئول و مديريت بالاتر خود احاله مي­نمايد
و از او كسب تلكيف مي­كند. گاهي اوقات هم بعضي از كارمندان روحيه­اي دارند كه مي­خواهند
مسئول بالاتر در جريان تلاشها و فعاليتهايشان قرار داشته باشد و همواره براي رفع
تكليف و بقول خودشان كسب تكليف نزد مديريت مي­روند و باعث گرفتن وقت او مي­شوند،
گاهي اوقات نيز واقعاً كارمند و كارشناس از انجام وظايف مربوطه ناتوان است و كشش
لازم را ندارد و مديريت ناگزير از دخالت در امور مربوط به وي بوده تا او را در
انجام وظايفش كمك نمايد. در بعضي موارد نيز موذي گري و رند بودن معدودي از كاركنان
به احاله امور جزئي به مديريت نقش مؤثّري دارد و بخصوص زمانيكه بين او و مديريت
اصطكاك وجود داشته باشد و يا بناي براندازي مديريت در ميان باشد كه در چنين شرايطي
كارمند موذي و با سياست خود را به ندانم كاري زده و اتخاذ تصميم و صدور دستور را
به مديريت احاله مي­دهد و در پاسخ ارباب رجوع جواب روشنش اين است كه «آقاي رئيس
بايد دستور بدهند»! و يا در حاشيه نامه­ها با قيد «باستحضار برسد» و مشابه آن از
خود رفع تكليف كرده و تراكم كار وسيعي براي مديريت بوجود مي­آورد تا باصطلاح خود،
او را فلج نمايد و اگر مديريت كمي بي­توجّهي كند به مرحله­اي مي­رسد كه پس از
مدّتي بجاي اينكه او بر حيطه مسئوليت و نظارت خود مديريت كند و كاركنان را هدايت
اداري و  اجرائي نمايد، آنها او را هدايت
كرده و راه مي­برند و كار بجائي مي­رسد كه امور دستگاه متوقف شده و نارضايتي بوجود
آمده و مي­بايست كم كم از مسئوليت برداشته شود.

يكي ديگر از شگردي اين
كاركنان رند و موذي اين است كه بمحض انتصاب مديريّت جديد، شروع مي­كنند به آوردن
كارهاي معوقه و بلاتلكيف، و حتّي غيرقابل تصميم گيري آني براي مديريت تازه وارد تا
او را بقول خودشان وَرانداز كنند كه آيا فردي است بي دست و پا و قابل سوار شدن! و
يا نه، فردي است مسلّط و وارد و باصطلاح خط آنها را مي­خواند و به شگردهاي آنها
وارد است و اجازه نمي­دهد آلت دست قرار گيرد. در هر دو حالت عملكرد دستگاهها در
انجام وظايف محوله بازده متفاوت خواهند داشت.

بهرحال نتيجه اينكه در
هر صورت احاله امور جزئي به مديريتها باعث گرفتاري شديد آنها شده و فرصت فكر كردن
و انديشيدن و تعمّق را از آنها گرفته و نخواهد توانست در اداره امور دستگاه مربوطه
و حل و فصل مسائل آن و ترسيم برنامه­هاي آينده و حركت­هاي جديد دستگاه و بهره­وري
كامل از امكانات موجود و رفع و رجوع مسائل مردم بنحو مطلوب عمل كنند و مشكلات و
كارها، پيچيده و گره خورده­تر از گذشته باقي خواهند ماند. بنابراين بايستي
مديريتها هميشه مراقبت نموده تا اوّلاً- از 
درگير شدن و افتادن به جرگه مسائل جزئي پرهيز نمايند. و ثانياً- در صورتيكه
ناگزير از چنين حالتي بودند، با بررسي سازمان و تفويض اختيار و سازمان دهي جديد
نسبت به احاله امور جزئي به واحدهاي ذيربط و تابعه اقدام نمايند تا هميشه فرصت
تفكر و انديشه براي پيشبرد برنامه­ها و اهداف دستگاه براي خود باقي گذارند.

2- تشكيلات نامتناسب

تشكيلات نظام اجرائي
كشور در جهت انجام وظايف دولت بايد سازمان و شكل داده شود تا دولت بتواند امور
كشور و  امور عمومي را اداره نمايد، و با
توجّه به حدود وظايف و اختيارات دولت، اين تشكيلات بايد از گسترش لازم برخوردار
باشد و هر دستگاه اجرائي و يا وزارتخانه­اي كه مسئوليت اداره يكي از امور عمومي
كشور (نظير خدمات بهداشتي و يا درماني- يا تعليم و  تربيت) را عهده­دار مي­باشد، معمولاً داراي
تشكيلات عمومي استاني و شهرستاني و حتِّي بخشي و دهستاني مي­باشد و در حال حاضر
اكثر دستگاهها، تشكيلات عمودي خود را تا حدّ شهرستان گسترش داده و تعدادي نيز در
بخشها، واحدهاي اجرائي دارند.

آنچه كه در اينجا
موردنظر مي­باشد جنبه­هاي ماهيّتي و عارضي تشكيلات موجود نظامي اجرائي است كه باعث
ايجاد مشكلات و مسائل و احياناً تداوم آنها مي­شود.

گسترش بي­رويه تشكيلات

اوّلين مسئله قابل توجه
در نظام اجرائي موجود، گسترش بي­رويه تشكيلات و متورم بودن آن است. البته ذكر اين
نكته لازم است،‌ همان طور كه در بحث تمركز در نظام اجرائي اشاره گرديد، روش كار و
شيوه­هاي مرسوم  و بوروكراسي حاكم بر آن
بطور جبري باعث مي­گردد كه به كارمندان اضافي و طبعاً پست سازماني اضافي و گسترش
تشكيلات نياز داشته باشيم و ماهيّت نظام اجرائي موجود با توجّه به روش كار مطمئناً
به كارمند اضافي و تورّم غير معقول نياز دارد و بر خلاف تصوّر بعضيها،‌ راه و چاره
اين نيست كه با حذف مثلاً پستهاي سازماني و كم كردن كارمند و غيره، جلوي تورّم و
هزينه­هاي اضافي گرفته شود. اگر مي­خواهيم امور كشور را با كار متمركز و هزينه
كمتر اداره كنيم بايد دنبال تغيير كلّ سيستم باشيم كه در بحث تمركز به آن مختصراً
اشاره گرديد. با حفظ ساختار و چارچوبه نظام اجرائي موجود، كم كردن پُستها و حذف
تعداد كارمندان و ممنوعيّت استخدام و … نه تنها دردي را دوا نخواهد كرد بلكه
مشكلات را بيشتر و امور را پيچيده­تر خواهد نمود و هم اكنون ما شاهد اين هستيم كه
در دستگاههاي اجرائي فشار زيادي بر روي كادرهاي موجود بوده و با حداكثر ظرفيت كار
مي­كنند و با وجود اين از پس انجام وظايف محوله بر نمي­آيند و كارها بر روي زمين
مي­ماند.

بنابراين بطور كلّي
سيستم اجرائي موجود، سيستمي است كه نيروي انساني فراواني مي­خواهد و طلب مي­كند تا
بتواند اداره امور را انجام دهد و بسيار نيروبر و هزينه بر و تلف كننده امكانات مي­باشد،
و كاهش نيروي انساني و حذف پستها با حفظ هيئت اين سيستم، كاري عبث و مسئله آفرين
خواهد بود، و لذا سيستم اجرائي جديد را از نظر روش كار طوري بايد طراحي كرد كه به
نيروي انساني كمتر نياز داشته باشد. بعنوان مثال متمركز بودن امور كشور، نيروي
انساني فراواني را بخود مي­طلبد، و غير متمركز بودن امور باعث كاهش نيروي انساني
مي­شود. كاغذبازي و بوروكراسي كه جزو ماهيت اين سيستم مي­باشد نيروي انساني
فراواني را مي­طلبد. حال اگر سيستم با مشخصه­هاي آن مانند تمركز و كاغذبازي و غيره
بقوّت خود باقي بماند و ما بخواهيم با تصويب قانون و مقرّرات در مجلس و يا دولت،
نيروي انساني را كاهش دهيم و يا با بعضي سياستها مانع از كاهش نيرو بشويم، نتيجه
اين خواهد شد كه علاوه بر فشار زياد بر روي دوش كادرهاي موجود، امور مردم بر روي
زمين باقي مانده و تأخير بيشتري بوجود خواهد آمد. پس وقتي صحبت از گسترش بي رويه
تشكيلات و تورّم آن مي­شود منظور اين است كه اين سيستم اجرائي ماهيتاً به تورّم
تشكيلاتي و نيروي انساني نياز دارد و در عوض بازده آن بسيار ناچيز مي­باشد. اين
صفت اين سيستم است كه جهت اداره امور سرمايه بر نيروبر است ولي بازده آن كم مي­باشد،‌
پرخور است ولي خيلي تنبل و كندرو است.

لذا راه چاره كاهش نيروي
انساني، برخورد بنيادي با سيستم است نه ممنوعيت استخدام يا حذف پُستها و غيره و
بايد ترتيبي داده شود كه كميت نيروي انساني در سيستم موجود به كيفيت نيروي انساني
در سيستم مطلوب بدل گردد. سياهي لشكر در سيستم موجود كه ناگزير از وجود آن هستيم
به عدّه قليل ولي كارآمد تبديل يابد. وقتي پستهاي سازماني و تشكيلات عمدتاً به
عوامل خدماتي جهت امور كم ارزش اختصاص داده شده باشد مثلاً براي كاغذبازي كه صفت
سيستم مي­باشد و قطعاً به ماشين نويسها- بايگانها- نامه رسانها- پيش نويس گيرها و
غيره نياز مي­باشد يقيناً بازدهي كيفي و مطلوب نمي­توان از آن انتظار داشت و اگر
اين كاردها وجود نداشته باشند همه كارها روي زمين معطل مي­ماند!

وجود تشكيلات مشابه

مسئله ديگر در نظام
اجرائي موجود، وجود تشكيلات مشابه براي يك امر واحد در كشور مي­باشد. مثلاً براي
امر مسكن در كشور چند تشكيلات و سازمان كار مي­كنند. وزارت مسكن و مؤسسات تابعه
–بنياد مستعضفان- بنياد مسكن- بانكهاي ذيربط و… يا در مورد آب آشاميدني كشور،
دستگاههاي مختلفي چون وزارت نيرو- سازمانهاي آب منطقه­اي- شهرداريها- بنگاههاي آب
خيريه- جهاد سازندگي – وزارت بهداري- بهداشت محيط- فرمانداريها و بخشداريها- و
اخيراً گويا مراكز خدمات وزارت كشاورزي و…

يا در مورد آب كشاورزي
كشور، وزارت نيرو- وزارت كشاورزي- وزارت جهاد سازندگي- بنياد مستعضفان- فرمانداريها
و بخشداريها- بانك كشاورزي و غيره و در ساير زمينه­ها مانند سمعي و بصري- تبليغات-
امور اداري و… نيز وضع مشابهي داريم.

اين تعدّد مسئولين براي
يك امر واحد اوّلاً- باعث مي­گردد كه هيچ يك از آنها خود را بطور كامل مسئول واقعي
اداره امور مربوطه در كشور نداند، اگرچه ممكن است بگوييم وزير مربوط در مقابل مجلس
پاسخگو مي­باشد ولي آيا واقعاً يك وزير مي­تواند با وجود مراكز متعدّد مربوطه
مسئول امور آنها بوده و عملاً بر آنها اشراف لازم داشته و جهتِ برنامه­اي به آنها
بدهد؟

ثانياً- وقتي چند دستگاه
بر روي يك مسئله در كشور كار مي­كنند و 
عمدتاً بدون ارتباط با همديگر، چگونه مي­توان براي حل مسائل كنوني و نيز
آينده آن برنامه­ريزي كرد و يا چگونه مي­توان هماهنگي برنامه­اي بين آنها ايجاد
كرد.

ثالثا- هر كدام از اين
دستگاهها براي انجام آن امر مشخص ناچار به ايجاد تشكيلات ويژه مي­باشند كه خود به
گسترش و تورّم تشكيلات كشور و ايجاد هزينه­هاي فراوان عدم استفاده مطلوب از نيروي
انساني كمك مي­كند. مثال ساده در اين مورد اينكه اگر بنا باشد سازمان آب منطقه­اي
استاني بر روي لوله كشي چند شهر استان كار كند و در همان حال چند شهرداري هم بطور
جداگانه كار كنند، و همين طور جهاد- بهداشت محيط- فرمانداري- بنگاه خيريه آب لوله-
مركز خدمات هم هر كدام طرحهايي داشته باشند، مسلماً همه به مهندس ويژه، دستگاه
نقشه بردار و… نياز دارند در صورتيكه از يك دستگاه نقشه برداري كه ممكن است در
يك شهرداري كه جزو اموال آن است براي يك شهر آن هم در مدّت محدود استفاده كرده و
بقيّه سال بلا استفاده بماند و همين طور شهرداريهاي ديگر و سازمانهاي ديگر، در چند
شهر و چندين طرح مي­توان استفاده نموده و در حقيقت حداكثر استفاده از دستگاه و
مهندس و تكنسين و تجربيات و مطالعات مي­تواند 
بعمل آيد در صورتيكه با وجود مشكلات جداگانه، اين امر مقدور نبوده و
امكانات وسيعي بلااستفاده مانده و يا باعث افزايش هزينه­هاي دولت مي­شود. در
حاليكه مي­توان با تعيين يك دستگاه مسئول و انتقال تمامي اين امكانات به آن، هم
حداكثر بهره­برداري، را به عمل آورد و كارآئي بيشتر و وسيع­تري در كلّ بوجود آورد
و هم تجربيات و مطالعات در يك جا جمع آوري گردد و هم براي مقدار كاري معيّن، در
پستهاي سازماني و امكانات، صرفه جوئي به عمل آورد. بعنوان مثال اگر 10 سازمان بطور
جداگانه در استاني كار مشابه انجام دهند و جمعاً 100 طرح در حال اجرا داشته بشند
مطمئناً به ده وسيله نياز دارند ولي اگر اين طرحها توسط يك سازمان مسئول انجام
پذيرد مسلماً به تعداد كمتري وسيله نياز خواهند داشت و در مورد بقيه، صرفه جوئي
بعمل مي­آيد.

و لذا مي­بينيم اين
تعداد مراكز اقدام كننده در مورد يك امر واحد در كشور به گسترش تشكيلات- بازدهي
كم- و افزايش هزينه­ها و معطّل ماندن امور كشور كمك مي­كند كه در يك نظام اجرائي
مطلوب و با حفظ روحيه نهادي در دستگاههاي اجرائي بايد از تعدّد مراكز مشابه كار،
جدّاً پرهيز و يك دستگاه را مسئول قررا داده و آنرا در جهت انجام وظايفش تقويت
نمود با اين اقدام ضمن اينكه يك دستگاه مسئول مي­تواند براي آينده كشور برنامه
ريزي نمايد، از تداخل وظايف نيز جلوگيري بعمل آمده و تشكيلات غير ضرور نيز حذف
خواهد گرديد.

وجود تشكيلات غيرضروري

مسئله ديگر در اين نظام
اجرائي وجود تشكيلات و مؤسساتي است كه اساساً وجود آنها غير ضرروي بوده و يا
دستگاههاي ديگري وجود دارند كه مي­توانند امور آنها را انجام دهند و در حقيقت زايد
بوده و نه تنها سودي ندارد بلكه بخشي از هزينه­هاي كشور را به خود اختصاص مي­دهند،
براي نمونه مي­توان به (سازمان پيشاهنگي) كه اخيراً توسط مجلس شوراي اسلامي منحل
گرديد، اشاره نمود.

يكي از نتايج وجود
تشكيلات مشابه كار و نيز زايد و غير ضروري در نظام اجرائي موجود، گسترش وزارتخانه­ها
و سازمانهاي دولتي است كه مي­بينيم هر چند گاهي زمزمه تشكيل يك وزارتخانه جديد
بوجود مي­آيد و اين تصوّر شايد ايجاد گرد كه با تشكيل وزارتخانه جديد مشكلي از
مشكلات مربوط حلّ گردد! در صورتيكه اين طور نيست و گسترش وزارتخانه­ها خود باعث
مشكلات بيشتر و افزايش هزينه­ها مي­شود و در نظام اجرائي مطلوب و با توجّه به
وظايف دولت و مشخّص شدن ميزان و حدود بخش خصوصي چه بسا، تعدادي از وزارتخانه­هاي
موجود منحل و يا در همديگر ادغام گردند و لذا بايد از ايجاد هر گونه وزارتخانه در
قالب نظام اجرائي موجود پرهيز گرديده و پس از طراحي نظام اجرائي مطلوب، تعداد
وزارتخانه­ها و سازمانها را مشخص و نسبت به تأسيس آن اقدام نمود تا دوباره كاري
پيش نيايد و وقت دولت و مجلس بي­جهت صرف آن نگردد.

ناهماهنگي درون سازماني
دستگاه­هاي اجرائي

مسئله ديگر در تشكيلات
موجود ناهماهنگي درون سازماني دستگاهها است و آن اينكه در داخل يك وزارتخانه
تشكيلات مشابه كار و يا گاهي متناقض مي­بينيم بخشهاي مختلف سمعي و بصري وجود دارد،
يا واحدهاي مختلف­ برنامه ريزي وجود دارد. يا در وزارتخانه-هايي مثل كشاورزي-
بازرگاني- سازمانها و شركتهاي مختلف كه هر كدام براي انجام امور مشابه مثلاً
كارگزيني نياز به تشكيلات ويژه دارند وجود دارد. فرضاً سازمان غلّه- شركت فرش-
سازمان قند و شكر- دخانيات- سازمان چاي زير نظر وزارت بازرگاني و هر كدام تشكيلات
منحصر بخود دارند و در استانها و شهرستانها نيز علاوه بر اداره كلّ‌ بازرگاني و يا
اداره بازرگاني ادارت كل و ادارات ويژه خود داشته و در ارتباط مستقيم نيز با
سازمانهاي مركزي مي­باشند. در حاليكه مي­توان با سازماندهي جديد نظام اجرائي همه
اينها را كه وابسته به يك وزارتخانه هستند طوري سازمان داد كه هم تسهيلات ناشي از
سازماني بودن را داشته باشند و هم از جهت مديريت در آنها وحدت مديريت ايجاد كرد و
هم از جهت صرفه جوئي­هاي فراوان تشكيلاتي و نيروي انساني و هزينه­هاي اداري و غيره
به نتايج بسيار مفيدي رسيد. و متأسفانه غالب وزارتخانه­ها مانند وزارت كشاورزي-
وزارت بازرگاني- وزارت راه- وزارت نيرو- وزارت آموزش و پرورش- وزارت كشور- وزارت
درمان و بهداشت و غيره از چنين وضع تشكيلاتي پراكنده و سرمايه خور و نيروبر،
برخوردار مي­باشند

ادامه دارد

پاسخ به نامه­ها

تذكرّ مهم

نامه­هاي بسياري از
برادران و خواهران مي­رسد كه چاره­اي نداريم بجز ناديده گرفتن و به آن پاسخ ندادن.
و دليل اين كار، بي اعتنايي به نامه هاي خوانندگان عزيز مجله نيست بلكه دليل آن
اين است كه آدرس كامل و نام كامل يا يكي از اين دو را ندارد.

همه توقع دارند كه پاسخ
آنها در مجله درج شود غافل از اينكه در اين صورت، بايد تمام مجله را به اين بخش
اختصاص دهيم. لذا براي چندمين بار اين مطلب را متذكر مي­شويم كه تنها نامه­هائي در
مجله درج مي­شود كه پاسخ آنها براي عموم مفيد باشد يا به تشخيص هيئت تحريريه، عذر
نويسنده در عدم ذكر آدرس و نام كامل پذيرفته باشد.

بخش پاسخ به نامه­ها

قم- برادر حسين آبروشن

1-     جمله «من عشقته قتله» يك جمله بي معنائي است كه در ضمن يك
حديث به اصطلاح قدسي آمده و آن حديث نه مدرك صحيحي دارد و نه معناي صحيحي.

2-     مقرارت جمهوري اسلامي و از جمله خدمت نظام وظيفه بايد رعايت
شود.

برادر، م- ر- ش

شما طبيعي و سالميد
نگران نباشيد.

تهران- برارد مرتضي،‌ط-
گ

1-     در مورد جبهه تشخيص معذوريت وظيفه ما نيست هر كس خود بهتر
مي­داند كه در پيشگاه خداوند معذور است يا نه. از ساير برادران نيز مي­خواهيم كه
در اين مورد با ما مشورت نكنند.

2-     شما مي­توانيد با نصحيت سعي در هدايت آن شخص كه در محل
كارهاي خلاف شرع انجام مي­دهد داشته باشيد و اگر مفيد واقع نشد با تهديد جلوي
كارهاي او را بگيريد و اگر ممكن نيست از مسئولين انتظامي كمك بخواهيد.

تبريز – برادر ا- ب- ت

1-     مي­گويند همه بدن از جمله مغز ابزار كار نفس انساني است ولي
حداقل مي­توان گفت رابطه نفس با مغز قويتر است از ساير اعضاء اما اين كار چه رابطه­اي
دارند؟ مشخص نيست و آن چه گفته شده است اطمينان بخش نمي­باشد.

2-     نماز را بايد پس از دخول وقت شرعي كه در رساله مفصلاً آمده
انجام داد. اذان راديو ملاك نيست.

3-     كف شناسي و قيافه شناسي و امثال آنها در اسلام محكوم است و
توسل به اين گونه راههاي غير طبيعي جايز نيست.

4-     آن آب همان مذي است و پاك مي­باشد.

ايلام- برادر، س-م- خ

كتابي كه از نظر شرعي آن
مسائل را توضيح دهد سراغ نداريم ولي اگر نام كامل و آدرس بدهيد و سؤال را واضح
بنويسيد به اندازه اطلاع پاسخ مي­گوئيم.

خرم آباد لرستان- برادر
اسماعيل- س- 1014

توبه شما ان شاءالله
قبول است براي آن ناراحتي حتما به پزشك مراجعه و هر چه زودتر ازدواج كنيد.

بوشهر- برادر، ج- 99- ب-
ك

نه نامه بنويسيد و نه
صحبت كنيد بلكه رسماً از خانواده او خواستگارري كنيد.

زرند- خواهر، ط- م

نبايد با يك پسر نامحرم
كمترين رابطه داشته باشيد شما هنوز از يكي خلاص نشده­ايد و او از شما عكس و نامه
بعنوان مدرك دارد كه هر گاه بخواهد بتواند آبروي شما را بريزد و زندگي شما را از
هم بپاشد چگونه باز مي­خواهيد به دام ديگري بيافتيد آن هم پس از تصميم به توبه و
بقول خودتان پيرو قرآن بود. اگر پيرو قرآنيد هيچ گونه رابطه­اي حتي رد و بدل كردن
نگاه با نامحرم نداشته باشيد و اگر امكان دارد آن مدرك را از آن نابكار پس بگيريد
و پس از اين عفت و پاكدامني خود را نگاه داريد آن كه خواهان شما است خود به
خواستگاري شما به وسيله خانواده مي­آيد.

قم- برارد ح- خ

حتماً به پزشك مراجعه
كنيد.

ملاير- برادر،‌ح- ت –ا-
ك- ي

1-     آن آب پاك است و غسل و وضو ندارد.

2-     ازدواج با فاميل از اين جهت مطلوب نيست كه ممكن است
بيماريهاي ارثي فاميل در فرزندان آنها بروز كند. مي­توانيد با مراجعه به پزشك
اطمينان پيدا كنيد. در مورد ازدواج تحميلي و اصرار نابجاي پدرها و مادرها مقاله­اي
در مجله شماره 53 آورده­ايم مراجعه كنيد.

3-     خوابيدن در مسجد اگر انسان ناچار نباشد مكروه است ولي گناه
نيست و اگر جنب شد بايد فوراً خارج شود.

ماهشهر- برادر، علي –ب ح
س

مجله يك مؤسسه فرهنگي
است كه بايد به آن كمك كرد و موردي براي كمك به افراد مستحق همچون شما ندارد. شما
بايد از جائي خواستگاري كنيد كه حداقل فعلاً پول نقد از شما نخواهند.

ابهر- برادر، اكبر- ن

معمولاً‌ در ازدواج سعي
براينست كه سن زن كمتر از مرد باشد و اين بدان جهت است كه زن زودتر به بلوغ جنسي
مي­رسد و سن جنسي او كوتاهتر است و همچنين امكان بچه دار شدن او نيز مدت كوتاهتري
دارد در عين حال فرق سني چهار سال چندان مهم نيست اگر از جهات ديگر كه مهمتر از
همه موافق اخلاقي است مناسب باشد اقدام نمائيد.

ارسنجان فارس- براد، ص-
ب- هـ

اشتباه شما همين است كه
آن كتابهاي نامربوط را خوانده­ايد و پنداشتيد­ايد كه سعادت و خوشبختي در زندگي
زناشوئي متوقف بر عشق و روابط نامشروع قبل از ازدواج است در حالي كه كاملاً‌ برعكس
است و اكثر ازدواجهاي آن چناني به طلاق كشيده مي­شود آنچه موجب بددلي شما شده
احساس شكست در اين زمينه است ما به شما اطمينان مي­دهيم كه بهترين روش در انتخاب
همسر همين است كه براي شما پيش آمده، پدر و مادر شما حتماً دقت كافي بعمل آورده­اند
و دختري مناسب و با او با نهايت مهر و محبت و صفا و صميميت زندگي كنيد و با محبت
متقابل كانون خانواده را گرم و باصفا بنمائيد.

گيلانغرب- برادر محمدي

1-     آدرس آيه «فاحذرهم قاتلهم الله…» در دانستنيهائي از قرآن
شماره گذشته اشتباه است اين آيه در سوره منافقون آيه 4 است از تذكر شما متشكريم.

2-     با خانواده او در ميان بگذاريد.

باختران- برادر مختار
باوقار

قبول توبه با آيه (و من
يعمل مثقال ذرة شرا يره) منافات ندارد زيرا توبه و عمل صالح اثر گناه را از بين مي­برد
و به گونه­اي كه گوئي آن عمل را انجام نداده است و لذا در روايات است كه مانند روز
ولادت مي­شود. البته اين در صورتي است كه توبه قبول شده باشد و ضمناً آثار وضعي
گناه از بين نمي­رود و در همين جهان انسان گرفتاريهائي از همين گناهان مي­بيند.

زرند كرمان- برادر، غ-
ي- 100

1-     خودكشي گناه كبيره است.

2-     به رساله توضح المسائل مراجعه كنيد و مساله 306 تا 315 را
به دقت مطالعه نمائيد تكليف شما مشخص شده است.

لاهيجان- برادر علي
اكبر- 125

1-     استفاده شما از سهميه رزمندگان در دانشگاه موجب نقص در ثواب
شما نخواهد شد ان شاءالله.

2-     گذاشتن ريش- به اصطلاح- پروفسوري كه روي گونه­ها را به كلي
مي­تراشند و فقط براي چانه باقي مي­گذارند كافي نيست.

چابهار- برادر، ن-ق

مكرر برادران از ما مي­خواهند
كه توضيحات بيشتري در رابطه با اختراعات و اكتشافات كه در مجله درج مي­شود در مورد
خاصي كه براي آنها محل نياز واقع شده داده شود مثلاً آدرس شخص مخترع يا راه
دستيابي به داروي كشف شده و امثال آن،‌ بايد به عرض برسانيم كه ما اين اطلاعات را
از روزنامه­ها گردآوري ودرج مي­نمائيم و هيچ ارتباط خاصي با آنها نداريم.

آبكنار- برادر، احمد – ك

ما نمي­توانيم در كار
دادگاه دخالت كنيم و هيچ كس ديگر حق ندارد دخالت كند. دادگاه وظيفه خود را مي­داند
اگر بنا بود هر كسي حق داشته با تشخيص خود حكم كند كه فلان كس مستحق شلاق است و
ديگري مستحق اعدام، ديگري نيازي به دادگاه نبود. احكام خدا بر مبناي ظاهر اجرا مي­شود
نه بر مبناي واقع، چه بسيار كساني كه مستحق اعدام­اند ولي مجازات نمي­شوند چون
دليل كافي نيست يا به هر دليل ديگر. دادگاهي كه هيچ جنايتكار نمي­تواند از آن فرار
كند محكمه عدل الهي در رو زواپسين است ضمناً مواظب گفتار و نوشتار خود باشيد كه
تهمت به مراتب بدتر از شرب خمر و زنا است بلكه غيبت نيز از آنها بدتر است.

گتوند- برادر م-س خ- 175

آن ازدواج به احتياط
واجب صحيح نيست.

شيروان- برارد ش-ش-ش- م-
پ- م- 1323

به عهد خود وفادار باشيد
خانواده شما نبايد بهانه جوئي كنند عذر آنها موجه بوده است. و شما به هرحال دست از
قول خود برنداريد.

سبزوار- خواهر منير- ت

از خدا بترسيد. و فريب
وعده­هاي آن شخص را نخوريد و با شوهر خود خوشرفتاري نمائيد و اگر حقوق شما را
ناديده مي­گيرد از دادگاه مدني استمداد كنيد ولي اگر او با رضايت خاطر شما را طلاق
داد ازدواج بعد جايز است.

مراغه- برادر، ح- خ- د-
ذ-ر

نامه شما با همه طول و
تفصيل نكته اصلي مساله را دارا نيست تا پاسخ مختصر در مجله داده شود حتماً بايد
آدرس بدهيد تا تفصيلاً پاسخ داده شود ضمناً مطلب خود را دوباره تذكر بدهيد.

برادر، ا-ب-ج-د – كد
4004

1-     گناهي كه انجام مي­دهيد هزاران بار از اين نوميدي آسانتر
است. شخصي حميدبن قحطبه را ديد كه با بي شرمي روزه ماه رمضان را علناً مي­خورد و
چون اعتراض كرد وي در جواب گفت كه من در يك شب به امر هارون الرشيد 60 نفر از ذريه
پيغمبر صلي الله عليه و آله را كشته­ام ديگر روزه چه فايده­اي دارد. راوي اين مطلب
را خدمت امام (ع) عرض كرد امام فرمود: نوميدي او از رحمت خدا از گناهش بزرگتر است.

2-     ازدواج تنها راه حل صحيح و منطقي است كه به شما امكان كنترل
خويش را مي­دهد و آن گونه كه نوشته­ايد مشكل نيست و دو سه ميليون تومان نمي­خواهد.
ما خود بار سنگين مي­كنيم آن گاه فرياد برمي­آوريم. شرايط را كم كنيد و از خانواده
مؤمن و قانع خواستگاري نمائيد و خودتان هم چشم طمع به جهيزيه­هاي پرزرق و برق
نداشته باشيد بلكه بكلي چيزي را مطالبه نكنيد مهر كه از شما نمي­گيرند اكثر اين
مخارج سنگين براي تهيه جهيزيه و زندگي تجملاتي است اگر آن را حذف كنيد به آساني مي­توانيد
ازدواج كنيد و از اين همه رنج و ناراحتي رها شويد.

اروميه- خواهر، ف- س
2930

روزه ايشان صحيح است و
غسلي بر او واجب نيست ولي از ادامه آن تخيلات اجتناب نمايد.

برادر، ن- ر-ع

هر پدري حق دارد بر اساس
مصلحت دختر خويش، خواستگاري را بپذيرد يا رد كند و اين نه تحقير شما است و نه
مستوجب انتقام. اگر نپذيرفتند شما از جاي ديگر خواستگاري كنيد. و اما فكر انتقام و
كشتن ديوانگي و وحشيگري است و گناهي بزرگ و مستوجب عقوبت اعدام در دنيا و عذاب
ابدي در آخرت است.

همدان- برارد موسي ح

اگر انتقام بگيريد در
دنيا و آخرت مورد مؤاخذه قرار خواهيد گرفت. در دنيا به حكم دادگاه، زيرا دليلي بر
گناه او نداريد و در آخرت به دليلي ديگر، بهرحال از فكر انتقام بگذريد و به فكر
خود باشيد.

گيلانغرب- برادر علي مير
جعفري

اگر آيه­اي را كه سجده
واجب دارد از نوار بشنويد سجده براي آن واجب نيست ولي احتياط مستحب اين است كه
سجده كنيد.

اهواز- برادر، الف- ب- ي

پيش از عقد شرعي نامزد
نامحرم است بايد مانند هر زن نامحرم ديگر با او رفتار كنيد. عقد موقت گذشته از
اينكه اجازه پدر لازم است موجب مشكلاتي است و بر فرض كه ممكن باشد بايد رعايت همه
مسائل شرعي آن را بنمائيد. بعضي از برادران تصور مي­كنند كه خداوند را هم مي­توان
فريب داد و يك عقد ساختگي از پيش خود مي­خوانند غافل از اين كه اين گونه عقدهاي
موقت اين است كه گاهي قبل از پايان وقت آن عقد دائم را مي­خوانند و در اين صورت
عقد دائم آنها باطل است بايد قبل از خواندن عقد دائم شوهر باقيمانده وقت را به زن
ببخشد. غفلت از اين گونه مسائل موجب هلاكت و بدبختي است از اين راههاي انحرافي و
مشكوك بپرهيزيد.

خرامه شيراز- برادر عبدالحسين
محمدي

لطفاً بيش از اين در
خواندن مطالب دقت كنيد در مقاله «رسول اكرم از ديدگاه قرآن» آمده است كه در قرآن
آن حضرت به نام خطاب نشده است نه اين كه نام او در قرآن نيامده. در قرآن سوره­اي
به نام آن حضرت است و كلاً‌ چهاربار به نام محمد(ص) و يك بار به نام احمد ذكر شده
ولي در موقع خطاب او را به عنوان پيامبر و رسول خطاب فرموده است.

برادرت- ع- 974

ما مكرر تذكر داده­ايم
كه تاخير ازدواج به دليل فوت بعضي از فاميل از رسوم و عادات نامربوط و گاهي موجب
گناه است همچنانكه در مورد شما به گفته خودتان تاخير موجب گناه مي­شود. بنابراين
در مقابل خواسته شما كه مي­خواهيد ما تذكر بدهيم ما نيز از شما مي­خواهيم كه عملاً
در محل خودتان اين رسم را بشكنيد و اعتنائي به اخمهاي بي جهت نكنيد تا ديگران نيز
از شما پيروي كنند.

دهدشت چرام- برادر هـ –
م

بازهم رسمها و سنتهاي
جاهلي! شما دختري را خواستگاري كرده­ايد وديگري نيز به خواستگاري آمده و سعي دارد
پيشدستي كند شما او را تهديد مي­كنيد زيرا اين در عرف شما دست بالاي دست كردن است
و اين مثلاً ننگ و عار است و موجب انتقام و خونريزي!! مگر چه شده؟ كه انتقام
بگيريد او زني را خواسته و شما نيز خواسته­ايد شرعاً و قانوناً هر كه را او بخواهد
و پدرش موافقت كند مي­تواند ازدواج نمايد. از سنتهاي جاهلي دست برداريد و تقوي را
پيشه كنيد آن چه را خدا و رسول گفته­اند بايد مدنظر باشد نه افكار جاهلي پوسيده! و
اگر دختر با ازدواج با او موافق نيست حتماً بايد اعلام نمايد و نبايد تسليم ازدواج
تحميلي شود دادگاه مدني نيز از او حمايت خواهد كرد.

تاكستان- برادر قاسم
نصيرني

1-     سجده بر خاك و سنگ و چون و امثال آن جايز است و خلاصه سجده
بر هر چيز از جنس زمين باشد يا از زمين برويد و پوشيدني و خوردني نباشد جايز است.
تفصيل اين مطلب را در رساله بخوانيد.

2-     انسان هر چه تحصيل علم كند باز هم به كمال نهائي علم نخواهد
رسيد. عمل نامحدود است و انسان محدود. خداوند در قرآن به پيامبر گرامي اسلام كه
كامترين انسان است مي­فرمايد «و قل رب زدني علما» بگو خدايا بر دانشم بيافزاي.

اهواز- برادر طالبي

استفاده شما مانند ساير
جانبازان عزيز از امكانات بنياد شهيد براي معالجه كه بر اساس مقررات آن بنياد است
هيچ اشكالي ندارد.

اصفهان- ف- م- س- ك

پيش از عقد شرعي نامزد
نامحرم است و آن گونه روابط وحتي كمتر از آن جايز نيست و خلاصه بايد مانند هر
نامحرم ديگر با او رفتار شود.

تهران- خواهر، م –ص

ظاهراً شما سالميد ولي
براي اطمينان به پزشك مراجعه نمائيد.

اراك- برادر، من- ت- 496

خداوند توبه همه
گناهكاران را مي­پذيرد بشرط آنكه توبه جدّي باشد و انسان از كرده خود پشيمان باشد
و گذشته خود را با اعمال خوب و صالح جبران نمايد.

برادر اسلام خواه

در مورد سؤال كه برادري
در جبهه مفقود الاثر شده و وصيت كرده كه همسرش هيچ حقي نسبت به فرزند او ندارد و
مادر بچه به پدربزرگ او براي نگهداريش مراجعه كرده است دفتر حضرت امام دام ظله
پاسخ داده­اند كه: «وصيت مزبور اثر ندارد و مادر حق حضانت بر فرزند خود را دارد».

نوشهر- برادر، م- ب- ع

عجب توقعي داريد! ناموس
مردم را تعقيب مي­كنيد و با آن همه حركات گناه آلود و خلاف شرع مزاحم او مي­شويد و
اكنون از ما توقع داريد كه راهي به شما ياد بدهيم كه بتوانيد به هدف خود برسيد
زيرا هدف شما مثلاً فقط ازدواج است. اگر راست مي­گوئيد از خانواده­اش خواستگاري
كنيد نه اين كه در كوچه و خيابان او را تعقيب نمائيد اگر كسي با خواهر شما اين
رفتار را داشته باشد چه عكس العملي خواهيد داشت؟!‌ اين كار شما گذشته از اينكه
گناه و خلاف اخلاق و انسانيت است اگر انشاء الله به دست كميته گرفتار شويد علاوه
بر مجازات آبرو و حيثيت خود را نيز از دست خواهيد داد.

سمنان- برادر، 271- الف-
ر

سؤال شما اين است كه آيا
مي­توانيد با دختر برادر مادري خود ازدواج كنيد؟ شما عموي او و محرم او هستيد.
ازدواج شما ممكن نيست. از نگاههاي شهوت آميز بپرهيزيد كه گناه آن از نگاه به
نامحرم به مراتب بيشتر است.

گنبد كاوس- خواهر، ص-
الف

حالتي كه نوشته­ايد
كاملاً طبيعي است براي تحقيق از علت بچه دار نشدن شما و همسرتان به پزشك مراجعه
كنيد.

تكاب- برادر، آ- م- م-
ر- 43

تسليم ازدواج تحميلي
نشويد و با آن طايفه ازدواج نكنيد گرچه اشكال شرعي ندارد.

دهدشت- خواهر، ط-ن

مكرر اين سؤال مطرح مي­شود
كه اگر زن و شوهر براي چهار ماه از يكديگر جدا شوند آيا بايد دوباره عقد بخوانند؟
چنين مساله­اي وجود ندارد و كساني كه اين سؤال را مطرح كرده­اند با مساله­اي ديگر
اشتباه گرفته­اند، سالها اگر از يكديگر دور باشند عقد آنها باقي است.

ايذه- برادر علي- ش 278-
پ- ج

آن زن دام شيطان است از
او گريزان باشيد و هرگونه رابطه­اي را بطور كلي قطع كنيد و دامن خود را آلوده
نسازيد.

اهواز- برارد محمد
رضا44-44

صد بار هم اگر جنب شود
يك غسل كافي است. طريقه غسل ارتماسي را در رساله بخوانيد.

گراش فارس- برادر
محمدرضا خواجه زاده.

بر فرض كه قصه جريره
خضرا راست باشد احتمال انطباق آن بامثلث برمودا اساسي ندارد.

برادرم- 555

شما سالميد نگران نباشيد
ولي دست از آن عادت زشت برداريد كه گناه است و عاقبت بدي دارد.

سراب- برادر روشن زاده

1-     پسران شما از همسر اول با همسر دوم شما محرمند.

2-     آن شخص گناه كرده و بايد كفاره بدهد.

اروميه- خواهر معصومه ك-
ي

مادرتان را هر چه زودتر
در جريان قرار دهيد تا او را تهديد كنند يا به دادگاه شكايت كنند مسأله راه حل
دارد.

گلپايگان- برادر س- س

1-     شما هيچ دليلي بر گناه آنها نداريد. تجسّس در امور شخصي
ديگران نكنيد.

2-     به پزشك مراجعه كنيد.

مرند-برادر، ح- ن- م-ر

شما سالم و طبيعي هستيد.

گراش فارس- برادر منظر
المهدي

شما سالميد نگران
نباشيد.

 

/

در گوشه و كنار جهان

در گوشه و كنار جهان

در برمه از مسلمانان
جزيه مي­گيرند

برمه در جنوب شرقي آسيا
قرار دارد. چهل ميليون نفر در آنجا زندگي مي­كنند و عدد مسلمانان 6 ميليون و پانصد
هزار نفر است. دين رسمي دولت بودائي است. دولت براي اينكه بالاترين فشار را بر
مسلمانان روا دارد و زمينهاي مزروعي را از چنگ آنان درآورد، قانوني وضع كرده است
كه طبق آن قانون هر كشاورزي بايد در مقابل هر چهار هزار متر مربعي از زمين مزروعي
خود، 300 كيلوگرم از محصول آن زمين را به عنوان ماليات به دولت بپردازد و در صورت
نپرداختن- تحت هر شرايطي- دولت زمين او را مصادره مي­كند. شايد اين قانون خيلي
ظالمانه باشد ولي آنچه مايه تعجب و تأسف است اينكه چنين قانون جائرانه­اي تنها
نسبت به مسلمانان اجرا مي­شود!!

*سراسيمگي آمريكا و وعده­هاي
پوچ

چندي پيش وزراي خارجه
عرب در تونس قرار بر اين گذاشتند كه كشورهاي بزرگ را قانع كنند به اينكه اسلحه به
ايران فروخته نشود تا شايد از اين راه، صدّام مفلوك را نجات دهند. در همين رابطه
وزير خارجه كويت با اضطرابي فزون از حد به واشنگتن رفت و بمحض رسيدن به شولتز تلفن
زد و از او راه چاره را پرسيد. شولتز پاسخ داد: «مطمئن باشيد! هرگز اجازه نخواهيم
داد ايران به خط مرگ! (مرزهاي خليج)  نزديك
شود و شما آسوده خاطر باشيد، ما با هر چه در توان داريم در مقابل ايران خواهيم
ايستاد!» آن بيچاره و ديگر بيچارگان خليج از اين وعده­هاي توخالي خرسند و اميدوار
شدند ولي اكنون كه مي­بينند خود آمريكا با رسوائي درخواست تجديد روابط با ايران مي­كند
و از ايران به عنوان يك قدرت شايان احترام! ياد مي­كند، دلبستگان و وابستگان
آمريكا دو چندان بهت زده و سراسيمه شده­اند.

*انحطاط اقتصادي در
انگلستان

مجله آمريكائي نيوزويك
گزارش مفصلي از زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم انگلستان درج كرده است كه خلاصه برخي
از مطالب آن به قرار زير است:

1-     سه ميليون و پانصد هزار نفر بي كار هستند و بيشتر از راه
دزدي يا گدائي امرار معاش مي­كنند!

2-     شش ميليون نفر با كمكهاي بسيار اندكي كه دولت به آنها مي­دهد
زندگي مي­كنند در صورتي كه اين اعانه دولتي حتي نمي­تواند بسياري از موارد ضرروي
زندگي را تأمين كند.

3-     93% از كلّ درآمد كشور به جيب 50%
جنوب شهري­هاي ثروتمند ريخته مي­شود و تنها 7% باقي مانده بين 50%  شمال شهرهاي فقير و بيچاره تقسيم مي­شود كه وضع
زندگي اينان چيزي شبيه زندگي مستمندان جهان سوم مي­باشد. لازم به تذكر است كه در
انگلستان- به عكس كشور خودمان- جنوب شهري­ها مرفّه و پولدار هستند و شمال شهري­ها
بيچاره و نادار!

4-     در اثر اين اختلاف شديد طبقاتي، ساليانه 1500 كودك بواسطه
سوءتغذيه در انگلستان از بين مي­روند.

5-     اين انحطاط اقتصادي باعث شده است كه انگلستان در درجه
نوزدهم در ليست كشورهاي بزرگ صنعتي قرار گيرد چه در ده سال اخير، شمارش كاركنان در
بخش كشتي سازي از 31000 نفر به 5750 و در معدن ذعال سنگ از 36000 به 16500 و در
ذوب آهن از 22000 به 9900 نفر كاهش يافته است.

6-     نيوزويك در خاتمه يادآور شده است كه انگلستان بازارهاي خود
را به روي صنعتگران ژاپني و ديگر ملّيتها باز كرده است تا شايد راهي به سوي ايجاد
كار براي هزاران بيكار كشور بگشايد.

 

/

یاران امامان

ياران امامان

صفوان بن يحيي

سيّد محمّد جواد مُهري

صفوان بن يحيي از مخلص­ترين
و راستگوترين ياران امام است. او از فقهاي اصحاب مي­باشد كه امام كاظم (ع) را درك
كرده و از آن حضرت روايت كرده است و در زمان امام جواد (ع) از دنيا رفته ولي بيشتر
اوقات خود را  در محضر امام رضا سلام الله
عليه گذرانده و داراي مقام و منزلت ويژه­اي در نزد آن حضرت بوده و از وكلاي ايشان
نيز بوده است. كتابهاي حديث پر است از نام صفوان و با شمارش روايات زيادي كه ايشان
از ائمه يا اصحاب ائمه نقل كرده و يا از او نقل كرده­اند، 1181 مورد مي­باشد. بنابراين،
صفوان نه 1181 مورد مي­باشد. بنابراين، صفوان نه تنها يار امامان و از فقهاي زمان
خود بوده كه يكي از مشهورترين روات حديث است، و احتمالاً روايات بسيار ديگري نيز
از امامان نقل كرده باشد كه در اثر فشارهاي و خيانتهاي دشمنان اهل بيت از بين رفته
و تلف شده است.

نجاشي«ره» گويد: صفوان
بن يحيي را منزلتي والا از نظر زهد و عبادت و پارسائي است كه در عبادت و ورع مانند
او در زمان خودش ديده نشده است. صفوان 30 كتاب تأليف كرده است كه از آن جمله: كتاب
الوضوء- كتاب الصلاة- كتاب الحج- كتاب الزكاة- كتاب النكاح- كتاب الطلاق- كتاب
الفرائض- كتاب الوصايا- كتاب الشراء و البيع- كتاب العتق و التدبير- كتاب البشارات
و نوادر مي­باشد. صفوان بن يحيي رحمة الله عليه در سال 210 (هجري قمري) از دار
دنيا رفت.

شيخ طوسي«ره» گويد:
صفوان بن يحيي كوفي كه كنيه­اش ابومحمّد است، از راستگوترين، پارساترين و موثق­ترين
افراد زمان خود نزد اهل حديث بود. آنگاه شيخ داستان جالبي از ايشان نقل مي­كند كه
دليل امانت و همچنين اخلاص او در عبادت است:

صفوان بن يحيي همراه با
دو نفر از دوستانش به نام­هاي عبدالله بن جندب و علي بن نعمان به مكّه مشرّف مي­شوند،
و پس از انجام اعمال در كنار خانه خدا با هم عهد مي­كند كه هر گاه يكي از آنها از
دنيا رفت، ‌دو نفر ديگر اعمال او را به عهده گرفته، تا زنده­اند نماز و روزه و حج
و زكات بجاي او انجام دهند و هر گاه دومي از دنيا رفت، آن فرد سوم، همگام با اعمال
خودش، اعمال آن دو نفر را نيز انجام دهد. از قضا آن دو نفر قبل از صفوان از دنيا
رفتند، ولذا صفوان تا زنده بود اعمال آنان را نيز انجام مي­داد؛ در هر شبانه روز
150 ركعت نماز مي­خواند (فرايض و نوافل) و در سال سه ماه روزه مي­گرفت و سه بار در
سال زكات اموالش را مي­پرداخت، و بالاتر اينكه نه تنها اين اعمال را بجاي آنان
انجام مي­داد كه هر گاه كار خيري مي­كرد و يا در راه خدا انفاق مي­نمود، آن دو
برادر را نيز با خود شريك مي­كرد. (و اين بالاترين درجه اخلاص در دوستي و محبت
براي خدا است).

از احتياط و ورعش در دين
همين بس كه يكي ازهمسايگانش (كه اهل كوفه بود) در مكه او را ديد و از او خواست دو
دينار براي خانواده­اش به كوفه با خود ببرد. صفوان گفت:

من اين شتر را كرايه
كرده­ام، بگذار از صاحب شتر اجازه بگريم، اگر اجازه داد پول تو را همراه با خودم
برمي­دارم.

صفوان از امام رضا و
امام جواد عليهما السلام روايت كرده است و همچنين از چهل نفر از اصحاب امام صادق (ع)
روايت كرده است. ابن النديم در فهرست خود كتابهاي ديگري براي ايشان ذكر كرده از
جمله: كتاب المحبه و الوظائف- كتاب الآداب و كتاب بشارات المؤمن.

و در كوتاه سخن، تمام
علما و بزرگان از متقدمين و متأخرين، صفوان را مورد اعتماد و وثوق دانسته­اند و
هيچ كس در وثاقت و امانت و صدق و اخلاص او شك و ترديدي ندارد و بالاتر اينكه
كشي«ره» و شيخ طوسي«ره» او را از اصحاب اجماع دانسته­اند.

همانگونه كه در مقدمه
بيان شد، صفوان از مقرّبين امامان و وكيل امام رضا (ع) بوده و امام جواد«ع» از او
اظهار رضايت كامل كرده است. از جمله رواياتي كه درباره وي آمده است، روايتي است از
امام هشتم (ع) كه مي­فرمايد:

«ما ذئبان ضاريان في غنم
قد غاب عنها رعاتها بأضرَّ في دين مسلم من حبّ الرياسة. ثم قال: لكن صفوان لايحب
الرياسة»- دو گرگ خونخوار در گلّه گوسفندي كه شبانش آن را ترك گفته، زيانبارتر
نيست از حبّ رياست و مقام نسبت به دين يك انسان مسلمان.

آنگاه حضرت استدراك كرده
و مي­فرمايند: ولي صفوان هرگز حبّ رياست ندارد. (و اين دليل سموّ اخلاق اين مرد با
فضيلت و تقوي است).

عبدالله بن صلت قمي مي­گويد:
بر ابوجعفر ثاني (امام جواد) سلام الله عليه وارد شدم كه ايام آخر عمر مباركش را
مي­گذراند. شنيدم مي­فرمود: خداوند- از طرف من- جزاي خير به صفوان بن يحيي، محمدبن
سنان و زكريابن آدم عطا فرمايد چرا كه اينان به من وفادار بودند.

و اما از دانش و علم
صفوان چه بگوئيم كه به عنوان يكي از فقيه­ترين روات حديث در بين علماي رجال معروف
شده است. كشي«ره» هنگامي كه فقهاي از اصحاب امام كاظم و امام رضا«ع» را ياد مي­كند
مي­گويد: «همانا صفوان بن يحيي از اصحاب اجماع است و او و يونس بن عبدالرحمن از
تمام اصحاب زمان خود فقيه­تر بودند.» و بالاتر اينكه محمد بن سنان نيز خود گويد:
هركس سئوال از مشكلات دارد به سوي من روي آورد ولي اگر كسي از حلال و حرام مي­خواهد
بپرسد، پس به سوي شيخ (يعني صفوان بن يحيي) برود.

صوفان بن يحيي، اين
دانشمند، فقيه، عابد، پارسا، پرهيزكار و يار وفادار امامان عليهم السلام پس ازعمري
كه در خدمت به مكتب و پيشوايان مكتب سلام الله عليهم گذراند، در سال 210 هجري قمري
در مدينه منوّره از دنيا رفت. امام جواد سلام الله عليه حنوط و كفن براي او فرستاد
و دستور داد عمويش اسماعيل بن موسي بر آن بزرگوار نماز گذارد. خداوند او را جزاي
خير دهد و با اوليائش محشور فرمايد.

امام سجاد(ع)

مردي از اهالي كوفه به
امام سجاد(ع)،‌ نوشت و از وي تقاضا نمود تا او را به بهترين كاري كه براي دنيا و
آخرتش مفيد باشد، راهنمائي نمايد.

امام در پاسخ نوشت:

… من طلب رضي الله
بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضي الناس بسخط الله و كله الله الي
الناس».

(اختصاص- ص 225)

هر كس كه خشنودي خداوند
را (گرچه) با نارضايتي مردم همراه باشد، بجويد؛ خداوند با ياري خويش او را از
ديگران بي­نياز سازد، و هر كس كه رضايت مردم را ببهاي خشم الهي طلب كند، خداوند او
را به مردم واگذارد (و از نصرت او خودداري نمايد).

 

/

وقايع خونين 19 دي در قم

وقايع خونين 19 دي در قم

19 دي ماه 1359، يوم
اللهي است جاودانه و فراموش نشدني در تاريخ انقلاب اسلامي ايران. در اين روز وحدت
اسلامي در انسجام و بهم پيوستن تمام گروه­ها و اقشار و اصناف مردم با هدفي صدرصد
اسلامي و آرماني والا، تبلور يافت.

حوادث و وقايع دردناك و
اسفناكي كه در اين روز گذشت و پيامدهاي خونين و پيروزي آفريني كه در ساير
شهرستانهاي كشور داشت، هرگز از ذهن­ها نمي­رود و بفراموشي سپرده نمي­شود، چرا كه
مردم حوادث آن روز و روزها و چهلم­هاي پس از آن را خوب به خاطر دارند، و آنچه در
ساليان دراز بايد در اين باره نوشته شود به دو انگيزه است: يكي اينكه نونهالان
امروز يا نسلهاي آينده، اين حوادث را با مطالعه­اي دقيق، بررسي كنند و عبرت بگيرند
و ديگر اينكه يادآور نكته­اي مهم باشد كه كشور امام زمان سلام الله عليه تعيين مي­كند
و آن وحدت و انسجام همگاني و تفكيك ناپذيري است كه در آن رزوها شاهد آن بوديم و
يادآوري اين حوادث، يادآور وحدت ما است و هر چه داريم در سايه همين وحدت و انسجام
داريم، پس براي بقاي آن بايد بكوشيم و توطئه­هايي كه به انگيزه صدمه زدن به اين
وحدت صورت مي­گيرد، نابود سازيم.

اكنون به گزارشي مختصر
از حوادث دوشنبه خونين (19 دي 56)در قم مي­پردازيم:

روز 17 دي بود كه
روزنامه اطلاعات مقاله­اي تحت عنوان «ايران و استعمار سرخ و سياه» بقلم فردي
ناشناس به نام احمد رشيدي مطلق منتشر ساخت و در آن صريحاً به امام خميني اهانت
كرده بود و امام را از ساير روحانيون جدا كرده و روحانيون را طرفدار شاه و قوانين
ضد اسلامي شاه را اسلامي دانسته بود. و همچنين حمله به بزرگداشت چهلمين روز شهادت
آية الله مرحوم حاج آقا مصطفي خميني در قم و به مسخره گرفتن قطعنامه 14 مادّه­اي
روحانيت در اين روزنامه و ديگر روزنامه­هاي رژيم به چشم مي­خورد.

اينجا كه وقاحت و بي­شرمي
دستگاه حاكم به اوج خود رسيد، موج خشم و نفرت مردم نيز به بالاترين سطح خود رسيد.
خبر روزنامه اطلاعات به سرعت در بين مردم پخش شد. بلافاصله درس­هاو نمازها و
منبرها يكچارچه تعطيل شد. طلآّب خود را از دست داده بودند. در عرض مدت كمي تمام
نسخه­هاي اطلاعات ناياب شد.

مركز تجمع عمده در مدرسه
خان و بيرون آن بود و همه جا احساس مي­شد كه وضع غيرعادي است.  اولين حركت و راهپيمايي طلاب حوزه علميه قم از
مدرسه خان با جمعيتي بيش از هزار نفر كه پيوسته بيشتر مي­شد، به طرف منزل آيت الله
گلپايگاني صورت گرفت. مردم در بازگشت از منزل ايشان (از ظهر يكشنبه 18 دي) شروع به
شعار دادن «درود بر خميني» كردند. پليس در سه راه ارم- چهارمردان، مسلح با اسلحه
گرم و سرد آماده شد و مهياي شليك شده بود. پليس براي متفرق كردن جمعيت، به ماشين
گريدري كه آورده بود دستور مي­دهد كه بوسط جمعيت حركت كند.

جمعيت بدون توجه به پليس
به مسير خود ادامه مي­دهد كه ناگهان پليس به آنان حمله ور مي­شود. عده­اي پراكنده
شده و عده­اي دعوت به ايستادگي مي­نمودند. در آن حوالي يك ماشين آجر موجود بود، و
جمعيت با پاره­هاي آجر به پليس پاسخ مي­دادند. پليس اعلام كرد اگر شعار ندهيد و
آرام و بي شعار حركت كنيد با شما كاري نداريم. تظاهركنندگان نه بخاطر پليس بلكه
براي ادامه يافتن حركت خود بدون شعار حركت كردند. در مسير عده زيادي به آنها
پيوستند. مسافرين و زوار از انگيزه تظاهرات كاملاً آگاه شدند و عده­اي از آنان
بهمراه طلاب حركت كردند. وقت نماز پراكنده شدند.

ساعت سه بعدازظهر در
ميدان آستانه و اطراف جمعيت انبوهي از هر طرف گرد آمدند و با هم به سوي منزل آيت
الله مرعشي حركت كردند. در اينجا جمعيت نسبت به صبح چند برابر بود بطوري كه حسينيه
و بيروني آيت الله مرعشي و كوچه­هاي اطراف و حتي قسمتهايي از خيابان موزه و.. از
جمعيت موج مي­زد و ايشان نيز مانند آيت الله گلپايگاني براي مردم سخن گفتند. نزديك
به غروب بود كه به منزل مرحوم آيت الله حايري رفتند و پس از سخنان ايشان براي نماز
به طرف مسجد اعظم روانه شدند. در تظاهرات بعد از ظهر از پليس و مزاحمت او خبري
نبود ولي قهراً پليس به فكر تقويت بيشتر و تقاضاي كمك از تهران بود تا اگر تظاهرات
ادامه يافت كاري كند.

پس از تمام شدن نماز
مغرب و عشا، مردم در صحن مسجد با شعارهاي: «درود بر خميني»، «مرگ بر اين حكومت
يزيدي»، «مرگ بر پهلوي»، «دانشجو روحاني پيوندتان مبارك» شروع شد و پس از يك ساعت
آرام از مسجد بيرون آمدند. پليس به مردم حمله كرد و آنها را با توم مضروب ساخت.
آنهايي كه به طرف صفائيه مي­رفتند تا ساعت 9 شب با پليس درگيري داشتند و آنها كه
به طرف چهارمردان در حركت بودند عده­اي روبروي مدرسه خان و بازارچه تا ساعت 9
شعارهاي مسجد اعظم را تكرار مي­كردند و گاه گاه پليس تا داخل كوچه­ها آنها را
تعقيب مي­كرد. در چند جاي ديگر از قبيل خيابان ارم و كوچه­هاي اطراف و بخصوص اطراف
حرم و آنطرف رودخانه نيز پليس درگير بود.

ضمناً در همين وقت، عده­اي
از طلاب كه در مسجد اعظم نبودند وقتي حمله پليس را در سه راه موزه از جلوي مدرسه
خان مشاهده كردند شروع نمودند با فريادهاي بلند شعارهاي «درود بر خميني» بدهند تا
توجه پليس را به خود جلب كرده و از حمله به طلاب در سه راه موزه بكاهند (آفرين بر
اين ايثار!).

صبح دوشنبه خونين 19 دي:

فردا صبح ساعت 30/8،
طلاب طبق وعده قبلي جلوي مدرسه خان و ميدان آستانه جمع شده و به طرف منزل آيت الله
آملي حركت كردند. در اين روز تمام بازار و مغازه­هاي قم تعطيل بود، اطراف آستانه
هم با حركت و تجمع مردم بسته شد. جمعيت چندين هزار نفري به منزل ايشان مي­رسند و ايشان
با سخنراني خود اجتماع و همبستگي طلاب و مردم را مورد ستايش قرار داده، از نوشته
روزنامه اطلاعات اظهار انزجار نموده و درباره عظمت امام صحبت مي­كنند.

پس از پايان سخنراني،
مردم به طرف منزل مرحوم آيت الله علامه طباطبائي، بدون شعار حركت كردند. علامه
طباطبائي درباره شخصيت امام صحبت مي­كند و سپس يكي از آقايان، از طرف علامه
سخنراني كرده و بي­پرده، حقايق را بازگو مي­كنند. و سپس يكي از آقايان، از طرف
علامه سخنراني كرده و بي­پرده، حقايق را بازگو مي­كنند پس از آن به سوي منزل ديگر
اساتيد حوزه راه مي­افتند و سپس بدون اينكه ماموين از مقصد حركت آگاه شوند در طول
خيابان صفائيه به طرف حرم براه مي­افتند و گروه زيادي در اين مسير به جمعيت ملحق
مي­شوند.

مقابل شهرباني گروهي از
گاردي­ها با سپر و ماشين آب پاش و با تومهاي چوبي بلند و كلاه­هاي فلزي آماده براي
حمله در چند صف ايستاده بودند و هنگامي كه نيمي از جمعيت چندين هزار نفري از جلوي
آنها رد شدند، در كنار جمعيت به حركت افتادند. جميعت به سه راه بازار رسيدند و به
طرف خيابان آذر، حركت را ادامه دادند و وارد بازار شدند. هنگام ورود جمعيت به
خيابان آذر، پليس و كماندوها چند بار جلوي جمعيت رژه رفتند تا مردم را بترسانند.
جمعيت پس از پيمودن طول بازار، وارد خيابان باجك و چهار راه مسجد امام شدند و عدّه­اي
هم به طرف خيابان آستانه رفتند. با اينكه جمعيت كم كم متفرق مي­شدند ولي همه جا
صحبت موج مي­زد و قرار بعدي منزل آيت الله نوري تعيين شد و گوش به گوش به همه
رسيد.

حدود ساعت سه و نيم
جعيتي بالغ بر ده هزار نفر از همه طبقات و اقشار، به طرف صفائيه به حركت درآمد تا
در بيگدلي به منزل آقاي نوري رسيد. آقاي نوري بمدت نيم ساعت سخناني را ايراد كرد
كمي از ساعت چهار بعدازظهر گذشته بود كه سخنراني تمام شد و مردم قصد داشتند به
منزل يكي ديگر از اساتيد حوزه بروند كه حوادث خونين 19 دي رخ داد.

جالب توجه است كه تمام
مدارس و دبيرستانها در اين روز (و روز قبل) تعطيل بود و تمام مردم مغازه­ها را
تعطيل كرده بودند و بدون هيچ ترس و خوفي در تظاهرات همگام با طلاب شركت مي­كردند.
به هر صورت يك سر جمعيت كه تمام عرض خيابان و پياده­روها را اشغال كردند به نزديكي
چهارراه بيمارستان رسيده بود  و سر ديگر آن
هنوز در كوچه بيگدلي بود. هر چه ماشين از چهارراه به اين طرف آمده بود كاملاً وسط
خيابان متوقف شد. عده زيادي هم به پشت بامها رفته و تماشا مي­كردند.

جمعيت رسيده به چهارراه
با مانع برخورد مي­كند به اين معني كه يك ماشين آب پاش و يك كاميون گارد را در عرض
خيابان روبروي بانك صادرات قرار داده بودند كه كاملاً خيابان مسدود شده بود. مردم
مجبور بودند از پياده رو بانك به طرف خيابان حجت و از آنجا به خيابان بهار بروند
اما قبل از اينكه جمعيت به آنجا برسد، سخنگوي پليس با بلندگو فرياد زد: سد معبر
حرام است!! از پياده رو برويد! جمعيّت نيز چاره­اي جز حركت از پياده رو نداشت، همه
پيش خود مي­گفتند: شما سد معبر مي­كنيد!

بهرحال در اين موقع يك
ساواكي پايش را محكم به شيشه بانك صادرات مي­كوبد و همان وقت يك ساواكي ديگر با
لباس شخصي و يك پاسبان با لباس رسمي- كه در كاميون نشسته بود- با هم هر كدام سنگي
به طرف شيشه بانك پرت مي­كنند. به دنبال اين صحنه سازي، فرمانده گارد و پاسبانها و
مأمورين ساواك اول به جمعيت به عنوان اعتراض مي­گويد: چرا شيشه بانك را مي­شكنيد؟
و بعد رو به جلادان كه: اين پدرسوخته­ها را بزنيد! و حمله شروع مي­شود.

آنها به طور دستجمعي با
باتوم به ملت حمله ور مي­شوند و جمعيت بي­دفاع بناچار به كوچه­هاي اطراف با دادن
شعار رو مي­آورد. جاهاي ديگر هم تا پليس حمله نمي­كرد كسي شعار نمي­داد ولي با
حمله آنان شعار شروع شد. طلاب به كوچه­ها ريخته و با شكستن شاخه و برداشتن سنگ به
دفاع برخاستند. مدام حمله و گريز صورت مي­گرفت 
از همه طرف هر دو طرف به زد و خورد پراختند، اينها با سنگ و آنان با اسلحه
گرم! در اطراف مدرسه حجتيه نيز زدوخوردي جريان داشت. اين وضع تا آخر شب ادامه داشت
و هركس از خيابانهاي ارام، صفائيه و چهارمردان عبور مي­كرد كتك مي­خورد.

نتيجه اين تظاهرات
خونين، شهيد و مجروح شدن بيش از دويست و چهل تن بود كه با اعتراض­ها، قيام­ها و
چهلم­هاي ملت بزرگ ايران همچنان ادامه داشت تا حكومت طاغوت سرنگون شد و حكومت
اسلامي به رهبري امام خميني و كوشش و تلاش تمام اقشار مسلمان ملت ايران برپا
گرديد.

 

/

حقيقت اخلاق

اخلاق و تربيت اسلامي

قسمت پنجم

حجة الاسلام محمد حسن
رحيميان

حقيقت اخلاق

از ديدگاه اسلام، اخلاق
از مقوله عبادت است.عبادت قبل از آن كه در مجموعه معارف اسلامي به صورت يك امر
تشريعي و در قالبها و شكل­هاي ويژه­اي كه از سوي خداوند متعال تعيين گرديده مورد
توجه قرار گيرد، حقيقتي است كه ريشه در فطرت انسان دارد همانگونه كه شناخت معبود و
آفريدگار هستي نيز به عنوان يك امر فطري در نهاد هر انساني عجين است.

«فِطْرَةَ الله الّتي
فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ الله».

(سوره رم/ 30)

و بديهي است كه مكتب
انبياء و بويژه مكتب اسلام كه نقطه كمال آن است چون از همان مبدئي تشريع شده كه
همو مبدأ تكوين انسان و سايرجهان هستي است، بين تكوين و تشريع او هماهنگي و انسجام
كامل حكمفرماست و در مورد خداشناسي 
وعبادات او نيز آنچه در معارف اسلامي و امور تشريعي آن آمده است با
ويژگيهائي كه در عالم تكوين در انسان آفريده شده است همين هماهنگي وجود دارد «و در
حقيقت آنچه بوسيله وحي الهي بيان شده براي شكوفائي و كمك به رشد فطرت» در مسير
واقعي آن است و بهمين جهت در اصول عقايد اسلامي اصل خداشناسي به عنوان امري
غيرقابل انكار و بديهي تلقي شده و اولين اصل آن، توحيد يگانگي خدا است، كه همان
جهتِ صحيح دادن به فطرت خداشناسي است.

در بحث فطرت، مسلم است
كه تمام انسانها به صورت تكويني داراي فطرت خداجوئي و فطرت پرستش مي باشند لكن
پيرايه­ها و آلايش­ها و انواع تعلقات حيواني و تأثيرات شرائط، محيط خانوادگي و
اجتماعي و غرائز و هواهاي نفساني و امثال آنها، عواملي هستند كه فطرت انسان را در
پرده غفلت و ناخودآگاهي قرار مي­دهند و مانع از تجلي و پرتوافشاني آن مي­شوند. هر
چه اين عوامل بازدارنده و اين تيرگيها و حجابها افزونتر و قوي­تر شوند، چراغ فطرت
ضعيف­تر و كم فروغتر مي­شود و متقابلاً هر چه عوامل مذكور از صحفه جان آدمي زوده­تر
گردد چراغ فطرت روشن­تر مي­شود.

به عبارت ديگر تمام
انسانها داراي فطرت خداشناسي و فطرتِ عبادت هستند، لكن اين احساس گاهي به صورت
شعور ناآگاه و مفغول عنه است و گاهي با كمك وحي به شعور آگاه تبديل شده و با تمام
نيرو به سوي كمال مطلق پرواز مي­نمايد. در فرض اول حتي ممكن است انسان منكر وجود
خدا و پرستش او نيز باشد ولي باز هم ناخودآگاه و دليل آن را هم نداند و اين همانند
كودك نوزادي است كه در آغازين لحظات تولد ناآگاهانه، لبانش در جستجوي پستان مادر
حركت مي­كند.

همچو ميل كودكان با
مادران                        سر ميل خود
نداند در ميان

با آن كه نوزاد از مادر
و پستان او نه اين كه هيچگونه دركي ندارد بلكه هنوز فاقد ذهن متفكر است.

بنابراين تمام انسانها
بر مبناي فطرت حتي به طور ناخودآگاه و بدون توجه به مبدأ حركت اجمالاً و به صورت
كلي به سوي ارزشهاي اخلاقي مجذوب هستند و شرافت و كرامت آنها را درك مي­كنند و
بسياري از امور را ناپسند مي­دانند. ايثار، راستي، امانت و… را گر چه با منطق
طبيعي سازگار نباشد قابل ستايش و ظلم و دروغ و خيانت و… را ناستوده مي­دانند،
البته اگر انسان بجائي نرسيده باشد كه در اثر تراكم ظلمتِ گناه  و انحراف، به طور كلي چراغ فطرت در وجود او
خاموش شده باشد.

در حالت اوليه يعني شعور
ناآگاه انسان فقط به امور معدودي از ارزشهاي اخلاقي راه مي­يابد ولي آنگاه كه
خويشتن را بازشناخت و به شعور آگاه دست يافت و خداي هستي را آگاهانه شناخت و فطرت
عبادت و ستايشگري حق را با كمك وحي شكل و محتواي الهي بخشيد، همه چيز در انسان
دگرگون شده و تمام امور و شئون او بر مبناي تكليف الهي و در جهت رضاي معبود قرار
مي­گيرد.

«إنَّ صَلوتي وَ تُسُكي
وَ مَحيايَ و مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين».

(انعام 162)

همانا نماز، عبادتها،
زندگي و مرگ من براي (الله) پرودگار عالميان است.

در راستاي براي خدا بودن
و به سوي او ره سپردن نه فقط عبادات رسمي و محاسن و مكارم اخلاقي بلكه حتي زنده
بودن و زندگي كردن كه شامل خوردن، آشاميدن،‌ خوابيدن و كار كردن و… نيز مي­شود
چون همه در جهت رضاي معبود انجام و رنگ الهي بخود مي­گيرند، همگي در دايره عبادت و
پرستش قرار گرفته و داراي ارزش معنوي و اخلاقي مي­شوند.

مراتب عبادت

عبادت به معني وسيع آن
حقيقتي است داراي مراتب كه مرتبه­اي از آن براي تمام موجودات جهان از ذرات اتم تا
كهكشانها و… ثابت است…

«وَ إنْ مِنْ شَِيءٍ
اِلّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلِكنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».

(اسراء- 44)

هيچ چيزي- موجودي- نيست
مگر آنكه به ستايش او تسبيح كند ولكن شما تسبيح شان را نمي­فهميد.

جمله ذرات عالم در نهان                             با تو مي­گويند
روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و
باهشيم                      با شما
نامحرمان ما خامشيم

در مورد انسان نيز مراتب
عبادت، متناسب است با تجلي فطرت او و درجات ايمان به خداوند تا زماني كه فطرت به
صورت يك شعور ناآگاه باشد عبادت نيز در حد يك احساس ناخودآگاه است و بهمان گونه كه
ناخودآگاه خدا را مي­شناسد، كارهائي را نيز بدون اين كه خود از مبدأ آن آگاه باشد
خوب دانسته و به سوي آن گرايش دارد و در حقيقت ناخودآگاه نوعي از عبادت يا مرتبه­اي
از آن را انجام مي­دهد و آنگاه كه فطرت با كمك وحي و هدايت انبياء الهي به صورت
شعور آگاهانه درآيد، عبادت نيز آگاهانه مي­شود و شكل كامل به خود مي­گيرد.

در اين مرحله نيز هر چه
آئينه فطرت از زنگارهاي تعلقات نفساني و مادي و از تيرگي و پيرايه­هاي گناه پاك­تر
شود جلا و روشني بيشتري مي­يابد و نور ايمان و محبت به خدا در آن بيشتر تابيده و
عبادت نيز از كيفيت برتري برخوردار مي­شود.

اين مرحله عبادت را از
نظر كلي مي­توان داراي دو مرتبه نازل و عالي دانست:

مرتبه نازل عبادتي است
كه انسان به خاطر كسب ثواب يا ترس از عقاب الهي انجام مي­دهد كه حضرت اميرالمؤمنين
(ع) اين دو را عبادت نجار و عبادت بردگان ناميده است.

و مرتبه عالي آن عبادتي
است كه نه به خاطر طمع يا ترس بلكه بر مبناي شكر و سپاس و حب شديد نسبت به خداوند
خالق انجام مي­گيرد؛ خداوندي كه فقط او شايسته پرستش است و اين عبادت را حضرت امير
(ع) عبادت احرار يا آزادگان ناميده است و همچنين در اين رابطه فرموده است.

«اِلهي ما عَبَدتُكَ
خَوْفاَ مِنْ نارِكَ وَ‌لا طَمَعاً في جَنتَِّكَ بَلْ وَجَدْتُكَ اَهْلاً
لِلْعِبادةِ فَعَبَدتُكَ».

بار خدايا نه به خاطر
ترس از آتشت و نه به انگيزه طمع در بهشت ترا مي­پرستم بلكه چون تو را شايسته عبادت
يافته­ام مي­پرستمت.

به موازات تكامل ايمان
به خدا و صعود در مدارج عالي آن است كه عبادت نيز به مراتب عاليه ارتقاء مي­يابد و
از آنجا كه ارزشها و كمالات اخلاقي نيز در زمره عبادات الهي محسوب مي­شوند طبعاً
داراي همان مراتب هستند.

بنابراين، فضائل و افعال
اخلاقي در مرتبه ناآگاه مرتبه هاي ضعيف و ناآگاهانه از عبادت خدا است و در مرتبه
توجه و معرفت نفس و فطرت شكوفا شده در پرتو وحي، مرتبه­اي از عبادت آگاهانه خدا
است و در اين مرحله اگر امور اخلاقي به عنوان عبادتي منظور شود كه براي بهشت و
نجات از عذاب باشد، عبادتي است آگاهانه ولي در حد معمولي و اگر در مرتبه عبادت
احرار قرار گيرد اخلاق در حد كمال و عالي آن حاصل مي­شود و در اين مرتبه است كه
انسان به نفس مطمئنه دست يافته و در زمره بندگان خاص خداوند درآمده و اينگونه مورد
خطاب او قرار مي­گيرد.

«يا ايّتَها النّحسُ
المُطمَئِنَّهُ ارْجِعي اِلي ربِّكَ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُليْ في عِبادي وَ‌ادْخُلي
جَنَّتي».

(آخر سوره فجر)

ادامه دارد

 

/

فلسفه و اهداف حج

سيماي حج در قرآن

قسمت سوم

فلسفه و اهداف حج

آيات بعدي قرآن بهتر و
روشنتر اين جريان را روشن ميسازد و از مطالعه آنها بروشني بدست ميآيد كه يهوديان
اين مسئله را دستاويز قرار داده بودند و بعنوان يك حربه سياسي از آن استفاده مي­كردند
تا در مقابل رهبري اسلامي مقابله نمايند و مسلمين را نسبت باين دين جديد دلسرد و
مأيوس سازند:

«ولئن اتيت الذين
اوتوالكتاب بكلّ آية ماتبعوا قبلتك و ما انت بتايع قبلتهم و ما بعضهم بتائع قبلة و
لئن اتّبعت اهوائهم من بعد ما جائك من العلم إنّك إذاً لمن الظالمين- الّذين
آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم و إنّ فريقاً منهم ليكتمون الحقّ و هم
يعلمون- الحقّ من ربّك فلا تكونّن من الممترين- ولكلً وجهةٌ هو مولّيها فاستبقوا
الخيرات اينما تكونوا يأت بكم الله جميعاً إنّ‌ الهل علي كلّ شيءٍ قديرٍ- ومن حيث
خرجت فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و إنّه للحقّ من ربّك و ما الله بغافلٍ عمّا
تعملون- و من حيث خرجت فولّ وجهك شط المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم
شطره لئلا يكون للناس عليكم حجّة الّا الّذين ظلموا منهم فلا تخشوهم و اخشوني و
لأتمّ نعمتي عليكم و لعلّكم تهتدون».[1]

شما بايد متوجه باين
معنا باشيد يهوديان كه كتاب بآنان داده شده است و از حقيقت آگاهي دارند و حقانيت
تورا ميدانند و بعلّت حسادت و عوامل نفساني حاضر نيستند زير امر تو قرار گيرند و
اگر هر حجّت و دليلي بر آنان اقامه كني و استدلالات محكم براي آنان بياوري از قبله
تو تبعيّت و پيروي نخواهند كرد و شما هم از جهت گيري و قبله آنان پيروي نخواهيد
كرد و در ميان خود آنان نيز اختلاف وجود دارد بحرف همديگر گوش نداده و برخي از
قبله برخي ديگر نيز پيروي نخواهيد كرد و مبادا از موضع رهبري كوتاه بيائي و بايد
اين موضع با صراحت و قاطعيت هر چه بيشتر محفوظ بماند و اگر مقداري كوتاه بيائيد و
طبق خواستها و خواهشهاي آنان عمل كنيد با اينكه ميدانيد حق كدام است و وضعيت
كاملاً روشن و مشخص است شما هم در رديف ظالمان و ستمكاران قرار خواهيد گرفت آنان
(اهل كتاب) افرادي هستند وضعيت كاملاً روشني دارند و خط فكريشان مشخص است و ما
بآنان كتاب داديم و وسائل شناختشان را در اختيارشان گذاشتيم و خوب شما را هم
ميشناسند و از حقانيت راه تو كاملاً آگاهي دارند و آنقدردرباره تو معرفت و شناخت
دارند مثل فرزندانشان تو را ميشاسند و در ميان آنان اگر چه افراد با انصافي ممكن
است يافت شود وليكن گروهي از آنان آنقدر عناد دارند و لجوجند كه حاضر نيستند تو را
بپذيرند و حق را كتمان مينمايند با اينكه ميدانند، با اين همه مشكلات و گرفتاريها
مطمئن باش كه آنچه كه از ناحيه خدا است حق است و هيچ شك و ترديدي در اين باره بر
خودت راه نده هر گروه و جمعيّتي براي خودش قبله و سمتي دارد و بسوي آن سمت حركت
خويش را ادامه ميدهد و هواي آن را دارد و شما جهت حركت خودتان را بسوي خانه خدا
والله برگردانيد و باين سمت رو آوريد و در اين راه خير بر همه پيشي گيريد و هر جا
باشيد خداي عالم همه شما را جمع ميكند و ميآورد. او بر همه چيز قادر و توانا است و
از هر جار رفتي و در هر جاي عالم قرار گرفتي روي بسوي مسجدالحرام برگردان و اين
حقّ از ناحيه خداي عالم است و بهمه اعمال و كارهايتان علم و اطلاع دارد و از
افعالتان غافل نميباشد.

و همين طور به پيروانت
بگو هر جا باشند و در هر نقطه از عالم قرار گرفته باشند رو به سوي مسجد الحرام
نمايند و روي اين سمت گيري و جهت ايستادگي كنيد و تفرق و تشتّت از خودتان نشان
ندهيد تا كسي و يا گروهي بر شما زبان سرزنش نتواند بگشايد و حجّتي بر شما داشته
باشد و از آنان و ظالمان هراس نداشته باشيد و تنها از من بترسيد و حركت كنيد من
ميخواهم نعمتم را بر شما تمام كنم و راههاي هدايت امت تو را بروي شما بنمايانم و
راهنمائيتان كنم.

ملاحظه ميكنيد كه نحوه
برخورد قرآن با مسئله تغيير قبله اوّلي مسلمين و معرفي كعبه و مسجد الحرام بعنوان
قبله دوّمي و هميشگي مسلمانان چگونه است و با موضوع بعنوان يك موضوع فرعي و جنبي
برخورد نميكند. بلكه بعنوان يك اساس و محوري برخورد مينمايد و لذا ميفرمايد از
آنها نترسيد و فكر آن جوّ سازيها و موج كاذب دشمنان كه موقتاً بوجود ميآورند
نباشيد و از من بترسيد و خشيت داشته باشيد، اين جمله نشان ميدهد كه مسئله واقعاً
حسّاس بوده و آنقدرحساس بوده است كه نبي اكرم اسلام(ص) محزون و غمگين شده بود و
متوقع نزول وحي و آمدن جبرئيل بود و مسئله واقعاً هم مهمّ بود، و باعتقاد ما اين
حالت امكان ندارد بوجود بيايد مگر اينكه با قضيّه برخورد اصولي و جدّي كنيم و در
طرز فكرمان راجع به حجّ تغيير بوجود آوريم و حجّ را يك عمل سطحي و عبادي محض
ندانيم و بلكه آن را يكي از مهمترين اعمال سياسي 
و اجتماعي و در  عين حال عبادي و
نوعي موضع گيري سياسي و تشكل ميليوني بلكه ميلياردي انسانهاي محروم و مسلمان سراسر
عالم بدانيم و در نتيجه حاكميت اسلام و «الله» و طرد مخالفان و معاندان اسلام و
مسلمين و تحقّق حكومت واحد اسلامي بدانيم و اين مدلول و مفهوم اين آيات است كه
باعتقاد ما اگر كسي مقداري دقت در سياق آيات و كلمات آنها بنمايد بوضوح اين مطلب
را مي­يابد.

و لذا مي­بينيد وقتي كه
رسول خدا(ص) پس از هجرت از مكه مكرّمه به مدينه منوّره، ميتواند هسته مركزي حكومت
اسلامي را تشكيل دهد و بوضع نابسامان آنان كه قبلاً بود مقداري سروسامان بخشد
تصميم ميگيرد اعلام موضع كند و قدرت مركزي را برخ دشمنان بكشد و محرومان و
مستضعفان را بسوي اين دين جديد دعوت نمايد و اعلام كند كه از اين پس از دشمنان خدا
و خلق خدا و چپاولگران تاريخ و مشركان و منحرفان از مسير خلقت و فطرت بيزار و بري
است. بهترين و مناسبترين وقت را همان ايام حج تشخيص ميدهد و از آن اجتماع عظيم
انسانها كه از سراسر دنيا گرد آمده­اند و جمع شده­اند بهره­برداري نموده و دستور
مي­دهد سوره برائت بوسيله علي بن ابيطالب (ع) در اجتماع آنان در يوم حج اكبر اعلام
شود كه از آن تاريخ ببعد مكه بعنوان مركز توحيد مطرح است و پيام موحدان تاريخ و
بشريت از اين مكان مقدس بگوش انسانها مي­رسد و هر كس در اصول محوري اسلام و در
توحيد و اسلام و رسالت نبيّ اكرم اسلام(ص) با ما تفاوت داشته باشد و اين اصول را
قبول نكرده باشد حق ورود باين منطقه را ندارد و اينجا جزء مناطق آزاد شده براي
موحدان و مسلمانان راستين است.

«براءة من الله و رسوله
إلي الّذين عاهدتم من المشركين- فسيحوا في الارض اربعة اشهر و اعلموا أنكم غير
معجزي الله و أنّ الله مخزي الكفارين»[2] از
اين تاريخ از ناحيه خدا و رهبر امّت اسلامي اعلام ميگردد كه مشركان و كساني كه
اصول محوري اسلام را قبول ندارند عهد و پيمانشان فاقد اعتبار بوده و حكومت مركزي
اسلام تعهدات آنان را مورد احترام نداشته و تعهداتش را كأن لم يكن تلقّي كرده و
بمدت چهار ماه هم بعنوان ارفاق مهلت بآنان ميدهد تا درباره اين موضوع فكر كنند و
وضع خودشان را در رابطه با اسلام و حكومت اسلامي روشن سازند و اين را بدانند اگر
باز در كفر و عناد اصرار ورزند خداوند بوسيله مؤمنان رسوايشان خواهد كرد و اعلان
است در روز حج اكبر از ناحيه خداي عالم و رسول گرامي او و حكومت مركزي كه از
مشركان بيزار است و از آنان تبرّي ميجويند اگر توبه كنيد و بسوي اسلام بازگشت
نمائيد و تسليم حكومت مركزي گرديد اين شيوه براي شما بهتر و طبق مصلحت خودتان است
و اما اگر روگردان شويد و باز در عناد بمانيد و با اسلام و حكومت اسلامي بستيز
برخيزيد بدانيد كاري را نميتوانيد از پيش ببريد و در مقابل خداي عالم نميتوانيد
بايستيد و خدا را عاجز و ناتوان سازيد و بشارت باد بر شما اي كافران عذاب بسيار
سخت و دردناك الهي. اين آيات كه اعلام جنگ است 
واعلام استراتژي است و برخورد قاطع و صريح و روشني است بدون ترديد نشان
ميدهد كه هدف از حج و اعمال و مناسك آن تنها انجام دادن يكسري كارهاي ظاهري
نميباشد و مسئله چيز ديگر است و هدف از آن بسيار بالاتر و والاتر است و در عين حال
مو به مو بايد اين اعمال اجراء و پياده شود بعد ضوابط اين استراتژي را بيان ميدارد
ميفرمايد از اين تاريخ مشركين هيچ تعهد معتبري در نزد حكومت مركزي اسلام ندارند و
از آن به بعد استراتژي اعلام درباره­شان اجراء ميگردد و آنانيكه تعهدي داشتند و
روي تعهدشان ايستاده­اند و كوچكترين كوتاهي درباره عمل و پياده كردن اصول و ضوابط
تعهداتشان نكرده­اند و از مخالفان اسلام و مسلمين هم حمايت و پشتيباني ننموده­اند
در اين صورت تعهداتشان با توجه باين شروط تا آخرين مدتشان داراي اعتبار است و اين
نشان تقوي و پرهيزكاري است و خداي عالم انسان باتقوي را دوست ميدارد[3] اين
شيوه برخورد قرآن با حج و حج اكبر و كساني است كه بزيارت بيت الله الحرام ميروند و
اين شيوه برخورد نشان دهنده اين است كه حج اساساً براي تشكل امت اسلامي و موضع
گيري صريح و قاطع در مقابل دشمنان اسلام است چطور امكان دارد كه نظامي براي خودش
تشكيلاتي قايل نگردد و مركزيتي بوجود نياورد و يا اعتقادي به لزوم مركزيت نداشته
باشد و در موضع گيريها فقط بارشاد و هدايت قولي و زباني اكتفا نمايد و اگر در
ارشاد و هدايت به عمل هم باور داشته باشد در حدّي باور داشته باشد كه منجرّ
بدرگيري و پيكار و مبارزه و مقابله نشود در موضع گيريها فقط بمبارزات و موضع
گيريهاي سياسي بسنده كند بدون ترديد هيچ موقع چنين برخورد تند و قاطع را بطور رسمي
در ميان آنهمه انسان كه از سراسر جهان اسلام آمده­اند و در حرم خدا گرد آمده و
منتظر چنين وقايع و حوادث هستند و كوچكترين حادثه هزاران عكس العمل و بازتاب خواهد
داشت بعمل نميآورد و با اين صراحت اعلام نميكرد كه از اين تاريخ ببعد هيچ مشركي حق
ورود باين منطقه را ندارد و بعضي از آنان كه كارشكني نكرده­اند و با كارشكنان هم
همكاري نكرده­اند و روي عهد و پيمانشان ايستاده­اند تا پايان عهد و پيمانشان مهلت
داده ميشود و اگر اينان برگشتند بآغوش اسلام و در سايه پرمهر حكومت اسلامي حاضر
شدند زندگي نمايند عامل خوشبختي خودشان خواهند بود و اگر حاضر نشدند بدون كوچكترين
احتمال سازش و كوتاه آمدن در مقابلشان ايستادگي خواهد شد و با آنان قاطع و صريح
برخورد بعمل خواهد آمد.

ملاحظه مينمائيد اين
اعلام با اين خصوصيّات و در اين موقعيت خاص و حسّاس و در ايام حجّ بهترين و
روشنترين دليل است بر اينكه حج بعنوان يكي از مراسم رسمي امّت اسلامي و بعنوان يك
محلّ تجمّع براي مسلمانان سراسر دنيا بحساب آمده اعلام يك مطلب از كانال سخنگوي
رسمي رهبر امّت اسلامي و نبّي اكرم(ص) اعلام موضع فرد و شخص نميباشد، بلكه اعلام
موضع حكومت است و نظام است و حج همين است و دقت در آيات قرآن و شرائط خاصي كه در
نوع آيات مربوط بحج وجود دارد و در سياق آنها بوضوح اين معني را ميرساند و اگر حج
سيمائي بيابد غير از آن سيما كه قرآن ترسيم فرموده است يقيناً خاصيّت و اثر خود را
نخواهد داشت و بهمين جهت است كه ديده ميشود در طول چندين قرن مسلمانها از سراسر
عالم در آنجا جمع ميشوند و مناسك حج را بجا ميآورند و مدتي از خانه و كاشانه دور
ميشوند و در جوار بيت الله الحرام اعمالي را انجام ميدهند و بعد از انقضاء مراسم
باوطانشان برميگردند و در وضع زندگي و اخلاقي و فكري آنان هيچگونه تفاوتي ديده
نميشود و مثل اينكه اين فريضه عظيم الهي را انجام نداده­اند منشأش اين است كه حج
آن حجّي نيست كه ابراهيم و اسمعيل و محمد(ص) آورده است و سيما آن سيمائي نيست كه
در قرآن تصوير گرديده است والا وضع جهان اسلام و مسلمين اينطور نبوده كه بر همه
واضح و آشكار است.

آري حجّ منشور يك نظام
الهي و اسلامي است و اعمال حج اعلام موضع رسمي از ناحيه حكومت اسلامي است و حج
براي تثبيت حكومت حقّه الهي  و برخورد با
ظالمان و ملحدان و مشركان و كافران است در سراسر تاريخ و لذا ميفرمايد: «فاذا
انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم واقعدوا لهم
كلّ مرصد فإن تابوا و اقاموا الصّلاة و اتوا الزّكوة فخلّوا سبيلهم إنّ الله غفور
رحيم، و إن احد من المشركين استجارك فاجره حتّي يسمع كلام الله ثمّ ابلغه مأنه ذلك
بانّهم قوم لايعلمون، كيف يكون للمشركين عهد عندالله رسوله إلّا الّذين عاهدتهم
عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم إنّ الله يحبّ المتقين، كيف و
إن يظهروا عليكم لايرقبوا فيكم إلاّ ولا ذمّةً يرضونكم بافواهم و تابي قلوبهم و
اكثرهم فاسقون[4] منتظر باشيد
هر موقع ماههاي حرام منقضي گشت و پايان يافت مشركين را هر جا يافتيد و پيدا كرديد
عرضه را بر آنان تنگ گيريد و در تمام كمين گاهها براي آنان كمين بگذاريد و
دستگيرشان سازيد، مگر كساني از آنان كه جداً تسليم گردند و توبه نمايند و در اقامه
نماز و اعطاء زكات باشما باشند و در شعاير شما عملاً شركت نمايند بر اينها سخت
نگيريد و راهشان را باز بگذاريد و با آساني بآنها رفتار كنيد براي اينكه خداي جهان
غفور رحيم است. و همين طور اگر در اثر تبليغات شما افرادي از مخالفان و مشركان
بخواهند بسراغ شما بيايند و از نزديك بمطالب شما گوش فرا دهند و بدانند مواضع شما
و سخنان شما چيست و بدين منظور از شما پناه بخواهند بآنان پناه دهيد و شرائط
فهميدن و آگاه شدن را بطور كامل آماده و مهيّا سازيد تا بيايند و كلام خدا را
بشنوند و سپس آنانرا بمأمنشان برسانيد چون برخي از آنان از عمق قضايا و جريانات
اطلاع نداشته و از مسائل آگاهي دقيق ندارند.

سپس قرآن دامنه هشدار و
برنامه وسيع خودش را گسترش داده و استراتژي جنگ با كفار را مورد توجه و تاكيد قرار
داده است و با صراحت ميفرمايد چگونه امكان دارد كه از طرف نظام اسلامي و رهبري آن براي
مشركان و معاندان عهد و پيماني در نزد خدا و رسول خدا باشد و براي آنان اعتباري و
روي سخنان آنان حسابي باز شود مگر كساني از آنان كه در كنار مسجد الحرام باشند و
در اين صورت ماداميكه آنان استقامت ورزند و روي عهدشان بايستند شما هم استقامت
ورزيد و تقوي را پيشه گيريد و خداي عالم پرهيزكاران را دوست ميدارد اما مواظب
باشيد و سادگي از خودتان نشان ندهيد و در مواقعي كه ضعيفند ممكن است طوري حرف
بزنند كه شما خيال كنيد كه ميتوان بآنان اعتماد كرد و حال آنكه چنين نيست اگر آنان
غالب گردند و امكانات را بدست آورند و شما را ناتوان ببينند و در حالت برتر قرار
گيرند. در اينصورت نه به عهدشان پايبند ميشوند و نه براي سوگندشان حسابي باز
مينمايند بلكه منافقانه با شما برخورد مينمايند و با سخنان شما را راضي و خوشنود
ميگردانند و حال آنكه دلشان با شما نبوده و قلباً آن چه كه از ظاهر سخنانشان
فهميده ميشود مخالفند و اكثر آنان فاسق بوده و متعهد بگفتار و پيمانشان نيستند و
اينها آيات خدا را به بهاي اندك فروخته و در مقابل مطامع شيطاني و اموال مادي و
پست دنيا «صدّعن سبيل الله» كرده و در مقابل انبياء الهي هميشه مشكل و مانع بوجود
آورند و قطعاً آنان از نظر عملكرد بسيار كارهاي بدي را مرتكب شده و باعمال بدي دست
يازيده­اند و اينها روي افراد متعهد و مكتبي و مؤمن حساسيّت دارند و روي آنها
هميشه نظر منفي از خود نشان داده و درباره آنان نه بسوگندشان اعتماد ميشود كرد و
نه به پيمانشان و آنان از حدودشان تعدّي كرده و از تجاوز كاران ميباشند.

اينها شمّه­اي از آيات
قرآن در سوره برائت است كه بگوشه­اي از ابعاد حجّ پرداخته است و اين اهداف و اغراض
و دستور العملها بدون يك مركزيت و حكومت نيرومند و قوي قابل وصول و نيل نميباشد و
آن حجّتي ميتواند اعلان برائت نمايد و تمام مخالفان خدا را طرف خطاب قرارد دهد و
قاطع برخورد كند كه به هيچ كس از آن ببعد حق ورود باين منطقه را نداشته باشد و آن
حجّتي است كه داراي حكومت قويّ محمّدي(ص) و ابراهيمي باشد، حج بدون حكومت اسلامي
حجّتي تهي و بي­محتوي و بدون ضمانت اجرائي و غيرقابل پياده شدن خواهد شد.

 

 

 

/

انتقادها و پيشنهادها

انتقادها و پيشنهادها

دشمنان داخلي

«ستون پنجم با استفاده
از سعه صدر مسئولين، در مجامع كوچك مانند تاكسي، صف اتوبوس، مغازه­ها و… شايعه­هاي
ساخته شده در كارخانه­هاي شايعه پراكني جهان را منتشر مي­سازند و كاري را كه
راديوهاي بيگانه از آن عاجز مانده­اند به نحو احسن انجام مي­دهند.»

در همه كشمكش­ها و
نزاعهائي كه در جوامع بشري در طول تاريخ بوده، دشمنان داخلي و جاسوسان و- به
اصطلاح- ستون پنجم، نقش بسيار مهم و اساسي در جاسوسي و جمع آوري معلومات براي دشمن
و تضعيف روحيّه رزمندگان و شكست نيروها داشته­اند. داستان­ها و رمّانهاي جاسوسان
كشورهاي بزرگ در دوران جنگ جهاني دوّم حكايت از فعاليت عجيب اين نيروها و تأثير
شگفت انگيز آنان در شكست دشمن دارد.

بزرگترين حربه­هاي دشمن

يكي از بزرگترين حربه­هاي
دشمن كه بوسيله اين افراد به كار گرفته مي­شود، نشر و اشاعه اكاذيب است. آنان
بدينوسيله روحيّه مردم را در مقاومت و تحمّل مشكلات و روحيّه رزمندگان را در ادامه
جنگ تضعيف مي­كنند و توجه مسئولين را از مسائل مهم دفاعي به مسائل داخلي جلب مي­نمايند.

بطور وضوح، در طول مدت
اين جنگ تحميلي مشاهده شده كه در مقاطع حساس و سرنوشت ساز، شايعه­هاي عجيب و غريب
در ميان مردم منتشر مي­شود. ستون پنجم با استفاده از سعه صدر مسئولين، در مجامع
كوچك مانند تاكسي، صف اتوبوسل، مغازه­ها و.. .با قيافه­هاي حق بجانب و گاهي با
اظهار همدردي و چاشني چند شعار انقلابي و به عنوان دلسوزي براي مملكت و حتي براي
مسئولين يا به عنوان دفاع از اسلام و تشيع و امثال آن، شايعه­هاي ساخته شده در
كارخانه­هاي شايعه پراكني كه به نام «خبرگزاريها» در سطح جهان فعاليت مي­كنند،
منتشر مي­سازند و كاري را كه راديوهاي بيگانه از انجام آن عاجز مانده­اند،‌ به
بهترين وجه انجام مي­دهند.

برخورد با اين افراد، بايد
بسيار قاطع باشد تا جلوي ادامه فساد گرفته شود. البته افرادي كه در اين ميان فريب
خورده­اند، بايد آنها را متوجه و بيدار نمود، ولي شايعه پراكنان اصلي و مغرض بايد
به شدت مجازات شوند. متأسفانه با اينكه مكرّر از سوي برخي مسئولين، تهديد به تشديد
عمل در برابر شايعه پراكنان وطن فروش شده است، ولي عملاً فعاليت چشمگيري در اين
زمينه صورت نگرفته و اين دشمنان خطرناك همچنان موذيانه به مأموريت خائنانه خود
ادامه مي­دهند.

قرآن كريم در اين باره
بيان بسيار جالبي دارد. در سوره احزاب از آيه 60 تا آيه 62 مي­فرمايد:

«لئِنْ لَمْ يَنْتَهِ
الْمُنافِقونَ وَالَّذينَ في قُلُوبِهِم مَرَضٌ وَ‌الْمُرْجِفُونَ في الْمَدينَةِ
بِهِمْ ثُمَّ لايُجاوِرُ وَنَكَ فيها الّا قَلِيلاً. مَلْعُونينَ أَيْنَما
ثِقُفُوا، أُخِذُوا وَ قُتِلُوا تَقْتيلاً. سُنَّةَ اللهِ في الَّذينَ‌خَلَوْا
مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْديلاً»

[[اگر دو رويان و
بيماران و شايعه پراكنان دست از خيانت خويش بر ندارند، تو را به اقدام جدّي عليه
آنان وادار مي­سازيم و آنگاه از مدينه اخراج مي­شوند و بجز اندك زماني نمي­توانند
در آنجا بمانند و همچنان مورد طرد و تبعيد خواهند بود و هر جا كه به چنگ آيند بايد
كشته شوند. اين است سنّت الهي كه در پيشنيان بوده، و سنتهاي الهي هرگز تغيير پذير
نيست]]

اين آيات، شايعه پراكنان
را «مرجفون» خوانده است،‌ يعني: آنان كه شهر را به لرزه در مي­آورند و اين كنايه
از اضطراب و تشويش خاطر است كه در ميان مردم بوسيله آنها پديد مي­آيد.

در تفسير آيات فوق آمده
است كه هر گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلْم با ارتش اسلام به جنگ با كافران
و دشمنان مي­رفت، منافقان و مفسده جويان اخبار و شايعات دروغي مبني بر كشته شدن يا
اسير شدن آن حضرت و يا شكست نيروهاي اسلام در مدينه منتشر مي­ساختند و بدينوسيله
پشت جبهه را تضعيف مي­نمودند. مردم از دست آنان به آن حضرت شكايت بردند و اين آيات
كه متضمّن شديدترين تهديد به صورت جدّي است، نازل شد و جلوي ادامه فعاليت آنان
گرفته شد.

در اين آيات، سه گروه
مورد تهديد قرار گرفته­اند:

1-     منافقان

2-     بيمار دلان

3-     شايعه پراكنان

گرچه بعيد نيست كه هر سه
صفت در مورد همين گروه سوم باشد ولي احتمال دارد كه منظور از بيمار دلان- به قرينه
آيات قبل- جوانان هرزه و بي بند و بار باشد كه در هر كوي و برزن، مزاحم ناموس مردم­اند.
زيرا در آيات قبل، بر رعايت حجاب بانوان بر اين دليل تأكيد شده كه در معرض ايذاء و
هرزگي اراذل و اوباش قرار نگيرند. و در قرآن از اين افراد به عنوان «الذي في قلبه
مرض» تعبير شده است، يعني آنان كه در دل بيماري دارند. خطر اين افراد در جامعه
گرچه به اندازه خطر شايعه پراكنان نيست ولي بدون شك هرزگي و تعرّض به نواميس مردم
كه عفّت عمومي جامعه را خدشه دار مي­سازد، نبايد به عنوان يك گناه فردي تلقّي شود
و لازم است به شدّت با آنان برخورد نموده و جلوي اشاعه فساد و فحشاء را بگيرند.
ناگفته نماند كه رعايت احتياط نيز لازم است و نبايد بر سوءظن و بدبيني خود اعتماد
نمود و هر مرد و زن جوان را مورد تهمت قرار داد كه متأسفانه از اين گونه تعرّضهاي
نابجا بسيار ديده شده است و اين مطلب مهمّي است كه بايد جداگانه مورد بحث و انتقاد
قرار گيرد.

منافق واقعي كيست؟

گروه ديگري كه در اين
آيه مورد تهديد واقع شده­اند، منافقان و دو رويانند. نكته­اي كه بايد مورد توجه
باشد، اين است كه منافق واقعي كسي است كه هنوز چهره واقعي او برملا نشده و هنوز به
صورت يك دوست مطرح است كه آنان منشأ خطر و فسادند، و اما منافقان ديروز كه نقاب از
چهره برداشتند و در كوچه و خيابان علناً به جنگ مردم ستمديده آمدند و با بمب گذاري
در معابر عمومي، بي گناهان و زنان و كودكان معصوم را به خاك و خون كشيدند و با
قيام- به اصطلاح- مسلحانه و اسلحه گرم به جان مؤمنان مستضعف افتادند و با ايجاد
رعب و وحشت و ترور، بهترين خدمت را به دشمن اجنبي نمودند، محارب و دشمنان علني­اند
و نام منافق،‌ تنها به عنوان يك لقب براي آنها باقي مانده است.

بايد توجه داشت كه گروه­هائي
هنوز به نام آزادي و دموكراسي و يا به نام دين و به عنوان دلسوزي براي تشيع يا
انتظار حضرت مهدي –عجل الله فرجه- مشغول فعاليت­اند كه به هيچ وجه احدي مزاحم آنان
نيست بجز موارداندكي كه در مطبوعات و امثال آن، مورد نكوهش قرار مي­گيرند ولي اين
مقدار كافي نيست، و هيچ تأثيري در روند فعاليت آنان ندارد.

مؤسسات فرهنگي شايعه
پراكنان!

برخي از اين گروه­هاي
خائن، مؤسسات فرهنگي تشكيل مي­دهند و به عنوان نشر كتب مذهبي و علمي و با
نامگذاريهاي جالب و مقدس مشغول فعاليت­هاي بسيار خطرناك هستند و عقايد ارتجاعي و
خلاف مذهب حق را به عنوان مذهب حق ترويج مي­كنند. مجالس و محافل آنها آزاد، فعاليت
فرهنگي آنها آزاد و بدون شك، فعاليت زيرزميني آنها نيز دور از خطر است.

برخي از اين گروه­ها و
افراد كه از ديرباز مورد شناسائي خواص بودند ولي در ميان عوام با القاب مقدّسي
شناخته شده­اند و متأسفانه برخورد ناشيانه بعضي از شخصيتهاي محترم نيز به آنان وجهه
بيشتري داده است، هم اكنون به شدّت مشغول فعاليت و جمع آوري نيرو هستند. از نظر
مالي به بهترين وجه مراكز داخل و خارج خود را اداره مي­كنند و گفته مي­شود كه بعضي
از آنها از عربستان سعودي دريافت كمك مالي سخاوتمندانه­اي مي­نمايند، با اينكه
بظاهر، شعار آنان با مسلك عربستان 180 درجه تفاوت دارد. و بعضي از آنها با شركتهاي
نفتي بزرگ جهانخواران در ارتباط­اند و به سرعت عجيبي، نيروهاي فرهنگي فعّال را
استخدام مي­نمايند. و با اينكه دشمني آنان با انقلاب و رهبر عظيم الشأن آن براي
مسئولين بلندپايه واضح و روشن است،‌ با اين حال هيچ اقدامي در جلوگيري از ادامه
فعاليت يا حدّاقل محدود كردن فعاليت آنان صورت نمي­گيرد.

بعضي از اينها نوارهائي
به زبان عربي منتشر مي­سازند و جوانان عربي كه از كشورهاي مختلف وارد ايران مي­شوند،
جذب نموده و آنان را از خطّ انقلاب و امام منحرف مي­كنند و مبلّغ به اين سوي و آن
سوي اعزام مي­نمايند و ميليون­ها دلار و دينار سهم امام (ع) را به عنوان مجتهد
دريافت نموده و در راه كوبيدن اسلام و تشيع به مصرف مي­رسانند.

اينها منافقان واقعي­اند
و اينها هستند كه بايد طبق آيه شريفه از جامعه اسلامي طرد شوند و اگر دوباره در
جامعه رخنه نموده و به كار خود ادامه دادند، آنگاه شايد نوبت به «قتّلوا تقتيلا»
برسد.

و اين سنّت خداوند است؛
سنّتي تغييرناپذير و تمام سنّتهاي الهي تغييرناپذير است و به همين دليل اختصاص به
زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم ندارد.

«اكنون كه روابط جاسوسان
با اربابان بيشتر و فعاليت آنان پيچده­تر است، بايد حركت اطلاعاتي نظام اسلامي نيز
بيشتر و برخورد با شايعه پراكنان و جاسوسان، سخت­تر و مجازات آنان شديدتر باشد»

نقش شايعه پراكنان در
تضعيف حكومت اسلامي

اين منافقان بودند كه
نظام حكومتي اميرالمؤمنين (ع) كه حقّ تمام عيار، بلكه مقياس و معيار حق بود، را
تضعيف نمودند و بالاخره آن را ساقط كردند. معاويه با آن همه لشكركشي و  آن همه تبلغيات و پول نتوانست با جنگ و كشتار،
كاري از پيش ببرد ولي اين منافقان بودند كه در درون لشكر امام (ع) با ايجاد شك و
شبهه در حقانيت آن حضرت، صفوف بهم پيوسته لشكريان او را از هم پاشيدند و سپس با
شعار فريبنده «لا حكم الا الله» خود بر ضد جامعه اسلامي قيام كردند.

و در دوران امامت امام
حسن مجتبي (ع) نيز، معاويه از همين منافقان استفاده كرد و در صفوف لشكريان آن حضرت
اختلاف انداخت. كساني را با تطميع منحرف نمود و جاسوسان او در ميان مردم، شايعه­ها
را منتشر ساختند تا آنجا كه كودتاي خزنده اموي –به ظاهر- پيروز شد و خلافت واقعي
رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلّم كه در ائمه­ هدي عليهم السلام منحصر بود، از
صحنه حكومت به صحنه تشكيل هسته­هاي مخفي براي نگهداشتن اصل شريعت آسماني اسلام و
حفظ آن از كيد و  مكر شياطين اموي روي
آورد.

نفاق و شايعه پراكني در
دوران نفوذ استعمار در كشورهاي اسلامي نيز نقش اساسي در عملي شدن نقشه­هاي شوم
مستكبران ايفا كرده است. جاسوساني كه در دربارهاي شاهان خويش، مقاصد استعمارگران
را عملي مي­ساختند، بسيارند گرچه اكثر آنها شناخته نشده­اند يا افشا نشده­اند.

از دوران پيشينيان كه
بگذريم، همين دوران نهضت مقدس حضرت امام خميني ارواحنا فداه، شاهد چه ماجرااهاي
جاسوسي خائنانه بوده است كه ما خود ديده يا شنيده­ايم. افرادي كه با سوابق درخشان
و ظاهر فريبنده سعي در ايجاد تفرقه ميان علما و مراجع و باز داشتن آنان از هر گونه
حركت انقلابي داشتند، براي اكثر طلاب، چهره­هاي شناخته شده­اند.

اكنون نيز بايد كاملاً
هشيار باشيم و خطرها را كوچك نشماريم. بدون شك فعاليت روزافزون اين منافقان واقعي
بر اساس يك اميد و توقع مبتني است، گرچه به لطف خداوند همه توطئه­ها درهم كوبيده
خواهد شد ولي ما نبايد مسئوليت خويش را فراموش كنيم.

آيا ارجاف و ايجاد
اضطراب و تشويش بينش از اين كه جمعيتي به عنوان تشخيص وظيفه امر به معروف ونهي از
منكر، بزرگترين پيروزي اسلام بر كفر و مستأصل شدن سران استكبار در برابر اراده
مصمّم ملت شجاعت ايران را به عنوان يك توطئه پشت پرده قلمداد مي­كنند و در اين
موقعيت خطير به كمك كفّار مي­شتابند؟

بايد همانگونه كه با
منافقان مسلّح برخورد شد، با اينان نيز برخورد شود. ادامه نشر اين شايعه­ها چيزي
بجز فرصت دادن بر منافقان واقعي نيست. بايد طبق آيه شريفه، با اين شايعه پراكنان
به شدّت برخورد شود تا در هر كوي و برزن مورد نفرين و طرد قرار گيرند. و در صورتي
كه داداگاه صلاح ببيند آخرين حكم آيه را نيز در مورد آنان اجرا نمايند.

«بايد همانگونه كه با
منافقان مسلّح برخورد شد، با شايعه پراكنان به شدّت هر چه تمامتر برخورد شود. ادامه
نشر اين شايعه­ها چيزي جز فرصت دادن به منافقان واقعي نيست.»

 

/

شريعت قبل از بعثت

شريعت قبل از بعثت

قسمت چهاردهم

بخش دوم

حجة الاسلام والمسلمين
رسولي محلاتي

بحث پاياني اين بخش:

در پايان بحث از ماجراي
بعثت رسول خدا(ص)- طبق وعده­اي كه داديم- لازم است مقداري هم درباره شريعت و آئيني
كه رسول خدا(ص) قبل از بعثت از آن پيروي ميكرده بحث شود، زيرا اين مطلب از نظر
تاريخ مسلم است كه:

اولاً- رسول خدا(ص) در
تمام دوران زندگي قبل از بعثت خود، لحظهاي در برابر بتها پرستش نكرد، و از آئين
مشركين و بت پرستان و سنتها و مراسم شرك آلود و غلط ايشان پيروي نكرد، و از «أكل
ميته» و ذبائحي كه نام خدا بر آنها ذكر نشده بود نمي­خورد؛ و اينكه درصحيح بخاري و
مسند احمد بن حنبل آمده است كه گويند:

براي رسول خدا(ص) سفره
غذائي حاضر كردند، و زيدبن عمرو بن نفيل[1] را
نيز بر سر آن سفره خواندند، ولي زيد از حضور بر سر آن سفره خودداري كرده گفت:

«انا لاآكل مما تذبحون
علي انصابكم، و لاآكل الاّ ماذكر اسم الله عليه»

من از آنچه شما بر بتهاي
خود ذبح ميكنيد نمي­خورم و جز آنچه را نام خدا بر آن برده شده نخواهم خورد. و در
نقل احمد بن حنبل هست كه رسول خدا(ص) بر سر سفره­اي با سفيان بن حارث غذا ميخورد و
زيد از آنجا عبور كرد و آن دو او را به خوردن دعوت كردند و او چنين پاسخي داد…[2]

مخدوش و غيرقابل قبول
است و از اينرو خود اهل سنت و آنها كه صحيح بخاري را صحيحترين كتابهاي حديثي
ميدانند نتوانسته­اند آنرا بپذيرند و در صدد توجيه برآمده كه از آنجمله سهيلي در
كتاب «الروض الانف» گويد:

«كيف وفق الله زيدا الي
ترك ما ذبح علي النصب و ما لم يذكر اسم الله عليه و رسول(ص) كان اولي بهذه الفضيله
في الجاهليه لما ثبت من عصمة الله تعالي له»[3]

يعني چگونه خداوند به
زيد اين توفيق را عنايت كرد كه از خوردن ذبحي كه براي بتها ذبح شده و يا نام خدا
بر آن جاري نشده بود خودداري كند، ولي به رسول خدا(ص) چنين توفيقي نداد، با اينكه
رسول خدا(ص) به چنين فضيلتي سزاوارتر بود بخاطر عصمتي كه از سوي خداي تعالي داشت:

و آنگاه در صدد پاسخ و
توجيه برآمده و گويد:

«ليس في الروايه انه قد
اكل من السفره و بان شرع ابراهيم انما جاء بتحريمن الميته لابتحريم ما ذبح لغير
الله تعالي فزيد امتنع عن اكل ما ذبح لغير الله براي رآه لابشرع ماتقدم»

يعني- در روايت نيامده
كه آنحضرت از آن سفره چيزي خورد، و از اين گذشته شرع ابراهيم ميته را حرام كرده
بود نه آنچه را كه نام خدا بر آن جاري نشده بود، و از اينرو زيد طبق راي خود از خوردن
آن غذا خودداري كرد نه بخاطر شريعت گذشته.

ولي براي خواننده محترم
روشن است كه اين پاسخ نميتواند اشكال و شبهه را از ذهن انسان رفع كند و بهتر آن
است كه اصل حديث را كه بگفته ايشان برخلاف دليلهائي است كه عصمت رسول خدا(ص) را
ثابت كرد مردود بدانيم و آنرا نپذيريم.

و هميچنين حديث «استلام
اصنام»- دست و صورت ماليدن به بتها بعنوان تبرك و احترام- كه در روايات ايشان آمده[4] و
روايات ديگري كه حكايت از مشاركت آنحضرت در مراسم شرك آميز آنها آمده همگي مردود و
مخالف با مباني و اصول خود آنها در باب نبوت آن بزرگوار است.

ثانياً از نظر تاريخ
مسلم است كه آنحضرت قبل از بعثت عبادتهائي از قبيل نماز و روزه و طواف و حج و
عبادتهاي ديگري انجام ميداده چنانچه در حديث عايشه و ديگران در ماجراي بعثت اين
جمله بود كه:

«فكان يخلوبغار حراء
فيتحنّت فيه»

و مرحوم فتال نيشابوري
در روضه الواعظين گفته:

« رسول خدا(ص) از اول
تكليف روزه ميگرفت و نماز مي­گذارد، بعكس آنچه در ميان قوم معمول بود و چون به سن
چهل سالگي رسيد خداوند بوسيله جبرئيل او را مامور به ابلاغ رسالت فرمود…»[5]

و اكنون با توجه به اين
دو مقدمه اين بحث پيش آمده كه آيا رسول خدا(ص) در پيروي از مرام مقدس توحيد و عمل
به دستورات و اعمال ديني تابع چه شريعتي بوده؟ آيا شريعت انبياء گذشته و يا شريعت
خود يعني شريعت مقدس اسلام كه بعداً مامور به ابلاغ و اظهار آن گرديد… و در آن
وقت تنها خود آنحضرت مامور به پيروي و انجام اعمال آن بود…

و بنابر آنچه گفته شد
تذكر اين نكته در اينجا لازم است كه به نظر نگارنده طرح اين بحث بنحوي كه در
كتابهاي دانشمندان اسلامي اعم از دانشمندان شيعه و اهل سنت- آمده خالي از نعي
تسامح و بي­دقتي نيست زيرا آن مسئله را به اين نحو و با اين عبارت طرح كرده و گفته­اند:

«اعلم ان علماء الخاصه و
العامه اختلفوا في ان النبي(ص) هل كان قبل بعثته متعبداً بشريعته ام لا…»[6]

و يا اين عبارت كه از
يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت است كه ميگويد:

«و قد اختلف العلماء في
تعّبده قبل البعثه هل كان علي شرع ام لا؟»[7]

يعني علماء اختلاف دارند
در اينكه تعبد و  انجام عبادتهاي آنحضرت
پيش از ماجراي بعثت آيا بر طبق شرعي از شرايع بوده يا نه؟

و وجه تسامح و بي­دقتي
همين است كه اعمال و عبادات آن بزرگوار بطور مسلم بر طبق شريعتي انجام ميشده كه آن
شريعت يا شريعت پيغمبران گذشته بوده و يا شريعت خود آنبزرگوار…

و شايد مرحوم علامه(ره)
در شرحي كه بر مختصر ابن حاجب نگاشته و عبارت آنرا مرحوم مجلسي در بحارالانوار نقل
كرده متوجه اين مطلب بوده كه بحث را اينگونه مطرح فرموده:

«اختلف الناس في ان
النبي(ص) هل كان متعبدا بشرع احد من الانبياء قبله قبل النبوه ام لا…»[8]

كه براي اهل تحقيق روشن
است كه اين عبارت از آن تسامح و اشكال خالي است و بهرصورت مسئله آنقدر مهم نيست كه
بيش از اين مقدار وقت شما را بگيريم و اين مقدار هم از باب تذكر بنظر لازم آمد. و
بهتر آن است كه به اصل بحث بازگرديم و بحث را اينگونه طرح كنيم كه: آيا رسول
خدا(ص) قبل از بعثت تابع چه شريعتي از شريعتهاي الهي بوده؟

جمعي معتقدند كه آنحضرت
تابع شريعتهاي پيامبران قبل از خود بوده؟ و گروهي نيز معتقدند كه تابع شريعت خود
يعني شريعت اسلام بوده، با اين توضيح كه در آنزمان بدان حضرت وحي ميشد و به اصطلاح
«نبي» بود، موظف بود بدانچه بر او وحي ميشد بدان عمل كند، ولي «رسول» نبود و وظيفه
نداشت آنها را بديگران ابلاغ كند، تا سن چهل سالگي كه به منصب رسالت مفتخر گرديد و
موظف شد اين آئين مقدس را بديگران نيز ابلاغ كند.

گروه اول نيز كه عقيده
دارند آنحضرت تابع شريعتهاي پيمبران قبل از خود بوده درباره آن شريعت و آن پيامبر
اختلاف نظر دارند و چهار نظريه درباره آن شريعت ذكر شده:

1-     شريعت نوح (ع)

2-     شريعت ابراهيم (ع)

3-     شريعت عيسي (ع)

و در اينجا نظريه پنجمي
هم ابراز شده و آن اين است كه گفته­اند:

4-     هر چه نزد آنحضرت ثابت شده بود كه شريعت است از آن پيروي
كرده و بدان عمل ميكرد و پيرو شريعت مخصوصي نبود. و بنظر ميرسد غرض ورزي و دست
سياست بازان و قصه پردازان يهود و نصاري هم در اين مسئله راه يافته باشد و براي
اثبات اينكه شريعت اسلام پيرو همان شرايع يهود و نصاري است رسول خدا(ص) نيز تابع
موسي و عيسي بوده به اين بحث دامن زده و احياناً اظهارنظرهائي كرده باشند زيرا
آنها كه باك نداشتند ابراهيم (ع) را يهودي يا نصراني بخوانند هيچ باكي نداشتند كه
رسول خدا(ص) و سلام ابراهيم (ع) را يهودي و نصراني بدانند! و به صرورت هر يك از دو
دسته براي مدعاي خود دليلهائي ذكر كرده­اند و دانشمندان نيز آنها را در كتابهاي
خود بتفصيل نقل كرده­اند كه فشرده­اي از آنرا ميتوانيد در بحارلاانوار مجلسي(ره)
بخوانيد[9] كه
بنظر ما آنچه در ميان دليلهاي دسته اول (يعني آنها كه گفته­اند رسول خدا تابع
شريعتهاي قبل از خود بوده) مهم و قابل بحث ميباشد چند آيه قرآني است و بقيه
گفتارها اجتهادات و يا روايات ضعيفي است كه از نقل آنها صرفنظر ميكنيم و به نقل
همان آيات اكتفا مي­نمائيم

1-     آيه 90 از سوره انعام است كه خداي تعالي پس از ذكر نام جمعي
از پيمبران چون ابراهيم و فرزندان آن بزرگوار فرمايد:

«اولئك الذين هداهم الله
فبهد اهم اقتده»

آنها هستند كه خداوند
ايشانرا هدايت و راهنمائي فرمود، و تو نيز از هدايت آنها پيروي كن…

و پاسخي كه از استدلال
به اين آيه داده شده آن است كه منظور از اين هدايت و پيروي از آن همان اصول مورد
اتفاق همه اديان است نه فروع شرعيه زيرا پرواضح است كه فروع در اديان گذشته مورد
اختلاف بوده…

نگارنده گويد: مؤيد اين
پاسخ نيز همان نزول آيه است كه پس از بعثت شريعت رسول خدا(ص) قبل از بعثت ميباشد
ندارد…

و از همين پاسخ مي­توان
پاسخ استدلال به آيات ديگري را نيز كه در اينباره شده است دانست مانند آيه:

«شرع لكم من الدين ما
وصي به نوحاً والذي اوحينا اليك و ما وصيّنا به ابراهيم و موسي و عيسي، ان  اقيموا الدين و لاتفرقوا فيه كبر علي المشركين
ماتدعوهم اليه…[10] كه با توجه
به صدر و ذيل آيه بخوبي روشن ميشود كه منظور همان اصول عقايدي است كه در همه اديان
بوده است…

و آيه شريفه «ثم اوحينا
اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفاً…»[11]

كه منظور از پيروي «ملة
ابراهيم» همان اصول عقليه نه فروع شرعيه، بدليل آيه ديگري كه فرموده: «و من يرغب عن
ملة ابراهيم الا من سفه
نفسه[12]»

و پر واضح است كه بسياري
از فروع شرعيه آئين ابراهيم نسخ شده و اگر منظور از «ملة ابراهيم» همه اصول و فروع
بود با توجه به اين آيه نسخ آنها جايز نبود…

و آيه: «انا اوحينا اليك
كما اوحينا الي نوح وا لنبيين…[13]

و بخصوص آيه اخير كه
ظاهراً مربوط به اصل مسئله وحي و كيفيت آن است و ربطي به مسئله مورد بحث ما
ندارد….

و اما دليل گروه ديگر كه
گفته­اند:
رسول خدا(ص) پيرو شريعت و آئين خود يعني آئين مقدس اسلام
بوده روايات بسياري است كه برخي از آنها صراحت در اين مطلب دارد و از برخي با توجه
به روايات و شواهد ديگر استفاده مطلب از آنها ميشود كه از دسته نخست رواياتي است
كه صراحت دارد بر اينكه رسول خدا(ص) قبل از بعثت نيز «نبي» و پيامبر بوده.

1- مانند روايت مشهوري
كه در كتابهاي شيعه و اهل سنت آمده كه رسول خدا(ص) فرمود:

«كنت نبياً‌ وآدم بين
الروح و الجسد»[14]

من پيامبر بودم در وقتي
كه آدم ميان روح و بدن بود…

و در برخي از كتابها اين
گونه نقل شده است كه فرمود: «كنت نبياً و آدم بين الماء و الطين»: و براي فهم بهتر
اين استدلال بايد اين مطلب را نيز اضافه كرد كه بعثت پيمبران الهي كه برتر و خاتم
آنها پيامبر بزرگوار اسلام بوده است مراحل و درجاتي داشته –چنانچه از روايات نيز
استفاده ميشود- كه يكي از آن مراحل «نبوت» است و اين مرحله قبل از مرحله رسالت
بوده و مرحله نبوت آن بزرگواران مرحله­اي بوده كه از طريق فرشتگان و يا در خبرهائي
از جانب خداي تعالي به ايشان داده مي­شد كه مامور به عمل بدان ميشدند ولي مامور به
ابلاغ و رساندن آنها بديگران نبودند و در اين مرحله آنها «نبي» بودند نه رسول و براي
درك بيشتر اين مطلب به روايات زير توجه كنيد كه در باب «طبقات الانبياء و الرسل و
الائمه» از كتاب شريف كافي و جاهاي ديگر نقل شده مانند اين روايت كه كليني(ره)
بسند خود از زيد شهام روايت كرده كه گويد: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: «ان
الله تبارك و تعالي اتخذ ابراهيم عبداً قبل ان يتخذّه نبياً و ان الله اتخذه نبياً
قبل ان يتخذه رسولا و ان الله اتخذه رسولاً قبل ان يتخذه خليلاً و ان الله اتخذه
خليلاً قبل ان يجعله اماماً فلما جمع له الاشياء قال: اني جاعلك للناس اماماً»[15]

براستي كه خداي تعالي
ابراهيم را به بندگي خويش برگرفت پيش از آنكه به نوبت برگيرد، و خداي تعالي او را
به نبوت خويش برگرفت پيش از آنكه به رسالت برگيرد، و به رسالت برگرفت پيش از آنكه
بدوستي خود برگيرد، و به دوستي برگرفت پيش از آنكه به امامت برگيرد و چون همه
اينها را براي او گرد آورد فرمود «من تو را براي مردم امام قرار دادم»

و نيز بسندش از زراره
روايت كرده كه گويد: از امام باقر (ع) معناي آيه شريفه «و كان رسولاً نبياً» و فرق
ميان «رسول» و «نبي» را پرسيدم و آنحضرت در پاسخ من فرمود:

«النبي الذي يري في
منامه و يسمع الصوت و لايعاين الملك و الرسول الذي يسمع الصوت و يري في المنام و
يعاين الملك…»[16] و نبي كسي
است كه در خواب (فرشته را) به ببيند و صداي (او را) بشنود ولي به عيان فرشته را
نبيند و رسول كسي است كه صدا را بشنود و در خواب ببيند و در عيان نيز او را مشاهده
كند.

و بسندش از امام صادق (ع)
روايت كرده كه فرمود: «الانبياء والمرسلون علي اربع طبقات، فنبيّ منبّأ في نفسه
لايعدو غيرها و نبي يري في النوم و يسمع الصوت و لايعاينه في اليقظه و لم يبعث الي
احد…»[17]
پيامبران و رسولان بر چهار طبقه هستند گاهي «نبي» است كه تنها به او خبر رسيده و
از او بديگري تجاوز نكند، و گاهي «نبي» است كه در خواب ببيند و صدا را بشنود و در
بيداري نه بيند و بسوي ديگري هم مبعوث نشده…

و روايت ديگري كه از
يزيد كناسي روايت كرده كه گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: آيا عيسي بن مريم در
آنهنگام كه در گهواره سخن گفت حجت خداي تعالي بر مردم زمان خود بود؟

امام (ع) در جواب من
فرمود:

«كان يومئذ نبياً حجة
للّه غير مرسل، اما تسمع لقوله تعالي حين قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني
نبياً»[18]

وي در آنروز «نبي» و
حجتي بود از سوي خدا ولي «مرسل» و فرستاده بسوي كسي نبود، آيا اين گفتار خداي
تعالي را نشنيده­اي آنهنگام كه عيسي گفت «من بنده خدايم كه كتاب بمن داده و مرا
«نبي» قرارم داده». و از روايت اخير و استشهاد به آيه قرآني بخوبي معلوم ميشود كه
مقام نبوت مقامي است كه ممكن است به پيمبران در گهواره نيز داده شود چنانچه به
عيسي (ع) داده شد…[19] و
بخصوص با توجه به رواياتي كه خداوند هيچ فضيلت و كرامت و معجزه­اي به پيامبري از
پيمبران خود عطا نفرمود جز آنكه آنرا به رسول خدا(ص) نيز عطا فرمود مانند روايت
مفصلي كه از ارشاد القلوب ديلمي نقل شده كه اميرالمؤمنين (ع) بمردي يهودي كه
دراينباره سئوال كرد فرمود:

«فوالله ما اعطي الله
عزوجل نبياً و لا مرسلا درجة و لا فضيلة الاوقد جمعا لمحمد(ص) و زاده علي
الانبياء  و المرسلين اضعافاً…»[20]

بخدا سوگند كه خداي
عزوجل به هيچ نبي و مرسلي درجه و فضيلتي عطا نفرمود، جز آنكه آنرا براي حضرت
محمد(ص) گرد آورده و بلكه چند برابر آنها افزوده است…

2-     دليل دوّم، سخن اميرالمؤمنين (ع) است در «خطبه قاصعه» كه در
نهج البلاغه و كتابهاي ديگر از آنحضرت نقل شده كه درباره رسول خدا(ص) فرمود:

«و لقد قرن الله به (ص)
من لدن ان كان فطيماً اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن الخلاق
العالم ليله و نهاره»

خداي تبارك و تعالي از
لحظه­اي كه پيغمبر را از شير گرفتند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را قرين او
فرمود تا اخلاق نيكو و صفات پسنديده را به وي بياموزد… و معناي تعليم فرشته جز
همان نبوت چيز ديگري نيست.

و در چند روايت در اصول
كافي آمده كه منظور از «روح» در آيات سوره شوري و اسراء يعني آيه شريفه «و كذلك
اوحينا اليك روحاً من امرنا»[21] و
آيه «يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربي»[22] همين
فرشته بوده، كه يكي از آنها روايت زير است كه كليني بسند خود از ابي بصير روايت
كرده كه گويد: از امام صادق (ع) تفسير «روح» را در آيه «يسئلونك عن الروح» پرسيدم
و آنحضرت فرمود: «خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل، كان مع رسول الله(ص) و هو مع
الائمه و هو من الملكوت»[23]

يعني اين روح، خلقي است
از مخلوقات خدا بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه بهمراه رسول خدا(ص) بوده و همواره
امامان نيز هست و او از عالم ملكوت (و مجردات و فرشتگان) است. و در روايتي كه صفار
در كتاب بصائر الدرجات روايت كرده اينگونه است كه امام صادق (ع) فرمود:

«ان الروح خلق اعظم من
جبرئيل و ميكائيل، كان مع رسول الله(ص) يسدده و يرشده و هو مع الاوصياء من بعده».

و بلكه در پاره­اي از
روايات آمده كه «روح القدس» كه نامش در قرآن كريم و در روايات آمده نام همين فرشته
بود نه نام جبرئيل و نام جبرئيل روح الامين است كه در قرآن كريم نيز آمده است.

نگارنده گويد: با توجه
بدانچه ذكر شد بنظر ميرسد اين قول دوم نزديك­تر به ذهن و اولي به پذيرفتن و قبول
باشد و از نظر عقل و نقل مانعي براي پذيرفتن آن بنظر نميرسد و از آنجا كه اين بحث
چندان رابطه­اي با بحث تاريخي ما نيز ندارد بهمين مقدار اكتفا كرده و براي تحقيق
بيشتر شما را بكتابهاي كلامي و حديثي ديگري كه بتفصيل در اينباره بحث كرده­اند
ارجاع داده و بدنبال بحث تاريخي خود باز ميگرديم.

 



[1]
. زيدبن عمروبن نفيل از حنفاء بوده است كه در گذشته بتفصيل در مقاله­اي
جداگانه شرح حالش را ذكر كرديم.

/

عنصر مبارزه در زندگي امامان

عنصر مبارزه در زندگي
امامان

قسمت سوم

حجة الاسلام و المسلمين
سيد علي خامنه­اي

دوران امام كاظم«ع»

دنباله طرح كلي در زندگي
امام موسي بن جعفر(ع) فوق العاده پرماجرا و شورانگيز است و بنظر من اوج حركت مبارزي
ائمه مربوط به دوران زندگي اين بزرگوار است كه متأسفانه از زندگي آن حضرت، گزارش
درست و روشنگري در دست نداريم. گاه چيزهايي در زندگي آن حضرت ديده مي­شود كه
بيننده را مبهوت مي­كند. مثلاً از بعضي روايات بر مي­آيد كه ايشان چندي از چشم
عمال حكومت و شايد مخفي يا متواري بوده­اند دستگاه هارون در تعقيب آنحضرت بوده و
ايشان را پيدا نمي­كرده است. خليفه كساني را ميبرده و شكنجه مي­كرده كه بگوئيد
موسي بن جعفر كجاست؟ و اين يك امر بي­سابقه در زندگي ائمه است. از جمله ابن شهر
آشوب در مناقب روايتي را نقل مي­كند كه چنين چيزي از آن برمي­آيد: «دخل موسي بن
جعفر بعض قري الشام متنكراً هرابا» درباره هيچ يك از ائمه چنين چيزي نداريم. اينها
نشان دهنده جرقه­هايي در زندگي امام موسي بن جعفر«ع» است و با ملاحظه اينهاست كه
معناي آن زندان و حبس ابد كذائي معلوم مي­شود والا هارون اول كه به خلافت رسيد و
به مدينه آمد همانطور كه شنيده­ايد موسي بن جعفر«ع» را كاملاً مورد نوازش قرار داد
و احترام كرد و اين داستان، معروف است كه مأمون نقل ميكند كه حضرت بر دراز گوشي
سوار بودند و آمدند تا وارد منطقه­اي كه هارون نشسته بود شدند هر چه مي­خواستند
پياده بشوند،‌ هارون نگذاشت قسم داد كه بايد تا نزد بساط من سواره بيائيد و ايشان
سواره آمدند و آنحضرت را احترام كردند و با هم چنين و چنان گفتند. وقتي مي­رفتند
هارون به من و امين گفت ركاب ابي الحسن را بگيريد تا آخر داستان، جالب اينكه در
اين روايت مامون مي­گويد: پدرم هارون به همه 5 هزار دينار و 10 هزار دنيار (يا
درهم) عطيه و جايزه مي­داد به موسي­بن جعفر 200 دينار داد در حاليكه وقتي حال حضرت
را مي­پرسيد حضرت به او از گرفتاري­هاي زياد و بدي وضع معيشت و عائله زياد شكايت
كرد… (كه حالا اين حرف­ها هم از امام بسيار جالب و پرمعني است و براي بنده و
كساني كه تقيه دوران مبارزه را آزموده­اند خيلي آشناست و كاملاً قابل فهم است كه
چطور مي­شود امام به مثل هاروني اظهار كند كه وضعمان خوب نيست، زندگيمان نمي­گذرد.
در اين گونه حرف زدن هيچ تذلل نيست و خيلي از شماها مي­دانم كه در دوران رژيم جبار
و دوران خفقان طبيعتاً از اين كارها كرده­ايد و كاملاً هم قابل درك است كه انسان
با سخني از اين قبيل، دشمن را از وضع و حال و كار خود غافل كند) و قاعدتاً با اين
اظهارات، هارون بايد براي آن حضرت مبالغ زياد و مثلاً پنجاه هزار دينار (يا درهم)
در نظر ميگرفت. اما فقط 200 دينار مي­دهد. ميگويد از پدرم علت اين كار را پرسيدم گفت:
اگر به او مبلغي را كه به گردن گرفتم بدهم اطمينان ندارم كه اندكي بعد با صد هزار
شمشيرزن از شيعيان و دوستانش بجان من نيافتد. اين برداشت هارون است و به نظر من
هارون درست هم فهميده بود.

بعضي خيال ميكنند كه اين
برداشت ناشي از سعايت­ها بوده است ولي اين حقيقت قضيه بود. آن زماني كه موسي­بن
جعفر(ع) با هارون مبارزه ميكرد واقعاً اگر پولي در دستگاه داشت خيلي كسان بودند كه
آماده بودند در كنار آن حضرت شمشير بزنند و نمونه­هايش را در مورد غير ائمه(ع)
يعني امامزادگان ديده­ايم و ائمه يقيناً بيشتر مي­توانستند مردم را دور خود جمع
كنند.

بنابراين دوران موسي­بن
جعفر(ع) دوران اوج است كه بعدها به زنداني شدن آنحضرت منتهي ميشود.

دوران امام رضا«ع»

هنگاميكه نوبت به امام
هشتم(ع) مي­رسد باز دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شيعه همه جا
گسترده­اند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي ميشود به مسئله ولايتعهدي. البته در
دوران هارون امام هشتم«ع» در نهايت تقيه زندگي مي­كردند. يعني كوشش و تلاش را
داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. آدم ميتواند بهفمد
مثلاً دعبل خزاعي كه درباره امام هشتم«ع» در دوران ولايتعهدي آن طور حرف مي­زند،
دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده بود. جامعه­اي كه دعبل خزاعي مي­پرورد يا ابراهيم
بن عباس را كه جزو مداحان را، اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر
سابقه داشته باشد. چنين نيست كه دفعتاً و بدون سابقه قبلي در مدينه و در خراسان و
در ري و در مناطق گوناگون ولايتعهدي علي بن موسي الرضا«ع» را جشن بگيرند اما قبلاً
چنين سابقه­ئي نداشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا«ع» يعني ولايتعهدي،
پيش آمد (كه حادثه بسيار مهمي است و بنده سال گذشته در پيامي به زمينه­ها و علل آن
اشاره كردم) نشان دهنده اين است كه وضع علاقه مردم و جوشش محبت­هاي آنان نسبت به
اهل بيت در دوران امام رضا(ع) خيلي بالا بوده است. به هر حال بعد هم كه اختلاف
امين و مأمون پيش آمد و جنگ و جدال بين خراسان و بغداد پنج سال طول كشيد، همه
اينها موجب شد كه علي بن موسي الرضا(ع) بتوانند كار وسيعي بكنند كه اوج آن به
مسئله ولايتعهدي منتهي شد. متأسفانه آنجا هم باز با حادثه شهادت، اين رشته قطع شد
و دوران جديدي آغاز گشت كه دوران محنت و غم اهل بيت است. بنظر بنده از دوران امام
جواد(ع) به بعد براي اهل بيت بدتر و محنت بارتر از همه اوقات است. اين يك ترسيم
كلي از زندگي سياسي ائمه (ع) بود كه عرض شد.

همانطور كه قبلاً گفته
شد من بحث خود را در دو قسم كرده بودم. يك قسمت ترسيم كلي بود كه تا اينجا تمام مي­شود.
قسمت ديگر، نمودارهاي از حركات مبارزي در زندگي ائمه است كه شايد وقت كافي اكنون
براي بيان آن نباشد و لازم باشد كه بيش از اين مزاحم برادران عزيز و دوستان ارجمند
نشوم. اما آن چيزهايي كه بنظر من رسيد و فرصت كردم در ظرف پر بروز و ديروز چند
ساعتي كار كنم و در ميان يادداشتهاي قديميم آنها را گرد بياورم اينهاست كه عناوين
آنها را ذكر مي­كنم. البته عناوين قابل بحث فقط اينها نيست. اما من براي اينكه اگر
ديگران بخواهند كار كنند موضوعاتي در اختيارشان باشد بخشي از عناوين را عرض مي­كنم.

نمودارهائي از حركات
مبارزي ائمه

يكي از مسائل، ادعاي
امامت و دعوت به امامت است كه اين زندگي ائمه(ع) هر جا هست و نشانه حركت مبارزي
است و اين فصل مبسوطي است كه روايات آن در ابواب مختلف وجود دارد از جمله روايات:
«الأئمة نور الله در كافي و روايت امام هشتم(ع) در معرفي امامت و نيز روايات متعدد
در زندگي امام صادق(ع) و مجادلات اصحاب ايشان با طرف­هاي گوناگون و روايات مربوط
به زندگي امام حسين (ع) در هنگام دعوت اهل عراق و روايات فراوان ديگر.

مسئله ديگر برداشت خلفا
از دعاها و كارهاي ائمه(ع) است. شما مي­بينيد كه از زمان عبدالملك تا زمان متوكل
همواره يك تلقي و برداشت از هدف و برنامه­ي ائمه(ع) وجود داشته و هميشه خلفا و
عمالشان با يك نگاه به ائمه مي­نگريستند و قهراً درباره آنان تصميم مشابهي مي­گرفتند.
اين نكته مهمي است كه نمي­شود از آن آسان عبور كرد. چرا اينها از زندگي ائمه
اينطور برداشت مي­كردند؟ مثلاً جمله­ي «خليفتان يجبي اليهما الخراج» كه درباره موسي
بن جعفر (ع) يا: هذا عليٌ ابنه قد قعد و ادّعي الامَر لنفسه» كه درباره علي بن
موسي(ع) مي­گفتند و يا جملات مشابهي درباره­ي ائمه ديگر، همه نشان ميدهد چه ادعاها
و داعيه­هائي را خلفا و دوستان خلفا از زندگي ائمه برداشت مي­كردند. اين قابل توجه
و يكي از آن نكات مهم است.

مسئله­ي ديگر اصرار
خلفاء بر اينكه امامت را نسبت به خودشان بدهند وحساسيت شيعه كه با اين امر مخالفت
كند است. مثلاً به اين نمونه كه نظائري هم دارد توجه كنيد: «كثير» كه از شعراي
بزرگ طراز اول دوره نخستين اموي است (يعني رديف فرزدق و جرير و اخطل و جميل  و نصيب و غيرهم) شيعه را از علاقمندان امام
باقر(ع) بوده است: روزي آمد خدمت امام باقر(ع) حضرت با حال اعتراض گفتند: «امتدحت
عبدالملك؟!» شنيدم مدح عبدالملك را كرده­اي؟! دستپاچه شد و گفت: «يابن رسول الله
ما قلت له يا امام الهدي» من امام الهدي به او نگفتم «و انما قلت له اسد و الاسد
كلبٌ و يا شمس و الشمس جمادٌ و يا بحرو البحر مواتٍ» يعني من به او شير و خورشيد و
دريا و كوه و اژدها لقب داده­ام و اينها هيچكدام ارزشي ندارد… بدينترتيب عمل خود
را توجيه كرد، حضرت تبسمي كردند و آنگاه كُميت اسدي برخاست و آن قصيده هاشميه خود
را خواند كه با اين بيت شروع مي­شود:

مَنِ لِقلبٍ مُتيّمٍ
مُستهامٍ                              غيرما
صبوهٍ ولا احلامٍ

و مي­رسد به اين بيت:

ساسة لاكمن يري رَعْيةَ
الناسِ                     سواءً و رَعْبةً
الاَنعام

اين نمونه روشن مي­كند
كه ائمه نسبت به اينكه عبدالملك مدح بشود حساس بودند اما دوستاني مثل كثير
حساسيتشان روي «امام الهدي» بود لذا مي­گفتند ما به او امام الهدي نگفتيم و اين
نمونه خود علاقه شديد خليفه را به اينكه به او امام الهدي بگويند نشان ميدهد.

در زمان بني عباس اين
علاقه و اصرار بيشتر بود مروان ابن ابي حفصه اموي كه از شعراي مداح و وابسته و
مزدور هم بني اميه و هم بني عباس بود (عجيب اين است كه وي زمان بني اميه شاعر
دربار بود بعد كه بني عباس بر سر كار آمدند باز شاعردربار شد!! چون شاعر بسيار قوي
و زبان آوري بود آنها هم او را با پول مي­خريدند) هنگاميكه مدح بني عباس را مي­گفت
اكتفا به اين نمي­كرد كه از كرم و شجاعت و ديگر خصالشان بگويد، بلكه آنان را به پيغمبر
نسبت ميداد و شئون و مقام­هاي مورد نظرشان را براي آنان ثابت ميكرد يكي از شعرهاي
او اين است:

انّي يكون و ليس ذاك
بكائنٍ                          لبني
البنات و راثة الاعمام

يعني چگونه چنين چيزي
ممكن است كه دختر زادگان، ارثِ‌ عمو را ببرند؟ خوب،‌ عموي پيغمبر عباس ارثي دارد و
چرا دختر زادگان كه اولاد فاطمه هستند مي­خواهند ارث او را ببرند!! ببينيند دعوا
بر سر خلافت است، يك جنگ حقيقي فرهنگي و سياسي است. و در مقابل آن شاعر طائي شيعي
معروف يعني جعفر بن عفان طائي مي­گويد:

لم لايكون؟ و ان ذاك
لكائن                           لبني
البنات و ارثة الاعمام

للبنت نصفٌ كاملً من
ماله                           و العلم
متروك بغير سهام

يعني دختر نصف مال پدر
را مي­برد و عمو از مال آنكسي كه دختر دارد هيچ نمي­برده پس شما ارثي نداريد كه
طلب كنيد. باري اين نمونه­اي از حساسيت ياران ائمه(ع) بر روي داعيه­هاي امامت است.

مسئله ديگر تائيد و
حمايت ائمه(ع) از حركات خونين است كه يكي از بحثهاي شورانگيز زندگي ائمه(ع) است و
حاكي از همين جهت گيري مبارزي است: اظهارات امام صادق درباره معلّي بن خنيس
هنگاميكه به دست داود بن علي كشته شد، اظهارات درباره زيد، درباره حسين بن علي،‌
شهيد فخ و ديگران. روايت عجيبي را ديدم در نورالثقلين كه نقل مي­كند از علي بن
عقبه: «ان ابي قال دخلت انا و المعلي علي ابي عبدالله(ع) فقال(ع): ابشروا انتم علي
احدي الحسنين، شفي الله صدوركم، و اذهب غيظ قلوبكم، و انا لَكم من عدوكم، و هو قول
الله تعالي: و يشف صدور قومٍ مؤمنين، و ان مضيتم قبل ان يروا ذلك، مضيتم علي دين
الله الذي رضيه لنبيه(ص) و لعلي(ع)»- من و معلي بر حضرت ابيعبدالله(ع) وارد شديم
حضرت فرمود: بشارت باد شما را كه يكي از دو نيكوترين(پيروزي يا شهادت) متعلق به
شما است، خدا سينه شما را شفا داد (يا شفا دهد) 
و خشم و دل شما را فرونشانيد (يا فرو نشاند) و شما را بر دشمنان مسلط كرد
(يا مسلط كند) و اين همان وعده الهي است كه فرمود: و يشف صدور قوم مؤمنين. اگر شما
پيش از آنكه به اين پيروزي دست يابيد از دنيا مي­رفتيد (يا برويد) بر دين خدا كه
آن را براي پيامبر(ص) و علي (ع) پسنديده است در گذشته بوديد (يا در ميگذريد).

اين روايت از اين جهت
مهم است كه در آن سخن از مبارزه و پيروزي و كشتن و كشته شدن است،‌ بخصوص كه مخاطب
در آن معلي بن خنيس است كه سرنوشت او را ميدانيم. امام بي­مقدمه مطلب را شروع مي­كند
و معلوم است كه از چيزي و حادثه­ئي حرف ميزند، اما آن حادثه هم معلوم نيست. در
تعبيرات: شفي الله صدوركم تا آخر هم احتمال هست كه حضرت دعا مي­كند و هم احتمال
بيشتر هست كه خبر از آنچه واقع شده ميدهند. آيا اين دو نفر از كاري و درگيري­ئي مي­آمده­اند
كه حضرت از آن خبر داشت؟ و شايد خود به آنان مأموريت آن را داده بود است؟!

در هر صورت لحن حديث
بنابر هر يك از اين دو معني و دو احتمال، بوضوح حاكي از حمايت امام از حركات تند و
پرخاشگرانه­اي است كه زندگي روزمره معلي بن خنيس هم از آن حكاي مي­كند. و جالب اين
است كه اين معلِّي «باب» امام صادق(ع) بوده كه اين مطلب و اين تعبير (تعبير باب)
يكي ديگر از آن مباحث قابل تامل  و تعقيب
است.

اين كسانيكه در روايات
به عنوان «باب» ائمه«ع» معرّفي شده­اند كي­ها بودند؟ كه غالباً هم كشته يا به كشته
شدن تهديد شده­اند؟ مانند: يحيي بن امّ‌ الطويل، معلّي بن خني،‌ جابربن يزيد
جعفي…

يك بحث ديگر در زندگي
ائمه«ع» زندانها و تبعيدها و تعقيب­هاست. و به نظر بنده اين فصلي است كه بايد
دقيقاً دنبال شود و مطالب زيادي در آن قابل دقت و بررسي است كه اكنون وقت براي
ورود در آن كافي نيست.

بحث ديگر، برخورد تند و
زبان صريح تيز ائمه«ع» در برابر خلفا است. نكته قابل دقت در اين بحث آن است كه اين
بزرگواران اگر اشخاص محافظه كار و سازشكاري بودند بايد مثل ديگر علما و زهاد آن
عصر، زبان نرم و لحن دور از معارضه را انتخاب ميكردند. ميدانيد كه علماء و زهاد
زيادي بودند كه خلفا به آنها علاقه و شايد ارادت داشتند، هارون مي­گفت:

كلم يمشي رويد                                       كلكم يطلب
صيد

غير مروبن عبيد

اينها خلفا را نصيحت
ميكردند، و حتي گاهي آنها را به گريه هم مي­آوردند، اما مواظب بودند كه به آنان
جبار و طاغي و غاصب و شيطان و هر چه اين معاني را برساند نگويند. امّا ائمه«ع» مي­گفتند،
حقايق را افشا ميكردند و ملاحظه هيبت و قدرت زمامداران آنها را به سكوت وادار نمي­كرد.

يك بحث ديگر،‌ تندي­هاي
خلفا به ائمه«ع» است، مثل آنچه در مواردي ميان منصور با امام صادق(ع) يا هارون با
موسي­بن جعفر«ع» گذشته و قبلاً به بعضي از آنها اشاره كرده­ام.

استراتژي امامت

بحث ديگري كه كاملاً
جالب و قابل تعقيب است، داعيه­هائي است كه حاكي از استراتژي امامت است. گاه در
اظهارات و مباحثات ائمه«ع» بيانات و داعيه­هائي مطرح مي­شود كه عادي نيست و حاكي
از هدف و خط مشي خاص است كه همان استراتژي امامت است.

از جمله اين موارد
گفتگوي حضرت موسي بن جعفر«ع» با هارون درباره فدك است هارون روزي به امام كاظم«ع»
گفت: «حُدَّ فدكاً حتي اردّها اليك» يعني حدود فدك را معين كن تا آن را به تو
برگردانم: فكر مي­كرد با اينكار، شعار فدك را كه در خاندان اهل بيت همواره بعنوان
يك سند مظلوميت تاريخي مطرح بود، بي­اثر كند و اين حربه را از آنان بگيرد، و شايد
با اين كار، مقايسه­ئي ميان خود و آنان كه روزي فدك را تصرّف آنان خارج كرده­اند،
در ذهن شيعيان اهل بيت بوجود آورد. حضرت ابتدا امتناع كردند و سپس كه او اصرار
كرد، گفتند:«لا آخذها الا بحدودها» يعني اگر قرار است فدك را برگرداني بايد با
محدوده واقعي آن را بدهي. هارون قبول كرد. امام شروع كرد حدود فدك را معين كردن،
فرمودند: «امّا الحدّ الاوّل فعدن» يكسوي آن عدن است! حالا اين گفتگو در مدينه يا
بغداد انجام ميگيرد، امام، منتهي اليه جزيرة العرب يعني عدن را يك حدف فدك معرفي
ميكند!..«فتغيَّر وجه الرشيد و قال: ايهاً!» رنگ هارون تغيير كرد و بي­اختيار گفت:
اوه! حضرت فرمود: «والحد الثاني سمرقند» يكسوي ديگر آن سمرقند است. يعني منتهي
اليه شرقي قلمرو حكومت قارون! «فاربدّ وجهه» رنگ هارون تيره شد. حضرت ادامه داد:
«والحد الثالث افريقية» مرز سوم آن،‌ تونس است! يعني منتهي اليه غربي كشور. «فاسود
وجهه و قال: هيه!» صورت هارون از خشم سياه شد و گفت: عجب؟!! و بالأخره حضرت فرمود:
«والحد الرابع سيف البحر و ممَّايي الجزرواره مينيّه» مرز چهارم آن، كناره دريا
است يا پشت جزيره­ها و ارمنستان… يعني منتهي اليه شمالي كشور. هارون از روي
عصبانيت و استهزاء گفت: «فلم يبق لناشيء فتحوّل الي مجلسي!!» يعني در اينصورت پس
چه چيزي براي ما باقي ماند! برخيز بر سر جاي من بنشين! قال موسي! «قد اعلمتك انني
ان حددتها لن تردها» حضرت فرمود: به تو گفته بودم كه اگر مرزهاي فدك را بگويم آن
را برنخواهي گردانيد! در پايان حديث آمده است كه: فعند ذلك عزم علي قتله اينجا بود
كه هارون تصميم گرفت امام را به قتل برساند.

در اين گفتگو بارزترين
مطلب، داعيه موسي­بن جعفر«ع» است،‌ همان چيزي كه هارون هم دريافت و كمر به قتل
آنحضرت بست. و از اين قبيل اظهارات كه مدَّعاي ائمه«ع» را آشكار مي­سازد، از زندگي
امام باقر«ع» و امام صادق«ع» و امام رضا«ع» ديده مي­شود كه جمعبندي آن، استراتژي
امامت را ترسيم ميكند.

برداشت اصحاب از خط مشي
امامان

يكي ديگر از مباحث قابل
بررسي و پيگيري در شرح حال ائمه«ع» برداشت اصحاب ائمه«ع» از هدف و خط مشي و مدعاي
آن بزرگواران است. بديهي است كه اصحاب ائمه از ما به آن بزرگواران نزديكتر و به
هدف و داعيه آنان آگاه­تر بوده­اند. آيا آنها در اينباره چه تلقي و برداشتي
داشتند؟ آيا ما در روايات به اين نكته كه آنان منتظر قيام و «خروج» ائمه بوده­اند،
برخورد نمي­كنيم؟ داستان مردي از خراسان را همه ميدانيم كه نزد امام صادق(ع) آمد و
خبر داد كه چند صد هزارمرد مسلّح منتظر اشاره آنحضرت­اند تا قيام کنند و حضرت پس
از آنکه درباره عدد مزبور اظهار ترديد و تعجب كردند و او پي درپي، عدد را كم كرد و
حضرت در پايان با تأكيد بر كيفيت افراد، تعدادي را ذكر كردند (12 يا 15 يا… نفر
به اختلاف روايات) و فرمودند: اگر به اين تعداد ياراني داشتم قيام ميكردم.

افراد زيادي از اين قبيل
به امام مراجعه و تقاضاي قيام (به تعبير روايات: خروج ميكردند (البته مواردي هم
مراجعه كنندگان، جاسوسهاي بني عباس بودند كه از جوابهاي امام به آنان مي­شود جاسوس
بودنِ‌ِ‌ آنان را حدس زد) اين افراد چرا مراجعه ميكردند؟ آيا غير از اينست كه در
فرهنگ شيعه در آنروز مسئله خروج و قيام براي ايجاد دولت حق، يك امر حتمي و يك هدف
مسلّمِ ائمه«ع» بشمار مي­رفت و تلقّي اصحاب و شيعيان اين بود كه ائمه«ع» منتظر
فرصت مناسب براي اقدام به آن مي­باشند.

روايت جالبي در اين باب
ديدم كه از آن مي­شود فهميد كه اين تلقّي در سطوح اصحاب بلند مرتبه­ئي چون زرارة
بن اعين چگونه بوده است. روايت در رجال كشي است: روزي زرارة نزد امام صادق«ع» مي­آيد
و ميگويد يكي از ياران ما از دست طلبكاران گريخته است، اگر «اين امر» نزديك است
صبر كند تا با قائم خروج كند و اگر در آن تأخيري است با آنان از در مصالحه درآيد.
حضرت ميفرمايد: خواهد شد. زراره مي­پرسد: تا يكسال؟ امام ميفرمايد: انشاءالله
خواهد شد دوباره مي­پرسد؟ تا دو سال؟ باز مي­فرمايد: انشاءالله خواهد شد و زراره
خود را قانع ميكند كه تا دو سال ديگر حكومت آل علي بر سر كار خواهد آمد.

يقيناً زاره شخص ساده و
بي­اطلاعي نبود، او يكي از اصحاب نزديک امام باقر«ع» و امام صادق«ع» بود. با
اينحال چگونه است كه او تشكيل حكومت علوي را اينقدر نزديك مي­بيند؟

در روايت ديگري هشام بن
سالم نقل مي­كند كه روزي زراره به من گفت: لا تري علي اعوادها غير جعفر- بر فراز
پايه­هاي خلافت كسي جز جعفربن محمّد را نخواهي ديد. ميگويد: هنگامي كه امام
صادق«ع» وفات يافت به او گفتم: آيا آن حرف را به ياد مي­آوري؟ و مي­ترسيدم آن را
انكار كند، گفت: بلي، بخدا من آن را به نظر خودم گفته بودم (خواسته است اين شبهه
پيش نياد كه آن را از امام نقل كرده است)- از روايات متعددي كه در زمينه­ي انتظار
قيام يا درخواست آن از سوي اصحاب ائمه«ع» وجود دارد به روشني مي­توان فهميد كه هدف
ائمه«ع» يعني تشكيل حكومت علوي و تلاش براي آن و متوقّع بودن آن، از جمله مسلّمات
در نظر شيعيان و حتي ياران نزديك ائمه«ع» بوده است. و اين قرينه­ئي حتمي بر هدف و
خطّ مشي ائمه«ع» است.

بحث ديگر اين است كه آيا
علت بغض و خصومت خلفا با ائمه«ع» چه بوده 
است؟ آيا فقط حسادت آنان به مقامات معنوي و توجه و علاقه مردم به ائمه«ع»،
موجب و  انگيزه آنهمه دشمني بوده است؟ و يا
عامل اصلي چيز ديگري است؟ البته شك نيست كه ائمه«ع» محسود خلفا و ديگران بوده­اند
و در ذيل آيه: «ام يحسدون الناس علي ماآتيهم الله من فضله» رواياتي به اين مضمون
هست كه: «نحن المحسودن» يعني آنانكه در اين آيه اشاره شده كه مورد حسد قرار
ميگيرند،‌ ما هستيم. امّا بايد ديد كه به چه چيز ائمه حسد مي­بردند؟ آيا حسد به
علم و تقواي آنان بوده؟ ميدانيم علما و زهاد زيادي در آن زمان بودند كه به همين
صفات در ميان مردم شناخته شده و علاقمندان و ياران زيادي هم داشتند. چهره­هاي
معروفي مانند: ابوحنيفه، ابويوسف، حسن بصري، سفيان ثوري، محمدبن شهاب و دهها نفر
از قبيل آنان، پيروان و هواداران زيادي داشته و از معروفيت و محبوبيت برخوردار
بوده­اند، در عين حال خلفا نه فقط به آنان حسد و بغض نمي­ورزيدند بلكه برخي از
آنان مورد ارادت و محبّت خلفاء نيز بودند.

بنظرما علت اصليِ خصومت
شديد خلفا با ائمه«ع» را كه عموماً به شهادت آنان پس از اسارتها و تبعيدها و
زندانها مي­انجاميد، در چيز ديگري بايد جستجو كرد، و آن داعيه خلافت و امامت بود
كه ائمه«ع» داشتند و آن ديگران نداشتند اين نيز از بحث­هائي است كه مي­تواند مورد
تعقيب و تحقيق قرار گيرد.

يكي ديگر از مباحث قابل
بررسي و تحقيق، حركات تند و معارضه آميز اصحاب ائمه«ع» با دستگاه خلافت است. نمونه­هاي
اينگونه حركات را در سراسر دوران امامت مي­توان مشاهده كرد. در زمان امام سجاد«ع»
يعني در اوج اختناق، يحيي بن ام طويل حواري آن حضرت به مسجد مدينه مي­آمد و خطاب
به مردمي كه تسليم دستگاه خلافت بودند و يا خطاب به كارگزاران حكومت، آيه­ئي را مي­خواند
كه سخن حضرت ابراهيم«ع» به كفار را حكايت ميكند: «كفرنا بكم و بدأ بيننا و بينکم
العداوة و البغضاء…» و همچنين در كناسه كوفه خطاب به جمع مردم و گروه شيعيان
سخناني را با صداي بلند ايراد ميكند كه همه متضمّن تعرّض به جريان سياسي حاكم است.

معلّي بن خنيس در مراسم
نماز عيد هنگامي كه با مردم به صحرا مي­رفت، با لباس ژوليده و سر و صورتي شوريده و
چهره­ئي غمگين ديده مي­شد و چون خطيب به منبر مي­رفت، دستها را بلند مي­كرد و مي­گفت:
اللهم ان هذا مقام خلفائك و اصفيائك و موضع امنائك… ابتزّوها… پروردگارا! اين
منبر و جايگاه متعلق به جانشينان و برگزيدگان تو است كه اينك از آنان غصب شده و به
چنگ ديگران افتاده است.

متأسفانه اين صحابي
عاليمقام كه امام صادق«ع» قاتل او را لعن و نفرين كردند و او را مورد ستايش قرار
داده­اند مورد بي­لطفي بعضي قرار گرفته و در وثاقت او ترديد كرده­اند، و بعيد نيست
كه در منشأ اين نظرات، دست خبيث بني عباس نيز دخالت داشته است.

مسئله ديگر كه داراي
دامنه­اي وسيع و بحثي عميق است، مسئله تقيّه است. در فهم اين عنوان، لازم است همه
رواياتي كه مربوط به كتمان و حفاظ و پنهانكاري است ديده شود تا با توجه به داعيه
ائمه«ع» كه از فصول و مباحث گذشته بدست مي­آيد و نيز با توجه به شدت عملي كه خلفا
در برابر اين داعيه و فعاليت­هاي ائمه«ع» و اصحاب ائمه«ع» نشان ميدادند معناي
حقيقي تقيه فهميده شود.

آنچه شكي در آن نمي­ماند
اينست كه تقيه بمعناي تعطيل كار و تلاش نيست، بلكه به معناي پوشيده نگهداشتن كار و
تلاش است. و اين با مراجعه به روايات بطور كامل آشكار مي­شود.

اينها بخشي از مباحث مهم
مربوط به زندگي ائمه است، و البته مباحث فراوان ديگري نيز درباره زندگي سياسي اين
بزرگواران هست كه ديگر حتي فرصت ادامه و جمع بندي آنها را ندارم. ايكاش صاحب همت­هائي
پيدا شوند و اينكار را دنبال كنند و زندگي سياسي ائمه عليهم السلام جمعبندي شده به
دست مردم برسد و ما بتوانيم آن را بعنوان درس و الگو در اختيار داشته باشيم و نه
فقط بعنوان يك خاطره جاودانه

والسلام عليكم و رحمة
الله

 

/

فتنه و ایمان

«قرآن و سنن الهي در اجتماع بشر»

آيت الله محمدي گيلاني

فتنه و ايمان

(7)

*در قرآن، مسئول مستقيم
و منحصر اختلاف در مذاهب و فرقهاي متخاصم ديني، علماء و امانتداران كتاب و سنت،
شناخته شده­اند و ريشه اين غَشّ و خيانت به خدا و خلق را «بغي» و برتري جوئي اعلام
داشته است *اعقاب اين امانتداران راهزن، در طول تاريخ سالوسانه مزاحم رهبران بزرگ
بوده و هستند *ريشه مفهوم لغت «بغي» و معني آن در علم اخلاق *حاصل جمع معني آن
عبارتست ازگردنكشي از اطاعت واجب الاطاعه *بيان اميرالمؤمنين (ع) در اين باره در
خطبه قاصعه *اولين اساس نافرماني و معصيت، همين گردنكشي است كه شيطان پيشواي اهل
بغي آن را در دنيا گذاشت *ناله نويسنده فرنگي از كشيشان مذهبي: پول خردي هستند كه
براي حسن جريان معاملات كلام دولتهاي سرمايه داري لازمند *انجيل و فجايع انجيل
سازان در تاريخ *مصاحبه خروشچف با روزنامه نگار امريكائي در نقش روحاني نماها در
تحكيم استعمار.

برتري جوئي امانتداران
راهزن

از فتنه­هاي ابليسي در
هئيت فرشته نمائي، دعواي حمايت از دين الهي و شناخت اسلام حقيقي با تمسك به
متشابهات قرآن مبين و دست آويز نمودن كتاب الهي و روايات شريفه است كه منشأ اصلي
مذاهب مختلفه در دين اسلام بلكه در همه اديان الهي مي­باشد، كه در بحث پيشين
اجمالاً گفته شد، و نمونه­اي چند عرضه گرديد.

در قرآن مجيد، اختلاف
مذاهب و تفرق در دين واحد به حاميان و حاملان شريعت اسناد داده شده و آنان را كه
به موهبت امانتداري كتاب «مصدر اصول و فروع دين» و به عطاياي علم و دليلهاي روشن
از جانب خداوند متعال در ميان امت ممتازند، مسئول منحصر و مستقيم اين اختلاف و
تفرق شناسانده است و ريشه اين غشّ  و خيانت
بخدا و خلق را، صفت ذميمه اي بنام «بغي» متمكن و شوره­زار نفوس خبيثه آنان اعلام
داشته است كه نمونه­اي از آيات مربوط را يادآور مي­شويم:

«… و ما اختلف فيه الا
الذين اوتوه، من بعدما جاءتهم البينات بغياً بينهم» (بقره، 213). هيچكس در كتاب
(كه مصدر اصول و فروع دين است) اختلاف نكرد مگر آنهائي كه بموهبت امانتداري كتاب
ممتاز بودند و بعد از دليلهاي روشن كه از جانب خداوند متعال براي آنان آمد، فقط
بانگيزه «بغي» برتري جوئي بين خودشان در كتاب الهي اختلاف نموده و منشأ تفرقه در
امت واحده گرديدند.

و آيه: «ان الدين عند
الله الاسلام  و ما اختلف الذين اوتوا
الكتاب الامن بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم و من يكفر بآيات الله فان الله سريع
الحساب» (آل عمران- 19)

دين در نزد خداوند فقط
اسلام است، و آنها كه به امانتداري كتاب الهي ممتاز بودند اختلاف و تفرقه افكني
ننمودند مگر بعد از علم و دليلهاي روشني كه از جانب خداوند براي آنان آمد، و اين
اختلاف و تفرقه افكني فقط بانگيزه «بغي» برتري جوئي بينشان بوده (كه كفري است
غفران ناپذير) و هر كس بآيات خداوند متعال كفر ورزد و دلائل روشن را ناديده گيرد
(كيفر خويش را زود مي­چشد) چه خداوند حاصل جمع اعمال هر كسي را زود در كف وي مي­گذارد.

و آيه: «و ما تفرقوا من
بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم» (شوري- 14).

سردمداران و امانتداران
دين الهي (كه پيمبران اولوالعزم كلاً بآن مبعوث شدند) فرقه­هاي مختلف نگرديدند مگر
بعد از علم و دليل روشن كه از جانب خداوند براي آنان آمد و اين تفرقه سازي و
اختلاف افكني فقط بانگيزه «بغي» برتري جوئي بينشان بوده است. و آيات ديگري به همين
تعبير يا بعبارات ديگري.

پس سبب منحصر و مستقيم
در پيدايش مذهبهاي باطل و نحله­هاي مختلف و فرقه­هاي متخاصم ديني، همانهائي هستند
كه منصب امانتداري كتاب الهي و تبيين اصول 
عقائد و استنباط احكام متعلق به افعال عباد به آنان موهبت گرديده است و
آنان با علم و آگاهي و بابينات و دلائل روشني كه از جانب خداوند متعال بآنها احاطه
كرده، در دين الهي اختلاف مي­افكنند  و
بدعتها گذاشته و فرقه­هاي متضاد و متخاصمي پديد مي­آورند و آنها را از تعصب بيجا
نسبت به مذهب باطل اشباع مي­كنند تا آنجا كه برخي، برخي را نفرين و لعنت كرده و
خونش را مباح و قتال با وي را جائز و احياناً واجب مي­شمرد و اموال و نواميسش را
غنيمت خويش مي­پندارد، و بدينوسيله وهن وضعف در امت خويش ايجاد مي­نمايند و مآلاً
جملگي فريسه و شكار دشمنان مشتركشان مي­گردند.

اين امانتداران كتاب و
شريعت، تمام مقصدشان از انجام اين خيانت و بزهكاري لايغفر، سيراب نمودن عطش «بغي»
برتري جوئي خويش و علوفي الأرض است و با اين عمل، مرهمي برزيغ قلوبشان كه جذام
درمان ناپذير جانها است مي­گذارند؛ جذامي كه طبيب الهي از علاج آن ناتوان بوده و
برايشان سركه انگبين، صفراء افزا و روغن بادام، خشكي زا و نور برايشان كوري مي­آورد.

خيانت عظمائي را مرتكب
ميشوند كه همتائي براي آن تصور ندارد زيرا خيانتي است دائماً در توالد و تناسل و
در اعصار پياپي عرضاً و طولاً و عمقاً گسترده­تر مي­گرد و جماعتهائي را بدم در مي­كشد
و زحمت شيطان و جنودش را كم مي­كند.

اين امانتداران راهزن و قطّاع
الطريق با اين خيانت بي تا منصب سپهسالاري خيل ابليسي را حائز گرديده و بكريمه:
«اجلب عليهم بخليلك و رجلك» عينيّت بخشيده و بعد از خود اعقابي به نيابت از خويش
مي­گذراند كه در طول نسلهاي آينده، سالوسانه به ابله سازي اقشار مردم ادامه داده و
ميدهند و سپاهي از ابلهان مي­سازند و در مقابل مجدِّدينِ دين الهي و مصلحان بزرگ
كه براي احياء شريعت و اقامه عبوديت قيامت كرده­اند، و احياناً در بعضي از مقاطع
تاريخ، طشت رسوائي بعضي از اهل «بغي» از بام افتاده و قيافه تزوير و سالوسي وي
آشكار شده و موجب فضاحت و رسوائي او گرديده است، و حتّي جامه اين ضرب المثل: «طشت
رسوائيش از بام افتاد».[1]

ريشه لغت بغي و معناي آن
در علم اخلاق

باري! مناسب است كه
مفهوم لغت «بغي» روشن شود تا راز اصرار و تكرار قرآن كريم در اسناد اختلاف در دين
و ايجاد فرقه­هاي مذهبي به اين امانتداران اهل بغي (نه امانتداران راستين كه خلفاء
پيمبرانند) معلوم گردد:

راغب در مفردات مي­گويد:
«البغي طلب تجاوز الاقتصاد فيما يُتَحَرّي تجاوَزُهُ… و البغي علي حزبين: احدهما
محمود و هو تجاوز العدل الي الاحسان، و الفرض الي التّطوع، و الثاني مذمومٌ و هو
تجاوز الحق الي الباطل او تجاوزه الي الشُّبَه- الي ان قال: فالبغي في اكثر
المواضع مذموم».

بغي: طلب تجاوز از حدّ
اعتدال در جستجوي چيزي است چه تجاوز كند يا نكند… و بغي بر دو قسم است: يكي از
آن دو، پسنديده و نيكو است و آن تجاوز از عدل است و به احسان، و از فرض به
مستجبّي، و دوّمي نكوهيده است و آن تجاوز از حق بباطل يا تجاز به شبهات است- تا
آنكه مي­گويد-: پس بغي در اكثر مواضع مذموم است.

در جام السّعادات مرحوم
نراقي قدّس سرّه در شمار رذائل متعلق به قوه غضبيّه، بغي را ذكر فرموده سپس در
تعريف آن بياني دارند كه خلاصه ترجمه آن چنين است: «بَغْي، بَذْح هم ناميده ميشود
و آن دشواري اطاعت و پيروي از واجب الاطاعه ميباشد و بمطلق علو و گنده نمائي
احياناً تعبير شده و بهر تقدير، بغي از زشت­ترين انواع كبر و خود بزرگ بيني است كه
بكفر منتهي ميشود…» (ج 1، ص 368).

پس صفوه و گزيده مفهوم
بغي بعد از جمع بندي بين لغت و اخلاق، عبارتست از گردنكشي از اطاعت واجب الاطاعه و
اين گونه گردنكشي از بدترين انواع كبر است كه فرشتگان و ابليس با اين محك، اختيار
و امتحان شدند و فرشتگان از امتحان سرفراز برآمدند و ابليس مردود گرديد، چنانكه
اميرالمؤمنين (ع) در خطبه قاطعه بيان فرموده­اند:

«ثم اختبر بذلك ملائكته
المقربين ليميّز المتواضعين من المستكبرين فقال سبحانه و هو العالم بمضرات القلوب
و محجوبات العيوب: [[اني خالق بشراً من طين فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحي فقعوا
له ساجدين فسجد الملائكه كلهم اجمعون الا ابليس]] اعترضته الحمية فافتخر علي آدم
بخلقه و تعصب عليه لا صله فعدّو الله امام المتعصّبين و سلف المستكبرين الّذي وضع
اساس العصبيّة و نازع الله رداء الجبريه و ادّرع لباس التّعزز و خلع قناع التذلل،
الا ترون كيف صغّره الله يتكبّره؟ و وضعه الله بترفّعه؟ فجعله الله في الدناي
مدحوراً و اعدّ له في الاخرة سعيرا.» (شرح عبده- ج 2- ص 161):

سپس خداوند متعال با محك
كبر، فرشتگان مقرب خويش را آزمود تا فروتنان و منقادان را از گردنكشان گنده نما
جدا سازد با آنكه خداوند سبحان بآنچه در دلها مستور گرديده و بآنچه در پشت پرده­هاي
غيب محجوب است، عالم و آگاه است، فرمود: «من بشري از گِل مي­آفرينم، پس هنگامي كه
ساخته و آراسته­اش كردم و از روح خود در كالبدش دميدم در برابرش بسجده درآئيد،
جملگي فرشتگان يك دفعه بسجده افتادند جز ابليس كه حميّت دامنگيرش شد و بخلقت خويش
بر آدم افتخار كرده و باقتضاء اصل خويش كه آتش است گرنكشي نمود» پس اين دشمن خدا
پيشواي گردنكشان و خود بزرگ­تر بينان است كه اساس برتري جوئي را در دنيا گذاشت و
با خداوند متعال در صفت كبريائي بمنازعه برخاست، و جامه عزت را آرايش قامت نارساي
خود نموده، و پوشش خواري كه برازنده­اش بوده بدور انداخت، آيا نمي­بينيد خداوند
متعال براي تكبر و سركشي وي چگونه كوچك و ناچيزش كرد؟ و بجرم برتري جوئيش، به حضيض
پستي پرتابش نمود؟ در دنيا مطرود و مردودش فرمود و در آخرت براي او آتش افروخته
فراهم ساخت.

از مجموع آنچه كه در
مفهوم «بغي» گذشت، مدلول «بغيابينهم» روشن ميگردد و راز تكرار و اصرار قرآن مبين
نسبت به اين صفت معلوم ميشود و با تكرار تعبير، خطر اين رذيله را كه اساس آن را
شيطان گذاشت اعلام مينمايد و خلاصه همه گرفتاريها و بدبختيهاي فردي و اجتماعي از
«بغي» نشأت گرفته است، و اين گرفتاري دامنگير همه اديان است چنانكه از آيات مذكوره
استفاده ميشود و شهود عيني نيز گواه صادق، بر آن است، و در همه امم براي اين
رهزنان اخلافي است كه اختلافها را گسترده­تر مي­كنند و جهت اين عمل ابليسي به مزدي
ناچيز قناعت مي­كنند و در اين اعصار بسياري دانسته يا ندانسته دلّال دولتهاي ابر
جنايت شرق و غرب گرديده و بقول «سيلونه، نويسنده ايتاليائي» بطوري كه از او نقل
شده: «كشيشان مسيحي و ميسيونهاي مذهبي پول خردي هستند كه براي حسن جريان معاملات
كلان دولتهاي سرمايه داري لازمند».

انجيل و انجيل سازان

و مناسب است نمونه­اي از
اختلافات واقع در انجيل و انجيل سازان و فجايع آن عاليجنابان عرضه شود:

نوشته­اند: «در طي يك
قرن و نيم يا دو قرن، انجيلهاي متعددي نوشته شد. هر اجتماعي هر قدر هم ناچيز بوده
انجيلي مخصوص بخود داشت مثلاً: انجيل توماس، انجيل ژاك، انجيل نيكودم، انجيل پطرس،
انجيل متاي دوم و انجيل مصريان… بطوريكه در اوائل قرن چهارم ميلادي بي­شك دهها
انجيل نوشته شده بود… بعدها اين مسئله كه كدام يك از انجيلها را بايد صحيح و
«قانوني» و «ملهم از خدا»! دانست بارها در شوراهاي كليسا مابين روحانيون و علماء
ديني به بحث و شور گذاشته شد. كليه انجيلها، هم در خود تناقضاتي داشتند و هم با
يكديگر مغاير بودند به قسمي كه انتخاب از ميان آنها امري مشكل بود. بالأخره شوراي
لائوديسه كه در سال 364 تشكيل يافت، تصميم گرفت كه از آن پس فقط انجيلهاي منسوب به
مَتي و منسوب به مرقس و منسوب به لوقا و منسوب به يوحنا كه هم امروز جزء وصاياي
جديد هستند، مقدس شمرده شوند، ساير انجيلها را منسوخ و مجعول اعلام نمودند…
(امروز) در راس كليساي كاتوليك رومي مردي قرار گرفته است كه او را پاپ روم مي­نامند…
ثروتهاي كليساي كاتوليك از حدّ و حساب خارج است، اين ثروتها در انواع معاملات و
عمليات سرمايه داري بكار انداخته شده است. واتيكان نه تنها صاحب اراضي وسيع زراعتي
و مؤسسات كشاورزي است بلكه مقدار معتنابهي نيز سهام كارخانجات و كارگاههاي مختلف
از جمله راه­آهن­ها و شركتهاي نفتي و غيرنفتي و بانكها را در دست دارد… و عجب
آنكه وجود اين مؤسسه عظيم صنعتي و تجارتي و مالي و اين دستگاه نيرومند فشار سياسي
و فكري، بر مبناي انجيلها توجيه و تطهير شده است! از قرن يازدهم تا قرن سيزدهم هشت
جنگ خونين و ظالمانه بنام جنگهاي صليبي تحت رهبري كليساي كاتوليك بوقوع پيوست ولي
به چه منظور؟

بسيار ساده لوحانه است
اگر تصوّر شود كه علت جنگهاي صليبي تمايل كليسا به آزاد كردن «مقبره عيسي» بوده
است. دليل اصلي جنگهاي صليبي اين است كه بازرگانان ثروتمند اروپائي مي­كوشيدند راه­هاي
تازه­اي براي تجارت با شرق باز كنند و فئودالها نيز در صدد بودند سرزمينهاي جديدي
فتح كنند تو امّا كليسا ضمن اينكه به طبقه استعمارگر امكان ميداد كه به هدفهاي خود
برسند منافع شخصي خود را نيز از ياد نمي­برد… همه اين كارها با تطهير و تبرك
كليسا انجام مي­گرفت. اين دژخيمان «مقدس»! با تشكيل محكمه تفتيش عقايد پس از انواع
شكنجه­هاي وحشتناك زنده زنده سي و دو هزار نفر را با آتش سوزاندند و حدود سيصد و
چهل هزار نفر را به غير آتش شكنجه داده و انتقام گرفتند… جنگ دوم جهاني سالها در
سرتاسر كره زمين بيداد كرد و براي تمام دنيا روشن بود كه فاشيسم آلماني با فاشيسم
ايتاليائي هم دست شده­اند و تدارك جنگ مخوف جهاني را كه دهها ميليون قرباني خواهد
داشت مي­بينند، كليساي كاتوليك با هر دوي آنان قرارداد اتحاد منعقد ساخت.

خروشچف ضمن يك مصاحبه
مطبوعاتي با روزنامه نگار آمريكائي نقش تبليغات انجيلي را در برده كردن مستعمرات
چنين تعريف كرده است:

«استعمارگران جوياي
منافع، در دوران خود هميشه همراه با سربازان اشغالگر خويش، كشيشاني نيز به كشورهاي
مفتوحه مي­فرستادند و ملتها را به اصطلاح با شمشير و صليب به بند مي­كشيدند، ايشان
با آوردن صليب و انجيل، مذهبهاي خود را به ملتها تحميل مي­كردند انجيل را براي
ايشان باقي مي­گذاشتند، و ثروتهاشان را تصرف مي­كردند!» تلفيق و تلخيص از كتاب
«مفهوم انجيلها» بلي ما خولياي سروري سگ مي­كند بلعام را، و كشيشهاي مسيحي و
آخوندهاي درباري را وسيله تسهيل معاملات كلان دولتهاي سرمايه داري مي­گرداند و
اينها اخلاف اين اسلافند كه مي­فرمايد: «فاما الذين في قلوبهم زيغ…» و «ما
تفرقوا الّا من بعد ما جاءهم العلم بغياً بينهم». صدق الله العلي العظيم.

 



[1]
. اين ضرب المثل مربوط است به طشت حاوي خرقه­هاي قاعده­گي زنان كه در زمان­هاي
گذشته بمقتضاي حيا و عفاف، دور از انظار در پشت بام نهاده مي­شد كه در فرصت مناسب
شستشو داده شود و گاهي باد تند، آن را به صحن حياط پرتاب مي­كرده و صداي بلند آن
تمام اعضاي خانه و گاهي همسايگان را نيز متوجه آن صدا مي­نموده و نتيجتاً سرّ
مكتوم فاش مي­گرديد و سب انفعال و شرمساري مي­شد.

/

معاد

معاد

قسمت دوم

آية الله حسين نوري

نخستين موضوعي كه در مباحث اصول دين مورد بحث و توجه قرار
مي­گيرد و سرآغاز همه مباحث محسوب ميشود، موضوع «توحيد» و اثبات صانع اينجهان است.

يعني در مباحث اصول عقايد اسلامي لازم است در ابتداء- در
برابر ماترياليست­ها- با دلائل متقن وجود آفريدگار جهان، آفريدگاري كه داراي صفات
كمال از قبيل حكمت و علم و قدرت حياة بوده و از تمام نواقص و عيوب منزّه و مبرّا
مي­باشد، اثبات گردد و ضمناً پاسخ شبهاتي كه مورد استناد مادّيين ميباشد داده شود
از آن پس موضوع «نبّوت» و «معاد» مورد بحث و توجه قرار بگيرد و روي همين جهت است
كه اصول سه گانه دين اسلام يعني توحيد و نبوّت و معاد در يك مرتبه نيستند و
«توحيد» اصل سائر اصول و ريشه و پايه همه مباحث نبوّت و معاد ميباشد.

و بحث ما نيز كه هم اكنون در «معاد» است بر پايه مباحث
توحيد استوار است و همانطور كه در مقاله قبل گفتيم در اين شماره به ذكر دلائل
«معاد» بايد بپردازيم و اكنون يكي از آنها را كه به «برهان حكمت» مشهور است ذكر مي­كنيم
و بقيّه را با توفيق خداوند متعال براي شماره­هاي بعد مي­گذاريم:

برهان حكمت

اين برهان از دو مقدّمه تشكيل گرديده است:

مقدّمه اوّل- اينكه در مباحث توحيد با براهين قطعي ثابت شده
است كه حضرت باري تعالي، حكيم است يعني تمام افعال او بر اساس مصلحت و حكمت انجام
مي­گيرد و هرگز كار عبث و بيهوده از او صادر نميشود و يكي از معاني عدل خداوند نيز
همين است كه افعال او از عيوب و نقايص منزّه است و بر پايه همين موضوع كارهاي
خداوند بر پايه هدف و حكمت و مصلحت انجام مي­گيرد.

اين مطلب علاوه بر اينكه در علم توحيد با براهين قطعي به
اثبات رسيده است قرآن مجيد نيز بار تكرار و تاكيد به آن تصريح نموده است كه ما
براي نمونه به ذكر اين دو آيه اكتفا مي­كنيم: و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما
بينهم لاعبين و ما خلقنا هما اِلاّ بالحق ولكنّ اكثرهم لايعلمون[1] يعني:
«ما آسمانها و زمين و آنچه را كه آنها دربر گرفته­اند هرگز به بازيچه نيافريده­ايم
و آنها را بر اساس حق و از روي حكمت و مصلحت خلق كرده­ايم ولي بيشتر مردم از آن
آگاه نيستند».

اين مطلب كه خلقت آسمانها و زمين و آنچه را كه اين دو تا در
بر گرفته­اند بر اساس حق صورت گرفته است در 12 جاي قرآن مورد تذكر قرار گرفته است
و منظور از آن اين است كه اين آفرينش بر اين اساس نيست كه اين موجودات در اين جهان
پهناور بوجود بيايند و از آن پس از ميان بروند و هدفي در بين نباشد بلكه يك هدف
اساسي بر اين آفرينش حكمفرما است.

مقدّمه دوّم

اگر خلقت انسانها براي زندگي چند روز اين دنيا كه با انواع
ناراحتيها و مصيبت­ها و محروميّت­ها و بيماريها توأم است صورت گرفته باشد و پس از
مرگ نشأء ديگري در بين نباشد و مرگ پايان زندگي باشد اين خلقت عَبَث و بيهوده
خواهد بود.

هيچ فردي در اين مطلب كه زندگي دنيا با انواع مشكلات و
تلخيها و مصيبت­ها همراه است هرگز نميتواند ترديد كند و اين موضوع در كلمات
اولياءِ اسلام نيز بطور مؤكّد مورد تذكر قرار گرفته است:

حضرت اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «ايّها الناس انما انتم في
هذه الدّنيا غَرَصٌ تنتضل فيه المنايا مع كل جُرْعَةٍ شَرَقَ و في كل اكْلَةٍ
غَصَصَ»[2] اي
مردم شما در اين دنيا نشانه و هدف انواع مرگها- از قبيل كشته شدن سوختن- غرق
شدن… هستيد با هر جرعه آبي خطر گرفتاري و با هر لقمه ناني گلوگير شدن همراه است.

و نيز ميفرمايد: دارٌ بالبلاءِ محفوفة و بالغدر معروفة
لاتدوم احوالها و لا تسلم نُزّالُها احوال مختلفة و تارات متصرّفة العيش فيها
مذموم و الأمان منها معدوم و انّما اهلها فيها اغراض مستهدفة ترميهم بسهامها و
تفنيهم بحمامها[3]

يعني: «دنيا سرائي است بلاء و گرفتاري آنرا فرا گرفته و به
بيوفائي شهرت يافته همواره بر يك حال باقي نيست و ساكنان آن هرگز سالم نميمانند
حالات آن گوناگون و نوبت هايشان در تغيير و عوض شدن است خوشي در آن نكوهيده شده و
آسودگي در آن يافت نميشود و اهلِ آن هدفهاي تير بلا هستند و دنيا تيرهاي خود را به
سوي ايشان ميافكند و به مرگ نابودشان مي­گرداند»

بطورخلاصه: اين موضوع يعني هدف خلقت انسانها، زندگي چند روز
دنيا بودن،‌ مانند آنست كه شخصي سفره­اي را پهن كرده و در آن انواع غذاها فراهم
نموده و افرادي را براي استفاده از آن غذاها دعوت نمايد ولي در ضمن انواع جانوران
درنده و گزنده و تعدادي جلّاد را نيز در آن مجمع حاضر بسازد كه اين جانوران و
جلّادهاي خطرناك آماده­اند در هر لحظه­اي با چنگ و نيش و دندان و خنجر، دمار از
روزگار اين مهمانان برآورند آيا شخص كريم چنين كاري را انجام ميدهد؟ و اگر انجام بدهدا
نقض غرض نيست، آيا چنين دعوت و مهماني كردن كار عبث و بيهوده نيست؟ مسلماً چنين
كاري كه نقض غرض و كار عبث و بيهوده مي­باشد از شخص كريم و حكيم صادر نميشود.

بلي، در صورتي كه منظور از بوجود آوردن مشكلات و شدائد و
مصائب تربيت انسانها و آزمايش آنها- كه آن هم نوعي تربيت است- باشد تا آنها در
نتيجه تحمّل آن و مقاومت در برابر آن ورزيده و آبديده شوند و راه تكامل را طي كنند
تا هنگامي كه وارد جهان ديگر و صحنه ديگر مي­گردند با روح تكامل يافته و نفس تهذيب
شده و استعدادهاي شكوفا شده و بفعليّت رسيده وارد آن جهان شوند و پاداش و نتايج
تحمّل اين شدائد و كسب اين شايستگي­ها را بدست بياورند، اين نه تنها غرض و كار
عَبَث نيست بلكه كاري است اساسي و شايسته تمجيد و تحسين است.

نتيجه«

نتيجه اين دو مقدّمه اين است كه حكمت خداوند ايجاب مي­كند
كه زندگي انسانها محدود باين دنيا نباشد و منظور از «معاد» كه مورد بحث ما است نيز
همين است كه زندگي انسانها در اين دنيا محصور و خلاصه نميشود و انسان داراي زندگي
جاويد است و پس از اينجهان، جهاني و صحنه ديگري وجود دارد كه نتايج افعال خود در
اين دنيا را در آن جهان بدست خواهد آورد.

 هم آهنگي عقل و نقل

اين برهان، چنانكه ملاحظه نموديد يك برهان عقلي است و درعين
حال از قرآن نيز بطور روشن استفاده ميشود و در رابطه با اين برهان 3 دسته آيات در
اين كتاب الهي وجود دارد:

1-     آياتي كه مي­گويند خلقت خداوند از بيهودگي و عبث بودن منزّه
است و بر اساس هدف و حكمت استوار ميباشد كه به ذكر نمونه­اي از آن قبلا پرداختيم.

2-     آيات بسياري كه با تكرار و تأكيد فراوان مي­گويند زندگي
انسانها منحصر باين جهان نيست، و پس از اين جهان صحنه و جهان ديگري كه در آن حساب
اعمال و پاداش و كيفر و بهشت و جهنم وجود دارد تشكيل خواهد شد.

3-     آياتي كه عبث و بيهوده نبودن خلقت را با موضوع «معاد» مربوط
ميسازد و با كمال صراحت مي­گويد اگر «معاد» در بين نباشد خلقت انسانها بلكه كلّ
جهان، بيهوده و عبث خواهد بود و ما در اينجا بمناسبت بحث خود، به ذكر نمونه­هائي
از دسته سوّم مبادرت ميورزيم:

الف- افحسبتم انّما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون
فتعالي الله الملك الحق لا اله الّا هو ربّ العرش الكريم[4] آيا
گمان مي­كنيد ما شما را بيهوده آفريده­ايم و بسوي ما بازگشت نميكنيد كه: اگر
بازگشت بسوي خدا و «معاد» در بين نباشد آفرينش انسانها بيهوده خواهد بود. از آن پس
خود را به اين چهار صفت توصيف مي­كند تا اين موضوع كاملاً تثبيت شود:

1-     مَلِك بودن يعني سلطان جهان هستي بودن كه فرمان و اختيار
آفرينش و آغاز و انجام و فراهم شدن روزي و زندگي و مرگ و بازگشت همه و همه بدست
قدرت او است.

2-     او حقّ است كار باطل و عبث و بيهوده هرگز از او صادر نمي­گردد.

3-     لا اله الّه هو يعني جز او خدائي و مصدر حكمي وجود ندارد تا
جلو فرمان و خواسته او را بگيرد و بنابراين فرمان و تقدير او هميشه نافذ است و
جاري خواهد شد.

4-     او فرمانرواي عرش عالم هستي است.

بنابراين تنها فرمانروائي كه همه چيز به اراده و فرمان او
بوجود ميآيد و جز بحث حكم نميكند او است و در نتيجه او چون حق است كار او از
بيهودگي و عبث و باطل بودن منزّه است و اگر «معاد» در بين نباشد كار خلقت، عبث و
باطل خواهد بود.

ب- و ما خلقنا السّموات و الأرض و ما بينهما الاّ بالحقّ و
ان الساعة لآتِيَةٌ[5]

«ما آسمانها و زمين و آنچه را كه آنها در بر گرفته­اند جز
به حق نيافريده­ايم و قيامت حتماً خواهد آمد» كه مفاد آن، مانند آيه قبل اين است
كه اگر قيامتي در بين نباشد خلقت آسمانها و زمين با حق توأم نخواهد بود و روشن است
هنگامي كه با حق توأم نباشد، عبث خواهد بود[6]
خداوند از انجام كار عبث و بيهوده منزّه است).

ج- و خلق الله السّموات و الأرض بالحق و لتجزي كلّ نفس بما
كسبت و هم لايظلمون[7]

خداوند آسمانها و زمين را به حق و براي اينكه هر فردي به
جزاي اعمالي كه انجام داده است برسد آفريده است و بر هيچكس ظلم نخواهد شد. چرا
گروهي دچار سرگشتگي و حيرت شدند؟

در اينجا ذكر «برهان حكمت» كه ما آنرا نخستين برهان از
براهين معاد بحساب آورديم پايان يافت و بيان براهين ديگري كه براي «معاد» اقامه
شده است را با توفيق خداوند براي شماره­هاي بعد مي­گذاريم ولي تذّكر يك نكته را در
رابطه با «برهان حكمت» كه مذكور گرديد لازم ميدانيم و آن اين است كه علّت احساس
بيهودگي در خلقت كه گروهي را دچار سرگشتگي و حيرت ساخته است از همين جا سرچشمه مي­گيرد
كه آنان به رمز و هدف خلقت- بر اساس برهان حكمت كه ذكر گرديد- توجه نكردند و دنيا
را مجزّا و منها از آخرت مورد توجّه قرار دادند يعني آخرت را ناديده گرفتند و
زندگي انسانها را منحصر بزندگي همين چند روز دنيا دانستند و با خود چنين مي­انديشيدند
اكنون كه ما با مردن فاني ميشويم و مردن پايان زندگي است اين خلقت براي چيست؟ و
اين خلقت عبث است و  چه نتيجه­اي دارد؟

از اينها كلماتي كه نماينگر سرگشتگي و تحيّر آنها است بطور
فراوان بجا مانده است از اين قبيل:

تركيب پياله­اي كه درهم
پيوست                   بشكستن آن را روا
نميداد مست

چندين قد سرو نازنين و
سر و دست              از بهر چه ساخت
وزبراي چه شكست؟

جامي است كه عقل آفرين
ميزَنَدَ                  صد بوسه زمهر بر
جبين ميزَندش

اين كوزه گرد هر چنين
جام لطيف                  ميسازد و باز
برزمين ميزَندش

از آمدنم نبود گردون را
سود                          وزرفتن من جاه
و جلالش نفزود

از هيچ كسي نيز دوگوشم
نشنود                 اين آمدن و رفتنم از
بهر چه بود

يك روز بكودكي به استاد
شديم                    يكروز زاستادي خود
شاد شديم

پايان سخن شنو چه آمد بر
ما                      از خاك برآمديم و
بر باد شديم

گر آمدَنم بخود بدي
نامدَمي                         ور نيز شدن
بمن بدي نا شدمي

به آن نَّبدي كه اندرين
دير خراب                     نه آمدمي نه
شِدمي نه بدمي

آري، كساني كه به حقايق
توجّه نمي­كنند و مطالبي را كه براهين قطعي عقلي و نقلي ثابت كرده است ناديده مي­گيرند
سرنوشتشان جز اين نميتواند باشد كه گرفتار رنج سرگشتگي و تحيّر باشند و با اين
قبيل كلمات رنج دروني خود را آشكار نمايند.

ادامه دارد

 



[1]
. سوره دخان، آيه 38 و 39.

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت نامه­ها انسان را ميلرزاند و بيدار ميكند.

امام خميني

قسمتي از وصيتنامه شهيد هادي اخباري

عاشقان مكتب رسول ا… (ص) دوستداران اهل بيت عصمت بدانيد و تو اي تاريخ اين
مقاتل را بنگار كه ما با يقين كامل و شناخت از يكايك آيه­هاي قرآن و بشارتهاي خداوند
مانند مولايمان امام حسين(ع) و به منظور ياري رساندن بدين خدا و عشق ديدار لقائش
در اين راه سر ارائه داديم و اين طريق را از ثارا… درس گرفتيم، جان دادن در راه
خدا و تكه تكه شدن در راه دوست، آنقدر در كام ما شيرين است كه فقط از روي وصيت
نامه­ها ميتوان دركش كرد. اي كسانيكه به زبان لااله الاالله را گفته­ايد اين را در
قلب خود بگذارانيد و در وجودتان حفظش كنيد.

ياد خداوند بايد چنان بر بدن لرزه بيندازد كه انسان را مانع از آن گرداند كه
به كس يا چيز ديگر روي آورد، و آنچنان قلب را تسكين بخشد كه با وارد آمدن مشكلات
جز رضاي او چيز ديگري برايمان نباشد. شماها كه هنوز شهادت را درك نكرده­ايد زيرا
خون شهيد بزمين نميرزيد مگر اينكه هر قطره­اش تبديل بدريائي از خون ميگردد و بصورت
عامل حركت بجان و روح مسلمانان وارد ميشود، شهيد ميسوزد و بجامعه نورانيت ميبخشد
روشنائي كه به نيستي او تمام ميشود. «اي كسانيكه از روشنائي سوختگان همنوع خود
بهره ميبريد بدانيد در قبال اين واقعه خيلي وظيفه داريد».

قسمتي از وصيتنامه روحاني شهيد حسن يوسفي

«… از امام عزيزمان پيروي كنيد و او را تنها نگذاريد. از روحانيت متعهد و
مبارز و آگاه جدا نشويد و هميشه آنرا حمايت كنيد. چون يقين به اين مسئله داريم كه
بعد از امام خميني، تنها كسي كه لياقت رهبري و مرجعيت را داراست حضرت آيت الله
العظمي منتظري مدظله العالي است و لذا اطاعت و پيروي از او واجب و لازم است و بايد
از ايشان حمايت كنيد…

به برادران عزيز روحاني عرض مي­كنم: اي عزيزان! خدا را شكر كنيد و با جديّت
مشغول تحصيل باشيد و در كنار آن به جبهه هم برويد و از امام و آيت الله العظمي
منتظري حمايت كنيد و پيام انقلاب را به تمام جهانيان برسانيد، چرا كه شما مبلّغ
رسالت الهي هستيد. اگر شهادت نصيب اين حقير شد، برادرم غلامرضا را ببريد در حوزه
تحصيل كند تا جايم در آنجا خالي نباشد و قرآن را در دست راست و سلاحم را در دست چپ
بگيريد و در راه اسلام كوشش نمائيد.

و چند كلمه با شما اين عزيزان محصل، خدا نكند كه توجيهات باعث فراموش شدن هدف
از كسب علم شود،‌ آنجا كه ميگوييد «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» بدان كه
اين نكته مانند پل صراط باريك­تر است از مو و تيزتر است از شمشير. اگر هدف از كسب
علم رسيدن بمعرفت بيشتر و يا خدمت كردن بمسلمين، اينكار براي رضاي خداست و اگر
دانشمند شدن و عالم و متخصص شدن نتواند انسان را بخدا نزديك كند و بهرطريق عمل
براي خدا نباشد خيلي بيچارگي است مواظب باشيد خسرالدنيا و الاخره نشويد.

… اي كارمند دولت اي مجري قوانين
اسلام بدان كه اگر ريا كردي به اين طريق درب جهنم را گشوده، چرا منتظر تشويق هستي
اگر كار خوبي انجام دادي براي اوست و او ميداند، اي قلبهاي پاك كه با تمام وجود به
يقين رسيده­ايد بر شماست كه به آيندگان برسانيد اگر از خانه و كاشانه دور شديم،
اگر پدر و مادر و ديگر علائق را ترك گفتيم اگر بطرف گلوله داغ و قرمز بي مهابا
دويديم اگر دهها بار مجروح شديم باز ايستاده­ايم اگر بهترين ياران را داده­ايم
هدفي جزا… و ياري او نبود مردانه جنگيده­ايم نه براي آب، نه براي خاك و نه براي
خشنود كردن انساني مانند خود هدف بالاتر از اينها است هر چند اين عمل آب و خاك در
پي دارد براي همين است كه شهيد، اسير، مفقود و معلول و يا سالم ماندن مفهومي
ندارد. بهتر است بدانيد اگر هدف كشورگشائي و يا هدفي غير از رضاي خدا باشد ما حاضر
نخواهيم بود يك سر مو از بدنمان كم شود چون ارزشش كمتر است. خدايا تو خود ميداني
براي رفتن به بهشت و رهائي از مشكلات دنيا نيامده­ايم بلكه عشق پرسوز و حقانيت بندگي
دوست كه ما را به اين وادي كشانده، ديگر اين چه التهابي است كه در وجودم احساس
ميكنم ديگر روحم در اين بدن خاكي نميگنجد اي همه چيزم حاضرم بارها در راه تو مجروح
شوم و باز جهاد كنم تا اينكه بوصول تو بپيوندم مولاي من تو كه خود ملك الموت واقعي
هستي حالت زارم را ببين از آن هنگام كه عالم برزخ را در خواب نشانم دادي با آن همه
نويدهاي ديگر نميتوانم مشاهده شهادت دوستان را بنمايم. «الهي رضاً برضائك و تسليما
لامرك يا غياث المستغيثين»

/

بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

بررسي آيه ميثاق

قسمت سوم

آية الله جوادي آملي

در دو بخش گذشته راجع به تفسير آيه ميثاق و اختلاف نظرهائي كه درباره آن وجود
دارد مطالبي بيان شد. در اين قسمت نيز به بخشي ديگر از مطالب مربوط به آن مي­پردازيم.

انگيزه اخذ ميثاق

چنانچه قبلاً اشاره نموديم در آيه ميثاق شاهد و مشهود هر دو عبارت از انسان
است و البته اين مسأله به اين مورد اختصاص ندارد بلكه در آيات ديگر نيز نظير آن
آمده است.  براي نمونه خداوند متعال در سوره
«نساء» مي­فرمايد« يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِيْنَ بِالْقِسْطِ‌
شُهَداَءَ‌ لِلّه وَلَوْ عَلي اَنْفُسِكُمْ اَوِ اْلوَالِدينِ وَ‌اْلأَقْرّبِيْنَ…»[1]

اي اهل ايمان! به پا دارندگان عدالت باشيد و براي خدا شهادت دهيد هر چند بر
ضرر خود و يا پدر و مادر و خويشان شما باشد.

چنانچه بوضوح معلوم است در اين آيه در شهادت عليه خويش، شاهد و مشهود واحد
است.

انگيزه اخذ ميثاق هم در خود آيات ياد شده چنين بيان شده است: «اَنْ تَقُولُوا
يَوْمَ الْقِيامَةِ إنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ اَوْ تَقُولُوا إنَّما اُشْرِكَ
آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذَريَّةً مَنْ بَعْدِهِمْ اَفَتُهْلِكُنا بِما
فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ».

عامل انحراف انسان ممكن است عامل تربيتي باشد و يا عامل اجتماعي و يا هر دو، و
از اينرو در آيات ميثاق به اين دو عامل بعنوان دليل اخذ ميثاق اشاره شده و فرموده
است علت گرفتن تعهّد يكتاپرستي براي اين بوده كه انسان مشرك در قيامت نتواند چنين
احتجاج نمايد كه پدران او با تربيت شرك آلود خويش او را مشرك ساخته­اند و يا جوّ
حاكم اجتماع آنها را به شرك كشانيده است.

پيروي بي­تحقيق

در چند آيه قبل از آيات ميثاق مي­فرمايد: «قال ادخلوا في اُمم قد خلت من قبلكم
من الجنّ و الأنس في النّار كلّما دخلت اُمة لعنت اختها حتِّي اذا ادّاركوا فيها
جميعاً قالت اُخريهم لأوليهم ربّنا هؤلاء اضلّونا فاتهم ضِعْفاً مِن النّار قال لكلٍّ
ضِعفٌ ولكن لاتعلمون»[2]

خداوند به آن كافران مي­فرمايد: داخل شويد در صف گروههاي مشابه خود از جن و
انس در آتش، هر زمان گروهي وارد مي­گردند به گروه ديگر لعن مي­نمايند تا همگان
ذليلانه در آن قرار گيرند گروه پيروان درباره پيشوايان خود مي­گويند: خداوندا
اينان بودند كه ما را گمراه ساختند پس مجازات آنها را از آتش دو چندان ساز (كيفري
براي گمراهي و كيفري براي گمراه سازي) مي­گويد براي هر كدام (از شما)عذاب مضاعف
است ولي نمي­دانيد.

چرا كه تابعين اگر حاكميت فكري و عقيدتي آنها را نمي­پذيرفتند آنها توانائي
انحرافشان را نداشتند. بنابراين تابع شدن بي­تحقيق بهمان اندازه گناه و نابجا است
كه به گمراهي كشيدن مردم، نابجا و گناه مي­باشد و لذا فرموده «لكلٍّ ضعفٌ». اين
متابعت همان پيروي كوركورانه و بدون تحقيق است كه در سوره «حج» به آن بدينگونه
اشاره شده است؛ در آيه سوم اين سوره مي­فرمايد: «و مِن النّاس من يجادل في الله
بغير علم و بتّبع كلِّ شيطان مريد» از مردم كساني هستند كه بدون برخورداري از دانش
درباره خداوند به مجادله پرداخته و از هر شيطان گمراه كننده­اي متابعت مي­نمايند.

و در آيه (8) همين سوره راجع به رهبري بي­دانش و بينش مي­فرمايد: «و من الناس
من يجادل في الله بغير علم و لاهديً و لا كتاب منير. ثاني عطفه ليضلّ عن سبيل الله
له في الدنيا خزيٌ و نذيقه يوم القيامة عذاب الحريق» بعضي از مردم بدون دارا بودن
علم و هدايت و كتاب روشنگر آسماني درباره «الله» مجادله مي­نمايند و با تكبّر از
حق اعتراض نموده تا خلق را از راه خدا گمراه و منحرف سازند، چنين كسي را در دنيا
ذلّت و خواري باشد و در آخرت به او آتش سوزان خواهيم چشاند.

انسان عاقل انساني است كه در هر مرتبه­اي كه باشد گفتار و كردارش بر پايه
تحقيق است، اگر مقلّد است تقليدش از روي تحقيق و آگاهي است و چنانچه عده­اي از او
پيروي مي­نمايند در اينصورت مسئوليت عمل صحيح پيروان خود را هم به عهده دارد و
بنابراين بايد نهايت تلاش و سعي خويش را براي يافتن راه درست و ارائه آن به پيروان
خويش مبذول دارد.

پس در اصل دين و اعتقاد به توحيد جاي عذر براي احدي باقي نمانده است نه براي
تابع و نه براي متبوع و از اينرو در سوره «نساء» به كساني كه استضعاف خويش را در
جامعه، دليل و بهانه انحرافشان قرار مي­دهند و مي­گويند: «كنّا مستضعفين في
الأرض»، فرشتگان در پاسخ آنان چنين اظهار مي­نمايند: «ألم تكن ارض الله واسعة»[3] آيا
زمين خدا وسيع نبود؟ يعني شما كه مي­توانستيد با مهاجرت از چنان جامعه فاسدي خود
را نجات داده و خدا را پرستش نمائيد، چرا در آنجا مانديد و مشرك از دنيا رفتيد؟

بدين ترتيب مي­بينيم كه حجّت بالغه الهي بر همگان تمام است و هيچ چيز نمي­تواند
بهانه و عذر انحراف از عقيده صحيح قرار گيرد.

عالم ذر

بطور خلاصه بحث در مورد اين آيه شريفه در چهار امر تبيين مي­گردد.

1-     ادله منكرين عالم ذر

2-     جواب كساني كه عالم ذر را قبول دارند.

3-     نظريه مرحوم استاد طباطبائي رضوان الله عليه.

4-     نظريه مورد قبول.

دلايل انكار عالم ذر

امّا دلائل منكرين عال ذر چنانچه قبلاً‌ هم اشاره نموديم عبارت از شش دليل مي­باشد،
مرحوم شيخ طوسي در تفسير «تبيان» با قاطعيّت تمام عالم ذر را نفي مي­نمايد و از
اينرو شيخ طبرسي در «مجمع البيان» با اشاره به سخن ايشان مي­گويد: بعض از محققين
نظريه عالم ذر را رد نموده­اند.

دليل اول منكرين عبارت از اين است كه ذرّات ريزي كه از صلب حضرت آدم استخراج
شد از دو صورت خارج نيست، يا اينكه آنها فاقد عقل و شعور بوده­اند، بنابراين زمينه
هر گونه اخذ تعهّد و ميثاق درباره­شان از ميان مي­رود، چرا كه تكليف در صورت درك و
شعور است، و يا اينكه داراي عقل و ادراك كامل بوده­اند، در اين صورت بايد آن صحنه
ميثاق و تعهّد در دنيا به يادشان مانده باشد وگرنه دليلي براي اخذ ميثاق باقي
نخواهد ماند. براي اينكه در آيه علّت گرفتن ميثاق، چنين بيان گرديده است: تا در
قيامت مشركين نگويند ما از توحيد غفلت داشتيم. ولي در صورتي كه آن تعهّد از يادشان
برود، جاي احتجاج در قيامت برايشان باقي خواهد ماند و اين منافات با علت مزبور
دارد.

2- ميثاقي را كه خود شاهد گرفتن آن بوديم و با «بلي» چنان تعهّدي سپرديم چگونه
چيزي از آن به ياد،‌ نمانده است؟ با اينكه تمام صحنه­هائي را كه در دنيا ديده­ايم
و اعمالي را كه انجام داده­ايم در قيامت به خاطر مي­آوريم.

قرآن كريم از زبان اهل دوزخ نقل مي­نمايد: و قالوا ما لنا لانري رجالاً كنّا
نعدّهم من الاشرار»[4] چرا ما
فرادي را كه در دنيا جزء گروه اشرار مي­دانستيم، در جهنم نمي­يابيم. بدين ترتيب مي­بينيم
كه در جهنم سوزان الهي، افراد تبه كار خاطرات دنيا را فراموش نمي­نمايند، چگونه در
دنيا خاطره مهم اخذ ميثاق را فراموش نمايند، بنابراين مي­توان نتيجه گرفت كه عالمي
به نام عالم ذر وجود نداشته است.

و اگر از اين اشكال پاسخ دهند كه چه اشكال دارد چنان عالمي وجود داشته و همه،
پيش از آمدن به دنيا عالم ديگري را پشت سر گذاشته باشيم ولي چيزي از آن عالم به
يادمان نمانده باشد. مي­گوئيم: در اين صورت اين سخن همان معتقدين به تناسخ خواهد
بود. آنها هم مي­گويند ما پيش از آمدن به دنيا نيز زندگي نمي­نموده­ايم، آنهائي كه
در آنجا اعمال شايسته داشته­اند اكنون با رفاه و راحتي بسر برده و پاداش كارهاي
خوب خويش را مي­بينند و آنانكه تبه كار و فاسد بودند، در دنيا به حالت فقر و فلاكت
افتاده و به كيفر اعمال زشتشان مي­رسند، يا اينكه هيچ خاطره از خاطرات زندگي پيشين
در خاطرشان نيست!

3- آنچه درباره عالم ذر معروف است كه تمام ذريه از صلب آدم ابوالبشر استخراج
شدند و از يكايك آنها اخذ ميثاق به عمل آمد به سه دليل با ظاهر آيه شريفه قابل
انطباق نمي­باشد.

الف- در آيه «من بني آدم» آمده است يعني اخذ ميثاق از تمام فرزندان آدم
ابوالبشر نشده بله از ذريّه فرزندان آدم تعهّد گرفته شده است. بنابراين تمام
انسانها چنان تعهدي در آن عالم نسپرده­اند.

ب- در آيه «من ظهورهم ذرّيّتهم» آمده، و مرجع ضمير «هم» در «ظهورهم» و
«ذريتهم» بني آدم است، اگر از ذريه آدم ابوالبشر اخذ ميثاق شده بود من ظهوره و
ذريته بود.

ج- در علت دوّمي كه براي اخذ ميثاق در خود آيه شريفه بيان گرديده چنين آمده
است: «أوتقولوا يوم القيامة انَّما اشرك آباؤنا من قبل…» اگر ذريه از صلب خود
آدم استخراج شده­اند، پدري جز آدم در آن عالم نداشته­اند و او هم موحّد بوده است،
پس چگونه در آيه آمده است كه فلسفه اخذ ميثاق اين بوده كه در قيامت نگوئيد پدران
مشرك ما، ما را منحرف ساختند؟

تا اينجا سه دليل از دلائل منكرين عالم ذر بيان شد، و در بحث آينده ساير ادلّه
منكرين عالم ذر را با خواست خداوند مورد بحث و بررسي قرار مي­دهيم.

ادامه دارد

 



[1]
. سوره نساء، آيه 135.

/

ميزان تشخيص بين مسلمان و كافر

تفسير سوره لقمان

قسمت بيست و چهارم

ميزان تشخيص بين مسلمان و كافر

آية الله مشكيني

«و من كافر فلايحزنك كفره الينا مرجعهم فننبّئهم بما عملوا انّ الله عليم بذات
الصدور»[1]

(اي رسول گرامي!) و كسي كه كافر گردد كفرش ترا محزون نسازد، بازگشت همه آنان
به سوي ما است و ما آنها را از اعمالي كه انجام داده­اند آگاه خواهيم ساخت و
خداوند به آنچه در درون سينه­ها است دانا و آگاه مي­باشد.

پيش از آيه 22 از افرادي سخن به ميان آمده بود كه علي رغم استفاده از نعمت­هاي
آشكار و نهان الهي به انكار ذات مقدس ولي نعمت خويش پرداخته و پيروي از راه و روش
اعتقادي پدرانشان را بهانه شرك خود قرار داده بودند و در آيه 22 از كساني كه صراط
مستقيم دين را انتخاب نموده و جزء گروه نيكوكارند ياد شده و سپس در آيه بعد كه آيه
مورد بحث است به گروه نخست اشاره نموده و به پيامبر مي­فرمايد: از كافر شدن افراد،
اندوه و نگراني به خويش راه نده.

معاني كفر

كفر به معناي پوشيدن و پنهان ساختن چيزي است و بهمين مناسبت در كلمات عرب آمده
است «الليل كافر» شب كافر است، زيرا شب با پرده تاريك خود پديده­هاي عالم را از
انظار عمومي پنهان مي­سازد و به كسي هم كه پاس نعمت­هاي الهي را نگاه نمي­دارد
بهمين جهت كفران كننده نعمت مي­گويند كه نعمت­هاي خداوند را ناديده گرفته و شكر آن
را كه اظهار نعمت است بجاي نمي­آورد و گويا نعمت­هاي خداوندي را در زير پوشش
نارضائي و عدم اظهار آنها، مستور و پنهان ساخته و ديگران را در جريان آن قرار نمي­دهد.

و در سوره مباركه «حديد» به كشاروزان به اين مناسبت كفّار اطلاق گرديده كه
دانه و بذر نباتات را در دل خاك پنهان مي­سازند «… كمثل غيث اعجب الكفّار نباته»[2]
همانند باراني كه كشاورزان از گياهي كه در پي آن مي­رويد خوشحال و شگفت زده مي­شوند.

معني ديگر كفر، انكار وجود ذات حق تعالي مي­باشد و نيز به كسي هم كه بعضي از
ضروريات دين را منكر گردد كافر گفته مي­شود. بعضي از دوستان گاهي از ما مي­پرسند
كه ميزان تشخيص بين مسلمان و كافر چيست؟ من از اين فرصت مناسبي كه در مورد تفسير
اين آيه پيش آمده است استفاده نموده و به اين سؤال پاسخ مي­گويم.

فرق مسلمان و كافر

معناي كافر شرعي اين است كه انسان همه اصول عقايد اسلامي و يا يكي از آنها را
منكر شود، مثلاً توحيد يا يكي از صفات الهي مانند علم و يا قدرت خداوند و يا عدل
او را انكار نمايد و يا به انكار معاد بپردازد، البته اگر انكار امامت نمايد به او
كافر گفته نمي­شود مانند برادران اهل سنت ما كه مسلمان­اند و در عين حال به امامت
كه شيعه به آن معتقد است قائل نمي­باشند.

فقها به منكر يكي از فروع دين نيز كافر مي­گويند چرا كه فروع دين از جمله پيام
و رسالت پيامبر است،‌ چنانچه نماز و يا روز را پيامبر آورده و انكار آن به انكار
رسالت و نبوّت پيامبر باز مي­گردد كه يكي از اصول اعتقادي مي­باشد و بنابراين موجب
كفر است.

و گاهي انجام يك عملي انسان را از اسلام خارج و در زمره كفّار داخل مي­سازد،‌
مانند اينكه شخصي- نعوذ بالله- قرآن را در آتش افكنده و بسوزاند و يا به ساحت مقدس
رسول گرامي اسلامي«ص» اهانتي روا دارد و يا نسبت به يكي از ائمه معصومين عليهم
السلام ناسزا بگويد.

بنابراين آنچه انسان را از اسلام خارج مي­سازد سه چيز است.

1-     انكار مسائل اعتقادي.

2-     انكار فروع ديني كه منجر به تكذيب نبوّت گردد.

3-     عملي كه اهانت به خدا و يا به پيامبر«ص» و ائمه«ع» باشد.

 كافران عصر پيامبر همانهائي بودند كه رسالت وي
را انكار مي­نمودند و يا به انكار معاد مي­پرداختند، اكنون مي­پردازيم به آيه­اي
كه در آغاز اين بحث مطرح نموديم: خداوند به پيامبر مي­فرمايد: اگر كسي كافر شد
يعني منكر توحيد و يا نبوت و يا معاد شد، از كفر او اندوهگين مباش.

نگراني پيامبر«ص» از كافر شدن مردم

ممكن است كسي اين سؤال به ذهنش راه يابد كه چرا پيامبر از گمراه شدن كسي
ناراحت مي­شود، در صورتي كه اگر انسان بشنود يك نفر از ميان يك ميليارد مسلمان،
كافر شده است بطور طبيعي ناراحت مي­شود، و ما نيز قبلاً بيان نموديم كه يكي از
مراتب نهي از منكر اين است كه مسلمان قلباً از انحراف ديگران ناراحت گردد.

ولي ناراحتي پيامبر يك ناراحتي عادي نبود، گاهي آنچنان از كافر شدن بعضي
ناراحت مي­شد كه نسبت به سلامتي و يا به جان پيامبر احساس خطر مي­شد. در سوره مباركه
«كهف» كه از سوره­هائي است كه در مكه نازل گرديده است مي­فرمايد: «فلعلّك باخع
نفسك علي آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفاً»[3] نزديك
است كه خويش را از تأسف و اندوه در آستانه هلاكت و نابودي قرار دهي كه به اين قرآن
ايمان نمي­آورند. و در سوره فاطر مي­فرمايد: «فلا تذهب نفسك عليهم حسرات» بخاطر
كفر و گناه مردم خودت را به حسرت و اندوه مينداز.

بنابراين، حزن و اندوه پيامبر«ص» بر كفر مردم، اندوهي طاقت فرسا و خطرناك براي
وي بوده و از اينرو در آيه فرموده است «فلايحزنك كفره» اي پيامبر اگر كسي كافر
شود، كفر او ترا آنچنان محزون سازد كه در معرض خطر قرار گيري، پس محزون شدن معمولي
بر كفر و انحراف افراد از آثار ايمان است و اگر كسي آنچنان بي­تفاوت باشد كه از
گمراه شدن برادران هم كيشش، اندوهي بدل راه ندهد، بدون ترديد در ايمان او كمبود و
نقصان وجود دارد كه بايد در صدد اصلاح خويش برآيد و نسبت به سرنوشت اعتقادي مسلمين
از خود بي­تفاوتي نشان ندهد.

راوي به امام صادق (ع) عرض مي­نمايد: آيا دوستي و دشمني از ايمان است؟ امام مي­فرمايد:
آيا ايمن جز حبّ و بغض چيز ديگري هست؟ انساني كه به هدايت ديگران علاقمند است و از
انحرافشان اندوهناك مي­گردد، آن علاقه و دوستي و اين نگراني از ايمان او است.

سپس در دنباله آيه مي­فرمايد: «الينا مرجعهم فننبّئهم بماعملوا» بازگشت آنان
بسوي ما است و آنها را از نتيجه اعمالشان آگاه خواهيم ساخت.

در آيات قبل نيز مسأله بازگشت بسوي خداوند با عبارات مختلفي مطرح شده است: در
آيه (15) مي­فرمايد: «ثم اليّ مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعلمون»‌ در آيه (22)
فرموده: «والي الله عاقبة الأمور» چنانچه در ديگر سوره­هاي قرآن كريم مسأله معاد و
بازگشت انسانها نيز مكرّر مطرح گرديده است.

گرچه اين مسأله به تعبيرات مختلفي بيان شده ولي تمام آنها بيانگر اين حقيقت و
واقعيت مي­باشند كه كاروان بزرگ بشريت از آغاز پيدايش انسان در كره خاك به سوي
عالم برزخ و از آنجا به جانب قيامت در حركت است و نخستين مهمان جهان برزخ هابيل
بود كه بدست برادرش قابيل كشته شد. عالم برزخ بمنزله سالن انتظاري است كه براي
ورود به صحنه قيامت بايد نخست به آنجا وارد شده و تا روز رستاخيز همچنان به انتظار
بمانند، و هر روز تعدادي فراوان از اين قافله بزرگ بشري به آنجا راه مي­يابند و به
جمع منتظرين مي­پيوندند، تا آنگاه كه تمام انسانها بميرند. سپس جميع آن افراد
محشور گرديده و براي رسيدگي به اعمال و كردارشان بسوي صحنه قيامت حركت مي­نمايند
«فننبّئهم بما عملوا» و آنجا آنان را از نتيجه و بازده كارهايشان آگاه خواهيم
ساخت. البته اين جمله بيش از جملات ديگر آيه درخور توجه است.

آگاهي از اعمال

اعمالي كه از انسان صادر مي­گردد گاه اعمال بدني و عضوي است و گاه كارهاي فكري
و تصورات و تصديقات قلبي مي­باشد كه شامل اعتقادات انسان نيز مي­شود، و شك و گمان
و يقين نيز از اين جمله است، در سوره غافر مي­فرمايد: «يعلم خائنة الأعين و ما
تخفي الصدور»[4] خداوند به
نگاه خيانت آميز چشم­ها و آنچه در دلها پنهان است دانا است. خداوند در قيامت انسان
را از آنچه عمل نموده آگاه و مطلع مي­سازد و سپس مرحله كيفر و مجازات اعمال فرا مي­رسد
مطلع ساختن بر اعمال غير از مجازات اعمال است.

خداوند در يكي از مواقف پنجاه گانه محشر انسانها را بر اعمالشان واقف و آگاه
مي­سازد. در اين رابطه در سوره مباركه «زلزال» مي­خوانيم «فمن يعمل مثقال ذرّة
خيرا يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره» هر كس به اندازه مثقالي كار خير و يا شرّ
از او سر زده باشد آنرا خواهد ديد «يَرَه» يعني در نامه اعمالش مي­خواند و مي­بيند
كه چه اعمالي را انجام داده است، پس از آن، در موقف مجازات چه بسا ممكن است اعتقاد
درست باشد و مسأله شرك و كفر و نفاق در كار نباشد و به وسيله شفاعت بخشيده شود و
ممكن است مستحق كيفر بوده و مجازات گردد.

البته مسأله شفاعت هم حساب و معياري دارد و چنين نيست كه هر كس مشمول آن گردد،
لذا در قرآن كريم چنين بيان شده است: «و لا يشفعون الّا لمن ارتضي»[5] امام
صادق (ع) مي­فرمايد: اين جمله «لمن ارتضي» اميدوار كننده است. آنهائي كه اصول
اعتقاديشان درست نباشد از جمله افرادي كه شفاعت شامل حالشان شود نمي­باشند، لذا در
سوره (توبه) مي­فرمايد: «ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفرالله لهم»[6] اي
پيامبر! اگر هفتاد مرتبه براي آنان طلب آمرزش و استغفار نمائي خدا آنها را نخواهد
بخشيد.

معناي صدر

در پايان آيه مي­فرمايد: «ان الله عليم بذات الصدور» خداوند به آنچه در دلها
است آگاهي دارد.«صدور» در واژه عربي به معني سينه­ها است ولي در قرآن در بيشتر
موارد به معناي روح آمده است،‌ روح عبارت از حقيقت انسان است ولي همان چيزي است كه
انسان از آن به «من» تعبير مي­نمايد و مي­گويد: من گفتم، من نوشتم… و همان «من»
است كه فكر مي­نمايد، اعتقاد پيدا مي­كند و به برزخ وارد مي­شود و بدن مركب او به
حساب مي­آيد، وقتي كه انسان مي­ميرد روح از اين مركب پياده مي­شود و آنرا رها مي­سازد
و در عالم برزخ در قالب و بدن مثالي قرار مي­گيرد كه از بدن دنيائي او لطيف­تر
است،‌ بنابراين «صدر» در اينجا روان و روح آدمي است و روح است كه صدرنشين وجود
انساني است، گاهي هم به آن عقل و قلب و نفس نيز اطلاق مي­شود.

 



[1]
. سروه لقمان، آيه 23.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

عوامل رستگاري

*پيامبر اكرم«ص»

«يا علي! ثَلاثٌ مُوْبِقاتٌ و ثَلاثٌ مُنْجِياتٌ: فأمَّا الْمُوبِقاتُ
فَهَويَّ مُتَّبَع وَ شُحٍّ مُطاعٌ وَ اِعجابُ بِنَفْسِهِ. وَ‌أَمَّا المُنْجِياتُ
فَالْعَدْلُ فِي و الْغَضَبِ وَ الْقَصْدُ فِي الْغِني وَ الْفَقْرِ وَ خَوفُ
اللهِ فِي الِسِّرِّ وَ‌الْعَانِيَةِ كأَنَّكَ تَراهُ، فَان لَمْ تَكُنْ تَراهُ
فَانَّهُ يَراكَ.»

(مكارم الاخلاق ص 50)

در سفارشي به حضرت امير«ع» فرمود:

يا علي! سه چيز هلاك كننده و سه چيز نجات دهنده است.

هلاك كنندگان عبارتند از: هوا و هوسي كه دنبال شود و بخلي كه عملي گردد و
خودپسندي انسان.

و امّا عوامل رستگاري:

1- عدالت در حالت خشنودي و خشم.

2- ميانه روي در بي­نيازي و تنگدستي.

3- ترس از خدا در پنهاني و آشكاري كه گوئي خدا را مي­بيني، و اگر تو او را نمي­بيني،
او ترا مي­بيند.

*اميرالمؤمنين«ع»:

«أَلْزِمُوا الحَقَّ تَلْزِمَكُمْ النَّجاةُ».

(غررالحكم)

به حق پيونديد تا رستگار شويد.

*اميرالمؤمنين«ع»

«اِجْعَلِ الدِّينَ كَهْفَكَ وَ الْعَدْلَ سَيْفَكَ تَنْجُ مِن كُلِّ سُوءٍ وَ‌تَظْفَرُ
عَلي كُلِّ عَدُوٍّ».

(غررالحكم)

دين را پناهگاه خود و عدالت را سلاح خود قرار ده تا از هر بدي برهي و بر هر
دشمني پيروز گردي.

*اميرالمؤمنين«ع»:

امام حسن«ع» مي­فرمايد: هنگامي كه ابن ملجم«لع»، حضرت امير«ع» را با شمشير زد،
در حالي كه امام لحظات آخر عمرش را مي­گذراند، بر آن حضرت وارد شدم، بسيار نگران و
متأثر گشتم. حضرت فرمود: چرا اينقدر نگراني؟ عرض كردم: چگونه نگران نباشم و شما را
در اين حال مي­بينم.

حضرت فرمود: مي­خواهي تو را چهار خصلت ياد دهم كه اگر به ياد خود بسپاري،
رستگاري را دريابي و اگر فراموش كني، هر دو جهان از كفت برود.

اي فرزندم! 1- هيچ ثروتي بالاتر از عقل نيست.

1-     هيچ تنگدستي مانند جهل نيست.

2-     هيچ وحشتي بزرگتر از خودبيني نيست.

3-     هيچ كاميابي لذيذتر از حُسن خلق نيست.

«يا بُنَيَّ
لاغِني اَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ‌لا فَقْرَ‌مِثْلَ الْجَهلِ وَ‌لا وَحْشَةَ
أَشَدُّ مِنَ العُجْبِ وَ لا عَيْشَ أَلذُّمِنْ حُسْنِ الخُلقِ».

(بحارالانوار- ج 75- ص 111)

*امام زين العابدين«ع»:

«ثلاثٌ مَنْجِياتٌ لِْْلمُؤمِنِ: كَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَ‌
اغْتِيابُهُم، وَ اِشْغالُهُ نَفْسَهُ بِما يَنْفَعُهُ لِآخِرَتِهِ وَ‌ دُنْياهُ،
وَ طُوْلُ الْبُكاءِ عَلي خَطِيْئَتِهِ».

(تحف العقول- ص 278)

سه چيز عامل رستگاري براي مؤمن است:

1-     زبانش را از دشنام به مردم و غيبت آنان باز دارد.

2-     به آنچه براي دنيا و آخرتش سودمند است، خود را مشغول دارد.

3-     بسيار بر گناهش بگريد.

*امام زين العابدين«ع»:

«وِ انَّ أَنْجاكُمْ مِنْ عَذابِ اللهِ اََشَدُّكُمْ خَشْيَةً للِهِ».

(كافي- ج 8- ص 69)

رستگارترين شما از عذاب الهي، كسي است كه بيشتر از همه از خدا بترسد.

*امام صادق«ع»:

«المُنْجِياتُ: اِطُعامُ الطَّعامِ وَ‌اِفْشاءُ السَّلامِ وَ‌الصَّلاةُ
بِالَّليّلِ وَ‌النّاسُ نِيامٌ».

(محاسن- ص 387)

عوامل رستگاري:

1-     طعام كردن.

2-     اشاعه سلام.

3-     نماز شب خواندن هنگامي كه مردم آرميده­اند.

 

/

سفارشهاي اميرالمؤمنين (ع)

درسهائي از نهج البلاغه خطبه 230

قمست دوّم

سفارشهاي اميرالمؤمنين(ع) 2

آيةالله العظمي منتظري

اَعُورْتُم لَهُ فَسَتَركُمْ، و تَعَرَّضْتُمْ لِأَخذِهِ فَأَمْهَلَكُم و
أوُصيكُم بِذِكْرِ المَؤْتِ وَ إِقلالِ الْغَفْلَةِ عَنْهُ وَ كَيفَ غَفْلَتُكُم
عَمّا لَيسَ يُغْفِلُكمُ، وَ‌طَمَعُكُمْ فِمَن لَيسَ يمْهِلُكُمْ

در شماره گذشته، قست اول از سفارشهاي اميرالمؤمنين«ع» به مردم را مورد بحث
قرار داديم و اينك به دنبال سفارشهاي آن حضرت:

«اَعورتم له فستركم».

كارهاي زشت خود را براي او آشكار كرديد و او شما را پوشانيد.

ستارالعيوب

خداوند متعال كه بر شما منّت نهاد و آن همه نعمتهاي فراوان را بر شما ارزاني
داشت و با رحمت خود شما را تدارك كرد، يكي از آن نعمتهاي بي شمار خداوند، همين است
كه شما كارهاي زشت و قبيح انجام مي­دهيد و آنقدر گناه و معصيت از شما سر مي­زند و
خداوند با فضل و رحمتش، آنها را از ديدگان مردم مي­پوشاند چرا كه خدا ستّار العيوب
است.

عورت به معناي چيز قبيحي است كه بايد پوشانده شود و در اينجا تمام گناهان و
معصيت­ها به عنوان عورت يا چيزي كه عيب است ظاهر شدن آن آمده است. هر چه ما تخلف
كنيم از فرمان خدا و هر چه در برابر او خود را به گناه آلوده سازيم، كار عيب و زشت
انجام داده­ايم و اگر بنا بود هر گناهي كه ما مرتكب مي­شويم انسانها بر آن واقف
شوند، آبروي ما مي­رفت و نمي­توانستيم بين مردم زندگي كنيم و خداوند كه ستار
العيوب است اين عيب­ها و زشتي­ها را پوشانده است و اين چه نعمت بزرگي است كه هرگز
كسي نمي­تواند آن را شكر و ستايش كند.

«و تعرَّضتم لأخذه فأمهلكم».

خودتان را در معرض اينكه خدا شما را مؤاخذه كند قرار داديد ولي به شما مهلت
داد.

اينقدر كارهاي خلاف و جرم از شما سر زد كه جا داشت خداوند هر بار شما را مورد
مؤاخذه قرار دهد و كيفرتان دهد ولي همواره به شما مهلت داه است تا اينكه شايد به
خود آئيد و از كارهاي زشت خود پشيمان شويد و توبه كنيد و به سوي او باز گرديد. پس
نبايد از اين مهلت­هايي كه خدا به شما داده است، سوء استفاده كنيد كه يك وقت شما
را خواهد گرفت، «اَخْذَ عَزِيْزٍ مُقْتَدرٍ»، و آنگاه فرصت بازگشت و توبه نخواهيد
داشت.

در اينجا يك نكته اخلاقي نهفته است كه قابل توجه برادران و خواهران بويژه
جوانان پرشور انقلابي است:

افشاگري نكنيد

در روايات معصومين عليهم السلام به ما دستور داده­ند كه اخلاقمان مانند اخلاق
پروردگار باشد «تخلّقُوا بِأَخلاقِ اللهِ». يكي از صفتهاي «سَتارُ العُيُوب» بودن
است. خداوند كسي را به زودي مفتضح نمي­كند و كارهاي زشت او را برملا نمي­سازد.
اينكه برخي از افراد از مسئولين يا سخنرانان مي­خواهند: افشاگري كنيد!! افشاگري
يعني مفتضح و رسوا ساختن افراد و اين كار پسنديده­اي نيست، تنها در موردي صحيح است
كه يك نفر فاسد مي­خواهد متصدّي پستي مهم شود و اگر افشا نگردد به ضرر جامعه تمام
مي­شود، آن هم به اندازه­اي كه آن شخص فاسد به پست نرسد،  حتي در چنين مواردي كه به ضرر جامعه است،
افشاگري محدود روا است امّا اگر يك نفر تحت شرايطي در گذشته- مثلاً- رئيس دانشگاه
بوده و نخست وزير وقت يا شاه خائن به دانشگاه رفته و او ناچار به ملاقات شده است،‌
اكنون او را در منگنه قرار دهيم و او را رسوا سازيم، نه تنها به زيان جامعه است كه
گناهي است بس بزرگ.

از آن گذشته حتي اگر كسي در گذشته كژيها و انحرافاتي داشته ولي اكنون واقعاً
خدمتگزار است و از گذشته­اش پشيمان، چنانچه تخصّصي دارد و در يك دانشكده يا
كارخانه مي­توان از او استفاده كرد، نبايد گذشته را به رخ او كشيد، بلكه بايد مجال
بهتر انديشيدن و بهتر كار كردن را به او داد تا جامعه از يك انسان متخصّص و فهميده
و با تجربه، بهره ببرد. «تخلقوا باخلاق الله» براي همين است كه اخلاق الهي را
سرمشق خود قرار داده در رفتارها و كردارهاي روزمرّه­مان مورد استفاده قرار دهيم،
نه اينكه بسنده كنيم به نوشتن و خواندن آنها. اين يكي از اخلاق الهي است كه عيبها
و نقص­ها را مي­پوشاند و آبروي مردم را نمي­برد و ستارالعيوب است و اين خداوند است
كه در قرآن مي­فرمايد:

«يا اَيُّها الَّذينَ اَسْرفُوا عَلي اَنْفُسِكُم لاتَقْنَطُؤْا مِنْ رَحْمَةِ
اللهِ اِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً».

اي كساني كه زياده روي و اسراف بر نفس خود كرده­ايد، از رحمت خدا نوميد نگرديد
كه همانا خداوند تمام گناهان (در صورت توبه و بازگشت) مي­آمرزد.

بنابراين، اگر انساني در جامعه ما باشد كه در گذشته كجرويهائي داشته و
اشتباهاتي از او سر زده و اكنون به اشتباهات خود پي برده و در صدد جبران گذشته­اش
مي­باشد و مي­خواهد به جامعه و اسلام خدمت كند و در محيطي است كه جامعه به او نياز
دارد يا حتي اگر نياز هم نداشته باشد، حال مي­خواهد خدمت كند، اگر تشخيص داديم كه
اكنون هدفش خدمت است، نبايد گذشته­اش را به رخش بكشيم و اگر  كسي افشاگري كرد و شخصيت او را در جامعه خرد و
منكوب كرد و آبروي او را ريخت، برخلاف اسلام و دستور خدا عمل كرده است، مگر چه كسي
است كه هيچ عيب و نقصي ندارد؟ مگر جز انبياء و معصومين عليهم السلام كه خداوند
آنها را از هر رجس و ناپاكي بدور داشته و تطهير نموده است، كسي مي­تواند ادعا كند
كه هرگز گناه و معصيتي از او سر نزده و هيچ عيب و نقصي ندارد؟

پس حال كه خداوند به ما رحم كرده و عيب ما را مي­پوشاند، ما نيز بايد نسبت به
همديگر چنين رفتاري داشته باشيم،‌ عيبهاي يكديگر را افشا نكنيم، شاعر عرب مي­گويد:

كفي المرء نبلاً أن تعدّ معايبه- در بزرگواري شخص همين بس كه عيوبش را بتوان
شمرد.

البتّه اگر كسي پيدا شود كه نه تنها با انقلاب بدبين است بلكه در فكر توطئه و
كارشكني است و اكنون نيز مي­خواهد توطئه كند و اگر به پستي برسد به اسلام و انقلاب
ضربه مي­زند، در اينجا بايد جلوي او را گرفت و نگذاشت به پست و منصبي دست يابد، و
در صورتي كه آدم درستي نيست و هدفش خدمت نمي باشد ولي قصد توطئه­اي ندارد بايد
بهمان اندازه كه به منصب نرسد، او را فقط نزد مسئولين مربوطه افشا كرد نه اينكه در
دنيا آبروي او را ببريم و او را رسوا سازيم. و اگر كسي در گذشته كارهاي ناشايسته
داشته و اكنون متوجه شده و توبه كرده است نه تنها نمي­شود او را رسوا كرد و گذشته­اش
را براي ديگران افشا نمود كه بايد از او دفاع نيز كرد.

و در كوتاه سخن، از غيبت كردن و گذشته­هاي ديگران را افشا نمودن و بديها و
عيوب افراد را بازگو كردن جدّاً بپرهيزيد كه اين گناهي است بزرگ و كيفرش مضاعف
است،‌ و بهمين دليل در روايت آمده است كه غيبت از زنا بزرگتر و شديدتر است. با
اينكه زنا از گناهان كبيره و بسيار زشت و پليد است، با اين حال، غيبت از زنا
شديدتر و بدتر معرّفي شده است زيرا در زنا دو نفر ممكن است به وادي سقوط كشانده
شوند ولي در غيبت چه بسا جامعه­اي به سقوط كشانده شود.

و همين افشاگريهاي ناروا و بيجا است كه گاهي انسجام جامعه را از بين برده،
مردم را به همديگر بدبين نموده و موجب تشتّتت و تفرقه مي­گردد. و در اثر همين
افشاگريها چه بسا افراد متخصّص و ماهر كنار زده شوند و بجاي آنها افرادي متملق و
بي خاصيت سر كار بيايند كه خطر اينها از خطر توطئه­گران اگر بيشتر نباشد، كمتر
نيست.

«و اوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه».

و شما را سفارش مي­كنم به ياد مرگ باشيد و كمتر از آن غفلت ورزيد.

به ياد مرگ باشيد

اقلال از مادّه قِلَّت، مصدر باب افعال است يعني كم غفلت كنيد از مرگ. راستي اگر
ما يقين داريم كه خواهيم مرد و زندگي در دنيا موقّتي است و به پلي مي­ماند كه بر
روي آن بايد عبور كرد تا به آخرت رسيد، و اگر معتقديم در روز قيامت كه حتمي است و
خواهد رسيد، به اعمالمان رسيدگي مي­شود و تام بديها و خوبي­هاي ما، مورد محاسبه
دقيق قرار مي­گيرد، اين اعتقاد سبب مي­شود كه مقداري چشم و گوش خود را باز كنيم و
تندروي و زياده روي نكنيم و بيشتر به ياد مرگ باشيم و آن را به فراموشي نسپريم.

«و كيف غفلتكم عمّا ليس يغفلكم و طمعكم فيمن ليس يمهلكم.

و چگونه غفلت مي­كنيد از چيزي كه هرگز از شما غافل نيست و چگونه طمع داريد از
كسي كه هرگز شما را مهلت نمي­دهد؟!

برخي از افراد را ديده­ايم كه مي­گويند: اينقدر ياد مردن نكنيد و ما را به
وحشت نياندازيد!! اگر اين غفلت از مرگ سبب مي­شد كه مرگ نيز از ما يادش مي­رفت و
غفلت مي­كرد، چه خوب بود ولي شما كه مي­گوئيد اسم مرگ را نياور، بر فرض تو غفلت
كني يا خود را به غفلت و فراموشي وادار سازي، مرگ كه هرگز از تو غفلت نمي­كند و هر
وقت اجلت فرا رسيد به سراغ تو خواهد آمد و يك آن هم به تاخير نمي­افتد «اذا جاء
اجلهم لايستأخرون ساعة و لا يستقدمون» پس چرا تو به فكر مرگ نباشي كه توشه قيامت و
زندگي جاودانت را فراهم سازي. حال كه مرگ حتمي است و هيچ راه فراري از آن نيست و
وقت و موعدش نيز معين نشده است، پس چرا خود را براي آن آماده نسازيم و حال كه مرگ
از غفلت ندارد چرا ما از آن غفلت كنيم؟ و هميچنين اند جنود مرگ و حضرت عزرائيل كه
سراغ كوچك و بزرگمان را خواهند گرفت و هر وقت اجل ما در دنيا تمام شد و سراغ ما
خواهند آمد، پس چه طمع بيجائي است اگر توقع داشته باشيم كه به ما مهلت دهند زيرا
يك آن به ما مهلت نخواهند داد.

داستان حضرت سليمان«ع» را كراراً شنيده­ايد كه جن و انس مسخرش بودند و ابر و
باد تحت فرمانش بود، روزي اظهار خستگي كرد، براي استراحت و آسايش به كاخ خود رفت و
از دربانان و پاسداران خواست هيچ كس را در آن روز راه ندهند تا دمي به آرامش و
آسايش بياسايد و رفع خستگي كند. ناگهان جوان خوش سيمايي نمايان شد گفت: من دستور
داده بودم كسي را امروز راه ندهند، كي تو را به اينجا راه داد؟

آن خدائي كه تو را خلق كرده، مرا ماموريت داد كه به ديدارت بيايم.

–        
تو كسيتي و از من چه مي­خواهي؟

–        
من آمده­ام قبض روحت كنم. عمرت به سر و اجلت فرا رسيده و بايد فوراً تو را قبض
روح نمايم.

–        
امروز را خواستيم به استراحت بگذارنيم!

–        
تاخير لحظه­اي روا نيست. (و روح حضرت را فوراً قبض كرد).

بنابراين،‌ وقتي بنا باشد، سليمان با آن عظمت و بزرگواري را اجازه لحظه­اي
زندگي پس از فرا رسيدن اجل ندهند، ما چه طمع داريم كه مهلت بگيريم. وانگهي جنود
مرگ نيز از سوي خداي بزرگ ماموريت دارند و از خود نمي­توانند بذل و بخششي كند! لذا
توقُع مهلت دادن از آنان، بيجا و ناروا است. تنها انسانهاي پاكي از مرگ هرگز هراس
ندارند و هردم فرا رسد با آغوش باز از آن استقبال مي­كنند كه به حساب و كتاب خود
در دنيا رسيده باشند و آمادگي كامل براي زندگي جاودان داشته باشند و تمام وسائل
زندگي را براي آن عالم فراهم آورده باشند، همچنان سرور و راهبرشان علي (ع) كه
فرمود «و الله لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي أمه»- بخدا سوگند، فرزند
ابوطالب به مرگ مانوس­تر است از كودك به پستان مادرش.

خداوندا ما را توفيق ده كه توشه آخرت را با خود برداريم و هنگام فرا رسيدن مرگ
و آغاز زندگي جاودان، از آن روي گردان نباشيم.

/

جنگ و سرنوشت انقلاب اسلامي

جنگ و سرنوشت انقلاب اسلامي

اكنون كه جنگ ما با خصم بعثي به حساسترين مراحل خود رسيده است، جا دارد قدري
واقع بينانه و با دقّت، آن را بررسي كنيم تا ببينيم چه راهي براي خاتمه دادن
شرافتمندانه به آن- با در نظر گرفتن شرايط انقلاب اسلامي و شرارتهاي فزون از حد
دشمن- نزديكتر و صحيح­تر است.

بعثيهاي كافر با اسلام در ستيزند

واقعيّت­ها نه يكبار كه چندين بار به ما نشان داده است، رژيم صهونيستي عراق از
چنان اهداف پليدي برخوردار هست كه هرگز به فكر صلح مسالمت آميز! نيست و اگر روزي
فرياد صلح، صلح بركشد، براي اين است كه خود را در گرداب خطر مي­بيند و براي رهايي
از غرق شدن، چنين نعره­هاي منافقانه­اي را بلند مي­كند، تا پس از تجديد قوا، دگر
بار همچون اژدهايي زخمي به ما حمله ور شود. اين را در بمباران­هاي ظالمانه و
پليدانه بعثيان در مناطق مسكوني و استفاده از اسلحه شيميايي و… مشاهده كرده­ايم
و جاي ترديد نيست كه بعثيها به هيچ وجه حاضر به مصالحه نيستند و انگيزه­اي جز فريب
دادن ما ندارند؛ و مگر ممكن است رژيمي كه اساس و پايه­اش مبتني بر حذف اسلام و
محاربه با فرهنگ انسان ساز اسلامي در تمام ابعادش، مي­باشد و از روز نخست كه توسط
ميشيل عفلق مسيحي بنيان گذاري شد با پيماني كه عفلق ملحد با ائمه كفر بسته بود،
هدفي جز نابودي اسلام و وارونه جلوه دادن تمام ارزشهاي اسلامي نداشته و ندارد،
چنين رژيمي هرگز نمي­تواند ناظر يك حكومت اسلامي باشد، آن هم با رهبري مردي والا
كه مجسّمه تمام ارزشهاي اسلامي است و از ديرباز تصميم گرفته است كه با تمام قوا به
مبارزه­اي بي­پايان با باطل و پيشوايان باطل در تمام رنگها و قيافه­هايش برخيزد.

و از اين روي، از همان روزهاي اوّل پيروزي انقلاب، روي خوشي به ما نشان ندادند
و با ترفندهاي گوناگون از قبيل ايجاد تفرقه و اختلاف ميان مردم، برانگيختن اشرار
در مرزهاي كشور تحت عنوانهاي قومي و ناسيوناليستي، توزيع اسلحه و مواد منفجره ميان
افراد ضد انقلاب خلق و ايجاد توقّعهاي نابجا در بين افراد بي­تفاوت و دنيا پرست،
تلاش براي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي از راه كودتاهاي نظامي و هزاران روش ديگري كه
به اين هدف دنبال مي­شد، تنها به خاطر ستيز با اسلام و انقلاب اسلامي و در زير سايه
قدرتهاي شيطاني بزرگ، به جنگ با ما برخاستند و هنگامي كه ديدند انقلاب با اين تلاش­ها
و توطئه­ها از پا در نمي­آيد، دست به نبرد نظامي زدند و با اشغال چندين شهر و
روستاي مرزي، براي رسيدن به تهران و تصرّف آن باده­هاي خوش خيالي نوشيدند.

اينك بحث ما در اين مورد نيست كه چگونه تمام خواب­هاي شيرينشان مبدّل به
كابوسهاي وحشتناك شد و چگونه جنگ نابرابري كه يك طرف آن تمام جهان استكباري همراه
با مزدوران و هم پيمانانشان و طرفي ديگر آن تمام جهان استكباري همراه با مزدوران و
هم پيمانانشان و طرفي ديگر مردمي محروم، رنج كشيده و تازه از ظلم طاغوت رسته
بودند، از 6 روز به 7سال انجاميد و همه روزه براي آنان جز شكست و ذلت و خواري و
براي ملت ايران جز سربلندي و افتخار و سرافرازي نداشته است، ما در اين مقوله بحثي
نداريم كه مردم ما خود شاهد تمام ماجراها در طيّ جنگ تحميلي بوده و هستند و با
ايثارها و فداكاريهاي خويش، دشمنان را در سردرگمي فرو برده­اند و اكنون جهان به
اين رهبر و اين ملّت و اين انقلاب به ديد تعجب و حيرت نگاه مي­كند. ولي بحث سر اين
است كه جنگ پس از اين مدّت طولاني به چه مرحله­اي رسيده است و چگونه بايد پايان
پذيرد؟

استقامت و پايداري ملّت

بي­گمان آمريكا و ديگر قواي شيطاني، جنگ را به اين هدف افروختند كه شعله­هاي
انقلاب اسلامي به خاموشي گرايد و ايران يا به صورت مستعمره­اي ناتوان در دست آنان
باشد و يا اينكه با تجزيه و تقسيم كردن آن، قدرت انقلاب شكسته شود و انديشه انقلاب
از ذهن ديگر ملتهاي محروم بيرون رود و يا اينكه ايران به فرض مستقل بودن، بقدري
گرفتار باشد كه توان سر بلند كردن نداشته باشد و در نتيجه مسئله صدور انقلاب بكلي
ريشه كن گردد.

دشمنان با نقشه­هاي خود، ايران را از نظر اقتصادي تحت فشار شديد قرار دادند و
نه تنها در محاصره اقتصادي قرار دادند كه با زدن كشتي­ها  و بمباران مراكز اقتصادي مهم و كاهش قيمت نفت
به خيال خودشان ايران را فلج كردند ولي اوّلاً: دود اين آتش­ها به چشم خودشان
بيشتر از كشور ما رفت و تمام كشورهاي خليج از نظر اقتصادي فلج شدند و ثانياً: ملّت
ما كه تمام فشارها را تحمل كرده بود، اين بار نيز با استقامت و پايداري و افزايش
صادرات غير نفتي، بر اين ئوطئه جديد نيز پيروز شد ولي حاضر نشد تسليم دشمنان شود.
آنچه در تمام مراحل انقلاب، پيروزي و سرافرازي براي ملت ما آفريده است، همين
پايداري و استقامت است كه عزّت و افتخار آفرين مي­باشد. و بدون شك، هر گونه واپس
گرائي و انحراف و ميل به سوي كفّار و دشمنان اسلام، نتيجه­اي جز سقوط و شكست ندارد
هر چند از نظر مادّي به حدّ رفاه و بالاتر از آن برسيم.

روباه صلح جو!

دشمن كه ديد ايران همچو كوهي استوار در برابر محنت­ها و بلاهاي زودگذر ايستاده
و خم به ابرو نمي­آورد، براي ضربه زدن به انقلاب و يا رهايي از امواج خروشان آن،
به فكر ديگري افتاد.

مسخره است كه در آمريكا هر روز نغمه­اي بلند مي­شود، يكي مي­گويد: ريگان بدون
مشورت با سناي آمريکا دست به چنين مخاطره اي زده است! ديگري مي­گويد: كاخ سفيد
نياز به چند سياستمدار عاقل دارد! و ريگان براي دفاع از خود به تناقض گويي مي­افتد
و در آخر اعلام مي­كند: با مشورت همزمان به اين كار دست زده است! و هيچ يك از
مشاورين و اعضاي كاخ سفيد بركنار نمي­شود و چند روز بعد، دو چهره مهم كنار مي­روند
و… زيرا اينچنين تصميم خطرناكي بدون شك بايد با مشورت و تبادل افكار همراه باشد
ولي الآن كه قضيّه به عكس شده و بجاي اينكه كركس خون آشام به نتيجه مثبتي برسد،
همچنان گنجشكي خوار در قفس انقلاب اسلامي زنداني شده و اين بار گروگانگيري ايران
در كاخ سياه آمريكا شروع شده است، چاره­اي جز متهم كردن يكديگر و بجان يكديگر
افتادن ندارند تا شايد سياستمدار ديگري از روي نعش سرد ريگان به مقام رياست جمهوري
آمريكا برسد و روز از نو، روزي از نو!

كيك تطميع و كلت تهديد

جالب است كه «مك فارلين» در يك دست «كيك تطميع» و در دست ديگر «كلت تهديد»
گرفته بود و دزدانه با گذرنامه قلابي به ايران آمد و نمي­دانست كه ايران اسلامي،
هميشه در يكدست قرآن و در دستي ديگر شمشير دارد و هرگز قرآن را به كيكي نمي­فروشد.

ابالشهد المزعفريا ابن هند      نبيع
عليك اسلاماً و ديناً

فلا و الله كيف يكون هذا          و
مولانا اميرالمؤمنينا؟

و هرگز شمشير كه نشانه­اي از سلاح اميرالمؤمنين«ع» است و براي فرود آمدن بر
فرق مارقين و ناكثين و قاسطين بلند شده است، از دست نمي­افتد كه خدا فرمود:

«واعدّوالهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم».

ولي آن نابخردان كه به عظمت مادّي خود مغرورند، هرگز نمي­توانند باور كنند،
مردم محروم و رنج كشيده­اي كه اينقدر ظلم­ها و ستم­ها از شرق و غرب ديده و روزانه
بمبهاي آمريكا و شوروي و فرانسه و… بر سر آنان مي­ريزد، امروز دست رد بر سينه
قدرتمندترين رژيمهاي اهريمني بزند و براي هميشه دشمن را مأيوس و نااميد كند تا
آنجا كه مك فارلين بيچاره با لحني حيرت انگيز فرياد بزند:

«شما ديگركي هستيد؟! من اگر براي خريد چند دست لباس شخصي به مسكو رفته بودم،
حتماً روزي سه بار گورباچف به ديدارم مي­آمد!!»

نه سازش نه تسليم.

مك فارلين حق دارد تعجب كند، چون هنوز زود است كه اسلام و ايران را بشناسد.
اسلام به ما دستور مي­دهد كه با شما نامحرمان، سازش نكنيم و با ائمه كفر مبارزه
نمائيم. تازه اگر از ديد ديگري هم به شما بنگريم، ما را با شما ميانه­اي نيست. مگر
يادتان رفته است كه از اول پيروزي انقلاب پرچم مبارزه را عليه ما بلند كرديد؟ مگر
يادتان رفته است كه در قلب ايران لانه جاسوسي داشتيد و با تماس­هاي دزدانه­تان با
سران ضد انقلاب و خودفروختگان وطن، در پي از بين بردن انقلاب بوديد؟ آيا فراموش
كرده­ايد كه شاه و شاه دوستان را به ديار خود راه داديد تا هم از چنگال عدالت
اسلامي فرار كنند و هم با كمك شما ايران را دوباره به دامن پليدتان بيندازند! و
چقدر در اين زمينه سرمايه گذاري كرده­ايد؟ ولي اكنون كه اذعان كرديد انقلاب- به
فرموده امام- موجودي است شكست ناپذير و ايران امروز بعنوان يك قدرت بزرگ نه تنها
در منطقه كه در جهان درآمده است و امواج خروشان انقلاب چون سيلي بنيان كن مرتجعين
را در گردابهاي خطرناك انداخته و به لانه­هاي عنكبوتيان نيز در حال رسيدن است،
براي ساختن سدي جلوي اين سيل الهي، ملتمسانه به ديدار ما مي­آئيد! كه اگر اين
ملاقات به ثمر برسد و مسئولين محترم ما با شما روابط برقرار كنند شما به اين هدف
بزرگ نائل آئيد:

پرچم ننگ و ذلت بر سر ايران افكنده شود كه با دشمنان خون آشام خود ملاقات كرده
و اين همه ظلم­ها و ستم­ها را ناديده گرفته و از اين راه انقلاب مقدس اسلامي نيز
با لكه ننگ شما آلوده شود و قلب هزاران محروم برنجد و با به اسارت كشيدن مردم ما،
دشمنان را شاد و دوستان را غمزده كنيد. و از آن گذشته، انقلاب را از حركت بيندازيد
تا تمام دلبستگان  وعلاقمندان آن در لبنان،
فلسطين اشغالي، اردن، مراكش، مصر، تونس و… به سقوط كشيده شوند و فاتحه اسلام در
سراسر جهان خوانده شود!!! و از طرفي ديگر دفاع مظلومانه مردم ايران را كه با هفت
سال نبرد و مبارزه با خون آشامان بعثي، آنقدر شهيد و معلول بجاي گذاشته است به صلح
تحميلي بكشانيد.

و بحمدالله اينجا هم خداوند قدرت اسلام را به شما نشان داد و ثابت شد كه ما گر
چه از نظر ظاهري، خيلي از شما ضعيف­تر هستيم ولي از چنان قدرتي الهي برخورداريم كه
نه هراسي از سلاحهاي شما داريم و نه طمعي به شيرنيهايتان و ما تنها به خدا وابستگي
و بر او اتكال داريم. و امروز گر چه نياز به لوازم يدكي شما داريم ولي حاضريم به
چند برابر قيمت در بازار سياه بخريم اما هرگز دست تكدّي و نياز به سوي شما دراز
نكنيم. و اين است معناي آن پيروزي بزرگي كه امام فرمود: «از تمام پيروزيها بزرگ­تر
است»، همچنانكه بستن لانه جاسوسي از پيروزي انقلاب بزرگتر بود. و اينجا است كه
دروازه جهنم بر آمريكا پرستان گشوده شده است و بايد با همّت و قدرت، مزدوران
آمريكا و ديگر شياطين را در جهنم انداخت تا دنيا از شر آنان رها شود.

وضعيّت حساس جنگ

بنابراين، اكنون وضعيت جنگ خطرناكترين و حسّاسترين مراحل خود را مي­گذراند، از
طرفي دشمن با اين برخورد قاطع ايران دچار وحشت شده و به حالت هيستري درآمده است و
لذا اين بار حالت تهاجم انتفاعي به خود گرفته است و دليل آن را مي توان در همين
بمبارانهاي بي­هدف اين روزهاي رژيم صهيونيستي عراق به مناطق مسكوني اهواز و ديگر
شهرهاي غرب و جنوب ديد. اما آنچه مسلم است اگر الآن- تا دير نشده است- سپاهيان
محمد صل الله عليه و آله، از تمام جبهه­ها بر دشمن بعثي يورش آورند و ضربه­هاي
آخرين را بر پيكر ناتوانش بكوبند و شرّ اين مزدور خبيث را به خودش برگردانند، نه
مجالي براي غلط كردن آمريكا مي­ماند و نه ديگران. و اين بار قدرت مادي و معنوي ما
براي دشمنان، ظاهر و آشكار مي­گردد و بناچار در برابر آن خضوع مي­كنند.

پس هر چه پيروزي هست،‌ بستگي به الطاف خداوندي و حركت رزمندگان عزيز اسلام در
جبهه­ها دارد. و در جبهه است كه قدرت اسلام تبلور مي­يابد و عظمت انقلاب اسلامي
آشكار مي­گردد.

آنجا است كه روابط بين المللي، به نفع حكومت اسلامي- تغيير مي­يابد.

آنجا است كه نشانه­هاي سربلندي و عظمت و عزّت مؤمنان هويدا مي­گردد كه «ان
العزّة لله و لرسوله و للمؤمنينن».

آنجا است كه تمام اهداف و آرمانهاي قاسطين، مارقين و ناكثين دوران لگدمال مي­شود.

آنجا است كه سياست خارجي ايران بر اساس رحمت برمؤمنين و شدت بر كفار و منافقين
تدوين مي­شود.

آنجا است كه – به خواست خداوند- پيروزي اسلام بر كفر و حق بر باطل و انقلاب بر
ضد انقلاب و امام بر اهريمن مسجّل مي­شود.

و آنجا است كه قلب هر خداجوئي مي­تپد، چشم هر محرومي مي­نگرد، مناجات هر مظلوم
در بندي شنيده مي­شود، فرياد «وااسلاماه» هر مبارز مسلماني به گوش مي­رسد و اميد
هر نااميدي ميسّر مي­گردد ان شاءالله.

پس اي مسئولين دلسوز جمهوري اسلامي شما كه در دست رد زدن به سينه بزرگ اهريمن
زمان، به پيروزي بزرگي نائل آمديد، آخرين رشته طمع او را درهم بگسليد و با تمام
قوا بر دشمن بتازيد و مطمئن باشيد پيروزي بزرگتر، نزديك است.

«يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبّت اقدامكم و الذين كفروا
فتعساً لهم و اضلَّ اعمالهم» – اي مؤمنان! اگر (دين) خدا را نصرت و ياري دهيد،
خداوند ياريتان كند و گامهايتان را استوار گرداند و آنان كه كافرند، مرگ بر آنها
باد و اعمالشان نابود شود.

و اي سپاهيان محمّد صل الله عليه و آله وسلّم! دل به ياد خدا قوي داريد و از
اين دست و پا زدن­هاي مأيوسانه دشمن نهراسيد و با گامهايي مطمئن و استوار به پيش
بتازيد و با نابود كردن آخرين سپاهيان دشمن و درهم كوبيدن سنگرهاي لرزان آنان،
انقلاب اسلامي را از خطرات بيمه نمائيد چرا كه امروز، سرنوشت اسلام و سرنوشت
انقلاب در جبهه­هاي جنگ رقم زده خواهد شد.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

ويژگيهاي سپاهيان محمّد«ص»

«مُحمَّدٌ رَسُولُ اللهِ وَالَّدينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلي الكُفّارِ
رُحَماءُ بَيْنهُمْ رُحَماءُ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ
اللهِ وَ رِضْواناً سِيْماهُمْ في وُجُوْهِهِمْ مِنْ أَثِرَ السُّجُودِ…».

(سوره فتح، آيه 28)

محمّد صلي الله عليه و آله، رسول و فرستاده خدا است و آنان كه با او هستند
(پيروان آن حضرت) در برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود دلرحم و مهربانند.
همواره آنها را در حال ركوع و سجود مي­بيني، آنها رحمت و رضاي خدا را مي­طلبند نشانه
آنها در سيمايشان از اثر سجود نمايان است. اين است توصيف آنان در تورات و انجيل،
مانند زراعتي كه جوانه­هاي خود را خارج ساخته، آنگاه به تقويت آن پرداخته تا محكم
شود  و بر پاي خود ثابت بماند و آنقدر رشد
كرده كه كشاورزان را به تعجب وا مي­دارد. و اين براي آن است كه كفار را به خشم و
غضب درآورد. خداوند به آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وعده آمرزش و
پاداشي عظيم داده است.

اعزام بزرگ سپاه محمّد (صلي الله عليه و آله) از تهران، قوّت قلبي به ديگر
سپاهيان عزيز محمّد«ص» در سراسر جبهه­هاي نور عليه ظلمت بخشيد و دنيا را به شگفتي
و اعجاب واداشت كه ديدند پس از عزيمت 500 گردان رزمي تخصّصي به جبهه­ها، با يك
درخواست مسئولين، يكباره بيش از صد هزار بسيجي آموزش ديده به عشق لقاي محبوب، به
سوي جبهه­ها روانه شدند به اين اميد كه هر چه زودتر شرّ دشمنان اسلام را به خودشان
باز گردانند و جنگ را به سود اسلام خاتمه دهند و به احدي الحسين نائل آيند.

از ما چيزي ساخته نيست جز دعاي خير و پيروزي براي اين عزيزان خداجوي كه
ويژگيهاي آنان در اين آيه شريفه از سوره فتح يعني پيروزي چنين آمده است:

1-     نسبت به كفار و دشمنان اسلام خيلي سرسخت و شديد هستند و
هرگز سُستي و كاهلي در نبرد بي­امان با آنان از خود نشان نمي­دهند.

خداوند در آيه ديگري مي­فرمايد:

«يا اَّيُها
الَّذينَ‌ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفّارِ وَ لْيَجِدُوا
فِيكُمْ غِلْظَةً، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الله مَعَ المُتّقين».

(سوره توبه- آيه 123)

اي مؤمنان! با كافران از هر كه با شما نزديكتر است كارزار كنيد و بايد كفار در
شما درشتي و قدرت و پايداري حس كنند و بدانيد كه خداوند با تقواپيشگان است.

در برابر دشمنان هرگز سستي نكنيد و با قدرت و قوّت و ثبات و استواري با آنان
بجنگيد و كارزار كنيد و مطمئن باشيد كه خداوند همواره با شما رزمندگان خداجوي و
باتقوا است.

و اينچنين­اند رزمندگان عزيز اسلام كه با شدّت و صلابت و شهامت بر دشمنان بعثي
مي­تازند و هر گاه چند نفر از آن كافران را به جهنم فرستادند، با خوشحالي تبريك مي­گويند،
به اين معني كه ما نه انتقامجو هستيم بلكه براي خدا مي­جنگيم و براي اعلاي كلمة
الله بدون هيچ سازش و هيچ نرمنش دشمنان خدا را از پاي درمي­آوريم تا فتنه از زمين
برچيده شد و حكومت الله جايگزين حكومت طاغوت گردد.

2. دوّمين ويژگي پيروان صدّيق پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، اين است كه با
دوستان و همكيشان و برادران مؤمن خود مهربان و رحيم و با عطوفت­اند. به يكديگر كمك
مي­كنند و به هم ياري مي­رسانند و هر گاه مصيبت يا مشكلي براي آنها رخ داد، به
ياري آنها مي­شتابند و از آنان دلجوئي مي­كنند.

3. همواره آنان را در حال ركوع و سجود و راز و نياز مي­بيني. چقدر اين ويژگي
بر رزمندگان عزيز، تطبيق مي­كند. راستي هر كس سري به سنگرهاي اين رادمردان بزند به
خوبي مي­بيند كه اين شيران بيشه توحيد، روزها سرگرم نبرد با دشمنان­اند و شبها در
حال مناجات و گريه و دعا و نيايش با پروردگار خود بسر مي­برند. و از اين راه چشم به
فضل و كرم خداوند دوخته­اند كه آنان را بيامرزد و از گناهان بگذرد و از آنها خشنود
شود.

آري! همانگونه كه آثار و قدرت و نيرومندي در بازوان آنان نمايان است، آثار
سجود و خضوع در چهره­هايشان پديدار مي­باشد.

بارالها! به اين سپاهيان محمّد صلي الله عليه و آله كه تنها براي كسب رضاي تو
و اعلام پيروي صادقانه از پيامبر و فرستاده تو كه درود فراوانت بر او و اهل بيتش
باد. با دشمنان تو مي­جنگند، به اينان قوتي فزونتر و استقامتي والاتر عطا فرما.

در بحث «دانستنيهايي از قرآن» شماره 60، فراز آخر به اشتباه «زادهم ايماناً»
چاپ شده بود كه با عرض معذرت «زادتهم ايماناً» مي­باشد.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا كنون

سوادآموزي

«از جمله حوائج اوليه براي هر ملت كه در رديف بهداشت و مسكن بلكه مهمتر از
آنها است، آموزش براي همگان است. مع الأسف كشور ما وارث ملتي است كه از اين نعمت
بزرگ در رژيم سابق محروم و اكثر افراد كشور ما از نوشتن و خواندن برخوردار نيستند
چه رسد به آموزش عالي. مايه بس خجلت است در كشوري كه مهد علم و ادب بوده و در سايه
اسلام زندگي مي­كند كه طلب علم را فريضه دانسته است، از نوشتن و خواندن محروم
باشد. ما بايد در برنامه درازمدت، فرهنگ وابسته كشورمان را به فرهنگ مستقل و خودكفا
تبديل كنيم و اكنون بدون از دست دادن وقت و بدون تشريفات خسته كننده، براي مبارزه
با بيسوادي بطور ضربتي و بسيج عمومي قيام كنيم تا ان شاء الله در آينده نزديك، هر
كس نوشتن و خواندن ابتدايي را آموخته باشد….

من از ملت عزيز اميد دارم كه با همت والاي خود، بدون فوت وقت، ايران را به
صورت مدرسه­اي درآورند و در هر شب و روز در اوقات بيكاري، يكي دو ساعت را صرف اين
عمل شريف نمايند.

7/10/58

اگر آقايان منتظر باشند كه دولت اين كار را (مبارزه با بيسوادي) انجام دهد،
نمي­تواند انجام بدهد. الآن تقريباً هشتاد درصد يا 60 درصد -من اطلاع درست
ندارم-  ما بيسواد داريم. سوادي كه مي­گويم
يعني همين خواندن و نوشتن كه ما مي­خواهيم همه ايران انشاء الله سواد پيدا كنند.
نمي­خواهيم همه دكتر يا همه مهندس بشوند، مي­خواهيم همه بتوانند مقصود خودشان را
بنويسند…»

17/10/58

«از اينكه در اين يك سال آنطوري كه بايد مردم اقبال كنند، و وسائل فراهم باشد
براي نهضت سوادآموزي، نشده است ولي اميدوارم كه بعداً بشود. البته هر كاري كه
انسان شروع مي­كند، ابتداء شروع، اموري پيش مي­آيد كه پيش بيني نشده است و يك
احتياجاتي است كه در وقتي كه مشغول به خدمت هستند، احساس مي­شود و من اميد دارم كه
از اين به بعد، هم ملت ما و هم ملت اهتمام داشته باشند كه اين امر حياتي انجام
بگيرد…

شما سوادآموزان  در تمام كشور بدانيد
كه يك خدمتي داريد به اين انسان مي­كنيد كه بالاترين خدمت­ها است و روستائيان و
ساير قشرهاي بيسواد بدانند كه اين خدمت، خدمتي است كه بايد آنها با دل و جان قبول
كنند و گمان نكنند كه نميتوانند. اينطور نيست. هر انساني مي­تواند سوادآموزي كند و
مي­تواند انسان بشود. علم از مهد تا لحد است، از بچگي تا نزديك مردن است. دنيا
بايد باعلم و با عمل جهت دار اداره شود. پيرمرد و پيرزن هم مي­توانند آموزش
ببينند، مي­توانند تحصيل كنند، مايوس از خودشان نباشند.

جوان­ها، پيرها، بچه­ها، روستائي­ها و شهري­ها همه بايد كمك كند و در اين امر
مهمّي كه تمدّن شما، اسلام شما، انسانيّت شما و همه چيز شما تابع آن است و بسته به
آن است، همه بايد كمك كنند و انشاءالله سال ديگر از من باشم، ببينم كه سوادآموزي
به طور چشمگيري پيش رفته است و اگر نباشم خود شما ببينيد.

خداوند ان شاءالله به همه شما توفيق بدهد و به همه ملت ما توفيق بدهد كه هم
علم را ياد بگيريم و هم جهت علم را و هم مسلسل را براي آرامش دنيا به دست بگيرند و
هم تربيت نظامي را.»

6/10/59

«آن قشري كه حركت به سوي سوادآموزي را مي­خواهند به پايان برسانند، اميدوارم
اين كار بسيار با اهميت و بسيار با ارزش را با كمك همه قشرها به انجام برسانند.
دولت و ملت و خصوصاً قشرهاي روستايي، با همّت اين امر را به طور شايسته انجام دهند
و ان شاء الله اين نقيصه­اي كه ميراث رژيم شاهنشاهي نبوده است برطرف گردد و ملت ما
آگاه و فعال باشند.

در اين امر سوادآموزي كه يكي از باارزش­ترين امور است بايد همه قشرهاي ملت كمك
كنند، چه آنهايي كه مي­خواهند سوادآموزي كنند و چه آنهايي كه مي­خواهند ياد بگيرند
و چه ساير افراد. اگر اينهايي كه مي­خواهند آموزش بدهند، سستي بكنند يا آنهائي كه
مي­خواهند آموزش ببينند، سستي و اهمال بكنند، يا ملت كه پشتوانه همه امور است خودش
را بي­تفاوت نشان بدهد، اين بار به منزل نمي­رسد».

7/10/60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(سوادآموزی)

دانستنیهائی از قرآن(ویژگیهای سپاهان محمد(ص))

جنگ و سرنوشت انقلاب اسلامی

سفارشهای امیرالمومنین علیه السلام                        آیت الله العظمی منتظری

سخنان معصومین(عوامل رستگاری)

میزان تشخیص بین مسلمان و کافر        
                آیت الله مشکینی

برسی آیه میثاق                                               آیت
الله جواد آملی

پیام شهید

معاد                                                          
آیت الله حسین نوری

فتنه و ایمان                                                  آیت الله محمدی گیلانی

شریعت قبل از بعثت                                        حجة
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

انتقاد ها و پیشنهادها(دشمنان خارجی)

فلسفه و اهداف حج                                          حجه
الاسلام اسدالله بیات

حقیقت اخلاق                                                حجه
الاسلام محمدحن رحیمیان

وقایع خونین 19دی در قم

یاران امامان(صفوان بن یحیی)            
                 سیدمحمد جواد مهری

درگوشه و کنارجهان

نظام اداری                                                  
محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

وقتي دولت و ملت باهم
همراه باشند هيچ قدرتي نخواهد توانست با آن مقابله كند.

20/3/65

اول بايد اخلاصتان را
قوي كنيد و بعد دنبال كارها برويد.

وحدت را حفظ كنيند،‌ از
هيچ قدرتي نترسيد و نگذاريد دشمن در جبهه­ها آرامش پيدا كند، مطمئن باشيد كه پيروزيد.

دفاع از جمهوري اسلامي
بر همه واجب است و بستگي به وحدت همۀ اقشار دارد.

29/4/65

صلح و حكميت تحميلي را
نمي­پذيريم راي مردم ادامه جنگ تا پيروزي است.

اوايل جنگ گفته شد كه
صدام سيلي خواهد خورد، صدام سيلي را خورده الان گيج است. او الان در حال گيجي است
و من خوف اين را دارم كه اگر ديوانه بشود بيشتر از اينكه الان هست، به كشور عراق
صدمات بيشتري وارد كند.

3/6/65

آيت الله العظمي منتظري

اين قدر در بعضي امور
مردم دستگيري نكنيد، احكام اسلام را با منطق و زبان خوش رواج دهيد.

برادران مسئول سعي كنيد
بيشتر به ميان مردم بروند و بدون واسطه از گرفتاريهاي آنان مطلع شوند.

وقتي تشخيص داديد كاري
به مصلحت مردم و انقلاب است،‌ بدون معطلي آن را انجام دهيد.

4/6/65

برادران مسئول بايد به
امور تزكيه و تربيت جوانان فوق العاده توجه و دقت كنند كه چه كساني در كلاسهاي درس
هستند و در ضمن درس دادن چه القائات و افكاري به جوانان ارائه مي­شود.

2/7/65

اگر معامله اقتصادي
مقدمه نفوذ ابرقدرتها شود، ملت ايران حاضر است گرسنگي بخورد و جنگ را اداره كند.

اگر در مصر چنين رهبري
ممتازي (امام امت) بود، مسلماً انقلاب مصر به پيروزي مي­رسيد.

14/8/65

 

 

آيت الله العظمي منتظري

مقام رهبري امام الان
براي ما از هر چيزي مهم­تر است بايد سعي كنيم عظمت مقام رهبري را حفظ كنيم آنچه به
ايمان ما و ايران ما آبرو داده است، رهبري امام است.

 

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

طي عمليات فتح يك كه با
150 كيلومتر پيشروي نيروهاي ايران و كردهاي عراق با عبور از استان سليمانيه در
كركوك عراق انجام گرفت كليه تاسيسات نفتي كركوك و همچنين دكل تلويزيون و پايگاه
هوائي و مقر منافقين منهدم گرديد.

19/7/65

در عملياتي با نام رمز
«يا اباعبدالله الحسين(ع) ادركني» ارتفاع مهم 654 قصر شيرين در حمله گاز انبري
رزمندگان اسلام آزاد شد.

22/7/65

خلبانان ارتش اسلام
مجتمع جديد نفتي كركوك را بيماران كردند.

جنگنده ايران، هواپيماي
عراقي را بر فراز خارك شكار و سرنگون كرد.

23/7/65

حمله وحشيانه هواپيماي
عراق به فرودگاه شيراز 33 شهيد و مجروح بر جاي گذاشت.

24/7/65

يگان موشكي سپاه
پاسداران انقلاب اسلامي ساعت 15/21 پنجشنبه شب، بغداد را هدف يك فروند موشك زمين
به زمين قرار داد.

ايران تاسيسات نظامي و
اقتصادي بصره، خانقين و سليمانيه را از زمين و هوا درهم كوبيد.

26/7/65

صبح امروز چند واگن قطار
در حوالي انديمشك هدف تهاجم وحشيانه هوائي جنگيده­هاي عراقي قرار گرفت كه در اين
حمله 5 نفر شهيد و 15 نفر مجروح شدند.

27/7/65

دو هليكوپتر رژيم بعثي
منهدم و يك هليكوپتر ديگر توسط پيشمرگان كرد عراقي به غنيمت گرفته شد.

پل راه­آهن الگزيره (جسر
الهادي) كه راه­آهن بصره را به تاسيسات نفتي رميله متصل مي­كند آسيب كلي ديد.

30/7/65

دو هواپيماي مهاجم دشمن
از نوع سوخو 22 و ميگ 23 در حومه باختران و سردشت سرنگون شدند.

4/8/65

يك فروند هواپيماي ميراژ
2000 عراقي در باختران سرنگون شد.

5/8/65

علميات فتح 2 با تهاجم
گسترده رزمندگان سپاه و مبارزين كرد به تاسيسات برق و سد دوكان انجام شد.

3 جنگنده عراق ظرف ديروز
و امروز بر فراز باختران سرنگون شد.

8/8/65

به تلافي عمليات وحشيانه
رژيم صدام، مخازن ذخيره سوخت، نيروگاه برق «الحارثه»، انبارهاي كارخانه كاغذسازي،
تاسيسات راه­آهن و پتروشيمي بصره دردهم كوبيده شد.

10/8/65

جهان در اسلام

كلنگ ساختمان حوزه علميه
بعلبك لبنان به زمين زده شد.

توسط انقلابيون مسلمان
عراقي، يك عضو ارشد سازمان امنيت عراق بنام «محسن الشافع» به هلاكت رسيد.

17/7/65

انقلابيون مسلمان افغاني
مركز تلويزيون «فيض آباد» در بدخشان را منهدم كردند.

23/7/65

يك هواپيماي اف-16
اسرائيل توسط انقلابيون مسلمان لبناني در جنوب صيداسرنگون كه يكي از دو خلبان اين
هواپيما كشته و خلبان ديگر به اسارت انقلابيون مسلمان لبناني درآمد.

26/7/65

ميشل لولون كشيش فرانسوي
ضمن محكوم كردن تلاش غرب براي دگرگون ساختن تعاليم دين اسلام گفت: قرآن همواره
سرچشمه الهام بخش ارزشهاي اجتماعي، انساني و مذهبي باقي مانده و غرب از آن غفلت
كرده است.

27/7/65

دبير كميته مركزي حزب
كمونيست افغانستان بدست انقلابيون مسلمان بهلاكت رسيد.

دكتر «لينستاد» يكي از
شخصيتهاي علمي نروژ به دين اسلام تشرف يافت.

10/8/65

در حمله پليس رژيم مبارك
به نمازگزاران مسجد جامع اسيوط مصر يك تن شهيد و 20 تن ديگر مجروح شدند.

هندوها مساجد «اوتار
پرادش» را غارت كردند و اموال مسلمانان را به آتش كشيدند.

12/8/65

در پي اوجگيري قيام
مسلمانان در اسيوط مصر، رژيم مبارك در اين شهر حكومت نظامي برقرار كرد.

13/8/65

اخبار داخلي

11 گردان رزمي تخصصي از
شهر قم رهسپار مناطق عملياتي شدند.

انتشار طرح پيمان امنيتي
ايران به سازمان ملل، توطئه منطقه­اي كردن جنگ تحميلي را با بن بست روبرو كرد.

برق شهر فاو به شبكه
سراسري كشور پيوست.

ميزان خريد گندم از
كشاورزان از مرز 2 ميليون و سيصد هزار تن گذشت.

18/7/65

4 اسكله نصب سريع در
چابهار افتتاح شد.

20/7/65

گردانهاي تازه نفس
عملياتي از تهران به 16 شهر كشور به نيروهاي رزمي جبهه­هاي نبرد پيوستند.

«جان پاتيس» مدير پروژه
شركت كاسموس كه در تهران براي سازمان سيا جاسوسي مي­كرد دستيگرشد.

22/7/65

كاروان هداياي پرسنل
شهرباني به ارزش 21 ميليون ريال راهي جبهه­هاي نبرد شدند.

23/7/65

تعمير اساسي هواپيما
براي اولين بار در شيراز انجام شد.

30/7/65

در پي تجديد رابطه ميان
رژيم ساحل عاج و اشغالگر قدس، جمهوري اسلامي ايران روابط سياسي خود را با ساحل عاج
قطع كرد.

با تلاش پزشكان و تيم
جراحي بيمارستان افشار دزفول، يك بمب خوشه­اي كوچك از پاي يكي از رزمندگان اسلام
خارج شد.

1/8/65

200 شهر كشور پس از
پيروزي انقلاب به شبكه سراسري مخابرات پيوسته­اند.

6/8/65

حجت الاسلام والمسلمين
خامنه­اي: امروز استمرار و استحكام ولايت فقيه در وجود حضرت آيت الله العظمي
منتظري، اين وجود شريف و ذخيره واقعي و ارزشمند انقلاب ما خلاصه مي­شود.

10/8/65

جمعيت كل كشور بالغ بر
48 ميليون و 89 هزار و 597 (/597/089/48) نفر اعلام شد.

12/8/65

در يك مصاحبه تلويزيوني،
توسط 3 خلبان اسير عراقي جزئيات تازه­اي از همكاري كويت با عراق فاش شد.

13/8/65

نيروهاي رزمي تخصصي 13
شهر كشورمان در سالروز 13 آبان عازم جبهه­هاي نبرد شدند.

14/8/65

اخبار خارجي

استادان دانشگاه شهر
اسيوط مصر به حمايت از دانشجويان دستگير شده دست از كار كشيدند.

16/7/65

فرماندهي نظامي «ساف» از
تونس به عراق و يمن شمالي منتقل شد.

نفتكش يوناني براي دومين
بار طي هفته اخير هدف حمله موشكي هواپيماهاي عراقي قرارگرفت.

21/7/65

خروج مرحله­اي نيروهاي
شوروي از افغانستان آغاز شد.

دبير كل سازمان ملل:
خروج نيروهاي اسرائيل از جنوب لبنان تنها راه بازگشت آرامش به اين كشور است.

22/7/65

جنگنده­هاي عراقي يك
سكوي نفتي ابوظبي را بمباران كردند.

26/7/65

نيروهاي نظامي فلسطين
بطوركامل خاك تونس را تخليه كردند.

28/7/65

موساد يك متخصص سلاحهاي
هسته­اي را كه چندي پيش پرده از روي اسرار طرح­هاي اتمي برداشت، ربود

29/7/65

خلبان هواپيماي حامل
«ساموراماشل» فاش كرد كه در آسمان مورد هدف قرار گرفته است.

دفتر هواپيمائي رژيم
آفريقاي جنوبي در حراره در پي قتل مشكوك ساموراماشل به آتش كشيده شد.

فرمانده نيروهاي دريائي
ساف توسط سازمان موساد در آتن به قتل رسيد.

خبرگزاي فرانسه: رئيس
سازمان سيا از عربستان سعودي خواسه است به شورشيان نيكاراگوا و آنگولا كمك مالي
كند.

30/7/65

هزاران دانشجوي مصري طي
تظاهراتي مخالفت خود را با رژيم مبارك اعلام كردند.

1/8/65

در پي قطع روابط سياسي
سوريه و انگليس، سوريه حريم هوائي و بنادر دريائي خود را بر روي هواپيما و كشتي­هاي
انگليسي بست.

4/8/65

سفير جديد شوروي در
امارات: اگر ارسال اسلحه شوروي به عراق نبود وضع اين كشور در جنگ خطرناك مي­شد.

هزاران آمريكائي در
واشنگتن و 17 شهر ديگر آمريكا عليه سياست تجاوز كارانه ريگان تظاهرات كردند.

5/8/65

كشورهاي اروپائي درخواست
انگليس را براي تحريم سوريه رد كردند.

براي نخستين بار
تلويزيون انگليس كاربرد سلاح شيميائي را توسط عراق تأييد كرد.

6/8/65

آمريكا قطعنامه شوراي
امنيت مبني بر قطع حمايت اين كشور از ضد انقلابيون نيكاراگوا را وتو كرد.

رئيس جمهور سودان از
پذيرفتن جيمي كارتر خودداري كرد.

رژيم عراق براي برقراري
امنيت كركوك از تركيه تقاضاي كمك كرد.

7/8/65

هواپيماي حامل فرستاده
ويژه اميركويت با تعقيب جنگنده­هاي عراقي مجبور به فرود در خاك شوروي شد.

بدستور فهد، زكي يماني
وزير نفت عربستان پس از 24 سال بركنار شد.

8/8/65

نماينده دبيركل سازمان
ملل در سودان بعنوان عنصر نامطلوب از اين كشور اخرا شد.

بدنبال بركناري زكي
يماني وزير نفت عربستان قيمت نفت در بازارهاي جهان افزايش يافت.

10/8/65

روزنامه­هاي آمريكا
بركناري يماني را ناشي از افزايش نفوذ ايران در خليج فارس و در داخل اوپك توصيف
كردند.

12/8/66

سازمان اطلاعات دفاعي
آمريكا فاش كرد، عراق درحمله به جزيره سيري از خلبانان خارجي (بلژيكي، پاكستاني و
برزيلي) استفاده كرده است.

13/8/65

نبرد شديد شبه نظاميان
امل و فلسطيني در حومه جنوب بيروت 79 كشته و مجروح بجا گذاشت.

14/8/65

شهر لاهور پاكستان با
شعار «مرگ بر آمريكا» از كارتر استقبال كرد.

آمريكا برنامه بازديد
ناوگان جنگي خود از بندر كراچي پاكستان را لغو كرد.

15/8/65

ضد انقلاب

يك ايراني فراري كه با
همكاري پليس دانمارك ضد انقلابيون را به سوئد منتقل مي­كرد در استكهلم دستگير شد.

17/7/65

5 تاجر ضد انقلاب ايراني
به جرم قاچاق مواد مخدر در اطريش به زندانهاي طويل المدت محكوم شدند.

20/7/65

طي عمليات موفقيت آميز
عاشورا 2000 كيلو ترياك كشف و چندين قاچاقچي كشته و مجروح شدند.

26/7/65

احمد حامدي محافظ شاه
معدوم در استانبول به قتل رسيد.

4/8/65

انفجار بمب در زاهدان 10
مجروح به جاي گذاشت.

6/8/65

 

/

پاسخ به نامه ها

پاسخ به نامه­ها

تذكّر مهم

نامه­هاي بسياري از
برادارن و خواهران مي­رسد كه چاره­اي نداريم بجز ناديده گرفتن و به آن پاسخ ندادن.
و دليل اين كار، بي­اعتنايي به نامه­هاي خوانندگان عزيز مجله نيست بلكه دليل آن
اين است كه آدرس كامل و نام كامل يا يكي از اين دو را ندارند.

همه توقع دارند كه پاسخ
آنها در مجله درج شود غافل از اينكه در اين صورت، بايد تمام مجله را به اين بخش
اختصاص دهيم. لذا براي چندمين بار اين مطلب را متذكر مي­شويم كه تنها نامه­هائي در
مجله درج مي­شود كه پاسخ آنها براي عموم مفيد باشد يا به تشخيص هيئت تحريريه، عذر
نويسنده در عدم ذكر آدرس و نام كامل پذيرفته باشد.

بخش پاسخ به نامه­ها

دزفول- برادر، م- ل – ح
5/18

1-   
در رابطه با جبهه تشخيص معذوريت به دليل بيماري يا هر دليل ديگر وظيفه خود شما
است و ما نمي­توانيم اظهار نظر كنيم.

2-   
در مورد آن بيماري و تأثير آن بر ازدواج به پزشك مراجعه كنيد.

جبهه جنوب- برادر، م-گ-
ب

ضرري ندارد ولي راه
مطمئني نيست.

بروجرد- برادر،م م-گ 125

پدر ومادر شما خوب تشخيص
داده­اند شما وسواسي هستيد و نبايد به اين شك و وسوسه خود اعتنا كنيد حال اگر
برخود رحم نمي­كنيد حداقل براي رضاي پدر و مادر از اين كار دست برداريد بهترين
علاج وسوسه همين است كه به آن اعتنا نشود. در روايت است كه اگر به وسوسه شيطان
اعتنا نكنيد از شما مايوس مي­شود و از نظر روانپزشكي و تجربه نيز ثابت است كه بي­اعتنائي
به وسواس بهترين علاج است.

اهواز- برادر، مرتضي-
454

دست از آن كار برداريد
سلامتي خود را باز خواهيد يافت.

شيراز- برادر،‌م-ك

چگونه متوقعيد پاسخ آن
گونه سؤالات را به صراحت در مجله بنويسيم بهرحال توبه شما قبول است ان شاءالله. آن
عمل حرام است و آن آب نجس نيست. حالتي كه احساس مي­كنيد يك امر طبيعي است و علاج
ندارد.

تهران- برادر، م-ف 1405چ

ازدواج دو برادر با دو
خواهر هيچ مانعي ندارد و اعتقاد به شومي آن يك خرافه است. شما مي­توانيد بدون
موافقت پدر و مادر با خواهر زن برادر خويش ازدواج كنيد ولي نصحيت ما اين است كه
سعي كنيد با رضايت آنها اقدام نمائيد.

كرمان- برادر، ع-م-چ-ح

اگر دسترسي به خود آن
ساعت نيست بايد مثل آن و اگر مثل آن پيدا نمي­شود بايد قيمت آن را به ورثه آن
مرحوم برسانيد.

باختران- برادر، ص-ع-16

خدا را شكر كه آن لرزه
مانع خودكشي شما شد خودكشي يك نوع ديوانگي است. نگراني شما نسبت به آينده بي­مورد
است بر فرض كه در جاهاي مورد نظرتان به دليل سوء پيشينه كار پيدا نشود مگر همه
مردم زندگي خود را از كارمندي مي­گذرانند؟!‌ هزاران راه براي اداره زندگي وجود
دارد. فقط دو چيز سرمايه اصلي است همت و اميد. اگر اين دو را در خود ايجاد نمائيد
هيج جاي نگراني نيست.

اصفهان- خواهر، اكرم- 1

توبه قبول است ان‌‌شاءالله.
نمازهاي شما صحيح است و نيازي به غسل نيست ولي ولي از ادامه آن وضع بپرهيزيد كه
علاوه بر گناه همين ضرر را دارد كه الان مي­بينيد.

جبهه سومار- برادر
سرباز، 48-45 ل

متاسفانه ما پزشك نداريم
كه پاسخ شما را بگويد در اوقات مرخصي كه به شهر مي­آئيد به پزشك متخصص مراجعه
كنيد.

اردستان- برادر، م-د

گناه بزرگي مرتكب شده
ولي ربطي به ازدواج او ندارد.

تهران برادر، محمدرضا
راهبر

1-   
در مورد سؤالي كه دختر و پسر در دوران نامزدي عقد موقت خوانده­اند و پيش از
تمام شدن وقت يا بخشيدن باقيماندۀ آن عقد دائم خوانده­اند: عقد دائم آنها صحيح
نيست و اگر وقت عقد موقت تمام شده بر يكديگر حرامند و بايد عقد ديگري خوانده شود و
در اين مدت فرزندي اگر به وجود آيد به دليل جهل آنها حلال زاده است و اگر موردي را
به اين نحو سراغ داريد به آنها تذكر بدهيد تا دوباره صيغه عقد دائم را جاري سازند.

2-   
در موردي كه زن و مرد به خيال باطل بودن عقد سابق دوباره عقد خوانده­اند در
حالي كه عقد اول صحيح بوده عقد دوم هيچ اثري ندارد و لغو است و بر اساس همان عقد
اوّل زوجيت باقي است.

قهدريجان- برادر، اتحاد-
ج

حداقل با نامه­اي آنها
را متوجه سازيد كه نويسنده آن نامه­هاي زشت شما بوديد تا نسبت به يكديگر سوءظن و
بدبيني نداشته باشند.

سنندج- برادر، ا-ح-ك-ح

دوستي با برادر او به
هيچ وجه مانع ازدواج نيست بلكه بيشتر موجب الفت و دليل توافق و تناسب اخلاقي است
اقدام كنيد و نگران نباشيد.

برادر، الف 8045

احتمال كالي نيست اگر
يقين داريد هر چند بمقدار كم باشد ازدواج صحيح نيست و هيچ راه­حلي ندارد. جواب
منفي دادن پس از شش سال عهد و پيمان گر چه مشكل است ولي يك بار دندان بر جگر
گذاشتن بهتر از يك عمر گناه است با ازدواج باطل.

كهكيلويه (دهدشت)-
برادر، ن-ج

به پزشك متخصص بيماريهاي
مجاري ادرار مراجعه كنيد و اگر از آن جهت سالم هستيد حتماً بيماري شما رواني است و
بايد به روانپزشك مراجعه نمائيد. اگر آدرس بدهيد برخي توضيحات داده خواهد شد.

برادر(هـ 24)

با خواهر او ازدواج
نكنيد ولي با خواهرزاده و برادرزاده او مي­توانيد ازدواج كنيد.

نهاوند- فيروزآباد-
برادر محمد-م

كسي كه خودكشي كرده يك
مسلمان گناهكار است مانند ساير گناهكاران، در مراسم تشييع و تدفين و مجلس فاتحه او
شركت كنيد. البته خودكشي گناه كبيره است و خداوند در قرآن وعدۀ عذاب دردناك بر آن
داده است.

شيراز- برادر،‌ب-م

آري خداوند توبه جدي و
واقعي گناهكاران را هر چه بدعمل كرده باشند مي­پذيرد ان شاءالله. سعي كنيد در
زندگي،‌ گذشته خويش را جبران نمائيد.

تيران اصفهان- خواهر
ريحانه،‌ ش-د

ممكن است او راست گفته
باشد ولي مساله چنين است كه اجازه پدر شرط است. ضمناً تا قبل از خواندن عقد
شرعي  با همه شرايط از هر گونه رابطه­اي با
او اجتناب كنيد و مواظب باشيد كه شيطان در كمين است.

اهر- برادر، ش-ف

رنجنامۀ شما كه حاكي از
فرط علاقه و دلسوزي شما نسبت به انقلاب بزرگ اسلامي بود رسيد ما ضمن اينكه خود را
با شما در آن درددلها شريك مي­دانيم، خرسنديم كه افرادي چون شما، آگاهانه و دلسوز
هستند و از توطئه­هاي دشمنان داخلي و خارجي كاملاً باخبر و مطلع مي­باشند. و اين
خود نويدي است كه آيندۀ انقلاب را بيمه مي­سازد.

اروميه- برادر الهيار
امام دوست

اطلاعات خود را با سپاه
پاسداران انقلاب اسلامي منطقه در ميان بگذاريد.

قم- اداره بازرگاني
برادر…

1-   
حداقل يك  نام رمزي مي­نوشتيد.

2-   
شما بايد طبق حكم دادگاه عمل كنيد و نسبت به ضرري كه سازمان زمين شهري به شما
وارد ساخته نيز به دادگاه شكايت كنيد.

اصفهان- برادر،‌ ع-ا-ش-س

1-   
توبه كنيد و از آن كار دست برداريد. هيچ جاي نگراني نيست.

2-   
اگر به وسيله پدر و برادر آنها نمي­توانيد مانع ادامه حركات منافي عفت آنان
بشويد مسئولين انتظامي را در جريان قرار دهيد.

مشهد- برادر علي، ن- پ

گناهكاري كه توبه كرده
است اگر اكنون عادل باشد مي­تواند به او اقتدا كرد.

پيرانشهر- برادر، آرش-م

آري مي­شود چنين باشد
شما بي­جهت او را طلاق داده­ايد اگر توضيح خواستيد آدرس بدهيد.

بهشهر- برادر، م-د

البته نبايد دروغ
بگوئيد. دروغ از گناهان كبيره است ولي توبه كافي است و چون دروغ شما به كسي ضرر
نمي­رساند لازم نيست آن افراد را در جريان قرار دهيد.

تهران- برادر، ح-ن- ب

شما اشتباه مي­كنيد و آن
حالتي كه به شما دست مي­دهد موجب جنابت نيست. براي رفع ناراحتيهاي رواني بايد به
روانپزشك مراجعه كنيد.

بهبهان- برادر، ج-ف-ك…

آن سخن بي­اساس است
اقدام نمائيد.

اصفهان- برادر، م-ع

حالتي كه احساس مي­كنيد
يك امر طبيعي است و آن را نمي­توان يك عمل ناپسند ناميد نگران نباشيد.

كاشان، برادر جهانگير- ب

بدگماني شما به همسرتان
يك گناه بزرگ است با اين كه هيچ دليلي نداريد و شما معترفيد كه او متعهد و متدين
است و به احتمال قوي منشأ بدبيني در خود شما و مربوط به سوابق خودتان است قدري فكر
كنيد و گذشته خويش را به ياد بياوريد و آن روزي را كه پرده­ها بالا مي­رود و
عذرخواهي پذيرفته نمي­شود در نظر بگيريد و در مواقعي كه همسر بيگناه خود را محاكمه
مي­كنيد فكري به حال خود در آن محاكمه كه چيزي را فروگذار نمي­كند بنمائيد.

اهواز، برادر، الف- ب
111* صالح آباد- برادر،‌ ح-د

ما پزشك پاسخگو نداريم
لطفاً به پزشك مراجعه كنيد.

برادر محمدحسين-ب

نااميدي از رحمت خداوند
بدترين گناه است. هرچه گناه بزرگ باشد نبايد انسان از رحمت الهي مايوس شود لازم
نيست از آن شخص عذرخواهي كنيد اگر در نامه توضيح بيشتر بدهيد با ذكر آدرس ممكن است
راه­حلي ارائه شود.

سبزوار- برادر، غ-اشرفي

زن برادر نامحرم است
مانند زن بيگانه در سفر و غير سفر فرق نمي­كند!

سومار- برادر علي-ب

هرگونه ارتباط و طرح
دوستي با يك دختر نامحرم حرام و گناه است.

گناباد- خواهران، م-الف
و…

اگر نصحيت پذير نيست
خانواده­اش و سپس مدير مدرسه را در جريان قرار دهيد.

لارستان- برادر علي-غ

زن بر شما حرام نيست ولي
در مورد آن مساله از دفتر امام به آدرس قم- دفتر استفتاء امام سؤال نمائيد.

نجف آباد- برادر، م-ب

غسل لازم نيست و نمازتان
صحيح است.

اروميه- برادر،‌ ع-غ
42469

فقط در مورد نماز و
رعايت مسائل مذهبي با او سختگيري كنيد و در ساير جهات اخلاق او را تحمل نمائيد.

بابلسر- خواهر، آ-ح-س- خ

1-   
هر گونه رابطه دوستانه با نامحرم حرام است هر چند تصميم قطعي بر ازدواج داشته
باشند.

2-   
آري گناه شهيد هر چه باشد بخشيده مي­شود.

تيران نجف آباد- خواهر،
فاطمه 95

او را تهديد كنيد كه اگر
دست برندارد به پدر و مادر اطلاع خواهيد داد حتماً اين كار را بكنيد و خجالت نكشيد
كه عواقب وخيمي دارد گذشه از اين كه شما نيز مرتكب گناه مي­شويد.

تهران- برادر عليرضا-
الف- 1344

صيغه به آن نحو باطل است
به رساله مراجعه كنيد يا از كسي كه اهل اطلاع است بخواهيد براي شما بخواند.

 

گيلانغرب- برادر محمد
شفيع چ-ي

شما اشتباه مي­كنيد
همسرتان خوب و مناسب است و آنچه را شما نقص مي­دانيد تأثيري در زندگي زناشوئي
ندارد و قابل جبران است چشم طمع از ديگران بردارد و به آن چه خداوند نصيب فرموده
راضي و قانع باشيد.

اصفهان- برادر، م. مجروح

باز هم به او تاكيد كنيد
اگر يقين ندارد ازدواج صحيح است و بر شما تكليفي نيست.

زرند كرمان- برادر- م-ش

توضيح آن مساله اين است
كه اگر مادرتان فرزند خواهر شما را شير بدهد خواهر شما بر شوهرش حرام مي­شود چه آن
فرزند پسر باشد و چه دختر. ولي اگر فرزند شما را شير بدهد اشكالي پيش نمي­آيد
البته منظور شير دادن بمقدار كافي كه موجب محروميت است. شرايط و مقدار آن را در
رساله بخوانيد.

بجنورد- برادر، ز-ت- ك

ازدواج شما صحيح است.

اهواز- برادر، م-ح-ن-
ر*برادر، ص-1-1

ازدواج شما با او اشكالي
ندارد.

تهران- برادر، ا-س- د11

مي­توانيد با او ازدواج
كنيد.

انديمشك- برادر،
م-ش*برادر م-م- خزّاق

سعي كنيد آنها را راضي
نمائيد و اگر نشد به دادگاه مدني خاص شكايت كنيد.

اصفهان- خواهر، د-ن-ق

سئوال خود را از دفتر
امام به آدرس- قم- دفتر استفاء حضرت امام بپرسيد.

 

/

قطعنامه 425 شورای امنیت در لبنان به نفع کیست؟

قسمت دوم

قطعنامه 425 شوراي امنيت
در لبنان به نفع كيست؟!

موضع فلسطينها:

علي رغم آنكه قطعنامه،
وجود مسلحانۀ فلسطينها را به صراحت ذكر نكرده، ولي مقاومت فلسطين متوجه شد كه متن
قطعنامه و نقش نيروهاي بين الملل با موقعيت آنها برخورد دارد، لذا موضع فلسطين
نسبت به اين قرارداد در ابتداي كار بصورت بي­اعتنائي به آن بود. زيرا بيم آن ميرفت
كه اين قطعنامه به عنوان لغو توافقنامۀ قاهره ميان آنها و دولت لبنان تلقّي شود كه
در آن به فلسطينيها اجازۀ فعاليت در جنوب لبنان و متشكل نمودن خود در لبنان را مي­دهد
و بخصوص آنكه در صورت بروز تضاد ميان تعهدات اعضاي سازمان ملل در برابر مقررات
منشور ملل متحد با هر تعهد بين المللي ديگر، قوانين بين المللي، اولويت را به
تعهدات مربوط به آن منشور مي­دهد لذا از ترس آنكه بر اساس اين قانون، عده­اي
توافقنامۀ قاهره را ملغي تلقي كرده و فلسطينها از فعاليت مسلحانه در جنوب لبنان
منع شوند، فلسطيني­ها هر گونه قيدي بر حركت مقاومت فلسطين را رد كرده و دربارۀ
قطعنامه شوراي امنيت اينگونه سخن مي­گويند:

«امكان ندارد ما چيزي را
بنام آتش بس بپذيريم، و ما اين مسئله را به استناد قانون ملل متحد مي­گوئيم، آنهم
به آنگونه كه از آن درك كرده­ايم و مقرّ طبيعي نيروهاي بين المللي همان نقاط
برخورد است» (جورج حبش- النهار 31/3/78)

و دربارۀ فرستادن
نيروهاي بين الملل به جنوب، عبدالمحسن ابوميزر، سخنگوي رسمي سازمان آزاديبخش
فلسطين مي­گويد:

«هيچكس در دنيا انتظار
هر گونه تصميم گيري را در اين باره از ما نداشته و ما حق آنرا نيز نداريم زيرا ملت
ما هنوز خارج از كشورش زندگي مي­كند.» (السفير)

پس فلسطينها موضع اوليۀ
خود را نسبت به قطعنامه اعلام كردند و هر گونه نقشي براي نيروهاي بين الملل كه
مانع از فعاليت آنها باشد را رد كردند، ولي در واقع با دبير كل سازمان ملل، براي
استقرار نيروهاي بين المللي همكاري كرده تا اينكه عقب نشيني نيروهاي اسرائيلي را
تضمين و نيروهاي خود را بازسازي و در منطقه مستقر كنند كه در اين ميان بارها با
نيروهاي بين الملل برخورد كرده خصوصاً با نيروهاي فرانسوي كه سعي مي­كردند فلسطينيهاي
مسلّح را از ورود به منطقۀ تحت كنترل خود منع كنند و در نتيجه فرمانده نيروهاي
فرانسوي «سالون» بر اثر تيراندازي بعضي از فلسطينهاي مسلّح به شدت زخمي شد.

فلسطينيها در جنوب لبنان
خود را محكم نگه داشتند زيرا مي­دانستند كه خلع سلاح آنها در اين منطقه نقش سياسي
آنها را نيز در بحث پيرامون مسئله فلسطين منتفي كرده و مجال موفقيت بزرگي را به
راه حلهاي آمريكائي، مخصوصاً بعد از امضاي قرارداد كمپ ديويد كه در جهت نفي سازمان
آزاديبخش فلسطين از طرح صلح عمل مي­كردند مي­دهد. لذا كوشش زيادي براي استقرار
مجدد نيروهايشان در منطقۀ تحت كنترل نيروهاي بين المللي نموده و مانع از تسلط اين
نيروها بر «پل قاسميه» و دسترسي به «شهر صور» شدند. در همين حال فلسطينها وانمود
كردند كه كمك به برقراري آرامش در جنوب لبنان مي­كنند، زيرا اعلام كردند كه از
سرزمينهاي لبنان به سوي زمينهاي اشغالي آتش نخواهند گشود و به ارتش لبنان اجازۀ
عبور از «پل قاسميه» را خواهند داد تا در مرز مستقر شوند كه البته اسرائيل با
استفاده از ميليشياهاي مرزي به رهبري «سعد حداد» مانع از اين استقرار شدند.

ولي مشكل بي­اعتمادي در
ميان اهالي جنوب نسبت به فلسطينها بوجود آمده كه علت آن برداشت­ها و برخوردهاي
اشتباهي است كه از سازمانهاي فلسطيني دربارۀ اين اهالي سر مي­زد. نفوذ عناصر ديگري
از اين مسأله، ترس اهالي از عكس العمل اسرائيل نسبت به اعمال فلسطينيها و استقرار
مجددشان، و پشتيباني اين سازمانها از احزاب مختلف لبناني، موجب برخوردهاي ناخوشايندي
در روستاها و مناطق جنوب شد كه دشمن توانست در حملۀ سال 1982 خود، سوء استفادۀ
زيادي از اين برخوردها كرده و به آساني وارد بسياري از مناطق شد و حالتي از
استقبال براي خود را در ابتداي امر ايجاد نمود، ولي آگاهي افراد مخلص و كوششهاي
روحانيون و فداكاري جوانهاي مؤمن، اجازه نداد كه اين حالت استقبال دوام چنداني
داشته باشد و منطقه به سرعت عليه مهاجمين صهيونيست منفجر شد.

ضمناً موضع «الحركة
الوطنيه» (حركت ملّي) نسبت به اين قطعنامه اختلافي با مقاومت فلسطين به دليل
پيماني كه بين آنها بوده و پشتيباني مقاومت از حركت ملّي، نداشت.

جبهۀ لبناني

به ادعاي اين جبهه نگاه
كردن به حملۀ اسرائيل بدون نگاه به فلسطينيهاي مسلّح و فعاليت چريكي آنها كه- بنظر
اينها سبب اين اشغال بوده­اند- مانند نگاه كسي است كه با يك چشم مي­بيند، يعني اين
جبهه حملۀ اسرائيل و وجود مسلحانۀ فلسطينها را مساوي دانسته است، اين مطلب بر زبان
شمعون آمده است:

«ملاحظه مي­كنم مسئوليتي
كه اهميتي به موضوع اشغال جنوب لبنان توسط اسرائيل مي­دهند، قضيه اشغال را فقط از
يك زاويه معيني مي­بينند مثل اينكه خداوند آنها را با يك چشم آفريده است، اسرائيل
بايد عقب نشيني كند و عقب نشيني هم خواهد كرد، ولي من مي­گويم كه در كنار آن بايد
سببي كه اسرائيل را وادار بر حمله به جنوب كرد را معالجه نمائيم. ديگر چيزي بنام
توافقنامۀ قاهره وجود ندارد، بايد وجود مسلحانۀ فلسطينها را از بين ببريم.»
(روزنامۀ النهار- 11/4/78)

يعني جبهۀ لبناني قصد
داشت اين حمله را انگيزه­اي براي لغو توافقنامۀ قاهره قرار دهد و اين كار همان
پايان دادن به وجود مسلحانۀ فلسطينها است كه توسط اين توافقنامه، فلسطينها مجاز
بودند در جنوب بمانند و فعاليت داشته باشند. و اين هدف را جبهۀ لبناني با تغيير
نگهاني اوضاع لبنان در 1975 و برپا نمودن جنگ داخلي، سعي در تحقق آن كرد زيرا بنظر
اين جبهه- وجود مسلحانۀ فلسطينها در لبنان گروههاي مسلّح را قوت بخشيده و آنها را
دلگرم نموده كه اطلاح رژيم و لغو امتيازات مارونيها را مطالبه كنند. بر اساس اين
سياست و براي رسيدن به چنين هدفي، جبهۀ لبناني روابطش را با دشمن اسرائيلي برقرار
كرد و اين روابط در سال 1982 به بالاترين حد خود رسيد. اين جبهه ميليشياهاي مرزي
بفرماندهي سعد حداد را نيز تأييد و براي آنها يك پوشش سياسي ايجاد نمود. اين
ميليشيا در پرتو ايجاد يك پوشش سياسي براي اسرائيل كه بتواند در مسائل داخلي لبنان
دخالت و بر اوضاع محلي آن تأثير گذاشته و تمام مقررات بين المللي را تحت اين پوشش
زير پا گذارد، بهترين خدمت را به اسرائيل كرد بدون آنكه هيچگونه اشكال بين المللي
براي اسرائيل ايجاد شود. ضمن آنكه اين ميليشيا يك كمربند امني در منطقۀ نوار مرزي
تشكيل داده كه امنيت دشمن را تضمين مي­كند.

شار مالك در رابطه با
موضع جبهۀ لبناني نسبت به قطعنامه، مي­گويد:

«اين قطعنامه پيش از
آنكه حامي لبنان باشد، از اسرائيل حمايت مي­كند زيرا مسألۀ وجود فلسطينها در لبنان
را چه از نزديك و چه از دور حل نمي­كند.» و اضافه مي­كند: «اين سخن كه لبنان توسط
اين قطعنامه به ضمانتهاي بين المللي جديدي دست يافته است، سخني باطل است، زيرا در
اين قطعنامه هيچ ضمانت جديدي- كه از قبل لبنان داراي آن بوده- وجود ندارد.» و
بدنبال آن مي­گويد: «هدف سازمان ملل تأمين صلح و امنيت جهاني بوده و هيچ موضوع
بخصوصي براي لبنان ندارد.» (تاريخ لبنان الحديث- ج 3- ملحم قربان- ص 456)

اين ديد نسبت به قطعنامه
از موضع جبهۀ لبناني نسبت به وجود فلسطينها گرفته شده زيرا جبهۀ لبناني خواهان
پايان دادن به وجود مسلحانۀ فلسطينها در تمام لبنان و بي­طرف شدن لبنان نسبت به
مسئله نبرد با اسرائيل است.

در اينجا فقط به طرح
مواضع اين قدرتها اكتفا كرديم، زيرا اينها تشكيل دهندۀ نيروهاي فعال و مؤثر در
اوضاع سياسي محلي و جهاني، در آن برهه از زمان بودند بدين سبب كه موضعگيري نسبت به
قطعنامه بسته به جوّ سياسي موجود در سطح بين اللملي، منطقه­اي و محلي بوده و جريان
وقايع سياسي نيز متأثر از مواضع اين قدرتها بود.

1-   
متن قطعنامۀ 425:

شوراي امنيت، پس از
اطلاع بر گزارشهاي نمايندۀ دائمي لبنان و نمايندۀ دائمي اسرائيل و پس از شنيدن
سخنان آنان، با ابراز توجه خاص خود نسبت به دگرگوني اوضاع در خاورميانه و تأثير آن
در رابطه با برقراري صلح جهاني، و ضمن اعلام اينكه وضعيت فعلي مانع از برقراري صلح
عادلانه در خاورميانه است:

1-   
خواهان احترام كامل تماميّت ارضي لبنان وحاكميت و استقلال سياسي آن در ضمن
مرزهاي بين المللي شناخته شده است.

2-   
از اسرائيل مي­خواهد تا عمليات نظامي خود را عليه تماميّت ارضي لبنان فوراً
متوقف ساخته و نيروهايش را بلافاصله از تمام سرزمينهاي لبنان خارج سازد.

3-   
در صورت درخواست دولت لبنان، يك نيروي موقت تحت فرمان خود وزير نظر سازمان ملل
به جنوب لبنان گسيل خواهد داشت تا نسبت به عقب نشيني نيروهاي اسرائيلي مطمئن و صلح
و امنيت جهان را تثبيت و دولت لبنان را در تأمين حاكميت مجدّد خويش در منطقه ياري
بخشد. ضمناً افراد اين نيرو بايد از سوي كشورهاي عضو سازمان ملل تأمين گردد.

4-   
از دبير كل سازمان ملل مي­خواهد تا در مدت 24 ساعت، گزارشي از چگونگي اجراي
اين قطعنامه ارائه دهد.

اين بود متن كامل
قطعنامۀ 425

دبير كل سازمان ملل،
گزارش خود را كه در مادّۀ چهارم قطعنامه آمده است، ارائه كرد و شوراي امنيت، آن را
به عنوان قطعنامۀ 426 تلقي نمود. در اين قطعنامه تعداد افراد نيروي بين المللي و
كيفيت فعاليت آنها بيان شده است. و مهمترين نكات اين قطعنامه به قرار زير است:

–        
اين نيروها شامل چهار هزار نفر مي­باشد (كه بعداً به شش هزار افزايش يافت).

–        
دستورات لازم به «سيلاسويو»- مسئول نيروهاي بين المللي در خاورميانه- داده شود
تا با دو دولت اسرائيل و لبنان تماس گرفته و دربارۀ چگونگي عقب نشيني نيروهاي
اسرائيلي و ايجاد يك منطقه آزاد براي عمليات نيروهاي سازمان ملل بتوافق رسد.

–        
برنامۀ كار نيروهاي بين الملل:

الف- تأكيد بر عقب نشيني
اسرائيل تا مرزهاي بين المللي.

ب- ايجاد يك منطقه
عملياتي با توافق همۀ اطراف دست اندر كار و حفاظت از اين منطقه. و بدينصورت
نيروهاي بين الملل آتش بس ميان اطراف درگير را تحت نظر داشته، خالي بودن منطقه
عمليات از سلاح را تأمين و هر گونه تحرّكي جهت ورود به اين منطقه يا خروج از آن را
با دقت زير نظر گرفته و مانع از ورود افراد مسلّح خواهند شد. بعلاوه گشت زني در
منطقه به عهدۀ آنان مي­باشد.

– نيروهاي بين المللي زير
نظر شوراي امنيت بوده و جز با دستور آن، عقب نشيني نخواهند كرد و مأموريت آنها
منحصر در جنوب است.

– نيروهاي بين المللي
اجازه استفاده از اسلحه براي دفاع از خود را دارند و هچنين مجازند جلوي هر نيرويي
كه مانع از انجام مأموريت نيروهاي بين المللي مي­شود، بگيرند.

4- نقد و بررسي مضمون دو
قطعنامه:

– با مطالعۀ دقيق مقدمه
قعطنامۀ 425 مشخص مي­شود آنچه كه شوراي امنيت را نگران كرده بهم خوردن اوضاع
خاورميانه و تأثير آن بر صلح جهاني است كه مانع از برقراري صلحي عادلانه در
خاورميانه است.

پس هدف، نگهداري صلح
جهاني! و نگهداري عمليات صلح ذلّت باري است كه توسط آمريكا و با موافقت شوروي
انجام مي­پذيرد.

اين صلح بين المللي طبق
قانون بين الملل و منشور ملل متحد بمعني حق هر كشور است در زندگي مسالمت آميز و
حفظ امنيت خويش. و در نتيجه اسرائيل كه يك دولت قانوني در سازمان ملل است نيز
نبايد به امنيت آن تجاوز كرد، و وضعيت موجود در جنوب تاثير بر امنيّت اسرائيل و بر
تلاشهاي آمريكا براي برقراري صلحي است كه مساله فلسطين را خاتمه يافته مي­داند و
اسرائيل را به عنوان يك كشور به رسميت شناخته شده از سوي ساير كشورهاي منطقه
معرّفي مي­كند.

–        
مادۀ اول اين قطعنامه عبارت است از يادآوري منشور ملل متحد و مطلب تازه­اي
ندارد و هيچ تضميني براي لبنان در آن نيست جز تاكيد مجدد بر استقلال لبنان كه از
سوي سازمان ملل برسميت شناخته شده و بر اساس منشور اين سازمان لازم است حاكميت،
استقلال و تماميّت ارضي لبنان همچنان محترم بماند.

–        
مادۀ دوم همان است كه در رابطه با پذيرش قطعنامه و تقاضاي اجراي آن فقط بر آن
مادّه تكيه شده است، و در اين بخش تنها يك مطلب در جهت منافع لبنان به چشم مي­خورد
و آن درخواست از اسرائيل است كه فوراً از تمام زمينهاي لبنان عقب نشيني كند و تمام
عمليات نظامي­اش را عليه تماميت ارضي لبنان متوقف سازد، ولي اين دعوت براي عقب
نشيني نيروهاي اسرائيلي يك طرفه نبوده و بدون يك ضمانت اجرايي براي تامين امنيت
اسرائيل و حمايت از آن در مقابل عمليات چريكي نمي­باشد زيرا در ماده سوم مشخص مي­شود
كه اسرائيل در مقابل چه قيمتي بايد نيروهايش را از لبنان خارج سازد.

–        
طبق آنچه در ماده سوم آمده است، بايد يك نيروي موقت زير نظر سازمان ملل و
شوراي امنيّت و بدون دخالت دبير كل تشكيل شود. (فرق ميان اين دو موضوع را بعداً‌
هنگام بحث پيرامون چگونگي فعاليت اين نيروها خواهيم دانست). و هدف اين نيرو برقراري
صلح و امنيت بين المللي است كه در قطعنامه 226 چگونگي فعاليت آنها مشخص شده است.
اين نيرو منطقه­اي خالي از سلاح را ايجاد مي­نمايد كه در آن هر گونه فعاليت نظامي
ممنوع بوده و هر تحركي براي ورود به اين منطقه يا خروج از آن را تحت نظر گرفته و
از ورود افراد مسلّح جلوگيري كرده و اجازه دارد براي دفاع از خود و براي جلوگيري
از هر نيرويي كه مزاحم انجام وظيفه آنها است، از اسلحه استفاده نمايد.

همچنين هدف اين نيرو،
اطمينان از عقب نشيني اسرائيل و كمك به دولت لبنان براي تضمين حاكميّت مجدّدش بر
جنوب لبنان مي­باشد.

اين ماده (سوم) مستلزم
بحثي عميق و آگاهانه است كه بتواند جداي از واقعيت موجود، تمام ابعادي كه آن را
فرا گرفته و شيوه­اي كه در تحرير آن به كار برده شده است را بررسي كند، زيرا
پذيرفتن اين قعطنامه بمعني تعهد كامل نسبت به تمام متن آن است چون معني ندارد سخن
از واقعيت موجود گفته شود بدون آگاهي از متن قطعنامه و آثاري كه به دنبال اجراي آن
مترتب خواهد شد.

در هر صورت بحث دربارۀ
اين مادّه، مستلزم بحث در دو بخش است:

الف- ماهيّت اين نيروها.

ب- نقشي كه به آنها محول
شده است بر اساس متن قعطنامه و تجربه انجام گرفته.

الف- ماهيت اين نيروها:

در اين بحث استناد مي­كنيم
بر نظر دكتر جورج ديب كه معتقد است اين بخش با زيركي خاصّي برشته تحرير درآمده است
زيرا بر اساس آن مي­توان نيروهاي بين الملل را به يك نيروي باز دارنده يا يك نيرو
براي برقراري صلح تحميلي تبديل نمود.

نيروهاي بين الملل دو
گونه است: نيرويي براي حفظ صلح كه وظيفه­اش نگهداري وضعيتي است كه قبل از درگيري
بوده و نگهداري وضعيتي كه در حين آتش بس به وجود آمده است. و نيروهايي ديگر براي
ايجاد صلح كه وظيفه­اش تغيير حالت موجودي است كه به نظر شوراي امنيت مانع از
برقراري صلح مي­باشد و ايجاد وضع جديدي كه موافق با نظر شوراي امنيت باشد.

شوراي امنيت براي
نگهداري صلح از صلاحيتهايي كه در ماده ششم از منشور ملل متحد به آن داده است
استفاده نموده، ولي براي برقراري صلح، شوراي امنيت نيروهايي را تشكيل مي­دهد كه در
مادۀ هفتم منشور ملل متحد، صلاحيت تشكيلش به اين شورا واگذار شده است.

بخش ششم مربوط به حل
اختلافات از راه­هاي مصالحت آميز است در صورتي كه بخش هفتم مربوط است به تدابير
امنيتي و كيفرهايي كه شوراي امنيت براي رفع و حل هر مشكلي كه بنظرش صلح و امنيت
بين المللي را در اين برهه تهديد مي­كند، به مرحله اجرا مي­گذارد.

تشكيل نيروهاي بين الملل
در سال 1956 در مصر نمونه­اي از نيروهاي حفظ صلح و آرامش است، در صورتي كه نيروهاي
بين المللي كه در سال 1950 در كره تشكيل شد، نمونه­اي از نيروهاي برقراري و تحميل
صلح است. شناختن اين دو نيروهاي بين المللي مي­تواند نتايج حاصل از هر يك از آنها
را براي ما روشن سازد:

1-   
نيروهاي بين المللي براي حفظ و نگهداري صلح:

الف- اساسي­ترين شرط
براي پيدايش اين نيروها در سرزمينهاي هر كشور، موافقت آن كشور است كه در صورت بدست
نيامدن آن موافقت، پيدايش چنين نيروهايي در خاك آن كشور غيرممكن است.

ب- هر گاه كشور مورد نظر
بخواهد، اين نيروها بايد از خاكش خارج شوند.

ج- آخرين شرط براي
پيدايش نيروهاي حفظ صلح در خاك هر كشوري، برقراري آتش بس قبل از آمدن نيروهاي بين
الملل است.

طبق معمول در جهان كه به
صورت يك عُُرف بين المللي درآمده است،‌ هيچ واحدي از نيروهاي اعضاي دائمي شوراي
امنيت در اين نيروها شركت نمي­كند.

2-   
نيروهاي بين المللي براي برقراري صلح:

الف- شرط اساسي براي
وجود اين نيروها، اين است كه شوراي امنيت تشخيص دهد كه وضع در منطقه مورد نظر
بگونه­اي است كه صلح بين المللي را به خطر انداخته است و بر اساس آن، شورا تصويب
مي­كند كه نيرويي جهت برقراري صلح به منطقه درگيري اعزام كند.

ب- عقب نشيني اين نوع
نيروها در اختيار كشور مورد نظر نيست بلكه در اختيار شوراي امنيت مي­باشد. و خود
شورا مسئول اين نيروها است، بعكس نيروهاي حفظ صلح كه مستقيماً زير نظر دبير كل مي­باشد.

با توجه به اين فرق­ها
مشخص مي­شود كه:

–        
دربارۀ تشكيل نيروهاي بين المللي در جنوب لبنان هيچ اشاره­اي به حفظ صلح در
قطعنامه نشده است،‌ علي رغم آنكه اين نيروها بر اساس مادّه ششم منشور ملل متحد عمل
مي­كنند. بلكه قطعنامه مذكور از واژۀ ديگري در اين باره استفاده نموده و آن تثبيت
صلح و امنيت بين المللي است! و كلمۀ «تثبيت» متضّمن پشتيباني و حمايتي است كه بجز
با نوعي دخالت امكان پذير نمي­باشد و اگر اين دخالت همه جانبه شود بحدّي كه حالت
يك جنگ گسترده را به خود بگيرد، در آن صورت بمعني برقراري وضعيت جديد با استفاده
از زور خواهد بود و اين دقيقاً همان چيزي است كه نيروهاي برقراري صلح انجام مي­دهند
كه همان تحميل صلح با زور اسلحه است.

–        
اين نيروها مستقيماً زير نفوذ شوراي امنيت خواهد بود.

–        
وجود نيروهاي فرانسوي در ميان اين نيروها است علي رغم آنكه فرانسه كشوري است
با عضويت دائم در شوراي امنيت.

–        
عقب نشاندن اين نيروها جز با تصويب شوراي امنيت انجام نمي­گيرد.

تمام اين مسائل
نشاندهندۀ اين است كه طرز كار اين نيروها با كار نيروهاي حفظ صلح تفاوت دارد، و
اين نيروها شبيه نيروهاي برقراري صلح است، هر چند در تشكيلش سخن از ماده ششم منشور
ملل متحد بميان آمده است. و از اينجا مي­بينيم كه با چه زيركي فوق العاده­اي اين
مادّه نوشته شده كه در ظاهر مي­خواهد اين نيروها به عنوان نيروهاي حفظ صلح وارد
شوند هر چند داراي ماهيت ديگري است كه مي­توان آن را به نيروهاي تحميل صلح تبديل
كرد.

و چنين است كه دكتر ديب
مي­گويد:

«اين قطعنامه شامل
مفاهيم نو جهتهاي متعدّدي است كه هدف آن امكان دادن به آمريكا براي برقراري روابط
زير پوشش شوراي امنيت- با هر طرفي مي­باشد كه اوضاع جنوب به آن بستگي دارد بشرط
آنكه از كمترين همكاري شوروي برخوردار باشد».

بدينجهت است كه ملاحظه
مي­كنيم چه خطر جدّي در اين مادّه از قطعنامه نهفته است كه اگر قضاياي منطقه در
جهت خلاف با هر توافقي ميان شوروي و آمريكا دربارۀ مسئله فلسطين و بحران لبنان
باشد،‌ در اين صورت، اين ماده مي­تواند آن نيروها را به نيروهاي برقراري صلح تبديل
نمايد، زيرا متن اين مادّه به آمريكا اجازه مي­دهد تا با همكاري شوروي آن نيروها
را به نيروهاي بازدارنده­اي تبديل كند كه مي­تواند صلح را بزور ايجاد نمايد. و
توافقي كه ميان دو ابر قدرت انجام گيرد مي­تواند با زور اسلحه هر حركتي در جنوب
لبنان كه مخالف با اين قطعنامه يا مانع از اجراي آن است را سركوب نمايد.

ب- نقش محول به اين نيرو
بر اساس متن قطعنامه و تجربه موجود:

بر اساس متن قطعنامه،
هدف اين نيرو ايجاد يك منطقه خالي از سلاح مي­باشد و منع ورود هر مسلّح به اين
منطقه و هر فعاليت مخالف و سركوب هر كس كه مزاحم انجام وظيفه آنها است. منظور از
دادن اين نقش به نيروي بين المللي اين است كه امنيت اسرائيل را تضمين كنند تا در
مقابل، آن را دعوت به عقب نشيني از جنوب لبنان بنمايند، زيرا اين نيروها يك منطقه
فاصلي اطراف مرز فلسطين اشغالي ايجاد خواهند كرد. كه مانع از عبور هر مسلّحي از
آنان يا استفاده از آن براي فعاليتهايي عليه اسرائيل خواهد شد؛ هر چند ظاهر متن،
نشاندهنده اين است كه اين نيروها بايد جلوي هر مسلّح اسرائيلي يا غيراسرائيلي را
بگيرند ولي تجربه نشانگر اين است كه اين نيروها تشكيل نشده­اند جز در خدمت به
امنيت اسرائيل، لذا در طول مرز مستقر نشده بلكه تنها در منطقه­اي كه ارتش اسرائيل
به آنجا رسيده بود مستقر شدند. و اين كار بدينجهت انجام گرفت تا به اسرائيل
اطمينان داده شود كه اين نيروها در مقام سربازان اسرائيلي انجام وظيفه خواهند كرد
و ديگر هيچ نيازي به ماندن ارتش اسرائيل در جنوب لبنان نيست.

اضافه بر آنكه اين
نيروها در مقابل ميليشياهاي مرزي عكس العملي نشان ندادند هر چند كه آنها مزاحم اين
نيروها در انجام وظيفه­شان شدند زيرا از استقرار آنان در منطقه نوارمرزي جلوگيري
كردند.- بعلاوه آنكه حمله اسرائيل در سال 82 قاطعانه ثابت نمود كه اين نيروها مانع
از استفادۀ اسرائيل از منطقه عمليات آنان براي انجام فعاليتهاي خصمانه­اش عليه
اهالي منطقه نشده و از آن هم خطرناكتر، اين نيروها با كمال پستي و بي­شرمي در طول
مدت اقامتشان منطقه را پاكسازي و هر گونه مواد انفجاري و هر كميني را كه سر راه
نيروهاي اشغالگر بود، از ميان برداشتند.

و بدينصورت اين نيروها
زحمت زيادي براي مبارزين مسلمان ايجاد كرده و خدمت بزرگي براي حفظ امنيت سربازان
اشغالگر انجام دادند. بعلاوه آنكه بعضي از اين نيروها از سگهاي تربيت شده پليسي
براي كشف مواد منفجره بطور روزانه استفاده مي­كردند و هنوز هم انقلابيون از اعمال
اين نيروها رنج مي­برند زيرا نمي­توانند از سنگرهاي آنان- مسلحانه- عبور كنند لذا
مجبور مي­شوند از بيراهه بروند و مسافتهاي طولاني را براي رد و بدل كردن اسلحه
بطور مخفيانه و دور از نظر اين نيروها طي كنند؛ در صورتي كه نيروهاي اشغالگر
براحتي و بدون هيچگونه تعرّضي از منطقه تحت نفوذ نيروهاي بين المللي عبور مي­كنند
و اين ماجرايي است كه در درگيري- پس از اسارت دو سرباز اسرائيلي در فوريه گذشته-
واقع شد. و كافي است كه نگاهي به بيانيه­هاي صادره از فرماندهي نيروهاي بين المللي
بيافكنيم تا بدانيم كه در اين مدّت، اين نيرو چه خدمتي به امنيّت نيروهاي اشغالگر
و مزدوران آنها انجام داده­اند، پس مسئله در اين نيست كه مبارزه بايد مخفيانه
بماند كه هست، بلكه مسئله اين است كه بدانيم چه مزاحمتها و اذيتهايي كه اين نيرو
نسبت به انقلابيون انجام داده و چه استفاده­اي به اشغالگران و مزدوران آنها رسانده
است. و دراين باره سخن از خدمات اجتماعي و نقش تبليغي اين نيرو چيزي جز سرباز زدن
از پاسخ دربارۀ نقش امنيِتي آن در خدمت به دشمن و گمراه كردن مردم و ساده انديشان
نمي­باشد.

همۀ اينها بدون در نظر
گرفتن فعاليتهاي اطلاعاتي و جاسوسي اين نيروها در گردآوري اطلاعات امنيّتي از افراد
و رفت و آمدهايشان بخصوص آنهايي كه وابسته به انقلاب اسلامي بوده و از مبارزين
مسلمان به شمار مي­آيند، مي­باشد.

علّت مخالفت با اين
قعطنامه:

چرا مبارزين مسلمان با
اين قطعنامه شوراي امنيت مخالفت مي­ورزند؟ و چه عواملي باعث شده است كه حزب الله
اين قرارداد را ناديده بگيرند؟

در حقيقت، مبارزين
مسلمان حزب الله در مخالفت با اين قرارداد تنها خط رهبري انقلاب را دنبال مي­كنند
زيرا آنها معتقد به ولايت فقيه و رهبري بي­چون و چراي امام خميني مي­باشند. و چون
مي­بينند طرفداري يا موافقت با اين قطعنامه، مخالفت خط رهبري است و مخالفت ايدۀ
امام است، چرا كه امام همواره تاكيد كرده­اند كه «اسرائيل يك غدّۀ سرطاني است و
بايد از ريشه كنده شود»،‌ از اين روي وظيفه خود و هر فرد مسلماني مي­دانند كه در
راه ريشه كن ساختن و نابودي كامل اسرائيل، با تمام وجود به مبارزات پي گير و بي
امان بپردازند و اين قطعنامه نه تنها اسرائيل را به رسميت مي­شناسد كه زيركانه
هدفي جز محو نابودي مسئله فلسطين ندارد،‌ اضافه بر اينكه نقشي را كه به نيروهاي
بين المللي در جنوب واگذار كرده است، نقش محافظت و نگهداري از امنيت اسرائيل و
تضمين ايجاد يك منطقه خالي از سلاح در جنوب لبنان مي­باشد كه با هرنيروئي كه امنيت
اسرائيل در تضاد است، به مبارزه جدّي بپردازد.

آري!‌همين مبارزين
مسلمان لبنان كه علناً مخالفت خود را با برنامۀ خيانت آميز ياسر عرفات كه خواهان
لغو مبارزه مسلحانه با دشمن اسرائيلي شد،‌ اعلام مي­دارد، چگونه امروز مي­تواند با
ايجاد امنيت و آرامش براي صهيونيستهاي اشغالگر موافقت نمايند؟!

بي گمان موافقت بر نقش
نيروهاي بين المللي كه تنها به دستور شوراي امنيت مي­توانند عقب نشيني كنند و ساير
مواد اين قطعنامه مبتذل بمعناي اين است كه جنوب لبنان را دو دستي تقديم شوراي
امنيت كنند و آنگاه خدا مي­داند چه بر سر شهرها و روستاها و مردم اين منطقه خواهد
امد و از اين روي مسلمانان هرگز تن به ذلت نمي­دهند و جنوب را از دست فرزندانش نمي­گيرند
چرا كه تنها ضامن استقلال و سلامت جنوب، سلاحها فرزندانش است.

اگر دشمن صهيونيستي از
بخش بزرگي از زمينهاي «جبل عامل» بيرون رانده شد،‌ دليل عزم و ارادۀ آهنين فرزندان
مجاهد و با ايمان و متعهد اين سرزمينها است و وجود سلاح در دست آنان و توانايي
بكارگيري آن سلاحها مي­باشند ولي اگر اين قطعنامه را پايان يافته و مورد پذيرش
انگاريم، بي گمان طعمهاي دشمن در بازپس گيري و هجوم مجدّد جنوب تازه مي­شود و اگر
اين منطقه را خالي از سلاح پنداريم هرگز نيروهاي بين المللي و همچنين ارتش لبنان
براي يكبار هم در برابر يورش بي رحمانه دشمن، مقاومت و پايداري نخواهد كرد، پس
تسليم شدن در برابر اين نيروها، فرصتي به دشمن خواهد داد كه پس از ايجاد برخي
شرايط، دوباره به جنوبِ مجروح باز گردد و اين بار براي هميشه آن را نابود سازد.

اكنون ديگر شرايط سياسي
سابق كه منحصر در جلوگيري از عمليات فدائيان فلسطيني بود، تغيير يافته و اين بار
هدف دشمنان سركوبي نهضت اسلامي و مقاومت مسلمانان مبارزه و انقلابي لبنان است، چرا
كه با پيروزي اين نهضت مقدس، دشمن براي ابد بيرون رانده خواهد شد و نقشه­هاي تسويه­اي
كه امريكا مجدّانه به انگيزۀ پاين دادن به پيكار با اسرائيل و سركوبي انقلاب
اسلامي، پي تحقيق آنها است، نقش بر آب خواهد شد. پس بايد مسلمانان لبناني، آگاهانه
اين موقعيت خطرناك و حساس را درك كنند خصوصاً كه اكنون بارقۀ پيروزي لشكر اسلام در
جبهه­هاي جنگ تحميلي به چشم مي­خورد و از سويي ديگر دشمن صهيونيستي از هيچ جنايتي
براي حفظ امنيت و موقعيت خويش دريغ نخواهد كرد. و مگر نه اسرائيل به بهانه حفظ
امنيت خويش، نيروگاه اتمي عراق و مقرّ سازمان آزاديبخش فلسطين در تونس را بمباران
كرد، پس چگونه مي­شود عكس العمل آن در صورت پيروزي انقلاب اسلام در عراق و گسترش
اشعۀ تابناكش در جهان را ناديده گرفت؟

و حال كه از مقاومت
فلسطين در مرزهاي لبنان و فلسطين چندان خبري نيست، آيا روا است كه مسلمانان جنوب
لبنان، منطقه را دو دستي تسليم نيروهاي بين المللي كه از بودن سلاح در دست مبارزان
مسلمان جلوگيري مي­كند، بنمايند و آنگاه دست خالي ناظر جنايتها و يورشهاي بي­رحمانه
و تلافي جويانه اشغالگران صهيونيست باشند؟!

بي گمان مسلمانان متعهد
جنوب لبنان كه راه را از رهبر كبير انقلاب اسلامي و اميد تمام محرومان و مستضعفان
مي­جويند، با الهام از رهنمودهاي معظم له، راه را از چاه تشخيص داده و مي­روند كه
با مبارزات پي گير و بي امان خود، لبنان اسلامي را از چنگال استعمار درآورده و
انقلاب اسلامي را در آن سرزمين برقرار سازند، ان شاءالله.

 

/

مروري گذرا بر ساير مكاتب اخلاقي

قسمت چهارم

اخلاق و تربيت اسلامي

مروري گذرا بر ساير
مكاتب اخلاقي

حجة الاسلام محمد حسن
رحيميان

بديهي است براي تحقق
بخشيدن به اخلاق و فضائل اخلاقي قبل از هر چيز لازم است ماهيت آن شناخته شده و
معلوم گردد كه اخلاق از چه مقوله­اي است تا با تأكيد و تقويت ريشه­هاي آن، راه
براي تحقق و رشد و كمال فضائل اخلاقي هموار شود.

از آنجا كه در طول تاريخ
بشر، اخلاق همواره به عنوان مهمترين عامل خوشبختي انسان مطرح بوده است تقريباً
تمام حكما و دانشمندان و مصلحان بيشترين توجه را بدان معطوف داشته و مكاتب فراواني
را در اين زمينه بوجود آورده و بر اساس بينش و در محدودۀ تفكرشان نظريات گوناگوني
را در رابطه با ماهيت اخلاق و روشهاي تربيت اخلاقي ارائه داده­اند كه با مروري
گذرا بر مهمترين آنها و بياني اخلاقي اسلام و روش تربيت اخلاقي قرآن آگاهي يافت.

نظريه سقراط و افلاطون

سقراط و افلاطون، اخلاق
را از مقولۀ علم مي­دانستند و بر آن بودند كه با گسترش علم و دانش در جامعه، مردم
خوبيها و بديها، زشتيها و زيبائي­ها را از يكديگر تشخيص داده و از بديها و زشتيها
دور و به اخلاق پسنديده و كارهاي خوب آراسته مي­گردند و بدينگونه تعليم را عين
تربيت دانسته­اند.

از اين گروه كه اخلاق را
از مقولۀ علم و آگاهي دانسته­اند بايد پرسيد كه: چه تضميني براي تلازم بين علم و
اخلاق دارند؟ و اگر چه علم و آگاهي به خوبيها و بديها مي­تواند نقش مثبت و سازنده­اي
در اصلاح اخلاق داشته باشد ولي ميدانيم آنگاه علم، ثمربخش است كه مورد عمل قرار
گيرد وگرنه.

«الْعلمُ بِلا عمَلٍ
كَالشَّجرِ بِلا ثمَرٍ» دانش و علمي كه به كار بسته نشود همانند درختي است كه ميوه
ندهد.

بار درخت علم ندانم بجز
عمل             با علم اگر عمل نكني شاخ بي­بري

پس با توجه به عدم تلازم
بين علم و عمل، اين نظريه نمي­تواند فضائل اخلاقي را براي انسانها تضمين نمايد.
حضرت اميرالمؤمنين (ع) مي­فرمايد:

«ربِّ عالمٍ قَد
قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لا يَنْفَعُهُ» (بحار ج 1 ص 99)

«چه بسا دانشمندي كه
ناداني­اش موجب هلاكت او شده و دانش او نتوانسته به او سودي برساند».

نكته ديگر آنكه دانش اگر
توأم با ايمان نباشد نه فقط ممكن است مورد عمل قرار نگيرد كه گاهي مورد سوء
استفاده نيز قرار گرفته و چراغي مي­شود در دست دزد و تيغ برنده­اي در دست زنگي
مست.

گذشته از اينها دانش
آدمي هر چه هم رشد و تكامل پيدا كند باز هم محدود است و خصوصاً در جهات معنوي و
روحي با توجه به پيچدگيها و ويژگيها و ابعاد ناشناخته آن، اگر به سرچشمه وحي اتصال
نيابد و با علم لايتناهي خداوند خالق و حكيم، پيوندي نداشته باشد، مصون از اشتباه
نخواهد بود و مسلّم است كه:

ذات نايافته از هستي بخش               كي نتواند كه شود هستي بخش

و تازه علم راه را به
انسان نشان مي­دهد چرا كهعلم و آگاهي نور است و انسان را در طول به اهداف او ياري
مي­كند ولي تعيين هدف در حيطه علم نيست بلكه تنها در پرتو ايمان به مبدأ و معاد
است كه انسان مي­تواند هدف و مقصد اصلي خود را بازشناسد. مگر اين شيطان نبود كه با
برخورداري از آگاهي و علم فراوان و حتي علم به خدا و نبوت و معاد و… از فرمان حق
سرپيچي كرد و با خودبيني و تكبر كافر گرديد؟

نظريه ارسطو

گروه ديگري مانند ارسطو
علم را به تنهائي كافي و كارساز ندانسته، اخلاق و فضيلت را دستاورد عقل و خرد
دانسته­اند. در اين روش نقش اساسي را از آنِ اراده كه نشأت گرفته از عقل آدمي است
دانسته­اند و بنابراين، با تقويت و تحكيم اراده و خرد، انسانها مي­توانند غرائز و
تمايلات سركش خود را مهار و تعديل كرده و به فضائل اخلاقي دست يابند.

اين نظريه نيز كه
دستيابي به اخلاق و فضائل نفساني را در پيروي از خرد دانسته خالي از اشكال نيست و
جاي اين سؤال هست كه: در هنگام برخورد بين اراده و فرمان عقل با طوفان غرائز سركش
چه تضميني براي پيروزي اراده و عقل در اين جنگ سرنوشت ساز وجود دارد؟ بلكه اين يك
امر وجداني است كه بدون كمك گرفتن از نيروي سوّمي، عقل و اراده  در مقابل تمايلات نفساني معمولاً محكوم به شكست
مي­باشد و به قول اميرالمؤمنين (ع):

كم من عقل اسير عند هوي
امير

(نهج البلاغه، كلام 203)

چه بسا خردي كه اسير و
مغلوب فرمانروائي هواي نفنس است.

پيوند اخلاق و عاطفه

بسياري از حكماء،
معتقدند كه اخلاق ريشه در عواطف انسان دارد. عواطفي كه انسان را با عالم خارج از
خود پيوند ميزند و هدف آنها رساندن خير به ديگران است. در اين نظريه فعل اخلاقي هم
از نظر مبدأ و انگيره و هم از جهت هدف از دائره «خود» خارج است.

اين نظريه تا حدودي مورد
قبول بيشتر مذاهب و اديان بوده و در اسلام نيز مسأله محبت و عواطف مورد توجه قرار
گرفته است.

حضرت اميرالمؤمنين (ع)
مي­فرمايد:

«فَاحْبِبْ لِغيركَ ما
تُحِبُّ لِنَفسِكَ واَكْرِهْ لَهُ ما تُکْرِه لَها»

(نهج البلاغه فيض ص 921)

براي ديگران دوست بدار
آنچه را براي خويش دوست مي­داري و مپسند براي آنان آنچه را براي خود نمي­پسندي.

در نظريه­اي كه محور
اخلاق را عواطف دانسته، نيز اشكالاتي وجود دارد از جمله اين كه: در اخلاق مساله
اختيار و اكتساب بايد ملحوظ شود و بهمين جهت عواطفي كه به صورت غريزي در انسان
وجود دارد در زمره امور اخلاقي محسوب نمي­شود مانند محبت پدر و مادر نسبت به فرزند
كه امري است غريزي و قهري و اگر چه قابل ستايش است ولي عنوان فعل اخلاقي بر آن
صادق نيست در حالي كه مواردي نيز هست كه ارتباطي به عواطف و غيردوستي ندارند ولي
در عين حال در زمره اعمال اخلاقي محسوب مي­شوند مانند انساني كه براي حفظ عزت و تن
ندادن به ذلت، جان مي­بازد.

از طرفي غيردوستي و
عاطفه ممكن است در خارج از دايره همنوعان و انسانها به شكل يك عمل ارزشمند اخلاقي
متجلي شود مانند احسان به يك سگ، ولي همين غيردوستي و عاطفه در مورد برخي از
انسانها مانند چنگيزها، هيتلرها وو… به صورت يك امر ضد اخلاقي است.

آري! اگر عاطفه و حب با
كمك فطرت خداجوئي و ايمان به مرجع و متعلق اصلي خود يعني «خدا» دست يافت و از
كانون حق به سوي پديده­ها به عنوان آيات و نشانه­هاي محبوب مطلق كه جمال و كمال
مطلق است، بازتافت و به صورت طولي به آنها تعلق گرفت، مي­تواند معيار اخلاق و
فضائل شود.

نظريه وجداني بودن اخلاق

نظريه ديگر مبتني بر
وجداني بودن اخلاق است. معتقدان به اين نظريه مي­گويند كه: در نهاد انسان جز عاطفه
و عقل، نيروي ديگري نيز بنام «وجدان» وجود دارد و اخلاق و كارهاي اخلاقي از اين
نيرو نشأت مي­گيرد.

كانت جزء معتقدين به اين
نظريه است و مي­گويد: فعل اخلاقي فعلي است كه به فرمان وجدان بدون توجه به هيچ
گونه هدف يا غرضي از انسان صادر مي­شود.

طبق اين نظريه براي دست
يابي به اخلاق متعالي، بايد نداهاي مخالف وجدان را خاموش و زنگارها و غبارها كه
وجدان را مي­پوشانند زائل نمود تا نداي وجدان تقويت و راه براي تجلي و حاكميت آن
هموار شود.

چنانچه سعدي گويد:

حقيقت سرائي است آراسته            هوي و هوس گرد برخاسته

نبيني كه هر جا كه
برخاست گرد        نبيند نظر گر چه بيناست
مرد

ترا تا دهن باشد از حرص
باز               نيايد به گوش دل از غيب
راز

قرآن مجيد در رابطه با
اين نيرو و كاربرد آن در تشخيص و تميز خوبيها و بديها مي­فرمايد:

«وَ نفسٍ وَ ما سَوّيها
فَألَهَمَها فُجُورها وَ تَقْويها»

(سوره والشمس)

قسم به نفس و آن كه نفس
را معتدل آفريد پس بديها و خوبيها – زشتيها و پاكيها- را بدو الهام فرمود.

در مورد نظريه وجداني
بودن اخلاق نيز بايد توجه داشت كه اگر وجدان به عنوان يك عامل مستقر از فطرت
خداشناسي و ايمان به خدا فرض شود، نظريه درست و كاملي نبوده و براي نيل به فضائل و
مكارم اخلاقي داراي كاربرد قطعي نيست و اين درست است كه وجدان يك عامل امر كننده و
نهي كننده است و قادر است خير و شر و زيبائي­ها و زشتيها را تشخيص دهد ولي اين
نيرو نيز آنگاه مي­تواند نقش خود را در تحقق اخلاق و ارزشهاي اخلاقي ايفا نمايد كه
همراه با فطرت خداشناسي و ايمان به خدا قرار گيرد. و در حقيقت وجدان همچون اراده و
عقل در ديار نفس و روان انسان تا آنجا مي­توانند نقش مؤثري ايفاء نمايند كه طوفان
سركش و ويرانگر غرائز، فضاي صاف و آرام آن را آشفته و تيره و تار نكرده باشد،
بديهي است كه در حالتهاي بحراني تسلط شهوت، غضب، جاه طلبي، آزمندي و… وجدان و
امثال آن كان لم يكن بوده و در چنين شرائطي است كه نياز به يك نيروي برتر كه مكمل
و پشتوانه اصلي وجدان، عقل و … است احساس ميشود.

پيوند اخلاق و جمال

گروهي ديگر اخلاق را از
مقوله زيبائي و جمال دانسته­اند. زيبائي چيست؟ و از چه مقوله ايست؟ مطلق است يا
نسبي، در جاي خود قابل بحث است ولي بهر صورت بر مبناي اين مشرب براي نيل به اخلاق
متعالي بايد حسّ زيبائي و زيبادوستي در بشر رشد يابد آنچنانكه زيبائيهاي معنوي و
عقلي را همچون زيبائيهاي محسوس درك نموده و از آن احساس لذت كند.

زيبائي صداقت، امانت،
يكرنگي و… چنان در عالم معني روح انگيز و دلربا است كه اگر انسان به درك آن دست
يافت ديگر هرگز گرد دروغگوئي، خيانت،‌ نفاق و… نخواهد رفت.

نظريه­اي كه اخلاق را از
مقوله زيبائي و جمال دانسته است، گرچه گوشه­اي از حقيقت اخلاق را بيان داشته و اين
يك حقيقت است كه همه خوبيها، زيبا و تمام بديها، زشت هستند و در انسان نيز احساس
زيبا دوستي وجود دارد ولي اگر اين احساس نيز در كنار فطرت خداجوئي و ايمان به خدا،
به او كه جمال مطلق است متصل گردد با كمك وحي انسان را به فضائل و محاسن اخلاقي مي­رساند
وگرنه به خودي خود و مستقل از خدا و ايمان به او، هرگز به صورت قطعي كارساز نخواهد
بود و تضميني براي درستي و شمول تشخيص اين احساس در همه موارد وجود ندارد.

نظريه هگل

برخي ديگر اخلاق نيكو را
پيروي از قوانين اجتماعي دانسته­اند. هگل كه اين نظريه را مطرح كرده است ميگويد:
انسان با فضيلت و اخلاق آن كسي است كه در باطن خويش مطيع قانون باشد و در مقام علم
آن را بكار گيرد و سود خويش را تابع خير- كه همان قانون و نظام اجتماعي است- قرار
دهد.

اما نظريه­اي كه اخلاق
را پذيرش و پيروي از قوانين اجتماعي دانسته است داراي اشكالي اساسي است چرا كه
اخلاق و عمل به قوانين اجتماعي دو موضوع جداگانه هستند و در هر كدام فلسفه خاص خود
نهفته است نتيجه پايبندي و عمل به مقررات اجتماعي، رعايت حقوق ديگران و كسب رفاه
اجتماعي است در حالي كه دستاورد اخلاق و مكارم آن انسان سازي و نيل به تكامل معنوي
و روحاني است و به عبارت ديگر آن يك عدل و داد و 
انصاف را در جامعه برقرار مي­كند و اين يك فضيلت و كمال را به ارمغان مي­آورد.

حضرت اميرالمؤمنين (ع)
فرموده است:

«الْعَدلُ انَّك اِذا
ظُلِمْتَ اَنْصفتَ و الْفَصْلُ انَّكَ اِذا قدرْتَ عَفَوْتَ»

(فهرست غرر 237)

عدل آن است كه اگر به تو
ظلم شد (با ستم كنندۀ به تو دور از افراط و تفريط) با انصاف رفتار كني و فضيلت آن
است كه اگر قدرت يافتي او را عفو نمائي.

پس ملازمه­اي بين احترام
به قانون و رعايت اصول عدالت اجتماعي با اخلاق و فضائل اخلاقي نيست و انسان مي­تواند
در عين قانوني بودن فاقد ملكات و مكارم اخلاقي باشد.

نسبي بودن اخلاق

عده­اي نيز اخلاق را
نسبي دانسته و معيار نيك و بد را قبول يا رد جامعه مي­دانند. به نظر آنان آنچه
مورد پسند و قبول افكار عمومي است فضيلت و اخلاق است و آنچه برخلاف آن است رذيله و
سوء خلق به حساب مي­آيد.

نظريه نسبي بودن اخلاق
نيز بر پايه قابل اعتمادي استوار نيست و هرگز رد يا قبول افكار عمومي و جامعه نمي­تواند
در همه جا و در همه موارد معيار ثابتي براي ارزشها و ضد ارزشهاي اخلاقي باشد.
بديهي است كه جامعه چيزي جز مجموعه افراد نيست و چه بسيار است جوامعي كه خود دچار
بدترين انحطاطهاي اخلاقي بوده و حتي بسياري از امور ناپسند و گناهان زشت را به
عنوان كمال و فضيلت مي­پندارند كه نمونه­هاي آن را در تاريخ جوامع گذشته و معاصر
بسيار مي­توان يافت.

و اگر از باب احتياط
موارد و زمانهاي خاصي را استثناء كنيم، قرآن مجيد با صراحت و به صورت مكرر، اكثريت
مردم را- كه نظر آنها افكار عمومي ناميده مي­شود- با عناوين «لايَعْلمُونَ» (نمي­دانند)
«لايؤمنُون» (ايمان نمي­آورند) «لايعقلون» (تعقل نمي­كنند) «لِلْحَقّ كارهُونَ»
(حق را خوش ندارند) «الكافرون، الفاسقون و…» توصيف فرموده است.

پس با توجه به واقعيت
فوق الذكر افكار عمومي و خوشايند مردم نمي­تواند به عنوان يك اصل ثابت و كلي،
معيار فضيلت و اخلاق نيكو باشد.

اخلاق و منفعت خواهي

برخي ديگر اخلاق را به
معني تيزهوشي و دورانديشي بر مبناي «سود» و منفعت خواهي دانسته­اند آنها مي­گويند
چون انسان همواره به حسب طبع خويش در پي «سود» و منفعت خويشتن است ناچار بايد با
دورانديشي مصالح و منافع اصولي و درازمدت خويش را در پرتو التزام به حسن معاشرت با
مردم و حفظ روابط اجتماعي كه همان اخلاق است تأمين نمايد.

اينان اخلاق را وسيله­اي
براي دست يابي به سود بيشتر و زندگي بهتر و نيل به لذتها و تمايلات خويش دانسته­اند
و اگر مثلاً به راستي و درستي پايبند هستند نه به خاطر انجام يك تكليف و تعهد
انساني والا است بلكه براي تحكيم شخصيت و جلب اعتماد و جذب منافع مادي است و اگر
خيانت در امانت نمي­كنند نه بخاطر برخورداري از يك فضيلت است بلكه براي آن است كه
با صرف نظر و اغماض از يك منفعت گذرا و ناچيز به سودي دير پاي و افزونتر دست
يابند!!

اخلاقي كه در جهان به
اصطلاح متمدن امروز و بخصوص در غرب رواج دارد و به طور عمده از همين مقوله است.

ديل كارنگي در مقدمه
كتاب اخلاقي خود بنام آئين دوست يابي چنين مي­گويد:

در سايۀ دستورهائي كه در
اين كتاب شرح داده شده است جماعت بسياري از فروشندگان توانسته­اند بر مقدار
محصولات خويش بيفزايند و بسي از آنان مشتريهاي تازه بدست آورند در صورتي كه تا آن
تاريخ كوشش بي­فايده در جلب آنان مي­كردند. بسي از كارفرمايان در ميان زيردستان
خود به اين وسيله كسب نفوذ و  احترام
نمودند… پيروان اين مكتب به اصطلاح اخلاقي- كه مي­توان آن را به اخلاق انتفاعي
ناميد- اگر نسبت به ديگران موازين ادب و اخلاق را رعايت مي­كنند و آنان را مورد
محبت و احسان ظاهري خود قرار ميدهند انگيزه­اي جز خودپرستي و حبّ ذات و كاميابي
ندارند. ارزش اين نوع اخلاق شبيه است با ارزش رفتار كسي كه براي بهره­گيري بيشتر
از شير و گوشت گوسفند و گاو، باركشي از قاطر و سواري گرفتن از اسب به آنها غذا و
آب ميدهد، سلامتي آنها را تأمين مي­كند و بالأخره از هر اقدام و روش لازمي كه براي
رام كردن و بهره­جوئي بيشتر مفيد باشد نسبت به آنها دريغ نمي­كند و اين است اساس
شكل گيري استعمار نو. در دهۀ اخير كه پيروان همين مكتب اخلاقي نسبت به ملتها و
كشورهائي كه در اثر فشارهاي احمقانه و خشن استعمار كهن بجان آمده و سر به شورش
برداشتند. استعمارگران با اتخاذ اين شيوه نوين سخاوتمندانه به اين كشورها، استقلال
عطا فرمودند! وامهاي كلان و طويل المدة در اختيار آنان گذاردند! براي كمك به ادارۀ
كشورهايشان در ابعاد گوناگون مستشار و كارشناس برايشان فرستادند. در اين كشورها
براي خدمت به مردم بيمارستانها، مدارس،‌ دانشگاهها، حمامها، كليساها، راهها، راه­آهنها
و… ساختند و انجمنهاي دوستي و همكاري تشكيل دادند و… در سطح بين المللي نيز
سازمان ملل البته با حق وتو و شوراي امنيت با عضويت دائمي خودشان و سازمان حقوق
بشر! و دهها سازمان كوچك و بزرگ بين المللي ديگر به عنوان دفاع و حمايت از انسانها
و حتي حيوانات برقرار كردند تا بدينوسيله پوششي براي چهرۀ زشت خودپرستي­شان فراهم
كرده و بهتر بتوانند به چپاول، غارت، استثمار، استعمار، باركشي خود ادامه دهند و
از خون ملتهاي محروم و مخازن سرشار آنان، خود را فربه و نيرومند نگهدارند!

در اين مكتب اخلاقي! هر
گاه رفتار اخلاقي با شيوه­ها و اهداف مذكور مؤثر نيفتاد دو يك فرد و يا يك ملت مثل
يك گوسفند رام و شيرده عمل نكرد و تصميم گرفت شرف و حيثيت انساني خود را حفظ كند
ناگهان وضع به كلي دگرگون مي­شود و به همان آساني كه يك سلاخ، حيواني را به پاي
حاكمي خونخوار سر مي­برد چنين انسانهائي را به مسلخ مي­برند. ميليون ميليون در
جنگهاي كوچك و بزرگ و در شكنجه گاهها و… نيست و نابود مي­كنند.

اگر فرض كنيم كه واقعاً
پيروان اين مكتب با انگيزه سودجوئي و انتفاع در همه موارد پايبند فضائل اخلاقي
باشند و از تمام رذائل اخلاقي اجتناب ورزند آيا چنين اخلاقي مي­تواند داراي ارزش
باشد؟ پاسخ اين سؤال را بهتر است از قول يكي از دانشمندان همان ديار بخوانيم.

كانت مي­گويد:

براي آنكه عمل كسي ارزش
اخلاقي داشته باشد كافي نيست كه آن عمل موافق تكليف باشد بلكه، بايد بر حسب تكليف
باشد اگر نه ممكن است عمل نيكي انجام پذيرد امّا اخلاقي نباشد مثلاً درستكاري
بازرگاني نيك هست اما اگر نظر به مصلحت بازرگاني داشته باشند اخلاقي نيست بلكه
مصلحتي است. همچنين كسي كه از روي رقت قلب يا جلب محبت به مردم احسان مي­كند كار
نيكي انجام داده امّا عملش اخلاقي نيست چون همان كس اگر سخت دل شد يا از مردم آزار
ديد ممكن است احسان نكند.

(سير حكمت در اورپا ج 2/
160)

همانگونه كه در مورد اصل
علم اخلاق گفتيم معيار ارزش گذاري و ارزشمندي هر چيزي با غايت و نتيجۀ آن است. در
مورد افعال اخلاقي كه عمل به مقتضاي صفات اخلاقي است نيز همين معيار صادق است و در
حقيقت توجه به همين غايت و نتيجه است كه به انسان انگيزه مي­دهد و بدنبال آن حركت
به سوي كسب صفات و افعال اخلاقي شكل مي­گيرد. براي پيروان اخلاق انتفاعي كه هدف
اخلاق را جلب منفعت مي­پندارند انگيزۀ اخلاق تا جائي است كه آنها را به اين هدف
نزديك كند اينان در صورتي كه اخلاق حسن همسوي با تمايلات و در مسير تأمين منافع و
كمك به خواسته­هاي مادي آنان باشد به آن گرايش داشته و از اخلاق حسنه به عنوان
ابزاري در جهت تسريع و تسهيل اين هدف استفاه مي­كند ولي آنگاه كه اخلاق با منافع
آنان تلاقي نداشت و بر سر دو راهي انتخاب اين يا آن قرار گرفتند، به آساني تمام
ارزشهاي اخلاقي را در پاي منافعشان قرباني مي­كنند.

بنابر اين اخلاق در اين
مكتب و امثال آن نمي­تواند ارزش بيشتر از همان نتايج و اهداف مورد نظر كه چيزي جز
سودپرستي، خودپرستي و منافع و اميال مادي نيست داشته باشد و چنين اخلاقي نه فقط
موجب كمال و رشد معنوي انسان نمي­شود بلكه يك ضد ارزش است و پوششي است فريبنده بر
دروني پليد و حيواني.

 

/

فلسفه و اهداف حج

قسمت دوم

سيماي حج در قرآن

فلسفه و اهداف حج

چنانچه در شماره گذشته
تذكّر داديم: آنچه حج را بصورت يك عمل عظيم عبادي سياسي درآورده است، فلسفه و
اهداف بسيار مهمّي است كه شارع مقدس در آن منظور داشته است.

و از آنجا كه ما اين بحث
را آغاز با هدايت از آيات شريفه قرآن كريم شروع نموديم، در اين مرحله نيز با
استفاده از آيات به بررسي اين بحث مي­پردازيم تا فلسفه و اهداف مهم حج را در سيماي
قرآن شاهد باشيم.

انّ الذين كفروا و يصدون
عن سبيل الله و المسجد الحرام الذي جعلناه للناس سواء العا كف فيه و الباد و من
يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم و إذبوأنا لآبراهيم مكان البيت أن لاتشرك
بي شيئاً و طهّر بيتي للطائفين و القائمين و الرّكّع السّجود، و أذّن في النّاس
بالحجّ يأتوك رجالاً و علي كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميقٍ ليشهدوا منافع لهم و
يذكروا اسم الله في ايّام معلومات علي ما رزقهم من بهيمة الأنعام فكلوا منها و
أطعموا البائس الفقير، ثمّ ليقضوا تفثهم و ليرفوا نذورهم و ليطوّفوا بالبيت
العتيق، ذلك و من يعظّم حرمات الله فهو خير له عند ربّه و احلّت لكم الأنعام إلّا
مايتلي عليكم فاجتنبوا الرّجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزّور[1].
آنانكه كفر ميورزند و مردم را نميگذارند در راه خدا وارد شده و بسوي خدا حركت كنند
و مانع ميشوند از اينكه مسلمانان از مسجد الحرام كه بطور يكسان و برابر حق بهره­برداري
از آن را دارند و هيچكس در ارتباط با مسجد الحرام ترجيحي بر ديگري ندارد استفاده
كرده و از منافع آن سود ببرند و هر كسي كه بخواهد در آنجا مروّج الحاد گرديده و به
بندگان خدا ظلم كند همۀ آنان را به كيفر كفر و ستمشان رسانده و به عذاب دردناك
مبتلا خواهيم ساخت و شما متذكر باشيد وقتي كه امكانات زيادي در اختيار ابراهيم
گذاشتيم و جايگاه خانه كعبه را معين نموده و شرائط بوجود آمدن چنين موقعيتي را
فراهم ساختيم و ايشان خانه را آماده كردند دستور داديم اين اهداف را لباس عمل
بپوشاند، كسي را شريك من قرار ندهد و خانه را براي نمازگزاران و قيام كنندگان و
ساجدان پاك و آماده سازد و سپس از همه جهانيان دعوت بعمل آورد و از آنان بخواهد هر
كس كه ميتواند به حج بيايد از هر راه دور و نزديك بگرد اين خانه جمع شوند و آنجا
را محل اجتماع و مركز حركت و توحيد قرار دهند و در سايه اين اجتماع عظيم اسلامي از
منافع دنيوي و اخروي آنجا بهره گيرند و در آن ايّام معيّن و مشخص در ياد خدا باشند
و از آن جهت كه خداي عالم آنان را از نعمتهاي فراواني متنّعم ساخته و از گوشت
حيوانات حلال گوشت بهره­مندشان ساخته است سپاسگذاري نمايند. پس اي طالبان راه خدا
و اي سالكان طريق الي الله از آن نعمتهاي الهي سود ببريد و تناول فرمائيد و فقيران
بيچاره را از آن امكانات و مواد غذائي بي­نيازشان كرده و گرسنگان را اطعام نمائيد
علاوه بر اين كارهاي اجتماعي، باعمال فردي عبادي خودشان ادامه داده و بقيه اعمال
مناسك را بپايان برسانند و اگر نذري و عهدي كرده باشند طبق آن عمل نمايند و بطواف
خانه خدا كه همان بيت عتيق است بپردازند.

آري اينها عمده احكام حج
است و بسيار مهمّ و ارزشمند است و از مسائلي است كه خداي جهان آنها را محترم شمرده
و بزرگ داشته است و هر كس حرمات و احكام مورد احترام الهي را محترم و بزرگ شمارد
به صلاح او بوده و باعث علوّ درجات او در پيشگاه خداوندي است و براي شما از
چهارپايان غير از آنها كه قبلاً گفته شده است مابقي حلال است و از پليديها و
آلودگيها اجتناب كنيد و همين طور از سخنان باطل و ناحق دوري گزينيد و از باطل
بگريزيد و رو بحق آوريد و خالص بدون هيچ شائبه­اي و شركي خدا را بپرستيد و آگاه
باشيد هر كس بخدا شرك آورد و برخلاف مسير فطرت و تعالي بشري حركت كند طوري سقوط
ميكند مانند اين است كه از آسمان سرنگون گرديده و دور شده و مرغان و پرندگان آسمان
در فضاي بيكران الهي بدن او را در ميان زمين و آسمان با نوك منقارشان قطعه قطعه
نمايند و يا مانند كسي است كه در اثر وزيدن باد تند و سختي بجائي بند گردد به
مكاني دور پرت شده باشد بله معيار اين است و اين مطلب بعنوان يك اصل مطرح است هر
كس شعائر الهي را بزرگ و محترم شمارد دليل بر صداقت و ايمان است و اين حالت نشانه
دلهاي با تقوي است و در اين شعاير الهي و بزرگذاشتن آنها منافع فراواني براي شماها
وجود دارد و ارزش آنها را بدانيد- و احتمال ميرود مراد از مرجع ضمير شعاير الهي
نباشد همين حيوانات و چهارپايان باشد و در اين صورت معني چنين خواهد شد- در اين
حيوانات و چهارپايان منافع فراواني براي شما هست تو شما تا مدّت محدودي ميتوانيد
از اين­ها بهره­مند گرديد و سپس محلّ و زمان هدي و قرباني و ديگر مناسك حجّ خانه
خدا كعبه است. و ما براي هر امّت و گروهي مناسك و شرايع مخصوص قرار داديم تا بياد
خدا بيافتند و به شكر نعمت حق بپردازند و در مقابل نعمتهاي بزرگ خداوندي كه آنان
را با آن نعمتها متنعم ساخته است سپاسگزاري كنند پس بدانيد آن خدائي كه شما او را
ميپرستيد خدائي است كه متواضعانه و خاشعانه در مقابل اراده و فرمان حضرت دوست
تسليم شده و سر تسليم فرود مياورند مژده و بشارت باد.

اينها نمونه­اي از آيات
خدا است كه بوضوح ميتوان از آنها اهداف عاليه حجّ را بدست آورد و بفلسفه آنها دست
يافت در اين آيات علاوه بر اينكه روي خلوص و بي­شائبه بودن و توحيد ناب و خالص
تكيه شده است و اين خلوص بعنوان روح و جان حاكم و مدبّر در تمام مراسم و مناسك حج
ديده شده است بمسائل زياد ديگري نيز پرداخته شده است از جمله «ليشهدوا منافع لهم»
از همه اطراف و اكناف عالم بايد گرد آيند و دور اين محور- بيت عتيق- جمع شوند و
منافع فراوان مادّي ومعنوي را كه براي آنان است و در متن و ذات چنين مراسمي
خوابيده است بالعيان بيابند و مشاهده نمايند و از جمله «قياماً للناس» اينكه شرائط
براي قيام و حركت همگاني انسانها آماده شده و بسيج عمومي آغاز گردد و  انسانها در اين اقيانوس مواج بجوشند و بخروشند
و تا لقاء‌‌ خدا و حاكميت ارادۀ الله به تكاپوي رهائي بخششان ادامه دهند و از جمله
وحدتي حقيقي، در سايه ايمان بخدا و روز آخرت و رهبري راستين ابراهيم­ها و اسمعيل­ها
از همه انسانها با زبانهاي مختلف و فرهنگهاي گوناگون، بوجود آيد و زمينه تحقق امّت
واحده اسلامي فراهم گردد.

و از جمله در سايه همين
وحدت و بسيج عمومي از امكانات خدادادي بهره­برداري بعمل آمده و از اين نعمتهاي
بزرگ خداوندي خوب استفاده شده و ريشه­هاي فقر و نيازها را بخشكانند، و از جمله
مردم عادت كنند كه داراي فرهنگي عالي و ارزشي باشند و شعاير الهي را بزرگ شمارند و
از حدود الهي تعدي و تجاوز ننمايند و با ديد خدايي و بينش الهي به موضوعات و مسائل
بنگرند، و از جمله مردمي باشند منظّم و با انضباط و حسابگر به طوريكه لحظه­اي از
نظم و انضباط و محاسبه دقيق غفلت نكنند، و از جمله مردمي باشند داراي آگاهي و توان
كافي و متوجه موقعيتّها و ذاكر باسم الله اينها نمونه­اي از اهداف عالي و بلندي
است كه از تعليمات قرآن در مورد گوناگون بدست ميآيد و بدون ترديد با دقت و تأمّل
عميقانه در آيات قرآن مطالب و مفاهيم جديدتري را به ما خواهد آموخت. كدام عمل از
اعمال ارزشمند اسلام مانند حجّ بطور ملموس معني و مفهوم حاكميت الله و سير الي
الله و حلّ‌ شدن منيّتها و نفسانيتها و پيكار و ستيز با ارجاس و انجاس و آلودگيها
و پليديها و خودسازي­ها و وارستگيها و وحدت و يكپارچگي و هماهنگي و همدلي وتوجه
بخدا و ذكر الله و خدمت و ايثار را نشان ميدهد و در حقيقت حجّ مجموعه­اي از احكام
كلي و همگاني اسلام در اين قالب ميباشد.

حاشا و كلاً كه حجّ
اينگونه نباشد و تنها همان ظواهر و برنامه­هاي صوري و سطحي باشد و بهمين دليل وقتي
كه قرآن مقداري از مناسك حج را تبيين ميفرمايد اين مناسك را از شعاير الهي دانسته
و تعظيم شعاير الهي را وظيفه بزرگ شمرده و تعظيم شعاير الهي را علامت و نشانه
تقواي قلب و روشنائي معرّفي نموده است.

بعد ميفرمايد بشارت بر
مخبتين. كأنّه ميخواهد بگويد از جمله اهدافي كه از اعمال حج منظور است و مواظبت
بآن اعمال آن هدف را تأمين كرده و انسان را بآن نايل ميگرداند حالت بالا و والاي
روحي اخبات است كه قرآن براي اين حالت و صفت الهي حساب خاصّي باز كرده و بتفصيل
درباره آن و خصوصيات مخبتين بحث فرموده است: ميفرمايد ما براي هر ملت و امّتي
شريعت و شيوه­هاي مخصوصي مقررّ كرديم تا با انجام آنها متذكر اسم خدا گردند و در
ياد خدا باشند و در مقابل نعمتهاي الهي كه بآنان از گوشت حيوانات روزي داديم و
متنعّم ساختيم سپاس نمايند پس بدانيد که خداي شما خداي يگانه است و در مقابل فرمان
او تسليم گرديده و مطيع باشيد و بآنان كه بدرجه مخبتين رسيده و حالت اخبات پيدا
كرده­اند بشارت بدهيد و خصوصياتي كه اين گروه (مخبتين) دارند اين است كه وقتي كه
بياد خدا ميافتند دلهايشان هراسان شده و در مقابل مصائب و گرفتاريها صبور و متحمل
بوده و اقامه نماز مينمايند و از آنچه كه از امكانات و نعمتها در اختيارشان گذاشته­ايم
در راه خدا انفاق ميكنند[2].

و در حقيقت از اين آيات
بدست ميآيد كه در صورتيكه انسان مواظب خودش باشد و اعمال حج را بنحو احسن انجام
دهد و روح عبوديت و بندگي را در آنها مورد توجه قرار دهد و به ابعادِ مختلف حج
توجه بنمايد علاوه بر جهاتِ سياسي و اجتماعي و اقتصادي كه دارد و انسانها از اين
جهات از اعمال حج بهره­مند ميگردند داراي جهت ديگري نيز هست و آن جهت خودسازي است
و انسان در سايه اين اعمال خودش را ميسازد و بدرجه­اي از كمال و عرفان الهي ميرسد
و داراي مقام «اذا ذكر الله و جلت قلوبهم» ميشود.

مضافاً بر همۀ مسائل و
مطالب كه گذشت از آيات ديگر قرآن بوضوح بدست ميايد كه كعبه بعنوان محور وحدت و يكپارچگي
امت اسلامي منظور شده و با توجه به تغيير قبله و لزوم توجه همۀ مسلمانهاي عالم
بسوي يك نقطه و مركز، آنهم در هر روز و شب چندين بار و با آن خصوصيات و مراسم
دقيقاً فهميده ميشود كه مسئله پيش از آنكه جهت عبادي و فردي داشته باشد جهات سياسي
و موضعگيري و اجتماعي دارد و تنها قبله بودن كعبه و توجه بآن شرط صحت نماز نيست
ولو اينكه خود اين جهت هم خيلي مهم و داراي ارزش است و ليكن اهداف ديگري در كار
است و براي اين است كه جهت گيريها را مشخص نمايد و رنگهاي غيرالهي را باطل اعلام
كند و به همه حركتها و جهت گيريها رنگ خدائي بزند و از حركتهاي پراكنده و بي­جهت
جلوگيري بعمل آورد و شخص رسول اكرم(ص) بعنوان پيامبر و رهبر اسلام بايد اين حركت
را آغاز كند و اين جهت گيري را در تمام اعمال و حركاتش مشخص سازد و امت هم در
اعمال و حركاتش بايد از امام و رهبرشان تبعيّت كنند و اين مشخصه را داشته باشند.

اينكه آياتي كه بوضوح
اين مطالب را تعليم ميدهد! «سيقول السّفهاء من الناس ماوليّهم عن قبلتهم الّتي
كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب يهدي من يشاء الي صراطٍ مستقيم»[3]
انسانهائي كه از رشد كافي برخوردار نيستند و آينده امور را نميدانند و عواقب امور
را خوب تحليل نمي­نمايند و جريانات و خطوط فكري و سياسي جامعه را بطور دقيق
نميدانند تحت تاثير القاءات و وساوس شياطين قرار ميگيرند، برهبر امّت اسلامي رسول
اكرم (ص) با زبان اعتراض اينطور برخورد ميكنند و ميگويند چه عواملي باعث شد آنان
از آن قبله ايكه داشتند و به بيت المقدس نماز ميخوانند منصرف گشتند و رو بجهت ديگر
و قبله ديگر بگرداندند؟ وضعي كه قبلاً جامعه داشت و كانه مسئله­اي نبود و وحدت
برقرار بود اينها آمدند با تغيير قبله در جامعه مشكل درست كردند اين سخنان آنها
است و بدون ترديد اين نوع سخنان را شياطين از زبان افراد ساده القاء ميكردند و
اذهان مردم را مشوّش ميكردند خطاب الهي به پيامبر اكرم(ص) رسيد و فرمود به آنان
بگو خيال نكنيد مسئله قبله و جهت خاص براي اين است كه براي خداي عالم جهت و وضع
خاصي تعيين شود نه چنين نيست خداي عالم محيط به همه عالم وجود است و همۀ مشرق و مغرب
از آن خداوند آنا را بصراط مستقيم هدايت مينمايد. يعني تعيين كعبه بعنوان قبله
اسلام و مسلمين بتوسط نبيّ اكرم (ص) طبق وحي آسماني از قبيل مسئله آفريني و كار
سياسي كردن و غوغا آفريني نميباشد بلكه از مصاديق بارز هدايت الهي و صراط مستقيم
است و از اين جهت است كه امّت اسلام بيك چنين نقطه مركزي و محور حركت نياز دارند
اگر غفلت كنند خسارتهاي جبران ناپذيري بجهان اسلام و مسلمين وارد خواهد شد و در
حقيقت اسلام و رهبري آن طبق فرمان الهي در صدد تحقّق بخشيدن امّت واحد اسلامي است
و نوع استخوان بندي احكام اسلام و مقررات آن هم همين را نشان ميدهد و يكي از لوازم
لاينفكّ اين نوع ايده و هدف مقدّس پيش بيني يك چنين مركزيتي است ولذا مشاهده مي­فرمائيد
قرآن به دنبالۀ طرح تعيين قبله جديد براي امّت اسلام اينطور دارد:

«و كذلك جعلناكم امّةً
وسطاً لتكونوا شهداء علي النّاس و يكون الرّسول عليكم شهيداً»[4] و
همچنين ما شما را امّتي وسط و معتدل و عاري از گرايشهاي افراطي و تفريطي و جامع
خصوصيات مثبت هر دو قرار داديم تا گواه بر اعمال مردم باشيد و رسول و رهبر هم شاهد
و گواه بر اعمال شما باشد. ملاحظه ميكنيد چطور زيبا حدّ وسط بودن امت اسلامي را به
تغيير قبله و محور بودن كعبه ارتباط داده و بيان ميدارد ما امّت اسلام را از تمام
جهات و از هر حيث مستقل و متكي بخود قرار داديم و در خط ميانه و عدل و وسط
انداختيم تا ملّت اسلام الگو و شاهد بر امّتهاي ديگر باشد و رهبري آن الگو و شاهد
بر امت اسلام و ضمناً ما از اول نخواستيم اين قبله دوم را مطرح نمائيم و ابتداء
اجازه داديم در همان وضع سابق بمانيد و رو به بيت المقدس بايستيد و بعد از مدّتي
دستور تغيير آن را صادر كرديم براي اين بود كه در اين ميان افراد خوب شناخته گردند
و كساني كه روح عبوديت و بندگي دارند از كساني كه متمرّدند و روح عصيان و تجرّي
دارند شناسائي و در مقام عمل اين دو جريان از هم تفكيك گردند تا معلوم گردد چه
كساني بنده خوب هستند و چه كساني عاصي و متمرّدند.

«و ما جعلنا القبلة
الّتي كنت عليها الّا لنعلم من يتّبع الرّسول ممّن ينقلب علي عقبيه و ان كانت
لكبيرةً الّا علي الّذين هدي الله و ما كان الله ليضيع ايمانكم إنّ الله لرؤفٌ
رحيم»[5] اينكه
ما از ابتداء بيت المقدس را قبله شناختيم و اجازه داديم مسلمانها عباداتشان را رو
بآن طرف انجام دهند و اين معني را امضاء كرديم مانند تمام تشريعها و مقرّرات ديگر
اسلام بخاطر مصالحي بوده كه نتايج آن بخود مسلمين عايد ميگردد و عمدتاً براي تربيت
و تكامل انسان ميباشد و براي آزمايش مؤمنان و تميز انسانهاي مطيع از عاصيان و
متمرّدان ميباشد و ما اين قبله را امضاء نموديم براي اينكه پيروان راستين مقام
رهبري و رسالت در مقام عمل بواطن خودشان را نشان داده و چهره كريه مخالفان و
معاندان بر ملأ گردد و اعمالي كه قبلاً طبقه قبله سابق انجام شده و هنوز ناسخي
براي آن نيامده است چون از مصاديق اطاعت خداوند بوده است درست است و نيازي به
تجديد نظر نميباشد.[6]

و رسول اكرم (ص) در عين
حالي كه در انتظار عنايت الهي و نزول وحي و تعيين قبله مخصوص بود با اين همه تسليم
محض فرمان الهي و وحي بوده و ذرّه­اي نميخواست و نميخواست از وحي و فرمان الهي
سرپيچي نمايد و لذا رو به بيت المقدس نماز بجا مياورد و عباداتش را انجام ميداد
چون عبوديت معنائي غير از اين ندارد و انسان عبد در تمام لحظات منتظر فرمان مولايش
حضرت حق است و تمام حركات و سكناتش بسوي يك جهت متوجه است و آن خدا است و او اگر
فرمان داد كه مدّتي بايد بطرف بيت المقدس بايستي و متوجه اين سمت باشي لبيك ميگويد
و اگر دستور داد و بسمت ديگر و جهت ديگر بايست و متوجه باش باز لبيك گويان است و
از مولايش ميخواهد او سمت و جهت عبدش را معين نمايد و هر چه صلاح اسلام و مسلمين
است براي او پيش بياورد.

قرآن اين حالت را
اينگونه ترسيم مينمايد: «قد نري تقلّب وجهك في السّماء فلنولنيّك قبلةً ترضيها
فولّ وجهك شرط المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شرط و إنّ الّذين اوتوا
الكتاب ليعلمون إنّه الحق من رّبهم و ما الله بغافلٍ عمّا يعلمون»[7]
گرديدن روي تو را در آسمان مي­بينيم و درخواست ملتمسانه شما را ميشنويم پس هر آينه
قبله­اي را براي شما كه مايه رضايت و خوشنودي است معين خواهيم كرد پس از آن رويت
را بسمت و جانب مسجد حرام برگردان و بمسلمين نيز دستور بده هر جاي عالم باشند رو
به جانب كعبه برگردانند و آنان كه از اهل كتابند و با كتب آسماني قبل از قرآن
سروكار دارند ميدانند كه تو حق هستي و قبله بودن مسجد الحرام و كعبه نيز حق است و
خداي جهانيان از آنچه كه آنان ميكنند و انجام ميدهند غافل و بي­اطلاع نميباشد.

از سياق بوضوح بدست
ميايد كه نبيّ اكرم اسلام(ص) درعين اينكه هيچگونه ناراضي و ناراحت از وضع موجود و
از قبله بودن بيت المقدس نبود وليكن از ناحيه اهل كتاب مخصوصاً يهود مورد اذيّت و
آزار قرار ميگرفت و آنها بمسلمانها تفاخر ميكردند و سرزنششان ميكردند و نوعي براي
خودشان برتري و علوّ قايل بودند و اين حالت براي رهبري اسلام و رسول اكرم(ص) گران
بود و قابل تحمّل نبود و پيامبر اسلام(ص) غمگين شد و در انتظار وحي آسمان نشست و
منتظر فرمان حق بود، اگر دستور ميرسيد در همان وضع سابق بماند و قبله بودن بيت
المقدس تثبيت گردد حجّت براي رسول خدا(ص) تمام ميشد و از اول راضي بود  وراضي تر هم ميشد و وقتي كه اين آيات نازل شد و
قبله جديد معرفي گرديد و كعبه بعنوان قبله مسلمين شناخته شد حجت تمام گشت و ريشه­هاي
تفاخر و برتري طلبي و سرزنش يهوديان نيز پايان يافت و تكليف رهبر اسلام و امّت
مسلمان هم روشن شد.

 



[1]. سوره حج آيات 23 الي 30

/

داستان بعثت رسول خدا (ص)

داستان بعثت رسول خدا(ص)
و كيفيت آن از نظر روايات اهل سنت

حجة الاسلام وا لمسلمين
رسولي محلاتي

و اگر اين روايت- و هر
روايتي كه در صحيح بخاري آمده صحيح است پس چرا قاضي عياض كه از بزرگان اهل سنت است
در داستان وحي گفته:

«لا يصحّ أن يتصوّر
الشيطان في صورة الملك و يلبس عليه الامر لا في اول الرسالة و لا بعدها، و
الاعتماد في ذلك علي دليل المعجزة بل لايشكّ النبيّ انّ مايأتيه من الله هو الملك
و رسوله الحقيقي، اما بعلم ضروريّ يخلقه الله له، أو ببرهان جليّ يظهره الله لديه
لتتم كلمة ربّك صدقاً و عدلاً لا مبدّل لكلمات الله»[1]

يعني صحيح نيست كه شيطان
در صورت فرشته براي او متصور شود و امر را به او مشتبه سازد نه در آغاز رسالت و نه
بعد از آن اعتماد در اينجا بر معجزه است، بلكه پيامبر شك نمي­كند كه آنچه از جانب
خداوند بر او نازل گشته فرشته و رسول حقيقي است يا بعلمي ضروري كه خدا در او
آفريده يا برهاني آشكار و جلي كه خدا بر او آشكار كند تا كلمه خود را بر او تمام
سازد… كه تغيير دهنده­اي بر كلمات خدا نيست!

و پيش از اين نيز از
قاضي عياض گفتاري در اينباره نقل كرديم!

و آيا امثال قاضي عياض
اين روايت را ديده و اين سخن را گفته­اند…

و نظينر همين عقيده و
گفتار را مرحوم علامۀ طبرسي (ره) در مجمع البيان بدنبال حديثي كه از دانشمندان اهل
سنت روايت كرده و ذكر اضطراب و نگراني رسول خدا(ص) بدنبال نزول وحي بر آنحضرت در
آن آمده، فرموده است كه ما متن حديث و گفتار آن دانشمند بزرگ را براي مزيد اطلاع
خوانندگان محترم ذيلاً نقل مي­كنيم:

ايشان در ذيل تفسير آيه:

«يا ايها المدثر» چنين
گويد:

«قال الأوزاعيّ: سمعت
يحيي بن أبي كثير يقول: سألت أبا سلمة أيّ القرآن ا‍ُنزل من قبل قال: «يا أيّها
المدّثّر» فقلت: أو «اقرء باسم ربّك»؟ فقال: سألت جابربن عبدالله أيّ القرآن:
اُنزل قبل؟ قال” «يا أيّها المدّثّر» فقلت: أو «اقرء»؟ قال جابر: اُحدّثكم ما
حدّثنا رسول الله (ص)، قال: جاورت بحراء شهراً، فلمّا قضيت جواري نزلت فاستبطنت
الوادي فنوديت، فنظرت أمامي و خلفي و عن يميني و عن شمالي فلم أرأحداً، ثمّ نوديت
فرفعت رأسي فإذا هو علي العرش في الهواء، يعني جبرئيل (ع)، فقلت: دثّروني دثّروني
فصبّوا عليّ ماءً، فأنزل الله عزّوجلّ: «يا أيها المدّثّر» و في رواية: فخشيت منه
فرقاً حتّي هويت ألي الأرض، فجئت إلي أهلي فقلت: زمّلوني، فنزل: «يا ايها المدّثر*
قم فأنذر» أي ليس بك ما تخافه من الشيطان، إنّما أنت نبيّ فأنذر الناس و ادوعهم
إلي التوحيد»

و سپس در ردّ اين گفتار
نابجا فرموده:

«و في هذا ما فيه،‌لأنّ
الله تعالي لايوحي إلي رسوله إلاّ بالبراهين النيّرة والآيات البيّنة الدلّة علي
أنّ ما يوحي إليه إنّما هومن الله تعالي، فلا يحتاج إلي شيءٍ يُفرَّع و لا يَفزّع
ولا يفرق»[2]

يعني و اشكال اين حديث
روشن است،‌ زيرا خداي تعالي به پيامبر خود وحي نمي­كند مگر با برهانهاي روشن و
آيات آشكاري كه دلالت دارد بر اينكه آنچه بر او وحي شده از جانب خداي تعالي است،
پس نيازي به چيز ديگر نيست و چنان نيست كه كسي او را بترساند و مضطرب سازد و نگران
شود و بترسد!

باري بهتر آن است كه سخن
را درهم پيچيم و تحقيق و بررسي بيشتر را در باب نقد جملات اين حديث بعهدۀ خوانندۀ
محترم بگذاريم، ولي اين نكته را نمي­توانيم ناگفته بگذاريم كه راسيت جاي بسيار
تأسف است كه دربارۀ مهمترين مسئلۀ اعتقادي ما يعني مسئله وحي و نبوت كه سرآغاز همۀ
مسائل ديگر است بايد امثال اينگونه روايات در كتابهائي همچون صحيح بخاري و مسلم كه
نزد بسياري از مسلمانان تا بدان درجه اعتبار دارند كه نووي درباره­شان گويد:

«و هما أصحّ الكتب بعد
القرآن»[3]

و اين دو كتاب پس از
قرآن كريم صحيحترين كتابها است. و بر طبق همين رويات مقام والا و عظيم رسول خدا(ص)
را تا بدان حدّ پائين آورده كه در هنگام دريافت وحي الهي و انجام رسالت تاريخي و
جهاني خود اينگونه دچار ترديد و دودلي بشود؟ و براي رفع ترديد خود ناچار به خديجة
و ورقة بن نوفل و ديگران متوسل شود، و در اثر «فترت» وحي و انقطاع موقت آن به آن
اندازه دچار هيجان و اضطراب شود كه چندين بار تصميم به انتحار و خودكشي بگيرد و…
و…

و با اين روايات صحيحة و
معتبرۀ خود! بهترين بهانه و دستاويز را بدست دشمنان اسلام بدهند كه آغاز وحي رسول
خدا(ص) را با تاييد امثال ورقة بن نوفل كه بگفتۀ آنها- و امثال همين روايات- سالها
بدين نصرانيت درآمده و در اين آئين علوم زيادي را كسب كرده بود، توأم كنند…

و حالت شك و ترديد را در
آنچه بر رسول خدا نازل ميشد وارد سازند!

و مقام رسول خدا(ص) را
تا سر حدّ يك انساني چناني با آن حالات و اعمال تنزّل دهند! و امثال اين سخنان!

تحليلي دربارۀ اين
روايات:

در اينجا ما به يك جمع
بندي رسيده­ايم كه براي ما احتمالاتي را بوجود آورده و نقل آن خالي از فايده نيست
و شايد شما هم اين احتمالات را بعيد ندانسته و به پسنديد و آن اين است كه با توجه
به اينكه راوي اين حديث عروة بن زبير و اسماعيل بن ابي حكيم از آل زبير بودند
احتمالات زير بنظر ميرسد:

1-   
عبدالله بن زبير و زبيريان چند سالي در مكه و مدينه و قسمتي از خاك عراق
حكمراني داشتند و خود را بعنوان جانشينان پيغمبر اسلام و وارثان خلافت آن حضرت جا
زده بودند، در مقابل رقباي خود از بني هاشم و بني اميه و بني عباس براي خود فضيلت
تراشي مي­كردند و حديثهائي براي خانواده و فاميل خود جعل ميكردند تا خود را از
ديگران به اسلام و پيامبر بزرگوار اسلام نزديكتر از ديگران معرفي كنند…

و شاهد بر اين مطلب
ميتواند همان حديث جعلي قبلي باشد كه در مذمّت عباس و علي (ع) جعل كرده بود بدان خاطر
كه علويّان و بني عباس رقباي ايشان بودند.

2- زبير بن عوام
برادرزاده خديجه (س) است كه نسبشان به بني اسد بن عبد العزي ميرسد و عوام پدر او
برادر خديجه بوده و ورقة بن نوفل هم پسر عموي خديجه كه همگي از همان تيره بني اسد
بن عبدالعزي است،‌ و اين خبرسازان حرفه­اي براي اينكه فضيلتي براي حضرت خديجه (س)
و ورقة بن نوفل بتراشند اين سخنان را به ايشان نسبت داده تا آنها را در تحكيم اساس
اسلام سهيم سازند، اگر چه در اين ميان مقام والاي رسول خدا(ص) نيز مخدوش گردد و
شايد ندانسته و بي­توجه به اينطرف قضيه يعني خدشه­دار شدن مقام رسول خدا(ص) نيز
اينكار را كرده­اند و تعمّدي در اينكار نداشته­اند…

3- در مورد عايشه نيز
همانگونه كه قبلاً گفته شد خاله عروة بن زبير بوده و عروة بن زبير همانگونه كه
شنيديد احدي را از او داناتر بعلم فقه و طب و شعر نمي­دانسته و از اين رو شايد
عايشه درباره ماجراي وحي اظهار نظري كرده و عروه روي همان عقيده­اي كه به وي داشته
آنرا بعنوان يك روايت مسلمي از او نقل كرده تا ضمناً يكي از بهترين حديثهائي را كه
خاله­اش شنيده در اين باب اظهار كرده باشد…و روي اين جهات احتمال جعل در اين
روايات بعيد نيست و انگيزه آن نيز همين­ها بوده كه خوانديد، و الله العالم.

و در پايان لازم است
نظري هم به روايات شيعه در باب وحي بيندازيم و به بينيم آنها داستان وحي و آغاز
نبوت رسول خدا (ص) را چگونه روايت كرده­اند.

از آنجمله از
أميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه نقل شده كه دربارۀ داستان وحي و آغاز آن در
روزهاي نخست بعثث فرموده:

ولم يجمع بيت واحد يومئذ
في الاسلام غير رسول الله (ص) خديجۀ و أنا ثالثهما، أري نور الوحي و الرسالة، و
أشمّ ريح النبوّة، و لقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحي عليه صلي الله عليه و
آله، فقلت: يا رسول الله ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشيطان قد أيس من عبادته إنّك
تسمع ما أسمع،‌ و تري ما أري، إلاّ أنّك لست بنبيّ، و لكنّك وزير، و إنّك لعلي خير[4]

–        
و گرد نياورد خانه­اي احدي را آنروز در اسلام جز رسول خدا(ص) و خديجة  ومن نيز سومي آنها بودم كه نور وحي و رسالت را
ميديدم و بوي نبوت را استشمام ميكردم و بخوبي صداي نالۀ شيطان را شنيدم در
آنهنگامي كه وحي بر رسول خدا(ص) نازل شد و عرض كردم: اي رسول خدا اين ناله چيست؟
فرمود: اين شيطان است كه از پرستش خود نوميد گشته، تو هم ميشنوي آنچه را من مي­شنوم
و مي­بينيم آنچه را من مي­بينيم جز آنكه تو پيامبر نيستي ولي تو وزير وكمككاري و
تو برخير و خوبي هستي!

و همانگونه كه ملاحظه
ميكنيد اميرالمؤمنين (ع) در اين خطبه به وضوح و صراحت جريان را بگونه­اي ترسيم
فرموده و گزارش ميدهد كه گذشته از اينكه رسول خدا(ص) نور وحي را مشاهده ميفرمود و
صداي نالۀ شيطان را تشخيص ميداد، خود آنحضرت يعني علي (ع)- آن شاگرد ممتاز مكتب
آنحضرت- نيز صداي ناله شيطان را مي­شنيد آندورا با يكديگر اشتباه نميكرد…!

و اين هم روايت ديگري كه
مجلسي (ره) در كتاب بحارالانوار از امالي شيخ روايت كرده كه برخي از اصحاب امام
صادق (ع) جريان وحي را كه از آنحضرت مي­پرسد كه چگونه رسول خدا(ص) گاه مي‌فرمود:
اين جبرئيل است كه بمن چنين و چنان ميگويد، و گاه در حال وحي به حال بيهوشي و
اغماء ميافتاد؟

امام (ع) در پاسخ او
فرمود آن حالت رسول خدا(ص) و آن سنگيني كه احساس ميكرد در هنگامي بود كه خداي
تعالي بدون واسطۀ جبرئيل با آنحضرت سخن ميگفت، ولي هنگامي كه جبرئيل با آن بزرگوار
سخن ميگفت چنين حالتي بر آنحضرت عارض نمي­شد و خيلي عادي ميفرمود:

اين جبرئيل است!‌ و
جبرئيل چنين گفت:

و اين هم متن حديث شريف
كه خلاصۀ ترجمه­اش را شنيديد.

الحسين بن إبراهيم
القزوينيّ، عن محمّد بن وهبان، عن أحمد بن إبراهيم بن أحمد، عن الحسن بن عليّ
الزعفرانّي،‌عن البرقّي، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي
عبدالله (ع) قال: قال بعض أصحابنا: أصلحك الله أكان رسول الله (ص)يقول: قال
جبرئيل، و هذا جبرئيل يأمرني، ثمّ يكون في حال أخري يغمي عليه؟ قال: فقال
أبوعبدالله (ع): إنّه إذا كان الوحي من الله إليه ليس بينهما جبرئيل أصابه ذلك
لثقل الوحي من الله، و إذا كان بينهما جبرئيل لم يصبه ذلك فقال: قال لي جبرئيل، و
هذا جبرئيل.[5]

و بلكه در پاره­اي از
روايات آمده است كه جبرئيل هيچگاه بدون اجازۀ قبلي نزد رسول خدا(ص) نمي­آمد، و هر
گاه نيز كه اجازه ميگرفت هنگام ورود با كمال ادب و مانند بنده­اي در حضور آنحضرت
جلوس ميكرد، كه اين هم متن آن حديث ديگر كه شيخ صدوق(ره) در كتاب علل از امام صادق
(ع) روايت كرده:

عن أبي عبدالله (ع) قال:
كان جبرئيل إذا أتي النبيّ صلي الله عليه و آله قعد بين يديه قعدة العبد، و كان
لايدخل حتّي يستأذنه.[6]

اكنون بنگريد «تفاوت ره
از كجا است تا بكجا» و چه اندازه فرق است ميان روايات اهل سنت و روايات شيعه در
معرّفي جبرئيل و رسول خدا(ص) و داستان وحي و ورود فرشتۀ وحي بر رسول خدا(ص)؟ و خود
قضاوت كنيد!

و اين نيز حديث ديگري در
اين باره كه عياشي در تفسير خود آنرا از زراره از امام صادق (ع) روايت كرده است.

«عن زرارة قال: قلت لأبي
عبدالله (ع): كيف لم يخف رسول الله (ص)فيما يأتيه من قبل الله أن يكون ذلك ممّا
ينزغ به الشيطان؟ قال: فقال: إنّ الله إتّخذ عبداً رسولاً أنزل عليه السكينة
والوقار، فكان يأتيه من قبل الله عزّوجلّ مثل الّذي يراه بعينه».[7]

زارة گويد: به امام صادق
(ع) عرض كردم: چگونه رسول خدا(ص) در آنچه بر او از سوي خدا نازل مي­گشت ترس آنرا
نداشت كه از وساوس شيطان باشد؟ امام (ع) فرمود: براستي كه خدا هر گاه بنده­اي را
به رسالت انتخاب مي­كند آرامش و وقار خود را بر او فرو مي­فرستد، بدانگونه كه هر
چه از جانب خداي عزوجل بر او نازل گردد همانند چيزي است كه به چشم خود مي­بيند…

در اين حديث اين مطلب كه
رسول خدا(ص) در مورد وحي الهي هيچگونه شك و ترديدي بخود راه نميدهد مسلّم فرض شده
و علّت آنرا زارة مي­پرسد؟

و اين هم روايتي دربارۀ
ماجراي بعثت رسول خدا(ص) كه چون راوي و سندي ندارد چندان معتبر نيست ولي ناقل آن
مرحوم ابن شهر آشوب است كه در مناقب آنرا روايت كرده كه ميگويد:

و روي أنّه نزل جبرئيل
علي جياد أصفر و النبيّ (ص) بين عليّ (ع) و جعفر، فجلس جبرئيل عند رأسه، و ميكائيل
عند رجله، و لم ينبّهاه إعظاماً له، فقال ميكائيل: إلي أيّهم بعثت؟ قال: إلي
الأوسط، فلّما انتبه أدّي إليه جبرئيل الرسالة عن الله تعالي، فلمّا انتبه أدّي
إليه جبرئيل الرسالة عن الله تعالي، فلمّا نهض جبرئيل ليقوم أخذ رسول الله (ص)
بثوبه ثمّ قال: ما اسمك؟ قال: جبرئيل، ثمّ نهض النبيّ (ص)ليلحق بقومه فما مرّ
بشجرة ولا مدرة إلّاّ سلَمت عليه و هنّأته، ثمّ كان جبرئيل يأتيه ولا يدنو منه
إلاّ بعد أن يستأذن عليه، فأتاه يوماً و هو بأعلي مكّة فغمز بعقبه بنا حية الوادي
فانفجر عين فتوضّأ جبرئيل، و تطهّر الرسول، ثمّ صلّي الظهر و هي أوّل صلاة فرضها
الله عزّوجلّ؛ و صلّي أميرالمؤمنين (ع) مع النبيّ (ص)، و رجع رسول الله (ص) من
يومه إلي خديجة فأخبرها،‌ فتوضّأت وصلّت صلاة العصر من ذلك اليوم[8]

– و روايت شده كه جبرئيل
بر اسبي زرد رنگ (و يا در مكاني بنام جياد) بر آن حضرت نازل گشت و رسول خدا (ص)
ميان علي (ع) و جعفر خفته بود، پس جبرئيل در كنار سر آنحضرت نشست و ميكائيل در
كنار پاي او بخاطر عظمت و بزرگي آنحضرت وي را بيدار نكردند، ميكائيل گفت: بسوي
كداميك از اينان مبعوث گشته­اي؟ گفت: به اين كه در وسط خفته! و چون رسول خدا (ص)
از خواب بيدار شد جبرئيل رسالت خداي تعالي را به آنحضرت ابلاغ كرد، و چون جبرئيل
خواست كه برخيزد رسول خدا(ص) جامه­اش را گرفت و بدون گفت: نام تو چيست؟ گفت:
جبرئيل، آنگاه رسول خدا برخاست تا به قوم خود ملحق شود كه به هيچ درخت و سنگي نمي­گذشت
جز آنكه بر او سلام كرده و مژده­اش ميدادند. و پس از آن جبرئيل نزد او ميامد ولي
به آنحضرت نزديك نمي­شد تا از وي اذان بگيرد پس روزي در حالي كه رسول خدا(ص) در
بالاي مكه بود به نزد وي آمد و در گوشه­اي از آن وادي جائي از زمين را فشار داد و
چشمه­اي پديدار شد تو جبرئيل وضوء گرفت و رسول خدا(ص) نيز تطهير كرد آنگاه نماز
ظهر را خواند، و آن نخستين نمازي بود كه خداي عزوجل فرض كرد، و اميرالمؤمنين (ع)
نيز با آنحضرت نماز خواند، و رسول خدا(ص) در همان روز به نزد خديجه بازگشت و جريان
را به او خبر داد و او نيز وضوء ساخته و نماز عصر را در همان روز خواند…

و از روايت ابن ابي
الحديد در شرح نهج البلاغه كه در داستان مجاورت رسول خدا(ص) در غار «حراء» ميگويد:

«… حتي جاءت السنة
الّتي اكرمه الله فيها بالرسالة فجاور في حراء شهر رمضان و معه اهله: خديجة و علي
بن ابيطالب و خادم لهم، فجاءه جبرئيل بالرسالة…»[9]

معلوم ميشود كه علي (ع)
و خديجه نيز در ماجراي نزول وحي و بعثت و در غار حراء همراه رسول خدا (ص) بوده­اند…

ولي سند حديث و مصدر
آنرا متاسفانه نقل نكرده، و همين قدر در آغاز آن گفته: «و قد ورد في الكتب
الصحاح».

 



[1]
. التمهيد ج 1 ص 50.

/

عنصر مبارزه در زندگي امامان

عنصر مبارزه در زندگي
امامان

حالا امام سجاد بايد چه
كار كند؟

امام اگر بخواهد آن هدف
را تعقيب كند سه مسئوليت بر دوش خود حس مي­كند:

اولاً- بايد معارف دين
را به مردم زمان خودش تعليم بدهد، ما اگر بخواهيم يك حكومت اسلامي بوجود بياوريم
امكان ندارد بدون اينكه مردم را با معارف ديني آشنا كرده باشيم بتوانيم اميد
آنچنان حكومتي را داشته باشيم. بنابراين اول كار اين است كه معارف ديني به مردم
تعليم داده بشود.

كارم دوم- اين است كه
بخصوص مسئله امامت كه مسئلۀ مهجوري شده و كلاً از ذهنها دور شده و بايد معنا شده،
براي مردم تشريح و در ذهن­هاي مردم بازسازي بشود، امامت يعني چه؟ كي بايد امام
باشد؟ امام چه شرايطي دارد؟ چون بالاخره جامعه امام داشت و آن عبدالملك بود. مردم
او را امام مي­دانستند. پيشواي جامعه بود. بعداً در بحث «امام» عرض خواهم كرد كه
آن برداشتي كه ما در طول اين چند قرن اخير از معناي امام داشتيم بكلي متفاوت است
با آن معنايي كه براي امام در صدر اسلام وجود داشته است. در آن زمان هم موافقين و
هم مخالفين ائمه (ع)،‌ امام را به همان معنائي مي­دانستند كه ما امروز در جمهوري
اسلامي مي­دانيم و ميگوئيم: امام امت، رهبر ملت، يعني حاكم دين و دنيا. برداشت ما
در طول اين دو سه قرن اخير از امام چيز ديگري بود، برداشت ما اين بود كه جامعه يك
نفري دارد كه او از مردم ماليات مي­گيرد مردم را به جنگ مي­برد، مردم را به صلح مي­خواند،‌
امور مردم را اداره مي­كند، ادارات دولتي را درست مي­كند، دولت تشكيل ميدهد، قبض و
بسط مي­كند، او اسمش حاكم است، يك نفر ديگر هم آن طرف هست كه دين مردم را درست مي­كند
اعتقاد مردم را درست مي­كند. قرائت و نماز مردم را درست مي­كند و كارهائي ديگر از
اين قبيل (هر چه همتش باشد) آنهم اسمش عالم است!!

امام هم در دوران خودش
به مثابۀ عالِم در قرون بعد است خليفه كار خودش را مي­كرد او هم دين مردم را درست
مي­كرد يا اخلاق مردم را درست مي­كرد.

در طول قرنهاي اخير
برداشت ما از امام اين بوده است،‌ در حاليكه در صدر اسلام برداشت همه از امام غير
اين است. امام يعني پيشواي جامعه، پيشواي دين و دنيا، بني اميه چنين منصبي را ادعا
داشتند. بني العباس هم همين ادعا را داشتند. همان مخمورهاي غرق شده در لهو و لعب
دنيا همه همين ادعا را داشتند، آنها هم خودشان را امام مي­دانستند كه اگر
انشاءا… برسيم و وقت بشود در اين زمينه صحبت خواهيم كرد. پس بهرحال جامعه امام
داشت. امامش عبدالملك بود. امام سجاد بايد براي مردم، معناي امامت را‌، جهت امامت
را، شرائط امامت را، آن چيزهائيكه امام ناگزير از آنها است و آن چيزهائيكه اگر
نباشد، كسي نمي­تواند امام باشد؛ اينها را بايد براي مردم تشريح بكند.

و بالأخره كار سوم اينكه
بگويد من امامم، يعني آن كسي كه بايد در آنجا قرار بگيرد من هستم. اين سه كاري است
كه امام سجاد(ع) بايد مي­كرد. بيشترين تلاش را امام بر روي آن كار اول گذاشته است.
چون همانطوريكه گفتيم زمينه زمينه­اي بود كه نوبت به مسئلۀ «من امامم» نمي­رسيد.
بايد دين مردم درست مي­شد، بايد اخلاق مردم درست مي­شد، بايد مردم از اين غرقاب
فساد بيرون مي­آمدند، بايد جهت گيري معنوي، كه لب اللباب دين و روح اصلي دين است،‌
دوباره در جامعه احياء مي­شد. لذا شما مي­بينيد اكثر زندگي امام سجاد(ع) و كلمات
آن حضرت در زهد است، همه­اش زهد. حتي در شروع يك سخنِ مربوط به هدفهاي سياسي نيز
ميفرمايد: ان علامة الزاهدين في الدنيا الراغبين عنها في الآخره… و يا در يكي از
كلام­هاي كوتاه خود دنيا را رنگ و لعاب مادّي آن را كه براي همه جاذبه داشت اينطور
توصيف مي­كند:

«اولا حرٌ يدع هذه
اللماظة لاهلها فليس الانفسكم ثمن الا الجنة الا فلا تبيعوها بغيرها».

كلمات امام سجاد(ع)
بيشترينش زهد است، بيشترينش معارف است، اما معارف را در لباس دعا بيان مي­كند. چون
همانطوريكه گفتيم اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وضع، اجازه نمي­داد كه امام
سجاد(ع) با آن مردم بي­پرده و صريح حرف بزند، نه فقط دستگاهها نمي­گذاشتند، كه
مردم هم نمي­خواستند، اصلاً آن جامعه، جامعه­ي نالايق و تباه شده و ضايعي بود كه
بايد بازسازي ميشد. 34 و 35 سال، از سال 61 تا 95 زندگي امام سجاد اينطوري گذشت
البته هر چه مي­گذشته وضع بهتر مي­شده است لذا در همان حديث «ارتد النّاس بعد
الحسين» امام صادق(ع) سپس ميفرمايد: ثم انَّ الناس لحقوا و كثروا. بعداً مردم ملحق
شدند. و ما مي­بينيم كه همينطور است و دوران امام باقر(ع) كه مي­رسد (بعداً عرض
خواهم كرد) وضع فرق كرده است. اين بخاطر زحمات 35 ساله امام سجاد است.

توجّه به كادرسازي

در كلمات امام سجاد(ع)
توجه به كادرسازي هم هست در كتاب شريف تحف العقول چند فقره كلام طويل از امام
سجاد(ع) نقل شده. من متأسفانه وقت نكردم نگاه كنم به كتابهاي ديگر و اگر نمونه­هاي
ديگري از اين كلمات از امام سجاد(ع) هست پيدا كنم، و گمان هم نمي­كنم كه باشد يا
زياد باشد. كلمات كوتاه چرا. اما كلمات بلند مثل آن دو سه تا حديث مفصلي كه از آن
حضرت در تحف العقول نقل شده فكر نمي­كنم باشد. لحن اين احاديث و نحوۀ خطاب آنها
نشان دهندۀ كاري است كه امام سجاد مي­كرد يكي از آن سه حديث معلوم است كه خطاب به
عامه مردم است،‌ با «ايها الناس» شروع مي­شود، در اين خطاب تذكر به معارف اسلامي
است حضرت در اين حديث مفصل مي­فرمايد كه وقتي انسان را در قبر مي­گذارند از ربّ او
سئوال مي­كنند، از امام او سئوال مي­كنند، اين يك لحن ملايم و رقيقي است كه بدرد
عامه مردمي كه در حيطه تبليغات امام سجاد(ع) قرار داشتند ميخورد، اما حديث ديگري
هست كه طور ديگري شروع مي­شود و مضمون آن هم نشان مي­دهد كه مربوط بخواص است.
اينطور شروع مي‌شود: كفانا الله و اياكم كيد الظالمين و بغي الحاسدين و بطش
الجبارين لايفتنكم الطواغيت. اين لحن مربوط به عامه مردم نيست. مشخص است كه مربوط
به عدۀ خاصّي است.

نوع سومي كه هست كه از
برخي مطالب آن برمي­آيد كه مربوط به جمع محدودتر و اشخاص زبده تري است. شايد مخاطب
آن همان جمعي از اصحاب باشند كه اصرار امامت و تلاش هدفدار امام را ميدانسته و در
سلك محرمان راز قرار داشته­اند. در آنجا خطاب به ياران چنين شروع مي­شود: «ان
علامة‌‌ الزاهدين في الدنيا الراغبين في الآخرة تركهم كلّ خيطٍ و خليلٍ و رفضهم
كلّ صاحبٍ‌لايريد مايريدون».

مي­شود حدس زد كه امام
در طول اين مدت يا در دوره­هاي مختلف يا با جمعهاي مختلف دو سه نوع بيان و تعليمات
داشته­اند. بعضي آنطورند و بعضي اينطور،‌در بعضي اشاره به دستگاه حاكم و طواغيت
زمان ميكند و در بعضي ديگر فقط به كليات و مسائل اسلامي اكتفا شده و لاغير.

اين زندگي امام سجاد (ع)
است كه در طول اين 35 سال آرام، آرام آن محيط تاريك و ظلماني را، آن مردم غافل و
بي خبر را از چنگ شهوات از يك طرف، و تسلط دستگاههاي جبار از يك طرف و كمند علماء
سوء وابسته به دستگاهها از يكطرف خلاص ميكند و نجات مي­دهد. و مجموعاً يك عده و يك
مجموعۀ مؤمن علاقمند و صالحي كه بتوانند قاعده­اي بشوند براي كارهاي آينده، به
وجود مي­آورد. البته جزئيات زندگي آن حضرت جاي بحث چند ساعته جداگانه­اي دارد كه
بنده ساعتهاي متمادي راجع به آن صحبت كرده­ام و اكنون بيش از اين در بحث كنوني ما
نمي­گنجد.

دوران امام باقر(ع)

سپس نوبت به امام
باقر(ع) مي­«خطيب بغدادي در ترجمۀ ابوعلي حسين بن علي كرابيسي آورده كه احمد بن
حنبل بواسطۀ «مسئله لفظ» از كرابيسي بد مي­گفته و به اسناد از ابوطيب ماوردي نقل
كرده كه مردي نزد كرابيسي رفته و به او گفته: درباره قرآن چه ميگوئي؟ پاسخ داد:
كلام خدا و غير مخلوق است»‌ باز آن مرد پرسيد كه: در باره تلفظ من به قرآن چه
عقيده داري؟ گفت: «تلفظ تو به قرآن مخلوق است» آن مرد اين سخن را براي احمد بن
حنبل بازگو كرده،‌ او گفت:« گفتۀ كرابيسي بدعت است!!

پس آن شخص به نزد
كرابيسي بازگشت و گفتۀ ابن حنبل را به وي نقل كرد،‌ كرابيسي گفت: «تلفظ تو به قرآن
غير مخلوق است» آن شخص باز به نزد ابن حنبل مراجمت كرده و اين گفته كرابيسي را هم
باو گفت. ابن حنبل گفت: «اين گفته نيز بدعت است!» چون آن شخص اين سخن ابن حنبل را
هم به كرابيسي بازگو كرد،‌ كرابيسي گفت: «ما را با اين كودك! چه بايد كرد؟ اگر
بگوئيم: اين الفاظ مخلوق است،‌ ميگويد: بدعت است، و اگر بگوئيم: نامخلوق است،‌ باز
هم ميگويد: بدعت است…» (ج سوم ص 764 و 765)

«ابن بطوطه» در صفحه 57
از جلد اول كتاب «رحله» خويش نقل مي­رسد: در زندگي امام باقر(ع) دنباله همان خط را
مشاهده ميكنيم، منتهي وضع بهتر شده است آنجا هم تكيۀ بيشتر بر تعليمات دين و معارف
اسلامي است. اما اولاً مردم، آن بي­اعتنائي و بي­مهري نسبت به خاندان پيغمبر را
ديگر ندارند. وقتي امام باقر(ع) وارد مسجد مدينه مي­شود، عده­اي مردم همواره گرد
او حلقه مي­زنند و از او استفاده مي­كنند. راوي مي­گويد امام باقر(ع) را در مسجد
مدينه ديدم «و حوله اهل خراسان و غيرهم» از بلاد دوردست از خراسان و جاهاي ديگر
عده­اي دور حضرت را گرفته بودند. اين نشان دهنده اين است كه تبليغات مثل امواجي در
سرتاسر جهان اسلام دارد گسترش پيدا مي­كند، و مردم نقاط دوردست دلشان به اهلبيت
دارد نزديك مي­شود، يا در يك روايت ديگر دارد: «احتوشه اهل خراسان» يعني در حاشيه
او نشسته و او را در ميان خود گرفته بودند و آن حضرت با آنها دربارۀ مسائل حلال و
حرام صحبت ميكرد. بزرگن علماءِ زمان پيش امام باقر(ع) درس مي­خوانند و استفاده مي­كنند
. شخصيت معروفي مثل عكرمه، شاگرد ابن عباس وقتي مي­آيد خدمت امام باقر(ع) تا از آن
حضرت حديث بشنود (شايد هم براي اينكه آنحضرت را امتحان بكند!) دست و بالش مي­لرزد
و در آغوش امام مي­افتد. بعد خودش تعجب مي­كند، مي­گويد: من بزرگاني مثل ابن عباس
را ديدم و از آنها حديث شنيدم، هرگز يا ابن رسول الله! اين حالتي كه در مقابل تو
برايم دست داد برايم پيش نيامده بود. و امام باقر(ع) در جوابش ببينيد چقدر صريح مي­گويند:
ويحك يا عبيد اهل الشام، انك بين يدي بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه- تو
در مقابل عظمت معنويت است كه اينجور بخودت ميلرزي اي بندۀ كوچك شاميان.

كسي مثل ابوحنيفه كه از
فقها و بزرگان زمان است، مي­آيد خدمت امام باقر(ع) و از آن حضرت معارف و احكام دين
را فرا مي­گيرد و بسياري از علماي ديگر جزو شاگردان امام باقر(ع) هستند، وصيت علمي
امام باقر(ع) در اكناف عالم مي­پيچد كه به باقرالعلوم معروف مي­شود.

پس ملاحظه مي­كنيد كه
وضع اجتماعي و وضع عاطفي مردم و احترامات آنها نسبت به ائمه(ع) در زمان امام
باقر(ع) چقدر فرق كرده است. به همين نسبت مي­بينيم كه حركت سياسي امام باقر(ع) هم
تندتر است،‌ يعني امام سجاد(ع) در مقابله با عبدالملك تندي و سخن درشت و سخني كه
بتوانند آن را قرينه­اي بر مخالفت فلان موضوع نامه مي­نوشت، حضرت هم جواب آنرا مي­دادند،
البته جواب پسر پيغمبر هميشه يك جواب محكم و متين و دندان شكن است ولي در آن تعرض
خصمانۀ صريح نيست. اما در مورد امام باقر(ع) آنچنان است كه هشام بن عبدالملك احساس
وحشت مي­كند و مي­بيند كه بايد آن حضرت را زير نظر قرار دهد و مي­خواهد آن حضرت را
به شام ببرد البته امام سجاد(ع) با ملاحظه بيشتري هميشه برخورد مي­كردند، امام در
مورد امام باقر(ع) لحن و كلام را تندتر مي­بينيم.

من چند روايت ديدم در
مذاكرات حضرت باقر(ع) با اصحابشان كه نشانه دعوت به حكومت و خلافت و امامت و حتي
نويد آينده در آنها مشاهده مي­شود. يك روايت، روايتي است كه در بحار به اين مضمون
نقل شده است:

منزل حضرت ابي جعفر پر
از جمعيت بود. پيرمردي آمد كه تكيه داده بود به عصائي و سلام كرد و اظهار محبت كرد
و نشست در كنار حضرت و گفت: فوالله اني لأحبكم و أحب من يحبكم فوالله ما احبكم
واحب من يحبكم لطمع في دنيا و انني لأبغض عدوكم و ابرء منه فوالله ما ابغضه و ابرء
منه لوترٍ‌ كانت بيني و بينه والله اني لأحل حلالكم و أحرّم حرامكم و انتظر امركم.
فهل ترجولي جعلني الله فداك؟ آيا اميد داري كه من ببينم روزگار پيروزي شما را چون
منتظر امر شما يعني منتظر فرا رسيدن دوران حكومت شما هستم؟ تعبير «امر»، و «هذا
الامر»، «وامركم»، به معناي حكومت است در تعبيرات اين دوره، چه تعبيرات بين ائمه و
اصحابشان و چه مخالفين آنان، مثلاً در كلام هارون به مأمون آمده است: والله
لوتنازعت معي في هذ الامر، نيز تعبير هذا الامر يعني خلافت و امامت پس «انتظر
امركم» يعني خلافت شما را انتظار ميبرم، حال سؤال مي­كند كه آيا اميد داريد كه من
به آن روز برسم و آن روز را ببينم؟ فقال ابوجعفر(ع): اليّ، اليّ حتّي اقعده علي
جنبه او را نزديك خود آوردند و نشاندند كنار خودشان، ثم قال: اينها الشيخ ان علي
بن الحسين(ع) اتاه رجل فسأله عن مثل الذي سئلتني عنه يعني عين اين سؤال از علي بن
الحسين(ع) هم شد، كه البته ما آن را در روايات امام سجاد پيدا نمي­كنيم. مي­شود
فهميده كه اگر امام سجاد(ع) در ميان جمع بزرگي اين قضيه را فرموده بودند، بگوش
ديگران و ماها هم مي­رسيد، آن چيزي را كه امام سجاد به گمان زياد سراً فرموده­اند
اينجا امام باقر علناً مي­گويند و آن اين است: «اِن تَمُت تردُ علي رسول اله و علي
علي و الحسن و الحسين و علي علي بن الحسين و يثلج قلبك و يبرد فؤادك و تقرّ عينك و
تستقبل الروح و الريحان مع الكرام الكاتبين و ان تعِش تري ما يقرّالله به عينك و
تكون معنا في السنام الاعلي» پس مأيوسش نمي­كند، مي­گويند: اگر بميري كه با پيغمبر
و اولياء خواهي بود، اگر هم بماني با خود ما خواهي بود.

چنين تعبيراتي در كلام
اما باقر(ع) هست كه حاكي از اميد دادن به شيعيان در مورد آينده است. در روايت
ديگري در كتاب كافي براي قيام، تعيين وقت شده و اين چيز عجيبي است:

عن ابي حمزة الثمالي
بسند عال «قال سمعت ابا جعفر(ع) يقول: يا ثابت، ان الله تبارك و تعالي قد وقّت هذا
الامر في السبعين فلما ان قتل الحسين(ع) اشتد غضب الله تعالي علي اهل الارض فاخّره
الي اربعين و مائه وحدثناكم و اذعتم الحديث فكشفتم قناع الستر و لم يجعل الله له
بعد ذلك وقتا عندنا. و يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»

يعني خداوند سال 70 را
براي تشكيل حكومت علوي مقدر فرموده بود. چون حسين(ع) كشته شد، خداوند بر مردم
خشمگين شد و آن را به سال 140 تاخير انداخت ما اين زمان را به شما گفتيم و شما آن
را افشا كرديد و پردۀ كتمان را از آن برداشتيد، لذا ديگر خداوند وقتي را براي آن به
ما نفرمود و خدا هر چه را اراده كند محويا اثبات ميكند و سرنوشت مكتوب نزد اوست.

ابوحمزه مي­گويد: فحدثت
بذلك ابا عبدالله(ع) فقال قد كان كذلك. سال 140 اواخر دوران زندگي امام صادق(ع)
است. اين همان چيزي است كه من قبل از اينكه اين حديث را ببينم از روال زندگي ائمه
استشمام ميكردم و بنظرم مي­رسيد كه دوران حكومتي كه امام سجاد(ع) آنطور برايش كار
مي­كند و امام باقر(ع) آنطور، قاعدتاً مي­افتد به زمان امام صادق(ع)، وفات امام
صادق(ع) سال 148 است، ‌و اين وعده براي سال 140 است. سال 140 همچنين بعد از سال
135 كه قبلا اهميت و مؤثر بودن آن را عرض كردم، يعني سال روي كار آمدن منصور، اگر
منصور روي كار نمي­آمد يا اگر حادثه بني عباس پيش نمي­آمد، گويا تقدير عادي الهي
اين بود كه در سال 140 بايد حكومت الهي و اسلامي سركار مي­آمد حالا اين بحث ديگري
است كه آيا اين كه اين آينده مورد انتظار و توقع خود ائمه (ع) هم بوده يا آنها
ميدانسته­اند كه قضاء الهي چيز ديگري است؟ اينرا فعلاً بحث ندارم و مي­تواند يكي
از فصول جداگانه اين بحث باشد. فعلاً صحبت من در وضع امام باقر(ع) است كه ايشان
تصريح مي­كنند كه تشكيل نظام الهي در سال 140 مقدر بود ما آن را به شما گفتيم و
شما افشا كرديد و خداي متعال آن را به تاخير انداخت دادن چنين اميدها و طرح چنين
وعده­ها خود دوران امام باقر(ع) است.

البته درباره زندگي امام
باقر هم ساعتهاي متمادي بحث بايد كرد تا تصويري از زندگي آن حضرت بدست بيايد. بنده
در آن مورد هم بحث­هاي طولاني كرده­ام. اجمالاً در زندگي آن حضرت، عنصر مبارزه
سياسي و اضحتر است،‌ منتهي نه مبارزه حاد مسلحانه. زيد بن علي برادر آن حضرت به
ايشان مراجعه ميكند، حضرت مي­فرمايند: قيام نكن و او نيز اطاعت مي­كند. اينكه ديده
مي­شود بعضي به جناب زيد اهانت مي­كنند به تصور اينكه ايشان حرف امام را كه گفته
بودند قيام نكن، اطاعت نكرده است،‌ تصور نادرست و غلطي است. امام باقر كه فرمودند
قيام نكن او اطاعت كرد و قيام نكرد، با امام صادق(ع) مشورت كرد امام نفرمودند قيام
نكن بلكه او را تشويق هم كردند، پس از شهادتش هم امام صادق آرزو كردند كه اي كاش
من جزء كساني بودم كه با زيد بودم. بنابراين جناب زيد به هيچ وجه نبايد مورد اين
بي­لطفي قرار بگيرد.

باري! امام باقر(ع) قيام
مسلحانه را قبول نكردند اما مبارزه سياسي در زندگي ايشان واضح است و آن را در سيره
آنحضرت مي­شود فهميد، در حاليكه در دوران امام سجاد(ع) احساس مبارزه صريح نمي­شد.

هنگاميكه دوران زندگي
اين بزرگوار به پايان مي­رسد، مي­بينيم كه آن حضرت حركت مبارزه­اي خود را با
ماجراي عزاداري در مِني ادامه ميدهد. وصيت ميكند كه ده سال در مِني براي ايشان
گريه كنند (تند بني النوادب بمني عشرسنين) اين ادامه همان مبارزه است. گريه بر
امام باقر آنهم در مِني، به چه منظور است؟ در زندگي ائمه عليهم السلام آن جائيكه
بر گريه تحريص شده ماجراي امام حسين(ع) است كه روايات متقن مسلم قطعي در آن باره
داريم. جاي ديگر بنده يادم نمي­آيد مگر در مورد حضرت رضا(ع) آنهم در هنگام حركتشان،
كه خاندان خود را جمع كردند تا برايشان گريه كنند كه يك حركت كاملاً سياسي و جهت
دار و معني داري بود و مربوط به پيش از رحلت امام است. فقط در مورد امام باقر(ع)
امر به گريه  پس از شهادت است كه وصيت مي­كنند
و 800 درهم از مال خودشان را مي­گذارند كه اين كار را در مني بكنند، مني با عرفات
فرق دارد، با مشعر فرق دارد، با خود مكه فرق دارد.

در مكه مردم متفرقند و
هر كس مشغول كار خود است، عرفات يك صبح تا عصر بيشتر نيست، صبح كه مي­آيند خسته­اند
عصر با عجله مي­روند كه به كارشان برسند، مشعر چند ساعتي در شب است، گذرگاهي است
در راه مني، اما مني سه شب متوالي است، كساني كه در اين سه شبانه روز، روزها
خودشان را به مكه برسانند و شب برگردند، كم هستند، غالباً آنجا مي­مانند، بخصوص در
آن زمان و با وسائل آن روز در حقيقت هزاران نفر كه از اكناف عالم اسلام آمده­اند
سه شبانه روز يكجا جمع­اند. هر كسي به سهولت درك مي­كند كه اينجا جاي مناسبي براي
تبليغات است،‌ هر پيامي كه بايد به سراسر دنياي اسلام برسد خوبست آنجا مطرح شود،
مخصوصاً با وضع آنروز كه راديو، تلويزيون، روزنامه و وسائل ارتباط جمعي وجود
نداشته است. وقتي عده­اي بر يكي از اولاد پيغمبر گريه مي­كنند. قاعدتاً همه سؤال
خواهند كرد كه چرا گريه مي­كنند؟ بر هر مرده­اي كه پس از گذشت سالها، آنهمه گريه
نمي­كنند، مگر به او ظلم شده است؟ مگر كشته شده است؟ چه كسي به او ظلم كرده؟ چرا
بر او ظلم شده است؟ سئوالهاي فراواني از اين قبيل مطرح مي­شود. و اين همان حركت
سياسي مبارزي بسيار دقيق و حساب شده است.

در دوران زندگي سياسي
امام باقر(ع) نكته­اي توجه مرا جلب كرد و آن اين است كه استدلالهائي كه در نيمه
اول قرن هجري در باب خلافت بر زبان اهل بيت مي­گذشت همانها را امام باقر(ع) تكرار
مي­كند. خلاصه­ي آن استدلال اين است كه عرب بر عجم تفاخر كردند بخاطر پيغمبر، و
قريش بر غير قريش تفاخر كردند بخاطر پيغمبر. اگر اين درست است پس ما، كه نزديكان و
خاندان پيغمبريم اولي به پيغمبريم از ديگران، با اينحال ما را كنار مي­زنند و
ديگران خود را وارث حكومت او مي­دانند، اگر پيامبر مايه تفاخر قريش بر ديگران و
مايه تفاخر عرب به عجم است،‌ پس موجب اولويت ما بر ديگران نيز هست اين استدلالي
است كه در صدر اول بارها در كلمات اهل بيت تكرار شده است اكنون مي­بينيم امام باقر
هم در سالهاي بين 95 و 114 كه دوران امامت آن حضرت است اين كلمات را بيان مي­كند و
محاجه براي خلافت چيز خيلي معني داري است.

دوران امام صادق(ع)

دوران امام باقر(ع) هم
تمام مي­شود و از سال 114 امامت امام صادق(ع) شروع مي­شود و تا سال 148 ادامه مي­يابد.
امام صادق(ع) دو مرحله را در اين مدت طي مي­كنند، يكي از 114 تا سال 132 يا 135
يعني يا تا غلبه­ي بني عباس يا تا خلاقت منصور، اين يك دوره است كه بايد آن را
دوره آسايش و گشايش دانست و همان است كه معروف شده بخاطر نزاع بني اميه و بني عباس
ائمه فرصت كردند معارف تشيع را بيان كنند. اين مخصوص همين دوران است،‌ زمان امام
باقر(ع) چنان چيزي نبود، بلكه زمان قدرت بني اميه بود و هشام بن عبدالملك كه
درباره­اش گفته­اند «و كان هشام رجلهم» و بزرگترين شخصيت بني اميه بعد از عبدالملك
بود، در زمان امام باقر(ع) حكومت ميكرده است. بنابر اين زمان امام باقر(ع) هيچگونه
اختلافي بين كسي و كسي كه موجب اين باشد كه ائمه بتوانند از فرصت استفاده كنند
نبوده است جنگهاي داخلي و اختلافات سياسي مربوط به زمان امام صادق(ع) آنهم اين
دوران نخستين است كه آهسته، آهسته دعوت بني عباس و گسترش آن آغاز شده بود و نيز
اوج دعوت شيعي علوي در سرتاسر دنياي اسلام بود كه اكنون مجال شرح آن نيست.

آن وقتي كه امام صادق(ع)
به امامت رسيدند در دنياي اسلام در آفريقا، در خراسان، در فارس،‌ در ماوراءالنهر،
در جاهاي مختلف دنياي اسلام در گيريها و جنگهاي زيايد بود و مشكلات بزرگي براي بني
اميه پيش آمده بود و امام صادق(ع) از فرصت استفاده كردند براي تبيين و تبليغ همان
سه نقطه­ئي كه در زندگي امام سجاد(ع) اشاره شد يعني معارف اسلامي، مسئله امامت و
بخصوص تكيه بر روي امامت اهل بتي و اين سومي در دوران زندگي امام صادق(ع) در مرحله
اول آن بوضوح مشاهده مي­شود.

يك نمونه اين است كه
عمروبن ابي المقدام، روايت مي­كند: «رأيت ابا عبدالله(ع) يوم عرفه بالموقف و هو
ينادي بأعلي صوته حضرت در عرفات در روز عرفه در اجتماع مردم و در وسط مردم ايستاده
بود و با بلندترين فرياد يك جمله­اي را مي­گفت، به يك طرف رو مي­كرد اين جمله را
مي­گفت و بعد به آن طرف ديگر رو مي­كرد و مي­گفت، سپس به طرف ديگر و طرف ديگر. در
هر طرف سه مرتبه جملاتي را تكرار مي­كرد.

و آن جملات اين بود:
ايها الناس ان رسول الله(ص) كان هو الامام (توجه كنيد به كاربرد كلمه امام و اثرات
اين بيان يعني بيدار كردن مردم نسبت به حقيقت امامت و برانگيختن اين فكر كه آيا
اينهائي كه سركارند شايسته امامتند يا نه؟) ثم كان علي ابن ابي طالب، ثم الحسن، ثم
الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم هُه فينادي ثلاث مرات لمن بين يديه
و لمن خلفه و عن يمينه و عن يساره اثنا عشر صوتا يعني اي مردم، همانا امام، رسول
خدا بود، و پس از او علي بن ابيطالب، و پس از او حسن، و پس از او حسين و سپس علي
بن الحسين و سپس محمد بن علي و آنگاه هاه (يعني من)… مجموعاً دوازده مرتبه اين
جملات را تكرار كرد. راوي مي­گويد پرسيدم كه يعني چه؟ گفتند در لغت بني فلان يعني
«من»،‌ كنايه از خود آن حضرت، يعني بعد از محمد بن علي من امامم.

نمونه ديگر: قال قدم رجل
من اهل الكوفه الي خراسان فدعا الناس الي ولاية جعفر بن محمد يك نفر بلند شده از
مدينه رفته به خراسان و مردم را به ولايت جعفربن محمد دعوت مي­كند يعني حكومت
ايشان شما ببينيد در دوران مبارزات ايران آن وقتي كه ما توانستيم بگوئيم جمهوري
اسلامي يا حكومت اسلامي كي بود؟ در تمامي طول سال­هاي مبارزه ما حداكثر مي­توانستيم
نظر اسلام در باب حكومت را بگوئيم و حدود آن را يعني اينكه بگوئيم اسلام براي
حكومت چه ضوابطي معين كرده و حاكم داراي چه شرايطي است. اين حداكثر چيزي بود كه در
اين باب مي­شد گفت و هرگز به نوبت به داعيه­ي «حكومت اسلامي يا نام بردن از شخص
خاص بعنوان حاكم نمي­رسيد. سال 57 يا حداكثر در محافل خصوصي، سال 56 بود كه ما
حكومت اسلامي را بعنوان داعيه­ي مشخص مطرح كرديم و تازه حاكمش را معين نمي­كرديم،
پس ببينيد اينكه در زمان امام صادق(ع) بلند مي­شوند مي­روند در اقصي نقاط كشور
اسلامي مردم را به حكومت امام صادق دعوت مي­كنند، اين معنايش چيست؟ آيا معنايش غير
از نزديك شدن زمان موعود است؟، اين همان سال 140 است،‌ اين همان چيزي است كه خيرِ
حركت ائمه بطور طبيعي، آن را ايجاب مي­كرده و تشكيل حكومت اسلامي در آن دوران را
نويد مي­داده است. خوب، مردم را دعوت مي­كنند به حكومت و ولايت جعفر بن محمد ولايت
را امروز، ما خوب مي­فهميم. سابقاً ولايت را به محبت معني ميكردند، مردم را دعوت
كردن به ولايت يعني به محبت جعفربن محمد؟ اينكه دعوت ندارد، محبت چيزي نيست كه
جامعه را به آن دعوت كنند! بعلاوه اگر ولايت را به محبت معني كنيم دنباله­ي حديث
معنا ندارد، توجه بكنيد: «ففرقة اطاعت و اجابت» يك فرقه اطاعت و اجابت كردند «و
فرقة جحدت و انكرت» يك عده انكار كردند و قبول نكردند (محبت اهل بيت را چه كسي در
دنياي اسلام انكار و رد ميكرد؟!) «و فرقة ورعت و وقفت» يكفرقه هم ورع بخرج دادند و
توقف كردند. تورع و توقف ديگر به هيچوجه متناسب با محبت نيست؛ اين قرينه است بر
اينكه مقصود از ولايت چيز ديگري است و همان حكومت است دنباله حديث اين است: «خرجت
من كل فرقة رجل فدخلوا علي ابي عبدالله(ع)» مي­آيند خدمت حضرت و صحبت­هائي مي­كنند.
حضرت به يكي از آنها كه تورع و توقف كرده مي­گويند: تو كه در اين كار تورع و توقف
كردي چرا تورع نكردي در كنار نهر فلان در فلان روز كه فلان كار خلاف را انجام
دادي؟! اين گفته به وضوح نشان ميدهد كه شخصي كه در خراسان آن دعوت را ميكرده كاري
موافق رضاي امام انجام ميداده و شايد فرستاده خود ايشان بوده است.

اين مربوط به مرحله اول
از دوران امام صادق(ع) است و نشانه­هائي از اين قبيل در زندگي آنحضرت هست كه به
گمان زياد همه مربوط به همين مرحله است. تا اينكه منصور به خلافت مي­رسد. وقتي
منصور بر سر كار مي­آيد وضع سخت مي­شود و زندگي حرت برميگردد به وضعي كه شايد
منطبق باشد بر وضع دوران زندگي امام باقر(ع) اختناق حاكم مي­شود و فشارهاي گوناگون
بر آن حضرت وارد مي­گردد، بارها حضرت به حيره،‌ واسط، رميله، و جاهاي ديگر احضار
يا تبعيد مي­شوند. دفعات متعدد خليفه آن حضرت را مورد خطاب و اقدام­هاي خشم آلود
قرار مي­دهد. يكبار گفت: «قتلني الله ان لم اقتلك» يعني خدا مرا بكشد اگر تو را
نكشم يكبار به حاكم مدينه دستور داد كه: «ان احرق علي جعفر بن محمد(ص) داره» (خانه­اش
را آتش بزن) كه حضرت از آتش عبوركردند و با جملات كوبنده و حركت متوكلانه­ي خود
نمايش غريبي را نشان دادند: «انا ابن اعراق الثري انا ابن محمد المصطفي» فرزندان
امامي پاينده­ايم، من فرزند محمد مصطفايم) كه اين خود بيشتر آن مخالفين را منكوب
كرد. برخورد بين منصور و حضرت صادق(ع) غالباً برخورد بسيار سختي است،‌ بارها حضرت
را تهديد كرد البته رواياتي هم هست كه حضرت پيش منصور تذلل و اظهار كوچكي كردند!!
و بيشك هيچ يك از آنها درست نيست. من دنبال اين روايات رفتم و به اين نتيجه رسيدم
كه هيچ اصل و اساسي ندارد. غالباً ميرسد به ربيع حاجب كه فاسق قطعي است و از
نزديكان منصور است. عجيب اينكه بعضي گفته­اند ربيع شيعه يا دوستدار اهل بيت بوده!
ربيع كجا و شيعه بودن كجا؟ ربيع بن يونس نوكر مطيع و گوش بفرمان منصور است و از آن
افرادي است كه از كودكي به دستگاه بني عباس راه يافته و نوكري آنها را كرده و حاجب
منصور شده و بعد هم خدمات فراواني به آنان كرده و بالآخره به وزارت رسيده است.
وقتي كه منصور مُرد، اگر ربيع نبود خلافت از دست خانواده منصور بيرون مي­رفت و
شايد بدست عموهايش مي­افتاد. ربيع كه بتنهائي در بالين منصور بود وصيت نامه­اي را
جعل كرد بنام مهدي پسرمنصور و مهدي را به خلافت رساند. فضل بن ربيع كه بعدها در
دستگاه هارون و امين وزارت داشت پسر همين شخص است. اين خانواده خانواده­اي هستند
كه به وفاداري به بني عباس معروفند و هيچ ارادتي به اهل بيت نداشته­اند و هر چه
ربيع راجع به امام گفته دروغ و جعل است و هدف از آن اين بود كه حضرت را در سُمعه
آنروز محيط اسلامي آدمي وانمود كند كه در برابر خليفه تذلل ميكند، تا ديگران هم
تكليف خودشان را بدانند.

باري! برخورد بين امام
صادق(ع) و منصور خيلي تند است تا به شهادت امام صادق(ع) منتهي مي­شود. در سال 148.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

كيفر ستم

رسول اكرم (ص):

«اِتّقوا الظْلم ظُلُمتٌ
يوم القيامةِ»

(كافي- جدل 2- ص 332)

از ستمكاري بپرهيزيد چه
اينكه ظلم و ستم، موجب تاريكيها و سيه روزي قيامت است.

اميرمؤمنان (ع):

«مَن خافَ القِصاصَ،
كَفَ عَنْ ظلمِ النّاسِ»

(كافي- ج 2- ص 331)

كسي كه از قصاص و كيفر
كردارش بيمناك باشد،‌ از ستم بر مردم خودداري ورزد.

امام باقر (ع):

«لمّا حَضَرَ عليَّ بن
الحُسين (ع) الوَفاةُ، ضَمَّني الي صَدْرهُ ثمّ قالَ: يا بُنَيَّ اُوصيكَ بِما
اَوْصاني بهِ ابي (ع) حينَ حَضَرتهُ الوَفاةُ وَ‌ بِما  ذَكَرَ انَّ اَباهُ‌ اَوصاهِ بِهِ قال: يا
بُنيَّ اِيّاكَ وَ ظُلْمَ‌ مَنْ لايجِدُ عَلَيكَ ناصِراً اِلاّ اللهَ».

(كافي- جلد 2- ص 331)

پدرم علي بن الحسين (ع)
بهنگام وفات مرا سينه چسبانيد و فرمود: پسرم! من بتو وصيت مي­نمايد آنچه را كه
پدرم در حال وفاتش بمن توصيه نمود و خاطرنشان ساخت كه پدرش آنرا بوي وصيّت نموده
است كه: پسرم! بپرهيز از ستم بر كسي كه جز خداوند فريادرسي در برابر تو نيابد.

امام باقر (ع):

«مَا انْتَصَرَ اللهُ
مِن ظالمٍ الاّ بِظالمٍ و ذلكَ قَوْلُه عَزَّوجلَّ «وَ كَذلِكَ نولي بَعْضَ
الظّالمينَ بعْضاً».

(كافي جدل 2 ص 334)

خداوند از ستمكاري
انتقام نگيرد مگر بوسيله ستمكار ديگر و اين است گفتار خداي عزوجل: «و بدينسان
بگماريم بعضي از ستمكاران را بر بعضي ديگر».

امام صادق (ع):

«مَن عَذَّرَ ظالِماً
بِظَلمِهِ سَلّطَ الله عَلَيهِ‌ مَن يَظْلمه فَانَ دَعالَم يسَتِجَب له وَ لَم
يأجُرهُ اللهَ عَلي ظُلامِتِه.»

(كافي- جلد 2- ص 334)

كسي كه ستمكاري را در
ستمش معذور دارد، خداوند بر او كسي را مسلّط سازد كه بروي ستم روا دارد، و اگر
(براي رهائي از او) دعا نمايد دعايش را مستجاب نسازد و خداوند در برابر ظلمي كه بر
او مي­شود، اجر و پاداشي به وي ندهد.

امام صادق (ع):

«عن ابي بصير قال:
دَخَلَ رَجُلانِ عَلي اََبيعَبدِ الله (ع) في مُداراةٍ بَنُهَما و‌َ مُعامَلة،‌
فَلمّا اَنْ سَمِع كَلامُهما قالَ: … اَما انَّ المَظلومَ يأخُذُ مِن دينِ
الظالِم اكثرُ مِمّا يأخذ الظالِمُ مِن مالِ المظلُوم ثُمّ قال: مَنْ يَفْعَلُ
الشَرَّ بالنّاس فلا يُنْكِرُ الشَرّ اِذا فُعِلَ بِه اَما اِنّهُ‌ اِنَّما
يَحْصُد ابنُ آدَمَ ما يَزرعُ‌ وَ‌ليسَ يَحْصُدُ اَحَدُ مِنَ المُرِّ حلواً و لا
مِنَ الحُلْوِمرّاً فَاصطَلُحَ الرَّجُلانِ قَبْلَ اَنْ يقوما».

(كافي- جلد 2- ص 334)

دو مرد براي رسيدگي
درباره كشمكش و معامله­اي كه بين آنها واقع شده بود بر امام صادق (ع) وارد شدند،
پس از آنكه امام سخنشان را شنيد فرمود: همانا مظلوم از دين ظالم بگيرد بيش از آنچه
ظالم از مال مظلوم گرفته است. سپس فرمود: هر كس بمردم شرّي برساند، هنگامي كه چنان
كاري زشت در حقش روا شود نبايد آن را درباره خود ناروا شمرد، چه اينكه آدمي زاده
آنچه مي­كارد درو نمايد و هيچكس از تلخ، شيرين و از شيرين، تلخ برداشت ننمايد. پس
آن دو نفر قبل از آنكه آنجا را ترك گويند با هم آشتي نمودند.

امام صادق (ع):

اَلعامِلُ بِالظُّلمَ
والمُعينُ لَهُ و الراضي بِهِ شُركاءُ ثَتُهُم».

(كافي- ج2 – ص 333)

امام صادق (ع) فرمود:
ستمگر و همكار او و كسي كه به ظلم وي رضا دهد هر سه تن در ستم شريكند.

 

/

فتنه و ایمان

قرآن و سنن الهي در
اجتماع بشر

آيت الله محمدي گيلاني

فتنه و ايمان

(6)

*اتّباع متشابهات و شكل
ابليسي فرشته نماي فتنه * معني ام الكتاب يعني محكمات * مرجعيت، زايندگي و ولادت
است* ميزان صحت مدلولات متشابهات، تشاكل و مسانخت آنها با محكمات است* كلام
اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه در اين باره *نگاهي به تاريخ مذاهب روشن مي­كند
كه انتشاء اكثر مذاهب و فرق در اسلام از پيروي متشابهات است *نمونه­اي چند در اين
زمينه *دست آويز مجسّمه به آيات متشابهات *نقل كلام ابوالحسن اشعري از كتاب مقالات
* احمد بن حنبل و قضيۀ «محنت» و اعتقاد وي *خطيب بغدادي و نقل كلامي در پايه
معلومات احمد *دست آويز جبريّه و مفوّضه به آيات متشابهات  *ابن بطوطه و احمد بن تيميّه *حديثي از امام
صادق (ع).

فتنۀ الحاد آفرين و موجب
گمراهي كه داراي اشكال مختلف «مانند ايذاء و شكنجه و تقنين قوانين الحادي و اشاعه
فحشاء و منكرات در شكلهاي گوناگون و القاء شبهات…» مي­باشد، از شكلهاي ابليسي
فرشته نماي آن، دست آويز كردن متشابهات قرآن و دعوي دستيابي بتأويل و مرجع حقائق
كتاب الهي است كه مورد هشدار و تحذير قرآن مجيد است:

«هو الّذي انزل عليك
الكتاب منه آياتٌ محكماتٌ هنّ ام الكتاب و اُخر متشابهات، فامّا الذين في قلوبهم
زيغ فيتّبعون ماتشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله الا الله، و الراسخون في
العلم يقولون آمنّا به كل من عندربّنا و ما يذكّر الاّ‌ اولوا الالباب» (سوره آل
عمران- آيه 7)

«اوست خدائي كه كتاب را
برتو نازل كرد برخي از آن كتاب، آيات محكمات است كه مدلولات آنها روشن است كه آنها
اصل و مرجع ساير آيات كتاب است، و برخي ديگر آيات متشابهات است كه مدلولات آنها
روشن نيست،‌ پس آنانكه در دلهاشان ميل به باطل است پيروي از متشابهات مي­كنند تا
فتنه انگيزي نمايند و دعوي دستيابي بتاويل كتاب الهي، در صورتيكه تأويل آنرا كسي
جز خداي نمي­داند،‌ و دانشمندان ثابت قدم در علم مي­گويند: ما به آن كتاب ايمان
داريم همۀ آن كتاب از محكم و متشابه از جانب پروردگار ما است و بر اين واقعيت (كه
محكم و متشابه جملگي از سوي خدا است) فقط خردمندان آگاهند».

ام الكتاب

مرجع بودن آيات محكمات
نسبت به ساير آيات با ملاحظه تعبير «ام الكتاب» هر مرجعيّتي نيست بلكه مرجعيت ويژه­اي
است كه لغت «اُمومت» افاده مي­كند و آن مرجعيت زايندگي و ولادت است،‌ و آيات ديگر
از آنها انشعاب و اشتقاق يافته و بعبارتي: زائيدۀ اين اُمّند و بناچار مدلولات
صحيح آنها همان مدلولاتي هستند كه مسانخ اُمّ خويش يعني آيات محكمات باشند. وگرنه،
فرزند خوانده و اجنبيّ از آنند، و در واقع مقام اُمومت محكمات نسبت به باقي آيات،
اقتضاء دارد كه جملگي در شاكلۀ «امّ» قرار گيرند، و ميزان صحت مدلولات آنها مشاكله
و مسانخت با مدلولات محكمات كه ام الكتاب است خواهد بود و بنابراين محكمات كتاب،
مرجع تبيين و تفسير آيات ديگر كتاب مجيد است، و اشاره بمعني اُمومت محكمات است.
كلام اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه: «كتاب الله… ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه
علي بعض» (خطبه 133).

«كتاب خداوند متعال…
بعضي از آن با بعض ديگرش گويا مي­شود و برخي از آن گواه بر بعضي ديگرش مي­باشد».

مثلاً آيۀ: «اِلي ربّها
ناظرة» (سوره قيامه- آيه 23) با آيه «ليس كمثله شيء» (سوره شوري- آيه 11) و با
آيه: «لاتدركه الابصار» (سوره انعام- آيه 103) گويا مي­شود به اين معني كه مراد از
نظر كردن به پروردگار، ادراك بصري نيست، بلكه ادارك و رؤيتي است از فؤاد انسان كه
خارج از رؤيت احساسي، و ادراك عقلي ذهني است، زيرا ادراك عقلي ذهني همان توسط فكر
است كه بتصديق و مركب ذهني تعلق مي­گيرد، و نظر كردن و ديدن، به مفرد عيني و خارجي
تعلق ميگيرد، پس نظر گردن «وجوه يومئذٍ ناضره» خوبرويان شاداب به پروردگارشان در
روز قيامت، از سنخ شهود خارجي عيني است نه ديدن با چشم و نه ادارك فكري است، و به
اين وسيله آيه «الي ربّها ناظره» كه از متشابهات است،‌ تفسير و تبيين مي­شود و
مراد از نظر اهل ايمان و اولياء الهي به پروردگار، روشن ميگردد در صورتيكه قبل از
مراجعه به آيات محكمات و استطاق از آيۀ «ليس كمثله شيٌء» و آيۀ «لاتدركه الابصار»
معني نظر كردن روشن نبود بلكه مردد و محتمل در نظر كردن به چشم و بفكر بوده است و
آنهائي كه در دلهايشان ميل به باطن است و بكوري دل مبتلا شده­اند از نظر كردن همان
معناي مأنوس را كه ديدن به چشم است،‌ انتخاب كرده­اند و رهزن عقائد ساده­انديشان
گرديده و آنها را در ورطۀ تجسم نسبت به باريتعالي – العياذ الله- گرفتار كرده­اند.

نگاهي به تاريخ مذاهب
باطله و بدعتهائي كه در ديانت مقدسه اسلام پديد آمده روشن مي­كند كه دست آويز عمده
در انتشاء اين مذاهب و بدعتها و افتراق امت مرحومه به بيش از هفتاد فرقه، پيروي
ازمتشابهات،‌ و تأويل قرآن كريم بروجه غيرصواب بوده است.

دست آويز مجسّمه به
متشابهات قرآن

گروهي به آياتي از قرآن
كريم بر جسم بودن خداوند متعال – العياذ بالله- تمسّك جسته­اند و سند سفاهت خويش
را امضاء نموده و گفته­اند كه: مبدء متعالي، صورتي است داراي اعضاء و انتقال مكاني
و نزول و صعود و استقرار و تمكّن بر وي جايز است! و وقاهت را به جائي رسانده­اند
كه حتّي تصريح و جسميّت باريتعالي همانند جسم انسان، مركب از گوشت و خون و غيره
كرده­اند! بلكه وقيح­تر گفته­اند كه قلم از ذكر آن اباء دارد مي­توانيد به ملل و
نحل مراجعه كنيد.

علي بن اسماعيل اشعري،‌
شيخ اهل سنت و جماعت كه مشهور به «ابوالحسن اشعري» است در كتاب خويش بنام «مقالات
الاسلاميين و اختلاف المصلّين» فصلي منعقد كرده بعنوان «هذه حكاية جملة قول اصحاب
الحديث و اهل السنه» كه در پايان اين فصل مي­گويد «به تمام آنچه از اعتقاد اصحاب
حديث و اهل سنت را ذكر نموده­ام خود معتقدم و مذهبم همان است…!»

و از جمله اموري كه به
اصحاب حديث و اهل سنت نسبت داده و از متشابهات كتاب است، امور ذيل است:

«خداوند سبحان بر عرش
است چنانكه خود فرموده «الرحمن علي العرش استوي» و براي خداوند متعال يَدَين (دو
دست) است بدون چگونگي چنانكه خود فرموده «خلقت بيدي» و «بلِ يداه مبسوطتان» و براي
او  تبارك و تعالي عينين (دو چشم) است بدون
چگونگي چنانكه فرموده «تجري باعيننا» و براي او وجه است چنانكه فرموده «و يبقي وجه
ربّك ذوالجلال و الاكرام»… و خداوند سبحان روز قيامت با ابصار رؤيت مي­شود
همانگونه كه ماه در شب چهاردهم ديده مي­شود و فقط مؤمنين او را رؤيت مي­كنند و
كافران او را نمي­بينند زيرا آنها در روز قيامت از ديدار خداوند محجوبند چنانكه
فرموده: «كلاّ انّهم عن ربّهم يومئذٍ لمحجوبون»!! (ج 1 ص 320 الي 325).

مرحوم مبرور آقاي ميرزا
محمود شهابي خراساني در كتاب «ادوار فقه»، قضيّۀ «محنت» بدست مأمون عباسي را از
كتاب تاريخ مانند طبري و ابن اثير و غير اينها مفصّلاً نقل كرده و آنچه مربوط به
بحث ما است، عبارت ذيل است:

«بعد نوبت به احمد بن
حنبل رسيد. او نيز گفت: من بر اينكه «قرآن كلام خداست» چيزي علاوه نمي­كنم پس رقعه­اي
كه مبني بر شهادت بوحدانيت خدا و عدم شباهت او بخلق، نزد اسحاق بوده [اسحاق نائب
خليفه در بغداد و مامور امتحان از جانب خليفه، مامون عباسي بوده] و پس از امتحان،
بر امتحان دهندگان مي‌خوانده يا ايشان را بر خواندن وا ميداشته و چون احمد در آن
رقعه جملۀ: «ليس كمثله شيء و هو السميع البصير» را خواند، توقف كرد و جملۀ بعد را
كه: «لايُشبهه شيء من خلقه في معني من المعاني ولاوجه من الوجوه» نگفتت. پس ابن
بكاء اصغر اعتراض كرد و امير گفت: «احمد را عقيده و گفته چنان است كه خدا با گوش
مي­شنود و با چشم مي­بيند».

اسحق از احمد پرسد: معني
«سميع بصير» چيست؟ پاسخ داد: «خدا چنان است كه خودش را خود توصيف كرده» باز پرسيد:
آن را چه معني است؟ جواب گفت: «نميدانم. او چنانست كه توصيف خويش نموده است». سپس
مرحوم آقاي شهابي در پاورقي از جلد هشتم تاريخ خطيب بغدادي دربارۀ احمد بن حنبل
عبارت ذيل را نقل مي­كند:

«خطيب بغدادي در ترجمۀ
ابوعلي حسين بن علي كرابيسي آورده كه احمد بن حنبل بواسطۀ «مسئله لفظ» از كرابيسي
بد مي­گفته و به اسناد از ابوطيب ماوردي نقل كرده كه مردي نزد كرابيسي رفته و به
او گفته: درباره قرآن چه ميگوئي؟ پاسخ داد: كلام خدا و غير مخلوق است»‌ باز آن مرد
پرسيد كه: در باره تلفظ من به قرآن چه عقيده داري؟ گفت: «تلفظ تو به قرآن مخلوق
است» آن مرد اين سخن را براي احمد بن حنبل بازگو كرده،‌ او گفت:« گفتۀ كرابيسي
بدعت است!!

پس آن شخص به نزد
كرابيسي بازگشت و گفتۀ ابن حنبل را به وي نقل كرد،‌ كرابيسي گفت: «تلفظ تو به قرآن
غير مخلوق است» آن شخص باز به نزد ابن حنبل مراجعت كرده و اين گفته كرابيسي را هم
باو گفت. ابن حنبل گفت: «اين گفته نيز بدعت است!» چون آن شخص اين سخن ابن حنبل را
هم به كرابيسي بازگو كرد،‌ كرابيسي گفت: «ما را با اين كودك! چه بايد كرد؟ اگر
بگوئيم: اين الفاظ مخلوق است،‌ ميگويد: بدعت است، و اگر بگوئيم: نامخلوق است،‌ باز
هم ميگويد: بدعت است…» (ج سوم ص 764 و 765)

«ابن بطوطه» در صحفه 57
از جلد اول كتاب «رحله» خويش نقل مي­كند:

«يكي از بزرگان فقهاء
حنابله در دمشق، تقي الدّين ابن تيميّه بوده كه بزرگ كشور شام محسوب مي­شده و در
فنون گوناگون سخنور بوده است ولي در عقل وي چيزي مشهود بوده، و اهل دمشق دربارۀ وي
عالي­ترين احترام را مراعات مي­نموده و او مردم را روي منبر موعظه مي­كرده، و
هنگامي روي منبر چيزي گفت كه مورد انكار فقهاء واقع شد.- تا آنكه ميگويد- پس از
مدتي نظير آن گفته را مرتبه دوم اظهار داشت كه من در اين هنگام كه روزجمعه بوده در
مسجد جامع پاي منبر وعظ ايشان بودم كه گفت: خدا به آسمان دنيا فرود ميآيد مانند
فرود آمدن من! و سپس (براي ارائه نزول خدا) يك پله از منبر فرود آمد!! ناگهان يكي
از فقهاء مالكي كه معروف به ابن الزهراء بوده بر وي اعتراض كرد…»

دست آويز جبريه و مفوضه
به متشابهات

باري، گروهي ديگر به
آياتي از قرآن بر مسلك جبر استدلال مي­كنند و مي­گويند خداوند عزّوجل عباد خويش را
بر اعمال مجبور ساخته به اين معني كه بندگان توانائي بر هيچ عملي ندارند بلكه اين
خدا است كه اعمال را مي­آفريند، و عبارت شيخ ابوالحسن اشعري چنين است:

«همۀ اعمال سيئات بندگان
را خدا مي­آفريند و همۀ اعمال عباد (اعم از سيّئات و حسنات) از آفرينش خدا است و
بندگان او بر هيچ عملي قدرت ندارند!!» (ج 1 ص 321 كتاب مقالات الاسلاميين و اختلاف
المصلّين).

و دست آويز اين گروه،
آياتي متشابه مانند «هل من خالق غيرالله» (سوره فاطر- آيه 3) و «ام جعلوالله شركاء
خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم» (سوره رعد- آيه 16) و «والله خلقكم و ماتعملون»
(سوره صافّات- آيه 96) و «الله خالق كل شيء» (سوره زمر- آيه 62) مي­باشد.

و اگر اين متشابهات را
به محكمات مربوط مانند «وما تشاءون الاّ ان يشاء الله رب العالمين» (تكوير- آيه
29) ارجاع مي­دادند  و در چارچوب امّ‌
الكتاب تفسير مي­كردند [كه چگونه مشيّت براي عباد ثابت مي­كند و در عين حال همين
مشيّت و اختيار از آن خداوند متعال و منسوب به او مي­داند] گرفتار ظلال و اضلال
نمي­شدند.

و گروهي به طائفه­اي از
آيات بر مذهب تفويض استدلال نموده­اند و گفته­اند عباد و بندگان در ايجاد افعال
استقلال دارند و با پيروي از آيات متشابه، خود گمراه شده و خلق كثيري را گمراه
كرده­اند و چند نمونه از آيات مورد تمسّك اينها بدينقرار است: «ما تري في خلق
الرحمن من تفاوت» (سوره ملك- آيه 3) گفته­اند: در اين آيه خداوند متعال نفي تفاوت
از آفريدگان فرموده و يقيناً مراد از نفي تفاوت در خلق، نفي تفاوت از جهت حكمت و
مصلحت است زيرا از جهت آفرينش، مخلوقات با هم تفاوت دارند و بنابراين اعمال و
افعال بندگان را به خداوند متعال نمي­توان نسبت داد و جايز نيست كه گفته شود: خدا
خالق اعمال عباد است زيرا كثيري از افعال و اعمال عباد از نظر اشتمال برحمت  و مصلحت، متفاوت بلكه بسياري از اعمالشان عاري
از حكمت و مصلحت و از سنخ لهو و لعب است و قريب به اين آيه در دلالت است آيه شريفه
«صنع الله الذي اتقن كل شيء» (نمل- آيه 88) به اين بيان كه اتقان فعل، مضمّن حسن
احكام فعل است،‌ و اكثر اعمال عباد، تهي از اين هر دو صفت و بعضاً تهي از يكي از
اين دو صفت است و مآلاً وصف اتقان از آنها مسلوب است،‌ پس مخلوق خدا نيست! و آيات
ديگري كه دست آويز اين منرام است از اين قبيل است،‌ در صورتيكه اگر به امّ الكتاب
كه نمونۀ آن، آيه «و ما تشاءون الاّ ان يشاءالله رب العالمين» است مراجعه مي­كردند
و بر شاكلۀ آن تبين مي­نمودند، اين همه بدبختي و شقاوت از ناحيه اين طايفه دامنگير
جامعۀ مسلمين نمي­گرديد.

بلي!‌صدق ولي الله
مولانا امام الصادق (ع) «ايّاكم و هولاء الذين يترأسون فوالله ما خفقت النعال خلف
رجل الاّ هلك و اهلك» (اصول كافي- ج2- ص 297)

«از اينها كه رياست خويش
را بر مردم تحميل مي­كنند بهراسيد بخدا سوگند صداي چك چك نعلها بدنبال كسي (كه
تحميل رياست مي­كند) بلند نشد مگر آنكه خود بهلاكت رسيد و ديگران را هلاك نمود»

ادامه دارد

 

/

بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

بررسي آيه ميثاق

آية الله جوادي آملي

از آياتي كه براي فطري
بودن معارف الهي استدلال شده است، آيه 172 و 173 از سوره اعراف مي­باشد.

«و اذ اخذربك من بني آدم
من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي شهدنا ان تقولوا يوم
القيمة انّآ‌ كنا عن هذا غافلين. او تقولوا انما اشرك آباؤنا من قبنل و كنّاذرية
من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون».

به خاطر بياور زماني را
كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن
ساخت (و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري! گواهي مي­دهيم (چرا گواهي
گرفت؟) براي اينكه روز قيامت نگوئيد ما از اين غافل بوديم (و اطلاعي از خداشناسي
نداشتيم). يا نگوئيد پدران ما قبل از ما بت پرستي را اختيار كردند و ما هم
فرزنداني بعد از آنها بوديم (و با روش اعتقادي ديگر آشنائي نداشتيم) آيا ما را به آنچه
باطل گرايان (پيش از ما) انجام مي­دادند، مجازات مي­نمائي؟

چنانچه در بحث گذشته
بيان شد، از آيات ياد شده چنين استفاده مي­شود كه طوري از بني آدم ميثاق گرفته شده
است كه هيچ راهي براي احتجاج آنان در قيامت باقي نماند، نه براي تابعين و نه براي
متبوعين، زيرا منشأ خلافكاري در انسان يا عامل دروني است و يا عامل بيروني و يا
احياناً هر دو، زمينه انحراف او را فراهم مي­سازند. قرآن كريم در اين آيات از عامل
نخست به عنوان «غفلت» ياد نموده و از عامل دوم به عنوان «تبعيّت» نام برده است، و
فلسفه اخذ ميثاق را چنين بيان فرموده كه: روز قيامت كساني كه از طريقه توحيد به
انحراف گرائيده­اند، نگويند ما از آيات توحيدي غفلت داشتيم و يا تربيت خانوادگي و
جوّ شرك آلود اجتماعي ما را به تبعيت واداشت، زيرا همه مردم

آية الله جوادي آملي

تعهّد و ميثاق يكتاپرستي
بسته­اند بطوري كه حجّت بالغه الهي بر همگان تمام شده است، و چنين نبود كه فردي از
آنان استثنا شده و يا در اخذ ميثاق نقطه ابهام و يا خطايي وجود داشته باشد، تا در
نتيجه جاي عذر و بهانه براي مشركان وجود داشته باشد.

بنابراين نه غفلت مي­تواند
عذر شرك ورزيدن به ساحت اقدس ربّ‌ العالمين به حساب آيد و نه تبعيّت، چرا كه راه
صحيح به همه انسان­ها ارائه شده است. اين ظاهر آيه شريفه است،‌ حال بازگرديم به
سؤالي كه در بحث گذشته، مطرح نموديم و آن سؤال اين است كه: در چه موطني اخذ ميثاق
به عمل آمده است؟ در اين رابطه سؤالات ديگر نيز مطرح است كه بايد به آنها پاسخ
گفت.

مكان اخذ ميثاق

در مورد سؤال نخست بايد
گفت آنچه قدر متيقّن است اين است كه آن موطن كه جاي اخذ ميثاق است،‌ موطني است كه
جاي اشتباه نيست بلكه «موطن العصمه» است،‌ و علمي كه در آنجا حاصل مي­گردد علمي
است كه هيچ گونه جهل در آن راه ندارد و سهو و نسيان بر آن عارض نمي­شود و بهمين
دليل كسي نمي­تواند در روز قيامت ادّعا نمايد كه من از آن غافل بودم، ولي آن موطن
كجا است؟ بعداً بايد روشن شود، فعلاً درباره خصوصيات آن موطن سخن مي­گوئيم،‌ اگر
آن موطن نظير موطن دنيا جاي نسيان و اشتباه باشد، يا موطني باشد كه اخذ ميثاق درست
درك نگردد، و يا از روي غفلت چيزي را تصور و يا تصديق نمايند، ديگر آن موطن، موطن
انتباه و حجّت بالغه الهي نخواهد بود.

اركان ميثاق

سؤال بعدي اين است كه در
آن موطن چه ديدند كه «بلي» گفتند؟ در پاسخ به اين سؤال بگوئيم: ميثاق داراي چند
ركن است:

1-   
ميثاق گيرنده.

2-   
كسي كه ميثاق و تعهّد مي­سپارد.

3-   
محور ميثاق.

4-   
و 5 محتوا و شاهد ميثاق.

ميثاق گيرنده و ميثاق
دهنده در اين موطن انسان و خدا است و زمينه و محور ميثاق مسئله ربوبيت است و شاهد
و موطن ميثاق نيز خود انسان مي­باشد و محتواي ميثاق هم كه در سند درج مي­گردد،
همان مطلبي است كه در قرآن- که سند اين ميثاق است- بيان شده است.

بنابراين تمام اركان
ميثاق مشخّص شده است. حال بايد ديد در آن موطن كه چنين ميثاقي به عمل آمد شهادت
مردم بر چه واقع شد؟ يعني چه ديدند كه به آن شهادت دادند؟ در آيه شريفه چنين مي­خوانيم:
«واشهدهم علي انفسهم الست بربّكم قالوا بلي» شهادت به ربوبيّت دادند، ولي آيه
«الله» را مشاهده نمودند كه به ربوبيت او شهادت دادند؟! همانطوري كه در مورد لقاء
الله در قيامت آمده «يا ايها الانسان اِنك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه» و يا چيز
ديگري غير از خدا را ديده­اند كه با ديدن او خدا را مشاهده نموده­اند؟ بايد ديد كه
اين مسأله از خود آيه به روشني بدست مي­آيد و يا اينكه در آيه ابهامي وجود دارد و
معلوم نيست چه ديدند كه شهادت به ربوبيت حضرت حق تعالي دادند؟

ابهام در قرآن نيست

بدون ترديد در سرتاسر
آيات قرآني نقطه­اي تاريك و مبهم وجود ندارد، قرآن كتاب نور، كتاب تبيان و كتاب
معارف است و اين معارف بايد بطوري بيان شده باشد كه قابل استفاده و فراگيري باشد
پس اگر ما در فهم آيه­اي با اشكال مواجه مي­شويم، كوتاهي از جانب ما است كه از
اهلش نياموخته­ايم. «انّما يعرف القرآن من خوطب به» اميرالمؤمنان (ع) مي­فرمود:
تمام معارف در قرآن جمع است ولي خود سخن نمي­گويد و من سخن گوي قرآنم، و اگر در
قرآن آيۀ متشابه وجود دارد آنهم به كمك محكمات قابل فهم و درك است. و لذا مي­فرمايد
«كتابٌ احكمت آياته» سرتاسر قرآن محكمات است چرا كه وقتي متشابهات در دامن محكمات
كه امّ الكتاب است قرار گرفت، محكمات خواهد شد، چنانچه كودك در دامن مادرش رشد مي­نمايد
و برومند مي­شود.

نياز انسان

پس در آيه مورد نظر نقطه
ابهامي نيست،‌ «و اشهدهم علي انفسهم» كاملاً توضيح مي­دهد كه مشاهَد و مُشاهِد
كيست، خداوند خود انسان­ها را شاهد خويشتن خويش قرار ساخته است، در اين جمله
«واشهدهم علي انفسهم الست بربكم» چيزي در تقدير نيست، خود الفاظ و كلمات موجود
همين معنا را افاده مي­نمايند. شما هنگامي كه در بهار به باغي قدم مي­گذاريد و مي­بينيد
درختها و گل­هاي باغ پژمرده و برگهايشان رو به زردي نهاده است، نياز آنها را به آب
احساس مي­نمائيد، اين احساس براي شما از كجا پيدا مي­شود؟ بدون ترديد حالت پژمردگي
درختان و گلهاي باغ، به وضوح گوياي نيازشان به آب است و به اصطلاح زبان حالشان اين
است كه ما تشنه­ايم و احتياج به آب داريم، اگر خود آنها را مي­ديدند چه مي­گفتند؟
آيا سخني جز اين داشتند؟

انسان موجودي است سراپا
نياز و اين احتياج ذاتي او است و همانگونه كه درختانِ تشنه نيازمند به درختاني
تشنه، امثال خويش نيستند، انسان نيز نيازمند، محتاجي چون خود نمي­باشد،‌ بلكه
نيازمند به غني بالذّات است كه حق تعالي است. امام سجاد در اين رابطه سخني لطيف
دارد، مي­فرمايد:

«طلب المحتاج من المحتاج
سفاهة و ضلاله» درخواست نيازمند از محتاجي مثل خويش، ناشي از ناداني و گمراهي است.

انساني كه راه را به
ناداني گم كند و در بيراهه حركت نمايد هرگز به مقصد و مقصود خود نمي­رسد، بنابراين
انسان كه خويشتن را مي­بيند، خود را موجودي سرتاپا نياز مي­يابد و اين نياز او را
به سوي شناخت غني بالذات رهنمون مي­گردد و چنين است كه با زبان حال و مقال، شهادت
به ربوبيّت خداي بي­نياز مي­دهد، همانگونه كه اگر چمني تشنگي و پژمردگي خود را
احساس نمايد، نيازش را به باغبان اظهار مي­نمايد. پس چگونه ممكن است انسان خويش را
ببيند ولي خدايش را نبيند؟ و چون خود را مي­بيند صحنه ميثاق سپردن را ديده است.
بنابراين هم شاهد است و هم طرف ميثاق و اگر «وشهد و اعلي انفسهم» در مورد قيامت
وارد شده براي آن است كه در يك جا تعهّد سپرده است و اين اقرار در آنجا بصورت
شهادت ظهور مي­نمايد زيرا قيامت جاي اداي شهادت است نه روز تحمّل شهادت.

مراحل شهادت

هر شهادت دو مرحله دارد:
مرحله نخست، مرحله تحمّل است و حضور است و مرحله دوم، مرحله اداي شهادت است پس تا
شاهد در صحنه شهادت حضور نداشته باشد،‌ و شاهد حادثه نباشد، نمي­تواند شهادت بدهد،
و چنانچه توضيح داديم هر انساني خود شاهد نيازش به پروردگار بي­نياز است و با ديدن
خود، خدا را مي­بيند، انسان پيش از آنكه به خويشتن خويش بنگرد، از خود غافل است
ولي چون به خويش نگريست مي­بيند بنده­اي است محتاج پروردگار و مخلوق او، گل اگر
درك و شعور مي­داشت مي­فهميد كه حياتش مديون باغبان است، و چون اين مشاهده انسان
به علم حضوري است نه علم حصولي، و چون عبوديّت، پيوند با ربوبيّت است ممكن نيست
عبوديّت خود را بنگرد ولي ربوبيت ربّ العالمين را نبيند و لذا پس از مشاهده خويش و
سؤال «الست بربّكم» پاسخ مي­دهد: «بلي» آري!‌ تو پروردگار ما هستي.

ولي وقتي انسان از خويش
غفلت كند خدا را از خاطر خواهد برد، و همچون «قارون» كه مي­گفت «انما اوتيته علي
علم» مال و ثروتش را دست آورد توانائي علمي خود مي­داند، و اگر از قارون پائين­تر
باشد باز به ديگران تكيه مي­كند و به خداوند احساس نياز نمي­نمايد، اين قبيل افراد
همان­هائي هستند كه امام سجاد از آنها تعبير به ابلهان گمراه مي­نمايد، چه اينكه
راه خداشناسي از خود انسان و مطالعه در خويشتن آغاز مي­گردد و هنگامي كه انسان از
اين صراط حركت نكرد به بيراهه افتاده و گمراه مي­شود و در نتيجه هرگز به شناخت
خداوند نخواهد رسيد.

بدين ترتيب مي­بينيم
آنچنان اين موطن مشخص و روشن است و هيچ نقطه ترديد و ابهامي در آن موجود نيست كه
تربيت­هاي غلط محيط خانواده و يا جوّ فاسد اجتماعي نمي­تواند آن را تحت تأثير قرار
داده و براي انسان در قيامت جاي عذر و احتجاجي باقي بگذارد. از اين رو قرآن كريم
در سوره مباركه حج آيه (3) مي­فرمايد:

«و من الناس من يجادل في
الله بغير علم و يتّبع كل شيطان مريد» بعضي مردم در معارف الهي بدون تحقيق به جدال
مي­پردازند و از هر شيطان گمراه گري متابعت مي­نمايند.

چنانچه مي­بينيم در آيه
شريفه متابعت كوركورانه را متابعت از شيطان شمرده است، پس آنهائي كه به خويشتن
خويش نمي­نگرند تا «الله» را ببينند، بلكه تحت تأثير محيط خانواده و يا جوّ جامعه
قرار گرفته و به پيروي از پدران و نياكان مي­پردازند متابعت آنها همان متابعت
شيطاني است. در سوره لقمان نيز در آيات (20 و 21) بهمين مسأله اشاره شده است.

«و من الناس من يجادل في
الله بغير علم ولاهدي ولا كتاب منير و اذ قيل لهم اتبعواما انزل الله قالوا بل
نتبع ما وجدنا عليه اباءنا اولوكان الشيطان يدعوهم الي عذاب السعير» بعضي از مردم
درباره خداوند مجادله مي­نمايند بي­آنكه از دانش و هدايت و كتاب روشنگري برخوردار
باشند،‌ و چون به آنان گفته مي­شود از آنچه خداوند نازل نموده است پيروي نمائيد،
گويند بلكه از روشي كه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروي مي­نمائيم. آيا اگر شيطان
آنان را به آتش دوزخ هم فرا بخواند، (باز پيروي خواهند نمود؟).

امام صادق (ع) در اين
رابطه مي­فرمايد: «ان الله خصّ عباده بآيتين من كتابه ان لايقولوا ما لايعلمون و
ان لايردوا ما لايعلمون» خداوند درباره بندگانش در قرآن در دو آيه بخصوص فرموده
است كه آنچه را نمي­دانند نگويند و نيز آنچه را درباره­اش اطلاعي ندارند رد
ننمايند،‌ يعني بايد اين دو بر پايه تحقيق و علم باشد، چنين نباشد كه به تبعيت از
ديگران سخني بگويند و يا سخن و روش و منشي را نداشته رد نمايد و خلاصه زندگي انسان
بايد زندگي عالمانه و محققانه باشد چه تابع باشد و چه متبوع. در مورد خداشناسي كه
اصيل­ترين مسأله در حيات انسانها است نيز هر گونه تبعيت و پيروي كوركورانه محكوم
است.

ادامه دارد

 

/

اجتهاد در اصول دين و تقليد در فروع آن

تفسير سوره لقمان

قسمت بيست و سوم

اجتهاد در اصول دين و
تقليد در فروع آن

آية الله مشكيني

«و اذا قيل لهم اتبعوا
ما انزل الله قالوا بل نتبع ماوجدنا عليه اباؤنا اولوكان الشيطان يدعوهم الي عذاب
السعير»

(سوره لقمان- آيه 21)

هنگامي كه (از جانب
پيامبران) به آنها (كه شرك را برگزيده­اند) گفته مي­شود: پيروي نمائيد از آنچه
خداوند نازل نموده است، گويند بلكه از آنچه پدران خويش را بر آن يافته­ايم پيروي
مي­نمائيم،‌ آيا اگر شيطان آنان را به سوي جهنم هم فرا خواند (باز آنها پيروي
خواهند نمود؟)

تقليد در اصول دين جايز
نيست

قرآن كريم در آيه فوق
كساني را كه در برابر دعوت و منطق انبياء الهي لجوجانه مي­گويند: ما در انتخاب
عقيده پيروي از پدران خود مي­نمائيم، مورد انتقاد قرار داده است. كار اين مشركان-
در حقيقت- همان تقليد در اصول دين است، زيرا دعوت پيامبر از آنان، دعوت به اصول
دين بوده است ولي آنها در برابر ايشان ادعا مي­كرده­اند تنها راهي كه نياكان ما
انتخاب نموده­اند راه صحيح است!‌ و اين معنايش همان تقليد در اصول اعتقادات مي­باشد
كه از نظر عقل و دين پذيرفته نيست و اين مسأله در علم كلام مطرح شده است،‌ البته
در فروع دين تقليد براي غيرمجتهد واجب است.

بنابراين اگر اعتقاد شما
به مبدأ- مثلاً- بر اساس گفته پدر و مادر و يا شخص ديگري باشد، تقليد در اصول دين
به حساب آمده و درست نخواهد بود، بلكه بايد خودتان با استدلال و منطق، اين مسأله
را براي خود حل نموده و پذيرفته باشيد. اما در فروع دين كه عبارت از مسائلي است كه
قسمتي از آن در توضيح المسائل و ساير رساله­هاي عمليه آمده است، تقليد براي كسي كه
خود مجتهد نيست واجب و ترك تقليد حرام مي­باشد، پس اين دو مسأله نبايد با هم
اشتباه شود.

چرا تقليد در اصول نيست؟

چرا انسان بايد در اصول
دين، مجتهد باشد ولي در فروع دين مي­تواند مجتهد نباشد و از مجتهد تقليد نمايد؟
پاسخ اين است كه ميان اين دو، تفاوت­هائي وجود دارد، از آنجمله اين كه اصول دين و
مذهب محدود به پنج اصل مي­شود كه عبارت است از: توحيد و نبوت و معاد و عدل و
امامت. و مجموعه مسائل مربوط به اين پنج اصل حدوداً از بيست مسأله تجاوز نمي­نمايد
و بهمين دليل هر فردي مي­تواند تلاش نمايد تا آنها را از روي دليل بفهمد و در آن­ها
مجتهد گردد، برخلاف فروع دين كه تنها نمازش چهار هزار مسأله دارد چه رسد به روزه
و  حج و ساير فروع. بطوري كه اگر كسي
بخواهد در تمام اين مسائل مجتهد شود نياز به عمري بابركت و استعدادي سرشار و
فراغتي كافي دارد از اين رو بايد تمام عمرش را در اين كار مصرف نمايد و به كارهاي
ديگر نخواهد رسيد، و معلوم است كه تمام مردم نمي­توانند بدنبال آن رفته و بقيه
كارها را رها نمايند.

تفاوت ديگري كه بين اين
دو موجود است اين است كه اجتهاد در اصول دين مي­تواند دو درجه­اي باشد ولي در فروع
دين يك درجه بيشتر وجود ندارد.

توضيح مطلب اينكه در
اصول دين هر كس مي­تواند براي هر اصلي يك دليل ساده داشته باشد تا پايه و اعتقادش
را به آن محكم نمايد مثلاً بگويد: براي اين جهان، خالقي يكتا وجود دارد، به اين
دليل كه اگر يك ساختمان معمولي بخواهد بنا شود نيازمند به بنّائي است و هيچ گاه
اتفاق نمي­افتد كه صبح از خواب بلند شويم و ببينيم ساختماني در نقطه­اي خالي خودبخود
بالا رفته و در و پنجره در آن كار گذاشته شده است، آيا اين بناي باعظمت آفرينش را
ممكن است باني و خالقي نباشد و خودبخود به وجود آمده باشد؟

در روايت است كه پيامبر
اكرم (ص)با اصحاب از راهي مي­گذشتند، پيرزني در كنار راه مشغول نخ ريسي بود.
پيامبر از او پرسيد: چگونه خدا را شناختي؟ پيرزن دست از كار كشيد و گفت: اگر دست
من اين دوك را به حركت نياورد، حركت نخواهد كرد، پس اين جهان پهناور چگونه مي­تواند
بدون خالقي در حركت باشد؟ پيامبر سپس روي به اصحاب نموده و فرمود: «عليكم بدين
العجايز». اين همان دليل انّي است كه عبارت از پي بردن به مؤثر از راه اثر است و
در بحث گذشته به آن اشاره شد.

و يا در مورد اصل نبوت
مي­تواند به اين دليل قناعت نمايد كه چون ادّعا كننده­ داراي معجزاتي هست پس راست
مي­گويد و پيامبر است و نيز در مورد معاد بگويد: اگر ظلم كردن و تحت ستم قرار
گرفتن- هر دو- به همين عالم ختم شود و روزي براي رسيدگي به كار ظالم و گرفتن داد
مظلوم نباشد، بي­عدالتي، جهان را فرا خواهد گرفت، بنابراين لازم است چنان روزي
وجود داشته باشد كه همان معاد است.

چنانچه مي­بينيم اينها
همه دلائل ساده­اي هستند كه هركس مي­تواند براي خويش استدلال نمايد ولي اين يك
مرحله از اجتهاد در اصول دين است. مرحله دوم آن اين است كه براي هر يك از اين
اصول، دلائل مختلف علمي داشته باشد و نيز براي مسائل متفرّع بر آنها نيز دلائلي
جداگانه اقامه نمايد، مثلاً بگويد به اين دليل خداوند داراي صفات ثبوتيه است و به
اين دليل جبر و تفويض باطل است و به اين دليل صراط، حق است. و بدين ترتيب براي هر
يك از شاخه­هاي متفرّع از اصول دين هم دليل و برهان قانع كننده داشته باشد، و نيز
با مكتب­هاي ديگر هم آشنائي داشته و پاسخ به اشكالات آنها و دلائل بطلانشان را هم
بداند.

ولي در فروع دين اجتهاد
داراي يك درجه بيشتر نيست و آن اين است كه هر مسأله فرعي را با آن كلّيه ادلّۀ آن
درك نمايد و چنانچه گفتيم همه افراد نمي­توانند در مسائل فرعي مجتهد شوند و لذا
تقليد براي غيرمجتهدين در آنها بي­اشكال است.

مسائل مربوط به اصول
اعتقادات و دلائل آن در علم كلام مورد بحث قرار مي­گيرد و از اينرو به كساني كه در
اين بخش مجتهد مي­باشند، متكلّم گفته مي­شود ولي فروع دين و تمام مسائل مربوط به
آن در علم فقه مطرح مي­شود و به همين جهت به مجتهدين در اين بخش، فقيه مي­گويند.

با اين توضيح، معناي
تقليدي كه در آيه مورد نظر، از آن انتقاد شده است،‌ روشن مي­گردد و معلوم مي­شود
كه چرا سرانجام چنين تقليدي دوزخ سوزان الهي است،‌ و كسي كه در اصول دين به تقليد
اكتفا نمايد، در واقع به دعوت شيطان به جانب جهنم پاسخ گفته است.«اولوكان الشيطان
يدعوهم الي عذاب السعير».

چرا تقليد در فروع است؟

چرا تقليد در فروع دين
جايز يا واجب است؟ پاسخ به اين سؤال بسيار ساده و روشن است، شما در همين زندگي
روزمرّه خويش وقتي دقت نمائيد مي­بينيد تنها در قسمت­هاي محدودي از آن نياز به
مراجعه به متخصّص نداريد، مثلاً اگر خودتان بنّا نباشيد براي ساختن خانه،‌ نيازمند
به بنّا مي­باشيد و اگر بنّا باشيد براي در و پنجره لوله­كشي و سيم كشي ساختمان
و  غيره نياز به مراجعه به متخصّصين آنها
داريد.

ساختمان وجود خودتان را
در نظر بگيريد، براي درمان آن نياز به طبيب پيدا مي­نمائيد و براي پوشش بدن محتاج به
بزّاز و خيّاطيد و براي تأمين مواد غذائي لازم به ديگران كه هر يك تخصّصي در كار
خويش دارند احتياج خواهيد داشت.

بنابراين مراجعه به
متخصّص مسأله­اي است كه بخشي عظيم از زندگي ما را فرا گرفته است، و از سوئي نيازي
هم نيست كه ما بدانيم مثلاً بيماري ما كه در اثر تورّم غدّه تيروتيد است اين غدّه
اصلاً چيست و جرّاحي به چه ترتيبي روي آن انجام مي­گيرد و يا داروهاي تجويز شده چه
فعل و انفعالات شيميائي روي موضع درد خواهند داشت، ما تنها كاري كه مي­كنيم
دستورات پزشك را بي­چون و چرا مي­پذيريم و عمل مي­نمائيم و اين خود تقليد است كه
عبارت است از قبول قول يگران بدون دانستن دليل آن، بنابراين تقليد مسأله­اي عقلي
است و اختصاص به مكتب و مذهبي خاص ندارد، انسان در هر موردي كه نياز به چيزي داشته
باشد اگر خود در آن مورد، متخصّص نباشد، بحكم عقل به متخصص آن بايد مراجعه نمايد و
لذا عُقلا هم در سرتاسر عالم همين گونه عمل مي­نمايند.

در امور مذهبي و احكام
شرعي هم كه انسان به فقيه و مجتهد مراجعه نموده و از او تقليد مي­نمايد، روي همين
قاعده و قانون عقلائي است. كسي كه بدون داشتن تخصّص فقهي به نظر خويش عمل نمايد
مانند بيماري است كه با وجود طبيب بر طبق نظريه خود، به درمان خويش بپردازد و دارو
تهيه نمايد، اگر در نتيجۀ اين درمان نادرست، بدرود زندگي گويد در قيامت جاي عذري
برايش نيست، همينطور فردي كه بدون توجه به نظريات و فتاواي مجتهد به انجام اعمال
مذهبي بپردازد، اعمال او باطل بوده و در قيامت مورد مؤاخذه قرار خواهد گرفت.

ولي چنانچه گفتيم در
مورد اصول اعتقادي تقليد از ديگران جايز نيست و اين خود يكي از نقاط تفاوت ميان
اصول دين و فروع است، البته در فروع دين هم اگر انسان به مرحله اجتهاد برسد، ديگر
تقليد بر او جايز نيست، لذا هنگامي كه علما در شاگردانشان قدرت اجتهاد مي­بينند در
اجازه نامه اجتهاد او مي­نويسند: يحرم عليه التقليد- تقليد بر اوجايز نيست.

«و من يسلم وجهه الي
الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقي والي الله عاقبة الامور»

(سوره لقمان- آيه 22)

هركس كه با تسليم و رضا
بسوي خدا روي آورد و نيكوكار باشد پس به محكم­ترين دستگيره الهي چنگ زده و همانا
پايان كار بسوي خدا است.

توجه به پروردگار

هر كس بايد توجّه باطني
او به «الله» باشد، يعني فكر و مغز و روحش در برابر دستورات الهي تسليم و
فرمانبردار باشد. قرآن در اين آيه شريفه، از اعتقاد و تسليم مزبور به «تسليم وجه»
تعبير نموده است، البته وجه به معني چهره و رخ مي­باشد ولي در اينجا منظور، روي
قلب است، يعني دل به چيزي جز فرامينِ «الله» نسپرد و متوجه غير او نباشد، سپس
اضافه مي­نمايد: «و هو محسن» ممكن است كسي در مرحله اعتقاد چيزي را بپذيرد اما طبق
آن اعتقاد عمل ننمايد، و لذا آيه مي­فرمايد، هم از نظر اعتقادي پذيراي دستورات و
فرموده­هاي الهي باشدو هم در مرحله عمل به مقتضاي عقيده­اش عمل نمايد. چنانچه در
آيات ديگر ايمان و عمل صالح در كنار هم آمده است. پس اگر انسان اين دو را دارا
باشد به حلقه محكم و ناگستني دست يافته است و باصطلاح هم از حكمت نظري برخوردار گرديده
و هم به حكمت عملي رسيده است. «عروه» در زبان عربي به معني حلقه است و «وثقي» به
معني محكم و مطمئن مي­باشد. پس تمسّك به «عروة الوثقي» به معناي چنگ زدن و گرفتن
آن حلقه معنوي است كه انسان را از سقوط  در
عذاب آخرت و بدبختي­هايي كه معلول گرايش­هاي شرك آلود مي­باشد، رهائي مي­بخشد و به
بهشت مي­رساند.

عاقبت امور به سوي خدا
است

«والي الله عاقبة
الامور»: عاقبت و خاتمۀ امور بسوي «الله» است. امر گاهي به معني كار است، يعني در
نهايت خداوند به پاداش و كيفر آنها رسيدگي مي­نمايد و گاه به معني «شيء» است،‌
يعني همه اشياء بسوي خدا مي­روند و صيرورت هر چيز به جانب «الله» است و گاه به
معني فرمان است،‌ خداوند صاحب دستور واقعي است و هر كس در دنيا حكم و دستوري مي­دهد،
بايد نشأت گرفته از دستور او باشد، پيامبران هم فرامينشان را از خدا گرفته و به
مردم ابلاغ مي­نمايند،‌ اگر فقيه هم ولايت دارد،‌ حكم او لازم الأجرا است براي
اينكه برداشت او از كتاب خدا و سنت پيامبر است و لذا در جاي ديگر قرآن مي­فرمايد:
«وله الحكم» حكم و فرمان براي خدا است،‌ يعني جز فرمان او فرماني نيست، پس اطاعت
از غير آن لازم نمي­باشد. رئيس جمهور، دولت، مجلس و هر فرد و ارگاني هم كه از سوي
ولّي فقيه و رهبر منصوب شود، از اين نظر موافقت دستور آنها لازم است كه با ولايت
فقيه ارتباط مي­يابد. پس همه فرمانها به خداوند منتهي مي­گردد.

معني اول هم با آيه قابل
انطباق است،‌ زيرا خداوند است كه در نهايت به اعمال نيك و بد، پاداش و كيفر مي­دهد،
و در قيامت به حساب عمل هر كس رسيدگي خواهد نمود، معني دوم كه امر در آيه به معني
«شيء» باشد نيز صحيح است چه اينكه تمام موجودات اين جهان از كوچكترين ذرات اتم تا
بزرگترين كهكشانها وجود و حركتشان را از خداوند گرفته و در نهايت به دستور او
پايان مي­يابند و در سوره مباركه «تكوير» به چنين نهايتي اشاره شده است «اذا الشمس
كوّرت و اذا النجوم انكدرت… هنگامي كه خورشيد تاريك و ستارگان تيره شوند…

ادامه دارد

 

/

سفارشهاي اميرالمؤمنين (ع)

درسهائي از نهج البلاغه

خطبه 230

آيت الله العظمي منتظري

سفارشهاي اميرالمؤمنين
(ع)

وَ مِنْ خُطَّْبةٍ لَّهُ
(ع):

اوصيكم أَيها النّاسُ
بِتَقوي اللهِ، وَ كثَرَةِ حَمْده عَلي الآئه إِليكُمْ، وَ نَعمائِه عَلَيكُم، وَ
بَلائه لَدَيكُم فَكُم بِنِعمَةٍ، وَ تَدارَكُكُمْ برَحْمُةٍ،

موضوع بحث ما بررسي و
تفسير خطبه 188 نهج البلاغه با شرح مرحوم محمد عبده و يا خطبه 230 با ترجمه مرحوم
فيض الاسلام مي­باشد. حضرت امير (ع) در اين خطبه مي­فرمايند:

«اُوصيكم ايها النّاس
بتقوي الله»

سفارش مي­كنم شما را به
نهگداري حريم الهي

معناي وصيّت

وصيّت به معناي توصيه يا
سفارش كردن است و اينكه برخي از افراد خيال مي­كنند وصيَّت، مربوط به سفارشهاي پس
از مرگ مي­باشد، اشتباه است زيرا وصيّت بمعناي مطلق سفارش كردن است چه در امور
زندگي باشد و چه در مورد مسائل پس از مرگ.

وَصّي يُوَصِّي از باب
تفعيل يا أوصي يُوصي از باب افعال به معناي سفارش كردن است. و در اينجا هم حضرت
تمام مرد م را به مسائلي كه در جمله­هاي بعدي مشخّص شده و براي دين و دنياي آنان
سودمند و نافع مي­باشد، سفارش مي­كنند.

طرف خطاب امام

ايها الناس: خطاب به
عموم مردم است، و گر چه ممكن است طرف خطاب حضرت در اثناي ايراد خطبه، همان افرادي
باشد كه پاي منبر حضرت در مسجد كوفه نشسته بودند ولي مطالبي را كه بزرگان ايراد مي­كنند،
و در سخنان خود مردم را مورد خطاب قرار مي­دهند هرگز براي قشر خاصّي و در زمان
مخصوصي نيست بلكه براي همۀ افراد جامعه مي­باشد، مانند خطابهاي قرآن كه بدون شك
مربوط به جامعه زمان پيامبر صلي الله عليه و آله نمي­باشد بلكه تمام مردم را تا
روز قيامت مورد توجّه و خطاب قرار مي­دهد.

در اين مورد بحثي در
علوم اصول هست كه آيا خطابها مخصوص به مشافهين است يا أعم است يعني آيا خطابي كه
ميكنند تنها به آنهائي است كه در همان لحظه خطاب به جلوشان قرار دارند و طرف سخن
آنان مي­باشند يا اينكه به همۀ مردم است. البته در اينجا نوع سخن فرق مي­كند يعني
اگر كسي نوكرهايش را در خانه جمع كرده و به آنها دستور مي­دهد يا فرزندانش را مورد
خطاب قرار مي­دهد، آن دستور مخصوص نوكرها و آن سخنان مخصوص مشافهين- فرزندانش- مي­باشد.

اينكه بعضي از بزرگان مي­گويند:
خطابات قرآن و خطابهائي كه در كلمات پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) ديده مي­شود،
مخصوص به مشافهين است يعني آنهايي كه انسان لب به لب با آنها سخن مي­گويد، و بعد
ما بايد بوسيله اجماع ثابت كنيم كه ما با آنها شريك در تكليف هستيم! اين كلام
صحيحي نيست زيرا آنجا كه كلمۀ ناس و مردم در سخنان و معصومين آمده، بدون ترديد
تمام ملّتها را تا قيام قيامت دربر مي­گيرد.

خداوند تبارك و تعالي كه
در قرآن مي­فرمايد: «ولله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلاً»- از براي
خداست بر مردم حج خانه خدا كه هر كس مستطيع باشد بايد حج خانه خدا را انجام دهد،
اين تكليفي است كه تمام مردم را در جهان و تا روز رستاخيز مورد توجه قرار مي­دهد.
آنجا كه در روايت مي­خوانيم «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي
يوم القيامة» به ما مي­فهماند كه كلام پيامبر و ائمه معصومين براي افراد زمان
خودشان نيست بلكه هر چه را تكليف كرده­اند و دستور داده­اند چه بصورت امر مولوي
باشد و چه به صورت امر ارشادي همه مردم را دربر مي­گيرد و خطاب به همه است.

از اين گذشته، اگر ما به
تاليفات مؤلفين نظري بيافكنيم، مي­بينيم در مقدّمۀ كتابها- مثلاً- نوشته شده است:
«بدان»! آيا مورد خطاب يك شخص بخصوصي است يا اينكه هر كسي را تا قيام قيامت مورد
خطاب قرار داده است؟ بدون شك غرض مؤلف، همۀ مردم است نه يك فرد و نه چند فرد.

بنابراين، اينجا كه حضرت
امير (ع)، مي­فرمايد «ايها الناس»- اي مردم، نه تنها به آن جمعيتي كه در محضر
مباركش نشسته­اند و گوش به سخنانش مي­گيرند، خطاب مي­كند بلكه او به عنوان رهبر و
پيشواي مسلمانان، تمام مسلمين بلكه تمام بشر را در تمام نقاط جهان و تا قيام قيامت
مورد خطاب قرار مي­دهد. ما هم كه جزء مردم هستيم، مورد توجه و خطاب حضرت مي­باشيم.
هم اكنون ببينيم سفارش حضرت چيست؟

سفارش به تقوي

حضرت امير (ع) ما را
سفارش مي­كنند به تقواي پروردگار يعني حريم خدا را حفظ كردن، كراراً تذكر داده­ام
كه «تقوي» بمعناي پرهيزكاري- همانگونه كه بسياري از مترجمين ترجمه كرده­اند- نيست
زيرا «تقوي» از مادۀ «وقايت» است و لذا «ت» تقوي در اصل «واو» بوده است. «وقوا» از
مادۀ وقايت بمعناي نگهداشتن. پس «تقوي الله» يعني حريم خدا را حفظ كردن. خدايي كه
خالق و پروردگار شما مردم است و مالك زمين و آسمان و كلّ وجود است و تمام اختيارات
شما بدست او است و شما بندگان بي­چون و چراي او هستيد، مي­بايست كه حريم خدا را
نگهداريد، مطيع اوامر او باشيد، واجباتش را انجام دهيد و از محرماتش اجتناب ورزيد،
تمام اين معاني كه ذكر شد در كلمه «تقوي» نهفته است.

پس تقوي بمعناي
پرهيزكاري نيست بلكه بمعناي نگهداري است. تقوا داشته باش يعني حريم خدا را حفظ كن.
چگونه است اگر كسي مي­خواهد به ديدار پادشاهي برود، به او مي­گويند: «عليك بتقوي
هذا الرجل»- حريم اين مرد را حفظ كن، زيرا داراي قدرت است و لذا سفارش مي­كنند كه
او را به خشم وا نداريد؛ حال خدائي كه خالق و پروردگار جهانيان است و ما همه
بندگان و مخلوقات ضعيف او هستيم و هر چه داريم از او است،‌و هر چه هم خواسته
باشيم، بايد از او درخواست كنيم، ما كه بنده اوئيم و او خالق و صاحب اختيار ما
است، عقل، حكم مي­كند كه دستوراتش را انجام دهيم و از محرماتش اجتناب ورزيم و اين
است معناي حفظ كردن حريم الهي.

«و كثرة حمد علي آلائه
اليكم و نعمائه عليكم و بلائه لديكم»

(و شما را سفارش مي­كنم)
كه بسيار ستايش خداوند كنيد بر نعمتهايي كه به شما داده و نعمتهائي كه شما را
احاطه كرده و آزمايشهائي كه از شما مي­كند (در خير و شر).

ستايش در برابر نعمتها

«كثرة حمده» بمعناي
بسيار ستايش كردن و شكر كردن خداوند است كه در حقيقت ذكر خاص بعد از عام است،‌
زيرا يكي از مصاديق تقوا و نگهداشتن حريم الهي، همان حمد و ستايش پروردگار است.

فرق حمد و شكر اين است
كه شكر تنها بر نعمت است ولي حمد هم نعمت را دربر مي­گيرد و هم غير نعمت را،
بنابراين استعمال حمد در نعمت هم صحيح است.

آلاء: جمع «إلي» و «ألي»
بمعناي نعمت است، كه در حقيقت جمعش إئلاء مي­شود و چون اجتماع دو همزه ثقيل است
لذا يكي از آنها قلب به الف شده، آلاء تلفظ مي­گردد. «إلي» مانند «مِعي» كه جمع آن
«امعا» است.

اينكه در جملۀ حضرت
«آلائه اليكم» آمده است يعني بر نعمتهايي كه به سوي شما است،‌ گويا مي­خواهد
بفرمايد: نعمتهاي الهي كه متوجه شما شده و به سوي شما سرازير گشته است.

«ونعمائه عليكم»- و
نعمتهاي خدا كه احاطه كرده است شما را. «علي» براي استعلاء است، گويا حضرت مي­فرمايد:
از هر جا حساب بكني، محاط به نعمتهاي الهي هستي: وجودت از خدا است، بينائيت، گوش و
دست و پايت، توانائيت، هوائي كه استنشاق مي­كني، خوردنيهائي كه نوش جان مي­كني،
آشاميدنيهايي كه مي­آشامي و ديگر نعمتهاي بي­پاياني كه از آنها برخورداري، همه از
خدا است، پس نعمتهاي خدا بر سراسر وجودت احاطه كرده است.

وبلائه لديكم: «لدي» به
معناي حضور است و بلا بمعناي آزمايش و امتحان است. در قرآن مي­خوانيم: «لتبلونَّ
في امولكم و انفسكم»- در مالها و جانهايتان آزمايش مي­شويد.

آزمايش الهي

پس بلا بمعناي امتحان است
ولي امتحان دو نوع است: خير و شر. نعمتهاي خدادادي كه مورد استفاده و بهره­برداري
انسان است يك نوع امتحان بشمار مي­آيد و همچنين جنگ و يا حوادث و مصيبت­هاي
روزگار، امتحان بنوعي ديگر مي­باشد.

ممكن است خداوند يكنفر
را بوسيله اموال زيادي كه به او مي­دهد، مورد امتحان قرار دهد تا معلوم شود اين
اموال را در راه خير و صواب مصرف مي­كند يا در راه شر و نادرستي. و ممكن است ديگري
را بوسيله مرض و بيماري يا فقر و ناداري مورد آزمايش قرار دهد، و برخي نيز ممكن
است از هر دو راه امتحان  شوند. در دومين
آيه از سورۀ «ملُك» مي­خوانيم:

«الذي خلق الموت والحيوة
ليبلوكم ايّكم احسن عملاً»

خداوند كه مرگ و زندگي
را آفريده تا شما را بيازمايد كه معلوم شود كداميك بهتر عمل مي­كنيد.

آري! خداوند زندگي و مرگ
را خلق كرده است كه معلوم شود شما آدم خيرخواهي هستيد كه به جامعه و مسلمانها خدمت
مي­كنيد يا اينكه مانند صدّام مي­شويد كه صدها دام براي بشر مي­گسترانيد؟ البته
آزمايش به اين معني نيست كه خداوند از واقع شما اطلاع ندارد- العياذبالله- بلكه
براي اين است كه استعدادهاي دروني بايد شكوفا شود؛ آن كس كه در روحش خباثت و حبّ
نفس و جاه طلبي است بايد رو شود و آن كس كه روح خداپرستانه و بشردوستانه دارد نيز
بايد شناخته شود تا سيه روي شود آنكه در او غش باشد.

در هر صورت، حضرت
اميرالمؤمنين در اين جمله سه تعبير در مورد نعمت دارند:

1-   
آلائه اليكم: نعمتهايي كه متوجه شما است و از سوي خداوند سرازير شده است.

2-       نعمائه عليكم: نعمتهايي كه سراسر وجود شما را احاطه كرده و
تمام لحظات زندگيتان را پوشانيده است.

3-       بلائه لديكم: آزمايش بوسيله نعمتهايي كه در حضور شما است،
يعني نعمتهائي كه همواره از آنها برخورداريد، وسيله آزمايشتان مي­باشد.

«فكم خضَّكم بنعمة و تدارككم
برحمة»

پس چه بسيار نعمتهائي كه مخصوص شما قرار داد و رحمتي كه شما
را دربر گرفت.

چقدر خداوند مخصوص كرده است شما انسانها را به نعمتهاي
فراوان خويش كه هرگز قابل احصا و شمارش نيست، «و ان تعدّوا نعمت الله لاتحصوها»- و
اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را بشماريد، نمي­توانيد آنها را به شمارش درآوريد (سوره
نحل- آيه 18) آن همه نعمتهائي كه به خود شما داده بدون واسطه يا به حيوانات و ديگر
موجودات داده است كه در نتيجه همۀ آنها در اختيار شما و براي استفاده شما است.

ابر و باد و مه و خورشيد
و فلك در كارند تاتواني بكف آري و به غفلت
نخوري

همه از بهر تو سرگشته و
فرمانبردار     شرط انصاف نباشد كه تو فرمان
نبري

در حديث قدسي وارد شده
است:

«يا ابن آدم! خلقت
الاشياء لاجلك و خلقتك لأجلي»

اي فرزند آدم! همه
موجودات را براي تو  آفريدم و تو را براي
خودم خلق كردم.

اگر در يك باغي قدم مي­زنيد،‌
مي­بينيد باغبان درختهاي باثمري را كه كاشته است،‌ آبياري مي­كند ولي در ضمن آن
درخت­ها، علفهاي هرزه بي­فايده نيز سيراب مي­شوند ولي هدف باغبان از اين باغ و
زحمتي كه مي­كشد و آبياري كه در نيمه­هاي شب مي­كند، آن ميوه­هاي شيريني است كه از
آن درخت­ها بدست مي­آيد نه آن علفهاي هرزه. يعني اگر بخاطر آن ميوه­هاي شيرين
نبود، هرگز باغبان بيچاره استراحت و آسايش شب خود را فداي آبياري آن درختان نمي­كرد
ولي طبيعي است كه وقتي آب مي­دهد، هم درختهاي باثمري آبياري مي­شوند و هم علفهاي
هرزه بي­خاصيت.

هدف از خلقت عالم ماده و
طبيعت هم اين است اين عالم در اثر حركت تكاملي و حركت جوهري، انسانهاي كاملي مانند
پيامبر اكرم (ص)و اميرالمؤمنين (ع) يا مخلصين و بندگان صدّيق و شايستۀ خداوند به
اين جهان طبيعت راه يابند و از آن بهره برند، «لولاك لما خلقت الافلاك» نيز به
همان معني است كه هدف از خلقت و آفرينش عالم مادّه كه پست­ترين عوالم هستي و حركت
جوهري به طرف تجرّد بالا برود تا يك عقل كلّي مانند پيامبر اكرم(ص) در آن پيدا شود
كه اگر نبود خداوند افلاك را ايجاد نمي­كرد. اين است هدف از خلقت ولي خواه­ناخواه
در اين ميان كه باغبان خلقت، درختهاي ثمردار را آبياري مي­كند، علفهاي هرزه­اي
مانند ابوسفيان­ها، معاويه­ها، يزيدها و صدّام­ها نيز پيدا مي­شوند وگرنه هدف اصلي
خلقت همان موجودات كامل است.

چقدر خداوند سبحان نعمت­ها
را مخصوص شما انسانها آفريده است، از خاك كه جماد است نباتات و گياهان مي­رويند و
بسياري از اين گياهان جزء حيوانات مي­شوند و آن حيوانات و نباتات جزء وجود شما مي­گردند
يا براي خدمت به شما در اختيارتان قرار مي­گيرند، همه براي اين است كه تو انسان
كاملي بشوي كه در قوس صعود به مرحله عقل كل برسي، جائي برسي كه جبرئيل امين با آن
همه مقامي كه داشت عرض كرد: لو اقتربت أنملة لاحترقت»- اگر به اندازه انگشت كوچكي
پيش روم، خواهم سوخت؛ آنجائي كه قاب قوسين اوادني است و يك انسان كامل به آنجا راه
يافت.

چون گذشت احمد ز سدره و رصدش    وز مقام جبرئيل و از حدش

گفت او راهين بپر اندر پيم                 گفت رورو من حريف تونيم

باز گفت او را بيا اي
پرده سوز             من به اوج خود نرفتستم
هنوز

گفت بيرون زين حدّاي خوش
فرّمن       گر زنم پرّي بسود پرّ من

تدارك به رحمت و تدارككم
برحمة: معني تدارك اين است كه اگر كسي در جائي وا ماند، يك نيروئي به كمك او
بشتابد و او را ياري رساند. اصل معناي درك اين است كه دوّمي برسد و جاي اوّلي را
پر كند يعني نيروئي كمكي خلأ را پر نمايد. در معناي درك «لحوق» نهفته است كه لحوق
بمعناي چيزي است كه متأخراً مي­آيد و جاي گذشته را پر مي­كند. به عنوان مثال اگر
در بياباني گرفتار شويد و نان و آب شما در حال تمام شدن باشد،‌ در آن حال اگر
يكنفر پيدا شود و به شما نان و آب برساند، مي­گويند: او شما را تدارك كرده است.
اگر مثلاً به يك بيماري و يا حادثه­اي گرفتار شوي، خداوند از ناحيۀ غيب كمبود شما
را جبران مي­سازد يا مصيبت شما را با رحمت واسعۀ خويش تدارك كرده است- «تدارككم
برحمة»- يعني چه بسيار مواردي كه شما گناه كرده­ايد و خداوند وسايل توبه و بازگشت
شما را فراهم ساخته كه گاهي بوسيلۀ يك آيه قرآن يا شنيدن يك اندرز، انسان را از
سقوط  در منجلاب گناه مي­رهاند و به ساحل
نجات مي­رساند و از گرفتاريهاي گوناگون رهائي مي­بخشد، و اينها همه تدارك برحمت
است كه اميد است همۀ ما را مورد لطف قرار دهد و با رحمت واسعۀ خويش تدارك كند.

ادامه دارد

 

/

رسول اکرم (ص) از دیدگاه قرآن

رسول اكرم(ص)

از ديدگاه قرآن

17 ربيع الاوّل ميلاد
مسعود پيامبر گرامي اسلام(ص) و امام صادق(ع) بر مسلمانان جهان مبارك باد.

در شمارۀ گذشته بمناسبت
رحلت پيامبر گرامي اسلام (ص)، بخشي از مديحه سرايي خداوند متعال در قرآن و بياناتي
كه نمايانگر عظمت و علو مقام آن حضرت در پيشگاه قرب احديّت است،‌ بمقداري كه عقل
قاصر و بيان عاجز ما اقتضا داشت آورديم.

و در اين شماره بمناسبت
ولادت با سعادت آن حضرت نيز بخشي ديگر هر چند كوتاه همراه با بياناتي چند از مولي
اميرالمؤمنين (ع) در بيان برخي صفات و خصوصيات آن حضرت مي­آرويم تا اگر خود موفق
به تأسّي و الگو قرار دادن آن اخلاق حميده نشويم،‌ مسلمان رهجويي موفق شود و ما را
نيز نصيبي عنايت گردد.

ولادت پيامبر اكرم(ص)

مشهور ميان علماي شيعه
است كه ولادت آن حضرت در 17 دربيع الاول- عام الفيل- واقع شده است. عام الفيل همان
سالي است كه «ابرهه» حاكم يمن به دستور شاه حبشه (اتيوبي فعلي) لشكري فيل سوار به
مكه معظمه گسيل داشت تا خانه خدا را از ريشه و بن بركند و مردم را به طواف بر گرد
خانه­اي كعبه مانند كه خود ساخته بود وادار سازد! خداوند پرندگاني را بر آنان
فرستاد كه هر يك سنگي در دهن داشتند و بر سر آن پيلان و پيل سواران افكندند و آنان
را هلاك ساختند. اين واقعه شگفت انگيز براي عرب تا قبل از هجرت رسول اكرم (ص) مبدأ
تاريخ شد كه تاريخ هر حادثه­اي را بر اساس آن تعيين مي­كردند.

هنوز دو ماه از آن حادثۀ
عظيم نگذشته بود كه بزرگترين آيت الهي در زمين نمودار شد و خورشيد جهان غيب از افق
مكّه طلوع نمود و بيت المعمور بيت الله الحرام متّصل شد و نخستين جلوۀ نور خدا در
قالب آخرين  كاملترين پيامبر متجلّي گشت و
سر سلسلۀ ملكوتيان به عالم ملكي پاي نهاد و واسطۀ فيض حق بر غيب و شهود، بي­واسطه
به افاضه نور پرداخت و پرده­دار عالم قدس بي­پرده در مجمع انس پديدار گشت و تاج
كرامت از عرش الهي بر تارك انسان خاكي نهاده شد.

لحظه­اي كه حضرتش پاي به
عرصۀ وجود نهاد، آيات شگفت انگيزي در جهان پديدار شد. ايوان انوشيروان چنان بخود
لرزيد كه چهارده كنگره از آن فرو ريختت. آتشكدۀ پارس كه هزار سال فروزان بود،
خاموش شد.

يا ايِّها النَّبي انّا
اَرْسلناكَ شاهِداً و مَبَشِراً‌و نذيراً و داعياً اِلي الله باذنهِ و سراجاً
مُنيراً

درياچۀ ساوه خشكيد. بتها
در همه جا سرنگون شدند. شهابها در آسمان فراوان شد كه قريش به خيال پراكنده شدن
ستارگان سراسيمه گشتند و پنداشتند كه پايان جهان فرا رسيده، غافل از اينكه پايان
جهل و جاهليت است. كاهنان كه تا آن روز بساط گسترده و بازار گرمي داشتند، ناگاه
درهاي آن علم شيطاني را بسته ديدند و موبد موبدان شب در خواب ديد كه شتراني چموش
در حالي كه اسباني اصيل را مي­كشند، از دجله گذشتند و چون انوشيروان تعبير آن را
جويا شد، آگاهان از كتب آسماني او را از آيندۀ غم انگيز شاهنشاهي آگاه ساختند.
علماي يهود چون آن علامات را در تورات ديده بودند، مضطربانه از محفل قريش جويا
شدند كه آيا نوزادي امشب به دنيا آمده و چون آن حضرت را ديدند و نشانه­هاي نبوّت را
در او مشاهده نمودند، فرياد برآوردند كه دوران نبوّت بني اسرائيل سرآمد و قريش را
مطلع ساختند كه اين نوزاد، بيني گردنكشان را به خاك خواهد ماليد.

سحرگاه جمعه 17 ربيع
الاول در خانه عبدالله بن عبدالمطّلب، همراه با دميدن سپيدۀ صبح، فجر نبوت نتابيد
و افق تاريك بشريت را روشن و منوّر ساخت. يتيم به دنيا آمد و در سنّ شش ماهگي مادر
را نيز از دست داد.

جدّ بزرگوارش عبدالمطّلب
(ع) كه قدر آن درّيتيم را مي­شناخت، با دل و جان به خدمت او پرداخت و پس از وي بر
اساس وصيتش، عموي آن حضرت جناب ابوطالب (ع) افتخار خدمت را يافت و بحق كه حق خدمت
را ادا كرد. حليمۀ سعديه دايۀ آن حضرت بود و فاطمه بنت اسد مادر گرامي ولي
اميرالمؤمنين (ع)، بجاي مادر متكفّل امور او شد.

شمائل پيامبر(ص)

شمائل آن حضرت چنان
جذّاب و خيره كننده بود كه هر كس او را مي­ديد مي­گفت: كسي چون او نيامده و نخواهد
آمد. امام حسن مجتبي (ع) گويد: از دائي خود هندبن ابي هاله- فرزند خديجه عليها
السالم از شوهر سابق- خواستم كه رسول خدا (ص) را توصيف كند زيرا در اين كار هنرمند
بود.

وي گفت: «آن حضرت چهره­اي
با هيبت و عظمت داشت، در عين حال همچون ماه شب چهارده مي­درخشيد. داراي قامتي متوسط
بود. سر مباركش بزرگ، موها نه چندان پيچيده و نه چندان صاف، اگر آنها را شانه نمي­كرد،
انباشته مي­ماند و از گوشش تجاوز نمي­كرد. رنگ رخسارش سفيد، پيشاني گشاده و ابروها
به هم نزديک؛ در ميان آنها رگي بود كه در حال خشم، پر مي­شد. بيني او كشيده و
باريك و درخشنده بود. موي صورت پر ولي كوتاه، گونه­ها صاف و دهاني ريز و مرتّبي
بود. گردن مباركش همچون نقره ناب مي­درخشيد. اندامي معتدل و پر و بهم پيوسته داشت
شكم و سينه او يكنواخت و شانه­ها پهن «در روايتي از اميرالمؤمنين (ع) است كه من
شانه­اي پهن­تر از شانه آن حضرت نديدم) و مفاصل درشت. آن چه از بدنش پيدا بود
بسيار سفيد و نوراني. شكم و سينه از مو عاري بود بجز همان خطّ مرتّب از گلو تا ناف
و دستها و شانه­ها و قدري از بالاي سينه كه پر مو بود. دستهاي مباركش بلند و كف
دست گشاده و خشن و همچنين كف پاي مباركش خشن بود دستها و پاها متناسب و مستقيم. كف
پا كم گوشت و گودي آن معتدل. چون راه مي­رفت گويا از زمين كنده مي­شد ولي قدري به
راست و چپ متمايل بود، آرام مي­رفت ولي فاصله قدمها بسيار، چنان كه گوئي از بلندي
سرازير مي­شود، و چون به سويي مي­چرخيد با تمام بدن برمي­گشت، همواره ديد را بر
زمين دوخته بود و ببيشتر با گوشۀ چشم نگاه مي­كرد و هر كس را ملاقات مي­فرمود، در
سلام سبقت مي­گرفت».

(بحار- ج 16- ص 148)

حُسن خلق و سعۀ صدر

از صفات بارز و شگفت
انگيز رسول گرامي (ص)، حُسن خلق و سعۀ صدر و تحمل و بردباري است. خداوند در اين
باره در سورۀ قلم فرموده است: «و انك لعلي خلقٍ عظيم»- براستي اخلاق نيكوي تو
شكوهمند است. خداوند در مواردي بر ساخته­هاي دست خويش آفرين مي­گويد و اين نيز از
آن موارد است حقّا اخلاق پيامبر (ص) شگفت آور است كه هر چه در اين باره گفته­اند و
سروده­اند، اندكي از بسيار و قطره­اي از بحرزخّار است.

و اين حسن اخلاق و
جذابيّت از آن است كه او بالاترين تجلّي رحمت خداوند است بر جهانيان كه خداوند
فرمود: «و ما ارسلناك الاّ رحمة للعالمين» (انبيا- آيۀ 107) و ما تو را فرستاديم
مگر اينكه رحمتي بر جهانيان باشي. در اين آيه، ذات آن حضرت، رحمت شمرده شده است و
اين از باب مبالغه نيست بلكه ذات آن حضرت رحمت خداوند است بر جهانيان از جهت هدايت
و راهنمايي و رهبري. و اين معني كه عطوفت او تجلّي رحمت خداوند است در آيۀ 159
سوره آل عمران به وضوح بيان شده: «فبما رحمة من الله لِنت لهم ولو كنت فظاً غليظ
القلب لانفضّوا من حولك»- اين همه نرمي و عطوفت تو از رحمت خداوند است و اگر خشن و
درشتخووقسي القلب بودي، همه از دور تو پراكنده مي­شدند.

و در سورۀ توبه، آيه 128
نهايت محبت و علاقه مهرباني آن حضرت را نسبت به تك تك افراد امّت با شيواترين و
مؤثرترين تعبير بيان فرموده است:

«لقد جاء كم رسولٌ من
انفسكم عزيزٌ عليه ما عَنتّم حريصٌ عليكم بالمؤمنين رؤوفٌ رحيمٌ» پيامبري براي شما
آمده است كه از خود شما است و آنچه بر شما گران آيد بر او سخت مي­گذرد و بر سعادت
و خوشبختي شما حريص است و نسبت به مؤمنان مهربان و باعطوفت است.

در اين آيه مباركه، بر عطوفت
و مهرباني رسول اكرم (ص) نسبت به خصوص مؤمنان تاكيد شده است ولي صفات ديگر را بطور
عموم ذكر فرموده يعني اختصاص به مؤمنين ندارد و خطاب به تمام مردم است كه: او از
خود شما است و از سختي و محنت شما رنج مي­برد و با حرص و ولع، سعي در هدايت شما
دارد.

اين مطلب كه رسول اكرم
صلي الله عليه و آله هدايت مردم حريص بود و كوشش بسيار مي­نمود و بر گمراهي مردم
نهايت تأسف را داشت، در چند جاي قرآن مورد اشاره واقع شده و خداوند متعال پيامبرش
را تسلّي داده است. در سورۀ كهف، آيۀ 6 مي­فرمايد:

«فلعلك باخعٌ نفسك علي
آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث أسفاً»- اي پيامبر! نزديك است خود را از تاسّف
برآنان بكشي كه به قرآن ايمان نياورده­اند.

گويا پيامبر گرامي آنقدر
از گمراهي آن مردم اندوهگين بود كه نزديك بود از آن افسوس، جان بدهد و لذا خداوند
او را تسليت و دلداري مي­دهد و او را از اين همه حسرت منع مي­فرمايد. و در سورۀ
شعرا آيه 3 و 4 مي­فرمايد:

«لعلّك باخعٌ نفسك الاّ
يكونوا مؤمنين، ان نشأ‌ ننزّل عليهم من السّماء آيةً فظلت اعناقهم لها خاضعين»-
شايد تو جان خود را از افسوس بر عدم ايمان آنان از دست بدهي، اگر ما بخواهيم آيتي
از آسمان بر آنان نازل مي­نمائيم كه همه در برابر آن خضوع كنند.

فَبِما رَحمَةٍ مِنَ
الله ِ لِنتَ لَهُم وَ‌لَو كُنْتَ فظّا غَليظ القْلبِ لا انْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ
فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ‌اسْتَغْرَ لَهْمْ وَ شاوِرهُمْ في الاَمِرْ فَاذا عَزَمْتَ
فَتَوكَلْ عَليَ اللهِ اِنَّ اللهَ يُحِبُّ المتوكِلينَ

يعني، اي پيامبر! ‌منظور
ما آزمايش است وگرنه وادار كردن مردم به ايمان براي ما آسان است. و در سورۀ فاطر،
آيۀ 8 مي­فرمايد:

«فلا تذهب نفسك عليهم
حسرات»- مبادا از حسرت و تأسف بر آنان، جان خود را از دست بدهي.

و در آغاز سوره طه مي­فرمايد:
«طه- ما انزلنا عليك القرآن لتشقي»- ما قرآن را نفرستاديم كه در راه تبليغ آن خود
را به رنج و تعب فراوان بياندازي.

آيات در اين زمينه بسيار
است، مراجعه شود به سوره يوسف 103 و نحل 37 و 127 و يونس 99 و مائده 41 و انعام 33
و لقمان 23 و آيات ديگر كه هر كدام به گونه­اي از حزن و اندوه فراوان آن حضرت بر
گمراهي مردم حكايت مي­كند و به نحوي او را تسلّي و دلداري مي­دهد.

مهرباني با مردم

و از آياتي كه نهايت
رحمت و مهرباني آن حضرت را مي­رساند، آيه 61 سوره توبه است:

«و منهم الذين يؤذون
النبي و يقولون هو اذن قل اذن خيرلكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين
آمنوا منكم…»- برخي از منافقين پيامبر را آزار مي­دهند و مي­گويند او گوش است،
يعني آنچه را بشنود مي­پذيرد، بگو اي پيامبر! ‌گوش است در آنچه به نفع شما است؛
ايمان بخدا دارد و امان است براي مسلمانان و رحمت است براي مؤمنان شما…

در شأن نزول اين آيه
روايت شده است كه يكي از منافقين، سخنان آن حضرت را براي دشمنان نقل مي­كرد و در
واقع، كار او نمّامي و سخن چيني بود. جبرئيل امين (ع) آن حضرت را مطّلع ساخت،
پيامبر اكرم (ص) آن مرد را خواست و او را ملامت كرد،‌ او انكار نمود كه چنين كاري
نكرده است. حضرت فرمود: از تو مي­پذيرم ولي مبادا چنين باشي. او به ميان دوستان
خود رفت و گفت: محمد گوش است، خدا به او خبر داد كه من سخن چيني مي­كنم و او
پذيرفت و چون من انكار كردم، اين را نيز پذيرفت. سپس آيه كريمه نازل شد. يعني گوش
بودن او در موردي است كه به نفع شما است يعني عذر شما را مي­پذيرد و براي شما محلّ
امن و اماني است، درشتخو و سختگير نمي­باشد ولي رحمت خاصّۀ خداوند است بر خصوص
مؤمنان واقعي.

از جهتي ديگر نيز آن
حضرت بر آن مردم رحمت بود كه با همه گردنكشي و بد رفتاريشان، مورد خشم الهي و عذاب
واقع نمي­شدند. خداوند در اين باره مي­فرمايد:

«و ما كان الله ليعذبهم
و انت فيهم» (انفعال- 33)- خداوند هرگز آنها را تا تو در ميانشان هستي، عذاب نمي­كند.

روش زندگي حضرت

در پايان شمه­اي از
اخلاق گرامي و روش زندگي آن حضرت را از زبان مولاي متقيان اميرمؤمنان (ع) مي­آوريم
كه او بهتر از هر كس آن حضرت را مي­شناخت.

فرمود: «هر گاه به منزل
مي­رفت، وقت خود را سه قسمت مي­نمود: قسمتي براي عبادت و قسمتي براي خانواده و
قسمتي به خود اختصاص مي­داد و در آن قسمت خاص نيز به وسيله اصحاب به كار مردم
رسيدگي مي­كرد وقتي براي خويش باقي نمي­گذاشت. و از سيرۀ آن حضرت بود كه اهل فضل
را احترام خاصّي مي­نمود، هر يك به اندازۀ فضيلتش در دين. براي هر كس بمقدار نيازش
وقتي قرار مي­داد و با او مشغول بود و از آنان در مورد نيازهاي خود و سايرين
استفسار مي­نمود و مي­فرمود: حاضران، غايبان را آگاه نمايند. و هر كس حاجتي دارد و
نمي­تواند به من برساند شما مرا مطلع سازيد كه هر كس حاكم را به حاجت حاجتمنداني
كه دسترسي ندارند، آگاه سازد، خداوند گامهاي او را در روز قيامت، ثابت و استوار
سازد.»

و فرمود: «آن حضرت زبان
خود را از سخنان زائد و بيهوده باز مي­داشت و با مردم الفت و مهرباني داشت و آنان
را از خود نمي­راند. بزرگ هر قومي را احترام مي­نمود و او را بر آنان ولايت مي­داد.
با مردم محتاطانه برخورد مي­كرد ولي خوشروئي خود را از آنان نمي­گرفت و روي درهم
نمي­نمود. هميشه از ياران و اصحاب خويش تفقّد و دلجوئي مي­كرد و از مردم احوال ديگران
را مي­پرسيد. نيكي را تقويت و بدي را تضعيف مي­نمود. در همه امور ميانه رو بود و
از يك خطّ مستقيم پيروي مي­كرد. غفلت نمي­كرد تا ديگران غفلت نكنند و گمراه نشوند.
از حق تجاوز نمي­كرد و از آن گذشت نداشت. بهترين مردم را بر گرد خويش جمع مي­نمود
و كسي را برتري مي­داد كه خيرخواهي بيشتر براي مسلمانان داشته باشد و منزلت كسي را
بالا مي­برد كه با مردم مواسات كند و همراهي نمايد.»

و همچنين فرمود: «اگر در
ميان قومي وارد مي­شد، هر جا كه جا بود مي­نشست و به اين كار دستور مي­داد و در
مجلس همۀ همنشينان را مراعات مي­نمود بطوري كه هيچ كس احساس نمي­كرد ديگري به او
نزديكتر است. اگر با كسي مي­نشست او را تحمّل مي­كرد تا خود برخيزد، و هر كس از او
حاجتي مي­خواست برنمي­گشت مگر با حاجت برآورده، يا پاسخي نيكو. چنان خُلق كريم او
مردم را فرا گرفته بود كه همه او را پدر مي­دانستند. و همه در برابر او از حقّ
يكساني برخوردار بودند. مجلس او جايگاه حلم و حيا و راستي و امانت بود؛ صدها در آن
آرام و آداب در آن رعايت مي­شد و لغزشهاي آن تكرار نمي­شد يعني حضرت رسول (ص)آنان
را متوجّه نمي­ساخت كه ديگر تكرار نكنند.»

و فرمود: «آن حضرت هميشه
خوشرو و نرمخو بود، خشونت و درشتي نداشت، پرسروصدا و فحّاش و عيبجو و متملّق نبود.
اگر از چيزي كراهت داشت اظهار نمي­نمود و كسي از او مايوس و نااميد نمي­شد. از سه
چيز پرهيز مي­كرد: كسي را مذمت و سرزنش نمي­كرد و لغزشها و اسرار ديگران را جستجو
نمي­نمود و سخني نمي­گفت مگر آنكه اميد ثواب داشته باشد. و اگر سخني مي­گفت،
همنشينان همه سربريز و ساكت مي­ماندند و تا او سكوت اختيار نمي­نمود، سخني نمي­گفتند
و در خدمتش نزاع و جدال نمي­كردند و به نوبت سخن مي­گفتند. و اگر آنان از چيزي مي­خنديدند
آن حضرت نيز تبسّم مي­كرد و اگر اظهار تعجّب مي­كردند او نيز چنان مي­كرد. اگر
غريبي وارد مي­شد هرگز ثنا و مدح كسي را بجز در مورد احسان نمي­پذيرفت و سخن كسي
را قطع نمي­كرد مگر اينكه از حدّ مشروع بگذرد، آن گاه يا او را نهي مي­فرمود و يا
از آنجا برمي­خاست.»

و در روايت ديگر است كه
اگر كسي با آن حضرت دست مي­داد، دست خود را رها نمي­كرد تا آن شخص دست بردارد.

اميدواريم خداوند به ما
توفيق دهد كه به مقدار ممكن، از اخلاق آن حضرت پيروي كنيم «ولكم في رسول الله اسوة
حسنة»

درود بي­­پايان خداوند
بر او و خاندان پاكش.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

نشانه­هاي مؤمنين

1-   
امر به معروف و نهي از منكر:

«والمؤمنون والمؤمنات
بعضهم اولياء بعض، يأمرون بالعمروف و ينهون عن المنكر…»

مردان و زنان مؤمنه همه
ياور و دوستدار يكديگرند، امر به معروف مي­كنند و نهي از منكر مي­نمايند.

2-   
نماز و روزه:

«… و يقيمون الصَّلاة
و يوتون الزكاة»

3-   
اطاعت از خدا و رسول:

«و يطيعون الله و رسوله»

(توبه- آيۀ 9)

و هر حكم خدا و رسول را
اطاعت مي­نمايند.

4- «و عباد الرّحمن
الذين يمشون علي الأرض هوناً و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً»

(سوره فرقان- آيۀ 64)

و بندگان خاصّ خداي رحمان،
همان­ها هستند كه بر روي زمين، به تواضع و فروتني راه روند و هرگاه جاهلان به آنها
خطاب و عتابي كنند در پاسخ «سلام» گويند (و با سلامت نفس از آنها بگذرند).

5- سجده گذاران شب:

«والّذين يبيتون لربِّهم
سَجِّداً و قياماً»

(فرقان- آيۀ 65)

و آنها هستند كه شب را
به سجده براي پروردگارشان به روز آورند. (و روز را با نيكي به بندگان خدا به شب
آورند).

6- دعا و تضرّع در درگاه
خدا:

«والذين يقولون ربَّنا
اصرف عنّا عذاب جهنَّم ان عذابها كان غراماً، انها ساءت مستقراً و مقاماً»

(فرقان- آيه­هاي 66 و
67)

و آنان كه مي­گويند: پروردگارا!‌عذاب
جهنم را از ما بگردان كه عذاب آن دائمي است و جهنم چه بدقرارگاه و بد جائي است.

7- نه اسراف و نه تبذير:

«والذين اذا انفقوا لم
يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواماً»

(فرقان- 68)

و آنانكه هر گاه انفاق و
خرج كنند نه اسراف مي­كنند و نه بخل مي­ورزند بلكه ميان اين دو، معتدل مي­باشند.

8- شرك به خدا ندارند:

«والذين لايدعون مع الله
إلهاً آخر»

و آنانكه با خداوند،
خداي ديگري را نخوانند.

9- قتل نفس و زنا نمي­كنند:

«ولايقتلون النَّفس
الّتي حرَّم الله الا بالحق و لايزنون،‌ و من يفعل ذلك يلق أثاماً»

«فرقان- آيه 69)

و آنان كه نفس محترمي را
كه خداوند محترم داشته، جز بحق نكشند و آنانكه زنا نكنند و هر كه چنين كاري كند،
كيفر كارش را خواهد ديد.

10- تزكيۀ نفس

«قد أفلح من تزكّي و ذكر
اسم ربّه فصلّي»

(سوره اعلي- آيۀ 14)

به تحقيق كه رستگاري
يافت آن كس كه تزكيۀ نفس كرد و به ذكر نام خدا به نماز پرداخت.

11- ايمان به انبيا و
روز قيامت:

«والمؤمنون يؤمنون بما
انزل اليك و ما أنزل من قبلك و المقيمين الصّلوة و المؤتون الزكوة و المؤمنون
بالله و اليوم الآخر، أولئك  سنؤتيهم أجراً
عظيماً»

(سوره نساء- ـ آيۀ 162)

و مؤمنين ايمان دارند به
آنچه بر تو (اي رسول خدا) نازل شده و آنچه پيش از تو نازل شده (بر ديگر پيغمبران
الهي) و نماز بپا مي­دارند و زكات مي­دهند و به خدا و روز جزا ايمان دارند، آنها
را پاداشي بزرگ خواهيم داد.

12- ترس از غضب الهي:

«انما المؤمنون الذين
اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادهم ايماناً و علي ربهم
يتوكلون».

(سوره انقال- آيۀ 2)

مؤمنان فقط آنهائي هستند
كه هر گاه ياد خدا شود، دلهاشان بترسد و بلرزد و هر گاه آيات خدا را برايشان
بخوانند، بر ايمانشان افزوده شود و بر پروردگار خويش توكل كنند.

 

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن الرحيم

كاخ سياه، در بحران و رسوائي

جملۀ «حاجي انا شريك» را همه شنيده­ايم، داستان از اين قرار
بود كه در قديم الايام كارواني از حاجيان در بين راهِ بيابانيِ حجاز اطراق كرده
بودند و ديگ غذاي آنان نيز سرِِ بار بود كه ناگهان يك بدوي بياباني بدون اجازه از
راه رسيد و موش مرده­اي را كه همراه خود آورده بود در ديگ غذا انداخت و گفت: «حاجي
انا شريك» او با اين كار خود هم تمام غذا را نجس كرده بود و هم در عين حال خود را
شريك.

تداعي اين داستان از آنجا بود كه در شرايطي كه راهيان راه
حق و كاروانيان كربلا در يك منزِلي كعبۀ مقصود، شاهد نشانه­هاي طلوع صبحِ پيروزي
هستند و ميروند تا بغداد را بر سر كاخ نشينان صهيونيست آن خراب! كنند، نمايدگان
كاخ سياه آمريكا با شيوۀ ادغام شدۀ توريستها، قاچاقچيان بين المللي و كانگسترها به
همراه جيفه­اي از لوازم يدکي و پيشنهاداتي از اين دست، وارد جمهوري اسلامي مي­شوند
بدان اميد و اين تحليل كه:

1-   
جمهوري اسلامي ديگر بعد از شش سال، از جنگ خسته شده است و مصمم است بهر قيمتي
شده كار جنگ را به نفع خود يكسره كند و در عين حال براي دست يابي به چنين هدفي بيش
از هر زمان ديگري تحت فشار و مضيقه تسليحاتي و لوازم يدكي مربوطه مي­باشد به خصوص
كه طرف مقابل به مدرنترين سلاحهاي پيشرفته تجهيز شده و جنگنده­هاي عراقي هر روز
اهداف صنعتي و حياتي بيشتري را در عمق خاك ايران از بين مي­برد و پيش بيني مي­شود
كه بهترين شرايط براي نزديك شدن به ايران فرار رسيده است.

2-   
براي اين فتح باب بهترين دستاويز، مسئله گروگانهاي آمريكائي در لبنان است كه
داراي مزاياي متعددي است و در صورت افشاء اين ماجرا، اولاً افكار عمومي ملّت
آمريكا از اينكه دولتشان تا اين اندازه براي جان اتباع خود ارزش قائل است ارضاء و
به طرفداري از جناح حاكم بر كاخ سياه مي­افزايد. ثانياً به طور ضمني دست داشتن و
ارتباط جمهوري اسلامي را در ماجراهاي آدم ربائي در لبنان اثبات مي­كند و … و از
همه اينها گذشته اين تنها بهانه­اي است كه بوسيلۀ آن مي­توان حداقل با برخي از
مسئولين در جمهوري اسلامي اسلامي به مذاكره پرداخت.

3-   
همانگونه كه در سرمقالۀ شمارۀ قبل مطرح كرديم پيروزي جمهوري اسلامي در آينده
نزديك براي آنها نيز قابل پيش بيني است و در صورتي كه جمهوري اسلامي در اين جنگ-
عليرغم تمام تلاش ابرقدرتها و قدرتهاي شرق و غرب- پيروز شود در حقيقت به عنوان
پيروزي به عراق به تنهايي تلقي نخواهد شد بلكه به عنوان پيروزي بر تمام دنياي
استكبار و غلبه بر همۀ نيروهاي شيطاني، قدرت سومي را در مقابل دو قطب قدرت شرق و غرب
در صحنۀ جهاني و منطقه تثبيت خواهد كرد و با زمينه­اي كه انقلاب اسلامي در سراسر
كشورهاي جهان سوم بخصوص كشورهاي اسلامي فرامه كرده است فاجعۀ بزرگ براي آنها رخ
خواهد داد و انقلاب اسلامي سيل آسا تمام كاخهاي متزلزل حاكمان مزدور را به كام
نيستي فرو خواهد افكند و رژيمهاي مرتجعي كه عامل بقاي اسرائيل در منطقه هستند-
همانگونه كه بطور دورمعي اسرائيل عامل بقاي آنها است- يكي پس از ديگري ساقط و در
نتيجه اسرائيل نيز به ديار نيستي و زوال خواهد شتافت و…

بنابراين براي رهائي از چنين كابوس خطرناكي بايد ريسك كرد و
بايد به هر كاري دست زد «الغريق يتشبث بكلّ حشيش» گر چه ملّت ايران، ما را خوار
كرد و صولت ابرقدرتي ما را در جهان شكست و ذليلانه ما را از ميهنش بيرون ريخت ولي
چه مي­شود كرد، در طي شش سال به هر دري زديم، توطئه­هاي بي­شمار،‌ كودتا، حملۀ
طبس، جنگ و… ولي همۀ آنها معكوس داد. چاره­اي نيست مگر آنكه دوباره بخت خود را
بيازمائيم و اين بار با گردن كلفتي كه نشد با گردن كج، با تهديد كه نشد با تطميع،
از درب كه نشد از پنجره، رندانه و در عين حال دزدانه وارد ايران شويم و خود را به
موش مردگي بزنيم و بگوئيم ديگر در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته­ايد و…

بالاخره از دو حال خارج نيست يا آن است كه ايران تحت شرايط
موجود- البته طبق تحليلهاي خودشان- راه بازگشت را ولو در حدّ يك روزنه مي­گشايد كه
مطلب تمام است و يا آنكه هيچ چي را نمي­پذيرد و طرح به طور موضوعي ناكام مي­ماند
كه در اين صورت نيز نتيجۀ لازم حاصل مي­شود، چرا كه در فرصتي مناسب و وسيله­اي
مناسب و غيرمستقيم مسئله را لو مي­دهيم و طبيعي است كه مسئولين جمهوري اسلامي به
طور انفعالي دفاع خواهند كرد ولي با توجه به اينكه وسايل ارتباط جمعي در سطح جهان
در دست ما است در افكار عمومي جهان حداقل به صورت يك شبهه القاء خواهيم كرد كه بر
اساس يك توافق سري سيل اسلحۀ آمريكائي مستقيم و غيرمستقيم به ايران سرازير شده است
و در نتيجه به فرض آنكه جمهوري اسلامي در جنگ به پيروزي نهائي دست يابد خواهيم گفت
و دنيا چنين نتيجه خواهد گرفت كه بالاخره اگر جمهوري اسلامي بعد از شش سال پيروز
شد همانا در سايه مشيت وكمك­هاي آمريكا بوده است و مصداق «حاجي انا شريك» تحقّق مي­يابد.
با حصول چنين نتيجه­اي است كه اگر نتوانستيم مانع پيروزي ايران شويم لااقل با لوث
كردن اين پيروزي از آثار ويرانگر آن پيشگيري خواهيم كرد…

و اكنون سكوت مرموز و اظهارات مبهم كاخ سياه نشانگر همين
معني است كه از يك سو نمي­خواهند به ناكامي و رسوائي­شان در طرح مذاكره با جمهوري
اسلامي اعتراف كننند ولي در عين حال با مبهم گوئي­شان مي­خواهند زمينۀ مساعد را
براي بوقهايشان در جهت پافشاري و طوفان تبليغاتي مبني بر ارسال اسحله به ايران
فراهم كنند تا نتيجۀ منظور حاصل شود. و در راستاي همين سناريوي از قبل تدوين شده
است كه مطبوعات رسواي صدردرصد آمريكائي در كشورهاي مرتجع منطقه حالا سخت به آمريكا
تازند كه چرا با كمك به ايران توازن را در منطقه بهم زده و از حيطۀ بي­طرفي! در
جنگ خارج شده است.

ولي بحمدالله اين توطئه نيز همانند توطئه­هاي ديگر به
رسوائي آمريكا انجاميد و جمهوري اسلامي ايران هوشيارانه و قاطعانه به آمريكا و
نمايندگانش كه دزدانه وارد سرزمين مقدس اسلامي شده بودند گفت:

با تو هيچ آتشي نخواهم
كرد        با همان پا كه آمدي برگرد

و دم موش را گرفت و قبل
از آنكه دامن كسي را آلوده كند، بجاي اولش برگرداند و آنگاه كه ايجاب كرد مسئله
افشا شود، چنان بيانات روشنگرانه رئيس محترم مجلس شوراي اسلامي ماهيت اين ماجرا را
افشا كرد كه با توجه به بيداري ملتها بخصوص نسبت به شيطنتهاي شيطان بزرگ و
دروغپراكني­هاي مستمر وسايل ارتباط جمعي جهان استكبار عليه انقلاب و جمهوري
اسلامي، اين توطئه نيز نتيجۀ معكوس داد و از يك سو قدرت و صلابت روز افزون و آيندۀ
پيروزمندانه جمهوري اسلامي را در جنگ تحميلي به اثبات رسانيد و از سوي ديگر نشاني
از عجز وزبوني و حقارت و رسوائي شيطان بزرگ را در برابر قدرت امّت سلحشور اسلام در
صحنۀ افكار بيدار ملتهاي بپا خاسته برجاي گذاشت- همانگونه كه افتراء خريد سلاح از
اسرائيل هيچگونه اثري در ملتهاي بيدار نگذاشت- و به دنبال آن كاخ سياه در ورطۀ يكي
از شديدترين بحرانها فرو غلطيده است كه بعيد نيست همان بلائي كه از ماجراي طبس بر
سر كارتر آمد اكنون نيز از اين ماجرا بر سر ريگان بيايد. بگذار كه دشمنان اسلام در
آتش كينه و كوردلي خود بسوزند وباش تا صبح پيروزي حق به دست تواناي رزمندگان
قهرمان اسلام كه دست حق و نيروي ايمان پشتوانه آنها است، صحنه گيتي را روشن و ظلمت
تمام ظلمها و تباهيها را در شرق و غرب بزدايد انشاءالله. والسلام

رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون

به مناسبت سالگرد شهادت آيت الله سيد حسن مدرس در تاريخ 10 آذر 1361

آيت الله سيد حسن مدرّس

در يكي از مجالس (شوراي) سابق كه مرحوم سيد حسن مدرس در آن مجلس بود،‌
اولتيماتومي از دولت روس آمد به ايران كه اگر فلان قضيه انجام نپذيرد ما از فلان
جا- كه ظاهراً قزوين بوده است- مي­آئيم به تهران و تهران را مي­گيريم و دولت ايران
هم فشار آورد به مجلس كه بايد اين را تصويب كند. يكي از مورخين آمريكائي مي­نويسد
كه يك روحاني (مدرس) با دست لرزان آمد پشت تريبون ايستاد و گفت: آقايان! اگر بناست
ما از بين برويم چرا با دست خودمان برويم؟ رد كرد، مجلس هم به واسطه مخالفت او
جرات پيدا كرد و رد كرد و هيچ غلطي هم نكردند.»

4/8/43

«مرحوم مدرّس رحمه الله- من ايشان را هم ديده بودم- يكي از اشخاصي بود كه در
مقابل ظالم ايستاد، در مقابل ظلم آن مرد سياه روي، آن رضاخان قلدر ايستاد و در
مجلس بود. ايشان را علما به عنوان طراز اول فرستادند به تهران و ايشان با گاري آمد
تهران. از قراري كه آدم موثّقي نقل مي­كرد، ايشان يك گاري آنجا خريده بود و اسبش
را شايد خودش مي­راند تا آمد به تهران، آنجا هم يك خانه مختصري اجاره كرد و من
منزل ايشان مكرر رفتم و خدمت ايشان- رضوان الله عليه- مكرر رسيدم… ايشان در
مقابل ظلم تنها مي­ايستاد و صحبت مي­كرد و اشخاص ديگري از قبيل ملك الشعرا و
ديگران همه دنبال او بودند اما او بود كه مي­ايستاد و برخلاف ظلم و تعديات آن شخص
صحبت مي­كرد.»

10/10/56

«يكي از اشتباهات زمان رضا شاه اين بود كه مردم يا آنهايي كه بايد مردم را
آگاه كنند، پشتيباني از مدرس نكردند. مدرس تنها مرد بزرگي بود كه با او مقابله كرد
و ايستاد و مخالفت كرد… و در آن وقت جناحهائي مي­توانستند پشت سر مدرس را بگيرند
و پشتيباني كنند و اگر پشتيباني كرده بودند مدرّس مردي بود كه به منطق قوي و
اطلاعات خوب و شجاعت موصوف بود و ممكن بود در همان وقت شرّ اين خانواده كنده بشود
و نشد.»

16/8/57

«مدرس جلوي رضا شاه ايستاد و فرياد زد: زنده باد خودم، مرده باد رضاخان!»

17/11/57

«مدرّس مرد قدرتمندي بود براي اينكه الهي بود، براي خدا مي­خواست كار بكند. نمي­ترسيد.
خداوند انشاءالله او را رحمت كند.»

25/2/58

«مرحوم مدرس كه به امر رضاخان ترور شد، از بيمارستان پيام داد: به رضاخان
بگوييد: من زنده هستم. مدرس حالا هم زنده است، مردان تاريخ تا آخر زنده هستند.»

5/3/58

«آنها از مدرّس مي­ترسيدند چون مدرّس يك انسان بود… وقتي مدرس در مجلس نبود
مثل اينكه چيزي در آن نيست، محتوا ندارد…»

16/3/58

«تاريخ مرحوم مدرس را ديده­اند كه يك سيّد خشكيدۀ لاغر با لباس كرباسي… در
مقابل آن قلدري كه شايد تاريخ ما كمتر به خود ديده است،‌ در مقابل او ايستاد. يك
وقت در مجلس به او گفته بود: سيّد! چه از جان من مي­خواهي؟ گفته بود: من مي­خواهم
كه تو نباشي! اين آدم وقتي مي­آمد در مدرسه سپهسالار- كه حالا مدرسه شهيد مطهري
است- درس مي­گفت- من يك روز رفتم درس ايشان- مثل اينكه هيچ كاري ندارد، فقط طلبه­اي
است دارد درس مي­گويد، اينطور قدرت روحي داشت… اين براي اين است كه از هواهاي
نفساني آزاد بود، وابسته نبود.» 7/6/61

 

/

فه

امام خمینی ثابت و استوار(مرحوم آیت الله مدرس)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(نشانه های مومنین)

رسول اکرم (ص) از دیدگاه قرآن

سفارشهای امیرالمومنین علیه السلام                       آیت الله العظمی منتظری

اجتهاد در اصول دین و تقلید در فروع دین               آیت الله مشکینی

بررسی آیه میثاق                                             آیت
الله جواد آملی

فتنه و ایمان                                                  
آیت الله محمدی گیلانی

سخنان معصومین (کیفرستم)

عنصر مبارزه در زندگی امامان                            حجه الاسلام و المسلمین خامنه ای

داستان بعثت رسول خدا(ص)                               حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

فلسفه و اهداف حج                                           حجه
الاسلام اسدالله بیات

مروری گذرا برسایر مکاتب اخلاقی                       حجه الاسلام محمدحسن
رحیمیان

قطعنامه 425 شورای امنیت در لبنان به نفع کیست؟

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني:

*پيروزي در جنگ نزديک است، اگر بخواهيم نزديکتر شود بايد به تمام معني مجهزّ
شويم.

*عدهّ اي خيال کرده اند معناي عرفان اين است که انسان ذکري بگويد، سري حرکت
دهد و رقصي بکند و عارف بايد بکلّي از همه چيز کناره بگيرد… رسول خدا«ص» که
سالهاي طولاني در سلوک بوده است،وقتي فرصت پيدا کرد،يک حکومت سياسي ايجاد کرد تا
عدالت برپا شود.        3/6/65

*به کساني که نظام را تضعيف مي کنند، نصيحت مي کنم ولي اگر مؤثر نشد، آن وقت
وضع ديگري پيش مي آيد.

*آقايان توجه کنند که قلم آنها قلمي نباشد که جمهوري اسلامي را تضعيف کند و من
مي بينم بعضي قلمها اينجوري است.

*من از همه نويسندگان و همه گويندگان تقاضا مي کنم يکقدري تعديل کنند در
کارهايتان و تحت تأثير نفس امّاره واقع نشويد. دولت موفّق بوده است، همه دنيا
دستهايشان و قلمهايشان برضد ما است، حالا خود ما هم بنشينيم و هرکه هرچه مي خواهد
بگويد! اين صحيح است؟

*وقتي از کسي گله داريد و يا نقيضه اي مي بينيد، مي توانيد نصيحت کنيد و بايد
بکنيد، امّا زبان نصيحت غير از زبان لجن کردن و ضايع کردن است.

8/6/65

آيت الله العظمي منتظري:

*در هر سمت و مقامي هستيد، سعي کنيد تلاش و طرح برنامه ريزي شما براي مردم و
رسيدگي به وضع گرفتاران و رفع نياز آنها باشد.

*اگر رضايت و آسايش مردم را فراهم کنيم، خود مردم از کشور و انقلاب حمايت مي
کنند.

*مسئولان کاغذبازي را کنار بگذارند، بدون واسطه بميان مردم بروند و کار آنان
را بي معطّلي انجام دهند.

*مردم اگر از من و شما، عاطفه و صداقت و خدمت ديدند، کمبودها را متحمّل مي
شوند.

*اينطور نباشدکه مردم دستشان به يک مسئولي نرسد و يا براي کار جزئي ، منتظر
دستور از مرکز باشند، يک قدري قاطع باشيد و اين کاغذ بازيها را کم کنيد.      30/5/65

*امام همانگونه که حمايت و تأييد دولت را لازم مي دانند، حمايت از روحانيّت و
شخصيت ها را هم لازم مي دانند، و راضي نيستند کسي به آنها توهين کند.

*اختلاف نظرها بين افراد نبايد به کشمکش و تنازغ منجر شود.

*اختلافات بين مسليمن به هر نحو که باشد موجب وهن اسلام و قرآن و ضعف مسلمانان
و تسلط کفار بر آنان مي شود.30/6/65

آيت الله العظمي منتظري:

*علم، تنها، انسان را نمي تواند بسازد و تقويت کند، بايد در کنار علم، و دانش،
مسائل عقديتي و امو تربيتي و انسان سازي وجود داشته باشد وگرنه مسئله تيغ دادن دست
زندگي مست است.        2/7/65

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

*بعثیها مناطق مسکونی
شهرک از توابع سردشت و روستای کوسه کهریز مهاباد ر ا بمباران و 35 نفر از مردم بی
دفاع را شهید و مجروح کردند.

*تأسيسات
پتروشيميبصره گلوله­باران شد.

18/6/65

*یک فروند هواپیمای
متجاوز و عراقی در غرب تبریز سرنگون شد.

20/6/65

*ارتش اسلام در حمله
دیشب در جبهه مهران تپه استراتژیک 270 عراق را فتح کرد

25/6/65

*4 فروند هواپیمای
جنگی دشمن در منطقه جزیره خارک سرنگون شدند.

26/6/65

*در حمله موشکی سپاه
اسلام به بغداد 250 تن از بعثیون مستقر در سازمان امنیت عراق به هلاکت رسیدند.

*یک هواپیمای سوخوی
دشمن سرنگون شد.

*کلیه ارتفاعات جبهه
مهران تا بدره وزر باتیه عراق به تصرف ایران در آمد.

26/6/65

*تلفات دشمن در نبرد
5 روز جبهه شمال غرب مهران به 1080 تن رسید.

31/6/65

*بمب افکن های ایران
تاسیسات  انتقال نفت عراق به عربستان در
رومیله جنوب غربی بصره در عمق 90 کیلومتری خاک عراق در هم کوبیدند.

*صادرات نفت عراق از
طریق عربستان سعودی قطع شد.

2/7/65

*هواپیماهای عراقی یک
واحد صنعتی کارگری را در حومه شهر اراک بمباران کرد.

3/7/65

*دلاوران عشایر و
بسیج 3 کیلومتر از خطوط دفاعی دشمن در منطقه عملیاتی چنگوله عراق را فتح کردند.

9/7/65

*در تجاوز هواپیماهای
دشمن به دو مرکز صنعتی کارگری استان خوزستان 27 تن از کارگران به شهادت رسیدند.

13/7/65

*قرار گاه فرماندهی
سپاه منهدم شد.

14/7/65

*2 جنگنده عراق هنگام
تهاجم به خارک سرنگون شدند.

*ایران به تلافی
حملات عراق تاسیسات صنعتی خائقین با نمیل و نفتخاه را در هم کوبید.

جهان اسلام

*رژیم صدام برپائی
مراسم سوگواری ماه محرم را در 5 شهر مذهبی عراق ممنوع کرد.

17/6/65

*مقر شرکت هواپیمائی
عراق در پاریس به تصرف مسلمانان کرد عراقی درآمد.

18/6/65

*توسط مجاهدین مسلمان
عراقی دستگاه کامپیوتر پرتاپ موشک ارتش عراق از پایگاه دریائی ام القصر خارج شد .

*جوانان مسلمانان شهر
«دیره غازی خان» پاکستان بیش از یک صد شیشه خون به رزمندگان اسلام اهداء کردند .

20/6/65

*یکی از میادین مهم
پایتخت آرژانتین به نام جمهوری اسلامی ایران نام گذاری شد.

26/6/65

*انقلابیون مسلمان با
فتح دو موضع صهیونیست ها در جنوب لبنان پرچم جمهوری اسلامی ایرانی را بر فراز ان
برافراشتند.

29/6/65

*اشغالگران صهیونیست
دو مسجد مسلمان واقع در بخش جنوبی قدس را تغییر ماهیت داده و یکی از آن ها را
تبدیل به کنیسه و دیگری را تبدیل به کلیسا کردند.

*یک برادرستی از
اهالی ترکیه مبلغ دویست و پنجاه هزار ریال و یکی دیگر از برادران کرد اهل ترکیه
مقدار 15 کیلو عسل و همچنین یکی از خواهران سنی اهل ترکیه مبلغ سیصد و پنجاه دلار
از هدایای مراسم عقدش را به رزمندگان اسلام هدیه کرد.

توسط یک مسلمان مصری
یک دست گاه مدرن شناخت عناصر خون برای استفاده مجروحین جنگی اهدا شد.

14/7/65

*یک ژنرال روسی به
اسارت انقلابیون مسلمان افغانی در امد

14/7/65

300* تن از معلمین
دروس اسلامی در بلژیک از کار برکنار شدند.

شیخ صبحی صالح امروز
در غرب بیروت ترور شد.

15/7/65

اخبار داخلی

*میزان خرید گندم
کشاورزان از مرز 2 میلیون تن گذشت

16/6/65

*هیات دولت اختصاص
مبلغ یک میلیارد و 300 میلیون ریال جهت تولید جنگ افیزار و مهمات را تصویب کرد.

*جمهوری اسلامی ایران
به مصوبه اجلاس حراره در مورد جنگ تحمیلی شدیدا اعتراض کرد.

17/6/65

*نمازگزاران جمعه
تهران در طول شش سال جنگ تحمیلی مبلغ 2 میلیارد و 60 میلیون ریال به جبهه ها کمک
کرده اند

29/6/65

*طی شش ماه ساله جاری
103 هزار کیسه خون به رزمندگان اسلام اهدا شد.

1/7/65

*دادگاه لاهه آمریکا
را محکوم به استرداد 500 میلیون دلار از حساب پول های بلوکه شده ایران کرد.

ایرانیان مقیم لندن
50 هزار لیره استرلینگ به جبهه ها اهدا کردند

*مرکز سه هزار شماره
ای تلفن پاوه گشایش یافت.

2/7/65

*حماسه سازان عاشورا
از 21 نقطه کشور عازم جبهه شدند

*خط تولید گلوله های
خمپاره در دانشکده فنی تبریز تجهیز و راه اندازی شد

6/7/65

اخبار خارجی

*هم زمان با ورود
معاون وزیر جنگ آمریحکا به تونس مرکز اطلاعاتی آمریکا در تونس منفجر شد

*حمله مردان مسلح به
یک کنیسه یهودیان در ترکیه 46 کشته و 7 مجروح به جا گذاشت.

*محمد مزالی نخست
وزیر سابق تونس به ایتالیا گریخت

16/6/65

*شارون وزیر تجارت
اسرائیل: اسرائیل مسئول انفجار کنیسه یهودیان در ترکیه است.

*در حمله شورشیان به
اتومبیل های حامل ژنرال پینوشه و همراهان وی 5 نفر از گاردهای محافظ پینوشه کشته و
10 نفر زخمی شدند . دولت شیلی به دنبال این حمله مسلحانه در سراسر کشور حکومت
نظامی برقرار کرد.

17/6/65

*اشغالگران روسی 42
نفر از مردم بی دفاع افغانستان را سر بریدند.

*معاون کنسولگری عراق
در کراچی در اثر انفجار بمب به هلاکت رسید

25/6/65

*یک شرکت شیمیایی
هلندی به خاطر صدور مواد شیمیایی به عراق جریمه شد

26/6/65

*کارگاه تولید مواد
شیمیایی فالانژها که برای رژیم عراق فعالیت می کرد در آتش سوخت

30/6/65

*شاه حسین برای آشتی
سوریه و عراق از فهد و امیر کویت درخواست کمک کرد.

*صد ها  هزاز سرباز اسرائیلی با ستون هایی از تانک و
نفربر در مرز جنوبی لبنان مستقر شدند.

*پنج عراقی به اتهام
تلاش برای سوء قصد به امیر کویت دستگیر شدند.

2/7/65

*رژیم نژاد پرست
آفریقای جنوبی 250 مدرسه را به دنبال اوج گیری اعتراضات عمومی دانش آموزان تعطیل
کرد.

7/7/65

*به دستور صدام معاون
وزیر نفت و 6 مهندس عراقی تیر باران شدند.

12/7/65

*کویت حضور نیروهای
خارجی در جزیره بوبیان را تکذیب کرد.

 *8 جنگنده رژیم صهیونیست صبح امروز منطقه عکار
لبنان را بمباران کردند.

14/7/65

*زیر دریایی اتمی
شوروی سه روزپس از حریقی اسرار آمیز غرق شد.

*به دنبال سرنگونی یک
فروند هواپیمای باری که برای ضد انقلابیون نیکارا گوا مهمات حمل می کرد یک خلبان
آمریکائی را به اسارت ساندینیست ها درآمد و سه خدمه دیگر هواپیما کشته شد.

15/7/65

اختراع و اکتشاف

*دستگاه لیفتراک ویژه
کارخانجات آجر پزی برای اولین بار درایران توسط بنیاد مستضعفان اصفهان ساخته شد.

یک جوان مبتکر
دامغانی دستگاه پیشرفته مرغ پرکنی ساخت

19/6/65

*دستگاه سمپاش
تراکتوری توسط یک مبتکر همدانی ساخته شد

25/6/65

*با کشف یک نوع داروی
ضد ایدز در دانشگاه شیراز ده ها میلیون دلار ارز وارد کشور خواهد شد.

8/7/65

*فشنگ 30 میلی میتری
تبربار در اصفهان ساخته شد

13/7/65

ضد انقلاب

*عوامل ضد انقلاب یک
روحانی سنندج را به شهادت رساندند

27/7/65

*عوامل انفجار بمب در
قم در ملاء عام به دار آویخته شدند

5/7/65

/

قطعنامه 425 شورای امنیت در لبنان به نفع کیست؟

قطعنامه 425 شورای
امنیت

در لبنان به نفع
کیست؟

درباره قطعنامه شماره
425 صادره از شورای امنیت سخن زیادی به میان می آید و موضع گیری های بسیاری برای
اجرای آن انجام می گیرد و آن را به عنوان وسیله نجات و راه آزادی جنوب لبنان و حتی
حل قضیه لبنان معرفی می کند بعضی ها نیز آن را این گونه تصویر می کنند که نه مانعی
در مقابل مقاومت علیه اسرائیل است و نه تاثیری بر ادامه نبرد با آن و هیچ صلح و
امنیتی را برای اسرائیل تضمین نمی کند.

در همین حال حمله
علیه موضع مخالف با این قطعنامه شدت می یابد و آن را عدم شناخت و یا کوتاه نظری
متهم می کنند حال این سوال مطرح میشود که این قطع نامه در چه جو سیاسی صادر شده و
چه چیزی مسبب موضع گیری های مختلف بین المللی یا محلی نسبت به آن می باشد؟ یا
محتوی این قطعنامه چیست و موضع گیری اسلام در مخالفت با آن بر چه بر اساسی است؟

جوّ سیاسی

بعد از جنگ رمضان در
سال 1973 میلادی که هم زمان با بستن شیرهای نفت کشورهای عربی به روی ایالات متحده
آمریکا و اروپای غربی و دیگر کشور های پشتیبان اسرائیل به وقوع پیوست، دولت آمریکا
متوجه شد که چه خطرهای بزرگ نظامی امنیت منطقه و امنیت دست پرورده اش اسراعیل را
بر اثر برقراری دشمنی و نبرد میان اعراب و اسرائیل تهدید می کند. و هم چنین آمریکا
متوجه شدت ضرر و زیانی شد که بر منافع اقتصادی خود و هم پیمانانش در اثر به کار
گیری حربه نفت در نبرد وارد می شود.

از این رو ایالات
متحده آمریکا بعد از مطلع شدن از این که هدف سادات از جنگیدن، در اصل یک هدف سیاسی
بوده است نه آزاد سازی زمین های اشغالی با زور اسلحه بلکه منظور از بین بردن حالت
رکود سیاسی است که بر قیه زمین های عربی اشغال شده حکم فرما است – حرکت سریعی در
جهت ایجاد یک راه حل مسالمت آمیز برای خاتمه دادن به اختلافات موجود انجام داد و
به دین منظور «سایروس  و انس» وزیر امور
خارجه وقت آمریکا می گوید:

رابطه متقابل میان
نفت اعراب و منافع استراتژیک و اقتصادی غرب صنعتی در برقراری آرامش در خاورمیانه و
بالا گرفتن شدت مسابقه بین ایالات متحده و شوروی در جهان سوم تاثیر آن بر امریکا
که می توان آن را با یک جنگ بزرگ پنجم میان اعراب و اسرائیل محاسبه کرد، موجب یک
تحول اساسی در گرایش ما جهت ایجاد حل مسالمت آمیز و دائم برای اختلاف ها می شود.

بر اساس این نظریه
فعالیت دولت آمریکا و ملاقات هایش با مسئولین و ملاقات هایش با مسئولین عرب بیشتر
شد به خصوص پس از موفقیت کیسینجر وزیر خارجه آمریکا در زمان ریاست نیکسون و جرالد
فورد در سیاست گام به گام که منتهی به امضای موافقنامه اول و دوم سینا شد که
توانست نیروها را در جبهه سینا از هم جدا و درگیری ها را متوقف کند و هم چنین
موافقت نامه اول و دوم سینا شد و توانست نیروها را در جبهه سینا از هم جدا و
درگیری ها را متوقف کند و هم چنین موافقت نامه آتش بس در جبهه بلندی های جولان را
به امضاء برساند.[1]

سپس دولت آمریکا در
زمان کارتر به سرعت اوضاع خاورمیانه را مطالعه کرده و هیئت های ویژه ای را برای
بررسی وضع، طرح و پیشنهادهای لازم تشکیل داده تا آن چه را که هنری کیسنجر شروع
کرده بود با گام هایی بلند تر و گسترده تر از آتش بس برای رسیدن به حل مسالمت آمیز
تکمیل نمایند و بر این برنامه فعالیتی فشرده و ملاقات های کارتر با روسای عرب و
مسئولین رژیم اشغالگر قدس ترتیب داد. و در اول اکتبر سال 1977 بیانیه مشترک آمریکا
و شوروی به عنوان دعوت به انعقاد کنفرانس در ژنو جهت ایجاد صلح در خاورمیانه صادر
شده و این به صورت یک اعتراف از ایالات متحده نسبت به نقش شوروی در رابطه با به
دست آوردن راه حل مسالمت آمیز در خاورمیانه تلقی میشود و نیز اقراری بود بر قدرت
شوروی در تاثیر گذاشتن بر مشکلات منطقه و بیان گر همکاری جهانی برای آن انهاء حالت
ناآرامی و حل مسئله درگیری موجود، زیرا این ناآرامی در صورت منفجر شدن می تواند
منطقه را به وضعیتی منجر کند که خطر روبرو شدن دو ابر قدرت را در پی داشته باشد.

ولی سادات که برای برقراری
یک راه حل مسالمت آمیز عجله فراوان داشت و شدیداً معتقد به توانائی آمریکا در حل
این مشکل بود نتوانست ظهور نتایج فعالیت های و ملاقات های انجام گرفته جهت انعقاد
کنفرانس ژنو متنظر بماند لذا دست به اقدام عجولانه ای زد که به بازی های تبلیغاتی
بیشتر شبیه بود. تا به گام های حساب شده معقول. و چیزی به دشمن داد که تصور آن را
هم در تمام عمرش و از اول تاسیس رژیم غاصبانه اش نمی کرد و آن این بود که چون
سادات برای هر گونه راه حل دست و پا می زد لذا در 19 نوامبر 1977 به شهر قدس رفته
و در «کنیست» دشمن سخنرانی کرد و بدین وسیله اولین اعتراف عملی مبنی بر به رسمیت
شناختن دولت اسرائیل را انجام داد و از تمام موانعی که میان رژیم با کشورهای منطقه
وجود داشت عبور کرد و هم چنین اولین گذشت علنی عربی از قضیه فلسسطین را به
ثبت  رساند و مشکل موجود را به سرزمین های
عربی اشغالی در سال 1967 و به حق ملت فلسطین در برقراری یک دولت خود مختار در
کرانه باختری و نواز غزه محصور کرد.

این اقدام نمایشی
خائنانه، سادات را در دام اسرائیل آمریکائی گرفتار کرد زیرا «مناخم بگین» مقدار
تنزل سادات از مواضع قبلی خود را درک کرد و متوجه عدم توانائی وی برای بازگشت به
مواضع قبلی و هم چنین میل شدیدش برای ایجاد راه حلی که بتواند توجیه سیاسی مناسبی
برای این اقدام او بوده و موقعیتش را در منطقه محفوظ نگه دارد و وی را در راس قدرت
باقی بگذارد، شد. در ضمن بگین متوجه حرص و اصرار آمریکا برای ایجاد یک حل و فصل
مسالمت آمیز شد لذا بیشتر در موضع اش محکم شده و شدیدا بر طرح ها اصرار ورزیده و
دنبال فرصتی برآمد تا از مزاحمت های مقاومت فلسطین رها شود و این تنها جبهه موجود
در جنوب لبنان را خاموش نماید.

در 11 مارس 1978 یک
عملیات چریکی در جاده حیفا تل آوو انجام گرفت که منجر به شهادت تعدادی از افراد
گروه چریکی کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از افراد دشمن شد و به دنبال آن مناخم
بگین سفرش را به واشنگتن جهت مذاکره با کارتر درباره راه حل های تسویه در
خاورمیانه عقب انداخت و طی نامه ای به کارتر نوشت: نیروهای دفاع اسرائیلی به طرف
جنوب لبنان حرکت خواهد کرد تا پایگاه های سازمان آزادی بخش فلسطین را منهدم سازد.

و این بار جواب
اسرائیل مانند بمباران های انتقامی معمولی که به دنبال هر عملیات چریکی انجام می
گرفت نبود زیرا دشمن با بیش از بیست هزار سرباز وارد جنوب لبنان شد و تا عمق 10-15
کیلومتری پیشروی کرد و حدود 640 کیلومتر مربع از خاک لبنان را اشغال نمود.

دشمن نمی توانست این
تعداد از نیروهایش را به راه انداخته و این مقدار زمین را اشغال کند مگر با
استفاده از جوّ سیاسی موجود در منطقه و اطمینان از موضع آمریکا و ناتوانی مصر برای
هر گونه تحرک نظامی بعد از سفر سادات به قدس و نیاز وی به همکاری اسرائیل و هم
چنین اطمینان اسرائیل از ناتوانی سوریه جهت بازسازی و به حرکت در آوردن جبهه
جولان.

هدف از این تهاجم
کاملا بر زبان رهبران دشمن آشکار بود زیرا بگین اعلام کرد که «دولت عبری به
فلسطینی ها اجازه نخواهد داد که از جنوب لبنان برای حمله به اسرائیل استفاده کنند.»

هم چنین رئیس ستاد
مشترک وقت اسرائیل «مردخای گور» اعلام کرد:

«حال که شورای امنیت
وضعیت را بررسی می کند چنین بر می آید که این یک مساله نظامی محض نیست بلکه مساله
ای سیاسی است و ما امیدواریم که هر توافق سیاسی انجام گرفته بتواند تمام جنوب
لبنان را شامل شده و جلوی فعالیت خراب کاران در تمام لبنان می گیرد.»

وی در سخنانش ادامه
داد:

«کشورش سعی می کند
توافق نامه ای بر همین اساس با دولت لبنان نیروهای راستگری لبنانی و نیروهای
بازدارنده عرب به امضا رساند و شکی نیست که توسط این سه عنصر و به خصوص سوری ها می
توان جلوی فعالیت خراب کاران را گرفت»!.

بدین ترتیب معلوم می
شود که هدف جلوگیری از فعالیت های چریکی (فدائی) در جنوب و رسیدن به توافق دولت و
میلیشیاهای مارونی و نیروهای بازدارنده برای خاموش کردن جبهه جنوب لبنان و کامل
نبودن کمربند امنیت اطراف فلسطین اشغالی می باشد و این هدف ، هم می تواند در خدمت
برنامه های مسالمت آمیز باشد که آمریکا از آن حمایت کرده و هم می تواند آمریکا را
نسبت به منبع ناآرامی در منطقه مطمئن سازد و کشورهای عربی را به سوی حرکت در راه
مسالمت آمیز سوق دهد. و از طرفی نیز نشان هنده این است که بگین توانسته است در
نامه خود رضایت کارتر را درباره حرکت دادن و تهاجم نیروهایش به جنوب لبنان بر این
اساس که نتیجه آن در خدمت فعالیت آمریکا خواهد بود جلب نماید. ولی غافل از این که
نگه داشتن نیروهای اسرائیل در جنوب لبنان مزاحم این فعالیت است زیرا بقای این
نیروها کشورهای عربی وابسته به آمریکا را در رودربایستی بر سر دوراهی قرار داده و
موجب باقی ماندن حالت ناآرامی خواهد شد و در نتیجه برنامه سازش با اسرائیل به
تعویق خواهد افتاد.

لذا ایالات متحده به
سرعت جهت وادار ساختن نیروهای اسرائیلی بر عقب نشینی وارد میدان شد بر این اساس که
حرکت نظامی اسرائیل باید تا کامل شدن حرکت سیاسی در شورای امنیت و صدور قطعنامه
425 متوقف شود زیرا این حرکت سیاسی می تواند همان هدفی را برای اسرائیل تامین کند
که در وارد شدنش به جنوب لبنان داشت و این مسئله توسط نیروهای بین المللی انجام
پذیر خواهد بود.

این یک سیاست کاملا
به نفع آمریکا است زیرا از طرفی اسرائیل با بازوی نظامی اش اوضاع را تغییر می دهد
و از طرفی آمریکا تلاش در جهت تثبیت این تغییر می کند آن هم با راه حل های سیاسی .
به این وسیله آمریکا بدون آن که موقعیت و نقش خود را در منطقه به مخاطره اندازد به
نتیجه مطلوب دست می یابد و روابطش نیز با کشورهای عربی محفوظ می ماند یعنی آمریکا
می تواند با قدرت نظامی اسرائیل به نتایج سیاسی مناسب برای منافع و برنامه های خود
و برای مصلحت و امنیت منافعش در منطقه برسد و خود را نیز به صورت کسی که بر
اسرائیل فشار می آورد تا از زمین های اشغالی عقب نشینی کند درآورد و این مسئله در
چگونگی برخورد آمریکا با تهاجم اسرائیل به لبنان در سال 1982 وسعی آن در به اجرا
گذاشتن تواقف نامه 17 سپتامبر به بهانه این که می خواهد عقب نشینی اسرائیل را از
لبنان تضمین کند، به وضوح دیده می شود.

در میان چنین جوّ
سیاسی ، قطعنامه 425 شورای امنیت صادر شد ، حال ببینیم موضوع کشورهای بزرگ و هم
چنین نیروهای محلی نسبت به این قطعنامه چیست؟

مواضع

قطعنامه 425 در 19
مارس 1978 یعنی چهار روز بعد از تهاجم اسرائیل در طی فقط چند جلسه از سوی شورای
امنیت صادر شد و قبل از برقراری آتش بس یک گروه از نیروهای بین المللی تشکیل و به
مناطق درگیری اعزام شدند و به این سان این قطعنامه به عنوان یکی از سریع ترین
قطعنامه ها در تاریخ ملل متحد چه از نظر صدور و چه از نظر اجرا  و تشکیل و اعزام نیروهای بین المللل به  شمار می رفته و این سرعت حاکی از یک توافق بین
المللی درباره آن و انطباق درباره آن و انطباق با خواسته آمریکا است.

موضع آمریکا

آمریکا کوشش زیادی
برای صدور این قطعنامه می نمود و سعی کرد نیورهای بین المللی با سرعت بیشتری تشکیل
گردد و آمادگی خود را برای در اختیار گذاشتن تعدادی از هواپیماهایش جهت انتقال
نیروهای بین المللی به جنوب لبنان اعلام نمود و بدین صورت در راستای عقب نشینی
نیروهای اسرائیلی و جایگزینی آن ها با نیروهای بین المللی عمل کرد.

این مواضع نشان دهنده
شدت تمایل و مصلحت آمریکا در صدور این قطعنامه و ارسال نیروهای بین الملل است زیرا
آمریکا می خواست عملیات تسویه ادامه یافته و تمام موانع از جلوی راهش برداشته شود
و این هدف را در مقدمه قطعنامه ملاحظه می کنیم که حاکی از این است که شورای امنیت
باور دارد که :

وضعیت فعلی مزاحم
تحقق یک صلح عادلانه در خاورمیانه است و عملیات تسویه پیشرفت نخواهد کرد مادامی که
جنوب لبنان میدان نبرد و مرکز فعالیت های چریکی است از این رو آمریکا از ضربه
اسرائیلی برای رسیدن به وضعیت مناسب جهت فعالیت خود در منطقه و برقراری امنیتی در
جنوب لبنان که به مصلحت اسرائیل باشد استفاده نمود.

برای اولین بار
آمریکا با چنین شدت عملی به راه افتاد و یک قطعنامه بین المللی را در چنین سطحی به
تصویب می رساند و رسیدن نیروهای پاسدار صلح جهت جایگزینی اسرائیلی ها تضمین می کند
و برای آن که همان نقشی را بازی کند که ارتش اسرائیل باید در جنوب انجام می داد
اقدام به ایجاد یک منطقه امن که مانع هر گونه فعالیت علیه اسرائیل باشد کرد.

پس در این صورت آمریکا
سعی کرده است تا امنیت اسرائیل را توسط نیروهای بین الملل تضمین کرده و دوستی
کشورهای عربی موید سیاست آمریکا را با عقب نشاندن ارتش اسرائیل به دست آورد و به
این وسیله از طریق تسویه تمام موانع را برطرف نموده حالت ناآرامی را از جنوب لبنان
زایل کرده و مقاومت فلسطین را از هر گونه تاثیر در روند قضایای سیاسی باز داشته
است زیرا توانسته است آن را به کار گیری آخرین سرزمینی که می توانست روی آن حرکت
کند در جنوب لبنان منع کند.

تمام موارد فوق
برنامه های تسویه را سرعت بخشیده که در نتیجه قضیه فلسطین را بعد از خلع سلاح
فلسطینیان به پایان رسانده و بسیاری از کشورها را از وحشت نجات داده. کشورهایی که
به خاطر وجود همان سلاح نسبت به ورود در عملیات تسویه و موافقت با آن تردید داشت.
ایالات متحده اگر چه در تصویب رساندن این قطعنامه موفق شد و توانست ارتش اسرائیل
را به عقب بکشد و نیروهای بین المللی را جایگزین کند لکن پس از آن، تلاش های خود
را برای اجرای قطعنامه و گسترش نیروهای بین المللی تا مرز لبنان دنبال نکرد. البته
علل زیر می تواند باعث عدم پیگیری قضیه توسط آمریکا باشد:

الف: بروز تحولاتی که
در اوضاع منطقه بعد از امضای موافقت نامه کمپ دیوید در 17 سپتامبر 1978 به وجود
آمد.

ب: ار بین رفتن جو
تفاهم بین المللی پس از شکست دعوت برای کنفرانس ژنو و نادیده گرفتن نقش شوروی توسط
آمریکا و دور نگهداشتن آن از برنامه صلح پس از امضای معاهده صلح میان مصر واسرائیل
، و عوض شدن کلی اوضاع سیاسی منقطه بر اثر موضع گیری کشورهای عربی مخالف کمپ
دیوید.

به علاوه وقوع یک
تحول دیگر که تاثیر بسیاری بر اوضاع سیاسی گذاشت باعث شد آمریکا مهم ترین مرکز
استراتژیک خود را در جنوب غرب آسیا و رکن اساسی سیاست نظامی اش در منطقه را به سبب
قیام انقلاب اسلامی در ایران از دست بدهد و آمریکا در اصرار برای به امضا رساندن
پیمان صلح میان و اسرائیل تشویق کند و علی رغم خطرهایی را که این پیمان نسبت به
نقش امریکا در منطقه دارد ، شکست بزرگ آمریکا در ایران را تا حدی جبران نماید.

پیروزی انقلاب اسلامی
در 22 بهمن 57 فوریه 1978 اثر بزرگی بر تجدید نظر در سیاست گذاری آمریکا در منطقه
گذاشت و بسیاری از موضع گیری های بین المللی و منطقه ای را تغییر داد (و این
تغییرات بر امکان پیاده کردن قطعنامه 425 تاثیر گذاشته است زیرا منافع ابر قدرت ها
و نیروهای منطقه ای و محلی در صورت اجرای این قطعنامه تغییر کرده است.

موضع شوروی

این قطعنامه نمی
توانست واقعیت پیدا کند مگر با عدم استفاده روس ها از حق وتو در شورای امنیت ، و
اکتفا کردن به رای ممتنع و این رای نه تنها مانع از صدور قطعنامه بوده بلکه به
عنوان برخورد مثبت با آن تلقی می شود، و تغییر این موضوع شوروی را شاید بتوان در
جوّ سیاسی موجود میان آمریکا و شوروی یافت، زیرا روس ها علی رغم و سفر سادات به
قدر هم چنان امید به برقراری کنفرانس ژنو تسته بودند که برای شوروی نقش تعیین
کننده داشت و جهت بحث در حل نزاع و همچنین اقراری به قدرت شوروی در منطقه بود. و
این موضع نسبت به قطعنامه، نشان دهنده تداوم همکاری میان دو ابر قدرت شرق و غرب برای
حل مسئله خاورمیانه و برطرف کردن نا آرامی در جنوب لبنان است! این ناآرامی می
توانست بر تمام منطقه منعکس شده و رویارویی میان دو ابر قدرت را به خاطر تعهداتشان
جهت کمک به هم پیمانشان شدت بخشد.

نماینده شوروی در
شورای امنیت درباره این همکاری ( میان شوروی و آمریکا) می گوید:

هیچ انگیزه ای برای
تاخیر در اجرای مصوبات شورای امنیت نیست و فشار آمریکا بر اسرائیل طبق یک تفاهم
میان واشنگتن و مسکو انجام گرفته است.

رای ممتنع شوروی نشان
دهنده موضوع اساسی روس ها در خودداری از نقش دادن به نیروهای بین المللی برای حل
هر مشکلی در جهان می باشد و هم چنین این رای دست آن ها را باز گذاشته تا در صورت
تغییر اوضاع منطقه در خلاف منافع خود و هم پیمانشان بتوانند وضع خود را تغییر داده
و از پرداخت سهمیه هزینه نیروهای بین المللی سر باز بزنند.

از طرفی عدم شرکت
چنین در رای گیری نشاندهنده عدم اعتقاد چین به ارزش نیروهای بین الملل در هر جای
جهان است. اما موضع انگلستان و فرانسه هیچ گونه اختلافی در محتوا و دیدشان نسبت به
این مسئله با مواضع امریکا ندارد.

موضع اسرائیل

موضع اسرائیل هیچ
گونه اختلافی با روش همیشگی اش در برخورد با مصوبات بین المللی ندارد و هم چنان
مطابق همان تفکر یهودیت سعی در استفاده نمودن از همه امتیازات در خدمت امنیت و
منافع خود می نماید. زیرا اسرائیل وارد جنوب لبنان نشد مگر برای پایان دادن به
فعالیت های چریکی و جلوگیری از هر گونه فعالیت نظامی علیه امنیت اسرائیل و تضعیف
موقعیت سیاسی فلسطین در جهان که از این ناحیه به دست می آید، آن هم از راه پایان
دادن به نیرویی که جهان را در مقابل این مسئله قرار داده و آن را وادار کند که
نسبت به خطرهایی که به سبب باقی ماندن حالت درگیری و نزاع به انگیزه نبودن راه حل
برای مشکل ملتی که از زمین محروم و با زور و ارعاب از سرزمین خود اخراج گشته و
اینک هیچ جایی در دنیا ندارد می تواند منافعش را در منطقه به خطر اندازد و عکس
العمل نشان دهد زیرا چگونه می تواند ملتی بدون کشور و بدون یک وجود سیاسی آرام
باشد؟

هم چنین هدف از حمله
اسرائیل این بود که برگۀ جنوب لبنان را در دست داشته باشد تا در فعالیت ها و
مذاکرات جاری از آن استفاده و موقعیت ها را به نفع خود نموده و بتواند بیشترین
امتیاز را به خصوص بعد از سقوط سادات در دام به دست آورد به علاوه آن که اسرائیل
سعی می کرد در اوضاع داخلی لبنان و مشکلات موجود در آن جا ایفای نقش نماید و
نیرویی به وجود آورد که در اوضاع سیاسی داخلی لبنان موثر بوده و به اسرائیل اجازه
دهد تا هر رژیم سیاسی که مطرح شود یا نیروهای داخلی بر آن تواقف کند را تحت کنترل
خود درآورد.

پس موضع اسرائیل نسبت
به مصوبات بین المللی که در خدمت منافع و اهداف توسعه طلبانه اش نباشد این است که
آن ها را به دیوار زده و بهانه ای برای توجیه کار خود می آورد و در بعضی از حالات
مصوبه را به گونه ای دیگر تفسیر می کند مانند قعطنامه 242 که بر اساس آن اسرائیل
باید از سرزمین های عربی که در ژوئن 1967 اشغال کرده است عقب نشینی کند ولی اسراعیل
مدعی شد که این قطعنامه دلالت بر عقب نشینی از تمام زمین های عربی نمی کند بلکه
منظور خارج شدنش از سرزمین های عربی یعنی بعضی از سرزمین های عربی است که در این
جا از بعضی اختلافاتی که در ترجمه قطعنامه به زبان های مختلف به وجود می آید
استفاده می کند؛ مانند «ال» تعریف در عربی است که در صورت بودن یا نبودن معنی را
کاملا عوض می کند.

گاهی نیز اسرائیل
نسبت به مصوبات بین المللی شرطهای غیر قابل اجرایی را مطرح و در نتیجه خود را در
برابر این مصوبات متعهد نمی داند و در همه این حالات اسرائیل بر تایید آمریکا تکیه
می کند زیرا آمریکا می تواند از هر گونه تنبیهی که شورای امنیت بخواهد علیه
اسرائیل را اجرا کند جلوگیری نماید. اما در برابر قطعنامه های بین المللی که بر
خلاف منافعش نیست برای اجرای آن اعلام آمادگی می کند و هر چه بتواند از کسانی
مصلحتی برای او در اجرای این مصوبه متعهد نمی داند و در همه این حالات اسرائیل بر
تایید آمریکا تکیه می کند زیرا آمریکا می تواند از هر گونه تنبیهی که شورای امنیت
بخواهد علیه اسرائیل اجرا کند جلوگیری نماید. اما در برابر قطعنامه های بین المللی
که بر خلاف منافعش نیست برای اجرای آن اعلام آمادگی می کند و هر چه بتواند از
کسانی که مصلحتی برای او در اجرای این مصوبه بهره گرفته تا کاملا مطمئن شود که از
هر نظر امنیت و منافع او محفوظ خواهد ماند.

بنابر آن چه گفته شد
موضع اسرائیل نسبت به قطعنامه 425 نیز از این چهارچوب خارج نمی شود، از طرفی
اسرائیل یک منطقه خلع سلاح شده ای را به دست آورد که در آن هیچ گونه فعالیتی علیه
امینت اسرائیل انجام نخواهد گرفت و نیروهای بین الملل در آن جا وظیفه حمایت از این
منطقه و جلوگیری از هر فعالیت مخالفین را به عهده گرفته اند و از طرفی اسرائیل
نیروهایش را از منطقه خارج نکرد مگر وقتی که مطمئن شد نیروهای سازمان ملل تمام مرز
لبنان را نخواهند گرفت بلکه فقط در منطقه ای که نیروهایش به آن رسیده بودند خواهند
ماند تا در آن جا همان نقش و هدفی را بازی و دنبال کنند که نیروهای اسرائلی می
خواستند به دست آورند.

موضوع اسرائیل نسبت
به قطعنامه را از گفته های رهبرانشان می توانست به دست آورد:

وایزمن در جلسه فوق
العاده هیئت دولت دشمن برای بحث درباره قطعنامه 425 می گوید:

تنها تصمیمی که تا
کنون گرفته شده این است که جنوب لبنان نباید پایگاهی برای خراب کار «چریک ها»
باشد.

حاییم هرتسوگ نماینده
دشمن در سازمان ملل متحد اعلام کرد:

عقب نشینی نیروهای
اسرائیل از جنوب لبنان یک مشکل بزرگی به جای خواهد گذاشت.

و در سخنی از وایزمن
آمده است اسرائیل قصد ماندن در جنوب لبنان را ندارد و آماده است هم زمان با امضای
توافق نامه ای که امنیتش را تضمین کند منطقه را تخلیه کند منطقه را تخلیه نماید.

هم چنین درباره
توافقنامه ای که ممکن است اسرائیل آن را قبول کند می گوید:

شروط ما مشخص است و
آن ها رابه ژنرال سیلاسفیو هماهنگ کننده نیروهای ملل متحد ابلاغ کرده ام و اولین
شرط این است که هیچ چریکی (فدائی فلسطینی) در جنوب رود لیطانی وجود نداشته باشد.

و تاکید می کند که
باید پل های روی رود لیطانی و پل رود حاصبانی تحت کنتزل باشد و به نحوی به چریک ها
( فدائیها ) اجازه بازگشت به جنوب لبنان داده نشود و باید از این بابت اطمینان
اسرائیل حاصل شود و درباره جلسه اش با ژنرال «سیلاسفیو» می گوید:

اسرائیل می خواهد
بداند چه قدرتی به نیروهای بین الملل داده خواهد شد و چه امکاناتی در اختیار دارند
تا چریک های فلسطینی را خارج از جنوب لبنان نگه دارند … از طرفی نیز نباید در
نظر گرفت که سوريائیها می توانند و بر آن ها لازم است که اثر فعالی در عموم فعالیت
های چریکی در جنوب لبنان مانند شمال داشته باشد.

هرتسوگ نیز می گوید:

قطعنامه 425 این نیرو
را به خاطر عقب نشاندن نیروهای اسرائیلی و بازگرداندن صلح بین المللی و امنیت به
منطقه و کمک به دولت لبنان جهت تسلط بر منطقه ایجاد کرد و موضوع اسرائیل نسبت به
این سه عنصر این است که این ها یک واحد متشکل و هماهنگی هستند که باید با تمام
جزئیاتش اجرا شود.

از این گفتار و امثال
آن واقعیت موضع اسرائیل مشخص می شود اسرائیل مخالف قطعنامه نیست به شرط این که با
تمام جزئیاتش اجرا شود زیرا در این صورت صلح ، امنیت را برای اسرائیل تامین کرده و
چریک ها را از جنوب رود لیطانی بیرون خواهد کرد ، اما باز هم حالت بهره کشی و سوء
استفاده در این سخن کاملا آشکار است که عقب نشینی اسرائیل مشکل بزرگی را به جای
خواهد گذاشت و هم چنین سخن از توافقنامه ای است که علاوه بر آن که امنیت اسرائیل
را تضمین کند قدرتی به نیروهای بین المللی داده شود که بر پل های رود لیطانی و
حاصبانی مسلط شده و مانع از بازگشت چریک ها به جنوب لبنان شوند، هم چنین مسلط شده
و مانع از بازگشت چریک ها به جنوب لبنان شوند هم چنین سعی در تسخیر تمام نیروهای
موجود برای نگهداری امنیت اسرائیل را تضمین کند قدرتی به نیروهای بین المللی داده
شود که بر پل های رود لیطانی و حاصبانی مسلط شده و مانع از بازگشت چریک ها به جنوب
لنان شوند هم چنین سعی در تسخیر تمام نیروهای موجود برای نگهداری امنیت اسرائیل را
نیز داشته باشند که این حالت نیز از این جا مشخص می شود که مسئله اجرای قطعنامه را
با انجام سه عنصر فوق الذکر مربوط کرده و در ضمن این سه عنصر مسئله تسلط دولت لبنان
بر منطقه و هم چنین سخن از لزوم تاثیر فعال سوری ها بر عموم فعالیت های چریکی است.

پس این سخن که این
قطع نامه  در محتوایش مخالف با منافع
اسرائیل است چندان قول دقیق و پر محتوایی نیست زیرا اسرائیل نه تنها به رسیدن به
یک هدف اساسی مفید برای امنیت خود که همان پایان دادن به وجود چریک ها است بسنده
نکرده بلکه سعی در گرفتن ضمانت های بزرگتر دارد که مانع از بازگشت فعالیت های
چریکی شده و تمام نیروها را نیز در این ضمانت شریک کند.

پس در واقع اسرائیل
این قطعنامه را همیشه در اختیار داشته که اگر ابرقدرت های دیگر توسط آمریکا برای
اجرای قطعنامه فشار آوردند اسرائیل به آن اکتفا می کند والا از او می خواهد بیش از
این استفاده کند تا بتواند در درون رژیم لبنان نفوذ کند، و از وجود خود در جنوب
برای رو به رو شدن با تحولات سیاسی آینده در منطقه استفاده نماید. بنابراین می
بینیم که اسرائیل نیروهای خود را از جنوب لبنان خارج کرده ولی قدرتش را توسط
میلیشیاهای مرزی نگه داشته و از راه همین ملیشیاها مانع از انتشار نیروهای بین
الملل در طول مرزها و یا تسلط دولت لبنان بر مرزهای بین المللی خود شد زیرا
اسرائیل نتوانست به توافق لازم با نیروهای مختلف جهت تضمین امنیت مطلوب برسد و هم
چنین متوجه شد که امریکا بعد از امضای قرار داد کمپ دیوید و پیروزی انقلاب اسلامی
در ایران تغییر موضع داده است ضمن این که اسرائیل رابطه محکمی با مارونیها برقرار
کرد که نتیجه آن یک پیمان مسالمت آمیزی برای اسرائیل بود و از این راه تونسته است
در اوضاع محلی و جریانات داخلی لبنان نفوذ کند به این ترتیب توانست آمادگی بیشتری
برای حمله به لبنان در ژوئن 1982 پیدا کند و بشیر جمیل این هم پیمان قوی اسرائیل
دشمن اسلام و اعراب را نصب نماید که در نتیجه اگر رئیس جمهور تحمیلی آن ها کشته
نشده بود و تلاش های آمریکا جهت رسیدن به اهداف سیاسی حمله، به خاطر شکست
توافقنامه 17 مه به شکست منتهی نمی شد ، اسرائیل تمام لبنان را تحت نفوذ خود در می
آورد.

و به این صورت اوضاع
سیاسی تغییر کرد و موازین قدرت به هم خورد مقاومت فلسطین از لبنان اخراج شد و یک
مقاومت اسلامی بر پا خاست و تمام خواب های آمریکا و اسرائیل مبدل به یاس شد و
اسرائیل مجبور گشت تا از قسمت های وسیعی از زمین های لبنان صرف نظر کند.

با تغییر اوضاع و بهم
خوردن قدرت ها ، سیاسیت صهیونیستی بر این شد تا فرصت ها را غنیمت شمرده و جو را
برای برقراری وضعیتی که بتواند در دراز مدت اهداف توسعه طلبانه طلبانه اسرائیل را
در آب ها واراضی لبنان تامین نماید آماده سازد.

 



[1]
. اولین موافقت نامه آتش بس دز جبهه سینا و موافقت نامه آتش بس در جبهه جولان در
سال 1974 و دومین موافقت نامه سینا در سپتامبر 1975 به وقوع پیوست

/

سیمای حج در قرآن

سیمای حج در قرآن

هرکس با الفبای اسلام
اندک آشنائی داشته باشد می داند که اسلام برنامه ای به نام حج وجود داشته و در
میان دیگر واجبات اسلامی از جایگاهی ویژه برخوردار است.

حج مانند تمام
موضوعات اسلامی دارای احکام خاص و فروعی مخصوص به خویش است و نیز دارای وسعت و
گستردگی آن چنانی است که کمتر عبادتی به پای آن می رسد. از جهت زمان و مکان
برگزاری زمان و مکان خاصی دارد و لباس احرام باید شرائط مخصوصی داشته باشد که
مسائل آن در کتاب های مستدل فقهی دقیقاً مورد توجه و تامل قرار گرفته است. و در
عین حالی که در جزء جزء اعمال حج توجه به خداوند و تقرب الی الله به عنوان عنصر
محور شرط شده است مسیری خاص و نقطه شروعی معین را ارائه داده و خط مشی اصولی زندگی
یک انسان آزاد و آگاه و مسئول را به وضوح ترسیم نموده است وعملا نشان داده است که
از کدام نقطه باید آغاز نمود و با چه کیفیتی شروع کرد و به دنبال کدامین امام و
رهبر و بر اطراف چه محوری حرکات خویش را تنظیم ساخت.

مجموعه این اعمال و
حرکات با شرکت اقیانوسی از انسان هائی انجام می گیرد که با رنگ ها و فرهنگ های
گوناگون، از سرزمین های مختلفی در آن جا گرد می آیند و حرکتی یک پارچه و منسجم را
شروع می نمایند تا بدین ترتیب به بخشی از اهداف عالی انبیاء و رسولان بزرگ الهی
جامعه عمل پوشانده و وحدت و قدرت امت اسلامی را در برابر تمام قدرت ها و ابر قدرت
ها شیطانی به نمایش گذارند و زمینه وحدت و معنوی و واقعی مسلمین را در تمام صحنه
ها و در سراسر عالم در قالب امت اسلامی را فراهم سازند.

بدون تردید حج از
ابعاد مختلف و گسترده ای برخوردار است به همین دلیل هر روز زوایائی جدید تر و
فسلفه ها و اهداف مهم تر آن کشف می شود و البته هر چند که به صورتی بهتر و واقعی
تر توسط دانشمندان اسلامی تبیین گردیده و در مرحله عمل پیاده شود ، جهان اسلام
بیشتر پی به نقش و اهمیت آن خواهد بود. به همین جهت لازم است اندیشمندانی که علاقه
به تجدید شکوه و عظمت مسلمین دارند منابع و متون معتبر اسلامی را که در راس آن قرآن
کریم است مورد بازنگری عمیق تر قرار داده و در این راه از هدایت خود قرآن الهام
است گیرند.

روی این حساب فکر
کردیم با الهام فکر کردیم با الهام از قرآن و در پرتو هدایت آن، سیمای حج را درخود
قرآن جست و جو نموده و با چهره ای که قرآن از آن ترسیم نموده است آشنا شویم، چه
این که تشریع کننده حج خداوند متعال است که بهتر از هر کسی آن را با زبان وحی در
این کتاب آسمانی تبیین نموده است.

اهمیت حج در قرآن

اهمیت حج در قرآن

1. ¨bÎ) tA¨rr& ;MøŠt/ yìÅÊãr Ĩ$¨Y=Ï9 “Ï%©#s9 sp©3t6Î/ %Z.u‘$t7ãB “Y‰èdur tûüÏJn=»yèù=Ïj9 ÇÒÏÈ   ÏmŠÏù 7M»tƒ#uä ×M»uZÉit/ ãP$s)¨B zOŠÏdºtö/Î) ( `tBur ¼ã&s#yzyŠ tb%x. $YYÏB#uä 3 ¬!ur ’n?tã Ĩ$¨Z9$# kÏm ÏMøt7ø9$# Ç`tB tí$sÜtGó™$# Ïmø‹s9Î) Wx‹Î6y™ 4 `tBur txÿx. ¨bÎ*sù ©!$# ;ÓÍ_xî Ç`tã tûüÏJn=»yèø9$#  [1]

اولین خانه ای که
برای مردم و عبادت خداوند بنا شده در سرزمین مکه است که پر برکت و مایه هدایت و
روشن گری جهانیان است.

در آن نشانه ها و
آیات (الوهیت و ربوبیت خداوند)ظاهر و اشکار است از جمله در آن مقام ابراهیم  خلیل است و هر کس به آن جا وارد شود ایمن خواهد
بود و برای خدا بر  مردم است که آهنگ خانه
نماینده آن ها که توانائی رفتن به سوی آن خدا بر مردم است که آهنگ خانه او نمایند،
آن ها که توانائی رفتن به سوی آن را دارند و هر کس کفر ورزد و از فرمان خداوند
سرپیچی کند به خود زیان رسانیده خداوند از همه خلق بی نیاز است.

ملاحظه می نمائید که قرآن
چگونه مساله حج را بیان کرده و برای نشان دادن اهمیت آن از چه نقطه ای آغاز نموده
است و چگونه با قداست از این مساله یاد می نماید، که حج رفتن به سوی خانه ای است
که نخستین خانه پرستش خداوند است که به منظور عبادت و بندگی  و مسیر الی الله پی ریزی شده است اختصاص به
طبقه قبیله ملت و گروه و نژادی ویژه ندارد بلکه وضع الناس برای مردم بنا شده و
خانه ناس است و به همین دلیل برکات و منافعش نیز به همه مردم مربوط می شود که به
سبب آن هدایت و رشد می یابند و دارای ایات و نشانه های روشنی است که از جمله آن
آیات مقام ابراهیم است و محیط محیط امنیت و اطمینان است واین امنیت برای تمام
کسانی است که قدم به آن جا گذارند بر کسانی که استطاعت و توانائی به معنی قرآن
دارند به عنوان یک وظیفه اسلامی انجام این فریضه الهی لازم است و اگر با بی
اعتنائی با آن برخورد نموده و با وجود استطاعت از انجام آن سر باز زنند، زیان
سرپیچی به خود آنان خواهد رسید. از جمله «و من» کفر اهمیت حج را در اسلام به خوبی
روشن می سازد که قبول نداشتن حج انسان را از صف مسلمین جدا می سازد و در صف کفار
وارد می نماید.

اگر در دو آیه فوق
دقت شود ، متوجه خواهیم شد که اگر در قرآن آیاتی جز این دو آیه نبود برای اهمیت حج
کافی بود.

2. štRqè=t«ó¡o„ Ç`tã Ï’©#ÏdF{$# ( ö@è% }‘Ïd àM‹Ï%ºuqtB Ĩ$¨Y=Ï9 Ædkysø9$#ur 3 }§øŠs9ur •ŽÉ9ø9$# br’Î/ (#qè?ù’s? šVqãŠç6ø9$# `ÏB $yd͑qßgàß £`Å3»s9ur §ŽÉ9ø9$# Ç`tB 4†s+¨?$# 3 (#qè?ù&ur šVqã‹ç7ø9$# ô`ÏB $ygÎ/ºuqö/r& 4 (#qà)¨?$#ur ©!$# öNà6¯=yès9 šcqßsÎ=øÿè?[2]

(ای پیامبر) درباره
هلال های ماه از تو می پرسند بگو آن ها بیان اوقات برای امور دنیائی مردم تعیین
وقت حج است کار نیک آن نیست که از پشت خانه وارد شوید نیکی این است که متقی باشید
و از درهای خانه ها وارد شوید و تقوی پیشه سازید باشد که رستگار گردید.

در شان نزول این آیه
شریفه آمده است که گروهی از اعراب پیش از اسلام هنگامی که احراج حج می بستند از
درب خانه هایشان به خانه وارد نمی شدند و چنین اعتقاد داشتند که محرم نباید از در
خانه داخل شود لذا از پشت در خانه نقب زده و داخل می شدند به همین دلیل آیه آن ها
را از چنین کاری منع کرد.

دقت در سیاق آیه و در
شان نزول آن به وضوح نشان می دهد افکار کوتاه آن عصر به فلسفه تغییر شکل ظاهری ماه
در چشم انداز ساکنین کره زمین پی نبرده بود و از این رو از پیامبر سوال نمی نمودند
البته سوال از ماه نبود بلکه از اشکال مختلف آن بود لذا در آیه

«štRqè=t«ó¡o„ Ç`tã Ï’©#ÏdF{$#»
آمده است ، نه «یسئلونک عن القمر»

و پیامبر با رهنمود قرآن
به آنان پاسخ می گوید که این اشکال گوناگون ساده ترین و سهل ترین علائم برای تنظیم
و کنترل اوقات عبادی و کارهای روزمره زندگی فردی و اجتماعی است و با این که اگر
کلمه حج در آیه نیامده بود از جمله آیه استفاده می شد زیرا یکی از اعمال عبادی
انسان همین حج می باشد که در موقع و موقعیتی خاص بر هر مسلمان واجب است ولی پس از «قل
هی مواقبت الناس» کلمه «والحج» هم آمده است تا این که زمینه مطالب بعدی که در
رابطه با حج است فراهم گردد و هدف دیگری هم از آوردن کلمه حج در کار است و آن نشان
دادن اهمیت عظیم این عمل عبادی سیاسی است.

حج این فریضه مهم
اسلامی ارتباطی تنگاتنگ با این دگرگونی ماه دارد، حج را همه وقت نمی شود انجام
داد، بلکه وقتی معین برای انجام آن در نظر گرفته شده است. در آخر آیه اشاره به
عادت ناپسند و بی مورد اعراب جاهلی دارد و سپس امر به تقوی می نماید.

در اسلام همه چیز
دارای حدود و مقررات است که باید آن ضوابط و مقررات مراعات شود حتی در وارد شدن به
خانه شخصی خود از آن حد و ضوابز تجاوز ننماید هنگامی که در یک کار بسیار جزئی ماند
وارد شدن به خانه باید حدود را در نظر گرفت در یک عمل مهمی چون حج به طریق اولی
مراعات ضوابط و احکام لازم و ضروری است.

با توجه به آیاتی که
گذشت و دیگر آیات مربوطه اهمیت این فریضه بزرگ الهی روشن می گردد  و ما به چند آیه یاد شده اکتفا نموده و به
بررسی  ابعاد دیگر آن می پردازیم.

نخستین پایه گذاری حج

اولین پایه گذار حج
کدام یک انبیاء الهی است؟ قرآن کریم با صراحت می فرماید : نخستین کسی که این اعمال
عظیم عبادی سیاسی را تشریع کرد ابراهیم خلیل بود که آیاتی که به این بعد مساله حج
نگریسته بسیار جالب و پیام بخش حقایق و مفاهیم جدید تر می باشد و این معنا با توجه
به متن آیات و نوع برخورد آن­ها با این مساله به دست می­آید. که حقایق دیگر و
مفاهیم جدید تری است این معنی با توجه به متن و عبارات آیات و نوع برخورد آیات
روشنی به دست می آید و اینک به بررسی آیات مربوطه می پردازیم:

όÎ)ur #’n?tFö/$# zO¿Ïdºtö/Î) ¼çmš/u‘ ;M»uKÎ=s3Î/ £`ßg£Js?r’sù ( tA$s% ’ÎoTÎ) y7è=Ïæ%y` Ĩ$¨Y=Ï9 $YB$tBÎ) ( tA$s% `ÏBur ÓÉL­ƒÍh‘èŒ ( tA$s% Ÿw ãA$uZtƒ “ωôgtã tûüÏJÎ=»©à9$# øŒÎ)ur $uZù=yèy_ |MøŠt7ø9$# Zpt/$sWtB Ĩ$¨Z=Ïj9 $YZøBr&ur (#rä‹ÏƒªB$#ur `ÏB ÏQ$s)¨B zO¿Ïdºtö/Î) ’~?|ÁãB ( !$tRô‰Îgtãur #’n<Î) zO¿Ïdºtö/Î) Ÿ@‹Ïè»yJó™Î)ur br& #tÎdgsÛ zÓÉLø‹t/ tûüÏÿͬ!$©Ü=Ï9 šúüÏÿÅ3»yèø9$#ur Æìž2”9$#ur ϊqàf¡9$#  øŒÎ)ur tA$s% ÞO¿Ïdºtö/Î) Éb>u‘ ö@yèô_$# #x‹»yd #µ$s#t/ $YZÏB#uä ø-ã—ö‘$#ur ¼ã&s#÷dr& z`ÏB ÏNºtyJ¨V9$# ô`tB z`tB#uä Nåk÷]ÏB «!$$Î/ ÏQöqu‹ø9$#ur ̍ÅzFy$# ( tA$s% `tBur txÿx. ¼çmãèÏnGtBé’sù Wx‹Î=s% §NèO ÿ¼çn”sÜôÊr& 4’n<Î) É>#x‹tã ͑$¨Z9$# ( }§ø©Î/ur 玍ÅÁyJø9$#  øŒÎ)ur ßìsùötƒ ÞO¿Ïdºtö/Î) y‰Ïã#uqs)ø9$# z`ÏB ÏMøt7ø9$# ã@ŠÏè»yJó™Î)ur $uZ­/u‘ ö@¬7s)s? !$¨YÏB ( y7¨RÎ) |MRr& ßìŠÏJ¡¡9$# ÞOŠÎ=yèø9$#  $uZ­/u‘ $uZù=yèô_$#ur Èû÷üyJÎ=ó¡ãB y7s9 `ÏBur !$uZÏF­ƒÍh‘èŒ Zp¨Bé& ZpyJÎ=ó¡•B y7©9 $tR͑r&ur $oYs3ř$uZtB ó=è?ur !$oYø‹n=tã ( y7¨RÎ) |MRr& Ü>#§q­G9$# ÞOŠÏm§9$# $uZ­/u‘ ô]yèö/$#ur öNÎg‹Ïù Zwqߙu‘ öNåk÷]ÏiB (#qè=÷Gtƒ öNÍköŽn=tæ y7ÏG»tƒ#uä ÞOßgßJÏk=yèãƒur |=»tGÅ3ø9$# spyJõ3Ïtø:$#ur öNÍkŽÏj.t“ãƒur 4 y7¨RÎ) |MRr& Ⓝ͕yèø9$# ÞOŠÅ3ysø9$#  `tBur Ü=xîötƒ `tã Ï’©#ÏiB zO¿Ïdºtö/Î) žwÎ) `tB tmÏÿy™ ¼çm|¡øÿtR 4 ωs)s9ur çm»uZø‹xÿsÜô¹$# ’Îû $u‹÷R‘‰9$# ( ¼çm¯RÎ)ur ’Îû ÍotÅzFy$# z`ÏJs9 tûüÅsÎ=»¢Á9$#   øŒÎ) tA$s% ¼ã&s! ÿ¼çmš/u‘ öNÎ=ó™r& ( tA$s% àMôJn=ó™r& Éb>tÏ9 tûüÏJn=»yèø9$#  [3]

بیاد آور روزگاران و
هنگامی را که خدای عالم با چند امر ابراهیم خلیل را مورد امتحان و آزمایش قرار داد
و با یاری خدای عالم به خوبی از عهده همه آن ها برآمد و خوب امتحان داد و پس از آن
که از عهده امتحانات به خوبی در آمد مورد عنایت خداوندی قرار گرفت و با و خطاب آمد
ای ابراهیم من می خواهم تو را برگزینم و امامت و پیشوائی مردم را به دست تو بسپارم
ابراهیم با لسان تضرّع و التجاء عرض کرد خداوندا آیا این عهد و عنایت به فرزند من
نیز شامل خواهد شد جواب آمد این مقام شگفتی هایی را لازم دارد و اگر افرادی باشند
صلاحیت های لازم را داشته باشند و از خود شایستگی نشان بدهند آری ولیکن باید
بدانید این عهد من به ظالمان و سمتکاران و ناشایستگان نخواهد رسید و آن زمانی را
به یادآور که کعبه را مامن و مرکز  محل
رجوع و اجتماع انسان ها قرار دادیم و فرمان صادر کردیم همه انسان ها مقام ابراهیم
را جایگاه عبادت و مصلّی قرار داده و به پرستش خداوندی مشغول گردند و از ابراهیم و
اسماعیل عهد و پیمان گرفتیم که این خانه مرا از هر گونه پلیدی و آلودگی پاک کرده و
حریم آن خانه را سالم نگهدارند و برای انسان های با فضلیت  ایمان که به قصد طواف خانه خدا و اعتکاف در آن
اقامه نماز و انجام رکوع و سجده در مقابل خداوند عالم در آن خانه گرد می آیند
آماده و مهیا سازند و ابراهیم چنین عرض کرد پروردگارا این شهر مکه را که بیت و
خانه تو را در بردارد جایگاه امن قرار بده و با آنانی که به خدای جهان و روز قیامت
ایمان آورده اند از برکات آن محل امن و جایگاه ایمن روزی عطا فرما خداوند درخواست
ابراهیم را متسجاب کرد و هشدار کوبنده و تکان هنده ای داد و اعلام فرمود هر کس راه
کفر را به پیماید و در مقابل نعمت های غیر منتهاهی الهی ناسپاسی کند اگر هم در
دنیا و در این حیات چند روز مادی اندکی بهره مند گردد و از مزایای حیات برخوردار
شود و در آخرت به عذاب دردناک آتش دوزخ بالضّروره خواهیمش انداخت و در چنین جائی
که بدترین منزل گاه است جایش خواهیم داد و متذکر روزگارانی و زمانی باش که ابراهیم
با همکاری و همیاری فرزندش اسماعیل وقتی که پایه ها و دیوارهای خانه خدا پی ریزی
نموده و برافراشتند چنین مناجات کردند و به پیشگاه ربوبی عرضه داشتند پروردگارا ما
را تسلیم و مطیع فرامین خودت قرار بده و از نسل ما و فرزندانمان امتی را به وجود
بیاور که مطیع اراده تو گردند و راه عبادت و منسک را به ما یاد ده و به ما راه
عبودیت را ارائه تو گردند و راه عبادت و مناسک را به ما یاد ده و به ما راه عبودیت
را ارائه کن و با لطف و عنایت با ما رفتار بنما و به سوی ما با نظر رحمت نگاه کن
که تنها توئی توبه پذیر و مهربان و ای خداوندگار به فرزندان ما طوری شایستگی و صلاحیت
عطا فرما که از میان آنان پیامبر و رسول برانگیخته شده و به سوی آنان مبعوث گردد و
آیات و نشانه های تو را بر آنان بخواند و با آنان کتاب و حکمت بیاموزد و تربیتشان
کرده و درونشان را از زشتی و ناپاکی تطهیر سازد توئی آن خداوندی که دارای عزت هستی
و حکیمی و هر کاری را طبق حکمت انجام می دهی.

و این شیوه ابراهیم و
فرزندانش اسماعیل بود و این پدر و این پسر بودند که با این خلوص و سوز عشق الهی
این خانه را ساختند و چنین محل و مکان امن و توحید و حرکت و سازندگی و بالندگی را
آماده کرده و از خدا خواستند خداوند به فرزندان آن ها آن قدر شایستگی و صلاحیت
عطاء کند که بتوانند بار سنگین مسئولیت الهی را بر دوش بکشند و امت مسلمه باشند و
از میانشان پیامبرانی راستین بپاخیزند و هدایت آنان را به عهده بگیرند و آنان را
حکیم و دانشمندان و وارسته بسازند و تربیت شوند و این راه و روش ابراهیم خلیل است
و بلکه راه و روش تمام پیامبران راستین الهی است و این شیوه شیوه درست و فطری
انسان خدائی است و این زبان فطرت انسان ها در تمام ادوار تاریخ است و هر کس از این
روش و شیوه رو بگرداند و راه و روش دیگری برگزیند ضربه نزده است مگر بر خودش و ما
ابراهیم را در دنیا برگزیدیم و از صافی های زیاد عبورش دادیم و خالص یافتیم و او
در روز آخرت از شایستگان است زیرا وقتی که مورد خطاب الهی قرار گرفت و به او گفته
شد سر به فرمان خدا فرود آور عرض کرد لبیک پروردگار مطیع فرمان توام و خاضعم. آری
این سیمای حجّ و سیمای پایه گذاران آن است و این اساس افراشته شدن پایه ها و سیمای
پایه گذاران آن است. و این اساس افراشته شدن پایه ها و دیوارهای خانه خداست برای
توحید است و برای اجتماع مردم است و برای سیر الی الله و رکوع و سجود و طواف خانه
خداست و برای این است که امتی به وجود آید مسلم و آگاه و منسجم و آشنا به کتاب و
خودساخته و خانه خدای عالم با دست کفایت ابراهیم خلیل (ع) و یاری فرزندش اسماعیل
(ع) به همین منظور به وجود آمده است و این معنی به وضوح از این آیات فهمیده می شود
و هیچ نیازی به دقت نظر ندارد و با کمترین تامل در عبارات و سیاق این آیات این
مفهوم به دست می آید نکته ای که به نظر ما جالب است و نباید از آن غفلت کرد این
است قرآن ابتداء به موضوع امامت ابراهیم اشارت دارد و می گوید چون او را آزمایش
کردیم و چندین بار هم آزمایش کردیم و خوب از عهده آزمایش در آمد و خوب صلاحیت هایش
را نشان داد امامت و رهبری امت را به او واگذار کردیم پس از این مسئله حج را و
ساختن خانه خدا و هدف از ساختن این خانه را مطرح نموده و دقیقا نشان می دهد حج با
این اهداف عالیه و مقدس و خانه خدا با این خصوصیات که از آغاز پایه ریزی و رفع
قواعد و انتخاب جا و ویژگی های دیگر برای خدا و سیر الی الله بوده است و در هر
کدام از آثاری که از پدر و فرزند رشید باقی مانده است پیامی از حریت و آزادگی و
اصالت و فضلیت وارستگی روح افزا و نشاط به گوش می رسد و این پیام بود و هست جاوید
خواهد ماند و همین پیام، حج را زنده نگهداشته است و با زنده نگهداشتن حج همه احکام
اسلام و اساس دین مقدس اسلام زنده می ماند و در هر برهه ای از زمان که این پیام کم
رنگ تر بوده است و حج آن حالت ابراهیمی و اسماعیلی را که باید داشته باشد دارا
نبوده است هم حج زنده نبوده است  و هم عامل
توجیه زشت کاری ها و ناخالصی های دیگران هم بوده است و این حج زنده در ارتباط
تنگاتنگ با امامت و رهبری ابراهیم خلیل است و بدون تردید رهبری مرکزی لازم دارد که
از آن جا حرکتش را آغاز کند و آن مرکز خانه خدا است و این خانه مربوط به فردی و یا
گروه خاصی نیست مال ناس است و مال انسان های طائف و راکع و ساجد و معتکف است و هر
کسی که بفهمد و خودش را بشناسد و محیط خویش را بشناسد و جامعه ش را بشناسد و خودش
را بیابد و تسلیم فرمان حضرت حق گردد این خانه مال آن ها و از آن آن ها است.

و این انسان ها باید
دور این محور گرد آیند و مرکز اجتماعاتشان قرار دهند و همه افراد را به سوی آن
نقطه دعوت نمایند و زمینه ساز امت واحده اسلامی باشند و دنبال امامی ابراهیم وار
بیافتند و به ندای او لبیک گوید و آغاز گر حرکت بی نهایت به سوی الله گردند وقتی
که خطاب رسید تسلیم اراده حق شوید با اعماق دل و عمق جان سر تسلیم فرود آورده و با
زبان بی زبانی زمزمه کنان با تمام وجود اعلام دارند خداوندا ما هر چه داریم از تو
داریم و مطیع فرمان توئیم و چیزی جز تسلیم در مقابل خواست تو از خود ابراز نمی
کنیم.



[1]
-آل عمران ، 96 تا 97

/

خاطره اي از جبهه

خاطره اي از جبهه

وقتي سگ هاي جزيره مجنون پارس مي کرد!

در گذشته تا حدودی با اوج ایثار و شکوه عظمت کار برادران واحد اطلاعات و
عملیات آشنا شدیم اکنون نیز سخن از نمونه و نمودی دیگر از کار این ایثارگران است
که به قبل از عملیات خیبر مربوط می گردد.

پیش از هر حمله، شناخت دقیق از وضعیت دشمن و از منطقه عملیات آینده یک ضرورت
نظامی تلقی می شود، آن هم با ظرافتی ویژه که مخصوص کارشناسائی است که اگر هم چند
ماه به طور منظم و دقیق از محور مربوطه اطلاعاتی جمع آوری گردد باز آخرین لحظات
لازم است تحت مطالعه و شناسائی مجدد قرار گیرد.

شروع کار به این ترتیب است که منطقه مورد نظر بین دسته های مختلفی از برادران
تقسیم می گردد و سپس هر دسته به سوی مسئولیت محوله خویش روانه می شوند در این
عملیات حتی کوچک ترین اشتباه به بهای از دست رفتن عده ای از بهترین نیروها و به
هدر رفتن زحمات بسیاری تمام می شود، و به همین دلیل باید با احتیاط کامل عمل نموده
و تا قلب سپاه دشمن نفوذ نمایند و در عین حال خود را از دید او مخفی نگه دارند این
جا است که می بینیم کارشناسائی کاری است دشوار و بسیار دقیق آن هم با کمین ها و
گشتی های دشمن و موانع ایذائی که معمولا در اطراف خطوط خود به کار می گیرند.

این بار منطقه شناسائی، جزائر مجنون شمالی و جنوبی بود، یعنی همان جا که بنا
بود رزمندگان اسلامی وارد عمل شده و عملیات خیبر را آغاز نمایند برای این کار لازم
بود به طور مستمر و گاه هفته ای چند بار از هورالعظیم و هورالهویزه عبور نموده و
از نزدیک وضعیت منطقه را تحت بررسی قرار دهند.

هور از دیر باز مرکز زیست عشایری بوده که هیچ گاه با صاحبان واسطه بر عراق سر
سازش نداشته و از این رو به ساحل این جزائر پناه آورده اند و هور با وضعیت سخت و
دشوار جغرافیایی خود راه نفوذ حکام بغدد را بر مردم آن جا بسته و سفره احسان خویش
را بر ایشان گسترده است و پیوسته با آب های شیرین و آبزيان لذت بخش خود از آن ها
پذیرائی و مهمان نوازی نموده است.

از جفیر و قسمت هائی از خاک ایران و عراق رودخانه هائی در جریان است که در
نهایت، دریاچه های مختلفی آن ها را بهم متصل می سازد و بدین ترتیب سطح وسیعی از
زمین با آب پوشیده می شود و هور با این آب های بزرگ و کوچک و آب صاف و گوارا منظره
ای جالب و تماشائی پیدا می کند.

در قسمتی از هور که متعلق به جمهوری اسلامی است نیروهای خودی حضور دارند تا
جلوی عملیات دشمن را در این منطقه سدّ نموده و از غافلگیر ساختن ارتش اسلام
جلوگیری نمایند.

ولی با این همه کارشناسائی در این منطقه بسیار سخت و دشوار بود زیرا عشائر
عراقی مسلح در سواحل هور ممکن بود در کار این برادران اختلال ایجاد نمایند و
احیانا با گشتی­هاي دشمن در خلال انجام ماموریتشان برخورد نموده و دستگیر کردند
اما هیچ یک از این پیش آمد های منتظره برای آنان مانع از انجام تکلیف نبود.

یکی گروه های شناسائی طبق معمول بر قایقی سوار و خود را به جزیره مجنون رسانده
و در آنجا به کارشناسائی می پردازد در میان جزیره قسمت هائی وجود دارد که عراق با
ایجاد سد هایی بلند برای استفاده از چاه های نفت آن ها را تبدیل به جزیره های در
وسط آب نموده است و وجود همین جزایر کوچک پناه گاه خوبی برای برادران ما بود.

ولی سگ های جزیره که با دیدن هر عابری پارس می کردند یکی از مشکلات بچه ها به
حساب می آمد و نمی دانستند با این مشکل چگونه برخورد نمایند، سرانجام بعد از مشکل
چگونه برخورد نمایند سرانجام بعد از این ماموریت که به مقرّ خود بازگشتند، مساله
را با یکی از برادران روحانی که در مقر حضور داشت در میان گذاشتند و از وی خواستند
که اگر دعا و یا آیه ای برای چاره این مشکل سراغ دارد راهنمائیشان نماید.

یکی از خصوصیات رزمندگان اسلام این است که هر کجا به مشکلی برخورد نمایند پیش
از هر چیز برای پیدا کردن راه حل به سراغ قرآن و حدیث می روند.

برادر روحانی پس از اندکی تامل بناگاه مانند کسی که مطلبی به وی الهام گردیده
باشد گفت هر گاه با سگ ها رو به رو شدید آیه 185 سوره کهف را بخوانید انشاء الله
مزاحم شما نخواهند شد:«Oßgç6ù=x.ur ÔÝÅ¡»t/ ÏmøŠtã#u‘ÏŒ ωŠÏ¹uqø9$$Î/ 4»  سگ اصحاب کهف دست های خود را بر در غار گشوده
بود (و نگهبانی می کرد).

برادران در ماموریت
بعدی نیز با سگ های جزیره مواجه می شوند و سگ ها به محض دیدن آن ها شروع به پارس
کردن می نمایند ، ناگهان آن ها به یاد توصیه آن برادر روحانی افتاده را می خوانند
در این هنگام اتفاق عجیبی رخ می دهد و سگ ها به یکباره خاموش می شوند، گويی می
فهمند که اینان سپاهیان اسلامند و بایست با سکوت خویش آن ها را یاری دهند و بدین
ترتیب یکی دیگر از امدادهای الهی شامل حالشان می شود.

آری آن گاه که انسان
در برابر هم نوعان خویش روشی ددمنشانه تر از هر حیوان وحشی در پیش می گیرند  و از سنگر سلطه و حاکمیت بی رحمانه بر آنان می
تازند، خداوند حتی حیوانات را هم در خدمت اهدافی افرادی قرار می دهد که برای رهائی
محرومان از سلطه آن حاکمان ستمگر به پا خاسته اند.

چون سخن از امداد­های
غیبی به میان آمد بی مناسبت نیست که تعریف استاد شهید مطهری را از کتاب امداد های
غیبی با مختصر تغییری در عبارت نقل نمایم: امداد­های غیبی رحمت رحیمه و لطف خاص
پروردگار است که طبق قانون خاص نه عام شامل حال یک موجود می گردد.

بنابراین هنگامی که
یک نوجوان کم سن و سال بسیجی با تجربه ای اندک و جراحتی بسیار، به راحتی موفق به
اسیر کردن چند نفر از نیروهای بعثی که جز از جنبه ایمانی از دیگر جهات بر او برتر
دارند می شود نمونه ای از این امدادهای الهی اتفاق می افتد ولی متاسفانه زمانی که
این مفهوم روشن در امور محال و باورنکردنی خلاصه می شود بعضی را مشاهده می کنیم که
با ساده لوحی خاص برای ملاحظه امداد های غیبی، در گوشه و کنار جبهه به جست و جوی
سفید پوش اسب سوار می نشیننند وعمل نکردن یک گلوله خمپاره یا توپ دشمن را در کنار
سنگر خویش نمودی از امدادهای الهی می پندارند! در صورتی که گاه جبهه دشمن نیز
اتفاق می افتد که گلوهای ما هم عمل نمی نماید و این خود امر طبیعی است و ارتباطی
با امدادهای الهی ندارد.

در هر صورت به دنبال
کار برادران واحد اطلاعات و عملیات که بیش از یک سال به درازا می کشد عملیات پیروزمندانه
خیبر با رمز مقدس یا رسول الله آغاز گردیده و به هدف های مورد نظر نائل می گردد و
بدین ترتیب برای چندمین بار در جریان این جنگ تحمیلی ثابت می شود که «ان تنصرو
الله ینصرکم و یثبت اقدامکم» اگر دین خدا را یاری نمائید خداوند با امداد های غیبی
خویش شمار را یاری نموده و ثبات قدم به شما عنایت خواهد فرمود.

والسلام

جبهه جنوب-غلامعلي
رجائي

 

/

خودشناسی، نقطه آغاز

اخلاق و تربیت اسلامی

قسمت سوم

خودشناسی، نقطه آغاز

حجه السلام  محمد حسن رحیمیان

اولین گام در راه تهذیب نفس شناخت نفس و توجه به ارزش و شرافت آن است و در
حقیقت نقطه آغاز و دروازه حرکت، به سوی خدا و کمال نهائی را باید درون خویش جست و
جو کرد. در انسان ویژگی ها و کشش هائی هست که به هیچ وجه با جهان مادیات سنخیت و
مجانستی ندارد و حتی دانشمندان امروزی نیز به این نتیجه رسیده اند که وجود این کشش
ها در درون انسان بهترین دلیل است بر وجود ماوراء الطبیعه.

ویلیام جیمز می گوید:

همان گونه که غرائز مادی ما را با جهان ماده پیوند می دهد وجود آن ها به عنوان
کانال های ارتباطی میان انسان و جهان ماده لازم است(مثلا گرسنگی نبود انسان به
دنبال غذا نمی رفت…) همین طور به همین دلیل غرائز دیگری در انسان وجود دارد که
با طبیعت مادی منطبق نیستند و آن ها هستند که انسان را با جهان دیگری پیوند می
دهند و انسان در وجود خویش دلیل و راه به عالم دیگری غیر از عالم طبیعت دارد.

(فلسفه الخلاق صفحه 102)

از ان جا که بین تکوین و تشریع الهی هماهنگی کامل و پیوند دقیق حکم فرما است
مکتب وحی برای هدایت بشر بیشترین تکیه را بر همین کانال های ارتباطی و به تعبیر
دیگر : کشش ها و نیروهای تکوینی که در نفس انسان وجود دارد کرده است و در این مکتب
مساله بازیابی و شناخت نفس به عنوان مهم ترین دریچه پرواز به سوی عالم بالا و کمال
مطلق مورد توجه فراوان قرار گرفته است.

قرآن مجید در مورد آفرینش انسان می فرماید:«àM÷‚xÿtRur ÏmŠÏù `ÏB ÓÇrr•‘» 
(حجر/29)

نفخه ای از روح الهی
در انسان دمیده شده است. انسان به وسیله همین روح الهی است که قوس نزولی عالم خاک
را پشت سر گذاشته و به سوی عالم ملکوت و مبداء خویش صعود می کند همین ویژگی است که
در انسان کشش و میل بازگشت به اصل و رجوع به خدا را پدید می آورد و این موجود
بهشتی رانده شده به عالم خاک را بار دیگر به سوی بهشت موعود فرا می خواند زیرا ما
از خدائیم و بازگشت کننده به سوی خدا.«$¯RÎ) ¬! !$¯RÎ)ur Ïmø‹s9Î) tbqãèÅ_ºu‘ »   (بقره، 156)

همین روح خدائی و
جاذبه بازگشت به سوی او است که انسان را همواره به جست و جوی کمال و تکاپو برای
دست یافتن به آن وا می دارد و انسان به هر نقطه ای از کمال چه اموری که به اشتباه
آن ها را کمال می پندارد و چه کمال واقعی که دست می یابد باز هم احساس می کند که
هنوز به غایت کمال و مطلوب حقیقی خویش نرسیده است و فقط آن گاه احساس آرامش و
طمانینه ضمیر او را پر می کند که خویشتن را بنده پاک باخته خدا و دل بسته و وابسته
به عزت و کمال مطلق او یافته و ندای «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة» را لبیک گفته
باشد. و انسان هائی که از این نفخه الهی غافل شده و آن را در میدان زندگی دنیای
فریبنده و خواسته های شیطانی و شهوات حیوانی ببازند با سقوط در ورطه انحطاط تباهی
شخصیت انسان خویش را باخته اند:«( ö@è% ¨bÎ) z`ƒÎŽÅ£»sƒø:$# tûïÏ%©!$# (#ÿrçŽÅ£yz öNåk|¦àÿRr& »  (زمر/15)

بگو زیان کاران واقعی
کسانی هستند که نفس خویش را باخته اند!

چرا که اگر انسان نفس
خویش را ببازد و از آن غفلت کند ، در حقیقت دروازه خداشناسی و ایمان به او را بر
روی خود بسته است.

الذین خسروا انفسهم
فهم لا یومنون، ( تکرار شده در آیات 12 و 20 انعام)

کسانی که نفس خویش را
باخته اند پس ایمان به خدا نمی آورند.

پس از طریق خودشناسی
است که انسان به خداشناسی و معرفت و ایمان به حق می رسد از امیرالمومنین (ع)نقل
شده که فرمود:

من عرف نفسه عرف ربّه
( غرورالحکم)

کسی که نفس خویش را
شناخته، خدا را شناخته است.

جالب توجه است که در
این حدیث شریف هیچ گونه فاصله ای بین شناخت نفس و شناخت خدا ملحوظ نشده است. و هم
چنین از آن حضرت نقل شده:

نال بالفوزالاکبر من
ظفر بمعرفةالنفس ( غرورالحکم)

کسی که بر شناخت نفس
دست یابد به بزرگترین رستگاری نائل شده است.

و باز از آن حضرت نقل
شده است که :

من عرف نفسه فقد
انتهی الی غایه کل معرفة و علم (غرر ودرر)

کسی که نفس خویش را
شناخت همانا به کمال معرفت و علم دست یافته است.

ارزش و کرامت نفس

شناخت گوهر گران بهای
نفس و توجه به ارزش و کرامت آن که شناخت خدا و ایمان به او را در پی دارد، مهم
ترین عاملی است که انسان را از آلوده کردن و تباه نمودن آن باز می دارد. اگر انسان
گوهر سنگین قیمیتی مانند قطعه ای بزرگ الماس یا جواهری دیگر داشته باشد که ده ها
میلیون تومان قیمت داشته باشد با توجه به این که ارزش این نوع جواهرات اعتباری و
مادی است وجود و عدم آن ها به طور مستقل نقش مهمی در سرنوشت جاودانی آن ها قرار
داده و به هر نوع کثافتی آلوده ساخته یا در معرض خطر یا آسیب گذاشته و زیر پای خود
و دیگران ان را منکوب نماید و اگر این گوهر گرانبهای گم شود آیا همه جا را برای
یافتن آن زیر و رو نمی کند و به هر دری نمی زند؟! حال توجه کنیم به سخن گهربار
برجسته ترین و کامل ترین انسانی که بعد از پیغمبر اکرم (ص) به بالاترین مقام خودشناسی
و خداشناسی دست یافته است حضرت امیر المومنین (ع):

عجبت لمن ینشد ضالّته
و قد اضلّ نفسه فلا یطلبها(غرورالحکم ج 2/495)

در شگفتم از کسی که
برای یافتن گم شده خود به جست و جو می پردازد در حالی که او نفس خویش را از دست
داده و در پی یافتن او نیست!

به راستی جای شگفتی
است که انسان در حالی که گوهر شبچراغ آئینه کمال و سعادت جاودانه خویش را در وادی
شهوات حیوانی و هواهای شیطانی گم کرده و غافل از آن در جست و جوی سنگ ریزه های بی
مقدار است ولی آن کس که بر شرافت و کرامت و ارزش نفس خویش واقف گشته هرگز آن را با
گناه و شهوت پرستی دنیا پرستی و انواع خواسته های ذلت بار پست و آلوده نمی کند.

از حضرت امیرالمومنین
در این مورد چنین نقل شده است: من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیه ( غرورالحکم)

کسی که بر کرامت نفس
خویش واقف باشد، آن را با معصیت ذلیل و بی ارزش نمی کند!

من کرمت علیه نفسه
هانت علیه شهواته (نهج البلاغه خ 449)

کسی که بر کرامت نفس
خویش آگاه باشد شهوت هایش بر او پست و بی ارزش است.

من کرمت علیه نفسه
هانت علیه الدّنیا( تحف العقول)

کسی که بر کرامت نفس
خویش آگاه باشد دنیا در نظر او پست و موهون است

من شرفت نفسه نزّهها
عن ذلّه المطالب(غررالحکم)

کسی که دارای شرافت
نفس باشد ، نفس خویش را از خواسته های ذلت بخش منزّه می دارد.!

مفهوم مخالف تمام
موارد فوق الذکر آن است که جهل و غفلت نسبت به نفس و کرامت آن زمینه ساز گرایش
انسان به گناه شهوت رانی ، دنیا پرستی و خواسته های ذلت بار است.

از حضرت امام هادي
(ع) نقل شده که فرمود:

من هانت علیه نفسه
فلا تامن شرّه (بحارج 17/214)

کسی که نفس  خویش را پست و موهون شمارد و در درون خویش تن
به پستی دهد از شراو در امان مباش.

زیرا از کوزه برون
همان تراود که در اوست!

و هم چنین از حضرت
امیر المونین (ع)نقل شده که فرمود:

من لم یعرف نفسه بعد
عن سبیل النجاة و خبط فی الضلال و الجهالات (غرر و درر)

کسی که نفس خویش را
نشناسد از راه نجات دور گذشته و نا آگاهانه در گمراهی و نادانی ها فرو رفته است.

اینها نمونه هائی بود
از آیات و روایات فراوانی که مساله نفس و نقش سرنوشت ساز و اهمیت شناخت آن را مورد
تاکید قرار داده است.

مذمّت نفس!

در همین جا باید
متذکرشد که در برخی از دیگر از آیات و روایات بگونه ای دیگر از نفس یاد شده است و
در آن ها از مبارزه با نفس و سرکوب آن سخن رفته است مانند:

«!$tBur… ä—Ìht/é& ûÓŤøÿtR 4 ¨bÎ) }§øÿ¨Z9$# 8ou‘$¨BV{ Ïäþq¡9$$Î/ »  
(یوسف /53)

… و من نفس خویش را
مبرا نمی کنم که همانا نفس پیوسته به بدی ها فرمان دهد.

«$¨Br&ur ô`tB t$%s{ tP$s)tB ¾ÏmÎn/u‘ ‘ygtRur }§øÿ¨Z9$# Ç`tã 3“uqolù;$# ¨bÎ*sù sp¨Ypgø:$# }‘Ïd 3“urù’yJø9$# » (نازعات آيات 42-40)

و اما هر که از مقام
پروردگارش ترسید و نفس خویش را از هوس بازداشت پس بهشت جایگاه او است.

و حضرت امیرالمومنین
(ع) فرمود:

ان المومن لا یُمسی و
لا یصبح الا و نفسه ظنون عنده (نهج البلاغه فیض خ 175)

مومن هیچ گاه شب و
روزی را به پایان نمی برد مگر آن که نفسش مورد بدگمانی او است.

و از پیغمبر اکرم (ص)
نقل شده که

اعدی عدوّک نفسک الّتی
بین جنبیک (بحارج 70/64)

دشمن ترین دشمنان تو
، نفس تو است که بین دو پهلوی تو جای دارد!

و هم چنین از امام
علی (ع)نقل شده است:

لا جهاد کجهاد النفس
(غرر الحکم)

هیچ جهادی هم سان با
جهاد با نفس نیست!!

ممکن است در نظر
ابتدائی تصور شود که چگونه در حالی که آیات و روایات فراوانی آن همه بر شناخت و
کرمات و عزت آن تاکید کرده اند در آیات و روایات دیگری از نفس، این گونه مذمت شده
است که جواب این سوال و وجه جمع آن ها از قول مرحوم آیه الله شهید مطهری می
خوانیم:

انسان در عین آن که
یک حیوان است به تعبیر قرآن کریم نفخه ای از روح الهی و لمعه ای از ملکوت الهی نیز
در وجود او هست ونوری ملکوتی در وجود هر انسانی هست. «من»واقعی انسان همان «من»
ملکوتی انسان است و من حیوانی انسان طفیلی این من است. اصالت ندارد فلاسفه اسلامی
در باب ماده و صورت می گویند فعلیت اخیر از ان هر چه هست جزء حقیقتش نیست و در
فعلیتش دخالت ندارد. آن چه که در حیوان من واقعه حیوان را تشکیل می دهد در انسان «من»
طفیلی می شود. من می خورم، می آشامم ، «من» می خوابم، «من» می روم ، همه این ها به
من وابسته است لکن مرحله نازل «من» است همین «من» که می گوید من فکر می کنم من خدا
را یاد می کنم من دوست دارم که دیگران را بر خود مقدم دارم و ایثار کنم همه این یک
«من» است لکن این «من» در جاتی دارد. آن جا که «من» حرف های عالی می گوید درجه
عالی «من» انسان است که حرف می زند.

فسلفه اخلاق ص 96

پس آن چه از آن مذمت
و بر مبارزه و جهاد با آن تاکیده شده همان خود طفیلی یا به تعبیر دیگر خودپنداری
یا نفس حیوانی است و آن چه مورد تقدیس قرار گرفته و بر ارزش و کرامت آن تکیه شده
است همان مرتبه عالم نفس است که به نفس ملکوتی و خود حقیقی می تواند تغییر کرد
بدیهی است که گرایش ها و تمایلات از این دو مرتبه از نفس متناسب با آن ها تفاوت
زیادی برخوردار است و چه بس که بین آن ها جدال و کشمکش های شدید و سرنوشت سازی رخ
می دهد.

از یک سو نفس ملکوتی
انسان را به سوی ارزش های متعالی اخلاقی و حرکت و کوشش در جهت کمال نهائی فرا می
خواند و از سوی دیگر نفس حیوانی به هواها و هوس های و شهوت های لجام گسیخته سوق می
دهد.

بنابراین در انسان دو
کشش متضاد جهت دهنده و سرنوشت ساز وجود دارد که همواره در جنگ و ستیزه با یکدیگر
هستند و میدان این جنگ قلب و روان انسان است و در حالی که نفس حیوانی و کشش های
شیطانی آن به عنوان دشمن ترین دشمنان معرفی شده است اعی نفسک التبی بین جنبیک و در
لسان روایات مبارزه با آن به جهاد اکبر نامیده شده آن کس که بتواند کشش الهی را در
صحنه این نبرد درونی بر هواهای نفسانی و خواسته های حیوانی چیره و پیروز نماید
مدال برجسته شجاعت به او اعطا گردیده است.

اشجع الناس من غلب
هواه

شجاع ترین مردم کسی
است که بر هوای نفس خویش غالب و پیروز شود.

پس نقطه آغاز حرکت
انسان به سوی کمال یا سقوط در نفس او است و با پیروزی کشش ملکوتی در پرتو شکافائی
فطرت خداجوئی و خداپرستی و راهنمائی وحی است که ایمان به خدا شکل می گیرد و همگام
با آن عبادت به شکلی که او خواسته است ترسیم می شود و به تعبیر دیگر انسان هدف
غائی را در خدا و راه رسیدن به او را در عبادت می یابد.«¨bÎ) ©!$# †În1u‘ öNà6š/u‘ur çnr߉ç6ôã$$sù 3 #x‹»yd ÔÞºuŽÅÀ ÒOŠÉ)tGó¡•B »   ( آل
عمران 51، مریم 19)

همانا الله پروردگار
من است پس او را عبادت کنید این است راه مستقیم.

همان گونه که با
پیروزی کشش حیوانی در انسان راه و مسیر حرکت در مقصد او درگرگون شده جای پرستش خدا
را پرستش هوا می گیرد.

«|M÷ƒuäu‘r& Ç`tB x‹sƒªB$# ¼çmyg»s9Î)» (فرقان 43)

مگر کسی را که هوای
خویش را خدای خویش گرفته ندیدی ؟

و در مقابل صراط
مستقیم و فرمان الهی

«¨bÎ) ©!$# ããBù’tƒ ÉAô‰yèø9$$Î/ Ç`»|¡ômM}$#ur Ǜ!$tGƒÎ)ur “ÏŒ 4†n1öà)ø9$# 4‘sS÷Ztƒur Ç`tã Ïä!$t±ósxÿø9$# ̍x6YßJø9$#ur ÄÓøöt7ø9$#ur 4 ö»   (نحل، 90)

همانا خداوند به عدل نیکوکاری و رسیدگی به خویشان فرمان دهد و از کارهای زشت و
ناپسند و تجاوز نهی فرماید.

راه شیطان و پیروی از اوست که خداوند آن را چنین ترسیم می فرماید:

«$pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä Ÿw (#qãèÎ6­Gs? ÏNºuqäÜäz Ç`»sÜø‹¤±9$# 4 `tBur ôìÎ7®Ktƒ ÏNºuqäÜäz Ç`»sÜø‹¤±9$# ¼çm¯RÎ*sù âßDù’tƒ Ïä!$t±ósxÿø9$$Î/ ̍s3ZßJø9$#ur 4 Ÿ…» (نور، 21)

ای کسانی که ایمان آورده اید از شیطان پیروی نکنید و هر کس از شیطان پیروی کند
پس به یقین به زشتی و کارهای ناپسند امر می کند .

خداوند متعال در آیه فوق و آیات متعدد دگیر ضمن ترسیم این دوره همواره تاکید
بر اجتناب از اطاعت شیطان و پیمودن راه خود که همان صراط مستقیم است می فرماید:

« óOs9r& ô‰ygôãr& öNä3ö‹s9Î) ûÓÍ_t6»tƒ tPyŠ#uä cr& žw (#r߉ç7÷ès? z`»sÜø‹¤±9$# ( ¼çm¯RÎ) ö/ä3s9 Ar߉tã ×ûüÎ7•B  Èbr&ur ’ÎTr߉ç6ôã$# 4 #x‹»yd ÔÞºuŽÅÀ ÒOŠÉ)tGó¡•B »  (یس، 60 و 61)

ای فرزند آدم! آیا به شما سفارش نکردم که شیطان را عبادت (اطاعت) نکنید به
یقین او برای شما دشمنی آشکار است و مرا عبادت کنید این است راه مستقیم.

و بدین سان قرآن مردم را به دو گروه عمده تقسیم فرمود گروهی به نام حزب الله
که رستگارند هستند و گروه دیگر حزب الشیطان که زیان کاران می باشند.

«…اولئک کتب فی
قلوبهم الأیمان و ایّدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها رضی الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب
الله انّ حزب الله هم المفلحون» (مجادله، 21)

خداوند در قلوب ایشان، ایمان را ثبت فرموده به روحی از خود آنان را پشتیبانی
نموده و در بهشت هائی که نهر ها از زیر آن جاری است جای می دهد در حالی که جاویدان
در آن ها خواهند ماند همانا خدا از آن ها راضی و آن ها از خدا خشنود شدند، ایشانند
حزب الله آگاه باشید که حزب الله رستگارنند.

«… استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله اولئک حزب الشیطان الا انّ حزب
الشیطان هم الخاسرون.» (مجادله، 18)

شیطان برایشان چیره شد، پس آنان را از یاد خدا در فراموشی افکند ، آن ها یند
حزب شیطان. آگاه باشید که همانا حزب شیطان زیان کارانند.

و قبلا متذکر شدیم که از نظر قرآن زیان کاران کسانی هستند که نفس خویش را
باخته اند:

«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم.»

بگو: بی شک زیان کاران واقعی کسانی هستند که نفس خویش را باخته اند.

زیرا آنان که نفس خویش را باخته اند، هرگز ایمان به خدا را درک نخواهند کرد و
این یعنی باختن همه چیز در صحنه زندگی دنیا و آخرت:

ان الذین خسروا انفسهم فهم لا یومنون.

آنان که نفس خویش را باخته اند، پس ایمان به خدا نمی آورند.

چرا که ایمان به خدا و پرستش او مستلزم شناخت نفس و ارزش و کرامت آن است.

 

/

داستان بعثت رسول خدا (ص)

داستان بعثت رسول خدا
(ص) و کیفیت آن از نظر روایات اهل سنت

بخش دوم

قسمت دوازدهم

حجه السلام و
المسلمین رسول محلاتی

و ثانیا صرف نظر از
این اشکالات ایا به بینیم به راستی می توانیم با توجه به سایر مدارک قرآنی  و حدیثی و معیارهای عقلی و نقلی مضامین این
روایات را بپذیریم ؟

الف) در این حدیث
آمده بود که وقتی جبرئیل بر آن  حضرت نازل
شد رسول خدا (ص) را سه مرتبه به سختی فشار دهید به حدی که فرمود:

«حتّی بلغ من الجهد»

یعنی تا حدی که طاقتم
تمام شد.

و یا در حدیث ابن
اسحاق که از عبید بن عمیر نقل شده این گونه آمده است که رسول خدا فرمود: جبرئیل
چنان به سختی مرا فشار داد که

حتی ظنت انه الموت

یعنی تا جائی که گمان
کردم مرگم فرا رسیده.

که در این جا چند
سوال پیش می اید:

1.                
این که آیا جبرئیل از
پیش خود این چنین رسول خدا (ص) را تحت فشار و شکنجه قرار داد یا از طرف خدای تعالی
؟

لابد می گوید از طرف
خدای تعالی این ماموریت را داشته که رسول خدا را با این شکنجه به خواندن وادار کند
و گرنه از پیش خود حق چنین جسارتی و جرئت چنین شکنجه و آزاری را نسبت به آن شخصیت
بزرگواری که در اثر عبادت و پرهیزکاری بدان درجه از مقام و عظمت رسیده که در
آستانه نبوت و مقام رسالت الهی و خاتمیت قرار گرفته نداشته است وشان و مقام رسول
خدا (ص) به او اجازه چنین کاری را نمی داده.

اگر چه از گفتار برخی
از اینان ظاهر می شود که جبرئیل از پیش خود این کار را کرده چنان چه ابن کثیر در
سیره خود ( ج 1 ص 393) از ابوسلیمان خطابی نقل کرده که در توجیه عبارت فوق در این
حدیث گفته:

«و انّما فعل ذلک به
لیبلو صبره ویحسن تادیبه فیرتاض لاحتمال ما کلّفه به من اعباء النبوه»

یعنی جبرئیل این کار
را کرد تا صبر و بردباری آن حضرت را بیازماید و نیکو ادبش کند تا برای تحمل بار
سنگین سختی های نبوت که بدان مکلف شده بود آماده گردد…

ولی این حرف با صریح
آیه کریمه قرآنی که درباره فرشتگان می فرماید:

«لا یعصون الله ما
امرهم و یفعلون ما یومرون»

مخالف است، و فرشتگان
الهی بدون فرمان و امر الهی کاری انجام نمی دهند.

و اگر می گوئید به
دستور خدای تعالی این کار را انجام داده اشکال بیشتر می شود و این سوال پیش می آید
که وقتی جبرئیل به آن حضرت گفت: بخوان! و رسول خدا (ص) پاسخ داد: نمی توانم بخوانم
دیگر به چه منظور و انگیزه ای برای بار دوم به سوم آن حضرت را تحت فشار قرار داده
و دستور خواندن و فرمان کاری را که نمی تواند انجام دهد به او می دهد ؟ و آیا این
دستور چیزی جز تکلیف مالایطاق است؟[1]

و اگر می خواست با
این فشار آن پیامبر درس نخوانده را به خواندان وادارد و سواد خواندن را به او یاد
دهد که این هم امری نامعقول است زیرا اگر مسئله جنبه اعجاز داشته که دیگر نیازی به
انجام آن با این اعماق شاقه نداشته، و اگر هم از طریق غیر اعجاز و به طور عادی
بوده که با سواد شدن جز راه آموختن و تحصیل مقدور نیست؟!

و خلاصه به هر ترتیبی
که بخواهیم این مطلب را توجیه کنیم نمی توانیم!

2. آیا این مضمون در
مورد کیفیت نزول وحی با آیات کریمه قرآنی که جریان نزول وحی را بر رسول خدا (ص)
خیلی طبیعی و ساده در عین حال محکم و جدی نقل کرده منافاتی ندارد.

آن جا که می گوید :

«#Óyr÷rr’sù 4’n<Î) ¾Ínωö6tã !$tB 4Óyr÷rr&»[2]

و آن جا که می
فرماید:

«ö@è% !$yJ¯RÎ) O$tRr& ׎|³o0 ö/ä3è=÷WÏiB #Óyrqム¥’n<Î)»[3]

و آن جا که گوید:

«!$¯RÎ) !$uZø‹ym÷rr& y7ø‹s9Î) !$yJx. !$uZø‹ym÷rr& 4’n<Î) 8yqçR z`¿Íh‹Î;¨Z9$#ur .`ÏB ¾Ínω÷èt/ 4»[4]

و آیا جریان وحی در مورد دیگر پیامبران الهی این گونه بوده است .

باری از این قسمت بگذریم و به قسمت دیگر این حدیث بپردازیم .

ب) در این حدیث آمده بود که رسول خدا (ص) برخاسته و در حالی که قلبش مضطرب و
لرزان بود. به نزد خدیجه آمد و از اضطراب و نگرانی داشت به خدیجه فرمود:

«لقد خشیت علی نفسی»!

من بر خویشتن بیمناکم!

و خدیجه برای این که همسر بزرگوارش را از نگرانی و اضطراب بیرون آورد آن سخنان
را گفت و او را دلداری داده و سپس او را به نزد ورقه بن نوفل برد و او نیز آن
سخنان را گفت و رسول خدا (ص) در اثر سخنان آن دو از اضطراب و نگرانی بیرون آمده و
آسوده خاطر شد…!

که در این جا باز سوالاتی پیش می آید:

1.               
چگونه می توان پذیرفت که رسول خدا (ص) از آمدن جبرئیل و آن چه بر او خوانده که
آیا از جانب خدای تعالی بوده شک و تردید داشته و با گفتار خدیجه و ورقه شک و تردید
آن حضرت بر طرف گردیده، و آیا چنین پیغمبری در آینده چگونه می تواند در کارها
تصمیم گیری کند و به وحی الهی یقین حاصل کند

و از این رو از برخی شارحین حدیث مانند قاضی عیاض نقل شده که گفته معنای این
جمله شک و تردید نیست بلکه معنای آن این است که من ترس آن را دارم که نتوانم تحمل
بار سنگین نبوت را بنمایم… زیرا شک و تردید پیش از نزول فرشته الهی اگر بود معنی
داشت ولی پس از نزول فرشته بر رسالت آن حضرت شک آن حضرت و ترس از تسلط شیطان معنی
ندارد…[5]

ولی شما خواننده محترم با مختصر دقتی در صدر ذیل حدیث و دنباله آن به خوبی می
فهمید که این توجیه از روی ناچاری است و مخالف با صریح حدیث است… چنان چه نووی
گفته.[6]

و از این توجیه مضحک تر و مخدوش تر توجیهی است که کرمانی (شارح بخاری) کرده که
گوید: معنای جمله:

«خشیت علی نفسی»

این است که من ترس چیزی شبیه دیوانگی و جنون را بر خود دارم!

یعنی می ترسم که جنّ زده و یا دیوانه شده باشم! که باید گفت وضع چنین پیغمبری
که پس از نزول فرشته وحی و رسالت دچار چنین حالتی شده باشد معلوم نیست!

و با کمال تاسف باید گفت این روایات با امثال این توجیهات دستاویز خوبی برای
دشمنان اسلام و کشیشان مغرض مسیحی است تا از رسول خدا به کمک این گونه احادیث همان
چهره ای را ترسیم کنند که خود می خواهند و همه اسلام و پیامبر بزرگوار آن را زیر
سوال ببرند.!

2.از این روایات استفاده می شود که آگاهی خدیجه و ورقه بن نوفل و یقین آن ها
به نبوت رسول خدا (ص) بیش از خود آن حضرت بوده و آن ها سبب شدند تا رسول خدا به
نبوت خویش مطمئن گردد و از گفتارشان آرامش و یقین پیدا کند، و آن وقت این سوال پیش
می آید که آیا خدیجه و ورقة بن نوفل این علم و یقین را از کجا آموخته بودند که فرق
میان فرشته و شیطان چیست و معیار شناخت فرشته کدام است؟ و روی این حساب رسول خدا
(ص) به علم و دانش آنان در ادامه کار خود نیازمند بوده و جالب تر و یا مضحک تر از
این ها حدیثی است که ابن هشام در سیره خود به دنبال این ماجرا یعنی آمدن رسول خدا
(ص) به خانه و گزارش کار خود به خدیجه از ابن اسحاق نقل کرده و متن آن چنین است:

«قال ابن اسحاق و حدثنی إسماعیل بن أبی حَکیم: مولی آل الزبیر: أنه حُدّث عن
خدیجه رضی الله عنها: أنها قالت لرسول الله (ص: أیِ ابنَ عمّ أتستطیع أن تُخبرنی
بصحاحبک هذا، الذی یأتیک إذا جاءک؟ قال: نعم؛ قالت: فإذا جاءک فأخبرنی به. فجاءه
جبریلُ (ع)کما کان یصنع فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم خدیجه: یا خدیجه، هذا
جبریلُ قد جاءنی؛ قالت: قم یا بن عمّ،فاجلس علی فخذی الیسری؛ قال فقام رسول الله (ص)،
فجلس علیها؛ قالت: هل تراه؟ قال: نعم؛ قالت: فتحوَّل فاجلس علی فخذی الیمنی؛ قالت:
فتحوَّل رسول الله (ص) فجلس علی فخذها الیمنی؛ فقالت: هل تراه؟ قال: نعم.قالت:
فتحوَّل فاجلس في حجري؛قالت:فتحوَّل رسول الله صلّي الله عليه و سلم، فجلس في
حجرها؛ قالت: هل تراه؟ قال: نعم؛ قال: فتحسَّرت و ألفت خِمارها، و رسول الله صلی
الله علیه و سلم جالس فی حِجرها، ثم قالت له: هل تراه؟ قال: لا؛ قالت یا بن عمّ،
اثبُت و أبشِر،فوالله إنَّه لَملَکٌ و ما هذا بشیطان.[7]

یعنی ابن اسحاق از اسماعیل بن ابی حکیم وابسته به خاندان زبیر[8]  روایت کرده که گوید از خدیجه رضی الله عنها
روایت شده که به رسول خدا عرض کرد ای عمو زاده آیا می توانی هر گاه این کسی که می
گوئی نزد تو می آید به نزدت آمد مرا خبر کنی؟

رسول خدا گفت : آری

خدیجه- پس هر گاه به نزدت آمد مرا خبر کن.

این گفت و گو گذشت و جبرئیل همانند گذشته به نزد رسول خدا آمد ، رسول خدا به
خدیجه فرمود:

خدیجه! این جبرئیل است که آمده

خدیجه- ای عموزاه برخیز و روی زانوی جپ من بشین!

رسول خدا برخاست و روی زانوی چپ خدیجه نشست.

خدیجه- آیا او را می بینی؟

رسول خدا” آری:

خدیجه- برخیز و بیا روی زانوی راست من بنشین!

رسول خدا برخایت و روی زانوی چپ خدیجه نشست.

در این جا باز خدیجه پرسید آیا او را می بینی ؟

رسول خدا فرمود: آری.

 خدیجه گفت: برخیز و در دامان من بنشین

و رسول خدا برخاست و در دامان خدیجه نشست

باز خدیجه پرسید آیا او را می بینی؟

رسول خدا (ص) فرمود: آری

در این جا خدیجه سر خود را برهنه کرد و روسری و مقعنه خود را از سر برداشت و
رسول خدا هم چنان در دامان خدیجه نشسته بود و در این وقت خدیجه از رسول خدا (ص)
پرسید:

آیا باز هم او را می بینی ؟

فرمود: نه!

خدیجه گفت: ای عموزاه ثابت قدمخ باش و مژده بگیر که این فرشته است و شیطان
نیست!!

که در این جا باز سوالاتی پیش می آید که :

مگر فرشتگان الهی نیز مانند انسان ها مامور و مکلف هستند که به سر و بدن زنان
نگاه نکنند؟

و حکمت حرمت نظر در انسان ها تحریک شهوت جنسی و مفاسد مترتبه بر آن ذکر شده و
مگر فرشتگان نیز شهوت جنسی دارند؟

و اساسا مگر در آن روزگاران حجاب بر زنان فرض شده بود؟با این خود اینان می
گویند: حجاب در مدینه فرض شد؟ و آیا خدیجه این دانش عظیم را درباره شناخت فرشته و
شیطان از کجا آموخته بود که رسول خدا (ص) نیاموخته بود، و مگر خدیجه دانا تر از
رسول خدا بوده ؟ و مگر های دیگری که به ذهن هر خواننده ای خطور کرده بود و پاسخی
هم ندارد!

باری بهتر است از این قسمت روایت هم بگذریم و به قسمت های دیگر آن بپردازیم.

ج- در دنباله روایات صحیح بخاری آمده بود که در اثر فترت وحی روسل خدا (ص)
چنان غمگین شد که چندین بار خواست تا خود را از نوک کوه ها پرت کند و هرگاه که
خودرا به بالای کوه می رساند تا خودکشی و انتحار کند جبرئیل در برابر او ظاهر می
شد و بدو می گفت:

ای محمد به راستی که تو پیامبر خدائی و به این وسیله آن حضرت را دل گرم ساخته
و دلش آرام می شد و از خودکشی صرف نظر می فرمود..

که باز این سوالات مطرح می شود که

مگر رسول خدا (ص) پس از آمدن جبرئیل و سخنان خدیجه و ورقه به گفته اینان هنوز
هم در رسالت خویش تردید داشت!

و مگر جبرئیل که واسطه ای برای نزول وحی بیش نیست چنین مقام و عظمتی دارد که
بتواند قلب مضطرب و مردد رسول خدا (ص) آرام کند؟

و بر فرض آن که چند روزی وحی از آن حضرت قطع شد آیا این قطع وحی و مجوزی برای
انتحار و خودکشی آن حضرت می شود و آیا به راستی رسول خدا نعوذ بالله این اندازه
جاهلانه و کودکانه فکر می کرده؟

و اساسا آیا ما این روایات را باید بپذیریم یا قرآن کریم همه رهبران الهی به
طور عموم فرمود:

«$oYù=yèy_ur öNåk÷]ÏB Zp£Jͬr& šcr߉öku‰ $tR͐öDr’Î/ $£Js9 (#rçŽy9|¹ ( (#qçR%Ÿ2ur $uZÏG»tƒ$t«Î/ tbqãZÏ%qム»[9]  

و از ایشان کسانی را به سمت رهبری و امامت انتخاب کردیم که مردم را به فرمان و
دستور ما راهبری کنند پس از آن که استقامت و بردباری کردند و به آیات ما یقین
داشتند

و درباره خصوص رسول خدا (ص) در ماجرای وحی به صراحت فرمود:

«#Óyr÷rr’sù 4’n<Î) ¾Ínωö6tã !$tB 4Óyr÷rr& $tB z>x‹x. ߊ#xsàÿø9$# $tB #“r&u‘ ¼çmtRr㍻yJçFsùr& 4’n?tã $tB 3“ttƒ …»  [10]

پس خدای تعالی به
بنده اش وحی کرد آن چه را حه وحی فرمود و دلش آن چه را دیده بود تکذیب نکرد آیا
شما او را بر آن چه دیده انکار می کنید و نسبت شک و تردید به او می دهید؟

که زمخشری و دیگران
از دانشمندان اهل سنت آیه «ما کذب الفؤاد ما رأی» را اینگونه تفسیر کرده اند که «لم
یشک فی انّما راه حق»[11]
یعنی شک نکرد که آن چه دیده بود حق بود.

و با رویات دیگری را
که خود در باب وحی از راویان دیگر نقل کرده اید مانند روایت ابن عباس که می گوید:

«…فرجع الی بیته و
هو موقن …» [12]

پس رسول خدا به خانه
بازگشت در حالی که یقین داشت.

و یا روایت عبدالله
بن ابی بکر بن حزم را که در این باره گوید:

«…استعلن به
جبرئیل…. و بشّره برساله ربه حتی اطمعأنّ[13]»

 



[1]
. جالب و خنده دار است که از برخی دانشمندان اهل سنت نقل شده که همین ماجرا را
دلیل بر جواز تکلیف به مالایطاق دانسته و بدان استدلال کرده­اند!(الصحيح من السيره
ج1 ص224)

/

عنصر مبارزه در زندگی امامان

عنصر مبارزه در زندگی
امامان

حجه الاسلام و
المسلمین سید علی خامنه ای

مطلبی که از این
شماره تحت عنوان مبارزه در زندگی امامان علیهم الاسلام از نظر خوانندگان محترمی می
گذرد نتیجه بحثی است که  جناب حجه السلام و
المسلمین آقای خامنه ای در جلسه افتتاحیه دومین کنگره جهانی امام رضا (ع)ایراد
کرده و سپس با اضافات و اصلاحاتی توسط معظم له تنقیح و آماده چاپ گردیده است.

پاسدار اسلام ضمن
آرزوی توفیق برای جمهور محبوب و سپاس گزاری از کنگره جهانی امام رضا (ع)که این اثر
نفیس را جهت نشر در اختیار این مجله گذاشته است امیدوار است که با تقدیم این مجله
گذاشته است امیدوار است که با تقدیم این بحث جالب به امت پاسدار اسلام گامی در جهت
تبین سیره معصومین و اهداف والای آنان برداشته باشد.

خدا را شکر که یکی از
آرزوهای دیرین در این اجتماع براورده می شود. غربت ائمه (ع) به دوران زندگی این
بزرگوار منتهی نشد بلکه در طول قرن ها عدم توجه به ابعاد مهم و شاید اصلی زندگی
این بزرگواران غربت تاریخی آن ها استمرار بخشید. یقینا کتاب ها و نوشته ها در طول
این قرون ارزش بی نظیری برخوردارند زیرا توانسته اند مجموعه ای از روایاتی را که
در باب زندگی این بزرگواران هست برای آیندگان حفظ کنند لکن عنصر مبارزه سیاسی حاد
که خط ممتد زندگی ائمه هدی علیهم السلام را در طول 250 سال تشکیل می دهد در لا به
لای روایات و احادیث و شرح حال های ناظر به جنبه های علمی و معنوی گم شده است.

عنصر مبارزه سیاسی
حاد در زندگی امامان

زندگی ائمه علیهم
السلام را ما به عنوان درس و اسوه باید فرا بگیریم و نه فقط به عنوان خاطره های
شکوهمند و ارزنده و این بدون توجه به روش و منش سیاسی این بزرگواران ممکن نیست.

بنده شخصا علاقه ای
به این بعد از زندگی ائمه علیهم السلام پیدا کردم و بد نیست این را عرض کنم که اول
بار این فکر برای بنده در سال 1350 و در دوران محنت باریک امتحان و ابتلا دشوار
پیدا شد. اگر چه قبل از آن به ائمه به صورت مبارزان بزرگی که در راه اعلای کلمه
توحید و استقرار حکومت های الهی فدارکاری می کردند توجه داشتم. اما نکته ای که در
آن برهه ناگهان برای من روشن شد این بود که زندگی این بزرگواران علیرغم تفاوت
ظاهری که حتی بعضی در آن احساس تناقض کرده اند در مجموع یک حرکت مستمر طولانی است
که از سال یازدهم هجرت شروع می شود و 250 سال شروع به غیبت صغری است خاتمه پیدا می
کند. این بزرگواران یک واحدند، یک شخصیتند، شک نمی توان کرد که هدف و جهت آن ها
یکی است پس ما به جای این که بیائی زندگی امام حسن مجتبی را جدا زندگی امام حسین
(ع) را جدا و زندگی امام سجاد (ع) را جدا تحلیل کنیم تا احیانا در دام این اشتباه
خطرناک بیفتیم که سیره این سه امام به خاطر اختلاف ظاهری با هم متخالف و متعارضند،
باید یک انسانی را فرض کنیم که 250 سال عمر کرده و در سال یازدهم هجرت قدم در یک
راهی گذاشته و تا سال 260 هجری این را طی کرده است تمام حرکات این انسان بزرگ و
معصوم با این دید فهم و قابل توجیه خواهد بود.

هر انسانی که از عقل
و حکمت برخوردار باشد ولو نه از عصمت در یک حرکت بلند مدت، تاکتیکها و اختیارهای
موضعی خواهد داشت. گاهی ممکن است لازم بداند تند حرکت کند و گاهی کند. گاهی ممکن
است به عقب نشینی حکیمانه دست بزند اما همان عقب نشینی هم از نظر کسانی که علم و
حکمت او را و هدف داری او را می دانند یک حرکت به جلو محسوب می شود. با این دید
زندگی امیرالمومنین با زندگی امام مجتبی (ع) با زندگی حضرت ابی عبدالله (ع) با
زندگی هشت امام دیگر تا سال 260 یک حرکت مستمر است.

این را در آن سال
بنده متوجه شدم و با این دید وارد زندگی این بزرگوار شدم و هر چه پیش رفتم این فکر
تایید شد.

البته بحث در این باب
در گنجایش یک مجلس نیست ولیکن توجه به این که زندگی مستمر این عزیزان معصوم و
بزگوار از اهل بیت رسول خدا (ص) با یک جهت گیری سیاسی همراه است قابل این هست که
مورد یک بحث جداگانه قرار بگیرد و بنده امروز به این مطلب خواهم پرداخت. در پیام
ارسال گذشته اشاره کردم به مبارزه حاد سیاسی در زندگی ائمه و در زندگی هشتم (ع)
امروز این جمله را مایلم با شرح و تفضیل عرض کنم.

اولا: مبارزه سیاسی
با مبارزه حاد سیاسی که ما ائمه (ع)نسبت می دهیم یعنی چه ؟

منظور این است که
مبارزات ائمه معصومین (ع)فقط مبارزه علمی و اعتقادی و کلامی نبود، از قبیل مبارزات
کلامی که در طول همین مدت شما در تاریخ اسلام مشاهده می کنید ، مثل معتزله و
اشاعره و دیگران. مقصود ائمه از این نشستن ها و حلقات درس و بیان حدیث و نقل معارف
و بیان احکام فقط این نبود که یک مکتب کلامی یا فقهی را که به آن ها وابسته بود
ثابت کنند چیزی بیش از این بود.

هم چنین در یک مبارزه
مسلحانه هم نبود از قبیل آن چیزی که در زندگی جناب زید و بازماندگانش و همچنین بنی
الحسن و بعضی از آل جعفر و دیگران در تاریخ زندگی ائمه دیده می شود. آن نوع مبارزه
را هم ائمه (ع)نداشتند البته همین جا اشاره کنم بعدا اگر رسیدیم و وقت بود یک قدری
تفصیلی تر عرض خواهم کرد. آن ها را به طور مطلق تخطئه هم نمی کردند بعضی را تخطئه
می کردند به دلائلی غیر از نفس مبارزه مسلحانه. بعضی را هم تایید کامل می کردند در
بعضی هم شرکت می کردند به شکل پشت جبهه.

به این حدیث از امام
صادق (ع) توجه کنید:«لَوَدَدت انَّ الخارجَّی یخرج من آل محمد و علیَّ نفقة عیاله».
هر آینه دوست دارم که خروج کننده ی آل محمد قیام کند و مخارج خانواده اش بر عهده
من . لکن خودشان به عنوان ائمه (ع)آن سلسله ای که ما می شناسیم وارد در مبارزه
مسلحانه نبودند و نمی شدند. مبارزه سیاسی نه آن اولی است و نه این دومی بلکه عبارت
است از مبارزه ای با یک هدف سیاسی آن هدف سیاسی چیست؟ آن هدف سیاسی عبارت است از
تشکیل حکومت اسلامی و به تعبیر ما حکومت علوی.

ائمه از لحظه وفات
رسول الله تا سال 260 در صدد بودند که حکومت الهی را در جامعه اسلامی بیاورند این
اصل مدعا است. البته نمی توانیم بگوئیم که می خواستند حکومت السلامی را در زمان
خودشان یعنی هر امامی در زمان خودش به وجود بیاورند. آینده های میان مدت و بلند
مدت و در مواردی هم نزدیک مدت وجود داشت. مثلا در زمان امام مجتبی (ع) ماندری لعله
فتنه لکم و متاع الی حین . در جواب آن کسانی از قبیل مسیب ابن نجبه و دیگران که می
گفتند: چرا شما سکوت کرده اید؟ اشاره به همان آینده است. و در زمان امام سجاد به
نظر بنده برای آینده میان مدت بود که باز در این باره شاهد و مطالبی هست که عرض
خواهم کرد. در زمان امام باقر احتمال زیاد این است که برای آینده کوتاه مدت بود .
از بعد از شهادت امام هشتم به گمان زیاد برای آینده بلند مدت بود. خلاصه حکومت
برای کی؟ مختلف بود اما همیشه بود. همه کارهای ائمه (ع)غیر از آن کارها معنوی و
روحی که مربوط به اعلا و تکمیل نفس یک انسان و قرب او به خداست، یعنی درس حدیث علم
، کلام محاجّه با خصوم علمی ، با خصوم سیاسی، تایید و حمایت یک گروه، رد یک گروه و
غیر ذلک همه در این جهت است برای این است که حکومت اسلامی را تشکیل بدهد این
مدعاست.

البته این مطلب مورد
اختلاف نظر بوده و خواهد بود بنده هم اصراری ندارم که درک و برداشت بنده قبول
بشود. اصرار دارم که این سر نخ مورد توجه دقیق قرار بگیرد و زندگانی ائمه بازنگری
بشود. تلاشی که ما این چند ساله داشتیم برای این بوده که این مطلب چه نسبت به
مجموع ائمه (ع) و چه نسبت به فرد فرد این بزرگواران به دلائل قابل قبول مستند شد .
البته بعضی از دلائل ، دلائل کلی است مثلا از این قبیل که : می دانیم، امامت ادامه
نبوت است و نبی از اول امام است. جمله ان رسول الله کان هو  الامام … در کلام امام صادق (ع) است. و رسول
الله برای ایجاد نظام عدل و حق الهی قیام کرد و آن نظام را با مبارزات پیگیر خود
به وجود آورد و تا بود از آن حفاظت کرد. نمی شود امام که دنباله نبی است از چنین
نظامی غافل بماند. این یک استدلال کلی است که البته با بحث زیاد و توجه به نکات
گوناگون، می توان نآنرآ

آن را تعقیب کرد بعضی
از دلائل صادره از کلمات خود ائمه (ع) یا مستفاد از روش و زندگی آن ها است که با
توجه به این نکته و با تفطن به این جهت گیری ، همه آن ها معنا پیدا می کند. و
حقیقت این است یک مقداری هم شرایط و اوضاع خاص زمانه می تواند به درک موقعیت آن
روز ائمه کمک کند. کما این که در آن زمان چنین چیزی بود برای ما. در داخل سلول
تاریک و زندان انسان می توانست علت و معنا و وجه: السلام علی المعذب فی قعر السجون
و ظلم المطامیر ذیل الساق المرضوض بحلق القیود را درست بفهمد به هر حال این آن جهت
گیری خطی است که می خواهیم درباره آن یک قدری بحث کنیم و من برداشت های ذهنی خود
را بر این مجلس و معظم عرصه بدارم.

عنصر مبارزه سیاسی را
اگر بخواهیم مشخص بکنیم به طور خلاصه باید بگویم نه آن چیزی است که در مبارزات
کلامی مشاهده می شود و نه آن چیزی است که در مبارزه مسلحانه برای کسانی که تاریخ
قرن دوم هجری را خوب می داند و حرکات بنی العباس را از سال های قبل از 100 هجری تا
132 که آغاز حکومت بنی العباس است مطالعه کرده اند، مبارزه حاد سیاسی در زندگی
ائمه را می توان تشبیه کرد به آن چیزی که در زندگی بنی العباس مشاهده می شد. البته
اگر کسی در زندگی بنی العباس و مبارزات آن ها دعوت آن ها مطالعه نکرده باشد این
تشبیه کاملا رسا و گویا نیست، همان جور چیزی در زندگی ائمه (ع) هم است، منتهی با
فرق های جوهری میان هدف بنی العباس با هدف ائمه و روش های آن ها با روش های ائمه و
اما شکل و نقشه کار تقریبا به هم نزدیک است لذا در بعضی از موارد می بینیم که این
دو جریان با هم مخلوط می شوند یعنی بنی العباس به خاطر نزدیکی طرز کارشان یا
تبلیغاتشان و دعوتشان با آل علی (ع) در مناطق در مناطق دور از حجاز و عراق است این
طور وانمود می کنند که همان خط آل علی هستند.

حتی لباس سیاه را که
مسِّوده در طلیعه دعوت بنی عباس در خراسان وری بر تن می کردند می گفتند: هذا
السواد حداد آل محمد و شهداء کربلا و زید و یحیی، یعنی این پوشش سیاه ، لباس ماتم
شهیدان کربلا و زید و یحیی است و عده ای حتی از سرانشان خیال می کردند که دارند
برای آل علی کار می کنند. یک چنین حرکتی در زندگی ائمه بودو. منتهی همان طور که
گفتیم با سه تفاوت عنصری در هدف و روش ها و در اشخاص . این معنای مبارزه سیاسی در
زندگی ائمه علیهم السلام است.

ترسیمی کلی از مبارزه
ائمه (ع)

در این جا لازم می
دانم اول ترسیمی کلی از مبارزه ی ائمه علیهم السلام ارائه دهم و بعد برگردیم به
بعضی از نمودارهای این مبارزه در حیات آن بزرگواران.

ترسیم کلی را در
دوران سه امام اول: یعنی امیرالمومنین و امام مجتبی و سید الشهدا علیهم السلام
فعلا مسکوت می گذارم. درباره آن ها بحث زیاد شده و تقریبا کسی شبهه ندارد که در
حرکت آن ها یک جهت گیری سیاسی وجود دارد. از دوران امام سجاد شروع می کنیم.

به نظر بنده از دوران
امام سجاد یعنی از سال شصت و یکم هجری تا سال 260 که دویست سال است سه مرحله را
داریم:

یک مرحله از سال 61
تا سال 135 یعنی شروع خلافت منصور عباسی است؛ که در این مرحله حرکت از یک نقطه
آغاز می شود و به تدریج کیفیت پیدا می کندِ، عمق پیدا می کند، گسترش پیدا می کند و
اوج می گیرد تا سال 135 که سال مرگ سفاح و خلافت منصور است وضع عوض می شود مشکلاتی
پدید می آید که تا حدود زیادی پیشرفت ها را متوقف می کند.

در یک مبارزه سیاسی
چنین چیزی پیش می آید در دوران مبارزات خودمان هم نظیر آن را مشاهده کردیم.

مرحله دیگر از سال
135 تا سال 203 یا 202 است که سال شهادت امام رضا (ع) است که حرکت و مبارزه از یک
نقطه بالاتر از سال 61 و عمیق تر و گسترده تر از آن منتهی با مشکلات جدیدی آغاز می
شود و رفته رفته اوج پیدا می کند گسترش پیدا می کند قدم به قدم به پیروزی نزدیک می
شود تا سال شهادت امام هشتم و این جا باز حرکت متقف میشود.

با رفتن مامون به
بغداد که یکی از فصل های بسیار دشوار در زندگی ائمه (ع) است فصل جدیدی آغاز می شود
که فصل محنت ائمه است با این که گسترش تشیع در آن روز ها بیش از همیشه بود به
اعتقاد بنده به محنت ائمه هم آن روزها بیش از همیشه بوده و این همان دورانی است که
به گمان بنده تلاش و مبارزه برای هدف بلند مدت است. یعنی ائمه بریا پیش از غیبت
صغری دیگر تلاش نمی کنند بلکه زمینه سازی می کنند و بعدها و این دوران از سال 204
ادامه پیدا می کند تا سال 260 که سال شهادت امام عسکری (ع)و شروع غیبت صغری است هر
یک از این سه دوره خصوصیاتی دارد که بنده اجمالا خصوصیات این دوره ها را عرض می
کنم.

دوره اول

دوره اول که دوره
امام سجاد و امام باقر و بخشی از دوران امام صادق (ع) است کار با دشواری فراوانی
آغاز میشود حادثه کربلا تکان سختی در ارکان شیعه بلکه همه جای دنیای اسلام وارد
کرد. قتل و تعقیب و شکنجه و ظلم سابقه داشت اما کشتن پسران پیغمبر و اسارت خانواده
پیغمبر و بردن این ها شهر به شهر و بر نیزه کردن سر عزیز زهرا(س) که هنوز بودند
کسانی که بوسه پیغمبر بر آن لب و دهان را دیده بودند. چیزی بود که دنیای اسلام را
مبهوت کرد کسی باور نمی کرد که کار به این جا بکشد اگر این شعری که به حضرت زینب
منسوب است درست باشد:

ما توهمّت یا شفیق
فوادی              کان هذا مقدرا مکتوبا

بی شک اشاره به این
ناباروی است و این برداشت همه مردم بود ناگهان احساس شد که سیاست ، سیاست دگری
است. سخت گیری از آن چه که تا حالا حدس زده می شد بالاتر است . چیزهای تصورنشدنی،
تصور شد و انجام شد. لذا رعب شدیدی تمام دنیای السلام را فراگرفت مگر کوفه را آن
هم فقط به برکت نوابین و بعد به برکت مختار و الله ان رعبی که در مدینه و در جاهای
دیگر بر اثر واقعه کربلا به وجود آمد حتی در مکه با این که عبدالله بن زبیر هم بعد
از چندی در آن جا قیام کرده بود رعب بی سابقه ای در دنیای اسلام بود. در کوفه و
عراق هم اگر چه حرکت توابین در سال 64 و 65 که شهادت توابین ظاهرا سال 65 است.
هوای تازه ای را در فضای گرفته عراق به وجود آورد اما شهادت همه آن ها تا نفر آخر
مجددا جو رعب و اختناق را بیشتر کرد و بعد از این که دشمنان دستگاه اموی یعنی
مختار و مصعب بن زبیر به جان هم افتادند و عبدالله زبیر از مکه، مختار طرفدار اهل
بیت را در کوفه هم نتوانست تحمل کند و مختار به دست مصعب کشته شد باز این رعب و
وحشت بیشتر شد و امیدها کمتر، و بالاخره وقتی عبدالملک بر سر کار آمد. بعد از مدت
کوتاهی تمام دنیای اسلام زیر نگین بنی امیه قرار گرفت با تمام قدرت و 21 سال هم
عبدالملک قدرت مندانه حکومت کرد.

ماجرای حرّه

در این جا لازم است
مخصوصا ماجرای حره اشاره کنم در سال 64 که سال حمله مسلم بن عقبه به مدینه است، که
آن هم باز موجب شد بیشتر رعب و وحشت ایجاد بشود و اهل بیت کاملا در غربت بیفتد.
جریان این حادثه به طور خلاصه این است که یزید در سال 62 جوانی از سرداران شام را
که بی تجربه بود بر مدینه گماشت و او برای این که شاید مدنی ها را با یزید مهربان
کند عده ای از اهل مدینه را دعوت کرد که بروند با یزید در شام ملاقات کنند این ها
بلند شدند و رفتند با یزید در شام ملاقات کردند یزید جایزه زیادی ( پنجاه هزار درهم
و صد هزار درهم) به آن ها داد ولی این ها که یا از صحابه و یا از اولاد صحابه
بودند وقتی دستگاه یزید را دیدند بیشتر نسبت به او متغیر و خشمگین شدند و به مدینه
برگشتند و عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه ادعای امارت کرد وقیام کرد و مدینه را
جدا از حکومت مرکزی اعلام کرد و یزدی هم مسلم بن عقیه را فرستاد و آن چنان فاجعه
ای در مدینه به بارآوردند که در کتب توازیخ فصل گریه آور و ستم بار را تشکیل می
دهد این هم بیشتر موجب شد که مردم احساس رعب و وحشت کنند.

انحطاط فکری

عامل دیگری در کنار
این رعب وجود داشت و آن انحطاط فکری مردم در سر تا سر دنیای اسلام بود که ناشی بود
از بی اعتنائی به تعلیمات دین در دوران بیست سال گذشته. از بس که تعلیم دین و
ایمان و تفسیر آیات و بیان حقائق از زبان پیامبر در دوران 20 سال بعد از سال 40
هجری به این طرف محدود شده بود مردم از لحاظ اعتقادات و مایه های ایمانی به شدت
پوچ و توخالی شده بودند. وقتی انسان زندگی مردم آن دوران را زیر ذره بین می گذارد
و آن را در لا به لای تواریخ و روایات گوناگون مورد ملاحظه قرار می دهد این مطلب
واضح می شود البته علما و قراء محدثین این مطلب واضح می شود البته علما و قرّا و محدثین
و مقدسین در جامعه بودند ( که درباره آن ها 
هم مطالبی عرض خواهم کرد) لکن عامه مردم دچار یک بی ایمانی و ضعفو اختلال
اعتقادی شدید شده بودند. کار به جائی رسیده بود که حتی بعضی از ایادی دستگاه خلافت
نبوت را زیر سوال می بردند. در کتاب ها آمده است که خالد بن عبدالله قسری که یکی
از از دست نشاندگان بسیار پست و دنی بنی امیه بود «کان يفضل الخلافه الي  النبوه» می گفت: خلافت از نبوت بالاتر است!
استدلالی هم که می کرد این بود که ایهما افضل؟خلیفه الرجل فی اهله او رسوله الی
اصحابه؟ شما یک نفر را جانشین خودتان در میان خانواده تان می گذارید این به شما
نزدیک تر است و یا آن کسی که به وسیله او پیامی برای کسی می فرستید؟ خوب پیداست آن
کسی که در خانواده خودتان می گذارید و خلیفه شما نزدیک تر به شما است پس خلیفه خدا
بالاتر از رسول الله است این را خالد بن عبدالله قسری می گفت و لابد دیگران هم می
گفتند. من در اشعار شعرای دوران بنی امیه وبنی عباس که فحص کردم دیدم از زمان
عبدالملک تعبیر خلیفه الله در اشعار تکرار شده که آدم یادش می رود که خلیفه، خلیفه
پیامبر هم هست. تا زمان بنی عباس هم ادامه داشت و در شعر بشار بن برد که درهجو
یعقوب بن داود و منصور گفته نیز همین تعبیر آمده :

ضاعت خلافتکم یا قوم
فالتمسوا       خلیفه الله بین الزق و العود

حتی وقتی هم می خواست
خلیفه را هجو بکند باز خلیفه الله می گفت! همه جا در اشعار شعرای معروف آن زمان
مثل جریر و فرزدق و نصیب و صدها شاعر بزرگ و معروف دیگر وقتی مدح خلیفه را می
سرودند خلیفه الله می گفتند این یک نمونه اعتقادات مردم است و ایمان این جور نسبت
به مبانی دین سست شده بود.

اخلاق مردم نیز به
شدت خراب شده بود. نکته ای را من در خلال مطالعه کتاب اغانی ابوالفرج بازیافتم و
آن این که در سال های ححدود 80 و 90 هجری تا 50 و 60 سال بعد از آن بزرگ ترین
خواننده ها ، نوازنده ها ، عیاش ها و عشرت طلب های دنیا یا از مدینه اند و یا از
مکه . هر وقت خلیفه در شام دلش تنگ می شد و هوس غنا می کرد و خواننده و نوازنده
برجسته ئی می خواست، کسی را از مدینه و یا مکه و مرکز خواننده ها و نوازنده های
معروف و مغنی و خنیاگران برجسته بود برای او می بردند!بدترین و هرزه سراترین شعرا
در مکه و مدینه بودند.

مهبط وحی الهی و
زادگاه اسلام مرکز فحشاء و فساد شده بود خوب است ما این حقايق تلخ را درباره مدینه
و مکه بدانیم. متاسفانه در آثار رایج ما از زندگی ائمه از چنین چیزها اثری نیست.
در مکه شاعری بود به نام عمر بن ابی ربیعه، یکی از ان شاعرهای عریان گوی بی پرده
هرزه و البته در اوج قدرت و هنر شعری. ( داستان های او و این که این قبیل شاعران چه
می کردند یک فصل ننگینی از تاریخ غمبار آن روزگار است و  طواف و رمی جمرات دیگر مشاهد مقدس شاهد هرزگی و
فساد آن ها است و شعر:

بدالی منها معصم حین
جمّرت          و کف خضیب زينّت ببنان

فوالله ما ادری و ان
کنت داریا           بسبع رمین الجمران
بثمان

که در مغنی خوانده
ایم مربوط به همین اوضاع است وقتی ابن عمر بن ابی ربیعه راوی می گوید: در مدینه
عزای عمومی شد و در کوچه های مدینه مردم می گریستند!! هر جا می رفتی مجموعه هائی
از جوان ها نشسته بودند و تاسف می خوردند بر مرگ عمر بن ابی ربیعه!! کنیزکی را
دیدم که دنبال کاری می رود و همین طور اشک می ریزد و گریه و زاری می کند تا رسید
به جمعی از جوانان گفتند: جرا این قدر گریه می کنی؟ گفت به خاطر این که این مرد از
دست ما رفت یکی گفت غصه مخور شاعر دیگری در مکه هست به نام حارث بن خالد مخزومی او
هم مثل عمر بن ابی ربیعه شعر می گوید و یکی از شعرها ی او را خواند وقتی کنیزک این
شعر را شنید اشک های خود را پاک کرد و گفت: «الحمد الله الذی لم یخل حرمه» خدارا
شکر که حرمش را خالی نگذاشت!! این وضع اخلاقی مردم مدینه نبود. داستان های زیادی
را شما می بیند از شب نشینی های مردم مکه و مدینه و نه فقط در بین افراد طبقه پست
و پائین بین همه جور مردم. آدم گدای گرسنه ی بدبختی مثل اشعب طمّاع معروف که شاعر
و دلقک بود، و مردم معمولی کوچه بازار تا آقازاده های معروف قریش و حتی بنی هاشم
که من مایل نیستم از آن ها اسم بیاورم. چهره های معروفی از آقازاده های قریش چه
زنان و چه مردان جزء همین کسانی بودند که غزق در این فحشاء بودند و در زمان امارت
همین شخص (حارث بن خالد) روزی عایشه بنت طلحه در حال طواف بود و این امیر به او
تعلق خاطری داشت وقت اذان شد، آن خاتم پیغام داد که بگو اذان نگویند تا من طوافم
تمام شود او دستور داد اذان عصر نگویند به او ایراد کردند که تو برای خاطر یک نفر
که دارد طواف می کند می گوئی نماز مردم را تاخیر بیاندازند؟ گفت به خدا اگر تا
فردا صبح هم طوافش طول می کشید می گفتم اذان نگویند.

فساد سیاسی

این وضع آن روزگار
است آن وضع فکری؛ این وضع فساد اخلاقی و به جز این دو فساد سیاسی… که این هم یک
عامل دیگر بود: اغلب شخصیت های بزرگ سردرآخور تمنیات مادی که به وسیله رجال حکومت
برآورده می شد داشتند. شخصیت بزرگی مثل محمد بن شهاب زهری که خودش قبلا شاگرد امام
سجاد(ع) هم بود به آن چنان وضعی می افتد که آن نامه معروف امام سجاد(ع) به وی صادر
می شود که در حقیقت نامه ای است برای تاریخ و نشان دهنده این است که او به چه
وابستگی هائی دچار بوده است و امثال محمد بن شهاب زیاد بودند مطلبی را مرحوم مجلسی
رضوان الله علیه نقل می کند از ابن ابی الحدید که تکان دهنده است.

اول مجلسی علیه
الرحمه در بحار از قول جابر نقل می کند که امام سجاد فرمودند:ما ندري کيف نصنع
بالناس، إن حدَّثنا هم بما سمعنا من رسول الله ضحکوا (نه فقط قبول نمی کنند ، بلکه
به تمسخر می خندند) و ان سکتنا لم یسعنا. بعد ماجرائی را ذکر کردند که حضرت حدیثی
را نقل می کند برای جمعی ، کسی در بین آن جمع بود استهزا  کرد و قبول نکرد بعد درباره سعید بن مسیب و
زهری می گوید که از منحرفین بودند (که البته در مورد سعید بن مسیب بنده قبول نمی
کنم و دلائل دیگری هست  که وی جزء حواریون
امام بوده اما در مورد زهری و خیلی های دیگر همین طور است) بعد می گوید ابن ابی
الحدید عده زیادی از شخصیت ها و بیت منحرف بودند و آن گاه از امام سجاد (ع) روایت
می کند که فرمودند: ما بمکه و المدینه عشرون رجلا یحبوننا. بیست نفر در همه مکه و
مدینه نیستند که ما را دوست داشته باشند. در این وضع در دوران امام سجاد(ع) است در
آن وقتی که ایشان می خواهد کار عظیم خود را شروع کند و این همان دورانی است که
امام صادق (ع) بعد ها فرمودند: ارتد الناس بعدالحسین الا ثلاثه. یعنی بعد از
ماجرای عاشورا فقط سه نفر ماندند و سه نفر را اسم می آورد که ابوخالد الکابلی یحیی
بن ام الطویل و جبیر بن مطعم اند (البته علامه شوشتری احتمال می دهند که جبیر بن
مطعم درست نیست و حکیم ابن جبیر بن مطعم است در بحار روایاتی هم هست که چهار نفر
را ذکر می کند و در بعضی از روایات پنج نفر را که این ها با هم قابل جمعند) این
وضع امام سجاد (ع) که در چنین زمین قفری آن حضرت مشغول کار خودشان می شوند.

 

/

فتنه و ایمان

آيت الله محمدي
گلپايگاني

«قرآن و سنن الهي در
اجتماع بشر»

فتنه و ایمان

فتنه دارای دو چهره ،
فتنه الحاد آفرین، اشد و اکبر از قتل است ام هانی خواهر امیرالمومنین (ع)روایتی در
باب فتنه دارد. فتنه الحادآفرین در شکل های مختلف مورد بهره برداری ائمه کفر و
استعمار است و از آن جمله در شکل قوانین ابلیسی خصوصا در امور آموزش و پرورش و
مراکز علمی و رسانه های گروهی و القاء شبهات ببهانه بحث آزاد و غیره که جملگی در
عنوان افساد فی الارض داخل است و کیفر عامل آن ها کیفر محارب است. عنوان مفسد فی
الارض اعم مطلق از عنوان محارب است. چرا آیات کیفر محارب و مفسد در ذیل قصه هابیل
و قابیل آمده؟ آیا عنوان ارجاف یعنی شایعه پراکنی علیه دولت حقی که در قرآن آمده
است از مصادیق فتنه و افساد روی زمین است؟ اشاره اجمالی به مرجفون فی المدینه و
کیفر سخت و دشوار شایعه سازها و دروغ پراکن ها و اخطار قهر آمیز قرآنی آیا اخطار
قانونی نیست؟ دولت مردان و مسولان حکومت اسلامی بدانند…

چنان که گفتیم فتنه
دارای دو چهره و دو رو دارد از یک رو به خداوند متعال انتساب دارد و از روی دیگر و
چهره دومش به خلق با آن روی و چهره که به حق تعالی حکمت و مصلحت نظام آفرینش است که
وجود فتنه و گدازه اختیار و امتحان در تکمیل فرد و جامعه از سنت های ضروری الهی
است که به قدر محال در این زمینه بحث و گفت و گو کردیم.

و با آن روی و چهره
که به غیر خدا نسبت می یابد و انسان یا شیطان و یا دیگری فاعل فتنه است چهره و وجه
گمراهی و شقاوت است و گناه و وز مترتب بر فتنه ای که موجب ضلال از صراط مستقیم و
خروج از دین است، و از گناه وزر مترتب بر قتل نفس محترم شدیدتر و عظیم تر است و چه
قتل نفس به غیر حق مایه حرمان مقتول از استمرار حیات طبیعی است و احیانا سبب علو
درجاتش می شود.

ولی فتنه الحاد آفرین
مایه بدبختی ابدی و خلود در آتش غضب خداوند شدید العقاب می شود و مفتون ملحد برای
همیشه از بهره وری از نعمت های جان نواز و لقاء پروردگار محروم و محجوب است و همین
است معنای آیه کریمه«4èpuZ÷FÏÿø9$#ur ‘‰x©r& z`ÏB È@÷Gs)ø9$#»
(بقره، 191)  و آیه کریمه :«èpuZ÷GÏÿø9$#ur çŽt9ò2r& z`ÏB È@÷Fs)ø9$#»
(البقره ، 217)

فتنه مشرکین نسبت به
مومنین که مورد نزول آیات مزبور است فقط بیان مصداق و جزئی از قاعده فراگیر است که
آیات شریفه افاده فرموده اند و میزان و مناز در این قسم از فتنه همانا الحاد
آفرینی فتنه و اخراج مفتون از دین است در هر شکل و قیافه ای که باشد در شکل اذیت و
شکنجه یا غیر آن.

مشرکان مکه با القاب
شبهات و ایجاد انواع آزارها و شکنجه ها کوشش می کردند تا مومنان را ملحد نموده و
از ایمان بیرونشان کنند، وجود سرشار از ایمانشان را تهی کرده و به صورت کهنه
انبانی پر از استخوان بلکه مملو از کفر و عصیان درآورند، چنان که فتنه ها و شکنجه
های طاقت فرسای به عمار و یاسر و سمیه و عبدالله برادر عمار و بلال و صهیب و خباب
بن ارث مشهور است که همچون کیمیایی وجود آنان را به وجود متعالی مغبوط مبدل ساخت.

عمار متکرراً با آتش
شکنجه می شده و بر او داغ می نهادند که از اسلام برگردد و پیمبر گرامی (ص) هنگامی
که گذارش بر وی می افتاد، آثار داغ ها و شکنجه های با اتش در بدن عمار همچون لکه
های برص مشاهده می کرد.

از ام هانی خواهر
امیر المومنین (ع)نقل می شد که گفت: عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه و برادرش
عبدالله در راه خداوند متعال با آتش، شکنجه می شدند، و گذار رسول الله (ص) بر آنان
فتاد فرمودند: «صبرا آل یاسر صبرا آل یاسر فان موعدکم الجنه» و در روایتی : «صبرا آل
یاسر اللهم اغفرلآل یاسر و قد فعلت».

یاسر زیر شکنجه چنانی
شهید شد و سمیه آن زن پیر سال خورده سرشار از عشق و ایمان به خداوند متعال را
طوفان شکنجه های گوناگون هک شدیدترینش همانا تهمت هائی بود که بوجهل به وی روا می
داشت نلغزاند، و آن پیربرنا دل به نور ایمان در این پیکار، همچون بنیانی مرصوص،
استوار ماند، و سرانجام بدترین و بی شرمانه ترین کیفیت کشتن را که امتیازی است بری
او بر وی روا داشتند و فاتحانه به «دارالسلام» عند ربهم شتافت.

و بلال به دست امیه
بن خلف انواع شکنجه ها از آن جمله گشنگی ها و تشنگی ها را چشیده و در چنین حالی او
را بر ماسه  های گداخته می انداخت و سنگی
گران بر شانه اش می نهاد و بدو می گفت: یا مردان یا برگشت از اسلام و پرستیدن لات
و عزی و گاهی ریسمان بر گردن وی می افکند و به دست اطفال ببازیگری می داد.

و از خباب بن ارت نقل
شده که گفت: روزی با آتش افروخته در شانه ام شکنجه می شدم ناگهان آتش فروزان با
جوشش روغن شانه ام به خاموشی گرائید!

و اما مفتون ملحد
چنان که گفتیم برای همیشه از لقاءالله تعالی محجوب است، و چنین فتنه سعادت سوز و
شقاوت آفرین در منطق وحی اشد  و اکبر از
قتل نفس به غیر حق است در صورتی که قتل نفس محترم در منطق قرآن کریم به منزله قتل
همه مردم است:

«`tB Ÿ@tFs% $G¡øÿtR ΎötóÎ/ C§øÿtR ÷rr& 7Š$|¡sù ’Îû ÇÚö‘F{$# $yJ¯Rr’x6sù Ÿ@tFs% }¨$¨Z9$# $Yè‹ÏJy_ ô» ( المائده ، 32)

بهره برداری
استعمارگران از فتنه الحاد آفرین

فتنه الحاد آفرین
همان گونه که گفتیم متشکل به اشکال مختلفی می شود که شکلی از آن در هیئت ایذاء و
شکنجه می باشد و نمونه ای را یادآور شدیم و اشکال فریبنده دیگری دارد که در مورد
بهره برداری ائمه کفر و استعمارگران گردیده می گردد مانند شکل های متنوع قوانین
الحادی خصوصا در امور آموزش و پرورش و مراکز علمی و رسانه های گروهی ، و شکل های
مختلف اشاعه فحشاء و منکرات و امور سکسی و بی عفتی و انحراف اخلاقی و ترویج باطل و
القاء شبهات و بحث آزاد و بی قید به بهانه دموکراسی ، و ساخت  و پخش مواد مخدر و مشروبات حرام و کشف حجاب و
اختلاط دختران و پسران و مردان و زنان و تاسیس عشرتکده ها و قمارخانه ها و
استخرهای شنا و انتشار نشریات گمراه کننده و احتکار اجناس مورد نیاز ضروری مردم و
سوزاندن خرمن ها و نظائر این ها به قصد مقابله با حکومت حق و اخراج مردم از ایمان
و اسلام انجام پذیرد و عامل چنین فتنه ای مفسد فی الارض است و کیفر وی همان کیفر
محارب است این توضیح که در ذیل آیه کیفر محارب و مفسد می گوید:

«$yJ¯RÎ) (#ätÂt“y_ tûïÏ%©!$# tbqç/͑$ptä† ©!$# ¼ã&s!qߙu‘ur tböqyèó¡tƒur ’Îû ÇÚö‘F{$# #·Š$|¡sù br& (#þqè=­Gs)ム÷rr& (#þqç6¯=|Áム÷rr& yì©Üs)è? óOÎgƒÏ‰÷ƒr& Nßgè=ã_ö‘r&ur ô`ÏiB A#»n=Åz ÷rr& (#öqxÿYムšÆÏB Ç Úö‘F{$# …» 4  (المائده ، 33)

یعنی: همانا کیفر
کردار کسانی که به محاربه با خدا و رسولش بر می خیزند و در فساد روی زمین می کوشند
قتل مفتضحانه یا دار آویز رسواگرانه یا بریدن دست ها و پاهایشان به نحو خلاف یا
نفی از روی زمین است.

آیه شریفه در خلال
بحث از سیئات اخلاقی یهود و بیان فتنه گریهای آنان آمده است آن گروه از یهودیانی
که وجودشان لبریز از حسد و عداوت بر پیمبر گرامی اسلام (ص) و سلم بوه و هست و در
همه اطوار و ادوار تاریخ اسلام مایه فتنه و خون ریزی میان مسلمین بوده و می باشند.

قرآن کریم در خلال
بحث مزبور یهودیان را به قصه دو فرزند آدم هابیل و قابیل توجه می دهد که هر دو
قربانی به منصّه استان قرب پروردگار آوردند ولی نیت پاک و اخلاص یکی موجب قبول
قربانی وی شد و سوء ادب و خبث طینت آن دیگری سبب حرمان قبولی قربانیش گردید و آتش
تفتیده رشک و حسد و جمره گداخته خشم و غضب در وی زبانه کشید و خرمن عمر برادرش را
سوزاند و خود در جرگه زيان کاران داخل شده باشد که یهودیان و هر عبرت پذیری در این
قصه نیک بیندیشد و دریابند که انسان طبعا فرزونی طلب و متجاوز است زیرا مفطور بر
عشق به کمال است و از هر نقصی گریزان است : «فطره الله التی فطر الناس علیها» و
همین سرشت است که او را بر رشک بردن و هیچ راه خلاصی برای انسان از این نهاد تجاوز
نیست مگر با پیروی از دین حنیف که قائد و سائق انسان در متن صراط مستقیم است.

پس دین حنیف و به
عبارتی روش و نظام منطبق با آفرینش یگانه تامین کننده سعادت انسان ها است و ستیزه
با آن ستیزه مستقیم با مقتضای ربوبیت تعالی و رسالت سفیر مکرم او است و مال ستیزه
گر دوری و حرمان از لقاء الله که عین عذاب دردناک است می باشد و کیفر دنیوی آن یکی
از کیفرهای چهارگانه مذکوئر در آیه است.

محارب کیست؟

محارب مشتق از حرب
است و حرب ضد یا نقیض سلم است این که گفته می شود فلانی آدم سلمی است یعنی دیگران
از ایذاء و تجاوز در امانند و او خوفی بر مال و عرض و جان ندارند و به حکم تقابل،
حرب عبارت است ازایجاد خوف و سلب آرامش و امینت مردم که طبعا همراه با آلت و وسیله
اضافه است و بنابراین محارب مرادف با مقاتل نیست بلکه کسی است که به وسیله ای از
وسائل سبب خوف مردم می شود و امنیت نظام صالح را متزلزل می کند.

نسبت بین افسار و
محاربه

و اما فساد نقیض صلاح
است و راغب مفردات می گوید فساد بیرون رفتن چیزی از حد اعتدال است و علیهذا افساد
در روی زمین خارج ساختن دین حنیف و نظام الهی سعادت آفرین از حد اعتدال است چه این
افسار با ایجاد رعب و وحشت با آلت خوف زا می باشد یا بدون آن، و از این رو نسبت
بین افسار  در روی زمین و بین محاربه نسبت
عموم و خصوص مطلق است یعنی بر هر چه که محاربه صدق می کند افساد نیز صادق است ولی
بر شکل های گوناگون فریبنده الحادآفرین که نمونه هائی را ذکر نمودیم، افساد صادق
است وئ محاربه بر آن ها صدق نمی کند بلکه اکثر آن امور برای اهل فسوق چون آب جهت
ماهی است نه فقط همراه با رعب و ترس نیست که مایه انس و طیب خاطر و آرام بخش درون
تیره و فاسد آن ها است.

مرجفان و شایعه
پراکنان

به نظر می آید که
عنوان ارجاف: شایعه پراکنی علیه رزم و رزمندگان به قصد تضعیف حکومت اسلامی از طریق
ایجاد تشویق و اضطراب در مردم از مصادیق فتنه و افساد در روی زمین است که در عصر
رسول الله (ص) این عمل ابلیسی را برخی از عافیت طلب های خناس لیبرال انجام می
دادند؛ این فرومایگان مسخ شده ، علاوه بر این که در غیبت رزم آوران فی  سبیل الله متعرض نوامیس اهل ایمان می شدند و در
معبرها و کوچه و پس کوچه ها با آنان متلک می گفتند و مزاحمت فراهم می آوردند باشد
که روحیه صبر و صلابت را در آنان بشکستند و مالاً دولت اسلامی را دچار وهن کنند؛
شایعه سازی می نمودند و اخبار دروغ جعل می کردند و می گفتند تجهیزات دشمن بسیار
قوی و جمعیتشان فوق العاده زیاد بوده و قشون مدینه چون اندک بود جملگی متلاشی و
نابود شدند و از این قبیل ترهات با این گونه دروغ پراکنی و شایعه سازی می خواستند
تشویش و اضطراب در مردم پدید آرند و بالنتیجه فتور و سستی در صفوف پیکارگران فی
الله ایجاد کنند و خشم ملتهب کفر سوز سپاهیان اسلام را به خاموشی کشانند، و دیو
گرفتار شده در لهیب غضب حزب الله را خلاصی بخشند که این خطار جاودانی از اسم مبارک
قهار بر قلب رسول الله (ص) نازل گردید:«ûÈõ©9 óO©9 ÏmtG^tƒ tbqà)Ïÿ»oYßJø9$# tûïÏ%©!$#ur ’Îû NÎgÎ/qè=è% ÖÚt¨B šcqàÿÅ_ößJø9$#ur ’Îû ÏpuZƒÏ‰yJø9$# š¨ZtƒÎøóãZs9 öNÎgÎ/ ¢OèO Ÿw štRrâ‘Îr$pgä† !$pkŽÏù žwÎ) Wx‹Î=s% šúüÏRqãèù=¨B ( $yJuZ÷ƒr& (#þqàÿÉ)èO (#rä‹Ï{é& (#qè=ÏnFè%ur Wx‹ÏFø)s? » اگر منافقان و بیمار دلان و شایعه پراکنان در
مدینه علیه رزم رزمندگان از این اعمال خناسی باز نیاستند حتما ترا بر آنان می
شورانیم که در کم ترین مدت به مجاورتشان در مدینه خاتمه دهی اینان ملعونند هر جا
که باشند باید ماخوذ شوند و به دشوارترین قتل نابود گردند.

هشدار به دولت مردان
و مسولان

این اخطار قهر آمیز
(اخطاری که هیچ گونه توانی و مسامحه و بی تفاوتی در حریمش جرات عرضه ندارد) در حفظ
مرز امنیت داخلی کشور اسلامی باید نصب العین حکومت اسلامی باشد، بی تفاوتی و باین
دستور الهی و هر دستور دیگر الهی به بهانه این قانونی نیست اگر چه قرآنی است همراه
با ندامت و پشیمانی است باید دولت مردان و مسئولان حکومت اسلامی بدانند:

رگ رگ است این آب
شیرین و آب شور

                                بر خلایق می رود
تا نفخ صور

و این آب شور ارجاف و
شایعه سازی لیبرال خناس تا ظهور حکومت عدل جهان شمول ولی الله الاعظم امام زمان (عج)
در جریان بلکه در عصر حکومت آن جان جهان نیز جاری است و این خود یک سنت تغییر
ناپذیر الهی است که حاملان رسالات بدان مبتلا بوده و هستند و خواهند بود.

قال الله تعالی:«$¨B ãA$s)ムy7s9 žwÎ) $tB ô‰s% Ÿ@‹Ï% È@ߙ”=Ï9 `ÏB y7Î=ö7s% 4»  (
فصلت ، 43) و این روش اهریمنی و حق شکنی از آن اسلاف «ملعونین» در منطق قرآن به
اخلاف اخوان الشیاطین در اعصار متوالی با تواصی و سفارشات اکیده بمیراث رسیده  می رسد و صدق الله العی العظیم:«y7Ï9ºx‹x. !$tB ’tAr& tûïÏ%©!$# `ÏB NÎgÎ=ö7s% `ÏiB @Aqߙ§‘ žwÎ) (#qä9$s% íÏm$y™ ÷rr& îbqãZøgxC  (#öq|¹#uqs?r& ¾ÏmÎ/ 4 ö@t/ öNèd ×Pöqs% tbqäî$sÛ »  (ذاریات 53-52)

باری توافق مفسدان در
کیفیت پیکار با حکومت حق و عدل در طول تاریخ یک اصل مسلم قرآنی است و اختلاف قوام
و ملل و فاصله های زمانی و مکانی تفاوت های منطقه ای و جغرافیائی، کمترین تاثیری
در دگرگونی یا تغییر تشابه مفسدان در روش اهریمنی و حق کشی نداشته. جمعی حسود و
مبتلا به بیماری هذیان بزرگ منشی در زیّ روحانیت و گروهی در هیئت روشن فکری و
لیبرالی و گروهی … با وسائل مختلف و از آن جمله با ارجاف و شایعه سازی و انتشار
اکاذیب و نشریات مزورانه و مدل سانه جهت تضعیف حکومت حق و عدالت قیام و اقدا کرده
اند و لکن «لا یحیق المکرالسی الا باهله»

 

/

معاد

آیت الله حسین نوری

 

معاد

اصول سه گانه دین
اسلام

ارتباط با معاد با
سرنوشت انسان انسان

تاثیر ایمان به معاد
در عمل

اصول دین عقلی است

 

چنان که در یک
ساختمان دو قسمت مشخص وجود دارد یکی پایه و زیر بنا و دیگری خود ساختمان و همچنین
در یک درخت ریشه و شاخه موجود است دین اسان نیز از این دو قسمت :

1.               
اصول دین

2.               
فروع دین

به وجود آمده است که
اصول دین به منزله زیر بنای ساختمان و ریشه درخت است و فروع دین مانند ساختان و
شاخه های درخت می باشد.

اصول دین با گرایش
قلبی ارتباط دارد و اعتقاد و ایمان به ان وظیفه دل و نیروی درک انسان است و فروع
با عمل انسان مربوط می گردد و باید عملا مورد رعایت قرار بگیرد

اصول دین سه تا است

1.               
توحید

2.               
نبوت

3.               
معاد

ما به توفیق خداوند
بحث خود را این جا در باره اصل سوم یعنی معاد آغاز می کنیم معاد مصدر میم به معنای
عود و بازگشتن است و منظور از آن این است که زندگی انسان پس از مرگ و همچنین نتیجه
اعمال وی در صحنه دیگری به او بر می گردد که معاد نه تنها از اصول دین اسلام است
بلکه در کلیه ادیان الهی به عنوان یک اصل شناخته شده است.

باید دانست که موضوع
معاد از دو جهت برای انسان حائز اهمیت می باشد:

1.               
از جهت این که با
سرنوشت انسان ارتباط دارد و انسان به دانستن سرنوشت خود علاقه مند است و لذا انسان
می خواهد بداند چند روز زندگی دنیا است و به واسطه مردن طومار زندگی وی در هم
پیچیده می شود و پرونده زندگی جاوید است و مرگ به معنای نابود شدن نیست بلکه عامل
انتقال از صحنه ای به صحنه دیگر که با اعمال وی ارتباط دارد می باشد؟

باید توجه داشت که در
این مورد براهین معاد این مطلب را اثبات می کند که انسان دارای زندگی جاویدان است
و انسان نه تنها با مردن نابود نمی شود بلکه بیدار تر و هشیارتر می گردد و در پرتو
این هشیاری و بیداری به زندگی خود در جهان دیگر ادامه می دهد.

هر چند بدن انسان
معمولا بعد از مرگ می پوسد و اعضا بدن از هم جدا و متلاشی می شود و به صورت یک مشت
خاک در می آید و این یک مشت خاک ممکن است جزء خاک ها بیابان  با جز ء ساختمان ها شود یا در اعماق دریا قرار
بگیرد ولی روح انسان که شخصیت و اساس زندگی وی وابسته به ان است هم چنان پس از مرگ
باقی می ماند و به زندگی خود به تناسب اعتقادات و اخلاق و اعمالی که در زندگی دنیا
داشته است در عالم دیگری به نام عالم برزخ در جسم مخصوص که قالب مثالی نامیده می
شود. ادامه می دهد تا روزی که روز قیامت نام دارد خداوند متعال با علم و قدرت خود
ذرات آن بدن را در هر جا که باشد جمع می کند و دوباره کالبد وی را تشکیل می دهد و
روح او را با آن مرتبط می سازد تا درباره اعمال وی که بایگانی و در خزینه با امانت
خداوندی نگهداری شده است قضاوت عادلانه صورت بگیرد  بر آن اساس زندگی خود را سرانجام در بهشت یا
جهنم به دست بیاورد.

2.               
از جهت تاثیری که در
اعمال انسان در زندگی دارد چه این که انسان می خواهد بداند که آیا کارهای نیکی که
بر اساس عقل و دین آن ها را برای خود وظیفه ای تشخیص داده و در زندگی به انجام آن
ها پرداخته دارای پاداشی در جهان دیگر می باشد یا نه ؟ و کارهای ناپسندی که عقل و
دین ارتکاب آن ها را ناروا می دانسته است از او سر زده است کیفر و مجازات در صحنه
دیگر می باشد یا نه؟ آیه به ستم ها و تجاوزهائی که قدرت مندان در پهنه این دنیا
درباره مظلومین مرتکب می گردند در صحنه دیگری رسیدگی می شود آیا احقاق حق صورت
خواهد گرفت یا نه ؟ آیا انتقام مظلومین از ظالمان کشیده خواهد شد یا نه ؟ و آیا
اعمال انسان مانند بذری است که در مزرعه این جهان کشته می شود و در جهان دیگری این
بذرها به ثمر خواهد رسید ؟

یا این که کارهای وی
مانند دانه هائی است که بر روی سنگ ها پاشیده شده و در دل صخره ها و در دل پهنه
بیابان های شوره زار ناپدید می شود که هرگز به ثمر نخواهد رسید؟

لازم است بدانیم که
در این مورد نیز براهین معاد چنان که بذکر آن ها با توفیق الهی خواهیم پرداخت این
حقیقت را با روشنی اثبات می کند که گفتار یا کردار کوچک یا بزرگ کم یا زیاد هرگز
گم و نابود نمی شود بلکه در مزرعه این جهان کشته می شود و روزی آثار ومیوه های همه
آن ها ظاهر و متجلی خوهد شد و برای کردار ها و گفتارهای انسان ها پرونده های دقیق
از جانب خداوند تشکیل و دستگاه های ضبط و بایگانی و فیلم برداری حساس دنبال این
اقوال و اعمال در جریان است و هیچ عمل بدون کیفر نخواهد ماند و با بررسی دقیق
انتقام مظلومان و محرومان از ستمگران و مستکبران کشیده خواهد شد.

در این مورد برای
بیان این مطلب از بیان رسای قرآن مجید کمک می گیریم که می فرماید:

«¢Óo_ç6»tƒ !$pk¨XÎ) bÎ) à7s? tA$s)÷WÏB 7p¬6ym ô`ÏiB 5AyŠöyz `ä3tFsù ’Îû >ot÷‚|¹ ÷rr& ’Îû ÏNºuq»yJ¡¡9$# ÷rr& ’Îû ÇÚö‘F{$# ÏNù’tƒ $pkÍ5 ª!$# 4 ¨bÎ) ©!$# ì#‹ÏÜs9 ׎Î7yz »[1] ای فرزند
من ( لقمان به فرزند خود می گوید) اگر اعمال خوب و بد مردم به اندازه خردلی در دل
سنگ یا اوج آسمان ها یا در اعماق زمین پنهان باشد خداوند همه را به حساب می آورد
که خداوند بر همه چیز دانا و آگاه است.

اصول دین عقلی است

باید دانست که اصول
دین به طور کلی عقلی است یعنی بر اساس براهین عقلی استوار گردیده است و لذا لازم
است هر فردی در آن تحقیق کند و با درک و عقل خود با براهینی که درباره هر یک از آن
وجود دارد آشنا شود و بر ان اساس آن را بپذیرد و گرایش قلبی نسبت به آن پیدا کند و
این دلائل و براهین ان قدر محکم و استوار است که حقیقت امر برای هر فرد عاقل و
منصف که در این راه گام بردارد به طور کامل روشن می گردد و لذا در اصول دین تقلید
و تعبد هرگز صحیح نیست.

و مطالبی که در قرآن
کریم و نهج البلاغه و سایر اثار دینی درباره اثبات اصل معاد آمده است همه آن ها
تایید و تثبیت حکم عقل است.

ما با تفضّل و توفیق
خدای بزرگ در ادامه این بحث در شماره آینده به ذکر براهین معاد خواهیم پرداخت.

 



[1]
.لقمان ، 16

/

بررسی آیه میثاق

هدایت در قرآن

بررسی آیه میثاق

آیه الله جوادی آملی

 «øŒÎ)ur x‹s{r& y7•/u‘ .`ÏB ûÓÍ_t/ tPyŠ#uä `ÏB óOÏd͑qßgàß öNåktJ­ƒÍh‘èŒ öNèdy‰pkô­r&ur #’n?tã öNÍkŦàÿRr& àMó¡s9r& öNä3În/tÎ/ ( (#qä9$s% 4’n?t/ ¡ !$tRô‰Îgx© ¡ cr& (#qä9qà)s? tPöqtƒ ÏpyJ»uŠÉ)ø9$# $¯RÎ) $¨Zà2 ô`tã #x‹»yd tû,Î#Ïÿ»xî ÷rr& (#þqä9qà)s? !$oÿ©VÎ) x8sŽõ°r& $tRät!$t/#uä `ÏB ã@ö7s% $¨Zà2ur Zp­ƒÍh‘èŒ .`ÏiB öNÏdω÷èt/ ( $uZä3Î=ökçJsùr& $oÿÏ3 Ÿ@yèsù tbqè=ÏÜö7ßJø9$#[1]».

ای (پیامبر) به یاد
آور هنگامی که پروردگارت از صلب آدمی زادگان ذریه آنان را بر گرفت و آن ها را بر
خویشتن گواه ساخت و فرمود آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: آری گواهی می دهیم
برای این که در قیامت نگوئید ما از این مساله ( خداشناسی و توحید) غفلت داشتیم یا
نگوئید پدرانمان پیش از ما به شرک گرائیدند و ما هم که فرزندانی پس از آنان بودیم
(چاره ای جز پیروی از آن ها نداشتیم) آیا ما را به آن چه گرایش گران به باطل عمل
می کنند کیفر می نمائی؟

تفسیر آیه میثاق

آیات فوق از آیات
میثاق شمرده می شود و از این نظر که اخذ میثاق به همراه علت آن بیان شده است مشابه
آیه ای است که درباره خبر فاسق در سوره مبارکه حجرات وارد شده است: یا ایها الذین
آمنوا جاءکم فاسق بنبا فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم
نادمین. ای کسانی که ایمان آورده اید چنان چه فاسقی خبری برایتان آورد درباره آن
تحقیق کنید تا مبادا از روی جهالت به جمعی آسیب برسانید و سپس آن چه از شما سر زده
است، پشیمان گردید.

چنان چه ملاحظه می
کنید در ایه فوق علت تحقیق از درستی و نادرستی خبر رسیده از سوی فاسق بیان شده
است، در آیه میثاق نیز علت میثاق به این صورت تبیین شده است که مشرکان در قیامت
نگویند، از خداشناسی و توحید بی خبر بوده و یا این که تربیت خانوادگی و محیط شرک
آلود اجتماعی! شرک به خدا را بر آنان تحمیل نموده است.

ضمنا از آیات یاد شده
دو مطلب زیر استفاده می شود:

1.               
تعلیل در آیه ،
عمومیت داشته و بنابراین اخذ میثاق مربوط به تمام انسان ها است چه این که اگر اخذ
میثاق از عده ای معین به عمل می آمد برای دیگران جای عذر در قیامت باقی می ماند و
این معنا با عمومیت تعلیل سازگار نیست.

2.               
گرفتن میثاق به صورتی
انجام پذیرفته که برای احدی جای ابهام باقی نماند تا در نتیجه بتواند در روز قیامت
بر خداوند احتجاج نماید.

بنابراین آیات مزبور
درباره میثاقی است که خداوند از بنی آدم درباره یکتائی و وحدانیت خویش گرفته است
ولی این میثاق چگونه و در کجا اخذ گردیده است هیچ گونه اشاره ای در آیه نشده است.

البته در بعضی از
روایات این خصوصیات به این صورت توضیح داده شده که گرفتن میثاق هنگامی به عمل آمده
که ذریه آدم از خود او یا از گل وی بیرون آمدند و آن گاه به آنان خطاب شد: الست
بربکم ، آیا من پروردگار شما نیستم؟ همگی پاسخ دادند «بلی شهدنا،» آری شهادت می
دهیم و سپس به صلب آدم بازگشتند.

ولی انطباق این
روایات بر آیات میثاق مشکل است، زیرا در آیه عبارت من ظهورهم آمده یعنی ذریه بنی آدم
در صورتی که روایات یاد شده به خارج شدن ذریه آدم از گل آدم یا از خود او اشاره
شده است و گذشته از آن در بعضی از این روایات راوی مجهول بوده و شناخته نشده است.
و آنگهی با آیه «اوتقولوا انما شرک اباونا من قبل..» انطباق پیدا نمی نماید، زیرا
اگر ذریه همان هائی باشند که از صلب حضرت آدم اخراج شدند ، دیگر نمی تواند بگویند
شرک ما به دلیل تبعیت از پدران بود چه این که در این صورت حضرت آدم پدر آن ها است
و او موحد و داعی به توحید بوده است نه مشرک و از طرفی دیگر بر او «اَب» اطلاق می
شود نه آباء بنابراین، روایات مزبور نه با صدر آیه سازگار است و نه با ذیل آیه و
نمی توان با تّکاء آن ها به تفسیر آیه پرداخت.

نفی عالم ذر

دلیلی عقلی نیز
برخلاف آن است مرحوم امین الاسلام طبرسی در تفسیر مجمع البیان می نویسد: محققین
این احتمال را که ذریه آدم به صورت ذرات بسیار ریزی از صلب آدم در آن روز خارج شده
باشند و خداوند از آن ها پیمان یکتا پرستی گرفته باشد قابل قبول ندانسته اند برای
این که تکلیف بر انسان زنده و عاقل و بالغ تعلق می گیرد و از ذرات ریز بی عقل
چگونه می توان تعهد گرفت.

دلیل دیگری که برای
ناموجه بودن احتمال فوق، وجود دارد این است که اگر اخذ میثاق به این منظور انجام
گرفته است تا فرزندان آدم در دنیا شرک به خداوند نورزند ، آن منظور در حقیقت
عملی  نشده است چرا که بسیاری از افراد
بشر، شرک را بر توحید انتخاب کرده و می نمایند.

ممکن است که در پاسخ
بگوید که مشرک شدن آن افراد به این دلیل است که از آن پیمان غفلت نموده اند چه بسا
انسان مساله ای را به فردی گوشزد می نماید و از گفتن آن هدف خاصی را دنبال می
نماید ولی آن فرد به کلی آن را فراموش نموده و آن هدف انجام نمی گیرد اما پاسخ
مزبور در این مورد صحیح به نظر نمی رسد برای این که اگر غفلت از آن پیمان عامل
گرایش آنان به شرک باشد باید در جریان تحقیقات و تلاش های علمی در مورد مساله
خداشناسی پیمان مزبور حداقل بیاید بعضی بیاید در صورتی که اگر بعضی از آنان هم
موحد می شوند به واسطه همان تحقیقات است نه این که آن میثاق را بیاد اورده باشند و
از سوئی بفرموده مرحوم طوسی در تبیان ، صحنه ها وخاطرات کم اهمیت ممکن است از یاد
انسان برود ولی صحنه های مهم برای همیشه در خاطرها باقی می ماند پس کدام خاطره مهم
تر از شهادت وحدانیت حضرت احدیت می باشد تا بتوان گفت جز موحدین بقیه افراد آن را
فراموش نموده اند؟

اگر چنین خیال شود که
انتقال از عالمی به عالم دیگر و مواجه شدن با مشکلات دنیا آن خاطره و تعهد را از
یاد بعضی برده است می گوئیم: چگونه انتقال از دنیا به عالم برزخ و سپس از آن جا به
قیامت و مشکلات و سکرات موت و برزخ و اهوال عظیم قیامت، انسان را از اعمالی که در
دنیا انجام داده غافل نمی سازد؟ قرآن کریم درباره بعضی از این افراد در قیامت می
فرماید:«و يوم يعضّ الظالم علي يديه بقول ياليتني اتّخذت مع الرسول سبيلاً. يا
ويلتي ليتني لم اتخذ فلاناً خليلا. لقد اضلني عن الذکر بعد ان جائني و کان الشيطان
للانسان خذولا »    

[2]

روزی که انسان ستمگر
پشت دست را به دندان گزیده و گوید ای کاش من در دنیا با پیامبر راه دوستی پیش می
گرفتم وای بر من کاش فلان ( کافر و فاسق) را دوست نمی گرفتم که دوستی او از پیروی
حق و قرآن که به من رسید مرا محروم و گمراه گردانید ؛ آری! دوستی شیطان برای انسان
مایه خذلان و گمراهی است و بدین ترتیب می بینیم انسان خاطرات دنیا را فراموش نمی
نماید.

شیخ طوسی می گوید:
اصحاب کهف پس از آن خواب طولانی تمام ان صحنه هائی که پیش از آن با آن رو به رو
بودند یادشان مانده بود ولی آن چه صحنه و میثاقی است که هر چه تلاش می نمایند به
یاد احدی نمی آید؟ و اگر آن طوری که احتمال داده اند درست باشد، باید شبهه تناسخ
قابل قبول باشد چه این که افراد معتقد به تناسخ می گویند انسان ها گرچه می میرند
ولی روح آن ها در پیکر دیگری به دنیا باز می گردد بنابراین انسان های عصر حاضر
همان انسان هائی هستند که در گذشته می زیستند و آن انسان های گذشته انسان های پیش
از خویش می باشند آن هائی که افراد صالح و شایسته بودند روحشان در پیکرهای دیگر در
زندگی جدید و در رفاه و خوشبختی است و کسانی که ناشایسته بوده اند در بازگشت مجدد
به دنیا در فقر و محرومیت به سر می برند تا از این راه به کیفر کردار خویش برسند!!

چنان چه می بینیم اگر
بپذیریم که روح انسان قبل از این زندگی، به عالم هستی قدم نهاده است و تعهد و
پیمان خداپرستی با خدای خویش بسته سپس از دنیا رفته و مجدداً تولدی دوباره یافته و
به جهان بازگشته است به نوعی تناسخ معتقد شده ایم.

بنابراین این تفسیر
که فرزندان آدم در آغاز خلقت آدم ابوالبشر به صورت ذراتی از گل آدم و یا از صلب او
بیرون آمده و خداوند به آن ها فرموده است: « الست بربکم قالوا بلی شهدنا » و سپس
به محل خویش بازگشتند به دلایل مختلفی که بر شمردیم قابل پذیرش نیست و اصلا عالمی
به نام عالم ذر وجود نداشته است آن چه آیه بر آن دلالت دارد این است که انسان
سابقه معرفت نسبت به خداوند متعال دارد که عبارت از همان راه فطرت است که سابق بر
جنبه دنیائی است.

تفسیری دیگر از آیه
میثاق

نظریه دوم در این
مورد این است که منظور از اخذ میثاق گرفتن پیمان و تعهد توحید در همین عالم است نه
عالم دیگر، خداوند متعال انسان ها را به گونه ای آفریده و این جهان هستی را به
طوری خلق فرموده که انسان هم از درون و هم با تماشای عالم می فهمد که برای این
جهان پهناور خالقی است که او رب العالمین است و انبیا هم از بیرون، آیت بودن نفس و
پدیده های عالم را تبیین نموده اند بنابراین در و دیوار جهان شهادت به توحید می
دهند: «و ما من شیی ءٍ الا یسبّح بحمده» ، به طوری که کسی نمی تواند برای انتخاب
شرک به جای توحید، عذرآورد و بگوید:« انا کنّا عن هذا غافلین» و یا بگوید: «انما
اشرک آباؤنا من قبل و کنّا ذریه من بعدهم».

در سوره حشر می
فرماید: «Ÿwur (#qçRqä3s? tûïÏ%©!$%x. (#qÝ¡nS ©!$# öNßg9|¡Sr’sù öNåk|¦àÿRr&4»[3]– نباشید
همانند آنان که خدا را از یاد بردند خداوند نیز خودشان را از یادشان برد.این گونه
افراد از مرحله شهود دورند و هیچ گاه به فکر خویشتن خویش نمی باشند و تمام تلاششان
در راه آباد کردن و ساختن دنیایشان می باشد زیرا خود را نشناخته اند تا برای خویش
ارزشی فراتر از مادیات معتقد باشند و با این که به فرموده قرآن کریم «قد تبین الرشد
من الغی» راه هدایت از راه ضلالت مشخص است راه گمراهی را انتخاب می نمایند.

شخصی به حضور امام
صادق (ع)رسیده و عرض کرد: اگر کسی با این همه وسائل گمراهی و گناه به بهشت راه
یافت، کار مهمی انجام داده و انسان موفقی است امام فرمود: بهشت رفتن هنر نیست جهنم
رفتن بدبختی می خواهد. تمام انبیا و اولیا امده اند برای ارائه راه بهشت و هدایت
انسان از درون، در و دیوار عالم نیز همه آیات الهی بوده و انسان را به سوی او فرا
می خوانند گناهی که از انسان سر می زند فورا در نامه عملش ثبت نمی گردد تا مگر
توبه نماید و به فرموده مرحوم علامه مجلسی رضوان الله علیه به هنگام مردن بدن
انسان از سوی پاها شروع به سرد شدن می نماید، تا باز برای انسان این فرصت باقی
باشد که در آخرین لحظات زندگی کلمه لا اله الا الله را بر زبان جاری نماید.

مساله دیگر رحمت
واسعه الهی است که او را با مواجه شدن با مشکلات، هشدار می دهد تا این که به یاد
خدا بیفتد و به او روی آورد، اگر کسی با این همه لطف و نشانه های هدایت به گمراهی
بگراید و به جهنم برود آیا جز شقاوت و بدبختی او چیز دیگری می تواند باشد؟

این نظریه را مرحوم
طوسی در تبیان آورده است در این نظریه من ذریتهم از نظر ادبی بدل از بنی آدم است
ولی این تفسیر که در عالم راه هدایت روشن است صحیح است اما استنباطش از آیه دشوار
می باشد زیرا واشهدهم علی انفسهم که در اقرار به ربوبیت، تعبیر به شهادت شده است
ناظر به آیات انفسی است و به آیات آفاقی کاری ندارد و لذا و اشهدهم آیاته و صنعه .
به جای آن نیامده است بلکه سند میثاق را خود آن ها قرار داده است یعنی آنان را بر
خویشتن خویش آگاه ساخت و سپس فرمود: الست بربکم آیا من پروردگار شما نیستم؟ قالوا
بلی شهدنا گفتند آری شهادت می دهیم، تو پروردگار ما می باشی؛ و به همین دلیل در
روایات وارد شده است «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر کس خود را بشناسد خدای خویش را
شناخته است.

ولی در برداشت مزبور
تنها توجه به آیات آفاقی شده است و این خود خلاف آن معنائی است که از «اشهدهم علی
انفسهم» به آن گونه که گفتیم استفاده می شود.

بعضی دیگر گفته اند:
فرشتگان شهادت دادند به ربوبیت حضرت احدیت نه بنی آدم و اشهد هم علی انفسهم ،
معنایش این است مرحوم طوسی می فرماید در آیه کلمه فرشته نیامده و چنین تفسیری خلاف
ظاهر آیه می باشد.

بنابراین تفاسیری که
تا کنون برای این آیه شریفه ذکر شده به جهات یاد شده قابل انطباق بر آن نیست و
باید دید تفسیر صحیح آیه چیست؟ و آیا انسان دارای دو بعد ملک و ملکوت است که جنبه
ملکوتی او شهادت به ربوبیت حضرت احدیت می دهد ولی جنبه ملکی او وی را از یاد
خداوند غافل می سازد یا خیر؟ این خود نیازمند به توضیح جداگانه است که در بحث
آینده انشاء الله مطرح خواهد شد.

 



[1]
. اعراف آیات 172-173

/

نزول قران

آیه الله مشکینی

تفسیر سوره لقمان

نزول قرآن

«… و من الناس نم
یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر [1]»

بعضی از مردم بی آن
که از دانش و هدایت و بینش و کتابی روشنگر برخوردار باشند درباره خداوند به مجادله
و نزاع می پردازند.

در بحث گذشته درباره
تفسیر این قسمت از آیه شریفه گر چه مطالبی گذشت ولی به منظور توضیح بیشتر بحث را
هم چنان درباره آن ادامه می دهیم:

بعضی از مردم بی آن
که از دانش و هدایت و بینش و کتابی روشنگر برخوردار باشند درباره خداوند به مجادله
و نزاع می پردازند.

در بحث گذشته درباره
تفسیر ین قسمت از آیه شریفه گرچه مطالبی گذشت ولی به منظور توضیح بیشتر، بحث را هم
چنان درباره آن ادامه می دهیم:

مجادله کنندگان چه
کسانی هستند؟

منظور از «من یجادل
فی الله» در آیه کیست؟ چنان چه  می دانیم
سوره لقمان از سوره هائی است که در مکه نازل گردیده و بنابراین مجادله کنندگان با
رسول خدا (ص) همان مشرکان مکه اند، ولی از ان جا که قرآن کتاب تمام انسان ها است و
بنابراین اختصاص به عصر و نسل و مکان معینی نداشته و تمام کسانی را که تا پایان
عمر بشریت در کره زمین، درباره الله به مجاله می پردازند در بر می گیرد لذا گویا قرآن
به تمام انسان های منحرفی که در طول حیات بشریت درباره خداوند به جدال بر می خیزند
می فرماید: مجادله شما بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر است.

مشرکین صر نزول قرآن
به چند دسته تقسیم می شدند: دسته ای از آنان به پرستش بت مشغول بودند، این دسته
الله را به عنوان خالق آسمان ها و زمین قبول داشتند ولی در کنار الله بت را هم به
عنوان وسیله تقرب و نزدیکی به پروردگار می پرستیدند و می گفتند «ما نعبدهم الا
لیقربونا الی الله زلفی»[2]
ما بت ها را نمی پرستیم جز برای این که ما را به درگاه خدا مقرب سازند. قرآن کریم
درباره این دسته می فرماید: «و یعبدون من دون الله ما لا یضرهم و لا ینفعهم و
یقولون هولاء شفاونا عندالله.»[3]
انان بت هائی را غیر از خداوند پرستش می نمایند که برایشان منشا هیچ گونه زیان و
منفعتی نیستند و می گویند که آن ها شفیعان ما در نزد خدا می باشند.

البته جنس بت های
آنان با هم تفاوت داشت ثروتمندان بت های خویش را از فلزات گرانبهائی چون طلا و
نقره می ساختند و افراد محروم و بینوا از اهن، چوب، خمیر، خرما و غیره هنگامی که
در تنگنا قرار می گرفتند بت خمیری و یا خرمائی خود را شکسته و آن را می خوردند و
در همان حال با خود عهد می بستند در اولین فرصتی که به خمیر و یا خرما دسترسی پیدا
می کردند به جای آن بت دیگری را بسازند و به عبادت آن بپردازند.

معتقدین به انواء

عده دیگری از مشرکان
مکه معتقد به انواء بودند که عبارت از هیجده ستاره مخصوص بود و تمام حوادث و پدیده
های طبیعی عالم را به آن ستارگان هیجده گانه ارتباط می دادند، مثلا هنگامی که «ثریّا»
طلوع می کرد، هر حادثه خوب یا بدی که برایشان می افتاد آن را از تاثیر وجود آن
ستاره می دیدند، و بدین ترتیب شرک اینان از شرک بت پرستان بدتر بود.

بعضی از مشرکان هم به
ربّ النوع معتقد بودند یعنی برای هر نوع از موجودات خدای مخصوصی قائل بودند مثلا
برای نباتات یک خدا و برای حیوانات اعتقاد به خدای دیگری داشتند و مجموع آن ها را
ارباب الانواع می گفتند.

بنابراین و من الله
من یجادل فی الله… شامل تمام مشرکان می شود چه مشرکانی که در عصر نزول قرآن
دارای عقاید یاد شده بودند و چه مشرکانی که بعد به گونه ای دیگر برای خداوند شریکی
قرار داده بودند ولی ادعای هیچ یک از آنان متکی به دانش و بینش صحیح و یا مستند ،
به کتابی آسمانی نبوده و نیست و بهمین دلیل از نظر عقل و منطق، فاقد هر گونه
اعتباری است چه رسد به این که شایسته اعتقاد و پیروی باشد.

اثبات صانع از طریق
وحی

در قسمت گذشته بعضی
از راه های خداشناسی را که دلیل علیّت و برهان نظم بود بیان کردیم و گفتیم از این
راه ها می توان استدلال بر وجود صانع حکیم نمود.

راه دیگر برای اثبات
صانع راه وحی است. انبیا قدرت فوق العاده ای را که خداوند در اختیار آن ها قرار
داده است به صورت معجزه ارائه می دادند تا نبوت و پیام خویش را اثبات نمایند، چه
این که انبیاء در برابر تمام کسانی که خدا را انکار می کردند و یا برای او شریکی
قائل بودند، با ملاحظه جهل و عدم فهم آنان نمی توانستند با استدلال عقلی از قبیل
دلیل علیت و برهان نظم و غیره خدا و وحدانیت او را ثابت کنند لذا به بعضی از مردم
به دلیل پائین بودن سطح درک و فهمشان که آن ها نیز می بایست هدایت می شدند، برهان
دیگری را ارائه می دادند که از آن تعبیر به هدی شده است، ولی مشرکان برای اثبات
شریکی از برای خداوند، فاقد چنین برهانی بودند و لذا قرآن کریم فرمود: ادعای آنان
بغیر هدی است.

پیامبر نیز دارای
کتاب منیر یعنی روشن گر بود چنین کتابی از انسانی که از میان جامعه ای بدوی صحرا
گرد برخاسته و تمام اندیشمندان و سخن سنجان عالم را از زمان نزول قرآن تا روز
رستاخیز دعوت به مبارزه نمود و می فرماید: «و ان کنتم فی ریب هما نزلنا علی عبدنا
فأتوا بسورة من مثله»[4]
اگر شما درباره قرآنی که بر بنده خویش نازل نموده ایم در شک و تردیدید پس سوره ای
همانند آن را بیاورید ولی تا کنون هیچ فردی نتوانسته است چنین کاری انجام دهد و
بنابراین کتاب روشنگر این واقعیت است که کتابی آسمانی و از سوی خداوند بی شریک و
همتا نازل گردیده است و مشرکین برای اثبات ادعای شرک آلود خویش چنین کتاب منیری در
دست نداشتند، به همین دلیل راجع به ادعایشان در آیه می فرماید: و لا کتاب منیر.

بنابراین از این آیه
شریفه استفاده می شود که هر کس جز توحید حضرت احدیت ادعای دیگری داشته باشد باید
برای اثبات گفته خویش یکی از این سه را که یادآور گردیدم داشته باشد و از آن جا که
مشرکین از چنین دلائلی برخوردار نیستند لذا سخن آن فاقد ارزش و اعتبار است.

«و اذا قیل لهم
اتّبعوا ما انزل الله قالوا بل نتَّبع ما وجدنا علیه اباءنا و لو کان الشیطان
یدعوهم الی عذاب السعیر.»[5]

و چون به آنان گفته
شود از کتابی که خداوند نازل نموده است پیروی نمائید. گویند: ما از طریقی که پدران
خویش را بر ان نیافته ایم پیروی خواهیم نمود، آیا اگر شیطان پدرانتان را به عذاب
دوزخ فرا خواند(از آن ها پیروی خواهید نمود؟!)

قرآن کریم در این آیه
به «ما انزل الله» تعبیر شده است. بنابر این باید دید قرآن از کجا و برکی و چگونه
نازل گردیده است.

معنای نزول

کلمه انزل و بعضی
دیگر مشتقات آن در موارد مختلفی به کار رفته است، مثلا در سوره زمر می فرماید: «و
انزل لکم من الأنعام ثمانیة ازواج»[6] و
نازل نمودیم برای شما انسان ها هشت قسم از حیوانات را در تفسیر این آیه آمده که
منظور گاو ، گوسفند، شتر و بز است. که مجموع نر و ماده آن ها و یا به ضمیمه چهار
قسم دیگر وحشی شان هشت قسمت می شوند، این ها را نازل فرموده تا انسان از گوشت و
پوست و پشم و شیر و دگیر منافعشان استفاده نماید. در این جا نزول به معنی فرو
فرستادن از مکانی مرتفع مانند باران از آسمان نیست، بلکه به معنی خلق کردن و
آفریدن است چه این که خداوند این حیوانات را از کرات دیگر به زمین نفرستاده است
بلکه آن ها را در روی زمین آفریده است.

در سوره اعراف می
فرماید: «قد انزلنا علیکم لباساً یورای سوءاتکم »[7] ما
برای شما لباس نازل نمودیم تا عورات شما را بپوشاند مگر لباس از کجا نازل شده است
که به انزلنا تعبیر گردیده است؟ و در سوره حدید می فرماید: «و انزلنا الحدید فی يأس
شدید»[8] و
آهن را نازل نمودیم که در آن نیروئی است سخت. در صورتی که آهن پدید آمده از مواد
زمین است و از جای دیگر نیامده است، لذا در این جا نیز انزلنا به معنی خلق و
آفرینش می باشد، و دلیل آن این است که نزول و سایر واژه های مشتق آن در هر موردی
که علوّ مکانی و یا معنوی در کار باشد به کار می رود و از آن جا که وجود از سوی
مقام اعلای واجب الوجود افاضه می­شود در این موارد به جای خلقنا کلمه انزلنا
استعمال شده است.

راغب در مفردات می
گوید:

«النزول فی الاصل هو
انحطاط من علوّ »نازل شدن به معنی فرود آمدن از بلندی است.

نزول قرآن

استعمال لفظ نزول
درباره قرآن نیز برای این است که آیات آن از علم ازلی یکباره نزول نموده و در لوح
محفوظ نوشته شده است و به جرات می توانیم بگوئیم در ان هنگام که چنین نزولی واقع
شد هنوز از بشر، در عالم خبری نبود و لذا در سوره مبارک الرحمن می خوانیم:«الرحمن
علم القرآن خلق الانسان» پروردگار رحمان تعلیم قرآن بر خلق انسان در آیه برای
شرافت قرآن بر انسان است ولی در عین حال که شرافت قرآن مورد قبور است این تقدم به
این دلیل نیست بلکه به علیت تقدم وجودی آن است یعنی خداوند نخست قرآن را در لوح
محفوظ ثبت فرمود و آن را به بعضی فرشتگان عظیم خویش تعلیم نمود و سپس انسان را
آفرید.

البته نزولی که عرض
کردیم نزول دفعی و یکباره است قرآن کریم به این نزول این گونه اشاره فرموده است: «ö@t/ uqèd ×b#uäöè% Ӊ‹Åg¤C ’Îû 8yöqs9 ¤âqàÿøt¤C»[9]
نزول دیگر نزول تدریجی است که خداوند متعال به وسیله جبرئیل آیات قرآن را در طی
بیست سال نبوت رسول اکرم (ص) بر قلب مبارک آن حضرت، به تدریج در مناسبت های مختلف
نازل فرموده است و در بعضی روایات وارد شده است که برای نخستین بار قرآن در مکه،
در کوه حرا نازل گردید و اولین سوره نازل شده سوره علق و آخرین آن سوره نصر است.

در این مرحله از نزول
کفار به پیامبر خورده می گرفتند چرا قرآن یک باره نازل نشده است قرآن در این باره
می فرماید: «tA$s%ur tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. Ÿwöqs9 tAÌh“çR Ïmø‹n=tã ãb#uäöà)ø9$# \’s#÷Häd Zoy‰Ïnºur 4 y7Ï9ºx‹Ÿ2 |MÎm7s[ãZÏ9 ¾ÏmÎ/ x8yŠ#xsèù ( çm»oYù=¨?u‘ur Wx‹Ï?ös?»[10]  کافرین گفتند چرا قرآن بر او (پیامبر) یکباره
نازل نشده است؟ و این به خاطر آن است که قلب تو را محکم داریم، و آن را تدریجا بر
تو خواندیم.

نزول سومی نزول دفعی
قلب پیامبر است قرآن کریم به مرحله از نزول در سوره قدر اشاره فرموده است که تمام قرآن
در شب قدر بر پیامبر نازل فرموده است: انا انزلناه فی لیله القدر.

مرحله چهارم نزول ،
نزول قرآن از سینه رسول خدا (ص) و سلم  به
وسیله تلاوت نمودن بر دل های مردم است و مرحله پنجم آن نزول از مرحله قلب مردم به
مرحله عمل است که مسلمین آن را از قلب و عقیده در عمل عینیت بخشیدند، و دستورات قرآن
را عملی ساختند.

آیاتی که اشاره به
نزول  قرآن دارد گاهی از ماده انزال است و
گاهی از ماده تنزیل راغب در مفردات فرق میان این دو را به این گونه بیان می نماید:

« والفرق بین الأنزال
و التنزیل فی وصف القرآن و الملاکه ان التنزیل بختص بالموضع الذی یشیر الیه انزاله
مفرقا و مره بعد اخری و الانزال عام. فرق میان انزال و تنزیل در مورد قرآن و
فرشتگان این است که تنزیل اختصاص به نزول تدریجی دارد ولی انزال نزول دفعی و
تدریجی هر دو را در بر می گیرد.

قرآن کریم می فرماید:
هنگامی که به مشرکین گفته می شود پیروی نمائید از قرآنی که نازل نموده ایم، می
گویند: ما از روشی که پدرانمان فرا گرفته ایم متابعت می نمائیم یعنی چون آن ها
مشرک اند ما هم شرک را به عنوان یک عقیده انتخاب می نمائیم. چنان که ملاحظه می
نمائید این منطق که چون پدران ما چنین عقیده ای داشتند ما نیز آن را انتخاب می
کنیم همان مجادله «بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر» است و به همین دلیل در ذیل
آیه شریفه، آن را دعوت شیطان به سوی عذاب جهنم معرفی نموده است« اولو کان الشیطان
یدعوهم الی عذاب السعیر» و بیچاره مردمی که به جای دعوت خداوند و پیامبران به
توحید، به دعوت شیطان ، به سوی شرک و در نهایت به آتش فروزان الهی، پاسخ گویند.

 



[1]
. سوره لقمان ، آیه 20

/

ملاحم یا فتنه‌های آینده

آيت الله العظمي
منتظري

ملاحم یا فتنه های
آینده

ذلِکَ إِذا عَضَّکُم
البَلاءُ کَما یَعَضُّ القَتَبُ غارِبَ البَعِیرِ، ما أَطوَلَ هذَا العَناء‌َ، و أَبعَدَ
هذَا الرَّجاءَ!!

أَیُّهَا النّاَس أَلقُوا
هذِهِ الاَزِمَّةَ الَّتیِ تَحمِلُ ظُهُورُهَا الاَثقالَ مِن أیدیکُم وَ لا تَصَدَّعُوا
عَلی سُلطانِکُم فَتَذَمُّوا غِبَّ فِعالِکُم وَ لا تَقتَحِمُوا مَا استَقبَلتُم مِن
فَورِنارِ الفِتنَةِ و أمِيطُوا عَن سَنَنِها وَ خَلُّوا قَصد السَّبِیلِ لَها فَقَد
لَعَمرِی یَهلِکُ فیِ لَهَبِها المُؤمِنُ، وَ یَسلَمُ فِیها غَیرُ المُسلِمِ.

إِنَّما مَثَلیِ بَینَکُم
مَّثَلُ السِّراجِ فیِ الظُّلمَةِ لِیَستَضِیءَ بِهِ مَن وَّلَجَها، فَاسمَعُوا أَیُّهَا
النّاسُ وَعُوا وَ أَحضِرُو اذانَ قُلوُبِکُم تَفهَمُوا.

موضوع بحث خطبه 187
نهج البلاغه با شرح محمد عبده یا 229 با شرح فیض الاسلام بود که در این خطبه حضرت
امیر (س)درباره ملاحم یا فتنه های آینده ای که گریبان گیر امت اسلامی خواهد شد
مطالبی فرموده اند.

در قسمت گذشته بحث به
این جا منتهی شد که حضرت فرمود: این وقایع و حوادث روزی روی خواهد داد که لب به می
نزده ، از فرط نعمت و خوشگذرانی مست می شوید و ناروا سوگند می خورید و بی آن که
ناچار شوید دروغ می گویید در ادامه خطبه چنین می 
فرماید:

«ذلکٌ اِذا عَضَّکُم
البلاء کما یَعَضُّ القَتَبُ غارِبَ البعیر»

و آن وقتی خواهد بود
که بلا بسان پالانی که کوهان شتر را می گزد شما را بگزد و آزار رساند.

ابن ابی الحدید می
گوید: این جمله جدای از جمله های گذشته عبارتی است مستقل و معلوم می شسود سید رضی
رحمه الله علیه این خطبه را نیز قسمت قسمت کرده و برخی از فرازهائی که مورد نظرش
بوده است نقل نموده.

رنج ها و درد ها

این حوادث و فتنه ها
آن هنگام به سوی شما روی خواهد آورد که مشقت ها و بلا ها شما را چنان گرفتار کند
همانند پالان زبری که کوهان و پشت شتر را در اثر حرکت مدام گاز بگیرد و رنج دهد.

حضرت این مثل را می
زنند که توضیح دهند گرفتاری ها پشت سرم هم و متوالی خواهد رسید و چنین نیست مثلا
که یک ساعت بیاید و تمام شود بلکه همواره شما که اهل حق و حقیقت هستید گرفتار بلا
و مصیبت خواهید بود.

«ما اطولَ هذا العناء
و أ‌بعَد هذا الرَّجا»

وه ! چه درد و رنج
درازی و چه امید و آرزوی دوری

این عبارت گوی زبان
حال شیعیان علی (ع) است در زمان غیبت حضرت حجت (عج) است که چون گرفتاری ها و مصیبت
ها هم چنان بر طرفداران حق می بارد، همواره زبان حالشان این است که خدایا! چه قدر
این رنج و مشقت طولانی است! تا کی باید مسلمان ها در کشور­ها و وطن های خودشان
گرفتار صهیونیست ها فالانژها مسیحیان، چپیها ، راستیها، شوروی و آمریکا باشند؟ تا
کی باید سردمداران فاسد که دست نشانده استعمارگران می باشند، بر سر مسلمین حکومت
کنند؟ و این امیدی هم که دارند که همانا فرا رسیدن حکومت جهانی امام زمان (ص) است،
چقدر دور و دراز خواهد بود چقدر دوران غیبت بر شیعیان سخت خواهد گذشت.

ابن ابی الحدید می
گوید: این جمله زبان حال شیعیان و اصحاب آن حضرت است ولی برخی نیز احتمال داده اند
که حضرت این جمله گویا رنج و مشقت خود را بازگو کرده و می فرماید: چقدر باید من
رنج و مشقتی داشته باشم و امیدی که فرجی پیدا شود چه دور و دراز است!

من بارها تذکر داده
ام که از اگر خداوند ما را آفریده بود که در این دنیا زندگی مرفه و خوشی داشته
باشم آن وقت حق با ما بود که از رنج ها و جنگ ها به تنگ آئیم ولی اصلا هدف زندگی
ما همین آزمایش و امتحان ها ئی است که در اثر رنج ها و مصیبت ها و گاهی هم در اثر
فراوانی نعمت ها با آن ها مواجه هستیم.

و این نص صریح قرآن
است که می فرماید: الذی خلق الموت و الحیاه لیلوکم ایکم احسن عملا- خدائی که مرگ و
زندگی را آفریده است تا شما را بیازماید که معلوم می شود کدامیک عملش بهتر و
شایسته تر است.

بنابراین باید جنگ و
ستیزی پیش بیاید که هم درندگی و سبعیت صدام و رژیم بعثی آشکار شود و هم خلوص و
صفای این جوانان و رادمردانی که به عشق شهادت به سوی جبهه ها روانه می شوند و اصلا
مبنای زندگی همین است.

در آیه دیگر می
فرماید: لتبلونّ فی اموالکم و انفسکم و لتسمعنّ من الذین اوتوالکتاب و الذین
اشرکوا اذیّ کثیرا و ان تصبروا و تقوا فانّ ذلک من عزم الامور. به تحقیق همه شما
در اموال و جانهایتان آزمایش خواهد شد و همانا اذیت و آزار زیادی از اهل کتاب
(یهودیان و مسیحیان) و آنان که به خدا شرک ورزیدند خواهید شنید و چشید و به تحقیق
اگر بر این بلاها و گرفتاری ها صبر ورزید و تقوا داشته باشید و حق را در همان
گرفتاری ها حفظ کنید و دنبال نمائید این از واجبات امور است.

بنابراین خداوند ضمن
این که خبر می دهد از بلاهائی که توسط مسیحیان و یهودیان بر مسلمین و اهل حق روا
داشته خواهد شد ما را امر می کند که در برابر مشکلات و حوادث تلخ پابرجا و استوار
و بردبار باشیم وهم چنان طرفدار حق باشیم 
و بدانیم که این بلاها و آزمایش ها از ضرورت های زندگی است و تا این بلاها
و آزمایش ها، از ضرورت های زندگی است و تا این بلاها نباشد جوهره اشخاص شناخته
نخواهد شد و بایست در بحبوحه بحران ها ، وظیفه را تشخیص دهیم و دست از حق برنداریم
هر چند به زیان دنیای ما باشد یا جانمان به خطر بیفتد.

«أَیُّهَا النّاس ألقُوا
هذه الاَزِمّةَ التی تحملُ ظهورُها الاثقال من أیدیکم».

ای مردم! رها کنید
افسار هواها و هوس هائی را که بار سنگین شما را گناهان و زشت کاری های شما را
برداشته است.

فساد، لازمه خود
محوری

ملاحظه کنید بشر
نوعاً این چنین است که اگر کسی هوا و هوسی پیدا کرد یا به گروهی وابسته شد، آن هوا
و هوس شخصی یا وابستگی خود را محور قرار می دهد و تا آخر دنبال آن راه می افتد
مثلا اگر به گروهی وابستگی پیدا کرد این علاقه و وابستگی اگر او را به جهنم ببرد
یا به فساد بکشد باز هم دست بردار نیست گویا بار گردنش شده و برای خود عقب گرد
کردن را زشت و ناپسند می داند!! در حالی که اگر به مقتضای عقل عمل کند باید از راه
اشتباهی که پیموده برگردد و از هوای نفس دست بردارد و آن وابستگی گروهی که گاهی
فساد های بی شماری بر آن مترتب است ، بار سنگین آن بر گردن خود حمل نکند.

زیان خود محوری ها نه
تنها در چشم خود انسان می رود که فسادش به جامعه نیز کشانده می شود. من کراراً
تذکر داده ام که هر مسؤلی باید چنین فکر کند که اگر دید یک نفر به جامعه و انقلاب
خدمت می کند و در آن پستی که هست وظیفه اش را با اخلاص انجام می دهد ولی روی جهاتی
زیر پرچم او نمی رود و یا به او تمایلی ندارد نباید او را از کارش بر کنار سازد هر
چند یک نفر آدم مخلص جایگزینش نماید زیرا در این صورت او تنها به خواسته هوا و
هوسش جواب مثبت داده و کار او هیچ ربطی به اسلام ندارد هرگز نبایست کسی خودش را
محور قرار دهد اسلام و انقلاب مطرح است نه من ! پس وقتی انقلاب اسلامی مطرح است
باید یک فرد مخلص به جامعه را تایید کنیم هر چند او از ما خوشش نیاید یا حتی ما را
به عنوان فردی از افراد حمایت نکند.

خیلی باید مواظب
باشید چه بسا هوای نفس انسان را گول بزند و انسان در اثر خود خواهی و حبّ ذات، همه
چیز را بخواهد از دریچه حب ذات و خودخواهی مقایسه کند و روی آن ها قضاوت نماید.
این جا است که حضرت می فرماید : آن هوای نفسی که دنباله سودی در بردارد. فسادی
دنبالش داشته باشد آن را رها کن و اگر رها نکردی به فساد کشیده می شوی و خودت را جهنمی
می کنی در صورتی که توجه هم نداری!

پس باید خدا را در
نظر داشته باشیم و مصلحت جامعه و انقلاب را مدّ نظر قرار دهیم و افسار شتر سرکش
هوای نفس و علاقه گروهی و خود محوری و حب ذات را رها کنیم تا بار سنگین هوای نفس
با لوازمی و مشتقات آن به دنبالش نیاید و در پی تضییع و پایمال کردن حقوق دیگران
نباشی.

«و لا تصدّعوا علی
سلطانک فتذّموا غِبَّ فعالکم».

و از اطاعت و رهبری و
زمامدار خود سرپیچی نکنید که خود را در تنگنای سرزنش قرار دهید.

از رهبر دور نشوید

هواهای نفس را دور
بریزید و با رهبر حقتان و سرپرستتان به مخالفت برنخیزید و اختلاف میان اقشار جامعه
نیندازید تا این که پشیمان و نادم نشوید. و مگر همین مخالفت ها با امام زمانشان
علی (ع)نبود که قدرت حضرت را در مقابل قدرت معاویه کم کرد و پس از ایجاد اختلاف
بین مردم ارتش دشمن بر شهرهای مسلمین یورش برد و غارت کرد و بر هیچ کس رحم ننمود.

آری! امروز هم مردم
باید مواظب باشند، وحدت و انسجام خود را نگهدارند و از این رهبر بحقّی که خداوند
بر ما منّت گذاشته و به ما عطا فرموده پیروی و اطاعت کنند و کوشش نمایند که هوای
نفس بر آن ها غالب نشود و خدای نخواسته رهبر را تنها نگذارند که نیرویشان به ضعف
بیانجامد و ضد انقلاب بر انان چیره شود.

«و لا تقتحموا ما
استقبلتم (ما استقبلتکم) من فور نار الفتنة».

یورش نبرید به سوی
آتش فتنه و فسادی که در پیش دارید ( یا به استقبال شما می آید).

فتنه مانند سیل می
ماند هنگامی که فرا رسد، اگر کنار رفتی از فشار آن در امان خواهی ماند ولی اگر
خواستی جلوی آن بایستی تو را با خودش خواهد برد. پس اگر آتش فتنه ای بر افروخته شد
و به استقبال شما آمد، سعی کنید خد را در آن نیندازید و اسیر فتنه ها نشوید گرچه
ممکن است شعله های آتش شما را بسوزاند ولی کوشش کنید که خود را در آن نیندازید و
از آن دور شوید و در کوتاه سخن دست از انسجام و یگانگی وحدت کلمه خود بر ندارید و
در آتش اختلاف و تفرقه ای که دشمنانتان می افروزند وارد نشوید که سخت پشیمان
خواهید شد.

«و أمیطوا عن سَننها
و خَلوُّا قصدَ سَّبیل لها ».

و از راه های آن کنار
روید و میان راه را برایش باز کنید.

حوادث و فتنه ها خواه
ناخواه، فرا خواهند رسید، پس کوشش کنید که از جلوی راهش کنار روید و خود را گرفتار
آن ها نکنید وسط جاده را برای سیل بلاها خالی کنید تا بیاید و رد شود و شما را با
خود نبرد، بنابراین، انسان های متعهد و مخلص باید از سیل فتنه ها خود را کنار
بکشند و مسیل را برای رد شدن فتنه ها خلی کنند بگذار بله قربان­گوها و متملقان و
دغل بازان از آن بهره ببرند.

مثلا فرض کنید حکومت­های
فاسدی مانند حکومت بعثیها روی کار آمده است مردم مسلمان عراق به فرض این که
نتوانند با آن ها مبارزه کنند، نباید با آن هماهنگی داشته باشند و نباید در جبهه
هایی که بر علیه مسلمانان بر پاشده شرکت جویند و یا این که به صدام و رژیمش کمک
تبلیغاتی کنند.

اماطه: به معنای
ازاله و کناره گیری است.

سنن: به معنای جاده و
طریقه است.

«فقد لَعَمری یَهلکٌ
فی لَهَلبها المؤمن، و یَسلمُ فیها غیرُ المسلم».

زیرا به جان خودم
سوگند اخگرش، مومن را هلاک می سازد و غیر مسلمان در آن سالم می ماند.

حضرت به جان شریف خود
سوگند می خورد که هر گاه فتنه شعله ور شد، شعله های آن مومن را می سوزاند و از بین
می برد ولی آدم های فاسد که از اسلام بدورند از همین فتنه ها سوء استفاده می کنند
و چون با آن سازگارند سالم می مانند.

امروزه ملاحظه می
کنیم که در فتنه و آشوبی که صدام به دستور اربابان جنایت کارش بر افروخته است
طرفدار حق از زبانه های این آتش می سوزند ولی افسران بعثی و آن هائی که در پی به دست
آمدن مال و منادی مال هستند سالم اند و گاهی هم به نواهای پلیدشان دست می یابند.

«اَنَّما مَثَلی
بینکم مَثَلُ السِّراج فی الظُّلمة لیستضیءَ به مَن وَلَجَها».

هان! مثل من در میان
شما، مانند چراغی است در تاریکی که هر که بدان روی آورد از پرتوش روشنائی یابد.

رهبر، چراغ است

حضرت می دید که پس از
خودش خلفای بنی امیه و بنی عباس می آیند و چه فتنه ها و آشوب هائی بر پا می کنند و
به اسم اسلام ، حکومت اسلامی را از مسیر خودش منحرف می سازند، لذا به اصحاب و
یارانش و تمام مردم سفارش می کند که او مانند چراغی است در تاریکی ها که هرگز بدون
راه رفتن در پرتو پر فروغ آن راه را نمی تواند تشخیص دهد و همواره باید در خطر
رهبر بود و از او تبعیت کرد هر چند با سلیقه های خودتان جور نیاید.

در این فتنه ها که
استعمار چهار صد ساله آن ها را بر افروخته و شما ملت بزرگ ایران می خواهید با آن
مبارزه کنید، باید پیوسته در کنار رهبر باشید و این راهنما چراغ فروزان را تنها
نگذارید چرا که در تاریکی فتنه ها، ملت نیاز به روشنائی دارد و انسانی که روشنائی
می طلبد باید از چراغ راهنما استفاده کند.

اکنون فتنه های
آشوبگران آمریکا و شوروی و دست پروردگارنشان دنیا را فرا گرفته است و خواه ناخواه
به شما هم می رسد که رسیده است. پس اگر خواهان رسیدن به هدف و دور شدن از فتنه های
می باشید نیاز چراغ و سراجی دارید که راه را برای شما هموار و روشن سازد پس با
پیروی از این چراغ و رهبر قاطع خود را از شرّ فتنه های دوران برهانید.

«فاسمعوا أیّها الناس
وعوا».

پس ای مردم بشنوید و
به دل بسپارید

حال که رهبری الهی
مانند علی (ع)در میان شما هست، اندرزها و سخنانش را بشنوید و حفظ کنید و مانند آن
نباشید که اگر سخنی را بشنوند، فوراً گوش خود بیرون کرده و یادشان می رود.

علی (ع)در کلامی به
کمیل بن زیاد می فرماید: «ان هذه القلوب أوعیة و خیرها أوعاها» این دل های شما،
مانند ظرف هائی می ماند که بهترین آن ها ظرف هائی است که ظرفیت و حفظ بیشتری دارد
پس نباید دل هایمان مانند چلوصافی هائی باشد که پر از سوراخ است و آب را در خود
نگه نمی دارد بلکه باید هر چه دل را فرا گرفت، در خود جای دهد و از یاد نبرد. اگر
به زیارت می روید و حالی به شما دست می دهد یا اگر به مجلس موعظه ای حاضر می شوید
و منقلب می شوید و توبه می کنید، کوشش کنید که پس از بازگشت از زیارت یا مجلس
موعظه ، آن اندرزها و نصیحت ها را فراموش نکنید و به گذشته آلوده خویش باز نگردید.

وعی یعی: یعنی حفظ
کرد و متنبه شد و به هوش بود فعل امر آن «ع» می باشد مانند «ق» که فعل امر وقی به
معنای حفظ است.

«و أحضروا آذانَ
قلوبکم تَفهموا»

و گوش های دل های خود
را آماده سازید تا بفهمید.

سخنانم را نه تنها با
گوش ظاهری بشنوید که با دل بشنوید و همواره دل های خود را برای شنیدن اندرزهای من
، آماده و مهیا سازید و برای آن چه گفتم، ارزش قائل شوید تا بفهمید چرا که کار دل
فهمیدن است و اگر انسان فهمیده و به چیزی معتقد شد، آن وقت است که به آن عمل می
کند.

بنابراین، ما نباید
چنین باشیم که گاهی منقلب شویم و حالی به ما دست بدهد، بلکه باید تقوا ملکه ما
باشد و به گونه ای باشد که هرگز حق را از یاد نبریم. شما که در بازار مشغول کسب
هستید شما که طلبه اید و تبلیغ دین می کنید ، شما که دستگاه رادیو و تلویزیون را
در اختیار دارید ، شما که قاضی هستید و قضاوت می کنید شما که معلم می باشید و روح
فرزندان مردم را پرورش می دهید شما که کشاورزید و از این راه امرار معاش می کنید
شما که با کار کردن در گرما و سرما قوت خود را به دست می آورید شما که پشت میز
اداره نشسته اید و شما که نخست وزیر با رئیس جمهور و یا هر پست دیگری به دست
دارید، باید همه طالب و حامی حق باشید و ملاک را حق قرار دهید و هرگز دنبال هوی و
هوس نباشید؛ زبان شما باید حق گوید، چشمانتان حق بیند، دستتان به ناحق دراز نشود و
خلاصه از قلب های شما نیز حق و حقیقت تراوش کند و تمام اعضا و جوارحتان در پی حق و
دنبال حق باشد .

خداوندا! توفیق
فهمیدن حق و پیروی از حق و حقیقت را به همه ما عنایت فرما.

 

/

رسول اکرم (ص) از دیدگاه قرآن

به مناسبت سالروز رحلت پیامبر بزرگ اسلام (ص)

رسول اکرم (ص)

از دیدگاه قرآن

23 سال خورشید هدایت در آن تاریکی های جاهلیت و گمراهی چنان درخشید که قرن ها
متمادی است انسانیت همچنان از گرمی و روشنایی که قرن های متمادی است انسانیت را هم
چنان از گرمی و روشنایی خویش بهره مند می سازد و با گذشت ایام و پیشرفت تمدن بشری،
هر روز درخشش بیشتر و تحرک افزون تر می آفریند. چنین است چراغی که ایزد آن را
برافروزد هر چند که غروب کرد نور آن همچنان باقی و جاودانه است.

به روایت مشهور میان علمای شیعه، خورشید رسالت در آخرین ساعات روز 28 صفر سال
11 هجرت در سن شخصت و سه سالگی غروب کرد ولی هرگز نور و فروغ او خاموش نگشت بلکه
هر روز فروزان تر و پر فروغ تر از پیش بر جهانیان تابید چرا که نور او با ورقه ای
از نور خدا بود پس برای او پایانی نیست بلکه برای او آغازی نیز بود. نور او ازلی و
ابدی است باز هم به همان دلیل که نور خدا است و نور خدا را مبدا منتهایی نیست.

رهبرا! درباره تو چه می گوئیم و چه بنویسیم؟ نه قلم را یارای نوشتن است و نه
مغز را قدرت اندیشیدن همان به که تنها در مدح تو قرآن بخوانیم و ستایشت را از
گفتار خدا بازگو کنیم که جز خدای متعال که پرورش دهنده مستقیم تو بود و جز علی (ع)که
پرورش یافته مستقیم تو بود کسی دیگر تو را نشناخت.

عظمت پیامبر در قرآن

خداوند متعال در قرآن از جهات مختلف اشاره به عظمت و مقام والای رسول
اکرم  (ص) نموده است که برخی از آن ها را
یادآور می شویم:

از نکات بارز قرآن درباره رسول خدا (ص) این است که هرگز او را به نام خطاب نمی
کند و با این که خطاب های خداوند به پیامبران گذشته همگی به نام آن ها است ماندن:
یا ابراهیم یا موسی یا عیسی بن مریم و … و اما در مورد رسول گرامی اسلام (ص) به
«یا ایها النبی» و «یا ایها الرسول» خطاب می نماید: ای پیامبر وای فرستاده خدا و
این خود مزیتی است وبارز و مقامی است ارجمند.

در سوره حجر آیه 72 به جان آن حضرت قسم یاد کرده است:« لَعَمرُکَ اِنَّهُم لَفی
سکَرِتهِم یَعمَهون». عمر به فتح عمر عين همان عمر و زندگاني است که در مورد قسم،
(به فتح) خوانده می شود.این قسم مانند سایر قسمت های خداوند نیست که به زمین و
آسمان و سایر مخلوقات قسم یاد می کنند زیرا در آن موارد فقط جنبه انتساب  آن ها به خداوند مطرح است و در این جا قسم به
حیات وعمر و بقای آن حضرت یاد شده و این نشانگر نهایت لطف و محبت و توجه بار تعالی
است.

و در سوره بلد قسم به شهر مکه یاد شده ولی تنها در حالی که آن حضرت در اقامت
داشته باشد: «لا اُقسِمُ بِهذَا البَلَدَ وَ اَنتَ حِلِّ بِهذاَ البَلَدَ»- لا زائده
است یعنی : قسم یاد می کنم به این شهر در حالی که 
تو در آن اقامت داری، و معنای این جمله این است که، تشرف این شهر به وجود
تو است که این ارزش را به آن داده است که مورد قسم خداوند واقع شود.

مدح و تسایش پیامبر در قرآن

و در مقام مدح او خداوند فرموده است: «$pkš‰r’¯»tƒ
ÓÉ<¨Z9$#
!$¯RÎ)
y7»oYù=y™ö‘r&
#Y‰Îg»x©
#ZŽÅe³t6ãBur
#\ƒÉ‹tRur $·ŠÏã#yŠur ’n<Î) «!$# ¾ÏmÏRøŒÎ*Î/ %[`#uŽÅ ur #ZŽÏY•B »

 (احزاب ، 46)

ای پیامبر ! ما تو را فرستادیم، که گواه و ناظر بر اعمال مردم باشی؛ نیکوکاران
را به پاداش نیک بشارت دهی و بدکاران را از کیفر بد بترسانی و بشر را به سوی
خداوند به اذن او بخوانی و بر ای جهانیان چراغی فروزان باشی و چه زیبا است، ستایش
خداوند!

و در سوره حاقّه، آیه 40 می فرماید:

«¼çm¯RÎ) ãAöqs)s9 5Aqߙu‘ 5OƒÌx. وَ ما هُوَ بِقَولَ شاعِرٍ…» 

قرآن گفتار فرستاده بزرگوار ما است و نه گفتار یک شاعر.

و بقرینه نفی شاعر و نفی کاهن در آیه بعد باید گفت: منظور از رسول کریم در آیه
پیغمبر گرامی اسلام (ص) است گرچه در سوره تکویر چنین آیه ای درمدح حضرت جبرئیل (ع)آمده
است. و منافاتی ندارد که قرآن با این که کلام خداوند است گاهی آن را به خودش نسبت
دهد و گاهی به جبرئیل علیه اسلام و گاهی هم به رسول اکرم (ص) ، زیرا هر کدان از
نسبت ها در مقام خاصی است، مثلا در این مقام که منظور نفی گفتار شاعرانه است در
برابر تهمت های مشرکان نسبت به رسول خدا (ص) و سلم قرآن در مقام توصیف او به رسول
کریم و نفی شاعریّت و کاهنیت از آورنده گفتار چنین تعبیر فرموده است.

نهایت کمال ممکن

و در نخستین آیات سوره نجم نهایت قرب آن حضرت به پروردگار خویش را چنین بیان
فرمود: «وَ هُوَ بِالأُفُقِ الأَعلی، ثُمَّ دَنا فَتَدَلّی فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَواَدنی.»

او در بالاترین افق و والاترین مدارج کمال بود سپس نزدیک شد، پس در آویخت (
یعنی بسیار نزدیک شد) تا آن اندازه که به مقدار دو کمان بلکه نزدیک تر بود.

در این آیات چیزی که چشم می خورد، عجز الفاظ از بیان آن قرب و نزدیکی است. به
طور کلی در مجموعه آیات اول سوره نجم که در مقام بیان منزلت رسول اکرم (ص) در
معراج یعنی نهایت اوج بشریت بلکه نهایت کل کمال ممکن است مطالبی آمده که نه تنها
شرح و توضیح آن در این گفتار نمی گنجد که درک آن از حیطه اندیشه ما بیرون است،
تنها باید با شگفتی و اعجاب در این معانی فوق درک بشر تامل کنیم.

بیعت با خداوند

و در سوره فتح آیه 10 می فرماید:

«¨bÎ) šúïÏ%©!$# y7tRqãè΃$t6ム$yJ¯RÎ) šcqãè΃$t7ム©!$# ߉tƒ «!$# s-öqsù öNÍk‰É‰÷ƒr& 4 …»   آنان که با تو بیعت می کنند در واقع با خدا بیعت می کنند و آن دستی که بالای
دست آن ها است در حال بیعت، دست خداوند است….

حضرت رسول (ص) همان گونه که از آیه پیدا است در وقت بیعت دست را بالای دست
مردم قرار می دادند و خداوند متعال از باب شرافت و عظمت مقام آن حضرت، دست او را
دست خود می داند و بیعت با او را بیعت با خود می داند؛ و این نهایت عظمت و کرامت
مقام انسان است و این تنزیل در موارد دیگر نیز آمده است.

اطاعت او اطاعت از خدا است.

در سوره نساء آیه 8 اطاعت او را اطاعت خود دانسته می فرماید:

«مَن يُطِعِ
الَّسُولَ فَقَد اَطاعَ اللهَ…»و در سوره انفال آیه 17 تیر اندازی او را
تیراندازی خود می داند. «$tBur |Mø‹tBu‘ øŒÎ) |Mø‹tBu‘  ÆÅ3»s9ur ©!$# 4’tGu‘ 4»

و در حدیث از آن حضرت نقل شده است که فرمود: «مَن زارَني في حَياتي اَو بَعدَ
مَوتي فَقَد زارَ اللهَ تَعالي»

هر کس مرا در حیات يا پس از مرگ زیارت کند ، خدا را زیارت کرده است.

رابطه پیامبر با خداوند

این رابطه خدا و رسول در آیات قرآن بسیار چشمگیر است. قریب به بیست مورد اطاعت
رسول در پی اطاعت خدا با تعبیرات گوناگون ذکر شده مانند: «اطیعوالله و اطیعوا
الرسول»- و من یطع الله و رسوله و … و در مواردی دیگر نیز قرآن این رابطه را
گوشزد نموده است مانند: ایمان در آیه : آمنوا بالله و ر سوله (نساء 136) و آیات
دیگر هجرت، در آیه :

«وَ مَن يَخرُجُ مِن
بَيتِه مُهاجِراً اِلَي اللهِ وَ رَسُولِه»  
(نساء/100)

تولی، در آیه:«`tBur ¤AuqtGtƒ ©!$# …&s!qߙu‘ur» (مائده ، 56)

نصرت، در آیه:«وَ يَنصُرُونَ اللهَ وَ رَسُولَه…»(حشر 8 )

ولایت در آیه: «$uK¯RÎ) ãNä3–ŠÏ9ur ª!$# …&è!qߙu‘ur» ( مائده /55)

مراقبت اعمال در آیه:«“uŽzy™ur ª!$# öNä3n=yJtã …&è!qߙu‘ur»
(توبه /94)

مرجعیت در آیه: «bÎ*sù ÷Läêôãt“»uZs? ’Îû &äóÓx« çnr–Šãsù ’n<Î) «!$# ÉAqߙ§9$#ur» (نساء 59)

قنوت و خضوع

و از این ها بالاتر مواردی که در عبادت و قصد قربت نیز خدا و رسول با هم ذکر
شده اند. مانند :«`tBur ôMãZø)tƒ £`ä3ZÏB ¬! ¾Ï&Î!qߙu‘ur ö@yJ÷ès?ur $[sÎ=»|¹ !$ygÏ?÷sœR $ydtô_r& Èû÷üs?§tB» (احزاب، 31)

قنوت گرچه لغت به معنای خضوع و اطاعت است ولی تنها در مواردی به کار می رود که
در نهایت خصوع باشد و آن همان عبادت است. و از این رو همیشه در مورد خداوند به کار
می رود، تنها در این مورد به همسران حضرت رسول (ص) خطاب شده است که هر کس از شما
برای خدا و رسول خضوع کند و عمل صالح انجام دهد اجرش را دو چندان خواهیم داد.

و در سوره توبه آیه 99 می فرماید:

«šÆÏBur É>#tôãF{$# `tB ÚÆÏB÷sム«!$$Î/ ÏQöqu‹ø9$#ur ̍ÅzFy$# ä‹Ï‚­Gtƒur $tB ß,ÏÿZムBM»t/ãè% y‰YÏã «!$# ÏNºuqn=|¹ur ÉAqߙ§9$#…»


و از اعراب بادیه نشین کسانی هستند که به جز خدا و روز جزا
ایمان دارند و آن

چه از اموال خویش انفاق می کنند برای تقرب به خدا و دست یابی به دعاهای رسول
است…

از این آیه معلوم می شود همان گونه که قصد تقرب به خداوند در اعمال عبادی
مطلوب است دست یابی به دعای رسول اکرم (ص) و سلم نیز انگیزه مطلوبی برای اعمال
عبادی مانند انفاق می باشد.

رابطه در موارد منفی

و در مواردی منفی نیز که نهی یا نکوهش شده این رابطه به چشم می خورد مثلا در
مورد عصیان در سوره نساء در آیه 14 آمده است: «ÆtBur ÄÈ÷ètƒ ©!$# ã&s!qߙu‘ur»

و در محاربه : «$yJ¯RÎ) (#ätÂt“y_ tûïÏ%©!$# tbqç/͑$ptä† ©!$# …ã&s!qߙu‘ur» (مائده/33)

و در کفر :«y7Ï9ºsŒ öNåk¨Xr’Î/ (#rãxÿŸ2 «!$$Î/ Ï&Î!qߙu‘ur»(توبه،80)

و در محادّه و عدم تسلیم :« öNs9r& (#þqßJn=÷ètƒ ¼çm¯Rr& `tB ϊϊ$ptä† ©!$# ¼ã&s!qߙu‘ur žcr’sù ¼çms9 u‘$tR zO¨Zygy_»(توبه/63)

 

 و در مورد شقاق و دشمنی: «š`tBur È,Ï%$t±ç„ ©!$# ¼ã&s!qߙu‘ur  cÎ*sù ©!$# ߉ƒÏ‰x© É>$s)Ïèø9$#»

(انفال ،13)

و در خیانت : ¢«يا
اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللهَ والرَّسُولَ»   (انفال ، 27)

و در دروغگویی و نقض عهد: «tûïÏ%©!$# (#qç/x‹x. ©!$# ã&s!qߙu‘ur»
(توبه /90)

و در اذیت و آزار رسانی: «¨bÎ) tûïÏ%©!$# šcrèŒ÷sム©!$# ã&s!qߙu‘ur »(احزاب ، 57)

و در رعایت حدود:«Ÿw (#qãBÏd‰s)è? tû÷üt/ ēy‰tƒ «!$# Ï&Î!qߙu‘ur»( حجرات،1)

رابطه در موارد احکام و تشریعات

و هم چنین در موارد تشریع احکام صدور اعلامیه براءت از مشرکین خدا و رسول خدا
با هم ذکر شده اند.

«×bºsŒr&ur šÆÏiB «!$# ÿ¾Ï&Î!qߙu‘ur ’n<Î) Ĩ$¨Z9$# tPöqtƒ Ædkptø:$# Ύy9ò2F{$# ¨br& ©!$# Öäü“̍t/ z`ÏiB tûüÏ.Ύô³ßJø9$#   ã&è!qߙu‘ur» (توبه،3)

از سوی خدا و رسول به مردم در روز حج بزرگ اعلام می شود که خدا و رسول او از
مشرکان بیزارند.

و در مورد تحریم که یکی از احکام و تشریعات است می فرماید:

«قاتِلُوا الَّذینَ لا یُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ لا بِالیَومِ الآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ
ما حَرََّمَ اللهُ وَ رَسُولُه»

با آنان که ایمان به خدا و  روز جزا
ندارند و آن چه را خدا و رسول تحریم منع کرده اند حرام نمی دانند کارزار کنید.

و هم چنین در نفوذ تشریعات می فرماید:

«$tBur tb%x. 9`ÏB÷sßJÏ9 Ÿwur >puZÏB÷sãB #sŒÎ) Ó|Ós% ª!$# ÿ¼ã&è!qߙu‘ur #·øBr& br& tbqä3tƒ ãNßgs9 äouŽzÏƒø:$# ô`ÏB öNÏd̍øBr& »(احزاب، 36)

اگر خدا و رسول حکمی را صادر نمودند هیچ مرد و زنی مومنی نباید در برابر آن
برای خود اختیار قائل باشد.

رابطه درتکوینیات

بلکه حتی در تکوینیات خدا و رسول با هم ذکر شده اند مانند آیه 59 سوره توبه،
در مورد کسانی که از تقسیم صدقات ناراضی بودند، می فرماید:«öqs9ur óOßg¯Rr& (#qàÊu‘ !$tB ÞOßg9s?#uä ª!$# ¼ã&è!qߙu‘ur (#qä9$s%ur $uZç6ó¡ym ª!$# $oYŠÏ?÷sã‹y™ ª!$# `ÏB ¾Ï&Î#ôÒsù ÿã&è!qߙu‘ur…»-

بهتر بود که آنان به
آن چه خدا و رسول به آن ها عطا کرده اند خشنود شوند و بگویند خداوند ما را کفایت
می کند و خدا و رسول از فضل و کرم خود ما را بی نیاز خواهند کرد.

و در مورد منافقان می
فرماید:

«وَ ما نَقَمُوا اِلّا
اَن أَغناهُمُ اللُه وَ رَسُولَهُ مِن فَضلِه»- چیزی موجب خشم و انتقام آنان نیست
به جز خشم و انتقام آنان نیست به جز این که خدا و رسول، آن ها را از فضل و کرم
خویش بی نیاز ساخته اند، و در این در مقام تعجب است که آیا سزای این همه فضل و کرم
و بخشش انتقام و دشمنی است؟!

و هم چنین در موارد
بسیار دیگر که خدا و رسول با هم ذکر شده اند و این نشانه علو مقام و مرتبه آن حضرت
است که حتی تصور آن از قدرت تفکر ما خارج می باشد.

بشارت انبیای سلف به
ظهور آن حضرت

از ویژگی های پیامبر
اسلام (ص) طبق تصریح قرآن قرآن بشارت کتاب های آسمانی و انبیا سلف به ظهور و بعثت
آن حضرت است در سوره بقره آیه 129 از دعاهای حضرت ابراهیم (ع)نقل فرموده است: «$uZ­/u‘ ô]yèö/$#ur öNÎg‹Ïù Zwqߙu‘ öNåk÷]ÏiB (#qè=÷Gtƒ öNÍköŽn=tæ y7ÏG»tƒ#uä ÞOßgßJÏk=yèãƒur |=»tGÅ3ø9$# spyJõ3Ïtø:$#ur öNÍkŽÏj.t“ãƒur4…»

خداوندا! در میان اهل
مکه پیامبری از خود آن ها بر انگیز که آیات تو را بر آنان تلاوت کند و معارف کتاب
و حکمت را به آنان بیاموز و نفوسشان را تزکیه نماید.

و خداوند همین نعمت
را بر مومنان منت نهاده است:

«لَقَد مَنَّ اللهُ عَلَی
المُؤمِنینَ اِذ بَعَثَ فیهم رَسُولاً مِن اَنفُسِهِم یَتلُو عَلَیِهم آیاتِهِ وَ
یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَةَ»-

خداوند بر مومنان منت
گذاشته است که رسولی از خود آن ها در میان آنان برانگیخته که آیات او را دربر آن
ها بخواند و آنان را تزکیه نماید و معارف کتاب و حکمت بیاموزد.

و همچنین خداوند در
پاسخ به دعاهای حضرت موسی علیه اسللام فرمود:

«قالَ عَذابي اُصيبُ
بِهِ مَن اَشاءُ وَ رَحمَتي وَسِعَت کُلَّ شَيءٍ فَسَأَکتُبُها لِلَّذينَ
يَتَّقُونَ وَ يُؤتُونَ الزَّکوةَ وَالَّذينَ هُم بِآياتِنا يُؤمِنُون، الَّذينَ
يَتَّبِعُونَ الَّرسولَ النَّبيَّ الأُميَ الَّذي يَجِدُونَهُ مَکتُوباً عِندَهُم
فِي التَّوراةِ وَالإِنجيلِ يَأمُرُهُم بِالمَعرُوفِ وَ يَنهاهُم عَنِ المُنکَر وَ
يحِلُّ لَهُم الطَّيباتُ وَ يُحَرِّمُ عَلَيهمُ الخَبائِثَ وَ يَضَعُ عِنهُم
اِصرَهُم وَ الأَغلالَ الَّتي کانَت عَلَيهِم…» (اعراف ، 157 )

عذابم به هر که
بخواهد اصابت می کند و رحمت من همه چیز را فراگرفته ولی من آن را برای کسانی مقرر
می کنم که تقوی دارند و زکات می دهند و به آیات ما ایمان دارند و پیروی می کنند و
از آن پیامبر و فرستاده امّی که نام و نشانش را در توارت و انجیل می خوانند همو که
آنان را به نیکی وادار و از بدی باز می دارد کارها و چیزهای پاک را حلال و ناپاکی
ها را حرام می داند و غل و زنجیرهایی که مانع تکامل و رشد انسان است از آن ها بر
می دارد…

و در سوره صف آیه 6
می فرماید:« øŒÎ)ur tA$s% Ó|¤ŠÏã ßûøó$# zNtƒótB ûÓÍ_t6»tƒ Ÿ@ƒÏäÂuŽó Î) ’ÎoTÎ) ãAqߙu‘ «!$# /ä3ø‹s9Î) $]%Ïd‰|Á•B $yJÏj9 tû÷üt/ £“y‰tƒ z`ÏB Ïp1u‘öq­G9$# #MŽÅe³t6ãBur 5AqߙtÎ/ ’ÎAù’tƒ .`ÏB “ω÷èt/ ÿ¼çmèÿôœ$# ߉uH÷qr&…»

عیسی بن مریم (ع)
گفت: ای بنی اسرائیل من به راستی فرستاده خدا به سوی شما هستم که بر صحت تورات و
مضامینش گواهی می دهم و شما را بشارت می دهم به پیامبری که بعد از من خواهد آمد و
نام او احمد است.

در شماره آینده به
خواست خداوند، سخنی کوتاه درباره اخلاق شکوهمند پیامبر گرامی اسلام (ص) خواهیم
داشت که به مناسبت 17 ربیع الاول و سال روز ولادت منجی بزرگ عالم بشریت تقدیم
خوانندگان عزیز خواهد شد. انشاء الله .  ادامه
دارد

 

/

دانستيهائي از قرآن

معامله با خداوند

« ¨bÎ) ©!$# 3“uŽtIô©$# šÆÏB šúüÏZÏB÷sßJø9$# óOßg|¡àÿRr& Nçlm;ºuqøBr&ur  cr’Î/ ÞOßgs9 sp¨Yyfø9$# 4 šcqè=ÏG»s)ム’Îû È@‹Î6y™ «!$# tbqè=çGø)uŠsù šcqè=tFø)ãƒur ( #´‰ôãur Ïmø‹n=tã $y)ym †Îû Ïp1u‘öq­G9$# È@‹ÅgUM}$#ur Éb#uäöà)ø9$#ur 4 ô`tBur 4†nû÷rr& ¾ÍnωôgyèÎ/ šÆÏB «!$# 4 (#rçŽÅ³ö6tFó™$$sù ãNä3Ïèø‹u;Î/ “Ï%©!$# Läê÷ètƒ$t/ ¾ÏmÎ/ 4 šÏ9ºsŒur uqèd ã—öqxÿø9$# ÞOŠÏàyèø9$# » (توبه، آیه 111)

خداوند از مومنین جان ها و اموالشان را خریده به این که بهشت از آن آن ها
باشد. در راه خدا کارزا می کنند ، می کنند و کشته می شوند، این وعده قطعی خدا است
که در تورات و انجیل و قرآن به عهده خود گذاشته است. و کیست که به پیمانش از
خداوند وفادارتر باشد، پس شما را بشارت باد به این معامله ای که با خداوند انجام
داده اید که همانا این فوزی بزرگ است.

این آیه بازگو کننده یک معامله ( خرید و فروش) است که یک طرف معامله خداوند
است وطرف دیگر مومنان و تمام شرایط خرید و فروش نیز در آن ذکر شده است.

حال ببینیم خداوند خریدار چه چیزی از مومنین است و قیمت را چه می پردازد؟

خریدار: خداوند

فروشنده: مومنین

کالا: جان ها و اموال

قیمت: بهشت

سند فروش: تورات و انجیل و قرآن

بهره: کامیابی بزرگ و شادمانی

خداوند گرچه غنی علی الاصادق است و هیچ نیازی به دیگران ندارد و مالک آسمان ها
و زمین و هر چه در ان ها است می باشد و اگر مومنین را جان و مالی است لطفی است که
از جانب پروردگار به آن ها شد با این حال برای تاکید بر جهاد و مبارزه با دشمنان
دین، خود را خریدار معرفی کرده است، با این که کالائی که مورد معامله قرار می گیرد
مال خودش است و تنها چند روزی عاریه به مومنین داده است و هیچ نیازی هم به آن
ندارد. مع ذلک آن را از مومنین می خرد و در مقابل بهشت برین و جاودانگی و فوز عظیم
به آن ها می بخشد.

جالب این جا است که جهاد یکی از واجبات و فرایض دین است که در صورت انجام
ندادن آن انسان مرتکب گناه کبیره شده و کیفری سخت در انتظار او است، با این حال
مومنینی که کارزار و جهاد می کنند و با دشمنان خدا به جنگ و قتال می پردازند چه
بکشند و چه کشته شوند طرف معامله با خداوند هستند تنها شرطی که با آن ها شده است
این است که برای رضای خدا بجنگند و برای دفاع از دین و آئین آسمانی پیکار کنند.

پس هر گاه مومنی به میدان نبرد با دشمنان خدا برود و در راه خدا از جان و مال
خود بگذرد، با خدا معامله کرده است و خداوند او را خریدار است، و در مقابل به او
بهشت جاودان خواهد حال چه کشته شود و به فیض شهادت و چه دشمنان را بکشد و این وعده
تخلف ناپدیر الهی است که بر خود واجب کرده است.

و نه تنها در قرآن که در انجیل و تورات نیز این وعده را به مومنین داده است و
مگر ممکن است خداوند به .وعده خود وفا نکند؟ با این حال می بینیم پروردگار مهربان
برای این که قطعی بودن این وعده را بیان نماید می فرماید: و کیست که از خداوند
نسبت به پیمانش با وفاتر باشد؟

پس، ای دلاوران خطۀ توحید وای رزمندگان افتخار آفرین اسلام که از جان و مال
خود در راه خدا گذشته اید و با تحمل سختی ها و شدائد، برای خدا با دشمنان خدا
کارزار می کنید در این راه مقدس هر چه مصمم تر و پابرجا تر روید  و دل خوش دارید که با پروردگار خود معامله می
کنید پس شما را بشارت باد به این فوز عظیم و مطمئن باشید که به دنبال این سختی ها
و محنت های زودگذر بی گمان کامیابی و شادمانی از آن شماست.

امام صادق می فرماید: «انّه لیس لأبدانکم ثمنٌ الّا الجنه فلا تبیعوها الّا بها»-
همانا برای بدن های شما قیمتی جز بهشت نیست پس آن ها را نفروشید مگر با بهشت. به
امید پیروزی هر چه سریع تر رزمندگان حق جوی اسلام.

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن الرحيم

اعتراف

مي‌دانيم که جنگ تحميلي با هدف براندازي نظام اسلامي و خاموش کردن تشعشع
انقلاب اسلامي از سوي رژيم صهيونيستي عراق به نمايندگي از کفر و استکبار جهاني با
محاسبات دقيق! و تدارکات وسيع آغاز شد و به موازات آن، جنگ تبليغاتي سياسي عظيمي
را به همراه انواع توطئه هاي ديگر عليه جمهوري اسلامي به راه انداختندو تا آنجا که
توانستند در واژگوني اين نظام و واژگونه جلوه دادن تمام حقايق و واقعيات آن، تلاش
نمودند ولي از آنجا که مشيّت و قدرت الهي همواره پشتيبان حق است، اين توطئه ني
مانند موارد ديگر نتيجۀ معکوس بخشيد و واجب گرديد که ملتهاي مستضعف و مظلومي که در
پرتو پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نور اميد و بيداري در آنها درخشيده بود، بيش
از پيش ماهيّت پليد قدرتهاي شيطاني، آگاه شده و بررشد تفکر و حرکت انقلابي آنان
افزوده شود که علي رغم فشارهاي گوناگون و امواج تبليغاتي که براي خفه کردن و پوشش
گذاردن روي اين حرکت فراگير، به کار گرفته‌اند، باز هم آثار غيرقابل انکار آن را
در لبنان، مصر، فلسطين اشغالي وو… و اکثر کشورهاي اسلامي و غيراسلامي، شاهد
هستيم.

در سطح داخلي نيز استکبار جهاني نه فقط از رسيدن به اهداف از پيش تعيين شدۀ
جنگ تحميلي، ناکام ماند که جنگ موجب ثبات و استحکام بيشتر جمهوري اسلامي و شکوفائي
استعدادهاي نهفته گرديد و بهترين زمينه را براي يک يک جهش فراگير در راه دستيابي
به استقلال همه جانبه براي کشورهاي اسلامي ايران، فراهم نمود. ملت مسلمان در کوران
جنگ و مشکلات آن آبديده شدند و ناخالصي ها و آلايشهايي که ميراث شوم فرهنگ ستمشاهي
بود، بطور وسيعي از سطح جامعه زدوده شد و صف مدعيان دروغپرداز و هياهوگران وابسته
به شرق و غرب با افشاي چهره منافقانه‌شان از صف توده‌هاي عظيم ملت مسلمان و عناصر
خالص و خدمتگزاران راستين، جدا گرديد وو…

نکته جالب توجه اينکه جمهوري اسلامي ايران از اولين روزي که مورد تهاجم
وحشيانه قرار گرفت، با اتکال به خداوند و براساس احکام و مقررات اسلامي، سخن آخر
را گفت و موضع قاطع خود را در قبال جنگ و جنگ افروز اعلام کرد و تمام فشارها و
فراز و نشيب‌ها نتوانست کمترين تزلزلي در اين موضع بحق ايجاد کند. ملت مسلمان با
روحيّۀ شهادت طلبي و اعتقاد به مبناي الهي «احدي الحسنين» چنان وظيفه الهي خويش را
در مقابله با ظلم و تجاوز به انجام رسانيد که جنگ را از پشت دروازه‌هاي اهواز به
آنسوي مرزها و در شبه جزيرۀ استرانژيک «فاو» منتقل ساخت و دشمن را به فرازها و عقب
نشينيهاي شجاعانه! و ذلّت بار واداشت.

ولي دشمن که از روز اوّل سرمست از بادۀ موهوم پيروزي و خيالپردازي «قادسيّه»
نوين عربدۀ جنگ و شعار نابودي جمهوري اسلامي را سرداده بود، چيزي نگذشت که با
خوردن سيلي‌هاي پي درپي  از نيروي اسلام،
مزوّرانه آواي صلح طلبي را سرداد و در همان حال از هيچ جنايت هولناک و ددمنشانه‌اي
دريغ نکرد و در اين  راه، تمام قدرتهاي
شيطاني از شرق فريبکار گرفته تا غرب جهانخوار و ايادي آنان با هرچه که در توان
داشتند، آن صلح طلبي را در بوق و اين جنايت ها را تمهيد و تدارک و تشويق نمودند و
سرانجام بعد از مدتي که از نابودي و سقوط قريب الوقوع جمهوري اسلامي سخن مي‌راندند
که به رسولي درغگويان و کج انديشان در افکار عمومي، منجر گرديد، مدتي نيز مسئله بي
نتيجه بودن جنگ و عدم امکان دست يابي به پيروزي طرفين را مطرح نمودند وو…

تا اينکه عمليات والفجر8 به آزادي شبه جزيرۀ استراتژيک «فاو» و شکست جبران
ناپذير عراق انجاميد و بعد از آن، آزادي مهران برتاکتيک پرهياهوي دفاع متحرک!عراق،
نقطه پايان گذاشت و اين پيروزيهاي بزرگ همچون عصاي موسي (ع) برتمام سحرها و افسون‌هاي
فرعونيان خط بطلان کشيد و طبل رسوايي تبليغات گسترده و تجهيزات پيش رفته جهان کفر
در برابر نيروي الهي قواي اسلام کوبيده شد و ملل جهان بيدارتر شدند و خواب خرگوشي
سردمداران استکبار به آشفتگي کامل گراييد و از اين زمان بود که وسايل ارتباط جمعي
و سخنگويان کفرجهاني با يک چرخش بي سابقه به بازنگري و تحليل مجدّد از مسئله جنگ
پرداختند و عموماً پيروزي جمهوري اسلامي را در عملّيات آينده امري مسلّم يا حدّاقل
محتمل دانستند و هراسناک و وحشت زده به پيش بيني آيندۀ منطقه و جهان در فرض مذکور،
پرداختند.

آيا چه شده است اينها که در گذشته پيروزيهاي محقق الوقوع جمهوري اسلامي را
کتمان و حتي وارونه جلوه مي‌دادند، اکنون اينگونه از پيروزي جمهوري اسلامي در
آينده نزديک سخن مي‌گويند با آنکه از تجهيزات مدرن و پيش رفته‌اي که خودشان در
اختيار عراق قرار داده اند اطلاع کامل دارند و تمام دنيا مي داند که رژيم عراق از
پشتيباني تمام عيار شرق و غرب برخوردار است و در مقابل مشکلات اقتصادي ناشي از
توطئه سقوط قيمت نفت و عدم دسترسي به سلاحهاي پيشرفته روز به اصطلاح آنان، انزواي
بين المللي به معناي -عدم وابستگي به قدرتهاي شيطاني- براي جمهوري اسلامي از هيچ
کس پوشيده نيست. و اگرچه هدف آنان از اين برخورد و تحليل جديد از مسئله جنگ، يک
هدف انساني و طرفداري از حق نيست و بي گمان توطئه و هدف شيطاني ديگري را از اين
راه تعقيب مي کنند ولي آنچه مسلّم است، استکبار جهاني تا اندازه اي به محاسبات غلط
گذشته اش، پي برده و بناچار به واقعيت يک قدرت بزرگ و آسيب‌ناپذير نوين بنام
«جمهوري اسلامي» که خارج از مدار  دو
ابرقدرت حاکم برجهان بلکه در مقابل خواست زورمدارانه هردوي آنها به حيات و حرکت
انقلابي روي پاي خود ادامه مي‌دهد، اعتراف نموده و از هم‌اکنون خود را براي برخورد
با شرايط جديدي که درصورت سقوط صدام –يعني شکست تلاش بي امان تمام ابرقدرتها و
قدرتهاي حامي صدام- در منطقه و جهان پديدار خواهد 
شد، آماده مي سازد تا در حقيقت 22 بهمن ديگري که هرنوع ابتکار عمل و تصميم
گيري ار از آمريکا و شوروي و ايادي داخليشان سلب نمود، در سطحي وسيعتر تکرار نشود.

نکته مهم ديگر اينکه سرچشمۀ اين قدرت بزرگ الهي که توانسته است تمام قدرتهاي
شيطاني را به عجز و ناتواني بکشاند، همين مردمي هستند که با ايمان به خدا و مکتب
حياتبخش اسلام و با رهبري امام امت مدظله، براي دفاع از اسلام با فداکاري و شهادت
طلبي خود، بزرگترين حماسه هاي تاريخ را آفريده اند و همچنان در صحنه انقلاب و خط
مقدم جبهه و پشت جبهه، جان برکف ايساده اند. پس سرچشمۀ اين قدرت مردمند و قدرت
مردم، ناشي از ايمان آنان است و بايد توجه کنيم که: هر عاملي که موجب دلسردي مردم –گرچه
يک نفر- و تضعيف ايمان آنان شود، به عنوان خطر اصلي براي انقلاب و جمهوري اسلامي
به شمار مي آيد و بايد به همانگونه که با دشمن ظاهري مي جنگيم با اين نوع عوامل
نيز قاطعانه و سرسختانه مقابله شود و اگر چنين عواملي را حتي در اعمال، کردار يا
طرز زندگي خودمان و يا در ادارات و مقررات دست و پاگير و ضعيف کش و کاغذبازي ها و
عملکردها و ناراضي تراش ها و عناصر فاسد بيابيم، به مبارزه بي امان با آنها
برخيزيم، انشاءالله.                                                                      رحيميان

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون

آزمايش الهي

«بسيار مشکل است که از اين امتحاني که خداي تبارک و تعالي ما را در معرض آن
قرار داده است، از عهده برآئيم. و بسيار مراقبت مي خواهد که مبادا خداي نخواسته از
امتحان بد درآئيم. اگر از امتحان بد درآئيم ممکن است عنايت خدا برگردد و آزادي سلب
شود، استقلال گرفته شود و اگر چنانچه برخلاف موازين الهي رفتار کنيم و اين آزادي
را اسباب دست براي تعدّي به مظلومان قرار بدهيم، در همين دنيا ممکن است مجازات
شويم و اميد است در همين دنيا مجازات شويم و به عالم ديگر نرسد . ما نمي توانيم
تصور آن مجازات را بکنيم. خدايا! اگر ما خطاکار هستيم و اگر اين آزادي را وسيله
قرار دهيم از براي تعدّي به مظلومان ولو يک نفر باشد، خدايا!ما را در همين عالم
عذاب کن و نگذار به عالم ديگر برسد. 4/3/58

«خدا به شما نعمت آزادي را داده و شما را امتحان اين آزادي قرارداده که ببيند
با اين آزادي چه مي کنيد؟آيا اين نعمت خدا را کفران مي کنيد و با آزادي خودتان
مردم را رنج مي دهيد يا از اين نعمت تشکر مي کنيد و از اين آزادي ، حسن استفاده را
مي کنيد.»  15/4/58

«امتحان به امنيت و دارائي و ثروت و رياست و امثال ذلک، بزرگتر است از امتحان
در نقص اولاد و انفس. چه بسا اشخاصي که ادعا مي کنند ما طرفدار ضعفا هستيم لکن
وقتي امتحان مي شوند، از امتحان درست در نمي آيندو چه بسا اشخاصي که ادعا مي کنند
اگر صحنه جنگ پيش بيايد، پيشقدم و در وقت عمل از امتحان درست درنمي آيند…

اگر امتحان را درست داديم و همانطور که اوليا و انبيا امتحان دادند ما هم به
آنها اقتدا کرديم، مورد آن بشارتي قرار خواهيم گرفت که خداي تبارک و تعالي مي
فرمايد «و بشّر الصابرين» و به آنها رحمت مي فرسند، مغفرت مي فرستند و آنها را
اصحاب هدايت مي داند.

اين امتحان آسانتر است از آن امتحانهائي که دولتمردان را خدا امتحان مي کند چه
بسا از اين رؤساي جمهوري که در دنيا هستند، مدعي احترام حقوق بشر هستند، قبل از
رسيدن به مقام رياست جمهوري آزاديخواهي دوستي با بشر، پاسداري رفاه بشر هستند؛ لکن
وقتي که مي رسند به منصب و خداي تبارک و تعالي آنها را امتحان مي کند، نمي توانند
از امتحان بيرون بيايند…

الآن همۀ اين رؤسا، رئيس جمهور، نخست وزير، رئيس مجلس، رؤساي دادگاه ها، رؤساي
استانها، فرماندارها، استاندارها، همۀ اينها در معرض امتحانند و اين امتحان از
امتحان در نفس و اولاد و انفس بالاتر است. امتحان مردم به رياست، به مقام، سخت‌‌تر
است از امتحان در اولاد و انفس و مشکل است که انسان بتواند از اين امتحان نجات
پيدا کند و درست امتحان بدهد.

رؤسا در هرجا هستند، دولتمردان در هر کشوري که هستند و در هرجا که هستند بايد
بدانند که رسيدن به اين مقام، امتحاني الهي بوده است و سخت امتحاني است. خودشان
توجه کنند به اينکه قبل از رسيدن به اين مقام و بعد از رسيدن به آن، چقودر در
حالشان تفاوت حاصل شده است…

در حال خودمان مطالعه کنيم، وقتي که خلوت است خودمان را آزمايش کنيم که اگر به
مقام رسيديم، آيا همانطور که صدام عمل مي کند، ما هم همانطور خواهيم کرد يا ما
شبيه به خليفۀ رسول الله عمل مي کنيم؟ حکومت کردن بر يک جامعه‌اي بزرگترين آزمايشي
است که خداي تبارک و تعالي از بشر مي‌کند.

اي رؤسا! شماها در معرض امتحان درآمده‌ايد و اعمال شما دقيقا تحت نظر خداي
تبارک و تعالي است توجه بکنيد به اين ملتي که اينطور با شما همراهي مي‌کند. اي
پاسداران! اين ارتشيان! اي ژاندارمري! و اي استاندارهاي سراسر کشور! در معرض
امتحان هستيد، مبادا با خون شهيدان بخواهيد براي خودتان مقامي درست کنيد…»
7/10/59

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(آزمایش الهی)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(معامله با خدا)

رسول اکرم (ص) از دیدگاه قرآن

ملاحم یا فتنه های آینده                                       آیت الله
العظمی منتظری

نزول قرآن                                                   
آیت الله مشکینی

بررسی آیه میثاق                                             آیت
الله جواد آملی

معاد                                                           
آیت الله حسین نوری

فتنه و ایمان                                                   آیت
الله محمدی گیلانی

عنصر مبارزه در زندگی امامان                            حجه الاسلام و
المسلمین خامنه ای

داستان بعثت رسول خدا(ص)                               حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

خودشناسی نقطه آغاز                                       حجه
الاسلام محمدحسن رحیمیان

خاطره ای از جبهه

سیمای حج در قرآن                                        حجه
السلام اسدالله بیات

قطعنامه 425 شورای امنیت در لبنان به نفع کیست؟

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خمینی

* صلح طلبی دشمن برای مجهز شدن بیشتر و غافلگیری است و جمهوری اسلامی باید
برای احتراز از آن در طول بیش از هزار کیلومتر قوای آماده داشته باشد.

* کالاهائی که در حجاز به حجاج محترم عرضه می‌شود آنچه مربوط به آمریکاست
مخالف با آرمان‌های اسلامی و اساساً مخالف با اسلام است و خریداری آن‌ها کمک به
دشمنان اسلام است و ترویج باطل است و از آن‌ها باید احتراز شود.

16/5/65

* ما باید این جنگ را ادامه بدهیم تا وقتی که انشاءالله پیروزی حاصل بشود و
نزدیک است انشاءالله منتهی اگر بخواهد ملت ما به این پیروزی نزدیکتر بشود که به ‌اصطلاح
ملت ما و ملت عراق و منطقه است باید مجهز بشود.

* وقتی حکومت یک حکومت عدل الهی شد و عدالت را جاری کرد و نگذاشت که فرصت طلب‌ها
به مقاصد خودشان برسند یک محیط آرام پیدا می‌شود در این محیط آرام همه چیز پیدا می‌شود.

* حکومت سیاست است، حکومت که دعا خواندن نیست. حکومت که نماز نیست. حکومت روزه
نیست. حکومت، حکومت عدل اسباب این می‌شود که این‌ها اقامه شود.

3/6/65

آیت الله العظمی منتظری

·      مردم باید در فکر یک بسیج عمومی فرهنگی همچون بسیج نظامی که
در کشور شده باشند.

·      اگر یک دانش‌آموز ، دانشجو، یا معلم و استاد، در گذشته ضعف‌هایی
داشته که مطمئنیّم که امروز ندارد، نباید سختگیری کنیم.

12/5/65

·      علم را نباید انحصاری کنیم، مشکل دانشگاه‌ها و برنامه‌های
بی‌جاذبه با گزینش‌های غیر عادی حل نمی‌شود.

·      سختگیری‌های بی‌رویه در گزینش افراد اثر معکوس دارد و مشکلی
را حل نخواهد کرد.

18/5/65

·      امروز تمام گرفتاری امت‌های اسلامی از امرا  فقهای سوء است.

·      من به افراد اغفال شده گروه‌ها برای چندمین بار نصیحت می‌کنم
استقلال خود را از دست ندهید و این‌طور در برابر هوس‌های سران عیاش خود بدون فکر
دست به هر جنایتی که گفتند نزنید.

·                   
انفجار بمب در قم نشان داد گروهک‌هایی که شعار دفاع خلق می‌دهند به زن و کودک
و کارگر و کاسب هم رحم نمی‌کنند.

27/5/65

امام خمینی

آن صلح تحمیلی که در عصر امام حسن واقع شد و آن حکمیت تحمیلی که در زمان
امیرالمؤمنین واقع شد و هردوی آن‌ها به‌دست افراد حیله‌گر درست شد این ما را هدایت
می‌کند به این‌که نه زیر بار صلح تحمیلی برویم و نه زیر بار حکمیت تحمیلی.

3/6/65

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جنگ

·      یک فروند هواپیمای عراقی در تجاوز هوایی به اصفهان سرنگون
شد.

16/5/65

·      جنگنده‌های ایران، راه آهن، مخازن بنزین و مواضع پدافند
هوایی کرکوک عراق را بمباران کردند.

20/5/65

·      موشک دور برد ایران، سحرگاه امروز پالایشگاه بغداد را در هم
کوبید.

21/5/65

·      خلبانان شجاع ایران، عظیم‌ترین مرکز بهره‌برداری نفت عراق
را به آتش کشیدند.

23/5/65

·      2 فروند هواپیمای مهاجم عراقی ظهر
دیروز  در حوالی دزفول سرنگون شد.

26/5/65

·      با آتش دقیق توپخانه ایران 150 تن از سربازان عراقی در محور
چقلاوه-خرمال به هلاکت رسیدند.

6/6/65

·      عملیات کربلا-2، شب گذشته با رمز یااباعبدالله الحسین علیه‌السلام
آغاز و ارتفاعات گرد‌کوه، شهدا و چندین ارتفاع استراتژیک در حاج عمران به تصرف
رزمندگان اسلام درآمد در این عملیات صدها تن از قوای بعثی کشته و 270 تن از
نیروهای عراقی به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند.

.10/6/65

·      عملیات کربلا- 3 با رمز حسبناالله و نعم‌الوکیل در جبهه
جنوب آغاز شد. در این عملیات پایگاه دریایی الامیه عراق فتح شد و تاکنون 100تن از
اسرای عملیات کربلا-3 به پشت جبهه منتقل شدند.

·      دوّمین هواپیمای عراقی در خلیج فارس سرنگون شد.

·      شمار تلفات ارتش عراق در نخستین روز عملیات (کربلا-2) از
مرز 3 هزار تن گذشت.

11/6/65

·      5 جنگنده عراق در الامیه، حاج
عمران و بوشهر سرنگون شد.

12/6/65

·      تاسیسات نفتی و نظامی الامیه عراق پس از تخلیه تجهیزات به
آتش کشیده شد.

13/6/65

·      رژیم عراق با بکارگیری سلاح‌های شیمیایی در منطقه عملیاتی
کربلای-2، یک نفر را شهید و 7 تن را مجروح کرد.

جهان اسلام

·      حکم اخراج یک روحانی مسلمان در استرالیا به دلیل اعتراض
مسلمانان این کشور لغو شد.

15/5/65

·      انقلابیون مسلمان افغانستان سفارت‌خانه‌های شوروی و لهستان
را به موشک بستند.

22/5/65

·      انقلابیون مسلمان عراقی نیروگاه بغداد 800 مگاواتی عراق
واقع در جاده ابوصخیر-‌ نجف را به آتش کشیدند.

29/5/65

·      درهای قبرستان بقیع با تلاش نماینده امام بر روی هزاران تن
از حجاج ایرانی و خارجی گشوده شد.

3/6/65

·      یک انقلابی مسلمان در زندان آل‌سعود به شهادت رسید.

5/6/65

·      کاندیدای مجلس قانون‌گذاری رژیم عراق در شهر سلیمانیه توسط
انقلابیون مسلمان کرد عراقی به هلاکت رسید.

6/6/65

·      رژیم تونس رهبر یکی از گروه‌های اسلامی را که عربستان به
این کشور تحویل داده بود، اعدام کرد.

13/6/65

·      یکصد و سی و پنج تن از اتباع یازده کشور جهان در شهر مدینه
منوره به دین مبین اسلام مشرف شدند.

14/6/65

اخبار داخلی

·      هفتمین کاروان راهیان کربلا به همراه 500 کامیون حامل کمک‌های
مردم گیلان روانه جبهه شد.

21/5/65

·      هزاران نیروی رزمی و تخصصی داوطلب از 20 منطقه رهسپار جبهه
شدند.

·      بزرگ‌ترین کاروان کمک‌های مردم قزوین با 1000 کامیون به
جبهه‌ها فرستاده شد.

27/5/65

·      میزان خرید گندم مازاد کشاورزان خوزستان از مرز 130هزار تن
گذشت.

·      دوازدهمین نمایشگاه بین‌المللی تهران با شرکت 37 کشور خارجی
گشايش یافت.

·      حبیب الله فلاح، کشاورز اردستانی تمام گندم تولیدی خود را
به جبهه‌های نبرد اهداء کرد.

4/6/65

·      رئیس جمهور، تهران را به‌قصد زیمبابوه برای شرکت در اجلاس
غیر متعهد‌ها ترک کرد.

9/6/65

·      وزیر سپاه: شلیک اولین موشک ساخت سپاه با موفقیت انجام شد.

10/6/65

·      وزیر راه و ترابری: در تمام عمر رژیم طاغوت تنها 8000
کیلومتر راه در روستاهای کشور احداث شده بود ولی از بدو انقلاب اسلامی 36000
کیلومتر راه روستایی در سطح کشور احداث شده است.

11/6/65

·      طلایه داران عاشورا از 9 شهر عازم جبهه‌ها شدند.

13/6/65

·      750 تن از روحانیون حوزه علمیه قم
در آستانه فرارسیدن ماه محرم رهسپار جبهه‌ها شدند.

14/6/65

اخبار خارجی

·      شاه حسن: دیدار با پرز برای فعال کردن مصوبات اجلاس سران
عرب بود.

15/5/65

·      انفجار بمب در دهلی نو خسارات سنگینی به دفتر خطوط هوایی
عربستان، کویت و بانک آمریکا وارد ساخت.

·      دولت آمریکا از پیشنهاد صلح بغداد رسماً حمایت کرد و سرسختی
ایران را یک فاجعه خواند.

·      شاه حسن یک مزرعه 202 هکتاری در آمریکا خرید.

16/5/65

·      نعیم حداد رئیس سابق مجلس ملی عراق و سیصدتن از مقامات حزب
بعث به اتهام براندازی صدام اعدام شدند.

·      سنای آمریکا مجوز تولید بمب شیمیایی «بیگ-ای» را صادر کرد.

18/5/65

·      نخست وزیر اسرائیل از موضوع عربستان در قبال ملاقات خود با
شاه حسن ابراز رضایت کرد.

19/5/65

·      هفته‌نامه آمریکایی «اخبار آمریکا و گزارش‌های جهانی» فاش
کرد، حامیان منطقه‌ای عراق خواستار کمک فوری آمریکا برای جلوگیری از سقوط صدام
شدند.

22/5/65

·      هزاران تن از مخالفان ضیاءِالحق در پاکستان بازداشت شدند.

23/5/65

·      با توافق رژیم بغداد، جنگنده‌های ترکیه، مواضع کردهای عراق
را بمباران کردند.

·      صدها تن در جریان تظاهرات ضد دولتی در شهرهای لاهور و کراچی
پاکستان دستگیر شدند.

26/5/65

·      یک حزب یونان از ارسال فوری یکصد هزار گلوله توپ به عراق،
پرده برداشت.

·      دو کشتی در سواحل جنوب خلیج فارس مورد حمله قرار گرفتند.

·      جنگنده‌های ترکیه مجدداً دهکده‌های کردنشین عراق را بمباران
کردند.

28/5/65

·      چهار عامل اطلاعاتی رژیم صهیونیستی به‌ جرم جاسوسی در مصر
دستگیر شدند.

·      مردان مسلح در اعتراض به بمباران کردهای عراق، دفتر حزب
حاکم ترکیه را به آتش کشیدند.

·      تصاعد گازهای سمی حداقل دوهزار نفر را در کامرون کشت.

4/6/65

·      ساف قیمومیت سازمان ملل بر سرزمین‌های اشغالی فلسطین را
پذیرفت.

·      مدارک دانشگاه‌های عراق به جهت نزول سطح علمی، از سوی
سازمان یونسکوفاقد اعتبار شناخته شد.

·      هشتمین اجلاس وزرای خارجه کشورهای عضو «جنبش عدم تعهد» در
هراره گشایش یافت.

·      مامورین گمرک فرودگاه هراره از اعضای یک هیأت اعزامی عراق
به زیمبابوه مقادیر زیادی اسلحه کشف کردند.

6/6/65

·      شورای امنیت نگرانی خود را از تشدید جنگ تحمیلی اعلام کرد.

·      به‌دنبال رکود شدید اقتصادی عراق 210 هزار مصری طی چند ماه
گذشته عراق را به مقصد کشورشان ترک کردند.

·      پیمان اتحاد لیبی و مراکش قطع شد.

·      پلیس ترکیه هشت آمریکایی و هلندی را به اتهام جاسوسی در مرز
مشترک ایران- ترکیه و شوروی بازداشت کرد.

9/6/65

·      یک هواپیمای آمریکایی حامل دستگاه‌های پیشرفته جاسوسی در
سواحل مصر سقوط کرد.

11/6/65

·      عراق در نامه‌ای به شورای امنیت خواهان صلح با ایران شد.

13/6/65

اختراع و اکتشاف

·      یک پروفسور شیرازی برای اولین بار در جهان موفق به کشف یک
باکتری بیماری‌زا شد.

30/5/65

·      دستگاه تزریق آلومینیم مجهز به کنترل تمام الکترونیک در
ایران ساخته شد.

5/6/65

·      یک قطعه پیچیده از دستگاه‌های ردیاب هوایی در بندرعباس
ساخته شد.

6/6/65

·      برای نخستین‌بار در کشور دستگاه‌های لابراتوار عکس رنگی در
مشهد ساخته شد.

12/6/65

ضد انقلاب

·      28 کیلو طلای شمش و 284 سکه طلا به‌هنگام
خروج از کشور کشف و ضبط شد.

19/5/65

·      همزمان با عید سعید قربان، عوامل استکبار با انفجار بمب 11
نفر از زائران حضرت معصومه (س) را شهید و بکصدتن را مجروح کردند.

·      انفجار بمب در میدان فردوسی تهران 15 شهید و 75 مجروح برجای
گذاشت.

26/5/65

·      اعضای 4 شبکه بمب‌گذار دستگیر شدند.

30/5/65

·      5982  سکه بهار آزادی و 24 کیلو شمش طلا از سه تبعه
ترکیه کشف شد.

1/6/65

·      وزیر اطلاعات:از شهریور‌ماه گذشته تاکنون علاوه بر متلاشی
شدن 50 تیم ترور و تخریب، 57 جاسوسی آمریکایی، انگلیسی و عراقی در ایران دستگیر
شدند.

5/6/65

 

/

پاسخ به نامه ها

پاسخ به نامه‌ها

·      جبهه فاو- برادر محمدحسین.ش.د

به نظر ما شناخت اخلاق و سایر خصوصیات همسر آینده با صحبت کردن میسر نیست زیرا
اولاً هر انسانی می‌تواند در برخودرهای ابتدائی اخلاق و رفتار خود را به نحو مطلوب
جلوه بدهد و تنها حوادث زندگی است که انسان را آزمایش می‌کند و ثانیاً اگر جاذبه
جنسی او کامل باشد چنان انسان را کور و کر می‌کند که هیچ عیبی در او نمی‌بیند و
لذا معمولاً ازدواج‌هایی که بر اساس عشقهای خیابانی و امثال آن برقرار شده پایدار
نیست به نظر ما راه صحیح، تحقیق از دوستان و آشنایان و فامیل و کسانی که با او در
رابطه هستند مانند معلم و همسایه می‌باشد. البته پس ازهمه اینها شناخت از نزدیک و
قدری صحبت کردن در مسائل آینده زندگی لازم است و لی باید با ملاحظه شرایط شرعی
باشد.

·      کاشان- برادرم. چ

1-  این که انسان از آواز خود در وقت تلاوت قرآن خوشش بیاید
اشکالی ندارد ولی باید توجه داشت که این نعمت از خداوند است و نباید چیزی را از
خود بداند. و همچنین خوشحالی از این‌که موفق به نماز شده اشکالی ندارد بلکه ما
باید برای نعمت توفیق سپاسگزار باشیم و لذا پس از نماز سجدۀ شکر مستحب است.

2-  هنگام خواندن قرآن ترجمه آن را ملاحظه کنید و از همان معنای
ظاهری و اجمالی آن استفاده نمائید و سپس در مواقع فرصت از تفاسیر معتبر استفاده
کافی ببرید. چه خوب و ارزنده است که انسان با بهره‌گیری از ادبیات عربی معنای آیات
را هرچند به صورت اجمالی درک کند و از معنای دقیق و لطافت آن لذت ببرد.

·      جبهه مهران- سربازوظیفه برادر ب-ب- 112/31

طبق روایات سختگیری‌های نابجا و اظهار اتهام نسبت به همسر، خود موجب به انحراف
کشیده شدن او است. از افراط در این امر و هر امر دیگر بپرهیزید ولی بدون شک باید
با برقراری هرگونه روابط با فامیلهای نامحرم مانند پسردائی و پسرعمو مخالفت کنید زیرا
آنها با نامحرم‌های دیگر فرقی ندارند.

·      دزفول- برادر ک- ف

استمنا گناه است و باید توبه کنید. کفاره‌ای بر شما نیست.

·      شمیران- برادرم.س

1-  صله‌رحم منحصر به رفت و آمد نیست و درمورد زنهایی که نامحرم
هستند ولی با انسان رحمند مانند دختر عمه و دختر خاله نباید به عنوان صله‌رحم با
آنها اختلاط نامشروع و بدون رعایت حجاب داشته باشید بلکه از اختلاط به طور کلی
بپرهیزید. هرگونه احسان و نیکی و تفقد صله‌رحم است و همین کافی است. و اگر در
موردی رفت و آمد مستلزم گناه است مانند نگاه کردن به نامحرمان و دست دادن به آنها
این‌گونه رفت و آمد حرام و گناه است و صله‌رحم بودن مجوز آن نیست. ضمناً بدانید هر
فامیلی رحم نیست بلکه هر فامیلی که با انسان در یک مادر شریک باشد رحم است، مانند
پدر، مادر، برادر، خواهر، عموودائی و فرزندانشان و امثال آنها ولی زن‌عمو و زن‌دائی
و داماد و فامیلهای زن و امثال آن رحم نیستند.

2-  کفاره در آن مورد واجب نیست و احتمالاً روزه نیز باطل نشده
اگر توضیح خواستید آدرس بدهید.

·      گیلان‌غرب- برادر غلامرضا علیئی

خداوند نیازی به خلق مخلوقات ندارد. این ما هستیم که به دلیل نقصهائی که داریم
و برای رفع نیازها باید هر کاری به هدف یک تکامل انجام دهیم. اما این که چرا
خداوند انسان و جهان را آفرید پاسخ این است که خداوند فیاض علی الاطلاق است و
هرچیز که عوامل و علل وجودی آن کامل باشد از سوی خداوند به آن افاضه وجود می‌شود و
دیگر علتی غائی برای کار خدا نباید جستجو کرد زیرا هر علت غائی باز هم علتی می‌خواهد
و خداوند خود غایةالغایات است و همه‌چیز به او منتهی می‌شود. لایسئل عما یفعل و هم
یسئلون.از او نباید پرسید که چرا چنان کردی و چنین نکردی. آن چه او می‌کند باید
بشود یعنی همه اجزاء علتش تمام است و آن‌چه او نمی‌کند باید نشود.

·      تهران- برادر علی‌اکبر مصیّبی

در رابطه با صفحه 5 شماره 55 که واتقواالله (از خدا بپرهیزید) ترجمه شده است
باید گفت این ترجمه تحت‌اللفظی است و منظور از آن این است: از خدا بترسید یا از
غضب او بپرهیزید.

·      جبهه سومار- برادر اکبر- ک 1975

ازدواج مرد مسلمان با زن مسیحی بنابر احتیاط واجب جایز نیست و شما نمی‌توانید
با او ازدواج کنید. از او صرف‌نظر نمائید.

·      اهواز- برادر نادرقلی.ج

نوشته‌اید که در اخبار آمده است که یک تیم پزشکی ژاپنی موفق شده‌اند جنین
نوزاد را در رحم مادر تحت اختیار بگیرند و همچنین گفته شده است که دانشمندان تا
حدودی موفق به تهیه خون مصنوعی شده‌اند و این دو چیز و امثال آن با اعتقادات ما که
حیات و جنس نوزاد تنها در اختیار خداوند است منافات دارد.

پاسخ این است که آفرینش همه چیز تنها در اختیار خداوند است و اختصاص به این‌گونه
موارد ندارد باغبان می‌کارد و درخت راپرورش می‌دهد و درخت میوه‌دار می‌شود در عین
حال خالق باغبان و درخت و میوه خداوند است. ممکن است زمانی انسان موفق به ایجاد یک
انسان کامل از ترکیب اسپرم و تخمک بشود و آن را کاملاً پرورش دهد و تمامی مراحل را
طی کند و یک انسان طبیعی مانند دیگران بشود در عین حال خالق آن خداوند است.تنها
کاری که انسان می‌کند جابجا کردن و تصرف است. مواد اولیه و شرایط وجودی هر چیز،
همه مخلوق خداوند است و انسان بدون شک عاجز است از این که یک پشه را از عدم
(نیستی) بدون استفاده از مخلوقات خداوند به وجود آورد واین معنای آفرینش است. برای
توضیح بیشتر به مقاله آیت الله العظمی منتظری در مجله شمارۀ 54 مراجعه کنید.

·      حاجی‌آباد- برادر قنبری

خجالت این دنیا آسانتر از عذاب آخرت است به هر ترتیبی که می‌توانید ساعت آن
شخص را برگردانید لازم نیست او مطلب را بداند ولی پرداخت پول کافی نیست.

·      تهران- خواهر،م- م- الف

او کاملاً زن نیست و ممکن است مردی او بیشتر باشد از او به شدت اجتناب کنید و
او را متوجه سازید که این حالات او ناشی از اختلالات هورمونی است وباید به پزشک
مراجعه کند. و اگر اعتنا نکرد خواهران دیگر را متوجه سازید تا با او مانند یک مرد
نامحرم برخورد کنند.

·      اصفهان- خواهر ریحانه ر-ی

1-  آن‌گونه خیالات و افکار و تصور آرزوها را حدیث نفس می‌گویند
و هرکس با خود در خلوت این‌گونه تصورات را دارد و یک امر طبیعی است هیچ نگرانی از
آن نیست سعی کنید بیشتر افکار و آرزوهای خود را بر اموری که ممکن است متمرکز سازید
و از غوطه‌ور شدن در خیالات ناممکن بپرهیزید.

2-  اگر نامحرمی اتفاقاً چشمش به موهای شما افتاد نه بر شما
گناهی است و نه بر او.

·      ارومیه- خواهر ژاله م- ب

از آن شخص که رازش رافاش کرده‌اید عذر بخواهید و از آن گناهان توبه کنید.

·      نورآباد ممسنی- برادرش- ح

گمان بد به همسر خود نداشته باشید که گناه است ولی از رفت و آمد افراد مشکوک
ممانعت کنید. اگر مردم حدود شرع را رعایت می‌کردند و در روابط خود با دوست و فامیل
از اختلاط زن و مرد نامحرم اجتناب می‌کردند این‌گونه مشکلات خانمان‌سوز به وجود
نمی‌آمد.

·      ماکو- برادر ک- 40- ل- 20

آن ازدواج جایز نیست و باطل است.

·      نجف‌آباد- برادر همریش- 115

به پزشک بیماریهای تناسلی مراجعه کنید بیماری شما قابل معالجه است.

·      گناباد- خضری- برادر ح- ح- م

ازدواج گود کشتی‌گیری نیست که برای شکست دادن رقیب سینه سپرکنید شما نیز به
خواستگاری بروید اگر خود او با پدرش موافق نبودند از این مورد صرف‌نظر کنید.

·      قاین- برادر، ح- ج

1-  ما نگفتیم اگر زن نوۀ خود را شیر بدهد آن نوه اگردختر باشد
بر شوهرش حرام است بلکه گفتیم که اگر زن نوه دختری یعنی فرزند دختر خود را شیر
بدهد چه دختر باشد و چه پسر باشد دختر او که مادر این فرزند است بر شوهرش حرام می‌شود
و این مشکل در شیردادن به نوۀ پسری نیست.

2-  سؤال دوم را از دفتر استفتاء امام به آدرس (قم- دفتر
استفتاء امام) بپرسید.

·      تهران- برادر، 1- ع- خ

ازدواج شما صحیح است نگران نباشید ولی آن زن بر آن مرد که در عده با او ازدواج
کرده حرام مؤبد است.

·      تهران- برادر ن- ج- س- ج

همسر خوب خود را طلاق ندهید بلکه بطور کلی با خانوادۀ او قطع رابطه کنید تا
زمانی‌که آنها به خود بیایند و دست از دخالت بیجا بردارند این کار قطع رحم نیست.

·      خرم‌آباد- برادر ج- ر- الف 100

کسی که به شما خیانت کرده دوست نیست به خصوص اگر مربوط به دین و ناموس باشد از
ادامه دوستی با او به شدت اجتناب کنید.

·      شادگان- برادر ع-ز

حضور در مجامع فامیلی که رعایت حجاب نمی‌شود یا گناهان دیگر در آن انجام می‌شود
جایز نیست و صله‌رحم تنها مختص به این راه نیست به هر وسیله‌ای که به ارحام خود
نیکی و احسان کنید و از آنها تفقد اواحوالپرسی نمائید کافی است. اگر بتوانید آنها
را نصیحت و از کار خلاف شرع بازدارید بهترین صله‌رحم می‌باشد.

·      همدان- برادر، م- ن- ش • اهواز- برادر طاهر ص- ز • تهران-
برادر 1-ع

شما سالمید ازدواج کنید و نگران نباشید.

·      منطقه شرحانی- برادر ح- م- ن- ز 1200

خالکوبی بدن اشکالی در نماز به وجود نمی‌آورد.

·      مشهد – برادر ب – ب – ج

جایز است ولی به فکر معالجه یا ازدواج باشید.

·      صائیندژ – برادر ف – -علیاری

با او نمی‌توانید ازدواج کنید. توبه کافی است و عذرخواهی لازم نیست.

·      سومار – برادر محمود چنگیزی

خداشناسی مراتب دارد برای صحت و وجوب عبادات و لزوم اطاعت اوامر الهی، همان
اندازه خداشناسی که یک نوجوان اول بلوغ دارد کافی است ولی باید تا عمر داریم سعی
کنیم در این راه پیشرفت نمائیم که هر چه عرفان انسان بالاتر باشد قربش بیشتر و
عملش ارزشمندتر و خود کاملتر خواهد بود.

·      تهران – خواهر، م – ع

پاسخ آنها را به صراحت بگوئید و هیچ نهراسید و خجالت نکشید که ازدواج مسأله
مهمی است و نباید در آن مسامحه کرد و اما راجع به آنچه می‌خواهید البته راه دارد
ولی در مجله نمی‌توان همه چیز را نوشت ولی بهتر است شما شرطی بجز دیانت و اخلاق و
تمکن از اداره خانه نداشته باشید.

·      ورامین – خواهر ف – ح

مقصر اصلی خانوادۀ شما هستند مادرتان را فوراً در جریان قرار دهید راه حل
نهائی شکایت به دادگاه است.

·      قم – برادر س – ح – فرم

آدرس بدهید یا تلفنی با ما تماس بگیرید.

·      شیراز – برادر ح – چ – 1350

آنچه دیده‌اید کافی و کاملاً طبیعی است و هیچ جای نگرانی نمی‌باشد.

·      خدابنده زنجان – برادر ز-ر-ژ

اگر او پشیمان است به نظر ما بهتر است شما نیز بپذیرید و او را به خانه
برگردانید خداوند می‌فرماید (و الصلح خیر) آشتی با همسر بهتر از جدائی است.

·      ملایر – برادر حمید ظ – ی 888

توبه کنید و در عین حال که از کردۀ خود پشیمان و از عواقب سوء آن هراسانید به
رحمت واسعه الهی امیدوار باشید. عذرخواهی لازم نیست. آن فرزندان حلال زاده‌اند.

·      خوزستان – برادر، م – ق

اگر توبه جدی و واقعی باشد امید بخشش هست نه به دادگاه خود را معرفی کنید و نه
از آنها عذر بخواهید توبه کافی است.

·      قائمشهر- برادر، م-ع- 345

نیاز به پزشک نیست اگر در خواب باشید آن حالت طبیعی است و اگر در بیداری است
باید از آن اجتناب کنید به هرحال با ازدواج مشکل برطرف می‌شود.

·      برادر- رشید عامری

از نظر ما سؤال شما شخصی است و بدون آدرس پاسخ داده نمی‌شود.

·      قم- خواهر سمانه میروادی ص

برای توضیح آن مسأله می‌توانید تلفنی با ما تماس بگیرید.

·      نجف‌آباد- خواهر ز-1-ح-م

·      سمنان- خواهران ب-م و پ-م

·      جبهه جنوب- برادر، م-ر-ی

شما سالمید نگران نباشید.

·      اندیشمک- برادر ر-ح-م-ی

توضیح بدهید و آدرس خود را بدهید.

·      داران- برادر1- س-ر-ل-ن

توبه کنید.

·      رودبار زیتون- برادر محمد سیفی

زنی که 10 سال از شما بزرگتر است و دو شوهر کرده و طلاق گرفته و بچه‌دار نمی‌شود
مناسب شما جوان 18 ساله نیست و پدر و مادر حق ندارند بر شما تحمیل کنند.

·      تربت حیدریه- برادر، ح-م

شما سالمید نگران نباشید اگر توضیح خواستید آدرس بدهید.

·      اصفهان- برادر محمود بهاری

شما تکلیفی در مورد آن شخص ندارید.

·      میانه- خواهر گلشن- م

نباید شما بدون مشورت با پدر و مادر در زمینه ازدواح تصمیمی بگیرید تا چه رسد
به این مورد که آنها به حق مانع می‌شوند آنها خیرخواه شما هستند و شما در بحران
جوانی و شور احساسات نمی‌توانید خیر وشر خود را در چنین زمینه‌هائی که نیاز به
آینده‌نگری دارد تشخیص بدهید نصیحت ما این است که با آن خواهر که واسطه چنین رابطه
گناه‌آلودی است به‌طورکلی قطع رابطه کنید و خود را تسلیم علاقه‌های زودگذر که
منشائی بجز اخساسات تند ندارد ننمائید. ازدواج یک لذت آنی نیست بلکه پیوند دو
زندگی است به خصوص زن که بایدبیش از مرد در تشخیص مورد مناسب دقت کند و لذا شرعاً
در مورد دختر باکره اجازه پدر یا جد پدری شرط است و در روایت علت آن چنین ذکر شده
که پدر بهتر از او صلاح او را می‌داند. البته رای پدر تا مصلحت دختر را درنظر دارد
معتبر است و اگر مصلحت خودش یا دیگران را ملاحظه کند معتبر نیست.

·      همدان- برادر-ط- ع

شنیده‌اید که اگر مرد شیر همسرش را بخورد زن بر او حرام می‌شود. پاسخ این است
که این سخن نادرست و بی‌پایه است.

·      ترکمن صحرا- برادر میرزاعلی

نوشته‌اید حداقل مخارج عروسی و مهر وشیربها در ترکمن‌صحرا سیصد هزار تومان است
و لذا جوانان نمی‌توانند ازدواج کنند فکری بکنید. البته ما مسئولیت اجرائی نداریم
ولی ظاهراً کار اجرائی در این زمینه راه‌حل نیست باید هرچه بیشتر کار فرهنگی بشود
ما به نوبه خود مکرر در طی مقاله‌هائی به هموطنان عزیز تذکر داده‌ایم که اولاً
تعیین مهر به دست دختر و پسر است که بایکدیگر توافق کنند و پدر حق دخالت در اين
امر ندارد و ثانياً بالا بردن  مهر از جهات
مختلف در شرع اسلام مذمت شده است و موجب فساد جامعه است ولی باید در این زمینه
حمله تبلیغاتی بشود. ائمه جمعه، خطبا، نویسندگان، رادیو و تلویزیون و مجلات و
روزنامه‌ها مردم را راهنمایی کنند تا ریشه این فرهنگ جاهلی بخشکد.

·      کاشمر-برادر م-ب

شکار کبوترهایی که مالک ندارند کشتن و خوردن آن‌ها شرعاً اشکالی ندارد.

·      بیرجند-برادرم-ر-ر

اگر مشکل تا آن حد پیچیده شد که خطر زدن و از بین بردن درمیان بود همان بهتر
که او را طلاق دهید ولی ظاهراً مسأله قابل حل است. شما نباید از یک همسر کم‌سن و
سال توقع داشته باشید که خانه را همچون مادر شما اداره کند او نیز ابتدا چنین بوده
قدری تحمل کنید تدریجاً اصلاح می‌شود. ضمناً بدانید او شرعاً مسئول نیست که خانه
شما را مرتب و تمیز کند و لباس شمارا بشوید و حتی غذا تهیه کند بنابراین اگر
خواهان چنین کاری از او هستید باید از راه تفاهم و شرکت در امور خانه‌داری آن هم
باسرپرستی شما وارد شوید نه از راه تحمیل و زورگویی. همسر کلفت مرد نیست بلکه شریک
زندگی است.

·      برادر ر- م-‌ ن

آن عمل ربطی به آن بیماری ندارد به‌هرحال برای معالجه به پزشک مراجعه کنید.

تکلیفی بجز توبه ندارید. راز خود را با هیچ‌کس در میان نگذارید. انسان نباید
به گناه خود اعتراف کند، بجز در برابر خداوند. مسلک اعتراف در برابر روحانی برای
کسب بخشش، مسلک مسیحیت تحریف شده است. در اسلام چنین چیزی نیست خداوند مهربان بر
بندگان تائبش می‌بخشاید و خود ستارالعیوب است و پرده دری را نمی‌پسندد.

·      برازجان- برادر ق – ح

در امامت جماعت لازم نیست شخص خود را عادل بداند اگر مأمومین او را عادل
بدانند کافی است.

·      برادر ع- ش- 222

1-  اگر احتمال می‌دهید سائل محتاج باشد به او کمک کنید.

2-  هرگونه رابطه‌ای قبل از عقد شرعی با نامزد جایز نیست حتی
نگاه از روی شهوت. باید سعی کنیم امور خلاف شرع را از رسوم و عادات حذف نماییم.

·      تهران- خواهرس- ج

از آن افکار بپرهیزید ولی آن حالت موجب غسل نیست. ازدواج کنید سن شما کاملاً
مناسب است.

·      سردشت- خواهرج- 5

اگر فرد پیشنهادی پدر فقط به دلیل اصرار پدر مورد پسند شما نیست یا جهاتی در
فرد دیگر وجود دارد که موجب رجحان او است نصیحت ما این است که به پیشنهاد پدر پاسخ
مثبت بدهید و دست از لجاجت بردارید و خود را بیش از این معطل نکنید ولی اگر در آن
فرد جهاتی است که به نظر شما به‌طور حتم به مصلحت شما نیست می‌توانید به دادگاه
مدنی شکایت کنید. به‌ هرحال هرچه زودتر اقدام نمایید و اگر مردد بودید استخاره
کنید شاید پدر نیز با استخاره موافقت نماید.

·      ارومیه- خواهر مریم ج- م

کتاب هدف زندگی تألیف استاد شهید مرتضی مطهری را بخوانید.

·      بیجار گروس- خواهرس- ج

اگر آن دونفر خواهران یکدیگر را مبادله کنند به این معنی که هرکدام از آن‌ها
به عنوان مهر دیگری باشد ازدواج باطل است ولی اگر هرکدام بامهر جداگانه ازدواج
کنند اشکالی ندارد.

·      تهران- خواهر ز- پ

نوشته‌اید پدر مانع حضور شما در اردوهای تحصیلی صددرصد اسلامی! و مانند آن می‌شود
و اعتراض دارید که چرا پدر چنین حقی دارد؟و چرا زن هیچ‌گاه مستقل نیست چه در خانه
پدر و چه در خانه شوهر؟ و در آخر نوشته‌اید البته اشتباه نکنید نمی‌گویم که هرجا
دلم خواست و تحت هر شرایطی باید بروم!

از همین جمله آخر پاسخ شما روشن می‌شود که نباید شما به هرجا دلتان خواست
بروید باید تا در خانه پدر هستید به نصیحت او گوش کنید و این اختصاص به دختران
ندارد بلکه پسر نیز همین حکم را دارد تنها اعتراض شما این است که آن اردوها صددرصد
اسلامی هستند. ولی باید بدانید اگر مصلحت اندیشی به پدر واگذار شده است تشخیص مورد
نیز با او است هرچند ممکن است اشتباه کند. البته شرعاً شرکت شما در مواضعی مانند
نماز جمعه و غیره اشکالی ندارد ولی اگر موجب اذیت پدر و مادر است نباید بروید در
استفتایی از حضرت امام سؤال شده آیا برای فرزند (دختر یا پسر) در انجام مستحبات و
شرکت در مراسم و شعائر اسلامی رضایت والدین شرط است؟ جواب فرموده‌اند رضایت والدین
در امور مذکور لازم نیست ولی نباید موجب اذیت آن‌ها شود (مجله پاسدار اسلام شماره
21) سایر سؤال‌های شما را همان‌گونه که خود متوجه شده‌اید پاسخ نمی‌دهیم مگر این‌که
آدرس بدهید.

·      اراک – ع – 1 – ل4321

دخترخاله و پسرخاله نامحرمند مانند هر زن و مرد اجنبی دیگر. باید در اختلاطها
و معاشرتها حکم خدا را مورد توجه قرار دهیم نه رسوم متعارف که برخلاف شرع است.

·      لوشان – برادرش – ی 205

نذری که کرده‌اید در ذمه شما است و اگر اکنون قدرت ندارید هرگاه قدرت داشتید
باید بپردازید.

·      برادر م – ن – ص

هر چه باشد شما حق ندارید به مادر کمترین جسارتی کنید چه رسد به زدن، باید از
او عذرخواهی کنید ولی مواظب حرکات او باشید و مانع  گناه او بشوید.

·      تهران – خواهر ز – ه – ک

پاک است و غسل ندارد ولی آن گونه کتابها را نخوانید

·      اهواز – برادر ح – غ

شما فقط می‌توانید مقامات قضائی را در جریان قرار دهید ولی کار خودسرانه شما
گناه و مستوجب تعقیب است.

·      چالوس – برادر پ – ک – م

آن کار نه تنها مشکل شما را حل نخواهد کرد بلکه پیچیده‌تر خواهد شد و اگر به
دست عدالت سپرده شوید مجازات خواهید شد راه حل صحیح و منطقی آن این است که ابتدا
سعی کنید با وساطت افراد محترم عمو را راضی نمائید و اگر نشد به دادگاه مدنی شکایت
کنید.

·      سرباز وظیفه برادر س – ی – ر

ازدواج کنید و نگران نباشید شما سالمید.

·      مشهد – برادر الف – خ

ازدواج کنید مشکل شما حل می‌شود و تا آن وقت از حضور در آن مکان مقدس اجتناب
کنید.

·      اهواز – خواهر ف – آ

به پزشک مراجعه کنید.

·      نهاوند – برادر ح – س

می‌خواهید با دختری که ده سال از شما کوچکتر است ازدواج کنید. اگر از سایر جهات
تناسب داشته باشید و خود او و خانواده‌اش موافق باشند این مقدار اختلاف سنی مانعی
ندارد البته از نظر شرعی بیش از این نیز اشکال ندارد.

·      جبهه آبادان – برادر س – ع – ش – ل – م

بجز مورد دوم سایر موارد ذکر شده اشکال ندارد.

·      جبهه جنوب – فاو – برادر 4 – ح – ش(868)

البته نامه نوشتن او آن هم با این تکرار و اصرار یک نقطه منفی در اخلاق و عفت
و نجابت او به شمار می‌آید در عین حال با دقت دربارۀ او تحقیق کنید و با افراد
مطلق و آگاه مشورت نمائید و پس از موافقت خانواده و از طریق آنها اقدام نمائید.

·      جبهه جنوب –  برادر
– م – ص – ع – د ش 886

·      شما سالمید ولی آن کار گناه است.

·      باختران – برادر خ – ه – 1

1- مجسمه‌سازی حرام است ولی نگهداری آن حرام نیست.

2- آنچه مشاهده می‌کنید غسل ندارد.

3- آن ازدواج جایز است.

·      بوشهر – برادر 1 – ح – 2244

البته در امر ازدواج مشورت کردن با دیگران بخصوص با برادر بزرگتر خوب است ولی
اگر میدانید به مصلحت شما است و مخالفت او برای رعایت مصلحت شما نیست لازم نیست به
گفته او اهمیت بدهید.

·      دزفول – برادر – م – س

او را نصیحت کنید و مفاسد و مضرات آن کار و گناه بودن آن را تذکر بدهید.

·      جبهه جنوب – فاو – برادر ف – موسوی

پدر و مادر حقوقی دارند و همسر نیز حقوقی دارد. رعایت احترام پدر و مادر نباید
موجب تضییع حقوق همسر شود و نه رعایت حقوق همسر مستلزم بی‌اعتنائی به حق بزرگ پدر
و مادر. اگر مرزهای این حقوق را بدانید متوجه خواهید شد که کمتر با یکدیگر مزاحمت
دارد و شخص آگاه و با تدبیر در موارد مزاحمت نیز می‌تواند راه حلی بیابد. کتابهائی
که در زمینه حقوق نوشته شده مطالعه کنید.

·      ماهشهر – برادر ع – 1- حزباوی

 شما به همسر خود ظلم کرده‌اید.
تحصیل رضایت پدر مجوز این کار نیست. شما باید برای همسرتان مسکن تهیه کنید نفقه
هسر بر نفقه پدر و مادر اولویت دارد. در صورتی که اضافه بر نفقه همسر تمکن داشته
باشد و پدرتان نیازمند باشد تنها نفقه او واجب است (با فرض اینکه مادر ندارید) و
نفقه خواهران بر شما واجب نیست البته احسان دربارۀ آنها هر چند به شما و همسرتان
ظلم کرده‌اند خوب است ولی نباید همسرتان را در مضیقه قرار دهید. خانه سازمانی دولت
را برگردانید و از خود سلب مسئولیت کنید.

·      همدان – برادر 1 – ر

واجب نیست با او ازدواج کنید.

·      فاو – برادر – م – ح

نگرانی شما بی‌مورد است او گناهی نکرده و امثال او بسیارند و از نظر فقهی و
پزشکی امری ممکن است.

·      باختران – برادر یاراحمدی – ح – س

اگر دختر، پدر و جد پدری ندارد هیچ کس را ولایتی در امر ازدواج او نیست و
برادر حق دخالت ندارد و اگر قلدری کند به دادگاه شکایت کنید ولی تا حد مقدور با
صلح و صفا مطلب را تمام کنید. ازدواج گرچه شرعاً رابطه‌ای میان زن و شوهر است ولی
روابط اجتماعی و فامیلی را نباید فراموش کرد. بخصوص اینکه او با شما رحم است باید
با آن برادر آشتی کنید حتی اگر مساله ازدواج در میان نباشد.

·      برادر – م – الف

آن ازدواج صحیح است.

·      اهواز – برادر محمد رضا – ب

به نظر ما ازدواج شما با آن فامیلی که شوهرش فوت شده کاری خداپسندانه است و
ظاهراً به صلاح شما نیز می‌باشد. پدر و مادرتان بدون دلیل مانع می‌شوند سعی کنید
رضایت آنها را بدست آورید و اگر ممکن نشد رضایت آنها شرط نیست.

·      کوهدشت – برادر پیرولی غلامی

·      اصفهان – خواهر صغری س – م

سؤالات خود را از دفتر استفتاء امام به آدرس قم – دفتر استفتاء امام بپرسید.

·      تهران – برادر علی قاسمی • بندر عباس- برادر ع – ح • سنندج
– برادر ی – ا – گ • ساری – بخش دو دانگه – خواهر ص – د – ت

لطفا نام کامل و آدرس دقیق پستی خود را با ذکر مجدد سؤال بدهید تا پاسخ‌ها
بصورت خصوصی ارسال شود.

·      اهواز – برادر اتابکی • اهواز – برادر خلیل لیراویان •
میاندوآب – برادر جبرئیل پورغفار • ایلام ی – م – 19 • زرند کرمان – خواهر ناهید
زمانی • گندمان – برادر محمد زمانی • ایلام – برادر کامران شریعتی • سراب –
برادران محمد طوفانی – غلامرضا داداشی – علیرضا لطف اللهی – نوحه‌خوانی و عسکری

از نامه‌ها، محبتها، اشعار و پیشنهادها و انتقادهای ارزنده شما تشکر می‌کنیم و
امیدواریم همواره ما را مورد لطف قرار دهید.

 

/

ریشه‌های گره‌ها

ریشه‌های گره‌ها

ساختار نظام اجرائی کشور

نظام اداری (5)

قسمت هشتم – محمدرضا
حافظ نیا

در ادامه بحث ریشه‌های
گرهها، ساختار نظام اجرائی کشور چه از جهت ماهیتی و چه از جهت عارضی بعنوان یکی از
مهمترین ریشه‌های گرهها مطرح گردید و نظام مالی و برنامه‌ریزی و بودجه‌ریزی و جنبه‌هایی
که در ایجاد گرهها تأثیر دارد مورد بررسی قرار گرفت. اینک در ادامۀ بحث ساختار
نظام اجرائی، جنبه‌های مختلف گره‌زای نظام اداری کشور نیز مورد بررسی قرار می‌گیرد
با امید باینکه بتوان گوشه‌ای از مسائل اداری کشور را بفضل الهی برای علاقمندان
گرامی بیان نمود.

وقتی به قانون اساسی
جمهوری اسلامی مراجعه می‌گردد می‌بینیم سخن از این است که قوۀ مجریّه در راستای
اجرای احکام و مقرّرات اسلامی و رسیدن به روابط و مناسبات عادلانه حاکم بر جامعه،
بایستی از محصور شدن در هر نوع نظام دست و پا گیر پیچیده دور نگهداشته شود و
همچنین نظام بوروکراسی حاکم بر کشور، زائیده و حاصل حاکمیت‌های طاغوتی شناخته شده
و مطرود دانسته شده است که می‌بایست نظام اجرائی دیگری با کارآئی بیشتر و سرعت
افزون‌تر در اجرای تعهّدات اداری بوجود آید. واقعیّت این است که پیچیده بودن و کم
بازده بودن و پرهزینه بودن سیستم اجرائی کشور با زیرمجموعه‌هایش مانند نظام مالی –
نظام برنامه ریزی – نظام بودجه ریزی – نظام اداری – نظام آموزشی و غیره جزو ماهیّت
آن است و این سیستم بطور اساسی و بنیادی باید تغییر پیدا کند و با اصلاح و رفرم و
بقول بعضیها جرّاحی قابل درست شدن نبوده و منطبق بر اهداف جمهوری اسلامی نخواهد
بود و بطور مجرّد نیز زیرمجموعه‌ها نمیتوانند تغییر یابند چرا که هر جزء از نظام
اجرائی با کل آن و سایر اجزاء بصورت منظومه‌وار و سیستمی تناسب داده شده است و لذا
اگر یکی از اجزاء بدون تغییر کل نظام اجرائی تغییر یابد مطمئناً بدلیل عدم تناسب
با بقیه اجزاء، جذب آن نشده و دیر یا زود از بین رفته و زحمات مصرف شده به هدر
خواهد رفت.

بعنوان مثال: اجزاء بدن
انسان و یا ساختمان یک اتومبیل با همدیگر متناسبند و اگر قرار باشد یکی از اجزاء
آنها تغییر یابد جزء مشابه آن باید جایگزین گردد و اگر جزء مشابه جایگزین نگردد،
سیستم بدن انسان یا سیستم اتومبیل دچار نوسانات غیر عادی و عدم تعادل و کارآئی
خواهد گردید مانند اینکه بجای لاستیک اتومبیل سواری در ساختمان آن از لاستیک
کامیون استفاده گردد و یا بجای رانندۀ پایه یک و مجرّب برای تریلی از رانندۀ تازه
کار پایه دو استفاده گردد. بهر حال اجزاء یک منظومه یا سیستم باید با هم متناسب
باشند تا سیستم بتواند در جهت هدفهای مورد نظر بنحو مطلوب کار کند. نظام اجرائی
کشور نیز با زیرمجموعه‌هایش بصورت سیستمی و منظومه‌ای عمل می‌کنند و با همدیگر
متناسبند و این سيستم و منظومه نیز حاصل کار رژیم غیر اسلامی بوده و با اهداف آنها
تطبیق و تناسب دارد نا با اهداف جمهوری اسلامی. و بهتر بگوئیم: یکی از عوامل مهم
عقب‌افتادگی کشور همین نظام اجرائی طراحی شده در رژیم گذشته می‌باشد. لذا برای
جمهوری اسلامی با استفاده از موازین مکتب اسلام و قانون اساسی نظام اجرائی و
زیرمجموعه‌های متناسب با هم که در کل آن تناسب با اهداف جمهوری اسلامی داشته باشد
باید طراحی گردیده و با تهیه طرح انتقال، امور اجرائی و اداری کشور را از سیستم
کهنه و پوسیده و پیچیدۀ موجود به آن منتقل نمود و انقلاب اسلامی و کشور و مردم
ایثارگر و مجریان و کارکنان موجود در همین سيستم و مدیریتهای حزب‌الله را از چنگال
آن نجات داد.

دراینجا ذکر این نکته
لازم است که طرح مسائلی چون حذف کاغذ بازی و کوتاه کردن مسیر انجام امور، در داخل
سیستم موجود کاری بی نتیجه خواهد بود. اگر چه امکان دارد چند صباحی موقتاً نتیجه
دهد لکن بدلیل اینکه کاغذ بازی و پیچیده بودن، جزو ماهیت این سیستم می‌باشد دیر یا
زود مجدداً حالت سابق بازگشته و جای خود را محکم خواهد کرد. لذا بهتر است بجای
اینگونه حرکتهای موضعی و موردی و مقطعی با استفاده از تفکرات خلاق و عمیق و دوراندیش
ونه کهنه و منجمد و کوتاه فکر، بدون اینکه زمان را از دست داده باشیم نسبت به
طراحی و به اجرا گذاشتن نظام اجرائی مطلوب با رعایت جنبه‌های ساده بودن – غیر
متمرکز بودن – اعتماد داشتن و غیره اقدام نمائیم.

نظام اداری موجود کشور
دارای یک سری شاخصه‌هایی است که در ایجاد گره و پیچیدگی در امور اجرائی و امور
مردم اثر مستقیم داشته و باعث تأخیر در حصول به هدفها میگردد که ذیلاً به آنها
اشاره می‌شود:

1- 
متمرکز بودن

سیستم اجرائی کشور
متأسفانه سیستمی متمرکز می‌باشد و نظام اداری نیز به تبع آن از تمرکز در امور
برخوردار است! این تمرکزگرائی بر دو گونه است:

یک نوع آن تمرکزگرائی
سازمانی و وظیفه‌ای و رسمی است و یک نوع دیگر تمرکزگرائی غیرسازمانی و غیررسمی
است.

تمرکزگرائی رسمی

منظور از تمرکزگرائی
سازمانی و رسمی آن نوع تمرکزی است که رده‌های مدیریّت و تشکیلات سازمانی از خود
اختیار تصمیم‌گیری نداشته و دستوری و بخشنامه‌ای عمل کنند و در هر موردی از مقام
بالاتر و ردۀ بالاتر از سازمانی کسب تکلیف نمایند و سيستم اجرائی ما متأسفانه از
این حالت برخوردار میباشد که تصمیم‌گیری گاهی در کوچکترین و جزئی ترین مسائل توسط
حوزه‌های ستادی وزارتخانه‌ها در تهران صورت گرفته و استانها وشهرستانها بعنوان
مجری در هر زمینه از تهران کسب تکلیف می‌کنند! و این تمرکز تصمیم‌گیری در امور
کشور در تهران و عمدتاً توسط بالاترین مسئولین اجرائی دستگاه، بزرگترین ایراد
سیستم اجرائی کشور می‌باشد که باز هم متأسفانه از اصل عدم اعتماد که سیستم بر آن
متکّی می‌باشد نشأت می‌گیرد.

مثال خیلی ساده: اگر
اداره‌ای در یک شهرستان ساختمان یا اتومبیل یا میز و صندلی یا بطور کلی وسیلۀ
مازاد داشته باشد و در همان شهرستان اداره‌ای دیگر به آن نیاز داشته باشد و
بخواهند جهت جلوگیری از عاطل و باطل ماندن از آن استفاده شود باید موضوع به استان
منعکس گردد و استان به وزارتخانه مربوطه و وزارتخانه پس از جلب نظر موافق وزارتخانه
مالک، در مورد اموال غیرمنقول به مقام نخست‌وزیر و در مورد اموال منقول به وزارت
دارائی منعکس نماید و مقام نخست‌وزیر یا وزارت دارائی تصمیم بگیرند منتقل بشود یا
خیر؟! و باز همین مکاتبات معکوس و تشریفات باصطلاح انتقال!! تصوّر کنیم با این
گردش مکاتباتی کند ادارات و سازمانها، چه پیش می‌آید. یا اگر کارمندی در اداره‌ای
بخواهد به ادارۀ دیگری در همان شهرستان برای مدّت محدودی مأمور گردد باید ماجرای
سیر مکاتباتی تا تهران انجام پذیرد و آنهم معمولاً با مخالفت وزارتخانه که گاهی
اطلاعی از واقعیت امر هم ندارند روبرو گردیده که منجر به برقراری جریان جدید
مکاتباتی و تلفن ها و… جهت توجیه مقامات مسئول آن دستگاه در تهران و جلب نظر
موافق آنها می‌گردد، در صورتیکه شهرستان، نماینده سیاسی دولت بنام فرماندار دارد و
براحتی می‌تواند راجع به این مسائل تصمیم بگیرد. (البته آنهم در صورت عدم توافق دو
رئیس اداره) اینگونه موارد در خصوص مسائل مبتلا به خود ادارات و دستگاههای اجرائی
بود.

حال در مورد امور مردم
بیچاره چه پیش می‌آید دیگر لازم به توضیح نیست که جزئی‌ترین مسائل از اقصی نقاط
کشور با طی سیر مکاتبات پیچیدۀ سلسله مراتبی باید بتهران منعکس شده و تهران گیج و
مات و مبهوت و درمانده در مسائل خودش بر روی آنها تصمیم بگیرد! تمام این امور از
قبیل دریافت نامه – دستور- تایپ – ثبت و صدور و نامه‌رسانی و پست و غیره چقدر
کارمند می‌خواهد و چقدر وقت اداره و مسئولین آنرا بخود اختصاص می‌دهد و چقدر نیرو
و امکانات تلف می‌کند و چقدر وقت مردم بیچاره را می‌گیرد و چقدر وقتهای از بین
رفته را می‌توان صرف کارهای مفیدتر نمود و چقدر بودجه کشور را آنهم در این شرایط
بخود اختصاص می‌دهد و الی آخر… خدا می‌داند.

آیا واقعاً ما بعنوان
مسلمان مسئول نیستیم؟

آیا ما بعنوان دولتمرد و
مجلس‌نشین و وکیل مجلس مسئول نیستیم؟

آیا این مسائل را که
برای جزئی‌ترین کارها وقت وزراء و مجلس و نخست‌وزیر و غیره گرفته می‌شود، نمی‌فهمیم؟.

بهرحال برای خاتمه دادن
به این اوضاع پیچیده اجرائی کشور که محصول و میراث رژیم طاغوتی گذشته است و داد همه
ما را درآورده و چندین سال است که فقیه عالیقدر حضرت آیت الله العظمی منتظری فریاد
می‌کشد، باید جدی برخورد کرد و با گفتن پشت تریبون مجلس و یا مصاحبه وظیفه ما تمام
نمی‌شود.

از همه بدتر کشش ضعیف
دستگاههای ستادی وزارتخانه‌ها است که بدلایل مختلف که بعداً توضیح داده می‌شود نمی‌تواند
تصمیم آگاهانه نسبت به خواستها و پیشنهادات واحدهای استانی و شهرستانی بگیرد.

مسئله دیگری که
دستگاههای ستادی وزارتخانه‌ها با همه مسائلی که دارند، این است که علاوه بر وظایف
ستادی، دچار امور اجرائی نیز گردیده و با نوعی حرص و ولع خاص، امور اجرائی مربوط
به وظایف مربوطه را نیز عهده‌دار می‌گردند که این خود مشکل را بدتر کرده و کارها
را پیچیده‌تر می‌نماید.

در یک نظام اجرائی مطلوب
در کشور باید بنا را بر غیر متمرکز کردن اداره امور کشور گذاشت و استانها و
شهرستانها را در تصمیم‌گیری‌هائی که صرفاً جنبه منطقه‌ای دارند آزاد گذاشت و حوزه‌های
ستادی وزارتخانه‌ها صرفاً سیاست‌گذاریها و جهت‌گیریها و برنامه‌ریزیهای کلّی و
تعیین خط مشی و هماهنگیهای بین استانی و نظارتهای لازم را بعهده داشته و امور
اجرائی و تصمیم‌گیری‌های منطقه‌ای را بعهدۀ استانها گذاشته و این سیاست عدم تمرکز
را با جدیّت تعقیب و تأکید نمایند.

خوشبختانه درتصمیم‌گیریهای
منطقه‌ای با توجه به وجود ائمّه محترم جمعه و یا نمایندگان مقام ولایت فقیه و نیز
وجود شوراهای اسلامی مردمی که در قانون اساسی نیز بر روی آن تاکید گردیده و نیز
وجود نمایندگان سیاسی دولت چون استانداران و فرمانداران براحتی می‌توان چارچوب
کلّی را تنظیم نمود که از اثرات سوء غیر متمرکز کردن امور جلوگیری کرد. با این کار
ضمن جلوگیری از معطل ماندن امور کشور، به مقدار زیادی حجم زیادی حجم مکاتبات و
مراسلات در سطح کشور – تردّدهای بین تهران و استانها وشهرستانها- هزینه‌های جاری
دولت – تعداد کادرهای اداری غیر کارشناسی – وقت‌گیریهای مسئولین رده‌های مختلف و
غیره کاهش یافته و وزارتخانه‌ها و نهادها و سازمانهای مرکزی کوچک می‌شود و می‌توان
برای آنها شهرک دولتی در یکی از مناطق مناسب کشور ایجاد و آنها را بدانجا منتقل
کرده و هم شهر تهران را از وجود و مسائل آنها راحت نمود و هم آنها را از مسائل شهر
تهران و هم مردم را، و ترتیبی داد که فقط تهران نشینها امکان حضور در حوزه‌های
ستادی وزارتخانه‌ها را نداشته باشند که نتوانند مسائل اقصی نقاط کشور را درک نموده
و ذهنی تصمیم‌گیری نمایند. بلکه با سیستم جدید و در شهرک دولتی می‌توان امکان حضور
فعال نیروهای کارآمد ودردآشنای شهرستانی را در مراکز تصمیم­گیری وزارتخانه‌ها و
سازمانها بوجود آورد که مسلّماً تأثیرات مفیدی در ادارۀ امور کشور و تصمیم‌گیری‌های
منطقی در امور مناطق را به همراه خواهد داشت، زیرا با توجه به مشکلات عدیده و
روزافزون شهر تهران مانند مسکن و غیره امکان حضور نیروهای غیرتهرانی در وزارتخانه‌ها
بسیار کم وجود دارد و ناگفته نماند که حضور وزارتخانه‌ها و سازمانهای دولتی و
نهادها با توجه به متمرکز بودن امور در تهران یکی از عوامل عمدۀ پیچیده شدن و
افزایش مشکلات حادّ شهر تهران می‌باشد و مسلماً یکی از راههای حلّ مسائل شهر
تهران، بیرون کشیدن آنها و انتقالشان به شهرک دولتی خواهد بود، منتهی با غیرمتمرکز
کردن امور و کوچک شدن آنها که امکان تمرکزشان در یک شهرک دولتی به سادگی مقدور
باشد.

نکته دیگری که تأثیر
منفی بر عملکرد دستگاههای اجرائی می‌گذارد این است که با توجه به تمرکز امور و
افزایش سیل مراجعات عمومی و مردم و کسب نظرهای واحدهای استانی از وزارتخانه‌های
متبوع، حوزه‌های ستادی وزارتخانه‌ها سخت درگیر انجام مکاتبات و امور اجرائی بوده
که برخی از آنها پشیزی ارزش ندارند و لذا فرصت فکر کردن برای کارشناسان و مسئولین
و وزراء باقی نمی‌ماند، در صورتی که ادارۀ امور کشور و ترسیم جهت‌گیریها و خطوط
توسعه، نیاز به تفکر و اندیشیدن دارد و حوزه‌های ستادی با کارشناسان مربوط، مسئول
این امر اساسی و مهم می‌باشند و باید وزارتخانه‌ها سرشار از تفکر و اندیشه باشند.
و با درگیر شدنشان در امور جزئی و پیش پا افتاده فرصت اندیشیدن برای آنها باقی نمی‌ماند
و شاید دلیل وجود این وضع آشفته در نظام اداری کشور محصول نبود فرصت فکر کردن برای
کارشناسان و مسئولین ذیربط بوده که نتوانسته‌اند در ابعاد مختلف آن بیاندیشند و
چاره‌جوئی نمایند. البته این حالت بخودی خود در شرایط عادی کشور فرض است و در
شرایط حادّ امروزی کشور که مسائل بیشتری ناشی از جنگ و ناشی از میراث رژیم گذشته و
مشکلات اقتصادی – اجتماعی – و فرهنگی ایجاد شده توسط استکبار جهانی بوجود آمده،
یقیناً گرفتاریهای حوزه‌های ستادی و نبود فرصتهای اندیشه و تفکر برای آنها و وزراء
افزایش یافته و وقتها و نیروها و انرژی آنها و بودجه دولت به مصرف کارهای کم بازده
رسیده و بقول معروف قانون «کمترین هزینه و بیشترین بازده» رعایت نمی‌گردد، و بطریق
اولی با توجه به گرفتاریهای مضاعف کشور و مسئولین اعم از دولتمردان و مجلسیان و با
توجه به لزوم صرفه‌جوئی در بودجه‌های جاری کشور و با توجه به ضرورت رعایت قانون
«کمترین هزینه و بیشترین بازده» می‌بایست سازماندهی جدید نظام اجرائی کشور با
تفکّری خلاق و با دیدی متحوّلانه مدّ نظر بوده و بیش از این وقتها و امکانات ما
بهدر نرفته و نیروها و توان مدیریتهای حزب الله بخاطر امور کم‌ارزش فرسایش نیابد.

مجدداً لازم است که با
دیدگاههای اصلاحی و رفرمی و با تفکّرات منجمد و قالب‌گیری شده و با بینش‌های محدود
در چارچوبه نظام اجرائی موجود نمی‌توان به نتیجه رسید و به تفکر و دیدگاه و بینشی
نیاز است که از قالب نظام اجرائی موجود بیرون آمده و سوای آن و متناسب با مقتضیات
جمهوری اسلامی در مورد نظام اجرائی بیاندیشد و قبل از اینکه عالم و متخصص علوم
اداری و مالی باشد شعور اجرائی داشته باشد.

تمرکزگرائی غیررسمی

نوع دیگر تمرکز،
تمرکرزگرائی غیررسمی و غیرسازمانی است که متأسفانه سنّت رایج در ادارات و سازمانها
می‌باشد و در همه رده‌های مدیریت و تشکیلات به چشم می‌خورد و آن این است که می‌بینیم
گاهی کوچکترین تصمیم‌گیریها به آقای رئیس یا مدیر کل یا معاون یا وزیر احاله می‌شود!
مسئله بسیار کم‌اهمیت است ولی کارمند می‌گوید: آقای رئیس باید دستور بدهد! یا آقای
مدیرکل باید دستور بدهد! یا بدتر از همه آقای وزیر باید دستور بدهند! گاهی اوقات
مدیریتها در همه رده‌ها بدلیل عدم اعتماد به کارکنان ردۀ پائین­تر یا مدیریتهای
رده پائین‌تر سعی می‌کنند در جزئی‌ترین مسئله دخالت کرده و خود تصمیم بگیرند مثلاً
مشاهده می‌شود فرماندار شهر، حواله سیمان یا تیرآهن یا تخم‌مرغ صادر می‌کرده و خود
در توزیع شاخه تیرآهن تصمیم می‌گیرد و از این نمونه جزئی‌کاریها. جالب اینکه برای
اینگونه امور پیش پا افتاده شب و روز تلاش می‌کند و فکر می‌کند برای خدمت به اسلام
و کشور است، و طبعاً از کارهای اساسی و وظایف اصلی خود غافل می‌ماند. فرمانداری که
به هر دلیل (یا تشخیص خود یا بخشنامه و دستورالعلمی که ناشیانه صادر شده و او را
موظف به درگیری در این امور کرده) در امور جزئی گرفتار شده و قدرت سازماندهی و
احاله کار به واحد اجرائی دیگری نداشته، نمی‌تواند به مسائل سیاسی، مسائل امنیتی،
مسائل اجتماعی و به مسائل و برنامه‌ریزیهای توسعه فرهنگی و احتماعی و اقتصادی شهرستان
و به مسائل مربوط به هماهنگی و هدایت دستگاههای اجرائی شهرستان و نظارتهای لازم و
حل و فصل امور مردم برسد و قطعاً بدلیل گرفتاریهای بیش از حدّی که توزیع کالا
برایش ایجاد نموده از این امور اصلی غافل خواهد ماند.

این وضع در مورد
استاندار نیز ممکن است صدق نماید و گاهی اوقات می‌بینیم بدلیل بعضی دستورالعملهای
بی‌حساب، استاندار استان درگیر تصمیم‌گیری مثلاً توزیع یک دستگاه پیکان یا
موتورسیکلت می‌شود و از همه بدتر توزیع اتومبیل و تصمیم‌گیری در مورد آنها گاهی
وقت وزیر و معاون وزیر را می‌گیرد. آیا در این شرایط وقتها و نیروهای این عزیزان
که صرف این مسائل می‌شود برای حل مسائل اساسی مربوطه لازم نیست.؟ یا مثلاً تصمیم
در مورد حقوق یا چند ساعت اضافه کار یک کارمند و یا مأموریت و انتقال او وقت وزیر
را می‌گیرد و یا حل یک مسئله پیش پا افتاده مانند هندوانه و یا مدرسه و… وقت
عزیز بالاترین مسئولین دستگاههای اجرائی و حتی مجلس را آن هم در این شرایط کشور
بخود اختصاص می‌دهد.

آیا این امر ظلم به
انقلاب اسلامی و مملکت و مردم و آیندۀ کشور نیست؟.

قدری بخود آئیم و دقت
کنیم و از وقتها و نیروها بیشترین استفاده را بنمائیم. حتی نمایندگان محترم مجلس
نیز باید تصمیم‌گیری در موارد پیش افتاده که وقت عزیزشان را در این شرایط مملکت می‌گیرد
به کمیسیونهای ویژه یا خود دستگاههای اجرائی تفویض نمایند و خود را زیاد درگیر
امور جزئی که باز هم متأسفانه سنّت رایجی شده است نکنند، که مسلماً روزی مورد سؤال
قرار خواهند گرفت که این وقتهای گرانبها و طلائی جمهوری اسلامی را صرف چه اموری
کردند؟.

تصمیم‌گیری و تعیین
تکلیف مسائل اساسی کشور چون نظام اجرائی و اداری – جهت‌گیریهای توسعه فرهنگی و
اجتماعی و اقتصادی کشور و برنامه‌ریزیهای مربوط – تهیه زیربنا و بستر علمی و
تکنولوژیکی برای کشور جهت رسیدن به خودکفائیهای واقعی – سر و سامان دادن به مراکز
علمی و دانشگاهی و نظامهای آموزشی و تحقیقاتی کشور – احیاء و تکامل تکنولوژی بومی
– مسائل دفاعی و جنگ – تدارک خودکفائی تجهیزاتی به معنای واقعی – مسائل صدور
انقلاب اسلامی و بیرون آوردن کشور اسلامی از کثافت کاریهای فرهنگی و اجتماعی و
اقتصادی رژیم گذشته و استکبار جهانی و دهها مسئله دیگر باید در رأس برنامه‌های
مجلسیان بعنوان مهمترین نهاد تصمیم‌گیر کشور بعد از مقام رهبری و قائم مقام رهبری
قرار گیرد و بدانند که گذراندن وقت گرانبهای مجلس برای مسائل جزئی و اصلاحات مواد
و تبصره‌های قوانین موجود که می‌توان آنرا به کمیسیونهای ویژه محوّل کرد چندان
دردی از حال و آیندۀ کشور را دوا نخواهد کرد. و ما راه درازی در پیش داریم و
احتیاج به حرکتهای جدّی می‌باشد.

ادامه دارد

 

/

فتح‌الفتوح

خاطره‌ای از جبهه

فتح‌الفتوح

جبهه آکنده از بسیجیان
ایثارگر و گمنامی است که شگفت‌انگیزترین حماسه‌ها را در تاریخ جنگهای عالم رقم زده
و عظیم‌ترین حادثه‌ها را در صحنه‌های نبرد می‌آفرینند ولی علی‌رغم این حماسه‌آفرینی‌ها
در پشت جبهه، از ظاهری فروتن و آرام برخوردارند بطوری که حتی نزدیکترین افراد
خانواده و دوستانشان از عمق و عظمت کار آنان بی‌اطلاعند و بهمین دلیل هنگامی که
یکی از این گمنامان حماسه‌ساز به خیل شهداء فی سبیل الله می‌پیوندد جز دورنمائی
نارسا و مبهم از سیمای آسمانی و الهی آنان ترسیم نمی‌شود و با این حال ما فکر می‌کنیم
شهیدان را شناخته‌ایم! در صورتی که به فرموده حضرت امام: ما را چه رسد که با
قلمهای شکسته و بیانهای نارسا در وصف این شهادت‌طلب‌ها مدیحه‌سرائی کنیم.

کافی است پای به جبهه
بگذاری آنها را آماده ایثار و فداکاری بینی، از مقرها و پادگانها تا خطوط مقدم. به
شرط آنکه اختلاف سن و قد و رنگ و لهجه و نوع کارشان ترا بخود مشغول نسازد، که اگر
به این امور پرداختی راه را گم کرده‌ای، زیر اینها همه اولیاء خدایند که از دنیا
بریده و به «الله» پیوسته‌اند، خدا را می‌جویند و خداوند نیز آنها را می‌خواهد و
بسوی خویش رهنمونشان می‌سازد «والذین جاهدو فینا لنهدینّهم سبلنا»

و چرا بهره این گمنامهای
جبهه پس از ماهها و بلکه سالها تلاش پیوسته و ایثار ثمربخش، شهادت یعنی لقاء محبوب
نباشد؟ و اگر اجر جهاد پیروزی و یا شهادت نباشد، چه چیزی در عرصه هستی قدر و ارزش
آن را دارد که پاداش آن قرار گیرد؟ و آیا مزد این عزیزانی که برای خدا از همه چیز
و حتی خویش بریده‌اند تا باو بپیوندند، جز لقاءالله چیز دیگری می‌تواند باشد؛ که
همانا شهادت وسیله‌ای است برای رسیدن به این مقصود.

شهادت چون جام می‌نابی
است که عاشق هجران کشیده و سراپا سوخته را واله و شیدای معشوق می‌سازد و از اینرو
آن را لاجرعه سر می‌کشد و این چنین است که «شهید نظر می‌کند به وجه‌الله».

از رزمندگان گمنام می‌گفتم،
آنان که دست به عملیات می‌زنند و جز خدای تبارک وتعالی ارزش- عمل خطیر آنان را کسی
نمی‌تواند ارزیابی نماید، چه کسی می‌تواند عمل یک بسیجی را که در زیر آتش شدید
دشمن در دل شب که بزحمت تا فاصله یک قدمی خویش را قادر است ببیند، و با این حال از
موانع متعددی چون سیم‌های خاردار، مین، کانالها و غیره می‌گذرد وشبانه چون صاعقه
الهی بر سر آنان یورش می‌برد، محک بزند؟ او که خود را هیچ نمی‌بیند و آنچه را
انجام می‌دهد به توفیقات والطاف خفیّه خدا مرتبط می‌داند، هرگز نمی‌گوید که من
چنین و چنان کردم و حتی اندکی از آن را هم بحساب خویش نمی‌گذارد، که بسیجی انسانی
است از این ما و من‌ها بریده و گریخته و از منیّت ها به خداوند منّان پناه برده
است، و اگر هم سخنی دارد از شهیدان است و خود را همواره بدهکار و مدیون خون پاکشان
می‌بیند.

چه کسی عمق رشادت و
ایثار و از جان گذشتگی یک غواص را که پیشاپیش رزمندگان اسلام، تا چند قدمی دشمن
پیش می‌رود و با سلاح سرد او را به جهنم واصل می‌سازد و یا با پرتاب نارنجک در
سنگرهای آنان راه را برای شروع عملیات سپاه اسلام باز می‌سازد، قادر است دریابد؟

چه کسی سلحشوری
سنگرسازان بی‌سنگر را در گرماگرم نبرد و پیکار در خطوط تثبیت نشده مناطق عملیات،
می‌تواند درک نماید؟ اینان بی هیچ سلاحی بر پشت لودر یا بولدوزر، در اوج درگیری،
در چند صد متری دشمن مستأصل، شروع به زدن خاکریز نموده و خود را در معرض آتش شدید
و گلوله‌های مستقیم تانک‌ها و سلاح‌های دشمن قرار می‌دهند، بطوری که هر بیننده‌ای
را در برابر شکوه ایثار و عظمت فداکاری خویش به اعجاب و شگفت وا می‌دارند و از این
خیل دلاور مردان در همه جای جبهه‌های غرب و جنوب فراوانند و تمام نتائج و دست‌آوردهای
عملیات، محصول – تلاش و شهامت این عزیزان از خود گذشته است واحد اطلاعات و عملیات
نیز نقش بسیار مؤثری در بثمر رسانیدن این پیروزی‌ها بعهده دارد که در اینجا به
نمونه‌ای از ایثار و فداکاری این برادران اشاره می‌نمایم:

چهار روز به عملیات
پیروز «طریق القدس» که حضرت امام آن را «فتح‌الفتوح» نامیده بودند باقی بود و واحد
اطلاعات جهت تکمیل شناسائی کار عملیات به یکی از محورها رفته بود. این واحد یکی از
موثرترین و حساسترین واحدها است، ایثار این عزیزان است که زمینه را از پیش برای
عملیات رزمندگان اسلام فراهم می‌سازد، این دلیر مردان از ماهها قبل از عملیات در
منطقه مورد نظر، خود را به دل دشمن می‌زنند و شب و روز در جلو چشم دشمن و گاه
درصفوف آنان اقدام به تهیه اطلاعات مناسب از وضعیّت نفرات زرهی، قدرت آتش، شناسائی
و تعیین محل و تعداد و نوع موانع و… می‌نمایند. و در آب و خشکی، دشت و کوه با
وسواس و حساسیت خاصی که لازمه کار شناسائی و اطلاعاتی است به کار می‌پردازند، به
اسارت افتادن چنین عزیزانی توسط دشمن لو رفتن عملیات آینده است، معمولاً سعی دشمن
بر این است که چنین افرادی حتی‌المقدور سالم بدست او بیفتند تا با انواع شکنجه و
آزار، مجبور به دادن اطلاعات شوند، و چون این برادران حتی یک کلمه هم به فرماندهان
بعثی نمی‌گویند، سرنوشتی جز رسیدن به فیض عظیم شهادت ندارند.

به اصل مطلب برگردیم،
علمیات بستان پس از حصر آبادان، نخستین عملیات گسترده‌ای بود که با نیروی پیاده
قابل توجهی در سه محور انجام می‌گرفت و شهامت سپاه اسلام در این عملیات به ثبت می‌رسید،
آخرین روزهای عملیات سپری می‌شد، و هدف آزاد سازی شهر مرزی بستان از چنگ رژیم بعثی
عراق بود.

صدام در یک نطق
رادیوتلویزیونی گفته بود: اگر جمهوری اسلامی ایران بستان را پس بگیرد کلید بغداد
را به او خواهم داد. و این خود حاکی از اهمیت عملیات بستان از دید دشمن بود.

آخرین شناسائی‌ها انجام
می‌گرفت و طرح‌های عملیاتی کامل‌تر می‌شد، چهار نفر از برادران برای شناسائی به
یکی از محورها رفته بودند، در حین عمل با گشتی‌های رزمی نیروهای عراقی مواجه می‌شوند،
لذا تصمیم می‌گیرند که خود را در کنار تپّه‌های ماسه از دید دشمن مخفی نمایند ولی
دیگر دیر شده و نیروهای دشمن بسویشان آتش می‌گشایند، و در نتیجه دو نفر از آنان
شهید و دو تن دیگر به سختی مجروح می‌شوند. دشمن از بیم اینکه مبادا آنها متقابلاً
بسویشان آتش بگشایند تا مدتی از نزدیک شدن خودداری می‌نمایند، دو نفر برادر مجروح
با استفاده از این فرصت پیش آمده، خود را بزحمت از دید دشمن مخفی نموده و از محل
حادثه دور می‌شوند. در این هنگام عراقیها کم کم با ترس و دلهره، آرام، آرام نزدیک
و نزدیک‌تر شده و تنها با پیکر آن دو شهید روبرو می‌شوند و بدین ترتیب در دستگیری
برادران و گرفتن اطلاعات ناکام می‌گردند.

این برادران معمولاً
باید بدون اسلحه به کار شناسائی بپردازند و لذا در جریان درگیری‌ها به نبردی
نابرابر تن در می‌دهند و بهمین دلیل در معرض خطری جدّی قرار دارند. در هر صورت
نیروهای گشتی از این مأموریّت آنان هیچگونه اطلاعی بدست نمی‌آورند و آنجا را
مأیوسانه ترک می‌نمایند ولی برادران مجروح همچنان در اضطراب و دغدغه خاطرند که
مبادا گشتیهای دشمن بار دیگر به جستجوی منطقه پرداخته و آنها در جریان آن اسیر و
در نتیجه دشمن از حساسیت منطقه مطلع گردد و بدنبال آن تمام تلاش های شبانه‌روزی
فرماندهان و فراخوانی نیروهای مردمی بهدر رود. ازسوی دیگر به فکر دو عزیز همرزم
خویش بودند که پیکرهای مطهرشان به دست دشمن افتاده بود. در حالی که خود بدون همراه
داشتن آب و غذا و پیکرهای مجروح فاصله بسیار از نیروهای خودی روزهای گرم وسختی را
پشت‌سر می‌گذاشتند.

هشتم آذر فرا رسید و
رزمندگان کفرستیز اسلام با رشادت و شجاعت و سلحشوری کم نظیر در حالی که از روحیه و
معنویت عظیم برخوردار بودند، عملیات پیروزمندانه طریق‌القدس را با رمز «یا حسین
(ع)» آغاز کردند و در همان لحظات اوّلیه خطوط دفاعی دشمن را درهم شکسته و برق‌آسا
به پیش می‌رفتند، ناگهان در جریان پیش‌روی با این دو رزمنده مجروح مواجه گردیدند،
ابتدا خیال کردند که آنها از نیروهای دشمن‌اند ولی هنگامی که نزدیک‌تر شدند آنها
را شناختند.

لحظه بسیار عجیبی فرا
رسیده بود، این برادران بسیجی بیش از چهار روز بود که به انتظار چنین لحظاتی دقیقه‌شماری
می‌کردند، که سپاه همیشه پیروز اسلام به مواضع دشمن بعثی یورش برده و بار دیگر
بچشم خویش شاهد پیروزی آفرینی‌های برادران رزمنده خویش باشند. برادران مجروح
سرانجام برای معالجه به پشت جبهه منتقل شده و پس از چندی سلامتی خویش را باز
یافتند.

امید است ایثار و اخلاص
و جانبازی اینگونه برادران همواره الگوی همه ملتهای محروم جهان گردیده و آنان نیز
برای نجات و رهائی خویش از سلطه ابرقدرتها و ابرقدرتهای طاغوتی بپا خیزند.

والسلام

نقل از: برادر رشید

جبهه جنوب – غلامعلی
رجائی

 

/

رسانه‌های گروهی و وضعی دیگر

انتقادها و پیشنهادها

رسانه‌های گروهی و وضعی
دیگر

«به کسانی که نظام را
تضعیف می‌کنند، نصیحت می‌کنم ولی اگر مؤثر نشد آن وقت وضعی دیگر پیش می‌آید»

امام خمینی

واضح است که رسانه‌های
گروهی (مطبوعات- رادیو- تلویزیون و سینما) نقش بسیار مهم و حسّاس در نشر افکار سالم
یا ناسالم، پخش یا تحریف واقعیتهای گذشته و حال و تاثیر مستقیم بر افکار و ایده‌های
جامعه بخصوص جوانان و نوجوانان دارد، و این اهمیت و حساسیت، مورد توجه استعمارگران
بوده و هست و همواره از این راه توانسته اند به اهداف سلطه جویانه خود در مناطق
مختلف جهان برسند. آنها سعی می‌کنند مهمترین وسائل تبلیغی را تحت کنترل داشته
باشند به نحوی که فقط آنچه به مصلحت استعماری آنها است منتشر شود، در حالی که – به
صورت ظاهر – به شعار آزادی و دموکراسی خدشه‌ای وارد نیامده است و بهمین دلیل در
ترفندهای تبلیغی آنها، نوعی انسجام و هماهنگی به طور واضح، مشهود است.

آزادی محدود در جامعه
اسلامی

در جامعه اسلامی هرگز
آزادی به آن معنی که در دموکراسی غربی مطرح است، وجود نخواهد داشت و نباید داشته
باشد، چه در زمینه تبلیغات و چه در زمینه اقتصاد و سیاست و هر زمینه دیگر. به
عنوان مثال، در زمینه اقتصادی، ما معتقدیم نباید فعالیتهای اقتصادی جامعه دربست در
اختیار دولت باشد و مردم همه آلت دست او باشند. این یک ایدۀ مارکسیستی است که خود
آنها نیز در بکارگیری آن، موفقیت چندانی به دست نیاورده‌اند؛ بلکه باید بر
استعدادهای مردمی در زمینه صنعت، کشاورزی، تجارت و هر زمینه دیگر اجازه فعالیت داد
تا خلاقیّت‌ها بروز کند و اقتصاد جامعه شکوفا گردد، ولی نه در آن حدّ از آزادی که
در رژیم اقتصادی کاپیتالیستی وجود دارد. هر فعّالیت اقتصادی اگر در راه‌های
نامشروع و مخالف حکم الهی باشد یا به زیان سایر افراد جامعه باشد، باید بطور قاطع
جلوی آن گرفته شود، بلکه باید از تبلیغات دروغین دربارۀ فرآورده‌های صنعتی و غیره
که فقط به انگیزۀ جلب مشتری و فریب دادن ناآگاهان صورت می‌گیرد، ممانعت بعمل آید
زیرا این نوعی غش است و غش در جامعه اسلامی ممنوع است. ولی در جامعه غربی و نظام
سرمایه‌داری. آزادی لجام گسیخته‌ای به ثروتمندان و سرمایه‌داران بزرگ داده می‌شود.
گر چه روزبروز، اینان نیز همانند، مارکسیست‌ها به اشتباه خود پی برده و
محدودیتهائی قائل می‌شوند.

همین گونه نیز آزادی
مطبوعات و سایر وسایل تبلیغ و نشر باید محدود و تحت کنترل باشد، بلکه باید گفت: ایجاد
این محدودیت، مهمتر و حیاتی‌تر است زیرا از نظر اسلام و همه ادیان الهی، فرهنگ
جامعه و معنویّت افراد، مهمتر از اقتصاد و امور مادی است. و روی همین اساس،
نشریاتی که موجب گمراهی افراد باشد یا به اصل دین و اعتقادات مسلّم اسلام لطمه
بزند، کتب ضلال شمرده می‌شود. حفظ و نگهداری آنها حرام است چه رسد به تالیف و نشر
و خرید و فروش، بلکه از بین بردن آنها واجب و لازم است.

ما در حال انقلابیم

بنابراین، در هر زمانی
لازم است مطبوعات و نشریات تحت نظارت و کنترل باشد تا چه رسد به این زمان که کشور
اسلامی ما هنوز در حال انقلاب و از آن بالاتر در حال جنگ است. هنوز ضد انقلاب نا
امید نشده و، بمب‌گذاری می‌کند و هنوز در کوه و درّه و جنگل پنهان می‌شود و نیرو
جمع‌آوری می‌کند و هنوز چریک پیر آنان کتاب منتشر می‌کند و در آن، همه اصول و پایه‌های
انقلاب را زیر سؤال می‌برد و کل نظام را به آن چه اربابان گفته‌اند، متهم می‌سازد.

پس ما هنوز در حال
انقلابیم و همانا انقلاب با سرنگونی طاغوت پایان نمی‌پذیرد بلکه باید تمام دست‌نشاندگان
سرنگون شوند.

و از آن بالاتر، کشور در
حال جنگ است.

کجا دیده‌اید کشوری در
حال جنگ، این همه رفت و آمدها آزاد و تبلیغات آزاد و حرکتهای جاسوسان و بمب‌گذاران
آزاد باشد؟!

ما به هیچ‌وجه طرفدار
اختناق و فشار نیستیم ولی شرایط جنگی حتی در آن کشورهای قدترمندی که دعوی آزدی
دارند، وضع دیگری را ایجاب می‌کند، چه رسد به کشوری که تنها و تنها در برابر تمام
قدرتهای سلطه‌گر و ستم‌پیشه برخاسته است.

خوشبختانه معمولاً قلم
بدستان مطبوعات به اصل انقلاب و ولایت فقیه و نظام موجود معتقد و علاقمندند، پس
باید خود بر نوشته‌های خویش نظارت کنند. «حاسبو انفسکم قبل أن تحاسبوا» به حساب
خود برسید، پیش از آنکه به حسابتان برسند.

شرایط جنگی نه تنها
اقتضا می‌کند لحن انتقاد، ناصحانه و مشفقانه باشد بلکه ایجاب می‌کند که ازخیر
بسیاری از انتقادها بگذریم تا دشمن دست‌آویزی نیابد و دوست از ادامه مسیر خسته
نگردد و رزمندۀ عزیز از نشاط خود نکاهد و در قدرت و نیروی او خللی – خدای نخواسته
– وارد نشود. باید همراه با هر انتقادی ازدولت، تاییدی باشد که این توهّم در اذهان
بوجود نیاید که هدف، چیزی ورای اصلاح امور جامعه است.

ولایت فقیه را خدشه‌دار
نکنید.

در جامعه اسلامی، انتقاد
باید تحت عنوان: «النصیحة لأئمة المسلمین» داخل باشد، یعنی انتقاد کننده باید
خیرخواهانه انتقاد کند نه به دنبال دست‌آویزی باشد که اصل ولایت را خدشه‌دار سازد.

کسی که معتقد به ولایت
فقیه است باید بداند که همین ولایت، به تمام مقاماتی که از سوی ولی فقیه منصوبند –
چه به واسطه و چه بدون واسطه – هر یک در حدّ ماموریت خویش سرایت می‌کند ولی چون
ولایت از نظر اسلام در محدودۀ قانون است، هر گاه یکی از مسئولین، از این مرز، پا
را فراتر نهد، یا کار او با قانون وفق ندهد، باید به او خیرخواهانه و مشفقانه تذکر
داد و اگر مفید نشد و تاثیری نبخشید، به مقام بالاتر گزارش کرد تا ولایت از او سلب
شود، نه اینکه او را با فرض ولایت چنان مورد انتقاد قرار دهیم که به اصل ولایت،
لطمه وارد آید و هیبت نظام کاسته شود.

و اگر قلم بدستان یا
مسئولین مطبوعات، در امر نظارت کوتاهی کنند، چاره‌ای نیست بجز نظارت اولیاء امور
بر نشریات آنان و این همان وضع دیگر است که امام از آن هشدار می‌دهد. ما باید به
هوش باشیم که خدای نخواسته چنان وضعی پیش نیاید و خود به حساب خویشتن برسیم.

انتقاد نه انتقام

ممکن است بعضی از افراد
چنان نظر سوئی دربارۀ دولت داشته باشند که بطور کلی آن را شایستۀ این مقام ندانند
بلکه سوء ظن به حدّی باشد که وجود این دولت را مثلا خطری در راه تحقق اهداف
اسلامی! بدانند و شاید هم از این بالاتر!! مانعی ندارد. انسان در داشتن رأی خاص در
هر زمینه آزاد است ولی باید توجه داشت که در نظام اسلامی، اعلام این گونه رأی‌ها
تنها پیش از تصمیم‌گیری ولیّ امر مجاز است. فرض کنید در دوران خلافت امیرالمؤمنین
علیه‌السلام، ‌حضرتش با شما در مورد نصب یک والی مشورت کرده‌اند، شما می‌توانید
رأی خود را هر چند بدانید برخلاف نظر آن حضرت است، اظهار نمائید ولی در نهایت اگر
تصمیم آن حضرت برخلاف نظر شما بوده، حق ندارید کمترین خدشه‌ای در ولایت آن شخص
وارد سازید، زیرا این امر خدشه‌ای در ولایت ولیّ‌امر بحق مسلمین است.

در این زمان نیز شما
مجازید هنگام رای‌گیری در مجلس شورای اسلامی که در واقع همان مجلس مشاورۀ ولی‌امر
است، با کمال صراحت رای خود را در مورد دولت اعلام نمائید ولی پس از تصویب مجلس که
در حقیقت همان تصویب ولیّ‌امر است، دیگر هیچ کس حق ندارد بجز در محدودۀ نصیحت و
خیرخواهی، ولایت دولت را در محدودۀ مسئولیت خویش مورد خدشه قرار دهد. این در واقع
همان نقض حکم حاکم است که بدون شک حتی برای مجتهد دیگر نیز جایز نیست. حتی اگر
بدانیم حاکم شرع در تشخیص موضوع اشتباه کرده است، نمی‌توانیم علناً آن را نقض کنیم
بخصوص در مورد ولایت که به نظم امور ارتباط دارد.

بهرحال امیدواریم
انتقادها بعد از این، رنگ انتقام را به خود نگیرد و شرایطی به وجود نیاید که اگر
کسی بخواهد انتقاد سازنده‌ای داشته باشد به نظر، توهین و تخریب بیاید و نیازی
نباشد که وضع دیگری به وجود آید که دشمنان از آن سوء استفاده تبلیغی کنند. پس باید
در رسانه‌های گروهی و از سوی مسئولین و صاحبان امتیاز، نظارتی دقیق بعمل آید که در
جامعه اسلامی چنین نیست که هر سخنی را بتوان گفت و هر گفته‌ای را بتوان نوشت و هر
نوشته‌ای را بتوان منتشر ساخت بلکه باید همه جهات بدقّت مورد ملاحظه قرار گیرد.

 

/

پیام شهید

پیام شهید

این وصیت نامه‌ها انسان
را می‌لرزاند و بیدارمی‌کند.    امام خمینی

قسمتی از وصیت‌نامه شهید
محمد حسن امیری

با مطالعه سطحی دوران‌های
گذشته دیدیم که همواره موسائی در مقابل فرعون و ابراهیمی علیه نمرود و محمدی در
مقابل کفار و بت ‌پرستان سرکش قریش و علی ای در مقابل منافقان زشت‌خوی و دوچهره و
حسینی در مقابل یزید و خمینی‌ای در مقابل استعمار جهانی شرق و غرب قیام کردند.

از آنجائیکه ابرقدرت‌های
متجاوز به اسلام و مسلمین با نابودی نظام پوسیده و منقرض شاهنشاهی موروثی، منافع
خود را از دست رفته دیدند.از هیچ توطئه‌ای علیه انقلاب اسلامی جوان ایران دریغ
نورزیدند تا اینکه آمریکا و ایادی آن بوسیله جرثومه فسادی به‌نام صدام از خارج از
عروسک‌های کوکی و بازی خورده از داخل به جمهوری اسلامی حمله وحشیانه‌ای آغازیدند و
ندانستند که با این غلط بی‌جا چاهی برای سقوط و آتشی برای نابودی خود برپا می‌کنند.آیا
عاقبت منافقین کوردل و سایر گروهک‌های ضد خلق درس عبرت برای صدام نیست؟آیا نمی‌دانید
که آلت دست ابرقدرت‌ها شدن و با اسلام جنگیدن سرنوشتی جز سرنوشت شاه ندارد؟چرا که
خدایمان فرمود:«نَحنُ نَزﱠلنَا الذِِّکرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ».

آری وقتی‌که به سرزمین
مقدس اسلامی ما روبهان مکار، به‌نام جنگ قادسیه تجاوز کنند زنان را شکم بدرند،
کودکان را سر ببرند و بسوزانند، به نوامیس ما تجاوز کنند، برای من چه راهی جز دفاع
از حیثیت و مملکت امام زمان(ع)باقی می‌ماند؟

آیا در گوشه‌ای نشستن و
به تجاوز تماشا کردن عار من نیست؟ مگر پیشوایم امام حسین نیست؟ مگر رهبرم خمینی
نیست؟ مگر اسلامم از بدو ظهورش با ناملایمات درگیر نبود؟ عجبا چرا سر سازش
نداشتند؟ چرا رهبران آسمانی ما چون شمع سوختند بر جهان ظلمت از استبداد روشنائی
بخشیدند؟ پس بر می‌خیزم، سلاح به دست می‌گیرم به جبهه می‌روم، در آنجا با یارانم
همدست می‌شوم و علیه کفار، علیه تجاوز، علیه عصیان بر حق و علیه خود کامگی می‌جنگم
و آنقدر از ظالمان می‌کشم و مرگ با عزت و سعادت را، :«لقاء الله…»را مرگ سرخ را
شهادت را، شهادت را در آغوش می‌گیرم.

قسمتی از وصیت‌نامه شهید
حسین جوزدانی

…خدایا من از دنیا
وارسته‌ام، از همه چیز خود دست شسته‌ام …دلیلی ندارد که تسلیم ظلم و کفر شوم و
خدارا به طاغوت بفروشم من می‌سوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قیود و بند ها را
بریده‌ام که آزادانه در معرکه حیات جولان دهم.

خدایا مرا از بلای غرور
و خود خواهی نجات ده تا حقایق را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم خدایا پستی
دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه‌گر ساز تا فریب زرق و برق عالم
خاکی مرا از یاد تو دور نکند…

خدایا اینجا چه جائی است
اینجا از دانشگاه اخلاق بالاتر است زیرا اینان را که من در اینجا مشاهده می‌کنم
انسان‌های معمولی نیستند. هر یکشان دنیای اخلاق و عرفان‌اند ولی حیف که هریکشان
یکی پس از دیگری به سوی معبودشان پر می‌کشند و ما دوباره تنها می‌مانیم و مسئولیت
سنگینی خونشان اینجا…

انسان به برادران کوچکتر
از خودش حسرت می‌خورد چون آن‌ها آنقدر با اخلاص نماز و دعا می‌خوانند که انسان بی‌اختیار
گریه‌اش می‌گیرد، خدایا من چگونه خودم را با این عزیزان مقایسه کنم اینان دریای
معرفتند. اینان خالصانه سلاح در دست می‌گیرند و عاشقانه می‌رزمند و جان تسلیم می‌دارند.خدایا
دوست دارم مقداری از عشق و اخلاص و شجاعتشان را به من نیز عطا فرمائی. نمی‌دانم با
چه زبانی این مطالب را بیان کنم. وقتی با این برادران صحبت می‌شود می‌بینیم بعضی‌ها
برادرشان شهید و یا مفقود است و اینان سلاح آنان را بدوش می‌کشند. فقط و فقط انسان
باید این‌ها را ببیند و درس بگیرد و واقعاً همین خانواده‌های شهید پرور با تربیت
چنین عزیزانی نخواهند گذاشت امام تنها بماند و راه امام حسین بی رهرو بماند و
اسلام بی پیرو، پس خدایا با وجود این‌ها چگونه انسان می‌تواند این‌جا را ترک کند
حال این‌که تاریخ تکرار شده و هرکس یاران حسین را یاری نکند در آخرت باید پاسخگو
باشد و هرکس که مدعی است اگر در روز عاشورا بود جزء یزیدیان نبود باید پای در عرصه
جنگ بگذارد و در عمل ثابت کند و در راه حسین جان دهد. پس سعی کنید جبهه ها را گرم
نگه‌دارید تا این‌ها که اینجا هستند خسته نشوند…

در پایان از تمامی
دوستان و اشنایان و فامیل‌ها حلالیت می‌طلبم و امیدوارم اگر حقی به گردن من داشته‌اند
و اداء نشده مرا ببخشند و در همین لحظه بیان می‌نمایم اگر حقی به گردن کسی مانده
همه را بخشیدم و از همه راضی هستم باشد که خداوند نیز از سر تقصیرات این بنده حقیر
در گذرد…

و در ضمن دوست ندارم
کسانی که مخالف این انقلابند نه در تشییع جنازه‌ام شرکت کنند و نه در مراسم مسجد.
زیرا هدف ما حفظ این انقلاب و اسلام بود و در همین راه نیز جان دادیم پس همان­ها
مخالفین و دشمنان ما هستند.

 

/

اخلاق و تربیت اسلامی

قسمت دوم

حجت الاسلام محمد حسن
رحيميان

اخلاق و تربیت اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

نقش اخلاق در اعمال

عمده‌ترین مسائل علم
اخلاق، بحث درباره فضائل و رذائل اخلاقی است که فضائل عبارتند از صفات خوب و
پسندیده و رذائل عبارتند از صفات بد و ناپسند و اخلاق که همان صفات روحی هستند اعم
از خوب یا بد جمع خلق است که در لغت به معنای طبع، سجیه، خوی و عادت آمده و در
اصطلاح چنین تعریف شده است:

«اَلخُلق عِبارَةٌ عَن
هیئَةٍ لِلنَّفسِ راسِخهٍ تَصدُرُ عَنها الأَفعال بِسُهُولةٍ وَ یُسرٍ مِن غیر
حاجَة اٍلی فِکرٍ وَ رَویّةٍ»

خلق عبارت است از حالتی
شکل گرفته و چگونگی پایدار و رسوخ یافته‌ای در روان انسان که افعال به آسانی و
بدون نیاز به اندیشه و تأمل از آن سرچشمه گرفته و انجام می‌گیرد.

خلق و خلق

در حقیقت همانگونه که
«خَلق» (به فتح خاء) شکل ظاهری انسان است «خُلق» (به ضم خاء) شکل درونی و روحی
اوست و همین خلق است که منشأ بروز افعال با میل ورغبت میشود. مانند انسانی که صفت
شجاعت دارد به آسانی به میدان کارزار وارد می‌شود و بخوبی می‌جنگد و آن کس که
دارای خوی سخاوت است با رغبت تمام دل از مال خویش می‌کند و با انفاق آن، دیگران را
بهره‌مند می‌سازد.

در قرآن کریم میفرماید:

قُل کُلُّ یَعمَلُ عَلی
شاکِلَتِهِ. (اسراء/86)

رفتار همه بر اساس اخلاق
و نشأت گرفته از منش آنها است.

نکته قابل توجه در اینجا
این است که در مورد «خلق» که همان هیئت و قیافه ظاهری است، انسان هیچگونه دخالت و
نقشی در شکل‌گیری آن ندارد و زشتی یا زیبائی، سفیدی یا سیاهی و… آن خارج از
اختیار و اراده او است ولی خُلق که شکل روحی است با اختیار و اراده و انتخاب انسان
شکل می‌گیرد و پرورش می‌یابد و این خود انسان است که می‌تواند با اتّصاف به صفات
حسنه یا صفات رذیله، خلق و خوی خوش را زیبا یا زشت نماید و بهمین جهت است که زشتی
یا زیبائی خَلق هرگز به عنوان ارزش و ضد ارزش تلقی نمی‌شود و ثواب و عقابی بر آن
نیست ولی زیبائی یا زشتی خُلق، ملاک ارزش و ضد ارزش است و بر آن ثواب و عقاب مترتب
است.

نکته دیگر این که زشتیها
و زیبائیهای اخلاقی در این دنیا فقط در افعال و رفتار انسان می‌توانند متجلی شوند
ولی همین زشتیها و زیبائیها در عالم آخرت به صورت کامل در سیمای انسان ظهور و بروز
می‌کند و قیافه ظاهری را در شکل متناسب با خود تغییر می‌دهند و در روایات آمده است
که برخی از انسانها بر حسب صفاتشان زشت و بدقیافه و حتی به شکل حیواناتی مانند خوک
محشور می‌شوند.

نقش عقاید و صفات در
افعال انسان

در اینجا باید به نقش
عقائد در کنار صفات نسبت به افعال اشاره می‌کنیم:

قبلاً گفتیم که صفات
منشأ بروز افعال میشود، از سوی دیگر معلوم است که انسان دارای باورها و عقاید نیز
هست که آنها هم به نوبه خود می‌توانند منشأ بروز افعال شوند.

عقاید چه درست و چه
نادرست و صفات چه خوب یا بد، هر یک از آنها می‌توانند انسان را به کاری که منطبق و
مناسب با آن عقیده یا صفت است وادار نمایند.

بنابراین عقاید و اخلاق
هر دو نسبت به اعمال دارای اقتضاء می‌باشند بدین معنی که هر دو مقتضی صدور افعال
در انسان هستند. گاهی این دو مقتضی، همسو هستند و در مورد صدور یک عمل با هم توافق
دارند مانند آن که باور و خوی هر دو مقتضی انفاق باشند و گاهی ممکن است در یک
انسان خوی او مقتضی بخل و امساک باشد ولی عقیدۀ او مقتضی سخاوت و انفاق باشد، در
اینصورت هر یک از دو مقتضی که نیرومندتر باشد بر دیگری غالب میشود و اقتضای آنرا
بی‌اثر نموده و اقتضای خود را بر کرسی عمل می‌نشاند.

با این بیان معلوم شد که
بین عقاید و صفات با افعال انسانی تأثیر و تأثر و ارتباط تنگاتنگی وجود دارد و هر
یک از عقاید و اخلاق نسبت به صدور افعال، مقتضیه هستند نه علت. چرا که اگر رابطه
آنها نسبت به صدور افعال رابطه علیت بود، انفکاک هر یک از آنها از صدور عمل مناسب
غیرممکن و در نتیجه فرض تخالف یا تضاد آن دو، نسبت به صدور افعال در بعضی حالات و
غلبه یکی بر دیگر باطل بود. در حالی که گواهی وجدان بر کشش و اقتضادی موجود در هر
یک از عقاید یا اخلاق، نسبت به صدور افعال امری است مسلم و انفکاک وجدانی بین
مقتضی و مقتضی به وسیله اقتضائی قویتر – در مورد تخالف یا تضاد بین این دو مقتضی –
نیز امری است محقق.

با توجه به مطالب گذشته
معلوم شد که اخلاق می‌تواند منشأ صدور افعال باشد و به طور طبیعی متقابلاً بخشی از
افعال انسان نمایانگر و انعکاس صفات درونی او است و اگر در متون اخلاقی می‌بینیم
با آن که علم اخلاق مربوط به ملکات و صفات درونی انسان است، بسیاری از عناوین آن
به بیان افعال اختصاص یافته است. بخاطر همین است که این افعال نمودار صفات درونی
می‌باشد و از سوی دیگر مداومت در افعال و ممارست در کردار موجب پدید آمدن صفات
نفسانی و یا تحکیم و رشد آنها میشود و در حقیقت همانگونه که صفات موجب بروز افعال
مناسب با آن صفات می‌شود، ممارست و تکرار افعال نیز به نوبه خود در پدید آوردن
صفات یا رشد و تکامل آنها نقش مؤثری دارد. مثلاً انسانی که طبیعتاً بخیل است می‌تواند
علیرغم میل نفسانی خود و تحت‌تأثیر عقیده و ارادۀ خویش با مداومت در بذل و انفاق
مال، این صفت رذیله را در خود ضعیف یا محو نماید و به جای آن، صفت سخاوت را پدید
آورد یا رشد دهد.

و بدینسان انسان هنگامی
که بر اساس فطرت و تدبر در آیات الهی و با راهنمائی فرستادگان خدا به مبدأ و معاد
اعتقاد یافت، در پرتو عقیده و باور به خدا در زمرۀ متقین قرار گرفته و با
برخورداری از تقوی و عمل صالح، نفس ملکوتی خویش را بر نفس حیوانی و اماره غلب
میسازد و رذائل اخلاقی را در خود محو و روان خویش را به ملکات فاضله و صفات
پسندیده آراسته مینماید.

از نظر اسلام، اخلاق
پسندیده در کنار عقیده و ایمان صحیح و عمل صالح یکی از سه رکن اساسی برای سعادت
بشر معرفی شده و اخلاق در پیدایش و استمرار خود ارتباط و بستگی تنگاتنگی از یک سو
به ایمان و عقیده و از سوی دیگر به اعمال انسان دارد همانطور که دست‌یابی به ایمان
و معرفت و عمل صالح نیز بدون برخورداری از اخلاق حسنه متصور نیست.

پیوند اخلاق و ایمان

همسوئی و تلازم جدائی‌ناپذیر
ایمان و اخلاق نیک به عنوان یک واقعیت قطعی در منابع اسلامی بیان شده است که در
اینجا به چند نمونه اشاره میشود:

عَنِ النَّبی (ص) قالَ:
اَفضَلُکُم ایماناً اَحسَنَکم اَخلاقاً (تحف العقول /45)

از پیغمبر اکرم نقل شده
که فرمود: مؤمن‌ترین شما کسی است که دارای بهترین اخلاق باشد

و از امیرالمؤمنین نقل
شده که:

رَأسُ الایمانِ حُسنُ
الخُلقِ (فهرست غرر/94)

سرآمد ایمان خلق نیکو
است.

و همچنین از پیغمبر اکرم
نقل شده که:

حُسنُ الخُلقِ نِصفُ
الدّین (مشکوة الانوار/223)

اخلاق نیکو نیمی از دین
است.

اخلاق هدف بعثت

و به لحاظ همین تلازم و
عدم جدائی اخلاق با ایمان است که با توجه به این که هدف و غایت اصلی از بعثت در
سوق دادن مردم به سوی خدا و ایمان به او خلاصه میشود باز هم پیغمبر اکرم (ص) هدف
از بعثت خود را تحقق بخشیدن به مکارم اخلاق در جامعه انسانی بیان داشته است. در
این زمینه روایاتی از طریق شیعه و سنی با اندک تفاوت در تعبیر از آنحضرت نقل شده
است:

عن الرسول (ص) قال:
اِنَّما بُعثتُ لِاُتمِّم مَکارمَ الأخلاق.

همانا برانگیخته و مبعوث
به رسالت شدم تا مکارم اخلاق را به کمال رسانم.

و از امام زین‌العابدین
علیه‌السلام نقل شده که از قول پیغمبر اکرم فرمود:

بُعثتُ بِمَکارِمِ
الأَخلاقِ وَ مَحاسنِها. (مشکوة الانوار/243)

با مکارم و محاسن اخلاق
– از سوی خداوند – مبعوث شده‌ام.

و از حضرت امام رضا علیه‌السلام
از قول پیغمبر اکرم (ص) چنین نقل شده:

عَلَیکُم بِمَکارم
الأَخلاقِ فَاِنَّ الله عَزۀَوَجَلَّ بَعَثنیِ بِها (مستدرک ج2 /283)

بر شما باد به مکارم
اخلاق که همانا خداوند عزوجل مرا به آن مبعوث فرموده است.

قرآن کریم در موارد
متعدد، مسأله تزکیه و تربیت اخلاقی را در زمرۀ مهمترین اهداف بعثت به شمار آورده
است که در اینجا به یک نمونه از این آیات اشاره می‌کنیم:

uqèd “Ï%©!$# y]yèt/ ’Îû z`¿Íh‹ÏiBW{$# Zwqߙu‘ öNåk÷]ÏiB (#qè=÷Ftƒ öNÍköŽn=tã ¾ÏmÏG»tƒ#uä öNÍkŽÏj.t“ãƒur ãNßgßJÏk=yèãƒur |=»tGÅ3ø9$# spyJõ3Ïtø:$#ur …(
سوره جمعه آیه2)

اوست خدائی که در میان
مردم بی‌سواد پیامبری از همان مردم برانگیخت که آیات وحی را برای آنان تلاوت کند و
آنها را تزکیه نموده و کتاب و حکمت الهی را به آنان بیاموزد.

جالب توجه است که در این
مجموعه آیات با آنکه علم کتاب و حکمت و معارف الهی از جهت رتبه مقدم و از نظر درجه
بالاتر از تزکیه است، در مقام بیان اهداف مهم بعثت، تزکیه مقدّم بر تعلیم کتاب و
حکمت ذکر شده است؛ زیرا گذشته از تلازم و توازنی که قبلاً به آن اشاره شد، در
راستای سیر و عروج انسان به سوی خدا و دستیابی به مقام ایمان و پرستش، تزکیه نفس
یک مقدمه قطعی و ضروری است و تعلم کتاب و حکمت بدون آن تحقق‌پذیر و ثمربخش نمی‌باشد.

در اینجا توجه به این
نکته نیز لازم است که اگر چه غایت و منتهای کمال هر موجودی از جمله انسان فقط در
حرکت او به سوی خدا نهفته است ولی این مطلب مستلزم این نیست که ارزشهای اخلاقی که
وسیله و مقدمه راهیابی به معرفت و تقرب به خدا است، از ارزش ذاتی برخوردار نباشند.
زیرا رابطه مقدمه و ذی‌المقدمه بر دو گونه است:

1- مقدمه‌ای که بعد از
رسیدن به ذی‌المقدمه وجود و عدم آن یکسان است مانند نردبان برای صعود به پشت بام.

2- مقدمه‌ای که بعد از
نیل به ذی‌المقدمه نیز بهمان اندازه مورد نیاز است که قبل از آن مورد نیاز بوده
مانند چهار عمل اصلی در ریاضیات که مقدمه‌ای قطعی برای ریاضیات عالی و حل مسائل
آنها هستند که در این نوع مقدمات حتی بعد از رسیدن به عالیترین مدارج ذی‌المقدمه
باز هم وجود آنها دارای ضرورت قطعی است. چرا که این نوع مقدمات خود مرتبه ضعیفی از
ذی‌المقدمه هستند و ارزشهای اخلاقی نسبت به خداشناسی و پرستش او از همین قبیل می‌باشند
بلکه همانگونه که پیش از این اشاره شده هر چه میزان ایمان و معرفت حق بالاتر رود
به همان نسبت فضائل اخلاقی در انسان کامل‌تر و ثابت‌تر می‌شوند.

غایت و نتیجه تهذیب نقس
تا اندازه‌ای از مباحث گذشته معلوم گردید که بدون آن دستیابی به کمال نهائی غیر
ممکن است و در حقیقت اخلاق همزل وصلی است بین ایمان و عمل و این سه رکن به طور
جدائی‌ناپذیر، سعادت انسان را تضمین می‌کنند و تهذیب نفس برای رسیدن به غایت کمال
تا آنجا که مورد توجه و تاکید قرار گرفته است که قرآن با صراحت، رستگاری یا نگون‌بختی
انسان را منوط و وابسته به تهذیب یا عدم تهذیب نفس دانسته است.

… ô‰s% yxn=øùr& `tB $yg8©.y— ÇÒÈ  ô‰s%ur z>%s{ `tB $yg9¢™yŠ ÇÊÉÈ   (الشمس، 9و10)

به تحقیق رستگار شد آنکس
که نفس خویش را تزکیه نمود و بی‌گمان تیره‌بخت شد کسی که آن را بیالود

ادامه دارد

 

/

روایت هجرت

روایت هجرت                                                                                    

از زبان حجه الاسلام
محمدرضا ناصری                      

آغاز هجرت

هجرت امام موهبتی الهی
بود که بهرحال سیر جریان انقلاب آن را پیش آورد و انقلاب را جهانی کرد. درست در
وقتی که رژیم منحوس پهلوی، با رژیم بعثی عراق ارتباط بیشتری پیدا می‌کرد و عراق
نیز که از دست کردهای مبازر به تنگ آمده بود، خود را هرچه بیشتر به ایران نزدیک می‌کرد،
و از آن طرف اربابان نیز از این تجدید روابط استقبال می‌کردند، در همان وقت،
انقلاب سیر صعودی خود را می‌پیمود و کم‌کم اثرات آن در بین جوانان عراقی نیز پیدا
می‌شد. این حرکت اصیل اسلامی در عراق وپیوستن جوانان پرشور به خط امام، سخت رژیم
را به وحشت انداخته بود، و از طرفی دیگر اعلامیه‌ها و پیام‌ها و سخنرانی‌های پی‌درپی
امام، خطری جدی برای شاه دربرداشت. عراق هم برای اینکه جلوی فعالیت‌های انقلابی
امام را بگیرد و هم برای اینکه زمینه‌های صلح با ایران و جلوگیری از پیشرفت کردها
را هموارتر سازد، برآن شد که فعالیتهای سیاسی امام را محدود کند.

ارتباط با امام

در این رابطه مسئول
سازمان امنیت عراق همراه با چند نفر دیگر برای دیدار به بیت امام آمدند. آنها
خواستار ملاقات خصوصی شدند ولی امام به هیچ‌وجه ملاقات خصوصی را نپذیرفتند بلکه در
چنین مواردی همواره به ما تذکر داده بودند، که بیشتر در جلسه آنها حاضر شویم تا
اینکه جلوی سوءاستفاده آنان گرفته شود.

مسئولین سازمان امنیت،
مسائل خود را مطرح کردند و از امام خواستند که فعالیتهای سیاسی خویش را علیه ایران
محدود کند. امام خیلی تند و شدید با آنها برخورد کرد که آن طرف خیلی تغییر کرد و
خود را باخت و از آمدن خود سخت پشیمان شد.

امام در پاسخ او گفته
بود:«من وظیفه‌ام این است که مبارزه را ادامه بدهم و سکوت هیچ مفهومی ندارد.
خمینی، خمینی است هرجا که برود» آن مسئول عراقی تهدید کرده بود که چه می‌کنیم و چه
می‌کنیم! و امام هم در پاسخ فرموده بود:«من از اینجا می‌روم».

محاصره بیت امام

خلاصه چند روزی از آن
ماجرا گذشته بود، که محاصره بیت امام از سوی ماموران عراقی آغاز شد. یک روز صبح
بود که ‌خواستیم خدمت امام مشرف شویم، دیدیم مأموران امنیتی، بیت را محاصره کرده‌اند
و می‌گویند: فقط شخص امام و فرزندشان احمد آقا و یک نفراز آشنایان حق دارند تردد و
رفت و آمد کنند و دیگری حق ندارد.خلاصه آن روز نه ما را گذاشتند وارد منزل امام
شویم و نه حتی آن مؤمنی که چای درست می‌کرد.

امام هم از منزل بیرون
نیامدند و به عنوان اعتراض حتی به مسجد برای نماز هم نرفتند. ما خیلی مضطرب بودیم.
تماس‌ها با این طرف و آن طرف گرفته شد، به تهران گزارش شد. یک حالت اضطراب در
تهران و قم و سایر شهرستانها به وجود آمد.

به تهران گزارش کنید

آنها وقتی دیدند، مقاومت
خیلی نتیجه خوبی ندارد و ممکن است مسائل به ضرر آنها تمام شود، فردای آن روز،
محدودیت‌ها را کمتر کردند یعنی اجازه دادند عده‌ای از نزدیکان امام رفت‌وآمد داشته
باشند ولی به زوار و مراجعین اجازه ورود به بیت را نمی‌دانند. درهر صورت آن روز و
تا چند روز بعد از آن، امام از منزل بیرون نیامدند و حتی به حرم که مقیّد بودند هر
شب برای زیارت مشرف شوند، آن چند شب به حرم هم مشرف نشدند.

کم کم، مسئله عادی‌تر شد
ولی اگر کسی نامه یا رساله یا هرچیز دیگری از منزل امام می‌خواست بیرون بیاورد، می‌گرفتند
و ممانعت می‌کردند، و از آن طرف مأمورین امنیتی حول و حوش ما پرسه می‌زدند و هرجا
می‌خواستیم برویم، از دید مأمورین پنهان نبودیم.

امام همواره می‌فرمودند:«گزارش‌ها
را به تهران رد کنید، و عین حقیقت را بگوئید، نه چیزی بر آن بیفزائید و نه چیزی از
آن کم کنید، من میل دارم مردم در جریان تمام کارها قرار بگیرند.»

تصمیم بر ترک عراق

چند روز گذشت، ما
فهمیدیم امام عزم جدی برای ترک عراق ومسافرت را دارند. امام نظرشان این بود که حتی‌الامکان
به کشورهای اسلامی مسافرت کنند واصلاً مایل نبودند به کشورهای غربی بروند. ما هم
در جلسه مشورتی که با دوستان داشتیم، نظرمان این بود که امام به سوریه بروند زیرا
از هر نظر مناسبتر از جای دیگری بود. حرم حضرت زینب «ع» در آنجا بود و مسلمانان
توجه خاصی به آنجا داشتند و هم بنظر می‌رسید، راحت‌تر از جائی دیگر، امام می‌توانند
به فعالیتهای خود ادامه دهند. ولی چون سوریه روابط خوبی با عراق نداشت، ما نمی‌توانستیم
مستقیماً به عراقی‌ها بگوئیم که امام به سوریه می‌روند، لذا لازم بود از راهی
دیگر، به سوریه بروند.

و تصمیم بر این شد که
امام ابتداءً به کویت بروند زیرا در آنجا علاوه بر وجود بسیاری از شیعیان، نماینده
حضرت امام، جناب حجة السلام و المسلمین حاج سید عباس مهری که در انقلاب خدمات
برجسته‌ای داشتند، در کویت بودند و بدون شک می‌توانستند وسایل مسافرت امام را به
نحو احسن مهیا کنند، و احتمال می‌دادیم مشکلات این کشور کوچک کمتر از جای دیگری
باشد.

ویزای کویت

برادرمان جناب حجة
السلام حاج احمد آقا این تصمیم را به امام ابلاغ کردند و امام هم موافقت نمودند.
آن وقت مسئله ویزا پیش آمد که می‌دانستیم دولت کویت برای دادن ویزا سختگیری می‌کند
و اگر بدانند که امام می‌خواهند بیایند شاید مشکل‌تراشی هم بکنند. ولی به هرحال
اسامی امام و همراهان را – همانگونه که در گذرنامه‌ها بود – به برادرمان آقای سید
احمد مهری دادیم و ایشان هم بلافاصله ویزا گرفتند.

ویزای کویت آماده شده
بود و تنها خروجی از عراق می‌خواستیم بگیریم. اولین‌بار که به مقامات عراقی مراجعه
شده‌بود، ممانعت کرده بودند و خروجی نداده بودند ولی پس از چند روز مسئولشان
موافقت کرد و گذرنامه‌ها را مهر خروج زدند. باز برای رفتن به کویت بحثهایی شد که
از راه هوائی بروند یا از راه زمینی، و در نتیجه تصمیم بر این شد که از راه مرز
زمینی وارد کویت شوند.

مسئله وسیله نقلیه پیش
آمد، از طرفی امام خودشان هیچ وسیلۀ نقلیه‌ای نداشتند واز طرفی دیگر نمی‌خواستیم
مردم باخبر شوند که خدای نخواسته یک کارشکنی یا ممانعتی پیش آید. بازهم به منزل
حاج آقا مهری در کویت تلفن زدیم و بنا شد دو نفر از فرزندان ایشان (سید احمد و سید
محمدرضا) با اتومبیل به نجف بیایند و بلافاصله به سوی مرز کویت حرکت کنیم.

آغاز حرکت از نجف

اول صبح که پس از خواندن
نماز و در حالی‌که هوا هنوز تاریک بود و مردم از خواب برنخاسته بودند، امام با
همراهان به سوی کویت حرکت کنند. از این مسافرت به جز یاران بسیار نزدیک امام که
عددشان از 15 نفر تجاوز نمی‌کرد، کسی اطلاع نداشت و هجرت به صورت محرمانه و غریب‌وار
آغاز شد. بنابراین شد که ما همراه امام تا مرز برویم و از آنجا فقط امام و
فرزندشان حاج احمدآقا و یکی دو نفر که ویزا داشتند امام را همراهی کنند، در کویت
هم بجز آقای مهری و فرزندانشان هیچ‌کس از جریان هجرت مطلع نبود.

مأموران امنیتی عراق

شب هجرت، برادران به
مقامات عراقی اطلاع داده بودند که امام فردا هجرت می‌کنند. آنها از اول وحشت کردند
ولی بعد که فهمیدند امام بی‌سروصدا و مخفیانه مسافرت می‌کنند، اهمیت ندادند. چند
اتومبیل محدود که همراهان امام را تشکیل می‌داد به صورت پراکنده و متفرق به راه
افتادند تا اینکه قطار ماشین‌ها جلب توجه نکند.

از دروازه نجف که بیرون
آمدیم متوجه شدیم یک اتومبیل که حامل ماموران امنیتی عراق است، از پشت سر ما به
حرکت درآمده است ودرست وارد هر شهری در بین راه می‌شدیم، ملاحظه می‌کردیم که یک
اتومبیل با چند مامور منتظر ما است و آن ماموران قبلی برمی‌گشتند و ما را به همکارانشان
می‌سپردند!

در اثناء مسیر به یک
قهوه‌خانه قدیمی متروک برخورد کردیم که می‌شد در سایه‌اش صبحانه بخوریم. و چون
آنجا دور از دید مردم بود، همان مکان را انتخاب کردیم و در کنار سایه دیوارش دو
پتو انداختیم. امام هم پیاده شدند. صبحانه‌مان عبارت بود از نان و پنیر و انگور که
امام هم مقداری نان و انگور تناول کردند. نیم ساعتی در آنجا کنار امام نشسته بودیم
و صحبت می‌کردیم. همانجا بود که امام رفتند وضو بگیرند و من هم یک عکس تاریخی از
امام گرفتم که بعداً در مجله پاسدار اسلام به چاپ رسید.

رسیدن به مرز عراق و
کویت

به هرحال به مسیر خود
ادامه دادیم تا اینکه به مرز عراق رسیدیم. برادرها رفتند گذرنامه‌ها را مهر خروج
بزنند. در همان حال امام می‌خواستند نماز بخوانند، در دفتر مدیر گمرک نشسته بودیم،
ناگهان چشم امام به عکس بزرگی از صدام افتاد که نصب کرده بودند. فوراً آمدند بیرون
و گفتند: جای دیگری برای نماز خواندن برویم. در همان حوالی ساختمانی دیدیم که
نوساز بود و برای استراحت مسافرین قرار داده بودند، به آنجا رفتیم و پشت سر امام
نماز جماعت خواندیم.

لحظه وداع

پس از آن بنا شد برادران
از امام جدا شوند و امام و چند نفر همراه با برادرانی که از کویت آمده بودند، به
سوی کویت بروند. لحظه عجیبی بود. در حالی که نگران بودیم و آینده برای ما غیر
معلوم بود، و از طرفی حالت خستگی در چهرۀ مقدس امام نمایان بود واز همه مهمتر که
می‌دیدیدم از مراد و امام خویش داریم جدا می‌شویم، خیلی لحظه حساس و دردناکی بود،
همه بی‌اختیار گریه کردیم و حالمان منقلب شده بود و بیش از همه ناراحت حوادث مبهمی
بودیم که برای امام پیش خواهد آمد.

حالت فراق و وداع با
امام، از سخت‌ترین و ناراحت کننده‌ترین حالتها برای همه ما بود. خیلی مضطرب و
نگران بودیم، گاهی دست امام را می‌بوسیدیم، گاهی عبای امام را می‌بوسیدیم و همچنان
به سیمای مصمم و نورانی امام می‌نگریستیم و اشکهای وداع از چشمانمان سرازیر می‌شد.

امام چند کلمه‌ای سخن
گفتند و ما را نصیحت کردند و فرمودند:«من تکلیفم را تشخیص داده‌ام و هر کجا باشم
انجام وظیفه خواهم کرد، هرچه پیش آمد برای من اهمیت ندارد من هرگز دست از تکلیفم
بر نمی‌دارم. شما هم مواظب باشید، به تکلیفتان عمل کنید و مسائل را خوب مراعات
نمائید».

آنگاه با امام خداحافظی
کردیم. و اتومبیل امام روانه کویت شد.

بازگشت به بصره

امام که به مرز کویت
رسیده بودند، گویا قبلاً به آنها گزارش شده بود، لذا به هیچ‌وجه اجازه ورود به
امام و همراهان را نداده بودند و با یک جلسه فوری که هیئت دولتشان تشکیل داده بود،
حتی موافقت نکردند، امام تا فرودگاه بروند و از آنجا به جائی دیگر مسافرت کنند. در
هر صورت امام ناچار شدند به بصره برگردند و شب را همراه با حاج احمدآقا و برادرمان
جناب آقای فردوسی در هتل بمانند. من و یکی از دوستان هم به نجف رفتیم تا اوضاع را
بررسی کنیم و ببینیم چه خبر است.

دولت عراق خیلی مایل بود
امام به نجف برگردند تا همچنان تحت محاصره قرار بگیرند ولی امام به هیچ‌وجه حاضر
به بازگشت نبود. مسئله رفتن به سوریه هم منتفی شده بود. و لذا پس از بررسی تمام
جوانب، مناسب دیدند که به فرانسه بروند زیرا در آنجا تا ده روز، اجازه توریستی به
مسافرین می‌دهند وانگهی مجال تبلیغات و مصاحبه زیاد است.

یک شب در بغداد

در هر صورت یک شب دیگر
امام در بغداد ماندند، چون بنا بود فردا صبح (روز جمعه، ساعت نه) به پاریس پرواز
کند. اکنون ظهر روز پنجشنبه است و در خدمت امام نشسته‌ایم همه ناراحت و نگران
اوضاع و حوادث آینده‌ایم ولی امام خیلی آرام و مصمم بود، کانّه هیچ خبری نشده است
و تازه ما را هم دلداری می‌دادند. از تهران هم گزارش دادند که مردم خیلی سراسیمه و
ناراحت شده‌اند و تظاهرات و راهپیمائی‌های زیادی انجام پذیرفته و همه نگران اوضاع‌اند.

شرمنده مردم هستم:

این جمله را از امام
یادم نرفته است که در آن حالت گرفتاری و تحیر که برای همه ما پیش آمده بود و اصلاً
آینده معلوم نبود، چنین فرمودند: من شرمنده و مدیون مردم هستم. من در مقابل این
مردم احساس حقارت می‌کنم، آنها برای ما خود را به زحمت می‌اندازند و ما با کمال
راحتی در اینجا نشسته‌ایم» راستی چقدر عجیب بود، کسی در آن حال، آواره از وطن، از
این طرف و آن طرف بی‌آنکه تکلیفش مشخص شود، رانده می‌شد، از مرز به فرودگاه، از
بصره به بغداد و از بغداد هم معلوم نیست به کجا برود و چه حوادثی برای او رخ دهد،
با این حال خود را در کمال راحتی می‌پندارد و نگران است که مردم اینقدر خود را
برای خاطر او به زحمت می‌اندازند. به خدا این بزرگواری را در کسی جز امام خمینی
سراغ نداریم.

مشرف شدن به حرم کاظمین

در هر صورت آن روز که
امام در بغداد ماندند، به هتل السلام در خیابان «سعدون» رفتند و این بار چندین
ماشین از ماموران امنیتی امام را همراهی می‌کرد زیرا مردم کم و بیش از ماجرای رفتن
امام مطلع شده بودند. به هتل که رسیدیم، برادران رفتند که کلید اتاقهایی که بنا
بود کرایه کنیم، بیاورند، در این حال دیدم امام به این طرف و آن طرف نگاه می‌کنند،
معلوم شد به قدری خسته شده‌اند که نمی‌توانند بایستند، لذا یک مبلی در کنار سالن
بود، امام روی آن مبل استراحت کردند. خستگی مفرط امام خیلی مرا مضطرب و ناراحت
کرده بود، بالاخره کلید آوردند و با امام وارد اتاق شدیم.

غروب آن روز (شب جمعه)
امام گفتند: من می‌خواهم به حرف مشرف شوم، دوستان هم گفتند: ما با شما میائیم.
بعداً که امام دیدند همه ما داریم می‌رویم، نگاهی به من کردند و گفتند: شما اینجا
بمانید و نگاهی به آن ساکی که مدارک و اثاث شخصی ایشان در آن بود، انداختند. من
متوجه شدم و لذا در منزل ماندم. بعداً برادران تعریف کردند که عرب‌ها امام را
شناخته‌اند و در حرم کاظمین «ع» صحنه عظیمی به وجود آمده بود و همه گرداگرد وجود
حضرتش جمع شده بودند و اما من که در هتل مانده بودم، اتاقها را قفل کردم و کلید را
با خود برداشتم و روی یکی از صندلی‌ها که دم در اتاق بود استراحت کردم، و چون خیلی
خسته بودم خوابم گرفته بود.

امام و همراهان پس از
اینکه به هتل برگشتند، وقتی دیده بودند، من خواب رفته‌ام به همراهان اجازه نمی‌دادند
که مرا بیدار کنند ولی در هر صورت پس از مدتی، صدائی شنیده شد و من از خواب بیدار
شدم، ناگهان دیدم امام کنار من ایستاده‌اند. فوراً بلند شدم و در را باز کردم و با
امام وارد شدیم. از اول امام عبایشان را پهن کردند روی زمین و دو رکعت نماز
خواندند، آن وقت عرض کردیم: شام چه میل دارید؟ فرمود: یک پیاله ماست با مقداری نان
خشک. امام شام مختصری خوردند، سپس شروع کردند به خواندن قرآن.

سفر به پاریس

شب را خوابیدیم، اول صبح
که بیدار شدیم، با برادرمان مرحوم آقای املائی ایستاده بودیم، دیدیم امام کنار در
ایستاده‌اند فوراً مرحوم آقای املائی رفت دوربین بیاورد که یک عکس جالبی از امام
بگیریم ولی در این فرصت امام برگشتند به اتاق.

ساعت هشت بود که کم کم
به طرف فرودگاه راه افتادیم من خواستم با امام باشم ولی یک کاری به من محول شد، لذا
من ماندم و برادرانمان آقای حاج احمدآقا و آقای فردوسی و آقای دعائی و مرحوم آقای
املائی با امام مسافرت کردند. و همین مسافرت تاریخی بود که سرنوشت انقلاب را چقدر
زود تعیین کرد.

 

/

مصاحبه با حجه السلام و المسلمین کروبی

حجة‌الاسلام و المسلمین
کرّوبی

مصاحبه با نماینده امام
و سرپرست حجاج ایرانی

*با تشکر فراوان از
جنابعالی که با داشتن کار زیاد وقت گرانبهای خود را در اختیار امت پاسدار اسلام
قرار دادید، در نخستین سؤال، استدعا داریم مقایسه‌ای بفرمائید بین برنامه‌های حج
امسال و سالهای گذشته و ضعفها یا پیشرفتهائی که در این زمینه داشته‌اید؟

در بعضی مصاحبه‌ها یا
نماز جمعه یا گفتگوهائی که شده، به صورت پراکنده گزارشهایی از حج امسال به عرض
ملّت عزیزمان رساندیم و در این مصاحبه فکر می‌کنم بهتر است به صورت دسته‌بندی شده،
با ذکر مقدمه‌ای کوتاه، مطالب و نکات جدید را به عرض خوانندگان عزیز برسانیم،
بویژه اینکه مجله پاسدار اسلام، نقش جالب توجه و شایان تقدیری در درج و نشر کلیه
مسائل اسلامی و علمی و خصوصاً مسئله حج داشته و در این مورد الگو و نمونه باید
قرار بگیرد.

ابعاد مختلف برنامه‌های
حج

برنامه های حج را می‌توان
در سه بعد خلاصه کرد که من معتقدم در هر سه بعد وضع ما کاملاً پیشرفت کرده و رو به
تکامل بوده است.

1- بعد اداری و خدماتی:

در این بعد خدماتی و
رفاهی، که خدمات مادی به زائران بیت الله مطرح است، گرچه شرح و فصل این بحث را
باید به مسئولین مربوطه واگذار کرد ولی با توجه به اینکه اینجانب عهده‌دار سرپرستی
امور حجاج بوده‌ام و همواره مدافع اوضاع و احوال آنها هستم، لذا بجا است مقایسه ای
– در این مورد- بین سال 62 و سال گذشته (64) و سال جاری بنمایم.

کلاً از نظر رفاهی، نظم
و انضباط، کیفیت کار نیروهائی که سازمان حج در اختیار داشت، در رابطه با تدارکات و
توزیع و مسکن و سایر کارها، امسال قابل مقایسه با سالهای گذشته نبود و یا حداقل با
سال قبل که من رسماً بودم، خیلی اوضاع بهتر بود و در برخی از این خدمات حتی یک
مورد نارضایتی و شکایت نداشتیم در حالی که سال گذشته که با آقای امام جمارانی وارد
شدیم، از همان لحظه اول، شکایتها و گله‌ها (چه بحق و چه بناحق) شروع شد و در برخی
از موارد مشکلاتی در رابطه با مسکن داشتیم که قابل تحمل نبود.

این نکته را هم باید
اضافه کنم که گرچه امسال بیش از 150 هزار حاجی داشتیم، گذشته از اداره و نظمی که
حکمفرما بود، در حدود پنجاه، شصت میلیون دلار صرفه‌جوئی شده یعنی کمتر از سال
گذشته هزینه داشته‌ایم. خلاصه مسائل بقدری منظم و پیشرفته بود که مورد غبطه سایر
کشورها قرار گرفته بود تا آنجا که با مسئولین مربوطه، مصاحبه و گفتگو کرده بودند
که شما چگونه برنامه‌ریزی کرده‌اید که اینچنین اوضاعتان خوب و آبرومندانه است.
خوانندگان عزیز توجه دارند که مسئله بسیار مهم و با ارزش است که کشوری که در حال
جنگ و محاصره اقتصادی است و بیشترین تعداد زائرین را به خود اختصاص داده یعنی 4/1
کل حجّاجی که وارد عربستان شده‌اند – با آن که جمعیت ایران حدود 25/1 کل جمعیت
مسلمانان جهان است – و مع ذلک به بهترین وجه آنها را اداره می‌کند.

یکی دیگر از نقاط قوت حج
امسال این بود که نیروهائی که تجربه کافی یا اخلاص کافی نداشتند بکار گرفته نشدند
و بجای آنها نیروهای خوب و فعّال در اختیار گرفتند و از آنها بنحو احسن استفاده
شد. البته این بدان معنی نیست که مدیریت‌های قبلی بد بوده بلکه ما ضمن تشکر و
سپاسگزاری از تمام مدیریتهائی که قبلاً بوده‌اند، می‌خواهیم این را ثابت کنیم که
حرکت حج در تمام زمینه‌ها و همه ابعادش تکامل و رشد یافته و اگر عمری بود و سال آینده
در این مورد خواستیم اظهارنظر کنیم بدون شک خواهیم گفت: امسال ازسال گذشته بهتر
بود. و چون باز هم ضعف‌ها و نقص‌هائی داشته‌ایم لذا هم خود تلاش می‌کنیم و هم
انتظار داریم مسئولین مربوطه آن ضعفها را تا حد امکان برطرف کنند و طبعاً در طول
سال جلساتی در این زمینه خواهیم داشت و هر سال هم اعلام می‌کنیم که افراد برای
بهتر شدن کار، هر نظر و پیشنهادی دارند، ارائه کنند تا آنها که قابل اجرا و مفید
است، مورد استفاده قرار گیرد.

*راجع به صرفه‌جوئی که فرمودید،
آیا مشخص است که بیشتر در چه مواردی بوده است؟

موارد صرفه‌جوئی

صرفه جوئی بیشتر در مورد
امتیازاتی بوده است که برای خود گردانندگان حج منظور می‌شده است. مثلاً کل پرسنلی
که به حجاج خدمت می‌کنند اعمّ از روحانی، ناظر، پرسنل ستادها و سایر خدمات و اعضای
بعثه هر ساله به عنوان پول قربانی، مبلغ 400 ريال به هر یک از آنان داده می‌شد و
این یک امتیازی بود که با سایر حجاج داشتند و امسال این امتیاز به هیچ یک از خدمه
و اعضاء بعثه داده نشد و بنا شد در مقابل زحمتهائی که می‌کشند، کمکی با ریال
ایرانی در اینجا به آنان پرداخت شود.

یکی دیگر صرفه‌جوئی در
عدد ناظرین است که پارسال 1200 نفر بودند و امسال به نصف تقلیل یافتند و همچنین در
مواد غذائی تا اندازه‌ای صرفه‌جوئی شد. برخی از اشیاء برای سازمان حج نیز، امسال
خریده نشد ولی آن‌چه مستقیماً در ارتباط با مردم بود، هیچ کم و کاستی در آن داده
نشد و شکایتی هم در این مورد نداشتیم.

نکته دیگری که در رابطه
با صرفه‌جوئی وجود دارد، تقلیل پرسنل سازمان حج است که سازمان پس از بررسی، بار
کارکنانش را سنگین‌تر کرد و بخشی از پرسنل را کم کرد و این در صرفه‌جوئی خیلی مؤثر
بود.

خرید یا کرایه وسائل
نقلیه

*در رابطه با صرفه‌جوئی،
بجای آن هزینه هنگفتی که به کشور عربستان پرداخت می‌شود بابت کرایه وسائل حمل و
نقل در طول ایام حج پیشنهاد می‌شود خودمان در آنجا سرمایه‌گذاری کنیم و وسائل
نقلیه را بخریم و یا هم اگر حاضر شوند با آنها شریک شویم و از این راه بتوانیم بعد
از دو سه سال ده‌ها میلیون ریال سعودی که اکنون بابت کرایه پرداخت می‌کنیم را
منتفی یا به حداقل برسانیم.

نکته خوبی است و بد نیست
با مقامات اجرائی مطرح شود و مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

*در همین رابطه که عرض
شد، اگر در آنجا سرمایه‌گذاری کنیم و وسائل نقلیه خریداری نمائیم، می‌توانیم در
طول حدود 11 ماه غیر از ایام حج نیز از آنها استفاده کنیم. نکته دیگری در زمینه
صرفه‌جوئی هست و گاهی از ناحیه خود حجاج نیز تا اندازه‌ای عمل شود.

پس با توجه به وضع بیشتر
مردم در داخل کشور که احیاناً در مشقت و عسرت به سر می‌برند و با توجه به اینکه
حج، سفری الی‌الله و معنوی است نه سفری سیاحتی که انسان بخواهد از نظر تغذیه اینقدر
بخودش برسد، بنظر می‌رسد که حتی در همان جهت نیز امکان صرفه‌جوئی هست و یا لااقل
اگر بخشی از این امکانات و پولهائی که صرف تغذیه حجاج می‌شود – آن هم به نحوی که
معمول است – با همکاری و مساعدت خود مردم تحت شرایطی منظم و برنامه‌ریزی شده، در
اختیار مردم فقیر و مستمندی که از سایر کشورهای دوردست می‌آیند، قرار بگیرد مانند
یک اطعام و میهمانی که در صورت صرفه‌جوئی در یک وعده غذای معمولی، می‌توان بیش از
صد هزار زائر فقیر را دعوت کرد، آن هم در حالی که گفته می‌شود بسیاری از آنها کنار
خیابان‌ها و در بدترین شرایط، زندگی می‌کنند، که قطعا چنین کاری تاثیر بسزائی در
پیشبرد اهداف مقدس انقلاب و جذب نیروهای مفید از سایر کشورها خواهد داشت.

این مطالب که فرمودید مد
نظر بوده است. در رابطه با صرفه‌جوئی حجاج از نظر تغذیه، آنهایی که دست اندرکار
هستند اعلام کرده‌اند که چنین صرفه‌جوئی‌هائی چندان امکان‌پذیر نیست زیرا اگر
بخواهیم در آنجا غذای ساده‌ای نیز تهیه کنیم، از نظر هزینه در همین حدودها خواهد
بود، مضافاً بر اینکه بعضی از انواع غذاها ضروری و لازم است تا زائران بتوانند در
آن هوای گرم، هم تحمل آب و هوای آنجا را بکنند و هم توان انجام مناسک حج داشته
باشند.

در رابطه با اطعام
دیگران، نکته قابل توجهی است. البته یک بخش که مربوط می‌شود به «سقایة الحاج» و آب‌رسانی
در مسیرها، ‌درباره آن صحبت شده و مردم هم آمادگی دارند و ان شاءالله عملی خواهد
شد.

2- بعد عبادی و معنوی
حج:

یک بعد دیگر، بعد عبادی
حج و انجام فرائض و مناسک است که حجاج بتوانند اعمال و مناسک خود را صحیح و درست
انجام دهند. اتفاقاً حضرت امام دامه ظله نوعاً در اعلامیه‌هایشان به این مطلب
عنایت زیادی داشته‌اند و در همین اعلامیه اخیر نیز به روحانیون و زائران توصیه
اکید کرده‌اند که روحانیون دقت زیادی به عمل آوردند و حجاج کوشش کنند فرائض را خوب
فرا گرفته و به نحو احسن انجام دهند.

در این جهت یقیناً
امسال، از سالهای قبل موفقتر بوده‌ایم. و از سؤالهائی که مرتّب مطرح می‌شد چه قبل
از اعمال و چه در اثنای آن و چه بعد از آن، چنین بدست می‌آید که نقطه قوت زیاد
بوده است. در هر صورت با تلاشی که روحانیون متعهد داشتند و کتابهائی که قبلاً تهیه
شده بود و بحثهائی که پیش از شروع حج در ایران – بخصوص در رادیو داشتیم – و با
حضور مستمر شورای استفتا در تمام مراحل و مواقف حج، موفقیت زیاد بود و ضعف کم.

نظم و آرامش در بقیع

در اینجا نکته‌ای را در
رابطه با وحدت به روحانیون محترم تذکر می‌دهم: روحانیون باید توجیه کنند مردم را
که در نمازهای جماعت و جمعه در کنار مسلمانان شرکت کنند. به قبرستانها یا بازار
برای خرید به ویژه در ساعتهای مخصوص فرائض یومیه، هجوم نکنند.

و باز اضافه کنم: یکی از
ناراحتیهایی که دوستان داشتند، مسئله قبرستان بقیع بود که می‌گفتند: اگر باز شود،
مشکله‌ای خواهیم داشت در رابطه با کنترل و مهار کردن مردم. و ممکن است مثلاً
کارهای مخلی از برخی سربزند در نماز خواندن، خاک برداشتن، دخیل بستن و …و حرکات دیگری
که خیلی مطلوب نیست. اما با جلسه‌هایی که گرفته شد و با روحانیون صحبت شد و
اطلاعیه‌ای که داده شد، اصلاً منظم و مرتب بودن مردم، فوق انتظار بود. چقدر با نظم
و ترتیب می‌آمدند و با آرامش زیارت می‌خواندند، عزاداری می‌کردند، گریه می‌نمودند
و دسته‌دسته خارج می‌شدند و راه را برای دیگران باز می‌کردند بدون اینکه کوچکترین
عمل غیرمطلوب از آنان سربزند.

این نکته را هم باید
اضافه کنم و مردم هم توجه دارند که هر سال افراد جدیدی به حج می‌آیند که در حقیقت
روی آنها چندان کاری نشده است اما بحمدالله در اثر آن سعه‌صدر و بینش و دوراندیشی
و روح اطاعت از فرمان امام که در مردم ما وجود دارد، می‌بینیم با یک اطلاعیه
کاملاً به وظایفشان آشنا شده و عمل می‌کنند.

3- بعد سیاسی اجتماعی
حج:

مسئله سوم، بُعد سیاسی
اجتماعی موسم حج است، آن هم با پیشگامی جمهوری اسلامی و حرکتی که امام عزیزمان در
این زمینه شروع کردند، که بحمدالله امسال قابل مقایسه با سالهای گذشته نبود. تجلّی
این بُعد، همان راهپیمائی وحدت و راهپیمائی برائت است که امسال از چند نظر تکامل
یافته‌تر بود: 1- از نظر نظم و انضباط نیروهای خودمان، که تشکیلات و برنامه‌ریزی‌های
نیروهای مؤمن و متعهدمان برای اداره این راهپیمائی‌ها بسیار جالب و شایان تقدیر
بود، حال از دستگاه صوتی گرفته تا آب‌رسانی به جمعیت و تا حضور کاروانها، وسایل
ایاب و ذهاب، آمادگی آمبولانسهای پزشکی که همه فوق‌العاده خوب و آبرومندانه برنامه‌ریزی
شده بود.

2- از نظر شعارها و قاطعیت
مردم و صلابت و رشادتشان در امر راهپیمائی و آمادگیشان که از چند ساعت قبل حضور
یافته بودند مبادا یکوقت راه‌بندان شود و راهشان ندهند.

3- به طور طبیعی پس از
جاافتادن مسئله راهپیمائی، مسئله همکاری مسئولین عربستان سعودی نیز خواه‌ناخواه
بهتر و بیشتر بود. در راهپیمائی مدینه اصلاً مشکلی نداشتیم، حرکت از بعثه آغاز شد
و دقیقاً کمتر از ده دقیقه به مغرب مانده بود که به مسجدالنبی رسیدیم و به صف‌های
جماعت ملحق شدیم و پس از تمام شدن نماز، همه متفرق شدند. در مکه هم حدود 700-800
متر به سمت مسجدالحرام راهپیمائی شد که مغرب فرا رسید و برنامه‌ها به همانجا ختم
گردید. در سالهای گذشته با ایجاد صوت یا قرار دادن ماشین‌های زیادی پشت سر جمعیت،
ایجاد راه‌بندان مصنوعی می‌شد و کارشکنی می‌کردند، اما امسال خوشبختانه چنین نشد و
با آرامش و نظمی که برقرار شد و آن شعارهای مترقّی که می‌دادیم، براستی برای
ملتهای مسلمان اعجاب‌انگیز بود.

شرکت مسلمانان در
راهپیمائی

همانگونه که قبلاً نیز
گفته‌ام، در کشور خودمان هرچند راهپیمائی‌های چند میلیونی داشته باشیم، به اندازه
راهپیمائی‌های مکه و مدینه، در جوامع اسلامی تاثیر ندارد زیرا اولاً کمتر خبر این
راهپیمائی‌ها به گوش مردم جهان می‌رسد وانگهی اگر هم برسد، شک می‌کنند که آیا این
واقعیت دارد یا نه؟ اما وقتی راهپیمائی‌های مکه و مدینه را می‌بینند و ملاحظه‌ می‌کنند
که تمام زائران ایرانی در آن شرکت می‌جویند، کاملاً مطمئن می‌شوند که وقتی گفته می‌شود:
در تهران راهپیمائی چند میلیونی داشته‌ایم، صحت دارد و برای مردم انقلابی ایران،
معمولی و متعارف است.

در راهپیمائی‌ها مسئله‌ای
که امسال بسیار جالب و چشمگیر بود، و اگر ان‌شاءالله همینگونه پیش برویم، افق خیلی
روشن است، حضور سایر مسلمانان می‌باشد. من نمی‌خواهم ادعا کنم حضور سایر مسلمانها
خیلی زیاد بود اما می‌خواهم بگویم، نسبت به سال گذشته،دقیقاً چهار الی پنچ برابر
بود. از کشورهای خلیج بقدری استقبال مردم زیاد بود که دسته‌ای و گروهی می‌آمدند
مثلاً می‌دیدید یک‌جا 500 نفر می‌آمدند و شرکت می‌کردند.

مسئله دیگر اینکه برخی
از مردم که احتیاط می‌کردند و می‌ترسیدند که گرفتار شوند، در کنار خیابان‌ها، روی
کوه‌ها و تپه‌های اطراف، در داخل ساختمان‌ها و از پشت‌بامها برای تماشای راهپیمائی
و ابراز احساسات، صف کشیده بودند. و با روی خوش نشان دادن، کف زدن، تبسم کردن و با
دست حرکت دادن، ابراز احساسات می‌کردند و تمایل خود را به انقلاب اعلام می‌نمودند.

افراد فکر نکنند که ما
مبالغه می‌کنیم و یا دلمان با خیال خوش است که بعضی‌ها برای ما دست تکان می‌دادند
یا تبسم می‌کردند یا می‌خواهیم از این یک نتیجه‌گیری مخصوصی بکنیم! کار جالبی که
امسال شد این بود که برای سنجش و مقایسه مخالفین و موافقین، گروهی را که به
زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسه، اردو و… آشنائی داشتند، آنها را نه در درون
تظاهرات و نه در درون کاروانها که در بین جمعیت‌های کنار خیابانها پخش کردیم تا بی‌طرفانه
از مردم سؤال کنند و نظر آنها را نسبت به راهپیمائی جویا شوند. در نتیجه معلوم شد
قریب 70% مردم اظهار علاقه و توافق نشان می‌دادند و حدود 30% اظهار مخالفت، بی‌میلی
یا بی‌تفاوتی به راهپیمائی می‌نمودند.

مردم برای اینکه از
برخوردهای مامورین امنیتی کشورهای خودشان یا کشور عربستان در امان باشند و آزادانه
با ما تماس برقرار کنند، روشهای جدیدی را به کار گرفته بودند تا اینکه بدون
شناسائی مأمورین، خود را به بعثه رسانده و از ما اعلامیه و کتاب بگیرند و توزیع
کنند و یا هدایای خود را از قبیل طلا و جواهرات برای جبهه تحویل دهند.

جهت دیگری که ملاحظه می‌شد
روی‌آوردن بیشتر مردم آن دیار به سوی انقلاب بود مثلاً در سالهای گذشته، گذشته از
اینکه دولت عربستان با راهپیمائی مخالفت می‌کرد، مردم نیز بیشتر مخالف بودند و
برای آن توجیهی نداشتند. اما امسال مکرر در گزارشها داشتیم که همین رانندگان
تاکسی، هروقت ایرانی‌ها را سوار می‌کردند، گذشته از احترام زیاد به آنان، کرایه
نیز به هیچ‌وجه حاضر نمی‌شدند از ایرانیان بگیرند و با اظهار علاقه و رساندن سلام
به امام، به آنها می‌فهماندند که ما با شما موافقیم.

حرکتهایی که از سوی
دشمنان و دست‌نشاندگان در برخی از کشورها، بر ضدّ این حرکت اسلامی، انجام شده،
مُشعر بر این است که این ایده چقدر جا باز کرده و چقدر دشمنان از آن وحشت دارند.
مکرر در گزارش‌ها می‌خواندیم که حجاج مصری اعتراف می‌کردند که به آنها گفته‌اند:
هرگز با حجاج ایرانی تماس نگیرید!! در بعضی از کشورها، توسط رادیو و تلویزیون
رسماً مردم را توجیه کرده بودند که در ایام حج، در کارهای سیاسی دخالت نکنند و فقط
به مسائل عبادی بپردازند و با حجاج ایرانی تماس نگیرند، همه اینها دلیل توجه زیادی
است که مردم به این حرکت اسلامی دارند و دشمنان از آن سخت به وحشت افتاده‌اند.

در همین رابطه، زائرین
زیادی از سایر کشورها که دیر به مدینه رسیده بودند و در تظاهرات شرکت نکرده بودند،
اظهار تاثر می‌کردند و ما به آنها وعده می‌‌دادیم که ان‌شاءالله در راهپیمائی مکه
که عظیم‌تر است، شرکت کنند.

بنابراین، آن حرکت عظیمی
که امام روی آن تکیه داشت و به تعبیر خودشان «فریادی علیه ستمگران» باید باشد، به
صورت بسیار باشکوهی در حج امسال انجام شد. و البته طبیعی است که هدف امام منحصر به
همین نمی‌شود زیرا هدف و آرزوی امام این است که یک روزی تمام مسلمین در این حرکت
مقدس (راهپیمائی وحدت و راهپیمائی برائت از مشرکین) شرکت کنند و این مقدمه‌ای باشد
برای آزادی قدس و نجات مسلمین از چنگال استثمار و استعمار و قطع شدن دستهای
قدرتهای بزرگ از جهان اسلام و بازگشت مردم به اسلام اصیل و دستیابی به استقلال و
آزادی. واتفاقاً ما راه را خیلی دور نمی‌بینیم و افق را روشن می‌بینیم.

همین استقبال مردم جهان
از این حرکتها در ایام حج، دلیل روشنی افق است. بیش از صدهزار اعلامیه امام به
زبانهای گوناگون ترجمه و چاپ و توزیع شد و خود شاهد بودیم که چقدر مطلوب مسلمین
بود و حتی گاهی مشاهده می‌کردیم افسرها و پلیس‌های عربستان نیز می‌گرفتند و با
جدّیت می‌خواندند و مسلمانان سایر کشورها، عاشقانه مطالعه می‌کردند و جاسازی می‌کردند
که آنها را به کشورهاشان ببرند. و بدون شک غیر از آن افرادی که حضور داشتند، با
بازگشت آنها به کشورهاشان، دیگر آشنایان و دوستانشان را به انقلاب خوش‌بین نموده و
آنها را در جریان کارها قرار خواهند داد.

و همچنین هزاران نفر
آدرسها و شماره تلفن‌های خود را داده بودند که با آنها در تماس و ارتباط باشیم.
برخی با شغلهای گوناگون اعلام آمادگی برای هرگونه همکاری در رابطه با اسلام و
انقلاب اسلامی می‌کردند. و حتی در پخش اعلامیه‌ها، بسیاری از برادران و خواهران
سایر کشورها همکاری کردند. در یکی از موارد دیدیم که دو نفر از برادران خلیجی که
در پخش اعلامیه، فعالیت داشتند، دستگیر شدند ولی فوراً دیگر دوستانشان با تکبیر به
سمت پلیس رفتند و آن دو برادر را نجات دادند.

آری! آن کس که در این
مسائل صاحب‌نظر باشد و مختصر آشنایی با الفبای این قضایا داشته باشد، می‌فهمد که
آینده چقدر درخشان و روشن است و می‌فهمد که پیشرفت انقلاب خیلی سریع است و به پیش
می‌تازد. کافی است که مردم کمی جرأت پیدا کنند و ترسها بریزد و احساس کنند که می‌توانند
کارهای بسیار عظیم و موثری در این رابطه داشته باشند، و از خود صداقت و رشادت نشان
دهند تا اینکه ابهت دشمنان اسلام فرو ریزد و غولی که از استعمارگران درست شده بود،
فروریخته شود.

سمینار حج

در همین رابطه، اشاره‌ای
می‌کنیم به ملاقاتها، گفتگوها، مراوده‌ها و بحث‌ها با اندیشمندان و صاحبنظران و
روحانیون کشورهای عربی و غیر عربی مسلمان که بحمدالله جلسات موثر و جالبی داشتیم.
و سمیناری را که امسال برگزار کردیم، خیلی تکامل‌یافته‌تر و موثرتر از سال گذشته
بود. و خدا می‌داند تأثیر این‌گونه سمینارها چقدر زیاد است، زیرا اگر می‌خواستیم
این سمینار را در ایران برگزار کنیم، هزارها دلار هزینه برمی‌داشت تا چند نفر از
چند کشور دعوت شوند و در آن حضور یابند، ولی آنجا که نخبگان از هر ملتی حضور
داشتند و بی‌آنکه ما سرمایه‌گذاری کنیم در آنجا جمع شده بودند، و بحمدالله
سمینارمان به صورت آبرومندانه‌ای انجام شد و مسائل مختلفی بحث شد که قطعاً در ده‌ها
روزنامه و مجله در سراسر جهان منعکس خواهد شد، معلوم است که با کمترین هزینه،
بالاترین و والاترین بهره‌برداری در برداشت. و من فکر نمی‌کنم برای صدور انقلاب کم‌مایه‌تر
و پرسودتر از این کنگره عظیم جهانی وجود داشته باشد.

ما اگر بسنده کنیم به
استفاده از پیامهای غنی و پرمحتوای امام در موسم حج، و آنها را خوب ارئه دهیم و
بدست مردم برسانیم و مقداری روی آنها کار کنیم، بی‌گمان موفق خواهیم بود. راستی
امام هر پیامی که می‌دهد، انسان خیال می‌کند به آخر خط رسیده و دیگر مطلبی برای
گفتن در سال بعد نمانده است ولی در سال بعد، می‌بیند پیامی دیگر با ایده‌هایی جدید
و والا از امام صادر شد، گرچه هر پیام امام به تنهایی کفایت می‌کند و جامعیت دارد
و درباره‌اش می‌توان گفت: دارای استفاده‌ای جاویدان است که در هر زمان و مکان و
برای همیشه مورد استفاده می‌باشد ولی باز هم با آن قلب نورانی و معنویَّتی که در
این مرد بزرگ هست، ملاحظه می‌کنیم هر ساله مسائل جدیدی در پیامهای معظم له نهفته
است. و اگر ما در سطح جهان روی اعلامیه‌های امام که دارای آنقدر مطالب مهم می‌باشد،
کار کنیم و صاحبنظران و اندیشمندان، هریک به نوبت خود در قسمتهای سیاسی، عرفانی،
اجتماعی، اقتصادی و عبادی آن پیام‌ها و اعلامیه‌ها، کار کنند و تحقیق نمایند و
بتوانیم آنها را به خوبی منعکس کنیم و به جویندگان حق و پویندگان راه خدا ارائه
دهیم، قطعاً استفادۀ خوبی از حج برده‌ایم و دین خود را ادا کرده‌ایم.

باز شدن بقیع

یکی از مسائل جدیدی که
در این سفر داشتیم، بازگشائی درهای بقیع بر روی مسلمانان بود. همه می‌دانیم بقیع
یکی از امکنه بسیار مقدس است و مشتاقان و علاقمندان فراوانی در سراسر جهان اسلام
دارد، که بحمدالله و به برکت خود شهیدان و رهبری امام امت و همکاری که در این جهت
شد، قبرستان بقیع باز شد واثر بسیار مثبت و خوبی داشت و موجب خرسندی و سرور
مسلمانان شد. و بنا شده اشت همه ساله باز شود و زائران در آن مشرف شوند و به زیارت
بپردازند.

ضمناً قرار بر این شد که
از این صورت فعلی درآید و امیدواریم به صورت مطلوبی تعمیر و بازسازی شود، و در این
مورد بحثها و صحبتهایی با مسئولین عربستان داشتیم و توافق شد که در طرح توسعه حرم
گنجانده شود. و به ما گفتند که برنامه‌هایی برای توسعه حرم داریم که در ضمن آن
بازسازی بقیع خواهد بود و نقشه و ماکتی هم داریم که هنوز تکمیل نشده و بنا شد پس
از تکمیل آن را به ما بدهند که نظر خود را ارائه دهیم و آنچه لازم است به آنها
تذکر دهیم. حتی من اعلام کردم که برای بازسازی بقیع، هرگونه کمکی از ما بخواهید
دریغ نخواهیم کرد و ما هرآن آمادگی همکاری چه از طریق دولت و چه از طریق مردم
داریم ولی بنظر می‌آید که از این پیشنهاد چندان استقبال نکنند زیرا می‌خواهند
خودشان کارها را انجام دهند و از جائی هم کمک نگیرند.

آنچه مسلم است اگر بقیع
از این صورت موجود که موجب جریحه‌دار شدن احساسات مسلمین است خارج شود و آنرا
بازسازی کنند، اثر مثبت بیشتری خواهد داشت و در نزدیک کردن مسلمان‌ها به همدیگر
خیلی موثر خواهد بود و نباید مسئولین عربستان اعتنا کنند به چهار تا روحانی وهابی
با ایده‌هایی که مخالف است با سایر روحانیون مسلمان و خودشان را اینقدر در تنگنا
قرار ندهند و رعایت نظریات سایر فرق اسلامی هم بنمایند که امیدواریم عملی و اجرا
شود.

با توجه به فشار سیاسی
آمریکا روی عربستان وهمگامي و همکاری آنها با رژیم صهیونیستی عراق، این همراهی و
همکاری نسبی امسال آنها را چه در رابطه با راهپیمایی‌ها و چه در مورد باز شدن
بقیع، چگونه توجیه می‌کنید؟

در مذاکرات و جلساتی که
با آنها داشتیم، همکاری با عراق را منکر می‌شدند ما به صراحت می‌گفتیم که: ما
انقلاب اسلامی کرده‌ایم و خواهان برقراری و حاکمیت اسلام هستیم  و از آن طرف، رژیم عراق رژیمی بعثی است و تابع
میشیل عفلق می‌باشد، پس شما به جای اینکه با ما همکاری داشته باشید و عراق متجاوز
را محکوم کنید، به آنها امکانات، نفت و دلار می‌دهید و کمک می‌کنید، در پاسخ می‌گفتند:
ما به عراق کمکی نمی‌کنیم و اگر هم قبلاً کمکهایی شده است، دیگر تکرار نخواهد شد.

در هر صورت، باز شدن
بقیع، نتیجه قدرت و نیروی انقلاب اسلامی است و از طرفی آنها مایل نیستند با ما
خیلی درگیر شوند و در تحلیل‌هایشان به این نتیجه رسیده‌اند که تحمل راهپیمایی‌ها
بهتر است از مقاومت و درگیر شدن و از آن طرف نمی‌خواهند خیلی روابطشان با ما تیره
شود. البته ما هم میل داریم روابط حسنه‌ای با آنها و تمام مسلمانان داشته باشیم.
بنابراین، قدرت انقلاب اسلامی و حسنه بودن روابط دست بدست هم داده و این امتیاز را
به ما داده‌اند.

*در رابطه با دستگیری
افراد آن کاروان که تمام افراد آن دستگیر شده بودند، نظرتان چیست؟

دستگیری کاروان اصفهان

با اینکه امسال تمام مسائلمان
بحمدالله با آهنگ خوبی پیش می‌رفت ولی این حادثۀ بد

که پیش آمد، ما را خیلی
نگران کرد و آن: دستگیری و گرفتاری یک کاروان بود که جزء آخرین پروازهای اصفهان به
شمار می‌آمد. ما از اول نمی‌دانستیم قضیه چیست و از اصل واقعه اطلاعی نداشتیم و
حدس می‌زدیم که لابد آن افراد، کتاب، اعلامیه 
و یا عکسهای امام داشته‌اند. بعداً بوسیله مسئولین عربستان متوجه شدیم که
در ساکهای تمام افراد کاروان، مواد منفجره جاسازی شده است.

این توطئه چه از سوی
منافقین یا از سوی سایر دشمنان اسلام باشد، هم برای ما و هم برای مسئولین عربستان
سؤال‌انگیز شده بود. در هر صورت، پس از اینکه معلوم شد، زائرین اصلاً بی‌خبر بوده‌اند،
طبیعی است که تحقیقاتی می‌بایست انجام پذیرد. آنها مشغول تحقیقات شدند و به ما
نگفتند به کجا رسیده است و ما هم می‌گفتیم که نتیجه تحقیقتان را به ما هم بدهید تا
ما آن خط را دنبال کنیم و به سرنخ برسیم.

ممکن است برای تیره کردن
روابط ما با شما یا برای اینکه در عربستان ما را از بین ببرند، دست به چنین اقدامی
زده‌اند. در روزهای آخر، آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که احتمالاً می‌خواسته‌اند
مسئولین ایرانی را در عربستان از بین ببرند و امنیت آن دیار مقدسه را برهم بزنند.
این مشکل هم با فضل و عنایت پروردگار و با همکاری مسئولین سعودی و با مذاکراتی که
با مسئولین در ایران داشتیم، و با پیگیری‌هایی که شد، بحمدالله حل شد. به این معنی
که 105 نفر آزاد شدند و چند نفر دیگر برای تحقیقات در آنجا ماندند که امیدواریم
بزودی آنها هم آزاد شوند و ما هم از نتیجه تحقیقات باخبر شویم.

این حادثه خیلی نگران‌
کننده بود و ما  را ناراحت و متأثر کرد و
در حقیقت یک توطئه پیچیده‌ای بود از سوی دشمنان اسلام و جمهوری اسلامی که نمی‌خواهند
ما با مسلمین روابط حسنه داشته باشیم.

*راجع به آینده و برنامه‌هایی
که برای حج ضرورت دارد، اگر تذکراتی دارید، بفرمایید.

برنامه‌های آینده

ما بنا داریم در طول
سال، بیش از سال گذشته، در این رابطه در زمینه‌های مختلف از تهیه کتاب پیرامون
مسائل فقهی حج و دیگر مسائل اجتماعی سیاسی و پزشکی آن فعالیت داشته باشیم. و بنا
داریم پیرامون پیام مهم و سرنوشت‌ساز امام به مناسبت حج امسال، مطلب، تحلیل و
تحقیقات و تفسیرهای زیادی از صاحبنظران و اندیشمندان جمع کنیم و استفاده نمائیم. و
در این رابطه جلساتی هم با دیگران برای برخورداری از نظرات آنها خواهیم داشت ان‌شاءالله.

مسئولیت پاسدار اسلام

یکی از منابعی که باید
در این زمینه کار کنند و توان آن راهم دارند، مجله پاسدار اسلام است، پاسدار اسلام
با موقعیت و چهرۀ خوبی که دارد و آشنائی فراوانی ک با صاحب‌نظران و اندیشمندان و
علما و بزرگان دارد، می‌تواند به خوبی در این مسئله در طول سال مقاله و بحث داشته
باشد.

متاسفانه در جلسات ما
بارها بحث می‌شد که برخی از دوستان می‌گفتند: ما این مسئله مهم را متروک می‌گذاریم
تا نزدیک موسم حج، آن وقت بیادش می‌افتیم. و این خیلی کم است. من فکر می‌کنم که
شما مقالات بسیار خوب و ارزنده‌ای بلکه جالبترين و ارزنده‌ترین مقالات را در این
رابطه دارید ولی اگر اکتفا کنید به همان موسم حج، کافی نیست بلکه باید در طول سال
این بحث ادامه پیدا کند. سفارش و خواهش من هم این است که در طول سال روی این مسئله
عظیم عبادی‌سیاسی کار کنید و ماهانه در مجله مقالاتی در این زمینه منتشر نمائید و
از این موقعیتی که خداوند به شما تفضل و عطا نموده‌ است، به نفع این فریضه الهی
استفاده کنید.

*به مردم چه پیامی
دارید؟

انتظار از مردم

از مردم محترممان انتظار
داریم که نتیجه کارها و تحقیقات و تلاشهای صاحبنظران را در مورد حج بررسی کنند،
مطالعه کنند و به کار بندند. حج یک فریضه الهی است و مربوط به کلیه مردم است چه
بخواهند به حج بروند و چه نخواهند بروند. لازمه مسلمانی است که مسلمانان در این
زمینه اطلاعاتی داشته باشد، بخصوص آنها که می‌خواهند به حج مشرف شوند. واقعاً یک
زائر مسلمان باید بداند که این چه سفری است و چه ابعاد گوناگونی دارد و باید در
طول سال تحلیل‌ها، مقالات و تفسیرهایی که در رابطه با این سفر هست، با دقت بخواند
و پیگیری و دنبال نماید. مانند دانش‌آموزی نباشید که شب امتحان می‌خواهد تمام
درسهای سال را بخواند! پس اهتمام ندادن و مطلب را بزرگ نشمردن و شناخت نسبت به حج
نداشتن برای هیچ مسلمانی روا نیست.

و اما آنهایی که فکر می‌کنند
شرایط استطاعت برای آنها میسر نیست، و لزومی ندارد که بخشی از مجله – مثلاً- به حج
اختصاص یابد، به آنها می‌گویم: مسائل حج همانگونه که عرض کردم مخصوص به آنهایی
نیست که به مکه می‌روند بلکه هر انسانی باید مسائل حج را به عنوان یکی از مهمترین
ارکان عبادی‌سیاسی اجتماعی اسلام بداند یا لااقل اطلاعات لازم را در این زمینه
فراگیرد. گذشته از اینکه ما امیدواریم تمام مردم ایران به خصوص مستضعفین، راه رفتن
به خانه خدا، برای آنها میسّر و ممکن شود.

بسیاری از زائران امسال،
در آخرین روزها گله می‌کردند که ما کور آمدیم و کور داریم برمی‌گردیم. چرا ما را
قبل از این روشن نکردید؟ لذا این مسئله برای ما هم قابل اهمیت است که هم کار
بیشتری را ارائه دهیم و هم از مردم بخواهیم که از این مقالات و بحث‌ها که هریک
نتیجه ساعت‌ها بلکه در حقیقت سالها تلاش و زحمت فضلا و دانشمندان است، بیشترین
بهره‌برداری و استفاده را بنمایند و تا در اینجا هستند عظمت مطلب را درک کنند، نه
اینکه وقتی به مکه مشرف شدند تازه احساس کنند مسئولیت چقدر سنگین و مطلب چقدر مهم
است وآنان توشه‌ای اندک برای آن درنظر گرفته‌اند.

من معتقدم وقتی سلسله
مقالاتی در رابطه با حج در مجله پاسدار اسلام درج می‌شود، رادیو و تلویزیون هم
اعلام کنند و مردم را مطلع سازند تا آنها که از این مقالات خبری ندارند نیز حتماً
به آنها دسترسی پیدا کرده و استفاده بنمایند.

 

/

داستان بعثت رسول خدا «ص»

بخش دوّم

حجة‌الاسلام و المسلمین
رسولی محلاتی

داستان بعثت رسول خدا
«ص» و کیفیت آن از نظر روایات اهل سنت

قسمت یازدهم

و اما داستان کیفیت بعثت
آن حضرت را بزرگان اهل سنت مانند بخاری و مسلم و ابن هشام در سیره طبق روایتی که
از عایشه نقل کرده‌اند و آنرا صحیحترین روایت در باب وحی دانسته و روی جملات آن
بحث کرده و بلکه طبق پاره‌ای از مضامین آن فتوی داده‌اند اینگونه است:

«قال البخاری: حدثنا
یحیی بن بُکَیر، حدثنا اللیث، عن عُقَیل، عن ابن شهاب، عن عُروة بن الزیير، عن
عائشة رضی الله عنها أنها قالت:

أول ما بُرِئي به رسول‌الله
صلی الله علیه و سلم من الوحی الرؤیا الصالحة فی النوم، و کان لا یری رؤیا إلا
جاءت مثل فَلَق الصبح.

ثم حُبِّب إلیه الخلاء،
و کان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه- و هو التعبد – اللیالی ذَوات العَدد قبل أن
یَنزع إلی أهله و یتزود لذلک، ثم یرجع إلی خدیجه فیتزود لمثلها.

حتی جاءه الحق و هو في
غار حِرَاء.

فجاءه الملک فقال: أقرا.
فقال: ما أنا بقارئ. قال: فأخذنی فغَطَّنی حتی بلغ منی اَلجهد ثم أرسلنی. فقال:
اقرأ. فقلت: ما أنا بقارئ. قال: فأخذنی فغَطَّنی الثانیه حتی بلغ منی الجهد ثم
أرسلنی. فقال: اقرأ فقلت: ما أنا بقارئ، فأخذنی فغَطَّنی الثالثه حتی بلغ منی
الجهد. ثم أرسلنی. فقال: « ù&tø%$# ÉOó™$$Î/ y7În/u‘ “Ï%©!$# t,n=y{ ÇÊÈ t,n=y{ z`»|¡SM}$# ô`ÏB @,n=tã ÇËÈ ù&tø%$# y7š/u‘ur ãPtø.F{$# ÇÌÈ “Ï%©!$# zO¯=tæ ÉOn=s)ø9$$Î/ ÇÍÈ zO¯=tæ z`»|¡SM}$# $tB óOs9 ÷Ls>÷ètƒ ÇÎÈ »

فرجع بها رسول الله صلی
الله علیه و سلم یَرجُف فؤاده، فدخل علی خدیجة بنت خویلد، فقال، زمَّلونی زملونی.
فزمَّلوه حتی ذهب عنه الروع.

فقال لخدیجه – و أخبرها
الخبر -: لقد خشیتُ علی نفسی.

فقالت خدیجه: کلا؛ و الله
لا یخزیک الله أبدا. إنک لتّصیلُ الرّحم و تَقری الضیف، و تحمل الکَلَّ، و تَکسب
المعدوم، و تعین علی نوائب الحق.

فانطلقت به خدیجه حتی
أتت ورقة بن نوفل بن أسد بن عبدالعُزَّی ابن عم خدیجة. و کان امراءاً قد تنصَّر فی
الجاهلیة، و کان یکتب الکتاب العبرانی، فیکتب من الإنجیل بالعبرانیة ما شاء الله
آن یکتب. و کان شیخاً کبیراً قد عمی.

فقالت له خدیجة: یابن
عم! اسمع من ابن أخیک. فقال له ورقة: یابن أخی ماذا تری؟ فأخبره رسول‌الله صلی
الله علیه و سلم خبرما رأی. فقال له ورقة: هذا الناموس الذی کان ینزل علی موسی، یا
لیتنی فیها جَذَعا، لیتنی أکون حیَّا، إذ یُخرجک قومُک. فقال رسول‌الله صلی الله
علیه و سلم: «أوَ مُخرِجّی هم ؟!» فقال: نعم، لم یأت أحد بمثل ما جئتَ به إلا
عودی، و إن یدرکنی یومک أنصرک نصرا مؤزَّراً.

ثم لم یَنشَب ورقة أن
توفی و فَتَر الوحی»

تا اینجا روایتی است که
بخاری در نخستین باب صحیح خود نقل کرده و این روایت دنباله‌ای هم دارد که بخاری
آنرا در کتاب التعبیر  با همین سند و متن
روایت کرده و دنباله آن چنین است:

«… و فتر الوحی فترة.
حتی حزن رسول‌الله صلی الله علیه و سلم – فیما بلغنا – حزناً غَدا منه مراراً کی
یتردَّی من رؤوس شواهق الجبال. فکلما أوفَی بِذروه جبل لکی یلقی نفسَه تبدّی له
جبریل فقال: یا محمد، إنک رسول‌الله حقاً. فیسکن لذلک جأشه، و تَقرُّ نفسه، فیرجع.
فإذا طالت علیه فترة الوحی غَدَا لمثل ذلک. قال: فإذا أوفی بذروة جبل تبدّی له
جبریل فقال له: مثل ذلک»[1]

ترجمه:

بخاری به سند خود از
عایشه روایت کرده که گوید: نخستین باری که وحی بر رسول خدا«ص» آمد خوابهای راست
بود که خوابی نمی‌دید جز آنکه مانند صبح روشن می‌آمد، سپس به حالت خلوت علاقه‌مند
شد و در غار حرا خلوت گزیده و شبهای معدودی را به عبادت می‌گذراند پیش از آنکه به
نزد خانواده بیاید و برای آن توشه گیرد، سپس به نزد خدیجه بازگشته و برای آن توشه
برمی‌گرفت.

تا وقتی که حق به نزد او
آمد و آن حضرت در غار حرا بود.

پس فرشته نزد آنحضرت
آمده و گفت: بخوان: فرمود: من خواندن ندانم! گوید: پس آن فرشته مرا گرفت و بسختی
فشارم داد بدان حد که طاقتم تمام شد سپس رهایم کرد و گفت: بخوان! من گفتم: خواندن
ندانم، دوباره مرا گرفت و برای بار دوم مرا بسختی فشار داد بحدّی که طاقتم تمام شد
آنگاه رهایم کرد و گفت: بخوان! گفتم: خواندن ندانم، که برای سومین بار مرا گرفت و
بسختی فشارم داد بحدی که طاقتم تمام شد و سپس مرا رها کرده و گفت:

بخوان بنام پروردگارت که
آفرید… (تا بآخر آیات)

پس رسول خدا«ص» بازگشت
در حالی که دلش میلرزید و بهمان حال بنزد خدیجه آمد و گفت: مرا بپوشانید، مرا
بپوشانید! پس آنحضرت را پوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد.

رسول خدا شرح حال خود را
برای خدیجه بیان داشته و فرمود: من بر خویشتن بیمناکم!

خدیجه گفت: هرگز! بخدا
سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد، زیرا تو صله رحم میکنی و مهمان‌نوازی و
سختیها را تحمل می‌کنی و ناداران را دارا می‌کنی و بر پیش‌آمدهای حق کمک می‌کنی!

سپس خدیجه آنحضرت را
برداشته و بنزد ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزی که پسر عموی خدیجه بود آورد، و او
مردی بود که در زمان جاهلیت بدین نصرانیت در آمده بود و کتابهای عبرانی و انجیل را
بمقدار زیادی نوشته و پیرمردی بود که کور شده بود.

خدیجه بدو گفت: عموزاده
از برادرزاده‌ات بشنو! ورقه گفت: عموزاده چه می‌بینی؟ رسول خدا«ص» آنچه را دیده
بود بدو خبر داد، ورقه گفت: این همان ناموسی است که بر موسی نازل میشد و ای کاش من
امروز جوانی بودم ای کاش من در آنروز که قوم تو، تو رابیرون میکنند زنده بودم،
رسول خدا «ص» فرمود: مگر مرا بیرون می‌کنند؟ گفت: آری، هر کس گفتاری مانند تو برای
مردم بیاورد مورد دشمنی قرار میگیرد و آگر آنروز تو را من درک کنم پیوسته تو را
یاری خواهم کرد.

و پس از این جریان بمدت
کمی ورقه از دنیا رفت، و وحی قطع شد…

…چنانچه رسول خدا
بسختی غمگین گردید تا بدانجا که بارها خواست خود را از بالای نوکهای کوهها پرت کند
و هر بار که ببالای کوهی میرفت تا خود را پرت کند جبرئیل در برابر او ظاهر می‌شد و
می‌گفت: ای محمد تو بحق رسول خدا هستی، و همان سبب می‌شد که دلش آرام گیرد، و جانش
استقرار یابد، و چون فترت وحی طول می‌کشید دوباره بهمان فکر می‌افتاد و چون به
بالای کوه می‌رفت جبرئیل در برابر او ظاهر می‌شد و همان سخنان را به او می‌گفت…!

و اینک تحقیقی دربارۀ
سند و متن این حدیث

اما از نظر سند:

همانگونه که شنیدید این
حدیث از زهری از عروة بن زبیر از عایشه نقل شده… و زهری همان کسی است که در
تثبیت حکومت مروانیان و ستمگران نقش داشته و نویسندۀ هشام بن عبدالملک و معلم
فرزندان او بوده… اگر چه گفته‌اند که در آخر عمر توبه کرده و جزء اصحاب امام
چهارم علیه‌السلام در آمده اما آیا این حدیث را قبل از توبه نقل کرده یا بعد از
آن؟ نمی‌دانیم!…

و گذشته از این، ‌سماع
او از عروة بن زبیر نیز به اثبات نرسیده چنانچه ابن حجر در تهذیب التهذیب گفته..[2]

و عروة بن زبیر – برادر
عبدالله بن زبیر و خواهرزادۀ عایشه – نیز همان کسی است که برای تثبیت همان حکومت
غاصبانه و موقت برادرش عبدالله زبیر در مکه و مدینه از انتساب هر دروغ و تهمتی
نسبت به بنی هاشم باک نداشت تا انجا که ابن ابی‌الحدید از استادش اسکافی نقل می‌کند
که عروة بن زبیر از کسانی بود که از معاویه پول می‌گرفت و در مذمت علی علیه‌السلام
حدیث جعل می‌کرد، و سپس از این نمونه حدیثهای جعلی، که بوسیله کیسه‌های پول معاویه
شرف صدور و اجلال نزول فرموده بود! حدیث زیر را – طبق همین سندی که اینجا است –
نقل میکند که زهری از عروة بن زبیر از عایشه نقل کرده که گوید:

«کنت عند رسول‌الله اذ
أقبل العباس و علی، فقال: یا عایشه اَنّ هذین یموتان علی غیر ملّتی، او علی غیر
دینی»![3]

یعنی – من نزد رسول خدا
«ص» بودم که عباس و علی از در آمدند و رسول خدا «ص» فرمود: ای عایشه این دو نفر
بیگانه از کیش من و یا بر غیر دین و آئین من از دنیا بیرون می‌روند و می‌میرند!

و در دشمنی با علی علیه‌السلام
در حدّی بود که هر گاه نام آنحضرت نزد او برده می‌شد آن بزرگوار را دشنام داده و
دستهای خود را بعنوان اظهار تأسف بهم می‌زد و می‌گفت: آیا علی پاسخ آنهمه خون
مسلمانان را که ريخت چه می‌دهد؟[4]

و از اینها هم که بگذریم
عایشه این حدیث را از رسول خدا «ص» و یا دیگری هم نقل نمی‌کند، بلکه بصورت ارسال و
یا بهتر بگوئیم بعنوان یک نظریه و اجتهاد شخصی گفته است زیرا این مطلب از نظر
تاریخی مسلم است که خود عایشه نمی‌تواند بدون واسطه داستان وحی را نقل کند زیرا
عایشه در هنگام بعثت رسول خدا هنوز بدنیا نیامده بود و چهار سال یا پنج سال پس از
بعثت رسول خدا «ص» بدنیا آمده…

و بهمین علّت محدثان اهل
سنت این حدیث را جزء مراسیل صحابه دانسته و گفته‌اند: مراسیل صحابه همگی حجّت
است…[5]

اما این سخن محدثان اهل
سنت نیز در مورد خصوص این حدیث بنا بگفته امام نووی در شرح صحیح مسلم با گفتار یکی
از بزرگان ایشان یعنی سخن امام ابو اسحاق اسفراینی نقض شده و از حجّیت خارج گشته و
این متن گفتار نووی است که گوید:

«و اما مرسل الصحابی
کقول عایشه رضی الله عنها «اول ما بدئ به رسول الله «ص» من الوحی الرؤیا الصالحة…»
قال الامام ابواسحاق الاسفراینی لا یحتجّ به»[6]

و بنظر نگارنده اصل این
مطلب نیز که این حدیث را جزء حدیثهای «مُرسل» بدانیم مورد خدشه و تردید است و
اطلاق حدیث مُرسل بر اینگونه حدیثها باید با نوعی تسامح و مجاز همراه باشد، زیرا
حدیث مرسل – بر طبق اصطلاح اهل درایة – به حدیثی گویند که کسی بدون واسطه آنرا از
رسول خدا «ص» نقل کند، و در اینجا عایشه اساساً آنرا از رسول خدا «ص» نقل نمی‌کند،
بلکه بعنوان یک نظریه وا جتهاد شخصی ذکر کرده…

و بعید نیست اینکار هم
از تصرفات عروة بن زبیر خواهرزادۀ او بوده است که برای بازارگرمی بسود خاله‌اش سند
آخر حدیث را حذف کرده باشد، و بعنوان نظریه او نقل کرده است، چون عروة بن زبیر
عقیده داشته که در روی کرۀ زمین در آنزمان کسی از عایشه دانشمندتر به علوم اسلامی
و علوم دیگر وجود نداشته و این عبارت از عروه بن زبیر مشهور است که گفته است:

«ما رأیت أحداً أعلم
بفقه و لا طبّ و لا بشعر من عایشه»[7]

من أحدی را داناتر از
عایشه در علم فقه و طبّ و شعر ندیدم!

و عروه بن زبیر شاید پیش
خود فکر کرده کسی که در هر علمی داناترین مردم روی زمین باشد در امثال اینگونه
امور نیز میتواند اظهارنظر کند، و امثال بخاری و مسلم نیز این اظهارنظر شخصی را
بعنوان یک حدیث صحیح در کتاب خود آورده و بدان احتجاج کرده‌اند. والله العالم.

و تازه این مطلب – که هر
حدیثی در کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده پذیرفته شده و حجت باشد – نیز مخدوش و غیر
قابل قبول نزد علمای اهل سنت است، و این گفتار ابن حجر عسقلانی است که در مقدمه
کتاب خود «فتح الباری فی شرح صحیح البخاری» گفته است:

«و قد انتقده الحفّاظ فی
عشره و مأه حدیث»

یعنی کتاب صحیح بخاری
نزد حافظان حدیث در یکصد و ده حدیث مورد انتقاد قرار گرفته و صحت آنها مورد تردید
است.

و در مورد صحیح مسلم نیز
وضع بدتر است چنانچه قسطلانی در کتاب «ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری» گوید:

«ما انتقد علی البخاری
من الاحادیث أقلّ عدداً ممّا انتقد علی المسلم»[8]آمده

 

یعنی انتقاداتی که بر
احادیث صحیح بخاری شده کمتر از انتقاداتی است که بر صحیح مسلم شده.

و این بود اجمالی از وضع
سند این حدیث…

و اما از نظر متن

اولاً- متن این روایت و
مضمون آن با روایات دیگری که در باب وحی – حتی از خود عایشه نقل شده اختلاف فراوان
دارد که این خود موجب ضعف و وهن این حدیث می‌شود که از باب مثال می‌توانید موارد
زیر را ملاحظه نمائید.

1- در این روایت آمده که
نخستین آیاتی از قرآن که بر رسول خدا «ص» نازل گردید آیات سورۀ علق بود ولی در
روایت بیهقی و ابونعیم که بسندشان از عمرو بن شرحبیل روایت کرده‌اند نخستین سوره‌ای
که بر رسول خدا «ص» نازل شد سورۀ فاتحه الکتاب بوده[9]

و در برخی از روایات اهل
سنت نیز آمده که نخستین سوره‌ای که بر رسول خدا «ص» نازل گردید سورۀ «یا ایها
المدثر» بوده[10]

2- در این حدیث آمده بود که وقتی
جبرئیل بنزد آنحضرت آمد سه بار او را بسختی فشار داد به حدّی که رسول خدا به حال
مرگ افتاد… و…

در صورتیکه در حدیثی که
موسی بن عقبه از زهری از سعید بن مسیب روایت کرده هیچ ذکری از این فشار و نبوت با
اعمال شاقه بمیان نیامده و عبارت آن روایت اینگونه است:

«…ثمّ استعلن له
جبرئیل و هو بأعلی مکّة فأجلسه علی مجلس کریم معجب کان النبی «ص» یقول: اجلسنی علی
بساط کهیئه الدرنوک فیه الیاقوت و اللؤلؤ فبشّره برسالة الله عزّوجل حتّی اطمأنّ
رسول الله، فقال له جبرئیل: أقرا، فقال: کیف اقرأ؟ فقال: اقرء باسم…»[11]

و در یکی از دو حدیث ابن
اسحاق نیز ذکری از این ماجرا نیست، که می‌توانید خود حدیث را در سیره ابن هشام
ببینید.[12]

3- در این روایت آمده
بود که خدیجه پس از این ماجرا رسول خدا «ص» را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل برد،
و…

ولی در روایت سعید بن
مسیب آمده که خدیجه هنگامی که سخنان رسول خدا «ص» را شنید آنحضرت را در خانه
گذارده و نخست بنزد عدّاس – غلام عتبة بن ربیعة – که نصرانی و اهل نینوی بود آمد و
جریان را به او باز گفت، و عدّاس او را دلگرم کرد که این جبرئیل همان فرشته وحی و
امین خدا است…

و خدیجه از نزد عدّاس
بازگشته پیش ورقة بن نوفل رفت… و با او نیز گفتگو کرد… و…[13]

و اختلافات دیگری که
بطور اجمال میتوانید آن روایات را در کتابهای صحاح و کتابهای دیگر ببینید.[14]

ادامه دارد

 



[1]
– صحیح بخاری – با شرح کرمانی ط بیروت – ج1، ص 29-40- و ج 24- از همین چاپ- ص
94. و نظیر همین روایت در صحیح مسلم ج1 ص 97 و تاریخ طبری ج2 ص 47 و کتابهای دیگر
نیز نقل شده.

/

فتنه و ایمان

آیت الله محمدی گیلانی

« قرآن و سنن الهی در
اجتماعی بشر»

فتنه و ایمان (4)

*ظهور ناصیه فتنه و طلوع
شاخ شیطان از بصره

*نکوهش امیرالمؤمنین
علیه‌السلام از مردم بصره

*روئیدن تیزترین شاخهای
فتنه با رنگهای متضادّ در بصره *پدیدآمدن علم کلام *حلقه درس حسن بصری ریشه سیاسی
داشت *انگیزه حکومت اموی در ترویج مذهب جبر *عکس العمل علویِّین و مدرسه محمدبن
الحنفیه *معبد جهنی تلمیذ ابی ذرغفاری و مقاومت وی در مقابل حکومت اموی *غیلان
دمشقی و عمر بن عبدالعزیز و اضطهاد و قتلش بدست هشام *کیفیت انتقال حرکت قدریه
بحلقه درس حسن بصری بنقل از طبقات المعتزله *اتهام قاضی القضاه که خلفاء اربعه
معتزله بودند! *واصل بن عطاء و منزلت بین المنزلتین *نصیحت امام صادق علیه‌السلام
بواصل و پرخاشگری او.

در شمارۀ پیشین برخی از
روایات باب فتن را نقل کردیم که در بعضی از آنها مشرق مدینه طیبه را خاستگاه فتن شمرده
و مطلع شاخها و نواصی شیطان بحساب آورده بود و فاضل محترم آقای عینی شارح صحیح
بخاری تصریح کرده بودند که این اخبار مطابق با عیان است چه این فتنه‌ها و ملاحم
مانند وقعه جمل و صفین و ظهور خوارج از سرزمین عراق و نجد و بلاد شرقی عراق که
جملگی جانب شرقی مدینه را تشکیل میدهد، نشأت گرفته است. و ما باین مناسبت، دعاء
لطیفی را که در جنب رکن عراقی خواندنش هنگام طواف مشروع است: «اعوذ بالله من
الشقاق و النفاق و سوء الاخلاق» یادآور شدیم، تو گوئی که یاد عراق، فتنه‌های
اسفبار و نفاقهای نفرت‌انگیز و خونریزیها و بدکرداریهای در امتداد تاریخش را تداعی
می‌کند که حتی می‌بایستی هنگام طواف بیت‌الله تعالی، در جوار رکنی که بنام عراق
است بخداوند متعال پناه برده شود. و اینک لازم است دانسته شود که رستنگاه تیزترین
شاخهای شیطان در سرزمین عراق همانا بصره بوده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام
چنانکه در نهج‌البلاغه آمده دربارۀ مردم فرموده: «کُنتُم جُندَ المَرأَةِ و
أَتباعَ البَهیمَةِ رَغا فَأَجَبتُم وَ عَقَرَ فَهَرَبتُم، اَخلاقُکُم دِقاقٌ، وَ
عَهدکُم شِقاقٌ، و دینُکُم نِفاقٌ…» (خطبه 12 شرح النهج‌عبده).

«شما سپاه زنی بودید و
پیروان چهارپائی، که چون غرّیدن گرفت و کف بر لب آورد بدنبالش روان شدید و همینکه
پیِ آن قطع شد و از پا در آمد، رو بگریز نهادید، پست اخلاق و پیمان شکنید، و آئین
شما دوروئی است».

تیزترین شاخهای فتنه که
در قرن اول هجری در این سرزمین، روئید همانا بحث از اصول عقائد است که در اندک
مدتی دارای انشعابات متضادّی شد، و علی‌الدوام، تنازعات و تشاجرات اسفباری را بین
اهل بحث، موجب شده و میشود و مستمراً تشدید اختلاف کرده و می‌کند و برای دفاع، هر
یک از سردمداران قشری از اقشار عامّه مردم را مشغول ساخته و می‌سازد، و پدیدآور
علمی بنام «علم کلام» گردید.

پديد آمدن علم کلام

در وجه نامیدنش، به این
نام، اختلاف کرده‌اند، بعضی‌ها گفته‌اند: چون مهمترین مسئله مورد بحث در آن عصر،
مسئله کلام الله و خلق قرآن بوده لذا این علم نوظهور را بنام علم کلام نامیدند. و
بعضی گفته‌اند: چون مبنای آن، صرف کلام در احتجاج بر عقائد بوده بدون هیچ ثمرّه
عملی، باین جهت کلام نامیده شد. و برخی گفته‌اند: چون اینگونه روش در طرق احتجاج
بر عقائد شبیه به علم منطق در استدلال بر اصول فلسفی بوده، طبعاً نامی برای آن
انتخاب شد که مرادف منطق باشد یعنی کلام.

امویان و ترویج مذهب جبر

حلقه درس حسن بن یسار
بصری که منبت علم کلام گردید، ظاهراً دارای ریشه سیاسی بوده زیرا سیاست حکومت اموی
اعتقاد به جبر را ترویج می‌کرده تا به این وسیله اقشار مردم را معتقد کند که حکومت
بنی‌امیه یک قضای محتوم و قدر حتمی تغییر ناپذیر است، و این خدا است که این خاندان
زورگو و ستمکار فرومایه را بر اریکه سلطنت مستقر ساخته و مردم هیچگونه اختیار و
ارادۀ آزادی را واجد نیستند و بی‌جهت خیال و تصور تغییر حکومت اموی و واژگونی آن
را در سر می‌پرورانند، زیرا با جبر آفرینش و قضاء محتوم آسمانی نمیتوان پنجه داد،
و این حکومت استبدادی را با همه ستمگریهای توانفرسا، قانون تغییرناپذیر خلقت بر
خلق تحمیل نموده است، و به آنان آزادی اراده و اختیار در سرنوشتشان نداده است، پس
می‌بایستی به این قضاء حتمی و قدر جزمی بدون هیچ وسوسه‌ای اضطراراً تن در دهند و
مرارت و تلخی آن را بدون ترش‌روئی و واکنش نوش‌جان کنند!

این عقیده سعادت سوز در
تاریخ انسان ریشه‌دار است و دست‌‌آویزی قوی برای ستمکاران در ادامه ستمکاری و بقاء
حکومتشان بر اقشار مردم بوده است و به این وسیله مردم را تخدیر می‌کرده‌اند و با
دست وعاظ السلاطین و مزدوران در شعاع حکومت خویش منتشر می‌ساختند، و بزرگسالان را
با زور یا شیّادی به آن معتقد می‌کردند، و طبعاً خردسالان بر آن پرورش می‌یافتند و
مآلاً روح مقاومت و مقابله از مردمی که چنین نشأت یافته‌اند مسلوب می‌شود و زبونی
و انقیاد در مقابل هر تجاوزی برای آنها طبع ثانی میشود.

و قدر به معنای جبر مورد
عنایت قرآن واقع شده، چنانکه قدر به معنای تفویض نیز مورد اعتناء قرآن است و این
هر دو عقیده را مردود می‌شناسد که در جای خود روشن گردیده و ما در این مقام به
اشاره‌ای اکتفاء می‌کنیم. اما راجع به جبر که در امم پیشین ریشه داشت میفرماید: «ãAqà)u‹y™ tûïÏ%©!$# (#qä.uŽõ°r& öqs9 uä!$x© ª!$# !$tB $oYò2uŽõ°r& Iwur $tRät!$t/#uä Ÿwur $uZøB§ym `ÏB &äóÓx« 4
šÏ9ºx‹Ÿ2 z>¤‹x. šúïÏ%©!$# `ÏB óOÎgÏ=ö7s% …» (انعام –
148)

«طولی نمی‌کشد که مشرکان
خواهند گفت: اگر خدا میخواست ما مشرک نمیشدیم و چیزی را بهوای خود حرام نمی‌نمودیم،
چنان بودند آنهائی که انبیاء را پیش از اینها تکذیب نمودند» مشرکان عصر نزول قرآن
همانند مشرکان طول تاریخ شرک در عقائد و نافرمانی خود را به مشیّت حتمی و قضاءِ
الهی مستند می‌کردند!

و امّا قدر به معنای
استقلال اسباب و مبادی در تأثیر بگونه‌ای که مبدأ تعالی هیچگونه دخالتی ندارد و
بعبارتی، بمعنای تفویض، کافی است آیه :« ÏMs9$s%ur ߊqåkuŽø9$# ߉tƒ «!$# î’s!qè=øótB 4…» (مائده –64)

عکس‌العلمل علویّین

باری اولین حرکتی که در
مقابل سیاست شوم آل امیّه در ترویج عقیده جبر، پدید آمد، از بیت علویّین در مدینه
منوّره بوده که مظهر آن در آن عصر، مدرسه محمدبن الحنفیه می‌باشد، و از آنجا به
حلقه درس حسن بصری در بصره و به مدرسه غیلان بن مسلم دمشقی منتقل شده است. بلی!
این غیلان قبلاً نزد معبد بن عبدالله بن عویم جهنی بصری تلمیذی کرده بود، و معبد
بن عبدالله از تلامذه جناب ابی‌ذر غفاری است که مانند ابوذر از دشمنان آل امیّه
بوده و در تبعید ابی‌ذر بشام همراهش بود و بهمراه وی بمدینه بازگشت نمود، و معبد
که از افکار ابوذر متاثر بوده، بی‌پرده اعلان کرد که عقیده بجبر یک عقیدۀ الحادی
است، و «لا قَدَر و الأمر اُنُف»: قدر به معنای جبر باطل است، و شئون فرد و اجتماع
مسبوق بتقدیر حتمی نیست، بلکه مردم می‌توانند سرنوشت نو برای خود بسازند و دارای
اراده آزاد و اختیارند.

نوشته‌اند که معبد
همانند معلم خویش ابوذر غفاری مستمراً اعتراض می‌کرده و فریاد می‌زده که خداوند
متعال عادل است و بمردم حریّت اراده و نعمت اختیار داده که می‌توانند سرنوشتشان را
تغییر دهند و این حکومت اموی است که مردم را به این وسیله تخدیر می‌کند تا آنها را
از تغییر سرنوشت نومیدشان سازد و بلامنازغ این حکومت استبدادی ادامه یابد. و حتی
هنگامی که وارد بصره شد، ‌شدیداً به حسن بصری که او را سیدالتابعین! می‌خواندند و
وجیه الملّه! بود، اعتراض کرد که چرا در مقابل ظلم و بدعت آل امیّه ساکت نشسته
است؟! اما دریغا که عافیت‌جوئی مانع از قیام و حرکت بوده و شاید کلام ذهبی را در
میزان الاعتدال که میگوید: «کان الحسن کثیر التدلیس» می‌توان باور نمود زیرا این
قماش ملا نمایان که بیماری اساسی در مزاجشان عافیت‌طلبی است، مقابح نفسانیّاتشان
را باتدلیس: «مصلحت نیست، آقا تقیه لازم است! آقا حوزه بر باد میرود! و امثال
اینها…» مستور می‌کنند.

چنانکه ارباب تراجم
نوشته‌اند: معبد جهنی به صرف این مقابله بسنده نکرد، و مردم را به پیاده‌کردن «اصل
اصیل امر بمعروف و نهی از منکر» در سطح اجتماع دعوت کرد و با محمدبن اشعث علیه آل
امیّه قیام به سیف نمود، و هنگامی که لشکریان حجاج بن یوسف ثقفی او را دستگیر
کردند و انواع عذاب و شکنجه بر او وارد ساختند، حجاج ایشان را بحضور طلبید و گفت:
دیدی چگونه قضاء الهی بر تو جاری شد؟! معبد گفت: مرا بقضاء برگزار کن، حجاج گفت:
آیا این زنجیر که بر تو نهاده شده بقضاء الهی نیست؟ او پاسخ داد: این زنجیر بر
گردنم کار توست… حجاج دستور شکنجه شدید داد و در پایان، او را در سال هشتادم
هجری بقتل صبر مقتول ساخت.

غیلان دمشقی

و امّا غیلان دمشقی که
از دو طریق در عداوت با آل امیه اشباع شده بود، در طبقات معتزله ابن‌المرتضی آمده
که: عمر بن عبدالعزیز خیرالظلمه اموی درباره جبر با غیلان بحث تقریباً مفصلی نموده
و غیلان او را محجوج کرد، عمر از وی تقاضا کرد که او را در امر خلافت یاری کند و
غیلان نیز قبول کرده و گفت: مرا متصدّی فروش متاع خزائن کن تا مظالم بندگان خدا
بآنان رد شود و باین وسیله از مسئولیت عمر بن عبدالعزیز کاسته شود. عمر نیز پذیرفت
و این منصب را به وی داد، و او نیز به مقتضای صراحت لهجه موروث از ابی‌ذر غفاری،
در هنگام حراج اموال خزائن فریاد می‌کرد: آهای مردم! بیائید اموال خیانتکاران و
ستمگران در معرض فروش است! بیائید اندوخته‌های جانشینان نامشروع خلافت اسلامی در
معرض فروش است!

از جمله این نفائس،
جورابهای خز بوده که سی هزار درهم تقویم شد، در این هنگام فریاد غیلان بلند شد: آیا
کسی هست از طرف مدّعیان خلافت عذری در اندوختن این اموال اقامه کند؟ این جورابها
در خزینه همدیگر را خورده و سائیده شده‌اند و مردم که مالک این اموالند از گشنگی
می‌میرند!

در این وقت هشام بن
عبدالملک که ناظر این جریان بود پیش خود سوگند یاد کرد که اگر روزی بر غیلان دست
یابد، دستها و پاهای او را قطع کند، و همینطور هم شد؛ در زمان خلافت خویش، غیلان
را با یکی از یارانش بنام «صالح» دستگیر نموده و به زندانشان گرفتار کرد و شکنجه
های گوناگون بآنها داد که صالح در زندان مرد، و چون غیلان مرد شناخته شده و مشهوری
بوده، برای مشروع جلوه دادن اعدامش از اوزاعی مزدور فرومایه دربار اموی، فتوی
گرفت، دستها و پاهای غیلان را قطع نمودند ولی آن وارث ابوذر با چنان حالی از زبان
خویش در واژگونی حکومت بنی‌امیه بهره میگرفت و مردم را بقیام علیه این حکومت
ملعونه دعوت می‌کرد و سرانجام زبان او را نیز قطع و مقتولش ساختند!

انتقال حرکت قدریه

و امّا کیفیّت انتقال
حرکت قدریه از مدینه به حلقه درس حسن بصری را صاحب طبقات مذکور چنین نوشته است:

«سند معتزله برای
مذهبشان روشن‌تر از سپیده صبح است زیرا این مذهب به واصل بن عطاء و عمرو بن عبید
اتّصال می‌یابد اتصالی که خدشه‌ای در آن راه ندارد، و این دو نفر این مذهب را از
محمد بن علی بن ابیطالب و فرزندش عبدالله مشهور به ابی هاشم تلقّی کرده‌اند، و
محمد (ابن الحنفیه) آن کسی است که واصل بن عطاء را آن چنان پرورش و آموزش داد که
در این زمینه مردی استوار و محکم گردید و استقلال یافت، و خود محمد بن الحنفیه از
پدرش علی بن ابیطالب علیهم السلام این مذهب را فرا گرفت، و امیرالمؤمنین از رسول‌الله
صلی الله علیه و آله و سلم که «ما ینطق عن الهوی» است فراگرفته است» (طبقات
المعتزله ابن المرتضی – صفحه 7).

و آنگاه صاحب طبقات که
خود معتزلی است و طبقات این فرقه را از زبان قاضی القضاة عبدالجبار در ده طبقه می‌شمارد
و معروفین و مشهورین را به پیروی از قاضی عبدالجبار نام می‌برد و ترجمه آنها را می‌نویسد
و می‌پندارد که: « طبقه نخستین این فرقه، خلفاء چهارگانه یعنی: علی علیه‌السلام و
ابوبکر و عمر و عثمان رضي الله عنهم می­باشند» (ص 9) و ادله‌ای که در این اتهام
بخلفاء اقامه می‌کند اوهن از بیت عنکبوت است و واصل بن عطاء را از طبقه چهارم این
فرقه شمرده است و آغاز ظهور قدریه را ضمن وجه تسمیه این طائفه به «معتزله» چنین
گفته:

«حکایت شده که شخصی بر
حسن بصری وارد شد و گفت این پیشوای دین، جماعتی در زمان ما پدید آمده‌اند که
مرتکبین معاصی کبیره را کافر می‌شمرند و معصیت کبیره در نزد آنان سبب خروج از دین
است و اینها همان گروه و عیدیّه از خوارجند، و گروهی هم بنام مرجئه پدید آمده‌اند
که معتقدند: با ایمان، ‌هیچ معصیت کبیره‌ای زیان‌آور نیست، چنانکه با کفر هیچ
طاعتی سود نمیدهد و عمل را بهیچوجه رکن ایمان نمیدانند؛ نظر شما در این مسئله
اعتقادی چیست؟ حسن برای پاسخ در اندیشه فرو رفت و پیش از آنکه او پاسخ دهد، واصل
بن عطاء آغاز سخن کرده گفت: من می‌گویم مرتکب کبیره نه مؤمن مطلق است و نه کافر
مطلق بلکه او در منزلتی بین این دو منزلت است، نه مؤمن است و نه کافر، سپس برخاست
و بجانب ستونی از ستونهای مسجد کناره گرفت، و برای گروهی از اصحاب حسن که بهمراه
وی برخاسته بودند، این جواب خویش را تبیین نمود حسن گفت: واصل از ما اعتزال جسته
است! و بهمین جهت او و همراهانش معتزله نامیده شدند».

از این هنگام انشعابات
فرقه‌ای خصوصاً قدر بمعنی تفویض بنحو سریع و چشمگیری رو به تزاید و تناسل نهاد و
متشابهات قرآن کریم دست‌آوزیر اهل زیغ و تیره درونان برای اثبات مسلک و مرامشان
گردید همانگونه که قبلاً قرآن مجید زنگ این خطر را نواخته بود: «فَامّا الّذینَ فی
قُلُوبِهِم زَیغٌ فَیَتَّبِعونَ ما تَشابَهَ مِنهُ ابتِغاءَ الفِتنه وَ ابتِغاءَ
تَأویلِهِ».

صاحب طبقات می‌گوید:
[روی اَنَّ واصلاً دخل المدینة و نزل علی ابراهیم بن یحیی فتسارع الیه زید بن علی
و ابنه یحیی بن زید و عبدالله بن الحسن و اخوته… فقال جعفر بن محمد الصادق
لاصحابه: قوموا بنا اليه. فجاءه والقوم عنده اعني زيدبن علي و اصحابه فقال جعفر: اَمّا
بَعدُ فَاِنّ الله تعالی بَعَثَ مُحَمَّداً بالحقِّ وَ البَیِّناتِ وَ النُّذُرِ و
الآیاتِ وَ انَزلَ علیهِ: «و اُولُوا الأَرحامِ بَعضُهُم اَولی بِبَعضٍ فی کِتابّ
الله» فَنَحنُ عِترَهُ رسول‌الله وَ اَقرَبُ النّاسِ اِلیهِ، و اِنَّکَ یا واصِل
أَتیتَ بِامرٍ یُفَرِّقُ الکَلِمَةَ وَ تَطعَنُ بِهِ عَلَی الاَئمَّه و اَنا
اَدعوکُم الی التَِّوبَه» (ص 33):

«حکایت کرده‌اند که واصل
داخل مدینه شد و بر ابراهیم بن یحیی وارد شد. زید بن علی و فرزندش یحیی و عبدالله
محض و برادرانش با بعضی دیگر با شتابی به ملاقاتش رفتند، امام صادق علیه‌السلام
باصحابش فرمودند: برخیزید با ما نزد این شخص برویم پس بر واصل وارد شدند در وقتی
که زید بن علی و یارانش نزد وی بودند. امام علیه‌السلام به وی خطاب کرده فرمودند:
خداوند متعال پيامبر گرامی صلی الله علی و آله را بحق مبعوث فرموده و با دلائل
روشن و بیم آور و نشانه‌های صدق او را فرستاده و آیه «اولوا الارحام…» را بر وی
نازل کرده است و طبق این آیه، ما که عترت رسول‌الله صلی الله علیه و آله هستیم
نزدیکتر به آن بزرگواریم، و توای واصل، چیزی (بدعتی) آورده‌ای که موجب افتراق کلمه
بین امت است و با همین بدعت خویش به پیشوایان دین طعنه میزنی و من تو را دعوت
میکنم که از این کار توبه کنی و بسوی خداوند متعال برگردی».

ولی این نصیحت و موعظت
امام صادق علیه‌السلام کمترین تأثیری در وی نکرد، بلکه بر پرخاشگری او به ساحت
اقدس امام علیه‌السلام افزود و دیگران نیز در این پرخاشگری او را کمک نمودند!.

ادامه دارد

 

/

تلازم عقل و وحی

آیت الله جوادی آملی

هدایت در قرآن

تلازم عقل و وحی

چنانچه در قسمتهای گذشته
بیان شد، گرایش انسان بسمت دین، گرایشی فطری است، و در سوره مبارکه (روم) این
حقیقت به این صورت تبیین گردیده است: «óOÏ%r’sù y7ygô_ur ÈûïÏe$#Ï9 $Zÿ‹ÏZym 4
|NtôÜÏù «!$# ÓÉL©9$# tsÜsù }¨$¨Z9$# $pköŽn=tæ 4
Ÿw Ÿ@ƒÏ‰ö7s? È,ù=yÜÏ9 «!$# 4
šÏ9ºsŒ ÚúïÏe$!$# ÞOÍhŠs)ø9$#  ÆÅ3»s9ur uŽsYò2r& Ĩ$¨Z9$# Ÿw tbqßJn=ôètƒ ÇÌÉÈ[1] »

به سوی آئین پاک اسلام
روی آور و با فطرت الهی (خویش) ملازم باش، فطرتی که خداوند مردمان را با آن آفریده
است، این است آئین استوار حق ولی بیشتر مردم از این حقیقت آگاهی ندارند.

تشخیص راه فطرت

انسان در گرایش به دین
از کسی الهام نگرفته و نیاموخته است و تنها فطرت خداجوی او است که این گرایش و کسس
نهانی را اقتضا کرده است و این همان معنای فطری بودن دین است. انسان همانند همه
موجودات، ناقص بدنیا می‌آید و نیاز بکمال دارد ولی از این نظر که موجودی متفکر،
آزاداندیش و انتخابگر می‌باشد کمال او در همین انتخاب صحیح وی نهفته است. یک درخت
و یا گیاه هنگامی که در شرایط آب و هوای سالم و در زمین مساعد قرار گرفته باشد،
خودبخود به رشد و نمو طبیعی ادامه می‌دهد و در این روند تکاملی از خود هیچگونه
خواست و اراده‌ای ندارد ولی انسان تنها در پرتو اراده و انتخاب صحیح می‌تواند
بکمال مطلوب نائل آید. گرچه گاه در انتخاب دچار اشتباه گردیده و از مسیر تکامل به
انحراف می‌گراید ولی این انحراف از تشخیص نادرست او نشأت گرفته و ارتباط با میل
درونی او برای رسیدن به تکامل ندارد.

نقش عقل در این میان
تشخیص راه فطرت است، بنابراین عقل به منزله چراغی است که این راه را روشن می‌سازد
و نبی را از متنّبی و خلیفه رسول‌الله را از متخلّف تشخیص می‌دهد، پس عقل چراغ است
و دین، صراط مستقیم، که از آن به سبیل‌لله نیز تعبیر می‌گردد. روایاتی نیز در این
زمینه وارد شده که این مسأله را توضیح می‌دهد.

حجّت ظاهری و باطنی

امام موسی بن جعفر علیه‌السلام
در ضمن روایتی مفصّل بخشی از معارف اسلامی را تبیین فرموده است، می‌فرماید:

«یا هشام آن للّهِ عَلیَ
النّاس حجّتین: حجَّهٌ ظاهِرهٌ و حُجّهٌ باطِنَهٌ، فَاَمّاَ الظّاهرَهُ
فَالرُّسُلُُ و الأَنبِیاءُ وَ الأَئمَّهُ عَلَیهِمُ السَّلامُ و اَمَّا
الباطِنَهُ فَالعُقُولُ»[2]– ای هشام! خداوند را بر مردمان دو حجت است: یکی در ظاهر و دیگری در درون خود
آنان می‌باشد. پس حجت ظاهر و آشکار او، پیامبران و انبیای الهی و امامان علیهم
السلام اند و حجت باطنی و درونی او، عقل و خرد انسانها است.

تعبیر به ظاهر و باطن در
این روایت، نشانه این است که این هر دو حجّت دلیل و راهنما بسوی یک حقیقت و یک
صراط‌اند نه اینکه پیامبر و امام در یک جناح قرار گرفته باشند و عقل در جناح دیگر
و در نتیجه راه آنها از یکدیگر جدا باشد.

عقل، راهنماست

ابن سکّيت که در راه
محبت اهل بیت علیهم السلام بشهادت رسید، از امام رضا علیه‌السلام می‌پرسد: فما
الحجة علی الخلق الیوم؟ فقال: العقل، یعرف به الصادق علی الله فیصدقه و الکاذب علی
الله فیکذّبه، فقال ابن السکّیت: هذا و الله هو الجواب[3]» امروز حجّت بر مردم چیست امام می‌فرماید: حجت بر مردم، عقل آنها است که
بوسیله آن، کسی را که به خداوند نسبت درستی دهد تشخیص داده و تصدیق می‌نماید و کسی
را که بدورغ نسبتی دهد، تکذیب می‌نماید. سپس ابن سکّیت عرض می‌کند: پاسخ صحیح همین
است که شما فرمودید.

عقل بین امام واقعی و
مدّعی امامت و بین راه از بیراهه فرق می‌گذارد و از اینرو حجّت بر مردم است، عقل
خود راه نیست بلکه راهنماست پس اگر روز قیامت بخواهد بنده در برابر خداوند متعال
احتجاج نموده و برای بیراهه‌روی خویش عذری بیاورد خداوند احتجاج خواهد فرمود که
صراط مستقیم دین بوسیله انبیاء ارائه شد و چراغ عقل را در اختیارت قرار دادم تا
راه را از بیراهه تشخیص دهی، پس چرا از این صراط مستقیم منحرف شدی؟ اگر پیامبران
را برای ارائه راه نفرستاده بود، عقل می‌توانست بر خداوند متعال احتجاج نماید و
بگوید «öqs9ur !$¯Rr& Nßg»oYõ3n=÷dr& 5>#x‹yèÎ/ `ÏiB ¾Ï&Î#ö7s% (#qä9$s)s9 $uZ­/u‘ Iwöqs9 |Mù=y™ö‘r& $uZø‹s9Î) Zwqߙu‘ yìÎ7®KuZsù y7ÏG»tƒ#uä `ÏB È@ö7s% br& ¤Aɋ¯R 2”t“øƒwUur[4] ÇÊÌÍÈ »

پروردگارا! چرا برای ما
پیامبرانی نفرستادی تا پیش از آنکه به ذلت و خواری افتیم، از آیات تو پیروی
نمائیم؟

بنابراین عقل حجتی است
که هم خداوند می‌تواند با وجود آن بر بندگان احتجاج نماید و هم مردم در صورت عدم
بعثت رسول می‌توانستند بر خداوند اجتجاج نمایند ولی انبیا و امامان فقط حجة الله
علی العباد می‌باشند و حجة العباد علی الله نیستند. امام صادق علیه‌السلام در این
زمینه می‌فرماید: «حُجَّةُ اللهِ عَلیَ العِبادِ النَّبِیّ و الحُجَّةُ فیما بَینَ
الِعبادِ وَ بَینَ اللهِ العَقلُ[5]» «پیامبر، حجت خدا است بر مردم، و عقل، حجت میان بندگان و خدا است. ولی بعد
از آمدن پیامبر دیگر برای مردم حجّتی بر «الله» باقی نمی‌ماند و لذا این دو حجّت
در عرض یکدیگر نیستند.

امام صادق علیه‌السلام
در ضمن حدیثی طولانی فرمود: «… فَبِالعَقلِ عَرَفَ العِبادُ خالَقَهُم وَ
اَنَّّهُم مَخلُوقُونَ، وَ اَنَّّهُ المُدَبِّر و اَنَّّهُم المدَبِّرون، و
اَنَّّهُ الباقی وَ هُمُ اَلفانُونَ…[6]» مردم بوسیله عقل و خرد پی می‌برند که آنان آفریده و او آفریدگار آنها است،
خداوند مدبر و آنان تحت تدبیر او می‌باشند، او باقی و همیشگی و آنها فانی و رفتنی
هستند.

حدود حجّیت عقل

گو اینکه بعضی امور و
ادراکات است که از مستقلّات عقل شمرده می‌شود یعنی عقل انسان در فهم و دریافت آن
نیازی به بیان شرع ندارد و خود به تنهائی به درک آن راه می‌یابد، شناخت خالقیت
«الله» و مخلوق بودن انسان و دیگر موجودات و نیز درک این مسأله که همه تحت اراده
او اداره شده و قادر به ادامه حیات و بقیاء می‌باشند، از جمله همین دریافت‌های
عقلی است. عقل بر اساس الهام الهی که فرمود: « $ygyJolù;r’sù $ydu‘qègéú $yg1uqø)s?ur ÇÑÈ [7]» کلّی حسن و قبح را می‌فهمد و حتی گفته شده است که: اگر عقل حجّیت شرع را
تشخیص نداد، بطور مستقل می‌تواند درک کند که عالم مبدأ و معادی دارد. لذا امام
صادق می‌فرماید: بوسیله عقل مردم خالق خویش را می‌شناسند و می‌فهمند که او مدبّر و
اداره کننده جهان هستی است.

عقل، چراغ است و وحی،
راه

با توجه به آنچه گفته شد
آیا عقل از نظر درک واقعیّات و مصالح و مفاسد و حسن و قبح در این سطح و پایه قرار
دارد که بتواند منشأ جعل قانون باشد و بدین ترتیب انسان از وحی و شرع بی‌نیاز
گردد؟ بدون تردید پاسخ به این سؤال منفی است، چرا که عقل تنها می‌تواند بوجود
خالقی برای این عالم پی ببرد و بداند که او خالق و مدبّر آن است ولی آن خالق چه
دستورات و برنامه‌هائی برای تعالی روح و روان و برای بهره‌برداری از این همه مواهب
طبیعی دارد، عقل از دریافت آن عاجز و ناتوان است. بنابراین، عقل می‌داند که خداوند
اوامر و نواهی دارد و اینکه پاره‌ای چیزها محبوب او است و بعضی چیزها مبغوض وی می‌باشد
و نباید انجام گیرد ولی از مصادیق آن اطلاعی ندارد پس باید پیامبر از طریق وحی آن
مصادیق را برای مردم بیان نماید.

همین سؤال –در پایان
روایت- از امام صادق علیه‌السلام شده است: «فهل یکتفی العباد بالعقل دون غیره؟»
آیا مردم می‌توانند به عقل تنها اکتفا نمایند؟ امام در پاسخ می‌فرماید: «ان العاقل
لدلالة عقله الذی جعله الله قوامه و زینته و هدایته علم اَنّ الله هو الحق و انّه
هو ربّه و علم اَنّ لخالقه محبّة و اَنّ له کراهة و اَنّ له طاعة و اَنَّ له معصیة
فلم یجد عقله یدلّه علی ذلک و علم انه لا یوصل الیه اِلّا بالعلم و طلبه و انه
لاینتفع بعقله آن لم یصب ذلک بعلمه فوجب علی العاقل طلب العلم و الأدب الذی لاقوام
له الّا به»

انسان عاقل و خردمند با
رهنمود عقلی که خداوند آن را نگهدارنده و زینت و سبب هدایت قرار داده است، می‌داند
که «الله» حق است و وجود دارد و او پروردگارش می‌باشد و نیز در می‌یابد که چیزهائی
مورد محبت و جیزهائی مورد کراهت او است و او را طاعت و معصیتی است ولی عقلش را به
آنها رهنمون نمی‌بیند و از این رو متوجه می‌گردد که جز با آموزش علم و آگاهی مذهبی
پی به آنها نخواهد برد و چنانچه از راه علم به آن نرسد عقل او را سودی نخواهد
بخشید، بنابراین بر انسان خردمند لازم است بدنبال علم و ادبی برود که بی آن (هویت
انسانی و اسلامی او) پایدار و محفوظ نمی‌باشد.

پس عقل بمنزله چراغ است
و وحی، راه؛ اگر انسان در شب چراغ بدست بگیرد ولی به بیراهه برود به مقصود نمیرسد.
یعنی عقل خود صراط و راه نیست و همانا راه اطاعت خدا را وی تبیین می‌نماید و انسان
با چراغ عقل باید این راه را طی نماید چرا که راه بدون بهره‌گیری از روشنی چراغ و
چراغ بدون راه صحیح هیچکدام مفید و سودمند نمی‌باشد، و به تعبیر بعضی از بزرگان
وقتی چراغ و راه یعنی عقل و وحی کنار هم قرار گیرند، نورٌ علی نور خواهد شد.

خلاصه بحث

بنابراین،خداوند را بر
بندگان دو حجّت است: یکی عقل و دیگری پیامبر، پیامبر داعیاً الی الله است ولی
انسان باید چراغ در دست داشته باشد تا او را ببیند و نبی را از متنبّی یعنی پیامبر
راستین را از مدّعی نبوّت تشخیص دهد و بدنبال او براه بیفتد «!$¯RÎ) y7»oYù=y™ö‘r& #Y‰Îg»x© #ZŽÅe³t6ãBur #\ƒÉ‹tRur ÇÍÎÈ $·ŠÏã#yŠur ’n<Î) «!$# ¾ÏmÏRøŒÎ*Î/ %[`#uŽÅ ur #ZŽÏY•B ÇÍÏÈ[8]» ای پیامبر! ما ترا به رسالت فرستادیم تا بر نیک و بد خلق گواه باشی و خوبان
را مژده دهی و بدان را از عذاب خداوند بترسانی و باذن «الله» مردم را به سوی او
دعوت نموده و فراخوانی و چراغ فروزان راه او باشی.

اگر پیامبر در این آیه
چراغ معرفی شده است، چراغ برای کسی است که اعمی نباشد بلکه از بصیرت و بینائی
معنوی برخوردار باشد زیرا انسان کور از دیدن چراغ محروم است و برای او تفاوتی
ندارد که چراغ باشد یا نباشد، و شخصی که از بصیرت عقل بی‌بهره است، پیامبر را که
مشعل فروزان راه هدایت است، نخواهد دید.

تا اینجا از مجموعه
مطالبی که گذشت چنین نتیجه می‌گیریم که عقل به تنهائی برای هدایت بشر کافی نیست
بلکه انسان عاقل به شرع نیازمند است و این حکم خود عقل است که باید تابع و مطیع بی
چون و چرای وحی بود، چه اینکه عقل نمی‌تواند نظر دهد که فلان چیز حلال است و فلان
چیز حرام، آن عمل عبادت است و این عمل معصیت؟ آیا استفاده از تمام موجودات عالم
حلال و مباح است یا اینکه تنها بعضی از آنها حلال و بعضی دیگر حرام می‌باشد؟ اینها
را باید پیامبر از طریق وحی گرفته و برای مردم بیان نماید.

ادامه دارد

مرز توکّل

امام رضا علیه‌السلام

سُئِلَ (ع) عنِ حَدِّ
التَّوَکُّلِ؟ فقالَ (ع): اَن لا تَخافَ اَحَداً اِلّا اللهَ.

(تحف العقول – 332)

از امام رضا علیه‌السلام
درباره مرز و حدّ توکل سؤال شد، امام فرمود: اینکه جز خداوند از هیچ کسی نترسی.

 



[1]– سوره روم، آیه 30

/

اثبات توحید و نفی شرک

آیت الله مشکینی

تفسیر سوره لقمان

اثبات توحید و نفی شرک

قسمت بیست و یکم

«óOs9r& (#÷rts? ¨br& ©!$# t¤‚y™ Nä3s9 $¨B ’Îû ÏNºuq»yJ¡¡9$# $tBur ’Îû ÇÚö‘F{$# x÷t7ó™r&ur öNä3ø‹n=tæ ¼çmyJyèÏR ZotÎg»sß ZpuZÏÛ$t/ur 3
z`ÏBur Ĩ$¨Z9$# `tB ãAω»pgä† †Îû «!$# ΎötóÎ/ 5Où=Ïæ Ÿwur “W‰èd Ÿwur 5=»tGÏ. 9ŽÏZ•B ÇËÉÈ [1]» 

آیا مشاهده نمی‌نمائید
خداوند آنچه را در آسمانها و در زمین است مسخّر شما ساخته و نعمتهای خویش را اعم
از نعمتهای ظاهری و باطنی بر شما گسترده و افزون گردانیده ولی بعضی از مردم بدون
هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری درباره خدا به مجادله می‌پردازند.

قسمت نخستین این آیه
شریفه درباره نعمتهای فراوان و متنوّع الهی بود که تحت تسخیر و استفاده انسان قرار
دارند، و در قسمت پایانی آیه، سخن از کفار و مشرکینی است که با وجود این همه نعمت
به انکار ذات مقدس پروردگار پرداخته و یا معتقد به شریک و همتائی برای او می‌باشند.

اصرار بر شرک

از مردم کسانی هستند که
درباره خداوند مجادله می‌نمایند، مثلا پیامبر آنها را به ایمان و گرایش به خداوند
فرا می‌خواند ولی آنها ادّعا می‌نمایند که برای این عالم، خالق و آفریدگاری نیست و
یا مشرکین را دعوت به توحید و ترک شرک می‌کند، اما آنها بر همان پندار بی‌پایه و
شرک‌آلود خویش پافشاری می‌نمایند.

آنها در این ادعا و
پندار متّکی به علم و منطقی نیستند. منظور از علم –در این آیه- برهان و دلیل عقلی
و منطقی است و اما معنای «هدی و کتاب منیر» این است که از سوی پروردگار بر قلب
آنان در این باره وحی و الهامی نشده است و از کتاب روشنگر آسمانی هم برخوردار نمی‌باشند
تا بوسیله آن مطلب خویش را اثبات نمایند و در عین حال درباره چنین پندار بی‌پایه‌ای
به مجادله و مخاصمه می‌پردازند.

دلیل اِنّی و دلیل لِمّی

برای اینکه این مسأله
روشنتر شود ناچار به مقدمه‌ای کوتاه اشاره مینمائیم: علمای علم منطق می‌گویند:
هنگامی که ما بخواهیم مطلبی را ثابت کنیم، می‌توانیم به دو طریق استدلال نمائیم که
هر کدام در علم منطق اصطلاحی مخصوص به خود دارد و به عبارت دیگر: دلائلی که برای
اثبات یک شیء آورده می‌شود یا از قبیل دلیل «اِنِّی» است و یا از قبیل دلیل «لِمِّی».

شما در فصل بهار هنگامی
که از کنار دیوار باغی می‌گذرید و نسیم روح‌افزای بهاری با عطر دل‌آویز گلها و
شکوفه‌های داخل باغ مشامتان را نوازش می‌دهد، تنها اثر آنها را که همان بوی خوش
است بوسیله حس شامّه ادراک می‌نمائید ولی موثّر را که گل و شکوفه است بچشم مشاهده
نمی‌کنید اما با درک این اثر پی بوجود موثّر می‌برید، و اگر از شما بپرسند به چه
دلیل می‌گوئید در درون باغ چنان گلها و شکوفه‌هائی شگفته است؟ خواهید گفت: به این
دلیل که بوی آنها را احساس می‌نمائید و این همان دلیل «انّی» است که کشف موثّر از
راه ادراک اثر است.

دلیل «لمّی» درست برعکس
دلیل «انّی» است که کشف اثر از راه ادراک موثّر است، مثلاً کسی را در نظر بگیرید
که در محلّی واقع شده که تنها نیروگاه برق را می‌بیند ولی چراغهای شهر را نمی‌بینید،
هنگامی که نیروگاه بکار می‌افتد، به روشن شدن لامپ‌های برق داخل شهر پی خواهد برد،
یعنی با دیدن موثّر که کار کردن نیروگاه برق است بوجود اثر پی می‌برد.

با این مقدمه کوتاه می‌توانیم
بفهمیم که: پی بردن بوجود خداوند از قبیل دلیل نخست خواهد بود، چه اینکه ما خدا را
نمی‌بینیم بلکه آثار و نشانه‌های هستی او را که تمام موجودات این عالم است مشاهده
می‌نمائیم و هر کس در دنیا می‌داند که هیچ معلولی بی‌علت و هیچ اثری بی‌مؤثر پیدا
نمی‌شود، بنابراین هر یک از پدیده‌های هستی دلیلی روشن بر وجود خالق و صانع این
عالم است و این همان دلیل «انّی» است.

چگونه پروردگار ازلی
است؟

ممکن است کسی بگوید: شما
به این ترتیب می‌توانید ثابت نمائید برای عالم خالقی است ولی از کجا آن خالق، ازلی
و ابدی باشد؟ پاسخ این اشکال روشن است، زیرا این نظام علّی و معلولی اقتضا می‌نماید
که تمام علت‌ها منتهی شود به یک علت‌العللی که در وجود و بقایش به علتی نیاز
نداشته باشد بلکه موجودی ازلی و ابدی باشد، ‌مثلا شما که وجود پیدا نموده‌اید
بوسیله دو موجود دیگری که پدر و مادر شما است بدنیا آمده‌اید، و پدرها و مادرهای
شما بوسیله پدرها و مادرهایشان و همین طور تا منتهی می‌شود به نخستین مرد و زن که
آدم و حوا می‌باشند و این عبارت از سلسله علت و معلولی است که به آن اشاره نمودیم.
آنگاه این سلسله علت و معلول باید به موجودی برسد که او خود علت همه این علتها
باشد، یعنی هستی از او سرچشمه گیرد و او ازلی و ابدی باشد و در غیر این صورت اشکال
اجتناب‌ناپذیر دور و تسلسل پیش خواهد آمد که پاسخی برای آن نیست.

ساده‌ترین مثال برای
روشن شدن این مطلب این است که:

شوری هر چیزی بوسیله نمک
است ولی شوری خود نمک از چیز دیگری نیست بلکه ذاتی او است، و همچنین برای هر یک از
موجودات و پدیده‌های این عالم علتی وجودی در کار بوده و آن علت نیز دارای علتی است
تا اینکه میرسیم به آن علت اصلی که خدا است. آیا وجود خداوند هم مسبوق به علّتی
است؟ خیر! او قائم بوجود خویش است و مسبوق به علتّی نمی‌باشد.

برهان نظم

این یک راه برای اثبات
صانع حکیم است که در بعضی از کتابها آمده است و یک راه روشن‌تر دیگری هم وجود دارد
که عبارت از برهان نظم می‌باشد و این برهان به صورت روشنتری این مسأله را ثابت می‌نماید.
از مثال‌هائی که برای روشن شدن مطلب آورده می‌شود و بهتر از دیگر مثال‌ها است این
است که: اگر دو صفحه کاغذ سفید را در جائی بگذارید و پس از مدتی ملاحظه نمائید که
بروی آنها خطهائی کشیده شده است، ولی روی یک صفحه خط‌هائی منظم و حساب شده و با
حروفی خوانا، مطالبی مفید نوشته شده و بر صفحه دیگر خط‌هائی درهم و نامنظم دیده می‌شود
که گویی کودکی خردسال قلمی پیدا کرده و آن را خط‌خطی نموده است، با دیدن این دو
کاغذ آیا چنین فکر می‌نمائید که بطور تصادف و اتفاق جوهری بر روی کاغذ ریخته شده و
آنچنان خطوط و نوشته‌هائی از خوش بجای گذاشته است، و یا اینکه متوجه می‌شوید که
دست انسانی در پیدایش آنها دخالت داشته و خودبخود بوجود نیامده است؟ البته قضاوت
شما در مورد هر دو کاغذ به یک گونه نیست، بلکه کاغذی را که دارای خطوطی نامنظم است
ناشی ازکاری کودکانه و کاغذ دیگر را کار انسانی با سواد و فهمیده می‌دانید.

این جهان وسیع و باعظمت
با همه پدیده‌های ریز و درشت و موجودات زیبا و متنوّعش، مانند همان صفحه کاغذی است
که بطور منظّم و دقیق خط‌کشی شده و کلماتی مفید و با معنی بر روی آن نگاشته شده
است که با دیدن آن پی به فهم و علم نویسنده آن می‌برید؛ این نظم حاکم بر جهان
آفرینش نیز گویای این واقعیت است که پدید آورنده و هستی‌بخش این عالم، خالقی حکیم،
مدبّر و عالم و لطیف است، و نظم و حکمت در تمام موجودات این جهان از بزرگترین آنها
که منظومه‌های شمسی و کرات بزرگ آسمانی هستند، تا ریزترینشان منظور شده است. پس
آیا این جهان پهناور هستی با این همه پدیده‌های شگفت‌انگیز و گوناگون، از آن صفحه
نوشته کاغذ کمتر است که در مورد آن حتما قضاوت خواهید نمود که دست موجودی عاقل و
عالم در پیدایش خطوط و نوشته‌هایش دخالت داشته است؟

مثالی دیگر

درختی را درنظر بگیرید و
روی آن با دید علمی به مطالعه و بررسی بپردازید، ملاحظه خواهید کرد که چگونه این
درخت با ریشه هائی که در دل خاک دارد، همچون تلمبه‌ای بمکیدن آب و غذای متناسب با
تنه و شاخ و برگ خود، از مواد موجود از زمین مشغول است و به هر قسمت غذای لازم آن
را می‌رساند مثلا میوه‌ها، نیاز به مواد قندی دارند و از اینرو از راه تنه و شاخه‌ها
این ماده لازم را به آنها می‌رساند و برگها و شاخه‌ها نیاز به مواد دیگر دارند که
آنها را نیز با مواد لازمشان تغذیه می‌نماید.

از مشاهده این نظم و
حکمت دقیق در پدیده های هستی متوجه می‌شویم که صانع و خالقی حکیم آنها را بوجود
آورده و هدفی از خلقت آنها داشته و هیچ پدیده‌ای را به عبث و بیهوده نیافریده است،
مثلا هنگامی که کودکی از مادر بدنیا می‌آید غده های شیری بدن او شروع به ترشح
نموده و غذائی متناسب با وضع جسمی و شرائط دوران کودکی، از راه پستان مادر در اختیار
نوزاد قرار می‌گیرد، آیا می‌توان گفت که ارتباطی میان تولد طفل و ترشّح آن غدّه‌ها
وجود ندارد و بطور تصادف این عمل اتفاق می‌افتد، یا خالقی حکیم که آن کودک را
بوجود آورده این مایع متناسب را برای تغذیه او قرار داده است؟ کیفیت پستان نیز با
وضع نوزاد کاملا ارتباط دارد و این خود نمونه‌ای از این نظم دقیق آفرینش است، این
است که خداوند متعال که خالق این نظام احسن خلقت است درباره خویش می‌فرماید: «x8u‘$t7tFsù ª!$# ß`|¡ômr& tûüÉ)Î=»sƒø:$# [2]»بزرگ و پربرکت است خدائی که بهترین آفریدگار می‌باشد.

خلقت عجیب موریانه

موریانه یکی از موجودات
کوچک این عالم خلقت است که مطالعه درباره زندگی اجتماعی وسبک خانه‌سازی او
دانشمندان حشره‌شناس جهان را به شگفت و حیرت واداشته است. اگر با هواپیما از فراز
صحرای وسیع آفریقا عبور نمائید، برآمدگی‌های فراوانی را با ارتفاعات مختلف در آنجا
می‌بینید که شبیه به گنبدهای خانه‌ای قدیمی است که لانه‌های این حشره عجیب‌الخلقه
را تشکیل می‌دهند گرچه ضخامت و حجم دیواره‌های آن به اندازه چند انگشت بیش نیست
ولی از آنچنان استحکام و استواری برخوردار است که جز با کمک متّه‌های میکانیکی
نفوذ بداخل آن میسّر نمی‌باشد. در قسمت داخل این لانه‌ها کانالهای منظم با هندسه‌ای
دقیق و حساب شده کشیده شده که تاکنون بوسیله مهندسین زبردست بشر آنچنان خیابان کشی
بوجود نیامده است. آیا آنها این کار دقیق را بطور تصادف فراگرفته‌اند یا خالقی
حکیم چنین غریزه و توانائی را در آنها خلق فرموده است؟

در سوره مبارکه «ملک»
درباره این نظم دقیق و نظام احسن آفرینش چنین می‌خوانیم: «“Ï%©!$# t,n=y{ yìö7y™ ;Nºuq»yJy™ $]%$t7ÏÛ (
$¨B 3“ts? †Îû È,ù=yz Ç`»uH÷q§9$# `ÏB ;Nâq»xÿs? (
ÆìÅ_ö‘$$sù uŽ|Çt7ø9$# ö@yd 3“ts? `ÏB 9‘qäÜèù ÇÌÈ §NèO ÆìÅ_ö‘$# uŽ|Çt7ø9$# Èû÷üs?§x. ó=Î=s)Ztƒ y7ø‹s9Î) çŽ|Çt7ø9$# $Y¥Å™%s{ uqèdur ׎Å¡ym ÇÍÈ[3]» خداوندی که هفت آسمان را با طبقاتی منظم بیافرید، در نظم خلقت خدای رحمان،
بی‌نظمی و کمبود نخواهی یافت، پس به این نظام خلقت بنگر آیا سستی در آن توانی
یافت؟ دوباره نظرافکن، نگاهت خسته و نومید (از پیداکردن تفاوت و سستی) بسویت باز
خواهد گشت.

دلیل نظم مانند دلیل
علیّت «دلیل انّی» است چه اینکه در هر دو از آثار پی به مؤثر برده می‌شود و با
دیدن معلول، علّت کشف می‌گردد. این آثار خلقت و نظم حاکم بر جهان، همه دلیل بر
وجود آفریننده‌ای قادر و حکیم است. که شریک و همتائی برای او نیست؛ زیرا اگر شریکی
داشت از سوی آن شریک نیز پیامبری مبعوث می‌شد و مردم را بسویش فرا می‌خواند و
کتابی نازل می‌نمود و خود را به مردم معرفی می‌کرد!

بنابراین معنی آیه شریفه
«من النسا من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر» تا اینجا روشن شد و
منظور آیه اثبات توحید و نفی شرک و چند خدائی است و آنها که ادّعائی جز این دارند
و اندیشه‌ای غیر از این در سر می‌پرورانند، ادّعائی است خالی از دلیل و منطق و
اندیشه‌ای پوچ و بی‌اساس می‌باشد.

ادامه دارد

 



[1] – سوره لقمان، آیه 20

/

ملاحم یا فتنه‌های آینده

آیت الله العظمی منتظری

درسهائی از نهج‌البلاغه

ملاحم یا فتنه‌های آینده

خطبه 229    

 موضوع بحث، خطبه 187 نهج‌البلاغه با شرح و تفسیر
مرحوم محمد عبده یا 229 با شرح مرحوم فیض الاسلام بود که حضرت امیر علیه‌السلام در
این خطبه راجع به ملاحم و فتنه‌های آینده، به امت مسلمان هشدار می‌دهند.

در بحث گذشته، مطالب
حضرت به اینجا منتهی شد که مردم را هشدار می‌دهند نسبت به اینکه کهتران و بی‌شخصیت‌ها،
زمام امور حکومت را بدست گیرند و در نتیجه بزرگ‌ها و افراد کاردان از صحنه کنار
زده می‌شوند و کار به جائی می‌رسد که افراد بی شخصیتی همچون ولید و یزید، به اسم
خلافت اسلامی بر مسلمانها مسلط می‌شوند؛ همان ولیدی که می‌گفت: یک شیشه و دو شیشه
شراب برای من کافی نیست، باید حوضی از شراب درست کنند تا در آن شنا کنم و از مشروب
سیراب گردم!! در ادامه خطبه حضرت می‌فرمایند:

«ذاک حیث تکون ضربة السیف
علی المؤمن أهون من الدّرهم من حِلَّه»

در آن هنگام، تحمل ضربت
شمشیر برای مؤمن آسانتر است از بدست آوردن یک درهم مال حلال.

فساد اموال

وقتی که اموال مردم
مخلوط و مشوب با ربا شود و حلال و حرام از هم تشخیص داده نشود و بازار، ربوی شود و
غارت‌ها و مصادره‌های بیجا صورت پذیرد، آن‌گاه است که انسان متعهد و مؤمن برای
بدست آوردن یک درهم مال حلال آن‌قدر به زحمت می‌افتد که تحمل ضربت شمشیر برایش
آسانتر از آن می‌شود زیرا پیدا کردن مال حلال که مخلوط با ربا و دیگر اموال حرام
نباشد در چنان موقعیتی بسیار سخت و دشوار است.

در روایتی از حضرت رسول
صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «یأتی علی الناس زمانٌ لایبقی أحدٌ الا
آکل الربا، فإن لم یأکله أصابه من غباره»[1] – زمانی بر مردم فرا می‌رسد که هیچ‌کس نمی‌ماند جز اینکه ربا بخورد و اگر
نخواهد ربا بخورد، گرد و خاک آن به او می‌رسد. زیرا در صورتی که اموال مشوب به
حرام و ربا باشد و معاملات بازار به صورت ربوی ردّ و بدل شد، همین پول‌های حرام
بدست مؤمن و فاسق می‌رسد و رد و بدل می‌گردد و شاید پول وجوهاتی هم که نزد مجتهد
بیاورند، مخلوط با این پول باشد. امام رضا علیه‌السلام در ضمن روایتی می‌فرماید:
اگر انسان درهمی را با دو درهم خرید و فروش کرد، قیمت یک درهم فقط یک درهم است و
درهم دیگر ربا و باطل است، پس فروش و خرید پول ربوی به هرحال برای مشتری و فروشنده
زیانبار است، و از این روی خداوند تبارک و تعالی ربا را بر مردم حرام نمود تا از
فساد اموال جلوگیری نماید.[2]

در هر صورت ربائی که
آنقدر در قرآن و روایات اهل‌بیت علیهم السلام از آن مذمت و نکوهش شده تا آنجا که
خداوند می‌فرماید:«… (#qçRsŒù’sù 5>öysÎ/ z`ÏiB «!$# ¾Ï&Î!qߙu‘ur(»[3]، اگر علنی شود و بازار روی
آن بگردد و بانکها معاملات ربوی کنند، در آن هنگام اگر یک انسان مؤمن و متعهدی
بخواهد مال حلال پیدا کند، به قول حضرت امیر علیه‌السلام، پیدا کردن یک درهم مال
حلال برای او دشوارتر است از تحمّل ضربت شمشیر.

«ذاک حیث یکون المُعطی
أعظمَ أجراً من المعطیِ»

در آن هنگام، پاداش کمک‌شونده
زیادتر است از پاداش کمک کننده.

کمک شونده به از کمک دهنده

این فتنه‌ها در وقتی است
که مزد و اجر آن فقیر و بیچاره‌ای که به او کمک می‌شود، بالاتر و زیادتر است از
مزد و اجر کسی که به او پول می‌دهد و احسان می‌نماید چرا که نوعاً پول از راه حرام
بدست می‌آید ولی آن فقیر و بیچاره، گرچه کار نکرده و از این رو مورد نکوهش قرار می‌گیرد،
ولی در بازار هم نرفته که معاملات ربوی را انجام دهد و یا از بیت‌المال اختلاس
نکرده و یا از کسی رشوه نگرفته است، بلکه مختصر پولی که به او کمک شده برای مصرف
خانواده‌اش می‌خواهد برساند، لذا آن دست دهنده اجر و مزدش کمتر است از این دست
گیرنده. وانگهی نه تنها پول پول‌دهنده از حرام بوده بلکه معمولاً کسانی که یک عمر
با حرام سروکار داشته‌اند کمتر خلوص و قصد قربت در اعمالشان پیدا می‌شود و بسا
انفاقشان نیز مشوب به ریا از طرفی و به ربا از طرفی دیگر باشد و یا اینکه اغراضی
سیاسی در انفاق اموال خصوصاً برای ساختن مساجد و مراکز مذهبی داشته باشند.

در هر صورت، گرچه طبق
آیات و روایات، انفاق کنندگان دارای اجر و مزد عظیمی نزد خداوند می‌باشند و هموار
در روایتها آمده است:«الید العلیا خیرٌ من الید السٌفلی» – دست بالا بهتر از دست
پائین است، یعنی دهنده برتر از گیرنده است و همیشه انسان باید سعی کند که خداوند
به او بدهد تا در راه خدا بر دیگران انفاق کند، با این حال اگر بنا شود آن دست
بالا از راه حرام کسب نماید و در انفاقش خلوص نداشته باشد بلکه ریا و هزاران مصلحت
سیاسی و اجتماعی را در انفاق و بذل و بخشش، ملاحظه کند، بدون شک این بالا دیگر خير
نیست و برخلاف طبع، دست پائین از دست بالا بهتر می‌شود.

«ذاک حیث تسکرون من غیر
شراب، بل من النعمة و النعیم»

آنگاه است که مست می‌شوید
نه از می بلکه از فزونی نعمت و خوشگذرانی.

مستی بدون شراب

در آن زمان است که مست
می‌شوید ولی نه از زدن لب به شراب، که از فرط نعمت و مکنت و قدرت؛ اینجا دیگر مستی
مشروب نیست بلکه مستی قدرت و ثروت است که این مستی زیانش چه بسا بیشتراز مستی شراب
باشد.

در قرآن می‌فرماید:«Hxx. ¨bÎ) z`»|¡SM}$# #ÓxöôÜuŠs9  br& çn#u䧑 #Óo_øótGó™$# »[4]– همانا انسان طغیان می‌کند هنگامی که خود را بی‌نیاز می‌بیند.

 آری! این منش و خوی انسان است که وقتی دید
ثروتمند شده و مکنت و قدرتی پیدا کرده، طغیان می‌کند و مست می‌شود ولی انسان مؤمن
و متعهّد هرگز خود را ثروتمند و بی‌نیاز نمی‌بیند چرا که معتقد است هرچه دارد از
خدا است و اگر دارای پول و مکنتی شود، آنها را تفضّل الهی می‌بیند ولی انسانی که
ایمان ندارد یا دارای ایمانی ضعیف است چه بسا در اثر رسیدن به ثروت و یا قدرت،
جامعه‌ای را به فساد و تباهی بکشد.

آیا مستی صدام ضررش
بیشتر است یا مستی یک گنهکاری که مشروب خورده ودراثر مست شدن شاید به یک یا دو نفر
ضرر و زیان وارد آورد ولی این مستی که صدام را واداشت تا بعد از محمدرضای معدوم،
هوس ژاندارمی منطقه را در سر بپروراند، و دنبال این مستی چه جنایتهایی که مرتکب شد
و چقدر انسانهای بی‌گناه را از عرق و ایران بکشتن داد و هزاران معلول و مجروح
برجای گذاشت و چقدر شهرها و خانه‌ها را ویران ساخت و هنوز هم از این شهوت قدرت دست‌بردار
نیست، این مستی بی‌گمان هزاران بار بدتر و زیانبارتر از مستی شراب‌خواری است.

در یکی از بولتن‌های
خبری خواندم: صدام خطاب به مردم امریکا و اروپا می‌کند و می‌گوید: مردم اروپا و
آمریکا نمی‌دانند من چقدر به آنها خدمت کرده‌ام. اگر چنانچه من به ایران حمله
نکرده بودم، (امام) خمینی یک حکومت اسلامی گسترده‌ای را تأسیس کرده بود که تمام
خاورمیانه را دربر گیرد و دیگر چیزی از منافع خاورمیانه به جیب آمریکا و اروپا
سرازیر نمی‌شد!!

در هرصورت، حضرت می‌فرماید:
در آن موقع که آن فتنه‌ها پیدا می‌شود، چون کارهایتان روی عقل و منطق نیست بلکه
روی هوای نفس است لذا دراثر نعمتها و خوشگذرانی‌ها، مست می‌شوید و خود را فراموش
می‌کنید.

نعیم: همان نعمت و ثروت
است.

برخی نعمت را به فتح خوانده‌اند
که در آن صورت به معنای خوشی وخوشگذرانی است. و در هر صورت از فزونی مال بدست می‌آید.

از این جمله حضرت نیز
استفاده می‌شود که گاهی زیادی نعمت؛ به جای اینکه برای انسان سودمند باشد، زیانبار
خواهد بود زیرا ممکن است طغیان کند و خود را فراموش نماید و در نتیجه به جای خدمت
به دیگران و انفاق در راه خیر، پول‌هایش را در راه فساد و تباهی خود و جامعه مصرف
نماید. و از این رو در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که
خطاب به مسلمین می‌فرماید:

«و الله ما الفقر أخشی
علیکم و لکنّی أخشی علیکم أن تبسط الدنیا علیکم کما بسطت علی من قبلکم و تنا فسوها
کما تنا فسوهم و تهلککم کما أهلکتهم» – به خدا قسم من از فقر و ناداری بر شما نمی‌ترسم
بلکه می‌ترسم دنیا بر شما- مانند گذشتگان – بسط پیدا کند و همانگونه که دیگران بر
سر آن نزاع می‌کردند، شما نیز به نزاع و ستیز با هم برخیزید و همانگونه که ثروت و
قدرت، گذشتگان را هلاک کرد شما را نیز هلاک کند.

البته فقر و ناداری خوب
نیست و بسا انسان را به کفر وادارد «کاد الفقر أن یکون کفراً» ولی در مقایسه بین
فقر و ثروت، حضرت رسول «ص» آفت ثروت و مکنت زیاد را بیشتر از ناداری و بیچارگی می‌داند
زیرا انسان فقیر ممکن است گاهی هم در اثر ناداری به خدا توجه کند و از خدا استمداد
نماید ولی کسی که خود را پولدار و بی‌نیاز می‌بیند، امکان دارد، طغیان نماید و خدا
را هم فراموش کند، غافل از اینکه هرچه دارد از خدا است و اگر مشیت الهی اقتضا کند
در یک چشم به هم زدن تمام اموال او از بین می‌رود و تهیدست و بدبخت می‌گردد.

«و تحلفون من غیر
اضطرار»

و بدون اینکه احساس
ضرورت کنید، قسم می‌خورید.

بیهود قسم خوردن

درصدر اسلام قسم به خدا
خیلی اهمّیت داشت و لذا در مرافعات، هرگاه مدّعی نمی‌توانست دو شاهد و بیّنه برای
اثبات مدعایش حاضر کند، در محضر قاضی، به خدا قسم می‌خورد و برای این سوگند ارزش
زیادی قائل بودند و ممکن نبود برای کارهای جزئی و پیش پا افتاده کسی قسم بخورد مگر
آنها که دارای ایمانی ضعیف بودند و اما در این دوران فتنه‌ای که در آینده خواهد
آمد و حضرت امیر «ع» از آن خبر می‌دهد، حضرت به آنها می‌فهماند که به قدری وقر و
ارزش قسم در نظر شما کوچک می‌شود که بدون اینکه ضرورتی ایجاب کند، برای یک کار
جزئی قسم می‌خورید. مانند بسیاری از بازاری‌ها و فروشندگان زمان ما که برای فروختن
کالاهای خود، قسم می‌خورند وچه بسا به دروغ هم قسم بخورند که گناه آن صد چندان
بیشتر است. و بی‌گمان آنان که تندتند قسم می‌خورند، عظمت خدا را نادیده می‌گیرند و
لذا جدّاً مردم باید از قسم خوردن مگر در مواقع ضروری که جان و مال و ناموس مؤمنی
در معرض خطر است، پرهیز کنند.

«و تکذبون من غیر احراج»

و بی‌پروا دروغ می‌گوئید.

بی‌پروا دروغ گفتن

یکی دیگر از علامت‌های
شما مردم در آن دوران فتنه و اشوب این است که بدون هیچ ضرورتی دروغ می‌گوئید، بی‌آنکه
مصلحتی در کار باشد یا گرفتاری و شدَّتی گریبان شما را گرفته باشد و یا جان و مال
مؤمنی درخطر باشد.

در اینجا ذکر این نکته
لازم است که باید در تمام مواقع از گفتن دروغ و خلاف واقع خودداری کرد. گاهی دیده
شده است بعضی از افراد که به ظاهر انسانهای متعهد و متدیّنی می‌باشند، با در نظر
گرفتن برخی از مسائل سیاسی دروغ می‌گویند. گویا خیال کرده‌اند معنای سیاست دروغ و
مکر و فریب است و حق هم دارند! زیرا دیده‌اند در اروپا و آمریکا هرکس بیشتر دروغ
بگوید و لاف بزند، سیّاس تر معرفی می‌شود لذا برای تبعیت از آنها به دروغ و
فریبکاری می‌پردازند!

آن روزها می‌گفتند: فرق
بین سیاست و قالی این است که در سیاست اول می‌نشینند، بعد می‌بافند ولی قالی را
اول می‌بافند بعد روی آن می‌نشینند! ولی از ما که متعهد و مسلمانیم روا نیست و
هرگز پذیرفته نیست چنین سیاستی را دنبال کنیم چه این سیاست نیست که دروغ وفریب و
خدعه است.

سیاستمداران اسلام کسانی
هستند که شئون مسلمین را بر صراط حق و حقیقت و با صداقت و راستی، اداره می‌کنند.

خیال نکنید که چون امروز
محور سیاست شده‌اید، پس باید دروغ بگوئید!! دروغ در جائی پذیرفته است که حرج و
مشقتی در کار باشد و اگر انسان دروغ نگوید، نمی‌تواند خود را یا جامعه را نجات دهد
که در این مورد ضرورت دارد ولی کوشش کنید که موارد این دروغ مصلحت‌آمیز را که به
از راست‌ فتنه‌انگیز است، درست دریابید، نه اینکه دروغی بگوئید برای اینکه سخن خود
را به کرسی بنشانید ولو حق دیگران پایمال شود و آن را دروغ مصلحت‌آمیز بدانید!! در
هر صورت انسان متعهد نباید زبانش آلوده به حرفهای دروغ باشد که دروغ از هر گناهی زشت‌تر
و قبیح‌تر است.

من غیر احراج: بی‌آنکه
کسی شما را به حرج انداخته باشد. «من غیر احواج» نیز نقل شده است که در اینجا
«احواج» از مادۀ احتیاج است یعنی بی‌آنکه حاجتی یا ضرورتی در آن دروغ باشد.

ادامه دارد

 



[1]
– مستدرک وسائل – ج 2 – ص 478

/

شرایط پیروزی در جنگ

به مناسبت هفته جنگ
تحمیلی و دفاع مقدس

شرایط پیروزی در جنگ

پیروزی انقلاب اسلامی
ایران در بیست و دوم بهمن ماه 1357، در همان حال که امیدی نوین برای میلیون‌ها
مسلمان و غیر مسلمان مستضعف و در بند جهان بود که دیدند می‌توان باتکیه بر خدای
بزرگ، با دست خالی به استقبال مجهزترین و نیرومندترین قدرت‌های استکباری رفت و آن
را از پای درآورد، صاعقه‌ای آتش‌زا بود که تمام آمال و آرزوهای قدرت‌های بزرگ را
در منطقه به آتش کشید و در کام نابودی فرو برد.

  این شیوه جدید حکومت که با هیچ یک از شیوه‌های
موجود سازگاری نداشت و به دو قطب شرقی و غربی و دست نشاندگان «نه» می‌گفت، خوشایند
استعمارگران نبود. ازین روی نتوانستند در برابر این قدرت جدید که تمام معادلات
سیاسی را به هم زده بود، ساکت و دست بسته بنشینند، به ویژه اینکه می‌دیدند نیروئی
مخفی و بسيار قدرتمند، پشتوانه آن است و محرومین و ستمدیدگان جهان با دلگرمی و
شوقی فزون از حد، از آن استقبال کرده و به سوی آن شتافتند. لذا با تمام نیرو و
امکانات برای مقابله با آن برخاستند، که ملت عزیزمان خود شاهد آن همه تلاشها و
توطئه‌ها که هریک به تنهایی می‌توانست انقلاب نوپای اسلامی ما را از پای درآورد،
بود و دید که اگر شرایط پیش از پیروزی همچنان حکم‌فرما باشد، تمام آن نقشه‌­ها نقش
برآب خواهد شد.

شکست توطئه‌های دشمن

جمهوری اسلامی ایران با
اتکاء بر خدای بزرگ و پیروی از رهبری قاطعانه امام امّت تمام توطئه‌ها را پشت
سرگذاشت، از محاصره اقتصادی و جنگ تبلیغاتی گسترده تمام رسانه‌های گروهی غربی و
شرقی گرفته تا حمله‌های نظامی و کودتاهای نافرجام و ترور شخصیت‌ها و به شهادت
رساندن مسئولین متعهّد و محبوب و ایجاد ناامنی‌های مصنوعی و فتنه‌انگیزی‌های قومی
و گروهی و از همه بالاتر تلاشهایی که برای ایجاد تفرقه و ناهماهنگی بین اقشار به
هم پیوسته مردم در گوشه و کنار کشور به چشم می‌خورد و امام عزیزمان با هشیاری و
بیداری خود، هرچند وقت یکبار مردم را از این توطئه‌ بسیار خطرناک برحذر داشته،
هشدار می‌دهند که:

«مادام که شماها در
حفاظت میهن خودتان واسلام و جمهوری اسلامی، با اتحاد و انسجام کامل در صحنه باشید،
از توطئه‌های دشمنان اسلام برای براندازی جمهوری اسلامی نهراسید و چون سدّی آهنین
در مقابل آنان بایستید و با سرافرازی بر مهاجمین تبهکار بتازید و آنان را درهم
کوبید…»[1].

و همواره این نکته را
متذکر می‌شود که همه دشمنان سعی بر ایجاد اختلاف و تفرقه میان صف مرصوص ملت را
دارند و این خود بهترین انگیزه است برای اینکه ما وحدت خود را بیش از پیش حفظ کنیم
تا از شرّ اجانب و دشمنان دین در امان باشیم:

«بار دیگر این نکته را
تذکر می‌دهم که سعی کنید وحدت را حفظ نمائید. وحدت بین خودتان وحدت بین خودتان و
مسئولین… شما می‌بینید که تمام سعی منافقین و مفسدین خارج و داخل بر این است که
بین مردم شکاف ایجاد نمایند واین خود بهترین دلیل است که ما باید وحدتمان را حفظ
کنیم.»[2]

نیروی ایمان

بی‌گمان تنها عاملی که
این انقلاب مقدّس را در برابر تمام مشکلات طاقت‌فرسا و توطئه‌های شرق و غرب بیمه
کرده وملت را از سقوط و نابودی رهانیده، ایمان است و بس. ایمان است که آنها را
وامی‌دارد، برای خدا محاصره اقتصادی و جنگ تبلیغاتی و فشارهای درونی را تحمل کنند.
ایمان است که آنها را چنان وابسته به قدرت لایزال الهی کرده که از هیچ قدرتی
نهراسند و همچنان به پیش بتازند. ایمان است که فروغ تابناکش چنان بر قلوب این ملت
بزرگ تابیده که هرگز به تاریکی نگرایند و همواره به سوی نور و روشنائی در حرکت و
تلاش باشند و خدایشان در این مجاهده یاریشان می‌دهد «ª!$# ’Í<ur šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä Oßgã_̍÷‚ムz`ÏiB ÏM»yJè=—à9$# ’n<Î) ͑q–Y9$#(»[3] و راه‌های پیروزی را برای آنها هموار می‌سازد «z`ƒÏ%©!$#ur (#r߉yg»y_ $uZŠÏù öNåk¨]tƒÏ‰öks]s9 $uZn=ç7ߙ»[4] و چون برای خدا قیام کرده‌اند و تنها خدا را مدّنظر خود قرار داده‌اند، بی‌گمان
پیروزی را نصیبشان خواهد کرد «bÎ) (#rçŽÝÇZs? ©!$# öNä.÷ŽÝÇZtƒ ôMÎm6s[ãƒur ö/ä3tB#y‰ø%r& »[5] و چون با پیروی از امام و رهبر بزرگوارشان، لحظه‌ای از ایثار و تلاش و جهاد و
مبارزه در راه حق آرام نگرفتند و برای خدا آن همه رنج‌ها و محنت‌ها و مصیبت‌ها را
با قلوبی مطمئن  و مملو از ایمان تحمل کرده
و می‌کنند، سرانجام باید پیشوا و راهنمای دیگر مستضعفین جهان باشند و وارث زمین
گردند «ß‰ƒÌçRur br& £`ßJ¯R ’n?t㠚úïÏ%©!$# (#qàÿÏèôÒçGó™$# †Îû ÇÚö‘F{$# öNßgn=yèøgwUur Zp£Jͬr& ãNßgn=yèôftRur šúüÏO͑ºuqø9$# »[6].

روحیه شهادت‌طلبی                                                                       

و در یک کلام ایمان بود
که روحیّه مقاومت، صبر و شهادت‌طلبی را در جان و روان فرزندان این مرزوبوم، تحکیم
بخشید تا آنجا که شهادت‌طلبی، شیرین‌تر و لذت‌بخش‌تر از عسل در کام آنان شد که این
دلیر‌مردان، افتخار پیروی و تبعیّت از امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» دارند که
فرمود:«ان اکرم الموت القتل. و الذی نفس ابن ابی‌طالب بیده لألف ضربة بالسّیف أهون
علیّ من میتة علی الفراش فی غیر طاعة الله»[7].- همانا بهترین مرگ، کشته شدن است. به آن خدائی که جان فرزند ابوطالب بدست او
است، به تحقیق هزار ضربت با شمشیر برای من آسانتر است از یکبار مردن در بستر، در
حالی‌که خارج از اطاعت پروردگار باشد.

و شیعیان فرزند عزیزش
سیدالشهداء علیه‌السلام هستند که فرمود:«انی لااری الموت الاسعاده و الحیاه مع
الظالمین الّا برما»- همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز نفرت نمی‌بینم.

تحریک رژیم بعثی

و بدون شک، همین مقاومت
و پایداری بود که متکبران را وادار به تحریک رژیم پلید بعثی صهیونیستی عراق کرد که
با تجهیزاتی کامل و ارتشی تا بُنِ دندان مسلح، به جنگی گسترده با ایران اسلامی،
بپردازد تا شاید این راه بتواند امید محرومان را مبدّل به یأس کرده و از این قدرت
جدید که کیان آنان را به خطری جدّی می‌اندازد، رهائی یابند!

صدام هم که تشنه قدرت
بود و امید دستیابی به «حکومت ری» را در سر می‌پروراند، این پیشنهاد را از سوی
مستکبرین و جهانخواران، با خوش‌رقصی پذيرا شد؟ و در روز 31 شهریور 59 با
هواپیماهای اهدائی از سوی شرق و غرب جنایتکار به فرودگاه‌ها و برخی از مناطق
کشورمان حمله برد و با لطف الهی، در این یورش دزدانه، شکست خورد.

مستشاران نظامی خارجی به
او پیشنهاد کردند که برنامه اشغال سرزمین‌های مرزی را اسرائیل‌گونه آغاز کند زیرا
هنوز ارتش ایران آمادگی ندارد و عراق هرچه شهرهای بیشتری را تصرّف کند به پیروزی
نزدیکتر شده و اگر اعراب توانستند با آن همه نیرو و امکانات اسرائیل را از مرزهای
خود بیرون برانند، جمهوری اسلامی ایران هم می‌تواند عراق را با آن قدرت از مرزها
خارج سازد!!

حمله‌های ناجوانمردانه

از این روی، رژیم بعثی
عراق با دوازده لشکر و بیش از دو هزار و پانصد تانک و هزارها توپ و خمپاره و…
هواپیماهای گوناگون و مستشاران نظامی آمریکائی، روسی، انگلیسی، و… به مرزهای
جمهوری اسلامی با سرعت و شتاب تاخت تا اینکه ناجوانمردانه‌ترین و پلیدترین توطئه
را ضد اسلام و مسلمین عملی سازد و در برابر چشم‌های کور و گوش‌های ناشنوای تمام
سازمان‌های بین‌المللی که ادّعای طرفداری از حقوق انسان را دارند، آن همه زن و مرد
و پير و جوان و کودک بی‌گناه را به خاک و خون کشید و خانه‌ها را ویران ساخت و حرث
و نسل را از بین برد و از همه فجیع‌تر به نوامیس ستمدیدگانی که هنوز گرد و خاک ظلم‌های
طاقت‌فرسای خاندان منحوس پهلوی بر پیشانی آنان نشسته بود، تجاوز کرد.

همکاری شرق و غرب با
عراق

و از این طرف، ابرقدرت‌ها
نه تنها سلاح و لوازم یدکی نظامی را به ایران نمی‌فروختند که حتی از رساندن مواد
غذائی و داروئی به ایران نیز دریغ ورزیدند و به تمام عوامل و وابستگان خود سفارش
کردند که ایران را در محاصره شدید قرار دهند ولی نسبت به عراق به قدری
سخاوتمندانه! عمل کردند که با دادن وام‌های درازمدت و گاهی هم بخششهای حاتم‌گونه
از سوی آمریکا، شوروی، برزیل، فرانسه، ایتالیا و… سیل اسلحه‌های مدرن را به عراق
سرازیر کردند. کشورهای مرتجع خلیج‌فارس مانند کویت و عربستان نیز با دست و دل
بازیهای خود نه تنها از دلارهای انباشته شده در بانک‌ها گذشتند که کشتی‌ها،
کامیونها و هواپیماهای باری را مملو از سلاح، لوازم‌یدکی، مواد غذائی و هرچه نیاز
جبهه‌های عراق بود، کرده و به سوی عراق روانه ساختند، تازه از مقدار معتنابهی نفت
نیز روزانه گذشتند تا درآمد ناچیزش! به جیب عراق رود و از هر نظر تأمین شود.

محاسبات مادّی شکست خورد

تمام محاسبات مادّی به
نفع صدام و اربابان و همپالگی‌هایش پیش می‌رفت و چراغ سبزی را به استعمارگران نشان
می‌داد، چرا که ایران اسلامی از سوی شرق و غرب در محاصره‌ای نظامی، سیاسی و
اقتصادی قرار گرفته بود و معادلات مادی تاکید بر آن داشت که ایران هرگز توان
مقاومت و پایداری ندارد خصوصاً که ارتشی مجهز به تمام سلاح‌های مدرن شرق و غرب در
برابرش قد علم کرده! و همه دشمنان انسانیّت و اسلام آن را در برگرفته‌اند.

ولی تنها چیزی که به
حساب نیاورده بودند و هنوز هم نمی‌آورند، ایمان این ملت بود، همان ایمانی که در
تکبیرها و شعارهای مردم مجسم شده بود و توانست شاه را با تمام امکانات دربدر کند و
تمام توطئه‌های داخلی و خارجی را درهم بشکند. و گرچه این دژخیمان از خدا بی‌خبر آن
همه شهرها و خانه‌های ما ار به ویرانی کشاندند و جوانان عزیز حماسه سازمان را که
تاریخ کمتر مانند آن رادمران به خود دیده است، به شهادت رساندند و نقص دراموال و
انفس و ثمرات کشور امام زمان صلوات الله علیه پدید آوردند ولی شهامت‌ها، رشادت‌ها،
شجاعت‌ها و جوانمردی‌های این ملت خدا‌خواه بود که چنان حماسه‌ها و ایثارهائی از
خود به جای گذاشتند که دشمنان را به حیرت و سراسیمگی فرو برد و همه انگشت تحیّر و
بهت‌زدگی را به دندان گرفتند و ناباورانه به این صحنه‌های قهرمانانه دلاوران ایران
زمین نگریستند و نظری مسشفقانه! و مأیوسانه نیز به دست نشاندۀ مفلوک خود که چنین
سیلی سختی خورده بود افکندند، همو که می‌خواست ظرف چند روز خود را به تهران برساند!!

دفاع در خاک ایران

در هر صورت، ملت بزرگ
ایران برای اینکه دشمن صهیونیستی را از خاک پاک و مقدّس خویش بیرون راند، کمر همت
را مردانه و مصمّمانه بست و با انجام عملیات بزرگ و سرنوشت‌سازی همچون «طریق
القدس» و فتح بستان، «ثامن الائمه» و شکستن حصر آبادان، «فتح المبین»،«بیت المقدس»
و آزادی خرمشهر و… دشمن بعثی را از مرزهای کشور بیرون راند و شکست‌های متوالی، ارتشیان
صدّام را به سردرگمی و حیرت فرو برد.

حمله به دشمن در خاک خود

این بار نوبت ایران
اسلامی بود که دشمن را پس از آن همه شکست، به پشیمانی و ندامت وادارد و برای اینکه
از شرّ آن در امان باشد، چاره‌ای جز این نبود که او را در خاک خودش دنبال کند و از
پای درآورد. و به دنبال این تصمیم بود که حمله‌های برق‌آسای خود را آغاز کرد و در
هر حمله به لطف الهی، دشمن را با تحمل تلفات سنگین و از دست دادن امکانات زیادی،
وادار به شکست نمود، که در این میان، فتح فاو، یکی از برجسته‌ترین پیشرفتهای نظامی
ایران و مفتضحانه‌ترین شکستهای دشمن بعثی به شمار می‌آید. بازپس گرفتن مهران و به
آتش کشیدن اسکله‌های الأمیه و البکر نیز، راه پیروزی نهائی را بدون شک هموارتر و
آسانتر می‌سازد.

جنگ شرافتمندانه

جالب توجه است که
رزمندگان اسلام با اینکه شاهد آن همه ناجوانمردیها و تجاوزها و خیانت‌های بعثیان
بوده و هستند، حمله‌هایشان هرگز بوی انتقام شخصی به خود نمی‌گیرد و همانگونه که در
نشانه‌های مؤمن از معصومین «ع» نقل شده است، شرافتمندانه می‌جنگند، به مردم بی‌دفاع
شهرها هرگز ستمی روا نمی‌دارند، اسیران را محترمانه به پشت جبهه منتقل می‌سازند و
با مجروحین به مدارا رفتار کرده، آنها را مداوا می‌کنند. در همین عملیات اخیر، که
چندین سرهنگ و درجه‌دار را به اسارت گرفته بودند، جا داشت برای انتقام از آن همه
ظلمها و پلیدی‌ها این جیره‌خواران صدامی را بقتل برسانند ولی اینان که برای خدا می‌جنگند
هرگز انتقام‌جویانه برخورد نمی‌کنند، و این نیز درسی است در شهامت و مردانگی برای
تمام جنگجویان عالم.

عوامل پیروزی در انقلاب
و جنگ

اکنون بجا است، در این
هفته دفاع، سخنی نیز در مورد عوامل و شرایط پیروزی در جنگ داشته باشیم:

عوامل پیروزی در جنگ،
همان عوامل پیروزی در انقلاب است گرچه ویژگیهایی دارد که در آن دوران نبوده است.
عوامل پیروزی انقلاب – به طور خلاصه- عبارتند از:

1- خدائی بودن نهضت:

انقلاب اسلامی ایران نه
تنها در شعار که در عمل نیز ثابت کرده است وابستگی به هیچ یک از قدرتهای شرق و غرب
ندارد و تنها یک وابستگی دارد و آن وابستگی به الله است و بدون شک این وابستگی و
اتکال بر مبدأ وحی و خدای بزرگ، همانگونه که انقلاب را به پیروزی رساند، جنگ را
نیز به پیروزی خواهد رساند.

2- اسلام:

انگیزۀ مردم قبل از
هرچیز رسیدن به حکومت اسلامی بود، و لذا قیام آنان برای برقراری اسلام در کشور
بود، و چون انگیزه صد درصد معنوی و مذهبی است و هیچ رنگ مادی ندارد لذا نفوذ آن
خیلی زیاد است که همه شاهد بودیم هیچ قدرتی توان مقابله با آن را نداشته و نخواهد
داشت. امام خمینی در این زمینه می‌فرمایند:«نهضت ما جنبه معنوی و اسلامی محض
دارد… رمز پیروزی، اتکال به قرآن و شیوه مقدس شهادت است»[8].

3- وحدت:

اساساً انقلابهای بزرگ
مردمی که از بطن جامعه مي‌جوشد در صورتی تحقق می‌پذیرد و به پیروزی می‌رسد که تمام
اقشار مردم، وحدت و انسجام خود را حفظ کنند وهرگز از آن دست برندارند و چنین وحدت و
انسجامی که در ایران حکمفرما بود در هیچ یک از انقلابات جهان دیده نشده است، گذشته
از اینکه احزاب و گروه‌ها هیچ دخالتی در آن نداشتند. و همواره امام فریاد زده‌اند
که وحدت و همبستگی شما مردم انقلاب را پیروز کرد و تا در صحنه‌اید هیچ توطئه‌ای در
ایران عملی نخواهد بود امروز هم همین وحدت و یکپارچگی مردم، جبهه‌ها را گرم
نگهداشته و پیروزی می‌آفریند.

4- رهبریت قاطع:

قاطعیت و سازش‌ناپذیری
امام امت ارواحنا‌فداه یکی از ارکان مهم پیروزی در تمام صحنه‌های انقلاب است که
باید همواره خدای را سپاس گوئیم و شکر کنیم که چنین رهبری را به این ملت سپاسگزار
عطا کرده است و صبح و شام از خدا بخواهیم: خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، خمینی را
نگهدار.

ویژگی‌های پیروزی

این عوامل و شرایط
بحمدالله اکنون وجوددارد با ویژگی‌هایی که می‌شود در چند جمله آن‌ها را خلاصه کرد.

1- تجربه‌های ارزنده از
جنگ:

یکی از منافع بی‌شمار
جنگ، آبدیده کردن مردم بود این تجربه‌های نظامی که ملت ما طی چند سال جنگ آموخته
است، چیزی نیست که بتوان به رشته تحریر درآورد. آنان که باور ندارند خوب است سری
به جبهه‌های جنگ بزنند تا آثار این تجربه‌های ارزنده را از نزدیک مشاهده کنند.

2- دو برابر شدن قدرت:

در دوران انقلاب، دولت با
مردم می‌جنگيد و انواع فشارها و اختناق‌ها و ظلم‌ها را بر آنان روا می‌داشت. ولی
امروز بحمدالله دولت برخاسته از مردم است و همین‌ها که در تظاهرات دوران پیش از
انقلاب، همگام با مردم شعار می‌دادند، امروز با انتخاب خود مردم، تشکیل دولت داده‌اند
و هرگز از مردم جدا نیستند. پس اگر آن روز ملت به تنهائی با رژیم منحوس پهلوی می‌جنگید،
امروز ملت و دولت با تمام امکانات و قوای مادی و معنوی با استعمارگران و دست‌نشانده‌هایشان
می‌جنگند، و قدرت دو برابر شده است، بلکه چند برابر.

3- همگامی ارتش با مردم:

در دوران طاغوت، ارتش از
مردم جدا بود و بر روی آ نان گلوله می‌ریخت، ولی امروز بحمدالله دارای ارتشی قوی،
نیرومند، متعهّد و متّحد با مردم هستیم و اصلا ارتش چیزی جز همین مردم کوچه و
بازار نیست که به این لباس مقدس درآمده‌اند و همراه با دیگر نیروهای مردمی جوشیده
از بطن انقلاب مانند پاسداران جان بر کف سپاه و کمیته و بسیج مستضعفین، برای مردم
و در راه تحقق خواسته‌های به حق مردم، با دشمنان می‌جنگند.

4- ورشکستگی انقلابی
نمایان:

در آن زمان، استعمار می‌کوشید،
چهره‌هایی ملی‌گرا را در انقلاب وارد سازد و از آنان شخصیتهایی انقلابی بسازد.
امروز که بحمدالله ملت ما از رشد فزونتری برخوردار است، و آن ملی‌گرایان بیچاره
نیز با دفاع از آمریکا و فریاد صلح با صدام، جدائی خود را از ملت به اثبات رساندند،
دیگر حنای آنان رنگی ندارد و مردم هشیار ایران اسلامی، ارجی برای یاوه‌سرائی آنان
نمی‌گذارند و می‌دانند که اینها از همان جا که صدام تغذیه می‌شود، تغذیه می‌شوند.
راستی اگر اینها ذره‌ای غیرت و شرافت ملّی داشتند چطور قبول می‌کردند، دشمن بعثی
به نوامیس آنها تجاوز کند و اینقدر شهرها و معابد و مساجد و خانه‌های محرومان همین
ملت را- که سنگ آنها را به سینه می‌زنند- ویران نماید و باز هم از مسئولین می‌خواهند
که با صدام جنایتکار، سر میز مذاکره بنشینند!!

و اصلاً ما را با آنان
سخنی نیست. بلکه امروز سخنی داریم با مسئولین و مردم که از مسئولین خواهشی و از
مردم استدعائی داریم:

بیش از این به دشمن مهلت
ندهید

از مسئولین امر می‌خواهیم
هرچه زودتر حمله نهائی را که مورد نظر و توجه حضرت امام ارواحنافداه نیز هست و
تمام مسلمانان و محرومان گیتی برای فرا رسیدن آن روز موعود، لحظه شماری می‌کنند،
آغاز کنند و بیش از این به متجاوزان، مهلت ادامه حیات ندهند و با همان پشتوانه‌ای
که از ابتدای انقلاب اسلامی، انقلاب کنندگان را حمایت می‌کرده، به پیش بتازند و
مطمئن باشند که پیروزی اسلام حتمی است و حق بر باطل غالب ست.

و اما استدعائی که از
مردم داریم این است که:

امروز ما بر سر دوراهی
عزت و یا ذلت قرار گرفته‌ایم و راهی به جز انتخاب یکی از این دو وجود ندارد. و
گرچه انقلاب خونبار، روزهای حساس بیشماری را پشت سرگذاشته است، اما امروز شاید
حساس‌ترین روزهای انقلاب باشد. امروز روز تعیین سرنوشت است و باید این سرنوشت را
رزمندگان حماسه آفرین، با پشتيبانی بی‌دریغ و همه‌جانبه اقشار مختلف امت اسلامی،
در جبهه‌ها رقم زنند.

امروز جبهه حق نیاز به
همکاری افزونتری دارد، پس هرکه را توانائی رفتن به جبهه است، به جبهه روانه شود و
به ندای «هل من ناصر ینصرنی» سیدالشهداء علیه‌السلام، جواب مثبت گوید و از اسلام و
قرآن و ناموس و میهن اسلامی خود دفاع کند و هرکه را توانائی ایثار با جان نیست، با
مال و امکانات مادی خود ایثار کند چرا که امروز روز گذشت و ایثار است. و هرگز درنگ
کردن روا نیست. چه بسا کمکهای -ناچیزی از نظر ظاهر- بیشترین ارزش مادی یا معنوی در
جبهه داشته باشد، پس همه با هم، همانند روزهای گرم انقلاب، باید لبیک‌گویان، به
فریاد قرآن که ما را به نصرت می‌طلبد، عاشقانه پاسخ گوئیم و از هیچ کمک ومساعدتی
دریغ نورزیم و هرچه زودتر کار صدام و صدامیان را یکسره کنیم و با هم پیروزی اسلام
را در کنار امام امت، جشن بگیریم، ان‌شاءالله.

 



[1]
– از پیام امام امت در تاریخ 29/1/61

/

دانستيهائي از قرآن

نفاق و منافق

نفاق و منافق خطرناک‌ترین
آفت هر انقلابی است که با اتکاء به «الله» و ایمان مردم شکل پذیرد، و از آنجا که
این آفت جز با رشد و آگاهی جامعه از میان رفتنی نیست، قرآن کریم چهره منافق را با
تمام مشخصات و ویژگی‌هایش، در آیات زیر چنین به تصویر کشیده است:

1- خوش صورتان زشت سیرت

«#sŒÎ)ur öNßgtF÷ƒr&u‘ y7ç7Éf÷èè? öNßgãB$|¡ô_r& (
bÎ)ur (#qä9qà)tƒ ôìyJó¡n@ öNÏlÎ;öqs)Ï9 (
öNåk¨Xr(x. Ò=à±äz ×oy‰¨Z|¡•B (
tbqç7|¡øts† ¨@ä. >pysø‹|¹ öNÍköŽn=tã 4
ç/èf –r߉yèø9$# ÷Lèeö‘x‹÷n$$sù 4
ÞOßgn=tG»s% ª!$# (
4’¯Tr& tbqä3sù÷sム» (منافقون آیة
4)

و چون به آنان بنگری از
اندام (و ظاهر آراسته) شان به شگفت آیی و اگر سخن گویند (بخاطر گیرائی سخنشان) به
آن گوش فرا دهی (ولی با اینهمه) همانند چوبهای تکیه داده شده بر دیوار (آلاتی بی
اراده و متّکی به دشمن) اند.

2- شایعه پردازی

ûÈõ©9 óO©9 ÏmtG^tƒ tbqà)Ïÿ»oYßJø9$# tûïÏ%©!$#ur ’Îû NÎgÎ/qè=è% ÖÚt¨B šcqàÿÅ_ößJø9$#ur ’Îû ÏpuZƒÏ‰yJø9$# š¨ZtƒÎøóãZs9 öNÎgÎ/ ¢OèO Ÿw štRrâ‘Îr$pgä† !$pkŽÏù žwÎ) Wx‹Î=s%.» (سورۀ احزاب
آیة 60)

اگر منافقین که در دل‌هایشان
بیماری است و اخبار دروغ و شایعات بی‌اساس در مدینه پخش می‌نمایند دست از کار خود
بر ندارند، ترا برضد آنان برمی‌انگیزیم سپس جز برای مدتی کوتاه نخواهند توانست در
مجاورت تو در مدینه باقی بمانند.

3- جوسازی به سود دشمن

«øŒÎ)ur Ms9$s% ×pxÿͬ!$©Û öNåk÷]ÏiB Ÿ@÷dr’¯»tƒ z>ΎøYtƒ Ÿw tP$s)ãB ö/ä3s9 (#qãèÅ_ö‘$$sù 4
ãbɋø«tGó¡o„ur ×,ƒÌsù ãNåk÷]ÏiB ¢ÓÉ<¨Z9$# tbqä9qà)tƒ ¨bÎ) $uZs?qã‹ç/ ×ou‘öqtã $tBur }‘Ïd >ou‘öqyèÎ/ (
bÎ) tbr߉ƒÌãƒ žwÎ) #Y‘#tÏù» (احزاب آیة
13)

هنگامی که گروهی از
منافقان (در جنگ خندق) گفتند: ای اهل یثرب (مدینه، در برابر این دشمن نیرومند) جای
ماندن نیست پس (صحنه نبرد را رها نمائید و) به خانه‌هایتان باز گردید (تا پیامبر
تنها مانده و شکست بخورد).

4- هشدار و نفرین

«فَحذَرهُم قاتَلَهُمُ الللهُ
اَنّي يُوفَکُونَ.» (توبه- آیة 30)

از آنان بر حذر باش!
خداوند آنها را بکشد چرا از حق روی گردانند؟!

5- همکاری با دشمن در
جبهه اقتصادی

«ãNèd tûïÏ%©!$# tbqä9qà)tƒ Ÿw (#qà)ÏÿZè? 4’n?tã ô`tB y‰YÏã ÉAqߙu‘ «!$# 4_®Lym (#q‘ÒxÿZtƒ 3
¬!ur ßûÉî!#t“yz ÏNºuq»yJ¡¡9$# ÇÚö‘F{$#ur £`Å3»s9ur tûüÉ)Ïÿ»uZãKø9$# Ÿw tbqßgs)øÿtƒ » (منافقون آیة
7)

منافقان کسانی هستند که
می‌گفتند از کمک مالی به نیروهای مسلمان اطراف رسول خدا (ص) خودداری ورزید تا از
گردش پراکنده گردند.

6- بریدن از مردم و
پیوستن به دشمن

«óOs9r& ts? ’n<Î) tûïÏ%©!$# (#öq©9uqs? $·Böqs% |=ÅÒxî ª!$# NÍköŽn=tã $¨B Nèd öNä3ZÏiB Ÿwur öNåk÷]ÏB tbqàÿÎ=øts†ur ’n?tã É>ɋs3ø9$# öNèdur tbqßJn=ôètƒ » (مجادله آیة
14)

آیا نمی‌نگری به
منافقان؟ با جمعی که مورد خشم و غضب خدایند پیوند دوستی بسته‌اند، آنها از شما
نیستند.

7- حزب شیطان

«sy7Í´¯»s9’ré& Ü>÷“Ïm Ç`»sÜø‹¤±9$# 4
Iwr& ¨bÎ) z>÷“Ïm Ç`»sÜø‹¤±9$# æLèe tbrçŽÅ£»sƒø:$# » (مجادله آیة
19)

منافقان از دار و دسته
شیطانند، بدانید که حزب شیطان زیانکارانند.

8- اشاعۀ فساد در جامعه

«#sŒÎ)ur Ÿ@ŠÏ% öNßgs9 Ÿw (#r߉šøÿè? ’Îû ÇÚö‘F{$# (#þqä9$s% $yJ¯RÎ) ß`øtwU šcqßsÎ=óÁãB. Iwr& öNßg¯RÎ) ãNèd tbr߉šøÿßJø9$# `Å3»s9ur žw tbráãèô±o„ »  (بقره آیات 12-11)

و چون به منافقان گفته
شود مُفسد فی‌الارض نباشید، گویند: ما فقط اصلاح‌گرانیم! آگاه باشید که آنان
فسادگران در روی زمین‌اند ولی خود از درک و شعور این واقعیت بی‌بهره‌اند.

9- آخرین قرار‌گاهشان

«¨bÎ) tûüÉ)Ïÿ»oYçRùQ$# ’Îû Ï8ö‘¤$!$# È@xÿó™F{$# z`ÏB ͑$¨Z9$# `s9ur y‰ÅgrB öNßgs9 #·ŽÅÁtR »  (نساء 145)

البته منافقین در اسفل
السّافلین جهنم جای خواهند گرفت.

 

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن الرحیم

اغزوا تورثوا ابناءکم
مجداً

زندگی فرد و جامعه
همواره با مشکلات همراه بوده و حفظ و ادامه و رشد آن با موانع فراوانی روبرو می‌باشد
و خداوند نیروی دفاع را که منبعث از قوه غضب است و همچنین وسائل آن را در تمام
موجودات زنده برای مقابله با این موانع و هموار کردن راه زندگی به طور غریزی قرار
داده است.

بدیهی است هرچه تحرک و
پویائی انسان از دامنه و وسعت بیشتری برخودار باشد و هدف بزرگتری را پیش روی داشته
باشد، با مشکلات بیشتر و موانع بزرگتری مواجه می‌شود و در نتیجه نیروی دفاع و کوشش
افزونتری را می‌طلبد و این قانونی است کلّی، چه برای ادامه زندگی حیوانی و چه برای
دستیابی به اهداف مادی یا معنوی. و بدین‌جهت است که – صرف‌نظر از حق یا باطل بودن
اهداف- در طول تاریخ هیچ فرد یا ملّتی بدون برخورد جدی و جنگ با موانع و غلبه بر آنها
به دسترسی به اهداف خویش نائل نشده است.

آیا هیچ ملت و یا انقلاب
هدفداری را درتاریخ جهان سراغ داریم که در راه رسیدن به اهداف و آرمان‌های خویش با
مشکلات و موانعی برخورد نکرده باشد و یا بدون مقابله سخت و پی‌گیر با آن‌ها، خود
را حفظ و به اهداف خویش دست‌یافته باشد؟! آیا در مکتب انبیاء که چیزی جز حق و
حاکمیت آن و برقراری قسط و عدل در جامعه نمی‌خواستند، موردی را سراغ داریم که بدون
مقابله با موانع و کارشکنیهای عناصر شیطانی، به آسانی و بدون مشقّت و فداکاری به
هدف خود رسیده باشد؟! و آیا در تاریخ زندگی پیغمبر بزرگ اسلام (ص) و امامان معصوم
(ع) در برخورد با تجاوزات، تهاجمها، کارشکنیها و … و سنگ‌اندازیهای کفار و
منافقین، چیزی جز جنگها، سازش‌ناپذیریها، هجرتها، فداکاریها و تحمل مشقتها و
زندانها و تبعیدها یافت می‌شود؟!

و اکنون که ملت مسلمان
ایران بار سنگین رسالتی را بردوش گرفته‌اند که تمام انبیاء و ائمه دین در پی انجام
آن بوده‌اند، بدیهی است که تمام شیاطین کوچک و بزرگ و همه کفار و منافقین و مترفین
و مستکبرین در برابر آن صف کشیده و برای ممانعت از تحقق کامل آرمانها و اهداف جهان
شمولش به انواع توطئه‌ها و کارشکنیها و از همه مهمتر به جنگی تحمیلی علیه جمهوری
اسلامی دست یازیده‌اند.

ملّتی که رسالت ابراهیم،
موسی، عیسی و محمد (ص) را به دوش گرفته و مصمم است که پرچم توحید را بر بام گیتی
به اهتزاز درآورد و تمام بتها و سحرها و جهالت‌ها و بردگیها را از صفحه جهان
بزداید بی‌گمان با نمرودها، فرعونها، بنی اسرائیل‌ها و ابوجهل‌ها و ابولهبها –
البته در نوع مدرن و پیشرفته قرن اتمی‌اش! – مواجه خواهد بود و بالخره ملّتی که
راه علی و حسن و حسین (ع) را در پیش گرفته با قاسطین، مارقین، ناکثین، معاویه‌ها،
یزیدها و … نیز روبرو خواهد بود و در حقیقت جنگ تحمیلی تجسم جنگی است همه جانبه
که تمام عناصر شیطانی فوق الذکر در آن مشارکت داشته و جمله آنان با تمام توان از
این طریق، برای محو این انقلاب الهی، بسیج شده‌اند. ولی امت قهرمان اسلام با توجه
کامل به عمق توطئه پلید و هدف شوم دشمنان اسلام و با ایمان راسخ به اهدف والای
الهی خویش و راه و راهبری که برای رسیدن به آن اهداف برگزیده است، همچنان محکم و
استوار و مقاوم و پایدار در برابر تهاجم گسترده دشمنان اصلاح‌ناپذیر اسلام ایستاده
است و دستیابی به تمام اهداف خویش را در گرو پیروزی در این جنگ و شکیبائی در برابر
مشکلات دانسته و خود را برای آزمون الهی «لنبلونّکم بشیءٍ…» مهیا ساخته و خویشتن‌داری
و صبر در برابر ترس، گرسنگی، کمبود مال و شهادت عزیزان و از دست دادن ثمرات را
مقدمه بشارت الهی «فبشر الصابرین» و زمینه‌ساز نزول باران رحمت حق و تحقق «اولئک
علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون» می‌دانند.

این است امت حزب‌الله که
همه چیز خود را و هستی خویش را فقط از خدا دانسته و تقدیم آن را در پیشگاه مقدسش
حرکتی طبیعی به سوی مبدأ و مالک هستی به شمار آورده است که: «انا لله و انّا الیه
راجعون» و در این راستا هرچه فداکاری وایثار بیشتر و هرچه رنج و مشقّت افزونتر،
انبساط‌خاطر و شکوفائی و نشاط متجلّی‌تر می‌شود چرا که اینان عاشقان حسینی هستند
که هرچه بیشتر طوفان مصائب او را می‌فشرد آثار نشاط انبساط‌خاطر در او آشکارتر می‌شد
زیرا که در این حال خود را به محبوب و معبود خویش نزدیک و نزدیکتر می‌یافت و
«الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الّا تخافوا و لا
تحزنوا»

مرد و زن ملت سلحشور
ایران حسین گونه و زینب‌وار برای تحقق بخشیدن به آرمانهای بلند انقلاب اسلامی قیام
کرده و برای هموار کردن این راه مصمم است، دست‌های جنایتکار و خائنی که به قصد
نابودي و خفه کردن انقلاب به جمهوری اسلامی تجاوز و دست‌درازی کرده است را برای
همیشه بشکند و با پیروزی در این جنگ سرنوشت‌ساز گرچه توأم با تحمل انواع مشکلات و
نارسائیها باشد و تا آنجا که امام حسین و زینب پیش رفتند پیش رود تا موانع اصلی
رشد و شکوفائی معنوی و مادی را از پیش پای جمهوری اسلامی برداشته و راه را برای
صدور و گسترش انقلاب اسلامی به تمام منطقه و جهان بگشاید و در این بین شرافت و مجد
و عظمت ملت اسلام و نسلهای آینده و فرزندان عزیز خود – که در این روزها برای تجهیز
شدن به علم و تقوی راهی مدارس می‌شوند- تضمین نمایند که پیغمبر اکرم (ص) فرمود:
«اغزوا تورثوا ابناءکم مجداً» بجنگید تا برای فرزندانتان مجد و عظمت بجای گذارید و
نصر من الله و فتح قریبٌ انشاءالله والسلام.

رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا کنون

صلح!!

«اگر دولت‌ها بخواهند صلح و صفا برقرار باشد، باید با آن
کسی که مهاجم بوده و بغی کرده و به یک مملکت اسلامی هجوم کرده است- فرضاً اگر دولت
عراق مسلم باشد-باید با او قتال کنند تا این‌که برگردد به امر خدا، و برگشتن به
امر خدا، مجرد این نیست که از کشور ما بیرون برود بلکه خسارات مالی ایران را جبران
کند-خسارات جانی که قابل جبران نیست- وقوای خودش را بیرون بکشد و دستش را از مملکت
عراق کوتاه کند و حکومت غاصب خودش را کنار بگذارد… مسأله نزاع بین دو حکومت
نیست، مسأله هجوم یک بعث عراقی غیرملسم است بر یک حکومت اسلامی و این قیام کفر
علیه اسلام است و بر همه مسلمین قتال با او واجب است.»

28/7/59

«… چه صلحی ما داریم؟!
ما با این شهدائی که دادیم چه جواب بدهیم؟ ما اینقدر شهید دادیم حالا بنشینیم سر
یک میز و با ایشان صحبت کنیم؟! ما سر اسلام دعوا داریم… ما می‌گوئیم یک نفر آدمی
که اسلام را مخالف همه چیز خودش می‌داند و با تمام قوا می‌خواهد اسلام را بکوبد،
ما با او می‌توانیم مصالحه کنیم؟! یعنی اسلام را فدا کنیم! مگر اسلام زمین
است؟!… بعضی از این آخوندهای درباری که ما را نصیحت می‌کنند که بیائید به اسلام
برگردید! اینها نمی‌دانند اسلام چیست، اینها اسلام را جز خوردن نمی‌دانند – همان
مسائل حیوانی- اگر اینها اسلام را می‌دانستند، باید بدانند که این مردک. این حزب
عفلقی غیر مسلمان، هجوم کرده به یک مملکت اسلامی و تکلیف همه مسلمین است که به او
هجوم کنند؛ آن وقت از ما می‌خواهند که دست از اسلام برداریم و با او مصالحه
کنیم؟!» 6/8/59

«… با مصاحبه‌ها، با
تماس‌ها به دنیا بفهمانید که ایران صلح‌طلب است: الآن هم ایران می‌گوید که صدام
برود بیرون از اینجا و یک دستگاه بین‌المللی بیاید و رسیدگی کند به جرم و جنایات
او، ما با ملت عراق جنگی نداریم. دولت عراق به ما هجمه آورده، لکن تور دهنی خورد و
بحمدالله در دنیا شکست خورد شکستی که با موافقت اردن و مغرب و آمریکا نمی‌تواند آن
را رفع کند.»

21/11/60

«مصالحه با جنایتکار و
سازش با جنایتکاران، این جنایتی است بر مردم متعهد و جنایتی است بر اسلام. ما می‌گوئیم
جنایتکار که در کشورمان هست باید برود، مسلمان‌ها هم موظفند، حسب شرع مطهر- که این‌ها
را بیرون کنند.»

18/12/60

«اگر یک دزدی آمد در خانه
یک انسانی و اثاث او را غارت کرد و خانه او را گرفت و به بعض اثاث او آتش زد، بعد
بگوید که ای مردم! بیائید ما را صلح بدهید! صلح بدهند که توی دزد یک قدری از خانه
را داشته باشی و صاحب خانه هم یک قدری؟! توی دزد که این ضررها را زدی،نادیده بگیرند؟!
توی دزد که اين شرارت‌ها کردی، نادیده بگیرند؟!… این صلح را کدام انسان می‌تواند
بپذیرد؟!»

24/12/60

«اگر ما این مطلب را
اغماض کنیم (و صلح کنیم) نه از باب این است که یک مسأله مادی را – مثلاً- اغماض
کرده‌ایم بلکه از یک مسأله معنوی اغماض کرده‌ایم؛ یعنی یک ستمگر و یک گروه ظالم را
ما تشویق کرده‌ایم به این‌که باز هم ظلم بکنید فردا هم باز برگردند و همین بساط را
درآورند و بعد هم بگویند که باز صلح می‌کنیم!! باید جلوی این تعدیات در دنیا گرفته
شود.»

23/3/61

«شرایطی که از اول گفته
شده است، تا حالا هم هست و ما در آن شرایط پایبند هستیم و مادامی که این شرایط
حاصل نشده است، ما در حال جنگ هستیم و ما با کسانی که اشرار هستند نمی‌توانیم صلح
کنیم.»

7/5/61

«ما همیشه صلح طلب
هستیم، لکن نه صلحی که جانی را سرجنایت خودش باقی بگذاریم چنین صلحی، صلح نیست، ما
صلحی می‌کنیم که با قوت و قدرت از اسلام و کشور خودمان دفاع بکنیم.»

14/6/61

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(صلح!!)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن

شرایط پیروزی در جنگ

ملاحم یا فتنه های آینده                                       آیت الله
العظمی منتظری

اثبات توحید و نفی شرک                                    آیت الله
مشکینی

تلازم عقل و وحی                                           آیت الله جواد
آملی

فتنه و ایمان                                                  
آیت الله محمدی گیلانی

داستان بعثت رسول خدا(ص)                               حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مصاحبه با حجه السلام و المسلمین کروبی

روایت هجرت                                              
حجه السلام محمدرضا ناصری

اخلاق و تربیت اسلامی                                    حجه السلام
رحیمیان

پیام شهید

رسانه های گروهی و وضعی دیگر(انتقادها و
پیشنهادها)

فتح الفتوح

ریشه های گره ها(نظام اداری)                         محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خمینی

* وقتی همه خدمتگزار اسلام باشید اختلافی پیش نمی‌آید.

* هیچ نگذارید دشمن در جبهه ها آرامش پیدا کند. دشمن اگر یک ذره آرامش بیابد
خود را تجهیز می‌کند و شما را بزحمت می‌اندازد.

* قلبهایتان قوی باشد و از هیچ قدرتی نترسید اینها قدرتهائی نیستند که بتوانند
با اسلام مقابله کنند.

* الان قدرتهای بزرگی که به سلاحهای عجیب و غریب خود تکیه دارند در اضطراب
زندگی می‌کنند و شما گمان نکنید که آنها در کاخ سفید و کرملین آرام زندگی می‌کنند
و این اضطراب برای اینست که آنها تابع شیطان هستند و شیطان نمی‌گذارد که در قلب
آنها طمأنینه پیدا شود.

* دفاع از جهموری اسلامی بر همه واجب است و بستگی به وحدت همۀ اقشار دارد.

* امروز ایجاد اختلاف از زبان هرکسی باشد- ولو کسی که نماز شبش ترک نمی‌شود-
این زبان، زبان شیطان است.

29/4/65

آیت الله العظمی منتظری

* خودپسندی و خودمحوری را باید کنار بگذاریم، برای رضای خدا خودمان را در
اسلام و انقلاب ذوب کنیم.

* در راه خدا و اسلام گاهی مصلحت می‌شود که عزیزان ما فدا شوند ولی باید از
این شهادتها به نفع اسلام و انقلاب استفاده کرد.

11/4/65

* افشاگری و برخوردهای تند و خشن با افراد بهر نحو باشد حرام و خلاف شرع است.

* مسئولین اطلاعات نباید در اسرار و امور شخصی و داخلی مردم دخالت کنند.

* بعضی از کارهای تند مسئولین، اگر چه با حسن نیت همراه باشد، اثر معکوس بین
مردم دارد و آنان را نسبت به اسلام و انقلاب و مقام رهبری بدبین می‌کند.

* با زور و ریختن و زدن افراد، کار اصلاح نمی‌شود. با این کارها نه منکرات از
بین می‌رود و نه نظام تقویت می‌شود، فقط جامعه را به سمت هرج و مرج و تضعیف نظام
می‌کشد… باید فرهنگ اسلام و انقلاب را تقویت کرد.

4/5/65

امام خمینی

* از همه وظایف بالاتر اینستکه در کارها اخلاص داشته باشیم و بدانید که اگر یک
روز اتکاء خودمان را از خدا برداشتیم و روی نفت یا سلاح گذاشتیم آنروز روزی است که
ما رو به شکست خواهیم رفت. اتکاء خودتان را به خدا قوی کنید که نصرت بدون او حاصل
نمی‌شود.

 

/

نگاهی به رویدادها

نگاهی به رویدادها

جنگ

§       
حمله جدید ایران در منطقه مهران آغاز و در این عملیات 30 کیلومتر دیگر از خاک
عراق آزاد و 150 تن دیگر از قوای عراقی به اسارت درآمدند.

17/4/65

§       
2 ناوچه موشک انداز و 2 فروندمیگ 24 «و هلیکوپتر مدرن در حمله تکاوران ایرانی
به اسکله «الامیه» در خلیج فارس نابود شد.

§       
مرکز اطلاعاتی و الکترونیکی اسکله الامیه عراق توسط تکاوران نیروی دریائی ارتش
اسلام منهدم شد.

21/4/65

§       
4 فروند قایق دشمن منهدم و 120 تن از قوای ارتش عراق به هلاکت رسیدند.

23/4/65

§       
رژیم عراق یک بیمارستان را در آبادان گلوله باران کرد.

29/4/65

§       
شهر مریوان 3 بار متوالی توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد که در این بمباران
17 تن از اهالی بیگناه این شهر شهید و مجروح شدند.

1/5/65

§       
حمله هوائی عراق به مناطق مسکونی و مستضعف نشین سنندج 35 شهید و 108 مجروح
بجای گذاشت.

§       
مراکز صنعتی و اقتصادی سه شهر عراق به تلافی حملات هوائی اخیر درهم کوبیده شد.

4/5/65

§       
رژیم عراق با حمله به مناطق کارگری حومه اراک تعداد زیادی از کارگران را به
خاک و خون کشید.

6/5/65

§       
جنگنده های ایران کارخانه آهن «العماره» عراق را نابود ساختند.

7/5/65

§       
دهها میلیون بشکه نفت ذخیره در فاو بغنمیت رزمندگان اسلام درآمد.

§       
پایگاه دریائی بصره و مرکز فرماندهی مشترک نیروهای ارتش عراق در جبهه جنوبی
منهدم شد.

9/5/65

§       
در حمله هواپیماهای رژیم بعثی عراق به منطقه کارگری صنعتی درود 20 نفر بشهادت
رسیدند.

11/5/65

§       
جنایتکاران بعثی مناطق مسکونی شهرهای آبادان و پاوه را گلوله باران کردند.

12/5/65

جهان اسلام

§       
دولت سنگاپور 25 مسجد از مساجد مسلمانان را تخریب کرد.

17/4/65

§       
دادگاه نظامی تونس چهارنفر از انقلابیون مسلمان این کشور را محکوم به اعدام
کرد و 20 نفر دیگر را به زندان انداخت.

21/4/65

§       
چند مسلمان در شهر احمدآباد هند توسط هندوها زنده زنده در آتش سوزانده شدند.

24/4/65

§       
رژیم مبارک تحت فشار مسلمانان شهر اسیوط، فروش مشروبات الکلی در این شهر را
ممنوع کرد.

6/5/65

§       
مجاهدین مسلمان ساختمان سازمان بیمه عراق را در حمله ای متهورانه منهدم کردند.

13/5/65

§       
30 افسر مسلمان ارتش مصر به اتهام تدارک طرح براندازی رژیم مبارک بازداشت
شدند.

14/5/65

اخبار داخلی

§       
وزیر کشاورزی کشورمان به ریاست کنفرانس جاری فائو انتخاب شد.

24/4/65

§       
قرارداد احداث لوله های نفت و گاز ایران با ترکیه به طول 1900 کیلومتر امضاء
شد.

26/4/65

§       
کنگره جهانی امام رضا (ع) با سخنان رئیس جمهوری آغاز بکار کرد.

29/4/65

§       
هزاران نیروی رزمی، تخصصی برای تشکیل گردانهای جدید عملیاتی سپاه رهسپار جبهه
ها شدند.

31/4/65

§       
یک کارخانه یخ با ظرفیت روزانه 30 تن در فاو افتتاح شد.

1/5/65

§       
242 واحد مسکونی صد در صد آسیب دیده جنگی در خرم آباد به صرف 900 میلیون ریال
بازسازی شد.

4/5/65

§       
رئیس جمهور: ما ملتی نیستیم که از آرامش، صلح و مهربانی ناراضی باشیم اما
آماده پذیرش تجاوز، تعرض، رذالت و شرارت هم نیستیم.

13/5/65

§       
خرید گندم مازاد کشاورزان به یک میلیون و 400 هزار تن رسید.

14/5/65

اخبار خارجی

§       
رژیم اشغالگر قدس آب آشامیدنی 8 دهکده در جنوب لبنان را قطع کرد.

§       
رژیم اردن دفاتر ساف در این کشور را تعطیل و ابوجهاد را اخراج کرد.

17/4/65

§       
انفجار بمب در اداره مرکزی پلیس فرانسه یک کشته و 27 زخمی بجا گذاشت.

19/4/65

§       
ارتش آمریکا حفاظت از سواحل کویت را بعهده گرفت.

§       
کنسول انگلیس در کلمبیا با ضرب گلوله مردان ناشناس در داخل اتومبیلش کشته شد.

21/4/65

§       
پادشاهی سعودی بعنوان مجری سیاستهای آمریکا در کاهش بهای نفت، میزان تولید نفت
خود را افزایش داد.

22/4/65

§       
هواپیماهای آمریکائی بار دیگر به حریم هوائی خلیج سیرت لیبی تجاوز کردند.

23/4/65

§       
8 جنگنده اسرائیل، پایگاههای چریکهای فلسطینی را در لبنان بمباران کردند.

24/4/65

§       
آغاز سال تحصیلی جدید در عراق بعلت اعزام آموزگاران و محصلین به جبهه 3 ماه
بتعویق افتاد.

§       
پاپ از اسقفهای فیلیپین خواست در سیاست دخالت نکنند.

§       
اعضای «کنگره» آمریکا دولت ریگان را بدلیل تحویل «آواکس» ها به عربستان، مورد
انتقاد قرار دادند.

25/4/65

§       
ریگان طی ارسال پیامی به صدام: آمریکا و عراق در مورد جنگ، آرمانهای مشترکی
دارند.

29/4/65

§       
صدام حریم هوائی شمال عراق را به ناتو واگذار کرد.

§       
حزب الله لبنان با استقرار نیروهای سوری- لبنانی در غرب بیروت مخالفت کرد.

30/4/65

§       
نخست وزیر اسرائیل برای مذاکره با شاه حسن وارد مراکش شد.

§       
در واکنش نسبت به سفر شیمون پرز به کشور مراکش، صبح امروز دولت سوریه کلیه
روابط خود را با مراکش قطع نمود.

31/4/65

§       
در پی افتضاح ملاقات با نخست وزیر رژیم صهیونیسیتی، شاه حسن از ریاست اجلاس
اتحادیه عرب کنار رفت.

6/5/65

§       
به نوشته روزنامه مصری «الاحرار»: عراق، برای خرید ساز و برگ نظامی، مستقیما ً
با اسرائیل وارد مذاکره شد.

13/5/65

§       
مخالفین رژیم صدام بزرگترین انبار مهمات ارتش عراق را در استان سلیمانیه منفجر
کردند. بر اثر این انفجار 1200 تن از نیروهای بعثی کشته و مجروح و 150 دستگاه
تریلی و کامیون منهدم شد.

§       
با تصویب طرح پیشنهادی ایران در اجلاس وزرای اوپک سقف تولید اوپک به 16 میلیون
بشکه در روز کاهش یافت و قیمت هر بشکه 2 دلار افزایش یافت.

14/5/65

اختراع و اکتشاف

§       
برای اولین بار در کشور مواد اولیه ساخت ظروف سرامیکی در سمنان ساخته شد.

§       
دستگاه «استپ کنترل» سیستم های چیلر خنک کننده در ایران ساخته شد.

7/3/65

§       
دستگاه بهم زن محلول های خونی در سمنان ساخته شد.

12/3/65

§       
گلوله های سلاح مینی کاتیوشا با برد بیش از 6 کیلومتر در شاهرود ساخته شد.

§       
سمپاش موتوری برای اولین بار در کارخانه دهقان صنعت ارومیه ساخته شد.

§       
مبتکر سلماسی موفق به ساخت هلیکوپتر شد.

13/3/65

§       
دستگاه انتخاب خبر بر مبنای حذف خبرهای غیر ضروری توسط واحد مهندسی خبرگزاری
جمهوری اسلامی ساخته شد.

§       
دستگاه تست سربندی الکتروموتورها در مهدی شهر سمنان ساخته شد.

14/3/65

§       
برای اولین بار در دنیا، داروی گیاهی ضد برص «لک و پیس» در اصفهان ساخته شد.

§       
فشارسنج وزنه ای در شرکت ملی گاز ایران ساخته شد.

21/3/65

§       
دستگاه میکروکامپیوتر در مجتمع سیمان کرمان ساخته شد.

§       
نانوائی سیار خانوادگی نفتی، گازوئیلی و گازی بوسیله یک مبتکر بجنوردی طراحی و
ساخته شد.

§       
دستگاه ردیف کار ذرت در اصفهان ساخته شد.

27/3/65

§       
دستگاه نورد انواع ورق، میلگرد و تسمه در شاهرود ساخته شد.

12/4/65

§       
گاوآهن قلمی توسط جهاد سازندگی استان همدان ساخته شد.

12/4/65

§       
توسط یک نوآور ایرانی در نیشابور، دستگاه کنترل از راه دور و هدایت بدون
سرنشین ماشین آلات سنگرساز جبهه ها ساخته شد.

21/4/65

§       
رادیوداروهای پزشکی هسته ای برای اولین بار در ایران تولید شد.

§       
داروی میگرن با فرمول جدید در اصفهان ساخته شد.

25/4/65

§       
دستگاه فنرسازی برای اولین بار در ایران طراحی و ساخته شد.

§       
برای اولین بار در ایران دستگاه «پی، سی، ام» و «کنتور الکترونیک» طراحی و
ساخته شد.

14/5/65

ضد انقلاب

§       
1360 کیلو مواد مخدر در زاهدان کشف شد.

§       
107 کیلو هروئین
از چند قاچاقچی در زاهدان کشف شد.

§       
7 تن از
پاسداران انقلاب در درگیری با قاچاقچیان مسلح در مناطق مرزی شرق کشور به شهادت
رسیدند.

8/3/65

§       
عوامل استکبار با انفجار بمب 37 نفر از هموطنانمان را در میدان انقلاب مجروح
کردند.

18/4/65

§       
9 روستائی در حمله عوامل گروهکها در جاده کامیاران بشهادت رسیدند.

21/4/65

§       
3800 کیلو تریاک از یک کامیون در خرم آباد کشف شد.

25/4/65

§       
عوامل استکبار جهانی با انفجار بمب در میدان آزادی تهران باعث بشهادت رسیدن و
مجروح شدن 2 نفر عابر گردیدند.

14/5/65

 

/

پاسخ به نامه ها

پاسخ به نامه ها

* تبریز- برادر.ع.ک.ب. 113

1-    قضای نماز و روزه پدر که بر پسر بزرگ واجب است بعنوان
مجازات نیست که گفته شود چرا او جرم پدر را متحمل شود بلکه بعنوان ادای حق پدری
است و او مکلف نیست خود مباشرت کند بلکه می‌تواند برای این کار کسی را اجیر نماید.

2-    حق الناس را باید به طرح برگردانید یا از او رضایت بخواهید.
کار کردن برای او یا صدقه دادن بجای او با فرض دسترسی به خودش باید با موافقت او
باشد ولی در پرداخت حق لازم نیست او بداند از چه بابت است.

* بابل- برادر
مهدی.م

برای رفع لکنت زبان به پزشک اعصاب مراجعه کنید و بهرحال این ناراحتی مانع درس
خواندن نیست.

* تهران- خواهر زهره آزادگان 57

1-    اگر اطمینان دارید روزه گرفتن با فاصله برای شما ضرری ندارد
به همان نحو روزه بگیرید و باقیمانده را در طی سال قضا کنید و کفاره بر شما نیست.

2-    هر چیز نجس حرام است ولی هر حرام نجس نیست.

3-    نماز جماعت آن افراد باطل نیست.

4-    آمین یعنی دعایم را استجابت کن.

* استان مرکزی-
خواهر م.ش.س

تا او صریحا ً منکر خدا و ضروریات دینی نشده پاک است و شما نباید از عقیدۀ او
تحقیق کنید که دچار مشکل شوید در رابطه با زمینهای مذکور اطلاعی نداریم و باز هم
شما وظیفه تحقیق و تجسس ندارید بحسب ظاهر خانه آنها محکوم به حلیّت است.

* رودسر- برادر کا.ر.خ

با هر کدام مایل باشید می‌توانید ازدواج کنید. برای آن نگاههای نامشروع
عذرخواهی لازم نیست توبه لازم است.

* اندیمشک برادر س.خ

بازی کردن با ورق (پاسور) حتی برای سرگرمی حرام است.

* سوسنگرد- برادر فضل الله صرّامی

اشکال شما در مورد مقاله (شجاعت و تهور) در شماره 54 این است که نوشته
ایم:«بسیاری از برادران تنها به این دلیل جان خود را از دست داده اند که نکات
امنیتی را رعایت ننموده…» نوشته اید این تهمت است و… ظاهرا ً شما کلمه بسیار
را با اکثر اشتباه گرفته اید.

اگر بگوئیم اکثر برادران چنین اند صحیح نیست ولی اگر گفتیم بسیار یعنی تعداد
آنها فی نفسه کم نیست بلکه زیاد است ولی معنای آن این نیست که اکثر برادران چنین
اند اگر مثلا ً 100 نفر به این طریق شهید شوند کلمه بسیار صحیح است.

* اسلام آباد- برادر الله مراد کسانی

1-    سؤال شما در مورد کسانی است که در تشییع جنازه شهید یا غیر
شهید صورت خود را می‌خراشند آیا این کار جایز است. در پاسخ، شما را به مسألۀ 634
رساله توضیح المسائل ارجاع می‌نمائیم:«جایز نیست در مرگ کسی صورت و بدن را بخراشد
و بخود لطمه بزند» در بعضی از موارد این کار موجب کفاره است که در رساله‌ها ذکر آن
آمده است.

2-    پول ریختن بر جنازۀ کسی که در تصادف فوت شده که مرسوم است
گناه ندارد.

3-    ازدواج دائم مرد مسلمان با زنان اهل کتاب احتیاطا ً جایز
نیست.

* خواهر مهین.
الف ب د. 205

1-    گناه نیست ولی بر زن لازم نیست اجابت نماید.

2-    حضور زن حائض در مراسم دعای کمیل و توسل و امثال آن اشکال
ندارد مشروط بر آن که در مسجد مکث نکند. اگر مراسم در جای دیگر است اشکالی نیست.
دعای کمیل را می‌تواند بخواند بجز آیه (افمن کان مؤمنا ً کمن کان فاسقا ً
لایستوون) که در ضمن دعای کمیل آمدن است زیرا این آیه از سوره سجده است.

* سبزوار-
خواهر. بیزه ای    

به احتیاط واجب نباید انسان به موی نامحرم که از او جدا شده است نگاه کند
(تحریرالوسیله جلد 1 صفحه 243).

* تهران- خواهر. رویا. ا. ی

به نظر ما هیچ دعائی وجود ندارد که انسان بطور قطع بگوید حتما ً به وسیله آن
حاجت انسان برآورده می‌شود. زیرا بسیاری از حاجات ما قابل برآورده شدن نیست ولی ما
نمی‌دانیم و صلاح خود را نیز نمی‌دانیم. ما وظیفه داریم حاجات خود را از درگاه
خداوند بخواهیم و دعا بدون شک آثاری دارد حتی اگر آن حاجت ما برآورده نشود نباید
از تأخیر یا برآورده نشدن حاجت ناراحت شویم زیرا بدون شک آن تأخیر و عدم استجابت
به صلاح ما است و ما می‌دانیم.

* برادر- الف. با. تا

1-    آن آب پاک است و خروج آن روزه را باطل نمی‌کند.

2-    در کفاره باید خود غذا داده شود و دادن پول کافی نیست و
حداقل غذا نان، گندم، آرد و امثال آن است و باید به 60 نفر داده شود تکرار آن به
یک یا چند نفر کافی نیست و اگر فقیر افراد تحت تکفل داشته باشد اگر مطمئن باشید به
آنها آن غذا را می‌دهد می‌توانید آنها را به حساب بیاورید.

3-    افطار در روز 21 ماه رمضان با دیگر روزها فرقی ندارد.

* کرمان- برادر
رضا. ف. ر. م

1-   
حرام نیست ولی
زیانبار است.

2-   
می‌توانید با او
ازدواج کنید.

3-   
غنائم جنگی را باید
به مسئولین مربوطه بدهید.

4-   
به نظر ما تقلید در
این زمان منحصر به حضرت امام است.

* قم- خواهر ن.
ب

بی‌احترامی به پدر و
مادر سبب نمی‌شود که بکلی اثر اعمال خوب از بین برود تا برای شما انگیزه ای برای
ترک آن باشد. وانگهی چرا بعکس، این تفکر انگیزۀ احترام آنان نشود؟ آیا نمی‌دانید
که احسان و نیکی دربارۀ پدر و مادر در دنیا و آخرت موجب سعادت و خوشبختی است و
ایذاء و ناراحت کردن آنان نیز در هر دو جهان موجب فلاکت و بدبختی است؟!

* تهران- خواهر مریم

همان گونه که تاکنون
با پدر و برادر رفتار کرده اید ادامه دهید و از برادر بیش از پیش اجتناب کنید. تا
حدودی که نوشته اید نمی‌توان حکم به نجاست آنها کرد ولی سعی کنید هر چه زودتر با
ازدواج از آن خانه خلاص شوید.

* ابهر- ط. م. ف. ش
22

1-   
منظور از تکوین
واقعیتهای جهان هستی است و ولایت تکوینی قدرت تصرف در جهان هستی است و تشریع عبارت
از قانونگذاری و تعیین راه و رسم زندگی انسان و ولایت تشریعی نوعی سلطه و قدرت
اعتباری است که به یک انسان داده می‌شود و حدود آن بحسب موارد مختلف است.

2-   
ناکثین یعنی پیمان
شکنان و منظور طلحه و زبیر و عایشه و اتباع آنها هستند که بیعت امیرالمؤمنین (ع)را
شکستند و با او به جنگ برخاستند و قاسطین یعنی تجاوزگران و منظور معاویه و اصحاب
او هستند و مارقین یعنی آنانکه از دین خارج شدند و منظور خوارج است که با
امیرالمؤمنین (ع)در نهروان جنگیدند.

3-   
عدالتی که واجب است
میان دو همسر رعایت شود این است که حقوق هر دوی آنها به دقت مورد توجه قرار گیرد
ولی عدالت مستحب این است که حتی در مسائلی که از حدود حق آنها فراتر است نیز رعایت
مساوات شود ولی دوست داشتن یکی بیش از دیگری اشکال ندارد و اصولا ً یک امر اختیاری
نیست.

* اصفهان- خواهرم. م. ب. ا. 227

شما اشتباه می‌کنید
پدر و مادر شما را دوست دارند و سعادت شما را می‌خواهند ولی در اثر کم اطلاعی نیاز
فرزند نوجوان خویش را نمی‌دانند. نگران نباشید افسردگی و میل به تنهائی و احساس
کمبود محبت مقتضای این سن و سال است و به زودی سپری خواهد شد و آنگاه به زندگی
لبخند خواهید زد و بر این افکار کودکانه امروز خویش می‌خندید زندگی همه در گلدوزی
و خیاطی خلاصه نمی‌شود. مطمئن باشید آیندۀ سعادتمندی خواهید داشت ان شاءالله.

* بافق یزد- برادر س.
م. الف

1-   
آبی که از لوله شهر
می‌آید و به قول شما رنگ آن مانند شیر است مطلق است و اشکالی ندارد وسوسه به خود
راه ندهید.

2-   
آب دوش حمام اگر متصل
به کر باشد در حکم کر است و اشکالی از نظر قطره قطره شدن ندارد.

3-   
نجاست پس از سه واسطه
سرایت نمی‌کند و این مطلب در تحریرالوسیله حضرت امام آمده است.

* سمیرم- برادر علی اصغر افشاری

مسافر باید نماز را
شکسته بخواند و اگر عمدا ً تمام بخواند باطل است.

* سبزوار- برادر علی
اکبر سعادتی فر

منظور از آیه 53 سوره
زمر این نیست که حتما ً خداوند همه گناهان بندگان را می‌بخشد زیرا اگر چنین باشد
دیگر هیچ رادع و مانعی برای گناهکاران باقی نمی‌ماند و خداوند فرموده است (نبئ
عبادی انی اناالغفور الرحیم و ان عذابی هوالعذاب الالیم) به بندگانم اعلام کن که
من آن تنها آمرزنده مهربانم و عذاب من آن تنها عذاب دردناک است. بنابراین معنای
آیه این است که همۀ گناهان قابل بخشش است و طبق آیات دیگر عفو از گناه یا در مورد
توبه است یا به دلیل اعمال صالح انسان یا شفاعت یا ترک گناهان بزرگ.

* تهران- برادر م. د.
خ

تنها چیزی که لازم
است به شما تذکر داده شود این است که بیش از حد به خود بدبین و بی‌جهت متنفرید.
گرچه آن عمل حرام است ولی این اندازه که شما برای آن ضرر و مشکلات تصور کرده اید
که البته در بعضی نوشتجات آمده است صحت ندارد و باید سعی کنید که از آن دور شوید
ولی ناامید و منزجر از زندگی نشوید. باز هم تکرار می‌کنیم عادتی است زشت و گناه و
مضر ولی این همه نگرانی که از آن دارید نابجا است.

* ملایر- برادر م. م.
ر. ا

به پزشک بیماری های
مجاری ادرار مراجعه کنید.

* تهران- خواهر زهرا
م. الف

به پزشک زنان مراجعه
کنید راه حل دارد. مأیوس نشوید و اگر پزشک قادر به معالجه نبود می‌توانید پیشنهاد
ازدواج را رد کنید.

چرا خودکشی کنید؟!
ضمنا ً ازدواج با این وضع اشکالی ندارد. اگر توضیح بیشتر خواستید آدرس مطمئن بدهید
و نترسید.

* جبهه سومار- برادر
ک ی م غ

ازدواج دائم مرد
مسلمان با زن مسیحی بنابر احتیاط واجب جایز نیست و شما باید از او بطور کلی صرف
نظر کنید.

* منطقه غرب کشور-
برادر ب. م. 903/ 24 

آن ازدواج جایز نیست.

* اصفهان- برادر ی.
هـ م

1-   
چنان خطری ندارد
نگران نباشید.

2-   
لازم نیست به آن
مقدار باشد اگر یک ذره باشد ازدواج باطل است.

* تهران- برادر
م. ع. 5555

شما کاملا ً طبیعی
هستید نگران نباشید.

* جبهه جنوب- فاو-
برادر س ج ک

آدرس بدهید با توضیح
بیشتر تا پاسخ خصوصی داده شود.

* تهران- خواهر م. م.
ن. خ

آدرس بدهید با توضیح
بیشتر تا پاسخ خصوصی داده شود.

* منطقه جنگی- برادر
ک- د- 118

شما در آن امر دخالتی
نکنید.

* اهواز یا ایذه-
برادر ب. ص. ن

1-   
ازدواج با زن شوهردار
حرام و باطل است چه موقت چه دائم. عجیب است که چنین امر واضحی را می‌پرسید.

2-   
کسی که چیزی را از
کسی برده تا عین آن باقی است باید خود آن را برگرداند.

* منطقه عملیاتی- برادر محمد. ف

ازدواج شما با نوۀ
همسر پدر از شوهر سابقش اشکالی ندارد.

* اصفهان- برادر احمد
علی- ش- 22555  

آن کار گناه است از
آن بپرهیزید.

* تویسرکان- برادر ق-
م- ف- 111

اگر پدر دختر موافق نیست از این مورد صرف نظر کنید.

* قزوین- برادر ت. ب

ما پزشکی که پاسخ سؤال شما را بگوید نداریم. شما باید بدون تأخیر به پزشک
مراجعه کنید.

* جبهه بوستان- برادر ل- پ- 12

توبه کنید و با ازدواج خود را از گناه نگهدارید شما سالمید و نگرانی نیست.

* اهواز- برادر م- جی- 20

آری! گناه هر چه بزرگ باشد با توبه قابل بخشش است امیدوار باشید.

* مازندران- برادر پ- خ- م 3

توبه کنید و امیدوار باشید گناه هر چه بزرگ باشد رحمت الهی که حد و مرز ندارد
و بزرگتر است. خودکشی نکنید که خود گناهی بزرگ است و خود را به دادگاه معرفی نکنید
توبه کافی است توبه عبارت از اظهار پشیمانی و تصمیم بر ترک گناه، و درخواست عفو و
جبران گذشته است.

* مراغه- برادر ا. د. ن

شما سالمید ازدواج کنید و نگران نباشید.

* مشگین شهر- برادر اسدالله ع. ز

ازدواج شما با او شرعا ً و قانونا ً هیچ مانعی ندارد.

* کرج- برادر رضا ف. ل

با او ازدواج کنید و راز خود را به کسی نگوئید.

* لامرد- برادر الف. ب

1-    کسانی که سالها خمس نداده اند و سالی تعیین نکرده اند باید
به یک نماینده امام مراجعه کنند و در مورد معامله هائی که واقع شده و خمس بر ذمه
آنها بوده و هست و مقداری که اکنون امکان پرداخت آن را دارند به نحوی مصالحه
نمایند.

2-    شما باید میان دو خانواده اصلاح کنید و سعی کنید آن کار خیر
صورت بگیرد. تعیین مهر باید با توافق پسر و دختر باشد پدر دختر فقط در اصل ازدواج
حق اظهار نظر دارد و نباید در تعیین مقدار مهر دخالت کند. و بهر حال دلیلی برای
تنفر شما از همسرتان و تلافی کردن و طلاق دادن نیست از خدا بترسید و این کار را
نکنید.

3-    علاقه و محبت یک امر اختیاری نیست واضح است که اگر پدر و
مادر به فرزند اظهار علاقه نکنند او نیز علاقه ای نخواهد داشت ولی وظیفه شما در
برابر آنها احترام و مهربانی و سعی در کسب رضایت آنها است زحمات شبانه روزی آنها
در تربیت و نگهداری خود را فراموش نکنید.

* همدان- برادر
م. ص. 15

گناه گذشته با توبه پاک می‌شود و مانع پیشرفت معنوی و سعادت اخروی شما نیست
همین راهی را که پیش گرفته اید ادامه دهید و از خداوند کمک بخواهید در رابطه با آن
دو نفر هیچ کاری انجام ندهید و آنها را به خدا واگذار کنید.

* سمنان- برادر ف. ل. ص. س

مناط وضع فعلی ایشان است همه کس گناه می‌کند اگر اکنون وضع ایشان رضایتبخش است
بهتر است از گذشته صرف نظر کنید در عین حال شما آزادید و می‌توانید او را رها
کنید.

* تهران- برادر ل. م

شما اکنون یک مرد تمام عیار هستید و می‌توانید مستقل زندگی کنید و نیازی به
پدر ندارید. انتقام شما، مجوزی ندارد و گذشته از گناه موجب گرفتاری در دنیا نیز
خواهد بود.

* برادر ح. ف

حالتی را که مشاهده می‌کنید برای جوانی در سن شما کاملا ً طبیعی است و آن آب
که مشاهده می‌کنید مذی است.

* جبهه میمک- برادر علی م. ت

برادر! این چه منطق غلطی است می‌گوئید در محل ما رسم است که اگر دختر پسر عمو
داشته باشد حق ندارد با دیگری ازدواج کند مگر با اجازه او! مگر شما دینی غیر از
اسلام دارید. در اسلام برای هیچ کس ولایتی بر دختر نیست بجز پدرش آن هم در حدود
مصلحت دختر و اگر از آن تجاوز کرد ولایتش سلب می‌شود. شما به هیچ وجه حق ندارید در
ازدواج او دخالت کنید. فقط در صورت تمایل او و موافقت پدرش می‌توانید ازدواج کنید.

* شیراز- برادر ی. س. ح

اگر همان هم نبود اشکالی نداشت نگران نباشید.

* برادر م- 308- الف

1-    تنها رضایت پدر دختر شرط است.

2-    ازدواج با دختر شوهر خواهر از زن دیگر جایز است.

* ایلام بخش
چوار- برادر ظ- ح- 114

آن حوله را به فقیری از جانب صاحبش صدقه بدهید و آن وسائل را به جهاد سازندگی
برگردانید.

* کرمان- خواهر م- ف- و 420

1-    توبه کنید خداوند می‌بخشد ان شاءالله.

2-    آنجا که ممکن است، از انقلاب دفاع کنید و اگر ممکن نیست با
آن گونه افراد صحبت نکنید و اگر در جائی از اسلام و انقلاب بدگوئی شد و نتوانستید
دفاع کنید از آن مجلس برخیزید. خداوند مکرر در قرآن این دستور را فرموده است از
جمله آیه 140 سوره نساء ô‰s%ur tA¨“tR öNà6ø‹n=tæ ’Îû É=»tGÅ3ø9$# ÷br& #sŒÎ) ÷Läê÷èÏÿxœ ÏM»tƒ#uä «!$# ãxÿõ3ム$pkÍ5 é&t“öktJó¡ç„ur $pkÍ5 Ÿxsù (#r߉ãèø)s? óOßgyètB 4Ó®Lym (#qàÊqèƒs† ’Îû B]ƒÏ‰tn ÿ¾ÍnΎöxî 4 ö/ä3¯RÎ) #]ŒÎ) óOßgè=÷VÏiB 3 ¨bÎ) ©!$# ßìÏB%y` tûüÉ)Ïÿ»uZßJø9$# tûï̍Ïÿ»s3ø9$#ur ’Îû tL©èygy_ $·èŠÏHsd .

خداوند در قرآن به شما دستور داده است که اگر شنیدید افرادی آیات خداوند
(قرآن) را انکار نموده و مسخره و استهزا می‌کنند با آنها ننشینید تا به سخنی دیگر
مشغول شوند که اگر با آنها به نشستن ادامه دهید شما نیز مانند آنها خواهید بود.
خداوند منافقان و کافران را در جهنم یک جا جمع خواهد کرد. و به همین مضمون است آیه
68 سوره انعام.

3-    برادر را نصیحت کنید اگر گوش نکرد تکلیفی بر شما نیست.

4-    بدون مشورت با پدر و مادر به آن کار اقدام ننمائید.

* یاسوج- برادر
ج. م. ن

اشکالی ندارد.

* زرند کرمان- برادر- ن. م. خ

بهائی نجس است و خوراکی که دست او با رطوبت با آن تماس داشته باشد نجس و حرام
است. اگر فامیل شما بهائی است از رفت و آمد با او اجتناب کنید او منحرف است و
نباید با او معاشرت نمائید.

* زرند کرمان- برادر ع. ج. ک

توبه عبارت است از پشیمانی از گذشته و تصمیم بر ترک آن و درخاست عفو و آمرزش
از خداوند متعال و پرداختن حقوق دیگران و ادای واجبات متعلق به گذشته نظیر قضا در
مورد نماز و قضا و کفاره در مورد روزه و امثال آن.

* تهران- خواهر ن. الف

1-    در مورد روزه هائی که در ابتدای تکلیف به دلیل سهل انگاری و
لاابالی بودن خانواده و عدم اطلاع شما از حکم شرعی خورده اید فقط قضا واجب است و
کفاره واجب نیست.

2-    سعی کنید با گذاشتن ساعت شماطه دار برای نماز صبح بیدار
شوید و اگر بیدار نشدید گناهی بر شما نیست و قضای آن را هر وقت بجا آورید کفایت می‌کند.

3-    در علاقه خود نسبت به افراد افراط نکنید.

* تهران- خواهر
ب. ب. ز

اگر توبه جدی و واقعی باشد کافی است و کفاره ای لازم نیست.

* کاشان- خواهر م- ت- م

شما هنوز در اول راهید و دیر نشده است برگردید و این کارهای زشت را رها نموده
و توبه کنید اگر مشکلی از آن قبیل پیش آمد مادر را در جریان قرار دهید.

* تهران- نارمک- برادر بی نام و نشان

هیچ کس نمی‌تواند به طور حتم بگوید که توبه چه کسی پذیرفته می‌شود یا نمی‌شود
بهرحال باید هم امیدوار بود و هم ترسان. شما نیز می‌توانید به لطف خداوند امیدوار
باشید. در رابطه با روزه هائی که استمنا کرده اید باید هم قضا کنید و هم بنا بر
احتیاط واجب کفاره جمع بدهید یعنی برای هر روز هم شصت مسکین را غذا بدهید و هم شصت
روز روزه بگیرید ولی اگر نمی‌دانستید این عمل روزه را باطل می‌کند و توجه به سؤال
نداشتید کفاره واجب نیست.

* قم- خواهر ز. حسینی

بسیارند انسانهائی که به آرزوهای خویش نمی‌رسند و این نباید موجب شود که از
زندگی سیر شوید. شما می‌توانید در هر حال و وضعی که هستید برای جامعه مفید باشید.
هنوز هم دیر نشده است و رسیدن شما به آرزوی مشروع خویش ممکن است عجله نکنید.

* بابلسر- خواهر ا. س

1-    اگر در رکعت دوم اشتباها ً بجای حمد، سبحان الله گفتید و
قبل از رکوع متوجه شدید باید دوباره حمد و سوره بخوانید و اگر پس از ورود به رکوع
متوجه شدید نماز صحیح است ولی کاری که شما کرده اید اشکال دارد.

2-    با پسر نامحرم به هیچ عنوان دوستی نکنید و نامه ندهید. دین
و ایمان و آبروی خود را نگه دارید.

3-    صحبت کردن با مرد نامحرم حرام نیست ولی زن نباید صدای خود
را نازک کند یا سخن تحریک آمیز بگوید.

* بیرجند- برادر
محمد خضری

در رابطه با مطلبی که در مورد جناب حمزه سیدالشهدا (ع)در مجله شماره 54 در
مقاله شجاعت و تهور آمده است منظور از آن عبارت این است که آن جناب در موقع جنگ
کمتر متوجه اطراف خود بود و همچنان با سرعت در تحرک بود و دشمن را تار و مار می‌کرد
این بود که دشمن می‌توانست او را غافلگیر کند و این حقیقتی است که در تاریخ ذکر
شده و خدشه ای در شخصیت و عظمت و ایمان آن حضرت وارد نمی‌سازد.

* تهران- ش- برادر الف. م. ر

با آن دختر ازدواج نکنید.

* اصفهان- برادر حسین. گ

سؤال شما در این مورد است که از ابتدای تکلیف تا بحال روش غسل کردن را اشتباه
فهمیده اید وبه ترتیب مذکور در رساله غسل نکرده اید پاسخ این است که همه غسلهای
گذشته به آن نحو باطل است و باید نمازها را قضا کنید.

* تهران- برادر ش- ن- 1008

1-    هرگز راز خود را به کسی نگوئید.

2-    در دوستی با دیگران افراط نکنید.

3-    آن دختر مناسب شما نیست.

4-    مأیوس نباشید و مطمئن باشید آن مسائل تأثیری در سلامتی شما
نداشته.

* گلپایگان-
برادر ح. الف

شما معذورید نگران نباشید.

* اهواز- برادر عبدالحسین راضی نژاد

در رابطه با مطلبی که در شماره 55 صفحه پاسخ به نامه ها آمده است لازم بتوضیح
است که حضرت امام دام ظله در حاشیه عروه مسأله 12 از احکام قرائت تصریح فرموده اند
که در تسبیحات اربعه بار اول واجب و دو بار دیگر مستحب است و این مطلب با مسأله
1241 رساله توضیح المسائل منافات ندارد زیرا آن مسأله مربوط به سهو است.

* کرج- خواهر ز. ح

با پسرخاله نباید رابطه داشته باشید تا سؤال از قطع آن بشود. سلام نکردن شما
به او هیچ اشکالی ندارد او نامحرم است و باید حدود شرعی را رعایت کنید.

* یاسوج- برادر ن. ج

کتاب نظام حقوق اجتماعی زن در اسلام نوشته استاد شهید آیه الله مطهری را
بخوانید.

* دزفول- برادر اُ. ر

به پزشک بیماریهای عصبی مراجعه کنید.

* برادر ش- ص- ا (1437- 4)

اگر از هدایت آنها مأیوس هستید تنها راه حل دوری از آنها است.

* برادر حسین معترف

چربی صورت مانع وضو نیست مگر این که بصورت یک جرم بر پوست باشد که احتمال داده
شود مانع رسیدن آب به پوست است.

* همدان- برادر محمد حسین گ. ر

در وضعی که شما دارید و باید مشغول خدمت سربازی باشید بر پدرتان واجب است که
در صورت قدرت، نفقه شما و فرزندانتان را بپردازد. بنابراین برادر حق ندارد اعتراض
کند.

* مرودشت- برادر ب. ث

در چنین وضعی شما می‌توانید برای زندگی از آن خانه جدا شوید ولی با مادرتان
قطع رابطه نکنید و همیشه او را احترام و با او خوشرفتاری داشته باشید.

* ارومیه- برادر بهروزق. ج 2

1-    ابتداء ً بر شما نفقه همسر واجب است. نفقه او بر نفقه پدر و
مادر نیز مقدم است و پس از او نفقه پدر و مادر و فرزندان در یک درجه است بمقدار
توانائی باید به همه برسید و بیش از آن تکلیفی ندارید.

2-    برای رفع لاغری باید به پزشک مراجعه نمائید.

3-    علائمی ندارد و همان که دیده اید کافی است.

* تهران- برادر
محمد. ع. پ. ط

1-    این نهایت بی‌شرمی است که شما که بزرگتر و به اصطلاح مرد
هستید و حتما ً به عقل و شعور و ایمان خود هم می‌بالید گناه خود را کوچک می‌دانید
و از خداوند توقع بخشش به یک استغفرالله دارید ولی گناه او که از شما کوچکتر و به
اصطلاح ناقص العقل است به رخ او می‌کشید و به همین دلیل از چشم شما افتاده است.
چقدر انسان خودخواه و خودپسند است؟! اگر با او ازدواج نکنید با ندای وجدان خود چه
می‌کنید؟ 

2-    از ادامه آن وضع به شدت اجتناب کنید. توبه کافی است و
عذرخواهی لازم نیست.

* شیراز- براد
م. ب *تنکابن- برادر م. ر. خزاعی * فاضل آباد گرگان- برادر علی امینی * اصفهان-
برادر م. ب * باختران- برادر ابراهیم فلاحی * الیگودرز- برادر فضل الله مبشری *
نجف آباد- برادر حمزه بهشتی * قزوین- برادر م. ح. د * قم برادر- احمد معصومی *
برادر کاظم. الف * پلشت ورامین- برادر فرج ا. هـ. پ. ی * شهرری- برادر م. ص *
مشهد- برادر م. انصاری

سؤالات خود را از دفتر استفتاء امام به آدرس قم- دفتر استفتاء امام بپرسید.

* مشهد- برادر محمد. ج * منطقه عملیاتی جنوب- برادر ج. ر * تهران- برادر ج. ف.
ج. ف 4444 * جبهه غرب- برادر م. ج. ک * مرودشت- برادر ح. س. م * مشهد- برادر ف.
نجفی * مشهد- برادر محمد علی عارفی. س. د. ج * سنقر- خواهر س. ف. ز. 28 * تهران-
برادر. 1. س. د- 11 * خوزستان- برادر. خ. غ. 245 * دزفول- خواهر ح. ط * چالوس-
برادر شهرام صادق کوهستانی * آران- برادر م. م. ن * ماسال- برادر شهریار. ج *
اهواز- برادر ف- ح 53 * اصفهان- برادر سعید 999 * گیلانغرب- برادر 17- جهاد- 9 *
اسلام آباد غرب- برادر ا. ن * اهواز- برادر ب. ی. ت * جبهه جنوب- برادر س. م. م.
1162 * اهواز برادر ع. ج * خبوشان- برادر- ن- ر- ح- 33 * دامغان- برادر و. ی. 555
ب. ی * تهران- برادر احمد علی سریری * قم- برادر س- ک- ا- ح- 24 * داراب- ن- ژ- ق-
ل- 28 * شفت- نصیر محله- خواهر پ * قم- خواهر سمانه میردادی- ص * آبادان- برادر
منصور- 4 * بوشهر- برادر پیشوا. 72. ک. ب * قزوین- برادر جعفر جباری

لطفا ً نام کامل و آدرس دقیق پستی خود را با ذکر مجدد سؤال بدهید تا پاسخها
بصورت خصوصی ارسال شود.

* هفت تپه- برادر احمد عامری * اراک- برادر ضیغمی * اصفهان- برادر سید محمد
حسین وکیل زاده * کاشمر- برادر جهاد گرم- 112 * جیرفت- برادر مراد محمدی * نجف
آباد- برادر ابراهیم سلحشور * تویسرکان- خواهر م. ب

از نامه ها، محبتها، اشعار، پیشنهادها و انتقادهای ارزنده شما تشکر می‌کنیم و
امیدواریم همواره ما را مورد لطف قرار دهید.

 

/

چاره اندیشی برای مشکل مهاجرت روستائیان به شهرها

چاره اندیشی برای مشکل مهاجرت روستائیان به شهرها

محمدرضا حافظ نیا

سودها و زیان های مهاجرت

شکی نیست که امر مهاجرت فی نفسه دارای آثار و نتایج مثبت و سازنده بوده که
زمینه رشد و تکامل انسانها و جوامع را فراهم میآورد و این امر در طول تاریخ بشریت
و بویژه تاریخ اسلام دارای شواهد عینی می‌باشد و حتی در مکتب مقدس و انسان ساز
اسلام مورد توصیه قرار گرفته است. و در آنجائی که مستضعفین و محرومین و مظلومین
مورد ظلم و ستم قرار می‌گیرند، این امر بشدت تأکید گردیده و برای مهاجرت نکردن
آنها کیفر در نظر گرفته شده است، وفی الواقع مهاجرت از محیطهای کوچک و بسته، به
محیطهای بزرگ باعث رشد و تکامل انسان می‌گردد که در این جهت هیچ تردیدی نیست. لکن
مهاجرتی که موضوع بحث می‌باشد آن جنبه هایی است که از نظر هدف و موضوع و علت، با
آنچه که پسندیده است فرق می‌کند اگرچه ممکن است آثار مثبتی نیز داشته باشد ولی
آثار منفی آن به مراتب بیشتر می‌باشد زیرا پدیده مهاجرت از روستا به شهر در چند
دهه اخیر دقیقا ً ریشه استعماری داشته و هدف اصلی در برنامه ریزیهای بی‌برنامه و
استعمارزده کشورهای جهان سوم بویژه کشورهای اسلامی و علی الخصوص مملکت ما، ویرانی
اقتصاد و وابسته کردن و اسارت کشور به قطبهای استعماری و استکباری جهان، و ویرانی
روستاها، و نتیجتا هجوم جبری روستائیان به شهرها، و ایجاد پیچیدگیهای شهری و
اجتماعی و اقتصادی، و نابودی کشاورزی و زمینه های تولید، و مصرفی کردن کانونهای
تولید، و خودباختگی و بی‌هویتی فرهنگی، بوده و می‌باشد.

لذا برماست که برای مقابله با این بحران که خود معلول برنامه های باصطلاح
توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور در گذشته بوده و علت العل بسیاری از مشکلات
جاری مملکت نیز می‌باشد که گریبانگیر انقلاب نوپا و مقدس اسلامی مان گردیده است
مانند مشکلات عدیده شهری، مسکن، زمین، آلودگی محیط زیست، کاهش زمینه های مقدّس
عاطفی، مشکلات آموزشی، بهداشتی و درمانی، نابودی کشاورزی و دامپروری، مسائل
اجتماعی و سیاسی، بیکاری پنهان و آشکار، وابستگی اقتصادی و غیره به پا خیزیم و
اقدامات همه جانبه ای را انجام دهیم.

در این مقاله، صرفا ً به ذکر کلیاتی که بیانگر درد و ریشه های بیماری می‌باشد
اکتفا گردیده تا براساس آن بتوان پیشنهادات لازم را ارائه نمود.

عوامل مهاجرت روستائیان به شهرها

در بررسیهایی که در برخورد با جوامع روستائی و مسائل روستاها بعمل آورده ام،
این نتیجه برایم حاصل گردیده است که چهار عامل اساسی و عمده باعث بروز مسئله
مهاجرت روستائیان به شهرها با توجه به جنبه های منفی آن می‌باشد که به ترتیب اهمیت
عبارتند از:

1-    عوامل اقتصادی و درآمد

2-    عوامل رفاهی و خدماتی

3-    عوامل اجتماعی

4-    عوامل روانی که هر چهار محور معلول سیاست گذاری حساب شده
برنامه ریزیهای استعمار در کشور، بوده است.

ناگفته نماند که اجرای سیاست اسکان اجباری عشایر و نیز تخریب بنیانهای اقتصادی
عشایر کشور در رژیم گذشته نقش اساسی را در مهاجرت آنان به شهرها بعهده داشته است.

در ارتباط با محور اول:

باید گفت که نه تنها اقداماتی در جهت شناخت و بفعلیت درآوردن امکانات بالقوه و
خدادادی محیطهای بکر روستائی و نتیجتا ً قوی کردن بنیۀ اقتصادی روستا صورت نپذیرفت
بلکه سیاستهای تخریب کننده، سعی بر محدود کردن فعالیتها و ضعیف نمودن اقتصاد جامعه
روستائی ما را داشت و این وضع علاوه بر اینکه قادر به جذب جمعیت روبه رشد روستا
نبود گاهی، روستائی شاغل در آنرا نیز به همراه فرزندان جویای کارش به شهرها و
بیغوله ها و زاغه ها و حاشیه های آن می‌کشید، چرا که مجبور بود و نگران حیات و
زندگی و زیست خود، و از این جهت نمی‌توان او را مورد مذّمت قرار داد، و در حقیقت
مظروف به مراتب بزرگتر از ظرف شده بود، از طرفی باید توجه داشت که سرمایه های مادی
دولت که در قالب طرحهای عمرانی و خدمات عمومی عرضه می‌شود نیز با یک چرخش سریع به
محیطهای شهری برگشت کرده و در جریان اقتصاد روستا بکار نمی‌افتد، چرا که پیمانکار-
مصالح- بنّا- حتی گاهی کارگر- مروج کشاورزی- دکتر- بهداشت یار- مأمور پست- مأمور
ژاندارمری- معلم، شهری بوده، و سرمایه ها را در رگهای اقتصادی شهر وارد می‌کنند و
چیزی برای اقتصاد روستا باقی نمی‌ماند.

در ارتباط با محور دوم:

در مورد خدمات رفاهی نیز طبیعی است که انسان خواهان رفاه و آسایش بیشتر است،
در اینجا چند مسئله مطرح است:

اولا ً در گذشته خدمات رفاهی بخصوص خدمات آموزشی و بهداشتی برای مناطق روستائی
نازل بوده.

ثانیا ً از نظام مشخص و هدفداری تبعیت نکرده و هنوز هم به صورت پراکنده و بدون
ارتباط با یکدیگر، خدمات رفاهی به محیطهای روستائی عرضه می‌شود.

ثالثا ً تصور و تلقی یک فرد روستائی که تاکنون با بعضی از جنبه های خدمات
رفاهی عادت نکرده با تصور یک شهرنشین عادت کرده که در مورد روستا می‌اندیشد خیلی
فرق می‌کند، و همین امر باعث اشتباه خیلی از تحلیل گران مسائل روستائی می‌شود.

رابعا ً ارائه بعضی از خدمات رفاهی و عمرانی بدلیل عدم تناسب با فرهنگ خاص
جامعه روستائی، یا جذب نمی‌شود، و یا باعث از هم پاشیدن نظام سنتی روستا و سست
کردن بنیانهای فرهنگی و علائق و ذوقهای آنان گردیده است.

در ارتباط با محور سوم:

در مورد عوامل اجتماعی باید اذعان کرد که: نقش نداشتن روستائی در سرنوشت خود و
حاکمیت جامعه روستا و اینکه هر چه بود در دست کدخدا و خان و پاسگاه قرار داشت، و
مورد ظلم مستمر آنها قرار داشتن و عدم احساس امنیت کردن خود و خانواده اش، و وجود
ارزشهای منحط اشرافی، و فخرفروشیهای جاهلی، و تحقیر روستائی توسط آنها، و نبودن
امکان رشد اجتماعی و کسب پایگاههای اجتماعی ارزشمند در جامعه بسته روستا از طرفی،
و علاقه به کسب وجهه و پرستیژ اجتماعی در پناه رشد و امکان تحصیل فرزندانش در محیط
شهر و کسب مدارج علمی و تخصصی، و طبعا ً بالا رفتن حیثیت اجتماعی، او را مجبور به
ترک روستایش کرده و به شهر سرازیرش می‌نمود.

و اما در مورد چهارمین محور:

باید گفت که در واقع عوامل روانی نیز کمتر مورد توجه محققین و تحلیل گران قرار
گرفته است در صورتیکه نقش بسزائی در کشیدن روستائی به محیطهای شهری و بخصوص
زمانیکه با عوامل دیگر توأم گردد، دارد.

سالها است که در جامعه ما روستا زیستی و روستا نشینی بد جلوه داده شده است، و
روستائی و روستا زیستی مورد تحقیر واقع گردیده، و از او انسانی هالو، بی‌دست و پا
و قابل ترحم و ضعیف، کم شعور، ساده، زحمتکش، بدقیافه و با لباسهای مندرس و محیط
زندگی آلوده در اذهان ساخته شده و رسانه های گروهی و تمثیلها بیشترین نقش را در
این زمینه بعهده داشته اند و هنوز هم متأسفانه وقوف کامل نسبت به این امر حاصل
نشده است و اگر چه گاهی دارای جنبه های مثبت می‌باشند ولی به همان کیفیت برخورد می‌شود.
در گذشته شاهد این بودیم که واژه های دهاتی، کوهی، کلاته ای و غیره به هنگام اهانت
و تحقیر کاربرد داشتند و روستائی از اینکه بگوید روستائی هستم خجالت زده و شرمنده
بود، و سعی می‌کرد بنوعی خود را شهرنشین و شهری جلوه دهد، تا در مقابل پز و غرور
شهرنشینان احساس حقارت نکرده، و حتی گاهی در قالب فرهنگ اجتماعی غلط گذشته این
روحیه را بکار بسته و با چند روز شهرنشینی در بیغوله ها و زاغه ها، در مقابل برادر
روستائیش به او غرور بفروشد و خود را متمدّن و او را بدوی بداند.

از طرف دیگر در مقابل همه اینها، شهر زیستی تشویق می‌گردید و ارزش جلوه داده
می‌شد. اگر چه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این باورها به مقدار زیادی تغییر یافته
و بحمدالله امروز ما شاهد این هستیم که روستائی ما، به روستا زیستن افتخار می‌کند
و شعور سیاسيش بالا رفته است، لکن در رسانه های گروهی و کتابها و مکالمات روزانه
باید توجّه کرد که نه تنها تحقیری صورت نگیرد بلکه زیبائیهای روستا و جنبه های
مثبت روستائی به نمایش گذاشته شود، تا زمینه های ذهنی موصوف ایجاد و تداعی نگردد.

ستاد رفع بحران مهاجرتها

حال که علتهای درد شناخته شده است می‌توان نسخه درمان آنرا ارائه نمود. ما بر
این باوریم که اگر چه حل مسئله مهاجرت کار سنگینی است، ولی انجام آن کاملا ً عملی
می‌باشد، منتها قبل از اینکه به بیان چاره های متناسب با هر کدام از علتها پرداخته
شود، لازم می‌دانیم پیشنهاد روشن خود را به منظور شروع اقدامات جدی در برخورد با
این مسئله مهم کشور به مسئولین امر ارائه نمائیم. زیرا مسئله مهاجرت بعد از جنگ
مهمترین مسئله کشور بوده و به صورت یک بحران خطرناک تجلی می‌نماید و مسئولین
اجرائی کشور را به شدت درگیر آثار و عوارض سوء خود نموده است، بنابراین از دید
ایجاد یک بحران مهم در کشور، که اقدامات کوتاه مدت را برای حل خود طلب می‌نماید،
لازم است بدون فوق وقت، زیرنظر شخص جناب نخست وزیر محترم، «ستاد رفع بحران
مهاجرتهای بیرویه روستائی در کشور»، مرکب از وزارتخانه ها و سازمان ها و نهادهای
ذیربط تشکیل گردد. تا جهت حصول به مراحل مختلف:

1-    کاهش مهاجرت های روستائی

2-    تثبیت روستائیان

3-    رجعت مهاجرین ساکن در شهر به روستاها، برنامه های کوتاه مدت
و دراز مدت تدوین، و به مورد اجرا گذارد. ضمنا ً دبیرخانه آن می‌تواند در وزارت
برنامه و بودجه قرار داشته باشد.

و از آنجائیکه این مسئله بصورت خطری بزرگ برای انقلاب نوپای اسلامی تجلّی
نموده و بالقوّه حامل مشکلات و مسائل و بار سیاسی- اجتماعی- اقتصادی و فرهنگی می‌باشد،
باید آستینها را بالا زد، و وقت را غنیمت شمرد، و پس از اولویت جنگ، به عنوان
مهمترین مسئله اجرائی کشور، به آن پرداخت. و این امر نیز اگر چه در وظیفه وزارت
برنامه و بودجه و با همکاری وزارتخانه های کشور و جهاد سازندگی و غیره می‌باشد،
لکن مسئله ای هست که از توان یک یا دو وزارتخانه ولو مسئول با امکانات و اختیاری
که دارند، و ابعاد وسیعی که این معضل بخود گرفته است، خارج بوده، و از طرفی حلّ آن
نیز به مجموعه ای از اقدامات دراز مدت و کوتاه مدت در ابعاد مختلف، اقتصادی،
اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اداری، قضائی و غیره، به صورت هماهنگ و منظومه وار، نیاز
دارد. لذا تشکیل ستاد را در اولویت پیشنهادات، و با هدفها و شرایط زیر، توصیه و
تأکید می‌نمائیم:

1-    شناخت علل و عوامل مهاجرت در مناطق مختلف، از طریق تحقیق
عملی و منطقی، بطور ضربتی.

2-    شناخت جاذبه ها و دافعه ها در محیطهای شهری و روستائی، و
رفع موانع جاذبه، و افزایش آن در روستا (که بعضا ً ساده می‌باشند مانند مسئله زمین
مسکونی در روستا) و اتّخاذ سیاست کاهش دافعه های روستائی، و افزایش دافعه های
شهری.

3-    جمع بندی نظرات و دیدگاهها پراکنده در کشور، و بهره برداری
از آنها.

4-    تجزیه و تحلیل پیشنهادات و نظرات و راه حلها، و دادن بعد
اجرائی به آن، با توجه به ویژگیهای خاص هر منطقه در کشور، در کوتاه مدت و در دراز
مدت.

5-    اتخاذ سیاستهای روشن و مشخص و هماهنگ در کشور، در برخورد با
این مشکل.

6-    ابلاغ و پیگیری سیاستها و روشهای اجرائی قطعی، اعم از مقطعی
و کوتاه مدت یا دراز مدت به دستگاههای اجرائی ذیربط، بویژه وزارت برنامه و بودجه،
(و اعمال آنها در برنامه های توسعه کوتاه مدت و دراز مدت کشور)، به منظور رسیدن، و
طی مراحل، کاهش مهاجرتها، تثبیت جمعیت روستا رجعت روستائیان شهرنشین به روستا.

7-    تهیه پیش نویس لوایح و طرحها، در زمینه هایی که نیاز به کسب
مجوزهای قانونی از مجلس شورای اسلامی، و مراحل قانونگذاری می‌باشد.

8-    ایجاد هماهنگی بین دستگاهها، در اجرای برنامه ها، و حل
مسئله مهاجرت، به منظور جلوگیری از اجرای روشهای متضاد، توسط آنها.

شرایط و ضمانتهای اجرائی ستاد

1-    برخورداری از قدرت اجرائی، و ضمانت قوی، برای اجرای تصمیمات
و پیشنهادات آن، از ناحیه دستگاههای اجرائی ذیربط، بویژه وزارت برنامه و بودجه، و
اعمال آنها در سیاستها و روشهای درازمدت اتّخاذ شده، با توجه به درهم بافتگی و
عجین بودن و رابطه مستقیم حل معضل مهاجرت با برنامه ریزیهای توسعه اقتصادی و
اجتماعی و فرهنگی کشور.

2-    برخورداری از امکانات بودجه ای و تسهیلات قانونی، به منظور
انجام تحقیقات علمی منطقی و فوری در مناطق مختلف کشور، و بهره برداری از وجود
اساتید و محققان و دانشجویان متعهد و دلسوز رشته های مختلف ذیربط بویژه جغرافیا.

3-    برخورداری از امکانات اجرائی دستگاهها، جهت انجام تحقیقات
فوری، بویژه جهاد سازندگی و وزارت برنامه و بودجه.

4-    حتی المقدور برخورداری از نیروهای دل سوخته و متعهد و درد
آشنای مسائل روستا؛ چه در مدیریت، و چه در سایر سطوح آن، که با تمام وجود، روستا و
مسائل روستائی را درک کرده و اساسا ً روستازاده و روستا زیست بوده، و از دانشهای
علمی ذیربط، و تجربیات اجرائی نیز برخوردار، و به عبارت دیگر از متن جامعه روستا
برخاسته، و به آن عشق بورزند، نه اینکه روستا را در کتاب خوانده، و یا در
دانشگاههای خارج شناخته باشند، که متأسفانه این مشکل بزرگی است که برخی دستگاه
برنامه ریزی ما دچار آن می‌باشد.

5-    داشتن تشکیلات استانی و منطقه ای با همین قدرت، زیر نظر
مستقیم نماینده سیاسی دولت، بدلیل اینکه علل مهاجرت، و طبعا ً چاره جویی برای آن
دردی دوا نمی‌کند و نمی‌توان نسخه یکنواخت برای کل کشور، عرضه کرد.

6-    کار اصلی و مهم مدیریتها، و اعضاء ستاد، کار بر روی مسئله
مهاجرت باشد، نه اینکه به عنوان کار چندم آنها، در کنار مسئولیتهای دیگر مطرح
باشد.

7-    هیئت محترم دولت مرتبا ً روند امور را تعقیب و نظارتها و
مساعدتهای لازم معمول دارند.

اقدامات پیشنهادی

– حال اقداماتی را که در جهت حلّ مهاجرت های روستائی که تناسب با علل مربوطه
داشته باشد، و می‌توان انجام داد، ذکر می‌نمائیم که عبارتند از:

الف- ایجاد تحول اقتصادی در روستا، و قوی کردن بنیه اقتصادی روستائیان از
طریق:

1-    اجرای طرح شناسنامه روستا یا آبادی، به منظور شناخت امکانات
بالفعل و بالقوه روستا و تعیین اولویتهای توسعه در ارتباط با بخش دولتی و تعاونی و
خصوصی، در جهت تحول اقتصادی در روستا، توسط ستادهای برنامه ریزی شهرستانی، که پس
از اجرای این مرحله طبعا ً بایستی سرمایه گذاریهای دولتی و خصوصی و بانکها در
مناطق روستائی در جهت باروری اقتصاد، و بفعلیت در آوردن استعدادهای خدادادی، و
طرحهای تولیدی، هدایت شود. برای مثال طرحهای تأمین آب کشاورزی نسبت به طرحهای
خدماتی، در اولویتند. لذا شناسائی مکانهای مناسب برای احداث سدهای کوچک خاکی،
تعمیر و تجهیز قنوات- تجهیز کانالهای هدایت آب، احیاء مراتع- انتخاب و گسترش
کشتهای سودآور و کم هزینه، باید به شدت تأکید شده تا زمینه های تولید افزایش یافته
و مشاغل جدید و درآمد بیشتر، بوجود آید.

و وقتی درآمد روستائی افزوده گشت، ساختن طرحهای خدماتی چون حمام بدون کمک دولت
و با سرمایه مشترک خود آنها نیز، عملی خواهد بود.

به هر حال مسئله قنوات- جویبارها- باغداریها- دامداریها- زنبورداریها- صنایع
ظریف و دستی شیلات و غیره باید در روستا مورد توجه خاص باشد.

2-    مسئله نیروی انسانی متعهد و متخصص در روستاها مسئله مهمی
است، و فرزندان روستا در ادامه شغل پدر، و متناسب با دانش روز بشر، باید آموزش
دیده، و تجهیز گردند. نیروی انسانی باید از بین خود روستائیان و عشایر بطور هدفدار
تربیت، و کلیّه بخشهای دولتی و تعاونی، موظف به استفاده از وجود آنها در محیط
روستائشان باشند. معلم روستا، تکنسین بهورز- برقکار- راننده تراکتور، کشاورز و
غیره از بین خودشان، تربیت و در روستا تثبیت گردند تا شهری در روستا نباشد، و
سرمایه های روستا فورا ً به شهر منتقل نگردد، و کمکهای دولت مستقیم و غیر مستقیم
در جریان اقتصاد روستا بکار افتد و منشأ مشاغل جدید نیز بگردد و اجرای طرحهای
عمرانی روستاها، و امکانات، و زمین کشاورزی، و دامپروری، به تعاونیهای تولیدی و
خدماتی متشکل از فارغ التحصیلان روستائی و کشاورزی، سپرده شود.

3-    ملاحظه در کاربرد تکنولوژی در محیطهای روستائی که باید سعی
گردد طرحهای کارگربر، در مقابل طرحهای سرمایه بر، ارجحیّت داشته باشد.

4-    سعی در پائین آوردن سطح هزینه های تولید در روستا، از طریق
فراهم کردن بدون واسطه امکانات مورد نیاز تولید، اعم از بخش کشاورزی و نهادهای
مربوطه، و صنایع دستی و غیره و ارائه تسهیلات بانکی و اعتباری، و نیز فراهم کردن
زمینه فروش محصول به بالاترین قیمت مرسوم در کشور، و حتی فراهم کردن زمینه بسته
بندی و صدور کالاهای قابل صدور به خارج جهت افزایش درآمد روستائیان تولید کننده، و
مجبور نکردن آنان به فروش الزامی محصول با قیمت های نازل دولتی، و یا کاشت نوع
بخصوص از محصول.

اصولا ً هر اقدامی که در جهت کاهش هزینه های تولید و افزایش قیمت فروش محصول
برای روستا بتوان انجام داد، دولت نباید مضایقه کند و نگران نباشد، و بگذارد تا در
صحنه رقابت عرضه و تقاضا، به صورت آزادانه، تولیدات روستائی، تعادل خود را
بازیابند.

5-    از آنجائیکه بخش عمده تولیدات روستائی، (ونه همه آن)، مربوط
به کشاورزی می‌باشد، وزارت کشاورزی، و سایر نهادهای مسئول می‌بایست طرح کشاورزی،
منطقه ای در کشور را اجرا نموده و کشتهای کم خرج و پردرآمد را به روستائیان
شناسانده، و تأکید نماید، و علاوه بر آن تأمین نهاده های کشاورزی، آموزش جدی
نوآوری های کشت و داشت و برداشت، و نحوه بهره برداری و تعمیر و نگهداری وسایل
ماشینی کشاورزي، افزايش توليد در واحد سطح، تقويت خاکها تأمین زمین مورد نیاز در
کنار حفاظت و احیاء مراتع خوب روستا- بیمه محصول- ثبات در سیاستهای کشاورزی و
بالاخره از همه مهمتر تأمین آب کشاورزی و مرتع را، در برنامه های خود مورد توجه
خاص قرار دهد.

6-    طبقه بندی طرحهای تولید صنعت و وابسته به کشاورزی، و توسعه
در مراکز بخشها و دهستانها، بویژه در مناطقی که مسئله زمین و تنگناهای کشاورزی
مانع از جذب نیروی مازاد به بخش کشاورزی و دامپروری می‌گردد، مانند صنایع کمپوت-
شیر- کنسرو- پنبه پاک کنی- نخ ریسی- چوب بری- چرمسازی و غیره.

7-    توزیع زمینهای دولتی در مناطق روستائی که امکان آن وجود
دارد، با لحاظ کردن ضرورت حفاظت از مراتع مطلوب.

8-    جلوگیری از ورود کالاهای مصرفی که روستا بالقوه زمینه تولید
آنرا دارد، به فعلیت درآوردن استعداد نهفته در آن، (مانند قائل نشدن سهمیه مرغ و
گوشت برای روستاهای تولید کننده).

9-    تعیین الگوهای مصرف خانوادگی در کشور، و جلوگیری از گسترش
نوآوریهای مصرفی غیر ضرور با توجه به انتقال سریع آن به محیطهای روستائی که البته
این یکی از ضروریات کل کشور، اعم از مناطق شهری و روستائی و عشایری می‌باشد.

10-                      
 تبلیغ و ارزش گذاری، اقتصاد خودکفای جامعه
روستائی و عشایری، در رسانه های گروهی و کتابها، و مذمت وابستگی ها به هر نحو
ممکن.

11-                      
 ایجاد قطبهای صنعتی و کشاورزی، خارج از محیطهای
شهری و در مناطق مختلف کشور به صورت متعادل، بمنظور کاهش فشار بر روی شهرها و
مناطق معینی از کشور.

12-                      
 در ارتباط با جامعه عشایری کشور نیز به همین
شکل، زمینه های تأمین نیروی انسانی، کاهش هزینه ها و افزایش درآمدها، حفاظت و
احیاء مراتع مرغوب و غیره، نیز باید مدنظر باشد.

ب: نظام دادن به عرضه خدمات عمومی به روستاها:

1-    جلوگیری از روش عرضه پراکنده خدمات روستای، و تقسیم مناطق
روستائی به حوضه های عمرانی 10 تا 15 روستائی، و تعیین مرکزیت حوزه عمرانی به
منظور فراهم کردن مقدمات شهرکهای خود رشد و انبساطی، که بطور طبیعی مانع از جذب
روستائی بخاطر مسائل خدماتی به محیطهای بشر بشود.

–       
در این طرح هیچگونه حالت اجباری در کار نخواهد بود و با طرح شهرکهای قالبی
گذشته تفاوت دارد.

–       
البته در این رابطه اولا ً باید منطقه بندی و تعیین مرکزیت در مقیاسهای مختلف
بررسی شده باشد که تجانس اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی- تاریخی- طبیعی- ارتباطی، هم در
انتخاب مرز حوزه، و هم در انتخاب مرکزیت، آینده نگری و وجود استعداد لازم، مورد
توجه قرار گرفته باشد.

ثانیا ً انواع خدمات رفاهی طبقه بندی شوند، مثلا ً پاسگاه ژاندارمری-
درمانگاه- کارخانه برق- دبیرستان- مرکز تلفن و پست- مرکز خدمات کشاورزی- آب لوله
کشی- نمایندگی بخشداری یا دهدار- کتابخانه و غیره، در یک طبقه، و مدرسه راهنمائی-
خانه بهداشت نمایندگی پست و غیره، نیز در یک طبقه قرار گیرند، و با تبعیت از یک
طرح جامع، تدریجا ً یا هم زمان در مراکز حوزه های عمرانی، متناسب با طبقه خدماتی
مربوط، پیاده گردند. بدیهی است ایجاد مشاغل جدید نیز در کنار این طرحها انجام
خواهد پذیرفت. اجرای طرح تأمین نیروی انسانی، و شهرکهای خود رشد، به صورت ترمز و
کنترل فشار جمعیتی به شهرهای بزرگتر عمل کرده و مقداری از جمعیت روستاهای اقماری
را جذب خود خواهند نمود.

2-    تناسب دادن وضعیت فیزیکی طرحهای خدماتی با فرهنگ خاص
روستائی هر منطقه و پرهیز از اجرای طرحهای قالبی و مأنوس با خلق خوی روستائی.
البته این امر محدود به طرحهای عمرانی تنها نیست بلکه در طرحهای اجتماعی نیز باید
بخصوص این مسائل را رعایت نمایند، تا باعث بهم ریخته شدن ساختار اقتصادی و اجتماعی
و فرهنگی و سنتی جامعه روستائی نیز نشود.

3-    تأمین خدمات غیر مستقیم، چون وام مسکن برای روستاها، و
تهیّه مسکن متناسب با هر منطقه کشور.

4-    محدودیت جاذبه های رفاهی شهری در ارتباط با کمکهای دولت از
طرفی، و تعیین استانداردهای رفاهی در مناطق شهری و روستائی، و کنترل آن.

ج: مسائل اجتماعی:

1-    تقویت شوراهای اسلامی روستائی بمنظور تثبیت حاکمیت
روستائیان در سرنوشت خود و جلوگیری از نفوذ جریانهای منفی و وابسته به رژیم سابق،
که آرزوی بازگشت حاکمیت از دست رفته خود را دارند، و نیز تأکید بر دادن اختیارات
لازم در مسائل مربوط به روستا، توسط دولت به شوراهای اسلامی در ادامه اجرای سیاست
عدم تمرکز در کشور، و جا انداختن فرهنگ شورائی براساس موازین اسلامی در روستا.

2-    سست کردن پایه های ارزشهای پوسیده و پوچ دوران جاهلی مربوط
به خان پرستی و اشراف زدگی و غیره، در محیط روستا، از طریق کار فرهنگی، و نیز
مقابله با زمینه های نفوذ رسمی و غیر رسمی و علنی طاغوتچه ها، خانها و اشراف و
کدخداها و غیره.

3-    تأمین امنیت اجتماعی در مقابل ناامنی ها، از طریق گسترش
واحدهای بسیج روستائی بصورت خودگردان ولی کنترل شده، بویژه در روستاهایی که از
ناامنی رنج می‌برند، (مانند مناطق غرب کشور).

4-    فراهم کردن امکان رشد تحصیلی فرزندان روستا در محیطهای
روستائی و در کنار طرح مجتمعها، با توجه به طرح حوزه بندی عمرانی، بصورت مدارس
شبانه روزی، و با تأمین بهترین امکانات و معلم مورد نیاز، که طبعا ً دولت می‌بایست
زمینه های جذب معلم را نیز در چنین مناطقی تدارک ببیند، زیرا استعدادهای بسیار
خوب، در مناطق روستائی دیده می‌شوند، لذا باید شکوفا گردند.

د- مسائل روانی و شخصیتی:

1-    زدودن زمینه های تحقیر شدن روستانشینی و روستا زیستی از
اذهان عمومی و برنامه های رسانه های گروهی و کتابهای درسی، و برعکس ارزش نهادن به
زندگی روستائی از طریق کار فرهنگی و تبلیغ جاذبه های روستا و دافعه های محیطهای
بشری.

2-    تجزیه نکردن جامعه و کشور بدو بخش روستائی و شهری، در
برنامه های آموزش و پرورش و تلویزیون وغیره، اگر چه محتوی آموزش لازمست در روستاها
متناسب با واقعیتهای آن باشد، تا مفاهیم در ذهن فرزند روستائی با توجه به
واقعیتهای محیط زندگیش به او آموخته شود حتی قبل از این اقدام بهتر است آموزش و
پرورش کشور نیز از حیث محتوی منطقه ای گردد.

3-    ارزش نمودن سنتهای اصیل و پاک و خوب روستا، و از بین بردن
زمینه های نفوذ جنبه های منفی و نامأنوس زندگی شهری به روستاها، و سعی در پایبندی
جوانان روستائی به آن، به عنوان مثال ازدواج پسران و دختران روستائی با همدیگر که
متأسفانه گاهی جوان روستائی که به هر شکل، کار یا تحصیل یا غیر آن به شهر آمده پس
از مدتی با یک دختر شهری ازدواج کرده و پایش در شهر محکم می‌گردد، و جالب اینکه از
این بابت احساس افتخار نیز می‌کند. ناگفته نماند که حضور همسر شهری در روستا و
کارمندان شهری در محیطهای روستائی که در بحث نیروی انسانی مطرح شد، نقش مؤثری را
در انتقال فرهنگ شهری به روستاها، و از هم پاشیده شدن نظام سنتی مطلوب آن بعهده
دارند.

بهرحال آنچه که ذکر شد عمده محورهای اقداماتی بود که می‌تواند به عنوان چاره
جوئی حل مسئله مهاجرت، بمورد اجرا گذاشته شود، منتها این کار، همانطور که قبلا
اشاره گردید اقدام موازی و هماهنگ و همه جانبه ای در زمینه های مختلف و بهمراه کار
فرهنگی و تبلیغی بویژه با کمک روحانیت محترم را طلب می‌کند، که در قالب ستاد ویژه
ای، که خصوصیات آن مطرح گردید، قابل اجراست، و خوشبختانه عشق و شور و آمادگی
نیروهای مخلص جهاد سازندگی در روستاها، در صورتیکه درست هدایت و جهت گیری شوند،
اجرای طرحها را در محیطهای روستائی تسهیل و تعقیب خواهند نمود.

 

/

کربلای ایران و الهام از پیامهای سیدالشهدا (ع)

کربلای ایران و الهام از پیامهای سیدالشهدا (ع)

سید محمد جواد مهری

حسین (ع)وارث تمام فضیلت ها، عظمت ها، شهامت ها، شجاعت ها و حماسه ها از جدش و
پدرش و سرور انقلابیون تاریخ، نخستین کسی است که شعار انقلاب را سرداد: «انی لااری
الموت الاسعاده والحیاه مع الظالمین الاّ برما ً»- اکنون که حکومت اسلامی بازیچۀ
دست پلیدترین و تبهکارترین سفّاکان روزگار (یزید) قرار گرفته است و او در همان حال
که لب به شراب می‌زند و قمار بازی می‌کند و دستش را به خون اولیای خدا می‌آلاید،
بر فراز منبر برترین انسان روی زمین، صاحب دعوت و سرور پیامبران الهی (حضرت محمد
صلی الله علیه و آله) می‌رود و لباس خلافتی که منصبی است الهی و به خاندان پاک
پیامبر اسلام (ص) سپرده شده است، غاصبانه در بر می‌کند و این شخصی که جانشین تمام
پلیدها و پلیدیها و وارث معاویه و ابوسفیان است، ادّعای خلافت اسلامی را کرده است؛
اکنون دیگر جای درنگ نیست و باید قیام کرد گرچه به نثار جان و فرزندان بیانجامد.

آغاز قیام

آغاز قیام علنی امام حسین در برابر طاغوت زمان آنگاه بود که یزید برای تثبیت
موقعیت خویش، به استاندار مدینه نامه نوشت و از او خواست که امام حسین (ع)را به
بیعت وا دارد و در صورت امتناع ورزیدن، بدون معطّلی او را بقتل برساند.

ولیدبن عتبه، استاندار مدینه، پس از رسیدن نامۀ یزید، امام حسین (ع)را به منزل
خود دعوت کرد. امام که می‌دانست ولید چه در سر می‌پروراند، عدّه ای از یاران خود
را بهمراه برد و از آنان خواست پشت در بمانند و در صورت لزوم وارد میدان شوند.
حضرت از مرگ هراسی نداشت ولی هرگز نمی‌خواست اینچنین بدون سروصدا و بدون رساندن
پیام الهی به مسلمانان و اتمام حجّت بر مردم، کارش تمام شود. حسین می‌خواست مردم
بدانند که چرا او با یزید بیعت نمی‌کند و یزید که امروز بر مسند خلافت تکیه زده
است، چه کسی است؟

آن زمان که وسائل ارتباط جمعی نبود و شاید مردم کمتر از برنامه های آن جرثومۀ
فساد و تباهی اطلاعی داشتند و شاید می‌پنداشتند که او هم مانند پدر پلیدش معاویه،
ظواهر اسلام را لااقل حفظ می‌کند و صلاح در این است که امام با او صلح کند همانگونه
که بردارش امام مجتبی (ع)با معاویه صلح کرد و لذا امام حسین برای اینکه پرده دری و
فسق و فجور یزید را به مردم برساند و قیام خود را بر علیه ظلم و جور علنی سازد تا
برای تمام مظلومین تاریخ الگو و نمونه باشد، و از این رو با کمال احتیاط برخورد می‌کند.

وانگهی حسین (ع)قصد دارد به کمک یاران خود که چندین بار اعلام وفاداری کرده
اند، حکومت اسلامی را تشکیل دهد، گرچه می‌داند که آنها یاران سست عنصری هستند که
با برادر و پدر بزرگوارش نیز وفا نداشتند ولی برای اینکه خوب از بد جدا شود «لیمیز
الخبیث من الطیب» و اصحاب وفادار و با تعهّد از لاف زنان بی‌ایمان مشخّص شوند،
پیامها و نامه های آنان را جواب مثبت داد و به سوی آنان شتافت.

در هر صورت، در اولین برخورد انقلابی امام حسین با استاندار مدینه، دست رد به
سینۀ ظالمان کوبید و نفرت خود را نسبت به یزید و خاندانش اعلام داشت.

در آن مجلس چه گذشت؟

ولید- اطلاع دارید که معاویه از دنیا رفته است.

امام- همه از خدائیم و به سوی او باز می‌گردیم.

ولید- طبق وصیت معاویه، یزید به خلافت رسیده است، و از من طیّ نامه ای خواسته
است که پیشنهاد بیعت را با شما در میان بگذارم!

امام- شخصی مانند من هرگز در پنهانی بیعت نمی‌کند. از آن گذشته برای شما چه
فایده ای دارد که من در مجلس خصوصی با یزید بیعت کنم! همان بهتر که مردم را در یک
ملأعام دعوت کنی و در آنجا پیشنهاد بیعت را با من در میان بگذاری!

ولید که ترس از عواقب امر داشت، سخن امام را پذیرا می‌شود ولی مروان که کینۀ
این خانواده را به ارث برده است، از جا می‌پرد و با پرخاش به ولید می‌گوید: نگذار
حسین از در بیرون برود. کار را تمام کن!

امام سر را بر می‌گرداند و با شهامت و شجاعت رو به مروان کرده می‌فرماید: یا
ابن الزرقاء!

تو مرا می‌کشی یا او! ای پست فطرت دروغگو!

مروان عقب نشینی می‌کند و دم فرو می‌بندد.

مجلس به اینجا خاتمه می‌یابد ولی در مجلس دیگر، بازهم استاندار مدینه، مطلب را
با امام در میان می‌گذارد، گویا منتظر است امام جوابی قاطع- چه منفی و چه مثبت- به
او بدهد اینجا است که حضرت با کمال قاطعیت راه را بر او و اربابش تا ابد می‌بندد و
خود را برای مبارزه ای بی‌امان آماده می‌سازد:

«ما تبار نبوت و سرچشمه رسالت، منزل و مأوای ما محل رفت و آمد ملائکه و
فرودگاه رحمت الهی است، و یزید مردی می‌خوار، خونخوار و فاسقی بی‌پروا است و مانند
من هرگز با کسی مانند او بیعت نخواهد کرد».

جا دارد از سیاستمداران سازشکار و صلح طلبان صلاح اندیش! بپرسیم امام حسین (ع)که
خود را در برابر قدرتی بزرگ می‌دید و یاران و اعوان زیادی نداشت، چطور بی‌باکانه
اعلام جنگ می‌کند و با همان چند نفر یار وفادار که بدون شک پیروزی ظاهری را نمی‌توانند
کسب کنند، به جبهۀ جنگی گسترده می‌رود و تا آخرین لحظه، کوچکترین کلمه ای که دلالت
بر عقب نشینی از جنگ داشته باشد، بر زبان نمی‌راند و هرگز تسلیم دشمن نمی‌شود!!
آیا سیاست سازشکارانه یا گام به گام اقتضای صلح یا قدم به قدم پیش رفتن را نمی‌کند؟
پس چرا حسین بی‌پروا اعلام قیام کرد و به جنگ پرداخت؟!

چارچوب قیام

اما قیام را از همان لحظه آغاز می‌کند و با فریادی رسا چارچوب آن را نیز مشخص
می‌سازد تا برای آیندگان نیز هدف و آرمان معلوم و مشخص باشد:

«قیام من نه از روی خودبینی، جاه طلبی، فساد و ستمگری است بلکه به انگیزه
خیرخواهی و اصلاح در امت جدّم (ص)می‌باشد. من می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر
کنم و به روش و سیرۀ جدّم (ص) و پدرم علی بن ابی طالب (ع)گام بردارم. پس هرکه از
روی حق خواهی مرا پذیرفت و از روی حق و راستی، دعوت مرا قبول کرد، همانا خداوند
سزاواتر است به حق و هرکه مرا رد نمود و از دعوتم سرباز زد، صبر می‌کنم تا خداوند
بین من و این گروه داوری کند که خدا بهترین داوران است».

امام در این پیام انقلابی هم انگیزۀ قیام خود را اعلام می‌دارد و هم از مردم
می‌خواهد که او را در این قیام همراهی کنند و دعوتش را بپذیرند و هم ثابت می‌کند
که خواهان انقلاب بر علیه نظام فاسد می‌باشد و می‌خواهد حکومتی را تشکیل دهد که
طبق روش پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین (ع)احکام اسلام، موبمو اجرا شود.

امام در این پیام ضمن اینکه از مردم درخواست همراهی می‌کند به آنان می‌فهماند
که هرکس جویای حق است، باید همگام با او قیام کند و بر علیه ظلم بشورد و اگر مردم
از قیام سرباز زنند برای او مهم نیست، به تنهائی قیام می‌کند. او هرگز از قلّت عدد
و عُدّه هراسی ندارد چرا که وظیفه شرعی او اقتضا کرده است که در برابر ظلم قیام و
مبارزه کند و اینجا دیگر پیروزی مطرح نیست، گرچه اگر بدست آید بهتر است ولی حال که
دین خدا در معرض خطر است نباید درنگ کرد و منتظر فرصت شد، شاید آن فرصت هرگز بدست
نیامد، پس چاره ای جز مبارزه نیست.

امام به ما و به تمام آیندگان می‌فهماند که هرگاه دین را در معرض خطر جدّی
دیدید، نباید منتظر بمانید، قیام کنید چه با هم و چه به تنهائی «قل انما اعظکم
بواحده ان تقوموا لله مثنی و افرادی» و هدف فقط باید یاری رساندن به دین خدا و
نصرت کردن قرآن باشد که در آن صورت چه به شهادت برسید و چه پیروزی ظاهری کسب کنید،
پیروزید «ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم».

پیامی دیگر

امام حسین (ع)در روز دوم محرم، پیام خود را با صراحتی بیشتر چنین آغاز می‌کند:

«الا ترون الی الحق لایعمل به والی الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء
ربّه فانی لااری الموت الاسعاده والحیاه مع الظالمین الابرما ً».

آیا نمی‌نگرید چگونه حق پایمال شده و از باطل نهی نمی‌گردد. پس روا است در
چنین وضعیتی مؤمن به دیدار خدایش بشتابد. و همانا من مرگ را جز سعادت و خوشبختی و
زندگی را در پرتو ستمگران جز ننگ و نفرت نمی‌شناسم.

حسین (ع)با ما سخن می‌گوید

گویا سیدالشهدا ما را مخاطب قرار داده است و می‌فرماید: حال که می‌بینید، به
حق عمل نمی‌شود و از هر باطل و فسادی نهی نمی‌شود، دیگر چه جای درنگ است، باید
بجنگید و باید بخروشید و باید با گامهای استوار و مصمّم، با جنگ افروزان و فاسدان
و ستمگران، کارزار کنید و در این راه از کشته شدن نهراسید که لقای محبوب شیرین
است. امروز زندگی با ذلت و ننگ، در پرتو ستمگران و در زیر سایۀ استعمارگران، چقدر
نفرت برانگیز است، پس مرگ با عزّت را ترجیح دهید و از روی آوردن به جبهه های نبرد
نهراسید «حتی لاتکون فتنه و یکون الدین کله الله» تا فتنه و آشوب از میان برود و
دین از آن خدا باشد. این پیام وحی است که باید با مشرکان و از خدا بی‌خبران جنگید.
تا اینکه فساد و فتنه را ریشه کن ساخت.

پس شما ای رزمندگان عزیز اسلام که خود را پیرو قرآن و پیرو سالار شهیدان می‌دانید:
در راه خدا و برای رسیدن به پیروزی اسلام بر کفر، با دشمنانتان بی‌محابا کارزار
کنید و هرگز ضعف و سستی از خود نشان ندهید که امروز هر ضعفی از سوی فرزندان قرآن،
تضعیف قرآن است.

و مگر امام حسین (ع)راه را برای ما مشخص نکرده است که خدای نکرده گوش به یاوه
سرایان و صلح طلبانی بدهیم که تنها انگیزه های مادّی را در نظر می‌گیرند و هرگز به
فکر مکتب نیستند! آنها که امروز ندای صلح با صدام جنایتکار را سر می‌دهند، همانها
هستند که اگر در عاشورا حضور داشتند، امام حسین (ع)را جنگ طلب و مخالف صلح معرّفی
می‌کردند و هرگز با آن بزرگوار همراهی نمی‌کردند. ولی شما مردان و زنان با ایمان
ایران که در تمام جبهه ها و تمام صحنه ها صداقت و وفای خود را نسبت به امام حسین (ع)و
فرزند راستینش خمینی سازش ناپذیر، هزاران بار به اثبات رساندید، قطعا ً در برابر
سختی ها و مشکلات صبر و تحمل می‌کنید و هرگز مسائل مادّی شما را از دنبال کردن راه
اباعبدالله (ع)باز نمی‌دارد. و مطمئن باشید که پیروزید چرا که اگر آن روز
سیدالشهدا با 72 تن به میدان آمد، امروز با سی میلیون رزمنده جان برکف به میدان
آمده و قطعا ً پیروزی با شما یاران حسین، همراه است.

جز جنگ چاره ای نیست

ای یاوران قرآن! باز هم سخنان امام حسین (ع)را بشنوید که چه روشن و واضح
انگیزۀ قیام خود را بیان می‌کند و از همۀ مردان آزاده در طول تاریخ می‌خواهد که در
برابر ظالمان سرتسلیم فرود نیاورند و با آنان به مبارزه برخیزند، چه رسد به ظالمی
که تاکنون هزاران شهید و معلول و مفقودالاثر و اسیر، از ملّت بزرگ ما گرفته و صدها
هزار خانه و کاشانه را ویران ساخته و چه ظلم و جنایتهای دردناک و چندش آوری که
مرتکب نشده است. آیا باز هم انسان آزاده ای پیدا می‌شود که از ما بخواهد با صدّام
بر میز مذاکره بنشینیم و دست صلح و دوستی به او بدهیم؟! مگر صلح با صدّام لکه دار
کردن انقلاب و بی‌ارزش جلوه دادن خون شهیدان و پشت پا زدن به تمام آرمانهای انسانی
نیست؟ پس بهتر است نابخردانی که هنوز آوای صلح را سر می‌دهند، یا به خودآیند و یا
خفه شوند و بیش از این دم از انسان دوستی نزنند.

این حسین (ع)است که راه را برای ما مشخص کرده و بی‌هیچ ابهامی ما را به قیام
علیه صدام و صدامیان تاریخ وا می‌دارد:

«ای مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هرکس زمامدار ستمگری را دید که حرام خدا را
حلال کرده، پیمان او را شکسته، با سنّت رسول خدا مخالفت نموده و در بین بندگان خدا
با ظلم و حق کشی، حکومت می‌کند، و علیه او با عمل و بیان قیام نکرد، سزاوار است
خداوند او را با همان ستمگر ظالم محشور فرماید.

آگاه باشید! این یزیدیان طاعت خدا را ترک کرده و به فرمان شیطان گردن نهادند و
فسق و تباهی را برملا نمودند و حدود خدا را رها کردند و بیت المال مسلمین را به
خود اختصاص دادند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمودند (پس باید با اینها
جنگید، چه با زبان و قلم و چه با سلاح در میدان رزم).»

هرگز تن به ذلّت نمی‌دهم

و آن هنگام که قیس بن اشعث پلید به حسین بن علی (ع)اظهار داشت: حال که مرگ را
روبروی خود می‌بینی، چه بهتر که با عموزاده هایت کنار بیائی چرا که در این صورت
هیچ گزندی از آنان به تو نخواهد رسید و تو سالم خواهی ماند!!

حضرت در پاسخ به او و به تمام کسانی که جان خود را بر جان قرآن ترجیح می‌دادند
و از او می‌خواستند صلح را پیشه خود سازد تا از کشته شدن رهائی یابد، فرمود:

«لاوالله لاأعطیکم بیدی اعطاء الذلیل ولا افرّ فرار العبید»

نه به خدا قسم! هرگز دست ذلّت و خواری بدست شما نخواهم داد و هرگز مانند
بردگان فرار نخواهم کرد.

حماسه سازان باوفا

و اینچنین مصمّم و بی‌باک با یاورانی اندک، بر دشمنان شتافت و با ثبات قدم به
میدان مبارزه گام نهاد درخت اسلام و قرآن را با خون پاک خود و یاران باوفایش چنان
آبیاری کرد که برای همیشه، جاودان بماند.

و چه یاران باوفائی از امام و پیشوای خود دفاع کردند که در تاریخ مانند آنها
دیده نشده است، تا جائی که خود حضرت می‌فرماید: به خدا قسم یارانی با وفاتر و
مهربانتر از یاران خود نیافتم. و براستی آنقدر در همان ساعتهای قبل از شهادت از
خود حماسه و شهامت نشان دادند که برای همگان تا قیام قیامت، الگو و نمونه شدند.

وگرچه این مقاله کوتاه، توان به تحریر درآوردن ذرّه ای از آن حماسه های بزرگ
را ندارد ولی برای اینکه از آن بزرگمردان الهام بگیریم و یادی از این حماسۀ بلند
بنمائیم، فرازهائی کوتاه از سخنان برخی دلیرمردان باوفای عاشورا را، اشاره وار یاد
می‌کنیم:

بلاذری گوید: هنگامی که آب را بر امام حسین (ع)بستند، حضرت، برادرش اباالفضل
را همراه با پنجاه نفر از یاران فرستاد آب بیاورند. عمربن حجّاج مأمور بود نگذارد
آب به خیمه گاه سیدالشهدا برسد. نافع بن هلال که با اباالفضل آمده بود، پیش رفت:
عمربن حجاج پرسید:

–       
کیستی؟

–       
نافع بن هلالم

–       
چه می‌خواهی؟

–       
آمده ایم آب بیاشامیم.

–       
بنوش، گوارایت باشد.

–       
عجب! آب بنوشم و حسین تشنه باشد! هرگز! هرگز!

اگر شبیه این داستان را از اباالفضل بشنویم، خیلی تعجب ندارد زیرا فرزند علی (ع)است
و برادرش را خوب می‌شناسد. ولی نافع بن هلال یکی از اصحاب امام است، درست همان
روشی را دارد که اباالفضل داشت. زهی سعادت و خوشبختی.

در شب عاشورا، هنگامی که امام، یاران خود را جمع کرد و فرمود: من به شما اجازه
دادم در پناه تاریکی شب، از میدان بیرون روید چرا که آنان هدفی جز شخص من
ندارند… هر یک از اصحاب و یاران حضرت سخنی گفته است که همه دلالت بر وفاداری بیش
از حدّ آنان دارد. از جمله مسلم بن عوسجه چنین گوید:

«به خدا قسم هرگز از تو جدا نمی‌شوم تا آنگاه که با نیزه ام سینۀ دشمنانت را
بدرّم و تا ساعتی که شمشیر در دستم هست، آنانرا به قتل برسانم، و اگر سلاحی در دست
نداشتم با سنگ به آنها حمله می‌کنم تا وقتی که در رکابت کشته شوم.»

و پس از او، سعیدبن عبدالله حنفی چنین گوید:

«به خدا قسم از تو دست برنمی‌داریم تا خداوند بداند که ما وصیت پیامبرش را در
مورد حضرتست به اجرا گذاشتیم. به خدا سوگند اگر بدانم که کشته می‌شوم، سپس زنده می‌گردم
و از آن پس مرا زنده زنده می‌سوزانند و تا هفتاد بار با من چنین رفتار می‌شود، از
تو جدا نمی‌شوم تا روح از بدنم مفارقت کند. پس اکنون چه باک که تنها یک بار کشته
خواهم شد و پس از آن عزّتی است جاودانه.»

و زهیر بن القین، چنین می‌گوید:

«به خدا سوگند، مایلم کشته شوم و آنگاه مرا قطعه قطعه کنند و تا هزار بار چنین
کشتنی را پذیرا هستم، شاید تو و جوانان اهل بیتت زنده بمانید.»

و پس از آنکه حضرت به آنان می‌فرماید، همۀ شما فردا کشته می‌شوید و من به قتل
می‌رسم، در پاسخ یکصدا می‌گویند: «خدای را سپاس می‌گوئیم که ما را گرامی داشت به
یاری رساندن به تو و به ما افتخار کشته شدن همراه تو را داد. و چگونه راضی نشویم
که با تو هستیم ای فرزند رسول خدا؟».

ای سرور و سالار شهیدان! امروز هم یاران باوفایت در کربلای ایران از جان و مال
و عزیزان خود می‌گذرند و برای زنده نگهداشتن دین جدّت (ص)ولبیک گفتن به ندای «هل
من ناصر ینصرنی»ات در عاشورای 63 هجری قمری، در عاشورائی دیگر و کربلائی دیگر که امتداد
همان زمان و مکان است، با دشمنان جدّت می‌جنگند و مانند حنظله شامی و سعید حنفی،
هنگامی که بر زمین می‌افتند، انتظار دارند در پاسخ به سؤال آنان که: آیا وفا کردیم
به عهدمان یا نه گوشۀ چشمی از راه لطف و مهربانی به سوی آنان کنی و بفرمائی: آری!
وفا کردید.

به امید استجابت

 

/

یاران امامان

یاران امامان

(6)

عماربن یاسر

همانگونه که خوانندگان عزیز ملاحظه می‌فرمایند، از چندی پیش بخشی نوین تحت
عنوان «یاران امامان» به مجله اضافه شده است. نظر ما در این بخش این بود که نظری
کوتاه و گذرا بر زندگی و شرح حال برخی از یاران صدّیق و باوفای امامان بیافکنیم،
همان ها که با فداکاری ها و ایثارها و از خود گذشتگی ها سخنان گهربار امامان را
تحت شرایط بسیار سخت و طاقت فرسا به ما رساندند و با جان خود مکتب را از سقوط
رهانیدند و از انحراف‌ها و کژیها و بدعت ها بیمه کردند. البته خداوند حافظ مکتب
بوده است و آنان وسائطی بیش نبودند ولی در هر حال، آنان به وظیفه خود خوب عمل
کردند و دین خود را به اسلام و مسلمین ادا نمودند.

در این بخش بنا بود از آن یارانی سخن بمیان آوریم که عامّه مردم کمتر نام آنها
را شنیده و از شرح حال آنان اطلاع چندانی ندارند ولی چندی پیش حادثه ای اتفاق افتاد
که ناچار شدیم از آن اصحاب مشهور و بنام امامان نیز مطالبی- هرچند کوتاه- بنویسیم
چرا که دیدیم هنوز یارانی چون ابوذر غفاری، عماریاسر، مقداد کندی وو… نیز قدرشان
مجهول است. چندی پیش در مجلس ختم یکی از دوستان حاضر شدیم، در آنجا یکی از
سخنرانان مطالب ارزنده ای را بیان کردند ولی در ضمن صحبت، داستانی از عمار نقل
کردند که بدون شک ساخته و پرداختۀ امویان بود و آنان این داستان را برای بدجلوه
دادن و کوچک شمردن اصحاب عظیم الشأن پیامبر (ص) و علی (ع)جعل کرده بودند و
متأسفانه آن سخنران محترم نیز، این داستان را با آب و تاب نقل می‌کرد.

این حادثه برای ما خیلی دردناک بود که ببینیم این بزرگان بنام نیز قدرشان
مجهول است. و لذا این بار، بحث خود را به عمّاریاسر اختصاص می‌دهیم، هموکه پیامبر (ص)
درباره اش فرمود:

«عمّار مع الحق والحق مع عمّار حیث کان»- عمار با حق است و حق با عمار هرجا که
باشد. (یعنی هرجا حق باشد، عمّار، گرداگرد آن می‌چرخد).

عمّار کیست؟

عمّار فرزند یاسر، از اولین کسانی است که در خانه ارقم بن ابی ارقم که به
«دارالاسلام» معروف شده بود، اسلام آورد. مورخین گویند: همین که خبر بعثت پیامبر (ص)
به وی رسید، به خانۀ ارقم شتافت که اسلام آورد. به در منزل که رسید، صهیب رومی،
این صحابی جلیل القدر را دید که در آنجا ایستاده است. هر دو خواستند غرض خود را از
همدیگر مخفی نگهدارند، از این روی، عمّار با دلهره از صهیب پرسید:

–       
چه می‌خواهی؟

–       
تو چه می‌خواهی؟

–       
من آمده ام سخنان محمّد (ص) را بشنوم!

–       
پس من هم به همین منظور آمده ام.

و هر دو با هم بر پیامبر (ص) وارد شدند و با هم اسلام آوردند و یک روز کامل در
خدمت پیامبر (ص) و شنیدن آیات قرآن گذراندند. آنگاه عمار به منزل رفت و پدر و
مادرش و همچنین برادرش عبدالله پس از وی اسلام آوردند.

اسلام آوردن در آن شرایط بسیار سخت و دشوار برای هرکس میسّر نبود. این خانوادۀ
فداکار و مخلص در شرایطی اسلام آوردند که از هیچ شکنجه و بلائی در امان نبودند.
پدر و مادر عمّار (یاسر و سمیّه) با گفتن «لااله الاالله» و «محمدرسول الله» در
زیر شکنجه های طاقت فرسای ابوجهل و سایر جاهلان مشرک، به شهادت رسیدند و لذا این
زن و شوهر، اوّلین شهیدان اسلام به حساب می‌آیند ولی عمّار پس از شکنجه های زیاد،
با تقیّه خود را از دست جانیان رهانید و هنگامی که به خدمت حضرت رسول (ص) رسید،
نوشته اند که: با اظهار معذرت و پوزش، داستان خود را برای حضرت نقل کرد، حضرت در
پاسخ فرمود: عمار! قلبت را چگونه می‌بینی؟ عرض کرد، در ایمان و اطمینان کامل هستم.
حضرت فرمود: اگر دگر بار از تو خواستند بتهای آنان را به خوبی یاد کنی، یاد کن.

آنگاه در شأن عمار این آیه شریفه نازل شد: «مَن کَفَر بِالله مِن بَعد ایمانِه
الّا مَن اکرِهَ و قَلبُهُ مُطمئِنٌّ بِالایمانِ، ولکِن مَن شَرَح بِالکُفرِ صدرا
ً فَعلیهِم غضبٌ مَن الله ولَهُم عَذابٌ عظیم»- و هر که پس از ایمان آوردنش، به
خدا کفر ورزد، نه آنکه مجبور شده و دلش اطمینان دارد و به ایمان اقرار دارد، بلکه
آن کس که سینه به کفر گشاید، غضب خدا بر آنان باد و عذابی بزرگ در انتظارشان است.

و همین آیه بود که «مبدأ تقیّه» را در شریعت مقدّس تصویب کرد. بعلاوه اینکه
گفتار پیامبر نیز این مبدأ را تقویت می‌نماید، آنگاه که به عمار فرمود: «فإن
عادوافعد»- اگر باز هم از تو پرسیدند، تو بتهای آنان را به خوبی نام ببر تا در
امان باشی.

تاریخ نویسان می‌گویند: هنگامی که حضرت بر آل یاسر گذشت که شکنجه می‌شدند،
فرمودند: «صَبرا ً آل یاسِر فإنَّ موعدَکم الجَنّه»- ای آل یاسر! صبر کنید (و
شکنجه دشمنان خدا را در دنیا تحمّل نمائید) که وعدل شما بهشت است. و همین شکنجه ها
بود که نشانه اش تا آخر عمر بر کمر عمار نمایان بود و او در تمام مدّت، لحظه ای از
حق روگردان نبود.

آری عمار بقدری به این راهی که اختیار کرده بود، اطمینان و ایمان داشت که می‌گفت:
اگر دشمنان، ما را اینقدر بزنند و شکنجه دهند که حتّی از چوبهای خشک نخلستان های
دوردست مدینه نیز برای زدن به ما استفاده کنند، بازهم ما می‌دانیم که بر حقّیم و
آنها بر باطل.

حضرت امیر (ع)آنجا که یاد از اصحاب با وفای پیامبر (ص) می‌کند، تنها نام عمّار
را می‌برد و چنین می‌فرماید:

«فیهم عماربن یاسر، و این مثل عمار؟! والله لقد رأیتنا مع النبی (ص)و ما
تقدّمنا خمسه الاکان سادسهم ولا اربعه الا کان خامسهم…»

در یاران پیامبر (ص)عماربن یاسر بود و کیست مانند عمار؟! بخدا قسم اگر ما را
با پیامبر می‌دیدی، هرگاه پنج نفر از ما (درکاری) پیشقدم می‌شدند ششمین آنها او
بود و هرگاه چهار نفر پیشقدم می‌شدند، پنجمین نفر عمار بود.

در هر صورت، عمّار کسی بود که هرگز تغییر نکرد و لحظه ای بغیر از حق فکر نمی‌کرد
و پس از پیامبراکرم (ص)که بسیاری از مسلمین، نسبت به ولایت (اصل مسلّمه اسلام) بی‌تفاوت
یا روگردان شدند و طبق روایتی که از امام صادق (ع)نقل شده است «ارتدّ الناس بعد
رسول الله الا ثلاثه او خمسه- و فی روایة الاسبعة» عمّار از همان چندنفر معدودی
بود که لحظه ای از خاندان پاک پیامبر (ص) روی گردان نشد و از ولایت دفاع کرد و
همانگونه که درباره اش فرموده اند:«و هو من الذین لم یغیّروا ولم یبدّلوا بعد
نبیهم- او از کسانی است که پس از پیامبر هرگز تغییر نکردند و از حق و حقیقت دست
برنداشتند، چرا که به قول پیامبر بزرگ اسلام (ص) هرجا حق باشد، عمّار دور حق می‌چرخد،
و چون حضرتش نیز فرموده است: هرجا علی باشد، حق دور علی می‌گردد.

پس هرجا علی باشد، عمّار دور علی می‌گردد و همراه او است و زهی سعادت و
خوشبختی که تاریخ کسی را همراه همیشگی علی (ع)معرّفی کند.

مقام عمار در روایات

درباره عمار روایتهای بسیاری از پیامبر و امامان علیهم السلام نقل شده است که
همه دلالت بر علو مقام او دارد، و هرکس خواهان شناختن این مرد بزرگ است باید به
کتابهای رجال و تراجم مراجعه کند چرا که این محتصر گنجایش تعریف از فضائل این
صحابی جلیل را ندارد و ما برای تیمّن و تبرک به چند حدیث اکتفا می‌کنیم.

* مالک اشتر گوید: بین عمار و خالدبن ولید، درگیری لفظی رخ داد، خالد از او
نزد رسول خدا (ص)شکایت برد، حضرت فرمود:

«انّهُ من یُعادی عَمّارا ً یُعادیهِ الله، و مَن یُبغُِض عمّارا ً یبغضه
الله، و مَن سبّهُ سبّهُ الله».

همانا هر کس با عمار دشمنی ورزد، خداوند با او دشمن خواهد شد و هرکس از عمار
متنفر باشد، خداوند از او متنفر خواهد بود و هرکه عمار را دشنام گوید، خداوند او
را دشنام دهد.

مضمون چنین سخن بزرگی از پیامبر فقط دربارۀ علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم
السّلام و خاندان پاکش نقل شده است، ولی در اینجا حضرت همان سخن را دربارۀ عمار
تکرار می‌کند و این والاترین مقام است. تازه کسی آمده است نزد پیامبر و از او
شکایت می‌کند، حضرت که می‌داند همیشه حق با عمار است، بجای باز خواستی از عمّار می‌فرماید:
هرکه با عمار درگیر شود با خدا درگیر شده است. و این قضاوت از پیامبر دربارۀ عمار،
جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که عمار پیوسته حق طلب بوده و هرگز از حق جدا نمی‌شده
است.

* در روایتهای اهل سنت آمده است که روزی عمار همراه با دیگر مسلمانان مشغول
حمل سنگ برای بنای مسجد پیامبر بود، پیامبر نگاهی به عمار انداخت و فرمود:

«مالَهم و لعِمار، یَدعُوهم اِلی الجنةِ و یدعُونهُ الی النار» آنها با عمار
چه کار دارند؟ عمار آنها را همواره به سوی بهشت فرا می‌خواند و آنها او را به جهنم
دعوت می‌کنند؟!

* روزی به پیامبر (ص) خبر دادند که دیواری بر سر عمار خراب شد و او زیر آوار
مرد! حضرت فرمود: عمّار هرگز نمی‌میرد.

* امیرالمؤمنین (ع)می‌فرماید: روزی عمار اجازه خواست که بر پیامبر (ص)وارد
شود. حضرت صدایش را شناخت. فرمود:«مرحَبا ً إئذَنُواللطَّیبِ بن الطّیبِ»- خوش
آمدی! راه را برای انسان پاک فرزند پاک بگشائید تا وارد شود.

* حمران بن اعین گوید: از امام باقر (ع)پرسیدم: نظر شما دربارۀ عمار چیست؟ سه
بار فرمود: «رحم الله عمارا ً»- خدا عمار را رحمت کند. آنگاه ادامه داد:

«قاتَل مَعَ امیرَالمؤمنین صَلَوات اللهِ علیه و آلِهِ و قُتِلَ شهیدا ً»- او
همراه با امیرمؤمنین که درود و رحمت خدا بر او و خاندانش باشد، کارزار کرد و شهید
شد. حمران گوید: در دلم گذشت که چطور این همه منزلت به عمار داده شده است! حضرت به
من نگاهی کرده و فرمود: شاید تو هم مانند دیگران فکر می‌کنی؟! عرض کردم: او از کجا
می‌دانست که در آن روز شهید می‌شود؟ فرمود: هنگامی که دید آتش جنگ برافروخته‌تر
شده و پیوسته انسانها را به کام خود فرو می‌برد، میدان را رها کرد و به سوی حضرت شتافت
و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! آیا هنوز وقت آن (شهادت) فرا نرسیده است؟ حضرت می‌فرمود:
به میدان برگرد، تا سه بار و در بار سوم حضرت فرمود: اکنون وقت آن رسیده است. او
به میدان بازگشت و فریاد برآورد: «الیوم القی الاحبه محمدا ً و حزبه»- امروز به
یاران ملحق می‌شوم، پیامبر و پیروانش.

* حنظله بن خویلد عنزی گوید: روزی نزد معاویه نشسته بودم که دو نفر از راه
رسیدند و سر قتل عمار با هم نزاع داشتند، هر یک خود را قاتل عمار می‌دانست و برای
گرفتن جایزه نزد معاویه آمده بودند، او سر این داد می‌زد: من او را کشتم و این سر
آن فریاد می‌زد: من او را کشتم! عبدالله فرزند عمروبن عاص نشسته بود رو به آنها
کرد و گفت: هر یک به دیگری واگذار کند بهتر است زیرا شنیدم پیامبر اسلام (ص) می‌فرمود:
«تَقتُلُهُ الفِئةُ الباغِیَهُ»- گروه ستمگر، عمار را می‌کشند.

ابن عساکردمشقی در تاریخ خود می‌گوید: هنگامی که خبر شهادت عمار را به علی (ع)
دادند، فرمود: هر یک از مسلمانان که خبر قتل عماربن یاسر را بشنود و سوگوار نگردد،
رستگار نیست. خداوند عمار را بیامرزد روزی که اسلام آورد و روزی که شهید شد و روزی
که از قبر بر می‌خیزد.

«رَحمَ اللهُ عَمارا ً یومََ اسلَمَ و رَحم الله عمارا ً یوم قتل و رَحِمَ
الله عَمارا ً یومَ یُبعَثُ حیّا ً».

 

/

سیمای گلگون شهریور

سیمای گلگون شهریور

بار دگر شهریور ماه با رنگی گلگون و پیامی از خون، از راه می‌رسد. این ماه که
یادآور حوادث و رویدادهای تلخ و ناگواری در تاریخ پرشکوه انقلاب اسلامی ایران است،
در همان حال که چهره ای خونین در بر دارد، شکوفائی انقلاب را نیز نوید می‌دهد سرخی
سیمایش حکایتی از خون بزرگمردانی دارد که در این ماه توسط دژخیمان شاه از یکسو و
منافقین پست فطرت از سوئی دیگر، بر زمین ایران اسلامی ریخته شده است و همین خونهای
پاک ژاله را مبدّل به لاله زار شهدا کرد و نخست وزیری را شهادتگاه قرار داد و
محراب انقلاب اسلامی را رنگ خون بخشید و بالاخره تمام مراکز و نهادها و شهرها و
خیابان ها و کوی‌های جمهوری اسلامی را شرف و عزّت و افتخار و سربلندی داد و این
نوزاد را رشدی صد برابر بخشید که راه صدساله را یکشبه طی کند و بجائی برسد که امام
درباره اش فرمود: «جمهوری اسلامی، یک موجود الهی است و هرگز شکست نمی‌خورد» و این
است شکوفائی گلهای انقلاب و به بار رسیدن میوه های این درخت الهی.

و مگر همین شهادتها نبود که روز هفدهم شهریور را در تاریخ ایران جاودانه کرد؟
در این روز که دژخیمان و سفّاکان می‌خواستند، نهضت اسلامی را برای همیشه به سستی و
سکوت بکشانند، مگر خون شهیدان عزیزی که مظلومانه در این یوم الله بر زمین های
تهران، ورامین، قم وو… ریخته شد، به انقلاب اسلامی ما گرمی و حرارت نبخشید که
حرارتش، سرانجام شاه خائن را دربدر کرد و نظام ستمشاهی را درهم کوبید و نهضت را
حرکت آفرین نمود؟ و این است رمز و راز شهادتها، که بی‌گمان اگر این شهادتها نبود،
به این زودی دست خون آلود شاه خائن و دارودسته پلیدش از ایران اسلامی قطع نمی‌شد
که آنها حکومتی دوهزار و پانصد ساله داشتند و بخیال خودشان، شکست ناپذیر بودند و
آنچنان به نیروهای مادّی و نظامی ابرقدرتها پشت گرم بودند که اخراج از ایران را
برای خود و همدستانشان محال و چیزی شبیه خواب و خیال می‌دانستند ولی دیدیم و دیدید
که شهادت چندهزار عزیز متعهّد مسلمان، خواب آشفته آنها را مبدّل به حقیقت کرد و
فریاد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را در زبان سی و پنج میلیون مرد و زن و
کودک مسلمان ایران زنده نمود و رفته رفته این فریاد، «خواستن» شد و خواستن «شدن».

و پس از پیروزی انقلاب نیز که منافقین برای خونخواهی از آن جنایتکاران بپا
خاسته بودند و این بار مسئولین و دولتمردان انقلاب را که همان فرزندان راستین ملت
شهیدپرور و همان فریاد کنندگان هفده شهریور بودند، مورد سوء قصد قرار دادند و برخی
از بهترین و شایسته ترین عزیزان ما را از ما گرفتند بخیال اینکه این بار که از
بالا شروع کرده اند و میوه های رسیده انقلاب را گلچین می‌کنند، مردم از پا درمی‌آیند
و حکومت را دودستی تقدیم آنان می‌کنند!! و چه پندار باطلی! این نابخردان نمی‌دانند
که هرچه میوه های انقلاب را بچینند، این درخت تنومند ریشه در اعماق قلوب دارد و
ریشه ای که در «قلب» است هرگز نمی‌خشکد، گو اینکه این خونها آن را شاداب تر و
نیرومندتر کرده و شاخه هایش  را سربلندتر
خواهد نمود که این شجرۀ طیبه، پایه اش ثابت و استوار است و شاخه هایش به آسمان
رسیده است «… کشجرة طیبة اصلها ثابت و فرعها فی السّماء تؤتی اکلها کل حین باذن
ربها»

در هر صورت این ماه خونین ضمن اینکه انقلاب را جاودانگی بخشیده است، ملّت ما
را در عزای تنی چند از عزیزانش، غمگین ساخته است:

در چهارم شهریورماه، یکی از یاران قدیمی و باوفای امام را به شهادت رساندند.
مرحوم حاج مهدی عراقی که با تحمّل شکنجه ها و زندانهای طاغوت، هرگز از پای نایستاد
و به دنبال رهبر، به نهضت اسلامی عشق می‌ورزید و در راه به ثمر رسیدنش فداکاریها
کرد، سرانجام در اولین بهار آزادی، آخرین فداکاری را کرد و همراه با فرزند دلبندش
حسام به لقای معبود پیوست.

هشتم شهریورماه یادآور شهادت مظلومانه دو شخصیت والای انقلاب می‌باشد، رئیس
جمهور محبوب رجائی و نخست وزیر دانشمند باهنر که لحظه لحظه های عمرشان پر است از
حماسه و ایثار و بالاخره بالاترین حماسه را در آن روز به ثبت رساندند و اینان که
برای انقلاب دل می‌سوزاندند، در راه آن بدنشان نیز سوخت تا عشق به اسلام و امام را
برای همگان یادآور شوند. خدایشان رحمت کند و در بهشت برین، همنشین شهدا و صالحین
قرار دهد. آمین

در روز چهاردهم شهریور، آیت الله قدوسی دادستان انقلاب، مرد مبارزه و اجتهاد و
عمل به شهادت رسید. و در همین روز، سرتیپ وحید دستگردی که در حادثه هشتم شهریور
زخمی شده بود، به خدای خود پیوست.

بیستم شهریور، اولین شهید محراب انقلاب اسلامی، مجتهد فداکار و سازش ناپذیر،
آیت الله مدنی بدست منافقین کوردل در محراب پرافتخار نماز جمعه، شهادت را که از جد
بزرگوارش اولین شهید محراب اسلام «امیرالمؤمنین (ع)» به ارث برده بود، در آغوش
گرفت و به دیار جاودانگی شتافت.

نوزدهم شهریورماه یادآور درگذشت یکی از چهره های همیشه مبارز ایران اسلامی
است، آیت الله طالقانی که همواره از زندان به زندانی و از سیاهچال به سیاهچالی
دیگر در دوران طاغوت، منتقل می‌شد زیرا هرگز دم از گفتن حق فرو نمی‌بست و پس از
انقلاب تا آنجا که توان داشت از امام و انقلاب سخن گفت، و سرانجام در نوزدهم
شهریور این مرد خدا و شخصیت بسیار دوست داشتنی و محبوب به اجداد طاهرینش ملحق شد.

 

/

اخلاق و تربیت اسلامی

حجت الاسلام محمدحسن
رحیمیان

اخلاق و تربیت اسلامی

قسمت اوّل

بسم الله الرحمن
الرحیم

انواع علوم

اهمیت و ارزش هر علمی
بوسیله هدف و غایت آن ارزیابی می‌شود و به طور کلی علوم را از جهت نتیجه و هدف به
سه گروه می‌توان تقسیم کرد:

1-   
علوم سودمند «نافع».

2-   
علوم مضر و زیانبار.

3-   
علوم بی‌فایده.

علوم بی‌فایده را از
آنجهت که تحصیل آن موجب تضییع وقت بدون باز دهی معقولی است می‌توان در زمره علوم
مضر قرار داد. زیرا اگر در برابر صرف عمر که گرانبهاترین سرمایه زندگی انسان است
فایده و بهرۀ مناسب عاید انسان نشود این خود بزرگترین زیان برای انسان محسوب می‌شود
و علوم مضرّ از نظر اسلام نه آنکه دارای ارزش نیستند بلکه در حیطۀ ضد ارزشها قرار
داشته و برحسب موارد، موضوع حکم حرام یا مکروه بوده و در پاره ای از موارد مانند
علم سحر تا سرحد گناه کبیره و کفر از آن نهی گردیده است.

علوم سودمند

علوم نافع نیز بر
مبنای شعاع کاربرد و نتیجه ای که از آنها عاید انسان می‌شود دارای مراتب و درجات
متفاوتی هستند که باز برحسب مورد می‌توانند موضوع احکام مباح، مستحب، واجب کفائی و
واجب عینی قرار گیرند و به طور کلی علوم نافع نیز به دو دسته تقسیم می‌شوند:

1-   
علومی که به خودی خود
هدف هستند و به طور مستقیم برای انسان کمال محسوب می‌شوند و همچون نور بر صفحه دل
تابیده و جان و روان انسان را روشن می‌کنند. و این بخش مشتمل است بر حکمت الهی و
شناخت و معرفت خداوند و معاد و آنچه در این راستا قرار می‌گیرد مانند معرفه النفس
(خودشناسی) که خود راهی است برای شناخت خدا «من عرف نفسه فقد عرف ربّه».

2-   
علومی که به صورت
مقدمه و وسیله لازم برای دستیابی به قسم اول مورد نیاز می‌باشند. این دسته از علوم
خود به تنهائی و مستقل در تکامل معنوی انسان نقش اصیل و مؤثری ندارند بلکه زمینه
های لازم را برای تحقق علوم اصیل فراهم می‌کنند مانند علم اخلاق و به تعبیر دیگر
این گروه از علوم وسیله اند و گروه اول هدف.

طبق این تقسیم حتی
علم اخلاق، فقه، اصول و… که همگی وسیله تحقق یک عمل یا یک تکلیف در جهت نیل به
معرفه الله و تقرب به او هستند در زمره گروه اخیر به شمار می‌آیند و از آنجا که
دامنه اهداف و دستورات اسلامی، شامل سعادت و خیر دنیا و آخرت انسانها است و در
همین دنیا است که سرنوشت آخرت انسان رقم می‌خورد، شئون مادی نیز از نظر اسلام دور
نمانده و تمام علومی که در این رابطه ثمربخش باشند در صورتی که در جهت نیل به اهداف
اصیل الهی و برای جلب رضایت خداوند متعال باشند در محدوده علوم دینی و در زمره
عبادات قرار می‌گیرند و مشمول حکم مستحب یا واجب می‌شوند.

با این بیان معلوم می‌شود
که تمام اقسام علم نافع گرچه در خدمت به زندگی دنیا و رفع نیازهای مادی جامعه
اسلامی باشد از نظر اسلام مطلوب و مأموریه هستند چرا که تحقق اهداف الهی در فرد و
جامعه اسلامی و شکوفائی استعدادها و دستیابی به کمال راستین بدون تأمین سلامت جسمی
و رفع نیازهای ضروری فردی و اجتماعی و بدون جلوگیری و پیشگیری از موانع رشد، امکان
پذیر نیست و از این رو، استقلال و خودکفائی و تأمین نیروی نظامی جامعه اسلامی
بگونه ای که راه هرگونه نفوذ را بر دشمنان جنایت پیشه مسدود کند و همچنین تأمین
نیازهای پزشکی، کشاورزی، صنعتی، نظامی و… همگی از شرائط ضروری رشد و ارتقاء
معنوی و فرهنگی و وسیله دستیابی به کمال هستند و تمام این امور نیازمند علوم و
تخصصهائی می‌باشند که تحصیل و کسب آن علوم برحسب شرایط زمان، در حدّ کفایت، واجب و
از ضرورت و تأکید فراوانی برخوردار است.

بر این اساس است که
قرآن کریم برای مقابله با دشمنان اسلام چنین قاطعانه و جامع فرمان داده است که:

(#r‘‰Ïãr&ur Nßgs9 $¨B OçF÷èsÜtGó™$# `ÏiB ;o§qè% ÆÏBur ÅÞ$t/Íh‘ È@ø‹yÜø9$# šcqç7Ïdöè? ¾ÏmÎ/ ¨r߉tã «!$# öNà2¨r߉tãur t…

(60/ انفال)

هر چه در توان دارید نیرو و اسبان بسته برای جنگ آماده سازید که با آن دشمن
خدا و دشمن خودتان و… را بترسانید.

و در مورد پیشگیری از نفوذ کافران در سرنوشت مؤمنان (جامعه اسلامی) فرموده
است:

`s9ur Ÿ@yèøgs† ª!$# tûï̍Ïÿ»s3ù=Ï9 ’n?tã tûüÏZÏB÷sçRùQ$# ¸x‹Î6y™ .

(141/ نساء)

و هرگز خداوند برای کافران علیه مؤمنان راه تسلطی قرار نمی‌دهد.

که بویژه در شرائط کنونی برای تحقق بخشیدن به این نوع دستورات اکید نیاز مبرم به
علوم و فنون گوناگونی است که فراگیری و تحصیل آنها در عالی ترین حد تخصص از
مهمترین واجبات جامعه اسلامی به شمار می‌رود. ولی در عین حال تمام این علوم
خودبخود و بدون ارتباط و وابستگی به اهداف اصیل و قرارگرفتن در خدمت آن اهداف،
هیچگونه ارزشی ندارند بلکه چنانچه در جهت باطل و در خدمت اهداف شیطانی قرار گیرند
به عنوان ضد ارزش و گناه محسوب می‌شوند از پیغمبر اکرم (ص) در این رابطه چنین نقل
شده که فرمود:

«مَن تعلّمَ عِلما لِغَیرالله و أرادَ بِه غیر اللهِ فلیَتَبوا مَقعدهُ مِن
النّار».

(منیة المرید ص 24)

کسی که علمی را به خاطر غیر خداوند فرا گیرد و در راه غیر خدا بخواهد استفاده
نماید، پس به تحقیق جایگاهی از آتش برای خویش فراهم نموده است.

و امروز آتش همینگونه علوم است که گاهی به صورت بمبها و موشکها و… بر سر
ملتهای محروم می‌بارد و گاهی در پوشش دفاع از حقوق بشر! حفظ امنیت و تأمین منافع و
حق و تو! وو… ملتهای مستضعف را در جهنم فساد و تباهی خاکستر کرده و راه را برای
استثمار و چپاول آنها هموار می‌سازد.

بنابراین ارزش علوم براساس انگیزه، نتیجه و هدف آن ارزش گذاری می‌شود و از
طرفی هر چه یک علم در سلسله مقدمات و وسائل، نسبت به اهداف و علوم اصیل الهی نزدیک
تر باشد و نقش مؤثرتر و ارتباط بیشتری در رسیدن به آنها داشته باشد، از ارزش و
وجوب بیشتری برخوردار است. و تحصیل آن، وقتی با انگیزه و نیت تقرب به خدا انجام
شود شکل عبادت به خود می‌گیرد در حالی که هرگونه انگیزه دیگری مانند فخرفروشی،
سلطه جوئی، کسب عنوان، جاه و مال، مدرک و… تمام این علوم را به عاملی برای
انحطاط و سقوط انسان تبدیل می‌کند و بهمین جهت هر چه علوم از قداست بیشتری
برخوردار باشند مانند علم کلام، اخلاق، فقه و… در صورتی که در جهت مقاصد غیر
الهی تحصیل شوند موجب ظلمت و دوری بیشتر از خدا و از دست یابی به کمال می‌شوند. از
پیغمبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود:«العلم هو الحجاب الاکبر» علم بزرگترین حجاب
است.

پس علوم نافع بویژه علوم الهی تنها زمانی ثمربخش و ارزشمند خواهد بود که برای
خدا و یا انگیزه تقرب به او تحصیل شوند و فقط در این صورت است که راه را برای
شناخت خدا و ایمان به او باز و نتیجه نهائی آن خوف و خشیت از خدا می‌باشد.

از حضرت امیرالمؤمنین (ع)در این زمینه چنین نقل شده است که:

«غایةُ العِلم الخوفُ مِنَ الله»                                                             (غررالحکم)

غایت و نتیجه علم ترس از خداوند سبحان است.

و از پیامبر (ص)نقل شده که:

«مَن ازدادَ فی العلمِ رُشدا ً افَلَم یَزْدَدْ فِی الدُّنیا زُهدا ً لَم یَزْدَدُ
مِن الله اِلا بُعدا ً»

(بحارج2/ 37)

کسی که رشد علمی او افزون گردد ولی بر زهد او نسبت به دنیا افزوده نشود- چنین
رشد علمی- جز بر دوری او از خداوند نیفزاید.

و در همین زمینه روایت دیگری از آن حضرت نقل شده که فرمود:

«من ازداد علماً وَلَم یَزْدد هُدی لَم یزْدد منَ اللهَ اَلا بُعداً».

(مجموعه وارم/ 220)

آن کس که بر علم خویش بیفزاید اما بر هدایتش افزوده نشود، جز بر دوری از
خداوند نیفزوده است.

علم و عمل

بدیهی است علمی که برای خدا و در جهت تقرب به او تحصیل شود عمل را بدنبال
خواهد داشت و در غیر این صورت علم همانند درختی است بی‌ثمر. در این رابطه از
پیامبراکرم (ص) نقل شده که فرمود:

کُلُّ علم و بالٌ علی صاحِبِه الا من عَمِلَ بِه.

(بحارج2/ 38)

هر علمی برای صاحب آن بدفرجام است مگر آنکه کسی به آن عمل کند.

بهار درخت علم ندانم بجز عمل                                  با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم                   چون کبر کردی از همه دونان فروتری

هر علم را به کارنبندی چه فایده                               چشم از برای آن بود آخر که بنگری

 

حضرت امیرالمؤمنین (ع)در این زمینه فرموده است:

العِلم مقرونٌ بِالعَمَلِ فَمَنْ علم عَمِلَ و العَلمُ یهتفُ بَالعَمَل فَانْ
اجابهُ و الا ارتَحَل عَنهُ

(نهج البلاغه)

علم همراه با عمل است پس هر که بداند عمل می‌کند و علم انسان را به عمل فرا می‌خواند
پس اگر به آن پاسخ دهد برجای می‌ماند وگرنه از انسان رخت برمی‌بندد.

***

بنابراین، علم آنگاه بسان نور بر آئینه قلب انسان می‌تابد و آن را روشن می‌کند
که برای خدا آموخته شود و برای خدا مورد عمل قرار گیرد و با این دو ویژگی است که
علم تبدیل به معرفت می‌شود، همان معرفتی که جز با آن هیچ عملی پذیرفته نیست.

از امام محمدباقر (ع)چنین نقل شده که:

لایُقبَل عملٌ الا بِمعرفةٍ و لا معرِفَة الا بعَملِ.

(تحف العقول/215)

هیچ عملی جز با معرفت مقبول نیست و معرفت بوجود نمی‌آید مگر بوسیله عمل.

علم اخلاق

بدیهی است همانگونه که اشاره شد آندسته از علوم که عهده دار تأمین سلامت روح و
بیان انجام وظایف دینی و تکالیف الهی هستند چون مهمترین وسیله و نزدیکترین مقدمه
برای فراگیری معارف الهی و تجلّی کتاب و حکمت در انسان می‌باشند لذا از سایر علوم
افضل و تحصیل آنها همراه با شرائطی که ذکر شد از وجوب و لزوم بیشتری برخوردار است.
و در این میان علم اخلاق در صدر این جدول قرار گرفته است. از حضرت امام کاظم (ع)در
این رابطه چنین نقل شده:

الزمُ العِلمِ لَکَ ما ذَلَّک عَلی صَلاح قَلبِکَ و اظْهَرَک فسادَه.

(مستدرک ج2/ 355)

لازم ترین علمی که باید به فراگیری آن همت گماری، علمی است که ترا برخیر و
مصلحت قلبت راهنمائی کند و فساد و تباهی آن را برایت آشکار سازد.

موضوع علم اخلاق

در جای خود ثابت است که حقیقت انسان عبارت است از نفس و روح ملکوتی او که در
آیات و روایات به تعابیر دیگری نیز از قبیل قلب از آن یاد شده است. حکماء در تعریف
نفس گفته اند: نفس جوهری است ملکوتی که جسم را برای رفع نیازهای خود به کار گرفته
و نفس است که حقیقت انسان را تشکیل می‌دهد.

همانطور که هر علمی دارای موضوعی است که آن علم پیرامون محور آن بحث می‌کند،
موضوع علم اخلاق نیز نفس است همانند علم طب که موضوع آن بدن می‌باشد و همچنین هر
علمی را غایت و هدفی است و غایت و هدف علم اخلاق نیز عبارت است از تهذیب نفس و
تأمین سلامت و رشد آن در پرتو فضائل اخلاقی.

تعریف علم اخلاق

و بهمین جهت معمولا ً هر علمی را در مقام تعریف به یکی از این دو عنصر مهم
یعنی: موضوع یا غایت تعریف می‌کنند و از جمله علم اخلاق را. و در اینجا نمونه ای
از تعاریف را که برای اخلاق ارائه شده و یکجا از تعریف به غایت و تعریف به موضوع
استفاده شده از اخلاق ناصری تألیف مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی علیه الرحمه نقل می‌کنیم:

«… و آن علمی است به آنکه نفس انسانی چگونه خلقی اکتساب تواند کرد که جملگی
احوال و افعال که به ارادۀ او از او صادر شود جمیل و محمود بود. پس موضوع این علم
نفس انسانی بود از آنجهت که از او فعال جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند
شد بحسب ارادۀ او…».

ارزش و اهمیت علم اخلاق

از آنجا که ملاک ارزش گذاری در هر علمی را باید در ارزش موضوع و غایت آن جستجو
کرد لذا توجه به ارزش نفس و روح و اهمیت و سلامت آن و نقش سرنوشت سازی که می‌تواند
برای انسان داشته باشد برای پی بردن به اهمیت و لزوم علم اخلاق امری است ضروری.

معلوم است که جسم، وجه مشترک انسان با سایر حیوانات است ولی روح و نفس ملکوتی،
وجه تمایز او با سایر حیوانات می‌باشد. هر یک از جسم و روح، آلام و لذتهای متناسب
با خود را دارند و هر یک از آنها ممکن است از سلامتی برخوردار باشند و یا آن که
مبتلا به امراضی شوند و هر یک از آن دو برای رشد خود نیاز به تغذیه مناسب دارند
وو… که علم طب متکفل بررسی و شناخت بیماریهای جسمی و درمان آنها است در حالی که
شناخت و درمان امراض روحی (رذائل اخلاقی) و تأمین سلامت و رشد روح (در پرتو فضائل
اخلاقی) بر عهده علم اخلاق است.

با این که جسم، بعد مادی و محدود و فناپذیر انسان است، علم پزشکی که مربوط به
آن می‌باشد به طور شگفت انگیزی گسترش و عمق یافته و با انشعاب به رشته های تخصصی
فراوان نیرو و امکانات وسیعی را در صحنه دانش بشری به خود اختصاص داده و باز هم
دنیای بیکرانی از ناشناخته ها و مجهولات را در پیش روی دارد  وهنوز چه بسیار امراضی را که نشناخته و چه بسا
درمانها و داروها را که کشف نکرده است!

بنابراین، با توجه به این که:

روح و روان بعد واقعی انسان است.

روح فنا ناپذیر و باقی می‌باشد.

روح دامنه رشد و کمال آن نامحدود است.

و سلامت روح موجب آبرومندی در این دنیا و سعادت در جهان آخرت است و بیماری آن
باعث شقاوت و تباهی انسان در جهان دیگر است:

وَ مَن کانَ فی هذِهِ اعمی فَهُو فی الاخرةِ اعْمی و اضلّ سَبیلا ً.

(اسراء/ 72)

آنکس که در این دنیا کور- دل- باشد، در جهان دیگر- نیز- کور است و راه گم کرده
تر.

این نکات و صدها ویژگی دیگر و بالأخره پیچیدگی و عظمت روح انسان و اعماق
ناشناخته آن در قیاس با جسم و خصوصیات و ظرافتهای مسائل مربوط به روح و شناخت
بیماریهای آن، همه و همه بیانگر ضرورت و اولویت و ارزش حیاتی و سرنوشت ساز اخلاق و
علم اخلاق می‌باشند و عدم توجه به همین نکات است که بشریت امروز در پرتگاه سقوط و
انحطاط قرار گرفته است در حالی که مکتب وحی از دیرباز با توجه کامل به این امر
حیاتی و سرنوشت ساز، آن را در صدر اهداف و تعلیمات خود قرار داده است.

ادامه دارد

 

/

داستان بعثت رسول خدا (ص)

بخش دوم          

حجه الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی              

قسمت دهم 

داستان بعثت رسول خدا
(ص) 

در داستان بعثت رسول
خدا (ص) از چند جهت باید بحث و تحقیق شود:

1-   
از نظر تاریخ و زمان
و ماه و سال بعثت

2-   
از نظر کیفیت بعثت و
روایاتی که در این باره رسیده است

3-   
بحث دربارۀ نخستین
آیات و یا سوره ای که بر آن حضرت نازل شد؟

البته در اینجا مطلب
دیگری هم در کتابهای حدیثی و احیانا ً کتابهای تاریخی مورد بحث قرار گرفته و آن
بحث در این باره است که آیا رسول خدا (ص) قبل از بعثت، تابع شریعتی بوده یا نه؟ و
اگر از شریعتی پیروی می‌کرده آیا آن شریعت چه شریعتی بوده؟ شریعت نوح (ع)، یا
شریعت ابراهیم (ع)، یا شریعت موسی (ع)و یا شریعت عیسی (ع)که البته این بحث یک بحث
اعتقادی است و یا بگفتۀ ابن کثیر بحثی است که مربوط به اصول فقه است و ارتباط
مستقیمی با بحث تاریخی ما ندارد، ولی با اینحال اگر خدای تعالی این فرصت و توفیق
را به ما عنایت فرمود، پس از مباحث بالا، شاید مقداری هم در این باره بحث کنیم و
برای اطلاع شما این تذکر را میدهیم که مرحوم علامۀ مجلسی در بحارالانوار گفتار
دانشمندان اسلامی را در این باره به تفصیل ذکر کرده و هاشم معروف حسنی و دانشمندان
دیگر سنی و شیعه نیز مانند ابن کثیر در کتاب السیرة النبویة تحقیقاتی در این زمینه
دارند که می‌توانید به کتابهای ایشان مراجعه نمائید. [1]

بخش اول- بحث دربارۀ
تاریخ و زمان بعثت

دربارۀ تاریخ بعثت
رسول خدا (ص) در روایات و احادیث شیعه و اهل سنّت اختلاف است و مشهور میان علماء و
دانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست و هفتم رجب سال چهلم عام الفیل
بوده، چنانچه مشهور میان علماء و محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماه مبارک
رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیز اختلاف دارند، که برخی هفده رمضان و
برخی هیجدهم و جمعی نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانسته اند. [2]

و البته در پاره ای
از روایات شیعه نیز بعثت رسول خدا (ص) در ماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون
الاخبار صدوق (ره) که متن آن اینگونه است که:

وقتی شخصی به نام فضل
از امام رضا (ع)می‌پرسد که چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایر
ماهها فرض نشد؟ امام (ع)در پاسخ او فرمود:

«لانّ شهرَ رَمضان هُو
الشَّهرُ الّذی انزلَ الله تَعالی فیهِ القرآن…»

تا آنجا که می‌فرماید:
«…و فیهِ نبیّ محمّد صلّی الله علیهِ وَ آله»

– یعنی بدانجهت که
ماه رمضان همان ماهی است که خدای تعالی قرآن را در آن نازل فرمود… و همان ماهی
است که محمد (ص) در آن به نبوت برانگیخته شد… [3]

که چون مخالف با
روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است. مرحوم مجلسی احتمال تقیّه در آن داده، و یا
فرموده که باید حمل بر برخی معانی دیگری جز معنای بعثت اصطلاحی شود، زیرا تاریخ
بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علمای امامیه مورد اتفاق و اجماع بوده و
گفته است «… وَ علیهِ اِتّفاقُ الاِمامِیَّه».

و اما نزد محدّثین و
علمای اهل سنت همانگونه که گفته شد مشهور همان ماه رمضان است، [4]
اگر چه در شب و روز آن اختلاف دارند، و در برابر آن نیز برخی از ایشان دوازدهم ماه
ربیع الاول و یا دهم آن ماه، و برخی نیز مانند شیعه بیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت
دانسته اند. [5] و بدین
ترتیب اقوال دربارۀ تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:

1- بیست و
هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاق علمای شیعه و برخی از اهل سنّت است.
[6] 

2- ماه
رمضان (17 یا 18 یا 24 آبان ماه) و این قول نیز مشهور نزد عامه و اهل سنت است. [7]

3- ماه
ربیع الاول (دهم و یا دوازدهم آن ماه) و این قول نیز از برخی از اهل سنت نقل شده. [8]

و اما مدارک این
اقوال:

مدرک شیعیان در این
تاریخ یعنی 27 رجب، روایاتی است که از اهل بیت عصمت و طهارت رسیده مانند روایاتی
که در کتاب شریف کافی از امام صادق (ع)و فرزند بزرگوارش حضرت موسی بن جعفر (ع)روایت
شده، و نیز روایتی که در امالی شیخ (ره) از امام صادق (ع)نقل شده است [9] و
از آنجا که «اَهل البیت ادری بما فی البیت» گفتار این بزرگواران برای ما معتبرتر
از امثال عبیدبن عمیر و دیگران است.

و اما اهل سنت که
عموما ً ماه رمضان را تاریخ بعثت دانسته اند مدرک آنها در این گفتار اجتهادی است
که از چند نظر مخدوش و مورد مناقشه است، و آن اجتهاد این است که فکر کرده اند بعثت
رسول خدا توأم با نزول قرآن بوده، و نزول قرآن نیز طبق آیۀ کریمۀ: ãöky­ tb$ŸÒtBu‘ ü“Ï%©!$# tA̓Ré& ÏmŠÏù ãb#uäöà)ø9$# [10] در ماه مبارک رمضان انجام شده، و با این دو مقدمه نتیجه گیری کرده و
گفته اند: بعثت رسول خدا در ماه رمضان بوده است، در صورتیکه هر دو مقدمه و نتیجه
گیری مورد خدشه است زیرا:

اولاً- این گونه آیات
که با لفظ «إنزال» آمده بگفتۀ اهل تفسیر و لغت مربوط به نزول دفعی قرآن کریم است-
چنانچه مقتضای لغوی آن نیز همین است- نه نزول تدریجی آن، و در اینکه نزول دفعی آن
به چه صورتی بوده و معنای آن چیست. اقوال بسیاری وجود دارد که نقل و تحقیق در این باره
از بحث تاریخی ما خارج است. و قول مشهور آن است که ربطی به مسئلۀ بعثت رسول خدا
(ص) که بگفتۀ خود آنها بیشتر از چند آیۀ معدود بر پیغمبر اکرم نازل نشد ندارد، و
مربوط است به نزول دفعی قرآن بر بیت المعمور و یا آسمان دنیا- چنانچه سیوطی و
دیگران در ضمن چند حدیث در کتاب درّالمنثور و إتقان از ابن عباس نقل کرده اند- و
عبارت یکی از آن روایات که سیوطی آنرا در درّالمنثور در ذیل همین آیه از ابن عباس
روایت کرده اینگونه است که گفته است:

«شهر رمضان واللّیلة
المبارکة و لیلة القدرفانّ لیلة القدر هی الیلة المبارکة و هی فی رمضان، نزل
القرآن جملة واحدة من الذِکر الی البیت المعمور، وهو موقع النجوم فی السماء
الدنیا، حیث وقع القرآن، ثمّ نزل علی محمد (ص) بعد ذلک فی الامر و النهی و فی
الحروب رسلا رسلا». [11]

یعنی ماه رمضان و شب
مبارک و شب قدر که شب قدر همان شب مبارک است که در ماه رمضان است و قرآن در آن شب
یکجا از مقام ذکر به بیت المعمور یعنی محل وقوع ستارگان در آسمان دنیا نازل شد و
سپس تدریجا ً پس از آن در مورد امر و نهی و جنگها بر محمد (ص) فرود آمد.

و به این مضمون حدود
ده روایت از او نقل شده است.

و متن روایت دیگری که
از طریق صحّاک از ابن عباس روایت کرده چنین است:

«نزل القرآن جمله
واحده من عندالله من اللوح المحفوظ الی السفره الکرام الکاتبین فی السماء الدنیا
فنجّمه السفره علی جبرئیل عشرین لیله، و نجّمه جبرئیل علی النبی عشرین سنه». [12]

یعنی قرآن یکجا از
نزد خدای تعالی از لوح محفوظ به سفیران (فرشتگان) گرامی و نویسندگان آن در آسمان
دنیا نازل گردید و آن سفیران در بیست شب تدریجا ً آنرا بر جبرئیل نازل کردند، و
جبرئیل نیز در بیست سال آنرا بر رسول خدا نازل کرد.

این دربارۀ اصل نزول
قرآن در ماه مبارک رمضان و شب قدر. و ثانیا ً- در مورد قسمت دوم استدلال ایشان که
نزول قرآن را توأم با بعثت رسول خدا (ص) دانسته اند. آن نیز مخالف با گفتار خودشان
بوده و مخدوش است، زیرا عموم مورخین و محدثین اهل سنت معتقدند که نبوت و بعثت رسول
خدا در آغاز بصورت رؤیا و در عالم خواب بوده و پس از گذشت مدتها که برخی آنرا شش
ماه و برخی سه سال و برخی کمتر و بیشتر دانسته اند در عالم بیداری به آن حضرت وحی
شد و جبرئیل بر آن بزرگوار نازل گردید و قرآن را آورد.

و این جزء نخستین
حدیثهای صحیح بخاری است که از عایشه نقل کرده که گوید:

اول ما بدئ به رسول
الله (ص) من الوحی الرؤیا الصادقه فی النوم و کان لایری رویا ً الاّجات مثل فلق
الصبح، ثم حبّب الیه الخلاء فکان یخلو بغار حراء فیتحنّث فیه اللیالی ذوات العدد
قبل ان ینزع الی اهله و یتزوّد لذلک، ثم یرجع الی خدیجه فیتزوّد لمثلها، حتی جائه
الحق و هو فی غار حراء، فجاءه الملک فقال: اقرأ…

و البته ما در آینده
روی این حدیث و ترجمۀ آن مشروحا ً بحث خواهیم کرد، و این مطلب را تذکر خواهیم داد
که در این حدیث جای این سؤال هست که آیا عایشه این حدیث را از چه کسی نقل کرده و
آیا گویندۀ حدیث رسول خدا (ص) بوده یا دیگری، زیرا خود عایشه که در هنگام نبوت
رسول خدا (ص) هنوز بدنیا نیامده بود و قاعدتا ً این روایت را از دیگری نقل کرده
است، ولی در اینجا از او نام نبرده…!

مگر اینکه بگویند:
این اجتهاد و نظریۀ خود ایشان بوده که در این باره اظهار کرده اند که در اینصورت
این روایت خود عایشه است و نظریۀ او است که در این باره اظهار داشته و از باب
حجیّت روایت خارج داشته و مانند نظرات دیگر می‌شود که لابدّ برای امثال بخاری که
کتاب خود را با امثال آن افتتاح و آغاز کرده حجیّت داشته… و بهر صورت پاسخ این
سؤال را باید آنها بدهند!

ولی این مطلب بخوبی
از این حدیث معلوم می‌شود که میان نزول وحی بر رسول خدا و نزول قرآن فاصلۀ زیادی
وجود داشته و توأم با یکدیگر نبوده و در نهایۀ ابن اثیر در مادۀ «جزء» در ذیل حدیث
«الرؤیا الصالحه جزء من سبعین جزء من النبوه» [13]
آمده است که می‌گوید:

«و کان فی اول
الامریری الوحی فی المنام ودام کذلک نصف سنة، ثمّ رای الملک فی الیقظة». [14]

و نظیر این گفتار را
سیوطی در کتاب اتقان ذکر کرده. [15]

و بلکه برخی از ایشان
فاصلۀ میان بعثت رسول خدا (ص) و نزول قرآن را چنانچه گفتیم سه سال دانسته و به این
مطلب تصریح کرده اند، که یکی از آنها روایت زیر است که ابن کثیر آنرا صحیح و معتبر
دانسته و آن روایت امام احمدبن حنبل است که بسند خود از شعبی روایت کرده که گوید:

«انّ رسول الله (ص)
نزلت علیه النبوة و هوابن اربعین سنه، فقرن بنبوة اسرافیل ثلاث سنین، فکان یُعلّمه
الکلمه و الشئ ولم ینزل القرآن، فلمّا مضت ثلاث سنین قرن بنوبه جبرئیل، فنزل
القرآن علی لسانه عشرین سنه، عشرا ً بمکة و عشرا ً بالمدینه، فمات و هوابن ثلاث و
ستّین سنه». [16]

و نظیر همین گفتار از
دیگران نیز نقل شده. [17]

و البته ما اکنون در
مقام بحث کیفیت نزول قرآن کریم و نزول دفعی و تدریجی و تاریخ نزول و بحثهای دیگری
که مربوط به نزول قرآن است نیستیم، و اساسا ً آن بحثها از بحث تاریخی ما خارج است،
و مرحوم علامۀ طباطبائی و دیگران در اینباره تحقیق و قلمفرسائی کرده اند که می‌توانید
به کتاب المیزان و کتابهای دیگر مراجعه نمائید [18] و
تنها درصدد پاسخگوئی به این استدلال بودیم که بعثت رسول خدا (ص) مقارن با نزول
قرآن نبوده و از این راه نمی‌توان تاریخ بعثت رسول خدا (ص) را بدست آورد.

 



[1]
بحارالانوار ج 18 ص 271- 381 و سیرة المصطفی ص 103 و الصحیح من السیره ج 1 ص 156 و
سیرة النبویة ابن کثیر ج 1 ص 391.

/

رابطه­ ی ضروری بین انسان و دین

هدایت در قرآن

رابطۀ ضروری بین
انسان و دین (2)

آیت الله جوادی آملی

در چند شماره گذشته
مطالبی درباره فطری بودن اصول دین (توحید، نبوت و معاد) بیان شد که در ضمن آن مشخص
گردید: در جهان هستی هر موجودی که از قابلیت تکامل برخوردار باشد، دارای حرکت و
هدفی مشخص است و حرکت که خروج از قوّه به فعلیّت است چنانچه بسوی هدفی معین نباشد،
هرج و مرج پیش خواهد آمد.

حرکت بسوی کمال

انسان که یکی از
موجودات قابل تکامل این عالم است، از این قانون کلّی مستثنی نیست، و از اینرو
چنانچه نمی‌توان انسان را فاقد حرکت تکاملی در نظر گرفت، حرکت او را نیز نمی‌توان
از هدفی معیّن بی‌بهره دانست، چه اینکه اگر فاقد حرکت فرض شود، یا باید برای این
باشد که از آغاز دارای جمیع کمالات آفریده شده و یا از قابلیّت کمال بی‌بهره باشد،
در صورتی که هیچکدام درباره انسان، متصوّر نیست، یعنی نه از اوّل بطور کامل خلق
گردیده و نه کامل شدنش محال می‌باشد.

بنابراین انسان نیز
مانند دیگر موجودات متحرّک این جهان، موجودی است که پیوسته از نقص به کمال در حرکت
بوده و بین این نقص و کمال او رابطه است، و از این رابطه در قرآن کریم به طریق،
صراط و سبیل الله تعبیر شده است، چنانچه در سوره «نحل» در مورد زنبور عسل نیز از
آن به «سُبل ربّک» تعبیر شده است:

«§NèO ’Í?ä. `ÏB Èe@ä. ÏNºtyJ¨W9$# ’Å5è=ó™$$sù Ÿ@ç7ߙ Å7În/u‘ Wxä9èŒ 4 ßlãøƒs† .`ÏB $ygÏRqäÜç/ Ò>#uŽŸ° ì#Î=tFøƒ’C ¼çmçRºuqø9r& ÏmŠÏù Öä!$xÿÏ© Ĩ$¨Z=Ïj9 3 ¨bÎ) ’Îû y7Ï9ºsŒ ZptƒUy 5Qöqs)Ïj9 tbr㍩3xÿtGtƒ[1] – و سپس
(ای زنبورهای عسل) از میوه های شیرین تغذیه نمائید و راه پروردگارتان را به اطاعت
بپیمائید، آنگاه (که از شیره گلها مکیدید) از درونشان شربت شیرینی برنگهای گوناگون
بیرون آید که در آن شفا برای مردم باشد، در این کار نشانه قدرت الهی برای ژرف
اندیشان پدیدار است.

[ذَلَل و ذلول به
معنی آرام و رام بودن است زنبور عسل در طیّ راه خدا و سبیل الله کاملا ً مطیع و
آرام است و چنین نیست که سرکشی و سرپیچی از خود نشان دهد]

اسلام، راهنمای انسان
به سوی کمال است.

راهی هم که انسان را
از قوّه به فعلیّت می‌رساند، راه خدا است و بنابراین انسان نیز دارای سبیل الله
است، زیرا همانگونه که او با جمیع کمالات، چشم بدنیا نمی‌گشاید، تکامل او نیز محال
نمی‌باشد، پس برای تکامل او راهی وجود دارد و چنین نیست که از هر راهی که حرکت
نماید، به مقصدی که کمال است نائل گردد.

انسان مانند یک معدن
و یا بذر گیاه و درختی نیست که تحت تأثیر عوامل طبیعی پس از مدتی تبدیل به فلزی
گرانبها و یا گیاهی سرسبز و درختی تنومند گردد، بلکه موجودی متفکّر و اندیشمند و
آزاد است که کمال او در پرتو همین اندیشه صحیح و انتخاب آزاد و درست او است.

اگر انسان موجودی
متفکّر و انتخابگر است، پس بین او و تکامل، تنها یک رابطه فطری وجود دارد و آن
سبیل الله و اسلام است، زیرا اگر هر دین و مکتبی او را به کمال مطلوبش نائل گرداند
و میان کمال او و تمام آنها رابطه باشد، هرج و مرج پیش خواهد آمد، زیرا ادیان و
مکتبهای مختلف نقیض یکدیگرند و اگر یک مکتب و مکتب نقیض آن هر دو انسان را به کمال
مطلوب برساند، معنایش اینست که در عالم نظم و قانونی حاکم نیست و راهی مشخص برای
تکامل قرار داده نشده است، و انسان از هر راهی که حرکت نماید به مقصد و مقصود می‌رسد،
در صورتی که انسان همانگونه که ممکن نیست هم تشنۀ آب گوارا باشد و هم تشنه سمّ و
هر دو بتواند عطش او را فرو نشاند، مکتب ها و ادیان نقیض یکدیگر نیز نمی‌توانند
کمال او را تأمین نمایند پس طبعا ً بیش از یک دین و مکتب در عالم نخواهد بود که
بین انسان و آن دین و مکتب، رابطه تکاملی وجود داشته باشد و آن اسلام است.

علل پیدایش مکتب ها

علل و عواملی که باعث
پیدایش این ادیان و مکتبهای فراوان و گوناگون در عالم شده است می‌توان آنها را در
سه عامل زیر خلاصه کرد:

1-   
جهان بینی های مختلف.

2-   
کیفیّت استنباط و
برداشت از این جهان بینی ها.

3-   
انگیزه های مختلف در
تبیین احکام و قوانین.

برخی جهان بینی ها
متّکی به مبدأ است ولی معاد در آن مطرح نیست، صاحبان اینگونه جهان بینی ها معتقدند
که انسان پس از مرگ تبدیل به مواد طبیعی عالم شده و همه چیز با مردن او پایان می‌یابد
مانند عقیده مشرکان حجاز در عصر بعثت. و در بعضی جهان بینی ها، نه مبدأ وجود دارد
و نه معاد و پیروان آن ها می‌گویند: انسان از خاک برخاسته و دوباره خاک می‌شود و
دیگر هیچ. و در بعضی دیگر مبدأ و معاد بصورتها و اشکال مختلف و گوناگونی مطرح است،
و روشن است که احکام و قوانینی که در این مکتبها تبیین می‌گردد متناسب و هماهنگ با
جهان بینی خاص آن مکتب خواهد بود، گذشته از اینکه انگیزه ها در نحوه تدوین قانون
نقش دارند. در هر صورت هر جهان بینی و مکتبی، برای خود قوانین و موادی وضع می‌نماید
که بسود خویش یا گروه و یا کشوری خاص و احیانا ً جامعه بزرگ بشری باشد، و بر فرض
اینکه جهان بینی واحدی هم بر جهان حاکم می‌بود و به انگیزه واحدی نیز قوانین و
احکام و تبیین و تدوین می‌شد، کیفیّت استنباط و نحوۀ برداشت و تطبیق مصالح و
مفاسد، خود باعث پیدایش اختلاف می‌شد، زیرا انسان گاه دچار اشتباه و سهو و نسیان
می‌شود و در نتیجه، در برداشت و تطبیق اشتباه می‌نماید و بدین ترتیب است که ادیان
و مکتبها و قوانین مختلف و ضد و نقیض بوجود می‌آید و از سوئی انسان هم نمی‌توند با
تمام اینها رابطه تکاملی داشته باشد، زیرا اختلافات همیشه اختلافات در فروع نیست،
مثلا ً نظیر نماز احتیاط نیست که کسی بگوید می‌توان آن را نشسته و یا ایستاده
خواند که جزء امور احتیاطی و فروعات است، بلکه گاه اختلاف در مسائل اصولی و
زیربنائی است که رودر روی هم قرار دارند و از اینرو آنچه انسان را به مرحله کمال
انسانیت می‌رساند، اسلام است، و تمام انبیا برای رساندن اسلام به جامعه مبعوث شده
اند، و هر کس جز اسلام، دینی را برگزیند پذیرفته نیست« `tBur Æ÷tGö;tƒ uŽöxî ÄN»n=ó™M}$# $YYƒÏŠ `n=sù Ÿ@t6ø)ムçm÷YÏB.[2]
عقل که بمثابۀ چراغ است برای ارائه راه تکامل انسان کافی نیست بلکه اسلام که
آورنده اش پیامبران الهی اند راه تکامل و صراط مستقیم است چه اینکه هرگز کسی تنها
با چراغ به مقصد نمی‌رسد بلکه باید صراط مستقیمی وجود داشته باشد تا بتوان با چراغ
آن را پیمود، البته اگر از این چراغ هم محروم باشد، نمی‌تواند میان سامری و حضرت
موسی فرق بگذارد و بدام سامری خواهد افتاد.

فلسفه بعثت پیامبران

خداوند در سوره
«نساء» می‌فرماید: * !$¯RÎ) !$uZø‹ym÷rr& y7ø‹s9Î) !$yJx. !$uZø‹ym÷rr& 4’n<Î) 8yqçR z`¿Íh‹Î;¨Z9$#ur .`ÏB ¾Ínω÷èt/ 4 !$uZøŠym÷rr&ur #’n<Î) zOŠÏdºtö/Î) Ÿ@ŠÏè»yJó™Î)ur t,»ysó™Î)ur z>qà)÷ètƒur ÅÞ$t6ó™F{$#ur 4Ó|¤ŠÏãur z>q•ƒr&ur }§çRqãƒur tbr㍻ydur z`»uKø‹n=ߙur 4 $oY÷s?#uäur yмãr#yŠ #Y‘qç/y—. Wxߙâ‘ur ô‰s% öNßg»oYóÁ|Ás% šø‹n=tã `ÏB ã@ö6s% Wxߙâ‘ur öN©9 öNßgóÁÝÁø)tR šø‹n=tã 4 zN¯=x.ur ª!$# 4Óy›qãB $VJŠÎ=ò6s?
.  Wxߙ•‘ tûïΎÅe³t6•B tûï͑ɋYãBur žxy¥Ï9 tbqä3tƒ Ĩ$¨Z=Ï9 ’n?tã «!$# 8p¤fãm y‰÷èt/ È@ߙ”9$# 4 tb%x.ur ª!$# #¹“ƒÍ•tã $VJŠÅ3ym[3] .- ما به
تو وحی نمودیم چنانچه به نوح و پیامبران پس از او وحی فرستادیم و به ابراهیم و
اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (بنی اسرائیل) و عیسی و ایّوب و یونس و هارون و
سلیمان وحی نمودیم و به داود زبور دادیم و (همچنین وحی نمودیم به) پیامبرانی که
داستان آنها را برای تو قبلا ً بیان کردیم و پیامبرانی که سرگذشت آنها را بیان
نکرده ایم و همانا خداوند با موسی سخن گفت. پیامبرانی که بشارت دهنده، و بیم دهنده
بودند تا برای مردم بعد از این پیامبران بر خداوند حجتی باقی نماند (و بر همه آنان
اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.

در آیات مزبور خداوند
متعال پس از اینکه جریان بعثت تعدادی از پیامبران را تبیین می‌فرماید، در پایان
فلسفه بعثت را به اینصورت بیان می‌نماید: «لِئَلاّ یَکونُ لَلناسِ عَلی اللهَ حُجّةٌ
بَعدَ الرّسُلِ» و این استدلال برای ضرورت وحی و عدم کفایت عقل است. اگر سلسله
جلیله انبیاء مبعوث نمی‌شدند، مردم در روز قیامت احتجاج می‌نمودند که ما را بدون
راهنما در دنیا رها نمودی و ما خود نتوانستیم سبیل الله را تشخیص داده و بپیمائیم
و از اینرو به بیراهه روی و انحراف گرائیدیم. اگر عقل برای هدایت و راهنمائی بشر
کافی بود و اگر فکر و دانش می‌توانست مسئولیت راهبری انسان را بعهده گیرد، زمینه
چنین احتجاجی از میان می‌رفت و چنانچه احتجاج می‌کردند، خداوند در پاسخ به آنان می‌فرمود:
شما با وجود علم و عقل نیازی به راهنما نداشتید.

نیاز به پیامبران
ضروری است

بنابراین انسان برای
پیمودن سبیل ربّ و صراط مستقیم نیاز به پیامبران دارد و نیاز به کسی دارد که از
نظر جهان بینی و از نظر برداشت و استنباط و نیز از جهت تطبیق قوانین بر آن جهان
بینی دچار اشتباه و خطا نشود و انگیزه‌های غیر خدائی در او راه نیابد تا در نتیجه
بتواند بشر را به صراط مستقیم هدایت و رهبری نماید. و این نیاز، ضروری و لازم است.

جهان بینی واقع
گرایانه

در کتاب ارزشمند
«الغارات» که تقریبا ً یک قرن پیش از نهج البلاغه نوشته شده است و بسیاری از خطبه
ها و سخنان حکمت آمیز حضرت امیرمؤمنان (ع)در آن آمده است، جریانی نقل شده است که
می‌تواند نشانۀ گویائی از یک چنان رهبری که جامعه انسانی به آن نیازمند بوده و
انگیزۀ غیر خدائی در او راه ندارد باشد.

صاحب «الغارات» می‌نویسد:
زنی بهنگام تقسیم بیت المال بحضور حضرت امیرمؤمنان (ع)برای گرفتن سهمیه خویش،
رسید. وقتی سهم خود را دریافت نمود، متوجه شد که حضرت بین او و دیگر زنان فرقی
نگذاشته است، با ناراحتی به امام عرضه داشت: ای امیرمؤمنان! من زنی از نژاد عرب و
از قبیله شما هستم! چرا بین من و دیگر زنان تفاوت نگذاشتی و به من به اندازه
دیگران از بیت المال دادی؟ حضرت مقداری خاک از زمین برداشته و فرمود: «من بین اجزاء
این خاکها فرقی نمی‌بینم، همۀ ما از خاک آفریده شده ایم و از این رو بین ما تفاوتی
نیست و اگر امتیازی باشد، ملاک امتیاز چیز دیگری است که آنهم عامل امتیاز در بیت
المال نمی‌باشد و من در قرآن نگریسته ام و فرقی میان فرزندان اسماعیل با فرزندان
اسحاق ندیده ام با اینکه این دو، از دو نژاد و قبیله و دارای دو زبان مختلف اند».

بدون تردید هنگامی که
جهان بینی و برداشت و استنباط اینگونه واقع گرایانه انجام گیرد، هیچگونه اختلافی پیش
نخواهد آمد ولی تمام مسأله از همین نقطه آغاز می‌گردد که جهان بینی های غلط و
برداشت های نادرست و یا انگیزه های ناروا در تبیین و تدوین قانون، وسیله اختلاف و
تعدّد مکتبها و ادیان مختلف می‌شود و هرکدام جمعی از انسانها را طی قرنها بدنبال
خویش کشانده و به گمراهی و ضلالت دچارشان می‌سازند، و چنانچه می‌بینیم همه آنهائی
که منشأ این اختلافات شده و یا آنهائی که از ایشان پیروی نموده اند مردمانی عاقل
بوده اند ولی عقل نتوانسته است آنان را به صراط مستقیم و سبیل الله رهنمون گردد و
از پیامبر بی‌نیازشان سازد بویژه هنگامی که جامعه در سطح بسیار پائینی از نظر رشد
و آگاهی علمی قرار گرفته باشد که در آن صورت تبلیغات گمراه گرایانه تأثیر بیشتری
خواهد داشت.

قرآن کریم در این
رابطه می‌فرماید: 3“yŠ$tRur ãböqtãöÏù ’Îû ¾ÏmÏBöqs% tA$s% ÉQöqs)»tƒ }§øŠs9r& ’Í< à7ù=ãB uŽóÇÏB Ínɋ»ydur ㍻yg÷RF{$# “̍øgrB `ÏB ûÓÉLóss? ( Ÿxsùr& tbrçŽÅÇö7è? . ôQr& O$tRr& ׎öyz ô`ÏiB #x‹»yd “Ï%©!$# uqèd ×ûüÎgtB Ÿwur ߊ%s3tƒ ßûüÎ7ム.
Iwöqn=sù u’Å+ø9é& Ïmø‹n=tã ×ou‘Èqó™r& `ÏiB A=ydsŒ ÷rr& uä!%y` çmyètB èpx6Í´¯»n=yJø9$# šúüÏRΎtIø)ãB. £#y‚tGó™$$sù ¼çmtBöqs% çnqãã$sÛr’sù 4 öNßg¯RÎ) (#qçR%x. $YBöqs% tûüÉ)Å¡»sù.[4]
فرعون در میان قومش (علیه موسی به تبلیغات پرداخت) و با آواز بلند گفت: ای مردم!
آیا کشور (با عظمت) مصر از من نیست؟ و این نهرها از زیر قصر من جاری نیست؟ آیا
(عزت و جلال مرا) نمی‌بینید؟ آیا من (برای سلطنت و رهبری) از این مردی که از
خانواده و طبقه پستی است و هرگز نمی‌تواند فصیح سخن گوید، برتر نیستم؟! اگر راست
می‌گوید چرا دستبندهای طلا به او داده نشده است؟ یا اینکه چرا فرشتگان همراه او
نیامده اند (تا گفتارش را تأیید نمایند)؟ او (فرعون) قوم خودش را تحمیق کرد و کوچک
شمرد و در نتیجه از وی اطاعت نمودند و همانا آنان گروه فاسقین و تبهکارانند.

عقل به تنهائی کافی
نیست

بنابراین عقل برای
رهبری بشر کافی نیست، بلکه پیامبران بایست سبیل الله را به مردم ارائه دهند و مردم
در پرتو چراغ عقل و خرد آن را از راههای انحرافی که شیّادان و منحرفان به انسانها
می‌نمایانند، تشخیص دهند. انسان هم بطور فطری همین صراط مستقیم را می‌جوید. ولی
اجمالا ً می‌داند که مبدأ و معادی وجود دارد امّا چه کند که آن مبدأ از وی راضی
شود و در قیامت روسفید محشور گردد؟ عقل آنرا نمی‌فهمد، لذا باید پیامبران بیایند و
این مطالب را به او بگویند و گرنه عقل یک سلسله خطوط و اصول کلی را درک می‌نماید
که در مقام عمل پیاده نمی‌شود. این است که در آیه شریفه می‌فرماید: انبیاء آمده
اند تا خداوند حجت بالغه اش را بر مردم تمام نماید و مردم چنین حجتی در برابر
خداوند نداشته باشند.

پس فطری بودن دین از
نظر مقام ثبوت، محرز و مسلّم است، چنانچه از نظر مقام اثبات جای تردید نیست که شکوفائی
فطرت نیاز به راهنمائی پیامبران دارد.

پیش از آنکه بحث را
در این زمینه به پایان ببریم، حدیثی را بعنوان دلیل و شاهدی دیگر بر فطری بودن دین
نقل می‌نمائیم.

نیاز فطری کودک به
خداوند

مرحوم صدوق «ره» از
صفحه 328 تا صفحه 331 کتاب توحید خویش را اختصاص به روایات فطرت داده است. از جمله
آن روایات، روایتی است که از پیامبراکرم (ص)نقل نموده است که ایشان فرمود:

«لا تَضربُوا اولادَکُم
علی بُکائِهِم فانَّ بُکاءَهُم اربَعَةَ اشْهُر شَهادَةُ انْ لااٍله الا الله و
اربعةَ اشهُرِ الصلوةُ عَلی النَّبی (ص) و اربَعَة اشهُرٍ الدُّعاءُ لِوالِدَیهِ»-
فرزندان خردسال خویش را به خاطر گریه کتک نزنید، چه اینکه چهارماه (اول کودکی)
گریه آنان شهادت به توحید است و چهار ماه دیگر صلوات بر رسولخدا (ص)است و چهار ماه
سوّم دعا و طلب مغفرت برای پدر و مادرشان می‌باشد.

این کودک که هنوز
مهمانی تازه وارد به جهان هستی بحساب می‌آید و چیزی را نیاموخته و نیندوخته است،
ولی همانگونه که از روایت بر می‌آید بطور فطری نیاز به مبدأیی که خواستهایش را
تأمین سازد، احساس می‌نماید امّا نمیداند که آن مبدأ کیست؟ آن کودکی حتی پدر و
مادر خویش را هم که همواره با او در تماس اند نمی‌شناسد، زیرا عقلا ً ممکن نیست
بتواند نیاز خویش را احساس نماید و برای رفع آن زاری کند ولی در جستجوی کسی است که
قدرت بر این کار دارد لذا گریه او شهادت و گواهی بر احساس فطری وی نسبت به چنان
مبدأ قادری است.

رفته رفته چهار ماه
نخست زندگی را پشت سر گذاشته و وارد چهار ماه دوّم می‌گردد ولی در این مرحله وجود
پدر و مادر را که با او سخن گفته و با محبّت وی را در آغوش می‌کشند، احساس می‌نماید
امّا نمی‌تواند آنان را از دیگران تشخیص دهد بلکه تنها آنها را بعنوان واسطه های
فیضی که نیازهای او را مرتفع می‌سازند می‌شناسد، و باین عنوان به آنان احساس محبت
می‌نماید، لذا در طی این چهارماه گریه اش صلوات و درود بر پیامبراکرم (ص) که واسطه
اعظم فیض الهی نسبت به بشر است می‌باشد.

و در چهارماه سوم که
پدر و مادر خویش را می‌شناسد، گریه او طلب مغفرت و دعا برای آنان است. مرحوم استاد
علامه طباطبائی رحمه الله علیه راجع به این روایت فرموده: این روایت لطیف ترین
روایات باب توحید است که گرایش فطری انسان را به خداوند بروشنی و وضوح نشان می‌دهد.

ادامه دارد

 



[1]
-سوره نحل -آيه 96

/

فتنه و ایمان

«قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر»

فتنه و ایمان (3)

آیت الله محمدی
گیلانی

«فتنه اهل ردّه* ظهور
حمیّت جاهلیّت* جوّ مساعد برای پرورش عصبیّات* ریزش فتنه ها بمثابه باران در شهود
نبیّ اکرم صلی الله علیه و آله* فشردگی و جمع اطراف زمین برای آنحضرت و گسترش
حکومت اسلام* دعاء پیغمبر (ص)در رفع عذاب استیصال و استجابت آن* هلاکت بعضی بدست
بعضی دیگر* فتنه از ناحیه مشرق مدینه و طلوع شاخهای شیطان از عراق و نجد* دعاء
شگفت انگیز وقت طواف نزد رکن عراقی* عراق خاستگاه فتنه در طول تاریخ* تکفیر اهل
قبله نخستین بار از عراق بوسیلۀ خوارج، و تلاش امیر المؤمنین (ع)در حفظ اتحاد*
اصالت حرمت خون و مال و عرض مسلم* تحقّق اسلام به شهادتین است* روایات در اعتصام
مسلم و اهمیّت اتحاد* این سلاطین منحوس مایه تفرقه‌اند* راز عدم توفیق مرحوم سید
جمال* دعاء استنشاق بجای دعاء استنجاء* و راز پیروزی امام امت مدّظله».

کلام شایان دقت آقای
شهرستانی را در ملل و نحل نقل کردیم که گفته بود:«بزرگترین اختلاف حادث شده بین
امت اسلام همانا اختلاف در مسئله امامت و پیشوائی است زیرا برای هیچ اصلی از اصول
دین شمشیری کشیده نشد آنچنان که برای اصل امامت کشیده شد. النهایه در صدر اول و
حضور داشتن اصحاب رسول الله (ص)خداوند متعال به آسانی خاتمه اش داد».

فتنه اهل ردّه

نخستین نکال این
تنازع و اختلاف و بهتر است گفته شود: انحراف و توطئه دشمنان اسلام، جنگهای دولت
نوپای اسلام با اهل ردّه بوده است که عصبیّتها و حمیّتهای جاهلیت دفین در نفوس، در
لوای اختلاف مزبور فرصت ظهور و بروز یافت ولی خیلی زود با اتحاد کلمه دولت و اصحاب
ظاهرا ً به خاموشی گرائید و سرکوب شد، و اما دیری نپائید که با پدیداری جوّ مساعدی
که از زمان عمر آغاز شد یعنی امتزاجات و ارتباطاتی که در اثر فتح بین امت پیروز
مسلمان و امم مغلوبه حادث گردید عصبیّات و حمیّات بالندگی خود را آغاز نمودند،
زیرا امتزاجات در ابعاد وسیع (در تمدّن و نظام اجتماعی، در تناکح و تناسل، در
عقاید دینی، در آراء عقلی و فلسفی، در افسانه ها و اساطیر و غیره) کنترل ناپذیر،
چنین جوّی را طبعا ً بوجود می‌آورده و مفرّی از آن نبوده است و الزاما ً بدنبال
آن، خلافت بی‌آلایش خلفاء راشدین، دستخوش بوالهوسیها گردیده و طولی نپائید که به
امویّین «شجره ملعونه» منتقل شد و بطور کلّی آن خلافت مغبوط، رنگ امپراطوری و
سلطنت استبدادی بخود گرفته و «ملک عضوض» چنانکه فریقین نقل کرده اند گردید و
عصبیّات جاهلیت با اضعاف مضاعفه بازگشت نمود! و فتنه های پیاپی همچون باران تند بر
جامعه مسلمین ریزان شد که دورنمای آن را پیمبر اکرم (ص)شهود فرموده و خبر داده
بودند چنانچه در صحیحین از اسامه بن زید نقل شده که گفت:

ریزش فتنه ها بمثابه
باران

«اشرف النبی (ص)علی اُطُمٍ
من آطام المدینه فقال: هل ترون ما أری؟ قالوا: لا، قال: فانّی لأری الفتن تقع خلال
بیوتکم کوقع المطر» در صحیح مسلم «کمواقع القطر»

پیمبر گرامی (ص)اشراف
بقلعه و عمارتی از عمارات مدینه پیدا کرد و فرمودند: من دقیقا ً می‌بینم فتنه ها
در میان خانه هایتان ریزان بگونۀ ریزش باران است (جزء 24 عمده القاری فی شرح صحیح
البخاری ص 182 و صحیح مسلم جزء 8 ص 168).

هلاکت بعضی بدست بعضی
دیگر

و در روایت ثوبان
آمده: «قال رسول الله علیه و آله و سلّم: ان الله زوی لی الارض فرأیت مشارقها و
مغاربها وان امنّی یبلغ ملکها ما زوی لی منها واعطیت الکنزین الاحمر والابیض وانی
سألت ربّی لامنّی ان لایهلکها بسنةٍ بعامةٍ وان لایسلطوا علیهم عدوا ً من سوی
انفسهم فیستبیح بیضتهم. وانّ ربی قال: یا محمّد انی اذا قضیت قضاءا ً فانّه لایرّد
وانی اعطیت لامتک ان اهلکهم بسنة بعامةٍ و ان لاأسلّط علیهم عدوّا ً من سوی انفسهم
یستبیح بیضتهم ولو اجتمع علیهم من باقطارها او قال من بین اقطارها حتی یکون بعضهم
یهلک بعضا ً و یسبی بعضهم بعضا ً» (صحیح مسلم جزء 8 ص 171).

«پیغمبر اکرم (ص)فرمودند:
خداوند متعال زمین را برایم فشرده و جمع کرد بگونه ای که من هم مشارق و مغارب آن
را دیدم و دانستم که حکومت امت من برآنچه جهتم جمع و فشرده شده استیلاء خواهد یافت
و گنجهای سرخ و سفید بمن اعطاء گردید و من از پروردگارم جهت امتم خواستار شدم که
به عذاب و بلاء فراگیر همگان را هلاک نفرماید و دشمنی از غیر خودشان بر آنان مسلّط
نسازد که مرکز زایندگی و فزایندگی آنها را مباح دانسته و ریشه کن نماید، و
پروردگارم فرمودند: ای محمد قضاء من غیر قابل ردّ است و من به امتّت اعطاء نمودم
که آنان را بعذاب و مصیبت فراگیر هلاک نکنم و دشمنی از غیر خودی بر آنان مسلّط
نسازم که مرکزیّت آنها را بر باد دهد اگرچه همه افراد کرۀ زمین جمع شوند، مگر آنکه
برخی از آنان برخی دیگرشان را هلاک و اسیر کند».

مسلم و بخاری بابی در
صحیحشان افتتاح کرده اند باین عنوان که: «فتنه از ناحیه مشرق، و در صحیح مسلم: از
آنجائی که قرنهای شیطان طلوع می‌کند» مناسب است که نمونه ای از روایات این باب را
نقل و ترجمه کنیم:

سالم پسر عبدالله بن
عمر از پدرش نقل می‌کند که پیغمبر اکرم (ص)جنب منبر ایستادند و فرمودند «الفتنه
هیهنا الفتنه هیهنا من حیث یطلع قرن الشیطان اوقال قرن الشمس» (جزء 24 عمده القاری
فی شرح صحیح البخاری و مسلم جزء 8 ص 180 با تفاوتی مختصر).

«جنس فتنه اینجاست!
جنس فتنه اینجاست! از این جایگاه که شاخ شیطان و ناصیه اش طلوع می‌کند!» بدرالدین
محمودبن احمد عینی صاحب کتاب عمده القاری مزبور، توضیحی دارد که خلاصه آن ترجمه می‌شود:

«همانا رسول الله (ص)بسوی
مشرق اشارت فرمودند، زیرا اهل آن در آن هنگام کافر بودند، و آن بزرگوار خبر دادند
که فتنه از این ناحیه نشأت می‌گیرد، و همینطور هم بوده، و این فتنه ها مانند وقعه
جمل و صفّین سپس ظهور خوارج در سرزمین نجد و عراق و جانب مشرق بعد از این بلاد
نشأت یافته است!».

روایت طلوع شمس و
غروبش بین قرنین شیطان در کتب احادیث ما آمده است در صحیح محمدبن مسلم از امام
باقر (ع)است که فرمودند:«یصلی علی الجنازه فی کل ساعه، انّها لیست بصلوه ذات رکوع
و سجود، وانّما یکره الصلوه عند طلوع الشمس و عند غروبها التی فیها الخشوع و
الرکوع و السجود، لانّها تغرب بین قرنی شیطان وتطلع بین قرنی شیطان» وسائل باب 20
از ابواب صلوه جنازه حدیث 2».

«نماز بر میّت هر
ساعتی می‌شود خواند، زیرا در آن رکوع و سجود نیست و همانا کراهت دارد خواندن نمازی
که در آن رکوع و سجود است هنگام طلوع و غروب آفتاب زیرا طلوع و غروب آن بین قرنین
شیطان است».

و فتوای مشهور بنقل
صاحب جواهر قدّس سرّه براین است که نوافل مبتدئه در این اوقات مکروه است، و امّا
مراد از قرن شیطان چیست؟ اعلام بیاناتی دارند که می‌شود به آن توضیحات مراجعه نمود
و این مقام مقام نقض و ابرام آن بیانات بلکه نقل آنها نیست.

عراق خاستگاه فتنه در
طول تاریخ

باری غرض از نقل
روایات فوق این است که سرزمین شرق مدینه همانگونه که عینی گفته، فتنه خیز است نه
بطور محدود که ایشان پنداشتند بلکه در طول تاریخ خصوصا ً عراق و بین النهرین، فتنه
خیز و آشوبگر بوده است و مرکز شقاق و نفاق و قساوت و سوءاخلاق بوده است و اعجاب
انگیز است که در برخی از آثار اسلامی آمده است که صاحب شریعت در طواف به تشریع
فرمودند که نزد رکن عراقی این دعا خوانده شود:«اعوذبالله من الشقاق والنفاق و
سوءالاخلاق» انگار که ذکر عراق و یاد آن، خاطره انگیز فتنه ها و آشوبها و دوروئیها
و بدکرداریهای واقع در امتداد تاریخ است، و چون این قطعه خاک، حوزه چشمگیر،
جنایتها و آتش افروزیها و خیانتها با رجال اصلاح و رهبران بزرگ جامعه انسانی است
حتی در کنار رکنی که بنام آن نامیده شده در هنگام طواف از شقاق و نفاق و سوءاخلاق،
باید بخداوند متعال پناه برد و شاخهای شیاطین اغلب از این سرزمین نموّ و بالندگی
یافته و در جهان طلوع نموده است.

این سرزمین بوده که
نخستین بار اهل قبله در آن تکفیر شدند، این خوارج بودند که مسلمان مرتکب گناه را
کافر می‌دانستند و أسف انگیزتر آنکه هرکس با آنها در این بدعت مخالفت می‌نموده او
را نیز کافر می‌شمردند و خون و مالش را حلال می‌دانستند، بلی این چنین است حال همه
بدعتگزاران که بدعت می‌گزارند و حتی جهاد دفاعی را حرام و پذیرفتن خواری و ذلت از
استعمار را مباح و احیانا ً واجب می‌شمرند و هرکس با بدعتشان مخالفت نماید او را
با چماق تکفیر می‌کوبند و ‌اوصاف خوارج که پیغمبر اکرم فرمود: «یحقّر احدکم صلوته
مع صلوتهم وصیامه مع صیامهم و قراءته مع قراءتهم یقرءون القرآن لایجاوز حناجرهم
یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرّمیه، یقتلون اهل الاسلام و یدعون اهل
الاوثان».

«هر یک از شما نمازش
و روزه اش و قرائت خود را نسبت به نماز و روزه و قرائتشان ناچیز می‌شمرد، این
خوارج قرآن می‌خوانند ولی جانشان از آن بی‌خبر است، و از دین اسلام خارج می‌شوند
همانگونه که تیر به صید می‌خورد و از طرف دیگرش خارج می‌گردد، بت پرستان را می‌گذارند
ولی با اهل اسلام می‌جنگند و مسلمان می‌کشند» تمام این صفات در این بدعتگزاران عصر
ما موجود است باستثنای جرئت و تهوّر آن بدعتگزاران که اینها از آن محرومند.

تلاش امیرالمؤمنین (ع)در
حفظ اتحاد

امیرالمؤمنین (ع)از
جانب رسول الله (ص)مأمور بوده که با این مارقین قتال کند و کثیری از صحابه هم او
را در این جهت یاری کردند، و حتی امام (ع)ابتداء به قتال نفرمودند بلکه بعد از
آنکه آنها خونهای محترم را ریختند و اموال مسلمین را غارت کردند، امام با آنها
کارزار نمودند، و کارشان را زار کردند، و در عین حال با آنها معاملۀ کفار نفرمودند
و سبایا و اموالشان را محکوم برقیّت و غنیمت ننمودند، و این عمل امیرالمؤمنین (ع)باید
اسوه برای یک میلیارد مسلمان عصر حاضر باشد زیرا با آنکه ضلال و شقاق خوارج به نص
و اجماع محرز بوده امیرالمؤمنین با آنان معامله کفار نفرموده و آنها را از اجتماع
مسلمین محسوب می‌داشته و عملا ً هم در سواد مسلمانان بوده اند، پس طوائف مختلفی از
مسلمین که در مسائلی حق بر آنان مشتبه شده جایز نیست که احدی از طوائف دیگر آنها
را تکفیر کند اگر چه بدعتی در میان آنها دیده شود که بسا تکفیر کننده مبتلا
ببدعتها باشد، باید این اصل روشن دین اسلام را نصب العین قرار داد که اصل اولی
حرمت خون مسلم و مال و عرض او است مگر خلاف آن ثابت شود، رسول الله (ص)در حجه
الوداع فرمودند: «انَّ دماء کم و اموالکم و اعراضکم علیکم حرام کحرمه یومکم هذا».

«خونها و اموال و
اعراضتان بر شما حرام است مانند حرمت امروز» و باز از آن بزرگوار است که فرمودند:
«کل المسلم علی المسلم حرام: دمه و ماله و عرضه».

روشن است که اسلام
موجب اعتصام خون و مال و عرض، اقرار به شهادتین است تا چه رسد به آنکه عامل به
فروع هم باشد و ایضا ً از آن بزرگوار است «من صلّی صلوتنا واستقبل قبلتنا واکل
ذبیحتنا فهو المسلم له ذمه الله و رسوله»: «کسی که نماز ما را به جا می‌آورد و رو
به قبله ما می‌ایستد و ذبیحه ما را می‌خورد او مسلمان است. برای او پیمان اعتصام
خدا و رسولش ثابت است» و فرمودند: «اذا قال المسلم لاخیه یا کافر فقد باء بها
احدهما»: «کسی که به برادر مسلم خویش بگوید: یا کافر مآل کار یکی از آن دو به خصلت
کفر است».

تحقق اسلام به
شهادتین

در ذیل آیه «ولا
تقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمنا ً» (نساء 94) شیعه و سنی نقل کرده اند که
در سریّه ای از سرایا چوپانی در پای کوهی به اسامه سلام گفت و شهادتین را اداء کرد
ولی اسامه او را کشت بعد از آنکه پیامبر اکرم خبردار شدند سخت بر وی گران آمد و
فرمودند، ای اسامه بعد از آنکه لا اله الله گفت او را کشتی؟! و این توبیخ را تکرار
نمودند و آیه مزبور نازل شد.

ملاحظه می‌کنید که
ذمّه اعتصام و اتحاد اسلام به این گستردگی است که همه اقشار مسلمانان را با همه
اختلافشان در اصول و فروع زیر پوشش «امت مسلمه» می‌گیرد و می‌تواند امتی بسازد که
پرچم توحید را در همه اقطار زمین برافرازند و انسانها را از چنگال بهیمیت استعمار
نجات بخشند، ولی لعن الله الجهاله و الحماقه و نابود باد تفرقه و تفرقه انداز.

این بیماری تفرقه و
تنازع است که شدّت و رعب را از جامعه مسلمین برده و فشل و عجز را جایگزین آن ساخته
است، و ریشه این تفرقه و تنازع همین رؤساء دست نشانده های اجانب هستند که در تشدید
تفرقه و تنازع می‌کوشند چون بقاء ریاست و سلطنتشان وابسته به وجود تفرقه است،
اولین راه ایجاد اتحاد و بازگشت ارتباط میان اقشار مسلمین سرنگون نمودن این تفرقه
اندازهای بنام سلاطین و رؤساء مسلمین است.

راز عدم توفیق مرحوم
سید جمال

ظاهرا ً علت توفیق
نیافتن مرحوم سید جمال در ایجاد اتحاد بین طوائف مختلف مسلمانان جهان هم همین بوده
که آن مصلح بزرگ خوش نیت می‌خواست به وسیله ریشه اساسی تفرقه و فساد یعنی سلاطین و
وعاظ السلاطین، صلاح و وحدت در میان مسلمین ایجاد کند، و با دست این کژ اعتقادها و
زشت کردارها، استقامت اعتقاد و اصلاح کردار را به جامعه مسلمین باز گرداند!

«و کیف استواء الظل
والعود اعوج!».

و حقیقتا ً جای شگفتی
است که مرحوم سید با آنهمه ژرف اندیشی و دقت نظر و اصابت رأی چگونه در تشخیص
سرچشمه قدرت اجتماعی اشتباه کردند، و منابع دردزای امت یعنی سلاطین و وعاظشان را
مرکز دردزا پنداشتند! منابع قدرت الهی همین اقشار مردمند، و قدرت را خداوند متعال
در آستین جماعت نهفته است و رسول الله (ص)فرمودند: «علیکم بالجماعه فانّ یدالله
علی الجماعه» «همراه و ملتزم جماعت باشید که دست خدا- که فوق دستها است- پشتوانه
جماعت است» و فرمودند: «الشیطان مع الواحد و هو من الاثنین ابعد»: «هنگام مقایسه
شیطان به یک نفر و دو نفر، از دونفر دورتر است» و فرمودند: «الشیطان ذئب الانسان
کذئب الغنم، والذئب انّما یأخذ القاصیه و النائیه من الغنم» «شیطان گرگ انسان است
همانگونه که برای گوسفندان گرگ است، و گرگ همانا گوسفندی را می‌رباید که از گله و
مجموعه دور افتاده است» و امیرالمؤمنین (ع)در ضمن فرمان بمالک اشتر علیه الرحمه می‌فرماید:«و
انّما عماد الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء، العامة من الامة‌ فلیکن صغوک
لهم و میلک معهم»: همانا پشتیبان دین، و مرکز توان مسلمین و نیروی مستعد و آماده
در مقابل دشمنان، اقشار مردم و عامه از امتند، پس باید شنوای خواسته آنان باشی و
گرایشت با آنها باشد.

اقشار مردم و عامه از
امت را که مرکز قدرتند فراموش کردن و برای اصلاح و اتحاد به دنبال خاصّه غرق در
فساد و رؤساء عفونت زا رفتن، مثل آن مؤمنی است که با کمال خوش نیتی، دعاء استنشاق
را: «اللهم ارحنی رائحه الجنه» در هنگام استنجاء بجای دعاء استنجاء «اللهم امط عنّي
الاذی» می‌خوانده است:

آن یکی در وقت
استنجاء بگفت                                                 که مرا با بوی جنّت دار جفت

گفت شخصی خوب ورد
آورده ای                                       لیک سوراخ دعا گم کرده ای

کی از این جا بوی خلد
آید ترا                                            بو زموضع جو اگر باید ترا

و راز پیروزی امام
امت مدظله هم همین بوده که دعاء استنجاء را کنار مراکز خاصه عفونت زا می‌خوانده، و
اللهم امط عنی الاذی می‌گفته و فریاد می‌زد که: «شاه باید برود» و امر فرمودند که
همه بگویند «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه» که عبارة اخرای همان اًمط عنّی
الاذی است.

و از طرف دیگر دعاء
استنشاق: «اللهم أرحنی رائحه الجنه» را کنار منابع توان امت یعنی اقشار مردم قرائت
می‌کردند، که بوی عبیرآمیز بهشت اتحاد و برادری از جنات الفردوس حزب الله وزیدن
گرفت و شمیم ایمان فزای عمار و بلال و یاسر و سمیّه و زینب… شام قلوب را نوازش
گر شد.

 

/

نعمتهای بی‌شمار خداوند

تفسیر سوره لقمان

نعمتهای بی‌شمار خداوند

قسمت بیستم                                                                         

 آیه الله مشکینی

Ÿwur öÏiè|Áè? š‚£‰s{ Ĩ$¨Z=Ï9 Ÿwur Ä·ôJs? ’Îû ÇÚö‘F{$# $·mttB ( ¨bÎ) ©!$# Ÿw =Ïtä† ¨@ä. 5A$tFøƒèC 9‘qã‚sù    ô‰ÅÁø%$#ur ’Îû šÍ‹ô±tB ôÙàÒøî$#ur `ÏB y7Ï?öq|¹ 4 ¨bÎ) ts3Rr& ÏNºuqô¹F{$# ßNöq|Ás9 ΎÏJptø:$#. [1]

(پسرم!) با بی‌اعتنائی
از مردم روی مگردان و با حالت خوشحالی فراوان بر زمین راه مرو که خداوند، انسان
متکبر و مغرور را دوست ندارد.

در راه رفتن معتدل و
میانه رو باش و از آهنگ صدا و فریادت بکاه که زشت ترین صداها، صدای خزان است.

میانه روی در راه
رفتن

در آیات شریفه فوق به
چند وصیت دیگر از وصایای دهگانه لقمان اشاره شده است که از آنجمله این است که:«ولا
تمش فی الأرض مرحا ً» اگر ما بخواهیم بصورت ظاهر و باصطلاح، تحت اللفظی آن را معنی
نمائیم، معنی آیه چنین می‌شود: در روی زمین با خوشحالی بی‌اندازه راه مرو، ولی آیا
راه رفتن در چنین حالتی خلاف شرع خواهد بود؟

چه بسا انسان در اثر
پیش آمد خیری، آنچنان خوشحال می‌شود که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجد، مثلا ً
تاجری در معامله ای سودی رضایتبخش برده و یا خانواده ای مسافر عزیزش از سفر بازگشته
و یا خبر فتح و پیروزی از جبهه بمردم رسیده است، در چنین حالاتی بطور طبیعی
خوشحالی فراوانی به افراد دست می‌دهد، آیا از حرکت و راه رفتن در این حالت نهی شده
است؟

و یا منظور، شادی فوق
العاده ای است که نعوذبالله به کسی در اثر انجام گناه و کاری زشت دست دهد؟ ولی
ظاهرا ً هیچ یک از این دو منظور نیست، بلکه احتمال می‌رود که «مشی» در اینجا به
معنی روش و رفتار باشد نه بعمنی راه رفتن معمولی، و «مرح» که با سه واژه دیگر عربی
که «اشر و فرح و بطر» می‌باشد هم معنا است و به معنی تجاوز از حدّی تعیین شده است.

بنابراین معنی آیه
چنین می‌شود که انسان در خط و مشی زندگی باید از حد متعارف و مشخّصی که اسلام
مقرّر فرموده است تجاوز ننماید و برنامه زندگی خود را از جهت درآمد و مصرف با
دستورات اسلام هماهنگ و منطبق سازد، این معنا در آیه بعد بطور روشن تر بیان گردیده
است.

محاسبه در زندگی

هر یک از ما بایست،
همواره این محاسبه را در زندگی خویش با کمال دقت داشته باشیم که آیا از حد اعتدال
و متعارف تجاوز نموده ایم یا خیر؟ چه اینکه گاه زندگی در نتیجه پرداختن به
تشریفات، از این حد می‌گذرد و سر از اسراف و تبذیری بیرون می‌آورد که خداوند متعال
فرموده است «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین» اسرافگران براداران شیطانند.

البته ممکن است ما در
اثر عادت باینگونه زندگی واقعا ً متوجه چنین مسأله ای نشویم، بخصوص اگر در محیطی
بسر بریم که دیگران نیز زندگیشان تقریبا ً در سطح زندگی ما باشد، ولی اگر برای
یکبار سفری به نقاط دور افتاده و محروم کشور مانند سیستان و بلوچستان و بعضی از
روستاهای آذربایجان شرقی و غربی بنمائیم و از نزدک با وضعیّت آنان آشنا شویم،
آنگاه منصفانه تر خواهیم توانست به ارزیابی زندگی خویش پرداخته و در باره آن به
قضاوت نشینیم.

اگر زندگی از حد
اعتدال بالا رفت، احساس برتری و خود بزرگ بینی نسبت به طبقات مستضعف، خودبخود در
انسان بوجود می‌آید. این همان حالتی است که در آیه شریفه بیان نموده که خداوند هیچ
متکبر و فخرفروشی را دوست ندارد و لقمان به فرزندش توصیه می‌نماید که زندگی را در
حد اعتدال نگه دارد تا به چنین حالتی دچار نگردیده و در نتیجه مبغوض پروردگار واقع
نشود.

میانه روی در تمام
کارها

منظور از میانه روی و
اقتصاد، میانه روی در تمام کارها است. علمای اخلاق می‌گویند: انسان باید از نظر
اخلاقی و از جنبه علمی هر دو در حد اعتدال باشد، مثلا ً سخاوت صفتی است که حالت
میانه روی در انفاق را در بر می‌گیرد، اگر از این حد گذشته و فراتر رود یا سر از
اسراف درآورده و یا به نقطه مقابل آن که بخل است منتهی می‌گردد. یکی از معصومین (ع)برای
اینکه میانه روی در انفاق را برای اصحاب خود مجسم سازد، روزی کفی شن از زمین
برداشت و انگشتان را بطوری از هم گشود که چیزی در دست او باقی نماند و فرمود این
اسراف است، کفی شن برداشت و دست را آنچنان نگه داشت که چیزی از آن نریزد و سپس
فرمود: این بخل است و برای سوّمین بار که مشتی دیگر شن از زمین گرفت دست را در
حالتی نگاه داشت که مقداری از آن ریخت و مقدار دیگر باقی ماند و فرمود در زندگی نه
آنچنان بذل نما که خود بگدائی افتی و نه آنقدر از انفاق خودداری نما که بهیچ کس
کمک نکنی بلکه میانه رو باش.

علمای اخلاق صفت
شجاعت را از اوصاف معتدل شمرده اند و اگر از این حالت اعتدال بگذرد یا به تهوّر و
بی‌باکی تبدیل می‌شود و یا به ترس وجبن خواهد رسید، بعضی افراد آنچنان بی‌باکند که
بقول معروف خود را بهر آب و آتشی میزنند و برخی آنقدر ترسو و بزدل که از گربه هم
وحشت دارند و روشن است که این دو حالت غیر طبیعی بوده و مذموم و نکوهیده است، و
لقمان در این بخش از وصیّت خویش فرزندش را به میانه‌روی و اعتدال در این اوصاف نیز
توصیه می‌نماید، چنانچه در زندگی، او را از اسراف و بخل که برخلاف اقتصاد و میانه
روی است بر حذر می‌دارد.

ادب در گفتار

فرزندم! در هنگام
مکالمه و سخن فریاد مکن، یعنی در گفتار ادب را بطور کامل مراعات نما و چنین نباشد
که وقتی دلیلی برای درستی سخن خویش نداری با فریاد نظرات را بر دیگران تحمیل نمائی
چنانچه بعضی چهارپایان گاه بی‌جهت بفریاد می‌آیند و زشت ترین صداها، فریاد آنها
است.

نعمتهای الهی

óOs9r& (#÷rts? ¨br& ©!$# t¤‚y™ Nä3s9 $¨B ’Îû ÏNºuq»yJ¡¡9$# $tBur ’Îû ÇÚö‘F{$# x÷t7ó™r&ur öNä3ø‹n=tæ ¼çmyJyèÏR ZotÎg»sß ZpuZÏÛ$t/ur 3 z`ÏBur Ĩ$¨Z9$# `tB ãAω»pgä† †Îû «!$# ΎötóÎ/ 5Où=Ïæ Ÿwur “W‰èd Ÿwur 5=»tGÏ. 9ŽÏZ•B [2].

آیا ندیدی که خداوند
آنچه را که در آسمانها و در زمین است مسخر شما نموده است.

قرآن کریم پس از نقل وصایای لقمان به بیان مطلبی دیگر می‌پردازد و انسان را
متوجه نعمتهای متنوّع الهی می‌نماید. البته اگر زمان نزول آیه در نظر گرفته شود،
باید خطاب آیه، تنها متوجّه مشرکان زمان پیامبر (ص)باشد، ولی محققین علم اصول گفته
اند: خطابهای قرآن جز در موردی که دلیلی خاص وجود داشته باشد، اختصاص به مخاطبین
زمان نزول نداشته و عمومیت دارد. زیرا قرآن مربوط به تمام انسانهائی است که در هر
نقطه ای از زمین و زمان بسر می‌برند و گوینده و مخاطب آن، آفریده انسان است که همه
جا و همه گاه حاضر و ناظر است.

تسخیر موجودات

بنابراین «الم تروا…» خطاب به جمیع بشر است و به همگان می‌گوید: آیا ندیده
اید که خداوند انواع موجوداتی را که در آسمانها و در زمین است بمنظور بهره برداری
و استفاده شما، مسخّر شما ساخته تا در مسیر منفعت شما قرار گیرند.

«تسخیر» تحت اراده و سلطه قرار گرفتن چیزی است. پس وقتی گفته می‌شود که حیوانی
مسخّر شما است یعنی بر او سلطه داشته و می‌توانید از آن استفاده نمائید.

تسخیر ارادی

البته مفسّرین گفته اند تسخیر موجودات به دو گونه ممکن است یکی اینکه آن شئ
کاملا ً در قبضه اختیار شما است و حرکت و سکون آن باراده شما انجام می‌گیرد، که
تسخیر کشتی ها از این قبیل است. در سوره مبارکه «ابراهیم» می‌فرماید: t¤‚y™ur ãNä3s9 šù=àÿø9$# y“̍ôftGÏ9 ’Îû ̍óst7ø9$# ¾Ín̍øBr’Î/ ( [3] خداوند کشتی را در اختیار شما قرار
داده که باذن پروردگار در دریا حرکت نماید. البته کشتی از باب نمونه است وگرنه
دیگر وسائل نقلیه نیز همین طور تحت تسخیر انسان است و لذا در سوره «زخرف» می‌فرماید:
Ÿ@yèy_ur /ä3s9 z`ÏiB Å7ù=àÿø9$# ÉO»yè÷RF{$#ur $tB tbqç6x.ös?[4]   خداوند برای شما کشتی و حیواناتی را
که برای سواری از آنها استفاده می‌نمائید قرار داده است. و سپس در آیه بعد می‌فرماید:
(#¼âqtGó¡tFÏ9 4’n?tã ¾Ín͑qßgàß ¢OèO (#rãä.õ‹s? spyJ÷èÏR öNä3În/u‘ #sŒÎ) ÷Läê÷ƒuqtGó™$# Ïmø‹n=tã (#qä9qà)s?ur z`»ysö6ߙ “Ï%©!$# t¤‚y™ $oYs9 #x‹»yd $tBur $¨Zà2 ¼çms9 tûüÏR̍ø)ãB   تا چون بر آنها نشسته و سوار شدید نعمت
پروردگارتان را بیاد آورده و بگوئید پاک و منزّه است خدائی که این حیوان را مسخر
ما ساخت وگرنه ما هرگز قدرت بر آن نداشتیم. این نوع تسخیر، تسخیر ارادی شمرده می‌شود.

تسخیر تکوینی

نوع دوم، تسخیر
تکوینی است که تحت تسخیر ارادۀ تکوینی خدا است، ولی بنفع ما در جریان است و در
خدمت انسان قرار دارد، امّا تابع اراده و اختیار ما نمی‌باشد. در این رابطه در
سوره «جاثیه» آمده است: «t¤‚y™ur /ä3s9 $¨B ’Îû ÏNºuq»yJ¡¡9$# $tBur ’Îû ÇÚö‘F{$# [5]». خداوند آنچه را که در آسمانها و در زمین است تحت تسخیر شما قرار
داده است. می‌دانیم که تمام موجودات آسمان و زمین تحت تسخیر اراده ما قرار ندارند
بلکه بسیاری از آنها تحت تسخیر اراده تکوینی خداوند می‌باشند چنانچه در سوره «نحل»
آمده است:« t¤‚y™ur ãNà6s9 Ÿ@ø‹©9$# u‘$yg¨Y9$#ur }§ôJ¤±9$#ur tyJs)ø9$#ur ( ãPqàf‘Z9$#ur[6] »خداوند
مسخر ساخت برای شما شب و روز را و (نیز) خورشید و ماه و ستارگان را.

بنابراین، این قسم از
موجودات به اراده و مشیّت ذات اقدس پروردگار در گردشند و تسخیر آنها برای انسان به
این معنا است که در خدمت او قرار دارند، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ماه و خورشید
به حرکت خویش- بخواست خداوند- ادامه می‌دهند و پدید آمدن شب و روز بمیل و اراده ما
نیست ولی تمام اینها در جهت منفعت ما واقع شده اند، و این حرکت بسود ما است، چه
اینکه اگر زمین بطور ثابت در نقطه ای معیّن از فضا واقع شده باشد، آن قسمتی که بجانب
خورشید است بکوره ای گداخته تبدیل خواهد شد و قسمت دیگر آن سرد و یخ زده باقی
خواهد ماند و در نتیجه هیچ جای آن برای حیات و زندگی موجودات مناسب نخواهد بود، و
بدین ترتیب می‌بینیم که چگونه خورشید باراده پروردگار و بنفع ما در حرکت است و
مجموعه ساکنین کره زمین از آن بهره برداری می‌نمایند.

بنابراین در سوره
مبارکه لقمان که می‌فرماید: «الم تروا ان الله سخّر لکم ما فی السموات و ما فی
الأرض…» هر دو نوع تسخیر را شامل می‌گردد، چه اینکه بعضی از این موجودات مانند
کشتی و برخی از چهارپایان تحت تسخیر ارادی انسان واقع اند و بعضی دیگر فقط تحت
تسخیر تکوینی خداوند می‌باشند، مانند اجرام آسمانی و پاره ای از موجودات زمینی. پس
هر دو قسم تسخیر در این آیه بیان شده است ولی از آنجا که هر دو در جهت منافع انسان
است با «لام» منفعت در «لکم» استعمال شده است و به گفته شاعر:

ابر و باد و مه و
خورشید و فلک در کارند                                

  تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

گسترش در نعمت ها

«واسبغ علیکم نعمه
ظاهره و باطنه»

اسباغ به معنی توسعه
و گسترش و فراوانی است. خداوند نعمت های گوناگون ظاهری و باطنی را برای شما گسترش
داده و برای شما وسعت در نعمت قائل شده است. و این نعمت ها دو گونه اند: نعمت های
ظاهری و نعمت های باطنی. نعمت های ظاهری نعمت هائی هستند که انسان با حواس ظاهری
خویش، از قبیل چشم و گوش و دیگر حواس پنجگانه آنها را درک و از آنها بهره می‌گیرد،
و انسان بخشی از موجودات جهان را بوسیله این حواس پنجگانه درک می‌کند که عبارت اند
از: دیدنیها، شنیدنیها، بوئیدنیها، لمس شدنیها و چشیدنیها که مجموعا ً نعمت های
ظاهری را تشکیل می‌دهند.

ولی نعمت های باطنی
با این حواس درک نمی‌شوند بلکه با نیروی فکر و اندیشه به آنها پی برده می‌شود، که
عبارت اند از قوّه حافظه، قوّۀ متخیله، قوّه واهمه، قوّۀ عاقله و بدین ترتیب می‌بینیم
که نیروی مغزی انسان هم دارای قوای مختلفی است. ارسطو در این زمینه می‌گوید: بدان
که آدمی را قوه ای است درّاکه که در وی منقش گردد صور اشیاء، چنانچه در آینه. علم
و دانش و فرشتگانی که کتابهای آسمانی و برنامه‌های هدایت بشر را از جانب خداوند به
پیامبران نازل می‌نمایند و ملائکه الله که انسان ها را از شر شیاطین حفظ می‌کنند و
مأموران اداره این جهانند، همه از جمله نعمت های باطنی شمرده می‌شوند که با قوای
ظاهر درک نمی‌شوند ولی با قوای باطنی وجودشان احساس می‌شود. خداوند متعال با این
جمله کوتاه «واسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه» به تمام این نعمت ها اشاره فرموده
است یعنی هر نعمتی را که اندیشه و فکر بشر می‌تواند به آن پی ببرد، در این آیه
آمده است.

انواع نعمتها

ما اگر بخواهیم تمام
نعمت های الهی را، تحت چند عنوان کلّی بیان نمائیم می‌توانیم آنها را در پنج عنوان
کلی زیر خلاصه نمائیم البته هریک از آنها نیز دارای اقسامی است.

1-   
نعمت وجود که خداوند
به ما ارزانی داشته است و والاترین نعمت ها است و تمام نعمت ها متفرّع بر آن است،
چه اینکه تا انسانی وجود پیدا ننماید، استفاده از دیگر نعمت ها برای او نامفهوم
خواهد بود. بنابراین، نخستین نعمتی که به برکت آن می‌توان از بقیه نعمت های الهی
برخوردار شد این است که خداوند به انسان نعمت وجود بخشیده و جامۀ هستی را بر او
آراسته است.

2-   
نعمت عقل: عقل و خرد
وسیله امتیاز و مشخّص شدن انسان از دیگر موجودات زنده است. حیوانات از این نعمت بی‌بهره
اند و بهمین دلیل از بعضی نعم الهی محرومند. عقل یعنی وسیله درک مطالب کلی و
دریافت برنامه های الهی، و ایجاد تمدن و فرهنگ بشری و تکامل انسان و نزدیکی او
بخداوند، و از اینرو بعد از نعمت وجود، بالاترین نعمت بحساب می‌آید و لذا در قرآن
و روایات روی آن تکیه زیادی شده است.

3-   
نعمت هائی که وسیله
رشد و تکامل جسم انسان به شمار می‌روند: چه اینکه انسان موجودی است مرکّب از جسم و
روح و از هر دو جنبه نیاز به رشد و تکامل دارد مانند خوردنی ها، آشامیدنیها،
بوئیدنیها، نور، هوا، دریا، صحرا، ماه و خورشید و بسیاری از موجودات این عالم که
برای بقاء و تکامل جسم انسان آفریده شده اند.

4-   
نعمت هائی که وسیله
رشد و تکامل روح اند: روح انسان توانائی و استعداد تکاملش، از جسم، بمراتب بیشتر و
بلکه قابل مقایسه نیست و بجائی می‌رسد که حتی جبرئیل امین در برابرش می‌نشیند و از
او استفاده می‌نماید، ولی از نظر جسم تا حدّی می‌تواند تکامل پیدا نماید. انسان
بوسیله تربیت و تکامل روح به مقام خلیفه اللّهی می‌رسد و مانند علی بن ابی طالب می‌شود
که درباره اش طیّ قرنها کتاب ها می‌نویسند ولی هنوز بدرک گوشه ای از عظمت او نائل
نشده اند.

خداوند برای رشد و
تعالی روح بشر وسائلی قرار داده است که از آنجمله دین و بعثت پیامبران می‌باشد.
پیامبران آمده اند تا بوسیله برنامه های آسمانی و تعلیمات الهی، روح انسان را به
کمال مطلوب برسانند و او را بمقام واقعی انسان ارتقاء دهند. روزه و نماز از همین
برنامه های انسان سازی است که روح را از آلودگیهای گناه تطهیر نموده و به او صفا و
معنویت می‌بخشد، و دیگر عبادت ها نیز هر یک به نوبه خویش در سازندگی انسان و تکامل
روح، از نقش مهمّی برخوردارند.

5-   
نعمت های اخروی:
انسان پس از گذراندن دوره زندگی و استفاده از نعمت های بی‌شمار دنیا، دار فانی را
وداع گفته و بجهان دیگر وارد می‌گردد در آنجا نیز از نعمت های گوناگونی که خداوند
برای بندگان خوب و مؤمن، آفریده است بهره مند می‌شود.

بنابراین می‌توان،
بدین ترتیب، بطور فهرست گونه با عناوین کلّی نعمت های الهی آشنا شد و آیه شریفه که
می‌فرماید:«واسبغ علیکم نعمه ظاهره و باطنه» اشاره به تمام این نعمت ها دارد. 

«و من الناس من یجادل
فی الله بغیر علم و لاهدی ولا کتاب منیر»

آیا بشر با این همه
نعمت هائی که تمام فضای زندگی او را پر نموده و حتی از شمارش آنها عاجز و ناتوان
است، بخشنده آنها را می‌شناسد؟ آیا خدائی را که موجودات آسمان و زمین را تحت سلطه
و تسخیر او قرار داده است قبول دارد و یا اینکه با دلائلی پوچ و بی‌پایه به انکار
او می‌پردازد؟

گاهی خالق انسان از
بعضی آفریده های ناسپاس خویش گلایه دارد، در سوره نوح می‌فرماید «$¨B ö/ä3s9 Ÿw tbqã_ös? ¬! #Y‘$s%ur   چرا خدا را به عظمت و وقار یاد نمی‌نمائید؟ در
اینجا نیز می‌فرماید: بعضی از مردم اند که بدون مایۀ علمی و برخورداری از هدایت و
کتابی روشن، درباره خدا به مجادله می‌پردازند و لجوجانه وجود او را انکار می‌کنند.

چنانچه بعضی از مادّی
گرایان به این دلیل که چون بوجود او در لابراتوارها و یا بوسیله تلسکوب های
نیرومند خویش پی نبرده اند، از اعتقاد به خداوند سرباز می‌زنند. خداوند در این بخش
از آیه، به منطق سست و ضعیف این گونه از کافران اشاره می‌نماید، که با وجود
برخورداری از اینهمه نعمت های زمینی و آسمانی او عقل و خرد خویش را بمنظور شناخت
بخشنده آنها به کار نمی‌گیرند و در مقابل به دلائل بی‌اساس دلخوش می‌نمایند. در
مقابل به دلائل بی‌اساس دلخوش می‌نمایند.

 



[1]
-سوره لقمان آيه 18-19

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

صرفه جویی

* پیامبر اکرم (ص):

«التّودُّد إلی النّاسِ نِصفُ العَقل و الَّرفْقُ نِصفُ المَعیشةِ وَ ما عالَ
امروُفی أقتصادٍ».

(بحار جلد 68 ص 349)

مهربانی کردن با مردم نیمی از خرد است و ساده زیستن نیمی از زندگی است و با
میانه روی انسان به تنگدستی دچار نخواهد شد.

* امیر مؤمنان (ع):

«سئل (ع)عَن قَولِهِ تَعالی «فَلنُحیینَّهُ حَیوةً طَیبةً»، فقال: هیَ القَناعةُ».

(نهج البلاغه- قصار الحکم- 221)

از امام (ع)درباره سخن خداوند متعال که: به بنده صالح و نیکوکار زندگانی
پاکیزه و نیکوئی دهیم، سؤال شد. حضرت فرمود: منظور از آن زندگی نیکو، زندگی با
قناعت است.

* امیر مؤمنان (ع):

فی وَصیَّتةِ (ع)عِندَ وَفاتِهِ: «واقتصِد یابُنیَّ فی مَعیشَتِک».

(امالی طوسی جلد 1- ص 6)

در وصیت امیر مؤمنان (ع)(به امام مجتبی ع) بهنگام وفات آمده است: پسرم! در
مخارج زندگی میانه رو باش.

* امام باقر (ع):

«مِن یَئسَ مِمّافات أراحَ بَدَنه و من قَنَع بِما اوتیَ قَرََّت عَینُهُ».

(امالی طوسی- جلد 1- ص 81)

کسی که قطع امید کند از آنچه که بدست نیاورده، آسایش خویش را تأمین نموده است
و کسی که بآنچه دارد قناعت نماید پیوسته راضی و خوشنود است.

* امام صادق (ع):

«إنَّ القَصدَ امرٌ یُحبُهُ الله عَزَّوَجَّلَ و إنَّ السَرف یُبغضُهُ حَتی طَرحَک
النواه، فَإنَّها تَصلَح لِشَیءٍ وَ حَتّی صبک فَضلَ شَرابِک».

(خصال- جلد 1- ص 9)

میانه روی (در مصارف زندگی) را خدای عزوجلّ دوست دارد و اسراف را دشمن، حتی
دور انداختن هسته خرما چرا که شاید برای چیزی بکار آید و همچنین دور ریختن زیادی
آب اسراف است.

* امام صادق (ع):

«ضَمِنْتُ لِمَن اقْتَصَد أن لایَفْتَقِر».

(خصال- جلد 1- ص 8)

کسی که میانه روی را پیشه سازد، ضمانت می‌نمایم که فقیر نگردد.

* امام صادق (ع):

«أربعه لایُستَجابُ لَهُم دُعاء:… و رَجُلٌ کانَ لَهُ مالٌ فافْسده فَیَقُول:
یا ربَّ ارزُقنی فیقول لهُ: ألَم آمْرُکَ بِالاقتَصاد».

(بحار- جلد 68- ص 344)

چهار دسته اند که دعایشان به اجابت نمی‌رسد: … (و از آن جمله) مردی که دارای
مالی بوده و آن را بهدر داده و به خداوند عرض نماید: خداوندا مرا روزی ده! خداوند
به او فرماید: آیا دستور میانه روی به تو ندادم؟!

 

/

معیارهای گزینش

درس هايي از نهج البلاغه

معیارهای گزینش

قسمت اول

آیت الله العظمی منتظری

خطبه 229

{وَ مِن خُطبةٍ لَه (ع)}

{تَخْتَصُ بِذکرِ المَلاحِم:}

ألا بِأبِی و أمِی هم مِن عِدَّةٍ أَسمآؤُ هُم فی السَمآء معروفةٌ، وَ فِی الأرضِ
مَجهولةٌ، الافَتَوقَعوا ما یکون مِن إِدبار أمورِکُم، و أِنقطاعِ وُصَلِکُم، و
استعمالِ صِغارِکُم،

درسهائی از نهج البلاغه 

موضوع بحث، تفسیر خطبه 187 نهج البلاغه با شرح محمدعبده و یا خطبه 229، با شرح
فیض الاسلام می‌باشد.

«و من خطبه له (ع)تختصّ بذکر الملاحم»

از خطبه های حضرت امیر (ع) که مخصوص است به یادآوری ملاحم

فتنه های بزرگ

ملاحم، جمع ملحمه است بمعنای فتنه های بزرگ. شاید به این دلیل، فتنه های بزرگ
به آن می‌گویند که در فتنه‌ها و آشوب های بزرگ، مردم به ستیز و جنگ با هم برمی‌خیزند
و از این روی، گوشت با گوشت برخورد می‌کند. و معنای تحت اللفظی ملحمه هم، محل
برخورد گوشت ها با همدیگر است زیرا ملحمه اسم مکان است. در هر صورت، عرب فتنه ها و
آشوبهای بزرگ را ملحمه می‌نامد.

حضرت در این خطبه از فتنه های بزرگی که در آینده پیش خواهد آمد و مردم با آنها
مواجه خواهند شد، خبر می‌دهد. در پیش بینی آینده و خبر از حوادث و رویدادها دادن،
یا آن شخصی که از آینده خبر می‌دهد، علم غیب دارد و یا اینکه وقایع را ملاحظه و
بررسی کرده و با تیزبینی خود و خبره بودن در شرایط اجتماعی و سیاسی و با توجه به
روحیّه افراد، می‌تواند آیندۀ سیاسی اجتماعی آنها را پیش بینی کند چرا که نظام عالم،
نظام علّت و معلول است و نظام اجتماعی بشر هم نظام علّی و معلولی است، پس با بررسی
اوضاع حاضر اجتماعی، ممکن است، شخص خبیر به آن اوضاع، از آنچه بر سر مردم در آینده
می‌آید، تا اندازه ای مطّلع شود.

پیش بینی حوادث

در هر صورت، حضرت امیر (ع) بی‌گمان هم مسائل اجتماعی و روحیّه افراد را خوب
درک می‌کرد و هم از علم غیب برخوردار بود. البتّه علم غیب همانگونه که در آیۀ 56
از سورۀ نمل آمده است، مخصوص خداست، می‌فرماید:«قل لایعلم من فی السموات والارض
الغیب الا الله» و همچنین در آیه 59 سوره انعام می‌فرماید:«وعنده مفاتح الغیب
لایعلمها الاّهو»- و نزد خدا است کلیدهای غیب و جز او کسی آنها را ندارد. ولی
مقداری از علم غیب را خداوند به پیامبرش تعلیم کرده و پیامبر اکرم (ص) نیز به حضرت
علی (ع)تعلیم داده است. پس کسی اوّلا ً و بالذّات از علم غیب خبر ندارد چرا که
مختصّ خداوند است ولی اگر خداوند بخواهد مقداری از علم غیب را به پیامبرش تعلیم می‌دهد
که داده است و پیامبر هم به حضرت امیر (ع)تعلیم داده است و لذا در موارد زیادی از
خطبه ها و روایتهای حضرت مشاهده می‌کنیم که از آینده خبر می‌دهد، چه آینده ای
نزدیک و چه آینده ای دور که بدون شک آیندۀ دور نمی‌تواند معلول شرایط اجتماعی آن
زمان باشد. و همچنین دیگر امامان معصوم از مغیبّات خبر داده اند و در کتابها محفوظ
است.

«ألابأبی و أمّی، هم من عدّه اسماؤهم فی السّماء معروفه وفی الارض مجهوله»

آگاه باشید! پدر و مادرم فدای آنها باد (که در آینده می‌آیند) و نامهایشان در
آسمانها (و برای فرشتگان) شناخته شده است ولی در زمین نشناخته و مجهول است.

«بابی وامی» در کلام عرب زیاد آمده است و معنایش «فدای آنها باد پدر و مادرم»
می‌باشد که در اینجا یا فعل «فدیتُ» محذوف است و یا اسم مفعول «مفدیّ» و در صورت
اول معنای جمله چنین می‌شود: پدر و مادرم را فدای آنها کردم و در صورت دوم: پدر و
مادرم فدای آنها باد.

هم: مبتدای مؤخر است. بابی وامی: خبر مقدم که متعلق است به «مفدیّ» محذوف گویا
ترکیب جمله چنین می‌شود: «هم مفدیّون بأبی و أمی»- آنها محفوظ باشند و پدر و مادرم
فدایشان شوند.

آنها چه کسانی هستند که حضرت، پدر و مادرش را فدای آنها می‌کند؟

من عده: ممکن است «من» تبعیضیّه و ممکن است بیانیّه باشد. ابن ابی الحدید
معتزلی می‌گوید: شیعه امامیه معتقدند مراد حضرت از این اشخاص، یازده امامی هستند
که پس از حضرت می‌آیند، و ممکن است مراد «ابدال» باشند که شخصیتهای والائی هستند و
واسطه های فیض می‌باشند.

در هر صورت، حضرت می‌فرماید: پدر و مادرم فدای آنها باد که در آینده می‌آیند و
شخصیت آنان نزد کروبیّین و فرشتگان معروف و شناخته شده است ولی متأسفانه مردم دنیا
قدر آنها را نمی‌دانند و لذا در دنیا مجهول و شناخته نشده اند. و یا از این جهت،
در دنیا شناخته نشده اند که هنوز به دنیا نیامده اند و در آینده خواهند آمد.

ابن ابی الحدید می‌گوید: مبنای سیدرضی «ره» بر این بوده که قسمتهائی از خطبه
های حضرت امیر (ع)را نقل می‌کرده است و در این خطبه نیز، قسمت اوّل خطبه در نهج
البلاغه نقل نشده و بنا بقول ایشان، آن فراز از خطبه که قبل از این فراز آمده است،
مربوط می‌شده به مطالبی که حضرت درباره شیعیان فرموده است.

بنابراین قول، این احتمال تقویت می‌شود که مقصود حضرت، همان یازده امام معصوم
باشد که ائمه شیعیان می‌باشند. و بدون شک با اینکه عترت پیامبر بودند و پیامبر
اکرم (ص)بارها دربارۀ آنها وصیت و سفارش فرموده بود، معذلک مردم زمین قدر و
موقعیتشان را درک نکردند و آنها را نشناختند.

در روایت معتبری که شیعه و سنی نقل کرده اند و به تواتر رسیده است، پیامبر (ص)می‌فرماید
بدین مضمون: «انی اوشک ادّعی فأجیب و انی تارک فیکم الثقلین ان تمسکتم بهما لن
تضلّوا، کتاب الله و عترتی اهل بیتی»- نزدیک است که دعوت حق را لبیک گویم و همانا
در میان شما دو چیز سنگین و ارزش دار باقی می‌گذارم، کتاب خدا و عترت و اهل بیتم
که اگر به این دو تمسّک جوئید، هرگز گمراه نخواهید شد. و با اینکه این سفارش را
کرارا ً از حضرت شنیده بودند، معذلک سیاستهای بنی امیه و بنی عباس که بزور بر مسند
صدارت مسلمین تکیه زده بودند، چنین اقتضا می‌کرد که عترت پیامبر را کنار بزنند و
متأسفانه بجز افراد معدودی، حتی برای فراگیری احکام الهی نیز به عترت پیامبر
مراجعه نمی‌کردند. زهی تأسف!!

«ألا فتوقعوا مایکون من ادبار امورکم»

هان! منتظر پیش آمدهائی باشید که زندگیتان را آشفته سازد و موقعیت هایتان به
شما پشت کند.

از بین رفتن وحدت

این امامان بزرگواری که پس از این می‌آیند، چون قدرشان مجهول است، لذا قدرت
بدست عدّه ای نااهل می‌افتد که با ائمه حق سروکاری نخواهند داشت، و آنوقت مردمی که
مقیّد به حق و حقیقت اند بیچاره و بدبخت می‌شوند و دنیا از آنها روی برمی‌گرداند.
گویا حضرت می‌خواهد بفرماید: امروز که من رهبر و پیشوای شمایم، شما دارای موقعیّت
اجتماعی خوبی هستید ولی در اثر پیدایش تفرقه و اختلاف میان شما و گسسته شدن پیوند
وحدت و اخوتتان، قدرت از دست شما گرفته خواهد شد و بدست افرادی مانند معاویه و
یزید و دیگر غاصبان خلافت خواهد افتاد، و آنگاه است که ریاست و قدرت از شما گرفته
می‌شود و به شما پشت می‌کند و زندگیتان آشفته می‌شود.

«وانقطاع وصلکم»

همبستگی و انسجام شما گسسته می‌شود

آری! امروز که شما دارای چنین محور وحدت و هماهنگی هستید، مانند ماهی که در آب
است و خبر از بی‌آبی ندارد، قدر رهبرتان را نمی‌شناسید و نسبت به او بی‌تفاوت
هستید، فردا که یک پلیدی مانند ابن ملجم، رهبر شما را به شهادت برساند، محور و
حافظ وحدت از دست شما می‌رود و آنگاه قدرت به دست دشمنان می‌افتد و دیگر راه چاره
ای جز صبر و یا سازش نخواهید داشت.

بی‌گمان پیروزی در هر جبهه ای ملول هماهنگی و انسجام افراد ملّت است، و همواره
همبستگی و هماهنگی نیاز به محوری دارد که حافظ این وحدت و هماهنگی باشد. مگر وحدت
کلمه و هماهنگی مردم مسلمان ایران نبود که گرداگرد محوری والا و رهبری قاطع جمع
شده بودند، و همین هماهنگی و اطاعت از رهبری، آنان را بر سخت ترین و قوی ترین رژیم
طاغوتی دوران، پیروز و غالب نمود بنابراین، از هم پاشیدن و از بین رفتن وحدت،
سریعترین و مهمترین عامل سقوط و اضمحلال ملّت است.

وصلکم: وصل بمعنای اتصال و همبستگی و انسجام است. «وُصَلَکم» نیز صحیح است که
جمع وصله می‌باشد و بهمان معنی است.

«واستعمال صغارکم»

و کهترانتان زمام امور را بدست خواهند گرفت.

بکارگیری آدمهای نالایق

کار بجائی می‌رسد که بجای افراد متین و باتجربه، افرادی کوچک- چه از نظر سنّی
و چه از نظر اجتماعی- سرکار نخواهند آمد و قدرت را بدست خواهند گرفت. ممکن است
مراد از «صغار» آدمهائی باشد که از نظر سنّی، عمرشان کم است و تجربه ندارند و سرد
و گرم دنیا را نچشیده اند و در نتیجه توان اداره کردن امور را ندارند و هم مراد از
«صغار» افراد بی‌شخصیت و نالایق و پست باشد که خودیّت و شخصیّت ندارند، متملّق و
بله قربان گو! هستند و خلاصه استانداران و فرمانداران و والیان افرادی باشند که
تسلیم محض سردمداران می‌باشند و مجری نیات پلید آن فاسدان هستند گرچه ممکن است از
نظر سنّی نیز، از عمر زیادی برخوردار باشند.

آری! آنانکه شخصیت روحی ندارند، صددرصد مطیع حاکم فاسق خواهند بود و هر چه او
بخواهد، منویاتش را بوسیله آنها اجرا خواهد کرد، این افراد «صغار» ند امّا نه صغار
بمعنای کوچک بودن از نظر سنّی بلکه صغار روحی و فکری هستند و شخصیتشان کوچک و حقیر
است.

اهمیت و ارزش انسان به این است که استقلال روحی و فکری داشته باشد و آنچه را
که عقل می‌پذیرد و مصلحت می‌داند، انجام دهد نه اینکه صددرصد مطیع شخصی فاسد باشد
و مجری منویات او. در هر صورت چه مقصود حضرت صغر سنّی باشد و یا صغر روحی این هر
دو برای جامعه، مصیبت اند اگر حکفرما باشند.

هشدار و تذکر

مسئولین امر همیشه باید توجه داشته باشند که اگر می‌خواهند افرادی را برای پست
های حسّاس بگمارند، و مسئولیتهای سیاسی، اجتماعی به آنها بدهند، باید پست های
سیاسی و اجتماعی را به افرادی کارکشته، سابقه دار و دارای مدیریّت و تخصّص واگذار
نمایند. مسئله تخصّص و مدیریت را کوچک نپندارید که خیلی مهم و سرنوشت ساز است. البته
اگر مدیریت بدون تعهد باشد زیانبار است ولی تعهّد تنها و بقول آقایان، حزب اللّهی
بودن به تنهائی هم دردی را دوا نمی‌کند. اگر چنانچه بخواهیم یک وزارت بهداری را یا
حتّی یک بیمارستان را اداره کنیم، باید وزیر و یا سرپرست آنجا، فردی باشد که هم در
شئون پزشکی آگاهی داشته باشد و هم دارای مدیریّت باشد. تازه در هر بخش از
بیمارستان باید پزشکهائی باتجربه و باتخصّص باشند، یک نفر حزب اللّهی صددرصد
متعهّد، اگر جرّاح قلب نباشد، هرگز نمی‌تواند بیماری را که نیاز به جرّاحی قلب
دارد مداوا نماید، لذا تخصّص و تجربه بی‌گمان لازم و واجب است. البته اگر آن شخص
متخصّص، تعهّدی لااقل در برابر کار خودش نداشته باشد و بخواهد کارشکنی کند و خلاصه
وظیفه شناس نباشد، ضررش بیش از منفعتش است و باید کنار گذارده شود و از آن طرف،
هماهنگونه که بارها تذکر داده ام، تعهّد و حزب اللّهی بودن به تنهائی هرگز دردی را
دوا نمی‌کند، چه در امور پزشکی و چه در امور اداری و اجتماعی و سیاسی مردم.

باید مسئولین امر در اینگونه موارد دقت بیشتری بعمل آورند و افرادی را پیدا
کنند که اگر هم صددرصد متعهد نباشند، لااقل در کار خودشان خیانت نکنند و وظیفه
شناس باشند و کار را خوب انجام دهند، همین اندازه کافی است. کسی که می‌خواهد جرّاح
مغز یا جرّاح قلب باشد، لازم نیست فقیه هم باشد! کافی است که خائن نباشد و کار
خودش را خوب انجام دهد. و از آن طرف اگر شخصی باشد، خیلی هم متعهّد و حزب اللّهی
ولی مدیریت نداشته باشد، بدرد کار نمی‌خورد و باید کار را به کاردان داد. و در این
مورد، هر چه پست بالاتر رود، مسئولیت مهم تر است. یعنی اگر شخصی می‌خواهد استاندار
باشد، باید هم متعهد باشد و هم کاردان و اگر شخصی را به وزارت می‌خواهند منصوب
کنند، باید عقل و تدبیرش خیلی زیاد باشد و دارای استعدادی لازم برای اداره یک
وزارت خانه. اگر فردی استعداد کمی دارد یا در زندگی بی‌تجربه است و یا قدرت تصمیم
گیری و مدیریّت ندارد، هرچند حزب اللّهی و متعهد باشد، نمی‌تواند در رأس یک وزارت
و یا حتی یک اداره قرار بگیرد.

در هر صورت، حزب اللّهی بودن بی‌مدیریّت، فایده ای ندارد و متخصّص کارشکن بی‌تعهّد
نیز بی‌ارزش است. پس باید افرادی که عقل و تجربه و استعداد کافی دارند و متعهّد
نیز می‌باشند سرکار بیایند نه آنانکه «صغار» هستند و بی‌شخصیّت و نوکر صفت.

می‌گویند: نادرشاه از بادمجان خیلی خوشش می‌آمد. روزی برایش غذای بادمجان
زیادی تهیه کردند و او هم بیش از اندازه خورد. و در هنگام خوردن، از آن غذا تعریف
می‌کرد. یکی از وزاریش که شاهد قضیه بود، دنبال هم تعریف می‌کرد و می‌گفت: بله،
قربان! واقعا ً بادمجان خیلی خوب است، عقل را زیاد می‌کند، استخوان را محکم می‌کند
وو… نادر هم بیشتر خوشش می‌آمد و می‌خورد. وقتی که غذا تمام شد و ساعتی چند
گذشت، در اثر پرخوری، معدۀ شاه بدرد آمد و ناله اش بلند شد. آن وزیر بله قربان گو
که دید شاه خیلی از بادمجان اذیت دیده فورا ً شروع به بدگوئی و ناسزا گفتن به
بادمجان کرد! نادرشاه عصبانی شد و گفت: چطور آن وقت اینقدر تعریف می‌کردی و حالا
بدگوئی می‌کنی؟ پاسخ داد: قربان! من نوکر حضرت والایم، نه نوکر بادمجان!! اگر حضرت
والا فرمودند، خوب است من تعریف می‌کنم و اگر فرمودند بد است، ناسزا می‌گویم!!!

بنابراین، نباید آنهائی که در رأس کارهای مهم و پست های حساس اجتماعی قرار می‌گیرند،
بله قربان گو باشند و از خود هیچ تصمیمی نتوانند بگیرند. باید دارای عقل و تدبیر و
شخصیت باشند، ضمن اینکه سابقه سنّی و تجربه ای هم حایز اهمیت است.

چرا حکومت ساسانیان شکست خورد؟

از یکی از بزرگان و حکما نقل می‌کنند که از او سؤال شد: ما بال انقراض دوله ساسان؟
چه شد که حکومت ساسانیان با آن عظمتی که داشت، در ایران شکست خورد؟ آن حکیم پاسخ
داد:

«لأنهم استعملوا أصاغر العمّال علی اعاظم الأعمال فلم یخرجوا من عهدتها و
استعملوا أعاظم العمّال علی اصاغر الأعمال فلم یعتنوا علیها»- دلیل شکست ساسانیان
این است که کارهای بزرگ را بدست افراد کوچک و بی‌تجربه و کم شخصیت سپردند و آنها
از عهدۀ چنان کارهای بزرگی برنیامدند (زیرا تجربه نداشتند، و مدیریتشان ضعیف بود)
و آدمهای بزرگ و باشخصیت را سرکارهای کوچک و کم ارزش واداشتند، و لذا آنها هم
اعتنا نکردند. بنابراین کارهای بزرگ و کارهای کوچک زمین ماندند و حکومت از هم
پاشید. «فعاد وفاقهم الی الشتات و نظامهم الی البتات»- کار را به غیر اهلش دادن
سبب شد که وحدت کلمه و هماهنگی آنان مبدّل به تفرقه و اختلاف شد و نظام اجتماعیشان
بهم خورد و از هم پاشید.

تعهّد و تخصص

حضرت علی (ع)در عهدنامۀ خود به مالک اشتر می‌نویسد:

«ثم انظر فی امور عمّالک… و توخّ منهم اهل التجربه و الحیاء من اهل البیوتات
الصالحه و القدّم فی الاسلام المتقدمه…»

ای مالک! در امور افرادی که به کارهای حسّاس می‌گماری (مانند استانداران،
فرمانداران، قضات وو…) دقّت کن و از آنان افرادی را انتخاب کن که اهل تجربه و
کارکشته باشند و آدمهای باحیا و بزرگمنش باشند و مواظب باش که باید از خانواده
هائی انتخاب کنی که صالح و نیکوکارند و در اسلام سابقه و قدمت دارند.

ای مسئولین و دست اندرکاران! به این سخن بزرگ علی (ع)با دقّت گوش فرا دهید و آنها
را نه تنها بخوانید بلکه به مرحله اجرا بگذارید تا به سرنوشت ساسانیان دچار نشوید!

بنگرید! امام (ع)هم تجربه را ملاک قرار می‌دهند و هم سابقه اسلام داشتن و
تعهّد را. در انتخاب کارمندان بویژه آنها که در رأس امور قرار می‌گیرند و پستهای
کلیدی به آنها سپرده می‌شود، باید تعارف و روابط را کنار بگذارید و انسانهائی
باتجربه، با استعداد، مدیر و متعهّد را انتخاب کنید.

تنها روی تعهد پافشاری نکنید

در اینجا مناسب می‌بینم تذکری به جوانان پرشور و علاقه مند به انقلاب در
دانشگاه ها، وزارتخانه ها و کارخانه های کشور بدهم: شما که انجمن های اسلامی تشکیل
داده اید و می‌خواهید مراکزی که در آنها کار می‌کنید، بر اصول اسلام بگردد، به شما
توصیه می‌کنم که فقط حق را مورد توجه خود قرار دهید و در کار افرادی که با آنها
سروکار دارید خدشه نکنید. حزب اللّهی بودن تنها فایده ای ندارد، تخصص و مدیریت
خیلی مهم است. اگر چنانچه یک نفر متدیّن سرکار باشد و نتواند اداره کند، فاجعه
است. پس تنها روی تعهد پافشاری نکنید چرا که تعهّد باید باتجربه و کارکشتگی و
استعداد، هماهنگ باشد. ضمنا ً آن افرادی که در گذشته بی‌تفاوت بوده اند ولی امروز
واقعا ً علاقمند به انقلاب هستند و می‌خواهند خدمت کنند، اینها را از صحنه کنار
نزنید، ما امروز نیاز فراوان به نیروی متخصّص ماهر داریم. بچه ها در دانشگاه
اینقدر بی‌احترامی به استادان دانشگاه نکنند، ما در رشته های مختلف نیاز به
استادانی داریم که در سطح علمی بالائی باشند. استادان دانشگاه ها را برای یک سابقه
کوچک یا یک نقطه ضعفی که در پرونده هاشان است از دانشگاه نرانید، آیا می‌خواهید
استاد متخصص از آمریکا بیاوریم که هم متخصص است و هم جاسوس؟ آیا بهتر نیست از
متخصّصین و کارشناسان کشور خودمان استفاده شود؟! در هر صورت باید با دقّت سبک و سنگین
کنیم و اوضاع را بسنجیم، ما که بدون شک نیاز به استادان ماهر در رشته های گوناگون
دانشگاه داریم بنابراین اگر متخصصی 60%- مثلا ً- اسلامی است، بهتر است از یک
کارشناس آمریکائی یا انگلیسی وو…

بنابراین، مصلحت ها را در نظر بگیرید و اینقدر به افراد کاردان و باسواد پشت
نکنید، اگر کسی در رشته خودش خیانت نکند و وظیفه شناس باشد کافی است. ولی اگر یک
نفر متعهد و حزب اللّهی باشد ولی کاردان نباشد، کشور را به سوی سقوط سوق می‌دهد.

ببینید حضرت علی (ع)به اصحابش در وقتی که قدرت در دست آن بزرگوار است می‌فرماید:
انتظار بکشید روزگاری سخت که شکست بخورید و وحدت و انسجامتان از بین برود! چرا؟
برای اینکه کوچک ها و بی‌تجربه‌ها و بی‌شخصیت ها بر سر کار می‌آیند. بنابراین ما
نباید بدست خودمان افراد بی‌شخصیت و بی‌تجربه را بر سر کار بگماریم که خدای
نخواسته وحدتمان از بین برود.

ادامه دارد

 

/

غدیر،عید بزرگ اسلام

غدیر،عید بزرگ اسلام

روز غدیر از بزرگترین ایام تاریخ اسلام است. در آن روز فرخنده خداوند نعمت را
بر مسلمانان تمام کرد و ارکان دین را محکم و استوار نمود و پیامبری را به امامت
پیوست و تشنگان را به غدیر گوارای ولایت راهنمائی فرمود و رهبر آینده مسلمانان را
معرفی کرد و فرزند کعبه را برفراز منبر امامت قرار داد.

پیامبر خدا (ص)در مناسبتهای مختلف، امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (ع)را به
مردم اعلام می‌فرمود ولی برای تثبیت این امر لازم بود یک اعلام عمومی شود بخصوص با
توجه به ازدیاد روزافزون عدد مسلمانان و انتشار آنان در سرزمینهای مختلف و لذا در
آخرین سال دوران رسالت، پیامبر گرامی اسلام (ص)اعلام حج فرمود. حج بهترین مجمع
برای ابلاغ چنین امر سرنوشت سازی به تمام مسلمانان است پیامبر از روز مهاجرتش به
مدینه موفق به انجام حج نشده بود زیرا مکه در اشغال دشمنان بود، اکنون که همه اطراف
جزیره العرب تحت قدرت و سلطه آن حضرت است، فرصتی است مناسب برای یک حج عمومی.
فرستادگان از هر سوی کشور اسلامی مردم را به حج با رسول خدا (ص)دعوت کردند. مردم
پیاده و سواره اطراف رکاب آن حضرت را گرفتند و حجی بی‌نظیر در آن دوران انجام
گرفت. گفته می‌شود یکصد و چند هزار نفر با آن حضرت حرکت کردند و این عدد بجز آنان
است که بعدا ً به آن حضرت پیوستند.

این حج به حجه الوداع معروف است زیرا رسول اکرم (ص)در این حج با امت خویش وداع
کرد یا از اینروی به آن حجه الوداع می‌گویند که آخرین حج آن حضرت بود.

داستان غدیر

در بازگشت از مکه روز هیجدهم ذیحجه به منطقه غدیرخم رسیدند. غدیر موضعی را می‌گویند
که در آن آب باران بر زمین باقی می‌ماند و چنین مواضعی در آن صحرای سوزان اهمیت
بسیاری دارد. از آن موضع قافله های حجاج به راههای مختلف، متفرق می‌شدند. و چون
رسول خدا (ص)به آن موضع رسید فرمان تبلیغ ولایت و تأکید بر اهمیت آن و تهدید که
اگر آن را ترک کنی هیچ مأموریتی را انجام نداده ای و تضمین حفاظت از بدخواهان بر
آن حضرت نازل شد. «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت
رسالته و الله یعصمک من الناس…»- ای فرستادۀ خدا برسان آنچه پروردگارت بر تو فرو
فرستاده است و اگر این کار نکنی رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از
مردم نگه خواهد داشت.

بدون شک منظور از این تبلیغ، کلّ تعالیم اسلام نیست وگرنه جمله تهدید بی‌معنی
خواهد بود زیرا فرقی میان شرط و جزا در این صورت باقی نمی‌ماند و معنای جمله چنین
می‌شود: رسالت را تبلیغ کن که اگر نکنی رسالت را تبلیغ نکرده ای و این معنای صحیحی
ندارد بنابراین باید منظور تبلیغ یک امر بسیار مهم باشد که اساس و پایه دین بر آن
استوار است و اگر انجام نپذیرد همه تلاش و تبلیغ بیهوده خواهد بود زیرا آن امر
مایه بقاء دین و ضامن تداوم شریعت است پس بدون آن گویا هیچ تبلیغی صورت نگرفته و
شریعتی بر پا نشده است. و آن امر بدون شک تعیین رهبر آیندۀ مسلمانان است.

و اما تضمین حفاظت که در تبلیغ سایر اصول شریعت نیازی نداشت برای این است که
این امر، حقد و حسد عده‌ای را بر می‌انگیخت و برخی دیگر را به سوءظن وا می‌داشت
زیرا امیرالمؤمنین (ع) با آن سوابقی که در جنگها داشت و گردنکشان عرب را به خاک
مذّلت افکنده بود مورد خشم و کینه سران آنها بود زیرا آنان از ترس تسلیم شده بودند
و ایمانی نداشتند و از سوی دیگر او نزدیکترین افراد به حضرت رسول (ص)بود و این
موجب سوءظن افراد ساده دل می‌شد که زمینه مناسبی برای تحریکات دشمنان و بدخواهان
به وجود می‌آورد. رسول خدا (ص)از این بیم داشت که تبلیغ چنین امری عواقب نامطلوبی
داشته باشد و لذا خداوند او را مطمئن ساخت که از شر بدخواهان نگهداریش خواهد نمود.
«والله یعصمک من الناس».

پس فرمان داد تا آنان که گذشته اند برگردند و درنگی نمود تا آنان که نرسیده
اند برسند. همه از خود می‌پرسیدند: در این آفتاب سوزان و ریگهای تفتیده که حاجیان
از شدت گرما بر سایۀ شتران پناه برده اند و ردای خود را زیرپا کشیده اند، چه امر
مهمی رهبر مسلمانان را واداشته که همه را جمع کند و در این سرزمین نگه دارد؟!…

رسول خدا (ص)دستور داد تا در موضعی که چند درخت بزرگ و تنومند در آن بود،
منبری از جهاز شتران تهیه نمودند و سایبانی فراهم آوردند. پس از نماز ظهر حضرتش با
صدای بلند برای آن جمعیت انبوه خطبه ای بسیار مهم و سرنوشت ساز ایراد فرمود و در
آن خطبه گفت: هر پیامبری بمقدار نیمه ای از عمر پیامبر پیشین زندگی خواهد کرد و من
نزدیک است که دعوت حق را اجابت نمایم. من مسئولم و شما نیز مورد سؤال قرار خواهید
گرفت، پس چه خواهید گفت؟! گفتند: ما شهادت می‌دهیم که تو رسالتت را به انجام
رساندی و خیرخواه مردم بودی و زحمت بسیار کشیدی؛ خداوند جزای خیرت دهد.

فرمود: آیا شهادت نمی‌دهید به وحدانیت خدا و این که من بنده و فرستادۀ اویم و
این که بهشت و دوزخ و مرگ حق است و این که قیامت بدون شک برپا خواهد شد و خداوند
مردگان را خواهد برانگیخت. گفتند: چرا شهادت می‌دهیم.

فرمود: خدایا! شاهد باش. سپس صدا برآورد: آیا همگی صدایم را می‌شنوید؟ گفتند:
آری. فرمود: من پیشتاز شما بر حوض کوثرم و شما نیز بر آن وارد خواهید شد (یعنی شما
را ملاقات خواهم کرد و چنین نیست که تا ابد رو در روی شما قرار نگیرم) پس توجه
کنید که چه رفتاری با دو چیز مهم و ارزشمند که در میان شما باقی می‌گذارم خواهید
داشت.

پرسیدند: ای رسول خدا آن دو چیز چیستند؟ فرمود: آن یکی که بزرگتر است کتاب خدا
است که رابطه خداوند با شما می‌باشد، به آن دست آویزید تا گمراه نشوید و آن دیگری
عترت و اهل بیت من است که خداوند به من فرموده از قرآن جدا نخواهند شد تا مرا در
قیامت ملاقات کنند. بر این دو چیز سبقت نگیرید که هلاک می‌شوید و در حق آنها
کوتاهی نکنید که هلاک می‌شوید.

سپس دست امیرالمؤمنین علی (ع)را گرفت و چنان بلند کرد که زیر بغل هر دو نمایان
شد و همه مردم او را شناختند و جائی برای تردید باقی نماند. پس فرمود: ای مردم آیا
من اولی به مؤمنین از خود آنها نیستم؟ (اشاره به آیه کریمه النبی اولی بالمؤمنین
من انفسهم که دلالت بر ولایت مطلقه آن حضرت دارد) گفتند: چرا هستی. سه بار این سؤال
و جواب تکرار شد و چون موضوع را مشخص نمود فرمود: «پس هر که من مولای اویم علی نیز
مولای او است. خداوندا دوست دوستان و دشمن دشمنانش باش. هر که او را یاری کند
یاریش فرما و هر که او را واگذارد او را واگذار. هان! ای حاضران به غائبان نیز
اطلاع دهید».

این حادثه عظیم را هزاران نفر شاهد بودند و اکثرا ً آن را نقل کردند به گونه
های مختلف که اختلاف راویان تأثیری در معنی ندارد بخصوص جمله «من کنت مولاه فعلی
مولاه» که بدون شک از جملاتی است که بطور تواتر قطعی از رسول خدا (ص)نقل شده و
هیچکس را یارای تکذیب آن نیست.

هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل امین نازل شد و این آیه را
برخواند:«الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»-
امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان
یک دین الهی برگزیدم. شگفتا تا آن روز دین کامل نشده بود و نعمت رسالت ناتمام بود
و حتی شریعت به عنوان یک شریعت پابرجا ثبت نشده بود. آیا حادثه ای از این عظیمتر
در تاریخ اسلام سراغ دارید؟!.

پس رسول خدا (ص)فرمود تا خیمه ای را برپا داشتند و مردم را فرمان داد تا با
امیرالمؤمنین (ع)بیعت کردند همه اصحاب و یاران پیامبر (ص)با آن حضرت بیعت نمودند
که در میان همه جمله ای از عمر در تاریخ بطور مسلّم ثبت است که به آن حضرت خطاب
کرد: به به! ای پسر ابوطالب! مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه ای گشتی. حسّان بن
ثابت شاعر از رسول خدا (ص)اجازه خواست و اشعار جالبی در این زمینه سرود که بی‌شک
نشانۀ تسلیم همگان در برابر ولایت و خلافت آن حضرت است.

حسان بن ثابت در قسمتی از اشعار خود چنین گوید:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم                  بخمّ
وأسمع بالرسول منادیا

فقال فمن مولاکم و نبیّکم                       فقالوا
ولم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا وأنت نبینا                     ولم
تلق منافی الولایه عاصیا

فقال له قم یا علیّ فاننی                       رضیتک
من بعدی إماما ً وهادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه                        فکونوا
له أبتاع صدق موالیا

هناک دعا اللّهم وال ولیّه                        وکن
للذّی عادی علیا ً معادیا

و یکی از شعرای ایرانی، ترجمه این اشعار را به نظم درآورده است:

پیمبر پاک رای،به امر حیّ قدیر         ندا
به امت نمودبه خم، به روز غدیر

بشنو زان پیشوا ندای بس دلپذیر              که
جبرئیل ستود بعصمت بی‌نظیر

کاکنون، باید کنی بدون سستی بیان

امر خدا را بخلق نترسی از دشمنان

سپس بپاخاست آن مظهر خلق عظیم       دست
علی را گرفت چون ید بیضا کلیم

بانگ رسایش دمید روح به عظم رمیم         بانگی
بس دلفزا قول رسول کریم

گفت که هر کس منم به جان و مالش ولی

هست و را بعدمن وی و مولی علی

راهنمای شما علی بود بعدمن                 علی
امام است و نیست جزوی کسی مؤتمن

علی بود پیشوا بر همه از مرد وزن            ملجأ
و مأوی بود علی به سرّوعلن

بار خدایا توئی به این رسالت گواه

که من نمودم عیان بر همگان شاهراه

ایندم آن شاه دین گشود دست دعا           که
بارالها تو باش دوست به اهل ولا

دشمن او را عدو تو باش بی منتها             یارانش
را تو باش يار به هر دوسرا

بارخدایا به لطف باش و را دستگیر

تا کند اندر جهان جلوه چوبدر منیر 

دشمنی با غدیر

دریغا! دیری نپائید که اکثرا ً آن بیعت را چنان فراموش کردند که گویا چنین
حادثه ای رخ نداده کینه ها و حسدها در سینه آن مردم به جوش آمد. دشمنی نیز همانند
دوستی چشم را کور و گوش را کر می‌کند.

امیرالمؤمنین (ع)مکرر از صحابه می‌پرسید آیا آن روز را به یاد دارید؟ و همگی
با سرافکندگی پاسخ مثبت می‌دادند. در روایت است که انس بن مالک گفت: من پیر شده ام
و از یادم رفته است. حضرت دعا کرد و گفت: خدایا اگر دروغ می‌گوید درد زشتی بر او
نازل کن که نتواند بپوشاند. و او به بیماری پیسی مبتلا شد که تا پیشانی او را فرا
گرفت.

همان روز نیز برخی از دشمنان از اظهار کینه خودداری نکردند. حارث قهری با
گستاخی از رسول خدا (ص)بپرسید: آیا این امر از جانب خدا است یا از پیش خود تصمیم
گرفته ای؟ فرمود: این امر خدا است. نابخرد بدبخت در حالی که پشت کرده بود گفت:
خدایا اگر از سوی تو است عذابی بر ما نازل کن. و هنوز لختی نگذشته بود که سنگی بر
سرش فرود آمد و او را به هلاکت رسانید.

پیامبر گرامی (ص)حجت را بر مردم تمام کرد تا هر که راه را بخواهد بیابد «لیهلک
من هلک عن بینه و یحیی من حی عن بینه». جمعیت مسلمانان بحدی بود که هیچکس را یارای
انکار و عدم اطلاع نبود. دستور لزوم ابلاغ به غایبان نیز داده شد؛ ولی انسان منحرف
برای پیروی از خواهشهای نفسانی خویش دستاویزی می‌جوید هر چند بداند که نادرست است
و همواره سعی می‌کند که خود را به تفکر در آن واندارد. دیده را برهم نهادند و
گفتند: این همه مقدمات و این همه تأکید فقط برای این بوده است که مردم را به دوستی
با علی (ع)دعوت نمایند!! گویا دوستی با دعوت و دستور محقق می‌شود. تازه همان را
نیز عمل نکردند و سالیان دراز بر فراز منابر و منائر آن حضرت را دشنام دادند و
نفرین نمودند.

اعلام عید

ائمه اطهار علیهم اسلام برای زنده نگه داشتن این حادثه، روز غدیر را از
بزرگترین اعیاد اسلامی اعلام نمودند. بلکه این مطلب از رسول خدا (ص)نیز نقل شده
است. در روایت است که آن حضرت فرمود: روز غدیر برترین اعیاد امت من است. روزی است
که خداوند برادرم علی را پرچم هدایت امت قرار داد و دین را کامل و نعمت را تمام
نمود و اسلام را برگزید». (بحارج 37 ص 109) امام باقر (ع)فرمود: شیطان در چهار روز
نالید: روزی که لعن شد و روزی که از آسمان اخراج شد و روز بعثت رسول خدا (ص)و روز
غدیر. (بحارج 37- ص 121).

حسن بن راشد گوید: از امام صادق (ع)پرسیدم: آیا برای مسلمانان عیدی غیر از فطر
واضحی هست؟ فرمود: آری اعظم و اشرف از آنها. گفتم: کدام روز؟ فرمود: روزی که
امیرالمؤمنین (ع)بعنوان رهبر مسلمانان نصب شد. و نظیر آن را نیز دیگران نقل کرده
اند. و برای این روز اعمالی نیز از ائمه علیهم السلام روایت شده است که تفصیل آن
در کتب ادعیه آمده است. همه اینها برای اهمیت دادن به اصل ولایت است.

اهمیت غدیر

اهمیت غدیر به دلیل اهمیت اصل ولایت است که ثبات و بقاء دین موقوف بر آن است
زیرا آن بزرگترین پایه دین است. روایات بسیاری در این زمینه وارد شده که صاحب
وسائل «ره» آنها را در اول کتاب وسائل نقل کرده است. امام باقر (ع)فرمود: «پایه
های اسلام پنج چیز است: نماز، روزه، حج، زکات و ولایت. و مردم به چیزی خوانده نشده
اند آن گونه که به ولایت خوانده شده اند». سایر روایات نیز به همین مضمون است.

بدون شک مسائل اسلام بسیار زیادتر از این چند چیز است ولی همه آنها در ولایت
داخل است مثلا ً جهاد، امر به معروف، نهی از منکر وو… همه از شئون ولایت است. در
روایت معتبر است که آخرین فریضه الهی ولایت است و پس از آن فریضه ای نازل نشده
(بحارج 37 ص 112).

و در روایت دیگر است که بر رسول خدا (ص)وحی نازل شد که من نماز و زکات و روزه
و حج را بر شما فرستادم و اکنون ولایت علی (ع)را می‌فرستم و این پنجمین است و من
آن چهار را بدون این پنجم نمی‌پذیرم.

ولایت مطلقه

از مجموع این روایات به دست می‌آید که منظور از پایه های دین، فرائض الهی است.
احکام اسلام متشکل از فرائض الهی و سنن رسول اکرم (ص)می‌باشد و بحث در فرق اساسی
میان این دو نوع تشریع مفصل است و این مقاله را گنجایش آن نیست. منظور فقط توضیح
این مطلب بود که چرا این پنج چیز را پایه های دین شمرده اند. ولی نکته اساسی همین
است که اصل ولایت مهمترین اصل دین و بالاترین فریضه الهی است و بدون آن هیچ عملی
از انسان پذیرفته نیست. اشتباهی بسیار بزرگ است اگر کسی تصور کند که منظور از
ولایت علی (ع)دوستی و محبت با او است و اکمال دین واتمام نعمت، معرفی او به عنوان
یک چهرۀ محبوب و دوست داشتنی است!!!.

مقدمه ای که رسول خدا (ص)برای جمله «من کنت مولاه فعلی مولاه» ذکر فرمود،
گویای صریحی است که مراد اولویت آن حضرت از مؤمنان برخود آنها است و این معنای
ولایت مطلقه است که هر دستوری دهد باید اجرا شود. او حاکم علی الاطلاق و ولی
مسلمین و رهبر جامعه است. بنابراین راهی برای تأویل این جمله و نادیده گرفتن واقعه
غدیر و توجیه کار پیشینیان نیست، و باید هر مسلمان منصفانه بیاندیشد و راه را از
چاه تشخیص دهد. «وان هذا صراطی مستقیما ً فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرقّ بکم عن
سبیله».

ولایت فقیه

امروز بحمدالله از آن ولایت پربرکت ثمره ای شیرین و گوارا نصیب ملت مسلمان
ایران که اکثریت قاطع آن پیرو آن ولی الله اعظم اند، شده است. باید بر این نعمت
الهی شکرگزار باشیم و قدر آن را بدانیم.

ولایت فقیه چیزی در مقابل ولایت اهل بیت نیست بلکه عین آن است فقیه بعنوان
نایب، احکام آنها را جاری می‌کند و مردم را به پیروی از آنان می‌خواند و ولایت ولی
عصر عجل الله فرجه را عملی می‌سازد پس همان درجه از اهمیت را دارا است و هرکس از
این ولایت الهی روی گردان باشد هیچ عملی از او پذیرفته نیست و به همین دلیل فقها
نقض حکم حاکم شرع یعنی مجتهد جامع الشرایط را جایز نمی‌دانند زیرا در روایت آمده
است: «الراد علیهم کالراد علینا و الراد علینا کالراد علی الله و هو فی حد الشرک
بالله»- آن کس که حکم ولی فقیه را رد کند حکم ما را رد کرده و آن که حکم ما را رد
کند حکم خدا را رد کرده و او در مرز شرک است. و بدون شک هیچ عملی از مشرک پذیرفته
نیست.

اکنون در زمان ما روشن شده است که ولایت عادل آگاه چه نقش اساسی در نگهداری
دین دارد و چگونه مردم را از انحراف به چپ و راست باز می‌دارد و چگونه مرزهای
اسلام را حفظ می‌کند و اصول شریعت را بر پا می‌دارد. وه چه کورند کینه توزانی که
این همه تغییر و تحول را نمی‌بینند و با دست آویز قراردادن برخی نارسائیها یا
اشتباهات متفرقه که حتی در دوران رسول اکرم (ص)نیز از مسئولین دیده می‌شد به نام
دین تیشه بر ریشه اش می‌زنند و ندانسته دعوت به ولایت غاصبان ولایت می‌کنند.

 

/

پیام مهم امام به مردم و زائران بیت الله الحرام

پیام مهم امام به مردم و زائران بیت الله الحرام

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الاکبر. ان الله بریءُ من المشرکین
و رسوله. صدق الله العلی العظیم.

ستایش و نیایش مخصوص ذات مقدسی است که با عنایات خاص خود و فروفرستادن وحی بر
انبیاء عظام از آدم صفی الله تا محمد حبیب الله علیهم صلوات الله و سلم، راه و روش
چگونه زیستن و برای چه آفریده شدن، مقصد آفرینش را بر جامعه بشری آموخت و درود بی‌پایان
بر پیغمبران اولواالعزم چون ابراهیم بت شکن و موسی طاغوت برانداز و عیسی مسیح که
اگر فرصت یافته بود همانند آنان بود و محمد (ص) شکننده تمامی بتها و برائت جوینده
از تمامی مشرکان و ستمکاران.

و سلام جاویدان بر ائمه مسلمین این راه گشایان پیکارگری علیه ستمکاران مسلمان
نما و جباران غاصب حقوق الله و حقوق الناس و کج فهمان داغ بر پیشانی و سلام بر آن
ابراهیم خلیل الله که یک تنه بر بتها و بت پرستها یورش برد و از تنهایی و آتش
نهراسید و آن موسای کلیم الله که با عصای چوپانی بر فرعونیان خروش کشید و از بی‌کسی
باک نداشت و سلام و درود بر محمد حبیب الله که به تنهایی قیام کرد و تا آخرین
ساعات زندگانی با کفار ظلم پیشه به جنگ برخاست و از کمی عده و عُدّه ننالید. و
سلام بر مسلمانان صدر اسلام که با اندک تدارکات جنگی به سلاطین جور روم و ایران
تاختند و از کمی یاران به خود ترس راه ندادند و درود بی‌پایان بر علی بن ابی طالب
که با دژخیمان به صورت مسلمان و مقدس نماهای بدتر از کفار جنگید و از هیچ قدرتی
نهراسید و سلام بر حسین بن علی که با یاران معدود خویش برای برچیدن بساط ظلم
غاصبان خلافت بپاخاست و از ناچیز بودن عده و عده به خود خیال سازش با ستمگر را راه
نداد و کربلا را قتلگاه خود و فرزندان و اصحاب معدودش قرار داد و فریاد هیهات منا
الذله اش را به گوش حق طلبان رساند که در نظر دنیا گرایان و ملت پرستان آنچه از
این اولیاء معظم الهی صادر شده برخلاف عقل و شرع است. قیام بدون تجهیزات کافی را
عقل آنان نمی‌پسندد و شرع آنان اجازه نمی‌دهد و نیز به عقیده آنان حرکت از کشوری
به کشوری دیگر که دارای حکومت و تشکیلاتی می‌باشد، مخالف با عقل و ملیت بوده و
بالاخره مخالف با موازین شرعی و الهی است و همچنین صلح با نمرودیان و فرعونیان و
ملحدان و ستمگران و سازش با ظالمان به صورت مسلمان و با زهد فروشان داغ بر پیشانی
طریق صواب و عقل و شرع بوده و هست و با این انگیزه تسلیم و سازش با آمریکای جهان
خوار و وابستگان به او لزوم عقلی و شرعی دارد و تخلف از آن مخالف شرع و عقل است و
دفاع از ملت مظلوم عراق که زیر چکمه دژخیمان به جان آمده اند و فوج فوج علمای عظام
و ابرار بی‌پناه آنان به شهادت می‌رسند و زنان و کودکان آنان زیر لگدهای ستمگران
می‌سوزند و می‌میرند و فریاد یاللمسلمین می‌کشند، برخلاف عقل و شرع می‌باشد، این
انگیزه ملی گرایی و خلود در ارض است که مصالح مسلمانان را فراموش کرده و دفاع از
مصالح مسلمین را در حصار ملت خاص قرار داده و قلم سرخ بر قرآن کریم و احادیث رسول
الله (ص)و ائمه معصومین علیهم السلام و سیره مستمره انبیاء عظام و اولیای معظم
علیهم السلام در طول تاریخ کشیده است.

ملت غیور و متعهد ایران در آن روزهای سخت مصیبت بار که دشمن جنایتکار از زمین
و هوا و دریا، غافلگیرانه به کشورشان حمله کرد و قسمت عظیمی از آن را متصرف شد و
جنایتکاران داخل و قدرتهای بزرگ خارج و عمالشان در سطح کشور به خرابکاری و قتل و
غارت دست زدند، با ارتش از هم پاشیده و قوای مسلح ناچیز آرایش ندیده، فقط با اتکال
به خدای متعال و نیروی ایمان، دشمن را با شکست و زبونی از کشور عزیز خود بیرون
راند و هیچگاه ضعف و سستی و زبونی به خود راه نداد و از شهادت استقبال نمود و به
سازش و صلح با افعی زخمی زخم خورده تن در نداد و جز معدودی، ضعیف القلب یا
خیانتکار و دنیا طلب و راحت خواه که به اسلام و مصالح مسلمین اعتنایی نداشتند و
ندارند، با ضعف و دلهره از صلح و صفا دم میزدند و میزنند و تعمد داشته یا نمی‌دانستند
که صلح با این جنایتکاران در هر موقع باعث بر باد دادن حیثیت اسلام و کشور اسلامی
بوده و نیز موجب گرفتاری همیشگی میهن عزیزمان در چنگال ابرقدرتهاست. اکنون که با
عنایات خداوند تعالی و توجه بقیه الله روحی فداه نظام جمهوری اسلامی ما از هر جهت
در موضع قدرت قرار گرفته است و ارتش نیرومند و سپاه عظیم مؤمن سلحشور و قوای مسلح
قدرتمند و ملت حاضر در صحنه دارد و پشت دشمن را در ابعاد مختلف شکسته است، برایمان
سازش و صلح تحمیلی بدتر از جنگ، چه معنی دارد؟ چه کسی است که نمی‌داند صلح طلبی
دشمن برای مجهز شدن بیشتر و غافلگیری ای است که جمهوری اسلامی باید برای احتراز از
آن، در طول بیش از هزار کیلومتر قوای مجهز آماده داشته باشد و کیست که نداند صلح
با این حزب، به رسمیت و شرعیت شناختن حکومت بعث است که با قتل و جنایت بر یک کشور
اسلامی حکومت می‌کند و کیست که نداند این امر از بزرگترین گناهان است و از
واضحترین خیانتها به مسلمین است. ملت عزیز ما با تعهدی که به اسلام دارند، جنگ را
تا سرحد شهادت و لقاء الله که از بزرگترین آمال و اولیاء خدا و ارباب معرفت است،
ادامه می‌دهند گرچه آن را بی‌خبران، «نابودی» انگارند و مادی گرایان لقاء الله را،
نابودی لقب می‌دهند.

حج ابراهیمی

اکنون که حجاج بیت الله الحرام از خانه ی تن و دنیا مهاجرت الی الله و رسوله
که خانه دل است، می‌کنند و همه چیز جز محبوب حقیقی در وراء آنان است، بلکه چیزی جز
او نیست که درون و برون داشته باشد، باید بدانند که حج ابراهیمی محمدی (صلی الله
علیهما و آلهما) سالها است غریب و مهجور است هم از جهات معنوی و عرفانی و هم از
جهات سیاسی و اجتماعی و حجاج عزیز تمامی کشورهای اسلامی، باید بیت خدا را در همه ی
ابعادش از این غربت در آورند، اسرار عرفانی و معنوی اش بعهده ی عرفاء غیر محجوب. و
ما اینک با بعد سیاسی و اجتماعی آن سروکار داریم که باید گفت فرسنگها از آن دوریم.
ما مأمور به جبران مافات هستیم. این کنگره ی سراپا سیاست که به دعوت ابراهیم و
محمد (صلی الله علیهما و آلهما) برپا می‌شود و از هر گوشه ی دنیا و از هر فجّ عمیق
در آن اجتماع می‌کنند برای منافع ناس است و قیام به قسط است و در ادامه ی بت شکنی
های ابراهیم و محمد است. و طاغوت شکنی ها و فرعون زدودن های موسی است و کدام بت به
پایه ی شیطان بزرگ و بتها و طاغوت های جهانخوار می‌رسد که همه ی مستضعفان جهان را
به سجده ی خود و ستایش خویش فرا خوانند و همه ی بندگان آزاد خدای تعالی را بنده ی
فرمان بردار خویش دانند؟ در فریضه ی حج که لبیک به حق است و هجرت به سوی حق تعالی
به برکت ابراهیم و محمد است، مقام «نه» بر همه بتها و طاغوتها است و شیطان ها و
شیطان زاده ها است و کدام بت از شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار و شوروی ملحد متجاوز،
بزرگتر و کدام طاغوت و طاغوتچه از طاغوت های زمان ما بالاترند. در لبیک «نه» بر
همه ی بتها گویید و فریاد «لا» بر همه طاغوتها و طاغوتچه ها کشید و در طواف حرم
خدا که نشانه ی عشق به حق است، دل را از دیگران تهی کنید و جان را از خوف غیر حق
پاک سازید و به موازات عشق به حق، از بتهای بزرگ و کوچک و طاغوتها و وابستگانشان
برائت جویید که خدای تعالی و دوستان او از آنان برائت جستند و همه ی آزادگان جهان
از آنان بری هستند و در لمس «حجرالاسود» بیعت با خدا بندید که با دشمنان او و
رسولانش و صالحان و آزادگان دشمن باشید و به اطاعت و بندگی آنان هر که باشد و هر
جا باشد، سر ننهید و خوف و زبونی را از دل بزدایید که دشمنان خدا و در رأس آنان
شیطان بزرگ زبونند، هرچند در ابزار آدم کشی و سرکوبی و جنایتشان برتری داشته باشند
و در سعی بین «صفا» و «مروه» با صدق و صفا، سعی دریافتن محبوب کنید که با یافتن
او، همه ی بافت های دنیوی گسسته شود و همه ی شک و تردیدها فرو ریزد و همه ی خوف و
رجاهای حیوانی زایل شود و همه دل بستگیهای مادی گسسته شود و آزادگی ها شکفته گردد
و قید و بند شیطان و طاغوت که بندگان خدا را به اسارت و اطاعت کشند، درهم ریزد و
با حال شعور و عرفان به «مشعرالحرام» و «عرفات» روید و در هر موقف به اطمینان قلب
بر وعده های حق و حکومت مستضعفان بیفزائید و با سکوت و سکون، تفکر در آیات حق کنید
و به فکر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استکبار جهانی باشید و راههای نجات را
از حق، در آن مواقف کریمه، طلب کنید. پس به «منی» روید و آرزوهای حقانی را در آنجا
دریابید که آن قربانی نمودن محبوبترین چیز خویش در راه محبوب مطلق است و بدانید تا
از این محبوب ها که بالاترینش حب نفس است و حب دنیا تابع آن است، نگذرید به محبوب
مطلق نرسید و در این حال است که شیطان را «رجم» کنید و شیطان از شما بگریزد و رجم
شیطان را در موارد مختلف با دستورهای الهی تکرار کنید که شیطان و شیطان زادگان،
همه گریزان شوند و شرط همه ی مناسک و مواقف برای رسیدن به آرزوهای فطری و آمال
انسانی، اجتماع همه ی مسلمانان در این مراحل و مواقف و وحدت کلمه ی تمامی طوایف
مسلمین بدون اعتنا به زبان و رنگ و قبیله و طایفه و مرز و بوم و عصبیتهای جاهلی و
هماهنگ خروشیدن بر دشمن مشترک که دشمن اسلام عزیز است و در این عصر از آن سیلی
خورده است و آن را مانع غارتگری های خود می‌داند و با تفرقه افکنی و نفاق پراکنی
می‌خواهد این مانع ملموس را از سر راه خود بردارد و عمال مزدور آنان که در رأس
آنها آخوندهای حسود دنیاگرای درباری اند و در هر جا و هر وقت خصوصا ً در ایام حج و
مراسم الهی آن، مأمور اجراء این مقاصد شوم می‌باشند.

مسلمانان در مواقف و مراسم این عبادت، که یکی از مقاصد بزرگ آن اجتماع مسلمین
از تمام بقاع زمین برای منافع مستضعفان جهان است و کدام نفع بالاتر از کوتاه کردن
دست جهانخواران از ممالک اسلامی است، لازم است با هوشیاری، مراقب اعمال ضد اسلامی
و قرآنی این عمال خبیث و آخوندهای نفاق افکن باشند و آنان را که با نصیحت به اسلام
و منافع مسلمین، وقعی نخواهند گذاشت، از خود برانند که اینان از طاغوتیان شیطان تر
و پست ترند و اینک این جانب به تذکراتی که لازم می‌دانم حسب معمول می‌پردازم و از
خداوند، توفیق همگانرا برای خدمت به اسلام می‌خواهم.

تذکرات

1-    به زائران بیت الله الحرام ایدهم الله تعالی عرض می‌کنم که
اعمال و مناسک را به طور دقیق از روحانیون محترم که در کاروانها هستند، فرا گیرید
و به هیچ عملی بدون راهنمایی آنان دست نزنید، چه بسا باشد که خدای نخواسته با سهل
انگاری، عملتان باطل شود و جبران را تا آخر نتوانید بکنید و یا باحرام باقی بمانید
و در برگشت موجبات زحمت خود و نزدیکان خویش شوید و این یک تکلیف شرعی است که از آن
غفلت نباید کرد و به روحانیون محترم عرض می‌کنم که علاوه بر آنکه مسایل را بطور
وضوح که همه کس بفهمد در جلسات متعدد به گروه خود یاد دهید، در وقت اعمال آنان نیز
مواظب آنها باشید و آنها را هدایت فرمائید.

2-    به زائرین محترم تذکر می‌دهم که در این مواقف معظمه و در
طول سفر به مکه ی مکرمه و مدینه ی منوره از انس با قرآن کریم، این صحیفه ی الهی و
کتاب هدایت، غفلت نورزند که مسلمانان هر چه دارند و خواهند داشت، در طول تاریخ
گذشته و آینده از برکات سرشار این کتاب مقدس است و از همین فرصت از تمام علما
اعلام و فرزندان قرآن و دانشمندان ارجمند تقاضا دارم که از کتاب مقدسی که تبیان کل
شیء است و صادر از مقام جمع الهی به قلب نور اول و ظهور جمع الجمع تابیده است، غفلت
نفرمایند. این کتاب آسمانی الهی که صورت عینی و کتبی جمیع اسماء و صفات و آیات و
بیّنات است و از مقامات غیبی آن دست ما کوتاه است و جز وجود اقدس جامع من خوطب به
از اسرار آن کسی آگاه نیست و به برکت آن ذات مقدس و به تعلیم او خُلّص اولیاء عظام
دریافت آن نموده اند و به برکت مجاهدات و ریاضت های قلبیه ی خلص اهل معرفت به
پرتوی از آن به قدر استعداد و مراتب سیر بهره مند شده اند و اکنون صورت کتبی آن که
به لسان وحی بعد از نزول از مراحل و مراتب بی کم و کاست و بدون یک حرف کم و زیاد
به دست ما افتاده است، خدای نخواسته مباد که مهجور شود و گرچه ابعاد مختلفه ی آن و
در هر بعد مراحل و مراتب آن از دسترس بشر عادی دور است، لکن به اندازۀ علم و معرفت
و استعدادهای اهل معرفت و تحقیق در رشته های مختلف به بیان ها و زبان های متفاوت
نزدیک به فهم از این خزینه ی لایتناهای عرفان الهی و بحر مواج کشف محمدی (ص)بهره
هایی بردارند و به دیگران بدهند و اهل فلسفه و برهان با بررسی رموزی که خاص این
کتاب الهی است و با اشارات از آن مسایل عمیق گذشته، براهین فلسفه ی الهی را کشف و
حل کرده، در دسترس اهلش قرار دهند. و وارستگان صاحب آداب قلبی و مراقبات باطنی رشحه
و جرعه ایی از آنچه قلب عوالم از ادبّنی ربّی دریافت فرموده، برای تشنگان این کوثر
به هدیه آورند. و آنان را مؤدب به آداب الله تا حد میسور نمایند و متقیان تشنه ی
هدایت، بارقه ای از آنچه به نور تقوی از این سرچشمه‌ی جوشان «هدی المتقین» هدایت
یافته اند، برای عاشقان سوخته ی هدایت الله به ارمغان آورند و بالاخره هر طایفه ای
از علماء اعلام و دانشمندان معظم به بعدی از ابعاد الهی این کتاب مقدس دامن به کمر
زده و قلم به دست گرفته و آرزوی عاشقان قرآن را برآورند و در ابعاد سیاسی،
اجتماعی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و جنگ و صلح قرآن، وقت صرف نمایند تا معلوم شود
این کتاب سرچشمه‌ی همه چیز است، از عرفان و فلسفه تا ادب و سیاست، تا بی خبران
نگویند عرفان و فلسفه، یافته ها و تخیلاتی بیش نیست و ریاضت و سیر و سلوک، کار
درویشان قلندر است، یا اسلام به سیاست و حکومت و اداره ی کشور چه کار دارد که این
کار سلاطین و رؤسای جمهور و اهل دنیاست، یا اسلام، دین صلح و سازش است و حتی از
جنگ و جدال با ستمکاران بری است، و به سر قرآن، آن آورند که کلیسای جاهل و
سیاستمداران بازیگر به سردین مسیح عظیم الشان آورند. هان! ای حوزه های علمیّه و
دانشگاه های اهل تحقیق بپاخیزید و قرآن کریم را از شر جاهلان متنسک و عالمان متهتک
که از روی علم و عمد به قرآن و اسلام تاخته و می‌تازند، نجات دهید اینجانب از روی
جدّ نه تعارف معمولی می‌گویم از عمر بباد رفته ی خود در راه اشتباه و جهالت، تأسف
دارم و شما ای فرزندان برومند اسلام، حوزه ها و دانشگاه ها را از توجه به شئونات
قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشته ای از آن را مدنظر
و مقصد اعلای خود قرار دهید مبادا خدای ناخواسته در آخر عمر که ضعف پیری بر شما هجوم
کرد، از کرده ها پشیمان و تأسف بر ایام جوانی بخورید، همچون نویسنده.

برائت از مشرکان

3-    باید بدانیم حکمت آن که این کتاب جاوید ابدی که برای
راهنمایی بشر، به هر رنگ و ملیت و در هر قطب و قطر تا قیام ساعت نازل گردیده است،
آن است که مسایل مهم حیاتی را چه در معنویات و چه در نظام ملکی زنده نگه دارد و
بفهماند که مسایل این کتاب، برای یک عصر و یک ناحیه نیست و گمان نشود قصد ابراهیم
و موسی و محمد علیهم و علی آلهم السلام، مخصوص به زمان خاصی است.

فریاد برائت از مشرکان مخصوص به زمان خاص نیست، این دستور است و جاوید در صورتی
که مشرکان حجاز منقرض شده اند و قیام ناس مختص به زمانی نیست و دستور هر زمان و
مکان است و در هر سال در این مجمع عمومی بشری از جمله عبادات مهم است، الی الابد.
و همین است نکته ی سفارش اکید ائمه ی مسلمین علیهم السلام بر اقامه ی عزای سید
مظلومان تا آخر الابد و فریاد مظلومیت آل بیت رسول الله (ص)و ظالمیت بنی امیه
علیهم لعنه الله به آنکه بنی امیه منقرض شده اند، فریاد مظلوم بر سر ظالم است و
این پرخاش و فریاد باید زنده بماند و برکاتش امروز در ایران در جنگ با یزیدیان
واضح و ملموس است و لازم است حجاج بیت الله الحرام در این مجمع عمومی و سیل خروشان
انسانی، فریاد برائت از ظالمان و ستمکاران را هر چه رساتر برآورند و دست برادری را
هر چه بیشتر بفشرند و مصالح عالیه ی اسلام و مسلمین مظلوم را فدای فرقه گرایی و
ملی گرایی نکنند و برادران مسلم خود را هر چه بیشتر متوجه به توحید کلمه و ترک
عصبیت های جاهلی که جز به نفع جهانخواران و وابستگان آنان تمام نمی‌شود، بنمایند
که این، خود نصرت خداوند تعالی است و وعده ی حق تعالی به امید واثق شامل حالشان می‌شود
و اگر خدای نخواسته از عمال جهانخواران که در رأس آنان آخوندهای جیره خوار تفرقه
افکن واقع اند. پیروی کنند، به معصیت بزرگی دست زده اند و مشمول غضب قادر جبار
خواهند شد و در قید و بند ابرقدرتها، باقی خواهند ماند و باید به خداوند از آن
پناه برد.

4-    از زائران محترم کشور ایران تقاضا دارم که توجه کنند از چه
کشوری می‌روند و بسوی کی روآورده‌اند؟ از کشوری می‌روند که برای اسلام عزیز و
اجراء احکام نورانی آن بجای احکام طاغوت بپاخاسته و زن و مرد و پیر و جوان هر چه
داشته اند، فدا کردند. جوانان عزیز متعهدی که هر یک از آنها ارزشهای الهی ای دارند
که ما از درک آن عاجزیم، شهید شده اند و معلول گردیده اند و به اسارت درآمده‌اند و
ملتی که مشتاقانه در راه خدا از جان و جوان و مال و منال خود گذشته اند و داغ
عزیزان خود را بجان خریده اند و بسوی کشوری می‌روند که خانه ی خداوند تعالی و کعبه
ی آمال انبیاء عظام و اولیاء کرام و مهبط وحی و مهبط جبرئیل امین و ملائکه الله
است. بسوی خدا می‌روند تا هر حرکت و سکونشان، الهی باشد و بسوی قربانگاه اسمعیل
عزیز می‌روند که دستور گذشتن از هر چیز را در راه او به ما داد و به سوی مدینه
محمد (ص)می‌روند تا محمدی شوند و چگونه زیستن و چگونه مجاهدت کردن و چگونه رفتن به
سوی معشوق را بیاموزند، رفته اند به سوی قبر رسول عظیم الشان و قبور اولیائ عظیم
المنزله‌ای که لحظه ای به دنیا و زخارف آن توجه نکرده اند و به جز به خدا و اوامر
او نیندیشیده اند و بجز رضای او قدم برنداشته اند پس، آگاه باشید که از کجا و به
کجا می‌روید. پس تکلیف شما جدا زیاد است و حرکات و اعمال شما علاوه بر آنکه در
محضر حق تعالی و حضور اوست و در مراقبت اولیاء الله و ملائکه الله است. در پیش
چشمان هزاران زائری است که ازکشورهای اسلامی و از سراسر جهان به آنجا آمده اند و
چه بسا تحت تأثیر تبلیغات دامنه دار رسانه های گروهی دشمنان اسلام و ایران قرار گرفته
اند که از هر صبح و شام بسیاری از وقت خود را صرف دروغ پردازی درباره ی اسلام و
ملت ایران و دست اندرکاران خدمتگزار این کشور مظلوم کرده و می‌کنند و مردم
بپاخاسته ی این مرز و بوم را بغیر از آنچه هستند، معرفی می‌کنند که شاید بواسطه ی
این تبلیغات بسیاری از مردم جهان یا باور نموده، یا در ابهام به سر می‌برند. و نیز
از ملت عزیزمان، معلولین و شهیدان زنده و بازماندگان و وابستگان به آنان که در
کاروانها کم نیستند، مراقب اعمال شما هستند و اینک شمائید و این بار سنگین امانت
الهی و تکلیف اسلامی و وجدان و فطرت خود، یا انشاءالله تعالی به پاس خون شهیدان و
به پاس آبروی اسلام و ملت مظلوم عزیزتان با سرافرازی، منادی حق و مبلغ عملی و قولی
اسلام و جمهوری اسلامی می‌شوید و علاوه بر ثواب عظیم زیارت بیت الله و قبول اولیاء
خدا بویژه رسول اکرم (ص)مورد عنایات حق تعالی و دعای بقیه الله ارواحنا لمقدمه
الفداء و غریق رحمت باری تعالی و خیر ثواب در دنیا و آخرت خواهید شد و یا خدای
نخواسته، منادی شیطان و مروج تبلیغات دشمنان اسلام و موجب هتک حرمت اسلام و جمهوری
اسلامی و شهیدان شاهد و رنجدیدگان امت خود می‌شوید و دست رد الهی بر سینه ی شما
نامحرمان می‌زنند. اکنون شما عزیزان بر سر دوراهی سعادت ابدی و تحصیل رضای حق و
خاصان او و شقاوت و محرومیت ابدی هستید و امیدوارم به برکت مواقیت و مواقف متبرکه
و دعای ملت محروم که بدرقه ی راه شماست، از طبقه ی اول باشید و اسلام و شهداء و
جانبازان و ملت و میهن خود را سرافراز کنید و دست رد به سینه ی  دشمنان اسلام و مسلمانان زنید و دشمنان را
مخذول و دل شکسته و دوستان را شاد نمائید و شما گر چه می‌دانید باید چه کنید و از
چه پرهیز نمائید لکن اینجانب نیز برای اداء تکلیف و اتمام حجت به مهمات آنها اشاره
می‌کنم:

الف- اخلاق کریمه ی انسانی- اسلامی را با همه زوار از هر طبقه و هر طایفه و هر
رنگ و هر زبان و هر کشور باشند، با دقت مراعات نمائید و در برخوردها و رفت و آمدها
در جمیع اوقات و احوال و پیش آمدها، صبور و بردبار باشید و کریمانه با همه رفتار
نمائید و در مقابل درشتی ها، نرمی و سلم و در مقابل بدرفتاری ها، خوبی و محبت کنید
و برای رضای خداوند تعالی تحمل هر پیش آمد بدی از هر کس باشد با روی گشاده و سعه ی
صدر نمایید که آن مواقف کریمه و بقاع شریفه، محل نزاع و جدال نیست و آنچنان کنید
که معلوم شود شما از کشور امام صادق (ع) آمده اید و این خود یک خدمت شایان به
اسلام و جمهوری اسلامی و هم میهنان عزیز است و بدانید که پس از رجوع از سفر لذت
این امر را به طور شایسته خواهید برد.

علاوه بر تحصیل رضای حق و پیامبر عظیم الشان (ص)و حضرت بقیه الله روحی لمقدمه
الفداء که شاهد و حاضر است.

ب- در راهپیمائی ها لازم است در وقت و کیفیت و شعار و امثال آنها از متصدیان
امور پیروی کنید و نظم و آداب اسلامی را به طور شایسته مراعات نمائید و به هیچکس
اجازه ندهید که سرخود و بدون دستور شعار دهد که ممکن است عمال دشمنان اسلام و
جمهوری اسلامی که برای تفرقه افکندن و بدنام نمودن شما آمده باشند، در بین شما
نفوذ کنند و با تحریکات و شعارهای غلط مخالف اخلاق اسلامی به آبروی شما و ملت شما
و اسلام و مذهب، لطمه وارد کنند و در هر صورت لازم است گوش به دستورات و شعارهای
نماینده اینجانب جناب حجت الاسلام آقای کروبی و دیگر متصدیان امور فرا دهید و از
غیر آن ها جدا پرهیز نمایید.

ج- کالاهایی که در حجاز به حجاج محترم، عرضه می‌شود، آنچه مربوط به آمریکاست،
مخالف با آرمان‌های اسلامی و اساسا ً مخالف با اسلام است خریداری آنها کمک به
دشمنان اسلام است و ترویج باطل است و از آنها باید احتراز شود.

انصاف نیست که جوانان عزیز ما در جبهه ها جان دهند و جانبازی کنند و شما با
خرید این کالاها به جنایتکاران جنگی کمک کنید و به اسلام و جمهوری اسلامی و ملت
مظلوم خود با این اعمال دهن کجی نمایید. شما برای خودتان یا دوستانتان می‌توانید
چیزهای مناسب از خود ایران تهیه نمایید که به دشمنان ایران و اسلام کمک نشود.
اینجانب وظیفه ی خود را ادا نمودم و شمایید که در زیارت خدا و رسول، بدشمنان آنان
کمک ننمایید. و موجب سرافکندگی ملت و میهن خود نشوید. اینها تذکراتی است که بواسطه
ی اهمیت آن در سال های قبل داده شد و تکرار آن وظیفه ی این جانب است.

5-    خوب است که سران کشورهای اسلامی در مسایل روز کشورهای
اسلامی تحت ستم و ملت های مظلوم تحت چکمه های اجانب و غارتگریهای شیطان های بزرگ و
سایر شیاطین دیگر که ذخایر غنی آنان را چپاول می‌نمایند و ملت ها در فقر و فاقه می‌سوزند،
تفکر نموده و به خود آیند و خوف و وحشتی را که ابرقدرت ها با تبلیغات خود بر آنها
تحمیل کرده اند تا مصالح کشور خود و سایر مسلمانان و مظلومان را نادیده گرفته و تن
به ذلت مرگ بار دهند با ارزیابی صحیح سنجش نموده و با وجدان به قضاوت بنشینند و
بیش از این برای خویش و کشورهای خود، ننگ به بار نیاورند و در حال ملت و دولت
ایران مطالعه کنند که خود را از زیر بار قلدریهای هر دو قطب خارج کرده و پرتو
پیروزی آن و اسلام عزیز در سراسر جهان نورافشانی می‌کند و در راه شرف اسلام و عزت
میهن اسلامی خویش به پا خاسته و در این راه که همان راه انبیاء عظام علیهم و آلهم
السلام است از همه چیز مادی خود گذشته و فریاد هیهات مناالذله را به گوش جهانیان
رسانده است و اگر دولت های منطقه به جای هم آهنگ شدن با ملت ایران کمک به حزب
عفلقی عراق که اسلام زدایی جزء مرام آن است نمی‌کردند، در همان ماههای اول کوبیده
شده بود و ملت عزیز اسلامی عراق از شر او راحت شده بودند و کشور ایران و عراق و
سایر کشورهای منطقه با برادری زیست می‌نموده اند و اکنون نیز که بازیگران حرفه ای
با ترفندهای مختلف می‌خواهند سلطه ی غارتگرانه ی سال‌های طولانی را حفظ و از وحدت
مسلمین و از اسلام بزرگ که سیلی خورده اند و سخت آشفته هستند، عمال معلوم الحال
خود را براه انداخته اند تا نگذارند اسلام به پیروزی برسد، همچون «حسن» مراکشی که
با ملاقات و دست دوستی دادن به «پرز»، به اسلام و ملت های مسلمان، بویژه ملت عرب و
فلسطین خیانت فاحش نابخشودنی نموده و بر ملت و دولت های اسلامی و عربی است که با
برخورد قاطع دست این خیانتکار را قطع کنند و چون «حسین» اردنی این دلال دوره گرد
خیانتکار که تا دولت های منطقه را به دام شیطان بزرگ نیندازد از پای نخواهد نشست و
چون «حسنی» مبارک نسخه ی دوم « انورالسادات» و دیگر خائنین به اسلام را از خود
برانند که اینان اند که شما را بازیچه ی خود قرار داده اند که تا متعمدا یا بدون
عمد، سد راه شرف و عزت اسلام شوند. ما از دولت های منطقه می‌خواهیم که دست از
حمایت دشمنان اسلام وبشریت بردارند و بیش از این با مصالح اسلامی که مصالح خودشان
و میهنشان و مظلومان جهان است، معارضه نکنند و با همسویی و همکاری جمهوری اسلامی
دست رد به سینه ی فتنه گران و جهان خوران زنند و باید بدانند این حزب مرده، زنده
نخواهد شد و العاقبه للمتقین.

اینجانب به حسب وظیفه ی اسلامی، آنچه صلاح مسلمانان و حکومت های کشورهای منطقه
است، گوشزد کردم و از خداوند متعال خواهانم آنان را به راه راست هدایت فرماید و از
کجرویها باز دارد.

والسلام علی عبادالله الصالحین

«روح الله الموسوی الخمینی»

یکم ذیحجه الحرام 1406   

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام  خميني ثابت و استوار از آغاز تا
کنون

زنده نگهداشتن عاشورا

مجالس عزاداری باید باشد و اهل منبر باید شهادت امام حسین (ع)را زنده نگهدارند
و ملت باید با همه قدرت این شعار اسلامی را خصوصا ً زنده نگهدارد که با زنده
نگهداشتن آن، اسلام زنده می‌شود. این که در روایت آمده است که پیغمبر فرموده است:
«حسین از من است و من از اویم»، این همه از برکات شهادت آن حضرت است. با اینکه
دشمن می‌خواست آثار را از بین ببرد و درصدد بودند که اصلا ً بنی هاشمی در کار
نباشد (لعبت هاشم بالملک فلا…) از این حرف معلوم می‌شود آنها می‌خواستند اصلا ً
اسلام را از بین ببرند و یک مملکت عربی درست کنند و این کارشان (شهادت امام حسین)
اسباب این شد که عرب و عجم و همۀ مسلمین توجه پیدا کردند که قضیۀ عربیت و عجمیت
نیست بلکه قضیه خدا و اسلام است.

این مجالس و اجتماعات را حفظ کنید. مجالس را با همان شکوهی که پیشتر انجام می‌گرفت
بلکه بیشتر حفظ کنید و اهل منبر ایّدهم الله تعالی کوشش کنند که در این راه مردم
را به مسائل سیاسی اسلامی و مسائل اجتماعی اسلامی سوق بدهند و از روضه دست
برندارید که ما با روضه زنده هستیم…

امروز ما به مجالس تعزیه و روضه بیشتر احتیاج داریم از سابق، این دستجات
سرتاسری کشور امروز یک رنگ سیاسی پیدا کرده است و حق هم همین است. اگر ما سی و پنج
میلیون جمعیت در این دهه محرم که وسیله اش را خدا برای ما فراهم کرده و آنقدر ائمه
اطهار راجع به این امور (عزاداری) سفارش کرده اند و آنطور ثوابها که خداوند متعال
بر آن مترتّب فرموده است، اگر در این دهه محرم اجتماعات داشته باشیم و خطبا هم
بروند مسائل روز را بگویند و تعزیه بگیرند و گریه کنند برای سیدالشهدا، این شعار
الهی حفظ می‌‌شود.

امروز ما انقلاب کردیم و روضه دیگر لازم نیست از غلطهائی است که در دهان ها انداخته
اند. مثل این است که بگوئیم: ما انقلاب کردیم دیگر لازم نیست که نماز بخوانیم.
انقلاب برای این است که شعائر اسلام را زنده کنیم نه انقلاب کردیم که شعائر اسلام
را بمیرانیم!

زنده نگهداشتن عاشورا مسئله بسیار مهم سیاسی عبادی است. و عزاداری کردن برای
شهیدی که همه چیزش را در راه اسلام داد، یک مسئله ای است که در پیشبرد انقلاب اثر
بسزا دارد.

می‌گویند: ملت گریه!! ما ملت گریه سیاسی هستیم. ما ملتی هستیم که با همین
اشکها، سیل جریان می‌دهیم و خرد می‌کنیم سدهائی را که در مقابل اسلام ایستاده
است…

مسئله، مسئله گریه نیست، مسئله، مسئله سیاسی است که ائمه ما با همان دید الهی
که داشتند می‌خواستند که ملتها را با هم بسیج کنند و یکپارچه کنند تا آسیب پذیر
نباشند…».                                                14/8/59