/

اسرار عالم آفرینش

هدايت در
قرآن

تفسير سوره
رعد

قسمت پنجم

آية الله
جوادي آملي

اسرار عالم
آفرينش

درباره
هدفداري نظام آفرينش و منزه بودن جهان خلقت از بطلان و لعب و عبث، آيات متعددي در
قرآن کريم وارد شده است که مي توان آنها را به دسته هاي زير تقسيم کرد و در قسمت
هاي گذشته به پاره از آنها اشاره شد:

طايفه اول-
آياتي بود که دلالت داشت بر اينکه عالم باطل نيتس بلکه داراي هدف و مقصدي است که
آن هدف و مقصد هم تأمين مي گردد.

طايفه دوم-
آياتي بود که دلالت داشت بر نفي لعب و عبث و امثال آن.

طائفه سوم-
آياتي است که دلالت دارد بر اينکه اين نظام حق است. چنانچه در سوره «انعام» آمده
است: «و هو الذي خلق السموات و الأرض بالحق[1]»
او کسي است که آسمانها و زمين را با پوشش حق آفريد. «باء» بالحق، ممکن است براي
مصاحبه باشد يعني اين نظام همراه و مصاحب حق است و يا «باء» ملابسه است، يعني نظام
خلقت با جامه و پوشش حق آراسته است و هرگز از آن بري و عاري نيست. البته اين مضمون
در آيات ديگري هم ظهور دارد.

حصر نظام
آفرينش در حق

طائفه چهارم-
آياتي است که دلالت بر حصر دارد يعني غير حق را در حريم نظام آفرينش راهي نيست و
ممکن نيست که باطل به آن راه يابد، چنانچه در سوره «يونس» مي فرمايد: «هو الذي جعل
الشمس ضياء و القمر نوراً و قدرة منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله
ذلک الا بالحق يفصل الآيات لقوم يعلمون[2]»
او کسي است که خورشيد را درخشان و ماه را نور قرار داد و براي آن منزلگاههائي مقدر
کرد تا عدد سالها و حساب کارها را بدانيد، خداوند اين را جز  به حق نيافريده، او آيات خود را براي گروهي که
اهل دانشند شرح مي دهد. «باء» بالحق در اين آيه نيز يا براي مصاحبه است يا ملابسه،
با اين تفاوت که در «بالحق» در دسته سوم در مورد حصر استعمال نشده ولي در اينجا با
«الا» آمده و دلالت بر حصر دارد.

در سوره
«حجر» هم مسأله حصر در حق را تبيين نموده است «و ما خلقنا السموات والارض و ما
بينهما الا بالحق[3]» ما
آسمانها و زمين و آنچه را بين آنها است جز بحق خلق نکرده ايم. پس نه باطل است و نه
عبث و بي هدف و لذا بلافاصله مي فرمايد: «و ان الساعة لآتية» قيامت آمدني است و از
پي اين زندگي فرا مي رسد،‌ عبث کار بي هدف و يا کاري است که هدف دارد ولي در اثر
برخورد با مانع به هدف نمي رسد، نظام آفرينش نه بي هدف است و نه چيزي مي تواند
مانع از رسيدن به هدف آن بشود. بطلان در موجودات جزئي قابل فرض است مثلاً درختي که
در اثر سرماي بي موقع و يا نرسيدن آب کافي به آن به هدفي که از کاشتن آن منظور
بوده است نرسد، و يا انسان به هدفي که از کارش در نظر دارد نائل نگردد ولي در کل
نظام آفرينش چنين احتمال و فرضي وجود ندارد که چيزي بتواند جلو هدف آن را بگيرد و
از اينرو قيامت بعنوان «لا ريب فيه» چيزي که در آن شک و ترديدي نيست، در قرآن کريم
مطرح بوده و امري ضروري است نه اينکه در حد امکان باشد، و نه تنها براي انسان‌،
بلکه براي کل نظام خلقت حضور در حشر اکبر الزامي است و آسمان و زمين وضعشان در
قيامت عوض خواهد شد.

هيچ چيز
بيهوده خلق نشده

بنابراين
چنين نتيجه مي گيريم که نظام آفرينش بيهوده و عبث و بازيچه نيست بلکه داراي هدف
است و هيچ چيزي هم وجود ندارد که بتواند مانع رسيدن آن به هدف بشود، حتي وجود
شيطان هم عبث نيست، بلکه شيطان، عامل تکامل است، يعني هر کس که به نقطه کمالي نائل
مي آيد به برکت پيروزي و موفقيتي است که در جريان درگيري با شيطان برايش حاصل مي
گردد و به عبارت ديگر: اگر وسوسه شيطان در کار نباشد، ميان اولياء خدا و ديگران
تفاوتي وجود نخواهد داشت و هر دو بي مانع به کمال مطلوب مي رسند، پس وجود شيطان
مانند وجود جهنم در کل نظام بي فايده نيست. و گرنه نسبت به خودش شر بالقياس مي
باشد. شيطان در مکتب الهي نظير اهرمن در برابر يزدان نيست که کاري استقلالي داشته
باشد، بلکه کار او را حد پارس کردند است، پس کسي که در مسير حق حرکت مي کند پارس
شيطان به او بي اثر است و به آن اعتنا نمي نمايد و در مورد بندگان مخلص خداوند،
شيطان حتي پارس هم نمي تواند بکند، و از سوي ديگر خداوند، عقل و انبياء را براي
راهنمائي بشر قرار داده است، و انسان با سلاح هدايت به نبرد شيطان مي رود و در اين
جهاد اکبر بايد پيروز شود.

اگر وسوسه
نبود، تنها اطاعت بود و اگر تنها اطاعت بود وحي و نبوت و بهشت و جهنم در کار نبود.

عالمي که در
آن گناه نباشد عالم تکليف نيست. قرآن کريم، همه موجودات را آيات و علامات معرفي مي
نمايد، به شيطان هم که مي رسد مي فرمايد:‌« الم تر انا ارسلنا الشياطين علي
الکافرين تؤزهم ازاً[4]» آيا
نديدي که ما شيطانها را بسوي کافران فرستاديم تا آنها را شديداً تحريک کنند. و
بدين ترتيب به آنها رسالتي واگذار مي نمايد «انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا
يؤمنون[5]»
ما شياطين را اولياي کساني قرار داديم که ايمان نمي آورند.

شيطان، عامل
تکامل

اين چنين
نيست که شيطان نظير سگ ولگردي باشد که هرجا بخواهد برود، بلکه مأموريت او محدود
است، شيطان تنها نسبت به عده اي خاص وسوسه مي نمايد، که تحت ولايت او هستند، و
نسبت به عده اي اصلاً حق وسوسه ندارد، و نيز کار او در حد وسوسه است و اين طور
نيست که سلب اختيار از انسان بنمايد، ‌لذا روز قيامت هم که روز ظهور حق است، شيطان
به کساني که فريب او را خورده اند مي گويد: «ان الله وعدکم وعد الحق و وعدتکم
فاخلقتکم و ما کان لي عليکم من سلطان الا ان دعوتکم فاستجبتم لي فلا تلوموني و لو
موا انفسکم ما انا بمصرخکم و ما انتم بمصرخي اني کفرت بما اشرکتمون من قبل ان
الظالمين لهم عذاب اليم[6]».
خداوند به شما وعده حق داد و من هم به شما وعده (باطل) دادم و تخلف کردم، من بر
شما تسلطي نداشتم جز اينکه دعوتتان کردم و شما پذيرفتيد بنابراين مرا سرزنش نکنيد
و خود را سرزنش نمائيد، نه من فريادرس شما هستم و نهن شما فريادرس من، من نسبت به
شرک شما که از اين پيش داشتيد، بيزارم و کافرم، مسلماً  ستمکاران را عذابي دردناک خواهد بود.

شيطان في
نفسه خير نيست ولي اگر وسوسه شيطاني نباشد، جهاد با نفس نخواهد بود و اگر جهاد با
نفس نباشد انسان به مقام ولايت نمي رسد، مانند جهنم که جز عذاب چيزي در آنجا نيست
و امير مؤمنان(ع) درباره اش مي فرمايد: «دار ليس فيها رحمة» خانه اي است که در آن
نشاني از رحمت حضتر حق پيدا نمي شود ولي قرآن کريم در سوره «الرحمن» که نعمت هاي
الهي را بر مي شمرد يکي از آنها را جهنم معرفي مي نمايد: «هذه جهنم التي يکذب بها
المجرمون، يطوفون بينها و بين حميم ان، فبأي آلاء ربکما تکذبان[7]»
اين است جهنمي که مجرمان تکذيب آن مي نمودند، که کافران ميان آن و در حميم سوزانش
مي گردند، پس کدامين نعمت از نعمت هاي الهي را تکذيب مي نمائيد؟ اگر انسان با اين
ديد وسيع کل نظام خلقت را بنگرد،‌ همه را رحمت مي بيند، چنانچه نقشه ساختماني را
که مهندسي کشيده در آن جاي دستشوئي هم در نظر گرفته است. زيرا خانه هر چند هم مجلل
باشد بدون دستشويي ناقص است.

بنابراين در
کل نظام يک حساب منظور است و در فرد فرد پديده هاي آن،‌ حسابي ديگر، شيطان ملعون و
بد و رجيم است ولي نسبت به خوبها و خوبيها در کل نظام رحمت است، لذا از پيامبر
تنها بعنوان «بشير» و مژده دهنده بهشت ياد نشده است بلکه بعنوان بيم دهنده از دوزخ
و عذاب و «نذير» هم ياد شده و در بعضي موارد هم فقط بعنوان نذير آمده «ان انت الا
نذير»[8]
بسياري از مردم اگر جهنمي در کار نباشد خدا را عبادت نمي کنند، تنها اوحدي از مردم
اند که ميگويند بخاطر خوف از آتش ترا عبادت نمي نمايم.

غرائز، ابزار
فريب است

غرائز ابزار
دست شيطان است، اينها عوامل فريب اند و شيطان اين غرائز را تحريک مي نمايد، اين
چنين است که وسوسه را قرآن به شيطان نسبت مي دهد «الذي يوسوس في صدور الناس» ولي
بعنوان عامل فريب آن را به نفس نسبت مي دهد «و لقد خلقنا الأنسان و نعلم ما توسوس
به نفسه[9]»
ما انسان را آفريديم و وسوسه هاي نفس او را مي دانيم، اگر شيطان بخواهد کسي را
فريب دهد، از راه غرايز که ابزار دروني است فريب مي دهد، مثل اينکه اگر کسي بخواهد
انساني را مسموم سازد از راه خوراندن و وارد ساختن سم بدستگاه گوارشي او،‌ او را
مسموم مي نمايد، انساني هم که فريب خورده و منحرف مي شود ، از راه غرائز وسوسه مي
شود و در نتيجه تحت ولايت شيطان قرار مي گيرد و جزء شياطين الأنس مي شود و آنگاه
ابزار دست شيطان براي اغواي ديگران واقع مي شود.

هر چيزي
داراي زمان معيني است

بنابراين هيچ
چيز حتي وجود شيطان هم در نظام خلقت عبث نيست بلکه همه چيز بحق و روي هدفي مشخص
آفريده شده است. در سوره «احقاف» مي فرمايد: «ما خلقتا السموات و الارض و ما
بينهما الا بالحق»[10]
ما آسمانها و زمين را و آنچه بين آنها است جز بحق نيافريديم، و در سوره «دخان» مي
فرمايد: «ما خلقنا هما الا بالحق»[11]
ما آن دو را آسمانها و زمين- جز بحق خلق نکرده ايم. چون نظام آفرينش بر حق استوار
است و داراي هدف است بدنبال آيه سوره احقاف فرموده: «و اجل مسمس» براي آن مدت و
اجلي معين است که پس از آن اجلش تمام مي شود.

در سوره
«رعد» هم در همين رابطه مي فرمايد: «کل يجري لأجل مسمي[12]»
هر کدام تا زمان معيني حرکت دارند. چنين نيست که اين حرکت دائمي باشد، حرکت، با
دوام و ابديت سازگار نيست، اگر حرکت در کار است منقطع الآخر خواهد بود، چرا که اگر
دائماً در حرکت باشد به مقصد نمي رسد، و در نتيجه مقصدي برايش نيست، و مقصد نداشتن
يعني لغو و عبث بودن و اين مسأله امکان ندارد، پس براي اين قافله سيار، هدفي هست و
از اينرو نمي تواند داراي حرکتي دائمي باشد و آن مدت هم وقتي است که : «اذا الشمس
کورت[13]»
و «يوم تبدل الارض غير الارض و السموات[14]»
هنگامي که خورشيد تاريک گردد، و روزي که زمين ديگر و آسمانها (به آسمانهاي ديگر) تبديل
شود.

«لأجل مسمي»
اين مدت معين حرکت تنها براي کسي معلوم است که خود اسم و علامت به آنها داده و
آنها را به آن اسم تسميه نموده است و آن اجل مسمي هم تغيير ناپذير است و لذا در
سوره انعام مي فرمايد:«و اجل مسمي عنده[15]»
پيش خداوند اين اجل و مدت معين است. و اگر چيزي «عندالله» شد قانوني تغييرناپذير
خواهد بود و لذا مشمول آياه 96 از سوره مبارکه «نحل» است که فرموده: «ما عندکم
ينفد و ما عندالله باق» آنچه پيش شما است پايان ناپذير است ولي آنچه پيش خدا است
باقي و جاودان است. بنابراين، دوام و بقاي اين نظام هم داراي مدتي است که آن مدت
تغيير ناپذير است. «عندالله» يعني ملک الله و همه پديده ها ملک خدا است. « لله ملک
السموات و الارض» البته اينکه مي فرمايد: «ما عندکم» به معني اين نيست که آنچه
داريد ملک شما است، که بدين معني بعضي چيزها ملک شما باشد و بعضي ملک خدا! بلکه
آنچه هم که در اختيار ما است ملک خدا مي باشد، و آيه ياد شده ناظر به اين معنا است
که نظام بر دو قسم است، قسمي از آن تغيير پذير است که پيش شما است زيرا شما و ‌آنچه
نزد شما است زائل مي شود، ولي خداوند حي و دائم است و آنچه هم عندالله مي باشد
ثابت مي باشد لذا احياناً از آن به لوح محفوظ تعبير مي گردد.

نظام عالم چه
وقتي برچيده خواهد شد؟ پاسخ اين سئوال اين است: هنگامي که قيامت گسترده گردد. ولي
قيامت کي فرا خواهد رسيد؟ آن را جز خداوند کسي نمي داند، آنگاه اين نظام تبديل به
نظام بهتر خواهد شد، که در آيه ياد شده در سوره «ابراهيم» به آن اشاره شده است.

امام سجاد(ع)
در اين رابطه مي فرمايد: زمين به زميني تبديل خواهد شد که گناهي بر روي آن انجام
نگرفته است.

اينها نشان
مي دهد که آن ارض مرحله کمال اين ارض است.

استيلاء بر
عرش

آيه مورد بحث
ما از سوره «رعد» آيه دوم اين سوره مي باشد: «الله الذي رفع السموات بغير عمد
ترونها» خداوند همان کسي است که آسمانها را بدون ستون مرئي آفريد. بحث درباره نظام
داخلي و غائي «سموات» بطور اختصار گذشت. «ثم استوي علي العرش» سپس بر عرش استيلا
يافت. مرحوم امين الاسلام طبرسي در مجمع مي گويد از مالک بن انس سئوال شد« استوي
علي العرش» يعني چه؟ مالک گفت «استوي» معنايش معلوم است ولي کيفيت آن مجهول است و
اين سئوالي هم که کردي بدعت است. ديگران نقل کرده اند که مالک در پاسخ آن سه جمله
گفت که دو جمله آن گذشت جمله سوم او اين بود که ايمان به آن واجب است و جمله
چهارمش دستور به اخراج سئوال کننده از پيش خود بود!! روزگاري بر قرآن کريم گذشت که
مي گفتند: «تفسيره تلاوته» تفسير قرآن همان خواندن آن است، نمونه اي از اين سرگذشت
تلخ هم بر ما گذشت که قرآن کريم در حاشيه زندگي ما قرار گرفته بود. اينجا است که
نقش ائمه معصومين(ع) را در تفسير و شناساندن آن به جامعه اسلامي در مي يابيم و اگر
آنها نبودند اين همه معارف ناشناخته باقي مي ماند.

اما آنچه در
اين زمينه از معصومين(ع) رسيده است در کافي يک باب به نام «باب العرش و الکرسي»
گشوده است، البته در ديگر جوامع روائي و از آنجمله در «توحيد صدوق» هم آمده است،
يکي از آن روايات، روايتي است که جاثليق از اميرمؤمنان (ع) سئوال مي نمايد:

جاثليق: به
من بگو آيا خداوند عزوجل عرش را حمل مي نمايد يا عرش او را حمل مي کند؟

امام: الله
عزوجل حامل العرش و السموات و الارض و ما فيهما و ما بينهما. خداوند حامل عرش و
آسمانها و زمين و آنچه در آنها و در فاصله ميان آنها است مي باشد و اين فرموده خود
خداي عزوجل است: «ان الله يمسک السموات و الارض ان تزولا و لبن زالتا ان امسکهما
من احد من بعده انه کان حلميا غفورا[16]»
خداوند آسمان ها و زمين را نگه مي دارد که از نظام خود منحرف نشوند و هرگاه منحرف
گردند کسي جز او نمي تواند آنها را نگاه دارد، او حليم و غفور است.

جاثليق: پس
چگونه خداوند مي فرمايد: «و تحمل عرش ربک فوقهم سومئذ ثمانية[17]»
و عرش پرورگارت را در آن روز هشت فرشته حمل مي نمايند. و شما گفتي که خداوند عرش و
آسمانها و زمين را حمل مي کند؟

امام: خداوند
عرش را از چهار نور آفريد (البته اين نورها، انوار مادي و ظاهري نيستند) نور سرخي
که هر سرخي از آن نشأت گرفت و نور سبزي که هر سبزي از آن سبز شد، و نور زردي که هر
زردي از آن رنگ گرفت و نور سفيدي که هر سفيدي از آن سفيد شد، قرآن دانشي است که
خداوند به حاملين عطا فرمود، نوري است از عظمت او.

بنابراين اگر
فرموده: عرش را هشت نفر فرشته حمل مي کنند، منظور از عرش مقام علم در مرحله فعل
است، اين هشت نفر کيانند؟ در دنيا چند نفر عرش علمي را حمل مي کنند و در آخرت چند
نفرند؟ گويا در روايات آمده است که چهار نفرند و در آخرت هشت نفر، و در احتجاج
آمده که «ابن کوا» از اميرمؤمنان(ع) سئوال کرد از جايي که شما ايستاده ايد تا عرش
خدا چقدر فاصله است؟ حضرت نخست او را نصيحت کرد که اگر سئوالي داريد فقط براي
فهميدن و اطلاع مطرح نمائيد، ‌سپس چنين پاسخ داد:

«من موضع
قدمي الي العرش ان يقول القائل مخلصاً: لا اله الا الله» فاصله آن به اندازه گفتن
يک «لا اله الا الله» از روي اخلاص است،‌اگر قلب مؤمن عرش خدا است بواسطه رابطه
توحيد است که ميان او و خداوند وجود دارد لذا در روايت وارد شده: چنانچه قلب مؤمن
بلرزد، عرش خدا به لرزه در مي آيد، اين چنين است که نفرين چنين مؤمني مؤثر واقع مي
شود چرا که به آن مرکز قدرت متصل است.

اميرمؤمنان(ع
سخنان خويش را در پاسخ به سئوال جاثليق چنين ادامه مي دهد: «فبعظمته و توره ابصر
قلوب المؤمنين و بعظمته و توره عاداه الجاهلون» پس خداوند به سبب عظمت و نورش،
دلهاي مؤمنان را بينا کرده و بهمين دليل نادانان با او دشمني مي نمايند. عالم با
جاهل دشمن نيست بلکه نسبت به او پدر مهربان است.

دشمني ها روي
جهل است. اين فرموده اميرمؤمنان (ع) است که: «الحکمة ضالة المؤمن اينما وجدها
اخذها» دانش گمشده انسان مؤمن است هرجا آن را بيابد فرا مي گيرد. مؤمن به جاي
دشمني با علم آن را مي آموزد و ما اگر بخواهيم ايمان خود را آزمايش نمائيم بايد
ببينيم نسبت به آنچه نمي دانيم در صدد يادگيري آن بر مي آييم يا در برابر آن موضع
گرفته و آن را تخطئه مي نمائيم. ادامه دارد

 

 



[1]
– سوره انعام آيه 73.

/

جایگاه مردان خدا

درسهائي از
نهج البلاغه

خطبه 232

قسمت پنجم

آيت الله
العظمي منتظري

جايگاه مردان
خدا

وَسِيقَ الَّذِينَ
اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً). قَدْ أُمِنَ الْعَذَابُ، وَانْقَطَعَ
الْعِتَابُ، وَزُحْزِحُوا عَنِ النَّارِ، وَاطْمَأَنَّتْ بِهِمُ الدّارُ، وَرَضُوا
المَثْوَي وَالْقَرَارَ. الَّذِينَ کَانَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا زَاکِيةً،
وَأَعْيُنُهُمْ بَاکِيَةً، وَکَانَ لَيْلُهُمْ فِي دُنْيَاهُمْ نَهَاراً، تَخَشُّعاً
وَاسْتِغفَاراً، وَکَانَ نَهَارُهُمْ لَيْلاً، تَوَحُشّاً وَانَقِطَاعاً، فَجَعَلَ
اللهُ لَهُمُ الْجَنَّةَ مَآباً، وَالْجَزَاءَ ثَوَاباً، (وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا
وَأَهْلَها) في مُلْکٍ دَائِمٍ، وَنَعِيمٍ قَائِمٍ.

خطبه 190 نهج
البلاغه با تفسير محمد عبده يا 232 با شرح فيض الاسلام مطرح است. در قسمتهاي
گذشته، در رابطه با مرگ و عبرت گرفتن از آن و همچنين راجع به عالم برزخ و قيامت و
اهوال قيامت و وصف جهنم و آتش سوزان آن،‌مطالبي را حضرت امير(ع)،‌مطرح کرده بودند
که با توضيح داده شد. 

حضرت پس از
مطرح کردن اوضاع هول انگيز و وحشتناک بزرخ و قيامت، آنگاه صحنه اي ديگر که مربوط
به مردان خدا و تقواپيشگان است،‌ترسيم مي فرمايند. با هم به اين قسمت گوش فرا
دهيم:

« وَسِيقَ الَّذِينَ
اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَراً»

تقوا پيشگان
و کساني که حريم را نگهداشتند، دسته دسته به سوي بهشت،‌سوق داده مي شوند.

سرنوشت
تقواپيشگان

حضرت امير(ع)
در آغاز بحث از سرنوشت مردان خدا، قسمتي از آيه 72 سوره زمر را ذکر کرده اند و از
قرآن استفاده نموده اند.

خداوند در
اين آيه مي فرمايد: آنها که حريم الهي را حفظ کردند، گروه گروه به طرف بهشت
جاويدان، ‌سوق داده مي شوند.

سيق: مبني بر
مجهول است بمعناي سوق داده شدن و رانده شدن.

اتقواربهم: آنان
که حريم الهي را نگه داشتند. همانگونه که مکرراً گفته ايم، مناسب ترين ترجمه براي
تقوي (که در اصل و قوي از ماده وقايه بوده است) حريم پروردگار را نگهداشتن است.

الجنة: «جن»
در لغت عرب بمعناي پوشيدن است. و باغ را «جنه» گويند براي اينکه از درختان سر به
فلک کشيده پوشيده شده است. سپر را ينز «جنه» مي گويند به اين اعتبار که وسيله اي
براي حفظ انسان و پوشانيدن آن از ضربت شمشيرها است.

بچه در شکم
مادر را نيز به همين اعتبار «جنين» مي نامند زيرا در آنجا پوشيده شده و پنهان است.

زمراً: جمع
زمره بمعناي دسته و گروه است.

«قد أمن
العذاب و انقطع العتاب».

از عذاب جهنم
و سرزنش و عتاب رهايي يافتند.

امان از عذاب
و سرزنش

آنان که به
بهشت برين راه يافتند، از عذاب دوزخ در امان خواهند بود، و خداوند از آنان راضي و
خشنو شده، و از سرزنش ها و عتاب ها دور خواهند شد. آنجا که خداوند از ايشان راضي
باشد، ديگر سرزنش و توبيخي در کار نيست« يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربک
راضية مرضية، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»- خداوند به آن نفس مطئنه اي که در
دنيا جز خير و نيکي از او سرنزده و از گناه و معصيت گريزان بوده است خطاب مي
فرمايد: اي روح و روان مؤمن و اي نفس مطمئن، به سوي پروردگارت خشنود و پسنديده باز
گرد و در صف بندگان من درآِ و در بهشت جاويدانم داخل شو.

امن العذاب:
امن فعل مجهول است بمعناي اينکه در امن و آرامش قرار گرفتند، و نائب فاعلش «عذاب»
است،‌ يعني از عذاب الهي در امان شدند.

انقطع
العتاب: عتاب و سرزنش از آنها منقطع شد،‌ چرا که خداي را راضي و خشنود ساختند و
کسي که خداوند از او خشنود باشد،‌ سرزنش و توبيخ نمي شود.

«و زحزحوا عن
النار»

و از آتش
جهنم دور شدند.

اهل تقوي از
آتش جهنم دور شدند. گويا نزديک به جهنم بودند ولي فرشتگان رحمت، آنان را دور ساختند،
و همينطور هم هست،‌چرا که خداوند درباره جهنم مي فرمايد: «ان منکم الا واردها»-
هيچ کس از شما نيست مگر اينکه بر جهنم وارد شويد. ولي اهل بهشت بوسيله صراط حق
نجات پيدا مي کنند و از جهنم دور مي گردند.

توجه کنيد
تمام اين افعال را حضرت امر محقق الوقوعي مي داند و لذا از فعل ماضي استفاده مي
کند چرا که فعل ماضي، قطعيت و تحقق امري را مي رساند.

«و اطمأنت
بهم الدار و رضوا المثوي و القرار»

اين خانه نو
موجب آرامش آنها شده و از جايگاه و قرارگاه خود،‌ رضايت دارند.

خانه آرامش
بخش و پسنديده

توجه کنيد
هرگاه به خانه اجاره اي پا مي گذاريد، هرگز اطمينان خاطر نداريد چرا که هر لحظه و
هر آن احتمال آن مي دهيد که صاحب خانه شما را از خانه بيرون کند ولي اگر خود خانه
اي خريده ايد، اطمينان داريد که کسي شما را بيرون نمي کند و آرامش خاطر داريد، عرب
به اين آرامش مي گويد:

اطمأن به
الدار يعني اين خانه موجب آرامش او شده است.

پرواضح است
که اين نسبت مجازي است زيرا خانه آرامش نداريد بلکه انسان است که آرامش پيدا مي
کند و از اين نوع اسنادهاي مجازي در کلام عرب بسيار است: در قرآن مي خوانيم: «و
اسأل القرية»- از اين قريه و آبادي سئوال کن. معلوم است که کسي از خود قريه چيزي
نمي پرسد بلکه از مردم آن مي پرسد، پس وقتي گفته مي شود، از آبادي سئوال کن يعني
از اهل آبادي سئوال کن. يا اينکه مي گويند: «جري الميزاب» يعني ناودان جريان پيدا
کرد؛ با اينکه خود ناودان که جريان پيدا نمي کند، بلکه آبي که از آن مي ريزد، جريان
دارد و همچنين است آبي که از شير مي آيد ولي اسناد مجازي را به شير مي دهند و مي
گويند:‌« جرت الانبوبة»- شير جريان پيدا کرد.

پس در اينجا
نيز، انساني که در منزل و خانه رفته است، اطمينان پيدا مي کند و دلش آرام مي گيرد،‌
با اين حال مجازاً گفته مي شود:‌«اطمأنت بهم الدار» که ملاحظه مي کنيد «تاء تانيث»
نيز آورده است که دلالت بر خانه دارد.

در هر صورت
حضرت مي خواهد بفرمايد: اين مؤمنان با تقوي دلگرم مي باشند و مطمئن، زيرا ديگر
يقين دارند که به جهنم و حتي به دنياي فاني بازگشتي ندارند،‌ بلکه رد باغهاي سرسبز
و خرم بهشت، براي هميشه مي مانند و از نعمتهاي بي پايان الهي و هر چه ميل داشته
باشند استفاده مي کنند «فيها ما تشتهي الانفس و تلذ الأعين»- در بهشت آنچه که
دلشان بخواهد و چشمشان لذت ببرد، يافت مي شود. اين خانه امن و امان را خداوند به
آنها از فضل و کرمش عطا فرموده و دلگرم و خشنودند زيرا يقين دارند، از آنجا بيرون
نمي روند و خانه، خانه خودشان است. زهي سعادت و خوشبختي!

مثوي: اسم
مکان است از ماده «ثوي» به معناي جا گرفتن،‌پس «مثوي» يعني جايگاه.

قرار: بمعناي
قرارگاه است، همانجا که انسان مستقر مي شود.

رضوا:
پسنديدند. آري! اين مؤمنان از اين جايگاه و قرارگاه، خرسند و راضي شده و آن را مي
پسندند که همه جاي بهشت مورد پسند و دلخواه است.

«الدين کانت
اعمالهم في الدنيا زاکية و عيونهم باکية».

اينها
همانهايي هستند که در دنيا کراهيا پسنديده داشتند و چشمهاي گريان(از خوف خدا).

چشمهاي گريان

حال حضرت مي
خواهند، صفات اين مردان خدا را براي ما بشمارند، مي فرمايند: اينها که شايسته چنين
بهشت بريني شدند،‌همانها بودند که در دنيا کارهاي پاک و پسنديده انجام مي دادند؛
اهل نماز و روزه و احسان در راه خدا بودند، واجبات را بجاي آورده و از محرمات چشم
مي پوشيدند. تحصيل علم مي کردند و ديگران را مي آموختند، اهل جهاد و پيکار در راه
خدا بودند، صابر و بردبار بودند و خلاصه تمام کارهاي نيک از آنان سر مي زد.

اين مردان
خدا، چشمهايشان از خوف الله گريان بود و چون همواره مي ترسيدند که شايد مورد غضب
الهي قرار گيرند،‌لذا شبها را با گريه و مناجات مي گذراندند و از خوف خدا اشک مي
ريختند.

گريه براي
خوف خدا از مسائل بسيار مهم است و احاديث زيادي در اين رابطه از معصومين(ع) نقل
شده است که در اينجا دو روايت را براي شما نقل مي کنيم:

1-   
در کتاب ثواب
الأعمال،‌ص 152 از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود:

«ما
من شيءٍ الا وله کيل أو وزن،‌الا الدموع فإن القطرة منها تطفي بحارا من نار و اذا
اغرورقت العين بمائها لم يرهق وجهه قتر و لا ذلة، فإذا فاضت حرمه الله علي النار و
لو ان باکياً بکي في امة لرحموا»

هر چيزي
داراي وزن و کيلي است (و با ميزان و ترازو حساب مي شود) جز اشکهاي چشم چرا که هر
قطره اشک(در راه خدا) درياهايي از آتش را خاموش مي کند و همانا اگر چشم با اشکهايش
پر شود، رخسار صاحب آن ديدگان را نه گردي مي گيرد و نه ذلت و خواري به وي مي رسد،
پس گراشکش سرازير شود، خداوند او را بر آتش جهنم حرام مي گرداند، و همانا اگر در
يک امت و جماعتي، يک نفر گريه کن باشد (که واقعاً براي خوف از خدا اشک بريزد) به
برکت آن يک نفر،‌تمام آن جماعت مورد مرحمت و لطف الهي قرار مي گيرند.

2-   
در کتاب خصال شيخ
صدوق- ج 1- ص 48 روايتي از پيامبر اکرم(ص) نقل شده است که فرمود: «کل عين باکية
يوم القيامة الا ثلاثة أعين: عين بکت من خشية الله و عين غضت عن محارم الله و عين
باتت ساهرة في سبيل الله».

هر چشمي در
روز قيامت گريان است مگر سه چشم: چشمي که از خوف خدا گريه کند و چشمي که از
نگريستن به محارم الهي (نواميس مردم) اجتناب ورزد و چشمي که در راه خدا شب بيدار
باشد.

«و کان ليلهم
في دنياهم نهارا تخشعاً و استغفاراً و کان نهارهم ليلا توحشا و انقطاعاً».

شبهاي مردان
خدا در دنيا روز است زيرا براي عبادت و اظهار خشوع و طلب آمرزش بيدارند و، و
روزهايشان انگار شب تاريک است چرا که از مردم وحشت دارند و منقطع اند (از افتادن
در انحراف ها خود را نگه مي دارند).

شبهاي مردان
خدا در دنيا

مردان خدا
همانگونه که روزها بيدارند،‌شبها نيز در دنيا مانند روزها در بيداري بسر مي برند
زيرا از ترس خدا گريانند و از هول قيامت، وحشت دارند. اينان براي اظهار خاکساري و
خشوع در برابر پروردگارشان شبها را به استغفار و دعا و مناجات و گريه و زاري به سر
مي برند، نماز شب مي خوانند، استغقار مي کنند و به سوي خداوند از آتش جنهم پناه مي
برند. مگر نمي بينيم آنان را که در قنوت نماز يکرکعتي وتر هفتاد مرتبه «استغفرالله
ربي و اتوب اليه» مي گويند و «هذا مقام العائذ بک من النار» سر مي دهند و در حالي
که مردم در رختخوابهاي آسايش و راحتي به خواب فرو رفته اند، تاريکي سحر با صداي
دلنواز و محزون اين عرافان،‌شکافته مي شود و پرده هاي ظلمت زاي گناهان با گريه هاي
ديدگانشان پس مي رود؟

و اما در
روزهاي با احتياط بسر مي برند که مبادا غيبت مؤمن کنند يا کاري بر خلاف رضاي خدا
انجام دهند ، لذا گويا که روزهايشان شب تار است. اينان در همان حال که به بازار
براي کسب و تجارت مي روند و به کشتزار براي کشاورزي و زراعت رهسپار مي شوند تا
لقمه نان حلالي براي خانواده هايشان تحصيل کنند و منت دو نان نکشند، ولي گويا در
تاريکي شب بسر مي برند چرا که از مردم وحشت دارند و از اوضاع آنها ناراحتند و براي
اينکه خود را با آنان هماهنگ نسازند در حالي شبيه انقطاع و دوري جستن از اهل دنيا
مي گذرانند.

پر واضح است
که مقصود حضرت اين نيست که اهل آخرت بايد روزها گوشه گير باشند و انزوا را اختيار
کنند مانند راهبان دير چرا که در اسلام، رهبانيت راه ندارد، و دور از جامعه بودن
بر خلاف موازين شريعت مقدسه اسلام است. پس بايد انسان در صحنه زندگي با نشاط و
فعاليت وارد شود،‌و کار و کسبش را انجام دهد و براي نفع خود و جامعه اش فعاليت
نمايد ولي کاملاً مواظب باشد که در راه هاي فاسد و انحرافي وارد نشود واز کژيها
دوري جويد و در آن کانالهاي بي راهه اي که فاسدان و مفسدان افتاده اند،‌ نيفتد.

«فجعل الله
لهم الجنة مآباً و الجزاء ثواباً و کانوا أحق بها و أهلها».

پس خداوند
بهشت را براي آنها محل بازگشت و پاداش را دلخوشي و ثواب قرار داد و همانا آنان به
بهشت و اهلش شايسته تر و سزاوارترند.

پاداش مردان
خدا

خداوند براي
مردان خدا، بهشت را جايگاه بازگشت و پاداششان را ثواب قرار داده است و اينها به
بهشت جاويدان و اهل آن، لايق تر و شايسته ترند چرا که در مسير حق گام نهادند و از
انحرافها و کژيها دوري جستند.

«في ملک دائم
و نعيم قائم».

در سلطنتي
هميشگي و نعمتي پايدار.

آنجا خانه
دائم و ابدي مردان خدا است. اگر جهنم براي برخي افراد موقتي باشد و پس از پاک شدن
از زنگارهاي گناه ره به بهشت بيابند، ولي بهشت ديگر جايگاه موقتي نيست بلکه
جاويدان و هميشگي است. و آنجا در قدرت و سلطنت هميشگي و نعمت پايدار و ثابت خواهند
بود.

 ادامه دارد

 

 

/

جهادمالی

جهاد مالي

در مقاله ماه
گذشته، بحثي را در رابطه با وضعيت موجود و ضرورت پر کردن جبهه ها و ياري رساندن به
رزمندگان عزيز اسلام داشتيم که در آخر مقاله، دو روايت از پيامبر بزرگ
اسلام(ص)  در رابطه با جهاد مالي و انفاق
در راه حفظ کيان اسلام نقل کرديم و چون اين روايت ها نياز به بحث گسترده تري داشت،
مطلب را دنبال مي کنيم:

حضرت رسول
(ص) مي فرمايد:

«من اعان
غازياً بدرهم فله اجر سبعين دراً من درر الجنة و ياقوتها ليست منها حبة الا و هي
أفضل من الدنيا». (جامع الاحاديث- ج 11-ص 22)

هر که رزمنده
اي را با يک درهم ياري دهد، اجر و پاداش هر درهم مانند هفتاد در از درها و
ياقوتهاي بهشتي است که هر دانه اي از اين جواهرات،‌ بهتر و ارزشمندتر از تمام دنيا
است.

ياري کردن
رزمندگان

اعانت و
همکاري کردن با رزمنده اي که در جبهه کارزار با دشمن اسلام مي جنگد بر دو نحو است:

1-   
مئونه تجهيز و آمادگي
نظامي و غذا و لباس رزمنده را تأمين کند که اين خود داراي مراحل گوناگوني است. در
آغاز مسئله آماده شدن و تمرين نظامي کردن و مسائل مختلف روياروئي با دشمن در زمين
و دريا و هوا را ياد گرفتن و دوره شناخت اسلحه گوناگون، مطرح است که اين خود نياز
به بودجه فراواني دارد و اگر دولت در اين امر مهم سرمايه گذاري نکند، از عهده خود
مردم خارج است، که بحمدالله تعدد مراکز آموزش نظامي در ارتش، سپاه و بسيج، اين
مشکل را حل نموده است.

پس از
فراگيري آموزشهاي لازم نظامي، مسئله لباس و غذا و تهيه سنگرهاي لازم و اسلحه اي
است که رزمندگان به آنها نياز دارند. قسمت عمده اين مسئله نيز بعهده دولت است که
با همکاري مردم و ايثارهاي بي نظير آنان، تا حدود زيادي تأمين شده و چندان مشکلي
ندارد. گرچه بايد از نظر عدّة، سرمايه گذاري بيشتري نمود و آمادگي براي جبهه اي
گسترده تر داشت چرا که دشمنان هر روز که قدرت اسلام بيشتر مي شود، همياري و همکاري
آنها در راه ضربه زدن به انقلاب شکوهمند اسلامي بيشتر و افزوده تر مي گردد و ما
بايد در ره لحظه و هر آن، آماده نبرد با دشمنان مختلفي باشيم که با در نظر گرفتن
مرزهاي گسترده و طولاني در چهارسوي کشور، اهميت اين مطلب، روشنتر مي شود. و آنچه
از آيه شريفه استفاده مي شود کلمه «ما استطعتم» هست يعني آنچه در توان داريد و اگر
با يک جمعبندي ساده ذخاير فوق الأرض و تحت الأرض و زمينهاي قابل کشت و صناعتها و
هواهاي مساعد براي کشاورزي و دامداري و صنعت و آن همه نعمتهاي فراوان الهي را در نظر
بگيريم، بي گمان هنوز مجال بيشتري براي استفاده از اين همه نعمتهاي دست نخورده و
يا خوب بهره برداري نشده وجود دارد و بايد دولت اينها را مدنظر قرار دهد و با
برنامه ريزي صحيح، صادرات غير ارزي را گسترش دهد تا با دريافت ارز، اسلحه بيشتري
خريداري نمايد و مردم هم که در مراحل گوناگون انقلاب و جنگ، آزمايش الهي را بخوبي
پس داده اند، اين بار هم براي حفظ اسلام و نگهداري و صيانت از کشور امام زمان(عج)،
‌ايثار و از خودگذشتگي خواهند داشت.

2-   
مطلب ديگري که از اين
روايت استفاده مي شود، اين است که نه تنها خود رزمنده نياز به تجهيز و آمادگي دارد
بلکه بايد دولت به فکر خانواده او نيز باشد و در طول مدت اعزام او به جبهه، مصارف
خانواده رزمنده را تأمين نمايد. و چه بسا مؤمنين متعهدي که مايل هستند هب جبهه
بروند و جان عزيز خود را در راه رضاي دوست نثار کنند ولي توان تأمين مخارج خانواده
خود را ندارند و اين مشکل، آنان را رنج مي دهد که لازم است در اين امر نيز، قانون
هايي براي رفع نياز مادي همسر و فرزندان رزمندگان- ول در حداقل- وضع گردد و اداره
ها و مراکزي که رزمندگان جان برکف، در آنها اشتغال دارند، حقوق کارکنان اعزامي را
ناديده نگيرند، و اين قانون مخصوص نهادهاي انقلابي و اداره هاي دولتي نباشد بلکه
شرکتها و مؤسسات فردي نيز از يان قانون تبعيت نمايند.

در هر صورت،
حضرت رسول اکرم(ص)، طبق اين روايت،‌ اينقدر جهاد مالي را تشويق کرده اند که اجر يک
درهم را مقابل هفتاد در از درها و ياقوتهاي بهشتي مي دانند در صورتي که هر دانه
هاي از اين جواهرات اگر در دنيا باشد، از تمام دنيا ارزنده تر و گرانقيمت تر است.

وانگهي اين
پاداش ارزنده، ذخيره آخرت است، همانجا که همگان نيازمندند و دست گدائي را به
بارگاه «غني علي الاطلاق» دراز کرده و چشم به لطف و عنايت باريتعالي دارند؛ همانجا
که کم مايه ها انگشت حسرت را به دهان گرفته و از کم کاري در دنيا- کشتگاه آخرت-
پشيمان و اندوهگين مي باشند.

البته اين مطلب
نيز لازم به تذکر است که اگر حفظ اسلام مبتني بر انفاق کردن اموال است، نبايد کسي
خودداري کند و بايد اموال اضافه خود را براي نجات اسلام بپردازد ولي در عين حال،
خداوند از راه لطف و کرمش، اينقدر به او اجر و پاداش مي دهد که در مقابل هر درهمي،
هفتاد در و ياقوت بهشتي عطا مي نمايد. پس هر چه بيشتر رد يان راه مصرف کنيم، ذخيره
جاوداني آخرت خويش قرار داده ايم و آنجا است که ارزش والاي آن را دريافت مي نمائيم
و چه ارزشي بالاتر از کسب رضاي خداوند.

در روايت
ديگري که از حضرت رسول (ص) نقل شده، حضرت مي فرمود:

«من أعطي
درهماً في سبيل الله کتب الله له سبعمائة حسنة». (امالي صدوق- ج1- ص 14)

هر که يکدرهم
از مال خود را در راه خدا انفاق نمايد، خداوند هفتصد حسنه براي او ثبت مي کند.

در اينجا
ملاحظه مي کنيم که در برابر هر درهم، هفتصد حسنه در دفتر اعمال انسان نوشته مي
شود. حال پاداش هر حسنه اي چقدر است، اين را غير از خداوند کس نمي تواند اندازه
گيري و سنجش نمايد.

معناي حسنه

امام صادق(ع)
در معنيا حسنه اخروي مي فرمايد: «رضوان الله و الجنة في الاخرة«-[رضوان الهي و
بهشت در آخرت] وقتي در روايت«حسنه» به معناي خشنويد و رضايت خداوند و بهشت جاويدان
آمده است، حسنات زيادتر از کسي جز خداوند نمي تواند پاداش بخشد. البته خلوص در
نيت، شرط هر عمل است و لذا حضرت واژه «في سبيل الله» را براي استدراک اين معني
بيان فرموده است زيرا اگر انسان تمام اموالش را در غير راه خدا صرف کند ولو به
نحوي در نگهداري اسلام از آنها استفاده شده باشد، پشيزي ارزش ندارد زيرا «فس سبيل
الله» و در راه خدا انفاق کردن، به آن ارزش و بها مي دهد و لاغير.

در روايت
ديگري از پيامبر اکرم(ص) در رابطه با جهاد مالي نقل شده که فرموده:

«من جبن من
الجهاد فليجهز بالمال رجلاً يجاهد في سبيل الله و المجاهد في سبيل الله ان جهز
بمال غيره فله فضل الجهاد و لمن جهزه فضل النفقة في سبيل الله و کلاهما فضل و
الجود بالنفس افضل في سبيل الله من الجود بالمال».

[هر که از
جهاد و کارزار ناتوان باشد، بر او لازم است که يکي از مجاهدين راه خدا را با پول
خود، تجهيز و آماده سازد. و رزمنده راه خدا اگر با پول شخصي ديگر تأمين شود،‌
فضيلت جهاد براي او ثبت مي گردد و کسي که او را تجهيز نمايد، فضيلت انفاق در راه
خدا را دارد و هر دو فضيلت است گرچه ايثار با جان در راه خدا با فضيلت تر و
ارزشمندتر از انفاق با مال است].

آري! گرچه
ارزش انفاق در راه خدا و تأمين هزينه رزمندگان خيلي زياد است و هر چه بر مقدار آن
افزوده شود، بر مقدار اجر و پاداش انسان افزوده مي گردد ولي جود به جان و روان
قابل قياس نيست با جود به مال و لو اينکه هر دو راه خدا داده است و هر دو را در
راه رضاي او- در وقت خود- بايد انفاق کرد.

در هر صورت،
امروز که روز آزمايش بزرگ الهي در اين سرزمين فرا رسيده است، جا دارد جوانان،
توانمندان و رادمردان متعهد و آزاده اين خطّه اسلامي کمر همت را سخت تر از گذشته
ببندند و به سوي ديدار جانان از جان بگذرند و کار دشمن خونخوار را يکسره کنند و دل
امام زمان(عج) و رهبر عزيزمان را شاد و خشنود سازند، و آنان که توان رفتن به جبهه
را ندارند،‌ از انفاق مال در اين راه مقدس هرگز دريغ ندارند که آنان را نيز اجر و
پاداشي است بزرگ و بي گمان امروز هر توماني در راه جبهه انفاق گردد، ارزش والائي
خواهد داشت، و آن عزيزان ما که از همه چيز خود گذشته اند و حتي جان خود را در طبق
اخلاص،‌به معبود هديه مي کنند دلگرم به اين کمکهاي ارزنده برادران و خواهران پشت
جبهه مي باشند، و صداي رسايشان در جبهه بلند است که:

رسم عاشق
نيست با يکدل دو دلبر داشتن         يا
زجانان يا زجان بايست دل برداشتن

و همچنانکه
از جان خود، بي هيچ قيد و شرطي يم گذرند، دست گدائي به سوي پروردگار خود بلند کرده
از او مي خواهند که آنان را دمي به خويشتن خويش مشغول نسازد و توفيق نيايش، با
خلوص و عشق به آنان عطا فرمايد.

 

/

نگاهي به سيره حضرت فاطمه (س)

نگاهي به
سيره حضرت فاطمه(ع)

در عصري که
استکبار جهاني در کار توطئه اي گسترده براي مسخ و محو ارزشهاي اسلامي است،‌بيش از
هر زماني ضرورت بازنگري به اين ارزشهاي اصيل احساس مي گردد، بويژه براي قشر بانوان
ما که در عصر سياه ستم شاهي پيش از مردان، قرباني اين توطئه شوم استعماري بودند و
اينک که با پيروزي انقلاب اسلامي در پي آنند که با شناخت بهتر الگوهاي راستين
اسلامي به بازشناسي و پاي بندي اين ارزشها بپردازند، چه بهتر که با مطالعه در سيره
بزرگترين اسوه زنان و بزرگ بانوي دو جهان حضرت فاطمه زهرا (س) به شناخت بهتر و بيشتر
اين ارزشها اقدام نمايند و بهيمن منظور صفحه اي از سيره درخشان اين بانوي نمونه
اسلام را در اين شماره گشوده و سالروز شهادتش را به تمام راهروان راهش تسليت مي
گوئيم:

جلوه اي از
نور خدا                  

جابر مي
گويد: به امام صادق(ع) عرض کردم، دليل تسميه فاطمه زهرا به اين نام چيست؟ امام
فرمود:

«لأنّ الله
عزوجلّ خلقها من نور عظمته فلمّا اشرقت، اضاءت السّموات و الأرض بنورها».
(بحار-جلد43- ص 12)

براي اينکه
خداوند عزوجلّ فاطمه را از نور عظمت خويش آفريد و چون فروغش بر آسمانها و زمين
پرتو افکند همه آنها را به نور خود روشن ساخت.

***

بزرگ بانوي
دو جهان

ابن عباس از
رسول خدا(ص) نقل مي کند که فرمود: «انّ ابنتي فاطمة سيدة نساء العالمين». دخترم
فاطمه، بزرگ بانوان دو جهان است. (بحار- جلد43- ص22)

***

روش همسرداري

امام باقر(ع)
درباره شيوه زندگي و روش همسرداري حضرت زهرا (س) چنين مي فرمايد:

فاطمه(س) کار
داخل خانه و ساختن خمير و تهيه نان و نظافت منزل را بعهده گرفت و علي(ع) امور
مربوط به خارج خانه از قبيل آوردن هيزم و مواد خوراکي را متکفّل گرديد.

روزي علي(ع)
به ايشان گفت: فاطمه! آيا در خانه چيزي هست؟

فاطمه(س):
سوگند به آنکه حقت را عظيم گردانيده سه روز است که در خانه چيزي نيست تا بتوانيم
از شما پذيرائي نمائيم!

علي(ع): چرا
بمن اطلاع ندادي؟

فاطمه(س):
«کان رسول الله (ص) نهاني ان أسألک شيئاً،‌فقال: لا تسألين ابن عمّلک شيئاً ان
جاءک بشيء عفو و الا فلا تسأليه». (بحار-جلد43-ص 31)

رسول خدا(ص)
مرا منع نموده که از شما چيزي درخواست نمايم و فرمود: از پسر عمويت چيزي نخواه،
اگر خود بدون درخواست تو چيزي برايت آورد، بپذير و گرنه از او درخواستي نکن.

***

خدمت به همسر

اميرمؤمنان
(ع) درباره زحمتها و رنجهاي همسر باوفايش (س) به مردي از قبيله بني سعد مي فرمايد:

«…و انّها
استقت بالقربة حتّي اثّر في صدرها و طحنت بالرّحي حتّي مجلت يداها و کسحت حتّي
اغبرّت ثيابها و اوقدت النار تحت القدر حتّي دکنت ثيابها فاصابها من ذلک ضرر
شديد…» (بحار-جلد43- ص 82)

فاطمه(س)
چندان با مشک، آب بخانه آورد که اثر آن در سينه اش نمايان گرديد و آنقدر گندم آرد
نمود که دستانش پينه بست و از جارو زدن خانه و افروختن آتش زير ديگ جامه اش غبار
آلود و دوداندود گرديده و از اينهمه زحمت، آسيب سختي بر او وارد شد.

***

دعاي نيمه شب

امام
مجتبي(ع) که شاهد عبادت مادربزرگوارش در شبي جمعه بوده است مي فرمايد:

«رأيت امّي
فاطمه (س) قامت في محرابها ليلة جمعتها فلم تزل راکعة ساجدة حتي اتّضح عمود الصبح
وسمعتها تدعو للمؤمنين و المؤمنات و تسميهم و تکثر الدعا لهم و لا تدعو لنفسها
بشيء، فقلت لها: يا اماه لم لا تدعين لنفسک کما تدعين لغيرک؟ فقالت يا بني! الجار
ثم الدار». (بحار-جلد43- ص 82)

مادرم
فاطمه(س) را شب جمعه اي در محراب عبادت ديدم که تا دميدن فجر به رکوع و سجود
اشتغال داشت و پيوسته با ذکر نام مرد و زن مؤمن، دعاي فراوان برايشان مي نمود ولي
براي خود دعائي نکرد، گفتم: مادر! چرا همانگونه که براي ديگران دعا مي کني، براي
خويشتن دعا نمي کني؟ فرمود: پسرم! نخست،‌ همسايه و سپس خويشتن.

***

وضعيت جامه و
خانه حضرت

هنگامي که
آيات 43 و 44 آيات سوره «حجر» درباره جهنم نازل شد، رسول خدا(ص) شديداً شروع به
گريه نمود و هم چنان مي گريست، سلمان فارسي به خانه حضرت زهرا(س) شتافت تا با
آوردن ايشان پيش پدر، پيامبر تسکين يابد. سلمان جريان را با حضرت زهرا(س) در ميان
گذاشت. حضرت گريست و سپس از جا بلند شد و خود را با چادري کوتاه و کهنه پوشانيد که
دوازده جاي آن با برگ درخت خرما دوخته شده بود. سلمان با ديدن آن گريست و با حسرت
و اندوه گفت: دختران زمامداران روم  و
ايران با جامه ديبا و حريرند و دختر محمد(ص) با چنين چادري!

حضرت
فاطمه(س) خدمت پيامبر رسيد و گفت: يا رسول الله،‌ان سلمان تعجب من لباسي فوالذي
بعثک بالحق مالي و لعلي منذ خمس سنين الا مسک کبش نعلف عليها بالنهار بعيرنا فاذا
کان الليل افترشناه و ان مرفقتنا لمن ادم حشوها ليف».

پيامب خدا!
سلمان از جامه ام تعجب نمود سوگند بخدائي که ترا بحق برانگيخته است،‌مدت پنج سال
است که من و علي(ع) را جز پوست گوسفندي نيتس که روز شترمان را بر آن علف مي دهيم و
شب زيرانداز ما است و متکاي ما ازپوستي است که با ليف خرما پر شده است.

«فقال
النبي(ص): يا سلمان، ان ابنتي فاطمة لفي الخيل السوابق»-سلمان! دخترم فاطمه در
گروه پيشروان بسوي بهشت است. (بحار-ج 43- ص 87)

***

زيارت قبور
شهداء

«عن ابي
عبدالله (ع) قال: انّ فاطمة (س) کانت تأتي قبور الشهداء في کل غداة سبت فتأتي قبر
حمزة و تترحّم عليه و تستغفرله». (بحار- جلد43- ص 90)

امام صادق(ع)
فرمود: فاطمه (س) در هر بامداد شنبه به زيارت قبور شهيدان مي آمد و سپس بر سر مزار
حمزه حاضر مي شد و براي او از خداوند طلب رحمت و درخواست آمرزش مي نمود.

***

حضرت زهرا در
جنگ احد

در جنگ احد
حضرت فاطمه (س) بهمراه پدر بزرگوارش شرکت داشت تا در کنار ديگر بانوان شرکت داشت
تا در کنار ديگر بانوان شرکت کننده در جهاد، در پشت جبهه رزمندگان را ياري رساند،
رسول خدا(ص) در جريان جنگ مجروح شد «و لما جرح رسول الله (ص) جعل علي(ع) ينقل له الماء
في درقته من المهراس و يغسله فلم ينقطع الدم، فانت فاطمه(س) و جعلعت تعانقه و تبکي
و احرقت حصيرا و جعلت علي الجرح من رماده فانقطع الدم». (الکامل لابن الاثير جلد
2- ص 109)

پس از مجروح
شدن پيامبر(ص)، حضرت اميرمؤمنان(ع) در کنار کوه احد با سپر خويش ‌آب مي آورد و
جراحت بدن مبارک پيامبر را شستشو مي داد ولي خونريزي قطع نمي شد حضرت زهرا(س)
گريان به نزد پذر بزرگوار شتافته و با حضرت معانقه نمود و پس از سوزاندن حصير و
گذاشتن خاکستر آن بر روي جراحت حضرت، خونريزي قطع گرديد.

و چه خوش
سروده فؤاد کرماني که گفته است:

هر عقل که از
معرفتش آگاه است            در هر دو جهانش
بحقيقت راه است

اين طرفه مقام را بهر کس ندهند              کاين قدر و شرف «ذلک فضل الله»
است      

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي
از قرآن

بسم الله
الرحمن الرحيم

شايستگان
جهاد

öNèdqè=ÏF»s% ÞOßgö/Éj‹yèムª!$# öNà6ƒÏ‰÷ƒr’Î/ öNÏd̓øƒä†ur öNä.÷ŽÝÇZtƒur óOÎgøŠn=tæ É#ô±o„ur u‘r߉߹ 7Qöqs% šúüÏZÏB÷s•B» (توبه – آيه 14)

 با آنان پيکار نمائيد خداوند آنها را بدست شما
عذاب مي کند و خوارشان مي سازد و شما را بر آنان پيروز مي گرداند و (بدينوسيله)
سينه هاي مؤمنان را شفا مي بخشد.

***

يخزهم: خزي
به معني خفت و خواري است که دشمنان اسلام بوسيله شکست از مسلمين به آن دچار مي
گردند.

و يشف صدور
قوم مؤمنين: منظور دلهاي زن و مرد مؤمني است که بواسطه شهادت عزيزان و تحمل خسارات
جنگي جريحه دار گرديده و خداوند با پيروزي و نصرت اولياء خويش دلهاي آنان را شفا و
آرامش مي بخشد.

***

اصولاً سنت
الهي در نظام طبيعت بر اين قرار گرفته که جريان امور را به وسيله اسباب و عوامل
عادي آن صورت دهد و جهاد في سبيل الله از جمله همين عواملي است که خداوند آن را
وسيله سرکوبي دشمنان خويش و سربلندي و پيروزي اسلام قرار داده است و از اينرو
پيامبران الهي هميشه پيشروان جهاد و جبهه حق عليه باطل بوده اند.

و آيه شريفه
فوق در مورد جهاد با دشمنان «الله» فرماني است الهي که در همين راستا صادر گرديده
و اينک از ميان نکات جالب و در خور تحقيقي که در اين آيه مطرح است به چند نکته زير
اشاره مي شود.

1-   
مجازات بدست مؤمنان:

قرآن کريم با
خطاب به مؤمنين در اين آيه شريفه، به اين حقيقت اشاره دارد که تنها دستهاي برومند
افراد مؤمن به «الله» است که مي تواند مجري فرمان الهي در مورد مجازات دشمنان خدا
باشد و کساني که از اين شايستگي و صلاحيت بي بهره اند هيچگاه اراده الهي در عمل
آنان تجسم نمي يابد و از اينرو در آيات 44 و 45 همين سوره «توبه» آمده است: مؤمنان
بخدا و قيامت در مورد ترک جهاد با اموال و جانها از تو رخصت نمي طلبند…تنها
کساني اجازه مي خواهند که ايمان به «الله» و روز رستاخيز نداشته و (در حقانيت
اسلام و جهاد) در ترديدند. و بهمين دليل است که اينگونه افراد از هرگونه شرکت و
خدمتي در امور جبهه و جهاد محرومند و لذا اميرمؤمنان (ع) در اين رابطه مي فرمايد:

بدرستي که
جهاد دري است از درهاي بهشت که خداوند آنرا بروي اولياء زبده خويش گشوده و لطف و
کرامتي است  از او که بر آنان پسنديده و
نعمتي است که بر ايشان ذخيره فرموده است.

2-   
خفت و خواري دشمن:

در سوره
«نساء» در مقايسه اي بين دو جبهه حق و باطل چنين مي فرمايد: اگر شما در جهاد به
رنج و مشقت مي افتيد دشمنان نيز به زحمت و تعب دچار مي گردند «و ترجون من الله ما
لا يرجون» ولي شما آنچه را که از خداوند اميد داريد آنان اين اميدواري را ندارند.

و همين
اميدواري و ايمان بخدا است که حتي کشته شدن در جنگ براي اولياء الهي «فوز عظيم» و
«احدي الحسنيين» تلقي مي شود ولي هرگونه خسارت مالي و جاني براي دشمنان خدا خفت و
خواري شمرده مي شود.

3-   
نصرت الهي:

اين نکته
بسيار در خور توجه است که معمولاً در آيات قرآن هنگامي که سخن از جهاد و پيروزي
است، پيروزي مسلمين را ياري خداوند معرفي مي نمايد تا مجاهد مؤمن در جريان جهاد
حتي براي لحظه اي هم بواسطه اعتماد به ابزار و اسباب نظامي از خداوند مسبب الاسباب
غفلت ننمايد و پس ازپيروزي نيز او را غرور و خودخواهي فرا نگيرد و از اينرو
اميرمؤمنان (ع) پس از آموزش پاره اي از فنون نظامي به فرزندش- محمد بن حنفيه- چنين
توصيه مي نمايد: «و اعلم بان النصر من عندالله سبحانه» بدان که نصرت و پيروزي در
حقيقت از سوي خداي سبحان به انسان افاضه مي شود.

4-   
شفاي دلهاي مؤمنين:

پيروزي
رزمندگان اسلام در هر عصر و زماني موجب شادي و تسکين دلهائي است که در جريان جهاد
في سبيل الله، عزيزاني را تقديم نموده و يا جانبازاني را در کنار خويش دارند، پس
بي ترديد هر ضربه اي بر دشمن سنگدل وارد آيد، شفاي چنين سينه هاي جريحه داري خواهد
بود. و اين بارزترين مصداق سرور و شادي است که امام صادق(ع) به آن اشاره نموده و
مي فرمايد: کسي چنين نينديشد که اگر مؤمني را شادمان سازد تنها او را خوشحال نموده
بلکه بخدا ما امامان را بلکه بخدا رسول الله را خرسند نموده است.

 

/

سرمقاله

اي کاش تنگه
هرمز بسته شود!

بسم الله
الرحمن الرحيم

رسيدن به هر
نوع پيشرفت و کمال بدون شکيبائي و تحمل سختيها و ناملايمات غير ممکن است و هر چه
يک هدف بزرگتر باشد تلاش، زحمت، سخت کوشي، حرکت، پشتکار و مقاومت بيشتري را مي
طلبد. اين يک قانون است براي اهداف و کمالات جسمي يا روحي، مادي يا معنوي. مگر
کشورهاي پيشرفته اي که ماديات را وجهه نظر خود قرار داده اند بدون تلاش و زحمت بآن
همه پيشرفت دست يافته اند؟ آيا مثلاً اروپا و آمريکا سالها براي حفظ موجوديتشان در
برابر تجاوزات نجنگيدند و دهها ميليون کشته ندادند؟ آيا بسياري از شهرهاي شان با
خاک يکسان نشد و آيا دوباره همه چيز را از سر نگرفتند؟ آن پيروزيها و اين
پيشرفتهاي شگفت علمي، صنعتي و ساير شئون مادي با بي برنامگي و تنبلي و خوردن و
خوابيدن تحصيل شد يا شبانه روز کار کردند و کار، رياضت کشيدند و سختي و همچنان
کوشيدند تا باينجا رسيدند. آيا ساختن سفينه هاي فضائي و کامپيوتر و آنهمه اختراعات
و اکتشافات بدون تلاش و کار بي وقفه انجام پذيرفت؟ جواب روشن است.

نابرده رنج
گنج ميسر نمي شود                                مزد
آن گرفت جان برادر که کار کرد

ولي ما چه؟
آيا نمي خواهيم در راستاي تکامل معنوي و اهداف بلند الهي که براي ما اصلح است
دنيائي خوب نيز داشته باشيم و آيا اصولاً دستيابي به اهداف اصيل و معنوي و
آرمانهاي جهان شمول اسلامي بدون پيشرفتهاي علمي، صنعتي، نظامي، کشاورزي، پزشکي
و… و خودکفائي در تمام اين زمينه ها و بالاخره استقلال مادي امکان پذير است؟!
آيا ما نمي خواهيم و نبايد براي دنيائي مستقل و دور از سلطه دشمنان اسلام- که در
خدمت اسلام و تحقق اهداف آن باشد- به تمام پيشرفتهاي مثبت آنان دست يابيم و حتي بر
آنان سبقت بگيريم.

ماکه مي
خواهيم هرگونه راه نفوذ را به روي کافران و دشمنان اسلام مسدود کنيم «لن يجعل الله
للکافرين علي المؤمنين سبيلاً» و ابرقدرتها و سردمداران کفر را نابود کنيم «و
قاتلو ائمة الکفر» و تا بر چيدن بساط فتنه از کل جهان پيش رويم «و قاتلوهم حتي لا
تکون فتنة»،‌ آيا ضرورت ندارد خودمان را به خودکفائي کامل و استقلال صنعتي، نظامي،
کشاورزي و… مجهز سازيم و فرمان: «و اعدوالهم ما استطعتم من قوه» را تحقق بخشيم
آيا پيش روي در راهي که قدم گذاشته ايم راهي که نابودي صدام اولين گام آن است و تا
نابودي تمام ابرقدرتها به خواست خداوند ادامه خواهد داشت معني، فراهم ساتن آنچه
در  توان دارين «اعدوالهم …» چيست؟ و در
کنار قدرت ايمان چه قوه ايست که دشمنان خداو ما را به هراس مي افکند «ترهبون به
عدوالله و عدوکم» و آيا معني اين اعداد و آمادگي چيست؟ آيا از مهمات جنگي گرفته تا
بهترين هواپيماهاي پيشرفته واز موشک گرفته تا بمب اتم و از نام و آب گرفته تا
بهداشت و درمان و… همه اينها را شامل نمي شود؟ و آيا تحقق کامل اين امور و امثال
آنها جز به خودکفائي و استقلال همه جانبه امکان پذير است؟ و آيا براي رسيدن به همه
اينها باز هم مي توانيم و شايسته است که هرسال صدها ميليون از دلارهاي نفتي و
ذخائر طبيعي را براي وارد کردن گندم و برنج و گوشت و.. به فضولات تبديل و در
فاضلاب سرازير کنيم اين ننگ را کجا ببريم که نه با صرفه جوئي و رياضت و گرسنگي
بلکه اگر فقط در مصرف نان تبذير نکنيم نيازي به واردات گندم نداريم زيرا قسمت  زيادي از آن در اثر سوخته يا خمير بودن يا
ناسپاسي و بي توجهي در سطلهاي زباله سرازير مي شود و اين يعني صدها ميليون دلاري
که بابت همين مقدار واردات گندم از جيب تمام نسلهاي آينده اين ملت برداشت مي کنيم
و بصورت يک گناه کبيره ديگر تبذير مي کنيم. اگر اين نوع مسائل از نظر فرهنگي و از
جهت پيامدهاي اقتصادي و … در سطح جامعه تبيين شود طبيعي است ملتي که با جان و
مال خود براي تحقق اهداف اسلامي جهاد مي کنند به آساني خواهند پذيرفت که روند مصرف
گرائي و ريخت و پاش موجود با اسلام و هدف خون شهيدان سازگار نيست و مردم خود
بعنوان يک مدعي از قانونگزاران و دولتمردان جمهوري اسلامي مي خواهند که پول نفت را
جز براي جنگ که موجوديت و ادامه حيات اين کشور و اسلام و سرنوشت همه نسلهاي آينده
و تمام ملتهاي جهان در گرو آن است و همچنين معدودي از نيازهاي اورژانسي مثل دارو
و… تا رسيدن به خودکفائي- و سرمايه گذاريهاي اساسي براي هيچ چيز ديگر مصرف نشود.
اين ملت بزرگ بي گمان آماده است براي تحقق اهداف دراز مدت انقلاب اسلامي و
خودکفائي و استقلال همه جانبه و نيرومندي جمهوري اسلامي نه آنکه از اسراف و تبذير
اجتناب کنند و مسرفين و تمام مسرفين و مبذرين را سرکوب کنند بلکه با رياضت و صرفه
جوئي و قناعت در مصارف شخصي دست دولت اسلامي را براي سرمايه گذاريهاي اساسي و
ماندگار باز گذارند. ملت ايران آماده است که همزمان با حماسه آفريني بي نظير در
جبهه هاي جنگ نظامي عليه دشمنان اسلامي در جبهه داخلي و در صحنه سازندگي نيز به
جهادي بزرگ عليه اسراف و تبذير و مصرف زدگي و مصرف گرائي قيام کند و انتظار مي رود
که مسئولين ذيربط نيز در کنار مردم بطور جدي راه را براي جهاد توليدي خودکفائي و
قطع هر نوع وابستگي بخارج هموار کنند.

از باب مثال
فقط در اذاء عدم تبذير نان و قناعت در مورد مصرف برنج- نه مثل بيست سال قبل که
عموماً سالي يکبار برنج مي خورديم بلکه با تقليل به هفته اي يکبار آنهم برنج
داخلي، آنهم آمل دو و بجاي آن استفاده از سيب زميني خودمان که کشت و برداشت آن
بسيار آسانتر و کم هزينه تر از برنج است و در عين حال پر خاصيت تر از آن-، حدود يک
ميليارد دلار صرفه جوئي کرده و اين مبلغ را به سرمايه گذاريهاي اساسي و استراتژيک
اختصاص دهيم. آيا اين بهتر نيست که با يک صرفه جوئي مختصر در مصارف روزمره و بجاي
خوردن از مايه سعي کنيم خودمان توليد کنيم و بخوريم و پول آن صرفه جوئي را مثلاً
راه آهن، اتوبان، سد و … بسازيم که براي خودمان و نسلهاي آينده داراي منافع و آثار
گسترده در اقتصاد، کشاورزي و… مفيد و کارساز باشد. کافي است که نان را تبذير
نکنيم و از پول آن هر سال يک قطعه اتوبان شش باندي بطول صدها کيلومتر بسازيم.

جاي تأسف است
که فرهنگ ستمشاهي و نفت، ما را چنين بار آورده بود که مثلاً يک مهندس عاليرتبه
ژاپني از يک کارگر ايراني بيشتر اهل کار و زحمت کشيدن باشد. انقلاب بايد کار خود
را در اين صحنه نيز بکند و براستي که اگر چنين تحولي را خودمان با آگاهي و بصيرت و
قدرت اراده به اجراء نگذاريم بايد براي از بين بردن فرهنگ مصرفي و بي حالي و کم
کاري و سرهم بندي کردن و روي اوردن به کار و توليد و محکم کاري از خداوند درخواست
توفيق اجباري کنيم و بگوئيم اي کاش تنگه هرمز بسته شود؟!والسلام . رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون

يک قدم عقب
نشيني نخواهيم کرد

* ملت ما
بايد مجهز باشند، جوانهاي ما بايد تدريب کنند براي اينکه ممکن است در آتيه، جنگهاي
طولاني تري داشته باشيم و براي اسلام بايد جنگ کنيم و بايد فداکاري کنيم. ما بايد
همه عزيزانمان را فداي اسلام بکنيم…

صدام حسين
دستش را دراز کرده براي اينکه با ما مصالحه کند و ما با او مصالحه نداريم. او يک
آْدمي کافر است و فاسد و مفسد است و ما با مفسد نمي توانيم مصالحه کنيم و تا آخر
با آنها مي جنگيم تو انشاء الله تعالي پيروز خواهيم شد…

الآن اسلام
به تمامي در مقابل کفر واقع شده است و شما بايد از اسلام حمايت و دفاع کنيد. دفاع
امر واجبي است بر همه کس و هر کس هر مقدار قدرت دارد بايد دفاع کند از اسلام و
قضيه صلح و سازش و مذاکرات اصلاً در کار نيست. 
8/7/59

* جهان بايد
بداند که ايران راه خود را پيدا کرده است و تا قطع منافع آمريکاي جهانخوار، اين
دشمن کينه توز مستضعفين جهان، با آن مبارزه اي آشتي ناپذير دارد و حوادث ايران نه
تنها ما را براي لحظه اي عقب نخواهد نشاند که ملت ما را در نابودي منافع آن مصمّم
تر خواهد کرد. 15/6/60

* صدام
ديوانه اي بود که اقدامي کرد و يک سنگي را در چاه انداخت و موجب زحمت ملت خويش،
ملت ما و ساير ملتها گرديد که حالا دست به دامن دولتها شده است تا آنها بيايند
وساطت و ميانجيگري کنند و او را نجات بدهند. او ديگر قابل نجات نيست و ما هم يک
قدم عقب نخواهيم نشست. 18/12/60

* ما با
اينکه ملت ضعيف هستيم به حسب افراد، افراد ما حدو د 35 و 40 ميليون است و ابزار
جنگي ما يک ابزار محدودي است، بسيارش هم غارتگري در وقتي که انقلاب بود، غارت
کردند و قايم کردند- ما،‌ با همه اين گرفتاري ها که داريم، در مقابل  همه کشورهايي که مي خواهند تعدّي بکنند،
ايستاده ايم، در مقابل همه قدرتهايي که با ما مي خواهند مخالفت کنند و با اسلام مي
خواهند مخالفت کنند،‌ ايستاده ايم…و من به همه کساني که با اين جمهوري اسلامي
مخالفت مي کنند، نصيحت مي کنم که بس است،‌ديگر قدرتهاي خود را سنجيديد و فهميديد
نمي شود، چرا لجاجت مي کنيد، دست بر داريد برويد مشغول کار ديگري بشويد و به صدام
هم مي گويم که من يک راه براي تو سراغ دارم و آن انتحار است. 24/12/60

* ما بايد
جاني را در دنيا رسوا کنيم تا هر کسي افسار گسيخته به شهرهاي ديگران نريزد، اموال
مردم را غارت نکند و بعد بگويد: بيائيد صلح کنيم! 23/3/61

* مادام که
شرائط ما حاصل نشده، جنگ باقي است و ما با اشرار صلح نمي کنيم. 18/5/61

* ملت ما
ايستاده و در صحنه است تا به خواسته هاي مشروع خود دست يابد. 18/6/61

* تب جنگ در
کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست و انشاءالله تا رسيدن به اين هدف فاصله
چنداني نمانده است. 7/5/66

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(یک قدم عقب نشینی
نخواهیم کرد)

سرمقاله

دانستنیهایی از قرآن(شایستگان جهاد)

نگاهی به سیره حضرت فاطمه(ع)

جهاد مالی

جایگاه مردان خدا                                            آیت الله العظمی
منتظری

اسرار عالم آفرینش                                          آیت
الله جوادی آملی

عالم برزخ      
                                            آیت الله حسین نوری

قبله حاجات وارستگان                                      آیت الله
محمدی گیلانی

سخنان معصومین(توکل بر خداوند)

غرور بالله                                                  
آیت الله ایزدی نجف آبادی

دستور مشرکین قریش به پیروان خود                    حجة الاسلام و المسلمین
رسولی محلاتی

منشور انقلاب اسلای                                      حجه
السلام و المسلمین موسوی خوئینی ها

شرح صدر                                                
حجه السلام و المسلمین محمدی ری شهری

حقوق والدین

پیام شهید

گفته ها و نوشته ها

یاران امامان(عبدالله بن ابی یعفور)                       سیدمحمدجوادمهری

از میان نامه ها

مدیریت اجرائی                                             محمدرضا
حافظ نیا

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

امام خمینی

ـ جنایت تاریخی شکست
احترام حرم امن الهی چیری نیست که بتوان تا ابد آن را فراموش کرد و یا ساکت بود.

ـ برای شهدای
گرانقدر  مکه خونین که باهداء خون خود پرچم
سرخ توحید،رسالت وامامت را در آسمن وزمین به اهتزاز در آوردند ،طلب رحمت و مغفرت
نموده و جهت بازماندگانآنامکها افتخا ربزرگی نصیبشان شده است صبرواجر  مسئلت مینمایم. 19/6/66

ـ تمامی علمای اعلام و
تمام ائمه جمعه با هم باشنند،پشتیبان هم باشند،پشتیبان دولت باشند،پشتیبان مجلس
باشند،پشتییان قوه قضائی باشند؛پشتیبان قوه اجرائی باشند،آنها خدمتگزار باشند به
مردم وشما هم خدمتگزار ،اینها بنندگان خدا هستند خدمت به بندگانخدا،خدمت به خداست.

ـ توجه به این معنا لازم
است که انسانخودبین نباشد،توجه به خودش نداشته باشد،تمام گرفتاریهائی که در عالم
است ازهمین نقطه است،ازنقطه خود آدم است،این خود آدم است که گرفتار است وگرفتا رمی
کند.8/7/66

ـ معادن ملی ازتبعیت
املاک شخصیه خارج است.4/8/66

آ یت العظمی منتظری

ـ یاید به حمایت زا
خانواده ها یرزمندگان همت گماشت .پشتیبانی مادی و معنویاز آنها باعث تقویت جبهه ها
خواهدشد.

ـ علما ومسلمین باید
حرمین شریفین را ازدست جنایتکاران آل سعود آزاد کنند.21/5/66

ـ همه مسلمانان
ابزهرمذهب وفرقه باید در مقابل دشمنان اسلام و قرآن یکپارچه باشند.

ـ فاجعه خونین مکه که
بدست آل سعودرخ داد،نباید تزلزلی در جریان برگزاری مراسم هفته وحدت  ایجاد نماید. 9/8/66

ـ آمریکائیها  تا به سرنوشت لبنان و ویتنام گرفتار نشده
اند،از خلیج فارس بروند.

ـ لازم است همه طبقات
این معنای انزجار و برائت ازدولت آمریکا را به عنوان این که سمبل و نمونه ظلم
جهانی  است ابراز کنند .

ـ معنای صدور انقلاب
بیداری ملتها در مقابل طاغوت ها است و اینکه آمریکا حق ندارد در  سرنوشت ما دخالت کند. 12/8/66

امام خمینی

ـ ما به خوبی در یافته
ایم که برای هدفی بزرگ وآرمانی اسلامی الهی باید بهای سنگینی پرداخت نمائیم و
شهدای گرانقدر ی تقدیم کنیم و جهانخوران ما را آرام وراحت نخواهند گذاشت.10/5/66

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جنگ

ـ بغداد هدف 2موشک
دوربرد ایران قرار گرفت .مرکز آموزش عالی نظامی گارد ویژه جمهوری عراق در بغداد
هدف تهاجم موشکی ایرانبود   14/7/66

ـ یک فروند هواپیمای
متجاوز عراقی در خلیج فارس سرنگون شد.     
15/7/66

ـ در جریان بمباران شهر
ایلام توسط جنگنده ها یمتجاوز عرایقی به نیک مدر سه راهنمائیویک دبیرستان خسارات
کلی وارد آمد و یک تن شهید و تعدادی مجروح شدند. 
16/7/66

ـ هواپیماهای رژیم عراق
یک منطقه عملیاتی را در  شمال سوماریه طور
وحشیانه ای بمباران شیمیائی کردند که در نتیجه به شهادت 100تن ومصدمین عده ای
بسیار انجامید.  18/7/66

ـ موشک دوربرد ایران
سحرگاه امروز تپادگانالرشید بغدادرادر همکوبید.

ـ 3واحد صنعتی کارگری
خوزستان توسط عراق بمباران شد. 19/7/66

ـ دو فروند هواپیمای
متجاوز عراقی در استان خوزستان و شهر تبریز 
با آتش پدافند موشکی و یگان پدافند هوائی سرنگون شدند.

ـوزارت دفاع عرق هدف یک
فروند موشک زمین به زمین نیروی هوائی سپاه پاسداران انقلاب اسلام ی ایران قر ار
گرفت.21/7/66

ـ جنگنده های ارتش اسلام
یک فروندمیزاژ دشمنرا در  خلیج فارس سرنگون
کردند. 25/7/66

ـ 3فروندازهواپیماهای
متجاوز دشمن در آسمان کردستانوخلیج فارس سرنگون شد.26/7/66

ـ یک شناور عراقی
در  آبراه خورعبدالله هدف قرار گرفت و
منهدم شد.2/8/66

ـ یک منطقه غیرنظامی در
استان فارس توسطس هواپماهلای متجاوز عراقی مورد حمله قرار گرفت،در اینعملیات 18تن
شهیدو 70تن دیگر مجروح شدند.

ـ ارتفاعات (بدر ه
هوش)عراق توسط رزمندگان دلاور نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آزاد گردید
در اسن عملیات 500تن ازنفرات دشمن کشته و مجروح شدند ودهها تن بهاسلارت نیروهای
اسلام در آمدند.  7/8/66

ـ در ساعت یک وهفت دقیقه
بامداد دیروز یک فروند موشک زمین به زمین بهسوی ساختمان ستاد نیروی  هوائی عراقشلیک شد.9/8/66

ـ خلبانان ارتش اسلام
خطوط مواصلاتی ویک پل مهم عراق در منطقه 
العماره را بمباران و منهدم کردند.10/8/66

ـ 2فروند هواپیمای مهاجم
عراقی در خوزستان و شمال خلیج فارس با آتش پدافندنیروی هوایی ارتش اسلام سرنگون
شدکه خلبان  میراژ ـ ساقط شده نیز اسیر
گردید.14/8/66

جهاناسلام

ـ رژیم بورقیبه حکم
اعدام رادر مورد دو مسلمان انقلابی به اجرا در آورد. 18/7/66

ـ نیروهای امنیتیاسرائیل
تظاهرات صدها فلسطینی را که در محوطه مساجد بیت المقدس گردآمده بودندشدیدا
سرکوب  کرد.  20/7/66

ـ رژیم مصر پوشش اسلامی
در دانشگاه شهر اسیوط را ممنوع اعلام کرد.26/7/66

ـ انقلابیون مسلمان جنوب
لبنان هفت سرسباز رژیم صهیونیستی ار به هلاکت رساندند. 28/7/66

ـ صدها جوان مسلمان
بحرینی علیه تأسیسات نظامی آمریکا در  این
شیخ نشین دست به تظاهر ات زدند.2/8/66

ـ فرماندا رکابل به دست
انقلابیون مسلمانافغنی اعدام شد. 3/8/66

ـ رژیم مبارک چهار
فلسطینی را که اززندان صهیونیستها گریخته و بهمصر پناهنده شده بودند بهرژیم
اشغالگر  قدس تحویل داد. 4/8/66

ـ صهیونیستها تنها مسجد
شهر 20هزارنفری رهاط در فلسطین اشغالی را ویران کردند. 5/8/66

ـ پرجم آمریکا در کراجی
توسط مسلمانان به آتش کشیده شد. 7/8/66

ـ پلیس کنیا در شهر
(مومباسا) به مراسم مذهبی مسلمانان یورش برد.

ـ بورقیبه حجاب اسلامی
در تونسرا ممنوع اقلام کرد. 10/8/66

ـ نیویورک تایمز
:اسرائیل ازپیشرفت اسلام بهتنگ آمده است.

ـ جوانان کفن پوش
پاکستان علیه  حضورآمریکا در  خلیج فارس راهپیمائی کردند.11/8.66

اخبار داخلی

ـ اولین کشتی شناور یدک
کش ساخت ایران به آب اناخته شد.  15/7/66

ـ یک فروند هلی کوپتر
نیروی در یائی آمریکا با موشک استینگر سرنگون شد.

ـ یک ناوچه آمریکائی در
جریان حمله سپاهیان اسالم هدف موشکهای سبک قرار گرفت و آسیب دید.

ـ یک جاسو س عراقی در
نواز مرزی سیستان وبلوچستان به دام افتاد.18/7/66

ـدوگردان ازروحانیون
حوزه علمیه قم بهخلیج فارس اعزام شدند. 19/7/66

ـ دانشکده علوم پزشکی
زنجان افتتاح شد.21/7/66

ـ موشک (کرم ابریشم) یک
سوپرنفتکش آمریکائی رادر نزدیکی بندر 
(الاحمدی) کویت هدف قرارداد.23/7/66

ـ کشتی گیران با تصاحب
6مال طلا،4نقره و 5بزنز در رشته آزاد برسکوی قهرمانی آسیا ودر رشته فرنگی برسکوی
نایب قهرمانی ایستادند.26/7/66

ـ سکوی نفتینرشادت مورد
حمله تجاوز گرانه آمریکا قرار گرفت.28/7/66

ـ 1200دستگاه کامیون
حامل کمکهای مردم گیلان به جبهه های نبرد ارسال شد.2/8.66

ـ روزانه 130نفربه علت
عوارضناشی ازسیگار؛در ایران جانخمدرا از دست می دهند.

کاروان تدارکاتی خاتم
الانبیاء حامل کمکاهایی به ارزش 110میلیون ریال ازقم راهی جبهه ها شد.9/8/66

ـ قائم مقام وزارت خارجه
شوروی وارد تهران شد.

ـ 896خانوار روستائی در
منطقه اورامانات وپاوه در طی شش ماهه اول سال جاری ازتسهیلات برق برخوردار
شدند.10/8/66

ـ ایران حذف دلار و
استفاده از (اس،دی،آر )در  معاملات نفتی را
بهاوتپک پیشنهادکرد. 12/8/66

ـ نخستنین نمایشگاه
بینالمللی کتاب با سخنان رئیس جمهوری گشایش یافت.

ـنیروهای بسیجی
از5استانو 32شهر کشوردر روز 13آبان عازم جبهه های نبرد شدند.14/8/66

اخبار خارجی

ـ یک پزشک بحرینی ره جهت
افشای جنایات آلوسعود در کشتار مکه بازداشت شد.

ـ 5بانکدیگرآمریکائی
ورشکسته شدند.

ـ سنای آریمکا بودجه
نظامی 300میلیون دلاری ریگان را تصویب کرد.12/7/66

ـ دوآمریکائی در تظاهرات
تبتی ها در چین دستگیر شدند.

ـ یک هلیکوپتر  نیروی در یائی آمریکا در خلیجفارس سقوطسکرد.

ـ صندوق بین المللی پول
؛پیشنهاد آمریکا را مبنی براین که طلا شاخص جریان پول جهانی باشدرد کرد.13/7/66

ـمدر سه ژاپنیها در
بغدادکلاس های در س را تعطیل کردند و دانش آموزان خدرا هب ژاپن فرستادند. 14/7/66

ـ چین نسبتبه دخالتهای
آمریکا در  امور داخلی تبت شدیدا اعتراض
کرد. 16/7/66

ـ دونظامی آمریکا در
بخرین به طرز مشکوکی کشته شند

ـانفجار دو بمب ساختمان
ده طبقه کنسولگری آمریکا در لیما رالرزاند.

ـانفجار مهیب،امروز
بغدادرا تکام داد. 18/7/66

ـ جنگنده اف.16آمریکا در
در یای سیاه سقوط کرد.

19/7/66

ـ قذاقیـ هرکس علیه
ایران باشد،در کنا رآمریکا ایستاده است.

جسی جکسون:30هزار سرباز
آمریکائی در خلیج فارس گروگان هستند.21/7/66

ـ آمریکا بابت اسکورت
نفتکشها ی کویتی 95میلیوندلارازاین کشورمطالبه کرد.

ـ دو نفتکش سعودی
ولیبریائی در  خلیج فارس هدف قرارگرفتند.

ـ وزیردفاع اسرائیل به
خاطریک مییلون دلارکمک اقتصادی ازرژیم ریاض قدر دانی کرد.23/7/66

ـوزیردادگاستری بورکینا
فاسوطسی یک کودتای خونین به قدر ت رسید و توماس سانکارا رهبر بورکینا فاسو در
اسنتجرایان به قتل رسید.

ـ کارتررئیس جمهوری سابق
آمریکا تصمیم ریگان در  مورد اسکورت کتیهای
کویتیرا یک اقدام ابلهانه خواند.

ـ نبرد سنگینارتش
نیکاراگوئه با ضدانقلابیون 112کشته و 15مجروح به جا گذاشت.

ـ هند آتش بست اعلام شده
ازسوی چریک ها یتامیل را رد کرد.25/7/66

ـ کاهش نرخ سهام آمریکا
که در 58سال گذشته بی ساقه می باشد2برابرسقوط قیمتها در بحران بزرگ 1929می
باشد.28/7/66

ـ ترمینال (سی
ایلند)کویتصبح پنجشنبه هدف یک فروندنمشک دوربرد قرار گرفت وبه آتش کشیده شد.

ـقیمتنفت وطلا به دنبال
حمله موشکی به ترمینال کویت در بازارهایجهانی افزایش یافت و بحران در بازارهای
بورس جهان ادامه دارد. 2/8/66

ـ دفترپان آمریکن در
200متری کاخ اداری امیر کویت منفجرشد. 
3/8/66

ـ منشی نخست وزیرفرانسه
به جرم جاسوسی برای ایراندستگیر شد.

ـ دو تدارکاتی  شوروی عازم خلیج فارس شدند.4/8/66

ـ آمریکا 11فروند
هلیگوپتردیگر به خلیج فارس اعزام کرد.

ـ آمریکا برا ی کنترل
خلیج فارس ،یک دستگاه استراق سمع در ترکیه نصب کرد.

ـ آلمان غربیبا صدور
2راکتور اتمی به عربستان موافقت کرد.

ـ رژیم عراق9روستای کرد
نشین استان سلیمانیه را باخاک یکسان کرد.

ـ اروپا ازطرح  ریگان مبنی برتحریم تجاری ایران استقبال نکرد.
6/.8/66

ـ آمریکا پنج فروند مین
جمع کن دیگر بهخلیج فارس اعزام کرد. 7/8/66

ـ پارلمان اروپا  سیاست فاجعه آمیز آمریکا را عامل  اصلی بحران سقوط  ارزش سهام دانست. 9/8/66

ـ سه کارشناس آمریائی در
حمله موشکی هبکویت کشته شدند.

ـ دو بمب افکن آمریکائی
در حال تمرین عملیات بمباران با یکدیگر بر خورد کردند.11/8/66

ـ لیبی اعلام کرددر  اجلاس سران عرب در  اردن شرکت نمی کند.

ـ ی کفانتوم نیروی هوای
آمریکا در اقیانوس آرام سقوط کرد.

ـ انفجار  اتومبیل حاوی بمب پایتخت کویت را به لرزه در
آورد.12/8/6

ـ یک دولفین آموزش دیده
امریکا که برای مین یابی یه خلیج فارس اعزام شده بود به طور مشکوکی مرد.

ـبهکزارش خبرگزاری
رویتر،شاه فهد در اجلاس سران عربت در امان شرکت نخواهد کرد.

ـ پاکستان بازدیدناوها
یآمریکائی ازبندر  کراچیرا رد کرد.

ـ آمریکا علی رغم  ادعاهای اولیه ازقتل ماهیگیر هندی در خلیجفارس
رسما عذرخواهی کرد.

ـ انگلیس سه کشتی جنگی
جدید به خلیج فارس  اعزام کرد.

ـ استعفای رسمی کاسپار
واین برگر وزیرجنگ امریکا در واشنگتن رسما اعلام شد. 14/8/66

اخترا ع و اکتشاف

ـیک معدن بزرگ آهن
باظرفیت اولیه 20میلیون تن در (ندوشن)یزد کشف شد.11/7/66

ـ توسط یک دبیر مبتک
رشیمی ،روغنمخصوص تبدیل انگوربهکشمش در 
قوجان ساخته شد.14/7/66

ـ برای نخستین با ر در
ایران ماشین صفحه تراش  رومیزی با کورس
18سانت ساخته شد. 6/8/66

ـ مبتکر مازندر انی  دستگاههای ظهورو چاپ عکس  رنگی ساخت.

ـ کمباین چغندر کن در
شاهرود طراحی و ساخته شد.12/8/66

ضدانقلاب

ـ به حکن دادکگاه ویژه
روخانیت دو تن دیگر ازاعضای باندمهدی هاشمی به نامها یفتح الله (محمد)کاظم زاده و
رضا مرادی به اتهام مشارکت در قتل سهنفراعدام شدند.

ـ 1696تخه فرش نفیس
ابریشمی در ایرانشهر  از 18قاچاقچی کشف
شد.19/7/66

ـ انفجا ریک بمب در کنا
ردیوراخانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران در پیشاور خسارات جزئی به دیوار این
مرکزفرهنگی واردآورد.23/7/66

ـ یک گروه خرابکار از
جمله عواملی که در بمب گذاری بلوار کشاورز دست داشتند در روزهای اخیر در آذربایجان
غربی به همراه یک مزدور ارشد عراقی دستگیر شدند.

ـ 510کیلو هروئین و
تریاک ازدو باند توزیع مواد مخدر به دشت آمد

1746سکه طلا از 2قربانی
تصادف جاده شاهرود مشهد کشف شد. 3/8/66

ـ ازسه قاچاقچی حرفه ای
در تربت جا خم22کیسه تریاک به دست آمد

ـ یک یهوری به اتهام
تکثیرو پخش تعداد زیادی نوارهای مبتذل در تهران به حبس ابد محکوم شد.9/8/66

 

/

مدیریتهای اجرائی

ساختا رنظام اجرائی کشور

قسمت هفدهم

مدیریتهای اجرائی    
محمدر ضا حافظ نیا

مقدمه

بحثی که پیش روی خواننده محترم قراردارد ادامۀ سلسله
مقالاتی تحت عنوان(ریشه های گرهها) میباشد که سعی میشود با بهره گیری ازالطاف
بیکران الهی و یا فته های تجربی و نظری،عوارض وعلل اصلی گرفتاریها ومشکلات جامعه
در ارتباط با دستگاههای اداری و اجرائی 
کشور در حد وسع و در ک و بینش نگارنده شکافته و بیان گردد و لذا مقالات
گذشته در زمینۀ آثارو عوارض خط بازی و گروه گرائی و تاثیر آن برمسائل جامعه و نیز
ساختار نظام اجرائی کشورو زیرشاخه های آن یعنی نظام مالی ـ دولتی  ـ نظام برنامه ریزی ـ نظام بودجه ریزی ـ نظام
اداری و مدیریتهای اجرائی که باهمدیگر پیوندن منظومه ای و سیستیمی دارند به چاپ
رسیده است تو در ادامۀ بحث مدیریتهای اجرائی 
نکاتی پیرامون و یژگیهای اقتصادی ـ رفتاری وتخصصی مدیریت مطلوب به عنوان
بخشی ازمبحث مدیریّتهای اجرائی،ازنظر خواننده محترم می گذرد.

ب: ویژگیهای تخصّصی و عملکردی:

عده ای معتقدند که مدیریت 
رهبری امری ذاتی است و افراد مدیر با لفطره مدیرمی باشند،عدّه ای هم اعتقاد
دارند که مدیریّت آموختنی است و می توان ازطریق آموزش مفاهیم و روشها و دانشها به
افراد ،ازآنها عنصری مدیر ساخت.عدّه ای هم اعتقاد دارند که مدیریّت مجموعه اتی
ازهر دو میباشد، یعنی باید فرد ذاتا مدیر باشد تا بتوان دانشهای تخصّصی لازم را به
او آموزش داده و منتقل نمود عده ای نهم به تجربی بودن مدیریّت قائل می باشنداین
نقطه نظرات به جای خود هرکدام قابل بحث و بررّسی میباشد آنچه که مسلم است این است
که اصولا برای آموزش هرامری باید استعداد آن در افراد وجود داشته باشد بنابراین
آموزش دانش مدیریّت مستلزم وجود استعداد وجوهرۀ مدیریتدر وجود افراد میباشد که این
جوهره یا آموزش و تجربه ،پرورش داده شده و شکوفا خواهد شد.پس ذاتی بودن  مدیریّت مقدمتا ضروری بوده که این استعداد ذاتی
با فعالیتهای آموزشی هدایت و رشد داده شده و متکامل خواهد شد، و این دو لازم
وملزوم یکدیگرند تا مدیریت مطلوب و قوی ازجهت تخصص و کارآئی و عملکرد ساخته و
پرداخته شود.مدیریت ذاتی هر چند به جای خود دارای جنبه های مثبت بوده و در جامعه
شاهد ظهور مدیریت های خودر و در صحنه های اجتماعی هستیم که منشأ آن همین ذاتی بودن
مدیریت در افراد می باشد ولی اگر با آموزش همراه نباشد امور مدیریّت از نظم و نسق
برخوردار نبوده و توفیق مدیریت کم خواهد بود متقابلا آموزش مدیریّت به افرادی که
فاقد استعداد آن می باشند امری بی نتیجه بوده و مدیر ساخته نخواهد شد.چراکه
مدیریّت قبل از هرچیز هنر است .در مقایسه نظریه ذاتی بودن مدیریّت و نظریه آموزش
مدیریّت؛مسلما نظریه ذاتی بودن قوی تر و به واقعیّت نزدیکتر ایت.نکته ای که باید
سخت مورد توجّه مؤسسات آموزشی تربیت کننده مدیر واقع شود این است که آنها قبل از
هرچیز باید استعداد و فطرت مدیریت را در آموزش گیرندگان خود ارزیابی نموده و آنها
را ازبین مستعدین و دارندگان فطرت مدیریت انتخاب نمایند.بخصوص دانشگاهها در رشته
ها ی مدیریّت باید به این نکته توجّه خاص بنمایند و دانشجویان خودرا قبلا ارزیابی
نموده و کسانی رابه جریان آموزش وارد نمایند که اوّلاـ ذاتا مدیر باشند و ثانیاـ
این امر را به تجربه ثابت کرده باشند،این نکه ای است که دانشگاههای کشور ما
متأسفانه به آن توجه ندارند و سالیانه با سرمایه گذاریهای آموزشی از بیت المال،
افرادی که هم استعداد آنها بررسی نشده وهم برای یکبار نیز در صحنه های اجتماعی و
زمینه های رشتۀ تحصیلی مدیریّت ،ازخود تجربه به روز نداده اند ،و بلافاصله از
دبیرستان خارج شده اند به رشد مدیریت دانشگاه وارد مینمایند. اگر دانشگاه ها و
مؤسسات آموزش رشته های مدیریت افراد مستعد مجرّب در این زمینه را انتخاب
نمایند.مسلما مدیر قوی تربیت خواهند کرد که هنر مدیریت در آنها از برازندگی خاصّی
برخوردار بوده ودر صحنه های اجتماعی خدمات ارزندۀ مدیران  مستعد آموزش دیده به جامعه ارائه خواهد گردید.

اینک مختصرا ویژگیهای تخصّصی و عملکردی یک مدیر مطلوب
وهنرمند بیان میگردد.

*شناخت قلمرو و حیطۀ
مدیریّت:

مدیریت در بدو امر باید
حدود اختیارات و وظایف مربوطه رابداندکه مرز اختیارات و وظایف وی تا کجاست و
تشکیلات و نیروی انسانی و ابزار کا رو اختیارات و مسئولیتهای حوزه مدیریّت چیست و
چه مشخّصاتی دارد؟ یکی ازموارد این امر شناخت شرع وظایف  و مسئولیتها است. مدیریت باید بداند که چه کاره
است و نهاد و دستگاه و سازمانی که او در رأس آن قرار دارد، چه وظایف اجتماعی
برعهده دارد و اصلا فلسفۀ وجودی آنچیست؟ و مرز عملکردی و اختیارات دستگاه یا
دستگاههای افقی و عمودی مرتبط با آن کجاستت؟و به طور کلّی حدود مسئولیتهای دستگاه
مدیریت تا چه حد است؟ آشنائی کامل به شرح وظایف و اختیارات و مسئولیتها در بدو امر
باعث میگردد که مدیریّت برقلمرو کار  خود
مسلّط بوده و اشراف لازم را داشته باشد، چراکه اگر مدیریّت فاقد این توجّه یا
ویژگی باشد،مسلّما نخواهد توانست دستگاه زیرنظر خود را به صورت منظّم وهماهنگ و
جمعی در جهت هدفها و وظایفمربوط هدایت نماید و بخشی ازوظایف و یا امور ازدید او
پنهان خواهندماند .

مسئولین ادارات ویا
مدیران کلّ درهریک ازمناطق مختلف کشور باید قلمرو ومسئولیت خودرا در سطح منطقه و
پوششی که توسط اداره آنها جهت خدمات رسانی به مردم باید داده شود بشناسد،تا مبادا
یک بخش یا روستا یا شهر از نظرآنها پنهان بماند.در  داخل تشکیلات اداری مربوط نیز اگر ازفضای  مکانی ،کارکنان،امکانات و موارد دیگر اطلاع
پیدا کرده و تصمیم منطقی و در ست بگیرد .گاهی ممکن است اتّفاق بیافتد که مدیری
تاخاتمۀ مأموریت خویش حتی یکبارادارۀ خود یا مناطق تحت پوشش آنرا موردبازدید قرار
ندهد واصلا نفهمد که چه کاره بوده است!و در چنین حالتی معلوم است که چه به سرمردم
و جامعه خواهد آمد.اگر یک فرماندار و یا بخشدار و یا استاندار مناطق تابعه
رانشناسد و حدود و قلمرو مسئولیت خودرانداند وحتّی شناخت جغرافیائی پیدا
نکند،نخواهد توانست  در مورد مسائل و
مشکلات آنها بیاندیشد و امکان دور ماندن بعضی از روستاها از دید آنان وجود خواهد
داشت. توجیه شدن نسبت به وظایف محوّله در ابتدای کار باعث میشودکه جهت تلاش و کوشش
مدیریّت را مشخص نماید بنابراین مدیریّت باید دقیقا ازشرح وظایف خود اطلاع کامل
پیدا کرده تا بتواند با استفاده از اختیارات وتوانائیها ،وظایف مربوط را به نحو
مطلوبی انجام دهد.

شناخت نیروی انسانی همکا
ر

مورددیگری  که مدیریّت بایدبه آن توجّه نماید شناخت نیروی
انسانی همکاران و هستند.نیروی انسانی شاغل در هردستگاه معمولا دارای روحیّۀ
یکنواخت نیستند،بلکه افراد دارای روحیّه ها و خصوصیات فردی متفاوتی میباشند
.بنابراین مدیریت بایدروحیّات وسوابق و خصوصیّات شغلی و میزان توانائیهای همکاران
خود بشناسد تا متناسب با شرایط و ویژگیهای آنها انتظارات خودرا هماهنگ نماید و بی
جهت نیروئی بیکار نماند وکار مهمّی به فرد ناتوانی واگذار نگردد.انجام این امر
باعث بهره جوئی از توان بالقوّه و بالفعل نیروی انسانی دستگاه خواهد شد.

اطلاع ازابزار کار

مورد دیگری که باید
مدیریّت آنرا مدّ نظر قرار دهد ،اطلاع ازسازمان و امکانات وابزار کاراست.این ابزار
شامل بودجه و اعتبار و وسایل و تأسیسات مورد نیاز و غیره جهت انجام وظایف دستگاه
است که مدیریت با اطلاع ازانها و ارزیابی امکانات در بهره گیری از آنها و تخصیص
منابع و امکانات برای انجام امور می تواند آگاهانه تصمیم بگیرد.

اطلاع از مقررات و
قوانین

مورد دیگری که باید
توجّه مدیریّت را در ابتدا به خود جلب نماید،اطلاع از مقررات و قوانین و ضوابط
عملکردی دستگاه و سازمان است .اصولا دستگاههای اجرائی در  حقیقت مجری مقررات و قوانین هستند و قوانین
توسط دستگاه قانونگذار کشور یعنی مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان تصویب و ابلاغ
می گردد. سپس بر روی قوانین توسط هیئت دولت آیین نامه اجرائی تنظیم  و تصویب 
می گردد و حتّی توسط وزارتخانه ها ،بخشنامه ها و دستورالعمل های مختلف با
الهام ازقانو ن و آئین نامه اجرائی بایدمجری قانون و مقررات باشند.بعضی از قوانین
حالت مشترک عمومی برای کلیّه دستگاها دارند ،و بعضی ازآنها اختصاصی هستند.قوانین
عمومی عمدتا شامل قوانین مالی و اداری و بودجه ای و غیره میباشند که متولّی آنها
دستگاههای اجرائی  محوری کشور یعنی سازمان
امور اداری واستخدامی کشورو وزارت برنامه و بودجه و وزارت دارائی  و امور اقتصادی  می باشندو تمام مدیران اجرائی در هر زمینه ای
که انجام وظیفه می نمایند می بایست ازاینگونه قوانین و مقررات ،اطلاعات لازم را
داشته باشند.

یک وزیر و مدیر کلّ
واستاندار و رئیس  و غیره میبایست  ازقوانین استخدامی و مقررّات مربوطه و قوانین
ومقررات مالی و ضوابط بودجه ای  و برنامه
ای اطلاعات لازم را اخذ نماید.در زمینۀ مقررّات خاصّ نیزمسلما لازم است که مدیریّت
اشراف برانها داشته باشد.ضعف اطلاعات مربوط به مقررات باعث میشودکه مدیریت نتواند
اموردستگاه و انجام وظایف قانونی را در چارچوب مقررات قوانین موضوعه هدایت نماید و
ممکن است دچار قانون شکنی بگردد و شکست قوانین و مقررات موضوعه کشور تازمانی که
اعتبار دارند هم باعث سردر گمی امور مردم وپیچیده شدن مسائل مردم وسازمان مربوط
گردیده وهم قانون شکنی  نوعی جرم و تخلّف
محسوب میگردد که مسلما دامن مجری آنرا خواهدگرفت و مطابق  مقررات مربوطه مجازات رانیز در پی خواهد داشت
ضمنا نبایدفراموش کنیم که همۀ مدیران به طور اعمّ و مدیران اجرائی به طور اخص مجری
قوانین و مقررات موضوعه هستند و نمیتوانند خارج از اختیارات قانونی تصمیم گرفته
ویا اقدامی  راانجام دهند،حتی در مجلس
شورای اسلامی  که مرکز قانون گذاری  میباشد ؛رئیس مجلس به عنوان مدیریت آن می بایست
مجلس را در  قالب ضوابط  و مقررات قانون اساس و آئین نامه های داخلی
مجلس اداره نماید. بنابراین مدیران قبل از هرچیز پس از قبول مسئولیت و یاحتی قبل
از آن وقبل از تصدی امور باید شناخت لازم را از وظائف و اختیارات وقلمرو عملکردی و
حیطۀ مدیریت و روحیّات و خصوصیات شغلی همکاران و ابزار و امکانات وقوانین و
مقرّرات مربوطه و سایر مسائل مربوط به دست آورند واز همه مهمتر قبل ازشروع به
کارآموزش توجیهی لازم را ازطریق واحد آموزش سازمان و وزارتخانه مربوطه ببینند تا
بادست پرو با اطلاعات وسیع کارخود را آغازنمایند و میزان اشتباهات آنها به حداقل
کاهش یابد.مدیرانی که قلمرو عملکردی آنها فضاهای جغرافیائی را در برمیگیرد،در
هرسطحی که هستند میبایست شناخت جغرافیائی 
ازبافت  طبیعی و انسانی واجتماعی
وفرهنگی و اقتصادی وسیاسی قلمرو جغرافیائی خود کسب نمایند و اگر خود در این زمینه
تخصّص ندارندلازم  است حتما  از وجود مشاوران جغرافیدان استفاده نمایند. از
مدیرانیکه قلمرو جغرافیائی آن در حد شهرستان می باشد،بیش ازهمه فرماندار و در حد
استان،بیش از همه استاندار ودر سطح کشوری، بیش از هه رئیس جمهور و رئیس مجلس و
کمیسیونهای آن ونخست وزیرو وزراء ورؤسای سازمانهای دولتی  و نهادهای انقلاب اسلامی بایستی از مشاوران
جغرافیدان به صورت تمام وقت استفاده نمایند واصولا برای شخصیّتهای مذهبی سیاسی و
مسئولان برنامه ریزی و سیاستگذاری  شهرستان
واستان نیز شناخت جغرافیائی امریضروری میباشد.به هر حال تمام مسائل و ابعاد و حیطۀ
مدیریت باید در چشم انداز کامل یک مدیر قوی و مطلوب قرار بگیرد.

* داشتن روحیّه برنامه
ریزی :

اصولا هردستگاه و
سازمانی  باید آینده خودرا مشخص نماید و در
عمق زمان آینده با تخمین قریب به یقین وضعیت خودراببیندو بداندکه چه میخواهد
بکند.برنامه ریزی به دستگاه اجرائی وغیراجرائی دید می دهد که آینده را ببیند و
رفتارها و حرکات وفعالیتهای خود را جهت و نظم اداره و در راستای هدفهای تعیین شده
قرار دهد .و برنامه ریزی سازمان را از سرگردانی و بلاتکلیفی و روزمره کارکردن
وبرخوردها و فعالیتهای عکس العملی و انفعالی نجات میدهد.برنامه ریزی تکلیف
رفتارهای آینده دستگاه و سازمان را روشن می نماید و مدیریت و کارکنان با چراغ
برنامه ریزی جلوی حرکت خودرادر طول زمان می بیند و بهر نسبت که برنامه طولانی
میباشد،امکان دید دورتر برای دستگاه و مدیریت در عمق زمان آینده بیشتر میشود.اگر
برنامه برای یکسال تیظیم شود دستگاه و سازمان یکسال آینده خودرا به طورتخمین می
بیند واگربرای پنجسال

باشد دیدگاه سازمان پنج
سال آینده را شامل می شود و اگر دستگاهی بتواند برنامۀ دراز مدت 20ساله و بیشتر
خود را تنظیم کند،مسلما عمق بیشتری از زمان را خواهد دید.و جهت فعالیتش مشخص تر
خواهد بود.البته تنظیم این برنامه ها تخصّص و توانایی ویژه ای را طلب میکند و
اصولا برنامه ریزی نیز نوعی پیش بینی است وقطعیت ندارد چون آینده را فقط خداوند
خبر دارد وکسی دیگر از آینده ولو کوتاه مدت اطّلاعی ندارد .و برنامه ریزان ،برنامه
ها را با توجّه به شواهد و قرائن  و
محاسبات و بررسیهای لازم و با استفاده ازتجربیّات کثیر جوامع بشری تنظیم و پیش
بینی می نمایند.و دارا بودن اصل انعطاف پذیری برنامه ها به هیمن علّت می باشدکه
برنامه ها در  صورت روبه رو شدن با تنگناها
و مانع ومشکل دچا رتوقّف و شکست نگردند،بلکه آنها امکان اصلاح و تغییر وجود داشته  باشد.هراندازه برنامه برای زمان طولانی تری تنظیم
گدد،تهیّه آنبه تبحّر و تخصّص و سیعتر و بیشتری نیاز دارد.به قول معروف برنامه ها
راهنمای دستگاهها و سازمانها هستند.نهد و سازمان بدون برنامه کور و نابینا است و
آینده را و جلوی پای خودرا نمی بینند و همیشه منفعل است و ابتکار عمل را از دست می
دهد و مشکلات مربوطه آنچنان محاصره اش می کنند که نهایتا امکان شکست برای آن وجود
دارد. امروزه برای دستگاههای اجرائی  و
نهادها ،برنامه ریزی امری بسیار ضروری می باشد و سرگردانی آنها باعث  اتلاف منابع و عدم بهره گیری کافی از آن از
طرفی و اشراف ننداشتن برامور و مشکلات و رشد فزایندۀ مسائل جامعه و رها شدن ابتکار
عمل از دست سازمانهاازطرف دیگر می گردد. بنابراین 
باید دستگاهها به برنامه ریزی توجّه جدی بکندو بخشی از نیروی خودرا صرف
تهیّه و تنظیم برنامه های کوتاه مدت و بلندمدت اجرائی بنمایند.آنها باید وضعیت
موجود عملکردی و توانائیها و منابع بالفعل و بالقوه را تحلیل نمایند و با توجّه به
ارزشهای متعالی مکتب اسلام و نظرات مقام رهبری امّت اسلامی و قانون اساسی جمهوری
اسلامی و نقطه نظرات مجلس شورای اسلامی،اهداف و جهت گیریها را مشخّص و وضعیّت
مطلوب را ترسیم نمایند.وبرای رسیدن از وضع موجود به وضع مطلوب و ترسیم شده  وبه عبارتی اهداف تعیین شده با بهره گیری
ازمنابع و توانها ،برنامۀ توسعه خودرا تهیّه و تنظیم نمایند. حال با توجّه به این
امر اساسی برنامه ریزی برای دستگاهها و سازمانها و تعیین جهات حرکت آنها کسی که می
بایست به عنوان یک وظیفه اصلی واوّلیه به آن توجّه و اقدام نماید مدیریّت سازمان و
دستگاه ونهاد است.مدیریّت ،مسئولیت اصلی این کار را بعهده دارد،مدیریت استکه باید
برای تهیه برنامه های کوتاه مدت و بلند مدت سازمان و نهاد خود اقدام نماید. مدیران
بی برنامه ،آینده را نخواهند دید و به سوی بیراهه سازمان خود را هدایت خواهند کرد
و آنرا سردر گم نموده و منابع آنرا نیز تلف خواهندنمود .در  کشورما تحت تأثیر افزایش نیازهای اجتماعی و
فردی ناشی از رشد جمعیّت ونیز عقب افتادگیهای گذشته  و ترکم محرومیّتها ،بیش از پیش باید به امر
برنامه ریزی توجّه شود و دستگاههای اجرائی ملزم به تهیّه برنامه بشوند تا در یک
حرکت هماهنگو نظام یافته توسط تمامی آنها،برنامه های توسعه فرهنگی و اجتماعی و
اقتصادی کشور  تهیّه و رسیدن به اهداف
ارزشمند جمهوری اسلامی ایران سریعتر میسّر گردد.ازطرفی دیگر  این نگرانی وجوددارد که چون تحت تأثیر افزایش
نیازهای اجتماعی ،مشکلات اقتصادی  و
اجتماعی و فرهنگی جامعه افزایش می یابد،اگردستگاههای مسئول فاقد برنامه ونتیجتا
دارای عدم تسلّط و اشراف برمالئل و مشکلات بوده و ابتکار عمل را در دست نداشته
باشند،ودر  آینده خوددچار محاصرۀ شدید
مشکلات وموانع گردیده که نه تنها توان رفع آنرا نخواهد داشت ،بلکه خودشان نیز در
بین انبوه مسائل و مشکلات غرق خواهند شد.و تشنّجات اجتماعی و سپس سیاسی به  وجود آمده 
و معضلات و تنشهای سیاسیدر جامعه افزون خواهد شد و حاکمیّت نظام را تحت
تأثیر قرار خواهد دارد.بنابراین برای جلوگیری ازقرار گرفتن ودر مقابل عمل انجام
شده و خارج شدن کنترل و ابتکار عمل از دست دستگاهای ذیربط و تسلّط واشراف برمسائل
مربوط  ضرورت دارد دستگاهها و سازمانها به
تهیّه برنامه ها توجّه نمایندو مدیریّت رکن مهمّی است که وظیفه انحام این امر
اساسی تهیّه برنامه های آینده سازمان خو درا برعهد ه میباشد.

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

آیا میدانید که

ـ باکتریها ریزترین سلولهای خودزای موجود ،آنقدر  کوچکند که تنها یک قطره مایعات ممکن ایت
50میلیون از آنهارا در خود داشته باشد.

ـ هرسال قریب چهل میلیون آمریکایی یا به قتل می رسند،یا
مجروح میشونند،یا مورد تجاوز قرار می گیرند ویا مورد دستبرد واقع میشوند.

ـ منطقه (کالاما)ر بیابان(آناکما) در(شیلی )واقع است  و تا به حال حتی یک قطره باران در  آنجا نباریده است.

ـ و تنها قسمت بدن انسان که دارای خون نیست، قرنیّه چشم است
و قرنیّه ،اکسیژن را مستقیما ازهو ا میگیرد.

روش زندگی پیامبر(ص)

این شهر آشوب درمناقب روایت کرده است که :

رسول خدا(ص) کفش خودرا پینه میزد،لباس خودرا می دوخت  ،درخانه را خود باز می کرد،گوسفندان را
میدوشید،شتر را میبست و آنگاه آن را می دوشید،هنگامی که نوکرش ازآرد کردن خسته می
شد،کمکش میکرد.آب وضوی شبش را خود تهیه می کرد ،در پیاده روی کسی براو سبقت نمی
گرفت،موقع نشستن تکیه نمی کرد،در کارها به اهل خانه کمک می کرد و با دست خود گوشت
خُرد م ی نمود. بر سر سفرۀ غذا مؤدبانه می نشست ،پس از غذا انگشتان خودرا می لیسید
و هرگزـ در اثرپرخوری ـ آروغ نمی زدـ دعوت آزادگان و بردگان را می پذیرفت هرچند
برای خوردن ـ ماهیچه دست و یا بازوی گوسفندی باشد.هدیه را از هر کس می پذیرفت
هرچند جرعه ای ازشیر باشد؛ولی غذائی که به عنوان صدقه باشد میل نمی کرد.

ب چهرۀ هیچ کس خیره نمی شد،تنها برای پروردگارش ختم می کردو
هرگز برای خودش غضب نمی نمود…

دنیا،دنیای دیوانگان

یکی ازدانشمندان روانشناس در آمریکا به این نتیجه رسیده است
که در سال 2138میلادی یک نفر عاقل روی کره زمین پیدا نخواهد شد!!!با حسابی که این
بیچاره کرده است ،تا اندازه ای نتیجه گیریش درست به نظرمی رسد زیر در سال 1859بین
هر 535نفر ،یک دیوانه بیشتر وجود نداشت و در سال 1897نسبت دیوانگان به عقلا32:1بود
و در سال 1926، 150،1و در سال 1970 ، 100،1،بنابراین اگر به همین منوال پیش برود
در سال 2138ـ طبق نظریۀ این دانشمند،یک نفر عاقل در دنیا وجود نخواهد داشت و حتی
خود پزشکان روانشناس هم روانی خواهند شد!

یکّه و تنها به سوی میدان کارزار

در جنگ (بدر صغری) که یکسال پس از جنگ (غزوه)احدرخ
دارد،بسیاری ازاصحاب پیامبر(ص) زخمی و مجروح بودند،نعیم بن مسعود اشجعی به مکّه
رفت و در بازگشت به مدینه ،به مسلمین اطلاع داد که دشمنان خیلی خودرا مجهز کرده
اندو شما حتما شکست میخورد!!و با این سخنان ـ که ازقبل طبق نقشه ای  با ابوسفیان تنظیم شده بودـ می خواستند
مسلمانان را ازجنگ بترسانند.برخی ازاصحاب با دلهره از حضرت خواستند صرف نظر
نماید.حضرت رسول (ص)فرمود: (به آن خدائی که جان من در قبضۀ او است،سوگند،اگر هیچ
کس نیاید،حتما خودم یکّه و تنها برای جنگیدن با دشمن،از مدینه خارج می شوم.وهمانا
آدم ترسو برگشته است ولی دلاورمردان خود را آمادۀ کارزار کرده اند و پشتوانۀ ما
تنها خدا است و بر او تکیه میکنیم)

وآنگاه با اصحاب به بدر رفتند و منتظر دشمن شدند،ولی دشمن
چون در یافت که حضرت باکمال شهامت و شجاعت و بدون هیچ ترسو واهمه ای با یاران  به میدان شتافته اند،نزدیک نیامد ومسلمانان با
سرفرازی بازگشتند.و چه جالب است که پس از گذست چهارده قرن،فرزند دلبرش می
گوید:(اگر خمینی یکّه و تنها بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و
بت پرستی است ادامه می دهد…).

مال دنیا

هرآن سر که او آزرافسرست      به خاک اندر ست اززمه برترست

به وی بنده ای آزتازنده ای       پس آزاد هرگزنه ای بنده ای

چنا ن کامدی رفت خواهی تهی    تو گنج از برگنج تا کی نهی

نهم گوئی ازبهر فرزند چیز         مبرغم که چیزش بود بی تو نیز

کسی را جهانبان زبن ناغرید          که ازپیش روزی نکردش پدید

ترا داد و آن کس که پسوند تست      دهد نیزآن را که فرزند تست  (اسدی طوسی)

طولانی ترین جنگها

طولانی ترین جنگ بین انگلیس و فرانسه به مدت115سال رخ داد
که ابتدای آن ازسال 1338شروع وتا 1453ادامه داست.ضمنا  جنگهای صلیبی نه گانه از شروع نخستین جنگ صلیبی
در سال 1096میلادی تا پایان نهمین آنها در سال 1291که در مجموع 195سال است طولانی
ترین جنگ در تاریخ بشریت است.

هشت طلبکار

از اما م سجاد علیه السلام پرسیدند: چگونه صبح کردی ای
فرزندرسول خدا؟فرمود :صبح کردم در حالی که هشت بدهکاری دارم :بدهکار خدایم در
واجبات ، و پیامبر در عمل به سنّت و خانواده ان در امور زندگی و نفسم مرا به شهوت
میخواند و شیطانمرا بهگناه و دو فرشتۀ حافظمن بهراستگویی در  کردار و اعمال وملک الموت جانم را میخواهد  وقبر، بدنم را ،پس من بین این
هشتطلبکار،گرفتارم.

دلگرم سوزآه

من وزکوی تو رفتن زهی خیال محال       کهدامزلف توهرگز مرا رها نکند

چگونه سروچمن خوانمت که سرو چمن    به سرکله نگذار د به رقبا نکند

چگونه ماه فلک دانمت که ماه فلک       به دست جام نگیرد،به بزم جانکند

کجاملامت فرهاد میتواند کرد        کسی که صحبت شیرنش اقتضا نکند

(ادیب) این همه دلگرم سوز آه مباش     که سوز آنه تو تاثیر در قضا  نکند (ادیب نیشابوری)

زاهد تر اززاهد

روزی یکی ازخلفای بنی عباس به مرد زاهدی گفت: همانا تو
بسیار زهد داری.زاهد در پاسخ گفت:زهد تو بیش از من است چرا که من در دنیای بی ارزش
وزود گذر زهد و رزیدم ولی تو ازبهشت جاویدان و گسترده زهد ورزیدی!

شهر قم چگونه به وجود آمد؟

حمزه بن حسن اصفهانی در کتاب (اصفهان)تو شده است: چون
عرب(اشعریان)به قم آمدند،در جوانب قم،در خیمه هائی ازموی نزول کردند.چون در این
ناحیت متمکّن شدند رصحاری،درهفت ده ،خطّه و منزل ساختند و سراها و بناها و قصرها و
عمارت ها بنا نهادندو فرودآمدند…چون سراهایایشان بدین دههای هفت گانه بسیار شد و
به یکدیگر نزدیک گشتند،ازنام های این هفت ده ،نام قریه (کُمیدان ) اختیار کردند.
بعد ازمدتی چنددر این نام اختصار کردند و چهار حرف ازجملۀ شش حرف (کمیدان)
بینداختند وبردو  حرف اختصار
کردندوگفتند:(کُم)، پس اعراب دادند و گفتند:(قم). (ترجمه تاریخ قم،ص 23)

 

/

پیام شهید

پیام شهید  این وصیت
نامه ها انسان را میلرزاند وبیدار میکند.  
اما م خمینی

قسمتی ازوصیت نامه شهیدمحسن عسگري

خدایا! به محمد (ص) بگو پیروانش حماسه می آفرینند،به علی
(ع) بگو که شیعیانش قیامت  به پا کردند
آری،به حسین بگو که از خونها ،سرها روئید ظالمان سرها رابریدند،اما باز سرها
روئید،خدایا می دانی که ما چه میکشیم ،پنداری که چون شمع ذوب میشویم ،ما از مردن
نمی هراسیم اما میترسیم که بعد ازما ایمان را سرببرند و اگر نسوزیم که هم روشنائی
رخت می بندد و جای خودرا دوباره به ظلمت میسپارد.پس چه با ید کرد؟ ازیک سو باید بمانیم
تا شهید آینده شویم،ازسوی دیگر باید شهید 
بشویم تا آینده بماند.هم بایدامروز شهید شویم تا فردا بماند وهم بایدبمانیم
تا فردا شهید نشود.هجب در دی!چه می شد امروزشهید می شدیم وفردازنده می شدیم تا
دوباره شهید شویم.آری همه یاران سوی مرگ رفتند در حالی که نگران فردا بودند.
پروردگارا،بر سجاده ای به وسعت زمین نماز می گذارم،بر زمین رنگین به خون عزیزانمان
عید و عزایمان هم یکسان است،باز پرودگارا ببین منادیان ایمان چگونه جان میگذارند
میمیرندتا ایمان نرود میمیرند تا شمع ها خاموش نگردند،خدایا میبینی که اسطوره های
شهادت چگونه حیات را به بازی گرفتند،سرمست عشق نه عشق  خود آئی ببین که با ایثار وجودشان در بستر حیات
چگونه مرگ را تفسیر می کنند، آری شهادت را میگویم شهادت،ما از رفتن باکی نداریم نه
تنها رفتن اصلا کدام رفتن؟ شهادت،که شهادت کمال انسان است و هرکس بخواهد به کمال
برسد باید این حدیث را برخود حل کند: (من عرف نفسه فقد عرف ربه) هر کس خویش را
بشناسد، بعد خدا را میشناسد. من با امام خمینی میثاق بستم و به او وفا داردم زیرا
که او به اسلام و قرآن وفادارست و اگر چندین بار مرا بکشند وزده کنند دست ازاین
سید پیر برنمی دارم ، را ه سعاد ت بخش حسین(ع)راادامه دهیدوزینب گونه زندگی کنید.
(ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص) (سوره صف آیه 5).

قسمتی از وصیتنامه شهید عبدالعلی صادق زاده

این ملت قهرمان !مواظب باشید امام بزرگوار را تنها
نگذارید.البته امام هیچ وقت تنها نیست  اما
دستورات این رهبر آگاه را سعی کنید کاملا اجر ا کنید و در کنا ر امام و فقیه
عالیقدر  قائم مقام معظم رهبری حضرت آیة
…العظمی منتظری دومین شخصیت جهان اسلام را فراموش نکنید که راه آنا را ه اسلام
است راه قرآن است خطشان خط حزب ا… استو خداوند هم در قرآن کریم فرموده ان حزب
الله هم الغالبون و به جز این خط که خط اسلا م است هرخط دیگری به هرعنوان و به هر
گروه و دسته وحزبی انتخاب کنید بدانید که خط شیطان است ،منحرف است،ضد اسلام است،در
خط امریکاست،در خط شوروی است،در خط اسرائیل است،به نفع صدام است و درکل به ضرر
اسلام است… صحبتی دارم با افراد بی تفاوت: ای برادر  وای خواهر مسلمان!اگر میخواهید بدانید انسان بی
تفاوت یعنی چه ؟ یعنی مرده متحرک چرا برای اینکه آدم زنده ومسلمان چطور می تواند
شهادت حضرت امام حسین(ع)و فرزندانش و پیروانش را ببیند و ساکت باشد؟ غیرممکن است
بتواندتحمل کنداگرمسلمان و زنده باشد.اگر وجدان داشته باشد،احساس مسئولیت کند در
مقابل خدا یخودش وجدانیت خدارا در نظر بگیرد نمی تواند ساکت باشد و اگر خدای
ناخواسته غیر از این با شد سرنوشت کفار و منافقین را در پیش بگیرد یعنی به همه این
مصیبتها پشت پابزند ،پایان عمرش مصیبت است پس بیائیم و ازاین پس یک فکری برای آخرت
خود بکنیم راه خوشبختی این است که پیغمبر خدا(ص)فرموده  وهمه 
معصومین به آن معتقدند .انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة). به راستی
که حسین (ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است .پس پیرو راه حسین(ع) باشیم تا در آخرت
سرفراز وسربلند باشیم و در روز قیامت در 
پیشگاه خداوند و ائمه اطهار و شهدا شرمنده نباشیم.

 

/

یاران امامان

یاران امام

حمران بن اعین        
سید محمد جواد مُهری

من نیافتم کسی را که سخنم را خوب پذیرا باشد و دستورم را
اطاعت کند وگام در گام یاران پدر انم نهد جز دو نفرکه خدایشان بیامرزد: عبدالله بن
ابی یعفور و حمران بن اعین .هان! این دو مرد ،مؤمنان خالص و پاک اند و ازشیعیان ما
می باشند که نام آنها نزد ما در کتاب(اصحاب یمین) که خداوند به محمّد (صلی الله
علیه و آله) عطا فرموده نوشته شده است.)

این سخن بزرگ راامام صادق علیه السّلام در باره دو رادمرد
ازیاران با وفا  و مخلصشان فرموده اندکه
اکنون به افتخار یکی ازآنان ،سخنی هرچند ناقص و نه در خور مقامش به میان خواهیم
آورد تا گامی کواه در شناساندن چهره های تابناک عالم تشیّع برداریم که براستی این
بزرگمردان نه تنهامایۀ افتخارو نباهات ما در طول تاریخ هستند بلکه اینها بودند که
باایثار و فداکاری تام ،سخنان امامان و دشوارترین شرایط نگهداری کرده و به ما
رساندند و بزرگترین خدمت را به مکتب و مذهب نمودند.قبلا سخنی کوتاه در بارۀ زرارة
بن اعین،برادر  حمران،این شخصیت بزرگ و
جاودانۀ تاریخمان در همین بخش داشتیم، و اکنون سزاوار  است در بارۀ (حمران )بزرگترین فرزندان خانوادۀ
أعین نیز سخنی اشته باشیم:

حمران کیست؟

حمران از مشایخ بزرگ شیعه و از اصحاب با فضیلت و فقیه امام
باقرو  امام صادق علیهما السّلام است و
ازمعدود کسانی است که مورد اعتماد و اطمینان آن دو بزرگوار بوده و در علوم مختلف
مانند قرآن، حدیث، لغت و نحو تسلّط داشته و ازحمله قرآن

بوده ودر علّومقام و منزلتش ،هیچ یک ازقدما و متاخرین شک
ندارند .او نه تنها ازاصحاب امامان که ازوکلای ایشان وبه قول امام کاظم عله السلام
ازحواری امام باقر و اما م صادق علیهما السلام بوده است[1]
و درموارد متعدّدی ،ازاو به نیکی یاد کرده اند و اعلام رضایت ازآنیار صدیق نموده
اند.حمران با شناخت عمیقش از مذهب و خدمات ارزنده اش به مکتب و یا اینکه هرگز شک و
تردید به دل خودراه نداده و ردیروی ازخط مستقیم معصومین علیهم السلام ،استقامت
ورزیده وهیچوقت منحرف نشده بود،بازگویا هراس داشت ازاینکه جرء شیعیان امامان حساب
نشودلا خود گوید:از امام باقر علیه السلام پرسیدم : من با خدای خودپیمان بسته ام
که از مدینه خارج نشوم مگر اینکه ازآنچه می پرسم ،خبرم دهی ومرا پاسخ گویی. حضرت
فرمود: بپرس .حمران عرض کرد:آیامن از شیعیانتان هستم؟ امام فرمود :آری!در دنیاو
آخرت (انت لنا شیعة في الدنیا و الأخرة ). و در روایت دیگری،چنین نقل شده که حضرت
پس ازآن فرمودند:وهرگز از شیعیان ما کسی نیست مگر اینکه نام او ونامدر ش نزدما ثبت
شده باشدبه جزانهای که ازما دست بردارند حمران گوید:عرض کردم،مگر ازشیعیان شما کسی
هست که پس ازشناخت،از شما بیزاری جوید؟ حضرت فرمود:آری!ولی تو آنان را در ک نخواهی
کرد.[2]از
این روایت چنین برمی آید که شیعه بودن ،تنها با ادّعا و در  زبان نیست،بلکه باید در عمل ،مو به مو دستورات
امامان را اطاعت کرد وپیروی نمود چرا که شیعه بودن به معنای پیرو بودن است و پیروی
به این است که از خطّ پیشوایان معصوم تبعیّت کنیم و بیقید و شرط گوش به فرمان آنان
باشیم و نه تنها در برخی ازاعمال که در 
همۀ اعمال و کردار و رفتار و اخلاق خود ازآنان پیروی نمائیم .مگر نه محمدبن
سلم ،این یار جلیل القدر  امامان و فقیه
بزرگ در جواب کسیکه او را به دوستانش نشان داد و گفت :این از شیعیان جعفربن محمد
است،باوحشت و اضطراب بانک برآورد و گفت:به من شیعه نگوئید ،بلکه محبّ بگوئید چر
اکه شیعه رامقامی والا است و من می ترسم که به این مقام دست نیافته باشم!

حمران،مؤمن خالص

در هرصورت،حمران با اعتراف امام باقر علیه السّلام از
شیعیان ومقرّبین امامان است.زراره گوید: در محضرامام باقر علیه السّلام نشسته
بودیم، سخن ازحمرانبه میان آمد،حضرت فرمود( اوبه خدا قسم هرگز از ما برنمی گردد.)
آنگاه لحظه ای تامّل فرموده سپس تکرار کردند: (اجل لایرتدّ و اللّه ابدا)
آری!بهخدا قسم او هرگز مرتد نیمشود و برنمیگردد.[3]

هشام بن حکم گوید: امام صاد ق علیه السلام را شنیدم که
فرمود:(حمران مؤمن
لایرتدّ ابدا)ـ حمران مؤمنی است که هرگز مرتد نمی شود .آنگاه ادامه داد:(نعم
الشّغیع انا و آبائی لحمران بن اعین یوم 
القیامة ، نأخُذ بیده و لانُزالهُ حتّی ندخُل الجنّة جمیعا)ـ

بهترین شفیع برای حمران بن اعین در روز قیامت،من و پدرانم
هستیم که دستش را می گیریم و ازاو جدا نمی شویم تا اینکه با هم وارد بهشت گردیم.

حُمران ،اهل بهشت است

بُکیر بن اعین،یکی دیگر ازبرادر ان حمران و از اصحاب امامان
گوید: در اولین سالی که به حج رفته بودر م،درمنی از چادر  امام صادق علیه السلام سئوال کردم.چادر  را یافتم،برحضرتوارد شدم،در چادر  جماعتی را دیدم که خدمت حضرت بودند ،به چهره
شان نگاه کردم،آنان را نشناختم،در گوشه ای ازخیمه،اما م علیه السلام را مشاهد کردم
که مشغول حجامت بودند،حضرت فرمود:نزد من آی!آنگاه پرسید: ـ ای جوان!تواز فرزندان(اعین)هستی
؟ ـ آری جانم به قربانت. حمران کجا است؟ ـ قربانت گردم ! حمران با اینکه زیاد
مشتاق دیدار شما بود،با این حال نتوانست امسال به حج مشرّف شود،و او برشما درود و
سلام میفرستد.

ـ برتو و او سالم و در ود خداوند،حمران مؤمن است و از اهل
بهشت می باشد و او هرگزشک نمی کند وازراه خودمنحرف نمیشود.نه! به خدا قسم،نه!به
خدا قسم .

دانشمنداحکام شناس

ونه تنها امام صادق علیه السّلام ایمان و خلوص حمران را
تایید می فرماید که برعلم و دانش او نیز صحّه می گذارد و او رابه عنوان یک دانشمند
احکام شناس می پذایرد.هشام بن سالم گوید:یک نفرازاهل شام به خدمت حضرت رسید و
سئوالهایی را داشت.حصرت به حمران فرمود:این مردراپاسخ گوی.آن مرد شامی گفت:من شما
را می خواهم(یعنی ازشما میخواهم بپرسم)نه حمران.حضرت فرمود:(اگر بر حمران چیره شوی
مرا نیز مغلوب خواهی ساخت!)آن مردرو به سوی حمرن کردده و هرچه از اوپرسید،حمران وی
را پاسخ گفت.آنگاه حضرت صادق علیه السّلام به آن مرد شمایم فرمود:ای شامی !حمرن را
چگونه یافتی ؟عرض کرد:او را مردی حاذق و دانا یافتم؛هرچه از اوپرسیدم،مرا فورا
پاسخ گفت:پس از آن ،حضرت رو به حمرن کرده فرمود:اکنون تو ازشامی بپرس .شامی بیچاره
در برابر سئوالهای حمران به زانو نشست ونتوانست درست =جواب بدهد؛تا آن جا که رو به
حضسرت کرده و عرض کرد:گویا میخواستی به من بفهمانی که در شیعیانت مانند چنین مردان
زبردستو دانشمندی دیده میشوند؟حضرت فرمود:آری!چنین است.[4]

نام حمران اعین در 81روایت دیده میشود که یا خود از امام
نقل کرده و با اصحاب ازاو نقل کرده اند.حمران از امام باقر و امام صادق علیهما
السلام و از برادر ش زراره روایت نقل کرده و آنان که از او روایت نقل کرده اند
بسیارند،ازجمله :ابواسامه ،ابو ایوب، ابو جمیله ،ابن اذینه،ابن بکیر، ثعلبه بن
میمون،عبدالرحمن بن ابی عبدالله،عبد الرحمن بن سنان، عمربن حنظله ، فضیل،محمد بن
جمهور، محمد بن مسلم، نضربن سوید و محمد بن ابی حمزه .

در هرصورت،حمران شخصیّت ممتازی است که مورد ستایش امامان و
بزرگان ما بوده و از خاندانی جلیل القدر است که همۀ آنها ازشخصیتهای ارزنده علمی و
فقهی تشیع به شمار می روند.مرحوم بحرالعلوم(ره)در (الفوائد الرجالیه)خودمینویسد:
[(آل اعین) بزرگترین خانواده های شیعۀ کوفه بوده است که ازنظر مقام و منزلت
والاترین مقام را داراست و از نظر شخصیتهای برجسته  در طولانی ترین مدت ، بیشترین افرادرابه
خوداختصاص داده است .این مردان بزرگ،ازاصحاب امام سجاد علهی السلام آغاز می شوند و
آخرین آنها تا اوئل غیبت کبرای ولی عصر(عج)باقی بودند که برعلوم گوناگون تسلّط
داشته اند و می توان بسیاری از دانشمندان،فقیهان ،ادیبان ،قاریان قرآن و روات حدیث
را در بین آنها یافت.افراد نامی ازآل اعین که آوازه بیشتری داشته اند می توان:
حمران،زُراره ،عبدالملک ،بُکیر  فرزندان
اعین و حمزه بن حمران ،عُبیده بن زراره،ضریس بن عبدالملک،عبدالله بن بکیر، سلیمان
بن حسن،ابوطاهر محمدبن سلیمان و ابوغالب احمد بن محمد بن سلیمان را نامبرد ].

ابوغالب زراری در رساله ای که به فرزندش نوشت آمده
است:حمران از بزرگترین مشایخ و شخصیّتهای ارزنده شیعه بوده است که هرگز در او شک و
تردیدی راه ندارد او از حملۀ قرآن بوده و به نحو و لغت تسلّط کامل داشته است.
مرحوم سید حسن صدر  در کتاب (تاسیس
الشیعه  لعلوم الاسلام ) در دو جای کتاب
خود به بزرگی و عظمت ازحمران یاد می کند ،یکی آنجا که پایه گذاران تفسیر قرآن را
یادمیکند و دیگر آنجا که ازپیشوایان علم نحو و لغت نام میبرد.او در  کتاب خود یادآور شده است که حمران روایت را از
امام سجاد علیه السلام نیز نقل کرده است و ازاصحاب آن حضرت نیز بوده[5]
و علم نحو وقراءت قرآن را ازابوالاسود دارد. در معجم رجال الحدیث) آمده است
:صفوانگوید: حمرن همواره با دوستان و یاران خود می نشست و در تمام نشستها و
گفتگوهایش سخن ازآل محمدصلوات الله علیهم به میان میآورد و اگر در میان
گفتگوهایشان،بحث ازآل محمّد (ص) به دیگری منتقل می شد،تلش می کرد که آنان را به
سخن اصلی بازگرداند و تا سه بار انی تلاش رامیکرد،اگر فایده ای نمی بخشید آنان را
ترک میکر د و ازمجلسشان خارج می شد.حسن بن علی یقطین گوید:مشایخ و بزران ما گفته
اند که هماناحمران،زراره عبدالملک ،بُکیر وعبدالرحمن فرزندان اعین مؤمن و خالص
بودند و در ایمان خود استقامت ورزیدند که چهار نفرآنها در زمان امام صادق علیه
السّلام ، از دنیا رفتند و زراره تازمان امام کاظم علیه السّلام،حیات داشت و در
زندگی رنجهای زیادی از دشمنان اهل بیت تحمّل کرد.ربیعه الرای گوید:به امام صادق
علیه السّلام عرض کردم:این برادر ان که از عراق به دیدارت می آیند و در بین یاران
اصحابت ازآنان بهترو با فضیلت تر نیافته اند،چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود:
هماناآنان اصحاببا وفای پدر م می باشند،و مقصود آن حضرت فرزندان اعین بود.

مدارک:

رجال کشی ـ رجال شیخ ـ فهرست ابن الندیم ـ معجم رجال الحدیث
ـ وسائل الشیعه ـ اختصاص ـ تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام ـ الفوائد الرجالیه .

 



[1]
ـ اسباط بن سالم در روایتی ازامام موسی کاظم علیه السلام نقل میکند کهحضرت
فرمود:همانا حمران بن اعین ازحواری محمد بن علی و جعفر بن محمد علیهما السلام
میباشد.روایت چنانکه در رجال کشی (ره) آمده است،چنین است :(اسباط بن سالم  ،قال :قال ابوالحسن موسی بن جعفر علیهما السلام
:اذا کان یوم القیامة نادیمناد: … ثم ینادي المنادی : این حواری محمّد بن محمد
علیهما السلام فیقوم عبدالله بن شریک العامری وزارة بن اعین… وحمران بن اعین ثم
ینادی این سایرالشیعه مع سایر الائمه علیهم السلام یوم القیامة فهولاء المتحورة او
ل السابقین و اول المقربین و اوّل المنحورین من التابعین).

/

امر به معروف و نهي از منكر

قسمت چهادهم

اخلاق و تربیت اسلامی

امربه معروف  و نهی
ازمنکر          حجة الاسلام محمد حسن
رحیمیان

خود سازی نافذ ترین دعون

در مقام عمل به فریضه امر به معروف و نهی ازمنکر و تحقق
بخشیدن به مصلحت آنقبل از هرچیز روی کردا رورفتار شخصی انسان مؤمن به عنوان یک الگو
و اسوه حساب شده است و در حقیقت همین تحقق و تجتسم عین یفضائل و کارهای معروف و
شایسته در  یک فرد یا یک جامعه است که
نافذترین تاثیر را در  دیگران میتواند
داشته باشد و آنگاه که یک انسان یا جامعه ای که خو مجسمه تقوی و نیکیها است بازبان
نیز امربه معروف و نهی از منکرمیکند وبا موعظه مینماید کاملترین اثر را در پی
خواهد داشت و برعکس کسی که خود به معروف آراسته نیست و الوده به منکراست با بهترین
زبان و شیرین ترین بیان هم که امربه معروف و نهی کند نتیجه آن صفر است و چه بسا
اثر معکوس نیز دارد.

در مورد اول ازامام صاد قعلیه السلام چنین نقل شده است:

(کونوا دُعاه للنّاس بغیر 
السنکُم لیروا منکُم الورع و الاجتهادوالصّلوة ولخیران ذالک داعیة) (کافی ج
2/78) مردم ار دعوم به حق کنید لکن با غیر زبانهایتان تا ورع،کوشش،نماز و خوبی را
ازشما ببینند.همانااین است دعوت و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چنین فرموده است:
(وانهوا غیرکم عنالمنکر وتناهو ا عنه فانّماامرتم بالنّهی بعد
التّناهی)(ازخطبه/104 نهج البلاغه)

دیگران را ازمنکر نهی کنید و خود  مرتکب آن نشوید زیراشما مامور شده اید به نهی
بعد ازآنکه خود منکرا به جا نیاورید. و در مورد گروه دوم از آنحضرت چنین منقول
است: (لعن الله الأمرین بالمعروف النّارکین له و النّاهین عن المنکر العاملین به)
(خطبه 129ـ نهج البلاغه) خداوند لعنت فرموده است امرکنندگان به معروف ر اکه خود
تارک امر به معروف هستند ونهی کندگام منکرر اکه خود عملکنند ه به منکر می باشند.صاحب
جواهرالکلام که ازبزرگترین فقهای اسلام است در 
این رابطه چنین گفته است:ازبزرگترین!و بالاترین!ومحکمترین و موثرترین
!مصادیق امربه معروف ونهی از منکر به ویژه در موردرهبران دینی ـ که مورد نظر مردم
هستندـ آن است که انسان خود،جامۀ نیکی را پوشیده و در کارهای خیره چه واجب وچه
مستجب پیش قدم بوده وجامۀ زشتکاری را از اندام خویش برکنده و نفس خدرابه کرامت
وارزشهای متعالی اخلاق کمال بخشد و آنرا ازخصلتهای ناپسند منزه نماید و بدینگونه
است که انگیزه و سبب موثروکالملی برای عملبه معروف و دورشدن ازمنکر در مردم به
وجود میآید.

جامعه الگو

قرآنمجید در بارۀ ویژگیهای (امت) اسلام در یک
جامیفرماید:(کنتم خیر(أمة) أخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف وتهون عن المنکر) (آل
عمران /110)شما بهترین (امّت ) ی هستید که برمردم نمودار شدید ـ چراکه ـ شما امر
به معروف ونهی ازمنکرمیمائید.

و در آیه ای دیگراینگونه میفرماید:

(و کذلک جعلناکم (امّة)وسطا لتکونوا شُهداء علیالنّاس و
یکون الرّسول علیکم شهیدا)(بقره /143) و بدینگونه شما را (امّت)ی معتدل قرار دادیم
که بر مردم گواه باشید و پیغمبربرشما گواه.پس این امت، امتی است که پیغمبر
خدابرآنها گواه استو آنهابرمردم گواهند و نمودار شده اند برمردم که امر به معروفو
نهی ازمنکرکنند.یعنی جامعه اسلامی با کردار و رفتار ومجموعه آثارو نمودارهای زندگی
اش باید الگو باشدبرای دیگران همانگونه که پیغمبراکرم الگو سرمشق جامعه اسلامی
است:(لقد کان لکن فیرسول الله اسوة حسنه )(احزاب /21) همنا پیغمبر خدابرای
شما،مقتدا و الگوئی  نیکواست.

اخلاق پیغمبر ،موثرترین عامل دعوت

و پیغمبر اکرم (ص)به عنوان بزرگترین پیغمبرخدا و کاملترین
انسان و پایه گذار امر به معروف ونهی از منکر و اولین مجری این فریضه بزرگ الهی و
عظیم ترین مربی و معلم بشریت،خود تجسم راستین ونمونه کامل فضائل اخلاقی و عمل به
خوبیها بوده و بزرگترین مشخصه و اعتباری که ازآن حضرت در قرآن ذکرشده است اخلاق او
است:(و انّک لعلیخلق عظیم)(فلم/4) همانا تو دارای خلقی عظیم هستی .چرا که پیغمبر
اکرم برای تزکیه و تهذیب و تربیت مردم مبعوث شده و خود باید در بالاترین حدکمال و
تزکیه و تربیت الهی قرارداشته باشد و شاید به همین جهت باشد که می بینیم با آنکه
پیغمبر  (ص) بی گمام در تمام جهات معنوی
سرآمد تمام ممکنات است و همه ویژگیهایش در 
اوج کمال است،انگشت روی اخلاق پیغمبرگذاشته شده ودر  میان تمام برجستگیهای خضرتش قرآناین ویژگی را
به بزرگی و عظمت یاد فرموده است در حقیقت قبلاز آن که گفتار مربی در  دیگران تاثیری داشته باشد این اخلاق و رفتا
راوست که دارای نافذترین نقش سازنده بوده و به عنوان سرمشق والگوی واقعی موجب تنبه
،تأثر و تربین دیگران میشود. مروری در سیره و تاریخ زندگی پیغمبر،به خوبی روشنگر
آن است که اخلاق و مکارم اخلاقی آنحضرت مهمترین نقش را در  منقلب کردن دیگران وجذب آنان به اسلام و راه
خدا داشته است و قرآن نیز این نکته را بدینگونه بیان فرموده است:(فیما رحمة من
الله لنت لهم ولو کنت فظّا غلیظ القلل لا نفضّوا من حولک …) (آل عمران /159) در
پرتورحمت خدا است که با آنها نرم خو و مهربان شدی و اگر تندخوو سخت دل بودی به
یقین مردم از گرد تو می پاشیدند. پس نرمخوئی وحسن اخلاق ضمن آن که نموداری ازرحمت
خدا است عامل عمده موفقیت در هدایت مردم وگرایش آنان به سو ی حق واجتماع حول محور
اسلام است وتند خوئی و سخت دلی علت پراکندگی وشکست!

باتوجه به همین واقعیت است که برای تربیت اخلاقی و تحقق
بخشیدن به فضائل یعنی امور معروف و محو نمودن رذائل یعنی منکرات است مربی
وراهنمائی که خود تربیت یافته و پیشتاز باشد دارای نقش اصلی است.

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن    ظلمات است بترس از خط رگمراهی

و شاید یکی از دلائل مهم برای قلّت و کمبودکتابه و تألیفات
در زمینه علم اخلاق ،نسبت به اهمیت فوق العاده آن،در  همین نکته نهفته است ه به تنهائی خواندن مطالب
وکتابهای اخلاقی وحتی فهمیدن آن عموما کارساز و اخلاقی است و باکردار و رفتا
رحکیمانه و اکنده از فضیلت و تقوای خویش و نه فقط با سخن و کلام انسانها را تربیت
و از بدیها بازگردانده و به سوی خوبیها سوق میدهد . بنابراین مهمترین رکن امربه
معروف و نهی ازمنکر آن است که انسان در 
اولین گام خودرا به تمام فضائل و کارهای خیر آراسته و از همه رذائل و
کارهای ناشایسته منزه دارد.علی علیه السلام میفرماید:

(من نصب نفسهُ للنّاس اماما  فلبیدء بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره ولیکُن
تأدیبُه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه …)(نهج البلاغه ـ

کلمات قصار) کسی که میخواهد مردم را رهبری کرده و به راهی
دعوت نماید باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خویش بپردارد و پیش از آنکه مردم را
بازبان خود تربیت کند باید با کردار و رفتار شایسته خود آنهارا تربیت نماید.و بدین
ترتیب با یک تیر دو نشانه رفته است هم خویشتن را تربیت وهم بهترین روش را برای
جامعه به کارگرفته  و مردم را با عمل خویش
ره خوبیها دعوت و ازبدیهانهی کرده است و مناسب ترین زمینه را نیز برای تأثیر و
نفوذ کلام و امر ونهی زبانی خویش فراهم 
کرده است.

حکومت مهمتری وسیله

بدیهی است باتوجه به نقش حیاتی وابعاد گسترده وعمیق امر به
معروف و نهی از منکرکه به گوشه ای از آن اشاره رفت اقدام فردی فقط بخشی از آن
اهداف را جامۀ عمل پوشاند  و تحقق بخشیدن
به صد در صد مصلحت این فریضه بزرگ بدون عمل اجتماعی و تشکیل حکومت اسلامی میسور
نیست در  این مرحله نیز در ام اول یک جامعه
ونظام اسلامی که عناصر و اجزاء آن همان فرد فرد مسلمانان هستند و همگی چشم و گوش و
عوامل اجراء آن نظام  می باشند به اصلاح
بنیادی جامعه خود میپردازند چراکه بسیار ی از مفاسد و منکران هست که جز در چهار
چوب یک نظام و اجرای همه جانبه دستورالعملهای آن اماکن پدیرنیست و این نظام وحکومت
اسلامی  که قوانین اجتماعی ،سیاسی ،اقتصادی
و… را براساس مسائل اعتقادی و فرهنگی صحیح به اجراء گذارده ودر پرتو آن ریشه
فسادهای مخفی  و آشکار رامیسوزاند مثلا
برای جلوگیری و نهی از منکرات و و فحشاههای جنسی و هرزه گیهای مربوط به آن تنها نه
نصیخت و پند کارساز است نه شلاق و زنان بلکه اگر برخوردریشه ای با آنها نشود چه
بسا نتیجه معکوس داشته باشد و فسادرازیرزمینی وخطر ان را افزون تر کند لذا این
نظام اسلامی است که باسیاست فرهنگی و اقتصادی حساب شده و خودبرنامه ازدواج راکه از
مهمتری مسائلی است که اسلام روی آن تکیه کرده است در اولین سنین مناسب برای جوانان
امکان پذیر میکند ومشکلات وموانع گوناگونی که سداین راه است در  چارچوب برنامه های فرهنیگ،اقتصادی شغلی،تأمین
مسکن و… برطرف مینماید تا همراه با تقویت نیروی ایمان و معنویت ودر کنار اشتغال به
کار و تولید و تفریحات سالم دیگر جائی برای فسادها ی جنسی و لوازم اسف بار آن
نماندو… لذاست که اسلام تشکیل حکومت و برقراری یک سیستم همه جانبه حکومتی به
عنوان مهمترین وسیله و ابزار برای تحقق بخشیدن به اهداف والای معنوی  خودکه همانا ریشه کن ساختن رذائل و گناهان و
صلاح وتکامل اخلاقی ومعنویانسانهادر  پرتو
پرستش و عبودیت حق است ،ضروری و واجب دانسته است که بررسی دلائل و شواهد فراوان
در  متون اسلامی و تاریخ قیامها و مبارزات
بی امان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار در 
رابطه با تشکیل حکومت اسلامی و اهداف آن از این مقال خارج است و اجمالا
اگرهیج دلیل دیگری برای وجوب تشکیل حکومت اسلامی جزتحقق بخشیدن به مصلحت وهدف امر
به معروف و نهی ازمنکر وجود نداشت این خود برای اثبات این مطلب کافی بود و با شکل
گرفتن یک جامعه ونظام حکام اسلامی است که راه برای گامهای بلندتر در جهت اجرای امر
به معروف و نهی ازمنکر در سطح گسترده تر ودیگر مجامع بشری باز میشود و این جامعه
گذشته از این که به عنوان یک الگوی برجسته وموفق مورد توجه دیگر جوامع تشنۀ عدالت
وفضیلت وسرخورده از نظامهای استکباری ومکاتب پوچ 
و ورشکته قرار می گیرد خطاب الهی :(و کذالک جعلناکم امّة وسطا لتکونوا
شُهداء علی الناس ) را جامه عمل پوشانده و مصداق (خیرامة) ی میشود که رسالت بزرگ
(اخرجت للنّاس تامُرون بالمعروف وتنهون عن المنکر) را در سطح جهانی به انجام
میرساند .و بدینسان اجمالا معلوم گردید که امر به معروف و نهی ازمنکر به عنوان یک
عبادت بزرگ الهی :

1ـ ازمهمترین طاعات و وظایف الهی است که خداوند برعهدۀ
بندگان خویش قرار داده و باید برای رضای او وتعرب به حضرتش انجام گیرد(وظیفه انسان
نسبت به خدا).

2ـ ازموثّرترین عوامل 
خودسازی و تربیت معنوی و اخلاقی است که انسان را نسبت به خوبیها و فضائل
گرایش داده و ازبدیها و منکرات بیزار کرده و بهترین زمینه را برای آراستن خودبه
معروفها و فضائل و زدودن رذائل و منکرات خویش فراهم میسازد و به فرموده حضرت
امیرالمؤمنین علیه السلام :(و امر بالمعروف تکُن اهله) دیگران را به معروف امرکن
تا خود نیز اهل معروف شوی .

و بدینوسیله انسان وظیفه بزرگی که نسبت به تربیت و تکامل
معنوی خویش دارد انجام میدهد(وظیفه انسان نسبت به خود)

4ـمهمترین پشتوانه 
و وسیله هدایت مردم و گسترش و برقراری معروف  و خیر در جامعه و برچیده شدن فساد تباهی ازآن
بود ئ عامل مهمی است بری پیوند مثبت و سازندۀ فرد با جامعه و اهتمام برامور
انسانها  (وظیفه انسان نسبت هب مردم)

لازم به تذکر است که ابعاد فوق الذکر بیانی است از حقیقت و
واقعیتی یگانه یعنی همان عبادت خالصانه حق که در صورت تحقق مطلوب و کامل آن،نتائج
مذکور برآن مترتب می شود و ردعین حال تمام ابعاد آن در تربیت اخلاقی و رشد معنوی
انسان دارای نقش سازنده ای می باشد.چراکه نفس جنبه عبادی آن ـ همانگونه که در فصول
دیگر به آن اشاره گردید.چون موجب تقرب انسان به خداست و میزان تقرب به او با خدائی
شدن انسان و تجلی فضائل اخلاقی در او هماهنگ است،این خود مهمترین و اصیل ترین عامل
برای تربیت اخلاقی است. و همچنین در مورد بعد سوم،از آنجا که انسان برای خدا و در
طول ایمان به او خودرا نسبت به جامعه مسئول میبیند و از کانال این عبادت به جامعه
پیوند میخورد ،خود به خود ازتنگنای خودپرستی و خود خواهی که خوی حیوانی است به
فضای ملکوتی و رسالت الهی مردم خواهی و هدایت جامعه صعود کرده وخودرادر
زمره(پیروان ) رسول خدا می باید با رسالتی پیغمبر گونه : (قل هذه سبیلی ادعوا الی
الله علی بصیرة انا  و من اتبعنی)

(یوسف /108) بگو ای پیامبر: راه من
این است ـ مردم را ـ ازروی بصیرت و آگاهی به سوی خدا می خوانم من و هرکه مرا پیروی
کرده است.

/

حقوق والدین

حقوق والدین

گرچه روال بحث در این مجموعه مقالات ،اقتضا داشت که حقوق
پدر ومادر  را پیش ازحقوق فرزندان مورد
بررسی قراردهیم ولی به دلیل غفلت بسیاری از مردم از حقوق فرزندان خویش ،ترجیح
دادیم بحث از آن رامقدّم بداریم.

و امّا حقوق والدین از مسائلی است که در  میان عامّه مردم،مشهور و معروف است و برآن
تاکید فراوان شده است.کتب آسمانی برآن تاکید کرده و احادیث در مورد آن فراوان
است.علما و دانشمندان و خطبا،سخنها رانده اند و شاعران ،شعرها سروده اند و
نویسندگان ،داستانها در این باره نگاشته اند؛در عین حال بسیار دیده میشود که اشخاص
متعهّد ومتدیّن نیز از اهمیّت آن غفلت نموده و مراعات حدودی که خداوند تعیین فرموه
است نمی نمایند.ما در  ان بحث کوتاه،نخست
آیاتی که در قرآن کریم آمده است مورد بررسی قرار داده و سپس روایات و مطالب متفرقه
ای را که در این باره قابل توجه است،می آوریم.

حقوق والدین در قرآن کریم

خداوند متعال در 
بیش از ده آیه از قرآن ،سفارش پدر 
و مادر  را به تعبیرات گوناگون
،فرموده است که نکات جالبی در  این آیات به
نظرمیرسد.

نکتۀ اوّل: در چند آیه از قرآن ،نیکی و احسان به پدر و
مادر  را پیرو توحید و عبادت خود ذکر
فرموده است که نشانگر اهمیّت فوق العادۀ این مطلب است.در سورۀ بقره،آیه 83می
فرماید:

(و اذأخذنا میثاق بني اسرائیل لا تعبدون الأ الله و
بالوالدین احسانا…) ـ به یاد آور آنگاه که از بنی اسرائیل تعهد گرفتیم که پرستش
نکنید مگر خدا را و به پدر و مادر  نیکی
کنید…و در سورۀ (نساء)آیه 36میفرماید: (واعبدوا الله و لاتشرکوا به شیئا
وبالوالدیناحسانا…)ـ خداوندرا بپرستید و به او شرک نورزید و به پدر  و مادر احسان کنید.

و در سورۀ انعام،آیه 151می فرماید: (قل تعالوا اتل ما حرّم
ربکم علیکم ألأ تشرکوا به شیئا و بالوالیدن احسانا…) این آیه در پاسخ کسانی که
چیزهایی را از پیش خود حرام می کردند نازل شده و می فرماید:بیائید تا برشما بخوانم
آنچه را خداوند حرام فرموده است؛هرگز به او شرک نورزید و به پدر ومادر نیکی کنید و
در سورۀ اسراء؛آیه 23میفرماید:

(و قضیربّک ألآ تعبدو الآ ایاه وبالوالدین احسانا ).
وخداوند حکم حتمی فرموده است که باید به جزاو کسی را نپرستید و به پدر و مادر
احسان کنید. و در سورۀلقمان،آیه 14میفرماید:(…أن اشکرلي و لوالدیک ). مراسپاس گوی و پدر و مادر ت را.

در این آیه عظمت مقام پدر 
ومادر به حدّی میرسد که سپاسگزاری از زحمات آنها را خداوندبا سپاس و شکری
که برای نعمتهای بی کران او لازم است،در یک سطح قرارداده وبا هم ذکر نموده
است.(مراو پدر  و مادر ت ار شکر گزار باش)

تاکید قرآن بر ذکراحسان ومراعات در  و مادر 
در سطح توحید و نفی شرک وعبادت ورستش و شکرنعمتهای الهی به روشنی است مطلب
را ثابت میکند که عدم رعابت حقدر و مادس از توحید و پرستش خداوند،بزرگترین گناه پس
از شرک است و لذا آن را در سورۀ اسراء که در مورد شمارش گناهنان کبیره آمده
بلافاصله پس از شرک و پیش از سایر کبائر ذکر فرموده است البته به تعبیر لزوم و
وجوب احسان.

احسان به والدین در شرایع آسمانی

نکتۀ دوّم: این حکم اختصاص به شریعت اسلام ندارد بلکه در
طول تاریخ شرایع آسمانی مورد تاکید قرار گرفته است.در سورۀ بقره،آیه 83وجوب احسان
به والدین را پیرو عبادت خداوند ،جزءپیمانهاو وظائف حتمی بنی اسرائیل شمرده است.و
در سورۀ مریم آیه 14در مدح وتمجید حضرت یحیی علیه السلام میفرماید:(و کان تقیّا و
برّا بوالدیه …)یعنی آن حضرت پرهیزکار و به پدر و مادر  نیکوکاربود.و همچنین در سورۀ مریم ،آیه 32به
نقل از حضرت عیسی علیه السلام آن گاه که در گهواره به اذن خدا سخن گفت و ازمادر
خویش دفاع کرد میفرماید:(وبرّا بوالدني ولم یجعلني جبّارا شقیّا). خداوند مار به
مادر م نیکوکار قرار داد و مرا ستمگر و شقی قرار نداد.

وگفته شده که در تورات فعلی آمده است که حکم کسی که
پدر  ومادر  را ناسزا گوید اعدام است. اصولا این حکم و قانو
الهی برای نوع انسان است و لذا در سه مورد از آیات قرآن بهعنوان:(و وصینا الانسان
بوالدیه)آمده است یعنی ما انسان را به پدر 
و مادر ش سفارش کردیم که به آنان احسان و نیکی کند.این مطلب در سورۀ
عنکبوت،آیه 8و در سوره لقمان، آیه 14ودر سوره احقاف ،آیه 15آمده است؛در حالی که
نسبت به سایرتکالیف و وظایف شرعی ،خطاب به مؤمنین میفرماید ولی این سفارش را به
نوع انسان فرمده است واین اشاره است به انیکه مقتضای انسانیّت ،احسان به والدین
است. و طبیعی است کهاین قانون به شریعت ومذهبی نباید اختصاص دانسته باشد زیراحکمت
تشریع آن بستگی به رابطۀ والدین وفرزنددارد.پدر ومادر  همۀ امکانات خودرابا نهایت اخالص  در راه حفظ و نگهداری وتربیت فرزند قرار می
دهند تا او مستقل و بی نیاز شود، پس بایدان همه زحمت وتلاش آنان را شکر گذار باشد
و اگر کسی محبّت ها و زحمتهای پدر 
ومادر  را فراموش کند یا نادیده
بگیرد، وجدان خودرا فراموش کرده است و ازیک وظیفۀ انسانی سرباز زده است .بنابراین
تشریع الهی برطبق سنّت طبیعی خداوند،انسان را ملزم به همان امری کرده که وجدان او
اقتضادارد و چنین قانونی نمی شود اختصاص به جامعه یا شریعتی داشته باشد.

احسان به والدین مقیّد به حدودی نیست.

نکتۀ سوم:خداوند در 
این آیات،نوع خاصّی ازتجلیل واحترام و نیکی واحسان راذکر نفرموده است بلکه
مطلق انسان را دعوت به رعایت حال پدر ومادر و احسانبه آنها فرموده است .و نتیجه ای
که بدست می آید این است که هرگونه احترام ونیکی در بارۀ آنها مورد امرو دستور
خداونداست و هرگز مقیّد به حدودی نیست به جزقدر ت و امکان از نظرعقلی و رعی.هر چه
انسان در توان دارد،باید نسبت به پدر ومادر مضایعه و کوتاهی نکند.در برخی آیات
دستورخاص نسبت به کمک مالی شده است وپدر  و
مادر  را در صدر کسانی که باید به آنها کمک
شود ذکر فرموده است.در سورۀ بقره آیه 215در پاسخ کسانی که می پرسند:چر انفاق
کنیم؟می فرماید: (ق لماانفقتم من خیرفللوالدین والأقربین والیامی و المساکی نو ابن
السبیل …) بگو هرچه از خیرانفاق می کنید،به پدر و مادرو خویشان نزدیک و یتیمان
وفقیران ودر ماندگان انفاق کنید… و در آیه 180همین سوره در بارۀ وصیت نسبت به
اموالی که ازانسان باقی می ماند،میفرماید:(کتب علیکم اذا حضرأحد کم الموتانترک
خیرا الوصیّة للوالدین والأقربین بالمعروف…) ـ برشما فرض و واجب شده است که اگر
کسی از شما را مرگ فرارسدو از خود مالی باقی گذاشته باشد،وصیّت کند به مقدار
متعارف که به پدر ومادر و خویشان نزدیک بدهند.البته این به علاوۀ مقداری است که به
عنوان ارث میبرد.در وقت دعا ونیایش نیز نباید والدین را فراموش کرد.خداونداز زبان
حضرت ابراهیم علیه السّلام در سورۀ ابراهیم،آیه 41نقل می کند که در
دعامیگفت:(ربّنا اغفرلي ولوالديّ و للمؤمنین یوم یقوم الحساب).ـ پروردگارا،آنروزکه
حسابرسی برپامیشود ،برمن و پدر ومادر م و همۀ مؤمنان ببخشای. همچنین از زبان حضرت
نوح علیه السلام در سورۀ نوح ،آیه 28نقل میکند که در دعا میگفت:(ربّ اغفرليّ و
لوالديّ ولمن دخل بیتی مؤمنا). پروردگارا،برمن و پدر  ومادر م و هرکه در خانه ام وارد شودومؤمن باشد
ببخشای. به هر حال موارد مخصوصی ازاحسان نسبت به پدر و مادر ذکرشده است ولی آنچه
در این آیات سفارش شده ،احسان مطلق است که هرگونه نیکی و رعابت را شامل میشود:
ازاحترام و بزرگداشت و تجلیل گرفته تا کمک و انفاق و دعا و کوشش در نگهداری و خدمت
و هرآنچه در توان انسان است که باید در مورد پدر 
ومادر در یغ نداست.

تشکرو سپاس ازوالدین

نکتۀ چهارم:این احسان وخیرخواهی وخدمت رابایدبه عنوان تشکرو
سپاس از زحمات طاقت فرسای آنان انجام دهد نه اینکه آنرا یک تفضّلی ازپیش خود بداند
که برآنان منّت نهد.در سورۀ لقمان میخوانیم:(ان اشکرلي و لوالدیک). بدون شک همراهی
شکرخدا با شکدر و مادر نشانۀ این است که لطف و محبتهای والدین همانند نعمتهای
الهی:

اوّلا:آنقدر بزرگ وعظیم است که هرگز انسان را یارای جبران و
قدر دانی وسپاسگویی آنان نیست و تنها به مقدار قدر ت و امکانی که دارد از آنان
تشکّرمی کند.

ثانیا: باید همواره خودرا در  انجام شکر واقعی ،مقصّر بداند،همچنانه در انجام
شکرالهی آنگونه که سزاوارنعمتهای بیکران او است،همه انبیا و اولیا قاصرند ودیگران
نه تنها قاصر بلکه مقصّرند.ثالثا: همانگونه که در شکرنعمتهای الهی نباید به زبان
وتعظیم اکتفا نمود بلکه باید به اطاعت و در عمل ،آنها را سپاس گفت،همچنین الطاف و
محبتهای پدر  مادر  و نیز عملا باید تشکر نمود وباید آنچه را که
سزاوار مقام آنان است،از احترام و خدمت و کمک به عنوان تشکر انجام داد.

رابعا : شکرالهی خودیک نعمتی است که بازهم نیاز به شکر دارد
وهمچنین توفیق در انجام خدمت وتشکر عملی ازمقام پدر و مادر آنگونه که در خور انسان
است،آنهم نعمتی است که باید برآن شکرگزار باشد نه اینکه خودرا در این عمل برتر
ببیند وبرآنان منت نهد.

نیکی به والدین در سن پیری

نکتۀ پنجم : دستورات خاصّی راخداوند متعال در مورد پدر  و مادر ی که به سنّ پیری و کهولت رسیده اند و
فرزند متکفّل امورآنها شده است،صادر فرموده.در سوره اسراء،آیات 25ـ 23میفرماید:
(… و بالوالدین  احسانا.امّا یبلغنّ عندک
الکبراحدهما او کلاهما فلاتقل لهما افّ ولا تنهرهماوقل لها قولا کریما،واخفض لهما
جناح الذّل من الرحمة وقل ربّ ارحمهما کما ریباني صغیرا.ربکم اعلم بما في نفوسکم
ان تکونوا صالحین فانه  کان الأوابین
غفورا).

این آیات مشتمل بر دستورات زیر است:

1ـ احسان مطلق به پدر 
ومادر در  هر حال ،و این حکم اختصاص
به دوران پیری آنان ندارد،چه آنها محتاج کمک باشند و چه نباشند،فرزند باید نهایت
نیکی را که همان احسان است داشته باشد.

2ـ هرگاه یکی ازآن دو 
یا هردوی آنها پیر شوند ،باید فرزنند متکفّل امورآنان باشد نه آنها را به
دیگران بسپارد و شانه اززیر بار

این مسئو لیت خالی کند.این حکم در آیه صریحا ذکرنشده ولی به
عنوان یک اصل مسلّم پذیرفته شده است :(امّا یبلغنّ عندک الکبر احدهما اوکلاهما)ـ
هرگاه نزد تو ودر  خانه تویکی ازآنها یا
هردو آنها پیر شوند… این جمله گویای این مطلب است که حتما در دوران پیری نزد تو
خواهند بود.کافی نیست که فرزند نفقۀ آنان را بپردازد و آنها رارها کند چه در خانه
خود تنها ومحتاج به دستگیری باشند و چه به مؤسسات نگهداری از سالمندان بسپارد.

این روش که اکنون در غرب رایج است ودر بعضی کشورهای اسلامی
نیز رخنه کرده است.خلاف دستور خداوند وخلاف مقتضای انسانیّت و وجدان بشری است.پدر
و مادر  نیز تنها محتاج خوراک و پوشاک و
خدمات معمولی نیستند بلکه نیازمندمحبّت و دستگیری و مهربانی می باشند  وبدون شک این آسایشگاه ها فاقد هرگونه گرمی و
علاقه است. البته بودن آسایشگاه برای افراد پیری که سرپرست ندارند یا سرپرست آنها
به هردلیل نمیتواند یا نمی خواهد انجام وظیفه کند لازم و ضروری است ولی فرزند
نباید تا آنجا که ممکن است ازاین مسئولیت،شانه ُخالی کند و آنها را به دیگران
بسپارد.

هرگز ازاحسان به پدر 
و مادر خسته نشوید

3ـ هرگزنباید انسان از نگهداری وخدمت به پدر  و مادر 
اظهار انزجار و خستگی کند:(ولا تقل لهما اف) .(اف) اسم فعل است به معنای (خسته
و منزجر شدن). پدر  ومادر ی که به سنّ
کهولت و پیری برسند، ممکن است در اثر ضعف و ناتوانی یا بیماری ،نیازمندرسیدگی به
ساده ترین احتیاجات زندگی باشند وحتّی گاهی قادر به دفع پلیدی و تطعیرنیستد و ممکن
است گاهی در اثرپیری، مشاعرو حواس خودرا از دست بدهند کهدر آنصورت کار مشکلتر
میشود .نباید انسان ازچنین وضعیتی اظهار انزجار و تنفّر کندو باید در موقع خدمت به
یاد آورد که آنها نیزهمۀاین خدمات را برای او سالیان در از انجام دادند با یک فرق
بزرگ که آنها از روی محبّت و عشق و علاقه 
،همۀ آن خدمات را انسان اینگونه مشکل را نقمت و عذاب بداندبلکه این یک راه
استنرال و فرود آوردن رحمت الهی است ؛این یک توفیق  بزرگ است که انسان وسیله ای بیابد که باآن رضای
الهی را می توان به دست آورد باید چنین فرصتی را غنیمت شمرد وهمۀ آن مشقّات را با
جان ومال خرید چرا که در آنرضای خداوند است و ازنظروجدانی نیزانسان خودرا
قانع  میکند که قدر ی از زیر بار مسئولیت
عظیم حق پدر و مادر بیرون آمده و تکلیف خودرا تا حدودی نجاتم داده است.

4ـ (ولا تنهرهما)ـ یعنی به آنها سخن دشت مگوی .(نهر) به
معنای نهی  و بازداشتن با خشونت است.چه بسا
در دوران پیری از  انسان کارهای ناسزایی
سربزند همچنان که ازکودک سرمی زند و انسان ممکن است برای بازداشتن آنا ازآنعمل
،تندی وخشونت ازخود نشان دهد به خصوص اگر ازتحمّل مشقّت در راه خدمت و نگهداری
آنها خسته شده باشد.خداوند در این آیه، انسان ر ا از در شتگویی در  در مورد پدر 
ومادر نهی فرموده است بلکه دستور داده است که حتّی در چنین موردی باید سختی
محترمانه داشته باشد.

قول کریم

5ـ (و قل لهما قولا کریما): و با آنان بانرمی و احترام سخن
بگوی  .در موردروش برخورد و سخن گفتن با
پدر  ومادر   ،در روایات ،دستورهای جالبی آمده است که در
جای خود ذکرخواهد شد ان شاءالله .در بعضی ازروایات ،(قول کریم)که در آیه آمده است
به طلب استغفار تفسیر شده.البته این بیان یک مصداق است و گرنه در هر مورد ،خطاب به
پدر و مادر نباید بااحترام باشد.گفته اند: از سوء ادب در سخن گفتن با پدر  و مادر 
این است که آنان را به نام بخوانی .و حتی اگر کافر باشند باید خطاب
پدر  ومادر به انها بشود که این خود نوعی
احترام و قول کریم است. وهمچنین اگرکسی بخواهد پدر  ومادر را از کار خلافی باز دارد باید با تواضع
و رعابت احترام تذکّر دهد وعلم و کمال خودرا به رخ آنان نکشد  و صدای خودرا در حضور آنان بلند نکند.

نهایت تواضسع و اظهارکوچکی

6ـ (واخفض لهما جناح الذل من الرحمة )ـ بالهای تواضع و
فروتنی را در برابرشان ازروی عطوفت و مهربانی فرود آر .این تعبیر کنایه ای لطیف از
نهایت تواضع و اظهار کوچکی در برابر پدر  و
مادر  است در عین حال بانهایت محبت و
مهربانی و ترحم برآنان .یعنی آنجا که آنها در 
اثیری و کهولت ،نیاز به رحم و شفقت تودارند بازهم در برابر آنان نهایت
تواضع  وفروتنی داشته باش وگرنه تواضع
در  دوران احتیاج ونیاز به آنان که یک امر
طبیعی است؛ هرانسانی در برابرولی نعمت خویش آنهم چنین سر پرست مهربانی که بدون
توقع همه چیز خودرا در اختیار انسان از روی عشق و علاقه قرار می دهد ،بدون شک
متواضع و فروتن است،وظیفه آن است که آنروز که پدر 
و مادر  به انسان نیازمندند در
برابر آنهادر عین مهربانی و رحمت متواضع باشد و خودرا کوچک بداند. خفض جناح در
قرآن به معنای تواضع مکررا آمده است ولی جناح ذل فقط در این مورد ذکر شده است.جناح
به معنای بال است.به گفته بعضی از محققان لغت :تواضع دو گونه است، گاهی تواضع
انسان را پست می کند مانند تواضع در برابر مستکبران و گردنکشان و گاهی انسان را
بالا می برد و موجب عظمت انسان است و آن تواضع در برابر مؤمنان و صالحان و پدر و
مادر  ومعلّم وامثال آن است.در چنین موردی
تواضع راخفض جناح می گویند.جناح که به معنای بال پرنده است و موجب بالا رفتن او
است این معنی را به ذهن تداعی میکند که در چنین موردی تواضع به انسان جناح می بخشد
و با آن به اوج رفعت میرسد.خدانندپیامبرش را امر فرموده است که برای پیروان مؤمن
خویش خفض جناح کند.(واخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین).و (ذُلّ) به معنای نرمی
وتسلیم است وگفته شده است که ذل (به ضم ذال) در موردی به کاربدر ه میشودکه امر ی
ازروی قهرو غلبه برکسی وارد شود گویا انسان خودرا در برابر پدر  ومادر 
مقهور و مغلوب می بیند بااینکه انها به او نیازمندند او مانند یک برده یا
اسیر در برابر آنان با تواضع و فروتنیاطاعت میکندو گفته شده است که فقط به معنای
انقیاد و تسلیم در برابرخواسته های آنان است .و به هرحال این جناح ذل از روی رحمت
وعطوفت ومهربانی است نه ازروی ترس از آنان یا احتیاج به آنان زیرا فرض براین است
که آنان در دوران  نیازمندی اند.

دعا و نیایش برای والدین

7ـ ( وقل رب ارحمهماکما ریبانی صغیرا) .تنها به رحمت و
مهربانی خود اکتفا نکن بلکه برای آنان رحمت واسعۀ الهی را بخواه و بگو پروردگار به
آنان رحم وعطوفت خویش رافرو فرست همچننان که آنان مرا در کودکی تربیت کردند .این
جمله را خداونند متعال برای تحریک احساسات انسان فرموده است .یعنی به یاد داشته
باش آن زمانی که به آنان و تربیت آنان نیازمند بودی وآنها با کمال شوق و شعف ازتو
پذیرائی کردند تا برپای خود بایستی و مستقل باشی.اکنون که آنان محتاج تو شده اند
برآنان شفقت دانسته باش و ازخداوندنیز در خواست رحمت برای آنان کن.گفته شده است
این آیه دلیل است که یکی از مظان استجابت دعا همین مورد است که فرزندبرای پدر  ومادر 
طلب آمرزش و رحمت کند و به هر حال دعا و نیایش وتوجه به خداوند متعال برای
انسان مفید ولازم است هرچند مستجاب نشود.

نیجۀ خدمت به پدر 
ومادر

در پایان این دستور ،خداوند مهربان وعدۀ آمرزش به کسانی
میدهد که در مورد پدر  و مادر  از آنان لغزشی سرمیزند  وتوبه میکند.(ربکن اعلم بما في نفوسکم انتکونوا
صالحین فانه کان للاوابین غفورا)پرودگار شما به باطن شما آگاهتراست اگر صالح
وشایسته باشید و توبه کنید خداوند توبه کنندگان رامی آمرزد ،گرچه این آیه مطلق است
و اختصاصی به روابط والدین و فرزندندارد ولی وضع آیه در  پی آیات قبل نشانگر ارتباط آن با مطلب فوق است
و چون ممکن است در دوران پیری و کهولت ابوین در برخورد فرزند سوء ادبی دیده شود یا
اندکی در رعایت حال آنان کوتاهی کند خداوند میفرماید اگراز این کرده پشیمان شوید و
در باطن صالح و شایسته باشید خداوند که ازدر ون شما ازخودتان آگاهتر است و
آنرامیداند توبه شما را میپذیرد.(ربنا اغفرلنا و لوالدینا انک سمیع الدعاء)

 

/

همراه با امام به سوي حج پايگاه انقلاب جهاني اسلام

همراه با امام به سوی :

حج

پایگاه انقلاب جهانی اسلام    قسمت چهارم        حجة الاسلام و المسلمین موسوی خوئینی

(ومن یخرج  من بیته
مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدر که الموت فقد وقع اجره علی الله). در شماره قبل
گفتیم که پیام ،به این سؤال که در برابرتمامی مکاتب مطرح است پاسخ میدهد که:چرادر
تاریخ انسان مبارزه رخ میدهد؟چرا انقلاب هال اتفاق میافتد؟ انسانهادر جستجوی چه
چیز علیه قدر تمندان زورگو و ستمگر قیام می کنند ؟آیامحرّک انقلاب از در ون خود
انسان و از متن وجود وی سرچشمه می گیرد ؟و یا محرّکها ی خارجی جبرا او را واردار
به اقداماتی میسازد که در نتیجه تحولاتی در 
ساختارهای اقتصادی ،اجتماعی ،سیاسی،فرهنگی،اخلاقی و سایر شئون زندگی انسان
رخ میدهد؟و بدینسان انسان همیشه ابزاری بی اراده در  دست این محرّکهای خارجی است.پیام باجهان بینی
خاص اسلام و با شناخت صحیح از وجود به این سئوال اساسی پاسخ میدهد که انسان در
اساس فطرت خویش مجذوب کمال مطلق است که عاشقانه بسویش پرمی کشد وحرکت وهجرت خودرا
بااین هدف آغازمیکند و این حرکت وهجرت مبدأ پیدایش تضادها با هرآن چیزی است که او
را از این حرکت و هجرت باز می دارد و در نتیجه در گیری ومبارزه و جها د آغاز میشود
و در این جهاد و مبارزه پیروزی انسان مهاجرانی الی الله سنت قطعی الهی است خواه
آنجا که دشمن را نابودمیسازد و خواه آنجا که به شهادت میرسد که پیروزی وی در صورت
دوم یعنی شهادت  جاودانه تراست هم خودبه
وصال معشوق و به کمال مطلق و محبوب رسیده و هم راه رابرای سایر انسانهای مهاجر
اماده تر

ساخته است (فقد وقع 
اجره عللی الله) و شاید یکی از نکاتی که در این آیه مبارکه ازدوحالت و دو
صورت فوق تنها به دومی اشاره شده است همین باشد که مهاجر شهید زودتر و قطعی تربه
هدف رسیده است.

رهبری در انقلابها

(وهزاران شکر که مارا از امّت خاتم النبیّین محمد مصطفی
صلّی اله علیه و آله وسلم قرار داد افضل و اشرف موجودات).

پیام به موضوع دیگری در ادامه بحث می پردازد و آن مسئله
رهبری در انقلابهای تاریخ است و بدنش در 
پیشبرد انقلاب ،در شناخت توطئه های دشمنان، در پیروزی و تداوم آن ودر تعمق
اصول و شعارها و توان مقابله  با مواته در
پیاده کردن شعارهای انقلاب ،رهبری امری ضروری و اصلی غیر قابل تردید است و در
اسلام این اصل تا آنجا اهمّت دارد که گفته شده است و :(مانودی احد بشي کمانودی
بالولایة) رهبری هر انقلابی تجسّم ارزشهائی است که آن انقلاب مطرح می سازد و مسئله
رهبری و شرائط آن وفلسفه لزوم پیروی و اطاعت ازرهبر در هر مکتب وهرجامعه ای تابعی
است از طرز تلقی آن مکتب وجامعه ازانسان تا آنجا با کرامت و آزاد شناخته شده است
که هیچکس جز آفریدگار جهان وانسان حق ندارد نسبت به وی فرانراندوآزادی فطری وطبیعی
وی را محدود سازد ونیز اطاعت انسان از هر کس وتسلیم وی در برابر هر قدر تی و حتی
عشق وپرستش هرموجودی جز الله که کمال و زیبائی و جمال و جلال مطلق است (و با
ظهورجمیلش پرده ازجمالش برافکند که :(هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن) اهانت
به مقام و منزلت انسان است و اطاعت انسان ازانسان دیگر در  موردی جایز است که امر و نهی وهمه دستورات
وفرمانهای او ازناحیه همان حقیقت مطلق باشد به طوریکه اطاعت ازآن انساندر  واقع اطاعت ازخدا باشد که در غیر اینصورت نه
جایز است و نه در شأن و منزلت انسان.اسلام برای رهبری انسانها فردی را سزاوار
میداند که در توصیف وی میگوید:(و ماینطق عن الهوی ان هو الاوحیُ یوحی) و هرگز سخنی
را که میگوید و بدان سخن مردم را به فعلی یاترک فعلی به قیامی یا قعودی ،به ستیز و
جنگ با ظلم و ظالمی یا صلح و سازش با فرد یا ملّتی ویا هرچیز دیگری وبه هرسوئی
دعوت میکند این سخن کمترین اثری ونشانه ای از هواهای نفسانی ندارد و فقط و
تنها  برای خیر وصلاح انسانها وملّتها سخن
می گوید پس اطاعت وعمل به دستورات اوهمان اطاعت وعمل به فرمان خداست و حتی انسانی
که در مقام رهبری امّت اسلامی است تاآنجا تسلیم اراده خداوند و اراده اوفانی در
اراده حق است که قرآن کریم اطاعت ازاو را نشانۀ محبّت به خدا میداند:(قل ان کنتم
تحبّون الله فاتبعونی یحببکم الله) و حتی ثمره ونتیجه پیروی ازاو رامحبت خداوند به
انسان میداند وبه حق ازبزرگترین نعمتها و نیزاز افتخارآمیزترین ارزشها برای
انسانهای مسلمان مؤمن این است که شخصیّتی چون پیامبر اسلام محمّد مصطفی صلّی اله
علیه وآله و سلم رهبرآنان است:(و هزاران شکرکه ما را از امّت خاتم النبیین محمّد
مصطفی صلّی اله علیه و آلهو سلم قرارداد افضل و اشرف موجودات) واگر نظری به دهها
وصدها مدعیان رهبری بیفکنیم که با کجیها وانحرافات خود و یا بانقصها و کمبودهای
شناختی ویا خصلتی خودملتّها رادر نیمه راه تسلیم دشمنان نمودند و یابا نجات آنان
ازسلطه قدر تی شیطانی گرفتار شیطان دیگری نموده اند آنگاه متوجه میشویم امامت و
رهبری پیامبر عظیم الشان اسلام چه نعمت بزرگ و چه افتخار ابدی است برای پیروان
آنحضرت و در  طول تارخ اسلام نیز تنها
کسانی شایسته مقام رهبری و زعامت مسلمین هستند که در خط همان رهبر باشندکه نیاز به
دو ویژگی دارد:1ـ شناخت کامل خط رهبری 2ـ پیاده کردن کاملآن خط در عمل و زندگی
وفلسفه وجودی تشیّع واصرار بررهبری امیرالمؤمنین علی علیه السلام و جانشینان پس از
آنحضرت بعد ازرحلت پیامبر اسلام ازهمین بینش نشأت می گیرد و تاامروز این تفکر و
بینش اصالت خودرا همچنان حفظ کرده است ومترقیترین شیوه های دمکراتیک در اداره
جامعه هنوز ناب مقابله با این تفکر را نداردو مسئله ولایت فقیه در انقلاب اسلامی و
جمهوری اسلامی ایران نیز ازهمان اصل و فلسفه آن سرچشمه گرفته است و بحق باید گفت
که : ( وهزاران شکر که ما را از پیروان خمینی قرار داد آشناترین انسانبه خط رهبری
پیامبرعظیم الشأن و آگاهترین اسلام شناس زمان که در عمل نیز تاپای جان بدان پایبند
است)،انسان مؤمن وعالم عادلی که پیروی از او به حکم عقل وشرع نه تنها جایز است که
لازم  و واجب است و این فرمانخدا است و در
شأن ومنزلت و کرامت  انسان ، فقیهی آگاه و
مجتهدی متّقی که مخالفت با او جز انحراف وکجی چیزی نیست امروز اگر انسان مسلمانی
رهبری او رانپذیرد با چه کسی برای مبارزه با طواغیت و موانع راه تکامل  انسان بیعت می کند در زمان ما کدام رهبری برای
مبارزه با شیاطین و قدر تمندان ضد خدا جزاو هست که خود در دامن همان قدر تها به
دلیل ضعف شناخت با ضعف نفس نیفتاده باشد؟!!چه بسیارند مدعیان رهبری که برای خارج
شدن از جاذبه قدر تمند یکی ازدو قطب مسلّط جهانی خود و ملّتی را گرفتا ر واسیر قطب
مقابل ساخته اند.

منشور جهانی و ابدی انقلاب

(و از پیروان قرآن مجید اعظم واشرف کتب مقّدسه و صورت
کتبیّه حضرت غیب).

( مستجمع جمیع کمالات به صورت وحدت جمعیّه و ضمانت حفظ
وصیانت آنرا از دستبرد شیاطین انس و جن فرموده (أنا نحن نزّلنا الذکر و انّا له
لحافظون).) سوّمین موضوعی که پیام بدان پرداخته است قرآن و نقش آن در  تداوم انقلاب جهانی اسلام است و پاسخ به یک
سوال مهم که در  برابر هر انقلابی مطرح است
و آن اینست که با توجه به تجربه همه انقلابات تاریخ که پس از پیروزی برنظام حاکم
ضد انقلاب به سرعت خود تبدیل به یک رژیم حکومتی می گردد که برای تثبیت ارزشهای
جدید و ایجاد سیستمی نو براساس این ارزشها از حرکت باز می ایستد و چون تاریخ در
حال حرکت است قهرا نظام در حال  ایستائی و
سکون آرام آرام از یک نظام انقلابی به یک رژیم ضد انقلاب تبدیل می گردد و طبق سنت
تاریخ همه حرکتهای انقلابی سرانجام برنظامها ورژیمهای ایستا که در برابر آنها قرار
دارند پیروز خواهد شدو جای رژیم حاکم وضدّانقلابی را اشغال می نمایدو این جریان
یعنی جایگزینی هر انقلاب به  جای رژیم و
نظام حاکم ضد انقلابت و سپس تبدیل خود به یک رژیم ضد انقلابی و سپس نابودی آن و
جانشینی انقلاب جدید وارزشهای آن به جای رژیم قبلی و همچنین …ادامه دارد.اکنون
با توجه به این تجربه ،چه تضمینی هست که انقلاب اسلامی به همین سرنوشت دچار نشود و
سرانجام عمرانقلاب اسلامی یعنی اسلام به سرنیاید وانقلابی دیگر با ایدئولوژئی دیگر
جایگزین ان نشود همچنانکه مارکسیسم و طرفداران آن معتقدند که دوران تاریخی اسلام
به سرآمده است و اکنون دوره ای دیگر ازتاریخ پیش آمده است که اسلام پاسخگونی مسائل
آن نمیتواند باشد چراکه اسلام پاسخی به نیاز دوران تحوّل فئودالیزم به سرمایه داری
بوده است و اکنون تاریخ در مرحله تحوّل از سرمایه داری به سوسیالیزم قرار دارد
وامروز مارکسیمم تنها نظریه ای است که از عهده پاسخ به نیازهای این مرحله برمی آید
پس در حقیقت انقلاب اسلامی که در پانزده قرن پیش پا به عرصه گذرده است دوران خودرا
سپری کرده و صحنه رابه انقلاب دیگری واگذار نموده است و پیام در  ان فراز به این سؤال نیز پاسخ می دهد.اوّلا
قرآن کریم را به عنوان صورت کتبیّه حضرت غیب معرفی میکند که برای من و امثال من با
هیچ قابل فهم و در ک نیست یا چندان در دسترس ادر اک افراد عادی در نمی آید زیرا که
برای ما مشکل است بفهمیم حقیقت این سخن را که ذات مستجمع جمیع کمالات در صورت کتیه
خود در این کتاب متجلّی است و یا صورت کتیبه آن غیب مطلق خود این کتاب است یعنی
قدر ت و علم وحیات و جلال و جمال و همه زیائیها وپاکیها ونیکیها اگر در  قالب کتابت تصویر شود همین قرآن خواهدشد که در
دست مسلمین است یعنی در عالم کتابت کتاببی پایدارتر و منسجمتر و رساتر و مستحکمتر
از این کتاب نخواهد بود.کتابی زیباتر،شیواتر ،بلیغتراز قرآن نیست ،کتابی نوشته شده
ازعمیقترین ،جامعترین،بی نهایت ترین ظرفیت علمی وجود که متحد با قدر ت وحیات مطلق
است که کل جهان هستی فقط با یک اشاره او موجود است کتابی که هرکلمه و هرجمله و
مجموعه ی آن چنان تنظیم شده است که دقیقا براندام جهان هستی راست آمده است و کتابی
است زنده وهمچون عالم وجود دارای اعماق بی انتها که همه دانشمندان وفیلسوفان وعرفا
و فقها و محقق ان و جامعه شناسان و تاریخ دانان وهرپژوهشگری را سیراب میسازد و از
اقیانوس بی کران آن چیزی کم نمی شود و همیشه نو و تازه است ولی همه اینها باز هم
معرّف این کتاب نیست چرا که این کتاب (صورت کتیبه حضرت غیب مستجمع جمیع کمالات که
صورت وحدت جمیعه )است خواننده ما توجه دارد که مقصود از کتاب و کتابت در مورد قرآن
کریم رنگهای نقش بسته برروی کاغذها نیست بلکه مقصود (کتاب مرقوم فی لوح محفوظ )است
همچنانکه آن غیب مطلق و مستجمع جمیع کمالات از دسترس ادر اک واندیشه بیرون است
اینصورت کتبیه آن حضرت غیب نیز از دستبرد شیاطین انس وجن مصون است واین صیانت را
حضرتش ضمانت فرموده است(انا نحننزّلنا الذکر وانا له لحافظون) و ازاین کتاب نه یک
حرف کم و نه یک حرف برآن افزوده شده است و اگرکسانی معتقد بوده و یا هستند که
ازاین کتاب چیزی کاسته شده و یا بر آن افزوده اند و یا این عقیده را به این وآن
نسبت میدهند،یا مأمورند که چنین ادعای گزاف بی پایه ای را در میان مسلمین برای
بهره برداری دشمنان آنان منتشرسازند و یا ازلوازم اعتقاد خود غافلندکه قطعا
اگرتوجه می کردند بدان ملتزم نمی شوند ،این دسته توجه نکرده اند  ه این اعتقاد تکذیب خود این کتاب است که میگوید
و انّا له لحافظون واهنانت به صحابه گرامی پیامبربزرگوار اسلام است اگر تصوّرشود
آنان تا بدان پایه به این یادگار بمانندآن حضرت و کلام مقدّس ذات اقدس حق بی اعتنا
بوده اند که متوجه نشدند و به آنان دستبرد زده شد و یا فهمیدند و لیکن سکوت کردند
و ازکنار این خیانت بزرگ گذشتند و حاشا که آن بزرگواران خاصه معصومین از آنان
اجازه چنین جسارتی را به ساحت این کتاب آسمانی داده باشدند همچنانکه در موضوع  مهم دیگری چون موضوع رهبری سکوت نکردند و
علیرغم همه تهدیدها و فشارهاو تبعیدها و کشتارها و اسارتها در طول بیش ازدو قرن
تازمان غیبت و ازآن زمان تا به امروزبرسراین مسئله حیاتی جهان اسلام همه دلسوختگان
اسلام پای فشردن وامروز عملا به نیاز جهان اسلام که گرفتار بحران رهبری است پاسخ
لازم را دادن آیا با این تجربه زنده ای که در برابرما و تاریخ هست میتوان باور
نمود که در برابر تحریف کتاب سکوت کردند،و گذشتند و این ودیعه الهی را سالم
ازآورنده آن تحویل گرفتند و ناقص به نسل پس از خود تحتویل دادند حاشا که به ساحت
مقدّسشان چنین اهانتی ازمسلمان روا باشد .سپس پیام می افزاید: (در این کتاب جاویت
می بینیم که فرموده(قل ان کان آیاتکم و ابناءکم واخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم
واموال اقترفتموها و تجارة تخشونکسادها ومساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله
و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله یامره و الله لایهدی القوم الفاسقین) (…
بعد ازحب خدایتعالی و رسول اکرم صلی الله عیله و آله در بین تمام احکام الهی ،جهاد
فی سبیل الله را ذکرفرموده و تنبّه داده که جهاد فی سبیل الله در راس تمام احکام
است که آن حافظ اصول است وتذکر داده که در 
صورت قعود ازجهاد منتظر عواقب آنباشید از ذلت  و اسارت و بربادرفتن ارزشهای اسلامی  و انسانی و…) و بااین بیان به آن سوال مهم
پاسخ میدهدکه این انقلاب یعنی انقلاب جهانی و ابدی اسلام به دو علّت یا دو اصل از
خطر سایرانقلابها یعنی تبدیل شدن به یک رژیم ایستا و ضد انقلاب مصون است وهمیشه در
حال انقلاب باقی است و آندو اصل عبارتست از یک :حب به خدا ،دو:جهاد مستمر در راه
آن و سایر انقلابها یافاقد این هردو اصل و یا یکی از آن دو هستند یعنی انقلاب
اسلامی آنگاه شکل می گیرد که انسان عاشق خدا برای رسیدن به آن کمال مطلق حرکت
میکند و به پرواز در میآید پس اوّلا همه چیز را در جهان ،گذرا و متغیّر نمی داندو
معتقداست یک حقیقت ثابت و ازلی وابدی هست که لایتغیّر است و به تبع آن حقیقت ثابت
و مقدّس ارزشها و اصولی نیز در جهان ثابت و الیتیّراست که انسان برای وصول به
معشوق خویش تلاش میکند که به آن ارزشها و اصول دست یا بد و دسترسی به آنها که
نردبان وصول به کمال مطلق است جهادی مستمر را میطلبد که این جهاد مستمر ضامن رسیدن
به آن ارزشهاست  و استمرار این جهاد خود
ضامن پویائی انقلاب است، جهد،سراسر حرکت است ،حرکتی شتابان که یک لحظه انسان مجاهد
آرام نیست انقلاب آنگاه از حرکت می ایستد که جهان را رها میکند و کار را پایان
یافته اقالم میکند و امّا اسلام وقرآن کریم که حرکت انقلابی پیامبرعظیم الشأن
اسلام برپایه آن آغاز شده است انسان را در طول زمان وهمه انسانها را به سوی چیزی
دعوت میکند که رسید تنبه آن در  گرو
جهاداست،جهاددر  راه خدا و هرانسانی برای
رسیدن به آنکمال مطلق تازنده است و تا جهان هست باید دائم در جهاد باشد.اگر
پیامبراسلام (ص) تاامروز زنده بود،تا امروز دائم در حال جهاد بود واگر شعله های
مقدّس انقلاب در  مقاطع تاریخ روبه سردی
رفته است علّت اساسی آن ترک جهاد بده است و انقلاب اسلامی ازآنجهت ایستا و مبرا
نیست چونقران در میانمسلمین است و هرگاه گروهی از مسلمین از جهاد باز می ایستند و
جهان اسلام رو به ضعف میرود و اسلام پویائی خودرا از دست میدهدقرآن که صورت کتبیّه
حضرت غیب است و زنده است،مسلمانان را به جهاد فرامیخواند و حرکت انقلاب شتاب جدید
ی به خود میگیرد و حیات تازه ای آغاز میشود ؛پس اگرانقلاب در مقطعی اززمان ویا
نقطه ای از زمین پیروز شد و نظام فاسد پیشین را در هم کوبید و خود تأسیس نظام جدید
و رژیم جدیدی نمود ،اگر همچنان در حال جهاد باقی بماند هرگز تبدیل به یک نظام
ایستا و ساکن وضدانقلاب نخواهد شد واگر رهبران حرکت وهواردان انقلاب این بزرگترین
اصلاسلایم یعنی جهادرا رها کردند و رژیم حاکم اسلامی تبدیل به حکومتی ضدانقلابی
شد،مجدّدا کتاب خدا و اسلام برخاسته از آن مسلمانان را به قیام دعوت میکند و اسلام
قرآن یعنی اسلام انقلابی علیه رژیم ضدانقلابی 
و بنام اسلام با جهاد فی سبیل الله برمی خیزد و آن را در هم میکوبد و
خودجایگزین آن میشود و این دو اصلی یعنی حب به خدا و جهاد فی سبیل الله پویائی
اسلام انقلابی را تضمین می نماید و آنچه در 
سایرانقلابها رخ داده و می دهد یا اصل دوّم رها شده است نظیرآنجه در
مسیحیّت و آئین یهود اتفاق افتاده که ترک جهاد در برابرستم به تحریف در کتاب
وانحراف در عقائد نیز انجامید وانقلاب پیامبر اسلام در حقیقت احیاء شریعت موسی
وعیسی علیهما السلام وتکمیل آن بود و با حرکتهائی جز برپایه حب به خدا است که
سرنوشتی جز باز ایستادن ازحرکت وتبدیل به حرکتی ارتجاعی و ضد انقلابی ندارد.

ما باخواست خدا دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در کشورهای اسلامی
می شکنیم و با صدور انقلابمان که در حقیقت صدور اسلام راستین وبیان احکام محمّدی
است به سیطره و سلطۀ و و ظلم جهانخواران خاتمه می دهیم.   اما م خمینی

آیا برای علمای کشورهای اسلامی ننگ آورنیست که با داشتین
قرآن کریم واحکام نورانی اسلام وسنت پیامبر و ائمه معصومین علیهمالسلام احکام و
مقررات کفردر ممالک اسلامی تحت نفوذدآنان پیاده شود.   

امام خمینی

 

/

دعوت آشکارا و عمومی

بخش سوم قسمت ششم

حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی

دعوت آشکارا و عمومی

پس از ماجرای (انذار عشیرة) و دعوت خصوصی نزدیکان فامیل،
مرحلۀ دعوت علنی و آشکار پیش آمدکه طی ّ آن رسول خدا(ص)مأمور شد آشکارا دعوت عمومی
خودرااعلان کند. مفسّران و اهل تاریخ و سیره نویسان عموماً گفته انداین دستور با
نزول آیه مبارکۀ (فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکین …)[1]به
آن حضرت داده شد،و با توجه به حرف (فاء تفریع ) که در آغاز این آیه آمده و نیز با
توجه به اینکه این آیه در  زمرۀ آخرین  آیات سوره حجر میباشد باید زمنیه و مقدما ت این
دستور را در  آیات پیش از آن جستجو کرد،و
از اینرو قبل از ورود در اصل ماجرا به بحث وتحقیق در آیا ت قبلی این سوره
میپردازیم:

همانگونه که گفته شد این آیه در  اواخر سورۀ مبارکه حجر است،واگر کسی بخواهد به
خوبی ازکم ّ و کیف و علل و موجبات این دستور آگاهی پیدا کرده وبه آن واقف گردد
لازم است همۀ آیات این سورۀ مبارکه رااز آغاز تا انجام بخواند تا دورنمای آنروزمکه
و فضای دشوار کار رسول خدا(ص) وپی آمدهای آنرا از زیر نظربگذراند .خدای متعال در
آغاز این سوره میفرماید :(بسم الله
الرحمن الرحیم ).الر، تلک آیات الکتاب و قرآن مبین ،رُبما یودّ الذین کفروا لو کاو
مسلممین…).[2]
آنگاه پس از ذکر چند آیه میگوید :

( و ما یأتیهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن …).

سپس شروع به شمردن آیات الهی در  ماجرای خلقت آسمانها وستارگان وزمین و انسان و
داستان سرپیچی شیطان از سجده در  برابر آدم
و بالأخره معاد و جهنم و بهشت نموده وپس از آن برای دلداری رسول خود داستان آمدن
فرشتگان الهی را بری عذاب قوم لوط و عذاب سخت و هولناکی که دچار شدندرا بیان فرمود
،آنگاه میفرماید:

(و لقد کذب اصحاب الحجر المرسلین  ،و آتیناهم آیاتنا فکانوا عنها معرضین…).

و باز هم برای دلداری رسول خدا و پایداری آنحضرت در برابر
تکذیبها و تمسخرهاواستهزاء آنان فرموده:

(وان الساعة آتیة فاصفح الصفح الجمیل …لا تمدن عینیک الی
ما متّعنا به ازواجا منهم و لا تحزن علیهم و اخفض جناحک للمؤمنین،وقل اني انا
الندیر المبین …) .

و پس از دگر چندآیۀ دیگرنوبت میرسد به آیۀ مبارکه (فاصدع
بما تؤم رواعرض عن المشرکین)وپس از آن نیز با این آیات سورۀ مبارکه ختم میشود که
فرمود: (انا کفیناک المستهزئین،الذین یجعلون مع الله الها آخر فسوف یعلمون،ولقد
نعلم انّک یضیق صدر ک بما یقولون ،فسبّح بحمدربّک و کن من الساجدین ،واعبدربک حتی
یاتیک الیقین). که از روی هم رفته آیات این سوره که 99آیه است و در  مکه نازل شده استفاده میشود که :

اولاـ این آیات و این سوره پس از یک دوران طولانی سه ساله
یا بیشترهمانگونه که گفته شد نازل شده که آیات قرآنی و داستان رسالت پیغمبر گرامی
وتبلیغات دینی آن حضرت ، کم وبیش به گوش مردم خورده بود و در  گوشه و کنار سخن از نوبت آن حضرت و آیات نازله
ازقرآن کریم بمیاین آمده و مورد تجزیه و تحلیل و ردّ و ایراد قرار گرفته بوده
است…

ثانیاـ رسول خدا (ص) مورد استهزاء و تکذیب قرارگرفته بوده،
تا آنجا که اورا مجنون خوانده ومتّهم به دیوانگی و بی عقلی کرده و در صدد اذیت و
آزارآن بزرگوار برامده بودند و تا آنجا که موجبات (ضیق صدر )آن حضرت را فراهم
ساخته و رسول خدا(ص) از سخنان کفر آمیزشان دلتنگ شده و تحت فشارروحی قرار گرفته

بحدّی که خدای تعالی برای تقویت روحی و دلداری پیامبر
خودنمونه هائی ازتکذیب اقوام دیگری را که در طول تاریخ از پبامبران خود کرده اند
بیان میدارد، و بلکه این شیوۀ ناپسندرا به صورت یک سنّت و قانون در زندگی انبیاء
الهی ذکر فرموده و رد همان آیات دهم تا دوازدهم این سوره میفرماید:

(و مایأتیهم من رسول الّا کاوابه یستهزون،کذلک تسلکهفي قلوب
المجرمین،لا یؤمنون به وقد خلت سنّة الاولین …).

وضمن بیان این سنّت دیرینه ،ان دلداری را به رسول خود،و بله
به همه رهروان وپیروان ادیان الهی میدهد که این تکذیها و مسخره  کردن ها چیز تازه ای نیست وشیوۀ همۀ نامردان
روزگار این بوده ،مبادا موجب دلتنگی شما شود…

و ثالثا ـ این مژده رانیز به رسول خدا میدهد که گذشته از
اینکه نباید از اینان دلتنگ و افسرده خاطر باشی بلکه مطمئن باش که تو پیروز  خواهی شد و دشمنان و تکذیب کنندگان تو هلاک
ونابود خواهند گشت همانگونه که دشمان لوط و اصحاب حجر به جرم تکذیبی که
ازفرستادگان ما کردند به هلاکت رسیدند…و به همین  خاطر تو بزرگوارانه از اینها در گذر و در
برابرمؤمنان نیز برخوردی متواضعانه داشته باش و بدان که ما معجزۀ بزرگی چون (سبع
مثانی و قرآن عظیم)[3]
به تو داده ایم و خود نیز حافظ و نگهبان آنیم . اکنون با تذکر به آنجه برتو فرو
فرستادیم (که معنایهمان فاء تفریع است) (ای پیامبر مأموریت خودرا آشکارکن و
ازمشرکان کناره گیر که ما شرّ مسخره کنندگان را ازتو کفایت کردیم…). و اینک
برگردیم به اصل ماجرا از روی تاریخ.  عموم
اهل تاریخ و تفسیر و ازآنجمله شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و دیگران روایت کرده
اند که دستور اظهار دعوت سه سال پس از بعثت بر آنحضرت نازل شد،و علی بن ابراهیم
در  تفسیر خود داستان اظها ردعوت عمومی را
انگونه نقل کرده که گوید: این آیه یعنی آیۀ (فاصدع بما تؤمر ) در مکه نازل شد پس
ازآنکه سه سال بودر سول خدا به نبوت مبعوث گشته بود تا آنجا که گوید:

رسول خدا برخاست و بر حجر (اسماعیل) ایستاد و چنین گفت: (یا
معشر قریش ،یا معشر العرب ،ادعوکم الی شهادة ان لا اله الا الله  و انّی رسول الله ،و آمرکم بخلع الاثداد
والاصنام ،فأجیبونی تملکون بها العرب و تدین لکم العجم و تکونون ملوکا في الجنّة)
. ای گروه قریش ،و ای مردم عرب، من شما رادعوت میکنم به اینکه شهادت دهید خدائی جز
خدای یکتا نیست واینکه من فرستادۀ اویم ،و من شما رادستور میدهم به اینکه بتها را
به دور افکنید،ودستور مرابپذیرید تا بدینوسیله برعرب فرمانروا شوید و مردمان غیر
عرب نیز فرمانبردار شما شوند و در بهشت نیز فرمانروایان باشید…!

(فاستهزوا منه و قالو جنّ محمدبن عبیدالله،ولم یجسرو ا علیه
لموضع ابی طالب )[4]
یعنی پس ازاین سخن بود که آنها آنحضرت را استهزاء کرده وگفتند : محمد بن عبدالله
دیوانه شده ولی به خاطر ابوطالب جرئت جسارت او رانداشتند….و برخی ازدانشمندان
اهل سنّت نیز روایت کرده اند که چون آیۀ (فاصدع بما تؤمر) نازل شدرسول خدا(ص ) بر
کوه صفا رفت و باصدای بلند ندا کرد:( یا بنی فهر ،یا بنی عدی). ای فرزندان فهر، و
ای فرزندان عدی …). وچون آنها اجتماع کردند فرمود : (أرأیتم لو اخیرتکم انّ خیلا
بالوادی ترید أن تغیر علیکم أکنتم مصدقّی ؟).

یعنی آیا اگر من به شما خیردهم که سوارانی در این وادی
هستند که میخواهند برشمایورش برند،،آیا مراتصدیق می کنید؟

(قالو ما جرّبنا علیک کذبا). گفتند :مااز تو در وغی سراغ
نداریم! فرمود: (فانّی نذیر لکم بین یدي عذاب سختی که در پیش رو داریم !. ابو لهب
که این سخن راشنید گفت:  (تبّا لک سائر
الیوم ألهذا جمعتنا)؟ ازاین پس دستت بریده بادآیا به خاطر همین ما را گردآوردی
…! وبدنبال آن بود که خداوند آیۀ (تبّت یدا أبی لهب و تبّ)را نازل فرمود…

نگارنده گوید: روایت فوق رادکترسعید بوطی در  (فقه السیرة) [5]بهمین
ترتیب در تفسیر این آیه ذکر کرده ،ولی سیره نویسان دیگر چون ابن گثیرو دیگران این
داستان را با مختصر تفاوتی در  تفسیر آیۀ(و
انذر عشیرتکت الاقربین )شأن و نزول آن ذکر کرده اند که به نظر میرسدروایت بالا
صحیح تر باشد و داستان انذار عشیرة همان بودکه ما قبلا بیان داشتیم …و از تاریخ
طبری نیز همانگونه که نقل کردیم استفاده میشود که داستان در تفسیر آیۀ (فاصدع کما
تؤمر ) روایت شده است.و کازرونی در تفسیر آیه ( فاصدع بما تؤمر ) داستا ن آمدن
رسول خدا برکوه صفا و اعلان دعوت عمومی خودرابه گونه ای دیگر نقل کرده و دنبال آن
عکس العمل مشرکین مکه و سنگسار کردن آنحضرت و پناه بردن رسول خدا(ص) به کوه وآمدن
علی علیه السلام وخدیجه به دنبال آن بزرگوار را با تفصیل بیشتری نقل کرده و در ضمن
آن معجزاتی هم از آنحضرت روایت کرده که چون روایت مزبوربدون سندبود وبه همین جهت
از اعتبار کافی برخوردار نبود از ذکر آن خودداری شد وهر که خواهد میتواندبه کتاب
بحارالانوار مراجعه نموده  و روایت مزبوررا
به تمای مطالعه کند.[6]

بازتاب دعوت عمومی رسول خدا در قریش

ابن هشام در سیرۀ خود از ابن اسحاق نقل می کند که مشرکین
قریش پس از اینکه رسول خدا(ص) دعوت خودر ا آشکار کرد با اینحال ازوی دوری نکرده
وبه مبارزه بااوبرنخاستند، تاو قتی که نام خدایان آنها را برده و برآنها عیب گرفت،
که در اینوقت به مخالفت با او برخاسته ودر دشمنی او همداستان شدند… .[7]
و چنانچه برخی ازنویسندگان معاصر پس ازنقل این قسمت گفته است: سخن این مورخان
بسیار طبیعی مینماید،زیرا آنان جز به کارتجارت یا رباخواری یا سودی که از این
کارمی بردند توجهی نداشتند،دین برای آنان مفهوم معنوی نداشت دین یکی از صدها
ابزاراستیفای منافع بود و تا این منفعت به خطر نیفتاد  است

ضرورتی ندارد که محمد و بنی هاشم را از خود برنجانند…
باری گفتن ذکر(لا اله الاالله) تا جائی که به منافع مادی آنان لطمه نمی زد و
ازگفتن آن احساس خطر نمی کردند برای آنها ایجاد مزاحمتی نمی کرد و داعی نداشتند
خودرا به زحمت وگرفتاری بیندازند اما وقتی مشاهده کردند که پیامبر گرامی اسلام و
پیروان آن حضرت در  صدد نفی بتها وعیب جوئی
و دشنام آنها برآمده وبی خاصیتی وبی پوچی اها و بلکه مانع بودن آنها را برسر راه
کمال و ترقی و سعادت انسانها به مردم گوشزد می کنند در صدد مبارزه و خنثی کردن
تبلیغات آنانبرآمده و به عنوان طرفداری از خدایان و دفاع ازمقدمات دینی به جنگ حق
و حق پرستان رفتند،و این شیوۀ عموم مال اندوزان و استعمارگران جهان بوده که ازدین
ومذهب چه حق و چه باطل آن به عنوان ابزار و وسیله ای برای رسیدن به هدف مادی خود
یعنی بهره کشی از محرومان و در تحت تیول و استعمار قراردادن آنان استفاده میکردند
و به همین جهت تا این مرز و حدّ با دین و دینداران همراه بودند وچون میدیدند که
آنهدف اصلی به خطر افتاده دین حق را نیز منکر می شدند تا چه رسد به باطل آن… و
این سخن سرور آزادگان حضرت اباعبدالله مشهوراست که میفرمود: (الناس عبید الدنیا و
الذین لعق علی السنتهم یحوطونه مادر ت معایشهم فاذا محصّوا بالبلاء قلّ الدیانون
).[8]
یعنی مردم بندگان دنیایند و دین مزمزه ای است برزبانشان که تازندگی آنها بچرخد
آنرا نگاه داشته و حفظ می کنند ولی هنگامی که در بوتۀ آزمایش قرار گرفتند دینداران
اندکند.وتازه این سخن حکیمانه و گفتار واقع بینانه در مورد دین حق است ودر مورد
دینهای باطل مطلب بدتر از این بوده  زیرا
انثالولیدبن مغیرة و ابوجهل و امیه بن خلف و دیگربزرگان قریش به این اندازه نادان
وکودن و بی عقل نبودند که ندانند آن بتهای چوبی و سنگی و یا فلزی که از زیر دست
نجّاران و سنگتراشان ویا چکش مسگران و طلا سازان بیرون آمده بود قدر تی و یا سود و
زیانی برای آنها ندارد، واصلا شعورو در کی ندارندتا بتوانند سود و زیان دیگران را
در ک کنند… امّا بت خانه ها و بتهای چوبی و سنگی وفلزی و غیره برای آنها وسائل
بی در دسر و بی سروصدائی  بود که برای
سرگرم نگهداشتن مردم و دوشیدن و بازکشیدن از آنها وسیله ای بهتر از آن نمی
توانستند پیدا کنند، و چون جنبۀ دینی وقداست مذهبی هم به آنها و کارهای مربوطه به
آنهاداده بودندوپیرایه ها و خرافاتی هم به آنها بسته بودند ازاحترام خاصی نیز
برخوردار بودند و پر واضح است که خادمان این بتها ونگهبانان این بتکده ها نیزیا
ازخود آنها بودند و یا مزدوران و منصوبان ازطرف ایشان… و بهر صرت همه تشکیلات
بتخانه و بتکده در مسیرمنافع و در آمدنامشروع واستعمارگرانه آنها بود،وروشن بود که
هرآوای مخالف وندای اعتراضی در برابر آنوضع با مخالفت سخت ایشان مواجه میشد و برای
خفه کردن وخاموش کردن آن همه گونه تلاش و کوشش و خرجی را میکردند تا مبادا مردم
واقیات را در ک کرده وبه آن خدایان در وغین بدبین شده و آن زنجیرهای اوهالم را
پاره کنند،ودر فضائی آزاد زندگی کرده و بار و سواری ندهند…قرآن کریم شیوه های
مخالفت آنها و تهمتهائی را که به منظور جلوگیری و خنثی کردن تبلیغت رسول خدا(ص) پس
از اظها ر حق و آشکار کردن دعوت ازسوی آنحضرت وارد کردند اینگونه بیان فرموده(
وعجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذّاب ، اجعل الآلهة الها
واحدا انّ هذا لشی  عجاب ،وانطلق الملأ
منهم ان امثلوا و اصبروا علی الهتکم ان هذا لشی ء یراد،ماسمعنا بهذا فی الملة
الآخرة ان هذا الاختلاق ،ء انزل علیه الذکر من بیننا…)[9].
ـ و تعجب کردند از اینکه بیم دهنده ای از خودشان برای ایشان آمد و کافران گفتند
این ساحری است در وغگو ،آیا خدایان را یک خدا قرار دهد این جتیزی است شگفت؟و
بزرگان ایشان انجمن کردند که بروید و در برابر او براعتقاد به خدایان خود پایداری
کنید که چنین چیزی مطلوب است،چنین مطلبی را از ملت دیگر نشنیده ایم و این آئین
ساختگی است، چگونه از میان همۀ ما قرآن تنها 
براو نازل گشته…؟ باری ایشان برای آرام کردن و توجیه بت پرستان  ازتهمت (سحر) و در وغگو استفاده کردند، و این
اسلحه زنگ زده وکهنه را به میدان آوردند،در صورتی که ساله پیش ازآن نیز فرعونیان و
(ملأ) و اشراف قوم فرعون نیز در برابر منطق رسا وحق طلبانۀ موسی و هارون از همین
حربه کُند و بی اثر استفاده کرده بودند که خدای تعالی در سورۀ نمل پس از ذکر
ماجرای آمدن موسی با آیات الهی برسر فرعونیان میفرماید:

(فلما جائتهم آیاتنا مبصرة قالو ا هذا سحر مبین ).[10]
و بدنبال آن پرده از یک واقعیت بزرگی که گویای باطن این دشمنان حق و حقیقت در همۀ
ادوار تاریخ بوده برمیدارد و چنین میگوید:

(و جحدوا بها  استیقنتها انفسهم ظلما وعلوّا فانظر کیف کن
عاقبة المفسدین ).[11]
ومنکرشدند در صورتی که دلهایشان بدان یقین داشت ازروی ستم وسرکشی پس بنگر که
سرانجام تبهکاران چگونه بود!



[1] ـ سوره حجر ـ آیه 94.یعنی ای رسول خدا پس آشکار کن آنجه را بدان مأمور گشته ای
و ازمشرکان روی گردان…

/

خوف و رجاء

قسمت هفتم

شرح دعای ابوحمزۀ ثمالی  
آیت الله ایزدی نجف آبادی

خوف و رجاء

(ادعوک یا رب راهبا راعبا راجیا خائفا اذا رایت مولای دبونی
فزعت و اذا کرمک طمعتفان عفوت فخیر راحم وان عذّبت فغیر ظالم .حجّتی یا الله فی
جرأتی علی مسئلتک مع اتیانی ما تکره جودک وکرمک وعدتی فی شدتی مع قلّة حیاتی رافتک
و رحمتک وقدرجوت ان لا تخیب بین ذین و ذین منبتی فحقّق رجائی واسمع دعائی یا خیرمن
دعاه و افضل من رجاه راج).

چند مطلب در این فراز ازدعا جلب نظرمیکند:

خوف و رجاء

1ـ اشاره به دو صفت از صفات بندگان خوب خداوند که یکی صفت
خوف ازخداوندو دیگر امید به در گاه اوو به تعبیردیگر رغبت و همچنانکه در قران شریف
در وصف بندگان خالص مثل حضرت یحیی و زکریا می فرماید: (و یدعوننا رغبا و رهبا) .ما
را ازروی رغبت وترس یا در حالیکه راغب وترسناکند،می خوانند(انبیاء ـ آیه 16).

2ـ اشاره به اینکه خوف ورهبت ازکوتاهی وتقصیر خود انسان
مایه میگیرد  و طمع ورغبت ازلطف و کرم
خداوند ناشی میشود و ما قبل ازاینکه به مطالب دیگر این چند جملۀ دعا بپردازیم به
توضیح مختصری ازخوف خداوند ورجاء وامید به در گاهش اشاره می کنیم.قبلا باید در نظر
بگیریم که به فرموده علماء اخلاق که ازروایات و آیات استفاده شده است خوف ازخداوند
اگر ازحد گذشت  که موجب یأس ازرحمت خداوند
شد،از بدترین و مهلکترین صفات ذمیمه و همچنین اگر رجا و امیدواری نابجا باشد آنهم
ایمنی ازمکر الله است که آنهم ازمهلکترین صفات ذمیمه است.

معنای خوف

خوف و ترس به اصطلاح علما ازمعانی و جدانیه است هرکسی از
حاغل و در وجدان خود گاه و بیگاه در خود باشرایطی آن رامییابد که میتوانیم این
معنای وجدانی یعنی ترس را اینطور بیان کنیم: ترس و خوف،نگرانی روحی است که در
هنگامیکه انسان پیش بینی پیش آمد امرنامطلوب و رنج آوری میکند وبعضی از نشانه های
آن امر نامطلوب وقوع آنراتائید میکند انسان آن نگرانی را در خود مییابد.مثلا به ما
اطلاع داده شده که در فلان نقطه از مملکت طوفان 
و سیلاب ضررهای مالی و تلفات جانی فراوانی بار آورده و خود ما در محل
خودمان مثلا ابرهای تیره و بادهای نسبتا شدیدی رامییابیم در نتیجه با این امارات و
علامات انی فکر و دلهره در مال ایجاد میشود که در 
محل ما هم اینگونه خطرات پیش آید،ایگونه فکرو دلهره خوف است چنانچه صاحب
جامع السعادات در جلد اول صفحه 209چاپ نجف اشرف میفرماید:

(الخوف هوتألم القلب و احتراقه بسبب توقع مکروه فی
الاستقبال مشکوک الوقوع):ترس و ناراحتی وسوزش دل است در اثر انتظار نامطلوبی در
آینده.

معنای رجاء

و بدین مناسبت بایدرجاء و امیدواری را نیز که مقابل خوف است
چنین معنا کنیم که:رجا حال قلبی و وجدانیاست که باز به قول صاحب جامع
السعادات:(ارتیاح القلب لانتظار المحبوب ).رجا و امید،راحتی قلبی وسرور دل است به
جهت انتظارامرمطلوب (جامع السعادات جلد1صفحه 244) در ضمن معلوم است پیش بینی پیش
آمدنامطلوب که موجب ترس میشود به یکی ازدو علت است:

1ـ انیکه با یک موجود حادثه آفرین و خطرناک روبرو شده ایم
مثلا جانوردر نده ای مثل گرگ به سوی ما میآید یازیر ساختمان شکسته اس نشسته ایم.

2ـ اینکه ما خودمانرا باید با وضع موجود هم آهنگ نموده ووفق
دهیم که جنین نکرده ایم مثل اینکه در ساختمان بی عیبی هستيم ولی چشم بسته بی آنکه
به اطراف و جلو روی خود نگاه کنیم بدویم؛در این صورت اگر دیوانه نباشبم انتظار این
هست  که در اثربرخورد با دیوار یا ستون یا
پرت شدن نازبلندی مجروح شده یا هلاک شویم. مثال دیگر در شهر یا استان یا مملکتی که
زیر پوشش قانون به تمام معنا عادلانه و به سرپرستی مسئولین کاملا عدالت پیشه­ای
اداره می شود،در چنین وصفی منافق و قانون شکن وناحق گو باید بترسد که در حقیقت در
چنین جوی این خود انسان است که موجب حادثه نامطلوب برای خود و چه بسا برای دیگران
هم شده است،بقول سعدی می گوید:

دزد ازجفای شحنه چه بیداد میکند            سیلی به دست خویش زده برقفای خویش

چرا از خدا بترسیم؟

ونظر به اینکه ذات مقدس
پروردگار به حکم عقل و شهادت آیات قرآن شریف ،بدخواه و خطرناک برای هیچ موجودی
نیست بلک برای هرکس و همه چیز سلام و سلامت است.همچنانه در سوره حشر آیه
22میفرماید:(هو الله الذی لااله الا هو السّلام المؤمن المهیمن) که برطبق این آیه
ازاسمها و صفات الهی سلام و مؤمن ومهیمن است کهبه قول بزرگان اهل
تفسیرمیفرمایند:(السلام من بلاقبک بالسلامة و العاقبه من غیر شرّوالمؤمن الذی
یعطیک الامن). سلام کسی است که با تو برخورد میکند با سلامتی و عاقبت بدون هیچ ضرر
و بدی و مؤمن کسی است که به تو ایمنی میدهد؛بنابراین ترس از خداوند به این نیست که
او موجودی خطرناک باشد که ازاین جهت ما ازاوبرحذرباشیم که مبادا ازناحیه او به ما
آسیبی برسد،بلکه ازآنجائی است که ذات پاکش در مقام فقل قیّوم وسرپرست عالم است که
قائم به عدالت میباشد که در سوره آل عمران چنین آمده :(قائما بالقسط). یعنی قائم
به عدالت است. بنابراین ما هستیم که باید خودرا با جهان هستی وفق داده و هم آهنگ
کنیم .اگر جهان بیصاحب بود وسرپرستی نداشت میتوانستیم به قول شاعر بگوئیم:(خوب
کردم هرچه خوردم هرچه بردم مفت من!) اما چون چنین نیست وجهان زیرنظر خداوند متعال
که قائم بالقسط است اداره میشود،اینجا است 
که باید به اصطلاح دست به عصا برویم وازمقام خداوندی اندیشناک باشیم و با
لنتیجه خواسته ای نفسانی خودرا کنترل کنیم چنانجه در  سوره نازعات میفرماید:(و اما منخاف مقام ربه
ونهی النفس عن الهویفان الجنة هی الماوی ).اما کسیکه ازمقام پروردگارش (همان مقام
قائما بالقسط )بترسد و خودرا از خواسته ها ی نفسانی بازدارد،به تحقیق که بهشت
جایگاه او خواهد بود.ازاین نتیجه گرفته میشود که خوف و ترس ازخداوند به این معنا
است که باید با در نظر گرفنتن عدالت خداوندی که جهان را با چنین صفتی اداره و
تدبیر میکند که(بالعدل قامت السموات والارض)باید عناصر گنهکار با در نظرگرفتن این
حقیقت در مقام جبران گناهان گذشته ازفکر گناه و فساد در آینده برکنا رباشندو الا
در جهان این چنین که پشتوانه عادلی مثل خداوند دارد سیلی گناه خودراخواهندخورد. در
اینجادومرتبه نظرخوانندگان عزیز را به مثال گذشته که اشخاص ماجراجو در حکومت
عادلانه اندیشناک هستند وشعرسعدی جلب میکنیم.خداوند در سوره جاثیه می فرماید:(ام
حسب الذین اجترحوا السّیئا ت ان نجعلهم کالذین آمنوا وعملوالصالحات سواء محیاهم و
ممتاهم ساء مایحکمون )>آیا کسانی که مرتکب گناه و فساد میشوند چنین میپنداردند
که ما آنها را مثل کسانیکه ایمان آورده  و
عمل صالح انجام میدهد در زمانزندگیشان و بعد ازمردنشان قرار میدهیم ؟(اگر چنین
گمان کنند بد قضاوتی می کنند. در ایجا سئوالی که ممکن است پیش آید آیا خوف انبیاء
واولیاءمعصومان از خداوند چه معنا دارد که جواب و تحقیق این مطلب را به جای دیگر
موکول می کنیم.

علت گرفتاری ها و بلاها

3ـ نظر به اینکه در مطلب دوم گفته شد که خداوند موجود
خطرناکی نیست بنده اوازاین جهت از او بترسد ولیکن موجودات دیگر ممکن است برای
انسان خطرناک باشند،ممکن است که گفته شود چون از نقطه نظرتوحید همه موجودات
واثارآنها منتهی به خداوند میشود پس ضار و نافع،سودمند و زیان­بار، مبتلی و معافی
،مبتلا کننده ومعاف دارنده او است ازاین جهت ترس ازخداوند باشد که ازناحیه موجودات
خطرناک به ما خطروزیانی وارد کند.جواب این سئوال ازیک جهت مربوط به مسئله شروراست
که در  مسئله توحید در رد شبهه ثنویه ه
برای جهان دو مبدأ  (یکی مبدأ خیرات به نام
یزدان ودیگری مبدأ شرور به نام اهریمن)معتقدند ذکر شده که شرامر عدمی و نسبی است و
مجعول بالعرض است که اين جهت فعلامورد بحث نیست.جهت دیگر انیکه چنانچه ازآیات قرآن
استفاده میشود بسیاری ازگرفتاریهائیکه در زندگای دامگیر افراد و جامعه ها میشود
عکس العمل بدیهاو بی تقوائیهای آنها است چنانجه در سوره اعراف ـ آیه 96میفرماید:

(ولو ان اهل القری آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من
السماء والارض ولکن کذبوا فاخذنالهم بما کانوایکسبون).

و از اهل شهرها وروستاهاایمان میآورندندو تقوی پیشه میکردند
البته در های برکات ازاسمان وزمین را به روی آنها باز میگردیم ولیکن تکذیب کردند
پس ما هم آنها را به اعمالشان مؤاخذه کردیم. و همچنین امیرالمؤمنین علیه السلام در
خطبه 141ـ 143میفرماید:

(ان الله ینبلی 
عباده عند الاعمال السیئه بنقص الثمرات وحبس البرکات و اغلاق خزائن الخیرات
لینوب نائب…) .

خداوند مبتلا میسازد بندگانش را در  هنگامیکه اعمال بد انجام میدهند به افت ونقصان
میوه های آنها و ممنوع شدن برکتها و بستن در های خزینه های خیرات که شاید توبه
کننده ای توبه کند. ازمجموع اینگونه آیات و روایات استفاده میشود که اولا حوادث بد
و خطرناک برای اشخاص بد و گنهکاربا کیفر دنیائی آنها است یا بسا موجب تذکر و توبه
آنها میباشد وثانیا ـ حوادث بد برای اشخاص خوب تمحیص و تصفیه آنها است که در سوره
آل عمران میفرماید:(لیمحص الله مافیقلوبکم) و ثالثاـ حوادث خوب برای اشخاص خوب
پاداش دنیائی انها است و رابعاـ حوادث خوب برای اشخاص بد استدر اج و املاء و کید
است. بنابراین خطراتی که از خوادث جهان به انسان میرسد در  حقیقت عکس العمل رفتار خود انسانها است چنانچه
در یکی از کلمات قصار امیرالمؤمنین علیه السلا م(82) هست که میفرماید: (لایرجون
احد ُ منکم الآ ربّه ولایخافنّ الا ذنبه) .هیچکدام ازشما امیدی به غیر پروردگارش
نداشته باشد و ازغیرگناهش نترسد.

مولوی میگوید:

این جهان کوهستو فعل ما ندا             سوی ما آید نداها را صدا

4ـ اینکه بنده گنهکار گرچه به مقتضای عدل پروردگار کیفر و
عذاب است اما به مقتضای عفو خداوندی مورد بخشودگی و گذشت است و نباید تصورشود که
خداوند حق ندارد او راببخشد که آن تصور یکی از این جهت نادر ست است معنایش این
استکه سلطنت خداوند سلطنت مطلقه نیست بلکه محدود است!! ودیگر اینکه خلاف وعده ها ی
خداوندی است که میفرماید:

(انّ الله یغفر الذنوب جمیعا ) (سوره زمرـ آیه 53) وهمچنین
پیامد بسیار نامطلوبی دارد زیرا بنده گنهکاری که نا امید باشد که بتواندخطاهای
خودرا جبران کند واز عفو خداوندی استفاده نماید دیگر انگیزه ای در  خود نمی بیند که توبه کندوبدیها  را جبران کرده خودر ا بقافله نیکوکاران برساند
و منطق اواین می شود که :(آب که ازسر گذشت چه یک نی چه صدنی) و ساید اینگونه اشخاص
،دیگر از هیچگونه بدی دست برندارند و خطرناکترین افراد برای جامعه نخواهند بود.

 

/

قضا وقدر و بداء

آیت الله محمدی گیلانی 

تجلی عرفان ازمناجات ماه شعبان

قضا وقدر و بداء

قسمت پنجم

*اشتمال فقره حاضر بر قضاءوقدر  و بداء * قضاء یعنی حکم الهی در اشیاء طبق علم
خویش به اموری که دوات آنها مسئلت دارند.در واقع حاکم همان تقاضا و سوال ذوات
است،از این رو هرحاکمی بدون استثناء، محکوم علیه اقتضاء طبع مورد حکم است*قدر
عبارت است ازحدود وهندسه و خصوصیت هایزمانیوماکانی وعوارض و غیره که به هر یک
ازاشیاء جزئی موهبت گردیده  که فرار ازاین
محدوده ممکن نیست *حدیث: (جفّ القلم) و روایت: (رفعت الاقلام وجفت الصّحف ) و
نظائر اینها ملهم از قرآن عظیم است*نقل بعضی ازآیات کریمه *نزول وجود اعمال
هرانسانی با استنساخ از لوح محفوظ و ارسال آن به وسیله دو فرشته که برهرانسانی
موکّلند،این امدادربّانی پس از هبوط بروفق صفات وسجایای عامل رنگ می گیرد و متشاکل
با سجایاین عبد میشود و مآلا عملوی ازسنخ همان سجایا است وحقیقت (قضاء عدل ومقضی
تجاوز)و (قدر جمیل ومعدر  قبیح ) همین است
*منافاتی بین محتوم بودن نظام سرنوشت به بعضی ازمراتب ،و بین قبول تغیربه بعضی
ازمراتب دیگرش نیست و همین تغییرپذیری بداء است که در روایات آمده: (ما عظّم الله
،و عبدالله بمثل البداء) زیرا این اعتقاد،تلاش آفرین وانگیزه بخش است*توجیه فلسفه
بداء و تبیین آن*رساترین بیان در انگیزه بخشی بداء در حدیث امام صادق علیه السّلام
:(من کتبه الله سعیدا و ان لم یبق من الدنیا الّا فواق ناقة ختم له بالسّعادة )
دعا و تغییرقضاء *صدقه وتغییرقدر .

قوله :(و قد جرت مقادیرک علیِّ یا سیّدی فیما یکون منّی الی
آخهر عمری من سریرتی و علانیتی و بیدک لابید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی وضرّی ).

خداوندا… (در حالیکه اطمینان دارم سرنوشتهای حاکم بر
امورباطن و ظاهرم که تا پایان عمرم ازمن سرمیزند این سیّدم،برمن جاریاستو فقط به
دست تواست نه به دست غیراز تو که فزونی و کاستی و سود زیان در آنها راه دارد).

این فراز ازمناجات مشتمل برقضاء و قدر و بداء است که
ازارکان توحید است ودر تبیین این رکن عظیم،امّتهای مختلف قدیما و حدیثا
گفتگوهاکرده اند و مسالک و طرق گوناگونی را پیموده‌اند وهرطایفه ،مسلکی اختیارکرده
و غیرمختار خویش را ضلالو هلاکت دانسته است ومشاجراتی که در میان امت اسلامی راجع
به این مساله در گرفت ودر اواخر عهد صحابه مکتبهای متضادی را بنیان نهاد وپیامدهای
اسف  انگیزی را موجب گردید،برآگاهان به ملل
و نحل و آشنایان به تاریخ اسلام پوشیده نیست،گروهی نفی تقدیر و قضاء کرده و همه
اعمال عبادرا به مقتضای نفی قضاء و قدر 
منوط به مشیّت عباد و منقطع ازمشیّت قادر 
متعال دانستند و ملتزم شدند که برخی از آنچه را حضرت باری مشیّت ندارد،یا
مشیّت عباد پدیدمی آید و برخی را که مشیّت دارد،موجود  نمی شود (والعیاذ بالله )واین ظلم عظیم را عدل
نامیدند،و آنگاه قائل به تعطیل صفات در حضرت حق تعالی شدند و آنرا توحید نامیدند.
وطائفه ای اثبات قضاء و قدر  نموده وبه
مقتضای این اثبات، عبادرا مجبور بر طاعت ومعصیت دانسته ،و اعمال اختیاری آنها را
مانند امواج در یا هنگام وزش باد برآن پنداشتند ،و متحققین آنها بدون هیچ شرمی
تصریح کردند که تکالیف الهی کلا تکلیف مالا یطاق 
است و این نغمه شوم را با شکوه و تظلّم مترنّم بوده اند: (ألقاء فیالیم
مکتوفا وقال له ایاک ایاک ان تبتلّ بالماء) و نظیر این آراء و ترّهات، که در این
مقال مجال نقل آنهانیست،بلکه مقصد ما ،فقط اشاره به آنچه قرآن و عترت بیان فرموده
اند ودر باره این رکن عظیم ایمان و مدار توحید تبیین نموده اند:

قضا: در عرف و لغت،حکم فیصله بخش ره آنچه که طبع واقعه
اقتضاء  دارد،و قضاء الهی نیز به همین معنا
است یعنی حکم کلّی خداوند متعال در نشئه علم به آنچه که ذوان موجودات
،اقتضاءدارند:(و آتاکم من کل ماسالتموه ) ودر حقیقت ،حاکم،تقاضای برخاسته از ذوات
اشیاء است و بنابراین هرحاکمی اعم ازبشرو غیره،خود محکومُ علیه تقاضای طبع مورد
حکم است. قدر : عرفا ولغتا به معنی اندازه است، وقدر الهی عبارت است از مقدار
وحدود وهندسه وخصوصیت زمانی و مکانی و عوارض ونظیر اینها که به هرموجود عینی
،موهبت فرموده است چنانکه امام المحدثین کلینی علیه الرحمه ازامام رضا علیه السلام
نقل می کند که به هیونس بن عبد الرحمن فرمودند: (نعلم ما القدر ؟قلت: لا ،قال  : هی الهندسه و وضع الحدود من البقاء والفناء
(اصول کافی ـ ج 1ـ ص 158).

می دانی قدر 
چیست؟یونس می گوید:عرض کردم :نه ، امام علیه السلام فرمودند: قدر ،هندسه
یعنی اندازه گیری ابعاد شی ء در امتداد وجودیش وتعیین حدود آن از خصوصیتهای زمانی
و مکانی وعوارض دیگر آن که در بقاء یا فناء آن دخیلند. وبرای هیچ یک ازموجودات یا
رای فرار ازمحدودۀ تقدیر شده نیست،واین حدود ومرزهای زمان ومکان واعراض و نسبتهائی
که با موجودات سابق و لاحق و مقارن دارند،همچون اوصاف داتی جدائی ناپذیرند،وبه
همین معنا اشارت دارد آیه کریمه :(ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها )(سوره هودـ آیه
56.).

یعنی :هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه پروردگار کمال استیلاء
ونهایت قدر ت رابر او دارد، در مثل آنگونه استیلائی که ازگرفتن موی پیشانی حاصل می
شود وصاحب ناصبه بدین وسیله مهار میشود،و میکشاندهرجا که خاطرخواه اوست. وهمین است
معنای کلام رسول الله صلی الله علیه و آله 
که فرمودند )سبق العلم و جفّ القلم ومضی القضاء و تمّ القدر ). بحار ج 5ـ ص 94).

يعنی همه چیز مسبوق به علم ازلی است وقلم سرنوشت نگار خشکید
وقضای الهی گذشت ومرحلۀ تقدیروهندسه وحدود اشیاء جزئی پایان یافت.

وازعبدالله بن عباس نقل شده که گفت:روزی پشت سر پیغمبر(ص)
بودم به من فرمودند: (یا غلام انّی اعلمک کلمات:احفظ الله یحفظک ،احفظ الله تجده
تجاهک، اذا سألت فسل الله، و اذا استعنت فاستعن بالله واعلم أنّ الامه لواجتمعت
علی ان ینفعوک بشی ء لم ینفعوک الا بشیء کتبه الله لک، وان اجتمعوا علی ان یضرّوک
لم یضرّوک الا بشیء قد کتبه الله علیک، رفعت الاقلام وجفت الصّحف )  (شفاء العلیل ابن قیم جوزیة ص )13.

ای نورسیده کلماتی به تو میآموزم : حریم خدا یتعالی راحفظ
کن که خدای تعالی حفظت کند،حریم خدایتعالی راحفظ کند که او را مقابل خود خواهی
یافت، اگر مسئلتی داری ازخدای تعالی مسئلت کن ،اگر استعانت میجوئی ازخدای تعالی
استعانت میجوی ،و بدان که اگر همۀ امت اجتماع کنند تا نفعی به تورسانند ،نفعی به
تو نمی رسانند مگربه چیزی  که خدای تعالی
سرنوشت فرمده و اگرجملگی همدست شوند تا ضرری به تو رسانند ،ضرری نمی رسانند مگربه
آنچه که خدای تعالی سرنوشت فرموده است.قلمهای قضاء  وقدر 
نگارش بازمانده و برداشته شدند و نامه های قضا وسرنوشت خشک گردیدند.

آیات قضاء و قدر

و دهها روایت دیگراز فریقین آمده است که قضاء و قدر  را تغییر کرده اند وتعداد چشمگیری از آنها ملهم
ازقرآن کریم و مورد تصدیق کتاب الله تعالی است که 
این دو روایت نقل شده ازفریقین از این طایفه است که ملهم ازقرآن و مورد
تصدیق است که در این آیات ملاحظه میفرمائید: (وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الّا هُو
و یعلم ُما فی البرّ و البحر و ما تسقُط من ورقه الّا یعلمها ولا حبّه فی ظلُمات
الأرض و لا رطب ولا یابس الّا فی کتاب مُبین) (سوره انعام ـ آیه 59).

خزینه های غیب فقط نزد خداوند است،کسی جز او علم به آنها
ندارد،و آنچه در همه خشکی و در یا است همه را می‌داند و هیج برگی نمی افتد مگر
بدان علم دارد و هیچ دانه ای در  تاریکیهای
زمین وهیچ ترو خشکی نیست مگرآنکه در کتاب مبین است. و آیه شریفۀ:(و ان من شی ء
الّا عندنا خزاننُه وما نُنزّله الّا بقدر 
معلُوم) (سوره حجر آیه 21).

هیچ چیزی نیست مگر آنکه در نزد ما خزائن آن است و ما نازل
نمیکنیم مگ ربه مقدار معلوم. و ایۀ: (و ما اصاب من مُصیبة فی الأرض و لا فی انفسکم
الّا فی کتاب من عبل ان نبرء ها انّ ذلک علی الله یسیرُ) (سوره حدیدـ آیه 22).

هیج مصیبتی در زمین0مانند فقروبیماری وخون ریزی و
استعمارفکری)و هیچ مصیبتی در نفوستان(مانند خوی ستم پذیری و بی مایگی ) اصابت نمی
کند مگرآنکه قبل از ایجادش در کتابی(مبین ) ثبت است؛تحقیقا چنین ضبط و نگارشی
برخداوندآسان است. و آیات دیگری نیزمتعرّض قضاء کلّی وقدر  علمی وعینی شده اند که استقصاء آنها و گفتگو
در  دلالت آنها و همچنین استتقصاء روایت
مربوطه و ودفع تهافت در دلالتشان از مجال این مقال بیرون است،زیرا همانطور که
تذکردادیم مقصد ما در این

مقاله که شرح موجز فراز کوتاهی از مناجات است، فقط اشاره به
آنچه قرآن و عترت در بارۀ این رکن عظیم توحید و ایمان بیان فرموده اند ،بوده که
بحمدالله انجام پذیرفت و به (بداء ) نیزاشاره میشود و تفصیل و تبیین این مسائل
کثیرالابعادرا باید ازمحل مخصوص به آنها جستجو نمود.

عمل انسان ،مسبوق به قضاوقدر است.

باری با همین اشاره اجمالی روشن شد که در منطق وحی و
عترت،هیج حادثه ای عینیّت نمی یابد مگر آنکه مسبوق به قضاء و قدر علمی و محفوف هب
همه اسبابی است که در وجود آن دخیلند وازجمله حوادث ، عمل انسان است  که مسبوق به همه اسباب و مقدّمات مربوطه اش می
باشد و من جمله ،اختیار واراده ومبادی آنها است که کلا ازخزائن غیب به کتاب مبین
تنزّل مینماید واز این مرتبۀ عمل نازل می شود؛وطبق مدلول بعضی از اخبار دوفرشته ای
که برهر انسانی موکّلند،هنگامیکه در صبح وشب ارادۀ نزول می کنند که برموکّل علیه
خویش نظارت و مراقبت نمایند،عمل عبد مورد نظارت و مراقبت آنان ،از لوح محفوظ
استنساخ می شود وهمراه آن دو فرشته بعالم شهادت ارسال میگردد،واین عطاء ربّانی
وقتی که در ملکوت وجود عبد فرود میآید و تدر یجا به مرتبه نفس وی هبوط میکند،
بروفق امور نفسانی او شکل میگیرد و اختیار و اراده ای متشاکل با صفات نفسانی او
شکل میگیرد و اختیار و اراده ای متشاکل با صفات انسانی وی پدید می آید ومآلا عمل
وی نیز از سنخ همان خصال باطنی خواهدبود،وهمین است معنای :(قل کلُ یعمل علی
شاکلته) یعنی ملکات پاک ،عطاء ربانی را در عمل صالح تجسم میدهد، وملکات ذمیمه آن
عطاء منزّه را در عمل پلید ومعصیت کردگار،عینیّت میدهد ومعنی قضاء عدل و قدر جمیل
جز این نیست،اگر چه مقضیّ،تجاوز و مقدر ،شوم و قبیح است ،و پروردگار سبحان در قضاء
وقدر ش مطلقا محمود و ستوده است چنانکه امام العارفین و سیدالموحدین علیه السلام
در دعاء کمیل  علیه الرّحمه به این حقیقت
عرفانیش اشارت فرمودند:(الهی ومولای اجریت علیّ حُکما اتبّعت فیه هوی نفسی ولم
احترس فیه من تزیین عدُوی فغرّنی بما اهوی و اسعدهُ علی ذلک القضاء فتجاوزت بما
جری علُیّ من ذلک بعض حُدودک وخالفت بعض او امرک فلک الحمد  علیّ في جمیع ذلک و لا حجّة لي فیما جری علیّ
فیه قضاءُک …):

ای معبود و ولایم!قضائی که برمن جاری فرمودی،در  بسترآن ازهوای نفسم پیروی کردم و پروائی از
زینت بخشی بدشمنم ابلیس ننمودم،پس این دشمنم ازطریق شهواتم فریبم داد وقضاء و حکم
ازلی با وی مساعدت کرد ونتیجه آنکه به بعضی از حدود و محرّمات تجاوز کردم واز برخی
ازاوامرت سرپیجی نمودم،پس در همه این تجاوزات و گستاخیهایم ،تو محمودوستوده ای و
حمد وستودنت برعهدۀ من است، ودر ان قضاء جاریت برمن،هیچگونه حجّتی برتوندارم.

حقیقت بداء

ولی هیچ منافاتی بین محتوم بودن این نظام به بعضی از مراتب
وبین قابلیت تغیرش به بعضی از مراتب دیگرش نیست و تعبیر(بداء)

که در روایات کثیری آمده اشاره به قبول تغیراین نظام در
بعضی از مراتبش میباشد. بدیهی است که قبول تغیرو دگرگونی ازلوازم ماده طبیعی و
امکان استعدادی است واین جوهرجهان طبیعت است که علی الدّوام متغیّر و دگرگون میشود
و امدادهای نهانی تازه بتازۀ این مورد است که بداء استعمال می شود واینکهدر
تفسیربداء گفته اند:(استصوابت شي ء
علم بعد ان لم یعلم) : معلوم گردیدن در ستی چیزی که قبلا معلوم نبوده ؛تفسیربه
مصداق است که چنین امری برحضرت باریتعالی صدق نمی کند زیرا مستلزم جهل و تغیّر
است،بلکه معنای حقیقی بداء ظهور پدیده ای است که خلاف آن موردپندار و و ترقّب بوده
است که انگیزه تلاش و سعی می آفریند وانسان معتد به این معنای از بداء از افسردگی
و نومیدی در اماناست ودر کافی شریف از امام صادق علیه السالم روایت میکند
هفرمودند:(ما عظم الله بمثل البداء) و در خبردیگر:(ما قبدالله بشیء مثل البداء)
(کافی ـ ج 1ـ ص 146).

خداوند متعال به چیزی مانندبداء تعظیم وعبادت نشده است؛زیرا
اساس بداء توجیه گراستمرار فیوض و عطایا  و
نزول برکات دائمی است،به این توضیح :

بداء یا تفییر سرنوشت

هرپدیده ای در جهان طبیعت بدون استثناءمسبوق به ماده ای است
که حامل استعداد ان پدیده است ومادّه مستعدّ هراندازه دورتر از حادثه مفروض
باشد،ابهام آن بیشتر،و هرچه نزدیکتر باشد ابهام ان کمتراست مثلا یکفرد انسان را
در  نظر میگیریم،مادّه مستعدّ اين فرد پیش
از صورت انسانی ،نطفه وپیش ازآن غذا و پیش ازغدا ،عنصر بوده و عنصر، مادّه مستعدّ
مبهمی است  زیرا استعداد قبول هزاران صور
نوعیّه را دارد،وهنگامی مادّه عنصری مفروض صورت 
ونوعیّه گندمی را مثلا پذیرفت،استعداد صدهاصور نوعی ها از آن زائل میشود
ولیبه صدها صورنوعیّه دیگرنزدیک می گردد و چون مادّۀ غذائی برای انسان می شود و
صورت نطفگی وعلقگی ومضغگی را می پذیرد،استعداد صورتهای دیگر باطل گردیده  از ابهام بیرون آمده و راه همۀ صورغیرانسان
مسدود شده ومتعیّن به تعیّن فرد مفروض انسانی می گردد وغیر صورت انسانی ممتنع
میشود پس ماده مستعدّ در جهان طبیعت همراه با تغیبراست و هیچ مانعی از تغیّر و
دگرگونی ندارد مگر بعد از تمامیبت وجودش در طریق استکمال که به صورت نوعی محصّل
پدید میآید ودر همۀ مراحل قبلی در معرض تغییر و دگونی است.این مثال اگر چه در باره
آفرینش صور نوعیه از طریق تغییر و حرکت بوده ولی عین این محاسبه در سعادت و شقاوت
،وسرنوشت و تقدیرات همۀ افراد بشر نیز جاری است که می توانید در این حدیث که مروی
از امام صادق علیه السلام است ملاحظه نمائید ،و بداء و تغییر سرنوشت را تا آخرین
لحظه ممکن از عمرآدمی با رساترین تعبیر مشاهده کنید. امام علیه السلام فرمودند:

(یسلک بالسّعید فی طریق الاشفیاء حتّی بقول الناس: ما اشبهه
بهم بل هو منهم ثمّ یتدر اکه السعادة وقد یسلک بالشّقی طریق السعداء حتّی یقول
الناس:ما اشبهه بهم بل هومنهم ثم یتدارکه الشقاء.انّ من کتبه الله سعیدا وان ثم
وانلم یبق من الدنیا الا فواق ناقة ختم له بالسعادة) (اصول کافی ـ ج 1ـ ص 154.)

گاهی سعادتمند در طریق بدفرجامیها سیرداده میشود تا آنجا که
مردم میگویند :چقدر  شبیه به بدفرجامها است
بلکه ازخود انها است بپس سعادت او را در مییابد وگاهی بدعاقبت وبدفرجام در طریق
سعادتمندان سیر داده می شودتا آنجا که مردم میگویندچقدر شبیه به سعادتمندان است
بلکه ازخود آنها است سپس شقاء و بدبختی او رادر میابد،حقّا آنکس ر ا که خداوند
سرنشت خوببرایش رقم زده وگرچه از عمردنیایش بقدر 
بازو بسته شدن دست دوشنده شتر در وقت دوشنده مانده باشد،عمرش به سعادت
مختوم میگردد.

امر به دعا وصدقه دادن

و ازاین رو است که امر به دعا وصدقه دادنشده است و تصریح
فرموده اند که دعا ء قضاء مبرم را تغییر داده و ردّ  میکند.در اصول کافی ج2ص469ازاما م صادق علیه السلام
روایت میکند: (انّ الدعاء یردّالقضاء و قدنزل من السّماء و قد ابرم ابراما).

دعاء  قضاء مبرم و
نازل شده از آسمان را رد می کند.

ودر بحارالانوار راجع به دفع بلاء نازل بوسیله صدقه ،حدیثی
از امام صادق علیه السلام نقل کرده که خلاصۀ ترجمه آن چنین است: (عیسی روح الله
علی نبینا و آله وعلیه الصلوة و السلام برقومی گذشتند  که در هلهله و غلغله شادی بودند،فرمودند برای
اینها چه پیش آمده ؟عرض کردند:دختر فلان برای پسر فلان در امشب به زفاف برده
میشوند و این هلهله جشن برای آن است.فرمودند: امروزدر غلغله شادی و فردا در گریه عزایند!کسی
عرض کرد چرا یا رسول الله؟فرمودند: عروس امشب میمیرد! منافقان که حاضربودندگفتند
فردا نزدیک است تحقیق میکنیم.وچون تحقیق کردند عروس زنده بود؛به عرض عیسی علیه
السلام رساندند،فرمودند برویم در خانۀ داماد تا سرّقضیه روشن شود وچون امدند بردر
خانه و در رازدند،دامادآمدو دیده اش برحضرت روح الله علیه السلام افتاد؛حضرت
فرمودند:اجازه میخواهید سوالی از همسرت بکنم؟ پس از استیذان و ورود حضرت از نوعروس
پرسید:شب گذشته چه کارخیری انجام دادید؟ عرض کرد:اهلوعشیره ام که به فکر تهیّه
فرستادنم به خانه شوهرم بودند سائلی آمد تقاضای خیری کرد کسی به او پاسخ نداد و من
به طور ناشناس خیری به او دادم؛حضرت فرمودند: ازبستر خویش دورتر برو؛اونیزبرخاست
فاصله گرفت ،ناگاهان چشم حضار به افعی بزرگی افتاد که دم خودرا دندان گرفته بود
حضرت علیه السلام فرمودند: (صدقه ای که دادی خداوند متعال این بلا را از تو
بازگردانید) (ج 4ص94).

 

/

عالم برزخ

(معاد)

عالم برزخ قسمت سیزدهم  
آیت الله حسین نوری

رشته حیات انسان هرگز و در هیچ حال  گسسته نخواهد شد واوهمانطور که حیات خودرا روزی
در رحم مادر و روزی در این دنیا گذرانده است،روزی هم در (عالم برزخ) خواهد
گذرانیدو بالأخره پس ازحضوردر صحنۀ قیامت و رسیدگی به حساب به مرحلۀ نهائی زندگی
خود که با ظلمت و عذاب و یا نور  و
جواررحمت حق است نائل خواهد شد.ما در مقالۀ گذشته موضوع(عام برزخ) ـ عالمی که
فاصله میان مرگ و برپا شدن قیامت است ـ را مورد بحث قرار دادیم و گفتیم که کیفیت
زندگی انسان در عالم برزخ از لحاظ رفاه و تنعّم یا سختی وعذاب با اعمالی که او در
زندگی دنیا انجام داده است ارتباط دارد؛و باید دانست که : (عام برزخ) با توضیحی که
در بارۀ آن داده شد وتوضیح بیشترنیز به توفیق خداوند متعال به عمل خواهد آمد،یکی
از معارف اعتقادی مسلّم اسلام است: علّلامۀمجلسی رضوان الله علیه در  رساله ای که در زمینۀاعتقادات اسلامی نگاشته
است می گوید: باید به سؤال قبر،ایمان و اذعان داشته باشیم و نیز معتقد باشیم که پس
از بعمل آمدن(سوال قبر) انسانها (بعالم برزخ ) منتقل میگردند و در صورتی که ازلحاظ
اعمال و اعتقاد دارای شایستگی باشند در نعمت های پروردگار به سر می برند وبا کسانی
که به زیارت قبور آنها میآیند انس می گیرند وشادمان می گردند واگرازجهت اعمال
واعتقادراه عصیان و انحراف را پیش گرفته باشند،در عذاب الهی گرفتار خواهند گشت.[1]
حکیم متألّه عبدالرزّاق لاهیجی نیز در کتاب(گوهرمراد)یکی ازمباحثی را که در ضمن
بحث (معاد)مطرح کرده است بحث(عام برزخ) است وی می گوید:در  روایات بسیاری به این مطلب تأکید شده است که
ارواح مؤمنین پس از مرگ در  نعمت خداوندی
متنعّم وارواح کفّار در عذاب الهی معذّب خواهند گشت و این وضع تا روزی که قیامت
برپا گردد ادامه خواهد داشت سپس روایاتی را در این زمنیه ذکرکرده است.[2]مابرای
اینکه شناخت بهترو کاملتری از (عالم برزخ ) داشته باشیم در این مقاله نیزتعدادی از
احادیث اهل بیت عصمت علیهم السّلام که هریک ازآنها چراغی ازبصیرت و معرفت را فرا
راه ما قرار می دهندرا ذکر می کنیم تا در پایان بحث نتیجۀ کاملتری رابه دست
بیاوریم:

تجسّم عمل

1ـ حضرت امیرمؤمنان فرمودند: مال و فرزندان وعمل هر انسانی
در آخرین روز زندگی  دنیا،ونخستین روززندگی
آخرت اودر برابر وی مجسّم می گردند واو نخست به مال خود توّجه میکندو به آن
میگوید: من برای به دست آوردن تو حرص فوق العاده ای به خرج  می دادم اکنون چه کاری ازتو برای من ساخته
است؟آن میگوید: (کفن خودرا ازمن برگیر). سپس روی به فرزندان خود میآورد و به آنان
میگوید 🙁 من شما را دوست میداشتم ودر راه حمایت ازشما میکوشیدم امروز چه کاری
برای من انجام خواهید دارد)؟ آنان در پاسخ میگویند:(ما تو را به خانۀ قبر می
رسانیم و در خاک پنهانت میکنیم)!! از آن پس به عمل خود توجّه میکند و میگوید:(قسم
به خدا من به تو چندان اهمیّت نمی دادم وتو برمن سنگین بودی، امروز از توچه کاری
برای من ساخته است)؟ آن میگوید:(من در خانۀ
قبرو در همه احوال همراه تو هستم و تا روزیکه مرا وترا در پیشگاه خداوند عر ضه
کنند با توهستم). سپس حضرت اضافه کردند:اگرآن شخص دوست خدا باشد یکی که دارای
پاکیزه ترین بویها و نیکوترین چهره ها و خوبترین لباسها است در آن لحظه (لحظه ای
که انسان در آستانۀ مرگ است) به نزد او میآید ومی گوید:بشارت باد ترا به راحتی
وبهشت پرنعمت و مقدم تو خیر مقدم است). این شخص میگوید:(تو کیستی که اینچنین زیبا
و آرامش بخش میباشی)؟ می گوید:(من عمل خوب توهستم). از آن پس آن شخص کسانی را که
او را غسل می دهند می شناسد واز اکسانی که جنازۀ او را حمل می کنند تقاضا میکند که
تعجیل نمایند واو رازودتر به مقصد برسانند. وهنگامی که او را به خانۀ قبروارد
میکنند دو فرشته ازجانب خداوند فرا می رسند و ازاو در بارۀ توحید و خداشناسی و دین
و ائین و نبوّت و سایر معارف دینی سوال میکنند وجواب صحیح و کامل در یافت
میدارند،سپس به او میگویند (خداوند ترا در 
راهی که دوست میدارد و موردرضایت او است ثابت قدم و استوار بدارد)از آن پس
قبراو را وسعت میدهند و در ی ازبهشت به روی او میگشایند و میگویند:چشم تو روشن باد
اکنون،با دل آرام در جوار نعمت های خداوندی قراربگیر که خداوند فرموده است:(اصحاب
الجنّة یو مئذ خیرُ مستقرا و احسنُ مقیلا).[3]

یعنی (اهل بهشت در انروز مسکن و مقرّی بهتر و آرامش نیکوتری
خواهند داشت). و اگر آن شخص دشمن خدا باشد یکی که دارای زشت ترین چهره ها و بدترین
بوی ها است به نزد او می آید و میگوید:(بشارت بادترا به عذاب و سختی های در دناک
،واو کسانی را که او را پس از مرگ شستشو میدهند و کسانی را که جنازۀ او را
برمیدارند وحمل می کنند می شناسد و ازآنها تقاضا میکند که جنازۀ او را با تأنّی
حمل کنند و هنگامی که او را به خانۀ قبرمی گذارند 
دو فرشته ازجانب خداوند فرا میرسند و در بارۀ خدا ودین و پیامبر ازاو سؤال
می کنند واو نمی تواند جواب صحیح بدهد و سپس عذاب سختی او را در بر میگیرد و در ی
از آتش به روی او می گشایند و به او میگویند.(اکنون این تو و این عذابهاو
گرفتاریها و او همچنان درعذاب است وآرزو میکند قیامت زودتربرپاشود.[4]

اجتماع ارواح مؤمنین

2ـ شخصی به نام حبّۀ عُرنی می گوید:روزی به همراه حضرت امیر
مؤمنا ن علیه السلام از شهر کوفه خارج میشدیم و چون به نقطه ای که وادی السلام
نامیده می شدرسیدیم حضرت توقّف کردن ومثل اینکه با گروههائی صحبت میکندایستادند من
هم ایستادم و چون خسته شدم نشستم وازنشستن خسته شدم ،مجدّدا ازجایخود برخاستم
وایستادم وعبای خودر ا که برروی زمین پهن کرده بودم جمع  کردم و گفتم یا امیرالمؤمنین:چقدر روی پا
ایستادن شما طولانی شد.ساعتی استراحت بفرمائید و عبای خودرا روی زمین پهن کردم تا
حضرتش روی آن ینشیند.حضرت در پاسخ فرمودند:(ای حبّه !من با مؤمنان صحبت میکنم وبا
آنان اُنس میگیرم) و من در حالی که چیزی را نمیدیدم با تعجّب عرض کردم:یا
امیرالمؤمنین آیا مطلب این چنین است یا مردگان می توان صحبت کرد و انس گرفت؟
فرمودند:(بلی ) اگرواقعیت برای تو مکشوف گردد و پرده برکناربرود خواهی دید که در اینجا
افراد مؤمن دسته دسته جمع شده اند و با هم صحبت میکنند.گفتم:(آیا اجسام میباشند یا
ارواح؟(فرمودند :ارواح مؤمنین  میباشند.
بعداز آن اضافه کردند که هیچ یک از افراد مژمن در هیج نقطه ای ازنقاط زمین از دنیا
نمی رود مگراینکه به روح او فرمان میرسد که به ارواح مومنین که در  وادی السلام می باشند به پیوندد و انجا بقعه ای
است ازبهشت.[5]

ارواح مؤمنین درعالم برزخ

3ـ ابو بصیر می گوید:(حضرت صادق علیه السلام فرمودند: ارواح
مؤمنین درسایۀ در ختان بهشتی نشسته از عذاهای بهشتی میخورندو از آبهای آن مینوشندو
می گویند پروردگارا قیامت را برپا بدار و وعده هائی را که به ما داده ای عملی
بساز).[6]

مجاهدین راه خدا در عالم برزخ

4ـ حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود: حضرت حسین بن
علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود: حضرت حسین بن علی علیهما السلام فرمودند:
روزی حضرت امیر مؤمنان (ع) خطبه میخواندند ومردم را برای جهاد در راه خدا ترغیب
مینمودند در  اين حال جوانی برخاست و عرض
کرد با امیرالمومنین فضیلت مجاهدین در راه خدا را به طورمشروح بیان بفرمائید حضرت
امیرمومنان (ع) فرمودند: (روزی من پشت سر پیغمبر(ص) در حالی که اوسوار ناقۀ عضبا [7]
بود سوار بودیم واز غزوۀ ذات السلاسل [8]
مراجعت میکردیم همان سوالی راکه هم اکنون تو ازمن کردی من از محضر حضرت رسول
خدا(ص) نمودم حضرتش در پاسخ فرمودند: مجاهدین راه خدا همینقدر  که تصمیم در بارۀ (جهاد فیسبیل الله ) میگیرند
خداوندبیزاری ازآتش جهنم را برای آن مینویسد. و هنگامیکه برای عزیمت به جهاد خودرا
مجهّز میکنند خداوند به وجود آنها برملائکه مباهات می کند.و هنگامی که با خانوادۀ
خود وداع میکنند ازگناهان خودپاک و پیراسته میگردند وضمنا در طیّ عزیمت وحرکت برای
انجام جهاد هرعمل نیکی را که انجام میدهندبه 2برابرثواب نائل میشوند وبرای هرروزی
که در این ضمن می گذرانند ثواب عبادت هزارسال برای آنهانوشته میشود.و هنگامی که در
برابر دشمنان اسلام قرار میگیرند ونیزه‌‌ها بالا میرود وتیرها در جایگاه خود برای
خرکت آماده میشود فرشتگان الهی آنها رااحاطه میکنند وبرایفتح و نصرت آنها دعا
مینمایند ومنادی بهشتی ندات میدهد که (بهشت زیر سایه شمشیرها است9و زخم شمشیرو
نیزه برای (شهید) از نوشیدن آب سرد در هوای گرم تابستان گواراترمیشود.و هنگامیکه
(شهید )در اثرزخمی که بر بدن او اصابت کرده است ازمرکب خود برروی زمین سرازیر می
شود پیش ازاینکه بدن او به زمین برسد خداوند همسراو را که از(حورالعین)است به سوی
او میفرستد تا اون را به کرامت های الهی بشارت بدهد.و همینکه بدن او روی زمین
قرارمیگیرد زمین به او میگوید :(آفرینبرآن روح پاکی که ازبدن پاکیزه خارج گردیده
است.پس بشارت بادترا که اکنون برای تو نعمت هائیکه تاکنون هیچ چشمی مانند آنرا
ندیده وهیچ گوشی نشنیده وبر خاطر هیچ کس خطور 
نگرده است آماده شده است.وخداوند آن روح را در قالب مخصوصی در بهشت قرار
میدهد واو ازنعمت های بهشتی بهره مند میگردد. وهنگامی که روز قیامت فرا میرسد قسم
به خداوند(شهدا) با چنان جلال و عظمتی محشورمیگردند که پیغمبران خداونددر سرراه
آنا برای اداءاحترام ،ازمرکبهای خود فرود می آیند وپیاده میشوندتا آنکه آنان در
جایگاه مخصوص خودقرارمی گیرند.و آنان به قدر ی در پیشگاه حضرت حق مقام دارند که
هریک ازآنها تا70هزار نفر از اهل خانۀ خود 
وهمچنین ازهمسایگان خودرا شفاعت میکنند و بالاخره آنان با من وحضرت ابراهیم
خلیل علیه السلام در مقام مخصوصی قرارمی گیرند و در هرصبح وشام به (وجه الله ) نظر
می افکنند.[9]

 



[1]
ـ رساله اعتقادات مجلسی ص 80ـ 81.

/

اسرار عالم افرینش

هدایت در  قرآن

تفسیرسوره رعد

اسرار عالم افرینش

قسمت چهارم      
آیت الله جوادی آملی

چنانچه گفته شد: قرآن کریم در مسأله آفرینش آسمان و زمین
،نظام داخلی و فاعلی و غائی را تبیین فرموده است و تبیین نظام داخلی آن به عهده
علم است،چه اینکه علم در باره پدیده های داخلی بحث مینماید،بدین تربیب که پدیده
های عالم قبلا چه بوده و هم اکنون چیست و بعد چه خواهد شد؟و بطور کلّی بحث از سیر
افقی آنها در وظیفه و محدوده علم است ولی بحث از سرعمودی این پدیده ها،به عهده علم
نیست و علوم انسانی و تجربی در باره انیکه سیرعمودی آنها بدست چه کسی است و چه کسی
خالق آنها است و بری چه هدفی ساخته شده اند،بحث نیم نماید بلکه این مسأله بوسیله
عقل و وحی مورد توجه قرار مییگیرد.قرآن کریم در ضمن تبیین نظام داخلی، به نظام
فاعلی و غائی اهمیّت فراوان دادهاست و در این رابطه در دوّمین

آیه ازسوره(رعد) میفرماید: (الله الذی رفع السّموات بغیرعمد ترونها ثُمّ استوی علی العرش
وسخّر الشمس والقمرکلّ یجری لإجل مسمّی یُدببر ُ الامریُفصّلَ الآیات لعلّکم بلقاء
ربّکم نوقنون ) [1]

خدا همان کسی است که آسمان را بدون ستونی که قابل رؤیت باشد
آفرید ،سپس برعرش استیلا یافت و خورشید و ماه را مسخّر ساخت که هرکدام تا رمان
معیّنی حرکت دارند کارها را او تدبیر میکند ؛آیات را تشریح مینماید تا به لقای
پروردگارتان یقین پیدا کنید. در این آیه کریمه هم نظام فاعلی را مورد توجه قرار
داده و فرموده آن مبدئی که آسمانها را نگه میدارد خدا است و همنظام غائی را که
عبارت از هدف خلقت است،تبیین مینماید و در آخرآیه میفرماید :این آفرینش برای این
است که شما به لقاء

الله ،وبه معاد یقین حاصل نمائید. در این زمینه ،قرآن کریم
، مراتب و در جاتی را بیان مینماید که با هم یکسان نمی باشند مثلا در بعضی از آیات
میفرماید:این نظام لهو ولعب نیست و در بعضی ازآیات میفرماید: این نظام به حق
آفریده شده است یا این نظام جز حق نیست،این دسته ازآیات ،روشن ترین و صریحترین
آیاتی است که در زمینه حقّانیت نظام خلقت آمده است ه در قسمت چهارم ازآیات خلقت
قرار دارد. نخستین قسمت ،آیاتی بود که دلالت داشت برنفی بطلان ،در سوره آل عمران
هنگامی که (

اولو الألباب) را می ستاید میفرماید : اینها کسانی هستند که
در خلقت آسمانهاوزمین می اندیشند.به آیه توجّه کنید که میفرماید

:(انّ فی خلق السّموات والارض و احتلاف اللّیل
والنّهارلأیات لاولی  الألباب الذّین یدکرون
الله قیاما و قعودا وعلی جُنُوبهم و یتفکّرون فی خلق السّموات و الارض ربّنا ما
خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النّار )[2]

محقّقا در خلقت آسمانها 
و زمین و رفت و آمد شب و روز دلائلی است برای خردمندان،آنانکه خدا را
یادکنند در حالت ایستاده و نشسته وخفتن برپهلوشان ودر باره آفرینش آسمانها وزمین
به تفکّر میپردازند،و میگرویند: پروردگارااین دستگاه آفرینش را به یاوه و باطل
نیافریدی،پاک و منزّهی ،ما را از عذاب دوزخ نگهدار. تمام نظام آفرینش یک واقعیت هم
آهنک و نشأت گرفته ازیک مبدأ است و لذا با (هذا) که برای اشاره به یک چیزاست نه به
چند چیز به آن اشاره شده است،و اینکه میفرماید خلقت اینهاباطل نیست،یعنی دارای
هدفی میباشد،وقیامت وحسابی در کاراست.و در سوره(ص) میفرماید: وما خلقنا السّماء و
الارض و ما بینهُما باطلا)[3]
و ما آسمان و زمین و آنچه رابین آنها است به باطل نیافریدیم. اگر خشت مال ،خشتی را
قالب زد و بعد آنرا به صورت گل در آورد و مجدّدا قالب گیری نمود و هم چنان بارها
این کاررا تکرار نمود،این کار،کار باطلی خواهد بود ویا کسی که نخی را پس از رشته
کردن به پنیه تبدیل نماید کار باطلی انجام داده است. منکرین مبدأ و معاد میگوین
انسان ازخاک بر میخیزد

وسپس به خاک میرود ،وبعد خبری نیست ،اگر چنین باشد کاری
باطل است ،قرآن در این رابطه میفرماید: ( ذلک ظنّ
الّذین کفروا فویل ُ للّذین کفروا من النّار)[4]این
گمان آنانی است که کافرند پس وای به کافران ازعذاب آتش. چگونه میشود که عالم بی
مقصد افریده شده باشد؟(ام نجعل ألّذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین في الارض
ام نجعل ألمتّقین کالفجار)[5]
آیا آنان را که به خدا ایمان آورده و به اعمال نیکو  پرداخته اند مانند مفسدین در زمین قرار می
دهیم؟ یا متقین رامانندفاجران قرار میدهیم ؟ این هردو دسته می میرند،اگرمؤمن به
پاداش حسناتش و مفسد به کیفر تبهکاریهایش نرسد و خوب و بد،سرنوشتی  یکسان داشته باشد، خلقت عالمم باطل خواهد بود،
ولی خداوندحقّ محض است و ازحق هرگز باطل سرنمیزند،بنابراین نظام بی هدف خلق نمی
نماید.

افرینش لهو و لعب نیست

طائفه دیگر،آیاتی است که لهو و لعب و عبت بودن را از
کارخدای متعالی سلب مینماید،و در سوره انبیاء در این باره میفرماید: ( و ما خلقنا
السّماء و الارض  وما بینهما لاعنبین)[6]

و ماآسمان و زمین و آنچه بین آنها است به بازیچه نیافریدیم.
(لعب) کارمنظّمی است که ازروی هدف انجام میگیرد ولی آن هدف  خیالی است نه عقلی. و اصولاکاری ممکن نیست بدون
هدف باشد،منتهی هدف یا عقلی است و یا وهمی و خیالی وقتی کودکی با همسالانش سرگرم
بازی است ،آن بازی را روی هدفی انجام میدهد مثلا هذفش این است که بازی را ببرد و
پیروز شود،چون ازپیروزی لذّت میبرد.پس همانطور که ممکن نیست کار بدون فاعل انجام
گیرد،کاربدون هدف هم محال و ناممکن است و لهو کاری است که انسان را از هدف اصلی
باز دارد (ألهیکُم التّکاثُر) ـ تکاثر انسان را ازهدف اصیل به خود مشغول می سازد و
ازآخرت باز می دارد.و سپس در ادامۀ آیه قبل میفرماید(لواردناان نتّخذ لهوا لاتخذناهُ
من لدُنّا ان کنّا فاعلین ) اگر میخواستیم جهان را به بازیچه بگیریم، چرا باخلق
کردن نظام آفرینش این کاررا میکردیم؟یعنی این خلقت که جدای ازذات مااست،مااگر
ابزار

سرگرمی میخواستیم،ازدر ون ذات خودمان ابزارسرگرمی فراهم
میکردیم چون بی نیاز محض هستیم ،نه بیرون ازذات.(لو) در اینجا امتناعیّه است .یعنی
محال و ممتنع است که اتّخاذ لهو از خداوندصورت گیرد؛وبرفرض محال اگر چنین کاری
میخواست

انجام دهد به همان در ون و مقام ذات اکتفا میکرد، چون به
بیرون نیازی ندارد.

دنیاچیست؟

اینجا این سئوال مطرح می شود که :خداوند دنیارا لهو و لعب
نامیده ؛ اگر اوکاری از روی لهو ولعب انجام نمی دهد،پس چگونه دنیائی را که خود
چنین توصیف کرده افریده است؟پاسخ اين است که :دنیا غیرازآسمان و زمین وموجودات
آنها است ،اینهاهمه آیات الهی اند،نه دنیا، رسول اکرم صلی الله علیه و آله
میفرماید:(جُعلت لي الارض مسجدا و طهورا ) و قرآن کریم میفرماید:(و فی السّماء
رزقکم و ما توعدون) بنابراین امیر مؤمنان علیه السلام که می فرماید:من دنیا را سه
طلاقه کرده ام ،

منظور آن حضرت آیات الهی نیست، بلکه عناوین اعتباریّة دنیا
که عبارت از مال و جاه و مقام وغیره است منظورنظر حضرت می باشد وهمین عناوین
اعتباریّه نامش دنیا است که مخلوق بالأصاله خداوند نمیباشندبلکه مخلوق بالتّبع
اند.

خداوند  متعال این
عناوین اعتباریه ر ادر اختیار انسانها قرار می دهد تا در خلال سرگرمی با آنها به
عبادت پروردگارشان بپردازند

( وما خلقت ألجنّ و الانس الّا لیعبدون )[7]
من جن و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم نمایند(وازاین راه به تکامل نائل
آیند)

به عنوان مثال زنگ تفریحی که در فاصله میان برنامه های در
سی در مدارس گذاشته میشود،اصل بازی هدف نیست بلکه روی اين حکمت برنامه ریزی شده که
ازاین طریق آمادگی مجدّد برای در س بعدی پیدا نمایند، مسئولان این برنامه ریزی هم
خود بازیگرنیستند؛ در مورد دنیانیز،خداوند بشررا به این لذائذ و عناوین اعتباریه
سرگرم نموده که تا حدودی ازآنهابهره گیرند ولی قسمت عمده عمر خودرا در  راه آن هدف اصلی و اساسی که عبادت است سپری
سازند؛چراکه جز برای اوحدی ّازاولیای الهی ،میسورنیست که به این عناوی سرگرم
ودلخوش نشوند،صفوان از امام صادق علیه السلام سؤال نمود: امام بعدازشما کیست؟

حضرت فرمود:( صاحب هذا الأمر لایلهو ولایلعب )[8]صاحب
امر کسی است که اهل لهو و لعب نمی باشد،در این حال  موسی بن جعفر (ع)که کودکی خردسال بود وارد شد و
با اوبرّ ه ای همراه بود و به آن حیوان میگفت:برای پروردگارت سجده کن!امام او را
در آغوش کشیدو فرمود :پدر و مادر م فدای آنکه به لهو و لعب سرگرم نمی شود.

خلقت ،عبث نیست

در سوره (مؤمنون ) می فرماید:(افحسبتم انّما خلقناکم عبثا
وانّکُم الینا لا ترجعون)[9]آیا
گمان نمودید که شما رابدون هدف و عبث آفریدیم و به سوی ما باز نخواهید گشت؟،به
عقیده و ثنیّین انسان از خاک برخاسته و مجددا به خاک برگشته و خاک میشود واین
کارهم کاری بی هدف وعبث است،مثالی که قرآن برای کارعبث میزند این است که زنی پنبه
ها را رشته و بعد تبدیل به نخ می نماید و دوباره نخ ها را پنبه میکند، اگر انسان
هم زندگیش با تولّد آغازو با مرگ پایان گیردو بعد ازآن خبری نباشدو بلکه تبدیل به
همان توده ای خاک گردد که قبلا بوده، کاری عبث است و قرآن کریم چنین پنداری را در
باره خلقت عالم نفی مینماید.در این گونه آیات دو نوع استدلال عقلی و جود دارد،یکی
حد وسطش (حق و باطل )است ودیگری (حکمت و عبث) :

(عالم بی هدف باطل است و باطل از حق صادر  نمی گردد پس عالم بی هدف ازحق صادر نمیشود
).ویا (خدا حق است وحق کار باطل میکند پس خداوند؛عالم را باطل و بی هدف نیافریده
است). این یک استدلال عقلی که برمحور حق و باطل است.

استدلال دیگر  که
برمحور حکمت و عبث است این است که : (خداوند حکیم اس تو حکیم کارعبث نمی کند،پس
خدا عالم را عبث خلق نفرموده است).این استدلال اخیردر آیه فوق و ایات مشابه به کار
رفته است واستدلال روی حکمت پروردگار است،مرحوم امین الاسلام طبرسی در  ذیل یکی ازآیات ،این مطلب را به عنوان یک قیاس
عقلی بیان مینماید ونشانۀ این است که استدلال و تفکّر در این امور راه دارد. در
سوره (قیامه )در این رابطه میفرماید:(ایحسب الانسان ان یترک سدی )[10]

آیا انسان گمان مینماید که مهمل ویاوه رها شده است؟درسیره
امیرمؤمنان علیه السلام امده است که حضرت هنگامی که در  مزرعه با بیل سرگرم کار بود،این آیه شریفه
رازیر لب زمزمه مینمود. در تفسیر این ایه وآیات بعد ازآن راوی از امام صادق علیه
السلام میپرسد:چرا خداوندموجودات راآفرید؟امام در پاسخ میفرماید: خداوند خلق را
عبث نیافریده وآنان را به خود واگذار ننموده ،بلکه به منظوراظها رقدر ت خویش
آنهارا آفریده و به اطاعت خودمکلّفشان ساخته تا ازاینراه مستوجب انعام ورضوان
اوگردند،ودر آفرینش آنهاجلب منفعت ویا دفع مضرّتی برای خود در نظرنداشته ،بلکه
برای اين بوده که به آنان منفقت رسانده و به نعمت های خود بهره مندشان سازد.

آخرت همان مبدأ است

مسعدةبن زیاد به اما م باقرعلیه السلام عرض می کند:آفرینش
ماء مایه شگفتی است .امام ـ جای شگفتی نیست،چه شگفتی در کاراست؟ مسعده ـ ما برای
فنا ونابودی آفریده شده ایم. امام ـ چنین نیست،ما برای بقا وهستی خلق شده ایم
(وکیف تفنیجنّة لا تبید ونا رلا تحمدولکن قل انّما نتحوّل من دارائی دار)بهشت
جاویدان وآتش خاموش ناپذیر دوزخ چگونه ازبین خواهدرفت؟ولی چنین بگو: ما ازمنزلی
به  منزل دیگر منتقل میشویم [11]

از امیرمومنان علیه السلام 
در  نهج البلاغه نقل شده است که
فرمود : (فلیکن من ابناء آلآخرة فانّه منها قدم والیها ینقلب)[12]

باید ازفرزندان آخرت باشیدچراکه ازآنجا آمده و به آنجا باز
میگردید .شاید تاکنون چنین اندیشیده باشید که ما ازمبدأ آمده و به آنجا باز می
گردید. شاید تاکنون چنین اندیشیده باشید که ما ازمبدأ آمده و به معاد باز میگردیم
ولی وقتی فهمیدیم که (هو الأول و

الآخر)متوجه میشویم آخرت همان مبدأ است ،لذا امیرمؤمنان
علیه السلام میفرماید: (فانّه منها قدم) یعنی من عندالله آمده اید و عندالله
برمیگردید و لذا در آیه شریفه آمده است: (انّا لله وانّا الیه راجعون). در روایت
است هنگامی که آیه شریفۀ (الیس ذلک بقادرعلی ان یحیی الموتی )بررسول خدا صلی الله
علیه و آله نازل  شد،بدر گاه الهی عرضه
داشت :(سبحانک اللّهم و بلی )[13]

خداوندا!پاک و منزهی وآری(توقادر ی که مردان رازنده نمائی
). بنابراین از این دسته ازآیات شریفه،نتیجه میگیریم که در خلقت جهان و آسمانها و
زمین لهو و لعب و عبثی درکارنیست،بلکه به حق آفریده شده وهدفی مشخّص و معلوم
ازخلقت آنها در کار بوده است.

 



[1]
ـ سوره رعدـ آیه 2

/

اهوال روز قیامت

درسهائی ازنهج البلاغه آیت الله العظمی منتظری

اهوال روز قیامت 
(2)

وکأنّها قد اشرفت زلارِلها،وأنا خت بکلاکلها،وانصرمت
الدّنیا بأهلها ،واخرجهم مّن حضنها ، فکانت کنوم مضی ، أو شهر انقضی،

و صارجدید هارثا،و سمینها غثّا، فی موقف ضک المقام، وأمور
مشتبهه عظام،وّ نار شدید کلبها ،عال 
لّجبُها، ساطع لهبُها ، متغیّظ زفیرُها، متأجج سعیرها ،بعبد خُموُدها،ذاک
وقودُها ، مخُوف و عیدُها ، غمّ قرارُها، مظلمة أفطارُها، حامیة قدورها، فظیعة
أمورُها

بحث پیرامون خطبه 232نهح البلاغه فیض الاسلام و 190عبده
بود،در قسمت گدشته به اینجا رسیدیم که حضرت هشدار می دهند بندگان خدارا که پیش
ازفرارسیدن مرگ،مایۀ طیّ صراط را در آخرت تهیه کنند و به آنها اطمینان می دهد که
خواه ناخواه، ساعت قیامت خواهدرسید ومردم با قیامت به ریسمانی بسته اند.آنگاه
میفرماید: گویا هم اکنون پرچمها و نشانه های قیامت آشکار گردیده وشما را برای حساب
و کتاب نگهداشته اند. سپس می فرماید:(وکأنّها قدأشرفت بزلازلها و أناخت بکلاکلها)

وگویا قیامت بازلزله هایش برشما روی میآورد و بار سنگین
خودرا برزمین مینهد.

نشانه های قیامت

هان!ای بندگان خدا،آنقدر 
علائم و نشانه های قیامت،روشن و هویدا است که گوئی بازلزله ها و زمین لرزه
هایش برشما احاطه کرده و روی اورده ومتوجهتان شده است.آری! همان ساعت که دنیا
میخواهد به آخرت مبدّل گردد،زمین به لرزه می آید و زیر و رو می شود،کوهها ازهم می
پاشندو مانندپودر در فضا پراکنده میشوند.چه زلزله مهیب و شدیدی در انتظارتان
است،پس خودرا برای رهایی از عوارض دشوار آن زلزله آماده سازید:

(یا ایها النّاس اتّقُوا ربّکم انّ زلزلة الساعة شی ءُ
عظیمُ)[1]

ای مردم!حریم خدا را نگهدارید که به تحقیق زلزلۀ روز
رستاخیز چیزی عظیم وهول انگیز است.

در آن روز زمین تغیرمی کند و آسمانها در  هم می پیچند و آنچه در  جوف زمین ،نهان شده است بیرون ریخته میشود:

(یوم تُبدّل الأرض 
غیر الأرض و السّمواتُ و برزُو الله الواحد القهّار *وتری المُجرمین  یومئذ مُقرّبین في الأصفاد*سرابیلهم من قطران
وتغشی  وُجوههُم النّار *لیجزی الله کُلّ
نفس  ما کسبت انّ الله سریعُ الحساب)[2]

روزی که زمین به زمینی دیگرمبدل شود و همچنین آسمانها و
تمام مردم در پیشگاه خدای واحد قهّار حضور یابند،آن روز است که مجرمین و گنهکاران
را بسته در غل و زنجیر خواهی دید و پیراهنشان را بینی که از قطران برایشان بهیه
شده وچهره هایشان را اخگرهای آتش پوشانده است ؛ تا اینکه خداوند در ان روز سزای
هرکس را در هرچه کرده است بدهد و همانا حسابرسی خداوند،سریع وشتابان است.

انا خت بکلاکلها: حضرت ، روز قیامت را به شتری تنومند تشبیه
کرده است که چگونه با سینه اش خودر ا برموجودی ضعیف می افکند واو رادر زیرسینۀ
سختش له میکند ،اناخه به معنای خوابیدن وکلاکل جمع کلکل به معنای سینه است.گویا
این شترسینه ها ی زیادی دارد و یکباره باسینه های سترگش ،خودر ا برانسانها
میافکندوآنان را له می کند، و این کنایه ،هشداری است به ما مردم که خیلی مواظب
باشیم و خودرا برای آن روز هول انگیز آماده سازیم.

(وانصرمت الدنیا بأهلها وأخرجتهم من حضنها) و گوئی دنیا
،اهل خودرا فانی میسازد و آنان را از آغوش گرم خویش بیرون میافکند.

پشت کردن دنیا

دنیا سرنشینانش را یکی پس از دیگری ازخود دورمیسازد وازآنان
دست می کشد وازآغوش و دامان خویش ، به بیرون پرت میکند.این دنیای پرزرقو برق که
اینقدر  مردم را در  آغوش گرم و نرم خویش پرورانده بود و به آنان
لبخند میزد، امروز که روز رستاخیز است،چنان به آنها پشت کرده واخمهایش را در هم
کشیده که آنان را ازخود میراند و از آغوش گرم خویش برون می اندازد.(ب) در کلمۀ
(بأهلها) ممکن است (ب) معیّت باشد یعنی دنیا خودش با اهلش می گذرد و فانی میشود
وممکن است (ب) تعدیه باشد یعنی دنیا اهلش را می برد و فانی میسازد مثل:(ذهبت
بزید)که ممکن است معنایش این باشد که همراه بازیدرفتنم یا اینکه زیدرا بُردم.پس
هرجه انسان در این دنیا ،برای خودش باغ و کاخ و ماشین و پست ومقام تهیه کند،در
آخرین روز زندگی نه تنها هیچ فایده ای برایش ندارد که همه بایدرها کند و برود،واز
آن گذشته ،آنچه را که با مال حلال بدست آورده باید حساب پس بدهد و آنچه را که با
مال حرام بدست آورده بایدمجازات شود.همانگونه که قبلاتذکردادیم ،حضرت،تمام این
افعال زا (ماضی) آورده است که مفید تحقّق می باشد یعنی می خواهد بفرماید:این مسائل
محقّق الوقوع است و هیچ شک وتردیدی درآن راه ندارد.

(فکانت کیوم مضی ،أو شهر انقضی )

پس دنیا مانندروزی بود که گذشت یا ماهی بود که سپری شد.

دنیازود گذر است

بقدر ی دنیا بی ارزش و زودگذراست هنگام فرارسیدن مرگ،انسان
خیال میکند ؛همۀ آن خوشگذرانیها ولذّتهای دنیوی ،در یک شبانه روز بسررسیدیا خیلی
که برای آن وقت و زمانی  قائل
شویم،مانند  یک ماه بیشتر نیست ،یعنی گویا
آن همه لذّتها ونعمتهای دنیا در طول  یک
ماه تمام شد و از بین رفت.

(وصار جدیدها رثّا و سمینها غثّا)تازه دنیا کهنه شدو فربه
آن لاغر شد.

رث: به معنای کهنه است و غث:به معنای لاغر

هرچه در دنیا تازه است بزودی کهنه میشود و هرچاق وفربهی
لاغر میگردد؛ انسان که به جوانی و شادابی تنومندی خود مینازد با گذشت
چندسال،ناگهان در مییابد که کمر خم شده ،چشم کم سو شده ،گوش شنوایی زیادی
ندارد،حافظه ازدست رفته وخلاصه تمام اعضا و جوارح ازکارافتاده است و بجای آن همه
زوروتوان و نیرو،ضعف و ناتوانی و لاغری آمده است.

(في موقف ضنک المقام وأمور مشتبهة عظام )در جایگاهی بس تنگ
و برخورد با رویدادهایی بس بزرگ و ناهموار.

عالم وحشتناک

ماهمه در  جایگاهی
وارد میشویم که بسیارتنگ است ،چه قبرباشد و چه قیامت که برای گنهکاران و
مجرمان،تنگ است ودشوار وتوقفگاهی پراز امورناهموار وحوادث عظیم و بزرگ که انسان با
انها روبرو میود و هیج را ه فراری هم ندارد. خلاصه آن جهان،برای آنان که آمادگی
ندارند وخودرا برای رهایی ازجهنّم نساخته اند،عالمی  است وحشتناک ،و همگان باید ازروی جهنم
عبورکنند؛این سخن قرآن است و شک وتردیدی در آن راه ندارد ( ان منکم الّا واردها
کان علی ربّک حتما مقضیّا) تا ازپل عبور نکنی و برجهنم نگذری به بهشت نخواهی رسید،
تازه اگر اهل بهشت باشی و گرنه همانجا ازروی پل تو را سرازیر جهنم میکنند،و آنان
که آلودگی هایی دارند،باید قبلا با آتش،آلودگیهایشان پاک وزدوده شودتا آنگاه لیاقت
رفتن به بهشت پیدا کنند وای بسا برخی از اشخاص دهها هزار سال در جهنم بسوزند تا
گناهشان پاک شود.راستی اگر ما اندکی تامل میکردیم و به این اهوال روزقیامت می
اندیشیدیم و آنگاه بدن ناتوان خودرا در برابرآتش کم حرارت دنیا که هرگز قابل قیاس
با دوزخ نیست ،قرار میدادیم ،شاید فکرگناه کردن هم به ذهن خودراه نمی دادیم ولی چه
باید کردکه با این همه آیات و روایات و خطبه ها ی علی علیه السلام که ما را از
عذاب جهنم برحذرمیدارند وهشیار میدهند ،هنوز به خوابیم و بیدار نشده ایم وعبرت
نگرفته ایم.

پس ای بندگان خدا! بیائید باهم چاره ای  برای آن روز سخت و وحشتناک بیاندیشیم که مرگ
هرگز خبر نمی کند وفردا برای اندیشیدن دیراست. (و نا ر شدید کلبها،عال لجبُها ) و
آتشی که یورشش شدیدونعره اش بلنداست.

اوصاف آتش جهنم

همه برفراز آتشی برآشفته و پرخروش وارد میشوید.آتشی که
مانند سگ هاریورش می برد و حمله میکند ؛آتشی که فریادش بلند است وصدای نعره هایش
ازدور شنیده  میشود.کلب:معنایش حمله و یورش
برای بلعیدن و پاره کردن است .اگرآتش سوزی بزرگی را ببینید،ملاحظه می کنید گاهی
بوسیله وزش باد ،یکدفعه شعله آتش بیش از بیست متر فراتر میرود و به طرف شما می آید
؛این حمله ناگهانی وشدید آتش را حضرت امیرعلیه السلام ،به واژۀ کلب تشبیه کرده است
که کنایه از در ندگی و حمله است و بهمین لحاظ،سگ را (کلب) می نامند. لجب: به معنای
صدای بلندو نعره است.آتش هرچه شدیدترباشد،صدایش بلندتر است و این صدای بلند در اثر
سوختن اشیاء تولید می گردد.

ساطع لهبها، متغیّظ زفیرُها) شعله اش بلند و صدایش خشمناک

سطوع :به معنای ارتفاع است ولهب:به معنای شعله استیعنی شعله
های آتش دوزخ خیلی بلنداست

متغیّظ : غیظ به معنای خشم و غضب است و متغیّظ :یعنی خشمناک
و غضب آلود

زفیر: به معنای صدای شعله های  آتش است .

صدای مهیب آتش چنان خشمناک است که گویا در اوّلین فرصت میخواهدرباخواران
و مفسدان و آنها که اموال یتیم رابه حرام خورده اندو فتنه انگیزان با ببلعد و در
کام خود فرو برد.شدّت آتش که شعله هایش بسیار اوج گرفته وارتفاع دارد از یک طرف و
صدای وحشتناک و خشم آلودش از طرف دیگر،تجسّمی استاز آتش هولناک جهنّم که مفسدان  و ظالمان و فتنه افروزان و مسرفان و فاسقان و
کافران را در برخواهد گرفت. (مُتأجّج سعیرُها،بعید خُمودُها)

اخگرش فروزان و سوزان است و هرگز به خاموشی نمی گراید.شعلۀ
آتش چنان نیست که بالابرودو صدائی هولناک داشته باشدو تمام شود بلکه پیوسته  در حال اشتعال و برافروختن است و به این زودیها
خاموش نمی شود ؛پس انسانی که آلوده است،باید تا وقتی که پاک شود و قابلیت رفتن به
بهشت پیدا کند،در آتش جهنّم بسوزد.طلای ناب تا آن هنگام که آلودگیها و کثافتهایش
برطرف نشده است،ارزش ندارد،لذا آن را در آتش برافروخته سوزان قرار می دهندتا اینکه
پس از مدّتی ،آلودگیهایش

برطرف گردد و پاک و تمیز شود؛و چنین است انسان .وقتی آتش
جهنم آلودگیهایش را برطرف کرد،آنگاه جهنم برای او خاموش میشود وبه بهشت روانه
میگردد،تازه این در صورتی است که مؤمن باشد و گنهکار و گرنه حساب کفّار دشواراست.

(ذاک وقودُها،مخوف وعیدُها)

هیزومش پرسوز و گداز و تهدیدش ترسناک

در  اینجا وقود با
به معنای هیمه و هیزمی است که با آن آتش در ست میشود و یا انکه وقود مصدر  است به معنی اشتعال ،پس چه مقصود اشتعال باشد و
چه ادوات و ابزار اشتعال ، حضرت می خواهد بفرماید که این آتش مایه دار است و بی وقفه
در حال مشتعل شدن میباشد.

وعید: به معنای تهدید است و (مخوف وعیدها) یعنی ترساندن آن
حقیقی است و واقعا وحشت انگیز و ترسناک است ؛نه اینکه صرف مبالغه و گزاف باشد.

(غمّ قرارُها 
،مظلمة أفطارُها) ته آن پوشیده و اطرافش تاریک وظلمانی

غم:به معنای پوشش است .غمّه : آن را پوشید .وغم وغصه هم به
این اعتباراطلاق میشود که خوشیها ولذّتهای انسان را میپوشاند.قرار:ته شیء است،یعنی
ته جهنم پوشیده و پنهان و تاریک است.

فُطر:به معنای خطی است که آن طرف دایره را به این طرفش وصل
میکند و اقطار:جمع قطر به معنای اطراف است یعنی خلاصه این آتش تنگ و تاریک است و
هیچ روزنه ای هم به بهشت ندارد.(حامیة قدورها،فظیعة أمورها) دیگهایش سوزان و امورش
ناملایم و نا مناسب است

دیگهای این آتش خیلی گرم و سوزان است و نمی شود آن را با
آتش دنیا مقایسه کرد. در روایتی هست که اگرذرّه ای از این آتش سوزان و داغ جهنم را
بردنیا بریزند،تمام دنیا آتش میگیرد و فانی می شود.ولی در آنجا هرچند پوست انسان
بسوزد،فورا پوست دیگری به جای پوست قبلی بربدن میروید تاهمواره عذاب در دناک را
بچشد. در قرآن میخوانیم: (کلّما نضجت جُلودهم بدّلناهم جلودا غیرها لیذُوقوا
العذاب )[3]

در آخرین وصف از اوصاف هولناک  جهنم،حضرت میفرماید:امورناملایم و ناسازگاری در
جهنم است که هرگز با طبع انسان نمی سازد، فشارها ،تنگیها،تاریکی ها،وحشتها ،ترسها
و ناملایمات بسیاری که در دوزخ یقۀ انسان را می گیرد، خیلی دشوارو سخت است. و در
هرصورت اگرما بخواهیم  از این اتش در دناک
رهایی یابیم ،باید در همین دنیا ،وسایل نجات خودرا فراهم سازیم .باید آن خطی را که
خداوند برای ما مقرّر فرموده و دستورداده است که از آن تبعیت نمائیم،آن را پیدا
نمائیم و دنباله رو آن خط باشیم که مجسّمه آن خط الهی ،علی و اولاد علی علیهم
السلام است .لذا میفرماید :صراط در دنیا امام مفترض الطاعه و واجب الاطاعه است که
اگر کسی  از آن صراط به خوبی گدشت،به آسانی
و راحتی از صراط قیامت نیز میگذرد و روانۀ بهشت میشود.

فرصت زود گذراست 
*امیرالمومنین0ع) : (الفُرصة سریعة الفوت و بطیئة العودِ ).  (غرر الحکم ،ص89)

فرصت خیلی زود میگذرد و دیر برمی
گردد



[1] ـ سوره حج آیه 1.

/

بپاخیزید ای مسلمانان!

بپاخیزید ای مسلمانان!

امروز چه روزی است ؟ شرایط جنگ چگونه است ؟سرنوشت جنگ چه
خواهد بود؟پیروزی با کیست؟وظیفۀ ما چیست؟چه باید کرد؟و دهها سئوال مانند اینها ،در
اذهلان مردم ما می گذرد که گر چه در طول این هفت سال جنگ ،پاسخ آنها داده سده است
ولی شریط فعلی  اقتضا می کند ،بعضی از این
مسائل را دگر بار با هم بحث کنیم و به نتیجه ای برسیم ان شاء الله.

امروز چه روزی است؟

امروز روزی است که تمام کفر در  برابر تمام اسلام صف آرایی کرده و به جنگ تمام
عیارآمده است …امروزروزی است که سرنوشت اسلام ورق می خورد…امروز روزی است ک در
یک سوی نبرد،پیامبر با قرآنش  ،علی با
ذوالفقارش ،فاطمه با مناجاتش ،حسن با سیاستش و حسین با قیامش ایستاده اند و در سوی
دیگر،ابو سفیان با لات وعزّابش،قاسطین و مارقین و ناکثین با سلاحهای آتشین،زنهای
کفّار هلهله کنان،معاویه صفتان با نقشه های شیطانی و ابرجنایتکاران بانوچه ها و
مزدورانشان صف آرائی کرده اند.

امروز  روز آزمایش
وامتحان همه جانبه الهی است که یا در این آزمایش بزرگ سربلند و سرافراز شویم و یا در
صورت اهمال  و سستی ـ خدای نا کرده ـ
سربزیر و افکنده . امروز روز سرنوشت است؛سرنوشت اسلام ،سرنوشت قرآن و سرنوشت تمام
مسلمین و مائیم که این سرنوشت را می سازیم و همه در تعیین این سرنوشت شریکند وهیچ
کس نمیتواند خودرا و توان خودرا نادیده بگیرد. امروز روزی است که انقلاب بارور
میشود وبه ثمر می نشیند و نتیجه آنهمه خونها که در  راه بارور شدنش ریخته شد،نمایا ن میگردد، و یا
…امروز روزی است که چشم امام زمان صلوات الله علیه به شیعیان و علاقه مندان
حضرتش دوخته شده و ندای (هل من ناصر ینصرنی )ابی عبدالله (علیه السلام) از زبان
شریفش شنیده میشود.امروز روزی است که آوای دلنشین پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه
و آله باز دیگر در فضای کشور آل محمد(ع) طنین افکن شده است که: (برزالاسلام کله
الی الشرک کله) ـ همۀ اسلام در برابرهمه کفر قیام کرده است .وذوالفقار نصرت آفرین
علی علیه السلام آماده است که به حرکت در آید و فرق دشمنان خدا و انسانیت را
بشکافد و مائیم که باید این شمشیررا برسردشمنان محکم بکوبیم و گرنه…امروز روزی
است که دشمنان قسم خوردۀ ماازآمریکای جنایتکارگرفته تا پلیدانی که در دایره اش
گردآمده اند،همه دست بدست هم داده اندودر کفر و باطل با هم متّحد شده اند و بر
مسلمانان است که در اسلام و حق با هم متّحد شوند تا خداوند یاریشان دهد و دشمنان
را سرکوب سازند.امروز روزی است که تمام ناوهای جنگی آمریکا واروپا با اسلحۀ
پیشرفته شان در  در یا و خشکی و هوا گرد هم
آمده اندو بوسیلۀ اذناب و نوکرهاشان در منطقه ،خودر ا آماده جنگ با اسلام و قرآن
کرده اند و این مائیم که باید ـ به یا ری قرآن بشتابیم و اگرتا امروزهم کسی بهانه
می آورد و دشمن یعنی صهیونیستی عراق را کوچک میشمرد،امروز که قدر تهای خارجی علنا
به یاری او شتافته اند،دیگر جای هیچ بهانه و در نگی نیست.

پیروزی ازآنِ کیست؟

تمام عقلا و اندیشمندان اعتراف دارند که در  چنین مواقعی ،پیروزی از آن کسانی است که بیشتر
استقامت ورزند و صبر کنند وطرف مقابل را از مقابله ناتوان سازند،گذشته از اینکه
خداوند نیز به ما وعده پیروزی داده است در صورتی که استقامت ورزیم، صبر کنیم و
تقوا را پیشۀ خود سازیم. آزاد مردان است که در کشاکش زندگی همچو سنگ زیرین آسیاب
باشد و خم به ابرو نیاورد و با هوشیاری دشمن را تعقیب کند و او را از سرزمین خود
بیرون براند.وآزاد مردان ایران که آزادگی را ازسرور آزادگان امام حسین علیه السلام
به ارث برده اند ،در  طول هفت سال جنگ
ظالمانه امریکا علیه ایران،آزادگی خودرا به اثبات رسانده اند واکنون وقت آن است که
نتیجۀ این همه استقامت را بدست آورند.اکنون دشمن ،آخرین حربه راـ و بی گمان آخرین
حربه راـ بدست گرفته و آخری تلاش خودرا انجام می دهد که اگر ملّت سربلند ایران این
گام آخرین را محکم ترو باصلابت تر از گذشته بردارد،به خواست خدا دشمنان را منکوب و
سرکوب خواهد کرد و شهد پیروزی را در  کام
فرزندان این سرزمین اسلامی شیرین خواهد ساخت و (مرگ برآمریکا) را جشن خواهد گرفت.
و ما اگر با خدا باشیم و در راه خدا گام برداریم پیروزیم،و هیچ شکّی در آن نیست
،چراکه پیروزی حقیقی در زنده کردن یاد خدا و احکام خدا است وامروزکه دشمنان خدا
همه باهم بسیج شده اندکه احکام الهی را مسخ و یا از بین ببرند،باید براین زنده
نگهداشتن احکام و در نتیجه احیای مکتب،تمام مسلمانان بپاخیزند و باهم بسیج شوند
وگرد و خاک را از چهرۀ مکتب افتخارآفرین اسلام بزدایند و در آن صورت است که
خداوندباامدادهای غیبی پی در پی ، نصرت و پیروزی ظاهری و واقعی ،مادّی و معنوی را
به آنان عطا خواهد کرد و این وعدۀ الهی است و وعدۀ خواند تخلف ناپذیراست(ان
تنصروالله ینصرکم و یثبّت اقدامکم).

بنابراین،سرنوشت محتوم جنگ در دست و بازوی قدر تمندرزمندگان
عزیزاسلام رقم میخورد؛اگر همانگونه که خداوند دستور داده است ،از نظر عدّه و عُدّه
خودر ا آماده کرده باشیم و با آنچه در توان داریم ـ نه بیشترـ به سوی میدان کارزار
برویم و همه باهم ـ

چه در جبهه و چه پشت جبهه ـ با یک بسیج عمومی و گسترده در صحنه
های گوناگون نبرد،با تمام دشمنان،چه در داخل و جه در  خارج،چه در  در یا وچه در خشکی ،چه زیرچتر زر و چه با سلاح
زور وچه در چهرۀ تزویر،جنگی همه جانبه و با آرمانی خدائی شروع کنیم،نهایتی جزنهایت
تاریک دشمن و آغاز زندگی شرافتمندانه نخواهد داشت و ما به خواست خداوند در این جنگ
پیروزخواهیم بود.وتنها شرط موفقیت و پیروزی همین است که خدا را مدّ نظرقرار دهیم و
با تمام قوا و نیروها با دشمنان خدا نبرد کنیم. ما را چه باک اگر تمام نیروهای
باطل در برابرمان قد علم کنند که ما خدا داریم و خدا را ازمال وجان و زن و فرزند و
تام تعلقات مادّی زودگذ ربیشتر دوست می داریم و مگرنه دستور خداوند است که
بادشمنانش بجنگیم ویا لااقل امروز که به جنگ ظالمانه علیه ما برخاسته اند ازخود
دفاع کنیم:

(قل ان کان آباؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموالُ
اقترفتموها و تجارة تخشونکسادها ومساکن ترضونها احبّ الیکم منالله و رسوله وجهاد
في سبیله فتربّصوا حتّی یأتی الله بامره و الله لایهدي القوم الفاسقین).  (سوره توبه ـ آیه 24)

بگو ـ ای پیامبرـ اگر پدر انتان و فرزندانتان و برادر انتان
و همسرانتان وخویشانتان وپولهایی که بدست آورده اید و تجارتی که ازکسادی آن هراس
دارید و خانه هایی که بدان دل خوش کرده اید،نزد شما از خدا و پیامبرش وجهاد در  راهش محبوبتر و دوست داشتنی تراست پس منتظرباشید
که خداوند فرمانش را بیاورد و همانا خداوند گروه فاسقین را هرگز هدایت نمی کند.پس
ما هرچه داریم آن را ازخدا میدانیم و اکنون دین خدا را در معرض خطر می بینیم
،نباید هیچ بهانه ای بیاوریم و زن و فرزند و سرما و گرما و بهانه های دیگررا برای
فرار ازدفاع و کارزار بتراشیم.و ما که معتقدیم هیچ مصیبتی به مانمی رسد و هیچ
حادثه ای برای ما رخ نمی دهد مگراینکه خدا خواسته باشد و هیج فراری ازمرگ نیست،پس
چه بهتر که مرگی افتخارآفرین و عزت بخش را برای خود انخاب کنیم:

(قل لن یصیبنا الّا ما کتب الله لنا هو مولانا وعلی الله
فلیتوکّل المؤمنون* قل هل تربّصون بنا الّا احدی الحسنیین و نحن نتربّص بکم ان
یصیبکم الله بعذاب من عنده أو بایدینافتربّصو ا انّا معکم متربّصون).   (سورۀ توبه ـ آیه  51و52)

بگو ای پیامبر ـ به ما نمی رسد جز آنچه خداوند برای ما
مقرّرفرموده که همانا او مولای ما است و مؤمنان برخدای خود توکّل میکنند.بگو ـ ای
پیامبرـ چه انتظاری برای ما دارید جز یکی ازدو نیکی (شهامت یا پیروزی) ولی ما
انتظارداریم که خداوندازپیش خود یا بدست ما شما را عذاب کند(و جانتان را بگیرد) پس
منتظرباشید که ما هم با شما منتظریم .اگرمیبینیم امام هرگزدر برابر قدر تهای به
ظاهربزرگ عقب نشینی نمی کندو در برابرآن همه سلاحهای مدر ن خم به ابرو نمی
آورد،این عکس العمل طبیعی یک انسان به تمام معنی مؤمن و خداجوی است.خداونداز ما
خواسته است که در برابرآنها خشن و شدید باشیم (و لیجدوا فیکم غلظة ) و هرگز با
آنها سازش نکنیم و بدتراز آن تسلیمشان نشویم.

(اتخشونهم فاله احق ان تحشوه ان کنتم مؤمنین ،قاتلوهم
یعذبهم الله بأیدیکم ویخزنهم و ینصرکم علیهم ویشف صدورهم مؤمنین).

آیا ازآنهامیترسید ؟پس اگر راست میگوئید و ایمان دارید
خداوندسزاوارتر است که ازاو بترسید با آنها کارزار کنید وبجنگید که خدا میخواهد
بدست شما آنان را عذاب کند وخوارو ذلیلشان نماید و شما را برآنان چیره سازد و
دلهای گروهی ازمؤمنین را شفا بخشد.

و در آیۀ دیگر میفرماید:

(یا ایها النبیي جاهد 
الکفا ر و المنافقین و اغلظ علیهم و مأواهم جهنّم وبئس المصیر).  (سوره تویه ـ آیه 72)

ای پیامبر!با کافران و منافقان جهاد کن و برآنها سخت بگیر
جایشان جهنم است و چه جایگاه بدی.

واین سنت پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله)است که هروقت در
غزوه ها سستی در ارتش اسلام پیدا میشد،فریاد برمیآورد:

اگرکسی نیست که به قتال دشمن برخیزد ،به خدا قسم یکّه و
تنهابه سوی آنان می شتابم.ودر همان چند سال حکومتش بیش از 60جنگ داشته و در  26غزوه شخصا شرکت کرده و 36 سریّه داشته
است.واین علی علیه السلام است که در  نامه
ای به اهل مصرمی نویسد)به خداقسم اگر من تنها با دشمنان روبرو شوم و آنها تمام پهنای زمین را پر کرده
باشند،هرگز باک ندارم ونمی هراسم.وهمانا من در گمراهی آنها وهدایتی که خود برآن
استوارم ،ازطرف خودم با بصیرت هستم واز سوي پروردگارم  یقین دارم .و همانا من به دیدار پروردگارم
کاملا مشتاق هستم و برای در یافت پاداش نیکویش انتظار میکشم وامیدوارم…

آیا نمی بینید اطراف شما کم میگردد و شهرهاشان (بدست دشمن)
فتح می گردد و آنچه در تصرّفتان بود،بدست دشمن می افتد و کشورهایتان مورد یورش و
هجوم دشمنان قرار می گیرد؟پس خدای رحمتتان کند،برای جنگیدن و کارزار با دشمن
بپاخیزیدو خودرا به زمین نچسبانید که به ذلت تن دهیدو به بدبختی و بیچارگی باز
گردید و در آن حال جز پست ترین چیز(که زنده ماندن با ذلّت است)برای شما نماند و به
تحقیق جنگجو و رزمنده،بیدار وهوشیاراست و هرکس (ازدشمن غفلت ورزد) و به خواب رود
بداند که دشمن با چشمی  بینا او را می
یابد). (نامه 62نهج البلاغه)

ودر جایی دیگر میفرماید:

(به خدا سوگند ،اگر تمام اعراب برای قتال من متحد و مجتمع
شوند،من هرگز از جنگ با آنها روی برنمی گردانم و آخرین نفرآنان را با همان ضربتی
که نخستین فردشان رازدم خواهم زد). و در بارۀ جهاد با دشمنان و فضیلت آن
میفرماید:(به خدا سوگند ،دین و دنیای شما تنها با پیکاردر راه خدا پیشرفت می کند).
و در جنگ جمل با صدائی بلند میفرماید:

(ای مردم!همانا مرگ به سراغ مقیمان و در خانه نشستگان میآید
و از فرار کنندگان ،ناتوان نمی باشد.راه فرار از مرگ وجود ندارد و هرکس نمیرد کشته
خواهد شد.و همانا بهترین مردن،کشته شدن است؛به همان خدائی که جان من بدست او است
سوگند،به تحقیق  هزار ضربت با شمشیر برای
من آسانتر است از یکبار مردن در  بسترآرام).

و راوی ازامام رضا علیه السلام میپرسد،مقصود حضرت چیست که
میفرماید:هزار ضربت با شمشیر برای من بهترو آسانتر است از مرگ در بستر، حضرت
میفرماید: ( فی سبیل الله) ـ اگر در  راه
خدا باشد.واین فرزندرشید پیامبر(ص) و علی(ع) است که در پیام تاریخی مهمش(منشور
انقلاب اسلامی) فریاد برمی آورد:

(من خون و جان ناقابل خویش را برای ادا و احیای حق و فریضۀ
دفاع ازمسلمانان آماده نموده ام ودر انتظار فوزعظیم شهادتم و قدر تها وابرقدر تها
ونوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکّه و تنها بماند به راه خود که راه
مبارزه با کفرو ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه می دهد و به یاری خدا در کنار بسیجیان  جهان اسلام، این پابرهنه های مغضوب
دیکتاتورها،خواب راحت را از دیدگان جهانخواران وسرسپردگان که به ستم وظلم خویشتن
اصرار مینمایند،سلب خواهد کرد).

و در جای دیگر همین پیام سرنوشت ساز میفرماید:

(من به تمام جهان با قاطعیت اعلام می کنم که اگرجهانخواران
بخواهند در  مقابل دین ما بایستند،ما در مقابل
همۀ دنیای آنها خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست یا همه
آزاد می شویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است می رسیم.).

چه باید کرد؟

ما اگر محمّد و علی را اسوه و الگوی  خود می دانیم وکتاب خدا را پذیرائیم و رهبری
خمینی را قبول داریم باید تا قبل ازگذشت وقت،بپاخیزیم وبا دشمنان بستیز در آئیم و در
نگ روا نداریم و اگرخدای نخواسته کوچکترین اهمال و سستی در این لحظات حسّاس مرگ یازندگی
از خود نشان دهیم ،هم انقلاب و اسلام را پایمال کرده ایم وهم خود زیرچکمه های آهنین
دیو سیرتان کینه جوی له خواهیم شد.امروز باید همه سلاح بدست گیرند وهرکس توان دارد
به جنگ با دشمن در صف حبیبان خدا بشتابد؛ و اگر سلاح هم نباشد با چنگ و دندان
باید، دشمن را سرکوب کنیم کشاورزان با تبرهای خود برسردشمن بزنندو با داس
کشاورزیشان ریشه اش را برکنند. در ودگران با ارّه ها به جان متجاوزین بیافتند
وآنان را ازپای در آورند .عالمان ،ادیبان ،نویسندگان ومبلغان هم با تبلیغ در داخل
وخارج و با شناساندن دشمن متجاوز ،او را وادار به فرار نمایند،خیّاطان باقیچی
خیاطی هم اگرشده است،عمر ستمگران را قیچی کنندوو…

در این میان برخی از مؤمنین استثناء شده اند:لیس علی
الضعفاء ولاعلی المرضی ولا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج اذا تصحوا لله ورسوله
ما علی المحسنین من سبیل والله غفورا رحیم ولا علی الذین اذاما اتوک لتحملهم قلت
لا اجد ما احملکم علیه تولّوا واعینهم تفیض من الدمع حزنا ألا یجدوا ما ینفقون
.انما السّبیل علی الذّین یستأذنونک و هم اغنیاء 
رضوا بأن یکونوا مع الخوائف و طبع الله علی قلوبهم فهم لا یعلمون). (توبه ـ
آیات 94ـ 91)

بر ناتوانان و بیماران وفقیرانی که توانائی خرج کردن(برعیال
خود)را ندارند،تکلیفی نیست هرگاه آنها هم در راه خدا ورسولش، بندگان خدا را نصیحت
و هدایت کنندوبرنیکوکاران هیچ زحمتی نیست و خداوند آمرزنده و مهربان است.و همچنین
حرج و گناهیم نیست برآن گروه از مؤمنین که آماده برای جهاد هستند ونزد تو میآییند
که لوازم سفر برای حمل آنان آماده کنی و تو پاسخ دهی که من مالی ندارم که به شما
کمک کنم وآنگاه ازنزد تو می رونددر حالیکه از شدّت  ناراحتی اشک از چشمانشان جاری است که مخارج
سفررا نمی توانند تأمین نمایند، ولی گناه تنها آنانی را در بر می گیرد که از تو
اجازه می خواهندآنان را ازجنگیدن معاف نمائی در حالی که پولدارو متمکّن
هستند؛اینان خوش دارندکه قرین زنان و کودکان (که عذرشان پذیرفته است)

باشندوخداوند مهر بردلهایشان زده است و نمی توانند در ک
کنند.

بنابراین ،افرادی که توانائی تأمین زاد سفر و مخارج  خانوادۀ خودراندارند،ازرفتن به جبهه معذورشده
اند درصورتی که پشت جبهه ،از خدمت کردن به 
بندگان خدا و سفارش مردم به تقوی  و
تشویق آنان به رفتن به جبهه در یغ نورزند ولی اگر افرادی متکفّل تأمین مخارج
خانوادۀ آنان شوند،مقلوم نیست عذرشان پذیرفته باشد که بحمدالله اکنون شورای عالی
پشتیبانی  جنگ ازافرادی که خودتوانائی رفتن
به جبهه را ندارند خواسته است هریک متکفّل هزینۀ زندگی رزمنده ای شود و در این
صورت ،

رزمندگان با دلی آرام و خاطری آسوده به جنگ و جهاد
بپردازندو این گام بسیار مثبتی در جنگ است که امیدواریم به نحو احسن انجام
پذیرد.به همین مناسبت دو روایت ازپیامبر گرامی اسلام نقل میکنیم تا مجاهدین به مال
نیز بدانند کارشان گرچه در اجر وثواب به اندازۀ مجاهدین با جان نیست ولی در عین
حال بسیارزیاد است.حضرت میفرماید: (من اعان غازیا بدر هم فله مثل اجر سبعین در ا
من در رالجنة و یاقوتها لیست منها حیة الا وهي افضل من الدنیا).  (جامع الاحادیث ،جلد 11ص 22)

هرکه رزمنده ای را با یک در هم یاری کند،اجر و پاداشش مانند
هفتاد در  از در  ها و یاقوت های بهشتی است که هر دانه ای ازاین
جواهرات بهترو ارزشمندتراز تمام دنیا است.

و در روایت دیگری میفرماید:(من جبن من الجهاد فلیجهز بالمال
رجلا یجاهد فی سبیل الله ،والمجاهدفي سبییل الله ان جهّز بمال غیره فله فضل الجهاد
ولمن جهّزه فضل النفقة في سبیل الله و کلاهما فضل والجودبالنفس أفضل في سبیل الله
من الجود بالمال). (جامع الاحادیث ،ج 11ص 23) هرکه ازجهاد و کارزار ناتوان
باشد،باید یکی ازرزمندگانی راکه در  را ه
خدا پیکارمیکنند ،با مال و دارائیش آماده سازد(ومخارجش را تأمین کند) که اگر مجاهدراه
خدا باپول دیگری آماده شود، همان فضیلت جهادرا داردو کسی که او را آماده ساخته
فضیلت انفاق در راه خدا را دارد و هردو فضیلت است گرچه ایثار با جان در راه خدا
برتر و با فضیلت ترازانفاق با مال است.به امید پیروزی هرچه سریعتررزمندگان عزیز
اسلام در جبهه های نبرد حق علیه باطل و به امید پیروزی اسلام برکفر؛حق بر باطل و
امت اسلام برکافران و مشرکان وستم پیشگان و جنایتکاران زمان.

1ـ غزوه هایی که خود پیامبر(ص) در آنها شرکت فرموده 26غزوه
است وعبارتنداز: ابواءـ بواط العشیرة ـ بدر الاولی ـ بدر الکبری ـ سویق ـ دومة
الجندل ـ ذی امر ـ أحد ـ نجران ـ بنوسلیم ـ اسدـ بوالنضیرـ ذات الرقاع ـ بدر الآخرة
ـ خندق ـ بنوقریظه ـ  بنولحیان ـ بنوقرد ـ
بنوالمصطلق ـ حدیبیّه ـ خیبرـ فتح ـ حنین ـ طائف ـ تبوک وبنوقینقاع .

وغزوه هایی که حضرت خودشان سلاح بدست گرفته و با دشمن
جنگیده اند؛ نه غزوه است : بدر الکبری ـ احدـ خندق ـ بنی قریظه ـ بنی المصطلق ـ
بنی لحیان ـ خیبرـ فتح ـ حنین ـ و طائف .

/

میلاد امام حسن عسگری(ع)

ولادت با سعادت امام عسگری علیه السلام را به امّت اسلام
تبریک میگوئیم

8ربیع الثانی

میلاد امام عسگری (ع)

امام حسن عسگری علیه الصلاة و السلام،یازدهمین امام و
پیشوای بزرگ شیعیان،در روز هشتم یا دهم ربیع الثانی در سال 234هجری قمریدر مدینه
منوره متولد شد .23سال با پدر بزرگوارش امام هادی سلامالله علیه زندگی کرد و پس از
وفات پدر ،به مدت شش سال امامت و رهبری مسلمانان ازسوی خداوندبه آنحضرت
واگذارشد.در طول امامت امام یازدهم(ع) چند ماهی از خلافت غاصبانه معتز و پس از او
مهتدی عباسی  پس ازهلاکت مهتدی بمدت پنج
سال از حکومت معتمدرا گذراند که پس از آن در 
هشتم ربیع الاول بوسیله معتمد مسموم شد و به شهادت رسید ودر  سامرّا کنار مرقد پدر  بزرگوارش ،بدن پاک و مطهّرش به خاک سپرده
شد.عمر حضرت در حین وفات بیست و نه سال تمام و برخی نوشته اند بیست وهشت سال بود.

القاب آن حضرت:هدی ،زکی ،خالص،نقی و عسگري است وکنیه مبارکش
ابومحمدویا ابن الرضا می باشد.مادر ش(امّ ولد)وتنها فرزندش،منجی بزرگ عالم
بشریت،امام منتظر عجل الله فرجه الشریف است. مرحوم کلینی و صدوق نقل کرده اند که
احمد بن عبیدالله بن خاقان با اینکه یکی ازدشمنان اهل بیت بود و نسبت به امام
عسگري (ع)عداوت ظاهری و علنی داشت،با این حال همواره می گفت:(نه دیدم ونه شناختم
در سامرا(سرّ من رای) از علویان شخصی مانند حسن بن علی بن محمد بن الرضا(ع)
ونشنیدم کسی را مانند او در  روش
زندگی،آرامش، عفّت و نجابت،بزرگواری و شخصیت و سخاوت طبع نه تنها در بین خاندانش
که حتی نزد سلطان و تمام بنی هاشم و اینکه همگان او رابر بزرگسالان و شخصیتها
مقدّم میدارند وهمچنین است نزد وزرا، پیشوایان،کاتبان و سایرمردم.و من در بارۀ او
ازهریک ازبنی هاشم و پیشوایان و کاتبان وقاضیان و فقیهان و سایر مردم،استفسار
وسئوال کردم،دیدم که او نزد آنهاوالاترین مقام ومنزلت و عظمت را دارا است و همه او
را بر اهل خانه واستادان خویشم مقدّم و برترمی دانند ونیافتم دوستی یا دشمنی
مگراینکه در بارۀ اوسخنی نیکونداشت و براو در ود می فرستاد.) او همچنین اضافه کرد
که پدر ش عبیدالله ابن خاقان می گفت:(اگرخلافت از
دست بنی العباس بیرون رود،هیچ کس از بنی هاشم جزاو(امام عسگري ) استحقاق این امر
را ندارد و این برای فضیلت،پاکدامنی،دیانت،پارسایی،زهد،عبادت، اخلاق نیکو والای
اومیباشد.)

امام عسگري علیه السلام بیشتر ایام عمر مبارکش را در
زندانهای عبّاسیان گذراندو لذا بیشترروایاتی که از آنحضرت نقل شده،به صورت(توقیع)
یا نوشتۀ خط دست آن بزرگوار است.در مناقب ابن شهر آشوب (ره) آمده است:گرچه مهتدی
بصورت ظاهر میخواست عدالت را برپا کند!و قیافۀ زاهدانه وعابدانه ای به خود گرفته
بود،ولی با این حال ازهرسوء نیّتی نسبت به امام فروگذار نبود تا آنجا که امام با
به زندان افکند وسفارش کرد که به او هیچ رحم نکنند وبراو فشار بیاورند.چندی گذشته
بود که امام در زندان به یکی ازیارانش که همراه حضرت زندانی شده بود،فرمود: امشب
خداوند عمراو را قطع میکند،راوی گوید: صبح که شد ترکها برسراو رختند واو را به
هلاکت رساندند و پس از او(معتمد عباسی) حکومت را بدست گرفت.و امّا در زمان معتز
عبّاسی که قبل ازمهتدی بودچون دوران کوتاهی داشت،نتوانست آسیبی به امام
برساند،گرچه در روایت آمده است که آن باید به سعید حاجب دستورداده بود که امام را
به بیابان ببرد و آنحضرت را به قتل برساند .شیعیان ازاین تصمیم بسیارنگران شده
بودند،و نمیدانستند برسرامام چه می آید که ناگهان نامه ای ازامام به آنها رسیدو
آنان را ازنگرانی رهانید.در نامۀ امام آمده بود :(آنچه شنیدید،به ثمرنخواهدر سید ان شاء الله ) وسه روزبعد ازآن بود
که معتز به قتل رسید. وقتی دوران به (معتضد) رسید،او نیزهمان شیوۀ اسلافش را در
مورد امام به کاربست .امام در زمان آن پلید،یا در زندان بودویا در منزلی که تحت
محاصره ومراقبت شدید قرارداشت ؛به سرمی برد وگویا به همین لحاظ آنحضرت و پدر
بزرگوارش به نام (عسگریّین)معروف شده اند زیرامنزل آنان در محلّه ای به نام عسکر
بوده و (عسکر)به معنای ارتش و سپاهیان است که در اثر محاصره شدید منزل ازسوی
سپاهیان حکومت عبّاسی ،آن منطقه را (عسکر) مینامیدند .و اما ارتباط شیعیان با امام
زمان خود در  این دوران سخت،با شدّت و
تقیّه زیادی میسّر میشد،گاهی به صورت دست فروش و گاهی توسط شیعیانی که در در بار
نفوذ کرده بودند وگاهی بوسیلۀ افرادی که کمتر مورد شک دستگاه حاکمه بودند،با امام
ارتباط برقرار می کردند ولی بیشتراوقات مطالب خودرا به امام مینوشتند و حضرت پاسخ
آنهارا کتبا میداد که به نامه های رسیده از سوی امام ،(توقیعات)میگفتند. راه دیگری
که شیعیان ،مسائل و احکام خودرا در یافت می کردند،توسط  اصحاب دانشمند امامان در شهرهای دورازمرکزبود،
بویژه در قم که در آنزمان رونق خاصّی داست و مملو از علما و راویان حدیث امامان
ومرکز تشیع بودو،و هرگاه در مسئله این اختلاف پیش می آمد فورا توسط نامه ازامام
میپرسیدند و پاسخ در یافت میکردند. در 
نامه ای که حضرت،به ابن بابویه قمی مرقوم فرموده چنین آمده است:

(… بر تو باد به صبر و انتظار فرج که پیامبر صلی الله
علیه و آله) فرمود: بهترین  اعمال امت من انتظار
فرج است و شیعیان ما همچنان در  حزن واندوه
باشند تا روزیکه فرزندم که پیامبر (ص) آمدن او را بشارت داده ظهورکند وبا ظهورش
زمین را پر از عدل و داد کند پس از آنکه پر از ظلم و جور شده باشد،پس این شیخ
من!ابا الحسن،تمام شیعیان مرا به صبر و بردباری امرکن که همانازمین از آن
خداست،وبه هرس که خواست واگذار خواهد کرد و عاقبت به سود تقوا پیشگان است .در ود
خدا برتو و برتمام شیعیانمان و رحمت و برکات او برشما باد و در ود خداوند برمحمّد
واهل بیتش).

/

دانستيهائي از قرآن

همه باهم بسوی جهاد در راه خدا

( یا ایها الذین آمنوا خذواحذرکم فانفرو ثُبات أو انفروا
جمیعا * و انّ منکم لمن لیُبطّئنّ فإن أصابتکم مصیبة قال قد أنعم الله علیّ

إذ أکن معهم شهیدا* ولئن اصابکم فضلُ من الله لیقولنّ کأن
لم تکن بینکم وبینه مودّة یالیتني کنت معهم فأفوزا عظیما).

(سورۀ نساء ،آیات 73ـ 71)

ای مؤمنان ! برای کارزار هشیار باشید و آنگاه گروه گروه به
سوی جنگ روانه شویدیا اینکه همه باهم بروید .و همانا بعضی از شما هستند که به
تحقیق سستی می کنند(و از رفتن به سوی میدان جنگ اهمال میورزند) پس هرگاه برشما
مصیبتی وارد آید،او بگوید:خداوند بر من لطف کرد که همراهشان نبودم واگر خداوند
برشما فزونی  بخشد(وغنیمتی بدست آورید) بی
گمان می گوید،ـ و گویا بین شما و او هیچ الفت و علاقه ای نبوده استـ این کاش من هم
با آنها بودم که کامیاب میشدم، کامیابی ای بزرگ .

در این چند آيه خداوند به مؤمنین ضمن دستور نفرو بسیج عمومی
از آنها میخواهد که احتیاط خودرا از دست ندهند وکاملا هشیار با شند واز هر
نظرمواظب دشمن خود باشند. واژۀ  (حذر) به
معنای بیداری و هوشیاری و آمادگی است .در  لغت (أخذ حذر) به معنای بیدار بودن واحتیاط کردن
است .صاحبت کشّاف گوید(احذروا واحترز وامن العدو أي لاتمکّنوه من أنفسکم)

ازدشمن در  حذر
باشید یعنی توان پیشروی  را از او بگیرید
.و با دقّت وامعان بیشتردر معنای این کلمه چنین بدست می آید که اگر (حذر) بمعنای
ترس هم باشد،لازمه اش این است که طرف مقابل خودرا آماده ومهّیا سازد و فرصت را
ازدشمن بگیرد تا بر او چیره نشود.اکنون برای اینکه از شر دشمن برحذر باشیم واحتیاط
خودرا کاملاحفظ کنیم که دشمن به ما آسیبی نرساند ،

باید چندکاررا قبلا انجام دهیم :

1ـ دشمن را خوب بشناسیم وازقدر ت و نیروی او اطلاع کافی
داشته باشیم.

2 ـ مراکزآسیب رسانی دشمن را قبلا شناسائی نمائیم تا در موقع
مناسب آنها ار نابود سازیم .

3ـ شناخت کامل از عدد وعدّه دشمن داشته باشیم .و اگر دشمنان
متعدّد هستند،باید مراکز مقاومت نیز متعدد باشند .و باید تلاش در ایجاد تفرقه و
پراکنگی میان آنان داشت.

ودر همین بین که باید احتیاط کامل را دارا بود ، همۀ افرادرا
باید آموزش های نظامی داد که بتوانند ازکشور خود دفاع نمایند و اگر آموزشهای نظامی
متوقف است بر فراگیری برخی از علوم واجب است آن علوم رانیز فرا گرفت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای اینکه از نقشه ها و
توطئه های دشمن در مکه باخبر شوند،در آنجا عیون و جاسوسهائی داشتند که پیوسته
اخبار دشمن را به آن حضرت می رساندند واین در حالی است که خود آنحضرت نیز
میتوانسته است ازراه علم غیب،اخبار دشمن را بدست آورد.

(نفر)به معنای بسیج و تهیّه نیرو برای مقابله با دشمن است
که در  مواقع عادی،گروههائی ازافراد به
صورت گردان ها یا رسته های دیگر ارتشی، به میدان نبرد می روند ولی اگر وضعیّت
اقتضا کند که نفر عمومی بشود، با در خواست مسئولین،بایدتمام افراد آمادۀ نبرد
شوندواینمعنای( او انفروا جمیعا) هست که اکنون بنا به اقتضای شرایط جنگی ؛ نفریا
بسیج عمومی وهمگانی لازم شده است تا اینکه ان شاء الله بزودی پیروزی اسلام برکفر
بدست آید.و بی گمان (نفرعمومی) ،لازمه اش این است که مردم همه آموزش نظامی دیده
باشند که امید است در این امر مهم وحیاتی ،مؤمنین متعهّد هرگز در نگ نکنند
وآنان  که تا کنون آموزش ندیده اندبا مراجعه
به مرکز بسیج، آموزشهای لازم را در یا فت نمایند.

در این آيه نیز اشاره ای به گروهی تن پرور شده است که در موقع
جنگ عقب نشینی کرده وخودرا نشان نمی دهند وخلاصه سستی مینمایند.و اینگروه
منافق  صفت هرگاه دیدند که برشما مؤمنین
مصیبتی وارد شد، خدا را شکر می کنند که در میدان نبرد حضور نداشتندکه آن مصیبتها
برآنها نیز وارد آید ولی اگر شما به پیروزی 
رسیدید وغنیمت هائی ازدشمن گرفتید؛ انگشت حسرت و پشیمانی به دهان می گیرند
وتأسّف می خورند  که چرا ما با آنها
نبودیم؟گویا هرگزشما را نمی شناخته اند و هیچ علاقه ای در گذشته با شما نداشته اند
اینها ممکن است در  مجامع عمومی نیزاظهار
علاقه به شما بکنند ولی در وغ میگویندچرا که تنها ناراحتی آنها برای از دست دادن
غنایم جنگی است و گرنه فوز عظیم ، اجابت دعوت خداوند ورفتن به سوی میدان کارزاراست
چه پیروزی ظاهری و مادّی بدست آید وچه انسان به پیروزی بزرگتر که همان شهادت در راه
خدا است نائل آید،چرا که آنچه اهمیّت دارد ، حفظ مکتب و لبیک گفتن به امرالهی است
گرچه ما براین عقیده ایم که خداوند نیز همانگونه که وعده داده است، مؤمنین را یاری
خواهد کرد.(ان تنصروالله ینصرکم و یثبت أقدامکم).

 

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن الرحیم

بزرگترین آزمون

در دنیایی که فقط متعلق زور حاکم است
و زور مداراصلی یعنی آمریکا با استفاده از همه ابزاری که در اختیار دارد به طور
همه جانبه،اسلام و مسلمین را تحت فشار قرار داده است،آیا بری دفاع از حق،راهی جز
استقامت و مقابله قدر تمندانه باقی می ماند؟در 
شرایطی که فشارهای سیاسی روز افزون از طریق شورای امنیت !و کنفرانس مزدوران
در امان ـ و در امان واعلام خطرشاه حسین در 
مورد اینکه اگر اوضاع جهان عرب به همین صورت ادامه یابد قم بر جهان عرب
حکومت خواهد کردـ و بالاخره صدور قطعنامه علیه جمهوری اسلامی و در عین حال
هموارکردن راه سازش آشکار با اسرائیل غاصب،با صدورجواز برای از سرگیری روابط
دیپلماتیک با رژیم کمپ دیو یدی در  مصرو
… و فشارهای نظامی با حضور گسترده آمریکا و هم پیمانانش درخلیج فارس و تجهیز
مداوم رژیم صدام و.. و همچنین فشارهای اقتصادی گوناگون و در  کنار همه آنها فشارهای تبلیغاتی مسموم که همه و
همه به منظور وادار ساختن جمهوری اسلامی به تسلیم وجلوگیری از موج گستردۀ انقلاب
اسلامی،اعمال می­شود و در شرایطی که هر گونه عقب نشینی و سستی دربرابر این فشارها
به معنی شکست مکتب و باز ایستادن حرکت رهایی بخش اسلام است آیا چاره ای جز یک
تهاجم گسترده ونیرومندو پی گیر جبهه کفر وجود دارد؟

بدیهی است که اعلامیه ده ماده ای
شورای عالی پشتیبانی جنگ و تکلف حضرت امام مدظله مبنی برلزوم تبعیّت از آن
واستقبال بی نظیر امت اسلام برای این تهاجم بزرگ ،در عین حال که گامی است بلند
در  جهت نزدیک شدن به پیروزی نهایی،پاسخی
است دندان شکن به تمام آن فشارها،تا جهان استکبار برای اولین با رهم که شده باور
کندکه علیرغم تمام قدر ت شیطانی اش،دوران زورگویی و تحمیل خواسته هایشان بسر آمده
است.

اسلام اکنون در معرض مهمترین تجربه و
امت اسلام درمعرض بزرگترین آزمون قرارگرفته وسنگین ترین مسئولیت را در اثبات
حقانیت وقدر ت اسلام در  جهت آزاد سازی
انسانها ازسلطه قدر تهای شیطانی بر دوش گرفته است.و طبیعی است که انجام این
مسئولیت بزرگ وارزشمند،سرمایه گذاری وسیعی را می طلبد و به فرموده حضرت امام
:(کاری که شما مردان وزنان انجام داده اید آنقدر گرانبها و پرقیمت است که اگر صدها
بار ایران با خاک یکسان شود و دوباره بافکر و تلاش فرزندان عزیر شما ساخته گردد نه
تنها ضرری نکرده اید که سود زیستن در  کنار
اولیاء الله را برده اید و در جهان،ابدی شده اید و دنیا بر شما رشک خواهد
برد)وتحقّق آرمانهای عظیم اسلامی تا آنجا ارزش دارد که حسین (ع) خودرا با تمام
آنچه دراختیار داشت فدای آن نمود و به همین جهت از والاترین جایگاه در  عالم خلقت و در دل انسانها ودر بهشت ابدی
برخوردارگردید.

و ما اکنون در  شامگاه عاشورای زمان برسر دو راهی بهشت و جهنم
قرار گرفته ایم. جهنم زندگی ذلّت بار زیر سلطه یزیدیان زمان وعذاب در دناک جهان
ابدی و بهشت احدی الحسنین و پیوستن به خدا و تنعّم ازنعمتهای بی کران او.واین بانگ
الهی است که : ( هل ادلکم علی
تجارة تنجیکم من عذاب الیم تؤمنون بالله و رسوله وتجاهدون فیسبیل الله باموالکم
وانفسکم…) .(سوره صف) ما را به تجارتی سودمنددلالت میفرماید که به خدا و رسولش
ایمان آورید و در راه خدا و حاکمیت آئین رهایی بخش او بامال وجانتان جهاد کنید تا
هم گناهتان بخشوده شود و ازعذاب در دناک رهایی یابیدوهم به بهشت و نعمتهای الهی که
فوزعظیم است نائل شوید وهم مؤمنان را مژده میدهد که (نصرُ من الله و فتح قریب)
(سوره صف)  یاری ازخدا است و پیروزی نزدیک
است .آری برای مؤمن چه تجارتی سودمند تراز اینکه خریدارخدا است 🙁 ان الله اشتری
من المؤمنین ) و متاع ،جان ومال :

(انفسهم و اموالهم ) وثمن،بهشت:
(بانّ لهم الجنة) وبازاراین تجارت ،میدان کارزار و کشتن و کشته شدن در راه خدا: (
یقاتلون فی سبیل الله فیقاتلون و یقتلون ) این وعده و قرار الهی است که سند آن در
تورات و انجیل و قرآن به ثبت رسیده است:

( وعدا علیه حقا فی التوریة والانجیل
والقرآن ) وکیست که از خدا برعهدو پیمان خود وفادارتر باشد 🙁 ومن اوفی بعهده من
الله ) پس مژده باد برشما به خاطرمعامله ای که انجام داده اید و این است رستگاری
بزرگ 🙁 فاستببشروا
واببیعکنم الذی با یعتم به وذلک هو الفوزالعظیم ) ( سورۀ توبه 111).

در آیات فوق الذکر و بسیاری ازآیات
دیگرقرآن،جهدمالی در کنارجهاد جانی قرار گرفته است که بذل جان ومال در راه خدا در
صورت لزوم وتمکّن، هردو واجب است و الابرای آنان که تمکّن مالی دارندو لی به دلایل
شرعی رفتن به جبهه ازآنها ساقط است باید به جهاد مالی اقدام کنند.و بدیهی است که
هرچه تمکّن مالی یک فرد بیشترباشد تکلیف بیشتری در این رابطه خواهد داشت

امت مسلمان ایران که با قامتی
استواربرپیمان با خداوتجارت الهی شان ازآغازراه تا کنون  ایستاده و بهترین فرزندانش را نثاراسلام کرده
است مسلّم است امروز نیز که جنگ و دفاع ازاسلام به حساسترین مراحل خودرسیده است
اگر شهید داده اند بیشترآماده شهید شدن و شهید دادن هستند واگر به نان شب هم
نیازمند باشند بازهم از ایثار ساده ترین لوازم زندگی خود در یغ ندارند.

ولی آنچه در این مختصر باید مورد
توجه قرار گیرد، قشرازخدایی  خبر و مرفهی
است که هنوز در راه انقلاب وحفظ امنیت و بقاءاین کشور نه فقط نگذاشته اند خاری به
پای خود یا  فرزندانشان اصابت کند که
بسیاری از آنها با سوء استفاده از موقعیت انقلاب و جنگ واهتام مسئولین به دفع دشمن
خارجی به چپاول و غارت بیشتر از جامعه اسلامی پرداخته و جیبهای جهنمی خودرا پر تر
کرده اند و هنوز هم با نارضایتی هل من مزید می گویند و با این همه با اعمال و
رفتار وحتی نوع لباس پوشیدن و زندگی کثیف و حیوانی شان سعی برترویج فحشاء کرده
،همچون خنجری ازپشت،قلب حزب الله و امت شهید پرور وایثارگر  اسلام را جریحه دار می کنند که امید است ضمن
برخورد قاطع با این رسوبات وعوامل مستقیم و غیر مستقیم شیطان بزرگ و قطع چنگالهای
پلید آنان ازحلقوم مستضعفین، سهمی از اموال آنها نیز که اکثرا متعلق به همین
مستضعفین است به نیابت ازآنها که تمام هستی خودرا برای حفظ اسلام و کشور
اسلامی  نثارکرده و می کنند برای کمک به
جبهه بازور تسلیم نخواهند شد و اکثرا حتی یک ریال ازآنهمه مال وپول انباشته و کنز
شده را از روی اختیار پرداخت نخواهندکرد که این کار یقینا به مصلحت آنان نیزخواهد
بود و شاید بدینوسیله تطهیر شوند و راه پیوستن به راهیان خدا و سعادت برآنها گشوده
شد.ان شاء الله

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و استوار تا کنون

جهادمقدس

*اکنون شما ای ملت اسلامی ایران برسردو راهی میباشید؛راه
سعادت و افتخار ابدی در سایۀ پرافتخار جهاد برای خدا و دفاع از کشور اسلام و راه
ذلت و ننگ ابدی اگر خدای نخواسته ما در این (جهاد مقدّس) سنتی و سردی از خود نشان
دهیم و من امید واثق دارم که ملّت ما تن به ننگ نداده و نخواهند داد و تا سقوط
رژیم منحط بعث عراق از پای ننشینند و تا ملت شریف عراق را از اختناق و جنایاتی که
برآن سایۀ شوم افکنده نجات ندهند،دست از جهدمقدّس برندارند.                     27/7/59

*مبارزات کشور ما عقیدتی است و جهاد در  راه عقیده شکست ناپذیر است جهاد در راه عقیده
است که سرتاسر کشور را در  یک راه تجهیز می
کند و تمام سختی ها و مشکلات را از سرراه بر میدارد.پیروز است ملّتی که راه خودرا
که صراط مستقیم انسانیّت است یافته و در راه آن به (جهاد مقدّس) برخاسته است. هان
ای شهیدان در جوار حق تعالی آسوده خاطر باشید که ملت شما پیروزی شما را از دست
نخواهد داد.و ای بازماندگان شهدای به خون خفته و ای معلولان  عزیزی که حیات جاویدرا با نثار سلامت خود بیمه
کرده اید ، مطمئن باشید که ملت شما مصمّم است پیروزی را تا حکومت الله و تا ظهور
بقیة الله  روحی فداه نگهبان باشد.                                22/11/59

*شما عزیزان که از بدو انقلاب از متن جامعه اسلامی جوشیدید
و در جهاد حق علیه باطل و رژیم شاهنشاهی کوشیدید و اکنون در  جهاد اسلامی مقابل کفر صدامیان یعنی آمریکای
خونخوار همدوش با برادر ان ارتشی و سایر قوای مسلح از بسیج  گرفته تا عشایر برومند در  رزم و(جهاد مقدّس) جانبازی می کنید و افتخارات
بزرگ برای ملت و اسلام می آفرینید،باید بدانید که خدا پشتیبان لشکریان خویش است و
همیشه در  نهایت حق پیروز است.

آمریکای جهانخوار باید بداند که ملت عزیزو خمینی تا نابودی
کامل منافعش او را راحت نخواهند گداشت و تا قطع هر دو دست آن ،به مبارزه خدایی خود
ادامه خواهند داد.ملّت ما همانگونه که نشان داده اند،تحمّل تمام کمبودها را برای
حفظ شرف و آبروی خویش خواهد نمود.   
16/3/60

*سلام بر قوای مسلّح و رزمندگان پر شور عاسق لقاءالله که در
 راه هدف مقدس سرازپای نشناخته وجان برکف
به دفاع از حق و میهن عزیز  خود در  جبهه ها و پشت جبهه و (جهاد مقدس)تا پیروزی
نهائی ادامه می دهند و رحمت و برکات خداوند بزرگ بر (بسیج مستضعفان ) که بحق
پشتوانۀ انقلاب اسلامی است و بکوشش ارزنده خود ادامه داده و بحمدالله تعالی با همت
جوانان برومند و داوطلبان عزیز گروه میلیونی رزمنده تربیت کرده و امید آن است که
با شرکت فعّال قشرهای معظم ملت و شور و شعفی که در  جوانان عزیز از برکت اسلام مشاهده می شود،ارتش
بیست میلیونی که نگهبان جمهوری اسلامی و کشور عزیز از شر جهانخواران متجاوز
است،تحقق یابد.     4/9/60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(جهاد مقدس)

سرمقاله

دانستنیهای از قرآن(اعلام بسیج عمومی)

میلاد امام حسن عسگری(ع)

به پا خیزید .. مسلمانان

اهوال روز قیامت                                            آیت الله العظمی منتظری

اسرار عالم آفرینش                                           آیت
الله جواد آملی

عالم برزخ                                                     آیت الله حسین نوری

قضاء و قدر و بداء                                            آیت
الله محمدی گیلانی

خوف و رجاء  
                                               آیت
الله ایزدی نجف آبادی

دعوت آشکارا و عمومی                                     حجة
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

همراه با امام بسوی حج پایگاه انقلاب جهانی
اسلام       حجة الاسلام و المسلمین موسوی
خوئینی ها

حقوق والدین

امر به معروف و نهی از منکر                             حجة السلام محمدحسن
رحیمیان

یاران امامان                                                  
سیدمحمدجواد مهری

پیام شهید

گفته ها و نوشته ها

مدیریتهای اجرائی                                            محمد رضا حافظ نیا

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

·       
اينجانب به هيچ وجه و به هيچكس اجازه نمي دهم تا از سهم مبارك امام(ع) و يا از
اموال دولت و اموال دفاتر و سازمانها و مجامع و اموال عمومي خرج انتخابات كند.

·       
هيچ فرد و گروهي و هيچ نهاد و سازماني و حزب و دفتر و تجمعي نمي تواند در حوزه
انتخابات ديگران دخالت نمايد و براي غير حوزه خود، فرد يا افرادي را كانديدا نموده
و از آنان تبليغ نمايد.

·       
بايد مردم را براي انتخابات آزاد گذاريم و نبايد كاري كنيم كه فردي بر مردم
تحميل شود. 11/4/66

·       
اينطور نيست كه بعضي نزاعها مربوط به اسلام و خدا باشد، براي خدا نمي شود به
مؤمن اهانت كرد.

·       
تشكيل حكومت در اسلام براي اقامه عدل است لكن غايت نهايي معرفي خدا و عرفان
اسلامي است.

·       
دنبال اين برويد كه معارف اسلام را در بين مردم تقويت كنيد كه در رأس امور،
معارف اسلامي است. 13/4/66

·       
آن چيزي كه لازم است اين است كه بمردم، دستجات مختلف، به همه ائمه جمعه، ائمه
جماعات، روحانيون سراسر كشور و ساير قشرها اين معني توصيه بشود كه سر چيزهايي كه
مربوط به نفسانيات است، نزاع نكنند. 11/4/66

 

آيت الله العظمي منتظري

·       
اگر بقرآن عمل كنيم و در صنايع نظامي به خودكفائي برسيم استقلال كشور را تأمين
كرده و از شر ابرقدرتها نجات پيدا كرده ايم. 18/3/66

·       
جهاد بايد كشاورزان را نسبت به فراگيري روش ها و امكانات مدرن كشاورزي ياري
دهد.

·       
بايد بيكديگر خوشبين باشيم و از بوروكراسي بپرهيزيم تا كارها بسرعت پيش رود.
30/3/66

·       
پست قضاوت را كسي بايد اشغال كند كه مطمئن باشد از عهده آن بر خواهد آمد، حيف
است قاضي خود را به مسائل دنيايي و كارهايي كه خلاف شأن است آلوده كند.

·       
مسأله اعتياد و گسترش فساد و فحشاء جنبه سياسي دارد و بر مردم و مسئولين قضائي
كشور لازم است عليه اينگونه امور بسيج شده و با قاطعيت برخورد كنند.

·       
كسانيكه به كشور و نظام اسلامي معتقد هستند، نبايد تنها به حرف اكتفا كنند.
انتقاد صحيح و سازنده لازم است ولي اين بدان معنا نيست كه كنار نشسته و فقط اعتراض
كنيم. 10/4/66

 

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

اخبار جنگ

·       
در چهارمين مرحله عمليات پيروزمند نصر-4 سه ارتفاع استراتژيك منطقه ماووت عراق
به تصرف نيروهاي اسلام در آمد. 13/4/66

·       
ارتفاعات 1520، 1530، 1540 در عمق خاك عراق آزاد شدند.

·       
در ادامه عمليات پيروزمندانه فتح-7 پادگان گردكو مركز گردان پياده رزمي و يك
گردان ضد شورش از لشكر 27 عراق به ميزان زيادي منهدم و به آتش كشيده شد. 16/4/66

·       
جنايتكاران بعثي روستاي ميرآباد از توابع سردشت را بمباران كردند. 21/4/66

·       
قرارگاههاي تاكتيكي و ستوهاي تقويتي دشمن در مقابل جزيره مجنون جنوبي منهدم
شد.

·       
يك جنگنده عراق در جنوب سرنگون شد. 23/4/66

·       
دو كارخانه مواد شيميايي و پادگان محور گردكو در شمال عراق منهدم شد. 24/4/66

·       
ناوگان جنگي ايران از رسيدن 5 ناوچه جنگي عراق به خليج فارس جلوگيري كرد.
28/4/66

·       
با آغاز عمليات فتح- 8 دژهاي نظامي مستحكم عراق در عمق 150 كيلومتري سقوط كرد.
30/4/66

·       
900 بعثي و دهها
دستگاه تامك و خودرو دشمن در دو جبهه مياني و جنوبي نابود شدند.

·       
شمار اسراي عراقي كه در جريان تك مذبوحانه دشمن در محور فاو- ام القصر به
اسارت نيروهاي اسلام در آمده اند به 25 تن رسيد. 31/4/66

·       
14 انبار مهمات
و 20 تانك و خودرو سنگين دشمن بعثي در جبهه سومار منهدم شد. 3/5/66

·       
2 فروند هواپيما
و يك فروند هليكوپتر نيروهاي عراقي در جبهه ميمك سرنگون شدند. 4/5/66

·       
3 فروند
هليكوپتر دشمن در منطقه عملياتي ميمك سرنگون شد. 5/5/66

·       
تلفات دشمن در منطقه عمليات ميمك از 5 هزار تن گذشت. 6/5/66

·       
در عمليات نصر- 6 نزديكترين ارتفاعات به بغداد به تصرف رزمندگان اسلام درآمد.
11/5/66

·       
در جريان دفع پاتك دشمن در منطقه عملياتي نصر-7 شش گردان از بعثيها بكلي نابود
شدند.

·       
دو فروند هليكوپتر دشمن در منطقه عملياتي مقابل سردشت سرنگون شدند.

 

جهان اسلام

·       
دو پايگاه نظامي دشمن در منطقه عملياتي مقابل مريوان بتصرف اكراد عراقي درآمد.
14/4/66

·       
كليه مغازه ها در مناطق مسلمان نشين شهر دهلي در اعتراض به بازداشت سيد
عبدالله بخاري بحالت تعطيل درآمد. 15/4/66

·       
حزب الله لبنان: اگر آمريكا عليه ايران وارد جنگ شود هيچگونه امنيتي براي
آمريكائيها در جهان باقي نخواهد ماند.

·       
مقاونت ده روزه انقلابيون مسمان افغاني منجر به انهدام 115 دستگاه تانك و
نفربر و هواپيماي اشغالگران شد. 16/4/66

·       
در آستانه مراسم حج مساجد در عربستان به كنترل مأمورين رژيم سعودي درآمد.

·       
انقلابيون مسلمان لبناني يك فروند هليكوپتر رژيم صهيونيستي را سرنگون كردند.
18/4/66

·       
دادگاه امنيتي الجزاير چهار تن از رهبران يك گروه بنياد گراي اسلامي را به مرگ
محكوم كرد.

·       
پليس سعودي در آستانه مراسم حج با بستن مسجد الحسين امام جماعت آن را دستگير
كرد. 25/4/66

·       
در تظاهرات بنيادگرايان اسلامي در تونس 8 تن از مأمورين امنيتي و يك تن از
تظاهر كنندگان زخمي شدند. 28/4/66

·       
پنج عضو جهاد اسلامي فلسطيني پس از فرار از زندان غزه وارد تونس شدند. 20/4/66

·       
پليس هند رئيس جماعت اسلامي و تعدادي از مسملانان جامو و كشمير را دستگير كرد.

·       
حزب الله كويت اعلام كرد به مواضع آمريكا در واشنگتن و نيويورك حمله خواهد
كرد. 21/4/66

·       
مقامات امنيتي مصر 20 تن از اعضاي يك گروه اسلامي را به اتهام تلاش براي دست
زدن به انقلاب اسلامي در مصر دستگير كردند. 22/4/66

·       
يك مسلمان اهل تركيه 500 هزار ريان به رزمندگان اسلام هديه كرد. 29/4/66

·       
از سوي جمعي از خواهران مسلمان تركيه  مبلغ 300 مارك آلماني جهت كمك به رزمندگان اسلام
اهدا شد. 4/5/66

·       
توسط انقلابيون مسلمان 3 فروند هليكوپتر ارتش عراق در فرودگاه سليمانيه به آتش
كشيده شد.

·       
توسط انقلابيون مسلمان لبنان يك افسر عاليرته رژيم صهيونيستي به هلاكت رسيد.
13/5/66

·       
مبارزين كرد عراقي 12 پايگاه دشمن در استان كركوك را به تصرف خود در آوردند.
18//5/66

 

اخبار داخلي

·       
پليس فرانسه در حمله به منزل آقاي وحيد گرجي (ديپلمات ايراني) با شكستن درب
ورودي خانه، همسر وي را با دستبند به مقر پليس منتقل كرد. 13/4/66

·       
براي اولين بارعمل پيوند عضله بر روي پاي يك مجروح جنگي در همدان انجام شد.
14/4/66

·       
نيروهاي رزمي مهندسي جهاد سازندگي در جزاير خليج فارس مستقر شدند.

·       
به تلافي اقدامات غير مسئولانه پليس فرانسه سفارت فرانسه در تهران به كنترل
نيروهاي پليس درآمد.

·       
كاروان مدافعان خليج فارس ويژه روحانيت از قم رهسپار جبهه ها شد. 15/4/66

·       
26 كودك و
نوجوان ايراني از نمايشگاه بين المللي آرژانتين ديپلم افتخار گرفتند. 16/4/66

·       
31 گردان از
مدافعان خليج فارس عازم مناطق عملياتي شدند.

·       
هيأت كارشناسي سازمان ملل از آثار بمباران شيميايي مناطق مسكوني سردشت بازديد
كرد. 18/4/66

·       
در بين 31 كشور، ايران در نمايشگاه نقاشي سنتي الجزاير مقام اول را كسب كرد.

·       
ديپلمات ايراني در اثر ضرب و شتم پليس فرانسه در بيمارستان فرودگاه ژنو بستري
شد.

·       
دانش آموزان و فرهنگيان سال گذشته 445 ميليون تومان به جبهه ها كمك كردند.
22/4/66

·       
فرانسه اسناد و مدارك فوق العاده محرمانه ديپلمات ايراني را در فرودگاه ژنو به
سرقت برد. 24/4/66

·       
بدنبال اقدامات سوء و غير قانوني دولت فرانسه روابط ايران و فرانسه قطع شد.
27/4/66

·       
شوروي ازمواضع جمهوري اسلامي ايران در مقابله با آمريكا در خليج فارس حمايت
كرد. 28/4/66

·       
با شركت دهها هزار زائر خانه خدا راهپيمائي وحدت در مدينه منوره انجام شد.

·       
3 فروند از
قايقهاي جاسوسي كويت در آبهاي شمال خليج فارس شناسايي و سرنشينان آن دستگير
شدند.  31/4/66

·       
يك كشتي كويتي حامل پرچم آمريكا در خليج فارس با مين برخورد كرد. 3/5/66

·       
آمار قربانيان سيل در دو روستاي استان خراسان به 147 تن رسيد. 4/5/66

·       
سيل كم سابقه شمال تهران صدها خانه و مغازه را بر سر راه خود ويران كرد.

·       
بر اثر جاري شدن سيل در ساوه 55 تن كشته و مجروح شدند. 5/5/66

·       
 پليس عربستان در يك جنايت بي سابقه صدها زائر
ايراني را در كنار حرم امن الهي بشهادت رساند.

·       
به مناسبت حمله وحشيانه رژيم سعودي به زوار خانه خدا كه در آن تعداد زيادي از
هموطنان شهيد يا زخمي شدند دولت جمهوري اسلامي ايران سه روز عزاي عمومي اعلام كرد.

·       
سفارت عربستان در تهران با دخالت نيروهاي انتظامي از اشغال مردم خشمگين خارج
شد. 10/5/66

·       
ايران به عربستان و آمريكا اخطار كرد كشتار حجاج را با تمام امكانات تلافي مي
كند.

·       
در جريان يك عمليات متهورانه هوايي تيمسار سرلشكر بابايي معاون عملياتي نيروي
هوايي بشهادت رسيد. 11/5/66

 

اخبار خارجي

·       
انفجار دو بمب صبح امروز مراكز آمريكائيها را در مانيل به لرزه در آورد.
13/4/66

·       
انفجار سه بمب در لاهور پاكستاه 60 كشته و مجروح بر جاي گذاشت.

·       
ابزرور: در حاليكه عراق مسئول آغاز جنگ و شروع حمله به كشتيهاي تجارتي بوده،
اما فشار بين المللي متوجه ايران است. 15/4/66

·       
عراق از سرمايه دارن عرب خواست تا اقتصاد اين كشور را از بحران نجات دهند.

·       
بزرگترين تظاهرات عمومي عليه رژيم كره جنوبي با شركت صدها هزار تن در سئول
برگزار شد. 20/4/66

·       
شوراي كشتيراني انگلستان: 5/8 ميليون تن كالا بر اثر جنگ كشتيها در خليج فارس
به قعر آبها فرو رفته است. 21/4/66

·       
واشنگتن پست: كسانيكه در دام ايران افتاده اند هنوز درك نكرده اند ايران چه
پوستي از سر آمريكا كنده است.

·       
براي اولين بار در 20 سال اخير يك هيأت رسمي از شوروي وارد فلسطين اشغالي شد.
22/4/66

·       
رژيم عراق 15 روستا را در استانهاي دهوك و اربيل هدف حملات زميني و هوايي خود
قرار داد. 23/4/66

·       
حزب كمونيست چين يكصد و هشتاد تن از اعضاي خود را كه به اتهام رشوه خواري و
فساد دستگير شده اند اخراج كرد. 23/4/66

·       
انفجار بمب در كراچي 322 كشته و مجروح بجاي گذاشت. 24/4/66

·       
كودتاي برادران ناتني صدام نافرجام ماند و عده اي از كودتاگران اعدام شدند.

·       
انفجار دو بمب در طرابلس و بعلبك لبنان 8 كشته و 54 مجروح بجا گذاشت. 25/4/66

·       
درگيري فلسطينيها و شبه نظاميان امل در مغدوشه 25 كشته و مجروح بجاي گذاشت.

·       
انگليس جهت ساخت سلاحهاي شيميايي يك اعتبار 32 ميليون دلاري در اختيار رژيم
بعثي قرار داد. 28/4/66

·       
كويت مجتمع مسكوني كارمندان شركت نفت خود را براي اقامت افسران نيروي دريايي
امريكا اختصاص داد. 29/4/66

·       
بعد از 102 ماه تركيه به طولاني ترين دوران حكومت نظامي در اين كشور پايان
داد. 30/4/66

·       
بدنبال برخورد نفتكش كويتي با مين اسكورت نفتكش كويتي توسط ناوهاي جنگي آمريكا
به تعويق افتاد. 5/5/66

·       
پاكستان خواستار لغو بازديد ناوهاي جنگي آمريكا از كراچي شد. 6/5/66

·       
رژيم عراق يك هواپيماي ميگ 21 سوريه را سرنگون كرد. 7/5/66

·       
متحدان اروپائي آمريكا در خواست واشنگتن را براي اعزام مين ياب به خليج فارس
رد كردند. 10/5/66

·       
انفجارهاي پي در پي مراكز فرهنگي و هواپيمايي سعودي را در غرب بيروت لرزاند.
13/5/66

·       
114 تن از
نمايندگان كنگره آمريكا از ريگن بخاطر دخالت در خليج فارس به دادگاه فدرال شكايت
كردند. 17/5/66

 

ضد انقلاب

·       
50 كيلو طلا و زيور آلات از جاسازي يك اتوبوس و سه بسته پستي كشف شد.

·       
با هوشياري مأموران گمرك بازرگان 23 كيلو و 200 گرم طلا بصورت شمش و مفتول از
يكدستگاه اتوبوس تركيه كشف شد. 14/4/66

·       
با تلاش و پيگيري پاسداران كميته انقلاب اسلامي سيستان و بلوچستان و همدان 79
كيلوگرم مواد مخدر كشف شد. 15/4/66

·       
انفجار بمب دست ساز بقدرت تخريبي 10 پوند ميدان مقدم خيابان ابوذر تهران را به
لرزه درآورد. 16/4/66

·       
100 تن از اعضاي
گروهك منافقين در پاكستان در حمله گروهي ناشناس كشته و زخمي شدند.

·       
مقر گروهك منافقين در كراچي و كويته با بمب و مسلسل منهدم شد.

·       
توسط مأمورين ژاندارمري بيش از 420 كيلو مواد مخدر كشف شد. 20/4/66

 

 

/

حقوق فرزندان

حقوق فرزندان

قسمت سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

تعليم و ياد دادن مسائل مورد نياز يكي ديگر از حقوقي است كه
طبق روايات معصومين(ع) براي فرزند ثابت است و پدر بايد متكفل آن باشد. از رسول
اكرم(ص) روايت شده است كه فرمود: من حق الولد علي والده ثلاثة يحسن اسمه و يعلمه
الكتابة و يزوجه اذا بلغ. از حقوق فرزند بر پدر سه چيز است: نام او را نيكو قرار
دهد و او را نوشتن بياموزد و چون بالغ شد در امر ازدواجش اقدام نمايد.

ابتدائي ترين نياز جامعه

سوادآموزي از ابتدائي ترين نيازهاي فرهنگي جامعه است. جامعه
اي كه اكثر آن بيسوادند و از نعمت خواندن و نوشتن محرومند هرگز پيشرفت ندارد تجربه
بشر و اندوخته پيشينيان در مسائل علمي مختلف از راه نوشتن به نسلهاي بعد منتقل شده
است و اگر دانش به زنجير نوشتار مقيد نمي شد بشر هيچگونه پيشرفت مادي و معنوي
نداشت. كتب آسماني و روايات معصومين و افكار علمي و تاريخ گذشتگان همه به وسيله
قلم به ما رسيده است انسان بي سواد درست مانند يك نابينائي است كه راه غير معمولي
خود را مي پيمايد و بدون شك نيازمند يك عصاكش است. و انسان به فطرت خويش سعي دارد
تا حد مقدور از كمك ديگران بي نياز باشد بنابراين سوادآموزي يكي از ضروري ترين
مسائلي است كه انسان را از ديگران بي نياز مي كند. اسلام به مسأله سوادآموزي كه در
آن دوران و بخصوص جزيرة العرب مورد اهتمام مردم نبود اهميت فراوان داده است رسول
اكرم(ص) اسيري را كه بتواند ده نفر از مسلمانان را با سواد كند آزاد مي كرد.
رواياتي كه در تشويق مردم به يادگيري و تعلم آمده بيش از حد تواتر است خداوند در
قرآن نيز از قلم به بزرگي و عظمت ياد فرموده: «اقرأ و ربك الاكرم الذي علم بالقلم
علم الانسان ما لم يعلم» بخوان كه خداي تو از هر بخشده اي بخشنده تر است و او است
كه به واسطه قلم انسان را آموخت آن چه را نمي دانست.

و در روايتي ديگر رسول خدا(ص) فرمود: حق الولد علي والده ان
يعلمه الكتابة و السباحة و الرماية و ان لا يرزقه الا طيبا.

حق فرزند بر پدر است كه او را نوشتن و شنا و تيراندازي
بياموزد و او را از رزق حلال و پاك بهره مند سازد.

تعليم قرآن

تأكيد بر تعليم نوشتن به دليل نياز مبرم در آن زمان به اين
مقدار از سواد بوده نه اين كه منحصر در آن باشد. در روايات ديگر بر تعليم قرآن
بسيار تأكيد شده است.

عبدالرحمن سلمي يكي از فرزندان امام حسين(ع) را سوره حمد
آموخت آن حضرت پول و خلعت فراوان به او داد و دهانش را پر از در و جواهر كرد و در
پاسخ افرادي كه متعجبانه دليل اين همه بخشش را مي پرسيدند فرمود: اين كجا به عطاي
او مي رسد! و منظور از عطاي او همان تعليم سوره حمد است.

اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد: حق الولد علي الوالدان يحسن
اسمه و يحسن ادبه و يعلمه القرآن حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكو بر او نهد و
او را تربيت و اخلاق نيكو بياموزد و قرآن به او تعليم نمايد.

و در روايتي از رسول خدا(ص) آمده است: ان المعلم اذا قال
للصبي بسم الله كتب الله له و للصبي و لوالديه براءة من النار. هنگامي كه معلم
شروع مي كند و بسم الله را به كودك مي آموزد خداوند او و كودك و پدر و مادرش را از
جهنم آزاد مي سازد.

در تعليم قرآن بايد دقت شود كه الفاظ به خوبي ادا شوند.
متأسفانه در جامعه ما به دليل ترك تعليم قرآن بطور عموم در اثر فعاليت ضد مذهبي
رژيم گذشته تلفظ عربي بسيار مشكل شده است. و اين پديده فراگير يكي از نتايج ظاهر و
روشن اسلام زدائي در طي چند سال گذشته است وگرنه پيشينيان اين ملت مشعلدار علوم
اسلامي و عربي بوده اند و بسياري از ادباء زبان عربي ايراني اند و هدف آنها خدمت
به اسلام و قرآن بوده است.

گرچه اكنون به فضل انقلاب اسلامي فعاليت چشمگيري در يادگيري
قرآن شروع شده است ولي بايد توجه داست كه هنوز اكثر ياددهندگان بخصوص در مدارس
الفاظ قرآن را صحيح ادا نمي كنند وبايد اين را پذيرفت كه براي بزرگسالان مشكل است
كه به طور كامل حروف ر ابه نحو عربي صحيح تلفظ نمايند و لذا اين مطلب ضروري است كه
در كودكي تلفظ صحيح قرآن را بياموزند مخارج حروفي كه در ميان ياددهندگان شايع شده
و بر آن اصرار مي ورزند چندان دخالتي ندارد و بايد از افراد عرب زبان استفاده شود
بسيار ديده مي شود كه افراد با اطلاع و دانشمند الفاظ را دقيقاً از مخارج معروف
آنها ادا مي كنند و لي صحيح نيست. و تنها تلفظ قرآن كافي نيست. بايد حداقل معناي
تحت اللفظي آيات خدا براي كودكان گفته شود. زيبائي و عظمت قرآن آن گاه روشن مي شود
كه انسان در حد امكان بر زبان عربي مسلط و معناي الفاظ را متوجه شود. بنابراين
ياددهندگان بايد سعي داشته باشند قواعد زبان عربي را بمقدار ميسر به كودكان
بياموزند تا نكات ادبي و معناي بلند و زيباي آيات الهي را درك نمايند و از آن لذت
ببرند و بر ايمان و علاقه آنها افزوده شود.

آموزش مسائل شرعي

برنامه تعليمي ديگر كه لازم و واجب است تعليم مسائل شرعي
است.

از امام صادق(ع) روايت شده كه فرموده: الغلام يلعب سبع سنين
و يتعلم الكتاب سبع سنين و يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين.

پسر هفت ساله بازي مي كند و هفت سال نوشتن مي آموزد و هفت
سال مسائل حلال و  حرام و احكام شرعي را
ياد مي گيرد.

واضح است كه هفت سال براي نوشتن كلمات زياد است و از همين
حديث معلوم مي شود كه منظرو از كتابت و نوشتن همه سواد مورد نياز هر زمان است. و
اما هفت سال آموختن حلال و حرام برنامه اي است بسيار جالب. متأسفانه علمي كه به
طور عموم متروك شده است علم به احكام شرع است گويي فقط وظيفه روحاني است كه مسائل
را بداند. روحاني بايد سعي كند فقيه و مجتهد شود و احكام را استنباط كندو اما
يادگيري مسائل شرعي وظيفه هر فرد مسلمان است از برخوردي كه با نامه هاي خوانندگان
مجله داريم استفاده مي شود كه سطح تفكر عمومي جامعه در رابطه با مسائل شرعي آن قدر
پائين است كه ساده ترين و ضروري ترين مسائل را غالباً متوجه نيستند و آن قدر
بيگانه اند كه هر چه توضيح داده مي شود باز هم در درك آن به اشتباه مي افتند و سر
آن عدم آشنائي به ساده ترين اصول و قواعد شرعي است با اين كه خوانندگان مجله طبعاً
از پاي بندترين اقشار جامعه با احكام شرع اند. و اين مطلب نيز عمق فاجعه اسلام
زدائي را در قرن اخير نشان مي دهد.

بايد بر متصديان بيان احكام در رسانه هاي گروهي البته با
فرض اطلاع كامل آنها افزوده شود و برنامه هاي حساب شده اي براي كل جامعه بخصوص
جوانان و نوجوانان طرح ريزي شود، و بايد پدران و مادران هم خود بياموزند و هم
فرزندان خود را وادارند كه احكام شرع را قبل از بلوغ بياموزند.

نامه هاي فراواني از سوي جوانان متدين و متعد به دفتر مجله
مي رسد كه حاوي شكايت آنها از پدران و مادران است 
با اينكه آنها خود پاي بند احكام شرع و نماز و روزه خويش هستند ولي در
رابطه با فرزندان سهل انگاري مي كنند بخصوص در مورد روزه كه از ترس ضعيف شدن و
امثال آن از روي دلسوزي و مهرباني آنان را وادار نمي سازند و احكام آن را در حد
اطلاع خويش نيز ياد نمي دهند. جوان بيچاره اكنون بايد سالها نماز و روزه را قضا
كند بعلاوه كفاره هاي سنگين كه گاهي بر او واجب مي شود. اين شفقت و دلسوزي نابجاي
پدران و مادران به دنيا و آخرت فرزند لطمه مي زند.

پيامبر خدا(ص) فرمود: مروا اولادكم بالصلاة وهم ابناء سبع
سنين و اضربوهم عليها و هم ابناء عشر سنين و فرقوا بينهم في المضاجع.

كودكان را (و شايد منظور خصوصاً پسران باشد) در هفت سالگي
امر به نماز كنيد و در ده سالگي آنان را بر ترك نماز تاديب و تنبيه كنيد و در
خوابگاه از يكديگر جدا كنيد.

امير المؤمنين(ع) فرمود: علموا اولادكم الصلاة و خذوهم بها
اذا بلغوا الحلم. فرزندان خود را نماز بياموزيد و چون به حد بلوغ رسند آنان را بر
ترك آن مؤاخذه كنيد.

در كتاب شريف كافي از امام باقر(ع) روايت شده است كه فرمود:
انا نأمر صبياننا بالصلاة اذا كانوا بني خمس سنين فمروا صبيانكم بالصلاة اذا كانوا
بني سبع سنين و نحن نأمر صبياننا بالصوم اذا كانوا بني سبع سنين بما اطاقوا من
صيام اليوم فان كان الي نصف النهار او اكثر من ذلك او اقل فاذا غلبهم العطش و
الغرث افطروا حتي يتعودوا الصوم و يطيقوه فمروا صبيانكن اذا كانوا ابناء تسع سنين
بما اطاقوا من صيام فاذا غلبهم العطش افطروا.

ما پسرانمان را از پنج سالگي به نماز وا مي داريم شما(
حداقل) در هفت سالگي پسرانتان را به نماز واداريد و ما آنانرا از هفت سالگي وادار
به روزه گرفتن مي نمائيم به هر مقدار از امساك روز كه بتوانند به نحوي كه اگر در
وسط روز تشنگي يا گرسنگي بر آنان غلبه كرد روزه را مي شكنند و همچنان روز بعد تا
روزه براي آنها عادت شود و طاقت آن را داشته باشند شما هم (حداقل) در نه سالگي
پسرانتان را به روزه واداريد به مقداري كه ممكن است به نحوي كه اگر تشنگي بر آنان
غلبه كند روزه را بخورند (تا تدريجاً عادت كنند و روزه بر آنان آسان شود).

طبق اين حديث شريف وظيفه پدران و مادران است كه كودكان را
قبل از سن بلوغ به نماز و روزه وادارند واحكام را به آنان بياموزند تا در سن بلوغ
مشكلي نداشته باشند. متأسفانه اكثراً سن بلوغ را نمي دانند و حتي بعد از بلوغ هم
پدر و مادر با اين كه خود اهل نماز و روزه اند روزه را منع مي كنند و نماز را
اهميت نمي دهند.

امام سجاد در رساله حقوق مي فرمايد: و انك مسئول عما وليته
من حسن الادب و الدلالة علي ربه عزوجل و المعونة له علي طاعته بدان كه تو مسئولي
در تربيت نيكوي فرزندت و راهنمائي او به سوي خداوند متعال و كمك به او در اطاعت
پروردگار.

كار كردن براي كودك در سنين تعليم

گاهي مانع پيشرفت كودكان مسائل مادي است پدران براي به دست
آوردن چند ريالي كودك را در سنين تعليم و يادگيري به كار وا مي دارند و آينده كودك
را فداي مطامع خويش مي نمايند و دين او را نيز به همين چند ريال مي فروشند و شخصيت
او را در برابر  كودكان هم سن و سال خرد مي
كنند در روايت است كه رسول خدا(ص) روزي نظرش به عده اي از كودكان افتاد به ناگاه
منظره كودكان آينده را مجسم ديد و با تأسف فرمود:

ويل لاولاد آخر الزمان من آبائهم واي بر فرزندان آخرالزمان
از دست پدرانشان گفتند يا رسول الله از پدران مشركشان فرمود: لا من آبائهم
المؤمنين لا يعلمونهم شيئا من الفرائض و اذا تعلموا اولادهم منعوهم و رضوا عنهم
بعرض يسير من الدنيا فانا منهم بريء و هم مني برآء.

واي بر آنها از دست پدران مؤمنشان كه آنها را فرائض دين نمي
آموزند و اگر آنها خود(بر اساس احساسات پاك مذهبي و فطرت الهي) به كلاسها حاضر
شوند تا فرائض را بياموزند آنان را منع مي كنند و قانعند كه فرزندانشان مختصري از
مال دنيا به دست آورند. من از اين گونه افراد بيزارم و آنان نيز از من بيزار.

بدون شك دليل اين اهمال در امر تعليم احكام شرع و وادار
ساختن فرزندان چيزي نيست بجز بي اعتنائي و لا قيدي پدران و مادران. معلوم مي شود
نماز و روزه خود آنها فقط محض عادت است و هرگز بر اساس ايمان و درك واقعيت دين و
مذهب نيست وگرنه پدر و مادر بايد آن چه را براي خود خير مي دانند براي فرزندان خود
نيز بخواهند. پس آنها خير را فقط مال مي دانند و فرزند را در آن مسير قرار مي دهند
كه چيزي بجز مال نخواهد. نظير همين مطلب بطور شگفت آوري در مسأله حجاب بانوان
مشهود است. مشاهده مي شود كه مادري پير و فرتوت يا حداقل بزرگسال با حجابي كامل
دختر جوان خود را آراسته و با لباسهاي تحريك كننده و با حجاب مسخره اي كه اكنون از
سوي بدخواهان ترويج شده است در معرض تماشا مي آورد گويي كالايي است كه در ويترين براي
جلب مشتري قرار داده اند، اگر مادر حجاب را يك حكم الهي و وظيفه شرعي مي دانست
طبعاً بايد در حجاب دختر جوانش بيش از حجاب خويش دقت مي كرد ولي او حجاب را فقط به
ارث برده و تحت شرايط خاص محيط مناسب خويش نمي داند كه لباس تحريك كننده بپوشد ولي
دختر را چنان بار مي آورد كه برهنگي را به هر مقدار ممكن بهتر از پوشش بداند.

آشنائي با احادث اهل بيت(ع)

ماده تعليمي ديگر كه بايد كودكان را آموخت احاديث اهل
بيت(ع) است آن هم نه الفاظ حديث بلكه معاني آن بمقدار ممكن اميرالمؤمنين (ع)
فرمود: علموا صبيانكم من علمنا ما ينفعهم الله به لا تغلب عليهم المرجئة برأيها.
فرزندان خود را از علم ما (اهل بيت) بياموزيد آنچه را خداوند به وسيله آن نفعي به
آنان برساند مبادا مكتبهاي باطل رأي خود را بر فرزندانتان تحميل كنند. و همچنين
امام صادق (ع) فرمود: بادروا احداثكم بالحديث قبل ان تسبقكم اليهم المرجئة پيشدستي
كنيد و نوجوانان خود را حديث ما بياموزيد قبل از آنكه مكتبهاي باطل سبقت جويند و
آنان را منحرف سازند.

فكر ساده و بي آلايش كودك و استعداد و كنجكاوي او همواره به
دنبال يافتن حقايق است مي خواهد همه چيز را بداند. از اعتقادات مي پرسد. حقايق
تاريخي را جستجو مي كند واقعيتهاي زندگي را تجزيه و تحليل مي نمايد با همان فكر
كوچك خويش جهان بيني دارد. برخورد با مشكلاتي مي كند و در پي راه حل است. اينجا
نقطه خطر آغاز مي شود اولين تفسير و تحليل كه مشكل او را حل كند در ذهن كوچك و ظرف
خالي او جاي مي گيرد مخصوصاً اگر با بيان شيريني مواجه شود كه فوراً شبهه در مغزش
مستحكم مي شود و ديگر خارج كردن آن بسيار مشكل است. چقدر جاي تأسف است كه جوانان
ما اين گونه به مكتبهاي الحادي روي آوردن و حتي بعضي از آنها در خانه هاي علم و
تقوي تربيت شدند ولي چون پاسخ سؤالها را نيافتند شايد به دليل سهل انگاري پدران و
عدم توجه به نياز فكري فرزند بخيال اين كه او هنوز فلسفه نمي داند در اين مسائل
فكر نمي كند رها شدند و ديگران فرصت را غنيمت شمرده و در همان بحران فكري مغز او
را از عقايد مسخ شده خويش پر ساختند و ديگر جايي براي مطالب حق باقي نماند.

تغذيه روحي كودك

و شايد بعضي از كوته نظران بخيال آزاد انديشي فرزند نوجوان
خويش را عمداً رها مي كنند به اين تصور كه او بايد خود همه مكتبها را ببيند و همه
سخنها را بشنود و انتخاب نمايد غافل از اين كه دانش ومطالب فكري غذاي روح است و
اگر غذاي مسموم وارد معده شد ممكن است فرصت 
شستشو را از پزشك بگيرد و غذاي روح از آن حساستر و خارج ساختن آن مشكلتر
است. اميرالمؤمنين(ع) فرمود:

مالي اري الناس اذا قرب اليهم الطعام ليلاً تكلفوا انارة
المصابيح ليبصروا ما يدخلون بطونهم و لا يهتمون بغذاء النفس بان ينيروا مصابيح
البابهم بالعلم ليسلموا من لواحق الجهالة و الذنوب في اعتقاداتهم و اعمالهم. در
شگفتم چگونه مردم در غذاي خود دقت مي كنند و اگر شب خوراكي به آنها تقديم شود چراغ
را مي افروزند تا ببينند كه در معده هاي آنها چه خوراكي وارد مي شود ولي به غذاي
روح و روان خويش اهميت نمي دهند كه چراغ عقل را به مشعل علم روشن سازند تا از پي
آمدهاي جهالت و گناه سالم بمانند و اعمال و اعتقادات آنها منحرف نشود.

اگر دقت در غذاي روح و دانش بزرگسالان لازم باشد بدون شك در
مورد كودكان و نوجوانان مهمتر و ضروري تر است. ولي غالباً پدران از بحران فكري
فرزندان بخصوص در دوران حساس نوجواني و جواني غافلند و مي پندارند كه آنان سرگرم
بازي و ورزش اندو نمي دانند كه هيچ سرگرمي فكر گرسنه و كنجكاو آنان را سير نمي كند
و آنها خواه ناخواه به دنبال گمشده خويشند و ظرف پر استعداد خود را از افكار
ديگران پر خواهند كرد. اين نكته بسيار خطرناك است و بايد مسئولين امور تربيتي
عموماً و پدران و مادران خصوصاً به اين مسأله فوق العاده اهميت بدهند كه غفلت از
آن موجب پشيماني است و خسارتي به بار مي آورد كه هرگز قابل جبران نمي باشد.

تعليم كودكان به همين حد خاتمه نمي يابد و جزء حقوق آنها
است كه پدر و مادر و هر مسئول تربيت آنان را به آن چه نيازمند از علم و دانش
راهنمائي كند. رسول اكرم(ص) فرمود: مروا اولادكم بطلب العلم. فرزندان خويش را به
طلب علم واداريد. اين حديث مطلق است گرچه علم به احتمال قوي منظور علم دين است ولي
بهرحال اختصاص به احكام ندارد. و از امير المؤمنين(ع) نقل شده كه فرمود: تعلموا
العلم صغارا تسودوا به كبارا. در كودكي علم بياموزيد تا در بزرگي رهبر جامعه شويد:
و همچنين فرمود: من لم يتعلم في الصغر لم يتقدم في الكبر. كسي كه در كودكي نياموزد
در بزرگي هيچ پيشرفتي نخواهد داشت. واضح است كه هرگونه پيشرفت انسان مرهون علم و
دانش اواست. و دانش در كودكي استحكام بيشتر و اثر عميقتر دارد.

در حديثي ديگر امير المؤمنين(ع) تصريح فرموده اند كه دانش
در كودكي منحصر در موارد گذشته نيست. «اول الاشياء ان يتعلمها الاحداث التي اذا
صاروا رجالاً احتاجوا اليها». مهمترين مطلبي كه بايدكودكان و نوجوانان بياموزند
اموري است كه در بزرگسالي به آن نيازمندند. و اين عنوان همچنان كه احكام شرع را
شامل مي شود ساير امورزندگي را نيز شامل است.

بنابراين يك وظيفه پدر در برابر فرزند تأمين نيازمنديهاي
فكري و راهنمائي كودك به يادگيري همه مسائلي است كه به آن نيازمند خواهد شد از
امور معاش و معاد.

 

 

/

امر به معروف و نهي از منكر

 

اخلاق و تربيت اسلامي

قسمت يازدهم

حجة الاسلام محمد حسن رحيميان

امر به معروف و نهي از منكر

امر به معروف و نهي از منكر از بلند پايه ترين و شريف ترين
فرائض الهي است كه بوسيله آن تمام فرائض الهي بر پا داشته ميشود و وجوب آن از
ضروريات دين است و در آيات و روايات بي شمار با تعبيرات گوناگون چنان بر وجوب و
اهميت آن تأكيد شده است كه فقيه بزرگي همچون شهيد ثاني درباره آن مي گويد: پشت
انسان را مي شكند!

خداوند متعال بخاطر برجستگي امر به معروف و نهي از منكر در
مجموعه احكام و وظايف اسلامي، نشان برجسته «بهترين امت» را به امت اسلام اعطاء
فرموده است:

كنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن
المنكر و تؤمنون بالله. (آل عمران/110)

بهترين امتي كه بر مردم نمودار شده است شمائيد كه امر به
معروف و نهي از منكر مي كنيد و به خدا ايمان داريد. و از پيغمبر اكرم(ص) درباره
اهميت نهي از منكر چنين نقل شده:

ان الله عزوجل ليبغض المؤمن الضعيف الذي لا دين له فقيل و
ما المؤمن الضعيف الذي لا دين له قال: الذي لا ينهي عن المنكر.          (تحرير الوسيله)

همانا خداوند دشمن ميدارد مؤمن ضعيفي را كه دين ندارد! سؤال
شد كه مؤمن ضعيف كه دين ندارد چيست؟ فرمود كسي كه نهي از منكر نمي كند!

و از امام باقر(ع) درباره نقش اين فريضه بزرگ الهي چنين نقل
شده است:

…ان الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر سبيل الأنبياء و
منهاج الصلحاء فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحل المكاسب و ترد
المظالم و تعمر الأرض و ينتصف من الأعداء و يتقيم الأمر…(كافي ج 5/56)

…همانا امر به معروف و نهي از منكر راه انبياء است و روش
مردمان صالح است و واجب بزرگي است كه بوسيله آن، ساير فرايض بر پا داشته ميشود.
راهها امن و كسبها حلال ميگردد. مظالم به صاحبان اصلي ان برگردانده ميشود- اگر كسي
به ديگري ظلم كرده جبران مي كند- زمين آباد ميشود و از دشمنان انتقام گرفته ميشود
و كارهاي مردم روبراه ميگردد.

با توجه عميق به فرازهاي روايت فوق كه به عنوان دستاوردها و
اهداف امر به معروف و نهي از منكر مورد تأكيد و تصريح قرار گرفته است به ابعاد
گسترده و گوناگون و آثار عميق اين فريضه بزرگ الهي پي مي بريم و در حقيقت امر به
معروف و نهي از منكر مهمترين وسيله اي است كه ساير فرائض الهي را در فرد و جامعه
جامه عمل مي پوشاند و به عنوان بهترين پشتوانه و قويترين و گسترده ترين ضامن اجرا
براي تحقق بخشيدن به اهداف سياسي، اقتصادي، دفاعي و برقراري عدالت اسلامي و آزادي
و عمران و آبادي در جامعه اسلامي تشريع گرديده است.

دو خصلت الهي

امر به معروف و نهي از منكر قبل از هر چيز به عنوان يك
عبادت بزرگ و اطاعت خالصانه از دستور موكد خداوند متعال، اصلي ترين نقش را در
تكامل و صعود معنوي انسان در پرتو تقرب به خداي متعال ايفاء نموده و در راستاي
همين بعد اصلي است كه «تخلق به اخلاق الهي» در روان انسان شكل مي گيرد و در اين
ميان خود امر به معروف و نهي از منكر نيز به صورت دو خصلت و خلق الهي در نفس و
درون نقش بسته و انسان نسبت به تمام خوبيها دل مي سپارد و از همه بديها و زشتيها و
منكرات منزجر و متنفر مي شود. حضرت اميرالمؤمنين(ع) در همين رابطه كه امر به معروف
و نهي از منكر پيش از آن كه در مرتبه بروني به شكل يك عمل تحقق يابد يك صفت و خوي
دروني است آنهم صفت و خلقي الهي- چنين فرموده است:…و ان الأمر بالمعروف و النهي
عن المنكر لخلقن من خلق الله سبحانه….          
(نهج البلاغه كلام 156)

همانا امر به معروف و نهي از منكر دو صفت و خلق است از صفات
خداوند سبحان.

بديهي است كه گرايش و ميل قلبي به خوبيها و احساس انزجار و
ناپسندي نسبت به بديها- كه وجداناً و طبق آيات و روايات زمينه تكويني و فطري در
وجود انسان دارد- اگر با ممارست و عمل خالصانه امر به معروف و نهي از منكر همراه
شود به صورت حب و بغض في الله يعني دو صفت و خلق جهت دار الهي در صفحه قلب و روان
انسان تثبيت ميشوند و انسان مؤمن و متعبد بويژه آنگاه كه به مرتبه حب شديد (و
الذين آمنوا اشد حباً لله) نسبت به خداوند متعال دست يافت در پرتو اين ايمان و
محبت همانگونه كه در مقام عمل به آنچه خداوند فرمان داده سر ميسپارد و از آنچه نهي
فرموده اجتناب مي كند، در درون خويش نيز به آنچه خداوند دوست ميدارد دل مي بندد و آن
را دوست ميدارد و آنچه را خداوند دوست نميدارد و نمي پسندد او نيز نسبت به آن
احساس بغض و كراهت مي كند. حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرموده است: وأمر بالمعروف  تكن من اهله (نهج البلاغه فيض ص 910) امر به
معروف كن تا اهل معروف شوي.

خداوند متعال تمام خوبيها و خوبان را دوست ميدارد و همه
بديها و بدان را دوست نداشته و از آنها بيزار است و در قرآن مجيد بسياري از موارد
آن را مورد تصريح قرار داده است مانند: ان الله يحب التوابين (بقره/222) يحب
المتطهرين(بقره/222) يحب المتقين(آل عمران 146) يحب المحسنين (آل عمران 134) يحب
الصابرين (آل عمران 146) يحبت المتوكلين(آل عمران 156) يحب المقسطين(حجرات/9) و…

خداوند، توبه كنندگان، پاكيزگان، تقوي پيشگان،‌ نيكوكاران،
صابران، توكل كنندگان به خدا، مقسطين و… را «دوست مي دارد».

ان الله لا يحب المعتدين (بقره/190) لا يحب الفساد(بقره
205) لا يحب الكافرين(آل عمران/32) لا يحب الظالمين (آل عمران/57) لا يحب
الفسدين(مائده/64) لا يحب المعتدين (مائده/78) لا يحب المسرفين(انعام/141) لا يحب
الخائنين(انفال 58)و…

خداوند متجاوزان، فساد، كافران، ستم كاران، فسادگران، اسراف
كاران، خيانتكاران و …را «دوست ندارد».

و نيازي به توضيح نيست كه محبت و عدم محبت خداوند نسبت به
بندگانش بخاطر صفات و اعمال خوب يا بدي استكه آنها دارا هستند به اين معني كه اگر
خداوند متعال مثلاً صابران را دوست ميدارد بدليل آن است كه آنان از صفت پسنديده و
محبوب صبر برخوردار هستند و اگر مفسدين را دوست نميدارد بدينجهت است كه آنان به
كردار و رفتار زشت و ناپسند گناه و فساد آلوده اند. و در حقيقت اين خوبي و بدي
صفات و اعمال است كه موجب محبوبيت يا عدم محبوبيت انسان نزد خدا ميشوند و اين است
الگوي حب و بغض انسان مؤمني كه دوستدار و محب پاكباخته خداست تو چنين انساني ضمن
شناخت خوبيها و بديها بر اساس مذكور خود را به تمام خوبيها مي آرايد و بهمان
اندازه كه خوبيها و زيبائيها را براي خود مي پسندد و براي ديگران نيز آنها را
ميخواهد و مي پسندد و همچني خود را از تمام بديها و زشتيها پيراسته مي دارد و
همانطور كه بديها و زشتيها را براي خود نمي پسندد براي ديگران نيز نمي خواهد و نمي
پسندد و بر اين پايه است كه اين دستور حضرت اميرالمؤمنين(ع) زمينه تحقق پيدا مي
كند:

فاحبب لغيرك ما تحب لنفسك واكره له ما تكره لها (نهج
البلاغه فيض/921)

آنچه را براي خود دوست ميداري براي غير خود نيز دوست بدار و
مپسند براي ديگري آنچه را براي خود نمي پسندي.

گرايش به گناه!

همانطور كه عكس قضيه فوق نيز صادق است انساني كه بدي و زشتي
را براي ديگران مي پسندد و به آن رضايت مي دهد گرچه زشتي را ممكن است به گمان خود
براي خود نخواهد ولي اين يك واقعيت اجتناب ناپذير است كه وقتي انسان زشتي و گناه
را ولو در ديگران پسنديد و دوست داشت خودبخود به اصل زشتي ها انعطاف و گرايش پيدا
كرده و خود نيز آلوده به آنها ميشود- و اين گذشته از تأثير و تأثري است كه فرد و
جامعه نسبت به يكديگر دارند و بعد از اين مورد اشاره قرار خواهيم داد.

خداوند متعال درباره كساني كه دوست ميدارند زشتيها در بين
ديگران و در جامعه اسلامي رواج و شيوع يابد فرموده است:

ان الذين «يحبون» ان تشيع الفاحشه في الذين آمنوا لهم عذاب
اليم في الدنيا و الآخرة والله يعلم و انتم لا تعلمون          (سوره نور/19)

همانا آنها كه «دوست ميدارند» زشتيها در ميان مؤمنين (جامعه
اسلامي) شايع شود! براي آنان است عذابي دردناك در دنيا و آخرت. و خدا مي داند و
شما نمي دانيد.

در اين آيه شريفه نكته «دوست داشتن» شيوع فحشاء در جامعه را
برجسته كرده و وعده عذاب اليم را براي آن داده است و اين بيانگر اين مطلب است كه
فقط همين دوست داشتن و انعطاف قلبي به زشتيها گرچه براي غير خود باشد كافي است كه
انسان را به ورطه آلودگي به زشتي و گناه و هلاكت و عذاب دنيوي و اخروي سوق دهد. تا
چه رسد به وقتي كه انسان عملاً در جريان ترويج و اشاعه فحشاء قرار گرفته و به صورت
عاملي براي تباه كردن جامعه بوسيله گناه درآيد. و از جهت ديگر بر عذاب دردناكي كه
قبل از آخرت و عذاب آن در همين دنيا گريبانگير انسان ميشود تأكيد فرموده است (لهم
عذاب اليم في الدنيا) كه با توجهي دقيق به ماهيت منكرات و زشتيها و نتايج زيانبار
و مهلكي كه در اثر آنها در جامعه بوجود مي آيد. ميتوانيم گوشه اي از آن رنج و عذاب
دردناك را كه خداوند فرموده است درك نمائيم. عذاب دردناكي كه زندگي جامعه بشري
بويژه دنياي غرب را به جهنم تبديل كرده و آتش آن خشك و تر را مي سوزاند و حضرت
اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:

الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم. و علي كل داخل في باطل
اثمان: اثم العمل به و اثم الرضي به.             
(نهج البلاغه كلمات قصار)

كسي كه از كار قومي راضي باشد همانند كسي است كه همراه آنان
در انجام آن كار داخل شده است. و هر كس كه در امر باطلي داخل شود براي او دو گناه
است: گناه عمل به آن و گناه رضايت به آن.

و در زيارات متعددي كه براي امام حسين(ع) وارد شده است از
جمله زيارت وارث اين جمله را مي خوانيم كه:

فلعن الله امة قتلتك و لعن الله امة ظلمتك و لعن الله امة
سمعت بذلك «فرضيت به»

لعنت خدا باد بر مردمي كه ترا كشتند، لعنت خدا باد بر مردمي
كه تو را مورد ظلم قرار دادند و لعنت خدا بر گروهي باد كه اين ماجرا را شنيدند و
به آن «رضايت دادند»

حب و بغض في الله

پس انسان مؤمن نه آنكه نسبت به خوبيها و بديها بي تفاوت
نيست كه حب و گرايش به خوبيها و بيزاري و بغض نسبت به بديها با ايمان او عجين است.
فضيل بن يسار مي گويد از امام صادق(ع) سؤال كردم كه آيا حب و بغض از ايمان است؟ آن
حضرت در پاسخ فرمود: و هل الأيمان الا الحب و البغض؟ ثم تلا هذه الآية «حبب اليكم
الأيمان و زينه».

 

 

/

شرح دعاي ابوحمزه ثمالي

شرح دعاي ابو حمزه ثمالي

قسمت چهارم

آيت الله ايزدي نجف آبادي

«بك عرفتك و انت دللتني عليك و دعوتني اليك و لو لا انت لم
ادر ما انت»

در قسمت قبل مطالبي كه در اين سه چهار جمله به چشم مي خورد
مورد اشاره قرار گرفت و اينكه به تفصيل هر يك مي پردازيم:

مطلب اول:

معرفت خداوند و پي بردن بوجود و صفات جلال و جمال خداوندي(
كه شايد بتوان گفت كه مراتب بينهايت دارد) از نازلترين مراتب تا عاليترين مراتب،
تنها بوسيله و به سبب خود ذات اواست. پر روشن است كه همين مرتبه استدلالي از معرفت
كه با بكارگيري عقل خدادادي و تفكر در دستگاه خلقت بدست مي آيد هر كسي به اندازه
بينش و اطلاع خودش از جهان هستي دارد. از پيرزن پنبه ريس كه از حركت چرخ پنبه ريسي
كه بدون گرداننده نمي چرخد يا عربي كه از جاي پا كه بدون راه رونده محال است باشد
و همينطور طبقات مختلف مردم در دانش و بينش تا دانشمندترين مردم، گاهي از نظم جهان
و گاهي از حادث بودن آن يعني از بودن بعد از نبودن و گاهي از ممكن الوجود بودن
(يعني از خالي بودن ذوات اشياء در مرحله ذات از هستي) از اينگونه راهها بوجود
خداوندي و صفات او پي مي برند.

بقول سعدي:

آفرينش همه تنبيه خداوند دلست                     دل ندارد كه ندارد بخداوند اقرار

هر موجودي بلكه هر برگ درخت سبزي دفتري است از معرفت
كردگار. در اين مرحله از معرفت كه عصاي انسان و پاي چوبين است- بقول اهلش- در راه
معرفت و بالجمله همه آيات آفاقي و انفسي همه و همه از خداوند است. پس معرفت او در
همين مرحله نازل هم بوسيله اوست كه از روي حقيقت بايد گفت «بك عرفتك» تا چه رسد به
معرفت اولياء كه بر عكس اهل مرحله قبلي (كه آنها حق را بخلق ميشناسند) اينها حق را
بحق بلكه خلق را هم بحق مي شناسند و در رتبه متقدمه بر معرفت اشياء، معرفت حق
برايشان- چنانچه خود مي دانند- حاصل شده كه در اين رابطه از مولي الموحدين امير
المؤمنين (ع) نقل شده كه فرمود:

«ما رأيت شيئا الاورأيت الله قبله و بعده و معه».

هيچ چيز را نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن و بعد از آن
و با آن ديدم. و در دعاي عرفه، حضرت سيدالشهدا(ع) از آثار و اشياء پي بحق بردن را
اسباب دوري ديدار قلمداد نموده است، عرض مي كند:

«الهي ترددي في الآثار يوجب بعد المزار». پروردگارا تردد و
توجه من بآثار، مايه دوري زيارت و لقاء ميشود. با زعرض مي كند «كيف يستدل عليك
بيما هو في وجوده مفتقر اليك ايكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر
لك؟ متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك؟ و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي
توصل اليك؟ عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك
نصيبا».

چگونه بر وجود تو به چيزي كه بتو در هستي نيازمند است، دليل
آورده شود؟ آيا براي چيز ديگر ظهوري هست كه براي تو نباشد كه آن باعث ظهور تو
گردد؟ كجا و در چه وقت تو غايبي تا احتياج بدليلي كه بتو دلالت كند باشد؟ يا كجا
تو دوري تا بوسيله آثار، بتو رسيده شود؟

خلاصه در اين مرحله از معرفت روشن است كه تنها وسيله شناخت
حق، باز خود حق است چه خوش گفته مولوي:

آفتاب آمد دليل آفتاب                             گرد ليلت بايد از وي رخ متاب

و بقول شبستري:

زهي نادان كه او خورشيد تابان                بنور شمع جويد در بيابان

چه آياتست روشن گشته از ذات               نگردد ذات او روشن ز آيات

تا اينجا راجع به مطلب اول كه از جمله بك عرفتك استفاده
ميشود، كه در شناسائي ذات حق تنها وسيله، خود ذات او است.

مطلب دوم

در اين رابطه چند جمله از دعاي عرفه حضرت سيد الشهداء (ع)
مناسب بنظر مي آيد كه ذكر شود. آن حضرت در مقام دعا عرض مي كند:

«الهي علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار ان مرادك مني
ان تتعرف الي في كل شيء حتي لااجهلك في شيء» خدايا به اختلاف آثار و دگرگوني اطوار
هستي دانستم كه خواست تو از من اين است كه خود را در هر چيزي بمن بشناساني تا
اينكه در هيچ چيز جاهل به تو نباشم.

از اين چند جمله بدست مي آيد كه اساساً هستي كه ظهور نور
فيض خداوند در تمام مراتب وجود است، همه و همه تنبيه خداوندان دل و توجه دادن انسانها
است به مبدأ هستي. چه خوش گفت شاعر:

در آن خلوت كه هستي بي نشان بود                        بكنج نيستي، عالم نهان
بود

وجودي بود از قيد دوئي دور                             ز گفتگوي مائي و تو
مهجور

دل آرا شاهدي در حجله غيب                          منزه دامنش از تهمت و
عيب

برون زد خيمه ز اقليم تقدس                            تجلي كرد در آفاق و
انفس

بهر آئينه اي بنمود روئي                                 بهر جا بر شد از
وي گفتگوئي

 

مطلب سوم:

او خود ما را بسوي خود خوانده و درحقيقت محبت از او شروع
شده تا ما به او محبت ورزيده بسوي او بگرائيم و از انس با او بهره گيريم. گر چه
بقول مولوي:

عاشقي گر زين سر و گر زان سر است                      عاقبت ما را بدان شه رهبر است

اما در حقيقت از آنسر يعني از ناحيه ذات حق شروع شده كه در
اينجا قبل از هر چيز بايد توجه داشت كه نه چنين است كه ما قابليت اين كه حق ما را
بسوي خود دعوت كندو از انس و قرب به ما لذتي ببرد يا سودي عايد او گردد؛ البته نه!
بلكه لياقت ذات او و اقتضاي لطف او بوده كه ما بلكه تمام هستي را بسوي خود بخواند
تا آنها به منعب هستي و كمال نزديك و بندگان از انس و قرب به او بهره مند شوند.

جذبه محبت الهي

چنانچه حكماي الهي در مباحث مربوط به عنايت ذات آفريدگار
تحقيق كرده اند: حق تعالي از آنجائيكه غني و بي نياز مطلق است، روي اين مبنا، محبت
ذات حق بعالم (چون عالم اثر ذات حق است ومن احب شيئاً احب اثاره) به تبع محبت خود
اوست بخود او. نتيجه اينكه در تمام مراتب هستي هر موجودي كه در جهان ظهوري كرد و
در راه كمال خود بحركت درآمد، از آنجهت كه اثري از ذات بي پايان خداوند است، به
تبع محبوب بودن ذات حق براي خودش، آن موجود هم محبوب و به جذبه ذات بسوي كمال مطلق
رهسپار و همه بجانب او در سير؛ چنانچه در ابتداي دعاي اول صحيفه سجاديه، امام زين
العابدين(ع) عرض مي كند:

«ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم علي مشيته اختراعا
ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم في سبيل محبته»- بقدرت خود آفريدگان را از نيستي
بهستي آورد و بخواست خويش آنها را از عدم ايجاد فرمود آنگاه آنها را در راهي كه
خواست خود بود راهرو قرار داد و در طريق محبت خويش بر انگيخت.

بنابر آنچه گذشت بايد گفت: همچنانكه موجودات كه رو بكمال
خود در سيرند و شعور و اراده يا ندارند و يا اگر دارند شعورشان دخالت ندارد و
بالطبيعه سير مي كنند، جذبه محبت الهي آنها را بخود ميكشاند همچنين بندگاني كه با
اراده و اختيار بجانب قرب او گرائيده و سوخته محبت اوهستند و بالاختيار راه قرب به
او را طي مي كنند؛ همه برانگيخته از دعوت او هستند.

او بود كه عقل داد و به دنبالش انبياء و اولياء فرستاد و
راه قرب بخود را در عالم اختيار بوسيله فرستادگان و كتابهاي آسماني در پيش پايمان
گذاشت و مصرانه بجانب خود همه را دعوت كرد همچنانكه در دعا است: «و دعوتني اليك»
در حقيقت كشش و جذبه او در كار است والا بگفته شاعر:

تا كه از جانب معشوق نباشد كششي              كوشش عاشق بيچاره بجائي نرسد

در اينجا بايد توجه داشت كه يك قسمت از دعوت خداوند بندگان
را بسوي خودش همان باز گذاشتن در دعا و اجازه دادن به خلائق كه به درگاه خداوند
عرض حاجت نموده و راز دلشان را با او در ميان بگذارند كه انشاءالله در ادامه اني
سلسله مقالات در جمله هاي بعدي از دعا خواهد آمد.

 

مطلب چهارم

اگر او نبود در عالم يادي و ذكري از اونبود: «و لو لا انت
لم ادر ما انت: خدايا اگر تو نبودي من نمي دانستم كه توچه هستي.

در اينجا نيز قبلاً بايد توجه داشته باشيم كه حال كه خداوند
هست و به فيض او ما و همه جهان هستيم و دل و جانمان و عقل و انديشه مان به مبدأ
هستي و صفات جلال و جمال او پي برده، چنين نيست كه بكنه ذات پي برده چنانچه بكنه
ذات انسان پي برده ايم و ماهيت اوبعنوان حيوان ناطق در ذهن ما نقش بسته است آنهم
بواسطه اينكه وجود انسان و همه اشياء محدود كه از محدوديت وجودشان در ذهن ما
ماهيتشان كه نمودي از بود آنها است، جلوه مي كند، بر خلاف وجود نامحدود و بي پايان
خداوندي كه عين هستي است و بكنه ذاتش كسي پي نبرد.

بنابر آنچه گفته شد جمله دعا: لو لا انت لم ادر ما انت چنين
مي رساند كه با بود او ما مي دانيم چه است، مقصود اين نيست كه به كنه ذاتش پي برده
ايم بلكه اساساً در معرفتيكه در مراحل اوليه بيا مردم خداشناس حاصل مي شود از راه
فكر واستدلال بوسيله مفاهيم ذهني، مانند مفهوم علم، قدرت، حيات و ساير مفاهيم
صفات، معرفتي ناقص دست مي دهد و اينگونه مفاهيم نموداري از هستي در ذهن و در دسترس
فكر ما و در دريچه هائي است براي عقل ما در راه شناخت حق. و ما مي توانيم اين
مفاهيم را كه از شئون ذاتيه حق حكايت ناقصي مي كند بظرفهائي تشبيه كنيم كه مي
خواهيم درياي بي پاياني را با آنها اندازه بگيريم.

از بيان گذشته به اين نتيجه مي رسيم اگر هستي، ثابت و
لايزال نبود اينگونه مقاهيم ذهني بلكه خود ذهن هم نبود كه چنين مفاهيم در آن ظهور
كند. حتي مفهوم عدم و نيستي هم به طفيل وجود در ذهن ما جائي پيدا كرده است.

 

ز

/

مديريت اسلامي

مديريت اسلامي

قسمت دوم

حجةالاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

در قسمت او از اين بحث پس از تعريف مديريت و تبيين شيوه هاي
مديريت و مديريت اسلامي توضيح داديم كه اصول مديريت اسلامي در پنج اصل خلاصه مي
شود، اين اصول عبارتند از: شرح صدر، آسان شدن كار، قابل فهم بودن سخن، همكار
شايسته، و الهي بودن هدف. و اينك تشريح اصول مديريت اسلامي:

الف: شرح صدر

نخستين و مهمترين اصل از اصول مديريت شرح صدر است.

براي تبيين اين اصل لازم است ابتدا شرح صدر را معنا كنيم، و
پس از آن مواردي كه اين واژه در قرآن كريم بكار رفته را مورد بررسي قرار دهيم، سپس
رابطه شرح صدر و مديريت را توضيح دهيم، بحث اول و دوم مقدمه بحث سوم يعني رابطه
شرح صدر و مديريت است، از اين سه مبحث كه بگذريم به بحثي اساسي تر مي رسيم و آن
عوامل شرح صدر و موانع آن اس، بنابراين در ارتباط با تبيين نخستين اصل از اصول
مديريت اسلامي پنج مسأله بايد مورد بحث و بررسي واقع شود اين مسائل عبارتند از:

1-   
تفسير شرح صدر

2-   
شرح صدر در قرآن

3-   
رابطه شرح صدر و مديريت

4-   
عوامل شرح صدر

5-   
موانع شرح صدر

تفسير شرح صدر

شرح صدر مركب از دو كلمه است: يكي كلمه «شرح» و ديگري كلمه
«صدر» ابتدا هر يك از دو كلمه را جداجدا معني مي كنيم و سپس مقصود از تركيب آنها
را توضيح مي دهيم:

كلمه «شرح» در لغت به معناي بسط و گسترش و باز كردن است.
راغب در كتاب مفردات القرآن در تفسير كلمه «شرح» مي نويسد:

اصل الشرح بسط اللحم و نحوه

ريشه لغا «شرح» بازكردن گوشت و مانند آنست.

وقتي كه قصاب قسمتهاي مختلف بدن گوسفند را از هم باز مي
كند، يا در آزمايشگاه قسمتهاي مختلف بدن انسان از هم باز و جدا مي گردد، به اين
عمل «شرح» و «تشريح» گفته مي شود. و بهمي مناسبت وقتي كه كسي يك مسأله علمي پيچيده
كه براي ديگران بسته و نامفهوم است را باز مي كند مي گويند مسأله را شرح كرد.[1]

همانطور كه عمل شكافتن و بازكردن اعضاء بدن كه قسمتهاي
دروني آنرا قابل رؤيت حسي مي سازد شرح و تشريح بدن است، عمل شكافتن مسائل علمي و
باز كردن پيچيدگيهاي آن، باطن آن مسائل را قابليت رؤيت عقلي مي دهد و لذا به اين
عمل نيز شرح و تشريح گفته مي شود.

اما كلمه «صدر»: صدر دو معنا دارد، يكي حقيقي و ديگري
مجازي، معناي حقيقي صدر، قفسه سينه و معناي مجازي آن عبارت است از جايگاه ادراكات
و شناختهاي انسان با محلي كه مركز ادراكات عقلي و قلبي انسان در آن قرار دارد.[2]

بنابراين شرح صدر به معناي باز كردن و گسترش سينه دو گونه
مي توان تفسير كرد:

1-   
باز كردن و گسترش قفسه سينه بدين معني كه جراح چاقوي تشريح را بدست گيرد
گوشتهاي روي سينه را كنار بزند و استخوانها را باز كندو آنچه درون آنست را ظاهر
نمايد كه اين شرح صدر مادي حقيقي است.

2-   
باز كردن و گسترش جايگاه ادراكات و شناختهاي انسان، تو اين شرح صدر معنوي و
مجازي است.

استعمال شرح صدر در معناي دوم اصطلاحاً استعاره تخيليه و يا
استعاره بالكناية گفته مي شود و مقصود از شرح صدري كه بعنوان نخستين اصل از اصول
مديريت مطرح شد معناي دوم (يعني معناي مجازي شرح صدر) است.

سينه انسان در اين تفسير از شرح صدر به ظرفي تشبيه شده كه
مظروف آن ادراكات و شناختهاي گوناگون است.

در اينجا اين سؤال مي آيد كه چرا قفسه سينه به ظرف شناختها
و احساسات انسان تشبيه شده است، بعبارت ديگر چه رابطه و علاقه‌اي ميان قفسه سينه و
جايگاه احساسات و ادراكات انسان وجود دارد كه مجازاً سينه در ظرف مدركات گفته مي
شود كه جايگاه قلب انسان است و قلب محل بايگاني اداراكات است و «ظرف الظرف ظرف»
بنابراين سينه باعتبار اينكه ظرف قلب است، ظرف مدركات است نه به اعتبار اينكه خود
مستقلاً‌ جايگاه اداركات است.

در اينجا سؤال ديگري مطرح مي شود كه مگر قلب صنوبري كه در
داخل قفسه سينه است ظرف اداركات انسان است تا به مناسبت اينكه صدر جايگاه قلب است
مجازاً در مركز بايگاني ادراكات بكار رود؟

پاسخ اينست كه خير، قلب صنوبري ظرف ادراكات نيست، ظرف
اداركات روح است، ولي شدت ارتباط روح با قلب صنوري موجب شده است كه به روح مجازاً
قلب اطلاق شود.[3] بنابراين
وقتي كه ما صدر را در مركز اداراكات بكار مي بريم مرتكب دو مجاز شده ايم: يكي
اينكه مجازاً «صدر» را در «قلب» بكار برده ايم و مجاز دوم اينكه قلب را مجازاً در
روح استعمال نموده ايم.

با عنايت به آنچه عرض شد تفسير شرح صدر در يك جمله عبارت
است از ظرفيت فكري و روحي و بعبارت ديگر گنجايش انسان براي ادراكات و احساساتي كه
بر او وارد مي گردد، در مقابل ضيق صدر كه به معناي كم ظرفيتي و عدم گنجايش لازم
نيست به واردات فكري و روحي است.

كسي كه سينه اش گنجايش لازم را براي آنچه بر آنو وارد مي گردد
از علم، قدرت، خوشي، ناخوشي، راحتي و ناراحتي، احساس تنگي نمي كند داراي شرح صدر
است و كسي كه احساس تنگي مي كند مبتلا به ضيق صدر مي باشد و هر چه ظرفيت فكري و
روحي انسان بيشتر باشد داراي شرح صدر بيشتر، و هر چه ظرفيت انسان كمتر باشد دچار
ضيق صدر بيشتر است.

شرح صدر در قرآن

در قرآن كريم شرح صدر در پنج مرود مطرح شده است، دوبار
بصورت مطلق،‌ و دو بار مقيد به اسلام، و يكبار مقيد به كفر.

در سوره طه آيه 35 و سوره انشراح آيه 1 شرح صدر بصورت مطلق
آمده است:

«قال رب اشرح لي صدري» (طه 35)

(گفت پروردگارا سينه ام را برايم باز كن)

موسي(ع) وقتي كه از جانب خداوند متعال مأموريت رهبري بني
اسرائيل و درگيري با فرعونيان را دريافت مي كند نخستين چيزي كه بعنوان ابزار انجام
اين مأموريت از خدا مي خواهد، شرح صدر است و نيز خداوند وقتي كه مي خواهد نعمتهاي
خود را براي پيامبر اسلام بيان كند، شرح صدر را بعنوان نخستين نعمت مطرح مي نمايد
و ميگويد:

«ألم نشرح لك صدرك» (انشراح 1)

(آيا ما براي تو سينه ات را نگسترديم؟)

در اين مورد همانطور كه ملاحظه مي فرمائيد «شرح صدر» مطلق
مطرح شده است ولي در دو مورد مقيد به «اسلام» آمده يكي در سوره انعام آيه 125:

«فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للإسلام»

(كسي كه خداوند بخواهد او را هدايت كند سينه اش را براي
پذيرش اسلام باز مي كند.)

و ديگري در سوره زمر آيه 22:

«أفمن شرح الله صدره للإسلام فهو علي نور من ربه»

آيا كسي كه خداوند سينه او را براي پذيرش اسلام باز نموده و
او در نتيجه اين شرح صدر در پرتو نوري از پروردگار خود حركت مي كند«قابل مقايسه با
ديگري»؟.

و در سوره نحل آيه 106 شرح صدر مقيد به كفر آمده:

«…من شرح بالكفر صدراً‌ فعليهم غضب من الله و لهم عذاب
اليم.»

(كسي كه به كفر شرح صدر يافته اند مورد خشم الهي هستند و
براي آنها است عذابي دردناك.)

بنابراين در قرآن كريم سه نوع شرح صدر مطرح شده است:

1-   
شرح صدر مطلق.

2-   
شرح صدر اسلامي.

3-   
شرح صدر كفري.

بايد ديد كه در هر يك از اين موارد مقصود از شرح صدر چيست؟

 

شرح صدر مطلق

مقصود از شرح صدر مطلق همانست كه قبلاً در تفسير شرح صدر
ذكر شد يعني ظرفيت فكري و روحي و آمادگي قلب براي پذيرش علم، قدرت، خوشي، ناخوشي،
و حق، و بطور كلي همه ادراكات و احساساتي كه بر آن وارد مي گردد.

اميرالمؤمنين امام علي(ع) سخنان ارزنده اي درباره مردم كم
ظرفيت معاصر خود دارد كه بصورت درد دل براي يكي از يارانش بنام كميل مطرح نموده
اين سخنان با اين جمله آغاز مي شود.

«يا كميل إن هذه القلوب اوعية فخيرها او عاها»

(اي كميل اين دلها ظرفهائي هستند و بهترين آنها دلي است كه
ظرفيت و گنجايش آن بيشتر باشد).

از نظر علي(ع) ارزش دل انسان كه حقيقت انسان چيزي جز آن
نيست مساوي است با شرح صدر و ظرفيت آن، هر چه ظرفيت دل بيشتر باشد قيمت آن بيشتر
است.

احساس علم و دانائي، احساس قدرت و توانائي، احساس رياست و
حكومت، احساس خوشي و راحتي و احساس ناخوشي و سختي، اموري است كه ظرف دل انسان
دائماً در معرض ريزش آنست.

بعضي از دلها آنقدر تنگ و كوچك است كه با احساس كمترين علم
و دانش پر مي شوند، و گاهي حيث مقدسات علم، و بلكه خيال علم، دلهاي كم ظرفيت را پر
مي كند مانند طلبه اي كه شرح امثله شروع كرده بود و وقتي صيغه ها را ياد گرفت سينه
خود را وجب مي كرد و از قدرت خدا اظهار شگفتي مي نمود كه چگونه اينهمه علم را در اين
دو وجب سينه جا داده است!

ميگويند در اوائل طلبگي انسان خيال مي كند كه پيغمبر است،
مقداري كه تحصيل كرد تصور مي كند امام است، بتدريج مي پندارد مجتهد است و پس از
اينكه عالم شد مي فهمد كه طلبه اي بيش نيست! اين ويژگي همه كساني است كه مبتلا به
ضيق صدرند، ولي دلهائي نيز هست كه بقدري گسترده اند كه اگر اقيانوسهاي علم در آن
سرازير گردد احساس عطش علم در آنها خاموش نمي شود، بلكه اگر همه معلومات جهان را
در خود جا دهند احساس جهل و ناداني مي كنند. بگفته متفكر بزرگ شرق ابن سينا:

دل گر چه در اين باديه بسيار شتافت                 يك سوي ندانست ولي موي شكافت

بعضي از دلها آنقدر كم ظرفيتند كه هيچ رازي را نمي توانند
در خود نگهدارند و برخي قلبها از شرح صدري برخوردارند كه بزرگترين رازها در صدف
سينه دارند و لب نمي گشايند.

بعضي از دلها بقدري كوچكند كه احساس كمترين قدرت آنها را پر
مي كند و با لبريز شدن ظرف دل تعادل آنها بهم مي خورد، و خود را گم مي كنند، و گم
كردن خود در سخن گفتن، خوردن، خنده، نشست و برخاست آنها مشهود است. و برخي آنقدر
با ظرفيت اند كه احساس قدرت حكومت بر همه جهان هم آنرا پر نمي كند و اگر حكومت
دنيا را به آنها بدهند كوچكترين تغييري در زندگي خصوصي و برخوردهاي عمومي آنها
پديد نمي آيد.

نمونه اعلا و روشن اينگونه دلها، قلب مقدس پيامبر اسلام است
كه قدرت و حكومت كوچكترين تغييري در زندگي او ايجاد نكرد.

روايت است كه زني آوازه نبوت و قدرت حكومت پيامبر را شنيده
بود آمد از نزديك ببيند كه پيامبر چگونه آدمي است، اتفاقاً وقتي خدمت حضرت رسيد كه
روي زمين نشسته و مشغول غذا خوردن بود، وقتي ملاحظه كرد مردي كه آوازه قدرتش جهان
عرب را فرا گرفته مانند برده هاي آنروز خيلي ساده و فاقد هرگونه تشريفات روي زمين
نشسته و غذا مي خورد بي اختيار فرياد زد:

«يامحمد إنك لتأكل أكل العبد، و تجلس جلوسه»

(اي محمدبخدا سوگند تو ماننده برده غذا مي خوري و مانند او
مي نشيني!)

گويا تو مردي كه قدرتش زبانزد خاص و عام است نيستي، گويا تو
رياست و حكومت نداري كه مانند برده زندگي مي كند و هيچيك از نشانه حاكمان قدرتمند
در رفتار تو مشاهده نمي گردد؟!

پيامبر اسلام در پاسخ فرمود:

«و يحك اي عبد أعبد مني!»

(واي بر تو چه مي گوئي! كدام بنده از من بنده تر است[4])

كسي كه قدرت و رياست، تعادل رواني او را بهم مي زند و خود
را گم مي كند او بنده خدا نيست، بنده خدا از ظرفيت فكري و روحي ويژه اي برخوردار
است كه هيچ احساسي او را لبريز نمي كند و تعادل او را بهم نمي زند.

و كوتاه سخن اينكه هر چه ظرفيت قلب بيشتر و شرح صدر انسان
افزونتر باشد ارزش او بيشتر است و «خيرها اوعاها».

و در سخني ديگر امام علي(ع) مي فرمايد:

«اعلموا ان الله سبحانه لم يمدح من القلوب إلا اوعاها للحكمة
و من الناس الا اسرعهم الي الحق اجابة»

(بدانيد كه خداوند سبحان در ميان دلهاي جز دلي كه ظرفيت او
براي حكمت بيشتر است و از مردم جز كسي كه زودتر از ديگران حق را مي پذيرد ستايش
نكرده است[5])

در قسمت آينده درباره شرح صدر اسلامي و شرح صدر كفري بحث
خواهيم كرد. ادامه دارد

 



[1]
– شرح المسألة شرحاً‌، كشف غامضها و بينها: مسأله را شرح كرد يعني پيچيدگي آن
را باز نمود و آنرا بيان كرد/المنجد.

/

مسلمانان صدر اسلام

مسلمانان صدر اسلام

قسمت سوم

بخش سوم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

بلال حبشي

بلال بن رباح از زمره بردگاني بود كه هنگام بعثت رسول
خدا(ص) در مكه بسر مي برد و بنابر مشهور برده امية بن خلف- يكي از سران مشركين-
بود و در خانه او بسر مي برد، بلال همچون افراد بسيار ديگري كه از علائق مادي
آسوده بودند و با قلبي پاك و آزاد از هر گونه تعصب غلط و هواهاي نفساني نور تابناك
اسلام در دلش تابش كرده و دين حق را پذيرفته بود و مال و منالي نداشت تا ناچار
باشد بخاطر حفظ آنها حقيقت را انكار كند، تحت شكنجه و آزار مشركان و افراد قبيله
«بني جمح» كه در آنان زندگي مي كرد قرار گرفت، ابن هشام نقل كرده كه امية بن خلف
روزها هنگام ظهر كه ميشد او را از خانه بيرون مي برد و روي سنگهاي داغ و تفتيده
مكه مي خواباند و سنگ بزرگي روي سينه اش مي گذارد و بدو مي گفت: بخدا سوگند بهمين
حال خواهي بود تا بميري و يا از خداي محمد دست برداري و لات و عزي را پرسش كني.
بلال در همان حال كه بود مي گفت: أحد….أحد….(خداي من يكي است).

روزي ورقة بن نوفل (پسر عموي خديجه) بر او بگذشت و بلال را
ديد كه شكنجه اش مي دهند و او در همان حال شكنجه مي گويدك أحد….أحد… ورقة نيز
گفت: أحد….أحد… بخدا سوگند اي بلال كه خدا يكي است…. آنگاه به امية بن خلف و
افراد ديگر قبيله بني جمح كه او را شكنجه مي كردند رو كرده گفت: بخدا سوگند اگر او
را به اين حال بكشيد من قبرش را زيارتگاه مقدسي قرار خواهم داد و بدان تبرك مي
جويم، و در كتاب «اسدالغابة» داستان شكنجه او را نسبت به ابي جهل نيز داده است.

بلال بهمين وضع دشوار و اسفناك بسر مي برد تا آنكه رسول
خدا(ص) او را خريداري كرده و در راه خدا آزاد كرد، و در پاره اي از نقلها نيز آمده
كه ابوبكر او را از امية بن خلف خريداري كرد و آزاد ساخت، و ابن اثير گفته: رسول
خدا(ص) به ابوبكر فرمود: اگر چيزي داشتيم بلال را خريداري مي كرديم! و ابوبكر پيش
عباس بن عبدالمطلب عموي رسول خدا(ص) رفته و جريان را بدو گفت، و عباس وسيله آزادي
او را فراهم ساخته و از صاحبش كه زني از قبيله بني جمح بو خريداري نمود.

اكنون بد نيست دنباله ماجرا و پايان زندگي امية و بلال را
نيز بشنويد:

ابن هشام در كتاب سيره خود از عبدالرحمن بن عوف روايت كرده
كه گفت:

امية بن خلف در مكه با من دوست بود، و نام من پيش از انكه
مسلمان شوم عبد عمرو بود وچون مسلمان شدم نام خود را برگردانده عبدالرحمن گذاردم،
امية بن خلف كه اطلاع يافت من اسمم را تغيير داده ام روزي بمن گفت: اي عبد عمرو
نامي را كه پدر و مادرت براي تو نهاده بودند تغيير دادي؟

 گفتم: آري.

گفت: من كه «رحمن» را نمي شناسم پس نام ديگري انتخاب كن كه
من هم آنرا بشناسم و تو را بآن صدا بزنم؟

من بسخنش اعتنائي نكرده از او گذشتم و از آن پس هر زمان مرا
مي ديد صدا مي زد:

اي عبد عمرو! من پاسخش را نمي گفتم تا بالاخره روزي
باوگفتم: تو نامي براي من انتخاب كن( كه مطابق عقيده من و ميل تو باشد) گفت: نام
«عبد الاله» چطور است؟ گفتم: خوب است. و بدين ترتيب از آن پس مرا «عبدالاله» صدا
مي زد و من هم پاسخش را مي گفتم.

تا روزي كه جنگ بدر پيش آمد هنگام فرار قريش من براي پيدا
كردن غنيمت بدنبال ايشان در ميان كشته گان مي گشتم و هر كجا زرهي در تن آنها بود
بيرون مي آوردم و بدين ترتيب چند زره پيدا كرده بودم بناگاه چشمم بامية بن خلف
افتاد كه دست پسرش علي بن امية را در دست دارد و متحير ايستاده، چشمش كه بمن افتاد
صدا زد: اي عبد عمرو! من پاسخش را ندادم.

دوباره صدا زد: عبداله له!

اين مرتبه پاسخش را داده ايستادم.

گفت: بسراغ من بيا( و پيش از آنكه مرا بكشند باسارت بگير)
كه استفاده اينكار براي تو بيش از اين زره ها است.

پيشنهاد او را پذيرفته زره ها را بطرفي انداختم و دست او و
پسرش را گرفته بسوي رسول خدا(ص) براه افتادم، و در آنحال او مرتباً مي گفت:

راستي عجيب است! تا كنون چنين وضعي نديده بودم! آيا هيچيك
از شما شير را دوست نمي دارد[1] ؟.

قدري كه خيالش آسوده شد از من پرسيد: اي عبداله له آن كه
بود كه در ميان لشگر شما شمشير مي زد و براي اينكه شناخته شود پر شترمرغي بسينه اش
نصب كرده بود؟

گفتم: او حمزة بن عبدالمطلب بود.

گفت: اي عبداله له! او بود كه ما را باين روز انداخت و لشگر
ما را در هم شكست.

در همين احوال بلال حبشي از دور چشمش بامية بن خلف افتاد و
(گويا آن شكنجه هائي كه در مكه باو داده بود يادش آمد زيرا) همين امية بن خلف بود
كه روزها هنگام ظهر بلال را در مكه برهنه مي كرد و او را روي ريگهاي تفتيده بيابان
مكه مي خوابانيد و سنگ بسيار بزرگي روي سينه اش مي گذارد و مي گفت: دست از دين
محمد بردار، و بلال در همان حال مي گفت: أحد….أحد… (خدا يكي است…)

از اينرو بسوي او دويده فرياد زد: اين ريشه و اساس كفر امية
بن خلف است! روي رستگاري را نبينم اگر امروز بگذارم او نجات يابد!

من داد زدم: اي بلال اين هر دو اسير من هستند، آيا با
اسيران من چنين رفتار مي كني؟

بلال بسخن من وقعي ننهاده همان حرف را تكرار كرد.

دوباره صدا زدم: اي بلال گوش كن چه مي گويم؟

ديدم همان كلام را تكرار كرده و دنبالش با صداي بلند فرياد
زد: اي ياران خدا بيائيد… بيائيد كه ريشه كفر اينجاست! بيائيد…. كه امية بن
خلف اينجاست.

چيزي نگذشت كه مسلمانان از چهار طرف حلقه وار ما را احاطه
كردند من هر چه خواستم از آن دفاع كنم نشد تا بالاخره يكي از مسلمانان شمشير كشيده
و پاي پسر امية را قطع كرد چنان كه بزمين افتاد.

امية كه آن منظره را ديد چنان فريادي زد كه تا كنون نشنيده
بودم و بدنبال او سايرين نيز حمله كردند و آن دو را با شمشير قطعه قطعه كردند.

عبدالرحمن پس از اين قصه بارها مي گفت: خدا بلال را رحمت
كند كه هم زره ها را از دست ما داد و هم اسيران را(و با اين ترتيب ضرر زيادي بمن
زد)[2].

خباب بن الارت

در شهر مكه جواني بود بنام «خباب» كه بعنوان بردگي در خانه
زني از قبيله خزاعه يا بني زهرة بسر مي برد و كار او نيز آهنگري و اصلاح شمشيرها
بود، رسول خدا(ص) با اين جوان الفت و انسي داشت و نزد او رفت و آمد مي كرد، خباب
نيز روي صفاي باطن و پاكي طينت در همان اوائل بعثت رسول خدا(ص) به وي ايمان آورد و
گويند: ششمين مردي بود كه مسلمان گرديد و در ايمان خود نيز محكم و پراستقامت بود و
بهر اندازه كه او را شكنجه كردند دست از آئين خود برنداشت.

مشركان مكه او را مي گرفتند و مانند بسياري ديگر زره آهنين
بر تنش كرده در آفتاب داغ و روي ريگهاي مكه مي نشاندند تا بلكه از فشار حرارت هوا
و آهن و ريگها بستوه بيايد و از دين اسلام دست بردارد، وچون ديدند اين عمل در خباب
اثري ندارد هيزمي افروخته و چون هيزمها سوخت و بصورت آتش سرخ درآمد بدن خباب را
برهنه كرده و از پشت روي آن آتشها خواباندند، خباب گويد: در اين موقع مردي از قريش
نيز پيش آمد و پاي خود را روي سينه من گذارد و آنقدر نگهداشت تا گوشت و پوست بدن
من آتش را خاموش كرد و تا پايان عمر جاي سوختگي آن آتشها در  پشت خباب بصورت برص و پيسي نمودار بود، و چون
عمر بخلافت رسيد روزي خباب را ديدار كرد و از شكنجه هائي كه در صدر اسلام از دست
مشركان قريش ديده بود سؤال كرد، خباب گفت: به پشت من نگاه كن، و چون عمر پشت او را
ديد گفت: تا كنون چنين چيزي نديده بودم.

و از شعبي نقل شده كه گويد: خباب از كساني بود كه در برابر
شكنجه مشركين بردباري مي كرد و حاضر نبود از ايمان به خداي تعالي دست بردارد،
مشركان كه چنان ديدند سنگهائي را داغ كرده و پشت او را آنقدر بآن سنگها فشار دادند
تا آنكه گوشتهاي پشت بدنش آب شد.

باز هم در مورد خباب بشنويد:

مشركين، گذشته از آزارهاي بدني از نظر مالي هم تا آنجا كه
مي توانستند تازه مسلمانان را در مضيقه قرار داده و زيان مالي بآنها مي زدند.

درباره همين خباب، طبرسي مفسر مشهور و ديگران مي نويسند:
خباب از عاص بن وائل پولي طلبكار بود، و پس از آنكه مسلمان شد بنزد وي آمده مطالبه
حق خود را كرد، عاص بدو گفت: طلب تو را نمي دهم تا دست از دين محمد برداري و بدو
كافر شوي، و خباب با كمال شهامت و ايمان و مردانگي گفت: من هرگز بدو كافر نمي شوم
تا هنگامي كه تو بميري و در روز قيامت مبعوث گردي، عاص گفت: باشد تا آنوقت كه من
مبعوث شدم و به مال و فرزندي رسيدم طلب تو را مي پردازم! بدنبال اين گفتگو خداي
تعالي اين آيات را نازل فرمود:

«أفرأيت الذي كفر بآياتنا و قال لاوتين مالا و ولداً ، اطلع
الغيب ام اتخذ عند الرحمن عهداً كلا سنكتب ما يقول و نمدله من العذاب مداً، و نرثه
ما يقول و يأتينا فرداً».

«آيا ديدي آنكس را كه به آيات ما كافر شد و گفت: مال و
فرزند بسياري بمن خواهند داد، مگر از غيب خبر يافته يا از خداي رحمان پيماني
گرفته، هرگز چنين نخواهد بود ما آنچه را گويد ثبت خواهيم كرد و عذاب او را افزون
مي كنيم، و آنچه را گويد بدو مي دهيم ولي نزد ما به تنهائي خواهند آمد».         (سوره مريم آيه 77)

ابن اثير و ديگران از شعبي نقل كرده اند كه چون شكنجه
مشركان به خباب زياد شد بنزد رسول خدا(ص) آمده عرض كرد: آيا از خدا براي من
درخواست ياري و نصرت نمي كني؟ خباب گويد: در اين هنگام رسول خدا(ص) كه صورتش
برافروخته و سرخ شده بود رو بمن كرده فرمود: آنها كه پيش از شما بودند باندازه اي
بردبار و شكيبا بودند كه گاهي مردي را مي گرفتند و زمين را حفر كرده او را در زمين
مي كردند آنگاه اره برنده روي سرش مي گذاردند و با شانه هاي آهنين گوشت و استخوان
و رگهاي بدنشان را شانه مي كردند ولي آنها دست از دين خود بر نمي داشتند….

و اين هم پايان كار خباب و ام انمار

و از داستانهاي جالبي كه در اين باره نقل كرده اين است كه
مي نويسد: كار خباب اين بود كه شمشير مي ساخت. و رسول خدا(ص) با وي الفت و آميزش
داشت و پيش او مي آمد، خباب كه برده زني بنام ام انمار بود ماجرا را به آن زن خبر
داد، آنزن كه اين سخن را شنيد از آن پس آهن را داغ مي كرد و روي سر خباب مي گذارد
و بدين ترتيب مي خواست تا خباب را از آميزش با پيغمبر اسلام و پذيرفتن آئين وي باز
دارد، خباب شكايت حال خود را به رسول خدا(ص) كرد و پيغمبر(ص) درباره او دعا كرده
گفت:‌«اللهم انصر خباباً»- يعني خدايا خباب را ياري كن- پس از اين دعا «ام انمار»
بدرد سري مبتلا شد كه از شدت درد همچون سگان فرياد مي زد، و بالاخره كارش بجائي
رسيد كه بدو گفتند: بايد براي آرام شدن اين درد، آهن را داغ كرده بر سرت بگذاري و
از آن پس خباب پاره آهن داغ مي كرد و بر سر او مي گذارد.

 سخنان اميرالمؤمنين
(ع) درباره خباب

اميرالمؤمنين(ع) در مرگ خباب سخناني فرموده كه شدت آزار و
شكنجه هائي را كه در راه اسلام كشيده بخوبي معلوم گردد.

خباب بنابر مشهور در سال 37 هجري در كوفه از دنيا رفت و طبق
وصيتي كه كرده بود بدنش را در خارج شهر كوفه دفن كردند[3]، و
درآن هنگام علي(ع) در صفين بود، و خباب كه هنگام رفتن آن حضرت بصفين بيمار بود
بخاطر همان بيماري نتوانسته بود در جنگ شركت كند در غياب آن بزرگوار از دنيا رفت،
و چون علي(ع) مراجعت كرد و از مرگ وي مطلع شد درباره اش فرمود:

«يرحم الله خباب بن الارت فلقد اسلم راغباً و هاجر طائعاً،
وقنع بالكفاف، و رضي عن الله، و عاش مجاهداً».[4]

–        
خدا رحمت كند خباب بن ارت را كه از روي رغبت و ميل اسلام آورد و مطيعانه (و سر
بفرمان) هجرت كرد و بمقدار كفايت (زندگي) قناعت كرد و از خداوند (در هر حال)
خوشنود و راضي بود، و مجاهد زندگي كرد. و در نقل ابن اثير و ديگران است كه بدنبال
اين جملات فرمود:

–        
و ببلاي بدني مبتلا گرديد، و خدا پاداش كسي را كه كار نيك كند تباه نخواهد
كرد.

***

 

اين بود شمه اي از آزار و شكنجه افراد تازه مسلمان كه از
دست مشركين و كفار مكه ديدند، و ما بعنوان نمونه ذكر كرديم و در تاريخ زندگي
بسياري از مسلمانان صدر اسلام مانند عبدالله بن مسعود و صهيب و ديگران نمونه هاي
فراواين از اينگونه آزارهاي بدني و زيانهاي مالي كه بجرم پيروي از حق از سوي
مشركين ديدند در تاريخ بچشم مي خورد، و بنوشته اهل تاريخ تدريجاً كار بجائي رسيد
كه ابوجهل و جمعي از مردمان قريش دست از كار و زندگي كشيده و جستجو مي كردند تا به
بينند چه كسي بدين اسلام در آمده و چون مطلع مي شدند كه شخصي تازه مسلمان شده
بنزدش مي رفتند، اگر شخص محترم و قبيله داري بود و از ترس قوم و قبيله اش نمي
توانستند او را بقتل رسانده يا بيازارند، زبان بملامت وي گشوده سرزنشش مي كردند
مثل آنكه مي گفتند: آيا دين پدرت را كه بهتر از اين دين و آئين بود رها ساخته اي!
از اين پس ما تو را نزد مردم به بي خردي و ناداني معرفي خواهيم كرد و قدر و شوكتت
را بي ارزش خواهيم ساخت. و اگر مرد تاخر و پيشه وري بود او را تهديد به كسادي
بازار و نخريدن جنس و ورشكستگي و امثال اينها مي كردند، و اگر از مردمان فقير و
مهاجران و بردگان بودند به انواع آزارها دچار مي ساختند، تا آنجا كه گاهي دست از
دين بر مي داشتند.                                          ادامه
دارد

مرز تولك

امام رضا(ع)

سئل (ع) عن حد التوكل؟ فقال (ع) ان لا تخاف احداً الا
الله.           (تحف العقول- 332)

از امام رضا(ع) درباره مرز وحد توكل سؤال شد، امام فرمود:
اينكه جز خداوند از هيچ نترسي.

 

 



[1]
– ابن هشام گويد: مقصودش اين بود كه هر كه مرا باسارت بگيرد من
براي آزاد شدنم باو شتران پر شيري مي دهم.

/

تجلي عرفان از مناجات ماه شعبان

تجلي عرفان از مناجات ماه شعبان

قسمت دوم

آيت الله محمدي گيلاني

قوله: «اللهم صل علي محمد و آل محمد»:

حقيقت مناجات و دعاء، همانا جلب عنايت خداوند متعال به
مناجات كننده و داعي است. همه موجودات و از آنجمله عبد نيازمند نيايشگر مملوك
حقيقي خداوند متعالند، و هيچ يك هيچگونه استقلالي در نفس خويش و اوصاف و افعال و
ديگر متعلقات خود نداشته و اصل وجود و صفات و افعال و متعلقات آنها، مواهبي است كه
تكويناً به ‌آنها اعطاء فرموده است و بالطبع بهر موجودي اقرب از ديگران است و
مقتضاي اين مالكيت حقيقي علي الاطلاق،‌ جواز تصرف مطلق در شئون عبد مملوك است و
بهر كيفيتي كه مي خواهد تصرف مي كند و از جمله تصرفات در شئون عبد، اجابت دعاء او
است كه بهر كيفيتي كه اراده فرمايد، مانع و دافعي ندارد و همين است مدلول آيه
شريفه:

« #sŒÎ)ur y7s9r’y™ “ÏŠ$t6Ïã ÓÍh_t㠒ÎoTÎ*sù ë=ƒÌs% ( Ü=‹Å_é& nouqôãyŠ Æí#¤$!$# #sŒÎ) Èb$tãyŠ ( (#qç6‹ÉftGó¡uŠù=sù ’Í< (#qãZÏB÷sã‹ø9ur ’Î1 öNßg¯=yès9 šcr߉ä©ötƒ  »(بقره- آيه 186). اجابت در آيه شريفه
مطلق است و بديهي است كه اطلاق اجابت مستلزم اطلاق دعاء مي باشد يعني هر دعاء از
هر دعا كننده اي در حوزه اجابت حضرت مجيب الدعوات است.

اجابت دعا

اما دو نكته دقيق در آيه شريفه است كه قوام دعاء و مناجات و
اجابت را تشكيل ميدهد كه دانستن آنها حتمي و ضروري است:

نكته اول: آنكه متعلق اجابت، دعاء حقيقي است يعني خواستني
كه از فطرت و ضمير، برخاسته و بر زبان جاري گشته باشد و در عرض حاجت بقاضي الحاجات،
زبان و قلب و ضمير متوافق باشند، و گرنه آنچه بر زبان جاري مي گردد و ضمير و دل از
آن امتناع دارند، آن دعاء نيست و الزاماً متعلق اجابت هم نيست زيرا چنانكه گفتيم:
متعلق اجابت در آيه شريفه «دعوة الداع» دعاء حقيقي است،‌ و خواندن چناني كه دل از
آن اباء دارد، بازيگري و مسخرگي در محضر خداوند متعال است، و در اين باره سيد ابن
طاووس قدس الله تعالي روحه در كتاب اقبال كلام لطيفي دارد كه مقام مقتضي نقل آن
است، در قسمت اعمال ماه رمضان چنين مي فرمايد:

[ و ربما يطلب في هذا الشهر في الدعوات ما كان الداعون قبله
يطلبونه و هو لا يطلب حقيقة ما كانوا يطلبونه و يريدونه مثل قوله: «وادخلني في كل
خير أدخلت فيه محمداً‌و آل محمد»، و قد كان من جملة الخير الذي ادخلهم الله جل
جلاله فيه، الامتحان بالقتل و الحبوس و الاصطام و سبي الحرم و قتل الاولاد واحتمال
اذي كثير من الانام و انت ايها الداعي لا تريد ان تبتلي منه بشيء اصلاً- الي ان
قال:- فليكن قصدك في امثال هذه الدعوات موافقاً لما يقتضيه حالك من صواب الارادات
احذران تكون لاعباً و مستهزئاً و غافلاً في الدعوات]. (اقبال- ص 89)

«بسياي مي شود كه در ماه رمضان در دعاهاي خويش مطلوبي را
خواستار مي شود كه اسلاف صالح امت آن را از خداوند متعال خواستار بودند، ولي اين
دعا كننده حقيقتاً خواستار آن نيست مثل آنكه در دعاء خويش بگويد: خداوندا، داخل كن
مرا در هر خيري كه محمد و آل محمد را در آن داخل كردي، و حال آنكه از جمله خيري كه
خداوند جل جلاله محمد و آلش را در آن داخل فرمودند، ابتلاء بقتل و زندانها و
استيصال و اسارت حرم و كشته شدن فرزندان و تحمل آزار بسيار از مردم بوده و تو اي
دعاكننده، هيچگاه ميل نداري بچيزي از اين امور مبتلا شوي- تا آنجاكه مي فرمايد- پس
بايد قصدت در اينگونه دعاها با مقتضاي حالت موافق باشد به اين معني كه در امثال
اين دعاها قصد كني كه خداوند اراده و نيت درست و صواب بشما موهبت فرمايد، و بر حذر
باش از اينكه در دعاء خويش بازيگر و مسخره و غافل باشي.»

حاصل آنكه دعاء حقيقي يعني دعائي كه زبان مقال و لسان ضمير
و فطرت با هم متطابق باشند، متعلق اجابت است،‌و اما تلفظ بالفاظي كه معاني آنها
مورد امتناع جان و دل است،‌ و عقل از خواننده در شگفت و نفرين نثار وي مي كند كه
وه چه بي شرمي كه استهزاء را در محضر ولي النعم به عنوان دعاء انجام مي دهد!
هيچگاه متعلق اجابت نيست و همين است مدلول: «اجيب دعوة الداع».

نكته دوم: آنكه مسئلت فقط از خداوند متعال باشد و فقط ذات
اقدس را بخواند نه آنكه لسان قال خدا را بخواند ولي لسان حال و ضمير به اسباب عادي
تعلق گرفته و اسباب عادي را در واقع قاضي الحاجات و كافي المهمات مي داند و يا
آنها را – العياذبالله- شريك الله مي پندارد كه با اشتراك با خدا، قضاء حاجات و
كفايت مهمات مي كنند، بديهي كه اين نه فقط دعاء نيست كه در نظر كاملين از اهل
توحيد، اشراك بالله تعالي است كه از اعظم كبائر موبقه است و چنان دعا كننده در نظر
اهل كمال مرتكب كبيره مهلكه گرديده و بايد از اين شرك دعاء نام، توبه و استغفار
نمايد و اگر عنايت «يعفو عن كثير» نمي بوده بي ترديد، مستحق اصابت سجيل است، نه
اجابت از رب جليل و جمله شريفه: «اذادعان» گوياي لزوم استصحاب همين اخلاص در دعا و
مناجات است.

اين دو نكته اساسي وارد در كتاب شريف، مقوم حقيقت دعاء و
اجابت مي باشند، مضافاً بر اين دو جزء جوهري، آدابي براي مناجات و دعاء است كه در
سنت خصوصاً آثار آل البيت (ع) آمده است، و ادب عبارت از هيئت نكوئي است كه فاعل،
بفعل يا قول خود مي دهد و گفتار يا كردارش را با آن هيئت مرغوب اداء مي كند مثلاً
وقتي كه كسي در مقابل ديگري بر دو زانوي خود نشست مي گويند: فلاني با ادب نشست، يا
در مقام دستور جلوس دادن بجاي بنشين، گفت: بفرمائيد: مي گويند: فلاني با ادب سخن
گفت و نظير اينها، و مراد از اينگونه تعبير، همان اداء فعل يا قول در شكل مرغوب و
هيئت نكو است كه بر حسب عرف اقوام و ملل و درجات معرفتشان، آداب نيز متفاوت
الدرجات است.

ابتداء دعا به صلوات

از جمله آداب مناجاب و دعاء ابتداء نمودن به صلوات و درود
بر پيمبر است كه در روايات بسياري بر آن تأكيد گرديده است و در كثيري از ادعيه و
مناجاتها ابتداء به آن شده بلكه بگونه ترجيع بند در بعضي از ادعيه آمده است مانند
دعاء مكارم الاخلاق و دعاء بوالدين در صحيفه سجاديه. چنانكه در همين مناجات
شعبانيه در بدء و ختام آن – اين ادب- مراعات شده است، و بنابراين، تعدادي از
روايات مربوطه به اين مناسبت نقل مي شود، تا راز آن معلوم گردد:

هشام بن سالم از امام صادق(ع) نقل مي كند كه فرمودند: «لا
يزال الدعاء محجوباً حتي يصلي علي محمد و آل محمد» (اصول كافي ج 2 ص 491.)

«همواره دعاء از عرج بمرتبه اجابت، ممنوع است تا آنكه دورد
و صلوات بر پيمبر و آلش، فرستاده شود».

و سكوني از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند:

«من دعا ولم يذكر النبي (ص)، رفرف الدعاء علي رأسه فاذا ذكر
النبي (ص) رفع الدعاء» (اصول كافي ج 2 ص 491).

«اگر كسي دعا كند و نام مبارك رسول الله را با درود ياد
نكند، آن دعاء بر بالاي سرش پرپر مي زند و توان عروج ندارد و چون نام مبارك رسول
الله (ص) را با درود يادآوري كند دعايش بمرتبه اجابت عروج مي نمايد».

و در روايت ديگري از امام صادق(ع) است كه فرمودند:

«من كانت له الي الله عزوجل حاجة فليبدء بالصلاة علي محمد و
آله ثم يسأل حاجته، صم يختم بالصلاة علي محمد و آل محمد، فان الله عزوجل اكرم من
ان يقبل الطرفين و يدع الوسط اذ كانت الصلاة علي محمد و آل محمد لا يحجب عنه»
(اصول كافي ج 2 ص 494):

«اگر كسي خواست بخداوند عزوجل، عرض حاجت كند، بايد نخست
درود و صلوات بر پيمبر و آلش فرستد سپس حاجت خويش را مسئلت نمايد، آنگاه خاتمه
دعايش را نيز صلوات و درود بر پيمبر و آل قرار دهد، زيرا خداوند عزوجل كريم تر از
اين است كه طرفين مسئلت و حاجت كه درود و صلوات بر پيمبر و آل است بپذيرد و وسط
حاجت دعا كننده است رد فرمايد چه، درود و صلوات بر پيمبر و آل از اجابت حقتعالي
محجوب و ممنوع نيست».

نظير اين اخبار در آثار اهل سنت آمده است، مي توانيد بقسم
«اسرارالاذكار و الدعوات» از كتاب «احياء العلوم» غزالي مراجعه كنيد، النهايه
ايشان روايت سومي كه از امام صادق(ع) نقل كردم به ابوسليمان داراني اسناد ميدهد و
آل محمد نيز در آن ذكر نگرديده است.

اصل فرستادن صلوات و تسليم بر رسول الله(ص) مورد امر خداوند
متعال در قرآن عظيم است كه مي فرمايد: «ان الله و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها
الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليماً» (سوره احزاب- آيه 56).

استحباب صلوات بر آنحضرت در هنگام ذكر نام آن بزرگوار يا
استماع نام مباركش از شخص ديگر مورد اتفاق است و سيد الفقهاء العظام آية الله حكيم
قدس سره رد «مستمسك» وجوب آن را از صدوق الطائفه و فاضل مقداد و حدائق و شيخ بهائي
و محدث كاشاني و ملا صالح مازندراني و شيخ عبدالله بحراني رضوان الله عليهم از
«مفتاح الفلاح» نقل مي كند، و فرموده كه صاحب مدارك(ره) وجوب آن را بعيد ندانسته،
و ادله بر وجوب را نيز ذكر فرموده اند.

و بخاطر فتواي اين جماعت بوجوب صلوات و درود بر آنحضرت،
مرحوم آية الله العظمي صاحب العروة الوثقي(ره) بعد از فتواي باستحباب اگر چه در
اثناء نماز هم باشد،‌ فرموده اند كه احوط عدم ترك صلوات و درود بر آنحضرت است چه
خود نام آنحضرت را ببرد يا از ديگري بشنود، و فرقي در اين حكم بين نام علمي حضرتش
مانند محمد و احمد، يا كنيه و لقب مانند ابوالقاسم و مصطفي و رسول و نبي نيست،
بلكه ذكر آن بزرگوار اگر چه بضمير هم باشد،‌ حكمش همين است كه گفته شد و نظر مبارك
حضرت امام است نيز همين است، و جناب زرارة بن اعين كه يكي از اوتاد چهارگانه بناء
فقه آل بيت(ع) است در خبري صحيح از امام باقر(ع) نقل مي كند كه فرمودند:

«صل علي النبي كلما ذكرتة او ذكره ذاكر عندك في اذان او
غيره» (وسائل- خبر اول از باب 42 از ابواب اذان و اقامه):

« درود و صلوات بر پيمبر ميفرستي در هر وقت كه ذكرش نمودي
يا ديگري در نزد تو آنحضرت را ياد كرد در اذان باشد يا غير اذان».

و درباره سائر پيمبران (ص) نيز فتوي باستحباب صلوات هنگام
ذكر اسماء شريفشان داده شده، النهايه در صلوات بر آنها اول صلوات بر پيمبر اعظم
اسلام و آل او فرستاده ميشود سپس بر انبياء، مگر در ذكر نام حضرت ابراهيم(ع)
چنانكه در روايت آمده كه پيمبر اكرم(ص) شبي در مسجد نشسته با اصحاب، حديث مي
گفتند، فرمودند:

«يا قوم اذا ذكرتم الانبياء الاولين فصلوا علي ثم صلوا
عليهم و اذا ذكرتم ابي ابراهيم فصلوا عليه ثم صلوا علي»: «وقتي پيمبران را ذكر
نموديد نخست صلوات و درود بر من فرستيد سپس بر آنان و چون پدرم ابراهيم را ذكر
نموديد اول بر او سپس بر من درود فرستيد».

صلوات بر پيامبر و اهل بيتش

موضوع اين حكم يعني استحباب يا وجوب صلوات و درود، هنگام
ذكر نام مقدس رسول الله(ص)، آن حضرت و آل او هستند كه شيعه بر آن اتفاق دارد و از
فريقين، نصوص كثيره اي در اين باره آمده است كه سيوطي در در منثور ذيل آيه مذكور از
سوره احزاب، كثيري از آن نصوص را ذكر نموده يعني قريب به بيست روايت از اصحاب سنن
و جوامع نقل كرده كه دلالت دارند بر تشريك آل نبي با آن حضرت در صلوات ودرود مورد
بحث كه از آنجمله است روايت كعب بن عجرة كه ابن قدامه موفق الدين در كتاب «المغني»
و شمس الدين ابن قدامه در «شرح كبير» در كتاب صلوات در مبحث تشهد نقل كرده اند و
آن روايت چنين است كه كعب مي گويد: پيمبر اكرم بر ما وارد شد، عرض كردم يا رسول
الله! كيفيت تسليم بر شما را مي دانيم، اما كيفيت صلوات ما بر شما را بيان
فرمائيد؟ فرمودند: «قولوا اللهم صل علي محمد و علي آل محمد كما صلبت علي ابراهيم
انك حميد مجيد…» (كتاب المغني و الشرح الكبير- ص 580- ج 1).

در وسائل الشيعه از عبدالله بن سنان بسند صحيح از امام
صادق(ع) روايت كرده كه رسول الله فرمودند: «اذا صلي علي و لم يتبع بالصلاة علي اهل
بيتي كان بينها و بين السماوات سبعون حجاباً و يقول الله تبارك و تعالي: لا لبيك و
لا سعديك يا ملائكتي لا تصعدوا دعاء ان لم يلحق بالنبي عترته فلا يزال محجوباً حتي
يلحق بي اهل بيتي» (حديث 10- باب 42 از ابواب ذكر):

«هنگامي كه درود و صلوات بر من فرستد و صلوات بر اهل بيتم
را بدنبال نيارد، بين اين صلواتش و آسمانها هفتاد حجاب و مانع خواهد بود و درودش
بمقام قبول نمي رسد و خداوند متعال بچنين درود فرستنده اي مي فرمايد: اجابت و خوش
آمدي براي تو نيست، اي فرشتگانم، دعاء وي را بالا مبريد اگر عترت رسول الله را به
آن حضرت در درود ملحق نكنند. پس همواره دعاء او ممنوع و محجوب از عروج بمنصه قبول
است مگر اهل بيتم را در درود بمن ملحق نمايد».

الغرض ابتداء به درود و صلوات بر‌آل البيت (ع) كه از آداب
دعاء و مناجات و راز و نياز با حضرت قاضي الحاجات است چنانكه مورد بحث ابتداء و
اختتام بآن گرديده است، به اين جهت است كه آن بزرگواران صلوات الله عليهم صراط
اقوم الي الله تعالي هستند كه هر كس اراده «الله» دارد بايد از اين صراط مستقيم طي
طريق كند: «من اراد الله بدءكم» حتي فرائض خمس بدون تشريك آنان در صلوات و درود بر
رسول الله (ص) در تشهد مورد قبول نيست، و هم اكنون ديوان محمد بن ادريس شافعي امام
شافعيه رو برويم هست كه مي گويد:

«يا آل بيت رسول الله حبكم                     فرض
من الله في القرآن انزله»

«يكفيكم من عظيم الفخر انكم                 من لم يصل عليكم لا صلاة له»   (ص 72)

حب مفروض در كلام شافعي اشاره است بآيه كريمه: «قل لا
اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي» (سوره شوري) كه د ر‌آيه :«قل ما اسألكم
عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الي ربه سبيلا» از سوره فرقان، تفسير به سبيل الي
الله گرديده است.

باري راز ابتداء بصلوات و درود بر پيمبر و آل اطهرش(ص) همين
است كه اجمالاً اشاره نمودم كه راه عروج دعاء و مناجات است و ذينفع، دعا كننده و
راز و نيازگر است: «و جعل صلواتنا عليكم و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و
طهارة لا نفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا» (زيارت جامعه كبيره) وگرنه بيان
تفصيلي مقامات آن اولياء الله صلوات الله عليهم، مجال اوسعي را اقتضاء دارد كه اگر
حجاب كثيف و ضيق و ضعف صدور نمي بوده:

در مديحشان داد معنا دادمي                           غير
اين منطق لبي بگشاد دمي

                                                                                                    
ادامه دارد.

 

/

هجرت و حج ابراهيم(ع)

هجرت و حج ابراهيم(ع)

قسمت سوم

عبدالكريم بي آزار شيرازي

قال: اني مهاجرٌ الي ربي                (عنكبوت:26)

 

از شمال فاو(اور) به كوفه و كربلا تا قدس و مكه و عرفات و
تا مزدلفه و مسجد خيف در مني

يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس والحج ابراهيم(ع) در
برابر ماه

فلما رء القمر بازغاً‌ قال:

هذا ربي:

فلما افل قال:

لئن لم يهدني ربي لا كنون من القوم الضالين

و هنگامي كه ماه را شكوفا ديد گفت:

اين خداي من است!

اما هنگامي كه در تاريكي فرو رفت اظهار داشت:

اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گروه گمراهان
خواهم بود.[1]

ابراهيم(ع) در برابر خورشيد

فلما رء الشمس بازغة قال:

هذا ربي، هذا اكبر

فلما افلت قال:

يا قوم اني بريءٌ مما تشركون

و هنگامي كه خورشيد را [در افق] شكوفا ديد گفت:

اينست پروردگار (و مربي) من؛ اين بزرگتر [از ساير خدايان] است.

اما همينكه غروب كرد گفت:

اي قوم! من از آنچه شما شريك [خدا] قرار مي دهيد بيزارم.[2]

توجه به آفريننده آسمانها و زمين

اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً و ما انا من
المشركين

من روي خود را خالصانه [3] متوجه
كسي كرده ام كه آسمانها و زمين را آفريده است.[4]

و من از مشركان نيستم.[5]

به سوي قربانگاه

«و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين، رب هب لي من الصالحين،
فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحك
فانظر ماذا تري؟

قال: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين.

فلما اسلما و تله للجبين و نادينا، ان يا ابراهيم، قد صدقت
الرءيا انا كذلك نجزي المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين، و فديناه بذبح عظيم و
تركنا عليه في الاخرين سلام علي ابراهيم كذلك نجزي المحسنين انه من عبادنا
المؤمنين و بشرناه باسحق نبياً من الصالحين»

حضرت ابراهيم(ع) به هنگام مهاجرت از سرزمين شرك و بت پرستان
به سوي خدا و سرزمنيهاي مقدسي كه خانه خدا در آنها قرار داشت از خداوند خواست كه
به او فرزند صالح و شايسته اي عطا فرمايد تا راه طولاني او را در اين مهاجرت ادامه
دهد:

–        
رب هب لي من الصالحين (پروردگار! فرزندي از صالحين به من موهبت فرما) خداوند
او را به نوجواني حليم و بردبار بشارت داد (فبشرناه بغلام حليم).

اين نوجوان همان اسماعيل بود كه خداوند در ديگر آيات وي را
از صالحين و صابرين و صديق خوانده است[6] وقتي
به سن بلوغ و جواني مي رسد و عصاي دست پدر مي گردد و معاون وي در امور زندگي مي
شود و با پدر به سعي و عبادت مي پردازد، خداوند در خواب به حضرت ابراهيم(ع) فرمان
مي دهد كه فرزندش را در راه خدا قرباني كند. و اين خواب براي دومين و سومين بار
تكرار مي شود.

گفته مي شود ابتدا در شب «ترويه» (شب 9 ذي الحجه) اين خواب
را ديد و سپس در شب عرفه و شب عيد قربان اين خواب تكرار شد[7] و چون
يكي از راههاي ارسال پيام الهي به پيامبران از طريق خواب بود تكرار خواب جاي ترديد
باقي نگذاشت كه اين فرمان، دستور خدا است.

حضرت ابراهيم به بهترين وجهي جريان خواب را با فرزندش در
ميان مي گذارد:

–        
فرزندم [چند شب است كه] در خواب مي بينم كه تو را ذبح مي كنم بنگر چه مي بيني؟

اسماعيل كه همگام با پدر در راه خدا سعي و ايثار و صبر و
تسليم داشت اظهار داشت:

–        
اي پدر هر چه زودتر مأموريتت را اجرا كن كه انشاءالله مرا از صابران خواهي
يافت.

و آنگاه هر دو پدر و پسر به سوي كوه ثبير در شمال مكه
رهسپار شدند. تا به تل يعني ارتفاع مشرف بر مسجد مني رسيدند[8] پدر
پيشاني فرزندش را بر صخره ها نهاد تا چشمش به چشم فرزندش نيفتد و عواطف شديد پدري
مانع اجراي فرمان الهي نگردد. «فلما اسلما و تله للجبين»

و بالاخره پدر كارد را بيرون آورد و تيز كرد و بر گلوي
فرزندش گذاشت و آنرا به حركت درآورد و فشار داد اما هر چه كرد تيغ نبريد.

و چون آندو فرمان خدا را گردن نهادند و ابراهيم فرزند را
تسليم كرد و اسماعيل جان را، خداوند ابراهيم(ع) را ندا در داد:

«يا ابراهيم! قد صدقت الرؤيا، انا كذلك نجزي المحسنين»

اي ابراهيم به درستي كه راست كردي خوابي كه ديده بودي، و
مأموريتت را انجام دادي و ما اين چنين نيكوكاران را[كه تسليم فرمان ما هستند و
حاضرند در راه ما از جان خود و عزيزترين فرزند خود بگذرند] پاداش مي دهيم.

آن توكل تو خليلانه ترا                             تا
نبرد تيغت اسماعيل را

البته اين يك آزمايش مهم و آشكاري بود كه ايندو دوست الهي به
بهترين وجه از عهده آن برآمدند و چقدر گران است براي پدري كه يك عمر از داشتن
فرزند محروم بوده و از خدا فرزند صالحي خواسته و اكنون كه پس از يك عمر انتظار
صاحب فرزند صالح گشته و اين فرزند به سن جواني و شكوفايي رسيده و يار و ياور و
عصاي دست پدر در اين سنين پيري شده، اكنون در راه دوست اينچنين او را قرباني كند.
همچنين چقدر مهم است براي جواني، كه بر روي آنهمه هوي و هوس و آمال و آرزو پا
بگذارد و حاضر شود با پاي خود به قربانگاه برود و جان خود را تسليم خدا كند.

تكرار آزمون ابراهيم و اسماعيل از بني اسرائيل و بني اسمعيل

خداوند همين امتحاني را كه از ابراهيم و اسماعيل بعمل آورد:
در مورد دو ذريه آنها يعني بني اسرائيل و بني اسمعيل نيز تكرار كرد وقتي حضرت
موسي(ع) بني اسرائيل را از مصر به سرزمين موعود مهاجرت داد، آنها را در دروازه
سرزمين موعود در بوته امتحان قرار داد و از آنها خواست كه به جهاد با طاغوتيان آن
سرزمين برخيزند و با ياري خداوند آن سرزمين را كه به حضرت ابراهيم وعده داده بود،
بدست آورند، اما آنها كه به وعده خدا ايمان نداشتند و جان خود را بيشتر از خدا
دوست مي داشتند، از رفتن به جنگ امتناع ورزيدند و به موسي گفتند:  اذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (تو و
پروردگارت به راه افتيد و با آنان نبرد كنيد، ما همين جا نشسته ايم)[9]

و چون خداوند چهل سال آنها را از سرزمين موعود محروم ساخت[10]بنا
به نقل تورات سفر اعداد 14:4: «بامدادان به سر كوه آمدن و گفتند اينك ما حاضرين كه
به جنگ برويم (و جان خود را در راه خدا قرباني كنيم اما ديگر خداوند از آنا
نپذيرفت) موسي گفت: برويد كه خداوند در ميان شما نيست و شكست خواهيد خورد.»

خداوند همين آزمون را در حديبيه- نزديك سرزمين مكه- از بني
اسمعيل يعني مسلمانان نيز بعمل آورد. پيامبر اكرم(ص) همچون حضرت ابراهيم(ع) به
دنبال خوابي كه مي بيند همراه با 1400 تن از افراد با ايمان و از خود گذشته به سوي
مكه حركت مي كنند و چون به حديبيه در نزديكي مكه مي رسند، آن افراد از صميم قلب با
پيامبر بيعت مي كنند و با خدا پيمان مي بندند كه جان خود را در راه خدا تسليم كنند
و به پيامبر(ص) مي گويند:

«ما بر خلاف بني اسرائيل مي گوئيم اي پيامبر! تو و
پروردگارت برويد و با اهالي مشرك مكه بجنگيد و ما هم تا آخرين نفس با شما خواهيم
بود.»[11]

و خداوند در برابر اين قرباني و ايثار صادقانه هم سكينه و
آرامش خود را بر آنان مي فرستد و هم پيروزي قريب الوقوع و فتح سرزمين مكه و
سرزمنيهايي كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم(ع) وعده داده بود.

«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام
انشاءالله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون فعلم مالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً‌ قريباً»

خداوند رؤياي پيامبر خود را تحقق بخشيد كه اگر بخواهد حتماً
به ايمني به مسجدالحرام در خواهدي آمد در آن حال كه سرتراشيده و مو سترده ايد و
هراسي نداريد، خدا چيزي دانست كه شما نمي دانستيد و پيش از اين فتحي نزديك مقدر
كرد.[12]

رمي شيطان

در آن هنگام كه حضرت ابراهيم(ع) بفرمان خداوند فرزندش را مي
برد تا بر فراز تل مني قرباني كند، شيطان به تلاش افتاد تا در اين آزمون بزرگ الهي
جلوي موفقيت و پيروزي خاندان ابراهيم را بگيرد. ابتدا به سراغ مادر اسماعيل مي رود
تا بوسيله احساسات مادري، پدر و پسر را از اجراي فرمان الهي باز دارد:

–        
آيا خبر داري كه ابراهيم اسماعيل را مي برد تا او را بكشد؟!

–        
دور شو اي شيطان كه ابراهيم مهربانتر از آنست كه فرزند صالح خود را بكشد.

–        
او ادعا مي كند كه دستور خداست.

–        
اگر فرمان خدا باشد، راضي و تسليم فرمان خدا هستيم.

شيطان وقتي از سوي هاجر رانده شد، به سوي فرزند آمد تا به
دردناك جلوه دادن مرگ او را از نيمه راه باز گرداند. ولي اسماعيل، با ايمان محكمي
كه داشت او را سخت از خود براند كه اين مرگ چون فرمان خداست، شهادتي شيرين و گوارا
خواهد بود رضينا بحكم الله و سلمنا لامره.

و چون شيطان از مادر و پسر رانده شد، به سوي پدر آمد تا با
القاي شك و شبهه او را از ادامه راه باز دارد:

– شنيده ام كه شيطان تو را در خواب واداشته تا دست به گناه
بزرگي زده مرتكب قتل فرزند شوي ابراهيم(ع) بدانست كه او شيطان وسوسه گر است، فرياد
بر او زد:

– دور شو اي دشمن خدا!

گفته مي شود ابراهيم بر سر راه خود به قربانگاه در سه محل
شيطان بر وي ظاهر شد، يكي به محل جمره اولي و ديگري به محل جمره وسطي و سومي به
محل جمره عقبه،‌ و ابراهيم در هر سه نقطه با پرتاب هفت سنگ او را از خود براند[13] و از
آن زمان اين رسم از جمله مناسك و اعمال واجب حج بوده مستحب است به هنگام پرتاب سنگ
به جمرات گفته شود: اللهم ادحر عني الشيطان(خداوندا شيطان را از من بران).[14]

نخستين تمنا  آرزوي
ابراهيم(ع در مني

 در وجه تسميه
سرزمين مني به مُني (آرزو و تمنا) آمده است:

وقتي حضرت ابراهيم(ع) از امتحان برآمد و بر شيطان غلبه يافت
و به تل و قله مرتفع اسلام يعني به مرحله تسليم كامل در برابر حق، رسيد، بنا به
روايات جبرئيل به او گفت:

–        
اكنون هر چه مي خواهي از پروردگارت بخواه.

ابراهيم نخست از خدا تمنا كرد كه دستور دهد به عنوان فداي
فرزندش اسماعيل قوچي را ذبح كند اين آرزو و تمناي ابراهيم برآورده شد[15] و
ناگهان قوچي توسط جبرئيل فرستاده شد، جبرئيل گفت: خداوند، سلام مي رساند، «سلام
علي ابراهيم»[16] و مي
فرمايد: اين قرباني را قبول كردم و اين قوچ براي فديه فرستادم.

و خداوند با دادن خير و بركت به نسل گوسفندان و چهارپايان و
دستور قرباني در روز عيد قربان هر ساله ذبح عظيمي در مني بجاي ذبح اسماعيل انجام
مي گيرد «و فديناه بذبح عظيم»

تكبيرات

در روايت است كه چون حضرت ابراهيم(ع) قوچ را به فداي
اسماعيل ذبح كرد، جبرئيل تكبير گفت:

–        
الله اكبر،‌ الله اكبر…

و اسماعيل فرياد برآورد:

– لا اله الا الله، و الله اكبر!…

و حضرت ابراهيم نيز با صداي بلند گفت:

– الله اكبر و لله الحمد.

و اين همان تكبيرهايي است كه همه ساله مسلمانان در روز عيد
قربان با هم مي خوانند.[17]

درسي از قرباني ابراهيم(ع)

همانطور كه مي دانيم، بشر در طول تاريخ در اثر دور شدن از
اسلام و فرمان خدا و روي آوردن به شيطان و طاغوتها اسير خدايان گوناگون گشته و اين
خدايان همواره بني آدم را به بند اسارت و بردگي كشيده و چه بسيار انسانها كه در
راه بتها، خورشيد و ماه و ستارگان و هوي و هوسها و بناي كاخهاي ستمگران قرباني مي
شدند.

و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم ليردوهم
و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه

و اينچنين طاغوتيان براي بسياري از مشركان قتل و قرباني
فرزندانشان را نيك جلوه داده بودند و در نتيجه فرزندان و آئينشان را به نابودي و
انحراف كشاندند و اگر خدا مي خواست مرتكب آن نمي شدند بنابراين آنان را با افترا و
دروغشان بر خدا به خودشان واگذار.[18]

حضرت ابراهيم(ع) با اعلام توحيد، بندهاي اسارت را گسست و
فرزندان آدم را از هر نوع بردگي و قرباني شدن نجات داد.

تازه جان اندر تن آدم دميد                               بنده
را باز از خداوندان خريد

داستان ذبح اسماعيل به ما مي آوزد كه در دين توحيد انسان از
قرباني شدن در پيشگاه خداوند معاف است، و بشر با در آمدن به دين توحيد واسلام و
تسليم در برابر فرمان خدا، استقلال و آزادي خود را در برابر اربابان، استعمارگران،
ستمكاران،‌ بتها و خرفات، باز مي يابد و ديگر به قربانگاه طاغوتهاي زمان نخواهد
رفت.

تجلي خدا بر ابراهيم در مسجد خيف

و بمجدك الذي تجليت به…لابراهيم (ع) خليلك من قل في مسجد
الخيف

و به آن نور مجد و عظمتت كه براي دوستت ابراهيم(ع) در مسجد
خيف تجلي كردي.[19]

خيف از نظر لغت به ارتفاعات مشرف بر سيل اطلاق مي شود و اين
مسجد از آن جهت خيف ناميده شده كه در ارتفاعات كوه مني قرار گرفته است.[20]

بنا به دعاي سمات منقول از امام باقر و امام صادق(ع) در
ارتفاعات كوه مني خداوند بر حضرت ابراهيم(ع) تجلي كرده است.

و همانطور كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه فلما تله للجبين
ذكر كرده اند، حضرت ابراهيم بهنگام قرباني پيشاني فرزندش را بر تل و ارتفاعات كوه
مني مشرف بر مسجد مني گذاشت[21] و
اين مسجد را به مناسبت ارتفاعات مني مسجد خيف مي نامند.[22]

بر فراز همين ارتفاعات و شايد در هيمن مسجد خيف بود كه بنا
به روايات جبرئيل به ابراهيم گفت: اكنون هر چه مي خواهي از خدا تمنا كن.[23]

عيدي و عطاياي الهي به ابراهيم

انا كذلك نجزي المحسنين

ما اينچنين نيكوكاران را پاداش مي دهيم

ابراهيم و اسماعيل در برابر آنهمه ايمان و ايثار، رضا و
تسليم، صداقت و راستي در راه دوستي با خدا عيدي و پاداشتهاي عظيمي از خداوند
دريافت مي دارند، پاداشي به عظمت جهان، و به وسعت طول زمان همراه با سلام و دورد خدا:

1-   
بازداشتن تيغ از بريدن گلوي اسماعيل و حيات دوباره وي «قد صدقت الرؤيا انا
كذلك نجزي المحسنين».

2-   
فرستادن ذبح عظيم فداي اسماعيل «و فيدناه بذبح عظيم».

3-   
جاودانه ساختن نام و سنت ابراهيم در امتهاي آينده «و تركنا عليه في الاخرين».

4-   
ارسال سلام و دورد بر ابراهيم و خاندانش «سلام علي ابراهيم، كلذلك نجزي
المحسنين».

5-   
بشارت به فرزندي ديگر بنام اسحق، فرزندي صالح از تبار پيامبرانش «و بشرناه
باسحق نبياً من الصالحين».

6-   
اعطاء بركت و فزوني به دودمان او و اسحاق، «و باركنا عليه و علي اسحاق»[24]
(سوره صافات: 103-105).

7-   
اعطاي مقام امامت و وراثت زمين به وي و ذريه صالحش «قال: اني جاعلك للناس
اماماً» (بقره:124).

عهد امامت با آل ابراهيم(ع)

«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال: اني جاعلك
للناس اماماً قال و من ذريتي؟ قال: لا ينال عهدي الظالمين»

و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي چند‌[در مال،
جان و فرزند] مورد آزمايش قرار داد و او بخوبي از عهده آزمايش برآمد و آنرا به
اتمام رساند، خداوند به او فرمود: من تو را امام، و پيشواي مردم قرار دادم.
ابراهيم گفت: از دودمان من [نيز اماماني برخواهي گزيد؟] خداوند فرمود: [آري، اگر
صالح و نيكوكار باشند كه] عهد من به ظالمين نخواهد رسيد.[25]

يكي ديگر از عطاياي بزرگ الهي به دوست خود حضرت ابراهيم به
هنگامي كه از عهده امتحان برآمد، عهد امامت و پيشوايي مردم و خلافت و وراثت
سرزمينهايي است كه به آنها مهاجرت كرده بود، از جمله سرزمين بهشت گونه كنعان، شامل
شام، لبنان،‌ فلسطين و نهر اردن،‌ ابراهيم(ع) از خداوند پرسيد:

آيا اين امامت و خلافت شامل ذريه من نيز خواهد بود؟ خداوند
فرمود: عهد من به ظالمين نخواهد رسيد در آيات بعد (سوره بقره 229) ظالمين به كساني
تعبير شده ند كه نسبت به احكام و حدود الهي تجاوز و نافرماني مي كنند «و من يتعد
حدود الله فاولئك هم الظالمون». و در نتيجه به خود ستم مي ورزند. «و من يتعد حدود
الله فقد ظلم نفسه»[26]

در سوره صافات: 113 مي خوانيم كه از ميان ذريه ابراهيم(ع) و
ذريه اسحاق بعضي صالح و نيكوكار و بعضي ظالم به خويشتن مي باشند. «و من ذريتها
محسن و ظالم لنفسه مبين».

بديهي است كه ظلم پيشگان از ذريه حضرت ابراهيم از نعمت
امامت و پيشوايي زمين محروم بوده به عهد الهي نخواهند رسيد. در تورات سفر پيدايش
17 درباره اين عهد و پيمان الهي با ابراهيم چنين آمده است:

«و چون ابراهيم 99 ساله بود خداوندبروي ظاهر شد وگفت: من هستم
خداي قادر مطلق پيش روي من بخرام و كامل شو…اينك عهد خود را با تو مي بندم، ترا
بسيار بارور نمايم و امتها از تو پديد آورم و امامان و پيشوايان از تو بوجود آيند.
و عهد خويش را در ميان خود و ذريت بعد از تو استوار گردانم كه نسلاً بعد نسل عهد
جاوداني باشد تا تو را و بعد از تو ذريت تو را خدا باشم… و تمام زمين كنعان را
به تو و بعد از تو به ذريت تو به ملكيت ابدي دهم و خداي ايشان خواهم بود.»

آنگاه مراسم ختنه فرزندان پسر را در هشتمين رو زتولد، نشانه
و يادآور اين عهد و پيمان ابدي قرار دادو فرمود:

«اينست عهد من كه نگاه خواهيد داشت. در ميان من و شما و
ذريت بعد از تو هر پسر هشت روزه ختنه شود تا نشان آن عهدي باشد كه در ميان من و
شماست.

سال آينده همسرت ساره برايت پسري خواهد زائيد نام او را
اسحاق بگذار، عهد خود را باوي استوار خواهم داشت اما در خصوص اسماعيل اينك او را بركت
داده بارور و كثير گردانم. دوازده پيشوا از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي به
وجود آورم.

در همان روز ابراهيم و پسرش اسماعيل و همه مردان خانه اش
بنا به فرمان خدا ختنه شدند.»

در فقه اسلامي نيز ختنه مردان شرط طواف به دور خانه خدا
است.[27]

ذريه حضرت ابراهيم(ع) سه دسته بودند:

·       
اقوام دوازده گانه از نسل اسحاق و يعقوب به نام بني اسرائيل.

·       
و اقوام دوازده گانه از نسل اسماعيل جد اعراب و خاندان محمد(ص) به نام بني
اسماعيل.

·       
اقوام ششگانه اعراب از همسر سوم حضرت ابراهيم بنام قطوره.

در سوره مائده مي خوانيم كه حضرت موسي(ع) به دنبال عهد و
پيمان الهي با حضرت ابراهيم، بني اسرائيل را از مصر به سوي سرزمين موعود مي برد، و
به آنها فرمان مي دهد تا با ساكنان جبار و طاغوتي آن سرزمين بجنگند و با نصرت الهي
مالك آن سرزمين مقدس شوند: «يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم»
(مائده:21). ولي بني اسرائيل كه ملتي سست ايمان و بزدل بودند، به موسي(ع)  مي گويند: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد؛ ما
همين جا نشسته ايم». خداوند در اثر اين ظلم و تخلفشان از جنگ، چهل سال آنان را از
سرزمي موعود محروم مي سازد و در بيابان سرگردان نگاه مي دارد تا اينكه نسل بعد با
رهبري طالوت و رشادت داود عليه جالوت و جباران آن سرزمين مي جنگند و وارث سرزمين
موعود مي شوند، و براي قرنهاي متمادي كليد خلافت و اقتدار زمين را د ردست مي گيرند
و ملت برگزيده جهان آنروز مي گردند؛ ولي در اثر دور شدن از مفاهيم حقيقت دين الهي
و نقض پيمانهاي مكرر، و استكبار و خود برتربيني و قومي و نژادي و كشتار پيامبران،
تبديل به ذريه ظالم ابراهيم مي شوند و در برابر پيامبر اسلام(ص) نه تنها به عهد
خود با خدا عمل نمي كنند و به او ايمان نمي آورند، بلكه در برابر او دست به انواع
حيله ها و نفاقها مي زنند، و قرآن در سوره مائده پرده از چهره ظالمانه آنها بر مي
دارد و رسماً انان را از ولايت و امامت خلع مي كند و مسلمانان را كه ذريه صالح
حضرت ابراهيم(ع) هستند وارث امامت و وراثت زمين قرار مي دهد.

پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجة الوداع براي تحويل وراثت و
خلافت سرزمين موعود كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم وعده داده بود [وَلَقَدْ
كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا
عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء:105)] فرمان داد تا سپاهي بزرگ براي اعزام به شام
و فلسطين تشكيل شود. پيامبر (ص) اسامة بي زيد[28] را
كه جواني بيست ساله بود به فرماندهي اين سپاه منصوب گرداند، و مهاجران از جمله
ابوبكر و عمر را به همراهي با اين سپاه مأمور ساخت.[29]

در سوره بقره:249 وقتي بني اسرائيل براي تصرف فلسطين به جنگ
با جالوت و سپاهيانش رفتند، همگي خود را در برابر دشمن باختند و در ميان آنها تنها
جواني كم سن و سال كه جز سنگپران (فلاخن) معمولي هيچ سلاحي نداشت به ميدان جالوت
رفت كه مردي بسيار قوي هيكل و داراي همه گونه اسلحه، شمشير و زره بود و در حاليكه
همه در تعجب بودند و او را بسيار ناتوان مي پنداشتند و مرگ او را حتمي مي دانستند،
اما آن جوان دست خود را به كيسه اش برد و سنگي برداشت و در فلاخن گذاشت و به
پيشاني جالوت پرتاب كرد. سنگ در پيشاني جالوت فرو رفت و آنچنان ضربه كاري بود كه
جالوت ناگهان بر زمين درغلتيد.

پيغمبر اكرم(ص) نيز از ميان مسلمانان جوان دلاوري را به نام
اسامة فرزند زيد، به فرماندهي برگزيد و به او سفارض كرد كه سپاه را در نزديكي
(مؤته» (دهكده اي در ناحيه مرزي شام) همانجا كه پدرش در جنگ مؤته كشته شده بود به
مرزهاي «بلقا»[30] و «داروم»[31] كه
در سرزمين فلسطين است،‌ داخل كند و سحرگاهان بر دشمنان خدا هجوم برد.

اسامه با سپاهيانش در اردوگاه «جرف» كه نزديك مدينه بود
فرود آمد تا وسايل سفر را فراهم آورند و آنگاه به طرف فلسطين حركت كنند؛ در اين
هنگام پيامبر(ص) بيمار شد و با انتشار خبر بيماري پيامبر(ص) سپاهيان از حركت به
سوي شام باز ايستادند و بسياري از آنها به مدينه بازگشتند.

پيامبر(ص) از تأخير حركت سپاه اسامة نگران و ناراحت شد؛
شايد بيم آن داشت كه بني اسماعيل در اثر تعلل از رفتن به جبهه مورد غضب خدا قرار
گيرند و چهل سال از سرزمني موعود محروم گردند. از اينرو در آخرين پيام خود به
مسلمانان فرمود:

«من از تأخير سپاه اسامه سخت نگران و ناراحتم. من از شما مي
خواهم تا همچون بني اسرائيل به خطا نرويد و دين و دنياي خود را تباه مسازيد. هميشه
به هم نزديك و با هم متحد باشيد».

بعد از وفات پيامبر (ص) سپاه اسامه به سوي فلسطين حركت كرد
و هنوز بيست روزاز حركت سپاه نگذشته بود كه مسلمانان بر شهر بلقا واقع در فلسطين
اشغالي هجوم بردند و اسامه انتقام مسلمانان و پدر خود را كه در مؤته كشته شده بود
بگرفت و با پيروزي به مدينه بازگشت.[32]
آنگاه مردم دريافتند كه انتخاب اسامة توسط پيامبر، انتخابي كاملاً بجا و بمورد
بوده و اين پيروزي و حمله برق آساي سپاهيان اسامه، گامي اساسي در راه فتح شام و
فلسطين و بيت المقدس بود؛ از اينرو مسلمانان آنچنان در برابر امپراتور روم شرقي
جرأت و جسارت يافتند كه چندين سپاه به جانب حمص در سوريه و شام و فلسطين فرستادند،
و با قدرت و رشادت فراوران، اين شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند، و سپاه ابو
عبيده پس از فتح حمص و بعلبك راهي شهر بيت المقدس شد و سرانجام در سال 15 هجري قدس
رسماً به تسلط مسلمانان در آمد و نام اين شهر از «ايلياء» به «بيت المقدس» دگرگوني
يافت و از آن زمان كليد اقتدار و خلافت و رواثت سرزمين موعود از دست بني اسرائيل
ذريه ظالم حضرت ابراهيم به دست بني اسماعيل يعني مسلمانان- ذريه صالح حضرت
ابراهيم- افتاد و توسط آنان اداره شد و تقدير چنين بود كه حضرت محمد(ص) مانند حضرت
موسي(ع) در حيات خود شاهد تصرف سرزمين موعود به دست امت خود نباشد.

اما متأسفانه در اثر دور شدن سران كشورهاي اسلامي از تعاليم
قرآن و خروج از ولايت الهي و پيامبر و ائمه و در آمدن تحت ولايت يهود و نصاري بخش
مهمي از سرزمين موعود يعني سرزمين قدس را از دست دادند.

به اميد آن روز كه بار ديگر سپاهيان محمد(ص) اين سرزمين
مقدس را از چنگال اسرائيل غاصب و ظالم رها سازند، و ذريه صالح و پيروان ابراهيم(ع)
طبق وعده الهي وارث سرزمين قدس گشته و مجد و عظمت و شكوه خود را در جهان بازيابند.
و همانطور كه حضرت ابراهيم(ع) از شهر «اور» (ميان فاو و كوفه) رهسپار سرزمين قدس
شد و پس از عبور از رود فرات و كوفه و كربلا[33] به
سرزمين قدس و فلسطين دست يافت، سپاهيان اسلام نيز كه اكنون از فاو گذشته و به حدود
شهر اور يعني شهر حضرت ابراهيم رسيده اند، طبق وعده الهي با عبور از كوفه وكربلا
به فتح سرزمين قدس نائل گردند و بار ديگر كليد اقتدار زمين را در دست گيرند.

«مسلمانان از هياهو و طبلهاي توخالي تبليغات ظالمانه نهراسند
كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي استكبار جهان همانند لانه عنكبوت، سست و در حال
فرو ريختن است.»

«آزاديخواهان و روشنفكران بايد راه سيلي زدن بر گونه
ابرقدرتها خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم
ترسيم كنند.»

ما بخوبي دريافته ايم كه براي هدفي بزرگ و آرماني اسلامي
الهي بايد بهاي سنگين پرداخت نمائيم تو شهداي گرانقدري را تقديم كنيم و جهانخواران
ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از ايادي داخلي و خارجيشان به ما
شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه ها و خيابانها و مرزهايمان جاري مي‌كنند.»

«من همانگونه كه بارها هشدار داده ام مجدداً خطر فراگيري
غده چركين و سرطاني صهيونيسم را در كالبد كشورهاي اسلامي گوشزد مي كنم و حمايت
بيدريغ خود و ملت و دولت و مسئولين ايران را از تمامي مبارزات اسلامي ملتها و
جوانان غيور و مسلمان در راه قدس اعلام مي نمايم.»

«اي اقيانوس بزرگ مسلمان! خروش برآوريد و دشمنان انسانيت را
درهم شكنيد…خداي تعالي و جنود عظيم او با شما است.»                                            
امام خميني

 

 

 



[1] – ابراهيم در نشستي كه با ماه پرستان داشت با جمع آنان هم صدا
گشت و براي اينكه آنان را بسوي حجت و دليل پيش ببرد وقتي ماه بدر شكوفا گشت گفت:
اين رب من است و تربيت كننده من است زيرا ماه تقويم آسماني و هدايت گر راه مسافران
شب گرد و روشني بخش كلبه ها و مونس صالحبدلان و…مي باشد، اما وقتي ماه در تاريكي
فرورفت اظهار داشت اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گمراهان خواهم بود،
كنايه از اينكه راهنمائي و هدايت ماه بسيار محدود و غير ثابت و موقت است وانسان را
از هدايت پروردگار بي نياز نمي گرداند.

آري انسان براي رسيدن به كمال مطلق نياز به هدايت و تربيتي
كامل و دائمي دارد كه نه تنها انسان را در پاره اي از امور دنيوي بلكه در تمام
مسائل دنيوي و اخروي رهنمون باشد و كساني كه به تربيتها و هدايتهاي محدود و مادي
بسنده مي كنند و آن را بجاي هدايتها و تربيتهاي كامل الهي مي پذيرند سخت در
اشتباهند و از ره گمشدگانند.

خواجه نصير الدين طوسي كه در علم نجوم داناترين دانشمند
زمان خود بود با هم سفر خود به قريه اي رسيدند و شب را نزد آسياباني ماندند، هوا
گرم بود و تصميم گرفتند پشت بامي بخوابند، آسيابان به آنان گفت بهتر است كه در
آسياب بخوابيد كه احتمال بارندگي است، خواجه نصير با نگاهي به ماه و ستارگان و
اطلاعي كه از علم ستاره شناسي داشتند گفتند: خير امشب باران نمي بارد، پاسي از شب
گذشت كه ناگهان هوا ابري شد و به شدت باريدن گرفت ناچار از پشت بام پائين آمدند،
به كلبه آسيابان پناه بردند و با تعجب بسيار از آسيابان پرسيدند: تو از كجا مي
دانستي كه امشت باران خواهد باريد، در صورتي كه ما با دانستن آنهمه علم نجوم
نتوانستيم به آن راه يابيم؟

آسيابان پاسخ داد: من از سگ آسياب دريافتم كه امشب باران مي
آيد، اين سگ عادت دارد كه شبها بيرون از آسياب بخوابد و هر شب كه بخواهد باران
ببارد متوجه مي شود و به داخل آسياب مي آيد، خواه و همراهان از اين ماجرا دريافتند
كه با آنهمه زحماتي كه در راه كسب علم ستاره شناسي كشيده اند چقدر علم و دانش آنها
محدود و ناقص است و از اينرو خواجه اظهار داشت كه: افسوس عمر بسياري سپري ساختيم و
بقدر ادراك و فهم سگي تحصيل نكرديم [قصص العملاء محمد تنكابني ص 375- 374]

آري نه تنها معلومات بشر نسبت به نجوم و ستارگان ضعيف است و
از فهم و ادراك بسياري از اسرار آن عاجز است بلكه خود اجرام آسماني نيز ناتوان تر
از آن هستند كه بتوانند بشر را از هدايت و تربيت الهي بي نياز گردانند و همانطور
كه حضرت ابراهيم(ع) اظهار داشت: «اگر پروردگار ما را راهنمايي نكند مسلماً از
گمراهان خواهيم بود».

/

من شاهد بودم، جمعه خونين را

من شاهد بودم، جمعه خونين را

سيد محمد جواد مُهري

ساعتهاي بين خون و باروت در كنار خانه خدا، چگونه سپري شد؟

حج امسال، مقرون با جهاد و هجرت به سوي خدا و رسول بود… و
آنان كه خدايشان برگزيده بود و در چنين هجرت با شكوه و استثنايي شركت كردند و تا
آخر راه با قلبي مطمئن رفتند، بي گمان اجر و پاداشي والا از معبود و معشوق خود
دريافت نمودند و به سوي «او» با لبي خندان و دلي شاد باز گشتند «يا ايتها النفس
المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي وادخلي جنتي».

البته آنان كه به لقاي معبود رسيدند و بر سر سفره جاويدان
الهي حاضر شدند و براي هميشه از نعمتهاي او برخوردار گشتند، به والاترين مقام دست
يافتند ولي قطعاً ديگر عزيزاني كه در اين راهپيمائي با شكوه، به امر رهبر و ولي
فقيه شركت كردند پاداششان نزد خداوند محفوظ است و هر يك به مدالي افتخار آفرين
نائل شدند و ما روسياهان كه تنها سياهي لشكر بوديم اميدواريم از اين فيض بزرگ بي
بهره نمانيم انشاءالله.

در هر صورت، در حج امسال شاهد تكرار تاريخ بوديم:

با چشم دل ديدم كه بولهبان و سفيانيان بر پيامبر و يارانش
سنگ مي زدند و دندان مبارك پيامبر را مي شكستند.

من شاهد شكنجه شدن بلال و صهيب و عمار و …در زير چكمه ها
و باطوم هاي بوجهل ها وارثان جاهليت قبل از اسلام بودم.

من شاهد شهيد شدن ياسرها و سميه ها، لا اله الا الله گويان
بودم.

من شاهد بودم كه ياران صديق پيامبر اسلام (ص)، دست بدست هم
داده بودند و مردم را به سوي خدا و تبري از بت ها دعوت مي كردند و مي گفتند «قولوا
لا اله الاالله تفلحوا» ولي سنگدلان قريش با بي رحمي بر سر و صورت آنان سنگ پرتاب
مي كردند و خونهاي پاكشان بر جاده هاي مكه جاري مي شد.

من شاهد رفتن ميخ در بازو و سينه مطهر زهرا(س) بودم.

ما شاهد بوديم كه علي(ع) تنها و در غربت تحمل هزاران شكنجه
جسمي و روحي مي كند و بمنظور حفظ اسلام لب فرو مي بندد.

ما شاهد بوديم كه جلادان دژخيم صفت، جنازه پاك امام
مجتبي(ع) را تيرباران مي كنند.

و ما شاهد بوديم كه حسين(ع) درتنهايي خانه خدا ار طواف مي
كند و عازم كربلا است؛ گويا در پي يافتن ياراني است ولي آنها را نمي يابد، چرا كه
جاهليت در خون و پوست فرزندان ابوسفيان مي جوشد و نه تنها حاضر به جهاد با او
نيستند كه او را سرزنش نيز مي كنند و رسانه اي گروهيشان، عليه او تبليغات گسترده
اي را آغاز كرده اند.

و امسال تاريخ تكرار شد… از آن طرف سفيانيان و سعوديان،
با همان جاهليت قبل از اسلام و همان ايده مشركان قريش و از اين طرف پيروان محمد(ص)
و ياران فرزندش خميني با همان شعار مسلمانان صدر اسلام و در همان شرايط…

حادثه چگونه آغاز شد؟

اين روزها كسي نيست كه از اين فاجعه هولناك خبري نداشته
باشد ولي بي گمان آنان كه شاهدان عيني بودند، نكاتي ديدند كه براي ديگران تازگي
دارد، وانگهي ما براي تاريخ مي نگاريم؛ ما مي خواهيم اين حادثه براي هميشه در
تاريخ جاويدان بماند و نسلهاي آينده در آن، مظلوميت و حقانيت اسلاف نياكان خود را
بنگرند و وحشيت و سنگدلي و بي رحمي دژخيمان آل سعود و سرسپردگان شيطان بزرگ را
بيابند:

راهپيمايي با آرامش و متانت، پس از شنيدن سخنان دلنشين
نماينده محترم امام، حضرت حجة الاسلام و المسلمين كروبي، آغاز شد. جانبازان كه
همواره در فرازهاي گوناگون انقلاب پيشقدم بودند، پيشاپيش حجاج، در حركت بودند،
ماكت بزرگي از قدس، مردان از يكسو و بانوان از سويي ديگر، تكبيرگويان و برائت از
مشركان جويان با همان وقار و متانت مسلمانان صدر اسلام، از بعثه حضرت امام به سوي
حرم امن الهي، راهپيمائي مي كردند. روحانيون محترم در كسوت مقدس روحانيت، جلوه اي
افتخارآفرين به جمعيت داده بودند. جمعيت بقدري زياد بود كه نهايتش ديده نمي شد.
شعارها كه از قبل تنظيم شده بود و توسط بلندگوهايي كه در طول مسير نصب گرديده بود،
پخش مي شد، و مردم يكصدا همان شعارها را تكرار مي كردند، چيزي جز تكبير و لااله
الاالله و اعلام برائت از مشركان و ظالمان (مرگ بر آمريكا- مرگ بر شوروي- مرگ بر
اسرائيل) و دعوت مسمانان به اتحاد و هم پيوستگي، نبود.

پليس در اطراف خيابان ها ايستاده بودند و آماده به خدمت!
البته اين تازگي نداشت و در مدينه هم وجود داشتند ولي در اينجا عددش زيادتر بود و
بيشتر گارديهاي وحشي به چشم مي خورد.

هيچ علامت و نشانه اي از هجوم و برخورد با مردم در لحظات
نخستين- ديده نمي شد گواينكه شب قبل، بين ساعت 10 الي 12 جرثقيل هاي پليس تمام
جاده را از اتومبيل هاي پارك كرده خالي كرده بودند و ماشين هاي آتش نشاني در گوشه
و كنار به چشم مي خورد كه اين هم خيال كرديم، تنها براي حفظ امنيت!!! است.

جمعيت از «پل حجون» گذشت و نزديك به «مسجد جن» رسيد. ناگهان
متوجه شدم، نظم- در قسمت جلو- بهم خورده و مردم بي آنكه توجهي به شعارهاي بلندگو
بكنند، فرياد تكبير را سرداده اند. لحظه ها به سرعت مي گذشت. ناگهان يكي از دوستان
كه نزديكم بود گفت: سنگ! سنگ! به بالا نگاه كردم، ديدم از ساختمان جديدالاحداثي كه
پاركينگ چند طبقه اي است، ‌سنگهاي بزرگي، بي هدف، به سوي جمعيت سرازير مي شود.
افرادي كه «چفيه» قرمز پوشيده بودند و از ساواكيهاي عربستان بودند، در آن بالاي
ساختمان، با برنامه ريزي قبلي، سنگهاي زيايد تهيه كرده بودند و از آنجا به وسط
جمعيت چندين هزار نفري پرتاب مي كردند.

مردم با ديدن افراد زيادي كه خون از سر و صورتشان مي ريخت و
بسياري از شدت خونريزي به زمين افتاده بودند، از پيشروي صرف نظر كرده به طرف بعثه
باز گشتند ولي راه تا بعثه زياد بود و از آن طرف پليس كه آماده هجوم بود و طبق
برنامه پيش مي رفت، در اين لحظه حساس از دو طرف با «باطوم» وحشيانه به مردم حمله
ور شد.

صداي شيون و ناله زنان و مردان سالخورده بلند بود، خون از
سرهاي شكافته شده فواره مي زد، فشار جمعيت سينه ها را درهم مي شكست. مردان و زنان
ضعيف و ناتوان زيردست و پا مي افتادند و با وضع رقت بار و فاجعه آميزي جان مي
سپردند. گارديهاي پليد خون آشام كه دشمني هزار و چهارصدساله با مسلمانان داشتند،
با باطوم ها به جان مردم افتاده بودند، بسياري از افراد شگفت زده دنبال پناهگاهي
مي گشتند ولي تا رسيدن به ساختمانهاي اطراف وقت زيادي لازم داشت چرا كه تراكم
جمعيت فوق العاده بوده و از دو سوي به آنان حمله ور شده بودند واز بالا نيز سنگها
پرتاب مي شد.

من هم با حركت جمعيت حركت مي كردم بي آنكه بتوانم به جاي
مشخصي بروم. بنظرم رسيد بهترين راه، برگشتن به بعثه است ولي با تعجب ديدم در چند
قدمي ما، ماشين هاي آب پاش، آب داغ بر سر و صورت مردم مي پاشيدند، من با خونسردي
تصنعي به افرادي كه در كنارم بودند،‌ گفتم: اين كه آب است، خطر چنداني ندارد، پيش
برويد! ولي ناگهان ديديم پشت سر آب پاش ها، گارديها و پليس انتظامي به مردم حمله
كرده اند و مردم را با بي رحمي و قساوت مي زنند. هر لحظه وضعيت آشفته تر مي شد و
بر عدد مزدوران افزوده مي گشت. صداي شليك گلوله از چهار طرف به گوش مي رسيد. از
اول خيال كردم، شليك هوايي براي ارعاب مردم است ولي بعد ديدم، در چند متري ما چند
نفر فرياد زدند، گلوله! گلوله! و يك نفر افتاده بود و در خون خود مي غلطيد. معلوم
شد شليك به سوي جمعيت است و يك گلوله هم هوايي و بي هدف نيست و معلوم شد غرض قتل
عام مردم است نه چيز ديگر.

جمعيت كه خود را از چهار طرف تحت محاصره شديد مي ديد، به
سوي ساختمانهاي اطراف با كندي به حركت درآمد در چند متري ما چند ساختمان مربوط به
فلسطيني ها و اردني ها بود، به يكي از اين ساختمانها نزديك شديم. جلوي ساختمان چند
پله مي خورد تا به خود ساختمان برسد. روي اين پله ها ديدم چند زن افتادند، با تمام
نيرو فرياد زدم. پيش نرويد! زنها روي زمين افتاده اند! آنها را بلند كنيد! چند نفر
جوان متدين در آن لحظات بحراني و حساس، كه هر كس فقط به فكر خويش بود، شهامت كردند
و دو خانم را از زمين بلند كردن ولي دوسه نفر ديگر متأسفانه در آن زير جان سپرده
بودند. منظره خيلي رقت بار و نگران كننده بود. يك خانمي فرياد مي زد: مادرم را
كشتند! پيرمردي را ديدم با موهاي ژوليده سر به سجده گذاشته و براي هميشه از دنيا
هجرت كرده است.

از كنار آنها گذشتيم و به داخل ساختمان رفتيم سيل جمعيت به
آنجا سرازير شده بود و در راهروها جائي براي انداختن يك سوزن نبود. يك نفر فرياد
مي زد: نيائيد! نيائيد! جا نيست! به او گفتم: آنها در زير گلوله اند و تو مي گوئي
نيائيد؟ فقط به فكر خودت هستي؟! خجالت كشيد و گفت: آخر اگر بيايند همه يكجا مي
ميريم! گفتم: ناراحت نباش، ساختمان هنوز خيلي جا دارد.

يكي از فلسطيني ها را در راهرو بالا ديدم، از هما پائين با
او احوالپرسي كردم و گفتم: برادر! مي بيني كه ما تنها جرممان اين بود كه «مرگ بر
آمريكا» و «مرگ بر اسرائيل» مي گفتيم و مردم را دعوت به وحدت و يگانگي مي كرديم.
ما و شما يك هدف و يك راه داريم و الان اين خانمها و پيرمردان و ديگر افراد به شما
پناه آورده اند،‌ چرا در اطاقها را باز نمي كنيد و چرا به آنها راه نمي دهيد؟ او
در حاليكه خيل متأثر شده بود گفت: بعضي از اطاقها مربوط به اردني ها است و آنها در
اطاق ها را قفل كرده اند. گفتم: شما اطاقهاي خود را به روي مردم باز كنيد. پذيرفت
و به ديگر دوستان فلسطيني خود گفت، آنها هم پذيرفتند و اطاقها را باز كردند، و به
مردم آب دادند و همدردي نمودند.

من همان پائين، دم در ساختمان ايستاده بودم و ناظر ورود
مردم به ساختمان بودم. خانم جواني را ديدم ك سنگ به پيشانيش زده بودند و خون
سرازير بود، رنگ پريده و حال صحبت كردن نداشت، خيلي آهسته و آرام مي گفت: سرگيجه
گرفته ام، دارم مي ميرم! به چند خواهر كه در كنار او ايستاده بودند گفتم: دستمال
سرش را محكم بر پيشانيش ببنديد، شايد خون بند بيايد. همين كار را كردند و بحمدالله
مؤثر بود.

در حدود 15 دقيقه گذشت. گرما خيلي زياد، اكسيژن در محيط
موجود خيلي كم، و مردم بسيار آشفته و نگران، سرو صداي شليك هم پيوسته شنيده مي شد.
با اين حال، آنها كه به ساختمان آمده بودند، احساس نوعي آرامش مي كردند. در همين
بين، پليس شروع به پرتاب گازهاي خفه كن كرد. يكي از آنها جلوي در ورودي ساختمان
منفجر شد، اول خيال كردم گاز اشك آور است ولي ديدم تمام سروصورت و بدنم دارد مي
سوزد و نفس به سختي بيرون مي آيد.

زنها كه خيلي مضطرب شده بودند، فرياد مي زدند ولي من آنها
را دلداري مي دادم و مي گفتم: خبري نيست! و شما از خطر رهايي يافته ايد! تازه اگر
هم چيزي باشد، در راه خدا است، تحمل كنيد، اينقدر بي تابي نكنيد. آنگاه ديديم در
راهرو به هيچ وجه نمي شود ايستاد، هوا خيلي آلوده شده بود، با سيل جمعيت به بالا
رفتيم و در طبقات بالا كمتر اثر گازهاي سمي ديده مي شد.

بالا كه رفتيم، فلسطيني ها را آشفته و ناراحت ديدم، فرصتي
يافتم كه پيام انقلاب را به آنان برسانم، به اطاقهايشان سر مي زدم و با افرادي كه
در اطاقها بودند، به بحث و گفتگو مي نشستم. همه شان بي استثنا ناراحت و متأثر
بودند و فحش و ناسزا به آل سعود مي دادند.

راستي يادم رفت، قبل از اينكه به طبقه بالا برويم، برق و آب
را نيز از آن ساختمان و ساختمانهاي مجاوري كه به ايرانيان پناه داده بودند، قطع
كردند. برادران فلسطيني همت كردند و آبهاي ذخيره كرده خود را به افراد مي دادند،
فندك ها و كبريت ها را روشن مي كردند تا اينكه در روشني آن، مردم كمتر احساس
نگراني كنند. يكي از آنها به من گفت: ما تا حالا خيال مي كرديم خودمان مظلومترين
ملت ها هستيم ولي الان براي من ثابت شد كه شما ايرانيان از ما نيز مظلومتريد.

آنها از خود فلسطين اشغالي آمده بودند و به صراحت مي گفتند:
ما پيرو هيچ خط سياسي فلسطيني نيستيم چون آنها دنبال گروه گرائي و خط بازي هستند و
بي گمان وابسته به آمريكا يا شوروي مي باشند. ما فقط خط اسلام را دنبال مي كنيم.
به آنها گفتم: اكنون خط اسلام راستين را در كجا مي يابيد؟ گفتند: اين خيلي روشن
است. همان جا كه تمام ظالمان دنيا با او مي جنگند.

در هر صورت اين برادران فلسطيني خوب از ما پذيراي كردند.
ساعت قريب نه شب بود، يكي از آنها به من گفت: بيا از بالا نگاه كن و عمق جنايت آل
سعود را ببين. تا آن لحظه باور نمي كردم آن همه شهيد داده باشيم. با او به طرف
بالكن رفتم و به پائين نگاه كردم، ديدم جسدهاي بي جان روي زمين انباشته شده است و
هر جا نگاه مي كردم، خون ريخته بود، بوي باروت و گازهاي خفه كن فضا را پر كرده
بود، سكوتي رقت بار بر خيابان حكمفرما بود، در گوشه و كنار، افراد معدودي قدم مي
زدند و پلاكاردهاي پاره پاره شده را روي جسدها مي انداختند. سجاده، قمقمه آب، چادر
بانوان، عباي روحانيون، كلاه، دمپائي، كيف پول و… روي زمين افتاده بود و روبروي
ساختمان ها بيشتر به چشم مي خورد، ماشين هاي آمبولانس با سوت هاي مخصوص در آن فضاي
آرام! به سرعت رفت و آمد مي كردند. افارد پليس از محوطه دور شده بودند و بيشتر در
ساختمانهاي دولتي كمين گرفته بودند.

احساس كردم مي شود مردم را وادار به خارج شدن از ساختمان
كرد. به آنها گفتم: وضع آرام است، خارج شويد. يكي از فلسطيني ها فوراً آمده و گفت:
به انها بگو، پنج تا پنج تا بيرون بروند، يكباره همه خارج نشوند، خطرناك است، اين
سعوديها خيلي پست و وحشي هستند. من هم پيامش را به آنها رساندم. مردان و زنان
بياره اي كه راه كاروان را بلد نبودند، سردرگم ايستاده بودند، و نمي فهميدند چه
كار كنند؟ به آنها گفتم: به سوي بعثه امام برويد، در آنجا حتماً ماشينهايي فراهم
آمده است و شما را به منزلهايتان مي رسانند.

يكي از خانمها كه خيلي وحشت كرده بود، مي گفت: چه كار كنم؟
نه اينجا جرأت دارم بمانم و نه بيرون مي روم، مي ترسم اين بي شرف ها به من جسارت
كنند. من حاضرم همين جا جان بدهم ولي بدست اينها نيفتم.

راست هم مي گفت. از اين پست فطرتان بي فرهنگ، هر جنايتي
ممكن بود سر بزند. ولي در هر صورت آنها را قانع كرديم كه به سوي بعثه بروند و
بازگشت دلخراش آغاز شد.

جمعيت خيلي آرام از پله هاي تاريك ساختمان كه تنها با كبريت
روشن شده بود، به قسمت پائين و كم كم به بيرون از آن،‌ حركت كرد. من هم با آنها
راه افتادم. بقدري منظره شهيدان روي زمين افتاده دلخراش بود كه افراد بي اختيار
اشكشان جاري مي شد. راه بسته بود و تنها ماشينهاي آمبولانس در حركت بودند. بعضي از
افراد كه همراهان خود را گم كرده بودند، در جستجوي آنان، به اين سرو آن سر مي
رفتند و بر مي گشتند و باز هم دلشان قانع نمي شد، چرا كه شهيدان با پلاكاردهاي
«الله اكبر» و «لا اله الاالله» پوشيده شده بودند، ولي معلوم بود، كسي حاضر نمي
شد، آنها را پس بزند و چهره ها را بشناسد…

يكي از دوستان ميگفت: وقتي كه حادثه آغاز شد، خود را با
زحمت به يكي از كوچه هاي اطراف رساندم كه از آنجا فرار كنم. ناگهان بچه ها با سنگ
به من حمله ور شدند و چون تنها بودم نمي توانستم با آنان مقابله كنم، به ياد غربت
حضرت مسلم در كوچه هاي كوفه افتادم و گريستم. پس از لحظاتي، با سرعت از آنجا بيرون
رفتم و خود را به كنار قبرستان ابوطالب رساندم، ديدم پليس از همه طرف به مردم حمله
مي كند، توان راه رفتن را نيز از دست داده بودم، خود را به گوشه اي رساندم و
همانجا روي زمين نشستم و تسليم تقدير شدم.

يكي از روحانيون مي گفت: در آن هنگامه وحشتناك خود را به
كنار خيابان رساندم، در اثر گازهاي شليك شده نمي توانستم به هيچ يك از ساختمانهاي
اطراف پناه ببرم، ناچار در گوشه اي نشستم و عباي خود را جلوي صورتم نگه داشتم تا
شايد اثر گاز كمتر شود. ديدم هر كس ايستاد است، مورد هجوم جانيان قرار مي گيرد، از
جمعيت خواستم به كنار خيابان بيايند و روي زمين بنشينند شايد در امان باشند. اين
جلادانمزدور نه تنها به زنده ها رحم نمي كردند كه به مجروحين و مرده ها نيز رحم
نمي كردند. يك نفر روبروي ما افتاده بود و در حال بيهوشي بسر مي برد و شايد هم
شهيد شده بود. يكي از گارديها به او رسيد و با باطوم محكم به سرو صورتش كوبيد.
راستي چقدر سنگدلي و بي رحمي مي خواهد، مگر اينها انسان نيستند؟ بعد خود جواب خودم
را دادم كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «اولئك كالانعام بل هم اضل» آنان مانند
حيوانات اند بلكه از حيوانان نيز گمراهتر.

يكي ديگر نقل مي كرد: آمبولانس بعثه، حامل مجروحين بود و
آنها را به سوي بيمارستان مي برد، در راه به آمبولانس حمله كردد و شيشه هايش را
شكستند و هنگامي كه نزديك بيمارستان توقف كرد، يكي از مزدوران با گلوله، مغز
راننده را متلاشي كردو او را به شهادت رساند.

ديگري مي گفت: يكي از روحانيون را ديدم كه داشت پليس را
نصيحت مي كرد و به آنها مي گفت: به زنان رحم كنيد، و آنان را نزنيد. گويا اين سخن
خوشايندشان نبود، يكي از آنها گلوله اي به پهلوي اوزد و او را درجا شهيد كرد.

پستي و دنائت آنان بحدي بود كه يكي از برادران فلسطيني به
ما مي گفت: من خود شاهد بودم كه گارديها انگشتر را از دست مردان و پول را از كيف
زنان از دنيا رفته بيرون مي آوردند.

در هر صورت به بعثه باز گشتم در حالي كه غم و اندوه بر روح
و روانم مستولي شده بود، به آنجا كه آمدم ديدم تمام چهره ها در هم فرو رفته و همه
ناراحت و نگرانند. كسي حرف نمي زند و همه در ماتم شهيدان نشسته اند. قيافه ها
غمگين و در عين حال، عصباني و خشمگين به نظر مي رسيد ولي در آن شرايط چاره اي جز
صبر و تحمل شكنجه هاي روحي و جسمي براي خدا نداشتند. و ديدم تاريخ تكرار شده است.

عمق فاجعه

فاجعه دلخراش جمعه خونين مكه،‌ فاجعه اي است به طول تاريخي
1400 سال و به عرض جغرافيايي تمام جهان اسلام و آنچه عمق فاجعه را بيشتر نشان مي
دهد، تنها كشتن و مجروح ساختن هزاران حاجي ايراني نيست چرا كه ظالمان هميشه حق
جويان را قتل عام مي كرده اند، گرچه اين جنايت هولناك در غربت بسيار دردناك و تألم
آور است ولي آنچه عمق فاجعه را تبيين مي كند، شكستن قدسيت خانه امن الهي و كشتار
مؤمنين در كنار مسجد الحرام (خانه خودشان) است،‌ همانجا كه نمي توان گنجشكي را صيد
كرد و نمي توان آرامش حشره اي را بهم زد،‌ آن هم در چنين زماني كه مسلمانان دعوت
الهي را لبيك گفته اند و براي اداي مراسم حج به خانه خدا كه خانه خودشان است روي
آورده اند.

آل سعود با دست زدن به چنين جنايتي، امنيت و آرامش را بكلي
از مسلمانان در خانه امنشان سلب كردند و تجاوز به حريم مقدس كعبه نمودند و قبله
گاه مسلمين جهان را با خون مظلومان آلوده ساختند و پس از آن با كمال وقاحت و بي
شرمي در رسانه هاي گروهيشان، ما را متهم مي كنند كه شما آشوبگران قصد منفجر ساختن
كعبه را داشتيد و مي خواستيد مسلمانان را از توجه به كعبه، به توجه به قم
برگردانيد زهي بي شرمي و در عين حال بي خردي و ناداني، من نمي دانم كدام بي سواد و
جاهلي مي تواند چنين تهمت ناروايي را بپذيرد؟! البته اين جزيي از تبليغات مسموم
آنان است و گرنه براي اينكه جنايت خود را بپوشانند و پرده اي بر آن جنايت بزنند،
در راديو و تلويزيون و روزنامه هايشان به تناقض گوئي هاي عجيب و خنده دار روي
آورده بودند، گاهي اعلام مي كردند كه ايرانيان با چاقو به مردم مكه و ديگر حاجيان
حمله كرده اند و گاهي مي گفتند ما حتي يك گلوله هم شليك نكرديم؛ تازه توقع داشتند
ما از آنها عذرخواهي كنيم! و بگوئيم: دست شما درد نكند!!

همكاري مزدوران در اين جنايت

يكي از برادران هيئت پزشكي كويت به ما مي گفت: در روز حادثه
من به اتفاق بسياري از دوستانم به راهپيمايي آمده بوديم. در بعثه پزشكي، شيفت يكي
از پزشكان مصري بود. يكي از مسئولين بعثه حج كويت در ساعت دو بعدازظهر (يعني سه
ساعت پيش از شروع برنامه راهپيمايي) به او رجوع مي كندو مي گويد: اگر امروز
مجروحيني از ايرانيان آوردند، شما حق نداريد آنها را معالجه كنيد!!! و آن پزشك
مصري پاسخ مي دهد: ما قسم خورده ايم كه هر بيماري را معالجه كنيم حتي اگر يهودي يا
دشمن ما در جنگ باشد، چه رسد به اينها كه مسلمانند وانگهي مگر امروز چه خبر است؟
او مي گويد: چيزي نيست! ولي چون ايرانيان مي خواهند راهپيمايي كنند شايد برخي از
آنها درگير شوند و زخمي گردند!!

يكي ديگر از برادران كويتي مي گفت: من با لباس رسمي خودمان
در راهپيمايي بودم. ساعت درگيري بود، يكي از افراد پليس مرا صدا زد و گفت: تو اهل
كجا هستي؟ گفتم: كويتي هستم! گفت: در اينجا چه كار مي كني؟ گفتم: از حرم برگشته
بودم مي خواستم به منزل بروم كه ديدم پليس با ايرانيان درگير شده، آمدم از نزديك
ببينم چه خبر است؟ آن فرد پليس كه از قبل تعليم داده شده بود، به من گفت: نه! پليس
با ايرانيان درگير  نشده، بلكه ايرانيان با
ساير حجاج و با اهل مكه درگير شده اند و با چاقو به جان مردم افتاده اند! و پليس
تنها براي حفظ آرامش و متفرق ساختن مردم دست به كار شده است!!! با خودم گفتم: اي
نادان! حرف تو را باور كنم يا دم خروس را؟!!

در هر صورت، قضيه نه تنها براي خود سعوديها كه براي همفكران
مزدورشان از ديگر كشورها نيز، از قبل پيش بيني شده بود و آنها را قبلاً در جريان
قضايا قرار داده بودن و حتي پاسخهاي بعدي را نيز آماده كرده بودند، شيطان بزرگ ه
منقش تعيين كننده و ادارده كننده داشته است كه در اين مقوله بحث زياد است و كافي
است تأييدهاي دولت هاي دست نشانده از اين جنايت بي سابقه آل سعود را ملاحظه كنيم.
گويا جبهه جنگي بوده است و ما در حال جنگ و ستيز با آنها بوديم و آنان نيز تنها
براي حفظ جان ساير مسلمانان كه از حرم باز مي گشتند، دخالت كردند و آشوبگران! را
متفرق ساختند و بقول خودشان حتي يك گلوله هم شليك نشد. و وقاحت را به آنجا مي
رسانند كه به مزدوران آمريكا (يعني آل سعود) مي گويند: دست شما درد نكند كه
آشوبگران را از ويران  ساختن كعبه، منع
كرديد!!

ولي در هر حال ملت ها بي گمان با ما هستند و بدون شك
مظلوميت ما را براي مردم بازگو مي كنند و تحت تأثير شايعه پراكنيها و
دروغپردازيهاي دولتهاي مزدور خود قرار نمي گيرند.

بازتاب حادثه

همانگونه كه امام در پيامشان فرمودند: اگر هزاران مبلغ مي
فرستاديم نمي توانستند حقانيت و مظلوميت ما را آنطور كه اين حادثه- در چند ساعت-
نشان داد، به اثبات برسانند. راستي هم همينطور بود و گرچه هنوز زود است كه
پيامدهاي حادثه را در دراز مدت تبيين نمائيم ولي قطعاً آينده به نفع انقلاب و
اسلام گواهي خواهد داد. شاهدان عيني كه از مليتهاي گوناگون بودند و جريانات را از
نزديك ديدند، به هيچ وجه فريب جوسازيها و دروغپردازيها و تبليغات مسموم سعوديها و
همفكرانشان را نمي خورند و در بازگشت به كشورهاي خود، ماجرا را براي دوستان و
خويشان خود بازگو مي كنند و موجي از تنفر و انزجار نسبت به اين عمل غير انساني آل
سعود در بين ملت ها پيدا مي شود،‌ ما هم چيزي جز اين نمي خواهيم.

شب دوم حادثه بود، چند تن از برادران فلسطيني كه همراه با
روحاني خود بودند، براي عرض تسليت به بعثه آمدند. گفتگوهاي جالبي با آنها داشتيم
يكي از آنان مي گفت: امروز از راديو اردن شنيديم كه: ايرانيها با فلسطينيان درگير
شدند و اين فاجعه رخ داد! ما هم براي اينكه ثابت كنيم كه اين دروغ محض است و اعلام
برائت از آنان بجوئيم و ضمناً با شما همدرد كنيم به ديدارتان آمده ايم.

ديگري مي گفت: قريب ده نفر از ما همراه با شما در راهپيمايي
شركت كردند و دو نفر از ما شهيد شدند.

يكي ديگر مي گفت: گرچه تمام رسانه هاي گروهي و وسايل
تبليغاتي جهان عليه شما هستند چون همه مزدور ابرقدرتها مي باشند و از ان طرف صداي
راديوي شما- منأسفانه- به ما (در فلسطين اشغالي) نمي رسد، با اين حال كمتر تأثيري
در ما ندارند و ما همان هدف و خطي را كه شما دنبال مي كنيد، پيروي مي نمائيم و
رهبري را جز امام خميني براي خود نمي شناسيم.

بهر حال چند روزي كه پس از اتمام اعمال حج در مكه بوديم،
همواره افراد از كشورهاي مختلف مي آمدند و اظهار همدردي مي كردند و به حاج آقاي
كروبي تسليت مي گفتند و از اعمال آل سعود اظهار انزجار و تنفر مي نمودند.

تازه از انيها كه بگذريم، باسوادهاي مكه نيز گاهي- با ترس و
لرز- با كنايه اظهار همدردي مي كردند و از پيش آمدن اين حادثه ناراحت بودند، گرچه
تبليغات بسيار زياد با فيلمهاي مونتاژ شده عربستان، عوام الناس را عليه ما- تا
اندازه اي- شورانده بود و امنيت را سلب كرده بود ولي در گوشه و كنار افراد فهميده
از اين جريان، متأثر و متألم شده بودند.

بالاتر اينكه يكي از زباندانها نقل مي كرد: در مسجدالحرام
ايستاده بودم، در نزديكي من دو نفر از پليس عربستان با هم صحبت مي كردند، يكي به
ديگر مي گفت: ايراني ها كه فقط «الله اكبر» و «مرگ بر آمريكا» مي گفتند، چرا به
آنها حمله كرديم؟! مگر تكبير گفتن، آن هم در كنار خانه خدا جرم است؟

آري! كم كم افراد خود عربستان نيز به خود خواهند آمد و از
اين فاجعه دردناك درس عبرتي خواهند گرفت و چيزي جز سيه روزي و سيه رويي براي آل
سعود، در صحنه نخواهند ماند.

و اين است معناي سخن امام كه از حاجيان خواستند با لبخند
پيروزي به وطن باز گرديد. ما در عين حال كه شهيد داديم، زجر كشيديم، مجروح بسياري
داشتيم ولي قطعاً پيروزي از آن ما است هر چند براي يزيديان خوشايند نباشد.

به اميد روزي كه مكه و مدينه از چنگال مشركين قريش بدر آيد
و مسلمانان جهان، پشت سر رهبران مذهبيشان فتح مكه را آغاز كنند:

«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام ان
شاءالله آمنين محلقين رؤوسكم و مقصرين، لا تخافون،‌ فعلم نالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً قريباً»- خداوند رؤياي پيامبرش را به حق راست گردانيد، كه قطعاً اگر خدا
بخواهد، با ايمني وارد مسجد الحرام مي شويد در حالي كه سرتراشيده يا مو كوتاه كرده
ايد و ترسي نخواهيد داشت. خدا چيزي مي داند كه شما نمي دانيد و از اين پس فتحي
نزديك خواهد بود.

 

 

/

حج سرخ

حج سرخ

«من به تمام جهان با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهانخواران
بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا
نابودي تمام آنان از پاي نخواهيم نشست.»                  امام خميني

بسم الله الرحمن الرحيم

در پي شمردن وظائف حجاج هشت مورد را اشاره كرديم و هنوز
وظائف بسيار ديگري مانده است كه در يادداشتهاي مقدماتي اين سلسله مقالات آنها را
از كلمات حضرت امام استخراج نموده ام كه بتدريج بياورم و توضيح دهم و ليكن يك
وظيفه را از قلم انداخته بودم و هرگز بخاطرم نرسيده بود كه ناگهان خود حجاج آنرا
به من و به همه مسلمانان عصر ما و نسلهاي آينده 
آموختند و اگر آن بزرگواران مهاجر و هاجران بزرگوار با عمل و خون خويش
نگفته و ننوشته بودند شايد هرگز متذكر آن نمي شدم 
و گويا اين هاجرها و اسماعيلها به من مي خواستند بگويند كه وظائف حجاج را
بايد از خود آنان آموخت كه آنان هم همه وظائف خويش را مي دانند و هم اولويت و تقدم
مهمترين وظيفه را تشخيص مي دهند و بدان عمل مي كنند آنان به ما آموختند كه مهمترين
وظيفه حاجيان پس از طواف به دور كعبه قرباني است و نثار جان بر سر يك ديدار رخ او
كه حج واقعي و مقبول حجي است كه از زيارت خانه بگذريم و به زيارت صاحب خانه برسيم
آه كه چه حجها رفتيم و ليكن غافل بوديم از اينكه حج واقعي كدام است ما خود را
سرگرم نوشتن وظائف حاجيان بوديم و هاجرهاي شصت، هفتاد، هشتاد ساله از كنار خانه
كعبه با خون خود وظيفه اصلي را نوشتند و به جهانيان اعلام نمودند ما در اينجا به
نوشتن وظائف حجاج در طواف خانه كعبه و آنجا كه به حجر اسماعيل مي رسند مشغول بوديم
و اسماعيلهاي مجاهد كه يك بار به قربانگاه رفته و با دادن دست و پا و سلامتي خود
در جبهه ها به جبهه حج شتافته بودن با تقديم خون و جان عزيز خويش اصلي ترين وظيفه
حجاج را تبيين نمودند، حج سرخ در حرم خونين،‌ پديده اي شگفت در تاريخ حج سبحان
الله گويا جهان آبستن حوادثي عظيم و حتي عظيمتر از حوادث گذشته تاريخ است، كعبه در
انتظار قيامي محترم و جهاني است بايد مردم جهان و مسلمانان آرام آرام و قدم به قدم
به اين قيام بزرگ نزديك شوند، شهر مكه و اهل آن نيز بايد خود را براي قيامي عظيم
آماده كنند مسلمانان از اين پس بايد به مكه به مشابه يك پايگاه بزرگ قيام بنگرند،
قيام قائمي كه خميني نائب اوست پس پيروان خميني بايد مكه را براي آن قيام و
پرچمدارش آماده كنند پس اگر قربانيان كعبه از پيروان خميني هستند شگفت نيست كه جز
اين نمي توانست باشد، حج سرخ، جمعه خونين، شهر مكه، آخر نه مگر آن قيام جهاني روز
جمعه و در شهر مكه و از كنار كعبه آغاز خواهد شد؟!!! حراميان آل سعود، نوكران
آمريكا، سركرده استكبار و كفر جهاني؟!!!، پس چه كسي شقي تر و فرومايه تر از آل
سعود و ستمكارتر از آمريكا كه به خون بي گناهان مظلوم آلوده شود و خود را دشمن
سرسخت كعبه و قيام كعبه معرفي كند تا در لحظه قيام همه چيز براي مرد جهان روشن و
تبيين شده باشد آه از آن عصر جمعه خونين مكه در برابر ديدگان كعبه  طواف كنندگان آن. شنيده ام كه جلادان آل سعود
اين كافران آل نقود راهها را بر شيرزنان و جانبازان از هر سو بسته اند و آنگاه از
بالا باران سنگ و چوب برسر آنان باريده اند و از پائين رگبار گلوله ها را به طرف
آنان نشانه رفته اند و الله تاكنون نمي دانستم كه آمريكا و دست نشاندگانش تا اين
حد ضعيف و ناتوان و نيز پست و فرومايه اند، شكي نيست كه صدام در رأس همه نامردان
زمانه است اما رذالت و زبوني شاه فهد  دار
و دسته اش در خور نامي ديگر است خاك بر سر پادشاهان تاريخ كه موجودي به پستي و
رذالت فهد را در صف آلوده خود جا داده اند پادشاهي كه با انواع سلاحها به جنگ
پيرزنان شصت، هفتاد،‌ هشتاد ساله آنهم با دست خالي رفته است اعليحضرتي!!! كه با
چوب و چماق و سنگ و مسلسل به مصاف جانبازان بي دست و پائي رفته است كه روي چرخ
نشسته اند و براي حركت چرخ هم نياز به كمك دارند، شما گمان مي كنيد براي چنين شاهي
و آنهم براي چنني پيروزي نظامي!!! چه كسي بي شهامت تر از شاه حسن  شاه حسين كه هر چه شرف و انسانيت است را زير پا
بگذارند و بر اين پيروزيها تبريك بگويند واي بر مردم حجاز اگر خود و كشور خود را
از چنگال چنين آلودگان رسوا آزاد نكنند واما مكه و مدينه را كه مسلمانان از چنگال
اين فرزندان شهوت و شقاوت آزاد خواهند نمود، دغل بازان آل كفر و نفاق اصرار مي
ورزند كه حج بايد عاري از مسائل سياسي جهان اسلام باشد يعني آمريكا و اسرائيل
نبايد در ايام حج مورد تعرض مسلمين حتي در حد شعار و راهپيمائي برائت از مشركين
قرار گيرند و ليكن مسلمين را مورد تعرض نظامي قرار مي دهند و خون آنان را مظلومانه
مي ريزند و بدين طريق قوي ترين دفاع را از آمريكا و اسرائيل در ايام حج  انجام ميدهند و بعد هم مي گويند كه حج بايد
عاري از مسائل سياسي باشد زهي حماقت كه همان شايسته شاهان و سلاطين تاريخ است كه
گمان مي كنند ملتها فريب چنين نيرنگ بازاني را باور مي كنند. آل سعود با اين جنايت
هولناك كه هم حرمت حرم را شكستند و هم احترام حج و خون مسلمين را زير پا گذاشتند
ثابت كردند كه ايمان به خدا و كعبه و اسلام ندارند و اگر فردا چند نفر آخوند اينجا
و آنجا پيدا شوند كه بخواهند اين جانوران درنده را از انتقام قطعي الهي نجات دهند
و بر اسلام آنان صحه بگذارند آن آخوندها هم مانند آل سعودند و به خدا و اسلام و
پيامبر بزرگوار اسلام ايمان ندارند و همه محكوم به يك حكمند و آن اعدام و نابودي
همه آنهاست كه همه در جبهه كفر آمريكا قرار گرفته اند و همه در حكم محارب و مفسدند
و انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فساداً ان يقتلوا او
يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف اوينفوا من الارض ذلك لهم خزي في الدنيا و
لهم في الآخرة عذاب عظيم. (مائده – آيه 33) و اين وظيفه را بخواست خداوند انقلابيون
مسلمان خصوصاً فرزندان جزيرة العرب انجام خواهند داد. از اين پس حج تا نجات كعبه
حج سرخ است و كعبه در خون نشسته است و ليكن فرعونيان خصوصاً آل كفر و نفاق در اين
اقيانوس خون غرق خواهند شد، ريختن خون صدها زن و مرد مسلمان در كنار كعبه و در حج
و در چند لحظه آنهم بدون كمترين گناه و جرمي براي جهان اسلام بسيار گران است و
قطعاً تحمل نخواهد شد.

«خوني كه از دل اقيانوس بزرگ ملت ما بر سرزمين حجاز جاري
شده است زمزم هدايتي براي تشنگان سياست ناب اسلام گرديده است كه ملتها و نسلهاي
آينده از آن سيراب و ستمكاران در آن غرق خواهند شد…» (از پيام سال 66 پس از جمعه
خونين)

دربار آل سعود دنيا را هم مانند خود احمق پنداشته است كه
باور كنند چند نفر غير ايراني با عده اي ايراني به درگيري و جدال برخاستند و چون
جدال در حج به حكم قرآن حرام است!!!مأمورين ناگزير از دخالت شدند و در نتيجه عده
اي كشته شدند و اما آن غير ايرانيان چه كساني بودن معلوم نيست چرا با ايرانيان
درگير شدند و به جدال برخاستند معلوم نيست، چند نفر از آنان شناخته و دستگير شدن
هيچ كس، ايرانيان از چه سلاحي در اين درگيري استفاده كردند؟ سلاحي نداشتند آيا
مأمورين قصد جلوگيري از درگيري داشتند پس چرا به سمت آنان تيراندازي مستقيم شده
است فهد و آل سعود جوابي ندارند، چرا پيكرهاي پاك اين شهيدان به اولياء دم تحويل
نمي شود، براي اينكه جنايت آل سعود افشا نشود و دهها سؤال ديگر كه در برابر دربار
سراپا جهل و جنايت قرار دارد و در برابر جهانيان پاسخي ندارد و آنچه مسلمانان د
ركنار اين پيكرهاي پاك و در خيابانهاي خونين مكه به قضاوت نشسته اند اينست كه
اولاً اين شهيدان مسلمان بودند و براي انجام وظيفه اسلامي خود از بلاد دور به شهر
مكه و به طواف كعبه آمده بودند، ثانياً از كشور انقلاب اسلامي پيروز و از ايران
خميني و نه ايران كورش و سلاطين آمده بودن و ثالثاً اين شهيدان پيام آوران اسلام
انقلابي و رهائي از چنگال شرك و كفر و جاهليت آمريكا بودن اينان مبلغ اصل ابدي
سياست نه شرقي، نه غربي براي امت اسلامي بودند، و خامساً همينان واژگون كنندگان
تخت و تاج سلطنت دو هزار و پانصد ساله شاهان ايران بودند، ملتي كه 444 روز جاسوسان
بزرگترين قدرت مادي و شيطاني زمانه يعني آمريكا را به گروگان گرفتند و ذلت و زبوني
شيطان بزرگ را در برابر چشم جهانيان به نمايش گذاشتند اينان از كشوري آمده اند كه
اراده كرده اند فقط احكام خدا را در زمين حاكم سازند، اينان شيرزنان و شيرمرداني
هستند كه فرياد در گلو شكسته آزادي فلسطين را دوباره و رساتر از قبل از سينه ها
بيرون كشيدند، و فرعون زمانه يعني آمريكا را در درياي عمان و خليج فارس به غرق و
نابودي تهديد مي كنند و خميني آنان بسان سرداري فاتح منشور يك انقلاب جهاني را با
يك جهان شهامت  صلابت خطاب به مسلمانان و
مستضعفان صارد مي نمايد و محو و نابودي سردمداران كفر را نويد مي دهد اينان همان
مسلماناني هستند كه از دل تاريخ و از صدر اسلام واز شهر مكه به سوي مدينه هجرت
كرده اند و اكنون پس از قرنها دوباره به مكه بازگشته اند تا دوباره مكه را از بت
پرستي مدرن زمان آزاد سازند و امروز همانند صدر اسلام و همانند پيامبر و يارانش از
طرف بت پرستان سنگ و گلوله باران ميشوند الحق خوني كه از دل اقيانوس بزرگ ملت
ايران در سرزمين حجاز جاري شد زمزم هدايتي است كه هرگز خشك نمي شود و هميشه جاري
است و ملتها را به قيام دعوت مي كند و اسلام و مسلمين را از نابودي نجات مي بخشد.
آيا ملتها سخن اربابان نوكر صفت دربار آل سعود را باور مي كند كه براي حفظ امنيت
حج و مسلمانان دست به كشتار زده اند و يا بي لياقتي آنان را براي تصدي امور حج به
قضاوت مي نشيند:

«آل سعود براي تصدي امور كعبه و حج لياقت نداشته و علماء و
مسلمانان و روشنفكران بايد چاره اي بينديشند…» (از پيام سال 66 پس ازجمعه خونين)

آري قضاوت صحيح همين است حتي اگر دروغ آل سعود را مسلمين باور
كنند كه دو دسته از مسلمانان به جدال و درگيري برخاستند و پليس براي جلوگيري از
آشوب اقدام كرده و مجبور به دخالت شده است آيا بي لياقتي بالاتر از اين كه اگر دو
دسته بدون هرگونه سلاح و حداقل يك طرف قطعاً بدون اسلحه با هم به جدال برخيزند و
سپس مأمورين براي جلوگيري از فتنه و آشوب با حمله و هجوم به جدال كنندگان و تيراندازي
به سوي آنان و قتل عام آندسته كه اسلحه ندارند فاجعه و فتنه اي بدني عظمت بيافريند
و آندسته ديگر همه از صحنه فرار كنند و پليس حتي يك نفر از آنان را دستگير نكند كه
حداقل معلوم شود چرا با هم به جدال برخاسته اند و قصدشان از اين جدال و آنهم در
حرم چه بوده است چون آن دسته كه به قتل رسيده اند و آنهم به دست مدعيان حفظ امنيت
نه به  دست طرفهاي درگير و ادعائي حاكمان
سعودي معلوم است چه مي كرده اند و چه مي گفته اند در خيابانهاي مكه بحالت دسته جمعي
و با نظم و آرامش كامل به سمت مسجدالحرام در حال حركت بوده اند و مي گفته اند مرگ
بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل كه نه آمريكائي و نه اسرائيلي در شهر مكه حداقل در
ميان مردم نبوده است و اگر در شهر مكه كفار آمريكائي و اسرائيلي بوده اند در دورن
مراكز فرماندهي حمله و در كنار مسئولين سعودي بوده اند پس براي شناخت يكي از
طرفهاي درگيري مشكلي در بين نيست و ليكن طرف ديگر درگيري چه كساني بوده اند كه به
علت مخالفت با اين شعارها با شعاردهندگان به جدال برخاسته اند و پليس آل سعود هم
از شدت بي لياقتي براي جلوگيري از فتنه موهوم و ساختگي دست به قتل عام و كشتار يك
طرف زده و اجازه داده است كه طرف ديگر بدون كمترين تلفات از صحنه واز چنگ مأمورين
بگريزد و احمق تر از اين مأمورين بي لياقت درباريان آل سعودند كه اين اراجيف را به
عنوان نتيجه تحقيقات به مردم اعلام مي كنند الحق كه اگر ساد هلوحاني هم پيدا شوند
كه دروغهاي آل سعود را بپذيرند ليكن بي لياقتي آنان را نيز در تصدي امور كعله و حج
مي پذيرند چون مسئله بسيار روشن و بديهي است و آل سعود چون ثابت كرده اند كه ايمان
به خدا و رسول خدا و قيامت ندارند به اين جهت هم لياقت تصدي امور كعبه و حج  را ندارند زيرا تصدي اين امور بايد در دست
مسلمين باشد و نه كفار آل سعود و نوكران آمريكا.

 

/

مكه در غروبي خونين

 

مكه در غروبي خونين

مكه معظمه اين حرم امن الهي در نخستين جمعه ذيحجة الحرام
شاهد جنايتي فجيع و هولناك بدست دست نشاندگان آمريكاي جنايتكار، در پيش چشم هزاران
زائر بيت الله بود كه از گوشه و كنار جهان اسلام براي اداي فرضه مذهبي حج، به آنجا
شتافته بودند و بدين ترتيب حكام آل سعود در عمل ثابت نمودند كه بدورغ داعيه خادم
الحرمين بودن و ميزباني از ميهمانان خانه خدا را داشته و جز خدمت به كاخ سفيد و
اربابان خون آشام خويش نقشي بعهده آنان واگذار نگرديده و الحق كه بخوبي از عهده
اين وظيفه برآمدند.

و اكنون گرچه مجله زير چاپ و آماده انتشار است، ولي اين
جنايت وحشتناك، چيزي نيست كه از آن به آساني بگذريم، و از اين روي چاره اي جز حذف
بعضي از مقالات هميشگي مجله- با پوزش از خوانندگان عزيز- و اشاره اي كوتاه به
ابعاد اين جنايت هولناك در اين شماره،‌ نداشتيم.

و اينك به درج پيام نماينده محترم امام و سرپرست حجاج
ايران، جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي كروبي در اين رابطه به حضرت امام امت و
جوابيه معظم له مي پردازيم تا بعنوان سندي در تاريخ براي هميشه باقي بماند.

بسم الله الرحمن الرحيم

محضر مقدس رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران آيت
الله العظمي امام خميني مدظله العالي.

بر اساس تكليف شرعي و احساس وظيفه ديني حجاج محترم ايراني و
ميهمانان معظم خدا و رسول خدا دوشادوش ساير برادران و خواهراني كه از سراسر جهان
در حرمين شريفين گرد آمده اند. پس از برگزاري شكوهمند راهپيمائي وحدت در «مدينه
منوره» با اجتماع عظيم و چشمگير خود در «مكه معظمه» ضمن قرائت و استماع پيام مهم و
تاريخي حضرت عالي آرام و منظم در صفوف فشرده با فرياد «مرگ بر آمريكا» «مرگ بر
شوروي» و «مرگ بر  اسرائيل» به سوي خانه
خدا حركت كردند تا برائت و تنفر خود را از سردمداران كفر و شرك ابراز دارند.

با نهايت تأسف، حكام مزدور سعودي به صفوف ميهمانان خدا حمله
كردند و حريم حرم را شكستند و امنيت كعبه و خانه خدا را نقض كردند و صدها نفر را
با گلوله و گازهاي خفه كننده به شهادت رساندند و هزاران تن را مضروب و مصدوم
ساختند و وقاحت را به جايي رساندند كه حتي مجروحين و بستگان آنان را نيز در
بيمارستان ها مورد تهاجم قرار دادند و به سوي آمبولانس هاي حامل مجروحين و شهدا
نيز تيراندازي كردند.

حمله وحشيانه رژيم آل سعود كه نمي تواند بدون هماهنگي و
همفكري آمريكاي جنايتكار صورت گرفته باشد،‌ دليل روشني است بر سرسپردگي اين رژيم
به آستان كاخ سياه كه اين روزها براي جبران شكستهاي نظامي و رسوايي سياسي خود خون
مي طلبد.

اينجانب ضمن ابلاغ سلام و دعاي خير صدها هزار زائر ايراني و
غير ايراني و تبريك و تسليت شهادت ها به محضر جناب عالي، اطمينان مي دهم كه مردم
ما محكم و مقاوم ايستاده اند و ما تا آخرين نفر و آخرين قطره خون به راه حق و اصول
الهي خود پافشاري خواهيم كرد و  منتظر
هستيم تا جان خود را سخاوتمندانه در معبد غشق و حريم رستگاري به خديا خويش تقديم
داريم.

از خداوند متعال براي آن امام عزيز سلامت و طول عمر و براي
رزمندگان اسلام پيروزي و نصرت و براي مجروحين شفا و عافيت و براي شهدا، رضوان و
رحمت و براي بازماندگان آنان صبر و كرامت و براي امت اسلام، صلاح و حسن عاقبت
خواستارم.

                                                                    
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته

 دهم مرداد 1366-
مهدي كروبي

 بسم الله الرحمن
الرحيم

والذي هاجروا في سبيل الله ثم قتلوا اوماتوا ليرزقنهم الله
رزقاً حسنا و ان الله لهو خير الرازقين.

جناب حجت الاسلام آقاي حاج شيخ مهدي كروبي دامت افاضاته

پيام استقامت و مظلوميت شما و زائران عزيزتر از جانمان را
از كنار كعبه مظلوم و حرم خون آلود خدا شنيدم. سلام خالصانه اينجانب و همه ملت
ايران را به همه عزيزاني كه در كنار خانه خدا و حرم امن خدا مورد تهاجم و گستاخي
اجيرشدگان شيطان بزرگ يعني آمريكاي جنايتكار قرار گرفته‌اند ابلاغ كنيد.

اين حادثه بزرگ نه تنها احساسات و عواطف ملت ايران كه
يقيناً دل همه آزادگان جهان و ملتهاي اسلامي را جريحه دار و متألم ساخته است ولي
براي ملت بزرگ و قهرماني همچون مردم عزيز كشورمان كه تجربه چندين ساله انقلاب را
ديده اند و نقاب از چهره ها و نيرنگهاي ايادي آمريكا چون شاه و صدام را در حمله به
عزاداران حسيني و آتش زدن قرآن ها و مساجد برداشته اند اين حوادث غير مترقبه و
شگفت آور نيست كه دوباره دست كثيف آمريكا و اسرائيل از آستين رياكاران و سردمداران
كشور عربستان و خائنين به حرمين شريفين بدر آيد و قلب بهترين مسلمانان و عزيزان و
ميهمانان خدا را نشانه رود و مدعيان سقايت حاج و عمارت مسجد الحرام، خيابان ها و
كوچه هاي مكه را از خون مسلمانان سيراب كنند.

ما در عين حال كه شديداً متأثر و عزادار از اين قتل عام بي
سابقه امت محمد(ص) و پيروان ابراهيم حنيف و عاملين به قرآن كريم گرديده ايم ولي
خداوند بزرگ را سپاس مي گذاريم كه دشمنان ما و مخالفين سياست اسلامي ما را از كم
عقلان و بي خردان قرار داده است.

چرا كه خودشان هم درك نمي كنند كه حركتهاي كورشان سبب قوت و
تبليغ انقلاب ما و معرف مظلوميت ملت ما گرديده است و در هر مرحله اي سبب ارتقاء
مكتب و كشورمان را فراهم كرده اند كه اگر از صدها وسيله تبليغاتي استفاده مي كرديم
و اگر هزاران مبلغ و روحاني را به اقطار عالم مي فرستاديم تا مرز واقعي بين اسلام
راستين و اسلام آمريكايي و فرق بين حكومت عدل و حكومت سرسپردگان مدعي حمايت از
اسلام را مشخص كنيم به صورتي چنين زيبا نمي توانستيم و اگر مي خواستيم پرده از
چهره كريه دست نشاندگان آمريكا برداريم و ثابت كنيم كه فرقي بين محمدرضا خان و
صدام آمريكايي و سران حكومت مرتجع عربستان در اسلام زدايي و مخالفتشان با قرآن
نيست و همه نوكر آمريكا هستند و مأمور خراب كردن مسجد و محراب و مسئول خاموش نمودن
شعله فرياد حق طلبانه ملتها باز به اين زيبايي ميسر نمي گرديد و همچنين اگر مي
خواستيم به جهان اسلام ثابت كنيم كه كليد داران كنوني كعبه لياقت ميزباني سربازان
و ميهمانان خدا را ندارند و جز تأمين آمريكا و اسرائيل  و تقدي منافع كشورشان به آنان كاري از دستشان
بر نمي آيد بدين خوبي نمي توانستيم بيان كنيم و اگر مي خواستيم به دنيا ثابت كنيم
كه حكومت آل سعود اين وهابي هاي پست بي خبر از خدا بسان خنجرند كه هميشه از پشت در
قلب مسمانان فرو رفته اند به اين اندازه كه كارگزاران ناشي و بي اراده حاكميت
سعودي در اين قساوت و بي رحمي عمل كرده اند موفق نمي شديم و حقا كه اين وارثان ابي
سفيان و ابي لهب و اين رهروان راه يزيد روي آنان و اسلاف خويش را سفيد كرده اند.

جمهوري اسلامي ايران الحمدلله در ميان زائران خانه حق از
مليتها و نژادها و كشورها و حتي در خود عربستان طرفداران بسيار زياد و دوستان صادق
و وفاداري پيدا نموده است كه براي گواه و شهادت حقانيت ما و معرفي ابعاد قتل عام
خونبار مسلمانان بدست خادم الحرمين و انتقال حقايق تلخ روز حادثه به مردم جهان ما
را ياري دهند. و چه بهرت كه بلافاصله و در حاليكه اجساد عزيزان ما بر زمين افتاده
اند صدام و حسين اردني و حسن مراكشي به حمايت از جنايت آل سعود اعلام همبستگي
نمايند.

گوئي عربستان سنگر بزرگي را فتح نموده است و در كشتن صدها
زن و مرد بي دفاع مسلمان و به رگبار مسلسل بستن آنان و عبور از روي اجساد مطهر
آنان به پيروزي نظامي بزرگي نائل آمده است كه به ديكديگر تبريك مي گويند و حال آنكه
جهان در اين ماتم نشسته و دل پيامبر خاتم شكسته است و چه كسي است كه نداند توسل به
زور و سرنيزه و لشكركشي در برابر زائران خانه حق و تهيه آن همه مقدمات و توسل به
بهانه هاي پوچ براي درگيري با زنان و مردان و جانبازان و مادران و همسران شهيدان
چيزي جز استيصال و خشم و ضعف آمريكا و عجز و نااميدي سرسپردگان آنان نخواهد بود.

يقيناً آمريكا و عربستان از شرايط خلع سلاح مسلمانان در حرم
خدا و احترام مؤمنين به احكام قرآن و پرهيز از جدال در كنار خانه خدا سوء استفاده
كرده اند و با وسائل از پيش فراهم شده و نقشه هاي دقيق روبه صفتانه به صفوف
شيرمردان و شيرزنان ما حمله نموده اند و آنان را غافلگير كرده اند.

حكومت سعودي مطمئن باشد كه آمريكا لكه ننگي بر دامنش نهاده
است كه تا قيام قيامت هم با آب زمزم و كوثر پاك نمي شود و خوني كه از دل اقيانوس
بزرگ ملت ما بر سرزمين حجاز جاري شده است زمزم هدايتي براي تشنگان سياست ناب اسلام
گرديده است كه ملتها و نسل هاي آينده از آن سيراب و ستمكاران در آن غرق و هلاك مي
شوند و ما همه اين جنايتها را به حساب آمريكا گذاشته ايم و به ياري خداو در موقع
مناسب به حساب آنان خواهيم رسي و انتقام فرزندان ابراهيم را از نمرودها و شياطين و
قارون ها خواهيم گرفت.

و مجدداً تأكيد مي كنم كه اينها بهاي گران حاكميت نه شرقي و
نه غربي و استقلال و آزادي و اسلام خواهي ماست و اينك از فرصت استفاده كرده به يكي
از آيات كتاب كريم اشاره مي كنم آنجا كه فرموده است: «أجعلتم سقاية الحاج و عمارة
المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عندالله
و الله لا يهدي القوم الظالمين» گويي آيه كريمه در همين عصر نازل شده او گويي براي
آل سعود و امثال آل سعود در طول تاريخ و براي ملت مجاهد و بزرگ ايران و حجاج بيت
الله الحرام در عصر حاضر و امثال آنان در همه اعصار آمده است.

خداوند متعال مي فرمايد: شما كوردلان آب رساني به حجاج و
تعمير مسجد الحرام را با ارزش آناني كه ايمان به خدا و به روز جزا آورده و در راه
خدا مجاهده مي كنند مساوي قرار داده ايد. حاشا كه اينان با شما مساوي نيستند و خداوند
ستمگران را هدايت نمي كند.

آيا سعوديها و امثال آنان در طول تاريخ ارزش خود را براي
تهيه آت در مواقف حج و زرق و برق تعميرات مسجد الحرام را با ارزش هاي مسلماناني كه
به خداوند و روز جزا ايمان دارند و بانثار خون خود و جوانان مجاهد خود در راه خدا
و براي دفع دشمنان خدا از حريم اسلام و حرم خداوند تعالي بپا خاسته اند مقايسه
نكرده اند و سعوديهاي عصر حاضر پا را فراتر از آن نگذاشته و بر مسلمانان افتخار
نمي كنند و با مجاهدان راه خدا آن نمي كنند كه روي آمريكاي جهانخوار و ارباب خود
را سفيد كرده است.

و جالب توجه اين كه خداوند در اين آيه ايمان به خدا و روز
جزا را ذكر فرموده و از ميان تمام ارزش هاي اسلامي و انساني مجاهده در راه خدا با
دشمنان خدا و بشريت انتخاب كرده است و در اين انتخاب به همه مسلمانان تعليم فرموده
است كه ارزش جهاد فوق همه ارزشهاست و آيا خداوند با ذكر «والله لا يهدي القوم
الظالمين» نمي خواهد بفرمايد خداوند، سعوديهاي عصر را و تمام اعصار تاريخ را
ستمگراني بيش نمي داند كه قابل هدايت نيستند و خداوند آنان را هدايت نمي فرمايد؟

آيا ستمكاري بر حق و خلق و بر رسول خدا و امت بزرگوار حضرت
رسول خاتم بالاتر از آنچه  آل سعود با كعبه
و حرم امن الهي و با زائران مجاهد آن كه همه چيز و هم كس خود را در راه دوست و
آرمان اسلام تقديم كردند مي توان تصور كرد؟

آيا جرم اين مجاهدان كه به فرمان خداوند تعالي نداي برائت
از مشركين را انجام دادند جز برائت از خدايان آل سعود و سعودي هاي عصر حاضر و شاه
حسين و شاه حسن و مبارك نامبارك و صدام عفلقي است؟

آيا سكوت در مقابل اين ستمگريها كه در طول تاريخ سابقه
نداشته است چيزي جز رضاي به اين جرم و شكرت رد ظلم و ستم ظالمين و ستمگران است؟

و در هر صورت آل سعود براي اصدي امور كعبه و حج لياقت
نداشته و علما و مسلمانان و روشنفكران بايد چاره اي بينديشند.

زائران شريف ايراني امسال پيام انقلاب و برائت خود را با
خونشان به جهان و به امت اسلام ابلاغ نمودند و با تقديم شهداي بزرگ به پيشگاه مقدس
حق از سازندگان و بانيان سياست به شرقي و نه غربي كعبه خداوند گشتند.

و ملت بزرگ ايران نيز با تجليل گسترده خود از شهداء و شركت
ميليوني خود در راهپيمائي و اعلان برائت از كفر خصوصاً آل سعود به وظيفه انقلابي و
الهي خود عمل نموده اند كه در اينجا لازم است از حضور گسترده آنان و همه اقشار و
خواهران و برادران تشكر كنم.

اكنون نوبت زائران ديگر كشورها و خصوصاً علما و روشنفكران و
گويندگان است كه پيام مظلوميت ما را به جهان ابلاغ كنند. انشاءالله زائران محترم
ايراني با مقاومت وصبر بقيه اعمال خود را به اتمام برسانند و با گامهاي محكم و دلي
آرام و قلبي سرشار از رضايت و لبي خندان،‌ شادي پيروزي خون بر شمشير و شهادت در
كنار خانه خدا را جشن بگيرند و افرادي كه به مدينه منوره مشرف مي شوند سلام شهيدان
به خون خفته كعبه و مجروحين خانه امن را به رسول خدا و ائمه هدي عليهم السلام
ابلاغ كنند و اين موفقيت بزرگ را به محضرشان تبريك بگويند و به راه خود با صلابت و
اطمينان ادامه دهند و مشكلاتي كه آمريكا و عربستان بر آنان تحميل نموده اند به
حساب خدا و دفاع از پيامبر بگذارند.

و از اينكه خداوند هديه ها و قربانان هاجر وار و اسمعيل
گونه اين ملت بزرگ را در كنار خانه خود پذيرفته است سپاسگذار و شاكر باشند كه
انشاءالله خداوند شهداي بزرگ ما را با شهداي صدر اسلام محشور و به بازماندگان آنان
صبر و اجر و به مصدومين و مجروحين شفا عنايت فرمايد و شر متجاوزان را به خودشان
باز گرداند و آنان را به عقوبت خود كيفر دهد.

از خداوند مسئلت مي كنم كه از اين زمان كه همه كفر و همه
شرك دست به دست هم داده اند و تصميم و عزم خود را براي شكست امت اسلام جزم كرده
اند و همه ضربه ها را بر عليه ما بكار گرفته اند خود ما را در حصار محكم خود و در
لواي مرحمت و لطف خود حفاظت فرمايد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

هفتم ذي الحجه 1407 هجري قمري روح الله الموسوي الخميني

 

«شعار نه شرقي و نه غربي شعار اصولي انقلاب اسلامي در جهان
گرسنگان و مستضعفين بوده و ذره اي هم از اين سياست عدول نخواهد شد و كسي گمان نكند
كه اين شعار شعار مقطعي است.»

«مسلمانان جهان بايد براي برچيدن پايگاههاي نظامي شرق و غرب
از كشورهاي خود تلاش كنند، چرا كه اين بزرگترين ننگ و عار كشورها و سران ممالك
اسلامي است كه بيگانگان به مراكز سري و نظامي مسلمانان راه يابند.»           امام خميني

 

/

معاد

معاد

قمست دهم

آيت الله حسين نوري

*چهره مرگ

*اولياي خدا در آستانه مرگ

*دشمنان خدا در آستانه مرگ

 

همانطور كه در مقاله گذشته گفته شد منازل و مراحل معاد از
«مرگ» آغاز مي گردد و مرگ در حقيقت دروازه اي است كه با عبور از آن چشم انسان بر
صحنه ديگري گشوده ميشود و يا نقش پلي دارد كه جهان آخرت را به دنيا متصل ميگرداند
و در رابطه با آن لازم است موضوعات بسياري مورد توجه ما قرار بگيرد و درباره آنها
بحث و بررسي بعمل بيايد و بر اين اساس درباره 2 موضوع:

1-   
حتمي بودن مرگ

2-   
اينكه بوسيله آن صحنه عوض ميشود و بسيارياز جريانها تغيير مي كند و اينكه پرده
ها بركنار مي رود و شعاع ديد و درك انسان وسعت بيشتري پيدا مي كند بحث كرديم.

اكنون با توفيق خداوند متعال سومين موضوع را مورد بحث قرار
ميدهيم.

چهره مرگ

از آنجا كه پاداش و كيفر اعمال انسان از لحظه فرار رسيدن
مرگ آغاز مي گردد، كيفيت مرگ و اينكه آيا با چهره زيبا و دل پسند به سراغ انسان
بيايد و يا اينكه با چهره ناپسند و ترسناك انسان را دريابد، با نحوه اعمال انسان
در زندگي دنيا ارتباط دارد.

و اين موضوع از احاديث بسياري كه از اهل بيت عصمت (ع) صادر
گرديده است بدست ميآيد و ما بذكر تعدادي از آنها ميپردازيم:

1- از حضرت اميرمؤمنان(ع) تقاضا شد كه مرگ را توصيف
بفرمائيد حضرتش در پاسخ فرمودند: مرگ بر 3 نوع است:

1- بشارت به نعمت هاي جاويد خداوند.

2- بشارت به عذاب هميشگي.

3- با چهره اي ترسناك ولي در پرده اي از ابهام.

 از آن پس توضيح
داده فرمودند:

اما دوستان ما كه در راه اطاعت و فرمانبرداري از اوامر ما
گام برميدارند و مي كوشند آنها به نعمت هاي جاويدان بشارت داده ميشوند.

و اما دشمنان ما كه راه مخالفت با ما را پيش گرفته اند چهره
مرگ براي آنها طوري است كه اشاره و مقدمه عذاب هميشگي خداوند است.

ولي كساني كه مرگ به سراغ آنها با چهره ترسناك ولي در عين
حال ابهام آميز ميآيد مؤمناني هستند كه داراي گناهان و اسر افكاري ميباشند.

اما هر چند چهره مرگ براي آنها ابهام آميز است ولي هرگز با
دشمنان ما در يك رديف نخواهند بود و ممكن است شفاعت ما آنها را دريابد و نجات پيدا
بكنند.

سپس در پايان كلام خود فرمودند: به وظائف خود عمل كنيد و در
راه اطاعت خدا كوشا باشيد و بجز عمل بوظيفه و اطاعت خداوند بر چيزي تكيه نكنيد.[1]

2- از حضرت مجتبي (ع)نيز از «مرگ» سؤال شد در پاسخ فرمودند:

مرگ بزرگترين مسرت و شادماني است كه بر افراد مؤمن رخ مي
دهد آنها بوسيله آن از دنيائي كه زندگي در آن با انواع سختيها آميخته شده است خارج
مي گردند و به نعمت هاي جاويد نائل مي شوند. و بعكس بزرگترين بليه اي است كه بر
كافران وارد مي شود و آنها بوسيله آن از بهشت خودشان (يعني دنياي خودشان) خارج
گرديده به آتشي كه هرگز خاموش نميشود وارد مي شوند.»[2]

3-   
حضرت سجاد(ع) در پاسخ سؤال از كيفيت مرگ فرمودند:

«براي فرد با ايمان مانند آنست كه لباس چركيني را كه در
بردارد بركند و قيد و بندهاي گران را از خود برگيرد و آزاد و راحت شود و بجاي آنها
فاخرترين و خوشبوترين جامه ها را در بر كند و بهترين مركب ها را سوار و در بهترين
منزل ها جاي بگيرد.

ول براي كافر مانند آن است كه لباسهاي فاخر را از تن بركند
و ازمنزلهائي كه به آنها انس گرفته بود جدا شود و بجاي آنها چركين ترين و درشت
ترين لباس را بپوشد و در وحشتناكترين منزلها سكني بگيرد و گرفتار بزرگترين عذابها
بشود.»[3]

4-   
حضرت صادق(ع) در جواب پرسش از مرگ و چگونگي آن فرمودند:

«مرگ براي مؤمن مانند آن است كه خوشبوترين گلها را ببويد و
آن بوي خوب در او بطوري تأثير كند كه همه دردها و رنجها را فراموش كند ولي براي
كافر مانند گزيدن افعي ها و عقربها است.»

اين اوصاف و خصوصياتي كه براي چهره مرگ ذكر گرديد همانطور
كه ملاحظه نموديد با كفر و ايمان و نحوه اخلاق و كردار انسان ارتباط دارد و
بنابراين براي ملاقات مرگ با چهره زيبا و لذت بخش راهي جز اصلاح و تكميل معارف
اعتقادي و تهذيب اخلاق و كوشش در راه انجام وظائف عملي وجود ندارد.

و مرگ در حقيقت مانند آئينه اي است كه در مقابل چهره
اعتقادي و اخلاقي و عملي انسان قرار داده شده است و روشن است كه آئينه جز نشان
دادن سيمائي كه در برابر آن قرار گرفته است ندارد.

مرگ هر يك اي پسر همرنگ اوست                  آينه صافي يقين همرگ روست

پيش ترك آئينه را خوش رنگي است                  پيش زنگي آيه هم زنگي است

***

اي كه ميترسي زمرگ اندر فرار                                آن زخود ترساين ايجان هوشدار

زشت روي تست ني رخسار مرگ                    جان
تو همچون درخت ومرگ برگ

از تو رستست ارنكويست اربد است                   ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است

گر بخاري خسته اي خود كشته اي                   ور حرير و قز دري خود رشته اي

از آنچه ذكر گرديد رمز اين مطلب كه چرا اولياي خدا از مرگ
اساساً ترس و هراسي نداشتند و اينكه چرا هنگامي كه مرگ به آنها روي ميآورد آنرا با
آغوش باز ميپذيرفتند و چرا موقعي كه در آستانه مرگ قرار مي گرفتند عباراتي را كه
نمايانگر روح سرشار از شادماني و اطمينان بود بر زبان مي آوردند، روشن گرديد،
چنانكه معلوم شد كه چرا دشمنان خدا اين اندازه از مرگ ميترسيدند و چرا هنگامي كه
خود را در آستانه آن مي بينند سراسيمه و دست پاچه ميشوند و متأسف مي گردند و هاله
اي از غم و اندوه و آه حسرت چگونه بر زندگي آنها سايه ميافكند. كه ريشه همه اين
حالات و جريانات به جريانهاي فرهنگي و اخلاقي و عملي آنها مربوط مي گردد.

حضرت اميرمؤمنان(ع) ميفرمود: «و الله لابن ابي طالب آنس
بالموت من الطفل بثدي امه».[4]

يعني سوگند بخدا، «انس و الفت فرزند ابي طالب به «مرگ» از
انس و الفت كودك به پستان مادر بيشتر است».

و نيز ميفرمود:‌«فوالله ما ابالي دخلت الي الموت او خرج
الموت الي».[5]

سوگند بخدا نميترسم از اينكه من بسوي مرگ بروم يا مرگ بسوي
من بيايد».

و بالأخره هنگامي كه ابن ملجم مرادي شمشير زهرآلودش را بر
فرق همايون آنحضرت در سحرگاه نوزدهم رمضان در ميان محراب عبادت كوبيد، لبخندي بر
لب‌هاي مباركش نقش بست و با گفتن «فزت و رب الكعبة» از شهادت در راه خدا استقبال
كرد:

خرم آنروز كزين منزل ويران بروم                راحت جان طلبم از پي جانان بروم

اين شعار چنانكه گفتيم شعار اولياي خدا است چنانكه حضرت سيد
الشهداء(ع) و شهداء بزرگ ديگر نيز – همانطور كه در فصل «مرگ توام با شهادت» كه
زيباترين و كريمانه ترين مرگها است توضيح داده خواهد شد- اين قبيل عبارات را در
آستانه شهادت خود مي گفتند.

در اصول كافي آمده است كه حضرت سجاد(ع) آخرين عبارتي را كه
در هنگام رحلت از اين جهان گفتند اين بود:

«الحمدلله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة
حيث نشاء فنعم اجر العاملين».[6]

يعني: «حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه وعده خود را با ما
عملي ساخت و ما را وارث سرزمين بهشت كه در هر نقطه اي از آن كه بخواهيم جايگزين مي
گرديم، گردانيد. پس نيكو است اجر عمل كنندگان.»[7]

و در برابر آن همانطور كه گفته شد شعار دشمنان خدا سراسيمگي
و تأسف در هنگام فرا رسيدن مرگ است:

هارون الرشيد هنگامي كه گرفتار بيماري اي كه به زندگي ننگين
او پايان داد گرديد هر اندازه كه گام بگام بطرف مرگ ميرفت بر شدت حسرت و تأسفش
افزوده تر مي شد او كفن خود را حاضر كرد و دستور داد قبري را نيز براي او بكنند از
آن پس بستر خود را در كنار آن قبر قرار داده نگاه بقبر مي كرد و آه حسرتبار مي
كشيد و مي گفت:

«ما اغني عني ماليه هلك عني سلطانيه».[8]

يعني: «مال و ثروت من براي من نفعي و نتيجه اي نبخشيد و
سلطنت و قدرت من از بين رفت و پس از گفتن اين عبارت رخت از اين جهان بركشيد.»[9]

از اين قبيل نمونه ها از هر دو طرف (اولياي خدا و دشمنان
خدا) در تاريخ فراوان است:

بلال حبشي كه در اسلام سوابق درخشاني دارد از ياران بزرگ
پيغمبر اسلام(ص) بود و در جنگهاي مهمي از قبيل «بدر» و «احد» و «خندق» شركت داشت
بعلاوه افتخار مؤذن پيغمبر اسلام(ص) بودن را نيز بدست آورده بود.

بواسطه يك جريان تاريخي پس از رحلت حضرت رسول اكرم(ص) از
شهر مدينه خارج گرديد و در شام در نزديكي شهر دمشق- كه هم اكنون قبرش نيز در همان
نقطه است- زندگي مي كرد در پايان عمرش در گوشه بيابان، تنها، در آستانه مرگ قرار
گرفت در اين حال همسرش كه تنها فردي بود كه همراه او بود با تأسف گفت واحسرتاه
«بلال» با چهره اي شادمان لب بسخن باز كرد و همسرش را از تكرار اين چنين عبارات
بازداشت.

از آن پس با گفتن اين عبارت‌«اليوم القي الأحبة محمداً و
حزبه».

يعني: «امروز بديدار دوستان خود حضرت محمد(ص) و يارانش نائل
مي گردم».

اشتياق خود را به مرگ ابراز مي كرد و بالأخره با يكدنيا شوق
آنرا در آغوش گرفت و در حقيقت به آرزوي خود كه رسيدن به جوار قرب پروردگار است
نائل گشت:

چون بلال از ضعف شد همچون هلال          رنگ مرگ افتاد بر روي بلال

جفت او ديدش بگفتا واحرب                     پس
بلالش گفت ني ني واطرب

تا كنون اندر حرب بودم ز زيست                 تو چه داني مرگ چه عيشست و چيست؟

او همي گفت و رخش در عين گفت          نرگس و گلبرگ و لاله مي شكفت

گفت جفتش الفراق اي خوش خصال         گفت ني ني الوصال است الوصال

گفت جفت امشت غريبي ميروي              از
تبار و خويش غائب ميشوي

گفت ني ني بلكه امشت جان من            ميرسد خود از غريبي در وطن

گفت اي جان و دلم واحسرتاه                  گفت
ني ني جانم من يا دولتاه

گفت آن رويت كجا بينيم ما                      گفت
اندر حلقه خاص خدا

گفت ويران گشت اين خانه دريغ                       گفت اندر مه نگر منگر به ميغ

                                                                                          
ادامه دارد

 

 



[1]
– بحار الانوار ج 6 ص 153.

/

تفسیر سوره رعد

هدايت در قرآن

قسمت اول

آيت الله جوادي آملي

تفسير سوره رعد

در ادامه بحث «هدايت در قرآن»، و مطالبي كه در گذشته مطرح
شد، به طور خلاصه عرض مي كنيم:

بحث در اين بود كه خداي متعال، رسول الله(ص) را با سمت هاي
مخصوصي معرفي كرد، يكي از آن سمتها اين بود كه بر مردم آيات قرآن را تلاوت مي
فرمايد، و همچنين كتاب و حكمت را  به آنان
تعليم مي نمايد و ديگر مسأله تهذيب نفوس و تزكيه بود كه تمام اينها در حقيقت براي
«تذكرة» است. مي فرمايد: «ان انت الا مذكر» و بمناسبت بحث تذكره، طوايفي از آيات
قرآن كريم مطرح شد كه نشانه مذكر بودن رسول الله است و بدين مناسبت چند طايفه از
آيات قرآن مطرح شد كه نشانه سبق آگاهي انسان، نسبت به اين معارف بود. در اين ميان،
آيات نسيان، آيات عهد، آيه فطرت و آيه ميثاق نيز مورد بحث قرار گرفت.

در ادامه بحث هدايت، يادآور مي شويم، سوره اي كه مسائل
تعليم كتبا و حكمت را جامع تر در بر دارد و براي مطالعه و بررسي شايد آسانتر باشد-
گرچه تمام آيات قرآن، اينچنين است- سوره مباركه رعد است كه اين سوره مي تواند
«يعلمهم الكتاب و الحكمة» را تبيين نمايد.

 

تشخيص مكي يا مدني بودن سوره

اين سوره مباركه ظاهراً در مكه نازل شده است تشخيص اينكه
اين سوره در مكه نازل شده يا در مدينه، با تأمل در محتواي همان سوره است. معمولاً
سوره هائي كه د رمكه نازل ميشد ناظر به اصول كلي دين بود، زيرا در مكه، مسئله
توحيد ربوبي و وحي و رسالت و معاد مورد انكار بود، از اين روي در مكه معارف و اصول
كلي دين مطرح بود. در مدينه منوره، ضمن اينكه به اين معارف، اشاره مي شد، خداوند
احكام و حدود الهي را يكي پس از ديگري مقرر مي فرمود، بسياري از احكام در مدينه
نازل شده است.

در سوره مباركه رعد، آنچه كه مطرح است، تبيين همين خطوط كلي
دين است يعني ضرورت توحيد ربوبي و ضرورت وحي و نبوت و رسالت و معاد، البته همه سور
مكيه، ناظر به اين اصول كلي اند، گرچه بعضي از سور به برخي از اين اصول، اختصاص
بيشتري دارند.

آغاز و پايان اين سوره نشان مي دهد كه درباره وحي و رسالت
است، زيرا در اول سوره مي فرمايد: «و الذي انزل اليك من ربك الحق»- آنچه كه براي
تو نازل شده و به سوي تو تنزل پيدا كرده، حق است. و در آخر سوره هم مي فرمايد:«و
يقول الذين كفروا لست مرسلاً قل كفي بالله شهيداً بيني و بينكم»- و آنانكه كافر
شدند مي گويند تو فرستاده خداوند نيستي، بگو خدا خود گواه است بين من و شما…

اين از باب عود ذيل به صدر، تناسب يك سوره را بيان مي كند.
آغاز سوره درباره حقانيت وحي است و پايانش نيز همين است. بنابراين، سوره در مكه
نازل شده و قسمت مهمش درباره وحي و رسالت است و حقانيت وحي را به تبيين حقانيت
محتواي آن برگزار مي كند.

 

تفسير سوره رعد

«بسم الله الرحمن الرحيم»

بسمله در آغاز هر سوره اي است بجز سوره توبه زيرا سوره توبه
تتمه سوره انفال است، پس «بسم الله» جداگانه اي لازم ندارد، گذشته از آن، چون اين
سوره برائت است از سوي خداوند و قطعنامه اي است كه بوسيله اميرالمؤمنين (ع) در مكه
«يوم الحج الاكبر» خوانده شده و اعلام انزجار مسلمين از مشركين است، لذا بسم الله
ندارد.

بسمله متناسب با مطالب سوره است

مطلب دوم اينكه «بسم الله» كه در آغاز اين سوره است با سوره
هاي ديگر، مشترك لفظي است نه مشترك معنوي. به اين معني كه «بسم الله» در آغاز هر
سوره اي، متناسب با مطالب آن سوره است. اينطور نيست كه «بسم الله» در آغاز سوره
فاتحه با بسم الله در اول سوره رعد به يك معني باشد. آن رحمانيتي كه خداوند به
عنوان بيان مطالب سوره فاتحه اعمال مي كند، غير از رحمانيتي است كه در معارف سوره
رعد است و همچنين هر محتوائي كه آن سوره مخصوص به خود دارد، بسم الله كه در آغاز
آن سوره است با محتواي آن سوره مناسب است و تبيين مي شود، رحمانيت خدا در يك جا به
نحوي است و رحيميت حضرتش در يك جا به نحوي است كه در جاي ديگر به نحوي ديگر است. و
براي اينكه انحاء ظهورش فرق كند، در موردي كه مي خواهد رحتمهاي توحيدي را تبيين
كند به يك نحو است و رحمتهاي معاد يا رحمتهاي موعظه و يا رحمتهاي احكام، اگر تبيين
شود، به نحوي ديگر است.

بنابراين، «بسم الله» در آغاز هر سوره، تناسب با محتواي آن
دارد، و از اين روي «بسم الله» هر سوره، جزء همان سوره است و لذا نمازگزار موظف
است كه بسم الله هر سوره اي را- بجز چهار سوره اي كه سجده واجب دارند- به قصد همان
سوره بگويد. پس اگر «بسم الله» را به قصد سوره اي گفت و سوره ديگري را شروع كرد،
حكمش حكم عدول من سورة الي سورة اخري است.

و همچنين كسي كه متطهر نيست، و حق قرائت سور عزائم را
ندارد، اگر بسم الله را به قصد يكي از آن سوره ها بخواند، جايز نيست ولي اگر به
قصد ديگر سوره ها بخواند اشكال ندارد.

پس در 113 سوره اي كه آغاز تمام آنها با بسم الله است، وقتي
بسم الله جزء سوره باشد، حتماً با كل سوره پيوند معنوي دارد.

حروف مقطعه

المر

از حروف مقطعه است و بحث آن قبلاً گذشته است. اجمالاً بين
اين حروف مقطعه با محتواي سوره هم تناسب وجود دارد. نكته در اين است كه فايده ذكر
اين حروف مقطعه چيست؟

براي آن وجوهي ذكر كرده اند. خواسته اند بفهمانند كه مثلاً
قرآن كريم از همين حروف تشكيل شده كه مواد اوليه اش بدست همه شما است ولي توان
اينكه يك سوره كوچك را بياوريد، نداريد.

وجه ديگر اينكه اين رمزي است بين متكلم و مستمع كه معصوم
(ع) است. در آغاز سوره وقتي اينگونه حروف مقطعه را مي شنيدند، مجبور مي شدند ساكت
شوند زيرا برايشان تازگي داشت.

و اما چرا در آغاز بعضي از سور، حروف خاصي انتخاب شده است؟
گفته شده كه: بين اين حرف با مضمون سوره ارتباطي است، و اين را از آنجا استنباط
كرده اند كه گفته اند: مثلاً سوره اي داريم كه اولش «الم» است و سوره اي داريم كه
اولش «ص» است، و سوره اي در قرآن وجود دارد كه اولش «المص» است. ما وقتي آن دو
سوره را با سوره اي كه اولش «المص» است مي سنجيم مي بينيم اين سوره به تنهايي جامع
مضمونهاي سوره «ص» و سوره «الم» است. پس معلوم مي شود اين حروف مقطعه با مضمون آن
سوره در ارتباط است.

در آغاز سوره رعد «المر» است. و بعضي از سور آغازشان «الم»
است و برخي آغازشان «الر» است، پس سوره رعد، در تحليل،‌ جامع مضامين مشترك سوره
«الم» و سوره «الر» است.

كتاب تكوين و كتاب تدوين

«تلك آيات الكتاب و الذي انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر
الناس لايؤمنون».

تلك،‌ اشاره به بعيد است براي اينكه مشار اليه بعد منزلت و
مرتبت دارد.

آيا منظور از آيات كتاب، آيات تدوين- يعني قرآن- است، يا
اينكه منظور، آيات كتاب تكوين است.

در اين آيه هم كتاب تدوين و هم كتاب تكوين، منظور خداوند
است. آيات كتاب تدوين يعني آنچه در قرآن كريم است حق است و اگر شما اهل مطالعه
كتاب آسماني باشيد با تدبر طبيعي مي توانيد به حق برسيد و اگر اهل استنباط لفظي
باشيد، باز هم به حق مي رسيد. پس آنجا كه مي فرمايد «تلك آيات الكتاب»، اين كتاب
تكوين است، و «الذي انزل اليك» همان قرآن و كتاب تدوين مي باشد.

آنچه كه در نظام آفرينش است حق است و در آن باطل راه ندارد.
در نظام تدوين و كتاب آسماني هم باطل راه ندارد چرا كه حق محض است. كاري كه نظام
داخلي اش تأمين است و هدف و غايتش هم تأمين، اين مي شود: حق. و اما كاري كه اركان
داخلي اش ناتمام است و مقصد و هدف ندارد، مي شود: باطل.

مي فرمايد: هم آنچه در جهان خلقت است، حق است و هم آنچه را
كه اين كتاب آسماني ادعا مي كند، حق است زيرا با برهان مطالبش را اثبات مي كند و
سخني كه با برهان آغشته است حق است؛ حركتي كه به مقصد مي رسد حق‌ است؛ آفرينشي كه
هدف دارد حق است و مطلبي كه به برهان تكيه مي كند حق است.

بطلان و بيهودگي در كتاب الهي راه ندارد

پس اگر كسي بخواهد روي براهين از آيات قرآن استفاده كند، به
حق مي رسد و اگر بخواهد جهان را مورد مطالعه قرار دهد و دقت در آن كند، باز هم به
حق مي رسد و به مبدأ عالم و معاد عالم يقين پيدا مي كند.

«تلك آيات الكتاب و الذي انزل اليك من ربك الحق»

نه بطلان در حريم قرآن راه پيدا مي كند، و نه مي شود آن را
ابطال كرد. و همچنين نه بطلان در حريم نظام آفرينش راه دارد و نه مي توان آن را
ابطال كرد، نه خود اينها بي مقصد و بي هدف اند و نه مي شود جلوي اين قافله روان را
گرفت، چه اينكه احدي نيست كه بتواند آيات قرآني را تحريف كند و باطل را در قرآن
راه بدهد. بنابراين، نه اينها باطل اند و نه قابل ابطال. نه خود بي هدف اند و نه
جلوي آنها را مي توان گرفت. اين دو خط (باطل بودن و عبث بودن) نه در آيات تكويني
است و نه در آيات تدويني.

و به عبارت ديگر: نه خود جهان بي مقصد خلق شده است و نه مي
توان جلوي قصد و هدفش را گرفت و نگذاشت به مقصد برسد. و چنين است آيات قرآن كريم
كه نه سخن باطل دارد و نه مي توان آن را ابطال كرد و باطل را در حريم آن راه داد.
نه مي شود سوره اي ساخته و بر قرآن تحميل نمود و در لابلاي سور محكمه قرآن جاسازي
كرد بنام تحريف و نه مي توان با برهان عقلي ثابت كرد كه محتواي آياه اي
–العياذبالله- باطل است. پس نه في نفسه باطل است و نه قابل ابطال چه اينكه جهان
تكوين نيز نه في نفسه باطل ايت و نه قابل ابطال غير.

قرآن، مبرهن است و هرگز نمي توان آن را با دسيسه و انحراف
با باطل مخلوط كرد. قرآن،‌حق صرف است كه به هيچ وجه نه في نفسه باطل است و نه
بطلان پذير و قابل ابطال.

«و لكن اكثر الناس لايؤمنون»

اين استدراك براي اين است كه نه اينها در قرآن دقت و تدبر
مي كنند كه از روي فكر و برهان، به حق برسند 
نه در كتاب تكويني مي انديشند كه باد تدبر در نظام آفرينش بحق راه پيدا
كنند، چون اكثر مردم ايمان ندارند و گويا خوابند و حقايق را نه مي بينند و نه مي
شنوند.

در روايت از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه فرمود: «الناس
نيام و اذا ماتوا انتبهوا»- مردم خوابند و هنگام مرگ بيدار مي شوند.

به فكر نيستند كه از كجا آمديم؟ به كجا مي رويم؟ و در چه
راهي قدم برداشته ايم؟

اكثر مرد به اين فكرند كه خود راتأمين كنند و در حد يك
موجود گياهي يا حيواني بسر ببرند؛ خوب غذا را تهيه كنند و خوب بخورند! اينها تازه از
حريم نباتيت هم تجاوز نكرده اند، تا چه رسد كه به حريم انسانيت گام بگذارند.

بنابراين، هيچ عذري براي احدي نيست زيرا كسي كه قدرت تفكر و
انديشيدن دارد و مي تواند با آيات الهي تماس بگيرد و اگر نمي تواند، قطعاً براي او
آسان است كه در اسرار عالم خلقت غور و تفكر كند و آيات تكويني را مطالعه نمايد، و
چنين كسي كه حجت تكويني و حجت تدويني بر او تمام شده است، هيچ عذر و بهانه اي نمي
تواند بياورد.

اگر او با مطالعه در كتاب تدوين بحق رسيد و الله را شناخت و
به ربوبيت پي برد يقيناً پي مي برد كه رب العالمين انسانها را رها نكرده بلكه براي
انسان نبوت و رسالتي را تهيه كرده و پيامبراني را اعزام نموده و با نشانه هائي كه
در دست دارد، پيامبر الهي را از متنبيان تشخيص مي دهد و چراغي را كه خداون برايش
آفريده با آن چراغ راه را از چاه تشخيص مي دهد كه همان وحي است و به دنبال وحي
بايد حركت كند. و اگر كسي خوب در اسرار عالم فكر كند، به مبدأ و معاد و وحي مي رسد
و آن وقت خود مي شود چراغ و وحي مي شود صراط و به دنبال صراط حركت مي كند.                 ادامه دارد

*پيامبر اكرم(ص):

«شر الناس يوم القيامة الذين يكرمون اتقاء شرهم»      (كافي- ج 2- ص 327)

بدترين مردم در روز قيامت كساني هستند كه مردم براي مصون
ماندن از شرشان آنان را احترام كنند.

 

/

استقامت در راه هدف

درسهائي از نهج البلاغه

خطبه 232

قسمت اول

آيت الله العظمي منتظري

استقامت در راه هدف

 

أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِينُهُ عَلَي
وَظَائِفِ حُقُوقِهِ، عَزِيزَ الْجُنْدِ، عَظِيمَ الْمَجْدِ. وَأَشهَدُ أنَّ
مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، دَعَا إِلَي طَاعَتِهِ، وَقَاهَرَ أَعْدَاءَهُ
جِهَاداً عَنْ دِينِهِ، لاَ يَثْنِيهِ عَنْ ذلِکَ اجْتَِماعٌ علي تَکْذِيبِهِ،
وَالِْتمَاسٌ لِإِطْفَاءِ نُورِهِ.

 

موضوع بحث، بررسی خطبه 190 از نهج البلاغه با تفسیر محمد
عبده یا 232 با شرح فیض الاسلام است. در آغاز این خطبه شریفه، حضرت می فرمایند:

«أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِينُهُ عَلَي
وَظَائِفِ حُقُوقِهِ»

ستايش مي كنم خداي را براي نعمتهايش و براي اداي حقوقش، از
او استمداد مي كنم.

 

شكر و حمد

«شكر»، ثنا و تجيدي است از منعم، در مقابل نعمتش. و
همانگونه كه قبلاً تذكر داديم شكر در برابر نعمت است ولي «حمد»، هم مي تواند در
برابر نعمت باشد و هم با غير نعمت.

پس «حمد»، ثناء كردن و تمجيد نمودن و سپاسگزاري از كسي است
در مقابل نعمتهايش و هم بدون اينكه نعمتي مطرح باشد، مي شود او را حمد كرد. و لذا
«شكر» يك از مصاديق حمد است. و در اينجا كه حضرت، واژه «حمد» را به كار برده است،
و پس از آن «شكراً» گفته است، اين واژه «شكراً» ممكن است مفعول مطلق از براي «حمد»
باشد چرا كه معناي «حمد» و «شكر» نزديك بهم است و در حقيقت ذكر خاص بعد از عام مي
باشد. و مفعول مطلق لازن نيست هميشه از سنخ خود فعل باشد. ابن مالك در «الفيه»
گويد:

و قد ينوب عنه ما عليه دل 
                     كجد كل الجد، و
افرح الجذل

بنابراين، چون «شكر» از مصاديق «حمد» به حساب مي آيد، لذا
ممكن است «مفعول مطلق» باشد و معناي جمله چنين شود: «ستايش مي كنم خداي را ستايشي
كه در مقابل نعمتهايش باشد.» و ممكن است «مفعول له» باشد كه در اين صورت معناي
جمله چنين مي شود: «ستايش من خداي را بجهت اين است كه شكر كرده باشم بر نعمتهايش»

 

ياري طلبيدن از خداوند

خداود وظايف و حقوقي را بر ما واجب كرده است و دستورها و
فرمانهائي داده است كه بايد دستورهايش را اطاعت كنيم و فرمانهايش را اجرا نمائيم.
حال كه مي خواهيم به اين وظايف و واجبات عمل كنيم بايد از خود او كمك بخواهيم و
ياري بطلبيم تا هم وظايفمان را ياد بگيريم و هم بتوانيم به آنها عمل نمائيم.

«استعينه» از باب استفعال و براي طلب مي باشد. يعني: از
خداوند ياري مي طلبم تا اينكه بتوانم وظايفي را كه بر عهده ام گذاشته و بر من واجب
گردانيده، انجام دهم.

«عزيز الجند، عظيم المجد»

لشكر خدا غالب و بزرگواريش زياد است.

 

سپاه خداوند، غالب است

اگر كلمه «عزيز» و «عظيم» را با نصب آخر بخوانيم، اين نصب
براي اختصاص است كه فعلش «اخص» محذوف مي باشد يعني اختصاص مي دهم خداوند را به
اينكه «عزيز الجند و عظيم المجد» مي باشد يا مدح مي كنم او را به اين دو صفت. و
اگر اين دو كلمه را با رفع آخري بخوانيم، خبر مي شود: «هو عزيز الجند…» يعني
خداوند است كه نيروي او غالب و بزرگواري او بسيار است.

در هر صورت، حضرت مي خواهد بفرمايد: از خداوند كمك مي خواهم
و ياري مي طلبم چرا كه نيرو و ارتش خدا غالب و توانا است و مجد و عظمتش بسيار است
و خدائي كه ارتشش غالب است و بزرگواريش خيلي زياد است، پس قهراً به ما كمك مي كند.

آري! اگر به ما كمك نشود، بايد به نفس خودمان  بنگريم و نقص را در خود بيابيم، خداوند مي
فرمايد: «ان تنصروا الله ينصركم» اگر شما دين خدا را ياري كنيد، خدا هم شما را
ياري مي كند.

بنابراين مفعول كلمه «استعينه» در حقيقت دوصفت در بردارد:
صفت را گاهي به نحو «وصفيت» مي آورند و گاهي از «وصفيت» قطعش مي كنند. آنجائي كه
از وصفيت قطعش مي كنند، اگر آن را نصب دهند مفعول علي الاختصاص مي شود كه فعل
«اخص» در تقدير خواهد بود و اگر آنرا رفع دهند، خبري مي شود براي «هو»ي محذوف.

حال كه دو صفت براي خداوند در اينجا ذكر شده است، اين صفتها
علت حكم سابق است، و به عبارت ديگر، حكمي كه ذكر شد و عبارت از استعانت و ياري
طلبيدن از خدا بود، تعليق آن حكم بر اين دو وصف مشعر به عليت است يعني اگر حكمي را
آورديم و پس از آن صفتي ذكر كرديم، آن صفت علت آن حكم است.

به عنوان مثال اگر گفتيم: «اكرم زيداً العالم»- اكرام بكن
زيدي را كه موصوف به علم است و عالم مي باشد، در اينجا مي خواهم علت وجوب اكرام را
به مخاطب بفهمانيم.

و در جمله حضرت نيز وقتي از خدا كمك مي خواهيم و از او
استمداد مي كنيم، به اين علت است كه خداوند داراي آن دو صفت مي باشد: يكي اينكه
ارتش و نيرويش، غالب و قاهر است و ديگر اينكه بسيار بزرگوار و داراي مجدي عظيم مي
باشد.

«و اشهد ان محمداً عبده و رسوله»

و گواهي مي دهم كه محمد(ص) بنده و فرستاده او است.

 

رسالت پس از بندگي

همانگونه كه در تشهد نيز مي خوانيم، نخست گواهي مي دهيم به
اينكه محمد(ص) بنده خدا است، سپس مي گوئيم كه فرستاده خدا است.

معلوم مي شود اين مقام والاي رسالت و نبوت به هر كس نمي
دهند. اول بايد در عبوديت و بندگي خدا به مقام اعلي برسد و عبد خالص پروردگار
باشد، ‌آنگاه قابليت پيدا مي كند كه پيامبر خدا يا يكي از اولياي او باشد. و اين
مطلب در همه جا  مطرح است اگر كسي را مي
خواهند به مقام وزارت يا استاندراي برسانند، اگر واجد شرايط نباشد، مطيع قانون
نباشد و عدالت نداشته باشد، نمي شود به او پست و مقام داد.

پس اينكه حضرت از اول كلمه بندگي را مطرح مي كند، سپس نبوت
را براي اين است كه معلوم شود اين مقام والا به كسي داده مي شود كه لياقتش از
ديگران بيشتر باشد و در خلوص و بندگيش، بالاترين درجات را طي كرده باشد و ضمناً
جلوي غلو بعضي ها گرفته شود كه –العياذبالله- پيامبر يا معصومين را در مقام، شريك
خدا مي دانند! بايد معلوم شود كه هر چند مقام پيامبر و معصومين بسيار والا است و
ما هرگز نمي توانيم آنها را بخوبي بشناسيم، با اين حال، آنان بندگان خدا هستند.

«دعا الي طاعته و قاهرا اعداءه جهاداً عن دينه»

دعوت كرد به اطاعت خداوند و با دشمنانش جنگيد و بر آنان
پيروز شد تا در راه دين خدا جهاد كرده باشد.

 

مقاومت و اصرار در كار

پيامبر اكرم(ص)، مردم را به اطاعت و بندگي خداوند خواند و
در مقابل دشمنان خدا، مقاومت و ايستادگي كرد تا بر دشمنان غالب و پيروز شد.

«قاهر» (مقاهرة) از باب مفاعله است. و فعل هرگاه از باب
مفاعله باشد يك نحوه مقاومت و اصرار در كار را مي رساند.

بارها تذكر داده ام كه برخي خيال مي كنند، اگر فعل از باب
«مفاعله» باشد، لازمه اش اين است كه براي طرفين، باشد، البته باب «تفاعل» براي
طرفين است مانند «تضارب زيد و عمرو» يعني زيد و عمرو با هم كتك كاري كردند اما باب
«مفاعله» براي «اثنين» وضع نشده است. باب مفاعله، امتيازي كه از فعل مجرد دارد اين
است كه: اگر گفتيم: «ضرب زيد» معنايش اين است كه زيد كتكي زد و تمام شد كارش ولي
اگر گفتيم:‌«ضارب زيد»- در اينجا زيد كارش را با سرسختي و مقاومت انجام ميد دهد،
پس ضارب زيد يعني زيد عنايت مخصوصي نسبت به كتك زدن داشت و ايستادگي و سرسختي كرد
در اين كار. و اما اين كه برخي پنداشته اند باب «مفاعله» براي طرفين است به اين
خاطر است كه اگر فعلي با سسرسختي انجام شد، قهراً عكس العملي از طرف مقابل نشان
داده مي شود.

در قرآن مي فرمايد:

«يخادعون الله و الدين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم»- خيال
مي كنند كه خدا را گول مي زنند و افرادي را كه ايمان آورده اند ولي خودشان را گول
مي زنند.

اينها در صدد خدعه خدا هستند و سرسختي مي كنند براي اينكه
خدا را گول بزنند ولي نمي توانند كاري كنند بلكه خودشان را فريب مي دهند، پس معناي
«يخادعون» اين است كه ايستادگي و سرسختي كردند و مقاومت نمودند بخاطر اينكه خدا را
گول بزنند؛ بنابراين باب «مفاعله» در جايي استعمال مي شود كه انسان نسبت به فعل،‌عنايت
مخصوصي داشته باشد و همه نيرويش را متمركز كند براي انجام آن فعل، حتي در آنجايي
كه واكنش نداشه باشد مانند «سافر زيد»، اين واژه با واژه «سفر» فرق مي كند زيرا
سافر نشان مي دهد كه زيد عنايت مخصوصي براي سفر كردن دارد و عزمش را جزم نموده و
خود را مهياي سفر كرده است.

پس «قاهرا عداءه» به اين معني است كه پيامبر اكرم(ص) در
مقام اينكه بر دشمنان اسلام پيروز شود، برآمد و در اين جهات مقاومت كرد و اين
مقاومت و سرسختي، نتيجه اش اين شد كه بر دشمنان پيروز و غالب شود.

«جهاداً»- از باب مفاعله است كه باز ممكن است بمعناي مفعول
مطلق باشد يا مفعول له و در صورت اول معناي جمله چنين مي شود‌: «پيغمبر اكرم مقهور
كرد دشمنانش را براي اينكه مي خواست در دين خدا جهاد كرده باشد و دين خدا را حفظ
كند.» در حقيقت مي خواهد بفرمايد: پيامبر اكرم كه بر دشمنانش ظفر يافت و در اين
راه ايستادگي مي كرد نه بخاطر اينكه مي خواست كشورگشايي كند يا بخاطر اينكه خودش
پيروز شود و به قدرت برسد بلكه هرگز حساب شخصي در ميان نبود و استقامت پيامبر براي
پيروزي دين خدا بود.

«لايثنيه عن ذلك اجتماع علي تكذيبه و التماس لإطفاء نوره»

اجتماع و پيوستگي دشمنان بر تكذيب كردن پيامبر و كوشش آنها
بر خاموش كردن نور آن حضرت،‌ هرگز او را از جهاد باز نداشت.

 

دنبال كردن هدف تا پيروزي

چون پيامبر اكرم(ص) هدفي والا داشت، لذا هرگز دست از هدفش
نكشيد هر چند كه دشمنانش با هم اتفاق كردند كه او را تكذيب نمايند و توطئه هاي
زيادي براي خاموش كردن نور پر فروغش تهيه ديدند و اجرا نمودن كه در اين ميان حتي
برخي از نزديكترين قوم و خويش هايش مانند عمويش ابولهب نيز همراه با مشركين و كفار
دست و پا مي كرد و كوشش براي از بين بردن پيامبر داشت.

اين فراز از سخنان علي(ع) به ما درس مي دهد خصوصاً به علما
و فضلا و ائمه جمعه و جماعت و روحانيوني كه در منطقه هاي مختلف فعاليت مي كنند.
گاهي برخي از اين آقايان گله و شكايت مي كنند از اينكه گوش بحرفشان نمي دهند و فوراً
مي خواهند شانه را از بار مسئوليت خالي كنند، من به اين آقايان بارها سفارش كرده و
مي كنم كه: پيامبر اكرم(ص) را ببينيد كه هرگز از قومش قهر نكرد؛ پيشانيش را با سنگ
زدند، دندان مباركش را شكستند، او را بدترين اهانتها كردن ولي او براي خدا تمام آن
اذيت ها و شكنجه ها را تحمل كرد و هرگز از ميدان در نرفت. كسي كه هدفي بزرگ دارد و
مي خواهد مردم را ارشاد كند، بايد بداند كه در بين مردم اگر شخصي مانند سلمان
فارسي پيدا شود، ابوجهل ها و ابولهب ها هم بسيار پيدا مي شوند پس «رنج راحت دان كه
مطلب شد بزرگ».

پيامبر اكرم(ص) در آغاز دعوت آنقدر اذيت و آزار ديد كه خود
مي فرمايد: «ما أوذي نبي مثل ما اوذيت» هيچ پيامبري به اندازه من اذيت نشده است؛
با اين حال استقامت ورزيد، پشتكار نشان داد و تحمل كرد تا پيروز شد.

اگر بنا شود بنده در يك شهري بروم كه تمام مردم مؤيد
انقلابند و هيچ ضد انقلاب و بي ديني وجود ندارد و هيچ كس با من مخالفت نكند، هنري
نكرده ام. هنر اين است كه انسان در جامعه اي قرار بگيرد كه در عين حال كه انسانهاي
متدين و متعهد وجود دارند، بي دين ها و مسخره چي ها و ضد انقلاب ها نيز وجود داشته
باشند، هم انسانهاي مطيع و فرمانبردار باشند و هم مشكلات توان فرسا و انسان با
استقامت و پشتكار بر آن مشكلات چيره شود و از ميدان در نرود و شانه از بار بزرگ
مسئوليت خالي نكند و مردم را به سوي خدا و دين خدا  فرا خواند.

ضمناً به تمام برادران و خواهراني كه در ارگانهاي مختلف
انقلاب مشغول خدمت هستند، تذكر مي دهيم كه ممكن است مواجه شويد با افرادي كه
كارشكني مي كنند، مخالفت مي ورزند، نق مي زنند، توقعات بي جا دارند و مسخره تان مي
كنند، مبادا خداي نخواسته از ميدان در برويد و صحنه را خالي كنيد. انسان در راهي
كه حق است بايد پيش برود و فعاليت كند هر چند بيشتر مردم با او مخالفت كنند و عليه
او فعاليت نمايند. قرآن عذر اكثر مردم را خواسته است. «اكثرهم لا يعقلون»- اكثر
مردم درك نمي كنند و مطالب را نمي فهمند يعني نبايستي چيزي مانع انسان شود كه هدفش
را تعقيب ننمايد. حضرت امير(ع) در خطبه اي ديگر مي فرمايد: «لا تستوحشوا في طريق
الهدي لقلة أهله»- در راه حق و هدايت از كمي حق جويان، وحشت نكنيد و هراسي بدل راه
ندهيد. خدايا! ما را به وظايفمان آشنا ساز و در راه اجراي آنها ياريمان كن.                               ادامه دارد.

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

احتكار

* پيامبر اكرم(ص)

«لا يحتكر الطعام الاّ خاطيء»         (الفقيه جلد 2ص 88)

احتكار مواد غذائي جز بوسله شخص خطاكار صورت نمي گيرد.

* پيامبر اكرم(ص)

پيامبر خدا(ص) از جبرئيل امين نقل مي نمايد كه گفت:

«اطلعت في النار فرأيت وادياً في جهنم يغلي، قفلت: يا مالك
لمن هذا؟ فقال: لثلاثة للمحتكرين و المدمنين الخمر و القوادين».     (مجموعه ورام)

به جهنم نظر كردم در آن دره اي جوشان ديدم، از مالك دوزخ
سؤال نمودم اينجا براي كيست؟ مالك گفت: براي سه دسته:

كساني كه اجناس مورد نياز مردم را احتكار نمايند.

آنها كه پيوسته به مسكرات روي آورند.

افرادي كه وسيله ارتباط نامشروع ميان زنان و مردان باشند.

 

* رسول خدا(ص)

«ايما رجل اشتري طعاما فكبسه اربعين صباحا يريد غلاء
المسلمين ثم باعه فتصدق بثمنه لم يكن كفارة لما صنع». (قرب الاسناد ص 63)

هر مردي كه مواد غذائي خريداري و آن را بمنظور بالا رفتن
قميت ها در بازار مسلمين، در حال فراواني چهل روز انبار و مخفي نمايد و سپس فروخته
و تمام پول آن را در راه خدا تصدق نمايد اين تصدق جبران و كفاره احتكارش نخواهد
بود.

 

* پيامبر اكرم(ص)

«الجالب مرزوق و المحتكر ملعون».  (فروع كافي جلد 1 ص 375)

كاسب به روزيش مي رسد ولي محتكر ملعون است.

* پيامبر اكرم(ص)

«و لئن يلقي الله العبد سارقاً احب الي من ان يلقاه قد
احتكر طعاماً اربعين يوما». (سفينة البحار جلد 1 ص 291)

چنانچه با گناه دزدي با خداوند ملاقات كند از نظر من بهتر
است تا اينكه در حالي به ملاقات او رود كه يكي از مواد غذائي را بمدت چهل روز (در
حال فراواني) احتكار نمايد.

* اميرمؤمنان(ع)

«من احتكر فوق اربعين يوماً فان الجنة يوجد ريحها من مسيرة
خمسمأة عام و انه لحرام عليه». (سفينة البحار جلد 1 ص 291)

هر كسي جنسي را (در شرائط عادي) چهل روز احتكار نمايد، بوي
بهشت كه از فاصله پانصد سال راه به مشام مي رسد بر او حرام خواهد بود.

* اميرمؤمنان(ع)

«انه (ص) مر بالمحتكرين فامر بحكرتهم ان تخرج الي بطون
الأسواق و حيث تنظر الأبصار اليها». (تهذيب جلد 2 ص 162)

رسول خدا(ص) به محتكرين گذشت سپس دستور داد تا اجناس احتكار
شده آنان به داخل بازارها در جايي كه در ديد مردم قرار گيرد، منتقل شود.

 

 

/

پيام مهم امام منشور انقلات اسلامي

پيام مهم امام

منشور انقلات اسلامي

«فرياد برائت ما،‌ فرياد برائت همه مردماني است كه ديگر
تحمل تفرعن آمريكا و حضور سلطه طلبانه آن را از دست داده اند و نمي خواهند صداي
خشم و نفرتشان براي ابد در گلوهايشان خاموش و افسرده بماند و اراده كرده‌اند كه
آزاد زندگي كنند و….»

«من، خون و جان ناقابل خويش را براي ادا و احياي حق و فريضه
دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم و قدرتها و
تابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها بماند به راه خود
كه راه مبارزه با كفر و ظلم شرك و بت پرستي است ادامه مي دهد و به ياري خدا در
كنار بسيجيان جهان اسلام اين پابرهنه هاي مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از
ديدگان جهانخواران و سرسپردگان كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند سلب خواهد
كرد.»

«بهر حال اصرار ما در ادامه نبرد تا رفتن صدام و حزب كثيف
عراق و رسيدن بشرائط بر حق و عادلانه ديگرمان يك تكليف شرعي و واجب الهي است كه از
آن هرگز تخطي نمي كنيم.»

«من به تمام جهان با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهان
خواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما 
در مقابل همه دنياي آنها خواهيم ايستاد و تا نابودي تمام آنان از پاي
نخواهيم نشست يا همه آزاد مي شويم و يا به آزادي بزرگتري كه شهادت است مي رسيم.»

«روحانيت عزيز بايد افتخار تاريخي و بيش از هزار ساله
پناهگاهي محرومان را براي خود حفظ كنند و به ساير مسئولين و مردم توصيه نمايند كه
نبايد گرايش و توجه بي شائبه محرومين را به انقلاب و حمايت بيدريغ آنان را از
اسلام فراموش و بدون جواب بگذاريم.»

«مصلحت زجر كشيده ها و جبهه رفته ها و شهيد واسير و مجروح
داده ها و در يك كلام مصلحت پابرهنه ها و گودنشين ها و مستضعفين بر مصلحت قاعدين
در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامي
بايد مقدم باشد.»

 امام خميني

 

مقدمه

يكي از ويژگيهاي حضرت امام مدظله كه براي بيگانگان از مكتب
وحي و فرهنگ اسلام قابل تصور نيست اين است كه در سخن گفتن و نوشتن معظم له هيچكس
كمترين نقشي را نداشته و اين شخص امام است كه عليرغم بيش از هشتاد و چند سال سن و
مشاغل خطير رهبري و مرجعيت مثلاً در مورد حج سالهاي متمادي است كه مفصل ترين و پر
محتوي ترين پيامهاي سرنوشت ساز را برشته تحرير كشيده اند. پيامهائي كه عصاره يك
عمر تقوي، تزكيه نفس،‌ اجتهاد و ذوب شدن در معارف اسلام و قرآن و تبحر در فقه و
منابع وحي الهي است.

اكنون خداوند متعال حجت را بوسيله روح و آيت خود بر ما تمام
كرده و اهداف رهائي بخش و جهان شمول اسلامي را- كه هرگز در دائره تنگ ملي گرائيها
و مرزبنديهاي موهوم اقليمي و نژادي نمي گنجد- و راههاي وصول و تحقق آنها را روشن و
مشخص فرموده است:

امام از يك سو بر ساختن يك جامعه الگوي اسلامي در داخل
جمهوري اسلامي اهتمام اكيد دارند و از سوي ديگر در پيامهاي حج تأكيد بر تحقق
بخشيدن به فلسفه حج  اين كنگره عظيم الهي
كه از «ناس» يعني مردم- نه نمايندگان قلابي و احزاب كذائي!- تشكيل مي يابد،‌
بهترين و نزديكترين راه را براي صدور و گسترش انقلاب جهاني  اسلام و قيام «ناس» عليه كفر و الحاد جهاني
برگزيده است و دشمن نيز با تمام توان همچنان كوشيده است تا با انواع توطئه‌ها از
جمله جنگ تحميلي و تحريف محتواي حج و بالاخره به خاك و خون كشيدن حجاج بيت الله
مانع از پيروزي اسلام در اين دو جبهه مهم شود.

پس يكبار شنيدن يا خواندن رهنمودها و پيامهاي امام و بويژه
پيام حج و از آن گذشتن گناهي است نابخشودني و بايد تا آنجا آنرا بگوش جان بشنويم و
با چشم بصيرت بخوانيم كه جزء جزء آن بر صفحه دلمان نقشي پايدار يافته و همچون
قانوني اساسي زيربناي  انديشه و برنامه
ريزيهاي گسترده عملي و راهگشاي حركت ما شود.

پيام امام نه پيام امسال است و نه فقط براي حجاج كه منشور
زندگي بخش است براي تاريخ و براي تمام مسلمانان و مستضعفان دردمند جهان و هشدار در
حالي كه امام و امت عاشق پيشه اش هفت شهر عشق را گشته و جان بر كف براي تحقق اسلام
در صحنه گيتي مي خروشند، مبادا ما بجاي خدمتگزاري خالصانه در اين راه همچنان در خم
كوچه پس كوچه ها و بن بست هاي تنگ و تاريك خود محوري ها و خط بازيها و منازعات و
عدم توجه به بار سنگين مسئوليتمان، نه خود را كه همه چيز را به بازي گرفته و با كردارمان
چهره اسلام و انقلاب را مكدر كنيم خدايا! ما بعد از پيام روحبخش بنده شايسته ات
ديگر سخني براي گفتن نداريم جز دعا به درگاهت كه ما را به درك و عمل به اين پيام و
ساير سخنان او كه همه سرچشمه گرفته از وحي تو است موفق فرمائي ان شاء الله.

                                                                                                پاسدار
اسلام

 

بسم الله الرحمن الرحيم

و من يخرج من بيته ماجراً الي الله و رسوله، ثم يدركه الموت
فقد وقع اجره علي الله.

الحمدلله علي آلائه و الصلوة و السلام علي انبيائه سيما
خاتمهم و افضلهم و علي اوليائه و خاصة عباده سيما خاتمهم وقائمهم ارواح العالمين
لمقدمه الفداء.

قلمها و زبانها و گفتارها و نوشتارها عاجز است از شكر
نعمتهاي بي پاياني كه نصيب عالميان شده و مي شود. خالقي كه با جلوه سراسر نوراني
خود عوالم غيب و شهادت و سرو علن را به نعمت وجود آراسته و ببركت برگزيدگانش به ما
رسانده كه «الله نورالسموات و الارض» و با ظهور جميلش، پرده از جمالش برافكنده كه
«هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن» و به كتب مقدس آسمانيش كه از حضرت غيب بر
انبيائش از «صفي الله» تا «خليل الله» و از «خليل الله» تا «حبيب الله»(ص) نازل
فرموده، راه وصول به كمالات و فناي در كمال مطلق را تعليم فرموده و سلوك الي الله
را گوشزد كرده چون كريمه «و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله» و طريق برخورد با
مؤمنين و دوستان خود و ملحدين و مستكبرين و دشمنان خويش را آموخته «محمد رسول الله
و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم» و هزاران شكر كه ما را از امت خاتم
النبيين محمد مصطفي(ص) قرار داد، افضل و اشرف موجودات و از پيروان قرآن مجيد، اعظم
و اشرف كتب مقدسه و صورت كتبيه حضرت غيب مستجمع جميع كمالات بصورت وحدت جمعيه و
ضمانت حفظ و صيانت آنرا از دستبرد شياطين انس و جن فرموده «انا نحن نزلنا الذكر و
انا له لحافظون» قرآني كه نه يك حرف بر آن افزوده شده و نه يك حرف كاست. كتاب
كريمي كه ما را از برخورد انبياء معظم الهي با مستكبرين جهان و جهانخواران در طول
تاريخ آگاه نموده و از طريقه حضرت خاتم الرسل (ص) با مشركان و زورگويان و كفار و
در رأس آنان منافقان مطلع كرده و اين برخورد، جاويدان و براي هر عصري است.

در اين كتاب جاويد مي بينيم كه فرموده «قل ان كان آبائكم و
ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و
مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي ياتي الله
بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين». خطاب به مصلحت انديشان و سازشكاران و
منافقان براي شهادت جوانان و از دست رفتن مالها و جانها و خسارتهاي ديگر وارد شده
و جالب آنكه بعد از حب خداي تعالي و رسول اكرم(ص)، در بين تمام احكام الهي، جهاد
في سبيل الله را ذكر فرموده و تنبه داده كه جهاد في سبيل الله در رأس تمام احكام
است كه آن حافظ اصول است و تذكر داده كه در صورت قعود از جهاد، منتظر عواقب آن
باشيد. از ذلت و اسارت و بر باد رفتن ارزشهاي اسلامي و انساني و نيز از همان چيزها
كه خوف آنرا داشتند، از قتل عام صغير وكبير و اسارت ازواج و عشيره و بديهي است كه
همه اينها پي آمد ترك جهاد خصوصاً جاد دفاعي است كه ما اكنون گرفتار آن هستيم و
اشاره به اين امر است آيه كريمه «فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصبيهم فتنة او
يصيبهم عذاب اليم»  كدام فتنه و بليه
بالاتر از آنچه دشمنان اسلام خصوصاً در اين زمان براي برچيدن اساس اسلام و
برپاكردن حكومتهائي مثل ستمشاهي و برگرداندن مستشاران غارتگر و بربادرفتن حرث و
نسل ملت كه بر سر كشور و ملت ايران آن آيد كه بر سر كشور عراق و ملت مظلوم آن در اين
چند سال آمد.

 

انقلاب استوارتر مي شود

و حمد و شكر بي پايان بر عنايات حق جل و علا كه در آستانه
عزيمت حجاج محترم ايراني بسوي معبد عشق و مرقد معشوق و هجرت بسوي خداي تعالي و
رسول معظمش (ص) نداي اسلام بر اقصي بلاد جهان طنين افكند و بيرق معنوي اسلام در
اقطار عالم به اهتزاز درآمده و چشم هاي جهانيان بسوي كشور ولي الله اعظم اوراحنا
لمقدمه الفداء دوخته شده و برغم بدخواهان و منحرفان كه كوس رسوائيشان بر سربازارها
زده شده و برخلاف خوابهاي خرگوشي آنان كه وعده سقوط جمهوري اسلامي را در سه ماه يا
يكسال بخود و اربابان خود ميدادند امروز پس از سالها كشور عزيز اسلامي ايران از
هميشه پايدارتر و ملت عظيم آن سرافرازتر و قواي مسلحه آن پرقدرت تر و جوانان و
سالمندان آن مصمم تر و حوزه هاي مقدس علميه آن در سايه مراجع معظم و علماء اعلام
كثر الله امثالهم پرشورتر و پيوند حوزه ها و دانشگاهها استوارتر و قواي سه گانه آن
فعال تر و جهاد سياسي  فرهنگي و نظامي آن
رو به رشدتر، و دشمنان آن كه در حقيقت دشمنان اسلام و استقلال كشور هستند ضعيفتر و
زبون تر و كاخهاي مستكبران لرزانتر و رسوائي كاخ سياه برملاتر و پريشان گوئي و
دلهره كاخ نشينان افزون تر و سردرگمي رسانه هاي گروهي جهان كه انعكاس سردرگمي كاخ
نشينان است واضح تر گرديده است.

لازم است در اين جوي كه پيش آمده است، مسلمين و مستضعفان
جهان، آگاهانه از آن استفاده كرده و جميع فرق مسلمين و مستضعفان دست در دست هم
داده و خودشان را از قيد اسارت ابرقدرتها خارج نمايند.

اينك تذكراتي را عرض ميكنم:

1-   
اعلان برائت از مشركان كه از اركان توحيدي و واجبات سياسي حج است بايد در ايام
حج بصورت تظاهرات و راهپيمائي، با صلابت و شكوه هرچه بيشتر و بهتر برگزار شود و
حجاج محترم ايراني و غير ايراني با هماهنگي كامل با مسئولين حج و نماينده اينجانب
جناب حجت الاسلام آقاي كروبي دركليه مراسم شركت نمايند و فرياد كوبنده برائت از
مشركان و ملحدان استكبار جهاني و در رأس آنان آمريكاي جنايتكار را در كنار خانه
توحدي طنين اندازند و از ابراز بغض و كينه خود نسبت به دشمنان خدا و خلق غافل
نشوند.

مگر تحقق ديانت جز اعلام محبت و وفاداري نسبت به حق و اظهار
خشم و برائت نسبت به باطل است؟ حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از
مشركين و منافقين ميسر شود و كدام خانه‌اي سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت و
ناس كه در آن به هر چه تجاوز و ستم و استثمار و بردگي و يا دون صفتي و نامردمي است
عملاً و قولاً پشت شود و در تجديد ميثاق «الست بربكم» بت آلهه ها و اربابان
متفرقون شكسته شود و خاطره مهم ترين و بزرگترين حركت سياسي پيامبر در «و اذان من
الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر» زنده بماند و تكرار شود. چرا كه سنت پيامبر
و اعلام برائت، كهنه شدني نيست و نه تنها اعلان برائت به ايام و مراسم حج منحصر
نميشود كه بايد مسلمانان، فضاي سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت
و بغض عملي نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و به وسوسه خناسان و شبهات ترديد
آفرينان ومتحجرين و منحرفين گوش فرا ندهند و لحظه اي از اين آهنگ مقدس توحيدي و
جهان شمولي اسلام غفلت نكنند كه مسلماً جهان خواران و دشمنان ملتها بعد از اين
آرام نخواهند داشت و به حيله ها و تزويرها و چهره هاي گوناگون متمسك ميشوند و
روحاني نماها  آخوندهاي درباري و اجيرشدگان
سلاطين و ملي گراها و منافقين به فلسفه ها و تفسيرها و برداشتهاي غلط و منحرف روي
مي آورند و براي خلع سلاح مسلمانان و ضربه زدن به صلابت و ابهت و اقتدار امت
محمد(ص) به هر كاري دست ميزنند.

و چه بسا جاهلان متنسك بگويند كه قداست خانه حق و كعبه
معظمه را به شعار و تظاهرات و راهپيمائي و اعلان برائت نبايد شكست و حج جاي عبادت
و ذكر است، نه ميدان صف آرائي و رزم و نيز چه بسا عالمان متهتك القاء كنند كه
مبارزه و برائت و جنگ و ستيز كار دنيا داران و دنيا طلبان بوده است و ورود در
مسائل سياسي آنهم در ايام حج، دون شأن روحانيون و علما ميباشد كه خود اين القائات
نيز از سياست مخفي و تحريكات جهان خواران بشمار ميرود كه مسلمانان بايد با همه
امكانات و وسايل لازم به مقابل جدي و دفاع از ارزشهاي الهي و منافع مسلمين برخيزند
و صفوف مبارزه و دفاع مقدس خويش را محكم و مستحكم نمايند و به اين بي خبران و دل
مردگان و پيروان شياطين بيش از اين مجال حمله را بصفوف عقيده و عزت مسلمانان
ندهند.

و از همه جا و همه سرزمينها و خصوصاً از كعبه حق بجنود خدا
متصل شود و زائران عزيز از بهترين و مقدسترين سرزمنيهاي عشق و شعور و جهاد به كعبه
بالاترين رهسپار شوند. و هم چون سيد و سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) از
احرام حج به احرام حرب و از طواف كعبه و حرم به طواف صاحب بيت و از توضؤ زمزم به
غسل شهادت و خون رو آورند و به اميت شكست ناپذير و بنياني مرصوص مبدل گردند كه نه
ابرقدرت شرق ياراي مقابله آنان را داشته باشد و نه غرب، كه مسلماً روح و پيام حج
چيز ديگري غير از اين نخواهد بود كه مسلمانان هم دستورالعمل جهاد با نفس را بگيرند
و هم برنامه مبارزه با كفر و شرك را.

به هر حال اعلان برائت در حج تجديد ميثاق مبارزه و تمرين
تشكل مجاهدان براي ادامه نبرد با كفر و شرك و بت پرستي هاست و به شعار هم خلاصه
نميشود كه سرآغاز علني ساختن منشور مبارزه و سازماندهي جنود خدا در برابر جنود
ابليس و ابليس صفتان است و از اصور اوليه توحيد بشمار ميرود و اگر مسلمانان در
خانه ناس و خانه خدا از دشمنان خدا اظهار برائت نكنند پس در كجا ميتوانند اظهار
نمايند؟ و اگر حرم و كعبه و مسجد و محراب سنگر و پشتيبان سربازان خدا و مدافعان
حرم و حرمت انبيا نيست پس مامن و پناهگاه آنان در كجاست؟.

خلاصه، اعلان برائت مرحله اول مبارزه وادامه آن مراحل ديگر
وظيفه ماست و در هر عصر و زماني جلوه‌ها و شيوه‌ها و برنامه هاي مناسب خود را
ميطلبد و بايد ديد كه در عصري همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد
را به خطر انداخته اند و تمامي مظاهر ملي، فرهنگي، ديني و سياسي ملتها را بازيچه
هوسها و شهوتها نموده اند چه بايد كرد؟

آيا بايد در خانه ها نشست و با تحليلهاي غلط و اهانت به
مقام و منزلت انسانها و القاء روحيه ناتواني و عجز در مسلمانان عملا شيطان و شيطان
زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص كه غايت كمال و نهايت آمال است منع
كرد. و تصور نمود كه مبارزه انبياء با بت و بت پرستي ها منحصر به سنگ و چوبهاي بي
جان بوده است و نعوذبالله پيامبراني همچون ابراهيم در شكستن بتها پيشقدم و اما در
مصاف با ستمگران صحنه مبارزه را ترك كرده اند و حال آنكه تمام بت شكنيها و مبارزات
و جنگهاي حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت
بزرگ و همه آن هجرتها بزرگ و همه آن هجرتها و تحمل سختيها و سكونت در وادي غير ذي
ذرع و ساختن بيت و فديه اسمعيل مقدمه بعثت و رسالتي استكه در آن، ختم پيام آوران
سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار ميكند و رسالت ابدي خود را با
كلام ابدي «انني بريء مما تشركون» ابلاغ مينمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيري
ارائه دهيم اصلاً در زمان معاصر، بت و بت پرستي وجود ندارد و راستي كدام انسان
عاقلي است كه بت پرستي جديد و مدرن را در شكلها و افسونها و ترفندهاي ويژه خود
نشناخته باشد و از سلطه اي كه بتخانه هايي چون كاخ سياه بر ممالك اسلامي و خون و
ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كرده اند خبر نداشته باشد.

 

فرياد برائت پابرهنه ها و محرومين جهان

امروز فرياد برائت ما از مشركان و كافران فرياد از ستمگران
و فرياد امتي است كه جانشان از تجاوزات شرق و غرب و در رأس آنان آمريكا و اذناب آن
به لب رسيده است و خانه و وطن و سرمايه اش به غارت رفته است.

فرياد برائت ما، فرياد ملت مظلوم و ستم كشيده افغانستان است
و من متأسفم كه شوروي به تذكر و هشدار من در مورد افغانستان عمل ننمود و به اين
كشور اسلامي حمله كرد.

بارها گفته ام واكنون نيز تذكر ميدهم كه ملت افغانستان را
به حال خود رها كنيد مردم افغانستان سرنوشت خودشان را تعيين نموده و استقلال واقعي
خود را تضمين ميكنند و به ولايت كرملين يا قيوميت آمريكا احتياجي ندارند و مسلماً
بعد از خروج نظاميان بيگانه از كشورشان به سلطه ديگري گردن نمي نهند و پاي آمريكا
را اگر قصد دخالت و تجاوز در كشورشان كرده باشد مي شكنند. و نيز فرياد برائت ما
فرياد مردم مسلمان افريقاست، فرياد برادران و خواهران ديني ما كه بجرم سياه بودن،
تازيانه ستم سيه روزان بي فرهنگ نژادپرست را ميخورند، فرياد برائت ما فرياد برائت
مردم لبنان و فلسطين و همه ملتها و كشورهاي ديگري است كه ابرقدرتهاي شرق و غرب
خصوصاً آمريكا و اسرائيل بآنان چشم طمع دوخته اند و سرمايه آنان را بغارت برده اند
و نوكران و سرسپردگان خود را بآنان تحميل نموده اند و از فوصال هزاران كيلومتر راه
به سرزمينهاي آنان چنگ انداخته اند و مرزهاي آبي و خاكي كشورشان را اشغال كرده اند.

فرياد برائت ما فرياد برائت همه مردماني استكه ديگر تحمل
تفرعن آمريكا و حضور سلطه طلبانه آن را از دست داده اند و نميخواهند صداي خشم و
نفرتشان براي ابد در گلوهايشان خاموش و افسرده بماند و اراده كرده اند كه آزاد
زندگي كنند و آزاد بميرند و فريادگر نسلها باشند.

فرياد برائت ما فرياد دفاع از مكتب و حيثيات و نواميس،‌فرياد
دفاع از منابع و ثروتها و سرمايه‌ها، فرياد دردمندانه ملتهائي است كه خنجر كفر و
نفاق قلب آنان را دريده است، فرياد برائت ما،‌ فرياد فقر و تهي دستي گرسنگان و
محرومان و پابرهنه هائي است كه حاصل عرق جبين و زحمات شبانه روزي آنان را
زراندوزان و دزدان بين المللي به يغما برده اند و حريصانه از خون دل ملتهاي فقير و
كشاروزان و كارگران و زحمت كشان باسم سرمايه داري و سوسياليزم و كمونيزم مكيده و
شريان حيات اقتصاد جهان را بخود پيوند داده اند و مردم جهان را از رسيدن به كمترين
حقوق حقه خود محرم نموده اند.

فرياد برائت ما فرياد امتي است كه همه كفر و استكبار بمرگ
او در كمين نشسته اند و همه تيرها و كمانها و نيزه ها بطرف قرآن و عترت عظيم نشانه
رفته اند  هيهات كه امت محمد(ص) و سيراب
شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان بمرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن
در دهند و هيهات كه خميني در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران بحريم قرآن
كريم و عترت رسول خدا و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا
نظاره گر صحنه هاي ذلت و حقارت مسمانان باشد.

من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه
دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم.

 قدرتها و ابرقدرتها
و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها هم بماند براه خود كه راه
مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستي است ادامه ميدهد و بياري خدا در كنار
بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه‌هاي مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان
جهان خواران و سرسپردگان كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند سلب خواهد كرد.

 

شعار «نه شرقي و نه غربي» ملاك ابدي انقلاب است

آري، شعار «نه شرقي و نه غربي» ما شعار اصولي انقلاب اسلامي
در جهان گرسنگان و مستضعفين بوده و ترسيم كننده سياست واقعي عدم تعهد كشورهاي
اسلامي و كشورهائي است كه در آينده نزديك و بياري خدا اسلام را بعنوان تنها مكتب
نجاب بخش بشريت مي پذيرند و ذره اي هم از اين سياست عدول نخواهد شد و كشورهاي
اسلامي و مردم مسلمان جهان نه بايد وابسته به غرب و اروپا و آمريكا و نه وابسته به
شرق و شوروي باشند كه انشاءالله بخدا و رسول خدا و امام زمان وابسته اند و بطور
قطع و يقين پشت كردن به اين سياست بين المللي اسلام، پشت كردن به آرمان مكتب اسلام
و خيانت به رسول خدا و ائمه هدي است و نهايتاً مرگ كشور و ملت ما و تمامي كشورهاي
اسلامي است و كسي گمان نكند كه اين شعار، شعار مقطعي است كه اين سياست ملاك عمل
ابدي مردم ما و جمهوري اسلامي ما و همه مسلمانان سرتاسر عالم است، چرا كه شرط ورود
به صراط نعمت حق، برائت و دوري از صراط گمراهان است كه در همه سطوح و جوامع اسلامي
بايد پياده شود. مسلمانان بعد از شركت در راهپيمائي برائت و اعلان همبستگي با ملت
دلاور ايران بايد بفكر رمي استعمار از كشورها 
سرزمينهاي اسلامي خود باشند و براي بيرون راندن جنود ابليس و برچيدن پايگاههاي
نظامي شرق و غرب از كشورهاي خود تلاش بنمايند و نگذارند دنياخواران از امكانات
آنان در جهت منافع خود و ضربه زدن بكشورهاي اسلامي استفاده كنند كه اين بزرگترين
ننگ و عار كشورها و سران ممالك اسلامي است كه بيگانگان بمراكز سري و نظامي
مسلمانان راه پيدا كنند.

مسلمانان از هياهو و طبلهاي توخالي تبليغات ظالمانه نهراسند
كه كاخها و قدرت‌هاي نظامي و سياسي استكبار جهان همانند لانه عنكبوت، سست و در حال
فرو ريختن است.

مسلمانان جهان بايد بفكر تربيت و كنترل و اصلاح سران خود
فروخته بعضي كشورها باشند و آنان را با نصيحت يا تهديد از اين خواب گراني كه هم
خودشان و هم منافع ملت هاي اسلامي را بباد فنا ميدهد بيدار نمايند و به اين
سرسپردگان و نوكران هشدار بدهند و خودشان هم با بصيرت كامل از خطر منافقين و
دلالان استكبار جهاني غافل نشوند و دست روي دست نگذارند و نظاره گر صحنه شكست
اسلام و غارت سرمايه ها و منابع و نواميس مسلمين نباشند.

ملتهاي مسلمان بايد بفكر نجات فلسطين باشند و مراتب انزجار
و تنفر خويش را از سازشكاري و مصالحه رهبران ننگين و  خودفروخته اي كه بنام فلسطين آرمان مردم
سرزمنيهاي غصب شده و مسلمان اين خطه را به تباهي كشيده اند بدنيا اعلام و نگذارند
اين خائنان بر سر ميز مذاكره ها و رفت و آمدها حيثيت و اعتبار و شرافت ملت قهرمان
فلسطين را خدشه دار كنند كه اين انقلابي نماهاي كم شخصيت و خود فروخته به اسم
آزادي قدس به آمريكا و اسرائيل متوسل شده اند.

 

از مبارزه با صهيونيسم دست نخواهيم كشيد

عجبا كه هر روز از فاجعه خونبار غصب فلسطين بيشتر ميگذرد
سكوت و سازش سران كشورهاي اسلامي و طرح مماشات با اسرائيل غاصب بيشتر و حتي از
تبيغ و شعار رهائي بيت المقدس هم خبري بگوش نميرسد و اگر دولت و مردم كشوري همانند
ايران كه خود در حالت دفع تجاوز و جنگ و محاصره است به پشتيباني از مردم فلسطين برخاسته
و فريابد ميزند او را محكوم ميكنند و حتي از اينكه يك روز هم بنام قدس برگزار شود
وحشت نموده اند. نكند كه اينان تصور كرده اند كه گذشت زمان،‌ سيرت و صورت خبائت
هاي اسرائيل و صهيونيزم را دگرگون ساخته است و گرگهاي خون آشام صهيونيزم از فكر
تجاوز غصب سرزمنيهاي از نيل تا فرات، دست برداشته اند.

مسئولين محترم كشور ايران و مردم ما و ملتهاي اسلامي از
مبارزه با اين شجره خبيثه و ريشه كن كردن آن دست نخواهند كشيد و بياري خداوند از
قطرات پراكنده پيروان اسلام و توان معنوي امت محمد(ص) و امكانات كشورهاي اسلامي
بايد استفاده كرد و با تشكيل هسته هاي مقاومت حزب الله در سراسر جهان، اسرائيل را
از گذشته جنايت بار خود پشيمان و سرزمينهاي غصب شده مسلمانان را از چنگال آنان
خارج كرد.

من همانگونه كه بارها و در سالهاي گذشته قبل و بعد از
انقلاب هشدار داده ام، مجدداً خطر فراگيري غده چركين و سرطاني صهيونيزم را در
كالبد كشورهاي اسلامي گوشزد ميكنم و حمايت بي دريغ دولت و مسئولين ايران را از
تمامي مبارزات اسلامي ملت ها و جوانان غيور و مسلمان در راه آزادي قدس اعلام مي
نمايم و از جوانان عزيز لبنان كه موجب سرافرازي امت اسلام و خواري و ذلت جهان خوارن
گرديده ان تشكر مي كنم و باري موفقيت همه عزيزاني كه در داخل سرزمينهاي اشغالي و
يا در كنار اين كشور غصب شده با تكيه بسلاح ايمان و جهاد به اسرائيل و منافع آن
ضربه ميزنند دعا ميكنم و اطمينان ميدهم كه ملت ايران شما را تنها نخواهد گذاشت.

بخدا توكل كنيد و از قدرت معنوي مسلمانان بهره بجوئيد و با
سلاح تقوي و جهاد و صبر و مقاومت بر دشمنان حمله ببريد كه «ان تنصرو الله ينصركم و
يثبت اقدامكم».

2-   
از آنجا كه جنگ در رأس امور و برنامه هاي كشور ماست، جهان خواران در آستانه
پيروزي قاطع ملت ايران بر نظام پوسيده و رو بزوال عفلقيان تلاش گسترده اي را در
جهت مشوه ساختن افكار عمومي جهانيان بكار گرفته اند تا بعد از آن همه تجاوزات و
جنايات صداميان و سكوت مجامع بين المللي، ما را جنگ طلب معرفي نمايند و چه بسا با
اين حربه جديد افراد ناآگاهي را تحت تأثير قرار داده باشند.

لازم است براي روشن شدن افكار عمومي ملتهاي در بند و خصوصاً
زائران محترم نكاتي را يادآور شوم.

دنيا از آغاز جنگ تا كنون و در تمام مراحل دفاعي ما هيچگاه
با زبان عدالت و بي طرفي با ما سخن نگفته است. آن روزي كه صدام و حزب بعث از روي
غرور و بي خردي به منظور ساقط نمودن نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايران به كشور
عزيزمان ايران حمله نمود و قراردادهاي بين المللي را پاره كرد و شخصاً تجاوزات هوايي
و دريائي و زميني ارتش را رهبري مي نمود و نه تنها خانه هاي يك شهر و روستا كه
مراكز دهها شهر و صدها روستا را با خاك يكسان مي كرد و كودكان معصوم ملت ما را در
آغوش مادرانشان به شهادت مي رساند، و تجاوزات و وحشي گري ها را تا آنجا ادامه داد
كه قلم از نوشتن و زبان از بيان آن شرم مي كند.

 

جرم ملت ما چيست؟

و نيز در آن روزي كه صدام اولين رجقه و شعله‌هاي آتش جنگ را
در خرمن امنيت همه كشورهاي اسلامي و خليج‌فارس برافروخت، هيچكس از اين مدعيان صلح،
جلوي آتش افروزي او را نگرفت و از امكانات و اهرمهاي فشار  قراردادهاي خود در جهت كنترل و مهار او بهره
نجست و به دفاع از ملت مظلوم و ستم ديده ايران و عراق برنخاست و به صدام اين آغاز
كننده جنگ نگفت كه به كدام گناه و به چه جرمي ملت ايران بايد كشته شوند و به كدام
گناه ميليون ها زن و مرد و پير و جوان آواره شوند و يا خانه و كاشانه شان ويران
گردد و به كدام جرم وگناه حاصل زحمات دهها ساله تلاش و سرمايه‌گذاري يك ملت در
صنايع و كارخانجات و مزارع و كشتزارها سوخته و بر باد برود؟ آيا جرم ما ايراني
بودن ماست؟ جرم ما فارسي بودن ماست جرم ما اختلافات و تنازعات گذشته مرزي ما است؟

خير، چنين نيست. امروز همه مي دانند جرم واقعي ما از ديد
جهان خواران و متجاوزان، دفاع از اسلام 
رسميت دادن به حكومت جمهوري اسلامي به جاي نظام طاغوت ستم شاهي است. جرم و گناه
ما احياء سنت پيامبر و عمل به دستورات قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان اعم از
شيعه و سني براي مقابله با توطئه كفر جهاني و پشتيباني از ملت محروم فلسطين و
افغانستان و لبنان و بستن سفارت اسرائيل در ايران و اعلان جنگ با اين غده سرطاني و
صهيونيسم جهاني و مبارزه با نژادپرستي و دفاع از مردم محروم آفريقا و لغو
قراردادهاي بردگي رژيم كثيف پهلوي با آمريكاي جهان خوار بوده است و نزد جهان
خواران و نوكرا بي اراده آنان چه گناهي بالاتر از اين كه كسي از اسلام و حاكميت آن
سخني بگويد و مسلمانان را به عزت و استقلال و ايستادگي در مقابل ستم متجاوزان دعوت
كند. ما به اين نكته نه فقط در جنگ تحميلي كه از روز نخست شروع مبارزه و از پانزده
خرداد تا بيست و دوم بهمن رسيده ايم و به خوبي دريافته ايم كه براي هدفي بزرگ و
آرماني اسلامي الهي بايد بهاي سنگيني پرداخت نمائيم و شهداء گرانقدري را تقديم
كنيم. و جهان خواران ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از ايادي داخلي
و خارجيشان به ما شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه ها و خيابانها و
مرزهايمان جاري ميكنند و همين گونه شد.

 

فرياد اسلام خواهي مردم در 15 خرداد

وقتي كه فرياد اسلام خواهي مردم كشور ما در پانزده خرداد
بگوش آمريكا رسيد و وقتي كه براي اولين بار غرور آمريكا و اقتدار ابرقدرتي او در
اعتراض به مصونيت كارگزارانش در ايران شكسته شد و آمريكا متوجه اقتدار و رهبري
علماء و روحانيت اسلام و عزم جزم و اراده پولادين ملت ايران براي كسب آزادي و
استقلال و رسيدن به نظام عدل اسلامي گرديد، به نوكر بي اراده و وطن فروش و فرومايه
خود محمد رضا خان دستورداد كه صداي اسلامي خواهي مردم ملت ما را خاموش كند و از او
پيمان گرفت تا همه افرادي كه در برابر آمريكا قد علم كرده اند را نابود كند و همه
ديديم كه اين خائنان و سرسپردگان در اين مأموريت شوم لحظه اي درنگ ننمودند و بنام
مأموريت و آزادي و رسيدن به دروازده تمدن بزرگ از كشته هاي اين ملت پشته ها ساختند
و در و ديوار كشور ما را از فيضيه گرفته تا دانشگاه و از دانشگاه تا كوچه و بازار
و خيابان و از خيابان تا مسجد و محراب، با خون عزيزان و جوانان تكبيرگوي پيرو خدا
و رسول خدا رنگين كردند و در شرايطي كه جلادان رژيم ستم شاهي پروبال و برگ و شاخه
شجره طيبه آزادي را مي شكستند، همه جهانخواران در يك اقدام هماهنگ تبليغاتي و بين
المللي شاه را متمدن و مترقي و آزادي طلب و مسلمانان را مرتجع و خواسته هاي اسلامي
آنان را ارتجاع سياه معرفي كردند و در ادامه همان سياست سركوب بود كه در كربلاي
خون رنگ ايران جنايات يزيديان را دهها بار در عاشوراها و تاسوعاها تكرار نمودند و
مملكت ما را به جزيره آرام و ثبات آمريكا و به قبرستان و خرابه اين ملت مبدل
ساختند كه من در روز ورود به كشور عزيز ايران در بهشت زهرا گفتم كه شاه مملكت ما
را ويران و قبرستانهاي آنرا آباد نمود و الان نيز همان سخن را تكرار مي كنم كه شاه
كشور ما را ويران و قبرستانها را آباد كرد، ولي شاه كه بود و بدستور چه كسي عمل
ميكرد كه اگر او به تنهايي و به فكر فاسد و تبهكار خود عمل ميكرد، چه بسا قضايا
بعد از رفتن او خاتمه مي يافت، ولي چه كسي است كه نداند شاه نوكر و مأمور آمريكا و
تمامي شهيدان و عزيزان ما خون بهاء و قربانياني بودند كه به خاطر آزادي از ايران
گرفته شد و كار او مأموريتي بوده است كه اربابان خود به انجام رسانيد و تا توانست
انتقام آمريكا را از اسلام و مسلمين گرفت، ولي كارگزار اصلي ماجرا يعني خود آمريكا
در پشت صحنه باقي مانده بود. آمريكايي كه از اسلام راستين مي ترسيد واز قيام منتهي
به حكومت عدل واهمه داشت. آمريكا به تصور اينكه ملي گراها و منافقين و ديگر
وابستگان چپ و راست او بزودي پاشنه سياست انقلاب و حاكميت نظام و اداره كشور را به
نفع او به حركت در مي آورند، چند روزي سياست خوف و رجاء را در پيش گرفت و به طرح
اجراي كودتا و اعمال سياست فشار و ترويج چهره‌هاي وابسته خود و نيز به ترور شخصيت
انقلاب و انقلابيون واقعي كشور پرداخت كه خداوند مجدداً بر ما منت نهاد و در صحنه
حساس تسخير لانه جاسوسان، مردم ايران برائت مجدد خويش را از آمريكا و اذناب آن
اعلام نمودند كه دوباره آمريكا همان تيغي كه بدست محمدرضا خان سپرده بود در كف
صدام اين زنگي مست نهاد.

 

صدام چه كرد؟

صدام چه كرد؟ آيا صدام همان كاري را كه شاه قبل از انقلاب
انجام داده بود انجام نداد؟ شاه قبرستانهاي ما را از سروهاي بلند آزادي پر نساخت؟
آيا صدام كه از قدرت برتر و مانور بيشتري برخوردار بود، غير از اين كرد؟ آيا شاه
كشورمان را به آمريكا نفروخته بود؟

آيا صدام براي فروختن ايران به آمريكا به صورت ديگري عمل
نكرد؟ گفتم كه خرابي هاي شاه را اگر مهلتمان دهند با تلاش همه دست اندركاران و ملت
شريف در بيست سال هم نمي توانيم آباد كنيم. آيا خرابيهاي صدام را مي شود در كمتر
از بيست سال آباد نمود؟

مردم شريف ايران و مسلمانان و آزادي خواهان تمامي جهان بايد
بدانند كه اگر بخواهند بدون گرايش به چپ و راست و مستقل از هر قدرت و ابرقدرتي روي
پاي خويش بايستند، بايد بهاي بسيار گران استقلال و آزادي را بپردازند.

تجربه انقلاب اسلامي در ايران با خون بهاي هزاران شهيد و
مجروح و خراب شدن منزلها و به آتش كشيده شدن خرمن هاي كشاورزان و كشته شدن تعداد
بسياري در بمب گذاري ها و اسير شدن فرزندان انقلاب و اسلام بدست دژخيمان بعث عراق
و هزاران گونه تهديد و فشار اقتصادي و جاني بدست آمده است.

ملت ايران تجربه پيروزي بر كفر جهاني را در خراب شدن منازل
خود بر سر كودكان در خواب بدست آورده است و با فداكاري و مجاهدت،‌ انقلاب و كشور
خود را بيمه نموده است و ما به تمام جهان تجربه هايمان را صادر مي كنيم و نتيجه
مبارزه با ستمگران را بدون كوچكترين چشمداشتي به مبارزان راه حق انتقال مي دهيم و
مسلماً محصول صدور اين تجربه ها جز شكوفه هاي پيروزي و استقلال و پياده شدن احكام
اسلام براي ملتهاي در بند نيست روشنفكران اسلامي همگي با علم و آگاهي بايد راه
پرفراز و نشيب دگرگون كردن جهان سرمايه داري و كمونيسم را بپيمايند و تمام آزادي
خواهان بايد با روشن بيني و روشن گري راه سيلي زدن بر گونه ابرقدرتها و قدرتها،
خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم ترسيم كنند.
من با اطمينان مي گويم اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مي نشاند. اسلام موانع بزرگ
داخل و خارج محدوده خود را يكي پس از ديگري برطرف و سنگرهاي كليدي جهان را فتح
خواهد كرد. ملت شريف ايران توجه داشته باشيد كه كاري كه شما مردان و زنان انجام
داده ايد، آنقدر گران بهاء و پر قيمت است كه اگر صدها بار ايران با خاك يكسان شود
و دوباره با فكر و تلاش فرزندان عزيز شما ساخته گردد، نه تنها ضرري نكرده ايد كه سود
زيستن در كنار اولياء الله را برده ايدو در جهان، ابدي شده ايد و دنيا بر شما رشك
خواهد برد خوشا به حالتان.

 

اعلان نبرد با جهانخواران و مستكبران

من به تمام جهان با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهانخواران
بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا
نابودي تمام آنان از پاي نخواهيم نشست. يا همه آزاد ميشويم و يا به آزادي بزرگتري
كه شهادت است ميرسيم و همانگونه كه در تنهائي و غربت و بدون كمك و رضايت احدي از
كشورها و سازمانها و تشكيلات جهاني،‌ انقلاب را به پيروزي رسانديم و همانگونه كه
در جنگ نيز مظلومانه تر از انقلاب جنگيديم و بدون كمك حتي يك كشور خارجي، متجاوزان
را شكست دايدم، بياري خدا باقيمانده راه پرنشيب و فراز را با اتكاء بخدا تنها
خواهيم پيمود و بوظيفه خويش عمل خواهيم كرد. يا دست يكديگر را در شادي پيروزي جهان
اسلام در كل گيتي ميفشاريم  و  يا همه بحيات ابدي و شهادت رو ميآوريم و از مرگ
شرافتمندانه استقبال ميكنيم، ولي در هر دو حال پيروزي و موفقيت با ماست و دعا را
هم فراموش نميكنيم. خداوندا بر ما منت بنه و انقلاب اسلامي ما را مقدمه فروريختن
كاخهاي ستم جباران و افول ستاره عمر متجاوزان در سراسر جهان گردان و همه ملتها را
از ثمرات و بركات وراثت و امامت مستضعفان و پابرهنگان برخوردار فرما.

 

صداي ناآشناي صلح طلبي از كام ستمگران و جنگ افروزان

حال با اين مقدمه ها قضاوت در جنگ با خود مسلمانان است كه
تعقل و انديشه كنند كه ما در مسير چه هدف و آرماني مورد تهاجم قرار گرفته ايم و
شهيدان گرانقدري را به پيشگاه مقدس حق تقديم كرده ايم و صدام پليد چه نياتي از
تهاجم خود در سر پرورانده است و دنيا نيز به چه انگيزه اي بحمايت ضمني و علني از
او برخاسته است و تا امروز هم متجاوزان در تنگناي تسليحاتي و امكانات نظامي و
اقتصادي و سياسي نبودهاند و دنيا هر روز به بهانه اي آنان را به بهترين و مدرن
ترين سلاح ها مسلح نموده است، ولي از دادن امكاناتي كه حق مسلم ملت ماست و حتي پول
آنها را گرفته اند خودداري نموده است ولي با تمام اين احوال ما افتخار مي كنيم كه
در اين نبرد طولاني و نابرابر فقط با تكيه بر سلاح ايمان و توكل بر خداي بزرگ و
دعاي بقية الله(عج) اعتماد به نفس و همت دلاورمردان و شيرزنان صحنه كار زار به
پيروزي رسيده ايم، و خدا را سپاس مي گذاريم كه منت هيچ قدرت و كشور و ابرقدرتي در
جنگ بر گردن ما نيست و مردم كار آزموده و متوكل ما با استعانت از ذات مقدس كبريا
يكه و تنها و مظلومانه بر مشكلات بسياري از طرح و عمليات و بسيج و آموزش نيروها تا
نياز تسليحاتي كشورمان فائق آمده اند و علاوه بر موفقيتهاي اعجاز گونه اي كه در
صحنه هاي دفاع از كشور اسلامي و بيرون راندن متجاوزين از هزاران كيلومتر را ه بدست
آورده اند، به تحولات شگرف صنعتي از قبيل راه اندازي كارخانجات و دگرگوني در خطوط
توليد و ساختن و اختراع دهها وسايل پيشرفته و مدرن نظامي، آنهم بدون حضور هيچ
مستشاري و بدون هيچگونه كمك خارجي دست يافته اند و هم اكنون كه به مرز پيروزي مطلق
رسيده ايم و قدم هاي آخرمان را بر مي داريم، صداي نا آشناي صلح طلبي آن هم از كام
ستمگران و جنگ افروزان بگوش مي رسد و در جهان غوغا راه انداخته اند و عزا و ماتم
صلح طلبي بر پا نموده اند و مدافع آزادي و امنيت انسان ها شده و براي خون جوانان و
سرمايه هاي مادي و معنوي دو كشور ايران و عراق مرثيه سرايي مي كنند. راستي چه شده
است كه استكبار جهاني و در رأس آن آمريكا اينقدر طرفدار ملتها شده است و جنگ
افروزان و آتش بياران معركه ها و جلادان قرن به شرف انسانيت و همزيستي مسالمت آميز
اعتقاد پيدا كرده اند و از عطش سيراب ناشدني و خصلت خونخواري خود كه طبيعت فرهنگ
سرمايه داري و كمونيسم است منصرف شده اند و شمشيرها و خنجرها و قداره هاي فرورفته
در قلب و جگر ملتها را به غلاف كشيده اند.

آيا اين حقيقت است يا فريب و آيا اين همان جلوه هاي ديگر
شبيخونها و بي انصافيهايي نيست كه روزي سكوت را مصلحت خويش مي ديد و امروز صلح
طلبي را  آيا براستي از اين طريق، جهان
خواران نمي خواهند از ضربه آخر ما جلوگيري كنند و براي حفظ منافع خودشان سياست جنگ
و صلح جهاني را به تصميمات و فكرهاي پوسيده و شيطاني خود گره بزنند و عملاً جان و
مال و مملكت و امنيت ملل عالم را بقبضه قدرت خود درآورند كه بطور قطع و يقين علت و
فلسفه سماجت و اصرار جهان خواران در تحميل صلح بر ملت ايران نشأت گرفته از همين
تفكر است و از همه اينها كه بگذريم اين مسئله كه چه كسي خواهان صلح واقعي و چه كسي
جنگ طلب است، خود اول بحث ماست.

 

چرا صدام صلح طلب شده است؟

آيا واقعاً‌صدام از گذشته ها و كرده ها و تجاوزات و ظلم ها
و ستمهاي خود پشيمان شده است و اظهار ندامت مي كند و از خيانتي كه به ملتها و
كشورهاي اسلامي و در جهت تضعيف بنيه دفاعي ملل اسلامي نموده است عذر تقصير مي
خواهد؟ آيا صلح طلبي صدام از روي دل سوزي و تنبه و آگاهي اوست و اصلاً با اين همه
جنايتها و غارتگري ها براي صدام وجدان و شعور و عاطفه‌اي مي توان تصور كرد؟ يا
اينكه اين افعي زخم خورده به خاطر استيصال و درماندگي خود به طناب صلح طلبي چسبيده
است و عجبا كه بعض مدعيان عقل و سياست و دورانديشي چگونه طرح مي دهند و با تحريف
آيات كتاب خدا و استناد به سنت پيامبر مسير عزت و كرامت مسلمين را دگرگون و مردم
ما را از شرافت جهاد بر حذر مي دارند كه خداوند را سپاس مي گذاريم كه به ملت ايران
آگاهي و رشد مرحمت فرموده است كه نه تنها تحت تأثير اين القائات نرفته و نمي رود،
بلكه اين موضع گيري هاي ناشيانه و بچگانه را دليل كمبود و ضعف مباني فكري و عقيدتي
صاحبان اين تحليلها دانسته و به آنان لبخند تمسخر مي زند. كدام انسان عاقلي است كه
با وجود همه شرايط مناسب و مقدمات لازم و فدا كردن هزاران قرباني بزرگ از نبرد با
دشمن رو به احتضار مكتب و جامعه و كشور خود چشم پوشي نموده و به او مهلت و توان
دوباره دهد تا در موقع مناسب به كشور ما حمله كند؟ آيا رياست چند روزه دنيا ارزش
اين همه خفت و زبوني را دارد؟ دنيا در شروع تجاوز بما پيشنهاد مي نمود كه براي
جلوگيري از تهاجم بيشتر به كشورتان حاكميت و خواسته هاي صدام را بپذيريد و به
زورگويي صداميان گردن نهيد و امروز هم در راستاي همان سياستها و در زير بمباران
مناطق مسكوني و حمله شيميايي و حمله به نفتكشها و هواپيماهاي غير نظامي و قطارهاي
مسافربري، بزبان ديگري ما را به پذيرش حكومت زور و تجاوز صداميان دعوت مي كند و
اين را ديگر همه آگاهان جهان درك كرده اند كه نه تنها صدام از خلق و خوي سبعيت
ودرندگي ذره اي عدول ننموده است كه متأسفانه با حمايت جهان خواران و يا سكوت
سازمان ها و مراكز بين المللي به گرگ زخم برداشته اي بدل شده است و مي رود تا شعله
هاي آتش و جنگ را در كشورهاي منطقه و خصوصاً خليج فارس برافروزد.

 

هشدار به سران كشورهاي خليج فارس و ابرقدرتها

و من با وجود چنين شرايطي به همه سران كشورهاي خليج فارس و
همه ابرقدرتهاي شرق و غرب و خصوصاً آمريكا و شوروي هشدار مي دهم و آنان را از
دخالت و ماجراجويي و تصميمات عجولانه بر حذر مي دارم و به ملت آمريكا از اينكه
عنان عقل و اراده خويش را در مهم ترين مسائل سياسي و بين المللي و نظامي بدست
افرادي چون ريگان بسپارد نصيحت مي كنم، چرا كه ريگان در كارها و خصوصاً در مسائل
سياسي و تصميم گيريها ناتوان شده است و به كمك عقلا و انديشمندان نيازمند شده است
كه مردم آمريكا را بورطه سقوط نكشاند. من به سران كشورهاي خليج فارس سفارش مي كنم
كه به خاطر يك عنصر ورشكسته سياسي، نظامي و اقتصادي بيش از اين خود و مردم كشورتان
را تحقير نكنيد و با توسل بدامن آمريكا ضعف و ناتواني خود را برملا نسازيد و از
گرگها و درنده ها براي شباني وحفظ منافع خود استمداد نطلبيد.

ابرقدرتها آن لحظه اي كه منافعشان اقتضاء كند، شما و قديمي
ترين وفاداران و دوستان خود را قرباني مي كنند و پيش آنان دوستي و دشمني و نوكري و
صداقت ارزش و مفهومي ندارد، آنان منافع خود را ملاك قرار داده اند و به صراحت  و در همه جا از آن سخن مي گويند. چه خوبست كه
بعض سران سرسپرده كشورهاي اسلامي به اربابان و خدايان زر و زور و تزوير خود اين
نكته را جدي گوشزد كنند كه اينقدر از منافع خود در خليج فارس سخن نگويند. براي
اينكه همين مسئله موجب حساسيت شديد مردم منطقه است كه آمريكا و فرانسه و انگليس چه
منافعي در آبهاي خليج فارس دارند كه تا پاي دخالت نظامي و جنگ هم مي خواهند آنرا
حفظ كنند. البته سياست ما در مورد خليج فارس از اول تا كنون صريح و روشن بوده است.
جمهوري اسلامي ايرانبه امنيت در خليج فارس اهميت زيادي مي دهد و به همين دليل و
علي رغم فراهم بودن همه نوع امكانات دريائي و هوائي و زميني در بستن تنگه هرمز و
صدمه وارد كردن به كشتيها و نفت كشها و منافع و مراكز صدور نفت و پالايشگاهها و
بنادر منطقه تا بحال از سياست صبر و انتظار و جلوگيري از گسترش جنگ پيروي نموده
است و فقط در حد نشان دادن مقدار كمي از قدرت و حضور و توانائي خود و مقابله بمثل
وارد عمل گرديده است و همه دنيا به اين حقيقت رسيده استكه ناامني در خليج فارس فقط
بضرر ايران تمام نمي شود، بلكه قوي ترين قدرتها و ابرقدرتها هم اگر مثل آمريكا
تمامي امكانات هوائي و دريائي و جاسوسي و خبري خود و هم پيمانان خود در منطقه را
بسيج كنند كه حتي يك كشتي را بدون خطر اسكورت و حفاظت نمايند، از اين خطر و ضرر
مصون نخواهند مان و در اين گرداب ناامني غرق ميشوند. و عليرغم آنهمه مقدمات و
تمهيدات و جار و جنجالهائي كه در جهان، آمريكا برپا نموده است و دهها خبرنگار و
فيلمبردار را به منطقه گسيل داشته اند تا خبر موفقيت نقشه هاي شوم آمريكا را
مخابره كنند، خداوند زمينه رسوائي و زبوني آمريكا را بدست غيب خود فراهم مي آورد و
اقتدار معنوي پرچم لااله الاالله را بر پرچم كفر بنمايش ميگذارد و دل بندگان خالص
خويش را شادمان ميسازد و چه بهتر كه آمريكا و ريگان ازمسير سياست مين گذاري شده
خليج فارس كه كوس رسوائي آنان را در جهان بصدا درآورده است مجدداً عبور نكند و بر
مركب غرور و جهلي كه تابحال دهها بار صاحب خود را بر زمين كوبانيده است، سوار نشود
و لااقل شبح قدرت و قدرت نمائي خود را پيش نوكراني مثل كويت حفظ كند و بيش از اين
آنان را از شكست و خفت خود شرمسار و سرافكنده نسازد، و مطمئن باشند كه ادامه جولان
در خليج فارس منطقه را بكانون خطر و بحران ناخواسته عليه خود آنان سوق ميدهد و
دنيا اگر خودش را آماده بحران نفت و بهم خوردن همه معادلات اقتصادي و تجاري و
صنعتي كرده است، ما هم آماده ايم و كمربندها را محكم بسته ايم و همه چيز را براي
عمليات آماده است و حتماً آمريكا بايد به اين نكته برسد كه دخالت نظامي در خليج
فارس صرفاً يك آزمايش نيست كه يك دام بزرگ و يك بازي خطرناك است و ما و همه
مسلمانان منطقه خليج فارس حضور نظامي ابرقدرتها را نقشه و مقدمه تهاجم و حمله به
ممالك اسلامي و كشور جمهوري اسلامي ايران و در ادامه حمايت از صدام تلقي ميكنيم.
مسلمانان جهان با همراهي نظام جمهوري اسلامي ايران عزم خود را جزم كنند تا
دندانهاي آمريكا را در دهانش خرد كنند و نظاره گر شكوفائي گل آزادي و توحيد و
امامت در جهان نبي اكرم باشند. البته لازم است اين  نكته را براي چندمين بار به سران كشورهاي
اسلامي حاشيه خليج فارس بازگو كنم كه القاء شبهه و بزرگ جلوه دادن خطر اسلام و
انقلاب و جمهوري اسلامي ايران براي كشورهاي منطقه همان ترفند قديم و جديد جهان
خواران بوده و هست كه از اين طريق از پيدايش جو تفاهم  و همكاري مسالمت آميز جلوگيري نمايند و احساس
نياز كشورها را به شرق و غرب تشديد كنند. جمهوري اسلامي ايران مايل است بر اساس حفظ
وحدت و حمايت از منافع كشورها و ملتهاي اسلامي آنان را در مشكلات ياري نمايد و در
بروز حوادث تحميلي، سياسي و نظامي از ناحيه استكبار جهاني با قدرت و نفوذ خود آنها
را رفع و در جهت كنترل و نفي سلطه سياسي شرق و غرب برنامه اي دقيق و قوي ارائه
دهد،‌ ولي ما مطمئنيم كه با وجود صدام و حزب عفلقي عراق اين مسئله بكندي پيش
ميرود، چرا كه بهمان ميزاني كه ابرقدرتها از ائتلاف و وحدت ملتهاي اسلامي واهمه
دارند، صدام نيز از همكاري ايران با كشورهاي اسلامي در هراس است.

 

ادامه نبرد تا سقوط صدام يك تكليف شرعي است

بهرحال اصرار ما در ادامه نبرد تا رفتن صدام و حزب كثيف عراق
و رسيدن بشرائط بر حق و عادلانه ديگرمان يك تكليف شرعي و واجب الهي است كه از آن
هرگز تخطي نميكنيم كه انشاءالله با تحقق آن در كنار كشورهاي اسلامي سياستي محكم و
بنيادين براي همه كشورها و ملتهاي اسلامي پايه ريزي شده است و در پرتو آن منافع
مردم از آفت و خطر مهاجمين و متجاسرين محفوظ خواهد ماند و همه كساني كه بفكر تجاوز
بحريم كشورهاي اسلامي افتاده اند از سرنوشت صداميان عبرت ميگيرند و خودشان را به
خشم و غضب ملتها گرفتار نخواهند ساخت. امروز بدون شك سرنوشت همه امتها و كشورهاي
اسلامي به سرنوشت ما در جنگ گره خورده است. جمهوري اسلامي ايران در مرحله ايست كه
پيروزي آن بحساب پيروزي همه مسلمانان و خداي نخواسته شكست آن بناكامي و شكست و
تحقير همه مؤمنان مي انجامد و رها كردن يك ملت و يك كشور و يك مكتب بزرگ در نيمه
راه پيروزي خيانت به آرمان بشريت و رسول خداست. لذا تب جنگ در كشور ما جز به سقوط
صدام فرو نخواهد نشست و انشاءالله تا رسيدن باين هدف فاصله چنداني نمانده است و
خدا را سپاس ميگذاريم كه ملت و دولت و مسئولين و ارتش و سپاه و بسيج و نيروهاي
مردمي و همه اقشار دلاور كشورمان در آمادگي كامل بسر ميبرند و همه اهل جنگ و
هنرآفرينان مدرسه عشق و شهادتند و بخوبي از پس توطئه هاي استكبار و ايادي جاسوس و
منافق آنان برآمده اند و ميروند كه بياري خداوند بزرگ آخرين معابر پيروزي را باز
كنند و علاوه بر حضور برتر خود در خليج فارس و جزاير و سواحل و مناطق غرب و جنوب،
هم اكنون نيز به سازماندهي و بسيج و تشكل مردم ستمديده عراق پرداخته اند كه اين از
مهم ترين خواسته ها و هدف هاي ما بوده است،‌ چرا كه از اول جنگ بصراحت اعلام كرده
ايم كه ايران حتي بيك وجب از خاك عراق چشم اندوخته است و مردم عراق در تصميم گيري
ها و انتخاب حكومت خود آزادند و چه بهتر آنكه قبل از سقوط حاكميت مطلق بعث عراق
بدست رزمندگان دلاور اسلام در جبهه هاي نبرد، حكومت دلخواه و مورد نظر خود را
انتخاب كنند كه بحمدالله طليعه اين حركت بزرگ آشكار شده است و همه ابرقدرتها و
حاميان رژيم رو بزوال بعث مطمئن باشند كه بين المللي كردن درگيري ها در جنگ و ايجاد
جو فشار و جريانات ساختگي سياسي تبليغاتي و ديپلماسي عليه جمهوري اسلامي ايران در
جهان و دخالتهاي نظامي و غير نظامي در خليج فارس و بزرگ نمايي مشكلات و اختلاف
تراشي و ارائه تحليل هاي كور و بيثمر، ما را از هدف سرنگوني صدام و حزب بعث عراق و
تنبيه متجاوز باز نخواهد داشت و به لطف خدا تمامي 
فشارها و محاصره هاي جهاني را براي نيل به اين هدف بزرگ تحمل مي كنيم و از
جنگ كردن در راه خدا خسته نمي شويم و اين ملت بزرگ ايران است كه با قامتي استوار
بر بام بلند شهادت و ايثار ايستاده است و هر روز نشاط و تحرك و فرياد او براي ادامه
راه بيشتر مي شود.

 

لزوم رعايت مصلحت زجر كشيده ها و محرومين

البته ممكن است غرب زده ها و بزدلان و همانها كه نه در
روزهاي آغازين در ميدان دفاع بوده اند و نه تا به امروز به حمايت از حماسه آفرينان
و وطن بانان خدمتي كرده اند و نه در آينده لياقت حضور در جنود و سربازان خدا را
خواهند يافت، براي خوش خدمتي به اربابان و دلگرم نمودن آنان از خستگي و بن بست در
جنگ تحميلي داد سخن دهند و به خيال خام خود افكار را از جنگ منحرف نمايند و
احياناً آنها كه خارج از مرزها نشسته اند باورشان بيايد كه مردم و مسئولين و ارتش
و سپاه و بسيج از جنگ و ادامه آن خسته شده اند و يا در ميان آنان بر سر جنگ اختلاف
افتاده است و حال آنكه بلطف خدا در حاكميت جمهوري اسلامي ما اختلافي بر سر مواضع
اصولي، سياسي و اعتقادي وجود ندارد و همه مصممند تا توحيد ناب را در بين المل
اسلامي پياده نموده و سر خصم را بسنگ بكوبانند تا در آينده اي نه چندان دور به
پيروزي اسلام در جهان برسند. الحمدلله اين كشور رسول خدا، امروز ميليونها جوان
داوطلب جن

 و شهادت در خود
پروريده است و دل و ديدگان ملت ما را جز رضايت حق چيزي پر نخواهد كرد و بهمين جهت
از بذل مال و جان و فرزندان خويش در راه خدا لذت مي برند و ملاك ارزش و برتري در
نزد آنان تقوي و سبقت در جهاد گرديده است و از تفرعنها و خودنمائي هاي جاهليت قديم
و جديد متنفرند و من خودم را خادم يك چنين ملتي ميدانم و به اين خدمت افتخار ميكنم
و همه اين بركات معنوي را از توجه پيامبر رحمة للعالمين و خاتم المرسلين ميدانم و
مردم و جوانان كشورهاي اسلامي را به كشف و شناخت و ايجاد روابط گرم و برادرانه با
اين عصاره هاي فضيلت و تقوي دعوت نموده و در اين فرصت به همه مسئولان كشورمان تذكر
مي دهم كه در تقدم ملاكها هيچ ارزشي الهي بايد معيار انتخاب و امتياز دادن به
افراد و استفاده از امكانات و تصدي مسئوليتها و اداره كشور و بالاخره جايگزين همه
سنتها و امتيازات غلط مادي و نفساني بشود. چه در زمان جنگ و چه در حالت صلح چه
امروز و چه فردا كه خدا اين اميتاز را به آنان عنايت فرموده است و صرف اميتاز لفظي
و عرفي كفايت نمي كند كه بايد هم در متن قوانين و مقررات و هم در متن عمل و عقيده
و روش و منش جامعه پياده شود و مصلحت زجركشيده ها و جبهه رفته ها و شهيد و اسير و
مفقود و مجروح داده ها و در يك كلام مصلحت پابرهنه ها و گودنشينها و مستضعفين بر
مصلحت قاعدين در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوي و
نظام اسلامي مقدم باشد و نسل به نسل و سينه به سينه شرافت و اعتبار پيشتازان اين
نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا محفوظ بماند و بايد سعي شود تا از راه رسيده ها و دين
بدنيا فروشان، چهره كفرزدايي و فقر ستيزي روشن انقلاب ما را خدشه دار نكنند و لكه
ننگ دفاع از مرفهين بي خبر از خدا را بر دامن مسئولين نچسبانند و آنهايي كه در
خانه هاي مجلل، راحت و بي درد آرميده اند و فارغ از همه رنجها و مصيبتهاي جانفرساي
ستون محكم انقلاب و پابرهنه هاي محروم، تنها ناظر حوادث بوده اند و حتي از دور هم
دستي بر آتش نگرفته اند،‌نبايد به مسئوليتهاي كليدي تكيه كنند كه اگر به آنجا راه
پيدا كنند، چه بسا انقلاب را يك شبه بفروشند و حاصل همه زحمات ملت را بر باد دهند،‌چرا
كه اينها هرگز عمق راه طي شده را نديده اند و فرق و سينه شكافته نظام و ملت را
بدست از خدا بي خبران مشاهده ننموده اند و از همه زجرها و غربتهاي مبارزان و
التهاب و بي قراري مجاهدان كه براي مرگ و نابودي ظلم بيگانگان دل بدرياي بلا زده
اند غافل و بي خبرند.

3- روحانيون و مديران و مسئولين محترم كاروانها و حج با
توجه به مسئوليت خطيري كه در اداره و توجيه زائران محترم پذيرفته اند و با در نظر
گرفتن شرائط استثنائي كشور جمهوري اسلامي ايران، بايد تمام همت و تلاش خود را در
برگزاري صحيح و منظم حج بكار گيرند و به سعه صدر و به دور از هرگونه توقع و منتي
زائران محترم بيت الله را در آموزش و تعليم مناسك و مسائل حج همراهي نمايند و
متناسب با حضور قشرهاي مختلف اعم از بي سواد و با سواد، براي آنان برنامه ريزي
كنند و از نقش سازنده خود و تأثير بزرگي كه حج براي هميشه در سرنوشت انسان ميگذارد
غافل نشوند. چرا كه در آن فضا و شرائط معنوي همه دلها براي تحول و پذيرفتن حق
آماده است لذا از اعمال نظرهاي شخصي در امور حج و خصوصاً در مسائل و مناسك جداً
خودداري شود و مسائل حج را با علم و يقين و درمورد ضرورت با مراجعه به اشخاص مطلع
و يا منابع فقهي آن بيان فرمايند. چرا كه در اعمال و مناسك حج مسائل جديد و مورد
ابتلاء فراوان است‌،‌ و خداي ناكرده بيان ناقص و غلط مسائل موجب بطلان عمل و
گرفتاري حجاج محترم و عسر و حرج ميگردد.

 

توصيه مهم به روحانيون

روحانوين عزيز در عين حالي كه مسائل را بطور واضح و دقيق
بيان ميكنند ولي از مشكل تراشي و حالتهاي وسواس گونه اي كه زائران را در شك و
ترديد و احتياطهاي بي مورد قرا ميدهد خودداري كنند چرا كه وسواس در برنامه و مراسم
و عبادتها و ادعيه موجب كسالت و بي توجهي در واجبات ميشود و يكي از فرصتهاي بسيار
مناسب و مغتنم براي روحانيون ارتباط با صاحبنظران و انديشمندان و علماء كشورهاي
اسلامي است هر چند كه استكبار جهاني و يا سران بعضي كشورهاي اسلامي بشدت ازاين نوع
ملاقاتها و رابطه ها بيمناك و از آن جلوگيري و مراقبت مي نمايند. ولي برنامه ريزي
سالم و استفاده كردن از اين موقعيت مناسب براي تبادل افكار و انديشه ها  وپيدا كردن راه حل براي معضلات جوامع اسلامي
ازخواسته هاي جمهوري اسلامي ايران بوده است و در اين فرصت مغتنم روحانيون معظم و
مسئولين تبليغات حج براي انتقال تجارب انقلاب و ارائه خط مشي هاي سياسي در پرتو
احكام قرآن و نقش عظيم روحانيت اسلام در رهبري مردم و جامعه نقش كارسازي بايد
ايفاء بنمايند.

متأسفانه نه تنها مردم كشورها، بلكه روحانيون ممالك اسلامي
كه اكثراً از كارآئي و نقش سازنده و تعيين كننده خود در مسائل روز و سياستهاي بين
المللي بي خبر هستند و متأثر از القائات و برداشتهاي مادي تصور ميكنند كه در عصر
تمدن و تكنيك و صنعت و تحولات علمي و پيشرفتهاي مادي نفوذ روحانيت كم شده است.

و نعوذ بالله اسلام از اداره كشورها عاجز مانده است كه
بحمدالله پيروزي انقلاب اسلامي ايران برهبري روحانيت، خلاف اين تصورات را ثابت
نمود و عليرغم همه كارشكنيها و سنگ اندازيها و توطئه هاي شرق و غرب و حسادت و كينه
توزي ايادي آنان توانمندي و اقتدار روحانيت اسلام آشكار گرديد كه من از تمامي
علماء و متفكرين و دانشمندان اسلامي سراسر جهان دعوت ميكنم كه در فرصتهاي مناسب به
كشور عزيز اسلامي ايران سفر كنند و در وضع گذشته اين مملكت كه نظام شاهنشاهي آنرا
به مملكتي غرب زده و تهي از ارزشهاي اسلامي مبدل ساخته بود و ايران ميرفت تا
پايگاهي براي اسلام زدائي و محو آثار رسالت گردد و از تاريخ تا فرهنگ و همه مظاهر
اسلام نابود شود فكر نمايند و همچنين به بررسي وضعيت كنوني بپردازند كه اساس
قوانين و مقررات اين كشور را وحي و اسلام معين نموده است و تمامي مظاهر كفر و شرك
و معاصي علني حتي المقدور بر چيده شده و عليرغم عمه نغمه هاي شوم التقاطي ها و چپ
ها و راست ها و ملي گراها كه در روزهاي اول پيروزي انقلاب و براي قبضه نمودن قدرت
و تفكر ملت ايران از حلقوم آنان برميخاست خداوند بر ما منت نهاد كه توطئه آنان كشف
و در تمامي كشور ما قوانين و برنامه هاي اسلامي در حال پياده شدن است و از
ميدانهاي نبرد و كارزار گرفته تا مراكز تحقيقات علمي، دانشگاهها و حوزه ها و از
مجالس قانون گذاري و تدوين همه مقررات كشوري و لشكري تا قوه مجريه كه دست اندر كار
حل و فصل بزرگترين مسايل اداري و اجرائي يك كشور بزرگ و در حال جنگ و محاصره و با
جمعيتي متجاوز از پنجاه ميليون نفر است  از
قوه قضائي كه مسئوليت اجراي حدود و احكام الهي و در حقيقت بار سنگين تأمين امنيت
جان و نواميس واموال و شخصيت يك جامعه انقلابي را بعهده دارد تا فرماندهي قواي
نظامي و انتظامي كه مسئوليت امنيت مرزها و داخل كشور و خنثي نمودن صدها توطئه
رنگارنگ بعهده آنان است و بايد جلو تخريب و جنايات منافقين و ضد انقلاب و اشاعه
فحشاء و منكرات و دزديها و قتلها و مواد مخدر را بگيرند كه همه اينها با رهبري
روحانيت متعهد و به بركت احكام نوراني اسلام و كتاب آسماني پيامبر اكرم حضرت محمد
بن عبدالله(ص) و پيروي از ائمه هدي عليهم السلام اداره ميشود و خدا را سپاس مي
نهيم كه با تكيه بر آيات وحي و كتاب خدا توانسته ايم كشورمان را از وابستگي ها
نجات دهيم البته تا پياده كردن تمامي احكام و مقررات اسلامي و عمل كامل در همه
سطوح جامعه راه زيادي در پيش داريم ولي بياري خداوند همچنان به تلاش و كوشش خود
ادامه ميدهيم و در عمل به همه غرب زدگان و شرق زدگان و خودباختگاني كه از مطرح
كردن شعار اسلام و اعتماد به قرآن كريم واهمه داشته اند نشان ميدهيم كه چگونه
ميتوان جامعه رااز سر چشمه هاي معرفت كتاب خدا و هدايت اسلام عزيز سيراب نمود كه
بحمدالله همه اينها از بركات ورود علماء در مسائل سياسي و استنباط احكام در مسائل
مستحدثه بوده است،‌كه روحانيت كشور ايران فقط به خطابه و وعظ و ذكر مسائل روزمره
اكتفا ننموده است و با دخالت در مهمترين مسايل سياسي كشور خود و جهان توانسه است
قدرت و مديريت روحانيت اسلام را بنمايش بگذارد و اتمام حجتي براي همه قائلين به
سكوت و سازشكاران بي تعهد و علم فروشان بي عمل باشد و تعجب است كه چگونه بسياري از
علماء و روحانيون كشورها و بلاد اسلامي از نقش عظيم  رسالت الهي و تاريخي خود در اين عصري كه بشريت
تشنه معنويت و احكام نوراني اسلام است غافلند و عطش ملتها را درك نميكنند، و از
التهاب و گرايش جوامع بشري به ارزشهاي وحي بي خبرند و قدرت و نفوذ معنوي خود را
دست كم گرفته‌اند، كه در همين شرايط پرزرق و برق حاكميت علوم و تمدن مادي بر نسل
معاصر، علماء و خطباء و ائمه جمعه بلاد و روشنفكران اسلامي با وحدت و انسجام و
احساس مسئوليت و عمل بوظيفه سنگين هدايت و رهبري مردم مي توانند دنيا را در قبضه
نفوذ و حاكميت قرآن درآورند و جلو اين همه فساد و استثمار و حقارت مسلمين را
بگيرند و از لانه كردن شياطين كوچك و بزرگ و خصوصاً آمريكا در ممالك اسلامي
جلوگيري كنند و بجاي نوشتن و گفتن لاطائلات و كلمات تفرقه انگيز و مدح و ثناي
سلاطين جور و بدبين كردن مستضعفان به مسايل اسلام و ايجاد نفاق در صفوف مسلمين به
تحقيق و نشر احكام نوراني اسلام همت بگمارند و با استفاده از اين درياي بيكران ملتهاي
اسلامي هم عزت خود را، و هم اعتبار امت محمدي را پايدار نمايند.

آيا براي علماي كشورهاي اسلامي ننگ آورنيست كه با داشتن
قرآن كريم و احكام نوراني اسلام و سنت پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام احكام و
مقررات كفر در ممالك اسلامي تحت نفوذ آنان پياده شود و تصميمات ديكته شده صاحبان
زر و زور و تزوير و مخالفان واقعي اسلام اجرا گردد و سياست گذاران كرملين يا
واشنگتن دستورالعمل براي ممالك اسلامي صادر كنند؟ علماء بلاد و كشورهاي اسلامي
بايد راجع به حل مشكلات و معضلات مسلمين و خروج آنان از سيطره قدرت حكومتهاي جور
با يكديگر به بحث و مشورت و تبادل نظر بپردازند و براي حفظ منافع مسلمين سينه را
سپر كنند و جلو تهاجم فرهنگهاي مبتذل شرق و غرب را كه به نابودي نسل و حرث ملتها
منتهي شده است بگيرند و به مردم كشورهاي خود آثار سوء و نتايج خودباختگي در مقابل
زرق و برق غرب و شرق را بازگو نمايند. و به مردم و به دولتها خطر استعمار نو و
شيطنت ابرقدرتها كه جنگ و مسلمان كشي در جهان براه انداخته را گوشزد كنند.

من مجدداً تأكيد مي كنم كه دنيا امروز تشنه حقائق و احكام
نوراني اسلام است و حجت الهي بر همه علماء و روحانيون تمام گرديده است، چرا كه
وقتي جوانان كشورهاي اسلامي براي دفاع از مقدسات ديني خود تا سرحد شهادت پيشرفته
اند و براي بيرون كردن متجاوزان خود را به درياي حوادث و بلا زده اند و زندانها و
شكنجه ها را بجان خريده اند و همچون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان حزب الله
لبنان و ساير كشورها مقاومت كرده و به جهاد عليه متجاوزان برخاسته اند چه حجتي
بالاتر از اين و چه بهانه اي براي سكوت و مماشات و در خانه نشستن و تقيه كردن هاي
بي مورد مانده است؟ علماء و روحانيت متعهد اسلام اگر دير عملكنند،‌ كار از كار
ميگذرد. البته ما درد تنهائي بعضي از علماء و متعهديني كه در شهرها و كشورهايشان
در محاصره سرنيزه ها و فشار تحليلها و حكمهاي نامشروع علماء سوء و درباري گرفتار
آمده اند احساس ميكنيم ولي به همه اين عزيزان كه در فشار جباران مي باشند موعظه
خدا را يادآور ميشوم كه «ان تقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا» براي خدا قيام
كنيد و از تنهائي و غربت نهراسيد.

 

طرد روحانيون درباري

مساجد بهترين سنگرها و جمعه و جماعات مناسب ترين ميدان تشكل
و بيان مصالح مسلمين ميباشند. امروز دولتها و سرسپردگان ابرقدرتها اگر چه به جنگ
جدي با مسلمانان برخاسته اند و همچون دولت هند مسلمانان بيگناه و بي پناه و آزاده
را قتل عام ميكنند ولي هرگز جرأت و قدرت تعطيلي مساجد و معايد مسلمين را براي
هميشه ندارند و نور عشق و معرفت ميليونها مسلمان را نميتوانند خاموش كنند، در عين
حال اگر آنان مساجد و محافل مذهبي و سياسي علماي اسلام را به تعطيلي بكشانند و حتي
علماء اسلام را در ملأ عام بدار كشند، خود دليل مظلوميت اسلام و موجب توجه بيشتر
مسلمانان به روحانيت و پيروي از آنان ميشود. مگر نه اينست كه خداوند از علماء
پيمان گرفته است كه در برابر ستم ستمكاران و ظلم جنايت پيشگان ساكت و آرام نمانند؟
مگر نه اينست كه علماء حجت پيامبران و معصومين بر زمين هستند؟ پس بايد علماء و
روشنفكران و محققان بداد اسلام برسند و اسلام را از غربتي كه دامن گيرش شده است
نجات دهند و بيش از اين ذلت و حقارت را تحمل نكنند و بت سيادت تحميلي جهان خواران
را بشكنند و با بصيرت و سياست، چهره منور و پراقتدار خود را آشكار سازند و در اين
راستا، دو چهره ها و روحاني نماها و دين بدنيا فروشان و قيل و قال كنندگان را از
خود واز كسوت خود برانند و اجازه ندهند كه علماء سوء و تملق گويان ظلمه و ستمگران،
خود را بجاي پيشوايان و رهبران معنوي امتهاي اسلامي بر مردم تحميل كنند. و از
منزلت و موقعيت معنوي علماء اسلام سوء استفاده كنند روحانيون متعهد اسلام بايد از
خطر عظيمي كه از ناحيه علماء مزدور و سوء آخوندهاي درباري متوجه جوامع اسلامي شده
است سخن بگويند چرا كه اين بي خبران هستند كه حكومت جائران و ظلم سران وابسته را
به توجيه، و مظلومين را از استيفاء حقوق حقه خود منع و در مواقع لزوم به تفسيق و
كفر مبارزان و آزاديخواهان در راه خدا حكم ميدهند، كه خداوند همه ملتهاي اسلامي را
از شرور و ظلمت اين نااهلان و دين فروشان نجات دهد.

 

 

مبارزه با فرهنگهاي تحميلي

و يكي از مسائل بسيار مهمي كه بعهده علماء و فقهاء و
روحانيت است، مقابله جدي با دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادي شرق و غرب و مبارزه
با سياستهاي اقتصاد سرمايه داري و اشتراكي در جامعه است. هر چند كه اين بليه دامن
گير همه ملتهاي جهان گرديده است و عملاً بردگي جديدي بر همه ملتها تحميل شده و
اكثريت جوامع بشري در زندگي روزمره خود به اربابان زر و زور پيوند خورده اند و حق
تصميم گيري در مسايل اقتصادي جهان از آنان سلب شده است و عليرغم منابع سرشار طبيعت
و سرزمينهاي حاصل خيز جهان و آبها و درياها و جنگلها و ذخائر به فقر و درماندگي
گرفتار آمده اند و كمونيستها و زراندوزان و سرمايه داران با ايجاد روابط گرم با
جهانخواران، حق حيات و ابتكار عمل را از عامه مردم سلب كرده اند و با ايجاد مراكز
انحصاري و چند مليتي، عملاً‌نبض اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راههاي صدور و
استخراج و توزيع و عرضه و تقاضا و حتي نرخ گذاري و بانكداري را بخود منتهي نموده
اند، و با القاء تفكرات و تحقيقات خودساخته به توده هاي محروم باورانده اند كه
بايد تحت نفوذ ما زندگي كرده و الا راهي براي ادامه حيات پابرهنه ها جز تن دادن به
فقر باقي نمانده است و اين مقتضاي خلقت و جامعه انساني است كه اكثريت قريب به
اتفاق گرسنگان در حسرت يك لقمه نان بسوزند و بميرند و گروهي اندك هم از پرخوري و
اسراف و تعيش ها جانشان به لب آيد. بهرحال اين مصيبتي است كه جهان خواران بر بشريت
تحميل كرده اند و كشورهاي اسلامي بواسطه ضعف مديريتها و وابستگي به وضعيتي اسف بار
گرفتار شده اند كه اين به عهده علماء اسلام و محققين و كارشناسان اسلامي است كه
براي جايگزين كردن سيستم ناصحيح اقتصاد حاكم بر جهان اسلام، طرحها و برنامه هاي
سازنده و دربرگيرنده منافع محرومين و پابرهنه ها را ارائه دهند. و جهان مستضعفين و
مسلمين را از تنگنا و فقر معيشت بدرآورند.

البته پياده كردن مقاصد اسلام در جهان و خصوصاً برنامه هاي
اقتصادي آن و مقابله با اقتصاد بيمار سرمايه داري غرب و اشتراكي شرق بدون حاكميت
همه جانبه اسلام ميسر نيست. و ريشه كن شدن آثار سوء و مخرب آن چه بسا بعد از
استقرار نظام عدل و حكومت اسلامي همچون جمهوري اسلامي ايران نيازمند به زمان باشد
ولي ارائه طرحها و اصولاً تبيين جهت گيري اقتصاد اسلام در راستاي حفظ منافع
محرومين و گسترش مشاركت عمومي آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان بزرگترين هديه و
بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهي دستي به شمار ميرود و بيان اين حقيقت كه
صاحبان مال و منال در حكومت اسلام هيچ امتياز و برتري از اين جهت بر فقراء ندارند
و ابداً اولويتي به آنان تعلق نخواهد گرفت مسلم راه شكوفائي و پرورش استعدادهاي
خفته و سركوب شده پابرهنگان را فراهم مي كند. و تذكر اين مطلب كه ثروتمندان هرگز
بخاطر تمكن مالي خود نبايد در حكومت و حكمرانان و اداره كنندگان كشور اسلامي نفوذ
كنند و مال و ثروت خود را بهانه فخر فروشي و مباهات قرار بدهند و به فقراء و
مستمندان و زحمت كشان افكار و خواسته هاي خود را تحميل كنند. اين خود بزرگترين
عامل دخالت دادن مردم در امور و گرايش آنان به اخلاق كريمه و ارزشهاي متعالي و
فرار از تملق گوئيها ميگردد. و حتي بعضي ثروتمندان را از اينكه تصور كنندكه مال و
امكاناتشان دليل اعتبار آنان در پيشگاه خداست متنبه ميكند.

خلاصه كلام اينكه بيان اين واقعيت كه در حكومت اسلامي بهاي
بيشتر و فزون تر از آن كسي است كه تقوي 
داشته باشد نه ثروت و مال و قدرت، و همه مديران و كارگزاران و رهبران و
روحانيون نظام و حكومت عدل موظفند كه با فقرا و مستمندان و پابرهنه ها بيشتر حشر و
نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمكنين و مرفهين و در كنار
مستمندان و پابرهنه ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار دادن، افتخار
بزرگي است كه نصيب اولياء شده و عملاً به القائات و شبهات منحرفين خاتمه ميدهد.

كه بحمدالله در جمهوري اسلامي ايران اساس اين تفكر و بينش
در حال پياده شدن است و همچنين مسئولين محترم كشور ايران عليرغم محاصرات شديد
اقتصادي و كمبود درآمدها تمامي كوشش و تلاش خود را صرف فقرزدائي جامعه كرده اند و
همه آرمان و آرزوي ملت و دولت و مسئولين كشور ماست كه روزي فقر و تهي دستي در
جامعه ما رخت بربندد و مردم عزيز و صبور و غيرتمند كشور ما از رفاه در زندگي مادي
و معنوي برخوردار باشند.

خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما
پشت كردن به دفاع از محرومين و روآوردن و حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنياء و
ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار بشوند. معاذالله كه اين با سيره و
روش انبياء و اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام سازگار نيست دامن حرمت و
پاك روحانيت آن منزه است و تا ابد هم بايد منزه باشد و اين از افتخارات و بركات
كشور ما و انقلاب و روحانيت ماست كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته اند و شعار
دفاع از حقوق مستضعفان را زنده كرده اند. از آنجا كه محروميت زدائي عقيده و راه و
رسم زندگي ماست، جهان خواران در اين مورد هم ما را آرام نگذاشته اند. و براي
ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما حلقه هاي محاصره را تنگتر كرده اند. و
بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمي و تاريخي تا مرز هزاران توطئه
سياسي و اقتصادي ظاهر ساخته اند و بدون شك جهانخواران به همان ميزان كه از شهادت
طلبي و ساير ارزشهاي ايثارگرانه ملت ما واهمه داريد از گرايش و روح اقتصاد اسلام
بطرف حمايت از پابرهنگان در هراسند و مسلم هر قدر كشور ما بطرف فقرزدائي و دفاع از
محرومان حركت كند اميد جهان خواران از ما منقطع و گرايش ملتهاي جهان اسلام زيادتر
مي شود و روحانيت عزيز بايد به اين اصل توجه عميق داشته باشند، و افتخار تاريخي و
بيش از هزار ساله پناهگاهي محرومان را براي خود حفظ كنند و به ساير مسئولين و مردم
توصيه نمايند كه ما نبايد گرايش و توجه بي شائبه محرومين را به انقلاب و حمايت
بيدريغ آنانرا از اسلام فراموش كنيم و بدون جواب بگذاريم، البته پرواضح است كه همه
اقشار كشور ما در انقلاب سهيم و شريكند و همه براي خدا و انجام وظيفه الهي خود
وارد صحنه ها شده اند و مقصد خداست و هرگز آمال بلند و الهي خود را بمسائل مادي
آلوده نميكنند، و با كمبودها از ميدان بدر نميروند، چرا كه كسي كه براي خدا جان و
مال فدا ميكند بخاطر شكم و دنيا از پا در نمي آيد ولي وظيفه ما و همه دست
اندركاران است كه به اين مردم خدمت كنيم و در غم و شادي و مشكلات آنان شريك باشيم.
كه گمان نميكنم عبادتي بالاتر از خدمت به محرومين وجود داشته باشد.

 

پابرهنه ها و محرومين امتحان خود را داده اند.

راستي وقتي كه پابرهنه ها و گودنشينان و طبقات كم درآمد
جامعه ما امتحان و تقيد خود را به احكام اسلامي تا سرحد قرباني نمودن چندين عزيز و
جوان و بذل همه هستي خود داده اند و در همه صحنه ها بوده اند و انشاءالله خواهند
بود و سر و جان در راه خود ميدهند چرا ما از خدمت به اين بندگان خالص حق و اين
رادمردان شجاع تاريخ بشريت افتخار نكنيم. من مجدداً ميگويم كه يك موي سر اين كوخ
نشينان و شهيد دادگان به همه كاخ و كاخ نشينان جهان شرف و برتري دارد.

و آخرين نكته‌اي كه در اينجا ضمن تشكراز علماء و روحانيون و
دولت خدمتگزار حامي محرومان بايد از باب تذكر عرض كنم و بر آن تأكيد نمايم، مسئله
ساده زيستي و زهدگرائي علماء و روحانيت متعهد است كه من متواضعانه و بعونان يك پدر
پير از همه فرزندان و عزيزان روحاني خود ميخواهم كه در زماني كه خداوند بر علما و
روحانيون منت نهاده است و اداره يك كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبياء را به آنان
محول فرموده است، از زي روحاني خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق و برق
دنيا كه دون شأن روحانيت و اعتبار نظام جمهوري اسلامي ايران است پرهيز كنند. و بر
حذر باشند كه هيچ آفت و خطري براي روحانيت و براي دنيا و آخرت آنان بالاتر از توجه
به رفاه و حرت در مسير دنيا نيست، كه الحمدالله روحانيت متعهد اسلام امتحان
زهدگرائي خود را داده است، ولي چه بسا دشمنان قسم خورده اسلام و روحانيت بعد از
اين براي خدشه دار كردن چهره اين مشعل داران هدايت و نور دست بكار شوند و با
كمترين سوژه اي به اعتبار آنان لطمه وارد سازند، كه انشاءالله موفق نميشوند.

و اما زائران محترم ايراني كه انصافاً شخصيت و شعور و رشد
سياسي و اجتماعي خود را در مراسم حج سالهاي گذشته بنمايش گذارده اند و باعث حفظ
آبرو و اعتبار جمهوري اسلامي ايران شده اند امسال نيز علاوه بر دقت و توجه باعمال
و واجبات حج و استفاده از اين نعمت بزرگ تشرف به مكه مكرمه و مدينه منوره و زيارت
خانه خدا و مرقد پاك نبي اكرم(ص) و بقيع و تشرف بجوار تربت مطهر حضرت زهرا(س) و
ائمه معصومين عليهم السلام، در راهپيمائي كوبنده برائت با هماهنگي و انسجام كامل
در صفوف و شعارها و برنامه ها شركت نمايند و از بركات اين اجتماع مقدس عبادي سياسي
كه نشان دهنده اقتدار مسلمين و كشور عزيز و اسلامي ايران است بهره مند شوند و با
برخوردهاي اخلاقي و سالم و سازنده در تمامي مراسم حج و خصوصاً در مسير راهپيمائي
با مردم ساير كشورها و يا مأمورين كشور عربستان سعودي، آنان را به ضرورت حضور در
اين اجتماعات دعوت كنند و از هر گونه اعمال سليقه‌هاي شخصي و كارهاي خودسرانه اي
كه خداي ناكرده موجب هتك احترام اين اجتماع عظيم شود خودداري كنند و از درگيري و
اهانت و جدال احتراز نمايند. هر چند كه زائران محترم با آگاهي كامل نقشه ها و
توطئه ها را خنثي مي كنند ولي چه بسا افرادي بمنظور برهم زدن شكوه و جلوه اجتماعات
حج و مخدوش كردن چهره انقلاب به كراهاي بدون حساب و خودسرانه هاي دست بزنند. البته
بعيد بنظر ميرسد كه دولت يا مأمورين عربستان كه ميزبان زائران خانه خدا و حرم
پيغمبر اكرمند(ص) از اين نمايش قدرت اسلام و مسلمين در برابر كفر و ابتكار عمل
سياسي ملت ما كه بخاطر سربلندي جهان اسلام و مسلمين مي باشد جلوگيري كنند. در هر حال
زائران ايراني به نقش و رسالت خود در تمامي مراحل حج توجه كنند كه تمامي اعمال و
رفتار آنان با دقت مورد توجه و نظر دوستان و دشمنان انقلاب ماست، دشمنان انقلاب
درصدد دست يافتن به سوژه اي ولو مختصر جهت تخريب قداست و اعتبار الهي مردم كشور ما
مي باشند. و دوستان و طرفداران انقلاب مشتاق آشنائي با روش و سيره و خصوصيات اين
ملتي كه آوازه نام و نشانش بياري خداوند در سراسر عالم افكنده است گرديده اند و حج
بهترين ميعادگاه معارفه ملتهاي اسلامي است كه مسلمانان با برادران و خواهران ديني
و اسلامي خود از سراسر جهان آشنا ميشوند و در آن خانه اي كه متعلق به تمام جوامع
اسلامي و پيروان ابراهيم حنيف است گردهم ميآيند و با كنار گذاردن تشخص ها و رنگها
و مليت ها و نژادها بسرزمين و خانه اولين خود رجعت مي كنند و با مراعات اخلاق
كريمه اسلامي و اجتناب از مجادلات و تجملات، صفاي اخوت اسلامي و دورنماي تشكل امت
محمدي را در سراسر جهان بنمايش مي گذارند.

زائران محترم كشور ايران ارزش دستاوردهاي معنوي و سياسي
جمهوري اسلامي ايران را در برخورد با ساير مسلمانان بهتر درك مي كنند و با توجه و
اطلاع از گرفتاريها و مشكلاتي كه باشكال مختلف بر ملت هاي اسلامي تحميل شده است
بابعاد عظمت انقلاب و عنايات خاصه حق تعالي و توجه امام زمان ارواحنافداه به اين
ملت، بيشتر پي مي برند، و قدر بركات اين انقلاب را بيشتر از گذشته ميدانند، و از
كار و تلاش مسئولين محترم و دولت خدمتگزار كه شب و روز خود را وقف خدمت نموده اند
مطلع ميگردند و از تحولي كه در جوانان و اقشار ديگر ملت بوجود آمده است و آنان را
به بهشت صلابت و عفت و حيا و شرافت و آزادي و جهاد رهنمون شده اند خدا را سپاس مي
گذارند.

خداوندا اين نعمتهاي بزرگ را از ما و ملت ما نگير.

خداوندا ما را به ارزش بركات خود بيشتر آشنا فرما.

خداوندا بربندگي ما و خلوص ما واظهار عجز و ذلت ما در برابر
خودت بيافزا.

خداوندا بما توکل و صبر و مقاومت و رضا و توفيق جلب عنايت
خود كرامت فرما.

و در مسير خدمت به بندگانت ما را تا مرز قرباني خود و
فرزندان و هستي‌مان همراهي و مدد بنما.

زائران محترم مبادا كه از احساس رشد و عظمت انقلاب خود در
برابر مسلمانان ديگر كشورها بغرور و عجب گرفتار شوند و خداي نخواسته به اعمال و
رفتار مسلمانان بديده اهانت و تحقير بنگرند و از همدلي و انس با دوستان خدا در مكه
مكرمه محروم شوند. و از شكر اين نعم بزرگ الهي كه تواضع در برابر مسلمانان و
مستضعفان و برادران ديني است غافل بمانند. در كنار خانه خدا و مرقد پيامبر اكرم(ص)
بيعت ها و پيوندهاي دوستي و ارتباط آينده را با مسلمانان محكم كنيد و حديث انقلاب
و لطف خدا را به آنان بازگو نمائيد و از جانب من و همه ملت ايران به همه مسلمانان
اطمينان بدهيد كه جمهوري اسلامي ايران پشتيبان 
شما و حامي مبارزات و برنامه هاي اسلامي شماست و در هر سنگري عليه متجاوزان
در كنار شما ايستاده است، و از حقوق گذشته و امروز و آينده شما انشاءالله دفاع
خواهد كرد. و بآنان بگوئيد كه اقتدار و اعتبار جمهوري اسلامي ايران متعلق بهمه
ملتهاي اسلامي است و دفاع از ملت قهرمان و دلاور ايرا در حقيقت دفاع از همه ملتهاي
تحت ستم است و ما با خواست خدا دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در كشورهاي اسلامي
ميشكنيم. و با صدور انقلابمان كه در حقيقت صدور انقلاب راستين و بيان احكام محمدي
است به سيطره و سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه ميدهيم و بياري خدا راه را براي ظهور
منجي و مصلح كل و امامت مطلقه حق امام زمان اوراحنافداه هموار ميكنيم.

و از نكاتي كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اينكه مكه
معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ نهضت انبياء اسلام و رسالت پيامبر اكرم(ص)
است. جاي جاي اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل امين و يادآور
رنجهاو مصيبتهاي چندين ساله ايست كه پيامبر اكرم(ص) در راه اسلام و بشريت متحمل
شده اند و حضور در اين مشاهد مشرفه و امكنه مقدسه و در نظر گرفتن شرايط سخت و طاقت
فرساي بعثت پيامبر، ما را به مسئوليت و حفظ دستاوردهاي اين نهضت و رسالت الهي
بيشتر آشنا ميم كند، كه واقعاً پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدي در چه غربتهائي براي دين
حق و امحاء باطل استقامت و ايستادگي نموده اند و از تهمتها و اهانتها و زخم
زبانهاي ابولهب ها و ابوجهل ها و ابوسفيان ها نهراسيدند و در عين شديدترين محاصره
هاي اقتصادي در شعب ابي طالب براه خود ادامه دادند و تسليم نشدند و سپس با تحمل
هجرتها و مرارتها در مسير دعوت حق و ابلاغ پيام خداو حضور در جنگهاي پياپي و
نابرابر و مبارزه با هزاران توطئه و كارشكنيها به هدايت و رشد همت گماشته اند كه
دل صخره ها و سنگها و بيابانها و كوهها و كوچه ها و بازارهاي مكه و مدينه پر است
از هنگامه پيام رسالت آنان، كه اگر آنها بزبان و سخن مي آمدند و از راز و رمز تحقق
«فاستقم كما أمرت» پرده بر ميداشتند، زائران بيت الله الحرام در مي يافتند رسول
خدا براي هدايت ما و بهشتي شدن مسلمانان، چه كشيده است و مسئوليت پيروان او چقدر
سنگين است. امت و ملت شهيد داده ايران اگر چه در طول دوران مبارزه و جنگ و حوادث
ديگر انقلاب مظلوميتها و سختيها و درد و رنجهاي فراوان ديده است. و جوانان و
عزيزان گرانقدري را تقديم راه خدا كرده است،‌ولي يقيناً وسعت مظلوميتها و سختيهائي
كه بر پيشوايان ما رفته است بمراتب بالاتر از مسائل ماست.

حجاج محترم سلام خالصانه ملت عزيز و مسئولين پرتلاش و
خانواده هاي معظم شهداء و جانبازان و اسراء و مفقودين را به پيشگاه مقدس پيامبر
رحمت و اهل بيت هدي عليهم السلام ابلاغ كنند و ملتمسانه و عاجزانه از آنان تفقد و
رحمت بيشتر براي اين پيروان صادق خود خواسته و پيروزي ملت ما را در جنگ بركفر
جهاني از خدا بخواهند، و از اين فرصت مناسب در دعا كردن بهمه مسلمانان و رفع
گرفتاريها استفاده كنند.

خداوندا، اگر هيچ كس نداند تو خود ميداني كه ما براي برپائي
پرچم دين تو قيام كرده ايم، و براي برپائي پرچم دين تو قيام كرده ايم، و براي
برپائي عدل و داد در پيروي از رسول تو در مقابل شرق و غرب ايستاده ايم و در پيمودن
اين راه لحظه اي درنگ نمي كنيم.

خداوندا، تو ميداني كه فرزندان اين سرزمين در كنار پدران و
مادران خود براي عزت دين تو به شهادت ميرسند و با لبي خندان و دلي پر از شوق و
اميد بجوار رحمت بي انتهاي تو بال و پر مي كشند.

خداوندا تو ميداني كه امت رسول تو در اين مملكت مواجه با
همه توطئه هاست و ايادي شيطان در داخل و خارج او را آرام نميگذارد  و تلاشها هر روز براي در تنگنا و مضيقه قرار
دادن اين ملت در امور اقتصادي فزون تر ميشود.

خداوندا، تو ميداني مردم ما مشكلات را بجان و دل خريده اند
و از هيچ كسي غير تو ترس و بيم ندارند و تمام زجرها و دردها را تحمل مي كنند، همه
پيروزيها را از آن تو و به عنايت تو ميدانند، پس ما را به عنايت دوباره خود همراهي
نما و دلهاي ملت ما را به نصر و پيروزي خود اميدوارتر ساز، و رزمندگان جبهه ها را
بمدد غيبي و جنود مخفي خود غالب و پيروز گردان، و توان صبر و استقامت ما را در
تحمل سختيها و مشكلات افزون نما و نعمت رضايت در شكست و پيروزي را بنما ارزاني
فرما، و دل مردم ما را كه براي دين تو شهيد، مفقود، مجروح و اسير داده اند و سختي
هجران عزيزان را بعشق لقاء و رضاي تو تحمل كرده اند شادمان فرما، و همه ما را در
مسير بندگي خود عاشق و دردآشنا فرما، و شهيدان ما را از كوثر زلال ولايت خود و
رسول اكرم(ص) و ائمه هدي سيراب نماو انقلاب اسلامي ما را به انقلاب مصلح كل متصل
فرما «انك ولي النعم».

روح الله الموسوي الخميني

اول ذيحجة الحرام 1407 هجري قمري

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا کنون

 

شیوه مبارزه با فرهنگ استعماری

«آنچه مي توان گفت ام‌الأمراض است، رواج روزافزون فرهنگ
اجنبي استعماري است كه در سالهاي بسي طولاني، جوانان ما را با افكار مسموم پرورش
داده و عمال داخلي استعمار بر آن دامن زده‌اند و از يك فرهنگ فاسد اسعتماري جز
كارمند و كارفرماي استعمارزده حاصل نيم شود. بايد كوشش كنيد مفاسد فرهنگ حاضر را
بررسي كرده و به اطلاع ملتها برسانيد و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده، به
جاي آن فرهنگ اسلامي انساني را جايگزين كنيد تا طرز حكومت اسلام و رفتار حكام اسلامي
را با ملتهاي مسلمان به اطلاع دنيا برسانيد، تا زمينه فراهم شود كه حكومت عدل و
انصاف به جاي اين حكومتهاي استعمار زده كه اساس آن بر ظلم و چپاول است، برقرار
شود.» 6/2/50

«مسلمين به حكم اسلام بايد يد واحده باشند كه بتوانند دست
اجانب و مستعمرين را از دخالت در كشور خود قطع كنند.» 4/11/91 هجري قمري

«ملت قيام كرده است تا غبار فرهنگهاي استعماري را از خود
بزدايد. ما بايد عقايد استعماري را با هر شكل و فرمش در نطفه خفه كنيم و ايمان
مردم را كه ابرقدرتها را به زانو درآورد، از آنان جدا سازيم. من از اين گرايشهاي
شرقي و غربي متأسفم.» 9/12/57

«براي زندگي مادي و زندگي حيواني ارزش قائل نباشيد. قرآن،
انساني الهي را ساخت كه با قدرت الهي پيشروي كرد و در كمتر از نيم قرن بر
امپراتوريها غلبه كرد و اكنون ملتها بايد تابع قرآن باشند. بايد انساني قرآني
ايجاد كرد تا ملتها بتوانند پيش ببرند.» 19/1/58

«يك جلوه‌اي از ايمان در شما پيدا شد و بواسطه همين جلوه
ايمان، اين سدّ عظيم را كه باور كردني نبود شكستند، سدي كه تمام قدرتهاي جهان،
تمام ابرقدرتها و تمام حكومتها پشتيبان او بودند…. آنها حساب ماديات را كرده
بودند، حساب ايمان را نكرده بودند.» 25/3/58

«بايد مردم را بيدار كنند؛ اين مردمي كه با تبليغات چند
ساله به آنها فهمانده بودند كه نمي‌شود با آمريكا يا با شوروي مخالفت كرد و الان
هم، باور ملتهاي ديگري هست، بايد به آنها فهماند كه مي‌شود و اين امري ممكن است و
در ايران واقع شد…اين سران كشورها هستند كه مانع از رشد فكري و معنوي و مادي
ملتهاي هستند؛ اين سران كشورها هستند كه وابستگان خودشان را در دانشگاه‌ها معلم مي‌كنند
و معلمهاي دانشگاه،‌ جوانهاي ما را خراب مي‌كنند. مانع اين حكومتها است، اين
حكومتها با اختلاف مراتب جلوي رشد جوانهاي ما را و جلوي پيشرفت مسلمين را مي‌گيرند.»
19/5/59

«عمده اين است كه افكار شما از وابستگي به قدرتهاي بزرگ
آزاد شود.» 1/2/60

«آنچه كه كشور و ملت ما را پيروز كرد، ايمان به خدا و عشق
به شهادت بود، عشق به شهادت در مقابل كفر و در مقابل نفاق، براي حفظ قرآن.»
24/3/61

«بايد شما غير متعهد و غير وابسته باشيد در صنعت، در فرهنگ
و در همه اموري كه يك كشور به آنها احتياج دارد.» 23/12/61

 

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(شیوه مبارزه با فرهنگ
استعماری)

پیام مهم امام، منشور انقلاب اسلامی

سخنان معصومین(احتکار)

استقامت در راه هدف                                         آیت الله العظمی منتظری

تفسیر سوره رعد                                              آیت الله جواد
آملی

معاد                                                           
آیت الله حسین نوری

مکه در غروبی خونین

حج سرخ                                                      
حجة الاسلام و المسلمین موسوی خوئینی ها

من شاهد بودم جمعه خونین را                               سیدمحمدجواد مهری

هجرت و حج ابراهیم (ع)                                   عبدالکریم بی
آزار شیرازی

تجلی عرفان ازمناجات ماه شعبان                           آیت الله محمدی گیلانی

مسلمانان صدر اسلام                                        حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

مدیریت اسلامی                                              
حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

شرح دعای ابوحمزه ثمالی                                  آیت الله
ایزدی نجف آبادی

امر به معروف و نهی از منکر                             حجة السلام محمدحسن رحیمیان

حقوق فرزندان

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

·       
وقتي
كار براي خدا باشد چه پيروز بشويم، چه نشويم، كارمان براي خداست مي خواهيم
تكليفمان ادا بشود، به دنبال اين نيستيم كه منصبي به دست بياوريم.

·       
اين
هياهو كه در عالم هست، هميشه بوده و خواهد بود، آن چه باقي است، خداست و اعتماد به
خدا، اين اعتماد را حفظ كنيد.

·       
اميدوارم
كه در اين مجلس و در مجلس هاي آتيه، مسائل، مسائل اسلامي باشد و روش، روش اخلاقي و
اسلامي

·       
كوشش
كنيد در مجلس خدشه اي وارد نشود، و همه چيز در سايه اسلام محفوظ بماند.

13/3/66

·       
در
چنين موقعيتي همه اقشار ملت بايد براي حل مشكلات با هم باشند.

·       
ما
انشاءالله كه قدرت خودمان را صرف مي كنيم و شما آقايان هم وقت خودتان را صرف مي
كنيد و قضا چون يك مساله بسيار بسيار مشكل و مهمي است بايد در ناملايمات تحمل كنيم
و تحمل كنيد و از خداي تبارك و تعالي بخواهيد كه شما را قدرت بدهد در اين كه حل
كنيد قضايا را.

·       
هر
چه هست از اسلام هست و از بركات وجود مبارك بقية الله، همه ما چيزي نيستيم.

9/4/66

 

آيت الله العظمي
منتظري

·       
در
خواست ذليلانه ورود ناوگانهاي ابرقدرتها به خليج فارس هم چون كار يهوديان مدينه در
زمان پيامبر اكرم است كه با مشركين عليه اسلام و مسلمان ها سازش مي كردند.

3/2/66

·       
همه
بايد در مقابل قانون خاضع و تسليم باشند تا نظم و امنيت كامل بر جامعه حاكم گردد.

26/2/66

·       
دفاع
از اسلام و مسلمين از وظايف الهي است و ما در هر كجا باشيم بايد از مسلمين و
مظلوميني كه به آنها ظلم و تعدي مي شود دفاع كنيم.

10/3/66

·       
هيچ
مقامي حق ندارد انتخابات را به يك كانال و افراد خاص محدود كند.

11/3/66

·       
شوراي
نگهبان دلايل رد قوانين را اعلام كند تا ادله آنها در مورد مغايرت يك قانون با شرع
و قانون اساسي براي اهل علم مشخص شود.

·       
شوراي
نگهبان بايد افرادي را كه وابسته به خطّ خاصي نباشند براي نظارت بر انتخابات
بگمارد.

16/3/66

آيت الله العظمي منتظري

شعارهاي بي محتوا و خشك و خالي را ديگر بايد كم كرد و به كار و فعاليت اهميت داد. اين نكته فقط منحصر به مجلس نيست همه ارگانها بايد از شعار دوري كنند.

10/3/66

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

·       
شب
گذشته حمله غافلگيرانه ايران در غرب ارتفاعات ميمك با نام «نصرـ 2» و با رمز «يا
حسين مظلوم» آغاز شد. در اين عمليات 20 كيلومتر مربع از منطقه عملياتي آزاد و
ارتفاعات مهم 404، 400 و 396 به تصرف ارتش اسلام در آمد.

13/3/66

·       
در
حمله پارتيزانهاي تيپ «75ظفر» به پادگان شهر خوربيان 45 تن از قواي بعثي به هلاكت
رسيدند.

18/3/66

·       
دو
ارتفاع استراتژيك يكي پس از ديگري در ادامه عمليات نصر ـ 2 فتح و غرب ارتفاعات
ميمك از آخرين بقاياي دشمن پاكسازي شد.

20/3/66

·       
37
هزار مين در منطقه عملياتي «نصر ـ 2» كشف و خنثي شد.

23/3/66

·       
عمليات
«فتح ـ 6»‌در شمال اربيل آغاز و ارتفاعات استراتژيك «قلندر» در «مرگسور» آزاد شد
در اين عمليات 102 تن از نيروهاي دشمن اسير و 200 تن از نفرات عراقي در ساعات
اوليه از بين رفتند.

28/3/66

·       
طي
دو مرحله از عمليات پيروزمند «نصرـ 4» در شمال سليمانيه، شهر ماووت مركز تداركات
ارتش بعث آزاد شد.

·       
3
فروند هواپيماي متجاوز عراقي در منطقه عملياتي نصرـ 4 و پنجوين توسط پدافند نيروي
هوائي ارتش اسلام ساقط شد.

2/4/66

·       
2
فروند ديگر از هواپيماهاي متجاوز دشمن در پنجوين و سردشت هدف قرار گرفته و سرنگون
شدند.

3/4/66

·       
هليكوپتر
سوپر فرلون عراق در منطقه دريائي بوشهر هدف جنگنده هاي نيروي هوائي قرار گرفت و
منهدم شد.

4/4/66

·       
6
جنگنده عراقي طي 15 دقيقه در شمال پنجوين سرنگون شد و يك خلبان عراقي به اسارت
رزمندگان اسلام در آمد.

6/4/66

·       
پاتك
سنگين 5 تيپ عراقي در منطقه نصر ـ 4 با 5600 تن تلفات به شكست انجاميد.

7/4/66

·       
با
آغاز عمليات چريكي «فتح ـ 7» پارتيزانهاي ايراني تاسيسات اقتصادي و نظامي 5 شهر
عراق را به آتش كشيدند.

·       
دو
فروند از جنگنده هاي دشمن در منطقه سردشت سرنگون شد.

·       
رژيم
جنايتكار عراق شهر سر دشت را بمباران شيميائي كرد.

8/4/66

·       
مركز
راديوئي، ساختمان مركز تشويش و پارازيت 2 دكل و مركز برق حلبچه و پادگان مهم شهر
حلبچه به آتش كشيده شد و مركز گردان توپخانه «وله سمت» در شرق سليمانيه منهدم شد.

9/4/66

·       
خبرنگاران
خارجي از شهر آزاد شده «ماووت» بازديد كردند.

11/4/66

جهان اسلام

·       
مسلمانان
مهاجر كرد عراقي با انجام يك راهپيمائي در مقابل مقر سازمان ملل در تهران، سكوت
سازمان ملل در قبال جنايات رژيم عراق را محكوم كردند.

12/3/66

·       
150
كيلومتر مربع ديگر از سرزمين هاي تحت ستم كردستان عراق با رشادت و پايمردي نيروهاي
كرد عراقي در منطقه زاخو آزاد شد و بيش از 70 تن از قواي عراقي به اسارت پيشمرگان
كرد عراقي در آمدند.

·       
رژيم
كويت 6 انقلابي مسلمان را با ادعاي توطئه عليه دولت به اعدام محكوم كرد.

16/3/66

·       
با
شليك 90 موشك به فرودگاه قندهار توسط انقلابيون مسلمان افغاني، 8 فروند هواپيماي
ارتش شوروي منهدم گرديد و 42 افسر و خلبان كشته شدند.

19/3/66

·       
يك
كشيش مسيحي كه به اسلام گرويده است از توطئه هاي موجود عليه مسلمانان در نيجريه
پرده برداشت.

20/3/66

·       
راهپيمائي
اعتراض آميز حزب الله كشورهاي اسلامي مقيم قم، نسبت به سياست هاي خصمانه حكام كويت
عليه مسلمانان در بند اين كشور انجام شد.

23/3/66

·       
طي
عملياتي با رمز «يا علي، يا علي» كاروان نظامي ارتش صهيونيستي در جريان حمله
انقلابيون مسلمان لبناني منهدم شد.

24/3/66

·       
بيداد
گاه رژيم تونس 17 مسلمان مخالف را به زندان هاي طويل المدت محكوم كرد.

25/3/66

·       
انقلابيون
مسلمان لبناني در حمله اي با رمز «يا زهرا» يك واحد گشتي اسرائيل را متلاشي كردند.

·       
ساختمان
سرويس اطلاعاتي رژيم صهيونيستي توسط گروه شهيد منهدم شد و تمامي ماموران اين
ساختمان كشته يا زخمي شدند.

·       
شيخ
كاظم علي العمري رهبر شيعيان مدينه منوره كه از علماي برجسته كشور عربستان مي باشد
به وسيله ماموران امنيتي سعودي دستگير شد.

31/3/66

·       
نخست
وزير تونس تعداد ديگري از مساجد اين كشور را تعطيل كرد.

7/4/66

اخبار داخلي

·       
با
نظر امام خميني، حزب جمهوري اسلامي تعطيل شد.

12/3/66

·       
كاروان
بزرگ تداركاتي با 120 كاميون و به ارزش 205 ميليون ريال از تهران عازم جبهه شد.

·       
در
پي اخراج 5 ديپلمات ايراني در منچستر 5 ديپلمات انگليسي از ايران اخراج شدند.

16/3/66

·       
در
ادامه كمك مردم حزب الله به جبهه ها، كاروان بزرگ تداركاتي سپاهيان اسلام به ارزش
پانصد ميليون ريال از لار راهي مناطق جنگي شد.

17/3/66

·       
بزرگترين
سرم سازي خاورميانه در غرب تهران آغاز به كار كرد.

·       
دولت
فرانسه 8 دانشجوي مسلمان ايراني را اخراج كرد.

20/3/66

·       
موشك
هاي ساحل به درياي «سيلك ورم» در داخل ايران توليد مي شود.

·       
خط
توليد اتومبيل نيسان پاترول در ايران افتتاح شد.

24/3/66

·       
جمهوري
اسلامي ايران براي دومين بار به عنوان عضو هيئت مديره سازمان بين الملل كار انتخاب
شد.

25/3/66

·       
ايران
كليه اعضاي سفارت خود را از لندن فرا خواند.

·       
نيروهاي
رزمنده جهادگر از 10 شهر عازم جبهه هاي جنگ شدند.

28/3/66

·       
بيش
از 5 هزار كيلومتر جاده نظامي توسط جهادگران قرار گاه حمزه سيدالشهداء در كردستان
و ديگر مناطق غرب كشور احداث شد.

31/3/66

·       
خسارت
سيل در 8 استان كشور 120 ميليارد ريال برآورد شد.

3/4/66

·       
مانور
عظيم «ذوالفقار» در خليج فارس و درياي عمان آغاز شد.

·       
اولين
گروه از مدافعان خليج فارس وارد جزيره ابوموسي شدند.

4/4/66

·       
نخستين
لنج 350 تني ساخت صنعت گران كشورمان، در سواحل جزيره قشم به آب انداخته شد.

7/4/66

·       
ايران
پيشنهاد حضور نيروهاي سازمان ملل در خليج فارس را رد كرد.

10/4/66

اخبار خارجي

·       
رهبري
دموكراتها در سناي آمريكا: اكثر مردم آمريكا با طرح هاي كاخ سفيد در خليج فارس
مخالفند.

·       
مردم
ايتاليا طي تظاهراتي آدمكاهي ريگان و ديگر سران 7 كشور صنعتي غرب ار به آتش
كشيدند.

18/3/66

·       
هم
زمان با شروع كار اجلاس ونيز، انفجار دو بمب ساختمان سفارت آمريكا را در رم
لرزاند.

19/3/66

·       
سران
غرب حل بحران خليج فارس را به شوراي امنيت واگذار كردند.

20/3/66

·       
كشتي
يوناني در خليج فارس توسط يك فروند موشك «اگزوست» مورد اصابت قرار گرفته است.

21/3/66

·       
اعضاي
شوراي همكاري خليج فارس مخالفت خود را با هر گونه مداخله كشورهاي خارجي در منطقه
خليج فارس اعلام داشتند.

23/3/66

·       
كنگره
آمريكا توضيحات عراق پيرامون حمله به كشتي استارك را غير منطقي خواند.

·       
تظاهر
كنندگان در كره جنوبي معاون وزير كشور سئول را كتك زدند.

·       
گروهي
از افسران بلند پايه مصر به اتهام تلاش براي سرنگوني رژيم مبارك دستگير شدند.

25/3/66

·       
خلع
سلاح فلسطينان رسما توسط رئيس جمهور و كفيل نخست وزير در لبنان ابلاغ شد.

26/3/66

·       
وزير
خارجه ژاپن: ژاپن مخالف حضور ابرقدرتها در منطقه خليج فارس است.

·       
بحرين
اعلام كرد به آمريكا اجازه داير كردن پايگاه در كشورش را نخواهد داد.

·       
آلمان
غربي درخواست ريگان جهت كمك به نيروي دريائي آمريكا براي حضور در خليج فارس را رد
كرد.

27/3/66

·       
حاكم
شارجه توسط برادرانش از كار بركنار شد.

28/3/66

·       
يك
خبرنگار آمريكائي و فرزند وزير دفاع لبنان در بيروت ربوده شدند.

·       
يك
نفت كش تركيه در آب هاي كويت مورد اصابت موشك قرار گرفت.

·       
كيسينجر:
عراق عامل اصلي اكثر حملات عليه كشتي هاي منطقه مي باشد.

3/4/66

·       
يك
خلبان عراقي در حين كار آموزي با يك هواپيماي جنگي فرانسوي در فرودگاه بنگلادش در
يك چاه هوائي سقوط كرد و به هلاكت رسيد.

·       
كنگره
آمريكا خواستار به تعويق افتادن اسكورت نفت كشهاي كويتي توسط ناوهاي آمريكائي شد.

4/4/66

·       
رئيس
كميته خدمات تسليحاتي آمريكا: نبوغ و خلاقيت ايراني ها در حمله به آمريكا را نبايد
دست كم بگيريم.

·       
2
نفت كش بامداد امروز در حوالي كويت و عربستان مورد حمله قرار گرفت.

6/4/66

·       
گورباچف
در ملاقات با دبير كل سازمان ملل: هر دولتي كه در افغانستان روي كار آيد بايد با
كرملين دوست باشد.

9/4/66

·       
بارش
ابر رنگارنگ روستائيان ايتاليا را رنگين كرد.

·       
ريگان:
آنهائي كه من را «اردك لنگ» مي خوانند در اشتباه هستند!

10/4/66

·       
كميته
خارجي سناي آمريكا با اكثريت آراء طرح دخالت ريگان در خليج فارس را رد كرد.

·       
خبرگزاري
رسمي شوروي اعزام ناوهاي جنگي آمريكا به خليج فارس را محكوم كرد.

11/4/66

 

ضد انقلاب

·       
با
دستگيري 30 نفر از اعضاء بزرگترين باند قاچاق ارز كه با چند سفارت خانه خارجي در
ارتباط بودند نيم ميليون دلار و بيش از 56 هزار مارك و مقاديري وجه نقد كشف شد.

16/3/66

·       
42
كيلو طلاي شمش در مرز بازرگان هنگام بازرسي از يك كاميون خروجي كشف شد. 25/3/66

/

مديريت هاي اجرائي

ساختار نظام اجرائي
كشور

مديريت هاي اجرائي

قسمت چهاردهم

محمد رضا حافظ نيا

هماهنگ سازي اجزاء
دستگاه اداري

يكي از اركان مهم
سازمان ها و دستگاههاي اجرائي، ركن مديريت است. مديريت سازمان و دستگاه نقش رهبري
و هدايت آن را به عهده دارد. مديريت، فرمانده سازمان و اداره و دستگاهي است كه در
راس آن قرار دارد.

تمام كساني كه در
جايگاه رياست، فرماندهي، مدير عاملي، وزارت، دبير كلّي و مدير كلّي و فرمانداري ــ
استانداري و افسري و و … انجام وظيفه مي نمايند، در حقيقت كار مديريتي انجام مي
دهند و همه آنها به نوعي مديريت مي كنند، منتها نوع مديريت ــ حيطه و قلمرو كارــ
نوع وظيفه، بسته به فلسفه وجودي دستگاه و سازمان در آنها تفاوت مي نمايد. و همان
گونه كه مغز انسان بر سازمان بدن انسان مديريت مي كند مدير، نيز مغز متفكر دستگاه
مي باشد مديريت هر دستگاه ضمن هدايت و رهبري، نقش اصلي را در هماهنگي و هم نوائي و
هم سوئي و هم سازي اجزاء و عناصر بي روح و با روح سازمان و تشكيلات خود به عهده
دارد. هم چنان كه تمام اجزاء بي جان يك ساعت با همديگر هم نوائي و هماهنگي دراند
كه نتيجه آن، درست كار كردن ساعت است و يا اگر كليّه عناصر و اجزاء و زير سيستم هاي
بدن انسان با همديگر هماهنگ و هم نوا باشند، انسان، سالم بوده و ناخوشي نخواهد
داشت و ناخوشي از زماني پيدا مي شود كه يكي از اجزاء بدن نتواند هماهنگ با ساير
اعضا از عهده نقش و وظيفه مربوطه به موقع بر آيد، از اين رو در يك شهرستان يا
استان اگر فرماندار يا استاندار نتواند بين ادارات و سازمان هاي رسمي و غير رسمي
هماهنگي و هم سوئي ايجاد نمايد قطعا امور شهرستان و استان دچار ركود و تشنّج شده و
مشكلات مردم افزوده خواهد گشت.

در يك اتومبيل اگر
كليّه سيستم ها و اجزاء آن با هم هماهنگ شده و راننده بتواند بين آنها هماهنگي سيستمي
و سازماني را حفظ كرده و درست هدايت نمايد اتومبيل خوب كار خواهد كرد و اگر يكي از
اجزاء نتواند هماهنگي خود را با ساير اجزاء و سيستم ها و زير سيستم هاي اتومبيل
برقرار نمايد قطعا اتومبيل يا كار نخواهد كرد و يا در مسير كار كردن دچار تشنج
خواهد شد. در يك اداره و سازمان كه هر قسمت از آن داراي وظايف خاصي مي باشد و حتي
هر كارمند نقش و وظيفه و شرح وظايف ويژه اي دارد و در مجموع تشكيل يك سازمان كامل
و يك سيستم و نظام را مي دهد اگر بين آنها هماهنگي و هم سوئي نباشد. قطعا امور
دستگاه دچار تشنج گرديده و توقف و ركود در امور آن پيش آمده و آثار منفي آن در
جامعه بروز خواهد كرد زيرا سازمان ها و دستگاه ها در سطوح مختلف با دستگاه ها و
سازمان هاي هم رديف و هم خط خود در يك ارتباط افقي و عمودي در مقياس هاي مختلف
تشكيل نظام و سيستم بزرگتري را مي دهند و بر روي همديگر اثر گذاشته و داراي روابط
متقابل مي باشند تا اين كه سرانجام نظام اجرائي يك كشور را در مقياس بزرگتري مي
سازند. حال اگر يكي از دستگاه ها دچار ناهماهنگي درون تشكيلاتي شده و تشنج در آن
به وجود آيد، مطمئنا در انجام وظايفش نسبت به ساير دستگاه ها و نيز احتياجات
جامعه، وقفه و ركود پيش آمده و اين موج ركود و وقفه و ناهماهنگي به ساير دستگاه ها
و سازمان هاي مرتبط با آن اعمّ از افقي و عمودي سرايت كرده و آنها را نيز دچار
تشنج خواهد كرد و نهايتا مي بينيم كه اگر جلوي ناهماهنگي گرفته نشود كل دستگاه هاي
اجرائي يك جامعه دچار تشنج شده و در انجام وظايف مربوطه توفيق نيافته و نارضايتي
عمومي به وجود خواهد آمد و چنين پديده اي از گذشته تا كنون متاسفانه دامن گير
دستگاههاي اجرائي كشور ما مي باشد. به هر حال يكي از نقش هاي مهم مديريت و رهبر هر
دستگاه هماهنگ سازي اجزاء و زير شاخه هاي آن دستگاه و سيستم مي باشد.

 

بهره برداري از
توانائي ها

نقش اساسي ديگر
مديريّت، بهره برداري كامل از توانائي بالفعل و بالقوه دستگاه و سازمان مي باشد و
به عبارتي استفاده كامل از توانائي بالفعل و شكوفا كردن استعدادهاي نهفته در
مجموعه عناصر و اجزاء دستگاه از وظايف مديريت است. طبيعي است كه مديريت ابتدا بايد
بينش و عقل اجرائي لازم را جهت تشخيص اين توانائي ها داشته باشد و اگر مديريت
بتواند اين كار را انجام دهد يقينا دستگاهها در انجم امور محوله اجتماعي و نيز در
رشد و كمال خودشان شتاب خواهند گرفت و انگيزه لازم براي كار و تلاش و فعاليت توسط
نيروي انساني موجود و كادرهاي كارشناسي و غير كارشناسي به وجود خواهد آمد و بالعكس
اگر مديريت از چنين مشخصه اي برخوردار نباشد قطعا توانائي هاي دستگاه، مورد
استفاده قرار نگرفته و در انجام وظايف آن نيز توفيق حاصل نخواهد گرديد. سرمايه ها
ــ منابع نيروي انساني بلا استفاده خواهد ماند و اجتماع از ناتواني دستگاه، ‌در
تامين نيازهاي اجتماعي محوله محروم مانده و در اين زمينه نابساماني عمومي ايجاد
خواهد گرديد و به علاوه اينكه روح تنبلي و بيكاري بر پيكره دستگاه سايه افكنده و
نيروهاي انساني نيز انگيزه اي جهت تلاش و كوشش نخواهد داشت و دستگاه به روزمره كار
كردن و روز گذراندن دچار خواهد گرديد.

حال پس از اين بحث
مقدماتي سعي خواهد گرديد تا مسائل مديريت ها قدري بيشتر مورد بررسي و توجه قرار
گرفته تا اهميت كار و مديريت هاي لايق و توانا در گشايش امور و انجام مسائل مردم و
جامعه و بالعكس نقش مديريت هاي ناتوان و نالايق در ايجاد تنگناها و نابسامانيها و
ناهنجاري ها و زايش گرهها در امور مردم و جامعه روشن گردد.

بدين لحاظ در مبحث
مديريت ها ابتدا مشخصه هاي اعتقادي و اخلاقي و رفتاري و كار كردي و تخصصي مديريت
مطلوب در هر دستگاه و سازماني با هر هدف و فلسفه وجودي كه دارد بيان و توضيح داده
خواهد شد و در بخش ديگر ملاحظات و مسائل كلي پيرامون مديريت ها به ويژه شرايط
كنوني دستگاههاي اجرائي مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

بخش اول: ويژگيها و
مشخصه هاي يك مدير مطلوب:

الف: ويژگيهاي
اعتقادي، اخلاقي، سياسي و رفتاري.

كسي كه مي خواهد در
جايگاه مديريت و هدايت و سر پرستي يك دستگاه يا سازمان و نهاد اجتماعي به ويژه در
نظام اسلامي قرار بگيرد لازم است داراي ويژگي هاي خاصي باشد كه ذيلا به طور مختصر
به آن ها اشاره مي گردد:

 

1ــ ايمان و اعتقاد
راسخ به اسالم و ارزشهاي متعالي آن:

يك فرد مدير بايد
مومن به اسلام بوده و در جهت تحقق ارزشهاي آن كوشا باشد. چنين فردي مسلما وجود خود
را از خدا دانسته و اين كه بايد تمام وجود و هستي خود را در راه او و براي او بكار
گيرد، بنابراين براي خود اصالتي قائل نبوده و همه چيز را از خدا و براي خدا تلقي
خواهد نمود. برجستگي هاي وجود خويش را لطف خدا دانسته و استعدادي از ناحيه
او،  كه بايد در راهش و تحقق احكامش در
جامعه بشري به كار گرفته شود و از اينكه او مشمول لطف الهي قرار گرفته و وسيله
تحقق ارزش ها و احكام الهي در جامعه واقع شده است به درگاه خداوند شاكر خواهد بود
و چنين مديري هيچ وقت دچار روحيه استكباري و تكبر و غرور و نخوت نخواهد شد و
بالعكس روحيه تواضع سرتاسر وجودش را در بر خواهد گرفت چرا كه منشا همه قدرت ها و
توان ها را خداوند متعال دانسته و طبعا به گونه اي رفتار خواهد كرد كه مورد رضاي
او باشد و مسلما تكبر و غرور در برابر بندگان خدا مورد رضاي خداوند نخواهد بود و
بالعكس، در مقابل كساني كه روحيه استكباري داشته و در مقابل فرمان خدا ايستاده و
سر بندگان خدا تكبر و ظلم مي نمايند با قدرت ايستاده و تواضع نخواهد نمود.
بنابراين ايمان راسخ به اسلام و عمل به آن از ضروريات اوليه يك مديريت است زيرا
اولا طبيعت كارهاي مديريتي به خصوص براي نفس سركش انسان تكبرزا مي باشد مثلا فردي
كه در راس كاري قرار گرفته و مدير كل يا رئيس يا مدير عامل يا وزير يا رئيس دولت
يا رئيس جمهوري يا وكيل يا فرماندار يا استاندار يا فرمانده و و … شده است به
لحاظ وجود نفس سركش در انسان، خود به خود احساس نوعي برتر بيني بر ديگران مي نمايد
اعم از اين كه در حيطه اختيارات و قلمرو مديريتي او باشند يا اين كه نباشند و مردم
عادي جامعه باشند، و مظاهر اين تخبتر و تكبر به شكل هاي مختلف مشاهده مي گردد، مانند
قيافه و ژست گرفتن ــ برخورداري از امكانات و وسايلي شيك تر و مدرنتر ــ اتاق كار
تشريفاتي ــ ميز و صندلي ها و مبلمان باصطلاح طاغوتي ترــ امتيازات اجتماعي بالاتر
از ديگران و غيره و بهترين شكل تظاهر اين خصيصه ناپسند، همان برخورد غرور آميز با
ارباب رجوع و مردم است و متاسفانه در جوامع بشري در طول تاريخ اين سنت نكوهيده آن
چنان رايج و مرسوم بوده كه هميشه به صروت فرهنگ غالب بر اذهان جامعه حكومت كرده و
نه تنها مديران اجتماعي مغرور، اين امر را حق مسلم خود دانسته بلكه مردم جامعه نيز
امر بر آنها مشتبه شده و در مناسبات خود با مديران به گونه اي عمل مي كرده اند كه
به اين خصلت ناپسند مشروعيت مي بخشيده اند و هميشه بهترين امكانات ــ كاخهاــ
امتيازات اجتماعي ــ ابزار محيط كار و و … متعلق به مديران و فرماندهان، حاكمان،
پادشاهان، روساي جمهور، واليان و و … بوده است و فقط در نهضت هاي پيامبران الهي
ــ و به خصوص در حكومت هاي اسلامي ــ اين سنتِ غلطِ تاريخ اجتماعات بشري معكوس شده
و تغيير يافته است. و ما در صدر اسلام نمونه هاي زيادي داريم و امروزه نمونه عيني
در نظام اسلامي جامعه ما، وجود با بركت حضرت امام خميني مدظله العالي است كه با آن
همه عظمت جهاني و جايگاهي كه در قلب مسلمانان جهان دارد، معهذا وقتي انسان به
حسينيه جماران مي رود و يا اتاق محل سكونتش را مي بيند و يا تغذيه اش و وسايل
زندگي اش را جستجو مي كند و يا رفتارش را مشاهده كرده و يا مي شنود كه او دنيا و
ارزش هاي دنيوي را با آن همه امكاني كه برايش وجود دارد، طلاق داده و ترك گفته و
نفس سركش را به شدت مهار كرده و بر آن مسلط شده و در نهايت سادگي، زندگي نموده و
حتي حاضر نشده تغييري در ساخت و بافت و فرش و زيلو و ديوار كاهگلي حسينيه جماران و
محل سكونتش ايجاد گردد و در مقابل محرومين و كوخ نشينان و مردم ايثارگر شديدا
تواضع داشته و خود را نه رهبر بلكه طلبه اي بيش نمي داند و در عوض در مقابل
ستمكاران جامعه بشري و مستكبرين و شياطين هم چون كوهي بزرگ و استوار ايستاده و
مقاومت نموده و نه تنها تواضع نكرده بلكه جبهه تهاجم را عليه آنها گشوده است، بي
شك هر انساني ايمان مي آورد كه اين نظام هاي الهي و اسلامي است كه مي تواند سنت
غلط تاريخ بشري را در هم شكسته و روح استكباري مديريت هاي غير اسلامي را نابود
نموده و مديران مؤمن به اسلام و ارزشهاي الهي را در مقابل خداوند قادر و بندگانش
متواضع نمايد.

البته بين عملكرد
متواضعانه و خدا پسندانه مديران مومن به اسلام و پيدا شدن محبوبيت قلبي براي آنها
در قلوب بندگان خدا، رابطه اي مستقيم وجود دارد. در اين جا توضيح اين نكته ضرورت
دارد كه ممكن است اين مسئله جاي سوال ايجاد كند كه در نظام اسلامي جامعه ما اگر چه
افراد مؤمن در جايگاه مديريت هاي اجتماعي و اجرائي قرار دارند چرا هنوز ابزار
تشريفاتي و محل كار و وسايل تشريفاتي به جاي ساده زيستي در دستگاههاي اداري و
اجرائي كشور وجود دارد؟.

پاسخ اين سوال روشن
است؛ چرا كه اولا اين ابزار و مكان ها و وسايل از زمان حاكميت نظام طاغوتي
شاهنشاهي كه مديران آن از همان خصلت استكباري و در حد بالا برخوردار بودند باقي
مانده و نمي شود آنها را از بين برده و يا انبار كرد و متقابلا براي تامين امكانات
مورد نياز ولو ساده، بودجه و هزينه جديدي بر بيت المال تحميل كرد.

ثانيا وجود روحيه
استكباري كه گفته شد در طول تاريخ و در جوامع و حكومت هاي غير الهي به صورت فرهنگ
غالب در آمده بود و طبيعتا در وجود ما انسان هاي رشد يافته در نظام طاغوت ريشه
دوانده، و زايل شدن آن به ايماني قوي و كار فرهنگي گسترده و مستمر نياز دارد و
طبعا انتظار تظاهر اين روحيه در وجود افراد به شكل هاي مختلف امري نامعقول نيست
منتها بايد با كار فرهنگي وسيع و الگو قرار دادن ارزش هاي اسلامي، به ويژه نمونه
مجسم و عيني اين ارزشها يعني امام بزرگوار امت تلاش گردد كه علائق به اشياء و
ابزار تشريفاتي زايل گردد زيرا اگر اين كار نشود. اين خطر نيز وجود دارد كه تدريجا
غفلت به وجود آيد و خداي ناكرده امر مشتبه گردد كه وجود اين ابزار تشريفاتي و
اسراف گونه، چيز خوبي است و مغايرتي با ارزشها ندارد! و لذا بايد متوجه بود كه يكي
از ضروريات تواضع و درهم شكسته شدن روحيه استكباري در وجود مديران سياسي ــ اداري
ــ اجرائي ــ اجتماعي ــ نظامي و غيره كه هميشه در معرض اين خطر بزرگ قرار دارند،
دوري جستن از تشريفات و وسايل لوكس و مكان ها و ابزار تجملاتي است. به علاوه اين
كه يك مدير در نظام اسلامي وظيفه دارد زمينه هاي اجرائي احكام و ارزشهاي اسلامي را
در سطح جامعه به ويژه در قلمرو و حيطه عملياتي خود ايجاد نموده و به آنها تجسم
عيني دهد و اين امر تنها محدود به حفظ شعائر اسلامي در قلمرو مديريت و آراسته كردن
ظاهر نمي گردد، بلكه وظيفه اصلي اين است كه ماهيت فعاليت ها ــ برنامه هاــ سياست
هاــ خط مشيهاــ اقدامات ــ جهت گيريهاي مجموعه حيطه مديريت برخاسته از متن اسلام
باشد و اقدام و اعتقاد به چنين امر مهمي مسلما در گرو ايمان و اعتقاد راسخ به
اسلام و ارزشهاي متعالي آن را طلب مي نمايد. بنابراين مدير بايد اين ويژگيها را
دارا باشد تا تمام وجود خود و دستگاه و حيطه مديريت خود را در راستاي مكتب قرار
داده و تلاش در اين زمينه را براي خود تكليف اسلامي بداند.

 

2ــ دارا بودن
ارشديّت تقوائي نسبت به همكاران حيطه مديريت:

تقوي و پرهيزكاري و
خدا ترس بودن، لازمه يك مديريت در نظام الهي و اسلامي مي باشد و البته اين شرط در
گِرو شرط اول يعني ايمان راسخ به اسلام قرار دارد. يك مدير معمولا اختيارات وسيعي
نسبت به همكاران خود در امور دستگاه و سازمانش دارد و تجربه ثابت كرده است كه كمتر
مي توان با امور بازرسي يا برقراري نظارت و ارزشيابي، مديريت را كنترل نموده و
رفتارش را مراقبت كرد و نظام هاي اجرائي كه اصل را بر عدم اعتماد به كارگزاران خود
گذاشته اند و باصطلاح نظامات كنترلي و نظارتي برقرار كرده اند مانند نظام اجرائي
فعلي كشور كه از گذشته باقي مانده و متاسفانه هنوز هم به شكل ساختاري و اساسي و
بنيادي تغيير نكرده و روح و اصل عدم اعتماد بر زوايا و مقررات و نظامات آن حكم فرما
مي باشد، نه تنها نتوانسته اند رفتار مديران را كنترل نمايند بلكه گريز از مقررات
آن و تخلّفات و حيف و ميلها به مراتب زيادتر بوده و شايد هم اين امر عكس العمل سخت
گيريهاي ناشي از عدم اعتماد به كارگزاران باشد. لذا در نظام اسلامي كه نظام اجرائي
آن بايد بر اصل اعتماد به كارگزاران پايه گذاري گردد به طريق اولي بايد مديران آن
پرهيزكار و با تقوي بوده تا علاوه بر خصلت عمومي پرهيزكاري، در انجام وظيفه
سازماني و بهره برداري از امكانات و نيروها و منابعي كه در اختيار دارد، تمام كوشش
خود را به كار برده و خداوند را در همه حال حاضر و ناظر بر اعمال خود ببيند و وقتي
اِعمال نظارت از ناحيه او را اصل بداند مسلما نيازي به نظامات كنترلي انساني
نخواهد داشت. ناگفته نماند كه وجود پرهيزكاري و تقوي در مديريت به ويژه ارشديت
تقوايي باعث به وجود آمدن اعتماد و اطمينان از ناحيه همكاران و كارگزاران دستگاه
شده و مردم نيز به مديريت اعتماد خواهند داشت.

 

3ــ آشنائي با
معارف اسلامي:

يك مدير به منظور
تصحيح رفتار و عمل كرد خويش و تطبيق آن با معيارها و ضوابط و ارزشهاي اسلامي چه در
مسائل فردي و چه در مسائل اجتماعي از طرفي، و نيز به منظور تطبيق كليه فعاليت هاــ
سياست هاــ برنامه ها و خط مشيهاي دستگاه و سازمان و حيطه مديريتش با متن اسلام،
لازم است آگاهي از معارف اسلامي داشته باشد چرا كه ضعف اطلاعات و معارف اسلامي
باعث خواهد گرديد كه او از ديدگاه اسلام نسبت به مسائل مختلف بي اطلاع بوده و
معيار و محكي براي تطبيق خود و رفتارها و عملكردهاي فردي و اجتماعيش در اختيار
نداشه و يا لااقل از آنان بي اطلاع باشد. البته به اين نكته مهم نيز بايد توجه
داشته باشد كه داشتن آگاهي و آشنا بودن با اصول اعتقادات و احكام و اخلاق اسلامي
او را بي نياز از مشورت با انديشمندان و صاحب نظران و متخصصين مسائل اسلامي به
ويژه در اسلامي كردن ماهيت فعاليت ها و برنامه ها و سياست ها و جهت گيريها نخواهد
كرد. بنابراين بايد اين تواضع را نيز داشته باشد كه او در زمينه مورد نظر، تخصص
اسلام شناسي را ندارد و بر اساس اعتقادي كه به اسلامي كردن امور دارد، مي بايست
نزد اسلام شناسان واقعي و اساتيد و فضلاي حوزه هاي علميه كه در مسائل اسلامي تسلط
دارند رفته و از نقطه نظرات اسلامي آنها مطلع شده و آن را بكار بسته تا خداي
ناكرده دچار اشتباه نگردد.

 

4ــ برخورداري از
اخلاق اسلامي:

هر مديريتي به طور
طبيعي با افراد و همكاران و ارباب رجوع در ارتباط با وظايف سازماني و اجتماعي كه
به عهده دستگاه و حيطه مديريتي او است، سر و كار دارد و داشتن اخلاق اسلامي در
ارتباط با رفتارها و كردارها و برخوردها، موضوعيت پيدا مي كند. اگر مديريت داراي
ويژگيهاي اخلاق اسلامي و خلق نيكو باشد تاثير مثبت زيادي در ايجاد رضايت مندي
عمومي و مردمي و نيز جلب اعتماد آنها و ايجاد علاقه و رغبت در همكاران و كار
گزاران دستگاه از خود به جا مي گذارد و بالعكس نداشتن اخلاق نيكو باعث زدگي مردم و
نارضايتي آنها و نبودن رغبت و كشش همكاري در بين همكاران مدير با او خواهد گرديد و
نارضايتي عمومي شكل خواهد گرفت. مشكلي كه هم اكنون دستگاه هاي اجرائي كشور ما
مقداري دست به گريبان آن مي باشد همين مسئله است كه بعضي برخوردهاي غير اسلامي و
غير اخلاقي و حتي غير مسئولانه از ناحيه بعضي از كارگزاران كه متخلق به اخلاق
اسلامي نيستند با مردم و ارباب رجوع باعث نارضايتي مردم گرديده است. تجربه ثابت
كرده است كه وجود اخلاق اسلامي در مديريت يا كارمندان علي رغم تامين نشدن خواسته
ارباب رجوع باعث نه تنها رضايت او گرديده بلكه باعث شده كه بعضي عيوب اجرائي
مديريت و كارمندان و دستگاه از ناحيه مردم ناديده گرفته شده و پوشيده گردد.

لذا اين اصل از
اهميت خاصي برخوردار است و باز هم در گرو اصل اول يعني ايمان و اعتقاد راسخ به
اسلام و ارزشهاي آن قرار دارد. در اينجا ذكر مثالي لازم به نظر مي رسد كه اگر فرضا
فرمانداري به روستائي برود و با برخورد اسلامي توام با تواضع با مردم برخورد كند و
خواسته هاي مردم را با زبان خوش بررسي و پاسخ منطقي با توجه به شرايط و اوضاع و
احوال كنوني بدهد، تجربه ثابت كرده كه مردم با مشاهده همين شيوه برخورد متقاعد شده
و به گفته هاي او اعتماد خواهند نمود ولي بالعكس اگر همين فرماندار با برخورد
زننده توام با تكبر با مردم برخورد كرده و چند خواسته مردم را نيز برآورده نمايد،
در عين حال مردم خواهان نه تنها رفع ساير خواسته هاي خود خواهند بود بلكه توجيهات
او را در زمينه نبود امكانات نپذيرفته و اعتماد بر گفته هايش پيدا نخواهد نمود.

مسئله اخلاق آن قدر
مهم است كه مي بينيم اسلام به وسيله همين اصل مهم، قلب هاي انسان ها را تسخير كرده
و افراد به اسلام گرويده اند و حضرت رسول صلي الله علهي و آله كه مظهر اخلاق
اسلامي بوده، خداوند او را اسوه و الگو براي امت اسلامي قرار داده و به انسانها
تاكيد شده كه به اخلاق اسلامي و الهي متخلّق گردند. بنابراين لازم است مديريت ها
با الگو قرار دادن حضرت رسول صلي الله عليه و آله، به اخلاق اسلامي متخلق شوند و
در مقام عمل به گونه اي باشند كه خود الگو و نمونه براي همكاران و كارگزاران و
ارباب رجوع واقع شوند.

ادامه دارد

پاسخ به نامه ها

تذكر مهم

نامه هاي بسياري از
برادران و خواهران مي رسد كه چاره اي نداريم به جز ناديده گرفتن و به آن پاسخ
ندادن. و دليل اين كار، بي اعتنايي به نامه هاي خوانندگان عزيز مجله نيست بلكه
دليل آن اين است كه آدرس كامل و نام كامل يا يكي از اين دو را ندارند.

همه توقع دارند كه
پاسخ آنها در مجله درج شود غافل از اينكه در اين صورت، بايد تمام مجله را به اين
بخش اختصاص دهيم. لذا براي چندمين بار اين مطلب را متذكر مي شويم كه تنها نامه
هائي در مجله درج مي شود كه پاسخ آنها براي عموم مفيد باشد يا به تشخيص هيئت
تحريريه، عذر نويسنده در عدم ذكر آدرس و نام كامل پذيرفته باشد.

بخش پاسخ به نامه
ها

·       
كرج
ـ ن‌ ـ ص ـ ه

در مواردي كه شما
پرسيده ايد ازدواج جايز است.

·       
تهران
ـ برادر، الف ـ ت

1ـ اگر به دليل فقدان آب تيمم كرديد هر گاه
به آب دست يافتيد تيمم باطل مي شود.

2ـ اگر در حال
نشستن و قبل از ورود به تشهد و قبل از قيام شك كنيد كه يك سجده انجام داده ايد يا
دو سجده بايد سجده ديگري را انجام دهيد.

3ـ بسم الله الرحمن
الرحيم براي شروع در هر كار خوب و مطلوب است به خصوص عبادت و خواندن قرآن هر چند
از اواسط سوره باشد.

4ـ اگر بعد از وضو
شك كند كه مسح كرده يا نه وضو صحيح است.

5ـ اطاعت از پدر و
مادر تنها در مواردي واجب است كه امر آنها مبني بر شفقت و مهرباني باشد نه اوامر
خودسرانه و بي دليل يا براي منافع شخصي خود و اما در مواردي كه خلاف شرع است اطاعت
از آنها حرام است.

·       
برادر
عبدالله ع ـ م

نوشته ايد مي خواهم
اخلاقي خوب و پسنديده و مورد رضاي خداوند داشته باشم و مي خواهم فردي متقي و
پرهيزكار باشم و مي خواهم تمام صفات پستي را كه موجب گمراهي انسان مي شود از خود
دور كنم و به خدا نزديك شوم. كتابهاي اخلاقي را زياد مطالعه كرده ام و در آن لحظه
تصميم خود را گرفته ام اما بعد از چند روز همه چيز فراموش مي شود و … .

آري برادر! همه
انسان ها در پي كمال اند و همه صفات خوب و پسنديده و اخلاق فاضله و ايمان و تقوي
را دوست دارند ولي مي بينيد كه اكثر انسان ها در پي كسب اين كمالات نيستند. و اين
فقط يك دليل دارد و آن سختي راه است. راه بي بند و باري و بي اعتنائي به احكام شرع
و رهائي از قيد و بند اخلاق بسيار آسان است و همه خواسته ها و تمايلات انسان را در
حد مقدور براي انسان تجويز مي كند ولي تقوي و اخلاق انسان را در غل و زنجير محكمي
مي بندد. عقل را به همين دليل عقل گفته اند. عقل به معناي بستن است.

نامه هاي زيادي از
برادران و خواهران در اين زمينه به ما مي رسد همه خواهان يك داروي سحر آميز يا
دعاي موثري هستند كه فورا و بدون زحمت و بدون نياز به تحمل سختي ها و ترك تمايلات
و هواهاي نفساني راه صد ساله را يك شبه بپيمايند و در عين حال كه از همه لذت ها و
خوشيها برخوردارند انساني كامل و با تقوي و ايده آل بشوند. متاسفانه نه چنين
داروئي وجود دارد و نه چنان دعائي. راه تقوي راهي سخت و دشوار است. كسي كه طالب
كمال است بايد بر نفس خويش مسلط شود و آن را مهار كند. البته علماي اخلاق راههائي
براي معالجه بيماريهاي اخلاقي ذكر كرده اند ولي همه آنها بدون مهار كردن نفس ميسر
نيست.

·       
باختران
ـ برادران مصطفي و مرتضي فرزندان مجتبي

به هيچ وجه جايز
نيست به او اظهار تمايل كنيد و هم چنين براي او جايز نيست. حرمت حريم ازدواج را
نگه داريد.

·       
تهران
ـ برادر حميد سادات اخوي

سوال شما در رابطه
با سخن حضرت امام است كه فرمودند من تا كنون دو ركعت نماز براي خدا نخوانده ام.
نوشته ايد بعضي دانسته يا ندانسته اين سخن را به طور نامطلوبي معني مي كنند. پاسخ
اين است كه حضرت امام توضيح دادند كه نمازهاي ما براي رفتن به بهشت و فرار از جهنم
و عذاب خداوند است بنابراين باز هم براي خود نماز مي خوانيم. ايشان در يكي از
تاليفات ارزنده شان فرموده اند حتي اگر كسي به قصد رسيدن به مقامات عاليه قرب الهي
و تمتع به لقاء‌الله نيز نماز بخواند باز هم مرحله كامل اخلاص را ندارد تا چه رسد
به نمازهائي كه به اميد بهشت است. زيرا آن هم براي خود است. تنها كسي موفق مي شود
كه فقط براي خدا نماز بخواند كه در عالي ترين مقام عرفان الهي باشد. اميرالمؤمنين
عليه السلام مي تواند ادعا كند كه من چون ترا اهل عبادت ديدم عبادتت مي كنم. ما
اگر ادعا كنيم سخني گزاف نگفته ايم بلكه بايد اعتراف كنيم كه ما هنوز نمازي با
اطمينان كامل به آثار آن نخوانده ايم و شايد اكثرا چنين باشد كه به اميد نماز مي
خوانيم. مرحله اي كه حضرت امام فرمودند باز هم يك مقام عالي است كه انسان به آخرت
يقين داشته باشد و براي بهشت نماز بخواند. البته نه به عنوان معامله و قرار داد و
گرنه نماز نخواهد بود بلكه به قصد تحصيل رضاي الهي و امتثال فرمان او كه بهشت را
در پي دارد.

·       
انديمشك
ـ برادر محسن دروديان

رقيه دختر امام
حسين عليه السلام است كه در حادثه عاشورا ظاهرا سه ساله بوده است و در خرابه شام
با ديدن سر مقدس پدر جان خود را از دست داد. و هم اكنون مزار مطهر او به رغم
دشمنان اموي و پيروانشان در همان شام مزار خاص و عام است.

·       
كاشمرـ
خواهر، س ـ م‌ـ 535

بدون آدرس توضيح
كافي مشكل است ضمنا شما نيز توضيحتان در رابطه با سوال كافي نيست.

·       
ملايرـ
برادر حسين 444

توبه كنيد و به لطف
خداوند اميدوار باشيد. چيز ديگري بر شما نيست.

·       
مهديشهرـ
برادر، م ـ م ـ م

توضيح كافي و آدرس
كامل بدهيد.

·       
قزوين
ـ برادر، ح ح ح ـ 7431

شما كاملا طبيعي
هستيد نگران نباشيد.

·       
تهران
ـ خواهر ليلا ـ هـ

نااميد و نگران
نباشيد چنين نيست كه ساختار شخصيت فرزند به طور كلي تحت تاثير محيط باشد بلكه محيط
و خانه جزئي از عوامل موثر در افكار و اخلاق و روحيه انسان است و انسان مي تواند
در بدترين شرايط به بهترين نحو تكامل يابد. بسياري از شخصيت هاي بزرگ صدر اسلام
جواناني بودند كه در خانه هاي مشركين تربيت شده بودند ولي يك ملاقات با رسول اكرم
صلي الله عليه و آله و سلم چنان تحولي در آنان به وجود آورد كه راه صد ساله را يك
شبه طي كردند. شما سعي كنيد در همان محيط كه چندان هم ناسالم نيست يا مطالعه كتب
اسلامي و رعايت احكام شرع به جاي اين كه تحت تاثير قرار بگيريد در آنان اثر
بگذاريد و آنان را متحول سازيد. چه بسا كودكان و نوجواناني كه پدر و مادر و ديگر
بزرگترها را تحت تاثير قرار داده اند. در رابطه با نوارهاي موسيقي اگر پدرتان
موافق نيست و جلوگيري خواهد كرد ابتدا آنها را نصيحت و سپس تهديد كنيد و اگر موثر
نبود پدر را مطلع سازيد. ولي در رابطه با آن حادثه كه گذشته است اگر ديگر تكرار
نمي شود اقدامي ننمائيد.

·       
اصفهان
ـ برادر، ع ـ ا

1ـ در مورد سوال اول و دوم يك كفاره واجب
است.

2ـ آن گونه تخيلات
نيز همان حكم را دارد.

3ـ‌ آن مطلب هيچ
گونه اثري به شما نكرده و اين فقط تلقين است كه شما را ناراحت كرده است شما سالميد
مطمئن باشيد.

·       
بيرجند
ـ برادر، ض ـ ن ـ‌س ـ ي ـ 125

آن چه ملاحظه مي
كنيد باز هم يك حالت طبيعي است و هيچ جاي نگراني نيست.

·       
قم
ـ برادر، ح ـ‌ع ـ‌17

گناه است ولي ضرري
به شما نزده، نگران نباشيد.

·       
فيروز
كوه ـ‌ برادر، م ـ‌ ا

1ـ روايتي كه مي گويد شهيد شفيع هفتاد تن از
بستگانش مي باشد به اين معني نيست كه هر كس ممكن است از اين شفاعت استفاده كند.
مقام شهيد از مقام پيامبر بالاتر نيست و شفاعت او همه بستگان آن حضرت را فرا نمي
گيرد بلكه قابليت نيز لازم است.

2ـ بر غير مسلمان
سلام كردن كراهت دارد بلكه خلاف احتياط است.

·       
فامنين
همدان ـ برادر علي اكبر عسكري

1ـ نوشته ايد تازگي ها در صدا و سيما
سرودهائي ساخته مي شود كه مي توان گفت از نظر مطرب بودن كمتر از ترانه هاي سابق
نيست و هم چنين در خواندن شعرهاي عرفاني صدايشان را چنان مي گردانند و چهچه مي
زنند كه احتمالا (غنا) مي شود لطفا مرا در اين مورد اين سوالات راهنمائي كنيد كه
آيا از نظر شرع اشكال دارد يا خير؟؟؟!!!

ما نيز از پيشروي
مطربان و عقب نشيني مومنان در شگفتيم ولي به هر حال موضوع غنا اگر تشخيص داده شود
حرام است و اگر مشكوك باشد اشكال ندارد.

2ـ آن قسمت از
روزنامه و مجله كه در آن آيات قرآن و اسماء محترمه معصومين است نگه داريد و در
دريا يا رودخانه بياندازيد و از آن براي تميز كردن شيشه و غيره استفاده نكنيد و از
هر كاري كه موجب توهين مقدسات باشد اجتناب كنيد.

·       
ساري
ـ خواهر، ح ـ ص ـ ش

آن گونه كه نوشته
ايد او اصلا لايق شما نيست و نبايد به فكر او باشيد در عين حال از پدر و مادر خود
كمك بخواهيد آنها خيرخواه شما هستند.

·       
تهران
ـ‌خواهر، ب ـ ج 5000

خودتان خوب تشخيص
داده ايد كه فريب ظاهر سازي او را خورده ايد بنابراين بيش از اين تسليم شيطان و
نفس اماره نشويد و بدون رضايت و موافقت پدر هيچ اقدامي نكنيد.

·       
گراش
فارس ـ خواهر مريم ح

جلوگيري از بارداري
شرعا اشكال ندارد، مگر اين كه وسيله اي باشد كه موجب عقيم و نازا شدن مرد يا زن
شود كه در اين صورت جايز نيست. و اما از نظر بهداشتي متاسفانه همه راههاي آن ضرر
دارد ولي نسبت به افراد متفاوت است. بايد با مراجعه به پزشك نوع مناسب خود را كه
ضرر كمتري دارد معين كنيد.

·       
چالوس
ـ برادر، ف ـ‌ ك

نصيحت ما اين است
كه هرگز ابراز چنين مطلبي نكنيد. ازدواج بايد به همان روال سنتي و با خواستگاري و
توافق خانواده و رعايت مصالح طرفين در تاسيس زندگي مشترك باشد. اين فرهنگ منحط
غربي كه براساس ارتباط هاي نامشروع قبل از عقد شرعي است گناه است و موجب آلوده شدن
جامعه مي باشد. بايد همگي سعي در زدودن اين تقليد هاي نابجا از كفار داشته باشيم.

·       
تكاب
ـ خواهر فاطمه پوره

1ـ زيارت قبور براي زنها مكروه نيست بلكه در
عروه آمده است كه براي مردان و زنان مستحب است آن حديث اعتباري ندارد.

2ـ‌ زيارت قبور در
روز دوشنبه و پنج شنبه به خصوص عصر پنج شنبه و صبح شنبه مستحب است به شرط آن كه
صبور و بردبار باشند و بر مردگان خويش جزع نكنند.

3ـ مومن نبايد از
برادر يا خواهر مومنش كينه داشته باشد مطالبه حقوق هم نبايد موجب كينه توزي شود.

4ـ ميتي كه بايد
غسل داده شود و بدون غسل دفن شده اگر نبش قبر موجب توهين او يا ايجاد مشكلي براي
ديگران نباشد بايد قبر او را نبش كنند و غسل دهند.

·       
درود
امضا محفوظ

سوال شما در رابطه
با زن ضعيف و مسني است كه از شوهر فقط يك هشتم به او ارث مي رسد و ما بقي را
فرزندان تقسيم مي كنند و اين مقدار براي مخارج چند ماه زندگي او كافي است بعد از
آن چه كار كند و اسلام چه فكري براي اين گونه بازماندگان ميت كرده است؟

پاسخ اين است كه
نفقه اين مادر بر فرزندان او واجب است. هر گاه نيازمند شد بايد آنها مشتركا مخارج
ضروري او را تامين كنند. و اما از ارث ميت بيش از يك هشتم نمي برد.

·       
كرج
ـ برادر، د ـ‌ 123

1ـ به هر وسيله است بايد صاحب آن موتور را
راضي كنيد يا قيمت آن را بپردازيد.

2ـ كفاره روزه بر
خود شما واجب است و بر پدرتان واجب نيست پول آن را بدهد اگر پول نداريد 60 روز
روزه بگيريد ولي اگر پدر به شما پولي بخشيد مي توانيد از آن كفاره را بپردازيد.

·       
كنگاور
ـ برادر، ا ـ ام

گناه نيست ولي تا
حد مقدور از آن روش اجتناب كنيد.

·       
پلدختر
ـ برادر غلامرضا محرابي

·       
تهران
ـ براردر محمد رضا ابراهيم نوري

با تشكر و سپاس
فراوان از شما برادران عزيز كه نهايت لطف و محبت را به ما داشتيد و با تشكر از
ديگر برادران و خواهران كه با نامه، انتقاد يا پيشنهاد و اظهار همدري و محبت مي
كنند به علت كمبود جا از ذكر نام آنان متاسفانه معذوريم.

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

نامه امام صادق (ع)

منصور دوانيقي، نامه اي به امام صادق
عليه السلام نوشت و از حضرت خواست بيشتر با او ملاقات كند تا از سخنانش استفاده
نمايد. حضرت صادق عليه السلام در پاسخش چنين مرقوم فرمود:

«من يطلب الدنيا لا ينصحك و من يطلب
الآخرة لا يصحبك» ــ‌كسي كه دنيا را خواهد تو را نصيحت نكند و كسي كه خواهان آخرت
است با تو همنشين نشود.

 

مدعي نبوت

در زمان مامون، شخصي ادعاي پيغمبري
كرد. او را نزد مامون بردند. مامون پرسيد: چه مي گوئي؟ گفت: من از جانب خدا
پيغمبرم! مامون قفلي بسته به او داد و گفت: اگر راست مي گوئي اين قفل را باز كن.
آن شخص جواب داد، من گفتم پيغمبرم نگفتم قفل سازم!!

 

راست بگويد يا دروغ؟

قاضي رو به متهم كرده مي گويد: مي داني
كه اگر دروغ گفتي به كجا خواهي رفت؟

متهم ــ آري! خداوند مرا به جهنم مي
برد.

قاضي ــ بارك الله! پس اگر راست گفتي
چطور مي شود؟

متهم ــ مستقيما به سوي چوبه دار روانه
مي شوم!

 

كوردل

يكي از اهل بصره حكايت كرد است كه: از
بصره سفر كردم و به دهي رسيدم. در شبي كه به غايت تاريك بود، در ميان آن ده
نابينائي را ديدم كه سبوئي پر آب بر دوش و چراغي در دست داشت و به تعجيل تمام رفت.
مرا از آن صورت، حيرت عظيم روي نمود، سر راه بر او گرفتم و او را نگاه داشتم و
گفتم: اي اعمي؟ شب و روز نزد تو برابر است، اين چراغ به دست گرفتن چه معني دارد؟
گفت تا كوردلي مثل تو پهلو بر من نزد و سبوي مرا نشكند.

 

پر مرغ

يك نفر نزد حضرت سليمان آمد و به او
عرض كرد: همسايگان من، مرغم را دزديده اند و نمي دانم كدام است. حضرت، مردم را فرا
خواند و مشغول سخنراني براي آنان شد. در ضمن سخنانش فرمود: يكي از شما، مرغ همسايه
اش را دزديده و به عبادت گاه آمده است ولي پر مرغ روي سرش پيداست. يك نفر از
حاضرين فورا دستش را روي سرش گذاشت. حضرت سليمان فرمود: همين را بگيريد كه دزد
است!

 

يك شبانه روز

يك شبانه روز 24 ساعت تمام نيست، بلكه
23 ساعت و 56 دقيقه و يك چهارم ثانيه است.

 

بيش از صد سال عمر كنيد

در مصاحبه اي با يكي از كهنسالان آلمان
كه كشاورز است و بيش از 108 سال عمر دارد آمده بود: دليل طول عمر من اين است كه
1ــ هرگز از كار كردن دست بر نمي دارم و همواره در حال حركت و تلاش هستم. 2ــ هرگز
ماشين سوار نمي شوم و هر جا خواستم بروم پياده مي روم. 3ــ به مشكلات زندگي هر قدر
هم دشوار باشد لبخند مي زنم زيرا معتقدم آن چه برايم مقدر شده است، پيش مي آيد و
راه فراري نيست.

 

عقيل و معاويه

روزي در مجلس معاويه كه اغلب اشراف شام
و ساير بلاد حاضر بودند، عقيل بن ابي طالب هم حضور داشت. معاويه رو به مردم كرده
گفت، آيا اين آيه را در نظر داريد: «تبّت يدا ابي لهبٍ و تب»؟ حاضرين گفتند: مقصود
چيست؟ معاويه گفت: اين ابولهب عموي آقا است (و اشاره به عقيل نمود). عقيل هم به
حاضرين گفت: آيا آخرين آيه اين سوره را در نظر داريد: «و امرأته حمالة الحطب»
گفتند: آري! عقيل گفت: اين حمالة الحطب هم عمه آقا است! (و اشاره به معاويه نمود).

 

چهره نهان دار

جلوه اين آينه نور بار                         از نظر بي بصران دوردار

چهره نهان دار كه آلودگان                  جزره بيهوده نه پيمودگان

چون به جمال تو نظر وا كنند               آرزوي خويش تمنّا كنند

ديده شهوت نتوانند بست                  از غرض خاطر شهوت پرست

با تو به جز راه هوا نسپرند                 جز به غرض روي تو را ننگرند

روي غرض چون نبود نورمند                زود از اين آينه دلپسند

سير شود چشم غرض بينشان           رنج و ملامت شود آئينشان

از نظر انداخته خوارش كنند                 تيره رخ از گردو غبارش كنند

«جامي»

در به رويم مبند

تنم مي بلرزد چو ياد آورم                     مناجات شوريده اي در حرم

كه مي گفت شوريده و دل فكار             الهي ببخش و به ذلّم مدار

به لطفم بخوان و مران از درم                ندارد به جز آستانت سرم

تو داني كه مسكين و بيچاره ام             فرو مانده نفس اماره ام

نمي تازد اين نفس سركش چنان          كه عقلش تواند گرفتن عنان

خدايا به ذلت مران از درم                     كه صورت نبندد در ديگرم

ور از جهل غايب شدم روز چند              كنون كامدم در به رويم مبند

«سعدي
شيرازي»

چون مگس مباش

اي دل اسير هوا و هوس مباش      

غافل
ز ياد هم نفسان، يك نفس مباش

بر آرزوي باطل خود آستين فشان

در
زير بار منت هر خاروخس مباش

مگشا زبان به گفت و شنود هواي نفس

چون
مرغ نكته سنج اسير قفس مباش

خواهي كه آبروي نريزد به زير خاك   

بر
سفره زمانه دون چون مگس مباش

«مخفي»

متملّق، دشمن تو است

اميرالمؤمنين (ع)

«انّما يحبّك من لا يتملّقلك، و يثني
عليك من لا يسمعك»

«غرر
الحكم»

ستايش سرايان نه يار تواند                  نكوهش كنان دوستدار تواند

چنان دان بر آن كس نكو خواه تُست       كه گويد فلان خار در راه تست

«سعدي»

تنبل، بيچاره است

اميرالمومنين (ع)

«من دام كسله، خاب أهله»

«مستدرك،
ج 2، ص 422»

هر كه چون سايه گشت خانه نشين      تابش ماه و خور كجا يابد

و انكه پهلو تهي كند از كار                   سره سيم و زر كجا يابد

و انكه در بحر، غوطه مي نخورد            سلك درّ و گهر كجا يابد

گر هنرمند، گوشه گير بود                   كام دل از هنر كجا يابد

باز كز آشيان خود نپرد                        بر شكارش ظفر كجا يابد

«ابن
يمين»

مردان خدا

مردان خدا پرده پندار دريدند       

يعني
همه جا غير خدا هيچ نديدند

يك جمع نكوشيده رسيدند به مقصد

يك
قوم دويدند و به مقصد نرسيدند

همّت طلب از باطن پيران سحر خيز 

زيرا
كه يكي را ز دو عالم طلبيدند

چون خلق در آيند به بازار حقيقت   

ترسم
نفروشند متاعي كه خريدند

«فروغي بسطامي»

/

یاران امامان

ياران امامان

حارث بن عبدالله
همداني

سيد محمد جواد
مُهري

حارث بن عبدالله
اعور همداني، يار وفادار اميرالمؤمنين عليه السلام و يكي از چشمه هاي سرشار از علم
و معرفت و ايمان و اخلاص و محبت اهل بيت، كسي كه از دروازه شهر علم وارد شد و
همواره از امام و مولاي خود، دانش فرا گرفت. حارث همداني از قبيله «هَمْدان» كه
يكي از بهترين قبائل يمن بود و تمام افراد آن قبيله، معروف بودند به تشيع و ولاي
علي عليه السلام و آن قدر به جانشين بر حق پيامبر اسلام، مولاي متقيان صلوات الله
عليه عشق مي ورزيدند كه از آن حضرت بيت شعري نقل شده است در مدح اين قوم و
«سمعاني» در كتاب النساب خود آن را آورده است:

فلو كنت بوّاباً
علي باب جنّة

لقلت لهمدان ادخلي
بسلامٍ

من اگر دربان يكي
از درهاي بهشت بودم، همانا به قبيله همدان مي گفتم: با سلام و تحيات وارد بهشت
شويد. خوشا به حال حارث اعور و قبيله اش كه اين چنين به اهل بيت عشق ورزيدند و
متقابلا علي عليه السلام درباره آنان چنان جمله اي گفت، طبق نقل ياد شده.

در هر صورت حارث
همداني از خواص ياران علي و مورد علاقه آن حضرت بود، همان گونه كه «برقي» در رجال
خود نقل كرده است و تمام علماي رجال بر آن اجماع نموده اند.

 

حديث معروف حارث

شعبي كه يكي از
قضات دست نشانده بني اميه است و در عدالت نسبت به اهل بيت كوتاهي نكرده است روايت
جالبي را از حارث نقل مي كند كه گر چه اين روايت براي شيعيان تازگي ندارد ولي نقل
كردن آن از زبان «شعبي» خالي از لطف نيست.

ابوعمرو بزار گويد:
شعبي هر گاه به قضاوت مي رفت، در بين راه، در مغازه من توقفي مي كرد و استراحت مي
نمود. روزي به من گفت: اي اباعمرو! حديثي جالب براي تو دارم كه ميل داري آن را
بشنوي. من از او خواست كه آن حديث را برايم تعريف كند ولي آن روز چيزي نگفت، تا
اين كه پس از مدتي از او خواست آن حديث را برايم بازگو كند. او گفت: از حارث اعور
شنيدم كه مي گفت:

شبي به خدمت
اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شدم. حضرت فرمود: اي اعور! چه شد كه به ديدن ما
آمدي!

عرض كردم: به خدا
قسم، دوستي و علاقه ام به شما مرا به اينجا آورده است.

حضرت فرمود: به تو
سخني گويم كه از آمدنت خرسند گردي. «ما انه لا يموت عبدٌ يجبُّني، فتخرج نفسه حتّي
يراني حيث يجب و لا يموت عبدٌ يبغضني فتخرج نفسه حتي يراني حيث يكره»‌ ــ هان! به
تحقيق نمي ميرد بنده اي از بندگان خدا كه مرا دوست مي دارد مگر اين كه پس از قبض
روحش مرا ببيند به گونه اي كه دوست مي دارد و نمي ميرد بنده اي كه با من دشمن است
مگر اين كه پس از قبض روحش مرا به گونه اي ببيند كه خوشايندش نباشد.

سيد حميري رحمة
الله عليه اين روايت را به شعر در آورده چنين گويد:

قول علي لحارث
عجبٌ                       كم ثمّ اعجوبة
له حملا

يا حار همدان من
يمت يرني                من مؤمن او منافق
قبلا

يعرفني طرفه و
اعرفه                        بنعته و اسمه
و ما فعلا

و انت عند الصراط
تعرفني                   فلا تخف عثرةً و
لا زللا

اسقيك من بار علي
ظمأ                    تخاله في الحلاوة
العسلا

اقول للنار حين
توقف للعر                    ض دعيه لا
تقربي الا جلا

دعيه لا تقربيه
انَّ له                          حبلاً
بحبل الوصيّ متّصلا

شيخ طوسي در امالي
نقل مي كند:

«اصبغ بن نباته
گفت: حارث همداني همراه با گروهي از شيعيان ــ‌كه من هم جزء آنها بودم ــ بر حضرت
امير عليه السلام وارد شديم. حارث خيلي آهسته و به سختي راه مي رفت چرا كه بيمار
بود. حضرت امير عليه السلام به استقبالش آمد ــ كه او داراي منزلتي ويژه نزد حضرت
بودــ و به او فرمود: حارث! دنيا را چگونه مي يابي؟

حارث عرض كرد: سرد
و گرم دنيا را بسيار چشيده ام ولي چيزي كه سخت مرا نگران كرده است، نزاع يارانت مي
باشد!

حضرت فرمود: سر چه
نزاع مي كنند؟

عرض كرد: درباره
شما! گروهي افراطي هستند و درباره ات غلو مي كنند و گروهي كوتاه مي آيند و به شما
چندان اهميتي نمي دهند. در اين ميان، گروهي نيز در حال شك و ريب به سر مي برند،
نمي دانند به آنها بپيوندند يا به اينها.

حضرت فرمود: كافي
است، برادر همداني! هان! بهترين شيعيان من، ميانه روها و گروه وسط هستند. غلو
كنندگان بايد به آنها بازگردند و مقصرين به آنان بگروند.

حارث عرض كرد: پدر
و مادرم فدايت باد! اي كاش زنگار را از دلهايمان مي زدودي و ما را در امرمان آگاه
تر مي ساختي.

حضرت فرمود: «دست
نگهدار، گويا امر بر تو مشتبه شده است، همانا دين خدا با مردان شناخته نمي شود
بلكه با نشانه هاي حق شناخته مي شود؛ پس حق را بشناس تا اهلش را بشناسي اي حارث!
حق بهترين سخن است و كسي كه پيرو حق باشد، مجاهد است، و من با حق به تو خبري مي
دهم پس به هر كس از دوستانت كه اطمينان به آنها داري، بازگو كن. هان! به حقيقت من
بنده خدا و برادر پيامبرش و اولين يار آن حضرتم…» آن گاه حضرت فرمود: تو با هر
كس كه دوست داري خواهي بود (محشور خواهي شد) و براي تو است آن چه به جاي آورده اي.
اين جمله را سه بار تكرار فرمود. راوي گويد: ديدم حارث را كه خوشحال و مسرور از آن
مجلس برخاست، و هنگام رفتن مي گفت: پس از اين دگير چه ترسي داشته باشم، چه من مرگ
را دريابم و چه مرگ به ديدارم بيايد؟

 

يار علي در جنگ

از اخبار زيادي كه
سني و شيعه نقل كرده اند چنين بر مي آيد كه در بسياري از مواقع، حضرت امير عليه
السلام، ار حارث مي خواست كه ندايش را به سمع مردم برساند و مردم را ــ در مواقع
جنگ ــ به جهاد فرا خواند.

نصر بن مزاحم در
كتاب «صفين» گويد: هنگامي كه حضرت امير عليه السلام آماده رفتن به سوي «صفين» بود،
حارث را دستور داد كه مردم را خبر كند به سوي اردوگاه نخيله بيايند و آماده نبرد
شوند. او هم چنين گويد: طبق دستور ديگري كه حضرت به حارث داده بود، هنگامي كه در
بين راه به «مدائن» رسيدند، حارث در بين مردم فرياد بر آورد: اي اهل مدائن! هر كس
مي خواهد در ركاب علي (ع) نبرد كند و با دشمنان بجنگد، هنگام نماز عصر علي را
دريابد.

در كتاب «غارات»
آمده است: هنگامي كه سيف بن عوف غامدي بر «انبار» يورش برد و حسّان بكري را به
شهادت رساند، حارث اعور همداني از سوي اميرالمؤمنين عليه السلام ماموريت يافت كه
مردم را دعوت به جهاد كند، او آمد و در بين مردم با صداي بلند گفت: كجا است آن كس
كه جان خويش را در راه خدا فدا كند و دنيايش را به آخرتش بفروشد. فردا صبح به
خواست خداوند در «رحبه» (مرز شام) ديدار به هم رسانيد و در اين سفر كه به جهاد و
پيكار با دشمنان مي رويم، جز افراد با ايمان و متعهد را با خود نمي بريم.

 

مورد اطمينان امام

«ابن طاووس» در
«كشف المحجة» از «كليني» نقل مي كند كه علي بن ابراهيم در حديث طولاني گويد: روزي
حضرت امير عليه السلام، كاتب خود را «ابن ابي رافع» فرا خواند و به او فرمود:

ده نفر از افرادي
كه من به آنان اطمينان دارم، دعوت كن [گويا حضرت، امر مهمي را با بهترين يارانش مي
خواست در ميان بگذارد و جلسه اي محرمانه با آنها برقرار كند]. ابن ابي رافع گفت:
يا اميرالمومنين! آنان را برايم نام ببر. حضرت يك يك، آنها را نام برد و از جمله
نام حارث بن عبدالله اعور همداني برد.

 

وفات حارث اعور

حارث بن عبدالله
همداني، اين يار صديق و باوفاي اميرالمؤمنين «عليه السلام» كه از جمله فقهاي اصحاب
نيز به شمار مي آيد، در سال 65 هجري و در زمان امارت عبدالله بن زبير در كوفه، از
دار دنيا رفت تا علي عليه السلام را در بهترين حال ملاقات كند و با زبان حال به او
عرض نمايد:

اي كه گفتي فمن يمت
يرني                 جان فداي كلام دلجويت

كاش روزي هزار
مرتبه من                     مردمي تا بديدمي رويت

روايتي از حارث
همداني

روايت هاي جالبي از
حارث نقل شده است از جمله سفارش هاي ارزنده حضرت امير (ع) به وي كه در نهج البلاغه
آمده است. و هم چنين روايت زيبايي را «مسعودي» در «مروج الذهب» از حارث نقل كرد كه
او از پيامبر (ص) درباره قرآن، حديث بسيار جالبي نقل مي كند.

در خصال صدوق آمده
است: حارث اعور گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«ثلاثٌ بهنّ يكمل
المسلم: التّفقه في الدين و التقدير في المعيشة و الصبر علي النوائب».

سه خصلت است كه
مسلمان به آنها كامل مي شود: شناخت در دين، اندازه گيري در زندگي و صبر بر مصيبت
ها.

مراجع: رجال كشي ــ
رجال برقي‌ ــ غارات ــ كشف المحجه ــ خصال صدوق ــ اعيان الشيعه ــ نهج البلاغه.

 

گفته ها و نوشته ها

نامه امام صادق (ع)

منصور دوانيقي،
نامه اي به امام صادق عليه السلام نوشت و از حضرت خواست بيشتر با او ملاقات كند تا
از سخنانش استفاده نمايد. حضرت صادق عليه السلام در پاسخش چنين مرقوم فرمود:

«من يطلب الدنيا لا
ينصحك و من يطلب الآخرة لا يصحبك» ــ‌كسي كه دنيا را خواهد تو را نصيحت نكند و كسي
كه خواهان آخرت است با تو همنشين نشود.

 

مدعي نبوت

در زمان مامون،
شخصي ادعاي پيغمبري كرد. او را نزد مامون بردند. مامون پرسيد: چه مي گوئي؟ گفت: من
از جانب خدا پيغمبرم! مامون قفلي بسته به او داد و گفت: اگر راست مي گوئي اين قفل
را باز كن. آن شخص جواب داد، من گفتم پيغمبرم نگفتم قفل سازم!!

 

راست بگويد يا
دروغ؟

قاضي رو به متهم
كرده مي گويد: مي داني كه اگر دروغ گفتي به كجا خواهي رفت؟

متهم ــ آري!
خداوند مرا به جهنم مي برد.

قاضي ــ بارك الله!
پس اگر راست گفتي چطور مي شود؟

متهم ــ مستقيما به
سوي چوبه دار روانه مي شوم!

 

كوردل

يكي از اهل بصره
حكايت كرد است كه: از بصره سفر كردم و به دهي رسيدم. در شبي كه به غايت تاريك بود،
در ميان آن ده نابينائي را ديدم كه سبوئي پر آب بر دوش و چراغي در دست داشت و به
تعجيل تمام رفت. مرا از آن صورت، حيرت عظيم روي نمود، سر راه بر او گرفتم و او را
نگاه داشتم و گفتم: اي اعمي؟ شب و روز نزد تو برابر است، اين چراغ به دست گرفتن چه
معني دارد؟ گفت تا كوردلي مثل تو پهلو بر من نزد و سبوي مرا نشكند.

 

پر مرغ

يك نفر نزد حضرت
سليمان آمد و به او عرض كرد: همسايگان من، مرغم را دزديده اند و نمي دانم كدام
است. حضرت، مردم را فرا خواند و مشغول سخنراني براي آنان شد. در ضمن سخنانش فرمود:
يكي از شما، مرغ همسايه اش را دزديده و به عبادت گاه آمده است ولي پر مرغ روي سرش
پيداست. يك نفر از حاضرين فورا دستش را روي سرش گذاشت. حضرت سليمان فرمود: همين را
بگيريد كه دزد است!

 

يك شبانه روز

يك شبانه روز 24
ساعت تمام نيست، بلكه 23 ساعت و 56 دقيقه و يك چهارم ثانيه است.

 

بيش از صد سال عمر
كنيد

در مصاحبه اي با
يكي از كهنسالان آلمان كه كشاورز است و بيش از 108 سال عمر دارد آمده بود: دليل
طول عمر من اين است كه 1ــ هرگز از كار كردن دست بر نمي دارم و همواره در حال حركت
و تلاش هستم. 2ــ هرگز ماشين سوار نمي شوم و هر جا خواستم بروم پياده مي روم. 3ــ
به مشكلات زندگي هر قدر هم دشوار باشد لبخند مي زنم زيرا معتقدم آن چه برايم مقدر
شده است، پيش مي آيد و راه فراري نيست.

 

عقيل و معاويه

روزي در مجلس
معاويه كه اغلب اشراف شام و ساير بلاد حاضر بودند، عقيل بن ابي طالب هم حضور داشت.
معاويه رو به مردم كرده گفت، آيا اين آيه را در نظر داريد: «تبّت يدا ابي لهبٍ و
تب»؟ حاضرين گفتند: مقصود چيست؟ معاويه گفت: اين ابولهب عموي آقا است (و اشاره به
عقيل نمود). عقيل هم به حاضرين گفت: آيا آخرين آيه اين سوره را در نظر داريد: «و
امرأته حمالة الحطب» گفتند: آري! عقيل گفت: اين حمالة الحطب هم عمه آقا است! (و
اشاره به معاويه نمود).

 

چهره نهان دار

جلوه اين آينه نور
بار                         از نظر بي
بصران دوردار

چهره نهان دار كه
آلودگان                  جزره بيهوده نه
پيمودگان

چون به جمال تو نظر
وا كنند               آرزوي خويش تمنّا
كنند

ديده شهوت نتوانند
بست                  از غرض خاطر شهوت
پرست

با تو به جز راه
هوا نسپرند                 جز به غرض روي
تو را ننگرند

روي غرض چون نبود
نورمند                زود از اين آينه
دلپسند

سير شود چشم غرض
بينشان           رنج و ملامت شود آئينشان

از نظر انداخته
خوارش كنند                 تيره رخ از
گردو غبارش كنند

«جامي»

در به رويم مبند

تنم مي بلرزد چو
ياد آورم                     مناجات
شوريده اي در حرم

كه مي گفت شوريده و
دل فكار             الهي ببخش و به ذلّم
مدار

به لطفم بخوان و
مران از درم                ندارد به جز
آستانت سرم

تو داني كه مسكين و
بيچاره ام             فرو مانده نفس اماره
ام

نمي تازد اين نفس
سركش چنان          كه عقلش تواند گرفتن
عنان

خدايا به ذلت مران
از درم                     كه صورت نبندد
در ديگرم

ور از جهل غايب شدم
روز چند              كنون كامدم در به
رويم مبند

«سعدي شيرازي»

چون مگس مباش

اي دل اسير هوا و
هوس مباش      

غافل ز ياد هم
نفسان، يك نفس مباش

بر آرزوي باطل خود
آستين فشان

در زير بار منت هر
خاروخس مباش

مگشا زبان به گفت و
شنود هواي نفس

چون مرغ نكته سنج
اسير قفس مباش

خواهي كه آبروي
نريزد به زير خاك   

بر سفره زمانه دون
چون مگس مباش

«مخفي»

متملّق، دشمن تو
است

اميرالمؤمنين (ع)

«انّما يحبّك من لا
يتملّقلك، و يثني عليك من لا يسمعك»

«غرر الحكم»

ستايش سرايان نه
يار تواند                  نكوهش كنان
دوستدار تواند

چنان دان بر آن كس
نكو خواه تُست       كه گويد فلان خار در
راه تست

«سعدي»

تنبل، بيچاره است

اميرالمومنين (ع)

«من دام كسله، خاب
أهله»

«مستدرك، ج 2، ص
422»

هر كه چون سايه گشت
خانه نشين      تابش ماه و خور كجا يابد

و انكه پهلو تهي
كند از كار                   سره سيم و زر
كجا يابد

و انكه در بحر،
غوطه مي نخورد            سلك درّ و گهر
كجا يابد

گر هنرمند، گوشه
گير بود                   كام دل از هنر
كجا يابد

باز كز آشيان خود
نپرد                        بر شكارش ظفر
كجا يابد

«ابن يمين»

مردان خدا

مردان خدا پرده
پندار دريدند       

يعني همه جا غير
خدا هيچ نديدند

يك جمع نكوشيده
رسيدند به مقصد

يك قوم دويدند و به
مقصد نرسيدند

همّت طلب از باطن
پيران سحر خيز 

زيرا كه يكي را ز
دو عالم طلبيدند

چون خلق در آيند به
بازار حقيقت   

ترسم نفروشند متاعي
كه خريدند

«فروغي بسطامي»

 

/

انفاق و صدقه

اخلاق و تربيت
اسلامي

انفاق و زكات (2)

حجة الاسلام محمد
حسن رحيميان

انفاق و صدقه:

همان گونه كه اشاره
كرديم اسلام ضمن تاكيد فراوان بر كار و تلاش براي كسب مال حلال كه يكي از نتايج آن
تمشيت امور اقتصادي و تاميد نيازهاي مادي فرد و جامعه است،‌ براي آن كه انسان در
غرقاب تكاثر و ثروت اندوزي، دلبستگي به مال، حرص، طمع و بخل و … هلاك نشود و
براي آن كه «مال» را از يك عامل هلاكت و خسران به عاملي در خدمت تكامل معنوي انسان
تبديل كند، گذشته از:

1ــ محدود كردن كسب
مال به راههاي حلال و بستن راههاي نامشروع و حرام.

2ــ‌ نكوهش و نهي
شديد از رذائل فوق الذكر و ترغيب و تاكيد بسيار بر صفات پسنديده اي چون زهد،
سخاوت، قناعت و … كه به اختصار و اجمال به آنها اشاره كرديم.

3ــ‌ سرانجام
هماهنگ و هم سوي با همه اين امور… براي علاج قطعي آن بيماريها و رذائل نفساني و
ايجاد اين كمالات و فضائل روحي و بالاخره قرار دادن «مال» در خدمت تكامل معنوي و
مصالح جاوداني انسان، انگشت روي موثرترين عامل يعني «انفاق» گذاشته و در مرتبه عمل
بر آن تاكيد نموده است. زيرا عمل و فعل در كنار ايمان بيشترين تاثير را در ايجاد و
يا نفي صفات دارد و انفاق نيز به عنوان يك عمل گذشته از جنبه عبادي و اثر شگرف آن
از اين جهت، خود به خود نقش نافذي در ريشه كن ساختن آن رذائل و ايجاد اين فضائل
ايفا مي كند.

تنها در قرآن مجيد
علاوه بر موارد فراواني تحت عناويني مانند «صدقه» در بيش از پنجاه مورد امر و
تاكيد بر «انفاق» فرموده و ضمن ستودن آن و ترغيب بسيار نسبت به آن، نكات مهم مربوط
به آن را بيان فرموده است، كه در اينجا چند نمونه از آن آيات و نكاتي كه در هر يك
روي آن تكيه شده متذكر مي شويم:

 

انفاق در كنار
ايمان به غيب و نماز!

«الَّذين يومنون
بالغيب و يقيمونَ الصلوة و مما رزقْناهم ينفقون».

(بقره/3)

… كساني كه به
غيب باور داشته و نماز را بر پا و از آن چه روزيشان كرده ايم «انفاق» كنند.

آن چه را انسان
انفاق كرده دوباره به او مي رسد!

«… و ما تنفقوا
من خير يُوَف اليكم و انتم لا تظلمونَ».

(بقره/272)

… و هر چيزي را
انفاق كنيد به شما مي رسد و هرگز ستم نمي بينيد.

چرا انفاق نمي
كنيد؟!

«و ما لكم ان لا
تنفقوا في سبيل الله…».

(حديد/10)

شما را چه شده است
كه در راه خدا انفاق نمي كنيد؟!

از آن چه كه دوست
مي داريد انفاق كنيد!

«لَن تنالوا
البِرَّ حتي تُنفِقوا ممّا تُحِبّون…».

(آل عمران/92)

هرگز به نيكي (مقام
نيكوكاران) نخواهيد رسيد مگر از آن چه دوست داريد انفاق كنيد.

ــ روغن ريخته را
وقف مسجد كردن چه سود!ــ

از بهترين اندوخته
هاي انفاق كنيد!

«يا ايُّها الذينَ
آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم».

(بقره/267)

اي اهل ايمان از
خوب هاي آن چه به دست آورده ايد، انفاق كنيد!

 

انفاق: يك در برابر
700!

«مَثَل الَّذينَ
يُنفقونَ اَمّوالَهِمْ في سَبيل الله كَمَثَلِ حبَّةٍ اَنبتَت سَبعَ سَنابِلَ في
كُلِّ سُنبُلَةٍ مِائةُ حَبَّةٍ»

(بقره/261)

مثَل كساني كه
اموال خويش را در راه خدا انفاق مي كنند همانند دانه اي است كه هفت خوشه رويانده
كه در هر خوشه صد دانه است!

انفاق بدون منت و
آزار

«الذينَ ينفقون
اموالهم في سبيل الله ثمّ لا يتبعون ما انفقوا منّا و لا اذي لهم اجرهم عند ربّهم
و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون».

(بقره/262)

كساني كه اموالشان
را در راه خدا انفاق كرده و آن چه را انفاق كرده اند با منت و آزاري همراه نمي
كنند پاداش آنها نزد پروردگارشان است و نه ترسي دارند و نه غمگين مي شوند.

انفاق در شب و روز،
پنهان و آشكار!

«الَّذينَ
يُنْفِقُون اَموالَهُمْ باللَّيْلِ و النَّهارِ سِرَّاً و عَلانِيةً فلهم
اَجْرُهُم عند ربَّهم و لا خوفٌ عَلَيْهِم و لا هُم يَحزَنُون».

(بقره/274)

كساني كه اموالشان
را به هنگام شب و روز پنهان و آشكار انفاق مي كنند پاداش آنها نزد پروردگارشان است
و نه بيمي دارند و نه غمگين مي شوند.

انفاق در حال وسعت
و تنگدستي:

«… الذين ينفقون
في السّراء و الضرّاء…»

(آل عمران/134)

… كساني كه در
حال گشادگي و وسعت و تنگدستي و سختي انفاق مي كنند.

مرحوم علامه
طباطبائي در ذيل آيات انفاق اواخر سوره بقره در جلد 2 تفسير الميزان چنين آورده
است:

«انفاق از بزرگترين
اموري است كه اسلام در رابطه با يكي از دو ركن اساسي خود كه همانا «حق الناس» است
اهميت والائي براي آن قائل شده است و … راههاي گوناگوني را چه به صورت واجب يا
مستحب ــ از قبيل زكات، خمس، كفارات مالي و ساير اقسام فديه و انفاقات واجب و
صدقات مستحب و هم چنين وقف، سكني، عمري، وصيت و هبه و غير آنها وسيله آن قرار داده
است. و خواسته است كه از اين طريق سطح زندگي طبقات پائين جامعه كه نمي توانند
نيازهاي زندگي خويش را بدون كمك ديگران تامين كنند بالا آيد تا افق زندگي آنان را
با افق زندگي ثروتمندان نزديك سازد و در همان حال اقشار مرفه را از تظاهر به
تجملات و زيورها بيش از حدي كه طبقه متوسط به آن دسترسي دارند تحت عنوان اسراف و
تبذير نهي فرموده است».

و منظور از اين همه
اين است كه در جامعه يك نوع زندگي متوسطي كه اجزاء آن شبيه و نزديك به يكديگر باشد
به وجود آورده و ناموس وحدت و همكاري را زنده و ريشه خواسته هاي متضاد و بد دليها
و كينه توزيها را از بيخ و بن بركند.

نظر قرآن اين است
كه دين حق بايد تمام شئون و امور زندگي را به گونه اي تنظيم كند كه ضامن سعادت
دنيا و آخرت بوده و انسان در پرتو آن با معارف حقه و اخلاق فاضله، به زندگي
سعادتمندانه اي دست يابد و از نعمت هائي كه خداوند در اين دنيا بر او ارزاني فرموده،
بهره مند و ناخوشيها و مصائب و نواقص ماديت را از خويش دور سازد و اين هدف جز در
سايه يك زندگي خوشي كه تمام افراد جامعه را در برگرفته باشد امكان پذير نيست و
چنين زندگي جز با اصلاح حال همگان و رفع نيازهاي ضروري ايشان ميسر نخواهد بود و
اين نيز بدون اقتصاد و مال تحقق نمي يابد و راه آن انفاق است. انفاق افراد از آن
چه با رنج و زحمت به دست آورده اند براي ديگران. چرا كه مومنان برادرانند و زمين
از آن خداست و مال نيز.

روشي كه پيغمبر
اكرم (ص) در زمان حيات و دوران حكومت خويش داست اين حقيقت را ثابت كرد و بر درستي
و پايداري و نتايج پر بار آن صحه گذاشت، و اميرالمومنين (ع) از انحراف مردم نسبت
به آن اظهار تاسف و شكايت مي فرمود آنجا كه خطاب به مردم زمان خود مي فرمايد: در
زماني قرار گرفته ايد كه همواره خوبيها عقب گرد و بديها به جلو مي روند و طمع
شيطان در هلاك مردم فزوني يافته است و اين هنگامي است كه ساز و برگش نيرو گرفته و
نيرنگش همگاني شده است و بر شكار خويش دست يافته است. چشم خود را به هر سوي كه مي
خواهي بيفكن آيا جز مستمندي كه گريبان گير فقر خويش است يا توانگري كه نعمت خدا را
به كفران مبدل ساخته يا بخيلي كه بخل ورزيدن به حقوق الهي را مايه ثروتمندي قرار
داده يا عصيانگري كه گوش او را از شنيدن اندرز سنگين شده، مي بيني؟!

گذشت زمان و روزگار
درستي اين نظريه قرآن را كه بايد طبقات جامعه را ــ با كمك انفاق به مردم بينوا و
منع اقشار مرفه از زياده روي و تظاهر در تجملات ــ به همديگر نزديك كرد، مكشوف و
آشكار نمود: زيرا مردم بعد از ظهور تمدن غرب در عياشي و شهوت راني و پيروي از
خواسته هاي حيواني و هواهاي نفساني سقوط كردند و تا آنجا كه توانستند در اين راه
كوشيدند و بدين سان ثروت و وسائل عيش و نوش در درگاه صاحبان قدرت و مال جاي گرفت و
براي طبقات زيردست چيزي جز محروميت باقي نماند و از زير دستان نيز آنان كه
نيرومندتر بودند ديگران را بلعيدند و بالاخره گروهي معدود به سعادت زندگي مادي دست
يافتند و حق زندگي را از اكثريت و توده مردم سلب كردند كه نتيجه آن شيوع فساد
اخلاق در هر دو صورت گرديد و هر يك از طرفين با انگيزه خاص خود به مقابله با طرف
مقابل برخاست. زد و خورد و نزاع در ميان ثروتمند و فقير، توانگر و ناتوان
برانگيخته شد و جنگ هاي جهاني بزرگ به راه افتاد و مرام كمونيسم به ظهور پيوست و
حقيقت و فضليت رخت بربست و آرامش و اطمينان خاطر و خوشي از جامعه بشري كوچ كرد و
اين است آن چه اكنون در دنياي بشريت شاهد هستيم و آن چه در آينده انسان ها را
تهديد مي كند بسي بزرگتر و ناهنجارتر است… .

(تفسير الميزان ج
2/ ص 283 و 284)

زكات

زكات يكي از واجبات
و عبادات بسيار مهم است كه آيات و روايات بي شماري در بيان اهميت و تاكيد آن و
مذمت تارك و مدح انجام دهنده آن وارد شده است فقط قرآن مجيد در حدود سي مورد با
تعبير «زكات» بر آن تاكيد فرموده است كه بيست و هفت مورد آن بلافاصله بعد از
«صلوة» ذكر شده است! و اين به علاوه آياتي است كه با تعبير «صدقه» يا «انفاق» از
آن ياد شده است.

قرآن ترك زكات را
كه همراه با كنز و ثروت اندوزي است به شدت مورد نكوهش قرار داده و تارك آن را به
عذاب دردناك وعده داده است:

«وَ الَّذينَ
يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ و الفِضَّةَ و لا يُنفِقُونَها في سَبيلِ الله فَبَشّرهُمْ
بِعَذاب اليم».

(توبه/35)

و كساني كه زر و
سيم را گنج مي كنند و آن را در راه خدا انفاق نمي كنند پس آنان را به عذابي دردناك
نويد ده!

مرحوم علامه
طباطبائي در تفسير الميزان ذيل اين آيه چنين مي گويد:

«راغب در مفردات مي
گويد: كلمه كنز به معني روي هم انباشتن مال و نگهداري آن است…

… پس در همه
موارد استعمال اين كلمه، مفهوم ذخيره و نگهداري مال و دور نگاهداشتن آن از گردونه
چرخ اقتصاد جامعه وجود منظور شده است و اين يعني ممانعت از انتفاع جامعه از مال و
اين كه يكي از دادن و يكي از گرفتن و ديگري از كار كردن روي آن بهره مند شوند… .

و به طوري كه از
كلام خداوند استفاده مي شود انفاق در راه خدا در اينجا عبارت است از انفاقي كه به
پاداشتن دين خدا متوقف بر آن باشد به گونه اي كه اگر انفاق انجام نگيرد بر اساس
دين لطمه وارد مي شود مانند انفاق در جهاد و تمام مصالح ديني كه حفظ آنها واجب
است. و هم چنين شئون و اموري از جامعه اسلامي كه از هم گسستن آنها موجب پاشيدگي و
از هم گسستن جامعه اسلامي مي شود. و همين طور حقوق مالي واجبي كه به خاطر تحكيم
بخشيدن به اساس اجتماع مسلمين تشريع شده است.

پس اگر كسي با وجود
نياز جامعه، سرمايه و نقدينه اش را احتكار و حبس نمايد او نيز از كساني است كه از
انفاق در راه خدا خودداري كرده و بايد منتظر عذابي دردناك باشد. چون او خود را
براي خداي خويش مقدم داشه و نياز احتمالي خود و فرزندانش را بر احتياج قطعي و
ضروري جامعه برتري داده است. و اين معني به خوبي از آيه اي كه بعد از اين آيه ذكر
شده است، استفاده شده آنجا كه مي فرمايد:

«هذا ما كَنَزْتَمْ
لِأنْفُسِكُمْ» ــ اين عذاب همان چيزي است كه خود براي خود گنجينه كرديد!… .

اين تعبير دلالت بر
آن دارد كه: توجه عقاب و عتاب بر آنان به اين جهت است كه آنان خود را در نيازهائي
كه از آن بيمناك بودند بر خدا و راه او كه همان حيات جامعه انساني در دنيا و آخرت
است مقدم داشتند و به خدا و رسول خدا نيز خيانت كرده اند. زيرا كه مال را از ديد
ولي امر مسلمين پنهان داشته و در نتيجه در حالي كه در گوشه اي مال فراواني دفن شده
در چهار گوشه جامعه احتياج مبرم به پول حيات جامعهرا تهديد مي كند».

از مطالب فوق معلوم
گرديد كه اگر منظور از «لا ينفقونها» در آيه مباركه منحصراً زكات نباشد همان گونه
كه برخي مفسرين به آن قائل شده اند لااقل زكات به عنوان يكي از مصاديق بارز آن به
شمار مي آيد.

به هر حال زكات به
عنوان يكي از مهمترين و بارزترين مصاديق انفاق واجب، تمام ويژگيها و فوائدي را كه
براي انفاق بيان شده است، دارا مي باشد. زكات به عنوان عبادت خدا كه بايد به قصد
تقرب به او انجام گيرد انسان را به غايت كمال و مقام عبوديت حق، ارتقاء مي دهد و
اين خود مهمترين عامل در تخلق انسان به اخلاق الهي مي باشد.

زكات كه نمونه بارز
انفاق في سبيل الله است، دل بستگي انسان را به مال دنيا كه از مظاهر عالم ماده است
و با محبت خداوند متضاد است، تضعيف و زائل مي كند و سرزمين دل را براي تابش نور ايمان
و محبت به خدا آماده مي سازد.

منزل دل نيست جاي
صحبت اغيار

ديو كه بيرون رود
فرشته در آيد

و در حقيقت زكات
وسيله اي است براي تطهير نفس و تزكيه آن و خداوند متعال در قرآن كريم چنين مي
فرمايد:

«خُذْ مِن
اَموالِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم و تُزَكّيهِم بِها»، (توبه/103).

بگير زكات را از
اموالشان تا بدين وسيله ايشان را پاكيزه و تزكيه نمائي.

كلمه «تطهير» به
معناي برطرف كردن چرك و كثافت از چيزي است تا پاك و مصفا شود و آماده رشد و كمال
گردد و آثار و بركات آن شكوفا شود و كلمه «تزكيه» به معناي رشد دادن به همان چيز
است كه پي آمد آن بروز خيرات و بركات از آن چيز است. همانند درخت كه با هرس كردن
شاخه هاي زائد، رشد و نموش بهتر و ميوه اش مرغوب تر مي شود.

همان گونه كه قبلا
اشاره كرديم و آيات و روايات به صراحت بيان داشته بخل به عنوان يكي از رذايل
اخلاقي از عوامل مهم هلاكت و شقاوت انسان است و در مقابل آن صفت سخاوت است كه از
بهترين فضائل اخلاقي محسوب مي شود. امام صادق عليه السلام در پاسخ يكي از اصحاب كه
از حدّ و تعريف سخاوت سوال نمود فرمود: «تخرج من مالِك الحق الذي اوجبه الله عليك
فتضعه في موضعه»،‌ (كافي، ج 4/ 39) سخاوت آن است كه حقوق مالي كه خداوند بر تو
واجب فرموده است از مال خويش خارج سازي و آن را در جايگاه خود قرار دهي.

معلوم است كه فعل و
عمل در ايجاد صفات نقش مهمي دارد و همين كه انسان حداقل، انفاق هاي واجب و از جمله
زكات را انجام دهد دل بستگي به مال و بخل را تدريجا از صفحه روح انسان زائل مي
نمايد و به جاي آن صفت سخاوت را جايگزين مي كند و به عكس آن نيز در روايتي از امام
موسي بن جعفر (ع) مورد اشاره قرار گرفته است.

«البخيل من بخل بما
افترض الله عليه»، (كافي، ج 4/ 45).

بخيل كسي است كه به
آن چه خداوند بر او واجب فرموده است. بخل ورزد.

و به همين ترتيب
زكات و عموم انفاقات نقش مؤثري را در تطهير قلب انساني از رذائلي مانند حرص، طمع
حب دنيا و جايگزين كردن صفات حسنه اي مانند زهد، قناعت و عزت نفس ايفاء مي نمايد.

و بالاخره زكات حس
مسئوليت انسان را نسبت به جامعه بر مي انگيزد و انسان را از قفس تنگ خود پرستي و
خودخواهي به عالم ملكوت خدا پرستي پرواز داده و در امتداد دوستي حق و اطاعت از او
با بندگانش پيوند زده و خود را به عنوان جزئي از جامعه اسلامي در امور و شئون و
نيازهاي آنان شريك و سهيم مي داند.

معلوم است كه با
تركيب افرادي كه با هم زندگي مي كنند مولود جديدي به نام اجتماع پديد مي آيد كه
مانند خود افراد داراي حيات و ممات وجود و عدم و ضعف قدرتي متناسب با آن مي باشد و
اسلام همان گونه كه براي افراد، حقوقي مقرر فرموده است براي اجتماع نيز حقوقي را
تعيين نموده و سهمي از منافع اموال و عايدات افراد را به عنوان صدقات واجبه و خمس
و امثال آنها به اجتماع اختصاص داده است و انساني كه به پرداخت آنها همت گمارد با
توجه به موارد مصرف و كيفيت پرداخت و خصوصيات ديگر كه در كتب فقهي به طور مبسوط
بيان شده است بدين وسيله بزرگترين گام را در كمك به حيات جامعه و تحكيم مباني وحدت،
دوستي، صميمت، تعاوت و همدلي بين افراد جامعه برداشته است.

از مطالب گذشته به
طور اختصار معلوم گرديد كه زكات و به طور كلي انواع انفاق في سبيل الله به عنوان
يكي از كامل ترين تكاليف اسلامي داراي ابعاد گوناگون و جوانب متعددي است از يك سو
به وسيله آن يكي از اوامر الهي انجام مي شود و انسان وظيفه اي كه در مورد مال در
قبال خداوند به عهده دارد انجام و بدين وسيله نعمت هائي كه خداوند به صورت مال به
انسان ارزاني فرموده است شكر مي گذارد.

از سوي ديگر زكات
نقش مهمي در خودسازي داشته و به وسيله آن انسان مي تواند بخش مهمي از تكاليف و
وظايف مربوط به تربيت و تهذيب خويش را تحقق بخشد.

و در همين حال زكات
وسيله مهمي در پيوند فرد با جامعه بود و بخش مهمي از دين انسان به جامعه و وظايفي
كه در قبال اجتماع بر عهده خويش دارد با پرداخت زكات اداء مي گردد.

براي بررسي و تحقيق
بيشتر درباره بخش فوق به كتابهاي: كافي ج 2 و ج 4 و محجه البيضاء و ربع العبادات ج
2 و جامع السعادات ج 2 و تفسير الميزان ج 2 / كلام الانفاق و هم چنين ج 9 كلام في
الكنز و كلام في الزكاة و الصدقه مراجعه شود.

ادامه دارد

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت نامه ها
انسان را مي لرزاند و بيدار مي كند

امام خميني

قسمتي از وصيت نامه
شهيد محمد علي مهدوي نيا

… اي امت اسلام!
شما خود را كم كم شناختيد و بايد بيشتر بشناسيد و متحمل سختيهاي فراوان شديد ولي
در عوض اين همه سختي عزتي بس بزرگ كسب نموده ايد و آماده باشيد و بيدار بمانيد تا
حضرت مهدي (عج) بيايد آن وقت انتقام رنج هايي كه ديديد از كفار مي گيرد.

اي امت سلحشور
اسلام! هر چه كرديد روحيه عالي خود را حفظ كنيد و نگذاريد كه ظاهر اين دنيا شما را
فريب دهد و خود مي دانيد كه ارزش دنيا به داشتن مال و ثروت نيست، بلكه ارزش انسان
به عزتي است كه خداوند به عطا كرده است و اكنون شما احساس مي كنيد كه مسلمانان
دنيا و حق دوستان جهان چه ارزشي براي شما قائلند 
اين را بدانيد كه بزرگترين عزت براي شما بندگي خداست. شما بنده خدا باشيد و
هيچ وقت اين بندگي را از دست ندهيد كه اگر بندگي خداي را از دست بدهيد برردگي
شياطين را پذيرا شده ايد و بردگي شياطين بزرگترين ذلت در دنيا و آخرت است و آگاهيد
كه اين دنيا خيلي زود تمام مي شود و آن چيزي كه ماندني است جهان آخرت است و اگر در
دنيا بندگي خدا كرديد در آخرت سر افرازيد و گرنه خوار و ذليل خواهيد بود و در
عذابي بس عظيم قرار خواهيد گرفت. اي مردم مسلمان انقلابي ايران به دنبال امام خود
به پيش رويد و هر چه مي توانيد بكوشيد واز كار كردن در راه خداوند بزرگ خسته نشويد
و فقط براي رضايت خداوند كار كنيد و رضايت خداوند را بر هر چيز ديگر ترجيح دهيد. اي
امت شما مسئوليتي بس خطير بر عهده گرفته ايد، پس سعي كنيد كه مسئوليت خود را به
خوبي انجام دهيد و در ياري كردن حق كوشا باشيد و بدانيد كه حق ياري خواهد شد و از
خداوند بخواهيد كه ياري كنندگان حق شما باشيد و در انجام دادن امور خير پيش قدم و
استوار باشيد و در راه بندگي خدا و آزاد كرن مسلمانان و مستضعفان از چنگال استكبار
جهاني متحمل رنج هاي آن بشويد و سخت كار كنيد و از خداوند بخواهيد كه به شما اخلاص
نيست عطا نمايد و بدانيد خداوند بزرگ شما را دوست مي دارد و شما را ياري خواهد
كرد. اي امت حزب الله در همه موارد زندگي خود تقوا را رعايت كنيد و كارهائي كه
باعث مي شود كه ضعيف جلوه نمائيد انجام ندهيد و سطح معلومات و معنويات خود را بالا
ببريد و به نمازهاي جماعت، نماز جمعه، دعاهاي سفار شده بيشتر اهميت بدهيد و بكوشيد
كه خود را به علم و عمل و ايمان آراسته كنيد و بدانيد كه عالمان دنيا و پيشروان در
علم در گذشته از شما بودند و در آينده هم بايد از شما باشند و هر چه كرديد با
علماي متعهد اسلام قدر آنها را به خوبي بدانيد و به آنها ارج نهيد كه بهترين علماي
دنيا اينها هستند و علماي بي تقوا و بي تعهد مسلمان نما به هيچ درد جامعه نمي
خورند. و شما اي مسئولان عزيز شما كه اين عزت را پيدا كرديد كه خدمتگزار بندگان
صالح خدا باشيد هر چه مي توانيد به آنها خدمت كنيد و فقط رضايت خداوند بزرگ را در
نظر داشته باشيد و از زخم زبان هاي دوستان جاهل و منافقان و از دشمنان نهراسيد كه
خداي متعال ياور شماست و اگر خواسته باشيد اجر خود را جز از خدا بگيريد ضرر مي
كنيد و شما كه به اسلام خدمت مي كنيد منت بار هيچ كس نكنيد كه اگر چنين كنيد بهتر
است كه خدمت نكنيد… .

قسمتي از وصيت نامه
شهيد مرتضي يزدخواستي

برادران و خواهران
عزيزم از شما مي خواهم كه دست از ياري حسين زمان، خميني بت شكن برنداريد، همواره
پيرو او و ياران صديقش هم چون آيت الله منتظري باشيد، اينان امانت هاي خداوند نزد
شما هستند، اجازه ندهيد كه آنها از دست ما دلگير شوند. به نغمه هاي شومي كه از
گلوي ناپاك فرصت طلبان بيرون مي آيد گوش فرا ندهيد، بر دهان ياوه گوي آنها بكوبيد
و اجازه ندهيد كه يك مشت مسلمان نماي خائن با سخنان دلسرد كننده شان شئونات اسلامي
ما را به بازي بگيرند. برادرانم، جبهه ها را فراموش نكنيد و با شركت خود در جبهه
هاي حق عليه باطل به ياري دين خدا شتابيد. و الله، و الله شركت در اين جبهه ها
ارزشش همانند شركت در كربلاي حسين است. برادرانم به جبهه ها هجوم بريد و بر صف
كفار بتازيد و اجازه ندهيد بيش از اين صدام و صداميان به تكتازي هاي خود ادامه
دهند. به روح پاك شهدا قسم مي خورم كه اگر به جاي مسائل اصلي انقلاب كه جنگ در راس
آن است به مسائل فرعي پرداختيد و اختلاف سليقه هاي بعضي از مسئولين جمهوري اسلامي
را اختلاف عقيده برداشت كرديد و در مقابل هم جبهه بندي نموديد و ناخود آگاه باعث
تضعيف جنگ گشتيد همگي شهدا در روز قيامت در مقابل شما خواهند ايستاد و شما بايد
پاسخگوي آنان باشيد. در پايان از همگي شما ملت مسلمان عذر مي خواهم كه بيش از اين
نتوانستم ديني را كه از شما به گردنم سنگيني مي كند ادا كنم.

 

/

حقوق فرزندان

حقوق فرزندان

قسمت دوم

بسم الله الرحمن
الرحيم

يكي ديگر از حقوق
فرزندان احترام به شخصيت آنها است، چه در سنين كودكي و چه در جواني، رسول اكرم صلي
الله عليه و آله و سلم فرمود: «اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم يغفر لكم» فرزندان
خود را گرامي بداريد و احترام كنيد و آداب و رفتار نيكو بياموزيد تا خداوند شما را
بيامرزد و شايد معناي جمله دوم اين باشد كه در تاديب و تربيت آنان، روشهاي نيكو به
كار بريد.

 

نتيجه تحقير كودكان

كودكي كه در
خانواده، مورد تحقير و سرزنش قرار گيرد چه به خاطر نقص هاي جسماني باشد و چه به
خاطر كارهاي نامناسب او بي گمان احساس حقارت در خود مي كند و خود را پست و زبون مي
بيند و با تكرار اين مطلب، گرفتار عقده حقارت مي شود كه ديگر معالجه آن بسيار مشكل
است و غالبا جنايت كاراني كه امنيت جامعه را به خطر مي اندازند، اين گونه افرادند
كه در كودكي مورد تحقير قرار گرفته اند و در بسياري از موارد جنايت هاي وحشتناكي
بدون كمترين سودي كه عايدشان شود انجام مي دهند. روان شناسان مي گويند: غالبا اين
افراد براي خودنمائي و جبران عقده حقارت، دست به چنين كارهاي هولناكي مي زنند.

مناسب است در اينجا
تذكر دهيم كه دامن زدن به اين گونه اخبار در روزنامه ها و مجلات و تشريح و توضيحات
جنايات كه معمولا در نشريات فراوان است، خطر بزرگي در به وجود آمدن جوّ جنايت
دارد. نشر و اشاعه اين گونه مطالب، از سويي از قبح و زشتي آن مي كاهد و از سوي
دگير شهر طلبي كه انگيزه جنايت او است را تحريك مي كند. در واقع او به خاطر همين
كه عكس او را در زندان بگيرند و به عنوان يك جنايتكار حرفه اي و خطرناكي معرفي
كنند تا از اين راه جبران آن تحقيرها نمايد، دست به آن كارهاي وحشتناك مي زند و
روي اين حساب، پخش عكس و گزارش از او و مصاحبه با او همان نتيجه اي است كه او
متوقع است و اگر اين كار به كلي ممنوع شود، انگيزه جنايتكار تضعيف مي شود.

متاسفانه بعضي از
مقامات قضائي نيز در نشر اين گونه تحقيقات و مقالات سهيم اند البته نيت آنها ارشاد
خانواده ها و راهنمائي آنان در لزوم جلوگيري از كارهاي مشكوك نوجوانان و جوانان
خويش از يك سو و هشدار به مردم بيچاره اي كه هر لحظه ممكن است مورد تجاوز اين گونه
افراد قرار گيرند، از سوي ديگر است ولي بايد توجه داشت كه اين گونه خطرها نيز در
نشر اين گونه مطالب وجود دارد بلكه تاثير آن در اين جهت حتمي است حتي اگر بدون ذكر
نام افراد درج شود باز هم در آنها موثر است هم از لحاظ كوچك شمردن جنايت و هم از
لحاظ اشباع روح آزرده آنها كه خواهان جبران تحقيرها است زيرا گر چه او معرفي نشده
است ولي همين اندازه خوشحال مي شود كه توانسته است اضطرابي در جامعه اي ايجاد كند!
او كه چنان تحقير مي شد كه گوئي موجودي مهمل و بي اثر است، اكنون چنان قدرتي دارد
كه در جامعه جنجال و هياهو به پا ساخته و او از همين نتيجه راضي و خشنود است: شك
نيست كه مجلات و روزنامه هاي خارجي با توجه به اين گونه زيان هاي اجتماعي اقدام به
نشر اين اخبار و دامن زدن به آنها مي كنند بلكه اگر جنايت هولناكي نيابند خود آن
را به صورتي هولناك جلوه مي دهند زيرا هدف آنان بازاريابي است و جوانان به طور
عموم شيفته اين گونه داستان ها هستند ولي مجلات و نشريات ما كه حتما هدفي به جز
نشر فرهنگ و تعليم و تربيت نسل جوان را ندارند غافل از اين گونه خطرها به نيت خير
اقدام مي كنند. اميدواريم كساني كه مسئوليتي در اين زمينه احساس مي كنند، مساله را
دقيقا مورد بررسي و تجديد نظر قرار دهند.

بايد به اين نكته
نيز توجه داشت كه اين تحقيرها و سرزنشها چنين نيست كه حتما كودك را مبتلا به اين
بيماري خطرناك كند. نبايد افرادي كه دچار اين سوء تربيت هستند خود را در ورطه اي
بينند كه به ناچار بايد به اين گونه بيماري مبتلا باشند و نبايد احساس كنند كه هيچ
گناهي متوجه آنها نيست و آنان مجبورند گناه و جنايت كنند!! چنين نيست بلكه اين
گونه مسائل در روحيه انسان يك عامل موثر و مقتضي است، هزاران عامل ديگر روح او را
تحت تاثير قرار مي دهد. محيط جامعه و خانواده و مدرسه و دوستان و همسايگان و عوامل
ارثي و تربيتي و غرائز و تمايلات و و… در او موثرند و در آخر باز هم او خود راه
را مي بيند و با كمال توجه و اختيار به كار خوب يا بد اقدام مي كند. هرگز عوامل
موثر دروني و بروني، انسان را مجبور به خوبي يا بدي نمي سازد، چه بسا افرادي كه در
خانواده هاي بي دين و حتي مشرك، نشو و نما يافته اند ولي خود، با ادراك صحيح، راه
راست را اختيار كرده اند و چه بسا افرادي كه در بهترين خانواده ها تربيت شده اند و
حتي در دامان پيامبران خدا رشد نموده اند ولي منحرف گشته اند.

نامه هاي بسياري به
دفتر مجله در اين باره مي رسد و اكثرا در مورد روايتي مي پرسند كه به صور مختلف
نقل شده كه اگر كسي در كودكي پدر و مادر را در وضع نامناسبي ببيند هرگز رستگار
نخواهد شد و اين روايت براي آنها موجب شك و وسوسه گشته كه آيا آنان ديگر هرگز
رستگار نخواهند شد؟! و آيا مجبورند گناهكار باشند؟! ما به طور خصوصي مكرر توضيح
داده ايم، در اينجا نيز تذكر مي دهيم كه معناي آن روايت ــ همان گونه كه اشاره
شدــ اين است كه اين منظره يك عامل سوء براي به انحراف كشيده شدن كودك است ولي
هرگز او را مجبور نمي سازد. و منظور از اين روايت هشدار به پدران و مادران است كه
جو خانواده را آلوده نسازند و با بي بند و باري و لاقيدي خود عامل گناه فرزندان
خويش را به وجود نياورند.

 

نامهاي تحقير آميز

همين دستور نيز در
مورد تحقير فرزندان آمده است كه نبايد مقتضي انحراف كودكان خود را به وجود بياورند
«اكرموا اولادكم» فرزندان خود را احترام كنيد و براي شخصيت آنان ارزش قائل شويد.
روح كودك حساس است و مسائل كوچكي كه به نظر بزرگسالان اهميتي ندارد در روح كوچك و
پر توقع او اثر عميقي مي گذارد. در هر سن و سال توقع خاصي دارد به طور عموم بايد
براي او ارزش يك انسان كامل قائل شد. مثلا نام او را بايد با احترام بر زبان آورد.
معمولا در ميان خانواده ها نام كودكان به طور تحقير آميزي بر زبان مي آورند
«محمّد» را «ممد» و فاطمه را «فاطي»! مي خوانند با اين كه در خصوص اين دو اسم
حداقل بايد رعايت احترام شود؛ بلكه در هر اسمي به خاطر احترام شخصيت كودك نبايد
نام او را كوچك كردك. جواني را مي شناختم كه نامش كاظم بود ولي او را عماد مي
خواندند، از او پرسيدم چرا دو اسم براي تو قرار داده اند؟ گفت: فاميل ما متعقدند
نبايد اسم بزرگان و يا پيامبران و ائمه عليهم السلام را بر كودكي كه معلوم نيست چه
آينده اي دارد و طبعا در كودكي كارهاي نامناسب انجام مي دهد اطلاق كرد!!! اين است
كه يك نام مستعار در دوران كودكي براي او انتخاب مي كنند كه او را به آن نام صدا
كنند. و اين تفكر، درست مخالف دستور اسلام است.

 

كودكان را احترام
كنيد

كودك را بايد
احترام كرد تا او براي شخصيت خود ارزش قائل شود و دامن خويش را از كارهاي زشت پاك
نگه دارد. وقتي يك كودك يا نوجوان در جمعي كه بزرگسالان حاضرند، وارد مي شود بسيار
ديده شده كه پاسخ سلام او را آهسته و به لحني غير از لحن معموول در پاسخ سلام
ديگران مي گويند! براي او جايي مانند ديگران باز نمي كنند! كسي از او احوال نمي
پرسد و گويي انساني وارد مجلس نشده است! اين برخورد بدون شك در روح پر توقع او
تاثير سوء دارد و بر عكس، اگر از او احترام شود و او خود را مانند ديگران داراي
شخصيت ارزنده اي ببيند راه كمالات را پيش خواهد گرفت. در واقع كودك ــ در فرض اول
ــ از جامعه و محيطي كه به او اهانت كرده انتقام مي گيرد و كودك ــ در فرض دوم ــ
از جامعه و محيطي كه براي او احترام قائل شده، تشكر و سپاسگزاري مي كند.

[توجه پدران و
مادراني را كه به اين مطالب به حالت شك و ترديد نگاه مي كنند به نامه اي از ميان
انبوه نامه هاي جوانان و نوجوانان جلب مي كنيم كه البته اين نامه فعلا در دست است
و گرنه از اين حساس تر نيز به دفتر مجله مكررا رسيده است]:

«اميدوارم كه با
خواندن اين نامه ناراحت نشده و مرا مايوس نكنيد چون زندگي دنيا و آخرت من بستگي به
اين نامه دارد… من در خانواده اي روحاني به دنيا آمدم. خوب يادم است كه مرا
بسيار كتك مي زدند، كوچكترين مساله اي پيش مي آمد، كوچكترين شيطاني مي كردم، مرا
مي زدند! براي من هيچ شخصيتي قائل نبودند! هميشه موقعي كه كارنامه يا ورقه امتحاني
به دست پدرم مي دادم به جاي تشويق و نصيحت، مرا كتك مي زد!!! پيش هر كس و ناكس مرا
مي زد! و چون پدرم برايم شخصيتي باقي نگذاشته، تمام وجودم ذلت بود و هم اكنون
هست… يك روز يادم هست كه در كودكي تعجب مي كردم و مي گفتم عجب امروز كتك نخوردم
. (در اين جا گناهان زشتي را از خود نوشته است) من دارم مي ميرم. نمي دانيد من در
چه دنيايي به سر مي برم من مي خواهم خودكشي كنم. من زندگي را دوست دارم ولي نه
زندگي با ذلت. چطور به خودم اميد داشته باشم؟ كمكم كنيد…».

 

بچه ها را كتك
نزنيد

هرگز كتك زندن موجب
تنبيه كودك نيست و تنها در موارد خاصي كه كار بسيار زشتي از كودك سر بزند آن هم به
مقداري كه موجب ديه نشود و او را متوجه زشتي كارش بكند مجاز است. اگر موضعي از بدن
كودك يا هر انسان ديگر در اثر زدن قرمز يا كبود شود ديه دارد و ديه آن سنگين است
پدران و مادران و ساير بزرگترها بايد به اين مساله شرعي توجه داشته باشند و به
خصوص معلمان كه گاهي به طور فاجعه آميزي شاگردان راكتك مي زنند.

در روايت آمده است
كه: شخصي مي گويد من از دست فرزندم به امام موسي بن جعفر عليه السلام شكايت كردم،
حضرت فرمود: «لا تضربه و اهجر، و لا تطل» او را كتك نزن بلكه با او قهر كن و اين
حالت را نيز طولاني مكن.

كودك و نوجوان پدر
را تنها پناهگاه خويش مي داند و همين اندازه تنبيه براي او كافي است كه پدر از او
روي بگرداند و اين را نيز نبايد ادامه داد تا او نااميد نشود و پناهگاه ديگري براي
خود نبايد كه اين خود نيز يكي از خطرهايي است كه نوجوانان را تهديد مي كند. روي بر
تافتن از خانه و اميد بستن به افراد ديگر.

كتك زدن از بدترين
روشهاي تنبيه است كه متاسفانه در جامعه ما بسيار شايع است و پدران و مادران مي
پندارند اين حقي است كه خداوند به آنها واگذار فرموده و حتي در دوران جواني مادامي
كه فرزند آنها در خانه و به اصطلاح نان خور آنها است براي خود اين حق را قائلند كه
اگر كاري برخلاف ميل آنها انجام داد او را كتك بزنند!! متاسفانه در اين زمينه نيز
نامه هاي عجيبي به دفتر مجله مي رسد. در يكي از نامه ها، جواني كه بيش از بيست سال
عمر دارد چون بدون مشورت با پدر و مادر از خانواده اي خواستگاري كرده مورد خشم پدر
قرار گرفته كه به شدت او را كتك زده است!!!. و حال آن كه فرزند پس از بلوغ، خود سر
پرست خويش است. پدر و مادر تنها با نصيحت بايد او را به كارهاي خوب وادارند و از
اعمال زشت باز دارند. حتي سرزنش و ملامت نيز نبايد به حد افراط برسد.

 

نتيجه افراط در
سرزنش

اميرالمؤمنين عليه
السلام مي فرمايد: «الافراط في الملامة يشبّ نار اللجاج» ــ زياده روي در سرزنش،
آتش لجاجت را بر مي افروزد.

لجاجت يكي از صفات
زشت و ناپسند است كه در بعضي از افراد به صورت تعجب آوري وجود دارد. از اين جمله
اميرالمومنين عليه السلام روشن مي شود كه يكي از عوامل به وجود آمدن اين حالت در
انسان افراط در سرزنش است. و در جاي ديگر آن حضرت مي فرمايد: «اياك ان تكررّ العتب
فان ذلك يغري بالذنب و يهوّن العتب» ــ مبادا سرزنش و ملامت را تكرار كني كه اين
عمل موجب برانگيختن انسان به سوي گناه مي شود و ارزش و تاخير سرزنش را كم مي كند.

تكرار ملامت، گناه
را در نظر گنهكار كوچك مي كند و او را به لجاجت وا مي دارد و تدريجا او نسبت به
ملامت و نصيحت يك حالت مصونيتي پيدا مي كند. درست مانند ميكربي كه يك ماده كشنده
را به طور نامرتب و نامنظم به آن برسانند كه تدريجا در مقابل آن مصونيت مي يابد و
ديگر آن ماده، تاثيري در از بين بردن آن ميكرب ندار. ملامت و سرزنش اگر يك بار
باشد به عنوان يك عامل بازدارنده در روح انسان موثر است. انسان را كه نبايد اجبارا
از گناه باز داشت تربيت به اين معني نيست كه انسان را به حالتي در آورند كه نتواند
گناه كند و اجبارا به كارهاي خوب اقدام نمايد، بلكه تربيت به اين معني است كه در
او انگيزه تقوي و صلاح و درستكاري را به وجود بياورند تا خود به سوي نيكي ها قدم
بردارد و از بديها اجتناب كند. ملامت اگر يك بار شد اثر مثبت دارد ولي اگر افراط
شود، ارزش خود را از دست مي دهد و در روح او تاثيري نمي گذارد و در واقع، او يك
حالت مصونيت پيدا مي كند.

 

سرزنش در ميان جمع

و از اين بدتر،
ملامت در ميان جمع است. بعضي به اين پندار كه بايد احساسات كودك و نوجوان را تحريك
كنند تا با احساس شرمساري دست از گناه بردارد و يا مثلا در درس خواندن جديت كند و
لذا او را در ميان جمع ملامت مي كنند. اين كار شخصيت او را تحقير مي كند و او در
برابر اين تحقير واكنش نشان خواهد داد و تاثير معكوس دارد! حتي اگر به زبان نصيحت
و خير خواهي باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «النصح بين الملأ تقريع» ــ
نصيحت در ميان جمع، توبيخ و سرزنش است. پس نصيحت نيز بايد مخفيانه و به طور خصوصي
انجام بگيرد تا چه رسد به سرزنش و ملامت.

در بسياري از مواقع
لازم است پدر و مادر و هر كس كه مسئوليت تربيت كودك را به عهده دارد اشتباه او را
ناديده بگيرد و اگر او سعي بر پوشاندن گناه خود داشت، مربي نبايد سعي در افشاي راز
او داشته باشد و اگر مطلع شد و در او آثار پشيماني ديد، او را ببخشد به خصوص اگر
مربوط به شخص خودش باشد. در روايت از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است
«رحم الله من اعان ولده علي برّه و هو أن يعفو عن سيئته و يدعو له فيما بينه و بين
الله» ــ خداوند رحمت كند كسي را كه فرزند خويش را بر احسان و نيكي به خود وا مي
دارد و او را در اين وظيفه كمك مي كند و راه آن اين است كه گناه او را عفو كند و
براي او دعا كند و از خداوند هدايت و توفيقش را بخواهد. و در جاي ديگر فرمودند:
«لعن الله و الدين حملا ولدهما علي عقوبتها» ــ خداوند لعنت كند پدر و مادري كه
فرزند خويش را بر نافرماني و عدم رعايت حقوق والدين وادار مي سازند.

طبيعي است عدم
رعايت حقوق فرزند و عدم احترام به شخصيت او موجب واكنش نامطلوب او است كه تدريجا
منجر به نافرماني و توهين به پدر و مادر مي شود.

در پايان اين مقاله
بار ديگر يادآور مي شويم كه پدران و مادران و ديگر بزرگترها بايد سعي كنند در
موارد مختلف و در مراحل مختلف زندگي كودك و نوجوان و به تناسب توقعات او براي
شخصيت او احترام و ارزش قائل شوند كه اين خود انگيزه اي بسيار موثر در پيمودن راه
كمالات و دوري جستن از اخلاق زشت و رفتار ناپسند است.

 

/

شرح دعاي ابوحمزه ثمالي

قسمت سوم

شرح دعاي ابوحمزه
ثمالي

آيت الله ايزدي نجف
آبادي

«و لا الذي اساء و
اجترء عليك و لم يرضك خرج عن قدرتك».

و نه چنان است كه
كسي كه بدي كرد و به خود جرات گناه داد و تو را خشنود نكرد، از قدرت تو بيرون است.

اين جمله اي است كه
از شماره قبل به اين شماره موكول كرديم. چنين به نظر مي رسد كه در اين رابطه عموم
و احاطه قدرت و علم خداوند متعال به اختصار بحث شود.

 

بي نيازي خداوند

قبل از هر چيز بايد
دانست كه از آنجائي كه ذات مقدس خداوند بي نياز علي الاطلاق است و بالنتيجه از
اطاعت فرمانبرداران سودي عايد او نمي شود بلكه به عكس سود عايد خود اهل اطاعت شده
و با اطاعت خود درجات قرب را پيموده و آمادگي پذيرش عنايات خاصه الهي را پيدا مي
كنند و هم چنين معصيت و نافرماني اهل معصيت ضرري به او نمي رساند و فرضا كه همه
كافر گردند گردي به دامن كبريائي حق نمي نشيند، گذشته از اين نبايد گمان كنند كه
در اثر گناهشان خدا را عاجز كنند كه به هدف خلقت نرسد يا اختلالي در دستگاه هستي
يا نابساماني در نظم جهان ايجاد مي كنند و بر حسب گفته خداوند كه مي فرمايد:

«لا تحسبن الذين
كفروا معجزين في الارض». (سوره نور، آيه 57)

البته گمان مكن كه
كافرين خدا را عاجز مي كنند.

با استناد به اين
آيه و آيات ديگر، كافر و نافرمان، گذشته از اين كه از چنگ قدرت خدا بيرون نيست
موجب اختلالي هم در جهان نمي تواند بشود و در آن نظام اتم و اكملي كه از نظام علم
عنائي حق نشات گرفته، نابساماني نمي تواند ايجاد كند. جالب تر اين كه گناهكار كه
در اثر گناه و نافرماني، خباثت خود را ظاهر مي كند، اثر بد گناهش (در صورتي كه عفو
الهي سر وقت او نيايد) دامن گير او خواهد شد و جنبه وجودي آن كار خود به نوبه خود
جزء نظام اتم و اكمل شده نقش خود را ايفاء مي كند. اكنون ذكر دو مثال:

1ــ نخستين گناهي
كه در جهان واقع شد ــ علي الظاهرــ از ابليس بود كه امر سجده را نافرماني كرد ولي
نبايد گمان شود كه با اين گناه اختلالي در عالم ايجاد كرد و خدا را از هدفش باز
داشت مثلا بناي خداوند اين بود كه آدم در بهشت باشد و ابليس نگذاشت بلكه اراده
الهي اين بود كه آدم در زمين و در عالم طبيعت و سير عالمِ اختيار به بهشت از دست
رفته برسد و جزء اين طرح، اغواء ابليسي بود گو كه ابليس خباثت به خرج داد ولي نقشه
حق عملي شده و ابليس از مقام قدس هبوط كرد وليكن وجود او و جنود او و اغوائات او
در نظام جهان كه در اين نظام بايد نفوس به تكامل برسند يكي از شرائط اساسي واقع
شد. بعضي از اهل معرفت مي گفتند وجود ابليس به اندازه يكي از انبياء اولواالعزم در
نظام جهان لازم است.

2ــ در سوره توبه
آيه 46 و 47 درباره منافقين كه از رفتن به جنگ تعلل مي ورزيدند و عذرهاي غير موجه
مي آوردند مي فرمايد:

«ولو ارادوا الخروج
لا عدوا له عدة و لكن كره الله انبعاثهم فثبّطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين ولو
خرجوا فيكم مازادوكم الا خبالا…»:

اگر قصد بيرون آمدن
(به جهت جنگ را) داشتند، خود را آماده و ساز برگ رفتن فراهم مي نمودند ولي تحرك و
انبعاث آنها را خداوند ناپسند و مكروه داشت (به كراهت تكويني) و آنها را واقف و
ساكن كرد از رفتن و از طرف خداوند به آنها گفته شد: (به گفته تكويني) كه شما نيز
با كساني كه طبيعتاً بايد (در خانه) بنشينند و به جنگ نروند (مثل پيرمردها و
پيرزنها و بچه ها و ديوانگان) بنشينند اين گونه اشخاص منافق اگر فرضا هم بيرون
بيابند و غير از اين كه فساد و دوئيت و اختلال بين شما و صفوف شما ايجاد كنند، كار
ديگري انجام نمي دهند.

چنان ملاحظه مي شود
اگر چه گروه هاي مورد نظر در اين دو آيه مثل مردم ديگر مامور ودند كه در جنگ شركت
كنند ولي تعلل ورزيده و نرفتند و بالنتيجه خباثت باطني خود را به فعليت رسانده و
مستحق عقوبت الهي شدند. اما نقصي در كار خدا نتوانستند ايجاد كنند بلكه با نرفتن
آنها لشكريان اسلام از نفوذ عناصر فساد و اخلال گر خالص ماند.

[اين رشته سر دراز
دارد و در عين حال اگر اهل نظر در اين بحث نظر ديگري داشته باشند، از شنيدن
انتقادات آنها ابائي نداريم].

اكنون به اصل مطلب
بپردازيم:

 

احاطه علم و قدرت
خداوند

هم چنان كه در بحث
هاي عقلي و اعتقادي، احاطه علم و قدرت خداوند به همه چيز در همه وقت (گر چه تعبير
به همه وقت خالي از مسامحه نيست) از ازل ثابت است، از نظر آيات قرآن شريف و
فرمايشات پيشوايان دين نيز اين مطلب به ثبوت رسيده است كه خداوند به همه چيز دانا
و بر همه چيز توانا است. در آيات قرآن و روايات بسيار به چشم مي خورد، جمله «بكل
شيء عليم». خداوند به هر چيز دانا است. و «علي كل شيء قدير». خداوند بر همه چيز
توانا است.

در اين جا از يك
نكته نبايد غفلت كرد كه در بعضي موارد در قرآن شريف در رابطه با فراگيري علم هر
چيز را و شمول قدرتش بر همه چيز واژه و كلمه احاطه را به كار برده مثلا در سوره
طلاق آيه 12 مي فرمايد:

«و ان الله قد احاط
بكل شي علما». به تحقيق كه خداوند به علمش به همه چيز احاطه دارد. و در سوره بروج
آيه 20 مي فرمايد:

«بل الذين كفروا في
تكذيب و الله من ورائهم محيط».

بلكه كافرين در
(مقام) تكذيب هستند و خداوند به دنبال آنها احاطه دارد.

بزرگان گفه اند كه
اين احاطه در اين آيه احاطه قدرت است و در آيه 60 از سوره بني اسرائيل مي فرمايد:

«و اذ قلنا لك انّ
ربك احاط بالناس». (بياد بيار) زماني را كه به تو گفتيم كه پروردگار تو به مردم
احاطه دارد.

به قول اهل تفسير
اين احاطه، احاطه قدرت است كه معني آن چنين مي شود: مردم در قصد قدرت خداوند
هستند. البته بعضي احاطه علمي گفته اند.

باز در خطبه 85 از
نهج البلاغه آمده است: «قد علم السرائر و خبر الضمائر له الاحاطه بكل شيء و الغلبة
لكل شيء و القوه علي كل شيء».

خداوند بر سريره ها
دانا و از ضميرها باخبر است براي او احاطه به هر چيز و غلبه بر هر چيز و قوه و
قدرت بر همه چيز هست.

با در نظر گرفتن
اين كه احاطه علمي يا احاطه قدرت خداوند از قبيل احاطه جسمي به جسم ديگر از قبيل
احاطه ديوار به باغي يا هوا با آب يا هر جسمي با جسم ديگر نيست بلكه احاطه و توسعه
وجودي خداوند است به همه موجودات كه هيچ موجود (نه ظاهرش و نه باطن و عمقش) كنار
از وجود حق نيست بلكه نور وجودي و فيض خداوندي نفوذ در ظاهر و باطن همه اشياء عالم
دارد چنان چه اهلش تعبير مي كنند: «لا يشدّ عين حيطة وجوده شيء». هيچ چيز از وسعت
و احاطه وجود حق بر كنار نيست.

در فرمايشات
اميرالمؤمنين در نهج البلاغه آمده است: «مع كل شيء لا بالمقارنه و غير كل شيء لا
بالمزايله».

با همه چيز هست اما
نه به اين كه قرين چيزي باشد و غير هر چيزي است اما نه اين كه جدا باشد.

در خطبه 185 مي
فرمايد: «ليس في الاشياء بوالج و لا عنها بخارج».

در اشياء فرو نرفته
و از اشياء‌ بيرون هم نيست.

آن چه از قرآن شريف
در داستان هاي مربوط به انبياء و بندگان مخلص خداوند به دست مي آيد اين بندگان
پاكدل در سخت ترين اوضاع و شرايط، ترسي به خود راه نمي دادند و با توكل به خداوند
انجام وظيفه مي كرده، مسير خود را مي پيمودند اين وراي اعتراف و باور داشتن به
احاطه علمي و قدرت خداوند است كه در حقيقت احاطه وجودي حق و معيت او بوده، مي باشد
از باب نمونه در آيه 61 و 62 سوره شعراء درباره آن وقتي كه به امر خداوند، حضرت
موسي، بني اسرائيل را جمع كرده به قصد بيرون رفتن از مصر به لب دريا رسيده اند و
فرعونيان به دنبال آنها، چنين مي فرمايد: «فلمّا ترائت الجمعان قال اصحاب موسي
انّا لمدركون قال كلاّ انّ معي ربي سيهدين».

همين كه دو جمعيت
(بني اسرائيل و فرعونيان در اثر نزديك شدن) يكديگر را مي ديدند، همراهان موسي
گفتند كه اكنون در جنگ فرعونيان گرفتار مي شويم (موسي) فرمود: نه چنين نيست به
تحقيق كه پروردگار من با من است و به زودي راهي پيش پاي من خواهد گذاشت.

از اين دو آيه به
خوبي توكل حضرت موسي بر مبناي همراه بودن خداوند روشن است كه صريحا اعلام مي كند
كه هم محفوظ خواهيم ماند و هم مسيرمان مشخص خواهد شد.

از بيان گذشته در
رابطه احاطه علم و قدرت خداوند و معيت وجودي او به همه دستگاه هستي به دو نكته مهم
دست مي يابيم:

 

جهان، محضر خداوندي
است

عالم، مشهد ربوبيت
و محضر خداوندي است چنان كه بزرگان هم فرموده اند كه تمام دستگاه هستي عين حضور در
پيشگاه خداوند است نه اين كه از سراسر جهان از بدو تا ختم صورت و نقشي قائم بذات
حق باشد چنان چه فلاسفه مشّاء پنداشته اند كه علم خداوند به جزئيات عالم ــ
باصطلاح خودشان ــ به صور مرتسمه است. چنين نيست، بلكه دستگاه هستي به وجود واقعي
خودش حاضر در پيشگاه حق است كه چنان چه بعضي ارباب معرفت گفته اند: مَثَل صفحه
تكوين نسبت بذات حق مَثَل دستگاه ذهن است نسبت به نفس ناطقه. هم چنان كه اگر آنجا
نفس ناطقه از ذهنيات خود سلب عنايت كند از ذهنيات اثر و خبري نيست. خداوند هم به
قول فيض كاشاني:

به اندك التفاتي
زنده دارد آفرينش را      

اگر نازي كند درهم
فرو ريزند قالبها

در قرآن شريف مي
فرمايد:

«ان الله يمسك السموات
و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده».

خداوند است كه
آسمانها و زمين را نگاه مي دارد كه مبادا (از نظم خود) منحرف شوند كه اگر منحرف
شوند كسي جز او نمي تواند آنها را نگاه بدارد. (سوره فاطرــ آيه 41).

در سوره يونس آيه
61 مي فرمايد:

«و ما تكون في شان
و ما تتلوا منه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهوداً اذا تفيضون فيه».

در هيچ حال (و
انديشه اي) نيستي و هيچ قسمتي از قرآن را تلاوت نمي كني و هيچ كاري را انجام نمي
دهيد مگر اين كه ما ناظر بر شما هستيم در همان هنگام كه وارد آن مي شويد.

از يك نكته مهم
نبايد غفلت كرد كه حضور تمام دستگاه هستي در پيشگاه حق علم و قدرت حق در مرحله فعل
است كه متاخر از مرحله ذات مي باشد و اما علم در مرحله ذات، خود داستان ديگري
دارد.

اكنون دو مرتبه نظر
را به جمله عنوان شده از دعا منعطف مي كنم:

«و لا الذي اساء و اجتراً
عليك و لم يرضك خرج عن قدرتك».

از آن جائي كه هيچ
چيز و هيچ كس در عالم و هيچ كار از احاطه قدرت و علم و در حقيقت از احاطه وجودي حق
بيرون نيست، روي اين مبنا آيا گناهكاران و كساني كه برخلاف رضايت خداوند قدم بر مي
دارند، تصور مي شود كه از چنگ قدرت حق و علم او يا به بيان ديگر از احاطه وجودي او
بيرون روند! كجا روند كه حق آنها را نيابد؟! آيا مي شود كه مثلا جنايتكاراني كه در
مملكتي جنايتي مي كنند و فرار مي كنند و به حكومت ديگر پناهنده سياسي مي شوند
اينها هم از ملك و حكومت خدا بيرون روند و به حكومت غير خدا پناهنده شوند؟! آيا
گناهكار تصور مي كند كه خدا را از مقصدش باز داشته و او را عاجز كرده؟! نه، چنين
نيست. خداوند مي فرمايد:

«و ما كان الله
ليعجزه من شيء في السموات و لا في الارض انه كان عليماً‌ قديراً».

خداوند چنين نيست
كه چيزي نه در آسمان و نه در زمين او را عاجز كند.

«بك عرفتك و انت
دللتني عليك و دعوتني اليك و لو لا انت لم ادرما انت …».

پروردگارا تو را به
خودت شناختم و تنها تو مرا به خودت خواندي كه اگر تو نبودي نمي دانستم تو چه اي.

در اين دو سه جمله
از دعا چند مطلب جلب نظر مي كند كه مناسب است تا اندازه اي درباره هر يك صحبت شود:

1ــ اساسا در عالم
موجب و علت شناسائي ذات حق، فقط و فقط خود او است.

2ـ‌ـ اول خود او در
مقام شناساندن خود بر آمد.

3ــ علاوه بر اين
كه خود او شروع كرد و خود را به ما معرفي كرد، خود او هم ما را به سوي خود ابتداءً
دعوت كرد.

4ــ اساسا اگر او
نبود در عالم گفتگوئي از او نيز نبود.

ادامه دارد

 

/

هجرت و حج ابراهيم (ع)

هجرت و حج ابراهيم
(ع)

قسمت دوم

عبدالكريم بي آزار
شيرازي

قال: انّي مُهاجِرٌ
اِلي رَبّي

(عنكبوت:26)

از شمال فاو (اور)
به كوفه و كربلا تا قدس و مكه و عرفات و تا مزدلفه و مسجد خيف در مني

اسكان ذريه ابراهيم
(ع) در مكه

«ربنا اني اسكنت من
ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة».

(ابراهيم:37)

حضرت ابراهيم (ع)
كه از شهر پر تنعم و پر زرق و برق مادي و بت پرست اور بابل به سوي خدا مهاجرت كرده
بود، آرزو داشت كه ذريه و فرزندانش را دور از مظاهر فريبنده ماده پرستان، در صحراي
طبيعت در كنار خانه محترم الهي اسكان دهد باشد كه فرزنداني صالح گردند و به جاي
دنباله روي شيطان و شرك و بت پرستي، خدا را عبادت كنند و نماز را به پا دارند.[1]

«بايد در اين اجتماع عظيم الهي …. مسلمانان به بررسي مشكلات عمومي مسلمين پرداخته و در راه رفع آنها با مشورت همگاني كوشش كنند».

امام خميني

/

همراه با امام به سوي حج پايگاه انقلاب جهاني اسلام

همراه با امام به
سوي حج

پايگاه انقلاب
جهاني اسلام

حجة الاسلام و
المسلمين موسوي خوئيني ها

ابزار تفرقه

يك ـ ملي گرائي، دو
ـ اختلافات مذهبي.

ملي گرائي

«از مسائلي كه
طراحان براي ايجاد اختلاف بين مسلمين طرح و عمال استعمارگران در تبليغ آن به پا
خاسته اند قوميت و مليت است…».

21/6/59

مليت و ملي گرائي
از ديرباز در ميان كشورهاي مختلف طرفداران فراواني داشته است و خصوصا در ميان
اقوام و طوائفي كه زندگي و روابط اجتماعي آنان را به يك تفكر مكتبي منسجم و
ايدئولوژي مشخص تنظيم نمي كند تعصبات ملي جاذبه فراوان تري دارد و به ميزان رشد
فرهنگي و سياسي انسانها و به ميزان وسعت نگرش جوامع و عمق جهان بيني آنها ملي
گرايانه كاربرد كمتري داد و در ميان پيروان مذاهبي كه براي مذهب مورد قبول خود
رسالتي جهاني قائلند و اصول مذهب خود را جهان شمول مي دانند، ملي گرائي يك ضد ارزش
تلقي مي شود و اكنون با قطع نظر از اين كه ملي گرائي ضد ارزش هست يا نه، بايد
اعتراف نمود كه قدرتهاي سلطه گرــ كه هميشه از ابزار تفرقه براي تحكيم حكومت خود
استفاده برده اند ملي گرائي را به مثابه يكي از كارآمدترين ابزار خود انتخاب نموده
و در اين راه تلاش فراواني نيز كرده اند و از اين رهگذر ملتهاي مختلف را نسبت به
سرنوشت يكديگر بي تفاوت ساخته اند و حتي وادار به صف آرائي در برابر هم نموده اند
و در اين راه حتي در ميان يك ملت و افراد يك كشور اقوام مختلف را به بهانه هاي
اختلاف در زبان و آداب و رسوم و فرهنگ و حتي فاصله هاي جغرافيائي به كينه توزي با
يكديگر برانگيخته اند و از زبان هر يك مطالبي در توهين و تحقير ديگري ساخته و رائج
نموده اند. امام ملي گرائي را در حد محبت نسبت به وطن دوستي نسبت به اهل وطن، حفظ
حدود كشور و به هم پيوستگي در دفاع از تهاجم دشمن همه اينها را مي پذيرند و نفي نمي
كنند وليكن:

«ملي گرائي در
مقابل ملتهاي مسلمان ديگر مسئله ديگري است كه اسلام و قرآن كريم و دستور نبي اكرم
(ص) برخلاف آن است و آن ملي گرائي كه به دشمني بين مسلمين و شكاف در صفوف مومنين
منجر مي شود برخلاف اسلام و مصلحت مسلمين و از حيله هاي اجانب است كه از اسلام و
گسترش آن رنج مي برند».

21/6/59

 

قرآن كريم همه مردم
را از هر قوم و طائفه و قبيله و ملتي مورد خطاب قرار داده و همه را يكسان به اسلام
دعوت نموده است و سپس همه پيروان خود را از هر ملتي در برابر هم مسئول مي داند و
دفاع از حقوق مستضعفان را تا سرحدّ جنگ با پايمال كنندگان اين حقوق بدون توجه به
مليت مظلوم و يا ظالم وظيفه همه پيروان اسلام مي داند و سستي كنندگان در اين مهم
را مستحق توبيخ مي شناسد:

«ما لكم لا تقاتلون
في سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا
من هذه القرية الظالم اهلها» و تمامي آياتي از قرآن كريم كه تكاليفي را بر عهده
مسلمانان نسبت به يكديگر قرار داده است بدون توجه به مليت آنان مكلف ساخته است و
نيز پيامبر اسلام و خلفاء آن حضرت رهبري كل مسلمانان را بر عهده دارند و رهبري
واحد براي همه مسلمانان خود به مفهوم نفي ملي گرائي است زيرا همه مسلمين تحت يك
فرمان و براي يك هدف حركت مي كنند و ملي گرائي در مضمون خود تفرقه و جدائي از
يكديگر را حتي در رهبري پذيرفته است و دشمنان ملتها نيز براي تسلط بر آنها از اين
عامل حداكثر استفاده را نموده اند.

 

اختلافات مذهبي

«از ملّي گرائي خطرناكتر
و غم انگيزتر ايجاد اختلاف بين اهل سنت و جماعت با شيعيان است و القاء تبليغات
فتنه انگيز و دشمني ساز بين برادران اسلامي است…».

دشمنان ملتهاي
مسلمان كه دريافتند با توجه به تعاليم اسلام ملي گرائي رنگ و روئي ندارد و كاربرد
لازم براي ايجاد تفرقه را از دست داده است، به توطئه ديگري دست زدند كه خطرناكتر
از اوّلي بود؛ خطرناكتر از آن جهت كه اسلام و اصول مترقي آن توانست ملي گرائي و
تنگ نظريهاي ناشي از آن را از ميان بردارد. اصول جهاني اسلام به مسلمانان آموخت كه
ملي گرائي زنداني شدن در حصار تنگي است كه در خور شان انسان جهاني با رسالتي به
وسعت سراسر تاريخ نيست. انسان مسلمان با باورهاي ديني ملي گرائي را به طور طبيعي و
منطقي نفي مي كند، از اين رو دشمن به مبارزه، با آن برخاست و اعتقادات گروههاي
مختلف اسلامي را وسيله اي براي تفرقه و رودروئي قرار داد تفاوت هاي اعتقادي در
اسلام با توجه به ميدان وسيعي كه تعاليم آن براي انديشه قائل است و آزادي در تفكر
را ارزش انساني مي شمارد، امري طبيعي است و ليكن اين تفاوتهاي اعتقادي را وسيله
براي اختلاف و تفرقه وصف آرائي در برابر هم قرار دادن جنايتي است كه به دست
قدرتمندان انجام شده است، اسلامي كه ما بين خود و ساير اديان امكان وحدت مي بيند و
از آنان دعوت مي كند كه: «تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الاّ نعبد الا
الله…» بسيار غم انگيز است كه در ميان پيروان خود شاهد اختلاف و تفرقه باشد.

«طرح اختلاف بين
مذاهب اسلامي از جناياتي است كه به دست قدرتمندان كه از اختلاف بين مسلمانان سود
مي برند و عمّال از خدا بي خبر آنان از آن جمله وعّاظ السلاطين كه از سلاطين جور
سياه روي ترند ريخته شده و هر روز بر آن دامن مي زنند و گريبان چاك مي كنند و در
هر مقطع به اميد آن كه اساس وحدت بين مسلمين را از پايه ويران نمايند طرحي براي
ايجاد اختلاف عرضه مي دارند…».

15/6/60

در شرائطي كه
قدرتهاي بزرگ استكباري در پي برچيدن اساس اسلام و مسخ اصول آن هستند آيا اختلاف
بين مذاهب مختلفه اسلامي بر سر هر مسئله اي كه باشد و به هر اندازه مهم، جز يك
پديده شيطاني است كه مسلمين را از دشمن مشترك غافل مي كند و او را به حال خود رها
يم سازد؟ اختلافي كه هر يك از دو طائفه بزرگ ديگري را تضعيف كند و حتي اسرائيل را
بر بردار مسلمانش ترجيح دهد آن يكي از اين كه اسرائيل برادر سني اش را مي كشد
خوشحال شود و آن ديگري از اينكه شيعيان قتل عام مي شوند مسرور باشد!! و عجبا كه
دشمن با دست مزدورانش در ايام حج به اين پديده شيطاني دامن مي زند؛ مراسمي كه براي
اتحاد و اتفاق است؛ مراسمي كه همه مسلمانان با هر مذهب و اعتقادي در يك زمان بايد
در آن مواقف كريمه اجتماع كنند و اين عبادت بزرگ را انجام دهند و اين خود بهترين
دليل است كه بايد اختلافات مذهبي كنار گذاشته شود و هرگز مانع اتحاد مسلمين عليه
دشمن مشترك نباشد.

«در مراسم حج ممكن
است اشخاصي از قبيل ملاهاي وابسته به خود را وادار كنند كه اختلاف بين شيعه و سني
ايجاد كنند و آن قدر به اين پديده شيطاني دامن زنند كه بعضي ساده دلان باور كنند و
موجب تفرقه و فساد شوند برادران و خواهران هر دو فرقه بايد هوشيار باشند و بدانند
كه اين كوردلان جيره خوار با اسم اسلام و قرآن مجيد و سنت پيامبر مي خواهند اسلام
و قرآن و سنت را از بين مسلمين برچينند يا لااقل به انحراف كشانند. برادران و خواهران
بايد بدانند كه آمريكا و اسرائيل با اساس اسلام دشمنند چرا كه اسلام و كتاب و سنت
را خار راه خود و مانع از چپاولگري شان مي دانند».

 

اختلافات گروهي و
خط بازي ها

يكي از آفتهاي همه
انقلابات كه تا مرز تهديد موجوديت اساس انقلاب و اصول اهداف آن خطرناك است، اختلافاتي
است كه پس از پيروزي مقطعي انقلاب ما بين طرفداران آن و حتي هدايتگران انقلاب پديد
مي آيد. اختلاف بر سر شيوه هاي اجرائي اهداف انقلاب؛ اختلاف بر سر تفسير رخي از
اصول اعلام شده انقلاب؛ اختلاف بر سر چگونگي تثبيت و تداوم انقلاب و اختلاف بر سر
هر مسئله اي كه هر كسي و يا هر گروهي مدعي است كه تنها او انقلاب را مي فهمد و
تنها او مي داند كه چگونه بايد آن را حفظ كرد و مدعي است كه ديگران با شيوه هاي
خود، با تفسيرهاي خود، با تحليل هاي خود و بالاخره با برداشت هاي خود، انقلاب را
به بيراهه كشانده نابودش مي سازند و از همين جا است كه براي هر يك كوبيدن ديگري و
ديگران، مشروع و حلال مي شود! بدنام نمودن و از صحنه بيرون راندن مخالفان، هر كه و
هر گروهي باشد حتي هم رزمان ديروز، حتي هم آنان كه كبودي تازيانه طاغوت و دشمن
مشترك و دشمن اساس و اصل انقلاب هنوز بر گرده آنان باقي است و دردناكتر آن كه
اختلاف اين همسنگران ديروزي مجال گستاخي به كساني مي دهد كه تا همين ديروز و حتي
تا پايان روز و تا لحظه سقوط طاغوت و حتي پس از آن هنوز جرات نزديك شدن به صحنه
درگيري و مبارزه را نداشتند كه مبادا انقلاب سقوط كند و طاغوت برگردد، مجال مي دهد
تا در پشت سر يك يا چند چهره انقلابي ديروز سنگر بگيرند و انقلابي تر از هر
انقلابي اي مدعي حراست از انقلاب و دستاوردهاي آنان شوند و به ياران اصلي انقلاب
حمله نموده بدنام سازند تا از صحنه خارج نمايند تا شايد جائي براي خود باز كنند!!
و چه اشتباه بزرگي مرتكب مي شوند آنان كه اين نامردمي ها را به حساب حمايت از خود
و از خط خود مي پذيرند و به اينان به مثابه ياران راه دلخوش مي دارند.

در اين جا سخن بر
سر اين نيست كه اين ادّعاها و يا اين اعتقادها همه بيجا و بر باطل است، نه هرگز! و
چه بسا و شايد هم برخي از اين شيوه ها و برداشتها و تحليل ها و تفسيرها صحيح باشد
و حتي صحيح و حق مطلق و ادعاها و اعتقادها و درك ديگران همه بر باطل باشد؛ اما
اوّلاً: ــ چه كسي حق دارد كه نسبت به انديشه هاي خود و افكار ديگران اين گونه
قضاوت كند چه كسي؟! و جز در ميان ياران و اصحاب پيامبر تنا يك نفر و آن هم امام
معصوم چه كسي مي تواند اين چنين ادعائي داشته باشد؟ و اما آيا آن هم كه چنين حقي
داشت آيا اجازه داد كه بر سر اختلاف در مواضع اصولي و خدشه ناپذيرش، حركت انقلاب
متوقف شود و به آن نامرد فرصت طلب مسلمان نماي روزگار خود پاسخي دندان شكن داد و
دست رد به سينه نامحرمش زد، و از اين برخورد اصولي بايد همه انقلابيون تارخي درس
بگيرند و پند بياموزند كه چگونه اصيل ترين عنصر انقلابي و نزديكترين يار رهبر با
همه اطميناني كه به درستي راه خود داشت اما اجازه نداد نه خود و نه يارانش و نه
فرصت طلبهاي چهره عوض كرده، از نام او و راه او عليه ديگران خط و نشان بكشند و چه
آموزنده است اين قطعه از تاريخ اسلام كه چه كسي بيش از همه به فكر انقلاب و سرنوشت
آينده انقلاب بود.

اينجاست كه بايد
نسبت به اختلاف و تفرقه افكني به بهانه حفظ اصول انقلاب ــ از ناحيه هر كس و هر
گروهي كه باشدــ بدبين بود و از آن اجتناب نمود و اختلاف را پديده شيطاني دانست كه
از هواي نفس و خواهش هاي نفساني پنهان شده تغذيه مي شود؛ هواهائي كه در دوران
انقلاب و در فراز و نشيبهاي آن، مورد غفلت عنصر انقلابي بوده است و لذت مبارزه با
دشمن و شيريني مقاومت در برابر ستم، اين هواها و خواهش ها را ارضاء مي كرده است و
اكنون كه طاغوت رفته و اين هواها ماده است، طاغوت رفته و لذت اشباع كننده سرافرازي
مبارزه و مبارز بودن و اكنون بايد طاغوت ديگري پيدا كرد و حتي اگر پيدا نشد از
همراهان بايد اين طاغوت را ساخت!! و با آن به جدال برخاست!! و چه عبرت انگيز است
تاريخ انقلاب ها و باز بر مي گرديم به كلام امام كه:

«در مراسم حج ممكن
است اشخاصي از قبيل ملاهاي وابسته به خود را وادار كنند كه اختلاف بين شيعه و سني
ايجاد كنند و آن قدر به اين پديده شيطاني دامن زنند كه بعضي ساده دلان باور كنند و
موجب تفرقه و فساد شوند…».

آري! حتي اختلاف
بين شيعه و سني كه در تشيع سخني بسيار متين و مستدل داريم، سخني جذاب حتي براي
امروز و براي جهان معاصر، يك نظريه انقلابي در مسئله رهبري خصوصا قابل عرضه در
جهان معاصر و براي انقلابيون زمان؛ اما با همه اين حقانيت و اصالت باز هم اگر به
همين بهانه، ايجاد اختلاف شود قطعا يك پديده شيطاني است. آخر چطور ممكن است يك
پديده شيطاني نباشد كه كاروانيان در بين راه به جدال برخيزند و راهزنان به كاروان
بتازند و هر آن چه هست به غارت ببرند و آن گاه كه يك نفر و يا يك گروه از كاروان
از اين جدال پيروز به در آمد و همه رقيبان را از صحنه خارج ساخت نه اصولي بر جاي
مانده باشد و نه انقلابي و نه اسلامي! آيا اين اختلاف يك پديده شيطاني نيست؟
اينجاست كه امام امت اختلاف را با هر رنگ و بوئي كه باشد چه در داخل كشور و چه در
جهان اسلام محكوم مي كند و بيش از هر چيزي و هر واجبي، بر وحدت تاكيد و توصيه و
سفارش مي نمايد كه:

«هان اي قطره هاي
جدا از اقيانوس قرآن و اسلام به خود آئيد و به اين اقيانوس الهي متصل شويد و …»،
(ص 155).

«هان اي مسلمانان
جهان و مستضعفان تحت سلطه ستمگران به پا خيزيد و دست اتحاد به هم دهيد و از اسلام و
مقدرات خود دفاع كنيد…».

15/6/60

وظيفه علماء و خطبا
و نويسندگان

در ضمن بيان و
معرفي چهره اختلاف آفرينان و تفرقه افكنان، روشن شد كه تلاش سنگيني در جريان است
تا وحدتي ايجاد نشود و هميشه هم چنان آتش اختلاف شعله ور باشد و اين تلاش سنگين
متقابلا جهادي مستمر و اصولي و عميق را طلب مي كند، معركه اي است كه براي مقابله
با دشمن، نيروهاي ويژه اي را مي خواند و مي خواهد نيروهاي كار آزموده اي كه توان
مقابله با اختلافات مذهبي را داشته باشند، نيروهاي آموزش ديده اي كه نه تنها خود
در دام لجنزار ملي گرائي غوطه ور نشوند و نه تنها در تارهاي عنكبوتي پديده شيطاني
اختلافات مذهبي گرفتار نيابند و نه تنها شكوه زيبائي كاخ هاي سلاطين و طمطراق
دربارها آنان را مسحور و مسخر خود نسازد بلكه با بصيرت و شجاعت و درايت لازم بر
همه اين شيطنتها و شياطين بشورند و پرده هاي ريا و تزوير آنان را پاره كنند و مردم
و ملتها را بيدار سازند و گرفتاريها و بدبختي هاي ناشي از تفرقه و اختلافات را به
آنان گوشزد نمايند و از ظلمات شرك و كفر كه اوج نقطه اختلاف و تفرقه است خارج كنند
و در نورانيّت توحيد كه شعار همه موّحدان است وارد سازند و اين مهم ساخته نيست جز
از علماء و دانشمندان كه از صدر اسلام تا كنون پرچمدار اتحاد بوده اند، علماء
ربّاني كه هميشه در برابر دربارها و آخوندهاي درباري قيام كرده و بسياري نيز بر سر
اين تكليف الهي جان باخته اند.

«عقلا و علماي
اسلام از صدر اسلام تا كنون كوشش كردند تا اين كه مسلمين همه با هم مجتمع باشند و
همه بر غير مسلمين يدِ واحد باشند… و علماي بيدار اسلام دنبال اين امر را گرفته
و كوشش كرده اند به اين كه مسلمين را تحت لواي اسلام، به وحدت و يگانگي دعوت
كنند».

(از بيانات امام در
16/8/59)

اين جهاد مقدس عليه
چهره هاي «زور» و «تزوير» از يك عالم هر چند مجاهد و فداكار به تنهائي ساخته نيست
و از علماء مجاهد و بيدار يك كشور حتي كارساز نيست هر چند كه هر قيامي براي خدا از
يك يا دو نفر آغاز شده است ليكن در اجتماع حج اين فرصت طلائي!!! (نه تعبيري
زرپرستانه است) اين فرصت الهي كه همه ساله براي مسلمين دست مي دهد لاز است علماء و
روحانيون دلسوز به حال ملتها اجتماع كنند و با هم تبادل نظر نمايند و آنان خود
ابتدا متحد شوند تا مسلمين را به اتحاد دعوت نمايند و تا با قدرت در برابر
آخوندهاي درباري و در مقابل قدرت هاي شيطاني به مقابله برخيزند؛ اگر علماء متعهد
بلاد اسلامي از سراسر جهان در ايام حج و در مكه و از كنار خانه خدا اعلام اتحاد
كنند و مسلمين جهان را براي مقابله با دشمنان اسلام و كشورهاي اسلامي به مبارزه
دعوت نمايند، آن چنان تاثيري خواهد گذاشت كه يك ساله ره صد ساله طي خواهد شد.

«بر دانشمنداني كه
در اين اجتماع شركت مي كنند از هر كشوري كه هستند لازم است براي بيداري ملت ها
بيانيه هاي مستدلي با تبادل نظر صادر كرده و در محيط وحي بين جامعه مسلمين توزيع
نمايند و در آن بيانيه ها از سران كشورهاي اسلامي بخواهند كه اهداف اسلام را نصب
العين خود قرار داده، اختلاف را كنار گذاشته براي خلاصي از چنگال استعمار چاره
بيانديشند».

(از پيام امام به
زائران بيت الله در بهمن 1359)

حمله بر فتنه جهاني

در اين جهاد مقدس
تنها از يك جبهه حمله و هجوم بر دشمن كافي نيست بايد از هر سوي بر اين فتنه جهاني
حمله كرد، خطبا از همه تريبونهائي كه در اختيار دارند بايد بر فتنه اختلاف و تفرقه
حمله كنند، نويسندگان از سنگر كتابها مجلات؛ روزنامه ها و اعلاميه ها بر دشمن
اتحاد مسلمين حمله كنند، فقهاء‌ در فتاوي فقهي خود بر حرمت اختلاف و وجوب اتحاد و
هماهنگي تاكيد كنند و آن قدر اين حملات را پي در پي و مكرر انجام دهند كه مجال
تفكر را از دشمن بگيرند و اين گفتنها و نوشتنها و فتواها آغاز مبارزه است و بايد
آن قدر مستمر باشد تا سرانجام مسلمين جبهه واحد مستضعفين را تشكيل دهند تا در اين
جبهه همه گروهها و ملتها و كشورها با هر مذهبي از مذاهب اسلامي گرد هم آيند و شعار
محوري آنان كلمه مباركه «لا اله الا الله» باشد كه تا چنين نشود بر كفر و استكبار
كه در اين زمان آهنگ پرشتابي را عليه اسلام و مسلمين آغاز كرده است غلبه نخواهد
يافت.

«و از جمله وظايف
در اين اجتماع عظيم دعوت مردم و جوامع اسلامي به وحدت و كلمه رفع اختلاف بين طبقات
مسلمين است كه خطبا و گويندگان و نويسندگان در اين امر حياتي اقدام نمايند و كوشش
كنند در به وجود آوردن جبهه مستضعفين كه با وحدت جبهه و وحدت كلمه و شعار «لا اله
الا الله» از تحت اسارت قدرتهاي شيطاني اجانب و استعمارگان و استثمارگران بيرون
آيند و با اخوّت اسلامي بر مشكلات غلبه پيدا كنند».

جهان اسلام براي
رهائي از ذلّتها و اسارتهائي كه اكنون گرفتار آن است، نياز به يك نهضت عمومي دارد
و اين نهضت عمومي اسلامي انجام نمي شود جز به اتحاد مسلمين و اين اتحاد محقق نمي
شود جز به يك حركت جهادي از طرف همه كساني كه فرهنگ سازان جامعه هستند از همه
عالمان روشنگري كه از مسائل موجود و مصائب كشورهاي اسلامي رنج مي برند، همه بايد
دامن همّت به كمر زنند و با كوشش و فداكاري به اين تكليف الهي عمل كنند.

«اكنون بر علماي
اسلام و نويسندگان و دانشمندان و هنرمندان و فيلسوفان و محققان و عارفان و
روشنفكراني كه از اين مسائل رنج مي برند… با هر وسيله ممكن… مسلمانان را هشدار
دهند… و آنان را براي يك نهضت عمومي اسلامي مهيا كنند…».

(پيام امام به
مناسبت عيد قربان 7/6/63)

 

مسلمين بايد در حج وقتي كه مي روند يك حج زنده، يك حج كوبنده، يك حجي كه محكوم كننده اين شوروي جنايتكار و آن آمريكاي جنايتكار باشد انجام دهند، يك چنين حجي مقبول است.

امام خميني

/

مسلمانان صدر اسلام

مسلمانان صدر اسلام

حجة الاسلام و
المسلمين رسولي محلاتي

بخش سوم ــ قسمت
دوم

شكنجه هاي سختي كه
مسلمانان در راه اسلام متحمل شدند و منجر به شهادت برخي از آنان گرديد.

همان گونه كه در
روايت ابن اسحاق خوانديد، جمعي از بزرگان و صحابه معروف رسول خدا (ص) در همان مرحله
نخست و سالهاي اول بعثت به رسول خدا (ص) ايمان آوردند كه اسامي عده اي از آنان ذكر
شد و چون برخي از ايشان در اين راه شكنجه هاي سخت و مشكلات طاقت فرسائي را متحمل
شدند، بدين ترتيب توانستند حقائق اسلام را به نسل هاي بعد از خود كه ما نيز از آن
جمله هستيم منتقل سازند، و از اين طريق حقوق زيادي بر ما و همه مسلمانان دارند.
لازم است در اينجا شرح حال چند تن از آنان و سرگذشت دلخراششان را ذكر كنيم، باشد
تا از اين طريق شمه اي از حقوق زيادي را كه بر گردن ما دارند ادا كرده باشيم:

و قبل از ورود در
اصل بحث بايد اين نكته را تذكر دهيم كه افراد تازه مسلماني كه به رسول خدا صلي
الله عليه و آله ايمان مي آوردند دو دسته بودند:

دسته اول: كساني
بودند كه از قبائل معروف و سرشناس مكه بودند مانند قبيله بني هاشم و بني زهرة و
بني مخزوم و بني اميه و بني تيم و ديگران… كه از اين جمله مي توان نام علي عليه
السلام از قبيله بني هاشم ــ و سعيد بن زيدــ از بني عدي ــ وسعد بن ابي وقاص ــ
از بني زهرة ــ و عياش بن أبي ربيعه راــ از بني مخزوم ــ نام برد… .

دسته دوم: آنهائي
بودند كه از قبائل مزبور نبودند بلكه جزء مهاجرين و آوارگان از شهرهاي ديگر و يا قبائل
دور دست باديه نشين بودند كه از شهرها و يا مناطق خود روي احتياج و نيازي كه
داشتند به مكه آمده و تدريجا در مكه سكونت اختيار كرده بود و مانده بودند، و يا به
صورت برده به مكه آورده شده بودند و از آنجا كه در زندگي هاي قبيلگي و عشايري مكه
ــ به خصوص در آن زمان و بافت مخصوصي كه زندگي آنها داشت هر كس كه مي خواست در آن
شهر سكونت كند ناچار بود خود را به يكي از قبائل سرشناس مكه وابسته كرده و به صورت
حليف و هم پيمان ايشان در آيد تا در مواقع نياز از نفوذ آن قبيله براي احقاق حق
خويش استفاده كند، كه از اين دسته نيز مي توان نام عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه
را ذكر كرد كه جزء مهاجريني بودند كه از يمن يا شهرهاي ديگر به مكه آمده بودند و
با بني مخزوم هم پيمان شده بودند، و يا عبدالله بن مسعود كه اهل باديه بود و در
مكه حليف بني زهرة بودند و پدرش مسعود در زمان جاهليت در پيمان بني زهرة در آمده
بود … و يا مانند بلال كه به صورت برده در شهر مكه زندگي مي كردند و ــ‌بنا به
قولي خياب بن الارت ــ كه او نيز برده زني بود به نام ام انمار كه آن زن نيز از
حلفاء و هم پيمانان بني زهرة بود… .

و بيشترين شكنجه ها
را اين دسته دوم متحمل مي شدند زيرا دسته اول تحت حمايت سران قبيله و نزديكان خود
بودند و روي عادات و سنن قبيلگي هر يك از افراد قبيله كه مورد تعرض فردي از قبائل
ديگر قرار مي گرفت، افراد قبيله خود را ملزم و موظف مي دانستند كه رفع تعرض از فرد
قبيله خود بنمايند اگر چه به خون ريزي و جنگ ميان دو قبيله منجر گردد، كه تاريخ
اعراب زمان جاهليت نمونه هاي زيادي از اين قبيل جنگ ها دارد كه به خاطر يك اهانت
كوچك و يا يك مشاجره لفظي ميان دو نفر دو قبيله به جان يكديگر افتاده و سالها و
بلكه قرنها ميان آنها جنگ و خونريزي وجود داشته است.

اما دسته دوم از آنجا
كه از چنين حمايت زيادي برخوردار نبودند، و حليف بودند با يك قبيله به اين مقدار
تعهد را براي آن قبيله به دنبال نداشت كه به خاطر وابستگان خود جان و مال و ناموس
خود را به مخاطره بيندازند و بيشتر اوقات حمايت ها از دائره لفظ و احيانا پرداخت
ديه مقتول و فديه اسير و اين گونه امور تجاوز نمي كرد، از اين رو وقتي مورد تعرض
قبائل و به خصوص بزرگان آنها قرار مي گرفتند مانند ابوجهل كه بزرگ قبيله بني مخزوم
بود و يا ابوسفيان و عتبه و شيبة كه از بزرگان بني اميه بودند قبائل ديگر حاضر
نبودند براي دفاع و حمايت آنها جان خود و اهل قبيله را به مخاطره بيندازند، و از
اين رو اين گونه افراد در صدر اسلام به خصوص آنها كه زودتر از ديگران مسلمان شده
بودند سخت ترين شكنجه ها را متحمل شده و حتي برخي از آنان زير شكنجه به شهادت
رسيدند كه نمونه اي از آنها را ذيلا خواهيد خواند… .

البته دسته اول نيز
چنان نبود كه از شكنجه مشركان آسوده باشند، زيرا بسياري از آنان نيز مورد شكنجه
نزديكان خود و يا روساي قبائل خود قرار مي گرفتند، و براي امثال ابوجهل و ابوسفيان
ــ و حتي خود عمر بن خطاب پيش از آن كه مسلمان شودــ اين مطلب به صورت شغل و وظيفه
اي در آمده بود كه مراقب باشند و پيوسته به وسيله افراد قبيله در تفحص و جستجو
باشند تا اگر مرد و يا زني از افراد قبيله، دين اسلام را پذيرفت و به گفته آنها در
زمره «صُباة» و از دين بيرون رفتگان ــ در آمده هر چه زودتر او را طلبيده و اگر شد
از راه نصيحت و مذاكره و اگر نشد از طريق شكنجه و فشار او را به آئين خود باز
گردانده و از پيشرفته اسلام و نفوذ آن در قبيله جلوگيري كنند… كه اين ماجرا نيز
نمونه هاي زيادي دارد، و شايد در خلال بحثهاي آينده ــ به خواست خداي تعالي ــ
نمونه هائي از آن را براي شما ذكر كنيم.

و روي هم رفته مسلماناني
كه در مرحله نخست به رسول خدا (ص) ايمان آوردند بيشترين و سخت ترين شكنجه ها را در
راه اسلام ديدند به طوري كه بر طبق روايتي كه سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس
روايت كرده گويد: به ابن عباس گفتم: آيا مشركان به اين اندازه مسلمانان را تحت
شكنجه قرار مي دادند كه آنها ناچار شوند از دين خود دست بردارند؟

«فقال: نعم و الله
ان كانوا ليضربون احدهم و يجيعونه.

«فقال: نعم و الله
ان كانوا ليضربون احدهم و يجيعونه و يعطشونه حتي ما يقدر ان يستوي جالساً من شدّة
الضرّ الذي به حتي انه ليعطيهم ما سئلوه من الفتنة، و حتي يقولوا له: اللات و
العزي الهلك من دون الله؟ فيقول: نعم و حتي ان الجعل ليمرّ بهم فيقولون له هذا
العجل الهلك من دون الله فيقول: نعم، افتداء لما يبلغون من جهده».[1]

ــ گفت: آري به خدا
سوگند آن قدر آنها را مي زدند و گرسنگي و تشنگي مي دادند كه از شدت ناراحتي قدرت
نشستن نداشتند و در آن وقت بود كه ناچار مي شدند آن چه را آنها مي خواستند بگويند،
و تا آن جا كه بدانها گفته مي گفتند: لات و عزّي خداي شما است و آنها مي گفتند:
آري، و تا آنجا كه «جُعَل» (سرگين غلطان) بر آنها مي گذشت و بدانها مي گفتند: اين
جُعَل خداي شما است؟ و آنها به ناچار براي اينكه از شكنجه راحت شوند مي گفتند:
آري!

اكنون نام برخي از
اين بزرگان و ماجراي جانگدازشان را بشنويد:

 

عمّار و پدر و
مادرش: ياسر و سميّه

مؤلف كتاب سيرة‌
المصطفي مي نويسد:[2]
زمان اسلام ابوذر و عمار بن ياسر به يكديگر نزديك بود و هر دوي آنها را در همان
روزهاي نخست و آغاز دعوت رسول خدا (ص) يعني روزهاي پنهاني دعوت در خانه ارقم بن
أبي ارقم [3] به آن حضرت
ايمان آوردند. و آن روزهائي بود كه رسول خدا (ص) پيروان خود را به صبر و بردباري
در برابر آزار مشركان دعوت مي فرمود.

و سپس در شرح حال
عمار و پدر و مادرش مي نويسد:

ــ وي در اصل اهل
يمن بود كه پدرش ياسر بن عامر با دو برادرش حارث و مالك ــ‌ پسران ديگر عامرــ به
دنبال برادر گمشدۀ ديگرشان كه خبري از وي نداشتند به مكه آمدند ولي او را نيافته و
حارث و مالك باز گشتند اما ياسر و پدرش در مكه مانده و چون غريب بودند با ابوحذيفه
بن مغيرة كه از قبيله بني مخزوم بود هم پيمان شده و جزء هم پيمانان ــ و مواليان‌
ــ ايشان در آمدند.

ابوحذيفة كنيز خود
ــ سميّة دختر خياط ــ را به همسري و ازدواج ياس در آورد و سپس آن كنيز را آزاد
كرد و خداوند پس از اين ازدواج عمار را به آن دو عنايت فرمود.

و پس از آن كه رسول
خدا (ص) به رسالت مبعوث گرديد خاندان ياسر از نخستين كساني بودند كه به آن حضرت
ايمان آورده و با كمال اخلاص در ايمان خود پايداري كرده و در برابر انواع شكنجه ها
پايداري و مقاومت نمودند.

پسر عمار ــ‌يعني
محمد بن عمارــ داستان اسلام پدرش را از خود او اين گونه نقل كرده كه عمار گفت:
روزي كه به منظور ايمان به رسول خدا (ص) به سمت خانه ارقم رفتم صهيب بن سنان را بر
در خانه ديدم كه براي اجازه ورود چشم به راه است، از او پرسيدم:

ــ چه مي خواهي؟

گفت: مي خواهم بر
محمد (ص) در آيم تا سخنش را بشنوم.

بدو گفتم: من نيز
به همين منظور آمده ام.

پس از آن به نزد
رسول خدا (ص) رفته و آن حضرت اسلام را بر ما عرضه كرد و ما ايمان آورديم و آن روز
را تا به شام نزد آن بزرگوار مانديم و چون شب شد از آنجا بيرون رفته و اسلام خود
را از ترس مشركان پنهان مي داشتيم… .

مؤلف مزبور سپس مي
نويسد:

و چون داستان اسلام
عمار و پدر و مادرش و ديگر مواليان و مستضعفان آشكار گرديد. قرشيان تصميم بر شكنجه
و فشار آنها را گرفتند تا عبرتي براي ديگران باشد، و به همين جهت ابوجهل و جمعي از
مشركين به خانه ياسر آمده و آنجا را به آتش كشيدند و عمار و پدر و مادرش را نيز به
زنجير كشيده و جلو انداخته و با سر نيزه و تازيانه به سوي محله «بطحاء»[4] مكه سوق دادند و
در آنجا آنها را چندان زدند كه خون از بدنشان جاري شد، آن گاه آتشهائي را افروخته
و بر سينه و دست و پاي ايشان قرار دادند و سپس سنگهاي سخت و سنگيني روي سينه شان
گذاردند… .

و به همين ترتيب
انواع شكنجه ها را بر ايشان وارد ساختند و آنها تحمل مي كردند… .

و چنان شد كه روزي
رسول خدا (ص) از كنار محله «بطحاء» عبور كرد و عمار و پدر و مادرش را كه تحت شكنجه
مشركان و زير تازيانه و آتش بودند بديد كه جلادّدان دشمن روي سينه هر كدام سنگي
گذارده و هم چنان زير آفتاب سوزان مكه تحمل آن شكنجه هاي سخت را مي كردند…

در اين وقت رسول
خدا (ص) براي نجات آنها دعا كرده و به بهشت مژده شان داد.[5]

و آن گاه به عمار
فرمود:

«تقتلك الفئة
الباغية»

گروه ستمكار در
مناسبت هاي ديگري نيز اين خبر را به عمار مي داد.

در اين جا صداي
«سميّة» مادر عمار بلند شده به رسول خدا (ص) عرض كرد:

«اشهد انّك رسول
الله و انّ وعدك الحق»

گواهي دهم كه به
راستي تو رسول خدا هستي و به راستي كه وعده ات حق و مسلم است.

و به دنبال اين سخنان
جلاّدان بر سر آنها مي ريختند و شكنجه ايشان را تكرار مي كردند تا وقتي كه آنان به
حال غشوه مي افتادند و از حال مي رفتند و پس از آنكه به هوش مي آمدند دوباره همان
وضع را تكرار مي ــ كردند، و آنها نيز شكنجه ها را تحمل كرده و ذكر خدا را بر زبان
جاري مي كردند.

تا اينكه خشم
ابوجهل نسبت به ايشان زياد شده و بر سر سميّة فرياد زد: كه بايد خدايان ما را به
نيكي ياد كني و محمد را به زشتي نام بري يا اين كه كشته خواهي شد؟!

سميّه گفت:

«بؤساً لك و
لآلهتك»

مرگ بر تو و
خدايانت!

در اين جا كه
ابوجهل او را مهلت نداده و نخست لگد خود را بر شكم آن زن با ايمان زد و سميه نيز
او و خدايانش را دشنام مي داد كه ناگاه ابوجهل با حربه اي كه در دست داشت به
شرمگاه سميه زد و هم چنان اين عمل وحشيانه و شرم آور خود را ادامه داد تا آن گاه
سميّة در زير آن رفتار ناهنجار و شكنجه شرمگين از دنيا رفت و نام آن زن با ايمان
به نام نخستين و شهيد در راه رسالت پيامبر اسلام در تاريخ ثبت گرديد.

ابوجهل پس از اينكه
سميّة را به شهادت رسانيد به سراغ شوهرش ياسر رفت و او را كه با بدن برهنه زنجير
كشيده بودند زير ضربات لگد خود گرفت و آن قدر لگد به شكم او زد كه او نيز به شهادت
رسيد.

در اين وقت به سراغ
عمار آمدند و با وحشيگري بي نظيري شروع به شكنجه او كردند و بالاخره عمار براي
نجات از دست آن وحشيان تاريخ ناچار شد خدايان آنها را به نيكي ياد كند و آنچه از
او خواستند بر زبان جاري سازد تا آنها او را آزاد كردند، و عمار پس از اين ماجرا
گريان به نزد رسول خدا (ص) آمد و آن حضرت او را در شهادت پدر و مادرش تسليت گفت
ولي عمار هم چنان مي گريست و از سخناني كه به منظور رهائي خود گفته بود سخت ناراحت
بود، رسول خدا به او فرمود:

«كيف تجد قلبك يا
عمّار»؟

ــ دلت را چگوهنه
يافتي؟

عرض كرد:

«انّه مطمئنّ
بالايمان يا رسول الله»

اي رسول خدا دلم به
ايمان محكم و مطمئن است!

فرمود: پس ناراحت
نباش و باكي بر تو نيست و اگر از اين پس نيز تو را تحت شكنجه و فشار قرار دادند
باز هم همين گونه رفتار كن كه درباره ات نازل شده است:

«… الا من اكره و
قلبه مطمئن بالايمان»[6]

(پايان گفتار مؤلف
سيرة المصطفي)

و در پاره اي از
نقل ها داستان شهادت سميه را اين گونه نقل كرده اند كه پاهاي آن زن با ايمان را از
دو جهت بر دو شتر بستند و سپس با حربه اي بدنش را از وسط دو نيم كردند… .

و از بلاذري نقل
شده كه عمار برادري نيز داشت به نام عبدالله كه او را نيز پس از پدر و مادر به
شهادت رسانده و كشتند. [7]

و در كتاب
«الاصابة» ابن حجر عسقلاني آمده است كه چون ابوجهل در جنگ بدر به دست مسلمانان به
قتل رسيد رسول خدا (ص) به عمار فرمود:

«قتل الله قاتل
ابيك»![8]

ادامه دارد



1_ اسد الغابة، ج
4، ص 44.

/

تجلي عرفان از مناجات ماه شعبان

تجلي عرفان از
مناجات ماه شعبان

آيت الله محمدي
گيلاني

«ديباچه»

بيشتر پيروان آل
بيت رسول الله صلي الله عليه و عليهم با مناجات شعبانيه كه اميرالمومنين و ائمه
معصومين بر تلاوت آن مداومت داشتند، آشنائي دارند.

اين مناجات و راز و
نيار دلباختگان جمال احديت را، جمال العارفين و سيد المراقبين رضي الدين «علي بن
طاووس» قدّس سرّه در كتاب «اقبال» از ثقه جليل القدر «حسين بن خالَوَيْه» عليه
الرحمه نقل مي فرمايد، و جناب ابن خالَوَيْه علاوه بر اينكه از نوابغ علوم عربيت
است و مقام استادي را در فنون عربي حائز بوده چه اساتيد مانند «ابن دريد» و «ابن
مجاهد» و «ابن انباري» و «ابن نفطويه» و «سيرافي» را ادراك كرده بود و اين علوم را
در نزد آنان با اتقان فرا گرفته بوده، از پيروان مكتب آل البيت صلوات الله عليهم
است، و مورد اعتماد رؤساء مذهب تشيع است، و داراي تاليفاتي است مانند كتاب «لَيْسَ»
و كتاب «اشتقاق» و كتاب «قراآت» و غير اينها كه از آن جمله است كتاب «آل» كه ابن
خلّكان مي گويد:

«كتابي است لطيف و
در آغاز آن يادآور شده كه آل به بيست و پنج قسم منقسم مي گردد و در اين كتاب، ائمه
دوازده گانه و تاريخ مواليد و وفيات آنان و مادرانشان را متعرض شده است».

و قريب به اين
عبارت ابن خلكان در وفيات الاعيان، عبارت «ياقوت» است در «معجم الادباء» و در
«شذرات الذهب» نيز اجمالي از حالات وي را ذكر نموده و مرحوم علامه مامقاني قدس
روحه در تنقيح المقالشان كلام اعلام شيعه را در احوال وي آورده است.

باري اين مناجات
عشق انگيز را كه نواي پر محتواي دلپذيرش، جذبه و شورآفرين و نجات بخش از زندان
پيچاپيچ طبيعت است. اين بزرگوار از آل بيت عصمت صلوات الله عليهم روايت نموده و
گفته است كه آنان عليهم السلام بر زمزمه به اين راز و نياز مداومت داشته اند.

مقصودم از اين
كلام، ذكر خيري از اين شيعه با اخلاص بوده كه در آن عصر تاريك، عصري كه عقربه
زندگي امام المحدثين «كليني» قدس سره ميزان تاريكي آن را نشان مي دهد، اين بزرگوار
يعني «ابن خالويه» چون نجم فروزاني در سرزمين حلب نورافشان بوده و منظورم از تذكره
ايشان تصحيح سند مناجات مورد بحث نبوده است چه صحيح ترين سند و عالي ترين مدرك،
صدور اين مناجات از خاندان رسالت صلوات الله عليهم، همانا علو مضامين نفس اين
مناجات است كه آهنگ موزونش، فطرتهاي خفته را با آرامي و خشنودي بيدار مي كند، و از
رنج هاي شوم دلبستگي به جاه و مقام و مال و منال موهوم و رؤيائي، رهايي مي بخشد و
نفوس را از گُنده نمايي و مشام جانها را از گنده بوئي خلاص مي كند، و شوق و شيفتگي
فسخ ناپذيري در اتصال به حق را پديد مي آورد، و سر و ضمير را با سرعتي اعجاب
انگيز، به جنبش و حركت در مي آورد كه هر چه زودتر، أنانيّت نزاع انگيزش را در بحر
نامتناهي عزّ قدس حضرت كبريائ، فنا و مستهلك گرداند، و رائحه دلپذيري كه از تارهاي
پيچ اندر پيچش كه به دست مُسّهل الامور الصعاب، عطرآميزي شده چون استشمام مي شود،
همه مشكلات را آسان مي كند. و رياضت هاي توان فرسا را، قدرت افزا مي كند و با
امدادي كه از غيب مي گيرد، همه شواغل غفلت آور و موانع صراط مستقيم را شناخته و
پاك سازي مي نمايد و قواي چموش نفساني را رام و آرام مي سازد، و جملگي اسلام مي
آورند… .

و همين است عرفان
حقيقي و لبّ معرفة الله تعالي كه از اقشار اصطلاحات و رموز، عريان است. موضوع
عرفان فنّي، حق تعالي و مبادي آن اسماء الله الحسني و براهين آن، كشف صريح و ذوق
صحيح دانسته شده البته با مساعدت عقل نظري در همه اين امور چنان كه در كتب مربوطه
مسطور است.

اين مناجات همه
اينها را بدون پيرايته اصطلاحات و الغاز و رموز قوم در بر دارد و مكاشفات مورد
دعواي قوم بدون معيار صحت در نزد خود آنان نيز معتبر نيست و معيار صحت كشف يا عام
است يا خاص. معيار عام محكمات قرآن كريم و آثار صادره از معصوم عليه السلام است، و
بنابراين مناجات مزبوره از اين نظر از قبيل قضايائي است كه «قياساتها معها» است و
اما معيار خاص را در محلش مطالبه كنيد.

و در حوزه اديان
آسماني از واضحات است كه غايت آفرينش آدمي معرفت خداوند متعال است، و مدلول آيه
كريمه: «علّم آدم الاسماء كلّها» يادآور همين غايت است و شكوفائي اين غايت و فعليت
يافتنش براي انسان سالك الي الله تعالي، متوقف بر مداومت بر مناجات و راز و نياز
است كه قرآن كريم بدان امر مي فرمايد:

«و اصبر نفسك مع
الذين يدعون ربّهم بالغداة و العشي يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم»، (سوره كهف،
آيه 27): «نفس خويش را به تحمل و صبر وادار كن در مصاحبت كساني كه صبح و شام و در
سپيدي و تيرگي خدا را مي خوانند و اراده وصل جمال او را نموده اند و به سوي او طي
منازل مي كنند و نبايد ديدگانت از آنان برتابد».

 

حقيقت سير

و حقيقت سير و
منازل السائرين الي الله و مقامات العارفين و احوال آنان همين است كه در اين آيه
شريفه اجمالا مورد امر واقع شده است و مقام كه در اصطلاح اهل الله هر صفتي است كه
رسوخ و تمكن در آن براي سالك لازم است و قبل از رسوخ در آن، حق انتقال از آن را
ندارد، مانند توبه و توكل. و حال هر صفتي است موقّت مانند محو و غيب و اين دو
طائفه يعني مقام و حال را بر اقسامي تقسيم فرموده اند و گفته اند، برخي از مقامات
در دنيا و آخرت، سالك بدان متّصف است مانند مشاهده جمال و جلال و انس و هيبت و بسط
و بعضي از آنها تا هنگام مردن، وصف سالك است و بعد از مرگ زائل مي شود مانند زهد و
توبه و ورع و مجاهدت و رياضت و در احوال گفته اند از مواهب غيبيه است ولي مقامات
از دستاوردهاي كسبيّه است، جملگي‌ در «يدعون ربّهم بالغداة و العشيّ» مندمج است و
چنان كه ملاحظه مي كنيد مداومت بر خواندن پروردگار و استمرار مناجات و راز و نياز
همراه با اراده وجه الله تعالي، مدلول آيه كريمه است كه درباره فقراء اصحاب رسول
الله صلي الله عليه و آله نازل گرديده است.

طبرسي عليه الرحمه مي
گويد: «گروهي از مشركان خدمت رسول الله صلي الله عليه و آله رسيدند و عرض كردند:
اگر صدرنشيني كني و اين بينوايان نظير سلمان و ابوذر و صهيب و خبّاب چرك آلودگان
را از خود دور سازي ما همنشين شما خواهيم شد، فقط مانع همنشيني ما با شما وجود
اينها است، پس اين آيه نازل گرديد و بعد از نزول آيه بي درنگ رسول الله به جستجوي
اين سالكان راه حق پرداخت و آنان را در آخر مسجد يافت كه به ذكر و مناجات و زمزمه
با حق تعالي مشغول بوده اند، فرمودند: سپاس گوي خداوندي هستم كه نمرده مرا امر
فرموده كه با مرداني از امتم، هم آهنگ در سير الي الله شوم، زندگي و مرگم هماهنگ و
همراه زندگي و مرگ شما است»!

گنج معرفة الله
تعالي در همه اعصار در بُن ديوار آثار و مواريث پيغمبران صلوات الله عليهم دفين
است و خضر هر وقتي، گماشته الهي است كه حافظ ديوار است و چون روبانهدام و ويراني
نهد، آن را تعمير مي كند تا كنز معرفت الله به ايتام مدينه حقيقت كه وارثان به
حقند، رسيده و متنعم گردند و مردم هر عصري در بينش اهل بصيرت چنان با هم متناسبند
كه گوئي اعضاء يك پيكرند، بعضي به منزله چوب بست اين پيكر يعني اسكلت عمران و آبادي
و نگهدار اوتار و اعصاب و رگهاي اين پيكرند و برخي دماغ و عقل و لباب را تشكيل
داده و جمعي هم چون موهاي زائيد و چرك و آلودگي اين بدن بوده كه محكوم به ازاله
اند و شماري جانورهاي بدنند كه منشاء بيماريهاي گوناگونند و تعدادي همانند كنه و
شپش در نظام اين پيكرند كه غذايشان خون اين كالبد، و مفتخوارانند و تو خود حديث
مفصل بخوان از اين مجمل: «و لقد ذرأا لجهنم كثيراً من الجن و الانس لهم قلوب‌ٌ لا
يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذانٌ لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل
هم اضل اولئك هم الغافلون». (سوره اعراف، آيه 179).

و اينك گفته شده:
«زمان نظير رودي است كه فضولات را همراه مي آورد و پس از عبور مقداري آشغال متحجّر
باقي مي گذارد» تا حدي قابل قبول است، و در ما نحن فيه يعني عرفان كه مواريث
پيمبران عليهم السلام است، چنين سرنوشتي را مي توان در آئينه تاريخ مشاهده نمود كه
چگونه با معرفة الله تعالي بازيگري انجام گرفته و مفت خواراني آن حقائق درخشان را
آشفته و تار ارائه داده اند، همانند آئينه كاذبي كه اشعه را نامرتب مي گيرد و به
اقتضاء طبيعت و گوهرش، تصاوير را نه فقط بيرنگ بلكه آشفته و نفرت انگيزشان مي دهد.

 

عارف نمايان

عارف نمايان
مفتخوار، سالوسي را به مرحله اي رساندند كه حتي روي خود را به خلق نشان نمي دادند
و پيوسته نقابي بر چهره داشتند تا اين كه مردم صورتشان را نبينند و مريدانِ چنين
نامردِ نقابدار به مردم مي گفتند كه چهره جناب قطب آن قدر نوراني است كه هر گاه
كسي نظر به صورتش بياندازد از فرط نور آن، نابينا مي شود، و مردم ساده دل و نيك
فطرت و بي بصيرت آن حرف را مي پذيرفتند و اين نامردي و نامردمي را به حساب عظمت وي
مي گذاشتند، در صورتي كه صفت مردمي بودن از دستورات اكيده اسلام است كه هر كس هر
اندازه هم بزرگ باشد، سزاوار است مانند همه مردم ديگر خود براي تامين خواربار مورد
نياز خويش به بازار رود و خريداري كند و در ميان مردم و همراه آنان باشد.

و يكي از منقصتهائي
كه رقباء صدر المتألهين قدّس سرّه بر آن بزرگوار مي گرفتند همين بوده كه تمام
تكلّفات روحاني نمايان و سالوسان عارف نماي عصر خويش را دور انداخته و در ميان
مردم براي خريد خواربار خود اقدام مي فرموده است و مثل گوشت و نان را خود مي خريده
به منزل مي برده است.

 

عارفان، در تنگنا

علي ايّ حال
ردّالفعل و بازتاب اين سالوسي ها و امور ناموس ديگر مصائبي عظمي در جهان اسلام
پديد آورد بسياري از فقهاء و محدّثان شيعه و سني را به سوءظنّ نسبت به بحث هاي
عرفاني برانگيخت و چه تكفيرهائي اسف انگيز كه انجام نگرفت!، و آشنايان با تاريخ
صفويّه آگاهند كه وارستگان از اهل معرفت و حكمت در چه مضيقه و تنگنائي به سر مي
بردند و آن چنان جو و محيط عليه عرفان و حكمت سوزناك بوده كه عظيمي مانند شيخ
الاسلام آقا محمد باقر مجلسي قدس سره الزكي يك سوم از دعاء عرفه سيدالشهدا عليه
السلام را كه عرفان ناب و عريان بوده در كتاب زاد العماد ذكر نفرمودند!، و مرحوم
محدث قمي عليه الرحمه به عنوان زيادتي! در مفاتيح الجنان ذكر كرده و در زبان ها به
نام الحاقي دعاء عرفه مشهور است؟! با اينكه كتاب جمال العارفين و سيد المراقبين
نزدشان بوده و اين ثلث مورد اشاره را سيد مرحوم در اقبال ذكر كرده اند و همه ما با
روش مرحوم مجلسي آشنائيم كه غَثّ و سمين آثار اهل البيت عليهم السلام را ضبط مي
فرمودند و تميز بين آنها را به آيندگان احاله مي فرمودند ولي با چنين روشي ثلث
اخير دعاء مزبور را كه مانند سيدالمراقبين ناقل آن است، در زاد المعادشان ضبط
نفرمودند و مي پندارم كه سبب آن سوزناكي و داغي جو عليه عرفان و حكمت بوده است، و
شگفت تر از اين چنان كه در نوشته ها ديديم، گفتار مختلف ايشان درباره پدر بزرگوارش
آقا محمد تقي مجلسي عليه الرحمه است كه گاهي فرموده: پدرم از عرفاء بوده ولي آخر
از آن توبه كرده!! و زماني گفته: پدرم از عرفاء نبوده و به ظاهر با آنها مصاحبت
داشته كه شايد آنها را هدايت كند!! و ديگر گاه گفته است كه: پدرم از عرفاء حقيقي
بوده است كه همه اينها از تنگنائي جو و فشار افكار عمومي عليه عرفان و علوم برهاني
حكايت مي كند. و نوشته اند: كه در بعضي از وقفنامه هاي مدرسه هاي دولتي اصفهان كه
صفويه ساخته اند نوشته شده كه درس حكمت دراين مدارس خوانده نشود و اگر طلبه اي
بخواند ديگر حق سكني را در آن مدرسه ندارد!!!

ولي همان طور كه
گفتم: گنج معارف حقه همه وقت در بن ديوار از دسترسي اغيار مصون است، و روايات
فريقين در اين كه آن كنز نهفته در زير ديوار مشرف به انهدام كه خضر عليه السلام آن
ديوار را تعمير نموده و راستش كردند گنج معارف بوده متكاثر است، و از آن جمله است
روايتي كه از صفوان جمال از كافي شريف نقل شده، مي گويد: «سألت اباعبدالله عليه
السلام عن قول الله عزوجل «و امّا الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينه و كان
تحته كنزٌلهما» فقال: اما انّه ما كان ذهباً و لا فضّةً، و انما كان اربع كلمات:
لا اله الا الله، من ايقن بالموت لم يضحك، و من ايقن بالحساب لم يفرح قلبه، و من
ايقن بالقدر لم يخش الا الله»:

«‌از معني آيه اما
الجدار… از امام صادق عليه السلام پرسيدم فرمودند: هان! آن گنج از طلا و نقره
نبود بلكه معارف توحيد و معاد و حساب و ايمان بقدر بوده است».

خضرهاي زمان ها هر
يك در عصر خويش مامور به حفظ كنز معارفند، و ناخشنودي بعضي از حفّاظ شريف به معناي
كلمه نه هر قطاع الطريق فقيه نما، زياني به اين حقيقت نمي رساند، حضرت امام خميني
مدّظله العالي در مصباح از مرحوم آقاي شاه آبادي قدّس سرّه نقل مي كند كه فرمودند:
«مخالف موسي علي نبينا و آله و عليه السلام با خضر عليه السلام در موارد سه گانه
با آنكه پيمان بسته بود كه سوالي نكند، فقط به خاطر حضور حق تعالي بوده است زيرا
معاصي هتك مجلس حق است و پيمبران عليه السلام مامور به حفظ حق تعالي هستند و چون
موسي عليه السلام ديد كه خضر اعمالي را مرتكب مي شود كه ظاهرا با مجلس حضور منافات
دارد پيمان خويش را فراموش كرده و مراعات حفظ حضور فرمودند و خضر پيمبر عليه
السلام به جهت قوّت ولايت و سلوكش، امري را شهود مي نموده كه فوق شهود موسي عليه
السلام بوده چه موسي حفظ حضور مي نموده و خضر حفظ حاضر و بين اين دو مقام فرقي است
جليّ كه راسخين در معرفت آن را مي شناسند» و اينك به ياري خداوند متعال در شرح
مناجات وارد مي شويم.

ادامه دارد

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

استمداد از مخلوق

  • پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله:

«من فتح علي نفسه باب مسالة فتح الله علهي
سبعين باباً من الفقر لا يسدّ ادناها شيءٌ».

(وسائل
جلد 6، ص 306)

كسي كه بر خويش در گدائي و مسالت
گشايد، خداوند هفتاد در از فقر و تهي دستي به روي او گشايد به طوري كه كوچك ترين
آنها را چيزي مسدود نسازد.

  • پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله:

«… و الذّي نفسي بيده لأن يأخذ احدكم حبلاً
ثمّ يدخل عرض هذا الوادي فيتحطبِ  حتي لا
يلتقي طرفاه ثم يدخل السوق فيبيعه بمُدُّ من تمر فياخذ ثلثه و يتصدق بثلثيه، خيرُِ
له من ان يسال الناس، اعطوه او حرموه».

(فروع
كافي، ج 1، ص 167)

سوگند به آن كه جانم به دست او است اگر
فردي از شما ريسماني گرفته و راه اين صحرا را در پيش گيرد و به جمع آوري هيزم
مشغول گردد به اندازه اي كه دو سر ريسمان به هم نرسد و سپس به بازار آمده و آن را
به يك «مد» خرما بفروشد، يك سوم آن خرما را براي خويش و دو سوم ديگر را، تصدق
نمايد، از براي او بهتر است از اين كه از مردم درخواست كمك نمايد، چه آن كه چيزي
به او بدهند يا محرومش نمايند.

  • امام سجاد عليه السلام:

«ضمنت علي ربي انه لا يسأل احد من غير حاجة
الاّ اضطرته المسألة يوماً الي ان يسأل من حاجة».

(فروع
كافي، ج 2، ص 167)

از جانب پروردگارم (اين واقعيت را)
تضمين مي نمايم كه كسي از روي بي نيازي در خواستي ننمايد، جز آن كه آن در خواست او
را در وضعيتي قرار دهد كه روزي به ناگزير از روي احتياج چيزي بخواهد.

  • امام باقر عليه السلام:

«اقسم بالله و لهو حقّ ما فتح رجل علي نفسه
باب مسالة الا فتح الله عليه باب فقر».

(عدة‌
الداعي، ص 70)

سوگند به خداوندي كه همانا او حق است،
هيچ مردي در مساله و گدائي بر خويش نگشايد جز اينكه خداوند درِ فقر به روي وي
گشايد.

  • امام صادق عليه السلام:

«من سال الناس و عنده قوت ثلاثه ايام لقي
الله يوم يلقاه و ليس علي وجهه لحم».

(عقاب
الاعمال، ص42)

كسي كه غذاي سه روز را دارا بوده و از
مردم تقاضاي كمك نمايد، روزي كه خدا را ملاقات نمايد بر چهره او گوشت نباشد.

  • امام صادق عليه السلام:

«من سال من غير فقر، فكانّما ياكل الخمر».

(عدة
الداعي، ص 70)

كسي كه بدون نياز، كمك طلبد، آن چنان
است كه شراب آشاميده باشد.

  • امام صادق عليه السلام:

جمعي از انصار به حضور رسول خدا صلي
الله عليه و آله شرفياب شدند و پس از سلام عرضه داشتند خواهشي از شما داشتيم.

پيامبر: خواسته خود را بگوئيد:

انصار: خواسته اي بزرگ است.

پيامبر: بگوئيد چيست.

انصار: از جانب پروردگارت بهشت را براي
ما ضمانت كن!

پيامبر لحظه اي سر به زير افكنده و به
خط كشي در زمين مشغول شد و سپس سربلند نموده و فرمود:

«افعل ذلك بكم علي ان لا تسالوا احداً
شيئاً»ــ اين كار را خواهم كرد به شرط اين كه چيزي از كسي تقاضا ننمائيد.

(فروع
كافي، ج 1، ص 167)

  • امام رضا عليه السلام:

«انّما اتخذ الله ابراهيم خليلاً لأنه لم
يُرد احداً‌ و لم يسأل احداً قطّ غير الله تعالي».

(علل
الشرايع، ص 23)

همانا خداوند ابراهيم را به دوستي خويش
برگزيد، براي اين كه هيچ گاه قصد غير خدا را نكرد و هرگز جز از «الله» چيزي
نخواست.

 

 

/

معاد

معاد

قسمت نهم

آيه الله حسين نوري

نخستين منزل

1ــ مرگ يك امر
حتمي است.

2ــ صحنه عوض مي
شود و پرده ها بركنار مي رود.

براي شناخت كامل
«معاد» طرح مباحث متعددي لازم است زيرا اين سفر طولاني و بسيار با اهميتي كه سير
به سوي خداوند و حركت به طرف صحنه اي است كه خداي «احكم الحاكمين» در آن جا حاكم
خواهد بود و عزيمت به سوي مقصدي است كه جهان ابدي و جاويد است داراي منازل و مراحل
متعددي است كه بايد آنها، منزل به منزل بلكه در صورت امكان گام به گام مورد بحث و
بررسي قرار بگيرد تا شناخت بهتر حاصل گردد.

 

نخستين منزل

نخستين منزل «معاد»
مرگ است مرگ در حقيقت دروازه اي است كه با عبور از آن انسان وارد عالم ديگر مي
گردد كه «عالم برزخ» ــ يعني: عالمي كه فاصله ميان مرگ و روز قيامت است ــ ناميده
مي شود و يا پلي است كه دنيا را به آخرت متصل مي گرداند.

بايد توجه  داشت كه بر اساس دلائل عقلي و نقلي كه قسمتي از
آنها را در ضمن اقامه برهان براي اثبات معاد ذكر كرديم «مرگ» به معناي از كار
افتادن حسّ و حركت بدن انسان يا از بين رفتن زندگي انسان نيست بلكه «مرگ» تحوّل و
تطوّر است «مرگ» غروب از يك نشأه و طلوع در نشأء ديگر است «مرگ» از دست دادن يك
حالت و به دست آوردن حالت ديگر است و بر اساس همين تفسير است كه ديدگاه الهيين و
ماديين فرق مي كند و تفاوت جهان بيني الهي با جهان بيني مادي روشن مي گردد.

و اين كه ما هميشه
به حقانيت مرگ شهادت مي دهيم و عبارت «اَشْهَدُ اَنَّ الْمَوْتَ‌ حَقّ» را يكي از
شعارهاي معارف اعتقادي خود قلمداد مي كنيم بر پايه همين تفسير است و اين مطلب يكي
از پايه هاي مهم مباحث معاد است.

در رابطه با مساله
مرگ بر اساس آيات قرآني و احاديث بسياري كه از اهل بيت سلام الله عليهم وارد
گرديده است مطالب بسياري وجود دارد كه لازم است با توفيق خداوند متعال آنها را
مورد توجه قرار بدهيم:

 

1ــ مرگ يك امر
حتمي است

يكي از مطالبي كه
در رابطه با مرگ بايد به آن توجه كنيم اين است كه مرگ براي انسان ها يك امر حتمي و
مسلم است كه با قلم تقدير خداوندي بر همگان نوشته شده است.

قرآن كريم مي
فرمايد: «نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمْ الْمَوت وَ ما نَحْنُ بَمَسْبُوقينَ»[1] يعني ما مرگ را
ميان شما مقدر ساخته ايم و هيچ كس بر قدرت ما غلبه نخواهد كرد.

حضرت اميرمومنان
(ع) مي فرمايد:

«فَلَوْ اَنَّ
اَحَداً يَجِدُ اِلَي الْبَقاءِ سُلّماً اَو اِلي دَفْع الْمَوتِ سَبيلاً لَكانَ
ذلك سُلَيْكانَ بنَ داوُدَ الذَّي سُخِرَ لَهُ مُلْكُ الجنَ وَ الْأنْس مَعَ
النُّبُوَّةِ وَ عَظيمِ الزُّلْفَةَ فَلَمَّا اسْتَوْفي طُعْمَته وَ اسْتَكْمَل
مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسيُّ الْفَناءِ بِنَبال الْمَوتِ».[2]

اگر كسي در دنيا
نردباني براي باقي ماندن يا راهي براي جلوگيري از مرگ پيدا مي كرد آن كس شايسته
بود كه حضرت سليمان (ع) فرزد حضرت داود (ع) باشد زيرا سلطنت جن و انس براي او
فراهم گرديده بود به علاوه داراي مقام پيغمبري و موقعيت عظيم بود ولي همين قدر كه
روزي مقدر خود را در دنيا به پايان رساند و مدت زندگي خود را به سر برد كمان فنا و
نيستي (از اين جهان) با تبر مرگ او را از پاي در آورد و به زندگي اين جهانش پايان
بخشيد».

البته اين مرگ نيز
بر حسب تقدير خداوندي مقدمه قيامت و جزاي اعمال است.

در قرآن مجيد در 3
مورد اين عبارت ذكر شده است:

«كُلَّ نَفْسٍ
ذائقَةُ الْمَوْتِ» هر فردي از انسان بالأخره طعم مرگ را خواهد چشيد.

ولي در هر مورد پس
از ذكر آن، عبارتي كه مرگ را با معاد مرتبط مي ــ

سازد را ذكر نموده
است.

در سوره آل عمران
فرمود: « كُلَّ نَفْسٍ ذائقَةُ الْمَوْتِ وَ اِنَّما تُوَفّونَ اُجُورَكُمْ يَوْمَ
الْقيمَة»[3].

يعني هر فردي از
انسان طعم مرگ را خواهد چشيد و شما انسان ها مزدهاي اعمال خود را در روز قيامت باز
خواهيد يافت.

در سوره انبياء
ابتداءاً فرموده است: «وَ ما جَعَلنا لِبَشَرٍ مِنْ‌ قَبْلِكَ‌ الْخُلْدَ اَفَاِنْ
مِتَّ فَهُمُ الْخالِدونَََ».

يعني: براي هيچ
بشري پيش از تو (اي پيغمبر) زندگي جاويد در دنيا قرار نداده ايم آيا اگر تو بميري
اينها بعد از تو هميشه زنده خواهند بود و زندگي جاويد خواهند يافت؟ از آن پس
فرمود: « كُلَّ نَفْسٍ ذائقَةُ الْمَوْتِ وَ تَبْلُؤَكُمْ بِالشَرِّ وَ الْخَيْرِ
فِتْنَة وَ اِلَيْنا تُزْجَعُونَ».[4]

يعني هر فردي چشنده
مرگ است و شما را به وسيله پيش آمدها رنج ها و مصيبت ها و نعمت ها و وظائف و
تكاليفي كه در برابر آنها داريد امتحان مي كنيم و پس از آن به سوي ما باز مي
گرديد.

علامه طباطبائي
رضوان الله عليه در اين مورد در تفسير الميزان مي گويد:

اين عبارت اشاره
است به اينكه مرگ براي هر انسان زنده حتمي است زيرا زندگي هر انسان براساس اين آيه
زندگي امتحاني است و روشن است كه امتحان و آزمايش همواره مقدمه است و چيزي كه جنبه
مقدمي دارد هرگز هميشگي نمي تواند باشد و امتحان مقدمه است براي نتيجه اي كه در
نظر گرفته شده است و نتيجه اين امتحان بازگشت به سوي خدا و باز يافتن و به دست
آوردن جزاي اعمال است.[5]

در سوره عنكبوت نيز
مي فرمايد: « كُلَّ نَفْسٍ ذائقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ اِلَيْنا تُزْجَعُونَ»[6]، يعني: «هر
انساني طعم مرگ را خواهيد چشيد و همه شما به سوي ما باز مي گرديد».

 

2ـ‌ـ صحنه عوض مي
شود و پرده ها بر كنار مي رود

به محض اينكه مرگ
انسان تحقق يافت و او از اين دروازه عبور كرد و گام در جهان ديگر نهاد و چشم بر
صحنه آن جهان گشود بسياري از رسوم و جريان هائي كه در دنيا تحقق داشت از بين مي
رود:

در اين دنيا انسان
ها در زندگي خود معمولا با دو نوع از موجودات ارتباط بيشتر دارند.

1ــ اشياء

اشيائي از قبيل
اموال: زينت ها و زخارف اين جهان مقام ها و منصب ها كه انسان به وسيله آنها به
اهداف خود نائل مي گردد و از آن ها استفاده مي كند.

2ــ اشخاص

اشخاصي از قبيل زن
و فرزند و خويشاوند و رفيق و مصاحب و رئيس و فرمانبردار و زيردست كه انسان به
وسيله ارتباط با آنها زندگي مي كند و به زندگي خود رنگ و رونق مي بخشد.

اما به مجرد اين كه
مي ميرد ارتباط او با اين دو نوع از موجودات قطع مي شود و به جهاني گام مي گذارد
كه اين رابطه ها در آن جا وجود ندارد.

قرآن كريم اين
موضوع را با اين عبارت بيان فرموده است:

«لَقَدْ جِئْتُمونا
فُرادي كَما خشلَقْناكُم اَوّشلَ مَرّشةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ
ظُهُرِكُمْ وَ ما نَري مَعَكُمْ شُفَعائكُمْ وَ الذَّينَ زَغَمْتُمْ اِنَّهُمْ
فيكُمْ شُرَماءُ لَقدْ تَقَطَّعَ بيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ
تَزُعَمُونَ».[7]

يعني شما تنها و
جدا از همه چيز همان طور كه شما را در آغاز آفريديم به سوي ما آمديد و آن چه را كه
در دنيا به شما داده بوديم همه را پشت سر گذاشتيد و آن شفيعاني كه در زندگي خود
آنان را شريك خويش مي پنداشتيد را همراه شما نمي بينيم و ميان شما و آنها ارتباط
قطع شده است و آن چه را كه گمان مي كرديد به شما كمك خواهند كرد از دستتان خارج
گرديده است.

كه در اين آيه
مباركه عترت «و تركتم ما خوّلناكم» اشاره به نوع اوّل «و ما نري معكم شفعائكم»
اشاره به نوع دوم از موجوداتي است كه ذكر گرديد.

حضرت امير مؤمنان
(ع) فرمودند: مال و فرزند و عمل انسان در آخرين روز از زندگي دنيا و نخستين روز از
زندگي آخرت او، در برابر ديدگانش مجسم مي گردد.

انسان در اين حال
نخست روي به مال خود مي آورد و به آن مي گويد قسم به خداوند كه من نسبت به تو حرص
فراواني داشتم، تو امروز نسبت به من چه كاري را انجام مي دهي؟ مال در پاسخ مي
گويد: «كفن خود را از من بردار» از آن پس روي به فرزندان خود مي كند و به آنان مي
گويد من شما را بسيار دوست مي داشتم و از شما حمايت مي كردم و پشتيبان شما بودم.
شما امروز نسبت به من چه كاري را انجام مي دهيد؟

آنها در جواب مي
گويند: تو را تا لب گور همراهي مي كنيم و به خاكت مي سپاريم.

از آن پس روي به
عمل خود مي آورد و مي گويد سوگند به خدا كه من براي تو اهميت زيادي قائل نبودم و
تو بر من گارن و سنگين بودي و در عين حال امروز چه نقشي را ايفا مي كني؟

عمل انسان در پاسخ
مي گويد: من در خانه قبر همراه تو هستم و هم چنين تا روز محشر با تو همراهم تا مرا
با تو به پيشگاه پروردگار عرضه بدارند».[8]

توانگري نه به
مالست نزد اهل كمال

كه مال تا لب گور
است و بعد از آن كمال

از طرف ديگر پس از
مرگ پرده ها بالا مي رود و درك و فهم و هوش انسان افزايش مي يابد و بسياري از
حقايق را كه در زندگي از ديده و درك او پنهان بود مي بيند و اين عبارت كه از حضرت
رسول اكرم (ص) نقل گرديده است كه فرموده اند: «النّاسُ نِيامٌ فَاِذا ماتُوا
اِنتَبَهُوا» يعني: مردم تا در اين دنيا زنده هستند در خواب به سر مي برند و
هنگامي كه مي ميرند بيدار مي شوند بر همين مطلب دلالت دارد. در جنگ بدر عده اي از
مشاهير قريش كه از دشمنان سرسخت پيغمبر اسلام (ص) بودند و همواره نقشه هائي را
براي جلوگيري از پيشرفت اسلام طرح مي كردند و براي تضعيف اسلام و خاموش نمودن چراغ
هدايت توطئه ها مي چيدند جمع شدند و با ساز و برگ و تجهيزات به طرف مدينه آمده و
اين جنگ را عليه پيغمبر عزيز اسلام (ص) و مسلمانان تشكيل دادند و سرانجام در اين
جنگ مغلوب گرديدند و تعداد 70 نفر از آنها مانند «ابوجهل» و «عتبه» و «شيبه» به
دست جهادگران بزرگ اسلام كشته شدند به دستور پيغمبر اكرم (ص) اجساد آنها را در
ميان چاهي ريختند پيغمبر (ص) از آن پس به كنار چاه آمده آنها را صدا كرد و با آنها
اين چنين سخن گفت:

شما با پيغمبر خدا
همسايه بوديد ولي در عين حال او را مورد اذيت و آزار قرار داديد تا اينكه وي را از
شهر مكه اخراج كرديد و بعد از آن اجتماع كرده عليه او اين جنگ را به راه انداختيد
اكنون من وعده خداوند را درباره خود درست يافتم آيا شما هم وعده خدا را درست
يافتيد؟ (خداوند به من وعده نصرت و غلبه بر شما را داده بود) در اين حال تعدادي از
همراهان پيغمبر (ص) گفتند يا رسول الله اينها مرده اند و تو چگونه با مردگان سخن
مي گوئي حضرتش در پاسخ فرمودند « انّهم اسمع منكم» آن ها بهتر از شما مي شنوند[9] و بالاخره اين
مطلب كه پس از تحقق مرگ فهم و درك انسان قدرت بيشتري پيدا مي كند و در شعاع ديد و
درك انسانها وسعت بيشتري پديد مي آيد مطلبي است كه از احاديث بسياري به دست مي
آيد.

ادامه دارد

 



1ـ سوره واقعه،‌
آيه 60.

/

بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

بررسي آيه ميثاق

آية الله جوادي
آملي

در شماره گذشته
قسمتي از روايات ياد شده در ذيل آيه شريفه ميثاق در «الميزان» را ذكر كرديم و اينك
مي پردازيم به نقل بقيه رواياتي كه مرحوم علامه طباطبائي در كتاب مزبور آورده اند.
و چنان چه گفتيم هدف از بيان روايات اين است كه ببينيم كدام يك از نظريات ارائه
شده در تفسير آيه ميثاق مورد تائيد روايات مي باشد.

 

روايت ششم

«عن زرارة: انّ
رجلا سأل اباجعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل: «و اذ اخذ ربك من بني آدم من
ظهورهم ذريتهم… الآيه» فقال و ابوه يسمع: حدّثني ابي « انّ الله عزوجلّ قبض قبضة
من تراب التربة التي خلق منها آدم فصبّ عليها الماء المالح الأجاج فتركها اربعين
صباحاً فلمّا اختمرت الطينة اخذها فعركها عركاً شديداً فخرجوا كالذَّر من يمينه و
شماله و أمرهم جميعا ان يقعوا في النار فدخلها اصحاب اليمين فصارت عليهم برداً و
سلاماً و ابي اصحاب الشمال ان يدخلوها».

از زراره روايت شده
كه مردي از حضرت ابي جعفر عليه السلام از تفسير آيه «و اذا اخذ ربك من بني آدم من
ظهورهم ذريتهم» سوال كرد، و حضرت در حالي كه پدرش هم مي شنيد فرمود:

پدرم فرمود: «خداي
عزوجل قبضه اي از خاكي كه آدم را از آن آفريده بود گرفت و آبي گوارا و شيرين بر آن
ريخت و تا چهل روز آن را رها كرد پس از آنكه ور آمده شد، آن را گرفت و به شدت مالش
داد، آن گاه از چپ و راستش ذريه بني آدم بيرون آمدند و به آنها دستور داد تا داخل
آتش شوند، اصحاب يمين وارد شدند و آتش بر آنان سرد و سلام شد ولي اصحاب شمال از
ورود به آن خودداري ورزيدند».

آيا مي توان اين
روايت را جز بر تمثيل و زبان حال تطبيق كرد؟ و لذا مرحوم استاد علامه مي فرمايد:
گويا دستور به ورود آتش كنايه از دخول به خطيره عبوديت و انقياد و طاعت است.

 

روايت هفتم

عن ابي جعفر عليه
السلام قال: ان الله عزوجلّ خلق الخلق فخلق من احبّ مما احبّ فكان ما احبّ خلقه من
طينة الجنه و خلق من ابغض ممّا ابغض و كان ما ابغض ان خلقه من طينة النار ثم بعثهم
في الضلال فقيل: و ايّ شيءٍ الضّلال؟ قال الم تر اليك ظلّك في الشمس شي ءً‌ و ليس
بشيءٍ ثمّ بعث معهم النبيّين فدعوهم الي الإقرار بالله و هو قوله: «و لئن سألتهم
من خلقهم ليقوُلنَّ الله» ثم دعوهم الي الأقرار فاقرّ بعضهم و انكر بعض، ثمّ دعوهم
الي ولايتنا فأقرّبها و الله من احبّ و انكرها من ابغض و هو قوله «و ما كانوا
ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل» ثم قال ابوجعفر عليه السلام: كان التكذيب».

از امام باقر عليه
السلام روايت كرده اند كه: «خداي عزوجل خلق را آفريد به اين ترتيب كه دوستان خويش
را از چيزي آفريد كه آن را دوست مي داشت و آن خاك بهشت بود و دشمنان را از چيزي
خلق كرد كه مبغوض مي داشت و آن خاك جهنم بود، آن گاه هر دو دسته را در ظلال
برانگيخت.

شخصي سوال كرد كه
مراد از ظلال چيست؟

امام فرمود: نمي
بيني كه سايه ات در آفتاب چيزي به نظر مي آيد در صورتي كه چيزي نيست.

سپس پيامبران را با
آنان مبعوث ساخت، انبياء را به اقرار به خداوند دعوت نمود و اين همان فرموده
خداوند است كه: «اگر از آنان بپرسي چه كسي آنها را آفريده خواهند گفت: «الله» سپس
آنها را به اقرار (به ربوبيت خداوند و به عبوديت خويش) دعوت كرد، بعضي از آنها
اعتراف نمودند و برخي انكار ورزيدند، آن گاه آنان را به ولايت ما فراخواند، به خدا
قسم كساني اقرار نمودند كه محبوب خدا بودند و كساني انكار نمودند كه مبغوض او
بودند و اين همان فرموده خداوند است كه: «و ما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل» آن
گاه امام باقر عليه السلام فرمود: تكذيب بود»، (يعني آنجا تكذيب كردند، اينجا هم
تكذيب مي نمايند».

 

روايت هشتم

«عن ابي بصير قال:
قلت لابي عبدالله عليه السلام: كيف اجابوا و هم ذر؟ قال: جعل فيهم ما اذا سألهم
اجابوه».

ابوبصير مي گويد:
به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردم در عالم ذر چگونه پاسخ گفتند؟ فرمود:
«خداوند در همان ذرّات چيزي قرار داده بود كه هر گاه از آنان سوال نمايند، جواب
دهند».

اين روايت مؤيد
نظريه كساني است كه آن اعتراف و اقرار را، اقرار به زبان حال مي دانند و حمل بر
تمثيل نموده اند نه تكلم حقيقي، و به ديگر سخن، آنها حالتي داشتند كه اگر آن حالت
به صورت حرف در مي آمد، «بلي» مي شد.

 

روايت نهم

«عن ابي عبدالله
عليه السلام في قول الله: «الست بربكم» قالوا بالسنتهم؟ قال: نعم و قالوا بقلوبهم،
فقلت و اين كانوا يومئذٍ؟ قال: صنع منهم ما اكتفي به».

از امام صادق عليه
السلام از «الست بربكم» سوال شد كه آيا اين جمله را با زبان خوش گفتند؟

امام فرمود: آري
(هم به زبانها) و هم به دلهاي خود گفتند.

ابوبصير مي گويد:
سوال كردم آن روز اين ذرات كجا بودند؟

امام فرمود: خداوند
با ذرات، عملي كرد كه عكس العمل آنها جوابشان بود.

از اين روايت چنين
به دست مي آيد كه همگان «بلي» گفته اند، ظاهر آيه ميثاق هم همين معنا را مي رساند،
ولي از برخي روايات فهميده مي شود كه مردم در آن روز دو دسته شدند، مؤمنين كه
«بلي» گفتند و كفار كه فقط به زبان «بلي» گفتند ولي قلبا انكار نمودند.

 

روايت دهم

«عن زراره عن ابي
جعفر عليه السلام، قال سئلته عن قول الله عزوجل: «حنفاء غير مشركين» قال الحنيفة
من الفطرة التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله، قال: فطرهم علي المعرفة به.

قال زراره و سئلته
عن قول الله عزوجل «و اذ اخذ ربك من بني آدم من ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست
بربّكم قالوا بلي، الآيه» قال: اخرج من ظهر آدم ذريته الي يوم القيامة فخرجوا
كالذّر فعرفهم واراهم نفسه و لولا ذلك لم يعرف احد ربّه».

زراره از امام باقر
عليه السلام روايت كرده كه گفت از آن حضرت از معني «حنفاء غير مشركين» پرسيدم؟

امام فرمود: «حنفيه
عبارت از فطرتي است كه خداوند بشر را بر آن فطرت سرشته و در آفرينش او تبديلي راه
ندارد و سپس فرمود: خداوند بشر را بر فطرت معرفت خود سرشته است».

زراره مي گويد: از
تفسير «و اذ اخذ ربك من بني آدم من ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالو
بلي…» پرسيدم؟

امام فرمود:
«خداوند از صلب آدم، ذريه او را تا روز قيامت بيرون آورد و آنا را هم چون ذراتي
استخراج نمود و خود را به آنان معرفي و ارائه نمود و اگر چنين نبود هيچ كس
پروردگارش را نمي شناخت».

اين روايت همان
معني معروف عالم ذر را تبيين مي نمايد ولي چون اين روايت اشاره بر استخراج ذريه از
صلب خود آدم دارد لذا با ظاهر آيه ميثاق كه دلالت بر استخراجشان از فرزندان آدم مي
نمايد، منطبق نمي باشد.

 

روايت يازدهم

سپس مرحوم استاد
رضوان الله عليه به نقل بخشي از رواياتي كه از طريق عامه در اين مورد رسيده است مي
پردازد.

«ان رسول الله صلي
الله عليه و آله قال: خلق الله الخلق و قضي القضيه و اخذ ميثاق النبييّن، و
عرْشُهُ علي الماء، فاخذ اهل اليمين بيمينه و اخذ اهل الشمال بيده الأخري و كلتا
يدي الرّحمن يمين فقال: يا اصحاب اليمين فاستجابوا له فقالوا: لبيك ربنا و سعديك،
قال: الست بربّكم؟ قالوا: بلي، قال: يا اصحاب الشمال فاستجابوا له فقالوا: لبيك
ربنا و سعديك، قال: الست بربكم؟ قالوا: بلي.

فخلط بعضهم ببعض
فقال قائل منهم، ربّ لم خلطت بيننا؟ قال: و لهم اعمال من دون ذلك هم لها عاملون،
ان يقولوا يوم القيامة انا كنّا عن هذا غافلين ثمّ ردّهم في صلب آدم فاهل الجنة
اهلها و اهل النار اهلها.

فقال قائل: يا رسول
الله فما الاعمال؟ قال: يعمل كل قوم لمنازلهم».

رسول اكرم صلي الله
عليه و آله فرمود: خداوند خلق را آفريد و كار آفرينش پايان يافت، در آن هنگام كه
عرش او بر فراز آب بود، ميثاق پيامبران را گرفت و اصحاب يمين را به دست راستش و
اصحاب شمال را به دست ديگرش اخذ نمود ــ و هر دو دست او دست راست است ــ سپس اصحاب
يمين را ندا داد، و آنان پاسخ داده و گفتند: لبيك و سعديك پروردگارا! آيا من
پروردگارتان نيستم؟

گفتند: آري.

اصحاب شمال را
مخاطب قرار داد، آنان نيز جواب داده و گفتند: پروردگارا! لبيك و سعديك، فرمود آيا
من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري. آن گاه همه را به هم مخلوط نمود، يكي از آنها
گفت: پروردگار: چرا ما را به هم آميختي؟ خداوند فرمود: اينان جز اين اعمال ديگري
هم دارند كه انجام خواهند داد. من به اين جهت اينكار را كردم تا در قيامت نگويند:
ما از اين امر غفلت داشتيم، آن گاه تمام ذريه را به صلب آدم باز گردانيد، پس
بهشتيان اهل بهشت آن روز و اهل جهنم، جهنميان آن روز مي باشند.

سپس شخصي پرسيد: يا
رسول الله! پس نتيجه اعمال چه خواهد شد؟ حضرت فرمود: هر گروهي براي هدف نهائيش عمل
مي نمايد.

 

دست راست و چپ

«و كلتا يدي
الرّحمن اليمين» يد كنايه از قدرت و يا نعمت ذات مقدس حضرت حق تعالي است. و هر دو
يد الهي، يمين است، درباره مومن هم آمده است كه: «كلتا يديه يمين» هر دو دست مؤمن
يمين است و دست چپ ندارد، چنان چه اصحاب شمال داراي يمين نيستند، چرا كه يمين و
يسار در اين گونه موارد، عبارت از دست راست و چپ نيست، بلكه عبارت از ميمنت و شومي
است، اگر كسي مؤمن واقعي باشد هر دو دستش مايه يمن و بركت است و چنان چه كافر ابشد
هر دو دستش عامل شومي و زشت كاري خواهد بود.

عده اي به اين
روايت در باب جبر و تفويض استدلال نموده اند و بنابراين ارتباطي به بحث ميثاق
نخواهد داشت.

از بعضي روايات اين
مطلب نيز استفاده مي شود كه خداوند بر ربوبيت خويش و عبوديت مردم و نبوت انبياء و
ولايت ائمه هدي عليهم السلام اخذ ميثاق نموده است. چنان چه مرحوم كليني در كافي در
باب «العرش و الكرسي از كتاب توحيد» روايت نموده است كه نخست رسول الله صلي الله
عليه و آله و ائمه عليهم السلام «بلي» گفتند و سپس بر ولايتشان اقرار گرفته شد.

«عن داود الرقي قال
سألت اباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل «و كان عرشه علي الماء» فقال: ما
يقولون؟ قلت: ان العرض كان علي الماء و الرب فوقه، فقال كذبوا من زعم هذا فقد صيّر
الله محمولاً و وصفه بصفة المخلوق ولزمه انّ الشيء الذي يحمله اقوي منه.

قلت: بيّن لي جعلت
فداك. فقال: ان الله حمّل دينه و علمه الماء قبل ان يكون ارض او سماء او جنّ او
انس او شمس او قمر، فلما اراد الله ان يخلق الخلق نثر هم بين يديه فقال لهم: من
ربكم؟ فاول من نطق: رسول الله صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و
الائمة صلوات الله عليهم، فقالوا: انت ربنا فحملهم العلم و الدّين ثم قال
للملائكة: هولاء حملة ديني و علمي و امنائي في خلقي و هم المسئولون.

ثم قال لبني آدم:
اقروا الله بالربوبية و لهؤلاء النفر بالاوية و الطاعة، فقالوا: نعم ربنا اقررنا،
فقال الله للملائكة: اشهدوا، فقالت الملائكة: شهدنا علي ان لا يقولوا غداً: انّا
كنّا عن هذا غافلين! او يقولوا: انما اشرك آباؤنا من قبل و كنا ذرية من بعدهم
افتهلكنا بما فعل المبطلون! يا داود! ولايتنا مؤكدةَ عليهم في الميثاق».

داود رقي گويد: از
امام صادق عليه السلام درباره فرموده خداي عزوجل: «و عرش خداوند بر آب بود» سوال
نمودم.

امام فرمود: ديگران
در اين باره چه مي گويند؟

عرض كردم: مي
گويند: عرش بر فراز آب بود و پروردگار بر بالاي آن قرار داشت.

امام فرمود: دروغ
گفته اند، هر كس چنين گماني برد خداوند را محمول قرار داده و او را به صفت مخلوق
توصيف نموده است و لازمه اش اين است كه آن چه خدا را حمل مي نمايد از خود او قويتر
باشد.

گفتم: فدايت گردم،
شما برايم بيان فرمائيد؟

امام فرمود: پيش از
وجود آسمان و زمين، جن و انس، خورشيد و ماه، خداوند دين و علمش را بر آب حمل نمود.
چون خواست خلق را بيافريند، آنها را در پيش خويش پراكنده ساخت و به آنان فرمود:
پروردگارتان كيست؟ نخستين كسي كه سخن گفت رسول الله و اميرالمؤمنين و ائمه صلوات
الله عليهم بودند كه گفتند: توئي پروردگار ما.

خداوند ايشان را
حاملان علم و دين ساخت، سپس به فرشتگان فرمود: اينان حاملان علم و دين و امينان من
در ميان خلقم بوده و مسئولان هستند، آنگاه به فرزندان آدم فرمود: به ربوبيت خداوند
و ولايت و اطاعت اين اشخاص اعتراف نمائيد. گفتند: آري پروردگارا! اعتراف نموديم.

پس خدا به فرشتگان
فرمود: گواه باشيد، فرشتگان گفتند: گواهي مي دهيم و اين پيمان براي آن بود كه فردا
نگوئيد: ما از آن بي خبر بوديم يا آن كه بگويند: پدران ما از پيش مشرك شدند و ما
هم فرزندان پس از آن ها بوديم ما را به آن چه باطل گرايان عمل مي نمايند، هلاك مي
نمائي؟

اي داود! ولايت ما
در زمان اخذ پيمان بر آنها مؤكد گرديده است.

 

آب زندگاني

«و كان عرشه علي
الماء» مقصود آبي است كه قابليت خلقت را داشته است، كه آب زندگاني است و اگر كسي
دين نداشت از اين آب زندگي نچشيده است و به ظاهر زنده است ولي در حقيقت مرده اي
زنده نما است و اين آب زندگي مانند آب معمولي و طبيعي از زمين نمي جوشد و از ابر
فرو نمي ريزد و اصولا در دنيا نيست، بلكه اين آب زندگي همان دين حيات بخش است كه
توسط پيامبران تعليم و تبليغ مي گردد، انسان متدين هميشه حيات دارد و نمي ميرد،
چنان چه انسان بي دين زندگيش هم جز مرگ نيست.

اما مساله اي كه به
نام آب زندگي در داستان ها آمده است، مخالف با قرآن و سنت است، چرا كه «كل شيءٍ
فان» همه چيز فنا پذير است «و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلود» اي پيامبر! براي هيچ
كس پيش از تو زندگي جاوداني قرار نداده ايم و هر چه مخالف با قرآن كريم و سنت و
عقل باشد قصه اي بيش نخواهد بود!

«نثرهم بين يديه»
خلق را در پيش خويش پراكنده ساخت. كنايه از حضور انها در محضر پروردگار است و گرنه
خداوند جسم نيست و پيشگاهي به معني متعارف ندارد «اينما تولوا فثمّ وجه الله» به
هر كجا روي آوريد همان جا پيشگاه خدا و وجه الله مي باشد.

«فاوّل من نطق رسول
الله و اميرالمؤمنين و الائمة صلوات الله عليهم».

در اين بخش از
روايت نفرموده است نخست پيامبر بعد امير مؤمنان و سپس ائمه عليهم السلام يكي پس از
ديگري، بلكه فرمود: اول كسي كه سخن گفت پيامبر و علي و ائمه (ع) بودند، چرا كه همه
آنها يكي هستند «كلنا نورٌ واحد» همه ما يك نوريم، اگر آن جا جاي كثرت بود همه با
هم جواب نمي دادند.

«فحمّلهم العلم و
الدين» قبلا فرمود: «حمل دينه و علمه الماء» ولي اين دو منافاتي با هم ندارند، چرا
كه منظور از آن آب چنان چه گفتيم آب حيات دين است و ائمه داراي چنين حياتي مي
باشند، چنان چه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «يموت من  مات منّا و ليس بميّت و يبلي من بلي منا و ليس
ببال» كسي كه از ما از دنيا برود در حقيقت نمرده است و آن كه پيكرش فرسوده گردد،
در واقع كهنه و فرسوده نشده است.

آخرين روايتي را كه
در اين بخش يادآور مي شوم روايتي است كه در كافي «باب بذل علم» آمده است.

 

بذل علم

«عن ابي عبدالله
عليه السلام قال: قرأت في كتاب عليّ عليه السلام ان الله لم يأخذ علي الجّهال عهدا
بطلب العلم حتي اخذ علي العلماء عهداً ببذل العلم للجهال لأن العلم كان قبل
الجهل».

امام صادق عليه
السلام فرمود: در كتاب علي عليه السلام خواندم كه خدا از نادان ها پيماني براي طلب
علم نمي گيرد تا آن كه از علماء پيمان گيرد كه به نادانان دانش آموزند، چه اين كه
دانش بر جهل و ناداني مقدم است.

از اين روايت چنين
استفاده مي شود كه از علماء نيز تعهد گرفته شده است كه ديگران را تعليم دهند و در
روايات عهد است كه اين عهد بر عالِم يك تعهد تثبيت شده است كه جاهلان را دانش
بياموزند و هم بر جهّال تثبيت گرديده كه از علما علم فرا گيرند، بنابراين اين تعهد
هم يكي از مواد ميثاق به حساب مي آيد.

لأن العلم قبل
الجهل دليل تعهد گرفتن از عالم قبل از جاهل اين است كه علم، مقدم بر جهل است.

در علل الشرايع از
امام سوال مي شود كه آيا مساله اخذ ولايت امير مومنان از همه انبياء بوده است؟
فرمود: آري.

سوال شد كه علي بن
ابي طالب عليه السلام بعدها به دنيا آمد چگونه از آنها براي ولايت حضرت اخذ ميثاق
به عمل آمد؟

امام فرمود: براي
حضرت مقاماتي است كه آن مقامات سابق بر اين مسائل است. بنابراين معلوم مي شود كه
ولايت ناظر به آن مقام كلي است.

در پايان با توجه
به روايات ياد شده، چيزي كه بتوان از آنها نظر سيدنا الأستاد رضوان الله عليه را
تبيين نمود، به دست نمي آيد. و مورد اخذ ميثاق هم محل بحث است. بنابراين، اگر
نتوانيم حمل بر تمثيل و زبان حال و امثال ذلك بنمائيم، اولي اين است كه بر لسان
وحي و عقل، يعني حجت ظاهري و باطني حمل شود.

والله العالم.

 

 

/

علم امام به حوادث آينده

درسهائي از نهج
البلاغه

آيت الله العظمي
منتظري

خطبه 231 ــ آخرين
قسمت

علم امام به حوادث
آينده

«… وَ لا يَعِي
حَدِيثَنآ إلّا صُدورٌ أَمِنَةٌ وَّ أَحّلامٌ رَّزِينَةٌ، أَيُها النّاسُ سَلوُني
قَبْلَ إَنْ تَفْقِدُوني ــ فَلَأَ بِطُرُقٍ السََّمآءِ إَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقٍ
الْأَرضِ ــ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِها فِتْنَةً تَطَأُفِي خِطامِها، وَ
تَذْهَبُ بِأَحْلامِ قَوْمِها».

در ادامۀ بررسي
خطبه 231 نهج البلاغه با ترجمه فيض الاسلام و يا خطبه 198 با تفسير محمد عبده، به
اين فراز از خطبه رسيديم كه حضرت مي فرمايد: امر ما ــ كه ظاهراً مرادر امر امامت
يا مقام عترت طاهره است ــ بسيار سخت و دشوار است و تحمل آن را براي هر كسي نمي
تواند مگر مومن شايسته و ممتازي كه خداوند قلبش را براي ايمان آزمايش كرده باشد و
مي تواند مؤمن واقعي باشد. و اكنون به دنبال بقيه خطبه:

«و لا يعي حديثنا
الاّ صدورٌ أمنيةٌ و أحلام رزينةٌ».

و حديث ما را نمي
تواند درك كند مگر سينه هائي امين و خردهائي متين.

 

شناخت حديث امامان

ممكن است مقصود از
حديث، همان مقام شامخ امامت باشد و ممكن است احاديث و روايت هائي باشد كه از علي
عليه السلام و اولاد طاهرينش عليهم السلام نقل شده و داراي مسائل عميق و محكم است.
در هر صورت، حضرت مي فرمايند: حديث ما را كسي نمي تواند به دل بسپارد و به عمق آن
پي ببرد مگر آنان كه سينه هائي امين و عقل هائي محكم دارند. آنان كه مي توانند
عترت پيامبر «صلي الله عليه و آله» را بشناسند و از آنان استفاده كنند، با آن
شرايط تبليغاتي مخالفين از قبيل بني اميه و بني عباس، بي گمان افرادي ممتاز و ويژه
هستند.

همان گونه كه قبلا
تذكر داديم، اين از ظلم هاي نابخشودني تاريخ است كه مكتب امام صادق عليه السلام با
اينكه از عترت طاهره است و كانون علم پيامبر «صلي الله عليه و آله» مي باشد، به
فراموشي سپرده شود و افرادي كه چند صباحي از مجلس آن حضرت استفاده كرده و افتخار
شاگردي امام صادق را دارند، داراي عنوان فقهي مهم و با اعتبار شوند و خود جعفر بن
محمد سلام الله عليه از صحنه كنار زده شود و حتي در عرض فقهاي ديگر به حساب نيايد.
و هم چنين ديگر پدران و فرزندان آن حضرت كه مورد سفارش موكد پيامبر اكرم «ص» بودند
و تمام علوم اسلامي از آنان سرچشمه مي گيرد.

حضرت امير عليه
السلام در ادامه خطبه، خطاب به مردم چنين مي فرمايند:

«ايها الناس: سلوني
قبل ان تفقدوني».

اي مردم ! از من
بپرسيد، پيش از آن كه مرا در ميان خود نيابيد.

 

از من بپرسيد!

و سرانجام حضرت
امير «ع» اهميت خط اهل بيت را معرفي مي كند كه اين همان خط عترت است؛ عترتي كه
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را در عرض كتاب الهي (قرآن) ذكر كرده و به
مردم توجه مي دهد كه اين خط، متصل به پيامبر «ص» است و بايد آن را پيروي كنند و به
آن اهميت دهند.

اي مردم! از من
بپرسيد، از هر علمي كه مي خواهيد تا من در ميان شما هستم، از من سوال كنيد كه من
بر تمام علوم واقفم. اين ادعاي بزرگي است كه يك نفر از مردم بخواهد، در هر رشته اي
كه مي خواهند از او بپرسند زيرا او در تمام علوم و دانش ها تخصص دارد، و اي كاش آن
زمان، مردم قدر آن حضرت مي دانستند و از او مي پرسيدند تا تمام بزرگ راه هاي معرفت
را بر آن مي گشود و آن ها را رهنمون مي ساخت.

ابن ابي الحديد
معتزلي كه از بزرگان اهل سنت و از شرّاح نهج البلاغه است پس از ذكر اين عبارت مي
گويد: «اجمع الناس كلّهم علي انه لم يقل احدٌ من الصحابة و لا أحدٌ من العلماء،
سلوني، غير علي بن ابي طالب» ــ همه مردم اتفاق بر اين دارند كه هيچ يك از اصحاب
پيامبر و هيچ يك از علما اين جمله را بر زبان نياورده كه هر چه مي خواهيد از من
بپرسيد، مگر علي بن ابي طالب. آن وقت ادامه مي دهد: «ذكر ذلك ابي عبد البرفي
الاستيعاب» ــ ابن عبدالبر ـ كه يكي از علماي اهل سنت است ـ در كتاب استيعاب اين
مطلب را آورده است.

اين ادعاي بزرگ،
مقام والاي علمي امام علي عليه السلام را مي رساند و ثابت مي كند كه تنها او است
درِ شهر حكمت و علم و او است كه علوم و معارف را از پيامبر «ص» فرا گرفته و مردم
بايد به سراغ او روند و مسائل دين و دنياي خود را از محضر او ياد بگيرند.

«فلأنا بطرق السماء
اعلم منيّ بطرق الأرض».

همانا من به راه
هاي آسمان، داناترم از راه هاي زمين

 

راه هاي آسمان

حضرت در ادامه آن
جمله كه فرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا در ميان خود نيابيد، مي فرمايد:
زيرا من به راه هاي آسمان، آشناترم از راه هاي زمين. حال مقصود از راه هاي آسمان
چيست، برخي از جمله، ابن ابي الحديد معتزلي مي گويند: مراد از راه هاي آسمان، علل
فتنه ها و اموري است كه در آينده خواهد آمد و علل و اسباب حوادثي كه در عالم رخ مي
دهد. و بي گمان اگر كسي احاطه داشته باشد به عالم قضا و قدر الهي و امّ الكتابي كه
همه حوادث در آنجا مكتوب است، به اين عالم هم احاطه پيدا خواهد كرد و پيامبر و
ائمه كه داراي علم غيب بودند و بر عالم علل و اسباب، احاطه يا با آن ارتباط
داشتند، از آن راه مي توانستند حوادث آينده را بينند و كشف كنند.

و گر چه حوادث در
اين جهان رخ مي دهد ولي علل و اسبابش در عالم مثال و عالم جبروت و ملكوت است و اگر
كسي بر آن عالم احاطه داشته باشد، قهرا حوادث و فتنه هاي آينده را مي تواند به
راحتي ببيند و از آنها قبل از حدوث با خبر باشد.

برخي ديگر مي گويند
كه مراد، احكام و دستورات الهي است كه مربوط به عوالم بالا يعني عوالم جبروت و
ملكوت است و كسي كه احكام خدا را كه در ام الكتاب است و از عالم غيب است مي داند،
مسائل روي زمين را خواهد دانست. ولي از جمله بعد، معلوم مي شود، مقصود همان فتنه
ها و حوادث آينده است.

«قبل أن تشغر
برجلها فتنةٌ تَطَاءُفي خِطامها و تذهب بأحلام قومها».

پيش از آن كه فتنه
ها و حوادث (مانند شتر مست) پا بردارد و مهار خود را لگدمال كند و خردهاي قومش را
از بين ببرد.

 

فتنه هاي سركش

همان گونه كه عرض
شد، مراد از مسائل آسماني و غيبي، همان فتنه ها و فسادهاي آينده است و اين معني از
آخرين جمله خطبه كاملا مشخص مي شود. حضرت مي خواهند بفرمايد: فتنه ها و حوداثي كه
توسط بني اميه و بني عباس و ديگر ظالمان پيش خواهد آمد، من از آنها باخبرم و مي
توانم وظيفه مردم را در آن زمان مشخص كنم، پس پيش از آن كه اين حوادث رخ دهد و
حيران و سرگردان شويد، از من بپرسيد كه راه حق را به شما بنمايانم و وظيفه تان را
مشخص نمايم.

در آينده اي بس
نزديك، خلفاي غاصب بني اميه مي آيند و لباس خلافت اسلامي را، اين نااهلان فاسق بر
تن مي كنند و در حالي كه به نماز جمعه و جماعت رفته‌، امامت مسلمين را غاصبانه بر
عهده مي گيرند، با بطري شراب و با كنيزكان نامحرم، همدم مي شوند و مؤمنان واقعي را
به جرم پيروي از اسلام به قتل مي رسانند! و شما مردم در هر زماني وظيفه اي داريد،
بايد از من بپرسيد تا به شما ياد دهم كه در آن دوران ها تا چه اندازه تقيه كنيد و
چقدر مبارزه نمائيد.

در هر صورت چون اين
حوادث نيامده است، علمش در مقام بالا است و تنها عالم مجردات به آنها احاطه دارد.
شايد چندين بار مثالي زده ام كه اكنون ناچارم آن را تكرار كنم تا معلوم شود: چگونه
آينده براي عالم مجردات آينده نيست؟

 

چگونه امام آينده
را مي بيند؟

به اين مثال توجه
فرماييد:

اگر فرض كرديم يك
نفر در ته چاهي عميق ايستاده باشد و بداند طنابي از سر چاه، از آن بالا، دارد عبور
مي كند. آدمي كه در ته چاه قرار گرفته است، در ذهن خودش اين طنابي را كه از بالاي
چاه افقي عبور مي كند، به سه قسمت تقسيم مي نمايد و مي گويد: يك قسمت از اين طناب
رد شد يعني از در چاه گذشت و به آن طرف رفت، پس اين قسمت «گذشته» است. قسمت ديگر
طناب الآن روي چاه است و پيدا است. قسمت سوم طناب هنوز نيامده است پس در «آينده»
مي آيد و به چاه مي رسد. پس اين چيزي كه عبور مي كند و حركت دارد، لازمه اش اين
است كه به سه قسمت منقسم شود: «گذشته و حال و آينده». اين طناب يك قسمتش گذشته است
از چاه و قسمت ديگر روي چاه است و قسمت سوم بعد ازاين خواهد رسيد به سر چاه. اين
از نظر كسي است كه در ته چاه قرار گرفته است و گرنه آن انساني كه بالاي چاه است،‌
او طناب را يك نواخت مي بيند و زمان برايش مفهومي ندارد زيرا بر تمام طناب احاطه
دارد و طناب را كاملا از اول تا آخر با هم مي بيند.

اين مثلي است براي
ما كه در عالم طبيعت و ماده هستيم، ما در چاه طبيعت و ماده زنداني هستيم لذا عالم
را به سه قسمت تقسيم مي كنيم اما خداوند تبارك و تعالي كه فوق همه عوالم است، زمان
براي او مفهومي ندارد حتي براي عالم مجردات و عالم مثال كه به آنها عالم قضا و قدر
هم مي گويند، عالم ماده يك نواخت است و زمان حال و گذشته و آينده مفهومي ندارد.

حضرت علي عليه
السلام نيز در اثر ارتباط با عالم بالا، گذشته و حال و آينده برايش يكسان است. و
لذا مي فرمايد: من به راه هاي آسمان يعني به علل و اسبابي كه شرايط وجود آينده است
بيشتر احاطه دارم تا به خود عالم ماده.

حال اگر كسي بگويد:
حضرت كه به هر دو عالم علم دارد، چرا مي فرمايد: من به آن عالم داناترم؟

 

عالم جمع الجمع و
عالم تدرج

در جواب مي گوئيم:
چون آن عالم «جمع الجمع» است يعني همه را در آن عالم به آن واحد مي بينند و بر همه
اش احاطه دارد اما عالم زمين عالم «تدرّج» است. يعني اول بايد به گذشته اش علم
پيدا كني، آن گاه به حال و سپس به آينده اش. چون تدرّج در كار است، علمش هم تدرّج
پيدا مي كند. بنابراين، در حالي كه اين عالم (ماده) در آن عالم (مجرد) به نحو «جمع
الجمع» موجود است، در آنجا «يك علم» كافي است كه به هه اش احاطه پيدا كند و نيازي
به تدرّج نيست ولي اينجا چون تدرّج لازم است، لذا علم نيز تدرّج پيدا مي كند. از
اين روي، علم آن جا محكمتر از اينجا هست. از اين روي مي گوئيم: علومي كه به نحو
جمع الجمع است و به نحو وحدت، يك دفعه به همه عالم احاطه دارد، آن علم قويتر و
محكمتر است از اين علمي كه به تدرّج مي خواهد پيدا شود.

پس وجه اعلميت و
داناتر بودن حضرت، به آن عالم اين است كه در آنجا علم به نحو جمع الجمع است و با
يك علم به همه احاطه دارد ولي اينجا علم متدرج است و كم كم پيدا مي شود در آنجا در
آنِ واحد بهم علم پيدا مي شود ولي در عالم ماده، علم به آينده هنوز پيدا نشده است
و زمان هر چه پيش برود، علم پيدا مي شود.

تشغر برجلها فتنة:
حضرت در اينجا فتنه را تشبيه به شتر چموشي كرده است كه از عصبانيت پاهايش را بلند
كرده و مي خواهد طرف مقابل را از بين ببرد. تشغر به معناي بلند كردن است.

تطأفي خطامها: اين
شتر سركش، آن چنان چموش شده است كه پايش را بلند كرده و به جاي اينكه بر زمين بزند
محكم به افسار خود مي كوبد و در نتيجه طنابها و مهارش كه در بينيش قرار دارد،
لگدمال و پاره مي شود. و آن گاه كه افسار گسيخته شد، چه مي تواند آن را سركشي باز
دارد؟!

خطام: به معناي
افسار است كه معمولا بيني شتر را سوراخ مي كنند و طنابي در آن سوراخ قرار مي دهند،
عرب به اين طناب كه به جاي مهار از آن استفاده مي شود، خِطام مي گويد: جمع آن
«خُطُم» است مانند كتاب كه جمعش «كتب» است.

تذهب باحلام قومها:
اين شتر افسار گسيخته چموش كه به هر كس برسد، اذيت مي كند و هر جا پا بگذارد لگد
مال مي نمايد، صاحبانش را سردرگم كرده و نمي دانند چگونه با آن رفتار كنند و هر چه
فكر مي كنند، عقلشان به جائي نمي رسد كه از شر اين شتر رها گردند. احلام: جمع حلم
به معناي عقل است.

در هر صورت حضرت مي
فرمايد: گرفتار اين فتنه هاي وحشتناكي كه در آينده خواهد آمد و گرفتار حكومت هائي
مانند حكومت معاويه و يزيد و وليد خواهيد شد و در گيرودار اين فتنه ها و حوادث دردناك،
سر درگم و متحير خواهيد شد، الآن از من بپرسيد تا من به شما وظيفه تان را در چنان
حكومتهائي مشخص نمايم و روش مبارزه را در حكومت هاي جائري كه به نام اسلام حكومت
مي كنند و با فساد و فسق و فجور، اموال بيت المال را به يغما مي برند، ياد دهم.
اين فتنه هاي افسار گسيخته اي كه مانند شتر سركش، عقل ها را از شما مي گيرد و در
حالت حيرت و بيچارگي قرارتان مي دهد، قبل از اينكه فرا رسد، راه هاي رهائي از آنها
را از من بپرسيد تا شما را راهنمائي كنم.

ولي آيا از حضرت
پرسيدند؟ و آيا «سلوني» را پاسخ دادند؟ تاريخ به عكس آن گواهي مي دهد. نه قدر آن
حضرت را شناختند و نه خود را از حوادث نجات دادند و نه وظيفه خود را تشخيص دادند!.

 

/

غدير، مكمِّل مبعث

غدير، مكمِّل مبعث

 

 

روز هيجدهم ذي
الحجة كه امسال مصادف است با 23 مرداد، روز غدير است و روز غدير از عظيم ترين
اعياد اسلامي و روزي است كه خداوند دين خود را كامل فرمود: «اليوم يئس الذين كفروا
من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت
لكم الاسلام ديناً». (سوره مائده، آيه 35)

امروز كافران از
دين شما مايوس شدند (كه بتوانند آن را نابود كنند) پس از آنها نهراسيد و از من
بترسيد. امروز آئين شما را به سر حدّ كمال رسانيدم و نعمتم را بر شما كامل نمودم و
اسلام را به عنوان دين جاويدان براي شما پذيرفتم.

از نظر عموم مفسران
شيعه بسياري از مفسران عامه بلكه اكثر آنها و بر اساس احاديث متواتري كه در تفسير
اين بخش از آيه نازل شده است، منظور از آن روز عظيم و مبارك كه براي جامعه اسلام
حقا بايد پس از روز بعثت، بزرگترين عيد باشد، همانا روز غدير است كه به بركت ولايت
اميرالمومنين به دين اسلام جاودانگي بخشيد.

مشركين قريش و يهود
سعي داشتند كه دين نو پاي اسلام را نابود سازند و همواره مترصد فرصت ها بودند كه
مسلمانان را از دين خود بر گردانند يا از پاي در آورند. خداوند مي فرمايد: «و لا
يزالون يقاتلونكم حتي يردّوكم عن دينكم ان استطاعوا…»، (بقره،217) هم چنان با
شما مي جنگند تا از دينتان برگردانند اگر بتوانند. و در مورد يهود مي فرمايد: «ودّ
كثيرٌ من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفاراً‌ حسداً من عند انفسهم…»
بسياري از اهل كتاب سعي دارند كه شما را پس از ايمان به كفر برگردانند و اين از
روي حسد و رشك آنها است.

هنگامي كه ابراهيم
فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت مشركان شادي كردند به گمان اين كه
رشته اين انقلاب قطع خواهد شد زيرا مي پنداشتند تنها كسي كه مي تواند ادامه دهندۀ
اين خط باشد فرزند رهبر است و روي اين اساس پيامبر را «ابتر» گفتند يعني كسي كه
دنباله اي ندارد؛ خداوند پيامبرش را بشارت به «كوثر» داد و شماتت كننده او را
«ابتر» خواند.

گاهي مشركان به خود
نويد مي دادند كه به هر حال پيامبر از دنيا مي رود و نهضت او در برابر شرك و ظلم
نابود مي شود خداوند در پاسخ آنها مي فرمايد: «و ما جعلنا لبشرٍ من قبلك الخلد
أفإن متّ فهم الخالدون» ما هيچ بشري را پيش از تو در اين جهان، جاودان قرار نداديم
آيا اگر تو مردي آنان جاودانند؟!

 

معرفي رهبر آينده

ولي هم چنان مشركان
و بد خواهان و منافقان، منتظر مرگ آن حضرت بودند تا به جاهليت خويش باز گردند.
خداوند براي اين كه بعثت را تكميل كند و نعمت را به كمال و تمام برساند پيامبرش را
در واپسين روزهاي زندگي فرمان داد تا رهبر آينده را معرفي كند و مقام ولايت را به
جهانيان بشناساند.

آن حضرت از اين بيم
داشت كه بدخواهان او را به انحصار طلبي متهم سازند زيرا ولي امر مسلمين طبق فرمان
آسماني و آيه «انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون
الزكاة و هم راكعون» اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. خداوند با لحني تهديد آميز
فرمان داد تا حجت را بر مردم تمام كند ولايت عهدي را به مولاي متقيان بسپارد و
فرمود: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلَّغت رسالته و
الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدي القوم الكافرين» اي فرستاده ما برسان به مردم
آن چه را بر تو فرو فرستاديم و اگر تبليغ اين امر نكني هرگز رسالتت را انجام نداده
اي و (از مردم هراسي به دل راه مده كه) خداوند تو را از بدخواهان محافظت مي فرمايد
و به تاكيد خداوند كافران را هدايت نخواهد فرمود. يعني اگر از گمراه شدن مردم ترس
داري بدان آنان كه ايمان دارند و سخن تو را وحي الهي مي دانند هر چه بگوئي مي
پذيرند و آنان كه در دل شك و شبهه دارند و براي دنيا و رسيدن به منصب و مقام، به
ظاهر ايمان آورده اند و در باطن كافرند، هرگز خداوند هدايتشان نخواهد فرمود پس
گمراهي آنان قطعي و حتمي است و نبايد در ابلاغ اين امر خطير به خاطر آنان تاخير
روي دهد. بگو به مردم كه علي خليفه و جانشين من و رهبر همه مسلمانان است. پيامبر
در آن جمع عظيم حاجيان در آخرين حجي كه حضرتش به جا آورد و به هنگام بازگشت در
موضعي به نام غدير خم بر فراز منبري از جهاز شتران بر آمد و پس از خطبه اي بليغ كه
بسياري از مسائل مهم اسلام را در آن مطرح فرمود و از مرگ خويش نيز آنها را باخبر
ساخت از آنان پرسيد: آيا من (طبق آيه قرآن) از شما بر مال و جانتان سزاوار نيستم؟
يعني آيا ولايت و رهبري من به معناي حق هر گونه تصرف در مال و جان شما نيست؟ همگي
گفتند: بلي يا رسول الله (صلي الله عليه و آله) پس حضرت فرمود: «الا فمن كنت مولاه
فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاده و انصر من نصره و اخذل من خذله».

اين سخن را در حالي
فرمود كه دستان مبارك آن حضرت را چنان بلند كرده بود كه زير بغل آن دو بزرگوار
نمايان شد تا كسي ترديدي به خود راه ندهد كه شايد اين علي شخصي ديگر است و فرمود:
هان هر كه را من مولاه و سرورم اين علي است كه او را نيز مولي و سرور است خداوندا
دوست دوستان و دشمن دشمنانش باش ياري كنندگانش را ياري فرما و آنان كه از ياريش ابا
كننده به خود واگذار.

 

نعمت بزرگ

در اين هنگام بود
كه فرشته وحي شادان و خرامان آيه اي كه حكايت از خرسندي عالم ملكوت دارد فرود آورد
امروز كافران از دست يابي به حريم مقدس اسلام مايوس و نااميد شدند و هم آن افكار
پوچ و بيهوده و نقشه هاي شوم، نقش برآب شد و ادامه نهضت به وسيله ولايت و رهبري
امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام تامين شد. امروز خداوند نعمت بعثت را كامل
فرمود و اين همان نعمت بزرگي است كه خداوند بر مومنان به خاطر آن منت گذاشته «و
لقد منّ الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا…» اكنون اين منت به نهايت رسيد و
نور خورشيد نبوت در تاريكي شب جاهليت از چهره فروزان ماه ولايت بر افق تاييد تا
پويندگان حقيقت هر چند كم باشند راه را بيابند و بيراهنه نروند كه هدف از خلقت
انسان كمال است نه رفاه و دولت.

نكته مهمي كه در
اين آيه است تهديدي است كه از جمله «و اخشون» به نظر مي رسد. خداوند با جمله «فلا
تخشوهم» مسلمانان را از امكان دست يابي كفاره به هدفهاي شوم خود در مورد اصل دين
مطمئن مي سازد و سپس با جمله واخشون تهديد مي كند كه تنها خطري كه در كمين است از
انتقام من است. اگر به اين نعمت كفران بورزيد و حق آن را ادا نكنيد و ولايت را
نپذيريد از ادامه نعمت هدايت الهي محروم خواهيد ماند: «ذلك بان الله لم يك مغيراً
نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم» خداوند نعمتي را كه بر قومي فرستاده
تغيير نخواهد داد مگر اين كه آنها خود متغير شوند و آن نعمت را كفران كنند.

متاسفانه اين تهديد
عملي شد و جامعه اسلامي، رهبري را از مجراي الهي خود خارج ساخت و اين چنين كه
مشاهده مي شود دچار اختلاف و تشتت و از هم گسيختگي گشت و بالاخره كفار گر چه
نتوانستند دين را از بين ببرند ولي هم چنان كه مشهود است بر كيان جامعه مسلمين
مسلط شدند تا آنجا كه هر گوشه اي از بلاد اسلام آشكار و نهان تحت سلطه يك قدرت
استعمارگر قرار گرفته. همه اين مصيبت ها كه بر مسلمانان وارد شده است و اين ذلتي
كه يك كشور اسلامي براي خاموش كردن صداي اسلام زير همه نوع پرچم كفر مي رود تا از
خشم ملت مسلمان در امان باشد و اين همه تشتت و جدائي كه ميان مسلمانان است و اين
همه تجاوز كه به بلاد اسلامي با آن سابقه عظمت و مجد و شكوه مي شود و اين همه
چپاول كه از سوي كافران بر ثروت هاي سرزمين هاي اسلامي روا گشته، همه و همه از آن
روز پي ريزي شد كه مسلمانان نعمت ولايت را ناديه گرفتند و فرمان تاريخي «غديرخم» را
نشنيده انگاشتند. زهراي مرضيه سلام الله عليها در خطبه اي كه در مسجد پيامبر صلي
الله عليه و آله ايراد فرمود و فلسفه احكام را به اختصار ذكر نمود، فلسفه ولايت را
وحدت و يك پارچگي جامعه اسلامي اعلام نمود: «و ولايتنا اماناً من الفرقة».

و شاهد اين مطلب
همين انقلاب شكوهمند اسلامي است كه در اين دوران تاريك بازگشت و ارتجاع به جاهليت
و شرك و آلودگي بار ديگر نور خورشيد اسلام را از چهره ولايت فقيه كه خود پرتوي از
ولايت امامان عليهم السلام است بر جهان تابيد و اين همه شكوه و عظمت و سرفرازي كه
براي اسلام در اين عصر تاريكي به وجود آمد، همه و همه از بركت نعمت ولايت است كه
ملت بزرگ ايران قرن ها است به آن افتخار مي كند و همه از بركات روز غدير است كه
ملت مسلمان ايران هر ساله آن را با شكوه فراوان جشن مي گيرند. اميدواريم كه همواره
خداوند سايه اين نعمت بزرگ را بر اين مرز و بوم مستدام بدارد و صاحب ولايت عظمي
ولي عصر ارواحنا فداه را هر چه زودتر براي برافراشتن پرچم بعثت و ولايت در همه
جهان بر انگيزد.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي از
قرآن

مفهوم استعمار در
قرآن

بسم الله الرحمن

«هو انشأكم من
الأرض و استعمركم فيها ثمّ توبوا اليه انّ ربي قريب مجيبّ»[1]

او است كه شما را
از زمين پديد آورد و آباداني آن را به شما واگذار نمود، پس به سوي او باز گرديد كه
پروردگارم نزديك و اجابت كننده است.

هو انشأكم من
الأرض: راغب در مفردات مي گويد: «الأنشاء ايجاد الشيء و تربيته» انشاء به معني به
وجود آوردن و تربيت و پرورش چيزي است و بيشتر در مورد حيوان و انسان به كار مي
رود، و از اين نظر داراي مفهومي وسيع تر از «خَلَقَ» مي باشد. بنابراين «انشأكم من
الارض» تنها به ايجاد انسان از زمين اشاره ندارد بلكه به مراحل بعدي زندگي بشر كه
در سايه لطف و عنايات پيوسته الهي رشد و پروش مي يابد.

و استعمركم فيها:
استعمار در فرهنگ قرآن به معني واگذاري چيزي به منظور آبادسازي است و لذا در
«مفردات» آمده: «و استعمرته اذا فوضت اليه العماره».

اميرالمومنين عليه
السلام در رابطه با تفسير اين آيه شريفه مي فرمايد: «خداوند به ما فهمانده و امر
فرموده كه افراد، زمين را (با كشاورزي و درخت كاري) آباد سازند تا بدين وسيله
خوراكشان به وسيله حبوبات و ميوه جات تامين گردد».[2]

البته اين امر الهي
در مورد آباداني زمين تنها متوجه قشر شريف و زحمتكش كشاورز نيست، بلكه دولت و تمام
كساني كه مي توانند با سرمايه گذاري و مدرنيزه كردن كشاورزي آنها را، براي كشت و
برداشت هر چه بهتر و بيشتر ياري رسانند، مشمول امر الهي خواهند بود.

بدين ترتيب مي
بينيم كه استعمار با چنين مفهومي زيبا چگونه به وسيله قدرت هاي طاغوتي دنيا مسخ
شده تا آنجا كه در فرهنگ لغات چنين معنا مي شود: «استعمار در اصطلاح امروز، دست
درازي و اعمال نفوذ و مداخله دولت هاي قوي در كشورها و سرزمين هاي دولت هاي ضعيف
به بهانه آبادي و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آنها»[3] است، البته تنها
واژه استعمار نيست كه در دنياي ما معني واقعي خود را از دست داده بلكه تمدن، آزادي
و … از جمله واژه هائي هستند كه به چنين سرنوشتي دچار گشته اند تا بدين وسيله
استعمارگران بتوانند به راحتي چهره زشت خويش را در پشت اين واژه هاي زيبا پنهان
نموده و اهداف شيطاني و پليد خود را بدين وسيله پياده نمايند ولي جهان اسلام
خوشبختانه با الهام از انقلاب رهائي بخش اسلامي ملت ما، بيدار گرديده و مي رود تا
دامان خويش را براي هميشه از لوث وجود استعمارگران تطهير نمايد.

انّ ربّي قريب
مجيب: راغب در مفردات مي گويد: قرب به خداوند با اتصاف انسان به صفات الهي و
پاكسازي نفس از پليديها حاصل مي شود «و ذلك قرب روحاني لا بدني» و اين خود قرب
معنوي و روحاني است نه قرب جسمي.

امام صادق (ع) عليه
السلام مي فرمايد: از جمله خطاب هاي خداوند به موسي (ع) اين بود: «يا موسي ما
تقرّب اليّ المتقربون بمثل الورع من محارمي»، موسي! مقربان به درگاه من به چيزي
بهتر از اجتناب محرمات تقرب نمي جويند.

و از اين رو در آيه شده پس از اينكه
دستور توبه داده و مي فرمايد: «ثم توبوا اليه» مساله قرب و نزديكي خداوند را مطرح
مي نمايد، زيرا هنگامي كه انسان با توبه و ترك گناه به خداوند تقرب جست از آن سوي
خداوند هم به او نزديك خواهد شد. ابوذر مي گويد: از پيامبر شنيدم كه مي فرمود: «من
تقرب الي الله عزوجل شبراً تقرب اليه ذارعاً…» هر كس به مقدار يك وجب به خداوند
نزديك شود خداوند به مقدار يك ذراع به وي نزديك گردد. كه البته منظور همان تقرب
معنوي به خداوند مي باشد و در اين صورت است كه خدا دعا و خواسته او را هم اجابت مي
نمايد نه يك باره كه بارها و از اين جهت در اينجا به صفت «مجيب» از او ياد شده است
يعني بسيار اجابت كننده.



1_ سوره هودــ
آيه 61.

/

سرمقاله

يک در برابر دهها
ميليون!

بسم الله الرحمن
الرحيم

عبادت فلسفه آفرينش
انسان است و اهميت هر عبادتي بستگي دارد به کميت و کيفيت آثار آن در سازندگي و
تکامل انسان در پرتو تقرب به حق تعالي و حج با ترکيب و ابعاد گسترده و کاربرد وسيع
آن از نظر معنوي، اخلاقي، سياسي، اجتماعي و … از مهمترين عبادات محسوب يم شود که
بررسي هر يک از اين ابعاد بحث مستقلي را طلب مي کند.

عبادات از يک نظر
به فکري، جوارحي و مالي تقسيم شده است که هر يک داراي ويژگيهاي خاص خود هستند و حج
همراه با محتواي جامع آن در بردارنده هر سه قسم عبادت مذکور است: هم مستلزم صرف
مال است و هم اعضاء و جوارح براي انجام مناسک آن به کار گرفته مي شوند و هم
برخوردار از نشانه هاي آشکار و عناصري است که نيروي فکر و انديشه انسان هاي خردمند
را بيدار کرده و آنان را به تفکر و تدبر برانگيخته و راه را براي يک انقلاب و تحول
عميق براي تحقق بخشيدن به آرمان هاي جهان شمول اسلام هموار مي سازد که در اين
منحصر فقط به نمونه هايي از بخش اخير اشاره مي شود:

در اولين گام و قبل
از لبيک و دخول در احرام، لباس ها از هر جنس و رنگي که باشد کنده و جامه احرام بر
تن پوشيده مي شود. اين صحنه بي نظير نظر هر بيننده را به طور محسوس به خود خيره مي
سازد به عنوان يک الگو و نمودار، خردمندان را به تفکر وا مي دارد که جامعه اسلامي
در صورتي مي تواند به حريم حرم کبريايي نزديک و به طواف کعبه مقصود دست يابد که
قبل از هر چيز تمام امتيازات و تشخصات موهوم و اعتباري را از خود فرو ريزد و
مرزهاي نژادي، قومي، جغرافيايي و … را در نوردد و همگي همسان، همسو و هم صدا
«امة واحدة» شوند و با قدم عبوديت به سوي: «اله واحد» ره سپارند «انّ هذه امتکم
امة واحدة و انا ربکم فاعبدون»، (انبياء ـ 92).

و بايد انديشيد که
بندگي حق و رسيدن به سعادت مطلق و رجم شياطين و جهاد عليه دشمنان خدا هرگز با
خودخواهي، نژادپرستي، ملي گرايي، تبعيض، اختلاف، تنازع و هر پوشش و معياري جز نيت
خالص و تقواي الهي سازگار نيست.

و راهپيمائي «وحدت»
در مدينه منوره قبل از شروع مناسک حج تمهيدي است براي شکستن تمام اين مرزها و پرواز
در فضاي لايتناهي عبوديت حق.

… و کعبه که قبله
گاه و مطاف پاک باختگان حق است يادآور ابراهيم است و قيام و هجرت او. ابراهيم بت
شکن که يک تنه در برابر تمام بتها و بت پرستان قيام کرد و از تمام رنج ها و
تهديدها و حتي انبوه آتشي که براي سوزندان او فراهم شده بود نهراسيد و از رفاه و
خانه و کاشانه و جسم و جان گذشته و در طلب جانان به سوي «وادي غير ذي زرع» بيابان
بي آب و علف ره سپرد تا معاد را و پرستش حق را برپا دارد «ربنا ليقيموا الصلاة» و
در آن جا با ساختن کعبه پايه هاي بناي رفيع عبوديت و دين خدا را استوار ساخت که:
«لا يزال الدين قائماً ما قامتِ الکعبه»، (امام صادق) و بايد انديشيد درباره کعبه
که اولين خانه با برکت است که براي «ناس» وضع گرديده است. «ان اول بيت وضع للناس
للذي ببکّْة مبارکاً»، (آل عمران، 96).

کعبه اي که خداوند
آن را مرجع و پناهگاه امن براي «ناس» قرار داده است: «و اذ جعلنا البيت مثابة
للناس و اَمنا»، (بقره، 125) تا ملتهاي مظلوم و تحت سلطه ــ نه نمايندگان آنهاــ
يا رجوع و پناه آوردن به آن و تقرب به حق و پيوستن به ساير ملتهاي مسلمان «قطره
قطره جمع گردد وانگهي دريا شود» خروشان شوند و همدل و هم صدا از تمام مشرکين و
مزدورانشان اعلام برائت کرده و از پايگاه توحيد و مبدا وحدت براي تحقق آرمان هاي
مکتب رهايي بخش اسلام و رجم تمام شياطين کوچک و بزرگ قيام کنند که اينجاست ملجأ و
مأمن «ناس» و اينجاست بر پا دارنده «ناس»، «جعل الله الکعبة البيت الحرام قياماً
للناس»، (مائده، آيه 97).

توجه به همين چند
نمونه کافي است که ما را به محتواي واقعي حج و کاربرد آن رهنمون شود، حجي که
بهترين زمينه را براي شکوفائي خرد و بيداري انديشه در جهت تحکيم پايه هاي ايمان و
ايجاد مودت و يک رنگي بين پيروان خاتم المرسلين «رحماء بينهم» و قيام و مبارزه
عليه تمام شيطان ها و طاغوت ها «اشداء علي الکفار» فراهم مي آورد.

نموداري از ارزش و
عظمت حج را نيز در روايات بي شماري که درباره اهميت و فضليت آن وارد شده است به
خوبي مي توان دريافت که در اينجا يک نمونه آن را ذکر مي کنيم: «درهم في الحج افضل
من الفي الف فيما سويٰ ذلک من سبيل الله»، (امام صادق عليه السلام)،‌(وافي، ج 2،
47).

صرف يک درهم در راه
حج برتر است از دو ميليون درهم که در غير حج براي خدا صرف شود. معلوم است که در
راههاي ديگر که براي خدا باشد به نوبه خود صرف مال داراي فضليت هاي بسيار است و با
احتساب اين نکته ممکن است يک درهم در راه حج به دهها ميليون برابر نيز برسد و باز
معلوم است که اين فضليت براي حج بي روح و اعمال خشکي که با مصالح آمريکا و اذناب
آن هيچ گونه تضادي نداشته باشد نيست بلکه براي حجي است که موجب تقويت دين و تامين
کننده مصالح و منافع مسلمين مي باشد.

و با توجه به همين
محتواي ژرف است که قدرت هاي استکباري با تحقق آن خود را در معرض بزرگترين خطر مي
بينند و همواره تلاش کرده و مي کنند که: 1ـ با تغيير معالم و محو يا تحت الشعاع قرار
دادن آثار و سرگرم کردن حجاج به بازار و نمودارهاي صنعت و فرهنگ و معماري بيگانگان
و … از بيداري و تعقل و تدبر آنان پيشگيري کنند. 2ـ با ايجاد تفرقه و حساسيت هاي
مذهبي و قومي و دروغ و شايعه پراکني به وسيله وعاظ السلاطين از وحدت و همکاري بين
ملتهاي مسلمان جلوگيري کنند. 3ـ با انواع فشارها و استفاده از تمام روشهاي ممکن از
پيوستن حجاج به ساير کشورهاي اسلامي به راهپيمائي وحدت و برائت و تماس با حجاج
ايراني ممانعت به عمل آورده و بي شرمانه تبليغ مي کنند که هر گونه شعار سياسي و
تظاهر عليه قدرتهاي شيطاني مغاير با حج و قداست آن است!

ولي اينک بحمدالله
بعد از قرن ها و در پرتو پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و پيام هاي حيات بخش امام
مي رود تا حج محتواي واقعي خود را بازيابد و ملل مسلمان تدريجا دشمنان اصلي و فرعي
خود را شناخته و با شعارهاي مرگ بر آمريکا و … آشنا شده اند و اميد مي رود به
زودي تمام مسلمانان جهان همگام و هم صدا با ملت مسلمان ايران به مبارزه اي بي امان
عليه تمام قدرت هاي استکباري برخيزند و بشريت را از شر آمريکا، شوروي، فرانسه،
انگليس و صهيونيست ها و نوکرانشان آزاد ساخته و پرچم توحيد را در سراسر گيتي
برافرازند انشاء…..

رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا کنون

کشاورزي اساس
اقتصاد کشور

«مملکت ما از حيث
کشاورزي غني است. اگر کشاورزي صحيح در اين مملکت بشود، ممکن است آذربايجان يا
خراسان کافي باشد براي همه مملکت و بقيه اش بايد صادر شود».

26/6/58

«خدمت به اين است
که کشاورزها در زمين هائي که دستشان است زرع کنند، کشت کنند، آبياري کنند و همت به
خرج بدهند و اين معنا را بايد تذکر بدهم که نبايد غصب کنند مال مردم را. اينکه
بعضي ها گفته اند هر کس هر چه دستش آمد بکارد! خير! بايد زمين ها را روي موازين
شرعي و الهي، کشت و زرع کنند و مسامحه نکنند در اين مطلب بلکه انشاءالله در چند
سال آينده خودکفا بشويم و سر پاي خودمان بايستيم».

2/8/85

«امروز مي دانيد که
ما را دارند تهديد مي کنند به حصر اقتصادي! ما بايد فکر کنيم. فکر اين است که کشور
مشغول کشاورزي شود. مشغول کشت شود… ما کشور خيلي بزرگي داريم، ما اگر روي يک
اصول صحيح اين مملکت را اداره بکنيم، بهترين زندگي براي اين ملت حاصل مي شود، لکن
نمي گذارند اين طور حاصل شود. آب اين شيط (کارون) هرز مي رود. يک وقتي که من رفته
بودم از آنجا عبور کنم، بيابان و هم چنين زمين هاي سالم (براي کشت) افتاده بود،
اين آب اگر خرج اين زمين مي شد و اين زمين آباد مي شد مي توانست براي صد ميليون
جمعيت ايران ارزاق بدهد نه اينکه حالا که سي و پنج ميليون است نتواند خودش را
اداره کند».

3/10/85

«کشاورزها بايد
کشاورزي خودشان را تقويت کنند و بيشتر کنند و کارها را طوري کنند که ما ديگر در
خوردنمان محتاج به مردم نباشيم».

14/89/58

«لازم است دولت بيش
از پيش کمکهاي لازم را به کشاورزي و کشاورزان بکند و در اين امر از هيچ کوششي
خودداري ننمايد و از پيچ و خم هاي اداري که موجب تاخير در اين امر حياتي است
جلوگيري نمايد و در اين موضوع، به استاندارها در سطح کشور سفارش اکيد نمايد که امر
کشاورزي در کشور ما، از اهم امور است و هدايت و اجراي آن به وجه صحيح، اساس اقتصاد
کشور است».

12/1/60

«کشاورزي در اسلام
از امور بسيار مهم و از اموري است که درباره او گفته شده است که: کشاورزان بهترين
مخلوقات هستند و کشاورزان اقرب ناس به خداي تبارک و تعالي هستند و کشاورزان در آن
عالم شايد در صف اول از مردم نيکوکار واقع بشوند و شغل کشاورزي، شغلي بوده است که
انبيا هم به آن اشتغال داشته اند و انبيا هم رزق خودشان را از راه کشاورزي به دست
مي آوردند… و من اميدوارم که کشاورزان قدر خود را بدانند. و شما کشاورزان سرتاسر
کشور ارجمندتر از ساير قشرها هستيد چون شما ارزاق ملت را که مورد احتياج ملت است و
بالاترين احتياج است، تامين مي کنيد و انشاءالله خودتان را به حد کفا برسانيد به
طوري که ما احتياج به هيچ يک از کشورها نداشته باشيم بلکه انشاءالله اين فرآورده
کشاورزان به جاهاي ديگر و کشورهاي ديگر هم صادر شود».

7/7/60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(کشاورزی،اساس
اقتصادکشور)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(مفهموم استعمار در قرآن)

غدیر، مکمل مبعث

علم امام به حوادث آینده                                       آیت الله العظمی منتظری

بررسی آیه میثاق                                              آیت الله جواد
آملی

معاد                                                           
آیت الله حسین نوری

سخنان معصومین(استمداد از مخلوق)

تجلی عرفان از تجلی ماه شعبان                             آیت الله محمدی
گیلانی

مسلمانان صدر اسلام                                        حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

همراه با امام بسوی حج پایگاه انقلاب جهانی
اسلام       حجة الاسلام و المسلمین موسوی
خوئینی ها

هجرت و حج ابراهیم (ع)                                   عبدالکریم بی
آزار شیرازی

شرح دعای ابوحمزه ثمالی                                  آیت الله
ایزدی نجف آبادی

حقوق فرزندان

پیام شهید

انفاق و صدقه 
                                              حجه السلام محمدحسن
رحیمیان

یاران امامان                                                 سیدمحمدجواد مهری

گفته ها و نوشته ها

مدیریتهای اجرائی                                           محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

*از هياهوي ابرقدرتها در خليج فارس نترسيد كه آنها هيچ غلطي نمي­توانند بكنند.

*صلح با صدام كار ضعفاست، وقت آنست كه همه جديت كنند و مهلت را از صدام
بگيرند.

*آنهائيكه مي­گويند بايد سازش كرد آيا ميفهميد كه اگر ملت ما سازش كند به وضع
سابق برمي­گردد و دوباره له مي­شود.

*اگر چنانچه رفراندوم كنيد بين ملتهاي دنيا كه امروز وحشي­ترين رژيمها چه كسي
است،‌ اكثريت قاطع مي­گويند: آمريكا.

*اين ابرقدرتها مي­خواهند به همه جا مسلط شوند و اين بدبختيهاي خليج فارس هم
مثل كويت گرفتار اين وسوسه شده­اند، خيال مي­كنند كه اگر در دامن آمريكا بروند،
خلاص مي­شوند، اين اشتباه است.

*از مناقشات لفظي دست برداريد و يكصدا دنبال اين باشيد كه نگذاريد ابرقدرتها
در كشور شما ديگر دخالت كنند.

9/3/66

آيت الله العظمي منتظري

*اگر بخواهند خانه ما را مركز حب و بغض­ها و خطوط و افكار مختلف قرار دهند من
راضي نيستم.

*نيروهاي مومن را كنار نزنيد و هر روز افراد و مسئولين را با انگ و برچسب متهم
نسازيد كه در اين صورت نيروهاي لايق و با ايمان جامعه بتدريج تحليل مي­روند.

26/1/66

*سرنوشت اسلام و ايران وابسته به جنگ است،‌ براي پيروزي بايد تمام نيروهاي
نظامي، انتظامي و مردمي متحد شوند.

*در انتخابات آينده بي­طرفي خود را حفظ كنيد و مردم را در انتخاب آزاد
بگذاريد.

*در استانداري ننشينيد تا مردم به شما مراجعه كنند، خودتان به شهرها و روستاها
برويد و مشكلات مردم را حل كنيد.

29/1/66

*بايد بدون خستگي و دلسردي از كمبودها و مشكلات، معارف اصيل اسلامي را ميان
ملتها كه تشنه اسلام هستند گسترش دهيم.

1/2/66

آيت الله العظمي منتظري

*قواي سه گانه كشرو بايد مشكلات و قوانين دست و پا گير را حل نموده و در مسيري
حركت كنند كه مستضعفين جامعه بتوانند براحتي حق خود را بگيرند.

26/1/66

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

كارخانه اسلحه سازي «حله» در بغداد توسط نيروهاي تحت امر قرارگاه رمضان منفجر
و به آتش كشيده شد.

14/2/66

نيروهاي مشترك قرارگاه رمضان، پادگان «تانجو» و مركز فرماندهي و لجستيكي جبهه­هاي
شمال عراق را به آتش كشيدند در اين عمليات 5 فروند از هليكوپترهاي دشمن بعثي مستقر
در اين پايگاه منهدم و بيش از يكصد تن از افسران پادگان بهلاكت رسيدند.

15/2/66

يك فروند ميگ 21 عراق در جبهه ماهشهر سرنگون و يك هليكوپتر دشمن در ارتفاعات
2285 سردشت سقوط كرد.

غيورمردان سپاه اسلام متشكل از تيپ 65 هجرت تحت امر قرارگاه رمضان و پيشمرگان
حزب الله كرد عراق، شهر مرگسور عراق را بمدت 8ساعت بتصرف خود درآوردند كه در اين
عمليات 8 ساعته ساختمانهاي سازمان امنيت حزب بعث، فرمانداري، مقر تيپ 75 مزدوران
عراقي، نيروگاه برق، پمپ بنزين و چند مركز دولتي شهر مرگسور كاملاً منهدم شد.

21/2/66

سازمان ملل: عراق حتي عليه غيرنظاميان ايران سلاح شيمائي بكار برده است.

دو واحد صنعتي در اصفهان و تبريز هدف حمله جنگنده-هاي متجاوز عراقي قرار گرفت.

24/2/66

عمليات پارتيزاني نيروهاي مشترك به 60 كيلومتري بغداد كشيده شد.

4/3/66

جهان اسلام

يك نشريه اسپانيائي از ايران گيت بعنوان جديدترين سيلي امام خميني به ريگان
ياد كرد.

15/2/66

گروهي از علماي مسلمان سومالي بطور سري در يك دادگاه امنيتي به اعدام محكوم
شدند.

17/2/66

انقلابيون مسلمان لبناني در يك عمليات كمين 18 تن از افسران و سربازان اسرائيلي
را كشته و مجروح كردند.

19/2/66

«گاري سيك» مشاور كارتر در مسائل ايران: در جهان هيچ ملتي به اندازه ملت ايرن
حاضر نيست در راه اهداف انقلابي مذهبي خود ايثار كند.

21/2/66

سفارت عربستان در هند از دادن ويزاي حج به مسلمانان كمتر از 30 سال خودداري
كرد.

پايگاههاي نظامي حلبچه و سيد صادق عراق، در جريان شورش مردم مبارز، سقوط كرد.

هلي كوپترهاي توپدار عراق تظاهرات مردم سيد صادق و حلبچه را به رگبار بستند.

24/2/66

در پي مقاومت و ايستادگي دانشجويان مسلمان، دولت تركيه مجبور به لغو قانون منع
حجاب در دانشگاههاي الهيات اين كشور شد.

27/2/66

مسلمانان دهلي عليرغم اعلام حكومت نظامي و جلوگيري از هر گونه تجمع و
راهپيمائي مراسم روز جهاني قدس را برگزار كردند.

وزارت اوقاف كويت دستور داد كه در روز قدس خطبه نماز جمعه به بيماري ايذر
اختصاص يابد.

پليس انگلستان از مسلمانان مناطق اشغالي كرانه باختري رود اردن و نوار غزه در
تظاهرات روز قدس شركت كردند.

2/3/66

گردان 88 خفيه ارتش عراق با تمام تجهيزات به مبارزين منقطه اربيل پيوست.

رهبران مذهبي كشورهاي اسلامي در مورد قتل عام مسلمانان در هند ابراز نگراني
كردند.

5/3/66

رئيس امنيت سفارتخانه­هاي آمريكا در مصر، سودان و اردن هدف حمله مسلحانه
انقلابيون مسلمان مصري قرار گرفت.

6/3/66

تعداد زيادي از اجساد مسلمانان هند كه بدست هندوها بقتل رسيدند كشف شد.

7/3/66

يك هواپيماي رژيم صهيونيستي با آتش رزمندگان مقاومت اسلامي در جنوب لبنان سقوط
كرد.

حزب الله كويت مسئوليت انفجار بندر احمدي را بعهده گرفت.

تعدادي از فرماندهان نظامي اسرائيل كه در يك جلسه نظامي شركت كرده بودند در
جريان حمله چريك­هاي مسلمان كشته يا مجروح شدند.

11/3/66

اخبار داخلي

ديوان لاهه، آمريكا را موظف كرد 500 ميليون دلار از وجوه ايران را فوراً مسترد
كند.

15/2/66

450 ميليون دلار از دارائيهاي مسدود شده ايران در آمريكا آزاد شد.

16/2/66

براي اولين بار در كشور، سرويس و تعميرات اساسي كوره سفيد ذوب آهن اصفهان توسط
مهندسين ايراني انجام شد.

گروهي از افراد خيّر هزينه احداث 100 دستگاه مدرسه در مناطق محرومن و مستضعف
نشين تهران را تقبل كردند.

127 كاميون و كاميونت حامل كمكهاي اهدائي مردم ايلام به جبهه ارسال شد.

19/2/66

كاروان بزرگ كمكهاي مردم گيلان بوسيله 310 كاميون به ارزش 250 ميليون ريال
روانه جبهه­ها شد.

21/2/66

سرانجام پس از گذشت چهار سال، شوراي امنيت، رژيم عراق را بخاطر بكار بردن
سلاحهاي شيميائي عليه نظاميان و  غير
نظاميان ايران محكوم كرد.

26/2/66

سرانجام پس از گذشت چهال سال، شوراي امنيت، رژيم عراق را بخاطر بكار بردن
سلاحهاي شيميائي عليه نظاميان و غير نظاميان ايران محكوم كرد.

26/2/66

سيل در تهران، كرج و ساوه 6 كشته و ميليونها ريال خسارت بجاي گذاشت.

31/2/66

50 ميليون ريال كمهاي جنسي هموطنان حوزه خليج فارس به جبهه­هاي نبدر ارسال شد.

ايران در نامه­اي به دبير كل سازمان ملل از توطئه مشترك عراق،‌ آمريكا و
كشورهاي مرتجع منطقه براي دخالت مستقيم ابرقدرتها در جنگ تحميلي پرده برداشت.

3/3/66

شهر ذزفول كه تاكنون 3500 شهيد تقديم انقلاب نموده و 170 فروند موشك و 5100
گلوله توپ را تحمل نموده بعنوان شهر نمونه و مظهر و سمبل استقامت ملت ايران شناخته
شد.

5/3/66

7 فروند قايق تندرو كويتي به همراه سرنشينان آن توسط رزمندگان اسلام توقيف و
بازداشت شدند.

11/3/66

اخبار خارجي

عرفات: براي ملاقات با رهبران اسرائيل آماده­ايم!

15/2/66

يك ميليون سياهپوست در اعتراض به انتخابات نژادپرستان آفريقاي جنوبي دست به
اعتصاب زدند.

16/2/66

100 هزار نيروي آمريكائي براي انجام مانور نظامي با هندوراس در نزديكي
نيكاراگوئه مستقر شدند.

17/2/66

شامير و شاه حسين در يك تماس مستقيم تلفني با يكديگر گفتگو كردند.

سوريه 17 تن از مقامهاي فلسطيني را اخراج كرد.

19/2/66

معاون وزارت خارجه آمريكا با «طارق عزيز» در بغداد ملاقات كرد.

موشك «پولاريس انگليس» هنگام شليك آزمايشي منفجر شد.

21/2/66

رژيم صدام در ادامه جناياتش، روستاهاي مناره، پيرداود، دوسته په، اريتان، علي
اوا و دوسيه از توابع مرگسور و سراء، ميراوا، سروك، مه چه لكه، ماهه جلگه،‌ خرواته
و سروني از توابع بخش حريره را با خاك يكسان كرد.

رئيس كميسيون تحقيق كنگره آمريكا: عربستان 32 ميليون دلار به ضد انقلابيون نيكاراگوئه
كمك كرده است.

23/2/66

رسوايي ماجراي مك فارلين يك قرباني ديگر گرفت: قرباني جديد «جانتان ميلر» نام
دارد و رئيس امور اداري كاخ سفيد مي­باشد.

ريگان اعلام كرد در نتيجه رسوايي ايرانگيت و تنگناهاي روزافزونش دچار سردرد
شده ولي بيماريش كشنده نيست.

27/2/66

اولين نفتكش شوروي تحت اجارۀ كويت با يك مين دريايي برخورد كرد.

ناو جنگي آمريكا اشتباهاً هدف 2 موشك عراقي قرار گرفت كه 3 ملوان آمريكائي
كشته و 30 نفر ناپديد شدند.

28/2/66

كاخ سفيد اظهارات ريچارد مورفي در مورد تأثير حمله به ناو جنگي آمريكا بر جنگ
عراق عليه ايران را رد كرد.

يك كشتي متعلق به قطر در آبهاي خليج فارس مورد اصابت چند موشك قرار گرفت.

2/3/66

وزاري خارجه 12 كشور عضو جامعه اقتصادي اروپا، رژيم عراق را بخاطر استفاده از
سلاحهاي شيميائي در جنگ با ايرام محكوم كردند.

جمعيت جهان به مرز 5 ميليارد نفر رسيد.

5/3/66

در پي درگيريهاي ميان مسلمانان و هندوها در شهر آشوب زده مبروت، دست كم 83 تن
كشته، تعداد بيشماري مجروح و در حدود 3000 تن بازداشت شدند.

ريگان اعلام كرد مردم آمريكا بايد مطمئن باشند شريف­ترين مردان و زنان در
استخدام «سيا» هستند!!

7/3/66

يك فروند جنگنده اف -4 آمريكا در آسمان اسپانيا منفجر شد.

اختراع و اكتشاف

كاغذ حساب عكاسي توسط يك مبتكر در سبزوار ساخته شد.

دستگاه سري تراش 15 ميليمتري تمام اتوماتيك در اصفهان ساخته شد.

16/1/66

براي اولين بار لاستيك ليفتراك در ايران ساخته شد.

31/1/66

دستگاه توليد علوفه بدون خاك براي اولين بار در كشور در يزد ساخته شد.

23/2/م66

براي اولين بار توپ دوربرد اتوماتيك بدون خدمه در جبهه­ها بكار گرفته شد.

2/3/66

ضد انقلاب

محموله قاچاق 50 ميليارد ريالي در حال خروج از كشور كشف و توقيف شد.

14/2/66

با عكس العمل سريع و هوشياري نيروهاي گارد پرواز، توطئه ربودن يك هواپيماي
مسافربري خنثي شد.

16/2/66

طي يك درگيري مسلحانه از دو قاچاقچي بين المللي 91 كيلوگرم ترياك بدست آمد.

رابط حمل كننده مواد منفجره از عراق در پيرانشهر دستگير شد.

با هوشياري مأمورين گمرك ميرجاوه از يك تريلر تركيه­اي مقدار 220 كيلو هروئين
خالص كشف شد.

50هزار كوپن جعلي بنزين چاپ پاكستان از يك باند در مشهد كشف شد.

7/3/66

ملاعظيمي امام جمعه سردشت توسط دشمنان اسلام مورد هدف قرار گرفت و به شهادت
رسيد.

9/3/66

 

 

/

پاسخ به نامه ها

پاسخ به نامه­ها

*تبريز- برادر رحيم اعتقادي

1- علت قطعي براي احكام خداوند نمي­توان
ذكر كرد. بايد انسان تسليم حكم خداوند باشد هر چند فلسفه آن را نداند يا آن را
مخالف مصالح خويش ببيند. و اصولاً معناي اسلام و تسليم همين است. از خدا دلبيل
خواستن يك طغيان است.

2- جلوگيري از بارداري اگر موجب عقيم
و نازا شدن مرد يا زن نباشد اشكال ندارد.

3- موسيقي و آوازي كه طرب انگيز و
مناسب محافل لهو و عياشي است حرام است. و آنچه چنين نيست يا مشكوك است اشكال
ندارد.

4- ازدواج به دليل حافظ نصف دين
انسان است كه مانع انحرافهاي جنسي و به فساد كشيده شدن جوانان است و تربيت خانواده
انسان را از ساير انحرافها و جنايتها باز مي­دارد و لذا در روايت ديگر رسول خدا (ص)فرموده
است: «شرار امتي عزابها». يعني اشرار امت من مجردانند و در هر جامعه­اي چنين است
كه اكثر جنايتكاران و حتي همين منحرفاني كه آلت دست سياستمداران وابسته به دشمنان
قرار مي­گيرند از جوانان مجردند.

قم- خواهر پ-م- س

شرعاً شما ملزم نيستيد كه او را
بپذيريد ولي اگر در او نقصي نيست دليلي ندارد كه او را با آن همه قول و قرار گرچه
بيجا بوده رد كنيد اگر خانوادۀ شما موافقت كردند شما نيز بپذيريد.

چهار محال و بختياري- برادر-ب-ذ-م

1-     كسي را كه عادل نمي­دانيد نمي­توانيد به او اقتدا كنيد.

2-     در روايت است گناهكاري كه توبه كند ماندن كسي است كه گناه
نكرده. بنابراين اگر توبۀ شما جدي و مخلصانه است و از آن گناهان بكلي اجتناب مي­كنيد
اشكالي در رابطه با پذيرفتن آن سمت نيست.

3-     در رابطه با اهداف جنگ و نياز به ادامۀ آن، مقالات و
سخنرانيها فراوان است ما نيز در بعضي شماره­هاي گذشته مقاله­هائي داشتيم مي­توانيد
مراجعه كنيد.

برادر 304

فرزند كسي كه شراب مي­خورد حرام زاده
نيست.

مشهد- برارد حميدرضا قاسميان

1-     زن در مسأله تقليد و تشخيص مرجع و هر مسأله ديگر بايد به
تشخيص خود عمل كند و اطاعت شوهر در اين گونه مسائل لازم نيست.

2-     استمنا حرام است ولي تأثيري در ازدواج يا امكان توليد مثل
ندارد مگر اين كه بيش از حد افراط شده باشد.

3-     محل سكونت حكم وطن را ندارد مگر اين كه قصد داشته باشد تا
آخر در آنجا زندگي كند. بنابراين اگر هر روز از محل سكونت به محل كار كه بمقدار
مسافت شرعي يا بيشتر است رفت و آمد دارد نمازش در هر دو جا شكسته است.

دهلران- برادران قنبر پور و بزرگاني

مكرر در همين بخش تذكر داده­ايم كه
آن چه به اين عنوان منتشر مي­شود و گاهي در مفاتيح و كتب ادعيه­اي كه در حرمهاي
مطهر است نوشته مي­شود كه شخصي خوابي ديده يا معجزه­اي براي او رخ داده و مثلاً از
خداوند شفا گرفت و هر كس اين را منتشر كند چه مي­شود به طور كلي مطلبي است خرافي و
نامربوط و سراسر دروغ و دغلبازي و براي فريب ساده لوحان است.

رامهرمز- برادر داريوش، د-ج

1-     به مسأله 73 رساله مراجعه كنيد.

2-     كتابهائي كه دربارۀ خداشناسي نوشته­ شد فراوان است از آنها
استفاده نمائيد.

برادر، ع-ف- 14

1-     ازدواج زن مسلمان با مرد غير مسلمان به هيچ وجه جايز نيست
چه دائم و چه موقت. و ازدواج مرد مسلمان با زن غير مسلمان اگر اهل كتاب نباشد جايز
نيست و اگر اهل كتاب باشد و نحو موقت جايز است و به نحو دائم احتياط واجب ترك است.

2-     ازدواج دختر باكره بدون رضايت پدر يا جد پدري جايز نيست مگر
اين كه پدر و جد پدري نداشته باشد كه در اين صورت اختيار با خود او است.

كرج-ف-1

1-     لازم نيست همه مطالب را به او بگوئيد.

2-     نمازها و روزه­ها را احتياطاً قضا كنيد. كفاره لازم نيست.

كرمان- برادر، م- ر

همانگونه كه قبلاً تذكر داديم كساني كه قبل از ازدواج رسمي عقد موقت مي­خوانند
بايد در وقت خواندن عقد دائم يا مدت عقد موقت تمام شده باشد يا باقيماندۀ آن را
شوهر ببخشد در غير اين صورت عقد دوم كه دائم است باطل خواهد بود. كساني كه مبتلا
به چنين وضعي شده­اند بايد اكنون دوباره صيغۀ عقد دائم را بخوانند فرزندان آنها به
دليل جهل به مساله حلال زاده­اند و باي گذشته كفاره­اي لازم نيست.

زنجان- برادر ع-م- 500

1-     آيا فكر مي­كنيد خداوند فقط در ماه رمضان به اعمال و رفتار
بندگانش رسيدگي مي­كند. طبق روايات كسي كه يك ركعت نماز را عمداً ترك كند كافر
است. اگر شما در پيشگاه خداوند محكوم به كفر باشيد اعمال ماه رمضانتان هم به جائي
نخواهد رسيد. نبودن حمام عذر نيست. در موقع نياز با يك سطل آب در هر گوشه­اي مي­توان
غسل كرد آب را با مشت يا كاسه بر خود بريزيد و با دست به همه جاي بدن برسانيد همان
گونه كه وضو مي­گيريد. غسل هيچ احتياجي به حمام ندارد.

2-     حرام نيست ولي زيانبار است از آن بپرهيزيد.

3-     كسي كه مي­توان قرآن را بخواند و هرگز نخواند جفاكار است يا
بي­ايمان.

انديمشك- برادر سيد علي افتخاريان- اهواز- برادر محمد خزائي

پاسخ نامه شما عودت داده شد. لطفاً آدرس صحيح بدهيد.

تهران- خ باسمه شرقي

1-     كسي كه از روي جهل به مساله كاري كه روزه را باطل مي­كند
انجام دهد و جهل او بگونه­اي باشد كه ملتفت سؤال نباشد كفاره بر او لازم نيست گرچه
بهتر است به مساله 1659 توضيح المسائل حضرت امام مراجعه كنيد و بدون شك اوائل
تكليف كه كودك متوجه اصل تكليف نيست و پدر و مادر، او را متوجه مساله نمي­كنند
واضحترين مصداق اين مساله است. و در كي استفتاء نيز دفتر استفتاء حضرت امام در
خصوص اين مورد تصريح كرده­اند كه كفاره واجب نيست.

2-     مسائل زناشوئي تا حدودي در رساله­هاي حضرت امام ذكر شده ولي
مساله مورد سؤال شما بطور مخصوص ذكر نشده است. بطور عموم ذكر شده و اشكالي ندارد
ولي از نظر بهداشتي عمل نامطلوبي است.

تهران- خواهر، ز-ب

وجود جوانان مؤمن و متعهد در خانواده­هاي بي­ايمان در اين زمان يادآور
مسلمانان صدر اسلام است همان گونه كه بسياري از تحولات ناشي از اين انقلاب عظيم
يادآور ويژگيهاي آن دوران است. صبر و تحمل شما بدون شك اجري عظيم دارد. تا حد
مقدور با ارحام خود قطع رابطه نكنيد و سعي در هدايت آنها داشته باشيد. ولي اگر
حضور در مجلس يا محفلي از آنان مستلزم گناه است در صورتي كه نمي­توانيد مانع آن
گناه باشيد حاضر نشويد.

اصفهان- آ- پ

شما سالميد ازدواج كنيد و نگران نباشيد.

بهشهر- خواهر، ج- الف

1-     طالع بيني و فال بيني و امثال آنها از خرافات است و اگر به
ادعاي كسب اطلاع از اجنه يا بعضي مقدمات و اسباب كه به گمان آنه ادخالت بر حوادث
آينده دارد باشد كهانت است و آن ملحق است به سحر و سحر از بدترين گناهان است.

راوي از امام صادق (ع)پرسيد: در جزيرۀ ما كسي كه از موضع اشياء به سرقت رفته و
امثال آن خبر مي­دهد آيا جايز است از او 
مطلبي را بپرسيم فرمود: رسول خدا (ص)فرموده است: هر كس به سوي ساحري يا
كاهني (غيبگوئي) يا دروغگوئي برود و او را بر گفته­اش تصديق كند به كتابهاي آسماني
كه خدا فرستاده كافر شده است.

2-     عكس گرفنت زن بدون حجاب اگر مستلزم گناهي نشود خود بخود
اشكالي ندارد ولي اگر به وسيله نامحرم عكس گرفته مي­شود مستلزم نگاه كردن به مواضع
محرمه است جايز نيست.

رشت- ق- س – ه- 90 ل

روايات مجعول و ساختگي فروان است. هر حديث را بايد جداگانه مورد بررسي قرار
داد نمي­توان گفت فلان كتاب همه احاديثش صحيح يا نادرست است.

مشهد مقدس- م- 44- 852

روزه شما صحيح است.

اسفراين- ش- م- ر

تحقيق در آن امر نه ممكن است و نه جايز است و نه لازم. وسوسه شما بي­مورد است
مطمئن باشيد.

گراش- برادر جواد- ع

اين بار نيز پاسخ مي­گوئيم و بسيار است نامه­هائي كه پاسخ داده نمي­شود. دليل
آن اين است كه بعضي مطالب قابل درج در مجله نيست بايد آدرس بدهيد.

قزوين- برادر، محمود چنگيزي

ابراهيم ادهم و امثال او از صوفياني كه جامعه را ترك كرده و غاري روي آورده­اند
از بزرگان دين نيستند در اسلام رهبانيت ممنوع است و برخلاف سنت پيامبر (ص)و اهل
بيت عليهم السلام است.

استان مركزي- خواهر، م- ص- ب

روزه­هاي شما صحيح است.

جوانرود- برادر، ع- ج

توبه كنيد و به لطف خداوند اميدوار باشيد.

كرج- برادر اصغر الف

1-     قرآن خواندن براي ميت مؤمن مفيد است.

2-     گناه كبيره يعني گناه بزرگ و آن گناهي است كه خداوند بر آن
وعدۀ عقاب داده باشد يا در قرآن يا به وسيله احاديث و همچنين گناهي كه در روايات
صريحاً آن را بزرگ بدانند يا از گناهي بزرگ بزرگتر دانسته شود. اكثر گناهان معروف
از كبائر است. و در روايت است كه گناهي كه انسان آن را كوچك بشمارد بزرگ است.

نااميدي از رحمت خداوند و خود را از عقاب او در امان ديدن، و دروغ بر او و
فرستادگانش بستن، و قتل نفس محترمه، و عدم رعايت حقوق والدين، و خوردن مال يتيم از
روي ستم، تهمت، فرار از جنگ، قطع رحم، سحر، رباخواري، قمار بازي، كم فروشي، كمك به
ستمگران و اعتماد به آنان، دروغ، تكبر، اسراف، تبذير، خيانت، غيبت، سخن چيني و ترك
نماز و… از كبائر است.

3-     دوست خوب آن است كه اعمال و رفتار و حتي وضع ظاهري او انسان
را به ياد خدا بياندازد و رفاقت بر او برعلم و ايمان انسان بيافزايد. عاقل و
درستكار و مؤمن و متواضع و باوفا و راستگو باشد.

بجستان- برادر، ح- س

1-     لاغري شما ربطي به آن عمل ندارد و به پزشك مراجعه كنيد.

2-     توبه كنيد خداوند مي­بخشد ان شاءالله.

3-     اگر عذر صحيحي نداشته­ايد تيمم باطل است و نمازها را بايد
قضا كنيد.

برادر، ت- 42- س- ح- ع.

نگراني شما بي­مورد است و آن چه ديده­ايد علامت خيانت او نيست اگر توضيح
خواستيد آدرس بدهيد.

هشتگرد كرج- برادر، شيرمحمد هاشمي

پانكها و امثال آنها مجله ما را نمي­خوانند تا اميد تاثير باشد. بايد راههاي
ديگري را براي جلوگيري از ادامۀ فساد پيش گرفت بهرحال ما به نوبۀ خود تذكر مي­دهيم
ولي بايد مسئولين فكري بكنند ما كه چيزي در اين زمينه بجز وعده نديديم.

آبادان- برادر، محمد هادي نيا

نمازها و روزه­هاي فوت شده را بايد قضا كند و براي خوردن عمدي كفاره بدهد براي
هر روز يا 60 روز روزه بگيرد يا شصت فقير را غذا بدهد هر چند به هر كدام 750 گرم
نان خالي بدهد. و براي تاخير قضا از سال اول نيز بايد براي هر روز 750 گرم غذا ولو
نان خالي باشد به يك فقير بدهد.

ياسوج- برادر، م-م

خودكشي از آن گناه به مراتب بزرگتر است و نااميدي از رحمت خدا از همه گناهان
بزرگتر. توبه كنيد و به لطف خداوند اميدوار باشيد. اما در رابطه با تكليفي كه
داريد آدرس بدهيد تا توضيح داده شود.

جبهه جنوب- برادر، م- ح- ك

1-     پرسيده­ايد: آيا كسي براي فراز از گناه بزرگتر مي­تواند
استمنا كند؟ خير!‌ اين بهانه مجوز نيست.

2-     آن روابط حرام است و با هر كدام از آنها مي­تواند ازدواج
كند.

قم خواهر، اچ –ام – آر

1-     شما با اين كارها قبل از اينكه از چشم او بيافتيد مورد خشم
و غضب الهي قرار خواهيد گرفت. و اما خودكشي آخرين راه حل كافران است زيرا آنها مرگ
را آخرين مرحله سير انسان مي­دانند و به يك لحظه خود را از ساير مراحل كه طي آن
مشكل است راحت مي­كنند ولي مؤمن مي­داند كه اين تازه اول راه است. و هرگز انسان
مؤمن راه حل را خودكشي نمي­داند.

2-     شما نبايد در مساله ازدواج مسائل عاطفي و عشقهاي كاذب را
ملاك قرار دهيد. آنها كه شما را وادار به گناه و انحراف مي­كنند دوست شما نيستند
بلكه بدترين دشمنند كه آبرو و حيثيت و شرافت شما را فداي شهوت خويش مي­نمايند به
نصيحت و صلاح انديشي پدر و مادر گوش كنيد آنها بدون شك خيرخواه شما هستند.

اصفهان- 16- م- ي گ – گناباد- برادر، ج- ص – 2 – كاشان- برادر رضا زاده.

نام و آدرس دقيق پستي خود را با ذكر مجدد سؤال بنويسيد تا پاسخ خصوصي ارسال
شود.

 

/

گفته ها و نوشته ­ها

گفته ها و نوشته ­ها

يار راستين

اميرالمؤمنين«ع»: «في الشدة يختبر
الصّديق».

«غررالحكم»

در سختي­ها دوست آزمايش مي­شود.

از ارسطو پرسيدند:

در زندگي دشوارترين چيز چيست؟

گفت: اينكه انسان خود را بشناسد.

پرسيدند: آسان­ترين چيز چيست؟

گفت: ديگري را نصحيت كند.

مرد عاقل ز لهو پرهيزد            زين چنين عمر، عقل بگريزد

در جهاني كه عقل او ايمانست        مردن جسم، زادن جانست

«سنائي»

كمال تدرستي

سعدي در گلستان چنين گويد:

يكي از ملوك عجم، طبيبي حاذق به خدمت
مصطفي (ص) فرستاد سالي در ديار عرب بود و كسي تجربه پيش او نياورد و معالجه از وي
در نخواست. پيش پيغمبر آمد و گله كرد كه بنده را براي معالجه اصحاب فرستاده­اند و
در اين مدت كسي التفات نكرد تا خدمتي كه بر بنده معين است بجاي آورد. حضرت رسول(ص)
گفت: اين طايفه را طريقتي است كه تا اشتهاي غالب نشود نخورند و هنوز اشتها باقي
بوده كه دست از طعام بدارند. حكيم گفت: اين است موجب تندرستي. زمين ببوسيد و برفت.

*زاهدي در مجلسي مي­گفت: آيا ماه
رمضان از ما خشنود رفت يا نه؟

ظريفي گفت: آري! خشنود رفت.

زاهد گفت: از كجا مي­گوئي؟

ظريف گفت: از آنجا كه اگر ناخشنود
رود سال ديگر باز نيايد!

*جاحظ مي­گويد: هيچ كس با دليل و
برهان در مدت عمر بر من غالب نيامد جز كودكي خردسال. روزي در راهي مي­رفتم، ديدم
جمعي از كودكان بازي مي­كنند، يكي از آنها سر راه را بر من گرفت و گفت: اي شيخ!
درباره معاويه چه مي­گوئي؟ گفتم: در امر او ساكتم! گفت: در حق پسرش يزيد؟ گفتم:
لعنت خدا بر او باد! گفت: در حق دوستان و هوادارانش چه گوئي؟ گفتم: لعنت خدا بر
ايشان باد گفت: هيچ پدر باشد كه دوستدار فرزندش نباشد؟!

*روزي وزير هارون، بهلول را گفت: دل
خوش دار كه خليفه ترا تربيت كرد و بر سر خوك و خرس حاكم گردانيد. بهلول گفت: پس تو
از اينجا نرو و قدم از فرمان من بيرون منه كه رعيّت مني! اهل مجلس خنديدند و وزير
منفعل گشت.

چنان به موي تو آشفته­ام به بوي تو
مست كه نيستم خبر از هر چه درد و عالم هست

دگر به روي كَسَم بر نمي­باشد         خليل من همه بتنهاي آزري بشكست

درِ قفس طلبد هر كجا گرفتاري است         من از كمند تو تا زنده­ام نخواهم جست

زبان آمار

*در هندوستان 34% از تمام خانواده­هاي
روستائي و 44% از تمام خانواده­هاي شهرنشين در خانه­هاي يك اطاقه زندگي مي­كنند،
البته بدون در نظر گرفتن ده­ها هزار نفر كه در خيابانها  و پياده­روها مي­خوابند. در همان حال قصر
سلطنتي عربستان سعودي در خود 5000 شاهزاده و به همان تعداد شاهزاده خانم را جاي
داده است!!

*كليه انسان از بيش از يك ميليون
لوله ريز تشكيل شده و طول تمامي لوله­هاي هر دو كليه به حدود 40 مايل مي­رسد.

*5/2 سانيمتر مربع از پوست انسان
تشكيل شده از: 19 ميليون سلول، 60 مو، 90 منفذ چربي، 5/6 متر رگ خون، 625 منفذ
عروقي و 19000 سلول عصبي.

*بدن انسان از حدود 60 تريليون سلول
تشكيل شده است.

*اگر 23 ميليون كيلومتر مكعّب يخ
دنيا، همزمان آب شود، سطح درياها حدود 60 متر بالا مي­رود. در اين صورت حتي
ساختمان امپايراستيت (يكي از مرتفع­ترين بناهاي دنيا كه در نيويورك واقع است) تا
طبقه 20 در آب فرو خواهد رفت.

*در سال 1978، ملتهاي دنيا 800000
دلار در دقيقه خرج تسليحات كردند!

*در ايالات متحده آمريكا، كه بيشترين
درصد آدمكشي بوسيله اسلحه آتشين در دنيا را دارد، در هر 5/13 ثانيه يك اسلحه جديد
فروخته مي­شود.

باز هم سيگار بكشيد!!

تركيبات زيان زائي كه در توتون موجود
مي­باشد، از اينقرار است:

1-     اكرولين: مايع بي­رنگ و سمّي.

2-     مونوكسيد كربن: گاز سمي­اي كه مانع انتقال اكسيژن از شش­ها
به بافتهاي بدن مي­شود.

3-     نيكوتين: از تركيبات سمي است كه در كشتن حشرات از آن
استفاده مي­شود.

4-     آمونياك: تركيب گازي شكل ازت و هيدروژن است كه در كودهاي
شيميائي بكار مي­رود.

5-     استيد فورميك: تماس با آن سبب ايجاد تاول و خارش در سطح
پوست مي­شود.

6-     سيانيدهيدروژن: مايعي بسيار سمّي و كشنده است و به صورت گاز
در «اتاق گاز» براي اعدام به كار مي­رود!

7-     اكسيدهاي نيتروس: بافتهاي بدن را در قسمت­هاي تنفّسي غير
مقاوم مي­كند.

8-     فرمالدئيد: به جدارهاي مخاطي لطمه مي­آورد.

9-     فنول: تركيبي اسيدي و سمي كه در زغال سنگ يافت مي­شود.

10-استالئيد: باعث سوزش چشم و ناراحتيهاي مخاطي مي­شود. ضربان
قلب را بالا مي­برد و در دراز مدت باعث كاهش گلبولهاي قرمز و سفيد مي­شود.

11-سولفيد هيدروژن: گازي سمي و خطرناك است.

12-پايريدين: در مواد ضد عفوني و دفع آفات نباتي به كار مي­رود.

آيا مي­دانيد كه

–        
رود خوني در بدن انسان 93000 كيلومتر طول دارد.

–        
و 55 ماهيچه در صورت انسان است كه در تأثرهاي عاطفي فعاليت مي­كنند.

–        
و عمر زمين در حدود 3 ميليارد سال است.

–        
و عدد ستارگان آسمان مساوي است با شماره يك و جلويش 22 صفر.

–        
و تعارف­هاي زيادي گر چه «ريا» است ولي بعضي­ها آن را دوست دارند!

–        
و چهار چيز است كه هرگز برنمي­گردد. سخني كه گفته شود و تيري كه انداخته شود و
ساعتي كه بگذرد و فرصتي كه از دست برود. و

–        
و كاغذ بازي بدترين دشمن انقلاب است.

شناخت خويشتن

اميرالمؤمنين«ع»: «من عرف نفسه فقد
عرف ربه»

«غررالحكم»

اندراين ره كه راه مردان است

هر كه خود را شناخت مرد آنست

اي شده از شناس خود عاجز

كي شناسي خداي را هرگز

چون تو در علم خود زبون باشي

عارف كردگار چون باشي

«سنائي»

كتمان سر

امام صادق«ع»: «صدرك أوسع لسرِّك»

بحار- ج 75- ص 71

پرده در است آنچه در اين عالم است

رازترا هم دل تو محرم است

مصلحت تست زبان زير كام

تيغ پسنديده بود در نيام

چون دل تو بند ندارد بر آن

بند چه جويي ز دل ديگران

«نظامي گنجوي»

مناظرۀ دو شاعر

خواجه علي بن شهاب، شاعري فاضل بوده
و ميان وي و شيخ حمزه آذري مناظره و مشاعره واقع شده. روزي در مجلسي كه بسي فضلا و
شعرا جمع بودند، آذري او را مخاطب ساخته اين رباعي بر بديهه گفت:

سردفتر ارباب هنر خواجه علي است                 اي آنكه ترا لطف طبيعت ازلي است

تو خواه مرا پسند و خواهي مپسند   داند همه كس كه حمزه استادعلي است

و خواجه علي بن شهاب در جواب او، از
روي بديهه چنين گفت:

اي حمزه بدان كه عرش حق جاي علي است             بر دوش رسول از شرف پاي علي است

استادعلي است حمزه در جنگ ولي                 صد حمزه به علم و فضل لالاي علي
است

جان بي عالم، تن بميراند                 شاخ بي­بار دل بگيراند

روزگارند اهل علم و هنر سينه شان چرخ و نكته­شان اختر

كار بي­علم، باد و بر ندهد        تخم بي­مغز بس ثمر ندهد

علم كز بهر حشمت آموزي      حاصلش رنج دان و بدروزي

نطق زيبا زخامشي بهتر          ورنه در جان فرامشي بهتر

گنگ اندر حديث كم آواز          به كه بسيار گوي بيهوده تاز

عمر با دوستي كه او يكتاست         يك دمش را هزار ساله بهاست

«سنائي»

 

/

نيروي انساني سيستم اداري

ساختار نظام اجرائي كشور

قسمت سيزدهم

نيروي انساني سيستم اداري

محمد رضا حافظ نيا

بالا بودن سنّ كارشناسان

در ادامۀ بحث جنبه­هاي مختلف نيروي انساني نظام اداري و اجرائي موجود كشور، در
اين قسمت به مسائل كمّي و كيفي نيروي انساني موجود اشاره مي­گردد، باشد تا راهگشاي
چاره­انديشي­هاي اساسي قرار بگيرد. يكي از مسائل نيروي انساني بويژه در حوزه­هاي
ستادي بالا بودن سن كارمندان و كارشناسان است و اين امر در خصوص حوزه­هاي ستادي و
مركزيت سياست گذاري وزارتخانه­ها و سازمانها بيشتر مشاهده مي­گردد. اين امر اگر چه
ممكن است بلحاظ مجرّب بودن كارشناسان و لوزم تحقّق اين امر براي وظايف ستادي مورد
پسند باشد ولي از دو جهت قابل بررسي است: اوّل- اينكه نيروي انساني حوزه­هاي ستايد
دستگاهها با توجّه به نقش خاصّي كه در شكل گيري سياستها و دستور العملها و خط
مشيهاي وزارتخانه و نيز در تهيۀ لوايح براي ارائه به مجلس دارند و وظيفه­اي سرنوشت
ساز كه براي كشور بعهده دارند مي­بايست بدليل ضرورتهاي خاصّ ناشي از انقلاب اسلامي
از روحيۀ انقلابي- تحرّك و پويائي- عشق و علاقه به كار- احساس مسئوليت شديد-
تعهّد- درك عميق از مسائل- سوز و گذار انقلابي وجودش و خروش توأم با تفكّر و تخصّص
برخوردار باشند تا بتوانند در جايگاه مغزگونۀ وزارتخانه و آنه در شرايط انقلابي
جامعه انجام وظيفه نمايند و با امور و مسائل با روحيه­اي باري بهر جهت برخورد
نگردد

دوّم اينكه بلحاظ بالا بودن سن آنان، دير يا زود بازنشسته شده و از گردونه
خارج ميگردند و كوله بار تجربه را نيز با خود به بايگاني مي­سپارند در حاليكه
نيروي جديد نيز بدون دستگاه وارد نشده است كه بتواند ضمن جانشيني، تجربۀ لازم را
كسب نمايند.

در بررسي بعمل آمده از يك واحد ستادي يكي از وزارتخانه­ها 52% كادر كارشناسي
آن بيش از بيست سال سابقۀ خدمت داشته­اند كه در حقيقت در شرُف رفتن ميباشند در
حاليكه امكان تأمين جانشين از طريق استخدام وجود ندارد.

ممنوعيت استخدام در مورد حوزه­هاي ستادي وزارتخانه­ها خطر زيادي براي انقلاب
اسلامي دارد زيرا: اولاً- همانطور كه ذكر گرديد در اين مراكز مهمّ تصميم گيري و
سياست گذاري، بايد افرادي كه سوز انقلابي داشته باشند حضور يابند كه نيستند.

ثانياً- نيروهاي قديمي بلحاظ سن بالا تدريجاً بازنشسته شد و نيروي جديد ساخته
نشده است و بهتر بگوئيم كادرسازي صورت نگرفته است.

ثالثاً- تصميمات كادر متخصّص و كارشناسي گذشته ولو اينكه مخالفتي با انقلاب
اسلامي نداشته باشند؛ متأسفانه برخي فاقد درك درستي از انقلاب و جامعه مي­باشند و
طبعاً اين روحيه در شكل گيري تصميمات وزارتخانه و تنظيم مقررات و لوايح و قانونها
تأثير مستقيم ميگذارد.

براي روشنتر شدن موضوع در اينجا لازم است نقش يك كارشناس و يا متخصّص در حوزۀ
ستادي وزارتخانه­ها بيشتر توضيح داده شود. اصولاً هرگونه تصميم كه راجع به مسئله­اي
توسط يك وزارتخانه گرفته ميشود و يا لازم است در مورد مشكل يك استان يا شهرستان يا
كلَ كشور توسط وزارتخانه اتخاذ تصميم گردد و يا راجع به حلّ مشكلي كه مجوزّ قانوني
براي آن تحصيل نگرديده است، لايحه­اي به مجلس ارسال گردد و يا براي برنامه­ريزي و
تعيين خط مشي وزارتخانه اقدام گردد، معمولاً وزير و رئيس دستگاه از معاون مربوطه
آنرا خواستار مي­شود و معاون از مدير كلّ ستادي و مدير كلّ ستادي از معاون خود و
او نيز از كارشناسي مربوطه و نهايتاً پيشنهاد لازم آنرا به مسئول مربوطه و سپس به
مدير كلّ ارائه مي­نمايد و مدير كلّ به معاون وزارتخانه و سپس وزير منتقل مي­گردد.
لذا وزير- معاون- مدير كلّ ستادي و معاون مربوطه عمدتاً نقش مديريت را دارند نه
كارشناسي و بنابراين كار اصلي را كارشناس انجام مي­دهد و اگر احياناً در اين سلسلۀ
مديريت كسي باشد كه در آن موضوع خاصّ صاحبنظر باشد قطعاً مي­تواند دخل و تصرف
نموده و تعديل لازم را معمول دارد ولي ظاهراً چنين نيست و آنها نقش مديريتي خود را
بازي مي­كنند و شالودۀ تصميم يا اظهارنظر يا مقررات يا برنامه و بالاخره لايحۀ
قانوني براي ارائۀ به مجلس را ديدگاه و نظر كارشناس تشكيل مي­دهد و در مجلس نيز
عهدۀ بحثها در حول و حوش همان شالوده صورت پذيرفته و نمايندگان نيز گاهي از تخصّص
در موضوع لايحه برخوردار نبوده و لذا كمتر مورد بحث و بررسي كارشناس بافته شده است
بتصويب مي­­رسد و بعلاوه از نظرات كارشناسي خود در مقابل سئوال و بحث نمايندۀ مجلس
كه تخصّص آنرا ندارد دفاع كرده و ميتواند بسادگي آنها را متقاعد نمايد!! وزارتخانه
در تصميمات و سرنوشت كشور بسيار اهميّت داشته و حتّي شايد از نقش وزير و نمايندۀ
مجلس نيز مهمتر باشد.

مسئله- مشكل- برنامه- لايحه و…

كارشناسي مربوطه       معاون مدير كلّ     مدير كلّ ستادي   معاون وزير   وزير

(مسير انتقال امور براي تصميم گيري در يك وزارتخانه يا سازمان)

و اگر كارشناسي درك انقلابي نداشته باشد معلوم است كه چه بر سر كشور و جامعۀ
انقلابي خواهد آمد و خداي ناكرده اگر كارشناسي اهل غرض بوده و با نظام جمهوري
اسلامي سر ناسازگاري داشته باشد مي­تواند با آراسته كردن ظاهرها طرحها و برنامه­ها
و لوايح ضربۀ محكمي بر نظام جمهوري اسلامي وارد سازد.

خطر ممنوعيت استخدام رسمي

حال با توجّه به اين نقش سرنوشت ساز كارشناسان در وزارتخانه­ها، متأسفانه در
دوران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي افراد انقلابي بطور محدود و نادري در پستهاي
كارشناسي جذب شده­اند و عمدتاً نيروهاي انقلابي جذب پستهاي مديريت گرديده­اند.
ممنوعيّت استخدام رسمي براي حوزه­هاي ستادي وزارتخانه­ها خطر بزرگي است كه دستگاههاي
جرائي جمهوري اسلامي را بسوي بحران سوق مي­دهد، به سمتي كه اولاً كارشناس قديمي با
همان وضع اشاره شده با بازنشسته شدن و يا دليل جاذبه­دار نبودن ادارات و متقابلاً
جاذبه­دار بودن بخش خصوصي و شركتها تدريجاً از واحد ستادي خارج مي­گردد. ثانياً
نيروي ديگري بمنظور انتقال تجربه و ساخته شدن و كادرسازي، جانشين او نشده است  و در ادامۀ اين وضع واحدهاي ستادي را از كادر
كارشناسي ثابت و رمسي خالي كرده و ممكن است زماني دستگاهها بخود آيند كه كار از
كار گذشته باشد، و تصوّر مي­رود تحليل نكردن شرايط كنوني حوزه­هاي ستادي وزارتخانه­ها
و در جريان قرار ندادن مسئولين كشور بخصوص مجلس، خود نقشه­اي باشد كه كارشناسان
مربوطه در دستگاههاي مسئول، اين امر در كشور بفكر آن نمي­باشند، لذا اين ممنوعيّت
كه بمعناي جلوگيري از ورود حزب الله به سنگر مهمّ تصميم گيري وزارتخانه­ها و
سازمانها است بايد بفوريت برداشته شود و نيروهاي ميانسال انقلابي و حزب الله يا
جوانترها با آموزش تخصّصي مربوطه جذب شده و پستها را در اختيار گرفته تا با جذب
تجربۀ كارشناسان موجود هم وزارتخانه­ها با روحيه­اي انقلابي با مسائل كشور برخورد
نمايند و قدرتمند و قوي عمل كنند و هم خطر بحران، آنها را تحديد ننمايد و هم جمهوري
اسلامي از ضربه خوردن احتمالي ناشي از معدود طرحهاي ظاهراً خوش آب و رنگ مخالفينش
كه احياناً بصورت معدود در اين سنگرهاي مهمّ‌ تصميم گيري ناشناخته باقي مانده­اند
در امان باشد و هم اينكه امور و مشكلات مردم با بينش عميق و دلسوزي مطلوب همراه با
تغييرات بنيادي و اساسي در ساختارهاي نظام اداري- مالي- بودجه­اي- آموزشي و …
حلّ و فصل گردد.

جذب نيروهاي كارشناس

مسئلۀ ديگر جذب نيرو براي كادرهاي كارشناسي حوزه­هاي ستادي وزارتخانه از بين
افراد مجري در استانها و شهرستانها است و مسلماً مجريان تصميمات وزارتخانه در
استانها قرار دارند و با نقائص و نارسائيهاي قوانين و مقرّرات بطور ملموس آشنا
هستند و اگر اينها پس از يك مرحله كار اجرائي در شهرستان و سپس استان به دفاتر
ستادي جذب گردند مي­توانند تجربيات عملي خود را در مقام سياست گذاري و برنامه ريزي
مدّ نظر قرار داده و در تصميمات لحاظ نمايند و تصميم پخته بگيرند. غالباً ديده شده
كه تصميمات وزارتخانه­ها بدليل بيگانه بودن با مسائل شهرستان­ها و معضلات اجرائي
برنامه­ها داراي نقائص ميباشد و مسلماً در شرايط مساوي كسي كه كار اجرائي مربوط را
انجام داده و از نزديك مسائل را لمس كرده، بهتر از كسي كه كار اجرائي نكرده و
تهران نشين بوده و فقط مسائل را به نقل شنيده است، ميتواند در تصميم گيري و اتخاذ
سياست و برنامه ريزي پخته عمل نمايد. بنابراين جذب كارشناسنان، از بين نيروهاي
اجرائي استانها در جهت كيفيّت يافتن كار دستگاه خواهد بود و لذا امري ضرروي است.
ولي متأسفانه مشكل مسكن و هزينه­هاي بالاي زندگي در تهران مانع از جذب اينگونه
افراد كه برخي از توان و انرژي مطلوبي برخودارند در حوزه­هاي ستادي ميشود كه بر
دولت فرض است براي رفع مشكل خود و نيز بهره­وري از نيروهاي قوي و خلاق و مجرّب
شهرستاني از طريق تأمين مسكن بصورت خانۀ سازماني در تهران اقدام نمايد. و در ادامۀ
اين موضوع ذكر اين نكته لازم است كه اگر چه از گذشته تهران نشينان عمدتاً پستهاي
كارشناسي و حوزه­هاي ستادي وزارتخانه­ها را در اختيار گرفته­اند ولي مشكلات مسكن و
زندگي امروزه اين امر را بيشتر تأكيد مي­كند. و وزارتخانه­ها و سازمانها و نهادها
در صورتي كه نتوانند خانه سازماني تأمين نمايند، بناچار نيروي مورد نياز خود را از
بين تهران نشينان و تهرانيها تأمين خواهند كرد كه اين مسئله، هم منجر به محروم
كردن دستگاهها از استفادۀ از نيروهاي مجرب شهرستاني خواهد گرديد و هم بلحاظ اينكه
تهرانيها ولو اينكه افراد متعهّدي باشند و مسائل مناطق مختلف كشور با بشنوند و
مستقيماً برخورد نداشته­اند نمي­توانند مشخصه­هاي مناطق مختلف كشور با بفهمند و
متناسب با آن تصميم عاقلانه اتّخاذ نمايند. اينجا است كه ضرورت شهرك دولتي و بيورن
كشيدن حوزه­هاي ستادي وزارتخانه­ها و نهادهاي اجرائي از تهران و غير متمركز كردن
امور آنها شديداً احساس ميشود. غريبه بودن كارشناسان تهراني با مسائل مناطق مختلف
كشورهمانند غالب تحصيل كرده­هاي دانشگاهي و حتّي اساتيد مربوطه ميباشد كه مي­بينيم
در مسائل روستائي اطلاعات وسيعي داشته و خود را صاحبنظر مي­داند و حتّي رسالۀ
دكتراي خود را در كشورهاي خارجي در مسائل روستائي گرفته است ولي به جهت اينكه
روستائي نبوده و زندگي روستائي را نداشته نمي­تواند خواستها و تمايلات و باورها و
علائق واقعي روستائي در عالمي ديگر. و حاصل تفكرات و ديدگاههاي غريبۀ او در مسائل
روستائي كه مبتني بر بعضي تئوريها و نظريه­هاي علمي هم قرار دارد كارشناسان و
تخصّصهايي مي­شود كه وقتي ميخواهند براي حلّ مسائل روستاها و توسعۀ روستائي طرح
بدهند چون متناسب با عالم خودشان است و نه عالم روستا و روستائي، مي­بينيم نتيجۀ
كار معكوس از آب در ميآيد و اين امر محدود به وزارتخانه­هاي قديمي و يا نهادهاي
انقلابي جديد نيست. چه بسا افراد متعهّد تهراني و شهرنشين در نهادها براي روستا و
روستائي صادقانه دلسوخته­اند و متناسب با عالم و علائق خود براي روستا طرح و نقشه
داده­اند و خواسته­اند روستائي را رشد داده و او را در محلّ زندگيش تثبيت كرده و
مانع مهاجرت او به بيغوله­هاي شهرها شوند ولي نتيجۀ كار معكوس شده و روستائيان
بجاي تثبيت در روستا، به شهرها مهاجرت كرده­اند. بروستا برق و آب و… هم داده­اند
ولي نتيجۀ عكس از بابت مسئله مهاجرت گرفته شده است. در مورد عشاير نيز بهمين نحو
عمل شده است و يا گاهي اوقات عمل ميشود. مثلاً جهت دلسوزي براي عشاير و تقويت
دامپروري با فروش گوسفندان خود كه بتواند وانت را بخرد رابطه­اش را با دامداري
قطع  نموده و يا به مسافركشي مي­پردازد و
يا با فروش آن در بازار آزاد و تهيۀ سرمايه اقدام به ايجاد مغازه­اي در كنار
شهرهاي عشايري! مانند ياسوج- ايلام- شهركرد مي­نمايد!! و مي­بينيم اين دلسوزي
نتيجۀ معكوس داده و زندگي عشايري را تهديد مي­نمايد. بنابراين درك و شناختي كه
انسان در مقام اجرا و عمل از موضوعي پيدا ميكند با درك و شناختي كه فرد در كتاب و
گزارش و نقل به آن علم پيدا مي­نمايد خيلي تفاوت دارد.

تأثير رفتارهاي بد در روحيّه ارباب رجوع

مسائل ديگري كه در رابطۀ با نيروي انساني دستگاهها مطرح ميباشد رفتارها و
روحيات و خصلتهايي است كه در اذهان عمومي به كارمندان منتسب مي­دانند كه مختصراً
به آنها اشاره مي­گردد.

يكي از آن موارد ناراضي تراشي است كه هنوز در روحيۀ بعضي از كادرهاي اداري
متأسفانه مشاهده مي­گردد و جالب اينكه گاهي اوقات فردي پيدا مي­شود كه گويا از
اينكه ارباب رجوع را ناراضي كند لذّت ميبرد و اين امر برايش عادت شده است. يكي
ديگر از آن موارد وجود روحيۀ «بمن مربوط نيست!‌ و آقاي رئيس و يا مدير كلّ‌ بايد
دستور بدهند!» كه اين روحيه بوفور يافت ميشود حال اين امر مولود رنده بودن كارمند
و يا عادتي كه سالهاست در كار اداري برايش ايجاد شده و يا احساس عدم استقلالي است
كه مسئولين بالاتر به او نداده­اند خود بحث جداگانه دارد. ولي غالباً ارباب رجوع
با اين جمله كه «بايد آقاي رئيس دستور بدهند» روبرو است. اين افراد از خود ظاهراً
رفع مسئوليت و تكليف مي­نمايند و از طرفي ديگر باعث تراكم كارهاي بيمورد براي
مسئولين و مديران خود ميشوند و همانطور كه قبلاً بيان گرديد يكي از عوامل تمركز
گرائي غيررسمي در دستگاهها و ادارات مي­باشند.

يكي ديگر از موارد مزبور وجود خودي و باور غريبه نيست به واقعيات و تمايلات و
علائق مردم ميباشند كه همانطور كه ياد شد اين امر در حوزه­هاي ستادي بيشتر مشاهده
ميشود و اين امر از تربيت تخصّصي نامطلوب دانشگاهي و وجود رسوبات فرهنگ زدگي و
تمدن زدگي غرب ناشي مي­گردد و آنها حسابشان را از مردم و تمايلات مردم جدا مي­كردند
و اقدامات آنها در خصوص مسائل فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي- خدماتي و كالبدي، تبلور
ديدگاهاي مبتني بر ارزشهاي فرهنگي غرب بود.

تمركز گرائي نيز روحيه­اي است كه برخي از كارمندان آنرا دارند و از اينكه امور
جزئي را به مسئولين بالاتر ارجاع دهند لذت مي­برند. و اين بي­اعتمادي بخود كه در
بعضي از آنها وجود دارد احتمالاً ناشي از القاء روحيۀ خود كم بيني و احساس حقارتي
است كه سالها فرهنگ غرب به مردم و بخصوص كارمندان دولت، تزريق نمود و الآن هم اين
روحيۀ تمركز گرائي يكي از خصلتهاي ناپسندي است كه بعضي از كاركنان شايد به آن
ببالند. فقر روحيۀ تمركز گرائي يكي از خصلتهاي ناپسندي است كه بعضي از كاركنان
شايد به آن ببالند. فقر روحيۀ تفكر و خلاقيت نيز از مشخصه­هاي كادر اداري كشور ما
است و اين مسئله هم يك القاء فرهنگي است كه ريشه در هدف فرهنگي احساس حقارت كردن
ما دارد. در سيستم اجرائي كشور تفكّر و خلاقيت غريب است و گاهي كارمند كه با يك
شيوه و روش كار عادت كرده است بطوري برايش ملكه شده است كه خارج از آن را نمي­تواند
تصوّر كند و اين امر نوعي ايستائي و تحجّر است كه داراي نوآوري، و خلاقيت بردار
نيست. ديواره­هاي ذهن او بسيار كِرخت و خشك شده است و گاهي آنچنان سخت شده است كه
گويا اين ديواره با زدن پتك هم شكسته نمي­شود و او را سالها به روش خاصّي عادت
داده­اند و قالبي­اش كرده­اند و اگر آن روش و آن قالب از او گرفته شود ديگر ياراي
كار كردن ندارد چونكه نمي­تواند بيانديشد چرا كه او را بفكر كردن عادت نداده­اند و
يا در فكر كردن و انديشه قالبي­اش نموده­اند و سيستم اداري و اجرائي كشور از اين
بابت نيز لطمۀ زيادي را متحمّل مي­گردد.

از ديگر مسائل نيروي انساني اين است كه گاهي اوقات افراد بر اساس تخصّص تحصيلي
و يا آموزشي خود اشتغال ندارند و بر حسب ضرورت به كار گمارده ميشوند و طبيعي است
كه وقتي كسي در كاري كه تخصّص و تجربۀ آنرا ندارد بكار گماشته شود نه تنها كارآئي
لازم را ندارد بلكه باعث به هم پاشيده شدن امور و تأخير در انجام آن مي­شود. مثلاً
مشاهده مي­شود كه يك مهندس كشاورزي در كار بازرگاني و يا سياسي و يا ليسانس مديريت
بازرگاني در كار اداري و يك ليسانس فيزيك در كار بازرگاني و يك ليسانس شيمي در كار
سياسي و يا اجتماعي و… اشتغال دارد در صورتي كه اگر افراد بر اساس تخصّص تحصيلي
خود، در كارهاي كارشناسي بكار گرفته شوند مسلماً بازده آنها همراه با تجربه بيشتر
خواهد بود.

يكي ديگر از مسائلي كه در نيروي انساسي دستگاهها بايد مدّنظر قرار گيرد بخصوص
در شرايطي كه كار اداري و دولتي نسبت به كارهاي بخش خصوصي كم جاذبه باشد اين است
كه بايد ترتيبي داده شود كه با هوش­ترين و خوش فكرترين و مبتكرترين افراد جامعه
جذب كادرهاي دولتي شوند. بنابراين كار دولتي نسبت به مشاغل خصوصي بايد از درآمد و
جاذبۀ بيشتر برخوردار باشد تا بتواند آنها را جذب نمايد. (البته با غير متمركز
كردن امور، به كادر اداري و پستهاي فراوان نياز نمي­باشد و تورّم كنوني تشكيلات
سيستم اجرائي كشور كاهش خواهد يافت) جذب آنها باعث فعّال شدن و قوي شدن سيستم
دولتي كه اداره كنندۀ كشور مي­باشد بويژه در حوزه­هاي ستادي خواهد شد و دولت بهتر
خواهد توانست مسائل مملكت را رفع و رجوع نموده و راههاي رشد و توسعه را سريعتر
بپيمايد. در صورتي كه اگر مانند گذشته دستگاه اداري جاذبه­دار نباشد بهترينها جذب
آن نشده و افراد ضعيف و ناتوان به سيستم اداري روي خواهند آورد و معلوم است كه
وقتي نيروي انساني دستگاههاي اداره كنندۀ كشور ضعيف باشند دولت نخواهد توانست كشور
را دست اداره كرده و طرق رشد و توسعه را در زمان كوتاهتر طي نمايد.

از مسائل ديگري كه نظام اداري و اجرائي كشور با آن روبرو است، كم بودن
آموزشهاي حين خدمت كارمندان مي­باشد. وقتي در كنار كسب تجربه توسط كارمند و
كارشناس، آموزش و تزريق دانش شغلي جديد وجود داشته باشد از او فردي متحوّل- پويا و
نوآور ساخته خواهد شد و از ايستائي و تحجّر او جلوگيري بعمل خواهد آمد. وجود روحيۀ
كار قالبي و تحجّر و ايستائي و كِرِختي ديواره­هاي ذهني در بين بعضي از كارمندان
كه قبلاً نيز توضيح داده شد عمدتاً ناشي از فقر آموزشهاي حين خدمت مي­باشد و چون
اهميت اين آموزشها در كشور بخوبي شناخته شده نيست و دستگاهها و مديران كمتر به آن
بها مي­دهند لذا از نتيجۀ مفيد آن نيز محروم مي­باشند آموزش حين خدمت، ضمن اينكه
فرد را به دانش شغلي جديد مسلّح كرده و او را توانا مي­نمايد مي­تواند در حلّ و
فصل امور و باز شدن پيچيدگيهاي شغلي مفيد واقع گردد. روشهاي جديد كار كه در
آموزشها به فرد داده ميشود باعث باز شدن ابعاد ذهن كارمند و جلوگيري از بسته بودن
و خشكي آن ميگردد. و اصولاً حركت از وضع موجود به وضع مطلوب در هر سيستمي از طريق
آموزشهاي حين خدمت قابل اعمال مي­باشد و اين آموزشها محدود به شغل­ها و يا افراد
خاصّي نيست بلكه همۀ مشاغل دولتي- آزاد و شركتها و كارخانجات حتّي رانندۀ ماشين و
تراكتور را در بر مي­گيرد ولي براي كسانيكه نقش آموزشي دارند مانند معلميّن و
دبيران و اساتيد دانشگاهها، آموزش حين خدمت بيشتر تأكيد مي­گردد زيرا آنها بايد
هميشه به دانش نو مسلح باشند، و تزريق دانش نو فقط از طريق آموزش حين خدمت و به
شكلهاي مختلف آن مانند كلاس- خودخواني- رسانه­هاي گروهي و… و بصورت رسمي يا غير
رسمي مقدور مي­باشد.

آنچه كه بيان گرديد مسائل مبتلا به
سيستم اجرائي كشور در ارتباط با نيروي انساني آن ميباشد و اين مسائل هم بالفعل و
هم بالقوّه موجد مشكلات بوده و بعنوان ريشه و منشاء گِرِههاي كارها عمل ميكنند، و
كاهش تدريجي كارمندان و كارشناسان- افزايش وظايف جديد- افزايش حجم عمليات اداري و
مكاتباتي- نبودن فرصت تفكّر و انديشيدن و برنامه­ريزي كردن، همگي عواملي هستند كه
بالقوّه، آبستن گرههاي كوري در مسائل اجرائي كشور براي آيندۀ نه چندان دور مي­باشند
چرا كه مسائل در كشور روز بروز افزوده مي­گردد و نيازهاي جديد ايجاد و متورّم مي­شوند
و برخورد اساسي و برنامه­اي نكردن با آنها و ريشه يابي نشدن و مبارزه كردن با
معلولها بجاي علّتها، بعنوان كار و وظيفۀ روزمرّه دستگاهها، امور اجرائي كشور را
آبستن طيف وسيعي از مشكلات و گرهها ميكند كه حلّ كردن آنها در آينده بمراتب مشكل­تر
خواهد بود و لذا بايد هر چه زودتر دولت و مجلس براي رها شدن از كار روزمره و گرايش
به كار برنامه­اي و بنيادي دستگاهها و نهادها اقدام نمايند تا قبل از اينكه مشكلات
آنها را بلعيده و غرق نمايد آنها مشكلات را ريشه يابي و علّت جوئي نموده و با
مبارزۀ با علّتها و رفع آنها بر مشكلات فائق آيند. انشاءالله.

ادامه دارد

امام حسن عسكري«ع»:

«لايَشْغَلُكَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ
عَمَلٍ مَفْرضٍ»

(تحف العقول- ص 368)

مبادا انديشۀ رزق و روزي تضمين شده
(از سوي خداوند) تو را از انجام كار لازم و ضروري باز دارد.

 

/

یاران امامان

ياران امامان

سيد محمد جواد مُهري

فضل بن شاذان

«من به اهل خراسان غبطه مي­خورم كه شخصيتي همچون فضل بن شاذان در ميان آنان
است و از او بهره مي­برند».

اين سخن بزرگ ار «كشّي» در «رجال» خود، از «امام حسن عسركي عليه السلام» نقل
كرده است كه دربارۀ يكي از ياران مخلص و باوفاي خود و پدر خود، «فضل بن شاذان
نيشابوري ازدي» چنين فرمود. اصل داستان چنين است:

حامد بن محمد ازدي از اهالي «بوزجان» نيشابور گويد: «ابومحمد فضل بن شاذان»-
كه خدايش رحمت كند مرا به عراق براي ديدار با «ابومحمد امام حسن عسكري (ع) فرستاده
بود.

نوشته­اند: او بر حضرت وارد شد و در هنگام بيرون آمدن، كتابي را كه در عباي
خود پيچيده بود، بر زمين افتاد حضرت عسكري (ع)آن كتاب را برداشت و در آن نگريست.
آن كتاب از تأليفات فضل بن شاذان بود. حضرت بر او ترحم نموده و فرمود:

«أغبط اهل خراسان بمكان الفضل بن شاذان و كونه بين أظهرهم».

فضل بن شاذان كيست؟

فضل بن شاذان كيست، يكي از معدود چهره­هاي بسيار درخشنده و تابناك دوران چهار
امام معصوم، امام رضا و امام جواد و امام هادي و 
امام عسكري عليهم السلام بود كه نه تنها در خدمت و اخلاص نسبت به سروران و
امامان معصوم كوشا بود و همواره از محضر ايشان استفاده مي­كرد، بلكه داراي دانشي
سرشار و علومي فراوان بود. او در علوم گوناگون اسلامي از قبيل فقه، حديث، تفسير و
علم كلام، تأليفات فراوان دارد كه متأسفانه از كتابهاي ارزشمند او، كه بالغ بر صد
كتاب است، اكنون تنها كتاب «ايضاح» بطور كامل در دسترس است و به چاپ رسيده است.
اين كتاب در علم كلام و در اثبات حقانيّت مذهب نوشته شده و مطالعه آن براي اهل فضل
كافي است كه ثابت كند، فضل بن شاذان داراي فضلي سرشار و علمي بسيار مي­باشد.

«مرحوم سيد حسن صدر» در كتاب «تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام» در دو مورد از آن
بزرگمرد ياد مي­كند؛ يكي آنجا كه مصنّفين در علم تفسير قرآن را نام برده است و
ديگري در بخش نويسندگان بزرگ شيعه در علم كلام.

وي دربارۀ فضل چنين مي­نويسد:

فضل بن شاذان نيشابوري از اصحاب امام رضا (ع)در هر دانشي بر ديگران مقدّم بود؛
در قرآن، فقه، حديث و كلام. او بيش از صد كتاب نگاشته است. «ابن النديم» در
«فهرست»- بخش «ترتيب القرآن» او را يكي از بزرگان علم قرآن و حديث دانسته. در جاي
ديگر مي­نويسد: فضل بن شاذان از بزرگان اصحاب و از فقها و متكلمين دوران خود كه در
تمام فنون دين، جامعيّت داشت. او او از نظر عظمت و شخصيت بالاتر از اين است كه ما
او را معرّفي كنيم. او صد و هشتاد كتاب تأليف كرده است و آنگاه 49 كتاب او را به
نقل از «رجال نجاشي» آورده است.

نجاشي، او را چنين مي­ستايد:

فضل بن شاذان بن خليل، ابومحمد ازدي نيشابوري، از امام هادي(ع)روايت كرده است
و گفته شده از امام رضا(ع)نيز روايت كرده. فضل ثقه است. وي يكي از فقها و متكلمين
اصحاب است و در طايفه شيعه داراي مقام وعظمت والائي است و بالاتر از اين است كه
مورد ستايش قرار گيرد. كشّي (يا كنجي) يادآور شده كه او 180 كتاب نگاشته است.

شيخ طوسي دربارۀ وي چنين گويد:

فضل بن شاذان نيشابوري، فقيه، متكلّم، بلند پايه و جليل القدر است. كتاب­ها و
تصنيفات زيادي دارد. او از اصحاب امام هادي و امام عسكري عليهما السلام بوده است.

«كشّي» دربارۀ وي بتفصيل سخن گفته و او را از جمله عدول و ثقات اصحاب مي­شمارد.
آنگاه داستانهائي در شرح حال او و مقام و منزلتش نزد امامان ذكر كرده است،‌ از
جمله چنين گويد:

تأييد امام عسكري(ع)از كتاب فضل

محمد بن ابراهيم ورّاق سمرقندي گويد: به زيارت خانه خدا رفته بودم، ميل داشتم
در راه خود، سري به يكي از اصحاب و ياران، كه معروف بود به راستي و خيرانديشي و
پارسائي به نام «بورق بوشنجاني» (بوشنجان قريه­اي از قراي هرات است) بزنم و او را
زيارت كنم و تجديد عهدي با وي بنمايم.

در هر صورت، بديدنش رفتم و در آنجا به ياد فضل بن شاذان افتاديم «بورق» گفت:
در موقعي كه فضل بن شاذان، كسالت شديدي داشت و از درد شكم مي­ناليد، در راه خانه
خدا به بغداد رفتم و به ديدار محمدن بن عيسي عبيدي شتافتم. او را شيخي فاضل و
دانشمند يافتم. گروهي از شيعيان نزد او نشسته بودند و ديدم همگي ناراحت و غمگين
هستند. سؤال كردم: چه شده است كه شما را چنين ناراحت مي­بينم؟ پاسخ دادند:
«ابومحمد، امام عسكري عليه السلام» زنداني شده است.

پس از بازگشت از حج، باز هم به ديدار محمد بن عيسي رفتم، و او را اين بار
خوشحال  مسرور يافتم. گفتم: چه خبر داريد؟
پاسخ داد: امام آزاد شد.

خبر آزادي امام را كه شنيدم به «سرَّ من رأي» (سامرا) رفتم و بر حضرت وارد
شدم. و كتابي كه فضل نگاشته بود، بدست حضرت دادم و عرض كردم:

قربانت گردم! ميل دارم كتاب را ببينيد و نظر خود را به ما بفرمائيد.

حضرت كتاب را گرفت و در آن نگريست و تمام صفحاتش را ورق زد، آنگاه فرمود- كتاب
خوب و درستي است و سزاوار است به آن عمل شود.

عرض كردم: فضل بن شاذان، كسالت شديدي دارد و بيمار است.

حضرت فرمود: رحم الله الفضل- رحم الله الفضل. خداوند فضل را رحمت كند و
بيامرزد.

«بورق» گويد: پس از آنكه برگشتم، ديدم «فضل» در همان روزهائي كه امام عسكري (ع)بر
او ترحم نموده بود، از دنيا رفته است.

سهل بن بحر گويد: در روزهاي آخر عمر فضل، او را شنيدم  كه مي­گفت:

من جانشين گذشتگانم. من محمد بن ابي عمير و صفوان بن يحيي و ديگران را درك
كردم و در مدّت پنجاه سال از آنها استفاده كردم. هشام بن حكم كه از دنيا رفت،‌
يونس بن عبدالرحمن جانشين او شد. و پس از يونس، سكّاك، ردّ بر مخالفين مي­كرد. او
هم اكنون از دنيا رفته است و من جانشين آنها هستم.

وفات فضل

مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب «سفينة البحار» به بزرگي و عظمت از فضل بن شاذان
ياد مي­كند آنگاه مي­گويد: فضل در زمان امام عسكري (ع)در گذشته است و قبرش در يك
فرسخي نيشابور قرار دارد و من او را در آنجا زيارت كرده­ام.

در هر صورت، فضل بن شاذان، اين چهرۀ تابناك جهان اسلام و اين افتخار بزرگ
طايفه اماميّه و اين دانشمند بي­نظير، پس از استفاده شايان از محضر امامان سلام الله
عليهم به ديار خود،‌ نيشابور بازگشت و ايام آخر عمرش را به تأليف و تصنيف و
پاسخگوئي به مشكلات و سئوالات مردم گذراند و سرانجام در سال 260 هجري يعني چند ماه
قبل از آغاز امامت حضرت ولي عصر امام زمان ارواح العالمين له الفداء، از دار دنيا
به جهان جاويدان شتافت. خداوند او را رحمت كند و با سرورانش محشور فرمايد.

در كتاب معجم رجال الحديث آمده است: نام فضل در 775 روايت آمده كه يا مستقيماً
از امام روايت كرده يا بواسطه و يا از او روايت كرده­اند.

منابع

فهرست ابن النديم- رجال كشي- رجال نجاشي- سفينة البحار- معجم رجال الحديث-
تأسيس الشيعه- رجال شيخ طوسي.

 

/

سیمای سردار

سيماي يك سردار

امام را فرزندان لايقي است كه در كسوت فرماندهي دين خدا را ياري مي­كنند.
پاسداران گمنامي كه جاي جاي جبهه حكايت از ايثارها و سلحشوريهاي آنان را در خود به
يادگار دارد. اينان گوئي سفت گمنامي را از مولايشان علي به ارث برده­اند و در ميان
جامعه ما غريب و گمنامند آن حد كه حتي نزديك­ترين افراد به آنان پدر، مادر، همسر،
خواهران، برادران و گاهي همرزمان آنها از صفات عظيم و متعالي آنان مطلع نيستند و
جز مواردي كه چاره و گريزي جز ظهور آن صفات عظيم خدائي آنان نبوده از موقعيت آنان
بي­اطلاعند.

در جبهه چنانند كه از قدمهاي آنان مرانگي، شجاعت، ايثار، و رشادت مي­بارد و
آتش دشمن را به مسخره مي­گيرند و مي­جنگنند و در شب چنانند كه وقتي به آنان نظر مي­افكني
چنان پرده­هاي حجب و حيا و تواضع و فروتني و وقار بر سيماي وجودي آنان سايه افكنده
كه آنها را باز نمي­شناسي- حتي اگر خويش آنها باشي خدايا اين­ها كيستند و چيستند و
چگونه يك شبه اين راه دراز و سخت و طولاني را طي نموده­اند. اينها كيستند كه يك
شبه از همه چله نشين­ها و سالكان هفتاد ساله سرگردان در يك خم كوچه عشق سبقت
گرفتند و چگونه و چرا. چگونه­اش را بايد بيابي و خود آن را لمس كني آنهم نه با
شنيدن بلكه آنسان كه رزمنده مجروحي مي­گفت در حالي كه سراپاي وجودش غرق خون و درد
بود: كه راه رفتني است نه گفتني. اين از چگونه. اما چرايش را پس از شهادت است كه
مي­يابيم كه الحق اين عزيزان مستحق شهادتند و گوئي خداوند اراده فرموده است تا در
اين جهان خاك هر چند بار همچون جرقه شام ظلماني زندگي ما را با حضور و ظهور اين
شهدا نوراني كند كه هم درخشيدن را بياموزيم و هم راه را در اين وراي پرده­هاي ظلمت
نفس از چاه باز شناسيم و چه داغي اين عزيزان با رفتن خود بر دل ما بجاي مي­گذراند
و ما را غرق درياي حسرت و آه مي­كنند كه اي واي عمري در كنار آنها و با آنها بوديم
و نميدانستيم كه اينگونه­اند و اكنون كه دانسته­ايد. ديگر نيستند گو اينكه هستند و
زنده­تر. چه زنده­اي زنده­تر از كشته عشق، آنهم عشق حسين و ما را به حيات طيبه مي­خوانند
و به سوي كربلا «فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينظر».

و در اين شماره اشاراتي مختصر به زندگي كوتاه اما درخشان يكي از فرماندهان
شجاع و سلحشور سپاه اسلام مي­پردازيم بي­آنكه از او شخصاً سخني بميان آوريم تا
بدانيم كه شهداي ما همه چنينند. اميد كه قدر اين غريبان را باز شناسيم و در زمان
حيات دنيوي آنها به آنها خالصانه اقتدا كنيم.

نامش حميدبود و الحق كه همه چيز او ستوده و شهداي ما گر چه نامهاي متعدد دارند
اما همه­شان حميدند و ستوده. از همان بچه­هاي خردسالي بود كه امام فرموده بود
سربازان او در گهواره هستند.

بلوغ جسمي و عقلي خود را در زمان انقلاب و در مبارزه با رژيم شاه آغاز كرد و
بي­وقفه وارد جنگ شد. او از ميان همه كارها، سپاه را برگزيد و كسوت سبز مقدس سپاه
را بر تن خود نمود. لباس سبزي كه نشان از تداوم نهضت علويان و آل علي دارد همچون
همه در جبهه روز از شب نمي­شناخت گوئي حاضر نبود يك لحظه از جبهه را كه هر لحظه­اش
درس جديدي دارد و پيام جديدي، از دست بدهد بسرعت مراحل رشد خود را در جبهه طي مي­كرد
تا اينكه مسئولين سمت فرماندهي را از هر جهت شايسته او ديدند اما به ذكر اين جهات
مي­پردازيم.

بسيار ساده مي­پوشيد و صلابت و محبوبيت را با هم جمع نموده بود در فرمانش تلخي
دستور ديده نمي­شد همه او را از خودشان مي­دانستند و مشهدي حميد صدا مي­كردند با
اينكه سني نداشت و دانشگاههاي جنگ دنيا را نديده بود در امور نظامي بسيار وارد بود
و به مطالعه كتب جنگي و ديدن فيلمهاي نظامي رغبت تام داشت گردان را كه در منطقه
مستقر مي­كرد محل استقرار چادرها را بر روي اصول نظامي و بر اساس پراكندگي و…
معين مي­كرد. بهنگام كار چنان بود كه گوئي با نزديك­ترين خويشان خود بيگانه است.
افرادي را كه سواد مكتبي و فرهنگي خاصي داشتند بشدت دوست مي­داشت و در بدر بدنبال
آنها براي توجيه نيروهاي گردان خود بود و آنها را اگر چه بضعي از او كوچكتر بودند
و تجربه و سابقه جنگي خاصي هم نداشتند استاد خطاب مي­كرد و متقابلاً چنين نيروهائي
نيز شديداً به او متمايل بودند. تعلّقي به دنيا نداشت به شهر كه مي­آمد اوقات خود
را نسبت به انجام امور جاري زندگي و نيازمنديهاي خانه تقسيم مي­كرد و وقتي را صرف
مطالعه خود مي­كرد و به اهل خانه مي­گفت كه در اين ساعت به او كاري را ارجاع
ندهند. به نماز اول وقت پاي بندي شديد داشت حتي يك بار نماز اول وقت او فوت نشد.

با قرآن انس خاصي داشت هنگامي كه با لحني حزين قرآن را تلاوت مي­كرد چنان بود
كه گوئي هيچكس را نمي­شناسد. افرادي را كه در چادر فرماندهي او بودند موظف به حفظ
آيات قتال مي­كرد و خود همچون يكي از آنها بي­تكلّف به قرائت آيات حفظ شده مي­پرداخت.

در گردان كار را بين همه از جمله خويش تقسيم مي­كرد و مثل همه در موعد مقرر
ظرف مي­شست و سنگر و چادر را تميز مي­كرد. قبل از هر نمازي به شيوه رسول الله (ص)
و علي(ع) مسواك مي­زد.

همرزمان او مي­گويند: هر بار كه شبها بر مي­خاستيم، حميد در نماز شب بود و
نماز شب او ترك نمي­شد. شب كه همه به خواب مي­رفتند به بچه­ها سركشي مي­كرد تا
مبادا در هواي سر زمستان پتوئي از روي نيروئي افتاده باشد.

چنان با صلابت راه مي­رفت كه گوئي پاهاي او در زمين با هر قدم فرو مي­روند و
براي قدم ديگر از زمين برون مي­آيند. وقتي از گردان سان مي­ديد نفس­ها در سينه حبس
مي­شد و چشمها خيرۀ حركات او. بدقت وضع ظاهري نيروها را وارسي مي­كرد و به افرادي
كه رعايت نمي­كردند در نهايت ادب و خضوع تذكر ميداد. در شجاعت چنان بود كه در سخت­ترين
شرايط به دل دشمن مي­زد چه در مقدماتي و الفجر، چه در بدر و خيبر و فاو. براي
مواقع حساس گروه ويژه­اي را از نيروهاي گردان شناسائي كرده بود و هر وقت اوضاع بر
نيروها سخت مي­شد و نياز به تغيير مواضع يا عقب نشيني تاكتيكي بود خود در رأس آن
گروه شهادت طلب و شجاع از گردان حمايت مي­كرد. شجاعت او از پاكي او بود. به سنّت­هاي
رسول الله (ص) سخت عمل مي­كرد.

روزي در بيابان با موتور مي­رفت، بنا گه ايستاد. روز پس از عمليات بود او دعاي
مخصوص آن روز را نخوانده بود به همرزم و همراه خود گفت: اندكي صبر كن دعاي امروز
را نخوانده­ام. به نيروهاي بسيج بسيار علاقمند بود و آنها را شديداً دوست داشت. يك
روز صبح، در هواي سرد حميد را ديدند كه دارد شنا مي­كند علت را با تعجب پرسيدند
گفت امروز قرار است گردان را به تمرين شنا بياورم و مي­خواهم قبل از اينكه بچه­هاي
مردم را در اين آب سرد شنا بياموزم به بدن خودم مزۀ سرما را چشانده باشم.

هرگز ديده نشد كه از بيت المال استفاده كند و امورات شخصي خود را انجام دهد با
اينكه سپاه و (لشكر) وسيله­اي را جهت امورات فرماندهان در اختيار آنها مي­گذارد مع
ذلك او به هيچ وجه استفاده نمي­كرد. پدرش مي­گفت: روزي مرا با ماشين بنياد مرمت
بود تا آنجا نسبت به منزل موشك خورده و در حد تخريب صحبت كنيم چند صد متري كه
رفتيم مرا پياده كرد و خود نيز پياده شد گفتم چرا ايستادي؟ گفت با وسيله بيت المال
نمي­شود كار شخصي انجام داد و تا كسي گرفت.

زياد فكر مي­كرد چه در جبهه و چه به شهر كه مي­آمد، هر وقت فرصت مي­كرد قدم
ميزد و فكر مي­كرد و اين صفت او زبانزد همه كساني است كه بنحوي او را مي­شناختند.
در مورد مطالعه و امور فرهنگي بسيار حساس و معتقد بود كه بايد براي مسئولين و
فرماندهان دوره­هاي آموزشي خاصي گذاشته شود. دعاهاي غير معروف نظير جامعه و… را
مي­خواند.

تشنه شهادت بود و در تمام عمليات­ها تا زمان شهادتش در فاو شركت كرده بود و در
انتظار شهادت. ارادت عجيبي به سيد الشهدا و 
اهل البيت عليهم السّلام داشت.

بچه­هائي را كه از قبل در جبهه بودند و اهل جبهه شده بودند بسيار دوست داشت و
احترام خاص مي­كرد و آنها نيز او را دوست داشتند. برادري تعريف مي­كرد كه حميد را
در عمليات بدر ديده بود كه چند تن از بسيجي­ها مانند پروانه بگرد او مي­چرخند دو نفر
در زير آن آتش شديد دشمن از حميد حفاظت مي­كنند و او شاهد بوده كه دو سه نفر آنها
نيز در اين رابطه مجروح و شهيد شده بودند.

از خانواده­هاي شهدا مستمراً سركشي مي­كرد گاه مرخصي مي­گرفت و در استانهاي
دوري كه شهدا را مي­شناخت صدها كيلومتر طي مي­كرد و از خانواده­هاي معظم شهدا
دلجوئي مي­نمود. موقع عمليات براي نيروها چنان مطمئن از نزول امدادهاي الهي و جنود
غيبي سخن مي­گفت كه گوئي بارها و بارها شاهد نزول آنها بوده و براي او بصورت يقين
درآمده است.

به بچه­ها مي­گفت: در عمليات نفسانيت­ها را بايد كنار گذاشت و بايد براي خدا
جنگيد و شجاعت خود را بروز داد.

خدمات و نقش و ارزش كار خود را در جبهه به كسي نمي­گفت. به خواهرش كه از او
علت سرماخوردگيش را پرسيده بود فقط گفت: سرما خورده­ام! و اين در صورتي بود كه در
هواي سرد زمستان نيروها را در آب، آموزش شنا مي­داد.

در عمليات فاو فرمانده گروه غواصهاي خود شد و اروند وحشي را با شجاعت شنا كرد
و خط دشمن را شكافت و در ساعات اوليه درگيري كه دشمن را به هلاكت مي­رساند، تيري
به سرش خورد و خون به آسمان فواره مي­زد نيروهاي او بي­تابي مي­كردند او آنها را
دعوت به آرامش كرد و به آنها گفت: به شما دستور مي­دهدم كه بالاي سر من نمانيد و
پيشروي كنيد و بعد دست بي­سيم چي خود را گرفت و گفت تو بمان! و سپس در حالي كه خون
بشدت از سر او فواره مي­زد از طريق بي­سيم، نيروها را به حالت خوابيده هدايت مي­كرد
و در اين حالت بود كه به فيض شهادت نائل گشت و به خيل شهداي كربلا پيوست و در جوار
حضرت سيد الشهداء كه به او عشق مي­ورزيد آرام گرفت و روح مطهرش در كنار مليك
مقتدرش نظاره­گر حماسه­ها و رشادتها و ايثارهاي خود و همرزمان شهيدش گرديد.

درود خدا بر او و دو برادر شهيد ديگرش كه قبل از او به لقاءالله رسيدند و سلام
خدا بر او باد كه عزيز شهدا بود. والسلام.

غلامعلي رجائي

 

/

انفاق و زكات

قمست دهم

اخلاق و تربيت اسلامي

انفاق و زكات

حجة الاسلام محمدحسن رحيميان

يكي از مظاهر دنيا «مال» است كه انسان آن را از راههاي گوناگوني به مالكيت خود
درآورده و براي تأمين نياز، و اهداف خويش مورد استفاده قرار مي­دهد و اسلام كه
ديني است براي دنيا و آخرت و جسم و جان و احكام آن با توجه به ويژگيهاي تكويني
انسان تشريع شده است،‌ در مورد غرائز و نيازهاي مادي انسان و از جمله امور اقتصادي
و مالي او نيز داراي دستورات و احكامي است كه ضمن سامان بخشيدن و تأمين نيازهاي
مادي فرد و جامعه، مجموعۀ اين امور را در خدمت رشد و كمال معنوي انسان قرار مي­دهد.

اسلام در مورد راههاي به دست آوردن مال از دزدي، ربا، كم فروشي، غش در معامله،
احتكار و خريد و فروش اعيان نجاسات، مسكرات، آلات قمار و هر وسيله­اي كه منحصراً
در جهت حرام به كار گرفته مي­شود، اكتساب به سحر و هر عمل حرام ديگر و بسياري از
امور ديگر تحت عنوان «مكاسب محرمه» نهي و تمام آنها را تحريم فرموده است و در عين
حال راههاي صحيح كسب و درآمد را از قبيل بيع، مضاربه، مزارعه، مساقات و… و
بالاخره گرفن اجرت و برابر هر كار مشروعي با شرائط و قيود مربوطه به طور مبسوط و
گسترده بيان فرموده است كه اين مجموعه خود بخش مهمي از فقه اسلامي را تشكيل مي­دهد.
البته ابعاد اخلاقي و نظام دقيقي كه تضمين كنندۀ حقوق مردم و رعايت حق و عدل است و
روابط صميمانه و آكنده از اطمينان و آرامش خاطري كه در پرتو اين مقررات و عمل به
آنها بين افراد جامعه پديد مي­آيد، در جاي خود بايد بررسي و تحقيق شود.

كسب حلال

به طور كلي درباره كار و كسب مال و تأمين نيازهاي زندگي از طريق حلال تأكيد
فراواني شده كه در اينجا به چند نمونه اشاره مي­شود:

عن النّبي(ص): «العِبادَةُ سَبْعُونَ جُزْءً اَفْضَلُها طَلَبْ الْحَلالِ».

عبادت داراي هفتاد جزء است كه برترين آنها به دست آوردن مال حلال است.

و از حضرت صادق (ع)چنين نقل شده:

«الكادُّ عَلي عِيالِهِ كَالْمُجاهِدِ في سَّبيلِ الله».

(وسائل كتاب التجاره، باب 22).

از رحمت خدا بدور است كسي كه با زندگي­اش را به دوش مردم بيفكند.

و از امام صادق (ع)منقول است كه فرمود:

«لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنياهُ لِآخِرَتِهِ وَ‌لا آخِرتَهُ لِدُنياهُ».

از ما نيست كسي كه دنيايش را براي آخرت و آخرتش را به خاطر دنيا واگذارد.

خطرات مال

اسلام در عين حال كه آنهمه بر كار و كوشش براي كسب مال حلال ترغيب و تأكيد
فرموده است، از دل بستن به مال و فريفته شدن به آن نبي فرموده و آن را در كنار
برخي از عوامل دنيوي ديگر، وسيله­اي براي آزمايش انسان دانسته و در صورت بازي
خوردن از آن و غفلت از خدا آن را عامل انحطاط، سقوط و خسران معرفي فرموده است:

«يا اَيُّها الدَّين آمَنُوا لا تُلْهكُمْ اَمْوالُكُمْ وَ لا اَوْلادُكُمْ‌عَن
ذِكرِ الله وَ مَن يَفْعَلْ ذلِكَ فَأولِئكَ‌هُمُ الخاسِرُونَ».

(منافقون/9).

اي كساني كه ايمان آورده­ايد مبادا كه «اموالتان» و فرزندانتان شما را از ياد
خدا غافل كنند. آنان كه چنين كنند همانا زيانكارانند.

«وَ اعْلَمُوا انَما اَمْوالُكُمْ وَ اَوْادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ‌اِنَّ الله
عِنْدَهُ اَجْرٌ عَظيمٌ».

(انفال/28)

و بدانيد كه «مالهايتان» و فرزندانتان فقط آزمايشي است و نزد خدا است پاداشي
بزرگ.

«… وَ‌ مَا الْحَيوةٌ الدُْنيا اِلاَّ متاعُ الغروُر، لَتُبلَوُنَّ في
اَمْوالِكُمْ وَ‌اَنفُسِكُمْ…»

(آل عمران- آخر آيه 185 و اول آيه 186)

… و زندگي اين دنيا جز مايه فريب نيست. بي­گمان در اموال و جانهايتان مورد
ابتلا قرار مي­گيريد.

معلوم است كه مال در زمره مظاهر دنيا به طور غريزي مورد تعلق خاطر انسان قرار
دارد و قرآن مطلب را چنين بيان فرموده است:

«زيّن لِلنَّاس حُبُّ الشَّهواتِ مِنَ النَّساءِ والبَنينَ وَ‌القَناطِر
المُقنطرَةِ مِنَ الذَّهَب والفِضَّةُ وَ الخَيْلِ المُسَوَّمَةِ وَ‌الاَنْعامِ وَ‌الْحَرثِ
ذلِكَ مَتاعُ الحَيوةِ الدُّنيا والله عِندَهُ حُسْنُ المآبن.

(آل عمران- آيه 14)

براي مردم دوست داشتن شهوتها از: زنان،‌ فرزندان و بسته­هاي فراهم شده از طلا
و نقره و اسبان داغدار و رمه و كشت، آرايش يافته است اين متاع زندگي دنيا است. و
نزد خداست سرانجام نيك.

دل بستن به مال منشأ هلاكت

گرچه وجود اين غرائز در انسان بخاطر بقاء نسل و زندگي مادي انسان ضروري است ولي
اگر خارج از كنترل و بيرون از مرز اعتدال و ضرورت، از آنها استفاده شود موجب هلاكت
انسان مي­شوند و به فرموده امام صادق عليه السلام.

«مَثَلُ الدُّنيا كَمَثَلِ ماءِ البَحْرِ كُلَّما شَرِبُ مِنْهُ الْعَطْشانُ
ازداد عَطَشَّا حَتّي يَقتُلَهُ.»

مثل دنيا، مثَل آب دريا است كه هر چه انسان تشنه از آن بياشامد عطش او افزون
شود تا او را هلاك نمايد.

پس: به اين نكته مهم بايد توجه داشت كه اين امور از جمله مال هرگز نبايد عنان
اختيار را از كف انسان بربايند و بصورت مانع و حجابي تاريك، راه تكامل و تعالي
معنوي انسان را مسدود و قلب انسان را از تابش نور ايمان و محبت به خدا محروم سازند
و بهمين جهت در آيه ديگر ضمن برشمردن نمودارهاي مهم اين نوع وابستگيهاي طبيعي،
هشدار مي­دهد كه مبادا انسان با قرار دادن آنها در عرض محبت به خدا، دلبستگي به
آنها بر محبت به خدا غلبه نمايد:

«قُلَ اِنَّ كانَ آباؤُكُم وَ‌اَبْناؤُكُمْ وَ‌اِخْوانُكُمْ وَ‌ اَزْواجُكُمْ
وَ عَشيرَتُكُمْ وَ‌ اَموالٌ افْتَرفْتُمُوها و تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ‌ كَسادَها وَ‌
مَساكِنُ تَرْضَوئها اَحَبَّ الَيْكُمْ مِنَ الله وَ‌رَسُولِهِ وَ‌ جِهادٍ في
سَبيلهِ فَتَربَّصُوا حتّي يِاتي اللهُ بِامْرِهِ وَ‌اللهُ لايَهْدي الْقَومَ
الْفاسِقِينَ».

(توبه- آيه 24)

بگو: اگر پدرانتان، فرزندانتان، برادرانتان و همسرانتان و خويشاونتان و اموالي
كه به دست آورده­ايد و تجارتي كه از كساد آن هراس داريد و مسكنهائي كه دل به آن
خوش كرده­ايد نزد شما از خدا و پيامبر خدا و جهاد در راه خدا محبوبتر است، پس
منتظر باشيد تا خدا امر خويش را بياورد كه خدا فاسقان را هدايت نفرمايد.

علاقه و دل بستن به مال دنيا و حرص بر ثروت اندوزي و تكاثر، انسان را از ياد
خدا غافل ساخته و چنين انساني آنگاه كه خود را در ثروت انبوه مستغرق ديد،‌علي رغم
فقر و نيازي كه در ذات و هستي او وجود دارد، چنان دچار تخيّل و فريفتگي ميشود كه
احساس بي­نيازي و استغناء به او دست داده و در پي آن سر از طغيان و سركشي درمي­آورد.

«اِنَّ الانسانَ لَيَطْغي اَنْ رَآهُ اسْتَغْني»

(علق- آيت 6 و 7)

آنگاه كه انسان خويش را بي­نياز ديد، طغيان مي­كند.

و از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود:

«اِطَّلْعَتُ عَلَي الجَنَّةُ فَرِأيْتُ اَكْثَرَ‌اَهْلِها الفُقَراء وَ‌
اطّلَعْتُ عَلَِ النّارِ‌فَرَأَيتُ اَكْثَرَ اَهْلِها اْلأَغْنياأ».

بر بهشت نگريستم، اكثر اهل آن را فقرا يافتم و بر جهنّم نگريستم، اكثر اهل آن
را اغنيا يافتم!!

بخل

يكي از نتايج حب مال و دلبستگي آن، صفت رذيله بخل است كه خود زمينه ساز پستي و
بدبختي انسان و دوري بيشتر او از خدا و بندگان خدا مي­شود كه آيات و روايات در
مذمت آن بي­شمار است:

«وَ لايَحْسَبَنبَ الدَّينَ يَبْخلُونَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِهِ هُوَ
خَيراً لَهُمْ بَلْ هَُوَ شَرٌّ سَيُطِّوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ
القِيمَةِ».

(آل عمران- 180).

و آنان كه نسبت به آنچه خداوند از كرم خويش به آنها داده، بخل مي­ورزند گمان
نكنند اين كار براي ايشان مايه خير است بلكه بخل براي ايشان مايه شرّ است. روز
قيامت آنچه را به آن بخل كرده­اند طوق گردنشان ميشود.

«ها اَنْتُمْ هؤلاءِ‌ تَدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا في سَبيلِ الله فَمِنْكُمْ مَنْ
يَبْخَلُ وَ‌ مَنْ يَبْخَلُ فَاِنبما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ‌ وَاللهُ الغَنيُّ وَ‌
انْتُمْ الْفُقَراءُ…».

(محمّد- 38)

اينك شما اشخاص براي آن كه در راه خدا انفاق كنيد، دعوت مي­شويد، پس بعضي از
شما بخل مي­ورزند و هر كه بخل ورزد فقط در باره خويش بخل مي­ورزد كه خدا بي­نياز
است و شما نيازمندان.

و از پيغمبر گرامي(ص) نقل شده كه فرمود:

«الشُّحُّ وَ‌الأيْمانُ‌ لايَجتَمِعانُ في قَلبٍ واحِدٍ».

بخل و ايمان در يك قلب جمع نمي­شوند.

اسلام براي پيشگيري از فرو غلتيدن انسان در دنيا و مظاهر آن و دل باختن در
برابر مال و منال و پي­آمدهاي مهلك آن از قبيل حرص، طمع و بخل كه موجبات ذلّت نفس
و غفلت ناز خدا و سرانجام خسران ابدي انسان را فراهم مي­كنند، بهترين شيوه­ها را
ارائه داده و گذشته از محدوديتها و حدوود و قيودي كه براي كانالهاي درآمد و كسب
مال مقرر كرده بر صفات پسنديده و فضائل برجسته­اي مانند زهد، ورع، سخاوت و قناعت
تأكيد و ترغيب فراوان و نتايج و پادشهاي بي­اندازه­اي براي آنان بيان كرده است، كه
نمونه­اي از آنها در اينجا ذكر مي­شود:

زهد

در معني زهد از حضرت اميرالمؤمنين (ع)چنين نقل شده:

«الزُّهدُ كُلُّها بَيْنَ كَلِمَتَين مِنَ القُرآنِ، قال اللهُ سبحانَه:
لِكَيْلا تَأسَوْا عَلي ما فاَتَكُمْ وَ‌لا تَفْرحُوا بِما آتاكُمْ».

(نهج البلاغه- كلمات قصار)

زهد به معني كامل در دو كلمه از قرآن بيان شده است. خداوند سبحان مي­فرمايد:
تا براي آنچه از دست شما رفته است اندوهناك نشويد و براي آنچه كه بدست شما آمده
خوشحال و غره نگرديد.

و امام صادق (ع)درباره اهميت زهد فرموده است:

«… اَلا اِنَّهُ حَرامٌ عَلَيْكُم اَن تَجِدُوا طَعمَ الايمانِ حَتّي
تَزَهَّدُوا في الدُّنيا».

آگاه باشيد كه از چشيدن طعم ايمان محروم هستيد تا آنگاه كه از زهد نسبت به
دنيا برخوردار شويد. و در مورد سخاوت كه از آثار زهد و نموداري از ايمان است، از
پيغمبر اكرم چنين نقل شده است:

«السَّخاءُ منَ الايْمانِ وَ‌الايمانُ في الجَنَّةِ».

سخاوت از ايمان است و ايمان در بهشت.

و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود:

«اِنَّ السَّخِيَّ قَريبٌ مِنَ اللهِ،‌ قريبٌ مِنَ النّاسِ، قَريبٌ مِنَ
الجَّنَّةِ، بَعيدٌ مِنَ النَّارِ».

همانا سخاوتمند به خدا نزديك است. به مردم نزديك است، به بهشت نزديك است و از
آتش (دوزخ) دور است.

قناعت و ميانه روي

همچنين بر قناعت و ميانه روي در هزينه­هاي زندگي و ساده زيستي تأكيد فراوان
شده است كه اين امور به نوبه خود موجب عزت نفس و عدم دلبستگي و وابستگي بيش از حد
به دنيا و مال دنيا بوده و زمينه حرص، طمع و امثال آنها را منتفي مي­سازد و در
همان حال از اسراف و تبذير به شدّت نهي شده است كه ترك اين دو نيز در تأمين منظور
فوق نقش به سزائي دارند:

«عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ».

عزت به قناعت است و ذلت به طمع.

از پيغمبراكرم(ص) در مورد ميانه روي در زندگي و نهي از تبذير چنين نقل شده
است:

«مَن اقْتَصَدَ اَغْناهُ اللهُ وَ مَنْ بَذَّرَ اَفْقَرَهُ اللهُ».

كسي كه ميانه روي- در هزينه زندگي- پيشه كند خداوند بي­نيازش فرمايد و كسي كه
تبذير كند خداوند فقيرش نمايد.

و از اميرالمؤمنين (ع)نقل شده كه:

«القَصْدُ‌ مَثْراةٌ و السَّرفُ مَثْواةٌ»

(وافي ج 5/295)

ميانه روي- در زندگي- موجب ثروت و اسراف، موجب هلاكت است.

و از امام باقر (ع)چنين نقل شده:

«مَن قَنَعَ بِما رَزَقُه الله فَهُو مِن اَغْنَِ النّاسِ».

(الكافي ج2/139 باب القناعه)

اسراف و تبذير

اسراف و تبذير كه يكي از عوامل عمده در افراط و حرص در ثروت اندوزي است و منشأ
بسياري از نابسامانيها، نابرابريها و مشكلات اقتصادي بشريت است به عنوان گناه
كبيره مورد نهي قرار گرفته و آيات و روايات فراواني در اين باره وارد و ضمن آنها
ابعاد و احكام و نتايج زيانبار آن را بيان داشته است.

«… و ان المسرفين هم اصحاب النار».

(غافر 43)

… و همانا اسرافكاران خودشان اهل دوزخند.

«… و اهلكنا المسرفين».

(انبيا/9)

… و مسرفين را هلاك كرديم.

«كُلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين».

(اعراف/ 31)

… بخوريد و بنوشيد و اسراف نكنيد كه خداوند اسرافكاران را دوست ندارد.

«… و لا تَبذَّر تبذيراً ان المبذّرين كانوا اخوان الشّياطين و كان الشيطان
لربه كفوراً».

(اسراء آخرآيه 26 و آيه 27)

و هرگز تبذير را روا مدار كه مبذران و اسرافكاران برادران شيطانند و شيطان سخت
كفران نعمت پروردگار خود كند.

و به طور كلي از مصرف مال در جهت لغو، گناه و هر نوع فساد و تباهي چه براي
صاحب مال يا ديگران نهي شده است.

ادامه دارد

 

/

مدیریت اسلامی

مديريّت اسلامي

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

مقالاتي كه از اين شماره به بعد تحت عنوان «مديريّت اسلامي» از نظر خوانندگان
گرامي خواهد گذشت،‌ حاصل بيست و هفت سخنراني است كه در جلسات هفتگي معاونتها و
مديران كل و رؤساء ادارات وزارت اطلاعات پس از تأسيس اين وزارتخانه در سالهاي 63 و
64 توسط نگارنده ايراد گرديده است.

مكرر دوستان تقاضا داشتند كه اين مباحث چاپ و بصورت كتاب در اختيار علاقمندان
قرار گيرد و از آنجا كه عرضۀ آن بصورت كتاب نياز به بازنگري داشت و نگارنده را با
كثرت اشتغالات فرصت اين كار نبود، اجابت آن ميسّر نمي­شد، تا اينكه بالأخره تصميم
بر اين شد كه بتدريج بازنگري آغاز و بصورت سلسله مقالاتي در مجلۀ پاسدار اسلام
منتشر گردد تا هم پاسخي تدريجي به خواستۀ علاقمندان باشد و هم مقدمه­اي براي
انتشار آن بصورت كتاب.

در سلسله مقالاتي كه تحت عنوان «مديريّت اسلامي» از نظر خوانندگان گرامي خواهد
گذشت،‌ جايگاه مديريت، شيوۀ مديريت و ويژگيهاي مدير شايسته از نظر اسلام مورد
بررسي قرار مي­گيرد، بنابراين آنچه مورد بحث است اخلاق مديريت است نه علم مديريت.

اميد آنكه با بكار بستن آنچه اسلام دربارۀ شيوۀ مديريت آورد و تلاش براي تحصيل
صفاتي كه مدير شايسته از نظر اسلام بايد واجد آن باشد، انقلابي الهي در مديريتهاي
نظام جمهوري اسلامي تحقق يابد.

مديريت چيست؟

پيش از آنكه شيوۀ مديريت در اسلام و ويژگيهاي مدير اسلامي را مورد بررسي قرار
دهيم بايد ديد كه اصولاً مدير كيست و مديريت چيست و چند شيوه براي مديريت وجود
دارد.

مدير در لغت به معناي: كارگردان،‌ گرداننده، دور دهنده، اداره كننده وكسي است
كه كاري را اداره مي­كند. و اداره به معناي: كارگرداني، قوام دادن، نظام دادن و
تنظيم كردن كارها است. مديريت به معناي مدير بودن و مديري است.[1]

بر مبناي معناي لغوي كلمۀ مدير، مديريت اصطلاحاً تعريف شده است به: «انجام
كارها بوسيله و از طريق ديگران» بنابراين علم مديريت عبارت است از: «علمي كه انسان
را به انجام كارها از طريق ديگران هدايت مي­كند» و اخلاق مديريت عبارت است از
ويژگيهائي كه انجام كار از طريق ديگران را ميسر مي­سازد، و با اين ويژگيها است كه
انسان مي­تواند دانش مديريت را بكار بندد و به هنر مديريت متصف گردد. در اينجا به
مسألۀ ديگري مي­رسيم و آن رابطۀ مديريت و سازمان است.

مديريت و سازمان

بر اساس آنچه در تعريف مديريت آمد، مديريت و سازمان لازم و ملزوم يكديگرند و ارتباط
آنها ناگستني است يعني تحقق مديريت بدون سازمان و تحقق سازمان بدون مديريت ممكن
نيست.

سازمان چيست؟

سازمان عبارتست از گروهي كه براي وصول به هدفي مشترك با يكديگر همكاري مي­كنند.

قدرت و توانائي هر سازمان رابطۀ مستقيم با قوت مديريت آن سازمان دارد،‌ هر چه
مديريت صحيح­تر و قويتر باشد سازماندهي و انجام كارهاي جمعي بهتر و كاملتر و
توانائيهاي سازمان افزونتر مي­شود.

شيوه­هاي مديريت

دومين مقدمه­اي كه پيش از طرح مديريت اسلامي بايد به آن اشاره نمود مسألۀ شيوه­هاي
مديريت است.

شيوه­هاي مديريت از انگيزه­ها و مبانيِ فكري و عقيدتي و خصلتهاي روحي مدير و
نيز افراد تحت رهبري او ريشه مي­گيرد.

بنابراين بتعداد مكاتب و سازمانها و احزاب و حتي افرادي كه در سمت مديريت قرار
مي­گيرند شيوه­هاي مديريت، متغير و متفاوت است، ‌و براي شناخت شيوه­هاي مديريت،
شناخت ايدئولوژي سازمان و عقايد و خصلتها و انگيزه­هاي مدير ضروري است.

از باب مثال در مكتبي كه هدف وسيله را مباح مي­كند مدير مي­تواند براي رسيدن
به اهداف خود و سازمان تحت ادارۀ او هر كار زشت و ناپسندي را انجام دهد، وي در
مكتبي كه هدف موجب اباحۀ وسيله نمي­شود، مدير تنها از طرق مشروع مي­تواند به اهداف
خود برسد، و لذا مديريت نخست ظاهراً توفيق بيشتري براي رسيدن به اهداف دارد تا
بشيوۀ دوم.

مديريت اسلامي

مديريت اسلامي ابتدا بايد اسلام را معنا كنيم، و پس از آن مباني اسالم دربارۀ
مديريت و رهبري را تبيين نمائيم و سپس با مديريت به شيوه اسلامي آشنا شويم.

تفسير اسلام در يك جملۀ خيلي كوتاه عبارتست از تسليم در برابر حق «الاسلام هو
التسليم» و مسلمان كسي است كه در عقيده و اخلاق و عمل تسليم حق باشد. و بر اساس
اين تفسير، اساسي­ترين مباني اسلام در رابطه با رهبري كه ساير اصول  مديريت به آن باز مي­گردد مبناي حق و عدول است.

در اين شيوه از مديريت انگيزه­هاي فردي و گروهي، جهت دهنده نيست، جهت دهنده
ارزشهاي انساني است و لذا همۀ تلاشهاي مدير بر مبناي حق و در جهت آرمانهاي حق
خواهي و حق جوئي است،‌ و اگر بر دوراهي حق و حكومت قرار گيرد قطعاً حق را انتخاب
مي­نمايد.

از آنجا كه اسلام آئين همه پيامبران است. «اِنَّ الدّينَ عِنْدَ‌ اللهِ
الأسلامُ» مديريت انبياء الهي عموماً بر اساس اين شيوه بود. و علت اصلي اينكه آنها
كمتر موفق به تشكيل حكومت و يا تداوم آن شدند شيوۀ مديريت آنها بود كه آنها حكومت
را براي حق مي­خواستند و ديگران حق را براي حكومت مي­خواهند!

براي نشان دادن شيوۀ مديريت اسلامي دو نمونه از روش پيامبر اسلام (ص)و سيرۀ
علي (ع)را در اينجا مطرح مي­كنيم:

در جنگ بدر كه نخستين جنگهاي اسلامي است و پيامبر اسلام فوق العاده نيازمند به
نيروهاي مجرب و جنگجو است پيش از شروع جنگ در محلي بنام عقيق شخصي بنام خبيب بن
يساف كه رزمنده­اي دلير و شجاع و باتجربه بود با دوستش قيس در حالي كه غرق در
تجهيزات جنگي بودند به پيامبر اسلام رسيد، پيامبر از آنها پرسيد كه براي چه آمده­ايد؟
خُبيب پاسخ داد كه بخاطر خويشاوندي و همسايگي و غنايم احتمالي آمده­اند كه همراه
او بجنگند.

پيامبر فرمود: كسي كه آئين و عقايد ما را قبول ندارد همراه ما باشد!

خبيب در حاليكه از پاسخ پيامبر اسلام سخت در شگفتي بود كه چرا در چنين وضعي،
ياري و همراهي آنها را نمي­پذيرد، مقداري درباره تجربه و شجاعت و دلاوري خود توضيح
داد و در پايان گفت: «فاقاتل معك للغنيمة و لااسلم» بنابراين اجازه بدهي كه همراه
شما بجنگم براي غنيمت وي اسلام نياورم!

پيامبر اسلام با قاطعيت تمام پاسخ داد كه:

لا،‌أَسلِمْ ثمَّ قاتِل

خير، اسلام بياور سپس بجنگ!

خبيب نپذيرفت ولي پس از مدتي كوتاه در منزلگاه ديگري به نام روحاء خدمت آنحضرت
رسيد و گفت:

يا رسول الله اسلمت لله رب العالمين و شهدت انك رسول الله

اي پيامبر خدا! در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم و گواهي ميدهم كه تو
فرستادۀ خدا هستي!

او در جنگ بدر و جنگهاي ديگر اسلامي در سپاه اسلام نقش حساس و تعيين كننده­اي
داشت.[2]

علت مسلمان شدن اين مرد در تاريخ نيامده ولي بي­ترديد مديريت و شيوه برخورد
پيامبر اسلام با او در آشنائي و عقيده او به اسلام نقش تعيين كننده داشته است. هر
كس داراي كمترين شعور سياسي و اجتماعي باشد مي­داند كه اين شيوۀ برخورد، شيوۀ يك
سياستمدار بمفهوم رسمي سياست نيست. كدام سياستمدار در حساس­ترين لحظات حيات سياسي
خود مي­تواند از نيروئي كه در تحكيم قدرتش نقش تعيين كننده دارد چشم بپوشد، چون به
آنچه او مي­گويد و براي آن مي­جنگد اعتقاد ندارد؟!

خبيب فكر كرد كه اگر اين مرد واقعاً پيامبر خدا نبود مانند همۀ سياستمداران
حرفه­اي كه من بعنوان يك وسيله و پل براي رسيدن به مقصود استفاده مي­كرد و پس از
رسيدن به قدرت هر گونه كه مي­خواست عمل مي­نمود، بنابراين بايد هدفي جز قدرت و
حكومت داشته باشد و آن چيزي جز حق نمي­تواند باشد.

نمونۀ ديگر از اين شيوه مديريت را در حكومت امام علي (ع)مي­توان ملاحظه نمود.
هنگاميكه مردم دنيا طلب از اطراف امام پراكنده شدند و بسياري از افراد سرشناس به
معاويه پناهنده گرديدند، گروهي از ياران امام كه ادامۀ اين وضع را براي تداوم
حكومت او خطرناك مي­ديدند خدمت حضرت رسيدند و پيشنهاد كردند كه سهم بيشتري از بيت
المال را به اشراف اختصاص دهد و امتيازات بيشتري براي مردم عرب در مقايسه با
ايرانيان و عجم قائل شود و با پرداخت پول و امكانات به كساني كه احتمال مخالفت و
پناهندگي به دشمن مي­دهد آنها را جذب كند و پايه­هاي حكومت خويش را استحكام بخشد.

اين پيشنهاد كه از روي دلسوزي و علاقۀ امام و براي تقويت جبهۀ او در برابر
معاويه بود از نظر يك سياستمدار رسمي كه هدف وسيله را مباح مي­كند، پيشنهادي است
صد در صد درست و منطقي، و در مديريت اسلامي و از ديدگاه امام علي (ع)پيشنهادي است
كاملاً‌ غلط و غيرقابل قبول، چون حق بر پايۀ باطل تقويت مي­شود و حق در سايۀ باطل
و ظلم پيروز مي­گردد. اين بود كه امام با صراحت تمام فرمود:

اَتَأ مُرُوني أنْ اَطْلُبَ النَّضْرَ بِالجَوِر؟ لا وَ اللهِ لا اَفْعَلُ ما
طَلَعَتْ شَمْسٌ وَ‌لاحَ فِي السَّماءِ نَجْمٌ…

آيا از من مي­خواهيد كه پيروزي را در سايۀ ظلم طلب كنم؟! نه والله چنين نخواهم
كرد ماداميكه خورشيد طلوع كند و در آسمان ستاره­اي ظاهر گردد.[3]

بنابراين اساسي­ترين اصلي كه مديريت اسلامي را از ساير مديريتها جدا مي­كند
اينست كه در اين شيوه از مديريت، مبنا حق است و 
حركت بسوي حق و ارزشهاي متعاي انساني. براي اينكه مديريت بر مبناي اين شيوه
از مديريت حركت كند و اهداف مديريت را تأمين نمايد ويژگيهائي را بايد دارا باشد كه
اين ويژگيها را مي­توان اصول مديريت اسلامي ناميد.

بنظر مي­رسد اصول مديريت به شيوۀ اسلامي در آيات 25 تا 34 سورۀ مباركه طه آمده
است.

هنگاميكه حضرت موسي مأموريت يافت پيام الهي را به فرعون ابلاغ كند و با رهبري
بني اسرائيل حكومتي را بر پايۀ ارزشهاي اسلامي تشكيل دهد،‌ از خداوند چهار درخواست
داشت كه بانضمام هدفي كه او در رابطه با اين خواسته­ها مطرح نمود، پنج ويژگي براي
مديريت اسلامي از سخن موسي (ع)مي­توان استنباط نمود. اصول مديريت اسلامي در اين
ويژگيها خلاصه شده است. متن سخن موسي بنقل قرآن كريم اينست:

قالَ رَبَّ اشْرَحْ لي صَدري، وَ يَسِّرلي امري، وَ احْلُلُ عُقْدَة مِنْ
لِساني يَفْقَهُوا قَولي و اجْعَلِ لي و‍زيراً مِنْ اَهْلي، هراونَ اَخِي اشْدُد
بِهِ اَرزي وَ‌اَشرِكْهُ في اَمري كَي نُسِبّحَكَ كَثيراً وَ‌نَذكُرَكَ كثيراً.

گفت پروردگارا، سينه­ام بگشاي، و كارم برايم آسان كن، و گره از زبانم باز كن،
تا گفتارم را بفهمند، و براي من وزيري از كسانم مقرر فرما، هارون برادرم را، و پشت
مرا بدو محكم كن، و او را شريك كارم گردان، تا ترا تسبيح بسيار گوئيم و فراوان
يادت كنم.

در اين آيات پنج مسأله مطرح شده كه هر يك اصلي از اساسي­ترين اصول مديريت
اسلامي است. اين اصول عبارتند از:

1-     شرح صدر

2-     آسان شدن كار

3-     قابل فهم بودن سخن

4-     همكار شايسته

5-     الهي بودن هدف

در قسمتهاي آينده اين اصول به طور مشروح مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

اميرالمؤمنين«ع»:

يُسْتَدَلُْ عَلي اِدْبار الدُّرْبعٍ تَضْييِع الاُصُولِ وَ‌التَّمَسُكِ
بِالْفُروُعِ وَ‌ تَقْديمِ اْلاَراذِلِ وَ تَأخيرِ اْلاَفاضِلِ.

چهار چيز نشانه تيره بختي و ادبار دولتهاست: واگذاردن كارهاي اصلي و اساسي و
پرداختن به امور فرعي، جلو انداختن فرومايگان و پس راندن صاحبان فضل.

(غررالحكم، ص 257)

 



[1]
. نگاه كنيد به لغت نامه دهخدا و فرهنگ معين واژه «مدير».

/

شرح دعاي ابوحمزۀ ثمالي

شرح دعاي ابوحمزۀ ثمالي

قسمت دوم

آيت الله ايزدي نجف آبادي

«مِنْ اَيْنَ لِيَ الخَيرُ يا رَبَّ
وَ لايِوجَدُ اِلّا مِن عِندكَ وَ‌مِنْ اَيْنَ لِيَ النَّجاةُ وَ لاتُسْطاعُ اِلا
بِك».

پروردگارا! از كجا براي من خير است و
حال اينكه خيري يافت نمي­شود مگر از پيش تو و از كجا براي من نجات و رهائي هست با
اينكه بغير وسيله تو نجاتي امكان ندارد.

خير، فقط از سوي خدا است

در اين دو جمله از دعا اقرار به دو
مطلب توحيدي (البته توحيد افعالي) مي­باشد:

1-     اينكه خيري بهر كس و بهر چيز برسد همه از ناحيه ذات مقدس
پروردگار، نشأت گرفته و مي­گيرد.

2-     اينكه نجات از خطراتي كه در اين جهان پرحوادث ممكن است،
بهركسي رو آورد، بجز بوسيله ذات خداوندي ميسر نيست و همچنين رهائي از آثار شوم
دنيائي و آخرتي اعمال زشت و ناروا بجز شمول رحمت و عنايت الهي ممكن نخواهد بود.

ابتدا راجع به خير و اينكه فقط از
ناحيه او است:

اولاً درباره واژه و لغت خير آنچه
بايد گفت اين است كه (بر حسب گفته اهل تحقيق از فلاسفه يا غير آنها) مفهوم «خير»
كه معمولاً مي­گويند «ضد شرّ» است، مفهومي است بديهي و واضح و نيازي به فكر و
تأمّل در بدست آوردن اين مفهوم نيست؛ تنها اگر اشكالي باشد در اين است كه در عالم
خارج از ذهن يعني عالم واقعيت و هستي روي چه اموري مي­توان انگشت گذاشت و آنها را
بعنوان مصداق خير شناخت و نام برد كه در رابطه با اين مطلب «ثتويّه» اشتباه بزرگي
مرتكب شده­اند كه براي عالم هستي دو مبدء و دو اصل قائل شده­اند يكي بنام يزدان كه
خالق خيرات است و ديگري اهريمن كه خالق شرور است و چنين پنداشته­اند كه خيرات يك
صف از موجودات است مثل خورشيد و آب و نور و صف شرور هم صف ديگر موجودات است چون
درندگان و گزندگان .

در هر صورت در اينجا است كه محققين
از فلاسفه مي­فرمايند از آنجائي كه خاصيت خير اين است كه همواره خواستني و دوست
داشتني است لذا همه كس و همه چيز از روي شعور و علم و چه بالطبيعه خواهان آن
هستند. همچنانكه راغب در مفردات گويد:

«الخير ما يرغب فيه الكل كالعقل
مثلاً و الفضل و العدل و الشيء النافع»

يعني: خير چيزي است كه همه كس در او
رغبت دارد مثل عدالت و عقل و فضل و اشياء سودمند.

و با در نظر گرفتن اينكه هر موجودي
وجود و هستي خود و كمالات خود را خواهان است و از نيستي خود و نبود كمال خود
گريزان است پس مصداق خير در عالم  هستي
وجود و كمالات وجودي است و همه اسباب و وسائلي كه سبب رشد و تكامل موجودات مي­گردند
همه خيرند و بعضي از اهل لغت نيز گفته­اند:

«الخير حصول الشيء علي كمالاته».

يعني: خير ظفر يافتن هر چيز بر
كمالات او است.

بعد از آنچه در معناي خير گفته شد،
مطلب اول اين دو جمله دعا كه اقرار به اين مطلب كه تنها خير از ناحيه خداوند است
روشن مي­شود كه از آنجائي كه منشأ هستي­ها همه ذات مقدس پروردگار است و در عالم هر
موجودي كه سبب وجود موجودي يا كمال موجود ديگري مي­شود از خداوند است.

بنابراين همه خيرات از ناحيه خداوند
است كه در دعاهاي تكبيرات نماز است كه:

«اَلخَيرْ في يَدَيكَ وَ الشَرُّ
لَيْسَ اِلَيكَ»

خداوندا خير تنها در دست تو است و
هيچ گونه شرّ و بدي به تو برنمي­گردد.

رهائي از خطرات و حوادث

امّا اقرار دوم: كه از خطرات جهان بر
حوادث و نتايج شوم اعمال زشت و ناروا بجز در سايۀ عنايت خداوندي و لطف او راه
نجاتي نيست.

آنچه بطور اختصار بايد گفت اين است
كه: درست است كه در اين جهان امور بسياري ديده مي­شود كه گمان مي­كنيم به پناهندگي
به آنها از گزند روزگار و پيش آمدها مي­توانيم خود را حفظ كنيم مثلاً از خطر سيل و
طوفان به كوه پناهنده شويم همچنانكه پسر حضرت نوح پيغمبر وقتي نوح (ع)به او فرمود:
اي پسرك من با من به كشتي سوار شو و با كافرين مباش! در جواب گفت:

«سَاوي اِلي يَعْصِمني مَنَ الماء»[1]

يعني: بهمين زودي در كوه قرار مي­گيريم
كه مرا از آب حفظ مي­كند!!

و نيز گمان كنيم كه از خطر غرق در
دريا به خشكي پناه مي­بريم همچنانكه در سورۀ بني اسرائيل آمده است:

«وَ اِذا مَسَّكُمُ الضُرِّ في
البَحرِ ضَلِّ مَن تدعُونَ اِلا ايّاهُ فَلَمَّا نَجّيكُمْ اِلي اَعْرَضْتُم وَ
كانَ الإنسانُ كَفُوراً».[2]

يعني: هنگامي كه شما در دريا گرفتاري
فرا مي­گيرد هر چه كه بجز خدا بود و او را مي­خوانديد از نظرتان گم مي­شود ولي
همين كه شما را بخشكي رساند و نجات داد (از خدا) رو مي­گردانيد و هميشه اين انسان،
ناسپاس بوده است.

ولي ما غفلت داريم از اينكه اگر امر
و اراده خداوندي بر اين قرار گيرد كه ما هلاك شويم كوه هم نمي­تواند ما را پناه
دهد همچنانكه حضرت نوح به فرزندش فرمود:

«لا عاصِمَ الِيْومَ منْ اَمْرِ الله
اِلا مَنْ رَحِمَ».[3]

يعني: امروز ديگر پناه و پناهگاهي از
امر خدا نيست جز اينكه خدا كسي را رحم كند.

و همچنين ممكن است در عين اينكه از خطر امواج دريا به خشكي پناه ببريم در اثر
زلزله يا فرورفتگي زمين زيرزمين و آوار هلاك شده يا بادهاي شن آور ما را زير توده­هاي
شن روان دفن كند همچنانكه در سوره بني اسرائيل بدنبال آيه فوق مي­فرمايد:

«اَفَاَمِنْتُمْ اَنْ يَخْسِفَ بِكُمْ جانِبَ الْبَرِّ اَوْ يُرْسِلَ
عَلَيْكُمْ حاصِباً…[4]».

يعني: آيا درامانيد از اينكه خداوند در ناحيه خشكي شما را زيرزمين پناه كند
(در اثر فرورفتگي زمين) يا بر شما تندباد شن آور بفرستد.

بطور سربسته بايد از اين معنا غفلت نكنيم كه جهان ماده را هم از نظر عقل نبايد
مورد اعتماد قرار داد و به آن تكيه كرد بحكم اينكه جهان ماده است و عالم مزاحمات
است كه بقول شاعر مي­گويد:

«جهان رباط خرابي است بر گذرگه سيل».

و نيز در چنگ قدرت حق و زير سلطه خداوند است كه هر لحظه ممكن است همانجائي كه
ما به آن پناه برده­ايم و همان چيزي كه ما براي حفظ خودمان به آن دل گرم كرده­ايم
از ناحيه­اي كه ما از آن غفلت داشته­ايم و از ما غيب و پنهان بوده است به امر
خداوند پيشامدي پيش آمده و پناهگاه ما مدفن ما گردد.

در آخر به اين نتيجه مي­رسيم كه در عين اينكه ما بايد براي حفظ و نجات خودمان
از گرفتاريها و پيشآمدها و پيشگيري از ناگواريها دست بدامن اسباب كه خداوند قرار
داده بشويم ولي از اين حقيقت غفلت نكنيم كه نجات بدست خدا است و حافظ و نگهبان او
است.

«لَا الَّذي اَحْسَنَ اسْتَغني عَنْ عَوْنِكَ‌ وَ رَحْمَتِكَ وَ‌ لا الَّذي
اَساءَ وَ‌اجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَلَمْ يُرضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ»
(خدايا!) نه آن كسي كه عمل خوب كرده، از كمكها و رحمت تو بي نياز شد و نه آن كسي كه
كار بد و نافرماني كرد و رضايت تو را در نظر نگرفت از چنگ قدرت تو بيرون رفت.

هيچ كس از خدا بي­نياز نيست

در اين دو جمله از دعا نيز به دو حقيقت بسيار عالي و ژرف اقرار و اعتراف شده
است.

1-     اينكه هيچ كس و هيچ چيز در هيچگونه شرايطي از عنايت و لطف
خداوندي بي نياز نيست.

2-     چنين نيست كه كسي كه گناه ونافرماني كرد بتواند خود را
مثلاً با پناهندگي به قدرت ديگري از چنگ قدرت حق برهاند.

مطلب اول كه اقرار به اين است كه حتي كسانيكه نيكوكار بوده­اند از لطف خداوندي
بي نياز نيستند بدين جهت است كه اولاً- سراسر عالم آفرينش وابسته به عنايت حق بلكه
عين وابستگي به ذات او است كه اگر لحظه­اي عنايت او زائل شود جهان نيست و نابود
خواهد شد،‌ چنانچه خداوند مي­فرمايد:

«اِنَّ الله يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ‌الارْضَ اَنْ تَزُولا وَ‌لَئنْ زالَتا
اِنْ اَمْسَكَهُما مِنْ اَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ».[5]

يعني: همانا خداوند است كه آسمانها و زمين را نگهداري مي­كند كه مبادا زايل
شوند (از جاي خودشان پرت شوند و يا وجودشان دوام نيابد) كه بر فرض از جاي بلغزند،
احدي جز او، آنها را نمي­تواند نگهداري كند.

بر حسب مفاد اين آيه و آيات ديگر و حكم عقل، دوام هستي و دوام آفرينش به دوام
فيض است كه بقول فيض كاشاني:

باندك التفاتي زنده دارد آفرينش را     اگر
نازي كند درهم فرو ريزند قالبها

و به قول ملاي رومي:

هر زمان نو مي­شود دنيا و ما   بي­خبر
از نو شدن اندر بقا

در هر صورت نيكوكار و بدكار بلكه جمله عالم هستي هيچ كس و يا هيچ چيز- در هيچ
شرائطي- از عنايت لطف خداوندي بي­نياز نيست.

ثانياً- نيكوكاري و احسان نيكوكار از يكسو جز بسرمايه توفيق و عنايات الهي
صورت پذير نيست و از سوي ديگر بدون عفو و اغماض خداوندي قابليت اينكه قبول شود و
روسفيد كننده باشد نيست كه بايد گفت:

بنده همان به كه ز تقصير خويش      عذر
به درگاه خداي آورد

ورنه سزاوار خداونديش           كس
نتواند كه بجا آورد

امّا در رابطه با اقرار به مطلب دوم كه كسانيكه بخود جرأت گناه مي­دهند و
موجبات نارضايتي خداوند را فراهم مي­كنند از چنگ قدرت خداوند بيرون نيستند، بموقع
ديگر و گفتار ديگر واگذار مي­كنم انشاءالله.

ادامه دارد

اميرالمؤمنين«ع»:

«قِلَّةُ الْعَفوِ أَقْبَحُ الْعُيوبِ وَ‌التَّسرُّعُ اِلَي الإنتقامِ
أَعْظَمُ الذُْنُوب»

(غررالحكم- ص 537)

كم گذشتي از لغزشهاي مردم زشت­ترين عيبها است و شتاب كردن در انتقام بزرگترين
گناهان است.

 



[1]. سوره هود، آيه 43.

/

هجرت و حج ابراهيم(ع) عبدالكريم بي آزار شيرازي

هجرت و حج ابراهيم(ع)

عبدالكريم بي آزار شيرازي

قال: انّي مُهاجِرٌ اِلي رَبّي

(عنكبوت: 26)

از شمال فاو (اور) به كوفه و كربلا
تا قدس و مكه و عرفات و تا مزدلفه و مسجد خيف در مني

مقدمه

«فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه
انه هو التواب الرحيم»

آدم از پروردگارش كلماتي دريافت داشت
و با آن به سوي پروردگارش بازگشت و خداوند، توبه او را پذيرفت، چه او توبه پذيري
مهربان است.[1]

آدم و حوا پس از عصيان و پيروي از
شيطان؛ از خدا دور گشتند و از بهشت الهي خارج شدند و هبوط كردند، گفته مي­شود بر
فراز دو كوه مقابل هم در مكه فرود آمدند، گواهي كه آدم(ع) بر آن فرود آمده بود به
مناسبت لقب آدم «صفي الله» كوه صفا و كوهي كه حوا بر آن فرود آمد به مناسبت امر ئه
مروه ناميده شد.

بنا به روايت امام صادق(ع) حضرت
آدم(ع) پس از خروج از جوار خداوند و فرود به دنيان چهل روز هر بامداد بر فراز كوه
صفا با چشم گريان در حال سجود بود جبرئيل بر آدم فرود آمد و پرسيد:

–        
چرا گريه مي­كني اي آدم؟

–        
چگونه مي­توانم گريه نكنم در حاليكه خداوند مرا از جوارش بيرون رانده و در
دنيا فرود آورده است.

–        
اي آدم به درگاه خدا توبه كن و به سوي او باز گرد.

–        
چگونه توبه كنم؟

جبرئيل در روز هشتم ذيحجه آدم را به
مني برد، آدم شب را در آنجا ماند، و صبح با جبرئيل به صحراي عرفات رفت، جبرئيل به
هنگام خروج ازمكه احرام بستن را به او ياد داد، و به او لبيك گفتن را آموخت و چون
بعد از ظهر روز عرفه فرا رسيد تلبيه را قطع كرد و به دستور جبرئيل غسل نمود و پس از
نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و كلماتي را كه از پروردگار دريافت كرده
بود به وي تعليم داد. اين كلمات عبارت بودند از:

سبحانك اللهم و بحمدك خداوندا با
ستايشت تو را تسبيح مي­گويم.

لا اله الا انت جز تو خدايي نيست.

امام خميني:

آقايان اهل علم و كاروان­ها و رؤساي
كاروان­ها و ساير حجاج، مبادا اين سفر را سفر تجارت قرار بدهيد و امور تجاري در
اين سفر مطرح باشد؛ سفر، سفر الي الله است نه سفري به سوي دنيا، آلوده به دنيا
نكنيد.

عملت سوء و ظلمت نفسي كار بد كردم و
بخود ظلم نمودم.

و اعترفتُ بذنبي اغفرلي به گناه خود
اعتراف مي­كنم مرا ببخش.

انك انت الغفور الرحيم كه تو بخشندۀ
مهرباني.

آدم(ع) تا به هنگام غروب آفتاب
همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشك مي­ريخت، وقتي كه آفتاب غروب كرد،
همراه جبرئيل روانۀ مشعر شد و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپا خاست
و در آنجا نيز با كلماتي به دعا پرداخت و به درگاه خدا توبه گذاشت…[2]

از آن زمان تا به روز قيامت اين
مراسم، برنامه ايست براي بازگشت بني آدم به بهشت در جوار خدا، متأسفانه در طول
تاريخ اين مراسم پس از مدتي از محتوي تهي گشته و به صورت تقليدي كوركورانه درآمده و
همزمان با انحراف بشر از خداپرستي بسوي خورشيد و ماه و ستاره پرستي چنانكه در اين
نوشتار خواهيم ديد، هياكل و پرستشگاههايي براي خورشيد و ساير اجرام آسماني ساخته
كه به دور آن طواف مي­كردند.

حضرت ابراهيم(ع) در چنين محيطي ظهور
يافت و با اين افكار و عادات مسخ شده و شرك و بت پرستي سالها به مبارزه برخاست و
براي مردم به بهترين وجه استدلال كرد و عملاً بتها را شكست.

و چون خود كامگان در برابرش دست به
توطئه زدند تصميم گرفت به سوي خدا مهاجرت كند و به جوار خداوند باز گردد از اينرو
راه بُقاع متبركه چون كوفه، كربلا، قدس ومكه، عرفات و مشعر الحرام و مني و مسجد
خيف را در پيش گرفتتا همچون آدم، به سوي بهشت الهي به جوار رحمتش بازگشت نمايد.

در اين مقاله ما همراه ابراهيم(ع)
سفري را آغاز مي­كنيم به سوي خدا

ميلاد ابراهيم(ع)

نمرود بن كنعان، امپراطوري كه بر
قسمت بسيار وسيعي از زمين فرمانروايي مي­كرد و مقرش در بابل بود شبي در خواب ديد
كه ستاره­اي از افق آن كشور طلوع كرد و در پرتو آن نور آفتاب و ماه نابود گشت. با
نگراني از خواب برخاست، و كاهنان و معبران را احضار كرد و خوابي را كه ديده بود بر
ايشان تعريف نمود، معبران، خواب نمرود را چنين تعبير كردند:

در اين سال در سرزمين بابل فرزندي به
دنيا خواهد آمد كه نابودي تو واهل مملكت تو به دست او است.

نمرود دستور داد تا ميان زنان و
مردان جدايي افكنند، و بر هر زن حامله مأموري بگمارند تا اگر پسر زايد بلافاصله
آنرا بكشند.

ادني، مادر ابراهيم، چون حاملگيش آشكار
نبود كسي او را تعقيب نكرد. وقتي كه هنگام وضع حمل نزديك شد به بهانه­اي از شهر
بيرون رفت و رهسپار غاري كه در كوهستان مي­شناخت، شد و در آن غار ابراهيم(ع) را
بزائيد و او را در لباس و پارچه بپوشاند،‌ و در همان غار گذاشت و در آنرا با سنگ
به بست. و به شهر نزد شوهر آمد و گفت از ترس گماشتگان نمرود به صحرا رفتم «پسري
بزادم كه در همان حال بمرد» در خاك دفنش كردم و بازگشتم.

ادني مرتب به غار مي­رفت و به
ابراهيم سركشي مي­كرد.

ابراهيم، به سرعت رشد كرد. گفته مي­شود
كه 7 يا 13 و يا 17 سال در غار بسر برد وقتي ابراهيم بزرگ شد، ادني جريان فرزندش
را براي آزر نقل كرد و او را به غار برد و ابراهيم را به او نشان داد،‌ آزر همينكه
ابراهيم را ديد، محبت او در دلش افتاد و به مادرش گفت: او را از غار به خانه بريم.

مادر، ابراهيم را به خانه برد و
اسامي اشياء و حيوانات را بتدريج به وي ياد داد. روزي ضمن توصيف مخلوقات به وي
گفت:

– فرزندم! هر مخلوقي، خالقي دارد كه
آنرا تربيت مي­كند و پرورش مي­دهد. همانطور كه من تربيت كنندۀ تو و پدرت مربي من و
نمرود ارباب پدرت مي­باشد.

ابراهيم پرسيد: خداي نمرود كيست؟

مادر بانك بر او زد كه ديگر از اين
حرفها نزد كه بسار خطرناك است.

اما ابراهيم كه فرزند كوه است و در
طبيعت آزاد رشد يافته و در زندگي مصنوعي مسخ نشده، شجاعانه با فطرتي پاك و قلبي
سالم به سئوال خود ادامه مي­دهد و با پدر خواندۀ بت فروش و با مردم ستاره پرست، به
گفتگو مي­نشيند تا به خداي حقيقي راه يابد. برخلاف مردم بابل كه در اختناق شديد و
مسخ افكار بسر مي­بردند و جرأت نداشتند خود را از بند خرافات و بت پرستي و ستاره
پرستي و شرك نجات دهند و نام خداي حقيقي را بر زبان جاري كنند. و اجازه نداشتند
فرزند پسر بدنيا آورند تا مبادا روزي آنان را از اين خرافات برهاند و بساط خدايي
آنان را از بين ببرد.

زادگاه ابراهيم(ع)

درباره زادگاه حضرت ابراهيم(ع) اقوال
گوناگون است: بعضي شهر «شوشِ» اهواز را به عنوان زادگاه آن حضرت مي­دانند و بعضي
گفته­اند در بابل عراق بوده و بعضي مي­گويند در قريه كوثار يا كوثي (بر وزن طوبي
دهكده­اي از سواد كوفه)[3] و
برخي نوشته­اند در «وركا» (از ناحيۀ زاب ماها و حدود كسكر) به دنيا آمده و پدرش او
را به كوثي كه مقر نمرود بوده آورده است.

عده­اي برآنند كه ابراهيم(ع) در شهر
حران متولد شده و پدرش او را به بابل برد.[4]

اما بنا بر نوشتۀ تورات[5] و
قاموس كتاب مقدس[6] و بعضي از
نويسندگان اسلامي چون عبدالوهاب النجار[7] و
تحقيقات باستانشناسان، شهر اور كلدانيان محل تولد و مسكن ابراهيم(ع) بوده است.

اوركلده

اور كلده سرزميني در بابل جنوبي
(جنوب عراق) است كه در عهد عتيق زياد از آن نام برده شده و گاه به همۀ سرزمين بابل
گفته مي­شود،‌ حدود آن مجاور رأس خليج فارس و شهر فاو بين عربستان و دلتاي رودخانه
فرات است. قبل از حفاري باستانشناسنان در خاك بين النهرين كسي از موقعيت و وضع
تمدن شهر «اور» كه گفته مي­شود روزي زادگاه و مسكن حضرت ابراهيم(ع)بوده، اطلاعي
نداشت چه امروز اين شهر جز بياباني خالي ديده نمي­شود ولي در نتيجه تحقيقات وُولي[8] و
ديگر دانشمندان معلوم شد كه اور شهري با عظمت و ثروتمند و پايتخت ملتي بزرگ بوده
است. زمين شناسان معتقدند خليج فارس در ابتدا از شمال تا بغداد امروزي امتداد
داشته و رود كارون از شرق و رود ديگري از عربستان به آن مي­ريخته و به مرور
ايندونهر نواحي كم عمق شمال خليج فارس را با رسوبات خود پرساخته و از دو سو
دلتاهاي وسيعي در آن به وجود آورده­اند.[9]

در اواسط قرن نوزدهم ميلادي «هنري
روالينسن» بزرگترين دانشمند زمين شناس با خواندن خطوط ميخي و مطالعۀ دقيق در كتيبۀ
گنج نامه نزديك همدان موفق شد نقطه­اي را كه شهر اور در آن واقع شده بود بخواند و
خرابه­هاي آن شهر را در بابل سفلي در ساحل غربي فرات كه در زير شن پنهان شده بود
پيدا كند. اين شهر سالها قبل از دستيابي كلدانيان بر آن، پايتخت آشوريان بوده، و
مردم آن رب النوع يازدهم سفر پيدايش تورات آمده براي پرستش خود ساخته بودند
بنابراين ابراهيم(ع) وقتي از وطنش بسوي خدا مهاجرت كرد،‌ تبعۀ يك ملت متمدني بوده
است.[10]

بسوي كوفه

فارادوا به كيداً فجعلناهم الاسفلين
و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين.[11]

به دنبال احتجاجات فراوان حضرت
ابراهيم(ع) با مشركان و ستاره پرستان سرزمين بابل، خود كامگان با توطئه­هاي
گوناگون قصد از بين بردنش را كردند. ولي خداوند آنها را منكوب گرداند. و چون
ابراهيم(ع) از هدايت آنها مأيوس شد، تصميم گرفت آن سرزمين شرك و طاغوت را رها سازد
و به سوي خدا مهاجرت نموده به شهرهاي مقدس كه در آنها خانۀ خدا بود چون كوفه و
كربلا، قدس و مكه رهسپار گردد.

در اين سفر برادرزاده­اش لوط كه به
او ايمان آورده بود[12] با
او هجرت كرد:

قآمن له لوط و قال: اني مهاجر الي
ربي[13]

حضرت ابراهيم(ع) از دهكده كوثي كوفه
يا شهر «اور» در شمال خليج فارس ميان فاو و كوفه را ترك كرده و از كناره رود فرات
را به سوي شمال در پيش رفت. ابتدا به شهر كوفه يا كوفان رسيد، در مسجد كوفه كه يكي
از مساجد اربعه بود و روزگاري خانه حضرت نوح در كنار آن قرار داشت، در كنار ستون
پنجم به نماز ايستاد.[14] چرا
كه او يكي از شيعيان حضرت نوح(ع)بود وَ‌اِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لِاَبْراهيمَ اِذْ
جاءَ رَبَّه بِقَلْبٍ سَليم.[15]

گردش به دور خانه خدا نشان دهند اين
است كه به غير از خدا گرد ديگري نگرديد.

امام خميني

امام صادق(ع) به بعضي از اصحاب خود
مي­فرمودند: در كنار ستون پنجم دو ركعت نماز گزار كه آن مصلاي ابراهيم(ع) است[16]

اهميت كوفه و مسجد آن

كوفه، يكي از معروفترين شهرهاي عراق
است كه در كناره غربي رود فرات و در حدود يك فرسخي و شمال شهر باستاني حيره واقع
شده است.

در كتاب مفاتيح الجنان در فضيلت كوفه
و مسجد بزرگ آن و اعمال آن مسجد آمده و مي­نويسد:

كوفه يكي از چهار شهري است كه خداوند
آن را برگزيده و آيه طور سينين به شهر كوفه تفسير شده و در روايت است كه آن حرم
خدا و حرم رسول الله و اميرالمؤمنين(ع) است،‌ در شرافت آن همين بس كه يكي از چهار
مسجدي است كه سزاوار است تنها بخاطر آن بار سفر بربست تا به درك فيوضات آن نائل
گشت.[17]و يكي
از مكانهايي است كه مسافر در آن مخيرميان قصر و اتمام است و نماز فريضه در آن
معادل حج مقبول و برابر با هزار نماز است كه در جاي ديگر بجا آورده شود. و نيز در
فضيلت آن آمده كه اين مسجد محل نماز پيامبران است. و بنا به روايات صدها پيامبر و
وصي پيامبر در آن نماز خوانده­اند.

از پاره­اي روايات استفاده مي­شود كه
مسجد كوفه از مسجد الاقصي و بيت المقدس برتر است. امام باقر(ع) مي­فرمودند: «اگر
مردم بدانند كه مسجد كوفه چقدر فضيلت دارد از شهرهاي خود قصد آن كند و به سوي آن
سفر نمايند.

گفته مي­شود كه پيامبر اكرم(ص) در شب
معراج به هنگام عبور از برابر آن در آن فرود آمد و دو ركعت نماز بجا آوردند.[18]

حضرت علي(ع) در سال 36 هجري مقر
خلافت خود را از مدينه به كوفه انتقال دادند و از آن ببعد نقطۀ عطفي در تاريخ كوفه
پديد آمد[19] و آنچنان
اين شهر شهرت و اهميت يافت كه يك قرن بعد، از حساسترين و شكوه­مندترين شهرها بعد
از مكه و مدينه گرديد. پس از شهادت حضرت امير(ع) در سالم چهلم هجري با اينكه
پايتخت اسلام به شام انتقال يافت اما هيچگاه از اهميت آن كاسته نشد. با توسعه و
رونق بغداد، گرچه اين شهر رونق سياسي خود را از دست داد اما تا چند قرن پس از آن
همچنان يكي از مراكز علمي اسلامي بود.

كوفه نه تنها جايگاه علمي شيعه بلكه
پايگاه علمي اهل سنت نيز بود همچنانكه ابوحنيفه يكي از فقهاي بزرگ اهل سنت در همين
شهر كوفه مكتب فقهي حنفي را بنيان گذاشت. البته بيشتر اهالي كوفه شيعه بودند و از
آنجا كه مرقد مطهر حضرت آدم و نوح و امام علي(ع) در يك فرسخي كوفه قرار داشت اين
امر باعث شد كه شيعيان به آن نقطه جذب شوند و شهر نجف را پديد آورند و حوزۀ علمي
شيعه را به آنجا منتقل نمايند بنابراين اگر نجف اشرف را جزو شهر بزرگ كوفه بدانيم
بايد گفت كوفه موقعيت ممتاز علمي خود را همچنان تا عصر حاضر حفظ كرده است.

(با استفاده از كتاب خطط الكوفه و
خريطتها، لويي ماسيتون به نقل از كيهان انديشه شماره 6، سال 1365).

بسوي كربلا و بابل

… و آنگاه حضرت ابراهيم(ع) و
همراهان از كوفه به راه خود بطرف شمال ادامه دادند و از كناره رود فرات به سرزمين
پر بركت كربلا رسيدند[20] اين سرزمين
به نامهاي غاضريه و نينوا و شاطي الفرات[21] و
حائر ناميده شده است.

بعضي آنرا از دو كلمه آرامي: كرب
(مزرعه) و الّ (خدا) مركب مي­دانند (مزرعۀ خدا)[22] و
بعضي آنرا مخفف كورۀ بابل بمعناي شهرستان بابل دانسته­اند.

حضرت ابراهيم مدتي در اين سرزمين كه
مكاني سرسبز و پر از مرتع و نزديك به پايتخت بابل و بقعه­اي متبركه بود اقامت كرد
و به عبادت خدا پرداخت و شايد از همين كربلا به شهر بزرگ و معروف بابل رفته چنانكه
در قصص اسلامي آمده كه حضرت ابراهيم از شهر اور به بابل آمده و در همين شهر ازدواج
كرده سپس به كنعان مهاجرت نموده است.[23]

آنگاه ابراهيم(ع) به راه خود در كنار
رود فرات ادامه داد تا به نقطۀ مقابل شام رسيد و از آنجا راه خود را بسوي شام
ادامه داد و در آنجا اقامت گزيد. و از آنجا كه حضرت ابراهيم از گذرگاه فرات

من نمي­دانم اينها چگونه مي­گويند
مراسم حج مسأله سياسي نيست در حالي كه قرآن كريم صريحاً خانه كعبه را مركز قيام
مردم و مبارزه با شرك و كفر جهاني دانسته است؟!

آية الله العظمي منتظري

عبور كرد و به سرزمين فلسطين درآمد،
كنعانيان وي را عبراني (مشتق از غابر به معناي گذركننده از نهر) لقب دادند و از آن
پس اين لقب در خانوادۀ او باقي ماند.[24]

در شهر بابل

نام قديم بابل شنعار بوده[25] و
نمرود پادشاه معاصر حضرت ابراهيم(ع) در آن سكونت داشته است. بسياري از مورخين اين
شهر را عظيم-ترين شهرهاي دنيا دانسته­اند. هيرودوتس مورخ مشهور مي­نويسد: «رود
فرات اين شهر را به دو قسمت تقسيم مي­كند و هيكل (معبد) بيل از جمله عمارات معظم
اين شهر است. بعضي از مورخين شهر بابل را از عجائب هفتگانه دنيا شمرده­اند».[26]

در قصص اسلامي آمده كه حضرت ابراهيم
از زادگاهش (شوش، اوريا كوثي) به بابل آمد[27] و در
همين شهر با ساره ازدواج كرد.[28]

احتمالاً در همين شهر بابل بود كه
حضرت ابراهيم با نمرود به گفتگو نشست:

الم تر الي الذي حاج ابراهيم في ربه
ان آتاه الله الملك اذ قال ابراهيم: ربي الذي يحيي و يميت قال: انا احيي و اميت
قال ابراهيم: فان الله ياتي بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذي كفرو
الله لا يهدي القوم الظالمين.

آيا نديدي [نمرود را] كسي كه با
ابراهيم دربارۀ پروردارش محاجه [و سفسطه] كرد؛ زيرا خداوند به وي حكومت داد [و در
اثر نداشتن ظرفيت، دچار غرور شد و پرسيد: پروردگار و كيست؟] هنگامي كه ابراهيم
گفت: «پروردگار من كسي است كه مرده را زنده مي­كند و زنده را مي­ميراند»، [نمرود] گفت: من هم زنده مي­كنم و مي­ميرانم [بلافاصله دستور داد دو زنداني آوردند، يكي را
آزاد و ديگري را اعدام كرد] ابراهيم گفت: خداوند، خورشيد را از مشرق برمي­آورد،
اگر راست مي­گويي تو آنرا از مغرب برآور. در اينجا آن كفر پيشه از جواب واماند. و
خداوند قوم ظالم و ستمگر را هدايت نمي­كند.[29]

اخيراً در بابل لوحي مربوط به زمان
قديم توسط باستانشناسان كشف شده كه در آن از شخصي بنام «آباراما» كه كرايۀ خود را
پرداخته، نام برده شده است و نشان مي­دهد كه وقتي ابراهيم(ع) به سوي خدا مهاجرت
كرد و اين شهر را ترك كرد، از همۀ راحت و آسايش تمدن آن روز چشم پوشيد.[30]

بسوي شام

بنا به روايتي از امام صادق(ع):

حضرت ابراهيم(ع) با رمه و دارايي خود
از سرزمين بابل به سوي شام حركت كرد. بخاطر غيرتي كه نسبت به همسرش داشت صندوقي
ساخت و ساره را در ان صندوق نهاد و آنرا قفل كرد.

پس از چندين روز به قلمرو پادشاهي از
قبطيان بنام «عراره» رسيدند، در مرز، راه­بانان جلوي ابراهيم را گرفتند تا 10%
آنرا بستانيد و ما را رها سازيد.

هر چه ابراهيم گفت سودي نبخشيد، سر
صندوق را باز كردند. ساره را ديدند با جمال تمام كه هرگز چنين نديده بودند. كسي را
بنزد شاه فرستادند و جريان را به اطلاعش رساندند.

و سرانجام ابراهيم و صندوق را به نزد
شاه بردند. شاه گفت:

– صندوق را باز كن.

ابراهيم(ع) گفت: اي پادشاه در اين
صندوق ناموس و دخترخالۀ من است، من حاضرم همه دارائيم را بجاي گشودن صندوق تقديم
كنم.

پادشاه ابراهيم را واداشت تا در
صندوق را بگشايد، همينكه در صندوق باز شد و چشمش به ساره افتاد خواست دست به سويش
دراز كند ولي ابراهيم سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا دست او را از همسر و
دختر­خاله­ام باز دارد.

دعاي ابراهيم(ع) مستجاب شد و دست شاه
از حركت باز ماند.

شاه با شگفتي از ابراهيم(ع) پرسيد:

–        
آيا خداي تو با من چنين كرد؟

–        
آري خداي من غيور است و كار حرام را دوست ندارد.

–        
از خداي خود بخواه كه دست مرا به حال اول باز گرداند.

ابراهيم(ع) دعا كرد و دست پادشاه به
حالت اول بازگشت اما

اي اقيانوس بزرگ مسلمانان! خروش
برآوريد و دشمنان انسانيت را درهم شكنيد.

امام خميني

بار ديگر شيطان او را وسوسه كرد و
رفت تا دست به سوي ساره دراز كند. ابراهيم دوباره او را نفرين كرد و پادشاه بار
ديگر دستش خشك شد و از حركت ايستاد ولي اين بار از كرده خود پشيمان شد و اظهار
داشت:

–        
براستي كه خداي تو غيور است و تو  نيز
مرد غيرتمندي هستي از خدا بخواه كه دوباره دست مرا شفا بخشد. ديگر چنين كاري
نخواهم كرد.

ابراهيم(ع) با اين شرط دعا كرد و
دستش معجزه­آسا شفا يافت، و اين معجزه در نظر شاه بسيار مهم آمد و هيبت و عظمت
معنوي ابراهيم او را تحت تأثير قرار داد و گفت:

–        
تو در امان هستي و دارائي و همسرت در اختيار توست به هر جا كه بخواهي مي­تواني
بروي ضمناً كنيزك زيبايي از مصر نزد تو است دلم مي­خواهد اجازه دهي او را به اين
زن تقديم كنم و به خدمتش بگمارم.

ابراهيم(ع) پذيرفت و آن زن زيباي
مصري را- كه همان مادر اسماعيل بود و به مناسبت هجرتش بسوي خانۀ خدا هاجر ناميده
شد به اتفاق ساره به شمال شام ببرد و در آنجا سكونت داد و برادرزاده خود لوط را به
جنوب شام فرستاد.[31]

در تورات همين ماجرا به صورتي ديگر
در سرزمين مصر نقل شده و در آن نسبت دروغگويي به حضرت ابراهيم داده شده است.

بسوي مصر

بنا به نوشته قاموس كتاب مقدس (صفحه
4): حضرت ابراهيم(ع) همواره از جايي به جاي ديگر مي­رفت تا زماني كه بواسطۀ
خشكسالي به مصر عزيمت كرد. در آن زمان عمالقه در مصر حكمفرمايي مي­كردند بنا به
نوشته تورات پيدايش «12 و 13»: «هكسوس پادشاه مصر وقتي از ورود زن زيبايي همراه
ابراهيم(ع) باخبر مي­شود آنها را به حضور فرا مي­خواند و ابراهيم چون جان خود و
همسرش را در خطر احساس مي­كند مصلحت مي­بيند كه وانمود كند ساره خواهر است،[32]
پادشاه تصميم مي­گيرد كه با ساره ازدواج كند ولي شب در خواب مي­بيند كه وي شوهر
دارد، روز بعد كه حقيقت برايش آشكار مي­شود مقداري مال و رمه همراه با زني مصري[33] به
ابراهيم هديه مي­كند و ابراهيم از همان راهي كه آمده بود به سرزمين قدس باز مي­گردد.

مناسبترين جائي كه در آن شعار مرگ بر
آمريكا و مرگ بر اسرائيل به جهانيان اعلام شود مراسم حج است.

آية الله العظمي منتظري

ابراهيم(ع)در كنعان

حضرت ابراهيم(ع) پس از عبور از نهر
فرات در عراق و ورود به سرزمين شام به سوي كنعان شامل سوريه، نهر اردن، سواحل
بحرالميت و لبنان و فلسطين، رهسپار شد.[34]و چون
متوجه شد كه مردم شهر سدوم و شهركهاي پيرامون درياي ميت (درياي لوط) يعني عموره،
لوط را به اين مناطق اعزام داشت، تا مردم را ارشاد و هدايت كند. در سوره توبه: آيه
70 و الحاقة 9 به اين شهرها مؤتفكات گفته شده است.

در تورات نيز ضمن داستان ابراهيم به
سرزميني در جنوب درياي ميت اشاره شده كه داراي جمعيت كثير و شهرهاي آباد بوده در
حالي كه امروز در آنجا جز صحراي لم يزرع و فاقد سكنه چيزي ديده نمي­شود ولي
تحقيقات باستانشناسنان وجود اين شهرها را تأييد مي­كند، دكتر آلبرايت استاد
دانشگاه «جان هاپكينز» در اين باره مي­نويسد:

«تحقيقات مكرر باستانشناسان روايات
قديمي كتاب مقدس

را تأييد نموده ثابت مي­كند درّه
اردن در زماني كه ابراهيم به آنجا رسيد، سرزميني بسيار آباد و فوق العاده پرجمعيت
بوده است، با اينكه هنوز شهرهاي سدوم و عموره كشف نشده، آثار گوگرد رسوبات
آتشفشاني بر وقوع آتشفشان گواهي مي­دهد. سطح آب درياي ميت تدريجاً بالا مي­آيد
بطوري كه امروزه مي­توان بيشه­هائي را كه در زير آب مدفون شده­اند مشاهده كرد.
بنابراين ممكن است ايندو شهر در نواحي كم ارتفاع جنوب درياي ميت بوده باشند كه
بعدها به زير آب فرو رفته­اند.[35]

دو مولود مبارك براي ابراهيم(ع)

ساره عقيم و نازا بود و از اينكه
شوهرش بدون نسل بود رنج مي­برد از اينرو به حضرت ابراهيم پيشنهاد كرد كه با «هاجر»
همسر شود، باشد كه از وي صاحب نسل و ذريه گرديد.

حضرت ابراهيم، هاجر را به همسري
پذيرفت و خداوند به او پسري داد كه نامش را اسماعيل ناميدند چندي بعد فرشتگان به
ابراهيم بشارت پسري ديگر از ساره دادند، و ساره از اين بشارت در تعجب شد و خنديد
كه چگونه ممكن است از مردي پير و زني عقيم فرزندي پديد آيد، فرشتگان گفتند:
أتعجبين من امر الله؟[36] (آيا
از كار خدا تعجب مي­كنيد؟)

يكسال نگذشت كه خداوند فرزندي به
ساره در سن 90 سالگي عطا فرمود، اسمش را «يَصْحَق» يَضحكَ (ارضحكَ بمعناي خنده)
گذاشتند، چرا كه هر كس راجع به اين ولادت شگفت انگيز مي­شنيد، تعجب مي­كرد و مي­خنديد.

خداوند اين فرزند را نيز فرزندي صالح
گرداند و به مقام نبوت رساند، و فرزندي بنام يعقوب به او داد كه صاحب دوازده فرزند
شد (يوسف و برادران) كه اين دوازده تن اسباط و قبائل دوازده گانۀ بني اسرائيل را
تشكيل دادند.

در سفر تكوين 25:17-14 آمده است كه:
«ابراهيم به خدا گفت كاش اسماعيل در حضور تو زيست كند، خدا گفت… و اما در خصوص
اسماعيل ترا اجابت فرموده­ام اينك او را بركت داده با رو گردانم و او را بسيار
كثير گردانم و دوازده امام از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي بوجود آورم.»
بنا به نقل تورات بعد از مرگ سارا حضرت ابراهيم قطوره را به زني گرفت و از وي شش
پسر بدنيا آمد كه هر يك بنيانگذار و پديد آورنده طايفۀ مخصوصي از اعراب شدند.[37]

مسلمين بايد در حج وقتيكه ميروند يك
حج زنده، يك حج كوبنده، يك حجي كه محكوم كننده اين شوروي جنايتكار و آن آمريكاي
جنايتكار باشد انجام دهند، يك چنين حجي مقبول است.

امام خميني

 



[1]
. سوره بقره، آيه 37.

/

همراه با امام بسوي حج پایگاه انقلاب جهانی اسلام

همراه با امام بسوي:

حج

پايگاه انقلاب جهاني اسلام

حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني­ها

بسم الله الرحمن الرحيم

وَ‌أَذِن فيِ النَّاسِ بِالحَجِّ
يَأتوكَ رِجَآلَا وَ‌عَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأتينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميِقٍ
لَيشهَدُواْ مَنَفِع لَهُم…

«به ابراهيم خليل خطاب ميشود كه مردم
را به حج بخوان تا براي شهود منافع خود از همه اقطار بيايند، اين منافع، منافع
جامعه است: منافع سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي…».

(پيام امام بمناسبت عيد قربان-
12/6/62).

«و از جمله وظائف در اين اجتماع عظيم
دعوت مردم و جوامع اسلامي به وحدت كلمه و دفع اختلافات بين طبقات مسلمين است…».

(پيام امام به زائران بيت الله
الحرام- 7/7/58).

«حجّي كه خداي تبارك و تعالي مي­خواهد
و حجّي كه اسلام از ما خواسته است آن است كه وقتي مي­رويد حج، مسلمين بلاد را
بيدار و با هم متحد كنيد».

(از بيانات امام در ديدار با
روحانيون كاروانها- 26/5/62).

جامعيّت حج

در ميان عبادات اسلامي اگر جستجو
كنيم شايد بتوانيم عبادتي را بيابيم كه علّت تشريع آن تنها تنظيم رابطه فرد با
آفريدگار جهان، رابطه عاشق با معشوق، و تنها نتيجه­اش ثواب آخرت و بهشت و يا
بالاتر لقاء حق باشد بدون كمترين تأثيري در جامعه و ابعاد مختلف آن، ليكن در ميان
همين عبادات نمي­توان انكار نمود كه «حج» از بزرگترين عباداتي است كه از جامعيّت
كاملي برخوردار مي­باشد يعني دنيا و آخرت، فرد و اجتماع، ظاهر و باطن، عرفان و
سياست، عشق و فناء في الله، جهاد و ايثار همه و همه را يكجا در خود جا داده است
نيز مي­توان ادّعا كرد كه در عين شمول و فراگيري نسبت به همه ابعاد زندگي يك ملت
واحد نيرومند بعضي از ابعاد آن بر سايرين غلبه دارد.

«فريضه حج در بين فرائض الهي از
ويژگي­هاي خاصي برخوردار است و شايد جنبه­هاي سياسي و اجتماعي آن بر جنبه­هاي
ديگرش غلبه داشته باشد با آنكه جنبه عباديش نيز ويژگي خاصي دارد… علماء اعلام و
خطباي معظم مسلمانان را به جهات سياسي و وظائف بسيار خطيرشان آگاه سازند».

(پيام امام بمناسبت حج- 15/6/60).

«بعد عبادي حج كه از آغاز آن يعني
محرم شدن تا پايان مناسك سراسر عبادت است و بايد با قصد قربت و اطاعت فرمان خدا
باشد هر چند كه بيشتر از هر جنبه ديگرش مورد توجه مسلمانان است و براي فراگيري
مناسك آن و احكام هر جزءش سعي فراوان ميشود و گاهي در انجام آن تا حد وسواس دقت
بكار مي­رود ليكن اين عبادت بزرگ از آنچنان محتواي عظيم عرفاني و روحاني برخوردار
است كه جز بندگان خاص آن معبود مطلق و عاشقان رازدار آن معشوق حقيقي ديگران از
آنهمه اسرار و اشارات محروم و مهجورند و هر چند كه هر مسلماني كه توفيق حضور در آن
اماكن و مواقف مقدسه را پيدا مي­كند سعي در انجام مكرر طواف و سعي و نماز و عبادت
در مسجد الحرام و يا حرم كعبه و مشاعر را محل قيام و شورش جبهه توحيد و موحدين
عالم در برابر جبهۀ شرك و كفر قرار دهيم.

آية الله العظمي منتظري

امام در اهميت بعد سياسي حج و لزوم
رعايت آن معتقدند كه شرط قبول حج اين است كه همراه با ابعاد سياسي آن برگزار شود و
حج بدون اين بعد قبول نمي­شود بلكه صورتي بي­ معناست و حتي حج نيست زيرا اعمالي كه
بقصد انجام يك عبادت آورده ميشود در صورتي مصداق آن عبادت است كه آن اعمال آنچنان
كه خداوند خواسته است آورده شود نه آنچنان كه شيطان مي­خواهد كه شيطان نه تنها ترك
يك عبادت را مي­خواهد بلكه گاهي عبادت بي محتوي را بيشتر مي­پسندد زيرا كه هم
نيروها هدر ميرود و هم مقصود اسلام تحقق نمي­يابد و برگشتن گمراه از بيراهه به راه
حق بسي مشكلتر است از طي طريق حق براي كسي كه هنوز وارد راهي نشده است «جاهل
متنسّك» كه پيامبر فرمود پشت مرا شكست كسي است كه عبادتي را انجام مي­دهد اما نمي­داند
كه چه ميكند و چگونه بايد آن عبادت را انجام دهد كه نه تنها ثوابي ندارد بلكه پشت
نهضت و انقلاب و اسلام و رهبري آنرا مي­شكند، زيرا اين عبادت بدون رعايت شرائط آن
و فاقد روح و محتوي براي عبادت كننده جاهل بر اثر تكرار و عادت به تبليغ شياطين
چنان مي­شود كه عبادت كننده را كم كم از محور رهبري دور مي­سازد و بتدريج وارد در
خطي و راهي مقابل خط رهبري مي­گردد و در مقاطع حساس و سرنوشت ساز حركت و انقلاب،
رودروي رهبر و انقلاب مي­ايستد و وسوسه­هاي شيطاني هم اين مقابله را براي وي توجيه
مي­كند بطوريكه هم خود مسلمان و پيرو رهبر مي­داند و هم مقابله و رودروئي با رهبري
را جايز مي­شمارد: «انقصم ظهري رجلان: عالم متهتك و جاهل متنسّك». كه تفسير كافي
براي اين سخن دردآلود رهبري را مجال ديگر لازم است:

«حج از مسائلي است كه جنبه سياسي­اش
بسيار بيشتر است از جنبه­هاي عبادي­اش… مسلمين بايد در حج وقتي كه مي­روند يك حج
زنده يك حج كوبنده يك حجي كه محكوم كننده اين شوروي جنايتكار و آن آمريكاي
جنايتكار باشد انجام دهند يك همچو حجي مقبول است اگر ما حج برويم و مصالح مسلمين
را در نظر نگيريم بلكه بر خلاف مصالح مسلمين هي روي جنايتها پرده بپوشيم نگذاريم
مسلمين صحبت بكنند از جنايتهائي كه بر مسلمين مي­گذرد و جنايتهائي كه از حكومتها و
از قدرتهاي بزرگ بر مسملين مي­گذرد اين حج نيست اين يك صورت بي معناست».

(از بيانات امام در ديدار با
روحانيون كاروانها- 26/5/62).

تاكيد بر وحدت مسلمين

امام كه احياء كننده حج و خصوصاً بعد
سياسي آن در اين زمان است در ميان همه مسائل مورد نياز مسلمين بيش از هر چيز بر
مسئله وحدت تكيه نموده و تحقّق اين ضرورت حياتي را از حج و از برگزار كنندگان آن
در ايام حج انتظار دارند امام در اكثر قريب به اتفاق پيامها و سخنانشان كه در
رابطه با حج عنوان نموده­اند بر وحدت مسلمين و پرهيز از هر گونه تفرقه و ايجاد
اختلاف تأكيد فراوان نموده­اند:

«و از جمله وظائف در اين اجتماع عظيم
دعوت مردم و جوامع اسلامي به وحدت كلمه و رفع اختلافات بين طبقات مسلمين است كه
خطبا و گويندگان و نويسندگان در اين امر حياتي اقدام نمايند و كوشش كنند در بوجود
آوردن جبهه مستضعفين كه با وحدت جبهه و وحدت كلمه و شعار «لااله الاّ الله» از تحت
اسارت قدرتهاي شيطاني اجانب و استعمارگران و استثمارگران بيرون آيند و با اخوت
اسلامي برمشكلات غلبه پيدا كنند…».

(پيام امام به زائرات بيت الله-
7/7/58).

امام چون ايجاد وحدت و رفع اختلاف را
از مهمترين اسرار تشريع حج ميدانند لهذا معتقدند كه غلبه بر اين مشكل كه ما در
ساير مشكلاتي است كه براي جهان اسلام پيدا شده است بايد در حج تحقق پيدا كند:

«مشكل مسلمين همين است كه بينشان
اختلاف انداخته­اند و… اين مشكلي است كه در روز عيد و در روز عرفه در پناه خانه
خدا بايد حل بشود سران قوم در مكه معظمه مجتمع شوند و امر خداي تبارك و تعالي را
اطاعت كنند و در آنجا اجتماع كنند و مشكلات خودشان را با هم در ميان بگذارند و بر
آنها غلبه كنند…».

(از بيانات امام در ديدار سفراء
كشورهاي اسلامي- 28/7/59).

تعمق در تشريع مناسك حج و وجوب آن
براي همه كسانيكه توانائي حضور در آن مشاهده معظمه را دارند و تعيين زمان واحد
براي همه آنان و لزوم اطاعت مردم كه بطور اجتماع آن مناسك را انجام ميدهند:
«افيضوا من حيث افاض الناس» همه بيان اين حقيقت است كه هدفي در اين اجتماع و كنگره
عظيم نهفته است كه بدون تحقّق آن اين اعمال كالبدي بي­جان

من دست برادري به تمام مسلمانان
متعهد جهان مي­دهم و از آنان مي­خواهم كه به شيعيان با چشم برداري عزيز نگاه كنند
و با اين عملشان همانند هميشه نقشه­هاي شوم اجانب را خنثي كنند.

امام خميني 21/6/59

خواهد بود و آن وحدت و اتحاد است. حج
افراد و آحاد مسملين را از بلاد مختلف و از نژادهاي گوناگون با فرهنگها و زبانهاي
بيگانه از هم، مجتمع ميسازد و لحظه به لحظه آن از مُحرِم شدن كه آغاز دور ريختن
تشخيصات فردي و قومي و محلي است تا طواف بر گرد يك محور تا «رومي» و هجوم و حمله
به يك دشمن؛ همه تفسير و بيان اين حقيقت است كه بايد مسلمين متحد شوند بر يك هدف و
مقصد واحد و اطاعت از يك فرمان و فرمانده و حمله بر يك دشمن كه همان دشمن اصلي است
و هر كه و هر چه در جبهه دشمن اصلي است. در حج يك آهنگ وجود دارد و آن آهنگ وحدت و
هماهنگي است:

«رمز تمام گرفتاريهاي كشورهاي اسلامي
اختلاف كلمه و عدم هماهنگي است كه خداوند تعالي در يك جمله بيان فرموده است: و
اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا… اعتصام به حبل الله بيان هماهنگي جميع
مسلمين است براي اسلام و به سوي اسلام و براي مصالح مسلمين و گريز از تفرقه و
جدائي و گروه گرائي كه اساس همه بدبختي­ها و عقب افتادگي­هاست».

(پيام اما به زائران بيت الله-
7/7/58).

امام با نگاهي فقيهانه به ژرفاي
احكام و واجبات الهي و دقتي جامعه شناسانه در مناسك حج و جامعيّت اين عبادت بزرگ
اسلامي، غير ممكن ميداند كه اسلام و شارع مقدّس آن براي مسلمين چنين اجتماعي را
فراهم آورد و بهره­برداري از آن اجتماع را براي تحقق مهمترين عامل اعتلاء مسلمين
يعني ايجاد وحدت و تفرقه زدائي منظور نكرده باشد در حاليكه اتحاد و وحدت عظيمترين
نفعي است براي مسلمين كه ميتوانند در حج شاهد آن باشند!

«… و اين وحدت كه اسلام شريف و
قرآن كريم بر آن پافشاري كرده­اند با دعوت و تبليغ دامنه­دار بايد بوجود آيد و
مركز اين دعوت و تبليغ مكه معظّمه در زمان اجتماع مسلمين براي فريضه حج است…».

(پيام امام بمناسبت عيد قربان-
12/6/62).

در حديث آمده است كه «حجرالاسود» دست
خداست در روي زمين كه مسلمين بوسيله اسلام آن با خداوند بيعت ميكنند و پيمان مي­بندند
و امام اين پيمان را چنين تفسير مي­كنند:

«… و با اتّكال به خداي بزرگ در
اين مواقف عظيمه پيمان اتّحاد و اتفاق در مقابل جنود شرك و شيطنت ببنديد و از
تفرّق و تنازع بپرهيزيد «و لا تنازعوا افتفشلوا و تذهب ريحكم».

(پيام امام بمناسبت روز عرفه-
30/8/58).

گوئي كه اساساً حج براي بهم پيوستن
مسلمين و آموزش هماهنگي و هدف گيري واحد و حركت و اطراق و باز هم كوچ كردن، حركت و
كوچ و روز، در شب، درنگ و ايستادن و اردو زدن در روز،‌ در شب، آماده شدن، مسلّح
شدن، حمله كردن و ايثار نمودن،‌ امّا همه اينها در حال بهم پيوستن و حتي دعا و راز
و نياز در حال اجتماع و بهم پيوستن.

«اي زائران خانه خدا در مواقف و
مشاعر الهي به هم بپيونديد و از خداوند تعالي نصرت اسلام و مسلمين و مستضعفان جهان
را بخواهيدن.

(پيام اما بمناسبت روز عرفه-
30/8/58).

امام خميني كه وحدت و كاربرد آن را
از قرآن و سنت بعنوان يك فقيه و اسلام شناس استنباط كرده بود در مسير مبارزاتش
عليه ستم و طاغوتيان كاربرد عملي آن را نيز آزمود بطوريكه هميشه يكي از اركان اصلي
پيروزي را وحدت كلمه مّلت ايران مي­داند

«رمز پيروزي مسلمين در صدر اسلام
وحدت كلمه و قوت ايمان بود…»
به هنگامي كه امام از پاريس انقلاب را هدايت مي­نمود به اطلاع ايشان رساندم كه
بعضي از گروهها براي رسيدن به پيروزي مبارزه مسلّحانه را پيشنهاد مينمايند و
معتقدند كه بدون مبارزه مسلّحانه و تنها با تظاهرات و اعلاميه، شاه و رژيم
شاهنشاهي سرنگون نخواهد شد! امام در پاسخ فرمودند: «براي بيرون كردن شاه نياز به
مبارزه مسلحانه نيست مبارزه مسلحانه براي كارهاي بزرگتر لازم است و اگر ما موفق شويم
كه فقط علماء ايران را متّحد كنيم كه هم يكصدا بگويند كه شاه بايد برود و بر اين
كلمه واحده متّفق شوند، شاه ساقط ميشود» و امام آزمودند كه چنين شد و در حقيقت شاه
آنروزي ساقط شد كه اوّلين اعلاميه علماء قم در پاسخ مثبت به اين خواسته امام صادر
شد و در آن اعلاميه عدم مشروعيّت رژيم شاهنشاهي و سلطنت شاه اعلام گرديد و امام در
پاسخ اضافه نمودند كه مبارزه مسلّحانه و سلطنت شاه اعلام گرديد و امام در پاسخ
اضافه نمودند كه مبارزه مسلّحانه و حمله به نيروهاي نظامي و انتظامي از ناحيه مردم
و با اسلحه مشروعيّت مبارزه را در افكار عمومي دنيا از بين مي­برد زيرا در همه
دنيا پذيرفته شده است كه اگر به نيروي مسلح حمله شد لازم است كه از خود دفاع نمايد
وليكن امروز رژيم شاه محكوم است چرا كه همه دنيا مي­بينند مردم در خيابانها راه مي­روند
و خواسته خود را اعلام ميكنند و اين رژيم شاه است كه پاسخ مردم و شعارهايشان را با
گلوله مي­دهد و… امام كه سلاح وحدت را از هر سلاح ديگري كارآمدتر مي­داند و
كاربرد آنرا قطعي­تر و مؤثرتر ميشناسد در هر فرصتي ملتها را به اين

عموم برادران و خواهران اسلامي بايد
توجه داشته باشند كه يكي از مهمات فلسفه حج ايجاد تفاهم و تحكيم برادري بين مسلمين
است.

امام خميني

سلاح توصيه مي­كنند و هر جا كه دردها
و مصائب و بدبختي­هاي جهان اسلام را برمي­شمارند براي چاره آنها به وحدت سفارش مي­كنند:

«امروز چاره چيست و براي شكستن اين
بتها چه تكليفي متوجه مسلمانان جهان و مستضعفان مي­باشد؟ يك چاره كه اساس چاره­ هاست
و ريشه اين گرفتاريها را قطع مي­كند و فساد را از بن مي­سوزاند وحدت مسلمانان بلكه
تمامي مستضعفان و دربند كشيده شدگان جهان است…».

(پيام امام بمناسبت عيد قربان-
12/6/62).

امام خميني آنقدر بر ضرورت وحدت در
بين مسلمين و دولتهاي آنان تأكيد نموده و مينمايد كه اگر درباره هدف و  انگيزه نهضتش بگوئيم كه براي وحدت بين مسلمين و
تفرقه زدائي قيام كرده است، سخني به صواب گفته­ايم. امام در مجموعه سخنان و
پيامهايشان بيش از هر موضوعي بر مسئله وحدت تكيه كرده و توصيه نموده­اند و عوامل
تفرقه را معرفي و افشاء ساخته­اند و بهانه­هاي اختلاف و تفرقه را كه دشمنان از
آنها براي جلوگيري از اتحاد مسلمين استفاده ميكنند بيان كرده­اند و تا آنجا كه
براي ما قابل جستجو بوده است امام بيش از دهها بار بر مسئله وحدت انگشت گذاشته و
سفارش نموده­اند.

«هان اي مسلمانان جهان و مستضعفان
تحت سلطه ستمگران بپا خيزيد و دست اتحاد به هم دهيد و از اسلام و مقدرات خود دفاع
كنيد و از هياهوي قدرتمندان نهراسيد كه اين قرن بخواست خداوند قادر قرن غلبه
مستضعفان بر مستكبران و حق بر باطل است».

(پيام امام به زائران بيت الله-
15/6/60).

نه تنها امام كه در زمره دانشمندان
برجسته و نامدار تاريخ اسلامند بلكه از صدر تاريخ اسلام تاكنون تمامي علماء بيدار
به پيروي از پيامبر عظيم الشأن اسلام منادي وحدت و اتحاد بوده­اند.

«عقلاء و علماء اسلام از صدر اسلام
تا كنون كوشش كردند تا اينكه مسلمين همه با هم مجتمع باشند و همه بر غير مسلمين يد
واحد باشند. در هر جا كه مسلمي پيدا بشود بايد با ساير مسلمين تفاهم كنند و اين
مطلبي است كه خداي تبارك و تعالي در قرآن كريم سفارش كرده است و پيغمبر اكرم(ص)
سفارش فرموده است و ائمه مسلمين عليهم السلام سفارش فرموده­اند و علماء بيدار اسلام
دنبال اين امر را گرفته و كوشش كرده­اند به اينكه مسلمين را در تحت لواي اسلام به
وحدت و يگانگي دعوت كنند مسلمين بايد يد واحده بر ماسوايشان باشند… و لا تنازعوا
فتفشلوا و تذهب ريحكم…».

(از بيانات امام در ديدار با گروهي
از حجاج پاكستان- 16/8/59).

چرا كه همه علماء بيدار و دانشمندان
دلسوز اسلام به روشني به اين حقيقت پي برده­اند كه حكومتهاي باطل در شرائط تفرقه
مسلمين به وجود آمده­اند و تا زمانيكه اين تفرقه بوده است اين حكومتها نيز بوده­اند
و آنگاه كه مسلمين متحد شده­اند حتي در بخش كوچكي از مناطق اسلامي در همان منطقه
بساط اين حكومتها برچيده شده است و امام به يك تجربه عملي و مثال عيني براي اثبات
اين حقيقت استدلال مي­كنند تا شايد موجب بيداري مسلمين شود:

«آن چيزي كه آنها ميخواهند اين است
كه مسلمين متفرق باشند و آنها بر مسلمين حكومت كنند… ليكن مي­بينند كه اگر يك ميليارد
مسلم با هم مجتمع بشود و آن معنائي كه در سي و پنج ميليون جمعيّت ايران تحقق پيدا
كرد و آنها ضربه زد- آنچنان ضربه­اي كه تا آخر سر خودشان را نمي­توانند بلند كنند-
اگر در يك ميليارد جمعيّت مسملين تحقق پيدا كند چه خواهد شد…»

(از بيانات امام در ديدار با گروهي
از حجاج پاكستان- 16/8/59).

براي اينكه عوامل تفرقه انگيز از
همين سخن كه براي وحدت و دعوت به اتحاد است سوءِ استفاده نكنند و نگويند كه مقصود
از دعوت به وحدت برداشتن مرزها بين كشورهاي اسلامي و ايجاد يك جمهوري در تمام
كشورها است و تحميل رهبري ايران بر ساير بلاد اسلامي است و اين خود دخالت در امور
داخلي ساير كشورهاست؛ براي جلوگيري از امثال اين وسوسه­هاي شيطاني امام تصريح
ميكنند:

«و چنانچه مسلمين كه جمعيّت بسيار
كثيري هستند- شايد تعداد آنها بيش از يك ميليارد باشد- و خزائن بسيار دارند. با
حفظ مرزهاي خودشان با هم اتحاد پيدا كنند و قلب­هايشان با هم متحد بشود احتياج به
هيچ كشوري ندارند و همه كشورها تقريباً به آنها محتاج هستند…»

(از بيانات امام در ديدار با افسران
نيروهاي سه گانه ارتش پاكستان- 3/9/58).

مكه مكرمه را با هماهنگي زائران
سراسر جهان به كانون فرياد عليه ستمگران تبديل كنيد كه يكي از اسرار حج است.

امام خميني

و در همين كلام امام به وسوسه گراني
پاسخ ميدهند كه ممكن است بگويند اگر هدف اتحاد است و نه چيز ديگر امروز سازمانها و
شوراها و كنفرانسهاي بين رؤساي كشورهاي اسلامي و يا ساير مسئولين اين كشورها و يا
كشورهاي عربي اين اتحاد وجود دارد پس از اينجهت مشكلي نيست همه با هم اجتماع مي­كنند
و قطعنامه و بيانيه صادر مي­نمايند امام با اضافه نمودن اين جمله كه «قلب­هايشان
با هم متّحد بشود…» بي اساس بودن اين مجامع را روشن ميكنند زيرا كه اين اجتماعات
نه براي رسيدن به يك هدف است و آن نجات كشورهاي اسلامي بلكه در اين اجتماعات هر يك
دنبال هدفي جداي از اهداف ديگران مي­روند، بنام اسلام اجتماع مي­كند و در همان حال
يكي با اسرائيل رابطه پنهاني دارد و ديگري با آمريكا عليه مسلمين وارد مذاكره و
عقد قرارداد ميشود و سوّمي هدفهاي شوروي را تعقيب مي­كند يكي به جناحي از جناحهاي
داخل نظام آمريكا وابسته است و از منافع آن دفاع مي­كند و ديگري به جناح مقابل
مرتبط است و مدافع منافع آن.

عوامل تفرقه

براي ايجاد وحدت و اتحاد بين مسلمين
و براي اينكه حج اين نقش وحدت آفرين خود را ايفاء نمايد بايد عوامل تفرقه و از هم
پاشيدگي مسملين را شناخت تا بتوان در پرتو مبارزه با آن عوامل خصوصاً در ايّام حج
و در پناه خانه خدا كه سمبل وحدت است به مقصود يعني اتحاد مسلمين رسيد. امام دو
عامل را معرّفي ميكنند و بر يكي ازآن دو عامل سخت پافشاري دارند كه آن را به
مسلمين بشناسانند.

يك: سران فاسد كشورهاي اسلامي و
دربارهاست.

دو: كه مهمترين نيز هست آخوندهاي
درباري و وعاظ السلاطين و به تعبير ديگر يكي زور و ديگري تزوير و روشن است كه عامل
زور در لجنزار همان دو عامل زور و تزوير متولّد شده و امكان رشد مي­يابد.

«مسلمانان جهان بايد اين تفرقه افكن­ها
را بشناسند و توطئۀ پليد آنان را خنثي كنند».

(پيام امام به زائران بيت الله-
21/6/59).

دولتها و سران كشورهاي اسلامي

«يكي از بزرگترين و اساسي­ترين
مشكلات عدم اتحاد بين مسلمين است كه بعضي از به اصطلاح سران كشورهاي اسلامي منشاء
آن مي­باشند…».

(پيام امام به زائران بيت الله-
15/6/60).

«چرا بايد دولتهاي اسلامي اينطور از
هم منفصل و جدا باشند؟!…».

(از بيانات امام در ديدار با گروهي
از حجاج پاكستان- 16/8/59).

«… و در وقتي كه مسلمانان بيشتر از
هر زمان احتياج به وحدت كلمه دارند سادات اين نوكر خيانتكار آمريكا و دوست و برادر
بگين و شاه مخلوع معدوم و صدام آن خادم سرسپرده آمريكا دست به تفرفه افكني
مسلمانان بايد به خيانت اين سرسپردگان آمريكا به اسلام و مسلمين توجه داشته
باشند».

(پيام امام به زائران بيت الله-
21/6/59).

نقش قدرتهاي استكباري در تفرقه
مسلمين

امام كه دولتها از منشاء اختلاف و
تفرقه معرفي ميكنند، به اين نكته مهم هم اشاره دارند كه اين دولتها چون نوكر اجانب
و دشمنان اسلامند منشاء اختلافند زيرا دشمنان اسلام ميدانند كه قدرت مسلمين در
اتحاد آنهاست و اگر مسلمين قدرتمند شوند استكبار و قدرتهاي شيطاني در برابر قدر
تاسلام و مسلمين ذليل و خوار خواهند بود؛ از اينرو قدرت خود را در ضعف مسلمين ديده­اند
و ضعف مسلمين هم در اختلاف و تفرقه آنان است و اين فتنه را با دست نوكرانشان يعني
دولتهاي دست نشانده و وابسته در كشورهاي اسلامي بر پا ساخته­اند:

«… و اين نقشه بعد از جنگ عمومي
كشيده شد. قدرت اسلام را ديدند و دولتهاي اسلامي را از هم جدا كردند و مسلمين را
با هم مخالف كردند و دولتهاي اسلامي با هم دشمن شدند».

در مسئله حادي كه بنام اسرائيل بصورت
يك فتنه خطرناك براي جهان اسلام پيش آمده است وقتي دقت مي­كنيم مي­بينيم همه
مسلمانان بحسب اعتقاد مخالف وجود اسرائيل و غضب فلسطين و مسجد اقضي قبله اوّل
مسلمينند و براي نابود كردن اسرائيل هم امكانات و شرائط لازم را دارند و ليكن
فلسطين نه تنها رو به آزادي نيست بلكه روز به روز درهاي آزادي به روي آن يكي پس از
ديگري بسته ميشود چرا كه عامل اصلي اشغال فلسطين همچنان بقوّت خود باقي است:

«… اين اختلافات سران كشورهاي
اسلامي است كه مشكله فلسطين را بوجود آورده و نمي­گذارد حل شود

بايد مراسم عظيم حج بصورت كانوني
خروشان و دريائي موّاج و طوفان آفرين در برابر تمام توطئه­هاي شرك آميز و تفرقه گر
درآيد.

آية الله العظمي منتظري

اگر هفتصد ميليون مسلمان با اين
كشورهاي عريض و طويل رشد سياسي داشتند و با هم متحد و متشكل شده در صف واحد قرار
مي­گرفتند براي دولتهاي بزرگ استعمار ممكن نبود كه در ممالك آنها رخنه كنند تا چه
رسد به مشتي يهود كه از عمّال استعمارند».

(پيام امام به زائران بيت الله- بهمن
1349).

امام نه تنها مشكله فلسطين را معلول
اختلاف سران كشورهاي اسلامي ميداند كه اين يكي از مصائب و فتنه­هاي جهان اسلام است
هر چند كه مصيبت و درد بزرگي است بلكه همه بدبختي-ها را معلول همين اختلاف سران
ميداند:

«… آيا ميدانيد كه تمام بدبختي­هاي
شما در تفرقه و اختلاف بين سران كشورهاي شما و بالنتيجه بين خود شماست»

آخوندهاي درباري

گفتيم كه عامل اختلاف دو چيز است يكي
زور و ديگري تزوير، و يا به تعبير ديگر: عامل سياسي و عامل فرهنگي. و اشاره كرديم
كه چرا نامي از عامل زور و يا عامل اقتصادي در كلام امام برده نشده است و گفتيم كه
چون عامل اقتصادي و يا«زر» در لجنزار و فضاي آلوده مابين آن دو عامل زور و تزوير
شكل مي­گيرد و رشد مي­كند براي آن نقش فرعي و تبعي معتقديم برخلاف انديشه­اي كه
اقتصاد را زيربنا و داراي نقش اصلي ميداند و فرهنگ و سياست را زائيده و روبناي
عامل اقتصادي ميشناسند وليكن قبل از پرداختن به نقش عامل تزوير و يا عامل فرهنگي
در ايجاد اختلاف و تفرقه و جلوگيري از پيدايش اتحاد بايد اشاره كرد كه عامل زور
نيز چهره ديگري از عامل تزوير است و بعبارت ديگر آنروي سكّه است!

انسان پيش از آنكه زور پذير شود منطق
پذير است اگر بخواهند به انساني زور را تحميل كنند ابتدا بايد در ذهن و فكر و
انديشه او زمينه و آمادگي پذيرش آنرا فراهم كنند كه در غير اينصورت در برابر زور
مقابله و مقاومت خواهد كرد پس ابتدا انسان را تحميق مي­كنند تا باطلي را بوي تحميل
كنند و شيطان نيز براي تحميل باطل خود به «آدم» ابتدا با استدلال ذهن و فكر او را
آماده كرد و بي­جهت نيست كه در كلام امام كه خواهيم آورد لحن و آهنگ پرخاش نسبت به
اين عامل يعني عنصر تزوير با لحن و آهنگ برخورد با عامل اوّل بسيار متفاوت است
يعني امام نيز اهمّيت را به اين عامل دوم ميدهند:

«… گرچه مع الاسف بعضي از آخوندهاي
بسيار نافهم يا بسيار موذي در همين مقطع از زمان شروع كردند به نوشتن چيزهائي و
پخش كردن رساله­هائي… آن آخوند احمقي كه در چنين مقطع از زمان به بعضي مقدّسات
شيعه جسارت ميكند در صدد اين است كه در مقابل او هم يك كسي پيدا بشود، آن هم يك
چيزي بگويد و موجب بشود كه در بين مسلمين در چنين مقطع از زماني كه دارد وحدت
ايجاد ميشود، اختلاف ايجاد بشود…»

(از بيانات امام در ديدار با مسئولين
كشور در عيد قربان 15/6/63).

خطر روحاني نمايان

امام در ضمن معرفي اين عامل خطرناك
تفرقه انگيز به يك نكته مهم در ارتباط با شيوه عمل اين عامل اشارها ميكند و آن
اينكه اين «آخوندهاي بسيار نافهم و يا بسيار موذي» در سر راه يك حركت
اسلامي-انقلابي قرار مي­گيرند و نسبت به مسائلي كه عنصر انقلابي در حال حركت به
آنها وابستگي اعتقادي دارد مطالبي را مطرح مي­كنند كه آن عنصر انقلابي ناخودآگاه و
يا ناگزير در مقام پاسخگوئي و عكس العمل برمي­آيد كه اوّلين زيان اين عكس العمل
بازماندن از ادامه حركت است و زيان دومش اصلي شدن مسائل فرعي است زيرا كه عوامل
تفرقه هرگز مسائل اصلي را مطرح نمي­سازند چرا كه در طرح مسائل اصلي به سرعت مشت
آنان باز شده و شناخت ميشوند وليكن زيان مهمتر از دو زيان مورد اشاره، اختلاف و
تفرقه­اي است كه ايجاد ميشود زيرا طبيعي است يك گروه در حال انقلاب و مبارزه علي
رغم توافق و اتفاق بر سر اصول در مسائل فرعي اختلاف نظر داشته باشند وليكن خطر
آنگاه انقلاب را تهديد مي­كند كه اين نيروهاي انقلابي بر سر اين اختلاف در فروع
اصول را قرباني كنند و بجاي مبارزه با دشمن مشترك يعني دشمن اصول مورد اتفاق به
مبارزه و درگيري با يكديگر برخيزند و آن «آخوندهاي بسيار موذي» همين هدف را تعقيب
ميكنند: هدف شكستن وحدت مسلمين هدف خدمت به استعمار و خدمت به قدرتهاي بزرگ.

و هميشه رهبران بزرگ كه در برابر همه
دشمنان اسلام و انقلاب چون كوهها محكم و استوار بوده­اند و همه طوفانها و زلزله­ها
و رعد و برقها را در مسير انقلاب پشت سر گذاشته­اند در برابر اين فتنه يعني فتنه
اختلاف و تفرقه خصوصاً از ناحيه روحاني نمايان بخود لرزيده­اند و براي انقلاب و ره
آوردهاي آن احساس خطر جدي كرده­اند و براي مبارزه با آن با اين بيان استمداد مي­كنند:

«… واقعاً اسلام با اين طرز فكرها،
با اين طرز عملها چه كند؟ اسلام با اين آخوندهائي كه خودشان را به صورت يك روحاني
درآورده­اند و در بين مردم پخش هستند چه كند؟ اين گرفتاري است كه در چنين

اي مسلمانان و اي مستضعفان عالم! دست
به دست هم دهيد و به خداي بزرگ رو آوريد و به اسلام پناهنده شويد وعليه مستكبران و
متجاوزان به حقوق ملتها پرخاش كنيد.

امام خميني

موقعي كه مسلمين دارند فكر مي­كنند
او به عنوان اينكه من ديدم كه بعضي از جوانها متمايل به اين اجتماع شدند متمايل به
ايران شدند تكليف ديدم كه بگويم اينها مشتركند، اينها مجوسند، اينها چطورند و به
بعضي مقدسات جسارت كردند. اين جز خدمت باستعمار است؟!، خدمت به قدرتهاي بزرگ است و
كار شكني براي اسلام ومسلمين است؟! ما بايد براي اين مسائل فكر كنيم. مسلمان­ها
بايد براي اين مسائل و اين اشخاصي كه اينطور در صدد شكستن وحدت مسلمينند فكر
كنند».

(از بيانات امام در ديدار با مسئولين
كشور در عيد قربان 15/6/63).

امام در معرفي اين چهره نفاق افكن
يعني آخوندهاي بسيار موذي و روحاني نما، در مواردي به يك خصيصه اينان اشاره مي­كنند
كه شايد سرّ انحراف آنان همين خصيصه باشد و آن عبارت است از دنياگرائي و وابستگي
به دربارها و سلاطين يعني سمبلهاي زور و زر. روحاني آنگاه از مسير اسلام و خدمت به
مستعضفين منحرف ميشود كه در او انگيزهاي رفاه طلبي پيدا شده و رشد مي­نمايد،
انگيزه دنيا زدگي و به رنگ اهل دنيا شدن و لباس زهد و تقوي را از تن به در كردن و
به زيّ اشراف و دنيا پرستان و ارتباط و پيوند زدنگي و معاشرت با قشر متوسط و محروم
جامعه را قطع كردن انحراف از همينجا شروع ميشود انحراف به جهت توجيه زندگي و رفاه
طلبي و تجمل پرستي خود، انحراف به جهت دفاع از منافع آن گروهي كه خود را وابسته به
آنان مي­بيند و رسول اكرم(ص) علماء و امانتداران انبياء مي­دانند تا زماني كه داخل
در دنيا نشده­اند: ما لم يدخلوا في الدنيا قيل يا رسول الله و ما دخولهم في الدنيا
قال اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم علي دينكم.»

«… و هماهنگ خروشيدن بر دشمن مشترك
كه دشمن اسلام عزيز است و… و با تفرقه افكني و نفاق پراكني مي­خواهد اين مانع
ملموس را از سر راه خود بردارد و عمّال مزدور آنان كه در رأس آنها آخوندهاي حسود
دنياگراي درباري­اند و در هر جا و هر وقت خصوصاً در ايام حج و مراسم الهي آن مأمور
اجراي اين مقاصد شوم مي­باشند.»

(پيام امام بمناسبت حج- سال 1357).

و اگر عميقاً به مسئله نگاه كنيم
خواهيم ديد همانطور كه اساس هدايت و سرچشمه اصلي آن انبياء عظام و اوصياء طاهرين
آنان صلوات الله عليهم اجمعين و به پيروي و جانشيني از آنان علماء الهي هستند اساس
ضلالت و منبع اصلي آن شيطان و علماء سوء‌ و همين آخوندهاي درباري­اند همانطور كه
در قرب به ساحت قدس ربوبي پس از انبياء و ائمه عليهم السلام علماء رباني قرار
دارند در قرب به شيطان و اتصاف به صفات شيطاني، آخوندهاي فاسد نزديكتر و شيطاني­ترند.

«مسلمانان در مواقف و مراسم اين
عبادت،… لازم است با هوشياري مراقب اعمال ضد اسلامي و قرآني اين عمّال خبيث و آخوندهاي
نفاق افكن باشند و آنان را كه با نصيحت به اسلام و منافع مسلمين وقعي نخواهند
گذاشت، از خود برانند كه اينان از طاغوتيان شيطانتر و پست­ترند»…

(پيام امام بمناسبت حج- سال 1375).

امام در برخي موارد از اين آخوندهاي
بسيار موذي كه از طاغوتيان شيطان­تر و پست­ترند با وف «وعّاظ السّلاطين» ياد مي­كنند
كه قابل تأمل است و بحق در خور عمل و شأن همان آخوندها هم هست زيرا آن روحاني
نمائي كه دعوت به اختلاف مي­كند، واعظي است كه از طرف سلاطين جور سخن مي­گويد؛ او
به نفع سلاطين مردم را موعظه مي­كند و پند و اندرز مي­دهد؛ او مردم را از قهر
سلاطين مي­ترساند و به لطف آنان وعده مي­دهد؛ او از طرف خداي عالم و شارع مقدس
اسلام سخن نمي­گويد و براي حفظ اسلام به مبارزه با سلاطين و اربابان آنان دعوت نمي­كند
و خود را قلعه­اي محكم براي حفظ حرمتهاي اسلام نمي­داند كه اينها صفات آن دسته از
علمائي است كه رسول اكرم (ص) درباره آنان فرمود:

«الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا
في الدنيا. قيل يا رسول الله: و ما دخولهم في الدنيا؟ قال: أتباع السّلطان فاذا
فعلوا ذلك فاحذروهم علي دينكم».

و يا سيد الشهدا حسين بن علي (ع)درباره
آنان مي­فرمايد:

«مجاري الامور و الاحكام علي ايدي
العلماءِ بالله الأمناءِ علي حلاله و حرامه…».

و يا امام موسي بن جعفر (ع)ميفرمايد:

«… لانَّ المؤمنين الفقهاء حصون
الاسلام كحصن سور المدينة لها»ۀ
اينها شأن علماء ربّاني و رسالت و مسئوليّت آنان است و امّا آن آخوند درباري كه
رسول گرامي فرمود: بترسيد از آنان بر دين خود، او حتي كفر و شرك و نفاق را بر
اسلام و كفّار و مشركين و منافقين را بر مسلمين ترجيح مي­دهد و بالاتر آنكه سركوبي
آنان را نيز لازم مي­داند و حتي لازمتر از مبارزه با سرمداران كفر.

«آيا وعّاظ السّّلاطين… كه از
سلاطين جور سياه روي­ترند… سركوبي انقلاب اسلامي ايران را از مخالفت با آمريكا و
اسرائيل لازمتر مي­شمارند؟!«

(پيام امام به زائران بيت الله-
15/6/60).

«آن ضروري كه اسلام از اين آخوندهاي
درباري مي­خورد بدتر از آن ضرري است كه از آمريكا مي­خورد براي اينكه آمريكا اين
كار را نمي­تواند بكند آمريكا اينها را وادار مي­كند».

(از بيانات امام در ديدار با
روحانيون كاروانها- 26/5/62).

اسلام با نورانيتي كه دارد اگر
آنچنانكه هست تبليغ شود وجدانهاي پاك و انسانهاي طالب حق و عدالت و خسته از بندگي
اربابان زر و روز و تزوير مي­پذيرندت و اگر تبليغ نشود همچنان زمينه تبليغ بافي مي­ماند
چرا كه هيچ چيز جايگزين آن نمي­شود وليكن اگر اسالم مُحرَّف تبليغ گرديد و ا فرادي
بنام اسلام،‌ غير اسلام را تبليغ كردند و ظلمت را بجاي نور به ملّتها عرضه نمودند
در حقيقت عليه اسلام تبليغ كرده­اند و اسلام را منزوي نموده­اند و پذيرفت اسلام
حقيقي براي اين ملتها بسيار مشكلتر است از آنكه اگر با چنين اسلام تحريف شده­اي از
آغاز آشنا نمي­شدند.

در اينجا لازم است به يك نكته توجه
شود و آن اينكه هر چند در كلام امام از عامل دوم يعني عامل تزوير كه نقش مخرّب
تفرقه افكني را بر عهده دارد با نام آخوند درباري و وعّاظ السلاطين و… ياد شده
است وليكن اين خيانت در انحصار اين قشر نيست بلكه كليه دانشمندان و فيلسوفان و
جامعه شناسان و هنرمندان و نويسندگان و شاعران و ساير گروههاي فرهنگي كه وابسته به
سلاطين و دربارها و كاخها و قدرتهاي ضد مردمي هستند از همين گروه دوم يعني عامل
تزوير محسوب مي­شوند يعني همه اين دستجات به نوعي وعّاظ السّلاطينند كه بايد
شناخته شوند و شناسانده شوند تا مردم فريب آنان را نخورند.

 

/

حقوق فرزندان

حقوق فرزندان

در شمارۀ گذشته اهميت اين موضوع را
متذكر شديم و اولين حق فرزند را پس از ولادت تذكر داديم و آن حق نامگذاري است. طبق
روايات پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت عليهم السلام از حقوق فرزندان اين است كه نام
نيكو بر او نهد. و اين يك نوع گرامي داشتن فرزند است و در زندگي و حالت رواني و خط
مشي او تأثير به سزائي دارد.

دومين حق اساسي و مهم فرزند تربيت و
تأديب است. در همان رواياتي كه در شمارۀ گذشته ذكر كرديم بر اين نكته تأكيد شده
است. در روايت پيامبر (ص) آمده است «تحسّن اسمه وادبه…» و در نهج البلاغه است
«ان يحسّن اسمه و يحسّن ادبه…» و در روايت امام صادق(ع) آمده است: «و تحسين اسمه
و المبالغة في ادبه».

در رساله حقوق امام زين العابدين(ع)
در فرازي كه مربوط به حقوق فرزندان است حسن تاديب و تربيت را يك مسئوليت شرعي
معرفي فرموده­اند و آن فراز اين است: «و حق ولدك ان تعلم انه منك و مضاف اليك في
عاجل الدنيا بخيره و شره وانك مسئول عما وليته من حسن الادب والدلالة علي ربه
عزّوجلّ و المعونة له علي طاعته فاعمل في امره عمل من يعمل انه مثاب علي الاحسان
اليه معاقب علي الاسائة اليه».

در مورد حق فرزندان بايد بداني كه او
از تو است و در اين جهان از نظر خير و شر به تو تعلق دارد (خير و شر او به تو نسبت
داده مي­شود) و بايد بداني كه تو مسئولي از آن چه متكفل مي­شوي در امر تربيت او به
آداب نيكو و هدايت او به سوي پروردگارش و كمك و ياري او در راه اطاعت خداوند. پس
بكوش در رابطه با او و بدان كه اين احسان و نيكوئي به فرزند ثواب و اجر الهي دارد
و اگر نسبت به او بدرفتاري كني عقاب خواهي شد.

رسول خدا(ص) فرمود: «الزموا اولادكم
و احسنوا آدابهم فانّ اولادكم هدية اليكم».

فرزندان خود را ملازم باشيد و آنها
را رها نكنيد و آداب و رفتار نيكو بياموزيد كه آنان هديه خداوند براي شما هستند.

نكته­اي كه در اين حديث جلب توجه
ميكند دستور به ملازمت فرزند است. گاهي عدم تناسب پدر و فرزند مايه تعجب و شگفتي
است. پدري روحاني، زاهد و عابد، خانواده و محيط مهيا براي ساختن و تربيت فرزندي
صالح و نيكوكار ولي فرزندي منافق به جامعه تحويل ميدهد كه مايۀ سرافكندگي خانواده
و محيط و شهر و كشور است. شايد يك دليل اين ناهماهنگي عدم ملازمت پدر با فرزند
باشد. برخي از پدران بدليل اشتغال به علم يا كارهاي اجتماعي مهم و حساس از ملازمت
و ادامۀ نظارت بر كليۀ حركات و رفتار فرزند غفلت ميكنند و شايد برخي از پدران
مناسبت شأن و شخصيت خود نمي­بينند كه با كودك يا نوجوان خويش رفتاري دوستانه داشته
باشند و احتاجات مادي و معنوي او را برآوردند. و اين درست برخلاف سيره و دستور
رسول اكرم(ص) است.

اما سيرۀ آن حضرت دربارۀ فرزندان
خويش امام حسن و امام حسين عليهما السلام بر همگان روشن و هويدا است كه چگونه آن
حضرت به آنان محبت و ملاطفت مي­فرمود. اگر بر فراز منبر مشغول وعظ و خطابه و هدايت
مردم بود و يكي از آنان را مي­ديد كه افتان و خيزان بسويش در حركت است از منبر
بريز مي­آمد و آنان را در آغوش مي­گرفت و بجاي خود باز مي­گشت و ادامه ميداد. آيا
هرگز چنين رفتاري از شخصتيهاي ديگر ديده شده است؟ و ظاهراً دليل همۀ آن رفتار
خصوصيت آن دو بزرگوار نبوده گر چه بعضي مسائل اختصاص به آنان دارد. در همين قضيۀ
منبر كه در تواريخ عامه و خاصه ذكر شده است هنگاميكه بر منبر قرار گرفت اين آيه را
تلاوت فرمود: إِنّما أَموالكُمْ وَ أولادُكُمْ فِتْنة. يعني اموال و فرزندان شما
مايۀ آزمايش شما هستند تا دربارۀ آن چگونه رفتار خواهيد كرد. با اين سخن حضرتش
ديگران را مي­آموخت كه بايد با فرزندان خويش مهربان باشند.

و از بالاتر اينكه در حال نماز كه
صفوف جماعت مسلمين به حضرتش اقتدا كرده بودند هر گاه يكي از اين دو بزرگوار در حال
سجده بر دوش آن حضرت مي­نشست سجده را طولاني مي­كرد بحدي كه مأموين مي­پنداشتند
وحي نازل شده، يا حادثه­اي رخ داده و حضرت پس از نماز توضيح مي­دادند كه نخواستم
فرزندم را ناراحت كنم.

رفتار خارق العادۀ آن حضرت اختصاص به
فرزندان خود نداشت، در روايت است هر گاه كه كودكي را به خدمتش مي­آوردند كه برايش
دعا كند يا براي او نام بگذارد حضرت آن كودك را بر دامن خويش مي­گذاشت، اتفاقاً
گاهي كودك ادرار مي­كرد و بعضي كه متوجه مي­شدند فرياد بر مي­آوردند رسول خدا (ص)
مي­فرمود: از ادارار او جلوگيري نكنيد و سپس پس از پايان دعا و يا نامگذاري اولياي
كودك در نهايت خوشحالي او را مي­گرفتند، زيرا كمترين آزردگي از پيامبر در اين باره
نمي­ديدند، آن حضرت لباس خود را پس از رفتن آنها مي­شست. از لحن حديث واضح مي­شود
كه اين اتفاق مكرر واقع شده. و در روايتي فرمود: «خمس لاادعهن حتي الممات: الا كل
علي الحضيض مع العبيد و ركوبي الحمار موكفا و حلبي العنزبيدي و لبس الصوف و
التسليم علي الصبيان لتكون سنة من بعدي» پنج چيز را تا دم مرگ ترك نخواهم كرد:
خوردن با بردگان بر روي خاك و سوار شدن بر الاغ همراه با ديگري و دوشيدن بز با دست
خود و پوشيدن لباس پشمينه و سلام كردن به كودكان تا سنّتي بماند بعد از من.

ظاهراً منظور اينست كه هر چه موقعيت
اجتماعي و گسترش دامنۀ مسئوليتها بالا رود اين اخلاق متواضعانه را ترك نخواهم كرد
تا آيندگان از من اين سنت را فرا گيرند. ممكن است منظور، همۀ اين پنج چيز باشد
همان گونه كه كلمۀ لتكونَ (فعل مؤنث) بر آن دلالت دارد و ممكن است منظور فقط قسمت
آخر باشد، در دو مصدر ديگر (علل الشرايع و عيون اخبار الرضا) يَكونُ آمده است.

عجبا فاصلۀ ما كه خود را پيرو آن
حضرت ميدانيم با اين اخلاق متواضعانه چقدر زياد است؟ آيا در كنار يك فقير با لباس
ژوليده (نه با بردگان) مي­نشينيم و هم غذا مي­شويم؟ آيا بر يكديگر (نه بر كودكان)
سلام مي­كنيم؟ بلكه آيا پاسخ سلام را با تواضع مي­گوييم؟

در تاريخ و در سيرۀ آن حضرت بر اين
امر تأكيد شده كه هرگز از كنار كودكان نمي­گذشت مگر اينكه بر آنان سلام مي­كرد و
با اين عمل به آنها گوشزد مي­فرمود كه آن شخصيتهاي محترمي هستند و بايد مواظب
رفتار و كردار خويش باشند و اين بهترين تربيت است و ديگران را نيز مي­آموخت كه
بايد كودكان را احترام كنند و براي آنان ارزش قائل شوند و همچنين در سيرۀ آن حضرت
امده است كه هر گاه از مسافرت برمي­گشت كودكان نيز به استقبالش مي­شتافتند او مي­ايستاد
و دستور مي­داد كه آنان را بلند كنند تا او را ببينند و گاهي خود بعضي را بلند مي­كرد
و اين موجب افتخار آنان مي­شد.

و اما دستور آن حضرت در اين باره در
روايتي آمده است: لاعب ابنك سبعاً و ادّبه سبعاً و صاحبه سبعاً ثم اترك له الحبل
علي الغارب.

با فرزندت هفت سال هم بازي باش و هفت
سال او را تأديب كن و هفت سال با او دوست و رفيق باش و سپس او را رها كن.

دستوري است حكيمانه و اعجازآميز و
مناسب با فطرت انسان و به همين دليل دائمي و همگاني است. كودك هفت سال نياز به
بازي دارد. هيچگونه كنترلي نبايد در اين دوران بر روح پرنشاط كودك باشد بجز
جلوگيري از كارهاي خطرناك و منع از اذيت ديگران و اما كساني كه سعي در تأديب كودك
در اين هفت سال دارند بخيال اينكه پايۀ تأديب از همان كودكي آغاز مي­شود سخت در
اشتباهند. از نظر روان شناسي نيز اهميت آزادي كودك در اين دوران و بخصوص اهميت
شركت بزرگان با آنها در بازي مورد توجه قرار گرفته است. در روايتي ديگر رسول خدا (ص)مي­فرمايد:
«من كان عنده صبي فليتصاب له» كسيكه نزد خود كودكي را تربيت مي­كند بايد براي او
رفتار كودكانه داشته  باشد.

همچنين از اميرالمؤمنين (ع)به همين
مضمون نقل شده كه فرمود: «من كان له ولد صبا» از امام صادق (ع)روايت شده: دع ابنك
يلعب سبع سنين كودكت را هفت سال آزاد بگذار تا بازي كند.

هفت سال هم بازي و هفت سال تأديب و
هفت سال مصاحبت و دوستي و سپس رهائي. اين همان ملازمه است كه در اولين روايت ذكر
شده است. در هفت سال تأديب تنها مواظبت از رفتار آنان و تنبيه و گوشمالي نيست كه
كودك را پرورش ميدهد بلكه مهمتر از آن رعايت رفتار تربيت كنندگان است. پدر و مادر
بايد عملاً فرزند را به راستي و درستكاري راهنما باشند. در روايات بسيار تأكيد شده
كه به فرزندانتان دروغ نگوييد و اگر وعده­اي داديد وفا كنيد.

پدري كه در برابر فرزند خردسالش از
هر گونه عمل زشت و ناپسند ابائي ندارد و رعايت ادب و اخلاق نمي­كند و فحاشي و
بدگوئي و دروغ و حيله گري و خيانت او آشكار است چگونه مي­تواند فرزندي صالح و
شايسته به جامعۀ خويش تحويل دهد؟ با چنين پدري بهتر آن است كه آن ملازمت و مصاحبت
و دوستي هرگز نباشد. بنابراين شرط اول حسن تربيت، ايجاد محيط سالم و با ايمان و
تقوا است و در عين حال بايد كاملاً رفتار و كردار كودك در دوران تربيت كه از هفت
سالگي شروع مي­شود مورد مراقبت باشد. نكتۀ ديگر اينست كه نبايد در تنبيه كودك عجله
نمود چه بسا كودك براي عمل ناشايست خود دليلي دارد يا اشتباهي مرتكب شده است بايد
او را متوجه نمود. خونسردي و آرامش شرط اساسي حسن و پرورش و تربيت كودك است. از
سوي ديگر بايد سعي بر اين باشد كه كودك بطور طبيعي و فطري بسوي خوبيها سوق داده
شود و به ميل خود از عادتهاي زشت و ناپسند دوري كند. بايد توجه داشت كه غرايز در
او بطور طبيعي رشد مي­كند و او نيز طبق خواستها و تمايلات غريزي حركت مي­كند. بايد
روح ايمان و تقوي و درستكاري را در او پرورش داد تا به طبع خو غرائزش را تعديل
نمايد. مثلاً او براي حسن تفوق طلبي كه خود يك احساس مفيد و سادزنده است ممكن است
تمايلي به تجاوز به حقوق كودكان ديگر نشان دهد. اين يك حالت عدم تعادل در غرايز
است ولي نبايد او را ابتدائاً به زور و تهديد از آن كار بازداشت بلكه بايد حسن نوع
دوستي را در او تحريك كرد، و اگر در محيط سالم و با ملاحظه تعديل غرايز باز هم
كودك به عادات ناپسند كشيده شده بايد او را به نحوي كه موجب آزردگي سخت او نشود
تنبيه نمود تا در صورت سركشي غرايز از عقاب قانون هراس داشته باشد كه اين خود نيز
يكي از عوامل دروني بازدارنده از گناه و تجاوز است. در اينجا بايد توجه به اين
وظيفۀ شرعي داشت كه اگر تنبيه بدني موجب سرخ شدن يا كبود شدن بدن كودك باشد ديه بر
انسان واجب است و ديۀ آن تا حدودي سنگين است، كساني كه زود به تنبيه بدني متوسل مي­شوند
بايد به اين مسئله توجه داشته باشند. بنابراين يكي ديگر از حقوق فرزندان حسن تربيت
است ولي اين موضوع مسائل فراواني دارد و در اين باره كتابهاي بسيار نوشته شده است.
ما در اينجا فقط بطور فهرست­وار بعنوان يكي از حقوق فرزند نام مي­بريم.

 

/

شهيد خرازي پرچمدار جهاد و شهادت

شهيد خرازي پرچمدار جهاد و شهادت

«حاج حسين خرّازي» اسطورۀ مقاومت،
الگوي فرماندهي، پرچمدار جهاد، عاشق سيد الشهدا«ع»، شيفتۀ شهادت و اسوۀ ايمان،
تقوي، خداشناسي پارسائي و اخلاق انساني، سبكبال به معارج خون تاخت و در پيشگاه
عظمت حق و شهود و حضور رسيد. او كه تمام لحظات زندگي افتخار آفرينش، حماسه،
مقاومت، ايثار، فداكاري، اخلاص و خدمت به دين خدا و بندگان خدا بود و در تمام صحنه­هاي
پيكار و مبارزه با دشمنان حق، جلوه­اي ويژه داشت كه جهبه­ها را حرارت، قدرت،‌
نشاط، نور، خلوص و تحرّكي افزون بخشيده بود،‌ پس از سالها نبرد همراه با شهامت،
رشادت، دلاوري، شجاعت، بردباري و تحمّل بيش از 30 تركش در عمليات مختلف، و تقديم
كردن دست راستش در عمليات خيبر به اسلام، سرانجام به آرزوي ديرينه­اش دست يافت و
با لبخند زدن به مرگ، زندگي جاويد خود را در كنار سفرۀ رنگين الهي آغاز كرد و به
كام دل رسيد.

اين سردار دلاور و قهرمان اسلام،
فرماندهي و مسئوليت را از گروهان شروع و نهايتاً فرماندهي لشكر امام حسين(ع)را
پذيرفت. او در تمام عمليات و حملات حضور فعّال داشت، از حاج عمران تا فاو و تمام
جبهه­ها را زير گامهاي استوار خود طي كرد. و قبل از آن در آغاز غائله كردستان، از
نخستين افرادي بود كه براي سركوبي اشرار به آن منطقه اعزام شد و در همان
مأموريت  زخمي شد و 5 كيلومتر به حالت سينه
خيز خود را كشيد تا نجات پيدا كرد.

يكي از همرزمانش، نحوۀ شهادتش را
چنين بازگو مي­كند:

ساعت 10 صبح روز جمعه به طرف خط مقدم
حركت كرديم و چند ساعت بعد به سنگر حاج حسين رسيدم كه به علت خستگي زياد، به خواب
رفته بود. پس از بيدار شدن، از اوضاع منطقه سئوال كرد و دستورات لازم را براي
جلوگيري از نفوذ دشمن به بچه­ها مي­داد. به او خبر دادند ماشين غذا مورد اصابت
گلوله قرار گرفته و نتوانسته است براي رزمندگان غذا ببرد. حاج حسين به شدت ناراحت
شد و دستور داد فوراً آب و غذا را به جلو برسانند. نيم ساعت بعد يكي از برادران
گفت كه ماشين غذا آماده است. شهيد خرازي از جا بلند شد و به بيرون سنگر رفت بچه­ها
مي­خواستند به طريقي ايشان را از خارج شدن از سنگر منصرف كنند اما خجالت مي­كشيدند.
يكي از برداران گفت: شما به داخل برويد و ما ماشين را خواهيم فرستاد، ولي ايشان به
كنار ماشين آمد و سفارشهائي را به راننده كرد كه چگونه و از كدام راه برود. من در
آن لحظه در نيم متري حاج حسين بودم، يك مرتبه ديدم كه فرمانده به زمين افتاد.
اصلاً باورم نمي­شد حتي درست متوجه صداي خمپاره­اي كه در كنارمان به زمين خورد
نشدم بلافاصله سر سردار را بلند كردم، تركشهاي بزرگي به سر و گردن اين بزرگوار
اصابت كرده بود. بي­اختيار فرياد زدم: «حاج آقا شهيد شهد». حس مي­كردم از چشمانم،
نه اشك بلكه خون مي­بارد و بي­اختيار زار زار گريه كردم…

شهيد خرازي در قسمتي از وصيتنامه­اش
چنين مي­فرمايد:

«… شخصي هستم معتقد به انقلاب
اسلامي ايران و رهبري و ولايت حضرت امام خميني روحي له الفداء در عصر غيبت امام
زمان«عج». و انتخاب شخص دوم مملكت حضرت آيت الله العظمي منتظري را انتخابي بجا و
پسنديده مي­دانم چرا كه نظر ملت حزب الله است. از مردم مي­خواهم كه پشتبان ولايت
فقيه باشند. راه شهداي ما راه حق است. اول مي­خواهم كه آنها مرا بخشيده و شفاعت
مرا در روز جزا كنند و از خدا مي­خواهم كه ادامه دهندۀ راه آنها باشم؛ آنهائي كه
با بودنشان و زندگيشان به ما درس ايثار دادند، با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان
درس عشق به ما آموختند. از خانواده­هاي شهدا، اسرا و مفقودين مي­خواهم كه صبر را
پيشه كنند چرا كه دنيا فاني است و ما معتقد به معاد هستيم و انشاءالله انتقام اين
مظلومين را با مظلوم كربلا، يكجا خواهيم گرفت…

از تمام اقشار ملت اعم از كسبه،‌
اطبا، مهندسين، علما و سپاهيان به عنوان يك فرد از اجتماع كه حق بر گردنش هست،
تشكر مي­كنم و عرض مي­دارم كه هر كدام از شما ممكن است در كار خود كمبودهائي حس
كنيد و مشكلاتي براي شما باشد؛ اينجانب خواهشمند است كه موفقيت اسلام و انقلاب و كشور
را در نظر گرفته و صبر بيشتري كنيد و توجه داشته باشيد كه در مشكلات است كه انسان­ها
آزمايش مي­شوند. كاري نكنيد كه خداي نياورد آن روزي را كه شما در مقابل شهدا و
خانواده­هاي محترمشان جوابي نداشته باشيد كه بدهيد…

خدايا تو خود توبه مرا قبول كن و از
فيض عظماي شهادت، نصيب و بهره­مند ساز. از تو طلب مغفرت و عفو دارم، يا واسع
المغفرة، يا من سبقت رحمته غضبه.

 

/

آغاز دعوت رسول خدا(ص)

بخش سوّم- قسمت اوّل

آغاز دعوت رسول خدا(ص)

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

برخي از سيره نويسان دوران دعوت رسول
خدا(ص) را در چهار مرحله ذكر كرده­اند:

مرحله اوّل- مرحلۀ دعوي سرّي و
مخفيانه (و بقول امروزيها زيرزميني) كه سه سال يا پنج سال طول كشيد.

مرحلۀ دوّم- دعوت آشكاراي زباني و
تبليغي بدون درگيري مسلحانه و جنگ و خونريزي كه اين مرحله نيز تا زمان هجرت بمدينه
طول كشيد.

مرحلۀ سوّم- دعوت آشكارا همراه با
جنگ دفاعي و مبارزۀ مسلحانه با متجاوزان بحريم اسلام و مراكز اسلامي و يا توطئه­گران…
كه اين مرحله نيز تا صلح حديبية ادامه داشت.

مرحله چهارم- دعوت آشكارا توأم با
مبارزۀ مسلحانه بر ضدّ همۀ كساني كه مانعي در راه پيشرفت اسلام در جهان ايجاد كرده
اعم از مشركين جزيرة العرب و ملحدان و ديگران… كه تا پايان عمر رسول خدا(ص)
ادامه داشت و حكم جهاد نيز بر اين پايه مستقر گرديد…

و بنظر ما اين مرحله بندي با اين
خصوصيات زماني شديد خيلي دقيق و حساب شده نباشد و با پاره­اي از روايات نيز هم
آهنگ نباشد، اما اصل مراحل چهارگانه دعوت و تقسيم بندي آن ظاهراً صحيح بنظر ميرسد
و ما نيز بخواست خداي تعالي روي همين تقسيم بندي بحث خود را دنبال مي­كنيم:

مرحلۀ دعوت سرّي و مخفيانه

اين مرحله همان مرحله و دوراني است
كه پيامبر گرامي اسلام ناچار بود دعوت خود را در خفا و سرّي انجام دهد، و البته
اين كار نه از روي ترس از دشمنان و خوف از جان خود بود بلكه روي الهام الهي و از
آنجا كه رسول خدا(ص) ميخواست در شيوۀ دعوت و قيام و نهضت خود گذشته از اتكال و
اعتماد بر امدادهاي غيبي و كمكهاي الهي از وسائل طبيعي و جريانات عادي نيز بهره
گيرد، و بيهوده خود و ياران اندك و انگشت شمار خود را كه بدو ايمان آورده بودند در
معرض خطر قرار ندهد، و براي آئين جهاني خود زمينه­اي از نظر عِدّه و عُدّه و بلكه
از نظر آمادگي روحي خود آنحضرت و يارانش زمينه را فراهم سازد،‌ و در فرصت مناسب
دعوت خود را علني و آشكار سازد…

و يا جهات ديگري كه برخي براي اين
مرحله و علّت آن ذكر كرده و دربارۀ آن قلمفرسائي نموده­اند كه چندان قابل ذكر
نيست، و البته در مدت اين مرحله سه سال طول كشيد، و در پاره­اي از روايات نيز مدّت
آن پنج سال ذكر شده[1] ولي مشهور
همان سه سال است، گر چه برخي با توجه به ترتيب نزول آيات و سوره­هاي قرآني آن مدّت
را نيز بعيد دانسته­اند.

كساني كه در اين مدت ايمان آوردند

ابن اسحاق در كتاب سيرۀ خود حدود
پنجاه نفر مرد و زن را نام مي­برد كه در اين مدت مسلمان شدند پس از زيد بن حارثه و
ابوبكر كه در ميان آنها نام ابوذر و زبير و طلحه و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و سعد
بن ابي وقاص و سعيد بن زيد و همسرش فاطمه دختر خطاب و خباب بن ارث و عبدالله بن
مسعود و جعفر بن ابيطالب و همسرش اسماء بنت عميس و عمار بن ياسر به چشم ميخورد…

و در اين ميان روايتي نقل مي­كند به
اين مضمون كه هنگامي كه ابوبكر ايمان آورد چون مرد تاجر و خوش خلقي بود و مردم با
او الفت و انس داشتند چنانچه بمن رسيده (فيما بلغني) پنج نفر بدست او ايمان آوردند
كه عبارت بودند از زبير و عثمان و طلحه و سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمن بن عوف، و
ابوبكر آنها را بنزد رسول خدا(ص) آورد و خدمت آنحضرت معرفي كرد.[2]

ولي همان گونه كه ابن اسحاق بطور
ترديد اين روايت را نقل كرده و با تعبير «فيما بلغني» ضمانت صحت آنرا از خود سلب
كرده با توجه بروايات ديگري كه دربارۀ اسلام زبير و سعد بن ابي وقاص و طلحة رسيده
كه اسلام آنها بطور جداگانه و بدون ارتباط با ابوبكر نقل شده منافات دارد…[3]

داستان اسلام ابوذر غفاري

و از جمله كساني که در اين مرحله از
مراحل دعوت رسول خدا(ص) اسلام آورده ابوذر غفاري است كه بنا بگفتۀ برخي از علماي
اهل سنت چهارمين نفر و بگفتۀ ديگران پنجمين شخصي است[4] كه به
رسول خدا (ص) ايمان آورده و مسلمان شده است، و چنانچه برخي گفته­اند:

وي سالها قبل از اسلام بت پرست بوده
و بتي داشته بنام «مناة» كه همان بت قبيله­اش «بني غفار» بوده روزي براي بت خود
مقداري شير آورد و در كنار او گذارد و خود بكناري رفت تا بنگرد كه «مناة» با آن
شير چه مي­كند و در اين هنگام مشاهده كرد كه روباهي بيامد و شير را خورد و سپس
بكنار بت «مناة» آمد و پاي خود را بلند كرده و بر آن بت بول كرده و رفت!…

دين اين منظره ابوذر را بفكر فرو برد
و وجدان خفتۀ توحيدي او را بيدار كرده بخود آمد و با خود گفت: اين بتي كه به اين
اندازه ناتون و مفلوك است كه روباهي ميتواند غذاي او را بخورد و اين جرأت و جسارت
را نسبت به او روا دارد كه بر سر و روي او بول كند چگونه مي­تواند معبود من باشد و
دفع زيان و ضرر از من و انسانهاي ديگر بكند و همين سبب شد تا او دست از بت پرستي
برداشته و به خداي جهان ايمان آورد و اشعار زير را نيز در همين باره گفت:

اربّ يبول الثعلبان برأسه                 لقد ذلّ من بالت عليه الثعالب

فلوكان ربّاً كان يمنع نفسه              و لا خير في رب نأته المطالب

برئت من الاصنام فالكل باطل           و آمنت بالله الذي هو غالب

و پس از سرودن اين اشعار به دنبال
حنفاي زمان خود رفت و سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص) دست از بت پرستي برداشت و در
زمرۀ حنفاي زمان خود درآمد.[5]

و بلكه بر طبق پاره­اي از روايات وي
قبل از ظهور اسلام و بعثت رسول خدا(ص) نماز ميخواند، و چون از او پرسيدند بكدام
جهت نماز ميخواندي؟ پاسخ داد:

«حيث وجّهني الله»

بدان سو كه خداوند مرا بدان سو توجه
ميكرد![6]

و هم چنان بود تا وقتي كه به او خير
ظهور رسول خدا(ص) رسيد و بمكه آمده و بدست رسول خدا(ص) مسلمان شد.

و البته داستان اسلام او بدو صورت
نقل شده كه يكي از مرحوم صدوق در امالي و كليني(ره) در روضة و ابن شهر آشوب در
مناقب نقل كرده­اند و ديگري را دانشمندان اهل سنت و ارباب تراجم حديث كرده­اند.

مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب در
باب معجزات رسول خدا(ص) و آن بخش از معجزات آنحضرت كه مربوط به تكلّم حيوانات و
سخن گفتن آنها با رسول خدا(ص) و ديگران بوده و حديث را بطور مرسل از ابي سعيد خدري
روايت كرده و ظاهراً آنرا از طريق اهل سنت روايت كرده ولي مرحوم صدوق و كليني(ره)
با شرح بيشتري نظير آنرا با سند خود از طريق شيعه از امام صادق (ع)روايت كرده­اند
كه ترجمۀ حديث روضۀ كافي- كه سالهاي قبل با ترجمۀ نگارنده چاپ رسيده- چنين است:

مردي از امام صادق روايت كند[7] كه
فرمود: آيا جريان مسلمان شدن سلمان و ابوذر را براي شما باز نگويم؟ آن مرد گستاخي
و بي­ادبي كرده گفت: اما جريان اسلام سلمان را دانسته­انم ولي كيفيت اسلام ابي ذر
را براي من باز گوئيد.

فرمود: همانا اباذر در درۀ «مر» (دره­اي
است در يك منزلي مكه) گوسفند مي­چرانيد كه گرگي از سمت راست گوسفندانش بدانها حمله
كرد، ابوذر با چوبدستي خود گرگ را دور كرد، آن گرگ از سمت چپ آمد ابوذر دوباره او
را براند سپس بدان گرگ گفت: من گرگي پليدتر و بدتر از تو نديدم، گرگ بسخن آمده
گفت: بدتر از من- بخدا- مردم مكه هستند كه خداي عزوجل پيغمبري بسوي ايشان فرستاد و
آنها او را تكذيب كرده دشنامش مي­دهند.[8]

اين سخن در گوش ابوذر نشست و به زنش
گفت: خورجين و مشك آب و عصاي مرا بياور، و سپس با پاي پياده راه مكه را در پيش
گرفت تا تحقيقي دربارۀ خبري كه گرگ داده بود بنمايد، و همچنان بيامد تا در وقت
گرما وارد شهر مكه شد،‌ و چون خسته و كوفته شده بود سر چاه زمزم آمد و دلو را در
چاره انداخت (بجاي آب) شير بيرون آمد، با خود گفت: اين جريان- بخدا سوگند- مرا
بدانچه گرگ گفته است راهنمائي ميكند و ميفهماند كه آنچه را من بدنبالش آمده­ام بحق
و درست است.

شير را نوشيد و بگوشۀ مسجد آمد، در
آنجا جمعي از قريش را ديد كه دور هم حلقه زده و همانطور كه گرگ گفته بود به
پيغمبر(ص) دشنام ميدهند، و همچنان از آنحضرت سخن كرده و دشنام دادند تا وقتي كه در
آخر روز ابوطالب از مسجد درآمد، همينكه او را ديدند بيكديگر گفتند: از سخن خودداري
كنيد كه عمويش آمد.

آنها دست كشيدند و ابوطالب بنزد آنها
آمد و با آنها بگفتگو پرداخت تا روز بآخر رسيد سپس از جا برخاست، ابوذر گويد: من هم
بر او برخاستم و بدنبالش رفتم، ابوطالب رو به من كرده گفت: حاجتت را بگو، گفتم:
اين پيغمبري را كه در ميان شما مبعوث شده (ميخواهم)! گفت: با او چه كار داري؟
گفتم: ميخواهم بدو ايمان آورم و او را تصديق كنم و خود را در اختيار او گذارم كه
هر دستوري بمن دهد اطاعت كنم، ابوطالب فرمود: راستي اينكار را ميكني؟ گفتم: آري.
فرمود: فردا همين وقت نزد من بيا تا تو را نزد او ببرم.

ابوذر گويد: آن شب را در مسجد
خوابيدم، و چون روز ديگر شد دوباره نزد قريش رفتم و آنان همچنان سخن از پيغمبر(ص)
كرده و باو دشنام دادند تا ابوطالب نمودار شد و چون او را بديدند بيكديگر گفتند:
خودداري كنيد كه عمويش آمد، و آنها خودداري كردند،‌ ابوطالب با آنها بگفتگو پرداخت
تا وقتيكه از جا برخاست و من بدنبالش رفتم و بر او سلام كردم،‌ فرمود: حاجتت را
بگو، گفتم: اين پيغمبري كه در ميان شما مبعوث شده ميخواهم، فرمود: با او چه كار
داري؟ گفتم: ميخواهم بدو ايمان آورم و تصديقش كنم و خود را در اختيار او گذارم كه
هر دستوري بمن بدهد اطاعت كنم، فرمود: تو اينكار را ميكني؟ گفتم: آري، فرمود:‌
همراه من بيا، من بدنبال او رفتم و آنجناب مرا بخانه­اي برد كه حمزه(ع) در آن بود،
من به  او سلام كردم و نشستم حمزة گفت:
حاجتت چيست؟ گفتم: اين پيغمبري را كه در ميان شما مبعوث گشته ميخواهم،‌ فرمود: با
او چه كار داري؟ گفتم: ميخواهم بدو ايمان آورده تصديقش كنم و خود را در اختيار او
گذارم كه هر دستوري بمن بدهد اطاعت كنم، فرمود: گواهي دهي كه معبودي جز خداي يگانه
نيست، و به اينكه محمد رسول خدا است؟ گويد: من شهادتين را گفتم. پس حمزه مرا بخانه­اي
كه جعفر(ع) در آن بود برد، من بدو سلام كردم و نشستم، جعفر بمن گفت. چه حاجتي
داري؟ گفتم: اين پيغمبري را كه در ميان شما مبعوث شده ميخواهم، فرمود: با او چه
كار داري گفتم: ميخواهم بدو ايمان آورم و تصديقش كنم و خود را در اختيار او گذارم
تا هر فرماني دهد انجام دهم، فرمود: گواهي ده كه نيست معبودي جز خداي يگانه­اي كه
شريك ندارد و اينكه محمدن بنده و رسول او است.

گويد: من گواهي دادم و جعفر مرا
بخانه­اي برد كه علي(ع) در آن بود من سلام كرده نشستم فرمود: چه حاجتي داري؟ گفتم:
اين پيغمبري كه در ميان شما مبعوث گشته ميخواهم، فرمود: چه كاري با او داري؟ گفتم:
ميخواهم بدو ايمان آورم و تصديقش كنم و خود را در اختيار او گذارم تا هر فرماني
دهد فرمان برم،‌ فرمود: گواهي دهي كه معبودي جز خداي يگانه نهيست و اينكه محمد
رسول خدا است، من گواهي دادم و علي(ع) مرا بخانه­اي برد كه رسول خدا(ص) در آنخانه
بود، پس سلام كرده نشستم رسولخدا(ص) بمن فرمود: چه حاجتي داري؟ عرض كردم: اين
پيغمبري را كه در ميان شما مبعوث گشته ميخواهم، فرمود: با او چه كاري داري؟ گفتم:
ميخواهم بدو ايمان آوردم و تصديقش كنم و هر دستوري بمن دهد انجام دهم، فرمود:
گواهي دهي كه معبودي جز خداي يگانه نيست و اينكه محمد رسول خدا است، گفتم: گواهي
دهم كه معبودي جز خداي يگانه نيست، و محمد رسول خدا است.

رسول خدا(ص) بمن فرمود: اي اباذر
بسوي بلاد خويش بازگرد كه عموزاده­ات از دنيا رفته و هيچ وارثي جز تو ندارد، پس
مال او را برگير و پيش خانواده­ات بمان تا كار ما آشكار و ظاهر گردد ابوذر بازگشت
و آن مال را برگرفت و پيش خانواده­اش ماند تا كار رسول خدا (ص)وسلم آشكار گرديد.

امام صادق(ع) فرمود: اين بود سرگذشت
ابوذر و اسلام او، و اما داستان سلمان را كه شنيده­اي.[9]

و اما صورتي كه دانشمندان اهل سنت
مانند بخاري و مسلم در كتاب صحيح خود و ديگران با مختصر اختلافي از ابن عباس نقل
كرده­اند كه ما ترجمۀ يكي از آنها را كه انتخاب كرده­ايم بدينگونه است كه گويد:

چون خبر ظهور پيامبري در مكه به
اطلاع ابوذر رسيد برادرش را فرستاده بدو گفت: براي تحقيق بمكه برو و خبر اين مرد
را و آنچه دربارۀ او شنيدي بمن گزارش كن…

وي بمكه آمد و خبري از آنحضرت گرفت و
سپس بازگشته به ابوذرگفت: او مردي است كه مردم را امر بمعروف و نهي از منكر مي­كند
و به مكارم اخلاق دستور ميدهد.

ابوذر گفت: خواستۀ مرا انجام
ندادي!…

و بدنبال اين سخن ظرف آبي و توشۀ
راهي برداشته و خود بمكه آمد ولي احتياط كرد پيش از آنكه رسول خدا(ص) را شخصاً
ديدار كند و خواستۀ خويش را بكسي اظهار كند، بهمين منظور آنروز را تا شب در مسجد الحرام
گذراند و چون پاسي از شب گذشت علي (ع) او را ديدار كرده فرمود:

از كدام قبيله هستي؟

پاسخ داد: مردي از بني غفار هست.

عليه (ع)بدو فرمود: برخيز و بخانۀ
خود بيا!

و بدين ترتيب عليه (ع)در آن شب او را
بخانۀ خود برد و از وي پذيرائي كرد ولي هيچكدام سخن ديگري با هم نگفتند.

آن شب گذشت و روز ديگر را نيز ابوذر
تا غروب به جستجوي رسول خدا(ص) گذراند.

ولي آن حضرت را ديدار نكرد و از كسي
هم سؤالي نكرد و چون شب شد بجاي شب گذشته خود در مسجد رفت و دوباره علي (ع) بدو
برخورد و فرمود:

هنوز جائي پيدا نكرده­اي! و بدنبال
آن مانند شب گذشته او را بخانه برد و از او پذيرائي كرد و هيچكدام با يكديگر سخني
نگفتند، و شب سوم نيز بهمين ترتيب گذشت و چون روز سوم شد ابوذر به علي (ع) عرض
كرد:

اگر منظور خود را از آمدن به شهر مكه
اظهار كنم قول ميدهي آنرا مكتون و پنهان داري؟ و علي (ع) اين قول را به او داد و
ابوذر اظهار داشت: آمده­ام تا از اين پيامبري كه مبعوث شده است اطلاعي پيدا كنم، و
قبلاً نيز بردارم را فرستاد ولي خبر صحيح و كاملي براي من نياورد و از اينرو ناچار
شدم خودم بدين منظور آمده­ام!

علي (ع) بدو فرمود: امروز بدنبال من
بيا، و هر كجا كه من احساس خطري براي تو كردم مي­ايستم و همانند كسي كه آب ميريزم
بسوي تو بازميگردم، و اگر كسي را نديدم (و خطري احساس نكردم) هم چنان ميروم و تو
نيز دنبال سر من بيا تا بهر خانه­اي كه وارد شدم تو هم وارد شو!

ابوذر دنبال علي (ع)رفت تا بخانۀ
رسول خدا(ص) وارد شدند و هدف خود را از ورود بمكه و تشرف خدمت آنحضرت ابراز كرده و
مسلمان شد،‌ و آنگاه عرض كرد: اي رسول خدا اكنون چه دستوري بمن ميدهي؟

فرمود: بنزد قوم خود بازگرد تا خبر
من بتو برسد!

ابوذر عرض كرد: بخدائي كه جان من در
دست او است بازنگردم تا اين كه دين اسلام را آشكارا در مسجد بمردم مكه ابلاغ كنم!

اينرا گفت و بمسجد آمده با صداي بلند
فرياد زد:

«اشهد ان لا اله الله و انّ محمداً
عبده و رسوله»

مشركان كه اين فرياد را شنيدند
گفتند:

اين مرد ا زدين بيرون رفته! و بدنبال
اين گفتار بر سر او ريخته آنقدر او را زدند كه بيهوش شد، در اينوقت عباس بن
عبدالمطلب نزديك آمد و خود را بر روي ابوذر انداخت و گفت: شما كه اين مرد را
كشتيد! شما مردماني تاجر پيشه هستيد و راه تجارت شما از ميان قبيلۀ غفار ميگذرد و
كاري ميكنيد كه قبيلۀ غفار راه كاروانهاي شما را ناامن كنند!

و بدين ترتيب از ابوذر دست برداشتند،
و روز ديگر هم ابوذر همين كار را كرد و مشركين مانند روز گذشته او را زدند و با
وساطت عباس از او دست برداشتند.[10]

نگارنده گويد: با توجه به سبقت ابوذر
در اسلام، و آمدن او بمكه در مرحلۀ تبليغ سرّي اسلام همانگونه كه از اين روايات
ظاهر ميشود بنظر ميرسد رسيدن خبر ظهور پيامبر اسلام در مكه به ابوذر از طريق
غيرعادي و بصورت خارق العاده بوده و همانگونه كه در روايات شيعه بود، و بدان گونه
نبود كه به سادگي خبر ظهور رسول خدا(ص) به قبيلۀ بني غفار در باديه­هاي مكه رسيده
باشد و او نيز به جستجوي آنحضرت بمكه آمده باشد، والله العالم.

 



[1]. بحارالانوار، ج 18، ص 177-188 تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 14، سيره ابن
اسحاق، ص 126.

/

روش قرآن در عرضۀ معارف اسلامي

«قرآن و سنن
الهي در اجتماع بشر»

فتنه و ايمان

قسمت سيزدهم

روش قرآن در عرضۀ معارف اسلامي

آيت الله محمدي گيلاني

*مقدمه سوم در بيان ضرورت متشابه در قرآن، شناخت مقصد قرآن است*سبيل الله كه
حدود شصت بار در قرآن آمده، استقرار حاكميت قوانين اجتماعي عدل آفرين است*تفسير
سبيل الله براه شعبده ملحق كردن است*حاكميت قوانين، مقدمۀ شكوفائي عبادات و عبادات
وسيلۀ شكوفائي حقائق معارف است*علّة العلل انحطاط مسلمين خلل در حاكميت قوانين
اجتماعي اسلام، سازمندي بين قوانين اجتماعي و عبادات و معارف، و اسلوب بياني قرآن،‌
كليد همۀ معلومات كلّي و جزئي حواس است* نقل كلام معلم اول در اين باره*زيربناي
معلومات، و تفاوت ادراكات*القاء توحيد بمعناي واقعي بقشر گرفتار حسّ، عنادانگيز
است*روش قرآن در عرضه معارف بگونه­اي است كه تصوير آن متناسب با سطح ادراك عامّه
مردم است*اسلوبهاي تمثيلي و تشبيهي همراه با تنزيه و آيات محكمات، تضمين كننده
هدايت است.

مقدمۀ سوّم: در بيان ضرورت متشابه در قرآن كريم شناخت مقصد قرآن كريم است:
مقصد اساسي قرآن چنانكه خود متكرّراً اعلام ميدارد: و «انّ‌ هذا القرآن يهدي للّتي
هي اقوم» همانا هدايت و ايصال انسان به لقاء الله تعالي است و جملگي بحثهاي آن و
مسائل تعليم و تربيت و انذار و تبشيرش پيرامون همين مقصد دور مي­زند و اين مقصد
متقوّم به دو منصر است:

عنصر اوّل: عنصر علم و اعتقاد حق و معارف مربوط به مبدء تعالي از ذات مقدّسه و
صفات جمال و جلال حضرتش و مراحل عود الي الله و معرفت معاد و مواقف معاد و مواقف
يوم الحشر و حساب و كتاب و ميزان و شفاعت و جنّت و نار و ظهور سرائر و صور اعمال
به تناسب آن نشئه و امثال اينها است.

عنصر دوّم: عنصر عمل است كه در بعد اجتماعي يا جعل قوانين، معيشت انسان را بر
اساس عدل اجتماعي استوار مي­كند و بدينوسيله او را از تشويش ضمير در نابساماني
معيشت اجتماعي ضروري رهائي مي­بخشد و در بُعد نفساني و سلوك باطن علاوه بر الزام
به تحصيل مكارم اخلاق، با جعل احكام عبادي، ضمير و قلب او را با صبغۀ انحصار به
مبدء و معاد، متوجه مي­سازد، و با تمرين در عبادت و كوشش، در تثبيت در كرائم
اخلاق، او را به عالم قدس و طهارت اشراف مي­بخشد و آنچه ناديدني است آن بيند و
همين است معناي سير و سلوك الي الله تعالي كه استقرار قوانين عدالت آفرين اسلام در
جامعه و حاكميت آن طريق و مقدمه براي سير و سلوك است و لفظ «سبيل الله» كه حدود
شصت بار در قرآن آمده است،‌ همين استقرار حاكميت قوانين اجتماعي عدالت آفرين اسلام
است كه جاده­ايست هموار و مأمون از راهزنان عقائد، و پاك سازي شده از هر فتنه، و
در اختيار رهروان الي الله تعالي است.

اينكه گفته شده است: «سبيل الله» راه خلق است، ‌سخني است كه لفظ «سبيل الله»
با افتراء بودن آن گواه است،‌ مضافاً بر آن، كانالي است براي جريان پاره­اي از
افكار الحادي، و چنين توجيهي، همانا رقم مغلطه بر دفتر دانش زدن، و سرّ حق با ورق
شعبده ملحق كردن است.

و آنكه آن بزرگ مرد الهي فرموده: «سبيل الله» راهي است كه از ميان خلق مي­گذرد
مرادشان همين است كه گفتم و گرنه نمي­توان پذيرفت كه «سبيل الله» راهي است كه از
ميان خلق مي­گذرد و مردم در حواشي و اطراف آن پرسه مي­زنند، بلكه مراد آن معلم
كبير- جزاه الله است عن الاسلام واهله احسن الجزاء- همين است كه «سبيل الله» راهي
است كه از ميان مردم و در دسترس آنها، به مقصد الله مي­گذرد، و پارسيان و عابدان و
عارفان در متن آن طيّ مراحل مي­كنند، و به نهايت و غايات متناسب با وجهۀ خويش و
اصل مي­گردند: «ولكلٍ وجهة هومولّيهان (سورۀ‌ بقره ‌آيۀ 148).

تقوي بر مبناي اجتماع

و البتّه معلوم است كه عنصر علم و اعتقاد حق، اهمّ امور و اشرف و افضل عناصر
دين است ولي اسلام آنچنان دربارۀ عنصر عمل، اهتمام مي­ورزد كه گوئي اصالت از آن
عمل است و اهمّ اعمال را اصلاح شئون جامعه اعلان فرموده، و احكام و تشريعاتش مانند
نماز و حجّ و جهاد و انفاق و به يك كلام، تقواي ديني را بر مبناي اجتماع بنا نهاده
است،‌ و براي محافظت اين اساس، مضافاً به الزام حكومت در حفظ آن و مضافاً به فريضۀ
دعوت به خير و امر بمعروف و نهي از منكر كه وظيفۀ هر فرد است، هدف مجتمع اسلامي را
كه سعادت حقيقي و صول به «الله» است، همچون رايتي برافراشته نصب العين قرار داده
است و اين رقيب الهي است كه از طريق باطن هماهنگ با حكومت و امّتِ داعي الي الخير
و آمر بمعروف و ناهي از منكر حافظ اين اساسند.

اعجاب انگيز آنكه صعود كلم طيّب و
اعتقاد حقّ را بسوي «الله» در گرو عمل صالح كه در پرتو جامعۀ صالح، امكان پذير
است، ابلاغ فرموده­اند: «اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر- آيۀ
10).

بنابراين: «استقرار قوانين اجتماعي
اسلام و حاكميت آن در جامعه، طريق و مقدمه است براي شكوفائي احكام عبادت و امكان
اكتساب مكارم اخلاق و سلوك و سير الي الله تعالي، چنانكه شكوفائي احكام عبادات و
مكارم اخلاق نيز مقدمه است براي شكوفائي معارف حقّه».

نتيجۀ مهمّ اين بيان، اين است كه
كمترين اخلال به قوانين اجتماعي اسلام، موجب خلل در عبادات است و نهايتاً به نفوذ
خلل در امر معارف حقّه مي­گردد، چنانكه تجربۀ تلخ نيز مؤيّد اين استنتاج است و
نگاهي تحليلي به علل انحطاط مسلمين به خوبي روشن مي­كند كه علة العلل آن، خلل در
حاكميت قوانين اجتماعي اسلام بوده و مسئولان امور اسلام با مسامحۀ اسف انگيز از
كنار آن مي­گذشتند و بدنبال آن شعائر دين و عبادات رو به ضعف نهاده و مآلاً حقايق
معارف مورد تحريف و تشويه گرديد به نحوي كه از مراكز علمي بيرون رانده شد،‌ و در
رديف اساطير و جادو قرار گرفت!

باري! ترتّب و سازمندي بين حقايق
معارف و عبادات و مكارم اخلاق و قوانين اجتماعي موجب گرديد كه قرآن مجيد نخست با
اسلوب بيان مخصوص بخود، حقايق معارف، از توحيد خداوند متعال و بي­همتائي و اوصاف
جمال و جلال و ويژگي او درتدبير امور و اوساط 
فيض از مكارمن غيب و امثال آنها را به انسان تعليم دهد، سپس موقعيت او را
در مستواي آفرينش تفهيمش كند كه او صفوه و گزيدۀ مخلوقات است و اجزاء اساسي جوهر
خلافت و گوهر ولايت را در وجودش دفين ساخته، كه استخراج آن و تركيبش به صورت گوهر
ناب و كامل در اختيار او است، و علي اي حال او با سير اضطراري بسوي پروردگارش
شتابان است: «انك كادح الي ربك كدحاً فملاقيه» و نهايت سيرش ايما الي جنه ايما الي
نار.

و براي وي اعمال سعادت آفرين و افعال
و اخلاق شقاوت انگيز را تبيين نمود و ارتباط احكام عبادات و كرائم اخلاق و قوانين
اجتماعي را با حقايق معارف، با بهترين اسلوب بياني، بيان فرمود.

و حاصل آنكه روشن ساخت كه براي ظاهر
قوانين و احكام عبادات اگر چه وضعي و اعتباري است ولي در باطن سير و سلوك به كمال
مطلق «الله» و وصول به معارف حقّه و سعادت جاودانه است.

حواس، كليد معلومات است

و بديهي است كه مخاطبين مقصود به
افهام در اين خطابات قرآن، قاطبه مردمند و بدون استثناء در همۀ شرايع الهي چنين
بوده كه طرف خطاب پيغمبران صلوات الله عليهم در مقام تبليغ رسالات الله تعالي، همۀ
مردم بوده­اند كه تفاهم مقاصد و القاء معاني بهمديگر در بين آنان از طريق معلومات
ذهني كه در طول زندگي دستجمعي و تعاوني، تحصيل نموده­اند، صورت مي­گيرد و معناي
القاء شده و مصنوعات را به كمك معلومات از پيش تهيه شده،‌ تفسير و توجيه مي­كنند و
ارزش شناخت به آنها مي­دهند، و بايد دانست كه كليد ابواب همۀ معلومات كلي و جزئي،
حواس است چه نفس انساني، جملگي مبادي تصوّري و تصديقي را بوسيلۀ حواس اكتساب مي­نمايد
مثلاً:

هنگاميكه با يكي از حواس چون باصره،
صورت محسوسي از محسوسات را ادراك كند صورتي مساوي صورت مفروض در خيال او ترسيم مي­شود
كه بعد از غيبت آن محسوس، در ذهن وي حضور دارد و همچنين با ديگر حواس صور محسوسه
متناسب با هر يك را ادراك و در حافظه كه خزينۀ خيال است بايگاني مي­كند، سپس در
آنها دخل و تصرّف مي­نمايد و با مقايساتي، عوارض آنها را از ذاتيّات متمايز ساخته
و  عَرَض عام را از خاص جدا نموده و ذاتيات
مشتركه را از فصول خاصّه ممتاز مي­كند و به حمل اولي ذاتي و فرق آنرا با حمل شايع
صناعي دست مي­يابد و دهها معاني معقول را اكتساب مي­كند كه تفصيل آنها را از محل
مربوط خصوصاً كتاب برهان بايد مطالبه نمود، و جملۀ پرعمق «من فقد حسّاً فقد فقد
علماً» كه از معلم اول ارسطو حكايت شده، بهمين معناي نامتناهي الابعاد اشارت دارد.

و مقصود ما به اين اشارت، اين است كه
معاني و مقاصد شناخته شده براي هر ذهني بدون استثناء همانا معاني و مقاصد محسوسه
است كه طبعاً از راه حواس، پايه­هاي اساسي معلومات ذهني هر انساني را تشكيل مي­دهد
و مقياس و ميزان ارزشهاي معرفتي است.

انگيزۀ اختراع الفاظ

و آنجا كه انسان بحكم اضطرار بمعيشت
دستجمعي، نيازمند به محاوره و تبادل مقاصد بوده ناگزير شد، با الهام خداوند
عزّوجلّ، الفاظ را در طول زندگي اجتماعي خود اختراع نمايد و بازاءِ همان معاني و
مقاصد محسوسه وضع كند تا به اين وسيله تفاهم مقاصد بينشان ممكن گردد.

پس الفاظ موضوعه در ابتداء بمقتضاي
حاجت طبعي نوعاً بازاء معاني محسوسه بخاطر تفاهم مقاصد، اختراع و قرار داده شده­اند
و بعداً با عنايت و مناسبتي معقوله تسرّي داده شده و در آنها استعمال گرديده­اند،
و معذلك اكثر اقشار مردم در مقام محاوره و تخاطب، همان معاني محسوسه را از آن
الفاظ مي­فهمند، و درك معناي معقوله و منزّه از ماده و عوارض آن براي كثيري از ‌آنان
ممتنع است مثلاً:

درك توحيد مبدء تعالي بمعني شايسته­اش
كه مقدّس از كمّ و كيف و زمان و مكان و وضع و تغيير و آنكه بي­همتا و منزّه از جسم
و جسمانيات است،‌ نه برون علام و نه درون عالم است و هم خارج و هم داخل عالم است و
اشاره بسوي وي محال است و القاء اين معني با اين عرياني، بقاطبه مردمِ غرق در
محسوسات، عناد انگيز است، و بسا كه بمقابله با ايمان بچنين توحيدي برمي­خيزند، چون
مبدء چناني در پندار آنان ممتع الوجود است،‌ و طائفه مخصوصي هسند كه با مجاهدات
نفساني يا رياضتهاي علمي، جائز توفيق ادراك معانطي لطيفه شهوداً يا علماً گرديده­اند.

از اين رو، مردم در ادراك معاني خارج
از حوزۀ حسّ شديداً متفاوت و مختلفند و اين زيربناي معلومات از يك طرف و اختلاف
ظروف ادراكات مردم از طرف ديگر مضافاً به واقعيت تنزيل و تأويل قرآن عظيم- كه
قبلاً روشن نموديم- موجب گرديد كه قرآن شريف مشتمل بر متشابهات شود و در عرضه
مسائل الهي و معارف ربوبي بر اقشار مردم، اسلوبي را مراعات كند كه تصوير آن مسائل
و معارف در آن اسلوب، متناسب با سطح ادراكاتشان باشد كه اجمالاً شناخت آن حقائق
برايشان ميسور شود اگر چه مسانختي بين حقائق مزبور و بين معلومات از پيش تهيه شدۀ
آنها كه ميزان ارزش شناخت است، وجود ندارد ولي همان تناسب كه گفتيم موجب معرفت
اجمالي بمعارف حقّه مي­شود، نظير توزين اجناس بوسيلۀ سنگ و ترازو كه بين اجناس و
وسيلۀ توزين سنخيّت نيست ولي تناسب بين آنها موجود است كه عمل توزين با آن انجام
مي­پذيرد.

و چون بيان تشبيهي و تمثيلي مزبور در
القاء معارف و مسائل ربوبي مستلزم يكي از اين دو محذور بوده است: يا مخاطبهاي به
اين خطابات، در تلقي معارف، بمصاديق محسوسه كه مأنوس اذهان آنها است جمود مي­نمودند
و در اينصورت نه فقط هدايتي انجام نگرفته بلكه تدليس و اضلال انجام پذيرفته و
مردمي ساده­انديش را با تلبيس بياني بورطه شرك و خلود در عذاب گرفتار كرده­اند،
زيرا آنها از متشابهات و بيانات تمثيلي مانند «الرحمن علي العرش استوي» و «جاء
ربك» و «يبقي وجه ربّك» و «ياتي ربك» و «يدالله فوق ايديهم» و «هل ينظرون الاّ ان
يأتيهم الله في ظلل من الغمام» و نظائر آنها بر اساس معلومات ذهني از پيش تهيه شده
كه مقياس و معيار ارزش معرفي آنها است، همان مصاديق محسوسه را «العياذ بالله» ممكن
است تلقّي كنند و بر آن جمود ورزند كه نظير اين امثال و تمثيلات در ادعيه، فوق حد
احصاء و آمار است.

و يا در صورت عدم جمود در مرتبۀ
محسوسات، و توفيق تعريه لباس تشبيه و تمثيل از اندام معاني مقصود و اشراف بر آنها،
هيچگونه تضميني در اينصورت براي مأمون بودن از فزوني و كاستي وجود نداشت، و باز
مقصد قرآن كه هدايت و ايصال الي الله عزّوجل بوده انجام نگرفته، بلكه همانطور كه
در محذور اوّل گفتيم، بجاي هدايت، اضلال و تدليس انجام پذيرفته است و در هر دو
صورت، نفوس ساده­اي را كه از نقوش اعوجاج بريء بوده­اند و برحمت خداوند متعال
نزديكتر، با اين اسلوب بياني در معرض شقاوت قرار داده­اند، چنانكه گفته­اند:
«البلاهة ادني الي الخلاص من فطانةٍ بَتْراء» يعني ابلهان ساده­انديش بخلاص
نزديكترند از مردمان زيرك و هشياري كه بغايت نرسيده­اند، و اين چنينند مردمي كه در
حوزۀ هدايت واقع نشده­اند و حجت الهي بر آنان تماميّت نيافته،‌ بعنايات الهي
نزديكتر از مردمي كه در چنين حوزه­اي قرار گرفتند ولي اسلوب بياني سبب گمراهي و
ضلال آنان گرديده باشد.

لزوم اين محذورات باعث گرديد كه
اولاً قرآن عزيز، آن معارف دقيقه را در اسلوبهاي تمثيلي ريخته تا با اين اختلاف
روشن شود كه اين بيانات، تمثيلاتي بيش نبوده و حقايق ممثّله، وراء معاني محسوسۀ
متبادر از الفاظ است و ثانياً همان معارف گاهاً با اسلوبهاي تنزيهي محكم بيان
نمايد تا آن خصوصياتي كه بايد الغاء شود، از بيانات تمثيلي و متشابهات الغاء گردد:
«منه آيات محكمات هنّ ام الكتاب و اخر متشابهات» صدق الله العلي العظيم.

ادامه دارد

 

/

معاد

معاد

قسمت هشتم

آيت الله حسين نوري

اثبات معاد از راه مشاهده و برهان

فرزند صد ساله و پدر پنجاه ساله

پيوند خوردن اجزاء مرغان بر سر كوهها

در رابطه با عنايت و اهتمام قرآن كريم به موضوع «معاد» كه مورد بحث ما است در
مقاله­هاي قبل، تعدادي از استدلالهائي را كه براي اثبات «معادن در اين كتاب مقدس
صورت گرفته است ذكر كرديم اكنون در پي گيري آن بحث توجه باين نكته لازم است كه
براي اثبات يك موضوع سه راه وجود دارد:

1-     با ترتيب مقدماتي كه در اصطلاح صغرا و كبرا ناميده ميشود
استدلال كنيم و آن موضوع را از راه اقامۀ برهان به اثبات برسانيم.

2-     موضوع مورد نظر را عيناً ارائه بدهيم تا با مشاهدۀ آن حقيقت
امر را از راه حسّ ثابت و مسلّم شود.

3-     موضوع مورد نظر را علاوه بر اينكه ارائه ميدهيم علّت و سبب
پيدايش آنرا نيز ارائه بدهيم تا هم مسبّب مورد مشاهده قرار بگيرد و هم سبب آن.

مثلاً در موردي كه وجود آتش را ميخواهيم ثابت كنيم، اگر از وجود دُود و حرارت
و آثار ديگري كه از دور بچشم ميخورد بوجود آتش استدلال كنيم اين همان اثبات مطلب
از راه ترتيب مقدمات علمي و راه اوّل است.

و اگر شخص را نزديك­تر برده و آتش را عيناً به او نشان بدهيم اين راه دوّم
براي اثبات موضوع است.

و اگر هيزم را بياوريم و در پيش چشم او روشن كنيم و آنرا تبديل به آتش نمائيم
راه سوم را پيش گرفته مسبّب و سبب آنرا مورد مشاهدۀ او قرار داده­ايم.

اين هر سه طريق كه ذكر گرديد هر چند حقيقت امر را ثابت مي­كند ولي راه سوم
هميشه قوي­ترين راه اثبات است چنانكه راه دوّم نيز از راه اول قوي­تر است.

قرآن كريم براي اثبات معاد هر سه راهي را كه ذكر كرديد در پيش گرفته و اين
موضوع مهم را از تمام راهها اثبات كرده است تا راه شك و شبهه­اي باقي نماند.

راه اوّل كه راه استدلال و اقامۀ برهان است همان است كه در مقاله­هاي قبل به
شرح آن پرداختيم.

و اين آيه از سورۀ بقره مبيّن راه دوّم است:

«أوْ كالَّذي مرَّ عَلَي قَرْيَة وَ‌هِيَ خاوِيَةٌ عَلي عُرُوشِها قال انّي
يُحْيي هذِهِ الله بَعْدَ مَوتِها فَاماتَهُ الله مأة‌ عام ثُمَّ قالَ كَمْ
لَِّبِثْتَ قالَ لبثْتُ يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَومٍ قال بَلْ لَِّبِثْتَ مِائَةَ
عامٍ فَانْظُرْ اِلي طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنّهْ وَ‌ انْظُرْ اِلي
حِماركَ وَ لَنَجْعَلَكَ ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَيَّنَ لَه قالَ
اَعْلَمُ اَنَّ الله عَلي كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ»[1]

اين آيه سرگذشت كسي را ذكر مي­كند كه در ضمن مسافرت خود در حالي كه بر الاغي
سوار و مقداري آشاميدني و خوراك كه در تفاسير آنرا شير و آب انگور و انجير و انگور
ذكر كرده­اند همراه داشت. از كنار آبادي­اي كه خراب و درهم ريخته شده و اجساد
كساني كه در آن ساكن بوده­اند پوسيده شده و قطعات استخوانهاي آنها در روي زمين
ريخته و بهم آميخته شده عبور كرد و هنگامي كه اين منظره را ديد گفت خداوند اين مردگان
را چگونه زنده مي­كند؟

او چنانكه قرائن موجود در آيه نشان ميدهد يك فرد عادي نبود و اين سخن را از
روي انكار و ترديد بزبان نياورد بلكه او يكي از پيامبران بود كه به گواهي همين آيه
و رواياتي كه در تفسير آيه آمده است خداوند با او سخن گفته است و لذا اين سخن را
هرگز از روي انكار و ترديد نگفت و مطلب براي او از راه دليل و برهان روشن بود و
خداوند متعال چنانكه در آيه ذكر شده است فرمود: «وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ» اراده
كرد دليل را بر اساس راه دوّم كه ذكر گرديد بوجود بياورد تا مردم ما مشاهدۀ آن
موضوع «معاد» را روشن­تر از راه برهان و دليل درك كنند از اين جهت او را قبض روح
كرد و بعد از يكصد سال ويرا زنده كرد و از آن پس از او پرسيد: چقدر در اين نقطه
بوده­اي؟

او چنين فكر ميكرد مقدار يكروز بلكه چون خورشيد را در غير وضعي كه قبل از توقف
خود ديد كمتر از يك روز، در آنجا بوده است و چون مسألۀ «معاد» بر اساس علم و قدرت
خداوند استوار است خداوند متعال براي اثبات قدرت خود فرمود: «تو يكصد سال در اينجا
بوده­اي».

اكنون به غذا و آشاميدني خود نگاه كن و ببين چگونه در طول اين مدّت خداوند
آنرا تازه و با طراوت نگاه داشته و هيچگونه تغييري در آن رخ نداده است- او در اين
حال نگاه كرد ديد انگور و انجير و شير و آب انگور تازه و باطراوت است.

ولي نگاهي نيز به مركب سواري خود بيفكن- او نگاهي به مركب سواري خود افكند ديد
بعكس غذا و آشاميدني كه همانطور تازه مانده بود پوسيدگي و پراكندگي زيادي در وجود
آن پديد آمده است كه نمايانگر گذشت ساليان دراز است.

خداوند فرمود اكنون نگاه كن و ببين اجزاء و ذرات پراكندۀ آنرا چگونه جمع آوري
كرده و بهم پيوند ميدهيم و آنرا زنده ميكنيم او همچنانكه نگاه مي­كرد ديد ذرّات و
قطعات از هم جدا شده بهم متّصل و با هم تركيب ميشوند و گوشت و پوست و اعصاب بهم
پيوند ميخورند و هر يك در جاي مناسب خود قرار مي­گيرد بطوريكه آن مركب كاملاً
بحالت اول خود برگشت!

وي هنگامي كه اين منظره را ديد گفت:

ميدانم خداوند بر هر چيزي توانا است.

قرآن كريم آن شخص را كه كداميك از پيغمبران خدا بوده است آيا «عزيز» بوده است
چنانكه مشهور است و در بعضي روايات آمده است و يا «ارميا» بوه است در برخي ديگر از
روايات مذكور گرديده است؟[2] ذكر
نكرده است. و همچنين آن شهر را كه كدام شهر بوده است آيا بيت المقدس بوده است يا
غير آن؟ و آن مردم كه در آن شهر ساكن بوده­اند از چه قومي بوده­اند هيچيك از اينها
را معرفّي نكرده است چون منظور اين بوده است كه اصل موضوع را يعني موضوع معاد را
براي مردم روشن كند و به مفاد «ولنجعلك آية للنّاس» آيتي را در اين رابطه از راه
مشاهده بوجود بياورد تا ترديدي براي كسي باقي نماند.

او هنگامي كه به ميان آن مردم برگشت در ظرف اين صد سال تغييرات زيادي در شهر
بوجود آمده و خرابي­هائي آباد و آبادي­هائي خراب گشته بود و همچنان در همان سنّي
كه از ميان آنها خارج گرديده بود با همان سنّ و وضع و قيافه به ميان آنها آمد كه
حضرت اميرمؤمنان(ع)فرمودند:

«عزيز» از ميان خانواده خود در حالي كه پنجاه سال از عمر او گذشته بود و زنش
حامله بود خارج گرديد خداوند او را صد سال بميراند و پس از آن زنده­اش كرد و بخانۀ
خود برگشت در حالي كه فرزند او صد ساله شده بود ولي او همچنان پنجاه سال داشت.[3]

راه سوّم براي اثبات «معاد» راهي است كه به تقاضاي حضرت ابراهيم(ع)بوجود آمده
است و اين آيه متكفّل بيان آن ميباشد:

«وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِني كَيْف تُحْيي الْمَوتي قالَ
اَوَلَم  تُؤمِنْ قالَ بَلي وَلكِنْ
لِِيَطْمَئُنَّ قَلْبي قَالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ
اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلي كُلِ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جزءاً ثُم ادْعُهُنَّ بأتينَكَ
سعْياً وَاْعلَمْ اَنَّ الله عَزيزٌ حَكيمٌ»[4]

اين آيه همانطور كه بيشتر مفسّران ذكر كرده­اند در اين مورد است كه روزي حضرت
ابراهيم(ع)از كنار دريائي مي­گذشت مرداري را ديد كه در كنار دريا در حالي كه
مقداري ديگر در خشكي است افتاده است و پرندگان و حيوانات دريا و خشكي از دو سو
آنرا طعمۀ خود قرار داده­اند حتي گاهي بر سر آن با يكديگر نزاع مي­كنند، ديدن اين
منظره حضرت ابراهيم را به ياد كيفيّت زنده شدن مردگان پس از مر گ انداخت و گفت
پروردگارا بمن نشان بده چگونه مردگان را زنده مي­كني خداوند فرمود: مگر ايمان به
اين مطلب نداري؟ او پاسخ داد: ايمان دارم ولي ميخواهم اطمينان قلبي پيدا كنم
(البتّه برهان صحيح يقين ميآورد ولي آنچه كه عواطف انسان را بهتر سيراب مي­كند
شهود عيني است) خداوند دستور داد: چهار پرنده را بگير[5] و
آنها را ذبح كن و گوشتهاي آنها را با هم بياميز سپس آنها را چند قسمت كن و هر
قسمتي را بر سر كوهي بگذار[6] و از
آن پس آنها را بخوان.

او همين كار را انجام داد و ديد اجزاي مرغان از نقاط مختلف جمع شد و جزء بدن
هر مرغي به بدن آن متصل گرديد و حيات و زندگي هر يك بآن برگشت.

پس از آنكه حضرت ابراهيم(ع)اين صحنۀ شگفت انگيز را ديد خداوند به او وحي كرد
كه: «و اعلم انّ الله عزيز حكيم» يعني بدان كه خداوند بر هر چيزي توانا است و
كارهاي او بر اساس و حكمت انجام مي­گيرد و با داشتن قدرت بي­پايان و علم نامحدودي
كه بر پايۀ حكمت استوار است.

نه مسأله شناسائي و تشخيص اجزا بدن
مردگان براي او مشكلي ايجاد ميكند و نه جمع آوري آنها و تشكيل مجدّد بدنها و زنده
كردن آنان. و حكمت الهي اقتضا مي­كند كه اين موضوع جامۀ تحقّق بپوشد.

نه مسأله شناسائي و تشخيص اجزا بدن
مردگان براي او مشكلي ايجاد ميكند و نه جمع آوري آنها و تشكيل مجدّد بدنها و زنده
كردن آنان. و حكمت الهي اقتضا مي­كند كه اين موضوع جامۀ تحقّق بپوشد.

بقيه از دعوت رسول خدا(ص)

بمكه در مرحلۀ تبليغ سرّي اسلام
همانگونه كه از اين روايات ظاهر ميشود بنظر ميرسد رسيدن خبر ظهور پيامبر اسلام در
مكه به ابوذر از طريق غيرعادي و بصورت خارق العاده بوده و همانگونه كه در روايات
شيعه بود، و بدان گونه نبود كه به سادگي خبر ظهور رسول خدا(ص) به قبيلۀ بني غفار
در باديه­هاي مكه رسيده باشد و او نيز به جستجوي آنحضرت بمكه آمده باشد، والله
العالم.

نه مسأله شناسائي و تشخيص اجزا بدن
مردگان براي او مشكلي ايجاد ميكند و نه جمع آوري آنها و تشكيل مجدّد بدنها و زنده
كردن آنان. و حكمت الهي اقتضا مي­كند كه اين موضوع جامۀ تحقّق بپوشد.

بقيه از دعوت رسول خدا(ص)

بمكه در مرحلۀ تبليغ سرّي اسلام
همانگونه كه از اين روايات ظاهر ميشود بنظر ميرسد رسيدن خبر ظهور پيامبر اسلام در
مكه به ابوذر از طريق غيرعادي و بصورت خارق العاده بوده و همانگونه كه در روايات
شيعه بود، و بدان گونه نبود كه به سادگي خبر ظهور رسول خدا(ص) به قبيلۀ بني غفار
در باديه­هاي مكه رسيده باشد و او نيز به جستجوي آنحضرت بمكه آمده باشد، والله
العالم.

 



[1] . آيه 259 سوره بقره.

/

بررسي آيه ميثاق

هدايت در قرآن

قسمت نهم

آية الله جوادي آملي

بررسي آيه ميثاق

بحث­هائي كه در اطراف آيه كريمه ميثاق بود،‌ با توضيحاتي كه گذشت در چهار امر
خلاصه شد:

امر اوّل- اشكالاتي كه بر تفسير عالم ذر كه به آن معني معهود وارد بود.

امر دوّم- پاسخ به اشكالات مزبور.

امر سوّم- نظريه سيدنا الاستاد، علامه طباطبائي رضوان الله عليه.

امر چهارم- شهباتي كه بر نظر شريف ايشان وارد بود.

اكنون رواياتي كه در اين زمينه وارد شده است ذكر مي­نمائيم تا روشن گردد كه
كدامين نظريه از نظريّات ياد شده مورد تأييد روايات مي­باشد.

بعضي از روايات مزبور، مستقيماً مربوط به تفسير آيه است و بعضي به مناسبت­هائي
از معصوم (ع)وارد شده است. در جلد هشتم الميزان از صفحه 323 تا صفحه 331 اين
روايات جمع آوري و درج گرديده ولي برخي از آنها با بحث طينت ارتباط مي­يابد كه
بايد در مبحث جبر و تفويض مورد استفاده و استدلال قرار گيرند و ما در اينجا با
نگاهي گذرا از آنها مي­گذريم:

روايت اول

عن أبي جعفر (ع)قال: «انّ الله تبارك و تعالي حيث خلق الخلق، خلق ماء عذباً و
ماء مالحاً اُجاجاً فامتزج الماءان، فأخذ طيناً من أديم الأرض، فعركه عركاً شديداً
فقال لأصحاب اليمين و هم كالذَّرِّ يدبّون: الي الجنةو لا ابالي، و قال لأصحاب
الشمال: الي النار و لا ابالي، ثم قال: ألست بربكم؟ قالوا: بلي شهدنا ان تقولوا
يوم القيامة انّا كنّا عن هذا غافلين».

امام باقر (ع)فرمود: خداوند تبارك و تعالي مخلوقات را آفريد و آبي گوارا و آبي
شور و تلخ آفريد و آن دو را بهم آميخت و از زمين خاكي برگرفت و آن را به شدّت مالش
داد، سپس به اصحاب يمين كه در آن روز بصورت ذرّاتي جاندار در جنبش بودند،‌ فرمود:
به طرف بهشت برويد و مرا در اين امر باكي نيست، و به اصحاب شمال فرمود: بسوي جهنّم
برويد و مرا در اين امر باكي نيست، آنگاه فرمود آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند:
چرا شهادت مي­دهيم، تا اينكه روز قيامت نگوئيد ما از اين امر غافل بوديم.

چنانچه ملاحظه مي­نمائيد، صدر اين روايت به مسأله سرنوشت و طينت مربوط مي­شود
كه در بحث جبر و تفويض ذكر مي­شود و ذيل روايت در مورد ميثاق است.

روايت دوم

عن عبدالله بن سنان، عن أبي عبدالله (ع)قال: سألته عن قول الله عزَّوجلَّ
«فطرة الله التي فطر الناس عليها» ماتلك الفطرة؟ قال: هي الاسلام فطرهم الله حين
أخذ ميثاقهم علي التوحيد، قال: ألست بربّكم؟ و فيه المؤمن و الكافر.

عبدالله بن سنان از امام صادق (ع)چنين روايت نموده كه از آنحضرت پرسيدم كدام
فطرت است كه آيۀ شريفۀ «فطرة الله التي فطر الناس عليها» از آن ياد نموده است؟
امام فرمود: اسلام است، خداوند به هنگامي كه از انسان پيمان توحيد گرفت و به كافر
و مؤمن فرمود آيا من پروردگار شما نيستم؟ او را بر فطرت اسلام آفريد، و در آن ميان
مؤمن و كافر وجود داشت.

اين جمله آخر «و فيه المؤمن و الكافر» شاهد شبهاتي است كه در مورد نظريّه
سيدنا الأستاد قبلاً عرض شد كه اگر در آن مرحله، جنبه ملكوت مطرح بوده، بنابراين
مسأله ايمان و كفر در آن راهي ندارد، بلكه آنچه هست صرفاً ايمان است، زيرا كسي كه
ملكوت را مي­بيند در حال يقين است و اصولاً رؤيت ملكوت با يقين همراه است، و با
كفر و نفاق سازگاري ندارد.

روايت سوم

عن الأصبغ بن نباته عن علي (ع)قال: أتاه ابن الكواء فقال: اخبرني يا
اميرالمؤمنين عن الله تبارك و تعالي هل كلَّم أحداً من ولد آدم قبل موسي؟ فقال علي
عليه السلام: «قد كلّم الله جميع خلقه برّهم و فاجرهم وردّوا عليه الجواب» فثقل
ذلك علي ابن الكواء و لم يعرفه فقال له: كيف كان ذلك يا أميرالمؤمنين؟ فقال له:
أوماتقرء كتب الله اذ يقول لنبيّه «و اذ أخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و
اشهدهم علي أنفسهم ألست بربّكم قالوا بلي» فقد اسمعهم كلامه وردّوا عليه الجواب
كما تسمع في قول الهل- يا ابن الكواء-«قالوا بلي» فقال لهم: انّي انا الله لا إله
إلّا و أنا الرّحمن الرّحيم، فاقّروا له بالطاعة له بالطاعة و الربوبيّة‌‌ و ميّز
الرسل و الأنبيأ و الأوصيا و أمر الخلق بطاعتهم فاقرّوا بذلك في الميثاق فقالت
الملائكة عند اقرارهم بذلك: شهدنا عليكم يا بني آدم ان تقولوا يوم القيامة انَّا
كنّا عن هذا غافلين.

اصبغ بن نباته از علي بن ابيطالب (ع)روايت مي­كند كه ابن كواء به حضور
اميرمؤمنان(ع)رسيد و عرض كرد: اي اميرمؤمنان! به من خبر بده كه حضرت فرمود: خداوند
با جميع مخلوقات خويش، خوب و بد آنان تكلّم نموده و همگان پاسخ او را داده­اند.
اين مطلب بر اين كواء گران آمد و مقصود امام را نفهميد و لذا  پرسيد چطور يا اميرالمؤمنين؟ حضرت فرمود: ديگر
كتاب خدا را نخوانده­اي كه به پيامبر خويش مي­فرمايد: «و اذ اخذ ربك من بني آدم من
ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم ألست بربّكم قالوا بلي» اين كلام خود را به گوش
آنان رسانيد و آنها پاسخ گفتند، چنانچه تو مي­شنوي در سخن خدا اي ابن كواء «قالوا
بلي» را (كه جواب بني آدم است) پس به آنها فرمود: به حقيقت كه من پروردگار شما
هستم معبودي نيست جز من و من رحمان و رحيم مي­باشم، و آنها قرار نمودند به طاعت و
ربوبيّت او، و رسولان و انبيا و اوصيا را از يكديگر مشخّص ساخت و خداوند خلق را به
اطاعت آنان مأمور ساخت و آنها به تمام اين موارد در عالم ميثاق اعتراف نمودند و
فرشتگان به هنگام اقرار آنان گفتند: اي آدمي زادگان ما بر اين گواهي مي­دهيم تا در
قيامت نگوئيد ما از اين امر غفلت داشتيم.

تكلّم خدا با بندگان

سؤال ابن كواء از امام در مورد اصل تكلّم خداوند است اما كلامش چه بوده؟ او از
امام پرسيده است ولي امام اين مطلب را براي او روشن مي­سازد كه كلام خداوند چه
بود، و آنها چه جوابي دادند. طبق اين روايت نه تنها مسأله عبودّيت مطرح است، بلكه
مسأله اطاعت از مواليان الهي هم امده است و خلق به رسالت انبياء و وصايت اولياء
عليهم السلام اقرار نموده­اند. بنابراين،‌ روايت مزبور اين مسأله را تأييد مي­نمايد
كه تنها ربوبيت، فطري نيست بلكه اسلام كه عبارت است از مجموعه معارف اسلامي نيز
فطري است، همان فطرتي كه در آيه 30 از سوره روم فرموده: «فأقم وجهك للدين حنيفاً
فطرة الله التي فطر الناس عليها».

مرحوم استاد رضوان الله تعالي پس از نقل آن مي­فرمايد: اين روايت دلالت دارد
بر اينكه سؤال و جواب بين خداوند و خلق، كلام حقيقي بوده نه مجرد زبان حال. ولي
كساني هم كه اين كلام را بر زبان حال حمل مي­نمايند مي­گويند: حال هم كلام حقيقي
است، همانطوري كه شهود ملكوت كلام حقيقتاً كلام است، زيرا كلمه آن است كه نشانه
غيب باشد، صور كلمات الهيه هر چه كه در جهان­اند كلمات الله­اند چه حال و چه مقال.

روايت چهارم

عن رفاعه قال سألت أبا عبدالله عن قول الله «و اذ أخذ ربّك من بني آدم من
ظهورهم ذريتهم» قال: نعم لله الحجة علي جميع خلقه، أخذهم يوم أخذ الميثاق هكذا و
قبض يده.

رفاعه مي­گويد از امام صادق (ع)معناي آيۀ «و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم
ذريتهم» را پرسيدم، فرمود: آري! براي خداست حجت بر تمام خلق كه در روز اخذ ميثاق
از هم اخذ نمود، سپس حضرت دست خود را جمع كرد و فرمود: اينطور.

يعني همه در احاطه ذات اقدس الله و در حيطه ملك و ملكوت الهي­اند.

روايت پنجم

عن ابن مسكان عن أبي عبدالله (ع)في قوله «و اذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم
ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم ألست بربكم قالوا بلي» قلت معاينةً كان هذا؟ قال: نعم
فثبت المعرفة و نسوا الموقف وسيذ كرونه و لولا ذلك لم يدر احد منْ خالقه و رازقه
فمنهم من اقرَّ بلسانه في الذّر و لم يؤمن بقلبه فقال «فما كانوا ليؤمنوا بما
كذبوا به من قبل».

ابن مسكان مي­گويد: از امام صادق (ع)پرسيدم: اشهادي كه در آيه «و اذ أخذ ربّك
من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم ألست بربكم قالوا بلي» آمده است آيا
بطور معاينه بوده است يا نه؟ فرمود: آري! اصل معرفت در نهادشان ثابت ماند ولي محل
اخذ ميثاق را از ياد بردند و بزودي ( در قيامت) آن موقف بيادشان خواهد آمد، و اگر
اين اخذ ميثاق و آن رؤيت معاينه­اي و شهود نمي­بود، هيچ كس پي به آفريدگار و رازق
خويش نمي­برد، و كساني كه در اين نشأت كافر شدند همانهائي هستند كه در آن موقف
ايمان نياورده­اند و اقرارشان زباني بوده و همانهايند كه خداوند درباره آنها
فرموده: «ايمان نخواهند آورد به آنچه در سابق آن را تكذيب كرده بودند».

ولي چنانچه يادآور شديم اگر در آن موقف جنبه ملكوت بوده و انسان معاينتاً الله
را ديده، لازمه چنين مشاهده­ي يقين و ايمان است نه كفر و نفاق، بنابراين چگونه عده­اي
تنها به اعتراف زباني اكتفا نمودند و قلباً نپذيرفتند، و با قطع نظر از روايات
طينت، اگر موطن اخذ ميثاق، ملكوت باشد، خاصيت رؤيت ملكوت اين است كه همراه با
ميثاق، ملكوت باشد، خاصيت رؤيت ملكوت اين است كه همراه با يقين است،‌ چنانچه در
سوره انعام آيه 75 مي­فرمايد: «و كذلك نُري ابراهيم ملكوت السموات و الأرض و ليكون
من الموقنين» و هم چنين ما به ابراهيم ملكوت آسمان­ها و زمين را ارائه داديم تا به
مقام يقين برسد.

مرحوم استاد رضوان الله عليه مي­فرمايد: كساني كه منكر عالم ذر به آن معناي
معروف­اند، مي­گويند: روايات يا از جهت دلالت و يا از جهت سند داراي اشكال­اند ولي
اين روايت دلالتش تام و سندش هم  صحيح مي­باشد
و بنابراين ردّ بر چنين ادعائي خواهد بود. ولي چنانچه ما گفتيم رؤيت ملكوت كه در
روايت ياد شده است،‌ با كفر و نفاق سازگار نمي­باشد.

ادامه دارد

 

/

اولين دستاورد حادثه هفتم تير

ملت ايران در اين فاجعۀ بزرگ 72 تن بي ­گناه به عدد شهداي كربلا از دست داد.

امام خميني

اولين دستاورد حادثه هفتم تير

انقلاب­هاي زيادي در جهان رخ داده و مي­دهد، با اين حال ديده نشده است كه
انقلابي مردمي، بدون وابستگي به يكي از قدرتهاي بزرگ، بتواند روي پاي خود بايستد و
دوام داشته باشد چرا كه انگيزه­ها معمولاً- مادّي بوده است. اما در مورد انقلاب
اسلامي ايران، ملاحظه مي­شود كه گر چه- به صورت ظاهر- تكيه­اش بر مردم است و مردم
با فداكاري و ايثار و جانبازي آن را به وجود آوردند و در حالي كه شرق و غرب و تمام
قدرتهاي كوچك و بزرگ از شاه خائن طرفداري مي­كردند، با اين حال ملت با دست خالي و
با سينه سپر قرار دادن توانست، انقلاب را به وجود آورد. آنچه در اين ميان از ديد
بيگانگان پنهان بود، عامل اصلي پيروزي انقلاب است كه همان عامل معنوي و اتكال به
قدرت لايزال الهي است. و بي­گمان اگر انگيزه چيزي جز خدا بود، انقلاب پا نمي­گرفت
و اگر هم پيروز مي­شد،‌ يا مي­بايست تكيه بر شرق و غرب زند و در دامن آلودۀ
بيگانگان پرورش يابد و يا اينكه تندباد حوادث، آن را از پاي درآورد و در همان
روزهاي نخست از بين برود. ولي چه خوش گفت پير جماران كه: «اين انقلاب، موجودي الهي
است و هرگز شكست نمي­خورد». و مگر مي­توان با سرنوشت ملّتي كه به نصرت الهي چشم
دوخته و نظري جز خدا ندارد، بازي كرد؟!

آمريكا كه از اين مقولۀ معنوي چيزي نمي­دانست، در صدد برآمد كه انقلاب را يا
از بين ببرد و يا به نحوي منحرف و آلوده سازد لااقل از پيشرفت آن در ساير نقاط
جهان بكاهد. از اين روي، دست به توطئه­هاي گوناگون زد،‌ از ايجاد ناامني و شرارت
در كردستان و ساير مرزها گرفته تا توطئه­هاي نظامي از قبيل حمله مستقيم به طبس و
توطئه­هاي براندازي و ايجاد انفجارها و ناامني­ها توسط عوامل مزدور و منافقين بي وطن.

توطئه­ها يكي پس از ديگري توسط امام و امت هميشه بيدار و در صحنه ناكام مي­ماند.
اينجا بود كه آمريكا به يكي از حربه­هاي ديگر متوسّل شد. حربۀ تبليغات مسموم، عليه
چهره­هاي اصيل انقلاب همچون شهيد دكتر بهشتي و برادران همرزمش، آن هم توسط يكي از
عوامل خودفروخته­اي كه مدتها پيش او را براي چنين روزي آماده كرده بودند و با دادن
چهره­اي انقلابي به وي، او را به مرز سياست جمهوري رسانده بودند.

پس از رأي دادن مجلس به عدم كفايت رئيس جمهور و عزل وي از سوي امام امت، براي
گرفتن انتقام از اسلام، همراه با منافقين، طرحهاي پليدي را ريختند كه يكي از فاجعه
انگيز­ترين و دردناكترين آنها فاجعۀ هفت تير بود كه در اين روز شهيد بزرگوار،‌
عالم هميشه مبارز و چهرۀ تابناك انقلاب آيت الله دكتر بهشتي همراه با يكي از اصيل­ترين
و محكم­ترين ستون­هاي انقلاب، فرزند اسلام و قرآن شهيد حجة الاسلام محمد منتظري و
هفتاد و دو تن ديگر از ياران صديق و باوفاي اسلام و امام، به شهادت رسيدند.

دشمن با خيال خام خود، چنين پنداشته بود كه اين انقلاب بزرگ، مانند ساير
انقلابهاي مردمي وابسته به افراد است و حال كه هفتاد و دو شخصيت مبارزه و مهمّ آن
را يكجا از دست داده است، پس فاتحۀ آن را بايد خواند! و بر همين ايدۀ غلط، تمام
خبرگزاريها و راديوها و كانال­هاي تبليغاتي خارجي،‌ تبليغ مي­كردند. ولي درست به
عكس آنچه مي­پنداشتند،‌ اين حادثۀ دلخراش در عين اينكه فاجعه­اي بزرگ بود و افرادي
را از ملت و اسلام گرفت كه هرگز جبران نخواهد شد، انقلاب اسلامي را از خطرات بيمه
كرد.اين حادثه مانند حادثۀ كربلاي حسيني(ع)بود كه انقلاب محمّدي(ص) را از گزند
دشمنان مصون كرد. و اگر پيامبر اكرم(ص) فرمود: «حسين مني وانا من حسين»،‌ جا دارد
كه ما نيز بگوئيم: حادثه هفتم تير، براي تثبيت انقلاب اجتناب­ناپذير بود و پايداري
انقلاب از هفتم تيربود. گر چه مسلّم است كه وجود مبارك رهبر عظيم الشأن انقلاب،
امام خميني، همواره انقلاب ما را مصون نگهداشته است وهشياري و سياست حكيمانه معظّم
له تمام توطئه­ها را خنثي كرده است ولي حادثه هفتم تير اولين دستاوردي كه داشت اين
بود كه آن همه تبليغات مسموم را عليه شهيد مظلوم دكتر بهشتي و محمد منتظري و
يارانشان در يك شبانه روز خنثي كرد و حركت انقلاب را سرعت بخشيد و چهرۀ منافنقان و
كوردلان را براي ملت نمايان ساخت و خادم را از خائن مشخّص نمود و خلاصه راه صد
ساله انقلاب را يك شبه طي كرد. درود بي­پايان بر روان پاك بهشتي و ياران.

 

/

مُسْتَضْعَفْ كيست؟

درسهائي از نهج البلاغه

خطبه 231

مُسْتَضْعَفْ كيست؟

آيت الله العظمي منتظري

وَّ لا يشقَعُ اسمُ الاِستِضْعافِ عَلي مَن بَلَغَتْهُ الحُجَّةُ فَسَمِعَتهآ
اُذُنُهُ وَوَعاها قَلْبُهُ

إِنَ أَمرَ ناصَعبٌ مُّستَصعَبٌ،‌لايَحِملُهُ إِلّا عَبدٌ مُّومِنٌ امتَحَن
اللهُ قَلْبَهُ لِلايمانِ

موضوع بحث، ادامۀ خطبه 189 از نهج البلاغه با تفسير محمد عبده يا 231 با شرح
فيض الاسلام است. در قسمت گذشته، در رابطه با وجوب هجرت به سوي امام و تعيين ملاك
هجرت و مصداق مهاجر از نظر حضرت امير (ع) قسمتهائي از اين خطبه شريفه بحث شد.
اكنون به ادامۀ بحث:

«و لا يقع اسم الاستضعاف علي من بَلَغَتْه الحجَّة فَسَمِعَتْها ادُنُهُ
وَوَعاها قَلبُه»

و نام استضعاف (و ناتواني از رسيدن به حقيقت) بر كسي نهاده نمي­شود كه خبر
حجَّت خدا به او برسد پس گوشش آنرا بشنود و قلبش آن را دريابد و درك كند.

ضعيف و مستضعف

مستضعف يا ضعيف و ناتون فرق مي­كند. ضعيف كسي است كه ذاتاً ناتوان است ولي
مستعضف كسي است كه مستكبرين او را ضعيف نگهداشته­اند يعني شخصي كه استعداد و هوش
دارد و ذاتاً مي­تواند پيشرفت كند ولي عدّه­اي سدّ راه او شده­اند و نمي­گذارند
پيش برود. برخي از اين مستضعفين، توان اين را دارند كه از زير بار مستكبرين شانه
خالي كنند و هجرت نمايند،

مستضعفين ادّعائي

در آيه 97 از سوره نساء مي­خوانيم:

«اِنَّ الَّذينَ توفيهُمُ المَلائكَةُ ظالِمي قالُوا فِيْمَ كُنْتُم قالُوا
كُنّا مُسْتَضْعَفينَ في الأرضِ قالوا اَلَمْ تَكُن أَرْضُ الله واسِعَةٌ فتها
جروا فيها فاوئك مَاؤاهُم جَهَنَّمُ وساءتَ مصيراً»

كساني كه در حالي كه بخود ظلم مي­كنند، فرشتگان جانشان را مي­گيرند، از آنها
مي­پرسند؟ چگونه بوديد؟ مي­گويند: در زمين مستعضف بوديم، پاسخ مي­دهند: آيا زمين
خدا پهناور و وسيع نبود كه در آن هجرت كنيد؟ همانا جاي آنان در جهنم است و چه
بدسرانجاميست.

ملاحظه بفرمائيد خداوند اينها را «ظالمي انفسهم» معرفي كرده است يعني كساني كه
به خودشان ظلم مي­كنند زيرا به وظائف اسلامي كه بر عهدۀ آنان است، عمل نمي­كنند.
آن وقت در بازخواست فرشتگان و جنود عزرائيل كه براي قبض روح و گرفتن جانشان مي­آيند،
خود را مستعضف معرّفي كرده و اظهار ناداني و ناتواني از دريافت حقيقت مي­نمايند،
در آنجا پاسخ مي­شنوند كه: كجا بوديد؟ آن روزها كه داشتيد عيّاشي مي­كرديد و به
فساد مي­گذرانديد، چرا به دستورات الهي پشت كرديد، اكنون استضعاف را دليل كارهاي
بد و زشت خود قلمداد مي­كنيد، اگر آمريكا، شوروي و بساري از سران كشورهاي اسلامي
كه دست نشاندگان ابرقدرتها بودند، شما را به حالت استضعاف نگه داشته بودند، مي­توانستيد
از آن ديار بيرون برويد و به ساير سرزمينهاي الهي سر بزنيد. زمين خدا كه آنقدر
وسعت داشت كه شما را دربر گيرد، چرا به ساير اماكن هجرت نكرديد؟ اگر نداي حق به
شما نمي­رسيد، چرا به شهرها يا كشورهاي ديگر مسافرت نكرديد كه پيامهاي الهي را
دريابيد و علوم اسلامي را فرا گيريد و خود را از عذاب الهي برهانيد و به وظايف
ديني خود عمل كنيد؟

و در اينجا اين نكته را تأكيد مي­نمايم به برادران و خواهران كه اينقدر به
روستا و يا شهر خود نچسبيد، اگر مجال خدمت كردن به اسلام و قرآن نداريد و شرايط
خدمت را در دريا آبا واجدادي خود نمي­يابيد، پا را فراتر گذارده، به جاهاي ديگري
مهاجرت كنيد كه مجال خدمت بيشتر و فراهم­تر باشد.

مستعضفين واقعي

در ادامۀ آيه گذشته مي­فرمايد:

«اِلّا المُستَضْعَفين مِنَ الرِّجالِ و النَّساأِ وَالوِلْدانِ
لايَسْتَطيعُونَ حِيلَةً وَ لايَهْتَدوُنَ سَبيلاً». مگر آن مستضعفين از مردان و
زنان و كودكاني كه حيله­اي نتوانند و راهي نيابند و وسيله­اي نداشته باشند، كه
همانا ممكن است خداوند از آنها بگذرد و عفوشان كند، و خداوند بخشنده و آمرزنده
است.

بنابراين، هر كسي نمي­تواند،‌ عنوان استعضاف را براي خود يدك بكشد و از زير
بار مسئوليت الهي شانه خالي كند مگر آن مستضعفين بيچاره­اي كه واقعاً توان ندارند
و گر چه ميل باطني. آنها اين است كه از ديار خود هجرت نموده و به جائي ديگر مسافرت
كنند و در راه خدا قدم بگذارند ولي واقعاً شرايط مسافرت آنها بقدري دشوار است كه
ناچار به ماندن و درجا زدن مي­باشند، اينها ممكن است مورد عفو و بخشش الهي قرار
گيرند. در غير اين صورت هيچ كس نمي­تواند از وظيفه الهي و مسئوليت شرعي و اسلامي
خود فراتر كند.

كسي كه از عترت دوري جويد، مستضعف نيست

بهمين مناسبت حضرت امير (ع) تأكيد مي­فرمايند كه مستضعف كسي نيست كه نام حجت
الهي به گوشش خورده باشد و كوتاهي كند. آن انساني كه فهميده است علي كانون علم
پيغمبر است اگر سراغ علي نرود، هيچ عذر و بهانه­اي- در روز قيامت يا در عالم برزخ-
نمي­تواند داشته باشد و اگر بگويد من مستضعف بودم، هرگز از او پذيرفته نمي­شود. آن
شخصي كه شنيده است علي باب حكمت است همان حكمتي كه پيامبر شهر آن است و باز هم
نخواهد از راه «باب» به شهر حكومت برسد و به بيراهه مي­رود، و سراغ علي را نمي­گيرد
و به دستورات عترت پيامبر عمل نمي­كند، چنين انساني نمي­تواند ادعا كند كه مستضعف
بوده چرا كه هم نام علي به گوشش رسيده و هم از علي شناختي دارد.

با مراجعه به آيه استضعاف معلوم شد كه دو نوع مستضعف وجود دارد: 1- مستعضفي كه
عذرش پذيرفته نيست زيرا راه گريز دارد و مي­تواند حق را درك كند ولي سستي مي­نمايد
2- مستضعفي كه هيچ راه گريز ندارد و دست يابي به حق برايش ميسّر نيست، چنين انساني
عذرش پذيرفته است و ممكن است خداوند او را ببخشد و از او بگذرد.

عبارت حضرت در نهج البلاغه، ممكن است به هر يك از اين دو احتمال نظر داشته
باشد. حضرت مي­فرمايد: نام مستعضف نمي­شود بر كسي گذشت كه حجّت خدا به گوشش رسيده
و در قلبش هم جا گرفته است. اين عبارت دو احتمال دارد: يا اينكه بگوئيم: اگر كسي
حجت خدا به گوشش رسيده و دستورات خدا را ياد گرفته و در دلش كاملاً جا گرفته است،
اين شخص ديگر مجبور نيست مسافرت كند، چرا كه مستعضف نيست. پس آن مستضعفي كه اهل
عذاب است بر چنين كسي اطلاق نمي­شود، براي اينكه حجت خدا را شناخته و از او پيروي
كرده و نياز به مهاجرت ندارد. و در مورد احتمال دوم: ممكن است نام استضعاف،‌ اشاره
به آيه دوّم باشد كه مي­فرمود: «… مگر مستضعفين از مردان، زنان و كودكاني كه هيچ
حيله­اي ندارند و هيچ راهي نمي­يابند» و حضرت مي­خواهد بفرمايد: اگر كسي نام امام
به گوشش رسيده و دستوراتش را كاملاً ياد گرفته است و مي­داند كه او نايب پيامبر
است و بايد از او پيروي كرد و با اين حال سراغ امام نمي­رود و از او تبعيّت نمي­كند،
اين آدم مستعضف نيست، و نمي­شود او را جزء مستضعفيني حساب كرد كه عذرشان پذيرفته
است چون در دنيا راه و چاره­اي نداشته­اند.

فرض كنيد كودكي كه در يك خانوادۀ صدردرصد مسيحي بدنيا آمده است، اگر پس از رشد
و بلوغ، هرگز نام اسلام به كوشش نخورد و نداند كه پيامبري آمده است و ديني آورده
است كه آن دين ناسخ اديان گذشته است، اين آدم مستضعف است ولي اگر نام پيامبر را
شنيده است و از اسلام اطلاعي دارد بايد تحقيق كند تا به حق برسد و حق را دريابد و
به چنين شخصي نمي­توان مستضعف گفت.

آن كسي كه نام عترت و اهل بيت پيامبر(ص) به گوشش رسيده ولي به سراغ آنها نمي­رود
و بي­اعتنايي مي­كند، روز قيامت نمي­تواند ادعا كند كه مستعضف بوده است و عذرش
پذيرفته نيست. آن كسي كه سخن علي«علي» را شنيده است كه مي­فرمايد: من وصي و جانشين
پيامبرم، بر او واجب است كه اين مطلب را تحقيق و بررسي كند، شايد حق غير از آن
چيزي است كه تاكنون به او رسيده است، و نمي­شود از چنين سختي به آساني گذشت،
خصوصاً كه علي(ع)را به عنوان عترت پيامبر(ص) شناخته است و در دلش جاي گرفته است.

بنابراين، بر انسان لازم است تحقيق و بررسي كند و به اعتقاد آبا و اجدادش
اكتفا نكند، در غير اين صورت، روز قيامت مسئول خواهد بود و عذرش پذيرفته نمي­باشد.

«انَّ أمرنا صعبٌ مستصعبٌ، لايحمله الاّ عبدٌ مؤمنٌ امتحن الله قلبه للإيمان»
شناخت مقام ما (و يا امر امامت) بسيار سخت و دشوار است و هر كس نمي­تواند آن را
بفهمد مگر بندۀ مؤمني كه خداوند قلبش را براي ايمان آزمايش كرده باشد (و مي­تواند
مؤمن واقعي باشد).

امر امامت بسيار دشوار است

در اين خطبه حضرت مي­خواهد مردم را به عترت پيامبر(ص) توجه بدهند، زير پس از
وفات حضرت رسول (ص) شرايط طوري شد كه علي (ع) و اولاد علي(ع) را از صحنه كنار
زدند. در زماني بني اميه كار به جائي رسيد كه علي (ع) با آن سوابقي كه در اسلام
داشت و اولين شخصي بود كه به پيامبر(ص) ايمان آورد و در تمام جنگها پشتيبان و حامي
اسلام بود، در خطبه­هاي جمعه و پس از نمازهاي جماعت، در اثر تبليغات سوء بني اميه،
او را لعن مي­كردند. و در آن دوران و دوران بني عباس بقدري بر اولاد علي(ع) سخت
گذشت و بقدري عترت پيامبر اكرم(ص) مورد اهانت و ضرب و شتم و شكنجه و… قرار
گرفتند كه اگر پيامبر(ص) بجاي سفارش به پيروي از آنان و عترت را در عرض كتاب خدا
قرار دادن، سفارش به اذيت و آزار آنها كرده بود، بيش از اين كاري نمي­توانستند در
حق آنان بكنند.

آري! پس از وفات پيامبر(ص) شرايط  طوري
شد كه كسي سراغ عترت پيامبر را نمي­گرفت مگر آنان كه ايمانشان خيلي محكم و استوار
بود و خداوند ياريشان كرد كه تحت تأثير تبليغات سوء و شرايط اجتماعي موجود قرار
نگيرند و به سراغ اهل بيت عصمت و طهارت بروند و از آنها پيروي بنمايند.

بنابراين، مراد حضرت- ظاهراً- از كلمۀ «امرنا»‌ امامت يا مقام عترت پيامبر است
كه هر كس نمي­تواند آن را درك كند مگر اينكه امتيازي داشته باشد.

صعب: بمعناي سخت و دشوار است.

مستصعب: يعني در نهايت سختي و دشواري است.

لايحمله: هيچ كس تحمّل آن را نمي­تواند بكند.

حق جويان، مؤمنين واقعي­اند

عامّه مردم بيشتر دنبال جو و تبليغات مي­روند، «همجٌ رعاعٌ يميلون مع كل ريح»،
پس در محيطي كه پس از نماز يا در خطبه­هاي نماز جمعه، مي­ديدند علي(ع)مورد لعن و
نفرين خطيب يا امام جمعه قرار مي­گيرد، آنها كه ايمانشان ضعيف بود و تحمّل امر
امامت را نداشتند، به دنبال همان جوّ فاسد مي­رفتند ولي در همان شرايط سخت،
انسانهائي ممتاز و حق جو بودند كه نه تنها دست از علي و آل علي برنداشتند بلكه در
اين راه نهايت ايثار و فداكاري كردند و جان باختند. لذا حضرت از امر امامت يا
پيروي از عترت پيامبر(ص) به عنوان «صعبٌ مستصعبٌ» يعني بسيار دشوار، ياد مي­كند،
چرا كه در چنان جوّي، اگر كسي مي­خواست برخلاف جوّ موجود حركت كند، بسيار مشكل و
دشوار بود و از اين روي، آن افراد ممتاز و مؤمنين واقعي در اين راه بسا از جان و
مال و فرزندان خود مايه مي­گذاشتند تا از حق و حقيقت دفاع نمايند.

ادامه دارد

 

/

نگاهي به سيره امام رضا (ع)

نگاهي به سيره امام رضا (ع)

«عن ابي عباد قال: كان جلوس الرضا (ع)في السيف علي حصير و في الشتّاء علي مسح
و لبسه الغليظ من الثياب حتّي اذا برز للناس تزيّن لهم».

(عيون اخبار الرضا(ع)جلد 2 ص 178)

ابوعباد گويد: امام رضا (ع)در تابستان بر روي حصير مي­نشست و در زمستان بر روي
پلاس، و جامه درشت و خشن مي­پوشيد ولي هنگامي كه در ميان مردم ظاهر مي­شد خود را
مي­آراست.

«ابراهيم بن العباس يقول: ما رأيت الرضا (ع)سئل عن شيء قطّ الاعلمه ولا رأيت
اعلم منه بما كان في الزمان الي وقته و عصره و كان المأمون يمتحنه بالسؤال عن كل
شيءٍ فيجيب فيه و كان كلامه كلّه و جوابُه تمثَله انتزاعات من القرآن…»

(بحار- جلد 49- ص 90)

ابراهيم بن عباس مشاهدات خود را درباره امام چنين نقل مي­نمايد:

هرگز نديدم از امام رضا (ع) سؤالي شده باشد، جز اينكه امام جوابش را حاضر داشت
و آگاه­تر و داناتر از او به حوادث و مسائل روز تا آن زمان نيافتم. مأمون پيوسته
با طرح سؤالات در زمينه­هاي مختلف او را مي­آزمود و امام پاسخ مي­گفت، و تمام سخن
و جواب و مثالهايش گرفته شده از قرآن بود.

«عن الصّولي عن جدته… و كان (ع)اذا صلِّ الغداة- و كان يصلّيها في اوّل وقت
ثمّ يسجد فلا يرفع رأسه الي ان ترتقع الشمس ثمّ يقوم فيجلس للناس او يركب.»

(عيون-  جلد – ص 179)

صولي از جدّۀ خويش كه مدتي مستخدم امام (ع)بوده است چنين نقل مي­نمايد: امام
هميشه نمازش را در اوّل وقت بجاي مي­آورد، هنگامي كه نماز صبح را مي­گذارد پس از
نماز به سجده مي­رفت و تا بلند شدن آفتاب همچنان در سجده بود سپس بلند مي­شد و در
مجلس براي رسيدگي به كار مردم مي­نشست و يا سوار شده و بدنبال كارهاي خويش مي­رفت.

رجاء بن ابي الضّحاك كه بدستور مأمون مأمور احضار امام از مدينه به مرو بوده و
در تمام اين سفر دورودراز در كنار امام بوده است، پس از شرحي طولاني از عبادات و
شيوه برخورد امام با مردم بين راه مي­گويد:

«ماذا كان الثلث من الليل قام من فراشه بالتسبيح و التحميد و التكبير و
التهليل و الأستغفار فاستاك ثم توضّأ ثم قام الي صلاة الليل… وكان يكثر بالليل
في فراشه من تلاوة القرآن فاذا مرّ بآية فيها ذكر جنة اوناربكي و سأل الله الجنة و
تعوّذ به من النّار».

(عيون- جلد 2- ص 236)

هنگامي كه 1/3 از شب مي­گذشت حضرت از رختخواب بلند مي­­شد و به حمد و تكبير و
تسبيح و لا اله الا الله گفتن و استغفار مشغول مي­شد، سپس مسواك نموده، وضو مي­گرفت
و مشغول نماز شب مي­شد و شبها در رختخواب، بسيار به تلاوت قرآن مي­پرداخت و چون به
آيه­اي كه در آن ياد بهشت يا آتش شده مرور مي­نمود مي­گريست و از خداوند بهشت
طلبيده و از آتش به او پناه مي­برد.

«عن ابراهيم بن العباس قال: ما رأيت ابا الحسن الرضا (ع)جفا احدا بكلامه قطّ‌
و ما رأيت قطع علي احد كلامه حتي يفرغ منه و ما ردّ احدا عن حاجة يقدر عليها».

(بحار- جلد 49- ص 91)

ابراهيم عباس گويد: هرگز نديدم حضرت ابوالحسن امام رضا (ع)با سخن خويش كسي را
بيازارد و يا تا كلام كسي تمام نشده سخنش را قطع نمايد و يا نيازمندي را با وجود
قدرت بر تأمين نيازش، نوميد سازد.

«عن معمّربن خلّا دقال: كان ابوالحسن الرضا (ع)اذا اكل اتي بصفحة فتوضع قرب
مائد فيعمد الي اطيب الطعام ممّا يؤتي به فيأخذ من كل شيء شيئا فيوضع في تلك
الصفحه ثمّ يأمر بها للمساكين».

(المجالس- ص 329)

معمّر بن خلاد درباره امام چنين تعريف مي­نمايد:

امام رضا (ع)بهنگام آماده شدن غذا، ظرفي نزديك سفره مي­گذاشت، و از بهترين
غذاها از هر كدام مقداري برمي­داشت و در آن ظرف مي­ريخت و سپس به خانه مستمندان مي­فرستاد.

«عن رجل من اهل بلخ قال: كنت مع الرضا في سفره الي خراسان فدعا يوماً بمائدة
له فجمع عليها مواليه من السّودان و غيرهم فقلت: جعلت فداك لو عزلت لهؤلاء مائدة
فقال: مه انّ الرّبّ تبارك و تعالي واحد و الأمّ واحدة و الأب واحد و الجزاء بالأ
عمال».

(كافي- جلد 4- ص 23)

مردي از اهل بلخ كه همراه امام در سفر خراسان بوده مي­گويد: روزي امام دستور
غذا داد،‌ سفره كه گسترده شد، تمام مستخدمين سياه پوست و سفيد پوست را بر سر سفره
نشانيد.

من به حضرت عرض كردم: فدايت گردم! براي اينها سفره­اي جدا گسترده مي­شد امام
فرمود: كافي است!‌ پرودگار تبارك و تعالي يكي است و مادر همه و نيز پدرشان يكي مي­باشد
و پاداش و كيفّر به اعمال خواهد بود.

 

«عن ابي عباد قال: كان جلوس الرضا (ع)في السيف علي حصير و في الشتّاء علي مسح
و لبسه الغليظ من الثياب حتّي اذا برز للناس تزيّن لهم».

(عيون اخبار الرضا(ع)جلد 2 ص 178)

ابوعباد گويد: امام رضا (ع)در تابستان بر روي حصير مي­نشست و در زمستان بر روي
پلاس، و جامه درشت و خشن مي­پوشيد ولي هنگامي كه در ميان مردم ظاهر مي­شد خود را
مي­آراست.

«ابراهيم بن العباس يقول: ما رأيت الرضا (ع)سئل عن شيء قطّ الاعلمه ولا رأيت
اعلم منه بما كان في الزمان الي وقته و عصره و كان المأمون يمتحنه بالسؤال عن كل
شيءٍ فيجيب فيه و كان كلامه كلّه و جوابُه تمثَله انتزاعات من القرآن…»

(بحار- جلد 49- ص 90)

ابراهيم بن عباس مشاهدات خود را درباره امام چنين نقل مي­نمايد:

هرگز نديدم از امام رضا (ع) سؤالي شده باشد، جز اينكه امام جوابش را حاضر داشت
و آگاه­تر و داناتر از او به حوادث و مسائل روز تا آن زمان نيافتم. مأمون پيوسته
با طرح سؤالات در زمينه­هاي مختلف او را مي­آزمود و امام پاسخ مي­گفت، و تمام سخن
و جواب و مثالهايش گرفته شده از قرآن بود.

«عن الصّولي عن جدته… و كان (ع)اذا صلِّ الغداة- و كان يصلّيها في اوّل وقت
ثمّ يسجد فلا يرفع رأسه الي ان ترتقع الشمس ثمّ يقوم فيجلس للناس او يركب.»

(عيون-  جلد – ص 179)

صولي از جدّۀ خويش كه مدتي مستخدم امام (ع)بوده است چنين نقل مي­نمايد: امام
هميشه نمازش را در اوّل وقت بجاي مي­آورد، هنگامي كه نماز صبح را مي­گذارد پس از
نماز به سجده مي­رفت و تا بلند شدن آفتاب همچنان در سجده بود سپس بلند مي­شد و در
مجلس براي رسيدگي به كار مردم مي­نشست و يا سوار شده و بدنبال كارهاي خويش مي­رفت.

رجاء بن ابي الضّحاك كه بدستور مأمون مأمور احضار امام از مدينه به مرو بوده و
در تمام اين سفر دورودراز در كنار امام بوده است، پس از شرحي طولاني از عبادات و
شيوه برخورد امام با مردم بين راه مي­گويد:

«ماذا كان الثلث من الليل قام من فراشه بالتسبيح و التحميد و التكبير و
التهليل و الأستغفار فاستاك ثم توضّأ ثم قام الي صلاة الليل… وكان يكثر بالليل
في فراشه من تلاوة القرآن فاذا مرّ بآية فيها ذكر جنة اوناربكي و سأل الله الجنة و
تعوّذ به من النّار».

(عيون- جلد 2- ص 236)

هنگامي كه 1/3 از شب مي­گذشت حضرت از رختخواب بلند مي­­شد و به حمد و تكبير و
تسبيح و لا اله الا الله گفتن و استغفار مشغول مي­شد، سپس مسواك نموده، وضو مي­گرفت
و مشغول نماز شب مي­شد و شبها در رختخواب، بسيار به تلاوت قرآن مي­پرداخت و چون به
آيه­اي كه در آن ياد بهشت يا آتش شده مرور مي­نمود مي­گريست و از خداوند بهشت
طلبيده و از آتش به او پناه مي­برد.

«عن ابراهيم بن العباس قال: ما رأيت ابا الحسن الرضا (ع)جفا احدا بكلامه قطّ‌
و ما رأيت قطع علي احد كلامه حتي يفرغ منه و ما ردّ احدا عن حاجة يقدر عليها».

(بحار- جلد 49- ص 91)

ابراهيم عباس گويد: هرگز نديدم حضرت ابوالحسن امام رضا (ع)با سخن خويش كسي را
بيازارد و يا تا كلام كسي تمام نشده سخنش را قطع نمايد و يا نيازمندي را با وجود
قدرت بر تأمين نيازش، نوميد سازد.

«عن معمّربن خلّا دقال: كان ابوالحسن الرضا (ع)اذا اكل اتي بصفحة فتوضع قرب
مائد فيعمد الي اطيب الطعام ممّا يؤتي به فيأخذ من كل شيء شيئا فيوضع في تلك
الصفحه ثمّ يأمر بها للمساكين».

(المجالس- ص 329)

معمّر بن خلاد درباره امام چنين تعريف مي­نمايد:

امام رضا (ع)بهنگام آماده شدن غذا، ظرفي نزديك سفره مي­گذاشت، و از بهترين
غذاها از هر كدام مقداري برمي­داشت و در آن ظرف مي­ريخت و سپس به خانه مستمندان مي­فرستاد.

«عن رجل من اهل بلخ قال: كنت مع الرضا في سفره الي خراسان فدعا يوماً بمائدة
له فجمع عليها مواليه من السّودان و غيرهم فقلت: جعلت فداك لو عزلت لهؤلاء مائدة
فقال: مه انّ الرّبّ تبارك و تعالي واحد و الأمّ واحدة و الأب واحد و الجزاء بالأ
عمال».

(كافي- جلد 4- ص 23)

مردي از اهل بلخ كه همراه امام در سفر خراسان بوده مي­گويد: روزي امام دستور
غذا داد،‌ سفره كه گسترده شد، تمام مستخدمين سياه پوست و سفيد پوست را بر سر سفره
نشانيد.

من به حضرت عرض كردم: فدايت گردم! براي اينها سفره­اي جدا گسترده مي­شد امام
فرمود: كافي است!‌ پرودگار تبارك و تعالي يكي است و مادر همه و نيز پدرشان يكي مي­باشد
و پاداش و كيفّر به اعمال خواهد بود.

 

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن الرحيم

در ادامه بحث چارۀ گرفتاريها

در سرمقاله پيشين سخن از ضرورت
اجتناب ناپذير گرفتاريها و سختيهائي بود كه فرد و جامعه اسلامي در راه تحقق
آرمانهاي اسلامي و انجام تكاليف الهي بطور طبيعي يا بوسيله دشمن با آنها روبرو مي­شوند
و… كه در ادامۀ بحث لازم است نكات ديگري نيز مورد اشاره قرار گيرد.

يكي از تحليلهاي دشمنان اين است كه:
هر انقلابي بطور طبيعي توقع آفرين است بويژه اين انقلاب كه يكي از شعارهاي مهمش
حمايت از مستضعفين بوده و اكثريت مستضعف مردم ايران را بخود جذب و بدين وسيله به
پيروزي رسيده است! و با توجه به اين كه مفهوم استضعاف نيز در استضعاف اقتصادي و
مادي خلاصه و ترسيم شده است، مردم توقعي مضاعف نسبت به امور مادي از اين انقلاب
دارند و بر اين اساس چنين تصوري دشمن بخش مهمي از توطئه­هايش را در جهت جلوگيري از
رفع مشكلات مادي و اقتصادي و حتّي تشديد آنها بكار گرفت تا بگمان خام خود بدين
وسيله مردم، خود را در اين انقلاب ناكام ديده و دست از حمايت آن بردارند! كه البته
اين تحليل نيز مانند ديگر تحليلها و محاسبات موهوم و مادي گرايانه­شان غلط از آب
درآمد، تيرشان به سنگ خورد و نتيجه معكوس بخشيد و همانگونه كه قبلاً ترسيم كرديم
همۀ اين سختيها و مشكلات موجب آبديدگي بيشتر امت اسلام شد و بصورت نردباني براي
تكامل معنوي و مادي جامعه اسلامي مورد استفاده قرار گرفت و ما لازم ديديم كه
اعتقاد امت قهرمان اسلام و برداشت و زبان حال آنها را نسبت به اين نوع گرفتاريها و
سختيها ترسيم كنيم تا دشمن بيشتر به ناكامي و شكست خود در اين زمينه واقف شود.

و اتقاقاً برخي از دوستان هم تصورشان
بر اين بود كه اعتراف به گرفتاريها و حتّي پيش بيني تشديد آنها و نويد ندادن به
برطرف شدن آنها در آيندۀ نزديك، ممكن است مردم را متوحش كند در حاليكه اينگونه
نيست و آنچه كه مطرح شده مبتني بر آيات و روايات و تجربه تاريخي و عينيت خارجي است
و از طرفي مردم خود بهتر از ما به واقعيت امور آشنا و با مشكلات مادي دست به
گريبان هستند و اگر براي قشر مرفه و مترفين از خدا بي­خبر مسأله تنگدستي و مشكلات
مردم مستغرب باشد، براي خود مردم ملموس است و بيان آن نوعي همدردي با آنان است و
مهمتر آنكه مردمي كه جان و مال و عزيزانشان را در راه اسلام نثار مي­كند و براي
خدا روزه مي­گيرند طبيعي است كه از چنين مشكلاتي نيز همان برداشتي را دارند كه
قرآن و حديث آن را بيان كرده است اين مردم پيرو دلباختۀ امام حسين (ع) هستند كه
تمام هستي خود را و آنچه را در اختيار داشت فداي اسلام كرد و مقلِد امامي هستند كه
مي­فرمايد: «بايد تمامي قدرتها و ابرقدرتها بدانند كه ما تا آخرين نفر و تا آخرين
منزل و تا آخرين قطرۀ خون بر اعتلاي «كلمة الله» ايستاده­ايم و برخلاف ميل تمامي
آنان حكومت نه شرقي و نه غربي را در اكثر كشورهاي جهان پايه­ريزي خواهيم نمود».

امتِ چنين امامي هرگز بخاطر گراني
فلان جنس يا كميابي فلان خوراكي يا نايابي فلان وسيله رفاهي نگراني و ترس بخود راه
نميدهند آنها فقط از اموري نگران و خائف هستند كه امام نسبت به آنها احساس خطر و
خوف دارد. اموري مانند اختلاف و تنازع، دسته بنديها، تبعيضها و بي­عدالتي­ها و…
كه چنين مباد.

نكته ديگر آنكه بايد توجه داشت كه
گرفتاري و سختي بطور مطلق مطلوب و مفيد نيست و بديهي است كه ابتلائاتي كه انسان
بطور عمدي و مستقل از يك هدف الهي و يا در اثر جهالت و تقصير در انجام وظائف و
تكاليف الهي و يا گناه و نافرماني از دستورات خداوند براي خود يا ديگران ايجاد مي­نمايد
بهيچ وجه از نظر اسلام و عقل مطلوب و مجاز نيست و لازم است اين دو نوع گرفتاري را
دسته بندي و تفكيك نمود تا در برخورد با آنها دچار اشتباه و انحراف نشويم. 

معلوم است مثلاً فرد يا جامعه­اي كه با داشتن امكانات و زمينه­هاي مساعد
خدادادي در اثر كم كاري، بيكاري و تنبلي گرسنه و محتاج باشد يا بدليل عدم رعايت
اصول بهداشتي به انواع بيماريها مبتلا شود و يا مثلاً با تخلف از مقررات رانندگي
موجب اختلال در نظم و ايجاد تصادف و خود يا ديگري را ناقص العضو كند و يا بقتل
برساند و صدها نمونۀ ديگر از اين قبيل هيچكدام مطلوب و مجاز نيستند و بطور كلي هر
گونه گرفتاري ناشي از تخلف از سنتهاي تشريعي و تكويني خداوند نشانه­اي از انحطاط و
هلاكت انسان است و تنها راه حل اين نوع مشكلات، شناخت و التزام قطعي فرد و جامعه
به رعايت دقيق و اجراي مقررات و قوانين اسلامي است و در اين راستا مجلس و
دستگاههاي اجرائي بعنوان جزئي از نظام و جامعۀ اسلامي مسئوليت سنگين­تري را بر دوش
دارند و نقش مهمترين را در حلّ مشكلات ايفاء مي­نمايند و با توجه باينكه مجلس هم
قانونگذار است و هم دولت كه مجري قانون است با تأييد و راي اعتماد مجلس بكرسي قدرت
اجرائي مي­نشيند و اين رأي مردم است كه نمايندگان را به مجلس مي­فرستد و آنرا شكل
مي­دهد پس اگر رأي مردم بشايسته­ترين، آگاهترين و متدين­ترين و كارآمدترين دولت
براي پيشرفت امور و رفع مشكلات منعكس مي­شود و اگر خداي ناكرده آراء تحت تأثير سهل
انگاري­ها، جهالت­ها و هواها و اغراض نفساني، گروه گرائيها و… قرار گرفت و
بانتخاب اصلح نيانجاميد موجب پيامدهاي ناخوشايند و ايجاد و احياناً تشديد
گرفتاريها خواهد شد و با توجه باهميت و حساسيت اين مسأله است كه از هم اكنون بايد
در صدد آگاهي دقيق از معيارهاي انتخاب و منتخب و شناخت مصاديق آن باشيم تا بخواست
خداوند از اين طريق مهمترين گام را در جهت تثبيت بهتر نظام اسلامي و مقابله با
گرفتاريها و مشكلات گوناگون برداريم. والسلام

رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا
کنون

آمريكا هيچ غلطي نمي­تواند بكند

«آمريكا هيچ غلطي نمي­تواند بكند.
صحبت اينكه اگر دخالت نظامي بكند، ما چه خواهيم كرد، غلط است. مگر آمريكا مي­تواند
در اين كشور دخالت نظامي كند؟… غلط مي­كند دخالت نظامي كند. نترسيد. نترسانيد.
آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامي كند. آمريكا خود داراي مسائل و
گرفتاريهايي است و نمي­تواند اين كار را بكند. اگر آنها مي­توانستند دخالت نظامي
بكنند، شاه را نگه مي­داشتند!!»

17/8/58

«شما غافليد كه الآن با آمريكا كه
مجهز به همۀ جهازهاي دنيا است يعني يك قوه­اي است كه در دنيا مقابل ندارد، روبرو
هستيد؛ امّا ما مجهزيم به يك قدرت بالاتر از آن و آن توجه به خدا و به اسلام است.»

6/9/58

«آنچه كه من مي­فهمم اين است كه
آمريكا نه دخالت نظامي در ايران مي­خواهد بكند و نه محاصرۀ اقتصادي، اگر هم حصر
اقتصادي بكند پيروز نمي­شود. خودش هم مي­تواند اين سيلي كه ابرقدرتها از ايران
خوردند، از اول عمرشان تا حالا هم نخورده بودند، اين سيلي را جنگ جهاني بين دو
ابرقدرت بزرگ به آنان نزده بود.»

23/10/58

«آمريكا آمدن و نظامي پياده كردن
همان و مردم آنان را از بين بردن همان! و اكنون هم بايد بداند كه قضيّه ايران غير
از افغانستان است؛ در ايران همۀ مردم با هم همصدا هستند.»

29/2/59

«اگر همۀ كشتي­هايشان را بياورند و
همه طياره­هايشان را هم بياورند اينجا، وضع حالا غير از سابق است، ما اتكا به خدا
داريم… مادامي كه همان قدرت اول كه قدرت معنوي بود و با الله اكبر پيش رفت،‌ حفظ
شود شما بيمه هستيد، بيمه الهي هستيد. اقدامتان را ثابت نگه داريد و مشتهاي گره
كرده را كه مشتهاي الهي است حفظ كنيد و از هيچ ابرقدرتي نترسيد و از هيچ تبليغات
داخلي و خارجي خوف نداشته باشيد و ما راه خودمان را كه همان راه خدا است مي­رويم.»

17/3/59

آمريكاي جهانخوار بايد بداند كه ملت
عزيز و خميني تا نابودي كامل منافعش او را راحت نخواهد گذاشت و تا قطع هر دو دست
آن، به مبارزۀ خدائي خود ادامه خواهند داد.»

17/3/60

«ملت ايران در مقابل آمريكا مي­ايستد
و به اميد خداوند پيروز است»

22/7/61

«بايد مسلمين با هم متحد شوند و به
آمريكا تودهني بزنند و بدانند كه توانائي اين امر را دارند»

15/6/61

«بايد محكم بايستيد در مقابل قدرتها،
بايد مهيا كنيد خودتان را در مقابل مشكلات، بايد بايستيم در مقابل قدرتهائي كه مي­خواهند
ما را ببلعند و سر آنها را بكوبيم»

4/2/62

«خليج فارس دست ما است و آمريكا تا
بجنبد، ديگر نفتي براي آنها باقي نمي­گذاريم»

13/7/62

«آمريكا حالا علناً به ميدان آمده،
جوانها بروند به جبهه­ها و هر چه زودتر جنگ را تمام كنند… رئيس جمهور آمريكا
گفته است ايران ما را تحقير كرد؛ اين اول كار است، ايران تا آخر شما را تحقير
خواهد كرد.»

12/11/62

«از كسي باك نداشته باشيد. همۀ
ابرقدرتها از قدرت شما رزمندگان اسلام لرزيده­اند.»

31/2/63

«ملت ايران همه تهديدها حتي تهديد
كاخ سفيد را توي خيابان گذاشت و از رويش عبور كرد.»

1/4/64

الآن قدرتهاي بزرگي كه به سلاحهاي
عجيب و غريب خود تكيه دارند در اضطراب زندگي مي­كنند و شما گمان نكنيد كه آنها در
كاخ سفيد و كرملين آرام زندگي مي­كنند و اين اضطراب براي اين است كه آنها تابع
شيطان هستند و شيطان نمي­گذارد كه در قلب آنها طمأنيه پيدا شود.»

29/4/65

«بي­اعتنائي ايران به كاخ سفيد از
تمام پيروزيهاي ملت بالاتر است.»

1/9/65

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(آمریکا هیچ غلطی
نمیتواند بکند)

سرمقاله

نگاهی به سیره امام رضا علیه السلام

مستضعف کیست؟                                            آیت الله العظمی
منتظری

اولین دستاورد حادثه هفتم تیر

بررسی آیه میثاق                                             آیت الله جوادی آملی

معاد      
                                                    آیت
الله حسین نوری

روش قرآن در عرضه معارف اسلامی                   آیت الله محمدی گیلانی

آغاز دعوت رسول خدا(ص)                              حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

شهید خرازی، پرچمدار جهاد و شهادت

حقوق فرزندان

همراه با امام به سوی حج پایگاه انقلاب جهانی
اسلام      حجه السلام و المسلمین موسوی
خوئینی ها

هجرت و حج ابراهیم (ع)                                     عبدالکریم
بی ازار شیرازی

شرح دعای ابوحمزه ثمالی                                     آیت الله
ایزدی نجف آبادی

مدیریت اسلامی                                                
حجه السلام و المسلمین محمدی ری شهری

انفاق و زکات                                                  
حجه الاسلام محمدحسن رحیمیان

سیمای سردار

یاران امامان(فضل بن شاذان)                                سیدمحمدجوادمهری

نیروی انسانی سیستم اداری                                   محمدرضا حافظ
نیا

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

·   ملت ايران توجه بکند که
امروز روزي است که بايد مجهز بشود تا اين جرثومه فساد(صدام) را از بن برآورد.

·   مرگ بر همه ظالمين دنيا
مرگ بر آنها که دارند مردم را و ملت را مي چاپند و با تبليغات خودشان را يک ملت يا
يک دولت صلح طلب حساب مي کنند اينها در حال مرگ هستند.

·   بر ما است که به هيچ يک
از بوقهاي تبليغاتي و آنهائي که تابع آمريکا هستند و يا از زبان آمريکا صحبت مي
کنند يا اشتباه مي کنند راجه به اين که جنگ را بايد پايان داد گوش ندهيم جنگ ممکن
نيست پايان بپذيرد الا به رفتن حزب فاسد بعث.

·   ايجاد اختلاف چه از جانب
دشمنان ما صادر شود چه از افرادي که ادعاي قداست مي کنند و چه از اشخاصي که اين
ادعا را ندارند از گناهان نابخشودني است.

·   آتش بس در ماه رمضان
بهانه اي است براي تجهيز صدام اين جرثومه فساد را بايد ريشه کن کنيم. 26/1/66

آيت الله العظمي منتظري

·   قرآن مسلمانان را موظف
مي کند که در زمان جنگ و صلح آموزش نظامي ديده و کشور را به مدرنترين و پيشرفته
ترين سلاح روز مجهز کنند.

·   اگر وحدت کلمه خلوص و
هماهنگي را حفظ کنيم و همه جا اسلام و خدا مطرح باشد شرق و غرب هيچ غلطي نمي
توانند بکنند.

·   کم حرف بزنيم و بيشتر
کار کنيم و همه براي خدا تلاش کنيم و يقين بدانيد که پيروز خواهيم شد.

·   اگر من و ما در ارتش و
سپاه مطرح شود و خلوص و پاکي برود يقين بدانيد شکست خواهيم خورد.

·   تمام وزارتخانه ها به هم
مربوط و متعلق به مردم و انقلابند و بايد امکانات خود را در اختيار يکديگر قرار
دهند.

·   لازم است صنايع نظامي را
مطابق نيازهاي روز تقويت کنيم و کشور را به پيشرفته ترين صلاحها مجهز نمائيم.   15/1/66

 

امام خميني

دسيسه ها براي ايجاد اختلاف هست و شما توجه داشته باشيد که
يک کلمه اختلاف انگيز در چنين موقعي که اسلام در معرض خطرکفر است ازگناهان بزرگي
است که مشکل است خداي تبارک و تعالي بيامرزد.

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به
رويدادها

· جنگجنگنده هاي ايران 2
هواپيماي عراق را برفراز خليج فارس شکار کردند.  
17/1/66

· عمليات کربلاي -8 با رمز
يا صاحب الزمان در غرب درياچه ماهي با پيشروي نيروهاي ايران آغاز و 2هزار تن از
نيروهاي عراقي در نخستين ساعات آغاز عمليات کشته و مجروح شدند و 70 اسير به پشت
جبهه انتقال يافتند.   18/1/66

· 2 فرودند جنگنده
عراقي در بندر امام و حميديه سرنگون شدند.

· 3000 تن از قوي
دشمن در نبرد ذيشب غرب کانانل ماهي از بين رفتند.   20/1/66

· عمليان کربلاي 9 با رمز
مقدس يا مهدي ادرکني در شمال شرقي قصر شيرين آغاز شد.

· ولاوران اسلام سنگين
ترين پاتک دشمن به فرماندهي عدنان خيرالله را در هم شکسته و جاده استراتژيک تعاون
در شرق بصره را آزاد و شمار تلفات دشمن در عمليات کربلاي- 8 و کربلاي -9 را به مرز
10 هزار تن رساندند.    22/1/66

· عمليات نصر-1 با رمز
مقدس يا صاحب الزمان عج ادرکني در ارتفاعات غرب کشور آغاز شد در اين عمليات 8
روستاي منطقه مرزي غرب کشور پاکسازي و آزاد شد.

· در عمليات چريکي
رزمندگان اسلام 6 ارتفاع و 5 روستا آزاد و دکل تلويزيون استان سليمانيه و مقر لشگر
39 از سپاه يکم مهندم وبيش از هزار تن از نيروهاي عراقي به هلاکت رسيده و زخمي
شدند و تعدادي نيز به اسارت درآمدند که تا کنون 200 تن از آنان به پشت جبهه انتقال
داده شدند.   27/1/66

· توسط رزمندگان تحت الامر
قرارگاه رمضان 10 ارتفاع حساسا و 20 روستاي ناحيه شمال عراق فتح شد.    31/1/66

· عمليات کربلاي 10 در
پاسخ به شرارتهاي اخير رژيم عراق در بمباران شيميائي شمال عراق آغاز  شد در اين عمليات بيش از 2700 تن از مزدوران
بعثي به هلاکت رسيده و يا زخمي شدند و 173 تن از اسراي عمليات به پشت جبهه منتقل
گرديدند.

· با آغاز مرحله دوم
عمليات کربلاي-10 حدود 250 کيلومتر مربع از خاک آزاد شد که پاسگاهاي مرزي خزينه و
گناو و 25 روستا از استان سليمانيه عراق جزء مناطق آزاد شده مي باشد.

· يگان موشکي ساحل به دريا
و توپخانه دوربرد سپاه در خليج فارس و تنگه هرمز مستقر شد.

· 8 پاتک و يک تک
شيميائي عراق در منطقه عملياتي کربلاي-10 سرکوب شد.   7/2/66

· در مرحله سوم عمليات کربلا-10
نيروهاي اسلام در 500 متري شهر ماووت استقرار يافتند و 14 تيپ و گردان عراقي در
اين عمليات نابود شدند و شمار تلفات ارتش عراق به 4 هزار تن رسيد.   8/2/66

· شهر سنگاو عراق بدست
نيروهاي مشترک پارتيزانهاي ايراني و عراقي سقوط کرد و تا کنون 2هزار کيلومتر مربع از
شهر سليمانيه از کنتري رژيم عراق خارج شد.  
10/2/66

· با آتش پرحجم و دقيق
نيروهاي دريائي ايران عمليات خروج شناورهاي دشمن از خورعبدالله شکست خورد.

جهان اسلام

·   يک کشيش زئيري و چهار تن
از فرزندانش در شهر نموما به اسلام روي آوردند و مسلمان شدند.  15/1/66

·   قرائت آيات قرآن در
گردهمائي هاي انتخاباتي در اندونزي ممنوع اعلام شد.    17/1/66

·   دهها تن از رهبران جنبش
اسلامي توسط ماموران رژيم بورقيبه بازداشت وشکنجه شدند.    19/1/66

·   مسمانان کراچي با
تظاهرات و اعتصاب غذا نيبت به حضور ناوگان دريائي آمريکا در اين بندر اعتراض کردند.   22/1/66

·   هزاران مسلمان هندي در
مساجد تعطيل شده اين کشور نماز اقامه کردند دولت هند اين مساجد را به بهانه آثار
باستاني تعطيل کرده بود.   29/1/66

·   حزب الله لبنان طي نبردي
سنگين غرب مرجعيون واقه در جنوب لبنان را از وجود نيروهاي صهيونيستي پاک کرد.     30/1/66

·   يم پزشک اسپانيائي و
همسرش در سهر بارسلون اسپانيا به دين مبين اسلام و مذهب تشيع گرويدند.

·   دولت ترکيه دختران
باحجاب را از شرکت در جلسه کنکور دانشگاهها محروم کرد.   1/2/66

·   ارنست گلوفو جامعه شمناس
يهودي اعتراف رکد اسلام براي احتياجات سياسي و اجتماعي کنوني دنيا کاملا مناسب
است.   3/2/66

·   صدها مسلمان کويتي در
اعتراض به محاکمه 15 تن از مسلمانان اين کشور در برابر دادگاه امنيتي کويت دست به
تظاهرات زدند.   8/2/66

·   بدنبال درخواست کويت از
ابرقدرتها جهت حضور در منطقه حزب الله کويت به دربار آل صباح هشدار داد.  10/2/66

·   همزمان با آغاز ماه
مبارک رمضان دولت هند اقدام به بستن تعدادي از مساجد مسلمين دراين کشور نمود.   12/2/66

اخبار داخلي

·   سال گذشته گندمکاران
کشور با افزايش توليد گندم از خروج 75 ميليون دلار ارز جلوگيري کردند.   23/1/66

·   بعد از پيروزي انقلاب
اسلامي تعداد شماره هاي تلفن موجود از 900 هزار شماره به يک ميليون و 700 هزار
شماره افزايش يافته است.

·   همزمان با ميلاد خجسته
حضرت مهدي عج وروز جهاني مستضعفين لشگريان صاحب الزمان عج از 185 شهر عازم ميادين
نبرد شدند.  26/1/66

·   به حکم دادستاني انقلاب
اسلامي تهران جان پاتيس جاسوس آمريکائي به ده شال زندان محکوم شد.

·   862 کاميون
کمکهاي مردم گرگان و دشت به جبهه ها ارسال شد.

·   يک پزشک ايراني در بخش
شيمي دانشگاه ويرجينيا 2 داروي جديد ضد سرطان ساخت.

·   مجاهدين و مهاجرين
افغاني مقيم ايران طي راهپيمائي باشکوهي خواستار خروج بي قيد و شرط نيروهاي اشغالگر
روس و حاکميت ملت مسلمان افغان برسرنوشت کشورشان شدند.

·   ايرانيان مقيم شهر ميلان
15 ميليون لير ايتاليا جهت کمک به سيلزدگان تسليم سرکنسولگري جمهوري اسللامي در
ميلان نمودند.

·   23 روستاي
ايرانشهر توسط جهاد سازندگي در سال گذشته از مزاياي آب آشاميدني سالم و برق بهره
مند شدند.   8/2/66

·   در آستانه ماه مبارک
رمضان 4 گردان از روحانيون حوزه علميه قم عازم جبهه هاي نبرد شدند.  9/2/66

·   60 گردان از
نيروهاي بسيجي کارگري کارخانجات تهران و 19 گردان از نيروهاي کارگري سپاه صاحب
الزمان از شهرستانها رهسپار ميادين نبرد شدند.

·   يک فرد خير زنجاني هزينه
احداث دانشکده پزشکي زنجان را تقبل کرد. 
12/2/66

  اخبار خارجي

·   ميتران: شکست عراق به
رشد اسلام گرائي در تمام کشورهاي از مديترانه تا ساحل اقيانوس اطلس منجرميشود.

·   ريگان:آمريکا کماکان
اطلاعات جنگي را در اختيار عراق قرار خواهد داد. 
15/1/66

·   به دنبال تظاهرات اعتراض
آميز مردم سخنراني پاپ در پايتخت شيلي لغو شد. 
16/1/66

·   يک ناو هواپيمابر
آمريکائي به همراه يک گروه از تفنگداران دريائي وارد بندر کراچي در پاکستان شد.

·   در نخستين روز برگزاري
انتخابات پارلماني مصر 65 نفر کشته و مجروح شدند.

·   آمريکا از جناح هاي متخاصم
در لبنان خواست آتش بس مورد حمايت سوريه را رعايت کند.   18/1/66

·   160 روستائي در
شمال عراق در اثر بمباران شيميائي توسط ارتش صدام مصدوم شدند.

·   ريگان طي پيامي به حافظ
اسد خواستار بهبود روابط آمريکا و سوريه شد.  
29/1/66

·   صهيونيستها 14 روستاي
جنوب لبنان را گلوله باران کردند.

·   عليرغم دعاوي ضد
تروريستي کاخ سفيد سخنگوي وزارتخارجه آمريکا ارتباط با منافقين را تائيد کرد.
3/2/66

·   انفجارات پي در پي مخازن
گاز منطقه احمدي کويت را به آتش کشيد.  
5/2/66

·   فهدشاه عربستان به
مناسبت تولد فرزند پانزده ساله اش 300 ميليون دلار به وي هديه کرد.

·   75 هزار
آمريکائي که از 200 شهر آمريکا به واشنگتن آمده بودند در اعتراض به سياست خارجي
دولت ريگان در مقابل عمارت کنگره اين کشور دست به تظاهرات زدند.  6/2/66

·   شب گذشته اتومبيلي حاوي
بمب در برابر ساختمان شرکت نفت کويت در منطقه احمدي منفجر شد.  7/2/66

·   13 نظامي ترکيه
در حمله به چريکهاي کردکشته شدند.  10/2/66

·   حمله هوائي رژيم صهيونيستي
به اردوگاه فلسطيني ميهميه در شرق صيدا 51 کشته و مجروح در پي داشت.

·   هيات اتحاديه عرب
خواستار اعمال فشار شوروي بر ايران شد.  
12/2/66

ضد انقلاب

·   مظفر بقائي کرماني رهبر
حزب زحمتکشان هفته گذشته بازداشت شد از بازرسي منزل وي مقدار زيادي مشروبات الکلي
خارجي ترياک و تعدادي مجلات و فيلمهاي مستهجن مخصوص همجنس بازان و اسناد مربوط به
حزب زحمتکشان به دست آمد.  15/1/66

·   محمد شادماني معروف به
شادي شکنجه گر معروف ساواک دستگير شد. 
31/1/66

·   60 هزار برگ کپن
جعلي گوشت در فرودگاه مهرآباد کشف شد.

·   باند جعل اسکناسهاي 1000
توماني در مشهد و تربت جام بدام افتاد.  
5/2/66

·   در يک درگيري مسلحانه با
قاچاقچيان در مناطق کوهستاني جيرفت 125 کيلوگرم ترياک و 5 قبضه سلاح بدست
آمد.  2/2/66

 

 

/

پاسخ به نامه ها

پاسخ به نامه ها

زرند کرمان-
برادر م-س-21

بسيار کساني که
باور ندارند به خاطر يک اشتباه و لغزش تا آخر عمر از آنچه آنرا خوشبختي خويش مي
دانند محروم مي شوند. چگونه مي شود به خاطر يک گناه که انسان مرتکب شده حق ندارد
با فرد مورد پسند خويش ازدواج کند؟! ولي بايد بدانيد يک اشتباه گاهي انسان را به
دره سقوط مي فرستد.همان گونه که اشتباه و غفلت يک لحظه راننده او را به همه
سرنشينان اتومبيل به قعر دره مي افکند با يک گناه انسان از نظر قانوني چنان گرفتار
مي شودکه آبرو و حيثيت خود را بر باد خواهد داد.يک عمل ناشايست که با برادر او
انجام داده ايد شرعا شما را از ازدواج با او تا ابد محروم مي کند.تنها اين مورد
نيست موارد زيادي است که يک عمل موجب حرمت ابدي ازدواج مي شود حتي گاهي بدون اينکه
گناهي مرتکب شده باشند بلکه گاهي ازدواج انجام شده را عمل يک فرد ديگر بر هم مي
زند و يک خانواده گرم وصميمي به خاطر اشتباه يک انسان که آن هم گناه نيست بدون
اينکه مايل باشند از هم مي پاشد.خانواده اي را سراغ داريم که پس از سالها زندگي و
با فرزندان متعدد ناچار شدند از هم جدا بشوند بدليل اينکه مادرزن فرزند دختر خويش
را شير داده بود پس شما نبايد از اين حکم تعجب کنيد. قسم خوردن شما هيچ تاثيري
ندارد. اگر يقين به آن عمل داشته باشيد بايد از اين مورد صرف نظر کنيد.البته اگر
آدرس بدهيد بعضي توضيحات بيشتر داده خواهد شد که شايد براي شما در اين رابطه مفيد
باشد.

ني ريز-برادر
ظفرآبادي

مسئول مطالبي که
در مقاله ها با نام نويسنده ها درج مي شود خود آن آقايان هستند و مسئول مقاله هاي
بي نام و نشان هيئت تحريريه دارندبنابراين اگر دوگانگي در بعضي موارد باشد مانند
داستان تکفل رسول خدا صلي الله عليه و آله براي اميرالمومنين عليه السلام که در
مقاله (13 رجب مطلع نور ) مورد تکذيب يا تشکيک قرار گرفته و در بعضي مقالات ديگر
بدون اعتراض ذکر شده جاي تعجب نيست.تشخيص صحت و سقم مطالب مورد اختلاف با خواننده
تيزبين و دقيق است.

گلپايگان- برادر-
ن- 8/540

مکرر در همين بخش
به برادران و خواهران تذکر داده ايمکه قبل از ازدواج به دقت مسئله را بررسي کنيد و
تحت تاثير احساسات تند و زودگذر قرار نگيريد و همچنين تسليم زور و تحميل خانواده
نشويد و خلاصه به قول بعضي از دانشمندان قبل از ازدواج چشمان خود را خوب باز کنيد
و پس از آن برهم نهيد. يعني بايد بعد از ازدواج از بسياري از عيوب و نقصها چشم
بپوشيد و آنها را ناديده بگيريد.

اکنون نيز وظيف
اخلاقي همين است.اگر شما با او اظهار محبت و مهرباني کنيد او نيز متقابلا چنين
خواهد کرد و تدريجا کانون خانواده گرم و باصفا خواهد شد و علاقه اي که براي دوام و
ثبات خانواده مورد نياز است به وجود خواهد آمدبه هيچ وجه فکر طلاق را به خود راه
ندهيد.

آستاره- برادر
نظامي

با تشکر از تذکر
شما متذکر مي شويم که هر نويسنده اي مسئول مقاله خويش است و اگر حديثي يا مطلبي در
مقاله اي از مقالات مجله آمده و در مقاله ديگر به شدت مورد تکذيب قرار گرفته ناشي
از آزاد انديشي است و جاي انتقاد نيست.شما که مطالعه مي کنيد نيز بايد با
آزادانديشي آنچه را دليل و برهان تاييد مي کند بپذيريد.

زاهدان- برادر
م-ب

همانگونه که
نوشته ايد خواندن آن شعر و امثال آن در محضر رزمندگان يا خانواده شهدا بلکه بطور
کلي موجب تضعيف روحيه  تحريک احساسات پدري
و بروز سستي در حرکت جهاد است ولي متاسفانه اينگونه نکات در اکثر مجامع مراعات نمي
شود مثلا در دعاي کميل و مناسبتهائي مانند آن بدون دليل داغ مادران را –با ذکر
مصبتهاي گذشته به گونه اي احساسات برانگيز- تازه مي کنند. گوئي هدف اين افراد فقط
برآوردن فرياد و ضجه بانوان است.بجاي اين که با توجه دادن آنان به هدف عظيم و راه
مقدس رزمندگان دلهاي آنها را آرامش بخشند با ذکر نکات ريز فجايع مانند جدا شدن سر
و امثال آن عواطف آنها را تحريک نموده و ناله آنان را برمي آورند. بدون شک اين کار
عملي است ضدانساني  وضد اخلاق اسلامي و
عموما ناشي از غفلت و بي توجهي است.

فريدن-برادر
حسن-ب-12

اولا نبايد تسليم
ازدواج تحميلي مي شديد و اکنون که عجولانه و به دليل ناداني اقدام کرده ايد نبايد
بدون دليل اظهار تنفر نمائيد.چگونه وجدانتان مي پذيرد که تاوان اين معامله را فقط
ضعيف ترين طرف پس بدهد و مثلا اگر کمترين چيزي که به قول خودتان به شان شما مناسب
نيست رخ داد بايد او را رها کنيد و از او تنفر داشته باشيد.و ثانيا شما دليلي براي
اين تنفر ننوشته ايد بجز رفتار نامناسب و بي سوادي در حالي که شما مثلا ديپلم
هستيد.بايد بدانيد آنچه کانون خانواده را گر م نگه مي دارد و صفا مي بخشد توافق اخلاقي
و مهر و محبت و صميميت است که اين هم بايد متقابل باشد وگرنه مدرم تحصيلي او به چه
کار شما مي آيد؟ غالبا دليل اينگونه تنفرهاي بيجا تلقين وگاهي خود بزرگ بيني است.
همان جمله که ( اصلا به شان من نمي خورد) دليل اين واقعيت است که وجدان خود را
قاضي کنيد و اگر به درد کبر و غرور گرفتاريد خودرا علاج نمائيد مشکلتان خود بخود
حل مي شود.و اکثر گرفتاريهاي انسان از همين بلاي خودبزرگ بيني است اميدواريم
خداوند همه را به وظيفه خويش آشنا سازد و ميان شما مودت و الفت قرار دهد.

تهران- برادر
ع-2-36-30

ذکر مساله به آن
گونه صراحتي که مورد نياز شما است در  مجله
ممکن نيست.اگر صراحت رساله عمليه براي شما کافي نبوده چگونه متوقعيد در مجله از آن
صريحتر نوشته شود.در صورت نياز حتما بايد آدرس بدهيد و بهرحال اگر شک يا گمان
داريد اشکالي نيست وسوسه به خود راه ندهيد.

تبريز –برادر
حين- الف- ج

ازدواج کنيد و
نگران نباشيد.

زرند کرمان –
خواهر ر-ي

از ادامه آن
ارتباط به شدت اجتناب کنيد. دين و ايمان و عفت و آبروي خود را نگهداريد.اگر او
خواهان شما باشد بايد به خواستگاري شما بيايد نه اينکه با شما رابطه برقرار کند اين
گناه است و براي شما بسيار خطرناک فريب ظواهر را نخوريد.

قم- برادر م-
2000

در ازدواج رضايت
دخترو پدرش شرط است ورضايت کسي ديگر لازم نيست بنابراين خلافي مرتکب نشده ايد و
هرکس اعتراض کند از ناداني اوست.

نورآباد ممسني-
برادر ب-س-ژ

ازدواج يک معامله
زودگذر نيست که مراعات رضايت پدر و مادر در آن بشود ممکن است اکنون براي رضايت پدر
يا مادر با کسي ازدواج کنيد و چون تمايل نداريد نتوانيد به زندگي ادامه دهيد و
مشکل بزرگي در سر راه خود قرار داده باشيد بنابراين پدر و مادر محترمتان نيز بايد
بدانند که شرط اول موفقيت در اين امر تمايل و علاقه شما است و نبايد مورد دلخواه
خود را بر شما تحميل کنند و شما نيز نبايد تسليم ازدواج تحميلي شويد در عين حال که
به هردوي آنها نهايت احترام لازم و واجب است. از سوي ديگر سعي کنيد دائي را راضي
کنيد که مهر سنگين قرار ندهد که از نظر شرعي نکوهيده است و اما شيربها و امثال آن
اصلا شرعيت ندارد و شرعا پدر و مادر حق ندارند چنين مخارجي را بتراشند و تعيين مهر
نيز بايد با توافق دختر باشد نه به دلخواه پدرو مادر.اين حکم شرعي است. اميدواريم
آنها رسوم محلي خود را بر حکم خدا مقدم ندارند.

مشهد-برادر علي
نصرالله پور

احضار ارواح حرام
و گناه و ملحق به سحرو جادو مي باشد.

جبهه- برادر م –ر-ش
0013

به پزشک
بيماريهاي مجاري ادرار مراجعه کنيد.

بروجرد-برادر ع-ک
811

کسي را واسطه
قرار دهيد تا پدر و مادر را متوجه وظيفه خود بنمايد.

اردبيل-
برادرخدام 235

نگاه کردن به بدن
نامحرم حق الناس ندارد و توبه کافي است.

تهران-خواهر
س-ص-17

براي تشخيص آن
مساله و احتمال تاثير آن جراحي بايد به پزشک مراجعه کنيد.

باختران- برادر
ل-ک-110

به نظر ما بهتر
است در صورت نياز با ديگري ازدواج کنيد و تاحد مقدور همسرتان را طلاق ندهيد و سعي
در هدايت او داشته باشيد.

اهواز –برادر
جواد  م-م-م-64  بجنورد-برادر جعفر پناهي   تهران – خواهر س-خ-ا

سءاول خود را از
دفتر استفتاء امام به آدرس قم- دفتر استفتاء امام بپرسيد.

برادر عاصي-ا-وا

آدرس بدهيد يا با
تلفن (24803)تماس حاصل نمائيد.

برادر ح-پ-م-ي

مجله جاي اين
گونه مسائل نيست اگر نياز داريد آدرس بدهيد.

برادر م-م-م-م

کسب ايمان و تقوا
و دستيابي به کمالات انساني با يک عمل مشخص حاصل نمي شود بلکه با رياضت نفساني و
دوري از شهوات غير مشروع و تا حدودي چشم پوشي از تمايلات مباح به دست مي آيد.شما
براي قدم اول سعي کنيد برخود مسلط شويد و حداقل از آن عادت زشت دست برداريد اگر
موفق شديد مي توانيد به آينده خود اميدوار باشيد.بهرحال از رحمت الهي مايوس نشويد.

تهران- خواهر
فاطمه چ-ج

برما مشکل و گران
است که چنين پاسخي بگوئيم ولي چاره اي نيست. با کمال تاسف بايد بگوئيم که شما بر
اين مرد که او را شوهر مي دانيد تا ابد حرام هستيد. اکنون نيز او شوهر شما
نيست.ازدواجتاب باطل است و بايد از او جدا شويد. فرزندتان بدليل عدم اطلاع از
مساله حلال زاده است.

البته بر شما
گران مي آيد ولي خودکشي راه حل هيچ مشکلي نيست و اگر شما به اين حکم ااهي تن در مي
دهيد و زندگي خود را از هم مي پاشيد براي رضاي خداوند و تسليم در برابر خواسته او
است پس بايد متوقع اجر از سوي او باشيد مبادا با گناهي بزرگتر که خودکشي باشد اجر
خود را ضايع کنيد. اين امتحاني است از خداوند و البته امتحاني است سخت و تلخ ولي
بايد سعي کنيد از آن سربلند بيرون آئيد.ضمنا اين را نيز بپزيريد که مقصر در اين
مشکل خودتان هستنيد. اين مثل را نيز به ياد داشته باشيد که مضمون احاديث است: يک
لحظه هوسراني، يک عمر پشيماني.

در اينجا بار
ديگر به همه برادران و خواهران تذکر مي دهيم که در هر مورد مشکوکي پيش از تحقيق
کافي از وظيفه شرع اقدام به ازدواج ننمايند که پس از تحکيم زندگي خانوادگي ناچار
به جدائي نشوند.

بستان آباد-
برادرم-ع-ن

سوال خود را
مجددا ارسال نمائيد.

برادر سعيد-
د-آ-20

آردس بدهيد تا
پاسخ داده بشود.

بابل- الف-5-70

1-آن آب پاک است
و غسل ندارد.

2-اگر روزه را
عمدا بخوريد کفاره واجب مي شود هرجند بعد از آن به مسافرت برويد.

3- اگر ممکن است
در موقع کار بيني و دهان را با دستمالي بپيچيد تا گرد و خاک وارد نشود.البته اين
کار از نظر بهداشتي هميشه لازم است. گرد و خاک زياد همچنان روزه را باطل مي کند
براي سلامتي انسان نيز مضر است. و بهرحال اگربه مقدار مسافت شرعي مسافرت برويد و
در آنجا روزه بخوريد و برگرديد اشکالي ندارد.

تهران برادر(7-7)

کاري که انجام مي
دهيد صد در صد گناه و حرام است انسان در انگيره اينگونه اعمال خود را فريب مي دهد.

برادر م-م-چ

اگر شير به مقدار
کافي خورده ايد ازدواج جايز نيست و اگر شک در مقدار آن داريد گر چه ازدواج جايز
است ولي بهتر است از چنين ازدواجي صرف نظر کنيد.

ملاير- برادر
الف- 100

ازدواج شما اشکال
دارد و آدرسي که نوشته ايد کافي نيست تا توضيح کافي داده شود.

ميمند-برادر
غ-5918

آن کار گناه است
چه ضرر داشته باشد و چه نداشته باشد شما بايد با ازدواج خود را از اين گرفتاري
نجات دهيد.

شوشتر- برادر
م-ب-1346-11

بدون شما ازدواج
شما با دختر عمه بي سرپرست که مورد ستم شوهر سابق قرار گرفته بسيار خوب و مناسب و
موجب رضاي خداوند متعال است ان شاء الله.

هشتپر-برادر
س-ر-ص-دو

مطمئن باشيد آن
دوست شما از روي حسادت آن تهمتها را زده. به او اعتنا نکنيد و هرچه زودتر اقدام
نمائيد.

خمين- برادر ج-ي

به پزشک
بيماريهاي اعصاب مراجعه کنيد.

برادر ح-29

شما سالميد نگران
نباشيد.

برادر س-ح-غ

لوشان-برادر
م-ک-ک-س

آدرس دقيق پستي
بدهيد تا پاسخها به صورت خصوصي ارسال شود.

/

وضعيت ناگوارمسلمانان در هند

وضعيت
ناگوارمسلمانان در هند

جنگ هندو-
مسلمان!

برخوردهاي خشونت
بار هندوها و مسلمانان در هند و کشته شدن صدها مسلمان و وارد آمدن ميليونها روپيه
خسارات مالي و جاني تازگي ندارد و جزء طببيعت حيات سياسي هند شده است. تبلور آن در
گذشته هاي نه چندان دور را بايد در برخورد شديد هندوها –مسلمانان در شبه قاره و
ايجاد کشور پاکستان بعد از استقلال هند دانست و در گذشته نزديک نيز بدون اينکه
اشاره به حوادث سالهاي گذشته کنيم تنها حوادث سال گذشته کافي است ابعاد اين مصيبت
و وضع ناگوار مسلمانان در هند را نشان دهد تل جائيکه خبرگزاريها آن را چنگ هند و –
مسلمان مي نامند. متاسفانه در اين ميان هميشه مسلمانان بازده بوده اند. شديدترين
موج درگيري در گذشته در 1983 و در جريان انتخابات آسام بود که در آن حدود چهارهزار
نفر که اکثريت مسلمان بوده کشته شدند.

قبل از اينکه به
شرح درگيري هاي اخير که در نتيجه صدور راي يک دادگاه به نفع هندوها و به ضرر  مسلمانان بود پرداخته شود مروري بر حوادث سال
جاري مي کنيم ولي قبل از آن نيز لازم است يادآوري شود که طبق آمار منتشره دولتي
جمعيت مسلمانان حدود 80 ميليون نفراست ولي خود مسلمانان معتقدند که آنان حدود 120
تا 150 ميليون نفر مي باشند. در هر صورت از لحاظ آماري در درجه دوم بعد از هندوها
قرار دارند اگر تقسيم قدرت را بر اساس جمعيت حساب کنيم طبيعتا بايد سهم قابل
ملاحظه اي در هرم قدرت سياسي حکومت هند داشته باشند ولي متاسفانه نه تنها چنين
نيست بلکه همه درگيريها دقيقا در جهت تضعيف اقتصادي و سياسي مسلمانان و دور کردن
آنها از صحنه قدرت تا مرحله جذب آنها در جامعه هند و نهاينا حذف قدرت اسلام مي
باشد و لذا طبيعي است که به هر وسيله ممکن که سهل ترين آنها ايجاد درگيري مذهبي
است از سر راه برداشته شود.

درگيري هاي گجرات

مروري به حوادث
سال گذشته نشان مي دهد که در درگيريها و تحريکات احمد آباد گجرات- که البته هنوز
تمام نشده – صدها مسلمان کشته و زخمي و هزاران نفر بي خانمان بجاي گذاشت و صدها
خانه ونيز امامکن مسلمانان به آتش کشيده شد.علت آن اين بود که دولت ايالتي اعلام
کرد قصد دارد به طبقات محروم و فقير جامعه که عمدتا از هندوها هستند 18 درصد سهم
جهت شرکت آنها در مشاغل اداري آموزشي و حرفه اي اختصاص دهد. در اين فاصله که
درگيري ميان امتياز خواهان و طبقات مرفه هندوها درگرفت سازمان افراطي هندو زماني
که مشاهده کرد هندوهاي مرفه به جان هندوهاي فقير و محروم افتاده اند براي انحراف
افکار عمومي اعلاميه ها و شب نامه هائي عليه هندوها منتشر کرد که هندوهاي ناآگاه و
متعصب را عليه مسلمانان تحريک و موجب درگيري شدند.

دستور قتل عام
مسلمانان

در يکي از شب
نامه ها آمده بود: اگر مسلمانان خواهان پاکستان بودند به آن دست يافته اند و ديگر
حق ندارند در هند زندگي کنند. ما هندوها بايد قسم ياد کنيم که هر کدام يک مسلمان
را به قتل برسانيم. مسلمانان از نظر اعتقادي نامقدسند… آنها معابد و گاوهاي ما
را از بين مي برند و به ما اهانت مي کنند. ما بايد به آنها درس فراموش ناشدني
بدهيم. همه دستگاه پليس با ماست…هندوها بيدار شويد و آماده باشيد… آب دهان خود
را بهنگام عبور از مسجد بيرون بريزيد(تف کنيد) خوکها را سرببريد و آنها به داخل
مسجد بيندازيد.

در خونين ترين
حملات که در ناطق کالو بود نيروهاي پليس به زنان مسلمان که عليه سکوت دولت در مورد
اين فجايع اعتراض کردند يورش بردند و آنها را تا سر حد مرگ مورد ضرب و شتم قرار
دادند.

در بخشي از حملات
ارديبهشت ماه سال 64 افراطيون هندو به مسلمانان گجرات چنديدن مسجد و دهها کتاب و
قرآن خطي و 1700 خانه به آتش کشيده شد و اموال زيادي به غارت رفت. درگيريها به
ساير نقاط سرايت کرد و 140 مغازه و 37 باب خانه در شهر ويرانگام طعمه آتش قرار
گرفت.

در ر.ز عيد سعيد
فطر که مسلمانان در مساجد احمدآباد مشغول بجاي آوردن مراسم مذهبي بودند دسته هاي
عظيمي از هندوها پس از يک راهپيمائي مفصل آنهم زماني که مقررات منع رفت و آمد برقرار
بود در برابر مساجد اقدام به بجا آوردن مراسم مذهبي خود که توام با رقص و آواز بود
نموده ودر بازگشت دهها خانه مسلمانان را به آتش کشيدند.

در شهر بارودا
شهري که اجداد آنها اولين کساني بودند که به اسلام مشرف شدند و زماني بيش از دويست
مسجد داشت فعلا از جمعيت يک ميليون نفري فقط صدهزار مسلمان دارد. کشتار مسلمانان
در اين شهر تکرار شد.تعدادي از موبدان هندو از شهرهاي احمد آباد ويرانگام- دهليو
راجکوت جلسه اي در اين شهر تشکيل دادهو سپس به سخن راني هاي تحريک آميزي عليه
مسلمانان پرداختند. بخشي از سخنراني چنين بود :

ما هندوها حاکمان
اصل هنديم ولي مسلمانان روزبروز قدرتمند تر مي شوند دوهزار و پانصد شهر بزرگ در
هند وجود دارد اگر شما هندوها هر روز سه مسلمان را در يک شهر هند بکشيد بايت ترتيب
/7500 مسلمان در هر روز و دويست و بيست و پنج هزار مسلمان در ماه به قتل خواهد
رسيد.باين ترتيب ديگر مسلماني باقي نخواهد ماند.و بقيه هم بدين ما يعني هندوئيزم
خواهند پيوست.

وضع مسلمانان در
ايالات ديگر از جمله در آسام بهتر از جاهاي ديگر نيست عده زيادي از آنها که سالها
قبل از کشور هاي مجاور آمده بودند بيرون رانده شدند و گروه ديگري که ساکن شده اند
بر اساس توافقي که بين دولت مرکزي و افراطيون هندوي محلي بسته شد از حقوق مدني و
از جمله حق راي در انتخابات اخير ايالت محروم شدند در حال حاضر آسام حدود بيست
ميليون جمعيت دارد که بيش از بيست درصد آن را مسلمانان تشکيل مي دهند.

همانطور که قبلا
يادآوري شد بهنگام انتخابات 1983 و درگيريهائي که شد بيش از چار هزار نفر اکثرا
مسلمان کشته شدند.

دولت جديد آسام
در آغاز فعاليتهاي انتخاباتي اعلام کرده بود که به محض به قدرت رسيدن همه مسلمانان
را بيرون خواهند ريخت که در اين صورت صدهزار نفرآواره خواهند شد.

تازه ترين
درگيريها که موجب وارد آمدن خساراتمالي و جاني فراوان شدهو قطعا آخرين آنها نخواهد
بود اين است که روز آول فوريه 1986 برابر با 12 بهمن 64 دادگاه ايالتي اوتار پرداش
رايي صادر کرد که بر اساس آن مکاني ( مسجدي) که از سالها محل عبادت مسلمانان بوده
براي عبادت در اختيار هندوها قرار گرفت.

بقيه هندوها مکان
مزبور را که يوها نام دارد و در نزديکي فيض آياد در ايالت اوتار پرادش قرار گرفته
محل تولد يکي از محبوب ترين خدايان هندو بنام راما قهرمان افسانه اي هندي
راماياناست بروايت آنها بابر پادشاه (مسلمان) مغول مکان مزبور را در 1528 تخريب و
تبديل به مسجد کرد از آن پس تا 1949 مسلمانان در آنجا عبادت مي کردند. بقرار معلوم
درگيريهائي نيز در همين دوره بين مسلمانان و هندو ها ايجاد مي گردد. مسلمانان مي
گويند در آن وقت که باير مکان مذکور را به مسجد تبديل کرد معبدي وجود نداشت تا
هندوها بر سر آن ادعا داشته باشند. درگيريها باعث شد که دولت مرکزي براي جلوگيري
از تشنجات دستور تعطيل آنرا بدهد ولي مسئله توسط هندوها به دادگاه احاله ميگردد.
اينک پس از 37 سال روز اول فوريه 1986 راي دادگاه به نفع هندوها صادر ميگردد و به
آنها اجازه ميدهد که در آن محل به عبادت بپردازند بدون اينکه اعلام نمايد که تملک
آن با مسلمانان است يا هندوان  ومشکل از
هنگامي آغاز گرديد که پنجاه هزار هندو صدور راي دادگاه را جشن مي گرفتند.به گزارش خبرگزاريها
در اينحال مسلمانان باين راي اعتراض و با شمشير چوب و سنگ به آنها حمله مي کنند که
در نتيجه عده اي کشته و زخمي مي شوند اين راي جامعه مسلمانان هندرا نگران نموده و
موجبات اعتراض شديد و گسترده در شهر دهلي و ساير شهرها از جمله کشمير گرديده.در
برخورد بين مسلمانان و هندوها در اطراف مسجد جامع شهر دهلي که منجر به کشته شدن
چند مسلمان گرديد امام جماعت مسجد(امام بخاري) بشدت به تيراندازي پليس و کشته شدن
افراد مسلمان اعتراض نمود.

ناآراميها به
سرعت به شهرهاي ديگر از جمله جامو و کشمير و سهور سرايت نمود. خبرگزاريها گزارش
داده اند که بدترين برخورد در شهر سهور بوده که طزفين هندوها و مسلمانان با اسلحه
شمشير سنگ و چوب به جان هم افتادند.در اين درگيريها عده زيادي کشته و صدها نفر
مسلمان زخمي مي شوند. وگروهي در اين رابطه دستگير شده اند ضمنا عده اي پليس زخمي
گرديدند.اين حوادث در هند تازگي ندارد ولي صدور راي وسيله دادگاه ايالتي آنهم پس
از 37 سال و بجان انداختن گروهاي مذهبي سوال برانگيز است.شواهد نشان مي دهد و پليس
و قواي دولتي نتوانسته اند حافظ مسلمانان باشند و جلوي خسارات فراوان مالي و جاني
را در شهرهاي مختلف بگيرند.

آخرين تحولان
حاکي است:زد و خورد بين هندوها و مسلمانان در سهور سه نفر کشته و در جامو بخاطر
ايجاد يک مسجد 120 نفر از جمله صد مامور پليس زخمي شد.

عکس العمل
مسلمانان هند

مسلمانان و احزاب
مختلف هند روز 2/12/64 در يک گردهمائي از مردم خواستند اتحاد خود را همچنان حفظ
کنند تابتوانند بر مشکلاتي که دولت هند پس از واگذاري غيرقانوني مسجد بابري به
هندوها ايجاد کرده است به هندوها فائق آيند.امام جمعه دهلي نو تظاهرات جمعه گذشته
مسلمانان را در اطراف مسجد جامع صلحجويانه خواند که پليس دخالت و دو نفر را به قتل
رسانده وي به دولت هشدار داد که بايد مسجد را به مسلمانان باز گرداند وي گفت ما تا
دستيابي به حقوق خود خاموش نخواهيم شد.

در پايان
گردهمائي قطعنامه صادر و طي آن اعلام گرديد مبارزات مسلمين عليه هيچ مذهب بخصوصي
نيست و فقط به منظور احقاق حقوق خودشان است در است قطعنامه آمده است که مسلمين
اجازه نخواهند داد دولت در شريعت آنان دخالت کند.

شرکت کنندگان در
گردهمائي هم چنين بازگرداندن نه تنها مسجد بابري بلکه تمامي اماکن عبادي که تحت
نظارت اداره آثار و ابنيه هند درآمده را خواستار شدند.

در اين رابطه
فدراسيون مسلمانان هند از سازمانهاي ملي هندي هاي مقيم انگليس در بيانيه مطبوعاتي
خود اعلام کرده حداقل بيست هزار مسجد در هند وجود دارد که در طول 39 سال گذشته به
معبد تبديل شده اند و اين با قانون اساسي کشور در تضاد است. اين فدراسيون روز 9
مارس 18 اسفند مجمعي تشکيل و در مورد واگذاري مسجد بابري به بحث خواهند پرداخت.در
اين مجمع مسلمانان کشورهاي ديگر شرکت خواهند داشت.

مورد فوق و يا
موارد مشابه نشان مي دهد که سازمانها و تشکيلات دولتي نيز به اختلافات از طريق ايجاد
محدوديت در فعاليت مذهبي مسلمانان دامن مي زنند. به عنوان مثال تعدادي از مساجد
تحت عنوان آثار باستاني تعطيل و اداي فرايض ديني در آنها غيرممکن گرديده
است.بعقيده مقامات دولتي اقامه نماز در مساجدي که وسيله دولت حفظ شده مجاز نيست و
يا يک دادگاه ايالتي کلکته اخيرا درخواست نموده که به تقاضاي چند هندوي متعصب از
دادگاه محل از انتشار قرآن در آن ايالت جلوگيري و قرآن هاي منتشره جمع آوري گردد و
اين کار با اعتراضات مسلمانان مواجه و دادگاه عقب نشيني کرد. کشور هاي مسلمان نظر
پاکستان و بنگلادش نيز به آن اعتراض کردند. و مطبوعات با همه بدبيني بخشي از
تلاشهاي مسلمانان در اين زمينه را انتشار دادند و از جمله از قول وزير امور مذهبي
پاکستان نوشتند که اين بدترين نوع محدوديت مذهبي عليه اقليتها در يک کشور ميتواند
باشد. مورد ديگر اينکه علائم و فشارهائي از اقدامات اوليه دولت در تغيير قانون
احوال شخصيه مسلمانان به چشم ميخورد.

بطور خلاصه
مسلمانان با تعداد قابل توجه جمعيت که به حدود     جمعيت کل هند ميرسد ازنقش اصلي خود به عنوان
يک قدرت فعال در سيستم حکومتي هند در قبال اقليتهاي ديگر محرومند برعکس باستناد
اظهارات يک هندو حاکميت اکنون در اختيار برهمن هائي است که تنها ده درصد کل جمعيت
هند را تشکيل ميدهند ولي اين عده معدوم مردم هند را مورد ظلم و ستم قرار ميدهند
اين طبقه توانست از طريق مراحل دموکراتيک به قانون مربوط به اتباع مسلمان يجاوز کند.
براي نيل به اين اهداف از دادگاهها و ساير مراجع استفاده مينمايد و نمونه هائي
قبلا ذکر گرديد.

باظهار مسلمانان
سرشناس هند هويت اسلامي مسلمانان دائما از طرف سيستم حاکمه اين کشور مورد تهديد
قرار مي گيرد. مسلمانان به ناچار بايد درصدد 
حفظ و حمايت از هويت اسلامي خود باشند.بعقيده يکي از اساتيد دانشگاههاي هند
حتي موضعگيري قانون اساسي نيز در رابطه با مسئله هويت اسلامي نامفهوم است.شواهد
امر نشان مي دهد که در هند مسلمانان هدف تبعيض مذهبيواقع مي شوند و در موارد مختلف
مانند پيدا کردن شغل و کار هندوها با تعصبات مذهبي و فرقه گرائي محيط را براي
داوطلبان استخدام و کارمندان مسلمان محدود مي سازد.

(دولت هند در
انخاب  اعزام نيروي کار به کشورهاي مختلف
دخالت زيادي داردو به مسلمانان فرصت کافي نمي دهد) مسلمانان گاه از بيم خشونت
هندوها مناطق مسکوني جداگانه اي براي خود تشکيل داده اند.مسلمانان از يک طرف
پايبند اصول و اعتقادات و فرهنگ خاص خود هستند از طرف ديگر ناچارند از بعضي
خصوصيات از قبيل مقاومت در برابر فرهنگهاي هندوئي چشم بپوشند.از لحاظ فرهنگي به
علت عدم توجه دواير و مقامات دولت به فرهنگ اسلامي زبان اردو –زبان اکثريت قريب به
اتفاق مسلمانان هند از اهميت خود افتاده است. در زمينه تجاري مسلمانان از تسهيلات
سرمايه گذاري در صنايع تا حد زيادي محروم اند. آنها درانتخابات شرکت فعال ندارند و
بعلت نداشتن بنيه و پايگاه مستحکم قدرت از ترس خشونت هندوها با احزابي که هيچ
علاقه اي به اسلام ندارند راي ميدهند و يا با آنها ائتلاف مي کنند.مسلمانا هروقت
که اعتراض براي کسب حقوق حقه خود کرده اند با خشونت روبرو شده اند در حاليکه
هندوها با ايجاد ناآرامي در موارد مختلف نه تنها به خواسته هاي خود ميرسند بلکه
امتيازات بيشتري نيز مي گيرند مثال بارز آن در آسام است که افراطيون هندو با ايجاد
ناآرامي هاي مداوم به حکومت رسيدند ولي عده زيادي از مسلمانان از حقوق خود محروم
شدند.

بطور خلاصه نگاهي
به وضع مسلمانان هند نشان مي دهد که بعد از استقلال هند و ايجاد پاکستان در 1947
مراکز اقتصادي و اجتماعي و مذهبي مسلمانان بطور سيستماتيک در شهرهاي مختلف بخصوص
مراکز تجمع مسلمانان مورد تهاجم سازمانهاي افراطي است. مسلمانان در بسياري از
موارد در برابر اقليتهاي ديگر مورد تبعيض قرار مي گيرند. حقوقشان ضايع و مهمترين
وسيله براي تضعيف آنها ايجاد درگيري هاي عمدي با استفاده از عوامل واحساسات مذهبي
است.

عوامل دشمني با
مسلمانان

علل و عوامل امر
را مي توان بشرح زير خلاصه کرد:

الف-وجود
سازمانهاي مختلف نژادپرستانه با زمينه فعاليت هاي ضد اسلامي زحمات گروههاي افراطي
هندو و حمايت ضمني مقامات و دستگاههاي دولتي هندي از جمله پليس برخوردار استاز آن
جمله است:

سازمان آر-اس-اس:اين
سازمان متعصب و پيرو سيستم حفظ کاستو معتقد است همه غير از هندوهائي که در هند
هستند بايد به آئين هندوها درآيند. اين سازمان در موارد بسياري به خشونت متوسل شده
اموال مسلمانان و گاه پيروان ساير مذاهب را غارت و حياتشان را مورد تهديد قرار
ميدهد معروف است که قاتل گاندي(که درصدد برچيدن سيستم کاست بود) اعضاي اين سازمان
بوده است.

2-جان سنگ. يک
سازمان طرفدار تبعيض نژادي که دستش به بسياري از غارتهاي اموال مسلمانان سوزاندان
اماکن تجاري و اقتصادي آنها آلوده است.

3-شيوسنا- که
اخيرا در شهر بمبئي تاسيس شده و مراکز فعاليت خود را به شدت و سرعت به شهرهاي
مختلف که مرکز تجمع مسلمانان از جمله کشمير گسترش داده اعضاي اين سازمان متعصب
هندوئي معتقدند که هند متعلق به هندوهاست و زمينه فعاليت آنهامشخصا ضداسلامي
است.رهبر آنها اخيرا گفته بود که اگر روزي به قدرت برسد اجازه نخواهد داد که حتي
يک مسلمان در هند باقي بماند.

4-حزب چپ و
کمونيست:ترديد نيست که احزاب کمونيست نقش فعالي در ايجاد تضييقات و محدوديتها براي
فعاليت گروههاي مذهبي و بخصوص مسلمانا دارند. و مشوق و راهنماي دولت در انجام اين
امورند.نقش مسيحيت را نبايد در اين مورد ناديده گرفت.

ب: جدا از عواملي
که ريشه در سياست و حکومت هند دارد از جمله رعايت اصل سيلکرلاريزم که بخصوص در هند
هميشه به عنوان اصل جدائي از سياست بر آن تاکيد مي شود عوامل ديگري ناشي از خود
جامعه مسلمانان در هند است که اين وضع آشفته را تسريع مي کند که از آن جمله:

1-عدم آگاهي کافي
توده مسلمان به علت فقر بينوائي عقب ماندگي نداشتن امکانات براي ايجاد آگاهي سياسي
و اجتماعي.

2-خلاء رهبري در
ميان مسلمانان.

3-عدم انسجام
مسلمانان و نداشتن پايگاه قدرت در متن جامعه خود.

4-وجود مسلمانان
دولتي يا عناصر وابسته به دولت که در هر موردي اقدامات ضداسلامي دولت را توجيه و
آنها را قانوني تفسير مي کند.

5- عوامل پنهان
خارجي و داشتن امکانات کافي براي ايجاد تفرقه و آشوب ها و درگيري هاي خونين مذهبي
در مواقع لازم.

6-رسانه هايگروهي
که برخي از آنها ضمن وارونه جلوه دادن حقايق و بزرگ کردن اشتباهات مسلمانان به
موقع آتش افروزي مي کنند و در عوض مظالم هندوها را بر مسلمانان ناديده مي گيرند.

7- در کنار همه
اين عوامل بي تفاوتي حکومت هند نسبت بهاين جرياناتتجربه نشان داده است که نيروهاي
پليس و حفاظتي هميشه موقعي وارد عمل شده اند که مسلمانان خسارات مالي و جاني
فراوان ديده و نقش آنها تا حدي فقط براي نشان دادن حضور دولت در صحنه به نفع
مسلمانان است( البته بي انصافي است اگر گفته شود هيچ نقشي ندارند زيذت در برخي
موارد دخالت آنهاموجب کاهش خسارات و تشنجات است)ضمنا دولت هند هميشه سعي دارد ادعا
کند که دموکراسي بزرگ هند خانه مذاهب بسياري است و پيروان آنها بطور مسالمت آميز
در کنار يکديگر و براي هند زندگي مي کنند حتي راجيوگاندي در مصاحبه هاي خود بخصوص
در خارج از هند (در سفر اخير مسقط و عمان) از اقدامات حمايتي هند از مسلمانان و
برنامه هائي که براي اقليت مسلمان در نظر دارد سخن مي گويد در هفته جاري نيز از
احزاب مخالف خواسته تا نسبت به يک لايحه در مورد مسلمانان که ظاهرا براي جلب رضايت
آنها است تشکيل جلسه دهند.دليل اين امر اين است که راي مسلمانان هميشه در انتخابات
سراسري نقش مهمي داشته شايد اينديراگاندي تا حد زيادي بر اين امرواقف بود و با
توجه به نقشي که مسلمانان در استقلال هند داشتند سعي در جذب قلوب مسلمانان داشت و
حزي کنگره در دوره هاي قبل حتي بعنوان سمبليک هم شده گاها رياست جمهور( هرچند نقش
تشريفاتي داشته و دارد) را از ميان مسلمانان انتخاب مي کردند. ذاکرحسين و فخرالدين
علي احمد از آن جمله بودند. امام اين رسم نيز ظاهرا منسوخ گرديده و چند سالي است
که به موجب تجنب سيکها يک نفر سيک برياست جمهوري برگزيده شده بهتر است اگر حزب
کنگره نيز علاقه اي به جامعه اسلامي نشان مي دهد بيشتر براي جلب آراء موافق
انهاست.

عامل اميد بخش

خوشبختانه در اين
ميان يک عامل مهم که مايه اميدواري جهان اسلام ميباشد به مسلمانان هند دلگرمي و
اميد ميدهد و آن انقلاب شکوهمند اسلامي ايران است.آثار اين انقلاب در بيداري
مسلمانان هندرا در چند سال گذشته مي توان از لابلاي خطوط و علائم خشنود کننده اي
در ميان جامعه مسلمانان و نوشته ها و گفته هاي مسلمانان آ» کشور مشاهده کرد.آثار
پديدار گشته وعلاقه به تشکيل اجتماعات انجمن ها برگزاري کنفراتس ها سمينارها متعدد
و بيش از گذشته است.يادآور مي شود که در گذشته جامعه مسلمانان که امکان تظاهرات
وسيع نداشتند فقط شرکت وسيع و همه جانبه در نمازهاي عيد سعيد فطر فرصت مغتنمي براي
آنها براي نشان دادن ناخشنودي خود از دولت بود و اين امر به هشدار به دولت و
قدرتهاي ضداسلامي تعبير مي شد.

اينک سمينارها و
کنفرانس ها و نشستهاي متعدد ميتوانند بيانگر اعتراضات و نقطه نظرات آنان باشد. اين
سمينارها و نشست ها بيشتر به منظور بالا بردن صداي اعتراض مسلمانان در مقابل حق
کشي هاي مسلمانان و نيز حفظ هويت اسلامي است. بعنوان نمونه در سميناري که اخيرا
وسيله مسمانان ترتيت داده شد گفته شد دولتي که مدعي آزادي است درصدد نابود ساختن
مسلمانان بوده و در موضع گيري عليه مسلمانان ترديدي بخود راه نميدهد. سمينار هشدار
داد در صورتي که اين روند ادامه يابد مسلمانان اعتماد خود را به سيستم کاملا از
دست داده و به دولت هشدار مي دهند که در اين صورت مجبورند پارلمان مجالس انتخابات
و تمام سيستم ستمگر و فاسد را تحريم کنند

با توجه به اينکه
مقدمات بيداري مسلمانان در شبه قاره کم و بيش فراهم شده و انقلاب اسلامي ايران
چراغ فراراه اين بيداري باشد لذا جمهوري اسلامي ايران ميتواند با ايجاد رابطه
بيشتر با مسلمين شيه قاره و توسعه آن نقش بسيار سازنده اي در نجات مسلمانان آن
ايفانمايد در سايه حمايت و هدايت جمهوري اسلامي مسلمانان هند ميتوانند در وحله اول
هويت اسلامي خو را که اکنون کوشش براي حفظ آن آغاز گرديده بکمال برسانند و در وحله
بعدي با آگاهي از توانائيهاي خود و قدرت اسلام نقش موثر و سازنده خود را در هرم
قدرت و جايگاه رفيع خود و اسلام را در آن کشور بزرگ و در ميان جمعيت چند
صيدميليوني هندي بيابند.