/

اصرار و التماس بدرگاه خداوند

قسمت يازدهم

شرح دعاي ابوحمزه ثمالي

آيت الله ايزدي نجف آبادي

اصرار و التماس بدرگاه خداوند

«فوعزتک يا سيدي لونهرتني ما برحت من بابک ولا کففت عن تملقک لما أنتهي
الي من المعرفة بجودک و کرمک».

بعزتت قسم که هر چند مرا از درگاهت براني سوي ديگر نخواهم رفت و از تملق و
درخواستهاي عاجزانه‌ام از تو دست بردار نيستم بخاطر شناختي که از بخشش و بزرگواريت
بمن رسيد.

قهر بر پايه مهر و غضب براساس رحمت

در اين دو سه جمله از دعا مطلبي بنظر مي‌آيد که نبايد از نظر دور داشت و
آن اين است که قهر خداوند بر بنده‌اش بر پايه مهر او و غضب او براساس رحمت او است.

به اين معني که ذات مقدس پروردگار اگر بر بنده غضب کرد نه اين است که
مخالفت بنده ضرري به خداوند زده و بالنتيجه خدا را از آن بنده عقده در دل پيدا شده
که بجهت گشودن عقده و خنک شدن دل، بنده را طرد يا عذاب کند.

بلکه چنانچه در بين افراد بشر نيز گاه مي‌شود که مهر و محبت و لطف و عنايت
به صورت قهر و غلبه جلوه مي‌کند چنانکه در پدران مشاهده مي‌کنيم که لطف حکيمانه
آنها نسبت به فرزندانشان اقتضاء دارد که فرزند خودشان را از همان دوران کودکي زير
نظر داشته باشند و احتياجات او را تامين کنند مخصوصا که در امر تربيتشان کوشش کرده
و آنها را به مراکز تعليم و تربيت بسپارند همين لطف حکيمانه در بعض موارد(مثلا
موقعيکه فرزند به مدرسه نرفت) به صورت قهر و تنبيه جلوه کند. بهمين منوال رحمت بي‌پايان
خداوندي که سراسر جهان هستي و جرياناتعالم، جلوه اين رحمت بي‌پايان است و نمودي از
الطاف او است و نعمتهائي که مي‌بخشد براساس تفضل و بخشايش است، نعمتهايش نيز بر
پايه احسان است.

اگر بنده را چند صباحي از در خود براند بسا همان راندن بدينجهت باشد که
بنده روي نياز بدرگاه او آورد تا او را قابليت ورود بحريم قدس حاصل شود.

اين بعهده بنده تقصير کار رانده شده است که در حين رانده‌شدگي با در نظر
گرفتن جود خداوندي و شناخت کرامت هر چه بر تضرع و ابتهال خود بيفزايد باشد که کرم
الهي بجوش آمده او را دستگيري نمايد. چه خوب گفته حافظ شيرازي:

ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است           چه
يار ناز نمايد شما نياز کنيد

شايد اينکه در دعاي جوشن کبير آمده است: «يا من سبقت رحمته غضبه» ـ اي
آنکه رحمت او بر غضبش پيشي گرفته، همين معنا باشد که سبقت و پيشي گرفتن رحمت بر
غضب سبق ذاتي دارد و رحمت او علت و پايه غضب او است.

بنابراين اگر بگوئيم: لطف و غضب خداوند هر دو دوست داشتني است که بقول
ملاي رومي:

عاشقم بر قهر و بر لطفش بحد                                 اي
عجب من عاشق اين هر دو ضد

شخن به گزاف نگفته‌ايم.

و اگر گفته شود: زهري که او بکاممان بريزد ترياق و از شربت غير، بهتر و
زخمي که او بزند از مرهم ديگري اولي است چنانچه حافظ مي‌گويد:

گرم تو زخم زني به که ديگري مرهم          گرم
تو زهر دهي به که ديگري ترياک

باز بي‌جا نگفته‌ايم.

خلاصه آنچه از دو سه جمله دعا که عرض مي‌کند: هر چند مرا از در خانه‌ات
براني رو بکوي ديگري نياورم و از درخواست عاجزانه بجهت شناختي که از جود و کرم تو
دارم دست برنمي‌دارم، چنين بدست مي‌آيد که گرچه در پيش خلق دست سئوال دراز کردن بد
و بدتر از الحاح و اصرار بدرگاه خداوند و بالنتيجه بخشايش او را بدست آوردن
پسنديده او است.

«و انت الفاعل لما تشاء تعذب من تشاء بما تشاء کيف تشاء و ترحم من تشاء
بما تشاء کيف تشاء لا تسئل عن فعلک و لا تنازع في ملکک و لا تشارک في امرک و لا
تضاد في حکمک و لا يعترض عليک احد في تدبيرک».

تنها توئي که هر چه بخواهي انجام مي‌دهي، هر که را بخواهي بهر عذابي، عذاب
دهي و بهرگونه که بخواهي عذاب مي‌دهي، و هر که را بخوهي به هر رحمتي و بهرگونه‌اي
رحمت مي‌کني، در کارت مورد سئوال و بازخواست نيستي(چون نقطه ضعفي که سئوال برانگيز
باشد نداري) در ملک و حکمراني تو کسي را نمي‌رسيد که با تو سر نزاع داشته باشد و
احدي را در امر تو شرکتي و در حکم تو ضديتي نيست و در تدبير و اداره امر جهان به
هيچ کس نمي‌برازد که لب به اعتراض گشايد.

در اين قسمت از دعا چند مطلب مورد توجه است:

قدرت تامه خداوند

مطلب 1- قدرت تامه خداوند که به هر چيز و هچه مشيتش تعلق بگيرد نقص و
نارسائي ندارد که«يفعل ما يشاء و يحکم ما يريد» ـ هر کاري را که خواست انجام مي‌دهد
و هر حکمي را که خواست اجرامي‌کند و بالنتيجه بر امر خود مسلط که«والله غالب علي
امره».

روي اين اصل اگر کسي را(به مقتضاي عدالتش) خواست عذاب کند بهر عذابي و
بهرگونه مي‌تواند واگر(به رحمتش) کسي را خواست رحمت کند هرگونه که بخواهد رحمت مي‌کند.

نظام حاکم بر جهان

مطلب2 ـ از آنجائي که سراسر جهان هستي و نظام حاکم بر آن از قدرت بي‌نهايت
و علم بي‌پايان خداوندي نشأت گرفته است هيچ گونه عيب و نقطه ضعف که سئوال برانگيز
و جاي ايراد باشد در کار خداوند نيست و اگر نقصي و ضعفي بنظر آيد از ديدگاه تنگ ما
است. در اينجا به دو نکته مهم بايد توجه داشت:

1- روي اين اصل که جهان خلقت از ذات بي‌عيب و علم و قدرت بي‌نهايت حق
سرزده است تام و تمام است و کاملتر تصور مي‌شود ولي خداوند بوجود نياورده که معناي
چنين تصوري اين است که خداوند از افاضه فيض کاملتري بخل ورزيده است و اين تصور
درباره خداوند روا نيست.

2- چنين نبايد تصور کرد که در نظام تام و تمام و کامل حاکم بر جهان هستي
خداوند از غير خودش اقتباس و اخذ کرده باشد و جهان را بر طبق آن نظام آفريده
باشد(مثلا در حال عدم عالم هستي و عالم ثبوت نظامي بوده و آن نظام و نقشه را بر
جهان حاکم نبوده باشد) بلکه اساسا غير خداوند هر که هرکاري را بر نظام خوبي انجام
داد نظم کار خود را از کار خداوند گرفته و برداشت کرده است. در يک جمله بايد گفت
که: در حقيقت نظام پيرو فعل خداوند است نه فعل خداوندپيرو نظام. و مخفي نماند که
در اين مطلب نکته دوم، نميخواهيم سخن اشاعره را که اراده گزاف و جزاف براي خداوند
قائل هستند بگوئيم و توضيح بيشتر اين مطلب در جاي ديگر بايد داده شود.

در هستي قدرت مقاوم با قدرت حق نيست

مطلب 3- با در نظر گرفتن قدرت بي‌نهايت حق تصور نمي‌شود که هيچ قدرتي نمي‌تواند
در مقابل قدرت حق مقاومت کرده وحق را از اجراء حکمش مانع شده يا ضديت نمايد يا در
کاربرد مشيت الهي کندي ايجاد نمايد چنانچه در دعاي افتتاح هست: «قهر بعزته الأعزا
و تواضع لعظمته العظماء فبلغ بقدرته ما يشاء» ـ بعزت خودش قدرتمندان را مغلوب
نموده و عظيم‌ترين موجودات در مقابل عظمتش خاضع‌اند و از اين رو با قدرتش بهر چه
بخواهد مي‌رسد. جمله: «لا تضاد في حکمک و لا تنازع في ملکک» گوياي همين مطلب است.

پيروي دستگاه هستي از امر حق از روي طوع و رغبت است

مطلب 4- گذشته از اين که در جهان هستي هيچ گونه قدرتي مقاوم با قدرت حق
نيست، علاوه بر اين در تمام مراحل هستي که امر الهي در جريان موجودات جهان
تمکينشان از امر حق از روي طوع و رغبت است و اين از اين جهت است که تسلط و نقوذ
قدرت خداوند در جهان تسلط اعتباري از قبيل تسلط فرمانده لشکر بر افراد زير امر خود
نيست بلکه تسلط حقيقي و تکويني است. مثال ساده آن تسلط روح و نفس انسان بر قوا و
اعضاء و جوارح است که همچنانکه اعضاء و جوارح و قواي نفس در عين اينکه تکيونا به
اطاعت نفس هستند و تخلف نمي‌توانند بکنند علاوه بر اين آثار و افعال قواي نفس
منافي و ناملايم با طبع قوي نيست. همچنين قواي فعال جهان هستي چه فاقد شعور باشند
و چه با درک و شعور، همه مسخر حق و لشکريان او و در اجراء فرمان تکويني حق با طوع
و رغبت هستند چنانچه در آيه 10 سوره سجده مي‌فرمايد: «فقال لها و للارض ائتيا طوعا
او کرها قالتا أتينا طائعين» ـ سپس(به فرمان تکويني خود) فرمود که اي آسمان و زمين
شما تحت فرمان آئيد، چه با رغبت يا بي‌ميلي؛ آنها عرضه داشند که با کمال شوق و
رغبت مي‌آئيم.

«لک الخلق و الامر تبارک الله رب العالمين»:

امر خلقت جهان براي تست که چه با برکت و خير است پروردگار جهانيان.

«يا رب هذا مقام من لاذبک و استجار بکرمک و الف اسحانک و نعمک»:

پروردگار من اين موضع دعا و تضرع و مسکنت بدرگاه تو مقام و موضع کسي است
که پناهنده به تو شد و در جوار کرم تو آمده و با احسان و نعمت تو خو گرفته است.

«و انت الجواد الذي لا يضيق عفوک و لا ينقص فضلک و لا تقل رحمتک»:

تنها بخشنده‌اي که عفوت ضيق و فضلت ناقص و رحمتت کم نيست توئي.

«و قد توثَّقنا منک بالصفح القديم و الفضل العظيم و الرحمة الواسعة»:

ما بخاطر عفوت که تازگي ندارد و به فضل بزرگ و رحمت واسعه‌ات بتو مطمئن و
دلگرم شده‌ايم.

«افتراک يا رب تخلف ظنوننا او تخيب امالنا کلا يا کريم فليس هذا ظننابک و
لا هذا فيک طمعنا»:

پروردگارا(با اينکه چنين گمانهاي خوبي بتو داريم) راستي خود را چنين مي‌بيني
که گمانهاي ما را جامه عمل نپوشي و اميدهاي ما را نااميد کني نه چنين است گمان ما
درباره تو نه چنين است و طمع ما از تو غير اين است.

«يا رب ان لنا فيک املا طويلا کثيرا ان لنا فيک رجاء عظيما عصيناک و نحن
نرجو أن تستر علينا و دعوناک و نحن نرجو ان تستجيب لنا فحق رجائنا مولانا»:

پروردگارا آرزوئي بس دراز و اميدي بس بزرگ. چه اميدي، آن اينکه اين ما(با
اين پستي و حقارت) مثل توئي را(با اين عظمت) نافرماني کرده‌ايم اميد اين داريم که
گناهمانرا بپوشاني و اين ما(که ضعيفيم و کوچکيم) تو را ميخوانيم باميد اين ک
جوابمان دهي(خواهش چنين است) مولاي ما، اميدمانرا تحقق بخش.

«فقد علمنا ما نستوجب باعمالنا ولکن علمک فينا و علمنا بانک لا تصرفنا عنک
و ان کنا غير مستوجبين لرحمتک فانت اهل ان تجود علينا و علي المذنبين بفضل سعتک
فامنن علينا بما انت اهله وجد علينا فانا محتاجون الي نيلک»:

حقا که ما ميدانيم با اين اعمالمان چه پاداشي استحقاق داريم(کيفر و عذاب)،
اما هم خود ميداني و هم ما ميدانيم که تو ما را از خود نمي‌گرداني، گيرم که ما
مستوجب رحمت تو نيستيم اما تو با وسعت فضلت اهل اينکه بر ما و همه گناهکاران تفضل کني
هستي، پس بيا و برما به آنچه تو خود اهل آن هستي بخشايش کن که بجوائز تو
نيازمنديم.

ادامه دارد

 

/

استفتائات از حضرت امام خميني در مورد بلاد کبيره

استفتائات از حضرت امام خميني

در مورد بلاد کبيره

با توجه باينکه مسائل مربوط به بلاد کبيره و وظيفه مردم در رابطه با مسأله
نماز و روزه از مسائلي است که مورد نياز روزمره مردم تهران، بخصوص در اين ماه
مبارک رمضان مي‌باشد و از طرفي سؤالات شرعي فراواني در اين زمينه باين دفتر رسيده
است.لذا استفتاءات و فتاوي حضرت امام دام ظله بمنظور پاسخ به اين سؤالات مجددا در
مجله پاسدار اسلام چاپ گرديد که ذيلا از نظر خوانندگامن محترم مي‌گذرد.

س ـ آيا مبدأ مسافت شرعي در تهران از کجا منظور مي‌شود؟

ج ـ در مثل تهران که از شهرهاي بزرگ خارق العاده است مبدأ مسافت از منزل
حساب مي‌شود.

س ـ کسي که تهران ـ که از بلاد کبيره است ـ وطن او نيست و محل کار و اقامت
او در دو محله تهران است با چه شرائطي مي‌تواند(قصد اقامت ده روز نمايد) نماز را
تمام بخواند و روزه بگيرد؟

ج: بدون قصد ماندن ده روز در يکي از دو محل حکم مسافر دارد و چنانچه فاصله
دو محل کمتر از 5/22 کيلومتر است در يکي از دو محل قصد اقامت کند و بماند، تا
زماني که مسافرت جديد نکرده است رفت و آمد بين آن دو محل اشکال ندارد و نماز او
تمام و روزه صحيح است.

س ـ کسي که در سالهاي اخير که تهران از بلاد کبيره شده است به تهران آمده
و قصد دارد در اين شهر زندگي کند با چه شرائطي تهران وطن او محسوب مي‌شود و آيا
داشتن خانه ملکي يا استيجاري دخالتي در اين جهت داردي ا خير؟

ج: چنانچه در يکي از محله‌هاي تهران قصد سکونت دائم کند همان محله وطن او
محسوب مي‌شود و فرقي بين داشتن خانه ملکي و يا استيجاري نيست.

س ـ کسي که از اول، تهران وطن او بوده است بعد از آنکه تهران در اثر توسعه
خارق العاده از بلاد کبيره محسوب شده آيا محدوده‌اي که وطن او به شمار مي‌رود کدام
است؟

ج ـ آنچه قبل از توسعه خارج العاده بوده است وطن اوست.

س: کسي که تهران وطن اوست ولي محل کار و منزل او در دو محله تهران مي‌باشد
تکليف نماز و روزه او چيست؟

ج: چنانچه تهران، قبل از کبيره شدن وطن او بوده اگر از منزل تا محل کار به
حد مسافت شرعي است، در خارج محدوده قبل از کبيره شدن حکم سفر مترتب مي‌شود و
چنانچه بعد از کبيره شدن تهران، يکي از محلات را وطن قرار داده اگر از منزل تا محل
کار بحد مسافت شرعي است وقتي که از محله خارج شد حکم سفر مترتب مي‌شود و درهر دو
صورت اگر از منزل تا محل کار در حد مسافت نيست حکم سفر مترتب نمي‌شود.

س ـ آيا کسي که تهران را وطن خود قرار داده است تمام تهران وطن او حساب مي‌شود
يا فقط محدوده محلي که منزل او در آنجا قرار دارد وطن اوست؟

ج ـ ميزان محله‌اي است که در آن محل قصد زندگي دائمي دارد.

س ـ کسي که وطن او تهران است در بازگشت از سفر، براي قطع شدن سفر آيا
رسيدن به خانه لازم است يا رسيدن به محله کافيست؟

ج ـ ميزان رسيدن به محله‌اي است که منزل شخص در آن محله قرار دارد.

 

/

ساده‌زيستي در زندگي پيامبر اسلام«ص»

بمناسبت 12 ارديبهشت سالروز شهادت استاد مطهري

ساده‌زيستي در زندگي پيامبر اسلام«ص»

شهيد آيت الله مطهري

يکي از منابع شناخت، سيره پيامبر اکرم(ص) است. و يکي از نعمت‌هاي خداوند
بر ما مسلمين که جزء افتخارات ما نسبت به پيروان ساير اديان است، اين است که قسمت
بسياري از سخنان پيامبر اکرم«صن که متواتر و مسلم است، در دست ما است، در صورتي که
هيچي ک از اديان ديگر نمي‌توانند چنين ادعائي بکنند.

امتياز دوم پيامبر اسلام و دين اسلام از اديان ديگر اين است که تاريخ
پيامبر اسلام تاريخ بسيار روشن و مستندي است که در اين جهت هم ديگر رهبران جهان؛
با ما شرکت ندارند.(بنابرا اين ما مي‌توانيم از سراسر لحظات زندگي پيامب راستفاده
کنيم و درس بگيريم).

قرآن کريم مي‌فرمايد: «لقد کان لکم في رسول الله اسوة حسنة لمن کان يرجوا
الله و اليوم الآخر و ذکر الله کثيرا».

وجود پيامبر اکرم اسوه‌اي است براي شما، يعني وجود پيامبر اکرم يک مرکز و
کانوني است که ما از آن کانون بايستي وظائفمان را استخراج کنيم و صرف نقل تاريخ که
مهم نيست بلکه تفسير و توجيه عمل پيامبر مهم است.

يکي از عمده‌ترين نکاتي که لازم است در سيره پيامبر اکرم يک مرکز و کانوني
است که ما از آن کانون بايستي وظائفمان را استخراج کنيم و صرف نقل تاريخ که مهم
نيست بلکه تفسير و توجيه عمل پيامبر مهم است.

يکي از عمده‌ترين نکاتي که لازم است در سيره پيامبر اکرم مورد بحث قرار
گيرد، اين است که اسلام مکتبي است داراي منطق عملي.

انسان فطرت و سرنوشت و ساختماني دارد که همچنان که مي‌تواندر منطق نظري از
منطق پيروي کند که پولادين و غير قابل تغيير استف در منطق عملي هم مي‌تواند بر
پايه‌اي برسد که هيچ قدرتي نتواند او را متزلزل کند. لذا در باب ايمان مؤمن گفته‌اند،
مؤمن مانند کوهي است که هيچ تندبادي قدرت ندارد او را از جاي خود حرکت دهد. و بقول
اميرالمؤمنين علي(ع): «المؤمن کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف».

اصولي که از نظر پيامبر مردود است

در سيره رسول اکرم«ص» يک سلسله اصولي را مي‌بينيم که اينها اصول باطل و
ملغي است، يعني پيامبر در سيره و روش عملي خود هرگز ا از اين روش‌ها در هيچ شرايطي
استفاده نکرده‌اند و از نظر اسلام، در تمام شرايط و زمانها و مکانها مطرود است؛
مانند: اصل تجاوز يعني از حق يک قدم جلوتر رفتن، حتي با دمشن. در قرآن مي‌فرمايد:
«قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونکم و لا تعتدوا»، اي کساني که ايمان آورده‌ايد!
با اين کافران که با شما در ستيزند بجنگيد ولي هرگز حد را از دست ندهيد.

آيا مي‌شود گفت: از حد تجاوز کردن در يک موردي جايز است؟ هرگز! از اصل
تجاوز کردن در هيچ موردي جايز نيست و هر چيزي ميزان و حدي دارد و به آن حد که رسيد
از آن حد نبايد تجاوز کرد.

يکي ديگر از اصولي که پيغمبر و اوصياي پيغمبر هرگز از آن پيروي نکردند،
اصل استرحام است. استرحام يعني گردن کج کردن و شروع به التماس و ناله و زاري کردن.
يکي ديگر از اين اصول انظلام است يعني تن به ظلم دادن، اين هم ابدا از آنها صادر
نشده است.

اصولي که مورد استفاده قرار گرفته است

يک سلسله اصولي هم هست که از اين اصول هميشه استفاده کرده‌اند ولو به صورت
نسبي که در اين بخش، مسئله نسبيت در بعضي از موارد مي‌آيد.

ما يک اصل داريم به نام اصل قدرت و اصل ديگري داريم به نام اصل اعمال زور
اصل قدرت يعني توانا بودن. براي اينکه دشمن طمع نکند، نه توانا بودن براي اينکه بي‌جهت
بر سر دشمن بکوبد، که صريح قرآن است:

«واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و
عدوکم».

اين اصل قدرت است که در همه زمانها معتبر است و مادامي که دشمن هست اين
اصل قدرت وجود دارد. اما اصل اعمال قدرت غير از قدرت است و اسلام اعمال زور را
جايز مي‌داند و پيغمبر اکرم«ص» هم در سيره خويش اعمال زور مي‌کرده‌اند لکن بطور
نسبي يعني در موارد خاصي اعمال زور را اجازه مي‌دهند. و آن در جائي است که براي
دفع دشمن هيچ راهي غير از اعمال زور باقي نمانده باشد.

وگرچه اعمال زور در جاي خود و نرمش و ملاطفت در جاي خود لازم است ولي اساس
جامعه است بايد قوي‌ترين جامعه‌هاي دنيا باشد تا دشمن طمع به منافع و سرمايه‌ها و
سرزمين‌ها و مردم و فرهنگ آن نداشته باشد و اين يک اصل مطلق است.

اصل سادگي در زندگي

يکي ديگر از اصولي که نسبي است، اصل سادگي در زندگي است که براي پيامبر
اکرم«ص» يک اصل بود.

در روايتي دارد که امام حسن(ع) از دائي ناتني خود به نام«هند بن ابي خالد»[1]
نقل مي‌کند.

از اينکه هند جزئيات احوال پيامبر را مي‌دانسته، امام حسن(ع) ـ که در سن
طفوليت بودند ـ به هند مي‌فرمايد: اي هند! جدم پيامبر«ص» را آن طور که ديدي براي
من توصيف کن. يکي از جمله‌هائي که هند براي امام مجتبي(ع) توصيف و تعريف مي‌کند
اين است که:

«کان رسول الله(ص) خفيف المئونة» ـ پيامبر در زندگي روش سادگي را انتخاب
کرده بودند. و در همه چيز(در خوراک ـ پوشاک ـ معاشرتها و برخوردها) و در تمام
خصوصيات، از اصل سادگي و سبک بودن مئونه استفاده مي‌کردند.

اينکه يامبران در زي سادگي و قناعت بودند، سياست الهي آنها بود. آنها دلها
را پر مي‌کردند اما نه با جلال و دبدبه‌هاي ظاهري، بلکه با جلال و حشمت‌هاي معنوي
که توأم با سادگي‌ها بود.

«يامبر اکرم«ص» به اندازه‌اي از اين جلال‌ها و حشمت‌هاي ظاهري تنفر داشتند
که سراسر زندگيشان مبارزه با آنها بود.

هنگامي که مي‌خواستند به جائي بروند، اگر گروهي مي‌خواستند دنبال ايشان به
راه بيفتند، اجازه نمي‌دادند. اگر سواره بودند و کسي مي‌خواست همراه او پياده
بيايد، ميفرمود:

برادر! يکي از سه کار را بايستي انتخاب کني: يا شما جلو برو و من از پشت
سرمي‌آيم. و يا من مي‌روم و شما بعد بيائيد و يا احيانا اگر ممکن بود که بر آن
مرکوب، دو نفري سوار بشوند، سوار مي‌شدند و مي‌فرمودند: اينکه من سواره باشم و شما
پياده، صحيح نيست. و لذا محال بود که اجازه دهند خود سواره حرکت کنند و يک نفر
پياده دنبالشان باشد.

«در مجلسي که مي‌نشستند مي‌فرمودند: به صورت حلقه بنشينيم که مجلس ما بالا
و پائين نداشته باشد. اگر من در صدر مجلس بنشينم و شما در اطراف، شما جزو جلال و
دبدبه من مي‌شويد و من چنين چيزي را نمي‌خواهم و راضي به آن نيستم.

و پيامبر تا زنده بودند از اصل سادگي تجاوز نکردند و مخصوصا از يک نظر آن
را ضروري و لازم مي‌دانستند، براي اينکه رهبر بودند، و لهذا مي‌بينيم علي(ع) نيز
در زمان خلافت خود، در نهايت دفت اين اصل را رعايت مي‌کردند. و از اين روي وقتي
حضرت وارد سرزمين ايران شدند و عده‌اي از دهاقين(سران کشاورزها) به استقبال آمدند
و شروع کردند جلو حضرت دويدن! حضرت آنها را منع کردند و فرمودند: شما با اين
کارتان خودتان را کوچک و پست مي‌کنيد و به آن بزرگ هم يک ذره سود نمي‌رسد. من از
اين کارها بريء هستم و شما اسنسان آزاد هستيد. من بشري هستم شما هم بشر هستيد. چرا
اين کار را مي‌کنيد؟!

نمونه‌اي از ساده زيستي پيامبر

در حديثي که اهل تسنن هم نقل کرده‌اند آمده است که: عمر بن الخطاب در
شرايط خاصي وارد اطاق پيغمبر اکرم«ص» شد. روايت مي‌گويد: يک درباني در منزل
ايستاده بود و حضرت به او سپرده بودند که کسي نيايد.

عمر مي‌گويد: من رفتم و به اين شخص گفتم: به حضرت بگو، عمر است. رفت و
برگشت و گفت: حضرت جوابي ندادند.

عمر مي‌گويد: من رفتم و دو مرتبه آمدم، اجازه خواستم باز جواب ندادند.
دوباره رفتم و براي بار سوم مراجعه کردم، اين بار اجازه ورود دادند. وارد شدم،
ديدم پيغمبر اکرم(ص) در اطاقي استراحت کرده‌اند که فقط فرشي که از ليف خرما درست
شده بود در آن افتاده است.

حضرت از جاي حرکت کردند. ديدم اثر خشونت اين فرش روي بدن مبارک حضرت اثر
گذاشته و خيلي ناراحت شدم.

به حضرت عرض کردم: چرا بايستي وضع شما اينگونه باشد؟! چرا کسراها و قيصرها
و امثال اينها غرق در تنعم‌ها باشند و شما که پيغمبر خدا هستيد، چنين وضعي داشته
باشيد؟!

حضرت ناراحت شدند و از جاي برخاستند و فرمودند: اين مهملات چيست که مي‌گوئي؟
آيا دنيا به نظر تو جلوه کرده است؟ حال که من اينها را ندارم، اين محروميتي است
براي من و خيال کرده‌اي که آنها براي آنان نعمت است؟! به خدا قسم که تمام آنها
نصيب مسلمين مي‌شود و اينها براي کسي افتخار نيست.

اين زندگي پيامبر بود در زمان حياتشان.

و آنگاه که فوت کردند چه باقي گذاشتند؟ وقتي حضرت از دنيا رفتند، يک دختر بيشتر
نداشتند، طبق معمول، هر انساني طبق عاطفه بشري اگر بخواهد از اين معيارها پيروي
کند، دلش مي‌خواهد که بالاخره براي او ذخيره‌هائي بگذارد. بر عکس، حضرت روزي وارد
خانه فاطمه عليها السلام شدند و ديدند فاطمه دستبندي از نقره بدست دارند و يک پرده
الوان هم آويخته است. پيغمبر با آن علاقه مفرطي که به حضرت زهراء سلام الله عليها
داشتند، بدون اينکه سخني بگويند، برگشتند.

حضرت زهراء سلام الله عليها احساس کردند که پدرشان اين مقدار را هم براي
ايشان نمي‌پسندند، چون دوره اهل صفه است. فورا آن دستنبد نقره را از دستشان بيرون
آوردند و آن پرده الوان را هم پائين آوردند و به همراه کسي خدمت رسول اکرم«ص»
فرستادند.

آن شخص آمد، عرض کرد: يا رسول الله! اينها را دختران فرستاده و عرض مي‌کند:
به هر مصرفي که صلاح مي‌دانيد برسانيد. آن وقت چهره پيامبر«ص» شکوفا شد و فرمود:
«پدرش به قربانش باد».

حضرت زهرا«ع» براي شب عروسي يک پيراهن نو خريدند به عنوان پيراهن شب زفاف
و يک پيراهن هم از قبل داشتند. سائلي شب زفاف درب خانه حضرت زهرا آمد و صدا زد: من
عريانم! آيا کسي نيست که مرا بپوشاند؟ ديگران توجه نکردند که جواب سائل را بدهند و
به او چيزي عطا کنند. زهرا«ع» که عروس اين خانه است، مي‌بيند کسي متوجه نيست، فورا
تنها حرکت کرد و رفت در خلوت و لباس نو را از تن بيرون آورده لباس کهنه خويش را
پوشيد و لباس نو را تقديم سائل کرد.

اينها براي زهرا«ع» چه عظمت و اهميتي دارد؟ لباس يعني چه؟ تشکيلات و دبدبه
يعني چه؟ زهرا اگر دنبال فدک هم مي‌رود از باب اين است که اسلام احقاق حق را واجب
مي‌داند و الا فدک چه ارزشي دارد؟!

چون اگر حضرت دنبال فدکر نمي‌رفت، تن به ظلم داده بود و انظلام بود و الا
صد مثل فدک را آنها در راه خدا مي‌دادند. يعني ارزش فدک آن روز براي حضرت زهرا
سلام الله عليها از جنبه حقوقي مهم بود نه از جنبه اقتصادي و مادي. از جنبه
اقتصادي و مادي هم ارزشش فقط اينقدر بود که اگر فدک داشته باشم بديگران بتوانم کمک
کنم.

اين ساده زندگي کردن را زهراي اطهر«ع» از سيره پدر بزرگوارش ارث بوده بود.
و اين چنين ساده زندگي مي‌کردند، پيامبر و اهل بيت او، درود و سلام خداوند بر آنان
باد.

(تلخيص از: پاسدار اسلام)

 



[1]– هند فرزانه خوانده پيغمبر«ص»
بود و برادر ناتني حضرت زهرا سلام الله عليها به شمار مي‌رفت. يعني اين فرزند
خديجه بود از شوهر قبل از رسول اکرم«ص»، مثل اسامه بن زيد که مادرش زينب بنت جحش
بود و آن هم پسر خوانده پيغمبر بود ولي اسامه کوچکتر است و فقط دوران مدينه پيغمبر
را درک کرده است و هند چون بزرگتر بود، در آن 13 سال مکه در خدمت پيغمبر بوده و در
10 سال مدينه هم بوده و در خانه پيامبر اکرم«ص» مثل فرزند حضرت، بزرگ شده است.

/

موهبت ستر و حجاب

«تجلي عرفان از مناجات ماه شعبان»

موهبت ستر و حجاب

قسمت دهم

آيت الله محمدي گيلاني

* ستر و حجاب در ميان موجودات، از عنايتهاي الهي است. * برترين سترها اسم
مبارک«الظاهر» که حجاب اسم است«الباطن» است، و مرتبه پائين‌تر از آن، قلب مؤمن است
که سراپرده حقتعالي است چنانکه در حديث قدسي آمده: «لا يسعني ارضي و لا سمائي بل
يسعني قلب عبدي المؤمن» * سترهاي فروهشته بر موجودات، گوناگونند: ستر تعظيم، ستر
منت، ستر رحمت، ستر کرم و عفو، ستر عصمت از گناه، ستر عفو و ستر عصمت مورد
دعاءحاملان عرش براي اهل ايمان * فرق بين اين دو ستر * ستر عصمت گاهي به تطهير
الهي است و گاهي خوف و گاهي رجاء و گاهي حياء * حديث«نعم العبد صهيب لولم يخف الله
لم يعصه» * تفسير حياء و نشأت گرفتن آن از ايمان، مستخرج از قرآن است * حديث«ان
الله عزوجل حيي ستير يحب الحياء و الستر» و حديثي در اين رابطه که از ذوالشبيه شرم
دارد.

«الهي قد سترت علي ذنوبا في الدنيا و انا أحوج الي سترها علي منک في
الأخري، الهي قد أحسنت الي اذلم تظهرها لأحد من عبادک الصالحين فلا تفضحني يوم
القيامة علي رؤوس الأشهاد، الهي جودک بسط أملي و عفوک أفضل من عملي، الهي فسرني
بلقائک يوم تقضي فيه بين عبادک، الهي اعتذاري اليک اعتذار من لم يستغن عن قبول
عذره فاقبل عذري يا اکرم من اعتذر اليه المسيئون، الهي لا ترد حاجتي و لا تخيب
طمعي و لا تقطع من رجائي و أملي»:

«الهي گناهاني را در دنيا بر من پرده‌پوشي فرمودي که من به پرده‌پوشي آنها
در آخرت محتاج ترم. الهي به من احسان کردي زيرا گناهانم را بر هيچيک از بندگان
صالحت آشکار نفرمودي پس روز قيامت در محضر گواهان بر اعمال رسوايم مگردان، الهي
جودت آرزويم را وسعت بخشيده و عفوت از عمل بهتر، الهي روزي که ميان بندگان داوري
مي‌کني بلقاء خويش خشنودم گردان. الهي عذر آوردنم بدرگاهت، عذر آوردن کسي است که
نياز به قبول دارد پس عذرم را بپذير، اي بزرگوارترين کسي که تبهکاران به درگاه عذر
مي‌آورند،الهي حاجتم را رد مکن و دستطمعم را تهي بمگردان و اميد و آرزويم را ازخود
قطع مساز.»

ستر

از عنايتهاي خداوند حکيم در نظام هستي، موهبت ستر و پوشش در ميان موجودات
است، به يمن حکمت خويش، ظاهر هر مخلوقي را بزيبائي ويژه‌اي آرايش داده که بيننده
را به خود مشغول يا مجذوب مي‌کند و باطن و وراء آن را بوسيله پرده ظاهر پوشيده
ساخته است. و اين عنايتي است فراگير درهمه اشياء و امور که بعضي نسبت به بعضي ديگر
ساتر و پوشنند و همچون پرده‌هائي که در ورائشان اموري را مستور کرده‌اند، و برترين
سترها اسم مبارک«الظاهر» خدايتعالي است که ساتر اسم مبارک«الباطن» آن حضرت است و
ظل و پرتو گسترده اسم مبارک«الظاهر» قلب عبد مؤمن است که سراپرده حقتعالي است«لا
يسعني أرضي ول ا سمائي بل يسعني قلب عبدي المؤمن»[1]،
زيرا قلب مؤمن جلوه گاه صور الهيه‌اي است که از اعتقاداتحقه نشأت گرفته‌اند و دل
سراپرده‌اي است براي آن انوار فيض الهي که راهي جهت اشراف بر آنها نيست مگر الفاظ
و عبارات داله بر آها، که طبعا الفاظ و عبارات مفروضه نيز خود استار و پرده‌هايي
براي معاني و مدلولاتند و گرچه الفاظ موضوعه براي نشان دادن مدلولاتند، ولي در عين
ايفاء اين وظيفه، ساتر و حجابند.

سترهاي فروهشته بر موجوداتگاهي بر سبل تعظيم است مانند حجاب و ستري که در
وراء آن سلطان يا مخدراتند که بدينوسيله از ابتذال محفوظ مي‌شوند، وگاهي بر سبيل
منت است که قبائح نفرت‌انگيز را با ستر و پرده پنهان مي‌نمايد، مانند هر يک از
افراد آدمي که قاذورات و قبائح آنان را مستور فرموده و با اين عنايت آنها را از
منفور شدن نسبت به يکديگر خلاصي بخشيده و اسم«الظاهر» زيبائي و جمال هر يک را
آشکار نموده است و دعاء«يا من اظهر الجميل و ستر القبيح» همين نوع ستر و پرده را
يادآور است.

و گاهي فروهشتن ستر از باب رحمت است مانند حجب الهي بين خداي متعال و بين
مخلوقات که اگر آن حجاب‌ها و استار نمي‌بودند، جملگي محو و فاني مي‌شدند چنانکه در
خبر مشهور نبوي«ص» است: «ان الله سبعين الف حجاب من نور او ظلمة لو کشفت لأحرقت
سبحات وجهه مادونه»: «براي خدايتعالي هفتاد هزار حجاب است که اگر کنار روند، جلال
و عظمت حضرتش همه ممکنات را نابود مي‌کند»و در روايت جبرئيل(ع) آمده است: «لله دون
العرش سبعون حجابا لودنونا من أحدها لأحرقتنا سبحات وجه ربنا»[2]،
و روشن است که احراق سبحات، از قبيل سوزاندن آتش نيست بلکه مراد از احراق
سبحات«جلال و عظمت» إفناء ذوات ممکنات و اندکاک انيت آنها است.

و از جمله استار خداوند غفور، ستر کرم و عفو است که گنهکاران را از اصابت
کيفر و عقوبت گناهان مستور مي‌کند، و ستري عاليتر در اين باب همانا ستر عصمت است
که حائل بين عبد و بين گناه است و اين دو گونه مغفرت يعني ستر کرم و تجاوز از
عقوبت مذنبين و ستر عصمت از آلودگي به گناه و نافرماني حقتعالي از خواسته‌هاي
حاملان عرش و فرشتگاني که پيرامون آن براي مؤمنين دعاء مي‌کنند، مي‌باشد که در
سوره غافر بيان شده است: «الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون
به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت کل شيءٍ رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و
اتبعوا سبيلک و قهم عذاب الجحيم، ربنا و أدخلهم جنات عدن التي وعدتهم و من صلح من
آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انک انت العزيز الحکيم، و قهم السيئات و من تق السيئات
يومئذٍ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظيم». (غافر ـ آيه 7 تا 9)

«حاملان عرش الهي و آنها که در پيرامونش در طوافند، تسبيحگوي پروردگار و
ثناخوان اويند و بدو ايمان دارند وب راي اهل ايمان اينگونه استغفار مي‌کنند:
پروردگارا، علم و رحمت گسترده‌ات همه چيز را در بر مي‌گيرد، پس مورد مغفرت خويش
قرار ده کساني را که به سوي تو بازگشتند و پيروي از صراط و طريقت نمودند و از عذاب
جحيم، آنان را محافظت فرما. پروردگارا، آنان را در جنات عدن که به آنها و به صلحاء
از آباء و ازواج و اعقابشان وعده فرمودي، داخل گردان، چه تو در عين اقتدار بر
مبناي حکمت عمل مي‌فرمائي، و آنان را از سيئات و گناهان مصون فرما و اگر کسي را در
چنين روزي از آلودگي به گناه مصون فرمائي، بي‌ترديد بر او رحمت آورده‌اي و مشمول
چنين رحمتي(که حائل بين عبد و بين معصيت است) گرديدن فوز عظيم است».

تعبير«قهم» تکرار شده در دفعه اول مفعول آن«عذاب الحجيم» است يعني
پروردگارا، آنان را از عقوبت جحيم که نکال معاصي و ذنوب است، محافظت فرما و چنانکه
گفتيم: اين مغفرت و ستر، ستر کرم و گذشت از عقوبت مذنبين است، و در دفعه دوم مفعول
آن«السيئات» است يعني: پروردگارا، آنان را از گناهان مصون فرما که اگر کسي را از
ارتکاب به سيئات و گناهان مصون فرمائي رحمت ويژه موهبتش فرموده‌اي و فوز عظيمهمين
است.

ستر حائل بين عبد و بين معاصي که ستر عصمت است و از رحمتهاي خاصه خداوند
متعال و فوزعظيم است، گاهي بتطهر مخصوص الهي است و فائزين به اين تکريم ربوبي که
از همه آلودگيها به اراده خداي سبحان، منزهند، مستقرشان در افق اعلاي هستي و با
کتاب مکنون در تماسند. «انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا المطهرون».[3]

و گاهي پرده حائل موصوف، خوف از خداوند متعال و گاهي رجاء و اميدواري به
عنايات آنحضرت است و گاهي اين پرده عصمت، پردح حياء از حضرت ولي نعمت مطلق است، و
ظاهرا به همين پرده حياء، اشارت دارد حديث نبوي«ص»:

«نعم العبد صهيب لولم يخف الله لم يعصه»: «صهيب خوب بنده‌اي است، اگر بيمي
از خداوند متعال هم نمي‌داشت، نافرماني او را نمي‌نمود». يعني ستر عصمت از معصيت
خداوند متعال در صهيب، ستر حياء از خداوند متعال است، مضافا باينکه ستر خوف نيز در
او موجود است که بر فرض فقدان ستر خوف در وي، باز هم خدايتعالي را نافرماني نمي‌کرده
زيرا ستر خياء ازخدا، عاصم او از معاصي پروردگار است، چه صهيب عليم القلب(نه عليم
اللسان فقط) نيک مي‌داند که خداوند بي‌نياز، او را از عدم محض ايجاد فرموده، و همه
ملک و ملکوت و غيب و شهادت را خدمتگذارش قرار داده تا نيازهاي او را تأمين نمايند،
و بدينوسله او به سعادت حقيقي خود نايل آيد، تأمل در اين همه نعمتهاي نامتناهي و
الطاف بيکران باريتعالي که بدون هيچ عوض و غرضي بر ا ارزاني گرديده است، موجب
حيائي است شديد که طبعا ستر عصمت بين او و نافرماني حضرت ولي النعم الألطاف است و
هر مؤمني که مانند صهيب عليم القبو بيداري باشد، داراي ستر  عصمت از گناه است، و بمقداري که جان و دلش، لمس
نعمتها و الطاف باريتعالي را نموده، بهمان مقدار آزرم و حياء ازخداي عزجل دارد، که
پرده عصمت از گناهان در همان حد است.

و بالعکس، عليم اللسان جهول القلب که جز مراء و جدال همي ندارد و با اينکه
علم و شناخت به حقيقت دارد، در مناظره با اقران، تلبيس و تدليس مي‌کند و جامعه
باطل را بر اندام حق مي‌پوشاند و حق را مکتوم مي‌سازد و آزرمي از نهي الهي ندارد
که فرموده: «و لا تلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون».[4]

بلي! فقيد اللسان سفيه القلب، وقيح است و از موهبت حياء و دين محروم است
چنانکه امام صادق(ع) فرموده‌اند: «لا ايمانل من لا حياء له» زيرا حياء(انقباض نفس
و خود نگهداري از ارتکاب قبيح بخاطر قبح آن) ثمره ايمان به خداوند حاضر و ناظر است
ول زوما ايمان چناني و اعتقاد به حضو رولي النعم و الالطاف و نظارت حضرتش بر همه
اعمال، منتج انقباض نفس مؤمن از ارتکاب هر مکروهي در محضر او سبحانه و تعالي است،
و آن کس که بي‌شرمي مي‌کند و در محضر خداي تعالي مرتکب عصيان مي‌شود و باطل را در
لباس حق جلوه مي‌دهد، بدينجهت است که وجودش از نهال بالنده و ثمربخش ايمان تهي
است، و بوجهلي است بغلط بوالحکم ناميده شده و در واقع رهزن راه عبادت است و همانند
ابوجهل در مصب اين عتاب الهي است: «الم يعن بأن الله يري».[5]

تدبري عميق در آيه شريفه به خوبي روشن مي‌کند که حديث مذکور از امام
صادق(ع) مستخرج از همين آيه کريمه است يعني حياء از ايمان به خداي عليم و ناظر بر
اعمال نشأت مي‌گيرد، و بوجهل بي‌شرم از خداي عزوجل، بناچار تهي از چنين ايماني
است، و حاصل جمع واقعيت حياء از خداوند عزوجل، همان انقباض نفس و روگرداني از هر
امري است که مبغوض حضرت او مي باشد.

و لازم به تذکر است که در بعضي از اخبار، بر خداوند متعال«حي: صاحب حياء»
اطلاق شده چنانکه ابوداود در سنن خويش از رسول الله(ص) روايت کرده که فرمودند: «ان
الله عزوجل حي ستير يحب الحياء و الستر».[6]

»خداي عزوجل مسلما صاحب حياء و پرده‌پوش است دوستدار حياء و پرده‌پوشي
است» و روشن است کهحياء درباره واجب تعالي بمعني انقباض و انفعال نيست، چه در حريم
حضترش انفعال و انقباض راه ندارد و بناچار بر معني تارک قبيح حمل ميشود، و در
ارتباط با اجراء اين صفت بر حقتعالي، لطائفي از اخبار آمده است که بنقل يکي از
آنها اکتفاء ميشود: »ان شيخاً في القيامة يقول الله له: يا عبدي عملت کذا و کذا(من
امور لم يکن ينبغي ان يعملها) فيقول: يار ب ما فعلت و هو قد فعل، فيقول الحق:
سيروا به الي الجنة! فتقول الملائکة التي احصت عليه عمله: يا ربنا الست تعلم انه
فعل کذا و کذا؟ بلي ولکنه لما انکر استحييت منه ان اکذب شيبته!»:

خداوند متعال در روز قيامت، عتاب به پيرمرد گنه کار مي‌نمايد و مي‌فرمايد:
اي بنده‌ام تو مرتکب امور چناني که نافرماني من است گرديده‌اي آن پير گنه کار عرض
مي‌کند: پروردگارا من مرتکب چنين اعمالي نشده‌ام! در صورتيکه آن معاصي را انجام
داده است، پس حقتعالي امر مي‌فرمايد که او را به بهشت ببريد، در اين هنگام
فرشتگاني که کاتبان اعمال آن گنه کارند و آمار معاصي او را ثبت کرده‌اند عرض مي‌کنند:
پروردگارا تو خود دانائي که اين پيرآلود، گناهان مورد اشاره را انجام داده است!
خداي تعالي مي‌فرمايد: بلي مي‌دانم ولي چون اين بنده پيرم انکار نمود، من از وي
حياء کردم که ريش سفيدش را تکذيب کنم!

کرم بين و لطف خداوندگار                                        گنه
بنده کرده است و او شرمسار

با اعتماد به همين وصف ستاريت خداوند غفور است که در اين فراز از مناجات
از حضرت غفار الذنوب مسئلت مي‌کند که: «الهي گناهاني را در دنيا بر من مستور ساختي
که در آخرت به ستر آنها محتاج‌ترم» و اين نويسنده ذوالشبيه نيز اميدوار است که
حضرت ستار العيوب بر ريش سفيدش رحمت آرد:

دلم مي‌دهد گاه گاه اين نويد                            که
حق شرم دارد زموي سفيد

عجب باشد ار شرم دارد زمن                           که
شرمم نمي‌آيد از خويشتن

«الهي بحلمک أمهلتني و بسترک سترتني حتي کانک اغفلتني و من عقوبات المعاصي
جنبتني حتي کانک استحييتني».

ادامه دارد



[1]-تعليقات الامام الخميني مدظله
علي الفصوص و مصباح الانس ص 133.

/

معاد در ديدگاههاي: انبياء، اولياء و حکماء

اصول اعتقادي اسلام

معاد

در ديدگاههاي: انبياء، اولياء و حکماء

قسمت هفدهم

آية الله حسين نوري

فيلسوف بزرگ اسلامي«صدر المتألهين» شيرازي در کتابي که به نام«مبدء و
معاد» تأليف کرده است مي‌گويد: ايمان و اعتقاد به موضوع معاد پايه و اساس کليه
شرايع و اديان است و همه اديان جهان بر اين اساس ‌پي‌ريزي گرديده است و اين موضوع
مورد اتفاق همه صاحبان شرايع و اديان است بطوريکه هيچ ملتي از ملل عالم را نمي‌يابيم
که در ميان آنها وعد و وعيدي در زمينه ثواب و عقاب عالم آخرت و مجازات اعمال در
جهان ديگر وجود نداشته باشد.

و اين اتفاق نظر و وحدت عقيده اين مطلب را ثابت مي‌کند که کليه پيغمبران
خدا شريعت خود را براساس«مبدء و معاد» يعني: خدا و آخرت که مقتضاي فطرت انسانها
است پايه‌گذاري کرده‌اند.

تايخ درخشان و مسلم پيغمبران الهي نيز بطور روشن نمايانگر اين حقيقت است،
شما تاريخ زندگي هر يک از پيغمبران بزرگ خداوند از قبيل حضرت نوح و حضرت ابراهيم و
حضرت موسي و حضرت عيسي عليهم السلام که سرشار از رنج  درد و مصيبت است را مورد مطالعه قرار بدهيد و
در  گفتار آنها دقت کنيد اين مطلب براي شما
روشن ميشود که آنها زندگي اين جهان را مقدمه زندگي جهان ديگر مي دانستند و باين
جهان و زندگي در آن در برابر زندگي آن عالم با نظر حقارت مي‌نگريستند و در اشتياق
رسيدن به نعمت‌هاي آنجهان که جاوار قرب حضرتح ق است لحظه شماري مي‌کردند.

حضرت ابراهيم(ع) که زندگي سراسر مبارزه خود را با طاغوتهاي آنزمان يعني
نمرود و نمروديان بسر برد و در اين راه متحمل رنجهاي فراوان گرديد در پاياني از
خداوند تقاضا کرد که«واجعلني من ورثة جنة النعيم»[1]
«پروردگارا مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار بده».

و حضرت يوسف عليه السلام با اينکه پس از گرفتاري در قعر چاه و کشيدن رنج
سالها زندان، زمام حکومت مصر را بدست آورده و همه امکانات و نعمت‌هاي ايندنيا را
در اختيار داشت به تمام آنها ـ در برابر نعمتأ‌هاي جاويد آخرت و قرب جوار حضرت حق
تعالي ـ با نظر حقارت نگاه مي‌کرد و هرگز روح بلند پروازش باين قبيل تشکيلات و
وسائل رفاه قانع نمي‌گرديد  با تضرع با
خداوند چنين سخن گفت و اين چنين تقاضا کرد:

«رب قد آتيتني من الملک و علمتني من تأوي الأحاديث فاطر السموات و الأرض
انت و لمي في الدنيا و الآخرة توفني مسلما و الحقني بالصالحين»[2]
يعني:

«بارالها تو مرا سلطنت و عزت بخشيدي و علم رؤيا و تعبير خوابها آموختي
توئي آفريننده آسمانها و زمين، توئي ولي نعمت و محبوب من در دنيا و آخرت مرا با
حالت تسليم در برابر خود بيمران و با صالحان محشوم بفرما.

پيغمبر بزرگ اسلام پس از رنجهاي فراوان در راه تأسيس و تبليغ اسلام و تحمل
مصيبت‌ها و مشکلات در راه مبارزه با طاغوتهاي زمان و ترتيب مقدمات و وسائل ده‌ها
فقره جهاد و دادن خونها و جانها و مالهاي فراوان در راه اهداف اسلام هنگامي که در
آستانه رحلت از اين جهان قرار گرفت به ياران خود فرمود: «ستردون علي الحوض»
يعني«شما بزودي در کنار«حوض» بر من وارد خواهيد شد و من در آنجا در انتظار شما
هستم».

اولياي مخصوص خدا يعني اهل بيت پيغمبر«ص» نيز براساس همين عقيده در طول
زندگي خود از رنجها و مصيبت‌ها در گوشه زندانها و صحنه‌هاي پرهياهوي زندگي و زير
شمشيرها استقبال مي‌کردند اجساحد ود را با کمال اشتياق و شادماني در معرض کشته شدن
و پاره پاره گرديدن قرار مي‌دادند و بر رنج زخم‌ها و مصدوم شدن‌ها و تشنگي‌ها صبر
مي‌کردند و تا سر حد جان باختن مقاومت مي‌کردند و بر چهره مرگ لبخند مي‌زدند و
آنرا وسيله انتقال از اين جهان به جهان وسيعتر و روشنتر که محضر مقدس الهي و جوار
قرب خداوندي است مي‌دانستند.

فلاسفه بزرگ الهي نيز براساس همين عقيده زندگي دنيا را ناچيز مي‌شمردند و
در طول زندگي خود هدفي جز تهذيب نفس و تکميل اخلاق و معارف انساني و تربيت و ارشاد
مردم نداشتند.

تاريخ زندگي و مرگ ارسطو و افلاطون و سقراط و فيثاغورث داراي نکته‌ها و
لطائف فراواني است که همه و همه حکايت از اعتقاد آنها به معاد و حقايق جهان آخرت
مي‌کند.

فلاسفه و حکماي الهي همواره در تعبيرات خود اين بدن را مانند يک زندان
براي«روح» مي‌دانستند و خروج روح از بدن را آزاد شدن مرغ بلند پرواز روح از قفس
بدن مي‌دانستند يا«بدن» را مانند تخم مرغ و روح را مانند جوجه‌اي که پس از تکامل
در داخل تخم، ديواره تخم‌مرغ شکسته ميشود و جوجه بيرون مي‌آيد تصور مي‌کردند يا
اينکه دنيا را بمنزله«رحم» و روح را مانند جنيني که در داخل رحم ساخته مي‌شود و
هنگامي که بتکامل رسيد و به تجهيزات لازم اينجهان مجهز گرديد از رحم خارج ميشود و
به اين جهان وسيع و روشن قدم مي‌گذارد مي‌دانستند و مي‌گفتند که انسان در رحم اين
جهان ساخته مي‌شود و هنگامي که بتجهيزاتي که براي آن جهان لازم است مجهز گرديد خود
با اشتياق فراوان از رحم اين جهان خارج و به جهان ديگري که روشن‌تر و وسيعتر از
اين جهان است وارد مي‌گردد و در حقيقت «مرگ» را تولد ديگري براي انساني که بتکامل
رسيده است مي‌انستند.[3]
از آن پس مي‌‌‌گويد:

يکي از ديگر از براهين«بقاء روح بعد از مرگ» اين است که انسان در«خواب»
پدر و مادر يا يکي يدگر از آشنايان خود را پس از اينکه مرده‌اند مي‌بيند و از آنها
پرسشهائي درباره موضوعات مختلف بمعمل مي‌آوردو آنها جواب صحيح مي‌داهند و براي
بدست آوردن اشيائي که فرزندان و بازماندگان آنها مي‌خواهند بدست بياورند و پيدا
نمي‌کنند راهنمائي مي‌کنند و نشان مي‌دهند و اين راهنمائي‌ها صد در صد درست و
مطابق واقع از کار درميآيد.

و هر کس در زندگي ود از اين قبل خوابها را ديده است و اين گونه رؤياها
هرگز با مباني ماديين و ماديت که«روح» را انکار مي‌کنند و به بقاي آن پس از مرگ
قائل نيستند قابل تفسير نيست.

در تاريخ آمده اس که«فردوسي» پس از اينکه شاه نامه را براساس پيشنهاد
سلطان محمود نوشت و بپايان رسانيد وس لطان محمود بوعده خود وفا نکرد و حق فردوسي
را ادا ننمود وي دل آزرده و ناراحت شد رستم بخواب او آمد و باو گفت: «تو در اين
کتاب در جاهاي فراواني مرا ستايش کردي و من هر چند فعلا در زمره اموات مي‌باشم و
توانائي اداي حق تو را ندارم ولي در فلان نقطه«دفينه»اي وجود دارد و تو فردا برو
آنجا را حفر کن و آن دفينه را براي خود بردار» فردوسي پس از بيدار شدن از خواب،
مطابق نشانه‌هائي که در خواب باو داده شده بود به آن نقطه رفته آنجا را حفر کرد و
آن دفينه را پيدا کرد و مورد تصرف خود قرار داد.

و لذا و بطور مکرر مي‌گفت: «رستم پس از مرگ خود، از سلطان محمود که در حال
حيات است با سخاوت‌تر و کريم‌تر است.»[4]

در گفتار حکيم بزرگ ملاصدرا شيرازي در رابطه با اين نکته که فلاسفه الهي
در نتيجه اعتقاد راسخي که به جهان آخرت داشتند به اين جهان و مظاهر آن با نظر
حقارت مي‌نگريستند و دل بآن نمي‌بستند به تاريخ زندگي سقراط حکيم نيز اشاره شدهب
ود، در اين مورد توضيح مختصري از زندگي اين فيلسوف بزرگ که در اواخر قرن پنجم پيش
از ميلاد حضرت مسيح(ع) مي‌زيسته و اعتقاد راسخ او به معاد پايه زندگي و مرگ او را
تشکيل مي‌دهد مناسب است.

«سقراط» را امام حکما، و استاد فلاسفه مي‌دانند و چون در راه تعليم و
تربيت ابناء بشر و مبارزه با طاغوت‌ها و جباران زمان خود جان سپرده است وي را از
شهداي بزرگ عالم انسانيت مي‌دانند.

مي گويد: «سقراط کسي است که فلسفه را از آسمان بزمين آورده» و معناي اين
عبارت اين است که قبل از او نوعا پايه علم فلسفه را در خارج از وجود انسان آغاز مي‌کردند
ولي او تعليمات خود را از وجود خود انسان آغاز کرد و بمردم زمان خود تأکيد کرد که
براي شناختن حقايق جهان بايد بلند پروازي را کنار بگذارم و در وجود خودمان فرو
رويم و خودمان را بشناسيم و خود را بسازيم و تکاليف و وظايف خود را درست تشخيص
بدهيم.

او مي‌گفت من دانشي ندارم که تعليم کنم من مانند مادر خود«فن مامائي»
دارم(ما در سقرط«ماما» بوده است) چنانکه «ماما کودکان را در زائيده شدن مدد مي‌کند
من نفوس را ياري مي‌کنم که زاده شودند يعني: بخود آينده و راه کسب معرفت را بيابند
و معرفت صحيح را شناخت خودتان سرچشمه مي‌گيرد.

او بد عملي و ارتکاب خلاف را از اشتباه و ناداني مي‌دانست و مي‌گفت: اگر
مردم خير و نيکي را درست بشناسد و تشخيص دهند و شرور را نيز بطور کامل بشناسند
هرگز در راه شر گام نمي‌گذارند و از انجام کار نيک سرباز نمي‌زنند.

او مي‌گفت انسان طبعا جوياي خوشي و سعادت است ولي سعادت انسان از راه
رسيدن به لذات و شهوات فراهم نمي‌شود بلکه راه رسيدن به سعادت خودداري از خواهشاي
نفساني است و سعادت افراد نيز در ضمن سعادت جامعه بدست مي‌آيد از او کلمات حکمت
آميز فراواني نقل شده است.

و بالأخره در زماني که گروه فراواني بنام سوفسطائي‌ها همه چيز اين جهان
را«خيال» مي‌پنداشتند و حقايق را بطور کلي انکار مي‌کردند و نيز بت‌ها را بعنوان
خدا مي‌پرستيدند و ظلم جباران و فساد اخلاق جامعه را فرا گرفته بود در برابر اين
انحراف‌ها قيام کرد و با زحمات طاقت‌فرسا و رنج و کوشش فراوان تحولي در افکار مردم
و اوضاع جامع بوجود آورد و جلو کجرويها و طغيانها راگرفت ول يارباب زر و زور و
بازيگران صحنه سياست‌هاي انحرافي که مطامع خود را در خطر ديدند آتش حسد و عداوت در
سينه آنها شعله‌ور گرديد و سرانجام او را دستگير و زنداني کردند و در محکمه ساختگي‌اي
که خود ترتبيت داده بودند ويرا به اعدام محکوم کردند.

روزيکه خواستند او را بوسيله زهر بکشند شاگردانش که تعداد آنها به 12 هزار
نفر مي‌یسيد براي ملاقات آن استاد بزرگ بزندان آمدند استاد با چهره باز و نشاط
کامل که حاکي از عظمت روح او بود از آمدن آنها استقبال کرد، شاگردانش فرصت را
غنيمت شمرده سؤالات علمي فراواني را مطرح ساختند او با قيافه باز بهمه آنها پاسخ
داد همه از استقامت و اهميت ندادن او بمرگ تعجب مي‌کردند، در اينحال يکي از
شاگردانش به نام سيمياس گفت من سؤال ديگري داشتم مي‌ترسم که حال شما براي جواب آن
مساعد نباشد سقراط گفت در وضع روحي من هيچ تفاوتي در اينحال پديد نيامده است بلکه
من که هم اکنون خود را در آستانه شهادت مي‌بينم خوشحالترم زيرا من هر چند که از
ياران شريف و باوفائي مثل شما جدا مي‌شوم ولي بحضور برادران فاضل و با شرافت خود
که بآن جهان منتقل گرديده‌اند مي‌رسم و به آن پرسش علمي نيز پاسخ گفت و از آن پس
از جا برخاست و بدن خود را شتسشو داد و نماز خواند و خود را آماده شهادت در راه
خدا کرد و با قيافه بازو و قلبي مطمئن و دلي آرام گفت: «اسلمت نفسي الي قابض ارواح
الحکماء» يعني: «روح خود را به آن کسي که ارواح حکميان را قبض مي‌کند تسليم کردم».[5]

ادامه دارد

بهترين پشتيبان

* اميرالمؤمنين«ع»:

«من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه». (غرر الحکم ـ ص 646)

کسي که از سرنوشت ديگران عبرت نگيرد و تجربه نياموزد در برنامه زندگي خود
پشتيباني نگرفته است.

 



[1]– سوره شعرا ـ آيه 85.

/

عرش و کرسی

هدايت در قرآن

تفسير سوره«رعد»

آية الله جوادي آملي

قسم نهم

عرش و کرسي

وجوه تفسير استواء علي العرش

چنانکه گفتيم عرش و کيفيت استواي علي العرش مورد بحث فريقين ـ شيعه و سني
ـ قرار گرفته است. عده‌اي مي‌گفتند تفسير قرآن و از آنجمله«ثم استوي علي العرش»
همان تلاوت آن است و دسته اي الفاظ قرآن را به معاني حسي و ظاهريش حمل مي‌نمودند
جز در مواردي که دليلي مخصوص وجود داشت، مانند«يد الله» و «جاء ربک» و امثال آن مي‌گفتند
تأ‌ويل آنها جايز مي‌باشد، و قول ديگري، اين بود که«ثم استوي علي العرش» تمثيل و
تصوير است نه واقعيت. و کنايه از مقام فرمانروائي خداوند است که گفته زمخشري در
کشاف مي‌باشد. ولي شارح کشاف گفته: تمثيل بر پايه تخيل است و اين کاري شاعرانه مي‌باشد
و قرآن منزه از خيالبافي و کارهاي شاعرانه است.

وجه چهارم اين بود که: عرش به معني تخت و امثال آن نيست و کنايه از يک امر
اعتباري هم نيست، بلکه ناظر به يک امر حقيقي است، مثلا اگر بگوئيم فلان رئيس به
تخت فرمانروائي نشست، تختي در کار نيست بلکه کنايه از مقام اعتباري است که تعبير
به عرش و تخت شده است، ولي يک وقت مقام فرمانروائي حضرت ربوبيت مطرح  است که در اين صورت مقام تکوين منظور است نه
اعتبار، و بنابراين آن مقام واقعا مقام تدبير و فرمانروائي و اداره عالم است منتهي
تختي در کار نيست، و«استوي علي العرش» کنايه از آن مقام تکويني است نه اعتباري.

مثلا اگر بگوئيم قلب انسان، عرش فرمانروائي بدن و قواي انسان است، قلب و
قواي ديگر بدن و مسأله فرمانروائي و تدبير قوا، هر سه حقيقت‌اند و هيچ يک کنايه و
مجاز و اعتبار نيست، بلکه اين تعبير که قلب، عرش بدن است، کنايه از يک مقام واقعي
است، ولي اگر گفتيم: زيد، رئيس اين اتحاديه است و ديگران اعضاء مي‌باشند، اين
تعبير تمامش مجاز است، زيرا نه رياست يک امر واقعي است، و نه عضويت آن افراد که هم
چون عضويت دست و پا براي بدن، واقعيت دارد و نه تدبير، تدبير حقيقي است که بمنزله
قواي ادراکي و تحريک بدن باشند، بلکه ديگران مي‌توانند ازامر زيد اطاعت نمايند و
مي‌توانند مخالفت کنند، برعکس وقتي عقل و قلب بخواهد، دست و ديگر اعضاء بوظائف
خويش عمل مي‌نمايند، اين چنين نيست که قلب بخواهد و پا قدم بر ندارد، بدين ترتيب
روشن شد که«استوي علي العرش» کنايه از يک مقام واقعي حقيقي است.

پنجمين بحثي که در اين زمينه مطرح است اين است که آيا عرش داراي مصاديقي
است که استعمال آن در همه مصاديق بطور حقيقت است يا نه؟ اگر گفتيم«عرش» و منظورمان
تخت فلزي و چوبي هم نبود، بلکه اشارهب ه حقيقتي بود که از آن فرمان تکويني صادر مي‌شد
باز استعمال حقيقياست.

توضيح اين مطلب اين است که اگر لفظ براي روح معني وضع گرديده باشد نه براي
خصوصيت‌هاي مصداق، در هر مصداقي استعمال شود استعمال لفظ در موضوع له، بطور حقيقت
است، گرچه اين مصايدق با هم فرق داشته باشد. مثلا اگر حيات در حد حيات جسماني و
گياهي نباشد و مفهومي وسيع‌تر از آن داشتهب اشد، مي‌توانيم بگوئيم قلب انسان هم
زنده است، چنانچه انسان و درخت و گياه هم زنده است چرا که«حياة کل شيءٍ بحسبه» ـ
حيات هر موجودي متناسب با خود آن موجود است، حيات گياه و درخت اين است که برويد و
بار بدهد، و حيات روح به اين است که علم و حکمت داشته باشد، بنابراين روح به علم و
حکمت حيات دارد وگرنه مرده است، گرچه حيات حيواني داشته باشد، لذا در سوره مبارکه«يس»
مي‌فرمايد: «لينذر من کان حيا» تا آنکس را که زنده است بيم و انذار بدهد، يعني کسي
که داراي علم و حکمت است و ايمان مي‌آورد او زنده است و استعمال لغت حي و زنده
درباره او حقيقت است نه مجاز، تا برسد به ذات اقدس«الله» که«هو الحي الذي لا
يموت». پس در مفهوم حيات ميان اين موارد فرقي نيست و اگر تشکيک و تفاوتي باشد در
مصداق است نه در مفهوم، مثل معني نور که بر نور ضعيف شمع گفته مي‌شود و بر«نور
السموات والارض» هم اطلاق مي‌شود، مفهوم يکي است و تفاوت در مصداق است؛ يکي مصداقش
ازلي و ابدي و نور بالذات است و يکي هم حادث و در نهايت ضعيف مي‌باشد.

بنابراين«و کان عرشه علي الماء» واقعيتي است که هم قوام  عرش را تبيين مي‌نمايد که«عرش» بر«ماء» استوار
است و هم سمت عرش را بيان مي‌کند که تدبير است، و اين چنين نيست که مجاز و کنايه‌اي
در کار باشد.

داود رقي مي‌گويد: از امام صادق(ع) از تفسير«و کان عرشه علي الماء» سؤال
مي‌نمودم، امام فرمود: آنها چه مي‌گويند؟ عرض کردم، مي‌گويند: عرش بر روي آب است و
پروردگار بالاي آن قرار دارد! حضرت فرمود:‌«کذبوا، من زعم هذا، فقد صير الله
محمولا و وصفه بصفة و المخلوقين ولزمه ان الشيء الذي يحمله اقوي منه» ـ دروغ گفته‌اند،
کسي که چنين پندار خدا را محمول قرار داده و عرش را حامل او، و او را به صفت
مخلوقات توصيف نموده و لازمه آن اين است که عرش چون حامل خدا است پس بايد قوي‌‌تر
از او باشد!! عرض کردم: تفسيرش را برايم بيان فرمائيد فرمود: ان الله حمل دينه و
علمه الماء قبل ان يکون ارض او سماء او جن او انس او شمس او قمر»[1]
ـ خداوند دين و علمش را بر آب حمل نموده پيش از آنکه زمين و آسمان، جن و انس و
خورشيد و ماه باشد. زيرا علم و دين است که حيات نسان را تأمين مي‌نمايد و اگر کسي
علم و دين نداشته باشد حيات انساني ندارد، چنانچه آب حامل حيات است به اين معني
است کهحيات در خويش دارد نه بردوش، اينکه حضرت اميرمؤمنان(ع) فرمود: «ان هيهنا
لعلما جما لواصبت له حملة» ـ در اينجا علم فراواني است اگر براي آن حاملاني مي‌يافتم
با آنها در ميان مي‌گذاشتم، به اين معني است که به آنها بياموزد نه اينکه بردوش
آنها بگذارد.

بنابراين«و کن عرشه علي الماء» آن آب که حامل علم و دين است، همين آبهاي
ظاهري چشمه و چاه نيست، چطور مي‌گوئيم هرکس که داراي دين باشد زنده است، و انسان
بي‌دين مرده و خداي متعال در همين رابطه به رسول(ص) مي‌فرمايد: «انک لا تسمع
الموتي» ـ سخنت را نمي‌تواني به مردکان برساني؛ پيامبر براي مردگان گورستان موعظه
نمي‌نمود، بلکه کساني بودند که براي سخنان حضرت گوش شنوائي نداشتند، اميرمؤمنان
(ع) هم مي‌فرمايد: کسي که منکر را با دل و زبان انکار نکند مرده اي ميان
زندگاناست، زيرا از آنچه که به انسانيت او حيات مي‌دهد بي‌بهره است.

بنابرايناگر گفتيم انسان مؤمن، حي است وانسان کافر، ميت، مجاز نگفته ايم
چنانچه اگر بگوئيم اين درخت و اين پرنده حي است باز حقيقت است، چنانچه اگر به علم
گفته شود آب، مجاز نيست، باراني که باعث حيات گياهان است آب است، علم و معرفتي هم
که مايه حيات انساني است آب است، لذا اگر کسي در خواب آب زلال ببيند، مي‌گويند
تعبيرش اين است که علم نصيبش مي‌شود، و در ادبيات عرب و فارس هم که ماء الحياة و
آب زندگاني آمده اين استعمال هم حقيقت است نه مجاز گرچه منظور آب ظاهري نيست،
چراکه آب زندگاني نه از ابر مي‌بارد و نه از چشمه و چاه مي‌جوشد، بلکه آب زندگاني
و«ماء الحاة»همان علم و ايمان است و کسي که به آن دست يابد براي هميشه زنده است، و
آن داستان آب زندگاني که هر کس از آن يک قدح بنوشد نمي‌ميرد، هم بر خلاف عقل
است  و هم بر خلاف وحي، قرآن کريم مي‌فرمايد:
«کل نفس ذائقة الموت» و نيز خطاب مرگ را درمي‌يابد و براي کسي ـ اي پيامبر ـ پيش
از تو جاوداني و خلود قرار نداديم. «انک ميت و انهم ميتون» ـ تو مي‌ميري آنها هم
مي‌ميرند، اگر خلود هست در آخرت است و دنيا جاي خلود و جاودانگي نيست.

نور نيز مصاديق زيادي دارد و يک مصداق آن قرآن است و انسان هنگامي که اهل
قرآن شد، نوراني مي‌گردد«قد جائکم نور من ربکم» بنابراين اگر به قرآن نور گرفته
شود مجاز نيست، چرا که انسان يک بصر دارد کهب راي آن نور لازم است، جاني هم دارد
که براي آن بصيرت لازم است، چنين نيست که براي نور فقط چراغ و فتيله و نفت لازم
باشد تا از آن نور بگيريم، قرآن وعلم هم نور است ولي تا کدام صحنه را روشن نمايد؟
چنانچه انسان نابينا از نور بهره‌اي براي راه رفتن نمي‌برد، جاهل هم از علم و بي‌ايمان
از قرآن بهره‌مند نمي‌شود، انسان اگر عالم و حکيم نباشد مانند انسان نابينا
است«لهم قلوب لا يفقهون بها» ـ بعضي داراي دلهائي‌اند که به آن درک نمي‌کنند و در سوره«حج»
مي‌فرمايد: «ولکن تعمي القلوب التي في الصدور»، ـ اينگونه افراد چشمهايشان مي‌بيند
ولي دلهايشان کور است، و روز قيامت کور محشور مي‌شوند و اين درون در آن روز ظاهر
مي‌شود؛ پس حيات و نور براي اجسام مادي وضع نشده‌اند و مصاديق ديگري هم دارند،
چنانچه«عرش» هم تنها براي عرش مادي که از چوب و فلز باشد منحصر نيست واستعمال آن
در آن مقام که فرمان تکويني صادر مي‌گردد حقيقت است.

کرسي در قرآن

در قرآن کريم ازعرش فراوان سخن بميان آمده که يک جا سخن از عرش و تخت مادي
است. هدهد، آن پيک پرنده حضرت سليمان(ع) به آن حضرت عرض مي‌نمايد: من زني راديدم
که.. داراي عرشي عظيم بود. و از کرسي هم درآياتي ياد گرديده است، يکي در سوره«ص»
آيه 34 مي‌فرمايد: «و القينا علي کرسيه جسدا» ما بر کرسي او جسدي افکنديم، اين
کرسي ظاهرش اين است که کرسي جسماني است ولي مهمترين ذکر کرسي در آية الکرسي است، که
در فضيلت آن روايات فراواني وارد شده است، و بررسي و دقت در آيه الکرسي بما در
رسيدنب هاين مطلب کمک مي‌نمايد که عرش و کرسي دو يا يک حقيقت ازحقايق جهان خارج و
از موجودات مجردند و فرشتگان، حاملان آنها مي‌باشند.

در آية الکرسي مي‌خوانيم: «الله لا اله الا هو الحي القيوم لا تأخذه سنة و
لا نوم له ما في السموات و ما في الأرض من ذا الذي يشفع عنده الا بأذنه يعلم ما
بين ايدهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشيءٍ من علمه الا بماشاء وسع کرسيه السموات و
الأرض و لايؤده حفظهما و هو العلي العظيم»[2]
ـ هيچ معبودي جز خداي يگانه زنده که قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر قائم به
او مي‌باشند نيست، و خواب سبک و سنگيني او را فرا نمي‌گيرد، آنچه در آسمانها و در
زمين است از اوست، کيست که نزد او به غير اذن او شفات نمايد، آنچه را پيش رو و پشت
سر آنها است مي‌داند، و جز به مقداري که خواست او است کسي به علم او واقف نشود،
کرسي او آسمانها و زمين را در بر گرفته و حفظ آنها براي او مشکل نيست و بلندي مقام
و عظمت مخصوص او است.

سر اينکه کرسي بايد با عرش کنار هم مطرح گردد اين است که در روايات«عرش»
زراره مي‌گويد: از حضرت صادق(ع) درباره آيه:‌«وسع کرسيه السموات و الأرض» پرسيدم
که فاعل«وسع» سماوات است يا کرسي و کدام ديگري را در برگرفته؟ امام فرمود: «بل
الکرسي وسع السماوات و الارض و العرش و کل شيءٍ وسع الکرسي»[3]
ـ بلکه کرسي آسمانها و زمين و عرش و هر چيزي را در برگرفته و فاعل«وسع» مي‌باشد
گرچه ابتدا چنين بنظر مي‌یسد که آسمان و زمين کرسي را در برگرفته باشد، و اين در
صورتي استکه کرسي عبارت از تخت باشد و اين تخت در آسمان و زمين باشد.

حاملان عرش

و در روايت ششم همين باب ابي حمزه از امام صادق(ع) چنين روايت مي‌نمايد:
«حملة العرش ـ و العرش: العلم ـ الثمانية: اربعة منا و اربعة ممن شاءالله» ـ
حاملان عرش ـ که عرش عبارت از لم است ـ هشت نفرند، چهار نفر آنان از ما مي باشند و
چهار نفر از کساني که خواست خداست.

بدين ترتيب مي‌بينيم از عرش به علم تفسير گرديده است.

عظمت آية الکرسي

در آيات چه قبل از ذکر عرش و چه بعد از آن سخن از علم و ياد مقام تدبير به
علم آمده و در آية الکرسي نيز سخن از علم و تدبير است، در قرآن کريم هيچ آيه‌اي به
عظمت آية الکرسي نيست، چون هيچ آيه‌اي به اندازه آن، توحيد الهي را در بر ندارد. و
در امالي مرحوم شيخ طوسي نقل شده است که علي بن ابي طالب(س) از رسول خدا(ص) روايت
نموده که آنحضرت فرمود: چطور مي‌شود يک انسان بخوابد و يک بار آية الکرسي را قرائت
نکند؟! سپس حضرت اميرمؤمنان(ع) اضافه نمود که: من ديگر از اين دستور سرپيچي نکردم
وهر شب آن را قرائت نمودم. و در تفسير کشاف آمده که حدود شانزده يا هفده اسم از
اسماء حسني حق تعالي بطور مبسوط آمده، نخست از وحدت الوهيت شروع نموده و سپس از
حيات خداوند سخن بميان آورد، آنگاه قيموميت او را مطرح ساخته که خداوند«قيوم» استو
تمام اسماء حسين که در مقام فعل خداي متعال است، به قيوميت ختم مي‌شود، رازق بودن،
محيي و مميت بودن، شافي و کافي بودن، تمام اين اسماء حسني در مقام فعل به قيوم
بودن ختم مي‌گردد و هيچ لحظه‌اي از قيوم بودن آرام نمي گيرد، «لا تأخذه سنة و لا
نوم» سنة که مقدمه خواب است براي او نيست، خواب هم نمي‌رود، پس دائم القيوم است«له
ما في السموات و الارض» ملک و ملک آسمانها و زمين مال خدا است«من ذا الذي يشفع
عنده الا باذنه» واحدي در حضور خداي متعال قدرت شفاعت ندارد مگر به اذن خدا.

در قرآن کريم چهار امر را مطرح فرموده که سه تاي آن را بطور کلي نفي نموده
است، و يک امر را اثبات نموده آنهم مشروطا، امر اول ـ اين است که احدي مالک
بالإستقلال نمي‌باشد. دوم ـ اينکه احدي حتي ذره‌اي بالإشتراک مالک نيست که در
مالکيت، شريک خداوند باشد، سوم ـ ذره اي از ذرات هستي پشتيبان خدا نمي‌باشد و در
تدبير جهان هستي دستيار او بحساب نمي‌آيد، ولي مسأله شفات را نفي نکرده است اما
بطور مشروط اثبات نموده است، و آن شرط اين است که خداوند اذن شفاعت را به کسي
بدهد، «الا باذنه» و در آيه 28 سوره«انبيا» مي‌فرمايد: «و لا يشفعون الا لمن
ارتضي» ـ و آنها جز براي کسي ک خداوند از او خشنود است شفاعت نمي‌نمايند. و در
سوره«سبأ» آيه 22 و 23 درباره امور فوق مي‌فرمايد: «قل ادعوا الذين زعمتم من دون
الله لا يملکون مثقال ذرة في السموات و لا في الأرض و ما لهم فيهما من شرک و ماله
منهم من ظهير. و لا تنفع الشفاة عنده الا لمن اذن له..» بگو کساني را که غير از
خدا(معبود خويش) مي‌پنداريد بخوانيد، آنها باندازه ذره‌اي در آسمانها و زمين مالک
نيستند و نه در آنها شريکند و نه ياور او بوده‌اند؛ هيچ شفاعتي نزد او جز براي
کساني که اذن داده سودي ندارد. بدين ترتيب در اين دو آيه، مالکيت بالأستقلال يا
بالاشتراک و يا بالمظاهره نفي شده است و نيز به شفاعت مشروط اشاره گرديده است.

«يعلم ما بين ايدهيم و ما خلفهم« خداوندگذشته و آينده را مي داند از اين
جمله معلوم مي‌شود که مقام، مقام جمع است، چرا گذشته‌اي که سپري گرديده و آينده‌اي
که هنوز نيامده، همه را يک جا مي‌داند، و چيزي را که هنوز نيامده در علم او مي‌باشد،
چرا که علم او منزه از تاريخ و زمان است«و لا يحيطن بشيءٍ من علمه الا بماشاء» علم
و دانشي که نصيب ديگران است تنها گوشه‌اي از علم خدا است که به آنها داده است، و
نمي‌توان گفت که خداوند عالم است، ديگران هم عالم‌اند، علم خداوند نامحدود است و
علم ديگران شعاع علم او است نه اينکه در مقابل علم خداي متعال باشد و علم خدا زياد
باشد و علم ما کم، علم ما عاريه است و علم خداوند بالأصاله مي‌باشد، چنانچه شمعي
که روشن است مي‌توان گفت که اين شمع داراي نور است، خورشيد هم داراي نور است، ولي
اگر نوري نامحدود باشد ديگر جا براي نور شمع شعاعي از آن نور نامحدود است چنانچه
اگر جسمي را نامحدود فرض کرديم جسم کوچک را هم در برمي‌گيرد، ديگر جسمي در مقابل
آن نخواهد بود، بلکه يک شعاع از آن جسم نامحدود است که بصورت جسم کوچکي چون ميز
مثلا درآمده است، درمسأ‌له علم خدا هم، علمش نامحدود است پس از اين علم نامحدود مي‌فرمايد:
«وسع کرسيه السموات و الارض». رواياتي درباره کرسي وارد شده که در تفسير نور
الثقلين ذکر شده است.

 



[1]– اصول کافي جلد 1 ص 132.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

کار و کارگر

* پيامبر اکرم(ص):

هنگامي که پيامبر اکرم(ص) به مردي برخورد مي‌نمود که نيرو و شادابيش مورد
توجه و شگفتي حضرت قرار مي‌گرفت مي‌پرسيد:

«هَل لَهُ حرفة؟» آيا حرفه و کاري دارد يا نه؟

اگر در پاسخ مي‌گفتند: خير، مي‌فرمود: «سقط من عيني ـ» از چشمم افتاد.

(بحار ـ جلد 2ـ ص 6)

* رسول خدا(ص):

زماني که پيامبر(ص) از غزوه تبوک بازگشت، سعد انصار از پيامبر«ص» استقبال
نمود. پيامبر با او مصافحه نمود، دستهاي پينه بسته سعد توجه پيامبر را جلب نموده
پرسيد: «ما هذا الذي اکنب يديک؟» اين درشتي و پينه دستانت چيست؟

سعد: من با طناب و بيل به کار مشغولم و درآمدي را که از اينراه بدست مي‌آورم
به مصرف خانواده‌ام مي‌رسانم.

پيامبر(ص) دست سعد را بوسيد و فرمود: «هذه يد لا تمسها النار» اين دستي
است که آتش جهنم به آن نخواهد رسيد.

* رسول خدا(ص):

«من ظلم اجيرا اجره احبط الله تعالي عمله و حرم عليه ريح الجنة و ان ريحه
لتوجد مسيرة خمسائة عام».

(سفينة البحار ـ جلد1ـ ص 12)

هرکس درباره دستمزد کارگري ستم روا دارد، خداوند تعالي عمل صالح او را بي‌اثر
و بي‌پاداش شما رد و بوي بهشت را که از فاصله پانصد سال احساس مي‌شود بر او حرام
نمايد.

* رسولخدا(ص):

«… و من من اجيرا اجره فعليه لعنة الله».

(من لا يحضره الفقيه ـ جلد 2ـ ص 337)

هر کس از پرداخت مزد کارگري خوددار يورزد لعنت خداوند بر او باد.

* اميرالمؤمنين(ع):

«العمل شعار المؤمن».

(غرر الحکم)

کار، شعار انسان مؤمن است.

* امام صادق(ع):

«نهي رسول الله صلي الله عيله و آله ان يستعمل اجير حتي يعمل ما اجرته».

(وسائل ـ جلد 13 ـ ص 24)

رسولخدا(ص) منع فرموده از اينکه کارگر پيش از آنکه مقدار اجرتش برايش مشخص
گردد به کار گمارده شود.

* امام صادق(ع):

«شعيب گويد: عده‌اي کارگر براي کار در مزرعه امام صادق(ع) استخدام نموديم
و مدت کارشان تا عصر بود، چون از کار فارغ شدند، امام به معتب فرمود:

«اعطهم اجورهم قبل ان يجف عرقهم».

(فروع کافي ـ جلد 1 ـ ص 412)

پيش از آنکه عرقشان خشک گردد دستمزدشان را بپردازيد.

* امام موسي بن جعفر(ع):

علي بن حمزه گويد: حضرت اباالحسن(ع) را در زمين خويش ديدم مشغول کار است،
پرسيدم: کارگران کجا هستند که اين کار را انجام دهند؟ امام فرمود:

«عمل باليد من هو خير مني و من ابي في ارضه، فقلت له: و من هو؟ فقال: رسول
الله(ص) و اميرالمؤمنين، و آبائي کلهم قد عملوا بايدهيم و هو من عمل النبيين و
المرسلين و الصالحين».

(فروع کافي ـ جلد 3ـ ص 76)

کساني که از من و از پدرم بهتر بودند با دست خويش کار کردند. گفتم: آنها
کيستند؟ فرمود: رسول(ص) و اميرمؤمنان(ع) و پدرانم همگي با دست کار مي‌نمودند.

* امام رضا(ع):

«عن الرضا عليه السلام، عن النبي صلي اللهع ليه و آله قال: ان الله تعالي
غافر کل ذنب الا من جحد مهرا او اغتصب اجيرا اجره اوباع رجلا حرا.»

(سفينة ـ جلد 1 ـ ص 12)

خداوند تعالي بخشنده هرگناهي است جز گناه کسي که مهر زني را انکار ورزد و
يا مزد کارگري را غصب نمايد يا مرد آزادي را براي بردگي بفروشد.

 

/

دوران بعثت

درسهائي از نهج‌‌البلاغه

خطبه 233

قسم سوم

آية الله العظمي منتظري

دوران بعثت

و منشئهم بحکمه، بلا اقتداء و لا تعليم، و لا احتذاء لمثال صانع حکيم، و
لا إصابة خطأ، و لا حضرة ملأ، و أشهد أن محمد عبده و رسوله ابتعثه و الناس يضربون
في غمرة، و يموجون في حيرة، قد قادتهم أزمة الحين، و استغلقت علي أفئدتهم أقفال
الرين.

خطبه 233 نهج‌البلاغه با ترجمه فيض الاسلام مطرح است. بحث در رابطه با حمد
الهي بر نعمتهاي بيشمارش مطرح است. در قسمت گذشته به اينجا رسيديم که حضرت مي‌فرمايد:ۀ
»مبتدع الخلائق ببعلمه» ـ خداوند ايجاد کننده مخلوقات و آفريدگان است به سبب علمش
که اين علم، علم فعلي است و علمي است که علت موجودات است. اکنون به ادامه بحث مي‌پردازيم:

«و منشئهم بحکمه».

خداوند ايجاد کننده خلائق است به حکم و فرمانش و يا به حکمتهايش.

آفرينش و حکم الهي

اين فراز از خطبه حضرت ايمر عليه السلام نيز عطف بر جمله گذشته است که در
رابطه با خلقت موجودات بحث مي‌فرمايد.

منشئهم: يعني خداوند ايجاد کننده آنها است.

بحُکمه يا بحِکَمِه: اگر«بحُکْمِهِ» با ضم حاء باشد مقصود حکم و فرمان
الهي است و اگر«حِکَمه» با کسر حاء و فتح کاف باشد، جمع حکمت است يعني انشاء و ايجاد
مخلوقات طبق مصحلت و حکمت است.

در هر صورت حکم الهي همان فرمان او است که در قرآن در هشت مورد با
تعبيرهاي مختلف کلمه«کن فيکون» را آورده است، در آيه 82 سوره يس مي‌فرمايد: «انما
أمره اذا اراد شيئا أن يقول له کن فيکون« ـ امر و فرمان خدا چنين است که بمحض اراده
کردن چيزي، مي‌گويد موجود باشد بلافاصله موجود مي‌شود. و در آيه 40 از سوره نحل مي‌فرمايد:
«انّما قولنا لشيءٍ اذا اردناه ان نقول له کن فيکون»‌ـ ما با حکم نافذ خود براي
ايجاد هر شي و چيزي را که اراده کنيم، با گفتن موجود شو، فورا موجود مي‌شود.

و اگر حِکَمه باشد که جمع حکمت است بدين معن ياست که کارهاي خداب ر طبق
حکمت و مصلحت است و نظام خلقت بيهوده و عبث موجود نشده است.

«بلا اقتداءٍ و لا تعليم».

بدون پيروي کردن يا ياد گرفتن از ديگران.

همانگونه که عرض شد، يک نفر مهندس قبل از اينکه نقشه ساختمان را روي کاغذ
آورد، آن را در ذهن خود مطرح مي‌سازد، سپس در خارج ايجاد مي کند، پس آن علم مهندس
ـ در حقيقت ـ علت است براي ساختمان. علم الهي نيز علت ايجاد عالم است ولي درمورد
مهندس گرچه نقشه را در ذهنش ترسيم کرده است اما بي‌گمان از استادان پيش از خود
آموخته و اين علم را فراگرفته است و گويا از آنهاپيروي کرده هر چند ابتکارهايي نيز
به کار ببرد. و در مورد خداي متعال چنين نيست که قبل از او خدائي بوده و آسمان و
زمين و بندگاني را خلق کرده باشد و خداوند از او يادگرفته و پيروي کند بلکه خداي
بي‌نياز از کسي چيزي را فرا نگرفته و درسي را نياموخته است. خداوند نه معلم دارد و
نه استاد و نه دانشگاه رفته است و نه از کسي چيزي را فرا گرفته است.

«و لا احتذاءٍ لمثال صانع حکيم».

و بدون استفاده از الگوي يک سازنده حکيم.

احتذاء معناي واگير کردن و الگو گرفتن است و اين جمله نيز عطف بر جمله
گذشته است بدين معني است که خداوند از الگو و نمونه يک سازنده حکيم و مدبري، الگو
نگرفته و واگير نکرده است، و آنچه آفريد، ابتداع است و اصلا نمي‌شود خالقي غير از
او تصور کرد تا از او استفاده کرده و الگو گرفته باشد. «هو الاول و الآخر» ـ
خداوند، اولين و آخرين است يعني جز او خدائي نيست و او احد است و صدم، يکتا و بي‌نياز
از ديگران و هميشه بوده و ابدي و ازلي است.

«و لا اصابة خطأ و لا حضرة ملأ».

و بدون برخوردکردن با اشتباهي يا جمع نمودن افرادي(براي مشورت).

هميشه ملاحظه کرده‌ايد که هر چيزي را مي‌سازيد، پس از پايان يافتنش بنظر
مي‌رسد که چندجاي آن ـ مثلا ـ اشتباهب وده يا اگر طوري ديگر درست مي‌شد بهتر بود و
از اين قبيل اشتباهات در تمام نقشه‌ها و برنامه‌ها و ساختمان هاي بني‌آدم، زياد به
چشم مي‌خورد ولي در مورد خداوند چنين چيزي هرگز متصور نيست.

من يادم مي‌آيد، در گذشته خانه‌اي داشتيم، بنا مي‌خواست راه پله را درست
کنند، طرحش را کشيد و شروع کرد به ساختن. اينطور که از طرح برمي‌آمد تمام پله‌ها
با هم مساوي بودند ولي بس از ساختن، ملاحظه کرد که آخرين رديف پله با ساير رديف‌ها
هماهنگ نيست بلکه مقداري پهن‌تر شده است. او خيلي تعجب کرده و ناراحت بود که کارش
خوب انجام نپذيرفته است ولي من به او گفتم: طوري نيست، ناراحت نشو. سپس به اصفهان
رفتيم و در بازگشت ديديم آن پله درست شده است. از او پرسيديم که چه کار کرده‌اي؟
گفت: هر کس اين راه پله‌ها را مي‌ديد، از شما مي‌پرسيد: بنايتان کي بوده است؟ و آن
وقت آبروي من مي‌رفت لذا شما که رفتيد با هزينه خودم آن را خراب کردم  از نو ساختم تا همه رديف‌ها هماهنگ شوند.

پس در اينجا حضرت مي‌فرمايند: چنين نيست که خداوند در خلتقش خطا و اشتباهي
کرده باشد که بخواهد آن را تعديل و ترميم نمايد و همچنين نياز به مشورت با افراد
کارشناس و متخصص ندارد که آنها را جمع کند و با مشورت آنان کاري را انجام دهد بلکه
به صرف اراده‌اش هر چه مي‌خواهد محقق و موجود مي‌شود.

ملأ: از ماده«ملائت» و «امتلاء» به معناي پر بودن است. و لذا به جمعيت،
ملأ مي‌گويند.

درهر صورت خداوندي که و تنها و بدون مشورت با ديگران و بدون هيچ خطأ و
اشتباهي، به محض اراده‌اش اين عالم پهناور و عظمي را با اين نظم و ترتيب ساخته و
ايجاد کرده است.

«و أشهد أنَّ محمدا عبده و رسوله».

و گوهي مي‌دهم ک محمد«ص» بنده و فرستاده او است.

«ابتعثه و الناس يضربون في غمرة، و يموجون في حيرة».

او را براگيخت درحالي که مردم در گرداب(جهل)سير مي‌کردند و در گمراهي و
سردرگمي غوطه‌ور بودند.

مردم در زمانب عثت

خداوند پيامبر و رسولش را در حاي که فرستاد که مردم در گردابي از
گرفتاريها و شدتها و جهالتها سير مي‌کردند و در بدبختي و بيچارگي به سر مي‌بردند و
گناهان و زشتيها و اخلاق جاهلي آنان را فرا گرفته بود و در حيرت و سردرگمي غرق شده
بودند.

جنگها و خونريزي‌ها و ظلماها و حق‌کشي‌ها از يک سو آنان ر فرا گرفته بود،
و جهالت و گمراهي از سوي ديگر گريبانگريشان بود؛ سنگي را با دست خود مي‌تراشيدند و
آنگاه در برابر سجده مي‌کردند. خرما را به شکل بت درمي‌آوردند و هنگام قحطي و
گرسنگي خداي خود را مي خوردند!

در تاريخ نقل شده است که يکي از اعراب بتي داشت که هر بامداد براي آن سجده
مي‌کرد، روزي ديد دو روباه آمدند بر طرف چپ و راست آن بت ادرار کردند، به شدت
عصباني شد و آن بت را شکست و آنگاه گفت: «أرب يبول الثعلبان بوجهه!» ـ اين چه
خدائي است که روباهان بر سر و رويش بول مي‌کنند؟!

همين جاهلان و از خدا بي‌خبران بودند که گاهي بر سر يک مد طعام با هم به
جنگ و خونريزي مي‌پرداختند و چه بسا سالها و سالها کشتار و درگيري و ستيز در بين
دو طايفه با چنين عذرهاي سست وب هانه‌هاي واهي ادامه مي يافت. و بهمين دليل اين
زمان را زمان«جاهليت» مي‌نامند چرا که اعراب ان دوران از علم و سواد بي‌بهره بودند
و در جوي از خشونت و بدبختي‌ و فلاکت و اخلاق سوء مي‌گذراندند و مين ناداني آنان
بود که آنها را وادر به پرسيتدين بت‌هاي از سنگ و چوب ساخته شده نموده بود. در
چنين دوران تاريکي بود که خداوند بنده و پيامبر بزرگ خود را براي هدايت و راهنمائي
مردم فرستاد.

ابتعث: باب افتعال است، از ماده بعث بمعناي برانگيختن.

و الناس: واو حاليه استيعني در حالي که مردم در گرداب بدبختي و فلاکت بسر
مي‌بردند.

يضربون: ضرب معناي سير کردن است. وقتي گفته مي‌شود ضرب في الارض، بهمان
معناي سير کردن در زمينه و زمين را طي کردن مي باشد.

غمره: بمعناي گرداب و کنايه از شدت و سختي و گرفتاري است. يعني مردم در
حال سختي و بدبختي بسر مي‌بردند و ممکن است به اين معني باشد که مردم در گردابي از
گناهان و زشتي‌ها و فسادها مي‌گذراندند چرا که عرب جاهليت غوطه‌ور در جنگ و فساد و
خونريزي و غارت و زد و خورد بود.

يموجون في حيرة: يعني مردم درحيرت و سرگرداني موج مي‌زدهد و کنايه از
گمراهي و ناامني آنان است.

«قد قادتهم ءزمة الحين».

افسارهاي هلاکت، آنها را مي‌کشاند.

افسارهاي هلاکت

اگر فرض کرديم کسي افسار شتري را در دست گرفته است و به سوئي مي‌رود، شتر
ناچار است که به دنبال آن شخص برود زيرا افسارش بدست او است و هر جا او را بکشند،
به همان طرف روانه مي‌شود. شرايط آن دوران جاهليت نيز بگونه‌اي شده بود که
ابوسفيانها و ابوجهلها و مردمان مستکبر و فاسد، افسار مردم بيچاره را در دست گرفته
بودند و بهر جا که مي‌خواستند، آنان را مي‌کشاندند؛ به لجنزارهاي فساد و گردابهاي
زشتي‌ها پلشتي‌ها سوق مي‌دادند، و اين عاقبت و نتيجه‌اي جز هلاکت براي آنان نداشت.
اين چه شباهت دارد به حزب بعث عراق که افسار خود را بدست صدام فاسد داده است و او
هم آنان را به هلاکت در دنيا و آخرت مي‌کشاند؛ در جبهه‌ها روانه مرگ مي‌کند و در
آخرت به سوي جهنم سوق مي‌دهد. آن همه سرتيپ‌ها و سرهنگ‌ها و سربازهاي عراقي که در
جبهه‌ها به هلاکت مي‌رسند، فداي اغرا و اميال نفساني يک جنايتکار فاسد مي‌شوند و
در آخرت نيز جز خسران وز يان چيزي عايدشان نخواهد شد.

اري! اگر افسار دست فاسداني چون صدام افتاد، ملت را در دنيا و آخرت به
خسران و زيان وا مي‌دارد«خسر الدنيا و الآخرة ذلک هو الخسران المبين».

ازمة: جمع زمام است بمعناي افسار و لجام.

قادتهم: قاد از ماده قيادت بمعاي راهنمائي و رهبري است. عربها رهبر را
قائد مي‌نامند و شايد واژه(GUIDE) در
انگليسي نيز از همين کلمه گرفته شده است، چرا که بمعناي دليل و راهبر است.
بنابراين«قادتهم ازمة الحين» يعني مي‌کشاند آنها را افسارهاي هلاکت.

حين: بمعناي هلاکت است.

حضرت دراين جمله، مردم آن زمان را تشبيه کرده است به شترهائي که افسارشان
در دستديگران است و آنان را به کشتارگاه مي‌کشانند، چرا که گمراهي و فساد در دنيا
از هر هلاکتي بدتر و زيانبارتر است.

«و استغلقت علي افئدتهم اقفال الرين».

و قفلهاي زنگار فساد و تباهي بر دل آنان بسته شده بود.

زنگارهاي فساد

اينقدر چرک به دلشان نشسته بود که گويا دلهايشان قفل شده و حجاي بر آنها
پوشيده که حق در آنها راه نمي يابد. انسان به حسب فطرت، زيربار حق مي‌رود ولي اگر
به انحراف و فساد کشيده شد و گناه بسيار مرتکب گرديدف بسا دلش مهر شود بگونه‌اي که
ديگر حرف حق در آنه راه پيدانکند. در قرآن هم آمده است: «ختم الله علي قلوبهم و
علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوه» ـ خداوند بر قلوب آنها مهر زد(چرا که با ارتکاب
گناهان زياد، قلب سياه و تاريک مي‌شود و جائي براي نور در آن پديد نمي‌آيد) و بر
گوش‌ها و چشمهايشان پرده‌اي(که حرف حق را نمي‌شنوند و حق را نمي‌بينند).

اگر انسان را در راه باطل انداختي و تعصبهاي جاهلان را به او تلقين نمودي،
چشم و گوشش بسته خواهد شد و قلبش قفل مي‌شود که حق در آن راه  نيابد. تبليغات سوء و افکار غلط، به مرور ايام
عقل را نيز از انسان مي‌گيرد تا جائي که خلاف فطرت خداداديش عمل کند و جنبه
ناسيوناليستي و ملي‌گرائي را بر دين و مذهب و خدا ترجيح دهد.

استغلق: يعني بسته شده و قفل گرديده.

افئدتهم: افئده جمع فؤاد بمعناي قلب است.

اقفال الرين: اقفال جمع قفل است و رين بمعناي زنگار و چرک مي‌باشد. در
قرآن آمده است: «بل ران علي قلوبهم» يعني زنگار بر قلوبشان گرفته است.

وقتي که حجاب پيدا شد و زنگار کفر روي قلب انسان گرفت، فطرت از يادش مي‌رود
و مسيري که حق وارد دل انسان شود باقي نمي‌ماند. و مردم عربستان در زمان بعثت
بقدري در کفر و زندقه توحش و بر بريت فرو رفته بودند که ديگر اميد اينکه به سادگي
حق در دلشان راه پيدا کند، نبود. و خلاصه شرايط بقدري دشوار شده بود که بر خداوند
به حسب لطفش واجب بود کسي را بفرستد تا مردم را ارشاد و راهنمائي نمايد و آنان را
به فطرت اوليه خود بازگرداند و راه خداشناسي را بر آنان بگشايد.

ادامه دارد.

 

/

سخني پيرامون ولايت فقيه

سخني پيرامون

ولايت فقيه

قسمت چهارم

پيرو بحثهاي گذشته در زمينه ولايت فقيه که شعبه‌اي از ولايت رسول الله صلي
الله عليه و آله و سلم است در اين بخش برخي از اشکالات و شبهه‌هائي را که ممکن است
براي بعضي از افراد به وجود بيايد مورد مطالعه و بررسي قرار مي‌دهيم.

1- گاهي تمسک مي‌شود به جمله‌اي که اميرالمؤمنين عليه السلام در عهدنامه
که در اين زمينه آمده است را نقل مي‌کنيم زيرا حذف صدر و ذيل عبارت، خود موجب
اشتباه و توهم است.

اميرالمؤمنين عليه السلام مي‌فرمايد: «و اردد الي الله و رسوله ما يضلعک
من الخطوب و يشتبه عليک من الامور فقد قال الله تعالي لقوم احب ارشادهم«يا ايها
الذين آمنوا اطيعو الله و اطيعو ا الرسول و اولي الامرک منکم فان تنازعتم في شيء
فردوه الي الله و الرسول» فالرد الي الله الاخذ بمحکم کتابه و الرد الي الرسول الا
خذ بسنته الجامعة غير المفرقه».

و اگر امر مشکلي براي تو پيش آمد که بر دوش تو سنگيني داشت و امر بر تو
مشتبه گشت راه حل آن را از خدا و رسول بجوي و به آنها برگردان که خداوند متعال
براي مردمي که رانهمائي آنها را خواسته فرموده است: (اي گروه مؤمنان خدا و رسول و
اولي الامر را اطاعت کنيد واگر در موردي نزاع و اختلاف داشتيد آن را بخدا و رسول
برگردانيد) اما رد الي الله به اين است که به نص صريح قرآن و آياتي که مورد اشتباه
و اختلاف نيست عمل کني و اما رد الي الرسول به اين است که به سنت آن حضرت که مورد
اتفاق امت است عمل کني نه آن چه مورد اختلاف است.

ملاحظه مي‌شود که سخن آن حضرت در مورد اختلاف و نزاع ميان مردم و اولياي
امور آن گونه که توهم شده نيست بلکه مورد آن هر مسئله مشکلي است که مالک اشتر
تکليف خود را در آن نمي‌داند و حکم شرعي آن بر او مشتبه است. ممکن است چيزي که
موجب توهم اين معني شده که مورد سخن را تنازع و اختلاف مردم و اولياي امور دانسته‌اند
کلمه تنازعتم در آيه مبارکه باشد. براي رفع اين توهم به خود آيه مراجعه مي‌کنيم:

آيه«اطيعو ا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم» فرمان لزوم پيروي و
اطاعت مطلق از رسول خدا صلي الله عليه و اله وس لم و اولي الامر را صادر فرموده
است. مفسرين شيعه اتافق نظر دارند که منظور از اولي الامر در اين آيه ائمه معصومين
سلام الله عليهم است و بر اين مطلب روايات فراواني دلالت کرده است و به همين دليل
اطاعت آنها با اطاعت رسول در يک رديف قرار داده شده است.

پس از فرمان اطاعت و پيروي، آيه مبارکه متعرض مسئله‌اي ديگر شده است و آن
اين که اگر در موردي تنازع و اختلاف داشتيد به حکم خدا و رسول برگرديد. اين خطاب
به مؤمنان است و ممکن نيست مقصود از متنازعين مردم و اولياي امور باشد زيرا اين با
فرض لزوم اطاعت مطلق سازگار نيست بلکه منظور موارد نزاع و اختلاف در مسائل شخصي
است که نياز به دادگاه يا مرجع تفوي دارد و رجوع به خدا و رسول يعني به حکم آنها و
سر اين که در اين قسمت نام اولي الامر برده نشده است اين است که اولي الامر حکم
شرعي از پيش خود ندارند و آن چه از احکام مي‌گويند ازخدا و رسول است و تشريع، تنها
حق خدا و رسول است که در اين باره توضيح مختصري در بخش اول اين مجموعه آورديم.
روايات فراواني از ائمه هدي عليهم السلام وارد شده است که آنچه را ما از حکام مي‌گوئيم
از خدا و رسول است و هرگز چيزي از پيش خود تشريع نمي‌کنيم و از اين بيان روشن مي‌شود
که مرجع تنازع، حکم خدا و رسول است نه شخص آنها بلکه شخص مرجع در فتوي و قضاوت ممن
است رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باشد و ممکن است اولي الامر يعني ائمه
معصومين عليهم السلام باشند و ممکن است فقيه و عالم به احکام شرعيه که از سوي آنان
به منصب فتوي و قضاوت نصب شده است باشد شاهد بر اين مدعا همين است که در اين قسمت
نام اولي الامر نيامده است  و بدون شک ائمه
عمصومين عليهم السلام مرجع نزاعها و اختلاف هستند و اگر کسي در مرجعيت علما و فقها
در اين زمينه شکي داشته باشد در مورد ائمه عليهم السلام جاي شکي نيست با اين که در
جرمعيت فقها در مورد قضاوت که واضحترين مصداق تنازع است نيز هيچگونه ترديدي در
ميان مسلمين نيست بنبابراين واضح و روشن است که منظور از اين ارجاع نزاعها به خدا
و رسول(ص) ارجاع به حکم شرعي است زيرا هماگونه که قبلا توضيح داديم احکام اوليه
اسلام تنها از سوي خداوند متعال تشريح مي‌شود و برخي از احکام نيز به اذن خداوند
از جانب رسول اکرم(ص) تشريع شده که قسم اول فرائض و قسم دوم سنن است.

مراجعه به دو آيه بعد نيز روشن مي‌کند که منظور از اين آيه ارجاع موارد
نزاع و اختلا به حکم شرعي و منع از رجوع به دادگاههاي غير شرعي است که از آنها به
طاغوت تعبير شده است. دو آيه بعد چنين است: «الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا
بما انزل اليک و ما انزل من قبلک يريدون ان يتحاکموا الي الطاغوتو قد امروا ان
يکفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا و اذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل
الله و الي الرسول رايت المنافقين يصدون عنک صدوداً». (سوره نساء ـ آيه 60)

اطاعت از خداوند

2- مطلب ديگري که ممکن است موجب توهم اشکالي در ولايت فقيه بطور گسترده
باشد حديث معروف «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» است يعني هيچگونه اطاعت وف
رمانبرداري از مخلوق آنجا که مصادف با معصيت خالق است جايز نيست. گفته مي‌شود اگر
فرمان و دستور ولي امر با بعضي احکام شرعيه منافات داشته باشد طبق اين حديث نافذ
نيست و نبايد از آن پيروي شود.

حديث فوق در نهج البلاغه آمده است و در کتب عامه از رسول اکرم(ص) نقل شده
و روايات مشابهي نيز در کتب حديثي شيعه وارد شده از قبيل«لا دين لمن دان بطاعة
المخلوق في معصية الخالق» اين روايت از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده
است(بحارالانوار ـ ج 70 ص 393). يعني کسي که به اطاعت از مخلوق در معصيت خالق تن
در دهد متدين نيست. گذشته از اين، مضمون اين حديث، يک امر ضروري و قطعي است و بدون
شک فرمان هيچکس در برابر فرمان الهي ارزشي ندارد. و کسي چنين ادعائي نمي‌کند که
امر ولي فقيه اگر خلاف شرع بود نيز واجب الاطاعه است زيرا فقيهي که بر خلاف شرع
امري و دستوري دهد از صلاحيت ولايت ساقط شده و فاسق خواهد بود و اما رسول خدا(ص) و
ائمه عليهم اسلام به دليل عصمت هرگز فرماني بر خلاف امر خدا صادر نخواهند کرد و
محال است که امر آنها خلاف شرع باشد.

تشخيص مسائل با ولي امر است

در عين حال ولي امر شرعي چه معصوم و چه نماينده معصوم مي‌تواند در موارد
خاصي حکمي صادر کند که بحسب ظاهر با وضيه شرعي منافات دارد. مثلا اميرالمؤمنين
عليه السلام دستور جنگ با مسلمين مخالف مي‌دهد. مقدس مآبان ظاهر فريب اين فرمان
رامخالف حکم شرع به حرمت خون مسلم مي‌دانند غافل از اينکه موضوع در اينجا عنوان
باغي و خارج بر امام مسملين است و چنين کسي بايد سرکوب شود و همچنين اگر فقيه جامع
الشرايط دستور مقاومت و مقابله با حکومت جائر مي‌دهد و فرمان شکستن حکومت نظامي
صادر مي‌شود افراد کوته نظر يا مغرض اين حکم را مخالف حکم شارع به وجوب حفظ نفس مي‌دانند
و به همين دست آويز که لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق راحت طلبي را ترجيم مي
دهند. غافل از اين که اطاعت از چنين فرماني اطاعت خداوند است نه معصيت او. در چنين
مواردي تشخيص موضوع براي عامه مردم مشکل است و بايد ولي امر موضوع را تشخيص بدهد.
و از اين قبيل است مسئله صلح و جنگ . هنوز هم کساني به عنوان خيرخواهي آيات و
رواياتي را مي‌خوانند ک دعوت به صلح مي‌کند و صلح حديبيه را بهانه قرار مي‌تهند با
اينکه مکرر اين نکته تذکر داده شده است که موقعيت فعلي ادامه جنگ را بطور قطع لازم
مي‌کند و مسئله مهم همين است که ايگونه افراد مسائلي که سنروشت جامعه مسلمين
وابسته به آن است تشخيص موضوع با ولي امر است واضح است که اگ بنا باشد هر فرد طبق
نظر خود در اين مسائل عمل کند و تصور کند که هميشه تشخيص موضوع با شخص مکلف است
هرج و مرج عجيبي جامعه را فراي ‌گيرد اگر آنجا که ولي امر دستور مصالحه و تارکه
دهد افرادي به جنگ ادامه دهند يا آنجا که رهبر دستور بسيج عمومي دهد افرادي از جنگ
ابا کنند و ديگران را نيز به نشستن بخوانند و اين امر حق مسلم آنها باشد هرگز نظام
حکومتي اسلام نمي‌تواند آرامش در جامعه به وجود آورد يا دشمني را دفع کند و در هيچ
نظام حکومتي تشخيص چنين امري به افراد واگذار نشده است.

عنوان ثانوي

و همچنين در موضوعات اجتماعي ديگري که عنوان ثانوي پيدا مي‌کند ولي امر مي‌تواند
فرمان موقتي صادر کند که بتا آن عنوان ثانيو باقي است بايد از اين حکم پيروي شود
هر چند مخالف حکم اولي شارع است و در اينجا نيز اطاعت خداوند است نه معصيت او. اگر
کسي در جائي که از تشتنگي مشرف بر هلاکت است و تنها آبي که در اختيار دارد نجس
باشد بر او واجب است که آن آب را بنشود و اگر طبق حکم اولي که حرمت نجس است عمل
کند خلاف شرع کرده است. اگر کسي در ماه رمضان با اينکه روزه براي او ضرر دارد روزه
بگيرد به خيال اينکه عمل به حکم شرعي کرده است بايد بداند روزه‌ا باطل است و مرتکب
گناه شده است. خلاصه بعضي از موضوعات به عنوان اولي يکي حکم شرعي دارند و به عنوان
ثانوي حکم ديگري دارند. مثلا ممکن است در زماني حج براي يک جامعه اسلامي بخصوصي که
در شرايط خاصي هستند از نظر سياسي موجب اشکالي باشد که براي رهبري اسلام يا مذهب
حق، مشکل مهمي به وجود آورد ولي امر مي‌تواند در آن سال حج را براي افرا د آن
جامعه ممنوع کند و اين حکم گرچه به ظاهر با حکم اولي اسلام مخالف است و ممکن است
کسي بگويد که طبق آيه شريفه هر مستطيعي بايد حج بجا آورد و فرض اين است که همه
شرايط استطاعت براي اين افراد موجود است ولي بدون شک حج در چنان شرايطي نه تنها
باطل است بلکه گناه و موجب عقوبت است.

اينگونه مسائل را نمي‌توان از ديدگاه فردي ملاحظه کرد بلکه بايد مصلحت
عموم جامعه را در نظر داشت و اين وظيفه ولي امر است. مثلا همين تقيه‌اي که حضرت
امام در عمل کردن به حکم قاضي عامه در مورد تشخيص روز عرفه واضحي مورد توجه قرار
داده‌اند بعضي از افراد مسئله را از ديدگاه فردي ملاحظه مي‌کنند و مي‌بينند که
براي خود آنها شخصا تقيه‌اي نيست و عمل به واقع هيچگونه وهني براي مذهب ندارد ولي
حضرت امام دام ظله مصلحت کل جامعه اسلامي را در نظر دارند و مي‌ينند که اگر چنين
اختلافي ميان حاجيان ايراني و غير ايراني يا شيعه و سني باشد به وحدت اسلامي لطمه
وارد مي‌شود و بر اين اساس حکم قاضي عامه را نافذ مي‌دانند حتي اگر بدانيم خلاف
واقع است و همين نوع از تقيه منشأ بسياري از احکام صادره از اهل بيت عليهم السلام
ست و من جمله همين مسئله عرفه واضحي است. در طول تاريخ شنيده نشده است که يکي از
ائمه عليهم السلام پيروان خود را دستور خاصي برخلاف روش ساير مسلمين داده
باشد  با اينکه اعلام روز عرفه از سوي خلفا
بوده و حداقل احتمال مطابقت همه آن احکام با واقع بسيار بعيد به نظر مي‌رسد.

و خلاصه تشخيص ضرورت اجتماعي که عنوان ثانوي بسياري از موضوعاتاست تنها با
ولي امر يا کساني است که از سوي او تعيين مي‌شوند و هيچکس حق ندارد به ادعاي اين
که براي من شخصا ضرورتي ندارد با حکم عام ولي امر مخالفت کند مگر اين حکم او يک
حکم ترخيصي باشد و مکلف نخواهد از آن ترخيص واجازه استفاده کند که البته در چنين
موردي ملزم نيست. واما اگر حکمالزامي باشد مانند تقيه در حج و امثال آن بايد همگي
اطاعت کنند و اين اطاعت خداوند است و به همين دليل واجب است وگرنه هيچ اطاعتي در
برابر خداوند واجب بلکه جايز نيست. به امر خداوند است که چنيناحکامي نيز واجب الاطاعه
مي‌شود و اين مصداق اطاعت مخلوق در معصيت خالق نيست.

البته هيچ ولي امري حتي معصوم نمي‌تواند بر خلاف حکم خداونددر همان موضوعي
که موضوع حکم الله است حکم مخالفي صادر کند.مثلا حج را بطور کلي واجب نداند يا به
دستوري خلاف دستور شارع اعمال حج را انجام دهد و به آن امر کند يامثلا روزه ماه
رمضان را مطلقا در تابستان واجب نداند و بجاي آن ماهي ديگر دستور روزه دهد يا نوعي
از نکاح کهب دستور شرع صحيح است بطور کلي و دائمي منع کند يا دستور دهد که طلاق از
امروز ديگر حق مرد نيست بلکه حق زن است يا فقط در اختيار دادگاه است يا حکم کند که
بطور کلي مرد در ازدواج مجدد بايد از همسر خويش اجازه بگيرد يا فرمان دهد که
معاملات ربوي بطور کلي مجاز و مشروع است و همچنين قرض دادن با ربا جايز است وامثال
آن. واضح است که چنين احکامي که بر خلاف حکم صريح شارع در همان موضوعي که عنوان
اولي شارع است هيچ مصدر تشريعي حق اعلام آن را ندارد و از هيچکس پذيرفته نيست و
معصوم از اصدار چنين حکمي منزه و مبرا است.

علم و غيب و اطاعت

3- دست آويز ديگري که موجب اشکال در لزوم اطاعت از ولي فقيه شده روايتي
است که مضمون آن چنين است که خداوند هرگز اطاعت کسي را بر مردم واجب نمي‌کند مگر
اينکه از اخبار آسمان وزمين او را آگاه سازد و فقيه چنين عملي را دارا نيست و اين
اختصاص به معصومين دارد.

اين مضمون در سه حديث در اصول کافي آمده است:

1- حديث سوم از باب علم ائمه به ما کان و ما يکون درکتاب الحجه اصول کافي.
مفضل از امام صادق عليه السلام پرسيد. فدايت شوم آيا مي‌شود که خداوند اطاعت بنده‌اي
را بر بندگان خود فرض کند در حالي که اخبار آسمان را از او پوشيده بدارد فرمود:
هرگز! خداوند کريم‌‌تر و مهربانتر است بر بندگان خود که اطاعت بنده‌اي را بر
بندگان فرض کند و او را روز و شب از اخبار آسمان آگاه نسازد.

2- و روايت ششم از همان باب ابوحمزه از امام باقر عليه السلام روايت کرد
که فرمود: بخدا هرگز ممکن نيست که عالم(يعني امام مفترض الطاعة) جاهل باشد که چيزي
را بداند و چيزي را نداند سپس فرمود: خداوند بزرگتر و عزيزتر و گرامي تر است از
اينکه اطاعت بنده‌اي را فرض کند که علم آسمان و زمين از او پوشيده است…

3- روايت ديگر که از نظر سند بر خلاف دو روايت فوق کاملا معتبر است روايت
چهارم زا همان باب است و آن را ضريش کناسي نقل کرده از امام باقر عليه السلام و
حديثي است طولاني و در آن مي فرمايد: آيا مي‌پنداريد که خداوند اطاعت اوليائش را
بر بندگانش واجب مي‌کند و اخبار آسمان و زمين را از آنها مخفي مي‌دارد و از آنها
اصول و مواد علم به آن مسائلي که بر آنها وارد مي‌شود و قوام دين آنها بر آن است
قطع مي‌کند؟!…

واضح است که اين روايات در مقابل کساني استکه ادعاي امامت و خلافت رسول
الله(ص) را داشتند در حالي که به مسائل شرعي روزمره خويش نيز آگاه نبودند وب راي
کسب تکليف در هر موردنيازمند مراجعه به فقها و دانشمندان بودند. ائمه عليهم السلام
به اين بيان واضح و روشن بر امامت خويش استدلال مي‌کردند که تنها کسي مي‌تواند
امام مفترض الاطاعة بطور مطلق باشد که از همه اخبار آسمان و زمين به فضل خداوند و
از راه او مطلع باشد. و شکي نيست که فقيه داراي آن منزلت نيست و علم غيب ندارد و
در تشخيص موضوعات واحکام ممکن است دچار اشتباه شود در عين حال اين امر منافات
ندارد که ديگران بايد در احکام از او تقليد و در تشخيص موضوعات اجتماعي از او
پيروي کنند مگر اينکه علم قطعي به اشتباه او در مدرک حکمي داشته باشند و همين جهت
موجب فرق ميان اطاعت از معصوم و غير معصوم است وگرنه در امور حکومتي غير معصومي که
از سوي معصوم نصب شده چه به فرمان خاص مانند ممالک اشتر و چه به فرمان عام مانند
ولي فقيه اطاعت از او بطور مطلق واجب و لازم است و حتي در موردي که مکلف علم به
اشتباه او دارد حق ندارد علنا حکم حاکم را نقض کند ولي بينه و بين الله بايد به
وظيفه واقعي خود براساس قطعي عمل کند.

دليل بر اين امر اين است که بدون شک لزوم اطاعت اختصاص به معصوم ندارد و
هر استاندار و فرماندار و فرمانده ارتش و امثال آن که از سوي معصوم نصب و تعيين
شود قطعا حکم او در حوزه مأموريتش نافذ و واجب الاطاعه است بنابراين نمي‌توان گفت
اطاعت تنها اختصاص به معصوم دارد پس بايد حتما منظور از اينگونه روايات يکي از دو
امر باشد.

1- اختصاص ولي امر مفترض الطاعة بالاصالة به معصومين يعني فقط آنها هستند
که از سوي خداوند بالاصالة اطاعت آنها بر همه بندگان فرض و واجب است و ديگران اگر
ولايتي و فرض طاعتي داشته باشند از سوي آنان است چه به حکم عام مانند فقيه و چه به
حکم خاص مانند ولات و عمال رسول اکرم(ص) يا اميرالمؤمنين عليه السلام.

و لذا امام زمان (عج) در توقيع مشهور در مورد روات احاديث که به فقها
تفسير شده است فرموده‌اند: «فانهم حجتي عليکم و انا حجة الله» آنها حجت من بر شما
هستند و من حجت خدايم. يعني آنها نماينده من هستند و من از شما براساس موافقت و
مخالفت با آنها بازخواست مي‌نمايم و معيار در اطاعت و پيروي از من آنها هستند که
اطاعت آنها اطاعت من است و مخالفت آنها مخالفت من. و در روايت مقبوله عمر بن حنظله
امام صادق عليه السالم مي‌فرمايد: «الراد عليهم کالراد علينا و الراد علينا کالراد
علي الله». کسي که فرمان فقها را رد کند و ناديده بگيرد فرمان ما را ناديده گرفته
و کسي که بر ما رد کند بر خدا رد کرده است. بنابراين حجت مفترض الطاعة بالاصالة
ائمه عليهم السلام هستند و فقها به نمايندگي از آنها ولايت دارند و مورد نفي اطاعت
در اين روايات کساني هستند که در برابر ائمه عليهم السلام ادعاي امامت و خلافت
داشتند.

2- احتمال ديگر اين استکه اطاعتب طور مطلق اختصاص به معصوم دادر چه در
مورد فتوي و چه حکم قضائي و چه اوامر حکومتي. ولي در اطاعت و پيروي ازغير معصوم هر
چند ولايتش مشروع باشد مانند ولات منصوب از قبل معصوم يا ولي فقيه محدود است به
آنجا که مکلف علم به مخالفت واقع نداشته باشد. اما در فتوي که اختصاص به غير مجتهد
دارد و بر هيچ مجتهدي جايز نيست کهاز افتواي مجتهدديگر پيروي کندو اما در حکم
قضائي و اوامر حکومتي بر همه لازم است که پيروي کنند ولي اگر کسي علم به خلاف واقع
داشته باشد بينه و بين الله بايد به علم خود مل کند.مثلا اگر قاضي براساس ظواهر
حکم کند به مالکيت کسي، ديگران مي‌توانند آثار و احکام مالکيت را بر آن مترتب
نمايند مگر اينکه کسي بداند که قاضي در اين حکم اشتباه کرده و يقين داشته باشد که
آن شخص مالک نيست.

و همچنين در اوامر حکومتي.

اوامر حکومتي

اوامر حکومتي بر دو قسم است:

1- احکامي که براساس تشخيص موضوع حکم شرعي صادر مي‌شود چه عنوان اولي باشد
و تشخي آن منوط به نظر حاکم باشد مانند موارد صلح و جنگ و چه عنوان ثانوي باشد در
موارد ضرورت اجتماعي.

2- احکامي که در مواردي صادر مي‌شود که حکم شرعي در آن مورد نيست و به
اصطلاح از موارد اباحه اصليه و از قبيل موسعات است. زيرا اباحه اصليه حکم شرعي
نيست ظاهرا در چنين مواردي ولي امر مي‌تواند حکم الزامي براساس مصالح موقته
اجتماعي صادر کند و در اينجا نيازي به عنوان ثانوي ضرورت نيست.

مي‌توان گفت که وجوب اطاعت از حاکم شرع در مورد اول مقيد است به اينکه علم
به مخالفت واقع نداشته باشد. گرچه اين مسئله نياز به بحث و تحقيق بيشتر دارد ولي
در مورد ثبوت هلال به حکم حاکم فقها استثنا کرده‌اند صورتي را که انسان علم به
خطاي مجتهد ياخطاي مستند او داشته باشد. مثلا اگر بداند شهودي که نزد حاکم شهادت
داده‌اند فاسق‌اند يا بداند آنها اشتباه کرده‌اند اگر علم قطعي داشته باشد نبايد
به حکم حاکم ترتيب اثر بدهد ولي ظاهرا حتي در چنين موردي مخالفت بطور علني که موجب
توهين به حاکم شرع باشد مجاز نيست.

بهر حال اين نيز احتمالي است در روايت که بدون شک اينگونه تقيد در اطاعت
از معصوم نيست زيرا او در تشخيص موضوع نيز از اشتباه مصون است.

در هر صورت واضح و روشن است که 
منظور از آن احاديث نفي اطاعت از غير معصوم بطور مطلق نيست وگرنه لازم مي‌آيد
که اطاعت از ولادت مخصوص و نواب خاص نيز واجب نباشد.

ادامه دارد

امام خميني

*مردم  شجاع ايران با دقت تمام به
نمايندگاني رأي هند که طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام
پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه‌جو
و در يک کلام مدافع اسلام ناب محمدي«ص» باشند و افرادي را که طرفدار باسلام سرمايه‌داري،
اسلام مستکبرين، اسلام فرصت‌طلبان و در يک کلمه اسلام آمريکايي هستند طرد نموده و
به مردم معرفي نمايند.

11/1/67

 

/

نگاهي به سيره امام مجتبي عليه السلام

نگاهي به سيره امام مجتبي عليه السلام

در عصري که ارزشهاي اسلامي بوسيه اسلام ادعائي معاويه، سر دسته منافقان،
در هاله‌اي از فراموش يفرو رفتهب ود و جامعه اسلامي در سراشيبي سقوط و انحطاط قرار
گرفتهب ود؛ اسلام راستيان هم چون خورشيدي فروزان، تنها در پرتو گفتار و کردار امام
مجتبي عليه السلام مي‌درخشيد و تمام تشنگان حقيقت را به صراط مستقيم اسلام
راهنمائي مي‌کرد، و از آنجا  که اين امام
معصوم همانند تمام ائمه هديعليهم السلام حجت تمام انسانها در هر عرص و برايهر
نسلي، از جانب خداوند به حساب مي‌آيد، از اينرو سيره آنحضرت مي‌تواند هادي و
راهگشاي تمام افرادي باشد که به اسلام و حقيقت، عشق ورزيده و براي خويش الگو و
اسوه‌اي مي‌طلبند مجله پاسدار اسلام ضمن عرض تبريک و تهنيت به مناسبت ولادت پر
برکت آنحضرت، توفيق هر چه بيشتر و پويندگان راهش را در عمل به سخن و سيره او از
خداوند متعال مسئلت مي‌نمايد.

زهد و عبادت امام

حضرت صادق عليه السلام درباره زهد و عبادت و بعضي ديگر از ويژگيهاي امام
مجتبي عليه الصلاة و السلام از پدران بزرگوارش چنين روايت مي‌فرمايد:

«ان الحسن بن علي بن ابي‌طالب عليه السلام کان اعبد الناس في زمانه و
ازهدهم و افضلهم و کان اذا حج، حج ماشيا و ربما مشي حافيا و کان اذا ذکر الموت بکي
و اذا ذکر القبر بکي و اذا ذکر البعث و النشور بکي و اذا ذکر الممر علي الصراط بکي
و اذا ذکر العرض علي الله تعالي ذکره، شهق شهقة يغشي عليه منها. و کان اذا قام في
صلاته ترتعد فرائصه بين يدي ربه عزوجل و کان اذا ذکر الجنة و النار اضطراب اضطراب
السليم و سأل الله الجنة و تعوذ به من النار. و کان عليه السلام لا يقرءژأ من کتاب
الله عزوجل«يا ايها الذين آمنوا» الا قال: لبيک اللهم لبيک، و لم يرفي شيءٍ من
احواله الاّ ذاکراً لله سبحانه و کان اصدق الناس لهجة وافصحهم منطقا»

(بحار ـ جلد 43 ـ ص 331)

بدرستي که حسن بن علي علي السلام عابدترين، زاهدترين و فاضلترين مردم عصر
خويش بود، و چون آهنگ حج مي‌نمود، پيوسته پياده و چه بسا با پاي برهنه به حج مي‌رفت
و هنگامي که ياد مرگ، قبر، قيامت، عبور از صراط و حضور و عرضه شدن بر لرزه بر پيکر
مبارکش در پيشگاه پروردگار عزوجل مستولي مي‌شد، و آنگاه که ذکر بهشت و آتش مي‌نمود
مانند مار گزيده ناآرام و مضطرب مي‌گرديد و از خداوند بهشت را مسألت مي‌نمود و از
آتش جهنم به او پناه مي‌برد. «يا ايها الذين آمنوا» را در قرآن تلاوت نمي‌کرد، جز
اينکه عرضه مي‌داشت: لبيک خداوندا لبيک، و در هيچ حالي ديده نشده، جز اينکه ذکر
خداي سبحان مي‌نمود، و در سخن راستگوترين، و در گفتار فصيح‌ترين مردم بود.

خوف و خشيت الهي

امام رضا عليه السلام درباره خوف و خشيت آن حضرت از پدران بزرگوارش چنين
نقل مي‌فرمايد: «لما حضرت الحسن بن علي بن ابي‌طالب الوفاة بکي فقيل له: با ابن
رسول الله أتبکي و مکانک من رسول الله صلي الله عليه و آله الذي انت به؟ و قد قال
فيک رسول الله صلي الله عليه و آله، ما قال؟ و قد حججت عشرين حجة ماشيا و قد قاسمت
ربک مالک ثلاث مرات حتي النعل و النعل؟ فقال انما ابکي لخصلتين: لهول المطلع و
فراق الأحبة.»

(بحار ـ جلد 43 ـ ص 332)

چون حالت احتضار حضرت حسن بن علي عليه السلام فرا رسيد، شروع به گريستن
نمود، عرض شد: اي فرزند پيامبر خدا! با وجود اين موقعيت و نسبتت به رسول الله صلي
الله عليه و آله، و آنچه را که آنحضرت درباره مقام و فضيلت شما فرموده، و با اينکه
بيست بار پياده به مکه رفته‌ايد و در مدت زندگي سه مرتبه نيمي از اموال خويش حتي
نعلين خود را بين مستمندان در راه پروردگارت تقسيم نموده‌اي، گريه مي‌نمائي؟ امام
در پاسخ فرمود: براي دو چيز گريه مي‌نمايم! براي اهوال روز قيامت و فراق دوستان.

پاداش احسان

انس بن مالک گويد: کنيزي، شاخه گلي به امام مجتبي عليه السلام تقديم
نمود«فقال لها: انت حر لوجه الله فقلت له في ذلک، فقال ادبنا الله تعالي: فقال»:
«و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها و کان احسن منها اعتقاها».

بحار جلد 43 ص 343

امام فرمود: تو در راه خدا آزادي، انس مي‌گويد: با امام در اين مورد صبحت
کردم امام فرمود: خداوند ما را چنين تربيت نموده و فرموده: هنگامي که کسي به شما
تحيت گويد پاسخ آن را بگونه‌اي بهتر دهيد. و بهتر از هديه او، آزاد ساختن او بود.

دستگيري از نيازمندان

مردي بنام سعيد بن عبدالعزيز گويد:

«ان الحسن سمع رجلا يسأل ربه تعالي ان يرزه عشرة آلاف درهم فانصرف الحسن
الي منزله فبعث بها اليه».

(کشف الغمه)

امام حسن عليه الصلوة و السلام شنيد مردمي از پيشگاه پروردگار تعالي ده
هزار درهم مسئلت مي‌نمايد. امام که نياز و احتياج او را دريافت، به منزل مراجعت
فرموده و مبلغ ياد شده را برايش فرستاد.

تواضع و فروتني

روزي امام مجتبي عليه السلام از کنار جمعي از مستمندان گذشت که نشسته و از
خرده نانهائي که در پيش داشتند ميل مي‌نمودند و چون حضرت را ديدند از ايشان
خواستند که نشسته و با آنها از آن نانها ميل نمايدف امام از مرکب پياده شد و
فرمود: «ان الله لا يحب المستکبرين» خداوند مستکبران را دوست نمي‌دارد، و سپس با
آنان شروع به خوردن نان نمود، تا همگي سير شده و کناري رفتند ولي ببرکت وجود امام
آن نانها هم چنان باندازه قبل باقي ماند، سپس حضرت آنان را به خانه خويش دعوت نمود
با غذا و لباس از آنها پذيرائي فرمود: (بحار ـ جلد 43 ـ ص 352)

اجتناب از ناسزاگوئي

شخصي بنام عمير بن اسحاق مي‌گويد:

«ما سمعت منه کلمة فحش قط، و انه کان بين الحسن بن علي و عمرو بن عثمان
خصومة في ارض فعرض الحسن امرا لم يرضه عمرو، فقال الحسن عليه السلام: ليس له عندنا
الا ما ارغم انفه فان هذه اشدّ وافحش کلمة سمعتها منه قط».

(بحار ـ جلد 43 ـ ص 358)

هرگز از آنحضرت سخني ناسزا نشنيدم، بين امام حسن عليه السلام و عمرو بن
عثمان در مورد زميني اختلافي به وجود آمده بود، امام به او راه حلي ارائه داد که
عمرو به آن رضايت نداد، امام حسن عليه لاسلام فرمود: او را چيزي پيش ما نيست، مگر
آنچه بيني او را به خاک بمالد. و اين تنها تندترين و ناسزاترين سخني بود که از او
شنيدم.

تکيه بر آرزوها

*اميرالمؤمنين«ع»:

«اياک و الا تکال علي المني فانها بضائع النوکي». (نهج البلاغه فيض ـ ص
922)

در ضمن نصايح به حضرت مجتبي: فرزند عزيز! از تکيه کردن بر آرزوهاي نفساني
خويش بپرهيز که آرزوها متاع احمقان و نادانان است.

 

/

علي بزرگ آموزگار جهاد و شهادت

علي بزرگ آموزگار جهاد و شهادت

رمضان ماه قيام و صيام، ستايش و نيايش، ماه نزول قرآن و ليالي متبرکه قدر
و نيز ماه جهاد، پيروزي و شهادت است، در اين م اه فتح و آزادي سرزمين مقدس مکه از
سلطه شرک جاهلي، جنگ پيروزمندانه بدر و غزوه در نهايت پيروز حنين اتفاق افتاد و در
اين ماه بزرگ آموزگار جهاد و شهادت اميرمؤمنان عليه السلام به فوز عظيم شهادت در
محراب مسجد کوفه نائل شد.

حوادثي که در جريان اين جنگها پيش آمد، هر يک به نوبه خويش درسي آموزنده
براي کساني است که جهاد راه خدا را بمنظور اعلاي کلمة الله برگزيده‌اند. در جنگ بدر
شمار نيروي دشمن سه برابر سپاهيان اسلامب ود، با اينهمه هنگامي که پيامبر در مورد
جنگ با اصحاب خويش به شور مي‌نشيند، سعد بن معاذ انصاري چنين اظهار مي‌دارد:

«اي رسولخدا! ما بتو ايمان آورده‌ايم و ترا تصديق نموده‌ايم به اين دليل
که آئين تو حق است و با تو پيمان بسته‌ايم که آنچه تو تصميم‌گيري از آن اطاعت
نمائيم، سوگند به خدائي که ترا به نبوت فرستاده هرگاه وارد اين(درياي سرخ) شوي ما
بدنبالت وارد آن گرديم و هيچ فردي از ما از فرمان شما تخلف نورزد، ما هيچ گاه از
روبرو شدن با دشمن ترسي به دل راه ندهيم، شايد ما در اين جبهه به فداکاريها و
خدمتهائي توفيق يابيم که مايه روشني چم شما شود، پس ما را به هر نقطه‌اي که مي‌خواهي
راهنمائي و روانه‌ساز».[1]

و بر عکس در غزوه حنين ارتش اسلام در مقايسه با سپاه شرک از جهت نيروي
اسناني در وضعيت بهتري قرار داشت. بطوري که بعضي از سپاهيان اسلام اظهار داشتند«ما
هرگز از اين سپاه اندک دشمن شکست نخواهيم خورد، زيرا نيروي ما چندين براي افراد
دشمن است»[2]
و همين احساس که بگونه‌اي اتکاء و اعتماد آنان را از امدادهاي الهي به قدرت و تفوق
نيروي نظامي خويش توجه داد، عامل شکست موقت آنان شد، گرچه در نهايت نصرت و
امدادهاي خداوند به ياري آنان شتافت و پيروزمندانه به مدينه باز گرديدند، قرآن
کريم در اين رابطه مي‌فرمايد:

«و لقد نصرکم الله في مواطن کثيرة و يوم حنين اذا عجبتکم کثرتکم لم تغن
عنکم شيئا»[3].

خداوند شما را در جبهه‌هاي فراوان ياري فرموده و در روزگار حنين آنگاهکه
فزوني نيروي انساني شما، به شگفت و اعجابتان واداشت، ولي(اين تفوق نيرو) هيچ گرهي
از مشکل شما نگشود.

و با توجه به اين واقعيت است که امير مؤمنان عليه السلام مي‌فرمايد: «ان
هذا الأمر لم يکن نصره و لا خذ لانه بکثرة و لا بقلة، و هو دين الله الذي اظهره و
جنده الذي اعهده و امده»[4]
پيروزي و خواري و شکست اين دين به کم و بيش(سپاه اسلام) نبود، بلکه دين الهي است
که آن را پيروزي داده و(نيروي اسلامي) جند الله‌ند که خداوند آنان را بسيج و
آمادهو امداد فرموده است.

جبهه و امدادهاي غيبي

امروز رزمندگان ما اين درس مقاومت و پيروي از فرمان رهبري را بوبي از آن
مسلمين صدر اسلام فرا گرفته و آن حقيقتي را که قرآن کريم بر روي آن تکيه و تأکيد
فرموده است، با تمام وجود درک نموده‌اند، چه اينکه در لحظه لحظه اين جنگ نابرابر و
در جابجاي اين جبهه‌اي که تمام ابر قدرتها و سران شرک و کفر جهاني با تحريک و کمک‌هاي
همه جابنه خويش، به نوکر سر سپرده‌شان، صدام، عليه جمهوري اسلامي، گشوده‌اند، دلير
مردان مجاهد ارتش و سپاه و بسيج و ديگر نيروهاي اسلام، امدادهاي غيبي الهي را به
چشم خويش ديده و احساس نموده‌اند و اين چنين است که دشمن با تمام حمايتهاي بيدريغ
اربابان خود در وضعيتي آنچنان در مانده و زبون قرار گرفته که ديوانه‌وار دبستانها،
دبيرستانها و بيمارستانها و زنان و کودکان بي‌دفاع شهرها را هدف حمله‌هاي
ناجوانمردانه موشکي و بمبارانهاي وحشيانه هوائي قرار مي‌دهد، ولي ملت هرمان و شهيد
پرور ما که دشمن خويش را تا اين حد ومرحله به خواري و استيصال کشانده و درس زندگي
و مردن را در مکتب رهبرش علي(ع) آموخته‌اند جنگ را هم چنان تا نابودي کامل دشمن
بعثي ادامه خواهند داد.

زندگي و رمرگ از ديدگاه علي(ع) ـ

 اميرمؤمنان عليه السلام در يکي از
روزهاي پر حماسه جنگ صفين طي خطبه‌اي کوتاه ولي آتشين درک و برداشت خويش را از دو
واژه حيات و مرگ چنين بيان نمود:

«فالموت في حياتکم، مقهورين و الحياة في موتکم قاهرين»[5]
مرگ در زندگي شما عينيت مي‌يابد چنانچه شکست خورده و مغلوب شويد و زندگاني در مرگ
شماست اگر پيروز گرديد. اين درک از زندگي و مرگ، از ابر مردي استکه دوران نوجواني
و جواني و کهولت خويش را در ميدانهاي نبرد حق عليه باطل گذرانيده و چهره همه کس
آشناي جبهه‌هاي صدر اسلام است. و حتي در آخرين وصيتش به فرزند برومندش امام مجتبي
جهاد را توصيه نموده و مي‌فرمايد: «و الله و الله في الجهاد باموالکم و انفسکم و
السنتکم» از خداوند بترسيد، از خداوند بترسيد در مورد جهاد با مال و جانها و
زبانهايتان(و تمام امکانات خود را در راه جهاد في سبيل الله قرار دهيد) و بهمين
دليل پس از پيامبر کسي بهتر از او قادر به چنين درک و دريافتي از اين دو وازژه
نشده است. و امروز ملت ما، همه از پير و جوان و حتي کودکان خدرسال که در اين مکتب،
معني و مفهوم زندگي و مرگ را فراگرفته‌اند، حاضر به هيچ گونه سازش و معامله‌اي بر
سر ارزشهاي پذيرفته شده انقلاب اسلامي خويش بنام صلح با صدام نبوده و نيستند، چرا
که چنين صلحي را مرگ حتمي خويش و انقلاب اسلامي خود مي‌دانند، و همين شهامت، تصميم
و قاطعيت و اراده خلل ناپذير آنان است ه اين انقلاب را تا فراسوي مرزهاي اين کشور
صادر نموده و امروزه الهام بخش تمام مستضعفين في الأرض و از آن جمله بپاخاستگان
مظلوم فلسطين در برابر غاصبان جلاد قدس گرديده است، ملت انقلابي و هميشه مجاهد ما
هم از اينحرکت مردمي حمايت و استقبال نموده و در همين راستا روز جهاني قدس را به
رهنمود امام بزرگوارش خويش با راه‌پيمائي خويش گرامي مي‌دارند، باشد تا اين
تظاهرات سرانجام به راهپيمائي عظيم و جهاني تمام مسلمين به سوي قدس منتهي گرديده و
آن سرزمين مقدس و خاستگاه بسياري از پيامبران الهي را يکبار و براي هميشه از لوث
وجود سهيونيسم غاصب پاکسازي و تطهير نمايند.

 



[1]– مغازي واقدي جلد 1 ص 41.

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي از قرآن

ستمکارترين مردم

«و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذکر فيها اسمه و سعي في خرابها اولئک
ما کان لهم ان يدخلوها الا خائفين * لهم في الدنيا خزي و لهم في الاخرة عذاب
عظيم».[1]

چه کسي سمتماکرتر است از کساني که از ذکر نام«الله» در مساجد جلوگيري نموده
و تلاش در تخيب آنها دارند، سزاوار نيست آنان جز با بيم و ترس به آن مساجد وارد
گردند، نصيبشان در دنيا رسوائي و در آخرت عذاب عظيم است.

و من اظلم ممن منع: امام صادق عليه السلام درباره شأن نزول و نخستين
مصاديق اين ستمکارترين افراد مي‌فرمايد: «انهم قريش حين منعوا رسول الله دخول مکة
و المسجد الحرام»[2]
آنان(مشرکان) قريش بودند هنگامي که رسول الله را از ورود به شهر مکه و مسجد الحرام
منع نمودند. روشن است که هر کس در هر زماني که به منع و صد مسلمين از ورود به مکه
و انجام مراسم سياسي عبادي بپردازد، مصداق«من اظلم» خواهد بود.

«و سعي في خرابها»: تخريب در فرهنگ قرآن و حديث از مفهومي وسيع‌تر از
ويران سازي بناي چيزي برخوردار است و لذا در روايات به مسجدي که مردم محل در آن
نماز بجاي نمي‌آورند، مسجد خراب و نمازگزاران در مسجد«عمار» يعني آبادگران مسجد
گفته شده است.

افشاي چهره‌ها

از آنجا که قیآن کريم در پي طرح و ساختن جامعه‌اي نمونه و انساني است، از
اينرو به معرفي انسانهاي الگو و افشاي چهره‌هاي ستمکار مي‌پردازد. در اين رابطه
شانزده آيه در قرآن به معرفي«من اظلم» پرداخته است و در تمام اين آيات، کساني را
که بگونه‌اي به گمارهي افتاده و يا ديگران را به ضلالت و انحراف مي‌کشانند،
بعنوان«من اظلم» معرفي نموده است، چنانچه منع مردم از ورود به مسجد الحرام جز از
ضلالت و گمراهي و به گمراهي کشانيدن ديگران نمي‌تواند نشأت گيرد، چه اينکه مسجد در
اسلام براي خودسازي و عبادت پروردگار و رهائي ديگران از سلطه اسارت و عبوديت بتهاي
قدرت جهاني است و لذا در صدر اسلام مساجد از چنين نقشي برخوردار بود و مسلماناني
که در چنين پايگاههاي خودسازي و عبوديت و بسيج تربيت شده بودند هنگامي که بر سر
ابر قدرتهاي آنروز يورش مي‌بردند رسالت اسلامي خويش را در اين جمله کوتاه خلاصه مي‌کردند«اخراج
العباد من عبادة العباد الي عبادة الله تعالي»[3]ما
آمده‌ايم تا بندگانخدا را از عبوديت غير او آزاد ساخته و به بندگي خداوند
فراخوانيم. و امروز که مسجد برهبري پيامبر گونه حضرت امام امت مدظله العالي در
ايران اسلامي اين نقش اصيل و ديرين خويش را باز يافته و چنين مردمي مؤمن، انقلابي
و رزمنده پرورش داده است و مي‌روند تا همين نقش اصيل و فعال را به«مسجد الحرام» که
افضل و اشرف تمام مساجد روي زمين است باز گردانند، حکام سرسپرده آل سعود بااهداي
لقب فريباي«خادم الحرمين!» به خويش، بار دگر در نقش نياکان مشرکشان ظاهر گرديده و
به«صد عن سبيل الله» پرداخته‌اند، چرا که آنها بخوبي از آنچه در ايران گذشت
دريافته‌اند که چنانچه حج و مراسم مذهبي آن به صورت حج و مراسم عصر پيامبر باز
گردد، ديگر جائي براي آنها در حجاز باقي نخواهد ماند و بهمان سرنوشتي دچار خواهند
شد که شاه در ايران اسلامي مبتلا گرديد. ابر قدرتها و در رأس آنها آمريکا نيز درس
لازم را از حرکت اين نسل ساخته شده در مساجد، گرفته‌اند و با موقعيت و حساسيتي که
مسجد الحرام در جامع جهاني اسلامي دارد، درک مي‌کنند که اگر اين کانون بزرگ اسلامي
به جايگاه اصيل و پيشين خويش بازگردد، موقعيت آنان در سرتاسر جهان اسلام در خطر
جدي قرار خواهد گرفت، و از اينرو براي حفظ منافع استعماري خويش در دنياي
اسلام«فهد» اين مهره بي‌اراده، خود را مأمور قتل و کشتار مسلمانان انقلابي در حج
سال پيش نمودند و امسال دستور جلوگيري از حج زائران ايراني را به او داده‌اند.

و بدين ترتيب مي‌بينيم که انجام مراسم حج بشيوه‌اي که مناسک آن در کاخ
سياه و کرملين نوشته شده و توسط آل سعود مزدور بر چند ميليون زائر بيت الله تحميل
مي‌گردد، چگونه تخريب معنوي حج و مسجد الحرام است و ارزشهائي که فلسفه وجودي حج را
تشکيل مي‌دهد از اساس ويران مي‌نمايد، و با جدا ساختن مسجد الحرام از فلسفه وجودي
آن که عبوديت خداي کعبه و رهائي خويش و رهاسازي جامعه بزرگ اسلامي از بردگي بت‌هاي
قدرت جهاني است، مي‌کوشد تا هم چنان آنان را در اين اسارت و بردگي نگه دارند. و
اين چنين است که اين ظلم به تعداد افراد مسلمان جهان توسعه مي‌يابد و در تمام
ابعاد مذهبي، سياسي، اقتصادي و غيره که استعمار در آن رخنه نموده است، گسترش پيدا
مي‌کند و با توجه به اين واقعيت است که با صد و منع از ورود به مسجد الحرام و
تخريب معنوي آن، بزرگترين ظلم تاريخ نسبت به مستضعفان زمين، تحقق و عينيت مي‌يابد.

اينجا است که هر مسلمان از خود مي‌پرسد که يک اقليت منحرف سياسي و مذهبي
را چه حقي است که مکه ـ  اين سرزمين مقدس
وحي و توحيد ـ را که متعلق به تمام مسلمين روي زمين است، دربست در انحصار خويش
گرفته و براي بيش از يک ميليارد مسلمان، تعيين تکليف نمايد و براي آنان شيوه
برگزاري مراسم حج را که صرفا از اهداف پليد استعماري و مذهب سياسي وهابيت سر چشمه
مي‌گيرد، مشخص سازد.

اولئک ما کان لهم…»: سپس قرآن کريم حکم نهائي را در مورد اين ستمکارترين
ستمگران بيان داشته و مي‌فرمايد: براي پايگاه بزرگ عبادي سياسي و براي جامعه بزرگ
اسلامي سزاوار و شايسته نيست که اين ستمکارترين افراد، جز با حال وحشت و ترس وارد
مسجد الحرام گردندو در جائي که براي تمام جنبندگان. محل امنيت و آرامش است بايد از
اين افراد سلب امنيت گرديده و با عدم احساس آرامش و امنيت وارد آن شوند، چرا که
آنان دشمن بشريت و دشمن رهائي انسان‌اند. و از اينراه قرآن تکليف مسلمين را در
برخورد با امثال آل سعود به روشني و وضح مشخص مي‌سازد ـ و باصطلاح ـ آخرين سخنش را
بطور قاطع در مورد آنان اظهار مي‌دارد.

«لهم في الدنيا خزي و في الآخرة عذاب عظيم» اين گونه افراد در دنيا جز از
رسوائي و در آخرت عذابي عظيم بهره ندارند و اين رسوائي را در تاريخ براي خويش به
ثبت رسانيدند.

بيستم رمضان مصادف با سالروز فتح و آزادي مکه معظمه بوسيله رسولخدا صلي
الله عليه و آله از عوامل صد و منع مسلمين از بيت الله است، و بايد مسلمانان جهان
با الهام از قرآن و به پيروي از سيره و علم يامبر اکرم(ص) بار ديگر دست اين
جانشينان خلف آن مشرکات عصر پيامبر را زا اين سرزمين مقدس کوتاه نمايند.

 



[1]– سوره بقره ـ آيه 114.

/

سرمقاله

جوشش اسلام محمدي در حماسه انتخابات

بسم الله الرحمن الرحيم

… فشار رواني و تبليغاتي دشمن با حملات روز افزون هوائي و موشکي به اوج
رسيده بود و در چنين شرايطي موعد انتخابات نزديک مي‌شد و خيلي‌ها در برگزاري آن،
در موعد مقررترديد و پيشنهاد تأخير آنرا مي‌کردند. و همه از پيش‌بيني امر عاجز
بودند… و امام ديگر بار نقش رهبري ور اهگشايي معجز آساي خود را ايفا کرد، و ضمن
پيام مسيحائي خويش که حسينيان زمان را به مبارزه بي‌امان با چهره آشکار آمريکا و
مزدورانش فراخواند و تأکيد بر طرد آمريکاي با نقاب در صحنه داخل، و بويژه از کانال
مجلس و بيان معيارهاي اصيل در انتخابات نمايندگان، انجام انتخابات را در موعد مقرر
لازم و اعلام فرمودند. خود هم در هر شرايطي رد آن شرکت مي‌کنم.

شناخت و تجاذب متقابل بين امام و امت ديگر بار بر فضاي کربلاي ايران
درخشيد و ملت بزرگ ايران در يکي از دشوارترين شرايط بسان ياران امام حسين عليه
السلام در ظهر عاشورا که اقامه نماز کردند، با حضور گسترده و پرشور خويش در
انتخابات سومين دوره مجلس شوراي اسلامي،حماسه‌اي ديگر آفريدند و در حالي که گام
اصولي ديگري را براي اقامه دين خدا و تحقق اسلام محمدي برداشتند، ثبات بي‌نظير و
شگفت انگيز نظام اسلامي را در صحنه داخلي براي جهانيان به نمايش گذاشتند. ملت
مسلمان ايران با اين حماسه بزرگ، موسي صفت بر تمام افسونها و افسانه‌هاي دشمن خط
بطلان کشيد و مسيحادم، مستضعفان رنجديده جهان را بيش از پيش اميدواري و روح بخشيد
و همانگونه که امريکا را در چهره آشکارش در مرزهاي جغرافيايي در ناکامي فرو برد در
داخل نيز آمريکا را در چهره پنهانش طرد و راه را براي تحقق اسلام محمدي هموارتر
ساخت.

امت اسلام با اين حماسه شورانگيز يک بار ديگر ثابت کردند که اگر جو ارعاب
و فشار و باران بمب و موشک روي خانه و کاشانه و زن و فرزندشان نمي‌تواند حتي در
زمان و روز انتخابات تغييري ايجاد کند به طريق اولي و قطعي‌تر هيچگونه اهرم فشاري
نمي‌تواند موضع آنان را نسبت به مسئله جنگ و نابودي صدام تغيير دهد. و بدينسان
حماسه آفرينان کربلاي ايران بدوست و دشمن اعلام کردند که در هيچ شرايطي و تا آخرين
منزل و آخرين نفر و آخرين قطره خون خود از اسلام و انقلاب اسلامي دست نخواهند
کشيد.

آري! راهيان کربلا نداي حسين زمان را لبيک گفتند و با ريختن رأي خود در
صندوقها سومين دور مجلس شوراي اسلامي را براي شکل‌گيري مهيا ساخته و در ادامه آن
ديگر بار در روز قدس که به فرموده امام«روز مقابله مستضعفين با مستکبرين» و«روز
مرگ بر آمريکا» و«روز بسيج اسلامي» است، براي انتخاب بقيه نمايندگان پاي صندوقهاي
رأي خواهند رفت تا کار انتخابات را تکميل نمايند.

مجلس سوم ثمره چنين حماسه‌اي بزرگ است و در شرايطي شکل مي‌گيرد که ملتها
مسلمان بيش از هر زمان ديگر چشم اميد به جمهوري اسلامي به عنوان کانون و تجلي گاه
انقلاب اسلامي، دوخته‌اند و با الهام از اسلام در جهه‌اي گسترده عليه استکبار
جهاني بپا خاسته‌اند. و متقابلا جهان استکبار و در رأس آن آمريکاي جهانخوار در
تهاجمي همه جانبه به سرکوب حرکت اسلامي پرداخته است و نمودارهايي از اين جنگ و
ستيز را در سرزمينهاي اشغالي در نهضت اسلامي فراگير ملت فلسطين و سرکوب وحشيانه
آنان وسيله ارتش صهيونيستي و در لبنان در جهاد بي‌وقفه حزب الله عليه صهيونيستها و
هم‌پيمانانش و جنايات انتقام جويانه گروه نبيه‌بري مزدور و… عليه آنان و در
افغانستان در نبرد مظلومانه ملت مسلمان با ارتش سرخ متجاوز، شاهد هستيم و درحالي
که ناوگانهاي جنگي آمريکا و هم پيمانانش به حمايت آشکار از رژيم صهيونيستي عراق
وارد کارزار شده و با ارتجاع منطقه بطور يک پارچه عليه اسلام بسيج شده‌اند و رژيم
ملحد آل سعود آمريکائي با گستاخي تمام آشکارا«صد عن سبيل الله و المسجد الحرام»
کرده و از حج واقعي اين کنگره عظيم عبادي سياسي که محور قيام مردم«قياما للناس»
است، جلوگيري مي‌کند و در زماني که رژيم بعثي عراق به نمايندگي از کل جهان کفر و
با پشتيباني همه جانبه آنان براي نابودي اسلام و خارج کردن مردم از صحنه انقلاب با
کاربرد سلاح شيميايي و فرو ريختن بمب و موشک بر سر مردم شهر و روستا جنايت و
درندگي را به اوج رسانده است و…

در چنين شرايطي مجلس سوم، بزرگترين نقش ويژه را در پيروزي اسلام بر کفر
جهاني بر دوش دارد چرا که سرنوشت کل انقلاب جهاني اسلام وابسته به سرنوشت جمهوري
اسلامي است و آن چيزي که جمهوري اسلامي را با لطف خداوند و رهبري امام بوجود آورده
و نگاه داشته است مردم بوده و هستند.

و اگر مردم از جمهوري اسلامي و يا اسلام از مردم گرفته شود، نتيجه آن چيزي
جز جمهوري آمريکايي نخواهد بود. و اين يعني تمام شدن همه چيز و شکست قطعي.

و مجلس مهمترين نقش را هم در نگاه داشتن مردم براي جمهوري اسلامي و هم در
صيانت و حفظ ايمان مردم به اسلام بر عهده دارد و انجام چنين رسالتي جز با خشکاندن
تمام ريشه‌هاي اسلام آمريکائي ـ که به فرموده امام همان اسلام سرمايه‌داري و اسلام
مرفهين بي‌درد و اسلام منافقين و راحت طلبان و… است ـ و شکوفا ساختن و به ثمر
نشاندن اسلام محمدي، ميسور نيست و ما را چه جاي سخن گفتند که امام خود قاطع و صريح
راه را از چاه و«رشد» را از «غي» نمايانده است و بايد که مقال را با فرازي از پيام
حضترش به پايان بريم: «مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگاني رأي دهند که
متعبد به اسلام و وفادار مردم باشند و در خدمت به آنان احساسا مسئوليت کنند و طعم
تلخ فقر را چشيدهب اشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام
مستضعفين، اسلام رنجديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه‌جو، اسلام پاک طينتان عارف
و در يک کلمه مدافع اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله و سلم باشند و افرادي را
که طرفدار اسلام سرمايه‌داري، اسلام مستکبرين، اسلام مرفهين بي‌درد، اسلام
منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان، و در يک کلمه اسلام آمريکائي هستند
طرد نموده و به مردم معرفي نمايند» والسلام

رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تاکنون

معلم

بمناسبت روز معلم(12 ارديبهشت)

شما آقايان معلمين و همه معلمهائي که در سراسر کشور هستند و همه اساتيدي
که در دانشگاه‌ها هستند، مسئولند نسبتب ه امانتي که خداي تبارک و تعالي و اولياء
اطفال، به شمار سپرده‌اند.. ممکن است در ضمن همين پنجاه نفر که شما تعليم مي‌دهيد،
شخص پيدا شود که بعدها يک مقام عالي داشته باشد، مراتب عاليه کشور دست او بيايد؛
اگر چنانچه همين يک نفري که پيش شما بوده و بعد هم رفته پيش کسان ديگر تا رسيده به
آن آخر، يک تربيت فاسدي بشود يعني يا تعليمي باشد که هيچ کاري به اين نداشته باشد
که بايد تربيت انساني هم بشود يا خداي نخواسته معلم منحرفي باشد و اين کودک از اول
و بعد هم در مراتب ديگر تحت يک تربيت انحرافي واقع شود، ممکن است همين يک نفر، يک
کشور را به باد فنا بدهد…

معلم امانت‌داري است که غير از همه امانتها است؛ انسان امانت او است؛
امانتهاي ديگر را اگر کسي خيانت به آن بکند خلاف کرده است، اما مانت  اگر انسان شد، اگر خداي نخواسته به اين امانت،
خيانت شد، يک وقت مي‌بينيد خيانت به يک ملت است، خيانت به يک جامعه است، خيانت به
اسلام است. بنابراين، شغل در عين حالي که بسيار شريف و بسيار ارزنده است، از باب
اينکه همان شغل انبيا است که براي انسانسازي آمده بودند، لکن مسئوليت بسيار بزرگ
است چنانچه مسئوليت انبياء هم بسيار بزرگ بود…

شما مردمي عادي نيستيد، شماها معلم نسلي هستيد که در آتيه، همه مقدرات
کشور به آن نسل سپرده مي‌شود، شما امانتدار چنين نسلي هستيد و تربيت شما بايد
همراه با تعليم باشد.

10/11/59

بايد دستگاه‌هاي آموزشي متعهد و دلسوز براي نجات کشور، اهميت ويژه‌اي در
حفظ نو باوگان و جوانانعزيزي که استقلال و آزادي کشور در آينده منوط به تربيت آنان
است قائل باشند و نيز از اين رو است که نقش معلمان و اساتيد در تربيت و تهذيب دانش‌آموزان
و دانشجويان، به عنوان اساسي‌ترين و مؤثرترين نقش، مطرح مي‌گردد و همه ديدند که
گرايش آنان به شرق و غرب براي کشورمان چه فاجعه‌ها آفريد و دانشگاه‌ها را به صورت
دژ محکمي براي خدمت به شرق و غرب درآورد و اکثريت قاطع غرب و شرق زدگان اين مملکت
را به عنوان فارغ التحصيل تحويل جامعه داد.

31/6/60

ملت عزيز ايران وس اير کشورهاي مستضعف جهان، اگر بخواهند از دامهاي شيطنت‌آميز
قدرتهاي بزرگ تا آخر نجات پيدا کنند، چاره‌اي جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند
و اين ميسر نيست جز با دست اساتيد و معلمان متعهدي که در دبستانها تا دانشگاه‌ها
راه يافته‌اند و با تعليم و کوشش در رشته‌هاي مختلف علوم و تربيت صحيح و تهذيب
مراکز تربيت و تعليم از عناصر منحرف و کج‌انديش نو باوگان را که ذخاير کشور و مايه
اميد ملتند همدوش با تعليم در همه رشته‌ها به حسب تعليم اسلامي تربيت و تهذيب
نمايند.

7/10/60

معلمين و آموزگاران تربيت کنند جواناني را براي خدمت به کشور و به اسلام،
و کارگران بسيار عزيز ما جديت کنند که کشور خودشان را از آن ظلماتي که در زمان
طاغوت بود نجات دهند. اينها در آموزش و پرورش و آنها در علم و کار به همه کشورهاي
عالم بفهمانند که ملتي که مي‌خواهد خودش سرپاي خودش بايستد، هم خودشآموزش مي‌بيند
و هم خودش کار مي‌کند…

بايد معلمين و قشر دانشگاهي و دانش‌آموزي، با فيضيه پيوند خودشان را قوي
کنند و عزيزان کارگر و کشاورز بايد پيوند خودشان را با اسلام و قرآن و علماي اسلام
قوي کنند.

5/2/62

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(معلم)

سرمقاله

دانستنیهایی از قرآن(ستمکارترین مردم)

علی (ع) بزرگ آموزگار جهاد و شهادت

نگاهی به سیره امام مجتبی علیه السلام

سخنی پیرامون ولایت فقیه

دوران بعثت                                                
آیت الله العظمی منتظری

سخنان معصومین(کار و کارگر)

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

معاد در دیدگاههای انبیاء و اولیاء و حکماء               آیت الله حسین نوری

موهبت سترو حجاب                                         آیت
الله محمدی گیلانی

ساده زیستی در زندگی پیامبراسلام(ص)                   استاد شهید آیت الله مطهری

استفتاء ات حضرت امام در مورد بلاد کبیره

اصرار و التماس به درگاه خداوند                          آیت الله ایزدی نجف
آبادی

هجرت مسلمانان به حبشه                                   حجة الاسلام
و المسلمین رسولی محلاتی

پیام شهید

شرح صدر                                                  
حجة الاسلام محمدحسن رحیمیان

حقوق والدین

گفته ها و نوشته ها

شعر

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

* الان مي
بينيد همه تبليغات عالم بر ضد ماست اين تبليغاتي كه مي كنند و اين حرفهايي كه مي
زنند بسياري از آنها به نفع ما تمام مي شود و خودشان هم نمي فهمند و اين هم از
عنايات خداست.

* اين ملت
با عنايت حقتعالي دست رد بر سينه همه قدرتها زد و در مقابل آنها ايستاده است و اگر
به همين وضع پيش برود، مطمئن باشيد كه پرتوش همه عالم را خواهد گرفت.

21/11/66

* تجربه اي
كه ما در اين سالهاي طولاني از دنيا داريم اينست كه مسلمانها- ولو اينكه عده قليلي
باشند- وقتي در مقابل خصم خودشان مقاومت كنند اگرچه خصم آنان ابرقدرتها هم باشند،
پيروزند.

10/12/66

* صدام و
غربيها خيال مي كنند ايران از موشك شكست مي خورد، اين كار، مردم ما را قوي تر مي
كند.

* اين از
ذهن مردم ما بيرون نمي رود كه چه كسي موشك مي دهد و چه كسي امر به زدن مي كند.

13/12/66

آيت الله
العظمي منتظري

* ظلم بعضي
افراد و زياده روي بعضي طبقات، موجب محروميت ساير افراد جامعه مي شود.

* اگر افراد
متمكن از امكانات خدادادي خود به ديگران مي دادند وضع بهتر و عدالت هم برقرار مي
شد.

17/11/66

* ايمان و
وحدت مردم و رهبري هاي پيامبر گونه امام سه عامل مؤثر در پيروزي انقلاب بود و حفظ
آن نيز جز با همين سه عامل ميّسر نيست.

* ملت
مسلمان فلسطين از بازيهاي سياسي به دور بمانند و راه خود را تا پيروزي نهائي ادامه
دهند.

22/11/66

* همه مردم
و گروه هاي مبارز فلسطيني بايد تمام امكانات خود را متحداً‌ عليه رژيم صهيونيستي
اسرائيل بكار گيرند تا انشاءالله اين ملت به پيروزي نائل شوند.

28/11/66

* اگر همين
تشتّت و ناهماهنگي اوضاع در افغانستان ادامه پيدا كند در آينده به جنگي داخلي منجر
خواهد شد و من از اين معنا احساس خطر مي كنم.

10/12/66

امام خميني

* دفاع از
نواميس مسلمين و بلاد اسلامي امري لازم است و ما بايد خودمان را براي مقاصد الهي و
دفاع از مسلمين مهيا كنيم و خصوصاً در اين شرايطي كه فرزندان واقعي فلسطين اسلامي
و لبنان اسلامي يعني حزب الله و مسلمانان انقلابي سرزمين غصب شده با نثار خون و
جان خود فرياد «يا للمسلمين» سر مي دهند با تمام قدرت معنوي و مادي در مقابل
اسرائيل و متجاوزين بايستيم.

10/12/66

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به
رويدادها

جنگ

* يك فروند
هليكوپتر دشمن در غرب كشور سرنگون شد.15/11/66

* دلاوران
ارتش جمهوري اسلامي ايران در ساعت 30/5 دقيقه بامداد روز يكشنبه 300 تن از مزدوران
بعثي را در منطقه عمومي ميمك كشته و زخمي نمودند.

* خلبانان
شجاع ايران در يك نبرد متهورانه هوائي 3 فروند هواپيماي ميراژ عراقي را بر فراز
خليج فارس سرنگون كردند.

19/11/66

* در حمله
هواپيماهاي رژيم عراق به يك منطقه غير نظامي در استان فارس 12 نفر شهيد و شماري
مجروح شدند.

24/11/66

* آتشبارهاي
ايران هليكوپترهاي آمريكايي را بر فراز جزاير و سكوهاي خليج فارس هدف گرفتند.

26/11/66

* 12 دكل
برق فشار قوي در استان دهوك در عمليات چريكي تكاوران گردان ويژه شهادت منهدم شد.

4/12/66

* عمليات
«ظفر6» با حمله نيروهاي تحت امر قرارگاه رمضان آغاز شد در اين عملايت 500 تن از
نفرات دشمن كشته وزخمي شدند و 70 اسير عراقي تا كنون به پشت جبهه انتقال يافته
اند.

* ارتفاعات
شهر سنگاو در استان كركوك و يك پادگان نظامي عراق در عمليات «ظفر6» آزاد شد.

* در تجاوز
هواپيماهاي عراقي به حريم هوائي شهر تهران يك نفر شهيد و تعداي مجروح شدند.

8/12/66

* پدافند
ايران دو فروند هليكوپتر عراقي را بر فراز جزيره جنوبي مجنون شكار كرد.

* حريم
هوائي 5 استان كشورمان هدف تجاوز هوائي رژيم عراق قرار گرفت. در بمباران شهر سقز
25 نفر شهيد و گروهي مجروح شدند.

9/12/66

* ايران با
پرتاب 3 موشك بسوي بغداد و بمباران وسيع تأسيسات بصره حملات دوروزه عراق را تلافي
كرد.

* حملات
هوائي دو روزه عراق به حومه تهران، همدان، دزفول و شهر سقز نزديك به 60 شهيد برجاي
گذاشت.

10/12/66

* در حملات
هوائي و موشكي و حشيانه عراق به مناطق مسكوني تهران ده ها نفر شهيد و مجروح شدند
در اين حملات كه يكي از بيمارستان ها و زايشگاه مورد هدف قرار گرفته است پنج نفر
شهيد و پنجاه نفر مجروح شدند كه اكثر آنها زنان باردار مي باشند.

11/12/66

* مناطق
مسكوني تهران و قم و شيراز و گيلان و كرج و دزفول مورد حملات هواي و موشكي رژيم
بعثي صدام قرار گرفت كه در تهران يك بيمارستان هدف قرار گرفته و تعدادي كودك و
افراد مسن بيمار مجروح و در شيراز و رشت تعدادي از هموطنان شهيد و مجروح شدند.

* به تلافي
شرارتهاي اخير رژيم بعثي صدام 5 موشك ديگر به بغداد شليك و 6 شهر عراق گلوله باران
شد.

* نهمين
موشك دور برد ايران مراكز حساس بغداد را هدف گرفت.

13/12/66

جهان اسلام

*
هليكوپترهاي ارتش صهيونيستي ضمن تيراندازي بسوي تظاهر كنندگان، سنگهاي بزرگ و
سنگين بر سر تظاهر كنندگان شهر نابلس ريختند.

*
جنايتكاران بعثي 46 نفر از اهالي بي دفاع استان سليمانيه را به جرم همكاري با
مبارزين كرد عراقي در ملأ عام اعدام كردند.

* مخازن گاز
بندر «حيفا» در فلسطين اشغالي منفجر شد كه بعلت شدت آتش سوزي كليه ساكنان مناطق
تخليه شدند.

12/11/66

* مقاومت
اسلامي لبنان، مرحله هفتم عمليات بزرگ محمد رسول الله را در بخش اشغالي جنوب آغاز
كردند.

15/11/66

* سرزمين
هاي اشغالي ديروز شاهد بي سابقه ترين درگيريها ميان فلسطينيان و سربازان رژيم
صهيونيستي بود.

*
صهيونيستها آب آشاميدني مناطق مسلمان نشين فلسطين اشغالي را قطع كردند.

* رژيم
مبارك رهبران برجسته جنبش اسلامي مصر را بازداشت كرد.

20/11/66

* تظاهرات
مسلمانان مصري در پنج استان اين كشور به خاك و خون كشيده شد.

* رژيم
صهيونيستي نماز جمعه بيت المقدس را يكبار ديگر به خاك و خون كشيد.

* وزير كشور
رژيم مبارك اعتراف كرد اسلام انقلابي در اعماق جامعه مصر ريشه دوانيده است.

24/11/66

* پليس كويت
تظاهرات ضد صهيونيستي مردم را سركوب كرد.

* در
وحشيانه ترين هجوم رژيم صهيونيستي عليه فلسطينيها، تعداد زيادي شهيد و بيش از دو
هزار نفر مجروح شدند.

26/11/66

* كشتي حامل
فلسطينيان تبعيدي در سواحل قبرس توسط صهيونيستها منفجر شد.

* پليس هند
با حمله به تظاهر كنندگان مسلمان در كشمير 70 تن را مجروح كرد.

27/11/66

* دو تن از
افسران امنيتي رژيم صدام توسط پيشمرگان كرد عراقي در بغداد اعدام انقلابي شدند.

* هشت پست
امنيتي رژيم كابل در غرب شهر هرات توسط انقلابيون مسلمان منهدم شد.

* دادگاه
امنيتي كويت «اسماعيل سيد حسن سيد اكبر» مسلمان انقلابي را به حبس ابد محكوم كرد.

4/12/66

* نظاميان
رژيم صهيونيستي با استفاده از چهار هليكوپتر به صفوف تظاهرات نمازگزاران يورش
بردند.

8/12/66

* يك پزشك
آمريكائي: تا كنون دستهاي سه هزار مسلمان فلسطيني توسط سربازان اسرائيلي شكسته شده
است.

10/12/66

* سرتيپ حسن
علي صالح فرمانده لشكر 23 و تعدادي افسر عاليمرتبه رژيم بعث عراق در حملات سنگين
پيشمرگان كرد عراقي كشته و 1500 بعثي ديگر در اين عمليات كشته و زخمي شدند.

* انقلابيون
مسلمان افغاني 12 پاسگاه امنيتي اشغالگران روسي و رژيم كابل را آزاد كردند.

13/12/66

اخبار داخلي

* چندين خط
توليد انبوه تسليحات نظامي به مرحله بهره برداري رسيد.

* ششمين
كنفرانس انديشه اسلامي با حضور انديشمندان ايران و 18 كشور جهان با سخنان رئيس
جمهوري آغاز به كار كرد.

* جامعه به
كليميان تهران با تسليم چكي بمبلغ /000/70260 ريال هزينه 351 رزمنده را تأمين كرد.

12/11/66

* طي سال
گذشته بيش از 73 هزار واحد آسيب ديده از حملات هوائي دشمن بازسازي شده است.

* از بهمن
ماه سال 65 تاكنون بالغ بر 6 هزار و 61 پناهگاه بتوني احداث شده است.

* سپاهيان
حضرت زهرا (س) از استانهاي باختران، همدان، فارس، ايلام و گيلان عازم مناطق
عملياتي شدند.

14/11/66

* رئيس كل
بانك مركزي ايران به عنوان رئيس اجلاس 89 اتحاديه پاياپاي آسيا انتخاب شد.

15/11/66

* پارك 50
هزار متري «زمزم» در يافت آباد تهران افتتاح شد.

* كودك 7
ساله اي در سراوان مقام اول حفظ كامل و صحيح تمامي آيات قرآن را كسب كرد.

* كاروان
عظيم تاركاتي و پشتيباني حضرت زهرا (س) با 1300 كاميون از تهران رهسپار جبهه ها
شد.

* خط توليد
كارخانه آلومينيوم اراك راه اندازي شد.

20/11/66

* نخستين
سكوي تعميراتي هواپيماهاي بوئينگ و ارباس ساخت ايران توسط متخصصان داخلي آغاز بكار
كرد.

21/11/66

* بزرگترين
كشتي «بويه گذار» ساخت ايران به آب انداخته شد.

* معاون
امور بين الملل وزارت خارجه شوروي وارد تهران شد.

* تيمهاي
كشتي آزاد و فرنگي ايران با كسب 11 مدال طلا، 11 نقره و 3 برنز قهرماني را جشن
گرفتند.

* عمليات
ساختماني پتروشيمي اصفهان آغاز شد.

24/11/66

* 330
كاميون كمكهاي اهدائي فرهنگيان و دانش آموزان گيلان به مناطق جنگي ارسال شد.

* بازسازي
يك فروند «فانتوم» نيروي هوائي ارتش جمهوري اسلامي با موفقيت تمام انجام شد.

27/11/66

* درآمد
صادران غير نفتي ايران براي اولين بار از مرز يك ميليارد دلار گذشت.

* پيام ويژه
رهبر شوروي تسليم رئيس جمهور شد.

28/11/66

* ايران 29
اسير معمول عراقي را بطور يكجانبه آزاد كرد.

29/11/66

* كاروان
تداركاتي سپاهيان حضرت زهرا (س) به ارزش 885 ميليون ريال از استان مازندران به
جبهه ها ارسال شد.

* تيپ امام
جعفر صادق (ع) متشكل از روحانيون استانهاي خراسان، مازندران، تهران و قم و نيروهاي
بسيجي از 13 شهر كشور عازم ميادين نبرد شدند.

* جابجائي
زمين در يك روستاي قائمشهر 50 هكتار از اراضي مزروعي را از بين برد.

2/12/66

* 50 هزار
خانوار فاقد مسكن شهري در دهه فجر صاحب زمين شدند.

* نخستين
هواپيماي ساخت سپاه امروز در فرودگاه مهرآباد به پرواز در آمد.

* سرمايه
ايران در بانك بين المللي ترميم و توسعه 236 ميليون دلار افزايش يافت.

3/12/66

* نخستين
بانك چشم ايران براي پيوند قرنيه در تهران افتتاح شد.

4/12/66

* 185
ميليارد ريال از هداياي مردمي طي نيمه نخست سال جاري به جبهه هاي نبرد ارسال شده
است.

* تورگوت
اوزال نخست وزير تركيه به اتفاق مهندس موسوي با آيت الله العظمي منتظري ديدار
كردند.

11/12/66

* سفير
شوروي در پي استفاده رژيم عراق از موشكهاي ساخت روسيه به وزارت امور خارجه احضار
شد.

13/12/66

اخبار خارجي

* يك
ميليونر آمريكائي كه پنج بار دست به خودكشي زده بود و ناكام ماند 100 هزار دلار و
يك مرسدس بنز به يكي از كارمندان خود داد تا او را بقتل رساند! متهم پس از قتل
دستگير شد.

* در سال
گذشته مسيحي 139 فروند كشتي غرق و 20 فروند هواپيما سقوط كرد.

* نخست
وزيران يونان و تركيه پس از 10 سال با يكديگر ديدار كردند.

دبير كل سازمان
ملل طي ارائه گزارشي خطاب به شوراي امنيت، عراق را مانع پيشرفت گفتگوهاي صلح معرفي
كرد.

* طي دوران
حكومت رونالد ريگان، از سال 1980 تا كنون بيش از 50 هزار سرخپوست كشته شده اند.

12/11/66

* آمريكا با
وتوي قطعنامه شوراي امنيت از جنايات اسرائيل حمايت كرد.

* رويتر: 30
كودك و نوجوان فلسطيني توسط نيروهاي اسرائيل ربوده شده اند.

13/11/66

* آمريكا 90
ميليون دلار به توليد بمب شيميائي اختصاص داد.

15/11/66

* دو كارمند
اروپائي سازمان ملل در لبنان ربوده شدند.

* نيروهاي
لائوس يك شكاري اف- 5 تايلند را سرنگون كردند.

* شولتز:
اوضاع لبنان براي آمريكايي ها بسيار خطرناك است.

* ريگان و
گورباچف كانديد جايزه صلح نوبل شدند!!

* يك
سرخپوست آمريكايي كه 544 كيلوگرم وزن داشت موفق شد با يك رژيم، 204 كيلوگرم وزن
خود را كم كند.

17/11/66

* پاپ در
ديدار با مبارك خواستار خاتمه دادن به مسأله فلسطين بدون بخطر افتادن موجوديت
اسرائيل شد!

18/11/66

* قايقهاي
توپدار، نفتكش آمريكائي با پرچم ليبريا را در آبهاي امارات مورد حمله قرار دادند.

* آموزش
موشكي آمريكا در اقيانوس اطلس با شكست مواجه شد.

* كويت از
ترس حمله قايقهاي تندرو، پس از تغيير نام سه كشتي خود آنها را تحت پرچم ليبريا
قرار داد.

* گورباچف
25 ارديبهشت را زمان آغاز خروج شوروي از افغانستان اعلام كرد.

20/11/66

* وزاري
خارجه 12 كشور جامعه اروپا از رفتار وحشيانه اسرائيل عليه مسلمانان فلسطين بشدت
انتقاد كردند.

21/11/66

* طرح تشكيل
دولت موقت در كابل توسط پاكسان اعلام شد.

* دو كشتي
حامل نقت كويت و عربستان مورد حمله قايق هاي تندرو قرار گرفت.

* طه ياسين
رمضان معاون اول صدام: عراق اسرائيل را دشمن اعراب نمي داند.

24/11/66

* تلاش شاه
حسين براي آشتي سوريه و عراق با شكست مواجه شد.

* همكاري
كويت با عراق در حمله به نفتكشها و تأسيسات نفتي خليج فارس فاش شد.

* سه افسر
گرو «الفتح» در اثر انفجار بمب در قبرس به قتل رسيدند.

25/11/66

* آمريكا و
اروپاي غربي به قطعنامه كميسيون حقوق بشر سازمان ملل عليه جنايات اسرائيل رأي منفي
دادند.

* چند راهزن
با ربودن يك قطار در پاكستان، اموال مسافران را به سرقت بردند.

27/11/66

* يك سرهنگ
آمريكائي در بيروت ربوده شد.

29/11/66

* ده كشتي
جنگي آمريكا و انگليس خليج فارس را ترك كردند.

2/12/66

* يك مدير
مدرسه انگليسي در پاكستان بوده شد.

* ناو
هواپيمابر آمريكا با هفت هزار خدمه دربندر اسرائيلي حيفا پهلو گرفت.

* رژيم حاكم
بر حجاز در ادامه كارشكني هاي خود نسبت به مسلمانان ايراني، از انجام مقدمات سفر
حجاج ايراني جلوگيري كرد.

5/12/66

* كشتار
مسلمانان فلسطيني همزمان با سفر وزير خارجه آمريكا به سرزمينهاي اشغالي شدت گرفت.

* پارلمان
پاناما «اريك آرتور و دلواله» رئيس جمهور وقت اين كشور را به خاطر نقض قانون اساسي
خلع كرد.

8/12/66

* سربازان
رژيم صهيونيستي 14 فلسطين را در دهكده «قلقيليه» لابلاي صفحات فلزي سوزاندند.

* انفجار
موشك در كويت پنج كشته و زخمي بجا گذاشت.

11/12/66

* پس از
اقدام مقابله به مثل ايران، كويت خواستار توقف جنگ شهرها شد.

13/12/66

اختراع و
اكتشاف

* ماده
معدني و با ارزش «تالك» در بشاگرد از توابع استان هرمزگان كشف شد.

3/11/66

* دستگاه
ذوب مواد منفجره براي نخستين بار در ايران توسط كارگر نمونه استان خوزستان ساخته
شد.

6/11/66

* توسط واحد
تحقيقات مهندسي جنگ جهاد سازندگي، خودروي نفر بر زرهي شناور در اصفهان ساخته شد.

* دستگاه
سنگ ساب شيشه توسط جوان معلول شاهرودي ساخته شد.

13/11/66

* براي
نخستين بار در خاورميانه، دستگاه شتاب دهنده خطي «ليناركسلراتور» در اصفهان ساخته
شد.

17/11/66

* دو دانش
آموز شيرازي اتومبيل تمام كامپيوتر سخنگو ساختند.

* يك مبتكر
اصفهاني موفق به ساختن يك تركيب شيميائي شد كه در مجاورت هوا در طول 8 ساعت 60
درجه حرارت و گرما توليد مي كند.

26/11/66

* دستگاه
چندكاره صنعتي كه كاربرد وسيعي در شارژ باطري، استارت اتومبيل، جوشكاري آلومينيوم
و چدن و آبكاري صنعتي دارد توسط دو متخصص و صنعتگر مبتكر در اسفراين ساخته شد.

* قلم منور
توسط پژوهشگران دانشكده علوم دانشگاه مازندران ساخته شد.

3/12/66

* اولين
رادار سطحي و دستگاه رمز كننده كامپيوتري در دانشگاه صنعتي امير كبير ساخته شد.

6/12/66

* دستگاه
پانتوگراف مكانيكي براي اولين بار توسط استادكار بازنشسته هنرستانهاي مشهد ساخته
شد.

10/12/66

ضد انقلاب

* اعضاي يك
شبكه بزرگ از سوداگران مرگ در تهران با 211 كيلوگرم ترياك دستگير شدند.

9/11/66

* يك محتكر
«خوراك دام» در بهشهر بيش از 214 ميليون ريال جريمه شد.

20/11/66

* 6 تن از
اشرار مسلح وابسته به استكبار جهاني در خاش اعدام شدند.

25/11/66

* انفجار يك
بمب 15 پوندي در شميران 10 نفر را مجروح كرد.

* صاحب يك
كارگاه توليد كليد و پريز در نيشابور 10 ميليون تومان جريمه شد.

* با تلاش
پيگير پاسداران كميته انقلاب اسلامي استان همدان مقدار يكهزار و 900 كيلوگرم شيره
ترياك از يك باند تهيه و توزيع مواد مخدر كشف شد.

* 590
كيلوگرم ترياك، هروئين و حشيش از يك باند بزرگ قاچاق مواد مخدر كشف شد.

27/11/66

* انفجار
بمب در بزرگراه محمد علي جناح دو نفر را مجروح كرد خساراتي ببار آورد.

29/11/66

* اعضاي يك
شبكه خروج داروهاي كمياب از كشور در استان خراسان دستگير شدند.

* پاسداران
كميته انقلاب اسلامي، عوامل انفجارهاي اخير خيابان شهيد باهنر و محمد علي جناج را
49 ساعت پس از اقدام دستگير كردند.

4/12/66

* 5 تروريست
بمب گذار با سامي رحيم يوسفي آذر، مصطفي دارابي، محمد بختيارفر، مصطفي عايشه خواني
و احمد ايافت در ملاء عام در ميدان فردوسي تهران اعدام شدند.

9/12/66

* محمد كاظم
زاده و رسول رحماني دو تن ديگر از مزدوران و ايادي وابسته به رژيم صهيونيستي عراق
به اتهام بمب گذاري در نقاط پر جمعيت تهران و شهيد و مجروح نمودن عده كثيري از
مردم مظلوم در ميدان تجريش تهران اعلام شدند.

10/12/66

 

/

مدیریتهای اجرائی

ساختار نظام
اجرائي كشور

قسمت بيست و
يكم

مديريتهاي
اجرائي

محمدرضا
حافظ نيا

13- شهادت و
اعتماد بنفس و قدرت تحمّل مشكلات و مصائب:

صفات مزبور
از ضروريات يك مدير است چرا كه انجام امور بدون مشكلات و مصائب و تنگناها كمتر
مقدور مي باشد و بعبارتي بندرت اتّفاق مي افتد كه امري بي دردسر و مايه گذاشتن از
خود صورت پذيرد. اگر امور حيطه مديريت بصورت عادي و بدون رنج و زحمت انجام گيرد
مديريت هنر نكرده است بلكه هنر مديريت زماني جلوه مي نمايد كه مدير با مشكلات و
مسائل و گرفتاريها و كمبودها دست و پنجه نرم كند و از وجود آنها هراسان نشود و با
شهامت و جرأت به مبارزه با آنها بپردازد و با تكيه بر الطاف الهي مشكلات را از سر
راه برداشته و امور را به انجام برساند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، بلحاظ بارث
ماندن يك كشور عقب افتاده و وابسته به خارج، با انبوه مسائل و تنگناهاي اقتصادي-
اجتماعي- فرهنگي- علمي- تكنولوژيكي و غيره، و نيز بروز مشكلات فراوان ناشي از
سياستهاي تخريبي استكبار جهاني عليه انقلاب اسلامي و در رأس آنها جنگ تحميلي و
محاصره اقتصادي، مشكلات اجرائي كشور بمراتب افزونتر گرديده است و بار سنگين آنها
بر دوش انقلاب اسلامي و مديران جوان و تازه نفس و متعهد افتاده است. اين مديران
تازه نفس و متعهد كه هنرمندي از خود نشان داده و امور كشور را بانجام رسانده و از
ماين طوفان بحرانهاي سياسي- اجتماعي- فرهنگي- اقتصادي و غيره عبور داده و پايه هاي
انقلاب اسلامي را در عرصه بين المللي استحكام بخشيده اند عموما بر اساس تعهد خويش
به اسلام و نظام الهي حاكم بر كشور مسئوليتهاي مديريتي را تقبّل نموده و همه
سختيها را به جان و دل پذيرفته اند، و با شجاعت و اتكاي به نيروي لايزال الهي و
اعتماد به نفس پنجه در پنجه مشكلات و مسائل درون زا و برون زاي كشور انداخته و كشور
را از ميان طوفان حوادث به سلامت عبور داده اند آنها در واقع هنرمندي از خود بخرج
داده اند. هرچند نارسائيها و مشكلات متعدد نيز در زمينه هاي مختلف وجود دارد كه
امري طبيعي است.

عشق و ايمان
به الله به آنها شجاعت و شهامت قبول آگاهانه مديريت با همه مشكلات و مسائل آن
بخشيده و هراسي بخود راه نداده اند و با مشكلات مبارزه نموده وو از جسم و جان و
آبرو و حيثيّت خود با تمام وجود مايه گذاشته و مي گذارند. چرا كه حفظ انقلاب
اسلامي و اداره كشور و چشيدن ارزشهاي متعالي اسلام و دست آوردهاي ارزشمند انقلاب
اسلامي در عرصه جهاني و نيز در داخل كشور نياز به ايثار جسم و جان و آبرو و حيثيت
و بالاخره خون دارد و مديران متعهّد نظام جمهوري اسلامي سالها است كه به اين امر
مقدس، با اطمينان خاطر اشتغال داشته و دارند. اعتماد به نفس نيز يكي از جنبه هاي
ديگري است كه مديران اني نظام بر روي آن حساب كرده و بكار بسته اند و در زمينه هاي
مختلف بر توانائيها و امكانات خود و درون كشور تكيه كرده اند چرا كه امام بزرگوار
امت فرمود كه: «باورتان بيايد كه مي توانيد» و اين خصلت ارزشمند باور مديران جوان
و ايثارگر و پرشور انقلاب اسلامي آمد. البته اين فرموده امام عزيز معناي عميق تري
داشته و در تمامي عرصه هاي فرهنگي و علمي و تكنولوژيكي و سياسي و نظامي و اقتصادي
و اداري و غيره نيز كاربرد دارد و دواي درد وابستگي تمام كشورهاي جهان سوم در
ابعاد مختلف و شفاي آنها و ورود به صحنه استقلال و رشد و توسعه و نجات از چنگال
شبكه عنكبوتي سلطه استكبار جهاني، همين داروي شفابخش فرموده امام مسلمين و
مستضعفين و ستمديدگان جهان است.

بنابراين
يكي از ويژگيهاي مديران بويژه در شرايط بحراني و حضور تمام عيار مشكلات و مصائب،
خصلت شهامت و اعتماد بنفس و تحمل مشكلات مي باشد و استقامت و بردباري و توكل بر
خداوند متعال عامل اصلي غلبه بر مشكلات و مسائل است كه مديران در جمهوري اسلامي تا
كنون به اين مشخصه آراسته بوده اند و ادامه راه مقدسي كه انتخاب كرده اند نيز نياز
به اين خصلت دارد.

14- قدرت
ابتكار و خلاقيت و نوآوري:

ابتكار
لازمه هر امري است افرادي كه فاقد قدرت ابتكار و خلاقيت مي باشند فعاليتهايشان
بيروح است و نگهدارنده وضع موجود نيز بزحمت مي توانند باشند. فردي كه ابتكار ندارد
تا زمانيكه عهده دار امري مي باشد در آن امر پويايي و تحرك و رشد و تكامل وجود
نخواهد داشت در صورتيكه گسترش جوامع بشري و لزوم تأمين نيازهاي معنوي و مادي
گروهاي انساني مستلزم تكامل و رشد و گسترش فعاليتهاي اجتماعي و علمي و فني است.
جريان توسعه جوامع، جريان تكاملي و گسترشي است و لذا جريان تأمين نيازها نيز بايد
تكاملي و گسترشي باشد تا با هم در طول زمان متعادل گردند و جريان تكاملي امور،
مستلزم وجود پديده ابتكار و خلاقيت مي باشد.

بنابراين
هرچند ابتكار و خلاقيت نعمت خدادادي است كه در همه افراد ممكن است وجود نداشته
باشد لكن امري ضروري است كه مديران اجرائي جامعه بايد بيش از همه متصف به اين صفت
باشند تا بتوانند براي اداره امور و گسترش فعاليتها متناسب با گسترش نيازهاي انسان
و جامعه، روشها و زمينه هاي فعاليتي جديدي را ابداع نمايند و به آن بُعد اجرائي
بدهند. مديراني كه فاقد روحيه ابتكار و نوآوري باشند وضع موجود را حفظ و ثابت نگه
خواهند داشت در حاليكه نيازهاي جامع رو به رشد بوده و دستگاه مسئول تأمين نياز
جامعه نخواهد توانست خود را متناسب با نيازها هماهنگ نمايد و لذا مشكلات مربوط به
آن دستگاه بصورت كمبود و تنگنا در سطح جامعه ظهور خواهد نمود در صورتيكه اگر مدير
مبتكر و نوآور بوده و بقول معروف داراي ديد برنامه ريزي ابداعي باشد غلبه بر
مشكلات و تنگناها امكان پذير خواهد بود.

15- قاطعيت
بجا و داشتن قدرت تصميم گيري:

مدير بايد
در شرايط مختلف كه با آن روبرو مي گردد داراي قدرت تصميم گيري و قاطعيت باشد.
خصوصاً در شرايط بحراني، بايد مدير بتواند تصميم بجا بگيرد و بر شرايط بحراني غالب
آيد. اگر مدير فاقد اين خصوصيت باشد و احتياطات بيجا بنمايد و در تصميم گيري ترديد
داشته باشد نخواهد توانست دستگاه را اداره نمايد. بويژه در شرايط بحراني سر رشته
امور از دستش در رفته و خودش و دستگاه مربوط به او در گرداب مشكلات فزاينده غرق
شده و سقوط او را در پي خواهد داشت. اين امر بدني معنا نيست كه مدير بدون حساب
تصميم بگيرد و بگونه اي ديگر باعث آشفتگي در امور دستگاه بشود بلكه غرض تصميم گيري
بجا و پرهيز از ملاحظات و ترديدهاي بي موردي است كه نتيجه آن مَثَل معروف «نوش
دارو بعد از مرگ سهراب» مي باشد. هر دستگاه اجرائي در حين گذر از داخل زمان با شرايط
پيش بيني نشده ربورو مي گردد كه عوامل متغير و متعدد از بيرون بر دستگاه اجرائي
اثر مي گذارند و از درون نيز دستگاه ها متأثر مي شوند؛ بنابراين براي برخورد با
عوامل متغير بيروني و دروني تأثير گذار بر روند جاري فعاليت دستگاه ها، بايد صفت
مزبور در مديريت وجود داشته باشد تا با نگرش عاقلانه و عالمانه به وضعيت ايجاد شده
بتواند درست تصميم بگيرد و امور را رتق و فتق نمايد و از شتاب زدگي و هراسان شدن
پرهيز نمايد و متقابلا آنقدر ترديد ننمايد كه كار از كار بگذرد. گاهي اوقات
نابسامانيهاي اجتماعي مربوط به دستگاه هاي اداري و اجرائي كه مردم از آن رنج مي
برند ناشي از اين دو حالت افراط و تفريط در تصميم گيري مديريت است كه بايد در
انتخاب مديران به خصلت قدرت تصميم گيري بجا توجه شود.

16- پشتكار
در امور:

عموما انجام
بموقع امور نياز به پشتكار و پيگيري دارد. خصيصه فراموشي در افراد و يا تراكم كار
در دستگاه ها و يا كم توجهي و بي رمقي بعضي از كاركنان و عدم احساس مسئوليت آنان
باعث مي گردد كه يك امر كه مقدمات انجام آن صورت پذيرفته است در ميان راه متوقف
گردد. بنابراين براي پرهيز از فراموشي و توقف در روند انجام امور ضرورت دارد
پيگيري انجام پذيرد و مديريت بايد داراي روحيه پشتكار بوده و راه و روشي ابلاغ
نمايد كه بتواند امور را تا حصول نتيجه نهائي تعقيب نمايد در غير اينصورت كارها
شروع مي شوند ولي در وسط راه بفراموشي سپرده شده و رها مي گردند و انرژي هاي صرف
شده نيز هدر مي روند. اصلِ ضرورت پشتكار و پيگيري در مقياسهاي مختلف مصداق دارد و
از يك مكاتبه ساده به ادارات براي يك تقاضاي كوچك آغاز شده و تا طرح هاي عمراني
كلان ملي كه داراي فازهاي متعدد بوده و انجام آن چندين سال طول مي كشد را در بر مي
گيرد.

17- توان و
سلامت جسمي و روحي:

در انتخاب
مديران بايد به اين امر توجه شود و سعي گردد حتي المقدور مديران سالم از نظر روحي
و جسمي انتخاب كردند كه داراي نيرو و توان و فراغت لازم براي انجام وظيفه باشند.
مديران مريض احوال از نظر روحي و جسمي نمي توانند دستگاه مربوطه را درست اداره
كنند و نتيجه اين امر كاهش راندمان دستگاه و افزايش سرگرداني و تأخير در انجام
امور مردم مي باشد.

18- تيز
هوشي و درك مسائل:

اين صفت نيز
لازمه مديريت مطلوب است. مديريت اگر از تيزهوشي و ادراك سريع مسائل برخوردار نباشد
و دير به عمق قضايا پي ببرد و يا متوجه امور نباشد نخواهد توانست در كارش توفيق
زيادي كسب نمايد. مديران تيزهوش و متوجه و هوشيار اولا- با اولين نظر به مسائل،
عمق قضايا را متوجه شده و مي توانند به سرعت آن را تجزيه و تحليل ذهني نمايند.
ثانيا- در تصميم گيري با سرعت و بجا عمل نمايند و ثالثا- نيازي به توضيحات زياد و
مكرر پيرامون يك مسئله از طرف ارباب رجوع و يا همكاران خود ندارند، و بقول معروف
بسرعت مسئله را مي گيرند و در وقت خويش و مردم صرفه جوئي مي كنند. بعلاوه اينكه
مديران تيزهوش مسائل را درست تر نيز درك مي كنند و مديران كم هوش به غفلت افتاده و
موجبات گرفتاري براي خود و دستگاه و مردم را فراهم مي نمايند و گاهي اوقات افراد
موذي كارمند و غير كارمند از كنار مديران كم هوش و كُند ذهن و غافل سوء استفاده
ماليو غير مالي مي كنند.

19- تقيّد
به اجراي قوانين و مقرّرات:

جوامع بشري
براي اداره خود نياز به قوانين و مقررات موضوعه دارند و اصولا تحقق عدالت اجتماعي
با وضع قوانين و اجراي صحيح آنها عملي مي باشد. دستگاه هاي اجرائي نيز بر اسا
قوانين مصوب نهاد قانون گذار كشور در جهت انجام يك وظيفه و خدمت اجتماعي تأسيس شده
و در چارچوب قوانين و مقررات موضوعه به انجام وظيفه مشغول مي باشند و نمي توانند
خارج از چارچوب قوانين و وظايف مربوطه عمل كنند.

بنابراين،
مديريت بايد ملتزم به رعايت قوانين و مقررات و اصولا داراي اين روحيه باشد در غير
اينصورت دچار قانو شكين گرديده و علاوه بر اينكه قانون شكني جرم است باعث مي شود
كه اولا- هرج و مرج در دستگاه و جامعه حاكم شده و امور مختل گردد و ثانيا- عدالت
اجتماعي در جامعه محقق نشده و حقوق عده اي از مردم پايمال شده و بالعكس عده اي بيش
از حق خويش برخوردار شوند.

20- تقيّد
به نظم و ترتيب در امور و انضباط اداري:

بي نظمي در
هر نهاد و دستگاهي منجر به حاكميت هرج و مرج و گسيختگي امور در آ» مي گردد و كارها
نيز از مجاري مربوطه انجام نپذيرفته و امكانات و نيروها و وقتها نيز به هدر مي
روند. بنابراين نظم و ترتيب جهت سازماندهي امور و قرار گرفتن هرچيز و هر پديده در
جاي خود و انجام امور از مجاري مربوطه و جلوگيري از وقفه و ركو در كارها و هدر
رفتن نيروها، امري ضروري و اجتناب ناپذير است و مضمون حديث شريف حضرت مولا علي (ع)
كه مي فرمايد: «اوصيكم بتقوي الله و نظم امركم» دقيقا براي سلامت كار دستگاه ها و
نهادها و انجام امور آنها مصداق دارد. مديريت براي حصول به اين هدف اساسي و حاكميت
نظم در دستگاهش بايد از خود شروع كند و در كليه جهات پايبند به نظم و ترتيب باشد
تا بتواند دستگاه را منظم نموده و همكاران نيز به او تأسي جويند. ولي اگر او به
اين امر توجه ننمايد قطعا همكاران نيز دچار بدآموزي شده و انضباط اداري در دستگاه
كمتر حضور خواهد داشت.

21- قدرت
حفظ و نگهداري نيروهاي مفيد همكار:

مديريت بايد
داراي جاذبه بوده و نيروها را حفظ نمايد. البته عوامل متعددي چون خط بازي، نداشتن
ارشيدي، فقدان اخلاق اسلامي، تحقير و بي توجهي و غيره در گريز نيروها مؤثرند و
گاهي ممكن است مديريت در اينجهت منفي حركت كند و دستگاه را با ركود و وقفه روبرو
نمايد. لذا داشتن جنبه هاي مختلف جاذبه چون سعه صدر و ارشديت و اخلاق و معاشرت خوب
و غيره در مدير باعث مي گردد كه جاذبه در دستگاه افزايش يافته و كاركنان نه تنها
بفكر گريز از آن نيافتند بلكه با علاقه قلبي انگيزه فعاليت و تلاش بيشتر را داشته
باشند.

22- قدرت
اداره جلسات:

دستگاه هاي
اجرائي براي انجام امورشان نياز به جلسات بحث و بررسي و مشورت دارند و معمولا
جلسات بوسيله مديريت دستگاه برگزار مي شود. بعبارتي اداره جلسات بعهده مديريت است
و اداره جلسه از حيث طرح و تبيين و توضيح مسئله يا مسائل و بقول معروف دستور جلسه،
و اهداف مورد نظر از تشكيل آن و هدايت هدفمند بحث ها و مذاكرات و منتج به نتيجه
كردن بحثها در قالب زمان پيش بيني شده از اهميت خاصي برخوردار بوده و نياز به
تبحّر و هنرمندي و مديريت خاصي دارد. بنابراين، مدير بايد داراي اين مشخّصه باشد
زيرا اگر فاقد قدرت اداره جلسات بوده و يا ضعيف باشد وقت جلسه و شركت كنندگان در
آ» را به بطالت گذرانده و ذهنيت منفي در افراد براي خودش نيز بوجود خواهد آمد.
گاهي اوقات قدرت اداره جلسات مديريت، معرّف ميزان توان مديريت نيز مي باشد.

23- حساسيت
در استفاده و حفاظت از امكانات دستگاه:

امكانات
دستگاه ها و نهادها معمولا شامل بودجه، نيروي انساني و وقت آنها، وقت و نيروي فكري
مديريت، وسايل و ابزار و غيره مي باشد، در بهره برداري از امكانات مزبور بايد:
اولا- نهايت صرفه جويي اعمال گردد زيرا كه آنها متعلق به بيت المال هستند و تلف
كردن و اسراف در وقتها- بودجه ها و وسايل و ابزار مانند اتومبيل- برق- آب- لوازم
التحرير و غيره مسئوليت دارد. ثانيا- از استفاده شخصي از امكانات بيت المال
جلوگيري گردد. ثالثا- حداكثر بهره برداري مطلوب از امكانات ياد شده در جهت انجام
وظايف و دستگاه و طبعا ارائه خدمت به مردم بعمل آيد. مديريت در اين زمينه نقش مهمي
بعهده دارد و لذا بايد خود دراراي روحيه لازم در اين جهت باشد.

در اينجا به
همين مقدار از صفات و ويژگيهاي تخصصي و عملكردي مديريت مطلوب اكتفا مي گردد و توضيح
اين نكته را لازم مي داند كه اين ويژگيها را در صورت وجود جوهره و استعداد مربوطه
مي توان از طريق آموزش افراد مستعد مديريت پرورش داده و با گشودن بستر تجربه عملي
ارشادي و نظارت شده، از آنها مديران مجرب ولايق و رو به تكامل ساخت و دستگاه هاي
اجرائي كشور را به مديران و رهبران و هاديان متعهد و متبحّر و هنرمند مجهز نمود تا
بتوانند كشور را در يك حركت جمعي و هماهنگ در راستاي اهداف ارزشمند انقلاب اسلامي
جهت تكاملي و رو به رشد و توسعه بخشيده و از ميان طوفان حوادث در عرصه جهاني و از
درون زمان عبور دهند.

ادامه دارد

 

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت
نامه ها انسان را مي لرزاند و بيدار مي كند. امام
خميني

قسمتي از
وصيت نامه شهيد مهدي حاج رضائي

هيچ چيز
عاشقان راه الله را از رسيدن به معشوق كه همانا هجرت به سوي خدا است از تلاش و
كوشش باز نمي دارد.

مكتب اسلام،
مكتب خون و ايثار، شهيد و شهادت، انتظار و سوختن براي روشني دادن است. اسلامي كه
ما آن را براي خودمان انتخاب كرده ايم ديني است كه احتياج مبرم به نگهداري و حفاظت
دارد و ما نيز بايد به هر قيمتي كه شده درخت بقاي اين مكتب را آبياري كنيم و اين
آب تنها «خون پاك شهيد» است كه بر زمين مي ريزد و درخت آن را آبياري مي كند تا
بتواند رشد نمايد و ريشه ها و شاخه هاي آن در سرزمين هاي ظلم و كفر رخنه نمايد و
آنجا را نيز زير سايه خود گيرد.

آري اسلام
ديني است كه هنوز براي افراد زيادي ناشناخته مانده است تنها افتخار مي كنند كه ما
مسلمانيم و بس، ولي از محتواي آن خبري ندارند.

خداوندا مي
دانم كه در ظلمت فرو رفته ام،اما معبودا برايم بگشاي راه فرار از اين ظلمت را و
برايم باز كن راهي بسوي روشنايي و مرا راهنمايي كن تا بتوانم در راه تو كوشش و
تلاش كنم تا موفق شوم بسوي تو پرواز كنم.

… من به
جبهه مي روم تا به خواست خدا بر وسواس شيطاني و غرور و خودخواهي كه چندي است مرا
گريبان گير شده است چيره گردم چرا كه در جبهه ها نامي گويا بنام «شهادت» است كه
اين نام غرور و خود خواهي را از روح و جسم انسان بيرون مي برد.

 خدايا: به من نيرويي عطا كن تا بتوانم در راه تو
و پيامبر و اسلام تو سربازي فداكار و از جان گذشته باشم.

خدايا:
ايمان به شهادت دارم، شهادتي كه در راه توست.

خدايا: دوست
دارم اگر سعادتي شد و كشته شدم، دوباره زنده شوم، باز كشته شوم، و دوباره زنده شوم
و آنقدر اين عمل تكرار شود تا چشمانم به حكومتي كه تو وعده داده اي بر مستضعفين
جهان روشن شود.

خداوندا من
هم دلباخته و عاشق شهادت در راه توام و دلم مي خواهد ترا با توشه اي پر ملاقات
نمايم.

قسمتي از
وصيت نامه شهيد علي اكبر محمّد رحيمي

فرزندانم
هميشه در راه اسلام دفاع كنيد مبادا غير از اسلام و خط امام راه ديگري برويد كه
حلالتان نخواهم كرد هميشه مردم را ارشاد كنيد هميشه دعا كنيد كه در رختخواب بيماري
از دنيا نرويد و در راه خدا شهيد شويد. بخدا اين پدر حقيرتان هيمشه مي گويم راضيم
در روز چندين بار قطعه قطعه گردم باز هم زنده شوم و در راه اسلام دفاع كنم.

تاريخ شهادت
عمليات فتح المبين 5/1/61 رقابيه.

قسمتي از
دردنامه وصيت گونه روحاني شهيد محسن حاج رضائي

بسمه تعالي

اكنون اينجا
بي كس و يارم، از كرانه هاي دور و با قامتي خميده از فشار درد و ثقل معاصي، لنگان
و شلان با خوف و رجاء گامهايم را بر اين راه نهاده ام، توشه اي ندارم، بي بضاعتم،
مرشدي ندارم، دل شكسته ام؛ تنهاي تنها در كوچه پس كوچه هاي سكوت گم گشته ام، نمي
دانم از كجا بي آغازم؟ چگونه سوي تو آيم لحظه اي كه به تأمل مي نشينم از انجام
سرنوشتم، از شروع كار و مرامم از طي طريقم، خويش را متنبه مي كنم، در درونم تلاطمي
سخت ايجاد مي گردد ناخود آگاه به گريه مي نشينم و زار زار اشك غم انگيز خويش فرو
مي ريزم، چه شده است؟ چه شده است؟

معبودم اي
مرهم دلهاي خسته، بارها آمدم و باز مراجعت نمودم ولي اين بار بگونه اي آمدم كه
براي هميشه با تو باشم.

يارب دل
شكسته ما را تو مرهمي.

ايها المسحن
تو كه به كرّار جنازه پاك دوستان شهيدت را بر دوش كشيدي و فرياد «راهت ادامه دارد»
سر دادي و اشك فراق فرو ريختي چه خوبست نفست را ميزان قرار دهي و به محاسبه مشغول
گردي كه آيا در تحقق آن شعار تا كنون گامي به پيش برداشته اي؟!

 

/

مصاحبه با:حجة الاسلام سيد حسن نصر الله

مصاحبه
با:حجة الاسلام سيد حسن نصر الله

 عضو بلند پايه شوراي مركزي حزب الله لبنان

جناب حجة
الاسلام سيد حسن نصر الله از چهره هاي درخشان تقوي و جهاد و مبارزه در لبنان و يكي
از مسئولين بلند پايه و بنيانگذاران حزب الله لبنان مي باشد. او در سال 1960
ميلادي (1338 هـ .ش) در يكي از روستاهاي جبل عامل و در خانواده اي نجيب و مستضعف
به دنيا آمد در مدارس لبنان تا مرحله ما قبل ديپلم تحصيل كرد و سپس در سال 1976
ميلادي براي تحصيل در مكتب امير المؤمنين (ع) رهسپار نجف اشرف شد و بي وقفه به درس
و بحث ادامه داد. پس از گذشت يك سال و سه ماه همراه با عده اي از طلاب علوم ديني
لبناني، به اتهام فعاليت عليه حزب صهيونيستي بعثي، از عراق اخراج و به لبنان
بازگشت. وي ضمن فعاليت در مسائل سياسي و اجتماعي، همچنان تحصيلات ديني خود را در
لبنان ادامه مي داد تا اينكه مرحله «سطح» را گذراند، سپس نزد بعضي از علماي بزرگ
آن ديار به درس خارج پرداخت ولي ديري نپائيد كه يورش وحشيانه دشمن صهيونيستي به
لبنان در سال 1982 آغاز شد و نيروهاي اسلام به منطقه جبل عامل روانه شدند؛ در اين
ميان آقاي نصر الله دريافت كه امروز روز جهاد و مبارزه است و بايد در صف مبارزين و
مجاهدين في سبيل الله سلاح بدست بگيرد و با دشمنان به پيكار بپردازد، از اين روي،
خود را به نيروهاي مسلّح مسلمان رساند و در گردانهاي آموزشي به آموختن روشهاي نوين
مبارزه پرداخت و همانجا بود كه همراه با ديگر ياران خود، صفوف بهم پيوسته حزب الله
لبنان را تشكيل دادند و تا امروز افتخار خدمت به اين عزيزان را در صفوف مختلف نبرد
بعهده دارد. خدايش توفيق دهد كه همراه با رزمندگان مسلمان لبناني به پيروزي نهايي
دست يافته و حكومت اسلامي را در لبنان تشكيل دهند ان شاء الله.

مجله پاسدار
اسلام كه افتخار معرفي اين چهره هاي تابناك پيرو خط مقدس رهبري انقلاب را در خطه
هاي گوناگون اسلامي دارد، اين بار پاي صحبت اين پيكارگر حق جوي و اين روحاني
دلسوخته لبنان مي نشيند تا از زبان وي حزب الله لبنان را به ملت شهيد پرور ايران
اسلامي بشناساند:

شناسنامه
حزب الله لبنان

-لطفا
نموداري از چهره حزب الله در لبنان را ترسيم كنيد؟

*بسم الله
الرحمن الرحيم. با سلام و درود بر امام مسلمين و رهبر مستضعفين حضرت امام خميني
ارواحنا فداه و با سلام و تحيت بر شهداي اسلام.

حزب الله
لبنان عبارت از يك جريان انقلابي مسلما است كه متعهد به خط امام و رهبري آن حضرت
است و در اين چارچوب، حزب الله لبنان بر تمام افرادي كه داراي چنين آرماني باشند
اطلاق مي شود خواه ضمن تشكيلات معيني باشند و خواه خارج از تشكيلات باشند. ولي
بطور كلي نخستين باري كه اسم حزب الله به عنوان يك حركت اسلامي بر سر زبانها آمد،
موقعي بود كه تجاوز رسمي اسرائيل به لبنان در سال 1982 آغاز شد و نيروهاي
صهيونيستي قسمت گسترده اي از سرزمنيهاي لبنان را اشغال كردند ومقاومت فلسطيني شكست
خورد و از لبنان رانده شد و بسياري از احزاب و گروه هاي سياسي كه دم از مليت و
پيشرفت مي زدند و شعارهاي دروغين مبارزه با اسرائيل را سر مي دادند، شكست خوردند و
مردم محروم لبنان در چنين جوّ وحشتزائي احساس يأس و نوميدي كرده و چنين پنداشتند
كه جز يك قدرت و آن هم قدرت اسرائيل، هيچ نيرويي در لبنان وجود ندارد و در برابر
ماشين نظامي اسرائيل ناچار سر تسليم فرود آوردند و معتقد شدند كه لبنان جزيي از كشور
صهيونيستي شده و هرگز توان رهايي از آن را ندارند.

من آن
روزهاي سخت و دشوار را به ياد مي آورم؛ همان روزها كه نيروهاي انقلاب اسلامي از
طريق سوريه وارد لبنان شدند؛ لبناني كه در حال سقوط كامل بدست صهيونيست ها بود. در
آن دوران سخت و حساس تنها يك نيرو وجود داشت كه عزم جدي بر مبارزه و نبرد با دشمن
صهيونيستي را داشت و اين نيروي جديد، همان مؤمنين متعهد و پيرو خط امام بودند كه
در آن وقت عددشان بسيار كم بود ولي با مرور ايام و بدست آوردن پيروزيهائي چشمگير
بر عددشان افزوده شد تا آنجا كه توانستند هيبت آمريكا و اسرائيل را بشكنند و
معنويت و اعتماد به نفس مردم را به آنان باز گردانند و دشمن تا دندان مسلّح را
مجبور به فرار از لبنان كنند و آن را به شكستي مفتضحانه وا دارند.

و همچنان
اين حركت انقلابي و اسلامي گسترش يافت و نيرومند شد تا به وضعيت فعلي رسيد كه
دشمنان براي آن حسابها باز كرده اند و براي امروز منطقه و آينده سياسي آن، آن را
از ياد نمي برند بويژه آمريكا كه تمام منافع خود را در لبنان از دست داده و
اسرائيل كه مواجه با قدرتي نيرومند شده است كه امنيت و وجودش را به خطر انداخته
است.

بنابراين،
حزب الله لبنان عبارت از تمام مؤمنين و متعهدين لبناني است كه خط امام را براي خود
برگزيده و رهبري حضرتش را با جان و دل پذيرا شده و دستوراتش را بي چون و چرا اطاعت
مي كنند، از هر گروه و طايفه اي كه باشند؛ چرا كه هركس خط امام را قبول داشته باشد
و از آن تبعيت كند، ما او را حزب الله مي دانيم.

اهداف حزب
الله لبنان

-اهداف حزب
الله لبنان در تشكلي كه به خود گرفته و در آينده چه خواهد بود؟

*همانگونه
كه عرض كرديم، اولين تشكل حزب الله از آنجا آغاز شد كه نيروهاي اسرائيلي به لبنان
يورش برد و قصد اشغال آن را داشت و در اين راستا نيروهاي آمريكايي، فرانسوي، انگليسي،
ايتاليايي و ارتش لبنان كه وابسته به رژيم كافر فالانژ است، در كنار آن، وارد جنگ
با مسلمانان محروم شدند. در برابر اين نيروي نظامي گسترده كه لبنان را احاطه كرده
بود، حزب الله براي نبرد بي امان با آنها سربلند كرد و اولين هدفش اخراج دشمن و
آزادسازي سرزمين لبنان و رهانيدن ملت از چنگال خون آشامان بود كه بحمدالله با
مقاومتي دليرانه، پيروزيهاي بزرگي را- همانگونه كه خود شاهد بوده و هستيد- بدست
آورد. ولي اگر اهداف حزب الله لبنان را به صورتي روشن تر و دقيق تر بخواهيم بيان
كنيم بايد بگوئيم:

حزب الله
لبنان خود را جزئي تفكيك ناپذير از انقلاب اسلامي ايران مي داند و در نتيجه
آرمانهايش، همان آرمانهاي انقلاب اسلامي است.

حزب الله
لبنان خود را هرگز از انقلاب اسلامي جدا نمي داند، او اين راه را براي خود برگزيده
و همان شعارها و اهداف و افكار را بازگو و تكرار مي كند و همان خط سياسي را دنبال
مي كند، دشمن دشمنان انقلاب اسلامي و دوست ياراي آن است، حزب الله لبنان قطعه اي
از انقلاب اسلامي ايران است كه در سرزميني به نام لبنان به سر مي برد.

اهداف دراز
مدت

و اما اهداف
دراز مدت ما، همانگونه كه از بيانات امام استفاده مي شود، عبارت است از: شكستن
هيبت مستكبران و قطع اميد آنان از دخالت در كشورهاي مسلمين و رهانيدن مستضعفين از
چنگال جهانخواران. و در محدوده لبنان، هدف حزب الله آزادسازي اين سرزمين از نفوذ
استعمارگران است كه اين نفوذ شكل هاي گوناگوني به خود گرفته چه در جهت استعمار
اقتصادي و يا فرهنگي و حتي نظامي، و تلاش براي سرنگوني رژيم كنوني حاكم بر لبنان
چرا كه رژيمي است كافر و متجاوز و ظالم، و جايگزيني آن با نظامي اسلامي انقلابي ان
شاء الله.

از اهداف
اصلي حزب الله نيز، مبارزه و پيكار با اسرائيل است بلكه اين بارزترين اهداف است كه
حزب الله لبنان شعار مبارزه بي امان تا نابودي اسرائيل و صهيونيست ها را همواره
بلند كرده و معتقد نيست. كه فقط اسرائيل را از سرزمين هاي لبناني طرد كند بلكه
همانگونه كه امام فرموده است بايد اسرائيل را از عالم وجود خارج سازد و لذا يك
نيروي مقاومت نيرومند و شجاع اسلامي ايجاد كرد كه در رسانه هاي گروهي جهاني به نام
«مقاومت اسلامي حزب الله» معروف شده است. و شعارهايي كه حزب الله لبنان براي رسيدن
به اين هدف مي دهد عبارت اند از: «حربا حرباً حتي النّصر- زحفاً زحفاً نحو القدس»-
جنگ جنگ تا پيروزي و همه با هم پيش به سوي قدس.

بنابراين، پيشروي
به سوي قدس نيز يكي از اهداف بزرگ و اصلي حزب الله لبنان است و يكي ديگر از
آرمانهاي ما تلاش براي پديد آوردن و ساختن جامعه اي صدر در صد اسلامي و مبتني بر
وحدت حقيقي ميان شيعه و سنّي و كوشش دسته جمعي براي برپائي حكومتي اسلامي است كه
در سايه آن تمام اقشار ملت به استقلال و آزادي برسند و از حقوقي متساوي برخوردار
گردند.

هدف ديگر ما
اين است كه افكار و شعارهاي امام و خط امام را به منطقه و دنياي عرب منتقل سازيم
چرا كه ما به زبان عربي سخن مي گوئيم و مي توانيم در بين اعراب تاثير بسزائي
بگذاريم و تجربه انقلاب اسلامي را به ساير ملتهاي عرب منتقل سازيم.

دستاوردهاي
حزب الله

-با عرض
معذرت بفرمائيد كه تا چه اندازه به اين اهداف نائل آمده ايد؟

*حزب الله
تا كنون به دست آوردهاي مهمي دست يافته است كه برخي از آنها را مي توانيم يادآور
شويم:

اولا: در
سال 1982 كه اسرائيل به لبنان تجاوز كرد، سه هدف عمده داشت:

1-    بيرون راندن مقاومت فلسطيني از
لبنان.

2-    برپائي حكومت مركزي نيرومندي در
لبنان كه در خط اسرائيل باشد و يك قرارداد مانند قرارداد ننگين «كمپ ديويد» با
اسرائيل امضا كند كه در حقيقت «امين جميل» چنين قراردادي را تحت نام «قرارداد 17
ايّار» امضاء كرد.

3-    به نابودي كشاندن حركت اسلامي در
لبنان. چرا كه پيش از تهاجم اسرائيل، روشن بود كه لبنان بيشتر از ساير نقاط جهان
وابسته به انقلاب اسلامي و رهبري امام خميني است و لذا خواستند اين حركت را در
نطفه خفه كنند پيش از آنكه خطري جدّي براي آنان در برداشته باشد و آينده سياسي
منطقه را بهم بريزد.

اين اهداف
سه گانه بود كه اسرائيل را وادار به يورش و تهاجم مسلحانه نمود و نيروهاي چند
مليتي نيز به لبنان راه يافتند تا خانواده «جميّل» را كه سرسپرده و وابسته به
دشمنان بود بر لبنان حاكم سازند و بدينسان «بشر جميل» و پس از او، «امين جميل» را
به حكومت رساندند، و امين جميل اهداف دشمنان را يكي پس از ديگري محقق مي ساخت، از
اول با اسرائيل قراداد 17 ايار را امضاء كرد و سپس فلسطينيان را بيرون راند. اينجا
بود كه حزب الله لبنان با شعارهاي سياسي اسلامي روشن خويش وارد ميدان كارزار شد و
عمليات شهادت طلبانه بزرگي را آغاز كرد كه در نتيجه يك مقاومت نوين پايه گذاري شد
كه با اسرائيل كارزار مي كرد و امنيتش را به خطر مي انداخت و اينجا بود كه اسرائيل
و اربابانش اعتراف كردند كه در هجوم سال 1982 اشتباه بزرگي مرتكب شده اند. چرا؟
براي اينكه مقاومت فلسطيني كه در لبنان به سر مي برد آماده بود كه با اسرائيل
قرارداد ببندد و در يك كنفرانس بين المللي آن را به رسميت بشناسد و تنها به يك بخش
كه بر روي آن دولت فلسطيني را تاسيس نمايد، بسنده نمايد و ساير قسمت هاي فلسطيني
همچنان تحت نفوذ اسرائيل باقي باشد. اينها ديدند كه اشتباه كرده اند زيرا مقاومت
فلسطيني را بيرون راندند و به جاي آن مقاومتي ديگر پديد آمد با مقاومتي اسلامي كه
هرگز حاضر نيست كوچكترين امتيازي به اسرائيل بدهد و آرمانش جنگ و نبرد با اسرائيل
تا آزادسازي قدس است. اين بزرگترين دستاورد حزب الله بود كه نقشه اسرائيل را نقش
بر آب كرد و آن را گرفتار جنگي مستمر و شديد نمود.

ثانيا:
امريكا و اسرائيل همراه با نيروهاي چند مليتي آمدند كه حكومت خاندان «جميل» را
تثبيت سازند و نيرو بخشند ولي عمليات شهادت طلبانه حزب الله كه نيروهاي «مارينز» و
نيروهاي فرانسوي را هدف قرار داده بود و بسياري از نيروهاي چند مليتي را از لبنان
اخراج نمود، و همچنين عملياتي كه عليه نيروهاي اسرائيلي متجاوز بر پا شد، خاندان
«جميل» را تضعيف و رژيم لبنان را به فلاكت كشاند تا آنجا كه قرارداد صلح با
اسرائيل خود بخود سقوط كرد چرا كه رژيم لبنان كه آن را امضا كرده بود، خود قادر بر
كنترل اوضاع در لبنان نبود.

 

ثالثا:
اسرائيل كه با هجوم به لبنان قصد داشت حركت اسلامي را در نطفه خفه كند نه تنها به
اين هدفش نرسيد بلكه حركت اسلامي با تشكل و انسجام بيشتري براي مقابله با اسرائيل،
توان و نيرو گرفت، اضافه بر اينكه نيروهايي از پاسداران انقلاب اسلامي و مردم حزب
اللهي لبنان در اين تشكل جديد وارد شدند و حركت اسلامي را رشدي فزون از حد بخشيدند
تا جائي كه دنياي استكباري در برابر اين حركت هماهنگ و گسترده اسلامي به وحشت
افتاده و سردرگم شده است و لذا به نظر ما- همانگونه كه امام مي فرمايند- در اين
تهاجم اسرائيلي، الطاف خفيّه اي براي ما نهفته شده بود، چنانكه جنگ دشمن بعثي با
ايران اسلامي نيز خير زيادي دربرداشت و لذا امام فرمود: «الخير في ما وقع»، ما هم
مي گوئيم: «الخير في ما وقع».

رابعا: ما
توانستيم هيبت آمريكائي ها را بشكنيم و به ملتمان ودنيا ثابت كنيم كه نبايد در
برابر قدرت پوشالي آمريكا خاضع باشند، و آمريكايي كه گمان مي كردند، شكست نمي
خورد، ثابت كرديم كه ناتوان است و شكست مي خورد و براي مؤمنين در لبنان بلكه تمام
مسلمانان ثابت شد اين سخن بزرگ كه امام مي فرمايد: «آمريكا هيچ غلطي نمي تواند
بكند» و اين دستاوردهاي مهم بود كه توانست منافع آمريكا را در لبنان به خطر
انداخته و يا به تعطيل كشاند ولبنان بحمدالله مقبره اي براي مستشاران و جاسوسان
آمريكايي شد كه به هيچ وجه در آن، احساس امنيت نمي كنند.

دستاورد
ديگري كه به آن رسيديم اين است كه بيشتر مردم لبنان با اختلاف گروه ها و عقايدشان،
به اين مطلب رسيدند كه بايد رژيم موجود در لبنان سقوط كند، و گرچه در جايگزيني آن
اختلاف نظر دارند اما بر اين عقيده توافق دارند كه نظام كنوني موجود در لبنان بايد
سرنگون شود، هرچند ما معتقديم كه هيچ جايگزيني جز نظام اسلامي را قبول نداريم و
اميدواريم اين فرهنگ در ميان امت مسلمان لبنان جا افتد، و حزب الله لبنان در اين
راستا از هر تلاشي فروگذار نخواهد بود كه در كنار برنامه هاي جهادگرانه ونبردهاي
مسلحانه، كارهاي تبليغاتي و فرهنگي گسترده اي را ان شاء الله انجام دهد.

در هرصورت،
خداي را سپاس مي گوئيم كه حزب الله هرگز از خط صحيح اسلام و امام منحرف نشده و
براي حفظ وحدت تلاش فراوان داشته و با وجود جنگها و فتنه هاي داخلي كه توسط توطئه
گران برافروخته شده، در هيچ يك از اين فتنه ها دخالت نداشته و تمام توان خود را
براي مبارزه اصلي با اسرائيل صرف خواهد كرد و همواره از گروه هاي متخاصم مسلمان-
از امل گرفته تا فلسطينيان- خواسته است كه به جنگهاي بي فايده خود پايان دهند و
نيروهاي خود را براي مبارزه با اسرائيل نگهدارند.

و خداي را
شكر كه توانستيم با بسيج عمومي نيروهاي مسلمان، مقاومت اسلامي خود را منحصر به
مناطق مرزي با اسرائيل ننمائيم بلكه جنگ با اسرائيل را هدف تمام مسلمانان لبنان
قرار داده ايم و اكنون تمام شهرها و مناطق لبنان درگير جنگي بي امان با اسرائيل
هستند و مقاومت منحصر به شيعيان نيست بلكه بحمدالله برادران اهل سنّت نيز دوش بدوش
شيعيان در اين نبرد مقدس سهيم هستند.

برنامه هاي
آينده

-برنامه هاي
آينده حزب الله لبنان چه مي باشد؟

*اهداف ما
برنامه هاي آينده مان را ترسيم مي كند:

1- نخستين
برنامه ما اين است كه در تقويت بنيه نظامي مقاومت اسلامي بيفزائيم و از امكانات
انساني و تسليحاتي بيشتري برخوردار گرديم و با ساير مسلمين- غير از لبناني ها- نيز
به توافق برسيم كه بنحوي در اين مقاومت اسلامي همكاري نمايند چرا كه مهمترين آرمان
ما نابودي اسرائيل است  اين مسئوليت تمام
مسلمانان جهان است، و چنين برنامه اي بي گمان نيز به تبليغات بيشتر و تمرينات
نظامي افزونتر و تهيه عدّه و عُدّه دارد كه به اين خاطر برنامه ريزيهايي شده است.

2- تلاش
براي بالابردن سطح فرهنگ اسلامي مردم و تبليغات بي وقفه در اين راستا. ما بايد
مفاهيم عاليه اسلام را به تمام مردم لبنان برسانيم و بفهمانيم و مستضعفين را دعوت
به قيام و شورش عليه مستكبرين و جنايتكاران بنمائيم و دست دشمنان را قطع سازيم و
رهبري جهاني امت را تثبيت كنيم.

3- نهادهاي
اسلامي را در لبنان برقرار سازيم كه در آينده جايگزين نهادهاي طاغوتي و پليد رژيم
كافر لبنان باشند، و اين نهادها بتوانند خدمات واقعي خود را به مسلمانان و
مستضعفين لبنان ارائه نمايند.

4- همانگونه
كه اطلاع داريد اكنون مشكل بزرگ اقتصادي كه توسط آمريكا و اسرائيل طرح ريزي شده
گريبانگير ملت محروم لبنان گشته است تا اينكه از راه به گرسنگي كشاندن و تحت فشار
اقتصادي قرار دادن مردم، آنان را از اهداف حق طلبانه خود دور ساخته و از انقلاب
اسلامي ايران و رهبري معظم آن منزجر نمايند. ما بايد اين مشكل اقتصادي اجتماعي را
با برنامه ريزي دقيق، از بين ببريم كه بايد عرض كنم: در چارچوب اين آرمان، خدمات
فراواني داشته ايم كه البته سهم مهم آن را جمهوري اسلامي ايفا نموده است.

جمهوري
اسلامي با يك طرح ضربتي، كمكهاي شايان تقديري انجام داده كه تا اندازه اي وضعيت
اجتماعي موجود را بهبود بخشيده است، از جمله كمكهاي ضربتي اينكه 113000 دانش آموز
را روانه مدارس كرده، درحاليكه وضع مادي آنها چنين اقتضايي را نداشت بويژه اينكه
بيشتر مدارس لبنان، ملي و خصوصي است و براي تحصيل دانش آموزان، مبالغ نسبتا زيادي
تقاضا مي كنند. و در اين راستا نيز 2500 دانشجو را روانه دانشگاه هاي كشور كرده
است.

امسال سرماي
شديدي لبنان را فرا گرفته بود و هزينه تهيه مواد سوختي خيلي بالا بود كه از عهده
خانواده هاي مستضعف خارج بود و مي توان گفت: كمكهاي جمهوري اسلامي در اين زمينه،
نياز سوختي تمام خانواده هاي مستضعف در مناطق سرد لبنان را برآورد و مواد سوختي را
به رايگان در اختيار آنها قرار داد.

همين امسال
سيل، مناطق زيادي از «بقاع» لبنان را فرا گرفته و ضررهاي فراواني وارد آورده بود
كه كمكهاي بي شائبه جمهوري اسلامي، ضررهاي وارده بر نيازمندان را جبران كرد. و هم
اكنون برنامه كمكهاي غذائي به خانواده هاي مستضعف وجود دارد كه مواد غذائي را به
يكصدو سي هزار خانواده فقير مي رساند. در هر صورت اين خدمات اقتصادي و اجتماعي
جمهوري اسلامي از طريق دستگاه هاي حزب الله لبنان و با همكاري علما و برادران اهل
سنّت و ديگر خير انديشان تحقق مي پذيرد و يكي از برنامه هاي آينده ما اين است كه
اوضاع اجتماعي مسلمانان را بهبود بخشيم و نيازهاي مادي را- تا آنجا كه در توان
داريم- برطرف سازيم تا اينكه بتوانند با آرامش خاطر، به نبرد اسلامي خود با دشمن
صهيونيستي غاصب، ادامه دهند.

و از برنامه
هاي دراز مدت ما نيز اين است كه نهادهاي اقتصادي و اجتماعي جديد پايه ريزي كنيم كه
مشكل بزرگ اقتصادي را برطرف و بيكاري و تورم را مرتفع و جامعه اسلامي لبنان را به
مرحله خودكفايي نزديك سازد. بنابراين، در كوتاه سخن برنامه هاي آينده ما عبارتند
از:

1- برنامه
نظامي و تصميم جدي بر پيكار بي امان با اسرائيل متجاوز، و آنچه كه در چارچوب جنگ
با اسرائيل پيش مي آيد از قبيل تمرينات نظامي و ايجاد آمادگي لازم و تهيه امكانات
بشري و تسليحاتي.

2- تبليغ
اسلام از نظر مكتبي و خط فكري و برنامه كاري و پيوند دادن امت مسلمان به رهبري
امام.

3- اهميت
دادن به مسأله اقتصادي و رها ساختن جامعه مسلمان لبناني از مشكل مصيبت بار گرسنيگ،
و از سويي ديگر پايه ريزي نهادها و مؤسسات جديد اقتصادي تا رسيدن به مرحله خود
كفائي.

4- تلاشي
براي عموميت دادن به قيام اسلامي در لبنان كه تمام گروه هاي مسلمان را در بر مي
گيرد و آنان را از فتنه هاي مستمري كه بي گمان توطئه اجانب و دشمنان اسلام است،
خارج سازد و به يك وحدت اسلامي برساند كه بتوانند با رهنمودهاي امام امت، در برابر
مستكبرين بايستند و به آزادي و استقلال واقعي نائل آيند.

-لطفاً اگر
ممكن است به اختصار بفرمائيد نحوه وجود اسرائيل در لبنان كنوني چگونه است؟

*اسرائيل به
دو گونه، در لبنان وجود دارد:

يكي به صورت
مستقيم و ديگري غير مستقيم.

نيروهاي
اسرائيل اشغالگر به طور مستقيم در منطقه اي محاذي مرزهاي لبنان- فلسطين در داخل
سرزمينهاي لبناني و به عمقهاي مختلف كه از هر منطقه اي تا منطقه اي ديگر به نام
«نوار مرزي» شناخته بمي شود، وجود دارد. و همچنين ارتش لبنان جنوبي با رياست
انتوان لحد كه تشكيل يافته از لبنانيان مسيحي و عدد كمي از مسلمانان خود فروخته
است، مي توان به عنوان وجود غير مستقيم اسرائيل در لبنان تلقي كرد چرا كه ارتش
انتوان لحد صد در صد مزدور براي اسرائيل و در خدمت صهيونيستها است. اينان بيشتر در
مناطق شرقي لبنان وجود دارند و گرچه لبناني هستند ولي جزئي از ارتش صهيونيستها به
حساب مي آيند. و اما در مناطق مسلمان نشين از وجود آشكار اسرائيل خبري نيست جز
اينكه برخي خود فروختگان وجود دارند كه به حساب اسرائيل جاسوسي مي كنند و در خدمت
سازمان امنيت اسرائيل مي باشند.

گروگانگيري!

-چگونه مي
توانيم گروگانگيري هايي را كه در لبنان انجام گرفته توجيه نمائيم؟

*موضوع
گروگانگيري بيگانگان در لبنان، يك موضوع مستقل است، قبلا  بايد عرض كنم كه اين نامگذاري (گروگان) چندان
دقيق نيست. بطور كلي بيشتر بيگانگاني كه در لبنان وجود دارند از عناوين گوناگون
استفاده مي كنند تا وظيفه اصلي خود را كه همانا جاسوسي براي استعمارگران است، دنبال
كنند. به عنوان مثال «ويليام بكلي» از نظر شغلي، كاري معمولي داشت ولي در پناه آن
كار، يك مسئوليت بزرگ و خطيري را براي اربابانش به عهده گرفته بود كه پس از مرگش
واشنگتن اعتراف كرد او مسئول «سي.آي.ا» در منطقه خاورميانه بوده و سالهاي متمادي
اين مسئوليت را بر عهده داشته است، آيا ممكن است چنين شخص جنايتكاري را يك گروگان
معمولي كه ربوده شده است بدانيم؟ يا اينكه بايد گفت: او جاسوسي است كه عليه منافع
اسلام و مسلمين و مستضعفين نه تنها در لبنان كه در منطقه فعاليت داشته است. و
همچنين است وضعيت بسياري از بيگانگاني كه هم اكنون بدست سازمانهاي اسلامي يا غير
اسلامي گرفتار شده اند كه با اطمينان مي توان گفت: بيشتر اين گروگانها در
سازمانهاي اطلاعاتي دنياي استكباري فعاليت و خدمت مي كنند.

بنابراين،
مزدوراني كه در كشورهاي اسلامي براي بيگانگان جاسوسي مي كنند، بايد دستگير و مجازات
شوند چرا كه اينان مصاديق بارز مفسدين في الأرض هستند، عليه ملتهاي محروم توطئه مي
كنند و به نفع اربابان پليد خود، دسترنج مستضعفين را غارت مي نمايند وانگهي بسياري
از مسلمانان متعهد در زندانهاي ابر جنايتكاران و مزدورانشان گرفتار و در بندند، در
فرانسه، در كويت و همچنين در بسياري ديگر از كشورها و توسط سازمانهاي مخفي
اطلاعاتي به زندان افكنده شده اند و در لبنان يك حكومت انساني ندارند كه از آنها
دفاع كند، و از آن طرف اين سازمانهايي كه فرزندان و برادران ملت محروم لبنان را به
گروگان گرفته يا زنداني كرده اند، سازمانهايي طاغوتي، ظالم و دست نشانده مستكبرين
مي باشند و لذا مردم چاره اي ندارند جز اينكه به اين روش (گروگانگيري) روي آورند
تا فرزندان و برادرانشان را آزاد سازند، همان بيچارگان در بندي كه حكومت لبنان
آنها را از ياد برده و سازمانهاي بين المللي بطور كلي كوچكترين دفاعي از آنان نمي
كنند.

به عنوان
مثال يادآور مي شوم در يكي از سالهاي گذشته، بازداشتگاه «عتليت» اسرائيلي از
زندانيان بي گناه فلسطيني و لبناني موج مي زد و دنيا كوچكترين حركتي براي رهائي
آنان نكرد؛ در همان حال يك گروه كوچك از جوانان لبناني دست به ربودن يك هواپيماي
(تي- دبليو- اف) آمريكائي زدند كه گروه زيادي از آمريكائي ها و ديگر بيگانگان در
آن بودند و آنگاه آنها را به بيروت بردند و با بحث و گفتگو با آنها توانستند بر
رژيم اشغالگر صهيونيستي فشار آورده و بدينسان زندانيان را در چند نوبت آزاد سازند.

من از دنيا
سؤال مي كنم: چطور وقتي ده ها و صدها مسلمان توسط صهيونيست ها دستگير و زندان و
شكنجه مي شوند، هيچ سازمان و كشوري صدايش در نمي آيد ولي اگر يك افسر آمريكائي كه
براي بيگانگان جاسوسي مي كرده اسير شود، دنيا به حركت مي افتد و تمام رسانه ها و
راديوهاي جهاني زمين و زمان را پر از سر و صدا و فرياد مي كنند؟! معلوم مي شود
هنوز دنيا نخواسته است بپذيرد كه مسلمانان نيز بشرند و احترام دارند و بايد با
آنها رفتاري انساني داشت!! حال كه اين مستكبران براي مسلمانان احترام قائل نيستند،
ما به آنها خواهيم فهماند كه چگونه رفتار كنند.

راستي چقدر
چندش آور است كه براي يك افسر آمريكائي جاسوس آن همه احترام قائل شوند و دنياي
ستمگر صدا و نعره مظلوميتش! بلند شود ولي آن همه انسان هاي بي گناه در لبنان،
ايران و افغانستان و… بمباران مي شوند و شهيد و مجروح مي گردند و آن همه خانه ها
و كاشانه هاي مسلمانان بر سر زنها و اطفال بي گناهشان ويران مي شود، و دنيا صدايش
در نمي آيد.

اين افسر
آمريكائي كه به گفته منابع آمريكائي مشاور وزير جنگ آمريكا به مدت دو سال بوده،
آيا مي تواند بي گناه باشد؟ اين جاسوسي كه مشغول توطئه عليه مسلمانان و قدس و دو
ملت فلسطين و لبنان بوده و در پي يك مأمويت ويژه در نيروهاي بين المللي فعاليت مي
كرده، اگر بازداشت شود و در مقابل فشار بر ستمگران وارد آيد كه محرومين و مستضعفين
دربندي كه در بازداشتگاه هاي طاغوت ها و ظالمين دوران شكنجه مي شوند، آزاد و رها
گردند، جرم است؟! ما چاره اي جز توسل به اين روشها براي رها ساختن عزيزانمان
نداريم و تا دنيا را به تسليم در برابر اين حقيقت وا نداشته ايم، به اين روشها
متوسل خواهيم شد، باشد كه آن مؤمنين محروم از بند اسارت دشمنان رها شوند هرچند
جنايتكاران و سرسپردگانشان را خوش نيايد.

مشكلات حزب
الله

-مشكلات و
خطرهائي كه حزب الله لبنان با آنها روبرو است چه مي باشند؟

*بعضي از
مشكلات تا كنون حل شده ولي برخي هنوز به حال خود باقي است. مثلا خطر انحراف سياسي
در جنبش حزب الله لبنان به هيچ وجه وارد نيست چرا كه ارتباط و پيوند عميق و
ناگسستني با امام امت مانع از امكان پيدايش هر نوع انحرافي ميشود و اصلا براي يك
جنبش اسلامي انقلابي كه با رهنمودهاي امام مسير خود را دنبال مي كند، خطر انحراف
معني ندارد. دومين خطري كه ممكن است جنبشها با آن مواجه شوند تفرقه و تشتت و از هم
پاشيدگي است كه اين هم در مورد حزب الله لبنان وارد نيست زيرا اساس كار ما اطاعت
از رهبري حكميانه امام امت است، وانگهي ايمان و اعتقاد به مبدأ و معاد و پيروي از
احكام مقدسه اسلام، بهترين ضمانت براي سلامت و وحدت و همبستگي ما مي باشد. و لذا
ما از نظر مذهبي و اخلاقي در رفتارها و گفتارها و برخوردهاي اعضاي امت حزب الله
هيچ وحشتي نداريم.

تنها خطري
كه ما با آن موجه هستيم، توطئه هاي همه جانبه آمريكا و فرانسه و اسرائيل و
مزدورانشان در منطقه است چرا كه نيروهاي استكباري به اين نتيجه رسيده اند كه تنها
سدّ راهشان و تنها گروهي كه منافعشان را در منطقه به خطر مي اندازد، حزب الله است
و لذا همواره كوشش مي كنند كه حزب الله را از جلو راه خود بردارند و آنها را
متلاشي سازند. بنابراين، ما پيوسته خطر جنگ و پيكار و دفاع از خويشتن را در پيش
داريم ولي آنچه ما را خرسند مي سازد اين است كه حزب الله با قدرت در صحنه حضار است
حمايت مردمي از آنان مانع از هرگونه توطئه اي است كه منجر به نابودي يا متلاشي شدن
آنان مي شود، هرچند در اين راه پر پيچ وخم، علما و برادران عزيزي را از دست داده
ايم كه بي گمان خون آن شهيدان، جنبش ما را فعالتر و نيرومندتر ساخته و افرادمان را
زيادتر و نيروهايمان را افزونتر و تصميممان را براي رسيدن به هدف جدي تر ساخته و
مي سازد.

يكي ديگر از
خطرهائي كه جنبش ما را تهديد مي كند، كشيده شدن به جنگها و درگيريها و نزاعهاي
داخلي است كه بحمدالله تا كنون توفيق دخالت نكردن در اين درگيريهاي داخلي داشته
ايم و ما مصمم بر آن هستيم در هيچ درگيري و جنگي كه در چارچوب خط صحيح اسلامي
نباشد، وارد نشويم و خود را آلوده نسازيم.

يكي ديگر از
خطرها، جنگ اقتصادي در لبنان است كه چه اثرهاي بد و ناروائي داشته و منجر به فقر
بدبختي و حتي فساد در بعضي از موارد شده است، در اين مورد نيز تلاش ما بر اين است
كه با آن جدي روبرو شويم و با اتكال بر خداي بزرگ و استمداد از جمهوري اسلامي
ايران، در اين زمينه، موفقيتهايي داشته ايم و اميدواريم با تقديم كمكهاي اقتصادي و
مادي به مستضعفين و بيچارگان، بر اين مشكل بزرگ نيز فائق آئيم.

توقع از حزب
الله ايران

-در ضمن
مصاحبه، فرموديد: حزب الله لبنان خود را جزئي تفكيك ناپذير از حزب الله ايران مي
داند، شما چه انتظاري از حزب الله ايران داريد؟

*حزب الله
ايران تجربه بزرگ انقلاب اسلامي را به مسلمين جهان آموخت و حزب الله لبنان نيروي
ايمان و معنويتش را از دست آوردها و پيروزيهاي درخشان حزب الله ايران فرا مي گيرد
و از سوئي ديگر امروز رهبري جهان اسلام بدست انقلاب اسلامي ايران است و در نتيجه
حزب الله لبنان انتظار دارد كه انقلاب اسلامي از عهده اين رهبري بزرگ به خوبي
برآيد و در حقيقت بايد گفت: خداي تبارك و تعالي ملت مسلمان ايران را برگزيد كه
الگويي براي حزب الله واقعي باشد و مستضعفين جهان را راهنمايي كنند همانگونه كه
ياران پيامبر بزرگ اسلام (ص) را براي تبليغ اسلام در جهان و رهبري مستضعفين آن
زمان برگزيد و از اين روي بايد فداكاري ها و ايثار ها و فعاليتها در اين راستا
بيشتر شود و صبر و تحمل و بردباري در راه انجام اين وظيفه سنگين الهي افزونتر گردد
و آنچه مسلمانان لبنان انتظار دارند اين است كه جنگ با صدام كافر به مرحله جدي‌تر
برسد تا بزودي اين عنصر فاسد و رژيم منحطش از بين بروند زيرا سقوط صدام، به معناي
سقوط رژيمهاي دست نشانده در منطقه است و آنجاست كه نوبت به جنگ با اسرائيل غاصب مي
رسد و مسلمانان جهان از تمام سرزمينهاي اسلامي بپا مي‌خيزند و تحت رهبري امام
آخرين ضربت را بر پيكر اسرائيل جنايتكار وارد مي آورند انشاء الله و قدس آزاد مي
گردد. پس انتظار ما اين است كه جديت و تلاش بيشتر براي به سقوط كشاندن رژيم صدام
پليد بعمل آيد تا اينكه پيروزي حقيقي در خاورميانه بدست آيد انشاءالله.

/

روز جمهوري اسلامي، روز مقاومت

روز جمهوري
اسلامي، روز مقاومت

يوم الله
دوازدهم فروردين پس از گذشت نه سال بر پيروزي انقلاب اسلامي ايراني، از راه مي رسد
و ما اين روز خجسته را كه ياآور يكي از حسّاسترين و سرنوشت سازترين ايام انقلاب
اسلامي است، با هم جشن مي گيريم.

اين روز را
دركنار هزاران خانواده داغدار و شهيد داده جشن مي گيريم. درحالي به استقبال اين
روز فرخنده مي رويم كه صدها شهيد بر شهداي عزيزمان افزوده شده اند،ُ شهدائي كه
براي تثبيت «جمهوري اسلامي» و پابرجائي «انقلاب اسلامي» از جان خود گذشتند و با
ايثار و فداكاري و استقامت، صفحه زرين ديگري بر صفحات زرين انقلاب افزودند.

آري! ملت ما
تاوان ايمان و عقيده و جهاد در راه عقيده اش را پس مي دهد وگرنه در كجاي تاريخ
سراغ داريم تمام قدرتهاي استكباري، با آن همه ايده ها و افكار گوناگون، دست بدست
هم بدهند و با يك ملت رنجيده و محروم، به جنگي تمام عيار بپردازند، و هريك سلاح
هاي مخرّب و ويرانگر خود را در اين آزمايشگاه، آزمايش كنند؟! مگر اين ملت چه گفته
بود؟ و چه ايده اي عامل آن همه خشونت ها و جنايتها و وحشيگري ها شده است؟

اين ملت هر
صبح و شام مي گويد: «ربنا الله» پروردگار ما خدا است؛ و همين ربنا الله گفتن و تكبير
سر دادن، باعث شده است كه خدايان زر و زور را خوش نيايد و با خداخواهان به جنگ و
ستيز برخيزند.

«ربنا الله»
يعني غير از خدا نه! يعني: قدرتهاي استكباري و سرسپردگانشان نه! يعني: سجود و كرنش
براي غير خدا نه! و يعني: آزادي، استقلال و جمهوري اسلامي.

اگر ملت ما
در اولين دوازدهم فروردين بجاي «جمهوري اسلامي»، جمهوري دموكراتيك! گفته بودند يا
هر واژه ديگري غير از «اسلامي» انتخاب كرده بود و به آ» رأي مي دادند، نه صدّام و
نه ديگر جنايتكاران، هرگز با ما به جنگ و مخالفت نمي پرداختند.

«اسلامي»
واژه اي است كه در آن ارزشهاي والا و مقدسي نهفته است و دشمن از تحقق آن ارزشها
سخت وحشت دارد؛ و وحشت از همين ارزشهاي مقدس است كه ديوانه وار شهرها و روستاهاي
ايران را موشكباران و بمباران مي كند. صدّام جز يك عامل اجرايي و يك سرسپرده بي
اختيار در دست شرق و غرب نيست و اين آمريكاي جنايتكار و هم پيوندانش و شوروي منافق
و يارانش هستند كه با زبان گلوله و بمب و موشك با ما سخن مي گويند و اين مائيم كه
در چنين موقعيت حسّاسي، يكي از دو راه را براي خود انتخاب مي كنيم: ادامه مسير حق
تا رسيدن به پيروزي نهايي و يا درجا زدند و سر تسليم به دشمنان سپردن!

ما كه در
دوازدهم فروردين 57 «جمهوري اسلامي» را براي خود برگزيديم يا بايد براي اين
انتخابمان- كه بي گمان طبق شناخت دقيق ارزشهاي اسلامي صورت گرفته- ارزش قائل شويم
و بر آن پا برجا بايستيم و يا بايد تمام خونهاي ريخته شده را ناديده بگيريم و پس
از اين همه رنج و محنت، دوباره زير پرچم آمريكا يا ابرقدرتي ديگر برويم؟

ما اكنون در
ميان دو راه قرار گرفته ايم و راه ديگري در بين نيست: يا عزت و يا ذلت! يا راه
حسين (ع) را برگزيدند و يا راه يزيد را! يا دست از خود شستن و يا دست از خدا شستن!
يا حق را زنده كردن و يا آن را پايمال نمودن! يا ولايت خدا را پذيرفتن و يا ولايت
طاغوت را برگزيدن! يا امام زمان (عج) را ياري كردن و يا به آن حضرت پشت كردن!

و ملت ما كه
در اين سالهاي محنت زاي گذشته، امتحان خود را خوب پس داده و آني از حق طلبي
فروگذار نكرده، امروز هم به تحقيق همين راه را بر مي گزيند و از اين امتحان الهي
نيز سر بلند و سرافراز بيرون مي آيد زيرا دشمنان ما، با آخرين حربه هاي خود براي
مبارزه با قرآن ما به سوي ما روي آورده اند تا شايد ما را از هدفمان باز دارند وا
گر اين بار دست رد به سينه مخالفان بزنيم، سربلند و پيروز خواهيم شد.

مگر رهبر
بزرگ ما حضرت امير المؤمنين (ع) نمي فرمايد: حيات و زندگي شما در مرك شرافتمندانه
تان است و مرگ و نابودي شما در زندگي ننگين و ذليلانه تان يعني اگر ما را مخير
كنند كه زنده بمانيم و دست آمريكا بر سر ما باشد يا بميريم و به آمريكا و شوروي
«نه» بگوييم حتما اين مردن براي ما حيات است و آن زدنده ماندن، مرگ.

و مگر سرور
و راهنماي ما حضرت سيد الشهداء (ع) نمي فرمايد: امروز يزيد ما را بين مرگ وذلت
مخير كرده است و هيهات منا الذّلة؟ و ما هم در پاسخ آن حضرت هر صبح و شام تكرار
نمي كنيم. «هيهات منا الذلّة» پس چه باك اگر در اين راه،‌ پيروي از حسين بكنيم و
در زمره اصحاب آن حضرت در آئيم و به آنها بپيونديم.

و مگر اين
قرآن ما نيست كه در آيه آيه اش ما را ندا مي دهد كه: ولايت كفّار را بر ولايت خدا
ترجيح ندهيد و دست ذلّت به سوي آنها دراز نكنيد و با جان و مال خود در راه خدا
پيكار نمائيد و دين خدا را ياري كنيد و تا رفع فتنه در جهان با دشمنان بجنگيد و
بستيزيد؟ و مگر زندگي چيزي جز عقيده و جهاد در راه عقيده است؟ پس اگر بنا باشد
كفار عيقيده ما را از ما بگيرند و دست ما را عملاً از قرآن و عترت قطع كنند، بايد
همه با هم برخيزيم و دستشان را قطع كنيم و دينمان را نجات دهيم كه هيچ چيز نزد خداوند
بهتر و ارزشمند تر از حفظ ولايت رسول الله (ص) در اين كشور مقدس نيست؛ ديگر چه باك
كه هر روز شهرهاي ما را با موشك و بمب مورد تجاوز قرار دهند. و مگر امام عزيزمان
خميني بت شكن نفرمود: ملت ما از شهادت نيم ترسد و از مرگ در راه حق هراسي به دل
راه نمي دهد چه با گلوله كشته شود، چه با موشك؟

بنابراين،
ما كه نُه سال پيش در روز دوازدهم فروردين 57، هدف خود را مشخص كرديم و حاضر شديم
با جان و مالمان از اين هدف دفاع كنيم، امروز روز بهره برداري رسيده است. اگر راه
شهيدانمان را ادامه داديم و خون مقدسشان را ارج نهاديم و باز هم دست رد به سينه
مخالفان اسلام و قرآن زديم، بزودي جشن پيروزي را ان شاء الله برگذار خواهيم كرد و
اگر امروز كه روز سرنوشت است، از نيمه راه خداي نخواسته عقب گرد كرديم، ذلت را در
دو جهان براي خود خريده ايم ولي همانگونه كه در اين سالهاي آزمايش و بلا، ملت بزرگ
ايران ثابت كرده است كه عقب نشيني نخواهد كرد، امروز و روزهاي آينده نيز عقب نشيني
نمي ند و ذلت و خواري را پس مي زند و ثابت قدم در راه تثبيت انقلاب اسلامي مي ماند
كه امروز چشم جهانيان به اين ملت دوخته شده است.

تازه مگر ما
كمتر از ويتناميهايي هستيم كه حتي عقيده به خدا هم نداشتند و تنها براي استقلال
خود و كشور خود ربع قرن با آمريكاي ستمكار جنگيدند و بقدري جنگ و نبردشان اوج پيدا
كرده بود كه در بعضي از روزها معدّل بمب هايي كه بر فراز ويتنام ريخته مي شد، هر
پنج دقيقه يك بمب بود؟! و باز هم عقب نشيني نكردند و براي اينكه تسليم زور نشوند
آنقدر به جنگ خود ادامه دادند تا آمريكا را به شكست مفتضحانه واداشتند.

و اما مردم
ما كه معتقد به مبدأ و معاد هستند و خود را از خدا مي دانند و به سوي خدا باز
خواهند گشت و واژه هائي همچون: «جهاد»، «شهادت»، «ايثار»، «عمل صالح»، «ايمان»،
«تقوي»، «رضايت الهي»، «ولايت» و «روز پاداش و جزا» دارند و الگوهايي چون علي (ع)،
حسين (ع)، زينب (س)، عمار، عمروبن حمق، حبيب بن مظاهر، قاسم بن حسن، عليّ اكبر و
عليّ اصغر وو… دارند و در همين انقلاب چهره هايي مانند مطهري، بهشتي، محمد
منتظري، رجائي، باهنر، چمران، شيرودي، كشوري، بابائي، زين الدي، خرّازي، حاج همّت،
مدني، دستغيب، قاضي، صدوقي، اشرفي و هزاران رزمنده ثابت قدم بي باك كه هركي چون
آفتابي درخشان، آسمان انقلاب را روشنايي و فروغ بخشيده است، مي شناسند قطعاً از
جهاد و ايثار تا مرز شهادت باز نخواهند ايستاد و به اميد «احدي الحسنيين» پاداش
خود را تنها از خدا و معبود خود مي ستانند و در اين راستا مانند گذشته به شرق و
غرب «نه» مي گويند و راه خميني را ادامه مي دهند تا روزي كه صاحب حقيقي اين كشور
ظهور كند و انتقام خون شهيدانشان را از ظالمان و جبّاران و طواغيت دوران بگيرد ان
شاء الله.

 

/

فشار مشرکين قريش به پيامبر و مسلمانان

فشار مشرکين قريش به پيامبر و
مسلمانان

حجة الاسلام و المسلمين رسولي
محلاتي

بخش سوم

قسمت دهم

همانگونه که در مقاله قبلي مذکور
گرديد مشرکين قريش در برابر گسترش اسلام دچار سردرگمي عجيبي شده بودند و از هر
طريقي بمنظور مهار کردن و يا خاموش کردن اين نداي حق طلبانه اقدام مي کردند نتيجه
اي عايدشان نمي شد و به همين خاطر فشار و شکنجه را بر مسلمانان و رهبرشان تشديد
کردند.

ابن اسحاق گفته: سران هر قبيله از
قبائل قريش تصميم گرفتند مسلماناني را که در قبيله خود دارند تحت سخت ترين شکنجه
ها و زندان و تبعيد و انواع ديگر ضرب و شتم قرار دهند، و پس از همين تصميم بود که
رؤساي بني مخزوم مانند ابوجهل عمار و ياسر و سميه را (بشرحي که پيش از اين گذشت)
در وقت داغي هوا و ظهر هنگام بصحراي مکه مي بردند و شکنجه مي کردند، و بلال را
اميةبن خلف بسختي شکنجه ميداد، و هم چنين ديگران که مورخين نوشته اند: مسلمانان
ضعيف را مي گرفتند و زره هاي آهنين بر تن ايشان مي پوشاندند و در آفتاب داغ آنها
را ساعتها نگاه مي داشتند… .[1]

تا آنجا که طبق روايت سعيد بن جبير
از ابن عباس گاه مي شد بقدري آن ها را مي زدند و در گرسنگي و تشنگي نگاه مي داشتند
که قادر به ايستادن روي پاي خود نبودند، و هرچه از آنها مي خواستند مي گفتند، حتي
اگر مي گفتند: لات و عزي خداي شما است مي گفتند: آري! و اگر مي پرسيدند: اين جُعَل
خداي شما است مي گفتند: آري، و بدينوسيله خود را از دست آنها نجات مي دادند…[2]

***

وتا آنجا که محمد بن اسحاق گفته
است: کار ابوجهل اين شده بود که جستجو مي کرد تا ببيند چه کسي تازه مسلمان شده که
اگر از اشراف بود نزد او رفته و ضمن سرزنش و ملامت او مي گفت:

«ترکت دين أبيک و هو خير منک؟!
لنفسهنّ حلمک، و لنفيلنّ رأيک، و لنضعنّ شرفک»

-آئين پدر خود را که بهتر از تو
بود رها کردي؟! بدانکه ما حتما تو را به سفاهت و ناداني در ميان مردم شهره خواهيم
نمود، و رأي و نظرت را تخطئه مي کنيم و از شرافت و منزلتت در ميان مردم مي کاهيم.

و اگر شخص تازه مسلمان مرد تاجر و
سوداگري بود به او ميگفت:

«والله لنکسدنّ تجارتک و لنهلکنّ
مالک…».

بخدا تجارتت را کساد خواهيم کرد و
دارائيت را نابود مي کنيم!.

و اگر مرد فقير و ناتواني بود او
را شکنجه کرده و کتک مي زد… .[3]

و تا آنجا که بخاري در صحيح خود از
خبّابْ بن ارت روايت کرده که مي گويد:

«أتيت النبي (ص) و هو متوسّد ببردة
و هو في ظلّ الکعبة، و قد لقينا من المشرکين شدّة، فقلت: ألا تدعو الله؟.

فقعد و هو محمّر وجهه فقال: قد کان
من کان قبلکم ليمشط بأمشاط الحديد مادون عظامه من لحم أو عصب ما يصرفه ذلک عن
دينه، و يوضع المنشار علي مفرق رأسه فيشق باثنين ما يصرفه ذلک عن دينه، و ليتمنّ
الله هذا الامر حتي يسير الراکب من صنعاء الي حضر موت مايخاف الا الله عزّوجل».[4]

-نزد رسول خدا (ص) آمدم و ا و در
سايه کعبه بود وبردي بر خود پيچيده بود، و ما در آن روزها از مشرکان آزار سختي را
تحمل مي کرديم پس به آن حضرت عرض کردم: آيا بدرگاه خدا دعا نمي کني؟

در اينوقت رسول خدا (ص) در حاليکه
صورتش قرمز شده بود نشست و فرمود:

براسيت که آنها که پيش از شما
بودند گوشت بدنشان را با شانه هاي آهنين شانه مي کردند تا به استخوان يا عصب مي
رسيد و با اينحال آنها را از آئينشان باز نمي داشت، و ارّه بر سرشان مي گذاردند و
آنها را به دو نيم مي کردند و با اينحال از آئين خود دست نمي کشيدند، و حتماً اين
آئين (اسلام) مستقر و پابرجا خواهد شد تا آنجا که شخص سواره از صنعاء تا حضرموت به
راحتي سير کند و در مسير خود جز از خداي عزوجل از کسي خوف نداشته باشد.

اين هم داستان جالبي است

ابن هشام از عروة بن زبير نقل کرده
مي گويد:

نخستين کسي که در مکه پس از رسول
خدا (ص) قرآن را بآواز بلند قرائت کرد عبدالله بن مسعود بود و جريان اين بود که
روزي گروهي از اصحاب پيغمبر اکرم (ص) گرد هم نشسته بودند يکي از آنها گفت: بخدا
هنوز قريش قرآن را بآواز بلند نشنيده اند اينک کداميک از شما حاضر است قرآن را
بآواز بلند خوانده و بگوش آنها برساند؟

عبدالله بن مسعود گفت: من حاضرم.

گفتند: ما مي ترسيم آنان تو را
بيازارند، ما کسي را مي خواهيم که داراي فاميل و عشيره باشد که بخاطر آنها قريش
نتوانند باو صدمه و آزاري برسانند!

عبدالله گفت: بگذاريد من بدنبال
اين کار بروم همانا خداوند مرا محافظت خواهد کرد! پس روز ديگر هنگام ظهر در وقتي
که قرشيان در مجالس خويش انجمن کرده بودند در کنار مقام ايستاد و شروع کرد بخواندن
سوره مبارکه «الرحمن» و با صداي بلند گفت:

بسم الله الرحمن الرحيم. الرحمن
علّم القرآن… قريش گوش فرا داده و با هم گفتند: اين کنيز زاده چه مي گويد؟
گفتند: از همان چيزهائي که محمد آورده مي خواند. پس برخاسته بسوي او آمدند و با
مشت بصورت ابن مسعود مي زدند و او نيزهم چنان مي خواند تا مقداري که خواند با روي
خون آلود و مجروح بسوي اصحاب رسول خدا (ص) بازگشت اصحاب او را ديدند گفتند: ما بر
تو ازهمين وضع و حالت بيمناک بوديم! ابن مسعود گفت: اينها در راه خدا سهل است اگر
خواهيد فردا هم دوباره بنزدشان بروم و همين کار را مجدداً انجام دهم؟ گفتند نه،
کافي است زيرا تو کار خود را کردي و بگوش قريش آنچه را ناخوش داشتند رسانيدي.[5]

و قبلا نيز داستان همين خباب بن
ارت را با عاص بن وائل و خودداري عاص را از پرداخت بدهي خباب و تمسخر او را در اين
باره ذکر کرديم.[6]

و روي هم رفته زنان و مردان
مسلماني که تحت شکنجه مشرکان قرار گرفتند و نامشان بعنوان شکنجه شدگان صدر اسلام
در تاريخ ثبت شده اينها بودند: بلال، عمار، ياسر، سميّه، خبّاب بن ارت، صهيب بن
سنان رومي، عامر بن فهيرة- آزاد شده طفيل بن عبدالله ازدي- ابوفکيهة (که گويند
بهمراه بلال مسلمان شد و همانند او و بلکه سخت تر از او شکنجه اش مي کردند).

و از زنان نيز گذشته از سميه (مادر
عمار که همانگونه که در مقالات گذشته گفته شد زير شکنجه ابوجهل به شهادت رسيد) نام
اين زنان با فضيلت و فداکار در زمره شکنجه شدگان در تاريخ آمده:

لبيبة- کنيز بني مؤمل بن حبيب- که
عمر (قبل از اينکه مسلمان شود) او را مي گرفت و به سختي شکنجه مي داد تا دست از
اسلام بردارد.

زنيّره- از قبيله بني عدّي يا بني
مخزوم- که گويند: عمر يا ابوجهل او را چندان شکنجه کرد که چشمانش کور شد.

نهدية- از قبيله بني نهد- .

ام عبيس- از بني زهرة- که اسود بن
عبديغوث او را شکنجه مي داد.[7]

آزار مشرکان نسبت به خود رهبر
بزرگوار اسلام

همانگونه که گفته شد شکنجه مشرکان
و آزارشان از مسلمانان بيشتر به افراد ضعيف و بدون عشيره و فاميل متوجه مي شد و
کساني که داراي فاميل و عشيره بودند از ترس حمايت و مقابله بمثل قبيله شان کمتر
مورد آزار قرار مي گرفتند.

ولي با اينحال گاه مي شد که گويا
نمي توانستند جلوي خشم و کينه خود را بگيرند و اختيار و عقل از دستشان خارج مي شد
و کارهاي اهانت آميزي نسبت به آنحضرت انجام مي دادند که بعداً موجب سرافکندگي و
پشيماني خودشان نيز مي گرديد.

که از آنجمله روايت کرده اند که
روزي رسول خدا در حاليکه جامه اي نو پوشيده بود به مسجد الحرام آمد و بنماز ايستاد
و جمعي از مشرکان قريش در آنجا نشسته و تماشا مي کردند، يکي از آنها گفت: کيست که
برخيزد و اين بچه دان گوسفند و يا شتر را (که پر از خون و کثافت بود و در نزديکي
مسجد افتاده بود) برگيرد و بر سر او افکند؟.

يکي از آنها که بر طبق برخي از
روايات- عُقبة بن ابي معيط- بود برخاست و گفت: من اينکار را انجام مي دهم، و
بدنبال آن برخاست و پيش رفته آن بچه دان را برگرفت و درحالي که در سجده بود بر سر
آن حضرت افکند، و سبب شد تا سر و صورت و لباسهاي آن حضرت ملوّث و آلوده گردد، و
مشرکان از ديدن آن منظره به شدت خنديدند.

و در روايت بخاري و مسلم و ديگران
است که رسول خدا (ص) همچنان در سجده بود تا اينکه دخترش فاطمه (ع) بيامد و آن بچه
دان را از سر آن حضرت برداشت و نسبت به آنها که چنين اهانتي کرده بودند نفرين کرد،
و رسول خدا سر از سجده برداشت.[8]

آنگاه برسران مشرک قريش نفرين کرده
گفت:

«اللهم عليک بهذا الملأ من قريش،
اللهم عليک بعتبة بن ربيعة، اللهم عليک بشيبة بن ربيعة، اللهم عليک بأبي جهل بن
هشام، اللهم عليک بعُقبة بن ابي معيط اللهم عليک بأبيّ بن خلف».

و اين نفرين سبب شد تا آنها
ترسيدند و خنده شان قطع گرديد.

و رواي حديث گويد: من همگي آن ها
را که رسول خدا (ص) درباره شان نفرين کرد ديدم که در جنگ بدر کشته شدند و جنازه
هايشان را در چاه بدر افکندند.

و پس از اين ماجرا رسول خدا (ص)
بنزد عمويش ابوطالب رفت و فرمود: «يا عمّ کيف حسبي فيکم»؟

عموجان حسب من در ميان شما چگونه
است؟ (و چگونه از من حمايت مي کنيد)؟

ابوطالب پرسيد: مگر چه شده؟

رسول خدا (ص) داستان را براي
ابوطالب بازگفت.

در اين وقت ابوطالب حمزة بن
عبدالمطلب را طلبيد و شمشير خود را بر گرفت و به مسجد آمد سران قريش که ابوطالب را
با آن وضع و قيافه ديدند آثار خشم را در چهره اش مشاهده کرده و از جا حرکت نکردند
تا ابوطالب پيش آمده و به حمزه گفت: آن بچه دان را برگير و بر سبيل (وصورت) همه
آنها (که حاضر بودند و اينکار را کرده و خنديده بودند) بمال، و حمزه اينکار را کرد
و از نفر اول تا بآخر بر سبيل و صورت همه شان کشيد (و آنها نيز از ترس ابوطالب و
حمزه هيچ عکس العملي از خود نشان ندادند) و آنگاه به رسول خدا (ص) رو کرده گفت:

«يا ابن اخي هذا حسبک فينا» اين
است حسب تو در ميان ما![9]

داستان ديگري که منجر به اسلام
حمزة بن عبدالمطلب گرديد:

ابن هشام و ابي اثير جزري و ديگران
از مردي از قبيله اسلم روايت کرده اند که:

روزي ابوجهل در نزديکي کوه صفا
برسول خدا (ص) گذر کرد و آنجناب را آزار کرده و دشنام داد، و سخناني که دلالت بر
عيبجوئي از دين و آئين آنحضرت و تضعيف کار او بود بر زبان راند، رسول خدا (پاسخش
را نداده و) با او سخن نگفت- و بخانه بازگشت- زنياز کنيزکان عبد الله بن جدعان
(اين جريان را ديد و) سخنان ابوجهل را نسبت بآنحضرت شنيد.

ابوجهل از نزد رسول خدا (ص) دور
شده و بيامد تا در انجمني از قريش که در کنار خانه کعبه تشکيل شده بود نشست.

چيزي نگذشت که حمزة بن عبدالمطلب
رضي الله عنه درحاليکه کمان خود را بر دوش داشت و از شکار برمي گشت سررسيد، و رسم
او چنان بود که هرگاه از شکار برمي گشت پيش از آنکه بخانه خود برود بدور خانه کعبه
طوافي مي کرد، و اگر بدسته اي از قريش که دور هم جمع شده بودند بر مي خورد نزد
آنها ميايستاد و با آنها سخن مي گفت. پس بدان کنيزک برخورد، کنيزک گفت: اي حمزه نبودي
که ببيني برادر زاده ات محمد از دست ابوجهل چه کشيد و چه دشنامها شنيد! و چه
صدماتي بر او وارد کرد ولي محمد در مقابل، هيچ نگفته بخانه رفت.

از آنجائيکه خداوند اراده فرموده
بود حمزه را بدين اسلام گرامي دارد اين سخن بر او گران آمده خشمناک شد و بجستجوي
ابوجهل بيامد تا او را پيدا کند و سزاي جسارتش را که برسول خدا کرده بود بدهد
بهمين منظور بمسجدالحرام آمده او را در ميان گروهي ديد که نشسته است، حمزه نزديک
آمد و با کماني که در دست داشت چنان بر سر ابوجهل کوفت که سرش بسختي شکست آنگاه
گفت آيا محمد را دشنام مي گوئي در صورتيکه من بدين او هستم؟ اکنون اگر جرئت داري
آن دشنام را بمن بده؟

جمعي از بني مخزوم (قبيله ابوجهل)
بطرف حمزه حمله ور شده خواستند تا بطرفداري ابوجهل با حمزة جنگ کنند، ابوجهل گفت:
حمزه را واگذاريد زيرا من برادر زاده اش را بزشتي دشنام گفتم.

پس از اين جريان حمزة در دين اسلام
و پيروي از رسول خدا (ص) ثابت قدم شد، و پس از اسلام حمزه آزار قريش نسبت بدان
حضرت تخفيف يافت و دانستند که حمزه از آنجناب دفاع خواهد کرد.[10]

و اين هم داستانهائي ديگر در اين
باره

و نيز ابن هشام از عبدالله پسر
عمرو بن عاص نقل مي کند که مي گويد:

به پدرم گفتم: بزرگترين آزاري که
از قريش نسبت به رسول خدا (ص) ديدي چه بود؟ گفت: روزي نزد بزرگان و اشرافشان که در
حجر اسماعيل (در مسجد الحرام) گرد هم جمع شده بودند رفتم و مشاهده کردم که سخن از
آنحضرت بميان است و با هم مي گويند: هرگز نشده بود که ما در هيچ جريان ناگواري
باين اندازه که در برابر اين مرد صبر و بردباري کرده ايم شکيبائي و سکوت ازخود
نشان دهيم، خردمندان ما را نادان خواند. پدران ما را ناسزا گويد، بر دين و آئين ما
عيب گيرد. گروه هاي متحد ما را پراکنده سازد. بخدايان ما دشنام دهد! راستي که ما
در برابر او بيش از حدّ بردباري کرده ايم!

در اين گفتگو بودند که رسول خدا
(ص) وارد شده و همچنان بيامد تا رکن خانه کعبه را استلام نمود و سپس بطواف مشغول
شد و چون بر آنها گذشت زبان ببدگوئي آنحضرت بازکرده بر او طعن زدند!

من آثار ناراحتي در چهره پيغمبر
(ص) مشاهده کردم ولي ديدم آن حضرت توجهي نفرموده از نزدشان برفت، بار دوم که بر
آنها عبور فرمود دوباره همچنان زبان بطعن و دشنام گشودند و من اين بار نيز آثار
ناراحتي را در چهره حضرت مشاهده کردم و چون بار سوم شد و اينان بدگوئي و دشنام را
از سر گرفتند آنجناب در برابر آنها ايستاد و فرمود:

اي گروه قريش! آگاه باشيد سوگند
بدان خدائي که جانم در دست او است من مأموريت جنگ (و يا هلاکت) شما را دارم!

اين سخن را که فرمود آنان بطوري
ساکت شدند که گويا روي سرشان پرنده نشسته است، و چنان در برابرش آرام شدند که
کساني که قبل از اين سخن از همه نسبت به آن حضرت خشمناک تر بودند و بيش از ديگران
مردم را بر عليه او تحريک مي کردند با بهترين گفتاري پاسخ آن حضرت را داده و
احترامات معموله را نسبت بدو بجاي آوردند، بدان حدّ که مي گفتند: اي اباالقاسم از
ما بگذر (و کردار بد ما را ناديده بگير) بخدا تو مرده نيستي که بي بهره از دانش
باشي (و مانندما نادان نيستي).

رسول خدا (ص) از آنان گذشت و چون
فرداي آن روز شد دوباره درهمان مکان گرد آمده و من نيز با ايشان بودم، يکي از آن
ميان گفت: شما ديروز سخناني درباره محمد گفتيد و آنچه او نيز درباره شما گفته بود
شنيديد ولي همينکه در برابرشما آن سخنان ناراحت کننده را اظهارکرد او را رها کرده
پاسخش را نداديد؟

در اين سخنان بودند که رسول خدا
(ص) از دور پيدا شد، اينان که او را ديدند يکباره بطور دستجمعي بسويش حمله ور شده
اطرافش را حلقه وار گرفتند و شروع کردند به پرخاش کردن و اظهار داشتند: توئي که
درباره دين و آئين و خدايان ما چنين و چنان ميگويي؟

پيغمبر (ص) فرمود: آري من گفتم!

عمرو بن عاص گويد: دراين هنگام يکي
از آنان را ديدم که دو طرف عباي آن حضرت را در دست گرفت (و در صدد آزار او برآمد)
ابوبکر که درآنجا بود و آن منظره را ديد گريان شده (روي دلسوزي نسبت به آن جناب)
گفت: آيا مردي را به جرم اينکه مي گويد: پروردگار من خداي يگانه است مي کشيد؟ و
بدين ترتيب آن جناب را رها کردند و بدنبال کار خويش رفتند، واين جريان سخت ترين
چيزي بود که من از قريش نسبت به آن حضرت ديدم.

و از ام کلثوم دختر ابي بکر نقل
کنند که آن روز هنگاميکه ابوبکر بخانه بازگشت ديدم قريش سر او را شکسته اند.

و نيز گفته اند: سخت ترين آزاري که
رسول خدا (ص) از قريش ديد اين بود که روزي از خانه خويش بيرون آمد، و هرکه در آن
روز آن حضرت را ديد چه آنان که زرخريد و غلام بودند و چه آنان که آزاد بودند
(بنوعي) تکذيب او را کرده و اذيت و آزارش نمودند، حضرت بخانه بازگشت و از کثرت
صدماتي که ديده بود خود را در پارچه (و يا جامعه) پيچيده و بخفت، پس اين آيه نازل
شد «اي جامه بخود پيچيده برخيز و بترسان».[11]

ادامه دارد

 



[1]– سيرة
النبويه ابن کثير ج1 ص494.

/

مصاحبه اختصاصي با: حجة الاسلام والمسلمين هاشمي رفسنجاني

مصاحبه اختصاصي با:

حجة الاسلام والمسلمين هاشمي
رفسنجاني

نماينده امام در شوراي عالي دفاع

*ترسيمي از اوضاع فعلي جنگ تحميلي
*کاربرد موشکها *انتخابات *حج و آينده آن *انقلاب اسلامي فلسطين

– با تشکر از جناب حجة الاسلام و
المسلمين هاشمي رفسنجاني نماينده امام در شوراي عالي دفاع، در اولين سؤال، تقاضا
مي شود ترسيمي از اوضاع فعلي جنگ تحميلي و شرايط کنوني منطقه و مسائلي که در اين
رابطه مطرح است، براي امت پاسدار اسلام بيان فرمائيد.

مخالف استکبار با پديده انقلاب
اسلامي

*بسم الله الرحمن الرحيم. بطور کلي
از ماه هاي اول انقلاب تا کنون، يک جريان ثابت ديده مي شود که پرده هاي گوناگون آن
بصور مختلف تا بحال ظهور کرده و مي کند، و در کنار اين جريان ثابت محور اصلي،
حوادث و اتفاقاتي هم پيش مي آيد که در هر مقطعي معناي خاصي دارد.

اصل اوّل اين است که پديده اي به
نام «انقلاب اسلامي» که در عواطف، عقايد و ايمان انسانها ريشه دارد براي جريانهاي
مادي حاکم جهان قابل قبول و پذيرفته نيست و اصولاً جريانهاي حاکم چنين چيزي را که
پايگاه مردمي و عقيدتي صالح و سالم داشته باشد، نمي توانند بپذيرند چون مي فهمند
اين در جهت تضاد با منافع نامشروع آنها پيش مي رود.

انقلاب اسلامي در شرايط کنوني، يکي
از همان جريانهايي است که منافع نامشروع را در هرجا که با آن مواجه شود، طرد مي
کند. اين منافع نامشروع مي تواند مربوط به سرمايه داري غربي باشد يا متعلق به
ماديگرائي شرقي و ممکن است هم مربوط به ارتجاع باشد که به طور کلي در هر منطقه اي
عمدتاً زمينه نفوذ سرمايه داري غربي است و همچنين براي حکومتهاي محلي که نامشروع
هستند- چه ديکتاتور باشند و چه فريبکار- همه اينها جلوه هاي از قدرت نامشروع و
مادي است که با مصالح مردم در تضاد است و از اين رو، يک انقلاب اصيل معمولاً با
اين جريانات درگير است.

در هرصورت اين وضع جاري ما است، پس
در هر جائي از جنگ تحميلي که بوي پيروزي ما مي آيد، براي شکستن ما پرده جديدي را
پيش مي آورند.و اين اواخر که تحقيقاً مطمئن شدند اگر وضع را به صورت عادي بگذارند،
در جريان طبيعي، صدام شکست مي خورد لذا دائما يک پرده غير طبيعي در جهت تقويت صدام
و تضعيف ما به وجود مي آورند.

اين سياست جاري يکي دو سال اخير
است که الآن به صورت يکنواخت درآمده و شما عمده جلوه هايش را در خليج فارس مشاهده
مي کنيد. دشمنان به او امکاناتي دادند که در آنجا به ما ضربه هائي بزند و شريان
حياتي اقتصادي ما را قطع کند، ولي ديدند با اين وضع ديگران هم آسيب مي بينند،
خودشان حضور پيدا کردند، باز هم ديدند مشکلاتي برايشان پيش مي آيد، به فکر توطئه
جديدي افتادند. و آن دادن امکانات موشکي دوربرد به عراق است. البته امکانات موشکي
را قبلاً نيز به عراق داده بودند ولي بردش در حدود دويست الي سيصد کيلومتر بيشتر
نبود که ما در مقابل توانستيم قدرتي بار بدست بياوريم که پاسخ موشکي عراق را روي
بغداد بدهيم يعني نتيجه معکوس گرفتند زيرا بغداد تهديد شد ولي تهران از تعرض موشکي
آنها مصون بود.

تضادّ موجود

اينک به فکر افتادند که آن برتري
ما را از دستمان بگيرند و مسئله را به نفع عراق حل کنند. مشکل اساسي که استکبرا در
اين رابطه دارد تضادي است که در ابعاد مختلف وجود دارد و دست آنها را بسته است و
گرنه اينها لحظه اي هم ترديد نمي کردند که عراق را آنقدر نيرومند کنند که از سوي
ما تهديد نشود. آن تضاد اين است که بهرحال توده مردم عراق عرب و مسلمان هستند و
اگر عراق را مسلح کنند تا حدي که بتواند مطمئناً جلوي ما ايستادگي کند، با منافعي
که در اسرائيل دارند تضاد پيدا مي کنند چه ممکن است برخي از کشورهاي عربي يا
اسرائيل در آينده با عراق درگير شوند…

بنابراين، با اينکه خيلي علاقمند
هستند عراق را در حدّ بالايي تقويت بکنند، نگرانند که اگر اين قدرت بدست ديگري غير
از صدام افتاد، منافع آنها را تهديد خواهد کردو در هر صورت اينها هيچ تضميني
ندارند که حزب بعث براي هميشه در عراق بماند؛ همانطور که در ايران اتفاق افتاد در
حالي که جائي مطمئن تر از ايران نداشتند با آن شرايطي که به وجود آورده بودند و
سازمانهاي زيادي خانواده پهلوي را نگهداري مي کردند و سيا و ساير سازمانهاي جاسوسي
دنيا او را حفاظت مي نمودند و تمام نيروهاي نظامي، انتظامي و امنيتي که در ايران
بودند، همه پاسدار منافع خاندان پهلوي و عملا پاسدار منافع آمريکا انگليس و ساير
غربيها بودند، تجربه تلخي براي مستکبران بود که ديند تمام آن امکانات بدست ملتي
افتاد که مي خواهد با استکبار بجنگد پس هيچ دليلي ندارد که مطمئن باشند که فردا در
عراق چنين اتفاقي نيفتد.

بنابراين، حضور خودشان در منطقه را
به اين دليل بايد توجيه بکين که اينها مجبور شدند اين رسوائي را پذيرفتند که با
بيش از صد کشتي جنگي وارد خليج فارس شوند و اين همه لشکر کشي بکنند و امکانات ناتو
را براي يک جريان محدودي در منطقه قرار بدهند براي اينکه اولاً- مي ديدند ظرفيت
عراق آنقدر نيست که بتوانند آن را تقويت بکند و ثانيا- همين تضادي که نقل کرديم
آنها را به چنين کاري واداشت. البته تضاد ديگري هم وجود دارد که قوي تر از آن است
و آن وضع خود عراق است.

امروز عراق مانند برده اي است که
دو مالک و ارباب در او شريکند، عراق بين شرق و غرب درتحرک است يعني گاهي به اين
طرف کشيده مي شود و گاهي به آن طرف. ما مي دانيم امکانات نظامي عراق عمدتاً از
روسها است و هنوز هم قسمت اعظم پدافندش، توپهاي ميدانش، تانکهايش، هواپيماهايش،
مهّماتش و حتّي تعليمات نظايم و شيوه جنگيدنش روسي است؛ از طرفي ديگر منبع تغذيه
اش از لحاظ مالي و امکانات مادي کاملاً غربي است، ارتجاع عرب از قبيل عربستان و
کويت منبع مالي قوي عراق هستند و به طور جدي در اختيار آمريکا قرار دارند، بعلاوه
خودشان هم در جنايات عراق شريکند.

اين مثلث ارتجاع، امپرياليسم و
مارکسيسم که حامي بغداد هستند، يک پاي قضيه هستند و از انقلاب اسلامي تهديد مي
شوند بنابراين اينها ذاتاً شريکند. اين بعلاوه کمکهاي ديگري که از غرب مي گيرد
مانند کمکهاي اطلاعاتي، جاسوسي، تبليغاتي و حضور در خليج فارس و امثال اينها.

و بدينسان عراق، به تعبير قرآن
مانند برده اي مي ماند که چند مالک دارد و سر آن به جنگ و مخاصمه پرداخته اند:
«ضرب الله مثلاً رجلاً فيه شرکاء متشاکسون و رجلاً سلماً لرجل هل يستويان مثلاً»
(زمر- آيه29)- خداوند مثل مي زند مردي را که چند شريک با هم سر او دعوا دارند و
مردي که با مردي ديگر با مسالمت رفتار مي کند، آيا اين دو با هم برابرند؟

و همچنين تجسم آيه ديگري است که مي
فرمايد:

«و ضرب الله مثلاً رجلين أحدهما
أبکم لا يقدر علي شيءو هو کل علي مولاه اينما يوجهه لايأت بخير، هل يستوي هو و من
يأمر بالعدل و هو علي صراط مستقيم».‌ (نحل- آيه76)- و خداوند مثل مي زند دو نفر را
که يکي گنگ است و بر هيچ کاري توانايي ندارد و کل بر مولا و اربابش مي باشد که
هرجا او را مي فرستد، خيري از او نمي بيند؛ آيا اين شخص برابر است با آن کسي که به
عدالت دستور مي دهد و بر صراط مستقيم حرکت مي کند؟

و اين مثل قرآني چقدر جالب است و
چقدر بر اين رژيم بعثي منطبق است که از خودش هيچ توانايي ندارد و هرچه هم اربابان
مي خواهند از او استفاده بکنند، بجز رسوائي براي آنان چيز ديگري ندارد، و راستي
چنين شخصي ممکن است برابر باشد با جمهوري اسلامي که مي خواهد به عدالت رفتار کند و
بر صراط مستقيم الهي گام بگذارد؟

پس اين تضاد وجود دارد که شوروي
بخاطر نفوذ غرب که در بغداد مي بيند، دستش چندان باز نيست و اطمينان ندارد که در
آنجا زياد سرمايه گذاري کند، چه نمي داندسرانجام اين سرمايه گذاري چه خواهد بود؟
غرب هم همين نگراني را دارد، زيرا امکان دارد اگر سرمايه گذاري زيادي بکند، در
آينده از دستش خارج شود و هيچ اطميناني ندارد که در آينده بتواند از آن استفاده
نمايد. و از طرفي ديگر هر دو هم نمي توانند عرق را کنار بگذارند چرا که اين مي
ترسد اگر او را ترک کند به دست ديگري بيفتد و آن يکي هم همين ترس را دارد.

لذا مجموعه اين تضادهايي که وجود
دارد کار را به اينجا رسانده که نه بتوانند خيلي سرمايه گذاري کنند و نه بتوانند
آن را تنها بگذارند، نتيجه اين مي شود که عراق را در حدّي که يکدفعه فرو نريزد،
بايد حفظش بکنند.

موشکهاي دور برد عراق

اين يکي از پرده هاي توطئه است که
اکنون ما داريم آن را تجربه مي کنيم و آن اينکه آمدند کمک کردند بر پايه موشکهائي
که روسيه يا اقمار روس در اختيار عراق گذاشته اند يعني اسکادبي هايش را تقويت
کردند، و اينطور که متخصصين ما مي گويند: از آن موشکي که سالم بدست ما افتاده چنين
معلوم شد که، براي اينکه بُرد موشکها را دو برابر کنند (که تا ششصد کيلومتر برود)
بايد سوخت بيشتري تزريق بشود و براي اين کار بايد محفظه هاي سوخت را بزرگتر کند. و
لذا حدود دومتر طول اين موشک را بيشتر کردند يعني منبع سوخت را قوي تر کردند بدين
معني که از سه موشک مي تواند دو موشک درست کنند؛ قسمتي از باک را مي بُرند و به
بدنه باک ديگر وصل مي کنند، وسط آن را هم مي برند و جوش مي دهند و سوخت بيشتري
تزريق مي کنند. آنگاه بخاطر اينکه موشک قدرت کندن جسم به اين بزرگي را که برود
بالا و در بالاي جو حرکت کند، ندارد، ناچار شدند وزن سرجنگي آن را کم کنند و از
700 يا 800 کيلوگرم به 160 کيلوگرم تقليل بدهند، آن وقت جاي آن قسمتي از سرجنگي که
خالي شده، مقداري از مواد منفجره روي ديواره اش هنوز چسبيده است و نتوانستند آن را
خوب پاک کنند لذا آمدند آن قسمت را از تأسيسات پائين موشک را که هوا تزريق مي
کرده، از پائين برداشتند و بجاي آن مواد خالي شده در سرجنگي گذاشتند و براي اينکه
تعادل وزن دو طرف مرکز ثقل را هم حفظ بکنند، کار زيادي روي اين موشک انجام داده
اند که تحقيقاً عراقيها نمي توانند اين کارها را انجام دهند و بدون شک کارشناسان
خارجي کمک کرده اند، همانها که خودشان صنعت موشکي دارند، حال ممکن است آمريکائي
باشند يا فرانسوي يا از برخي کشورهاي ديگر که الآن موشکسازي دارند و ممکن است
عوامل روسها هم باشند ولي طبق اطلاعاتي که ازمنابع اطلاعاتيمان بدست آورديم، يک
مشاجره اي بين سران روسيه و عراقيها بوده است که روسها اعتراض شديد به عراق مي
کردند که شما دست کارشناسان خارجي را روي موشک ما باز کرديد و اسرار نظامي ما را
بدست رقباي ما مي دهيد و عراقيها اطمينان مي دادند که ما بگونه اي استفاده مي کنيم
که آنها به اسرار شما دسترسي پيدا نکنند!

معلوم مي شود در يک مرحله اي
برخورد شديدي ميان آنها بوده و ظاهراً همان موقعي است که کارشناسان غربي موشکهاي
روسي را در عراق اصلاح مي کردند براي اينکه به تهران برسد. در هر صورت اين بحث بين
عراق و روسيه بوده، حال چگونه حل شده است، مي نمي دانم؟ آيا خود روسها جاي آن
کارشناسها را گرفتند يا شيوه اي به کار گرفتند که بدون اينکه اسرار روسها بدست
غربيها بيفتد، مسئله حل شود؟ در هر صورت ما اطلاعاتي در اين زمينه نيز داريم که
فکر مي کنم هنوز موقع گفتنش نرسيده است.

بهرحال تا اينجا که پيش رفته اند،
موشک عيوبي پيدا کرده که براي عراق بسيار گران تمام شده است يعني براي زدن دو
موشک، سه موشک مصرف مي کنند و همينطور که مي بينيد قسمت بسيار زيادي از اين موشکها
عملاً بي ثمر شده است. عراق با همين مقدار از موشکها که تابحال به تهران و قم و
اصفهان پرتاب کرده در همين چند روز، با مخارج جنبي که دارد شايد بيش از صدو پنجاه
ميليون دلار خرجش شده است، و چندان هم براي عراق رضايت بخش نبوده است و مي توان
گفت فايده اي که براي آنها داشته اين بوده است که بيشتر شباهت به يک مانور براي
جنگ رواني که روحيه عراقيها را بالا ببرد و روحيه مردم ما را- به خيال خودشان-
تضعيف کنند.

البته اين حرکتشان هم مانند حرکت
قبلي شکست خورد و به افتضاح کشيده خواهد شد براي اينکه حربه اي بود که بيش از يک
سال تا بحال مطرح مي کردند و عراق هميشه فرياد مي زد که تهران را با خاک يکسان مي
کنيم! و نتيجه اين شد که داريم مي بينيم.

و اگر واقعاً به عراق موشکهاي
اساسي دوربرد بدهند معنايش اين است که بايد بپذيرند اگر روزي ملت عراق آزاد شد، از
داخل خاک عراق، اسرائيل يا جاهائي ديگر مورد تهديد جدي قرار بگيرد. پس چه اطميناني
دارند که چنين اتفاقي نيفتد؟ و لذا از اينکه ابرقدرتها بتوانند بي نهايت تا
جلوگيري کامل از پيروزي ما پيش بروند، خوشبختانه يک نوع مصونيّتي داريم ولي اين مزاحمت
ها را نيز داريم.

سياست جنگي ايران

سياست جنگي ما اين است که با همان
شيوه اي که خودمان داريم و تا آنجا که امور اقتصاديمان سالها بتواند تحمل بکند و
از پا درنيايد، جنگ را ادامه مي دهيم و تصميم گيريهايمان را با شرايط مختلفي که
داريم مرتبط مي سازيم و در هر مقطعي از زمان، اقدامات لازم را انجام مي دهيم. بايد
هميشه هم مواظب اطراف خود باشيم و از اين حوادثي که اتفاق مي افتد هم بهره برداري
کنيم و هم جلوي ضربه پذيري خودمان را بگيريم. در خليج فارس هم ملاحظه کرديد که
چگونه برخورد کرديم که الحمدلله درسطح جهاني به نفع ما شد و کل دنيا فهميدکه قدرت
ضد استکباري و مستقل که مورد بغض جريانهاي شوم ضد انساني، استکباري و ارتجاعي است،
ايران است و موقعيت جمهنوري اسلامي در افکار آزاديخواهان دنيا تثبيت شد، به نحوي
که الآن هرجا جرياني باشد که عليه آمريکا مبارزه مي کند، به ما مراجعه مي کند و مي
خواهد از تجربه انقلابي ما استفاده کند.

در هر صورت، جريان خليج فارس در
مجموع، خيلي به نفع جمهوري اسلامي و اعتبار جمهوري اسلامي شد و از داخل هم زنگ
خطري بود براي ملت ما و اين هشياري که مردم ما بعد از آمدن آمريکا به خليج فارس
پيدا کردند، خيلي بيشتر از هشياري گذشته است و آمادگي که براي دفاع پيدا کردند قوي
تر و جدّي تر است و تصميم به مقاومتشان بيشتر شد چون لمس کردند که قدرتهاي
استکباري، طرف ما هستند. تا خالا ممکن بود گاهي تبليغات عوامفريبانه اي که مي شود،
مسئله را بخواهند در حدّ «عربي» يا «شيعه و سني» يا «همسايه» يا «مسائل مرزي» يا
«لجاجتهاي بين دو دولت» تفسير بکنند ولي شرايط نشان داد که مسائل از اين حرفها
خيلي بالاتر است. قضيه موشک هم با انکه از نظر ما چيز زود گذري است، مي تواند براي
خود ما مفيد باشد. به اين معني مفيد باشد که توجه بيشتري به صنعت موشکيمان بکنيم.

ما براحتي مي توانيم توليد انبوه
موشک صد و سي کيلومتري در کشورمان داشته باشيم و اين مقدار بُرد را براي موشکهاي
کاملاً دست ساز خودمان آزمايش کرده ايم يعني اگر تمام مرزهايمان را هم ببندند، ما
مي توانيم اين موشک را به اندازه روزي ده الي بيست موشک توليد کينم و در آن حال
پايتخت عراق روزي دهع الي بيستموشک ساخت ايران، مي تواند بخورد!

بهرحال تقريباً اماکن حسّاس عراق
در بُرد موشکي ما ميتواند قرار بگيرد (همان موشکهاي خودمان نه موشکهاي اسکادبي و
امثال آن) زيرا بعد از عمليات بيت المقدس در صد کيلومتري کرکوک قرار گرفته ايم و
سليمانيه در بُرد توپخانه ما است. موصل از حضور ما در ارتفاعات شمال عراق، مي
تواند در بُرد موشکيمان قرار بگيرد، بصره هم که وضعش معلوم است. پس عملاً عراق جاي
امني ندارد و ما اگر توجه بيشتري به صنعت موشکيمان بنمائيم، مي توانيم مسئله موشکي
عراق را بطور کلي، تحت الشعاع قرار دهيم. گرچه ما چنين شيوه اي را در جنگ بهيچ وجه
نمي پسنديم و آن را فقط براي مقابله به مثل و بازداشتن دشمن از شرارتهاي غير
قانونيش مي خواهيم. و لذا بايد هميشه به فکر باشيم که ممکن است با پرده هاي جديد
توطئه باز هم مواجه شويم و بر ملت ما است که راه مستقيم خويش را که خلاصه مي شود
در مقاومت، ادامه جنگ و تحمل مشکلات جنبي جنگ ادامه دهد و بر رزمندگان عزيز ما است
که در جبهه ها پيش بروند و سرانجام آنان که بر باطلند و همواره مي خواهند با باطل
پيش بروند، به جائي خواهند رسيد که متوقف شوند و واقعيت موجود را بپذيرند.

-به برخي از آثار مثبت جنگ موشکي
اشاره فرموديد، اگر ممکن است نسبت به جنبه هاي ديگر مسئله نيز توضيح بفرمائيد.

تهران، مرکز الهام

*يکي از جنبه هاي مثبت ديگر قضيه
اين است که مردم تهران آزمايش خوبي در اين حوادث نشان دادند. دو سال پيش هم که
مسئله بمباران تهران بود و منجر شد به راهپيمائي روز قدس، خيلي تجربه مفيد و
سودمندي براي دنيا بود. آنها که هنوز نتوانسته اند ملت ايران را بشناسند،
برداشتشان اين بود که مردم تهران، مردم رفاه طلب و آسايش خواهي هستند و تحمل
بمباران و جنگ موشکي ندارند. همين نماز جمعه گذشته نشان داد که چطور مردم در زير
باران بيشتر از جمعه هاي ديگر حضور پيدا کرده بودند و اگر يک بيگانه اي وارد تهران
شود و بخواهد منصفانه با قضايا برخورد کند، مي بيند که گويا در تهران هيچ اتفاقي
نيفتاده، و مردم زندگي طبيعي خود را ادامه مي دهند. و در تهران از طرف حکومت،
هيچگونه تضييق و تحميلي بر مردم نيست، چه بخواهند در تهران باشند و چه از تهران
خارج شوند.

اين تجربه خوبي است براي پايتخت يک
کشور جنگ زده. ما قبلاً هم اين را داشتيم، اين دفعه هم تجربه بسيار خوبي بود.
البته تهران هميشه مرکز الهام براي دنيا بوده است و گرچه عده اي رفاه طلب هميشه در
تهران وجود دارند، با اين حال، توده مردم نقش خوبي براي مرکزيت دادن به حرکتها
دارند.

مسئله ديگري که مي تواند از دست
آوردهاي مثبت اين جريان باشد، اين است که ملت ما و رزمندگان ما توجه کنند که ممکن
است فرصت زيادي براي پيروزي نباشد، مي بينيد دشمن تا کجا پيش رفته و اگر به صدام
مهلت دهيم، حاميان صدام تا کجا جلو مي آيند! و تحقيقاً اين مطلب روي اراده رزمنده
ها اثر مي گذارد که با پشتکار و جديت بيشتري در جبهه ها بجنگد و قطعاً اين اثر را
روي مسئولين هم گذاشته که نيروي بيشتري را در جبهه ها به کار ببرند و فرصت اينگونه
شرارتها و توطئه ها را از دشمن بگيرند.

بهرحال اين مطلب آثار بدي هم دارد؛
واقعاً مايه تاسف است که انسان ببيند در يک آن چندين نفر از هموطنان بيگناهش
خصوصاً زنان و کودکان به شهادت برسند يا مجروح شوند، اينها تلخ است ولي بهرحال
اينها عوارض جنگ است.

-بوقهاي استکباري سعي کردند کاربرد
موشکهاي ما را در بغداد مخفي نگهدارند و تبليغ مي کنند که اکثراً به جاهاي حساس
نخورده و وضعيت بغداد عادي است در اين رابطه نظر خودتان را بيان فرمائيد.

آشفتگي اوضاع بغداد

*اتفاقاً عکس اين است. ما خودمان
در بغداد حضور داريم و نيروهاي عرب و کرد مسلماني که داخل عراق با ما همکاري مي
کنند، و اطلاعاتي که از داخل بغداد به ما مي دهند، نشان دهنده اين است که وضع
بغداد خيلي آشفته است. اين موشکهائي که ما پرتاب کرده ايم، تمامش بدون استثنا در
نقاط مؤثر افتاده و ضربه هاي حسابي وارد آورده است.

در همين نشريات غربي آمده بود که
يک تاجر ترک گفته است: تصادفا هم موقعي که موشک به بغداد مي خورده و هم موقعي که
به تهران مي خورده، در اين دو پايتخت بوده ام. در تهران ديدم موشک در فضا منفجر شد
و مردم از پائين نگاه مي کنند و قطعات موشک را تماشا مي کنند که به کجا مي افتد!
در بغداد وقتي که موشک به زمين خورد، همه شهر لرزيد و مردم آنچنان وحشتي کرده
بودند که قابل تصور نبود. و اصلاً همه مي دانند که ساختمان هاي بلندي که در شش هفت
کيلومتري موشک پرتاب شده قرار دارند، تمام شيشه هايشان شکسته مي شود. چنين وضعي
نمي تواند براي بغداد عادي و آرام باشد.

-با توجه به بسيج و اعزام بزرگي که
در ماههاي گذشته انجام گرفت انتظار مي رفت عمليات بزرگي انجام گيرد آيا علت تأخير
آن تا کنون چه بوده است؟

سرّ تأخير عمليات

*عمليات ما همينطوري نيست که فقط
بخواهيم عمليات انجام دهيم! يعني انگيزه ما تنها اين نيست که چند قدم پيشرفت کنيم
و يا چند تيپ لشکر عراق را از پاي درآوريم و يا چند نفر را اسير کنيم! عمليات هم
توان زيادي را از ما مي گيرد و هم خرج زيادي براي کشور دارد و هم در هر صورت
مقداري نيرو از دست مي دهيم؛ پس بايد عمليات خيلي حساب شده انجام بگيرد.

در هر عملياتي، هم شرايط سياسي را
در نظر مي گيريم و هم شرايط ميدان را. برنامه هاي جنگي که داريم گاهي اقتضا مي کند
در جائي عمل نکنيم براي اينکه بايد مقدماتي در آنجا پيش بيايد؛ و اين دليل خاصّ
خودش را دارد. پس ما اگر تصميم به عملياتي بگيريم چه کوچک باشد و چه بزرگ، بايد
براي آن برنامه ريزي بکنيم و شرايط سياسي دنيا را هم در نظر بگيريم. و در مجموع ما
کاملاً آمادگي داريم و زمان را با شرايط و مقتضيات انتخاب مي کنيم و عمل مي
نمائيم.

-در رابطه با انتخاب آينده مجلس
شوراي اسلامي که قطعاً براي ملت ما سرنوشت ساز است، اگر نکاتي به نظرتان مي آيد،
لطفاً بيان بفرمائيد.

انتخاب مجلس شوراي اسلامي

*راه ما در انتخابات بايد همان
راهي باشد که از آغاز انقلاب داشتيم و آن اتّکا بر توده مردم و پذيرش وجدان جمعي
ملتمان است ما واقعاً به تشخيص جمعي مردممان ايمان داريم و لذا فکر مي کنيم بهترين
راه اين است که دست مردم باز باشد در اينکه آنچه را مي فهمند در آرائشان نشان
بدهند و بر مردم چيزي تحميل نشود. وزارت کشور، شوراي نگهبان و ديگران بايد تمام
همتشان اين باشد که انتخابات سالم انجام شود و مردم مجال پيدا کنند که وکلاي خود
را بشناسند و با شناخت به آنها رأي بدهند. البته براي مردم هم در اين سالهاي پس از
انقلاب، چهره ها و افراد نامدار شناخته شده اند و خيلي بعيد است يک نفر گمنام پيدا
شود که بخواهد مردم را فريب دهد. و در انتخابات هم به اندازه کافي، انسانهايي که
امتحان خودشان را در هر منطقه اي داده اند، مطرح مي شوند.

انتظار، از مسئولان اين است که
انتخابات را سالم برگزار کنند، انتظار ما از مردم هم اين است که به افرادي رأي
بدهند که در اين مدت، صلاحيت خود را به اثبات رسانده اند، دلسوز هستند، روحيه
اسلامي و روحيه حمايت از محرومان دارند، جاه پرست و خود خواه نمي باشند و براي
منافع خودشان همه چيز را بهم نمي ريزند، و بنظر من چنين انسانهايي شناخته شده اند.
من اطمينانم به مجلس سوم کمتر ازدو مجلس گذشته نيست بلکه بيشتر است. يعني
خوشبختانه روحيه انقلابي ملت خودمان هنوز محفوظ است و مسئولان هم عمدتاً اين روحيه
را دارند. نبايد نگران باشيم که هرچه از انقلاب و از تاريخ پيروزي دور مي شويم،
شرايط انقلابي در مردم ضعيف مي گردد. باز هم من اميدوارم که آن حالت مردمي و
اسلامي محفوظ خواهد ماند.

ضمنا آن رهنمودهايي که حضرت امام
در اين يکي دو سال اخير فرموده اند، براي مردم راهنمائيهاي خوبي است و اگر مردم به
همان سخنان امام توجه کنند و آنها را محور تصميماتشان قرار بدهند، امام راهشان را
در انتخابات مشخص فرموده اند و ما هم بيش از حرفهاي امام، حرفي نداريم.

-درمورد اظهارات اخيري که رژيم
حجاز در رابطه با حج و راهپيمائي برائت گفته است، نظر جنابعالي چيست؟

مقاومت لجوجانه عربستان

*ما تحقيقاً بايد پافشاري کنيم که
حج، آن جنبه سياسي اسلاميش را از دست ندهد، و تبديل نشود و به يک جريان خشک گذشته
اي که بوده است؛ اين بايد براي ما يک اصل باشد. بنابراين، ما به هيچ قيمتي نبايد
تسليم بشويم که حجي انجام شود که در آنجا جلوي راهپيمائي ها را بگيرند يا تظاهرات
اسلامي و ضد صهيونيستي و ضد آمريکائي و ضد استکباري انجام نشود؛ ما نبايد زير
بارشان برويم.

البته عربستان سعودي نشان داده که
تابحال تحقيقاً در اين جريان دستور از آمريکا مي گيرد و براي آن خيلي اهميت دارد
که راهپيمايي برائت انجام نپذيرد و حج به يک پايگاه صدور اسلام واقعي تبديل نشود.
آنها مي خواهند اين خاصيت را از مکه بگيرند که گرفته بودند.

بنابراين، نقطه برخورد، باعربستان
همين نقطه است؛ تا بحال ما فهميديم که حجازي ها سوء نيت دارند و حسن نيت ندارند و
مطمئناً آنها تا آنجا که بتوانند مقاومت مي کنند و با حرف و نصيحت و ميانجيگري
بعيد است که تسليم شوند. ما بايد بهاي بيشتري براي اين مسئله بپردازيم. اين مسئله
براي ما مثل مبارزه داخل کشورمان است چه آن روز که با شاه مي جنگيديم و چه امروز
که با صدام به عنوان پايگاه استکبار در منطقه مبارزه مي کنيم، منتهي با شکل ديگري.
الآن براي ما يک نقطه درگيري است براي اهدافي که داريم، براي دشمن و ارتجاع و
استکبار هم يک نقطه مقاومت لجوجانه اي است براي اينکه اين پايگاه مهم بدست نيروهاي
متخصص اسلامي نيفتد. من فکر مي کنم اگر عربستان روي لجاجتش بايستد، يک درگيري
طولاني به دنبال خواهد داشت و سرانجام روزي تسليم مي شود.

البته گاهي ديده مي شود که نوعي
دور انديشي هست ولي آمريکا نمي گذارد که اينها سر عقل بيايند اين سر عقل آمدن،
مزاحمتي هم براي عربستان ندارد چرا که اگر از لجاجتش دست بردارد ما هرگز منافع او
را تهديد نمي کنيم، ما در آنجا عليه صهيونيست ها و امپرياليسم مبارزه مي کنيم و
اين چيزي است که بصورت ظاهر مي توانند خودشان را منطبق با آن کنند.

-بنظر مي رسدنوعي ناهمگوني درسياست
خارجي ما وجود داشته باشدو درحاليکه ما بخاطر يک فرد مثلاً کار را به قطع روابط با
برخي از کشورها مي رسانيم و به اصطلاح جنگ سفارتخانه ها با چنين سوژه هائي شکل مي
گيرد و از سوي ديگر مي بينيم که بزرگترين فاجعه تاريخ اديان و بزرگ جنايت در
سرزمين حرم امن الهي انجام مي گيرد و صدها نفر به شهادت مي رسند و امام آن مواضع
قاطع را اعلام مي کند که ما اگر ازصدام و اسرائيل هم بگذريم از رژيم حجاز نمي توانيم
بگذريم و آنها را ملحد اعلام مي کند و… با اين حال در سطح سياست خارجي ما تحرک
چشمگير و هماهنگي با عظمت اين فاجعه انجام نگرفت و بجاي آن رژيم حجاز خود را
طلبکار جلوه مي دهد آيا چه توجيهي براي اين ماجرا داريد؟

روابط با عربستان

*باطن قضيه در عربستان هرچه باشد
بهرحال، ظاهرش با انگليس و فرانسه براي ما فرق مي کند. اينها همسايه ما هستند و
تمايل ما اين است که با آنها روابط حسنه داشته باشيم و با هم همکاري کنيم گرچه
اختلاف نظر هم در بعضي از مسائل داريم.

ما پايه سياستمان در منطقه اين است
که با عربستان هم مانند ترکيه و پاکستان سعي کنيم که صميمي باشيم و باحفظ
مواضعمان، همکاريهايي داشته باشيم. لذا نبايد عجله کنيم ولي در عين حال جدي هم
بايد باشيم يعني از مواضع خود عقب نشيني نمي کنيم. اينها شايد بيش از آنچه که بايد
باشد، ترسيده اند و خيال مي کنند ما مي خواهيم منطقه را شلوغ کنيم و همه چيز را
بهم بريزيم ولي اگر بفهمند و سرعقل بيايند، در حجاز مي توانند با ما با مسالمت
زندگي کنندو ما هم در حوي آرام به برنامه سياسي عبادي خود برسيم ولي اگر روزي
مأيوس شويم که جنين جيزي بشود، آن چيزي که الآن در ذهن شم است ممکن است اتفاق
بيفتد، و ما باز هم سعي مي کنيم که در ايجاد حوادث تلخ جلو نيفتيم و عجله نکنيم.

-انقلاب اسلامي فلسطين که اين
روزها شاهد آن هستيم، يکي از آرزوهاي ديرينه امام و امت مسلمان بوده و همانگونه که
مشاهده مي فرمائيد، مسلمانان محروم فلسطيني که طبعاً متاثر از انقلاب اسلامي هستند،
با جديت و تلاش فراوان، گامهاي بسيار مثبتيکه در پيشبرد انقلاب اسلامي برداشته اند
و مبارزه شان روزانه جدي تر و گرمتر مي شود؛ بي گمان اميد آنها در تمام دنيا به
جمهوري اسلامي است، آيا نظام جمهوري اسلامي چه فعاليت عملي و حرکت فعّالي در اين
زمينه داشته و بايد داشته باشد؟

انقلاب اسلامي فلسطين

*آنچه که الآن در فلسطين اتفاق
افتاده و چند ماه است مسلمانان در بند فلسطيني مقاومت کرده اند، خلاف انتظار و
برعکس پيش داوريها و تحليلهاي دنيا بوده؛ آنها خيال مي کردند مردم فلسطين تن به
ذلّت و اسارت داده اند و ديگر از درون خالي شده اند. البته براي ما خلاف انتظار
نبوده و چنين اميدي داشتيم زيرا ارتباطاتي با فلسطينيان داشته ايم ولي بازهم
اينقدر نمي دانستيم به اين خوبي مقاومت کنند. ما نبايد بگذاريم اين حرکت اسلامي
خاموش شود و ما آمادگي داريم- در عين حال که درگير جنگ هستيم- هرقدر که توان
داريم، چه از نظر مالي و چه از نظر تسليحاتي يا ساير امکاناتي که مورد نياز آن
عزيزان است، در اختيارشان بگذاريم، ما حاضريم از خودمان کم کنيم و به آنها بدهيم.

ما حرکت فلسطيني را مانند حرکت
خودمان مي دانيم. البته مقداري فاصله مکاني با آنها داريم ولي تا آنجا که در لبنان
ياجاي ديگر حضور داشته باشيم کمک مي کنيم. در هر حال بنظر ما هنوز کمکهايي که
بتوانيم به آنها بکنيم در حدّ ايده آل نيست و کافي نيست، بلکه بايد به فکر باشيم
که کمک بيشتري بنمائيم و دنبالش را هم بگيريم تا به ثمر برسد ان شاء الله.

نه تنها فلسطين که ما در هر جاي
حسّاسي که با آمريکا مبارزه مي کنند، آمادگي همکاري داريم. در پاناما کاري را که
مردم آن کشور شروع کرده اند، حاضريم به آنها کمک کنيم. به افغانستان هم نشان داديم
که ما با همه گرفتاريهايي که داريم، حاضريم از حق و اسلام و مردم دفاع کنيم، منتهي
فلسطين هميشه يکي از محورهاي مبارزه ما بوده که در آنجا سهيم باشيم و از مبارزه
هاي اسلامي خودمان جدا ندانيم.

-با تشکر فراوان از جنابعالي که
لطف فرموديد و وقت گرانبهاي خود را در اختيار ماهنامه پاسدار اسلام و امت پاسدار
اسلام قرار داديد و از عنايتي که نسبت به بيان مواضع بحق جمهوري اسلامي فرموديد
نيز تشکر کرده و از خداوند متعال موفقيت هرچه بيشتر شما را در خدمت به اسلام و
مسلمين و پيروزي سريع رزمندگان عزيزمان خواستاريم.

*خداوند شما را هم توفيق دهد که
مروج خوبي براي اسلام هستيد…

 

/

خود فريبي و تسويف

«تجلّي عرفان از مناجات ماه
شعبان»

خود فريبي و تسويف

آيت الله محمدي گيلاني

قسمت نهم

*موضوع چشمگير در اين فراز، موضوع
خود فريبي و تسويف است که از حب دنيا تغذيه مي شود *طبع ثاني شدن خود فريبي *جمله
معروفه «حبّ الدنيا رأس کل خطيئة مقال همه پيمبران عليهم السلام است *راز هبوط
آدمي به جهان طبيعت *عنايت خداوند متعال در ايجاد علاقه بين آدمي و حيات ارضي *با
بزک و آرايش زمين به موجودات جمادي و نباتي و حيواني که فتّان دلها گرديده، اکثر
اهل زمين از نظر قرآن همانند چارپايان بارکش براي مؤمنينند *خود فريبي و تسويف،
خود فراموشي، خدا فراموشي *سينه هاي آنان، آوردگاه جنگ با صالحان و زبان و دست و
اعضايشان، آلات شيطانند، حتّي قرآن را با زبان شيطان مي خوانند *نامه اين فجّار،
جهنم افروز است بخلاف سينه پاکان که مصحف آيات بنيّات است *عمل قليل با اخلاص،
کثير است *بازگشت از تسويف و داستان سيد حميري.

قوله:

«الهي قدر جرت علي نفسي في النظر
لها فلها الويل ان لم تغفرلها. الهي لم يزل برک علي في ايام حياتي، فلا تقطع برک
عني في مماتي. الهي کيف آيس من حسن نظرک لي بعد مماتي و انت لم تولني الا الجميل
في حياتي. الهي تول من أمري ما أنت أهله وعد بفضلک علي مذنب قد غمره جهله»:

«الهي؛ بر نفس خويش ستم کردم در
اينکه براي استکمالش به اعتقاد حق و عمل صالح، بيحا مهلتش دادم (و به تسويف و
خودفريبي گرفتارش نمودم) پس واي بحالش اگر او را نيامرزي. الهي، همواره خير گسترده
ات در ايام حياتم بر من جريان دارد، اين خير گسترده ات را در مماتم از من قطع مکن.
الهي، چگونه از حسن عنايتت بعد از مرگ مايوس مي شوم در صورتي که اين توئي که در
حياتم، جز خير و جميل بهمن روا نداشتي. الهي، امورم را آنگونه که شايسته تست به
انجام راسن و فضل خود را به گنهکاري که غريق امواج جهالت است، بازگردان».

موضوع مهمي که در اين فرازهاي
ازمناجات مورد بحث، جلب توجه مي کند، موضوعي است که فراز: «جرت علينفسي في النظر
لها» در بر دارد. نظر همانگونه که بمعني «ديدن و تأمل کردن» آمده است، بمعني
«انظار و مهلت دادن» نيزآمده که همين معني در فقره ياد شده، منظور است و ما آن را
مساوي با «تسويف و خود فريبي» تفسير نموديم که اين صفت رذيله، ريشه عريق در «طول
امل» دارد. و نهايتاً از حب دنيا متغذي مي گردد و مولانا النراقي «قدس سره الشريف»
در «جامع السادات» مي گويد:

«قدورد انّ اکثر اهل انار صياحهم
من سوف، يقولون واحزناه من سوف» (ج3- ص33). –روايت شده که ناله بيشتر اهل جهنم از
«سوف» (مماطله و بتأخير انداختن) است و ناله واحزناه از سوف گفتن و مماطله وظايف
سر مي دهند.

«سوف» مانند «س» بر فعل مضارع داخل
مي شود و آن را به آينده اختصاص مي دهد و آينده مستفاد از «سوف» طولاني تر از
آينده مستفاد از «س» است، و بسا افعالي که به آينده موکول مي شوند، هرگز توفيق
انجام آنها بدست نمي آيد و ازقبيل أماني وآرزوهاي ناشدني محسوب مي گردند و کثيري
از افراد به اين بليه مبتلايند که انجام اموري- و خصوصاً امور مربوط به نيکبختي
دنيا و آخرت- را به آينده موکول مي کنند و خود را فريب مي دهند بگونه اي که اين
خود فريبي براي آنان «طبع ثاني» مي شود و در چنين معيشت سختي دست و پا مي زنند و
چه ضرب المثل عالي است!: «فلان يقتات السوف»- يعني فلاني غذايش «سوف» گفتن و
مماطله کردن است، و دائماً «آينده انجام مي دهم!» را نشخوار مي کند.

تسويف و طول امل

روشن است که تسويف و به آينده
موکول کردن انجام امور، لازمه پندار بقاء و گرايش شديد در توابع بقاء از اموال و
اهل و اولاد و ديگر متعلقات است که اين ملزوم را «طول امل» و آرزوي دراز مي نامند.
و چنانکه گفتيم از حب دنيا تغذيه مي شود. «حب الدنيا راس کل خطيئه» که در کافي
شريف از امام زين العابدين (ع) روايت مي کند که آن حضرت اين تعبير (حب الدنيا راس
کل خطيئه) را به همه انبيا و علما نسبت مي دهند و در يک خبر نسبتاً طولاني حسد
قابيل را که منشأ قتل برادرش هابيل شد، بيان فرموده، سپس مي فرمايد:

«فتشعب من ذلک حب النساء و حب
الدنيا و حب الرياسة و حب الراحة وحب الکلام و حب العلو و الثروة، فصرن سبع خصال
فاجتمعن کلهنّ في حب الدنيا، فقال الانبياء و العلماء بعد معرفة ذلک: حب الدنيا
رأس کل خطيئة، و الدنيا دنيا آن: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة».

(اصول کافي- ج2-ص317)

: «از آنچه ياد کرديم (تکبر ابليس
و حرص آدم و حسد قابيل) حب نساء و حب دنيا و حب رياست و حب راحت و حب کلام و حب
برتري جويي و ثروت، نشأت گرفت و مآلأ هفت خصلت شدند که جملگي مندمج در حبّ دنيايند
و بعد از شناخت اين واقعيت بوده که انبيا و علما فرمودند: حب دنيا مرکز فرماندهي و
منشأ همه خطاها و معاصي است؛ البته دوگونه دنيا داريم: دنيايي که بلاغ است يعني
بقدر کفايت است و دنيايي که ملعونه و دور از رحمت حقتعالي است».

و ناگزير از تببين اصلي در اين
مسئله ايم:

علاقه بين انسان و مستقرش

عنايت خداوند متعال اقتضاء داشته
که استکمال انسان و وصولش به آخرين درجات سعادتش که لقاء الله تعالي است، بوسيله
اعتقاد حق و عمل صالح باشد و بديهي است که اين امر، تدريجيّ الحصول و نيازمند به
ماده قابله است و بحکم تلازم بين ماده و صورت، ناچار ماده مفروض، مصور به صورت
جسماني است و مآلاً چنين نشأه اي، دنيا و جهان طبيعي است که علي الدوام، متبدّل و
سيّال است و اوصاف و اعراضش- بدون استثناء- در همه ابعاد، دگرگون و متغير است و
بنابراين، هبوط آدمي به عالم ماده و تدريج و استقرارش در زمين و بهره گيري از متاع
دنيوي براي مدتي، يک حقيقت ضروري و لزومي است و همين است معني آيه کريمه «و قلنا
اهبطوا بعضکم لبعض عدوٌّ لکم في الأرض مستقرٌّ و متاعٌ الي حين» (آيه 36 از سوره
بقره)

و از عنايت خداي تعالي به استکمال
آدمي و ايصالش به غايت قُصوي اين بوده که براي ايجاد علاقه بين آدمي و مستقرش،
آنچنان زمين را با موجودات گوناگون از جماد و نبات و حيوان، زينت و زيبائي بخشيد
که فتّان دلهاي بسي از صاحبدلان گرديد، و وجد و شيفتگي به جمالش، منشأ فسادها
دربحر و برّ شد و از سوي ديگر، همين بزک و آرايش موهبت شده بزمين بوده که با تسخير
دلهاي بني آدم، زمين را عمران و آبادي بخشيده و مَتْجَر اولياء الله ساخت، و بيشتر
از فرزندان آدم براي تأمين اين مقصد و عنايت الهي همانند چارپاياني هستند که شبانه
روز در خدمت اولياء الله تعالي به بارکشي مشغولند و خود نمي دانند و دائماً به فکر
اختراع و اکتشاف و تکيمل صنايع و تسهيلات معيشت در ابعاد گوناگون زندگي هستندو اين
بارهاي سنگين و طاقت فرسا را به دوش فکر و بدن مي کشند و دريغا که خود در غفلت
غوطه ورند و از عنايتي که پروردگار نيل به آن را در امکانشان قرار داده يعني لقاء
الله تعالي، بکلي غافلند و در ميان اين فاعلهاي بالتسخير غفلت زده افراد خوش نيت و
خوب طينتي نيز وجود دارند که اي کاش با اين خدمتگذاري تحسين بر انگيزيقظه اي بهره
آنان مي شد، و مي توانيد در اين کريمه شريفه، تأمل فرموده و به عرضم گواهي دهيد:

«و لقد ذرأنا لجهنم کثيرا من الجن
و الإنس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها
اولئک کالأنعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون» (سوره اعراف- 179) زيرا اين بد
فرجام هاي موصوف را همانند چارپايان بار بردار که اثقال جامعه را به گرده مي کشند
معرفي فرموده است.

خود فراموشي معلول خدا فراموشي است

باري! اين جمال فتان حيات دنيا نه
فقط بي اعتقادهاي به مبدأ و معاد را فريفته بلکه اکثر پيروان شريعت و معتقدان به
مبدأ و معاد را نيز فريفته و از صراط مستقيم گمراهشان ساخته که يک شاخه از اين
گمراهي، تسويف در اکتساب توشه واپسين و تحصيل اعتقاد حق و انجام عمل صالح است که
همان خود فريبي ملازم با خود فراموشي که معلول خدا فراموشي است: «نسوا الله
فانساهم انفسهم» (آيه 19 از سوره حشر).

نتيجه اين فراموشي، تاريک دلي و
کوري بصيرت است که ملازم با «معيشت ضنک» است و در «تبلي السرائر»، «اعمي» محشور مي
شود و به پروردگار عزو جل اعتراض مي کند که من بينا بودم، چرا کور محشورم نمودي؟
پاسخ خود را مي شنوم و به او گفته مي شود: آن چشم که وسيله بينايي تو در دنيا بوده
چشم عاريتي بوده نه آخرتي: «من اعرض عن ذکري فانّ له معيشه ضنکا و نحشره يوم
القيامه اعمي قال رب لم حشرتني اعمي و قد کنت بصيرا قال کذلک أتتک آياتنا فنسيتها
و کذلک اليوم تنسي» (آيات 124 و 125 و 126 از سوره طه)

يعني چشم داشتي اما چشم آخُر بين،
نه چشم آخِر بين، همچنانکه ضياء و روشني جهان طبيعت نيز عاريتي است نه ذاتي، زيرا
با نور آفتاب استضائه مي يابد و با «اذا الشمس کورت» به اصل خود که تيرگي است برمي
گردد و اين تيره در و نانند که صدورشان آوردگاه جنگ با پاکان و صالحان است و مملوّ
از اتهام و سوء ظن و افتراء و لعنت و خيانت و ايذاء و سباب و صدها ملکات موذيه است
و پيوسته آتش جهنم الهي بر آن اشراف دارد: «نار الله الموقده التي تطلع علي
الأفئده» (سوره همزه- آيه 6).

و همين است معيشت ضنک که رسول الله
(ص) آنرا به عذاب قبر و برزخ تفسير فرمودند:

«يسلط عليه تسعة و تسعون
تنّيناً… ينفخون في جسمه الي يوم يبعثون».

و اينها مظاهر شيطانند، زبان و دست
و چشم و گوششان جملگلي آلات شيانند وحتي تلاوتشان قرآن مجيد را به لسان شيطان است.
يعني لسان مضاف به انانيّت که حقيقت ابليس است و درباره اينگونه افراد است آيه:
«يلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب و ما هو من الکتاب و يقولون هو من عند
الله و ما هو من عندالله» (آل عمران- آيه 78) يعني برخي از احبار يهود و ملايان آنها،
هوسات نفساني و هواجس شيطاني را با زبان پيچي و شيّادي بجاي کتاب آسماني به خورد
مردم مي دهند در صورتي که از کتاب الله نيست. [مورد نزول گرچه اخبار و ملايان آنها
است ولي موجب تخصيص به آنها نمي شود و مناط که حقيقت شيطاني يعني «انانيت» است عام
است.]

بلي! نامه سيه دلان فجار و
تبهکرداران که محتوايي جز فنون افتراء و انحراف و اباطيل و عداوتها و خصومتها
ونظاير اينها ندارد، جهنم افروز است: «انّ کتاب الفجار لفي سجّين» (سوره مطففين-
آيه 7).

همين آتش سوزان خاموش ناشدني است
که قرآن، مردم را از آن بر حذر مي دارد و مي فرمايد: «فاتقوا النّار التي وقودها
الناس و الحجارة» (سوره بقره- آيه 24) يعني بهراسيد از آتشي که فرو زينه و
آتشگرانه اش مردم و سنگ است. و لله درّ الشاعر:

ز نفس آتش فتاده در جهنم             زوي سوزد همي ابليس و آدم

سينه اهل بصيرت

و اما اهل يقظه و بصيرت که از فتنه
زينت اين عجوزه حولاء رهيدند، و نظر به نفس و مهلت دادن به آن را خود فريبي آشکار
ديدند، و در رياضت نفس کوشيدند، صدورشان، مصحف آيات بينات خداي عزوجل گرديد: «بل
هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم» (آيه 49- سوره عنکبوت):

جانِ پاکان، کتاب مسطور است        رق منشور،بيت معمور است

اين صدور است که روزان و شبان
ملائکة الله تعالي بر آنها نزول مي نمايند، و صاحبان آنها مختلف الملائکه اند و
چون علي الدوام صحنه ذکر انبياء و اولياء خداي سبحانند، مزار انبياء و اوليائند، و
تجليگاه حق تعالي مي باشند: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم
الملائکه» (آيه 30 از سوره فصلت).

و همين جانهاي پاکند که عمل قليل،
بمانند شجره طيبه در بلد طيب، در آنها بالنده زايد الوصف مي يابد و در خبر مخاطبه
خدايتعالي با داوود (ع) چنين آمده: «يا داود اسمع مني و لا اقول الا حقا، الا ان
اوليائي يکفيهم من العمل ما يکفي الطعام من الملح»- اي داود ازمن بشنو که جز حق
نمي گويم، هان، اولياء من براي آنان کافي است از عمل، آن مقداري از نمک که براي
غذا کافي است.

و همين است معناي وصيت رسول الله
(ص) با اميرالمؤمنين (ع): «يا علي اخلص في العمل يجزک القليل» و معناي خطاب الله
تعالي به موسي علي نبيّنا و آله و عليه السلام: «يا موسي ما اريد به وجهي فکثير
قليله و ما اريد به غيري فقليل کثيره» (کتاب روضه وافي- ص33) و اصل در اين روايات
و نظائر اينها آيه شريفه: «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لايخرج
الا نکداً» است (آيه 58 از اعراف) و آيه: «مثل الذين ينفقون اموالهم… انبتت سبع
سنابل» و آيه: «کلمة طيبه کشجرة طيبه» و امثال اينها است.

حاصل آنکه مآل کار مبتلايان به
تسويف و خود فريبي، لحوق به فجار است مگر آنکه الطاف رباني دستگيرشان گردد که بسا
ممکن است به اولياء الله تعالي بعد از امداد الهي ملحق شوند.

سيّد حميري

اسماعيل بن محمد حميري معروف به
سيّد حميري، شارب الخمر و بد سابقه که به تسويف و خود فريبي دچار بوده، الطاف الهي
در يکي از طرق مدينه منوره بهره وي گرديد و امام صادق (ع) را ملاقات نموده درحالي
که ابريقي از خمر همراهش بوده، امام به وي فرمودند: حميري در ابريقت چيست؟عرض کرد:
شير است، فرمودند: از اين شير کمي در کفم بريزد، او هم ريخت، ولي ملاحظه کرد که
خمر در کف امام شير گرديده، امام (ع) به او فرمودند: امام زمانت کيست؟ عرض کرد: آن
کس که خمر را به شير تبديل فرمودند. و از امام (ع) راجع به امام غايب پرسيد، امام
صادق (ع) فرمودند: امر غيبت حق است ولي امام غايب امام دوازدهم خواهد بود.

علي اي حال، همين امداد الهي که
منشأ يقظه و بيداري او از خود فريبي و تسويف گرديد، او را به اولياء عظام ملحق
ساخت و حيات طيبه، بهره او نمود و ممات با کامت نصيب او گردانيد اما داستان حيات
طيبه اش را مي توانيد به «الغدير» جلد دوم مراجعه فرمائيد که حياتي است مغبوط و
اما مکرمت مماتش را از حسين بن عون مي شنويم که گفت:

در بيماري موت سيد حميري (عليه
الرحمه) به عيادتش رفتم، ديدم در حالت نزع و جان دادن است و گروهي از نُصّاب دورش
بودند. سيد مرحوم که مردي صبيح المنظر بود، ناگهان در گونه اش نقطه سياهي پديد آمد
و رفته رفته گسترده مي شد تا آنکه تمام گونه اش را گرفت، نُصاب حالت شادي و شماتت
گرفتند و شيعيان حاضر در آنجا غمناک شدند. مرحوم سيد از بستر مرگش يعني بغداد، صورتش
را متوجه نجف کرد و عرض نمود: «اهکذا يفعل بمحبک يا امير المؤمنين؟!» يعني آيا
اينچنين با دوست تو اي امير المؤمنين عمل مي شود؟! ناگهان از همان مطلع نقطه تير،
نقطه سفيد و نوراني شد و با لبان متبسم شروع به انشاء شعر فرمود و در اشعارش، از
مقام ولايت امير المؤمنين عليه السلام و وجاهتش عندالله سخن گفت، سپس شهادت بر
توحيد و رسالت و ولايت دارد و ديدگان را بست و روحش به ملکوت اعلي پرواز نمود.

ادامه دارد

 

/

اصول اعتقادي اسلام

معاد

اصول اعتقادي اسلام

بحث در باره روح

آيت الله حسين نوري

قسمت هفدهم

در مقاله قبل گفته شد يکي از مباحث
مهمي که در راه شناخت «حقيقت معاد» توجه به آن لازم است بحث «روح» است و براي
اثبات اين موضوع که انسان داراي روح مجرد و مستقل است و شخصيت او بستگي به روح
دارد و بدن چيزي جز آلت و ابزار براي روح نيست و اين روح پس از مرگ همچنان باقي
است در مقاله هاي پيش براهيني بر اساس عقل و نقل ذکر کرديم اکنون در دنباله آن
بحث:

استاد بزرگوار علامه طباطبائي در
تفسير شريف «الميزان» که يکي از آثار گرانبهاي اسلامي به شمار مي رود پس از اينکه
به تفسير آيه 154 سوره بقره: «و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء
ولکن لاتشعرون»- ( بکسانيکه در راه خدا کشته مي شوند هرگز مردگان نگوئيد بلکه آنها
زنده هستند ولي شما متوجه نيستيد) ميپردازد و شواهد ديگري نيز از آيات ديگر قرآن
مجيد ميآورد و دلالت آنها را بر «حيات برزخي» انسان روشن مي نمايد. فصل ديگري را
بعنوان «تجرد نفس» مي گشايد و مي گويد: «اين آيه و آيات ديگري را که ذکر کرديم
(اين آيات که ارتباط با عالم برزخ نيز دارد را ما در مقاله هاي پيشين در فصل بحث
در عالم برزخ آورديم) به حقيقت ديگري نيز دلالت دارند و آن مسأله «تجرد روح» است
به اين معنا که روح غيرازبدن و داراي استقلال مي باشد و احکام آن با احکام بدن و
ساير ترکيبات مادي فرق دارد و آن هر چند با بدن داراي يک نحو اتحاد و يکپارچگي است
و بدن را اداره مي کند و فرماندهي قواي بدن را در اختيار دارد ولي آيات قرآني اين
حقيقت را روشن مي کند که شخصيت انسان وابسته به بدن نيست و با مرگ، شخصيت انسان
هرگز از بين نمي رود و بواسطه فنا و متلاشي شدن و پوسيدن بدن هرگز «روح» فاني نمي
شود و رشته حيات آن گسسته نمي گردد بلکه پس از فنا و پوسيدگي بدن همچنان باقي مي
ماند و بحيات خود يا در پرتو سعادت و نعمت و يا در سايه عذاب و شقاوت ادامه مي دهد
و اين سعادت و رفاه و شقاوت و عذاب با اعمالي که در دنيا انجام داده و ملکات
اخلاقي اي که در زندگي اين جهان تحصيل کرده است ارتباط دارد.

از آن پس مي گويد: يکي از آياتي که
بطور روشن دلالت بر وجود «روح» دارد اين آيات از «سوره سجد» است:

«yü“Ï%©!$# z`|¡ômr& ¨@ä. >äóÓx« ¼çms)n=yz ( r&y‰t/ur t,ù=yz Ç`»|¡SM}$# `ÏB &ûüÏÛ ÇÐÈ   ¢OèO Ÿ@yèy_ ¼ã&s#ó¡nS `ÏB 7’s#»n=ߙ `ÏiB &ä!$¨B &ûüÎg¨B ÇÑÈ   ¢OèO çm1§qy™ y‡xÿtRur ÏmŠÏù `ÏB ¾ÏmÏmr•‘ ( Ÿ@yèy_ur ãNä3s9 yìôJ¡¡9$# t»|Áö/F{$#ur noy‰Ï«øùF{$#ur 4 Wx‹Î=s% $¨B šcrãà6ô±n@  ÇÒÈ»[1]

يعني: خداوند هرچيز را نيکو آفريد
و خلقت انسان را از گل آغاز کرد سپس آفرينش نوع بشر را از آب بي مقدار مقدر
گردانيد پس از آن نقطه را مصور و کامل گردانيد و از روح خود (روحي که از شعاع قدرت
و حکمت خداوندي سرچشمه گرفته است) در آن دميد و براي شما شنوائي و ديده و دل قرار
داد اما در برابر اين نعمت ها به شکر گزاري اندک اکتفا مي کنيد.

در اين آيات تعبير «و نفح فيه من
روحه» (يعني از روح خود در او دميد) دليل روشني است که خداوند، انسان را در مقام
آفرينش به دارا بودن «روح مخصوصي» ارج و افتخار بخشيده است.[2]

از جمله آياتي که نيز بطور واضح
دلالت بروجرد «روح» دارد آياتي است که سرانجام يکي از مستکبرين را شرح مي دهد، اين
آيات که سرگذشت فرعون را تذکر مي دهد درباره «فرعون» و فرعونيان مي گويد:

«çs-%tnur ÉA$t«Î/ tböqtãöÏù âäþqߙ É>#x‹yèø9$# ÇÍÎÈ   â‘$¨Y9$# šcqàÊt÷èム$pköŽn=tæ #xr߉äî $|‹Ï±tãur ( tPöqtƒur ãPqà)s? èptã$¡¡9$# (#þqè=Åz÷Šr& tA#uä šcöqtãöÏù £‰x©r& É>#x‹yèø9$# ÇÍÏÈ »[3] 

يعني: «عذاب سخت به آل فرعون فرا
رسيد و اينک (درعالم برزخ) صبح و شام بر آتش عرضه مي شوند و چون روز قيامت فرا مي
رسد خطاب مي آيد که فرعونيان را به سخت ترين عذاب وارد جهنم کنيد».

اين آيات بروشني دلالت دارند که
اتباع فرعون (البته بهمراه خود فرعون) پس از مرگ در عالم برزخ گرفتار عذاب الهي
هستند. منتها در عالم آخرت به عذاب سخت تر گرفتار خواهند شد.

از طرفي درباره «فرعون» نيز مي
گويد: «tPöqu‹ø9$$sù y7ŠÉdfuZçR y7ÏRy‰t7Î/ šcqä3tGÏ9 ô`yJÏ9 y7xÿù=yz Zptƒ#uä 4 ¨bÎ)ur #ZŽÏVx. z`ÏiB Ĩ$¨Z9$# ô`tã $uZÏG»tƒ#uä šcqè=Ïÿ»tós9 ÇÒËÈ »

يعني: «امروز بدنت را براي عبرت
مردم و بازماندگانت به ساحل مي رسانيم و از غرق شدن نجات مي دهيم با اينکه بسياري
از مردم از آيات قدرت و حکمتِ ما غافل مي باشند».

اين آيه- همانطور که ملاحظه مي
کنيد- دلالت دارد فرعون که در هنگام مرگ بعذاب الهي گرفتار شده است غير از بدن خود
مي باشد زيرا بدن او را خداوند از غرق شدن نجات داده است ولي او را گرفتار عذاب
کرده است.

بنابراين، آنچه که گرفتار عذاب شده
است روح فرعون است نه بدن او و اين موضوع استقلال و تجرد روح را کاملا ثابت مي
کند.

زيرا بر اين اساس ثابت مي شود که
فرعون مانند انسانهاي ديگر داراي بدن و روح است و آنچه که داراي مسئوليت است و
عذاب و پاداش را در برابر اعمال خود دريافت مي کند روح است.

علامه طباطبائي درتفسير الميزان
نيز پس از بيان مطلبي که در رابطه با اثبات روح ذکر گرديد مي گويد:

«اين روح همان است که خداوند آن را
در حين مرگ طبق اين آيه:

«ª!$# ’®ûuqtGtƒ }§àÿRF{$# tûüÏm $ygÏ?öqtB»[4] (يعني: خداوند ارواح را هنگام مرگ
مي ستاند) قبض مي کند و گاهي هم قبض روح را به «ملک الموت» نسبت مي دهد و مي گويد:

« ö@è% Nä39©ùuqtGtƒ à7n=¨B ÏNöqyJø9$# “Ï%©!$# Ÿ@Ïj.ãr öNä3Î/ »[5] (يعني: بگو: فرشته مرگ که بر شما
از جانب خداوند گماشته شده است ارواح شما را قبض مي کند).

و اين روح همان حقيقتي است که
شخصيت و انسانيت انسان را تشکيل مي دهد و انسان با گفتن «من» از آن خبر مي دهد و
همان است و بدن با همه قوا و تشکيلاتي که دارد چيزي جز آلت و ابزار براي روح نيست.

و چون ميان روح و بدن اتّحاد و
يکپارچگي وجود دارد بدنِ شخص هم بنام آن شخص ناميده مي شود و هنگامي که مي مي
خواهيم مثلاً «زيد» را نشان بدهيم بطرف بدنِ او اشاره کرده مي گوئيم: «او زيد است»
در حالي که نامهاي اشخاص در حقيقت، «نام» براي ارواح آنها است نه ابدانشان و دليل
براي اين موضوع همين قدر کافي است که مي بينيم «بدن» در طول عمر انسان همواره در
حال تغير و تبدل است و چندين مرتبه بکلي عوض مي شود ولي آن شخص بهمان نام اول
ناميده مي شود و اگر لفظ «زيد» مثلا نام براي همان بدني باشد که از مادر متولد
گرديده است بايد پس از گذشت چند سال (در حدود 7 سال) از عمرش، اين نام بر او اطلاق
نشود زيرا اين بدني که زيد در هفتاد يا هشتاد سالگي از عمر خود دارد غير از آن
بدني است که از مادر متولد شده و به نام «زيد» نامگذاري گرديده است.

بنابراين، توجه باين مطلب- چنانکه
گفته شد- اين حقيقت را ثابت مي کند که نامهاي اشخاص در حقيقت، نام براي ارواح آنها
است نه براي ابدانشان.

از آن پس اضافه مي کند: اگر در
تشکيل شخصيت انسانها، ابدانشان دخالت داشته باشد، نبايد شخصي را که در هنگام جواني
مرتکب جرمي گرديده است، در حال پيري مجازات کرد و همچنين، نبايد به کسي که در دوره
جواني کار نيکي انجام داده است در دوران پيري پاداش داد زيرا در صورت اول مرتکب
جرم غير از آن کسي است که کيفر مي بيند چه اينکه آن بدن ازبين رفته وعوض شده است و
در صورت دوم نيز انجام دهنده کار نيک غير آن شخصي است که پاداش را دريافت مي کند
زيرا بدن انسان- همانطور که گفتيم- در هر چند سال يکمرتبه بکلي عوض مي شود و فقط
روح است که از آغاز عمر تا پايان آن و بلکه براي هميشه باقي است.[6]  

و بالأخره در پايان بحث «روح» مي
گويد:

هنگامي که به گفتار مادّيّين که در
مقام انکار وجود روح برآمده و در اين راه بر اساس عقيده خود به اقامه برهان
پرداخته اند توجه مي کنيم مي بينيم آن ها در حقيقت، نتوانسته اند برهاني براي عدم
وجود «روح» اقامه کنند و تنها حرف آنان باين نکته برمي گردد که ما از راه حسّ و
تجارب حسّي شما را بوجود روح راهنمائي نکرده است و ازاين راه آن را نيافته ايد ولي
بايد توجه کنيد که «روح» يک امر حسي و ديدني نيست که شما مي خواهيد آن را از راه
حس بدست بياوريد و خلاصه گفتار شما اين است که: «ما روح را نيافته ايم» اما بايد
دانست که هيچوقت «عدم وُجدان دليل عدم وجود نيست» يعني: نيافتن هرگز دليل نبودن
نيست و اشتباه شما در همين است که عدم وجدان را دليل عدم وجود (نيافتن را دليل
نبودن) قرار داده ايد و شما مادّيين اين اشتباه را نه تنها در همين مورد بلکه در
موارد ديگر نيز مرتکب گرديده و از حقيقت دور افتاده ايد.[7]

 



[1]– سوره سجده،
آيه 6-9.

/

عرش و کرسی

هدايت در قرآن

«تفسير سوره رعد»

آيت الله جوادي آملي

قسمت هشتم

عرش و کرسي

اولين مفسر، پيامبر است

بحث ما در جمله «ثم استوي علي
العرش» بود و گفتيم عده اي بر اين نظر پافشاري اشند که تفسير قرآن جز تلاوت آن
نيست و نبايد بخود اجازه بحث در مورد معارف و مسائل مطرح شده در آن را بدهيم ولي
اين نظريه مخالف با کتا خدا و سنّت معصومين (ع) است، اما مخالف با قرآن کريم است
چون قرآن کريم را خدا براي تدبر و تفکر نازل کرده و فرموده کتابي است که ما به سوي
تو نازل کرديم «ليدبّروا آياته» و بدين ترتيب مردم را به تدبر درآيات تشويق مي نمايد
و مي فرمايد: «افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوب اقفالها»[1] آن کسي که
در قرآن تدبر نمي نمايد و معارف قرآن را درک نمي کند بر قلب او قفل است و يک سلسله
از امور سيئه، اقفال دل هستند. بنابراين معلوم مي شود که براي دلها هم قفلهايي
وجود دارد.

و از سوئي خداي متعال رسول الله
(ص) را مفسر قرآن معرفي نموده و فرموده است: «و انزلنا اليک الذکر لتبين للناس ما
نزّل اليهم»[2]
تو مبين اين آياتي هستي که براي همگان نازل شده است، و بايد برايشان تبيين و تشريح
نمائي. پس نخستين مفسر، خود رسول الله (ص) مي باشد. و چنانچه در آيه ياد شده مي
بينيم خداوند مي فرمايد: کتاب را به سوي تو نازل نموديم تا براي مردم تفسير و
تبيين کني و نفرموده است که تنها براي تلاوت نازل کرده ايم!

و در آيه ديگر فرموده «يتلوا عليهم
آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمة»[3] و تعليم را
در کنار تلاوت ذکر فرموده، و مسئوليت پيامبر تنها تلاوت نيست بلکه تلاوت و تعليم و
تزکيه، هرسه ذکر شده است.

اما در مورد مخالفت اين نظريه با
روايات معصومين عليهم السلام نيز در دو شماره گذشته اشاره شد و اينک به خواست
خداوند به نقل بقيه رواياتي که در مورد «عرش» و معناي آن وارد گرديده است مي
پردازيم، و با توجه به روايات، اين مسأله که نبايد درباره معارف قرآن بحث نمود،
مطلب نادرستي است. در همين سوره مبارکه «رعد» آيه اي هست که دلالت مي نمايد بر
اينکه هرکس از معارف قرآن به اندازه استعدادش بهره مي گيرد «انزل من السماء ماء
فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا»[4] يعني علوم و
معارف مانند باراني است که از بالا مي بارد، هر ظرفي به اندازه ظرفيت خودش از اين
علوم مي گيرد، پس وقتي باران مي بارد و سيل حرکت مي کند هر وادي و هر دره و هر
گودي به مقدار ظرفيت خود از آب بهره مي برد. بنابراين، اصل بحث و تدبر و تفکر در
حريم اين آيات لازم و ضروري است.

همه اشياء متکي به خدا هستند

مطلب دوم اينکه اگر بعضي از آيات
قرآن روشن نيست؛ بعضي از آيات ديگر آن صريح است که امّ الکتاب مي باشد و قرآن آنها
را محکمات مي نامد زيرا آيات ديگر را تبيين مي نمايد. محکمات قرآن کريم آيات صريح
و روشن است، در قرآن کريم آمده «الله خالق کل شيء»[5] پس هرچه
اطلاق شيء بر او مي شود، مخلوق الله است، و تدبير و سرپرستي آن به عهده او است،
لذا به دنبال آن فرمود «و هو علي کل شيء وکيل».

جهان امکان از جهت حدوث و بقاء به
ذات اقدس حق متّکي مي باشد و از اين رو فرمود: «ان الله يمسک السموات و الارض ان
تزولا و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حليما غفورا»[6] خداوند
آسمانها وزمين را نگه مي دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و اگر منحرف گردند جز او
نمي تواند آنها را حفظ نمايد، و همانا او حليم و غفور است. بنابراين بر هرچه «شيء»
در جهان امکان، اطلاق گردد به خدا متکي است نه اينکه خدا بر چيزي تکيه نمايد و عرش
تکيه گاه او باشد و حامل «الله» باشد، اين سؤال براي کسي که تدبّر در قرآن دارد
پيش نمي آيد، و براي شخص مُوحد که با الفباي قرآن کريم آشنا است روشن مي باشد که
خاي متعال منزه از آن است که بر چيزي استقرار داشته باشد و جسمي و مانند آن حامل
حق تعالي باشد، اگر خداي روي تختي قرار بگيرد و حامل ذات مقدس او باشد مانند ديگر
موجودات خواهد بود، در حالي که مثل و مانندي ندارد. و در اين آيه هيچ خلاف و
ابهامي وجود ندارد، و چنانچه ابهامي در آيه و يا روايتي وجود داشته باشد به برکت
اين آيه ابهام آن برطرف مي شود، بنابراين نمي توان «استوي علي العرش» را چنين معني
نمود که خداوند بر عرش تکيه و استقرار دارد و عرش حامل ذات مقدس او است، همانگونه
که نمي توان گفت: قرآن را نبايد تفسير کرد و تفسير قرآن همان تلاوت او است، بلکه
قرآن براي تدبّر است.

فلک نهم، فرضيه باطلي است

مطلب سوم اين بود که عرش را حمل
کرده اند بر فلک نهم، و اينهم درست نيست، زيرا علمي که پايه اش بر فرضيه است،
متزلزل و لرزان است و نمي توان آيات قرآن را بر آن حمل نمود، و گفت آيه کريمه همان
مطلبي را که علم گفته است تبيين مي نمايد!! البته قضايا و مسائل نظري که به بديهي،
ختم مي شود، روي اصول عقلي جزمي که انسان روي همان اصول عقلي خطوط کلي دين را
تشخيص مي دهد، حساب ديگري دارد و عقل مستدل همانطوري که قبلا گذشت چراغ است براي
تشخيص راه، ولي فرضيه علمي را نمي توان مفروغ عنه گرفت و آيه اي را بر آن حمل کرد،
و آنهائي که عرش را بر فلک نهم حمل نموده اند با تحولي که در مسائل هيئت و نجوم
پيش آمد، معلوم شد که حق تا حدودي با قدما بوده نه با بطليموس و طرفداران او و
بطلان اين نظريه روشن شد.

استيلا بر مقام فرمانروائي

مطلب چهارم اين بود که «استوي علي
العرش» معني کنائي آن منظور است، يعني استيلا و استعلا بر مقام فرمانروائي، اين
معني في الجمله صحيح است زيرا فردي که بر جامعه اي حکومت مي کند و همه از آن حاکم
پيروي مي نمايند، مسأله تخت و فرمانروائي مطرح است، ولي در مورد آيه، کنايه از يک
حقيقت است نه کنايه از يک اعتبار. اگر ما بگوييم فلان سلطان بر تخت فرمانروائي
نشست، نشستن بر تخت درباره او کنايه از رسيدن به مقام اعتباري است يعني به سمت
سلطنت و رياست رسيده است، و لازم نيست تختي در کار باشد، بلکه تخت کنايه از مقام فرمانروائي
است و کنايه از يک امر اعتباري، ولي آيا در مورد خداي متعال که مي گوئيم «استوي
علي العرش» نيز کنايه از يک امر اعتباري است که در جهان تکوين سهمي ندارد يا نه
واقعيتي است و اين کنايه از آن واقعيت است. روايات، اين مسأله را تبيين مي نمايد
که مقام فرمانروائي خداوند مقام تکويني است نه اعتباري، و لذا بعد از آن مسأله
تدبير را مطرح مي نمايد، تدبير علمي يا عملي که هر دو عين يکديگرند. در سوره
«حديد» فرموده است «هو الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش
يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو
معکم اين ما کنتم و الله بما تعملون بصير»[7] او است
خدائي که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، آنگاه بر عرش استيلا يافت، مي داند
آنچه در زمين فرو مي رود و هرچه ازآن برمي آيد و آنچه از آسمان نازل مي گردد، و
آنچه بالا مي رود، و او هرکجا باشيد با شما است و خداوند بهرچه انجام مي دهيد آگاه
است.

چنانچه ملاحظه مي شود، تدبير علمي
در اين آيه تبيين شده است، و در سوره يونس که مسأله «استوي علي العرش» را بيان مي
نمايد چنين مي فرمايد: «ان ربکم الله الذي خلق السموات و الارض في ستة ايام ثم استوي
علي العرش يدبر الامر ما من شفيع الا من بعد اذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه افلا
تذکرون»[8] به حقيقت
پروردگار شما خدائي است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر عرش استيلا
يافت؛ امر آفرينش را تدبير مي نمايد و جز به اذن او کسي شفيع و واسطه نمي تواند
باشد، او پروردگار شما است پس او را عبادت نمائيد. چرا متذکّر اوصاف الهي نمي
شويد؟ در اي آيه نيز «استوي علي العرش» را به عنوان تدبير تبيين مي نمايد.

عرش، همان علم است

اما در مورد روايات، تعدادي از
روايات مربوط به اين مسأله در شماره هاي گذشته ذکر شد و اينک به نقل بقيه آن
روايات مي پردازيم که نشانگر اين واقعيت اند که عرش مقام علمي است و فرشتگان حامل
اين علم اند و فرشتگان و عرش تحت ربوبيت رب العالمين مي باشند، و آن مقام، مقام
علم فعلي حق تعالي مي باشد. در «علل الشرايع» و نيز در «من لا يحضره الفقيه»
روايتي در اين باره نقل گرديده که: انما سميت کعبة لأنها مربعة» کعبه از اين جهت
کعبه ناميده شده که داراي شکل مکعب است، داراي چهار ديوار و يک سقف و يک سطح است
که شکل مکعب يافته است، آنگاه مي فرمايد: «و صارت مربّعة لانّها بحذاء البيت
المعمور و هو مربع» و چون در مقابل «بيت المعمور» قرار گرفته که در آسمان واقع و
مربع است، به آن نيزشکل مربع داده شده «و هو بحذاء العرش و هو مربّع و صار العرش
مربّعا لأن الکلمات الّتي بني عليها الأسلام اربع وهي: سبحان الله و الحمد لله و
لااله الّا الله و الله اکبر، و سمّي بيت الله الحرام لأنّه حرم علي المشرکين ان
يدخلوه و سمّي البيت العتيق لانّه اعتق من الغرق»[9]و بيت
المعمور در مقابل عرش است که مربّع است براي اينکه کلماتي که معارف اسلام بر آن
بنا گرديده چهار چيز است که عبارت است از «سبحان الله و الحمد لله و لااله الّا
الله و الله اکبر» که تنزيه حق تعالي از هر نقص و عيب و حصر حمد براي خداوند است،
چرا که تمام نعمت ها از او است و حمد هم در برابر نعمت است پس تمام محامد براي
خداست، و چون احدي در جهان هستي واجب نيست و خالق و ربّ و شايسته معبود بودن نمي
باشد پس جز او خدائي نيست و از آنجا که هيچ کس نمي تواند توصيف ذات مقدس او نمايد،
و برتر از آن است که به فکر احدي بيايد، پس خداوند اکبر است يعني اکبر از اينکه
وصف شود، نه اکبر من کل شي ءٍ.

بنابراين، چهار پايه عرش اين چهار
کلمه است، يعني اين چهار علم است، تمام علوم يا به تنزيه حق باز مي گردد يا به
تحميد و يا به توحيد و يا به تکبير او، همه معارف به اين چهار معرفت برمي گردد و اين
چهار معرفت هم ارکان چهارگانه عرش خدا مي باشند، پس عرش، همان علم است نه اينکه
تختي باشد از چوب يا از فلز و غيره و آن عرش مقام علم است که وقتي تنزيل مي نمايد،
مي شود بيت المعمور، وقتي به جهان طبيعت مي آيد، مي شود کعبه.

فاصله تا عرش

مرحوم طبرسي در جلد اول کتاب
احتجاج صفحه 259 نقل مي نمايد که ازامير مؤمنان (ع) سؤال شد: از جائي که شما
ايستاده ايد تا عرش چقدر فاصله است؟ حضرت فرمود: «من موضع قدمي الي عرش ربّي ان
يقول قائل مخلصا لا اله الا الله» از جائي که ايستاده ام تا عرش پروردگارم به
اندازه گفتن يک لا اله الا الله از روي اخلاص، فاصله است. و چنانچه اين کلمه را با
اخلاص بر زبان جاري نمائي با عرش الهي ارتباط يافته اي. مرحوم صدوق رضوان الله
عليه از حضرت صادق (ع) نقل نموده که فرمود: «قول لااله الا الله ثمن الجنّة»[10] گفتن «لا
اله الا الله» بهاي بهشت مي باشد و نيز اين حديث را از رسول خدا (ص)که فرمود: «من
قال لااله الا الله مخلصا دخل الجنة و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم
الله عزوجلّ»[11]
– کسي که از روي اخلاص لااله الا الله بگويد داخل بهشت مي شود و اخلاص به اين است
که لااله الا الله ميان او و انجام محرمات حائل و مانع گردد.

امير مؤمنان عليه الصلوة و السلام
در ادامه پاسخ به «ابن کوّا» در روايتي که از احتجاج نقل شد به آيه اي از سوره
فاطر استناد نموده «اليه يصعد الکلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»[12] کلام طيّب
و عمل صالح به جانب خداوند بالا مي رود، يعني هنگامي که لا اله الا الله از روي
اخلاص و عمل شايسته باشد، اين دو به سوي «الله» صعود مي نمايند. معلوم است که
خداوند را سمت و جانبي نيست «فاينما تولوا فثم وجه الله»[13] بهر جانب
روي آوري بسوي خداوند روي آورده اي. حضرت با استناد به آيه ياد شده مي فرمايد که
راه ارتباط با خدا کلمه توحيد و اخلاص عمل است، بدين ترتيب روشن مي شود که «عرش»
تخت و جسم نيست که در جائي از آسمان واقع شده باشد تا انسان به آنجا متوجه شده و
رو نمايد.

در روايت ديگر از امير مؤمنان (ع)
سؤال شد فاصله ميان آسمان و زمين چقدر است؟ امام در پاسخ فرمود: باندازه شعاع ديد
چشم و رسيدن دعاي مظلوم، يعني آسمان ظاهري همانجاست که چشم آن را مي بيند و تا
آسمان معنوي باندازه رسيدن آه ستمديده اي فاصله است.

حاملان عرش، حاملان علم خدا

مرحوم کليني رضوان الله عليه در
کافي نقل مي کندکه صفوان مي گويد مرد محدّثي از من خواست تا او را خدمت امام هشتم
برسانم، از امام اجازه خواستم و حضرت اجازه داد و سپس بر امام وارد شد و از مسائل
حلال و حرام سؤال نمود و بعد از آن پرسيد:

«افتقر ان الله محمول؟ فقال
ابوالحسن عليه السلام کل محمول مفعول به مضاف الي غيره محتاج…»[14] آياقبول
داريد که خداوند محمول است؟

امام: هر محمولي فعلي بر او واقع
شده و بديگري نسبت دارد که حامل است، و «محمول» اسمي است که در تعبير دلالت بر نقص
دارد و «حامل» فاعل است و بر مدح دلالت مي نمايد و هم چنين است قول گيرنده که مي
گويد: فوق، تحت، اعلا، اسفل (زير، زبر، بالا، پائين) و خداوند فرموده است «و له
الاسماء الحسني فادعوه بها» خدا را نامهائي نيکو است او را به آن نامها بخوانيد، و
در هيچ يک از کتابهاي آسمانيش نفرموده که او «محمول» است، بلکه فرموده حامل است در
صحرا و دريا و نگهدارنده و حافظ آسمانها و زمين از سقوط و زوال مي باشد، و از هيچ
مؤمني به خدا و به قدرت و عظمت او، شنيده نشده است که در دعايش خدا را بعنوان «يا
محمول» بخواند!!

مرد محدث: خداوند خود فرموده است:
«و يحمل عرش ربک فوقهم يومئذ ثمانية» و فرموده «الذين يحملون العرش»- عرش
پروردگارت را هشت فرشته بالاي سرشان حمل مي نمايد. و فرموده: کساني که حاملان
عرشند.

امام: عرش که خدا نيست، عرش نام
علم و قدرت است که همه چيز در او هست آنگاه فعل حمل را به مخلوقاتش نسبت و استناد
داده است از اينرو که از آن مخلوقات بواسطه حمل عرش عبادت خواسته، و حاملان عرش
حاملان علم خدايند و مخلوقي هستند که گرد عرش او تسبيح مي گويند و به علم او عمل
مي نمايند و فرشتگاني هستند که اعمال بندگان را مي نويسند، و از اهل زمين هم بسبب
طواف بدور خانه خود (کعبه) عبادت خواسته و خداوند بر عرش استيلا دارد چنانچه
فرموده، و عرش و حاملان عرش و طواف کنندان آن را خدا حامل و حافظ است و نگهدارنده
و قائم بر هر نفس و فوق هر چيزو بر هر چيز برتري دارد و درباره خداوند کلمه
«محمول» و «اسفل» به تنهايي بي آنکهبهکلمه ديگري وصل شود گفته نمي شود، چرا که در
اين صورت لفظ و معني هردو خراب مي گردد.

مرد محدّث: شما آن روايت را دين
ترتيب تکذيب مي نمائيد که مي گويد: چون خداوند به خشم آيد، فرشتگان حامل عرش
سنگيني آن را بر دوش خويش احساس نموده و به سجده افتند و چون خشم الهي تسکين يابد
احساس سبکي نمايند و به جايگاه خويش بازگردند؟

امام: بگو از آن روزي که خدا بر
شيطان لعنت فرستاده و بر او غضب نمود تا امروزکي از او خشنود گرديده است؟ و بنا به
گفته تو که خدا هميشه بر او و بر دوستان و پيروانش خشمگين است (پس بايد حاملان عرش
هميشه در سجده باشند) و چگونه جرئت اين را داري که پروردگارت را به تحول و دگرگوني
احوال نسبت دهي و بگوئي که آنچه بر مخلوقات حادث مي شود بر او نيز حادث مي گردد،
او منزه و برتر از اين است، با موجودات که از ميان مي روند نابود نمي شود و با
آنها که تغيير مي يابند تغيير نمي نمايد، و با تبديل شدگان، تبديل نمي پذيرد و غير
او همه در يدِ قدرت او و تحت تدبيرش هست، همه به او محتاج و او از غير خويش بي
نياز مي باشد.

نکته ديگري که در اين روايت در
کلام امام (ع) بود اين است که اسم دو نوع است: اسم قبيح و اسم حسن و نيکو. اسمهاي
قبيحه ارتباطي با خداوند ندارد و در ميان اسمهاي حسنه، احسن الأسماء، اختصاص به
خداوند دارد، حضرت در اين روايت به آن مرد خاطر نشان ساخت که «محمول» اسم نقص است
و براي خداوند نه تنها اسم نقص وجود ندارد بلکه اسمهاي حسن هم نيست «له الأسماء
الحسني» افعل التفضيل مي باشد يعني بهترين اسمهاي حسن براي او است، آنگاه امام مي
فرمايد: عرش مقام علم و قدرت فعلي خدا است نه علم و قدرت ذاتي او، اين علم و قدرلت
فعلي، به آن علم و قدرت ذاتي او تکيه دارد، و سپي مرد محدث در مورد آن روايت مجعول
با امام سخن مي گويد که وقتي مثلاً انساني معصيت مي نمايد خداوند خشمناک مي شود، و
عرش سنگين مي شود و وقتي توبه کرد راضي مي شود، اما در مورد شيطان که خداوند بر او
غضب نموده و هرگز راضي نگرديده و فرموده «و ان عليک لعنتي الي يوم الدين» پس هميشه
عرش بايد سنگين باشد، در صورتي که خداوند هم مانند مخلوق نيست که عصباني يا راضي
شود و حالش دگرگون گردد بلکه تمام حوادث تاريخي و رويدادهاي مادي در قملرو حکومت و
قدرت او است و امير مؤمنان (ع) در اين رابطه مي فرمايد: «لا يجري عليه الحرکة و
السکون و کيف يجري عليه ما هو اجراه و يحدث فيه ما هو احدثه» قانون حرکت و سکون را
خدا آفريده و حوادث را او پديد آورده، چگونه چيزي ازخود او صادر گرديده بر او
حکومت نمايد؟

حاملان عرش و استغفار براي مؤمنين

در قرآن کريم در يک مورد درباره
حاملان عرش آمده که براي اهل زمين استغفار مي نمايد «و يستغفرون لمن في الارض»[15] و در مورد
ديگر آمده براي مؤمنان طلب آمرزش مي کنند «و يستغفرون للذين آمنوا»[16] جمع ميان
اين دو آيه اين است که آنها غير از مؤمنان را بدليل اينکه بي نور و تاريک اند نمي
بينند و مؤمنان را که روشن و نوراني مي باشند مشاهده نموده و برايشان درخواست
مغفرت مي کنند بنابراين «لمن في الأرض» هم همان «الذين آمنوا» مي باشند.

 



[1]– سوره محمد،
آيه 24.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

ديد و بازديد

*پيامبر اکرم (ص):

«الزّيارة تنبت المودّة».

زيارت و ديدار افراد، دوستي و
محبّت در دلها بروياند.

(سفينة البحار- جلد 2- ص567)

*پيامبر اکرم (ص):

«حدّثني جبرئيل انّ الله عزوجلّ
اهبط الي الأرض مَلَکاً فأقبل ذلک الملک يمشي حتّي وقع الي باب عليه رجل يستأذن
علي ربّ الدّار، فقال له الملک: ما حاجتک الي ربّ هذه الدّار قال اخ لي مسلم زرته
في الله تبارک و تعالي، قال له الملک: ما جاء بک الا ذاک؟ فقال: ما جائني الا ذاک،
قال: فانّي رسول الله اليک و هو يقرؤک السلام و يقول: وجبت لک الجنّة، وقال الملک:
انّ الله عزوجلّ يقول: ايما مسلم زار مسلماً فليس ايّاه زار، ايّاي زار و ثوابه
عليّ الجنّة.»

(کافي- جلد2- ص176)

جبرئيل براي من نقل نمود که خداوند
عزوجلّ فرشته اي را به زمين فرستاد، و آن فرشته آمد تا به در خانه اي رسيد که مردي
از صاحب آن خانه اجازه ورود مي خواست، فرشته پرسيد: با صاحب اين خانه چه کاري
داري؟

مرد: برادر مسلمان من است که براي
خداي تبارک و تعالي بديدار او آمده ام.

فرشته: جز اين انگيزه اي براي آمدن
نداشتي؟

مرد: جز اين انگيزه اي نداشتم.

فرشته: من فرستاده خداوند به سوي
توام، خدا به تو سلام مي دهدو مي فرمايد: بهشت را بر تو واجب ساختم. و سپس اضافه
نمود که خداوند عزوجلّ مي فرمايد: هر مسلماني که به ديار مسلماني بورد، نه او را
بلکه مرا ديدار نموده و پاداش آن بهشت مي باشد.

*پيامبر اکرم (ص):

«من زار أخاه في بيته قال الله
عزوجل له: انت ضيفي و زائري، عليّ قراک و قد اوجبت لک الجنه بحبک اياه».

(کافي- جلد2- ص176)

کسي که برادر مؤمن خويش را در خانه
اش ديدار نمايد، خداوند عزوجل به او فرمايد: تو ميهمان و زائر من بمي ابشي و احسان
و پذيرائي تو بر من لزم است، و از براي تو بجهت محبت و دوستيت با او، بهشت را واجب
نمودم.

*امير مؤمنان (ع):

«شيعتنا لمتباذلون في ولايتنا،
المتحابّون في مودّتنا، المتزاورون في احياء امرنا، الذين ان غضبوا لم يظلموا و ان
رضوا لم يسرفوا، برکة علي من جاوروا، سلم لمن خالطوا.»

(کافي- جلد3- ص333)

شيعيان ما کساني مي باشند که به
خاطر ولايت ما، نسبت به يکديگر بذل و بخشش مي کنند، و در راه دوستي ما با هم دوستي
مي نمايند، وبراي زنده ساختن امر ما با ديگري ديدار مي کنند، اگر خشم گيرند، ستم
روا ندارند و چنانچه راضي و خشنود باشند، اسراف نورزند، مايه برکت همسايگان اند و
با معاشران خود در صلح و صفا به سر مي برند.

*امام باقر (ع):

«ان الله عزوجل جنة لا يدخلها الا
ثلاثة: رجل حکم علي نفسه بالحقّ و رجل زار اخاه المؤمن في الله و رجل آثر اخاه
المؤمن في الله.»

(کافي- جلد2- ص178)

خداون عزوجل را بهشتي است که جز سه
دسته در آن وارد نگردند:

مردي که بر زيان خويش قضاوت نمايد.

مردي که برادر مؤمنش را در راه خدا
ديدار نمايد.

مردي که رادر مؤمن خود را در راه
«الله» بر خويش برگزيند.

*امام باقر (ع):

«ان المؤمن ليخرج الي اخيه يزوره
فيوکل الله عزوجل به ملکا فيضع جناحاً في الأرض و جناحاً في السماء يظله، فاذا دخل
الي منزله نادي الجبّار تبارک و تعالي: ايها العبد المعظم لحقي المتبع لآثار نبيي،
حق علي اعظامک، سلني اعطک، ادعني اجبک، اسکت ابتدئک، فاذا انصرف شيعه الملک يظله
بجناحه حتي يدخل الي منزله، ثم يناديه تبارک و تعالي: اينها العبد المعظم لحقي حق
علي اکرامک قد اوجبت لک جنتي و شفعتک في عبادي.»

(کافي- جلد2- ص178)

شخص مؤمن هنگامي که براي ديدار
برادر مؤمنش از خانه بيرون مي رود، خداوند فرشته را بر او مي گمارد که يک بالش را
بر زيمن مي گستراند وبال ديگرش را در آسمان و بر او سايه مي افکند، و چون به خانه
او رسد، خداوند جبّار ندا دهد، اي بنده اي که حق مرا بزرگ و عظيم شمرده اي و راه
پيامبرم را پيروي نمودي، احترام و تجليل تو بر من لازم است، از من بخواه تا به تو
عنايت نمايم، دعا کن تا اجابت کنم، از دعا سکوت نما تا به تو آغاز لطف نمايم، وپس
از بازگشت آن فرشته او را بدرقه نموده و با بال و پرش بر او سايه گسترد تا به خانه
اش رسد، سپس خداوند تبارک و تعالي او را ندا دهد: اي بنده اي که حق مرا عظيم و
گرامي شمردي، اکرام تو بر من لازم است، برايت بهشت خويش را واجب نموده و تو را
شفيع بندگانم قرار دادم.

*امام صادق (ع):

«من زار اخاه في الله، قال الله
عزوجل: اياي زرت و ثوابک عليّ، ولست ارضي لک ثوابا دون الجنة.»

(کافي- جلد3- ص255)

هرکس براي خدا از برادرش ديدن به
عمل آورد، خداي عزوجل فرمايد: مرا ديدار کردي و پاداشت بر من است و به ثوابي جز
بهشت برايت رضايت ندهم.

*امام صادق (ع):

مردي بنام خيثمه مي گويد: خدمت
امام صادق (ع) رسيدم تا با او خداحافظي نمايم امام فرمود: خيثمه! هرکس از دوستان
ما را ديدي به او سلام برسان آنان را توصه به تقواي خداي بزگ نما، و سفارش نما که
ثروتمندان آنها به مستمندان و توانمندانشان به ناتوانان توجه نمايند. و زندگان به
تشييع جنازه مردگان آنها بپردازند. «و ان يتلاقوا في بيوتهم» و در منازل با يکديگر
ملاقات و ديدار نمايند.

(کافي- جلد3- ص255)

*موسي بن جعفر (ع):

«من زار اخاه المؤمن لله لا لغيره
يطلب به ثواب الله، و تنجِّز ما وعده الله عزوجل، و کل الله عزوجل به سبعين الف
ملک من حين يخرج من منزلة حتي يعود اليه ينادونه: الا طبت و طابت لک الجنة تبوأت
من الجنة منزلا.»

(بحار- جلد71- ص350)

هرکس براي خدا، نه براي چيز ديگري،
از برادر مؤمنش ديدن نمايد، و براي کسب ثواب از سوي خداوند، و آنچه را خداوند
عزوجل (براي ديدار با برادران ايماني) وعده فرموده خواستار باشد، خداوند هفتاد
هزار فرشته از هنگاميکه از منزلش بيرون مي شود تا وقت بازگشت به خانه اش، بر او
بگمارد که او را ندا دهند: پاک شدي از گناه و گوارا باد ترا بهشت و منزلي در بهشت
را بخود اختصاص دادي.

 

/

حمد و ستایش خداوند

درسهايي از نهج البلاغه

خطبه 233

قسمت دوم

آيت الله العظمي منتظري

حمد و ستايش خداوند

اَحْمَدُهُ عَلي نِعَمِهِ
التُّؤامِ، وَ الآئِهِ الْعِظامِ، الَّذي عَظُمَ حِلْمُهُ فَعَفا، وَ عَدَلَ فِي
کُلِّ ما قَضي، وَ عَلِِمَ بِما يَمْضِي وََ ما مَضي، مُبْتَدِعِ الْخَلائِقِ
بِعِلْمِهِ

در بحث گذشته، اولين بخش از خطبه
233 نهج البلاغه با شرح فيض الاسلام و يا خطبه 191 با تفسير محمد عبده را مورد
بررسي قرار داديم، و اکنون به دامه بحث مي پردازيم:

«احمده علي نِعَمِه التِّوام
(التُّؤام) و آلائه العظام».

ستايش مي کنم خداي را بر نعمتهاي
متوالي و پي در پي او و بر بخشش هاي بزرگش.

نعمتهاي متوالي و پي درپي

حمد وستايش مخصوص خداوندي است که
نعمتهايش پي درپي و پشت سرهم همواره به ما مي رسد و تمام وجود و بقاء وجود ما
وابسته به اين نعمتهاي الهي است. اگر يک يک اعضاي بدن را بررسي کنيم، ملاحظه خواهيم
کرد که خود اين اعضاء چه نعمتهاي بزرگي است و سلامتي آنها باز نعمتي است والا و
عظيم. همين چشم و گوش و زبان و بيني و و… را که خداوند به ما ارزاني داشته و آن
به آن آنها را حفظ مي کند و نگهميدارد، نعمتي است که هرگز کسي توان ستايش و شکر آن
را ندارد. اگر ما تفکّر در خلقت و آفرينش خودمان بکنيم، تا اندازه اي به اين عظمت
پي مي بريم. شما هر لقمه غذائي که بخواهي ميل کني از اول با چشم خود بايا آن را
ببيني و بررسي کني و اگر نقصي نداشت، آنگاه با دست خويش آن را برداري و در دهان
بگذاري. خداوند دندان را نيز خلق کرده است که غذا را خوب بجوي و نخستين مراحل هضم
غذا در دهان شروع مي شود. خداوند در دهان چشمه اي قرار داده است که بزاق (آب دهان)
را توليد مي کند و اين بزاق با غذا مخلوط مي شود و غذا را هضم مي نمايد. آنگاه غذا
وارد معده مي گردد؛ معده به ديگي مي ماند که حرارت دارد و غذا را خوب مي پزد، سپس
به موادي که قابل هضم باشد تبديل مي کند و سرانجام به کبد مي رسد. در هر صورت
غذائي که تناول مي کنيم در اين کارخانه هاي خدادادي از مواد نشاسته اي به قند ساده
تبديل مي شود و آنگاه مقداري از آن به خون و گوشت و استخوان تبديل شده و اضافه هايش
خارج مي گردد.

اکنون اين ساختمان دستگاه هاضمه را
با چه کارخانه عظيمي مي توانيد مقايسه کنيد که از يک طرف مواد پروتئيني و نشاسته
اي تحويل بگيرد و از طرفي ديگر گوشت و پوست و دندان و استخوان و خون تحويل بدهد؟
وه چه شگفت انگيز و اعجاب آور است آفرينشاسنان و تک تک اعضا و جوارح انسان! خداوند
چشمه اي را در دهان قرار داده و چشمه را در چشم قرار داه و اين اعضا را از تلف شدن
و گنديدگي و پوسيدگي نگهميدارد و همچنان سالهاي متمادي حفظ مي کند و لذا خود اين
اعضا نعمتي است عظيم که انسانها هرگز توان شکر کردن و حمد الهي بر اين نعمتهاي
والا را ندارند.

از آن طرف به ساير نعمتهاي الهي
بنگريد، همين شير گوارائي که از پستانهاي گاو بدست مي آيد چقدر عجيب و شگفت انگيز
است، چه کارخانه اي مي توان از يک طرفش کاه و جو و گندم تحويل بگيرد و از طرفي
ديگر شير گوارا تحويل دهد.

پس نعمتهاي الهي، مستمر و پي درپي
است، سلامتي اعضا و جوارح از يک طرف، نفس کشيدن و زنده بودن وعمل کردن مستمر
کارخانه هاي مهم داخلي بدن از طرفي ديگر و آ» همه نعمتهايي که اگر دقت کنيد سراسر
وجود ما و محيط زندگي ما را فرا گرفته است، چگونه مي توان آنها را سپاس گفت و خداي
را حمد و ثنا نمود؟ راستي زبانها عاجزتر از آنند که يک نعمت را هم شکر گويند چه
رسد به اين نعمتهاي بزرگ و بي شمار.

«تِوام»: تِوام يا تِئام و تُؤام،
جمع توأم بمعناي پي درپي و پشت سرهم است. اينکه دو قلو را «توأم» مي گويند به همين
معني است جرا که پشت سر هم مي آيند. «نعمه الْتوام» يعني نعمتهاي مستمر و پشت سر
هم خداوند.

«آلاء»: جمع «اِلي» است به معناي
نعمت. جمع «الي»، ائلاء است که همزه دوم را قلب هب الف و درهم ادغام مي کنيم و مي
شود آلاء.

«الّذي عظم حلمه فعفا».

خدائي که حلمش بزرگ است و مي بخشد.

حلم و بخشندگي خداوند

حلم خداوند بسيار بزرگ است، مانند
ما بندگان بي صبر و بي حوصله نيست که اگر از کسي ناملايمي ديديم، زمين و زمان را
بهم مي ريزيم و کائنات را خبر مي کنيم و افشاگري مي نمائيم و آبروي طرف را مي
ريزيم و از هستي ساقطش مي کنيم و حتّي مجال بازگشت به او نمي دهيم. خداوند را صبري
زياد است، آن همه که بندگان نافرماني و معصيتش مي کنند، با اين حال، نظر لطفش را
از آنان برنمي دارد و نعمتهايش را از آنها نمي گيرد و به ايشان مهلت مي دهد تا
شايد توبه کنند و به سوي او بازگردند. اگر انسان واقعاً برگردد و توبه کند حتّي
آدم آخر هم، خداوند از او مي گذرد و او را مي بخشد. حربن يزيد رياحي با آن گناه
بسيار بزرگي که مرتکب شده بود و راه را بر امام حسين (ع) و اصحاب و يارانش بسته
بود که مي توان گفت سرمنشأ تمام حوادث کربلا بوده است، با اين حال سرانجام در
لحظات آخر، توبه کرد و پشيمان شد و خداوند منّان، توبه او را پذيرفت.

اينجا است که بايد اين نکته را عرض
کنم خدمت باردران و خواهران: ما در روايت داريم که: «تخلّقوا باخلاق الله»- خودتان
را به اخلاق خداوند متخلّق کنيد؛ و اين يکي از اخلاق الهي است که انسان حلم داشته
باشد، و اگر لغزشي در کسي ديد، فوراً تمام گذشته و حال او را از ياد نبرد و به او
مجال بازگشت بدهد. اگر کسي- بر فرض- مرتکب اشتباهي شد، نبايد تا آخر عمر او را
ملامت و سرزنش کرد و آبرويش را برد، بلکه بايد او را نصيحت کرد شايد متنبّه شود و
خدمت کند؛ مگر اينکه يقين کنيم که طرف مي خواهد شيطنت کند و قصد بازگشت ندارد.

در هر صورت خداوند داراي حلمي بزرگ
است و هرگز تحت تأثير عواطف و احساسات وو… قرار نمي گيرد چون اينها از خصوصيات
اجسام است ولي ما هم بايد تا اندازه اي که مي توانيم، حلم داشته باشيم و در موارد
لغزش ديگران، بجاي طرد آنان، جذبشان کنيم و به خدمت کردن وادارشان سازيم.

«و عدل في کلّ ما قضي».

و خداوند در تمام قضاوتهايش به
عدالت رفتار مي کند.

عدالت در عالم تکوين و تشريع

خداوند در هر چيزي که حکم مي کند،
قضاوتش عادلانه است و بعدالت حکم مي کند. حال مقصود از اين قضاوت الهي، قضاوت در
عالم طبيعت و تکوين است يا در احکامي است که دارد و توسط پيامبر (ص) و ائمه (ع)
تشريع شده و به ما رسيده است. ممکن است هردو اينها منظور نظر حضرت باشد زيرا در هر
دو صورت، قضاوت الهي بر وفق عدالت است. بي گمان تمام دستورات و احکام خداوند بر
وفق عدالت و مصلحت است و هرگز ظلم و جور در آنها راه ندارد. و اما کارهاي تکويني
يعني نظام وجود و خلقت و آفرينش اين جهان هم بر وفق حکمت و عدالت است و روي هم
رفته، اين نظام، نظام أتمّ احسن است. شاعر مي گويد:

جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست            که هرچيزي بجاي خويش نيکوست

مرحوم ملاهادي سبزواري هم در
منظومه اش مي گويد:

ماليس موزوناً لبعضٍ من نغم                            ففي نظام الکلّ، کلٌّ
منتظم

آن نغمه هايي که به گوش من و شما
ناموزون مي آيد، تمام آنها در نظام تکوين بجاي خودش موزون و معتدل است پس اگر بنظر
ما چيزي بر خلاف حکمت باشد، ما اشتباه کرده ايم و گرنه نظام خلقت را خداوند با نظم
و حکمت قرار داده است و مصالح و مفاسد براي ما روشن نيست.

بنابراين، نظام طبيعت و تکوين بر
طبق عدالت و حکمت و حق است چنانچه نظام تشريع بر طبق حق و عدالت است، پس اين
«قضا»ئي که حضرت امير (ع) بيان فرموده است و بمعناي حکم است، ممکن است قضاي تکويني
باشد چنانکه امکان دارد قضاي تشريعي باشد.

«عدل»: خدا به عدالت رفتار مي کند.
معناي عدالت، اعتدال و ميانه روي است، پس اگر کسي را «عادل» بنامند، يعني آدمي است
ميانه رو و معتدل چه در عقائد و چه در اخلاق و چه در رفتار و اعمال.

«في کل ما قضي»: در هر چيزي که
خداوند حکم کرده و قضايش بر آن تعلق گرفته است، چه در نظام طبيعت و تکوين و چه در
نظام تشريع.

«و علم بما يمضي و ما مضي».

خداوند هم به گذشته علم دارد و هم
به آينده.

علم به گذشته و آينده

ما انسانها هم تا اندازه اي گذشته
را مي دانيم و حال را هم مي دانيم ولي آينده براي ما مبهم است و روشن نيست اما خدا
که زمان ندارد و ما فوق زمان است پس گذشته و آينده برايش يکسان است. من بارها اين
مثال را زده ام و اکنون بار ديگر براي تقريب اذهان آن را تکرار مي کنم:

زمان، مربوط به عالم طبيعت است

اگر فرض کرديم، شخصي ته چاه است و
يک نفر هم بالاي چاه ايستاده است. اگر يک ريسمان يا طنابي را بر بالاي چاه عبور
بدهند، آن کسي ه کبالاي چاه ايستاده، از اول تا آخر طناب را مي بيند ولي براي آن
شخصي که ته چاه است اين طناب، گذشته و حال و آينده دارد. يک قسمت از طناب را مي
بيند که از در چاه عبور مي کند مي گذرد، پس از آنکه گذشت، آن قسمت برايش گذشته است
و يک قسمت هم مي بيند که در حال گذشتن است ويک قمست ديگر از طناب هنوز بر سر چاه
نرسيده است که آن را ببيند و ردر آينده خواهد رسيد. پس آن قسمتي را که مي بيند در
حال گذشتن است، زمان حال را تشکيل مي دهد و قسمتي که گذشته، فعل ماضي است و قسمتي
که هنوز نيامده، فعل مستقبل و زمان آينده است. ولي آن کس که بيرون از چاه ايستاده
ونظاره گر طناب است، تمام طناب را يکسان و يکنواخت مي بيند و هرگز برايش فرق نمي
کند.

خداوند تبارک و تعالي و ديگر
مجردات که فوق عالم ماده و طبيعت هستند، بر تمام عالم ماده و طبيعت احاطه دارند پس
بر زمان هاي گذشته و حال و آينده هم احاطه دارند و فوق زمان هستند، اما من وشما که
جزء عالم طبيعت و ماده ايم، ماند همان آدمي مي مانيم که در ته چاه قرار گرفته بود.
اين عالم طبيعت هم چون چاهي مي ماند که حرکت دراد و حرکت هم زمان دارد زمان را
گذشته و حال و آينده تشکيل مي دهد و لذا براي ما که گرفتار اين چاه هستيم، زمانها
تفاوت دارد ولي خدائي که زمان و مکان ندارد و فوق عالم طبيعت و ماده است، گذشته
وحال و آينده برايش يکسان و بي تفاوت است. اولياء خدا هم چون با عالم غيب ارتباط
دارند، نسبت به آينده احاطه پيدا مي کنند.

در اين جمله حضرت متوجه مي شويم که
اول واژه «يمضي» را آورده است و سپس «مضي»، يمضي فعل مستقبل و آينده است ومضي فعل
ماضي، شايد مي خواهد بفرمايد: اينقدر خداوند به آينده احاطه دارد که لازم نيست از
علم گذشته، آينده را ببيند، مانند برخي انسانهاي دقت بين که از گذشته، آينده را
پيش بيني مي کنند. در مورد خداوند، قطعاً لازم نيست با ملاحظه گذشته، آينده را
بنگرد چرا که تمام اينده ها برايش روشن است و زمانها برايش تفاوتي ندارد که او خود
بالاتر از عالمِ ماده و زمان است.

«مبتدِع الخلائق بعلمه».

خداوند تمام آفريده ها را بوسيله
عملش ابداع کرده.

خلق و ابداع

در فلسفه مي گويند: فرق است ميان
خلق و ابداع. عالم طبيعت را «عالم خلق» مي نامند چون مسبوق به حرکت و مادّه است
اما مجموع عالم که مجردات هم جزء آن است، ابداعش مي گويند. ابداع مانند عالم ماده
نيست که شرايط زماني و مکاني لازم داشته باشد. من و شما نياز به مقدماتي داريم تا
به وجود بيائيم اما همه جهان اينچنين نيست که مقدمات و يا پدر و مادري داشته باشد
بلکه يکدفعه از کتم عدم به عرصه وجود آمده است و لذا آن را ابداع مي گويند.

علم فعلي و علم انفعالي

خداوند همه عالم را بوسيله علمش
ابداع و اختراع کرده است. اين چه علمي است؟

علم بر دو قسم است: 1- علم فعلي
2-علم انفعالي.

علم فعلي آن علمي است که علّت خلق
است. مثلاً يکنفر مهندس، نقشه اي را در ذهنش تنظيم مي کند، و سپس آن را در خارج
موجود مي سازد. اين علم که در ذهنش است، در حقيقت نقشه و علّت براي ايجاد است. علم
انفعالي اين است که بعد از خلقت مي آيد. آن ساختماني را که مهندس مي سازد، آنگاه
ما مي رويم آن را مي بينيم، ما به آن علم انفعالي پيدا مي کنيم. آن علمي که مهندس
داشت، علت ايجاد ساختمان بود اما علمي که ما پيدا کرديم، علمي است که تابع معلوم
است، يعني ساختمان از اول پيدا شده است، بعد ما علم به آن پيدا مي کنيم.

خداوند قبل از اينکه عالم را خلق
کند، علم دارد به عالم و همان علمش سبب ايجاد عالم مي شود، که براي تقريب ذهن،
مثال به مهندس زديم. اجمالاً علمي که مهندس به ساختمان دارد، قبل از پيدايش
ساختمان بوده است يعني از اول نقشه آن در ذهن ترسيم و تنظيم شده و سپس ساختمان
بوجود آمده است. اين را علم فعلي مي ناميم يعني علمي که سبب ايجاد است، اما علمي
که ما به ساختمان پيدا مي کنيم، علم انفعالي است چرا که اول ساختمان را مي بينيم
سپس از آن منفعل مي شويم و در ذهن ما علم پيدا مي شود. علم خداوند علم فعلي است،
يعني علمي است که علت موجودات و آفريده ها است.

ادامه دارد

/

سخني پيرامون ولايت فقيه

سخني پيرامون ولايت فقيه

قسمت سوم

در شماره گذشته توضيح داديم که
ولايت فقيه و بطور کلي حکومت اسلامي نه استبداد است و نه حکومت مردم بر مردم بلکه
«حکومت خدا و قانون خدا بر مردم است». حکومت اسلامي و الهي تنها حکومتي است که بر
اساس امور اعتباري مبتني نيست بلکه متکي به جهان بيني الهي و شناخت واقعيت جهان
است. ولايت در جهان بيني الهي تنها از آنِ خداوند عالم است و او به افرادي واگذار
فرموده که شئون زندگي اجتماعي بشر را اداره کنند. ولي اين ولايتِ واگذار شده آن
گونه مطلق نيست که موجب استبداد شود. به عبارت ديگر: حکومت اسلامي آن حکومتي نيست
که تنها حاکمش را اسلام تعيين کند و او خود هرچه خواست انجام دهد؛ چنين حکومتي
اسلامي نيست بلکه در حکومت اسلامي، خداوند هم حاکم را معين فرموده و هم قانون را.
حضرت امام در سلسله درسهاي فقهي ولايت فقيه مي فرمايند:

«حکومت اسلامي هيچيک از انواع طرز
حکومتهاي موجود نيست. مثلاً استبدادي نيست که رئيس دولت مستبد و خود رأي باشد. مال
و جان مردم را به بازي بگيرد و در آن به دلخواه، دخل و تصرف کند هرکس را اراده اش
تعلق گرفت بکشد و هرکس را خواست انعام کند و به هرکه خواست تبول بدهد و املاک و
اموال ملت را به اين و آن ببخشد. رسول اکرم (ص) و امير المؤمنين (ع) و ساير خلفا
هم چنين اختياراتي نداشتند. حکومت اسلامي نه استبدادي است نه مطلقه بلکه مشروطه
است. البته نه مشروطه به معناي فعلي که تصويب قوانين تابع آراء اشخاص و اکثريت
باشد. مشروطه از اين جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقيّد به يک مجموعه شرط
هستند که در قرآن کريم و سنت رسول اکرم (ص) معين گشته است مجموعه شرط همان احکام و
قوانين اسلام است. که بايد رعايت و اجرا شود. از اين جهت حکومت اسلامي حکومت قانون
الهي بر مردم است».

منظور از ولايت مطلقه چيست؟

از اين بيان روشن مي شود که منظور
از ولايت مطلقه در نامه مبارک حضرت امام به رئيس جمهور، ولايت فوق قانون الهي نيست
تا مستلزم استبداد و ديکتاتوري باشد بلکه منظور اين است که خداوند به رسول اکرم
(ص) اين اختيار قانوني را نيز داده است که هرگاه مصلحت عامه مسلمين و حکومت اسلامي
اقتضا کند مي تواند از اجرا و تنفيذ قانوني موقتاً جلوگيري کند، يا بر اساس مصالح
متغيّره، حکمي الزامي را در محدوده زماني يا مکاني تشريع کند که بر خلاف حکم اوّلي
الهي است. بنابراين ولايت رسول اکرم (ص) به اين معني نيست که مجري قانون باشد و
هيچگونه اختياري در ملاحظه مصالح موقت و تشريع مقررات خاص در زمينه هايي که حکم
الزامي الهي نيست يا به دليل شرايط خاصي امکان تنفيذ حکم الزامي نيست، نداشته باشد
و اگر چنين بود، فرض يک حکومت و ولايت براي آن حضرت بي معني و بي محتوي بود زيرا
مجري بي چون و چراي قانون، هر انسان عادل مي تواند باشد و آنگاه فرمان خاصي که در
قرآن به لزوم اطاعت مستقل از آن حضرت صادر شده لغو و بي اثر خواهد بود.

درقرآن کريم در پنج مورد حکم به
لزوم اطاعت از فرمان حضرت رسول (ص) در قبال اطاعت الله شده است. و چنين تعبير شده
است که «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» تکرار امر به اطاعت نشانگر اين مطلب است که
محدوده اطاعت از پيامبر (ص) غير ازمحدوده اطاعت از خداوند است. گرچه اين محدوده
داخل در آن محدوده است و لزوم پيروي و اطاعت از رسول خدا (ص) به دليل امر خداوند
است ولي از اين آيات استفاده مي شود که آن حضرت اوامر و فرمان هايي دارد که غير از
اوامر رسمي خداوند است و آن اوامر به حکم خداوند واجب الاطاعه است. اگر منظور
اوامري بود که آن حضرت از سوي خداوند تبليغ مي کرد نبايد اطاعت از او را در قبال
اطاعت از خداوند قرار مي داد، بلکه فقط امر به تصديق او مي فرمود، تا دليل باشد بر
صحت تبليغ و رساندن او پيام الهي را.

و بر اساس همين ولايت بود که رسول
خدا (ص) و سلم «زياد بن لبيد» را که يکي از شخصيتهاي انصار بود فرمان داد دخترش را
به عقد يکي از بردگان سياهِ آزاد شده (جويبر) درآورده و در مورد زينب بنت جحش که
از زنان با شخصيت قريش بود، فرمان داد تا با زيدبن حارثه عليرغم عدم تمايل او و
خانواده اش ازدواج کند با اينکه طبق قانون اوّليِ اسلام، ازدواج بايد با تمايل و
تراضي طرفين باشد و در همين قضيه بود که آيه نازل شد: «و ما کان لمومن و لامؤمنه
اذا قضي الله و رسوله امراً ان يکون لهم الخيرة من امرهم» (سوره احزاب- آيه 36)
هيچ مرد و زن مؤمني نبايد براي خود اختياري در برابر حکم و اراده خدا و رسول قائل
باشند.

بهرحال، هيچ مسلماني در ثبوت چنين
ولايت و حکومتي براي رسول خدا (ص) شک وترديدي به خود راه نمي دهد. ولي گاهي براي
بعضي از افراد اينگونه توهمي پيش مي آيد که شايد اين ولايت از خصائص آن حضرت باشد
و هيچ کس ديگر چنين اختياراتي را نداشته باشد. ولي توجه به اين نکته که اين ولايت
و اختيار حکومتي لازمه منصب حاکم اسلامي است، مشکل را حل مي کند. حاکم و ولي امر
بدون داشتن چنين اختياري هرگز نمي تواند جامعه را اداره کند. و با مشکلات فراواني
روبرو خواهد شد که راه حلّي به جز اِعمال ولايت ندارد. همانگونه که بعضي از اين
مسائل در نامه حضرت امام آمده است.

نکته جالب توجه اين است که رسول
خدا (ص) آنگاه که مي خواست جانشنين خود را تعيين کند ابتدا ولايت مطلقه خود را
گوشزد نمود تابه مردم برساند که همين ولايت براي خليفه و جانشنين من ثابت است. در
روز غدير فرمود: «اَلَسْتُ اَوْلي بِالمُؤْمِنينَ مِنْ اَنْفُسِهم» آيا من از شما
مؤمنان بر خودتان سزاوارتر نيستم؟ اشاره به آيه مبارکه «النبي بالمؤمنين من
انفسهم»، گفتند چرا. فرمود: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» يعني همان ولايتي که
خداوند به من داده است که بر اساس آن از خود شما بر شما اولي هستم براي جانشين من
نيز ثابت است و همين ولايت براي ساير ائمه عليهم السلام نيز قطعاً ثابت است، بر
اساس نصوص و روايات. و فقها نيز در عصر غيبت همين ولايت را دارا هستند.

قانون الهي بدون مُجري بي اثر است

محکمترين دليل بر ولايت فقيه اين
است که قانون الهي و شريعت اسلام بدون گرداننده و مجري و وليّ امر بي اثر و لغو
است. بنابراين قطعاًدر همه زمان ها بايد کسي باشد که شرعاً ولايت امر را دارا باشد
تا احکام اسلام را اجرا کند و با اعمال ولايت جامعه را نگه دارد و مشکلات مسلمين
را حل کند و تنها کسي که ممکن است در عصر غيبت مصداق ولي امر باشد فقيه جامع
الشرايط است و به اجماع کسي غير از فقيه ولايت ندارد بعلاوه روايات خاصي که در
اثبات ولايت فقيه وارد شده است و اين دليل اقتضا مي کند. که همان ولايتي که براي
رسول الله (ص) ثابت است براي فقهاء نيز باشد وگرنه همان مشکلات لاينحل و توالي
فاسده که به فرموده حضرت امام هيچکس نمي تواند به آن ها ملتزم شود، باقي خواهد
ماند. و خلاصه همان ملاک و دليل که موجب جعل چنان ولياتي براي رسول خدا (ص) بود درهمه
دورانها وجود دارد و طبعاً بايد آن ولايت براي همه اولياي امور که ولايت آنها
مشروع است باشد.

تا به حال چهار نکته پيرامون نامه
مبارک حضرت امام دام ظله مطرح نموده ايم.

ولايت از اهم احکام الهي است

5- پنجمين نکته در نامه ايشان اين
است که ولايت از اهم احکام الهي است و برجميع احکام فرعيه الهيه تقدم دارد.

و اين مطلبي است که از قرآن کريم و
روايات استفاده مي شود. در قرآن تأکيد شده است که تعيين جانشين و وليّ امر آينده
آنقدر مهم است که بدون آن رسالت منتفي است. «يا اَيُّها الرَّسُولَ بَلِّغْ ما
اُنْزِلَ اِلَيْکَ مِنْ رَبّکَ وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغتَ رِسالتَهُ…»
[طبق تفاسير و روايات وارده در کتب عامه و خاصه اين آيه در مورد تعيين امير
المؤمنين (ع) در روز غدير به عنوان جانشين و خليفه رسول الله (ص) و ولي امر مسلمين
نازل شده است.]

اي فرستاده خدا ابلاغ کن فرمان پروردگارت
را (در مورد خلافت) و اگر نکني هرگز رسالت الهي را ابلاغ نکرده اي. يعني همه تلاش
هاي تو در ابلاغ فرمانهاي الهي بدون اين ابلاغ بي اثر خواهد بود و گويا چيزي نبوده
است. ودليل آن بسيار واضح و روشن است، زيرا رسالت در صورتي اثر مطلوب خود را خواهد
بخشيد که همچنان ولايت آن در ميان جامعه تا ابد باقي باشد.

شک نيست که هر نظام حاکم که داراي
هدف و ايده خاصي باشد در صورتي رسالت خود را با موفقيت انجام داده است که براي
رهبري آينده جامعه طرحي ريخته و تصميمي گرفته باشد و گرنه با پايان يافتن رهبري
فعلي، رسالت و ايده آن نظام نيز به کلي نابود خواهد شد و به همين دليل نيز
بدخواهان و دشمنان اسلام منتظر مرگ پيامبر (ص) بودند و مي پنداشتند که با مرگ آن
حضرت همه چيز پايان خواهد يافت و ديگر کسي اين مشعل فروزان را بدست نخواهد گرفت.
بخصوص اينکه آن حضرت فرزند پسر نداشت تا به خيال آنان جانشين او باشد! و خداوند پس
از ابلاغ فرمان تعيين امير المؤمنين (ع) به عنوان ولي امر مسلمانان در آيه سوم
ازسوره مائده مي فرمايد: «اليوم يئس الذين کفروا من دينکم فلا تخشوهم واخشون اليوم
اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا» امروز کافران از
شکست دين شما مأيوس و نااميد شدند پس از آنان نهراسيد و تنها از من بترسيد. امروز
من دين شما را به نهايت حد کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به
عنوان آئين و ديني براي شما پذيرفتم.

اين آيه اهميت مسئله ولايت را مي
رساند و با بياني واضح و روشن اعلام مي دارد که بدون تعيين حاکم اسلامي دين ناتمام
است و نعمت نيز ناتمام. و اسلام آن روز دين رسمي شد که ولايت امر معين گشت.

روايت زراره

درروايتي که سندش صحيح و معتبراست
ثقة الاسلام کليني «قدس سره» در اصول کافي جلد دوم صفحه 18، از زرارة نقل مي کند
که امام باقر (ع) فرمود: «بني الاسلام عي خمسة الاشياء، علي الصلاة و الزکاة والحج
و الصوم و الولاية» اسلام بر پنج چيز استوار است: نماز و زکات و حج و روزه و
ولايت. زراره مي گويد: عرض کردم که کداميک افضل و برتر است؟ يعني مهمتر است.
فرمود: «الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالي هو الدليل عليهن. ولايت از همه برتر
است زيرا کليد آنها است و ولي امر راهنماي آن امور است. يعني همه شئون اسلام بر
دوش ولي امر است و بدون راهنمايي او مردم از نماز و زکات نيز بهره اي نمي برند و
هدايتي نمي يابند تا آنجا که مي فرمايد: «ذروة الامر وسنامه و مفتاحه و باب
الاشياء و رضا الرحمن، الطاعة للامام بعد معرفته، ان الله عزوجل يقول: [من يطع
الرسول فقد اطاع الله و من تولي فما ارسلناک عليهم حفيظا]…» قلّه دين و کوهان
اسلام و کليد وراه رسيدن به آرمانهاي اسلامي و رضايت خداوند در شناخت امام و اطاعت
از اوست. خداوند مي فرمايد: هرکس پيامبر را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است و
هرکس نافرماني کند (آنها را واگذار) که ما تو را نگهبان آنان قرار نداده ايم و تو
مسئول مشکلاتي که در اثر نافرماني براي آنها پيش مي آيد نيستي.

اين جمله اخير آيه ممکن است نوعي
تهديد به عذاب دنيوي نيز باشد. يعني کسي که از فرمان تو سرباز زند ممکن است او را
عذاب دنيوي نيز فرا گيرد. تو از آنان دفاع نکن و درخواست ترک عذاب مکن که تو
نگهبان آنان نيستي.

استشهاد امام باقر (ع) به اين آيه
بر اصل مسئله ولايت جالب است و نشانگر اين معني است که منظور از ولايت همان حکومت
اسلامي و ولايت امر بطور مطلق است نه محبت اهل بيت که گاهي چنين تصور مي شود. امام
(ع) در تأييد اين مطلب که ولايت امر از ساير احکام فرعيه اسلام مهمتر است به اين
آيه که در مورد اطاعت از رسول خدا (ص) آمده است تمسک نموده به اين بيان که از آيه
استفاده مي شود که هرکس از اطاعت فرمان آن حضرت سرباز زند خدا را اطاعت نکرده است
و نتيجه اين که فرمانهاي حکومتي رسول خدا (ص) و همه اولياي امور واجب الاطاعه است
و از ساير احکام بالاتر است زيرا با نافرماني اين اوامر اطاعت هاي ديگر همه از
اعتبار ساقط است و گويي هيچ اطاعتي از فرمان خدا نيز نکرده است.

در ذيل همين آيه حديثي در تفاسير
عامه است که ابن عمر نقل کرده که در محضر رسول خدا (ص) با جمعي از اصحاب بوديم که
حضرت فرمود: «يا هؤلاء الستم تعلمون اني رسول الله اليکم؟» اي حاضران آيا نمي
دانيد که من فرستاده خدا به سوي شمايم. گفتند چرا. (مي دانيم) فرمود: «الستم
تعلمون ان الله انزل في کتابه انه من اطاعني فقد اطاع الله» آيا نمي دانيد که
خداوند در قرآن فرموده است که هرکس فرمان مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است.
گفتند چرا. (مي دانيم) و شهادت مي دهيم که هرکه تو را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده
و اطاعت تو اطاعت خداوند است. فرمود: «فان من طاعة الله ان تطيعوني و ان من طاعتي
ان تطيعوا ائمتکم و ان صلوا قعوداً فصلوا قعوداً اجمعين.» اطاعت من اطاعت خداوند
است و از اطاعت من است که از امامان خود اطاعت و پيروي کنيد حتي اگر آنان نماز را
نشسته خواندند شما نيز همگي نماز را نشسته بخوانيد.

اين جمله اخير نهايت لزوم اطاعت را
مي رساند. و از اين بيان معلوم مي شود که ممکن است در شرايط خاصي امام با فرض
امکان نماز ايستاده، دستور دهد که نشسته نماز بخوانند حتي چنين اوامري نيز بايد
اطاعت شود.

ولايت بر همه واجب است

اين مطلب که اسلام بر پنج امر
استوار است و از همه مهم تر ولايت است در روايات متعددي آمده است که مي توان گفت
صدور چنين مضموني متواتر و قطعي است. در يکي از اين مجموعه روايات، ابوحمزه ثُمالي
از امام باقر عليه السلام روايت کرده است که فرمود: «بني الاسلام علي خمس: اقام
الصلاة و ايتاء الزکاة و حج البيت و صوم شهر رمضان و الولاية لنا اهل البيت فجعل
في اربع منها رخصه و لم يجعل في الولاية رخصة؛ من لم يکن له مال لم تکن عليه
الزکاة و من لم يکن له مال فليس عليه حج و من کان مريضاً صلّي قاعدا و افطر شهر
رمضان و الولاية صحيحا کان او مريضا او ذامال اولا مال له فهي لازمه».

اسلام بر پنج اصل بنا شده است: بر
پاداشتن نماز و پرداخت زکات مال و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان و ولايت و پيروي
از ما اهل بيت. در آن چهار چيز رخصتي داده شده است ولي در ولايت هرگز رخصتي نيست.
کسي که مال ندارد زکات بر او واجب نيست و حج نيز از او ساقط است و کسي که مريض است
نشسته نماز مي خواند و روزه بر او لازم نيست ولي ولايت بر همه واجب است چه سالم
باشد چه مريض و چه دارا باشد چه فقير.

و در چند روايت ديگر تعبير چنين
است: «بني الاسلام علي خمس الصّلاة و الزکاة و الحج و الصّوم و الولاية و لم يناد
الناس بشي ء کما نودوا بالولاية». اسلام بر پنج چيزاستوار است: نماز و زکات و حج و
روزه و ولايت و مردم دعوت نشده اند بچيزي آنگونه که به ولايت دعوت شده اند. و اين
صريحاً همان مطلبي است که در نامه حضرت امام آمده است: حکومت و ولايت بر جميع
احکام فرعيه الهيه تقدم دارد، و همه اعمال در سايه آن پذيرفته است.

ممکن است کسي تصور کند که اين
احاديث در مورد ولايت اهل بيت عليهم السلام وارد شده نه ولايت فقيه و اين اشکال به
نظر بسياري ازساده انديشان مي رسد. و در روايات نيز گاهي تعبير به «ولايتنا» شده
است که اين خود اشکال را واضحتر مي کند.

ولايت فقيه عين ولايت ائمه است

پاسخ از اين مطلب اين است که همان
گونه که در اولين بخش گفتيم ولايت فقيه ولايتي در برابر ولايت ائمه عليهم السلام
نيست بلکه فقيه از جانب آنان منصوب شده است و ولايت او عين ولايت آن بزرگواران است
همان گونه که ولات در عهد حضور امام معصوم ولايتشان عين ولايت امام است و همان
گونه که ولايت يک استاندارد عين ولايت فقيه است و عين ولايت نظام حاکم است زيرا
ولايت او فرع اين ولايت است. ولايت فقيه نيز فرع ولايت امام زمان ارواحنا فداه مي
باشد و لذا در روايت آمده است که: «الرادّ عليهم کالراد علينا و الراد علينا
کالراد علي الله» کسي که فرمان فقهاي واجد شرايط را رد کند و نافرماني کند فرمان
ما را رد کرده است و کسي که (سخن) ما را رد کند سخن خداوند را نپذيرفته است.
درروايتي از امير المؤمنين (ع) نقل شده است که در ضمن حديثي طولاني فرمود: «و اما
ما فرضه الله عزوجل من الفرائض في کتابه فدعائم الاسلام و هي خمس دعائم و علي هذه
الفرائض بني الاسلام… اولها الصلاة ثم الزکاة ثم الصّيام ثم الحج ثم الولاية و هي
خاتمتها و الحافظة لجميع الفرائض و السنن…».

و اما آنچه را خداوند متعال در
کتاب خود (قرآن کريم) فرض و تقدير نموده پس آنها ستونهاي اسلام است و آن پنج ستون
مي باشد که بر آنها بناي اسلام استوار است اول آنها نماز سپس زکات و پس از آن روزه
و سپس حج و در آخر ولايت است که نگهدارنده همه فرائض الهي و سنتهاي رسول اکرم (ص)
است.

از اين حديث معلوم مي شود که اهميت
ولايت به اين دليل است که نگهبان اسلام و حافظ همه شريعت و احکام آن است و در اين
جهت فرقي نيست ميان ولايت امام معصوم در عهد حضور و ولايت ولاتي که از سوي او نصب
شده اند در زمان حضور و در زمان غيبت زيرا در همه اين موارد حکومت اسلاميِ مشروع و
الهي است که نگهبان شريعت است و حافظ فرائض و سنن اسلامي.

ولايت با هيچ حکمي قابل مقايسه
نيست

نتيجه مهمي که از اين مطلب به دست
مي آيد اين است که هر کدام از احکام فرعيه الهيه هرچند از فرائض الله باشد اگر با
حفظ نظام حکومتي و برقراري ولايت اسلامي مزاحمت کند آن حکم ساقط است و نبايد به آن
عمل شود.

توضيح آن که در مواردي که دو امر
واجب يا دو امر حرام يا يک واجب و يک حرام با هم تزاحم کنند و انسان مکلف ناچار
باشد يکي از دو حکم را اعتنا نکند بايد ملاحظه «الأهمّ فالْاهمّ» بنمايد يعني
هرکدام از نظر مصلحت و مفسده اي که انگيزه تشريع حکم است يا با ملاحظه ملاکهاي
قطعي که از مذاق شارع به دست مي آيد از ديگري اهميت بيشتري داشته باشد بايد به آن
حکم عمل شود و حکم ديگر ترک شود مثلاً اگر امر دائر باشد بين حفظ نفس محترمه و
انجام دادن نماز که از مهمترين فرائض است بدون شک حفظ نفس مقدم است و نماز ساقط مي
شود گرچه قضاي آن لازم باشد مثلاً اگر کسي در حال غرق شدن يا سوختن است و انسان مي
داند که اگر براي نجات او اقدام کند نماز او فوت مي شود بدون شک بر او لازم است که
آن انسان را نجات بدهد و نماز خواندن نه تنها ساقط است بلکه جايز نيست واگر نماز
بخواند گناه کرده است گرجه نماز او ظاهراً صحيح است.

و همچنين اگر دو حرام با هم تزاحم
کنند مثلاً اگر انسان تشنه باشد و مشرف بر هلاکت و ناچار بايد تشنگي را بر طرف
سازد اگر در اختيار او آب نجسي باشد و مسکري مانند خمر، بدون شک بر او لازم است آب
نجس را مقدم بدارد گرچه هر دو در شرايط عادي حرام است ولي از مذاق شارع مقدس بطور
قطع فهميده مي شود که مسکر بدتر است و اجتناب از آن مهمتر. و همچنين اگر در موردي
حرام و واجب با هم تزاحم کنند بايد حکم مهمتر را مقدم داشت.

از بيان فوق روشن مي شود که با
توجه به اهميت حفظ نظام حکومتي اسلام هر حکمي از احکام فرعيه که با آن مزاحمت کن
بايد کنار گذاشته شود. نکته قابل توجه اين است که نماز که طبق روايات بسيار، اهم
ستونهاي دين است بلکه در روايتي ستون دين است آنجا که با حفظ نفس محترمه مزاحم
باشد ساقط مي شود زيرا حفظ نفس اهم است ولي حفظ ولايت و حکومت اسلامي آنقدر اهميت
دارد که هزاران جان اگر در راه او فدا شود اشکالي ندارد بکله تاريخ گواه است که
انبيا و اولياي خدا جان خود را در راه برقراري نظام و حکومت الهي فدا کردند تا چه
رسد به جانهاي مردم معمولي.

بنابراين مطلبي که اين قدر اهميت
دارد که همه بايد جان خود را در راه آن فدا کنند همان گونه که مردم مسلمان ايران
اين فداکاري را در راه ولايت به بهترين وجه نشان دادند واضح است که با هيچ حکمي از
احکام فرعيه الهيه قابل مقايسه نيست و هرگاه حکمي موجب سستي و از هم پاشيدگي نظام
باشد بدون شک بايد مادامي که چنين است کنار گذاشته شود. اين امر بحدي روشن است که
قابل ترديد نيست ولي گاهي از آن غفلت مي شود يا در تطبيق آن بر مورد اختلاف، شک و
شبهه اي به وجود مي آيد و گرنه همه مي دانند که حفظ نظام و استمرار حکومت اسلامي
مهمترين و اساسي ترين پايه دين است و همه فرائض و احکام در سايه آن محفظ مي مانند
وبر آن اعتماد دارند و به برکت آن باقي و پايدارند.

ادامه دارد

 

/

پانزدهم شعبان روز رهائي مستضعفين

پانزدهم شعبان روز رهائي مستضعفين

پانزدهم شعبان، خجسته سالروز ميلاد
باسعادت سليمان دوران، رحمت واسعه بر مؤمنان، کاشف غم و اندوه مستضعفان، صاحب
العصر و الزمان، حجت قاطعه الهي و قامع الحاد و گمراهي، مظهر قائم بالقسط، مشرق
شمس ابدي، مطلع انوار ازلي، حافظ دين مبين و نگهبان شريعت سيد المرسلين حجة بن
الحسن العسکري عجل الله فرجه، بر جهان اسلام خصوصاً بر عتبه بوسان درگاهش، ملت
شهيد پرور ايران، فرخنده و مبارک باد.

پانزدهم شعبان، شيرين ترين روز از
سال، زيباترين عيد، و روز اميد و نويد براي شيعيان و ارادتمندان خاندان نبوّت و
عترت پاک و مطهّر رسالت.

پانزدهم شعبان، روزي که دلهاي
شيعيان يکجا براي ديدار جمال دل آراي گسترش دهنده عدل و داد بر گستره زمين ستمزده،
مي تپد و اشک شوق از ديدگان ستمديدگان سرازير مي شود و دلباختگان حضرتش در فراق
جانسوزش نداي «عجّل علي ظهورک» را سر مي دهند و به ميمنت روز ولادتش جشن هاي فرح و
سرور بر پا مي دارند هرچند دشمنان قسم خورده اش، سروري براي پيروان راستينش
نگذاشته اند و عيدها را مبدّل به عزاها کرده اند، ولي اين روز نويد بخش، از غم
دوران مي کاهد و اميد وصال، قلب هاي مجروح را مرهمي جاودانه مي بخشد.

پانزدهم شعبان، به فرموده آيت الله
العظمي منتظري، «روز جهاني مستضعفين» و چه نامگذاري بجا و مناسبي، که اگر بخواهيم
روزي را براي مستضعفين قرار دهيم از اين روز مناسب تر وجود ندارد، چرا که در اين
جهان پر از ظلم و جور، تمام چشم ها به نجات دهنده اي دوخته شده است که ابرهاي تيره
ظلم را بشکافد و با شمشير عدالت بر فرق جهانخواران و ظلم پيشگان فرود آورد و از دم
تيغش آن همه جائران، غاصبان حقوق مستضعفان، مستکبران و سرسپردگان استعمار را که
براي ادامه دادن به زندگي ننگينشان انواع جنايتها و خيانتها و شکنجه هاي قرون
وسطائي را در حق ملتهاي مستضعف و دربند روا مي دارند، بگذراند، و نداي «الغوث..
الغوثِ» محرومان و بيچارگان را که عمري از دست اغيار جفا ديده اند و زجر کشيده
اند، پاسخ دهد و بر آن همه چپاول ها و غارتها و دزديهاي آشکار دزدان بين المللي و
ابر غارتگران خاتمه دهد و دستهاي آلوده به خون زالو صفتانِ خون آشام که گاهي تحت
نام اميران و گاهي به نام رئيسان و پادشاهان حقوق مردم را پايمال مي کنند، قطع کند
و سرانجام، شب تارِظلم و ظلمت و گمراهي را روزي روشن گرداند و دست نوازش و پرمهر و
عطوفتش را بر سر کودکان يتيم اين خطّه شهيد پرور و ديگر فرزندان يتيم مسلمان و
مستضعفان بکشد و غمزدگان و داغديدگان را با انتقام از جلّادان و سفّاکان، تسلّي
بخشد.

نه تنها ما محبّان اهل بيت عصمت و
طهارت که تمام مستضعفان روي زمين، به انتظار روز رهائي توسط منجي جهاني روزشماري
مي کنند چرا که ظلم ظالمان فراگير شده است ولي آنچه ما را خرسند مي سازد اين است
که ما شناخت ديگري از اين ياور مستضعفان و حجّت بزرگ الهي داريم که پيروان اديان
ديگر ندارند، ما او را همواره حاضر و ناظر بر اعمال و کردار و رفتارمان مي دانيم و
خود را آماده ديدارش مي سازيم که آمادگي و انتظار فرج به اين است که: اوضاع زمان
را خوب دريابيم و خود را با انواع سلاح هاي روز آشنا سازيم و آماده نبرد در ارتش
بزرگش باشيم نه اينکه دست روي دست بگذاريم و از قافله عقب بمانيم و انتظار بي معني
و پوچ بکشيم، که انتظار چيزي جز آمادگي نيست.

مگر آن شاگردي که انتظار پيروزي در
امتحان ثلث سوم را دارد، در طول سال بيکار مي نشيند و دست به کتاب و دفتر نمي زند
يا خود را براي آزمايش بزرگ، آماده ساخته با خواندن و نوشتن و درس و مشق خود را
مهيّا مي سازد؟!

ومگر آن بازرگاني که مي خواهد آخر
سال از بهره بسياري برخوردار باشد، دست روي دست مي گذارد و هيچ تلاشي براي خريد و
فروش نمي کند بازهم انتظار سود کلان دارد؟!

و مگر آن شيعه اي که توقّع دارد
پشت سر امام زمان صلوات الله عليه گام بردارد و در سپاه عظيمش شرکت جويد، با نشستن
در منزل و تسبيح بدست گرفتن، چنين لياقتي را پيدا مي کند؟!

آري! ساده انديشان بي خرد چنين
پندارند که: اگر احکام الهي را معطل ديديم نبايد حرکتي کنيم!! و اگر منکرات و فساد
در بين مردم فزوني داشت، ما را چه کار؟! بايد منتظر باشيم که هرچه فساد بيشتر مي
شود، روز موعود نزديکتر مي گردد!! و چه فسادي بالاتر از سکوت در برابر فساد!! اي
در لاکِ خود فرورفتگان! به درآئيد و بيش از اين به مهملات دل خوش نداريد که امام
زمان (ع) مشتاق ديدار فرق شکستگان در راه حق است. امام زمان (عج) به رزمندگان جان
بر کف نظر دارد که هر آن آماده نبرد در راه آن حضرتند نه آسايش طلبان و راحت
پيشگاني که در دوران ستمشاهي به بهانه تقيّه! بر اعمال ننگين خاندان پهلوي صحّه مي
گذارند و در اين دوران که چراغ پر فروغ حکومت اسلامي به دست نايب بر حق وليّ عصر
ارواحنا فداه، جهان را روشنائي بخشيده و کاخهاي ستمگران را به لرزه درآورده است،
با نق زدن و باز هم سکوت که اين بار نه سکوت رضايت بلکه سکوت از حق و سکوت از ياري
رساندن به ياوران حضرت مهدي (ع)، از زير بار مسئوليت شانه خالي مي کنند.

روز موعود در حالي نزديک مي شود که
ياوران صدّيق و مخلص آن حضرت، جان برکف، سلاح بر دوش، کفن به تن و آماده رزم در صف
رزمندگان بايستند که هرچه بر عددشان افزوده تر شود بي گمان انتظار نزديک تر مي
گردد و اينها هستند که امام سجاد عليه السلام درباره شان مي فرمايد:

«انّ اهل زمان غيبته و القائلين
بامامته و المنتظرين لظهوره، أفضل من ‌أهل کلّ زمان، لأنّ الله تبارک و تعالي
أعطاهم من العقول و الأفهام و المعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة، و
جعلهم في ذلک الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدي رسول الله بالسّيف؛ أولئک المخلصون
حقّاً و شيعتنا صدقاً و الدّعاة الي دين الله سرّاً و جهراً».

(منتخب الأثر- ص244)

همانا اهل زمان غيبتش و اعتراف
کنندگان و قائلين به امامتش و منتظران ظهورش، از اهل هر زماني برتر و والاترند
زيرا خداي تبارک و تعالي بقدري به آنان عقل و درک و شناخت عطا فرموده است که غيبت
نزد آنان بمنزله مشاهده و حضور حضرت است، و همانا خداوند آنان را در آن زمان به
منزله مجاهدين با شمشير در حضور حضرت رسول (ص) قرار داده است و آنان به حق مخلص و
به راستي شيعيان ما هستند و آنان دعوت کنندگان به دين خدا در پنهاني و آشکار مي
باشند.

آري! اينان که آشکارا و پنهان براي
پيروزي دين خدا قيام مي کنند و مردم را به سوي «الله» دعوت مي نمايند و در دوران
غيبت، همانگونه که در حضور امام زمان (عج) از حق و قرآن دفاع مي کنند، و هيچ چيز
آنان را از ياري دادن به دين خدا و نصرت حق باز نمي دارد؛ اينها شيعيان واقعي
امامان معصوم عليهم السلام هستند و اينها مانند مجاهدين صدر اسلام اند که در سپاه
پيامبر اکرم (ص) با مشرکين و ملحدين به جنگ و نبرد مي پرداختند و در راه احقاق حق
از هيچ قدرتي هراس بدل راه نمي دادند.

اين منتظران ظهور هستند که امام
صادق عليه السلام درباره شان مي فرمايد:

«طُوبي لشيعة قائمنا المنتظرين لظهوره
في غيبته و المطيعين له في ظهوره؛ أولئک أولياء الله الذين لا خوف عليهم و لاهم
يحزنون».

(الزام الناصب- ص 57)

مژده به شيعيان قائم ما که در
غيبتش منتظرين ظهورش هستند و در حضورش از آن حضرت اطاعت مي کنند که همانا آنان
اولياي خداوند هستند و هرگز خوف و حزني نخواهند داشت.

آن کس که براي خدا قيام مي کند و
براي خوشنودي و رضايت امام زمانش «ارواحنا فداه» اوامر و دستوراتش را عملي مي کند،
هرچه غم و بلا ببيند و هرچه در رنج و اذيت باشد و هرچه بمب و موشک بر سرش فرود
آيد، باز هم خوفي بدل راه نمي دهد چرا که ديدار معشوق خوش است و به هرچه او راضي
باشد بايد راضي و خشنود بود که هدف «الله» است و او پاداش دهنده روز جزا است.

امام حسين (ع) سرور و سالار
شهيدان، طي روايتي مي فرمايد: «… اما انّ الصّابر في غيبته علي الأذي و التکذيب
بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدي رسول الله (ص)».

(اعلام الوري- ص384)

هان! صبر کنندگان بر اذيت و آزار و
تکذيب دشمنان در زمان غيبت قائم آل محمد (ص) مانند مجاهداني هستند که همراه پيامبر
با شمشير پيکار مي کنند.

«مژده باد شما را اي دوستان! اي
ياران امام زمان (عج) که پيامبر اکرم (ص) شما را برادران خود ناميده است و از خدا
مي خواهد که با شما ديدار کند. و آنگاه که يکي از حاضران مجلس مبارکش مي پرسد: مگر
ما برادران تو نيستم اي رسول خدا؟ مي فرمايد: نه! شما اصحاب من هستيد ولي برادران
من قومي هستند که در آخر الزمان مي آيند، آنها به من ايمان آورده اند بدون اينکه
مرا ببينند. و آنگاه که آنها را خوب مي ستايد و از اوصافشان براي اصحابش سخن مي
گويد، مي فرمايد: «اولئک مصابيح الدُّجي»- همانا آنان چراغهاي تاريکي و ظلمت هستند
که خداوند آنان را از هر فتنه تاريک و ظلماني مي رهاند و نجات مي بخشد.

خدايا! ما را توفيق ده که در زمره
برادران حضرت رسول صلي الله عليه و آله باشيم، ان شاء الله.

 

/

نگاهي به سيره امام سجاد عليه السلام

نگاهي به سيره امام سجاد عليه
السلام

*امام در پيشگاه حق تعالي:

امام باقر عليه السلام درباره پدر
بزرگوارش بهنگام نماز و حضور در برابر حق تعالي مي فرمايد:

«و کان اذا قام في صلاته، غشي لونه
لون آخر و کان قيامه في الملک الجليل، کانت اعضاؤه ترتعد من خشية الله عزوجلّ، و
کان يصلّي صلاة مُودِّع يري انّه لا يصلّي بعدها ابداً و لقد صلّي ذات يوم فسقط
الرداء عن احد منکبيه فلم يسوِّه حتّي فرغ من صلاته فسأله بعض اصحابه عن ذلک فقال:
و يحک أتدري بين يدي من کنت؟ انّ العبد لا تقبل من صلاته الّا ما اقبل عليه منها
بقلبه، فقال الرجل: هلکنا، فقال: کلّا انّ الله عزّ وجلّ متمّم ذلک بالنَّوافل.
(خصال- جلد 2- ص100)

هنگامي که به نماز مي ايستاد رنگش
تغيير مي کرد، و مانند بنده اي ذليل در برابر سلطاني بزرگ، در حال نماز مي ايستاد،
و اعضا و جوارحش از خوف و خشيت خداي عزوجلّ مي لرزيد، و پيوسته نمازش را چنان
انجام مي داد که گويي آخرين نماز اوست و مي داند که از آن پس ديگر نمازي نخواهد
گذارد. و همانا در يکي از روزها در حال نماز عبا از روي يکي از شانه هايش افتاد،
ولي آن را درست نکرد تا از نماز فارغ شد، يکي از اصحابش درباره اين عمل از او سؤال
نمود، حضرت سجاد عليه السلام فرمود: واي برتو! آيا مي داني در برابر چه کسي
ايستاده بودم؟ موکّداً جز آن مقدار از نماز بنده که با حضور قلب انجام دهد،
پذيرفته نخواهد شد. آن مرد گفت: ما (با اينگونه نمازي که مي گذاريم) هلاک شده ايم،
حضرت سجّاد فرمود: چنين نيست، بدرستي که خداوند عزوجلّ کمبود معنوي آن را با انجام
نافله هاي نماز جبران مي نمايد.

*آمادگي براي سفر آخرت:

مردي از علماي مدينه بنام زهري با
امام سجاد (ع) در شبي سرد و باراني برخورد مي نمايد که امام مقداري آرد بر دوش
کشيده و در کوچه هاي مدينه در حال حرکت است؛

زهري: اي فرزند رسولخدا! اينکه
بدوش گرفته ايد چيست؟

امام: تصميم مسافرت دارم، توشه
راهي تهيه نموده و مي خواهم آن را به محلّ امني حمل نمايم.

زهري: غلام من بجاي شما آن را حمل
مي نمايد.

امام: نمي شود.

زهري: پس من خود آن را برمي دارم.

امام: من خود را ازحمل آنچه در سفر،
مايه نجاتم بوده و ورودم را به مقصدم خوب و آسان مي سازد، بالاتر نمي دانم، ترا به
خدا، بدنبال کارت برو و مرا رها کن.

زهري بازگشت ولي بعد از چند روز
امام را در مدينه ديد با تعجب پرسيد: از آن سفري که مي گفتيد اثري نديدم:

امام: «بلي يا زهريّ! ليس ما ظننت
و لکنّه الموت و له استعدّ، انّما الاستعداد للموت تجنّب الحرام و بذل الندي في
الخير».

آري اي زهري! آنطور که گمان کردي
نيست، آن سفر همانا مردن و سفر آخرت است، و براي آن آماده مي شدم، و آمادگي براي
مرگ، تنها با پرهيز ازحرام و بذل اضافي مال در راه خير تحقّق مي يابد.

*اندرز به ياوه گويان:

امام صادق عليه السلام فرمود: در
مدينه مردي بيکار و هرزه بود که مردم باکارهائي که از او سرمي زد مي خنديدند، او
مي گفت: علي بن الحسين مرا خسته کرده و نتوانسته ام او را بخندانم!! آنحضرت با
دونفر مستخدمي که بهمراه داشت از کنار او گذاشت، آن مرد مسخره عباي امام را از
دوشش برداشت و رفت ولي امام به او توجهي نکرد، مستخدمان او را تعقيب نموده و عبا
را پس گرفته و بدوش امام انداختند.

امام: اين شخص کيست؟

مستخدمان: مردي بيکار که مردم
مدينه را مي خنداند.

امام: «قولوا له: انّ الله يوماً
يخسر فيه المبطلون» به او بگوئيد: خدا را روزي است که در آن روز ياوه کاران زيان
خواهند ديد.

(امالي صدوق- ص220)

*اداي قرض:

مردي بنام اسامه در حال احتضار و
در آستانه مرگ بود. و امام که بر بالين او حاضر بود ديد آن مرد گريه مي نمايد، از
علت گريه اش جويا شد، مرد گفت: پانزده هزار دينار مقروضم و پولي براي پرداخت آن از
من باقي نمي ماند، امام فرمود: «لا تبک فهي عليّ وانت بري ءٌ منها»- گريه مکن، و
امت بعهده من و تو از پرداخت آن معافي. سپس امام قرض او را ادا فرمود. (بحار- جلد
46- ص56)

*کمک به مستمندان:

امام باقر عليه السلام درباره کمک
و دستگيري حضرت سجاد عليه السلام از مستمندان مي فرمايد:

«و کان عليه السلام ليخرج في
الليلة الظلماء فيحمل الجراب علي ظهره و فيه الصّرر من الدنانير و الدراهم و ربّما
حمل علي ظهره الطعام او الحطب حتّي يأتي باباً باباً فيقرعه ثمّ يناول من يخرج
اليه وکان يغطّي وجهه اذا ناول فقيراً لئلّا يعرفه فلمّا توفّي عليه السلام فقدوا
ذلک فعلموا انه کان علي بن الحسين عليه السلام و لمّا وُضع عليه السلام علي
المغتسل، نظروا الي ظهره و عليه مثل رکب الإبل ممّا يحمل علي ظهره الي منازل
الفقراءو المساکين.»

(خصال- جلد 2- ص100)

حضرت سجاد عليه السلام در شب تار
از خانه بيرون مي شد و انباني که در آن کيسه هاي دينار و درهم بود به دوش مي گرفت
و چه بسا غذا و يا هيزمي حمل مي نمود و خانه به خانه مستمندان را سر مي زد و درها
را مي کوبيد و بهر کس ازخانه خارج مي شد از آن مي داد و بهنگام کمک به افراد
مستحق، چهره خود را مي پوشيد تا او را نشناسند، چون وفات يافت و آن کمک ها را
نيافتند فهميدند که آن مرد علي بن الحسين عليه السلام بوده و وقتي حضرت را براي
غسل روي جايگاه قرار دادند و به پشت آن حضرت نگريستند، بواسطه گرفتن آن بارها براي
بردن بسوي منزلهاي مستمندان اثري، چون اثري که بر پشت شتر است، بر پشت امام عليه
السلام مشاهده نمودند.

 

/

سوم شعبان روز پاسداري از قرآن

سوم شعبان روز پاسداري از قرآن

سوم شعبان، روزمبارک ولادت گل سرخ
بوستان محمّدي، سرور و سالار شهيدان و جانبازان و پاسداران اسلام تا قيام قيامت،
اولين سرباز ايثارگر اسلام، دومين سبط و ريحانه پيامبر (ص)، سومين پيشوا و امام
معصوم، چهارمين ستاره درخشان خاندان عصمت و طهارت و پنجمين چهره زيباي آل عبا، بر
امام و امت شهيد پرور که خالصانه پيروي و اطاعت خود را از اين امام معصوم خود، به
اثبات رسانده اند، مبارک و خجسته باد.

سوم شعبان، روز ولادت ابرمردي است
که به خاطر نام مبارکش، خداوند آدم ابوالبشر را که اولين خليفة الله بر زمين بود و
فرشتگان در برابرش خضوع کردند، براي ترک اولائي که کرده بود، و خدا را به اين نام
مبارک خواند، او را عفو کرد؛ پس بيائيد همه با هم خداي بزرگ را به اين نام مقدس
قسم بدهيم که ازگناهان ما نيزدر گذرد و قطعاًً اگر با اين عزيز زهرا پيوندناگسستني
ببنديم که راهش را در هر شرايطي، ادامه دهيم، آنجا است که ما هم مورد عفو قرار
خواهيم گرفت و آنجا است که «من بکي اوابکي علي الحسين و جبت له الجنة» معني و
مفهوم پيدا مي کند، زيرا حسين (ع) براي احياي شريعت جدش قيام کرد و در برابر طاغوت
زمان ايستاد و تسليم زور نشد و در اين راه جان خود را و تمام ياران و خويشانش را
نثار کرد؛ پس راهي که حسين، سيد جوانان اهل بهشت و نواده رسول خدا (ص) و نور چشم
علي و زهرا، آن را پيمود و تا مرز شهادت بلکه فراتر از آن، اسارت اهل بيت، رفت،
راهي است که ما شيعيان و پيروان او- اگر بحق شيعه اوئيم- بايد برويم که اگر نرفتيم
راه يزيد را دنبال کرديم و اگر رفتيم با ياران حسين (ع) محشور خواهيم شد ان شاء
الله.

اين روز را که به نام «روز پاسدار»
خوانده شده است، ضمن اينکه بزرگترين افتخار براي پاسداران عزيز جان بر کف مي باشد،
مسئوليت اين عزيزان را افزونتر مي کند که اميدواريم همچنان که تا امروز، اين خطّ
سرخ را پيموده اند و سعادت دنيا و آخرت را تضمين نموده اند تا جائي که رهبر
والايمان آرزوي پاسدار بودن مي نمايد، براي هميشه اين راه و رسم حسيني را دنبال
کنند و بکوشند در اعمال و رفتار و کردار خود، تا اندازه اي که مقدورشان است از
حسين زهرا (ع) تبعيّت و پيروي صادقانه بنمايند، و نه تنها آنان که همه ما بايد
پاسداران اسلام و قرآن و انقلاب اسلامي باشيم و در اين راستا، از جان و مال و
فرزندان خود براي زنده نگه داشتن اسلام و قرآن و پايداري انقلاب خونين اسلامي،
بگذريم تا به سرمنزل مقصود برسيم ان شاءالله.

! چند شعري از مرحوم آيت الله غروي
!

بيا به بزم حسيني و بشنو از عشّاق         بگوش هوش، نواي حجاز و شور عراق

بياد مولد سبط دوم، امام سوم                 فتاده غلغله از شش جهت زسبع طباق

فلک ز ثابت و سيّار ازبراي نثار                  نهد لئالي منثوره را علي
الاطباق

بر اوج چرخ مناطق به تهنيت ناطق            بود معاينه جوز اغلام بسته نطاق

سروده زهره به تبريک حضرت زهرا            چنان بنغمه، که شد مشتري زطاقت طاق

زندکوس بشارت ز ملک تا ملکوت               به يُمن حضرت شاهنشه علي الاطلاق

جمال شاهد بزم دني و او ادني                        فروغ شمع حقيقت، مقام
استغراق

قضا ز منشي ديوان او گرفته قلم              قدر ز طفل دبستان او برد اوراق

ز فيض رحمت او زنده قابض الارواح            به خوان نعمت او بنده قاسم الارزاق

شها به طور تو، خَرَّ الکليم
مغشيّاً              به يک تجلي، و از يک
عنايت تو «أفاق»

مرا چه نيست به نيل معاني تورهي          سخن درست نباشد بدين طريق و سياق

همين بس است که خون ترا خدا است
بها از آنکه بهر عروس شهادت است، صداق

جمال يار تو را بود کعبه مقصود                 مِناي عشق تو ميدان جنگ اهل شقاق

مقام قدس تو و خيل بندگان رهت             بطون اوديه بود و ظهور خيل عتاق

بر اوج نيزه، عروج تو از خصيص زمين          سر تو سرِّ پيمبر، سنان نيزه، بُراق

چهارم شعبان المکرّم، خجسته روز
ولادت با سعادت، ماه تابان بني هاشم، بنده شايسته پروردگار و الگوي فضيلت ها و
کرامت هاي انساني، حضرت اباالفضل العبّاس بن امير المؤمنين سلام الله عليهما، بر
امام و امّت فداکار که خط سرخ شهادت را از امام حسين و حضرت عباس (ع) به ارث برده
است، مبارک باد.

از امام سجاد صلوات الله عليه
روايت شده است:

«إنَّ للعبّاس عند الله تبارک و
تعالي منزلةً يغبط بها جميع الشهداء يوم القيامة»

از براي حضرت عباس، نزد خداي تبارک
و تعالي منزلت و مقامي است که تمام شهدا در روز قيامت به آن مقام غبطه مي خورند.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

عيد چيست؟

«tA$s% Ó|¤ŠÏã ßûøó$# zNtƒótB ¢Oßg¯=9$# !$oY­/u‘ öA̓Rr& $oYø‹n=tã Zoy‰Í¬!$tB z`ÏiB Ïä!$yJ¡¡9$# ãbqä3s? $oYs9 #Y‰ŠÏã $oYÏ9¨rX{ $tR̍Åz#uäur Zptƒ#uäur y7ZÏiB ( $oYø%ã—ö‘$#ur |MRr&ur çŽöyz tûüÏ%Ηº§9$# . tA$s% ª!$# ’ÎoTÎ) $ygä9Íi”t\ãB öNä3ø‹n=tæ ( `yJsù öàÿõ3tƒ ߉÷èt/ öNä3ZÏB þ’ÎoTÎ*sù ¼çmç/Éj‹tãé& $\/#x‹tã Hw ÿ¼çmç/Éj‹tãé& #Y‰tnr& z`ÏiB tûüÏJn=»yèø9$# . »

(سوره مائده- آيات 115-114)

عيسي بن مريم (بدرگاه الهي) عرضه
داشت: خداوندا! مائده اي از آسمان بر ما نازل فرما تا عيدي براي اولين و آخرين ما
و آيه و نشانه اي از جانب تو باشد و به ما روزي عنايت کن که بهترين روزي دهندگاني.
خداوند فرمود: من آن را بر شما نازل مي نمايم ولي هرکس از شما از آن پس، کفر ورزد
او را چنان کيفري دهم که کسي از جهانيان را چنان کيفر نداده باشم.

مائده: مائده به معني خوان و نيز
غذائي که بر آن نهاده شده آمده و مائده آسماني يادشده در آيه، به نقل عمار ياسر از
سول خدا صلي الله عليه و آله، نان و گوشت بوده است.

عيداً لأوّلنا و آخرنا: عيد از
ماده «عود» گرفته شده که به معني بازگشت است و به گفته راغب به معني بازگشت به
حالت و وضعيت مطلوب گذشته است، و به روزهاي سرور و شادي عيد گفته مي شود. و از
آنجا که اين تقاضاي حواريون از حضرت عيسي عليه السلام پس از سي روز روزه و بمنظور
ايمان و اطمينان بيشتري بوده که خود گامي فراتر به سوي خداباوري و بازگشت به فطرت
توحيدي انسان است، از اينرو از روز نزول چنان مائده اي آسماني به روز عيد ياد
نموده است، و روشن است که چنين آيه و نشانه اي مي توانست در اعتقاد تمام پيروان و
امّت حضرت عيسي عليه السلام نقش داشته باشد و از اينجهت فرمود: «عيداً لاولنا و
آخرنا» اين عيد عمومي و براي تمام پيروان موجود و آينده من باقي بماند.

اعياد بزرگ اسلامي

در اسلام روزهايي به نام عيد اعلام
گرديده که عبارت از روز فطر و قربان و روز غدير است، چرا که در هريک از آنها
بازگشت انسان بگونه اي به فطرت توحيدي و به خويشتن خويش مطرح است. روزه ماه مبارک
رمضان، و مراسم با شکوه و سازنده حج و ولايت که نسبت به بقيه، بفرموده امام باقر
عليه السلام از نقش کليدي برخوردار است، هرکدام گامي بلند بسوي احياي فطرت و طهارت
روح مي باشد، و امام صادق عليه السلام در مورد غدير مي فرمايد: «أعْظَمُ نِعَمِ
الله علي خلْقِه»[1]
بزرگترين نعمتهاي خداوند بر خلقش مي باشد. و در جائي که حضرت عيسي روز نزول آن
نعمت و مائده آسماني را عيد بخواند، روز غدير که روز ابلاغ و عرضه ولايت، بعنوان
برترين و بزرگترين نعمت الهي است بهمان نسبت از شايستگي بيشتري براي يافتن عنوان
عيد برخوردار خواهد بود. و جالب اين است که آن روز يعني روز اعلام ولايت با روز
نوروز مقارن بوده و از اين جهت حضرت صادق عليه السلام در اين رابطه مي فرمايد:
«النيروز هو اليوم الّذي اخذ فيه النّبي صلّي الله عليه و‌ آله لأميرالمؤمنين عليه
السلام العهد بغدير خم»[2] نوروز روزي
است که پيامبر صلي الله عليه و آله از مردم براي امير مؤمنان عليه السلام پيمان
ولايت گرفت.

و بنابراين، اگر عيد به معني
بازگشت انسان به حالات مطلوب گذشته و به سرشت پاک توحيدي است، عيد نوروز براي ملت
وفادار و فداکار ما که پيمان و رابطه اي ناگسستني و استوار با ولايت داشته، و
نوروز برايش تداعي خاطر چنان عيد عظيمي است، داراي معني و مفهوم ويژه اي است چرا
که تنها ازطريق ولايت مي توان به عظمت و شکوه مسلمانان صدر اسلام و به اسلام
راستين بازگشت، و نيز يادآور نخستين بهار آزادي در حيات ملت انقلابي ما است که
نقطه آغازيني براي رجوع به اسلام واقعي و درک و عمل به احکام و ارزشهاي انسان ساز
اسلام بود، و اکنون که عيد با پيروزي اين انقلاب شکوهمند اسلامي، معني و جايگاه
واقعي خويش را در حيات و عقيده مردم ما بازيافته، براي چنين ملتي انقلابي ديگر
شايسته نيست که افرادي هرچند معدود، در ميان آنان، بجاي بازگشت به ارزشهاي والاي
اسلامي به سنتهاي کهنه و فرسوده قبل از اسلام بازگشته و به مراسمي مبتذل همچون
چهارشنبه سوري و يا اعتقاد به نحوست سيزده هنوز پاي بند باشند.

فمن يکفر بعدُ: عمار ياسر در
روايتي از رسولخدا صلي الله عليه و آله چنين نقل مي نمايد که: پيروان حضرت عيسي
عليه السلام از وي غذايي خواستند که هرچند از آن بخورند تمام نشود. به آنها گفته
شد «فانّها مقيمةٌ لکم مالم تخونوا او تخبأوا او ترفعوا»[3] آن مائده
آسماني تا هنگامي براي شما باقي خواهد ماند که به آن خيانت نورزيده و پنهان
ننمائيد و يا از آن چيزي برنداريد، اگر چنين نمائيد به آنها کيفري داده شود که به
احدي داده نشده باشد ولي يک روز بر نزول آن نگذشته بود که اين هر سه تخلف را مرتکب
شدند. بدون شک هر نعمتي که از سوي خداوند مي رسد بهر نسبتي که بزرگ و عظيم باشد،
کفران آن نيز موستوجب کيفري عظيم خواهد بود، چنانچه خداوند در مودر آن مائده
آسماني به کيفر بزرگ آن اشاره مي نمايد، امروز اين انقلاب نيز بواسطه پيوند عميقش
با اسلام بزرگترين نعمت و موهبتي است که خداوند آن را نه تنها بر ملت مسلمانان
ايران بلکه بر تمام مستضعفاني که در گوشه و کنار جهان آن را يگانه راه رهائي از
زير سلطه ستمگران عالم مي دانند، ارزاني داشته و قهراً شکر و سپاسي به عظمت اين
انقلاب مي طلبد و اين شکر و سپاس جز عمل به وظائف و مسئوليتهايي که انقلاب به عهده
هرکس مي گذارد نيست و بهمين نسبت خيانت به آن از کيفر دنيوي و اخروي عظيمي
برخوردار خواهد بود.

در پايان چنانچه حضرت صادق عليه
السلام مي فرمايد: «و هو اليوم الّذي يظهر فيه قائمنا.. و ما من يوم نوروز الّا
نتوقّع فيه الفرج»[4]
– نوروز روزي است که قائم ما (ع) در آن روز ظهور خواهد فرمود، و هيچ نوروزي نيست
که ما در آن توقع و اميد فرج را نداشته باشيم. اميد است که بزودي با ظهور آن حضرت
آن عيد حقيقي در ميان ما تحقق و عينيت يافته و خداوند، با طول عمر نائب بر حقش
حضرت امام تا ظهور آن حضرت و در کنار ايشان، بر همه مستضعفان جهان منّت گذارد.

 



[1]– اصول کافي-
جلد 1- ص217

/

سرمقاله

زهي خيال باطل!

بسم الله الرحمن الرحيم

… در بيست و دوم بهمن ماه 1357 بزرگترين انقلاب تاريخ- با ويژگيهاي منحصر
بفرد- به پيروزي رسيد و در دوازدهم فروردين 58 اولين حکومت اسلامي بعد از صدر
اسلام در جمهوري اسلامي ايران تثبيت گرديد و بدينسان يکي از فرازهاي برجسته و نادر
در کتاب تاريخ نقش يافت. اما اين تازه اول راه بود و جهان استکبار که با سقوط
جزيره ثبات خويش يعني ايران ستمشاهي گيج شده بود ديگر بار به خود آمد و با بسيج
تمام توان خويش و از هر راهي که سراغ داشت براي مقابله با اسلام و مهار انقلاب
اسلامي به پا خاست و هر روز به شکلي جديد و با توطئه هاي پيچيده تر و جنايات
سبعانه تر براي درهم کوبيدن و انتقام از ملتي که چنين انقلاب و تحولي را در پرتو
اسلام و رهبري الهي آن پديد آورده بود، دست يازيد و بالاخره در طي ماه هاي گذشته
با دو توطئه عمده ديگر که پشت و روي يک سکه بود براي خروج از بن بست توطئه جنگ
تحميلي، خود را در مرحله اي جديد از جنگ رودررو با جمهوري اسلامي قرار داد و در
صحنه سياسي، از کانال شوراي امنيت!و در صحنه نظامي با اعزام و تمرکز بزرگترين
مجموعه ناوگان هاي جنگي در خليج فارس به منظور وادار ساختن امت اسلام به عقب نشيني
وارد عمل شد- لازم به يادآوري است که تا کنون در هر منطقه از جهان که تشنجي بوجود
مي آمد کافي بود که حرکت يک ناوگان جنگي از سوي يکي از ابرقدرتها تمام معادلات را
به نفع آنها بر هم زند- ولي اين اولين بار بود که مجموعه اي از ناوگانهاي جنگيِ
تمام قدرتهاي شيطاني در يک نقطه حساس متمرکز شدند و نتيجه صددرصد معکوس شد.يعني در
حالي که اين حضور بزرگ روي بسياري از امور در خارج خليج فارس و بويژه در امريکا و
غرب تأثير منفي گذاشت و آشفتگي هاي دردناکي از قبيل سقوط قيمت دلار وسهام را براي
آنان به بار آورد، تمام جهان متوجه شگفت انگيز ترين پديده عصر حاضر شدند و حيرت
زده ديدند که اين حضور و تمرکز بي سابقه هيچ کاري از پيش نبرد و کمترين تغييري در
معادله جنگ در منطقه خليج فارس به نفع آنان بوجود نياورد و امت اسلام به جاي مرعوب
شدن و عقب نشيني از مواضع خويش در ادامه راه خويش راسخ تر و بيش از هر زمان ديگر
براي رزم بي امان عليه آمريکا و مزدورانش بسيج و همچون سيلي خروشان به سوي جبهه هاي
جنگ سرازير گرديدند و جهانيان در حالي که به صلابت و قدرت شگرف جمهوري اسلامي آگاه
تر شدند روشن تر ازهميشه طرف اصلي را در جنگي که بر جمهوري اسلامي تحميل شده،
شناختند و طبعاً ماهيت جنگ نيز مشخص تر گرديد.

بهرحال اين تير نيز به سنگ خورد و دشمن بعد از ناکامي در حضور پر هياهوي خود
در خليج فارس و احساس رسوائي و پوچي و پوسيدگي، بر آن شد تا دست از پا درازتر،
خيلي آرام و مؤدبانه! و بي سرو صدا تدريجاً خود را از اين تنگناي خفه کننده برهاند
و در همين حال به شکلي ديگر راه خود را در انتقام گيري و کينه توزي از ملت مسلمان ايران
ادامه دهد و براي جبران آن همه شکست و اين رسوايي و روحيه دادن به ارتش بعث و ضربه
زدن به حرکت اسلامي ملت فلسطين به توطئه ديگري روي آورد و مهم ترين تيري که در
ترکش داشت و همواره در طي سالهاي گذشته ازآن به عنوان قوي ترين اهرم فشار و ارعاب
مردم ايران نام مي برد، در چله کمان گذاشت و عليرغم ناکاميهاي تلخ گذشته اش در
بمباران شهرها، اين بار با کاربرد موشکي، قلب انقلاب يعني تهران را نشانه گرفت و
در مدتي کوتاه ده ها موشک ساخته شرق و پرداخته غرب را بر تهران بزرگ فروريخت بدان
اميد که شايد با اين اهرم، مقاومت ملت اسلام را در هم شکند و ضمناً انتقام
ناکاميها و شکستهاي گذشته اش را نيز بگيرد اما زهي خيال باطل که اين بار هم سياست
غرب و موشکهاي شرق نه آنکه نتوانست کاري از پيش برد که کوس رسوائي جنايت کاران
تاريخ و دشمنان بشريت همصدا با انفجارهاي پي در پي موشکها، جان و دل تمام مردم را
پر کرد و تهران بزرگ را به دزفول قهرمان و ساير شهرهاي مقاوم پيوندي نزديکتر بخشيد
و زهي خيال خام که راهيان کربلا و پيروان حسين (ع) همچون سالار شهيدان هرچه تيرهاي
بلا بيشتر بر آنان فروبارد کمال حيات و آثار نشاط در آنان متجلي تر مي شود و از
نردبان مصائب، صعود به مراتب والاي قرب حق براي آنان ميسور تر ميگردد و بهمان نسبت
از کفر و شرک دورتر و از کافران و مشرکان بيزارتر مي شوند و عزم آنان بر پيمودن
راه خدا و جهاد در راه او و حرکت به سوي کربلا، تا نثار آخرين خانه و آخرين نفر و
آخرين نفس، راسخ تر و ايمانشان بر حقانيت اين راه استوار تر مي شود.

قلم و بيان و از ترسيم عظمت پايداري و شکوه مقاومت اين ملت بزرگ عاجز است و
اين بس که خدا صابران را بشارت فرموده که:

اولئک عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئک هم المهتدون.

درودهاي خداوند و رحمت حق بر آنان باد که آنانند راه يافتگان به سوي حق.

والسلام رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون

انتخابات

* مسأله انتخابات از اهم امور است و بايد تمام قدرتتان را صرف کنيد که به
خوبي انجام شود. در مجلس، اسلام تنها کافي نيست. بلکه بايد مسلماني باشد که
احتاياجات مملکت را بشناسد و سياست را بفهمد ومطلع به مصالح و مفاسد کشور باشد.

* انتخابات اصلح براي مسلمين يعني انتخاب فردي که تعهد به اسلام و حيثيت آن
داشته باشد و همه چيزرا بفهمد.

5/8/62

* مساله خوب بودن شخص است نه اينکه از يک دسته خاص باشد. نه اينکه اهل علم
باشد، حزبي باشد، بازاري باشد اينها ديگر شرط نيست. عمده موازين اسلام است که
قانون و اسلام تعيين کرده است.

21/9/62

* کساني را که انتخاب مي کنيد بايد همه مسائل را تشخيص دهند نه از افرادي
باشند که اگر روس يا آمريکا يا قدرت ديگري تشري زد بترسند، بايد بايستند و مقابله
کنند.

* مردم مکلفند به اينکه شرکت کنند در انتخابات نروند کنار، تکليف است. حفظ
اسلام است. رفتن کنار خلاف تکليف و خلاف مصالح اسلام است.

* براي مجلس آدم خوب بودن، نماز اول وقت و نماز شب خواندن کفايت نمي کند،
مجلس به اشخاص سياسي، اقتصاد دان، سياستمدار، مطلع بر اوضاع جهان، متعهد به اسلام
و موافق با جمهوري اسلامي نياز دارد.

14/10/62

* بايد انسان توجه کند به اينکه آيا اگر يک نفر ديگري بهتر از کسي بود که من
مي خواهم انتخاب کنم، لکن با من ارتباطي نداشت بلکه دلخوري هم داشت، آيا آن را
کانديد مي کردم، اگر چنين بود، معلوم مي شود که دارد براي خدا کالر مي کند و اگر
اينطور نشد، بداند که مسأله، شيطاني است.

12/11/62

* مسأله انتخابات يک امتحان الهي است که گروه گرايان را از ضوابط گرايان
ممتاز مي کند.

* مردم در سراسر کشور در انتخابات فرد مورد نظر خود آزادند و احدي حق تحميل
خود يا کانديداهاي گروه يا گروه ها را ندارد. و احدي شرعاً نمي تواند به کسي
کورکورانه و بدون تحقيق، رأي بدهد و هيچ مقامي و حزبي و گروهي و شخصي حق ندارد به
ديگران که مخالف نظرشان هستند توهين کنند يا خداي نخواسته افشاگري نمايند.

23/11/62

انتخابات بايد مردم پسند باشد نه خان پسند، و همه احساس کنند آنطوري که
قانون و اسلام مي خواهد، عمل مي شود.

15/12/62

* مردم افرادي را که تعيين مي کنند بايد سعي در شناسائي آنها نموده و قبل و
بعد از انقلاب را در نظر بگيرند.

15/1/63

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(انتخابات)

سرمقاله

دانستنیهایی از قرآن(عید چیست)

سوم شعبان، روز پاسداری از قرآن

نگاهی به سیره امام سجاد علیه السلام

پانزدهم شعبان، روز رهایی مستضعفین

سخنی پیرامون ولایت فقیه

حمد و ستایش خداوند                                        آیت
الله العظمی منتظری

سخنان معصومین(دید و بازدید)

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

اصول اعتقادی اسلام(بحث درباره روح )                 آیت الله حسین نوری

خود فریبی و تسویف                                         آیت
الله محمدی گیلانی

مصاحبه اختصاصی با حجه الاسلام والمسلمین هاشمی
رفسنجانی

فشار مشرکین قریش به پیامبرو مسلمانان                  حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

روزجمهوری اسلامی ، روز مقاومت

مصاحبه با حجه الاسلام سیدحسن نصرالله عضوشورای
مرکزی حزب الله لبنان

پیام شهید

مدیریت های اجرائی                                             محمدرضا
حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

رهنمودها

امام خمینی

* مردم برای شنیدن حرفهای شما آقایان(ائمه جمعه) گوش شنوا
دارند. شما باید مردم را دعوت کنید به اینکه پشتیبان دولت، مجلس و همدیگر باشند و
این طور نباشد که هر کسی با دیگری مخالف کند.

* رسول اکرم و سایر انبیاء نیامدند که اینجا حکومت تأسیس کنند.
مقصد اعلی این نیست. نیامدند که اینجا عدالت ایجاد کنند آنهم مقصد اعلی نیست،
اینها همه مقدمه یک مطلب است و آن معرفی ذات مقدس حق.

(20/8/66)

*من شما(رئیس جمهور) را چون برادری که آشنا به مسائل فقهی و
متعهد به آن هستید و از مبانی فقهی مربوط به ولایت مطلقه فقیه جدا جانبداری می­کنید
می­دانم و در بین دوستان و متعهدان به اسلام مبانی اسلامی از جمله افراد ناردی
هستید که چون خورشید، روشنی ­می­دهد.

* نهاد شورای نگهبان همیشه باید با بیداری و هشیاری در خدمت به
اسلام و مسلمین کوشا باشد.

(24/10/66)

آیت الله العظمی منتظری

* رفع گرفتاری و مشکلات افراد حاجتمند و خدمت به محرومین از
بزرگترین عبادات است.

* آقایان سعی کنند افراد مراجعه کننده حتی المقدور معطل نشوند و
کارشان را به این شخص و آن شخص حواله ندهند.

(13/10/66)

* انتخابات حق مردم است و باید مردم در آن احساس امنیت و آزادی
کنند.

* استانداران باید ترتیبی اتخاذ کنند که حاجتمندان بتوانند
حرفهای خودرا بدون ترس و لکنت زبان با آنها در میان بگذارند.

(15/10/66)

* اگر ولی فقیه که از طرف ائمه معصومین دارای مقام ولایت است
حکمی و دستوری داد بر همه افراد و اقشار حتی سایر مجتهدین حکمش نافذ است.

* شورای نگهبان باید وصعت نظر داشته باشد و واقعیتهای انقلاب و
کشور و نیازهای مختلف را کاملا در نظر بگیرد.

* اگر افراد یا هر ارگان دیگری در آرای مردم دخالت کنند این
خیانت به امانت الهی است.

(19/10/66)

امام خمینی

* جمهوری اسلامی و سران محترم آن به جرم اسلام خواهی و بسط
عدالت در جهان مورد تاخت و تاز تبلیغاتی جهانخواران شده­اند و مثلا اگر بگویند
آفتاب روشن است، فردا تبلیغات جهانی به شرح و تفصیل و توجیه و تحلیل پرداخته و
جمهوری اسلامی و یاران آن را به نوعی محکوم می­کنند.

(22/10/66)

 

/

از میان نامه ها

از میان نامه ها

مسئولین مربوطه توجه کنند!

هیئت تحریریه محترم ماهنامه پاسدار
اسلام

با سلام…

با مسائلی برخورد کردم که لازم دانستم
بعنوان پیشنهادی بحضورتان تقدیم دارم تا درصورت صلاح مطالب زیر را منعکس و اقدام
فرمائید و هرچند مسائل زیر پیش پا افتاده است ولی امیدوارم با توجه و اهمیت دادن
به اینگونه مسائل جزئی اولا مشکلات برطرف و ثانیا خود را موظف و آماده برای رفع
مشکلات بزرگتر و کلی بنمائیم:

1-اخیرا که به فروشگاه تعاونی… که خود
نیز از اعضاء آن می باشم مراجعه نمودم و مشاهده نمودم که به هر یک از اعضاء خود
6عدد قاشق و 6 عدد چنگال به قیمت 2000ریال می دهند با توجه باینکه کشور ما در
موقعیت حساس جنگی قرار دارد و مسائل ارزی برای ما مطرح می باشد و بعضی از تولید
کنندگان یا مسئولینه مربوطه از کیفیت بالائی برخوردار نیست و مردم را تشویق به
خرید کالاهای خارجی می نماید و از طرفی دولت نیز مجبور به خرید و وارد کردن بعضی
از کالاهای خارجی (از نظر مبادلات بازرگانی) می باشد و ضمنا از چنگال در بیشتر
مناطق کمتر استفاده می شود آیا بهرت نیست که بجای وارد کردن 6عدد قاشق و 6عدد
چنگال که فقط 6نفر می توانند از آن استفاده می شود آیا بهتر نیست که بجای وارد
کردن 6عدد قاشق و 6عدد چنگال که فقط 6 نفر می توانند از آن استفاده کنند و غالبا
چنگالها بدون استفاده می ماند 12 عدد قاشق تهیه نمایند تا بجای 6 نفر 12 نفر از
قاشق استفاده کنند؟

2-باز در فروشگاه در موقع خرید بعضی از اجناس
متأسفانه جنس های غیرقابل نیاز و استفاده بصورت تحمیلی تحویل خریدار می دهند که چه
بسا این جنس غیر قابل مصرف یا بدون مصرف بوده و مشتری ناچاراً آن را دریافت نموده
و در منزل خود انبار نموده و احتمالا همین کالای بدون مصرف در مناطق و جاهای دیگر
مورد مصرف باشد و اگر کلا بدون مصرف می باشد چرا اجازه تولید می دهند و بجای آن
کالای مورد نیاز را تولید نمی نمایند.

3-در رابطه با توزیع به کارمندی و
کارگری که یکی دو سال است که از طرف دولت اقدام می شود نیز بنظر من مشکلاتی وجود
دارد و آن عبارت است از اینکه به کلیه کارکنان شاغل بن می دهند اما عدالت و مساوات
کاملا رعایت نمی شود مثلا یکی از بن ها اختصاص به لوازم التحریر داشت که به افراد
مجرد و افراد متأهل بدون فرزند و یا افراد متأهل که فرزند مدرسه ای ندارند همان
تعدا لوازم التحریر تحویل می دهند که به افرادی که چند فرزند مدرسه ای و دبیرستانی
دارند نتیجتا کسی که فرزند مدرسه ای ندارد یا مجبور است لوازم التحریر فوق الذکر
را در خانه بدون مصرف نگهداری کند و یا خدای نخواسته در بازار آزاد به قیمت گزافی
بفروشد و شخص دیگری که نیازمند به لوازم التحریر می باشد ناچارا با قیمت بیشتر از
بازار آزاد تهیه نماید. یا در مورد تحویل برنج و شکر و غیره نیز به افراد مجرد
همانند افراد متأهل و معیل بصورت یکسان تحویل می نمایند و …

4-مسأله مهمتری که در این سالهای اخیر
با آن روبرو شده ام و سال بسال بدتر می شود و خدا می داند که بی توجهی مسئولین و
تولید کنندگان برایم مسأله مهمی شده است در مورد جوراب مشکی ضخیم ساق بلند زنانه
می باشد. قبل از انقلاب تهیه آن بسیار آسان بود ولی متأسفانه بعد از انقلاب و با
توجه به موقعیت مملکت و حضور خواهران در صحنه انقلاب و راهپیمائی و… بجای آنکه
این نوع کالا بیشتر و مرغوبتر و بهتر در اختیار خواهران اسلامی مملکت قرار گیرد
متأسفانه حکم کیمیا را پیدا کرده و در عوض جورابهای رنگارنگ بسیار نازک و بصورت
«تور» که بسیار مبتذل و مفتضح می باشد و با آرمان مقدس انقلاب و اسلام مغایرت دارد
در تمام کوچه و بازار بحد وفور یافت می باشد که بنوبه خود نوعی دهن کجی به انقلاب
می باشد و از طرفی این عمل و کمبود و نبود جورابهای مناسب، خانواده های مذهبی و
امت شهید پرور را نیز مجبور به خرید جورابهای آنچنانی می کند و موجب گرمی بازار
تولیدکنندگان اینگونه کالا می گردد.

امیدوارم با عنایت و پیگیری شما عزیزان
و درج در مجله وزین و پرمحتوای پاسدار اسلام، مسئولین را متوجه این چنین مسائل و
مشکلات بنمائید.

یکی از خوانندگان مجله پاسدار اسلام

امضاء محفوظ

7/11/66

پیامبر اکرم «ص»:

«لعن الله من اکرم الغنیّ لغناه».

از رحمت الهی دور باد  آنکس که سرمایه داری را، بخاطر ثروتش احترام
نماید.

(لئالی الاخبار)

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جنگ

جنایتکاران بعثی عراق در یکی از مناطق عملیاتی مقابل سردشت
اقدام به پرتاب گلوله­های شیمیائی کردند که طی آن تعدادی از رزمندگان مصدوم شدند.

رزمندگان اسلام سکوی موشکی پیشرفته عراق را در شرق دجله نابود
کردند.

22/10/66

در جریان عملیات«ظفر ـ 5» شهر نظامی «دیرلوک» در عمق 200
کیلومتری خاک عراق آزاد شد.

تلفات ارتش عراق در عملیات «ظفر ـ 5» به 800 نفر رسید و 340 نفر
به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند.

23/10/66

در ادامه عملیات«ظفر ـ 5» 36 پایگاه حفاظتی بر فراز قله­های غیر
قابل عبور مشرف به شهر دیرلوک منهدم گردید.

در مرحله دوم عملیات«ظفر ـ 5» تا کنون بیش از 700 تن از اقوای
بعثی به هلاکت رسیده و یا مجروح شده­اند و آمار اسرای دشمن ازآغاز عملیات به بیش
از 440 تن رسید.

24/10/66

در عملیات«بیت المقدس 2» که با رمز مقدس«یا زهرا»(س) در
ارتفاعات استراتژیک«ماووت» عراق آغاز شد 110 کیلومتر مربع ازخاک عراق و همچنین بیش
از 30 ارتفاع مهم و حساس آزاد شد و 1500 نفر از قوای دشمن به هلاکت رسیده و یا
مجروح شدند.

27/10/66

در ادامه عملیات بیت المقدس ـ 2 ارتفاعات و دوره قامیش در شمال
عراق به تصرف رزمندگان اسلام درآمد.

28/10/66

در مرحله سوم عملیات«بیت المقدس ـ 2» با تصرف قله 1775
ارتفاعاتویسی، شهر قلعه دیزه عراق در دید رزمندگان اسلام قرار گرفت. در این عملیات
150 تن از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند و شمار کشته­ها و زخمی­های عراق به 4000
تن رسید.

29/10/66

کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق در منطقه عملیاتی«بیت المقدس
ـ2» شکست سنگینی را متحمل شدند و ضمن به هلاکت رسیدن و مجروح شدن 500 نفر دیگر از
قوای بعثی عراق تعداد اسرای عملیات به 920 نفر رسید.

1/11/66

تأسیسات راداری و ارتباطی«چاقچیان» در استان سلیمانیه عراق توسط
خلبانان تیز پرواز نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی بمباران شد.

5/11/66

ارتفاعات استراتژیک مشرف به سه شهر«بدره» و «زرباطیه» و «جصان»
عراق به تصرف نیروهای اسلام درآمد. در این عملیات گردان دوم از تیپ 6 لشگر 2 بکلی
منهدم و دهها انبار مهمات دشمن به آتش کشیده شد.

10/11/66

جهان اسلام

جمعی از مسلمانان بلژیک مبلغ 690 هزار فرانک و 1700 دلار از
طریق سفیر ایران در بلژیک جهت کمک به جبهه­ها تقدیم قائم مقام رهبری نمودند.

16/10/66

سمینار جهانی حرمین با شرکت 400 متفکر مسلمان در لندن آغاز بکار
کرد.

17/10/66

در کمتر از سه هفته شهر اسکندریه در مصر شاهد سومین انفجار علیه
منافع آمریکا بود در این عملیات اتومبیل کنسول آمریکا که حامل چند افسر سازمان سیا
بود بابمب منفجر شد.

20/10/66

شبکه خبری تلویزیون انگلیس اعتراف کرد، پیروان آیت الله خمینی
ابتکار عمل را در غزه بدست گرفته­اند.

رژیم صهیونیستی در کلیه اردوگاههای فلسطینی اعلام حکومت نظامی
کرد.

اسرائیل برای سرکوب قیام فلسطینی­ها از سلاحهای شیمیائی استفاده
کرد.

24/10/66

تظاهر کنندگان فلسطینی یک افسر صهیونیست را خلع سلاح کردند.

حجة الاسلام سید مهدی حکیم توسط مزدوران بعثی در سودان به شهادت
رسید.

28/10/66

مرکز فرهنگی رژیم صدام در لندن، مورد حمله گروهی از مسلمانان
عراقی قرار گرفت.

یک مسلمان عراقی مقیم الجزایر 25 هزار دلار به جبهه­های ق علیه
باطل کمک کرد.

وزیر جنگ رژیم مبارک پیرامون اشاعه اعتقادات انقلابی شیعه در
مصر هشدار داد.

30/10/66

رژیم شاه حسن تظاهرات دانشجویان مراکشی در حمایت از قیام مردم
فلسطین را به خاک و خون کشید.

3/11/66

دهها هزار تن از اعراب فلسطین اشغالی برای نخستین بار در
تظاهراتی گسترده به قیام حق طلبانه ساکنان نوار غزه و کرانه باختری رود اردن
پیوستند.    

از سوي دانشجويان دانشگاه کويت مبلغ 2000 دلار به منظور کمک به
جبهه‌هاي جنگ ارسال شد.

4/11/66

رژيم قاهره: اجازه نمي‌دهيم قوانين اسلامي در مصر پياده شود.

6/11/66

رژيم مراکش چهار تن از تظاهر کنندگان ضد صهيونيستي را به شهادت
رساند.

7/11/66

تلويزيون آلمان: «امام خميني» محرک اصلي قيام مسلمانان فلسطين
است.

8/11/66

مجاهدان مسلمان و نيروهاي«مقاومت مومنه» لبنان در دو روز گذشته
با انجام سه عمليات مشترک حداقل چهار مزدور اسرائيلي را کشته و زخمي نمودند.

يک جوان مسلمان اندونزيائي بجرم تلاش براي برقراري يک حکومت
اسلامي، به 10 سال حبس در اين کشور محکوم شد.

10/11/66

اخبار داخلي

کاروان روحانيون و طلاب حوزه علميه قم و مدارس علميه تهران
رهسپار جبهه‌ها شد.

16/10/66

با کسب 8 مدال طلا و 2 مدال نقره تيم کشي آزاد استان باختران
قهرمان جام«قائد اعظم» پاکستان شد.

19/10/66

يک ميليون نفر از نيروهاي مردمي براي اعزام  و آموزش نظامي نوبه‌بندي شدند.

دهه انصار المجاهدين با تشديد فعاليت 250 گردان براي ياري
خانواده رزمندگان آغاز شد.

21/10/66

افسر وظيفه‌شناسي که در تعقيب يک راننده متخلف 12 کيلومتر به
اتومبيل فراري آويزان شده بود موجب بازداشت وي شد.

سخنگوي شوراي نگهبان: شوراي نگهبان با فتواي اخير امام در
قوانين رد شده تجديدنظر مي‌کند.

23/10/66

ايران و الجزاير ضمن افتتاح يک حساب مشترک جديد، قرارداد 160
ميليون دلاري امضاء کردند.

24/10/66

در پي فتواي مهم و تاريخي حضرت امام و با شرکت ائمه جمعه سراسر
کشور، سمينار تبيين ولايت مطلقه فقيه در تهران با سخنان آيت الله مشکيني آغاز بکار
کرد.

28500 هسته انصار المجاهدين در سراسر تشکيل شد.

28/10/66

بعد از پيروزي انقلاب در ايران 27 هزار مدرسه جديد ساخته شده
است.

پيام کادر رهبري شوروي تقديم رئيس جمهوري شد.

5/11/66

حاج علي اکبر آدمي فتح آبادي شيرمرد 109 ساله آذربايجاني و پير
دلاور و استوار جبهه‌ها به شهادت رسيد.

رئيس جمهور: دنيا بايد عقب‌نشيني ابر قدرتها از خليج فارس را به
حساب قدرتمندي ملت ما بگذارد.

رئيس مجلس: داشتن صنعت نظامي قابل توجه براي آينده کشور اسلامي
يک ضرورت غير قابل انکار است.

8/11/66

اخبار خارجي

«فهد» خارجيان شاغل در حجاز را از پرداخت ماليات بر درآمد معاف
کرد.

16/10/66

براي اولين بار در جهان، عمل جراحي پيوند مغز در مکزيک انجام
شد.

کارلوچي و مبارک بطور همزمان وارد حجاز شدند.

20/10/66

يک کشيش انگليس به همکاري با سازمان جاسوسي آن کشور اعتراف کرد.

21/10/66

براي 38 فروشنده يک نوع روغن تقلبي در اسپانيا 106 هزار سال
زندان تقاضا شد.

شوراي همکاري خليج فارس براي گسترش روابط خود با جمهوري اسلامي
ايران نماينده‌اي فرستاد.

22/10/66

عربستان بهاي نفت خود را براي چهار کمپاني آمريکائي دو دلار در
هر بشکه کاهش داد.

23/10/66

سازمان عفو بين المللي: رژيم عراق مخالفين خود را با سم تاليوم
به قتل مي‌رساند.

24/10/66

کره جنوبي رسما پسر رئيس جمهوري کره شمالي را به صدور دستور
انهدام هواپيماي خط هوائي کره جنوبي که در نوامبر گذشته ساقط شد، متهم کرد.

يک نفتکش حامل فراورده‌هاي نفتي عربستان در تنگه هرمز مورد حمله
قرار گرفت و به آتش کشيده شد.

26/0/66

پاکستان با برقراري خط هوائي بين کويت اسلام آباد مخالفت کرد.

دومين نفتکش ليبريائي ظرف دو روز گذشته در خليج فارس مورد حمله
قرار گرفت.

27/10/66

ارتش رژيم صهيونيستي از ورود مواد غذايي و دارو به اردوگاههاي
سرزمينهاي اشغالي جلوگيري مي‌کند.

معاون خبرگزاري شوروي اشغال افغانستان از سوي برژنف را يک
اشتباه توصيف کرد.

خمزن سوخت يک شرکت آمريکائي در کراچي با بمب مورد حمله قرار
گرفت.

28/10/66

هند پيشنهاد آتش بس چريکهاي تامين را رد کرد.

29/10/66

نماينده سناي آمريکا در دمشق با حافظ اسد ديدار و مذاکره کرد.

سخنگوي ائتلاف مجاهدين افغانستان مذاکره با نماينده سازمان ملل
را رد کرد.

دبير کل سازمان ملل اعلام کرد که طي شش سال گذشته مسيحي به 197
کشتي تجاري در خليج فارس حمله شده است.

30/10/66

وزير جنگ فرانسه عقب‌نشيني ناوگان دريائي اين کشور از خليج فارس
را اعلام کرد.

1/11/66

فرمانده سپاه پنجم عراق و چند افسر بلند پايه اين سپاه در سقوط
يک هليکوپتر در استان کرکوک بهلاکت رسيدند.

عقب‌نشيني ناوگان دريائي غرب از خليج فارس آغاز شد.

حسني مبارک از فلسطيني‌ها خواست بمدت 6 ماه دست از مبارزه علي
اسرائيل بردارند.

سناي ايتاليا بودجه مربوط به نيروهاي نظامي اين کشور در خليج
فارس را تصويب نکرد.

3/11/66

دولت کويت براي مقابله با کسري بودجه سالانه خود بار ديگر اوراق
قرضه عمومي صادر کرد.

در اجراي طرح وزارت جنگ آمريکا، رژيم مصر در ماه نوامبر گذشته
بيش از 13 هزار نيروي نظامي به کويت و حجاز اعزام کرده است.

در ادامه همکاري رژيم اردن 
و اسرائيل 23 فلسطيني در تظاهرات ضد اسرائيلي توسط رژيم اردن دستگير شدند.

4/11/66

دزدان دريائي، يک نفکتش فيليپيني را در خليج «مانيل» ربودند.

نخست وزير رژيم صهيونيستي خواستار مذاکره مستقيم با رهبران عرب
شد.

ضياء الحق امضاي موافقت‌نامه صلح با رژيم کابل را رد کرد.

درگيري بين پليس و تظاهرکنندگان در بنگلادش بيش از 110 کشته و
مجروح بر جاي گذاشت.

5/11/66

همزمان با ديدار حسني مبارک از آمريکا، انفجار بمب، هتل هيلتون
قاهره را به لرزه درآورد.

7/11/66

گزارش سه سال تحقيق«بنياد مطالعاتي رند» آمريکا درباره توان
نظامي ايران: جمهوري اسلامي ايران آسيب‌‌پذير نيست و آمريکا بايد راههاي احتمالي
برقراري روابط با آن را جدا مطالعه کند.

8/11/66

مهندسين ژاپني قطاري را با سرعت 500 کيلومتر در ساعت ساختند.

کميته روابط خارجي مجلس انگليس، رژيم عراق را آغازگر جنگ تحميلي
و عامل اصلي ناآرامي در خليج فارس خواند.

رژيم عراق 300 ميليون دلار براي انتخابات رياست جمهوري لبنان با
ماروني‌ها کمک کرد.

يک نفتکش قبرسي در شمال شرقي خليج فارس مورد حمله هوائي عراق
قرار گرفت.

وزير خارجه کويت: آمريکا عقب‌نشيني نيروهايش از خليج فارس را به
اطلاع مقامات کويتي رسانده است.

10/11/66

ضد انقلاب

5/3 کيلوگرم الماز در مرز بازرگان کشف شد.

16/10/66

700 کيلوگرم شيره خام ترياک از يک قاچاقچي در يزد کشف شد.

27/10/66

رضا نظري بجرم انتقال خودروهاي حامل بمب از عراق به تهران در
تهران و حسين محمد، محمد احمدي و خالد محمدي به جرم جاسوسي و بمب‌گذاري در باختران
اعدام شدند.

28/10/66

متهمان پرونده 70 هزار صفحه‌اي شرکت زيست خاور مشهد به پرداخت
5/2 ميليارد ريال محکوم شدند.

1/11/66

18 کيلو هروئين از کف يک اتوبوس مسافربري در بيرجند کشف شد.

6/11/66

 

/

مدیریتهای اجرائی

ساختار نظام
اجرائي کشور

قسمت بيستم

محمدرضا
حافظ‌نيا

مديريتهاي
اجرائي

در ادامه
بحث مديريتهاي اجرائي، نکاتي را پيرامون ويژگيهاي اعتقادي، رفتاري و تخصصي مديريت
مطلوب به عنوان بخشي از مبحث مديريتهاي اجرائي ارائه نموديم که اکنون همان نکات را
در اين بخش ادامه مي‌دهيم:

***

6- معتقد و
عامل به تفويض اختيار:

تفويض
اختيار در دستگاههاي اجرائي و غير اجرائي اصل پذيرفته شده‌اي است تفويض اختيار
باعث مي‌گردد تا از تراکم امور در رأس دستگاه کاسته شده و فراغت بيشتري براي تفکرو
انديشه مديريت ايجاد گردد. مديراني که همه امور رابا روحيه تمرکزگرائي شخصا عهده
دار مي‌گردند فرصت انديشيدن را پيدا نمي‌کنند و صبح تا شب تلاش مي کنند و خستگي
روحي و جسمي پيدا مي‌نمايند ولي بازده زيادي ندارند. لذا براي نجات مديريت از امور
سطحي و کم ارزش و روبنائي، اعتقاد به تفويض اختيار و عمل به آن ضروري مي‌باشد.
بعضي مديران که به اهميت اين مسئله واقف نيستند و برخي تازه کار و کم تجربه مي‌باشند
و داراي قوت و درک لازم براي مديريت نمي‌باشند سعي مي‌کنند که کنترل جزئي‌ترين
امور دستگاه را در عهده خود گيرند و حتي اموري که بايد در استانها و يا شهرستانها
انجام پذيرد را در سطح مرکز انجام مي‌دهند. اين امر نه تنها باعث درگيري آنها در
امور پيش پا افتاده فاصله گرفتن از انديشيدن پيرامون مسائل اساسي مربوط مي‌گردد
بلکه مردم رنج کشيده شهرستان و استان را نيز با اين همه مشکلات به مرکز مي‌کشاند و
گرفتارشان مي‌نمايد، البته کشيده شدن ارباب رجوع شهرستاني و استاني که ذينفع مي‌باشد
به مرکز، مصائب فراواني را بوجود مي‌آورد که به تنهائي موضوع بحث جداگانه‌اي مي‌تواند
قرار بگيرد.

اصل تفويض
اختيار تنها منحصر به دستگاههاي اجرائي نيست بلکه دستگاههاي قانون‌گذاري نيز به آن
پايبند هستند مثلا مجلس، برسي و تصميم‌گيري در بعضي امور را به کميسيونها و جلسات
و شوراهاي اختصاصي‌تر محول مي‌نمايد تا خود به امور اساسي‌تر جامعه بپردازد و وقت
و امکانات مجلس را به امور سطحي درگير ننمايد.وزارتخانه‌اي که نتواند اجراي امور
را به واحدهاي اجرائي استاني و شهرستاني خود محول نمايد کمتر خواهد توانست در
انجام رسالتهاي قانوني و اجتماعي خود توفيق حاصل نمايد. استاندارد و فرماندار و
مدير کلي که سعي بر تمرکز امور در رأس دستگاه خود داشته باشد و کنترل و تصميم‌گيري
درمسائل جزئي را در اختيار خود گيرد کمتر موفق خواهد بود.

بنابراين
مديرانب ايد به اصل تفويض اختيار توجه نموده و حتي المقدور امور جزئي را به
مسئولين و کارکنان حيطه مديريت و يا واحدهاي استاني و شهرستاني تفويض نمايند و خود
را از گرفتاريهاي جزئي و جنبي آزاد نموده و پيرامون مسائل اساسي دستگاه بغور و
بررس و تفکر و برنامه‌ريزي و آينده‌نگري بپردازند امر تفويض اختيار مستلزم داشتن
همکاران معتمد مي‌باشد و لذا مديريت بايد در گزينش دستياران و معاونين و همکاران
خود دفت نموده و افرادمورد اعتمادي را انتخاب کرده وامور را به آنها محول نمايد
البته از آنجائي که لازم است مديريت از جزئي‌ترين مسائل رويداده درحيطه کار خود
اطلاع داشته و نارسائيها را اصلاح نموده و هماهنگي لازم را بوجود آورد و از بروز
آشفتگي در دستگاه جلوگيري نمايدف مي‌بايست نظارت لازم را معمول داشته و امور را
مراقبت نمايد و اين امر نيز مستلزم ابداع شيوه نظارت مي‌باشد.

مديراني که
قدرت تفويض اختيار به همکاران خود را نداشته و در کليه امور شخصا تصميم مي‌گيرند،
مدديران ضعيف و ناتواني هستند که مشکلات و مسائل بالقوه‌اي را براي دستگاه اجرائي
مربوط و نيز مردم و جامعه بوجود مي‌آورند.

7- داشتن
ارشديت در بين همکاران:

ارشديت در
زمينه‌هاي تعهدي، تخصصي، علمي، سني، تقوائي، ايثار، شجاعت و غيره مطرح مي‌باشد.
رعايت اين جنبه در انتخاب مديران به موفقيت آنها و نيز پيشرفت کار دستگاه کمک
خواهد نمود. ارشديت باعث مي‌گرددکه روح اطاعت از مدير در همکاران قوت گرفته و
مقوبليت و پذيرش در آنها بوجود ايد و هرگاه مدير از ارشديت برخوردار باشد اعمال
مديريت در اداره دستگاه مشکل نخواهد بود و مديريت کمتر نياز به توسل به حربه‌هاي
قانوني و تنبيهي و تشويقي براي اعمال مديريت خواهد داشت زيرا ارشديت طبيعتاً تواضع
را در فرد مقابل بوجود مي‌آورد. در يک محفل و مجلس علمي دانشجويان و طلاب علم در
مقابل استاد خود خضوع نشان مي‌دهند زيرا او را داراي ارشديت علمي مي‌دانند. در
کلاس درس دانش آموزان معلم را داراي ارشدتي علمي مي‌دانند واگر معلم فاقد اين خصلت
باشد مسلما دانش آموزان در کلاس آرام نخواهند داشت و کنترل کلاس کار مشکلي بوده و
معلم کم سوادناگزير از بکارگيري حربه تنبيه خواهد بود!!

در اينجا
لازم است يادآوري گرددکه منشاء شلوغي دانش آموزدن در کلاس را بايد بجاي خود دانش
آموز، در سواد و مهارت و ميزان ارشديت علمي معلم جستجو نمود. در يک اداره اگر رئيس
و مديريت فاقد ارشديتي تخصصي نسبت به همکاران خود باشد کمتر توفيق خواهد داشت. در
يک دانشگاه و يا موسسه آموزشي نيز وضع بهمين ترتيب است. در انتخاب فرماندار و
فرمانده نيز رعايت آن به توفيق آنها کمک خواهد نمود اگر مديريت فاقد ارشديت در يک
يا چند صفت بويژه صفت مرتبط با ماهيت دستگاه مربوطه باشد کمتر خواهد توانست در
کارش موفق شود و پذيرش او از ناحيه همکاران دستگاه قبلي نواهد بود بلکه او را
تحميلي خواهند پذيرفت و وقتي چنين تلقي‌اي در يک دانشگاه يا اداره يا وزارتخانه و
ي استان و يا شهرستاني زا ناحيه کارگزاراني بوجود آيد، مسلمان با مديريت، همکاري
قلبي نداشته و در حد رفع مسئوليت و«کج‌دار و مريز» و گزير از مجازاتهاي قانوين
فعاليت خواهند داشت و معلوم است که همکاري آنها چه نتيجه و بازدهي را بهمراه خواهد
داشت! در چنين شرايطي کارکنان در جلسات و شوراها و برخوردها با نگاهها و حالتهاي
خود عدم پذيرش را بيان خواهند داشت و داراي روحيه کارکردن نيز نخواهند بود.

بنابراين،
هر چند رعايت اصل ايمان و تعهد در مديران از مسلمات است ولي بايد در کنار اين صفات
به جنبه‌هاي ديگر مدير بويژه جنبه‌هاي تخصصي و علمي و ايثارگري نيز توجه شده و از
بين افراد متعهد مديران متعهدتر و با تقوي‌تر و عالم‌تر و مجرب‌تر از بين کارکنان
دستگاه انتخاب گردند و اصل ارشديت در يک يا چند صفت رعايت گردد.

بطور کلي
مديريت بايد از حسن شهرت و مقبوليت بين همکاران و مردم برخوردار باشد. بنابراين
لازم است در انتخاب مديران مراکز آموزشي و علمي و مديريتهاي سياسي جامعه چون
فرماندار و استاندار و مديران واحدهاي اداري و غيره بدور از خط بازيهاي سياسي
و  بي‌مورد با رعايت اصل تعهد و تدين و
جوهر مديريت، اصل ارشديت لحاظ شده و از انتخاب افراد تازه کار و آنهائيکه فاقد
ارشديت علمي و تجربي مي‌باشند خودداري گردد تا امور جامعه بنحو بهتر سرو سامان يافته
و اعمال مديريت بصورت ساده‌تر مقدور باشد.

البته بايد
توجه داشت که ارشديت علمي بمعني داشتن مدرک بالاتر نيست بلکه مقصود داشتن علم و
دانش بيشتر است که امکان داردبا مدرک فرد مطابقت نداشته و بيشتر باشد، توجه به اصل
ارشديت بيانگر اينست که هر رده مديريت بايد از ارشديت نسبت به رده پائين‌تر
برخوردار باشد و از همه مهمتر نمايندگان مجلس شوراي اسلامي مي‌بايست از هر حيث
نسبت به کارگزاران اجرايئ از ارشديت مطلوب، برخوردار باشند.

8- حساسيت
نسبت به حل مسائل و مشکلات واحدهاي تابعه:

اصولا
واحدها و قسمتهاي مختلف دستگاههاي اجرائي در مسير انجام وظايف محوله با مکلات و
مسائل روبرو مي‌شوند و بروز مشکلات باعث کندي و يا توقف در روند معمولي انجام
وظيفه آن مي‌گردد و چونکليه واحدها و بخشهاي يک دستگاه با همديگر پيوند زنجيره‌اي
و سيستمي دارند مسلما توقف و کندي حرکت يک واحد باعث کندي و توقف در کليه قسمتهاي
دستگاه خواهد گرديد. در واقع مشکل و مسئله در يک واحد باعث ايجاد ارتعاش و موجي
شده که به کليه واحدهاي دستگاه سرايت کرده و انها را متأثر مي‌نمايد. بنابراين
مراقبت و پيشگيري از بروز مشکل و مسئله درمسير حرکت واحدها بايد مورد توجه باشد و
در صورت بروز آن لازم است بلافاصله با تدابير مختلف نسبت به رفع آن اقدام گردد.
مديريت که نقش هماهنگي را در دستگاه خود عهده‌دار مي‌باشد مسئوليت مراقبت و پيشگري
از بروز مشکل و نيز رفع آنرا بهنگام ايجاد شدن برعهده خواهد داشت تا از ظهور سلسله
مشکلات و توقف و رکود در جريان امور دستگاه، جلوگيري شده و سلامت فعاليت آن تأمين
گردد.

نکته ديگر
در خصوص حل مشکل واحدهاي تابعه، توجه به مشکلات شخصي همکاران دستگاه مي‌باشد.
معمولا همکاران مدير در معرض مشکلات شخصي قرار دارند که به تنهائي قارد به حل آنها
نيستند و بروز مشکلات شخصي باعث اغتشاش روحي و حواسپرتي و کاهش راندمان کار
همکاران مي‌گردد. بنابراين هم بلحاظ رفع نگراني و عادي کردن کارکنان و هم بلحاظ
ضرورت ايجاد قوت قلب و انگيزه تلاش و فعاليت بيشتر در همکاران لازم است مديراني
حتي المقدور نسبت به رفع مشکلات شخصي آنان تلاش نمايند.

9- حساسيت
نسبت به حل مشکلات مردم:

دستگاههاي اجرائي مسئوليت ارائه
خدمات عمومي و اجتماعي را بعهده دارند و طبعا محل رجوع مردم مي‌باشند و انتظار
مردم از آنها توجه به مشکلات و چاره‌انديشي آن مي‌باشد. غالبا اتفاق می­افتد که ارباب رجوع
دستگاه از چگونگی پیگیری امورمربوطه بی­اطلاع بوده و دچار سرگردانی می­شود. همچنین
ممکن است بعضی از کارکنان دستگاه از حساسیت و تعهد لازم برخوردار نباشد و موجبات
سرگردانی مردم و یا رکود فعالیت و خدماتی دستگاه را فراهم آورند. هر چند امکان
دارد که بعضی از مردم از چگونگی امر و پیگری و مشکلات مربوطه اطلاع داشته و
باصطلاح راه و چاره را بدانند و از عهده کار خود برآمده و تسلیم کم توجهی کارکنان
دستگاه نشوند. ولی عده­ای از مردم از مسائل بی­اطلاع هستند و عدم توجه کارکنان به
آنها باعث عقب افتادن مشکلاتشان خواهد شد. بنابراین بمنظور انجام درست امور مردم
مدیریت باید نسبت به این امر حساس باشد و تدابیر لازم را برای پیشگیری از این وضع
بیاندیشد بخصوص که حساسیت برای حل امور مسلمین برهمه مسلمانان فرض است. پیامبر
اسلام(ص) می­فرمایند: «من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» با این حساب
مدیران بیش از همه می­بایست نسبت به انجام امور مردم و مسلمانان حساس و متعهد
باشند.

10- توانائی سخنوری:

داشتن قدرت سخنوری ـ تا اندازه­ای ـ از ضروریات موفقیت مدیریت
است. هر چه زمان به پیش می­رود بیشتر احسا سمی­گردد که مدیران باید توانائی بیان
مسائل را برای مردم داشته باشدند. بیان مکنونات قبلی و فکری و انتقال آن به مردم و
شنوندگان از طریق زبان امکان­پذیرتر می­باشد و زبان و بیان، بهترین وسیله ارتباط
جمعی می­باشند. مدیران در جهت انجام وظایف محوله ناگزیر به بیان توضیحات لازم
پیرامون مسائل حوزه مدیریت خود برای مردم می­باشند و گاهی اوقات امکان توضیح مسائل
بصورت انفرادی برای مردم مقدور نیست و در یک سخنرانی عمومی امکان تبیین مسائل برای
مردم وجود دارد. مدیری که از قدرت سخنوری برخوردار نباشد در کارش کمتر موفق خواهد
بود بخصوص که امروزه میدران نه تنها برای بیان مسائل حیطه مدیریت خود برای مردم،
ناچار به توانائی در سخنوری می­باشند بلکه ضروریت سیاسی و اجتماعی نیز گاهی اوقات
مدیران را به صحنه­های سخنرانی عمومی می­کشاندو جالب اینکه مردم امورزه از مدیران
انتظار سخنرانی در مجامع را دارند ولو اینکه ظاهرا ارتباطی به کار و مسئولیت آنها
نداشته باشد. مردم توانائی سخنوری مدیریت را دلیل بر قدرت او نیز می­دانند. مدیران
آموزشی و تربیتی و سیاسی و عمومی جامعه بیش از سایر مدیران با قدرت سخنرانی را
داشته باشند تا بتوانند ضمن بیان مسائل مختلف جامعه و تجزیه و تحلیل آنها، نسبت به
ارشاد و هدایت جمعی نیز اقدام نمایند.

11- آشنائی با روحیات مردم:

روحیات مردم در هر منطقه کشور و نیز حیطه مدیریتها نیز تفاوت می­کند
یعنی حیطه مدیریت از یک روستا تا یک بخش و شهرستان و استان و کشور و حتی قاره و
جهان متفاوت است و هر چه حیطه مدیریت محدودتر باشد امکان تجانس روحی مردم بیشتر
است و در حیطه مدیریت امکان دارد مردم از وحدت روحی و یا تنوع روحیاتی برخوردار
باشند و مدیریت کردن در هر جامعه­ای و یا هر قلمروی مستلزم آشنائی با روحیات متنوع
آن جامعه می­باشد. آشنائی با روحیات مردم باعث می­گردد که مدیریت در اعمال روشهای
خود تدابیر لازم را اتخاذ نموده و عنصر روحیه و خلق و خوی مردم را در نظر بگیرد تا
نه تنها با اصطکاکها روبرو نگردد بلکه در اداره امور جامعه نیز توفیق بیشتری کسب
نماید. مثلا کشور ایران و حتی تعدادی از استانها دارای تنوع روحیاتی در بین مردم
می­باشند و طبعا مدیرانی که در سطح کشوری انجام وظیفه می­نمایند(رئیس جمهور ـ نخست
وزیر ـ وزراء ـ و…) و یا آنهائیکه در استانها بخدمت مشغولند(استاندار ـ فرماندار
ـ مدیر کل ـ و…) یقینا باید با روحیات و آداب و رسوم و خلق و خوی مردم مناطق
مختلف آشنا باشند. دراینجامدیریت باید از دانش مردمشناسی و جامعه­شناسی و جغرافیا
بهره­برداری کند. آشنائی با روحیات مردم باعث می­گردد تا زمینه­های انگیزشی نیز
برای مدیریت روشن گردد و بتواند از زمینه­های انگیزشی برای چیشبرد امور کشور و
استان و جامعه و دستگاه استفاده نماید و متقابلا جنبه­هائی که امکان دارد بعنوان
بازوی فشار در برابر سیاستها و برنامه­ها و هدف­گیریهای دولت و دستگاهها ونهادها
مورد استفاده قرار گیرند نیز شناخته شده و مراقبتها وتدابیر لازم اعمال گردد.

لازم بتوضیح است که روحیات در بین همکاران مدیریت نیز یکنواخت
نیست و لذا مدیر باید در اعمال مدیریتخود به تنوع روحیه دردستگاه خود نیز توجه
داشته باشد.

12- قدرت ایجاد وحدت و برقراری حفظ روابط انسانی بین همکاران:

بروز اختلاف و تشتت در روند جریان امور امری محتمل است و هر آن
امکان دارد در یک دستگاه اختلافات بین همکاران با یکدیگر و یا جمعی از همکاران با
هم و یا همکاران با مدیریت بوجود آید. اختلاف ـ ولو کوچک ـ باعث اغتشاش فکری بین
کارکنان دستگاه شده و بازده و کارآئی کارکنان و نتیجتاً کل دستگاه را کاهش می­دهد.
بهر میزان که اختلاف از ابعاد گسترده­تری برخودار باشد تشنج و رکورد در دستگاه
بیشتر بوده و راندمان کار دستگاه بیشتر کاهش خواهد یافت. در واقع بین گسترش اختلاف
و کاهش راندمان رابطه مستقیم وجود دارد. اگر اختلاف بین کارکنان با مدیریت باشد.
بازتاب اختلاف ممکن است تنهاکاهش کارائی نباشد بلکه اثر تخریبی بهمراه داشته باشد
و یا اینکه کارکنان را به موضع­گیری منفی و مبارزه با مدیریت بکشاند که گسترش این
اختلاف نهایتاً به سقوط وی منتهی گردد.

بنابراین مدیریت با سعه صدر و دوراندیشی و متانتی که دارد لازم
است توانائی جلوگیری از شکل­گیری زمینه­های اختلاف در دستگاه و یا کاهش و محو آن
در صحنه فعالیتهای اجتماعی کارکنان و همکاران خود را داشته باشد. این امر به
هنرمندی مدیریت و قدرت او ارتباط مستقیم دارد و یقینا مدیران ضعیف امکان چنین
هنرمندی و تبحری را نخواهند داشت و دستگاه آنها به صحنه کشمکش تبدیل خواهد شد،
مدیران اگر بخواهند در انجام وظایفشان موفق باشند باید از قدرت لازم برخوردار بوده
و یا برخورد پدرانه و توأم  با محبت و
رعایت احترام متقابل و شن و کرامت خود و همکاران، ترتیبی دهند که کارکنان به ارشاد
و هدایت آنها توجه نموده و بقول معروف از ابهت پدر گونگی و شأن آنها چشم بزنند و
ارشاد آنها را بروی چشم بپذیرند. چنین رفتاری از سوی مدیر یقینا زمینه­های بروز اختلاف
را از بین برده و امکان ایجاد روابط انسانی و وحدت بین کارکنان را بوجود خواهد
آورد.

ادامه دارد

 

 

 

 

/

حقوق والدین

حقوق والدين

در بخشهاي
گذشته، آيات قرآن کريم که در مورد حقوق والدين نازل شده است مورد بحث بود و در اين
بخش روايات معصومين سلام الله عليهم را بمقدار امکان مورد بررسي قرار مي‌دهيم.

اگر بخواهيم
تنها رواياتي که در اين امر مهم وارد شده است نقل و ترجمه کنيم بدون شک نياز به
تأليف يک کتاب قطور دارد، لذا بهمين مقدار اکتاف مي‌کنيم که بخشي از روايات را
براساس موضوعات مربوط به حقوق والدين نقل نموده و قدري توضيح دهيم.

1- عقوق
والدين از گناهان کبيره

عقوق بمعناي
عدم رعايت حقوق است و لذا در هر موردي که شخصي بر ديگري حقي داشته باشد و آن را
رعايت نکند صدق مي‌کند. در بخش حقوق فرزندان گفتيم که پدر و مادر نيز اگر حقوق
فرزند را رعايت نکنند عاق او هستند بهر حال عقوق اختصاص به حقوق والدين ندارد ولي
بدليل اهميت آن از کلمه عقوق بيشتر و پيشتر نافرماني و عدم احترام پدر و مادر به
ذهن خطور مي‌کند.

در روايات
بسيار زيادي از طرق مختلف عقوق والدين از گناهان کبيره شمرده شد است. گناهان کبيره
گناهاني استکه خداوند بر آنها وعده عقاب داده است. در بعضي از روايات بر اين امر
استدلال شده است که خداوند در قرآن عاق والدين را جبار شقي شمرده است و اين اشاره
بگفتار حضرت عيسي عليه السلام است که در گهواره پس از ولادت براي دفاع از مادر سخن
گفت. قرآن کريم سخن او را نقل فرموده که در مقام بيان نعمتهاي خداوند درابره خود
مي‌گويد: «و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا» ـ و در بعضي روايات استدلال شده
استب اينکه خداوند عاق والدين را عصي يعني نافرمان شدمرده است و اين اشاره بمدحي
است که خداوند در قرآن از حضرت يحيي عليه السلام کرده است که او به والدنيش
نيکوکار بود و سرکش و نافرمان نبود. در بسياري از روايات گناهان کبيره را هفت عدد
شمرده‌اند که يکي از آنها عقوق والدين است و آنرا در شمار شرک و قتل نفس و
رباخوراي و فرار از جبهه جهاد خوردن مال يتيم و تهمت به زنان پاکدامن قرار داده‌اند.
و در روايتي امام صادق عليه لاسلام بدترين گناه را شکر و پس نااميدي از رحمت
خداوند شمرده و پس برخي گناهان را که در قرآن به آن تصريح شده ذکر فرموده‌اند که
اول آنها عقوق والدين است.

روايات در
اين زمينه بحدي است که مقام را گنجايش ذکر آنها نيست.

2- اهميت
احسان به والدين

در روايتي
منصور به حازم از امام صادق عليه السلام پرسيد کدام عمل افضل است فرمود: نماز در
وقت و احسان به والدين و جهاد در راه خدا.

عمار بن حيان
گويد خدمت امام صادق عليه السلام عرض کردم که فرزندم اسماعيل به من نيکوکار است،
فرمود: او را دوست داشتم و اکنون بيشتر دوستش دارم زيرا رسول خدا صلي الله عليه و
آله هنگامي که خواهر رضاعيش بملاقاتش مشرف شد از ديدنش خشنود شده رداي مبارکش را
براي نشستن او پهن کرد و با او به گفتگو با خوشروئي پرداخت و چون برادرش آمد
آنگونه رفتار نکرد از علت اين امر پرسيدند حضرتش فرمود زيرا او به پدر و مادرش
مهربانتر از اين بود.

و در روايات
متعدد آمده است که چهار نفرند که خداوند به آنها نظر لطف مي‌فرمايد و در بهشت جا
مي‌دهد يکي از آنها کسي است که به پدر و مادر مهربان باشد و به آنها احسان کند و
آنها را غمگين نسازد. و از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده که فرمود: «هر
فرزندي که نگاه با شفقت و مهرباني به پدر و مادر کند خداوند به هر نگاهش براي او
حجي مقبول ثبت کند. حاضران با تعجب گفتند حتي اگر در روز صد بار نگاه کند؟
فرمودند: آري خداوند بزرگتر و برتر است. و در روايات بسيار، نگاه با مهرباني به
پدر و مادر عبادت شمرده شده است.

از امام
صادق عليه السلام روايت شده که فرمود: از حسن معرفت انسان به خداوند است که به پدر
و مادر نيکي کند زيرا هيچ عبادتي سريعتر از احسان به والدين رضايت خداوند را جلب
نمي‌کند.

و از رسول
خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است که رضاي خداوند در رضاي والدين و خشم او در
خشم آنها است. و در پاسخ کسي که از حق والدين پرسيد فرمود: آن دو بهشت و جهنم
تواند. يعني با رضاي آنها بهشت و با نارضايتي آنها جهنم نصيب خواهد شد.

اميرالمؤمنين
عليه السلام در وصيت به فرزندش امام حسن عليه السلام بنابر بعضي از روايات مي‌فرمايد:
«و بّر الوالدين مناکرم الطباع» يا«من کرم الطبيعة» ـ يعني نيکي به پدر و مادر از
بهترين خصلتها است يا از خصلتهاي نيکو است. و در جاي ديگر فرمودند«بر الوالدين
اکبر فريضه» ـ احسان به پدر و مادر بزرگترين فريضه الهي است. و بنابراين حديث رتبه
اين عبادت از همه عبادات برتر خواهد بود. و مؤيد اين روايتي است از عامه که خداوند
خطاب به حضرت موسي عليه السلام فرمود: «کسي که به پدر و مادر نيکوکار باشد و نسبت
به من نافرماني کند او را در نيکوکاران ثبت مي‌کنم و آن کس که از من اطاعت کند و
حقوق پدر و مادرش را رعايت نکند او را در زمره نافرمان مي‌نويسم.

و همچنين در
روايتي ديگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرده‌اند که فرمود نيکي به
پدر و مادر از نماز و صدقه و روزه و حج و عمره و جهاد در راه خدا برتر است. و
ظاهرا منظور از آن اعمال مستحبات و نوافل است نه واجبات و فرائض. و درخصوص جهاد
منظور جهاد ابتدائي به امر امام است نه جهاد دفاعي آن گاه که سرزمينهاي اسلامي
مورد هجوم دشمن قرار گرفته باشد زيرا در آن صورت بدون شک بر همه دفاع واجب است و
حتي رضايت پدر و مادر هم شرط نيست. و اما در مواقع جهاد ابتدائي براي گسترش دامنه
اسلام و قدرت مسلمين روايات زيادي از طرق عامه و خاصه وارد شده استکه احسان به
والدين از آن افضل است و ظاهرا همه مواردي که در آنها جهاد را مشروط به رضايت
پدر  و مادر و بخصوص مادر قرار داده‌اند از
اين قبيل است نه موارد دفاع از اسلام.

3- آثار
احسان به والدين در زندگي

احسان و
نيکي درباره پدر و مادر نه تنها ثواب آخرت را به دنبال دارد بلکه در خوشبختي زندگي
دنيانيز مؤثر است. گرچه اين چندان مهم نيست و تنها آخرت است که زندگي حقيقي انسان
است ولي بهر حال اثر وضعي اين عمل در زندگي موقت دنيا نيز بسيار خوب و مطلوب است.

يکي از آثار
خوب آن احسان متقابل فرزند است. در روايت آمده است«برّوا آباءکم يبرّکم
ابناؤکم…» ـ با پدران خود نيکي کنيد تا فرزندانتان نيز به شما نيکي کنند.

و ديگري
آسان شدن مرگ است. امام صادق عليه السلام فرمود: هر که دوست دارد که خداوند
سختيهاي هنگام مرگ را بر او آسان کند به نزديکان خود مهربان باشد و به پدر و مادر
خويش احسان کند…

اثر ديگري
آن نفي فقر و نيازمندي است. در همان روايت گذشته مي‌فرمايد: کسي که چنان باشد(صله
رحم و احسان به والدين کند) خداوند سختيهاي مرگ را بر او آسان کند و هرگز در زندگي
دچار فقر نشود.

و نتيجه
ديگر آن زيادي عمر است. از امام باقر عليه السلام روايت شده که احسان به والدين و
صدقه پنهاني، فقر را از بين مي‌برند و بر عمر انسان مي‌افزايند. و از امام صادق
عليه السلام روايت شده که اگر دوست داري عمرت فزوني يابد، پدر و مادرت را خشنود
کن.

و نظير
اينگونه روايات فراوان است و داستانهايي نيز در جوامع و فرهنگهاي مختلف بشري معروف
و مشهور است.

4- احسان به
والدين کفاره گناهان است

در کافي
شريف از امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمود: مردي خدمت رسول خدا صلي الله
عليه و آله و سلم آمد وگفت دختري براي من متولد شد، پس او را تربيت کردم تا بزرگ و
بالغ شد، آنگاه او را در چاهي افکندم و آخرين سخني که از او شنيدم«يا ابتاه» بود.
يعني«پدر جان». آيا کفاره اين گناه چيست؟ حضرت فرمود: آيا مادرت زنده است؟ گفت نه.
فرمود: آيا خاله‌اي زنده داري؟ گفت: آري. فرمود: به او احسان و نيکي کن که او نيز
به منزله مادر است و احسان به او کفاره اين عمل زشت تو است. راوي مي‌گويد از امام
پرسيدم اين کار در چه زماني بوده؟ حضرت فرمود: در جاهليت.

و در روايتي
ديگر امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل کرده است که سه
مورد را ذکر فرمودند که حتما موجب آرزش خداونداست. و لعنت خدا بر کسي باد که چنين
فرصتهائي را از دست مي‌دهد و از غفران خداوند بهره‌اي نمي برد که کفاره گناهانش
باشد. آن سه مورد يکي عبادت و اعمال ماه رمضان است و ديگري احسان و نيکي به در و
مادر و سوم صلوات بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هنگامي که نامش برده شود.
حضرت فرمود کسي که از چنين فرصتهائي استفاده نکند«فابعده الله» يعني خداوند او را
از رحمتش دور کند.

ديگري نيز
خدمت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آمد و گفت عمل زشتي نيست که من انجام
نداده باشم آيا توبه من پذيرفته است؟ حضرت پرسيد: آيا کسي از والدينت زنده است؟
گفت:آري پدرم، فرمود: برو و درباره او خوبي کن. و چون مرد منصرف د حضرت فرمود: کاش
مادرش مي‌بود.

5- آثار
عقوق در زندگي

همانگونه که
احسان به والدين آثار و نتايج مطلوبي در زندگي فرزند دارد بدرفتاري و عدم رعايت
حقوق لازم آنان نيز آثار و نتايج نامطلوبي دارد که در اين زمينه هم روايات بسيار
وارد شده و هم داستانهاي معروفي در ميان جوامع بشري متداول است.

رسول اکرم
صلي الله عليه و آله و سلم در روايتي فرمودند: «ثلاثة من الذنوب تعجل عقوبتها و لا
تؤخر الي الآخرة عقوق الوالدين و البغي علي الناس و کفر الاحسان» سه گناه است که
قوبت آن در دنيا داده مي‌شود، قبل از آخرت: عدم رعايت حقوق پدر و مادر و تجاوز و
ستم به ديگران و کفران نيکي مردم.

و در روايتي
ديگر فرمودند دو چيز است که عقوبتشان در دنيا تعجيل مي‌شود، تجاوز و ظلم و عقوق
والدين نقل شده است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر سر جواني که در حال
احتضار بود حاضر شد و به او فرمود: بگو لااله‌الاالله ولي او زبانش بسته شده بود و
نمي‌توانست بگويد و آن حضرت مکرر مي‌فرمود و او نمي‌توانست. فرمود: آيا مادرش زنده
است؟ زني که حاضر بود گفت من مادرش هستم. فرمود: آيا از و ناراضي هستي؟ گفت آري،
شش سال است که با او سخن نگفته‌ام. فرمود: از او درگذر و راضي باش. او اطاعت کرد و
راضي شد و بيمار توانست کلمه توحيد را بر زبان آورد.

از امام
هادي عليه السلام روايت شده است که فرمود: عقوق، فقر و مذلت را در پي دارد. و امام
صادق عليه السلام فرمود: گناهي که هوا را تاريک مي‌کند عقوق والدين است.

6- استجابت
دعاي والدين

يکي از
آرزوهاي انسان مؤمن است که دعاي او مستجاب شود. گرچه خداوند بدون دعا نيز نياز
مخلوقات خويش را برطرف مي‌سازد و رحمت او همه چيز را در برگرفته است ولي اين براي
انسان مايه آرامش و اعتماد و اعتقاد است که احساس کند خداوند دعاي او را مستجاب
کرده است. ولي استجابت دعا شرايطي دارد که غالباً مفقود است. در روايات مواردي
تذکر داده شده است که مظان استجابت دعا است. يعني مقتضي موجوداست اگر موانعي
نباشد. يکي از آن مقتضيها اين است که پدر و مادر در حق انسان دعا کنند که دعاي
آنها غالبا مستجاب مي‌شود و بايد از اين جهت نيز بر حذر بود که اگر از انسان اراضي
باشند نفرين آنها نيز مؤثر است. امام صادق عليه السلام در روايتي فرمود: سه دعا
است که از خداوند محجوب نمي‌ماند. يعني به هدف استجابت مي‌رسد. دعاي پدر براي
فرزند نيکوکار و نفريناو بر فرزندعاق و نفرين مظلوم بر ظالم و دعاي او براي ياورش
و دعاي مؤمن براي برادر مؤمني که در راه محبت ما با او مواسات کند و نفرين او بر
کسي که با قدرت و نياز او از کمکش سرباز زند.و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و
سلم روايت شده است که فرمود: از نفرين بپرهيزيد که از شمشير تيزتر است. گويند مردي
نزد دانشمندي آمد و از دست پسرش شکايت کرد. او پرسيد آيا بر او نفرين کردي؟ گفت
آري. دانشمند گفت: تو او را بيچاره و فاسد کردي زيرا دعاي پدر مستجاب است.

و در روايتي
آمده است که رسول خدا فرمود: دعاي مادر زودتر از دعاي پدر مستجاب مي‌شود. از علتش
پرسيدند فرمود: زيرا او از پدر مهربانتر است و خداوند دعاي مهربان را رد نمي‌کند.

7- حقوق
والدين کافر و فاسق

همانگونه که
در بخش گذشته آورديم خداوند در قرآن کريم دستور داده است که حتي با پدر و مادر
مشرک که فرزند را نيز به شرک وا مي‌دارند بايدخوشرفتاري نمود. گرچه نبايد از آنها
در مسئله دين و اعتقاد اطاعت و پيروي شود. اين مطلب در روايات نيز مورد تأ‌کيد
قرار گرفته است.

مردي خدمت
امام صادق عليه السلام بودو گفت که پدرو مادرم با مذهب و کيش من مخالفند.امام
فرمود: با آنها خوشرفتاري کن همانگونه که بايد با پدر و مادر مسلمان از پيروان ما
رفتار شود.

و از امام
باقر عليه السلام روايت شده است که فرمود: سه چيز است که خداوند به کسي درباره آنها
رخصت تخلف نداده است، امانت که به نيکان و بدان بايد پرداخت شود وفاي به عهد در
مورد نيکان و بدان و خوشرفتاري با پدر و مادر چه خوب باشند و چه فاجر و بدکار.

بکربن صالح
گويد دامادي داشتم که خدمت امام جواد عليه السلام نامه‌اي نوشت که پدرم ناصبي و در
مورد اهل بيت(ع) رأي منحرفي داردو من از دست او به ستوه آمده‌ام، برايخلاصي من دعا
کن و پرسيد ايا نظر شما اين است که با او مدارا کنم يا با صراحت با وي مخالفت
نمايم؟ امام در پاسخش نوشت: مطلبت را دانستم و آن چه را در مورد پدرت نوشته‌اي و
من ان‌شاءالله دعاي خير را درباره‌ات ترک نمي‌کنم و مدارا با او بهتر از برخورد
است و در سختي و مشقت يسر و رهائي است. صبر کن که عاقبت با متقيان است خداوند تو
را در ولايت اوليا ثابت قدم نمايد. ما و شما در پناه خدائيم که او ودايع خويش را
رها نمي‌سازد.

بکر گويد
خداوند قلب پدرش را نرم ساخت که با او هم رأي شد.

اين روايات
بايد الگوي جوانان انقلابي و متديني باشد که در خانواده‌هاي غير مذهبي زندگي مي‌کنند.
درهمه شرايط احترام پدر ومادر لازم و واجب است. و اين مدارا و خوشرفتاري و تواضع
در برابر آنان غالبا موجب هدايت آنها مي‌شد يا حداقل از سرسختي آنها درباره عقايد
فاسدشان مي‌کاهد و در مقابل، تعصبهاي نارواي فرزندان و اصرار بر مواضع مذهبي يا
انقلابي خويش و برخورد خشن و بر خلاف توقع با پدر و مادر و ساير افراد خانواده
موجب اصرار بيشتر آنان و سرسختي در مودر اعتقادات فاسدشان مي‌شود.

موارد
متعددي در روايات آمده است که ملاطفت فرزند و توجه والدين کافر به اين امر که
دستور اسلام بر ملاطفت است موجب هدايت آنان شده است. دين اسلام دين رحمت و جذب است
نه خشونت و دفع. در روايتي که سندش معتبر است معمر بن خلاد از امام رضا عليه
السلام پرسيد که اگر والدين مذهب حق را نداشته باشند جايز است براي آنان دعا کنم و
از جانب آنها صدقه بدهم؟

فرمود: دعا
کن و صدقه بده و اگر زنده‌اند با آنان مدارا کن که رسول خدا صلي الله عليه و آله و
سلم فرمود: خداوند مرا براي رحمت و مهرباني فرستاده نه براي عقوق و بدرفتاري.

البته دعا
براي آنها پس از مرگ در صورتي مفيداست که مسلمان باشند هر چندمنحرف يابد عقيده يا
فاسق ولي اگر کافر باشند اسغفار و دعا براي آنها مفيد نيست و در قرآن از استغفار
در اين مورد نهي شده است.

خداوند
توفيق خدمت به والدين را به ما عطا کن.

ادامه دارد

از مشکلات
نهراسيد

*امام موسي
کاظم«ع»:

«يستحب
غذامة الغلام في صغره ليکون حکيما في کبره». (وسائل ج 5 ـ ص 126)

سزاوار است
که طفل در کودکي با سختي و مشکلات که غرامت زندگي است روبرو شود تا در بزرگسالي،
بردبار و شکيبا باشد.

 

/

شرح صدر

مديريت
اسلامي

حجة الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري

قسمت پنجم

شرح صدر

در قسمتهاي
گذشته به اينجا رسيديم که مدير شايسته نيازمند به صفات و وي‍ژگيهائي است که عمده
آنها از شرح صدر ريشه مي‌گيرند و اينک شرح اين ويژگيها ارتباط آن با شرح صدر:

بصيرت

در انواع
مديريتها بويژه در مديريت، جامعه، مدير علاوه بر دانش مديريت نيازمند به روشن‌بيني
و بصيرت و بينشي است که او را قادر سازد در هر موقعيت، نقش مقتضي را ايفا نمايد.

مديريت
اقتضا مي‌کند که مدير گاه خشونت بخرج دهد و گاه نرمش، گاه سخت بگيرد و گاه آسان،
گاه از خودق اطعيت نشان دهد و گاه سازش، گاه فرياد بزند و گاه سکوت کند، گاه زيرکي
نشان دهد و گاه تغافل و تجاهل کند، به يکي ميدان بدهد و از يکي ميدان را بگيرد و
بالاخره با هر کس به اندازه شعور و عقل و استعدادش برخورد نمايد، و بدين جهت
انبياء الهي مأمور بودند که با هر کس باندازه عقلش سخن بگويند. پيامبر اسلام(ص) مي‌فرمود:

«انّا معاشر
الأنبياء امرنا أن نکلم الناس علي قدر عقولهم».

ما گروه
انبياء مأوريم که با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوئيم.[1]

ممکن است
کسي دانش مدريت را دارا باشد ولي بينش مديريت نداشته باشد، بتواند کتاب مديريت
تأليف کند و در دانشگاه مديريت تدريس نمايد ولي در مقام عمل بدليل فاقد بودن بينش
مديريت مدير خوبي نباشد.

بينش مديريت
چيست؟

بينش مديريت
احساس ويژه‌اي است که شکوفائي آن انسان را به انجام کار از طريق ديگران قادر مي‌سازد
و او را داراي هنر مديريت مي‌نمايد.

نکته مهمي
که در اينجا قابل بررسي است، چگونگي شکوفائي استعداد مديريت در انسان است که راه
مديريت اسلامي را از مديريت غير اسلامي جدا مي‌سازد، و درست در اينجا است که به
رابطه شرح صدر و مديريت مي‌رسيم، که راه شکوفائي احساس مديريت اسلامي، شرح صدر
اسلامي و راه شکوفائي مديريت غير اسلامي شرح صدر کفري است.

شرح صدر
اسلامي به انسان بينش مي‌دهد که براساس معيارهاي الهي، مدير، سازمان تحت مديريت
خود را بسوي اهداف تعيين شده حرکت مي‌دهد، و شرح صدر کفري نيز به انسانب ينشي مي‌دهد
که براساس معيارهاي مادي سازمان تحت مديريت اوب سوي هدف هدايت مي شود. و بدين
ترتيب خط مشي سياسي مديريت بمفهوم اول با مديريت بمفهوم دوم از هم دجدا مي‌شود، که
اولي سياستمداري الهي و دومي سياستمدار بمفهوم رسمي و متداول است.

شرح
صدر  اسلامي و مديريت

از نظر قرآن
شرح صدر اسلامي موجب مي‌شود که انسان به نورانيت دروني و بصيرت و بينش الهي برسد،
به عبارت ديگر هنگامي که ظرفيت رواني انسان براي پذيرش حق گستر شيافت، با اين
گسترش حس بصيرت انسان تقويت مي‌شود و با تقويت و شکوفائي حس بصيرت گويا چراغي در
کانون جان فروزان مي‌گردد که در پرتو آن انسان مي‌تواند جهت‌گيريهاي خود در رابطه
با خويش  در ارتباط با جامعه را براساس
معيارهاي الهي تنظيم نمايد.

«أفمن شرح
الله صدر للإسلام فهو علي نور من ربه».

آيا کسي که
خداوند سينه‌اش را آمادگي براي پذيرش اسلام داده و در نتيجه همواره با نوري الهي
قدم برمي‌دارد قابل مقايسه با کسي است که اينگونه نيست؟!

همانطور که
ملاحظه مي‌کنيد دراين آيه کريمه نور الهي بعنوان نتيجه شرح صدر اسلامي آمده است.
يعني وقتي انسان عملا پذيرش حق از خود نشان داد خداوند به او نورانيت و بصيرتي
عنايت مي‌کند که در تشخيص حق اشتباه نکند، و چنين فردي با کسي که فاقد نور بصيرت
است قابل مقايسه نيست.

بصيرت و
نروانيتي که جان و انديشه انسان در نتيجه شرح صدر و ظرفيت پذيرش حق پيدا مي‌کند دو
نقش اصلي در تصحيح حرکت تکاملي انسان دارد: يکي در رابطه با خودسازي و ديگر در
رابطه با برخوردهاي اجتماعي. آنچه در مبحث مديريت طرح آن ضروري است مسأله دوم است
ولي چون اين دو مسأله از هم تفکيک ناپذيرند، مسأله اول را نيز اجمالا مورد بررسي
قرار ميدهيم.

بصيرت و
خودسازي

آمادگي
انسان براي پذيرش حق در نظام آفرينش روشن‌بيني ويژه‌اي را براي او ايجاد مي‌کند که
مي‌تواند حق را آنگونه که هست ببيند، و چراغي را درکانون جان روشن مي‌نمايد که اين
چراغ راه خودسازي را به انسان نشان ميدهد، راهي که حرکت در آن، او را به فلسفه
آفرينش خود و به اوج قله تکامل مي‌رساند. اين چراغ در مرحله‌اي از سير تکاملي
انسان به نور پرفروغي تبديل مي‌شود که نه تنها راه رسيدن به مطلوب را به انسان
نشان مي‌دهد بلکه او را در وصول به مقصود نيز همراهي و امداد مي‌نمايد و معناي
هدايت موصله نيز همين است.

اين نور
همان است که در سخن امام علي عليه السلام در ارتباط با ويژگيهاي رهروان بسوي خدا و
سالکان الي الله مطرح شده است.

«قد احيا
عقله و امات نفسه حتي دق جليله و لطف غليظه و برق له لامع کثير البرق، فأبان له
الطريق و سلک به السبيل..»

او عقل خويش
را زنده کرده و نفس خود را ميرانده است تا آنجا که ستبرهاي بدنش تبديل به نازکي و
خشونتهاي روحش تبديل به نرمي شده است، و برق پر نوري بر قلب او جهيده و راهرا بر
او روشن و او را به رهروي سوق داده است.[2]

سلوک بسوي
خدا، و حرکت بسوي کمال مطلق جز با جهاد اکبر و مبارزه مداوم با تمايلات نفساني در
راه حاکميت عقل در همه ابعاد زندگي ممکن نيست، هر چه انسان در اين جهاد قدرت و
توانائي بيشتري از خودنشان دهد بهتر مي‌تواند خود را به قله کمال نزديک کند، و در
نبرد عقل و نفس هر چه عقل زمام امور انسان را بيشتر در کف داشته باشد انسانيت
انسان کاملتر مي‌شود تا آنجا که به تعبير امام نفس ميميرد و عقل حاکم مطلق مي‌گردد
و اين نقطه اوج شرح صدر اسلامي و آمادگي براي پياده کردن حق بطور مطلق در زندگي
است، و در اينجا است که نوري پر فروغ و بگفته امام«لامع کثير البرق» کانون جان را
روشن مي‌کند، و اين نور هم راه رسيدن به کمال مطلق را بطور کامل براي سالک مشخص مي‌کند
و هم او را در اين راه همراهي مي‌نمايد تا به منزل سلامت و بار انداز اقامت«في
مقعد صدق عند مليک مقتدر» ميرسد.

بصيرت و
مديريت

نور بصيرت و
بينشي که در نتيجه شرح صدر اسلامي براي انسان حاصل مي‌شود علاوه بر اينکه در
خودسازي چنانکه اشاره شده نقش اساسي داردف در تصحيح برخوردهاي اجتماعي انسان نيز
فوق العاده مؤثر است و لذا نقش تعيين کننده‌اي را مي‌تواند در مديريت جامعه ايفا
نمايد.

قرآن کريم
تصريح مي‌کند که انسان در نتيجه ايمان و تقوا مي‌تواند به نورانيت و بينشي برسد که
حرکت اجتماعي او را تصحيح نمايد:

«يا ايها
الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤتکم کفلين من رحمته و يجعل لکم نوراً
تمشون به».[3]

اي کساني که
ايمان آورده‌ايد تقواي خدا پيشه کنيد و به فرستاده او ايمان بياوريد تا خداوند دو
بهره از رحمت خود به شما عنايت کند و براي شما نوري قرار دهد که در پرتو آن حرکت
کنيد.

«أو من کان
ميتاً فأحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس کمن مثله في الظلمات ليس بخارج
منها؟![4]

آيا کسي که
مرده بود سپس او را زنده کرديم و نوري بر او قرار داديم که با آن در ميان مردم
حرکت کند همانند کسي است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟!…

اين نور به
انسان بينش اجتماعي ميدهد که با افراد مختلف و گروههاي گوناگون و حوادث و پيش
آمدهاي رنگارنگ چگونه برخورد کند و راه رهبري و مديريت صحيح را ارائه مي‌نمايد و
لذا همه پيامبران الهي در عرفه از خداوند شرح صدر و نور بصيرت مي‌خواستند.

در تفسير«در
المنثور» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده که پيامبر اسلام«ص» فرمود:

«اکثر دعائي
و دعاء الأنبياء قبلي بعرفة … اللهم اجعل في سمعي نورا، و في بصري نورا، و في
قلبي نورا اللهم اشرح لي صدري و يسرلي امري…»[5]

بيشتر دعاي
من و دعاي پيامبران پيش از من در عرفه اين دعا بود… خدايا در قوه شنوائي من نور
قرار ده، و در قوه بينائيم نور عنايت کن، و دلم را نوراني کن، خدايا شرح صدر بمن
ده و کارم را آسان کن.

امام چهارم
زين العابدين عليه لاسلام نيز در دعاي بيست و يکم از صحيفه سجاديه چنين مي‌فرمايد:

«و هب لي
نورا امشي به في الناس و اهتدي به في الظلمات».

خدايانوري
بمن عنايت کن که در پرتو آن در جامعه حرکت کنم و با آن در تاريکيها راه يابم.

امام علي
عليه السلام پس از واقعه نهروان، جنگي که جمع کثيري از مقدسين بي‌بصيرت را از دم
تيغ گذراند درباره استضائه خود در موضعگيريهاي سياسي و برخوردها و مديريت جامعه از
نور بصيرت در بخشي از سخنانش چنين مي‌فرمايد:

«فقمت بالأمر
حين فشلوا و تطلعت حين تقبعوا، و نطقت حين تعتعوا، و مضيت بنور الله حين وقفوا.»

من براي
ياري اسلام هنگامي قيام کردم که آنان سست شدند، و خود را آَشکار نمودم آنگاه که
آنان سردرگريبان کردند، و سخن گفتم وقتي آنان جرأت حرف زدن نداشتند، و با نور الهي
حرکت کردم هنگامي که آنان توقف نمودند.[6]

با اميد
اينکه اين اسوه انسانيت الگوي زندگي و برخوردهاي اجتماعي و مديريت ما باشد و از
اين چراغ فروزان هدايت بيش از پيش استضائه نمائيم.

ادامه دارد

 



[1]– ميزان الحکمه، حديث 19216.

/

سران قريش به تلاش خود ادامه مي‌دهند و…

سران قريش
به تلاش خود ادامه مي‌دهند و…

حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

قسمت نهم

بخش سوم

بزرگانق ريش
که ديدند از ديدار با ابوطالب نتيجه‌اي نگرفتند و او همچنان به حمايت قاطع و
بيدريغ خود از رسول خدا(ص) ادامه مي‌دهد بنزد وليد بن مغيرة و عتبة بن ربيعه رفتند
و از آنها براي مبارزه با رسول خدا(ص) و خاموش کردن نداي حق طلبانه آنحضرت چاره‌جوئي
کردند و پاسخي را که شنيدند و اقدامي را که از طرف اينان صورت گرفت ذيلا مي‌خوانيد:

وليد بن
مغيرة چه گفت:

وليد بن
مغيرة(پدر خالد بن وليد) از ريش سفيدان و بزرگان قريش بود و بلکه بگفته ابن هشام
سالمندترين آنها بود[1]، که
در کارهاي مهم و دشواريهائي که براي آنها پيش مي‌امد قرشيان نزد او مي‌امدند و از
او براي رفع مشکل و گرفتاريها استمداد ميطلبيدند، و غالبا نيز رأي او مشکل‌گشا
بود،چنانچه در داستان تجديد بناي کعبه خوانديم که در آغاز قريش جرئت ويران کردن
کعبه را نداشتند تا او اقدام به اينکار کرد…

و هنگامي هم
که ميان آن درباره نصب حجر الاسود اختلاف پديد آمد نظريه او مورد تصويب قرار گرفت
و به رأي او عمل کردند و اختلاف برطرف گرديد…

و بهر صورت
ابن هشام مي‌نويسد:

«قرشيان که
از ديدار با ابوطالب نتيجه‌اي نگرفتند و از سوي ديگر ايام حج نزديک ميشد و قريش
نگران کار پيغمبر اکرم(ص) بودند که با آمدن حاجيان بمکه ممکن است تبليغات آنحضرت
در ايشان اثر بخشد. از اينرو و بنزد وليد بن مغيرة که مرد سالمند و بزرگي در ميان
قريش بود رفتند، وليد گفت: شما مي‌دانيد که آوازه محمد در اطراف پيچيده و اکنون
نيز موسم حج نزديک شده و کاروانهائي از اعراب در اين ايام بشهر شما مي‌آيند،
درباره او سخن خود را يکجهت کنيد، و همه بيک ترتيب درباره‌اش سخن بگوئيد و چنان
نباشد که هر دسته بطوري سخن گويد؟! گفتند: هر چه تو بگوئي ما همگي همان را درباره
محمد خواهيم گفت.

وليد ـ شما
سخني را انتخاب کنيد تا من هم با شما همراهي کنم!

قريش ـ ما
مي‌گوئيم: محمد کاهن است!

وليد ـ نه
بخدا او کاهن نيست ما کاهنان را ديده‌ايم، ولي سخنان محمد بزمزمه کاهنان و اوراد
آنان شباهت ندارد!

قريش ـ پس
مي‌گوئيم: ديوانه است!

وليد ـ نه
ديوانه هم نيست، زيرا ما ديوانگان را ديده‌ايم حرکات و سخنان محمد بديوانگان نمي‌ماند!

قريش ـ مي‌گوئيم:
شاعر است.

وليدـ شاعر
م نيست زيرا ما انواع شعر را از رجز و هزج و مبسوط و غيره ديده و شنيده‌ايم ولي
سخنان او شعر نيست.

قريش ـ پس
مي‌گوئيم: ساحر است!

وليد ـ
ساحران و سحر آنها را نيز ما ديده‌ايم و محمد ساحر هم نيست زيرا سخنان او بکار
ساحران که ريسماني را گره مي‌زنند و سپس در آن مي‌دمند شباهت ندارد!

گفتند: پس
چه بگوئيم؟

وليد گفت:

«و الله انّ
لقوله لحلاوة، و انّ اصله لعذق و ان فرعه لخباة، و ما انتم بقائلين من هذا شيئاً
الاّ عرف انّه باطل، و انّ اقرب القول فيه لئن تقولوا ساحر جاء بقول هو سحر، يفرّق
بين المرء و أخيه و بين المرء و زوجته، و بين المرء و عشيرته.

بخدا گفتارش
با حلاوت است، و اصل و ريشه‌اش محکم و پا بر جاست است و ميوه آن پاکيزه و نيکو است،
هر چه بگوئيد مردم ميدانند که سخن شما بيهوده و باطل است، ولي باز هم از همه بهتر
همان است که بگوئيد: ساحر است زيرا سخنانش سحر و جادو است که بوسيله آنها ميان پدر
و پسر و برادر و زن و شوهر و فاميل و عشيره جدائي مياندازد.

قريش از نزد
وليد بيرون رفته و سر راه کاروانيان نشسته و بهر که برخورد مي‌کردند او را از تماس
گرفتن با رسول خدا(ص)بر حذر داشته و از سحر و جادوي آن حضرت بيمناکش مي‌ساختند. پس
خداي تعالي آيات زير را درباره وليد بن مغيرة و سخن او نازل فرمود:

ذَرْنيِ وَ
مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً، وَ جَعَلْتُ لَهُ، مَالاً مَمْدُوداً وَ بَنِينَ شُهُودا
وَ مَهّدتُّ لَهُ، تَمْهِيداً ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزيدَ کَلاَّ إنَّهُ کانَ
لِآياتِنَا عَنِيداً سَأُرْهِقَهُ صُعُوداً إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ
کَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ کَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ يَسَرَ،
ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَکْبَرَ فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ يُؤثَرُ إِنْ هَذا
إلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ».[2]

«مرا واگذار
با کسي که او را تنها آفريدم، و برايش مالي بسيار و پسراني گواه، قرار دادم و
آماده ساختم برايش آمادگيها، سپس آرزو دارد که زيادتر گردانم، نه چنان است او آيات
ما را دشمن است زود است که او را بعذابي سخت رسانيم، همانا او انديشيد و سنجيد، پس
کته شود که چگونه سنجيد، سپس کشته شود چگونه سنجيد، پس بگريست سپس چهره درهم کيد و
روي درهم کرد آنگاه پشت کرده و کبر ورزيد، و گفت اين نيست مگر سحري که در رسد و
نيست آن مگر گفتار بشر».

و درباره
قريشيان که نزد وليد بن مغيرة آمدند نيز اين آيات نازل گشت:

«کَما
اَنْزَلْنا عَليالمُقْتَسِمينَ، اَلَّذينَ جَعَلُوا القُرآن عِضينَ، فَوَربِّکَ
لَنَسْئَلَنَّهُمْ اَجْمعينَ، عَمّا کَانُوا يَعْمَلونَ».[3]

«بدانسان که
فرستاديم بر قسمت کنندگان، آنانکه قرآنرا بخشهائي گردانيدند، پس بپروردگارت سوگند
که از آن همکيشان بپرسيم از آنچه که انجام ميدادند».

ابوطالب که
چنان ديد قصيده معروف خود را درباره جلب محبت قريش و شخصيت خود در ميان ايشان سرود
و در آن تذکر داده که بهيچوجه رسولخدا صلي الله عليه و آله را بآنان تسليم نخواهد
کرد، و تا پاي جان از آنحضرت دفاع خواهد کرد.

و از همين
قصيده است شعر معروف ابوطالب که در مدح رسولخدا صلي الله عليه و آله گويد:

«وابيض
يستسقي الغمام بوجهه              ثمال
اليتامي عصمة للأرامل»[4]

عتبة ربيعة
نزد رسول خدا(ص) ميآيد:

عتبة بن
ربيعة نيز يکي از بزرگان قريش و خردمندان ايشانب ود که در جنگ بدر به اتفاق برادرش
شيبه و پسرش وليد شرکت جستند و هر سه بدست سرداران رشيد اسلام کشته شدند(بشرحي که
در جاي خود مذکور است) و از همان سخنان و نظرات او در جنگ بدر درايت و خردمندي او
در مسائل سياسي و اجتماعي بخوبي روشن ميشود.

ابن هشام مي‌نويسد:

روزي عتبة
که در انجمني از بزرگان قريش در مسجد الحرام نشسته بود و رسول خدا صلي الله عليه و
آله نيز در گوشه ديگر نشسته بود قريش هم چنان از تبيلغات رسولخدا صلي الله عليه و
آله رنج مي‌بردند عتبة بحاضران گفت: اي گروه قريش خوبست من بنزد محمد بروم و با او
صحبت کنم و پيشنهاداتي باو بدهم شايد يکي را بپذيرد و دست از سخنان خود بردارد؟
حاضران سخنش را پذيرفته و او را بنزد آنحضرت فرستادند عتبة برخاست و بنزد آن حضرت
آمده پيش رويش نشست آنگاه عرض کرد اي فرزند برادر[5]
تو مقامت در ميان ما چنانست که خود ميداني چه از نظر شرافت فاميلي و چه از جهت
شخصيت نسبي، و اينک دست بکار بزرگي زده‌اي دو دستگي ميان مردم انداخته‌اي،
بزرگانشان را بناداني و سفاهت نسبت دهي درباره خدايان ايشان و آئينشان عيبجوئي
ميکني، پدران گذشته ايشان را بکفر و بيديني نسبت دهي! اکنون پيشنهادهاي مرا گوش کن
شايد يکي از آنها را بپذيري و از اينکارها دست بازداري؟

رسول خدا
صلي الله عليه و آله فرمود: اي عتبة پيشنهاداتت را بگو تا من گوش فرا دارم عتبه
گفت: اي برادرزاده اگر منظورت از اين سخنان که ميگوئي اندوختن ثورت و بدست آوردن
مال است، ما حاضريم آنقدر براي تو مال و ثروت جمع‌آوري کنيم تا آنجا که ثروت تو
بدارائي تمامي ما بچربد! و اگر مقصودت آن است که کسب شخصيتي کني ما حاضريم(بدون
اين سخنان) تو را بزرگ خود قرار داده و هيچکاري را بدون اذن تو انجام ندهيم! و اگر
هدفت سلطنت و رياست است ما تو را سلطان و رئيس خود قرار مي‌دهيم، و اگر جن زده شده‌اي
که نمي‌تواني آنرا از خود دورسازي برايت طبيبي بياوريم تا تو را مداوا کند و هر چه
مخارج مداواي تو شد ما از مال خو بپردازيم تا بهبودي يابي وامثال اين سخنان کلماتي
گفت و پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله نيز گوش ميداد تا چون سخنش بپايان رسيد
فرمود:

اي عتبه
سخنت تمام شد؟ گفت: آري.

حضرت فرمود:
اکنون سخن مرا بشنو! عتبة گفت: فگو.

رسول خدا
صلي الله عليه و آله شروع بخواندن سوره«فصلت» کرد عتبة هم پنجه‌هاي خود را بر زمين
نهاده و بدانها تکيه کرده و گوش ميداد، رسول خدا صلي الله عليه و آله اين سوره
مبارکه را هم چنان قرائت فرمود تا بآيه سجده رسيده سجده کرد، آنگاه برخاسته فرمود:
پاسخ مرا شنيدي اکنون خود داني!

عتبة از جاب
رخاست و بسوي رفقاي خويش براه افتاد، قريش از دور ديدند  عتبة ميآيد نگاهي بدو کرده گفتند: عتبه عوض
شده، و آن عتبه که رفت نيست چون نزديک شد و در انجمن ايشان نشست بدو گفتند: چه شد؟
گفت: من سخني شنيدم که بخدا سوگند تاکنون نشنيده بودم، بخدا نه شعر است، نه سحر
است نه کهانت و جادوگري است.

اي رفقاي
قرشي من بشما سخني گويم از من بشنويد: اين مرد را بحال خود واگذاريد زيرا اين سخني
که من از او شنيدم سخن بزرگي بود و آينده مهمي دارد اکنون او را بحال خود واگذاريد
تا اگر اعراب او را از بين بردند که مقصود شما بدست ديگران انجام شده، و اگر عرب
را مطيع خود ساخت براي شما افتخاري است، زيرا سلطنت و رياست او سلطنت شما است، و
عزت او عزت شما است، و آن هنگام شما بوسيله او بمنصب بزرگي نائل خواهيد شد!

حاضران باو
گفتند: بخدا محمد تو را با زبانخود سحر کرده! عتبة گفت: رأي من اين است اکنون خود
دانيد!».[6]

مرحله جديد
مبارزه رسول خدا با مشرکين:

پرتو آئين
مقدس اسلام روزبروز در خانه‌هاي مکه و ميان قبائل قريش شعاع بيشتري را روشن مي‌کرد
و نور آن بجاهاي تازه‌اي ميافتاد، هر روزي که مردم مکه از خواب برميخاستند با مرد
مسلمان و يا زن مسلمان جديدي روبرو ميشدند، مشرکين مکه در برابر اين موفقيتهائي که
نصيب پيغمبر اسلام ميشد مانند کلافه سردرگمي شده است دست و پاي خود را گم کرده
بودند، مي‌خواستند بهر وسيله شده مردم را از گرويدن باين دين باز دارند، بهر
مسلماني دست مي‌يافتند او را حبس کرده شکنجه مي‌کردند، يااگر از اينراه نمي‌شد با
مال و ثروت او را تطميع مي‌کردند.

همانگونه که
در گفتارهاي پيشين از نظرتان گذشت.

و چون از
طريق ديدار با ابوطالب و نظرخواهي بزرگاني چون وليد بن مغيرة و عتبة بن ربيعة نيز
نتيجه‌اي نگرفتند اينبار به فکر افتادند که خودشان مستقيما بطور دسته جمعي با رسول
خدا«ص» ديدار کرده و از راه مناظره و محاجه با آن بزرگوار شايد بتوانند او را محکوم
ساخته، و يا حداقل يک حربه تبليغاتي جديدي عليه آنحضرت بدست آورند و بهمين منظور
تصميم به اينکار گرفتند.

و بالاخره
روزي پس از اينکه خورشيد غروب کرده بود سران قبائل قريش مانند: عتبة بن ربيعة،
ابوسفيان، نضر بن حارث، ابوالبختري(برادر ابوجهل) اسود بن مطلب، زمعة بن اسود،
وليد بن مغيرة، ابوجهل، عبدالله بن امية، عاص بن وائل(پدر عمرو بن عاص) نبيه،
منبه، امية بن خلف … و ديگران در پشت خانه کعباه گردهم جمع شده با هم گفتند: کسي
را بنزد محمد بفرستيد و او را بديناجا احضار کنيد و با او صحبت کنيد تا از اين پس
اگر کاري نسبت باو انجام داديد معذور باشيد!

پس کسي را
بنزد آنحضرت فرستاده گفتند: بزرگان قبيله تو در اينجا اجتماع کرده تا با تو سخن
گويند بنزد ايشان بيا! رسول خدا صلي الله عليه وآله که پيغام آنها را شنيد گمان
کرد آنها دست از مخالفت با آن حضرت کشيده و فکر تازه‌اي بنظرشان رسيده است، و چون
بهدايت و رشد آنان کمال علاقه را داشت و گمراهي ايشان آن حضرت را رنج ميداد از
اينرو با شتاب بانجمن آنان آمده در کنار ايشان نشست، آنان بدان حضرت رو کرده
گفتند: اي محمد ما تو را در اينجا حضار کرده تا با تو راه عذر را ببنديم، چون بخدا
سوگند ما کسي را سراغ نداريم که رفتارش با قوم خود مانند رفتار تو نسبت بما باشد:
پدران ما را دشنام دهي، از دين ما عيبجوئي کني، بخدايان ما ناسزاگوئي، بزرگان و
خردمندان را بسفاهت و ناداني نسبت بدهي، ميان مردم اختلاف انداخته‌اي! و خلاصه
آنچه کار ناشاسيت بوده است انجام داده‌اي آيا منظورت از اين کارها چيست؟ اگر
اينکارها را بمنظور پيدا کردن مال و ثروتي انجام مي‌دهي ما حاضريم آن قدر مال و
ثروت براي تو جمع کنيم که داراترين ما شوي و اگر بدنبال شخصيت و رياستي مي‌گردي ما
بدون آنکه اين سخنان را بگوئي تو را بزرگ خود قرار مي‌دهيم، و اگر طالب سلطنت و
مقامي هستي ما تو را سلطان خويش گرداني، و اگر جن زده شده‌اي ـ ما اقدام بمداواي
تو کنيم تا بهبودي يابي؟!

رسول خدا
صلي الله عليه و آله ساکت بود و چون سخنان ايشان بپايان رسيد فرمود: اينها نيست که
شما خيال مي‌کنيد، نه آمده‌ام که مال و ثروتي از شما بگيرم، و نه مي‌خواهم شخصيتي
در ميان شما کسب کنم، نه سلطنت بر سر شما را مي‌جويم، بلکه خداي تعالي مرا برسالتب
سوي شما فرستاده و کتابي بر من نازل کرده، و بمن دستور داده تا شما را(از عذاب او)
بترسانم و(بنعمتها و لذائذ بي‌پايان آنجهان) بشارت دهم، من نيز بدين کار اقدام
کرده رسالت خويش را بشما ابلاغ کردم، پس اگر پذيرفتيد بهره دنيا و آخرت از آن شما
است، و اگر نپذيرفتيد من در برابر شما صبر مي‌کنم تا خداوند ميان من و شما حکم
کند…!

گفتند: اي
محمد حال که هيچکداميک از پيشنهادات ما را نپذيرفتي پس تو ميداني که در ميان شهرها
جائي تنگ‌تر و بي‌آب و علف‌تر از شهر ما نيست و مردمي تنگدست‌تر از ما نيستند،
اينک از آن خدائي که تو را برسالت برانگيخته درخواست کن تا اينکوهها را از طرف شهر
ما دور سازد و زمي ما را مسطح کند و مانند سرزمين شام و عراق نهرها و چشمه‌ها در
آن جاري سازد، و پدران گذشته ما و بالخصوص قصي بن کلاب را که مرد بزرگ راستگوئي
بود زنده سازد تا ما از آن بپرسيم: آيا سخنان تو حق است يا باطل؟ پس اگر آنچه ما
گفتيم انجام دادي و آنان را زنده کردي و تصديق تو راکردند ما نيز تو را تصديق
خواهيم کرد و ميأ‌انيم که مقام و منزلت تو در نزد خدا زياد است، و چنانکه مي‌‌گوئي
تو را برسالت برانگيخته؟!

رسول خدا
صلي الله عليه و آله فرمود: من برانگيخته نشده‌ام تا کارهائي که شما مي‌گوئيد
انجام دهم بلکه من مأمورم تا آنچه خدا بمن دستور داده بشما ابلاغ کنم پس اگر
پذيرفتيد بهره دنيا و آخرت از آن شما است وگرنه صبر مي‌کنم تا خدا ميان من و شما
حکم کند!گفتند: پس از پروردگار خويش بخواه تا فرشته اي بهمراه تو بفرستد که گفته
هاي تو را تصديق کند و ما را از تو بازدارد، و نيز از او بخواه براي تو باغها و
قصرها و گنجهائي از طلا و نقره قرار دهد تا از تلاش روزي آسوده خاطر شوي و مانند
ما براي امرار معاش باين طرف و آنطرف نروي؟ در اينصورت ما مي‌دانيم که تو فرستاده
خداوند هستي و نزد او فضيلت و منزلتي داري!

پيغمبر اکرم
صلي الله عيله و آله فرمود: من چنين چيزي زاخدا درخواست نمي‌کنم و براي مثال اينها
مبعوث نشده‌ام، ولي مبعوث گشته ام تا شما را(از عذاب) ترسانده و(بنعمتهاي ابدي)
مژده دهم، (و همان است که گفتم:) اگر پذيرفتيد بهره دنيا و آخرت از آن شما است…
وگرنه صبر مي‌کنم تا خدا ميان من و شماحکم کند!

گفتند: پس
پاره‌هائي از آسمان را بر ما فرود آر، چنانچه تو پنداري که اگر خدا بخواهد اينکار
را خواهد کرد چون تا تو اينکار را نکني ما بتو ايمان نخواهيم آورد! رسول خدا صلي
الله عليه و آله فرمود: اينکار با خدا است، اگر خواهد نسبت بشما انجام خواهد داد.

گفتند: اي
محمد آيا خداي تو نمي‌دانست که ما چنين انجمني خواهيم کرد و چنين درخواستهائي از
تو خواهيم نمود، پس چرا قبلا اين جريان را بتو اطلاع نداد و پاسخ سخنان ما را بتو
نياموخت، تا ما بدين ترتيب گفتار تو را بپذيريم زيرا ما با اين گفتارهاي تو سخنت
را نمي‌‌پذيريم. اي محمد ما شنيده‌ايم تو از مردي که در شهر يمامة است و نامش
رحمان است تعليم مي‌گيري، و بخدا سوگند ما هرگز به رحمان ايمان نخواهيم آورد.

اي محمد ما
راه عذر را بر تو بستيم و بخدا رهايت نخواهيم کرد تا اينکه يا تو را بهلاکت رسانيم
يا تو ما را هلاک کني!

يکي از آنها
گفت: ما فرشتگان را که دختران خدا هستند مي‌پرستيم!

ديگري گفت:
ما بتو ايمان نياوريم تا خدا و فرشتگان را رودر روي براي ما بياوري!»[7]

سخن قريش
بپايان رسيد و رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن مجلس برخاست. عبدالله بن ابي
امية که عمه زاده رسول خدا صلي الله عليه و آله و مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود
بدنبال آن حضرت برخاسته گفت: اي محمد! اين جماعت پيشنهاداتي بتو کردند و هيچکدام
را نپذيرفتي، سپس درخواستهائي کردند تا مقام و منزلت تو را در پي خدا بدانند و در
نتيجه بتو ايمان آوردند آنها را هم انجام ندادي، مجددا درخواست کردند براي خودت از
خدا چيزي بخواه بتا بدينوسيله برتري و فضيلت تو بر آنها معلوم گردد آنرا هم انجام
ندادي، پس از همه اينها از تو خواستند تاب رخي از آن عذابي که آنان را از آن
ميترساندي برايشان فرود آر، اينکار را هم نکردي… عبدالله بن ابي اميه دنباله
سخنان خود را ادامه داده گفت: بخدا من هرگز بتو ايمان نخواهم آورد تا نردباني بگذاري
و بآسمان بالا روي سپس با چهار فرشته از آنجا بازگردي و آنف رشتگان گواهي دهند که
تو راست مي‌گوئي، و بخدا اگر اينکار را هم انجام دهي من گمان ندارم بتو ايمان
آورم!

ولي بد نيست
بدانيد که با همه اين احوال اين عبدالله بن ابي اميه قبل از فتح مکه به رسول خدا
ايمان آورده و مسلمان شد چنانچه در جاي خود ذکر خواهد شد.

 



[1]– سيره ابن هشام ج 1 ص 197.

/

انقطاع الي الله

شرح دعاي
ابوحمزه ثمالي

قسمت دهم

آيت الله
ايزدي نجف آبادي

انقطاع الي
الله

«اَيْنَ
سِتْرُکَ الْجَميلُ اَيْنَ عَفْوُکَ الْجَليلُ اَيْنَ فَرَجُک الْقَريبُ اَيْنَ
غياثُکَ السَّريعُ»:

عيب‌پوشي
خوش آيندت کجا است، عفو بزرگت چه شد، فرج و گشايش نزديک و دادرسي بي‌امانت کو؟

«اَيْنَ
رَحْمَتُکَ الْواسِعَةُ اَيْنَ عَطاياکَ الْفاضِلَةُ اَيْنَ مَواهِبُکَ الْهَنيئةُ
اَيْنَ صَنائعُکَ السّنيَّةُ»:

رحمت
فراگيرت کجا، بخششهاي پر ارج تو و موهبت‌هاي گوارايت و احسانهاي گرانبهايت کو؟

«اَيْنَ
فَضْلُکَ الْعَظيمُ اَيْنَ مَنُّکَ الْجَسيمُ اَيْنَ اِحْسانُکَ الْقَديمُ»:

فضل بزرگ و
نعمت چشمگير و احسان قديمت کجا است؟

«اَيْنَ
کَرَمُکَ يا کَريمُ، بِهِ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّدٍ فَاسْتَنْقِذْني وَ
بِرَحْمَتِکَ فَخَلِّصْني يا مُحْسِنُ يا مُجْمِلُ يا مُنْعِمُ يا مُفْضِلُ»:

کرمت کو يا
کريم؟ و(بحق) محمد و آل او مرا(از مهلکه) نجات ده اي احسان کننده و اي نيکوکار
نعمت بخشت با تفضل مرا به رحمتت رهائي بخش.

«لَسْتُ
اَتَّکِلُ فِي النَّجاةِ مِنْ عِقابِکَ عَلي اَعْمالِنا بلْ بِفَضْلِکَ عَلَيْنا
لِاَنَّکَ اَهْلُ التَّقْوي وَ اَهْلُ الْمَغْفِرَة تَبْدِئُ بِالاِحْسانِ نِعَماً
وَ تَعْفو عَنِ الذَّنْبِ کَرَماً»:

نه چنين است
که در نجات ازعذابت باعمالم تکيه داشته باشيم بلکه تنها اعتمادم به فضل تو است که
بجا است که از(عقاب تو) بر حذر بودن و(از نظر بزرگواريت) اهل آمرزشي؛ بدون سابقه
استحقاق احسان مي‌کني؛ نعمتها مي‌بخشي و با کرمت از گناهان درمي‌گذري.

اين فراز
دعا از(اين سترک الجميل تا تعفو عن الذنب کرما) بيانگر حال انقطاع بنده است؛ بنده
باين حقيقت رسيده است که در  جهان هستي
جائي و محلي شايسته که براي نجات بدان اعتماد کرد جز تفضلات او نيست و تنها به آن
بايد رو آورد.

«فَما
نَدْري ما نَشْکُرُ اَجَميلَ ما تَنْشُرُ اَمْ قَبيحَ ما تَستُرُ اَمْ عَظيمَ ما
اَبْلَيْتَ وَ أَوْلَيتَ اَمْ کَثيرَ ما مِنْهُ نَجَّيْتَ وَ عافَيْتَ».

و نمي‌دانيم
کدام يک از نعمتهايت را شکرگزار باشيم، آن نعمت زيبايي که آشکارش کردي يا آن کار
زشتي که از ديده‌‌ها پنهانش داشتي يا آن نعمت عظيمي که ما را به آن آزمايش نمودي و
بر ما آسان کردي و خود توفيقمان دادي که از پس آنها برآئيم يا بلاهاي بسياري که ما
را از آن نجات دادي و عافيت بخشيدي؟

«يا حَبيبَ
مَنْ تَحَبَّبَ اِلَيْکَ وَ يا قُرَّةَ عَيْنِ مَنْ لاذَبِکَ وَانْقَطَعَ
اِلَيْکَ»:

اي دوست کسي
که از خود بتو دوستي نشان داد و اي سرور ديدگان کسي که از غير تو چشم پوشيده و بتو
پيوست.

انقطاع الي
الله

قبل از بيان
مفاد اين دو سه جمله توجه داشته باشيم که قطع بمعناي بريدن و رابطه و پيوستگي را
بهم زدن و انقطاع که بمعناي جدا شدن بعد از پيوستگي است مقابل وصل و پيوستگي است.

در اين دو
سه جمله، يکي از ارزشمندترين و بالاترين معنويات و مقامات سالکين و پويندگان راه
حق را که انقطاع و وارستگي از غير حق و پيوستگي به او است يادآور شده که شايد
بتوان گفت«تبتّل» که در سوره مزمل آيه 7 آمده و مي‌فرمايد: «وَ اُذْکُرِ اسْمَ
رَبِّکَ وَ تَبتَّلْ اِلَيهِ تَبْتيلاً» که گوياي اين است که پروردگارت را ياد کن
و منقطع به سوي او شو، همين وارستگي باشد.

و اين
وارستگي و انقطاع است که پيش از باب معرفت و عارفان سالک، شرط اساسي سلوک و سير
الي الله است و نزد آن مسلم است که پايبندي بطبع و طبيعت ـ و در يک کلمه ـ دلبستگي
بغير حق و خودبيني و خودخواهي، محکمترين غل و زنجير است که دست و پاگير و سد راه
سلوک است و بقول حافظ:

تو کز سراي
طبيعت نمي‌روي بيرون                   کجا
به کوي حقيقت گذر تواني کرد؟

تا از نفس و
هوي نگذرد نمي‌تواند طريق محبت حق طي کند.

عشق شيري
است قوي پنجه و مي‌گويد فاش

                                                        هر
که از جان گذرد بگذرد از بيشه ما

تا از خلق
چشم طمع نبندد و رجاء و انس بحق تحصيل نکند و تا بيم و ترس از خلايق را با رضا به
حکم و قضاي الهي از دل بيرون نکند و تا با مشاهده با چشم دل نبيند که همه هستي
پرتو او است و بدينسان به خلق بي‌مبالات نشود کي سالک راه حقيت خواهد شد؟!

«اَنْتَ
الْمُحْسِنُ وَ نَحْنُ الْمُسيئْونَ فَتَجاوَزْ يا رَبِّ عَنْ قَبيحِ ما عِنْدَنا
بِجَميلِ ما عِنْدَکَ»:

تنها توئي
نيکو روش و اين فقط ما هستيم که از ما بدي مي‌خيزد(نه تو) پس بيا و از بديهائي که
از سوي ما است بخوبي‌هائيکه از جانب تو است، درگذر.

گويا هدف
اصلي از اين چند درخواستاين است که خداوند بر حسب رفتار و برخوردهاي خودش با خلايق
که همه براساس احسان و نيکي است با تمام جهان هستي از جمله انسانها از بديهائيکه
به اقتضاي طبع بشريت از انسانها سر مي‌زند در گذرد.

طبع بشريت و
اقتضاي بديها

اين که
گوشزد شد که طبع بشريت اقتضاي بديهائي دارد، مطلبي است که از بعضي آيات قرآني ـ که
طبيعت بشريت را معرفي مي‌کند ـ به دست مي‌آيد چنانچه در سوره معارج آيه 19 مي‌فرمايد:
«اِنَّ الاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» ـ اين انسان سخن حريص و بي‌صبر است که در
مقابل گرفتاريها بي‌تاب و اگر چيزي در دست داشته باشد بخل مي‌ورزد.

و در سوره
احزاب آيه 72 مي‌فرمايد: «اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» ـ حقّا که او عجيب ظالم
و جاهل است و از قبيل اينگونه معرفي‌ها بعنوان«قتور» يعني ممسک و«کفار» يعني
ناسپاس که در حقيقت اين گونه خويها که در سرشت انسان است و منشأ اين است که خداوند
در سوره يوسف مي‌فرمايد: »… اِنَّ النّفْسَ لاَمَّارَةٌ بِالسُّوِء اِلاّ ما
رَحِمَ رَبّي» ـ خود را نمي‌ستايم و تبئره نمي‌کنم زيرا که نفس وادار کننده به بدي
است مگر اينکه لطف پروردگار انسان را دريابد.

توجه به اين
نکته لازم است که اين گونه معرفيها که اشاره شد ـ به اصطلاح منطق ـ قضيه طبيعيه
است که حکم طبيعت را بيان مي‌کند و منافات ندارد که افرادي بخصوصيات خاصه بخودشان
ـ که به اصطلاح ـ خصوصيات فردي خوانده مي‌شود، اين گونه طبايع و خويها در تحت
تأثير ايمان ـ يا به تعبير ديگران بعد الهي انسان ـ اثر بد نداشته باشد بلکه مظهر
نيکيها و خيرات و نمايانگر احسانات الهي باشد.

حسنات و
خيرات از حق و بديها از ما سوي

از محتواي
دو جمله اول(که گوياي اين است که در جهان هر چه نيکي و خوبي هست از خداوند و هر چه
بدي و سوئي هست از ماسوي است) مطلبي است که نبايد از آن سرسري گذشت اکنون سربسته
بيان اين مطلب:

بر حسب آيات
قرآن شريف هر چه که بر آن کلمه شيء که ترجمه‌اش بفارسي چيز است اطلاق شده، مخلوق
خداوند است چنانچه در سوره فرقان آيه 2 مي‌فرمايد: «الَّذي خَلَقَ کُلَّ شَيءٍ
فَقَدَّرَهُ تَقْديراً» ـ او همه چيز را خلق نموده و(به تقدير ازلي) حد و قدر هر
چيز را معين فرموده. و نيز در سوره زمر آيه 61 مي‌فرمايد: «اللهُ خالِقُ کُلَّ
شَيءٍ» ـ خداوند آفريدگار هر چيز است. و امثال اين گونه آيات در قرآن بسيار است.

از طرف ديگر
در قرآن شريف هر چه را مخلوق خداوند قلمداد کرد پسنديده و نيکو معرفي مي‌کند
چنانچه در سوره سجده آيه 7 مي‌فرمايد: «الَّذي اَحْسَنَ کُلَّ شَيءٍ خَلْقَهُ» ـ
آن خدائي که هرچه خلقت فرمود نيکو قرارش داد.

بنابراين
محتواي اين دو گونه آيات قرآني که همه چيز مخلوق خدا و همه چيز نيکو است؛ هر چه
حسن و خوبي در عالم است از حق است و هيچ بدي از ناحيه او نيست بلکه از ناحيه
محدوديت و اصطکاکات موجودات است چنانچه مي‌فرمايد: «ما اصاَبَکَ مِنْ حَسَنَةٍ
فَمِنَ اللهِ وَ ما اَصابَکَ مِنْ سَيِّئة فَمنْ نَفْسِکَ» ـ هر چه از انواع نيکي
بتو برسد از خداست. و هر چه بدي برسد از خود تو است.

آنچه در
رابطه با استناد حسنات به خداوند گفته شد، بر حسب آيات قرآن شريف بود و بيان اين
مطلب را ازنظر بحثهاي وجودي و حکم عقل بجاي ديگري موکول مي‌کنيم.

«وَ اَيُّ
جَهْل يا رَبِّ لا يَسَعُهُ جُودُکَ اَوْ اَيُّ زَمانٍ اَطْوَلُ مِنْ اَناتِکَ وَ
ما قَدْرُ اَعْمالِنا في جَنْبِ نِعَمِکَ وَ کَيْفَ نَسْتَکْفِرُ اَعْمالاً
نْقابِلُ بِها کَرَمَکَ بَلْ کَيْفَ يَضيقُ عَلي الْمُذْنِبيْنَ ما وَسِعَهُمْ
مِنْ رَحْمَتِکَ».

کدام جهالت
و نادان کاري است که جود تو فراگير آن نباشد و کدام زمان و مهلتي است که از
مهلتهائي که تو مي‌دهي درازتر باشد؟ اساساً ارزش اعمال ما با مقايسه با نعمتهاي تو
چيست(هيچ) يا چه جاي اين است که اعمالمانرا بجهت مقابله کردن کرامتهاي تو زياد
بپنداريم. از همه گذشته چگونه مي‌شود که رحمت فراگير تو که همه تبهکاران را فراگير
است، تنگ و محدود باشد.

در اين چند
جمله از دعا نقطه نظر يکي فراگيري جود و رحمت خداوند و بي‌حد و مرز بودن نعمتها و
کرامتها و امهال خداوندي وديگر بي‌ارزشي و بي‌مقداري اعمال و طاعات و اين که به هيچ
وجه با نعمتها و کرامتهاي خداوند قابل قياس نيست.

«يا واسِعَ
الْمغْفِرَةِ يا باسِطَ الْيَدينِ بِالرَّحْمَةِ»:

اي که رحمت
و مغفرتت فراگير و دو دستت(قدرت تامه‌ات) برحمت و بخشش باز است.

دستهاي خدا
باز است و در تمام زمانها و مکانها تصرف دارد

مطلبي در
تفاسير آمده که آيات قرآن تأييد مي‌کند از عقائد يهود(حداقل برخي از يهوديان زماني
نبي اکرم ص) اين بوده که خداوند که عالم را خلقت فرمود ديگر تصرفي در جريان حوادث
جهان ندارد و تغيير و تبديلي نمي‌دهد بلکه نمي‌تواند بدهد!! و شايد اين جمله:
«جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ» را(که نزد عارف و فيلسوف معناي غير قابل انکاري
دارد) بهمينعقيده خودشان تطبيق مي‌کردند و خداوند هم در سوره مائده آيه 64 همين
مطلب را از آنها حکايت مي‌کند که مي‌فرمايد: «قالَتِ الْيَهُودُ يَدُالله
مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ اَيْديهمْ وَ لُعِنوا بِما قالوا بَلْ يَداهُ مَبسْوطتانِ
يُنْفِقُ کَيْفَ يَشاءُ» ـ يهود گفتند که دستهاي خدا در غل و زنجير است؛ غل باد
دستهاي خودشان! بلکه هر دو دست خدا(کنايه از قدرت تامه حق) باز است، که هرگونه
بخواهد انفاق مي‌کند.

همچنين يهود
آيه قرآن را از زبان نبي اکرم مي‌شنيدند که مي‌فرمايد: «مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ
الله قَرْضاً حَسَناً» ـ کيست که بخدا قرض الحسنة بدهد؟ مي‌گفتند که خدا فقير است
و ما غني! که اشاره بهمين گفتار است آيه 181 سوره آل عمران: «لَقَدْ سَمِعَ اللهُ
قَوْلَ الَّذينَ قالُوا اِنَّ الله فقيرٌ وَ نَحْنُ اَغْنياءُ» ـ به تحقيق خداوند
سخن کسانيکه گفتند خدا فقير است و ما غني، شنيد.

ولي بر خلاف
پندار يهود بحکم عقل و شهادت آيات قرآن، جهان هستي همچنانکه در اصل وجود نيازمند
بخداونداست در بقاء نيز نيازمند بخداوند است در بقاء نيز نياز به او و از هر جهت
وابسته به او و در تحت تصرف او است که چنانچه مشاهده مي‌شود جمله«يا باسط اليدين
بالرحمه» بر همين اساس است و آيه 29 سوره الرحمن نيز بر همين معنا دلالت دارد که
مي‌فرمايد: «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السّماواتِ وَ الأَرْضِ کُلَّ يَوْمٍ هُوَ في
شَانٍ» ـ هر کسي در آسمان و زمين است از او حاجت خود را مي‌خواهد و هر روزي خدا در
شأن و کاري است.

ذکر يک نکته
مهم

اعتقاد به
تسلط و تصرف خداوند در جهان هستي که خود حقيقتي است که بايد جزء اعتقادات ديني هر
کسي باشد، در اعمال و اخلاق هر کسي پاي‌بند بودن به آن نقش بسيار مؤثري دارد.

1- يکي از
آثار اعتقاد به اين حقيقت در اخلاق اين است که اگر احيانا انسان جريان حوادث و
نظام اسباب را بر وفق مراد خويش مي‌ّيند غرور پيدا نکند و خود را از ارتباط با خدا
و توسل به ذيل عنايت او و عبادت او و دعا و مسئلت به درگاه او بي‌نياز نداند و به
مال و امکاناتي که در دسترس دارد دلگرم نشود و غفلت سراسر وجود او را فرا نگيرد؛
همچنانکه در داستان کوتاهي که در سوره کهف آيه 32 به بعد در رابطه با گفتگوي دو
نفر که يکي ثروتمند و ملک‌دار ولي از ايمان بهره نداشت با آن ديگري ـ که گرچه تهي‌دست
بود ولي دلي پر از ايمان داشت ـ درباره ثروت خود مي‌گفت «… ما اَظُنُّ اَنْ
تَبيدَ هذهِ اَبَداً» ـ گمان ندارم که تا ابد اين ثروت من نابود شود.

غافل از
اينکه امور جهان ماده به هيچ وجه قابل اعتماد و دلگرمي نيست از دو جهت: يکي ـ از
باب اينکه جهان ماده عالم مزاحمات و مصادمات است، ممکن است از ناحيه دور از نظر ما
حوادثي و آفات و مزاحماتي پيش آيد که آنچه را که ما به آن دل‌خوش کرده‌ايم از بين
ببرد در يک کلمه جهانم اده بقول شاعر: «جهان رباط خرابي است بر گذرگه سيل». و دوم
ـ اينکه از آنجائيکه جهان با همه پهناوري آن از چنگ قدرت حق بيرون نيست از اين رو
از اين معنا نيز نبايد غفلت کرد: از ناحيه‌اي که باز از نظر ما دور است اسباب و
عواملي پيش آورد تا آنچه را که مورد اعتماد ما است از بين ببرد.

سبب سوز و
سبب ساز

چنانچه اين
مطلب مکرر در قرآن گوشزد شده از جمله در همين داستان کوتاه سوره کهف خداوند از قول
آن تهي‌دست مؤمن با ثروتمند مغرور چنين مي‌‌فرمايد: «وَ يُرسِلَ عَلَيْها
حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صعيداً زَلَقاً اَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً
فَلَنْ تَسْتَطيع لَهُ طَلَباً» (آيه 40 و 41) ـ ممکن است بر بوستان آفتي(چون
صاعقه) بفرستد که صبح هنگام نابود و با خاک يکسان شده چنانکه لغزندگاه شده باشد و
يا چنان نهر و قناتش خشک و بي‌آب شده که به هيچ وجه براي آن باغ نتواني آب تهيه
کني.

و از همين
بابت است که مطابق آيات قرآن حضرت نوح(در موقعيکه به پسرش پيشنهاد کرد که با ما به
کشتي سوار شو و او گفت که به کوه پناه مي‌برم که مرا از آب حفظ مي‌کند) فرمود: «لا
عاصِمَ الْيَومَ مِنْ اَمْرِ الله اِلاّ مَنْرَحِمَ» ـ امروز از امر(و قهر خدا) جز
لطف و مهر او پناهي نيست.

2- اثر دوم:
ايجاد روح اميد: بنده با ايمان که جهان را از دست قدرت خدا بيرون نمي‌بيند در عين
اين که مي‌بيند جريان حوادث ـ بحسب ظاهر ـ بر وفق مراد نيست ولي دلگرم است که از
خدا اين اميد هست که با دست غيبي خودش جريان حوادث را بنحو مطلوب دگرگون مي‌کند
چنانچه در داستان مورد نظر خداوند از قول تهي‌دست با ايمان نقل مي‌کند: «اِنْ
تَرَنَ اَنَا اَقَلَ مِنْکَ مالاً وَ وَلداً فَعَسي رَبّي اَنْ يُؤتينِ خَيْراً
مِنْ جَنَّتِکَ» ـ اگر مرا چنين مي‌بيني که از نظر مال و اولاد از تو کمترم اميد
اين دارم که پروردگارم بهتر از باغ تو بمن بدهد. چه خوب گفته حافظ شيرازي:

شهر خاليست
ز عشاق مگر از طرفي                دستي از
غيب برون آيد و کاري بکند

مي‌توانيم
مطلب گذشته را که تحت عنوان دستهاي خدا باز است که(باسط اليدين بالرحمه) در اين
جمله خلاصه کنيم که خدا هم سبب‌ساز است چنانچه حضرت يعقوب فرمود: «اِذْهَبُوا
فَتَجَسّسوا مِنْ يُوسُفَ وَ  اَخيهِ وَ لا
تَيْأسُوا مِنْ رَوْحِ الله» ـ برويد و از يوسف و برادرش جستجو کنيد و از نسيم
رحمتش نااميد نشويد. و هم سبب‌سوز است که نبايد با در دست داشتن امکانات مغرور شده
و روي نياز بدرگاه بي‌نياز نياوريم. مولوي مي‌گويد:

از سبب
سازيش من سودائيم                         وز
سبب سوزيش سوفسطائيم

آنچه بيان
شد در رابطه با تصرف خداوند در جهان را مي‌توان خلاصه‌اي از بحث مسأله بداء که
مطابق روايات«ما عُبِدَ اللهُ بِشَيْءٍ مِثْل الْبَداء» بحساب آورد.

ادامه دارد

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و
نوشته‌ها

چگونه افراد
را بشناسيم؟

حضرت
سليمان«ع» فرمود: تا دوستان کسي را نشناخته‌ايد و آنان را مدنظر قرار نداده‌ايد،
در حق خودش قضاوتي نکنيد چرا که هر کس به هم صنفان و هم‌نشينانش شناخته مي‌شود.

تو اول بگو
با کيان دوستي؟                             پس
آنگه بگوم که تو کيستي؟

خوي
استکباري

بني‌اسرائيل
براي ارضاي خوي استکباري خويش، حتي تفوق و برتري جويي خود را، در طي يک سلسله
داستانهاي خرافي، بر خداوند هم به اثبات رسانده‌اند!! چنانچه در«قاموس» کتاب مقدس
يهوديان مي‌خوانيم: «اسرائيل» به معني کسي است که بر خدا غالب شد!! و طبق تورات
تحريف شده کنوني، اين پيورزي را در جريان کشتي گرفتن باخدا بدست آورد! بنابراين،
چه جاي تعجب است که اين روزها در فلسطين اشغالي براي اثبات برتري و تفوق خويش، اين
چنين بندگان خدا را به خاک و خون مي‌کشانند.

شيخ الرئيس
و ابوسعيد

شيخ الرئيس
در مجلس ابوسعيد نشسته بود، اين دو بيت شعر را بگفت:

مائيم به
عفو تو، تولا کرده                               وز
طاعت و معصيت، تبرا کرده

آنجا که
عنايت تو باشد، باشد                          ناکرده
چو کرده، کرده چون ناکرده

ابوسعيد در
جوابش بديهة گفت:

اي نيک
نکرده و بديها کرده                              وآنکه
بخلاص خود تمنا کرده

بر عفو مکن
تکيه که هرگز نبود                         ناکرده
چو کرده، کرده چون ناکرده

غم روزگار
چيست؟

خوشتر ز عيش
و صحبت و باغ و بهار چيست؟

                                                        ساقي
کجاست؟ گو سبب انتظار چيست؟

هر وقت خوش
که دست دهد مغتنم شمار

                                                        کس
را وقوف نيست که انجام کار چيست؟

پيونت عمر
بسته به موئي است، هوش‌دار

                                                        غمخوار
خويش باش، غم روزگار چيست؟

راز درون
پرده چه داند فلک، خموش

                                                        اي
مدعي نزاع تو با پرده‌دار چيست؟

«حافظ»

چگونه
دعايمان مستجاب گردد؟

مردي خدمت
حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم عرض کرد: دوست دارم دعايم مستجاب گردد. حضرت
فرمود: غذاي خويش را پاک و طاهرساز و از خوردن غذاي حرام بپرهيز.

پارتي بازي
در حکومت علي«ع»

لبيد بن
عطارد تميمي مرتکب گناهي شده بود، حضرت لعي عليه السلام دستور داد او را احضار
کنند تا مجازاتش کند. لبيد به بني اسد پناه برد، نعيم بن دجاجه که از شخصيات بني‌اسد
بود و يکي از مامورين علي«ع» به شمار مي‌آمد و در«شرطة الخميس» به حراست و نگهباني
اشتغال داشت، خواست پارتي بازي کند، به ساير مامورين گفت: لبيد را به من واگذاريد
و او را برهاند. مامورين خدمت حضرت رسيدند و عرضه داشتند: نعيم او را رها ساخت.
حضرت فرمود: نعيم را بياوريد! نعيم را آوردند، حضرت دستور داد به او کتک مفصلي
بزنند تا ديگر هواي پارتي بازي در حکومت علي«ع» به سرش نزند.

وقتي نعيم
کتک سيري نوش جان کرد، رو به حضرت علي«ع» نموده و چنين گفت: کار کردن با تو ذلت مي‌آورد
و فراقت هم کفر است(يعني ما نه مي‌توانيم در سايه حکومتت خلاف قانون کنيم ونه مي‌توانيم
از تو جدا شويم) حضرت پاسخ فرمود: همينطور است! آنگاه او را رها ساخت.

گياه خوردن
يا خدمت سلطان کردن

سقراط را
ديدند که گياه مي خورد، گفتند: اگر تو خدمت سلطان توانستي کردن، گياه نبايستي
خوردن! گفت: «اگر تو گياه توانستي خوردن، خدمت سلطان نبايستي کردن».

مگور راز دل

*اميرالمؤمنين«ع»:

«مَنْ
کَتَمَ سِرَّهُ کانَتِ الْخِيَرَةُ بِيَدِهِ» (نهج البلاغه ـ ج 2 ـ ص 184)

هر که راز
خود را بپوشاند، اختيار در دست او است.

اگر کام
خواهي در اين آب و گل                                نگو
تا تواني به کس راز دل

مگو راز دل
هيچ اگر ننوي                                از
آن گفتن آخر، پشيمان شوي

«سعدي»

صياد طمعکار

در گذشته‌هاي
دور، مردي صياد در جريان صيد از خانه خويش دور افتاده و بدست چادرنشينان صحرا اسير
گرديد. وقتي کوله‌بار او را بازرسي کردند، مقداري دانه‌هاي سياه رنگ در آن يافتند؛
درباره آنها از او پسيدند، صياد گفت: اگر قول رهايي به من مي‌دهيد به شما بگويم تا
از محصول با ارزش آنها بهره‌مند گرديد. آنها پذيرفتند. صياد کشت آن دانه‌ها را به
آنها آموخت. پس از چندي محصول پياز به دست آمد و افراد قبيله از خوردن آن بسيار
لذتب ردند. سپس بوعده خيش وفا نموده کوله‌پشتي او را پر از طلا ساختند. صياد به
ميان قبيله خود بازگشت و جريان را با آنان در ميان گذاشت. صيادي ديگري، به طمع
طلا، مقداري پياز زعفران با خود به ميان آن قبيله برد. مردان قبيله پس از کشت و
برداشت زعفران، بسيار خوشحال شده در مقابل پياز زعفران، کوله‌پشتي او را پر از
پياز نمودند!!

نفرين به
سبک دعا

روزي رضا
خان با وزراي خود به رامسر رفته بودند. رضا خان خواست چهره مذهبي خود را به مردم
بنماياند، از اين رو به مجلس روضه‌اي وارد مسجد شد. سخنران مسجد(آقاي حبيبي قاسم
آبادي) همين که چشمش به رضا خان افتاد، با صداي بلند گفت: بار خدايا! بار الها!
شاهنشاه ايران و کابينه‌اش را از بهشت نجات فرما!! رضا خان و ديگر وزرا بدون اينکه
متوجه دعا شوند، بلند گفتند: آمين!!

صد در صد با
سواد

درصد با
سوادي در«ايسلند»، صدر در صد است. هر يک از اهالي ايسلند بايد از مدرسه فارغ
التحصيل شده باشند تا بتوانند شغلي بدست آورند و نيز بايد بتوانند به سه زبان صحبت
بکنند.

 

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت‌نامه‌ها
انسان را ميلرزاند و بيدار ميکند. امام خميني

شهيد سيد
نظام جلالي معاونت طرح و عمليات لشگر 17 علي بن ابيطالب عليه السلام

شهيد جلالي
وقتي اسلام را در غرب و جنوب ايران مورد هجوم جدي دشمنان ديد بمنظور لبيک گوئي
بنداي هل من ناصر حسيني قبل از عمليات و الفجر مقدماتي به لشکر علي بن ابيطالب(ع)
اعزام شد و در واحد طرح عمليات مشغول بکار گرديد. پس از مدت مديدي که در لشگر بود
در عملياتهاي و الفجر مقدماتي، 1 و 3 و 4 و خيبر و بدر، و الفجر 8، کربلا(1) و (4)
و(5) شرکت نمود.

ايشان بعلت
هوش و استعداد سرشارش جهت ديدن دوره آموزش عالي فرماندهي بتهران رفت و از دانشجوان
ممتاز دانشکده بود، بعد از اتمام دوره مدت کوتاهي معاونت طرح و عمليات را و اخيرا
مسئوليت اين واحد را عهده‌دار بود.

در عمليات
کربلاي(5)، 2 روز قبل از فتح جزيره بوارين، شهيد سيد نظام در روز روشن با موتور از
ابتدا تا انتهاي جزيره را جهت شناسائي رفته بود و چندين سنگر کمين دشمن را پشت سر
گذاشته بود بدون اينکه دشمن متوجه شود، بايدگفت اولين فاتح بوارين شهيد سيد نظام
جلالي بود.

و در همين
عمليات ظفرمندانه ايشان به آرزوي خود که فوز بزرگ شهادت بود نائل گشت.

شهيد کاوه
نبيري فرمانده تيپ 2 و معاونت لشکر هفده علي بن ابيطالب(ع)

شهيد
بزرگوار کاوه نبيري، فرمانده محور 1 و معاونت عمليات لشگر خط شکن علي بن
ابيطالب(ع) در تهران متولد شد ولي در اراک بزرگ شد، تحصيلات خود را تا پيروزي
انقلاب در اراک ادامه داد، در مبارزات مردم سلحشور ايران در زمان تظاهر ات عليه
رژيم سفاک ستمشاهي شرکت مؤثر داشت، بعد از پيروزي انقلاب لباس مقدس پاسداري را
زينت بخش قامت استوار خود نمود و با آغاز هجوم تجاوزگرانه عفلقيان کافر عراق به
خاک ميهن اسلامي، شهدي کاوه قدم در عرصه دفاع از حريم اسلام گذاشت، بارها در
عملياتهاي مختلف مرجوع شد، خصوصا در عمليات و الفجر(8) که بسيار شديد مجروح شد و
تا مرز شهادت رفت ولي تقدير الهي بود که باز به جهاد مخلصانه خود ادامه دهد. تا در
عمليات کربلا() در منطقه شلمچه به فوز عظيم شهادت نائل گرديد و درجوار رحمت
حقتعالي و ديگر عزيزان شهيد و در پيشگاه سرور سالار شهيدان، استاد بزرگ شهادت و
جانبازي منزل گزيد.

شهيد کاوه
ابتدا فرمانده گردان علي بن ابيطالب عليه السلام بود، بعد بعلت شايستگي و لياقتي
که از خود بنمايش گذارد فرماندهي محور را عهده‌دار شد.

قسمتي از وصيت نامه شهيد حاج حسن الله دادي مسئول طرح و عمليات لشکر علي
بن ابيطالب«ع»

… سلام بر
روانيت متعهد و مسئولي که بارم سنگين اين انقلاب سلامي را بر دوش گرفته و بحق ما
مديون فداکاري‌ها و ارشاد اين رهبران ديني مي‌باشيم.

… پدر
عزيز، اگر خداوند لطفش را شامل حال من کرد و مرا به آن آرزوي خود(شهادت) رساند،
شما انشاءالله هيچوقت ناراحت نشويد چونکه در راه اسلام اين بهترين شيوه مردن و
بهترين انتخاب مرگ است. من با چشم باز اين راه را انتخاب نمودم جز پيروي اسلامي
آرزوئي نداشتم(حال يا کشته شوم يا پيروز شوم).

اگر خداوند
اين امانتي را که بشما سپرده بود بعد از چند سال از شما گرفت بناي ناشکري را خداي
ناکرده نگذاريد و هميشه در پيشگاه خدا شاکر باشيد. از پدرم تقاضا دارم که بعد از
شکشته شدن من بپيراهن سفيد بپوشد و در مجلس ختم برود. نمي‌گويم گريه نکنيد ولي
آهسته گريه کنيد، شيون نکنيد، هيمشه خوشحال و سرفراز باشدي و در پيشگاه خداوند دعا
کنيدکه اين هديه را از خانواده شما قبول کند. و هرگاه به شما خبر مرگ مرا دادند
فقط با اين جمله خودتان را آرامش دهيد(انا لله و انا اليه راجعون) همه از خدايند و
بسوي خدا مي‌روند و هميشه بيادخدا باشيد و ذکر خدا بگوئيد تا قلبان آرام بگيرد.
(الا بذکر الله تطمئن القلوب) ياد خدا قلبها را آرام مي‌کند….

قسمتي از
وصيتنامه روحاني شهيد شيخ جواهد قاسمپور

اي شهيدان
عاشق و اي پاک باختگان لايق و اي ياران امام حسين(ع) اي مظلومان تاريخ اي حضور
يافتگان در محضر خدا، اي برادرانيکه خود را شناختيد، اي کسانيکه روح بزرگ شما نمي‌توانست
در جسم کوچکتان جاي گيرد و از قفس کوچک جستمان بيرون آمد و اوج گرفت و بسوي ملکوت
اعلي پرواز نموده‌اي دوستاني که از ما سبقت گرفتيد و به مقصد رسيديد و ما بچيارگان
را تنها گذارديد که فراق شما بسي سنگين است، اي شهيدان هميشه تاريخ: ديدار تازه
کنيد و مرا به جمع خود بپذيريد. اي عموزادگان: آقا علي قاسم‌پور و عموزاده جواد
قاسمي اي برادر عزيزم وش هيد مظلومم، حسين غريبم که جنازه مقدست و پيکر اکت در
بيابان مانده است و مادرمان هنوز چشم براه توست، برخيزيد و مردانه بدشمن بتازيد و
پا بميدان نهاده چون سيل بخروشيد و با صداي رعد آساي خود بانگ تکبير سر دهيدو عرصه
را بر دشمن تنگ کنيد چنانکه خداي ناکرده دشمن از ما سستي ببيند جرأت پيدا کرده
برمي‌گردد و آنوقت است که کار از دست همه رفته است، بيت المقدس غريب که سهل است،
کعبه معظمه هم در خطر قرار مي‌گيد حتي مساجد شهرستانها مانند کشور پهناور مسلمان
مصر نيز در خطر جدي واقع ميشود، اي شهيدان بخون خفته: دا کنيد که من هم در جمع شما
قرار گيرم و از شربت شيرين شهادت بنوشم چون آرزوي من شهادت است که ديگر دير ميشود
و خجالت مي‌کشم که همه دوستان من رفتند و من تنها مانده‌ام.

شما اي امت
اسلامي: از پا ننشينيد و بعد از اين که به پيروزي نهايي رسيد نوبت بيت المقدس غريب
و کعبه معظمه است که بايدآزاد شود. بايد بخورشيد، بايد ننگ ظالم را، از دنيا
برداريد. و زمينه را فراهم کنيد تا امام زمان(عج) تشريف بياورند و حکومت اسلامي
جهاني را تشکيل دهند.

اي ابر
قدرتهاي جهان: بدانيد زماني که اسلام«نو ظهور بود تا دروازه چين پيشرفت کرد و
توانست پيام اسلام را، بگوش جهان برساند،.

 حال که جامعه اسلامي خود، يک امت پرتوان و قوي و
بيدار است بزودي شما ابر قدرتها را به جهنم خواهد فرستاد.

برادران:
قدر خود را بدانيد که در چه زماني هستيد و چنين امام و رهبري داريد، که همه فضائل
و پيروزيها، و سرافرازيها در سايه رهبريت امام است.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد رضا مهدوي

خدايا! من
از دنيا وارسته‌ام از همه چيز خود دست سته‌ام… دليلي ندارم که تسليم ظلم و کفر
شوم و خدا را به طاغوت بفروشم من ميسوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قيود و بندها
را بريده‌ام که آزادانه در معرکه حيات جولان دهم خدايا مرا از بلاي غرور و
خودخواهي و… نجات ده تا حقايق را ببينم و جمال زيباي ترا مشاهده نمايم. خدا با
پستي دنيا را و ناپايداري روزگار را هميشه در نظر جلوه‌گر ساز تا فريب زرق و برق
عالم خاکي مرا از ياد تو دور نکند اين آب و خاک و مکتب اسلام بر گردن من حق دارند
در حفظ آنها کوشش کنيد و نگذاريد بست اجنبيان از بين برود. اسلحه‌ام را زمين
نگذاريد و راهم را ادامه دهيد که اطمينان دارم خواهيد داد. رهبر عزيز را تنها
نگذاريد و هميشه از او تبيعت کنيد اميدوارم، هيچ‌وقت بمن ناکام نگوئيد چون در
نهايت کامم را گرفتم که بهرين نعمتهاست. در تشييع جنازه من فقط ذکر خدا را داشته
باشيد و الله اکبر را تکرار کنم قلبم روشن است که اسلام پيروز ميود و بايد پيورز
شود پس در راه پيروزي کوشش کنيد. در اين مسير خدايي هيچ چيز ندارم جز جان خودم که
هديه‌ايست ناقابل براي رهائي مردم مستضعف و بدانيد که راه انقلاب و راه رهايي بسوي
جامعه امام زمان را دراز و پر سنگلاخي ميباشد و من به همه توصيه مي کنم که مبادا
با اسير شدن بهذ هينت و نقش شيطاني خود از کاروان اين راه که همانا راه شهداء
کربلا و…

شهديا جنگ
اسلام و کفر مي‌باشد عقب بمانيد من اکنون قلب خود را براي سر نيزه‌هاي صداميان
حاضر کردم ولي براي زورگوئيها و خضوع در مقابل آنها حاضر نخواهم کرد. جبهه
آزمايشگاهي است که انسان ميتواند نسبت وابستگي‌اش را به دنياي مادي بسنجد.

 

/

توکل برخداوند

«تجلّي
عرفان از مناجات ماه شعبان»

آيت الله
محمدي گيلاني

قسمت هشتم

توکل بر
خداوند

* توکل
بمعني سرپرستي * توکل بمعني اعتماد بديگري در انجام امور* براهين توحيد ذات و
توحيد الهيت و خالقيت و تدبير امور، موضوعي براي توکل باقي نميگذارد و به اين
عنايت ناظر است آيه: «الله خالق کل شيء و هو علي کل شيء وکيل» و آيه «ان الامر کله
لله» و بنابراين امري در اختيار کسي و ملک احدي نيست تا بخداوند متعال تفويض کند و
درانجامش بحضرتش اعتماد کند تا توکل علي الله تعالي صدق نمايد. پس ناگزير توکل که
از دشوارترين منازل سالکين الي الله است با عنايت ديگر تحقق­پذير است *تبيين عنايت
دوم لا اقتضائي ممکن* علت تامه و مستقل در کشور هستي فقط خدايتعالي است * صدور
متکثرات و متجددات با وسائط * آثار صادره از وسائط و خواص مترتبه براسباب را قرآن
بوسائط و اسباب نسبت ميدهد * جلوگيري از بي‌اعتنائي بعلل طبيعي * توجيه معقول توکل
علي الله * حديث نبوي: «اعقلها و توکل» حديثي جانسوز از کافي شريف.

قوله:

«الهي کانّي
بنفسي واقفة بين يديک و قد اظلها حسن توکّلي عليک، فقلت ما انت اهله و و تغمدتني
بعفوک. الهي ان عفوت فمن اولي منک بذلک و ان کان قددنا اجلي و لم يدنني منک عملي
فقد جعلتالإقرار بالذنب اليک وسيلتي»:

الهي مي‌بينم
که نزديک است نفس م در محضرت ببازداشت درآيد در حالي که حسن توکلم برتو، سايه بروي
افکنده، پس آنچه که تو اهل آني خواهي فرمود و مرا بعفو خود متسور ميگرداني، اهلي
اگر عفو فرمائي که سزاوارتر از تو بعفو کردن است؟ و اگرچه مرگم نزديک و عملي که
مرا بآستانت نزديک سازد ندارم، اما اعتراف بگناهان را وسيله قرب بآستانت قرار مي‌دهم.

توکل علي
الله

راغب در
مفردات مي‌گويد: «التوکل يقال علي وجهين: يقال: توکلت لفلان بمعني توليت له و
توکلت عليه بمعني اعتمدته». توکل بر دو وجه گفته مي‌شود: 1- گفته مي‌شود: براي
فلاني وکالت را پذيرفتم يعني سرپرستي امورش را قبول نمودم. 2- و گفته مي‌شود: بر
فلان توکل کردم يعني بر او اعتماد و اطمينان کردم و او را ثقه و مؤتمن در انجام
امور يافتم.

ترديدي نيست
همانگونه که اصل وجود هر شيئي از رشحات فيض خدوند متعال است، زمام امور هر يک نيز
در  قبضه جناب ربوبي است چنانکه اعلام
فرموده: «الله خالق کل شيء و هو علي کلّ شيء وکيل» (آيه 62 سوره زمر).

خداوند،
آفريننده هر چيز است، و او وکيل و قيوم بر امور هر موجودي از علو مقام ربوبي است.

و چنانکه
براهين متقنه بر توحيد ذات حضرت واجب الوجود در وجوب وجود قائم است، همانگونه بر
توحيد حضرتش در اهليت و خالقيت و تدبر امور مخلوقات نيز قائم است، و اين واقعيت
يعني قرار داشتن زمان همه امور همه موجواات در قبضه جناب ربوبي، امري است تکويني،
و هيچ امري از امور در تملک احدي نيست تا بتواند آن را به خداوند متعال تفويض کند
و در انجام و اجراء آن امر تفويض شدهب ر خداوند متعال اعتماد کند و مآلاً
معني«توکل علي الله» تحقق يابد، بلکه برهان و قرآن در اينجهتهماهنگ‌اند: که«ان
الامر کله لله»(آل عمران ـ آه 154) و با آهنگ انحصاري مخصوص، جمله اهل عالم را
بدون استثناء از تملک هر امري، نوميد مي‌سازد و حتي با خطابي خاص، اشرف وجودات،
خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله را از تملک کمترين امري مأ‌يوسش مي‌فرمايد:
«ليس لک من المر شيءٌ» (آل عمران آيه 128).

و بنابراين،
امري در اختيار کسي نيست تا به حقتعالي تفويض کند، و در انجام آن بر حضرتش اعتماد
کند و او را ثقه و مؤتمن در امر مزبور بداند و مقام«توکل علي الله» را که از
دشوارترين منازل سالکين الي الله است حائزي شود، زيرا امري نيست تا تسليم خداي
تعالي کند و آن حضرت را وکيل خود گرداند! پس با اين عنايت، يعني عنايت توحيد ذات
اقدس واجب الوجود، و به نبع آن توحيد الهيت و تدبر امور، توکل علي الله غير معقول
است زيرا بي‌موضوع است، پس ناگزير تحقق«توکلي علي الله» با عنايت ديگري استکه درک
آن در توان قريحه: «يکاد زيتها يضييء و لو لم تمسسه نار» مي‌باشد، به اين توضيح:

نياز ممکنات
به علت تامه

بديهي است
که ممکن الوجود في حد ذاته هيچ گونه اقتضائي ندارد، و نسبت آن بوجود و عدم، علي
السواء است پس ناچار در تلبس بوجود، نيازمند به علت است، و علت مفروض، چنانچه همه
اعدام متصور را مسدود کند، چنين علتي را«علت تامه» مي‌گويند، که با فرض وجود آن،
عدم معلول، ممتنع است، و آن موجودي که نهايات همه شروط وجود ممکن با عنايت او تحقق‌پذير
است، و همه اعدام متصور براي ممکن، با عنايت او مسدود مي‌شود، فقط ذات اقدس واجب
الوجود تبارک و تعالي است، و در نظام هستي هيچ علت تام و مستقلي که جميع شرائط
وجود ممکني را بالذات ايجاد کند و جميع اعدام را مسدود نمايد، موجود نيست، مگر
حضرت واجب بالذات عزوجل، مثلا اگر وجود ممکني متوقف بر يکصد شرط باشد و فرض شود،
علتي توان انجام آنها را دارد، باز هم چنين علتي استقلال در ايجاد ندارد و علت
تامه نيست زيرا يکي از اعدام ممکنه بر معلول مفروض، عدم آن، به عدم علت آن است و
سد چنين عدمي در توان هيچ موجود نيست وگرنه لازم مي‌آيد که ممکن بالذات به واجب
بالذات منقلب شود و فقط حضرت حقتعالي است که فاعل تام و مستقل است وب قيه، فاعل
استقلال نما، يا معداتند.

اما از اين
نکته نبايد غافل شد که خداوند متعال چون در غايت بساطت است وهمه صفات ذاتيه‌اش
بوجود صرف برمي‌گردد، و در اينصورت، تجددو تکثر و تغير در حريم ذاتش راه ندارد، و
چنانچه امور متجدده و متکثره بدون وسائط، مباشرة از حقتعالي صادر شود، تجدد و تکثر
در حريم ذات او لازم مي‌آيد، پس صدور متکثرات و متغيرات از باريتعالي محتاج به
وسائط است، نه آنکه معاذ الله نقصان در قدرت و اراده واجبي است، بلکه قبول فيض
متکثرات و متغيرات ممتنع است مگر با عنايت وسائط، و به اين ملاحظه است که قرآن
کريم، آثار صادره از وسائط، و خواص مترتبه بر اشياء، و مسببات مرتبطه به اسباب را
به خود سائط و اشياء و اسباب نسبت مي‌دهد و آنها را ذوات التأثير معرفي مي‌نمايد،
و بدينوسيله، روحيه کوشائي و تلاش در معاش و معاد را با چنگ زدن به وسائط و اسباب،
توانمند و سرشار ميسازد و از تن آساني و تثاقل و بي‌تفاوتي جلوگيري مي‌کند در عين
اينکه براي اين وسائط و علل، هيچگونه استقلال در تأثير نيست، و جملگي اصالت و
استقلال در تأثير را فاقدند.

نياز به
اسباب طبيعي و امدادهاي روحي

و بنابراين
روشن مي‌گردد که ظفر به مراد و نيل به مقصد در جهان ماده چنانکه نيازمند به اسباب
طبيعي است، نيازمند به امدادهاي روحي است، و انساني که همه اسباب طبيعي نيل به
مرادش را فراهم آورده، هيچ حائيل بين او و مقصدش نيست مگر اختلال از ناحيه
امدادهاو اسباب روحي، مانند سستي اراده و خوف و حزن و سوءظن و آز و نظائر اينها، و
با يقين به اينکه خداوند متعال يگانه سببي است که مغبوليت در ساحت قدس او راه
ندارد، و با چنين اعتقادي به او اعتماد کند و امور خويش را به او تفويض نمايد،
لزوما اراده و قدرت خويش را با اراده و قدرت بي‌پايان خداوند متعال مرتبط ساخته،
بلکه در اراده وق درت خداي تعالي مستهلک نموده است، و لازم آن، آنکه آنچه را که
خدا مي‌خواهد، خواسته او است، و طبعا هيچ فعلي از وي صادر نمي‌گردد مگر آنکه نشأت
گرفته از اراده خداوند عزوجل است، و خواسته‌هاي نفس اماره و هوا جس و هوساتش،
بالتمام بر باد رفته است، زيرا اراده او فاني در اراده خداي سبحان است و با توجه
به اينکه همه اسباب به او منتهي مي‌شود و او مسبب الاسباب است، و هر چه را که
اراده کندف تحقق آن حتمي است و هيچ چيزي ممکن نيست مانع نفوذ اراده حقتعالي شود،
پس اعتماد کننده چناني بر خداي عزيز و مقتدر، فرمند و 1يروز است و سند پيروزي وي،
آيه کريمه: »من يتوکل علي الله فهو حسبه ان اله بالغ امره قد جعل  الله لک شيءٍ قدرا» (آيه 3 سوره طلاق مي‌باشد
که صراحتا متوکل علي الله را در کفالت و کفايت خدايتعالي اعلام مي‌فرمايد که بدون
هيچ قيدي، ارمش نافذ و فرمانش بالغ است و همه اسباب ديگر مقدر و محدود است،
واحيانا اثر توکل برخداوند متعال، خرق عادت است.

س بي‌اعتنائي
به اسباب طبيعي در تحصيل مطلوب نه صبغه از توکل ندارد که بي‌ادبي و دهان کجي به کتاب
و سنت عقل است، و اعتماد برآنها علي سبيل الاصالة و الاستقلال نيز شرک است، بلکه
حقيقت توکل علي الله تعالي، اعتماد به خداوند متعال در انجام امور، و تفويض کارها
به آن حضرت که يگانه سبب غير مغلوب است و در عين حال اعتناء نمودن به علل طبيعي
امانه بر و تيره استقلال.

حسن توکل

و حديث وجيز
مروي از رسول الله صلي الله عليه و آله: «اعقلهاو توکل» گوياي همين تفصيل است که
درباره توکل گفتيم. در کتاب فيض القدير مناوي که شرح جامع صغير سيوطي است نقل مي‌کند
که مردي به رسول الله صلي الله عليه و آله عرض کرد: «ارسل ناقتي و اتوکل؟ قال:
اِعْقلها و تَوَکَل» ـ شترم را رها کنم و توکل بر خدا بنمايم؟ رسول الله صلي
اللهعليه و آله فرمودند: عقالش کن و زانويش ببند و توکل بر خدا کن.(ج 2 ص8).

گفت يغمبر
به آواز بلند                                   با
توکل زانوي اشتر ببند

رمز الکاسب
حبيب الله نو                                        از
توکل در سبب کاهل مشو

و حدث متتبع
مرحوم آيت الله آقاي حاج ميرزا حسين نوري اعلي الله مقامه در کتاب«التجاره»
از«مستدرک الوسائل» از امام صادق عليه السلام روايت مي‌کند که فرمودند: «لا تدع
طلب الرزق من حلّه واعقل راحلتک و توکل» (ج2 ص 415).

باري! توکل
بمعنائي که گفته آمد، بهره نخبگان از اولياء الله تعالي است، و اما مؤمنين متوسط
الحال در توحيد، براي آنان نيز، وکالت و ولايت الله بميزان توحيد و اخلاص از شرک،
ثابت است، زيرا قرآن شريف در مواضع متعدد، ولايت الله تعالي را بر رئوس عموم
مومنين مي‌گستراند: «الله ولي الذين آمنوا» (آيه 257 از سوره بقره) و طبعا هر کس
بقدر استهلاک اراده‌اش در ارادة الله تعالي از طيب معيشت و سعادت حيات برخوردار
است و بمقداري که شرک در ايمانش رخنه کرده است، از طيب معيشت و سعادت بهمان مقدار
محروم است، و شايد اکثر اهل ايمان از اين قسمند و مي‌توان از اين آيه شريفه همين
احتمال را استظهار نمود: «و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون» (آيه 106 از
سوره يوسف).

و از مجموع
آنچه که گذشت معني«حسن توکل» که دراين مناجات آمده روشن مي‌شود که چگونه در محضر
خدايتعالي در رستاخيز، سايبان براي متوکل مي‌گردد، و در بحار عفو و رحمت الهي غوطه‌ورش
مي‌سازد، رزقنا الله تعالي.

متوکلين بر
غير خدا

و ختام مسک
اين مقاله را حديث قدسي قرار مي‌دهيم که امام المحدثين کليني عظيم(ره) در «باب
التفويض الي الله و التوکل عليه» از کتاب اصول کافي شريف، از امام جعفر صادق عليه
السلام روايت فرموده است:

«ان الله تبارک
و تعالي يقول: و عزتي و جلالي و مجدي و ارتفاعي علي عرشي، لأقطعن عمل کل مؤمّل
غيري باليأس و لا کسونَّه ثوب المذلّة عند النا و لأنحّينَّه منق ربي و لأبعدنّه
من فضلي، ايؤمّل غيري في الشدائد؟! و الشدائد بيدي و يرجو غير، و يقرع بالفکر باب
غيري؟! و بيدي مفاتيح الابواب و هي مغلقه و بابي مفتوح لمن دعاني فمن ذا الذي
امّلني لنوائبه فقطعته دونها؟ و من ذا الذي رجاني لعظيمة فقطعت رجاه منّي؟ جعلت
آمال عبادي  عندي محفوظة لم يروا بحفظي و
ملأت سماواتي ممن لا يملّ من تسبيحي و أمرتهم ان لا يغلقوا الأبواب بيني و بين
عبادي فلم يثقوا بقولي الم يعلم من طرقتْه نائبةٌ من نوائبي انه لا يملک کشفها احد
غيري الا من بعداذني فمالي اراه لاهيا عنّي؟ اعطيته بجودي ما لم يسألني ثمّ انزعته
عنه فلم يسألني ردّه و سأل غيري؟! افيراني ابدأ بالعطاء قبل المسئله ثم اسأل فلا
اجيب سائلي؟! ابخيل انا فيبخلني عبدي؟ اوليس الجود و الکرم لي؟ اوليس العفو و
الرحمة بيدي؟! أوليس انا محل الآمال فمن يقطعها دوني؟ افلا يخشي المؤمّلون ان
يؤملوا غيري، فلو انّ اهل سماواتي و اهل ارضي املوا جميعا ثم اعطيت کل واحد منهم
مثل ما امّل الجميع ما انتقص من ملکي مثل عضو ذرةٍ و کيف ينقص ملک انا قيمه؟ فيا
بؤساً للقانطين من رحمتي و يا بؤساً لمن عصاني و لم يراقبني» (ج2 ص 66 و 67).

«خداوند
تبارک و تعالي ميفرمايد: بعزت و قهاريتم و بکرم نامتنهاي و استيلاء بر عرشم سوگند
ياد مي‌کنم که آرزوي هر آرزومند بغيرم را به نوميدي قطع مي‌کنم، و در ميان مردم،
لباس خواري به اندامش مي‌پوشانم، و از حريم قرب خويش او را مي‌رانم، و به دوري از
فضل و عنايتم مبتلايش مي‌سازم. ايا درگرفتاريها بغير من آرزو مي‌بندد، در صورتي که
همه گرفتاريها در دست من است؟ و بغير من اميدوار مي‌شود و به فکر خويش باب غير مرا
مي‌کوبد،در حالي که همه ابواب در دست من است؟! و جمله ابواب بسته، فقط باب من است
که بروي دعا کنندگانم باز است.

کيست آنکس
که در گفرتاريهايش به من آروز بسته و من آرزويش را قطع کرده باشم؟ و کيست آن کس که
در مشکلي عظيم به من اميد بسته و  من
نوميدش کرده باشم؟

آرزوهاي بندگانم
را در حفاظت خويش قرار دادم اما بحفاظتم راضي نشدند! و آسمانهايم را از فرشتگاني
نسته از تسبيح من، پر کرده‌ام و فرمان دادم که بابهاي اجابت بين من و بندگانم را
نبندند ولي بندگانم وعده مرا باور نداشته و بقولم اعتماد نکردند!

آيا کسي که
گرفتار مصيبتي شده، نمي‌داند که احدي نمي‌تواند آن را رفع کند جز من يا با اذن من؟
پس چرا از من روي گردان است؟ اين منم که بجودم به وي اعطا کردم نعمتي را که سئال
نکرده بود، سپس از او ستاندم، پس از من مسئلت نمود! آيا مي‌پندارد من که قبل از
سئوال، ابتداء ببخشش کردم سپس سؤال شدم، سئوال کننده‌ام را نوميد مي‌کنم؟!

آيا من
بخيلم که بنده‌ام مرا به بخل نسبت دهد؟!

آيا جود و
کرم مطلقا ملک من نيست؟!

آيا عفو و
رحمت مطلقا بدست من نيست؟!

آيا من محل
آرزوي همه آرزومندان نيستم؟! جز من کيست که آرزوها را قطع کند؟ آيا نمي‌هرساند
آرزومندان که بغير من آرزو ببندند؟

اگر از اهل
آسمانهايم و اهل زمينم، جملگي آرزو بمن آرند سپس به هريکشان آنچه همه خواسته‌اند
عطاء کنم، از ملک من همانند عضو مورچه‌اي نقصان نمي‌پذيرد؛ چگونه نقصان مي‌پذيرد،
ملکي که من قيم آن هستم؟

اي اندوه و
سيه‌روئي، هميشه قرين نوميدان از رحمت من باد.

اي اندوه و
سيه‌روئي، هميشه قرين گنهکاران بي‌آزرم باد.»

ادامه دارد

اهميت
درختکاري

*پيامبر
اکرم«ص»:

«اِنْ
قامَتِ السَاعَةُ وَ في يَدِ اَحَدِکُمُ فَاِنِ اسْتَطاعَ اَنْ لا تَقُومَ
السّاعَةُ حَتّي يَغْرسَها فَلْيَغْرِسْها» (مستدرک ـ ج 2 ـ ص 501)

اگر ساعت انقراض
عالم فرار سد و در دست يکي از شما نهال درختي است، چنانچه بقدر کاشدن آن فرصت
داريد آنرا بکاريد. (يعني فکر انقراض عالم شما را از اين عمل شريف باز ندارد).

 

/

معاد

معاد

آيت
الله حسين نوري

قسمت
شانزدهم

بحث
درباره روح

همانطور
که در مقاله پيش گفتيم: در مسأ‌له«معاد» که مورد بحث ما است يکي از موضوعات لازم
مسأله شناخت انسان است چه اينکه بحث درباره«معاد انسان» است و انسان تا خود را
بطور کامل نشناخته باشد«کيفيت معاد» را نيز چنانکه شايد و بايد نمي‌تواند بشناسد.

و
نيز همانطور که گفته شد وجود انسان مجموعه‌اي از بدن و روح است و مرکز بحث درباره
تشکيلات بدن و کارهاي اعضاء و دستگاههاي آن علم«تشريح و فيزيولوژي» است و متکفل
بحث درباره«روح» و قواي روحي علم کمال و مخصوصا علم فلسفه است.

و
بايد توجه داشت که يکي از موارد صف آرائي و جبهه‌گيري الهيين در برابر ماديين
همين«مسأله روح» است.

الهيين
روح را موجودي مستقل و مهمترين جزء وجودي انسان ميدانند و مي‌گويند شخصيت انسان
وابسته به روح است و بدن با تمام دستگاهها و اعضاي خود چيزي جز آلت و ابزار براي
روح نيست و روح مدير و مدبر دستگاهها و اعضاي بدن و نيز مصدر تمام اعمال و ادراکات
انسان است و در عين ارتباط و تعلق ذاتي با«ماده» داراي شخصيت جداگانه و مستقل است
و نيز مجرد است يعني: مي‌تواند بدون اين بدن زندگي کند و لذا هنگام فرار سيدن مرگ
از بدن جدا ميشود و اساسا«مرگ» چيزي جز جدا شدن روح از بدن نيست و آن پس از جدا
شدن از بدن همچنان به زندگي خود در عالم برزخ ادامه مي‌دهد و روز قيامت دوباره
باين بدن تعلق پيدا مي‌کند تا اينکه زندگي انسان سرانجام پس از حساب، به بهشت يا
جهنم منتهي مي‌گردد.

ولي
ماديين«روح» را فقط بعنوان تشکل و اجتماع و ارتباط مخصوص اجزاء ماده مي‌شناسند و
خواص روحي را بعوان خاصيت‌هاي مخصوص اجزاء مرتبط ماده معرفي مي‌کنند.

و
الهيين را از آنجا که قائل به استقلال و تجرد روح نوعا مي‌باشند روحيون نيز مي‌گويند.

دلائل
اثبات روح

دانشمندان
روحي شرقي و غربي دلائل بسياري براي اثبات تجرد و شخصيت مستقل«روح» اقامه کرده‌اند.
و چنانکه در مقابله قبل گفته شد در «اسفار» تعداد 11 دليل و در منظومه حکيم
سبزواري 10 دليل در اين مورد ذکر شده است ـ و چون ذکر همه آنها را در اينجا بجهت
اينکه بر اصطلاحات و مقدمات نسبتا سنگيني استوار است لازم نمي‌دانيم لذا يکي از
آنها را که در شرح تجريد علامه حلي بعنوان دليل سوم و در«اسفار» بعنوان دليل دوم و
در منظومه سبزواري بعنوان دليل اول ذکر گرديده است ـ و اول کسي که بتفصيل آنرا ذکر
نموده است شيخ الرئيس است ـ و از اصول روانشناسي 
جديد نيز ميتوان آنرا تأييد نمود در اينجا مي‌آوريم.

و
اين دليل که از راه علم«نفس» بخودش بدست مي‌آيد باين شرح است:

مقدمتا
بايدگفت که«خودآگاهي» يعني: اطلاع هر کس از وجود خودش براي هر کس بديهي است و هر
کس با علم حضوري خود را مي‌شناسد ماديين نيز اين شعور(شعور به خود) را در انسان
انکار ندارند بنابراين در اينکه هر کس پيش خودش تعقلي از«خود» داردو از وجود خود
مطلع است و خود را بعنوان يک موجود مستقل و ممتاز از ساير موجودات مي‌شناسد ترديد
يا اختلافي نيست.

هر
کسي بطور روشن تشخيص مي‌دهد که«من» هستم تنها چيزيکه احتياج به استدلال دارد اين
است که«خود» يا «من» که وجودش روشن بديهي است حقيقتش چيست؟ و داراي چه خصوصيتي
است؟ و آيا ممکناستمادي باشد يا خير؟ آيا وجود مستقل دارد يا اينکه عين بدن يا
خواص بدني است؟ پس اينکه«من هستم» روي حس مخصوص خودآگاهي بديهي است و قابل استدلال
نيست و لذا دانشمندان استدلال‌هاي خود را متوجه بيانحقيقت«من» يا«خود» نموده‌اند
نه بيان اصول وجود«من» زيرا وجود«من» يک امر روشن و بديهي است حال به بينيم
آيا«خود» يا «من» که وجودش بر هر کس روشن است حقيتقش چيست؟

در
اينجا 2 نظريه اساسي وجود دارد. 1- نظريه حسي 2- نظريه روحاني.

نظريه
حسي

صاحبان
اين نظريه مي‌گويند که«خود» يا«من» عبارتست از مجموعه اداراکات مختلفي که بوسيله
احساس يا تخيل و غيره دائماً و پي در پي پيدا مي‌شوند و همچنان يکديگر را تعقيب مي‌نمايند.

مطابق
اين نظريه«خود» يک موجود وحداني نيست بلکه مجموعه احساسات و خيالات و افکاري است
که سلسله واحدي را تشکيل مي‌دهند بنابراين«من» يعني مجموعه ديدنيها و شنيدنيها و
بيادآوردنها و فکر کردنها که در طول زندگي پديد مي‌آيند.

اين
گروه«روح» را اينطور تعريف مي‌کننند: «مجموعه تصورات پي در پي که در ذهن پيدا مي‌شود».

ماديون
نيز که قائل باصالت«ماده» هستند يعني ماده را تنها جوهر اصيل مي‌دانند و درعينحال
اساس معرفت و شناسائي را احساس و تجربه ميدانند در باب بيان حقيقت«خود» يا «من» از
حسيون پيروي کنند و گفتند که«خود» يا«نفس» عبارتست از مجموعه افکار و خيالات و
احساسات پي در پي که براي يک متشکله مخصوص مادي پيدا مي‌شود.

اينها
بطور خلاصه مي‌گويند: «من» عبارت است از يک سلسله ادراکات و احساسات و افکار
متوالي که رشته واحدي را تشکيل مي‌دهند.

نظريه
روحاني

خلاصه
اين نظريه اينکه«من» يا«خود» که هر کس حضور آنرا مي‌يابد و بوجودش اطمينان دارد
عبارت است از يک موجود معين و متشخص و ثابت و باقي در ضمن جميع حالات و عوارض و
هرگز قابل تعدد و تکثر نيست.[1]

بطور خلاصه،
اين برهان که متکفل اثبات اين مطلب است که«روح» غير از بدن و عوارض و خواص آن است
و نيز يک موجود ثابت و باقي است از 2 مقدمه تشکيل گرديده است:

1- شکي نيست
که بدن انسان در حال تغير است: از طرفي در هر لحظه هزاران سلول در نتيجه فعاليت‌هاي
مداوم فرسوده ميشوند، ميسوزند از ميان مي‌روند و از طرف ديگر در هر لحظه در نتيجه
تنفس و تغذيه هزاران سلول جديد درآن، بوجود مي‌آيند، ساخته مي‌شوند و جايگزين سلولهاي
از بين رفته مي‌گردند.

بدن انسان
مانند«نهري» است که از طرفي در هر لحظه ميليونها قطره آب از آن خارج و ميليوناها
قطره بر آن وارد ميشود و لذا دانشمندان علم تشريح مي‌گويند: بدن انسان
مرکز«متابوليسم» يعني مرکز سوخت و ساز است و درهر 24 ساعت فقط «200 ميليارد» گلبول
قرمز خون از ميان مي‌رود، و بطور کلي در هر 7 سال يکدفعه 70 سالعمر کرده است در
اين مدت 10 دفعه بدن او بطور کلي عوض شده است.

2- هر کس
وجداناً خود را يک حقيقت ثابت تشخيص مي‌دهد و با کمال قاطعيت درک مي‌کند که ذات و
حقيقت او از اول تا آخر عمر عوض نشده است و مي‌گويد: «من» يک روز کودک بودم و يک
روز جوان ور زوي ميانسال و امروز به دوران پيري رسيده‌ام ولي من همان شخص 70 سال
پيش مي‌باشم و در اينکه«من» همان هستم ترديدي ندارم.

در 20 سال
قبل فلاني را در فلان نقطه ملاقات کردم و 30 سال پيش فلان مطلب را در فلان کتابخ واندم
و 40 سال قبل فلان جريانب راي من رخ داد و 50 سال پيش فلان حادثه براي من اتفاق
افتاد.

بنابراين«من»
غير از بدنم هستم زيرا بدن من عوض شده است نه يکدفعه، چند مرتبه عوض شده است ولي
من عوض نشده‌ام«من» بدنهاي متعدد را از دست داده‌ام اما«من» همان حقيقت واحد و
ثابت بوده و هستم.

روشن است که
واحد غير از متعدد و ثابت غير از متغير است پس«من» غير از بدنم هستم اين«من» که
ثابت و باقي است همان روح است.

بحث درباره
بقيه مطالبي که با«روح» ارتباط دارد را بتوفيق خداوند متعال براي مقاله بعد مي‌گذاريم
ولي اين مطلب لازم بتذکر است که«روح» به معنائي که ذکر گرديد ـ علاوه بر اينکه
شناخت و درک آن در ساير مباحث علمي نقش مؤثري دارد ـ يکي از معارف اعتقادي اسلام
است ايمان و اعتقاد به آن براساس آياتق رآني و احاديث اهلبيت عليهم السلام لازم
است محدث عاليمقام شيخ صدوق رضوان الله عليه در رساله اعتقادات خود که براساس آيات
قرآن و احاديث اهلبيت(ع) تنظيم کرده است ميگويد: «اعتقاد ما درباره روح اين استکه
آن وسيله حيات و زندگي انسان است و آن براي بقاء، خلقت شده است نه براي «فنا» و در
اين مورد است که حضرت رسول اکرم(ص) فرموده است: «ما خُلِقْتُمْ لِلْفَناء بَلْ
خُلِقْتُمْ لِلْبَقاء وَ اِنّما تُنقّلُونَ مِنْ دارٍ الي دارٍ» يعني: شما نه براي
فاني شدن بلکه براي باقي ماندن ايجاد شده‌ايد و از خانه‌اي به خانه ديگر منتقل مي‌شويد.

و اعتقاد ما
اين است که ارواح پس از مفارقت از بدن باقي هستند و دسته‌اي از آنها در نعمت الهي
بسر مي‌برند و گروهي معذب ميشوند تا هنگامي که خدوند همه آنها را به بدنهايشان
برگرداند و قيامت بر پا شود».[2]

 



[1]– اصول فلسفه ج 1 ـ ص 92- 96.

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

انفاق
في سبيل الله

*
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله:

«اَلا
مَنْ اَحَبَّ في الله وَ اَبْغَضَ فِي الله وَ اَعْطي فِي اللهِ وَ مَنَعَ الله
فَهُوَ مِنْ اَصْفِياءِ اللهِ». (اصول کافي ـ جلد 2 ـ ص 125)

بدانيد!
کسي که براي خدا(ديگران را) دوست بدارد و براي خدا دشمن بدارد، و در راه او بخشش و
انفاق نمايد و به خاطر او منع و امساک نمايد از بندگان برگزيده الله است.

*پيامبر
اکرم صلي الله عليه و آله:

«کُلَّما
اَبْصَرْتَهُ بَعَيْنِکَ وَ اسْتَحْلاهُ قَلْبُکَ فَاجْعَلْهُ لِلّهِ فَذلکَ
تِجارَةَ الآخرِةِ لأَنَّ الله يَقُوْلُ: «ما عِنْدَکُمْ يَنْفَدُ وَ ما
عِنْدَالله باق». (بحار ـ جلد 77- ص 106)

آنچه
با ديده‌ات نگريستي و با قلبت پسنديدي براي خود قرارش داده و انفاق نما که همانا
آن تجارت آخرت است زيرا خداوند مي‌فرمايد: «آنچه نزد شماست پايان مي‌پذيرد و آنچه
پيش خدا است، جاويدان است».

*پيامبر
اکرم صلي الله عليه و آله:

«ثلاثة
مِنْ حقائق الأميان: الأنفاقُ مِنَ الأنْفاقُ مِنَ الأقْتارِ و انْصافُکَ النّاسَ
مِنْ نَفْسِکَ وَ بَذْلُ العِلْمِ لِلْمُتَعَلِّمْ.» (بحار ـ جلد 77 ـ ص 52)

سه
چيز نشانه ايمان حقيقي است: انفاق در حال تنگدستي، رفتار با مردم در مورد خويش از
روي انصاف و قرار دادن علم و دانش در اختيار دانش پژوهان.

*
امام عسکري عليه السلام:

حضرت
عسکري عليه السلام در رابطه با تفسير«وَ مِمّا رزقناهُمْ يُنفقون» مؤمنان از آنچه
روزيشان نموده‌ايم انفاق مي‌نمايند براي نمونه، جهاد مالي را ذکر فرمود:
«کالنَّفقَةِ في الجهاد» مانند پرداختن هزينه جهاد. (بحار ـ جلد 93 ـ ص 168)

*اميرمؤمنان
عليه السلام:

«طوبي
لِمَن اَنْفَقَ الْفَضلَ مِنْ مالِهِ وَامْسَک الفَضْلَ من کلامِهِ». (تفسير قمي ـ
ص 428)

خوشابحال
کسي که زيادي دارائيش را انفاق نمايد و از سخن اضافي امتناع ورزد.

*امام
صادق عليه السلام:

مردي
به امام صادق عليه السلام عرض کرد من دو آيه در کتاب خدا يافته‌ام که بآنچه وعده
فرموده نرسيده‌ام!

امام:
آن آيات کدامند؟

مرد
دو آيه را خواند که آيه دوم اين است: «و ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيءٍ فَهُوَ
يُخْلِفُهُ» آنچه را که انفاق نمائيد خداوند جاي آن را پر خواهد نمود.

امام:
آيا فکر مي‌کني خدا از وعده‌اش تخل ورزيده است؟!

مرد:
خير.

امام:
پس چرا…؟

مرد:
خير.

امام:
پس چرا…؟

مرد:
نمي‌دانم.

امام:
«لو اَنَّ اَحَدَکُمْ اِکْتَسَبَ المالَ مِنْ حِلّهِ واَنْفَقَ في حَقِه لم
يُنْفِقْ دِرْهماً الاّ اَخْلَفَ اللهُ عليه» چنانچه يکي از شما ثروتي را از طريق
حلال بدست آورده و در راه مشروع انفاق نمايد، درهمي از آن نيست که خداوند جايش را
پر ننمايد.

*امام
صادق عليه السلام:

مردي
بنام شهاب از امام صادق عليه السلام در مورد تفسير آيه: «يا ايّها الذين آمنوا
انفقوا من طَيِّباتِ ما کَسَبْتُم» اي کساني که ايمان آورده‌ايد از درآمدهاي حلال
و پاکيزه خويش انفاق نمائيد، پرسيد؟

امام
فرمود: في الکَسب هُمْ قَوْمٌ کَسَبوا مَکاسِبَ خَبيثه قَبلَ اَنْ يُسْلِمُوا،
فَلَمّا اَنْ حَسُنَ اِسلامهُمْ اَبْغَضُوا ذلِک الکسْبَ الْخَبيثَ وَ جَعلُوا
يُريدونَ اَنْ يُخْرِجُوهُ مِنْ اَمْوالِهِمْ فَاَبي اللهُ اَنْ يَتَقَرَّبُوا
اِلَيْهِ اِلاّ بأطْيَب ما کَسَبُوا». (وسائل ـ جلد 6 ـ ص 326)

اين
آيه در مورد کسب است، عده‌اي پيش از مسلمان شدنشان درآمدهاي آلوده و نادرستي
داشتند، چون اسلام صحيح آوردند، درآمدهاي ياد شده را ناسند داشتند و مي‌خواستند
آنها را از ميان اموال خويش(بوسيله انفاق) خارج سازند، پس خداوند(بوسيله نزول آيه
مزبور) امتناع نمود که مردم جز بوسيله انفاق بهترين و پاکيزه‌ترين درآمدهايشان
بسوي او تقرب جويند.

 

/

عرش و کرسی

هدايت
در قرآن

تفسير
سوره«رعد»

آية
الله جوادي آملي

قسمت
هفتم

عرش
و کرسي

در
شماره گذشته سخن از تفسير«ثمّ اسْتوي علي العرش» بود و مطالبي در اين زمينه گذشت و
اينکب هب ررسي رواياتي که در مورد عرش آمده است مي‌پردازيم.

در
کتاب اصول کافي در«باب العرش و الکرسي» رواياتي در اين مورد آمده است: نخستين
روايتي که در اين باب آمده، روايتي است که«تجالثيق» از اميرالمؤمنين عليه السلام
در مورد عرش پرسشهائي نموده است، و قسمتي از آن در بحث گذشته مطرح گرديد.

خداوندحامل
عرش است

جالثيق
در اين روايت از امام پرسيده بود: خدا حامل عرش است يا عرش حامل خداوند؟

حضرت
در پاسخ فرمود: خدا حامل عرش است نه عرش حامل خدا، زيرا فرموده«استوي علي العرش» و
عرش عبارت است از مجموعه نظام آفرينش که خداوند نگهدار و حافظ آن مجموعه مي‌باشد.

سپس
حرت به اين آيه شريفه استدلال مي‌فرمايد: «اِنَّ الله يُمْسِکُ السّمواتِ و الأرْض
اَنْ تَزُولا وَ لئن زالتا اِن اَمْسَکَهُما مِنْ اَحَدٍ مِنْ بَعْده اِنَّهُ کان
حليماً غفوراً».[1]

خداوند
آسمانها و زمين را نگه مي‌ارد که از نظام منحرف نگردند و چنانچه منحرف شوند کسي جز
او نمي دتواند آنها را نگه دارد و همانا خداوند بردبار و بسيار بخشنده است.

آنگاه
جاثليق پرسيد اگر حامل عرش، خدا است پس چرا قرآن مي‌فرمايد: «و يحملُ عَرْش ربِّکَ
فَوْقَهمْ يَوْمئذٍ ثمانيةٌ»[2] ـ و در آن روز عرش پروردگارت
را هشت نفر حمل نمايند؟ امام فرمود: عرش مخلوقي از آفريده‌هاي الهي است که عده‌اي
از فرشتگان و يا انسانهاي کامل که به مقامي رسيده‌اند حامل آن مقام مي‌باشند و
مقام و صاحب مقام را خداوند خلق فرموده است و اداره مي‌نمايد و آن مقام را هم
خداوند به آنها داده است، اگر در اين آيه آمده است که حامل عرش، فرشتگانه هشتگانه‌اند،
ولي خود آنها و عرش را«رب العالمين» حمل مي‌نمايد«و هو العلم الذي حمله الله
الحملة» اين عرش مقام فعلي خداست که علم حقيقي است و انسانهاي کامل و يا فرشتگان
هر دو حاملان اين مقام‌اند.

اينکه
اميرمؤمنان عليه السلام مي‌فرمايد: «هيهنا لَعلْماً جمّاً لواصبت له حَمَلة»[3] اينجا(در سينه‌ام) علوم
فراواني است اگر براي آن حاملان و فراگيرندگاني مي‌يافتم، که بتوانند حامل اين
علوم باشند مقداري از آنها را با آنها در ميان مي‌گذاردم، براي آنکه علم حقيتقي
است که هر کس تحمل آن را ندارد، و درک هر حقيقت مشکل مقدور همگان نمي‌باشد و
مطالبي که همه آن را بفهمند و هضم نمايند بسيار کم است.

مرحوم
صدوق رضوان الله عليه روايتي نقل مي‌نمايد که حضرت مي‌فرمايد: براي هر کس نمي توان
هر مطلب علمي را گفت، چرا که يا شنونده درست متوجه نمي‌شود و موجب گمراهي او مي‌گردد
و يا اگر بفهمد قدرت ضبط آن را نداشته و براي هر کس مطرح مي‌نمايد. سپس راوي عرض
مي‌کند: من که قدرت علمي را ندارم پس تکليفم چيست؟ امام در پاسخ مي‌فرمايد: تو اگر
به همين ظواهر ايمان بياوري و بداني که خداوند خالق السماوات و الأرض، محيي و مميت
و امثال آن است کافي است، ديگر بحث نکن که چرا يک جا خداوند در قرآن کريم مي‌فرمايد:
خدا جان را قبض مي‌نمايد و در جاي ديگر مي‌فرمايد فرشته من جان را مي‌گيرد و در
جاي سوم مي‌فرمايد: فرشتگان زير دست و مأمور، قبض روح مي‌کنند، بگذار عده ديگري که
استعداد و توانائي اين بحث را دارند بيايند اين مسائل را مطالعه و بررسي نمايند،
آيا همه آن توفيق را دارند که هنگان ارتحال، جان را تسليم دوست نمايند، يا خير،
اين توفيق براي همه نيست؟ يا زيارت عزرائيل مقدور همه هست يا خير اينکه امام سجاد
عليه السلام ـ چنانچه در صحيفه سجاديه است ـ فرموده: هنگام مردن ملک الموت
(عزرائيل) از پرده غيب بر آنها ظاهر و تجلي مي‌نمايد، آيا هر کس قدرت اين را دارد
که به هنگام مرگ، عزرائيل سلام الله عليه را زيارت کند يا گرفتار مأموران جزء مي‌شود
و فرشتگان ديگر جان او را مي‌گيرند؟!

حاملان
عرش

عرش
مقام علم است که هر کس آن را حمل نمي‌کند بلکه افرادي خاص حامل آنند، آن حاملان
خاص کيانند؟

در
جوامع روائي ما چنين است که آن حاملان، معصومين عليهم السلام مي‌باشند و فرشتگان
دور اينها مي‌گردند. آيا اين فرشتگان همانها هستند که در سوره«حم» آمده: «و تري
الملائکة حافّين حول العرش»، يا حاملين عرش غير از اين حافين و طواف کنندگانند؟
حضرت فرمود: عرش خدا، علم خداونداست، آنهم نه علم ذاتي بلکه علم فعل يو عده‌اي را
حامل علم خود قرار داد، پس علم و حامل علم را خدا حمل مي‌نمايد و علم را در مقام
فعل عده‌اي حمل مي‌نمايند«و هو العلم الذي حمله الله الحمله» آن علم را خداي
متعالي به حاملين علم داده»و ذلک نور من عظمته» اگر عظمت الهي عين ذات خدا است،
عين علم است، اين عظمت فعلي و علم فعلي از آن عظمت ذاتي و علم ذاتي نشأ‌ت مي‌گيرد،
اين عرش مي‌شود عظيمت و خداوند«رب العرش العظيم» است. و اگر مرحوم کليني رضوان
الله عليه از امام ششم عليه السلام نقل کرده که اگر کسي اين سه اصل را حفظ کند، در
باطن عالم، مردعظيم خواهد بود، سرش اين است که مرحوم کليني رضوان الله عليه از آن
حضرت نقل مي‌نمايد که «مَنْ تَعَلَّم الْعِلمَ و عَمِلَ بِهِ وَ عَلَّمَ لله دُعي
في ملکُوتِ السّماوات عظيماً»[4] هر کس براي خدا علم را فراگيرد
و به آن عمل نمايد و براي خدا بديگران بياموزد، در باطن عالم عظميش خوانند. چنين
مرد عظيمي هيچ گاه حاضر نخواهد شد آن حقيقت عظيم را به يک امر وهمي بفروشد که
مصداق«فَما ربِحَتْ تجارتهم» قرار گيرد، چرا که به فکر«يرجون تجارة لن تبور» است.

علم،
نور است و جهل، ظلمت

«و
ذلک نور من عظمته فبعظمتهو نوره ابصر قلوب المؤمنين و بعظمته و نوره عاداه
الجاهلون» و آن نوري است از عظمت او، پس خداوند به سبب عظمت و نورش دلهاي مؤمنان
را بينا کرد و بهمان سبب نادانان با او دشمني ورزيده‌اند.

چون
انسانهاي خفّاش صفت با نور مخالف‌اند، ولي هر کس که با علم سر ناسازگاري و دشمني
ندارد مي‌کوشد تا جهل را بر طرف نمايد و تاريکي جهل را به روشنائي علم مبدل سازد و
به عبارت ديگر،عالم با جهال بد نيست وب ر ضد او کار نمي‌ند، بلکه دست او را مي‌گيرد
و از ناداني رهايش مي‌سازد بلکه اين جاهل است که با علم بد است«الجاهلون لأهل
العلم اعداء» نه بر عکس که علماء اعداء جاهلانب اشند و بفرموده اميرمؤمنان عليه
السلام «الناس اعداء ما جهلوا»[5] افراد عادي دشمن چيزهائي مي‌باشند
که به آن علم ندارند ولي مؤمن هميشه دوستدار علم است وهر چه را نداند گمشده خويش
مي‌پندارد«الحکمة ضالة المؤمن»[6] ولي در مقابل جاهلان با آن
دشمن‌اند.

سپس
امام چنين ادامه مي‌هد: «وَ بِعَظمته وَ نُوره ابتغي مَنْ في السّموات و الأرض من
جميع خلائقه اليه الوسيلة بالأعمال المختلفة و الأديان المشتبهة» و بسبب عظمت و
نورش تمام آفريده‌هاي او در آسمانها و زمين با اعمال مختلف و اديان مشابه به سويش
وسيله تقربي جستجو مي‌نمايند، هر کسي از راهي بسوي او مي‌رود ولي همه آنها صحيح
نيست«فکُلّ محمول يحمله الله بنوره و عظمته و قدرته» بنابراين همگي محمولند وخدا
آنها را بسبب نور و عظمت و قدرتش حمل مي‌نمايد، اگر آن مقام تدبير به فرشتگان يا
انسانهاي کامل، تفويض گرديده آنها جنود الهي هستند«و لله جنود السّموات و الأرض» و
تمام جنود آسمانها و زمين، جنود الهي مي‌باشند، و توهم نشود که خداوند آنها را با
دست ظاهر يحمل مي‌نمايد بلکه با عظمت و نور و قدرتش هم حامل و هم محمول ـ هر دو
محمول الهي مي‌باشند و خداوند با نور و عظمت و قدرت خود آنها را اداره مي‌کند.

«لا
يستطيع لنفسه ضرّاً و لا نفعاً و لا موتاً و لا حياةً و لا نشورا» در نظام تکوين
همانگونه که در قرآن آمده و اين روايت هم تبيين مي‌نمايد که احدي مالک چيزي نيست،
بلکه ملکيت هاي همه اعتباري است، لذا حضرت مي‌فرمايد: «من هنگامي که چشم را مي‌گشايم
نمي‌انم آيا مي‌توانم آن را ببندم يا قبل از بستن مي‌ميرم». آنها که مي‌پندارند
توان کاري را دارندل حظه‌اي برايشان فرا مي‌یسد که ديگر توانب ستن چشمشان را هم
ندارند واگر پس از مرگ ديگران چشم آنها را نبندند همچنان بازمانده و منظره ناپسندي
پيدا مي‌نمايد. قرآن کريم مي‌فرمايد: «امّن يَمْلِکُ السَّمْعَ و الأبصار»[7]. و کيست که به شما گوش و چشم
عطا نمايد؟ «آدم» در اينجا منقطعه است يعني آنکه مالک چشم و گوش است ديگري است و
بعنوان امانت به شما داده‌اند، حق اين امانت را نگه داريد، زيرا زماني مي‌رسد که
اجازه بستن چشم را هم به شما نمي‌دهند، بنابراين هيچ کس در نظام تکوين مالک چيزي
نيست و اگر موسي کليم الله عليه السلام گفت: «لا املک الاّ نفسي واخي» اين مالکيت
نفس در نظام تکوين نيست، بلکه در مسائل اعتباري تشريعي است که مي‌گويد: من جز مالک
نفسم نيستم و برادرم هم مالک نفس خود است در ايمان آوردن و ما هر دو ايمان آورده‌ايم،
و بدين ترتيب با«لا املک لنفسي نفعاً و لا ضرّاً» که مربوط به امور تکوين است
معراض نمي‌باشد.

فکلُّ
شيءٍ محمول و الله تبارک و تعالي الممسک لهما ان تزولا و المحيط بهما من شيءٍ و هو
حياة کلّ شيءٍ و نور کلّ شيءٍ» ـ همه چيز محمول است و خداي تبارک و تعالي آسمان و
زمين و آنچه را به آنها احاطه دارد، از زوال و سقوط حفظ مي‌نمايد و خدا است زندگي
ور وشني هر چيز.

همين
فيض الهي است که باعث زنده شدن هر موجود زنده است و باعث روشن شدن هر موجود روشن
است.

«سبحانه
و تعالي عمّا يقولون علوّاً کبيرا» و منزّه و داراي برتري بزرگي است، از آنچه بنا
حق مي‌گويند، بدين ترتيب مسأله تفويض و جسماني بودن حق تعالي را نفي و طرد نمود.

آري!
خداوند منزّه از اين است که روي تختي قرار گيرد که کسي او را حمل نمايد، و نيز منزّه
است از اينکه عرش را به کسي تفويض و واگذار نموده باشد و خود مغلولة اليد و دست
بسته باشد، او مبراي از جسمانيّت و تفويض است و نيازمند به احدي نيست، و به احدي
هم استقلال در عمل نمي‌دهد.

احاطه
خداوند

«فقال
له: فاخبرني عن الله عزوجل اين هو؟» سپس جاثليق سؤال مي‌نمايد که خدا در کجاست؟
اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ فرمود: «هو ههنا وههنا و فوق و تَحْتَ و محيط بنا
و معنا و هو قوله: ما يکون من نجوي ثلاثة الاّ هو رابعهم و لا خمسة الاّ هو سادسهم
و لا ادني من ذلک و لا اکثر الاّ هو معهم اينما کانوا»ـ او اينجا و آنجا و بالا و
پائين و محيط بر ما و همراه ماست چنانچه خود فرموده است سه نفر با هم راز نگويند
جز اينکه خدا چهارمي آنها است و نه پنج نفر مگر اينکه او ششمين آنها مي‌باشد و نه
کمتر و نه بيشتر از اين، جز اينکه او با آنها است هر جا که باشند.

اين
توحيد خالص است که به آيه سوره مجادله استدلال شده است و اما اينکه در سوره
«مائده» آمده است: «لقد کفر الذين قالوا انّ الله ثالث ثلاثة»[8] کساني که گفتند خداوند يکي از
سه خدا است بطور مسلم کافر شدند، بحث ديگري است و اين دو آيه دو مطلب تودحيد و کفر
را تبيين مي‌نمايد، توحيد آن است که خدا رابع ثلاثه است و کفر آن است که خدا ثالث
ثلاثه باشد.

«فالکرسيّ
محيط بالسّماوات و الأرض و ما بينهما و ما تحت الثّري و ان تجهر بالقول فانه يعلم
السّر واخفي و ذلک قوله تعالي» «وسع کرسيّة السّموات و الأرض و لايؤده حفظهما و هو
العليّ العظيم» ـ بنابراين کرسي به آسمانها و زمين و فضا و زير خاک احاطه دارد، و
چنانچه فرياد نمائي او از سرّ و پنهان آگاه است و اين فرموده خداوند متعال است:
کرسي خدا آسمانها و زمين را فراگرفته و حفظ آن براي او هيچ زحمت و سنگيني ندارد و
او والا و بزرگ است.

علما،
حاملان عرش‌اند

فالذين
يحملون العرش هم العلماء الذين حملهم الله علمه و ليس يخرج عن هذه الأربعة شيءٌ
خلق الله في ملکوته الذي اراه الله اصفيائه و اراه خليله عليه السلام فقال:

«و
کذلک نري ابراهيم ملکوت السّموات و الأرض و ليکون من الموقنين» و کيف يحمل حملة
العرض الله و بحياته حُييت قلوبهم و بنوره اهتدوا الي معرفته؟[9] ـ پس کساني که عرش خدا را حمل
مي‌نمايند دانشمنداني هستند که خدا علم خود را به آنها عطا فرموده و آنچه خدا در
ملکوتش خلق فرموده و به زبدگان و خليلش ابراهيم عليه السلام ارائه داده است، از
اين چهار نور خارج نيست که فرموده: «و بدينسان ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم
نشان دايدم و براي اينکه از اهل يقين باشد» پس چگونه ممکن است حاملان، عرش خدا را
حمل نمايند با آنکه سبب زندگي او دلهايشان زنده گشته و بسبب نور او سوي معرفتش
راهنمائي گرديده‌اند؟.

عرش،
علم است

پس
چنين نيست کرسي يک تختي باشد، عرش يک تختي باشد، آنطور که در مورد شاخه‌هاي انگور
مي‌فرمايد: «جنات معروشات و غير معروشات» انگورها دو قسم‌اند يک قسم داريا دار بست‌اند
که به آنها معروش(داراي عرش) گفته مي‌شود که بر آن داربست و عرش استوارند، و قسم
ديگر شاخه‌هايشان روي زمين‌اند. بلکه عرش خدا مقام علم او است«و هو العلم» چنانچه
گفته شد.

بنابراين
نمي‌توان گفت که تفسير قرآن همان تلاوت آن است و نمي‌توان گفت اين حرفها مربوط
نيست بزيرا آيات الهي براي اين است که ما بفهميم و عرش هم از همين قبيل است، و نمي‌توان
آن را به مقام فرمانروائي جهان حمل کرد، زيرا اين مسأ‌له‌اي اعتباري است و آن
حقيقي مي‌باشد و آن حقيقت و واقعيت در لسان معصومين عليهم السلام به علم و تدبير
الهي تطبيق شده و شواهد فراواني آن را تثبيت مي‌نمايد، پس نمي‌شود عرش را به معني
جسماني آن حمل نمود، چرا که خداوند خود جسم نيست. «لا تدرکه الأبصار و هو يدرک
الأبصار» هيچ چشمي او را درک نمي‌کند و حال آنکه او تمام چشم‌ها را درک مي‌نمايد.

 



[1]– سوره فاطر ـ آيه 41.

/

تسبیح و ستایش همه موجودات

درسهائي
از نهج البلاغه

آيت
الله العظمي منتظري

خطبه
233

قسمت
اول

خطبه
191 نهج‌البلاغه با تفسير محمد عبده و يا 233 با ترجمه و شرح فيض الاسلام را مورد
برررسي قرار مي‌دهيم:

«الحمد
لله الاشي في الخلق حمده و الغالِب جُنده و المُتعالي جَدُّه».

حمد
و سپاس خدائي را که حمد و ستايش او در موجودات و آفريده‌هايش منتشر است و سپاهش
غالب و مقامش بزرگ و والاست.

حمد
مخصوص خداست

الف
و لام در«الحمد» الف و لام جنس است، مانند الف و لامي که در«الحمد لله ربّ
العالمين» است و معناي آن اين است که جنس ستايش و طبيعت حمد مخصوص خداوند است. و
سرش هم اين است که ستايش در مقابل کمال است، پس اگر موجودي را ستايش مي‌کنند، اين
ستايش براي کمالي است که او دارد و اين کمال، کمال اختياري است ولي اگر کمال، غير
اختياري باشد، آن را مدح مي‌گويند. مثلا خورشيد نور مي‌دهد و اين نور کمال است ولي
اختياري نيست؛ پس نمي‌شود خودرشيد را حمد کرد چرا که نورافشاني آن اختياريش نيست.

و
مدح اعمّ از حمد است يعني مي‌شود انساني را مدح کرد براي اينکه کمال دارد و خورشيد
را هم مي‌شود مدح کرد براي کمالش گرچه آن کمال غير اختياري است. پس حمد، ثناي بر
جميل اختياري است يعني تمجيد کردن به کاري که طرف مقابل با اختيار خودش انجام مي‌دهد.
و چون برگشت تمام کمالات به خدا است و هر کس کمالي دارد، از خدا دارد، بنابراين،
ستايش و حمد فقط بايد مخصوص خدا باشد.

پس
هرگاه مي‌بينيم کسي مورد ستايش قرار مي‌گيرد، به اين نتيجه مي‌رسيم که آن شخص کمال
دارد و در برابر کمالش حمدش مي‌کنند ولي اين کمال را از کجا کسب کرده است؟ کيست که
به او نيرو و ذهن و مغز و فکر و ابزار اختيار داده است؟ کيست که زبان در اختيار او
گذاشته تا سخن خوب بگويد و دست در اختيارش گذاشته که انفاق کند و کار مردم را
انجام بدهد و پا در اختيارش گذاشته که به مسجد براي نماز و به جبهه براي جهاد برود
و کيست که به او آنچنان فکر وا نديشه‌اي داده است که براي بهروزي و صلاح همنوعانش
به کار بندد؟ تمام اين ابزار و آلات کمال را خداوند در اختيار انسان قرار داده
است، پس ستايش و حمد مخصوص خدا است.

«الحمد»
يعني جنس و طبيعت حمد براي خدا و ملک خدا و مخصوص خدا است. مي‌گويند«لام» براي
اختصاص و ملکيت است، پس «الحمد» يعني تمام ستايش ملک خدا است و تنها به او اختصاص
دارد.

شيوع
ستايش در موجودات

«فشي»
بمعناي شيوع و انتشار است. وقتي گفته مي‌شود: «افشاگري کن!» يعني آن را شيوع بده و
منتشر ساز. و معناي جمله حضرت اين است که: حمد خدا در خلق و موجودات خدا شيوع و
انتشار دارد. يعني همه آفريدگان، آفريدگار خود را حمد و ستايش مي‌کنند.

البته
واضح است که مقصود از«خلق» تنها انسانها نيست چرا که اگر بسياري از انسانها خدا را
ستايش و حمد مي‌کنند، بسياري از انسانها نيز کافر و جامد نعمتهاي الهي مي‌باشند.
پس غرض حضرت بالاتر از اين حرفها است! تازه ملائکه و فرشتگان الهي را گرد در نظر
بگيريم که عددشان از انسانها خيلي زيادتر است و آنها هم خلق خدا هستند و همواره در
تسبيح و تمجيد و تحميد بسر مي‌برند و خدا را عبادت مي‌کنند و حمد مي‌نمايند. و از
آن گذشته بعضي از اجنّه نيز حمد خدا مي‌کنند. ولي اينجا که حضرت مي‌فرمايد، حمد
خدا در تمام آفريدگان و موجوداتش شيوع دارد معناي خلق فراتر از انسانها و فرشتگان
و اجنّه است که پرندگان و چرندگان و خزندگان و درختها و گياهان و کوه‌ها و آسمان‌ها
و زمين‌ها و سنگها و و… و همه چيز را در برمي‌گيرد.

لسان
حال و لسان قال

عده‌اي
گفته‌اند: نباتات و حيوانات و جمادات حمد تکويني دارند نه حمد زباني و به عبارت
ديگر حمد آنها به لسان حال است نه به لسان قال.

لسان
حال به اين معني است که وقتي انسان به موجودات الهي مي‌انديشد و در آنها دقت مي‌کند
و مي‌بيند که همه موجودات نقص و ضعف دارند و داراي تحول و تغييرند و بر حسب
ساختمانشان نياز به خالقي دارند که آنها را از عدم بيافريند و نگهدارد و حفظ
نمايد، پس طبيعت موجودات شهادت مي‌دهند به اينکه خدائي بايد باشد که خالق آنها و
حافظشان است. اين حمد به زبان حال است؛ اما زبان قال به اين است که لفظ«الحمد لله»
بگويند و خدا را عبادت و پرستش کنند و اينچنين تواني در حيوانات و نباتات نيست، پس
حمد آنها حمد به زبان حال است نه به زبان قال.

ولي
آنچه از قرآن و اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلام و سخنان بزرگان استفاده مي‌شود
اين است که مطلب خيلي بالاتر از اينها است خصوصا در مورد حيوانات که آيات زيادي در
اين زمينه وجود دارد وانگهي در قرآن امده است که تمام اشياء و موجودات تسبيح خدا
مي‌گويند ولي مردم نمي‌توانند تسبيح‌ها را درک کنند.

«تسبّح
له السّموات السّبع و الأرض و من فيهنّ، و ان من شيءٍ الا يسبِّح بحمده ولکن لا
تفقهون تسبيحهم…» (سوره اسراء – آيه 44)

آسمانهاي
هفتگانه و زمين و هر که در آنها است تسبيح خدا مي‌کنند، و موجودي نيست جز اينکه
تسبيح و ستايش مي‌کند او را ولي شما تسبيح آنها را درک نمي‌کنيد.

و
در آيه 41 از سوره نور مي‌خوانيم که خداوند خطاب به پيامبرش چنين مي‌فرمايد:

«أَلَم
تر أَنَّ الله يسبِّح له مَن في السّموات و الأرض و الطّيرُ صافات کُلُّ قد  علم صلاته و تسبيحه» ـ (اي پيامبر) آيا نمي‌بيني
که هر کس در آسمانها و زمين است و پرنده‌ها در حالي که صف کشيده‌اند و در هوا
پرواز مي‌کنند، خدا را تسبيح مي‌کنند؟ و هر يک از آنان مي‌داند چگونه عبادت کند و
تسبيح نمايد خداوند را.

اينکه
در اين آيه خطاب به پيامبر«ص» مي‌فرمايد: «الم تر»؟ آيا نمي‌بيني؟ معلوم مي‌شود
پيغمبر مي‌ديده و اين تسبيحها را مي‌شنيده است و اين مائيم که نمي‌توانيم چنين
تسبيحهائي را ببينيم و درک کنيم. و آنجا که مي‌فرمايد هر يک از موجودات مي‌داند
چگونه نماز بخواند(يعني عبادت خدا بکند) و تسبيح و ستايش نمايد، معلوم مي‌شود
موجودات که پرندگان از جمله آنها است ذکر خدا مي‌گويند و در برابر ذات مقدسش تواضع
و کرنش مي‌کنند و او را حمد مي‌گويند.

حيوانات
سخن مي‌گويند:

و
اما درباره حيوانات، اينطور نيست که برخي فکر کنند حيوانات شعنور ندارند. قرآن
کريم در سوره نمل داستان حضرت سليمان را نقل مي‌کند که با ارتشيانش عبور مي‌کردند،
يکي از مورچه‌ها، ديگر مورچگان را خبر داد که: هان! مواظب باشيد، به لانه‌هاتان
داخل شويد که اکنون سليمان و سپاهيانش شما را زير مي‌گيرند و لگدکوب مي‌کنند.

و
جالب اينجا است که اين مورچه در ادامه سخنانش مي‌گويد: «و هم لا يشعرون» در حالي
که آنان شعور ندارند و نمي‌فهمند که ما زير پايشان له مي‌شويم. و اين در صورتي که
ما انسانها خيال مي‌کنيم، حيوانات شعور ندارند!!

و
باز در همين سوره، داستان حضرت سليمان و شانه بسر(هدهد) را مي‌خوانيم که حضرت،
دنبال هدهدش مي‌گردد و از اينکه مدتي است از او دوره شده عصباني مي‌شود، و آنگاه
که هدهد مي‌آيد به حضرت سليمان عرض مي‌کند: من بر چيزهايي احاطه پيدا کردم که از
آنها هيچ خبري نداري، من از سبا(يمن) خبري نو ظهور براي تو آورده‌ام، زني را ديدم
که برآنها سلطنت مي‌کرد و آنها عبادت خدا نمي‌کردند و…

از
اين داستان معلوم مي‌شود که هدهد شعور داشته و مي‌فهميده و حرف هم مي‌زده ولي گوش
سليمان مي‌خواهد که حرفش را بفهمد و درک کند، قرآن از آنحضرت نقل مي‌کند که مي‌گويد:
«و عُلِّمنا منطق الطّير» ـ ما تعليم شديم سخن گفتن پرندگان را.

حيواناتش
عور دارند

در
هر صورت از حيوانات و پرندگان و حشرات چيزهايي نقل مي‌کنند که دلالت بر شعور آنها
دارد. موريس مترلينگ کتابهائي در اين زمينه نوشته است از جمله«زنبور عسل»،
«مورچگان» و «موريانه» که جالب و خواندني است. کندوي عسل را اگر ملاحظه کنيد به يک
کشور خيلي مترقي و مدرن مي‌ماند که تمام کارها با نظم و ترتيب پيش مي‌رود و اگر
يکي از زنبوران تخلف کند، آن را اعدام انقلابي مي‌کنند!

اينکه«درکات»
در کتاب«گفتار دکارت» معتقد است که غير از انسان، حيوانات ديگر شعور ندارند،
اشتباه مي‌کند. او مي‌گويد: صدائي که از حيوانات شنيده مي‌شود، عکس العلم طبعي
آنها است مانند صدائي که از شکسته شدن شاخه درخت به گوش مي‌رسد!! نه اينکه دليلي
بر شعور آنها باشد. مثلا اگر سگي را زديد، چون دردش مي‌گيرد، طبيعتا عکس العمل
نشان مي‌دهد و واق واق مي‌کند نه اينکه احسا سو شعور داشته باشد! و اين حرف خيلي
اشتباه است، عکس العمل طبيعي يعني چه؟ مگر چيزي جز احساس درد دارد که ناله و فرياد
مي‌کند ولي ما نمي‌فهميم چه مي‌گويد، اينجا است که نياز به شخصي مانند حضرت سليمان
داريم که ترجمه کند سخنان جانداران را.

مراد
از نفس ناطقه چيست؟

مرحوم
سيد حبيب الله خوئي در شرح نهج البلاغه‌اش از مرحوم سيد نعمت الله جزايري نقل مي‌کند
که مي‌گويد: اينکه مي‌گوييد انسان نفس ناطقه دارد و ساير حيوانات ندارند، يعني چه؟
اگر مرادتان از نفس ناطقه اين است که انسان حرف مي‌زند و ما في الضمير خودش را
توسط زبانش به ديگران مي‌فهماند، حيوانا هم اين ويژگي را دارند. وقتي حيوان گرسنه
مي‌شود، ناله مي‌کند و صدائي از خودش خارج مي‌سازد ولي پس از آن که سير شد، صدا
نمي‌دهد. وقتي به لانه کلاغ حمله مي‌شود، کلاغ بيچاره به صدا درمي‌آيد و ما في
الضمير خود را افهام مي‌کند. پس حيوانات به اين معني نطق دارند.

اگر
مراد از نفس ناطقه اين است که انسان مطالبي را مي‌فهمد و حيوانات نمي‌،همند، اين
هم اشتباه است، چرا که ثابت شده است حيوانات در محدوده خودشان نقشه مي‌کشند و
تنظيمب رنامه مي‌کنند و به برنامه‌هاي خود عمل مي‌نمايند.

و
اما اگر مراد از نفس ناطقه اين است که انسان مي‌تواند کتاب شفا و اشارات شيخ
الرئيس را بفهمد و بز و ميش و ساير حيوانات نمي‌فهمند! بايدب گوئيم که: اتفاقا
خيلي از انسانها هستند که از شفا و اشارت چيزي دستگيرشان نمي‌شود و توان درک آن
معلومات عاليه را ندارند.

بنابراين
اگر انسان داراي درک و شعور است، حيوانات هم درک و شعور دارند. شما ملاحظه کرده‌ايدد
که اگر اسب يا يسگ يا ساير حيوانات را تربيتکنند، کارهاي عجيبي از آنها سر مي‌زند،
پس نتيجه مي‌گيريم که: حيوانات هم مي‌توانند تسبيح کنند خداوند را. ملاوي رومي مي‌گويد:

جمله
ذرات زمين و آسمان                              با
تو مي‌گويند روزان و شبان

ما
سميعيم و بصيريم و هشيم                         با
شما نامحرمان ما خامشيم

همين
که سنگ‌ريزه با حضرت داود سخن مي‌گويد و حضرت جوابش مي‌دهد، معلوم مي‌شود که سنگ
مي‌تواند حرف بزند. نقل کرده‌اند که: پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم وقتي
مي‌خواست در مسجد صحبت کند، به يک شاخه درختي که از آن به عنوان ستون استفاده شده
بود، تکيه مي‌داد و هنگامي که براي حضرت منبر ساختند و حضرت بر فراز منبر بالا
رفت، آن ستون«ناراحت» شد که چرا ديگر پيامبر به آن تکيه نمي‌کند و ناله‌اي کرد که
اصحاب صدايش فرايدش را شنيدند. پس معلوم مي‌شود آن شاخه درخت خشک هم يک نحوه
ادراکي دارد.

پوست
بدن سخن مي‌گويد

در
قرآن اين معني آمده است که روز قيامت دست و پا و اعضا و جوارح و حتي پوست بدن
انسان به زبان مي‌آيد و تکلم مي‌کند. و همچنين نقل مي‌کند که کفار به اعضاء بدن
خودشان اعتراض مي‌کنند و مي‌گويند: «لم شهدتم علينا؟» ـ چرا عليه ما شهادت مي‌دهيد؟
آنها پاخس مي‌دهند: «قالوا انطقنا الله الذي انطق کل شئ» ـ همان خدائي که همه چيز
را به زبان درآورده، ما را هم به زبان درآورد.

پس
وقتي پوست بدن سخن مي‌گويد، سنگريزه حرف مي‌زند، شاخه درخت ناله مي‌کند، کوه‌ها با
داود زمزمه مي‌کنند، و پرنده‌ها با سليمان گفتگو مي‌نمايند، معلوم مي‌شود که نه
تنها انسان و حيوان، بلکه حتي جمادات و سنگها هم مي‌توانند به نحوي سخن بگويند و
در نتيجه تسبيح خدا کنند و حمد حضرت حق گويند.

برگشت
کمالات به وجود

مرحوم
صدر المتألهين يک نظر کلي در اين زمينه دارد. مي‌گويد: چون هر چه کمال است در
عالم، وجود و واقعيت دارد و آنچه در خارج واقعيت دارد وجود و هستي است. بنابراين،
هرچه کمال است برمي گردد به وجود. پس علم، قدرت، حيات، سمع، بصر، تکلم و و. همه
صفاتي را که براي خدا ثابت مي‌کنيم، اينها صفات کمال است و برگشت همه اينها به
وجود و هستي است براي اينکه آن چيزي که درعالم، حقيقت دارد هستي است و غير هستي
چيزي نيست، و چون خداوند هستي غير متناهي است، پس همه کمالات او هم غير متناهي است
علم او، غير متناهي است، قدرت، حيات وس اير صفات او غير متناهي است و اما ما چون
وجود محدودي داريم به اندازه وجودمان هم علم داريم، قدرت داريم،حيات داريم.

در
اين صورت، کوه و درخت و سنگريزه هم چون حظ و بهره‌اي از هستي دارند به همان اندازه‌اي
که از هستي حظ و بهره دارند، از علم، قدرت و حيات نيز بهره دارند. ولي چون وجودشان
ضعيف‌تر از ما است،حظ و بهره‌شان کمتر است. اين مطلبي است که من به اختصار بيان
کردم و تفصيلش را بايد در جاي ديگر خواند.

پس
اينکه در قرآن آمده است: هيچ چيزي نيست جز اينکه تسبيح مي‌کنند پروردگار را ولي
شما تسبيحشان را درک نمي‌کنيد، دليلش اين است که گوش شما گوشي نيست که بشنود تسبيح
آنها را، اين گوش طبيعي توان شنيدن اين تسبيح‌ها را ندارد و گرنه حمد و ثناي
خداوند منحصر به انسانها و ملائکه و اجنه نيست بلکه پرندگان و چرندگان و حيوانات و
کوه‌ها و درختان و خلاصه هر چه در عالم وجود دارد، حمد و ستايش خداوند مي‌کنند.

سپاه
خدا پيروز است

«و
الغالب جنده» ـ يعني نيروهاي الهي  غلبه
دارند و هرگز شکست نمي‌خورند. گرچه ما به صورت ظاهر مي‌بينيم که برخي از اين
ستمگران چند صباحي در دنيا تاخت و تاز مي‌کنند ولي اين تاخت و تازها موقتي است و
خداوند به آنها مجال مي‌دهد تا عذابشان را زيادتر کند و در هر صورت آنها را شکست
خواهد داد. «انما نملي لهم ليزدادوا اثماً».

و
آنجا هم که حسين بن علي عليه السلام به صورت ظاهر شکست خورد ولي در حقيقت بر کفر
جهاني پيروز شده بود، و  اگر آن شکست صوري
و ظاهري نبود، بني اميه اسلام را نابود مي‌کردند. پس نيروها و ارتش الهي همواره
پيروز است و شکست در آنها راه ندارد.

«و
المتعالي جدّه» ـ بخت خدا بلند است! ـ البته معلوم است که خدا بخت ندارد بلکه اين
سخن کنايه است از اينکه خدا مقام عظيم و بلندي دارد.

در
سوره جن مي‌خوانيم که اجنه گفتند: «و انه تعالي جد ربنا» ـ يعني بلند است بخت
پروردگار ما. و اين گناه است از اين که خداوند عظمت دارد. «جد» معنايش عظمت است.
پس مقصود حضرت امير در خطبه اين است که: علو دارد عظمت پرودرگار يعني خداوند در
مقام شامخي است که بر تمام جهانيان تسلط دارد و قدرت به منحصر به او است.

ادامه
دارد

 

/

سخنیر پیرامون ولایت فقیه

سخني
پيرامون

ولايت
فقيه

قسمت
دوّم

در
شماره گذشته اندکي درباره ولايت فقيه و منبع قدرت حکومتي فقها در پرتو سخنان
نوراني حضرتامام دام ظله توضيح داديم و سه نکته از نکاتي را که در نامه ايشان به
رياست محترم جمهوري اسلامي آمده بود مورد مطالعه قرار داديم. و اينک ادامه بحث:

4-
تعبير ولايت مطلقه که در نامه حضرت امام آمده است موردتاخت و تاز دشمنان اسلام از
داخل و خارج قرار گرفته و فرياد شيوان براي مرگ دموکراسي در ايران بر پا کرده‌اند
و اين را نوعي ديکتاتوري و حکومت فردي و سلطه‌جوئي دانسته‌اند يا چنين وانمود کرده‌اند.
و لذا لازم است در اينجا نوع حکومت در ولايت فقيه را بيان کنيم و آن را با
حکومتهاي رايج جهان مقايسه نمائيم.

کلمه
ولايت مطلقه در نامه حضرت امام دام ظله در چهار مورد آمده است:

1-
«حکومت را که به معناي ولايت مطلقه‌اي که از جانب خدا به نبي اکرم صلي الله عليه و
آله و سلم واگذار شده…»

2-
«حکومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به نبي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم…»

3-
«حکومت که شعبه‌اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است…»

4-
«آنچه گفته شده است تاکنون و يا گفته مي‌شود ناشي از عدم شناخت ولايت مطلقه الهي
است…»

حکومت
را در موردي به معناي ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و در جاي
ديگر شعبه‌اي از ولايت مطلقه آن حضرت شمرده‌اند و ولايت مطلقه را گاهي ولايت مطلقه
رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و گاهي ولايت مطلقه الهي و حکومت الهيه خوانده‌اند.

در
شماره گذشته توضيح داديم که حکومت را اگر شعبه‌اي از ولايت آن حضرت دانستيم به اين
لحاظ است که ولايت آن حضرت را به معناي عام مورد توجه قرار داده‌ايم که شامل ولايت
تکويني و ولايت تشريع در مورد سنن واصل شريعت نيز مي‌شود. و طبيعي است که حکومت را
شعبه‌اي از ولايت به اين معني بدانيم. و اگر حکومت را به معناي ولايت مطلقه
دانستيم منظور فقط ولايت حکومتي و رهبري سياسي و اجتماعي جامعه است.

و
اما اين که گاهي تعبير به ولايت رسو لالله صلي الله عليه و آله و سلم مي‌شود و
گاهي تعبير به ولايت الهي به لحاظ اين است که اصل در اين ولايت همان ولايت و حکومت
الهي است که به آن حضرت واگذار شده و همين نکته پاسخ همه اعتراضها است.

و
اما توضيح مطلب:

بدون
شک بشريت پس از تشکيل زندگي اجتماعي نياز به نظامي دارد که اداره کننده شئون جامعه
باشد و اين نظام بطور طبيعي خواه ناخواهد در جامعه به وجود مي‌آيد و اگر مردم با
اختيار خود آن را به وجود نياورند، قدرتمندان و زورمداران سلطه خود را تحميل
خواهند کرد. در اصل نياز جامعه به حاکم و مدبر امور را اميرالمؤمنين عليه السلام
در پاسخ خوارج که خواهان نفي حکومت بطور مطلق بودند و فرياد«لا حکم الا لله» اين
بودکه کسي بجز خداوند حق حکمراني را ندارد و اين را از آيه«ان الحکم الا الله»
گرفته بود. اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ آنها فرمودند اين سخني حقي است که
اينان از آن منظور باطلي دارند. آري حکم(تقدير در آفرينش و تشريع در قانون) از آن
خداوند است ولي اينان (خوارج) مي‌گويند که امارت و سرپرستي براي کسي بجز خداوند
نيست و حال آن که جامعه بشري ناگزير است که امير و فرمانروايي داشته باشد چه
نيکوکار باشد و چه تبهکار که درآن حکومت، مؤمن به اعمالي(که موجب تکامل او است) مي‌پردازد
و کافر در اين چند روز دنيا از زندگي بهره مي‌برد و خداوند پايان هر موجودي را مي‌رساند
و در سايه نظم و حکومت است که ماليات(براي صرف در مصالح عمومي جامعه) جمع‌‌آوري و
به دشمنان مبارزه مي‌شود، امنيت راهها تأمين شده و حق ضعيف از قوي گرفته مي‌شود تا
زماني که فرمانرواي نيکوکار از تحمل مسئوليتها راحت شود و مردم از شر فرمانراي
تبهکار و ظالم راحت شوند.

نکته
جالب در اين سخن والا اين است که منافع حکوت را(اعم از حق و باطل) در چهار چيز
شمرده ست:

1-
جمع اموال، که طبعا ملازم است با صرف آن در مصالح عمومي.

2-
جنگ با دشمن.

3-
امنيت.

4-
عدالت.

و
اگر حکومتي در اين جهات نارسائي داشته باش بايد برکنار شود. عمل مؤمن و استمتاع
کافر و رسيدن هر چيز به اجل محدود خويش را حضرت به تعبير«به». ظرف آن ه چيز حکومت
است هر چند دخالتي در آن ندارد و اين چهار چيز بايد در سايه حکومت و به وسيله آن
تأمين شود.

بنابراين
اصل حکومت لازمه زندگي اجتماعي انسان است و بدون آن زندگي براساس قانون جنگ خواهد
بود و براي انسان چنين زندگي ممکن نيست.

مسئله‌اي
که در اينجا مورد توجه است، اين است که چه کسي و به چه معياري حق حکومت دارد؟

جامعه
بشريت در طول تاريخ بجز در موارد نا در پاسخ اين سؤال را در يک کلمه ديده و هميشه
از آن ناليده است، «زور». آري! تنها معياري که تاکنون ملاک تشکيل حکومتهاي بشري و
غير الهي بوده زور است. ولي چهره‌ها مختلف است. گاهي نام سلطنت و پادشاهي به آن مي‌دهند
و شاه را ظل الله و سايه خدا بر مردم مي‌دانند و با زور و فريب و تطميع بر مردم
حکومت مي‌کنند و گاهي نام سلطنت مشروطه بر حکومت مي‌نهند و بصورت ظاهر حکومت مردم
بر مردم تکيل مي‌دهند و نوعي دموکراسي برقرار مي‌سازند و گاهي حکومت را جمهوري مي‌خوانند.
جمهوري يعني عامه مردم. حکومتهاي جمهوري بر اين اساس پايه‌گذاري شده است که مردم
حاکم خود را تعيين مي‌کنند. ولي اين تنها يک اسم بي‌مسمي است. بسياري از حکومتها
با يک کودتا قدرت را بدست مي‌گيرند و فردي که رهبر گروه است خود را به نام رئيس
جمهور بر مردم تحميل مي‌کند و هيچ انتخابي صورت نمي‌گيرد. مانند جمهوري عراق و
گاهي انتخابات صوري و ظاهري بطوري که همه جهان مي‌دانند جز فريب چيزي در آن نيست
برقرار مي‌شود و در نتيجه همان شاه به نام رئيس جمهور به قدرت خود ادامه مي‌دهد
مانند جمهوري مصر. و گاهي انتخاب تنها به وسيله حزب و گروهي که با کودتا قدرت را
بدست گرفته انجام مي‌شود مانند بسياري از حکومتهاي بلوک شرق. و گاهي انتخابات به
وسيله مردم است ولي با لطايف الحيل و به زور تبليغات سيار قوي و گيج کننده، فردي
که حافظ منافع گروه زورمدار است به کرسي قدرت نشانده مي‌شود نام رئيس جمهور بر او
گذاشته مي‌شود مانند رئيس جمهوري ايالات متحده آمريکا.

و
لذا با کمال تعجب ملاحظه مي‌شود که هرگز تغييري در سياست کلي آمريکا با تغيير
رياست جمهوري پيدا نمي‌شود بجز بعضي تصرفات جزئي که ناشي از تصميم‌گيريهاي شخص
رئيس جمهور يا بعضي اطرافيان است. مثلا هرگز شنيده نشده است که رئيس جمهوري آمريکا
در اسرائيل و مشکل خاورميانه يا مشکل آفريقا و مسئله نژاد پرستي و ساير مسائل
جهاني تصميم جديد بر خلاف سياست سلطه جويانه گذشتگان بگيرد و اگر کسي احيانا پيدا
شود که کمترين تمايلي به تغيير روش نشان دهد مانند کندي فورا از سوي دستان مخفي
گروه حاکم اصلي(غولهاي اقتصادي) که همان شاه آمريکا است ترور مي‌شود.

منظور
از اين مطالب بحث در جزنئيات نيست بلکه از راه مثال مي‌خواهيم اين مطلب را روشن
کنيم که معيار در حکومتهاي بشري از نظر واقعيات خارجي تنها زور است. و اما از نظر
تئوري و در مرحله ثبوت حکومتها را با همه اسمهاي مختلفي که دارند مي‌توان به چهار
دسته تقسيم کرد:

1-
حکومت ديکتاتوري و سلطه فردي

ايننوع
حکومت دراکثر دورانهاي جامعه بشري و در اکثر نقاط زمين رايج بوده است. فردي به نام
شاه يا سلطان يا امير يا خليفه يا شيخ عشيره يا رئيس قبيله يا خان يا کدخدا و
هرگونه عنواني از اين قبيل به هر دليل بر مردم حکمراني مي‌کند. از بيچارگان با زور
و اعراب ماليات مي‌گيرد و افراد زيرک و مؤثر در جامعه را سير مي‌کند و با فريب عده‌اي
را اغفال مي‌کند. گاهي خود را سايه خدا مي‌داندد و گاهي هم پيشروي کرده خود را
خداي زمين مي‌دانه و چيزي به جز زمين هم قائل نيست در نتيجه مردم را به پرستش خويش
وا مي‌دارد. همچنانکه فرعون و نمرود  امثال
آنها ادعا کردند.

اداره
حکومت در چنين رژيمي تنها طبق ميل و دلخاه اعليحضرت است. آنچه اراده کند بايد
انجام بگيرد. هرچند موجب کشتن هزاران زن و مرد و کودک بي گناه باشد. زورمداران
فاسد و مفسد فرصت را غنيمت شمرده به گردش جمع مي‌شوند و خون عامه مردم را زالو صفت
مي‌مکند. واضح است که در چنين حکومتي حتي اگر شخص شاه بدانديش نباشد، ظلم و تباهي
جامعه را فراخواهد گرفت.

2-
سلطنت مشروطه

تئوري
سلطنت مشروطه از اينجا سرچشمه مي‌گيرد که حکومت سلطنتي مميزاتي دارد و زيانهائي.
زيرا از جهتي تمرکز قدرت در دست شاه موجب منسجم بودن ملت و وحدت ملي و قدرت‌مند
بودن دولت و ثبات حکومت است و تأمين امنيت و سرکوبي دشمنان خارجي و از جهتي ديگر
چون رأي شخص شاه ملاک حکومت است خودخواهي و جلب منافع شخصي و خانوادگي همراه با
طمع بي‌پايان انسان، عدالت را نابود وجامعه را گرفتار و ستم و فساد مي‌کند. و براي
اينکه جامعه از آن منفعت برخوردار و از اين زيان مصون بماند اين تئوري مطرح مي‌شود
که شاه باشد اما حکومت نکند. و حکومت در دست مجلس نمايندگان باشدو مردم مستقيما
نمايندگان خويش را انتخاب کنند، تا هم مقررات نظارت را تصويب نمايندو هم بر روند
کار دولت نظارت داشته باشند. و بدين ترتيب دموکراسي محفوظ مي‌ماند و عدالت برقرار
مي‌شود و منافع ملت تأمين مي‌شود و به اصطلاح حکومت مردم بر مردم خواهد بود. در
عين حال نظام از انسجام و قدرت کافي براي مقابله با دشمن خارجي و آشوبگران داخلي
برخوردار است. ولي اين گونه حکومت گذشته از اشکالهايي که بر اصل دموکراسي وارد است
و توضيح آن خواهد آمد اجراي دقيق آن در همه جامعه‌ها ضمانتي ندارد. و در اکثر
موارد نظام حاکم و شخص شاه اعمال نفوذ کرده و مجلس را منحل مي‌کند. و بر فرض که
مجلسي باقي باشد در انتخابات دخالت نموده و نمايندگان را طبق دلخواه به مجلس راه
مي‌هد. معروف است که در يکي از دوره‌هاي مجلس شوراي ملي مرحوم آيت الله مدرس در
انتخابات هيچ رأيي نياورد. ايشان در مقام اعتراض فرمودند اگر هيچ کس به من رأي
نداده باشد خودم به خودم رأي داده‌ام، حداقل يک رأي باقي مي‌گذاشتيد(يا چيزي به
همين مضمون) تقلب در انتخابات از مشکلات حل نشدني نظامهاي سلطه‌جو است و بر فرض که
نماينده‌اي با رأي صحيح ملت به مجلس راه يابد معمولا با تطميع يا تهديد او را از
ابراز نظر خويش منع مي‌کنند. و همه اين مسائل و امثال آنها در مجلس شوراي ملي
ايران و مجالس شوراي ملي ايران و مجالس مشابه در کشورهاي منطقه که رژيمهاي مشابهي
دارند که کاملا مشهود بوده و همه بر آن آگاهند و نيازي به ذکر شاهد و مثال نيست.

گذشته
از اين دخالتها و اعمال نفوذهائي که شخص شاه و خانواده سلطنتي در مؤسسات اجرائي
دارند و چپاول و فساد مالي که لازمه لا ينفک حرص بي‌پايان انسانهاي بي‌ايمان
است(والذين کفروا يتمتعون و يد کلون کما تأکل الانعام) راه را براي گسترش ظلم و
ستم در جامعه باز مي‌کند و عملا ثابت شد. که اين گونه تغيير نام و شکل ظاهري رژيم
هرگز تحولي در درون حکومت براي برقراري عدالت بوجود نمي‌‌آورد.

3-
جمهور به معناي مردم است. و مجموهري نظام حکومتي را گويندکه رئيس و گرداننده آن
بوسيله مردم انتخاب مي‌شود و اين بهترين راه حکومت مردم بر مردم است مشروط بر
اينکه تنها يکعنوان و نام فريبنده براي مشروع جلوه دادن حکومت نباشد. اکثر
جمهوريهاي جهان در عصر حاضر بدون انتخاب يا با يک انتخاب تقلبي صورت مي‌گيرد و
بعضي از رؤساي جمهور با کمال بي‌شرمي خود را رئيس جمهور مادام العمر اعلام مي‌کنند.
واضح است که اين يک عنوان مسخره و تقلبي است. و اما جمهوريهاي واقعي که ملت در
تعيين رئيس و حاکم خود واقعا نقشي دارد با اختلافاتي که در نحوه اداره نظام و حدود
اختيارات رئيس جمهور و نخست وزير مجلس نمايندگان هست بدون شک از ساير رژيمهاي
حکومتي ساخته فکر بشر به برقراري عدالت و نظم نزديکتر و از گسترش ظلم و فساد مالي
دورتر است. ولي باز هم سلطه‌جويان و زورمداران از پشت پرده دستهاي مخفي خود را
دراز مي‌کنند و تا حدي که ممکن است گلوي ملت را مي‌فشارند. در عين حال بايد اعتراف
کرد که آسايش و آزادي و عدالت اجتماعي تا حدودي تأمين مي‌شود. البته در اين جهت
نظام اقتصادي نيز اثر بسياري داردو اکثر بي‌عدالتي‌ها در جامعه ناشي از سيستم
اقتصادي است. بهر حال بحث اما اکنون درباره نظام جمهوري از نظر تئوري است وگرنه
عملا حتي در کشورهائي که به قول معروف مهد آزادي است گذشته از تأثيرات شگرف
تبليغات که بايد گفت بطور سحرآميزي آزادي را سلب مي‌کند نظام انتخاباتي طوري مقرر
شده است که رئيس جمهور به جاي اينکه نماينده اکثريت باشد نماينده اقليت است. مثلا
در در دوره اول رياست جمهوري ريگان طبق گزارش خبرگزاريها تقريبا 49% از مردم
آمريکا در انتخابات شرک کردند و از آنها فقط 51% به ريگان رأي دادند نتيجه مي‌گيريم
که ايشان فقط از سوي يک چهارم مردم آمريکا انتخاب شده است ولي بر همه حکومت مي‌کند.چنين
حکومتي را نبايد حکومت مردم بر مردم خواند. و اين مسئله در اکثر دموکراسي‌هاي حاکم
مشهود است. چه در نتخابات رياست جمهوري و چه در انتخابات نمايندگان مجلس.

مسئله
ديگري که حکومت مردم بر مردم را از اعتبار ساقط مي‌کند اين است که به چه دليل بايد
اکثريت بر اقليت حکومت کنند. بر فرض که همه مردم در انتخابات شرک کنند و از آنها
51% يا بيشتر به يک نفر رأي بدهند چه دليلي دارد که رئيس جمهور حاکم برآن 49% باشد
گو اينکه غالبا مجموع آرا مخالف با آراءِ ممتنع(چه آنان که رأي سفيد داده‌اند و چه
آنان که شرکت نکرده‌اند) اکثريت را تشکيل مي‌دهند. ولي بر فرض که اقليبت باشند
دليلي ندارد که نماينده اکثريت بر سرنوشت اقليت نيز حاکم باشد. به خصوص اگر فرق
مختصر باشد. مثلا نماينده 51% از کل جامعه بر همه مردم حکومت کند.

4-
حکومت تک حزبي

مارکسيستها
و پيروان آنها با توجه به نقصهاي نظام دموکراسي چنين وانمود کردند که دموکراسي
حقيقي تنها با به قدرت رسيدن طبقه پرولتاريا(طبقه کارگر) محقق مي‌شود و جمهوري
واقعي همين است و بر اين اساس حزب کمونيست يا حزب مشابه آن مانند حزب بعث با يک
کودتا که نامش را انقلاب طبقه کارگر مي‌گذارند قدرت را در شور بدست مي‌گيرند و
رئيس جمهور را حزب تعيين مي‌کند و همه قدرت به دست حزب است. اگر رهبر چندان
خودکامه نباشد که مانند استالين يا صدام همه قدرتمندان حزب را از بين ببرد و خود
مانند يک شاه با ديکتاتوري مطلق قدرت را بدست بگيرد. اين هم نوعي حکومت است که نام
آن جمهوري ولي واقع آن ديکتاتوري محض است. و گاهي رهبران کمونيست خود نيز اقرار
دارند که ديکتاتوري پروتالريا مرحله‌اي است ضروري براي رسيدن به دموکراسي مطلق.

اينها
همه نظامهاي حکومتي ساخته فکر بشر است که به منظور تأمين سعادت و عدالت اجتماعي
مقرر شده است ولي از نظر اديان آسماني هيچکس ابتدا بر ديگري حق حکومت و ولايت را
ندارد و ولايت از آن خدا است که به افرادي واگذار مي‌کند. تصور اينکه بيعت در
اسلام در حکم انتخابات رياست جمهوري است يک اشتبها است. پيامبر اکرم صلي الله عليه
وآله و سلم و جانشين منصوبآن حضرت بر مردم ولايت دارند. چه بيعت کنند و چه بيعت
نکنند. اصولا جامعه نمي‌تواند براي خود ولي امر تعيين کند زيرا اولا اجماع و اتفاق
همه افراد بر تعيين يک ولي امر تقريبا غير ممکن است و دليلي نيست که خواسته اکثريت
بر اقليت تحميل شود و ثانيا بر فرض که براساس يک قرارداد هيچ دليلي بر نفوذ و لزوم
پيروي و تعهد نسبت به آن ندارد.حتي اگر يک فرد خود اعلام کند و تعهد نمايد که تحت
ولايت و سرپرستي کسي قرار دارد و از اوامر او تخلف نخواهد کرد. هيچ دليلي او را
الزام به تعبيت از اين قرار داد نمي‌کند زيرا اصولا قراردادها چه اجتماعي و چه
فردي امور اعتباري هستند و امور اعتباري واقعيت خارجي ندارد تا براساس قوانين
فلسفي و عقلي استوار باشد و بتوان بر صحت و نفوذ آنها دليل عقلي اقامه کرد و ذاتا
هيچ حجيتي براي بيان عقلا نيست و لذا از نظر اصول فقه حجيت بناي عقلا براساس امضاي
شارع و تنفيذ خداوند مبتني است هر چند سکوت و عدم ردع و جلوگيري نيز دليل تنفيذ
شمرده شده است. ولي بهر حال نيازمند تنفيذ شارع است و از خود هيچ ارزشي ندارد و
ثالثاً بر فرض که اينگونه قراردادها واجب الاتباع باشد، بدون شک نمي‌تواند با جعل
ولايت از سوي خداوند که ولي مطلق است مقابله کند. وخداوند ولايت را منحصر فرموده
ست:

«انّما
وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلا‌ة و يؤتون الزکاة و هم
راکعون».

همانا
ولي و سرپرست شما خدا و رسول او است و آن مؤمناني که نماز بر پا مي‌ارند و در حال
رکوع زکات مي‌دهند.

طبق
روايات عامه و خاصه منظور از اين مؤمنان فقط اميرالمؤمنين عليه السلام است و اين
ولايت براي ائمه هدي عليهم السلام به نصب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و وصيت
اميرالمؤمنين  عليه السلام ثابت است و
همچنين براي فقيه جامع الشرايط از سوي آن اولياء خدا ثابت شده است. کلمه انّما»
طبق گفته ابدا مفيد حصر است يعني ولايت فقط براي خدا و رسول صلي اللهعليه و آله و
سلم و اوصياي او است و هر که ولايت دارد از سوي آن بايد نصب شود و هيچ کس را بر
ديگري ولايتي نيست. و بر فرض که کسي حق داته باشد براي خود ولي امري تعيين کند
ولايت او در برابر ولايت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ارزشي ندارد. زيرا
آن حضرت طق فرمان الهي از خود آن شخص برخود او اولي است. «النبي أولي بالمؤمنين من
انفسهم» پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اولي و سزاوارتر است بر مؤمنان از خود
آنها بنابراين هيچکس بر خودش آنگونه ولايتي را که براي رسول الله صلي الله عليه و
آله و سلم بر خود او ثابت است را ندارد.

بهر
حال از نظر اديان و قانون آسماني ولايت دراصل فقط براي خداوند است و او هر که را
صلاح بداند براساس قانوني ولايت مي دهد. اينگونه حکومت پشتوانه حقيقي دارد و هيچ
نيازي به رأي مردم و انتخابات نيست و اگر در اين زمان از سوي ولي فقيه رفراندوم يا
درخواست انتخابات براي تعيين رئيس جمهور يا نمايندگان و غيره صورت مي‌گيرد از
باب«و شاورهم في الأمر» تا حکومت پشتوانه مردمي خود را در جهان حفظ کندو قدرت و
نيروي مادي او تأمين شود، نه اينکه رأي مردم به آن مشروعيت و قانونيت بخشيده است.
زيرا پس از نصب و جعل الهي هر چند به واسطه ديگري نيازي به تنفيذ نيست. «و ما کان
لمؤمن و لا مؤمنهة اذا قضي الله و رسوله امراً أن يکون لهم الخيرة من أمرهم» آنگاه
که خدا ور سول او حکمي صادر کنند هيچ مرد و زن مؤمني اختياري در برابر آنها(از
لحاظ قانوني) ندارند.

اينگونه
حکومت هرگز دچار خودکامگي و ديکتاتوري نمي‌شود زيرا در مورد معصومين عليهم السلام
عصمت مانع هرگونه لغزش و خطا است. و در مورد فقيه جامع الرايط در صورتي که حکومت و
ولايت ثابت مي‌شود که فقيه طبق تشخيص اهل اطلاع مورد اعتماد عامه مردم، واجد
شرايطي باشد که يکي از آنها عدالت است. فقاهت و عدالت در بالاترين حد خود دو مشخصه
بارز و مهم براي ولي فقيه است. که او را از هر جهت در بالاترين حدي که براي غير
مصعوم ممکن است از انحراف و خطا نگه مي‌ارد. و او هرگز مصالح خود را در تصميم‌گيريها
مدنظر ندارد بلکه مصالح اسلام و مسلمين را مورد توجه قرار ميأ‌دهد و بر اين
اساس  عدالت اجتماعي به بهترين وجه و مطمئن‌ترين
راه تأمين مي‌شود. بو با کمک مردم کراشناسان را براي بهتر اداره کردن کشور بکار مي‌گيرد
و وحدت و انسجام جامعه نيز در پرتو قدرت و ولايت او محفوظ مي‌ماند. همچنانکه برکات
اين ولايت الهي هم اکنون در ايران مورد توجه دوست و دشمن قرار گرفته است.

نکته
قابل توجه اين استکه در اين حکومت نقش مهمي که مردم دارند تشخيص ولي امر واقعي است
چه او امام معصوم باشد و چه فقيه جامع الشرايط و لذا نياز دارد به بالا بودن سطح
فرهنگي و مذهبي جامعه در مسائل امامت و ولايت. و اين مسئله به برکت فرهنگ غني و پر
بار شيعه براساس اخبار و احاديث اهل بيت عصمت عليهم السلام که در ايران اسلامي طي
قرنها ريشه دوانيده است به بهترين وجه تأمين شده. و همين بيداري و هوشياري جامعه
انقلابي و مؤمن و موالي اهل بيت عليهم السلام بود که انقلاب را از همه دسيسه‌هاي
استعماري نگه داشت.

«و
الحمد لله اولاً آخراً»

ادامه
دارد

 

/

نگاهي به سيره امامان(ع)

نگاهي
به سيره امامان(ع)

بدون
شک هر جامعه‌اي که بخواهد در جهت بازسازي شخصيت اسلامي خويش گام برداشته و خود را
با معيار و ارزشهاي اصيل قرآني منطبق و هم آهنگ سازد، نيازمند به وجود اسوه‌ها و
الگوهائي است که اعتقاد به عصمت و مصونيت آنها از هر گونه لغزش و اشتباهي داشتهب
اشد و چنين افرادي جز ائمه مصومين عليهم السلام نمي‌توانند باشند، در اين رابطه
ضمن عرض تسيت بمناسبت سالروز شهادت حضرت موسي بن جعفر و امام هادي عليهم السلام و
عرض تبريک و تهنيت در سالروز ولادت حضرت امام جواد سلام الله عليه، توجه خوانندگان
محترم را به گوشه‌اي از سيره امامان معصوم جلب مي‌نمائيم:

امام
موسي بن جعفر عليه السلام

*زهد
و ساده زيستي امام کاظم عليه السلام:

مردي
بنام ابراهيم مشاهدات خويش را از نزديک درباره زندگي حضرت موسي بن جعفر عليهما
السلام چنين بيان مي‌نمايد: «دَخلتُ عَلي اَبي الحسن الأوّلِ عليه السلام في
بيتِهِ الّذي کانَ يُصَلِّي فيه، فاذاً لَيْسَ في البَيْتِ شيءٌ الاّ خَصَفَةٌ وَ
سَيفٌ مُعَلَّقٌ وَ مُصْحَفٌ». (قرب الأسناد ـ ص 174)

به
اطاقي که حضرت موسي بن جعفر عليه السلام هميشه در انجا نماز مي‌گذارد وارد شدم، در
آن اطاق چيزي جز زنبيل و شمشيري آويخته و قرآن وجود نداشت.

*عبادت
و حمايت از بينوايان:

«کان
ابوالحسن موسي عليه السلان اَعْبَدُ اَهْلِ زَمانِهِ وَ اَفْقَههُمْ و اَسْخاهُمْ
کفّاً وَ اَکْرَمَهُمْ نَفْساً ورويَ اَنّه کانَ يُصَلِّي نَوافِلَ اللّيل وَ
يصِلُها بِصَلاة الصُّبح ثُمَّ يُعَقّب حَتّي تَطْلُعَ الشّمسُ و کانَ يَدْعُوا
کثيراً… و کانَ يَبْکي مِنْ خَشية اللهِ حتّي تخضلَّ لِحْيتَهُ بِالدُّموعِ و
کان اوْصَلُ النّاسِ لأَهْلِهِ و رَحِمِهِ و کانَ يَتَفَقَّدُ فُقَراءَ المَدينَة
في الليلِ فَيَحْمِلُ اِلَيهم الزّبيلَ فيه العَيْنُ وَ الوَرِقُ و الأدِّقةُ و
التُّمُوْرُ فَيُوصل الَيهِمْ ذلک، و لا يعلمون مِنْ اَيِّ جهةٍ هُوَ». (ارشاد‌ ـ
ص 316)

حضت
موسي بن جعفر عليه السلام، عابدترين، فقيه‌ترين و گرامي‌تريان مردم عصر خويش بود.
روايت شده که آن حضرت پيوسته نماز شب مي‌خواند و آن را به نماز صبح متصل مي‌ساخت و
سپس تا بهنگام طلوع خورشدي به ذکر و تعقيب نماز ميپرداخت و بسيار دعا مي‌نمود. و
از خوف و خشيت الهي آن چنان مي‌گريست که محاسنش از اشک‌تر مي‌شد، و مهربانترين
افراد نسبت به خانواده و خويشان خود بود و شبها از بينوايان مدينه دلجوئي مي‌نمود،
و زنبيلي را که در آن پول، طلا و نقره، آرد و خرما بود برايشان مي‌برد و به آنان
مي‌رساند و آنها متوجه نمي‌شندند و که از سوي چه کسي است.

*
هم‌سوئي با مردم:

«عن
معتّب قال: کان ابوالحسن عليه السلام يأمرُنا اِذا اَدْرَکَتِ الثّمَرةُ اَنْ
نُخْرِجَها فَنَبِيعُها وَ نشتري مع المسلمين يوماً بيوم». (کافي ـ جلد 5 ـ ص 166)

معتب
مي‌گويد روش امام کاظم عليه السلام چنين بود که چون ميوه مي‌رسيد دستور مي‌داد
آنها را به بازار برده و بفروش رسانيم و همانند ديگر مسلمانان رو به روز از بازار
خريداري نمائيم.

*قرائت
قرآن:

«…
واَحَفَظهُمْ لِکِتابِ الله وَاَحْسَنُهم صَوْناً بالقرآنِ و کانَ اذا قَرأَهُ
يَحُزن وَ يَبْکي السّامعون لِتِلاوَتِهِ و کانَ النّاس بالمَدينة يُسَمُّونَهُ
زَيْنُ المُتَهجِّدينَ و سُمِّيَ بالکاظِم لِما کَظَمَهُ مِنَ الغَيْظِ وَ صَبَر
عَلَيْهِ مِنْ فِعْلِ الظّالمينَ». (ارشاد ـ جلد2ـ ص 227)

امام
کاظم عليه السلام حافظ‌ترين مردم در مورد کتاب خدا بود و خوش صوت‌ترين خواننده
قرآن، و بهنگام قرائت حالت اندوه و حزن به او دست مي‌داد و شنوندگان از تلاوت
قرآنش مي‌گريستند، و مردم مدينه آن حضرت را زينت شب زنده‌داران مي‌ناميدند. آن
حضرت به کاظم ناميده شده براي اينکه خشم خود را فرو نشاند و در برابر کار ستمکاران
بردباري و استقامت نمود.

*
شکر نعمتهاي الهي:

هشام
بن احمر مي‌گويد:

«کنت
اسير مع ابي الحسن عليه السلام في بعض اطراف المدينة اذ ثني رِجْله عَنْ دابّته
فَخَرَّ ساجداً فاطال و اطال، ثمّ رفع رأسه و رکب دابّته فقلت: جعلت فداک قد اطلت
السجود؟! قال: انّني ذکر نعمةً انعم الله بها عليّ فاحببت ان اشکر ربّي». (کافي ـ
جلد 2ـ ص 124)

من
بهمراه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در اطراف مدينه حرکت مي‌کرم، در اين هنگام
امام پاي از مرکب برداشته و بر روي زمين به سجده افتاده و سجده‌اش را طولاني و
طلواني نمود سپس سر را برداشته و سوار بر مرکب خويش شد، عرض کردم: فدايشت شوم.
سجده را طولاني نمود؟! امام فرمود: بياد يکي از نعمتهاي الهي افتادم، دوست داشتم
که پروردگارم را(به اين خاطر) شکر گزارم.

*دستگيري
از درماندگان:

محمد
بن بکري مي‌گويد: براي گفتن قرض وارد مدينه شدم ولي موفق نشده و درمانده شدم، با
خود گفتم: اگر پيش حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام بروم و مشکل خويش را با او
درميان بگذارم گرفتاريم بر طرف خواهد شد. سپس به قريه«نقمي» که مزرعه حضرت در آنجا
قرار داشت رفتم، حضرت پيش من تشريف آوردند و غلامي هم همراه ايشان بود.

«ثم
سألني عن حاجتي فذکرت له قصّتي، فدخل و لم يقم الاّ يسيرا حتّي خرج اليّ فقال
لغلامه اذهب ثمّ مدّيده اليّ فدفع اليّ صُرَّةً فيها ثلاثمأة دينار، ثمّ قام
فَوَلّي فقمت فرکبت دابّتي و انصرفت». (ارشاد ـ جلد 2 ـ ص 224)

امام
سپس از خواسته من سؤال فرمود، و من سرگذشت خويش را برايش شرح دادم، حضرت وارد خانه
شد و پس از اندک مدتي پيش من آمد و به غلامش دستور داد از آنجاخارج شود، و بعد دست
خود را بسوي من دراز نمود و کيسه‌اي که در آن سيصد دينار پول بود، به من داد، سپس برخاست
و تشريف برد من هم بلند شده و سوار بر مرکبم شدم و بازگشتم.

***

امام
جواد عليه السلام

*صبر
بر حوادث:

براي
امام جواد عليه السلام مقداري کالاي بزازي که از قيمت بسياري برخوردار بود مي‌آورند
در بين راه رهزنان به آن دستبرد زده و به سرقت بردند. شخصي که مسئول حمل آن کالاي
بود، طي نامه‌اي به امام جريان سرقت را نوشت. امام در پاسخ اين نکات آموزنده را به
او خاطر نشان ساخت:

«اِنَّ
اَنْفسنا و امالنا مِنْ مَواهِبِ الله الهنيئة و عوارِيهِ المسْتَودَعَةِ يُمَنَّع
بِما مَتَّع منها في سرور و غبطة و يأخذ ما اخذ منها ي اجر و حسبة فمن غلب جزعه
علي صبره حبط اجره و نعوذ بالله من ذلک». (تحف العقول ـ ص 778)

بدرستي
که جانها و دارائي‌هاي ما از مواهب و داده هاي نيکو و گواراي الهي است که بطور
عاريه بما سپرده شده تا آنجا که از آنها بهره‌مند گرديم مايه خوشي و خرسندي است و
آنچه از ما گرفته شود و اجر و ثواب(صبر بر تحمل از دست دان آن) به حساب ما گذاشته
خواهد شد، پس هر کس را بي‌تابي بر بردباري غالب گردد، اجرش ضايع خواهد شد و از
چنين چيزي بخداوند پناه مي‌بريم.

*نتيجه
شکر و سپاسگزاري:

شترداري
امام جواد عليه السلام را از مدينه به کوفه آورد و امام چهارصد دينار کرايه او را
پرداخت ولي در مورد پول بيشتر با امام مذاره مي‌نمود، امام به او چنين توصيه نمود:

سبحان
الله! اما علمت انّه لا ينقطع المزيد من الله حتّي ينقطع الشّکر من العباد». (تحف
العقول ـ ص 480)

سبحان
الله! آيا نمي‌اني تا سپاسگذاري از سوي بندگان قطع نشود، افزايش نعمت از جانب
خداوند درباره او منقطع نخواهد گشت؟

***

امام
هادي عليه السلام

*
توکل بر خدا:

مردي
از دوستان و شيعيان حضرت امام هادي عليه السلام مي‌گويد: خدمت امام رسيدم و عرض
کردم اين مرد ـ متوکّل ـ مرا از دستگاه طرد نموده و حقوقم را قطع و مرا آزرده و
ملول ساخته است و تنها جرم من ملازمت و محبت شما است، چنانچه شما در اين رابطه با
او صحبت کنيد خواهد پذيرفت. امام فرمود: درست خواهد شد.

شب
فرا رسيد و درب خانه بصدا درآمد، مأمور متوکّل بود و مرا پيش او برد، متوکّل رو به
من کرد و گفت: ما به ياد تو هستيم و تو ما و خودت را فراموش کرده‌اي، چه خواهشي
داري؟ گفتم حقوق پرداخت نشده‌ام را، متوکل دستور پرداخت دو برابر آن را، به من
داد. پس از آن خدمت امام رسيدم و عر کردم مردم مي‌گويند: شما پيش متوکل نرفته‌ايد
و چيزي هم از او درخواست نکرده‌ايد(چطور شد که حقوق مرا پرداخت؟)

فقال:
انّ الله تعالي علم منّا انّا لا نلجأ في المُهمّات الاّ اليه و لا نتوکّل في
الملمّات الاّ عليه و عوّدنا اذ اسألناه الأجابة و نخاف ان نعدل فيعدل بنا».
(مناقب ـ جلد 4 ـ ص 411)

امام
فرمود: خداوند تعالي مي‌داند که ما در امور مهم جز به او پناه نمي‌بريم و در
مشکلات و دشواريها به غير او توکل نمي‌جوئيم و از اينرو ما را چنين عادت داده که
چون از او مسألتي نمائيم، اجابت فرمايد، و از آن بيم داريم که بديگري روي آوريم و
او نيز از ما روي گرداند.

*قبول
هديه:

ابوهاشم
جعفري مي‌گويد: خدمت امام هادي عليه السلام بودم، در اين هنگام يکي از کودکان امام
وارد شد و شاخه گلي بدست امام داد، امام آن را گرفت و بوسيد و روي چشمانش گذاشت و
سپس به من داد و فرمود:

يا
اباهاشم! من تناول وردة او ريحانة فقلبها و وضعها عليه عينه ثمّ صلي علي محمد و آل
محمد الائمّة، کتب الله له من الحسنات مثل رمل عالج و محاعنه من السيئات مثل ذلک».
(کافي ـ جلد 5)

اي
اباهاشم! هر کس گل و يا ريحاني بدستش رسد و آن را بوسيده و بر ديدگانش نهد و سپس
بر محمد و آل محمد که ائمه مي‌باشند صلوات فرستد، خداوند براي او به شمار توده‌اي
از ريگ ثواب بنويسد و بهمان اندازه از گناهانش محو سازد.

 

/

داستان ولادت اميرالمؤمنين«ع»

داستان
ولادت اميرالمؤمنين«ع»

«13
رجب سالروز ميلاد فرخنده مولاي متقيان(ع) بر پيروانش مبارک باد»

شبي
تاريک و بس دراز انديشه‌هايي متراکم بر ابوطالب، بزرگ سرزمين بطحها، گذشت. ابوطالب
را افکاري زياد احاطه کرده و در حالي که روزنه‌هاي اميد ذهنش را فراگير شده بود،
پرده‌هايي از پريشاني و اضطراب وجودش را پر کرده، در اين انديشه بود که نوزاد
جديدش چه وقت به دنيا مي‌آيد؟ و از سويي ديگر«فاطمه بنت اسد» اين شير زن را ديد که
به خود مي‌پيچيد، گويا منتظر امري مهم است.

ابوطالب
بسيار انديشيد که چه کند و به کجا پناه ببرد ولي انديشه‌هايش به جايي نرسيد. و اما
از آنجا که عقيده‌اش به خداي بزرگب سيار زياد و ايمانش قوي و مستحکم بود، دست
فاطمه را گرفت و به کنار خانه خدا آورد و او را به صاحب کعبه سپرد و با اطمينان و
آرامش خاطر به منزل بازگشت.

فاطمه
دست تضرع و نياش به درگاه ايزد منان بلند کرد و در حالي که چنگ به پرده‌هاي کعبه
زده بود خداي را به عظمت و بزرگي ياد مي‌کرد، از پروردگارش خواست تا درد زايمان را
بر او آسان گرداند.

يزيد
بن قعنب گويد: با عباس بن عبدالمطلب و گروهي ديگر کنار خانه خدا نشسته بوديم که
ناگهان فاطمه بنت اسد در حالي که به علي«ع» حامله بود و ساعت زايمانش فرا رسيده
بود، کنار خانه رسيد و چنين گفت:

«ربّ
اني مؤمنة بک و بما جاء من عندک من رسلٍ و کتب، و اني مصدّقة بکلام جدّي ابراهيم
الخليل و انه بني البيت العتيق، فبحق الذي بني هذا البيت و بحق المولود الذي في
بطين لمّا يسّرت عليّ ولادتي».

پروردگارا!
من به تو و به پيامبراني که از سوي تو برانگيخته شدند و به کتابهايي که از سوي تو
فرستاده شده ايمان دارم و سخنان نيايم حضرت ابراهيم خليل را تصديق مي‌کنم و همانا
او اين خانه را ساخت، پس به حق آن کس که اين خانه را بنا نهاد و به حق جنيني که در
شکم دارم تو را قسم مي‌دهم که ولادتش را برمن آسان گردان.

آري!
او مي‌دانست کهحامل چه نور و چه شخصيت والايي است که خدا را به او قسم مي‌دهد و
ابوطالب هم مي‌انست که اين بار، فرزندش غير از ديگران فرزندان است، او کسي است که
تمام انبيا و اوليا، خدا را به وجود مقدسش قسم داده‌اند و منتظر ولادتش هستند و
لذا همواره از خدا مي‌خواست، او را زنده نگهدارد تا چشمش به جمال دل آراي فرزندان
گراميش روشن و منور گردد. او تا قبل از ولادت علي، به اين دو بيت شعر خود را تسلي
مي‌داد:

اطوف
للإله حول البيت                            ادعوک
بالرغبة محي الميت

بأن
تريني الشبل قبل الموت                    غرّ
نور با عظيم الصَّوت

و
خداوند بر او منت نهاد که اين مولود فرخنده در مقدس‌ترين بقعه‌هاي روي زمين يعني
در خانه خودش و در شريفترين روزها که روز جمعه بود ـ و بي‌گمان شرافت 13 رجب به
شرافت مولود است ـ زاده شد و دنيا را روشن ساخت. و اين ولادت را ـ چنانکه تمام
مورخين اجماع کرده‌اند ـ منحصر به علي بود چه نه پيش از او و نه پس از او کسي در
جوف خانه خدا به دنيا نيامده است.

يزيد
بن قعنب در ادامه آن روايت مي‌گويد:

سخنان
فاطمه بنت اسد و مناجاتش با پروردگار تمام نشده بود که ديديم ديوار کعبه شکافته شد
و فاطمه وارد خانه گشت و از ديدگان ما پنهان شد و ديوار به هم آمد. با شگفتي به
سوي قفل درآمديم که آن را باز کنيم ولي بي‌فايده بود چرا که خداوند را امري بود بس
عظيم که ما از آن غفلت داشتيم. پس از چهار روز، فاطمه از خانه بيرون آمد و درحالي
که علي را در آغوش گرفته بود، چنين گفت:

«انّي
فضّلت علي من تقدَّمني من النساء لأ‌نّ آسية بنت مزاحم عبدت الله عزّوجل سرّاً في
موضع لا يحبّ أن يعبد الله فيه الا اضطراراً، و انّ مريم بنت عمران هزّت النخلة
اليابسة بيدها حتي أکلت منها رطباً جنياً، و انّي دخلت بيت الله الحرام فأکلت من
ثمار الجنة و أوراقها، فلمّا أردت أن أخرج، هتف بي هاتف: يا فاطمه! سميه علياً فهو
علي و الله العلي الأعلي يقول: انّي شققت اسمه من اسمي و أدّبته بأدبي و وقفته علي
غامض علمي و هو الذي يکسر الاصنام في بيتي و هو الذي يؤذن فوق ظهر بيتي و يقدّسني
و يمجّدني، فطوبي لمن أحبّه و أطاعه و ويلٌ لمن أبغضه و عصاه«. (امال صدوق ـ صفحه
80)

بر
زنهائي که قبل از من بودند فضيلت يافتم زيرا آسيه دخترمزاحم مخفيانه در جائي عبادت
خداي متعال مي‌کرد که اگر انسان ناچار نباشد، چندان دوست داشتني نيست که در چنان
جايي خدا را عبادت کند، و همانا مريم دختر عمران با دست خود درخت خشک را تکان داد
تا توانست خرمائي تازه(رطب) از درخت بگيرد و بخورد، و اما من وارد خانه خدا شدم و
از ميوه‌ها و برگهاي درختن بهشتي ميل کردم و هنگامي که خواستم بيرون بيايم، هاتفي
مرا صدا کرد: [اي فاطمه! او را«علي» نام گذار چرا که او عاليمقام و والات مرتبه
است و خداوند علي اعلي مي‌فرمايد: من اسم او را از اسم خودم استخراج کردم و به ادب
خودم تأديب نمودم و بر مخفي‌هاي علمم واقف ساختم و همانا او است که درخانه من بتها
را مي‌شکند و او است که بر فراز خانه‌ام اذان مي‌گويد و مرا ستايش و تقدسي و تمجيد
مي‌نمايد، پس خوشا بحال کسي که او را دوست داشته باشد و از او پيروي کند و واي
بحال کسي که او را دشمن دارد و با او مخالفت نمايد.]

و
اما ابوطالب بقدري شاد و خرم شده بود که با سرعت و شتاب خود را به منزل رساند و هر
که را مي‌ديد فرياد برمي‌آورد: «اي مردم! شما را بشارت باد که ولي خدا در کعبه
بدنيا آمد.» زيرا او به حق مي‌دانست که علي ولي خدا و وصي پيامبر خدا است؛ علي
پرچمدار حق و عدل؛ علي رهنماي گمراهان و کژوران؛ علي دژ مستحکم ايمان؛ و علي الگوي
تمام فضائل انساني و کمالات بشري است و او است تالي تلو کتاب خدا و او است قسيم
الجنة و النار و گذرنامه او است که انسان را از مرز صراط به بهشت مي‌رساند و ولايت
او است که اگر باشد، خداوند اعمال انسانها را مي‌پذيرد و اگر نباشد عبادتهايش
پشيزي ارزش ندارد و و…

ابوطالب،
از آغاز به فرزندش ايمان داشت همچنانکه به پسر برادرش ايمان و اعتقاد داشت؛ و از
اين روي تاريخ براي ما داستان ولادت علي را با اين واژه والا از ابوطالب نقل کرده
که فرزند خود را«ولي الله» مي‌نامد و نه تنها به خويشان و دوستان که به تمام
جهانيان بشارت مي‌دهد که: هان، متوجه باشيد، ولي خدا در کعبه به دنيا آمد.

ابوطالب
به خانه آمد و به دنبال او برادر زاده راستگو و امينش«محمد صلي الله عليه و آله»
که ساعتها منتر چنين فرصتي بود، به خانه عمو آمد تا خود«علي» را در برگيرد و به
سينه‌اش بچسباند و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گويد. و شايد حضرت رسول
از ميان راه با ابوطالب برخورد کرده و علي را در آغوش گرفته همراه پدر و مادرش به
منزل رفته باشد[آنچنان که از برخي تواريخ برمي‌آيد].

جابر
بن عبدالله انصاري گويد: از پامبر اکرم صلي الله عليه و آله ولادت عليه السلام را
پرسيدم.

حضرت
پاسخ داد: «از بهترين مولودي که به سيماي مسيح است پرسيدي، همانا خداي تبارک و
تعالي علي را از نور من آفريد و مرا از نور او و هردوي ما يک نور هستيم، پس خداوند
متعال ما را از صلب حضرت آدم به اصلاب پاک و رحمهاي برگزيده منتقل کرد و به هيچ
صلبي منتقل نشدم مگر اينکه علي با من بود و همچنان با هم بوديم تا اينکه مرا در
بهترين رحم که آمنه باشد جاي داد و علي را نيز در بهترين رحم که فاطمه بنت اسد است
اي داد…»

پس
جاي سخن است درباره شخصيتي که با پيامبر، نور واحدي را تشکيل مي‌دهد و به گفته
رسول اکرم«ص»، برادر و وصي و وزير و جانشين او است، و ما چگونه مي‌توانيم اين مرد
عظيم را بستائيم در جايي که آن حضرت درباره‌اش مي‌فرمايد:

«علي
از من و من از علي هستم».

«علي
با قرآن و قرآن با علي است».

«علي
با حق و حق با علي است، هر جا علي باشد، حق گرداگرد وجودش مي‌گردد».

«علي
برادر من در دنيا و آخرت است».

«هر
که علي را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدارد خدا را دوست
داشته است.»

و
صدها جمله ديگر که گرچه دشمنان در طول قرنها سعي و تلاش کردند که مناقب و فضايل او
را مخفي بدارند، با اين حال جهان پر است از مناقب علي«ع» و تا قيام قيامت اين
دومين انسان کامل همچنان آفتابي درخشان پرتو افکني مي‌کند و دنيا در پرتو فروق
نورش زنده است و هرجا فضيلتي ديده مي‌شود، اصل و اساس و معدن علي است که هر چه
خوبان همه دارند تو تنها داري.

باز
جان مي‌پرورد ساز پيام آشنا                       يا
که از طور«غري» ميآيد آواز«انا»

مي‌دمد
صبح ازل ازکوي عشق لم يزل                        يا
فروزان شمع روي شاهد بزم«دني»

جلوه
شمع طريقت چشمها را خيره کرد             يا
سنا برق حقيقت، مي‌زند کوس فنا

کعبه
را تاج شرف تا اوج«اوادني» رسيد            يافت چون از مولد ميمون او اقصي المني

قبله
اهل يقين شد خطه بيت الحرام                 روضه
خلد برين شد ساحت خيف و منا

از
پي تعظيم خم شد گويا پشت فلک                         فرش
را عرش معلي گفت: تبريک و هنا

يا
وليد البيت،غوغاي نصاري در مسيح                        گرچه
مي‌زيبد ترا، لکن تعالي ربنا

مفتقر
گرمي کند با يک زبان مدحتگري                       مي‌کند
روح الامين با صد نوا مدح و ثنا

***

کعبه
چون گوي سبقت از سينه سينا گرفت                پايه
برتر از فرز گنبد ميان گرفت

خانه،
بي‌سالار و صاحب بود تا ميلاد نور         سر بکيوان زد چه رب البيت در وي جا گرفت

تا
ز برج کعبه خورشيد حقيقت جلوه کرد     چرخ
چارم سوخت از حسرت، دل از دنيا گرفت

کعبه
شد تا با مقام لي مع اللهي قرين              از
شرافت همسري تا بزم اوادني گرفت

خاک
بطحازين عنايت آنچنان شد سربلند            رونق
عزو شرف از مسجد اقصي گرفت

کعبه
شد تا مرکز طاوس گلزار ازل                     تا
ابد زاغ و زغن يکسره ره صحرا گرفت

خلوت
حق شد ز هر ديو و دَدِ ناپاک پاک              در
پناه اسم اعظم، منزل و مأوا گرفت

خير
مقدم اي همايون طالع برج شرف                   ملک هستي زيب و فرزان طلعت غرا گرفت

نغمه
دستان نباشد در خوراين داستان               شور
جبريل امين در عالم بالا گرفت

گوش
جان بگشا و بشنو از امين کردگار              لافتي
الا علي، لا سيف الا ذوالفقار

 

/

ره‌آورد بعثت

ره‌آورد
بعثت

«27
رجب، سالروز مبعث پيامبر گرامي اسلام(ص) براسلاميان مبارک باد»

بيست
و هفتم ماه رجب، يکي از خجسته‌ترين ايام و مبارکترين اعياد اسلامي است؛ روزي است
بس بزرگ بشريت، روح کالبد انسانيت و روان پيکر وجود محمد بن عبدالله صلي الله عليه
و آله و سلم در اين روز والا، به پيامبري و رسالت مبعوث گشت. خواستيم بدنمناسبت
سخني بگوئيم ولي چگونه مي‌توان درباره شخصيتي بس بزرگ و عظيم همچون پيامبر اسلام
سخن گفت که خدايش درباره‌اش مي‌فرمايد: «لولاک لما خلقت الافلاک» اگر به خاطر وجود
مبارک تو نبود، افلاک را هرگز نمي‌آفريدم. با ياد شعر آية الله غروي اصفهاني«ره»
افتاديم که مي‌گويد:

اين
بنده و مدح چون تو شاهي

                                                        حاشاک
از اين مديحه حاشاک

فرموده
بشأنت ايزد پاک

                                                        لولاک
لماخلقت الافلاک

و
مقامي همچون مقام بعثت، چيزي نيست که در توان قدرت ما باد از آن بحث کردن و تعريف
نمودن.

همين
بس در آثار پر برکت بعثت، که اين مربي و معلم بزرگ انسانيت، مردم آن دوره و زمان
را از حضيض جاهليت و بهيميت توانست به اوج علياي بشريت ارتتقاء بدهد. و دست معجزه
آسايش در آن سنگسار جزيرة العرب، توانست گوهرهاي ارجمند و درخشنده‌اي را به جهان
نشان بدهد.

پيغمبر
مبعوث شد و در يک آزمايش بزرگ به عالم ثابت کرد که از چنان مقام والائي برخوردار
است که ميأ‌تواند در بيابان بدون زرع انسانيت، ارزنده‌ترين و رسيده‌ترين ميوه‌ها
را به ثمر رساند. آري! او با اينکه در اين منحط‌ترين مجتمع‌هاي بشري مي‌زيست که از
نظر افکار و انديشه‌ها در پائين‌ترين سطح بودند؛ اوهام و خيالات بيهوده بر آنان
حکمفرا بود، در مقابل سنگ به زمين مي‌افتادند و سجده مي‌کردند، خرما را مانند بني
مي‌ساختند و مي‌پرسيتيدند و هنگام گرسنگي، خداي خود را مي‌خوردند! و از نظر عواطف
به آخرين حد و مرز قساوت و سنگدلي رسيده بودند که پاره‌هاي تن خود را زنده به گور
مي‌کردند، در چنين شوره‌زار وحشتناکي، چنان باغباني سربرآورد که تمام معارف علمي و
مکارم اخلاقي را به آنان آموخت و تربيتش کاري کرد که اين مردم موهوم‌پرست که در
مقابل هر بتي سر کرشن و تواضع فرود مي‌آوردند، آواي بلند«لااله‌الاالله» و «الله
اکبر» را بلند کردند و با پرچم توحيد جهان قلوب را تصرف نمودند.

خسرو
پرويز ابر قدرت فارس به پادشاه يمن فرمان مي‌داد که «حجاز» را تصرف کند چرا که خود
را بالاتر از آن مي‌ديد که به آنجا لشکرکشي نمايد، کار بجائي رسيد ک همان عرب
بياباني بيچاره با يک ضربت چهار دست و پاي رستم آن پهلوان بي‌نظير ايران را قطع
کند و کشور پهناور ايران را تحت نفوذ اسلام درآورد.

آري!
مشيت پروردگارتعلق گرفته بود که از ميان منحط‌ترين جوامع، آفتاب افق وجود طلوع کند
و بر تمام آفاق بتابد. و در آن زماني که نصاري غرق در خرافات و اوهام بودند و از
نظر فرهنگي، اجتماعي، معماري و تمام مظاهر مدنيت بي‌بهره بودند، تنها در يک شهر
اسپنيايي 600 مسجد بنا شود که در يکي از اين مساجد، تنها 4000 قنديل طلا آويخته
باشنند و 50 بيمارستان مجهز وجود داشته باشد و حکيمان مسلمان با مدرن‌ترين وسايل آن
روز، با معالجه و مداواي بيماران مشغول شوند تا آنجا که هرگاه پادشاهان فرنگ بيمار
مي‌شندند در آن بيمارستانهاي اسلامي خود را معالجه مي‌کردند! پاپ با کمال خضوع به
آنجا مسافرت مي‌کرد تا درس خواندن را بياموزد و حتي حمام رفتن از نصاري از
مسلمينياد بگيرند!! جالب اينجا است که در همين يک شهر اسپانيائي که آن را«اندلس»
مي‌ناميدند، 600 زن وجود داشت که تمام قرآن را از حفظ مي‌خواندن و اين نشان مي‌هد
که تربيت پيامبر اکرم«ص» آنقدر اوج گرفته بود که مرد و زن را به فراگيري علوم و
دانش‌ها وامي‌داشت.

پيامبر
اکرم«ص» مبعوث شد تا مکارم اخلاق را به مردم بياموزد و آنها را در تمام خوي و خلق‌هاي
انساني بالا ببرد و ازآن حيوانيت و همجيت دور سازد تا آنجا که همين سنگدلان بي‌رحم
که روزي پاره‌هاي تن خود را به دست خود زنده بگور مي‌کردند، وقتي براي فتح مصر
وارد اين کشور شدند، در بيابان خيمه زدند که شهر«فسطاط» از همان جا آغاز شد و
داتسانش چنين بود که سربازان پ س از اتسراحت چند روزه خواستند به سوي شهرهاي آباد
مصرف حرکت کنند، ديدند در يکي از خيمه‌ها کبوتري لانه گرفته و در آشيانه محقرش تخم‌گذاري
نموده است. سربازان به امير لشکر مراجعه کردند، از او اجازه نداد که اين خيمه را
بر سر آن کبوتر خراب کنند، اين عرب بياباني سنگدل به آن پايه از تربيت اسلامي
رسيدهب ود که به سربازانش گفت: آن درس رحمتي که از بپيامبر«ص» آموخته‌ايم به ما
اجازه نمي‌هد که آشينه کبوتر را خراب کنيم. و پس از رفتن به جنگ و فتح مصر، در
بازگشت ديدند کبوترها رفته‌اند، آنگاه خيمه را با ود برداشتند و بازگشتند.

و
ايچنين است که هرچه روزگار ريشان شود و اوضاع دنيا دگرگون گردد باز هم همان عيسي
نفسي که جزيرة العرب را به دم قرآن زنده کرد و همان انسان کاملي که از آن جاهلان،
بزرگترين افتخارات بشريت ساخت، نفس قرآنش، همچنان باقي و آدمساز است بشرط اينکه
مردم خود را در معرض نسيم بهاران قرار دهند.«تو خود حجاب خودي، حافظ از ميان
برخيز».

بنابراين،
بقدري ساخت عظمت پيامبر، بزرگ است که ما را توان لحه‌ا توقف در اين ميدان نيست. آن
کسي مي‌تواند از بعثت پيامبر سخن بگويد که او را آفريده است و پس از بپروردگار، جز
يک نفر که تمام اشعه تابناک علم و اخلاق و عمل پيامبر را همه يکجا در وجود منعکس
شده و آينه تمام نماي آن حضرت است و گوهر گرانبهايي است که بدست آن حضرت تربيت شده
و در آغوش مبحتش پرورش يافته است، کسي ديگر او را نه مي‌تواندب شناسد و نه مقام
بلندش را مي‌تواند درک کند. پس چه خوب است با هم دمي به سخنان گهربار آن حضرت
درباره بعثت، گوش فرا دهيم و از درياي نهج البلاغه‌اش جرعه‌اي بياشاميم:

علي
و بعثت پيامبر

«…
پس خداي متعال براي اينکه وعده خود را(که توسط پيامبران پيشين به مردم داده بود)
انجام دهد، در حالي که از پيامبران پيمان گرفته شده بود، محمد بن عبدالله صلي الله
عليه و آله را مبعوث کرد. زاد روزش فرخنده و نشانه‌هايش شهرتي افته بود. و مردم در
آن دوران از گروه‌هاي مختلف و نژادهاي گوناگون تشکيل يافته بودند، گروهي خداوند را
به مخلوقاتش تشبيه مي‌کردند و گروهي در نام خدا تصرف مي‌کردند(و بتهاي خود را به
نامهايخدا مي‌خواندن) و برخي از بردن نامش امتناع مي‌‌ورزيدند. پس خداوند متعال
بوسيله آن حضرت، مردم را از گمراهي بدرآورد و از کژي و جهالت رهانيد و به راستي و
درستي رهنمون ساخت. سس خداوند به آن بزرگوار والاترين مرتبه قرب و رحمت خود را
بخشيد و او را منزلتي داد که براي هيچ کس امکان تصورش هم نبود…» (خطبه اول)

«خداوند
پيامبر اکرم را در دوراني به رسالت برگزيد که هيچ يک از پيامبران وجود نداشتند و
مردم در تاريکي جهالت و گمراهي به خوبي طولاني فرو رفته بودند و سراسر جهان را
فتنه و آشوب فراگرفته و کارها درهم آميخته و آتش جنگ و نزاع‌ها افروخته و فروع نور
از عالم رفته بود. در آن دوران، نادرستي‌ها و باطلها آشکار گشته و برگهاي روشنائي
پژرده شده و مردم از آن بهره‌اي نداشتند و درخت علم و هدايت خزان گرفته بود و خشک
شده بود. علامتهاي رستگاري نابود و پرچمهاي بدبختي نمايان گشته بود…». (خطبه88)

«خداوند
پيامبرش محمد صلي الله عليه و آله را براي هشدار دادن به جهانيان و پاسداري از
قرآن فرستاد، در حالي که شما گروه اعراب در زشت‌ترين آئين و بدترين جايگاه بسر مي‌برديد.
در ميان سنگهاي درشت فرود مي‌آمديد و با مارهاي زمخت سروکله مي‌زديد. آب گنديده مي‌نوشيديد
و نان خشکيده مي‌خورديد و خون يکديگر را مي‌ريختيد و با خويشان خود بد مي‌رديد.
بتها در ميان شما بر پا و گناه و افسون از سرور رويتان نمايان بود». (خطبه 26)

«خداوند
محمد صلي الله عليه و آله را معبوث کرد در حالي که هيچ يک از مردم عرب نه کتاب مي‌خواندند
و نه ادعاي نبوت داشتند، پس مردم را رهنمائي کرد تا آنجا که زندگيشان را استوار
گردانيد و از بيچارگي رهانيد و چنين بود که به استقلال رسيدند و سنگ بزرگ
اضطرابشان، آرامش يافت». (خطبه 33)

«خداي
متعال،آن حضرتر ا برانگيخت در حالي که مردم سرگردان در گمراهي و فرو رفته در فتنه
وآشوب بودند. هواها و آرزوهاي بيجا آنان را فريفته و تکبر و خود بزرگ‌بيني آنان را
به اشتباهکاري و بطلان واداشته و جاهليت تاريک آنها را حقير کرده بود؛ و در چنين
وضعي که در کار خود پريشان و متحير بودند و به ناداني و جهالت گرفتار شده بودند،
حضرت محمد صلي الله عليه و آله در نصيحت و موعظه آنان تلاش گسترده‌اي نمود و آنان
را به راه راست راهنمائي کرد و به سوي حکمت و پند نيکو دعوتشان نمود». (خطبه 95)

«پس
خداوند محمد صلي الله عليه و آله را به حق مبعوث کرد تا بندگانش را از عبادت و پرستش
بتها به پرستش خود وادارد و از پيروي شيطان به اطاعتش بگمارد». (خطبه 147)

«و
خداوند پيغمبر را هادي و راهنماي بشر با کتابي گويا و آئيني بر پا برانگيخت و
همانا هيچ کس تباه نمي‌شود مگر با مخالفت او و همانا بدعتها هلاک کننده‌هاي مردم
است مگر آنکه خداوند آنها را نگهدارد و اطاعت از حجت و ولي خدا، نگهدارنده دين و
دنياي شما است». (خطبه 168)

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي
از قرآن

جهاد مالي

«$yJ¯RÎ)
šcqãYÏB÷sßJø9$#
tûïÏ%©!$#
(#qãZtB#uä
«!$$Î/
¾Ï&Î!qߙu‘ur
§NèO
öNs9
(#qç/$s?ötƒ
(#r߉yg»y_ur
öNÎgÏ9ºuqøBr’Î/
óOÎgÅ¡àÿRr&ur
’Îû
È@‹Î6y™
«!$#
4
y7Í´¯»s9’ré&
ãNèd
šcqè%ω»¢Á9$#»(حجرات ـ آيه 15)

تنها
مؤمنان کساني هستند که ايمان به خدا و پيامبرش آورده و سپس دچار ترديد نگرديده و
به جهادل مالي و جاني پرداخته‌اند، همانا آنان صادقانند. 

جاهدوا
باموالهم: جهاد از ريشه جُهد و يا جَهْد گرفته شده و بنوشته راغب به معني به کار
رگفتن توان و امکانات براي دفاع در برابر دشمن است.

ايمان و
جهاد

با توجه به
معني فوق، جهاد مالي عبارت از قرار دادن بخشي ـ در حد امکان ـ از درآمد و ثروت در
خدمت جبهه و جاد مي‌باشد، و همينعمل، نقطه امتيازي مشخص ميان مؤمنان و منافقات ن
است و لذا در سوره توبه درباره آنان فرمود: هنگامي که سوره‌اي درباره جهاد نازل مي‌گردد
و دعوت به ايمان و جهاد به عمل مي‌آيد، توانمندان آنها، از تو اجازه معافيت از آن
مي‌طلبند. ولي در مقابل درباره مؤمنان مي‌فرمايد: «Ç`Å3»s9
ãAqߙ§9$#
šúïÏ%©!$#ur
(#qãZtB#uä
¼çmyètB
(#r߉yg»y_
óOÏlÎ;ºuqøBr’Î/
óOÎgÅ¡àÿRr&ur»[1] ولي پيامبر و آنهائي که با او ايمان آورده‌اند با اموال و جانهايشان جهاد
مي‌نمايند.

و بخاطر
همين فاصله ميان شعار تا عمل است، که رآن کريم در سوره توبه آنانرا «کاذبون» و در
آيه فوق مؤمناني را که در جريان جهاد مالي و جاني، صدق ايمان خويش را به ثبوت
رسانده‌اند«صادقون» معرفي مي‌نمايد.

جهاد، عامل
فضيلت

قرآن در
رابطه با جهاد مالي و جاني مقايسه‌اي نيز ميان خود مؤمنان انجام داده و سرانجام
جهاد و از آنجمله جهاد مالي را به عنوان عامل برتري و فضيلت معرفي نموده است. در
اين رابطه در سوره«نساء» آيه «95» فرموده: مؤمنان قاعد يعني کساني که بدون داشتن
عذري موجه از شرکت در جبهه جهاد مالي و جاني سرباز زده‌اند با جهادگران مالي و
جاني برابر نبوده بلکه خداوندن مجاهدان با اموال و جانها را بر قاعدان برتري
بخشيده است«فَضّل الله المُجاهِدِينَ بِامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ عَلَي
القاعِدِينَ دَرَجَةً».

و در
سوره«توبه» طي آيات 19 و 20، اين مقايسه را به سطحي بالاتر کشانيده و تأمين آب
آشاميدن زائران محترم بيت الله و تعمير مسجد الحرام را با جهاد مالي و جاني سنجيده
و چنين نتيجه گرفته است که دسته نخست«اَعْظَمُ دَرَجَةً عند الله» مي‌باشند و
سرانجام در سوره«حديد»، آيه 10، به نقش و اهميت 
جهاد در موقعيتهاي حساستر نظامي اشاره فرموده و در باره کساني که پيش از
فتح مکه به جهاد مالي و جاني پرداخته‌اند نسبت به آنهائي که در ديگر جبهه‌ها به
اين عمل اقدام نموده‌اند فرموده: «اولئکَ اعظمُ درجةً» آنان داراي درجه‌اي عظيم‌ترند.

جهاد مالي
در شرائط کنوني

و اينک با
رو در رو قرار گرفتن قدرتها و ابر قدرتهاي جهاني با ما ملت مسئول و هميشه هشاير ما
با بينش عميق سياسي خويش به اين نتيجه رسيده است که جهاد مالي در اين موقعيت حساس
بيش از گذشته و شايد آينده، مي‌تواند در سرنوشت انقلاب نقش خود را ايفا نمايند و
از اينرو مي‌بايست هم چنانکه انتظار ميرود بر روند حرکت جهاد مالي خويش در کنار
جهاد جاني بيفزايد. رسول اکرم صلي الله عليه و آله در رابطه با چنين جهادي مي‌فرمايد:
«اِنّ الله عزَّوجلّ لَيُدخِلُ في السَّهْمِ الواحدِ الثَلاثَةَ الجَنَّةَ؛ عامِل
الْخشَبَةِ و المُقَوِّي بِهِ في سبيل الله و الرّامي به في سبيل الله»[2]
ـ خداوند عزوجل بوسيله يک تير سه نفر را بهب هشت وارد مي‌سازد: سازنده تير، کسي که
با بودجه مالي آنرا تهيه و در اختيار رزمنده گذاشته و آنکه در راه خدا تيراندازي
نموده است.

مؤمنان صدر
اسلام با چنين برداشت و لقي از جهاد مالي، بهنگام پيش آمدن جنگ در کنار جهاد جاني،
به جهاد مالي نيز مي‌پرداختند و حتي تهي‌دستاني چون«ابوعقيل انصاري و سالم بن عمير
انصاري» با اضافه کاري در شب، در جريان آمادگي براي جنگ تبوک دومن خرما تهيه کردند
که نيمي از آن را براي تأمين مصرف خانه گذاشتند و با نيمي ديگر در جهاد مالي شرکت
نمودند و اين کمک ناچيز ولي در حد مقدور مورد استهزاء منافقان قرار گرفت، خداوند
براي ارج نهادن بر اين انفاق بظاهر کوچک و پاسخ به منافقان فرمود:

«šúïÏ%©!$#
šcrâ“ÏJù=tƒ
šúüÏãÈhq©ÜßJø9$#
z`ÏB
tûüÏZÏB÷sßJø9$#
†Îû
ÏM»s%y‰¢Á9$#
šúïÏ%©!$#ur
Ÿw
tbr߉Ågs†
žwÎ)
óOèdy‰ôgã_
tbrãy‚ó¡tsù
öNåk÷]ÏB
 
tÏ‚y™
ª!$#
öNåk÷]ÏB
öNçlm;ur
ë>#x‹tã
îLìÏ9r&»[3]
(منافقان) آنهائي را که جز بمقدار توانائي دسترسي به چيزي ندارند استهزاء مي‌نمايند،
خداوند آنان را استهزاء مي‌نمايد و براي آنها عذابي دردناک است.

 



[1]– سوره توبه ـ آيه 88.

/

سرمقاله

ولايت فقيه
محور وحدت

بسم الله
الرحمن الرحيم

طرح مسائل
اخير و پاسخهاي مهمّ حضرت امام مدّظله بحثها و تحليلهاي نسبتاً گسترده‌اي را
پيرامون ولايت فقيه موجب گرديد و ريشه‌ها و ابعاد اين مسأله اساسي اسلام مورد
بررسي قرار گررفت اگرچه اين مساله بسيار مهم که اساس حکومت اسلامي را تشکيل مي‌دهد
بايد پيشاز اين روب يش از اين تبيين مي‌گرديد.

بهر حال ما
در اين مختصر چند نکته را فقط مورد اشاره قرار مي‌دهيم:

نکته اول
اينکه هرگاه مسأله ولايت فقيه مطرح شده، دشمنان اسلام و مزدوران آنها و مغرضين با
سوءاستفاده از ذهنيّت مردم در مورد حصر حکومت در سه نوع استبدادي، مشروطه و جمهوري
تلاش کرده‌اند تا از حکومت اسلامي و ولايت فقيه يک حکومت استبدادي ترسيم کنند در
حالي که مسأله ولايت و اعمال آن همچون ساير معارف و احکام اسلام منطبق با سرشت پاک
انسانها است و جهان در طيّ انقلاب و بعد از پيروزي آن شاهد اين حقيقت بوده که
چگونه انسانهاي مؤمن بر شالوده اسلام و تسليم در برابر حق و آفريدگار هستي نه با
کمترين اکراه که با جان و دل‌پذيراي دستورات رهبري الهي خود بوده و هستند و نه
براساس مليت و قوميت و… و تأمين منافع مادي و دنيو که بر پايه حقيقت جوئي و دستيابي
به کمال معنوي و سعادت اخروي و راهيابي بجوار قرب الهي و بر مبناي معيارهاي الهي
شايسته‌ترين انسان را به عنوان رهبر برگزيده و زمام امر دنيا و آخرت خويش را به او
سپرده است پس همانگونه که پذيرش اصل دين قابل اکراه نيست ساير امور مربوط به آن
نيز هيچگونه اکراهي در آن راه ندارد ولي طبيعي است وقتي که اکثريت قاطع يک جامعه
هر نظامي را پذيرفتند اقليتها نيز ملتزم به قوانين حاکم هستند با اين تفاوت که در
نظام اسلامي مصالح تمام جامعه حتي آنها که نظام حاکم را نپذيرفته‌اند اعم از
مسلمان يا غير مسلمان را منظور داشته است و تاز مانيکه فرد برخلاف مسير و مصالح
جامعه حرکتي نکند از مصونيت و آزادي راستين برخوردار است.

و نکته مهمّ
ديگر آنکه در نظام اسلامي در حقيقت فقاهت و عدالت حاکم است نه فقيه و عادل،
بنابراين شخص فقيه عادل بطور طبيعي تا آنجا اطاعت از دستوراتش به عنوان اطاعت از
خدا و رسول خدا واجب الاتباع است که رشته پيوندش با خداوند برقرار باشد يعني با
برخورداري از تقوا و عدالت و فقاهت و درک عميق حقيقت اسلام و التزام به صيانت و
حفظ آن از هرگونه هواها و هوسهاي نفساني و اغراض شيطاني و شخصي مبرّي باشد ولي
آنگاه که در اين رشته اخلال و قطع و انقطاعي حاصل شود طبعامشروعيت و نفوذ او نيز
منقطع مي‌شود و شخص منهاي اين ويژگيها نه آنکه اطاعتش واجب نيست بلکه اگر بخواهد
از اين عنوان سوء استفاده کند قاطعانه با او برخورد و از صحنة جامعه اسلامي اخراج
مي‌گردد پس حکومت اسلامي و ولايت فقيه چيزي جز حکومت خدا و پرتوي از ولايت مطلقه
الهي و عدالت اسلامي بر مردمي که براساس فطرت و عقل و اراده و اختيار، راه سعادت
خويش را برگزيده‌اند نيست و اين از مسائل مهمي است که بايد بطور مستدل و گسترده
درجاي خود مورد بحث قرار گيرد و با ساير شيوه‌ها و سيستمهاي حکومتي مقايسه گردد تا
برتري همه جانبه آن بر تمام نظامهاي ديگر اثبات شود.

تا اينجا
سخن براي کساني بود که خارج از مرز اسلام راستين قرار دارند و مغرضانه يا جاهلانه،
به خطا قضاوت مي‌کنند ولي:

نکته ديگري
که مربوط به خودما است و بسي مهمتر است آنکه يکي از ابعاد مهم در رهبري و ولايت
الهي و اطاعت از آن ايجاد و حفظ وحدت در جامعه اسلامي است. در قرآن مجيد مي‌فرمايد:
«و اطيعو الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحکم و اصبروا انّ الله مع الصابرين«.
(سوره انفال ـ آيه 46).

خدا و رسول
خدا را اطاعت کنيد و تنازع نکنيد که سست اراده شويد و شوکتتان بر باد رود و صبر را
پيشه خود سازيد که خداوند با صابران است.

گرچه سياق
آيه در مورد جهاد است ولي شمول و اطلاق آن ساير شئون جامعه اسلامي را نيز در برمي‌گيرد
و بدينسان پيوري از فرامين الهي ـ و دستورات ولي امر که نشأت گرفته و مشروعيت
يافته از سوي خدا است و فرد و جامعه را بسوي خداي يگانه سوق مي‌دهد ـ مهمترين
کانون و محور اتحاد و يگانگي و همسوئي جامعه اسلامي است.

و تمام
منازعات و اختلافات داخلي ناشي از سريچيي ـ حداقل يک طرف و احياناً هر دو طرف نزاع
ـ از دستورات الهي و وليّ امر مسلمين است و اين سرپيچي چيزي جز اطاعت از نفس
امباره و ياطين کوچک و بزرگ نيست و نتيجه آن نيز چيزي جز ايجاد صف‌بنديها و بغضها
و کينه‌توزيها و بالاخره فروپاشيدن اجامعه اسلامي و سوختن در آتش ذلّت وعذاب جهنم
نيست. و در مقابل آن حفظ وحدت و همسوئي در سايه اطاعت از خدا و رسول خدا است که
البته ملازم با صبر و شکيبائي در برابر هواهاي نفساني و توطئه‌هاي شيطاني
است(واصبروا) که در اين صورت خدا در اين جبهه و همراه با آن است(انّ الله مع
الصابرين) و دستاورد جبهه‌اي که خدا خود را با آن و همراه با آن قرار داده است
چيزي جز پيروزي و رستگاري نيست.

پس ما دو
راه بيشتر در پيش روي نداريم: يکي راه اطاعت از خدا و در طول آن اطاعت از ولايت
امر که وحدت آفرين است و تحقق بخشيدن به آن نيازمند به صبر و تحمّل بر ناملايمات
است که اين جبهه الهي است و سرانجام آن پيروزي است. و ديگر، راه شيطان نفس و يطاني
جن و انس است که جدائي‌آفرين و کينه افروز است و نتيجه آن«فشل» و بر باد دهنده همه
چيز و زايل کننده نعمت است.

و اين خود
گوشه‌اي ديگر از نقش سرنوشت‌ساز رهبري الهي و ولي فقيه در عصر غيبت است و بايد از
خدا بخواهيم که ما را همچون امت حزب الله و گل سر سبد آنان يعني رزمندگان جان بر
کف اسلام، قدر دان اين نعمت بزرگ قرار داده و از شيطاني که عامل جدائي‌ها و
اختلافها و منازعات است مصون فرمايد. انشاءالله. و السلام.

رحيميان.   

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون

ولايت فقيه

*ولايت فقيه
چيزي نيست که مجلس خبرگان ايجاد کرده باشد! ولايت فقيه چيزي است که خداي تبارک و
تعالي درست کرده است. همان ولايت رسول الله است… شما از ولايت فقيه نترسيد…
ديکتاتوري در کار نيست. ما مي‌خواهيم جلو ديکتاتور را بگيريم. ولايت فقيه، ولايت
بر امور است که نگذارد اين امور از مجاري خودش خارج شود، نظارت کند بر مجلس، بر
رئيس جمهور که مبادا يک پاي خطائي بردارد، نظارت کند بر نخست وزير که مبادا يک کار
خطائي بکند، نظارت کند بر نخست وزير که مبادا يک کار خطائي بکند، نظارت کند بر همه­
دستگاه‌ها، بر ارتش که مبادا يک کار خلافي بکند.

30/7/58

*آنها که مي‌گويند
ولايت فقيه(در اسلام) نداريم،آنها اطلاع ندارند که مي‌گويند ولايت فقيه نداريم.
ولايت فقيه از زمان رسول الله تا حالا بوده است.

3/8/58

*ولايت فقيه
براي مسلمين، يک هديه‌اي است که خداي تبارک و تعالي داده است.

9/8/58

* مالکيت را
در عين حال که شارع مقدس محترم شمرده است، لکن وليّ امر مي‌تواند همين مالکيت
محدودي که ببيند خلاف صلاح مسلمين و اسلام است، همين مالکيت مشروع را محدودش کند
به يک حد معيني و با حکم وليّ فقيه از او مصادره شود.

14/8/58

*اصل ولايت
فقيه بهترين اصل در قانون اساسي است … اين يک اصلي است که کشور را اصلاح مي‌کند،
اين يک اصل شرفي ياست که اگر چنانچه انشاءالله تحقق پيدا بکند، همه امور ملت اصلاح
مي‌شود.

7/10/58

*بايد عرض
کنم حکومت که شعبد‌اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است يکي
از احکام اوليه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعيه حتي نماز و روزه و حج است.

17/10/66

*اميد است
ائمه جمعه مسأله(ولايت مطلقه فقيه) را تعقيب و در خطبه‌هاي نماز جمعه اذهان
ناآگاهان را روشن و زبان دشمنان اسلام را قطع فرمايند.

22/10/66

*گرچه به
نظر اين جانب پس از طي اين مراحل(تدوين و تصويب قانون) زير نظر کارشناسان که در
تشخصيص اين امور مرجع هستند احتياج به اين مرحله(تشکيل مجمع تشخيص احکام حکومتي)
نيست. لکن براي غايت احتياط در صورتيکه بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان شرعاً
و قانوناً توافق حاصل نشد مجمعي براي تشخيص مصلحت نظام اسلامي تشکيل شود.

18/11/66

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(ولایت فقیه)

سرمقاله

دانستنیهایی از قرآن(جهاد مالی)

ره آورد بعثت

داستان ولادت امیرالمومنین(ع)

نگاهی به سیره امامان علیهم السلام

سخنی پیرامون ولایت فقیه

تسبیح و ستایش همه موجودات                             آیت الله العظمی
منتظری

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

سخنان معصومین(انفاق فی سبیل الله)

معاد(بحث درباره روح )                                   آیت الله حسین نوری

توکل بر خداوند                                             آیت
الله محمدی گیلانی

پیام شهید

گفته ها و نوشته ها

انقطاع الی الله                                               آیت
الله ایزدی نجف آبادی

سران قریش به تلاش خود ادامه میدهند                  حجة الاسلام و المسلمین رسولی
محلاتی

شرح صدر                                                 
حجه السلام و المسلمین ری شهری

حقوق والدین

مدیریت های اجرائی                                             محمدرضا
حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

از میان نامه ها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني: تمام قواي مسلحه با هم باشيد و وحدت و
اخلاص خود را حفظ کنيد تا انشاءالله خداوند بدست شما کفر را ساقط کند (6/5/66)

تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد
نشست و انشاء‌الله تا رسيدن به اين هدف فاصله چنداني نمانده است.

بايد با تشکيل هسته‌هاي مقاومت حزب‌الله در سراسر
جهان اسرائيل را از گذشته جنايت‌بار خود پشيمان و سرزمينهاي غصب شده مسلمانان را
از چنگال ان خارج کرد.

مسلمانان جهان بايد به فکر تربيت، کنترل و اصلاح
سران خودفروخته بعضي از کشورها باشند و آنان را با نصيحت يا تهديد از اين خواب
گران بيدار نمايند.

ملتهاي مسلمان بايد به فکر نجات فلسطين باشند و
مراتب انزجار و تنفر خويش را از سازشکاري و مصالحه رهبران ننگين و خودفروخته به
دنيا اعلام کنند. (7/5/66)

هرکس براي عدالت قيام کند سيلي مي‌خورد ما هم
بخاطر اقامه عدل تاوان مي‌دهيم. (24/5/66)

ما خدمت به خدا و خدمت به خلق خدا را وظيفه خود مي‌دانيم
و همه را هم از او مي‌دانيم و مشکلات را هم انشاء الله پشت سر مي‌گذاريم. (2/6/66)

آيت الله العظمي منتظري

بايد در مسئوليتهاي مربوط به جان و مال و حيثيت
مردم خيلي دقت کرد مبادا خداي ناکرده حقي از کسي ضايع شود.

بايد طوري برخورد کرد که همه افراد، با ايمان و
علاقه خدمت کنند، نه از روي ترس.

اينکه بخواهيد افکار مردم را با شاقول اندازه‌گيري
کنيد و اگر اين افکار در خط شما نبود، شخص داراي آن افکار را طر کنيد، مخالف قرآن
است. (16/9/66)

امروز ملت بپاخواسته فلسطين و لبنان از علما و
روحانيون مبارز خود انتظاري جز رهبري و هدايت اين حرکت اسلامي در جهت مبارزه با
اسرائيل ندارد. (25/9/66)

اعضاء انجمن‌هاي اسلامي و نمايندگان اينجانب در
دانشگاه‌ها سعي کنند افراد را هدايت و رهبري کنند نه قيموميت. (29/9/66)

بکارگيري تجربه انقلاب اسلامي ايران، تنها راه
پيروزي ملت فلسطين است. (7/10/66)

آيت الله العظمي منتظري

تظاهرات خونين و درگيري‌هاي مسلحانه ملت فلسطين با
دژخيمان صهيونيست در اراضي اشغالي بهترين دليل براصالت و شهامت و مظلوميت ملت
مسلمان فلسطين است. (25/9/66)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

با موشک استينگر و آتش پدافند نيروي هوائي ارتش
اسلام دو فروند هواپيماي جنگي دشمن (ميگ 21 و سوخو) در مناطق عملياتي جنوب سرنگون
شد. 17/9/66

عراق 3 واحد غيرنظامي را در باختران، خوزستان و
کردستان بمباران کرد.

شکاريهاي ايران يک فروند ميگ 25 عراقي را در
ارتفاعات غرب کشور سرنگون کردند. 21/9/66

رزمندگان اسلام در حمله به ارتفاعات حساس زبيدات،
3تيپ ارتش عراق را در هم کوبيدند در اين عمليات 1500 مزدور ارتش بعث کشته و مجروح
شدند. 30/9/66

در حمله رزمندگان نيروي زميني ارتش 30 کيلومتر از
اراضي اشغالي شمالي فکه پس از 7 سال آزاد شد. در اين عمليات 1000 تن از نيروهاي
عراقي کشته و يا زخمي شدند و 15 تن از اسرا به پشت جبهه منتقل گرديدند. 1/10/66

ايران با سرکوب 16 ضد حمله عراق، اراضي آزاد شده
فکه را تثبيت کرد. 2/10/66

تلاش هواپيماهاي عراقي براي بمباران راهپيمايان
ضداسرائيلي شهرهاي استان خوزستان و خرم‌آباد ناکام ماند. 15/10/66

هواپيماهاي عراقي 2 روستاي سنقر و کليائي را
بمباران کردند. 9/10/66

يک منطقه غيرنظامي در شهرستان تبريز مورد حمله
هواپيماهاي متجاوز عراقي قرار گرفت. 19/10/66

جهان اسلام

يک خانم آمريکائي مقيم واشنگتن حلقه ازدواج خود را
براي پيروزي رزمندگان اسلام به وسيله پست تقديم رئيس جمهور کرد.

يک شيرزن 24 ساله لبناني در نزديکي شهرک «بنت
جبيل» 3 مزدور اسرائيلي را به هلاکت رساند. 18/9/66

سربازان اسرائيلي چهارتظاهر کننده فلسطيني را بقتل
رساندند. 21/9/66

کنسولگري آمريکا در بيت المقدس مورد حمله
انقلابيون فلسطيني قرار گرفت.

مجاهدين افغاني هفته گذشته موفق شدند به زندان
ميمنه نفوذ کرده و صدها زنداني را آزاد کنند.

طي چند روز گذشته مبلغ چهارميليون ريال اهدائي
جمعي از برادران کويتي توسط يکي از علماي آن کشور تقديم قائم مقام رهبري شد.
24/9/66

قيام قهرمانه مسلمانان فلسطيني در سرزمينهاي
اشغالي از نوار غزه به «بيت المقدس» کشده شد. 26/9/66

سربازان رژيم صهيونيستي مجروحين تظاهرات اخير در
بيمارستان «شفا» را مورد ضرب و شتم قرار دادند.

رژيم صهيونيستي بمنظور جلوگيري از گسترش قيام اسلامي
در سرزمينهاي اشغالي به حکومت نظامي متوسل شد.

مرکز پليس اسرائيل و کنسولگري انگليس مورد حمله
انقلابيون مسلمان فلسطيني قرار گرفت. 28/9/66

ده تن از اعضاي سازمان «الجهاد» به جرم حمله به
مراکز فساد در مصر دستگير شدند.

انقلابيون مسلمان لبنان مواضع نيروهاي رژيم
صهيونيستي در «سويدا» را به تصرف خود درآورند. 1/10/66

انقلابيون مصري انبار مهمات ناوگان ششم نيروي
دريائي آمريکا در اسکندريه را منفجر کردند. 2/10/66

با حمله وحشيانه سربازان اسرائيلي، صدها تن از
فلسطيني هاي ساکن سرزمينهاي اشغالي ديروز در خانه‌هاي خود دستگير شدند. 5/10/66

در حمله راننده مصري به جهانگردان اسرائيل در
قاهره 9تن کشته و مجروح شدند.

رئيس ستاد ارتش رژيم صهيونيستي: اسرائيل در کنترل
قيام فلسطيني ناتوان است. 8/10/66

نيروهاي نظامي اسرائيل براي سرکوب قيام فلسطيني‌ها
به حال آماده‌باش کامل درآمدند.

دانشجويان مصري و فلسطيني پرچم اسرائيل را در
دانشگاه آمريکائي قاهره به آتش کشيدند. 10/10/66

صدها تظاهرکننده مصري ديروز قرآن بدست فرياد زدند:
بيت‌المقدس اسلامي باقي مي‌ماند. 12/10/66

استخدام شيعيان در ارتش بحرين ممنوع اعلام شد.
13/10/66

سربازان اسرائيلي يک زن جوان فلسطيني را به رگبار
بستند. 14/10/66

اخبار داخلي

بهره‌برداري از پست تصويري فاکس مايل آغاز شد.

به درخواست شيخ سعيد شعبان و موافقت رئيس شوراي
عالي دفاع، 8 تن از اسراي لبناني آزاد شدند. 16/9/66

رژيم صدام 41 تن ديگر از مردم مسلمان عراق را
اخراج کرد. 19/9/66

امام امت دو نسخه از وصيت‌نامه سياسي الهي خود را
که بر حسب شرايط و ضرورتهاي زمان تغييراتي در وصيت‌نامه قبلي خود داده بودند جهت
نگهداري به مجلس خبرگان و آستان قدس رضوي تحويل دادند.

ستاد پشتيباني جنگ استان اصفهان در پي استقبال
وسيع مردم استان، تأمين هزينه 000/250 رزمنده را بعهده گرفت. 21/9/66

مردم استان گيلان هزينه تداکاراتي 000/250 رزمنده
را به مدت 3 ماه تقبل کردند. 23/9/66

سارقي که به 73 خانه در تهران دستبرد زده است با
بيش از 10 ميليون تومان اموال مسروقه دستگير شد.

صبح امروز 482 تن از اسراي عراقي، پس از آزادي به
جمهوري اسلامي ايران پناهنده شدند.

استان سمنان عنوان پيشرو در اعزام نيروهاي داوطلب
به جبهه را بدست آورد. 25/9/66

5 هزار واحد مسکوني آسب‌ديده از حملات هوائي رژيم
بعثي در همدان بازسازي شد.

فرستاده ويژه دولت شوروي وارد تهران شد.

آمريکا در خليج فارس بمنظور خنثي کردن رادارهاي
ايران هنگام حملات هوائي عراق، وارد جنگ الکترونيکي با ايران شد.

يک سوپر نفتکش سعودي مورد حمله قايق‌هاي توپدار
قرار گرفت. 28/9/66

در دومين مرحله از طرح اعزام سپاهيان چهارده معصوم‌(ع)،
اعزام سراسري ظفرآفرينان سپاه حضرت امير‌(ع) به جبهه‌هاي ايثار و شرف آغاز شد.
1/10/66

نخست وزير لايحه بودجه 878 ميليارد توماني و
برنامه‌اجرائي سال 67 را تقديم مجلس کرد. 6/10/66

پزشکان خرم‌آباد درمان رايگان خانواده‌هاي 1200
رزمنده را تا پايان جنگ تحميلي به عهده گرفتند. 7/10/66

عشاير غيور ايل قشقائي هزينه 1000 رزمنده را تأمين
کردند. 12/10/66

اخبار خارجي

هواپيماهاي عراقي اشتباها يک جزيره متعلق به رژيم
حجاز را بمباران کردند. 16/9/66

يک پايگاه شناور کويت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
17/9/66

سران دو کشور شوروي و آمريکا معاهده مربوط به حذف
موشکهاي ميان برد و هسته‌اي در اروپارا امضا کردند.

فرانسه با فروش 12 فروند ميراژ اف-1 به عراق
موافقت کرد.

نيم ميليون تظاهر کننده در سراسر هند طي تظاهراتي
خواستار استعفاي  گاندي شدند. 19/9/66

شاه حسين: اردن، اسرائيل را به عنوان يک واقعيت
پذيرفته است. 21/9/66

يک دادگاه يمن جنوبي «علي ناصرمحمد» رئيس جمهور
مخلوع اين کشور را به مرگ محکوم کرد.

کشورهاي مرتجع عرب اولين کمک 670 ميليون دلاري خود
را در اختيار مبارک قرار دادند. 22/9/66

رژيم عراق براي تجديد ويزاي رانندگان ترک، از هر
يک از آنان باجبار 250سي‌سي خون براي مجروحين خود مي‌گيرد! 23/9/66

ريچارد مورفي: هزينه حضور نظامي آمريکا در خليج
فارس، ماهانه 15 تا 20 ميليون دلار است. 26/9/66

وليعهد عربستان در بغداد با صدام مذاکره کرد.

کاخ سفيد وحشت آمريکا را از گسترش حرکات اسلامي
مردم فلسطين اعلام کرد.

آمريکا براي جاسوسي بيشتر بنفع عراق در خليج فارس
به هواپيماهاي بدون خلبان متوسل شد. 30/9/66

بر اثر تصادم 2 کشتي در آبهاي ساحلي فيليپين حدود
1500 نفر ناپذير شدند.

اجلاس شوراي همکاري خليج‌فارس پشت دره‌هاي بسته در
رياض آغاز کرد.

طي چهارسال اخير، «سيا» 121 کنفرانس جهت بررسي در
رياض آغاز بکار کرد.

انفجار در يک انبار فرآورده‌هاي شيمائي ارتش مصر
يک هزارتن را مجروح ساخت. 1/10/66

رهبر حزب حاکم سربلانکا در کلمبوترور شد.

آمريکا و اسرائيل براي توليد موشکهاي سري به توافق
رسيدند.

انگليسيها به ناتواني ناوگان ناتو در خليج فارس
اعتراف کردند. 3/10/66

دومين انفجار در انبار مهمات ارتش يونان طي 48
ساعت گذشته خساراتي ببارآورد. 6/10/66

کنفرانس رياض با چشم‌پوشي از سرکوب فلسطينيها
خواستار اعمال فشار بيشتر بر ايران شد. 7/10/66

يک مار عظيم الجثه در «پرو» يک بچه 9 ماه را
بلعيد.

بعد از 326 روز طولاني‌ترين سفر فضائي بشر با فرود
سايوز پايان يافت.

ستوني از دود و آتش آسمان جزيره بوبيان بزرگترين
جزيره کويت را فرا گرفت.

آمريکا از شوروي خواست که با طرح تحريم تسليحاتي
ايران موافقت کند.

انفجار دو بمب محل باشگاه ملوانان آمريکائي رادر
اسپانيا در هم کوبيد. 9/10/66

متن کامل موافقتنامه ننگين ميان رژيم‌ هاي اردن و
اسرائيل که موسوم به سند لندن مي‌باشد و شيمون پر زن آن را يک پيروزي بزرگ همانند
کمپ ديويد دانست فاش شد. 12/10/66

ارزش دلار آمريکا بار ديگر در مقابل ين ژاپن سقوط
کرد و هر دلار با 45/120 ين ژاپن مبادله شد.

آمريکا به دو برابر شدن حملات عليه نفتکشها از
زمان حضور اين کشور در خليج فارس اعتراف کرد. 14/10/66

اختراعات و اکتشافات

بهره‌برداري از سيستم جديد گيرنده ماهواره‌اي نقشه‌برداري
براي نخستين بار در کشور آغاز شد. 17/9/66

الکترود سطحي دستگاه الکترود کارديوگراف توسط يک
دانشجوي مشهدي طراحي و ساخته شد. 2/10/66

توسط يک مبتکر کرجي دستگاه‌هاي ظهور فيلم و چاپ
عکس رنگي در کرج ساخته شد. 10/10/66

يک مبتکر اراکي موفق به ساخت دستگاه «دروگر
کوبنده» شد. 16/10/66

ضد انقلاب

دهها تن از منافقين از فرانسه اخراج شدند. 17/9/66

اعضاي يک باند بين‌المللي قاچاق مواد مخدر با 348
کيلوگرم ترياک در خراسان دستگير شدند. 21/9/66

اعضاي خارج کننده يک تن طلا دستگير شدند. 3/10/66

رسول فتاحي عامل بمب‌گذاري در خيابان ناصرخسرو و
ميدان فردوسي تهران و علي بابا مرادي عضو شبکه بمب‌گذاري عراق در خيابان هاشمي
تهران و سيدجمال مينوئيدر ارتباط با بمب‌گذاري در خيابان کميل تهران در محلهاي
جنايت خود اعدام شدند. 8/10/66

11 تن از اشرار مسلح و قاچاقچيان مسلح منطقه
«نمداد» کهنوج کشته و زخمي شدند. 10/10/66

توطئه ربودن يک فروند هواپيماي مسافربري در مسير
تهران- مشهد خنثي و عاملين آن دستگير شدند. 15/10/66

 

/

در گوشه و کنار جهان

در گوشه و کنار جهان

و چه شباهت‌ دارد نبرد شرافتمندانه مسلمانان
فلسطين به قيام جاودانه ملت بزرگ ايران در دوران ستمشاهي که اميد است به پيروزي
اسلام بر صهيونيست غدار بيانجامد.

هرچند رهبران قلابي فلسطين اشغالي، تلاش بيشتر
براي نزديک شدن به اسرائيل مي‌کنند، فلسطيني‌اي مسلمان سرزمينهاي اشغالي، بيشتر با
صهيونيست‌ها درگير مي‌شوند و در نتيجه فشار دشمنان افزوده مي‌گردد. در عکس ملاحظه
مي‌کنيد که ده‌نفر مسلح اسرائيلي، با يک مسلمان بي‌سلاح درگير شده‌اند. و اين
دليلي است روشن بر ترس فزاينده دشمن از مسلمانان انقلابي.

و اين هم عکسي ديگر از رودروئي مسلمانان انقلابي
فلسطين اشغالي با اشغالگران که چگونه بهت زده به مردم مي‌نگرند و گاهي هم به روي
خود نگاه مي‌کنند و شايد اين نگاه نه تنها از روي حيرت بلکه وحشت از آينده تاريکي
باشد که زندگيشان را تهديد مي‌کند.

در حالي که دنيا پيش‌بيني مي‌کند، اسرائيل درآينده‌اي
نزديک به مرتفعات جولان در سوريه هجوم کند، مردم اين منطقه با تظاهرات گسترده، خود
را آماده دفاع از منطقه مي‌نمايند. به اميد پيروزي مسلمين بر صهيونيستهاي پليد.
همت والاي مجاهدين افغاني را بنگريد که با ابتدائي‌ترين امکانات، با يکي از پرقدرت‌ترين
نيروهاي اهريمني به جنگي بي‌امان ادامه داده و هرگز از هدف خود عقب‌نشيني نمي‌کنند.

 

/

لازمه پيروزي نهضت اسلامي در فلسطين

لازمه پيروزي نهضت اسلامي در فلسطين

اعتراف به شکست

اسحاق شامير نخس وزير رژيم اشغالگر قدس تمام احزاب
صهيونيستي را به همدستي و يکپارچگي و وحدت فراخواند و از آنان خوست تا دراين
موقعيت حساس که از هر زماني حساسيتش بيشتر است، تمام دشمني‌‌ها و اختلافهاي
فيمابين را فراموش کنند و هماهنگ با ارتش اسرائيل و پشت سرآنها در برابر اين قيام
خطرناکي که کرانه غربي و غزه و برخي ديگر از شهرها را فرا گرفته است، مقاومت و
ايستادگي کنند. وي اضافه کرد:

«حزب کارگز از خط خودش منحرف شد هنگامي که پرچم
صلح را برافراشت به اين اميد که به تنهائي بتواند بر اسرائيل حکومت کند.»

وي ضمن اينکه پس از گذشت چندين روز از تظاهرا ملت
مسلمان فلسطين، اعتراف به شکست نيروهاي خويش کرد، افزود: «سياست صلح طلبانه‌‌اي که
برخي از احزاب اسرائيلي پيش گرفته‌اند و موافقت خود را به بازگشت به مرزهاي پيش از
جنگ 1967اعلام داشته‌اند، نمي‌تواند جهان عرب را به نوعي دوستي و مسالمت با
اسرائيل وادارد.»

اين سخنان که ضمن اعتراف به عجز و شکست، متضمن
درخواست عاجزانه از تمام قواي ضداسلامي در فلسطين اشغالي براي مقابله با فلسطينيان
مبارز مي‌باشد و اين در حالي صورت مي‌‌گيرد که ميدان مبارزه منحصر به چند نفر
سياست باز دورو نيست که با شعارهاي آتشين! خود نه تنها کاري را از پيش نبردند بلکه
هرگز نتوانستند، انگيزه واقعي را در مردم براي مبارزه جدي با دشمن به وجود آورند و
دشمن نيز هيچ وقت از آنها وحشت و هراسي بدل راه نداد چرا که ميدانست چيزي وراي
سخنراني و مصاحبه و شعار آن هم در محدوده عربي بودن قضيه فلسطين وجود ندارد و لذا
در تمام دوران رياست منافقانه عرفات و يارانش، يکبار هم ديده نشده است که يک مسئول
اسرائيلي از تمام قوا و احزاب موجود در کشور را کنار بگذارند و جدّا وارد ميدان
کارزار شوند و با تمام قوا در برابر چند نفر مسلمان بي‌سلاح که تنها فرياد «الله
اکبر» را سر مي‌دهند، ايستادگي و مقاومت کنند. و اين عمق قضيه را نشان مي‌دهد.

پيوند مسجد و صحنه سياست

آنچه در اين فترت حساس از تاريخ فلسطين ديده مي‌شود
اين است که امروزه ميدان سياسي فلسطين را نه چند حزب سياسي صرف اشغال کرده و نه
چند گروه ناسيوناليست بلکه ميدان سياست با مسجد پيوندي ناگسستني خورده و اين چيزي
است که دشمن را سخت به وحشت و هراس انداخته است. امروز يک وحدت و هماهنگي و انسجام
واضحي در اين ميدان ديده مي‌شود که کار را با عبادت و عبادت را با سياست و نماز را
با جهاد و جهاد را با پرخاش پيوند داده است و تنها چيزي که قطعاً اين ميدان سياسي
را محکم‌تر و مقاوم‌تر مي‌نمايد، رهبريّت روحانيوني است که اين پيوند را مقدس
شمرده و ان را به حرکت بي‌وقفه وا مي‌دارند.

وظيفه خطير روحانيون

اين حرکت جديد که تاريخش شباهتي به دوران عزالدين
قسام دارد، نياز به اين دارد که تمام روحانيون منطقه اشغالي راه غزالدين قسام را
با ديدي وسيعتر و جهشي محکم‌تر و نظري فراتر ادامه دهند و حال که ميدان کارزار با
شعله‌هاي فروزان انقلاب اسلامي روشن و مشتعل شده که راه را براي پويندگان روشن کرده
و کاخهاي دشمنان اشغالگر را مي‌سوزاند، و حال که کلّيات مسئله با رهبري حکيمانه
امام مسلمين خميني بزرگ براي عموم مردم، مسلم و قطعي شده جا دارد که روحانيون
فلسطين، اين راه مقدس را قاطعانه ادامه دهند و تحت هيچ شرايطي بازگشت نداشته باشند
چراکه دشمن، امروز خيلي بيدارتر و هوشيارتر از دوران عزالدين قسام است و سلاحها
کوبنده‌تر از ايمان نيست، پس لازمه پيروزي اين است که نخست ملت فلسطين خود را
بيابند و بدانند چه کاره‌اند؟ و براي چه آرماني مي جنگند؟ و در مرتبه دوم بايد بي‌وقفه
نهضت را ادامه دهند و با تاکتيکهاي شورگرانه، تمام نقشه‌هاي سياسي و نظامي
متجاوزين را نقش بر آب نمايند.

واين تکيه کردن بر روحانيون و رهبريت آنها براي
اين است که امروز بر تمام مسلمانان مبارز ثابت شده است، تنها راهي که به پيروزي مي‌رسد،
راهي است که از دروازه مسجدها مي‌گذرد و تنها طايفه‌اي که توان برافراشتن پرچم
مسجد را برفراز خيابان‌ها دارند روحانيون هستند، پس بايد روحانيون پيشاپيش مردم
گام بردارند و مردم را به سوي مبارزه فرا خوانند و چقدر جالب است که اين روزها
همين معني در فلسطين مشاهده مي‌شود، چند روز پيش بود که شيخ عبدالعزيز عوده يکي از
روحانيون مبارز فلسطين در مسجد جلو مردم ايستاد و با صداي بلند فرياد برآورد:
«جهاد تنها راه پيروزي است و فلسطين فقط از راه جهاد اسلامي پيروز مي‌شود و لاغير»
و مردم هم همصدا همين واژه مقدس (جهاد) را تکرار کردند.

مقاومت همگاني

در هر صورت، پرواضح است که تا مقاومت فلسطين همگاني
و مردمي نباشد و پير و برنا، زن و مرد، کوچک و بزرگ و تمام اقشار در آن شرکت نور
زند، چندان اميدي به پيروزي نمي‌رود، بويژه اينکه منافقان بين‌المللي در چهره‌ها و
قيافه‌هاي گوناگون براي منحرف کردن مسير انقلابي و خالي نمودن صحنه، به حرکت
درآمده‌اند و با پراکندن شايعه‌ها و ايجاد حالت يأس و نوميدي تلاش گسترده‌اي را
اغاز کرده‌اند ولي با اين حال آنچه بيش از همه ما را اميدوار مي‌سازد، اين است که
اين بار نه تنها دانشگاهيان و کارگران به ميدان کارزار گام گذاشته‌اند که نوجوانان
و نونهالان فلسطين که معدل سني آنها از 15 سال تجاوز نمي ‌کند و از روز ولادت با
محروميت و تحت فشار و اختناق فوق‌العاده رشد کرده‌اند و تجاوزات اسرائيل را با
تمام وجود لمس کرده‌اند و فريبکاريهاي دغلبازان انقلابي نما را احساس نموده‌اند و
تنها راه رهايي را در زير پرچم اسلام مي‌دانند، اينان امروز صحنه کارزار را بدست
تواناي خود گرفته‌اند و همانگونه که در فيلم‌ها مشاهده مي‌کنيم، بدون هيچ خوف و
وحشتي در برابر گلوله‌ها و بمب‌هاي آتشزا و گازهاي شيميائي، با شهامتي بي‌نظير
ايستادگي کرده، دشمن را به ستوه آورده‌اند، و ضمناً از آگاهي و هشياري سياسي فوق‌العاده‌اي
برخوردارند که اميد مي‌رود هرگز عقب‌نشيني نکرده از پاي ننشينند.

آغاز قيام

جالب اين است که اين حرکت نوين نيز با به شهادت
رسيدن يکي از دانش آموزان مدرسه «مخيّم جباليا» توسط گلوله‌هاي اسرائيلي آغاز شد.
برنامه از اين قرار بود که نوجوانان اين مدرسه به تظاهرات نسبتاً آرامي دست زدند
که رژيم براي پيشگيري و جلوگيري از گسترده شدن تظاهرات و شورش، با تيراندازي به
نونهالان مسلمان حمله‌ور شد و يک دانش آموز را شهيد و بيش از 30 شاگرد ديگر را
مجروح ساخت؛ غافل از اينکه اين وحشيگري، مقدمه حرکتها و تظاهرات‌هاي گسترده‌تري
خواهد شد، همانگونه که در 19 دي 56 تظاهرات آرام طلاب و مردم مسلمان قم به خون
کشيده شد و حرکت ادامه داشت تا سرنگوني رژيم منحط پهلوي.

بهرحال، يکهفته پس از وقوع اين تظاهرات خونين؛ در
«نابلس» تظاهرات ديگري برپا شد که انجا نيز دانش آموزان و وجوانان نقش عمده را
ايفا مي‌کدرند و يکي ديگر از شاگردهاي مدرسه به شهادت رسيد.

فرداي آن روز، حادث شکل ديگري به خود گرفت. مردم
خشمگين نابلس که آماده برگزاري نماز جمعه در مسجد «مخيّم بلاطه» مي‌شدند، با
فريادهاي «الله اکبر» به ارتش تا دندان مسلح رژيم يورش بردند. رژيم که سراسيمه شده
بود و توقع چنين حرکت مردمي را نداشت، در حالي که نيروهاي مسلحش، مسجد را احاطه
کرده بود، وحشت‌زده به مردم حمله کرد و گروه زيادي را به خاک و خون کشيد که منجر
به کشته و زخمي شدن افراد زيادي شد. مجروحين با آمبولانسها و يا با ماشين‌هاي شخصي
هموطنان به بيمارستان نابلس منتقل شدند و موج جمعيت به هدف خون رساندن به مجروحين
روانه بيمارستان گرديدند.

نيروهاي امنيتي باز هم ناشيگري کرده، به طرف مردم
آتش گشود و دگر بار تني چند به شهادت رسيده و گروه زيادي مجروح شدند. و بدينسان
قيام مسلمانان فلسطين جلوه‌گر شد و تمام شهرها را تا قلب قدس فراگرفت و هرچه
وحشيگري رژيم زيادتر مي‌شد، بر عدد تظاهرکنندگان افزوده مي‌شد؛ از آن طرف نيروهاي
صهيونيستي با بمب و گلوله وبا استفاده از تاکتيکهاي زمان جنگ و آوردن سلاح سنگين
به خيابانها و از اين طرف مردم کوچه و بازار ومدرسه با سنگ و چوب و شيشه‌هاي خالي!
و چقدر اين تظاهرات مردمي به تظاهرات مسلمانان ايران در چند ماهه آخر عمر رژيم
پهلوي شباهت دارد، گو اينکه اگر درآن دوران برخي از مردم کنار مي‌کشيدند، امروز در
فلسطين، همه هموطنان فلسطيني در تظاهرات شرکت مي‌کنند و ن تنها واهمه‌اي از بمب‌ها
و گلوله‌ها ندارند که با سينه‌‌هاي خود به استقبال شهادت مي‌روند واين شهادت طلبي
که رمز پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود، امروز در فلسطين نيز به چشم مي‌خورد.

استفاده از حربه زنگ زده

و همانگونه که عوامل رژيم مزدور پهلوي سعي داشتند،
حرکت مردم مسلمان ايران را کوچک جلوه دهند و آن را وابسته به چند نفر فريب خورده!
يا چپ‌گرا! معرفي نمايند، رژيم صهيونيستي نيز در آغاز از همين حربه استفاده کرد و
اين قيام مرديم را يک حرکت شتابزده چند بچه افراطي و فريب‌خورده! معرفي نمود و طيّ
بيانيّه‌اي چنين وانمود کرد که اينان از خارج، دستور گرفته بودند و دولت آنها را
سرجاي خود نشاند! ولي هنگامي که ملاحظه کردند حرکت، تمام اقشار فلسطيني را در بر
گرفته و روز بروز بر عدد انقلابيون اضافه مي‌شود رسانه‌هاي گروهي نتوانستند اين
قيام بزرگ را ناديده بگيرند لذا با تيتر درشت در صفحات اول روزنامه‌ها و مجلات خود
آن را «قيام مردمي» خواندند که اين سخن حق بر رژيم خيلي گران تمام شد تا آنجا که
شامير حتي به روزنامه‌هاي خودشان نيز نفرين کرد و گلايه نمود. ولي پس از فراگيري
قيام، خود او نيز ناچار به اعتراف شد و از تمام احزاب صهيونيستي با التماس ول به
درخواست کمک کرد.

يکي از استادان دانشگاه قدس با بررسي ابعاد و
جوانب اين حرکت و قيام مردمي، و مقايسه آن با حرکتهاي گذشته، آن را بزرگترين و
خطرناکترين قيام از آغاز اشغال فلسطين تا امروز خواند و افزود:«اگر اين حرکت که
زنها و کودکان را نيز در برگرفته است، به هين نحو ادامه پيدا کند، جامعه اسرائيلي
را از هم مي‌پاشد!»

در هر صورت باز هم احتمال اين مي‌رود که ورشکستگان
سياسي براي مطرح کردن دوباره خودشان و سوء استفاده از خون شهيدان، با همن شعارهاي
رنگارنگ گذشته، پا در ميداني کنند و با قيافه‌هاي سالوس مآبانه حرکت مردم فلسطين
را لوث و يا محرف نمايند که اين بزرگترين خطر براي پامال کردن خون شهيدان فلسطين و
سرکوب قيام اسلامي آنان مي‌باشد و لذا لازم است محرومين فلسطين به راه اسلامي
انساني خود تا تحقق آرمان مقدس برافراشتن پرچم «لا اله الالله» برفراز فلسطين
ادامه دهند وتحت تأثير عوامل نفاق و نيرنگ قرار نگيرند هرچند براي آنان اشک تمساح
بريزند.

 

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت‌نامه‌ها انسان را مي‌لرزاند و بيدار مي‌کند               امام خميني

شهيد عباس ميرهادي فرمانده گردان امام رضا‌(ع) از
لشگر هفده علي‌بن ابيطالب‌(ع)

شهيد سيد عباس ميرهادي با اينکه او سرپرست 3
خانواده بود و مشکلات خانوادگي عجيبي داشت، با اين وضع لحظه‌اي از جنگ خسته نمي‌شد
در پشت جبهه سعي در جذب نيرو داشت و شب و روز به روستاها مي‌رفت و در اين رابطه با
مردم صحبت مي‌کرد. و مي‌گفت من حجت را بر شما تمام مي‌کنم، بايد جنگ را در رأس همه
امور قرار دهيد.

در پشت جبهه با تفکرات انحرافي و منافقانه برخورد
مي‌کرد، و از کنار مسائل بي‌تفاوت نمي گذشت و نسبت به اشتباهات مسئولين شهر بعنوان
انجام وظيفه تذکر دلسوزانه مي‌داد.

او قبل از شهادت متوجه شهيد شدن خود شده بود، او
خود نقل کرده بود که وقتي خدا بمن فرزندي داد و در حال اذان گفتن بگوش او بودم، در
بين اقوام و خويشان بي‌اختيار اشگ مي‌ريختم و به حال يتيمي اين کودک شديداً گريه
مي‌کردم، و همه اقوام بگريه افتادند و من مي‌گفتم خدايا اين دختر معصوم فرزند شهيد
است. و وقتي از او سؤال شد که از کجا مي‌داني شهيد مي‌شوي در يک کلام گفت که: «اجر
جهاد شهادت است».

قسمتي از وصيت‌نامه شهيد عبدالل معيل مسئول واحد
بسيج لشکر 17 علي بن ابيطالب

… حالا که اسلام را بعنوان يک قدرت برتر و تنها
راه رسيدن به سعادت بشريت عرضه‌ کرده‌ايد و ديگر مسلمين بواسط پايداريتان با طاغوت
و حکام جورشان در ستيزند و از طرفي جوانان مسلمان به بي‌محتوائي مکاتب شرق و غرب و
در نتيجه نسب به آنان سرخورده‌اند و تنها راه نجات را اسلام يافته‌اند و مي‌بينيد
و مي‌شنويد که همه جا نداي اسلام خواهي بلند است و نصرتهاي الهي يکي پس از ديگري
شامل مسلمين مي‌گردد، مبادا تبليغات سوء و شيطاني دشمنان اسلام در شما اثر بگذارد
و به اهميت کارتان پي نبرده و سنگر پاسداري را در همه جا خالي بگذاريد که ثابت
کرده‌ايد ثابت قدم خواهيد ماند و در شناختن راه و دنباله‌روي هيچگاه از امام
بزرگوار و قائم مقام رهبري حضرت آيت الله منتظري فاصله نگيريد که ايشان هم سلام را
بهتر مي‌شناسند و همه دشمنان اسلام و نيرنگ‌هاي سازمانهاي مخوف و جاسوسي آنان را
بهتر مي‌شناسند و بدانيد که خداوند اين توفيق را به شما داده است که تحت رهبري
امام بزرگوار اسلام را از انزوا در آورده و به 
عنوان يک ملت اسوه ديگران از شما درس گرفته و زمان عظمت اسلام فرا رسيده
است.

قسمتي از وصيت‌نامه شهيد علي ايزدي، فرمانده
گروهان مستقل ذوالجناح از لشگر 17 علي‌بن ابيطالب‌(ع)

اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي
ممات محمد و آل محمد.

در لحظايت حساس قلم در دست گرفته‌ام، گوئي ساعات
آخر زندگي حيات خويش را مي‌گذرانم و آماده سفر هستم، بارو بنه‌ام را مهيا نموده‌ام
تا بديدار عاشقم بروم، به پيش کسي که از او آمده‌ايم، لذا بر خود دانستم چند سطري
مطالب خويش را هرچند مختصر بتحرير درآورم، اينک غسل شهادت کرده‌ام و هرچه که بر
روانم جاري مي‌گردد بيان مي‌نمايم، اي مردم بخون تمامي شهدا سوگند، به مقدسات
اسلام قسم که روز قيامي در پيش است، بياد روز حسرت و پريشاني باشيد، روزي که همه
از هم مي‌گريزند و فقط اعمال نيک هر کس ناجي او خواهد بود. قدر همديگر را بدانيد
اخلاق اسلامي ر رعايت فرمائيد و بوظايف خويش خوب عمل کنيد، راهي که فرزندان شما
رفته‌اند، راهي که شما ملت برگزيده‌ايد صراط عزت و سربلندي است راهي که سختي‌ها و
مشقتها دارد، راهي است که برگشت ندارد و خدا نکند آدمي از اين راه پر رهرو که از
مقربان الهي هستند جدا شود، از خدا بخواهيد عاقبت بخير گرديد.

اي پدر و مادر بزرگوارم، اين را خوب مي‌دانم که
برايم چه کشيده‌ايد، اما اينرا متذکر شوم که رسول خدا و اهل بيت‌(س) بيش از اينها
بخاطر اسلام و حفظ قرآن زحمت‌ها کشيدند و خون‌ها بپايش ريخته شد، پس اگر خويش ر
رهرو و اهل بيت‌(ع) بدانيد تمام اينها براي شما سهل و آسان خواهد بود و اضافه بر
آن مايه سربلندي شماست که امانت خدا را در راه خوشنودي او بقربانگاه فرستاديد و
اميد است پرچم اسلام با پيروزي و نصرت هر چه سريعتر به اهتزاز درآيد …

 

/

در سالگرد پيروزي پيمان مجدد با امام

در سالگرد پيروزي پيمان مجدد با امام

نهمين دهه فجر صادق انقلاب اسلامي از پس افق لاله‌گون
ايران زمين با شعاعهايي روشن و شفاف، پديدار مي‌گردد. فجري که با طلوع آفتاب
درخشان امام خميني در سرزمين مقدس شهادت زاي ايران، پس از 15 سال دوري از وطن آغاز
شد و چه آغاز شيرين و دلربائي؛

امام آمد تا جان و روان را در کالبد بي‌جان امت
بدمد، امتي که فراق امام، يعني فراق جان، ناتوان و فرسوده‌‌اش کرده بود و به
انتظار ديدار امام، لحظه‌ شماري مي‌کرد.

امام آمد تا غبار غم از رخسار ستمديدگان اين مرز و
بوم بزدايد و دلهاي اندوهگين عاشققان را شادي بخشد و طوفان ظلم و ستم را فرونشاند.

امام آمد تا حق را جايگزين باطل، عدل را بجاي ظلم،
نو را عوض ظلمت و عقل را جايگزين جهل نمايد تا از اين پس مردگان زنده گردند و
زندگان حرکت کنند و حرکت‌کنندگان با چراغ علم، ابرهاي تيره جهل و ناداني را
بشکافند و راه را براي خود و نسلهاي آينده روشن سازند.

امام مد که تمام مظاهر فساد و فسق و فجور دوران
تبهشاهي را از بين ببرد و دلهاي زنگارزده را صيقلي کند و انحرافهاي درون را زايل
سازد و خط بطلان بر خط کژ روان بکشد و آثار باقيمانده از دوره فراعنه را محو
نمايد.

امام آمد تا ديوصفتان را طرد، ظالمان را کيفر، شرق‌زدگان
را ارشاد، غرب‌زدگان را هدايت، بي‌تفاوتان را حرکت، ايرانيان را آزادي، اسلاميان
را خودشناسي، عارفان را خودسازي، مؤمنان را شخصيت و يقين بخشد.

امام آمد تا مفاهيم غلط را تصحيح، سنتهاي جاهلي را
دگرگون و سنتهاي الهي را احيا سازد و نه تنها در ايران که در سراسر گيتي شيوع
بخشد.

امام آمد تا واژه‌هاي غلط‌‌ اندازي همچون استعمار،
تمدن، روشنفکري و آزادي زنان را تصحيح نمايد که استعمار به معناي واقعي عمران و
آبادي- در دو بعد مادي و معنوي- است و مدنيت تنها در پيروي از تعاليم عاليه قرآن
بدست مي‌آيد و روشنفکري در لابلاي فرهنگ اسلام تحصيل مي‌شود نه به نشخوار کردن
مفاهيم لجام گسيخته غرب و شرق و آزادي زنان در محدوده مذهب صحيح است نه در تنگناي
فحشا منکرات و و ..

امام مد تا ببرهاي کاغذي را رسوا سازد و مفتضح
نمايد و شهامت و شجاعت و جوانمردي را در ملتها تزريق نمايد و انسانها را به
انسانيت خويش آشنا سازد و وجدان‌‌هاي مرده را بيدار و زنده نمايد.

امام آمد تا ريشه انقلاب اسلامي را در ايران تثبيت
نمايد و بذرهاي انقلاب را در ساير کشورها بپاشاند و استثمارشدگان را به قيام عليه
طواغيت زمان و خونخواران دوران وا دارد.

امام آمد تا ابرقدرتها را به ذلت و خواري بکشاند و
پوزه مستکبران را به خاک مذلت بمالد و شيطان بزرگ را گيج و مبهوت سازد و خواب راحت
را از چشم مزدورانش بگيرد.

امام آمد تا کشتي طوفانزده مظلومين و محرومين را
به ساحل نجات سوق دهد و کشتي قدرتهاي فاسد را درياي متلاطم حوادث و بلاهائي که
خودشان براي مظلومان پديد آورده بودند غرق و نابود سازد.

امام آمد تا نهضت مستضعفين را عليه مستکبرين به
راه اندازد و آن را تا احقاق تمام حقوق مستضعفين ادامه دهد.

امام آمد تا مبارزه خستگي‌ناپذير را عليه تمام
متجاوزين به حقوق انسانها و تمام چپاولگران و دزدان بين‌‌المللي تا رفع فتنه در
عالم، استمرار بخشد.

امام آمد تا قدرت ايمان و اسلام را به جهانيان
معرفي نمايد و همگان با چشم خود ببينند که «اين قدرت اسلام بود که همه را با هم
همصدا کرد و همه را با هم بسيج کرد براي اينکه پيروز بشود و پيروز شد»[1].

امام آمد تا وابستگي از شرق و غرب را به وابستگي
به مبدأ وحي و خداي تبارک و تعالي مبدل نمايد.

امام آمد تا تفاله‌ها و ته‌مانده‌هاي مزدور را در
داخل بکوبد و دست رد به سينه تمام منحرفان و منافقان وابسته به چپ و راست بزند و
راه «الله» را به پويندگان بنماياند.

امام آمد تا جامعه ايران را با دو بال تزکيه و
تعليم، نوسازي و تربيت نمايد و براي خودسازي که پيروزي بزرگتر است، تقوي را سفارش
و توصيه کند.

امام آمد که مردم را براي هميشه در صحنه نگهدارد و
بار سنگين انقلاب را بر دوش تک تک افراد بنهد تا با همت مردانه‌شان آن را به منزل
مقصود برسانند.

امام آمد که به مردم بگويد:

«با تصميم و با اراده و با مشت محکم، اين نهضت را
به پيش ببريد و مادامي که مشت شما گره کرده است، آسيبي به شما نخواهد رسيد … مشت
گره کرده را همانطور گرده کرده نگهداريد و از ابرقدرتهايي که هستند، هيچ نترسيد،
اينها قدرتهايي هستند که پيش آن قدرتي که شما به آن اتکال داريد، هيچ نيست».[2]

و امام آمد که قاطعيت و سازش ناپذيري خود را در
تحت سخت‌ترين شرايط به اوج برساند و در مقابل هر سلطه‌جوئي بايستد و تا توان دارد
مخالفت کند و در همان حال با تمام قوا به خدمت مستضعفين و پابرهنه‌ها قيام نمايد و
از آنان دفاع کندو.

امام آمد و هرچه گفته بود، در عمل نشان داد. نشان
داد که:

«قلب خود را بري سرنيزه‌هاي مأمورين حاضر کرده ولي
براي قبول زورگوئي‌ها و خضوع در مقابل جباريهاي دشمنان حاضر نخواد کرد».[3]

واعلام کرد که: «من از بيرون آمده‌ام که خدمت به
شما بکنم. من خادم شما هستم. من آمده‌ام که بزرگواري شما را حفظ کنم. من آمده‌ام
که دشمنهاي شما را زمين بزنم، من آمده‌ام که ملت را يک ملت مستقل کنم».[4]

وظيفه ملت چيست؟

بنابراين، امام که مهمترين عامل موجد و محرک
انقلاب اسلامي بوده، وظيفه خود را خوب تشخيص داده و به آن خوب عمل کرده است و
اکنون بايد ديد، وظيفه ملت در قبال اين مسئوليت سنگين چيست؟

پرواضح است که وظيفه مردم، پيروي کردن و اطاعت
نمودن از امام امت است که بحمدالله در طول نه سالي که از انقلاب مي‌گذرد، بزرگترين
فداکاري‌ها و ارزنده‌ترين ايثارها و والاترين از خودگذشتگي‌ها و بهترين خدمتها و
خالصانه‌ترين اطاعت‌ها را داشته‌اند تا جائي که امام عزيزمان همواره به عظمت و
بزرگي از آنان ياد مي‌کند و فداکاريهايشان را ارج مي‌نهد و خود را خدمتگزارشان
معرفي مي‌نمايد و به وجود چنين امتي مباهات مي‌کند. و ما نه از باب تعيين وظيفه
براي اين عزيزان بلکه براي تذکر به خود و ديگر کساني که هنوز از قافله عقب مانده‌اند
فرازي را از سخنان جاودانه پيشواي بزرگ مؤمنان درطول تاريخ حضرت علي عليه السلام
نقل و ترجمه مي‌نمائيم، زيرا رهبرمان به ما ياد داده است که هميشه وابسته به
معصومي عليهم السلام باشيم و در تمام اعمال و رفتار و کردارمان از آنها پيروي و
تبعيت نمائيم.

در خطبه 216 نهج البلاغه مي‌فرمايد:

«… ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض
الناس علي بعض، فجعلها تتکافا في وجوهها، و يوجب بعضها بعضا، ولايستوجب بعضها الّا
ببعض، وأعظم ما افترض- سبحانه- من تلک الحقوق، حق الوالي علي الرّعيّه و حق
الرّعيه علي الوالي فريضة فرضها الله سبحانه لکلّ علي کلّ، فجعلها نظاماً لألفتهم
و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولا و لا تصلح الولاة الا باستقامة
الرّعية، فإذا أدت الرّعية الي الوالي حقّه و أدي الوالي اليها حقها، عزالحق بينهم
وقامت منا هيج الدين، واعتدلت معالم العدل، وجرت علي أذلالها السنن، فصلح بذلک
الزمان، و طمع في بقاء الدولة، و يئست مطامع الأعداء.

و اذا غلبت الرعية واليها، أو أجحف الوالي
برعيّته، اختلفت هنا لک الکلمة، و ظهرت معالم الجور، و کثر الإدغال في الدين، و
ترکت محاج السنن، فعمل بالهوي و عطلت الأحکام، و کثرت علل النفوس، فلايستوحش لعظيم
حق عطل و لا لعظيم باطل فعل، فهنا لک تذل الأبرار، و تعز الأشرار، و تعظم تبعات
الله سبحانه عندالعباد».

خداوند متعال بخشي از حقوق خود را به بعضي از مردم
واگذار کرده و حقوق را در حالات گوناگون برابر و مساوي قرار داده و بعضي از آنها
را نسبت به بقيه واجب نموده ولي بزرگترين حقي که خداوند سبحان بر همگان واجب
گردانيده، همانا حق والين و فرمانروايان بر رعيت و ملت است و همچنين حق ملت نسبت
به فرمانروايان. واين حکم را خداوند بر هر يک از حاکم و رعايا واجب شمرده و آن را
سبب نظم و برگزاري پيوند و الفت ميان آنها قرار داده و وسيله‌اي است که دينشان را
بر آن استوار نموده است.

پس حال رعيت هرگز بهبود نمي‌شود مگر با خوش‌رفتاري
فرمانروايان و وضع فرمانروايان اصلاح نمي‌گردد جز باپايداري رعيت در انجام و به
کار بستن دستوراتشان. و اگر رعيت حقي را که فرمانروا بر او دارد ادا نمايد و
فرمانروا حق رعيت را محترم شمرد و انجام دهد آنگاه حق ميان آنها ارجمند و پايه‌هاي
دينشان استوار و نمودارهاي عدل و انصاف برپا و سنتهاي پيامبر اجرا مي‌شود و
درنتيجه روزگار و به خوشي مي‌گذارد و به پايندگي و برقراري دولت، اميد مي‌رود و
طمعهاي دشمنان به يأس و نوميدي مبدل مي‌گردد.

ولي اگر رعيت و ملت برحاکم و فرمانرواي خويش چهره
شود (و از او اطاعت ننمايد) و يا حاکم بر رعيت اجحاف روا دارد، آنجا است که اختلاف
و تفرقه ميان آنها پديدار مي‌گردد و علامتهاي ستم آشکار مي‌شود و تبهکاري و هرزگي
دردين افزوني مي‌يابد و سنتهاي الهي فراموش مي‌شود، و آنگاه هواي نفس بر مردم غلبه
مي‌کند و احکام شرع مقدس اجرا نمي‌شود و دردهاي مردم گسترش مي‌يابد و در مقابل ادا
نشدن حق پايمال شده و به کارگيري باطل و کژروي، نگراني به کسي دست نمي‌دهد، و آن
دوران است که نيکوکاران خوار و تبهکاران گرامي و ارجمند مي‌شوند و تاوانهائي که
بندگن بايد به پيشگاه خداي متعال پس بدهند، بسيار زياد مي‌شود.

وظيفه متقابل دولت و ملت

بنابراين، بايد هم حاکمان و هم رعايا وظيفه خود را
بشناسند و خوب عمل کنند و از دستورات دولت و نظام تبعيّت نمايند تا اينکه نظام
پابرجا و استوار باقي بماند و هرج و مرج در کشور ايجاد نشود و حقوق مستضعفين
پايمال نگردد. بايد تمامم افراد در برابر قانون يکسان باشند و همگان قانون را ارج
نهند و آن را نصب العين خود قرار دهند و فرمانروايان و دست اندر کاران هم وظيفه‌شناس
باشند و به وظيفه الهي خود که مسئوليت نگهداري نظم و قانون در حکومت اسلامي است،
خوب عمل کنند.

همانگونه که حضرت امير عليه السلام سفارش اکيد مي‌فرمايد
بايد طرفين حقوق يکديگر را محترم بشمارند و هرکس وظيفه محوله را تا حدتوان انجام
دهد و دوش را از زيربار مسئولي خالي نکند که در روايت آمده است: «کلکم راع و کلکم
مسئول عن رعيته» و ما اکنون در اين نظام مقدس بخوبي مي‌بينيمهرکس در حد خود يک
راعي و فرمانروا است که بايد حق زيردستان را ادا نمايد و قوانين نظام را مو به مو
بمرحله اجرا گذارد که تنها در چنين حالتي، يأس و نوميدي بر چهره دشمنان قسم خورده
نظام اسلاميان مي‌نشيند و بازار شايعه پراکنان کساد مي‌گردد و چشم رشکبران کور و
دست جنايتکاران قطع مي‌شود.

حال که امام عزيزمان ما را موظف کرده است که به
دولت در اين شرايط حساس تاريخمان کمک کنيم و از قوانين مصوبه مجلس تبعيت نمائيم،
ديگر جائي براي نق زدن و مشکلات را مطرح کردن نمي‌ماند. مگر چه کسي است که نداند
کشور ما با آن همه دشمنان داخلي و خارجي، مشکلات فراواني را بر دوش کشيده است که
تنها با همکاري تمام اقشار و گروه‌‌ها و اصناف ملت، اين مشکلات کم‌کم کاسته شده و
ان شاء الله رفع مي‌شود.

پس بيائيد در اين دهه مقدس فجر که هر لحظه‌اش را
خون شهيدي آفريده است با امام بيعت مجدد کنيم و دست وحدت و يگانگي و تفاهم به  هم بدهيم و همانطور که در توطئه‌هاي گذشته و در
جنگ‌ه‌‌هاي داخلي و مرزي و در جبهه‌هاي گوناگون، يکدست و يکصدا، در برابر سيل
دشمنان ايستاده‌ايم، امروز نيز که دشمن آخرين حربه خود را به ميدان کارزار آورده
است، با هم به روياروئي و مقابله با او بپردازيم 
و از صبر و استقامت و بردباري در راه عقيده و جهاد سرباز نزنيم که طلايع
پيروزي آشکار شده و بزودي فجر پيروزي بزرگتر را جشن خواهيم گرفت انشاء‌‌الله.

پس براي تحقق اين پيروزي درخشان:

جوانان متعهد روانه جبهه‌ها شوند.

ملت مقاومت پشت جبهه را گرم نگهدارد

کشاورزان بيشتر بکارند، و از وسايل مدرن. با
همکاري دولت- استفاده نمايند

معلمين بهتر درس بدهند و شاگردان را تربيت کنند

دانش‌آموزان با سلاح دانش خود را مهيا سازند.

بازاريان جهاد مالي را فراموش نکنند و از احتکار و
گرانفروشي بپرهيزند

نويسندگان با قلم، سخنرانان با زبان و روحانيون و
دانشگاهيان با قلم و زبان از انقلاب و دستاوردهايش دفاع نمايند

کارکنان و اداريان، وقت بيشتري را براي خدمت به
مردم در اختيار آنها قرار دهند و از کم کاري جدا بپرهيزند.

و خلاصه تمام افراد، هرکس در حد نيرو و توان خويش
موظف است که از انقلاب، حمايت و پشتيباني نمايد تا بحول و قوه خدا، دشمنان را از
پاي درآوريم و دوستان را شاد سازيم و رضايت الهي را کسب نمائيم. والسلام.

 



[1] – از سخنان امام در تاريخ
29/2/59.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

عزّت نفس

«اصمعي» روزي «اسکافي» را ديد کفش دوزي مي‌کند، با
تعجب از وي پرسيد: چه کار مي‌کني پاسخ داد: نفس را گرامي مي‌دارم زيرا اگر من آن
را گرامي ندارم، ديگري آن را گرامي نخواهد داشت. اصمعي گفت: اين چه گرامي شمردن
است؟ اسکافي جواب داد: «همين قدر که از چون تويي احتياج به سؤال و تکدي ندارد،
گرامي است.»

هديه باز پس گرفتني نيست

يکي از فضلا مي‌گفت: به ديدار جانبازي رفتيم که از
تمام بدن بجز سروصورت فلج بود. به او گفتيم: تو ک مقرب درگاه الهي هستي، چرا براي
بازيافتن سلامت خود دعا نمي‌کني؟ با نگاهي پرمعني و لحني عارفانه گفت: من که به
جبهه رفته‌ام تا جان خود را هديه به معشوق دهم، و در راه او چنين مدالي را دريافت
کرده‌ام، آيا اين هديه‌ي را که به دوست داده‌ام باز پس گيرم؟! آنگاه فهميديم که
عرفان حقيقي نزد اين جانباز است.

يک گفتا به جانبازي دل‌آگاه                      شفايت را نمي‌خواهي ز
«الله»؟

جوابش گفت آن دلداده دوست                 مگر پس گيرد انسان هديه از دوست؟

نشان خوشخويي

حکما گفته‌اند: نشان خوشخوئي ده چيز است: اول- يا
مردمان در کار نيکو مخالفت ناکردن. دوم- از نفس خود انصاف دادن. سوم- عيب کسان
ناجستن. چهارم- چون از کسي لغزشي در وجود آيد، آن را تأويل نيکو کردن. پنجم- چون
گنهکار عذر خواهد، آن را پذيرفتن. ششم- حاجت محتاجان برآوردن. هفتم- رنج مردمان
کشيدن. هشتم- عيب‌نفس خود ديدن. نهم- با خلق، روي تازه داشتن. دهم- با مردمان سخن
خوش گفتن.

راضي به رضاي خدا

امام صادق«ع»:

«في قضاء الله کل خيرللمؤمن»- در آنچه خدا بخواهد،
براي مؤمن خير و صلاح است.

دلا همواره تسليم و رضا باش          بهرحالي که باشي با خدا باش

خدا را دان خدا را خوان بهرکار          مدان توياوران را به از او يار

به هرکاري مدد کارت خدايست         دليل راه دينت مصطفايست             «ناصرخسرو»

انسان مصرفي

يک فرد عادي در ظرف 24 ساعت:

75/1 کيلوگرم غذا مصرف مي‌کند

4/1 ليتر آب يا آشاميدنيهاي ديگر مي‌نوشد.

23000 بار تنفس مي‌کند.

12000 ليتر هوا را استنشاق مي‌کند که 2400 ليتر آن
اکسيژن است.

8/1 ليتر آب دهان توليد مي‌کند.

1 ليتر عرق مي‌کند.

مقدار نيروئي که بدن انسان در ظرف 24 ساعت توليد
مي‌کند، قادر است يک لوکوموتيو را به وزن 60000 کيلوگرم به ارتفاع يک متر از زمين
بلند کند.

زيرانداز و روي انداز

دزدي بخانه‌ي رفت، جواني را خفته ديد. پرده‌اي که
بردوش داشت، بگسترد تا هرچه يابد در وي نهاده بر دوش کشد. جوان بغلطيد و در ميان
پرده بخفت. دزد ناکام مراجعت کرد که پرده برداشته و بيرون رود. جوان را ديد که با
هيبت شيران و هيئت دليران در ميان پرده خفته؛ با خود گفت: حال مصلحت در آن است که
ترک پرده کنم تا پرده از روي کار نيفتد. پرده را بگذاشت و از خانه بيرون شد.

جوان آواز داد که: دزدا درببند تا کسي به خانه
نيابد. دزد گفت: به جان تو نبندم، زيرا که من زيرانداز از تو آوردم، باشد که ديگري
روي‌انداز تو آورد.

هاله به دور خورشيد

اگر هاله‌‌اي بدور خورشيد رؤيت شود، دليل اين است
که يکباره به منطقه سرد و مملو از ابرها و ذرات يخ وارد شده است و اين انتقال از
محيط گرم به محيط سرد صورت مي‌گيرد؛ مسلّماً در چنين حالي بايد انتظار دگرگوني هوا
و باد و باران را داشت ولي اين دگرگوني در زمان بسيار نزديک- مثلا فرداي آنروز-
نخواهد بود. نزديکي و دوري هاله از خورشيد رابطه مستقيم با زمان دگرگوني هوا دارد
و اين تناسب در مورد هاله خورشيد کاملا صدق مي‌کند: پس هرچه دايره هاله از خورشيد
بزرگتر باشد، باد و باران در زمان نزديکتري بوقوع خواهد پيوست و هرچه دايره هاله
به خورشيد نزديکتر باشد، زمان باد و باران ديرتر خواهد بود.

حجّاج و فرعون

زني از دشمنان حجاج را نزدش آوردند. يکي از وزيران
دربار براي خود شيريني به حجاج گفت: اين زن را مرگ فرا رسيده و به پاي خود به
قتلگاهش آمده است! زن رو به حجاج کرده گفت: وزيران دوستت از وزيرانت بهتر بودند!
حجاج پرسيد: دوستم کدام است؟ گفت: فرعون! زيرا از وزيران پرسيد: درباره موسي چه
نظر مي‌دهيد؟ گفتند: موسي و برادرش را تبعيد کن. حجاج شرمنده شد و او را طرد کرد.

عشق و عقل

هرکه پيمان با هوالموجود بست                گردنش از بند هر معبود درست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست

عشق را نا ممکن ماممکن است

عشق در پيچاک اسباب و علل

عشق چوگان باز ميدان عمل

عشق صيد از زور باز و افکند

عقل مکار است و دامي مي‌زند

عقل را سرمايه از بيم و شک است

عشق را عزم و يقين، لاينفک است

عقل مي‌گويد که خود را پيش کن

عشق گويد امتحان خويش کن

عقل گويد شادشو آباد شو

عشق گويد بنده شو، آزاد شو

هرچه از دوست رسد نيکوست

فضيل يسار براي عيادت امام صادق‌ عليه السلام به
منزل حضرت رفت، امام را بسيار ضعيف و نحيف مشاهده نمود. امام که نگراني را در چهره
او ديد به او فرمود: «…. يا فضيل بن يسار، ان الله لايفعل بالمؤمن الّا ما هو
خيرله …» اي فضيل! خداوند چيزي را درباره بنده مؤمنش انجام نمي‌دهد مگر آنکه به
خير صلاح او باشد …

ز علت مداراي خرمند بيم                        چو داروي تلخت فرستد حکيم

بخور هرچه آيد زدست حبيب           نه بيمار داناتر است از طبيب

منت دونان

بخيلي حکيمي را ديد که به محنت بسيار، سنگ از معدن
نقره مي‌کند و ريزه مي‌ساخت، بعد از آن مي‌گداخت و قراضه‌ي حاصل مي‌کرد و به آن
معاش مي‌گذراند. بخيل گفت: اي حکيم! چون وجه معيشت از اين آسانتر ميسر است، چرا مي‌کشي؟
گفت: به اين محنت و مشقت، زر حاصل کردن بر من هزار بار آسانتر است که از مشت تو يک
فلس بيرون آورد!

جامي به اين مناسبت گويد:

به دندان رخنه در فولاد کردن                    به ناخن راه درخارا بريدن

به آتشدان فرو رفتن نگونسار                    به پلک ديده، آتشپاره چيدن

به فرق سرنهادن صدشتر بار                    زمشرق جانب مغرب دويدن

بي‌برجامي آسانتر نمايد                         که بار منت دونان کشيدن

 

/

زن در انقلاب اسلامي

زن در انقلاب اسلامي

بيستم بهمن‌ماه امسال مصادف ست با بيستم جمادي‌الثانيه،
روز ولاديت با سعادت حضرت زهرا عليها السّلام که به اين مناسبت مقدس و ارجمند، آن
روز را در انقلاب اسلامي «روز زن» نام نهاده‌اند. پس مبارک باد بر بانوان شهيد
پرور ايران، اين روز خجسته که به حق مي‌توان گفت: هيچ روزي از اين روز فرخنده
مناسب‌تر و شايسته‌تر براي «روز زن» نيست چرا که زنان مسلمان ايران در عمل ثابت
کردند که پيروان صدّيق اين بانوي بزرگ اسلام و رهروان راهش مي‌باشند و در سالهاي
پيش از پيروزي و پس از آن، پيروي خالصانه خود را به اثبات رساندند. اينان که براي
باورتر کردن درخت مقدس اسلام و گام نهادن در گام صديقه طاهره که در عنفوان شباب و
جواني براي خاطر اسلام آن همه زجر و مصيبت ديد که به قول شاعر: اگر بر روزها ريخته
مي‌شد، مبدّل به شبهايي تاريک مي‌گشتند، از همه چيز خود گذشتند و برخي از اين شير
زنان، نه تنها از يک فرزند و دو فرزند که از تمام فرزندان خود و حتّي از سرپرست‌
خانواده نيز گذشتند و همه را در طبق اخلاص گذاردند و پول و جواهرات و يادگاريهاي
خود را صرف جبهه‌‌هاي حق کردند که بي‌گمان نه در تاريخ ايران بلکه در تاريخ اسلام
بي‌سابقه است، چگونه مي‌توان از آنها تقدير و ستايش کرد، جز اينکه يکي از ارزنده‌ترين
و مهمترين روزهاي سال را که روز ولادت زهراي مرضيّه سلام الله عليها است يعني روز
ولادت عفّت، نجابت، طهارت، شهامت، رشادت، تقوي، پارسائي، وارستگي و فضيلت است، به
نام «روز زن» نامگذاري کنيم.

زن از ديدگاه امام خميني

آري! در دامن مقدس زن است که دو ريحانه رسول خدا
«صلي الله عليه و آله» پرورش مي‌يابند، و در دامن زن است که مردان بزرگ تاريخ
تربيت مي‌شوند و درس انسانيّت، آزادگي، شرافت، خداخواهي، شهادت‌طلبي، مردانگي و
جوانمردي را به جامعه‌هاي بشريت مي‌آموزند.

و «از دامن زن است که انسانها پيدا مي‌شوند …
سعادت و شقاوت کشور بسته به وجود زن است. زن با ترتيب صحيح خود، انسان مي‌سازد و
کشور را آباد مي‌کند. مبدأ همه سعادتها از دامن زن است.» (امام خميني 20/12/57)

و «از دامن زن، مزد به معراج مي‌رود. دامن زن محل
تربيت بزرگ زنان و بزرگ مردان است. روز بزرگي است (روز زن) که يک زن (حضرت زهرا)
در دنيا در مقابل همه مردان است. يک زن به دنيا آمد که نمونه انسان است. يک زن به
دنيا آمد که، هويت انسان در او جلوه‌گر است. پس روز زن، روز بزرگي است.. ما نهضت
خود را مديون زنان مي‌دانيم». (امام خميني 26/2/58)

زاد روز بزرگ بانوي اسلام

بنابراين، روز زن روز با عظمت و بزرگي است چرا که
اولاً- در اين روز يکي از خجسته‌ترين مناسبتهاي اسلامي روي داده، يعني بزرگ بانوي
اسلام، سرور زنان جهان، صدّيقه طاهره سلام الله عليها زاده شده است. و چه خوش
سروده است مرحوم کمپاني قدس سرّه:

ناموس جمال ازل، طاوس رياض قدم          کاندرحرم لاهوت، جزاو نبود محرم

امّالخلفا که بود، پيوسته پناه امم              هم قبله اهل دعا، هم کعبه اهل همم

مشکات نبوّت را، مصباح منير ظلم             انوار ولايت را، چرخ فلک اعظم

افلاک امامت را، او محور مستحکم            اسرا حقايق را، سرچشمه و بحر خضم

صدّيقه کبري او، او سيّده عالم                 در سترو عفاف و حيا، با سرّ قدم
توأم

در عزم مشيّت او، حکم ازلي مدغم           فرمان قضا و قدر، در محکمه‌اش محکم

هرچه نبود زان بيش، در وصف جمالش کم  در نعت کمالاتش، هر ناطقه‌اي ابکم

و براستي نمي‌توان توصيف کرد بانوئي را که پيامبر
بزرگ اسلام و سرّ آفرينش افلاک درباره‌اش گويد: «فداها ابوها» پدرش فدايش شود. اين
مهين بانو که حامل انوار و اسرار رسالت و امامت است چه مقام والايي دارد که سرور و
سيد پيامبران فدايش مي‌شوند؟ اين مقام را کسي جز خدا و رسولش و جانشينان رسولش
عليهم سلام الله، نمي‌داند و نمي‌تواند درک کند؛ پس چه بهتر که ما هم دم فرو بنديم
و زبان به سخن نگشائيم که اين مقام، جايگه ما نيست.

زن از ديدگاه‌هاي مختلف

ثانياً- اين روز را انقلاب اسلامي براي تجليل و
تقدير از زنان مسلمان و شهيد پرور ايران که دردامن خود آنچنان رادمرداني را تربيت
کردند که براي جانان از جان گذشتند و ايثارهايشان، تاريخ انقلاب اسلامي را زرّين
کرده است، «روز زن» نامگذاري کرده است تا گوشه‌اي از عظمت زن در اسلام را به
جهانيان معرفي نمايد و اعلام کند که اگر دنياي غرب و شرق، زن را براي ارضا اميال
نفساني خيشف به حضيض کشيدند، اسلام به او شخصيت و بها داد و او را به اوج عزّت
رساند و در مقام عمل، فرقي ميان او و مرد ندانست. «و لهنّ مثل الذي عليهنّ
بالمعروف»- «للرجال نصيب مما اکتسبوا و للنّساء نصيب مما اکتسبن».

و در حقيقت مي‌توان گفت: اسلام انقلابي بزرگ در
زندگي اجتماعي زنان به وجود آورد و آنان را مرتبتي شايسته عطا فرمود و شخصيتش را
از استثمار و بازيچه قرار دادن ويا ظلم و ستم بر او روا داشتن نگهداشت؛ و مگر در
تاريخ نخوانده‌ايم که امپراتوري بزرگ رم بر اين عقيده بود که زن موجودي است بي‌جان!!
و از حيات اخروي بهره‌اي ندارد و حق سخن گفتن در جايي که مردان وجود دارند ندارد و
و؟

و مگر کنفوسيوس چيني که اينقدر براي فکر و انديشه‌اش
احترام قائلند نگته بود: «زن حق نداد امر و نهي کند چراکه کارش منحصر به کارهاي
منزل است و بايد او را در منزل نگهداشت تا خير و شرش از آستانه درب خانه فراتر
نرود!!».

و مگر فيلسوف هندي «مانو» مقرر نکرده بود که هرگز
زنها را در هيچ‌ حالي از احوال تنها نگذاريد و بايد همواره زيرنظر پدر يا شوهر و
پس از آنها فرزندان ذکور خود باشد و اگر پسري نداشته بشد بايد سرپرستيش را فاميل
شوهرش به عهده گيرد؟!!

و مگر فيلسوف آلماني «هگل» نگفته بود: زني که من
ناچار باشم به او احترام بگذارم و از تقدير کنم، هنوز آفريده نشده و نخواهد شد؟!!

و مگر بودائي‌ها و هندوها و يوناني‌ها و حتي يهود
و نصاري، تمام درهاي مدنيّت و ارتقاء و فرهنگ و فراگيري دانش را بر روي زنهاي
بيچاره نبسته بودند؟

و مگر امپراتوري‌ بزرگ فارس قديم نبود که زن را
مصدر تمام بلاها مي‌دانست؟!!

و مگر اعراب جاهليّت، با آن خشونت و وحشيگري
دختران بيگناه و معصوم را زنده‌بگور نمي‌کردند؟!!

همان دختراني که پيامبر بزرگ اسلام‌«ص» تولد اولين
دختر را مايه خير و برکت براي خانواده مي‌داند. «من يمن المرأة أن يکون بکرها
جارية».

و نيز فرمود: «خيراولادکم البنات»- بهترين فرزندان
شما، دخترانند.

و هنگامي که به او بشارت مي‌داده‌اند به زاده شدن
دختري مي‌فرمود: «ريحانة و رزقها علي الله عزوجل».

و امام صادق عليه السلام فرمود: «البنات حسنات و
البنون نعم، و الحسنات يثاب عليها و النّعم مسؤل عنها»- دخترها حسناتند و پسرها
نعمت و خداوند بر حسنات، ثواب مي‌بخشد ولي از نعمتها حساب مي‌کند.

و پيامبر اکرم‌«ص» نيز مي‌فرمود: «نعم الوالد
البنات المخدّرات، من کانت عنده واحدة جعلها الله ستراً من النار»- بهترين اولاد،
دختران با عفّت‌اند.

پس هر کس يک دختر داشته باشد خداوند او را پوششي
براي نبردن او به جهنم قرار مي‌دهد.

و بالاتر اينکه حضرت فرمود: «ساووابين اولادکم في
العطيه، فلوکنت مفضلاً أحداً لفضلت النّساء»- بين فرزندانتان در هديه دادن به آنها
مساوات برقرار کنيد و تفرقه نيندازيد و همانا اگر من مي‌خواستم کسي را برتر قرار
دهم، زنها را برتري مي‌دادم- يعني دختران را بر پسران در هديه دادن به آنها ترجيح
مي‌دادم.

و صدها رواي ديگر که زن را همتاي مرد و شريک زندگي
او مي‌داند و به زن شخصيت مي‌دهد، همان شخصيتي که توسط مدنيت‌هاي قلابي لگدمال شده
بود و حالا که غربي‌ها به فکر افتاده‌اند گذشته ننگين خود را جبران کنند و کرامت
زن را به او باز گردانند، اين بار به چنان تفريطي افتادند که از زن، لعبت و عروسکي‌
درست کردند و به صفحه‌هاي مجله و روزنامه کشاندند و جمال خداداديش را با آن افتضاح‌ها
و رسوا‌گري‌ها به لجن کشيدند و اين بار نه به دست يک نفر يا يک قوم، ظلم بر او
وارد مي‌شد که آن همه چشمهاي ناپاک و قلبهاي مريضي که به تماشاي رقصيدن و حرکت‌هاي
زشت عروسکها در سينماها و تلويزيون‌ها و تئاترها و و … عقده‌هاي خود را خالي مي‌کردند
و کرامت زن را يکجا به صلابه کشيدند، همه او را ظلم کردند و ستم روا داشتند، و
اينقدر اين ظلم را به يک موجود انساني والا به اوج رساندند که زن را مانند مبل
پارک‌ها ي دستمال دست‌ها هر لحظه‌اي به جائي و هر ساعتي به برنامه‌اي کشاندند. اين
هم ارمغان غرب است که به زن عصر ما بخشيد. ولي بحمدالله انقلاب اسلامي خط بطلان
روي اين استثمار بيجا کشيد و زن را به همان کيفيت که اسلام محمدي مي‌خواست، ارج
نهاد و او را به برترين درجات عزت رساند و اينچنين انقلابي در  ارزشهاي پايمال شده پديد آورد.

انقلاب اسلامي، به زن استقلال و آزادي بخشيد در
حالي که غرب او را برده استثمار شده انگاشته بود.

انقلاب اسلامي، زن را دوشادوش مرد مسئوليت داد
يعني مسئوليتهاي او را به او شناساند و به او فهماند که تو نيمي از اجتماع انساني
را تشکيل مي‌دهي و بايد احساس مسئوليت کني چه در قبال خانواده و چه نسبت به
انقلاب. و همه بالعيان ديديم که چگونه زنان انقلابي راه صدساله را يکشبه طي کردند
و آنچنان افتخاراتي آفريدند که جهان را به حيرت واداشتند. وراستي حيرت‌انگيز است
يا آنجا که معلم نسل آينده است و يا آنجا که به عنوان ياري رساندن به پشت جبهه، در
تلاش مداوم و کوشش بي‌وقفه براي گرم نگهداشتن جبهه فعاليت مي‌کند و يا آنجا که
رزمندگان مجروح را در بيمارستان‌ها مداوا و پرستاري مي‌کند و و …

و اين پديده را فرهنگ قرآن به انقلاب آموخته است
که فرمود:

«و من يعمل من الصالحات من ذکر اوانثي و هو مؤمن
فاؤلئک يدخلون الجنّة ولايظلمون نقيراً» و هرکس چيزي از اعمال صالح انجام دهد خواه
مرد باشد يا زن اما اين داشته باشد، چنان کساني داخل بهشت مي‌شوند و به اندازه
پرده هسته خرمائي به آنان ظلم نخواهد شد.

و فرمود: «فاستجاب لهم ربهم اني لاأضيع عمل عامل
منکم من ذکر او انثي بعضکم من بعض» سپس خداوند درخواست آنان (صاحبان خرد) را
پذيرفت (و فرمود) من عمل هيچ عمل کننده‌اي از شما را خواه زن باشد يا مرد ضايع نمي‌نمايم،
شما همگي از جنس يکديگريد.

 

/

عظمت و پايداري انقلاب اسلامي

حج

همراه با امام بسوي: حج پايگاه انقلاب جهاني اسلام

عظمت و پايداري انقلاب اسلامي

حجة الاسلام والمسلمين موسوي خوئيني

قسمت ششم

بسم‌الله الرحمن الرحيم

و من يخرج من بيته مهاجراً الي الله و رسوله ثم
يدرکه الموت فقد وقع اجره علي الله».

گفتيم که پيام پس از طرح سه موضوع مهم مکتب و
ايدئولوژي، رهبري انقلاب و سوّم منشور انقلاب يعني قرآن و نيز ضامن حفظ و تداوم
انقلاب يعني جهاد به برخي دستاوردهاي انقلاب و از آن جمله زمينه مساعد يک خيزش
جهاني اسلام پرداخته است و قسمت اول از اين دستاوردها را در حدّ اختصار که در خور
اين سلسله مقالات است به توضيح کشيديم و اکنون به قسمت دوم مي‌پردازيم:

«و برغم بدخواهان و منحرفان که کوس رسوائيشان برسر
بازارها زده شد و برخلاف خوابهاي خرگوشي آنان که وعده سقوط جمهوري اسلامي را در سه
ماه يا يکسال بخود و اربابان خود مي‌دادند امروز پس از سالها، کشور عزيز اسلامي از
هميشه پايدارتر و ملّت عظيم آن سرافرازتر …».

خيانتهاي دولت موقت

اين منحرفان رسوا درروزهاي نخست پس از پيروزي
انقلاب اسلامي در ميان مردم شايع مي‌کردند که انقلاب بيش از سه ماه دوام نخواهد
يافت و پس از سه ماه که انقلاب ماند و تداوم يافت تبليغ کردند که انقلاب حداکثر
يکسال و نه بيشتر حکومت مي‌کند و سپس شاه و يا ساير ايادي آمريکا با يک کودتا
انقلاب را سرکوب نموده و حکومت را بدست خواهند گرفت و بازهم اين پيش‌بيني دروغ از
آب درآمد وانقلاب همچنان به راه خود ادامه داد و پابرجا ماند وليکن همان بدخواهان
و منحرفان همچنان در تعيين تاريخ سقوط جمهوري اسلامي کوتاهي نمي‌کردند و ضرب
الأجلهاي دور و نزديک تعيين مي‌نمودند و قطعاً نبيد تصوّر شود که اين پيشگوئي‌ها
صرفاً يک جنگ رواني عليه ملّت بود که در پس اين جوسازيها واقعيتهائي از تلاشهاي
پنهاني نيز وجود داشت. آمريکا با دست اين بدخواهان منحرف توطئه و کودتاهائي را
تدارک مي‌ديد و اطمينان داشت که در زمانهاي تعيين شده طرحها و توطئه‌ها به نتيجه
خواهد رسيد و براي اجراء آنها يا اين تبليغات افکار عمومي را آماده مي‌ساخت. دولت
موقت بسيار کوشيد تا از سوئي نيروهاي انقلابي را قانع سازد که از کارگزاران رژيم
گذشته خصوصاً برخي مهره‌هاي مهم آن در اداره کشور استفاده نمايد و از سوئي اصرار
داشت تا مردم باور کنند که وظيفه آنها تنها انقلاب کردن و کشته شدن و پيروزي بوده
است وليکن اکنون که دول جديد روي کارآمده است ديگر نيازي به مردم نيست آنان بروند
بر سر کارهاي خود و دخالت نکنند تا مسئولين جديد اداره امور را بدست گيرند بديهي
است که اگر ملت و مردم انقلابي اين نصايح جاهلانه را پذيرفته بودند چه اتفاقاتي رخ
مي‌داد که بحمدالله دولت موقت دراين نصايح پدرانه خود هرچه تلاش کرد کمتر توفيق
يافت و اين طفل گريزپاي تسليم اين تدبيرهاي مشکوک نشد. البته بعيد نيست که برخي از
اعضاء دولت موقت از درک اين توطئه‌ها که با دست و زبان آنها اجراء مي‌شد عاجز بوده‌اند
و دشمن توسط اعضاء غرب‌زده و غيرانقلابي آن دولت نيّات خود را مطرح مي‌ساخت. دولت
موقت نهادهاي انقلابي از کميته‌هاي انقلاب اسلامي و دادسرها و دادگاه‌هاي انقلاب
اسلامي و … که از قبيله همان صاحبان اصلي انقلاب بودند را مزاحمان جدي اداره
کشور مي‌دانست و ارگانهاي بهم ريخته رژيم قبل را براين نهادها ترجيح مي داد و وجود
اين نهادها را زايد و حتي مضر مي‌دانست دولت موقت حتي حضور حضرت امام را در تهران
و در صحنه‌ سياسي و اداره کشور مزاحم خود مي‌دانست و رسماً مي‌گفت که امام در قم
به تدريس و ارشاد مشغول باشند و ما کشور را اداره مي‌کنيم و هرگاه در کاري نياز به
مشورت و کسب نظر ايشان بود در قم خدمتشان مي‌رسيم و مطالبمان را مي‌پرسيم، سفارت
آمريکا هم که بلافاصله وضعيّت عادي خود را بازيافته بود و بکار خود که بعداً‌معلوم
شد توطئه و جاسوسي بوده است ادامه مي‌داد، دولت موقت حتي با اعدام مهره‌هاي اصلي
رژيم که در چنگ انقلابيون اسير بودند و بکار خود که بعداً معلوم شد توطئه و جاسوسي
بوده است ادامه مي‌داد، دولت موقت حتي با اعدام مهره‌هاي اصلي رژيم که در چنگ
انقلابيون اسير بودند و حتي با اعدام قدّاره‌بندان از آنان به بهانه‌هاي مختلف
مخالفت مي‌کرد و علاوه بر همه اينها بسياري از مجموعه نيروهائي که در هيئت دولت و
در سطوح پائين‌تر جمع‌آوري شده بودند … نيز ناهماهنگي شديدي با انقلاب و
انقلابيون داشتند اکنون با گذري کوتاه بر اين واقعيتها آيا وعده سقوط جمهوري
اسلامي در مدّت سه‌ماه فکر مي‌کنيد چه مقدار کار از واقعيت بوده است؟ واقعيّت اين
بود که با همه اين زمينه‌سازيها و شرائط بايد اين وعده بدخواهان منحرف تحقق مي‌يافت
وليکن:

گرنگهدار من آنست که من مي‌دانم                   شيشه را در بغل سنگ نگه مي‌دارد

شکست پي‌در پي توطئه‌ها

و سه ماه گذشت و اين توطئه‌ها و زمينه‌سازيها يکي
بعد از ديگري با هشياري امام و مت خنثي شد و انقلاب ماند و به راه خود ادامه داد.

توطئه‌ها در داخل کشور و در نقاط مختلف به دست
گروهکهاي منحرف آغاز شد در کردستان، در گنبد، در خوزستان و در تهران و اينجا و
آنجا به هر بهانه‌‌اي و در پشت هر شعار نادان فريب مزورانه‌‌اي فتنه‌‌اي بپا مي‌خواست
و آشوبي آغاز مي‌شد و فريب‌خوردگان بي‌خبر از پشت صحنه بازيچه دست فتنه‌گران شده و
به مردم و نيروهاي حافظ انقلاب و پاسدار اسلام دست به گريبان مي‌شدند و بر پيکر
خونين انقلاب زخم تازه‌ي وارد مي‌کردند روزنامه‌اي پرتيراژ ديروز و امروز هم آب به
آسياب دشمن مي‌ريختند و به آتش فتنه‌ها دامن مي‌زدند و دهها خطر ديگر که حيات
انقلاب را تهديد مي‌کرد و اما با همه اين توطئه‌ها يکسال گذشت و بازهم انقلاب و
اسلام با صلابت و صبوري همه اين خطرها را پشت‌سر گذاشت و به راه خود ادامه داد و
آنگاه جنگ، جنگي بوسعت آسمان و زمين و دريا، حمله کرکسها به اين کبوتر تازه به
پرواز آمده، حمله کوسه‌ها به ماهي آزاد دريا. و حمله کفتاري خون‌آشام به غزالي
تازه به راه افتاده، حمله ارتجاع منطقه به قلب انقلاب و اسلام، حمله استکبار به
سرکردگي آمريکا به جمهوري اسلامي ايران، جنگي که انقلاب را گذشته از درگريهايش با
ضد انقلاب داخلي که همه‌جا را ميدان تاخت و تاز و حمله و هجوم قرار داده بود در
بخش عظيمي از مرزهايش نيز درگير نمود براي انقلاب اسلاي همه جا تبديل به صحنه‌ جنگ
شده بود، کوچه‌ها و خيابانها، مساجد و محرابها و نمازجمعه‌ها مجلس و نهاد رياست
جمهوري هر روز انفجار بود و ترور، اضطراب بود و دلهره، و ده‌ها و صدها مشکل ديگر و
جنگ تجاوزکارانه به مرزها، ورود دشمن به داخل کشور، تخريب و تصرّف روستاها و
شهرها، انهدام مراکز صنعتي و اقتصادي، کشتار و اسارت انسانهاي بيگناه و بي‌دفاع، و
امّا صلابت و استقامت انقلاب و ملّت، انقلاب چون قلّه‌هاي رفيع در ميان طوفانها و
بادهاي مخالف که از هر سو مي‌وزد و فضا را پر مي‌کند و صداي رعد و برق و ريزش
بارانهاي سيل‌آسا سر به جهان کشيده ايستاده بود و با يک دنيا وقار و صبر به همه
اين حوادث به ديده تحقير مي‌نگريست و سينه و گره خود را در مقابله با اين خطرها
آبديده و محکم مي‌ساخت و بدينسان سالها آمد و رفت و همچنان در سر راه انقلاب
اسلامي خطر بود و فتنه، آشوب بود و توطئه، کودتا بود و جنگ، تنهائي بود و دفاع،
مظلوميت بود و شجاعت، نامردمي‌ها بود و مردانگي، سوختن بود و روشنائي، شقاوت بود و
شهادت و:

شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هائل         کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها

سرافرازي و عظمت ملت مقاوم

و چه مي‌داند دنيا و اهل آن که بر اين کشور و اين
ملّت و اين ملت و اين انقلاب و اسلام چه گذشت اما هرچه بود ثمرات شيريني ببار
آورد، تمامي محاسبات و معادلات دشمنان را بر هم زد، کوس رسوائيشان بر سر بازارها
زده شد، آتش فتنه‌ها به خاموشي گرائيد، سران گروهکها يا نابود شدند و يا فرار
کردند و يا به اسارت درآمدند و مشتي در لباس شيران درآمده‌ي غرب گراي ليبرال مسلک
نيز با شکست آمريکا در اجراي توطئه‌هاي داخلي خانه‌نشين شدند همانها که مسجد و
محراب را با ميدان بازيهاي سياسي اشتباه گرفته بودند روزنامه‌ها به مسير انقلاب
برگشتند، صدا و سيما از چنگ منافقين و توده‌اي‌هاي جاسوس خارج شد، مسند رياست
جمهوري يعني عاليترين مقام بعد از رهبري از لوث وجود فردي خودخواه و جاه‌طلب پاک
شد که نه به خدا مطمئن بود و نه به مردم متّکي و براي چند روزي ماندن بر مسندي که
غصب کرده بود حتي چنگ به ريسمان پوسيده منافقين زد و با توسل به شيوه‌هاي از نوع
عمروعاصي تنها جان خود را نجات داد و آبرو و آخرت را بر باد و سردار نگونبخت
قادسيه شکست خورد و رسوا شد و سرانجام خوابهاي خرگوشي بدخواهان و منحرفان که سقوط
جمهوري اسلامي را در سه ماه يا يکسال پيشگوئي مي‌کردند تعبير نشد و دستاورد اين
مصاف کم‌نظير اين شد که کشور عزيز اسلامي ايران از هميشه پايدارتر و ملّت عظيم آن
سرافرازتر و راستي که اگر پايداري يک کشور در برابر طوفانهاي حوادث بميزان عزم و
اراده فرزندان آن کشور است ايران امروز از هميشه تاريخ خود پايدارتر است که به
برکت انقلاب و اسلام همه فرزندانشان از زن و مرد، پير و جوان، ارتشي و سپاهي همه و
همه بسيجيان قهرماني هستند که هر کدامشان به تنهائي مايه افتخار تاريخ اين کشورند،
ملّتي آنچنان عظيم و سرافراز که امروز مرکز روح و اميد ملّتهاي لبنان و مصر و
فلسطينند و کدام عظمت و سرافرازي برتر و بالاتر از عزت و شرف ايثار و جانبازي در
راه عقيده و هدف حتي از ديد همان دشمنان توطئه گر و کدام کشور پايدارتر از کشوري
که اينچنين ملّتي را در سينه خود جا داده است و اينهمه يکي از دستاوردهاي اين
انقلاب سلامي شکوهمند تاريخساز است.

«قواي مسلّحه‌ي آن پرقدرت جوانان و سالمندان آن
مصمّم‌تر»

روحيّه‌ عالي نيروهاي مسلح

اولين شرط در قدرتمند بودن يک نيروي مسلح و کارآمد
بودن آن بهنگام نبرد روحيه عالي نيروهاست براي انجام وظيفه‌اي که بر عهده دارد و
براي دفاع از کشور و تعقيب نيروهاي مهاجم دشمن، چه اگر روحيه‌ي عالي نباشد هرچيزي
و هر حادثه‌اي و هر شايعه‌اي و هر نمايش قدرتي از طرف دشضمن مي‌تواند وضعيّت صحنه
نبرد را به سود دشمن تغيير دهد و چنانچه روحيه عالي باشد کمبودها ر نيز جبران مي‌کند
کمي نيرو رد برابر انوبهي دمشن او را متزلزل نمي‌سازد «و کم من فئة قليلة غلبت فئة
کثيرة باذن الله» و اگ روحيه ضعيف باشد تمامي سازو برگهاي نظامي هم که در اختيار
وي باشد کاري از پيش نمي‌برد اگر روحيه ضعيف باشد کمکها و حمايتهاي فراوان هم بر
باد مي‌رود و امروز قواي مسلحه‌ي ايران به برکت انقلاب اسلامي از چنان روحيه عالي
برخوردار است که با همه محدوديتها و کمبودها و با همه تنهائيها يکي از جنگهاي
طولاني تاريخ خود را هشت سال پشت سرگذاشته و هنوز براي ادامه انبارهاي اسلحه و
مهمات آن در جبهه و پشت جبهه به زرّاد خانه‌هاي بزرگ ابرقدرتها متصل است و
سخاوتمندانه در اختيارش قرار مي‌دهند چنان مضطر و بيچاره کرده است که صدها بار از
کرده خود پشيمان است و ديگر سودي ندارد و آنان که تمامي قدرت قواي مسلّحه‌ي ايران
را در گذشته آن بياد دارند بخوبي مي‌دانند که بحق امروز قواي مسلّحه‌ي ايران از
هميشه پرقدرت‌تر است، قدرتي که در منطقه تعيين کننده است، قدرتي که براي مقابله با
آن آمريکا رزمناوهاي احزاب کفر را به مصاف با آن فرا خوانده است قدرتي که هم مي
جنگد و هم هر سلاحي را که از طرف دشمنان تحريم مي‌شود خود تصميم به ساختنش مي‌گيرد
و خم به ابرو نمي‌آورد و مصمم‌تر از هر زمان آهنگ‌ پيروزي دارد هم جوانان و هم
سالمندان مصممند که کشور را، مستقل نگهدارند، مصمم‌تر از هر زمان اراده کرده‌اند
که زير بار قدرتها و ابرقدرتها نروند، مصمم‌تر از هر ملّتي عزم بر تنبيه متجاوز
گرفته‌اند تصميم حيرت‌انگيز جوانان ضعف و ناتواني سالمندان را زا يادشان برده است
و در جبهه‌ها جوانانه مي‌جنگند و تصميم سالمندان جوانان را به وجد آورده است و سر
از پا نشناخته نرد عشق و فداکاري مي‌بازند و همه يکپارچه مصممند هرچه بت و بتخانه
است با تبر ابراهيم در هم بشکنند و هرچه کاخ ستم است بر سر کاخ‌نشينان ستمگر ويران
کنند و حکومت زمين را از آن بندگان صالح خدا سازند.

«حوزه‌هاي مقدس علميه آن در سايه معراج معظّم و
علماء اعلام کثرالله امثالهم پرشورتر»

عظمت روحانيت

قزّاقي جاهل و خودخواه که بازيچه دست انگلستان که،
سلسله جبان سياستهاي استعماري آن زمان نبود براي اجراي سياستهاي استعماري و وابسته
نمودن ايران به قدرتهاي سلطه‌گر و تسليم منافع ايران و بلکه خود ايران به اجنبي به
دستور اجانب تصميم گرفت کار روحانيت اسلام را در ايران يک‌سره سزد و اين سد عظمي و
مستحکم را در هم بشکند و با فراغت خاطر به ساير خيانتهاي خود بپردازد و در اين
راستا چه مشکلاتي براي علماء اسلام و حوزه‌هاي علميّه بوجود آورد چه مصيبتها برسر‌
آنان فرو ريخت چه رنجها و تحقيرها را به آنان روا داشت دشمنان براي جداساختن
روحانيت از مردم و  جداکردن مردم از
روحانيت چه ترفندها و نيرنگها زدند و شاخ و بال و تنه و بن اين درخت کهنسال را زير
ضربات خردکننده از هر سو گرفتند، رضاخان ميرپنج بيسواد را بجان علماء اسلام
انداختند و او نيز هرچه توانست در محو و نابودي اين قافله هزار و چهارصد ساله که
قافله سالارش پيامبر عظيم‌الشأن اسلام «ص» بود کوشيد و کوتاهي نکرد و پس از وي
فرزندش پهلوي دوّم نيز بسيار کوشيد تا سلسله پهلوي را جانشين سلسله روحانيت اسلام
نمايد و زهي حماقت وامّا مشيّت الهي چنين شد که مردي از همين قافله شبيخون خورده‌ي
تاراج شده و از همين حوزه‌هاي تحقير شده برخاست و فرياد در گلو شکسته روحانيت
اسلام را بر سر خاندان پهلوي فرود آورد آنچنان فرياد زد که نه تنها سلطنت پهلوي که
ختم سلطنت و شاهنشاهي دو هزار و پانصدساله ايران را اعلام کرد و امروز به برکت
انقلاب اسلامي حوزه‌هاي علميّه پر است از علماء و مجتهدين و طلب و شاگردان امام
صادق عليه‌السلام که همگي در سايه مراجع معظم پرشورتر از هر زمان در پي تحقيق و
تنقيح و تدوين مباني يک حکومت جهاني اسلامي هستند و به زودي بخواست خداوند بزرگ و
در ظلّ عنايات خاصه حضرت بقية‌الله الاعظم ارواحناه فداه به همه نيازهاي حکومت
اسلامي و جوامع مسلمين پاسخي در خور مقتضيات و نياز زمان خواهند داد.

از افتخارات و برکات کشور ما و انقلاب و روحانيت
ماست که به حمايت از پابرهنگان برخاسته‌اند و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده
کرده‌اند. «امام خميني»

 

/

تصميم سران قريش براي ديدار با ابوطالب

تصميم سران قريش براي ديدار با ابوطالب

حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

بخش سوم

قسمت هشتم

بزرگان قريش نخستين اقدامي که بنظرشان عاقلانه‌تر
از اقدامات ديگر رسيد تا در مورد جلوگيري از تبليغات رسول خدا‌(ص) بدان دست زنند
اين بود که تصميم گرفتند نزد ابوطالب رفته و از او بخواهند بهر نحو که مي‌تواند و
خود مصلحت مي‌داند جلوي تبليغات آنحضرت را بگيرد و اين کار را به جهاي عاقلانه‌تر
از اقدامات حادّ ديگري تشخيص دادند:

از اين جهت که ابوطالب بزرگ قبيله بني‌هاشم بود و
در ميان قبائل قريش و مردم مکه نيز شخصيت و احترام زيادي داشت و مي‌خواستند از اين
طريق منّتي هم بر او گذارده باشند و از اين احترام و شخصيت به نفع خود نيز استفاده
کرده باشند و از اين رو در يکي از اين ديدارها هنگاميکه نزد ابوطالب آمدند چنين
گفتند:

«يا اباطالب انّ لک سناً‌و شرفاً‌و منزلة
فينا، وانّا قد استنهيناک من ابن اخيک فلم تنهه عنّا، و انّا والله لا نصبر علي
هذا من شتم أبائنا و تسفيه احلامنا و عيب آلهتنا حتّي تکفّه عنّا او ننازله وايّاک
في ذلک …»[1]

اي ابوطالب تو در ميان ما از نظر سن مقامي والا
داري و شرافت و منزلتي بس بزرگ داري و ما يکبار درباره برادر زاده‌ات بنزد تو آمده
و از تو خواستيم که جلوي او را بگيري ولي تو اين کار را نکردي، و ما بخدا سوگند
نمي‌توانيم دشنام بپدران و نسبت بي‌خردي به بزرگانمان و عيب‌جوئي خدايانمان را
تحمّل کنيم مگر آنکه خودت جلوي او را بگيري يا ما به جنگ تو برخاسته با تو کارزار
مي‌کنيم!!

جناب ابوطالب با اينکه طبق روايات معتبره و نظر
صحيح اهل تحقيق به رسول خدا (ص) ايمان آورده بود و از شرک و بت‌پرستي بيزا و مبّرا
بود، اما بخاطر آنکه بتواند از عهدةه حمايت و پشتيباني رسول خدا‌(ص) در برابر
مشرکان بخوبي برآيد، ايمان خود را اظهار نمي‌کرد و در نزد آنها چنان وانمود مي‌کرد
که در سلک آنها زندگي مي‌کند و به عقيده و آئين آنها روزگار مي‌گذراند و به اصطلاح
تقيه مي‌کرد و اين مطلبي است که گذشته از روايات بسياري که در اين باره رسيده است
و قصائد و سخنان خود ابيطالب که در طرفداري از رسول خدا و دين الهي او سروده و در
کتابهاي معتبر تاريخي اهل سنت آمده بهترين گواه بر اين مطلب است- بشرحي که انشاء
الله تعالي در جاي خود خواهد آمد .

از اينرو مشرکان قريش، ابيطالب را از خود مي‌دانستند
و اگر سخني مي‌گفت مي‌پذيرفتند چون او را از پيروان رسول خدا‌(ص) بحساب نمي‌آوردند

و جاي بسيار تعجب است از کساني همچون ابن کثير که
از اين واقعيت و فضيلت ابوطالب چشم‌پوشي کرده و او راتا لحظه‌هاي آخر عمر کافر و
مشرک دانسته و بلکه درباره کفر آن جناب به توجيهاتي بيهوده ورزيده و آنرا از
حکمتهاي الهي دانسته با اينکه درباره حمايتهاي بي‌دريغ و فداکاريهاي او در راه
پيشرفت اسلام و جانبداري از رسول خدا قلمفرسائيها کرده و حتي سخنان و اشعار آن
جناب را نيز همانگونه که گفتيم نقل کرده … و گفتار زير از همين ابن کثير شامي
است که مي‌گويد:

رسول خدا دو عمو داشت که هر دو کافر بودند يکي
ابولهب که نامش عبدالعزي بود و ديگري ابوطالب!! ابولهب از سخت‌ترين دشمنان آنحضرت
بود ولي ابوطالب سخت با ابولهب مخالف بود … تا آنجا که گويد:

«و کان رسول الله احبّ خلق الله طبعاً و کان يحنو
عليه و يحسن اليه و يدافع عنه و يحامي و يخالف قومه في ذلک مع انّه علي دينهم و
علي خلّتهم، الّا انّ الله تعالي قد امتحن قلبه بحبّه طبيعاً لاشرعياً، و کان
استمراره علي دين قومه من حکمة الله تعالي و مما صنعه لرسوله من الحماية، اذ لو
کان اسلم ابوطالب لما کان له عند مشرکي قريش و جاهة ولاکلمة، ولا کانوا يهابونه و
يحترمونه ولاجترؤا عليه و لمدّوا ايديهم والسنتهم بالسوء اليه، و ربک يخلق ما يشاء
و يختار، وقد قسم خلقه انواعاً و اجناساً …»[2]

يعني – رسول خدا(ص) طبعاً محبوبترين خلق خدا نزد
او بود که نسبت به او مهر مي‌ورزيد و نيکي مي‌کرد و از او دفاع نموده و حمايت مي‌نمود
و با قوم خود در اين باره مخالفت مي‌ورزيد با اينکه برآئين و روش آنها بود، جزآنکه
خداي تعالي دل او را به محبتي طبيعي نه شرعي آزموده بود ….

و اين استمراري که بر آئين خود داشت نيز از
حکمتهاي الهي بود که خدا براي حمايت از رسولش در او قرار داد زيرا اگر ابوطالب
مسلمان مي‌شد ديگر نزد مشرکان قريش آبرو و نفوذي نداشت و هيبت و احترامي از او نمي‌گرفتند
و نسبت به او جري و دليگر شده و دست و زبانشانرا به بدي بجانب او دراز مي‌کردند، و
اينکار خداست که هرچه را بخواهد آفريده و انتخاب مي‌کند، و خلق خود را به نوعها و
جنسهاي جداگانه‌اي بخش کرده ….

و اين سخن بقدري غيرمنصفانه و دور از حقيقت است که
محشّي و محقّق کتاب (مصطفي عبدالواحد) نيز با انيکه در مقدمه کتاب برزگترين مدحها
و تعريفها را از مؤلف مي‌کند دراينجا در پاورقي گويد:

«ويفهم من کلام المؤلف انّ الله سبحانه قضي علي
ابي‌طالب بالفکر هو تعليل غيرسايغ» يعني از کلام مؤلف چنين استفاده مي‌شود که خداي
سبحان براي ابوطالب کفر را مقدر کرده بود!! ولي اين تعليل درستي نيست …!

نگارنده گويد: جالب اين است که همين آقاي ابن کثير
در چند صفحه بعد اشعاري از ابوطالب در مدح رسول خدا(ص) نقل مي‌کند که از آن جمله
است:

و دعوتني و عملت انک ناصحي                فلقد صدقت و کنت ثمّ اميناً

و عرضت ديناً قدعرفت بانّه                       من خير اديان البرية ديناً

لولا الملامة اوحذاري سبّة                       لوجدتني سمحاً بذاک مبيناً[3]

آنگاه رواياتي را ذکر کرده و سپس قصيده لاميه
ابوطالب را بتفصيل نقل مي‌کند که در آن قصيده درباره رسول خدا‌(ص) گويد:

وايّد رب العباد بنصره               واظهر ديناً حقّه غيرزائل

فوالله لولا ان اجيء بسيّة                تجرّ علي اشياخنا في المحافل

لکنّا تبعناه علي کلّ حالة                من الدهر جدّاً غيرقول التهازل

لقد علموا انّ ابننا لامکذّب                       لدينا ولايعني بقول الا
باطل

که خود اين اشعار بهترين شاهد بر ايمان ابوطالب
است حتي آن اشعاري که مضمون آنها اين است که اگر ترس ملامت و يا عيبجوئي مردم نبود
آشکارا و بطور جدّي از او پيروي مي‌کرديم مانند بيت سوم از قصيده اولي و بيت دوم
از قصيده دومي که معلوم مي‌شود عدم اظهار ايمان ابوطالب بخاطر ترس از ملامت و يا
عيبجوئي دشمنان آنحضرت است و گرنه در دل به آنحضرت و شريعت او ايمان داشته و آنرا
پذيرفته بوده است،و معناي تقيّه نيز که ما مي‌گوئيم همين است، و عقيده ما نيز بر
طبق روايات وارده که در جاي خود مذکور خواهد شد درباره ايمان ابوطالب همين گونه
است که آن جانب دردل به رسول خدا‌(ص) ايمان آورده بود ولي بخاطر اينکه سران قريش
او را از خود بدانند و موقعيّت و نفوذ او در نظر آنها شکسته نشود تا در مواقع حساس
و جاهائي که احساس خطر براي رسول خدا‌(ص) مي‌شود بتواند از اين موقعيّت و نفوذ خود
در دفاع و حمايت از آن بزرگوار استفاده کند ايمان خود را اظهار نمي‌کرد و احياناً‌
در مراسم مذهبي آنان نيز شرکت مي‌کرد و گاهي هم شايد بر طبق نظر آنها نيز سخن مي‌گفت

ولي بنظر نگارنده اين حق‌کشيها و بي‌انصافيها ريشه
سياسي ديگري دارد و مسئله از جاي ديگر سرچشمه گرفته، که شايد امثلا ابن کثيرها نيز
دانسته و يانداسنته در مسير آن جريانات سياسي قرار گرفته و بي‌اراده و يا بي‌اطلاع
اينگونه قضاوت‌ها را کرده و حقيقت را ناديده گرفته‌اند …

و همين جريانات سياسي و تبليغات وسيع دستگاه‌هاي
خلافتي بني‌اميه و پس از آنها بني‌عباس بود که هرجا به فضيلتي از خاندان اميرالمؤمنين
عليه‌السلام و فرزندان آنحضرت مي‌رسيدند آنرا ناديده گرفته و يا با هزار و يک
بهانه غيرموجه درصدد انکار آنها برميآمدند … و هرجا از پدران و يا خاندان اموي و
عباسي سخن بميان آمده بهر تار موئي متشبّث شده تا بلکه بتوان آنرا بصورت طنابي
درآورده و براي اجداد خود يعني پدران اموي و عباسي خود فضيلتي بتراشند …

وگرنه کدام موّرخ با انصافي است که نداند عباس بن
عبدالمطلب که تا سال هشتم و تا ماجراي فتح مکه در ميان مشرکين و در مکه بسر مي‌برده
و در جنگ بدريکي از چند نفر ازسران قريش و ثروتمندان معدود مکه بود که مخارج لشکر
قريش را بعهده گرفته و مي‌پرداخت، و از اين طريق بزرگترين کمک مالي را به لشکر کفر
مي‌نمود، و خود نيز در جنگ شرکت کرده و بالأخره نيز بدست مسلمانان اسير شد …

و حتي در فتح مکه نيز با هر تدبيري بود ابوسفيان
يعني سرسخت‌ترين دشمنان اسلام را از مرگ نجات داد … و از دست سربازان اسلام و
شمشير خشم ايشان او را رهانيد و از رسول خدا براي آن دشمن خدا امان گرفت ….
و  … و با اينحال او را جزء مسلمانان صدر
اسلام دانسته و حتي مسلماني خالص و متعهد بحساب آورد و جالب اينجا است که بسياري
از اهل تاريخ معتقدند او در همان سالهاي قبل از هجرت مسلمان شده بود و بدستور رسول
خدا پس از هجرت در مکه ماند و اسلام خود را پنهان مي‌داشت تا بتواند از اخبار قريش
مطلع شده و براي رسول خدا جاسوسي کند و خبرها را به آنحضرت گزارش کند … و در جنگ
بدر هم از روي اکراه شرکت جست و قلباً نمي‌خواست شرکت جويد ولي براي هم‌رنگ جماعت
شدن در آنجا حضور يافت[4]

اما ابوطالب با آنهمه ايثارگريها و فداکاريها و
حمايتهاي علني و تحمل سختيها و شدائد در راه دفاع از اسلام و رسول خدا(ص) در
داستان صحيفه ملعونة و پناه بردن به شعب و مشکلات ديگر و تا ساعات پاياني عمر و در
بستر مرگ نيز لحظه‌اي از حمايت بيدريغ خود از آنحضرت دريغ نکرد و در بسياري از
موارد براي دفاع از رسول خدا‌(ص) جان خود و عزيزانش را بخطر انداخت با اينحال آن
جناب بگفته اينان کافر از دنيا رفته و در آخرت نيز در «ضحضاحي» و گودالي از آتش مي‌باشد؟!
و اينهمه دچار حق‌کشي و بي‌مهري اينان قرار گيرد و براي اينکه سخن را کوتاه کنيم و
شما را براي تحقيق بيشتر در اين باره بجاي خود موکول کنيم همين‌قدر مي‌گوئيم جناب
ابوطالب در اين باره جرمي نداشته جز اينکه پدر علي بن ابيطالب عليه‌السلام بوده، و
چون دشمنان اموي و عباسي اميرالمؤمنين در صدد محو نام علي عليه السلام و فضائل
آنحضرت بوده‌اند کساني هم که با آنحضرت رابطه و خويشاوندي نزديک داشته‌اند مشمول
اين حق‌‌کشي و دشمني شده‌اند و از ترکش گلوله‌هاي خشمگين و بغض‌آلود آنان جان سالم
بدر نبرده‌اند! … و سيلعم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون.

اکنون که سخ بدينجا رسيد اين قسمت را نيز از روايت
اين شهر آشوب در مناقب آل ابيطالب بشنويد:

«روي أبوأيّوب الأنصاريّ أنّ النبيّ صلي الله عليه
و آله وقف بسوق ذي المجاز فدعاهم إلي الله، والعبّاس قائم يسمع الکلام فقال: أشهد
أنّک کذّاب، و مضي إلي أبي لهب وذکر ذلک فأقبلا يناديان إنّ ابن أخينا هذا کذّاب؛
فلايغرنّکم عن دينکم، قال و استقبل النبيّ صلي الله عليه وآله أبوطالب فاکتنفه،
واقبل علي أبي لهب و العبّاس فقال لهما: ما تريدان تربت أيدکما؛ والله إنّه لصادق
القيل، ثمّ أنشأ أبوطالب:

أنت الأمين أمين الله لا کذب             والصادق القول لالهو و لا لعب

أنت الرسول رسول الله نعلمه           عليک تنزل من ذي العزّة الکتب [5]

يعني ابوايوب انصاري روايت کرده که رسول خدا‌(ص)
در بازار «ذي مجاز»[6]ايستاد و مردم را به خداي يکتا
دعوت کرد و عباس نيز ايستاده بود و سخنان آنحضرت را گوش مي‌داد، و (چون اين سخن را
شنيد) گفت: گواهي ي‌دهم که تو براسي دروغگو هستي! و نزد ابولهب (عموي ديگر آنحضرت)
رته و ماجرا را به او باز گفت و در اينوقت هر دوي آنها پيش آمده و فرياد مي‌زدند:

براستي که اين برادر زاده ما دروغگو است شما را از
آئينتان فريب ندهد!

ابوايوب گويد: ولي از آنسو ابوطالب به استقبال
رسول خدا‌(ص) آمده و او را تحت حمايت و لطف خويش قرار داده و به سوي ابولهب و عباس
رو کرده بدانها گفت: (از او) چه مي‌خواهيد؟ اي بدبختها[7]! بخدا
سوگند که او راستگو است، سپس اين دو شعر را سرود (که ترجمه‌اش چنين است).

تو براستي امين هستي، امين خدا نه دروغگو، و
راستگو هستي و از روي هوا و هوس سخن نمي‌گوئي تو رسول هستي رسول خدا که ما آنرا مي‌دانيم،
و بر تو از سوي خدا داراي عزت کتابها نازل مي‌شود، و اکنون خود قضاوت کنيد!

سران قريش در حضور ابوطالب

باري بزرگان قريش و سران ايشان بنزد ابوطالب آمده
و بصورت خيرخواهي و دوستانه سخناني گفته و در مورد جلوگيري از تبليغات رسول خدا‌(ص)
پيشنهاداتي به او دادند که ابن هشام داستان را اين گونه نقل کرده و مي‌گويد:

چون سران قريش ديدند رسول خدا‌(ص) بکارهاي تبليغي
خود مشغول است و ابوطالب نيز از وي حمايت مي‌کند و مانع از آن است که کسي به او
آزاري برساند …

چندتن را براي اتمام حجت بنزد ابوطالب فرستادند و
آنها عبارت بودند از: عتبة و شيبة پسران ربيعة، أبوسفيان بن حرب- که نامش صخر
بوده- ابوالبختري که نامش عاص بن هشام يا عاص بن هاشم است- اسودبن مطلب، ابوجهل-
که نامش عمرو بوده، و بأبوالحکم نيز مکني بوده است- وليدبن مغيرة، نبيه و منبه
پسران حجاج بن عامر، عاص بن وائل.

اينان بنزد ابوطالب آمده گفتند: اي ابوطالب اين
برادرزاده‌ات بخدايان ما ناسزا گويد! از آئين ما عيبجوئي کند، دانشمندان ما را بي‌خرد
و سفيه مي‌خواند، پدران ما را گمراه داند! اينک يا خودت از او جلوگيري کن و يا
جلوگيري او را بما واگذار، زيرا تو نيز همانند ما هستي و ما کفايت او را خواهيم
کرد؟ ابوطالب آن روز با خوشروئي و ملايمت آنان را ساکت کرده و از نزدش بيرون
رفتند.

رسول خدا صلي‌الله عليه وآله همچنان بکار تبليغ
دين اشتغال داشت و مردم را بخداي يگانه دعوت مي‌نمود تا اينکه رفته رفته کار
مخالفت قريش با آن حضرت بالا گرفت و نزاع و جدال ميان طرفداران آنجناب با مخالفين
او شروع شد، و قريش نيز مردم را برعليه آن حضرت تحريک مي‌کردند.

سران قريش براي بار دوم بنزد ابوطالب رفتند و بدو
گفتند: اي ابوطالب تو در ميان ما مردي بزرگوار و شريف هستي و ما يکبار درباره
برادرزاده‌ات بنزد تو آمديم و از تو خواستيم جلوي او را بگيري ولي تو بسخن ما
ترتيب اثري ندادي و بخدا سوگند طاقت ما تمام شد و بيش از اين نمي‌توانيم نسبت
بپدران خود دشنام شنيده و ببزرگان ما بد بگويند، برخدايان ما عيب گيرند. اينک يا
خود جلوي او را بگير يا ما با تو کارزار مي‌کنيم تا يکي از دو طرف از پاي درآيد و
بهلاکت رسد و امثال اين سخنان را گفته و از نزدش بيرون رفتند، اين جريان بر
ابوطالب گران آمد زيرا دشمني و جدا شدن قريش از او برايش سخت و مشکل بود و از آنسو
نمي‌توانست رسول خدا صلي الله عليه وآله را نيز بدانان تسليم کند و يا دست از
ياريش بکشد.

از اين‌رو بنزد آن حضرت فرستاده و چون پيش او
بيامد بدو گفت: اي فرزند برادر اين قريشند که بنزد من آمده و چنين و چنان گويند،
اکنون بر جان خود و جان من نگران باش و کاري که از من ساخته نيست. و طاقت آنر
ندارم بر من تحميل مکن.

رسول خدا صلي الله عليه وآله گمان کرد که عمويش مي‌خواهد
او را واگذار و دست از ياري او بردارد از اين‌رو فرمود: بخدا اگر خورشيد را در دست
راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من قرار دهند من دست از اين کار نخواهم کشيد
تا اينکه در اين راه هلاک گردم يا اينکه خداوند مرا نصرت داده و بر آنان غالب آيم،
سپس اشک در چشمان آنحضرت حلقه زد و گريست و از جابر خاسته بطرف در رفت ابوطالب او
را صدا زده گفت: فرزند برادر بازگرد، چون حضرت بازگشت ابوطالب گفت: برو و هرچه مي‌خواهي
بگو که بخدا هرگز دست از ياري تو بر نخواهم داشت.

عمارة را بگير و محمد را بما واگذار

ابن هشام دنباله ماجرا را اينگونه نقل کرده که
گويد:

قريش که ديدند ابوطالب دست از ياري رسول خدا صلي
الله عليه وآله برنمي‌دارد و حاضر نيست او را بدست آنها بسپارد، عمارة بن وليد
مخزومي را که زيباترين جوانان قريش ونيرومند‌ترين انها بود بنزد ابوطالب آورده
گفتند: اي ابوطالب اين عمارة را که در ميان جوانان قريش از همه نيرومندتر و زيباتر
است بگير و بجاي او محمد را بما بده، آن محمدي که با آئين تو و پدرانت بمخالفت برخاسته
و ميان قريش اختلاف و جدائي انداخته، و بدانشمندان و بزرگان ما نسبت سفاهت و
ناداني مي‌‌دهد.

محمد را بما واگذار تا ما او را بقتل برسانيم و در
عوض عمارة را بفرزندي خود بگير؟!

أبوطالب گفت: بخدا پيشنهاد زشتي بمن کرديد! آيا
پسر شما را بگيرم و بزرگ کنم و فرزند خويش را بشما بسپارم تا او را بکشيد؟! بخدا
هرگز اينکار را نخواهم کرد!

مطعم بن عي بن نوفل گفت: اي ابوطالب بخدا سوگند
قوم تو از راه انصاف با تو سخن گفتند و تا جائيکه مي‌توانستند سعي کردند تا آزاري
بتو نرسانند ولي گويا تو نمي‌خواهي پيشنهاد دوستانه و سخن منصفانه ايشان را
بپذيري؟

ابوطالب گفت: اي مطعم بخدا سوگند سخنانشان منصفانه
نبود بلکه تو مي‌خواهي با اين سخن اينان را بدشمني با من تحريک کني، حال که چنين
است پس هر چه مي‌خواهي بکن! و بدين ترتيب کار دشمني ميان ايشان سخت شد و نزاع و
مخالفت آنها آشکار گرديد.

و در اينجا بودکه ابوطالب اشعاري درباره دشمني
مطعم بن عدي و ساير قريش گفت.[8]

اين ملت بزرگ اين است که با قامتي استوار بر بام
بلند شهادت و ايثار ايستاده است و هر روز نشاط و تحرک و فرياد او براي ادامه راه
بيشتر مي‌شود. «امام خميني»

 



[1] – سيره ابن هشام ج 1 ص 265.

/

قيموميت خداوند

شرح ابوحمزه ثمالي

قسمت نهم

آيت الله ايزدي نجف آبادي

قيموميت خداوند

«ياکرمي يا حي يا قيّم يا غافر الذنب يا قابل
التوب يا عظيم المنّ يا قديم الإحسان»

اي حليم بزرگوار، اي زنده پايدار و اي بپا دارنده
هستي و اي آمرزنده گناه و پذيرنده توبه، اي آنکه نعمتهايت بزرگ و احسان و بخشايشت
قديم است (تازگي ندارد).

سخني درباره حيات و قيموميّت خداوند

از جمله صفات و کمالاتي که (در نظر ساده ابتدائي
از راه آثاري که از بعضي پديده‌هاي جهان مي‌بينيم) در بعضي موجودات مي‌يابيم، صفت
و خصوصيتي است که به زبان فارسي زندگي و به زبان عربي، «حياة» خوانده مي‌شود؛ به
اينبيان که ما و هر يک از موجودات- چه ريز مانند پشه يا ريزتر از آن گرفته تا
حيوانات درشت هيکل در خشکي يا دريا- (از آنجائي که دو اثر کم يا زياد 1- درک و
شعور 2-فعاليت به دنبال درک، در آنها مي‌بينيم) صفت و خصوصيّتي که منشأ و مبدأ آن
دو اثر است که يک کمال وجودي است به نام زندگي و حيات است و به ملاحظه اين صفت،
اين رده از موجودات، زنده و بعربي، حي يا حيوان يعني جاندار، خوانده مي‌شوند؛ خواه
بگوئيم که حيات و زندگي همان صفت کمالي است که منشأ درک و فعاليّت مي‌شود يا اينکه
همان صحيح بودن اين مطلب که موجود را به درک و فعاليت توصيف کنيم.

اينکه ما در نظر ابتدائي، يک پشه ريز يا ريزتر از
آن را زنده و جاندار مي‌دانيم و اما کوه‌هاي بزرگ را جاندار به حساب نمي‌آوريم و
به آنها جماد مي‌گوئيم، بلکه درخت‌ها و همه روئيدني‌ها را (با اينکه رتبه وجودي
آنها از جمادات بالاتر است زيرا تغذيه و توليد مثل مي‌کنند و نموّ دارند) نيز
جاندار نمي‌دانيم، همه و همه از اين رو است که درک و فعاليت در آنها نمي‌بينيم و
بالنتيجه آنها را صاحب حيات نمي خوانيم.

بر اين منوال، چونکه درک و فعاليت، مراتب شديد و
ضعيف دارد، حيات و زندگي هم مراتب دارد و چون ذات مقدس پروردگار از نظر علم بذات
خودش و علم به آثار خودش، بي‌نهايت است و قدرت و فعاليتش نيز بي‌نهايت است و اين
علم بي‌نهايت و قدرت بي‌نهايت از او سلب شدني نيست، پس «حيّ لايموت» است و ممکن
است گفته شود که در اسمهاي خداوند «حيّ» به معناي زنده پاينده است.

صفت قيوميّت

کلمه «قيّوم» بر وزن «فيعول» يا مبالغه در قائم
بمعني عهده‌دار و قيام به تدبير شيء است يا مبالغه در قيام که به معناي عهده‌دار و
تدبير شيء است.

در هر صورت سراسر هستي و هر يک از موجودات از هر
جهتي- چه از ناحيه ذاتشان و چه از نظر آثارشان- در عين وابستگي به ذات حق هستند و
همه و همه به عنايت او سهم خود را از هستي و رتبه هستي دارا هستند که به قول مرحوم
فيض کاشاني:

به  اندک
التفاتي زنده دارد آفرينش را

اگر نازي کند در هم فرو ريزند قالبها

پس او قيوم و بپا دارنده هستي است و نسبت او به
عالم، همين نسبت قيوميّت است (که شايد به تعبير اهلش، اضافه ؟؟؟ است)

و نسبت عالم به او نسبت متقوّم به مقوّم است:

زيرنشين علمت کائنات                   ما بتو قائم چه تو قائم بذات

شايد بتوان گفت: کلمه «قيوم» در اسماء الهي دو جهت
را در بر دارد:

اينکه او قائم بذات و متّکي به خود است، بر خلاف
جهان ممکنات.

اينکه بپا دارنده عالم ماسوي نيز هست، که در حقيقت
«قيوم» يعني هم قائم بالذّات (به خود متکي است) و هم مقوّم غير است که بپا دارنده
غير خود يعني عالم ممکنات است.

ذکر يک نکته

در آيه 33 از سوره رعد مي‌فرمايد: «أفمن هو قائم
علي کل نفس بما کسبت»- آيا خدائي که نگهان و نگهدارنده همه نفوس و آثارشان است (او
را فراموش کردند و به توحيد او تن در ندادند؟).

از آنجايي که در اين آيه گوشزد شده قيوميّت و
نگهباني خداوند هم بر نفوس خلايق است و هم بر اعمال و آثار آنها؛ مفسّران
احتمالاتي داده‌اند:

يکي اينکه خداوند گذشته از اينکه تدبير نفوس مي‌کند،
علاوه بر آن، مراقب اعمال آنها نيز هست.

احتمال ديگر، همان احتمالي است که علامه طباطبايي
«ره» آن را اختيار فرموده‌اند. در صفحه 410 جلد 11 الميزان مي‌فرمايد:

اما قيام بر اعمال نفوس به اين است که اعمال نفوس
را از مرتبه حرکت و سکون به اعمال محفوظ بر نفوس در صحيفه‌هاي اعمال متحوّل کرده،
پس از آن به ثوابها و عقابهادر دنيا و آخرت- که قرب و بعد به خداوند و هدايت و
ضلالت و نعمت و نقمت و بهشت و دوزخ باشد- متحوّل مي‌کند. و احتمالات ديگري نيز
داده شده است.

در ضمن شايد اين احتمال را نيز بتوان داد: قائم
بودن خداوند بر اعمال و کسبهاي نفوس، همان عموم قيوميت خداوند جهان نسبت به اعمال
بندگان باشد که در  حقيقت همچنان که انسان
و ساير اجزاء جهان در ذات خود مستقل نيستند، بلکه متقوم بذات حق و حق مقوّم آنها
است از اين رو در هر اثر و فعلي نيز غير مستقل هستند و به عبارت ديگر: همچنان که
وجودشان مجازي است، ايجاد و اثرشان نيز مجازي است.

چنانچه اين معني از  علامه طباطبايي در جلد دوم الميزان، صفحه 348
استفاده مي‌شود. ايشان مي‌فرمايد: و بالجمله از خداوند متعال منشأ هستي است که
وجود هر چيز و اوصاف و خواصّ و آثار آنها، همه از او نشأت گرفته و در جهان هيچ
منشأ اثري نيست مگر اينکه به او منتهي مي‌شود، پس تنها او است که قائم بر هر چيز
است از هر جهت، همانگونه قيامي که حقيقت قيام است و هيچ سستي و خللي را نمي‌پذيرد،
و چنين قيوميتي براي غير حق نيست الا باذن او.

حال که سخن به اينجا رسيد، به معناي «اذن» که در
قرآن زياد تکرار شده، مي‌پردازيم:

معناي اذن در قرآن

قرآن کريم، درباره وقوع بسياري از حوادث يا تأثير
بسياري از عوامل در ثار خودشان فرموده که به اذن است. مثل اينکه مي‌فرمايد: «ما
أصابکم من مصيبة فبإذن الله»- هر مصيبتي که به شما رسد، به اذن خدا است. و مي‌فرمايد:
«ما کان لنفس أن تموت إلا باذن الله»- هيچ کس را توانايي مردن نيست مگر به اذن خدا
باشد.

يا مي‌فرمايد: «ما أصابکم يوم التقي الجمعان فبإذن
الله»- آنچه در روز برخورد دو گروه (مسلمان و مشرکان در غزوه احد) به شما رسيد، به
اذن خدا بود.

«وما هم بضارّين به من أحد الا بإذن الله»- نمي‌توانستند
بوسيله سحرشان به احدي ضرر و زيان برسانند مگر به اذن خدا.

و مي‌فرمايد: «والبلد الطّيب يخرج نباته بإذن
ربّه»- سرزمين طيّب و پاک، گياهش به اذن پروردگارش مي‌رويد.

و يا اينکه درختي را که به «کلمه طيبه» مثل مي‌زند،
درباره آن مي‌فرمايد: «تؤتي أکلها کلّ حين بإذن ربّها»- آن درخت، ميوه خود را در
هر زمان، به اذن پروردگارش مي‌دهد.

البته واضح و روشن است اينگونه مواردي که اذن
خداوند در آنها ذکر شده، اذن به معناي مباح کردن شرعي نيست همچنانکه در سوره حشر
درباره قطع کردن درختهاي بني‌النضير مي‌فرمايد: «ما قطعتم من لينة أوترکتموها علي
أصولها فبإذن الله»- آن درختهايي راکه بريديد يا بر ريشه نگهداشتيد، به اذن خدا
بود.

بلکه بيشتر به نظر مي‌رسد هر موجودي هرچند هم منشأ
و مبدأ اثري باشد و قيام به امر و اثري داشته باشد به اذن (تکويني) حق است، گرچه
احتمال اين معني نيز داده شد که چون خداوند قدرت اينکه هر سبب و عامل منشأ اثر را
بوسيله اسباب ديگر از تمام اثر يا بعضي از آثار، عقيم و خنثي کند که در حقيقت بر حسب
قدرتش هم اسباب را فراهم مي‌کند و هم بوسيله اسبابي، اسباب ديگري را از کار مي‌انداز
که به قول مولوي:

از سبب سازيش من سودائيم                 وز سبب سوزيش سوقسطائيم

ولي بايد گفت درست است که عوامل و اسباب جهان از
اين نظر هم که ممکن است در اثر تصادم بي‌اثر شوند غيرمستقلنّد. ولي قطع از اين
جهت، مبدأيّت و منشأيّت با صرف‌نظر از مراحمات نيز غيرمستقلّند و «باذن الله»
هستند. «ادامه دارد»

 

/

شعر

شعر

فجردگر

اين شب شکنان، طلوع فجرگرند       از مطلع جنگ مژده‌آر سحرند

دلبسته جهان به بازوي همتشان      زيرا که حماسه‌ساز صبح ظفرند

پژواک حقيقت

چون نور هواي برد ميدان داريم         چون شمع سرزخود بريدن داريم

از کوي حقيقت آمده؛ چون پژواک      سيّال شده؛ طبع رسيدن داريم

وادي خونچ

در ساحت سرخ، مرغ پرّان مائيم      دروادي خون، چو ماهي دريائيم

آزاد ترا از روايت سرو سهي             اندر چمن معطّر فردائيم

پاي طلب

ما عشق رخ‌نگاريي چون داريم         زين‌روست ک حال و روز مجنون داريم

پروانه صفت نبودمان پروائي             ما پاي طلب به وادي خون داريم

فرياد خون

اين لاله وشان که دشمن بيدادند      بنياد بهار جاودان بنهادند

پژواک طنينشان درعالم پيچيد          در مجلس خاک؛ ناي هر فريادند

گفتگوئي سرخ

نماز عشق چه زيباست با وضوئي سرخ

قيام قامت روحست و گفتگوئي سرخ

عروج سيره جانست سوي کوئي سبز

سرور قاصدک از نور و سو بسوئي سرخ

خضاب خون بخدا چون حناي داماديست

به حجله گه نروي؛ جزبدست و روئي سرخ

کوير سينه زشرم عظش خجل شده است

عرق زديده چکد؛ بهر آبروئي سرخ

قناري دلم اين نغمه را چه خونين خواند:

مشام جان طلبيدست! رنگ و بوئي سرخ

هزار خرمن پرهيز در سراچه دهر

نمي‌رسد به سر سبز تارموئي سرخ          محمد بقالان (محبت)- اهواز

خون شهيد هست نگهدار انقلاب

لطف خداست در همه جا يار انقلاب           چون با صداقت است سروکار انقلاب

خورشيد نور حق چو از ايران طلوع کرد                بخشيد بر جهان همه انوار انقلاب

ايران ما چو نقطه و روي زمين تمام            بگرفته جاي درخط پرگار انقلاب

مستضعفين که وارث روي زمين شوند                باشند متحد همه هميار انقلاب

حزب خدا نهاده بکف جان و ميکنند            اهداي راه دوست به ايثار انقلاب

آوارگان ظلم ابر قدرتان تمام                     باشند زير سايه و اقمار
انقلاب

آنانکه زير يوغ ستم خرد گشته‌اند              اکنون شدند يکسره انصرا انقلاب

آزادگان زقيد ستم‌هاي ظالمين                 با جان و بادلند هوادار انقلاب

پروردگان مکتب سالار کربلا                      با خون دهند آب بگلزار انقلاب

فرياد حق که گشته زحلقومها بلند            باشد صداي ابر شرر بار انقلاب

با ذکر يا حسين و خميني بسيجيان          تارک به بسته‌اند زدستار انقلاب

اين سرسپردگان و جوانان جان بکف          باشند سربسر همه غمخوار انقلاب

گرخون ما تمام بريزند برزمين                    ما حاضريم و هست سزاوار
انقلاب

تا مکتب شهيد و شهادت بود بجا              خون شهيد هست نگهدار انقلاب

ما را بدل زبمب اتم نيست وحشتي           تکبير و مشت آمده ابزار انقلاب

داند خداي حافظ اين نهضت است و بس     هرآنکه واقف است به اسرار انقلاب

هرآنچه روزگار زتاريخ بگذرد                       ملت شوند واقف از آثار
انقلاب

مستکبرين به داخل و خارج ز روي کبر                بيگانه‌اند و خائن و اغيار انقلاب

آنانکه خون کوخ‌نشينان مکيده‌‌اند               اکنون شدند دشمن و بيزار انقلاب

خوار و ذليل مي‌شود آنکس که از قفا         خنجر زند به پيکر خونبار انقلاب

روي منافقين به دو عالم سياه باد             آنانکه آمدند به پيکار انقلاب

در آخرت به آتش دوزخ مکانشان                       در اين جهان زقهر خدا خوار
انقلاب

اين ناکثان بنام طرفدار، ابتدا                     کردند عرضه خويش به بازار
انقلاب

با طرح شرق و غرب نمودند حيله‌ها           تارخنه افکنند به افکار انقلاب

ديري نشد که چهره نمودند آشکار             گشتند از اراذل و اشرار انقلاب

يکسو زدند دست به کشتار مؤمنين           يکسو دگر شدند طلبکار انقلاب

يا ربّ بحق خون شهيدان پاکباز                 کن حفظ هر که هست فداکار انقلاب

دارم اميد اجر شهادت من از خدا               تا «احمدي» سروده‌ام اشعار انقلاب

فرستنده- اصفهان- عباس احمدي

 

/

رحمت و غضب الهي

تجلّي عرفان از مناجات ماه شعبان

آیت الله محمدی گیلانی

قسمت هفتم

رحمت و غضب الهي

تبيين غضب در حيوان. غضب در مبحث نفس از فلسفه
طبيعي. تفسي قواي محرّکه حيواني به دو رشته. قوه باعثه خاستگاه قوّه شهوت و غضب
است.  عقل نظري و عقل عملي. حديث: «خير
امّتي أحدّاؤها». غضب و سخط منسوب به خداوند متعال. بيان ضابطه کلّي در اسناد
افعال به خداي عزوجل.  تقابل اسماء الهي به
جمال و جلال و ارتباط دوسراي جاوداني بهشت و نار به اسماء الهي. رحمت خداي تعالي
«وسعت کل شيء».  غضب نيز مشمول رحمت است.
حديث «سبقت رحمتي علي غضبي» مستفاد از قرآن است. پناه از غضب به رحمت باريتعالي.
حکومت در اصول الفقه بين ادلّه حکومت در ميان اسماء الله تعالي.  مثالي از شفاعت از روايات فريقين.  حکومت ميان اسماء الهي بخوبي روشن است.

قوله: «الهي اعوذبک من غضبک وحلول سخطک؛ الهي ان
کنت غير مستأهل لرحمتک فأنت أهل أن تجود عليّ بفضل سعتک».

«الهي از خشم و نزول انتقامت به خود پناه مي‌آورم،
الهي گرچه من شايسته رحمتت نيستم امّا اين توئي که شأنيّت جود و بخشايش بفضل رحمت
گسترده‌ات را به من داري».

تبيين غضب در حيوان

از ميل فطري که هر موجود زنده‌ي در جهان طبيعت، به
حفظ بقاء و تأمين منافع و مصالح خويش دارد، حالت دفاع يا انتقام در مقابل متجاوز
به حريم وجود ومصالح و منافعش از وي ظاهر مي‌گردد؛ اين حالت را خشم و غضب مي‌نامند
که درانسان، بروز چنين حالتي غالباً با برآمدگي رگهاي پيشاني و گردن و جريان بيشتر
خون در سطح بدن همراه مي‌باشد، و از اين رو، صورت انسان خشمگين برافروخته و چشمانش
سرخ و عادة آوازش متشنّج و غليظ و عضلاتش منقبض و سوراخهاي بيني وي فراختر مي‌شوند
تا بتواند طوفان سوزان اندرون خويش را آسانتر خارج سازد. و از رسول الله صلي الله
عليه وآله روايت شده که فرمودند:

«انّ الغضب جمر توقد في القلب ألم تروا الي انتفاخ
اوداه و حمرة عينيه؟ …»- غضب بي‌ترديد اخگر سوزاني است که در قلب افروخته مي‌شود
مگر رگهاي گردن پرباد و سرخي چشمان انسان خشمگين را نمي‌بيند؟

و بدينجهت است که علماء اخلاق، غضب را به «غليان
دم القلب لطلب الانتقام» تعريف کرده‌اند.

در مبحث نفس که از اقسام مباحث فلسفه طبيعي است،
فلاسفه بعد از اثبات نفس، در مقام اثبات آلات و قواي ادراکي و تحريکي نفس حيواني
برمي‌آيند، و در قسمت قواي محرّکه حيواني مي‌گويند.

تقسيم قواي محرکه حيواني

قواي محرّکه حيواني ب دو رشته تقسيم مي‌گردند: يک
رشته به نام قوّه شوقيه که «باعثه» و «نزوعيّه» هم ناميده مي‌شود و رشته ديگر به
نام قوّه عامله مباشر تحريک ناميده مي‌شود و احياناً به آن «فاعله» نيز گفته مي‌شود.

قوّه شوقيّه که همان باعثه و نزوعيه است، خاستگاه
دو قوه بنامهاي قوّه شهويّه و قوّه غضبيّه است، زيرا صورتي که در قوّه درّاکه
باشد، اعمّ از آنکه واقعاً نافع بشد يا نه، پس از تماميّت مبادي اراده به کمک قوّه
شوقيّه در اشتداد و تأکيد شوق و تصميم عزم، همين قوّهباعثه، قوّه عامله را بر
تحريک آلات حرکت از او تار و رباطات بر مي‌انگيزد تا صورت مطلوب در خارج از ظرف ادراک
عينيّت يابد، و در اين صورت اين قوّه را قوّه شهويّه مي‌خوانند.

و چنانچه صورت مرتسم شده در ظرف ادراک، منافر با
طبع ادراک کننده باشد، اعمّ از آنکه واقعاً همچنين باشد يا نه، پس از تماميّت
مبادي اراده چنانکه گفتيم، همان قوّه باعثه، قوّه عامله را بر تحريک آلات حرکت بدن
در مقام دفاع و انتقام برمي‌انگيزد، و در اين صورت، اين قوّه را قوّه غضبيه مي‌نامند.

انسان از آن جهت که حيوان است، واجد اين دو قوّه
(شهوت و غضب) است و اين دو قوه از اساسي‌ترين نيروهاي عمران و تمدن است، و انسان
از آن جهت که انسان است، داراي دو قوّه ديگري است که به نامهاي قوّه نظري و قوّه
عملي است و به تعبير صحيح‌تر، عقل نظري و عقل عملي است که شناخت هريک از آنها و
معرفت حدود فعاليتشان و قرابت و خويشاونديشان نسبت به يکديگر، موکول به مراجعه
کتاب اشارات و طبيعيات شفاء و نظائر اينها است.

باري! موهبت، غضب است که حوزه حيات و شرافت و
ناموس و مال- و به يک کلام- منافع و مصالح فردي و اجتماعي در پناه آن صيانت مي‌شوند،
و مادامي موهيت است که در چهارچوب عقل و شرع باشد و تمايلات عاليه انساني مانند
دفاع از عدالت و انصاف و مکارم اخلاق و منافع و مصالح مشروع و معقول را انجام دهد.

و کساني که از اين موهبت کبري محرومند، طبعاً
مردمي بيچاره و زبونند و رسول الله صلي الله عليه وآله از آن گروه از امّت خويش که
در صيانت شريعت تند و تيزند، ستايش مي‌کند و مي‌فرمايد: «خير امّتي أحدّاؤها» يعني
بهترين طائفه از امّتم، تندوتيزهاي آنان است که بدون ملاحظه از هيچ کس، با اخگر
افروخته خشم خدائي پروبال متجاوز به حريم شريعت را مي‌سوزانند.

غضب و سخط منسوب به خداوند متعال

در قرآن کريم و روايات و ادعيه و آثار، سخط و غضب
متکرراً‌به خداوند متعال نسبت داده شده درباره يهود مي‌فرمايد: «من لعنة الله و
غضب عليه» (آيه 60 از سوره مائده) و در همين سوره آيه 80، اعلان فرموده که طائفه‌اي
از يود گرفتار سخط خداوند متعال مي‌باشند: «لبئس ماقدّمت لهم انفسهم ان سخط الله
عليهم و في العذاب هم خالدون».

در موطن خود مبرهن گرديده که هر فعليدر دار وجود
با اسقاط جهات نقص از آن و تنزيهش از آلودگي مادّه، و قوّه و امکان، فعل خداوند
متعال است: «ذالکم الله ربکم خالق کل شيء» (آيه 62 از سوره غافر) ولي گوناگوني
عناوين افعال منسوب به خداوند متعال، بواسطه عنايات گوناگوني است که در مقام
انتزاع اين عناوين از انحاء موجودات که افعال الله تعالي هستند، مي‌گردد مثلاً
اموري که موجب هدايت گروهي به صراط مستقيم و گمراهي ديگر گروه مي‌شود، هدايت و
ضلال و اسم «هادي و مفصّل» از آنها انتزاع مي‌گردد، و اموري که موجب امتياز سعيد
از شقي و طيّب از خبيث مي‌شود، تمحيص و امتحان از آنها، انتزاع و اعتبار مي‌گردد،
و بلايا و مصائبي که معاصي و گناهان به دنبال دارند، سخط و غضب از آنها اعتبار و
انتزاع مي‌شود و همينطور است عناوين افعال ديگري که به حضرت باريتعالي اسناد داده
مي‌شود که در جميع آنها تنزيه معني از جهات نقص و تطهيرش از لوث مادّه، معتبر است.

و با اندک تدبّر درآنچه گفتيم، روشن مي‌شود راز
تقابل اسماء الهي و انقسام آن به اسماء جمالي و جلالي و از اين انقسام آْن به
اسماء جمالي و جلالي و از اين انقسام، پديد مي‌يد دوسراي جاوداين جنّت و نار.

رحمت نامتناهي خداوند

لازم به تذکر است که رحمت خداوند، نامتناهي و شامل
هر چيزي است و جملگي در همه ابعاد وجود و توابع وجود در رحمت حضرتش غوطه‌ورند و
اين يک واقعيّتي است برهاني که قرآن مجيد بدان تصريح فرموده: «و رحمتي وسعت کلّ
شيء» (ايه 156 سوره اعراف) و آيه «ربّنا وسعت کلّ شيء، رحمةً‌و علماً» (سوره غافر)
و بنابراين، وجود غضب از رحمت خداوند متعال به غضب است، پس رحمت حقتعالي بر غضب،
سبقت دارد و معناي حديث شريف قدسي : «سبقت رحمتي علي غضبي» همين است که از قرآن
مجيد استفاده مي‌شود، و نازک انديش از همين‌جا مي‌تواند حدس زند که گرفتاران ورطة
غضب و سخط الهي که يک امر عارضي است، مي‌توانند به ذاتيکه غضب نيز از آن رحمت است،
پناه برند که دعاء کننده به اين مناجات، به اين سرّ عظيم تصريح کرده و عرض مي‌کند:

«الهي أعوذبک من غضبک و حلول سخطک».

و در فراز بعد، اشاره به حکومت رحمت واسعه حق
نموده و عرض مي‌کند:

«الهي ان کنت غيرمستأهل لرحمتک، فانت أهل ان تجود
عليّ بفضل سعتک» به اين توضيح:

چنانکه بعضي از محققين در علم اصول الفقه به اين
نکته لطيف پي برده‌اند که پاره‌اي از ادلّه بر بعضي ديگر تقدم بر سبيل حکومت دارد
و با وجود دليل حاکم، ميدان عمل از محکوم گرفته مي‌شود، بدون اينکه دليل محکوم،
باطل شود بلکه در مقام دليليّت خويش استوار است، النهايه در مورد وجود دليل حاکم،
دليل محکوم نقش فعّال ندارد و در غير اين مورد کما کان دليل محکوم، ميدان عملش را
دارد، مثلاً روايت: «اذا شککت فابن علي الأکثر» وقتي که مواجه با روايت: «لاشکّ
لکثير الشک» مي‌شود، طبعاً محکوم است يعني در مورد کثيرالشک نوبت عمل به روايت
اوّل نمي‌رسد ولي در غير اين مورد، روايت اوّل، نقش فعّال دارد که تفصيل آن موکول
به مراجعه محلّ مربوطه است.

همانگونه محققّان ازاهل معرفت و متعلّمان به اسماء
الله تعالي تصريح فرموده‌اند که برخي از اسماء الهي بر برخي ديگر حکومت دارند، نه
آنکه مقتضاي اسم محکوم را باطل کند، بلکه مورد را از شمول اسم محکوم خارج مي‌نمايد
و مصداق اسم حاکم که اوسع است مي‌گرداند، مثلاً از جمله اشکالات بر شفاعت پيمبران
صلوات الله عليهم از مجرمان، روز رستاخيز اين است:

رفع کيفر ازمجرم روز قيامت، بعد از آنکه خداوند
متعال آن کيفر را مقرر فرموده، عدل است يا ظلم؟ اگر عدل است، پس اصل حکم به کيفر
ظلم خواهد بود که صاحت قدس ربوبي از آن منزّه است و اگر رفع عقاب، ظلم است، شفاعت
پيمبران صلوات الله عليهم، سئوال و تقاضاي نامشروع از خداوند متعال است که چنين
نسبتي به انبياء جايز نيست.

پاسخ به اشکال شفاعت

در پاسخ به اين اشکال گفته شده که: رفع عقاب
بواسطه شفاعت، نقض حکم اول که مقتضاي اسم مبارک «الحکم العدل» است نمي‌باشد، بلکه
اثر شفاعت بر سبيل حکومت است به اين معني که مجرم از شمول اسم منتقم مثلاً با
شفاعت خارج مي‌گردد و مصداق مرحوميّت رحمت واسعه حقتعالي مي‌شود.

در روايات فريقين مربوط به شفاعت، حاکميّت رحمت
حقتعالي بر اسماء ديگر به خوبي واضح است. عليّ بن ابراهيم مسنداً از سماعه نقل
کرده که گفت از امام صادق عليه‌السلام از شفاعت رسول الله صلي الله عليه وآله روز
قيامت پرسيدم، فرمودند:

«يلجم النّاس يوم القيامة العرق فيقولون: انطلقوا
بنا الي آدم يشفع لنا فيأتون آدم فيقولون: اشفع لنا عند ربک، فيقول: انّ لي ذنباً
و خطيئة فعليکم بنوح فيأتون نوحاً‌ فيردّهم الي من يليه و يردّهم کلّ نبي الي من
يليه حتّي ينتهوا الي عيسي فيقول: عليکم بمحمّد رسول الله صلي الله عليه وآله،
فيعرضون أنفسهم عليه و يسألونه فيقول: انطلقوا فينطلق الي باب الجنّة و يستقبل باب
الرّحمن و يخرّ ساجداً‌فيمکث ماشاء الله فيقول: ارفع رأسک واشفع تشفع و سل تعط و
ذلک قوله تعالي: عسي ان يبعثک ربّک مقاماً محموداً».

مردم روز قيامت با عرق مهار مي‌شوند و با هم مي‌گويند:
پيش آدم برويم تا از ما شفاعت کند و چون نزد آدم مي‌آيند، او جواب مي‌دهد که من
خود داراي گناه و خطيئه هستم، نزد نوح برويد. نوح نيز آنان را به پيمبر بعد از خود
ارجاع مي‌دهد تا به عيسي مي‌رسد و آن جناب مي‌گويد: دست به دامان محمد صلي الله
عليه وآله بزنيد و آنها خدمت خاتم الانبياء مي‌رسند و از آن حضرت مسئلت مي‌نمايند،
آن جناب آنان رابه درب بهشت مي‌کشاند و خود باب «الرحمن» را استقبال مي‌کند و به
سجده مي‌افتد و طول مي‌دهد تا آنکه خداوند مي‌فرمايد: سرت را بلند کن و شفاعت کن
که قبول است و هرچه مي‌خواهي مسئلت کن که اعطاء مي‌شوي و همين است قول الله تعالي
«عسي ان يبعثک ربّک مقاماً محموداً».

ملاحظه مي‌کنيد که آن حضرت در مقام شفاعت به
آستانه و عتبه باب‌الرّحمن، التجاء مي‌آورد و مقام محمود، طبق اين روايت، همين
مقام است که از عطاياي ويژه رسول الله صلي الله عليه وآله است.

و در خبر حمران بن اعين از امام باقر عليه السلام
بعد از بيان شفاعت کنندگان و مؤمنين براي عاصيان از اهل توحيد، آمده: «قال الله
تبارک و تعالي: انا ارحم الراحمين، اخرجوا برحمتي فيخرجون کما يخرج الفراش، قال ثم
قال ابوجعفر عليه السلام: ثم مدت العمد واعمدت عليهم وکان والله الخلود» (ج8-
بحارالانوار- ص 316)

خداوند تبارک و تعالي مي‌فرمايد: من ارحم
الرّاحمينم، به رحمت واسعه من خارج شويد؛ پس تمام گنهکاران از اهل توحيد بمانند
پروانه از جهنّم خارج مي‌گردند و سپس دربهاي جهنّم بر اهلش بسته شده و خلود واقع
مي‌شود.

و نظير همين روايت را مسلم در صحيح خود از ابوسعيد
خدري از رسول الله صلي الله عليه وآله نقل مي‌کند (ج1- ص 116- 117) و نيز در روايت
اهل سنت آمده که «وآخر من يشفع ارحم الراحمين»

حاصل بحث اين فقره از مناجات اين شد که اين فقره
الهام بخش اميدواري برحمت بي‌پايان حضرت ارحم الراحمين است، و گناهکار اگر چه از
شايستگي رحمت حضرتش به مقتضاي آلودگي عميق، بدور افتاده باشد و غضب و ضلال
دامنگيرش شده است ولي رحمت پروردگار که «وسعت کلّ شيء» حتي بر غضب و ضلال و سخط
خداوند متعال، بذات او که «کتب علي نفسه الرحمة» و همه اعيان از او غرق رحمتند،
پناه برد که «مبدّل السّيئات باضعافها الي الحسنات» است. ادامه دارد.

 

/

بحث درباره روح

معاد

بحث درباره روح

قسمت پانزدهم

يکي از موضوعاتي که در شناخت مسائل مربوط به
«معاد» بايد مورد توجه قرار بگيرد موضوع «شناخت انسان» است.

بر ما لازم است قبل از هر چيز خود را بشناسيم.
«خودشناسي» کليد بسياري از معارف است.

«خودشناسي» همانطور که راهي از «خداشناسي» را با
توجّه به اسرار و شگفتيهائي که در وجود ما قرار دارد- به روي ما مي‌گشايد و معناي
اين حديث از حضرت رسول اکرم‌(ص) را که فرموده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[1] يعني
«هرکس» خود را شناخت خداي خود را نيز شناخته است براي ما روشن ميسازد، دريچه‌اي
نيز از «شناخت معاد» را به روي ما باز مي‌کند.

بنابراين خودشناسي کليد معرفت مبدء و معاد است.

توضيح اين موضوع اين است که وجود انسان از 2 قسمت
تشکيل يافته است:

بدن.

روح.

خداوند متعال بدن ما را از واحدهاي کوچکي که سلّول
ناميده مي‌شود و در حقيقت خشت‌هاي ساختمان عجيب بدن مي‌باشند بوجود آورده است، و
اين سلّول‌ها نيز بر اين اساس که قسمتهاي مختلف اين سازمان شگفت را بايد تأمين
کنند متفاوت مي‌باشند بطوريکه از انضمام چند سلّول يکنواخت يک بافت (بدن انسان از
قسمت‌هاي متعددي که در علم تشريح امروز به آنها بافت و در تشريح قديم «نسوج بدن»
گفته مي‌شد از قبيل بافت استخواني، بافت عضلاني، بافت خوني، بافت عصبي، بافت
غضروفي، بافت پوششي و بافت پيوندي بوجود آمده است) و از انضمام چند بافت يک عضو و
از انضمام چند عضو يک دستگاه و از انضمام چند دستگاه بهم، بدن يک انسان، بوجود مي‌آيد.

مثلاً معده انسان که يک عضو از اعضاء دستگاه هاضمه
انسان است از گوشت و پوست و خون و عصب تشکيل وبا انضمام آن به دهان و مري و اثنا
عشر و کبد و روده‌ها، دستگاه هاضمه بوجود آمده است که انضمام اين دستگاه به دستگاه‌هائي
از قبيل بخش خون، تنفّس، بينائي، شنوائي و اعصاب و غيره، بدن انسان تشکيل شده است.

و بطور کلّي آنچه که در علم تشريح و فيزيولوژي
مورد بحث قرار مي‌گيرد «بدن انسان» است که اوّلي از کيفيّت ترکيب و ساختمان بدن و
دوّمي از طرز کار و فعاليت متقابل و مشترک اعضاء و دستگاه‌هاي آن بحث مي‌کند.

ولي «روح انسان» در علم «فلسفه» و «کلام» مخصوصاً
فلسفه، مورد بحث قرار گرفته است و فلاسفه الهي در برابر مادّيين و دلائلي براي
اثبات آن ذکر کرده‌اند و همچنين علماي علم کلام درباره «تجرّد روح» براهيني اقامه
نموده‌‌اند مثلا:

حکيم و متکلّم عاليمقام خواجه نصيرالدين طوسي
رضوان الله عليه در کتاب تجريد الأعتقاد ک با شرح فقيه بزرگوار علّامه حلّي اعلي
الله مقامه شرح گرديده است 7 دليل براي اثبات روح ذکر کرده است و فيلسوف بزرگ
اسلام صدرالمتألّهين شيرارزي در کتاب اسفار 4 دليل برآن افزوده و 11 دليل اقامه
کرده است و حکيم متألّه حاج ملّاهادي سبزواري در کتاب منظومه خود تعداد 10 دليل از
آن ادّله را ذکر نموده است که نتيجه همه آن براهين و دلائل اين است که روح انسان
پايه و اساس حيات و مصدر ادراکات و احساسات و اعمال انسان است و مدير و مدبّر بدن
است و «مجرّد» است باين معني تا هنگامي که انسان زنده است روح او عهده‌دار همه اين
افعال است که ذکر گرديد و با مردن از اين بدن جدا مي‌شود ولي همچنان باقي است و با
فناء و متلاشي شدن بدن هرگز فاني نمي‌شود و به حيات خود در رابطه با اعمالي که در
صحنه زندگي اين دنيا انجام داده است در «عالم برزخ» ادامه مي‌دهد.

تا اينکه خداوند حکيم و توانا در روز قيامت ذرّات
بدن را در هر نقطه‌اي که باشد جمع مي‌کند و بدن را مجدّدا تشکيل مي‌دهد و علاقه
روح را با اين بدن برقرار مي‌سازد و انسان را برمي‌انگيزد تا به نتيجه اعمالي ک در
صحنه زندگي اين جهان انجام داده است برسد.

و بالأخره از آنجا که شخصيت انسان تنها بستگي به
روح دارد و همان است که در بدن نقش فرماندهي کامي را ايفا مي‌کند و بدن با تمام
تشکيلات و اجزاي خود چيزي جز آلت و ابزار براي روح نيست بر انسان لازم است به روح
خود توجه بيشتري معطوف بدارد و در راه تکميل و اصلاح آن کوشش بيشتري بخرج بدهد.

قرآن مجيد و احاديث اسلامي نيز توجه بيشتري به روح
دارند.

روح انسان باندازه‌اي از نظر قرآن کريم داراي عظمت
و اهميّت است که درسوره «الشّمس» پس از اينکه به خورشيد و درخشندگي آن در هنگام
رفعتش و به ماه هنگامي که جلوه هلال و بدر بودن بخود مي‌گيرد و به روز هنگامي که
سطح زمين را زير پوشش روشني خود درمي‌آورد و شب وقتي که سطح زمين را در پرده سياهي
مي‌پوشاند و به آسمان بلند و آنکه اين کاخ رفيع را برفراشته و به زمين و آن کسي که
اين بساط پهناور را گسترانيده است سوگند ياد مي‌کند به روح انسان نيز قسم مي‌خورد
و با تعبير فالهمها فجورها و تقويها خاطرنشان مي کند که خداوند آن قدر روح انسان
را مورد توجّه خاص خود قرار داده است که راه انحراف و راه تقوا را به ان نشان داده
اس و در حقيقت راه تکامل و ترقي را بر روي آن گشوده و از خطر سقوط و بدبختي آگاه و
برحذرش داشته است و از آن پس مي‌گويد قد افلح من زکيّها و قد خاب من دسّيها[2] يعني:
فلاح و سعادت تنها در گرو تهذيب و پاکيزه ساختن روح از آلايشهاي ناپسند و سقوط
انسان نتيجه آلوده ساختن آن به آلودگيهاي انحرافي است.

و بطور خلاصه در قرآن کريم آيات فراواني درباره
«روح» وجود دارد که ما در اينجا تعدادي از آنها را که با بحث «معاد» نيز ارتباط
دارند ذکر مي‌کنيم و بقيه مطالب مربوط به «روح» را با توفيق خداوند براي مقاله‌هاي
بعد مي‌گذاريم:

الله يتوفّي الأنفس حين موتها والتّي لم تمت في
منامها فيمسک الّتي قضي عليها الموت و يرسل الأخري الي اجل مسمّي انّ في ذلک لآيات
لقوم يتفکرّون[3]

يعني خداوند ارواح را (قرآن، غالباً به جاي کلمه
روح و ارواح، کلمه نفس و انفس يا نفوس بکار مي‌برد) در حين مرگ قبض مي‌کند و آنرا
که مگرش فرا نرسيده است نز در حال خواب قبض روح مي‌کند از آن پس آن کسي را که بمرگ
محکوم ساخته است روحش را نگاه مي‌دارد و دوباره در دنيا آنرا به بدن باز نمي‌گرداند
ولي آنکس را که به مرگ محکوم نکرده است روحش را تا وقت معين (وقت فرا رسيدن مرگ)
مي‌فرستد (به بدن خود باز مي‌گرداند) در اين کار ادّله قدرت الهي براي متفکران
پديدار است،

حتّي اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا
يفرّطون[4].

يعني: «هنگامي که مرگ يکي از شما فرا رسيد
فرستادگان ما او را قبض روح مي‌کنند و در اين امر هيچ تقصيري نمي‌کنند».

و قالوا ائذا ضللنا في الأرض أئنّا لفي خلق جديد
بل هم بلقاء ربّهم کافرون قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکّل بکم ثمّ الي ربّکم
ترجعون.[5]

يعني «منکرين قيامت مي‌گويند آيا ما پس از اينکه
در اعماق زمين نابود شديم باز از نو زنده خواهيم شد! بلکه آنها بملاقات خداوند
(روز حساب و جزا) کافرند بآنها بگو: فرشته مرگ که از جانب خداوند بر قبض روح
گماشته شده است شما را (روح شما را) قبض مي‌کند- و آن روح به مردن متلاشي و نابود
نمي‌شود و همچنان در کنف قدرت خداوند محفوظ است- تا روزي بر اساس فرمان خداوند
بمنظور انجام حساب و جريان پاداش و کيفر به بدن تعلق پيدا کند و شما بسوي
پروردگارتان برگرديد.»

علّامه طباطبائي رضوان الله عليه در تفسير الميزان
مي‌گويد: «اين آيه پاسخي است از استدلالي که منکرين قيامت مي‌کردند و مي‌گفتند: ما
پس از اينکه مرديم و در اعماق زمين فرو رفتيم و نابود شديم چگونه دوباره زنده مي‌شويم
و درصحنه قيامت حضور مي‌يابيم؟

قرآن کريم در پاسخ مي‌گويد: شخصيّت و حقيقت شما
روح شما است و آنرا «ملک الموت» در هنگام مرگ قبض مي‌کند يعني علاقه آنرا با بدن
شما قطع مي‌نمايد و آن همچنان باقيست و بدنهاي شما نيز نابود نمي‌شود بلکه آن از
هنگام تولّد در حال تغيّر و تحول بود و پس از مرگ نيز تحول پيدا مي‌کند، مي‌پوسد
متلاشي مي‌گردد ولي هرگز نابود نمي‌شود و در آغوش خاک همچنان باقي مي‌ماند تا در
روز قيامت دوباره ذرّات آن جمع و متشکل شود و رابطه آن با روح تجديد گردد و بسوي
خاک بازگرديد.

اين آيه از واضحترين آيات قرآن است که «بر تجرّد
روح» دلالت دارد زيرا منکرين «معاد» هستي و شخصيت خود را عبارت از همين بدن که مي‌پوسد
و متلاشي مي‌گردد مي‌دانستند قرآن با کمال صراحت بآنها مي‌گويد: «که شما سخت در
اشتباه هستيد زيرا شخصيت و اصالت شما وابسته بروح است و بدن چيزي جز تابع و آلت
روح نيست.[6]

الذين تتوفيهم الملائکة ظالمي انفسهم فالقوا
السّلم ماکنّا نعمل من سوء بلي ان الله عليهم بما کنم تعملون فادخلوا ابواب جهنّم
خالدين فيها فلبئس مثوي المتکبّرين.[7]

يعني: «خداوند ارواح کافران را که برخود ستم کردند
قبض مي‌کند و آنها در آن هنگام سر تسليم فرود آورده مي‌گويند: «ما کار بد نکرديم»
فرشتگان مي‌گويند: «خداوند به آن چه که شما انجام داده‌ايد آگاه است سپس فرشتگان
مي‌گويند از درهاي جهنم داخل گرديد که هميشه در آن معذّب خواهيد بود و جايگاه
متکبرين جايگاه بسيار بدي است.»

الذين تتوفيهم الملائکة طيّبين يقولون سلام عليکم
ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون.[8]

يعني فرشتگان خداوند چون مؤمنان را که به پاکي و
پاکيزگي زيسته‌اند قبض روح مي‌کنند بآنها مي‌گويند «سلام عليکم» اينک براساس اعمال
نيکوئي که در دنيا انجام داده‌ايد داخل بهشت شويد.

در اين آيات چنانکه ملاحظه نموديد: موضوع قبض
ارواح مردگان، گاهي بخداوند نسبت داده شده است و گاهي به «ملک الموت» (فرشته مرگ)
و در مواردي به فرشتگان و اين تعبيرات مختلف باين جهت است که چون تمام اين جريان
با سلسله مراتب به امر خداوند انجام مي‌گيرد، خداوند آنرا گاهي به خودش نسبت داده
است و در موردي به «ملک الموت» و در مورد ديگر به فرشتگان و همه اين تعبيرات صحيح
است چنانکه ما در تعبيرات خود مثلاً «نوشتن» را گاهي بخودمان و در مواردي به
دستمان که قلم را مي‌گيرد و گاهي به خود قلم نسبت مي‌دهيم.

يا ايّتها النّفس المطمئنّة ارجعي الي ربّک راضية
مرضيّة فادخلي في عبادي وادخلي جنّتي.[9]

يعني: «اي روح مطمئن و دل آرام، با ياد خدا-
اللبته اين روح مطمئن بنا بآنچه که در تفسير الميزان ذکر گرديده است روحي است که
دل‌بستگي کامل به خداوند دارد و بآنچه که آن ذات مقدس راضي است، خشنود است و خود
را در برابر او بنده‌اي مي‌بيند که خير و مصلحتش در دست اوست، و دنيا را براي خود
گذرگاهي  بيش نميداند و آنچه که در دنيا از
فقر و تنگدستي و ثروت و رفاه، منفعت و مضرّت، خوشي و مصيبت پيش مي‌آيد همه ر براي
خود امتحان الهي مي‌داند نه زيادي و پشت سرهم فراهم شدن نعمت‌ها او را براه طغيان
و فساد و گردنکشي مي‌کشاند و نه فقر و فقدان وي را به ورطه نااميدي و ترک شکر مي‌برد
بلکه او همواره در راه بندگي ثابت است و هرگز از صراط مستقيم منحرف نمي‌شود و راه
افراط و تفريط پيش نمي‌گيرد[10]بحضور
پروردگارت باز آي که تو خشنود و راضي از او و اوراضي از تست، در صف بندگان خاص من
درآي و در بهشت مخصوص من داخل شو».

يکي از راويان احاديث بنام «سدير صيرفي» مي‌گوي به
حضرت صادق عليه السلام گفتم: قربانت بروم آيا قبض روح مؤمن از روي اکراه صورت مي‌گيرد؟
حضرتش فرمودند: نه بخدا سوگند، هنگامي که ملک الموت براي قبض روح او مي‌آيد او
ابتداء اظهار بيتابي مي‌کند ولي ملک المو باو مي‌گويد: «اي ولي خدا بيتابي مکن قسم
به پرودگاري که حضرت محمد(ص) را براي انجام رسالت برانگيخت من از پدر مهربان، برتو
مهربانتر هستم اکنون چشم خود را بازکن و نگاه کن، او چشم خود را باز مي‌کند و خود
را در برابر حضرت پيغمبر و حضرت اميرمؤمنان و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت
امام حسين و ساير امامان سلام الله عليهم مي بيند.

در اين هنگام منادي‌اي از جانب پروردگار ندا مي‌دهد:
اي روح مطمئن که به محمد(ص) و ولايت اهلبيت او (ع) اطمينان يافتي بسوي پروردگار
خود بازگرد تو بولايت آنها راضي گرديده‌اي و پاداش الهي نيز مرضي تو قرار مي‌گيرد،
اينک در ميان بندگان خصا من يعني محمد (ص) و اهل بيتش و در بهشت مخصوص من داخل شو.

در اين حال هيچ چيز در نزد او محبوب‌تر از اين
نيست که روح خود را تسليم کند.»[11]

 



[1] – بحار الانوار- ج 58- ص 99.

/

عرش و کرسی

هدایت در قرآن

تفسير سوره رعد         

آية الله جوادي آملي

عرش و کرسي

درباره حق بودن نظام آفرينش، مطالبي در رابطه با
تفسير دوّمين آيه از سوره مبارکه «رعد» در شماره گذشته مطرح نموديم و اينک مي‌پردازيم
به تفسير قسمت بعدي اين آيه:

«ثم استوي علي العرش» سپس بر عرش استيلا يافت.

در قرآن کريم، عرش يک انتساب به حق تعالي دارد که
در اين زمينه مي‌فرمايد: «ربّ العرش العظيم» «رفيع الدّرجات ذوالعرش» «ثمَّ استوي
علي العرش» و يک انتساب به فرشتگان دارد: «وتري الملائکة حافّين من حول العرش»[1]
فرشتگان را مشاهده مي‌نمائي که برگرد عرش حلقه زده‌اند. «و يحمل عرش ربّک فوقهم
يومئذٍ ثمانية»[2]– و عرش پروردگارت را در آن روز
هشت فرشته حمل مي‌نمايند. بنابراين انتساب به فرشتگان از اين نظر است که طواف
کنندگان و حاملان عرش‌اند.

عرش چيست؟

اين عرش که خداوند بر آن استيلا دارد چيست؟ عرشي
که به عظمت، موصوف است و خداوند، «ربّ العرش العظيم» و «ذي العرش» است و عدّه‌اي
از فرشتگان در اطراف آن طواف مي‌نمايند، چيست؟

عده‌اي از علماي اهل سنّت گفته‌اند: «استوي» معلوم
است ولي کيفيّت استواء مجهول مي‌ّاشد و با اين حال، ايمان به آن واجب و سؤال در
اطراف آن بدعت است، چنانچه رحوم امين الاسلام طبرسي و نيز ديگران از مالک بن انس
نقل نموده‌اند، و بعضي ديگر از علماي سنت نيز اين را گفته‌اند که: «تفسيره
تلاوته»- تفسير قرآن تلاوت آن است، و از اينرو درباره معارف قرآن هيچ‌گونه
اظهارنظري نکرده‌اند و در مقابل عده‌اي که نظر داده‌اند يا الفاظ قرآن را به همان
ظواهرش حمل نموده‌اند که لازمه‌اش تشبيه و جسميّت حق‌تعاي است و آنها- متأسفانه-
از اين تشبيه و جسميت امتناعي نداشته‌اند و لذا «عرش» را به معني تخت و «استوار»
را به معني جا گرفتن و نشستن که همان معني ظاهري است گرفته‌اند. و يا بعضي که
اندکي از اين فراتر رفته‌اند و اين الفاظ را بر معاني علمي آن حمل نموده‌اند، نه
بر معاني عقلي آن، چرا که در آن عصري که آنها تفسير قرآن مي‌نموده‌اند، هيئت
بطليموس رواج داشته و برافکار حاکميت داشته است، در هيئت بطليموس افلاک نه‌گانه
اثبات گرديده و طبق اين هيئت تا فلک يا آسمان هشتم در هر يک، يکي از افلاک سبعه
سيّاره قرار داشته و آسمان هشتم در هريک، يکي از افلاک سبعه سيّاره قرار داشته و
آسمان هشتم جاي ثوابت بوده است و در فلک نهم هيچ ستاره‌اي وجود نداشته که آن فلک
الأفلاک ناميده‌اند.

خطر حمل آيات قرآن بر فرضيّه‌اي علمي

اين عده از مفسرين که به علم هيئت بطليموس تکيه
نموده‌اند، کرسي را بر فلک هشتم و عرش را بر فلک نهم حمل نموده‌اند و گفته‌اند فوق
فلک نهم – يعني عرش- ديگر چيزي نيست. ولي با کشفيّات جديد، فرضيه بطليموس باطل
گرديد و بدنبال آن، بطلان اين تفسير آشکار شد. در هيئت بطليموس زمين نيز ساکن بود
ولي قبل از بطليموس محققّان، زمين را در حال حرکت مي‌دانستند که اين فرضيه سکون
زمين هم باطل و بي‌پايه اعلام گرديد و متأخرين متوجه شدند که حق با قدما بوده است.
بدين ترتيب مي‌بينيم که حلم آيات قرآن بر معاني علمي که پايگاه بديهي ندارد، بلکه
تنها يک فرضيه و نظريه است، اين خطر را در پي دارد که بزودي با بطلان آن، اين گونه
نظريات تفسيري هم بي‌ساس مي‌گردد.

واقعيت خارجي عرش و کرسي

عدّه‌اي هم گفته‌اند که معناي ظاهري عرش و کرسي،
منظور نيست بلکه کنايه از مقام فرمانروائي و تدبير است و گرنه واقعيتي بنام  عرش و کرسي در کار نيست، و فقط از باب تنظير و
مثل ياد شده است، ولي اشکالي که اين نظريّه دارد اين است که قرآن کريم هرگاه مي‌خواهد
چيزي را بعنوان «مثل» ذکر کند، اين معني را تبيين مي نمايد که آنچه را آورده مثل
مي‌باشد، نظير آنچه درباره «زجاجه و مصباح» در سوره نور فرموده: «الله نور السموات
والأرض مثل نوره کمشکوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة …»[3]
خداوند نور آسمانها و زمين است، مثل نور خداوند مانند چراغداني است که در آن چراغي
باشد و آن چراغ در حبابي شفّاف و درخشنده قرار داشته باشد. در اينجا چون خود آيه
فرموده اين را بعنوان مثل ذکر کرده، کسي نمي‌گويد که منظور خود چراغ و زجاجه و
شجره زيتون است، ولي آيا در مورد عرش و کرسي هم آمده که جنبه مثل دارد؟ و بديگر
سخن، الفاظي که در قرآن کريم استعمال شده اگر محفوف به قرينه لفظي ويا لبّي نباشد
بر همان معاني ظاهريش حمل مي‌گردد، در اينجا نيز عرف هنگامي که از يک حکومت سخن مي‌گويد،
مي‌گويد فلان حاکم بر تخت فرمانروائي نشسته است، امّا حکومت آن حاکم امري اعتباري
است چنانچه تخت او يک مقام اعتباري است و هيچ‌کدام مقام تکويني نيست. مردم بين خود
چنين قرار گذاشته‌اند که يک نفر حاکم باشد و ديگران دستورات او را اجرا نمايند، و
اين يک مسأله‌اي اعتباري و قراردادي است که از آنها به عناوين اعتباريه که در بحث
دنيا گذشت تعبير مي‌گردد، ولي آيا کرسي و عرش هم از امور اعتباريه‌اند يا از امور
تکويني که از آن مقام دستورات تکويني الهي صادر مي‌شود؟

قرآن کريم شواهدي بر واقعيت خارجي عرش و کرسي در
اختيار گذاشته که طبق آن شواهد روايت معصومين عليهم السلام تدوين گرديده است و در
شماره گذشته به بعضي از آنها اشاره شد، ولي در کلمات علماي عامّه اينگونه تفسير و
معاني بلند درباره عرش و کرسي نيست. قرآن کريم هرجا سخن از عرش و کرسي دارد، تدبير
الهي را در کنارش ذکر مي‌کند- چه تدبير عملي و چه تدبير عملي-  زير ذات اقدس «الله» اوصاف ذاتيه‌اش عين ذات او
و اوصاف فعليّه‌اش عين فعل او است، و عملش عين ذات مقدّسش مي‌باشد.

در قرآن کريم پس از ذکر عرش مي‌فرمايد: خدا اين
چنين عالم را اداره مي‌کند، يا اين چنين به شؤن عالم، عالم است پس سخن يا از علم
فعلي و يا از تدبير خدا است که تدبير همان فعل و فيض حق تعالي است، چنانچه در همين
آيه دوّم سوره «رعد» که مورد بحث است بعد از «ثم استوي علي العرش» فرمود: «وسخّر
الشّمس و القمر کلّ يجري لاجل مسمّي يدبّر الأمر، بفصل الآيات لعلکم بلقاء ربّکم
توقنون» خورشيد و ماه را مسخّر ساخت که هر کدام تا زمان معيّني حرکت دارند، کارها
را او تدبير مي‌کند و آيات را تشريح مي‌نمايد تا به لقاي پروردگارتان يقين کنيد.

و در سوره اعراف که باز سخن از عرش خدا و تدبير
الهي است مي‌فرمايد: «انّ ربّکم الله الذي خلق السموات والأرض في ستّة ايّام ثم
استوي علي العرش يغشي الليل النّهار يطلبه حثيثاً و الشّمس و القمر و النّجوم
مسخّرات يامره الا له الخلق والامر تبارک الله ربّ العالمين»[4]
پروردگار شما خداوندي است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس به تدبير
جهان پرداخت، شب روز را مي‌پوشاند و شب بدنبال روز به سرعت در حرکت است و خورشيد و
ماه و روز را آفريد در حالي که مسخّر فرمان او هستند؛ آگاه باشيد که آفرينش و
تدبير (جهان) براي او است؛ پربرکت است خداوندي که پروردگار جهانيان است.

نور و ظلمت

روز، غاشيه و پوشش شب است و سپس مي‌فرمايد: «يطلبه
حثيثاً» فوراً‌ شب بدنبال روز مي‌رود، يعني اين کره‌اي که ما در آن بسر مي‌بريم و
نيم‌رخ آن هميشه روشن است بر اثر اينکه روبروي آفتاب مي‌باشد، سايه‌ش که مخروطي‌
است مرتب در حرکت مي‌باشد تا هرجا که روشن ست آنجا را تاريک نمايد.

مرحوم سيدنا الأستاد علامه طباطبايي رضوان الله
عليه، در ذيل اين آيه شريفه اين مطلب را پذيرفته‌اند که: «اصل عالم ظلمت است و نور
عرضي است که از ناحيه خداي متعالي بر آن عارض مي‌گردد و عالم هرگز به ذات خود روشن
نيست، پس اگر نوري دارد از سوي مبدأ است. ولي در ذيل آيه 37 سوره ياسين که مفسران
«نسلخ» را به معني «ننزع» معني نموده‌اند، ايشان مي‌گويند که «نسلخ» به معني
«نخرج»است «و آية لهم اللّيل نسلخ منه النّهار فاذا هم مظلمون» چرا که سلخ به معني
کندن و جدا کردن است، وقتي که شب را از روز جدا نمايند معنايش اين است که درون
عالم، شب و تاريک است ولي استاد در ذيل اين آيه اين مطلب را که درون عالم تاريک
است، قبول نفرموده‌اند.

ولي شب و روز هر دو مي‌توانند غاشيه ديگري باشند و
لذا در سوره «زمر» مي‌فرمايد: «يکوّّر اليل علي النهار و يکوّر النّهار علي اليل»
شب را بر روز و روز را بر شب مي‌پيچد، چنانچه در سوره «فاطر» مي‌فرمايد: «يولج
الليل في النهار و يولج النهار في اليل»[5] شب را
در روز تدريجاً وارد مي‌کند و روز را در شب مثلاً در بهار و تابستان که روزها بلند
مي‌شود «يولج النهار في الليل» تحقق مي‌يابد و عمر شب کوتاه و روز را در قوس ليل
مي‌برد و در نتيجه قوس النهار بزرگ مي‌شود و در پائيز و زمستان اين مسأله برعکس مي‌شود
و «يولج الليل في النهار» صورت مي‌گيرد، بنابراين «يغشي» براي هر کدام از شب و روز
صحيح مي‌باشد.

و در ذيل اين آيه کريمه در سوره اعراف پس از ذکر
مصاديق امر و تدبير مي‌فرمايد: «تبارک الله ربّ العالمين» بنابراين در اين آيه هم
که سخن از عرش است از تدبير سخن مي‌گويد و در سوره مبارکه حديد آيات 3 تا 5 مي‌فرمايد:
«هوالذي خلق السموات و الأرض في ستّة ايام ثم استوي علي العرش يعلم مايلج في الأرض
و مايخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يخرج فيها و هو معکم اين ما کنتم والله
بما تعملون بصير، له ملک السموات و الأرض والي الله ترجع الأمور. يولج الليل في
النّهار و يولج النهار في الليل و هو عليم بذات الصدور» و کسي است که آسمانها و
زمين را در شش روز آفريد و سپس بر تخت قدرت قرار گرفت، آنچه را درزمين فرو مي‌رود
مي‌داند و همچنين آنچه به آسمان بالا مي‌رود و او با شما است هرجا که باشيد و
خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد بينا است، مالکيت آسمانها و زمين از آن اوست و
همه چيز به سوي او باز مي‌گردد، شب را داخل روز و روز را داخل شب مي‌نمايد و او به
آنچه بر دلها حاکم است دانا است.

آري! هر قطره باراني که از آسمان مي‌بارد و در
زمين فرو مي‌رود هر بذر نباتي که کاشته مي‌شود، هر انساني که مي‌ميرد و در قبر جاي
مي‌گيرد، و سر از خاک در قيامت برمي‌دارد، و آنچه به آسمان بالا مي‌رود، چه از
امور جسماني و مادّي مانند دود و اجرام لطيفه و چه مانند امور معنوي که مي‌فرمايد:
«اليه يصعد الکلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»خداوند به همه اينها عالم و آگاه
است، زيرا خداوند است که «واسبغ عليکم نعمه ظاهرة و باطنة»[6] خدا
نعمت‌هاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان فرموده است، اسباغ در وضو، يعني وضو
را شاداب گرفتن که يکي از آداب و سنن وضو مي‌باشد، نه اينکه آب را بصورت روغن مالي
به اعضاء برساند، هرچه از آسمان نازل مي‌شود نعمت الهي است و هرچه به آسمان برمي‌گردد
از نعمت‌هاي الهي است، معلوم مي‌شود که اينها يک ارتباطي با عرش دارد، آنگاه مي
بينيد که عرش يک مقامي است که ارتباط با حقايق تکويني دارد.

در سوره اعراف که سخن از عرش است تدبير واقعي خدا
مطرح است و در سوره حديد درکنار ذکر عرش، علم فعلي خدا مطرح است که عين تدبير او
مي‌باشد، همانگونه که صفات ذاتي او عين هستي او است، در صفات فعلي هم فعل او عين
علم است، بنابراين عرش يک امر اعتباري نيست، بلکه يک مقام فرمانروائي تکويني است
نه از قبيل عرشي است که مي‌گوييم سلطان عرش دارد، زيرا عرش سلطان يعني تخت او و
اين يک مقام اعتباري است، اگر گفتند: باش هست، و فردا که مي‌گويد نباش، نيست، و با
بود و نبود او در اين مقام هيچ‌گونه فرقي در نظام تکويني پيدا نمي‌شود، پس مقام و
دستورات او اعتباري است، امتثال و اطاعت هم امري اعتباري مي‌باشد ولي درباره خداي
متعالي که سخن از عرش است، جهان تکوين را از نظر علم و عمل به عرش ارتباط مي‌دهد
«و ما يعرج فيها و هو معکم اين ما کنتم والله بما تعملون بصير»[7] آنچه
را که در اين زمينه از قرآن کريم استفاده نموديم با رواياتي که از ائمه معصومين
عليهم السلام در اين باره رسيده است مقايسه مي‌نمائيم تا از اين طريق به اين
واقعيت که فرموده‌اند: «ما قرآن ناطق هستيم» نائل گرديم. ادامه دارد

 



[1] – سوره زمر آيه 75.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومین

قداست قدس

پيامبر اکرم صلي ‌الله عليه وآله:

رسول خدا صلي الله عليه وآله در پاسخ سؤال شخصي،
درباره بيت المقدس فرمود:

«فيه المحشر و المنشرو الصراط و الميزان» (سفينة
البحار- جلد 2- ص 412)

محشر و محل برانگيخته شدن مردم و صراط و ميزان
اعمال در آنجا واقع مي‌شود.

اميرالمؤمنين عليه السلام:

«اربعة من قصور الجن في‌الدنيا: المسجد الحرام و
مسجد الرّسول صلي‌الله عليه و آله ومسجد بيت المقدس و مسجد کوفة» (سفينة البحار-
ج2- ص 412)

چهار نقطه زمين از قصرهاي بهشتي است: مسجد الحرام
(در مکه) و مسجد پيامبر «ص»(در مدينه) و مسجد بيت‌المقدس (در فلسطين) و مسجد کوفه.

امير المؤمنين عليه‌السلام:

«صلاة في بيت المقدس الف صلاة و صلاة في المسجد
الأعظم مائة صلاة و صلاة في مسجد القبيلة خمسة و عشرون صلاة و صلاة في مسجد السوق
اثنتا عشرة صلاة و صلاة الرجل في بيته وحده صلاة واحدة» (تهذيب- جلد 3- ص 253)

نماز در بيت المقدس معادل با ثواب هزار نماز و در
مسجد بزرگ (شهر) با صدنماز و در مسجد محلّه با بيست و پنج نماز و در مسجد بازار با
دوازده نماز است و نماز مرد بصورت فرادي در خانه از ثواب يک نماز برخوردار مي‌باشد.

امام زين‌العابدين عليه‌السلام:

«يا جابر! ما اعظم فرية اهل الشام علي الله تعالي:
يزعمون انّ الله تبارک و تعالي حيث صعد الي السّماء وضع قدمه علي صخرة بيت المقدس
و لقد وضع عبد من عبادالله قدمه علي حجر فامرالله تعالي ان نتخذها مصلّي».

(سفينة- جلد 2- ص 411)

جابر! چه بزرگ اتّهامي است بر خداوند، پندار اهل
شام که ادعا مي‌کنند: خداوند تبارک و تعالي بهنگام بالا رفتن به آسمان پايش را به
صخره (سنگ) بيت المقدس نهاده!! به تحقيق که بنده‌‌اي از بندگان خدا (پيامبر اکرم
صلي الله عليه وآله در شب معراج) قدم بر آن سنگ گذاشت (و به معراج رفت) و از آن پس
خداوند امر فرمود که ما آنجا را مصلّي قرار دهيم.

امام باقر عليه السلام:

امام باقر عليه السلام به ابي حمزه ثمالي دربارة
مساجد بزرگ و با عظمت جهان فرمود:

«المساجد الأربعه: المسجد الحرام ومسجد الرّسول
صلي الله عليه وآله و مسجد بيت المقدس ومسجد الکوفة، يا اباحمزة! الفريضة فيها
تعدل حجّة و النافلة تعدل عمرة» (من لايحضره الفقيه- جلد 1- ص 148)

مساجد چهارگانه (مسلمين) عبارتند از: مسجد الحرام،
مسجد الرسول، مسجد بيت المقدس و مسجد کوفه، اي اباحمزه! نماز واجب در آنها برابر
با ثواب يک بار حجّ است و نماز مستحب در آنها معادل با يک بار عمره مي‌باشد.

امام صادق عليه السلام:

«انّ رجلاً دخل عليه فقال يا ابن رسول الله انّي
اريدان اسألک عن مسألة لم يسألک احد قبلي و لا يسألک احد بعدي، فقال: عساک تسألني
عن الحشر و النشر فقال الرّجل: اي والذي بعث محمّدا صلي الله عليه وآله، ما اسألک
الّاعنه، فقال: محشر الناس الي بيت المقدس کلّهم الّا بقعة بارض الجبل يقال لها:
قم فانّهم يحاسبون في حفرهم و يحشرون من حفرهم الي الجنة» (سفينه – جلد 2- ص 412)

مردي بر امام صادق عليه السلام وارد شد و عرض کرد:
مي‌خواهم مسأله‌ي را از شما بپرسم که کسي پيش از من و بعد از من از شما از آن سؤال
ننموده و نخواهد کرد.

امام- شايد از مسأله محشور شدن و برانگيخته گشتن
(اموات) مي‌خواهي سؤال نمائي؟

آري! سوگند بخدائي که محمد صلي الله عليه وآله را
به حق مبعوث گردانيده و او ر مژده دهنده (بهشت) و بيم‌دهنده (از دوزخ) قرار داده
است، سؤال من همين است و جز اين سؤالي ندارم.

امام- مردم همه بسوي بيت المقدس محشور مي‌شوند
جزآنکه بقعه‌اي در سرزمين کوهستاني است که به آن «قم» گفته مي‌شود، در آنجا اموات
در همان حفره‌هاي قبرستان محاسبه مي‌گرداند و از همانجا روانه بهشت مي‌شوند.

امام صادق عليه السلام:

حضرت ضمن حديثي در مورد معراج رسول اکرم صلي الله
عليه وآله و ورود آن حضرت به بيت المقدس و ديگر اماکن مقدس فلسطين در شب معراج
فرمود:

«انه صلّي بطور سينا حيث کلّم الله به موسي
تکليماً وفي بيت لحم حيث ولد عيسي ولد عيسي و في بيت المقدس.» (سفينه- جلد 2- ص
174)

پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله در طور سينا، جائي
که موسي‌(ع) در آن با خداوند تکلّم نمود و در بيت لحم، زادگاه حضرت عيسي (ع) و در
بيت المقدس نماز گذارد.

نماز حضرت ولي عصر(ع) در بيت المقدس:

«… فيأتي بيت المقدس والناس في صلاة الصبح فيتأ
الأمام فيقدّمه عيسي و يصلّي خلفه علي شريعة محمد «ص». (منتخب الاثر- ص 317 به نقل
از انوارالتنزيل)

و در روايت است که: امام زمان صلوات الله پس از
ظهور به بيت المقدس تشريف آورده در حالي که مردم آماده نماز صبح مي‌باشند و پشت سر
امام جماعت مي‌ايستد، سپس حضرت عيسي عليه‌السلام امام را مقدّم داشته و خود (با
ديگران) پشت سر حضرت طبق شريعت حضرت محمد صلوات الله عليه نماز مي‌گذارد.

 

/

ملاحظه شرایط جنگی

درسهائي از نهج‌البلاغه

 آيت الله
العظمي منتظري

ملاحظه شرایط جنگی

فارعوا- عبادالله- مابرعايته يفوذ فائزکم، و
بإضاعته يخر مبطلکم، و بادروا اجالکم بأعمالکم، فإنّکم مرتهنون بماأسفلتم، و
مدينون بما قدّمتم، و کأن قد نزل بکم المخوف فلا رجعةً تنالون، ولا عثرةً تقالون،
استعملنا الله و إيّاکم بطاعته و طاعة رسوله، و عفا عنّا و عنکم بفضل رحمته.

الزموا الأرض، واصبروا علي البلاء، ولا تحرّکوا
بأيديکم و سيُونکم في هوي ألسنتکم، و لا نستعجلوا بما لم يعجّله الله لکم، فإنّه
من مّات منکم علي فراشه و هو علي معرفة حقّ ربّه و حقّ رسوله و أهل بيته مات
شهيداً، وّ وقع أجره علي الله، و استوجب ثوا ما نوي من صالح عمله، و قامت النّيّه
مقام إصلاته لسيفه، فإنّ لکلّ شئ مدّة وّ أجلا.

خطبه مورد بحث ما، خطبه 190 نهج البلاغه با تفسير
محمد عبده و يا 232با ترجمه فيض الاسلام بود. در قسمتهاي گذشته، مطالب خطبه را
پيرامون مرگ و عبرت از آن و عالم برزخ و قيامت و جهنم و بهشت تا اندازه‌اي تفسير
نموديم، و اينک به ادامه بحث

«فارعوا- عبادالله- ما برعايته يفوز فائزکم و
بإضاعته يخسرمبطلکم».

پس رعايت کنيد، اي بندگان خدا، آن چيزي را که به
رعايت کردن آن، رستگاران پيروز بهره‌مند مي‌شود و با ضايع کردن آن، اهل باطل شما
زيان و ضرر مي‌بيند.

آن چيزي راکه حضرت سفارش مي‌کنند که بايد رعايت و
نگهداري شود و به بندگان خدا وصيت مي‌نمايد که حتماً آن را بايد رعايت کنيد و گرنه
رستگار نخواهيد شد، همان تقوي است که اگر انسان تقوي داشته باشد، دينش حفظ مي‌شود
و رستگار و کامياب مي‌گردد و اهل باطل که از تقوي گريزان‌اند، بي‌گمان تيره‌بخت و
بيچاره خواهند شد و روزي سياه در انتظارشان خواهد بود.

«و بادروا آجالکم بأعمالکم» با کارهاي نيکتان بر
مرگ پيشي بگيريد.

اعمالتان را پيش از خود بفرستيد

اجل دير يا زود فرا مي‌رسد و شما خواه ناخواه از
اين جهان بايد رخت بربنديد، پس چه بهتر که با دست پر و قلبي مطمئن به لقاء خدايتان
بشتابيد. مطمئن باشيد که اگر مرگ رسيد، انبارهاي پول و زر، ارزشي برايتان ندارد
و  تنها چيزي که شما را سود مي‌بخشد،
کارهاي خيري است که در دنيا انجام داده‌ايد. خيرات و عبادتها و گريه‌هاي شبانه و
خدمت به مردم است که ره‌توشه شما است و هرچه اعمال خودتان بيشتر باشد، نتيجه‌اش
شيرين‌تر و گواراتر است، پس قبل از فرارسيدن مرگ، با کارهاي خوب بر آن سبقت بگيريد
که لحظه آخر زندگي شما، آغاز لذت و آرمشتان باشد.

در روزنامه‌اي خواندم که شاه ايران در آخرين
روزهايي که اوضاع زندگيش بهم ريخته بود و مي‌خواست از ايران فرار کند سعي کرد هرچه
بيشتر اموال و ذخاير ملت ر با خود ببرد؛ لذا 28 تُن يعني 28 هزار کيلو طلاي ناب به
بلژزيک فرساد و 14 ميليارد دلار با خود خارج ساخت! اين بيچاره خيال مي‌کرد اين همه
پول و طلا او را از اجل حتمي مي‌رهاند، از اين روي پس از آن همه ظلم و طغيان،
اموال ملت محروم را با خود برد، شايد لذتي با آنها ببرد ولي همه ديديد که با چه
وضع فلاکت و بدبختي به جهنم واصل شد و يک دلار هم نتوانست با خودش ببرد.

عقيده و ايمان و کار خير است که هرچه زيادتر باشد،
دم مرگ براي انسان لذت‌بخش‌تر و اهوال قيامت کمتر است و ما هم که سندي دريافت
نکرده‌ايم که هريک چقدر در اين جهان زندگي مي‌کنيم؛ يکباره مي‌بينيد «بانکي برآمد
خواجه مرد» پس قبل از رسيدن مرگ بايد زاد و توشه خود را آماده سازيم و با دست خالي
سفر نکنيم که راه بسي دراز است و پرپيچ و خم. گو اينکه اين زمان با افزايش و سائل
تخريب از قبيل موشکها و بمب‌ها و مواد منفجره و حتي اتومبيل‌ها و هواپيماها که
براي آسايش ما فراهم آمده و همچنان تصادف‌هاي وحشتناک در بردارد مرگ و ميرها
زيادتر شده است، و از آن سوي ما که مي‌خواهيم روي پاي خود بايستيم و به شرق و غرب
پشت کنيم، دشمن آن همه توطئه‌ها و جنگ‌ها برايما تدارک ديده است، پس بايد بيش از
پيش به فکر خود باشيم؛ مرگ هم با کسي شوخي ندارد، پير و جوان هم سرش نمي‌شود شاه و
گدا هم نزدش يکسان است؛ بنابراين بايست با اعال خوبمان، مهيّاي سفر آخرت باشيم.
چرا که در آنجا ديگر پشيماني اثري ندارد. مثل فارسي مي‌گويد: «هرچه کاري همان
بدروي» اينجا که جهان فاني است، جاي کشت و زرع است، هرچه بيشتر بکاريم، در آن جهان
بيشتر درو خواهيم کرد.

«فانّکم مرتهنون بما أسلفتم و مدينون بما قدّمتم».

چرا که شما گروگان چيزي هستيد که قبلاً فرستاده‌يد
و به آنچه تقديم کرده‌ايد، جزا داده مي‌شويد.

شما بندگان خدا در گرو کارهاي خود هستيد، اگر پيش
از رفتن اعمال صالحه را براي خود بفرستيد رها مي‌شويد و اگر خداي نخواسته کارهاي
بد داشتيد، کيفر خواهيد شد، پس شما گروگان کارهاي خود هستيد.

«و کان قد نزل بکم المخوف فلارجعة تنالون ولا
عثرةً تقالون.»

و گويا مرگ، همان چيزي که از آن مي‌ترسيديد، شما
را دريافته و نه دسترسي به بازگشتي داريد و نه لغزشي را مي‌توانيد تدارک کنيد.

هر لحظه منتظر مرگ باشيد

هان! اي بندگان خدا، همان مرگي که از آن وحشت
داشتيد، و مي‌ترسيديد شما را دريابد، به شما دسترسي پيدا کرد و شما را دريافت،
يعني هر لحظه بايد منتظر مرگ باشيد، و حالا ديگر توان برگشتن به دنيا و تدارک
کارهاي گذشته‌تان را نداريد و اگر لغزشي از شما سرزده، ديگر وقت بازگشت و اصلاح آن
نمانده است، پس هر چه زودتر توبه کنيد و خود را دريابيد و از اين پس تلاش کنيد
لغزشي از شما سرزند زيرا مرگ ناگهان مي‌رسد. «الموت يأتي بغتةً والقبر صندوق
العمل»

«استعملنا الله وايّاکم بطاعته و طاعة رسوله
و  عفاعنّا و عنکم بفضل رحمته».

خداوند ما و شما را به اطعات از خود و پيامبرش وا
دارد و به فضل و رحمتش از تقصيرات ما و شما بگذرد.

در اين فراز، حضرت دعا مي‌کنند و از خدا مي‌خواهند
که خداوند توفيق اطاعت و پيروي کردن از دستوراتش و دستورات پيامبرش را به خودش و
به بندگان الهي عطا نمايد و با فضل و رحمتش برما منت نهد و از تقصيرات ما درگذرد.

توج کنيد، حضرت با آن مقام والائي که دارد باز هم
خودش را مستحق عفو و بخشش الهي مي‌داند و از خدا مي‌خواهد که از او و بندگان خدا
درگذرد. و اين درسي است به ما بيچارگان با آن همه گناه و لغزشي که داريم و واقعاً
بايد همواره از خدا بخواهيم خودش ما را به کار خير وا دارد و توفيق بندگي و اطاعات
به ما عطا فرمايد و بر ما منت نهد و از تفصيرات ما بگذرد چرا که اگر با عدلش
بخواهد با ما رفتار کند، بيچاره خواهيم بود و لذا از خدا بايد بخواهيم که ما ر با
فضل و کرمش ببخشد و از گناهانمان بگذرد.

«الزموا الأرض و اصبروا علي البلاء، ولاتحرّکوا
بأيديکم وسيوفکم في هوي السنتکم».

سرجايتان بنشينيد (و آرامش داشته باشيد) و بر
بلاها و مصيبت‌ها شکيبائي ورزيد و دستها و شمشيرها را بي‌جا براي هوا و هوس
زبانتان به حرکت درنياوريد.

لزوم برنامه‌ريزي قبل از جنگ

از اين قسمت خطبه معلوم مي‌شود، برخي از ياران
حضرت از دست معاويه و يا خوارج کاسه صبرشان لبريز شده بود، و نمي‌توانستند تحمّل
بلاها را بکنند و لذا خيلي براي رفتن به جبهه و جنگيدن با دشمنان عجله داشتند و
ملاحظه اوضاع و شرايط زمان را نمي‌کردند، و شايد تنها براي رسيدن به فيض شهادت
اينقدر شتابزده بودند، حضرت امير عليه السلام با اينکه همواره در خطبه‌ها مردم را
تحصريص و تشويق به رفتن به جبهه و کارزار مي‌کرده و از بهانه‌هاي واهي ياران سست‌عنصرش
گله و شکاي مي‌کرده و راجع به جهاد و تحريک کردن مردم سخنان زيادي از آن حضرت در
لابلاي کتابها و خصوصاً در نهج البلاغه نقل شده است، با اين حال در اينجا حضرت از
يارانش مي‌‌خواهد که عجله نکنند و شتابزده عمل ننمايند و بايد آرامش خود را
نگهدارند و بربلاها و مصيبت‌ها تا وقتي که شرايط جوّي، زماني و مکاني حمله فراهم
آيد، شکيبا باشند و بيهوده از اين شاخه به آن شاخه نپرند و دستها را حرکت ندهند که
پس از حرکت دادن دست، شمشيرها به حرکت درمي‌آيد و چه بسا تنها براي هواي نفس يا
براي سخن باطلي ک گفته‌اند باشد و هنوز وقت رفتن به ميدان کارزار نرسيده باشد.

و در اين فراز مشخص مي‌شود که حضرت روي برنامه‌ريزي
و تهيّه عدّه و عُدّه لازم تکيه مي‌کنند وگرنه کسي بيشتر از آن حضرت در رابطه با
جنگ و جهاد سخنراني نکرده، بلکه همواره از بي‌وفائي اصحابش که بهانه سرما و گرما
مي‌آوردند و به جبهه نمي‌شتافتند، گله کرده و به خدا پناه برده است، ولي در اينجا
که حضرت از اشقان شهادت مي‌خواهد که صبر کنند و عجله نکنند و شتابزده به ميدان
نروند، براي اين است که در آن وقت که حضرت خطبه را ايراد فرموده‌اند، براي اين است
که در آن وقت که حضرت خطبه را ايراد فرموده‌اند، قطعاً شرايط جنگ فراهم نبوده‌است
لذا آنها را دستور به صبر و بردباري مي‌دهد، نه اينکه برخي از مرتجعان و راحت‌طلبان
بخواهند از اين فراز سوء استفاده کنند و جنگ و جهاد را بکلّي ناديده بگيرند و دفاع
از حق و حقيقت را تخطئه نمايند.

در هر صورت مواجهه با  دشمن، نياز به جمع‌آوري نيرو و تهيّه مهمات و
ملاحظه جوّ و اوضاع زماني و شرايط مکاني دارد؛ پس فرزندان عزيز ما نيز نبايد عجله
کنند، اگر ديدند حمله مقداري دير شده است، لابد مصلحتي در کار بوده است. گاهي بچه‌‌هاي
ما از روي علاقه و عشقي که دارند خيال مي‌کنند خود شهادت هدف است در صورتي که هدف
احقاق حقو پيروزي بر باطل و اعلاء کلمة الله است و شهادت وسيله‌اي است براي
رسيدنبه آن آرمان مقدس و والا. آنجه مهم است و بايد جانها و مالها در راهش فدا
کرد، حق و اسلام است که حسين عليه السلام يا آن عظمتش در راه اسلام فدا شد و حتّي
از طفل شيرخوارش نيز در همين راه گذشت.

پس اگر بشود حق را تأمين کرد و پيروزي را با
تلفاتي کمتر بدست آورد چه بهتر، ولي اگر شرايط فراهم آمد و جبهه نياز به افراد
داشت، ديگر جاي درنگ نيست، بايد هرکس توان دارد به ميدان کارزار بشتابد مگر افرادي
که براي اداره کردن امور و پشتيباني جبهه، وجودشان هنوز در پشت جبهه لازم است.

«ولا تستعجلوا بمالم يعجّله الله لکم».

و در آنچه خداوند هنوز دستور نداده، شتاب نکنيد.

در اينجا حضرت بازهم مي‌خواهند تاکيد کنند که چون
شرايط جنگ هنوز فراهم نيامده لذا نبايد عجله کرد، چرا که هرگاه شرايط آماده شد و
خدا مي‌خواست که با کفّار و مشرکين و دشمنان اسلام به جنگ بپردازيم، خواه ناخواه
جنگ را آغاز خواهيم کرد و از حق و اسلام دفاع خواهيم نمود ولي الآن هنوز وقت آن
نرسيده است، پس فعلاً نبايد دست به کار شد بلکه بايد مقدمات کارزار را فراهم آوريم
تا در وقت مناسب بتوانيم از پي جنگ برآئيم.

«فانّه من مات منکم علي فراشه و هو علي معرفة حق
ربّه و حقّ رسوله وأهل بيتهمات شهيداً و وقع اجره علي الله.»

پس هرگاه يکي از شما در بستر استراحتش هم از دنيا
برود ولي نسب به حقوق پروردگارش و پيامبرش و اهل بيت پيامبرش شناخت داشته باشد،
شهيد مرده است و اجرو پاداشش با خداست.

نيّت، قائم مقام عمل

گويا حضرت خطاب به مؤمنيني مي‌کند که نمي‌خواهند
در رختخواب بميرند و ميل دارند در ميدان کارزار و در حال جهاد به درجه رفيعه شهادت
برسند و به آنها اين اميد را مي‌دهد که چون شما حاضريد در راه خدا از جان خود
بگذريد و شهيد شويد و ايمانتان کامل است و نسبت به احکام شرع و حقوقي که خداوند و
پيامبرش و اهل بيت پيامبر بر شما دارند وفادار هستيد و شناخت داريد، گرچه امکان
رفتن به جبهه و در ميدان جنگ به شهادت رسيدن براي شما نيست ولي مطمئن باشيد- که در
رختخواب هم اگر بميريد چون با اين نيّت هستيد، خداوند اجر و مزد شهيد را به شما
خواهد داد و اجر و پاداشتان را خودش معيّن فرموده است. «واستوجب ثواب مانوي من
صالح عمله».

و سزاوار پاداش نيک براي کار نيکي که نيت کرده است
خواهد بود.

همين که نيت کار خيري کرده است کافي است که پاداش
آن را دريابد گرچه نتواند به مرحله عمل برساند و اين است معناي روايتي که مي‌فرمايد:
«نيّة المؤمن خير من عمله».

در هر صورت اين فراز از خطبه گويا استيناف بياني
است يعني جواب از اشکال مقدّر است. و اشکال عبارت از اين است که شايد برخي از
جوانان اعتراض کنند که چرا نمي‌گذاريد به جبهه برويم و به فيض عظيم شهادت نائل
آئيم، حضرت در پاسخ آنها مي‌گويد مطمئن باشيد همين که چنين نيّت خيري داريد، اگر
در رختخواب آسايش نيز از دنيا برويد، ثواب شهيد را به شما خواهند داد.

«وقامت النّيّة مقام إصلاته لسيفه، فان کلّ شيءٍ
مدّةً و أجلاً»

و نيّتش قام مقام شمشير کشيدنش مي‌باشد، و همانا
براي هر چيزي مدّت واجلي است.

اينچنين انساني که مايل است به جبهه برود و شهيد
شود، اگر شرايط براي او فراهم نباشد، نيّتش کافي است که بجاي شمشير کشيدن و سلاح
بدست گرفتنش، به همان مقام ارجمند برسد. و اين را مطمئن باشيد که هر چيزي در دنيا
اجل و زماني دارد تا وقتش نرسد پديد نمي‌آيد و هرگاه مدتش تمام شود فاني مي‌شود.
ادامه دارد

مولودي مبارک

حضرت رضا عليه‌الصلاة و السلام درباره ولادت با
سعادت فرزند عزيزش حضرت جوادالأئمه عليه السلام به اصحاب خود چنين فرمود: «قدولدلي
شبيه موسي بن عمران فالق البحار و شبيه عيسي بن مريم قدست ام ولدته قد خلقت طاهرة
مطهرة. (بحار جلد5، ص 15)

من داراي فرزندي شدم که شبيه موسي بن عمران
شکافنده درياها و شبيه عيسي بن مريم است. پاک و پارسا است مادري که او را بدنيا
آورد که با طهارت و پاکيزگي آفريده شده است.

مجله پاسدار اسلام سي‌ام بهمن ‌ماه امسال که مصادف
است با سالروز ولادت اين مولود مسعود به همه پويندگان راهش و بويژه به رزمندگان
عزيز جبهه نور عليه ظلمت تبريک مي‌گويد.

 

/

سخني پيرامون ولايت فقيه

سخني پيرامون ولايت فقيه

بسم‌الله الرحمن الرحيم

سپاس بيکران خداي مهربان را که بر اين امت لايق و
مؤمن نعمت واليت و سرپرستي عملي اهلي بيت را پس از قرنها محروميت ارزاني داشت و
روزنه‌اين از امامت ولي عصر ارواحنافداه را بر ايران اسلامي گشود تا منتظران آماده
شوند و غافلان به خود آيند و حجت بر گمراهان تمام شود.

ولايت فقيه مسأله‌ي است که در متون فقهي بسيار
مورد توجه بوده و هست ولي هيچ يک از علما و فقهاي گذشته، آن گونه که حضرت امام دام
ظلّه آن را شکافته و توضيح و تبيين فرمودند در اين باره بحث نکرده‌اند. در عين حال
پس از گذشت نه سل از پيروزي انقلاب اسلامي که به اين طرح مقدس عينيّت بخشيد هنوز
ابعاد اين مسأله کاملاً‌ روشن نشده است و اين هم مايه تعجب است و هم موجب تأسف و
بدون شک منشأ بسياري از اختلافات نظري همين است و اگر چنانچه منشأ ديگري هم  داشته باشد اميدواريم که در سايه توضيح حضرت
امام از بين برود.

پاسخ حضرت امام دام ظلّه به نامه رياست محترم
جمهوري بمثابه چراغي روشن فرا راه انقلاب اسلامي بسياري از مشکلات را حل کرد وافق
جديدي براي طرّاحان و قانون‌گذاران و ناظران گشود. توضيح فقهي کامل اين مطلب مهم و
ارزشمند تنها از عهده خود آن بزرگوار برمي‌آيد و ما هرگز به خود اجازه نمي‌دهيم که
شرحي به آن سخن بلندبنگاريم ولي هرکس بمقدار بضاعت خويش در اين زمينه مطلبي ارائه
نموده است واين يک وظيفه است که حضرت امام نيز در پاسخ دوم بر عهده نويسندگان و
ناطقان گذاشتند. ما نيز به نوبه خود اين امر را امتثال نموده مطلبي بمقدار گنجايش
مجله و پذيرش سطح افکار عمومي و متناسب با توان خويش مي‌آوريم اميد است که مفيد
باشد.

حضرت امام در اين نامه چند نکته مهم را تذکر
دادند:

اهتمام امام به اتحاد امت و مسؤلين

اينکه موقعيت حساس کنوني کشور که در حال جنگ است و
قدرتهاي اهريمني ازهر سوي سعي در ضربه زدن به اين نظام بلکه آرزوي از بين بردن اين
ملت را دارند اقتضا دارد که مسائل موجب اختلاف و کشمکش مشکوت باشد. فرمودند: «من
ميل نداشتم که در اين موقع حساس به مناقشات پرداخته شود و عقيده دارم که در اين
مواقع سکوت بهترين طريقه است» مسأله اتحاد و يکپارچگي امت و مسئولين از مهمترين
مسائلي است که مورد توجه حضرت امام است و هميشه در مواقع حساس حتي در مواري که خطر
نفوذ افراد مخالف انقلاب نيز قوي بود ولي براي حفظ وحدت امت، ايشان همه را نصيحت
به ترک مناقشات مي‌فرمودند. و اين خود يکي از مهمترين وظائف رهبري جامعه است و
ملاحظه مي‌شود که رهبر عظيم‌الشان انقلاب دراين بينش عيق و شگرفت همان خطّي را
پيروي مي‌کند که اميرالمؤمنان و ائمه هدي عليهم السلام ترسيم نمودند.

مسأله ولايت از مهمترين اصول شريعت است و اصولاً
استمرار رهبري رسول خدا صلي‌الله عليه و آله وسلم بجز با ولايت معصوم و سپس ولايت
فقيه ممکن نيست مع ذلک اميرالمؤمنين عليه السلام اين اصل عظيم را فداي وحدت امت
اسلمي نمود و براي حفظ يکپارچگي امت نه تنها از حق مسلم و  قطعي خويش گذشت بلکه اصل حکومت و رهبري صحيح
ومشروع را فدا نمود و اين تنها به اين دليل است که وحدت امت حافظ اصل شريعت است و
همانگونه که آن حضرت درمقام پاسخ به اظهار توقع سرور زنان عالم فاطمه زهرا سلام
الله عليها تصريح نمود امامت را بعنوان يک اصل و همچنين حق شخصي خود فداي اصل
رسالت و شهادت به پيامبري حضرت محمد صلي الله عليه و اله وسلم نمود. امروز نيز
امام بزرگوار براي حفظ وحدت سالها از ابراز حق قانوني و شرعي خود بعنوان ولي فقيه
بلکه از تبيين و توضيح حدود ولايت بعنوان يک اصل مهم که در واقع همان اصل امامت
است مي‌گذرد تا آنجا که امر بر شاگردان و پيروان صديق خودش نيز مشتبه مي‌شود آنگاه
به حکم ضرورت روزنه‌ي از ن ولايت عظمي رامي‌گشايد و باز هم مطالبي است که ابراز آن
را شايد به همين دليل به وقت ديگر موکول مي‌کند.

متأسفانه حتي پس از اين اتمام حجت برخي از مطالب
ارائه شده فقط همان بد از اين مباحثات را مدّنظر و مورد تفسير و تأويل قرار داده
است که شکاف را و اختلاف را شديدتر مي‌کند با اينکه اولين تأکيد حضرت امام در اين
نامه بر وحدت کلمه و رفع سوء تفاهم است. اميد است همه به پيروي از فرمان رهبري و
اطاعت از او که همان اطاعت امام زمان سلام الله عليه است مصالح امت اسلامي را بر
هواهاي خويش مقدم بدارند و هواپرستي را رنگ مصلحت‌انديشي نکنند البته منظور از
مناقشات يکديگر کوبي است نه بحثهاي علمي.

باز بودن راه انتقاد و ضرورت بيان خطاها

مطلب مهم ديگر اين است که امر به سکوت و اعلام
مسأله ولايت به اين معني نيست که کسي حق انتقاد نداشته باشد. و در اين زمينه
فرموده‌اند: «والبته نبايد ماها گمان کنيم که هرچه مي‌گوئيم و مي‌کنيم کسي را حق
اشکال نيست. اشکال بلکه تخطئه يک هديه الهي براي رشد انسانها است.»

قابل توجه است که قبل از شروع در بيان مطلب والاي
خويش حضرت امام راه بحثهاي علمي براي رسيدن به نتيجه مطلوب را باز اعلام مي‌کند و
نه تنها اشکال و اعتراض را صحيح مي‌داند بلکه تخطئه يعني بيان اشتباهات و خطاها و
گوشزدنمودن آنها را نيز لازم مي‌داند و نهتنها اين امر را مجاز دانسته بلکه آن را
يک موهبت و هديه الهي براي پيشرفت و تکامل بشريت مي‌داند. اصولاً‌همه پيشرفتهاي
علمي که نصيب انسان در طول تاريخ شده است نتيجه برخورد افکار و اعتراض به يکديگر
است.

مکرر اتفاق افتاده است که در کلاس درس هرچه استاد
توضيح مي‌دهد مطلب براي اکثر شاگردان روشن نمي‌شود تا اينکه يک سؤال يا اعتراض از
سوي يک شاگرد دقيق مطرح مي‌شود و استاد با پاسخ به او توضيحي مي‌دهد که نه تنها
شاگردان متوجه مطلب مي‌شوند بلکه گاهي براي خود استاد نيز افق ديگري از مسأله باز
مي‌شود هرگز نبيد راه اعتراض و انتقاد در جامعه بسته شود ولي بايد انتقاد بقصد راه‌يابي
و حلّ مسأله باشد که انشاء الله همين‌گونه است.

و در اينجا دو نکته حائز اهميت است:

اول- آنکه نبايد توقع داشت ناظران و اعتراض‌کنندگان
به لوايح و طرحهاي پيشنهادي از اين پس لب فروبندند و چشم بسته امضاء کنند و نبايد
تصور کدر که اين دستور بمعناي امضاي حضرت امام زير همه لوايح و طرحهائي است که از
سوي دلوت يا بعضي از نمايندگان مطرح شده يا مي‌شود بلکه اين دستور براي روشن کردن
حدود اختيارات وليّ امر مسلمين است تا آنجا که مصلحت باشد و در محدوده اختيارات
وليّ امر باشد بعنوان اينکه مخالف با يک فرع فقهي است مانع اجراي آن نشود.

نفي ولايت اداري

دوم- اين که مجريان امورو مسئولين اجرائي نبايد
تصور کنند که حضرت امام با اين دستور نوعي ولايت اداري به آنها تفويض فرموده‌اند و
مبادا کارهاي خودسرانه‌اي صورت بگيرد بخيال اين که هرچه آنها مصلت بدانند حق دارند
انجام دهند. در استفتائي که از سوي حضرت امام منتشر شد ولايت اداري را رسماً‌نهي
فرموده و تذکر دادند که همه بايد طبق مقررات و براساس قوانين مصوّبه عمل کنند.

ديده شده است که بعضي از مسئولين ادارات تصرفات
شخصي در بيت المال را بعنوان ايکه آنها وليّ امرند جايز مي‌دانند بلکه شنيده مي‌شود
که در بعضي از مراکز اجرائي مقررات خاصي برخلاف مقررات عمومي دولت وضع مي‌کنند و
گاهي نيز در مرحله اجراي مقررات اغراض شخصي و روابط را ملاک قرار مي‌دهند به خيال
اين که ولايت دارند و هرچه انجام دهند و حکم کنند جايز است!! واين يک حالت بسيار
خطرناک است که متأسفانه در افراد متعهد نيز گاهي پيدا مي‌شود که ناشي از خد فريبي
انسان و عذر تراشي و توجيه کارهاي نادرست خويش است.

ولايت انبيا و ائمه عليهم السلام

مطلب سوم اين که ولايت فقيه عين ولايت امري است که
خداوند به نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم واگذار فرموده و از آن حضرت به
فرمان خداوند متعال به ائمه اطهار سلام الله عليهم رسيده و از آنها نيز به فقهاي
واجد شرايط واگذار شده است. و اين مطلبي است که حضرت امام مکرر بر آن تأکيد دارند
که آن چه براي پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم و ائم سلام الله عليهم از باب
ولايت امر قرار داده شده است براي وليّ فقيه نيز ثابت است. و در اين باره در نامه
مذکور ابتدا فرموده‌اند: «حکومت که بمعناي ولايت مطلقه‌ي که از جانب خدا به نبي
اکرم صلي الله عليه و آله وسلم واگذار شده …»و در جاي ديگر نامه فرموده‌اند:
«حکومت که شعبه‌اي از ولايت مطلقه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است …»

در اينجا ولايت فقيه و حکومت اسلامي را شعبه‌اي از
ولايت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دانسته‌اند.

توضيح آن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و
ائمه اطهار گذشته از حکومت و سياسيت و رهبري امت مقامات خاصي دارند که آن نيز نوعي
ولايت است و معروف است به ولايت تکويني که آن اختصاص به اشخاص آن بزرگواران دارد و
هيچ‌کس را ياراي رسيدن به چنان مقامي نيست گرچه اولياي خدا با مجاهدت و تکميل نفس
در آن مرحله نيز قدمي برمي‌دارند ولي فاصله بسيار زياد است و موانع بروني و دروني
نيز بسيار «دست ما کوتاه و خرما بر نخيل».

ولايت اختصاص پيامبر

گذشت از آن نوعي ولايت تشريعي نيز به رسول خدا صلي
الله عليه و آله وسلم واگذار شده است که به آن حضرت اختصاص دارد و آن وضع سنن است
نه تنها سنن مستحبّه بلکه حتي سنن واجبه از قبيل رکعات اضافي نماز و جعل زکات در
نه چيز بنابر يک احتمال. توضيح آن که از روايات استفاده مي‌شود که اصل تشريع نماز
از سوي خداوند متعال دو رکعت دو رکعت بوده است و رسول خدا صلي الله عليه و آله
وسلم بر اساس تفويض حق تشريع، رکعات را بر آن اضافه فرمود و خداوند آن را امضاء
نمود. از آن دو رکعت به فريضة الله تعبير مي‌شود و از اين رکعات به سنن النّبي صلي
الله عليه و اله وسلم. فرائض، تشريعاتي است که از سوي خداوند متعال فرض و تقدير
شده است و سنن، تشريعاتي است که در اصل شريعت از سوي رسول اکرم صلي الله عليه وآله
وسلم اضافه شده است و از نظر فقهي ميان اين دو نوع تشريع مميزاتي نيز هست. طبق
روايات، شک در دورکعت اول، موجب بطلان است چون فريضة الله است و در سفر نيز به
همين دليل ساقط نمي‌شود ولي در دورکعت بعد شک موجب بطلان نيست و در سفر ساقط مي‌شود
رکعت سوم مغرب از اين قاعده مستثني است به عبارت ديگر فرائض الله چنين خاصيتي دارد
گرچه گاهي بعضي از سنن نيز چنين حکمي پيدا مي‌کند. و همچنين در صحيحه «لاتعاد»
فرموده‌اند:

«لاتنقض سنة فريضه» يعني اگر فرائض الهي در نماز
را کاملاً بجا آؤري اخلال به سنن يعني سنن واجبه در صورت عذر مانند سهو و فراموشي
و غيره موجب نقض نماز که مشتمل بر فرائض خداوند است نمي‌باشد فرائض خداوند در نماز
و طهارت (وضويا غسل يا تيمم) و وقت و قبله و رکوع و سجود است از سنن نيز فقط
تکبيرة الارحام به آن ملحق شده است. ولذا اينها را ارکان نماز مي‌گوئيم.

اصول غير قابل تغيير

و اما در باب زکات، تشريعي که از رسول خدا صلي
الله عليه وآله وسلم به آن اضافه شده تعيين موارد نه گانه است. و روايات بسيار
زياد تصريح شده به اين که: «فرض الله الزکاة ووضعها رسول الله عليه وآله وسلم في
تسعة اشياء وعفي عماسوي ذلک» خداوند اصل زکات را بر امت فرض فرموده است همان گونه
که درآيه: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکيهم بها» (توبه- 103) آمده است. يعني
از اموال آنها صدقه (زکات) بگير تا آنها پاک شوند و رشد نمايند. در قرآن زکات به
معناي زکات اصطلاحي نيست بلکه به معناي مطلق پرداخت مال در راه خدا است چه حقوق واجبه
از قبيل خمس و زکات و چه غير آنها و از زکات اصطلاحي به صدقه تعبير مي‌شود.

بهرحال اصل زکات را خداوند فرض فرموده و پيامبر
اکرم صلي الله عليه وآله وسلم آن را در نه چيز قرار داده است و از غير آن عفو
فرموده. در اين تشريع دو احتمال است: يکي اين که اين هم از قبيل جعل سنن باشد و
ديگر قابل تغيير نباشد. يعني از اصول شريعت تعيين زکات در غلات چهارگانه (گندم،
جو، کشمش، خرما) و چارپايان سه‌گانه (شتر و گاو و گوسفند) و طلا و نقره مسکوک است.
و براين امر بعضي از روايات دلالت دارد. مثلاً در روايتي راوي نزد امام صادق عليه
السلام عرض کرد که آيا زکات در برنج نيز هست؟ حضرت آن را نفي فرمود به دليل عفو
پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم. او که ظاهراً اين مطلب را نپذيرفته بود اظهار
داشت که نزد ما برنج فراوان است. مي‌خواست بگويد که عفو آن حضرت به اين دليل بوده
که در حجاز برنج وجود نداشته و در عراق فراوان است. حضرت با غضب فرمود: مي‌گويم
رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از آن چه غير از اين مواد نه گانه است عفو
فرموده و تو مي‌گوئي برنج داريم و ذرت داريم؟!!! از اين حديث و بعضي احاديث ديگر
ممکن است استفاده شود که اين نوعي تشريع سنني است و جزء اصول شريعت و غيرقابل
تغيير است.

حکم حکومتي

احتمال دوم اين که اين حکم از قبيل تشريع ولايتي و
حکم سلطاني باشد که بر اين اساس هر وليّ امر ديگري پس از آن حضرت مي‌تواند آن را
تغيير دهد چون از خصوصيات احکام حکومتي و ولايتي همين است که به وسيله خود او يا
هر ولي امر ديگري بعد از او قاب تغيير است. درست مانند مقررات عرفي دولتها. و بر
اين احتمال نيز رواياتي دلالت دارد. مثلاً در روايتي آمده است که اميرالمؤمنين
عليه السلام بر اسبان، زکات قرار داد. براسبان اصيل سالي دو دينار و بريابو سالي
يک دينار. فقها غالباً اين روايت را حمل بر استحباب کرده‌اند و اين خلاف ظاهر است
و ظاهراً اين يک حکم حکومتي از سوي آن حضرت است و اگر چينن باشد معلوم مي‌شود که
عفو رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از زکات سايير اموال عفو حکومتي و موقت بوده
است و هر ولي امر ديگري بر اساس مصالح موقت زمان خود مي‌تواند آن را تغيير بدهد.
ولي در اين روايت احتمال ديگري نيز هست که اين احتمال را رد مي‌کند و آن اينکه
ممکن است زکات در اينجا به معني زکات اصطلاحي نباشد بلکه به همان معناي عام باشد
که در قرآن کريم آمده است و شامل ماليات فرض شده از سوي دولت اسلامي نيز مي‌شود
وبنابراين احتمال اميرالمؤمنين عليه السلام ماليات خاصي براسبان قرار دادند.
بهرحال اين مطلب راکه اختصاص زکات به اين نه چيز يک حکم ولايتي است مي‌توان از
برخي تعبيراتي که در روايات آمده استفاده کرد و منظور از ذکر مسأله زکات مثال براي
دو نوع تشريع پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله وسلم است.

مراحل تشريع قانون در اسلام

خلاصه مطلب آن که ولايت رسول خدا صلي الله عليه‌ و
آله وسلم سه شعبه (به تعبير حضرت امام) دارد. يک شعبه آن ولايت تکويني است که خاصه
مرتبه وجودي آن حضرت در سلسله مراتب تکوين است و ما را قدرت تصور کنه آن مقام نيست
تا سخني از آن بگوئيم و شعبه ديگر ولايت تشريعي در اصل شريعت است که اين ظاهراً و
بر اساس روايات بسيار اختصاص به شخص آن حضرت دارد و شعبه ديگر رهبري امت و حکومت و
امانت است که اين منصب از سوي آن حضرت به اميرالمؤمنين عليه السلام و بازده فرزند
پاکش واگذار فرمود و فقها نيز از سوي آنان به اين مقام منصوب شده‌اند.

و از بيان روشن شد که تشريع قوانين در اسلام نيز
سه مرحله دارد.

مرحله اول فرائض الهي و آن قوانين اساسي است که
خداوند متعال تشريع فرموده و در قرآن به آن تصريح شده يا از زبان اولياي او به
عنوان فرائض الله معرفي شده است که در اين مرحله هيچ‌کس تغيير و تبديلي نمي‌دهد
حتي رسول‌اکرم صلي الله عليه وآله وسلم والبته منظور تغيير اصل حکم است. نه
برداشتن موقت حکم به دليل تغيير موضوع طبق عناوين ثانويه و بر اين مطلب توضيحي
خواهيم داشت انشاء الله.

دوم- سنن النبي صلي الله عليه وآله وسلم که به
وسيله آن حضرت تشريع شده و بازهم جزء اصول شريعت وقانون اساسي. اسلام است که همه
تشريعهاي حکومتي در پرتو آن اصول غيرقابل تغيير است. سوم تشريعها و قانونگذاريهاي
حکومتي و ولايتي که مربوط به منصب امامت و ولايت امر است. اين‌گونه تشريعات چه به
وسيله رسول اکرم صلي الله عليه وآله وسلم انجام بگيرد و چه به وسيله رسول اکرم صلي
الله عليه وآله وسلم انجام بگيرد و چه به وسيله ائمه هدي عليهم السلام و چه به
وسيله ولاتي که از سوي آن بزرگواران در سراسر کشور اسلامي نصب شده‌اند و چه به
وسيله فقها که بازهم به عنوان عام از سوي آنان منصب شده‌اند همه مربوط به مصالح
موقت جامعه اسلامي است و تا از سوي خود تشريع کننده ي ولي امر پس از او نقض نشود
قانونيّت دارد و بايد از آن پيروي شود.

احتمال محدوديت اين تشريع را در مباحث آينده مورد
بررسي قرار مي‌دهيم.

ولايت فقيه عين ولايت پيامبر است

مطلبي که در اينجا لازم به تذکر است اين است که
ولايت فقيه ولايتي در قبال ولايت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم وائمه هدي
عليهم السلام نيست بلکه عين همان ولايت است. ما در اين زمان افتخار داريم که در
پرتو حکومت امام زمان سلام الله عليه و با نيابت امام امت زندگي مي‌کنيم. ولي فقيه
مانند ولاتي که از سوي امام معصوم منصوب مي‌شود نماينده او است و ولايتي در برابر
او ندارد. بنابراين امر او امر امام است و چون امر امام است واجب الاطاعة است
همچنانکه کسي حق نداشت مثلاً در برابر امر جناب مالک اشتر که از سوي اميرالمؤمنين
عليه السلام به عنوان والي نصب شده بود مخالفتي کند و بايد تسليم محض مي‌بود در
برابر حکم ولي فقيه بجز تسليم و اطاعت، هر راه ديگر ضلال و گمراهي است. و لذا امام
عليه السلام فرمود: «الراد عليهم (فقها) کالراد علينا» کسي که بر فقهاي جامع‌الشرايط
رد کند و احکام و دستورات آنها را نپذيرد بر ما رد کرده است و مخالفت امر ما نموده
است. «والراد علينا کالراد علي الله و هو في حدالشرک بالله» و کسي که بر ما رد کند
و اطاعت ننمايد امر خدا را نپذيرفته و از اطاعت او سرباز زده است و آن در مزر شرک
به خدا  است.زيرا کسي که در مزر ايمان باشد
تسليم اوامر الهي است. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اسلام همان تسليم است …
و تسليم به معناي سرفرود آوردن نيست بلکه بايد قبلاً انسان تسليم باشد.

خداوند در قرآن کريم مي‌فرمايد :«فلا و ربک
لايؤمنون حتي يحکموک فيما شجربينهم صم لايجدوا في انفسهم حرجاً مما قضيت و يسلموا
تسليماً» به پروردگارت قسم هرگز ايمان نياورده‌اند مگر اين که تورا در آن چه مورد
اختلافشان است حاکم قرار دهند و در برابر حکم تو تسليم بشند و در دل هيچگونه سخني
و انزجاري از فرمان تو احساس نکنند.

و اين همان ولايتي است که از رسول خدا صلي الله
عليه وآله وسلم به ائمه عليهم السلام و سپس به فقهاي واجد الشرايط رسيده است.

بايد اين نکته را دقيقاً مورد توجه قرار دهيم
مبادا در باطن خود احساس انزجار و تنفر و حتي سخني در پذيرفتن و تسليم فرمان ولي
فقيه که همان فرمان ولي معصوم است داشته باشيم واگر داريم در صدد معالجه خويش
برآئيم که اين خود پرده‌‌اي از نفاق است.

بعضي از افراد ضعيف الايمان چون سخن به اينجا مي‌رسد
در اصل ولايت فقيه تشکيک مي‌کند!! جالب اينجا است که تا ولايت فقيه به نفع آنان
است مورد تشکيک نيست و تا سخن به امري مي‌رسد که آن را برخلاف مصالح شخصي خويش مي‌دانند
اصل مسأله را مورد ترديد قرار مي‌دهند. و اين امر ناشي از ضعف ايمان است. خداوند
مي‌فرمايد: «الم تر الي الذين قيل لهم کفوا ايديکم واقيموا الصلوة وآتوالزکاة فلما
کتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس کخشية الله او اشدّ خشيه ….» (نساء-
77)

آيا نمي‌نگري به آنان که تا به آنها فقط دستور
نماز و زکات داده مي‌شود و در مورد جنگ به آنان دستوري داده نمي‌شود (مي‌پذيرند)
ولي هنگاميکه جنگ بر آن نوشته مي‌شود ترس از مردم در دل آنها بيش از تقواي الهي
نفوذ مي‌کند و از جنگ سرباز مي‌زنند.

آري! اين بوته امتحان است تا سره از ناسره جدا
شود. کساني بودند که خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام را قبول داشتند و از آن از
روز اول حمايت کردند تا آن روز که خلافت آن حضرت را ندارند پرچم مخالفت برپا
داشتند.

کساني که در امر ولايت چنين ضعيف‌اند بايد بدانند که
عماد ستون اين ولايت هم‌اکنون آن دليرمرداني هستند که برعهد خود پايدار و استوار
ماندند و با فرياد «ما اهل کوفه نيستيم» از وليّ امر و ولايتش که همان ولايت امام
زمان سلام الله عليه و همان ولايت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و همان ولايت
مطلقه الهي است دفاع مي‌کنند.

«ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا و
انصرنا علي القوم الکافرين». ادامه دارد

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهایی از قرآن

صهیونیسم پلیدترین چهر تاریخ

!$oYø‹ŸÒs%ur
4’n<Î)
ûÓÍ_t/
Ÿ@ƒÏäÂuŽó Î)
’Îû
É=»tGÅ3ø9$#
¨b߉šøÿçGs9
’Îû
ÇÚö‘F{$#
Èû÷üs?§tB
£`è=÷ètGs9ur
#vqè=ãæ
#ZŽÎ6Ÿ2
ÇÍÈ   #sŒÎ*sù
uä!%y`
߉ôãur
$yJßg8s9ré&
$oY÷Wyèt/
öNà6ø‹n=tæ
#YŠ$t6Ïã
!$uZ©9
’Í<‘ré&
<¨ù’t/
7‰ƒÏ‰x©
(#qߙ$yÚsù
Ÿ@»n=Åz
͑$tƒÏe$!$#
4
šc%x.ur
#Y‰ôãur
Zwqãèøÿ¨B (اسراء- آيات 4و 5)

ما به بني اسرائيل در کتاب «تورات» اعلام نموديم
که بطور حتم دوبار در زمين (فلسطين) فساد و برتري جوئي خواهند نمود، چون وعده
(انتقام) نخستين فرا رشد، بندگان رزم‌آور و سخت‌کوش خويش را بر ضدّ شما برمي‌انگيزيم
تا درون خانه‌ا به جستجوي شما پردازند و اي وعده‌اي است قطعي و انجام‌پذير.

وقضينا: بهمعاني مختلفي به کار رفته ولي در اينجا
چنانچه راغب مي‌گويد بهمعني «اعلمناهم» است يعني ما به بني‌اسرائيل اعلام کرديم و
خبر داديم.

في‌الأرض: الأرض به قرينه و آيات بعد، سرزمين
فلسطين است.

خلال الديار: ديار به معني خانه‌هاست واينکه «ديارهم» نيامده شايد براي اين است که آن خانه‌ها
مربوط به صهيونيستها نيست.

قومي پليد در سرزميني پاک

فلسطين که خساتگاه بسياري از پيامبران بزرگ الهي و
مسجدالاقصي در آن واقع است، در اسلام از قداست و حرمتي مخصوص برخوردار است و لذا
در سوره «مائده» از ن به «الأرض المقدسة» سرزمين مقدس- ياد شده و در سوره «اسراء»
فرموده «بارّکنا حوله» – اطراف مسجدالاقصي رامبارک و پربرکت قرار داديم و بفرموده
اميرمؤمنان عليه‌السلام: «صلوة في بيت القدس الف صلوة»[1]– ثواب
يک نماز در بيت المقدس برابر با ثواب هزار نماز است. و بدليل همين قداست است که در
مسير معراج بزرگترين انبياء عظام الهي حضرت محمد صلي الله عليه و آله واقع شده
است، ولي تأسف اينجا است که چنين سرزمين پاک و مقدس در اشغال پليدترين موجودات
تاريخ قرار گرفته است.

صهيونيسم سنبل پليدي

قرآن کريم روي تمام جرياناتي که مي‌توانسته‌اند در
هر عصري از تاريخ اسلام بعنوان خطري جدّي براي امت اسلامي تلقي گردند، با حسّاسيّت
بسيار تکيه نموده و چهره طرفدارن آنها را با تمام خوي خصلت‌هاي زشتشان به تصوير
کشيده‌ است تا جامعه اسلامي با شناختي صحيح با آنان برخورد نمايند؛ در اين رابطه
آيات مختلف و فراواني در قرآن کريم به معرفي يهود وتوطئه‌هاي اين هميشه مفسدين في
الأرض اختصاص يافته است و از آنجمله  در
سوره بقره آيه 87 مي‌فرمايد: «افکلّما جائکم رسول بما لا تهوي انفسکم استکبرتم
ففريقاً کذّتم و فريقاً تقتلون» آيا هرگاه پيامبري به سوي شما برانگيخته شد که
برنامه‌هاي او مخالف با خواستهاي شما بود، تکبّر ورزيده، عده‌ي از آنان را تکذيب و
گروهي را به قتل رسانديد.

و سپس در آيات ديگري از همين سوره آنان را بعنوان
سنگ‌دلاني، سخت‌تر از سنگ که حتي بر هم کيشان خويش ترحّم نورزيده و به قتل و آواره
ساختن آنان از شهرهايشان مي‌پردازند، اشاره مي‌فرمايد؛ بنابراين چه انتظاري از
آنان که در مورد غير هم‌کيشان خويش، به چنان اعمالي خشونت‌آميز وحشيانه دست
نزنند؟!

بنابراين، يهويدان سنبل هر زشتي و پليدي و
صهيونيسم نمونه‌اي بارز از اين قوم هميشه پليد و ناپاک تاريخ است. پس آيا با توجه
به اين حقيقت مسلمانان مي‌توانند اجازه دهند، قومي با چنين خباثت و ناپاکي در
سرزميني به آن قداست و پاکي لانه نموده و نسبت به مسلمانان فلسطيني- ساکنان اصلي
آن- بخصوص در اين روزها قساوت و بي‌رحمي را تا اين حدّ برسانند و اگر سران مرتجع و
مزدور و احزاب سياسي عرب از کنار اين مسأله، بي‌تفاوت بگذرند، بي‌گان خداوند به
چنين جنايتي در حق مسلمين رنجديده و محروم اراضي اشغالي رضايت نخواهد داد و چنانچه
در آيات سوره «اسراء» وعده قطعي داده است انشاء الله بزودي بندگانش را که داري
ياسي شديدند براي خاتمه دادن به چنين جنايتي برخواهد انگيخت.

مردان پيکار

منظور از اين مجاهدان سخت‌کوش و پيکارجو کيست؟

در سوره «محمد ص»، آيه 38، خطاب به قوم عرب مي‌فرمايد:
«و ان تتولّوا يستبدل قوما غيرکم ثمّ لايکونوا امثالکم» و چنانچه (از جهاد مالي و
جاني در راه خداوند) سرپيچي نمائيد، خداوند گروه ديگري ار (در عمل به اين مسئوليت)
به جاي شما خواهد آورد که مانند شما نخواهند بود. جمعي از اصحاب بهنگام نزول ين
آيه از رسول خدا- صلي الله عليه و آله- سؤال نمودند: «من هؤلاء الذين ذکرالله في
کتابه؟» اين جمعي که خداوند در اين آيه به آنان اشاره فرموده است، کيانند؟ پيامبر
با دست گذاشتن بر روي پاي سلمان فارسي فرمود: «هذا وقومه»- اين مرد و قوم او ست.

مردم مظلوم فلسطين با اين هه رنجي که در طول
ساليان دراز کشيده‌ند، سرانجام به اين نتيجه رسيده‌اند که سران مزدور و مرتجعي که
خود را قيّم آنان قلمداد نموده و حق تصميم‌گيري را با عربي جلوه دادن مسأله فلسطين
بخود اختصاص داده‌‌اند! هرگز به مسئوليت اسلامي خود عمل ننموده‌اند واخيراً در
کنفرانس عمان ثابت نمودند که بعد از اين عمل نخواهند نمود، و از اينرو چشم انتظار
به ياري و حمايت رزمندگان سخت کوش و پيکار جوي ملت مسلمان ايران گشوده‌اند؛ ملّتي
که پيش از پيروزي انقلابش به رهنمود رهبر مستضعفان جهان شعار «امروز ايران، فردا
فلسطين» را در تظاهرات ميليوني خويش فرياد مي‌نمود و پس از تحميل جنگ از سوي احزاب
صهيونيستي بعثي عراق «راه قدس از کربلا مي‌گذرد» را شعار و عمل خود قرار داد، بطور
قطع به اين انتظار جامه عمل خواهد پوشيد و انشاء الله آن فردائي که در شعار وعده
آن را به مسلمانان در بند فلسطين مي‌داد بزودي فرا خواهد رسيد و بفرموده خداوند
نزديک است. «اليس الصبح بقريب»

رواياتي که در تفسير آيه ياد شده وارد گرديده است
همه تأکيد بر اهميت اين حقيقت است که خداوند اين مجاهدان نستوه و رزمندگان خستگي‌ناپذير
را براي اين مسئوليت خطير انتخاب فرموده است.

امام صادق عليه السلام با اشاره به اينکه
برانگيخته شدن اين «عباد اولي بأس شديد» زماني است که هنگام نصرت و ياري خون مقدس
حضرت امام حسين عليه‌السلام فرا رسد مي‌فرمايد: «قوم يبعثهم الله قبل خروج القائم»[2] آنها
مردمي هستند که خداوند پيش از ظهور حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه، آنان را
برانگيزاند.

امام ششم عليه‌السلام بهنگام قرائت آيه يادشده سه
بار فرمود: «هم والله اهل قم»[3] بخدا
سوگند آن- مردان رزم‌آور و سخت‌ کوش- اهل قم مي باشند.

و انشاء الله قم که در انقلاب و رهائي ملت خويش
پيشگام بوده، در نجات ملت ستمديده فلسطين از چنگال خون آشامان صهيونيسم نيز پيشاهگ
اين ملت قهرمان و شهيد‌پرور خواهد شد.

 



[1] – سفينة البحار- جلد 2_ ص
411.

/

سرمقاله

هفت شهر عشق را ….

بسم‌الله الرحمن الرحيم

نيمه شب شنبه بعد از جمعه خونين تني چند از حجاج
فلسطيني که از نوار غزه به حج مشرف شده بودند، براي اظهار همدردي و حمايت، به محل
اقامت ما آمدند. ما ضمن احساس دلگرمي از محبت ايشان، و خوشحال از فرصتي که پيش
آمده، آمده مي‌شديم تا با تشريح مواضع انقلاب اسلامي در مورد مسائل جهاني اسلام
بويژه مساله فلسطين، آنها را هرچه بيشتر به مشارکت در انقلاب و جهاد اسلامي عليه
صهيونيسم ترغيب نمائيم ولي با کمال تعجب و ناباوري واقعيت را فوق تصور خود يافتيم!
آنها بعد از سلام و معانقه و تعارف در حالي که به شدت متأثر و گريان بودند،
مشاهدات غمبار خود را از صحنه کربلاي جمعه خونين بازگو کردند از قساوتهاي سعوديهاي
آل‌يهود، گفتند که چگونه برپيکر پاک زنهاي شهيد چکمه مي‌کوبيدند و کيفهاي پول و
دستبند و گردن‌بند آنها را با خشونت و ايجاد جراحت بيشتر بر جسد بي‌جان آنها، مي‌ربودند!
از مظلوميت ملت ايران گفتند که ما تا کنون فکر مي‌کرديم کسي مظلوم‌تر از ما
فلسطينيها نيست ولي حالا فهميديم که شما از همه مظلوم‌تريد و دشمنان اسلام از همه
بيرحم‌تر و پست‌تر!

تا اينجا براي ما زياد غيرعادي نبود زيرا اگر هر
انسان و مسلمان فهميده‌ي شاهد اين فاجعه بود جز اين قضاوتي نداشت آنچه ما را به
شگفتي و ناباوري واداشت، تحليل آنها از اصل حادثه و ماهيت و پيوند بنيادي ارتجاع
با صهيونيستها و ديدگاه عميق آنها از جنگ تحميلي بود. آنها بدون آنکه مجالي به ما
بدهند بهتر و کاملتر از آنچه ما مي‌خواسيم بگوئيم، گفتند: از رهبري الهي امام
مدظله که تنها اميد است براي همه مستضعفين و رهائي قدس و فلسطين. از جنگ که سرنوشت
تمام منطقه و کل مستضعفين به سرنوشت آن گره خورده است و از اين که راه قدس از
کربلا مي‌گذرد و ازمکه  مدينه! و استدلال
مي‌کردند که تا صدام کافر و آل سعودهاي منافق بر کشورهاي منطقه حکومت ميرانند
فلسطين آزاد نخواهد شد که آنها عامل بقاي اسرائيل هستند، همانگونه که اسلافشان
عامل ايجاد اسرائيل بودند آنها مي‌گفتند که جنگ شما تنها عليه صدام نيست بلکه عليه
اسرائيل و تمام استکبار جهاني است و ما پيروزي خود را بر غاصبان فلسطين در پيروزي
شما در اين جنگ مي‌بينيم و …

صحبت به درازاي شب کشيد و افق سخنان دلپذيرشان
سپيده سحر را نويد مي‌داد و ما خود را در رؤيائي شيرين مي‌ديديم و در شاهدان غروب
جمعه خونين، طلوع انقلاب جهاني اسلام را. و اين ديدار مشتي بود از خروار و نمونه‌ي
بود از هزاران هزار که اين نيز از برکت کنگره حجّ بود و بهرحال ديري نپائيد که
آنچه را رؤيا مي‌پنداشتيم تعبيري صادق يافت و خون شهداي فلسطيني که در جمعه خونين
با خون مسلمانان ايراني درآميخت، سيل خروشاني شد و سرتاسر سرزمين اسلامي فلسطين را
دربرگرفت و امواج آن جلگه نيل را که ابرهاي سياه کمپ ديويد در تاريکي‌اش فرو برده،
نيز متلاطم ساخت.

ملت مسلمان فلسطين با الهام از انقلاب اسلامي و
رهبري آن خود را از جريانهاي سازشکارانه و خائنانه‌اي که داعيه رهبري آنان را
داشت، کنار کشيد و براي اولين‌بار بزرگترين حرکت ضدصهيونيستي در داخل سرزمينهاي
اشغالي به نام اسلام و با شعارهاي اسلامي به وقوع پيوست و با اين حرکت عظيم بر
تمام افسونهاي استکبار جهاني و ايادي زدور آنان که در کنفرانيس عمان به اوج خود
رسيد خط بطلان کشيد. کنفرانسي که با هدف گشودن راه کمپ ديويد و ايجاد اتحاد با
اسرائيل براي مقابله با انقلاب اسلامي شکل گرفت.

و اينک نوبت رزمندگان اسلام است که پاسخ نهائي را
به اسرائيليان بدهند و در آستانه دهه فجر و آغاز دهمين سال پيروزي انقلاب اسلامي،
سينه شب ظلم و ظلمت کفر را با سلاح ايمان و نور آرمان آسماني خويش بشکافند تا در
فجري ديگر صبح پيروزي اسلام بر کفر جهاني بدمد و خورشيد انقلاب اسلامي به طور
مستقيم بر منطقه و جهان تابش گيرد.

و بي‌گمان امت حزب الله و بسيجيان جهان اسلام که
سراپرده جانشان را عشق به خدا پرکرده در تمام جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل بويژه
کانون و مرکز ثقل آن يعني جنگ تحميلي همچنان به پيش مي‌تازند و خواب راحت را از
تمام قدرتهاي شيطاني سلب کرده و ميروند تا راه کربلا و مکه و قدس را از لوث وجود
راهزنان خيانت پيشه پاک کنند.

آري امت اسلام در پرتو نور وحي و هدايت امت، فطرت
خدا جو و حقيقت‌پوي خويش را شکوفا کردهو راه صدساله هفت شهر عشق را يک شبه پيموده‌اند
و ما هنوز اندر خم يک کوچه‌ايم! …

… ما در انديشه‌ايم که آيا مي‌شود و يا چگونه مي‌توان
انقلاب را صادر کرد؟ و امام صلا مي‌زند که انقلاب صادر شده است و ناگهان ناباورانه
مي‌بينيم که فلسطيني سني‌مذهب آنهم در داخل مرزهاي به اصطلاح پولادين اسرائيل و
زير بمباران تبليغات صهيونيسم، به صراط مستقيم امامت و به جمع «بسيجيان جهان
اسلام» پيوسته است. بسيجياني که جان بر کف، سر به فرمان ولي امر سپرده‌اند و برق‌آسا
به سوي خدا صعود مي‌کنند و در جبهه‌هاي جهاد در راهش سرود شهادت مي‌سرايند.

پس واي بر ما اگر از اين قافله عقب بمانيم و به
جاي آنکه امام را به عنوان «ولي فقيه» و حجت حق، محور وحدت و يکپارچگي خود قرار
دهيم وسخن او را چراغ راهنماي راه راست و راهگشاي خدمتگزاري به «بسيجيان جهان
اسلام» بدانيم، بکوشيم تا با مايه گذاشتن از او و تاويل سخنانش چماقي بسازيم براي
کوفتن بر سر يکديگر و مبدا که درصدد بشيم که گرايشها و خطوط افراطي و تفريطي خود
را- که عموماً‌ناشي از هواهاي نفساني است و عامل جدائيها- با بد فهميدن و يا بد
عمل کردن سخنان حضرتش توجيه و تثبيت کنيم و هشدار که «انّ النفس لمارة بالسّوء الا
مارحم ربي» پس خدايا بر ما رحم کن تا در جهاد اکبر بر نفس خويش پيروز شويم و به
راهيان راهت در جبهه جهاد عليه کفر و استکبار بپيونديم و خدمتگزار راستين آنان
باشيم و نه فقط با ادعا و حتي استدلال علمي که با جان و دل سر به فرمان «وليّ
فقيه» بسپاريم انشاءالله. والسلام. رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از غاز تا کنون

وظيفه مسلمين در قبال فلسطين

هنگامي که مي‌بينيد خون برادران و خواهران بي‌گناه
شما در سرزمينهاي مقدس فلسطين جاري است و هنگامي که مشاهده مي‌کنيد سرزمينهاي ما ب
دست صهيونيستهاي تبهکار ويران گشته، در اين شرايط هيچ راهي جز ادامه جهاد نمي‌ماند
و بر همه مسلمانان واجب است که کمکهاي مادّي و معنوي خود را در اين جهاد مقدس صرف
کنند و خداوند پشتيبان اين اراده است.(مهرماه 1347- نجف اشرف)

از مساعدت و همکاري با مردان فداکاري که در راه
آزادي فلسطين مبارزه مي‌کنند غفلت نورزيد. (19/11/49)

بر فدائيان مجاهد (در فلسطين) لازم است که با
توکّل به خدا و پايبندي به تعاليم قرآن، با ثبات و جدّيت تمام در راه هدف مقدّس
خويش به کارخود ادامه دهند، نه آنکه از سردي و سستي بعضي عناصر افسرده شوند …
(19/8/51)

کشورهاي اسلامي بايد در مقابل اسرائيل اشغالگر که
اکثر گرفتاريهاي کشروهيا اسلامي به دست آن است، موضع خصمانه داشته باشند و با تمام
نيرو از آرمان فلسطين و لبنان عزيز دفاع نمايند. (8/8/58)

من پشتيباني خود را از فلسطين رشيد و لبنان عزيز
اعلام مي‌نمايم. (1/1/59)

اگر چنانچه مسلمني ادراک کنند که ما از خدا هستيم
و براي خدا بايد باشيم، ديگر آسيب نمي‌بينند، ديگر اسرائيل قدمش را پيش نمي‌آورد و
ما بايد جديّت کنيم که اسرائيل را برانيم … و مسلمين بايد خودشان عليه اينها
قيام کنند. (18/5/59)

بايد براي آزادي قس از مسلسل‌هاي متکي برايمان
وقدرت اسلام استفاده و بازيهاي سياسي را که از آن بوي سازشکاري و راضي نگهداشتن
ابرقدرتها به مشام مي‌رسد، کنار گذاشت، بايد ملتهاي مسلمان خصوصاً ملت فلسطين و
لبنان کساني را که با مانورهاي سياسي وقت‌گذراني مي‌کنند، تنبّه نموده و زيربار
بازيهاي سياسي که نتيجه‌اي جز زيان و ضرر براي ملّت مظلوم ندارد، نروند.
(10/50/60)

آيا وقت آن نرسيده است که ملّت مبارز و غيور
فلسطين بازيهاي سياسي مدّعيان مبارزه با اسرائيل را شديداً‌ محکوم نموده و با سلاح
گرم، سينه اسرائيل، دشمن سرسخت اسلامو مسلمين را بشکافند؟! (15/6/60)

اکنون که مسلمانان انقلابي و شجاع فلسطين با همّتي
عالي و با آواي الهي از معراجگاه رسول ختمي صلي الله عليه‌و آله و سلم خروش
برآورده و مسلمانان را به قيام و وحدت دعوت نموده‌‌اند و در مقابل کفر جهاني نهضت
نموده‌اند، با کدام عذر در مقابل خداوند قادر و وجدان بيدار انساني مي‌توان در اين
امر اسلامي بي‌تفاوت بود؟ اکنون که خون جوانان عزير فلسطين، ديوارهاي مسجد قدس را
رنگين کرده است و در مقابل مطالبه حق‌ مشروعشان از مشتي دغلباز با مسلسل جواب
شنيده‌اند، براي مسلمانان غيرتمند عاري نيست که به نداي مظلومانه آنان جواب ندهند
و همدردي خود را با آنان اظهار نکنند؟ … درود بر قدس و بر مسجد اقصي. درود بر
ملتهاي بپاخاسته در مقابل اسرائيل جنايتکار و درود بر مسلمانان و مستضعفان جهان.
(25/1/61)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(وظیفه مسلمین در قبال
فلسطین)

سرمقاله

دانستنیهایی از قرآن(صهیونیسم پلیدترین چهره
تاریخ)

سخنی پیرامون ولایت فقیه

ملاحظه شرایط جنگی                                       آیت الله
العظمی منتظری

سخنان معصومین(قداست قدس)

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

بحث درباره روح                                            آیت
الله حسین نوری

رحمت و غضب الهی                                       آیت الله
محمدی گیلانی

شعر

قیومین خداوند                                                آیت
الله ایزدی نجف آبادی

تصمیم سران قریش برای دیدار باابوطالب                حجة الاسلام و المسلمین رسولی
محلاتی

عظمت و پایداری انقلاب اسلامی                          حجه السلام و المسلمین
موسوی خوئینی

زن در انقلاب اسلامی

گفته ها و نوشته ها

درسالگرد پیروزی،پیمان مجددبا امام                        سیدمحمدجوادمهری

پیام شهید

لازمه پیروزی نهضت اسلامی درفلسطین

در گوشه و کنارجهان

پاسخ به نامه ها

مدیریت های اجرائی                                             محمدرضا
حافظ نیا

گفته ها و نوشته ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

·       
پيامبر تشکيل حکومت
داد، جنگ و دفاع کرد، ما هم بايد به ايشان تأيس کنيم.

·       
فقهي که اکثر آنرا
حضرت صادق(ع) بيان فرموده است اين فقه همه احتياجات صوري و معنوي و فلسفي و عرفاني
همه بشر را در طول مدت الي يوم القيامه جوابگوست.

·       
از زماني که وحي براي
پيغمبرها آمده است، يکي از مسائل شان همين معني بوده است که معارضه مي کردند با
کساني که ظلم داشتند، ظالم بودند، ستمگر بودند خونخوار بودند و هر کدام به يک
صورتي معارضه مي کردند.

·       
اگر حضرت عيسي مي
خواست مسأله بگويد و مسأله گو بود، چرا دارش مي کشيدند و چرا اذيتش مي کردند و
همين طور ساير انبياء.

·       
خداوند همه مسلمين را
بيدار کند تا دماغ مستکبرين را به خاک بمالند و آنها را رسوا کند. (20/8/66)

·       
جنگ در رأس امور است
و لازم است به همت همه اقشار ملت هر چه سريعتر پيروزي بدست آيد.

·       
از ملت عظيم که با
راهپيمائيهاي اخير پشت جنايتکاران پليد خصوصاً آمريکا را لرزاند با تمام وجود
قدرداني مي نمائيم.

·       
آنچه را که شوراي
عالي پشتيباني جنگ و متخصصان امور جنگي ضرورت مي دانند بايد عمل شود و کوتاهي
نگردد. (23/8/66)

·       
اگر پيغمبر آمده ابود
و فقط در مسجد مدينه نشسته بود و قرآن را ذکر کرده بود و ديگر کاري هم نداشت، ما
هم ميرفتيم همين کار را مي کرديم. اما پيامبر از همان اول مشغول مبارزه بوده است.
20/8/66

 

آيت
الله العظمي منتظري

·       
همه مسلمين بايد عمل
پيامبر و ائمه معصومين را الگوي خود قرار دهند و به مردم خدمت کنند.

·       
آل سعود درختي بود که
انگليسي هاکاشتند براي مقاصد استعماري خودشان و امروز آمريکائي ها از آن بهره
برداري مي کنند.

·       
شيوخ منطقه براي
مبارزه با اسلام و انقلاب اسلامي و تقويت صدام خائن پاي شرق و غرب را به خليج فارس
باز کردند.

·       
اگر مسلمانان واقعاً
به قرآن عمل مي کردند اين چنين نبود که امروز فرهنگ، سياست، اقتصاد و همه چيزشان
بدست اجانب و کفر جهاني و عوامل آن باشد. (20/8/66)

·       
بايد در تمام کشورهاي
اسلامي هسته هاي مقاومت و جنبش اسلامي را بشناسيم و در حد توان به آنها کمک کنيم.

·       
بسيج نظامي بايد
همگاني شود و نبايد منحصر به عده اي خاص باشد.

·       
بسيج اخلاقي و ديني
از بسيج نظامي و علمي مهمتر و لازم تر است.

·       
نبايد با مانع تراشي
هاي بي جا و برخوردهاي غير اسلامي و تضييع نيرو افراد خدمتگزار را دلسرد کنيم.
(7/9/66)

 

 

 

 

  

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به
رويدادها

جنگ

·       
يک فروند هواپيماهاي
مهاجم عراقي(ميگ-23) با آتش يگانهاي پدافند هوائي در خليج فارس سرنگون شد.

·       
هواپيماهاي متجاوز
عراق ديروز دو واحد غير نظامي در استان خوزستان را بمباران کردند. 16/8/66

·       
مخابرات و راديو
تلويزيون بغداد هدف دو فروند موشک ايران قرار گرفت. 18/8/66

·       
يک فروند از
هواپيماهاي مهاجم عراقي در منطقه دريائي جنوب سرنگون شد. 21/8/66

·       
هواپيماهاي رژيم جنگ
افروز عراق 3 منطقه غير نظامي استان خوزستان و کهکيلويه و بوير احمد را بمباران
کردند. 24/8/66

·       
سه فروند هواپيماي
مهاجم دشمن در جنوب و غرب کشور سرنگون شد. 25/8/66

·       
عمليات «ظفر-3» با
رمز يا «رسول الله» در جنوب سليمانيه آغاز شد در اين عمليات بخش اعظم تأسيسات سد
در بنديخان عراق نابود و 1000نفر کشته و مجروح و 500 نفر اسير شدند.

·       
نيروگاه اتمي بوشهر
مورد حمله هواپيماهاي متجاوز عراقي قرار گرفت. 27/8/66

·       
دو فروند از
هواپيماهاي متجاوز رژيم عراق در اطراف شهر باختران سرنگون شد.

·       
عمليات «ظفر4» با رمز
مقدس يا «رسول الله» در عمق 250 کيلومتري خاک عراق انجام شد. در اين عمليات سد و
مراکز دولتي شهر دهوک منهدم و تعدادي کشته و مجروح شدند.

·       
يک فروند هليکوپتر
دشمن در منطقه عملياتي ظفر-3سرنگون و شمار کشته ها و زخميها در اين عمليات به 1600
تن رسيد. 30/8/66

·       
عمليات «نصر-8» در
جبهه «ماووت» در منطقه سليمانيه با رمز مقدس «يا محمد بن عبدالله(ص) ادرکني» انجام
شد در اين عمليات 30کيلومترمربع از خاک عراق آزاد و 2 هزار تن از نيروهاي دشمن
بهلاکت رسيده و 205 نفر به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند. 1/9/66

·       
عمليات «نصر-9» با
رمز مقدس «يا مولاي متقيان» در منطقه حاج عمران آغاز شد در اين عمليات بيش از 12
کيلومتر مربع از خاک عراق آزاد و بيش از 1200 تن کشته و 2800 تن زخمي و تعدادي
اسير که 99 نفر آنها به پشت جبهه منتقل شده اند. 3/9/66

·       
2 منطقه غير نظامي استان خوزستان در حمله
هوائي عراق بمباران شدند.

·       
هواپيماهاي رژيم جنگ
افروز عراق به حريم هوائي استان همدان تجاوز و يک منطقه غير نظامي را در اين استان
بمباران کردند. 9/9/66

·       
تأسيسات عظيم
پتروشيمي موصل عراق توسط شکاري بمب افکنهاي نيروي هوائي ارتش جمهوري اسلامي ايران
بمباران شد. 10/9/66

·       
يک ميراژ عراقي در
منطقه عملياتي «نصر-8» سرنگون شد. 14/9/66

جهان اسلام

·       
پروفسور دسوقي
نويسنده مصري کتاب انقلاب اسلامي دستگير شد. 18/8/66

·       
عبدالحسين راهي فرعون
مسئول سازماندهي حزب بعث منطقه فرات الاوسط عراق توسط مجاهدين عراقي اعدام انقلابي
شد.

·       
مسلمانان بنگلادش
مرکز اطلاعاتي آمريکا در اين کشور را به آتش کشيدند. 21/8/66

·       
برادر ژنرال نجيب به
همراه هزار سرباز افغاني و ششصد تن از نيروهاي شوروي به اسارت مجاهدين در آمدند.
28/8/66

·       
يک مسلمان کويتي با
پرداخت مبلغ بيست ميليون ريال هزينه سه ماه يکصد رزمنده را تقبل کرد.

·       
رژيم اشغالگر قدس،
دانشگاه اسلامي «غزه» را به تلافي حمله به يک خود روي نظامي صهيونيستها تعطيل کرد.
2/9/66

·       
يک چريک فلسطيني با
استفاده از سلاح اتوماتيک و بمبهاي دست ساز، و فرود در مر نظاميان، 6 اسرائيلي را
بهلاکت رسانده و 8 نفر ديگر را مجروح نمود. 5/9/66

·       
دادستان تونس براي 13
تن از انقلابيون مسلمان تقاضاي اعلام کرد. 7/9/66

·       
حزب الله پاکستان
براي حضور در جبهه هاي نبرد اعلام آمادگي کرد. 9/9/66

·       
در مرحله چهارم
عمليات محمد رسول الله(ص) که بامداد ديرورز با رمز يا زهرا(س) در جنوب لبنان انجام
شد 11 اسرائيلي بهلاکت رسيدند. 15/9/66

اخبار
داخلي

·       
ايران در زمينه ساخت
چند نوع موشک و قايق تندر و به توليد انبوه رسيده است. 17/8/66

·       
يک ميليون شماره تلفن
پس از انقلاب به متقاضيان واگذار شده است. 20/8/66

·       
امام امت هزينه سه
ماهه پنجاه رزمنده را قبول فرمودند.

·       
قايق هاي تندر و 3
نفتکش بزرگ را در خليج فارس هدف قرار گرفتند.

·       
جمعيت کشور در مهرماه
سالجاري به 51 ميليون و 700 هزار نفر رسيد. 27/8/66

·       
کنگره جهاني «بررسي
قداست و امنيت حرم» با شرکت 200 تن از شخصيتهاي اسلامي و سخنان رئيس جمهوري گشايش
يافت. 2/9/66

·       
4 هزار پايگاه مقاومت جديد امروز در 14 استان
کشور افتتاح شد.

·       
يکي از جاسوسان رژيم
آل سعود در هنگام بازگشت با ايران دستگير گرديد. 5/9/66

·       
روز ششم ذي الحجه
بعنوان روز جهاني برائت از مشرکين نامگذاري شد.

·       
2824 واحد مسکوني و تجاري آسيب ديده با هزينه
اي بالغ بر 6 ميليارد و 809 ميليون و 801 هزار و 806 ريال توسط بنياد مسکن انقلاب
اسلامي در 5 شهر استان باختران مرمت و يا احداث شده است. 7/9/66

·       
ايران موفق به ساخت
موشک جديد زمين به زمين از نوع باستيک شد. 10/9/66

·       
تعداد نيروهاي مردمي
داوطلب اعزام به جبهه به مرز 5 ميليون نفر نزديک مي شود. 12/9/66

·       
يک زن روستائي اهل
داراب 10 اصله نخل مهريه اش را به جبهه ها اهداء کرد.

·       
بيش از 220 گردان
نيروي رزمي و متخصصي بسيجي از 15 استان کشور عازم جبهه هاي نبرد شدند. 14/9/66

·       
مين روبهاي انگليسي و
هلندي و بلژيکي خليج فارس را ترک کردند.

·       
در ادامه مشارکت
اقشار مختلف ملت در جهاد مالي، هزينه 70 هزار رزمنده تاکنون تأمين شده است.

·       
گشت هواپيماهاي
ايراني بر فراز خليج فارس با وجود اخطار ناوهاي خارجي انجام شد. 15/9/66

اخبار خارجي

·       
بورقيبه رئيس جمهور
تونس در يک کودتاي بدون خونريزي از کار بر کنار شد. 16/8/66

·       
اجلاس امان در غياب
سران پنج کشور عربي آغاز بکار کرد. 18/8/66

·       
تظاهرات ضد دولتي در
بنگلادش 62 کشته و مجروح به جاي گذاشت.

·       
شاه حسين: اگر اوضاع
به همين صورت ادامه  يابد، قم بر جهان عرب
حکومت خواهد کرد.

·       
دو انفجار قوي
ساختمانهاي دو شرکت آمريکائي در سنگاپور را به لرزه درآورد. 20/8/66

·       
يک کشتي ژاپني در
جنوب خليج فارس مورد حمله ناوهاي توپدار قرار گرفت. 21/8/66

·       
جمعيت چين به يک
ميليارد و هفتاد و دو ميليون نفر رسيد.

رژيم
هاي مصر و عراق رسما روابط سياسي خود را از سر گرفتند. 23/8/66

·       
انفجار دربيمارستان
دانشگاه آمريکائي بيروت 7 کشته بر جاي گذاشت.

·       
رژيم صهيونيستي نسبت
به تجديد رابطه بعضي کشورهاي عرب با مصر اظهار خرسندي کرد. 25/8/66

·       
شيمون پرز: اجلاس
امان اتحاد اعراب براي رويارويي با ايران بود.

·       
اعتصاب عمومي شهرهاي
بزرگ بنگلادش را فرا گرفت.

·       
سودان ورود کيهان
عربي به اين کشور را ممنوع اعلام کرد. 27/8/66

·       
کنگره آمريکا ريگان
را مسئول نهايي رسوايي «مک فارلين» اعلام کرد.

·       
مجلس نمايندگان
آمريکا با فروش جنگنده هاي اف- 15 به رژيم سودان مخالفت کرد. 28/8/66

·       
در پي اقدامات
اعتراضي دانشجويان، دانشگاه پايتخت سودان تعطيل شد.

·       
دانشجويان معترض کره
اي در محوطه شش دانشگاه با پليس ضد شورش درگير شدند. 30/8/66

·       
نفتکش عازم عربستان
در خليج فارس مورد حمله قرار گرفت.

·       
ژاپن با درخواست
آمريکا براي تحريم نفت ايران مخالفت کرد.

·       
کارلوچي وزير دفاع
آمريکا، معاون امنيت بين المللي پنتاگون را بر کنار کرد. 1/9/66

·       
انفجار در مجتمع
صنايع نظامي پاکستان 10 کشته و مجروح بر جاي گذاشت.

·       
صدام مخالفت خود را
با تشکيل يک کشور مستقل فلسطيني اعلام کرد. 3/9/66

·       
فرزند ارشد جمال
عندالناصر به اتهام شرکت در سوء قصد عليه ديپلمات هاي آمريکائي و اسرائيلي محاکمه
مي شود.

·       
يک بمب در مقابل شرکت
بيمه آمريکا در کويت منفجر شد.

·       
بدرخواست رژيم عراق
مسئله بمباران راکتور هسته اي اين کشور توسط اسرائيل از دستور کار مجمع عمومي
سازمان ملل حذف شد.

·       
يک مقام مصري فاش
ساخت روابط سعودي و مصر هيچگاه قطع نشده بود. 5/9/66

·       
در حمله نيروهاي هند
به سريلانکا 500 هزار تن از مردم اين جزيره بي خانمان شدند.

·       
شرکت کشتيراني روماني
به تقلب کويت در استفاده از نام کشتي هاي اين کشور در خليج فارس اعتراض و شکايت
کرد.

·       
دو گروگان فرانسوي در
لبنان آزاد شدند.

·       
يک عامل موساد به
اتهام قتل کاريکاتوريست معروف فلسطيني در لندن بازداشت شد.  8/9/66

·       
سربازان رژيم
صهيونيستي تظاهرات فلسطيني ها در سرزمينهاي اشغالي را بگلوله بستند.

·       
دفتر سازمان آزاديبخش
فلسطين در قاهره بازگشائي شد. 9/9/66

·       
هواپيماي حامل افسران
عاليرتبه عراقي در آسمان بغداد منفجر شد. 10/9/66

·       
پس از گذشت 9 سال، يک
سرباز اسرائيلي در مرز مصر و فلسطين اشغالي هدف گلوله قرار گرفت.

·       
يک فروند هواپيماي
آمريکائي در حين عمليات در آبهاي خليج فارس سقوط کرد. 12/9/66

·       
دفتر اطلاعاتي ساف در
واشنگتن بسته شد.

·       
رژيم تونس به بيش از
دو هزار نفر از زندانيان و بازداشت شدگان سياسي و عادي عفو داد اما حاضر به عفو
بيش از 90 عضو جنبش گرايش اسلامي از جمله راشد الغنوشي رهبر جنبش نشد. 15/9/66

اختراع و
اکتشاف

·       
تانک پيشرفته
«ذوالفقار» در کشور ساخته شد. 17/8/66

·       
اولين نيروگاه آبي
ساخت جهاد در يک روستاي مشهد بکار افتاد. 27/8/66

·       
آزمايشگاه اجزاي
کامپيوتري براي نخستين بار توسط کارشناسان دانشکده فني- مهندسي دانشگاه فردوسي
مشهد طراحي و ساخته شد. 1/9/66

·       
دستگاه کامپيوتري
نمونه برداري سيمان در کارخانجات سيمان کرمان ساخته شد. 16/9/66

ضد
انقلاب

·       
پايگاه مهم اشرار
مسلح در منطقه کويري کشور توسط جان برکفان کميته انقلاب اسلامي منهدم شد و 20 تن
از قاچاقچيان سابقه دار بين المللي مواد مخدر در اين عمليات به هلاکت رسيدند.
23/8/66

·       
باقر جعفري عامل بمب
گذراي قم در شهرستان سنندج اعدام شد.

·       
يک شبکه از ضد
انقلابيون مسلح با اعضاي ايراني، افغاني و پاکستاني، با دهها قبضه سلاح بين لرستان
و کردستان دستگير شدند. 25/8/66

·       
  رشيد فتاحي يک از عوامل بمب گذاري هاي تهران
بدار آويخته شد. 3/9/66

·       
690 کيلوگرم ترياک و 6 قبضه سلاح از اعضاء يک
باند بزرگ مواد مخدر در مياندوآب بدست آمد. 7/9/66

·       
426 تخته فرش ابريشمي نفيس توسط پرسنل ژاندارمري
در استان هرمزگان کشف شد. 11/9/66

 

 

 

/

مدیریتهای اجرائی

ساختار نظام
اجرائي کشور

قسمت هيجدهم

محمد رضا
حافظ نيا

مديريتهاي
اجرائي

مقدمه: بحثي
که پيش روي خواننده محترم قرار دارد ادامه سلسله مقالاتي تحت عنوان «ريشه هاي گره
ها» مي باشد که سعي مي شود با بهره گيري از الطاف بيکران الهي و يافته هاي تجربي و
نظري، عوارض و علل اصلي گرفتاريها و مشکلات جامعه در ارتباط با دستگاههاي اداري و
اجرائي کشور در حد وسع و درک و بينش نگارنده شکافته و بيان گردد لذا مقالات گذشته
در زمينه آثار و عوارض خط بازي و گروه گرائي و تأثير آن بر مسائل جامعه و نيز
ساختار نظام اجرائي کشور و زير شاخه هاي آن يعني نظام مالي دولتي- نظام برنامه
ريزي- نظام بودجه ريزي- نظام اداري و مديريتهاي اجرائي که با همديگر پيوند منظومه
اي و سيستمي دارند به چاپ رسيده است و در ادامه بحث مديريتهاي اجرائي نکاتي
پيرامون ويژگيهاي اعتقادي- رفتاري و تخصصي مديريت مطلوب بعنوان بخشي از مبحث
مديريتهاي اجرائي از نظر خواننده محترم مي گذرد.

1-   
داشتن بينش و توان
سازماندهي:

يکي از وظائف
مديريتها درک و توان تقسيم کار و تعيين حدود وظائف و سازماندهي و نظم و نسق دادن
به امور اجرائي حيطه مديريت است.

انگيزه اصلي
سازماندهي، تقسيم کار و تعيين وظائف هر يک از اجزاء دستگاه و يا زيرشاخه هاي آن مي
باشد. هر نهاد اجتماعي از خانواده گرفته تا مدرسه و کارگاه و کارخانه و اداره و
سازمانهاي اداري و اجرائي شهرستان و استان و کل کشور عموماً با کثرت و تنوع وظائف
و عملکردها روبرو هستند و اين کثرت و تنوع به نسبت رده تشکيلاتي سازمان و نهاد از
گسترش متفاوتي برخوردار مي باشد يعني در رده هاي پائين تر گسترش کثرت و تنوع وظائف
کمتر و محدودتر ميباشد در حاليکه در سطح استان گسترش آن،‌هم در سطح و هم در عمق
بيشتر است و بهمين ترتيب در کل کشور گسترش آنها در مقياس بزرگتري وجود دارد. کثرت
و تنوع وظائف باعث مي گردد که در هر نهاد اجتماعي، افراد و شاخه هاي مختلفي وجود
داشته باشند تا هر کدام بخشي از وظائف را بعهده بگيرند. بدين ترتيب اصل تقسيم کار
که در جوامع بشري وجود دارد ريشه در کثرت و تنوع وظائف اجتماعي دارد يعني بهر
اندازه که کثرت و تنوع وظائف بيشتر شود بهمان اندازه تقسيم کار از گسترش بيشتري
برخوردار است و هر اندازه کثرت و تنوع کمتر گردد تقسيم کار نيز از محدوديت بيشتري
برخوردار خواهد بود.

در جوامع
ابتدائي نيز وضع بهمين منوال بوده است. يک خانواده، غالب نيازهاي خود را که امروزه
در مجموعه اجتماع تأمين مي گردد به تنهايي تدارک مي ديده است، مثلاً تهيه غذا
لباس- کفش- ابزار کار و … همگي توسط خود افراد انجام مي گرفته است و در جوامع
بسته تر امروزي نيز شاهد تقسيم کار کمتر نسبت به جوامع بازتر هستيم مثلاً جوامع
روستايي نسبت به جوامع شهري بسته تر مي باشند و لذا بهمان نسبت در آنها تقسيم کار
اجتماعي کمتر از جوامع شهري ملاحظه مي گردد يک نفر روستايي معمولاً غالب نيازهاي
تغذيه و البسه و مسکن و ابزار خود را شخصاً تأمين مي نمايد در صورتيکه در شهر از
نان روزانه گرفته تا آب و ساير نيازها، جملگي بر اساس تقسيم کار اجتماعي توسط
افراد ديگر تهيه مي شوند. با اين حساب ريشه و مبناي يک فعاليت و تقسيم کار اجتماعي
ديگر نيز مشخص مي گردد و آن اصل مبادلات و تجارت و داد و ستد در جوامع بشري است
يعني بين گسترش اصل تقسيم کار اجتماعي و گسترش مبادلات و بازرگاني رابطه مستقيم
وجود دارد و هر چه اصل تقسيم کار بيشتر توسعه يابد به همان نسبت نياز اجتماعي به
مبادله و تجارت بيشتر مي شود. گسترش فعاليتهاي مبادلاتي و داد و ستد و تجارت و
بازار در سکونتگاه هاي شهري در قياس با سکونتگاه هاي روستايي ريشه در گسترش اصل
تقسيم کار اجتماعي در شهرها دارد.

بنابراين
نتيجه مي گيريم که توسعه جوامع بشري، توسعه نيازها و فعالتيها و وظائف اجتماعي را
به دنبال دارد و توسعه نيازها و وظائف اجتماعي توسعه اصل تقسيم کار را بدنبال دارد
و توسعه اصل تقسيم کار توسعه مبادلات و داد و ستد را بدنبال دارد و توسعه مبادلات
و داد و ستد منجر به شکل گيري فعاليتهاي اجتماعي و نهادهاي مبادله کننده مي گردد و
گسترش اين امر منجر به سازماندهي شبکه وسيع و رو به گسترش ارتباطات فضائي بين
استانها و نهادها و سازمانها مي شود.

توسعه جوامع
بشري

توسعه نيازها
و فعاليتهاي اجتماعي

توسعه اصل
تقسيم کار

توسعه
مبادلات و داد و ستد کالا و خدمات و انرژي

توسعه نهادها
و سازمانهاي مبادله کننده

توسعه شبکه
ارتباط فضائي بين انسانها و نهادهاي اجتماعي

حال از
آنجائيکه موضوع اين بحث سازماندهي است و سازماندهي ريشه در اصل تقسيم کار دارد
يعني ضرورت تقسيم کار سازماندهي را مطرح مي نمايد سعي مي گردد ادامه بحث در اين
زمينه محدود گردد.

ضرورت تقسيم
کار

در يک
خانواده که کوچکترين نهاد اجتماعي است ما شاهد ضرورت تقسيم کار هستيم يعني پدر
خانواده و مادر و فرزندان هر کدام يک وظيفه و نقشي را در اين نهاد بعهده داردند که
بدين ترتيب خانواده ها سازماندهي شده اند و جايگاه و نقش و وظيفه و قلمرو عملکري
هر کدام مشخص گرديده است. حال اگر در خانواده ها هر کدام از اعضاء وظيفه خود را
بنحو مطلوب انجام دهند اين نهاد مقدس اجتماعي لطمه اي نخواهد ديد و سلامت خانواده
تضمين خواهد گرديد. ول اگر وظائف يکي از آنها بدوش ديگر بيافتد و يا هر کدام علاوه
بر وظيفه مربوطه نقش ثانوي را نيز عهده دار گردند مشکلاتي را براي خانواده و اهداف
مربوطه پيش خواهد آمد مثلاً در خانواده هايي که زن علاوه بر وظيفه سازماني خانه
داري و تربيت فرزندان به فعاليتهاي اجتماعي مانند شغل رسمي اشتغال دارد و بعبارتي
کارمند و کارگر مي باشد نبايد انتظار داشت که زن بتواند وظيفه سازماني خود را در
نهاد اجتماعي خانواده درست انجام دهد و اينجاست که بار ناشي از اشتغال زن در بيرون
از خانواده بصورت نتيجه منفي در تربيت فرزندان و تهيه غذا و خوراک براي ساير اعضاء
خانواده و نيز خانه داري و شوهرداري تجلي خواهد نمود.

در ساير
نهادهاي اجتماعي که از وسعت و قلمرو عملکردي وسيعتر برخوردارند و مسلماً وظائف
مربوطه از کثرت و تنوع برخوردار مي باشد اصل تقسيم کار و سازماندهي اهميت و ضرورت
بيشتري دارد و لازمست که وظائف کلي دستگاه به وظائف ريزتر و مشخص تر تعيين و تقسيم
گردند و هر کدام از قسمتها بعهده يک واحد جزء دستگاه و نهاد اعم از فرد انسان و يا
گروه انسان واگذار شود تا در يک حرکت هماهنگ و همسو، نهاد و سازمان بسوي هدفهاي
پيش بيني شده حرکت کند.

بنابراين اصل
تقسيم کار و سازماندهي در نهادها و دستگاههاي اجرائي امري ضروري است و بهمين خاطر
پس از تأسيس هر نهاد يا وزارتخانه و سازمان در نظام تقسيم کار اجتماعي، شرح وظائف
اجتماعي آن توسط مجلس شوراي اسلامي و نمايندگان مردم تعيين مي گردد و در داخل هر
وزارتخانه براي حصول به هدفهاي سازماني و انجام وظائف مربوطه ضرورت سازماندهي و
تقسيم کار درون سازماني مطرح مي شود و لذا مي بينيم واحدهايي مانند واحدهاي اداري
و مالي و بودجه و برنامه و ارزشيابي و نظارت و گزينش و حراست و … با شرح وظائف
مشخص شکل مي گيرند و در داخل هر کدام از واحدهاي دستگاه و نهاد نيز تقسيم کار صورت
گرفته و شرح وظائف هر کدام از اجزاء و کارکنان مشخص مي گردد مثلاً دبيرخانه-
کارگزيني- حسابداري و غيره بوجود مي آيند و در داخل اين واحدهاي کوچکتر نيز پستهاي
سازماني با شرح وظائف مشخص تعيين مي گردند و در هر پست يک فرد انسان قرار مي گيرد
که بر اساس وظائف مربوطه عهده دار مسئوليت آن پست سازماني مي شود مانند کارشناس-
دفتردار- منشي- بايگان- راننده- خدمتگزار- معاون- حسابدار- کارپرداز- معلم- مربي-
مدير و غيره.

پس در
سازمانهاي اجتماعي حدود وظائف کلي و جزئي کليه اجزاء زير سيستمهاي آن و نيز
کارکنان واحدهاي مربوطه مشخص گرديده است و اين امر در واقع هم تقسيم کار سازماني و
هم سازماندهي مي باشد که براي کليه وزارتخانه ها و سازمانها و نهادهاي انقلاب
اسلامي مملکت، اين امر مهم تقسيم کار و تعيين شرح وظائف داخلي و ايجاد پستهاي
سازماني و تعيين شرح وظائف کليه کارکنان نهايتاً توسط سازمان امور اداري و
استخدامي کشور انجام مي گيرد.

مديريت هر
دستگاه بايد به اصل مهم تقسيم کار و سازماندهي در دستگاهي که او در رأس آن قرار
دارد توجه اساسي بنمايد يعني هم  در اين
زمينه بينش و ادراک و هم توان سازماندهي را داشته باشد تا بتواند از هر کس و هر
جزء دستگاه، متناسب با شرح وظائف وي مسئوليت بخواهد و يا به او مسئوليت واگذار
نمايد و اصولاً افراد و اجزاء هر دستگاه در کار خود داراي تجربه و تخصص بايد بوده
باشند.

اگر مديريت
به اصل تقسيم کار و سازماندهي توجه نکند ممکن است انجام يک وظيفه را از فرد و يا
افرادي بخواهد که نه مسئوليتي بعهده شان مي باشد و نه تخصص و توانائي دارند و اين
امر هم باعث کاهش کيفيت کار خواهد شد و هم آنها را از وظيفه اصلي خود باز خواهد
داشت و هم اينکه فرد يا افراد مسئول در اين زمينه بکار گرفته نشده و نيروي آنها
تلف خواهد شد و از همه مهمتر تداخل مسئوليت بوجود آمده و مقدمات حاکميت هرج  و مرج در دستگاه و سازمان وي شکل خواهد گرفت
بنابراين علاوه بر کاهش کيفيت کار و بروز ضايعات فراوان ناشي از اين امر مسئوليت
قانوني تخلفات و ضايعات ايجاد شده بعهده مديريت دستگاه خواهد بود که مسلماً بايد
پاسخگوئي آنها را بعهده بگيرد.

تداخل
مسئوليتها و بلا تکليفي مراجعين

نکته قابل
توجه اين است که در سازمانها گاهي اوقات شاهد بروز تشکيلات و واحدهاي مشابه کار مي
باشيم يعني يک واحدي از دستگاه و يا سازمان مسئوليت کاري را بر اساس شرح وظائف
قانوني خود بعهده دارد ولي در کنار او دستگاهي که کاملاً و يا تقريباً با او از
نظر شرح وظائف و قلمرو عملکري مشابهت دارد بوجود آمده و شکل گرفته است و منجر به
سرمايه گذاري جديد و اضافه و نتيجتاً افزايش هزينه هاي دولت و نيز تداخل مسئوليتها
و بروز گرفتاريها و بحثها و شکايت پراکنيها و ايجاد مشغله کاذب براي وزير و رئيس و
اصولاً مديريتها و ساير اجزاء سازمان و وزارتخانه و از همه بدتر سرگرداني و
بلاتکليفي مردم و ارباب رجوع و افراد ذينفع که بالاخره چه کسي مسئول اصلي مي باشد،
مي گردد علاوه بر اين مسائل، وظيفه اجتماعي دستگاه وزارتخانه نيز در آن زمينه خاص
بنحو مطلوبي انجام نگرفته و مشکلات اجتماعي مربوطه افزون مي گردد چرا که اولاً
مقداري از نيروهاي آنها صرف اصطکاک و برخورد و غلبه بر يکديگر شده و ثانياً از
آنجائيکه براي تأمين نيازهاي اجتماعي جامعه و غلبه بر مشکلات پيش بيني نشده برنامه
ريزي در هر دستگاهي ضرورت دارد، هيچکدام از آنها خود را مسئول اين امر ندانسته و
اقدام به برنامه ريزي و آينده نگري و تأمين نيازهاي روبروشد  جامعه و حل معضلات و مشکلات فزاينده اجتماع
نخواهند کرد.

اينست که ما
متأسفانه در دستگاههاي کشور و اصولاً نظام اجرائي کشور دستگاههاي مشابه کار و
موازي را مشاهده مي کنيم و نتيجه آن نيز حل نشدن مسائل مربوطه مي باشد، بعنوان
مثال براي مسأله مسکن کشور بعنوان يک نياز اجتماعي، چندين دستگاه فعاليت مي کنند
ولي مسئله مسکن در کشور نه تنها حل نمي شود بلکه هر روز بغرنج تر مي گردد و مسئله
آب و کشاورزي و آموزش و علم و فرهنگ و توسعه شهري و روستايي کشور نيز وضع مشابهي
دارند.

اين مسائل
ضرورت تمرکز مسئوليتها را در يک نهاد واحد در کشور مطرح مي کندو لذا مجلس و دولت و
سازمان امور اداري و استخدامي کشور و مديريتهاي اجزائي در کليه سطوح مسئوليت دارند
تا جلوي تداخل وظائف را از طريق سازماندهي و تقسيم کار اصولي بين وزارتخانه ها و
سازمانها و نهادهاي مسئول در رده هاي کشوري و استاني و شهرستاني بگيرند تا هم به
سرمايه گذاريهاي جديد و افزايش هزينه هاي دولتي نياز نباشد و هم جلوي تعارضات و
اصطکاکها و اتلاف وقت و نيرو و امکانات بين آنها در کشور گرفته شود و هم اينکه يک
دستگاه يا نهاد در ارتباط با نياز اجتماعي که او براي آن بوجود آمده است بطور
اصولي و جدي احساس مسئوليت و تکليف کرده و اقدام به آينده نگري و برنامه ريزي
نمايد.

توضيح اين
نکته نيز ضرورت دارد که اتخاذ سياست تمرکز مسئوليت در يک نهاد بمعني تمرکز گرائي
اجرائي نيست بلکه اين دو با هم متفاوت مي باشند و مي توان مسئوليتهاي مشابه را در
يک نهاد و يا وزارتخانه متمرکز کرد ولي از حيث اجرائي براي کليه دستگاه ها خط مشي
نيمه متمرکز و يا غير متمرکز را اتخاذ نمود.

بعنوان مثال
همانطور که قبلاً بيان گرديده است وظيفه سازماني آموزش و پرورش و آموزش عالي و
ارشاد اسلامي که در کشور ما بعهده سه وزارتخانه مي باشد در کشور ژاپن بعهده يک
وزارتخانه تحت عنوان وزارت فرهنگ و آموزش قرار دارد و اين يک وزارتخانه ظاهراً
کوچک که هر سه وظيفه ياد شده در آن متمرکز گرديده است در مرکز شهر توکيو با اتخاذ
خط مشي اجرائي غير متمرکز بيش از يکهزار دانشگاه و مؤسسه آموزش عالي و نيز تعليم و
تربيت فرزندان کشور يکصد و بيست ميليون نفري را بعهده داشته و بگونه اي عمل مي کند
که پيشاني علم و تکنولوژي جهان معاصر را نيز در دست دارد!!

نکته ضروري
ديگر که بايد ذکر شود اين است که در کشور ما تمرکز مسئوليتها بايد در دستگاهها و
نهادهايي انجام پذيرد که با روح انقلاب اسلامي شکل گرفته و سازماندهي شده اند يعني
از حيث مقررات و مناسبات و ساختار اداري و عملکردهاي مالي و اجرائي و نيروي انساني
و مديريت و غيره از روح اسلام و انقلاب اسلامي مايه گرفته و سازماندهي شده اند
زيرا همانطور که قبلاً بيان شد، وزارتخانه ها و دستگاههاي اجرائي قديمي و سنتي
گذشته نه تنها براي حمل محموله هاي ارزشمند انقلاب اسلامي تناسب ندارند بلکه گاهي
عملکردشان در جهت خلاف اهداف انقلاب اسلامي نيز تظاهر مي نمايد.

بنابراين
دگرگوني بنيادي در ساختار نظام اجرائي کشور و سازماندهي آن متناسب با ارزشهاي
انقلاب اسلامي و تمرکز مسئوليتها در آنها مورد تأکيد مي باشد و اين عکس آنچيزي است
که متأسفانه گاهي اوقات شاهد آن هستيم يعني بجاي اينکه با گذشت زمان نهادهاي
انقلاب اسلامي ساختار نظام اجرائي باقيمانده از دوران طاغوت، نهادهاي انقلاب
اسلامي را بتدريج با خود متناسب مي گرداند و اين خطر بالقوه اي است که نهادهاي
مقدس انقلاب را تهديد مي نمايد و بينش و توجه جدي نمايندگان محترم مجلس و هيئت
محترم دولت و صاحبنظران دلسوز انقلابي مي تواند علاوه بر جلوگيري از تحقق اين
واقعه خطرناک زمينه را براي شکل گيري ساختار نظام اجرائي مطلوب جمهوري اسلامي
فراهم نمايد.

توجه به اصل
تقسيم کار و شرح وظائف در دستگاهها توسط مديران که امري ضروري مي باشد، تنها منحصر
به تقسيم کار و شرح وظائف تدوين شده براي دستگاه نمي گردد يعني مديران علاوه بر
آنچه بصورت شرح وظائف رسمي توسط واحدهاي تشکيلات و يا اداري آنها ابلاغ گرديده
بايد توجه داشته باشند که فعاليتهاي اجرائي مديريت از تنوع و کثرت برخوردار است و
گاهي وظائف و تلاشهائي مطرح مي گردد که براي آن سازماني بوجود نيامده و شرح وظائفي
پيش بيني نگرديده است و اينجاست که بايد مديريت توجه کند و وظائف جديد را با توجه
به سنخيت کار واحدهاي تابعه بين آنها تقسيم نمايد و بخصوص از عهده دار شدن شخصي آن
پرهيز نمايد زيرا در صورت انداختن آنها بدوش خود مسلماً از وظائف اساسي مديريت که
در اين مبحث نيز به آنها تحت عنوان ويژگيهاي تخصصي اشاره مي گردد غافل خواهد ماند.

اين مسئله در
شرايط کنوني کشور بيشتر مصداق پيدا مي کند مثلاً در اثر جنگ و مشکلات ديگر هر روز
وظيفه اجتماعي جديدي در جامعه مطرح مي گردد که براي آن سازمان و يا شرح وظائفي پيش
بيني نگرديده است و مديران با کمک الهي و با درايت خود و تکيه بر دستگاههاي موجود
بايد آنها را حل و فصل نمايند و مسئولين سياسي بويژه استانداران و فرمانداران و بخشداران
بيشتر مورد توجه مي باشند و لذا بايد بيش از همه به اصل تقسيم کار و سازماندهي در
حيطه عملکردي خود توجه کنند و اگر به اين امر توجه ننمايند و وظائف جديد را بين
دستگاههاي مسئول که سنخيت دارند تقسيم نکنند بايد اجباراً انجام آنرا بدوش خود و
فرمانداري بگيرند و از وظائف اصلي خود غفلت نمايند. مثلاً اگر فرمانداري توزيع
کالاي کمياب را به عهده دستگاههاي مسئول آن نگذارد بايد خود عهده دار آن شود و در
آن موقع وي رئيس بازرگاني خواهد بود نه فرماندار و نماينده سياسي دولت!                                                                                           ادامه
دارد

مستي هاي
گوناگون

*
اميرالمؤمنين(ع):

«ينبغي
للعاقل ان يحترس من سکر المال و سکر القدرة و سکر العلم و سکر المدح و سکر الشباب،
فان لکل ذالک رياحا خبيثة تسلب العقل و تستخف الوقار». (غررالحکم- ص862)

شايسته است
انسان عاقل، خويشتن را از مستي ثروت، مستي قدرت، مستي علم و دانش، مستي تمجيد و
تملق و از مستي جواني مصون نگه دارد، زيرا هر يک از اين مستي ها بادهاي مسموم و
پليدي دارد که عقل را زايل مي کند و آدمي را بي شخصيت مي نمايد.

 

 

/

از میان نامه ها

از میان نامه
ها

به نام خدا

می خواستم
شکایتی از اخلاق والدین داشته باشم که با فرزندانشان اخلاق خوبی ندارند سر یک حرفی
یا کاری ممکن است سه یا چهار روز دعوا داشته باشند. در ضمن بچه هایشان را به اسم
نمی خوانند حتی اگر بچه هایشان در میان جمعی باشند به نظر شما آیا چنین اخلاقی خوب
است. برخورد ما باید

گونه باشد
لطفا ما را راهمایی کنید.

خواهر خ – س
از شهرستان بافت، استان کرمان

ما نامه شما
را برای تذکر به والدین در مجله آوردیم تا پدر و مادر متوجه باشند که فرزندانشان
چه حساسیتی دارند. اخلاق اسلامی اقتضا می کند که پدر و مار اکتفا نکنند به فراهم
آوردن نیازهای مادی فرزندان بلکه بیش از آن به نیازهای عاطفی و احساساتی فرزندان
خویش توجه کافی مبذول دارند.

بمناسبت شرکت
صدها هزار بسيجي در مانور بزرگ حضرت محمد(ص)

بسيجي اي نکو
رأي جوانمرد                   که بنمائي دل
صدام پر درد

تو پاس دين
احمد را نمائي                      تو
مفتاح در صدق و صفائي

تو اندر سينه
بس اسرار داري                  نشان از
ميثم تمار داري

تو مقداد و
تو سلمان زماني                     تو نيرو
بخش دلهاي جواني

تو هستي تابع
حي توانا                         ستايش
ميکني شبها خدا را

بروز رزم اي
جان برادر                             نهي
تاج سرافرازي تو بر سر

به هيبت همچو
شير پرتواني                   به محنتگه
عدو را مي نشاني

غزاها کرده
اي با کي نداري                     زني
اندر دل بعثي شراري

بلرزد دشمن
از نام بلندت                                امانش
نيست هرگز از گزندت

توان مندي و
باکت از کسي نيست            دلت دنبال هر
خار وخسي نيست

تو جانرا هيچ
داني در ره حق                    بود پيوند
تو با روح مطلق

تو هستي پيرو
امر خميني                      همان پاکيزه
دل نسل حسيني

فقيه اعظم و
پير جماران                         ز عيم
مسلت مظلوم ايران

اگرچه
(خائفا) شعرت رسا نيست             ولي دستت
ز دامانش رها نيست

                                                                     
محمد اعتصامي نيا(خائف)- خرم آباد

بمناسبت
سالگرد شهادت بزرگمرد تاريخ ايران، مرحوم اميرکبير در 18 دي ماه

صدر اعظم ضد
ظلم و ضد استکبار بود ضد استبداد شاه خائن قاجار بود

گرچه بودي
ناصرالدين شاه دون ميهن فروش

در عوض او را
وزيري زيرک و هشيار بود

آن امير با
کفايت قطع ميکرد از وطن

دست ناپاک
اجانب هر کجا در کار بود

نام آن مرد
عدالت پرور با هوش وفر

زيب و زين
شهر و بخش و کوچه و بازار بود

با فقيران و
ضعيفان هم مرام و همنشين

ليک خصم
ياغيان سرکش و غدار بود

فکر آبادي
ايران بود و عمران وطن

فکر استخلاص
خلق عاجز و بيمار بود

آرزوئي جز
رفاه ملت و کشور نداشت

قلب پاکش از
عطوفت مملو و سرشار بو

او ز رفتار و
خيانتهاي شاه آگاه بود

روز و شب از
ظلم شاه اندر غم و آزار بود

ليک شاه پست
و مغرور مقام سلطنت

دائما مشغول
پشت پرده و دربار بود

از ذخائر هر
کجا دشمن به يغما مير بود

در چپاول شاه
هم با اجنبي همکار بود

ز آن طرف ميرزا
تقي خان فراهاني بحق

با دل و جان
بهر کشور سر بسر ايثار بود

بود فکر قلع
و قمع انگليس و شوروي

اجنبي در پيش
چشمش خاروبي مقدار بود

دست شه بر
خون آن مرد بزرگ آلوده شد

نقشه قتلش به
دست مردم طرار بود

آن ستم گر
صدر اعظم را ميان خون نشاند

قتل او انجام
با مکر زني مکار بود

اين سزاي
خدمت ميرزا تقي خان بوده است

اين وفاي
پادشاه خائن قاجار بود

اين سزاي مرد
ميهن پرورد دلسوز بود

اين سزاي آن
وزير ضد استثمار بود

گرچه دشمن
کشت او را ليک نامش زنده ماند

چونکه او
فرزند دين و بنده دادار بود

از سلاطين
انتظاري نيست جز اين احمدي

بالاخص
شاهيکه خود از نخبه اشرار بود

                                                                  
«عباس احمدي»- اصفهان

 

 

/

یاران امامان

ياران امامان

سيد محمد
جواد مهري

عبدالله بن
ابي يعفور

«کسي را
نيافتم که وصيتم را بپذيرد و دستورم را اطاعت کند جز عبدالله بن ابي يعفور»[1]

***

چه بلند
مرتبه و والا مقام است اين بزرگمردي که امام صادق(ع) اينچنين او را مي ستايد و از
او اظهار رضايت و خشنودي مي کند.

عبدالله به
ابي يعفور يکي از باوفاترين و مخلص ترين ياران امام صادق(ع) است که مرحوم کشي (ره)
در رجالش فضيلت بسيار براي او قائل شده و او را با زيباترين و ارزنده ترين واژه ها
ستوده است.

ابن ابي
يعفور کيست؟

نام مبارکش
عبدالله و نام پدرش «واقد» يا «وقدان» مي باشد که بيشتر به کنيه معروف بوده و او
را «ابو يعفور» مي ناميده اند. کنيه اين مرد جليل القدر «ابو محمد» و لقبش«عبدي»
است. زادگاهش کوفه است.

نجاشي(ره)
نام او را با عظمت نقل کرده و او را «ثقة ثقة» معرفي کرده و اضافه نموده ايت «جليل
في اصحابنا کريم علي ابي عبدالله (ع) و مات في ايامه و کان قارئاً‌ يقرؤفي مسجد
الکوفة، له کتاب»- در اصحاب امامان ما شخصيتي والا و جليل است و امام صادق(ع) او
را گرامي مي داشته. او در زمان امام صادق(ع) از دنيا رفته است. در مسجد کوفه قرآن
را قرائت مي کرده (و علوم قرآن را به مردم مي رسانده است) و کتباي تأليف کرده است.

شيخ طوسي(ره)
و برقي (ره) او را از ياران و اصحاب صديق امام صادق(ع) شمرده اند.

ابن شهر
آشوب(ره) در «مناقب» او را از خواص و مقربين امام صادق(ع) معرفي نموده است.

شيخ مفيد(ره)
در «رساله عدديه» اش او را از فقهاي بنام و رؤساي مذهب که حلال و حرام و فتوي و
حکم از آنها گرفته مي شود و هيچ کس در شايستگي و بزرگواري آنان ترديد ندارد و راهي
براي ذم و قدحشان نيست، بحساب آورده است.

مرحوم سيد
حسن صدر(ره) در کتاب «تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام» او را يکي از مؤسسين و پايه
گذاران علم اخلاق مي داند.

و کوتاه سخن،‌اينکه
بزرگان قوم، همه او را به عظمت و بزرگي ياد کرده اند و در وصف و مدحش، زيبا سخن
رانده اند و در علو مقام و شايستگيش صفحه ها پر کرده اند و در خدمتش به دين و
اطاعتش از امامان معصوم(ع)، مطالبي ارزنده نوشته اند.

امام
کاظم(ع)،‌ در روايت مفصلي که اسباط بن سالم از آن حضرت نقل مي کند، او را جزء
حواريين امام باقر و امام صادق(ع) مي دانند.

سخنان امام
صادق درباره ابن ابي يعفور

زياد بن ابي
حلال گويد: شنيدم امام صادق(ع) مي فرمود: نيافتم کسي را که آنچه خداوند درباره ما
واجب کرده و فرض دانسته، به خوبي انجام دهد و حق ما را ادا کند جز عبدالله بن ابي
يعفور.

ابو اسامه
گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم که با حضرت وداع کنم، حضرت خطاب به من کرده و
فرمود:

«…. به خدا
قسم نيافتم کسي را که از من اطاعت کند و سخنم را پذيرا باشد جز يکفنر که خدايش
رحمت کند و او عبدالله بن ابي يعفور است.»

حماد بن
عثمان گويد: مي خواستم براي سفر حج، ‌رهسپار خانه خدا شوم، براي خداحافظي نزد ابن
ابي يعفور رفتم، به او گفتم: آيا حاجتي داريد؟

پاسخ داد:
آري! هنگام ديدار با امام صادق(ع)، سلام مرا به 
آن حضرت برسان.

حماد گويد:
به مدينه مشرف شدم و خدمت حضرت رسيدم. حضرت با من سخناني رد و بدل کردند، آنگاه
فرمودند:

از ابن ابي
يعفور چه خبر داري؟

–        
جانم به فدايت! آخرين
بار که او را ديدم براي خداحافظي بود،‌از من در خواست کرد که سلامش را به محضر
مبارکتان ابلاغ نمايم.

–        
سلام بر او، تو هم
سلام مرا به او برسان. درود خداوند بر او باد.

آنگاه فرمود:
به او بگو: بر آنچه با هم قرار گذاشتيم، پايدار باش.

در روايتي که
مرحوم کشي(ره) از علي بن اسباط و او از يکي از بزرگان اصحاب نقل مي کند که او چنين
گويد: در محضر امام صادق(ع) نشسته بوديم که يکي از حاضرين نام عبدالله بن ابي
يعفور را برد  مطلبي ناخوشايند درباره او
گفت.

حضرت ناراحت
شد، او را رها کرد و متوجه ما شد و فرمود: اين مرد ادعا مي کند که داراي ورع و
تقوا است و برادر مؤمنش را چنين ياد مي کند؟! آنگاه حضرت با دست چپش محاسن مبارکش
را در دست گرفت و با خشم محاسن خود را طوري کشيد که چند موي محاسن را در دستش
ديديم سپس فرمود: «واي بر من[2]
اگر من به قول شماها بخواهم کسي را دوست داشته باشم يا به گفته شماها از کسي
بيزاري جويم.»

بي گمان حضرت
بقدري نسبت به اين يار باوفا، علاقه و محبت داشته و از او آنچنان شناختي داشته است
که نه تنها نمي تواند تحمل کند کسي نسبت به او کوچکترين اساءه ادبي روا دارد بلکه
بقدري عصباني و ناراحت مي گردد که روي را از آن شخص بر مي گرداند و محاسن مبارک را
به شدت مي کشد تا آنجا که چند موي از آن کنده مي شود و آنگاه به حاضران آن سخن
شديد اللحن را معترضانه مي گويد: البته آنچه مسلم است، حضرت هرگز تحمل شنيدن سخن
نابجايي نسبت به هيچيک از مؤمنين را نداشته ولي در مورد اين يار گراميش، پس از
شنيدن آن سخنان، بيش از حد، اظهار نگراني و ناراحتي مي فرمايد، زيرا او را خوب مي
شناسد و بارها او را به عنوان باوفاترين و مخلص ترين ياران خود معرفي نموده است.

ابن ابي
يعفور همان کسي است که روزي به امام صادق(ع) عرض مي کند: «بخدا قسم اگر اناري را
دو قسمت کنيد و بگوئيد: اين قسمت حلال است و 
آن قسمت ديگر حرام، من گواهي مي دهم که بي گمان همان قسمت را که شما حلال
دانسته ايد حلال است و بدون ترديد آن قسمت ديگر حرام است.» و حضرت در پاسخش مي
فرمايد: «رحمک الله، رحمک الله» تازه اين در حالي است که خود ابن ابي يعفور، فقيه
بوده و احکام را به خوبي مي دانسته است، با اين حال اينقدر به سخن امام خود
اطمينان دارد و آن را از جانب خدا مي داند که چنين شهادتي مي دهد،‌و مردان خدا که
امامان را شناخته اند بايد چنين باشند و گرنه در ايمانشان نقص خواهد بود.

اين مرد
بزرگ، بقدري خود را در برابر امام،‌ کوچک و حقير مي بيند که مانند دوست ارجمندش
محمد بن مسلم، ترس اين دارد که مبادا جزء شيعيان حضرت او را به حساب نياورند و در
اين فرقه ناجيه راهش ندهند، چرا که مي داند شيعه و پيرو شدن چه مشکل و دشوار است،
چه رسد به اينکه او را به عنوان يکي از خواص و مقربين امام قلمداد نمايند. و اين
ويژه دانشمندان با ايمان است که هر چه علم و ايمانشان افزوده گردد، فروتني و
تواضعشان افزوني يابد.

مي گويند:
روزي ناچار به شهادت- براي احقاق حق مؤمني- شد، نزد ابو يوسف قاضي شهادت داد. ابو
يوسف به او گفت: من چه مي توانم درباره ات بگويم که تو همسايه من هستي و من جز
راستي و امانت و شب زنده داري از او نديده ام، تنها يک خصلت داري که مرا ناراحت
کرده است! ابن ابي يعفور مي پرسد: آن خصلت چيست؟ قاضي پاسخ مي دهد: تو ميل به تشيع
داري!

ابن ابي
يعفور گريه مي کند تا آنجا که اشکهايش سرازير مي گردد و مي گويد: «اي ابو يوسف! تو
مرا به گروهي نسبت دادي که مي ترسم از آنان نباشم». آنگاه ابو يوسف شهادتش را مي
پذيرد.

راستي اين
رداي پرافتخار زيبنده چون تو رادمردي مي باشد، پس مبارک باد بر تو اي يار صديق
امام. ديگر درباره ورع و پارسايي و تقوايت چه گوئيم؟ سليمان فراء گويد: دوستان ما
زکاتهاي خود را به ابن ابي يعفور تقديم مي کردند که آنها را بين مؤمنين مستحق،
تقسيم نمايد و او هنگامي که پولها را بين مستحقين تقسيم مي نمود، گريه مي کرد، من
به او گفتم: چه چيز ترا بگريه وا مي دارد؟ پاسخ داد: مي ترسم آنها خيال کنند، اين
پولها مال خود من است.

نام مبارک
اين شخصيت عظيم الشأن در 78 مورد از روايات ذکر شده که يا از امام صادق(ع)
مستقيماً و يا توسط برادرش عبدالکريم بن ابي يعفور نقل کرده و اصحاب زيادي از او
روايت کرده اند.

در هر صورت
پس از خدمات ارزنده اش به اسلام و امام زمانش (ع)، در زمان امام صادق(ع) از دنيا
مي رود. روايت شده است که حضرت پس از وفاتش نامه اي به مفضل مي نويسند که در آن
نامه چنين آمده است:

«يا مفضل،
عهدت اليک عهدي کان الي عبدالله بن ابي يعفور فمضي رض الله عنه موفياً لله جل و
عزو لرسوله و لا مامه بالعهد المعهود لله و قبض صلوات الله علي روحه محمود الاثر،
مشکور السعي، مغفوراً له، مرحوماً برضا الله و رسوله و امامه عنه فبولادتي من رسول
الله (ص)، ما کان في عصرنا احد اطوع لله و لرسوله و لا مامه منه فما زال کذلک حتي
قبضه الله اليه برحمته و صيره الي جنته ساکناً فيها مع رسول الله و
اميرالمؤمين(ع)، انزله الله بين المسکنين، مسکن محمد و اميرالمؤمنين(ع) و ان کانت
المساکن واحدة و الدرجات واحدة. فزاده الله رضاً من عنده و مغفرة من فضله برضاي
عنه».[3]

اي مفضل! عهد
و پيماني را که به ابن ابي يعفور واگذار کرده بودم، به تو مي سپارم، و او که
خداوند از او راضي و خشنود باشد درگذشت در حالي که دين خود را به خداوند متعال وفا
کرده بود و به پيمان الهي که با امامش بسته بود وفادار بود. او که دروهاي خداوند
بر روانش باد، در حالي روحش از بدنش جدا شد که آثارش ستوده و فعاليتهايش شايان
تقدير و خطاهايش آمرزيده شده و خدا و رسول و امامش از او راضي و خشنودند. پس به
نسبتم با پيامبر(ص) سوگند، در دوران ما کسي از او با اخلاص تر و مطيع تر نسبت به
خدا و پيامبر و امامش نبود و او بر اين اطاعت همچنان باقي بود تا اينکه خداوند او
را به سوي رحمت واسعه اش بالا برد و در بهشت برين همراه با پيامبر و
اميرالمؤمين(ع) ساکن و قرين نمود. آري خداوند او را بين دو مسکن و جايگاه پيامبرو
علي(ع) جاي داد، گرچه مسکن ها و درجات آنها يکي است.

خداوند بر
رضايت خود از او بيافزايد و از فضل و کرمش او را بيامرزد که من از او راضي هستم.

روايتي از
ابن ابي يعفور:

ابن ابي
يعفور گويد: امام صادق(ع) به من فرمود:

هرگز خود را
به توجه هاي مردم به خويشتن فريب مده، چرا که کار تو تنها به خودت مربوط مي گردد
نه به آنان و روز خود را به بيهوده مگذران زيرا با تو کسي است که آنچه از تو سر مي
زند، ثبت مي نمايد. کار خير را هر چه اندک باشد کم مشمار، زيرا فرداي قيامت، نتيجه
اش را دريافت خواهي نمود. و کار زشت را گرچه کم باشد، اندک مپندار که فردا اثرش را
خواهي ديد و آنگاه ترا زيان رساند.

نيکوکاري را
پيشه کن که من هرگز چيزي را نديدم که در تعقيب چيزي ديگر، اين اندازه سريع و پيگير
باشد بجز کارهاي نيکو که در تعقيب گناه گذشته اند تا آن را از بين ببرند (و آثار
آن را محو نمايند) خداوند عز اسمه مي فرمايد: «کارهاي نيک و شايسته، گناهان را از
بين مي برد و اين تذکري است براي آنان که به ياد خدايند.»[4]

مدارک:

رجال کشي-
رجال نجاشي- مناقب ابن شهر آشوب- اختصاص و امالي مفيد- تأسيس الشيعه لعلوم
الاسلام- معجم رجال الحديث- سفينه البحار.

 

 



[1]
– «قال الصادق(ع): ما وجدت احدا يقبل وصيتي و يطيع امري الا عبدالله
بن أبي يعفور».

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

پاداش و کيفر

* حضرت
امير(ع):

«کل امريء
يلقي ما عمل و يجزي بما صنع»   (غررالحکم)

هر کس هر کار
خوبي کرده پاداشش را مي بيند و هر کار بدي کرده کيفرش را در مي يابد.

کسي کو بره
بر کند ژرف چاه                           سزد
گو کند خويشتن را نگاه

جز از بد
نباشد مکافات بد                                        چنين
از ره داد، دادن سزد

نگر تا چه
کاري، همان بدر وي                          سخن
هر چه گويي همان بشنوي

درشتي ز کس
نشنوي نرم گوي                       سخن
ناتواني به آزرم گوي 

                                                                                                  
(فردوسي)

در لحظات
وداع

رزمنده اي
راهي جبهه بود. مادر در کنارش ايستاده و ديده از چهره فرزند بر نمي داشت ولي آن
جوان با مادر شيردل از «احدي الحسنيين»- پيروزي يا شهادت- سخن مي گفت. به او
گفتند: چرا در آخرين لحظات وداع با مادر چنين سخن مي گويي؟ پاسخ داد: او خود اين
عشق را بر دلم نشانده است.

سعدي چه خوش
گويد:

پرده بر خود
نمي توان پوشيد                   اي برادر
که عشق پرده درست

جان شيرين
فداي صحبت يار                    شرم دارم
که نيک مختصرست

اين قدر دون
قدر اوست و ليک                  حد امکان
ما همين قدر است

***

حجت بر بي
سوادان

عبدالله بن
صفوان، رئيس«بني جمع» که قبيله اي بزرگ از اعراب است، عامي صرف بود و از خواندن و
نوشتن هيچ بهره نداشت. روزي از روي تعرض به عبدالله بن جعفر بن ابي طالب گفت: اي
ابوجعفر! به درستي که تو حجتي شده اي براي جوانان ما،‌اگر نهي کنيم آنها را از لهو
و لعب مي گويند: عبدالله بن جعفر که سيد بني هاشم است، به آنها مشغول است!

عبدالله بن
جعفر پاسخ داد: و تو اي اباصفوان! نيز حجتي شده اي نزد بچه هاي ما اگر ملامت يا
تأديب کنيم برترک درس و مکتب مي گويند: اباصفوان، رئيس بني جمع،‌با آن عظمت نه
نوشتن مي داند و نه خواندن. عبدالله بن صفوان از اين جواب منفعل شد.

 

 

خط پيامبر(ص)

روزي پيامبر
اکرم(ص) با جمعي از اصحاب در جائي نشسته بود و خطوطي روي زمين مي کشيد که يکي از
آنها راست و بقيه کج و منحرف بودند. آنگاه با اشاره به آن خط مستقيم فرمود: اين
راه من است و بقيه راه ها ربطي به من ندارند.

توکل

پيامبر
اکرم(ص):

«لا تتکل الي
غير الله فيکلک اليه».                
(مستدرک-ج 2- ص 289)

بر غير
خداوند توکل مکن که خداوند ترا به او واگذارد.

غلام همت آنم
که زير چرخ کبود                        زهر
چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است    (حافظ)

***

 دوبلا

روزي منصور
دوانيقي به يک عرب شامي گفت: چرا خداي را شکر نمي گذاري که تا من بر شما حکومت
کرده ام، طاعون از سرشما رفع شده است؟ عرب گفت: خداوند سبحان از آن عادل تر است که
دو بلا برسر ما بفرستد. منصور از آن سخن بسيار خجل گشت و کينه آن بيچاره را در دل
گرفت تا به بهانه اي او را کشت.

نعوذ بالله!

يکي از خلفاي
عباسي که بغايت ظلم پيشه و ستم انديشه بود با يکي از ندماي خويش گفت که به جهت من
لقبي پيدا کن مانند المعتصم بالله و الناصر لدين الله. آن نديم گفت:

«هيچ لقبي
براي تو مناسب تر از «نعوذ بالله» نيست!»

بي نيازي

خداوند به
داود(ع) وحي فرمود: من بي نيازي را در قناعت قرار داده ام و مردم آن را در ثروت
بسيار جستجو مي نمايند و در نتيجه آن را نخواهند يافت. (بحار-ص 87-ص 453)

آزاد زيستن

«گاندي» رهبر
بزرگ هند مي گفت:

«اگر نتوانيم
آزاد زندگي کنيم، بهتر که مرگ را با آغوش بز استقبال نمائيم».

عفو و گذشت

حکيم يونان گويد:

اگر از دوستت
تقصيري سر زد، او را به ديده مقصر ننگر بلکه آن گونه به او نگاه کن که گويا برادر
تني تو است و با هم از يک پستان شير خورده ايد و بر سر يک سفره نشسته ايد و عمري
در غم و شادي هم شريک بوده ايد.

 

با هم ساخته
اند

طبيبي، کسي
را ديد که دو طعام سنگين با هم مي خورد، بدو گفت: اين دو طعام با هم نمي سازند!
روز ديگر شنيد که آن بيچاره بيمار شده است. به سر بالينش آمد و گفت: به تو نگفتم
اين دو غذا با هم نمي سازند. پاسخ داد: اتفاقاً حالا که خوب با هم ساخته اند تا
مرا از ميان بردارند!

حروف مقطعه
قرآن

دکتر رشاد
شيميدان و دانشمند مصري درباره حروف مقطعه قرآن مجيد به کمک مغز الکترونيکي، طي
مدت سه سال، به تحقيق پرداخته و سرانجام به اين نتيجه نائل شده است:

حروف مقطعه
قرآن که عبارتند از «الف- ح- ر- س- ص- ط- ع- ق- ک- ل- م- ن- هـ- ي» و نصف الفباي
عربي را تشکيل مي دهند، در صد آنها در سوره هايي که با حروف مقطعه شروع شده است،‌بيشتر
از ديگر حروف الفبا مي باشد. مثلاً نسبت حرف «ق» در سوره مبارکه «ق» بيشتر از بقيه
سوره هاي قرآن است و سه حرف «الف- لام- ميم» در سوره هايي که با «الم» آغاز مي
شود،‌نسبت به مجموع اين حروف در ديگر سوره هاي قرآن بيشتر است.

حشره هاي
مامور

روزي منصور
عباسي در حضور امام صادق(ع) نشسته بود. ناگهان مگسي روي صورت او نشست. منصور مگس
را از خود دور کرد، باز آمد و همينطور چندين بار تکرار شد. با عصبانيت از امام
پرسيد: چرا خداوند مگس را آفريده است؟

امام فرمود:
«ليذل به الجبارين»- براي اينکه ستمگران را خوار و ذليل کند.

يک بار ديگر،‌
حشره اي ديگر ماموريت يافت تا ستمگري ديگر را خوار کند:

در ميدان شهر
فريمان، رضا خان در ميان مردم حاضر شد و نايب توليه آستان قدس به دادن گزارش مشغول
شد و رضا خان با ژستي ديکتاتور مآبانه به سخنان او گوش مي داد.

ناگهان
زنبوري از ميان درختهاي کنار ميدان پرواز نموده و در يک لحظه روي گردن اعليحضرت!
نشست و آنچنان نيشي دردناک در گردن او فرو برد که ابهت ملکوکانه را درهم شکست و
سراسيمه فرياد زد: آي بر پدر فريمان لعنت!!!

 

 

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت
نامه ها انسان را ميلرزاند و بيدار مي کند.          امام خميني

قسمتي از
وصيتنامه شهيد محمد زارعپور

سلام بر
کربلا، سلام بر عاشورا و سلام و درود بر شهداي اسلام، بر همه کربلاهاو عاشوراها،
کربلاي خوزستان، کربلاي غرب کشور، عاشوراي 7 تير، عاشوراي 8 شهريور، و 5 مهر و
سلام و درود بر همه ايام الله در طول تاريخ.

اينجانب به
جبهه مي روم تا امانتي را که خداوند متعال به من عنايت فرمود به او تقديم نمايم و
به وصال معشوق خود برسم. من عاشق ام عاشق لقاءالله ديوانه اويم توصيه ام به دوستان
و همکاران و آشنايان فقط و فقط اين است که خدا را، خدا را، خدا را در زندگي خود به
ياد داشته باشند. به جبهه مي روم تا ثابت نمايم که زندگي خوب خوردن، و خوب پوشيدن
و خانه خوب داشتن تنها نيست. که شما اي انسانهاي خداجو خود را به دنيا مشغول و
سرگرم نسازيد. که تنها آنرا وسيله اي جهت برگيري توشه محصول براي آخرت
بدانيد.  (الدنيا مزرعة الاخره).

و اي انسان
ديگر کره خاکي تو را به خود مشغول نسازد و تنها به آن سرگرم مشو و آن را وسيله اي
قرار بده براي عروج به مکان ملکوتيت. خوب بنگر مکانت را و توصيفت را از زبان خالق
بسيار دانايت بشنو، خليفه الله، اشرف مخلوقات،… حرکت! چرا معطلي؟

قسمتي از
وصيتنامه شهيد مهدي زارعپور

مادر! خورشيد
در روز و ستارگان در شب با عجين شدن من به رنجهايت مي نگرند، نگرشي که از اعماق
نظام حاکم بر جهان بر مي خيزد.

مادر مرا
ببخش مرا ببخش، که من براي تو خدمتي نکردم و گرد و غباري را از سر و رويت پاک
ننمودم، بخدا قسم به اين باور دارم، بلي آنچه اميدوار کننده است و به من نيرو مي
دهد تا در راهم محکمتر بايستم شفاعت شهيد است، آري مادر من براي دنياي تو کوتاهي
نمودم اما قول مي دهم تا در پيشگاه الله شفيع تو گردم.

مادر من به
تو ظلم نکردم، دنيا را برايت فروختم و آخرت را جهت نزديکي با خدايت خريدم. پس بر
من خرده مگير و از من به سوي خدايت شکوه مکن که کارم زار است و من بسيار وحشت دارم
اگر تو برمن نبخشي، مادرجان دوست درام که پس از شهادت فرزندت که خود بيشترين اهميت
را به او ميدادي و فقط به او اميد بسته بودي، راضي باشي تا زحماتت هدر نرود و اين
تحفه ناقابلت هديه پيشگاه با عظمت معبود گشت هر چند که براي من رنج برده باشي مي
ارزد، چه پيشگاه خدا عظيم تر از اين حرفهاست فقط دعا کن که خداوند از تو قبول
نمايد.

اين يک فاجعه
است اگر چنان بر سر و رويت زني و فرياد کشي و دشمن را خوشحال نمايي تا خداي ناکرده
اراده خداوند برگردد و اين نيت را بر تو نبخشوده، تحفه ات در نزدش بي ارزش جلوه
کند و کلا مورد قبول حق متعال واقع نشود.

مادرجان مايلم
در شهادتن صبري زينب وار داشته باشي تو خود هنگامي که آن شبها آري آن شبهاي سياه
در سرماي زمستان کنار کرسي، کتاب جودي يا طوفان را مي خواندي از حسين(ع) از زينب،
از زينب وام ليلي سخن ميراندي و نوحه مي خواندي، مي گفتي اينها همه براي اين است
که ما دلمان را به پاي دل آنها ببريم و در مشکلات ديگر نباشيم. آري مادرجان همچنين
است ولي آن هنگام مشکلات مادر ارتباط با ماديات مطرح بود گرچه همان زمان هم غير
منتظره مي آمد که شهادت حسين و مشکلاتش در خانواده فقط به اين خاطر براي منظوري از
اين قبيل  يعني شهادت است پس صبر کن و نوحه
ها را زمزمه کن که ملاقات نزديک است.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد حسين زارعپور

خدايا شاهد باش که اگر ما در روز عاشورا
نبوديم که به نداي هل من ناصر امام حسين(ع) لبيک گوئيم ولي امروز لبيک گفتيم.
خدايا جان ناقابل ما در مقابل اسلام مانند قطره آب است در مقابل دريا. پس من حاضرم
که براي اسلام در هر دقيقه صدبار با بدترين مرگ بميرم. خدايا بدان که ملت ايران تا
برقراري اسلام در سراسر جهان از پاي نمي نشينند و همه لبيک گويان به نداي هل من
ناصر حسين(ع) هستند. خدايا من آمدم به جبهه تا سلاح افتاده برادرم را برگيرم و از
اسلام و ميهن و ناموس کشورم دفاع کنم. خدايا اگر چه من لياقت شهادت را ندارم ولي
ترا به تمام مقربان درگاهت قسمت مي دهم که مرا شهادت نصيب فرمائي خدايا من از تو
مي ترسم. مي ترسم در روز قيامت در پيش تو شرمنده باشم که چرا بعلت گناهانم به
شهادت نرسيدم. پس خدايا مرا نااميد مکن.

/

حقوق والدین

حقوق والدين

قسمت دوم

در شماره
گذشته به پنج نکته از نکاتي که در قرآن کريم در مورد حقوق پدر و مادر آمده است
اشاره نموديم و اينک دنباله بحث.

نکته ششم:
برخورد با پدر و مادر مشرک و گمراه و گمراه کننده

شکي نيست که
والدين، بزرگترين نقش را در ساختن زيربناي فکري و اعتقادي فرزند دارند و گذشته از
تأثير عوامل ارثي در طول مدت کودکي و نوجواني، افکار و اعتقادات خود را در مغز
خالي و آماده پذيرش او جاي مي دهند و چنان افکار القا شده از سوي پدر و مادر در
تفکر فرزند، مؤثر و عميق است که مشکل است از همه آنها رهائي پيدا کند، حتي اگر پس
از بزرگ شدن و تحصيل علم و دانش، راهي غير از راه آنها برود و ديني غير از دين
آنها بپذيرد و تفکر آنان را غلط بداند و از آنها بکلي بيزاري جويد و انديشه هاي
آنان را غير قابل قبول بداند، باز هم برخي از آن افکار و ايده ها خواه ناخواه،
بطور مرموزي در بسياري از کردارها و گفتارها و طرز تفکر او خودنمايي خواهد کرد و
رهايي از تمام آنها بسيار دشوار است.

در عين حال
بايد انسان واقع جو و حقيقت خواه- تا حد توان- تلاش کند و براي آزادانديشي و تفکر
سالم، خود را از همه ته مانده هاي افکار گذشته- که آنها را از کودکي، اصل مسلم
پنداشته است- رها سازد و گرنه هرگز نخواهد توانست به حقيقت برسد و هر چه ببيند در
چارچوبي از افکار گذشته و قالبي از ايده هاي ديرين خواهد بود.

 

 

رهايي از
افکار گذشتگان

انقلابهاي
فکري و دگرگونيهاي اجتماعي، معمولاً نخست جوانان و نوجوانان را به خود جلب مي کنند.
اين پديده روشن و واضح که در طي قرون، همه انديشمندان آن را به تجربه يا به الهام
و وحي آموخته اند، تمامي مصلحان و مفسدان را براين داشته که در آغاز حرکت تغييري
خويش، چه بر حق و چه بناحق، جوانان و نوجوانان را گرد خود جمع آورند و از زمينه
فکري خالي و مستعد آنان- که غالباً از افکار خسته کننده قديم به تنگ آمده اند-
استفاده نمايند.

اسلام به
عنوان يک حرکت فکري نيز در بدو پيدايش و انتشار، بيشترين پيروان خويش را در ميان
جوانان يافت؛ جواناني که از افکار پوسيده مشرکان و محيط آلوده و جنايت با قريش و
همه جزيرة العرب خسته شده بودند و از اين يکديگر کشي براي جمع غنيمت، منزجر بودند
و فطرت پاک، آنها را به نفي بت پرسيت ابلهانه و جستجوي پروردگار بي عيب و خالق
مبرا از هر نقص، دعوت مي کرد. پدران و مادران از اين تحول عظيم که در افکار
فرزندان خود مي ديدند، سخت آزرده شدند و تمام تلاش و کوشش خويش را در بازگشت آنان
به سوي دين نياکان به کار گرفتند و شايد در برخي موارد نيز موفق شدند.

خداوند متعال
که آن همه سفارش پدر و مادر را به نوع انسان فرمود بود، در اين مورد، فرماني براي
هدايت انسان فرستاد تا وظيفه خود را در برابر اينگونه پدران و مادران بداند. در
آيات هشتم و نهم سوره  عنکبوت آمده است:

«$uZøŠ¢¹urur z`»|¡SM}$# Ïm÷ƒy‰Ï9ºuqÎ/ $YZó¡ãm ( bÎ)ur š‚#y‰yg»y_ x8Ύô³çFÏ9 ’Î1 $tB }§øŠs9 y7s9 ¾ÏmÎ/ ÖNù=Ï㠟xsù !$yJßg÷èÏÜè? 4 ¥’n<Î) öNä3ãèÅ_ötB /ä3ã¤Îm;tRé’sù $yJÎ/ óOçFZä. tbqè=yJ÷ès? ÇÑÈ   tûïÏ%©!$#ur (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# öNßg¨Yn=Åzô‰ãZs9 ’Îû tûüÅsÎ=»¢Á9$#

ما انسان را
به نيکي درباره پدر و مادر سفارش کرديم ولي اگر کوشش کنند و نهايت تلاش را به کار
برند تا تو از روي ناداني به من مشرک شوي، از آنها پيروي مکن؛ برگشت همه شما به
سوي من است و شما را از کردار خويش آگاله خواهيم ساخت. و ما آنان را که ايمان
آوردند و عمل صالح انجام دادند، در زمره صالحان و شايستگان قرار خواهيم داد.

پيروي نکردن
از ايده هاي غلط والدين

آيات فوق، پس
از سفارش احسان و خوشرفتاري با پدر و مادر، چند مطلب را گوشزد مي نمايد:

1-   
احسان و نيکي با پدر
و مادر نبايد موجب پيروي کورکورانه از افکار و ايده هاي آنان باشد. تو اي انسان به
نيروي عقل مجهزي تا در راز هستي و آينده خويش فکر کني و نبايد از دين نياکان و
پدران و مادران، چشم بسته تقليد کني. و اين مطلبي است که در ده ها آيه قرآن بر آن
تأکيد فراوان شده است. قرآن، انسانهاي مقلد را که در شناخت حقيقت هستي و آينده
جهان و انسان، بجاي آزادانديشي، از افکار پوسيده پيشينيان و نياکان و پدران و
مادران، کورکورانه پيروي مي کنند، به شدت مورد نکوهش قرار داده است. بدون شک
بزرگترين مانع پيشرفت فکري و تمدن بشري، تقليد از پيشينيان است. ساليان دراز
اروپاي متوحش، به دليل احترام افکار گذشتگان، محققان و انديشمندان خويش را- که
مايه افتخار و سربلندي هر امتي هستند- مي سوزانيد تا مردم را گمراه نسازند!

2-   
ممکن است پدر و مادر
مشرک و مخالف دين حق براي برگرداندن فرزند به گروه خويش از هرگونه تلاش و کوششي
دريغ نورزند؛ از تطميع و تهديد و تحريک احساسات و خواهش و هر روش ديگر استفاده مي
کنند تا فرزند را به دين و آئين پدران و نياکان برگردانند. خداوند مي فرمايد: هر
چه تلاش کنند تو از آنها پيروي مکن، و براي اينکه انسان بداند که چرا نبايد پيروي
کند، مي فرمايد: «لتشرک بي ما ليس لک به علم»-تلاش آنها براي اين است که از روي
جهل و ناداني، به من شرک ورزي. يعني آنها براي تو دليل قانع کننده اي ندارند زيرا
شرک و بت پرستي با هيچ منطقي سازگار نيست. و خداوند متعال در قرآن کريم مکرر از
پيش گرفتن راهي که با علم و منطق مخالف است نهي فرموده:

«و
لا تقف ما ليس لک به علم».

و ممکن است
منظور از «ما ليس لک به علم» اين باشد که آنچه را به تصور خود شريک من قرار مي
دهند، هرگز نمي شود متعلق علم قرار بگيرد زيرا معدوم مطلق است و چيزي نيست تا به
آن علمي تعلق بگيرد.

تسلي دادن به
فرزند متعهد

3-   
نگران مباش (اي
انسان) که مخالفت پدر و مادر در اين امر به تو زياني نخواهد رساند. برگشت همه بسوي
من است و شما را از واقعيتهاي پنهان اعمالتان آگاه مي سازم؛ آنجا که ملکوت و غيب
جهان آشکار مي گردد خواهيد ديد که معناي بت پرستي چيست، و خواهيد دانست که اطاعت
از پدر و مادر، حد و مرزي دارد. و در ضمن، لحن آيه براي پدران و مادراني که چنين
کوششهائي در راه گمراه کردن فرزندان به عمل مي آورند، لحني تهديد آميز است.

4-   
در آيه بعد نيز،
فرزند با ايمان و متعهد را دلداري و تسلي مي دهد که اگر از پدر و مادر جدا شدي، تو
را چه باک که من مؤمنان نيکوکار را در گروه صالحان و شايستگان قرار مي دهم. و
ضمناً اين آيه به انسان گوشزد مي نمايد که انسان مؤمن و هدفدار بايد به گروه فکري
و اعتقادي خويش بپيوندد نه به پدر و مادر و فاميلي که با او در عقيده و فکر
مخالفند.

اين مطالب به
گونه اي روشنتر در سوره لقمان، آيه 15 آمده است:

bÎ)ur š‚#y‰yg»y_ #’n?tã br& š‚͍ô±è@ ’Î1 $tB }§øŠs9 y7s9 ¾ÏmÎ/ ÖNù=Ïæ Ÿxsù $yJßg÷èÏÜè? ( $yJßgö6Ïm$|¹ur ’Îû $u‹÷R‘‰9$# $]ùrã÷ètB ( ôìÎ7¨?$#ur Ÿ@‹Î6y™ ô`tB z>$tRr& ¥’n<Î) 4 ¢OèO ¥’n<Î) öNä3ãèÅ_ötB Nà6ã¥Îm;tRé’sù $yJÎ/ óOçFZä. tbqè=yJ÷ès? ÇÊÎÈ  

و اگر پدر و
مادر تلاش کنند که تو ندانسته به من مشرک شوي، از آنان پيروي مکن ولي در امور مادي
و مسائل دنيوي، با آنان معاشرتي نيکو داشته باش و راه بازگشتگان به سوي من را
پيروي کن، سپس بازگشت همه شما بسوي من است که شما را از راز کارهايتان آگاه خواهم
ساخت.

دو مطلب در
اين آيه اضافه شده است:

رفتار
فرزندان انقلابي در محيطهاي فاسد

1-   
با پدر و مادري که
سعي در گمراهي تو دارند نيز معاشرتي نيکو و رفتاري متعارف مانند ساير پدران و
مادران داشته باشد يعني عدم پيروي از خط فکري و اعتقادي آنان نبايد موجب تضييع حق
آنها شود. بهرحال آنها در راه پرورش تو در زندگي دنيا، متحمل زحمتها و مشقتها شده
اند و سپاسگزاري و  تشکر از آنان، بر تو
ايجاب مي کند که همچنان احترامشان را نگه داري و با محبت و مهرباني، با آنان
معاشرت کني، در عين حال از افکار و ايده هاي آنان پيروي مکن و پيرو راه صالحان
باش.

«اين
مسئله در جامعه انقلابي ما چهره ديگري يافته است. در نامه هايي که به دفتر مجله مي
رسد، موارد فراواني ديده شده است که جوانان انقلابي و متدين از وضع خانواده هاي
خود بخصوص پدران و مادران شکايت مي کنند و نمي دانند که چگونه بايد با آنان رفتار
نمايند. جواناني مؤمن و متعهد به انقلاب در خانوده هاي مرتجع يا ضد انقلاب يا لا
ابالي، دچار مشکلات فراواني مي شوند و بخصوص دختران که جايي بجز خانه ندارند. و ما
مکرر در پاسخ به نامه ها، اين نکته را يادآور شده ايم که مقاومت و پايداري اين
فرزندان در چنين محيطهايي، خود يک نوع مجاهدت و ستيز با گروه باطل است. و در صدر
اسلام نيز اينگونه موارد بسياري بوده است. معمولاً جوانان تازه مسلمان از سوي پدر
و مادر و ديگر بزرگان فاميل زير فشار و شکنجه قرار مي گرفتند، اين خود نوعي امتحان
و آزمايش است. چه بسيارند جوانان با ايماني که زندگي مرفه خود را در اينگونه خانواده
ها رها ساخته و راهي جبهه هاي جنگ يا مراکز بسيج مقاومت شده اند. اين ايمان و گذشت
و پايداري ارزش فراواني دارد.

در عين حال
سفارش ما مکرراً به اين جوانان، اين است که پدر و مادر را بخصوص احترام کنيد حتي
اگر ضد انقلاب باشند و سعي در گمراهي شما نيز داشته باشند زيرا هر خط فکري انحرافي
داشته باشند، بدتر از شرک نيست. شرک زشت ترين گناه و بدترين ستم به نفس است و
خداوند فرموده است: «ان الله لا يغفر ان يشرک به و يغفر مادون ذلک لمن يشاء»-
خداوند شرک  را نمي آمرزد و هر گناهي را بجز
شرک براي ان کس که بخواهد مي بخشد. بنابراين 
حتي در مورد شرک و وادار ساختن فرزند به آن، خداوند متعال دستور خوش رفتاري
در مسائل مادي و زندگي دنيوي داده است چه رسد به انحرافهاي عملي يا اعتقادي.

انتخاب راه
وسط و حد اعتدال

2-   
«و اتبع سبيل من أناب
الي» با اينکه در جمله قبل، نهي از اطاعت آنان کافي بود که انسان را از پيروي خط
انحرافيشان باز دارد ولي چون با معاشرت نيکو با آنها تأکيد شده بود، براي اينکه
مبادا اين معاشرت، موجب پيروي از آنها شود، فرمود: «ولي راه آنان را که به سوي من
باز گشته اند، پيروي کن» معيار در پيروي و خط پذيري توجه به سوي خداوند است و تنها
راهي که به سوي رضاي او مي رود، صراط مستقيم است.

نتيجه اينکه
در آيه فوق، راه وسط و حد اعتدال را در مورد چنين پدر و مادري نشان مي دهد که
انسان به سوي افراط در احترام و گراميداشت آنان بگرايد و در مسائل اعتقادي و فکري
و مذهبي، گفته خلاف منطق آنان را بپذيرد و نه به جانب تفريط روي آورد و به دليل
انحراف عقيدتي، حرمت آنها را نگه ندارد و در زندگي به آنان کمک ننمايد. بلکه راه
وسط انتخاب کند و از هر گونه احترامي در مورد آنان دريغ نورزد و به نحو متعار و
معمول فرزندان با آنان معاشرت کند ولي سخن باطل آنان را هرگز نپذيرد و راه
خداجويان را پيش بگيرد زيرا: «الي مرجعکم فأنبئکم بما کنتم تعملونن بازگشت همه به
سوي او است و آنجا که پرده ها بالا مي رود، پدر و مادر و زن و فرزند به کار انسان
نمي آيند. «يوم يفر المرء من أبيه و امه و اخيه و صاحبته و بنيه» (سوره عبس-
34-36)- روزي که انسان از پدر و مادر و برادر و همسر و فرزندان خويش مي گريزد (تا
او را بي پرده نبينند).

نکته هفتم:
حق مادر از حق پدر، برتر و والاتر است

گرچه از نظر
حکم شرعي، پدر بر فرزند قبل از بلوغ و در بعضي موارد حتي پس از بلوغ، ولايت دارد و
مادر را ولايتي نيست ولي احسان و نيکي و خوشرفتاري که سفارش شده است، در مورد مادر
تأکيد بيشتري دارد، گرچه اين مطلب در قرآن به صراحت نيامده و از روايات استفاده مي
شود ولي در دو آيه پس از سفارش پدر و مادر، تنها از مشقتها و رنج و تعبهاي مادر
ياد شده است.

در سوره
لقمان آيه 14 مي فرمايد:

«$uZøŠ¢¹urur z`»|¡SM}$# Ïm÷ƒy‰Ï9ºuqÎ/ çm÷Fn=uHxq ¼çm•Bé& $·Z÷dur 4’n?tã 9`÷dur ¼çmè=»|ÁÏùur ’Îû Èû÷ütB%tæ Èbr& öà6ô©$# ’Í< y7÷ƒy‰Ï9ºuqÎ9ur ¥’n<Î) 玍ÅÁyJø9$# ÇÊÍÈ  

«انسان را
درباره پدر و مادر سفارش کرديم که مادرش او را حمل کرد، در حالي که شعف و ناتواني
از اين بار، پيوسته بر او افزوده مي شد و تا دو سال او را شير داد، (سفارش کرديم)
که مرا و پدر و مادرت را سپاسگزار باشد(و بدان که) بازگشت همه به سوي من است».

در اين آيه
کريمه، خداوند متعال، احساسات و عاطفه انسان را نسبت به مادر بشدت تحريک مي کند و
به او تذکر مي دهد که دليل لزوم شکرگزاري از مادر، اين است که او نه ماه يا قدري
بيشتر يا کمتر، سنگيني تو را تحمل کرده و از نيرو و توان خود، تو را نيرو بخشيد و
بدين ترتيب رفته رفته ناتوان شد تا تو را بر زمين نهاد و آن روز نيز نياسود بلکه
بطور معمول م متعارف تا دو سال از شيره جان خود، متکفل تغذيه ات شد، پس بايد او را
سپاس گويي و در برابرش سر تعظيم فرود آوري.

اداي حق مادر

و در سوره
احقاف، آيه 15 نيز نظير همين مطلب آمده است:

«و وصينا
الانسان بوالديه احسانا حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون
شهراً…»- ما انسان را به نيکي و احسان درباره پدر و مادر سفارش کرديم چرا که
مادرش او را با ناراحتي حمل کرد و با ناراحتي بر زمين گذاشت و (حداقل) دوران
بارداري و شيردادنش سي ماه به طول انجاميد…»

براستي انسان
بايد هميشه به ياد داشته باشد که مادر چه رنجها و زحمتهاي طاقت فرسايي را در دوران
بارداري و نگهداري او تحمل کرده و چقدر در راه حفظ  و سلامت او فداکاري نموده است. از اولين روزهاي
بارداري،مادر همچون يک بيمار از کمبود ويتامين ها، املاح و ساير مواد مورد نياز
بدن رنج مي برد، و همراه با رشد جنين، فشار بيشتري بر قلب و اعصاب مادر وارد مي
شود و در اثر سنگيني جنين و جفت، گرفتار واريس و ساير ناراحتيهاي اعصاب و درد
استخوان مي گردد. خداوند اين ناراحتي ها را «کره» ناميده است  گرچه مادر همه اينها را- معمولاً- با رضايت
خاطر و به شوق ديدار فرزند تحمل مي کند، پس «کره» در اينجا بمعناي کراهت و نارضايتي
نيست بلکه بمعناي سختي و مشقت است.

و از آن
بالاتر، مشکل وضع حمل است که گاهي به قميت جان مادر تمام مي شود و از آن پس، دوران
شيردادن و نگهداري است که اگر جنين بمقدار حداقل حمل يعني شش ماه در شکم مادر
باشد، با دو سال شيردادن، سي ماه تمام مي شود و اگر بطور معمول نه ماه باشد، سي و
سه ماه خواهد بود. اين دوران نيز براي مادر وظيفه شناس- که اکثر مادران در اين
رابطه چنين اند- دوران بسيار دشوار و سختي است؛ رعايت نظافت، بهداشت و تغذيه و
برطرف ساختن دردها و ناراحتيهاي کودک و نگهداري او از سرما و گرما و ساير نيازهاي
فراوان کودک با توجه به ناتواني او حتي از اظهار نياز، کري بسيار سخت و خسته کننده
است. ولي مادر همه اينها را با مهر و محبت تحمل مي کند و هيچ توقعي در برابر آن
ندارد. انسان بايد چنين نعمت عظيم را ارج نهد و از تلافي آن همه محبت و لطف، اقرار
و اعتراف به عجز و درماندگي نمايد؛ هرگز انساني قادر بر اداي حق مادر نيست.

«رب اوزعني
ان اشکر نعمتک التي انعمت علي و علي والدي».

پروردگارا به
من الهام بخش تا شکر گويم نعمتي را که بر من و پدر و مادرم تفضل فرمودي. ادامه
دارد

* پيامبر
اکرم(ص):

قانون شکنان
حيا ندارند

«اذا لم تستح
فافعل ما شئت».                   (مستدرک-
ج 2- ص 86)

وقتي که شرم
و حيا را از دست دادي هر چه مي خواهي بکن(يعني افراد بي حيا از گناه و قانون شکني
باک ندارند).

 

 

/

شرح صدر

مديريت
اسلامي

قسمت چهارم

حجة الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري

شرح صدر

در مباحث
گذشته سخن درباره مهمترين اصل از اصول مديريت يعني «شرح صدر» بود و توضيح داده شد
که در قرآن کريم سه نوع «شرح صدر» آمده است: شرح صدر مطلق، شرح صدر اسلامي و شرح
صدر کفري.

در مقاله هاي
قبلي شرح صدر مطلق و شرح صدر اسلامي را تفسير کرديم، و توضيح داديم که مقصود از
شرح صدر کفري يا شرح صدر براي کفر، نقطه مقابل شرح صدر اسلامي و آمادگي قلب براي
نپذيرفتن حق است و قرآن کريم از اين آمادگي، سه تعبير دقيق و جالب دارد: «ضيق
صدر»، «قساوت قبل» و «شرح صدر به کفر».

تعبير اول در
قسمت سوم از سلسله بحثهاي مديريت اسلامي تبيين شد و اينک تفسير تعبير دوم:

ب: قساوت قلب

قساوت قلب از
نظر قرآن کريم، نوعي بيماري رواني است که موجب مي شود، بيمار در برابر آنچه حق و
عدل، موضعگيري کند و براي پذيرش آن سرسختي نمايد. نقطه مقابل شرح صدر اسلامي که
موجب مي شود انسان تسليم حق و عدل شود هر چند پذيرفتن حق بر خلاف تمايلات نفساني
او باشد.

در سوره زمر
آيه 22 مقايسه اي است ميان کسي که داراي شرح صدر اسلامي است و کسي که مبتلا به
قساوت قلب است:

أفمن شرح
الله صدره للإسلام فهو علي نور من ربه فويل للقاسية قلوبهم من ذکر الله اولئک في
ضلال مبين.[1]

آيا کسي که
خداوند به او شرح صدر براي پذيرش اسلام داده – مانند- کسي است که به بيماري قساوت
مبتلا است؟ پس واي بر کساني که در نتيجه قساوت قلب، دل آنها پذيرش ياد خدا را
ندارد؛ آنان در ضلالتي آشکارند.

معناي قساوت
قلب

کلمه «قساوت»
و «قسوت» در لغت به معناي صلابت و سختي است، مفردات القرآن اين کلمه را اينطور
معنا نموده:

القسوة غلظ
القلب واصله من حجر قاس.

قسوت سختي دل
است و ريشه اش از سنگ سخت است.

در آيه 74 از
سوره بقره قساوت قلب و سرسختي بني اسرائيل از پذيرش حق پس از روشن شدن آن با دلائل
قاطع حضرت موسي (ع) اينگونه تبيين شده است:

ثم قست
قلوبهم فهي کالحجارة او أشد قسوة و إن من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها
لما يشقق فيخرج منه الماء و إن منها لما يهبط من خشية الله و ما الله يغافل عما
تعملون.[2]

سپس دلهاي شما
بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ يا سختتر، چرا که برخي از سنگها مي شکافد و از
آن نهرها جاري مي شود و برخي از آنها شکاف بر مي دارد و (قطرات) آب از آن خارج مي
گردد، و برخي از خشيت خدا فرو ميريزد و خداوند از اعمال شما غافل نيست!

همانطور که
ملاحظه مي کنيد، در اين آيات قساوت قلب به معناي سختي و نفوذ ناپذيري روح در
برخورد با ياد خداي تبارک و تعالي است. بنابراين- از نظر قرآن- اگر ياد خدا و خوف
و خشيت او در دلي نفوذ نکند و اگر قلبي آمادگي براي پذيرش ياد خدا نداشته باشد، آن
قلب مبتلا به بيماري قساوت است. و در اين رابطه دو نکته قابل توجه است:

نکته اول
اينکه: در آيات مذکور آماده نبودن قلب براي پذيرش حق به عدم آمادگي قلب پذيرش ياد
خدا تعبير و تفسير شده است. و بعبارت ديگر کلمه حق، کلمه اسلام، و کلمه ياد خدا
داراي مفاهيمي مترادف هستند و همگي بازگو کننده يک حقيقت اند. چه بگوئي دل پذيراي
ياد خدا است، چه بگوئي دل پذيراي اسلام است و چه بگوئي دل پذيراي حق است، يک چيز
گفته اي و اين يک نکته بسيار مهم در شناخت اسلام است.

نکته دوم اين
است که: ياد خدا براي بعضي از دلهاي مفيد است و براي بعضي از دلها مضر، بعضي از
دلها را سخت مي کند و بعضي از دلها را نرم، به بعضي از قلبها روشني مي بخشد و به
برخي از قلبها تاريکي ميدهد، برخي دلها را هدايت مي کند و بعضي را گمراه مي نمايد.

ذکر از يکسو
براي دلهائي که پذيراي حق اند، نورفشاني مي کند، شرح صدر و پذيرش آنها را براي حق
بيشتر مي کند.

الله نزل احسن
الحديث کتابا متشابها تقشعر منه جلود الدين يخشون ربهم بالغيب ثم تلين جلودهم و
قلوبهم الي ذکر الله.[3]

خدا بهترين
سخن را نازل فرموده، کتابي که بخشهاي مختلف آن با هم هماهنگ است. آنها که خشيت از
پروردگارشان دارند از شنيدنش پوست بدنشان جمع مي شود، سپس پوستها و دلهايشان بسوي
ياد خدا آرامش مي يابد.

و از سوي
ديگر قساوت قلب کساني که در برابر حق عناد مي ورزند را افزون مي کند، دل آنها سخت
تر، ظلمت آنها را بيشتر و آنها را گمراه تر مي نمايد.

و اذا ذکر
الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤمنون بالاخرة و إذا ذکر الدين من دونه اذا هم
يستبشرون.[4]

و هنگامي که
سخن از خداي يگانه مي شود دلهاي کساني که به آخرت ايمان ندارند احساس تنفر مي
کنند، و چون سخن از خدايان ديگر بميان مي آيد آنها اظهار شادماني مي نمايند.

و سرانجام
ياد خدا، آنچنان را آنچنان تر مي کند:

و تنزل من
القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الاخساراً.[5]

و ما مي
فرستيم از قرآن آنچه را که شفاي دل و رحمت الهي است براي اهل ايمان، ولي ستمگران
را جز زيان نمي افزايد.

و لذا در
حديث است که «خداوند وحي کرد به داود(ع) که به ستمگران بگو ياد من نکنند! زيرا بر
من لازم است که ياد کنم کسي را که ياد من کند، و ياد کردن من نسبت به ستمگران،
لعنت فرستادن براي آنها است».[6]

ج: شرح صدر
کفير

سومين تعبير
قرآن کريم از آماده نبودن قلب براي پذيرش حق، تعبير شرح صدر براي کفر است:

من کفر بالله
من بعد ايمانه إلامن أکره و قلبه مطمئن بالايمان و لکن من شرح بالکفر صدرا فعليهم
غضب من الله و لهم عذاب عظيم.[7]

کسي که بعد
از ايمان کافر شود- مگر آنکه با اکراه کلمه کفر بر زبان جاري سازد و دلش با ايمان
آرام باشد- ولي آنها که به کفر شرح صدر يافته باشند خشم خدا بر آنها است و عذابي
بزرگ در انتظارشان.

در اين آيه
کريمه کفر و انکار خدا پس از اسلام و اعتراف به او، دوگونه تصوير شده است: انکار
زباني و انکار قلبي.

انکار زباني
در صورتي که قلب معترف به خدا باشد و منکر جبراً و ادار به انکار شده باشد تجويز
گرديده و انکار قلبي شديداً محکوم و بعنوان شرح صدر براي کفر از آن ياد شده است.

در تفسير
مجمع البيان جمله «من شرح بالکفر صدراً» اينطور توضيح داده شده است: «اين من اتسع
قلبه للکفر و طابت نفسه به» يعني کسي که دلش براي پذيرش کفر گسترش يافته و جانش از
کفر احساس خوشي و لذت مي نمايد.

در تعبير«شرح
صدر براي کفر» دو نکته وجود دارد که در دو تعبير گذشته وجود نداشت:

نکته اول-
امکان افزايش ظرفيت انسان براي پذيرش باطل، يعني همانطور که ظرفيت انسان براي
پذيرش حق قابل افزايش است و با افزايش اين ظرفيت، انسان به شرح صدر اسلامي مي رسد،
همچنين ظرفيت انسان براي پذيرش باطل نيز قابل افزايش است و با افزايش اين ظرفيت
انسان به شرح صدر کفري نائل مي آيد.

نکته دوم-
اينکه در تعبير «ضيق صدر» و نيز «قساوت قلب» تنها به عدم آمادگي قلب براي پذيرش حق
عنايت شده، ولي در تعبير «شرح صدر به کفر» آمادگي قلب باري پذيرش باطل مورد توجه
است، و با عنايت به اينکه هر سه تعبير بيانگر يک واقعيتند يعني نقطه مقابل شرح صدر
اسلامي را تبيين مي کنند به اين نکته مي رسيم که آماده نبودن قلب براي پذيرش حق
ملازم است با آمادگي آن براي پذيرش باطل.

بعبارت ديگر
ممکن نيست که انسان بتواند نه حق را بپذيرد و نه باطل را، نه طرفدار حق باشد و نه
طرفدار باطل، نه هوادار اسلام باشد نه هوادار کفر، نه ظرفيت براي پذيرش حق داشته
باشد و نه ظرفيت براي پذيرش باطل. اگر ظريت پذيرش حق ندارد، قطعاً ظرفيت پذيرش
باطل دارد. و بالأخره راه ميانه وجودندارد، همانطور که اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد:

ألا من لا
ينفعه الحق يضره الباطل، و من لا يستقيم به الهدي تضره الضلالة، و من لا نتفعه
اليقين يضره الشک.[8]

آگاه باشيد!
کسي که حق براي او سود ندهد باطل به او زيان رساند، و کسي که هدايت او را به
استقامت وا ندارد ضلالت به او خسارت خواهد زد، و کسي که يقين براي او نافع نباشد
گرفتار زيانهاي شک خواهد شد.

و در سخني
ديگر مي فرمايد:

کيف ينفصل عن
الباطل من لم يتصل بالحق.[9]

چطور مي شود
کسي که به حق متصل نشده از باطل جدا شود.

رابطه شرح
صدر و مديريت

آنچه تا کنون
درباره شرح صدر گفتيم مقدمه اين بحث بود که چه نقشي شرح صدر با مديريت دارد و چرا
مهمترين ويژگيهاي مدير چنانکه در آغاز اين بحث اشاره شد شرح صدر است؟

بطور اجمال:
شرح صدر چه در بعد مثبت و چه در بعد منفي، يعني چه شرح صدر اسلامي و يا شرح صدر
کفري، و چه شرح صدر براي پذيرش حق يا شرح صدر براي پذيرش باطل از شرايط و لوازم
اجتناب ناپذير مديريت است.

کسي مي تواند
سازمان و گروه و جمعيتي را اداره کند که ظرفيت فکري و روحي و شرح صدر لازم را براي
مديريت داشته باشد، و دراين رابطه تفاوت نمي کند که هدف سازمان حق باشد يا باطل.

موسي براي
رهبري و مديريت شرح صدر لازم دارد، فرعون هم براي مديريت شرح صدر لازم دارد، چيزي
که هست شرح صدر موسي اسلامي است، و شرح صدر فرعون، شرح صدر کفري، لکن در مديريت
اسلامي بحث ما عمدةً درباره نقش شرح صدر اسلامي در مديريت است.

براي توضيح
اين اجمال و تبيين رابطه شرح صدر و مديريت، لازم است آثار شرح صدر بتفصيل در
ارتباط با مديريت مورد بحث و بررسي قرار گيرد.

مدير شايسته
نيازمند به صفات و ويژگيهائي است که عمده آن ويژگيها يا تمام آنها از شرح صدر ريشه
مي گيرند.

آگاهي،
سياست، حسن خلق، قاطعيت، رفق،‌انتقاد پذيري، اميد و استقامت ويژگيهاي يک مدير
شايسته است و همه اين صفات از آثار شرح صدر مي باشند. در مقاله هاي بعدي رابطه شرح
صدر با هر يک از ويژگيها را مورد بررسي قرار خواهيم داد.    ادامه دارد

 

 



[1] – سوره زمر- آيه 22.

/

منشور انقلاب اسلامي

حج

همراه با
امام بسوي:

حج پايگاه
انقلاب جهاني اسلام

منشور انقلاب
اسلامي

قسمت پنجم

حجة الاسلام
والمسلمين موسوي خوئيني

«و من يخرج
من بيته مهاجراً الي الله و رسوله ثم يدرکه الموت فقد وقع اجره علي الله».

گفتيم که
پيام به ترتيب به سه موضوع پرداخت يک: محرک انسان و ايدئولوژي انقلاب دو: رهبري
سه: منشور جهاني و ابدي انقلاب يعني قرآن و اکنون به موضوع چهارمي مي پردازد و آن
دست آوردهاي انقلاب و زمينه هاي مساعد يک خيزش جهاني اسلام است:

«و حمد و شکر
بي پايان بر عنايات حق جل وعلا که..

1-   
«نداي اسلام بر اقصي
بلاد جهان طنين افکنده».

2-    «بيرق معنوي اسلام در اقطار عالم به اهتزاز درآمده».

3-    «چشم هاي جهانيان به سوي کشور ولي الله اعظم ارواحنالمقدمه الفداء
دوخته شده و برغم بدخواهان و منحرفان که کوس رسوائيشان بر سر بازارها زده شده و بر
خلاف خوابهاي خرگوشي آنان که وعده سقوط جمهوري اسلامي را در سه ماه يا يکسال بخود
و اربابان خود مي دادند»

4-    «امروز پس از سالها، کشور عزيز اسلامي ايران از هميشه پايدارتر»

5-    «ملت عظيم آن سرافرازتر»

6-    «قواي مسلحه آن پرقدرت تر»

7-    «جوانان و سالمندان آن مصمم تر»

8-    «حوزه هاي مقدس علميه آن در سايه مراجع معظم و علماء اعلام کثرالله
امثالهم پرشورتر»

9-    «پيوند حوزه ها و دانشگاهها استوارتر»

10-                      
«قواي سه گانه آن فعالتر»

11-                      
«جهاد سياسي و فرهنگي و نظامي آن رو به
رشدتر»

12-                      
«دشمنان آن که در حقيقت دشمنان اسلام و
استقلال کشور هستند ضعيفتر و زبونتر»

13-                      
«کاخهاي مستکبران لرزانتر»

14-                      
«رسوائي کاخ سياه برملاتر»

15-                      
«پريشانگوئي و دلهره کاخ نشينان افزونتر»

16-                      
«سر درگمي رسانه هاي گروهي جهان که انعکاس
سردرگمي کاخ نشينان است واضح تر گرديده است، لازم است در اين جوي که پيش آمده است
مسلمين و مستضعفان جهان آگاهانه از آن استفاده کرده و جميع فرق مسلمين و مستضعفان
دست در دست هم داده و خودشان را از قيد اسارت ابرقدرتها خارج نمايند»

در جنگ احزاب
عمرو بن عوف و سلمان و حذيفة بن يمان و نعمان بن مقرن و شش نفر از انصار، کندن چهل
ذراع از خندق را بر عهده مي گيرند. در اثناء کار به سنگي برخورد مي کنند که شکسته
نمي شد، ناگزير سلمان خدمت پيامبر(ص) ميرسد تا چاره کار را جويا شود، آنحضرت شخصاً
در محل حاضر مي شوند و کلنگ را به دست مبارک خود گرفته ضربه اي بر سنگ مي کوبند که
برقي از سنگ به هوا مي پرد و اطراف را روشن مي سازد. پيامبر(ص) تکبير پيروزي سر مي
دهند و حاضران نيز تکبير مي گويند و اين واقعه سه بار انجام مي شود، آنگاه سلمان
از رسول گرامي(ص) سر اين تکبيرات را بدنبال برقي که از سنگ به هوا پريد جويا شد،
رهبر مسلمين و رسول خدا(ص) فرمودند:

«خداوند در
اولين ضربه اي که بر سنگ وارد ساختم، يمن را براي من فتح نمود و مرا بر يمن پيروز
کرد و در ضربه دوم، شام و مغرب را و در ضربه سوم، مشرق را»

و آنحضرت
مسلمانان را به اين پيروزيها مژده داد. و آنگاه که سپاهيان احزاب و تمامي جبهه کفر
در اطراف مدينه ظاهر شدند مؤمنان گفتند «هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و
رسوله و مازادهم الا ايماناً و تسليماً» و اتحاد احزاب بر سر جنگ با اسلام و
مسلمين و اجتماع آنان در اطراف مدينه براي يکسره کردن کار پيامبر و امت نه تنها در
دل مؤمنان يأس و ترسي ايجاد نکرد بلکه آنان اين هجوم گسترده را نشانه پيروزيهاي
اسلام که پيامبر به آنان بشارت داده بود دانستند و ليکن منافقين و آنان که دلهاشان
بيمار بود، گفتند: «ما وعدنا الله و رسوله الا غروراً» و گفتند آيا تعجب نمي کنيد
از اين شخص (پيامبر) که به شما از فتح شامات و مدائن و شرق و غرب خبر مي دهد در
حاليکه شما قدرت بيرون آمدن از مدينه را نداريد و براي جلوگيري از حمله دشمن خندق
مي کنيد.

و امام امت
به هنگاميکه احزاب کفر جهاني از هر سو، ايران اسلامي را در محاصره اقتصادي و نظامي
و زير شديدترين فشارهاي سياسي و تبليغاتي قرار داده اند، بشارت مي دهند که:

«من با
اطمينان مي گويم اسلام ابرقدرتها را به خاک مذلت مي نشاند.

اسلام موانع
بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يکي پس از ديگري بر طرف و سنگرهاي کليدي جهان را
فتح خواهد کرد.»

و مؤمنان
يعني همان بسيجيان جهان اسلام- که «خميني» آنان را همرزمان خود مي خواند و مي
گويد:

«…و بياري
خدا در کنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه هاي مغضوب ديکتاتورها خواب راحت را
از ديدگان جهان خواران و سرسپردگاني که به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند سلب
خواهد کرد».

نه تنها از
حضور دهها رزمنا و احزاب کفر به سرکردگي آمريکا کمترين ترسي بخود راه نمي دهند که
آنرا نشانه سقوط استکبار جهاني و پيروزيهاي بزرگ انقلاب اسلامي مي دانند که «اين
قرن بخواست خداوند قادر، قرن غلبه مستضعفان بر مستکبران و حق بر باطل است» و اما
منافقان و غرب زده ها و بزدلان و جاهلان متنسک و دل مردگان و پيروان شياطين و يا
بي خبران و بعض مدعيان عقل و سياست و دورانديشي که هيچگاه آماده تحمل تلخي هاي
دفاع از اسلام و ميهن اسلامي و مصائب آن نبوده و در آينده نيز توفيق ايثار و
فداکاري در راه اعلاء کلمه حق را نخواهند يافت با ديدن نيروهاي ناتو در آبهاي خليج
فارس بسيجيان شجاع و مؤمن را مي ترسانند که شما و کشورتان در محاصره ايد و بشما
وعده پيروزيهاي بزرگ داده ميشود:

«و با تحريف
آيات کتاب خدا و استناد به نسبت پيامبر مسير عزت و کرامت مسلمين را دگرگون و مردم
ما را از شرافت جهان بر حذر مي دارند که خداوند را سپاس مي گذاريم که به ملت ايران
آگاهي و رشد مرحمت فرموده است که نه تنها تحت تأثير اين القائات نرفته و نمي رود
بلکه.. به آن لبخند تمسخر مي زند».

و آينده که
بي ترديد پيروزي اسلام آنرا رقم مي زند روشن خواهد کرد که قضاوت کداميک از اين دو
گروه صحيح بوده است: بسيجيان مؤمن که ياوران خميني هستند يا مدعيان عقل و سياست که
پايگاههاي استکبارند.

اکنون بر مي
گرديم به توضيح دستاوردهاي انقلاب اسلامي که در اين بخش از پيام آمده است: «نداي
اسلام براقصي بلاد جهان طنين افکنده و بيرق معنوي اسلام در اقطار عالم به اهتزاز
در آمده». اسلام قرنها بود که فرياد آن در حلقوم موحدان شکسته و نداي آن حتي براي
پيورانش ناشنيدني بود، بي ديني حکومتهاي اسلام نما از يکطرف و تبليغات مکاتب الحادي
که پايان عمر اسلام را به دنيا مژده مي دادند از طرف ديگر، کناره گيري علماء اسلام
از صحنه هاي سياسي و سکوت آنان در برابر بيدادگري هاي ستمگران از سوئي و بي پروائي
آخوندهاي درباري که تمام تلاششان در مسخ اسلام راستين و معرفي اسلام سلاطين و
دربارها بود از ديگر سوي جهش برق آساي تکنولوژي در کشورهاي غير اسلامي و عقب
ماندگي ممالک اسلامي و بسياري علل و عوامل عقب ماندگي مسلمانان همه و همه خبر از
تمام شدن آخرين رمق اسلام و آخرين نفسهاي اين آئين الهي و مرگ نزديک آن خبر مي داد
جوانان مسلمان براي مبارزه با استبداد داخلي و استعمار خارجي در کشورهاي اسلامي
قرآن را گم کرده و بدنبال مکاتب ديگر مي گشتند و خود را در دامن مارکسيزم يا ديگر
فلسفه ها مي يافتند، مسلماني و اسلامخواهي براي طرفداران اسلام در جوامع مختلف
نوعي عقب ماندگي و ارتجاع تلقي مي شد در کشورهاي اسلامي و در مجامع علمي هر سخني و
هر تفکري که نشان از اسلام داشت خود دليل بر سستي و ضعف آن بود و هر ادعائي که رنگ
و بوئي از فلسفه هاي غير اسلامي و بلکه ضد اسلامي داشت دليل متقني بر درستي آن
ادعا بود برخي از مردم خصوصاً روشنفکران براي اثبات شخصيت خويش تظاهر به بيديني يا
بي اعتقادي به مباني و اصول اسلامي مي نمودند و هر بي سروپائي بخود اجازه مي داد
که بر اين محتضر مظلوم بتازد و اگر در مقاطعي از تاريخ عالمي مجاهد و يا مسلماني
فداکار از اينهمه ستمي که بر اسلام عزيز مي رفت به فرياد مي آمد لاجرم همه هستي
خويش را بر سر آن يک فرياد دردمندانه مي باخت و مي سوخت و شعله سوختنش همچون برقي
در دل سياهي مي جهيد و خاموش مي شد و ديگر هيچ و باز هم غربت اسلام و خاموشي اين
شعله مقدس و تاريکي ظلم و ستم و بيديني و يأس و دلشکستگي مسلمانان مؤمن و موحد و
بي ايماني و بي بندو باري اکثر مسلمانان و تمامي حکومتهاي فاسد اسلامي نما و
ناگهان برقي جهيد و انفجار نور رخ داد آنچنان انفجاري که طنين آن لرزه بر کاخها و
برق و حرارت آن روشنائي و گرمي به کوخها افکند، اقصي بلاد جهان ناگهان فرياد محمد
(ص) را از غار حرا شنيدند که از پس قرنها دگر بار پيروان خويش را فرا مي خواند آري
فرياد اسلام از حلقوم ملت خميني به بلندي تاريخ اسلام برخاست و از ايران برخاست و
همچون موج، همچون نسيم، همچون نور، همچون غرش ابرها، همچون طوفان، همچون زلزله،
همچون خورشيد و همچون هر چيزي که مايه حيات است و عزت و شرف و استقلال و آزادي و
بندگي خدا و فضيلت و پاکي و همچون هر چيزي که نويد مرگ و نابودي مي دهد به ستم و
جهل و نامردمي و فرومايگي و رذالت و ناپاکي و بندگي شيطان و بردگي اربابان زرو زور
و تزوير به استبداد و استعمار و به جهانخواران و کاخ نشينانن و به آمريکا و ارتجاع
و به مارکسيسم و کاپيتاليزم به سرمايه داري و سوسياليزم و به هر چه و هرکس و هر
قدرتي که بدون خود را در نابودي اسلام جستجو مي کرد و هزاران.

«حمد و شکر
بي پايان بر عنايات حق جل و علا که… نداي اسلام بر اقصي بلاد جهان طنين افکند و
بيرق معنوي اسلام در اقطار عالم به اهتزاز در آمده و چشم هاي جهانيان به سوي کشور
ولي الله اعظم ارواحنا لمقدمه الفداء دوخته شده…»

و راستي که
اگر انقلاب اسلامي در سال پنجاه و هفت در ايران پيروز نشده بود و اين انفجار نور
رخ نمي داد امروز جهان اسلام چه سرنوشتي داشت هيچ به تفکر نشسته ايم و آنان که
تمام هنرشان اينست که ثابت کنند اين انقلاب دستاوردي نداشته است و يا اگر داشته
ناچيز بوده است هرگز انديشيده اند که اسلام و مسلمين دچار چه آينده مبهم و
نامعلومي بودن و اکنون چه آينده روشن و سراسر درخشاني در پيش دارند؟! آيا نمي
بينند که در کشورهاي اسلامي چه حوادث شگفتي در حال تکوين است آيا نمي بينيد
مسلمانان را که «يدخلون في دين الله افواجا». و خود را باز مي يابند آيا نمي بينند
که امواج خروشان و پر قدرت اسلام چنان خود را به سواحل کشورهاي اسلامي مي کوبد که
حتي بيدين ترين سران اين کشورها و صدامترين آنان خود را مجبور به اسلامنمائي مي بيند
راستي که به اينان بايد گفت «قاتلکم الله! اين تذهبون؟»که اين لجاجت و عناد پايانش
جهنم است.  ادامه دارد

مسلمانان
بايد با همه امکانات و وسائل لازم به مقابله جدي و دفاع از ارزشهاي الهي و منافع
مسلمين برخيزند و صفوف مبارزه و دفاع مقدس خويش را محکم و مستحکم نمايند.

رها کردن يک
ملت و يک کشور يک مکتب بزرگ در نيمه راه پيروزي خيانت به آرمان بشريت و رسول خداست
لذا تب جنگ در کشور ما جز به سقوط صدام فرو نخواهد نشست.

به همه
مسئولان کشورمان تذکر مي دهم که در تقدم ملاکها هيچ ارزش و ملاکي مهم تر از تقوي و
جهاد در راه خدا نيست و همين تقدم ارزش الهي بايد معيار انتخاب و امتياز دادن به
افراد و استفاده از امکانات و تصدي مسئوليتها و اداره کشور و بالاخره جايگزين همه
سنتها و امتيازات غلط مادي و نفساني بشود.                                 «امام خميني»

 

 

/

دستور مشرکين قريش به پيروان خو

دستور مشرکين
قريش به پيروان خود

بخش سوم

قسمت هفتم

حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

در ضمن آياتي
که در بحث گذشته مورد استشهاد و استفاده قرار گرفت، اين آيه کريمه بود که خداي
تعالي بيان فرموده که چون رسول خدا(ص) دعوت خود را آشکار ساخت و پيام الهي را بگوش
مردم مکه رسانيد، بزرگان و اشراف ايشان در صدد تکذيب آنحضرت برآمده و بدنبال چاره
رفتند…

و متن آيه
اينگونه است:

«وانطلق
الملأمنهم ان امشوا و اصبروا علي الهتکم ان هذا لشيء يراد»[1]

و بزرگان
ايشان بدنبال چاره رفتند و (بمردم خود) گفتند برويد و بر (اعتقاد به) خدايان خود
پايداري کنيد که براستي اين همان چيز مطلوب است.

و در اين آيه
چند نکته وجود دارد که هم مي تواند شاهدي بر بحث بالا و هم مقدمه اي بر دنباله بحث
و ماجراي تاريخي ما باشد که ذيلاً بدان اشاره مي کنيم:

1-   
لفظ (ملأ) که در اين
آيه آمده است بمعناي اشراف و بزرگان قوم است که بخاطر آنکه هيبت و عظمت آنها
چشمها  و دلها را پر کرده بود آنها را به
اين نام خوانده اند، و اين «ملأ» چنانچه از موارد استعمال آن در قرآن کريم استفاده
مي شود معمولاً در طول تاريخ بزرگترين مانع و سد راه انبياء الهي بوده و احياناً
طرف مشورت طاغوتهاي زمان در راه مبارزه با پيمبران و پشتيباني براي آنها بوده اند،
و گاه نيز خود مستقيماً نقشه قتل رسولان و نابودي سفيران الهي را طرح مي کرده اند،
که براي نمونه در آيات زير دقت فرمائيد:

درباره
نوح(ع) آمده: «قال الملأ من قومه انا لنراک في ضلال مبين».[2]

و يا اين آيه:
«و يصنع الفلک و کلما مر عليه ملأ من قومه سخروا منه».[3]

درباره شعيب:
«قال الملأ الذين استکبروا من قومه لنخرجنک يا شعيب و الذين آمنوا معک من
قريتنا…»[4]

و درباره
موسي(ع): «قال الملأ من قوم فرعون ان هذا الساحر عليم».[5]

و گاه نيز
خود اينان طاغوتهاي زمان را بر ضد پيمبران تحريک و آنها را به قتل و نابودي آن
رادمردان الهي تشويق مينمودند مانند اين آيه:

«و قال الملأ
من قوم فرعون أتذر موسي و قومه ليفسدوا في الأرض و يذرک و آلهتک، قال سنقتل ابناء
هم و نستحي نساءهم و انا فوقهم قاهرون»[6]

و آنجا که
فرعون آنها را مخاطب ساخته مانند اين آيات:

«قال للملأ
حوله ان هذا الساحر عليم».[7]

«و قال فرعون
يا ايها الملأ ما علمت لکم من اله غيري».[8]

که براي
کساني که بازيهاي سياسي درباريان شاهان و سخنان ديکته شده شاهان و درباريان و
سئوال و جوابهاي ساختگي آنان را ديده و شنيده باشد تداعي همان بازيها و سئوال و
جوابهاي ساختگي را مي کند، که به درباريان و اطرافيان مي گفتند شما چنين بگوئيد تا
فرعون هم چنين بگويد،‌و يا به فرعون مي گفتند شما چنين در فشاني کنيد تا جان
نثاران حلقه بگوش نيز آنگونه عرض اخلاص و ادب نمايند…!

و باز درباره
مؤمن آل فرعون و گزارشي که بموسي (ع) ميدهد اينگونه ميخوانيم که خداي تعالي مي
فرمايد:

«قال يا موسي
ان الملأ يأتمرون بک ليقتلوک فاخرج اني لک من الناصحين».[9]

و با توجه به
آيات ذکر شده روشن ميشود که اين (ملأ) که در آيه مورد بحث آمده همان اشراف مشرکين
و سران قريش بودند که ميديدند تبليغات رسول خدا(ص) با منافع نامشروع و درآمدهاي
ظالمانه آنها برخورد دارد و نمي توانست بي تفاوت نظاره گر ارشادهاي رسول خدا
باشند، و در صدد بر مي آمدند تا بخيال خود از طريقي عاقلانه و مدبرانه جلوي آنحضرت
را بگيرند..

2-   
مرحوم علامه طباطبائي
در تفسير اين آيه گويد: نسبت «انطلاق» و رفتن در اين آيه به اشراف و «ملأ» و گفته
ايشان (که گفتند: برويد و بر اعتقاد بخدايان خود پايداري کنيد) اين مطلب را که در
تاريخ نيز آمده است مي رساند که اشراف 
مزبور بنزد رسول خدا(ص) آمده تا بنحوي مشکل دعوت آنحضرت به توحيد و کنارزدن
خدايان ايشان را حل کرده و نوعي استمالت نمايند و چون با آنحضرت گفتگو کردند و
متوجه شدند که وي حاضر به سازش و توافق با آنها نيست بنزد مردم خود باز گشته و اين
سخن را گفته اند که «برويد و بر اعتقاد بخدايان خود پايدار باشيد…» که ماجراي
تاريخي  و تفصيل آن در ذيل خواهد آمد…

3-   
مطلب ديگري که تذکر
آن در اين جا لازم بنظر رسيد اين مطلب است که در معناي جمله «ان هذا الشيء يراد» و
اجمالي که دارد مفسران وجوهي ذکر کرده اند که شايد بهترين وجه با توجه به ماجراي
تاريخي آن نيز همان وجهي باشد که مرحوم علامه طباطبائي اختيار کرده که منظور اشراف
قريش اين بوده که محمد(ص) با اين ادعا مي خواهد بر شما رياست کند، و بهمين خاطر
شما بر اعتقادي که داريد پايداري کنيد و دست از خدايان خود برنداريد که ادعاي نبوت
محمد(ص) واقعيت ندارد و سرپوشي است براي اينکه بر مردم رياست کند، نظير گفتاري که
خداي تعالي از اشراف و «ملأ» قوم نوح حکايت مي کند که بمنظور جلوگيري مردم خود از
اينکه به نوح(ع) ايمان آورند اينگونه مي گفتند:

«فقال
الملأ الذين کفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلکم يريدان يتفضل عليکم، ولو شاء الله
لا نزل ملائکة ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين،‌ ان هو الا رجل به جنة فتربصوا به
حتي حين.»[10]

و شاهد بر
اين گفتار مرحوم علامه رواياتي است که درباره سخنان اشراف و سران قريش در برخورد
با مسئله نبوت رسول خدا(ص) رسيده که از آنجمله است روايت زير که ابن هشام و ديگران
روايت کرده اند:

داستاني جالب
درباره علت مخالفت سران قريش

ابن اسحاق از
زهري روايت کرده که گويد: براي من رويات کردند که شبي ابوسفيان و ابوجهل واخنس بن
شريق بدون اطلاع همديگر از خانه خود بيرون آمده و در اطراف خانه رسول خدا(ص) هر
کدام در گوشه اي پنهان شدند تا بقرآني که آن حضرت (ص) در نماز شب مي خواند گوش فرا
دارند، و هيچکدام از جاي ديگري خبر نداشت چون صبح شد و فجر طلوع کرد متفرق شدند و
تصادفاً در راه بهم برخوردند و و چون از مکان و منظور يکديگر مطلع شدند همديگر را
ملامت کرده گفتند: از اين پس بچنين کاري دست نزنيد زيرا اگر سفها و جهال از کار
شما اطلاع پيدا کنند،‌ ممکن است خيالي درباره شما بکنند و آنروز را بدنبال کار خود
رفتند.

شب ديگر که
شد دوباره هر کدام بجاي ديشب آمده و تا صبح در آنجا بنشستند و بقرآن رسول
خدا(ص)گوش فرا دادند و چون صبح شد متفرق شدند و دوباره در راه بهم برخوردند و همان
سخنان ديروز را تکرار کردند، تا شب سوم شد باز همچنان هر يک از اطراف خانه رسول
خدا آمده و در جائي پنهان شد و تا صبح بماندند و چون صبح شد دوباره در راه بهم
برخوردند و اين بار با هم پيمان بستند که از اين پس دست بچنين کاري نزنند.

اخنس بن شريق
در آنروز بمنزل رفت و عصاي خود را برداشته بدرخانه ابوسفيان آمد و باو گفت: اي ابا
حنظله راي تو درباره آنچه از محمد شنيدي چيست؟ ابوسفيان گفت: بخدا برخي از آنچه
شنيدم قهم کردم و مقصود آنرا دانستم و معناي برخي را ندانستم و مقصود آن را نيز
نفهميدم،‌اخنس گفت: بخدا سوگند من هم مانند تو بودم.

دنباله روايت
که ماجراي گفتگوي اخنس بن شريق با ابو جهل را ذکر مي کند اينگونه است:

«قال: ثم خرج
من عنده حتي أتي أباجهل فدخل عليه بيته، فقال: يا أبا الحکم، ما رأيک فيما سمعت من
محمد؟ فقال: ماذا: سمعت! تنازعنا نحن و بنو عبد مناف الشرف، اطعموا فأطعمنا، و
حملوا فحملنا، و اعطو ا فأعطينا، حتي إذا تجاذينا علي الکرب، و کنا کفرسي رهان،
قالوا: منا نبي يأتيه الوحي من السماء؛ فمتي ندرک مثل هذه! و الله لا نؤمن من
أبدا، و لا نصدقه، قال: فقام عنه الأخنس و ترکه».[11]

يعني- سپس
بدرخانه ابوجهل رفت و باو گفت: نظر تو در باره آنچه از محمد شنيدي چيست؟ ابو جهل
با نارحتي گفت: چه شنيدم! ما و فرزندان عبدمناف درباره رسيدن بشرف و بزرگي مانند
دو اسبي که در ميدان مسابقه مي روند منازعه داشتيم ما مي خواستيم از آنها سبقت
جوئيم و آنان قصد سبقت بر ما را داشتند، آنان اطعام کردند ما نيز اطعام کرديم،
آنان بخشش کرده، اموال بدرخانه اين و آن بردند ما هم چنين کرديم، و چون ما هر دو
در موازات همديگر قرار گرفتيم آن ها گفتند: در ميان ما پيغمبري است که از آسمان
بدو وحي شود! و ما چگونه مي توانيم بچنين فضيلتي برسيم! بخدا ما که هرگز بدو ايمان
نخواهيم آورد و او را تصديق نخواهيم کرد.

و در حديث
ديگري که ابن کثير شامي در سيره النبوية از بيهقي بسندش از مغيرة بن شعبة روايت
کرده اينگونه است که مغيرة بن شعبة گويد:

«ان أول يوم
عرفت رسول الله(ص) أني أمشي أنا و أبوجهل بن هشام في بعض أزقة مکة، إذ لقينا رسول
الله (ص) فقال رسول الله (ص) لأبي جهل: «يا أبا الحکم، هلم إلي الله و إلي رسوله،
أدعوک إلي الله».

فقال أبو
چهل،: يا محمد، هل أنت منته عن سب آلهتنا؟ هل تريد إلا أن نشهد أنک قد بلغت؟ فنحن
نشهد أن قد بلغت، فوالله لو أني أعلم أن ما تقول حق ال تبعتک.

فانصرف رسول
الله (ص) و أقبل علي فقال:

و الله إني
لأعلم أن ما يقول حق، و لکن [يمنعني] شيء، إن بني قصي، قالوا: فينا الحجابة. نعم
ثم قالوا فينا السقاية فقلنا: نعم، ثم قالوا فينا الندوة: نعم. ثم قالوا فينا
اللواء. فقلنا: نعم. ثم أطعموا و أطعمنا،‌حتي إذا تحاکت الرکب قالوا: منا نبي!
والله لا أفعل».[12]

يعني نخستين
روزي که من رسول خدا(ص) را شناختم روزي بود که بهمراه ابوجهل در بعضي از کوچه هاي
مکه مي رفتم که ناگهان رسول خدا(ص) را ديدار کرديم، پس آنحضرت به ابو جهل فرمود:

اي  ابا حکم بنزد خدا و رسولش بيا تا تو را بخداي
يکتا دعوت کنم!

ابو جهل گفت:
آيا تو از دشنام خدايان ما دست بر مي داري؟ آيا جز اين مي خواهي که ما گواهي دهيم
که تو مأموريت خود را ابلاغ کرده اي؟ ما هم گواهي مي دهيم که تو بخوبي ابلاغ کردي!
و بخدا سوگند اگر براستي بدانم که آنچه مي گوئي حق است از تو پيروي مي کردم!

رسول خدا(ص)
به راه خود رفت،‌ و ابوجهل رو بمن کرده گفت: بخدا سوگند من بخوبي مي دانم که آنچه
را او مي گويد حق است، ولي چيزي که مانع ايمان من هست اين مطلب است که فرزندان قصي
(بعنوان افتخار خويش) گفتند: منصب پرده داري در ميان ما است؟ گفتم: آري، پس از آن
گفتند: منصب سقايت (حاجيان) در ما است؟ گفتيم: آري سپس گفتند: خانه شوري در اختيار
ما است! گفتيم: آري،‌گفتند: پرچم قريش در دست ما است؟ گفتيم: آري، آنگاه آنها
(براي جلب توجه مردم و محبوبيت) اطعام کردند و ما هم (بهمين منظور) اطعام کرديم،
تا وقتي که سوارکاران مسابقه با هم برخورد کردند (و نتوانستند در مسابقه فضيلت و
برتري بر ما پيشي گيرند) گفتند: پيغمبري از ما است! و بخدا سوگند من تسليم نخواهم
شد و اينکار را نخواهم کرد!

و اين دو
حديث پرده از روي باطن مخالفان و دشمنان انبياء و مردان الهي در طول تاريخ بر مي
دارد، و بخوبي نشان مي دهد که در عين آنکه آنها عموماً حق را شناخته و بدان اذعان
داشته اند، اما بخاطر جاه طلبي و حفظ رياست و حسدورزي و احياناً روي تعصبهاي بي جا
حاضر به پذيرش آن نبوده و در صدد انکار بر آمده اند،[13]
در صورتي که اينها اشتباه مي کردند، و چنانچه تسليم حق مي شدند هم سيادت دنياي
آنها حفظ مي گرديم و هم سيادت و سعادت آخرتشان تأمين مي شد، همانگونه که در مقالات
قبلي اين مطلب را از زبان رسول خدا(ص) نقل کرديم که وقتي آنها را براي نخستين بار
به اسلام دعوت کرد چنين فرمود:

«يا معشر
قريش، يا معشر العرب أدعوکم الي شهادة ان لا اله الا الله و آمرکم بخلع الانداد و
الاصنام، فاجيبوني تملکون بها العرب و تدين لکم العجم و تکونون ملوکاً في
الجنة…ـ»[14]

که براي
معرفي اينگونه افراد نگون بخت سخني بهتر از آنچه خداي تعالي فرموده نيست که گويد:

«أفرأيت من
اتخذ الهه هواه واضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره
غشاوة…»[15]

که با علم و
دانائي منکر حق شده و هواي نفس خود را معبود خويش قرار داده که اينگونه افراد دچار
گمراهي حق و مهر شدن گوش و دل و کوري ديده خواهند شد…       ادامه دارد

 

 



[1]
– سوره ص- آيه 6.

/

غرور بالله

شرح دعاي ابو
حمزه ثمالي

قسمت هشتم

آيت الله
ايزدي نجف آبادي

غرور بالله

«عظم يا سيدي
املي وساء عملي فاعطني من عفوک بمقدار املي و لا تؤاخذني باسوء عملي فان کرمک يجل
عن مجازاة المذنبين و حلمک يکبر عن مکافاة المقصرين».

سيد من!
آرزوئي که از تو دارم بزرگ و عملم بد؛ پس، از عفو و گذشت خودت بمقياس آرزويم ببخش
و مرا به بدترين اعمالم مگير (تا چه رسد به غير آن) زيرا که کرم تو از مجازات
تبهکاران عالي تر و حلم تو از کيفر دادن تقصير کاران بزرگتر است.

رحمت بي
نهايت

اين چند جمله
يادآور اين است که:

اولاً- عفو و
بخشش خداوندي جوابگوي آرزوي هر آرزومند است، و خزينه هاي رحمتش وسعت هر گونه اميدي
را دارد و در حقيقت بنده هر چند که اهليت اينکه برحمت او برسد ندارد ولي رحمت بي
منتهاي او اهليت رسيدن و دريافتن بنده را( هر قدر که گنهکار هم باشد) دارد،
همچنانکه در بعضي از تعقيبات نمازها هست:

«اللهم ان لم
اکن اهلاً ان ابلغ رحمتک فرحمتک اهل ان تبلغني و تسعني لانها وسعت کل شيء»

پروردگارا
درست است که من شايسته اينکه برحمت تو برسم، نيستم وليکن رحمت تو از آنجائي که فرا
گيرنده هر چيز هست،‌ اهليت اينکه بمن برسد و مرا فرا گيرد، دارد.

حلم بي نهايت

ثانياً- حلم
خداوندي و کرم او از آنجائي که بي نهايت است، اقتضاء دارد که گناه و تقصير بنده هر
قدر بزرگ باشد باز هم بنده را دريابد چنانچه در آيه 10 از سوره ابراهيم از زبان
انبياء مي فرمايد:

«يدعوکم
ليغفر لکم من ذنوبکم و يؤخرکم الي اجل مسمي».

خدا شما را
به مغفرت و آمرزش از گناهان مي خواند و مي خواهد از تعجيل عقوبت برهاند و به اجل
معين برساند.

«و انا يا
سيدي عائذ بفضلک هارب منک اليک متنجز ما وعدت من الصفح عمن احسن بک ظناً‌و ما انا
يا رب و ما خطري هبني بفضلک و تصدق علي بعفوک اي رب جللني بسترک واعف عن توبيخي
بکرم وجهک».

اين منم، اي
سيد من،‌ پناهنده بفضل تو که از(عدالت تو) بسوي (عفو تو) گريزان و خواهان گذشت و
عفو يکه وعده فرموده اي به کسانيکه بتو گمان خوب دارند. پروردگارا! من چه هستم و
قدر من چيست؟ به فضل خودت مرا ببخش و به من مسکين از عفو خودت صدقه بده. خداي من!
زير پوشش ستاريتت قرارم ده واز سرزنش من به شرافت ذاتت صرف نظر نما.

آري! چنانچه
از اين چند جمله بر مي آيد پناهگاهي از عذاب الهي(که اگر به بنده برسد بر حسب
عدالت اوست) جز تفضل او نيست و خودش وعده عفو داده هر که را به او گمان خوب داشته
باشد بلطفش مي نوازد و مسکينان کوي خود را از عفو خود بهره داده و زير پوشش
ستاريتش از رسوائي در پيش خلايق محفوظ نگهداشته و به شرف ذاتش از توبيخ بنده
گنهکار مي گذرد.

«فلو اطلع
اليوم علي ذنبي غيرک ما فعلته ولو خفت تعجيل العقوبة لا جتنبتهن لا لانک اهول
الناظرين واخف المطلعين بل لانک يا رب خير الساترين واحکم الحاکمين و اکرم
الاکرمين، ستار العيوب غفار الذنوب علام الغيوب، تستر الذنب بکرمک و تؤخر العقوبة
بحلمک فلک الحمد علي حلمک بعد علمک و علي عفوک بعد قدرتک و يحملني و يجرئني علي
معصيتک حلمک عني و يدعوني الي قلة الحياء سترک علي و يسر عني الي التوثب علي
محارمک معرفتي بسعة رحمتک و عظيم عفوک».

اگر غير تو
در اين روزگاران بر گناهم کسي آگاه بود، انجام نمي دادم و اگر مي ترسيدم که زود
مرا کيفر دهي، خودداري مي کردم و اين هم نه براي اينکه از ديگر بينندگان خوارتر و
از آگاهان ديگر بي مقدارتر باشي بلکه (پروردگارا) از اينجهت است که تو در ضمن
اينکه گناه را مي پوشي، نيکو مي پوشي که بهترين عيب پوشان و گرامي ترين کريمها و
بهترين حاکمها هستي، بسيار عيب پوشي و آمرزنده گناه. بکرمت گناه را مي پوشي (نه به
استحقاق بنده گنهکار) و بحلمت کيفر دادن را تأخير مي اندازي (نه به اقتضاي لياقت
بنده) پس ستايش تنها سزاوارتر است زيرا با اينکه مي داني حلم مي ورزي و با اينکه
قدرت ب رانتقام داري مي بخشي. و حلم تو است که مرا به مخالفت تو جرأت داده و به
گناهم وا مي دارد و پرده پوشي تو است که به بي شرمي مرا مي خواند و شناخت من از
وسعت رحمت تو و بخشايش بزرگ تو مرا شتابان به ارتکاب جرائم مي کشاند.

انگيزه
گنهکار

آنچه در
رابطه با اين قسمت از دعا به نظر مي رسد:

1-   
اينکه چنين نيست که
همه گنهکاران انگيزه گناهانشان، بي معرفتي به خدا و يا عدم اعتقاد به آگاهي ذات حق
از گناه آنها باشد،‌بلکه چه بسا گنهکار (که در هنگام وسوسه نفس و شيطان به گناه
دست مي زند و قاعدتاً بايد رعايت محضر ربوبي و حياء از خداوند مانع از ارتکاب گناه
گردد و به خود با در نظر گرفتن عظمت حق اجازه جرأت به گناه ندهد) با شناختي که از
ستاريت و پرده پوشي و حلم خداوند دارد، به پروردگار کريمي که او را خلق کرده و
تسويه و تعديل نموده است، مغرور نمايد و از اين صفات خداوندي، سوء استفاده کرده،
ننگ گناه را به خود بخرد، و اين خود غرور است.

«يا
ايها الإنسان ما غزک بربک الکريم الذي خلقک فسويک فعدلک».

اي انسان! چه
باعث گرديده که به پرورگار کريمت که تو را آفريد و آنگاه تکامل بخشيد و بياراست،
مغرور شوي؟!

معناي غرور

2-   
صاحب جامعل السعادات
(ره) در صفحه 5 جلد سوم کتاب خود در معناي غرور، مي گويد:«سکون النفس الي ما يوافق
الهوي و يميل اليه الطبع عن شبهة و خدعة، من الشيطان».

غرور و آرامش
نفس به چيزي است که ميل طبع به سوي او مطابق دلخواه است و انگيزه آن شبهه و خدعه
اي است که از شيطان بدل راه پيدا کرده است.

مطابق اين
بيان همينکه انسان گناهي را با دلگرمي که در اثر شناخت از عفو و حلم و ستاريت
خداوند انجام مي دهد گناهش بد است و بدتر اينکه از گناه ناراحت نيست بلکه دلگرم هم
مي باشد.

غرور بالله

3-   
از بيان گذشته که
غرور معنا شد غرور بالله که در آيات قرآن شريف ذکر شده روشن مي شود:

«يا
ايها الناس ان وعد الله حق فلا تغرنکم الحيوة الدنيا و لا يغرنکم بالله الغرور».
(سوره فاطر- آيه 5)

اي مردم وعده
خدا حق است مبادا زندگي دنيا شما را مغرور کند و مبادا شيطان شما را فريب دهد و به
(کرم) خداوند مغرورتان سازد.

چنانچه
ملاحظه مي شود بر حسب آنچه از اين آيه بدست مي آيد اسباب غرور انسانها نه تنها
دنيا و زر و زيور آن است بلکه يکي از دامهاي گسترده شيطان، به رخ کشيدن خداوند و
کرم او است.

علامه
طباطبائي (ره) در ذيل آيه مزبور مي فرمايد:«معني غروره بالله توجيه انظارهم الي
مظاهر حمله و عفوه».

معناي غرور
شيطان بوسيله خدا توجيه دادن نظر مردم است به نمونه هاي حلم و عفو خداوند. تا آنجا
که مي فرمايد: « فالمراد بغرور الشيطان الانسان بالله، اغترار الانسان بما يعامل
به الله الانسان علي غفلته وظلمه».

از جمله
نعمتهاي خداوند (که بحکم عقل و نقل بي پايان است و قابل شمارش نيست که هر يک بر
انسان موجب شکر و ستايش است که بقول سعدي: در هر نفسي دو نعمت موجود بر هر نعمتي
شکري واجب) برخورد خداوند است که در مؤاخذه گنهکار عجله نمي کند که شايد بنده موفق
به توبه گشته و اصلاح کند بقول ملاي رومي:

لطف حق با تو
مداراها کند                       چونکه از
حد بگذرد رسوا کند      ادامه دارد

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

توکل بر
خداوند

* پيامبر
اکرم(ص):

«من احب ان
يکون اقوي الناس فليتوکل علي الله». (بحار- جلد 71- ص 151).

هر که دوست
دارد نيرومندترين مردم باشد، توکل بر خدا نمايد.

*
اميرمؤمنان(ع):

«اقوي الناس
ايمانا اکثرهم توکلاً علي الله سبحانه». (غررالحکم)

نيرومندترين
انسان از نظر ايمان کسي است که توکلش بر خداي سبحان از ديگران بيشتر باشد.

*
اميرمؤمنان(ع):

«ان النبي
(ص) سأل ربه سبحانه ليلة المعراج فقال: يا رب اي الأعمال افضل؟ فقال الله عزوجل:
ليس شيء افضل من التوکل علي و الرضا بما قسمت». (سفينة البحار- جلد2- ص 683)

پيامبر
خدا(ص) در شب معراج از پروردگارش پرسيد: پروردگارا! کدامين اعمال بهتر است؟ خداوند
عزوجل فرمود: چيزي (براي انسان) بهتر از توکل بر من و رضايت به آنچه قسمت و روزيش
نموده ام وجود ندارد.

*
اميرمؤمنان(ع):

«من وثق
بالله اراه السرور و من توکل عليه کفاه الامور». (بحار- جلد71- ص 151)

کسي که به
خداوند اعتماد نمايد خدا او را مسرور سازد و کسي که بر او توکل ورزد امورش را
کفايت نمايد.

* امام
سجاد(ع):

امام زين
العابدين(ع) به حماد کوفي که در طريق مکه راه خويش را گم کرده بود برخورد نموده و
فرمود:

«لو صدق
توکلک ما کنت ضالاً»

اگر در ادعاي
توکلت بر خداوند صادق بودي گم نمي شدي. (سفينة البحار ج 2 ص 683.)

* امام
باقر(ع):

«من توکل علي
الله لا يغلب و من اعتصم بالله لا يهزم». (بحار- جلد71- ص 151)

کسي که بر
خداوند توکل نمايد مغلوب نگردد و کسي که به «الله» تمسک ورزد شکست نخورد.

* امام
صادق(ع):

«سئل الصادق
(ع) عن حد التوکل؟ فقال: ان لا تخاف مع الله شيئاً». (بحار- جلد 71- ص 156)

از حضرت
صادق(ع) درباره مرز توکل سئوال شد؟ امام فرمود: اينکه با وجود خداوند از چيزي بيم
بخود راه ندهي.

* امام
کاظم(ع):

علي بن سويد
از امام کاظم(ع) درباره آيه «و من يتوکل علي الله فهو حسبه» «کسي که بر خداوند
توکل نمايد خداوند او را کافي است» سئوال نمود؟ امام در پاسخ فرمود: «التوکل علي
الله درجات: فيها ان تتوکل علي الله في امورک کلها، فما فعل بک کنت عنه راضياً
تعلم انه لا يالوک خيرا و فضلا و تعلم ان الحکم في ذلک له فتوکل علي الله بيفويض
ذلک اليه وثق به فيها و في غيرها». (اصول کافي- جلد3- ص 106)

توکل بر خدا
داراي درجاتي است، بعضي از آن درجات اين است که در تمام کارهايت بر خداوند توکل نمائي
و آنچه درباره ات انجام دهد به آن راضي باشي و بداني که هيچ خير و نعمتي را نسبت
به تو دريغ ندارد و توجه داشته باشي که در تمام امور حکم، حکم او است، پس با تفويض
و واگذاري کارهايت به خداوند توکل بر او کن و در امور مربوط به خود و ديگران بر او
اعتماد نما.

* امام
رضا(ع):

«للتوکل
درجات: منها ان تثق به في امرک کله و تعلم ان الحکم في ذلک له فتتوکل عليه بتفويض
عليه بتوفيض ذلک اليه». (بحار- جلد 78- ص 336)

توکل داراي
درجاتي است: بعضي از درجات آن اين است که در تمام امورت به خداوند اعتماد نمائي و
بداني که در تمام اين امور حکم، حکم او است،‌ پس با واگذاري آنها به خدا، بر او
توکل نمائي.

 

 

/

قبله حاجات وارستگان

تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان

قسمت ششم

آيت الله
محمدي گيلاني

قبله حاجات
وارستگان

* تعبير
«الهي» بيش از چهل بار در اين مناجات شريف آمده* غالباً «اله» را معبود يا معبود
بحق، تفسير ميکنند* کلمات اهل لغت و تحقيق در اين باره، و کلام امام رضا(ع): «له
معني الربوبيه اذ لا مربوب و حقيقة الالهيه اذ لا مألوه» دلالت مي کند که معني
«اله» اوسع از معبود است يا معاني مفزع و ملجاء و قبله حاجات بودن در معبود بحق
اشراب گرديده* راز تکرار اين تعبير در سر فصلهاي اين راز و نياز و لابه والتماس*
سجود اشياء بمقام الهيت* نغمه عشق الهي از زبان هر ذره اي* بقاء هر موجودي به برکت
رزق الهي است* معناي رزق و انقسام ارزاق و مرزوقين* هر نوعي رزق ويژه اي دارد ولي
انسان مرزوق بهمه ارزاق است!* مزاج روح نشأت گرفته از مکارم اخلاق، مظهر کرامات مي
شود* غذاي اندک در چنين مزاجي، به نيروي خارق العاده متحول مي گردد،‌ چنانکه از
سيره رسول الله(ص) و صلحاء امت مشهود است* ارواح طيبه فرودگاه ملائکه است و ملائکه
به همدمي آنان افتخار مي کنند* کلام سيدالشهداء (ع) در دعاي عرفه: «ماذا وجد من
فقدک و ما الذي فقد من وجدک» يعني: الهي چون با توأم از جمله تاجدارانم و تاج بر
سر و اگر بي توام از جمله خاکسارانم و خاک بر سر* ارواح خبيثه و کل افاک اثيم
فرودگاه شياطنند* در حديث نبوي آمده که شيطان وقت خواب سه گره بر قفاي مؤمن مي
زند، و چگونگي باز شدن گره ها* وارستگان از دنيا غذايشان متروح مي شود و شيطان با
آنها در مضيقه است و وابستگان به دنيا با خوردن، ارواحشان متجسد مي شود و شيطان با
آنها در سعه و فراخي است و همچون امواج خونشان، در مراکز فکر و اراده و تصميمشان
در جريان است.

قوله:

«اليه ان
حرمتني فمن ذاالذي يرزقني و ان خذلتني فمن ذاالذي ينصرني».

اي قبيله همه
حاجاتم اگر از خيرات و برکات محرومم سازي، کيست آنکس که روزيم گرداند؟ و اگر خوار
و بي يارم فرمائي کيست آنکس که ياريم نمايد؟

معناي اله

تعبير «الهي»
بيش از چهل بار در سر فصل هاي راز و نياز و لابه و التماس در اين مناجات شريف آمده
است. لفظ «اله» که مناداي مضاف به «ياء» متکلم است بمعناي «معبود» يا «معبود بحق»
غالباً تفسير شده و گفته اند: لفظ جلاله «الله» در اصل «اله» بوده، و بجهت کثرت
استعمال، همزه حذف گرديد، در عوض، الف و لام بر آن داخل شد و «الله» گرديد و علم
بالغلبه براي ذات اقدس حضرت باري با اعتبار توصيف حضرتش بهمه اسماء حسني و افعال
ناشي از اين اسماء، گرديده است.

در لسان
العرب مي گويد: «الله اصلش اله بوده و اله اطلاق نمي شود مگر بر کسي که معبود است
و آفريننده عابد خويش و روزي دهنده و مدبرش باشد، و بر وي اقتدار دارد و بر غير
چنين کسي اله گفته نمي شود، و اصل اله «ولاه» بوده که واو به همزه منقلب گرديده
است. و معني ولاه، قبله گاه آفريدگان در حاجاتشان مي باشد که بدو روي مي آورند و
پناهنده مي شوند و در آستانش التماس و لابه سر مي دهند همانگونه که کودک به پناه
مادرش طبعاً مجذوب است».

و قاضي
بيضاوي و بسياري از اهل تحقيق و دقت نيز در تفسير «اله» همين گونه سخن گفته اند و
ظاهراً معني اين لفظ «اله» اوسع از معبود يا معبود بحق است، و خصوصاً با امعان نظر
در موارد استعمال اين لفظ، روشن مي شود که در معني معبوديت بحق، معاني مفزع و ملجأ
و قبله بودن همه حوائج نيز اشراب گرديده است، و از فرازي از خطبه امام رضا(ع) که
به استدعاء مأمون عباسي بعد از انتصاب به خلافت قرائت فرمودند، همين معني را مي
توان استظهار نمود و آن فراز مورد استشهاد ما اين است: «له معني الربوبيه اذ لا
مربوب و حقيقة الالهيه اذ لا مألوه» (توحيد صدوق (ره)- طبع جديد- ص 38).

براي او
(خداوند متعال) معني پروردگاري بوده هنگاميکه در پرده اي وجود نداشت، و براي او
حقيقت الهيت بوده هنگاميکه مالوهي (مخلوقي که اظهار نياز يا پناهندگي و تضرع در
آستانش نمايد) وجود نداشت و چنانچه معني اله، صرف معبود مي بوده،‌بي ترديد خداوند
متعال مألوه بوده و بس،‌ چنانکه در بعضي از عبارات آمده است ولي همانطور که ملاحظه
فرموديد امام(ع)، مالوهيت را در مستواي مربوبيت قرار داده است چنانکه ربوبيت و
الهيت را در مستواي عاليتري اعلام فرموده اند، ‌و مربوب يعني مخلوق نيازمند به
حضرت رب تعالي که پرورده انعام و مواهب او است، و طبعاً مالوه نيز يعني مخلوق
نيازمندي که قبله حوائج او مرتبه الوهيت است و هر موجودي بالطبع با  آستانش منجذب مي شود،‌ و آن مرتبه علياي الوهيت
نه فقط مغناطيس دلها است که مغناطيس هر طالب کمالي است، زيرا طالبان کمال طبعاً به
کمالشان مشتاق و بسوي آن مجذوبد و از نقصان ويژه بخود گريزانند و همه کمالات و
خيرات که در مراحل سلوک بهره طالب کمال و خير مي شود، بدون استثناء جملگي معبر و
طريق بسوي کمال و خير بالذاتند که آن ذات اقدس الوهيت است چه صفات الهيه متمتاز از
ذات واجبي نيست و بنابراين خير بالذات و کمال مطلق، معشوق همه است چه عقول فعاله، ‌چه
نفوس عاليه، چه قواي حيواني و نباتي و غير اينها که قبله حاجات همگان مرتبه الهيت
است، و هر يک عبادتي به تناسب خود دارد، و راکع و ساجد و تقديس خوان و تسبيح گوي
اويند.

عبادت
موجودات

چنانکه در
اين آيات مي شنويد: «
óOs9urr& (#÷rttƒ 4’n<Î) $tB t,n=y{ ª!$# `ÏB &äóÓx« (#às¨ŠxÿtFtƒ ¼ã&é#»n=Ïß Ç`tã ÈûüÏJu‹ø9$# È@ͬ!$yJ¤±9$#ur #Y‰£Úߙ °! óOèdur tbrãÅzºyŠ ÇÍÑÈ   ¬!ur ߉àfó¡o„ $tB ’Îû ÏNºuq»yJ¡¡9$# $tBur †Îû ÇÚö‘F{$# `ÏB 7p­/!#yŠ èps3Í´¯»n=yJø9$#ur öNèdur Ÿw tbrçŽÉ9õ3tGó¡o„ ÇÍÒÈ   tbqèù$sƒs† Nåk®5u‘ `ÏiB óOÎgÏ%öqsù tbqè=yèøÿtƒur $tB tbrãtB÷sム» (سوره النحل
48-50).

آيا به
آفريدگاني که خداي متعال آفريده نمي نگرند؟ چگونه سايه هاي آنها از راست و چپ مي
گردند، و همگي رام و ذليلانه براي خداوند ساجدند، و براي خداوند همه موجودات سماوي
و هر جنبده اي که در زمين است و فرشتگان، سجده و خاکساري مي کنند، و هيچگونه
استکباري ندارند، و در عين سجود از سلطنت و استيلاي پروردگارشان بيمناکند، و انجام
مي دهند آنچه را که به آن امر مي شوند.

پس همه
موجودات بدون استثناء،‌ بسوي «الله» و مرتبه الهيت منجذبند و همگي در عبادت و سجده
اند و رام و آرام براي حضرتش در التماس و تضرعند، و تسبيح گوي او نه بني  آدمند و بس بلکه از سايه هاي بي جان گرفته تا
ملائکة الله (ع) جملگي در سجده و تسبيح و تهليلند «و عنت الوجوه للحي القيوم» (طه-
آيه 111).

بلي:

عشق در پرده
مي نوازد ساز                   عاشقي کو که
بشنود آواز؟

هر نفس پرده
اي دگر سازد                     هر زمان
زخمه اي کند آغاز

همه عالم
صداي نغمه اوست                  که شنيده
چنين صداي دراز

راز او از
جهان برون افتاد                         خود
صدا کي نگاه دارد راز

سر او از
زبان هر ذره                              خود
تو بشنو که من نيم غماز

باري با توجه
به آنچه درباره «اله» و الوهيت گفتيم، راز تکرار و استيناف تعبير «الهي» در سرفصلها
و آغاز فرازهاي اين مناجات روشن مي شود،‌و در نخستين فرازي که پس از اين منادي
آمده تلقين توحيد ذات واجب الوجود در الهيت است يعني چنانکه در وجوب وجود،‌فرد و
بي شريک است، همچنان در آفرينش و تدبير امور آفريدگان از اعطاء روزي و ديگر کمالات
وجودي و ايصال نفع و ضرر و غير اينها، فرد است و شريک ندارد، و «لاا اله الا الله»
و دعا کننده با التماس و تضرع عرض مي کند:

«الهي: اي
قبله حاجاتم! اگر از خيرات و عطايا محروم و بي نصيبم سازي، کيست آنکس که روزيم
گرداند؟ و اگر خوار و بي يارم فرمائي، کيست آنکس که ياريم نمايد؟» يعني زمام همه
امور از اعطاء و امساک کلاً در قبضه اقتدار تو است و همگي ملک تواند و توئي «مالک
الملک تؤتي الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء».

اين التماس و
پناهندگي به حضرت «اله» از سرشت گريز از ظلمت نقصان، نشأت گرفته است و دعا کننده
خوف خويش را از حرمان رزق الهي فاش مي سازد، و محروميت از رزق ملازم با نقصان و
کاستي و احياناً لحوق به عدم است و عالم امکان جملگي دچار اين خوف به تناسب نشأه
خويش اند زيرا اعيان همه ممکنات با وجود عاريتي ظاهر گشته اند و «ان يشأ يذهبکم و
يأت بخلق جديد و ما ذلک علي الله بعزيز» (ابراهيم- آيه 19)

انسان، مرزوق
به همه ارزاق است

انسان در اين
سياره زمين نام که زندگي مي کند، گرچه در مقابل مجموعه جهان طبيعت داراي کميتي
بسيار ناچيز است ولي موجوي است فکور و در موجوداتي که پيرامون وي هستند، مي انديشد
و مي يابد که اصل وجود براي بقاء آنها کافي نيست، بلکه در بقاء خود، ناگزير به
استمداد از امور ديگري مي باشند مانند خوردنيها و آشاميدنيها و پوشيدنيها و
مسکونيها و تناسلها و توالدها و نظائر اينها که مايه بقاء و استمرار وجود است و
اين مايه بقاء همان رزق است که برحمت واسعه حقتعالي در گستره هستي گسترده است و
ارزاق طبق مرزوقين، مختلف و گوناگون است و اينکه روزي دهنده در اين آيه: «ان الله
هو الرزاق ذوالقوة المتين» (الذاريات- آيه 58.) با صيغه مبالغه و توصيف آن به
«ذوالقوة المتين» آمده بهمين جهت است يعني ارزاق الهي آمار ناپذير است زيرا
مرزوقين از احصاء ما بيرونند و برخي از ارزاق،‌معنوي و برخي حسي است، چنانکه
مرزوقين، گروهي معقول و گروهي محسوسند ولي انسان در ميان همه انها به اموري ممتاز
است از آنجمله آنکه ماعداي انسان، هر يک به حسب مرتبه خود، غذاء و روزي مخصوصي به
وجه خاصي دارند که از آن تجاوز نمي کنند اما انسان از آن رو که کون جامع و مفطور
به فطرت «الله» مي باشد، به همه انواع اغذيه مرزوق است و قابل همه احکام و آثار
اسماء الله تعالي است: «و علم آدم الاسماء کلها».

و همان گونه
که مزاج صوري نشأت گرفته از اغذيه چنانچه در حد اعتدال باشد، قواي بدني، احکام خود
را در حد اعتدال ابراز مي نمايد، همچنام مزاج روح نشأت گرفته از صفات حميده و
مکارم اخلاق چنانچه در حد اعتدال حقيقي يا قريب به آن باشد، از قواي چنين روحي
ممکن است آيات و کراماتي ظاهر شود که خارق العاده باشد، بلکه ممکن است ارواح و
نفوس کشوري يا قطري را مقهور خود سازد و به صبغه صفات خويش رنگ آميزي کند و در جهت
مراد خويش سوق دهد و حتي غذاء اندکي که براي فرد عادي، نيروئي نمي آورد، در مزاج
روح موصوف، منشأ نيروي فوق العاده اي شود، مثلاً غذائي که رسول خدا(ص) تناول مي
فرموده براي شخص عادي آن مقدار از غذا منشأ نيرو و توان بر انجام عملي قابل ذکر
نيست ولي روح توانمند و معتدل رسول الله(ص) همان غذاي ناچيز را به قدرتي خارق
العاده تبديل مي نموده،‌چنانکه از سيره آن حضرت در غزوات و عبادات مشهود مي گردد،
و بسياري از اصحاب آن بزرگوار و تابعان و اهل بيت (ع) بدين منوال بوده اند و کثيري
از اهل کمال و پارسيان و عباد و علماء گذشته و حال به اين موهبت کبري مفتخر بوده و
هستند؛ يعني با غذاي قليل به انجام عبادات شاقه علمي و عملي قيام نموده و مي نمايند.

ارواح طيبه،
فرودگاه فرشتگان

همه اين
برکات و خيرات،‌ رزقي است که حضرت «الرزاق» به نفوس طيبه و ارواح طاهره ارزاني مي
دارد، نفوسي که بنص قرآن، فرودگاه ملائکة الله تعالي مي باشند. «ان الذين قالوا
ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا
بالجنة التي کنتم توعدون* نحن اولياؤکم في الحيوة الدنيا و في الاخرة…»  (سوره فصلت- ايه 30و31)

دعا کننده دل
آگاه مسئلت مي کند که از اين روزيهاي معنوي، خداوند متعال محرومش ننمايند زيرا
احدي جز خداي تعالي، توان بر موهبت خردلي ندارد، و اگر او کسي را از رزقها بي نصيب
کند چه کسي غير از او است که بر وي رحمت آرد؟ و اگر او به کسي توجهي فرمايد،‌فرشتگان
افتخار مي کنند که اولياء چنين مؤمني هستند. بلي يا اله العاصين «ماذا وجد من
فقدک؟ و ما الذي فقد من وجدک؟»

الهي چون با
توام از جمله تاج دارانم و تاج بر سر، و اگر بي توام از جمله خاکسارانم و خاک بر
سر.

نفوس خبيثه،
فرودگاه شياطين

و اما نفوس
خبيثه اي که در اثر سبک شمردن حقوق الهي و کفران نعمتهاي حضرتش و مؤانست با بطالان
و مجانبت از زنده دلان، به حرمان از روزي معنويات و بعد از آستان واهب العطايا
مبتلا شده اند، محل نزول شياطين و آشيانه وزراي خناسند.

«هل انبئکم
علي من تنزل الشياطين* تنزل علي کل افاک اثيم* يلقون السمع و اکثرهم کاذبون»
(الشعرا- آيه 4-222).

آيا با خبر
سازم شما را بر چه کساني شياطين نازل مي شوند؟ بر هر کذاب و تيره درون نازل مي
شوند؛ تيره دروناني که به هر ترهات و اراجيف گوش فرا مي دارند و بيشترشان در نقل
همان اراجيف کاذبند.

رد حديث نبوي
‌آمده است: « الکلمة يخطفها الجني فيقرؤها في اذن وليه فيزيد فيها اکثر من مائة
کذبة» يعني کلمه اي را جاسوس جني مي ربايد و زير گوش ولي خويش از آدميزاد قرائت مي
کند و آن آدميزاد، آن يک کلمه را بيشتر از صد دورغ مي سازد و اشاعه مي دهد.

اين دشمن قسم
خورده لازال با جنود خويش در تلاش است که جولانگاه خويش را گسترش دهد و بسراغ
دلهاي اهل ايمان مي رود و دامهاي ويژه خود را براي شکار اين دلها مي گستراند
چنانکه از رسول الله(ص) نقل گرديده که فرمودند:

«يعقد
الشيطان علي قافية رأس احدکم اذا هو نام ثلاث عقد يضرب علي کل عقده مکانها، عيلک
ليل طويل فارقد؛‌فان استيقظ و ذکر الله تعالي انحلت عقده فان توضأ انحلت صلي انحلت
عقده کلها فاصبح نشيطا طيب النفس و الا اصبح خبيث النفس کسلان».

شيطان بر پشت
گردن يکي از شما- اهل ايمان- هنگاميکه مي خوابد، سه گره مي زند و بر هر گرهي در
جايش، ضربه اي مي زند و مي گويد: بر تو شبي است طولاني،‌بخواب؛ پس اگر در اثناء
بيدار شود و ذکر خدايتعالي گويد يکي از گره ها باز مي شود، و چنانچه وضو سازد گرهي
ديگر باز مي شود و اگر نماز بجاي آورد تمام گره ها باز شده است و با نشاط و روح
پاک صبح مي کنند و گرنه با کسالت و رنجوري داخل در صبح مي شود.

همانطور که
گفتم: انسانهاي وارسته، که مزاج روحشان با امتزاج مکارم اخلاق در حد اعتدال حقيقي
است، غذايشان متروح مي شود، و از اين رو است که شيطان با آنان هميشه در تنگنا و
مضيقه است،‌زيرا منفذي براي جريان در فکر بلکه در پندارشان ندارد بخلاف وابستگان
به دنيا، که با خوردن و آشاميدن،‌ارواحشان، متجسد مي گردد و روحشان جسمانيت مي
يابد، و شيطان با آنان در وسعت و فراخي است و همچون امواج خونشان، در مراکز فکر و
اراده و تصميمشان، در جريان است. و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم. ادامه
دارد

 

 

/

عالم برزخ

معاد عالم
برزخ

قسمت چهاردهم

آيت الله
حسين نوري

* تجسم اعمال

* پرونده ها
هنوز باز است

* بهشت و
جهنم برزخي

* مردگان و
زيارت بازماندگان

* مردگان با
زندگان انس مي گيرند

* قيافه
برزخي

«عبدالله بن
عباس» مي گويد: روزي علي بن ابي طالب(ع) با سيماي غم آلود و چشمان اشکبار در حالي
که کلمه «انا لله و انا اليه راجعون» را بر زبان داشت به محضر حضرت رسول اکرم (ص)
وارد گرديد.

حضرتش پرسيد
يا علي! چه جرياني رخ داده است؟

يا رسول الله
مادرم فاطمه بنت اسد (بانوي با شخصيت و جلالتي که داراي فضايل بسياري در تاريخ
اسلام است و يکي از آنها اين است که او جزء سبقت جويان در گرايش به اسلام است و
دهمين نفري است که دعوت پيغمبر اسلام(ص) را پذيرفت و از همان تاريخ فداکاري و کوشش
در راه پيشرفت اسلام را آغاز کرد و ديگر اينکه هنگام وضع حمل او، ديوار خانه کعبه
به احترام او شکافته شد و وي داخل گرديد و فرزند بزرگوارش حضرت اميرمؤمنان(ع) را
در داخل آن خانه مقدس بدنيا آورد) از دنيا در گذشت.

حضرت
پيغمبر(ص) تا اين موضوع را شنيد اشک از چشمانش سرازير گرديد و فرمود: «يا علي اگر
او مادر تو بود مرا نيز مادر بود و اکنون اين عمامه من و اين هم دو قطعه از
لباسهاي مرا برگير و اينها را کفن او قرار بده و به تعدادي از زنهاي مدينه بگو تا
پيکر او را با نيکوئي و مراقبت لازم و کامل غسل بدهند، از آن پس آنرا از جا حرکت
ندهيد تا من بيايم که انجام مراسم او بعهده من است.

پس از اينکه
کار غسل و تکفين او انجام يافت حضرتش تشريف آوردند و دستور حرکت جنازه فاطمه را
صادر فرمودند و با تجليل و احترام خاصي به تشييع آن پرداختند تا اينکه آنرا براي
اداء نماز بر آن،‌در جايگاه مخصوصي قرار دادند حضرتش با کيفيت خاصي بر آن جنازه
نماز خواندند که در ضمن چهل تکبير گفتند و تا آن تاريخ بر هيچکس با اين کيفيت نماز
نخوانده بودند.

بعد از اينکه
جنازه را به نزديکي قبر رساندند آن حضرت داخل قبر گرديد و چند لحظه اي درآن، براي
اينکه خاک قبر با بدن مبارکش تماس حاصل کند دراز کشيدند پس از آن فرمودند: «يا علي
تو هم در قبر داخل شو و به حضرت مجتبي(ع) نيز فرمودند تا داخل قبر گردد و با هم
جنازه مقدس فاطمه را داخل قبر نمودند بعد از آن بآنها فرمود که از قبر خارج شوند
ولي خود در بالاي سر جنازه قرار گرفت (و بمنظور تلقين و کمک به پاسخهائي که بايد
فاطمه به سئوال قبر مي داد) فرمود: «اي فاطمه! من «محمد» سرور فرزندان آدم هستم- و
فخر نمي کنم- هنگامي که نکير و منکر (دو فرشته اي که از جانب خداوند براي سئوال
قبر مي ‌آيند) آمدند و از تو پرسش بعمل آوردند در پاسخ بگو «خداوند پروردگار من و
محمد(ص) پيغمبر من و اسلام دين من و قرآن کتاب من و فرزند من (حضرت علي(ع)) امام
من و ولي من است».

از آن پس
درباره فاطمه دعا کرد و گفت: پروردگارا فاطمه را ثابت و استوار بدار» و از قبر
خارج گرديد و با دست مبارکش مقدراي خاک در قبر فرو ريخت و سپس دست راست را بر دست
چپ زد و دستها را تکان داد تا خاکهائي که دستهاي مبارکش با آن آلوده شده بود فرور
بريزد و فرمود:«سوگند به خدائي که جان من در قبضه قدرت اواست اکنون فاطمه صداي
حرکت دستهاي مرا شنيد».

در اين حال
صحابي بزرگوار «عمار بن ياسر» بمنظور استفسار و روشن شدن بيشتر هدف و فلسفه
کارهائي که حضرت پيغمبر(ص) در رابطه با جريان در گذشت فاطمه بنت اسد انجام داده
بود از جا برخاست و گفت:‌«يا رسول الله پدر و مادرم بقربان تو باد چرا بر جنازه
فاطمه با کيفيتي نماز خوانديد که تا کنون بر هيچ جنازه هاي با اين ترتيب نماز
نخوانده بوديد؟

حضرتش
فرمودند اي ابا اليقظان (ابواليقظان کنيه عمار بود) او شايسته اين چنين نماز بود و
شرحي در فضيلت و سوابق فاطمه سخن گفتند و در ضمن فرمودند: «ابوطالب فرزندان بسياري
داشت ولي نسبت بمن (چون پيغمبر بزرگ اسلام(ص) پس از درگذشت عبدالمطلب که در سن 8
سالگي پيغمبر(ص) رخ داد به خانه ابوطالب منتقل و در تحت کفالت او درآمد) محبت و
مراقبت مخصوصي داشت و آنقدر در تهيه غذا براي من کوشا بود که در برابر آن به گرسنه
ماندن فرزندانش اهميت نمي داد و سعي مي کرد غذاي مرا مرتب کند و نيز به وضع لباس
فرزندانش اهميت نمي داد ولي سعي مي کرد وضع لباس من مرتب باشد و بطور خلاصه در راه
تأمين آسايش من حداکثر کوشش را بجا مي آورد.

سپس سئوال
کرد يا رسول الله(ص) چرا در نماز او 40 تکبير گفتيد؟

فرمودند:
«نگاه کردم 40 صف از فرشتگان الهي را ديدم که بمنظور تجليل از مقام وي براي نماز
خواندن بر جنازه او صف کشيده اند و لذا بتعداد هر يک از آن صفوف يک تکبير گفتم.»

و نيز پرسيد
چرا در داخل قبر او دراز کشيديد؟

فرمودند:
«براي تحقق تبرک و تيمن در ميان قبر او خوابيدم و براي او دعا کردم». سوگند به آن
پروردگاري که روح محمد در قبضه قدرت او است از قبر او بيرون نيامدم تا اينکه 2
چراغ نوراني در بالاي سر و 2 چراغ در پيشرو و 2 چراغ در پائين پاي او و 2 فرشته
رحمت در برابر او ديدم[1]».

***

از اين قبيل
نمونه ها در تاريخ و احاديث اسلامي رد رابطه با عالم برزخ و معاد فراوان است و يکي
از برنامه هاي تربيتي اولياي بزرگ اسلام اين بود که سعي مي کردند در هر فرصتي و
مناسبتي مردم را به ياد جهان پس از مرگ بيندازند و پرده هيا غفلت را که در نتيجه
سرگرمي زندگي دنيا معمولاً بوجود مي آيد به کنار بزنند تا انسانها موقعيت و مسير
خود را فراموش نکنند و در تهيه و تأمين آنچه که در زندگي جاويدان خود لازم دارند
کوشا باشند.

و بالأخره در
بحث «عالم برزخ» که با توفيق خداوند در ضمن چند مقاله به شرح آن پرداختيم ذکر اين
چند مطلب نيز لازم بنظر مي رسد.

1- تجسم اعمال

ما بتوفيق
الهي درباره «تجسم اعمال» در روز قيامت بحث خواهيم کرد ولي بايد توجه داشته باشيم
که اين موضوع مخصوص قيامت نيست و در عالم برزخ نيز «اعمال نيک» بصورت نيکو و زيبا
«و اعمال بد» به صورت زشت و نازيبا مجسم خواهد شد و در آن عالم قرين انسان خواهد
بو.

ابو
بصير(يحيي بن قاسم اسدي که يکي از محدثين بزرگ است) مي گويد: حضرت باقر(ع) و يا
حضرت صادق(ع) يکي از اين دو امام بزرگوار (راويان احاديث،‌ بياناتي را که از ائمه
معصومين(ع) مي شنيدند و ثبت مي کردند ولي گاهي پس از مدتي مخصوصاً نسبت به حضرت
باقر و صادق(ع) اشتباه رخ مي داده است که از کدام يک از اين حديث را شنيده اند)
فرمودند: هنگامي که مؤمن از دنيا رفت و او را در آغوش قبر گذاشتند 6 صورت زيبا و
نوراني با او وارد قبر مي گردند که يکي از آنها از بقيه نوراني تر و زيباتر و
پاکيزه تر است.

سپس يکي از
آنها در طرف راست و يکي در طرف چپ و سومي در پيشروي او و چهارمي در پشت سر و پنجمي
در پائين پا قرار مي گيرند و آن صورتي که از همه زيباتر و نوراني تر و پاکيزه تر
بود در بالاي سر او مي ايستد و از آنها مي پرسد که شما که هستيد؟

در پاسخ او
آنکه در طرف راست ايستاده است مي گويد: «من نماز هستم» و آنکه در جانب چپ است مي
گويد:‌«من زکاة هستم» و آنکه در پيشرو است مي گويد: «من روزه هستم» و آنکه در پشت
سر قرار گرفته است مي گويد «من حج و عمره مي باشم» و آنکه در پائين پا ايستاده است
مي گويد: «من نيکي و احسانهائي هستم که اين شخص درباره برادران مؤمن خود انجام
داده است».

بعد از آن،‌
آنها از آنکه بالاي سر ايستاده بود مي پرسند تو که هستي که از همه ما زيباتر و
نوراني تر و پاکيزه تر مي باشي؟

او در پاسخ
مي گيود: «من ولايت اهل بيت پيغمبر مي باشم»[2]

البته احاديث
بسياري در رابطه با تجسم اعمال در عالم برزخ وجود دارد که اکنون براي نمونه بهمين
يک حديث اکتفا گرديد.

2- پرونده
انسان در عالم برزخ باز است.

يکي از
موضوعاتي که در رابطه با عالم برزخ نيز بايد به آن متوجه بود اين است که پس از مرگ
پرونده انسان مختوم نمي شود و تا هنگامي که او در عالم برزخ است آثار و عواقب
اعمالي که در زندگي دنيا انجام داده است- چه نيک و چه بد- باو مي رسد و در پرونده
اش ثبت مي گردد.

در اين مورد
در قرآن کريم مي خوانيم:

«و تکتب ما
قدموا و آثارهم و کلشيء احصيناه في امام مبين[3]».

يعني اعمالي
را که در زندگي دنيا انسانها انجام داده اند مي نويسيم و همچنين آثاري را که پس از
مرگ باقي گذاشته اند ثبت مي کنيم (چه آثار نيک از قبيل تعليم و تربيت صحيح و مفيد،
تأليف کتابها و نوشتن مقاله هاي سودمند، تأسيس مساجد،‌ مدارس، بيمارستانها،‌
دانشگاهها و مراکز مفيد، وقف زمينها و مزارع و صدقات جاريه درراه خدا، ايجاد چاهها
و چشمه ها و بالأخره تأسيس سنت حسنه و چه آثار بد از قبيل تأسيس مراکز فساد و
فحشاء و تعليم مطالب و معلومات زيانبخش، ايجاد بدعت در دين و تأسيس سنت هاي بد و
منحرف کننده[4]) و
همه چيز و همه حوادث اين جهان را در کتابي استوار به شماره آورده ايم.

در اين زمينه
نيز احاديث فراواني از اهل بيت عصمت و طهارت (ع) وارد گرديده است که به نقل 2
روايت از آنها مي پردازيم.

الف- محدث
عاليمقام صدوق رضوان الله عليه در کتاب خصال و امالي از حضرت صادق(ع) نقل مي کند
که فرمودند:

«شش چيز است
که پس از مرگ براي افراد مؤمن نتيجه بخش است:

1-   
فرزند شايسته اي که
براي او از خداوند طلب مغفرت مي کند.

2-   
قرآني که از روي باقي
مانده و تلاوت مي شود.

3-   
چاهي که ايجاد کرده
است.

4-   
درختي که آنرا نشانده
است.

5-   
آبي که آنرا بجريان
انداخته است.

6-   
سنت حسنه و طريقه
نيکي که پس از او مورد عمل قرار گرفته است[5]».

ب- حضرت
باقر(ع) فرمودند:

هر يک از
بندگان خدا که سنت هدايت و نيکي را تأسيس کند خداوند به او اجر و پاداشي معادل اجر
و پاداش کليه کساني که به آن سنت عمل مي کنند خواهد داد بدون آنکه از اجر آنها
چيزي کاسته شود.

و هر يک از
بندگان خدا که سنت ضلالت و انحرافي تأسيس نمايد خداوند بر او گناهي معادل کليه
گناهاني که براي عمل کنندگان به آن سنت مي نويسد خواهد نوشت بدون آنکه از گناهان
آنها چيزي کاسته شود.[6]

همانطور که
گفته شد اين ها نمونه است و بطور کلي کليه اعمال خير يا شر که با آن ميت ارتباط
پيدا مي کند باو مي رسد و در پرونده اش ثبت مي شود.

1-   
بهشت و جهنم برزخي

ابراهيم
فرزند اسحاق از حضرت صادق(ع) تقاضا کرد که درباره ارواح مؤمنين که پس از مرگ به
کجا منتقل مي شوند و در چه وضعي هستند توضيحاتي بدهند.

حضرتش در
پاسخ فرمودند:

ارواح مؤمنين
در غرفه هاي بهشتي قرار مي گيرند و از غذاهاي بهشتي استفاده مي کنند و از آشاميدني
هاي بهشتي مي نوشند و بملاقات يکديگر مي روند و دعا مي کنند که پروردگارا قيامت را
بر پا بدار و وعده هائي را که بما داده اي عملي ساز.

و ارواح کفار
در حجره هاي آتش بسر مي برند و از غذاهاي جهنم مي خورند و از آشاميدنيهاي جهنم مي
نوشند و بملاقات يکديگر نيز مي روند و از خداوند تقاضا مي کنند که قيامت را بر پا
نکند و آن وعده هائي را که بکفار داده است محقق نگرداند.[7]

ضمناً بايد
توجه داشت که اين بهشت و جهنم غير از بهشت و جهنمي است که پس از قيام قيامت، وعده
گاه انسانها است.

2-   
مردگان براي زيارت
بازماندگان خود مي آيند

در احاديث
متعددي بر اين مطلب تأکيد شده است که مردگان هرگز از اوضاع و احوال بازماندگان خود
بي اطلاع نيستند و براي ملاقات آنها مي آيند و از احوال آنها اطلاع پيدا مي کنند.

حضرت صادق(ع)
فرمودند:

«هيچ مؤمن و
کافري نيست مگر اينکه هنگام ظهر براي ديدار بازماندگان خودمي آيد و مؤمن در وقت
ملاقات هنگامي که مي بيند بازماندگانش کارهاي نيک انجام مي دهند خشنود مي گردد و
حمد و ستايش خداوند را بجا مي آورد و کافر هنگامي که ببيند بازماندگانش کار نيک
انجام مي دهند حسرت مي خورد که چرا او از اين قبيل کارها را در زندگي انجام نداده
است».[8]

اسحاق فرزند
عمار از حضرت موسي بن جعفر(ع) پرسيد آيا مردگان براي ديدار بازماندگان خود مي
آيند؟

حضرتش
فرمودند: «بلي».

پرسيد: «در
فاصله چه مدتي براي ديدار مي آيند»؟

فرمودند: «در
هر روز در 2 روز و در 3 روز و در هر يک هفته و در هر يکماه و در هر يکسال و اين
تفاوت مدت با اعمال آن مردگان بستگي دارد تا قدر و منزلت آنان پيش خداوند چه
اندازه باشد»؟

و آنها در
وقت ملاقات چون ببينند که آنها کارهاي خير و شايسته انجام مي دهند خشنود مي گردند
و چون ببينند که آنان در شر و فساد بسر مي برند غمناک مي شوند.[9]

3-   
مردگان با کساني که
بزيارت قبور آنها مي روند انس مي گيرند و خشنود مي شوند.

احاديث
بسياري مردم را تشويق مي کند که بزيارت قبور مردگان برويد و اين موضوع را فراموش
نکنيد: حضرت اميرمؤمنان (ع) فرمودند: بزيارت قبور مردگان برويد که آنها از اين
موضوع خشنود مي شوند و سپس اضافه کردند: هر يک از شما حاجت خود را در کنار قبر پدر
و کنار قبر مادر خود پس از آنکه براي آنان دعا کرد از خداوند بخواهد.[10]

اسحاق بن
عمار از حضرت موسي بن جعفر(ع) پرسيد: آيا مؤمن کساني را که بزيارت قبر او مي روند
مي شناسد؟

حضرتش
فرمودند: بلي و با او تا هنگامي که در کنار قبر است انس مي گيرد و هنگامي که از جا
بر مي خيزد و مي خواهد برگردد احساس ناراحتي مي کند.[11]

بطور خلاصه
زيارت قبور علاوه بر اينکه وسيله عبرت گرفتن و تنبه و بيدار شدن است و لذا اولياء
خدا هميشه بر آن مراقبت داشتند، وسيله ارتباط با مردگان نيز  مي باشد.

4-   
قيافه برزخي

و چون اين
راه راهي است که ما هنوز نرفته ايم و از آنچه در اين مسير واقع خواهد شد اطلاع
نداريم لازم است کليه جريانها و خصوصيات اين مسير را از مکتب وحي و از اهل بيت
عصمت و طهارت(ع) فرا بگيريم.

و بطور مسلم
کساني که علم و اعتقاد خود را از اين مکتب و از اين بيت فرا نگرفته اند در اشتباه
خواهند افتاد و آخرين مطلبي که در اين مقاله بذکر آن مي پردازيم در رابطه با قيافه
برزخي است.

حضرت صادق(ع)
فرمودند خداوند هنگامي که ارواح مؤمنان را قبض مي کند آنرا در قيافه و قالبي مانند
قيافه و قالبي که در دنيا داشتند قرار مي دهد و تا بر پا شدن قيامت از نعمت هاي
الهي متنعم مي گردند و از غذاهاي برزخي مي خورند و از آشاميدنيهاي آن جهان مي
آشامند و بطوري قيافه آنها با قيافه اي که در دنيا داشتند شباهت دارد که يکنفر که
از دنيا مي رود و روحش به آنجهان وارد مي گردد آنها را کاملاً تشخيص مي دهد و مي
شناسد.[12]    ادامه دارد

 

 



[1]
– امالي صدوق ص 280.