/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به
رويدادها

جنگ

* رژيم عراق
پس از 19 روز کارشکني در يک عقب نشيني سياسي مجبور به پذيرش آتش بس شد. 16/5/67

* دبير کل
سازمان ملل زمان آتش بس ميان ايران و عراق را در ساعت 5/6 صبح روز شنبه 29 مرداد
ماه سال جاري اعلام کرد. 18/5/67

* با تصويب
سازمان ملل متحد، نيروهاي 24 کشور جهان بر جريان آتش بس در مرزهاي ايران و عراق
نظارت خواهند کرد.

* هواپيماهاي
رژيم عراق حريم هوائي 6 شهر کشور را مورد تجاوز قرار دادند. 20/5/67

* مجمع عمومي
سازمان ملل هزينه سه ماهي نيروهاي ناظر بر آتش بس ميان ايران و عراق را 7/35
ميليون دلار تعيين کرد. 27/5/67

* آتش بس
رسمي بين ايران و عراق از ساعت 30/6 صبح امروز با حضور ناظران سازمان ملل برقرار
شد. 29/5/67

* سازمان ملل
استفاده عراق از گاز شيميائي خردل در نزديکي شهر اشنويه را تأييد کرد. 2/6/67

* نيروهاي
عراقي در روزهاي اخير ضمن نقض مقررات آتش بس و تجاوز به خاک ايران، 700 تن از
نيروهاي ايران را اسير نموده و يک رزمنده اسلام را در منطقه خسروآباد به شهادت
رساندند.

* ايران
هرگونه پيش شرطي را در اجراي قطعنامه 598 رد کرد.

* دبير کل
سازمان ملل خواستار تشديد فشار شوراي امنيت بر عراق به منظور تسريع مذاکرات ژنو
شد. 9/6/67

* هواپيماهاي
عراقي در تعقيب مبارزين کرد يک نقطه در عمق 4 کيلومتري خاک ايران را بمباران
کردند. 14/6/67

 

جهان اسلام

* پاکستان در
مراسم تشييع جنازه علامه عارف حسيني، شاهد بزرگترين صحنه تظاهرات ضد آمريکائي بود.
16/5/67

* رژيم مصر
30 تن از بستگان اعضاي جهاد اسلامي را زنداني کرد.

* مصر سه تن
از انقلابيون مسلمان عراقي را به رژيم بغداد تحويل داد. 18/5/67

* مجاهدين
مسلمان افغانستان شهر «کوندوز» را به تصرف خود درآوردند. 20/5/67

* صهيونيست
هاي افراطي سه فلسطيني را در آتش سوزاندند. 22/5/67

* در جريان
درگيري ميان مسلمانان و نيروهاي امنيتي رژيم مصر در شمال شرقي قاهره 40 نفر کشته
ومجروح شدند.

* زندانيان
عضو «سازمان جهاد اسلامي» مصر در اعتراض به اقدامات غير انساني رژيم مصر دست به
اعتصاب غذا زدند. 25/5/67

* 500 سرباز
عراقي و 45 چريک کرد در درگيريهاي 5 روزه سربازان با چريکهاي کرد عراق کشته و زخمي
شدند. 26/5/67

* يکي از
مجاهدان مسلمان با يکدستگاه رنوي بمب گذاري شده در شهرک «تله التحاس» تعدادي از
صهيونيستها را به قتل رساند و يا مجروح کرد. در اين عمليات ايثارگرانه نيز خود به
شهادت رسيد.

* انقلابيون
مسلمان افغانستان يک هواپيماي حامل سربازان دولتي را سرنگون کردند در اين عمليات
600 تا 800 تن کشته شدند. 29/5/67

* آموزش
مذهبي در مدارس اندونزي ممنوع شد. 5/6/67

* اولين
کنفرانس بين المللي قدس و حرمين با شرکت دهها تن از شخصيتهاي اسلامي جهان در
آمريکا آغاز بکار کرد. 14/6/67

 

اخبار داخلي

* با حضور
دهها شخصيت علمي و سياسي جهان، کنفرانس بين المللي تهران درباره تجاوز و دفاع آغاز
بکار کرد.

* کاپ ايمني
براي 1100 روز پرواز بدون سانحه به تيپ‌هاي شکاري و ترابري شيراز اهدا شد.

* يک فروند
جنگنده بمب افکن نيروي هوائي پس از بازسازي به رده عملياتي بازگشت. 17/5/67

* بزرگترين
سازمان چاپ و انتشارات کشور افتتاح شد.

* سفير ايران
در امارات در رأس هياتي سياسي وارد کويت شد.

* لوح دستخط
فرمانده کل قوا در تقدير از خلبانان پايگاه هوائي شهيد نوژه به فرمانده اين پادگان
اهداء شد.

* در پي
اعلام تاريخ آتش بس، قيمت جهاني نفت افزايش يافت. 18/5/67

* نخستين يدک
کش ساخت نيروي دريائي صبح امروز به آب انداخته شد.

* زلزله 36
روستاي ممسني را ويران کرد. 24/5/67

* 130 هزار
بسيجي طي هفته هاي اخير راهي جبهه هاي نبرد شدند. 25/5/67

* ناوهاي
ايران نفتکش عراقي «خوله» را در تنگه هرمز بازرسي کردند. 30/5/67

* 60 هزار
واحد اداري، تجاري و مسکوني آبادان در طول جنگ تحميلي تخريب شده است.

* 451 ميليون
ريال اعتبار براي بازسازي منازل و تأسيسات شهرهاي جنگ زده خوزستان اختصاص يافت.
2/6/67

* اجراي
سرشماري عمومي کشاورزي در 496 شهر و يکصد هزار آبادي کشور آغاز شد.

* سيل
ويرانگر دماوند، آبعلي، رودهن و بومهن دهها کشته و زخمي و ميليونها ريال خسارت
ببار آورد. 5/6/67

* زلزله به
15 واحد مسکوني و تجاري شهرستان گرمسار خسارت وارد کرد. 6/6/67

* دبير کل
اوپک ظهر امروز وارد تهران شد. 7/6/67

* کنفرانس بين
المللي خلع سلاح امروز با رياست ايران در ژنو آغاز به کار کرد.

* نخستين
ملاقات بين دو مقام بلند پايه ايران و انگليس بعد از 10 سال در لندن انجام شد.

* ميزان خريد
گندم مازاد بر مصرف کشاورزان از يک و نيم ميليون تن گذشت. 10/6/67

* تعداد
پناهندگان کرد به ايران از مرز 5000 تن گذشت.

* مهندس
ميرحسين موسوي با ارسال نامه اي به حجت الاسلام و المسلمين خامنه اي استعفاي خود
رااز نخست وزيري اعلام کرد.

* رئيس جمهور
استعفاي نخست وزير را نپذيرفت. 15/6/67

 

اخبار خارجي

* در پي
مذاکرات وزير دفاع آمريکا با مقامات ترکيه، دو کشور بر سر مدرنيزه کردن پايگاههاي
استراق سمع آمريکا در ترکيه به توافق رسيده اند.

* يک شبکه
جاسوسي رژيم صهيونيستي در انگليس کشف شد.

* «مورفي»
ليست شش نفر را براي انتخاب رئيس جمهور جديد لبنان به مقامات سوري ارائه کرد.
16/5/67

* آمريکا با
تشکيل کشور فلسطيني و الحاق کرانه باختري به اسرائيل مخالفت کرد.

* مردم
بوليوي با انفجار بمب و برزگراي تظاهرات ضدآمريکائي از جورج شولتز استقبال کردند!

* نخستين
ستون نظامي شوروي کابل را ترک کرد. 18/5/67

* تظاهرات
خونين ضد دولتي شهرهاي برمه را فرا گرفت.

* آمريکا و
کويت بر سر معامله 9/1 ميليارد دلار هواپيما و موشک به توافق رسيدند. 19/5/67

* جميعت آسيا
به 3 ميليارد نفر رسيد.

*
تظاهرکنندگان خشمگين در برمه قرارگاههاي پليس در شهر «رانگون» را خلع سلاح کردند.
20/5/67

* عراق با 65
ميليارد دلار بدهي بدهکارترين کشور جهان سوم شناخته شد.

* در پي
ناآرامي هاي خونين سراسري، رئيس جمهور برمه استعفا داد. 22/5/67

* ژنرال محمد
ضياء الحق رئيس جمهور پاکستان، رئيس ستاد مشترک ارتش پاکستان، سفير آمريکا در
پاکستان، نماينده پنتاگون در پاکستان و چند نظامي عاليرتبه آمريکائي و پاکستاني که
جمعاً 37 نفر بودنددر يک حادثه هوائي مشکوک در ايالت پنجاب پاکستان کشته شدند.
27/5/67

* جنازه ضياء
الحق رئيس جمهوري پاکستان با شرکت سران و نمايندگان 70 کشور جهان تشييع شد.

* هند و عراق
بزرگترين خريداران اسلحه در سال 87 بوده اند. 30/5/67

* تظاهرات استقلال
طلبانه 200 هزار نفري، سه جمهوري شوروي را فرا گرفت.

* پايتخت و
دومين شهر بزرگ سودان به زير آب فرو رفت. 2/6/67

* رژيم
صهيونيستي در سراسر سرزمينهاي اشغالي مقررات منع رفت و آمد اعلام کرد.

* يک ميليون
تن از مردم برمه در اعتراض به سيستم حکومتي دست به تظاهرات زدند. 3/6/67

* شوراي
امنيت (بدون ذکر نام عراق) استفاده از سلاح شيميائي در جنگ عراق با ايران را محکوم
کرد.

* پس از گذشت
پنجاه سال از تعطيل شدن آخرين مدرسه تربيت خاخام در شوروي، گشايش يافت. 5/6/67

* رئيس جمهور
مخلوع پاناما مخفيانه به آمريکا رفت.

* رژيم عراق
17 روستاي استان دهوک و يک روستاي ترکيه را بمباران شيميائي کرد.

* سخنگوي
دولت يوگسلاوي ضمن انتقاد از موضع نادرست کشورش در قبال انقلاب اسلامي ايران گفت
تمام جهان با خصومت با انقلاب اسلامي روبرو شد زيرا اين انقلاب پايه هاي منافع
آنها را لرزاند و تمام کسانيکه ايران را تحريم کرده بودن اکنون با سرعت تمام به
سمت ايران روي آورده اند. 6/6/67

* اعتصاب
عمومي در فلسطين اشغالي وارد دومين روز خود شد.

* جبهه
«پوليساريو» طرح دبيرکل  سازمان ملل براي
پايان جنگ در صحراي باختري را پذيرفت.

* رژيم حجاز
مجازات مخالفان خانواده آل سعود را اعدام تعيين کرد. 9/6/67

* در پي
استفاده وسيع رژيم عراق از سلاح هاي شيميائي، بيش از 150000 نفر از کردهاي مظلوم
عراق به ترکيه پناهنده شدند.

* مسعود
بارزاني از ترکيه تقاضاي پناهندگي سياسي کرد. 13/6/67

* اجلاس
وزراي خارجه غير متعهدها در قبرس آغاز بکار کرد.

* در
بزرگترين راهپيمائي ضد دولتي، شيلي يکپارچه عليه پينوشه بپاخاست.

* فرانسه ناو
هواپيما بر «کلمانسو» را از خليج فارس فرا خواند.

* سران دو
کشور بروني و حجاز ثروتمندترين مردان جهان شناخته شدند. 14/6/67

* سخنگوي حزب
دموکرات کردستان عراق: 6900 تن از کردهاي شمال عراق تا کنون در بمباران شيميائي
توسط رژيم صدام کشته شده اند. 15/6/67

 

اختراع و
اکتشاف

* دستگاه
هشدار دهنده مواد راديواکتيو در ايران ساخته شد.

* واکسن
اوريون و سرخجه براي اولين بار در داخل کشور ساخته شد.

* براي اولين
بار کارخانه توليد چرم مصنوعي در کشور افتتاح شد. 9/4/67

* دستگاه
نشاء دستي برنج براي اولين بار در ايران ساخته شد. 22/4/67

* سيستم
شمارش هسته اي توسط سازمان انرژي اتمي در ايران ساخته شد.

* براي اولين
بار لامهاي ميکروسکپي توسط يک نوآور ايراني تهيه شد. 30/4/67

* ليزر
گازکربنيک براي اولين بار در ايران ساخته شد. 18/5/67

* با تلاش
کارشناسان اکيپ هاي اکتشافي اداره معادن و فلزات شاهرود 8 معدن خاکهاي کمياب صنعتي
از جمله خاک سرخ، منيزيت، سربانتين و فلدسپات و همچنين سنگ آهن، سيليس و سنگهاي
مرمريت ساختماني در شاهرود کشف و شناسائي شد. 27/5/67

 

ضد انقلاب

* 405 کيلو
حشيش توسط پاسداران ستاد مبارزه با مواد مخدر تبريز بدست آمد. 18/5/67

* يک تن مواد
مخدر توسط پاسداران کميته انقلاب اسلامي در کرمان کشف شد. 5/6/67

* به دنبال
شکست مفتضحانه منافقين در عمليات «مرصاد» اين گروهک در يک اقدام برنامه ريزي شده
دست به تصفيه هاي درون تشکيلاتي زده و نيروهاي مسأله دار خود را به قتل رسانده
است. 7/6/67

* مدير عامل
سابق «سايپا» به جرم سوء استفاده به پرداخت يک ميليارد و 200 ميليون ريال جريمه
نقدي و انفصال دائم از خدمات دولتي محکوم شد. 9/6/67

* طي سه روز
گذشته مقدار 5/1 تن مواد مخدر در تبريز کشف شد. 14/6/67

* مدير عامل
شرکت آرامکو دستگير و به پرداخت 250 ميليون ريال جريمه نقدي محکوم گرديد. 15/6/67

 

/

دفاع از محرومان و مستضعفان بعنوان خط اصولي انقلاب اسلامي

دفاع از
محرومان و مستضعفان بعنوان خط اصولي انقلاب اسلامي

محمد رضا
حافظ نيا

آهنگ دلنشين
اما بزرگوار كه در پيامهاي اخيرشان با اصل لزوم حمايت از مستضعفان و محرومان و
پابرهنگان مزين شده بود بار ديگر پرده هاي ابهام را بكناري زد و قلبهاي شكسته
مستضعفان و محرومان را اميدوار نمود و به عاشقان انقلاب اسلامي اطمينان داد كه
انقلاب از شعار اصولي خود كه نويد حاكميت محرومان و مستضعفان و حمايت از مظلومان
جهان است فاصله نگرفته است و علي رغم فشارها و توطئه ها و گرفتاريهاي جورواجور از
مواضع اصولي خود غفلت نكرده است.

پايداري نهضت
هاي انبيا و اوليا

بيان اين
مسئله از سوي رهبر انقلاب اسلامي كه ترسيم كننده و تبيين كننده مواضع اصولي انقلاب
و طراح و پايه گذار نظام اسلامي است از اهميت شاياني برخوردار مي باشد. زيرا با
گذشت زمان و در تلاطم انديشه ها و افكار و ديدگاههاي مختلف امكان كم رنگ شدن و
بفراموشي سپرده شدن مواضع اصولي و اوليه انقلاب وجود داشت، بويژه اينكه مسئله
حمايت از محرومين و مستضعفين در طول تاريخ كمتر مورد توجه بوده و هميشه مستكبران و
ثروتمندان و اشراف مقتدر با استفاده از نيروهاي فكري- مالي و اعتبار كاذب اجتماعي
و با شيوه هاي مختلف، جريان قدرت نظام سياسي حاكم بر جامعه را بنفع خود تغيير داده
و حتي نهضتهاي اجتماعي مدعي طرفداري از محرومان را به سازش و انحراف كشيده اند و
دير يا زود آنها را از مواضع اوليه خود منحرف نموده اند و با نفوذ در نظام سياسي
جامعه و حتي رهبري آن قدرت را بدست گرتفه و جريان ستم به محرومان و مظلومان تاريخ
تداوم يافته است.

اساساً تحول
نظامهاي اجتماعي و سياسي جوامع عمدتاً با تكيه بر نيروي محرومان و مظلومان و بسيج
آنها و بنام آنها صورت پذيرفته و پس از مدتي قربانيان خود را از محرومان گرفته اند
و با صف ثروتمندان و مستكبران همسو شده اند. پول و ثروت متأسفانه چنان حربه
كارسازي بوده و مي باشد كه در دست هر كس قرار داشته باشد، توان انحراف جريانهاي
اجتماعي سياسي و اقتصادي و فرهنگي حاكم بر جامعه را با توجه به روح رفاه طلبي
انسان، بنفع خود دارد و اين اصل كم و بيش در تمامي جوامع اتفاق افتاده است مگر
جوامعي كه رهبران نهضت و انقلاب آن از صفات بارزي چون خداجوئي و حق طلبي و اخلاص و
تقوي برخوردار بوده و دنيا و رزق و برقهاي فريبنده آنرا اطلاق داده اند.

نهضتهاي
انبياء الهي نيز طرفي در راستاي شكستن قانون مزبور يعني دور تسلسل باطل تداوم حاكميت
جباران و ثروتمندان و مستكبران و از طرفي ديگر، نجات محرومان و مستضعفان و مظلومان
تاريخ از زير ستم و سلطه، و حاكميت دادن با آنها بوده است، و علت اصلي اين امر نيز
خداجوئي و حق طلبي انبياء الهي بوده، كه اين فرصت تاريخي را براي مستضعفان و
مظلومان جهان بوجود آورده اند. تأكيدات مكرر حضرت امام در جايگاه رهبري فكري و
عقيدتي جامعه و انقلاب اسلامي، بويژه در يكسال اخير براي تثبيت خط اصولي انقلاب
اسلامي و بيان صلابت آميز ضرورت دفاع از محرومان و مستضعفان از اهميت فراواني
برخوردار است بخصوص در شرايطي اين مسئله مورد توجه قرار گرفت كه غبارهاي فكري
مختلفي بر اذهان عمومي سايه افكنده بود و لازم بود تكليف اين مسئله پس از گذشت چند
سال از پيروزي انقلاب اسلامي و بعبارتي انقلاب مستضعفان و محرومان بوضوح روشن
گردد.

بيان صلابت
آميز و با شجاعت حمايت از مستضعفين و محرومان بعنوان خط اصولي انقلاب اسلامي از
سوي حضرت امام بار ديگر نشان داد كه اين نهضت مقدس نيز در راستاي نهضتهاي انبياء
الهي بوده و رهبري انقلاب اسلامي در مسير خداجوئي و حق طلبي و اخلاص و تقوي گام بر
مي دارد و مستكبران و ثروتمندان و اشراف را در جايگاه رهبري اين نظام مقدس اسلامي
جاي پائي نيست و مستضعفان و محرومان تاريخ معاصر بايد بوجود چنين امامي و پيشوائي
افتخار كنند و همچنان كه او زا آنها و در كنار آنان است آنها نيز پيمان هميشگي خود
را با او محكمتر نموده و او را در ادامه راهي كه آغاز كرده است و براي سقوط حاكميت
مستكبران و ثروتمندان و اشراف و ستمگران بر جوامع بشري و نيز تحقق آرمان اسلام
عزيز يعني حاكميت مستضعفان و محرومان كه وعده خداست تنها نگذارند و كمكش نمايند هر
چند او به كمك و ياري خداوند متعال مستظهر و پشتگرم مي باشد.

امام بزرگوار
در اهميت مسئله حمايت از محرومان و مستضعفان چند مطلب را تأكيد فرمودند تا
بدينوسيله جلوي هرگونه بهانه و دليل تراشي با ايجاد ابهام و سئوال را بگيرند:

حمايت از
مستضعفان و محرومان

اولاً- حمايت
از محرومان را يك مسئوليت بزرگ دانسته كه بر دوش زمامداران جامعه سنگيني مي كند.
تأكيد بر اين مسئله باعث مي گردد كه زمامداران جامعه اين امر حياتي را مسئوليتي كم
اهميت و دست چندم تلقي نكنند و اصولاً آنرا كوچك و حاشيه اي به حساب نياورند بلكه
آنرا مسئوليتي بزرگ و در درجه اول وظائف زمامداري خود بدانند.

ثانياً-
كوتاهي در آنرا جايز ندانستند و عدم تحقق آنرا در اثر كوتاهي زمامداران، خيانت به
اسلام و مسلمين دانستند.

حال با توجه
به مفهوم اصطلاحي خيانت، هر مخاطبي به اوج اهميت مسئله حمايت از محرومان پي مي
برد.

ثالثاً-
حمايت از محرومان را دقيقاً يك وظيفه اسلامي و كوتاهي در انجام اين وظيفه را
بعنوان خيانت به اسلام تلقي نمودند و آنرا عدول از عدالت اجتماعي اسلام دانستند.

رابعاً-
انجام رسالت حمايت از محرومان را موكول به شرايط خاصي ننمودند و فرمودند كه تحت هر
شرايطي بايد عهده دار مسئوليت بزرگ حمايت از محرومان باشيم و با اين مطلب راه را
بر بهانه جوئيها و دليل تراشيها و فرافكنيهاي سهل انگاران و بي توجهان به اين امير
حياتي، سد كردند. بنابراين زمامداران جامعه در هر شرايطي كه باشد ملزم به حمايت
عملي از محرومان هستند.

خامساً- به
تهمت زنان و حاميان سرمايه داري و اشرافيت هشدار دادند که مواظب خود باشند و بي‌جهت
به خادمان و حاميان فقرا و محرومان اتهام کمونيست و التقاطي بودن نزنند و آنهائي
که در جهت حفظ منافع دنياطلبانه و اشرافيت جاهلي خود دست به اين کار مي زنند را
عده اي از خدا بي خبر خطاب فرمودند. اين بيان براي دلسوزان و حاميان و وفاداران به
محرومان و پابرهنگان جامعه قوت قلبي بود و اطمينان خاطري بر ادامه راهي که تعقيب
مي کردند.

سادساى- امام
عزيز بريا حمايت از محرومان و مستضعفان، معيار تعيين فرمودند- ايشان در پيام خويش
به امت مسلمان ايران در ارتباط با انتخابات سومين دوره مجلس شوراي اسلامي اظهار
داشتند: «مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگاني رأي دهند که طعم تلخ فقر را
چشيده باشندو در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج
ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو و در يک کلام مدافع اسلام ناب محمدي(ص)
باشند…» و در پيام مورخ 29/4/67 فرمودند: «تنها آنهائي تا آخر خط با ماهستند که
درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند» تأکيد حضرت امام در پيامهاي مزبور
ونيز پيامهاي ديگر بر مشخصه چشيدن فقر و محروميت توسط مدعيان حمايت از محرومان، بي
جهت نيست زيرا حاميان فقرا و محرومان کساني مي توانند باشند که رنج و سختي فقر و
گرسنگي و نداري و تحقير اجتماعي و … را در طول زندگي خود با تمام وجود تحمل کرده
و لمس نموده باشند.

مدعيان حمايت
از محرومان

مدعيان حمايت
از محرومان را به چند دسته مي توان تقسيم نمود:

اول-
آنهائيکه در فقر و محروميت و سختيهاي ناشي از آن زندگي کرده و رشد يافته اند.
اينها افرادي آبديده و سختي کشيده و ساخته شده و با تحمل و آگاه به درد و رنج
محرومان خواهند بود. اينها جوهره دلسوزي و حمايت از محرومان و وفاداري آنان را
دارند.

دوم-
آنهائيکه در پايگاه زندگي اشرافي و ثروتمندانه و توأم با رفاه و داراي اعتبار
باصطلاح اجتماعي ناشي از پول و ثروت- اصل و نسب- علم و دانش و… ريشه يافته و
بزرگ شده اند. مدعيان محروميت از اين پايگاه اجتماعي اگر چه در اين ادعا صداقت
داشته باشند نمي توانند همچون دسته اول مدافع دلسوز محرومان باشند.

سوم-
آنهائيکه در ادعاي خويش صداقت نداشته و محرومين و مستضعفين را بهانه و وسيله و
مستمسکي براي رسيدن به اهداف سياسي و قدرت طلبي خود قرار مي دهند. اين گروه به
تناسب فضاي فکري جامعه و با هدف دستيابي به قدرت سياسي و تصرف پايگاههاي قدرت اعم
از دولت يا مجلس، بنام محرومين، پرستيژ اجتماعي و سياسي کسب ميکنند و چيزي که در
مرام آنهاجائي ندارد حقوق محرومان و مستضعفان است، اينها را بايد گروه خياتنکار به
حقوق محرومان دانست، گروه فرصت طلب، گروه جاه طلب، گروه سياس و حيله گر(سياس
بمفهوم اصطلاحي مکار). اينها خطرناکند، اينها که عمدتاً از پايگاههاي اجتماعي
اشرافي و ثروتمندان و مستکبرين بپا خاسته اند و در پناه ثروت خانواده به امکانات
مالي و تبليغي و تخصصي و تحصيلي دست يافته اند، هدفشان تصرف سنگرهاي قدرت در نظام
سياسي طرفدار محرومان است تا بتوانند جريان عمومي حمايت از محرومان و مستضعفان را
که رهبري انقلاب اسلامي ترسمي مي کند تغيير داده و منحرف نمايند و جريانات جامعه
را بنفع ثروتمندان و اشراف و مستکبران تمام کنند و دور تسلسل باطل ستمگري و
استثمار محرومان را مجدداً تدام بخشند، اينها زيرکند. اينها بسيار حيله گرند.
اينهاکه خود لحظه اي رنج گرسنگي و فقر و بيچارگي را نچشيده اند موجودات خطرناکي
هستند که دير يا زود ماهيت منافقانه آنها بر محرومين و مستضعفين آشکار خواهد
گرديد. اينها مرفهين بي دردي هستند که همچون نظريه پردازان فقرزدائي مکتب سرمايه
داري و نيز زمامداران باصطلاح طرفدار محرومان و کارگران پرولتارياي مکتب سوسياليسم
و کمونيسم، فرصت طلبي کرده و با نردبان نام و عنوان و ادعاي دفاع از حقوق محرومان
بر بلنداي قدرت و نظام سياسي جامعه ايستاده، و در نهايت، مستضعفان و محرومان را در
زير دست و پا و چنگالهاي حرص و آز خود له کرده و نابود مي کنند.

حضرت امام
معيار دادند و به مردم شريف و حزب الله و محرومين جامعه اعلام داشتند که افراد
دسته اول را انتخاب کنيد امام به دسته دوم هر چند هم صادق باشند اشاره اي نکردند و
معلوم مي شود که آنها نيم توانند خط اصولي انقلاب اسلامي را پياده کنند و نمي توان
به آنها اميدوار بود و از دسته سوم که موجودات خطرناک و فرصت طلبي هستند بايد به
شدت پرهيز گردد. اين دسته مستضعفان را فداي جاه طلبي و قدرت طلبي و هدفهاي پليد
سياسي خود مي کنند.

اگر امام
بزرگوار مرتباً و با جديت و صداقت تمام براي محرومان و مستضعفان دل مي سوزاند و
پيمان خويش را با آنها حفظ نموده و خواهد نمود يکي از دلايل مهمش اين است که زندگي
خود را از ديرباز با زهد و پارسائي بسر برده و لذا ميداند که بر اين طبقه جامعه چه
ميگذرد و با وجود قرارگرفتن در بالاترين جايگاه نظام اجتماعي جامعه، محرومين- يعني
اين مغضوبين ستمگران و اشراف- را فراموش نمي کند.

و بالاترين
الگو پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد(ص) است که پرچمدار نهضت مقدس اسلام بود و آن
حضرت در يتيمي و سختي، زندگي و رشد کرد. بطور کلي بايد محرومان و مستضعفان بدانند
که تنها آنهائي وفادار به حقوقشان و دلسوز منافعشان خواهند بود که در گروه اول
قرار گرفته و بقول حضرت امام درد مستضعفان چشيده باشند- اينها در قول و عمل به
محرومان خدمت خواهند کرد.

ناگفته نماند
که دو مشکل اصلي بر سر راه وجود دارد:

اول- اينکه
دور تسلسل فقر باعث مي گردد که محرومان و مستضعفان کمتر به مدارج علمي و تخصصي و
اجتماعي برسند و لذا تعدادشان به نسبت مرفهين بي درد جامعه که مدارج ياد شده را
کسب کرده اند معدود است و نمي توان کليه سنگرهاي کليدي نظام سياسي و اداره امور
جامعه را با اينگونه افراد پر کرد البته در صورتيکه چنين فرصتي به همان تعداد معدود
نيز داده شود.

دوم- اينکه
بعلت قدرت نفوذ و توانائيهاي مدعيان طرفداري از مستضعفين که بعنوان دسته سوم ذکر
شدند، متأسفانه تشخيص  هر يک از سه دسته
بيان شده براي مردم و مسئولين دلسوز و واقعي محرومين کاري بسيار مشکل است و دسته
سوم تا آنجا پيش مي روند که مي توانند در جامعه طرفداران واقعي محرومين را طرفدار
سرمايه داري و طرفداران واقعي سرمايه داري و ضد محرومين را طرفدار مرحومان و
مستضعفان به جامعه معرفي کنند! و دو چهره معکوس از آنها را به ذهنيت جامعه القاء
نمايند و جريان فکري و قضاوت اجتماعي جامعه را بنفع خود تمام کنند. فراموش نمي
توان کرد که مرحوم شهيد بهشتي را که چهره دلسوز واقعي محرومان بود بوسيله همين
مدعيان دروغين، در زمان حياتش بعنوان چهره طرفدار سرمايه داران معرفي مي کردند و
اين جريان خاتمه نيافته و کم و بيش شاهد معرفي دلسوزان محرومين بعنوان طرفدار
سرمايه دار و نيز سرمايه داران و مرفهان بعنوان دلسوز محرومين هستيم.

بهرحال
معياري که حضرت امام به امت دادند مي تواند امت را از اشتباه در تشخيص و انتخاب
درست مصون و محفوظ بدارد.

اينک با توجه
به تبيين مجدد خط اصولي انقلاب اسلامي يعني خط حمايت از مستضعفين و محرومين از سوي
حضرت امام، و با توجه به اينکه بار اصلي انقلاب اسلامي و تحمل مشکلات ناشي از جنگ
تحميلي و سيار مسائل نيز بر دوش محرومين قرار دارد، مسئولين و زمامداران جمهوري
اسلامي در مجلس و دولت و قوه قضائيه و نيروهاي نظامي و انتظامي و وسايل ارتباط
جمعي و غيره در برابر يک امتحان و آزمايش تاريخي قرار دارند، که يا از اين فرصتهاي
طلائي و تأکيدات مقام رهبري انقلاب اسلامي استفاده کرده و چهره فقر و محروميت را
از پهنه کشور اسلامي ايران بزدايند و خط تداوم حاکميت محرومين و مستضعفين را ترسيم
و سياستگذاري و محقق نموده و ناجي محرومين و مستضعفين مسلمان و غير مسلمان جهان
قرار گيرند، و يا اينکه اين رسالت تاريخي را با شعار و وعده و توجيه و … برگزار
نموده و به بايگاني تاريخ بسپرند؟ که يقيناً امام عزيز و محرومين و مستضعفين و
مسئولين دلسوز و هوشيار در بخشهاي ياد شده، اجازه چنين پيش آمدي را نخواهند داد.
پهنه کشور دچار عدم تعادل فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي- مي باشد و فاصله ها و تفاوتها
بيش از حد انتظار است. برابر بررسيهاي جغرافيائي بعمل آمده در پهنه کشور، مناطق و
نواحي توسعه يافته (البته نسبي) و متقابلاً توسعه نيافته در کنار همديگر و يا دور
از هم وجود دارند. تفاوتها در تمامي ابعاد فرهنگي- آموزشي- اقتصادي- اجتماعي-
عمراني و رفاهي و غيره زياد است. تفاوت بين زندگي شهري و روستائي نيز زياد است.
روستائيان کشور در مشقت و سطح درآمد و رفاه بسيار پائين نسبت به شهرها قرار دارند
و همين اختلاف، منشاء اصلي مهاجرت اجباري روستائيان عزيز کشور به شهرها و مسئله
دارتر شدن شهرها مي باشد. در داخل اجتماعات شهري و روستائي نيز اختلاف سطح فراوان
است فقر و غني در کنار هم قرار دارند و همديگر را با نگاههاي معني دار نظاره مي
کنند. در شهر تهران بعنوان يک مکان جغرافيائي، تفاوتها و فاصله ها فراوان است و
تهران را ميتوان شهر «فاصله ها» ناميد، تفاوت و فاصله در مسائل فرهنگي- اجتماعي-
رواني- اقتصادي- علمي- رفتاري- خدماتي- معاشرتي- اخلاقي- اعتقادي- فيزيکي- رفاهي-
عمراني- طبيعي و غيره بطور وضوح قابل لمس مي باشد و اين فاصله ها گاهي آنقدر زياد
است که دل هر انسان متعهد و بصيري را بدرد مي آوردکه چطور اينهمه فاصله در يک مکان
جغرافيائي بوجود مي آيد و تحميل مي گردد. در محله عودلاجان و قلب تهران بزرگ،
زندگي در کاروانسراها زجرآور بوده و توهين به کرامت انسان مي باشد، اين در حالي
است که در همين تهران، مرفهان بي درد در بخشهاي مختلف آن ويژه شمال شهر از امکانات
رفاهي و خدماتي و شرايط شغلي و زيستي بسيار بهتري برخوردارند. تحقيق جغرافيائي
انجام شده تحت عنوان «تفاوتهاي مکاني آموزش و پرورش در شهر تهران» که در مجله
اطلاعات علمي خردادماه 67 بچاپ رسيده است بيانگر فاصله زياد توان آموزشي و علمي
بين ساکنين شهر تهران (شمال و جنوب) مي باشد و در عين حال يک خطر را هشدار مي دهد
و آن اينکه، «ادامه اين وضع بين ادامه تصرف سنگرهاي علمي و تخصصي توسط مرفهان و
نتيجتاً تداوم خزنده حاکميت مرفهان بر جامعه»- وجود فقر و غني و تفاوتها و فاصله
هاي موجود در پهنه کشور و سکونتگاههاي شهري و روستائي آن محصول ساخت نظام سياسي-
اجتماعي و اقتصادي رژيم طاغوتي گذشته مي باشد که علي رغم جهت گيريهاي جمهوري اسلام
در خصوص ايجاد تعادل در فضاي جغرافيائي کشور و محروميت زدائي از آن، معهدا شاهد
بقاي آن مي باشيم.

به زمامداران
جامعه در مجلس و دولت و دستگاه قضائي و نيز مراکز دانشگاهي و غيره بايد گفت که جهت
گيريهاي تعادل جويانه براي رفع فقر و غني لازم است ولي کافي نيست بلکه براي تحقق
عيني اين جهت گيريها بايدساختهاي برنامه اي و اجرائي همراه با قوانين راهگشا در زمينه
مسائل فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي و غيره بوجود آيند و در واقع جهت گيريها، ساختهاي
برنامه اي و اجرائي اکولوژيک را ميطلبند و با ساختهايي که خود بوجود آموزنده وضع
موجودند نميتوان جهت گيريهاي تعادل جويانه رفع فقر و غني و رفع فواصل و تفاوتهاي
موجود کشور را محقق ساخت. اين رسالت در درجه اول بدوش مجلس شوراي اسلامي قرار دارد
و چه خوب امام بزرگوار مسائل اين خط اصولي انقلاب اسلامي را در ارتباط با مجلس
مطرح فرمودند.

زمامداران
جامعه با بينشي عميق و نگرشي وسيع و بدور از جنجالها و شعارهايي که بعضاً هدفهاي
سياسي را تعقيب مي کنند نه حل مسئله فقر و غني را، بايد به اين مسئله پرداخته و با
توجه به تأکيدات و اختيارات و راهگشائيهاي فکري و فقهي حضرت امام، مسئله فقر و غني
را حل کرده و حمايت از منافع و حقوق محرومان را بقول حضرت امام در متن قوانين و
سياستگزاريهاي کشور لحاظ کنند و اين روح را در نظام اجرائي کشور و نهادها و
بنيادهاي برنامه ريزي توسعه باديدگاه تحول اساسي در آنها بدمند.

خلاصه اينکه
نمي شود هم حامي مستضعفان و محرومان بود و هم شاهد وجود عملکرد منفي سيستمهاي
اجرائي، مالي، بانکي، اقتصادي، قضائي و قوانين و مقررات و برنامه هايي که باز
مرفهان جامعه از آنها برخوردارند و مستضعفان و محرومان جامعه محروم از آن؟! و ساکت
و بدون تلاش باقي ماند.

 

/

یاران امامان

یاران امامان

محمد بن مسلم
طحان

سید محمد
جواد مُهری

«کسی نیست که
یاد ما را زنده نگهداشته جز زراره و ابو بصیر لیث مرادی و محمد بن مسلم و یزید بن
معاویه عجلی و اگر اینان نبودند، کسی پیدا نمی شد که استنباط کند. همانا اینها
نگهبانان دین و امینان پدرم بر حلال خدا و حرامش می باشند و اینها از سبقت گرفتگان
به قرب ما در دنیا و آخرت می باشند».

این سخن بزرگ
از امام صادق(ع) درباره چهار شخصیت والای جهان اسالم است که یکی از آنها، محمد بن
مسلم، یار زبده و نخبه امام باقر و امام صادق (ع) است.

محمد بن مسلم
کیست؟

ابو جعفر
محمد بن مسلم، ابر مردی که در سینه مبارکش سی هزار حدیث از امام باقر(ع) و شانزده
هزار حدیث از امام صادق(ع) حفظ کرده بود و با این پشتوانه بسیار غنی و سنگین، مکتب
را حفظ می کرد و مذهب اهل بیت (ع) را ترویج می نمود و مایه افتخار و مباهات سروران
و امامان خود بود.

ابوجعفر محمد
بن مسلم بن ریاح کوفی، جاودانه مردی از حاملان راستین امانت الهی که در کشاکش
روزگار، هرگز میل به یمین و یسار نکرد و در جاده مستقیم هدایت تا آخرین لحظه
زندگانی پیش رفت و دمی از خدمت به دین و مذهب باز نایستاد و در این راستا رنجهاو
مشقتها و توهین ها و اذیتهای دشمنان را به جان خرید و با قلم و زبان به یاری دین و
آئین حق پرداخت و در مسیر این خدمت مقدس و عبادت بزرگ هرگز سستی و کاهلی نکرد.

ابو جعفر
محمد بن مسلم بن رباح كوفي طائفي ثقفي طحان، يكي از اوتاد زمين و اعلام دين و امين
خدا بر احكام و حلال و حرام بود. او يار با وفا و صديق باقرين صادقين(ع) است كه
ياد ائمه هدي را احيا و زنده كرد و از پرتو انوار اين دو آفتاب درخشان آسمان ولايت
و امامت، شعاعي بر گرفت تا براي هميشه جاودانه بماند. او جانشين سروران عظيم خود
در پاسخگوئي به سئوالات مذهبي و فقهي هزاران سئوال كننده بود تا آنجا كه ابن ابي
يعفور، اين يار دانمشند امام صادق(ع) به خدمت حضرتش رسيد و چنين عرضه داشت:

«انه ليس كل
ساعة القاك و لا يمكنني القدوم و يجيء الرجل اصحابنا و يسألني و ليس عندي كلما
يسألني عنه» توان اين را ندارم كه هر ساعت به ديدارت برسم و برايم ممكن نيست هر
وقت خواستم به زيارتت مشرف گردم و در مجلست حاضر شوم، و گاهي برخي از دوستان ما مي‌آيند
و از من مطالبي را مي پرسند و من پاسخ نمام سئوالهايشان را نمي دانم، چه كار كنم؟

حضرت در
پاسخش مي فرمايد: «فما يمنعك عن محمد بن مسلم الثقفي فانه قد سمع من ابي و كان
عنده مرضياً وجيهاً»- چه مانعي براي تو هست كه رجوع به محمد بن مسلم ثقفي بنمائي،
پس به تحقيق او از پدرم حديثها شنيده و نزد آن حضرت مورد احترام و تقدير بود و آن
حضرت از او راضي و خشنود بود.

اين چه مقام
والا و ارجمندي است كه حضرت نه تنها از مردم عادي كوچه و بازار مي خواهد كه به او
رجوع كنند بلكه از ياران عالم و دانمشند خود مي خواهد كه به او رجوع كنند و از او
سئوالهاي مشكل و دشوار خود را بپرسند. اين بزرگمرد اينقدر مورد اطمينان امام است
كه اصحاب دانمشند خود را به او ارجاع مي دهند و از شخصي مانند بان ابي يعفور مي
خواهند كه سئوالهاي مشكل خود را از او بپرسند زيرا او مورد توجه و تقدير پدر
بزرگوارشان امام باقر (ع) بوده است.

درباره محمد
بن مسلم چه مي گويند؟

نجاشي(ره)
درباره اش گويد: او درخشنده‌ترين چهره هاي اصحاب ما در كوفه است. او مردي است
فقيه، پارسا و پرهيزكار. سالها هم صحبت امام باقر و امام صادق(ع) بوده و از آن دو
بزرگوار روايت كرده و از موثق ترين مردم مي باشد. كتابي تأليف كرده به نام
«اربعمائه» در ابواب حلال و حرام… وي در سال 150 هجري از دنيا رفته است.

كشي(ره) در
وصف و مدح آن بزرگوار، قلم فرسائي كرده و او را بسيار ستوده و جزء اصحاب اجماع
معرفي نموده است آنگاه نقل مي كند كه محمد بن مسلم فرمود: «ما شجر في رأيي شيء قط
الا سأ‌لت أباجعفر(ع) حتي سألته عن ثلاثين الف حديث و سألت اباعبدالله عن ستة عشر
الف حديث»- هيچ در دلم نگذشت و در ذهنم پديدار نشد جز آنكه از امام باقر(ع) پرسيدم
تا آنجا كه سي هزار حديث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حديث از امام صادق(ع)
پرسيدم و پاسخ گرفتم.

راستي شگفت
انگيز است كه يك انسان 46000 حديث در امور گوناگون دنيا و آخرت از امام بپرسد و
همه را در سينه اش جاي دهد و بقدري امام از او راضي و مطمئن باشد كه وي را جانشين
خود در پاسخ به استفتاءات مردم قرار دهد و او را به بزرگي و عظمت ياد كند تا آنجا
كه مرحوم كشي در رجالش ازطيالسي نقل مي كند كه گفت: هرگاه محمد بن مسلم بر امام
باقر(ع) وارد مي شد، حضرت مي فرمود: «بشر المخبتين»- مؤمنان متواضع را بشارت باد
(به بهشت برين).

و باز كشي در
رجال خود نقل مي كند محمد بن مسلم گفت: يك مسئله همه علمي را از امام باقر(ع)
پرسيدم، حضرت فرمود: اي محمد! چه جثه كوچكي داري و چه سئوال مهمي مي پرسي! آنگاه
تا سه روز پاسخ مرا نداد و در روز چهارم فرمود: «همانا تو لايق هستي كه پاسخت را
بدهم». و اين نيز حكايت از مقام والاي علمي محمد بن مسلم دارد كه حضرت در پاسخ
سئوالش مقداري مكث مي كنند، آنگاه به او مي فرمايد كه تو اهل جواب دادن هستي و
لياقت آن را داري كه پاسخ سئوال مشكلت را بدهم. و اين اهليت را هر كس نمي تواند
پيدا كند زيرا بعضي از سئوالها است كه فقط مي توان پاسخش را به خواص داد و محمد بن
مسلم از خواص و نخبگان اصحاب امامان است كه كمتر كسي را مانند او در تمام ياران
امامان مي توان يافت كه هم دانشمند فقيه باشد و هم باوفا و راستين.

در اختصاص
آمده است: در يك مسئله اي قضائي بنا بود ابوكريبه ازدي و محمد بن مسلم در دادگاه
نزد شريك قاضي گواهي بدهند. نوشته اند كه وقتي در دادگاه حاضر شدند، شريك با
دقت،نگاهي به آن دو انداخت آنگاه گفت: «جعفريين فاطميين»! دو جعفري و فاطمي. گويا
خواست با اين سخن اعتراض كند كه گواهي دو نفر جعفري- مثلاً- مورد قبول نيست! ناگاه
اين دو بزرگوار گريستند، گفت: چرا گريه مي كنيد؟ محمد بن مسلم فرمود:

نسبتنا الي
أقوام لا يرضون بأمثالنا ان نكون من اخوانهم لمايرون من سخف ورعنا و نسبتنا الي
رجل لا يرضي بأمثالنا أن نكون من شيعته فإن تفضل و قلبنا فله المن علينا و الفضل
قديماً فينا»- تو ما را نسبت دادي به گروهي (شيعيان) كه هرگز مانند ما را نمي
يپذيرند كه از برادرانشان باشيم چرا كه ما در پارسائي و ورعمان، كوتاهي مي كنيم و
تو ما را نسبت دادي به مردي(امام صادق(ع)) كه هرگز مانند ما را قبول ندارد كه از شيعيانش
باشيم پس اگر تفضلي فرمود و منت بر ما نهاده و ما را پذيرفت، ما ممنون آن بزرگوار
هستيم و او همواره بر ما تفضل مي فرمايد.

در اين روايت
آمده است كه شريك وقتي اين منظره را ديد و اين سخنان را شنيد، تبسمي كرده، گفت:
ارگ مرداني در روزگار يافت شوند، بايد مانند شما باشند و مردانگي برازنده شما است.
و آنگاه كه امام صادق(ع) اين داستان را شنيد، از اين اهانتي كه به اين دو بزرگوار
شده بود، ناراحت شد و فرمود: «و ما لشريك، شركه الله يوم القيامة بشرا كين من
نار»- شريك را با ياران ما چه كار، خداوند او را در قيامت گرفتار دو دام از آتش
بنمايد.

شگفتا از اين
همه تواضع و فروتني و پارسائي كه در برابر دشمنان، به گريه مي افتد، چرا او را
شيعه جعفري ناميده اند و براي اينكه در دادگاه طاغوت، شيعه را به آن مقام والا و
بلند برساند كه شريك قاضي را بهت زده نمايد و به فضيلت و بزرگواريشان اعتراف
نمايد، به گريه مي افتد كه تو ما را نسبت به اين گروه شيعيان مي دهي در حالي كه ما
با اين سهل انگاريها و كوتاهي هايمان در پارسائي و عبادت به آن مقام والا نائل نمي
شويم.

ابن ابي عمير
گويد: از عبدالرحمن بن حجاج و حماد بن عثمان شنيدم كه گفتند: «هيچ يك از شيعيان،
فقيه تر از محمد بن مسلم نبوده است».

ابو كهمس
گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم، به من فرمود: محمد بن مسلم ثقفي نزد ابن ابي ليلي
شهادتي داده است آيا او شهادت محمد بن مسلم را رد كرده است؟ عرض كردم: آري! آنگاه
حضرت به من تعليم فرمود كه به كوفه بروم و سه سئوال از ابن ابي ليلي بپرسم و هرگاه
نتوانست پاسخ دهد به  او بگويم: جعفر بن
محمد به تو مي گويد:

«تو را چه
شده است كه شهادت مردي را رد مي كني كه از تو فميده تر و با سوادتر است به احكام
خدا و به سيره رسول الله عالمتر و داناتر است از تو؟»

ابو كهمس مي
گويد نزد ابن ابي ليلي رفتم و آن سئوالها را از او پرسيدم، دست آخر سر را پائين
انداخت و آنگاه گفت: چيزي ندارم كه پاسخت را بگويم! به او گفتم: جعفر بن محمد از
او مي پرسد: چه شد كه شهادت مردي را رد كردي كه از تو باسوادتر و داناتر به احكام
خدا و سنت پيامبر(ص) بود؟ گفت: ترا بخدا راست مي گوئي كه جعفر بن محمد(ص)به تو
چنين گفته است؟ گفتم: آري! بخدا سوگند كه امام صادق چنين گفت. آن وقت محمد بن مسلم
را طلبيد و شهادتش را پذيرفت.

رجال نويسان
نقل كرده اند كه محمد بن مسلم، مرد ثروتمندي بوده و نيازي نداشته است كه براي
هزينه روزمره اش كار كند. با اين حال روزي خدمت امام صادق(ع) مي رسد و عرض مي كند:
مي ترسم غرور مرا فرا رسد، حضرت به او مي فرمايد: تواضع كن. او براي اينكه تواضع و
فروتني نمايد كه مبادا غرور و خودخواهي- در اثر علم و دانش فراوان- به قلب او
نزديك گردد، سبد خرمائي را بر مي دارد، كنار جاده مي نشيند و صدا مي زند، خرما!
خرما! و مشغول فرمافروشي مي شود.

دقت كنيد
شخصي مانند محمد بن مسلم يعني برزگترين فقيهان و علماي زمان خود در سن پيري سبد
خرمائي را كنار خود بگذارد و به فروختن آنها بپردازد! اين تواضع و فروتني را در
كجا مي توان يافت؟

در هر صورت
خويشان و دوستان محمد بن مسلم وقتي اين منظره را مي بينند سخت ناراحت و متأثر مي
شوند و نزد ايشان مي آيند و مي گويند: تو آبروي ما را بردي!! و بعد از اصرار زياد
آنها، محمد بن مسلم حاضر مي شود كه شغل آسياباني را بپذيرد و از آن پس به محمد بن
مسلم طحان، مشهور شد.

درود بي
پايان بر اين يار راستين امامان و سلام و صلوات خداوند بزرگ بر او باد.

 

/

ويژگيهاي تربيت اسلامي

اسلام، مکتب
انسان سازي

ويژگيهاي
تربيت اسلامي

 قسمت ششم

حجة الاسلام
رحيميان

تا اينجا
مهمترين استعدادهاي برجسته انسان و عقل و اراده که نقش اصلي و اساسي را در شکل
بخشيدن به شخصيت واقعي او دارند را به طور اجمال مورد اشاره قرار داديم و اينک
بايد ببينيم که اسلام براي شکوفائي و کاربرد صحيح و نتيجه بخش آنها چه
دستورالعملهائي ارائه کرده است و به تعبير ديگر تا اينجا به طور عمده بحث در مورد
زمينه ها، استعدادها و امکانات موجود در انسان بود و اکنون سخن از چگونگي پرورش،
بهره گيري وبه ثمر رساندن آنها خواهد بود.

قبل از اينکه
دستورات اسلام را در مورد شکوفائي و استفاده صحيح هر يک از اين استعدادها مورد
بررسي قرار دهيم به چند مطلب مهم درباره اصل مسئله تربيت مي پردازيم:

تربيت يا
تزکيه؟

تربيت از
ماده ربو است به معني زياده و افزوني و تربيت به معني رشد دادن است به طور مطلق و
در مورد انسان و غير انسان نيز به کار مي رود.

در مورد زمين
و رشد گياهان:

«و تري الارض
هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت»[1]

و زمين را
مرده بيني و آنگاه که آب بر آن فرو  باريم
به حرکت در مي آيد و نمو مي کند.

در مورد
افزوني در مال و بيشتر افزوني خاصي که ناروا است:

«و ما آتيتم
من ربا ليربوا في اموال الناس فلا يربوا عندالله»[2]
و آنچه را به عنوان ربا مي دهيد تا در اموال مردم- رباخوار- فزوني يابد، هرگز نزد
خدا فزون نشود.

و در مورد
رشد جسماني و ظاهري انسان:

«و قل رب
ارحمها کما ربياني صغيراً»[3]
و بگو پروردگارا همانگونه که پدر و مادر، مرا در کوچکي تربيت کردند، آنها را مشمول
رحمتت قرار  ده.

پس تربيت از
نظر کلي به معني پرورش و رشد دادن استعدادها است که اختصاص به انسان ندارد و در
مورد نباتات و حيوانات نيز قابل صدق است و در مورد انسان نيز اختصاص به استعدادهاي
معنوي انسان مانند علم و ايمان ندارد بلکه شامل هرگونه استعداد است بنابراين اگر
فرض کنيم در انساني خوي شهوت پرستي و درندگي نيز رشد داده شده آنهم مصداق تربيت
است. پس کاربرد کلمه تربيت بدون قيد انساني يا اسلامي در مورد رشد معنوي و تکامل
انسان، دقيق و متعين نيست ولي تزکيه که در قرآن و فرهنگ اسلام در مورد پرورش و
تکامل ويژه انساني به کار رفته است تعبيري است دقيق و منطبق با اين منظور و معني
ماده آن چنين است:

اصل الزکوة
النمو الحاصل عن برکةالله و يعتبر ذلک بالامور الدنيوبة و الاخروية»

 (مفردات راغب)

زکات عبارت
است از رشد و نموي که از برکت الهي نشأت گرفته است چه در امور دنيوي و چه در امور
اخروي.

پس بر خلاف
مفهوم تربيت که مفهومي عام است و بدون تقييد آن به قيود، براي اطلاق در مورد
شکوفائي شخصيت واقعي انسان نارسا است تزکيه و زکات، رشد و نمو و شکوفائي
استعدادهاي معنوي انسان است که موجب خير و برکت و سعادت دنيا و آخرت است و بهمين
جهت در قرآن و ساير منابع اسلامي عموماً در مورد انسان و پرورش استعدادهاي متعالي
وي به جاي «تربيت» از «تزکيه» تعبير شده است.

تزکيه عامل
رستگاري

از نظر اسلام
رستگاري انسان منوط است به تزکيه نفس. نقطه آغاز اينجا است و اولين قدم دريافتن،
ساختن و آراستن درون است و از همين نقطه است پرواز به سوي خدا و جهش به سوي کمال.

«قد افلح من
تزکي»[4]
«قد افلح من زکيها»[5].

در قرآن
هيچيک از امور مادي به عنوان عامل فلاح معرفي نشده است و در مقابل اموري مانند
ايمان، تقوي، کار خير، جهاد، ياد خدا و… به عنوان عوامل رستگاري شناخته شده است
و در يک کلام، انسان به علاوه ايمان و عمل صالح مساوي است با رستگاري و انسان
منهاي ايمان و عمل صالح مساوي است با خسران:

«ان الانسان
لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و …»[6]
همانا انسان در خسران است مگر آنکه ايمان آوردند و به کارهاي شايسته روي آوردند.

و ايمان و
عمل صالح جز با تزکيه نفس قابل دسترسي نيست و اين سه همواره ملازم با يکديگر و
جدائي ناپذيرند و فقدان هر يک از آنها موجب از دست رفتن بقيه مي شود و به همين
دليل در حاليکه  تزکيه نفس، عامل فلاح،
معرفي شده است: «قد افلح من زکيها» عدم تزکيه و اخلال و انحراف در شکوفائي
استعدادهاي نفس موجب خسران و عامل ناکامي انسان معرفي شده است: «و قد خاب من
دسيها» و به تعبير ديگر:

«ان الخاسرين
الذين خسروا انفسهم»[7].

همانا
زيانکاران کساني هستند که خويشتن را باخته اند- زمينه هاي شخصيت انساني خويش را
تباه کرده اند-

و نتيجه آن
که: «الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون».

کساني که
خويشتن را باخته اند- و به فطرت خويش خسارت زده اند- آنها ايمان نمي آورند. و
انسان منهاي ايمان هرگز روي سعادت و رستگاري را نمي بيند:

«ان الانسان
لفي خسر الا…»

تزکيه قولي
يا تزکيه عملي؟

تزکيه مطلوب
و مورد نظر، تزکيه عملي است بدين معني که انسان کمر همت مي بندد تا عملاً و
حقيقتاً با شکوفا کردن استعدادهاي ويژه انساني و فطرت خويش در پرتو عقل و وحي به
رشد و کمال انساني خويش دست يابد.

ولي تزکيه
قولي که همان خودستائي است و نمودار عجب و خودبيني و عامل سقوط و تباهي انسان است
مورد نهي قرار گرفته است:

«… فلا
تزکوا انفسکم هواعلم بمن اتقي»[8]

… پس
خويشتن را ستايش نکنيد که خداوند به هر کس که تقوي پيشه کند داناتر است.

تزکيه قولي
که همان خودستائي ناشي از خودبيني است گذشته از خودستائي فردي، ستايش خانوادگي،
قومي، نژادي، حزبي و گروهي را نيز در بر مي گيرد و گرايش به اين محورها و ستايش
آنها که همه ناشي از همان حب ذات و خودبيني و خود محوري است همگي حجاب و مانع و
متضاد با تکامل و تزکيه عملي است.

تزکيه در رأس
اهداف بعثت

آيات زيادي
در قرآن کريم، تزکيه را از اهداف اساسي بعثت و رسالت قلمداد کرده است که در اينجا
فقط دو نمونه از آنها را متذکر مي شويم.

1-   
«لقد من الله علي
المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم
الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين».[9]

خداوند بر
مؤمنان منت گذارد (نعمت بزرگي بخشيد) هنگامي که در ميان آنها پيامبري از جنس
خودشان بر انگيخت که آيات او را بر آنها بخواند و آنها را تزکيه کند و کتاب و حکمت
به آنها بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهي آشکار بودند.

2-   
«هو الذي بعث في
الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه و ان
کانوا من قبل لفي ضلال مبين»[10]

او کسي است
که در ميان درس نخوانده ها رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند و
آنها را تزکيه کند و کتاب و حکمت بياموزد هر چند پيش از آن در گمراهي آشکاري
بودند.

همانگونه که
ملاحظه مي شود تزکيه در رأس اهداف بعثت قرار گرفته است آنهم قبل از تعليم کتاب و
حکمت با آن که علم کتاب و حکمت از نظر مرتبه مقدم بر تزکيه است ولي از آنجا که
تحقق واقعي علم کتاب و حکمت بدون تزکيه امکان پذير نيست و سير تمام مدارج کمال
متوقف بر تزکيه است، تزکيه مقدم بر علم کتاب و حکمت قرار گرفته است.

ويژگيهاي
تربيت سالامي (تزکيه)

1-   
از آنجا که مبدأ
تشريع و قانونگذاري در نظام تربيتي اسلام همان مبدأ تکوين و آفريدگار انسان است
بنابراين نظام تشريعي اسلام دقيقاً هماهنگ با نظام تکويني است و برنامه هاي تربيتي
آن نيز منطبق با فطرت و در برگيرنده تمام استعدادهاي انسان بوده و در راستاي تحقق
بخشيدن هدف غائي از خلقت او تنظيم شده است.

پس نظام
تربيتي اسلام يک بعدي يا ناهمگون با ويژگيهاي تکويني انسان نيست و گذشته از آن که
شکوفائي تمام استعدادهاي متعالي و زمينه هاي ويژه انساني را در صدر برنامه خود
دارد سائر غرائز مادي و جسماني مشترک بين انسان و ساير جانداران را نيز مورد توجه
کامل قرار داده و براي رشد صحيح و سالم و تعديل آنها دقيق ترين برنامه ها را ارائه
نموده است. مثلاً در مورد غريزه شهوت و غضب چنان دستورالعملهائي را مقرر داشته که-
گذشته از باروري آنها در جهت رفع نيازهاي طبيعي براي ادامه زندگي و بقاء نسل-
عاليترين صفات برجسته انساني مانند عفت و شجاعت را نيز پديد مي آورند.

پس اسلام ضمن
آنکه تمام غرائز مادي و جسماني را در جهت سلامتي و رشد صحيح سوق مي دهد همه آنها
را در خدمت شکوفائي معنوي و شخصيت انساني قرار مي دهد که برنامه هاي گسترده و
جامعه اسلام را در اين رابطه بعداً مورد اشاره قرار خواهيم داد.

2-   
برنامه هاي تربيتي
اسلام، جهانشمول و براي تمام انسانها در تمام زمانها و در همه مکانها است زيرا: از
طرفي اسلام ختم اديان و پيغمبر اسلام خاتم پيامبران است.  از سوي ديگر موضوع تزکيه و تربيت اسلامي،
«انسان» است و هدف آن «انسانيت» او بنابراين در چنين مکتبي، انسان و انسانيت هرگز
در مرزهاي فردي، گروهي، حزبي، نژادي، جغرافيائي، لغوي و … محدود و محصور نمي
شود.

نمونه هائي
از آيات که جهاني بودن و جاودانگي اهداف اسلامي را مورد تصريح قرار داده ذيلاً
مذکور مي شود:

1-   
قل لا اسئلکم عليه
اجراً ان هو الا ذکر «للعالمين»[11]

بگو در برابر
اين (رسالت و تبليغ) پاداشي از شما نمي طلبم. اين رسالت چيزي جز يک يادآوري براي
جهانيان نيست.

2-   
و ما ارسلناک الا
رحمة «للعالمين»[12]

ما تو را جز
براي رحمت جهانيان نفرستاديم.

3-   
تبارک الذي نزل
القرآن علي عبده ليکون «للعالمين» نذيرا[13]

زوال ناپذير
و پربرکت است کسي که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا جهانيان را انذار کند (و از
عذاب و کيفر الهي بترساند).

4-   
و ما ارسلناک الا
«کافة للناس» بشيراً و نذيراً[14]

ما تو را جز
براي همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاي الهي بشارت دهي) و (از عذاب او)
بترساني.

5-   
«انا انزلنا عليک
الکتاب للناس بالحق فمن اهتدي فلنفسه و من ضل فانما يضل عليها»[15]

ما اين کتاب
آسماني را براي مردم به حق بر تو نازل کرديم، هر کس هدايت را پذيرد بنفع خود او
است و هر کس گمراهي را برگزيند تنها به زيان خود او خواهد بود.

6-   
«فاقم وجهک للدين
حنيفاً فطرة الله التي فطر «الناس» عليها لا تبديل لخلق الله ذلک الدين القيم»[16]

روي خود را
متوجه آئين خالص پروردگار کن اين فطرتي است که خداوند انسانها را بر آن آفريده،
دگرگوني در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محکم و استوار.

7-   
قل يا ايها «الناس»
اني رسول الله اليکم «جميعاً»[17].

بگو: اي مردم
من فرستاده خدا بسوي همه شما هستم.

8-   
ما کان محمد ابا احد
من رجالکم و لکن رسول الله و «خاتم النبيين»[18]

محمد(ص) پذر
هيچيک از مردان شما نبود ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است.       ادامه دارد

 



[1] – سوره حج آيه 5.

/

برخي از معجزات رسول خدا(ص)

درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام

بخش سوم       قسمت شانزدهم

برخي از
معجزات رسول خدا(ص)

حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

مورخين
عموماً جزء حوادث اين سالها- يعني سالهاي پنج به بعد از بعثت- و بقول برخي قبل از
اين سالها- يعني سالهاي سوم و چهارم بعثت- يکي دو معجزه بزرگ نيز از رسول خدا(ص)
نقل کرده اند، که ما نيز بطور اجمال- و روي وظيفه اي که درنگارش سيره و تاريخ
زندگاني آن حضرت داريم- دو معجزه از اين معجزات را که معروف تر و مهمتر است ذيلاً
براي شما نقل مي کنيم، يکي داستان معراج و ديگري داستان شق القمر، و براي شرح
بيشتر شما را بکتابهائي که درباره معجزه ونبوت عامه و خاصه نوشته اند حواله مي
دهيم، زيرا بحث تفصيلي در اينباره از وظيفه ما که تاريخ نگاري و شرح سيره زندگاني
آنحضرت است خارج است و يا به اصطلاح مربوط به مسائل کلامي و عقيدتي است نه مسائل
تاريخي، ولي با اينحال براي آنکه خواننده محترم تا حدودي با مسئله معجزه و اعجاز
آشنا گردد ناچاريم توضحي کوتاهي در اينباره بدهيم:

معجزه چيست؟

معجزه-
همانگونه که از لفظ آن استفاده مي شود- به کار خارق العاده اي گفته مي شود که
مدعيان نبوت براي اثبات مدعاي خود که ارتباط با عالم غيب و خداي عالم هستي بوده مي
آوردند و ديگران را نيز بمقابله و معارضه و آوردن مثل آن دعوت مي کنند، و چون کسي
مانند آنرا نمي تواند بياورد و عاجز از انجام آن است بدان معجزه مي گويند.

و در اين
تعريف قيودي بکار رفته که بايد براي آنها نيز مختصر توضيحي بدهيم.

1-   
آنکه گفته شد «کار
خارق العاده» و اين در مقابل کارهيا محال عقلي است که علماء و دانشمندان گفته اند
که معجزه بر کارهائي که محال عقلي است تعلق نمي گيرد، چنانچه اراده حقتعالي نيز به
اينگونه امور تعلق نمي گيرد[1]
يعني معجزه بکارهائي تعلق مي گيرد که بطور عادت و معمول محال بنظر مي آيد اما
عقلاً انجام آن کار محال نيست، مانند اژدها شدن عصا، و زنده شدن مرده، و بارور شدن
و سبز شدن درخت خشک، و يا طي کردن صدها و يا هزاران فرسنگ راه را بدون وسائل ظاهري
و در زمانهاي بسيار اندک و حتي در يک لحظه و يا نقل و انتقال اجسامي را در اين مدت
کوتاه و فاصله زماني و مکاني، و يا شکافتن کرات آسماني و اجسام سخت و محکم زميني
مانند صخره ها را با وسائل معمولي مانند عصاي چوبي و امثال اينگونه کارها، که بطور
معمول انجام آنها نياز بداشتن وسائل و گذشت زمانهاي زياد دارد و پيمبران الهي اين
کارها را براي اثبات مدعاي خود- که گاهي مسبوق به درخواست دشمنان و مخالفان بوده و
گاهي هم بدون درخواست آنها- بدون اين وسائل و در مدت بسيار اندکي انجام مي دادند و
ديگران را نيز به آوردن مانند آن بمبارزه «و تحدي» مي طلبيدند، و نمونه هائي از
اين قبيل که در قرآن نيز آمده است عبارتند از:

عصاي موسي
(اژدها شدن و زدن همان عصاي چوبي بسنگ و جوشش دوازده چشمه آب از آن و معجزات ديگري
که از آن عصاي مقدس و تاريخي ظاهر گرديد)، و ماجراي تخت بلقيس، و زنده شدن مردگان
با نفس معجزه آساي حضرت مسيح، و داستان حضرت مردم و ولادت عيسي(ع)  و از همين قبيل است داستان اسراء و معراج رسول
خدا(ص) و داستان شق القمر، که با شرح و توضيحي که بعداً خواهيم داد ايندو معجزه
نيز دليل قرآني دارد، همه از اين قبيل هستند.

2-   
دومين مطلبي که از
اين تعريف استفاده مي شود آنست که آوردن معجزه و قدرت بر انجام آن يکي از نشانه
هاي درستي و صدق نبوت انبياء و پيمبران الهي است، يعني هر کس که مدعي نبوت و
پيامبري الهي بود يکي از نشانه هائي که صدق اين ادعا را ثابت ميکند آنست که اگر از
اومعجزه اي طلب کنند که انجام آن از نظر عقلي امکان داشته باشد بايد بتواند انجام
دهد که اگر نتوانست معلوم مي شود دروغگو است و به دروغ خود را پيامبر الهي دانسته
است.

و اين مطلب
دليلهاي عقلي و نقلي فراواني دارد که فعلاً جاي ذکر آنها نيست.

3-   
سومين مطلبي که در
اينجا مورد بحث قرار مي گيرد فرق ميان معجزه و سحر و جادو و چشم بندي و امثال آنها
است که کسي فکر نکند معجزه نوعي سحر و جادو است زيرا معجزه به هر عملي که تعلق
بگيرد آن عمل بصورت واقعي آن در خارج وقوع مي يابد ولي سحر و جادو و چشم بندي
حقيقت خارجي و واقعيت ندارد بلکه در نظر بيننده صورت مي يابد يعني مثلاً در داستان
موسي(ع) و ساحران فرعون آنچه موسي انجام داد حقيقت و واقعيت داشت يعني واقعاً عصاي
چوبي بصورت يک اژدهاي بزرگ و خطرناک و حيوان درنده و جانداري درآمده بود و ديگر
چوب و عصا نبود، ولي مارهاي ساحران واقعاً مار جاندار نبود بلکه همان ريسمانها و
طنابهائي بود که بوسيله داروهاي شيميائي به جست و خيز درآمده و بنظر مردم مارهائي
جاندار شده بودند و تعبيرات قرآن در اينباره بسيار جالب است، آنجا که درباره عصاي
موسي سخن ميراند اينگونه تعبير مي کند:

«قال
القها يا موسي، فالقاها فاذا هي حية تسعي، قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها
الاولي».[2]

که از
تعبيراتي مانند «فاذا في حية تسعي» و «سنعيدها سيرتها الاولي» بخوبي روشن مي شود
که آن عصا واقعاً بصورت و بلکه به سيرت اژدهائي درآمده بود… ولي در مورد مارهاي
ساختگي ساحران مي فرمايد:

«فاذا حبالهم
و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعي»[3]

و در جاي
ديگر در اينباره مي فرمايد:

«فلما القوا
سحروا عين الناس و استرهبوهم و جاؤا بسحر عظيم و اوحينا الي موسي ان الق عصاک فاذا
هي تلقف مايأفکون».[4]

که در اينجا
نيز از جمله هاي «يخيل اليه من سحرهم انها تسعي» و جمله «سحروا عين الناس» و «ما
يأفکون» بخوبي معلوم مي شود که عمل آنها واقعيت نداشت و بهمان تعبير ساده چشم بندي
بود و در نظر حاضران آنگونه جلوه مي کرد..

که البته اين
بحث نيز احتياج بتوضيح بيشتر دارد که ما بهمين مقدار اکتفا مي کنيم.

4-   
همانگونه که بزرگان
اهل علم و دانش گفته اند: معجزه و انجام آن چيزي نيست که قانون عليت و معلوليت و
اسباب و علل را در جهان بهم بزند و خارج از محدوده علت ومعلول و سبب و مسبب باشد،
چون اين مسئله که هيچ پديده اي در اين جهان بدون علت و بدون سبب بوجود  نخواهد آمد جزء نواميس خلقت اين جهان هستي و
سنت هاي قطعيه الهي است، منتهي از آنجا که معمولاً علل و اسباب حوادث و پديده هاي
معمولي عموماً محسوس و ملموس  ما است و در
معجزات اينگونه نيست، از اينرو براي مردم عادي اين گمان بوجود مي آيد که آنها بدون
علت و سبب بوجود آمده در صورتيکه قرآن کريم براي همه حوادث جهان علت و سبب ذکر
کرده، و همه را معلول اراده و تقدير الهي مي داند مانند آيات زير:

«أما
کل شيء خلقناه بقدر».[5]

«و ان من شيء
الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»[6].

«ان الله
بالغ امره قد جعل الله کل شيء قدراً».[7]

البته وسائط
براي ايجاد اراده حقتعالي گاهي کم و گاهي زياد، گاهي محسوس و گاهي غيرمحسوس است، و
اگر گاهي ما آن وسائط را نديديم يا نتوانستيم با اين اسباب و علل مادي و اعضاء و
جوارح ظاهري درک کنيم نمي توانيم آنرا انکار کنيم.

ملاي رومي در
ذيل داستان قضاوت حضرت داود درباره گاو مي گويد:

چشم بر اسباب
از چه دوختيم                 گر زخوش چشمان
کرشم آموختيم

هست بر اسباب
اسبابي دگر                  در سبب منگر در
آن افکن نظر

انبياء در
قطع اسباب آمدند                       معجزات
خويش بر کيوان زدند

بي سبب مر
بحر را بشکافتند                  بي زراعت
جاش گندم کاشتند

ريگها هم آرد
شد از سعيشان                  پشم بز
ابريشم آمد کشکشان

جمله قرآنست
در قطع سبب                   عز درويش و
هلاک بولهب

مرغ با بيلي
دو سه سنگ افکند                       لشکر
زفت حبش را بشکند

پيل را سوراخ
سوراخ افکند                      سنگ مرغي
کو ببالاپرزند

دم گاو کشته
بر مقتول زن                       تا شود
زنده هماندم در کفن

حلق ببريده
جهد از جاي خويش                        خون
خود جويد زخون پالاي خويش

هم چنين ز
آغاز قرآن ناتمام                     رفض
اسباب است و علت والسلام

که البته در
تعبير ايشان هم مسامحه اي وجود دارد و منظورش از «قطع اسباب» و «رفض اسباب» و «بي
سبب» و «قطع سبب» و امثال آنها همان اسباب ظاهري است، و حرف حق همان است که در
آغاز گويد که «هست بر اسباب اسبابي دگر».

بياني از
مرحوم علامه طباطبائي (ره) در اينباره:

مرحوم علامه
طباطبائي در اينباره بيان جالبي دارد که بد نيست قسمتي از آنرا بشنويد: ايشان در
ذيل آيه 24-25 سوره بقره در بحثي طولاني رشته بحث را به اينجا مي کشاند که آيا
خداوند متعال در مورد خرق عادات و معجزات چه مي کند؟ آيا معجزه را بدون بجريان
انداختن اسباب مادي و علل طبيعي و به صرف اراده خود انجام مي دهد و يا آنکه در
مورد معجزه نيز پاي اسباب را بميان آورده ولي علم ما به آن اسباب احاطه ندارد و
خود او به آنها احاطه دارد و بوسيله آنها کاري را که بخواهد انجام مي دهد آنگاه مي
گويد:

«هر دو طريق،
احتمال دارد، جز اينکه جمله آخري آيه سوم سوره طلاق يعني جمله: «قد جعل الله لکل
شيء قدرا)، که مطالب ما قبل خود را تعليل مي کند، و مي فهماند بچه جهت (خدا بک
ارهاي متوکلين و متقين مي رسد؟) دلالت دارد بر اينکه احتمال دوم صحيح است، چون
بطور عموم فرموده: خدا براي هر چيزي که تصور کني، حدي و اندازه اي و مسيري معين
کرده، پس هر سببي که فرض شود، (چه از قبيل سرد شدن آتش بر ابراهيم، و زنده شدن
عصاي موسي، و امثال آنها باشد، که اسباب عاديه اجازه آنها را نمي دهد)، و يا سوختن
هيزم باشد، که خود، مسبب يکي از اسباب عادي است، در هر دو مسبب خداي تعالي براي آن
مسيري و اندازه اي و مرزي معين کرده، و آن مسبب را با ساير مسببات و موجودات مربوط
و متصل ساخته، در مورد خوارق عادات آن موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طوري
بکار مي زند، که باعث پيدايش مسبب مورد اراده اش(نسوختن ابراهيم، و اژدها شدن عصا
و امثال ان) شود، هر چند که اسباب عادي هيچ ارتباطي با آنها نداشته باشد، براي
اينکه اتصالات و ارتباط هاي نامبرده ملک موجودات نيست، تا هر جا آنها اجازه داند
منقاد و رام شوند، و هرجا اجازه ندادند ياغي گردند، بلکه مانند خود موجودات، ملک
خدايتعالي و مطيع و منقاد اويند.

و بنابراين
آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه خدايتعالي بين تمامي موجودات اتصالها و ارتباط‌هائي
برقرار کرده، هر کاري بخواهد مي تواند انجام دهد، و اني نفي عليت و سببيت ميان
اشياء نيست، و نمي خواهد بفرمايد اصلاً علت و معلولي در بين نيست، بلکه مي خواهد
آنرا اثبات کند و بگويد: زمام اين علل همه بدست خداست، و بهر جا و بهر نحو که
بخواهد بحرکتش در مي آورد، پس، ميان موجودات، عليت حقيقي و واقعي هست، و هر موجودي
با موجوداتي قبل از خود مرتبط است، و نظامي در ميان آنها برقرار است، اما نه بآن
نحويکه از ظواهر موجودات و بحسب عادت در مي يابيم(که مثلاً همه جا سر که صفرابر
باشد) بلکه بنحوي ديگر است که تنها خدا بدان آگاه است،(دليل روشن اين معنا اين است
که مي بينيم فرضيات علمي موجود قاصر از آنند که تمامي حوادث وجود را تعليل کنند)

اين همان
حقيقتي است که آيات قدر نيز بر آن دلالت دارد، مانند آيه (و ان من شيء الا عندنا
خزاينه، و ما ننزله الا بقدر معلوم، هيچ چيز نيست مگر آنکه نزد ما خزينه هاي آنست،
و ما نازل و در خور اين جهانش نميکنيم، مگر به اندازه اي معلوم)[8]
و آيه (انا کل شيء خلقناه بقدر، ما هر چيزيرا بقدر و اندازه خلق کرده ايم)[9]
و آيه (و خلق کل شيء؛ فقدره تقديراً و هر چيزي آفريد، آنرا به نوعي اندازه گيري
کرد)[10]
و آيه (الذي خلق فسوي، و الذين قدر فهدي، آنکسي که خلق کرد، و خلقت هر چيزيرا
تکميل و تمام نمود، و آنکسيکه هر چه را آفريد اندازه گيري و هدايتش فرمود)[11]
و همچنين آيه (ما أصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسکم، الا ي کتاب من قبل ان
نبرأها هيچ مصيبتي در زمين و نه در خود شما پديد نمي آيد، مگر آنکه قبل از پديد
آوردنش در کتابي ضبط بوده)[12]
که درباره ناگواريها است، و نيز آيه (ما اصاب من مصيبة الا باذن الله، و من يؤمن
بالله يهد قلبه و الله بکل شيء عليم، هيچ مصيبتي نمي رسد، مگر باذن خدا، و کسانيکه
بخدا ايمان آورد، خدا قلبش را هدايت مي کند و خدا بهر چيزي دانا است)[13]

آيه اولي و
نيز بقيه آيات، همه دلالت دارند بر اينکه هر چيزي از ساحت اطلاق بساحت و مرحله
تعين و تشخص نازل ميشود، و اين خدا استکه با تقدير و اندازه گيري خود، آنها را
نازل مي سازد، تقديريکه هم قبل از هر موجود هست، و هم با آن، و چون معنا ندارد که
موجودي در هستيش محدود و مقدر باشد، مگر آنکه با همه روابطي که با ساير موجودات
دارد محدود باشد، و نيز از آنجائيکه يک موجود مادي با مجموعه اي از موجودات مادي
ارتباط دارد، و آن مجموعه براي وي نظير قالبند، که هستي او را تحديد و تعيين مي
کند لاجرم بايد گفت: هيچ موجود مادي نيست، مگر آنکه بوسيله تمامي موجودات مادي که
جلوتر از او و با او هستند قالب ديگري شده، و اين موجود، معلول موجود ديگري است
مثل خود.

ممکن هم است
در اثبات آنچه گفته شد استدلال کرد بآيه (ذلکم الله ربکم، خالق کلشيء، اين الله
است که پروردگار شما، و آفريدگار همه کائنات است)[14]
و آيه (ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم)[15]
چون اين دو آيه بضميمه آيات ديگريکه گذشت قانون عمومي عليت را تصديق مي کند، و
مطلوب ما اثبات ميشود.

براي اينکه
آيه اول خلقت را بتمامي موجوداتي که اطلاق کلمه (چيز) بر آن صحيح باشد، عموميت
داده، و فرموده هر آنچه (چيز) باشد مخلوق خداست، و آيه دومي خلقت را يک و تيره و
يک نسق دانسته، اختلافي را که مايه هرج و مرج و جزاف باشدنفي مي کند.

و قرآن کريم
همانطور که ديديد قانون عمومي عليت ميان موجودات را تصديق کرد، نتيجه مي دهد که
نظام وجود در موجودات مادي چه با جريان عادي موجود شوند، و چه با معجزه، بر صراط
مستقيم است، و اختلافي در طرز کار آن علل نيست، همه بيک و تيره است، و آن اين است
که هر حادثي معلول علت متقدم بر آن است».[16]

و برخي هم
علل زير را که بايد گفت علل طولي و علل نامرئي است در باب معجزات ذکر کرده اند:

1-   
علل طبيعي ناشناخته.

2-   
تأثير نفوس و ارواح
پيامبران.

3-   
علل مجرد از ماده
مانند فرشته.

و ما با
استفاده از روايات علت چهارمي هم برآنها اضافه نموده و مي افزائيم و آن دعاي
مستجاب مرد الهي است و براي تنوع بحث متن يکي از روايات را که بصورت داستاني در
باب معجزات امام حسن مجتبي(ع) وارد شده ذيلاً براي شما نقل مي کنيم:

مرحوم کليني
و ابن شهر آشوب و صفار و ديگران بسندهاي خود از امام صادق(ع) روايت کرده اند که
هنگامي امام حسن(ع) در برخي از سفرهاي خود که بمنظور عمره انجام مي داد، از مدينه
بيرون رفت و يکي از فرزندان زبير نيز همراه آنحضرت بود، آنها در منزلي از منزلگاهها
در کنار آبي فرود آمدند و در زير نخله خرمائي که از بي آبي خشک شده بود فرود
آمدند، مرد زبيري سرخود را بلند کرد نگاهي به نخله خشکيده خرما کرد و گفت:

«لو کان في
هذا النخل رطب لأکلنا منه»!

چه خوب بود
اگر در اين نخله خرمائي بود که از آن مي خورديم؟

امام حسن(ع)
فرمود:

«و انک تشتهي
الرطب»؟

–        
مگر تو ميل به خوردن
رطب خرما داري؟

مرد
زبيري گفت: آري.

در اينوقت
امام حسن (ع) کلماتي بر زبان جاري کرد که حاضران نفهميدند ولي ناگهان ديدند نخله
خرما سبز شد و برگ آورد و رطب در آن پديدار گشت! سارباني که همراه آنها بود و از
وي شتر کرايه کرده بودند با تعجب گفت:

«سحر والله!»

بخداسوگند
سحر و جادو کرد!

امام حسن (ع)
فرمود:

«ويلک ليس
بسحر و لکن دعوة ابن نبي مستجابة».

واي بر تو
اين سحر و جادو نيست، بلکه دعاي فرزند پيغمبري است که مستجاب شده.[17]

***

و خلاصه کلام
آنکه معجزه و خرق عادت چنان نيست که کاري نشدني و محال عقلي را پيمبران الهي انجام
مي دادند، بلکه آنها بوسيله وسائل نامرئي که سرچشمه از تأثير نفوس و نيرومند و قوي
آنها مي گرفت و يا بکمک فرشتگان الهي انجام مي شد و يا در اثر دعا و يا خواندن
اسماء اعظم الهي و يا وسائل ديگر فاصله هاي زماني و يا مکاني را که معمولاً براي
انجام کارها لازم است به کمترين زمان و مکان تقليل داده و يا صورتهائي را که تغيير
آنها بصورت ديگر سالها و قرنها وقت لازم داشت در کمترين وقت ممکن انجام مي دادند،
و اين امر محال و غير ممکني نبوده، و هم اکنون با پيشرفت علم و تکنيک با مقايسه با
زمانهاي قديم نمونه هائي از انجام اينگونه امور را بدست بشر و با کمک علم و صنعت
مشاهده ميکنيم- با اين تفاوت که انبياء الهي بدون اين اسباب و علل ظاهري و با همان
وسائل غير مرئي انجام مي دادند و اينها با وسائل مادي و محسوس- مثلاً در زمانهاي
قديم و با وسائل سفر و نقل و انتقال انسانها و رسيدن خبرها از نقطه اي بنقطه ديگر
در آنروزها، گاهي ماهها و يا سالها طول مي کشيد تا انساني از نقطه اي از کره زمين
بنقطه ديگر سف کند و يا خبر و گزارشي از جائي بجاي ديگر منتقل شود، ولي امروزه
همان سفر چند ماهه و يا چند ساله و رسيدن همان خبر در آن مدت طولاني بکمک وسائل
جديد در فاصله چند ساعت و ياچند دقيقه و ثانيه انجام مي شود!

و يا تبديل
جسمي بي جان و مرده بصورت جسمي جاندار و زنده سابقاً سالها وقت لازم داشت که
امروزه خيلي از اين وقتها را کم کرده اند و همچنان در کم کردن فاصله هاي زماني و
مکاني به پيش مي روند…

اين درباره
اصل معجزه و اما در مورد معجزات رسول گرامي اسلام وبخصوص دو معجزه معروف و بزرگي
که اشاره کرديم در آينده مقداري بحث و تحقيق ميکنيم.  ادامه دارد

 



[1] – در چند حديث که در کتاب توحيد صدوق و غيره آمده از امام معصوم سئوال
شده که آيا خدا قادر است کره دنيا را در تخم مرغي قرار دهد بنحوي که نه تخم مرغ
بزرگ شود نه دنيا کوچک گردد؟ امام (ع) مي فرمايد: نسبت عجز بخداي تعالي جايز نيست
ولي اين کار هم شدني نيست، يعني قدرت خداي تعالي بر امر محال تعلق نخواهد گرفت چون
نشدني است نه اينکه خدا از اين کار عاجز است، و به تعبير ديگر نقص در قابل است نه
در فاعل.

/

تأثير گناه بر قلب

شرح دعاي
ابوحمزه ثمالي

قسمت شانزدهم

تأثير گناه
بر قلب

آيت الله
ايزدي نجف آبادي

«سيدي لعلک
عن بابک طردتني و عن خدمتک نحيتني اولعلک رايتني مستخفاً بحقک فاقضتيني اولعلک
رايتني معرضاً عنک فقليتني او لعلک وجدتني في مقام الکاذبين فرفضتني او لعلک
رايتني غير شاکر لنعمائک فحرمتني اولعلک فقد تني من مجالس العلماء فخذلتني اولعلک
رأيتني في الغافلين فمن رحمتک آيستني اولعلک رايتني آلف مجالس البطالين فبيني و
بينهم خليتني اولعلک لم تحب ان تسمع دعائي فباعدتني اولعلک بجرمي و جريرتي کافيتني
اولعلک بقلة حيائي منک جازيتني».

شيد من! شايد
که مرا از درگاهت رانده و از خدمت و بند گيت دورم ساخته اي. يا اينکه مرا چنين
يافته اي که حقت را سبک مي شمارم که دورم کرده اي. يا اينکه ديده اي که از تو
روگردانم بدين سبب بر من غضب کرده اي. يا اينکه در مقام دروغگويانم ديده اي که از
ديده عنايتت مرا انداخته اي. يا اينکه مرا ناسپاس در مقابل نعمتهايت يافته اي که
محرومم داشته اي. يا اينکه مرا در مجلس عالمان نيافته اي که به خواري و خذلانم
افکنده اي. يا در زمره غافلينم ديدي که از رحمتت نااميدم ساختي. يا اينکه مرا
متمايل با باطل گرايان (و مردم مفسد) يافتي که با آنها رهايم کردي. يا اينکه
اساساً دعاي من ترا خوشايند و محبوب نبود که از خود مرا دور داشته اي و يا اينکه
مرا به جرم و گناهانم مکافات کردي و يا مرا به بي شرمي و کم حيائيم پاداش دادي.

***

تأثير گناه
در کدورت و رو گرداني قلب از عبادت

بدنبال آنچه
در جمله‌هاي قبل گذشت- و آن شکايت از رمندگي دل از عبادت و بي نشاطي در انجام
وظيفه و انگيزه نداشتن در اطاعت و فرمانبرداري از خداوند- در اين جمله ها به
صورتهاي مختلف 1- گاهي به بيان رانده شده از درگاه و دور ماندن از خدمت معبود 2-
گاهي دور ماندن از حق در اثر سبک شمردن حق خداوندي 3- مستوجب غضب خداوند شدن در
اثر روگرداني از او و باقي بيانات، اشاراتي به اين حقيقت ممکن است باشد که: چه بسا
اعمال و رفتار ناپسند گذشته موجب کدورت قلبي در اطاعت بلکه- بدتر- باعث بعضي
گناهان مي شود. و اين نکته اي است که از بعضي آيات قرآن نيز استفاه مي شود از آن
جمله آيه 155 از سوره آل عمران که مي فرمايد: «ان الذين تولوا منکم يوم التقي
الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما کسبوا».

آنها که در
روز روبرو شدن دو جمعيت با يکديگر(روز جنگ احد) فرار کردند، شيطان آنها را بر اثر
پاره ‌اي از گناهان که قبلاً مرتکب شده بودند به لغزش انداخت در سوره توبه نيز
راجع به کس يا کسانيکه با خدا عهد مي کنند که اگر خداوند به آنها مالي داد، در
راهش صدقه بدهند و ليکن به عهد خود وفا نکردند- که از آن جمله شخصي بنام ثعلبة بن
حاطب مي باشد- در آيه 75-77 مي فرمايد: «و منهم من عاهدالله لئن آتينا من فضله
لنصدقن و لنکونن من الصالحين» تا آنجا که مي فرمايد: «فاعقبهم نفاقاً في قلوبهم
الي يوم يلقونه بما اخلفوالله ما وعدوه و بما کانوا يکذبون».

از آنها
(منافقان) کساني هستند که با خدا پيمان بسته اند که اگر خداوند ما را از فضل خود
روزي دهد، قطعاً صدقه خواهيم داد و از شاکرين خواهيم بود. اما هنگاميکه از فضل خود
به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچي کردند و روي گردان شدند. اين عمل (روح) نفاق
را در دلهايشان تا روزي که خدا را ملاقات کنند برقرار ساخت. اين بخاطر آن است که
از پيمان الهي تخلف جستند و دروغ گفتند.

چنانچه
ملاحظه مي شود از جمله «فاعقبهم نفاقاً في قلوبهم» استفاده مي شود که بسياري از
گناهان و صفات زشت و حتي کفر و نفاق، علت و معلول يکديگرند.

و نيز در
سوره مطففين آيه 14 مي فرمايد: «کلا بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون»- چنين
نيست که آنها مي پندارند بلکه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته است از اين
آيه نيز روشن مي شود که کم فروشان که در اثر بي اعتقادي به روز پاداش و ملاقات
پروردگار بر اين عمل اصرار دارند، در اثر اعمال بد گذشته، قلبشان سياه و ايمانشان
تباه شده است.

دو نکته را
از نظر نبايد دور داشت:

نکته اول

اين که
همچنان که اعمال و رفتار بد زمينه‌هاي نامناسب روحي ايجاد مي کند که باعث لغزشهاي
ديگري مي شوند، بلکه بدتر که چه بسا منتهي به اين مي شوند که قلب از استعداد پذيرش
حق باز مي ايستد و حالي پيدا مي کند که حق هرگز در ان نفوذ نکند و بطور کلي گويا
ابزار شناخت انسان از کار بيافتد که در قرآن به بيانهاي مختلف، گاهي به عنوان طبع
و گاهي به عنوان ختم و امثال اينها، ياد شده است تا آنجا که در آيه 10 از سوره روم
مي فرمايد: «ثم کان عاقبة الذين اسائوا السوآ ان کذبوا بآياتنا و کانوا بها
يستهزئون»- سپس سرانجام کسانيکه اعمال بد مرتکب شدند بجائي رسيد که آيات خدا را
تکذيب کردند و آنهارا به سخريه گرفتند.

همچنين اعمال
خوب و انجام وظائف روحيات و زمنيه هاي روحي بسيار نيک به انسان مي دهد که خود
اعمال و رفتار نيک ديگر بدنبال مي آورد و چه بسا صفا و روشني به روح انسان مي دهد.

و چه بهتر و
بالاتر- چنانچه از بعضي آيات بر مي آيد- اين که ممکن است در اثر اعمال نيک و رفتار
پسنديده اشخاصي که صفا و قابليت ذاتي هم داشتند مقام نبوت را نائل گردند و بر آنها
وحي نازل شود يا مقامي ديگر از مقامات معنوي را حائز گردند چنانچه درباره حضرت
يوسف(ع) در آيه 22 از سوره يوسف مي فرمايد: «و لما بلغ اشده و استوي آتيناه حکماً
و علماً و کذلک نجزي المحسنين»- و هنگامي که او به مرحله رشد و قوت رسيد، ما حکمت
و علم(مقام نبوت يا مقام معنوي ديگر) را به او داديم و اين چنين نيکوکاران را جزا
مي دهيم. و نظير اين آيه با کمي تفاوت در سوره قصص راجع به حضرت موسي(ع) آمده است.

چنانچه
ملاحظه مي شود در اين دو آيه مقام نبوت و حکمت- که ارزشمندترين روحيات پاک است- هم
نتيجه اعمال نيک و هم به عنوان پاداش آنها ذکر شده است.

و چنانچه
بعضي فرموده اند: ممکن است منظور از حکمت و علم در اين دو آيه، وحي ونبوت نباشد
بلکه منظور يک نوع آگاهي و روشن بيني و قدرت بر قضاوت صحيح و مانند آن است که
خداوند به حضرت موسي(ع) و يوسف(ع) در اثر پاکدامني و درستي و نيکوکاري عنايت
فرمود.

نکته دوم

بحث معروفي
است بين علماي سلام که احکام اسلام تابع مصالح و مفاسد است که اهل تحقيق- چنانچه
از آيات قرآن نيز استفاده مي شود- بر اين عقيده هستند که هرچه را خداند دستور داد
عمل شود (چه واجب چه مستحب) در آنها مصلحت‌هائي بودهکه بايد عايد فرد و جامعه شود.
و هر چه را نهي فرمود(اعم از حرام و مکروه) مفاسدي داشته که نبايد دامنگير فرد و
جامعه شود از اين رو از آنها نهي شده است.

با در نظر
گرفتن آنچه در نکته اول بيان شد، مصالح و مفاسد نامبرده را بايد با مفهومي وسيع در
نظر گرفت که اولاً مصالح شامل زمينه هاي روحي مناسب که در اثر اعمال نيک در روح
انسان به وجود مي آيد باشد.

مثلاً
دستورهاي مالي اسلام از قبيل دستور زکات و صدقات ديگر در عين اينکه نظام صالح
اقتصادي جامعه بستگي به عملکردند به آنها دارد که اگر چنانچه به آنها عمل شود
محروم و مستضعفي نمي ماند (که در روايات زکات اشاره به اين مطلب شده) علاوه بر آن
نفس را از رذيله بخل و دلبستگي به دنيا و مال دنيا پاک مي کند.

چنانچه در
آيه 103 از سوره توبه مي فرمايد: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکيهم بها»- از
اموال آنها صدقه (زکات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاک سازي و پرورش دهي.

در اين آيه
به قسمتهائي از فلسفه زکات اشاره شده که از جمله فلسفه هاي اخلاقي و رواني آن است
که همان پاک شدن از بخل و دنياپرستي و امساک است از نظر فردي.

و همچنين پاک
کردن از آلودگيهائي که دامنگير جامعه مي شود در اثر فقر و تهي دستي.

و نيز از باب
مثال دستور روزه و امساک از مفطرات در عين اينکه موجب سلامتي مي شود (که در روايات
است: «صوموا تصحوا» روزه بگيريد که سلامت باشيد يا سلامتي بيابيد) در عين حال
روحيه تقوي را در انسان ايجاد کرده يا تقويت مي کند چنانچه در سوره بقره مي
فرمايد: «کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون»- اي افرادي که
ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شده آنچنان که بر کساني که قبل از شما بودند
نوشته شده بود؛ باشد که پرهيزکار شويد.

از اين آيه
بخوبي روشن است که ارزشمندترين روحيات مناسب که زمينه ساز پذيرش و بکار بستن همه
دستورات الهي و دريافت حقايق است- در اول آيه سوره بقره درباره متقين مي فرمايد:
«هدي للمتقين»- که روحيه تقوي باشد يکي از نتايج روزه است که به قول ملاي رومي:

روزه گويد
کرد تقوي از حلال                     يا
حرامش دان که نبود اتصال

و نيز بايد
مفاسدي را که در بحث نامبرده مطرح است شامل زمينه هاي نامناسب که بدنبال اعمال بد
در باطن انسان تکوين گرفت که گناهان علاوه بر ضررهاي اقتصادي اجتماعي و
نابسامانيها که در جامعه ايجاد مي کنند، زمينه هاي نامناسب روحي نيز ايجاد کرده
موجب لغزشهاي بي شمار بلکه موجبات کفر و تکذيب به آيات الله و رميدگي دل از عبادت
و توجه به خدا(که در قسمت قبل بحث شد) مي گردد.

در خاتمه
گوشزد مي شود که بحثي که در رابطه با اين چند جمله از دعا از نظر خوانندگان گذشت
بحث فشرده اي بود شايد در آينده باز مطالبي درباره اين چند جمله پيش آيد.      ادامه دارد

نيت گناه

* امام
حسين(ع):

«من حاول
امراً بمعصية الله کان افوت لما يرجو و اسرع لما يحذر». (بحار ج 17 ص 149)

کسي که از
راه گناه از پي کاري برخيزد اميدش بيشتر فوت مي شود و از آنچه مي ترسد سريعتر به
آن مبتلا مي گردد.

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

آنکس که ز
عاشقی خبر دارد

آنکس که ز
عاشقی خبر دارد                   دایم
سرنیش بر جگر دارد

جان را بقضای
عشق بسپارد                   تن پیش بلا و
غم سپر دارد

گه دست بلا
فراز دل گیرد                               گه
سنگ تعب بزیر سر دارد

هر چند که
زهر عشق می نوشد              آن زهر بگونه
ای شکر دارد

وان دیده
بدست غیر بردوزد                      کو جز
بجمال حق نظر دارد   «سنائی»

ده سخن بزرگ

مردی به خدمت
امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت، مرا پندی ده. حضرت فرمود:

1-   
اگر خدای تبارک و
تعالی عهده دار روزی است، چرا غم آن را می خوری؟

2-   
اگر روزی تقسیم شده
است، پس حرص و ولع برای چیست؟

3-   
اگر حساب روز رستاخیز
حق است، جمع مال چرا؟

4-   
اگر عوض آنچه در راه
خدا داده شود، حق است، پس بخل ورزیدن برای چه؟

5-   
اگر کیفری از آتش
هست، گناه چرا؟

6-   
اگر مرگ حق است، شادی
برای چیست؟

7-   
اگر نمایان بودن
کارها بر خداوند حق است، حیله و مکر برای چیست؟

8-   
اگر گذشتن بر صراط حق
است، خودخواهی و غرور برای چه؟

9-   
اگر همه چیز به قضا و
قدر الهی است، اندوه برای چیست؟

10-     
اگر دنیا گذشتنی است،
دلبستگی به آن چرا؟

قسمت تلخ
خیار را بخورید

روایت عجیبی
از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود: «اذا اکلتم القثاء فکلوا من اسفله»- هرگاه
خواستید خیار بخورید، از قسمت ته و پائین آن بخورید! با اینکه این قسمت، معمولاً
تلخ و بدمزه است و غالباً مردم این قسمت را نمی خورند.

اکنون پس از
گذشت هزارو چهارصد سال بر این سخن بزرگ، متوجه قدرت دفاعی گیاهان شده اند که چگونه
با عوامل متجاسر و میکروبها و مخصوصاً قارچ ها می جنگند و همچنین متوجه شده اند که
محل اتصال بوته به میوه بهترین راه نفوذ عوامل متجاسر است و همیشه در آن محل عناصر
دیگری باعث می شوند ترکیب محل را آنچنان بهم بزنند که برای عوامل متجاسر، کشنده و
خطرناک باشد و بهمین دلیل قسمت تحتانی میوه جات که محل اتصال به گیاه است، اغلب
مزده ای ناملایم داردولی قدرت دفاعی فوق العاده ای درآن وجود دارد که با میکربها
بخوبی می تواند مبارزه کند و آنها را نابود سازد. و لذا حضرت رسول(ص) سفارش می
کنند که خیار را از این قسمت بخورید.

گفتن و نوشتن

نبشتن ز گفتن
مهمتر شناس                  بگاه نوشتن بجای
آرهوش

سخن با قلم
چون قلم راست دار              به نیک و به
بد در سخن نیک کوش

دو نوک قلم
را مدان جز دو چیز                 یکی صرف
زهر و یکی محض نوش

تو از نوش او
زندگانی ستان                     ز زهرش
مکن جان شیرین بجوش

بگفتن ترا گر
خطائی فتد                         زبربط
فزونت نمالند گوش

و گر در
نبشتن، خطائی کنی                   سرت چون قلم دور ماند ز دوش

                                                                               
«مسعود سعد سلمان»

آئینه

روزی زیب
النسا در حضور پدرش عالمگیر- که از فرمانروایان معروف هند است- نشسته بود. ناگاه
آئینه چینی سالن افتاد و شکست. بی اختیار این مصرع بر زبان عالمگیر گذشت: «از قضا
آئینه چینی شکست».

زیب النسا
ارتجالاً گفت: «خوب شد، اسباب خودبینی شکست»!

شیرینی نسیه

مردی نزد
شیرینی فروشی رفت و از او خواست که رطلی را نسیه به او بفروشد. فروشنده گفت: از آن
مقداری بچش، چه شیرینی خوبی است! آن مرد گفت: روزه دارم، روزه سلا گذشته، فروشنده
گفت: معاذ الله که شیرینی را نسیه به تو بفروشم، تو با خدایت یکسال است که تأخیر
کرده ای، با من بیچاره چه می کنی؟

کم می گوید و
کم می خورد

حکيم سقراط
کم سخن مي گفت و کم غذا مي خورد. يکي از فلاسفه هم عصر وي به او نوشت: تو مي گويي
که رحمت آوردن بر هر ذي روحي واجب است و تو با آنکه خود ذيروحي، به خود رحمت نمي
آوري، اندک مي خوري و در سخن گفتم بخل مي ورزي و هميشه در سکوت بسر مي بري!

سقراط در
پاسخ نوشت: مرا به کم خوري ملامت کردي، در حالي که من از آن رو غذا مي خورم که
زندگي کنم ولي تو مي خواهي زندگي کني که غذا بخوري! و اما در مورد خاموشي و سکوت
من، خداي تعالي مرا دو گوش داده و يک زبان يعني که دو بشنو و يکي بگو!

همت نادرشاه

روزي نادرشاه
با سيد هاشم خارکن از عرفاي نجف، ملاقات کرد. نادر به سيد هاشم رو کرد و گفت: شما
واقعاً همت کرده ايد که از دنيا گذشته ايد.

سيد هاشم با
سادگي تمام گفت: برعکس، همت را شما کرده ايد که از آخرت گذشته ايد!

شرايط مهماني

لقمان حکيم
را کسي دعوت کرد، گفت: مي آيم، به سه شرط. گفتند: هر چه باشد به جان منت داريم.
گفت: با علم به اينکه مي دانم به حرفم گوش نمي دهيد، مي آيم: شرط اول- آنکه اذيتم
نکنيد! شرط دوم- اينکه مريضم نکنيد! و شرط سوم- اينکه محبوسم ننمائيد!

گفتند: چنين
فکري از خيال هيچ ناجوانمردي هم خطور نمي کند. سرانجام رفت و مهماني برگزار شده در
آخر سر گفت: ديديد که هر سه شرط را عمل نکرديد؟ گفتند: چطور؟

گفت: اول که
آمدم گوشه متناسب با حال خود و مقام مجلس نشستم ولي شماها مرتب جايم را عوض کرديد
و هر کس آمد خواست در محلي بنشيند، اشخاص زيادي که در مجلس بودند بناچار از جا
بلند شده مرتب جاي خود را عوض مي کردند و بهمان ترتيب مرا هم تغيير مکان مي دادند
و بالاتر مي نشاندند در حاليکه شرف المکان بالمکين است. بعد موقع ناهار خوردن
بقدري با اصرار و ابرام به من خورانيديد که حتماً به جهاز هاضمه من تحميل شده و
بيمار خواهم شد. و اما شرط سوم، موقعي که خواستم بدنبال کار خود بروم، نگذاشتيد و
گفتيد: حالا زود است! و چندين ساعت زنداني شما بودم در حالي که خود شخص مهمان بايد
بداند که زياد نشستن، خسته کننده است.

تجربه هاي يک
عمر جهانگردي

مردي از
حکماي پيشين چندين سال گرد جهان مي گشت و اين شش پند را به مردمان مي آموخت و مي
گفت:

1-   
هر که را حلم و
بردباري نيست، او را عزت دو جهان نيست.

2-   
هر که را صبر نيست،
او را سلامت دين نيست.

3-   
هر که را علم نيست،
او را از عمل خويش سودي نيست.

4-   
هر که را پرهيز نيست،
او را نزد خداي کرامت نيست.

5-   
هر که را سخاوت نيست،
او را از مال خويش بهره نيست.

6-   
و هر که را نصيحت
نيست، او را به نزد خداي تعالي حجت نيست.

تيرباران
حوادث قفس ما نشود

هر چه احسان
تو دادست به ما آن داريم            ما چه
داريم ز خود تا ز تو پنهان داريم

تيرباران
حوادث قفس ما نشود                          ما
که شيريم چه پرواي نيستان داريم

خيمه در مصر
چو پيراهن يوسف زده ايم             جلوه ها
در نظر مردم کنعان داريم

دست کوتاه ز
دامان گل و پا در گل                    خارخار
سر ديوار گلستان داريم

روزي ما نبود
غير دل ما صائب                          خبر
عافيت از نعمت الوان داريم

 «صائب
تبريزي»

سايه‌ات را
از سرم دور کن!

نوشته اند:
روزي اسکندر به ديدن افلاطون- معلم اول- رفت، ديد که پشت بر ديوار نشسته و رو به
آفتاب کرده است. اسکندر در برابر او ايستاد و گفت: هر حاجتي داري از من بخواه تا
آن را براي تو برآورده سازم و منتظر بود افلاطون در خواست مال و باغ و خدم و حشم
از او کند! ناگهان افلاطون سر بلند کرده گفت: حاجت من آن است که سايه خود را از من
دور کني که مرا از رفاقت آفتاب مانع شدي!

حمايت از
حيوانات!!!

در حالي که
هر روز صدها نفر از گرسنگي در آفريقا جان مي دهند، هر ساله يک ميليارد و نيم دلار
در ايالات متحده آمريکا، به مصرف تغذيه حيواناتي چون سگ و خوک مي رسد. جالب اينجا
است که اين مبلغ معادل چهار برابر مصرف تغذيه کودکان در آمريکا است.

خوردن با يک
گوشه چشم!

صهيب رومي که
از فضلاي اصحاب پيامبر(ص) بود، مي گويد: آمدم نزد رسول (ص) وقتي که نزول فرموده
بود در قبه و پيش آن حضرت خرماي تر و خشک نهاده بود و يک چشم من به رَمَد مبتلا
بود و درد بسيار مي کرد و من پرهيز نکرده خرما خوردن گرفتم. حضرت فرمود: اي صهيب،
خرما مي خوري و حال آنکه چشم تو درد مي کند! گفتم: يا رسول الله، به آن جانب چشم
مي خورم که درد نمي کند. حضرت چنان تبسم فرمود که دندانهاي نواجذ مبارکش نمودار
شد.

 

/

طمأنینه قلب

تجلی عرفان
از مناجات ماه شعبان

طمأنینه قلب

قسمت پانزدهم

آیت الله
محمدی گیلانی

* بدیع و
کامل بودن هر یک ازمسئلت ها در مناجات.

* استوانه
اشکال نما در حوزه معارف.

* قلوب خدا
آشیان، اوسع از رحمت پروردگارند که «وسعت کل شی».

* بهره
برداری از معارف الهی منحصر به دو طائفه است که در قؤآن شریف به نحو قضیه مانعة
الخلو بیان شده.

* اولین عطیه
مورد مسئلت در این فراز، قلب مشتاق الی الله تعالی است.

* در قرآن
شریف، متجاوز از شصت طور و شأن بقلب اسناد داده، که عالیترین اطوار قلب طور
اطمینان است.

* ذکر الله
یعنی چه؟ بیانی از قرآن درباره ذکر. مرتبه علیای ذکر.

قوله: «الهی
هب لی قلباً یدنیه منک شوقه و لساناً یرفع الیک صدقه و نظراً یقربه منک حقه»:
«الهی، قلبی عطایم فرما که شوقش او را به تو نزدیک سازد و زبانی که صدقش به سویت
بالا آید و نظری که حقش موجب قرب درگاهت شود».

قلب و اطوار مختلف
آن

در هر فقره
این مناجات شریفه، عطیه ای یا عطایائی از خداوند بخشنده، مسئلت گردیده که هر یک
بدیع و در مطلوبیت کامل  و ممتاز است. این
ویژگی در عموم دعاها و مناجاتهایی که از رسول الله (ص) و عترت اطهارش (ع) به ما
رسیده مشهود است، گوئی که این مواریث بی عدیل در حوزه معارف، مانند استوانه های
اشکال نما در حوزه محسوساتند که با هر گردشی، شکل و تصویر ممتاز و نوینی را عرضه
می کنند و چشم اندازهای جالب و زیبائی را مجسم می سازند و خاطره هایی را تازه و
تجدید می نمایند و پیمانهای دفین در ضمیر ناخود آگاه را در عرصه آگاهی می آورند
بدون اینکه راز این ارتباطات بدرستی درک شود.

در این فراز
مورد بحث، عطایای «قلب مشتاق و زبان صادق و نظر حق» با توصیف و تقیید مخصوصی از
حضرت «الله» تبارک و تعالی مسئلت شده اند، که انگار این خواسته های همت آفرین با
ما آشنا بوده اند و در فطرت ما با حجاب غفلت رو پنهان کرده بودند و با زمزمه به
این فراز بیادمان آمدند و این باور را در ما پدید آوردند که ممکن است با بندگی
خدای تعالی، زیر چرخ کبود، زهر چه رنگ پذیرد آزاد شد و با مرکوب براق شوق الی الله
تعالی و رفرف صدق و حق گر چه خشت زیر سر باشد، نه بر تارک هفت اختر، که در محضر
دنو و تدلی می توان پای گذاشت و از چشمه «صاد» وضوء ساخت.

والا همتان
سخن شناس که آکنده دل از شوق به لقاء حقند آگاهند که اشکال گوناگون معارف روح بخش
در این راز و نیازهای موروث از بیت نبوت، پرتوی از تجلیات قلوب خدا  آشیان، رجالی است منزه از همه آلودگیها که در
آینه ادعیه و مناجاتها و روایت ها منعکس است، و این رجال که در بیوت رفیع ذکر خدای
تعالی اقامت دارند، و بدلالت قدسی ماثور «ما وسعنی ارضی و لا سمائی و وسعنی قلب
عبدی المؤمن» قلوبشان از رحمت حق تعالی که «وسعت کل شیء» وسیعترند و طبعاً همه عوالم
غیب  و شهود، در آن قلوب، در تقلب و
نوسانند و این معارف جان نواز اشعه آن انوار درخشنده از آن قلوب خدا آشیان است که
بر این خاکدان تابیده است و استضائه به آن، ویژه این دو طائفه است که به نحو قضیه
مانعة الخلو در آیه 37 از سوره مبارکه «ق» می خوانید: «ان فی ذلک لذکری لمن کان له
قلب اوالقی السمع و هو شهید».

یعنی: «بیان
و بازگوئی معارف و حقایق قرآنی برای صاحب دل فکور یا شنونده در حال حضور، تذکری
سودمند است» و اما آنکه دل ندارد و عقل و فقه از او رخت بربسته، یا شنونده ای است
که القاء سمع  نمی کند و در حال حضور، کلام
حق را استماع نمی کند، هیچگونه سودی از بیانات داعیان حق نیم برد و از این رو، در
این فقره از مناجات، نخستین عطیه مورد سئوال، قلب مشتاق و سوزناک است، زیرا دل بی
سوز دل نیست. دلی که فقه و عقل و شوق الی الله را باخته است، آن دل نیست، آن مشتی
گل است و زود «یا لیتنی کنت تراباً» خواهد سر داد و از اصحاب سعیر و آتش افروخته
خشم الهی خواهد بود: «و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر»[1]
و مفاد این آیه کریمه، همان مفاد آیه کریمه از سوره «ق» است که بشکل مانعة الخلو،
دو گروه را از دعوت داعیان الی الله تعالی بهره مند اعلام می فرماید: شنونده سلیم
النفس و دلدار فکور یعنی صاحب قلبی که با آن تعقل و تفقه کند و غیر این دو گروه را
اصحاب سعیر معرفی فرموده اند.

اطوار قلب

در قرآن
مجید، اطوار و شئون مختلفی به قلب نسبت داده شده که خطورت و مسئولیت قلب از انتساب
این اطوار به خوبی استنباط می شود و اینکه گفته اند: قلب همان نفس آدمی است که
حقیقت و ذات انسان است و به اعتبار معرضیتش در اطوار و شئون مختلف، آن را قلب گفته
اند، سخنی سنجیده و موجه به نظر می آید، زیرا این مرکز وجدان و مصب مسئولیت،
پیوسته گردون است و شئون و اشکال متغایری و احیاناً متقابلی که از ضمیر و باطن یا
جهان خارج و ظاهر به وی تحمیل می شوندف دائماً در تصریف و دگرگونی است و نیز گفته
اند: نفس به اعتباری روح و به اعتبار دیگری، عقل خوانده می شود.

اطوار منسوب
به قلب در قرآن کریم، متجاوز از شصت نوع است که به دو قسم سعادت خیز و شقاوت انگیز
تقسیم می شوند. و بیان دقیق حد هر یک از آنها و شناخت رتبه و موقعیت یک یک آنها در
نظام سعادت و شقاوت، از اهم معارف الهی است، و سوگمندانه چون مسئله ای است عسیر
الحل تا کنون، در این مورد از نازک اندیشان در معارف قرآنی بحث و تحقیقی به ترتیب
مذکور ندیده ایم.

طور طمأنینه
بالله

بهر صورت یکی
از عالیترین اطوار قلب در جانب سعادت که در قرآن کریم چندین بار آمده است، طور
طمأنینه مسبب از ذکر الله تعالی است که قلب را منقلب و مبدل به سکون و آرامش و
استقرار می کند و همه قلقها و بی قراریها و پریشانیها و التهابات و نگرانیها و غم
و اندوه ها و صدها دردها و رنجهای سوزان دیگر را زدوده می کند، انگار که قلب، جمره
افروحته ای است، و هر یک از مشتهیات نفس، همچون هیزم خشکی است که لهیب آن را افزون
تر می نماید و همه مال و منال و جاه و کامجوئی، نه فقط آن را سیر نمی کند بلکه
برجوع و اشتهایش می افزایند، و قلق و اضطراب آن را چند برابر می کند، و فقط و فقط
اطمینان بذکر الله عزوجل است که همچون آب، این اخگر هلوع را سکون و قرار می بخشد و
در عین دگرگونی و گردونی، ثبات و آرامش می دهد، و غیر اطمینان بذکر الله، هیچ چیزی
التهاب این اخگر را خاموش نمی کند، و جز طمأنینه بالله، هیچ مرهمی، زخمهای حاصل از
این گدازنده را ملتهم نمی سازد.

«الا بذکر
الله تطمئن القلوب»[2]– هان،
آگاه باش که فقط بذکر الله دلها آرامش و سکون می یابند. استفاده انحصار چنانکه
استحضار دارید از قاعده «تقدیم ما هو حقه التأخیر یفید الحصر» می باشد، زیرا جمله
«بذکرالله» متعلق به «تطمئن» است که طبعاً می بایستی متأخر از آن باشد و چون متقدم
بر آن آورده شده و با ترتیب طبیعی مخالفت گردیده، نکته این مخالفت، افاده حصر بوده
است، یعنی منحصراً بذکر «الله» تعالی، طمأنینه قلب حاصل می شود.و با وجود طمأنینه،
همه عوامل اضطراب  و همه تعصبها و تقلیدها
و تلقینهای شیطانی و عجب ها و غرورهای ناشی ازفقدان اعتماد به نفس، و جمله رذائل و
پلیدیها، جوهر ذواتشان به اضداد و حسنات تبدیل می گردند، و نماز بی ذکر و حضور با
آستین انباشته از صدبت ریا، با باد استغناء، طمأنینه بر باد می رود، و نماز ناهی
از فحشاء و منکر و زرق و سالوس و ریا، نمازی که تهذیب نفس و صفای روح و آراستگی به
صفات ملکوتیان را موجب است، جایگزین «ویل للمصلین» می گردد، و مقدسات از دام تزویر
بودن منزه می شوند و طبعاً گستردگی این خلق الهی، مستلزم آسایش جامعه است و این
آرامشهای قلوب، آسایشهای ابدان و معایش و معاشرات را به دنبال خواهند داشت و سعی و
تلاش در تحصیل و استقرار این معنویت در جامعه، نه فقط بهبود بخشیدن به معنویات است
بلکه سعی و تلاش در تأمین اقتصاد و معیشت جامعه به بهترین طریق است، زیرا انتشار
طمأنینه دل، در اجتماع از هزارها جنایت و دغل و دروغ و دزدی و خیانت و بزهکاری و
تبهکاری که میلیاردها بودجه برای پیشگیری و زدودن آثار بعد الوقوع صرف می شود،
جلوگیری می کند و کسی را با کسی جز مودت و خیرخواهی کاری نیست زیرا با طمأنینه
دلها، زبانها صادق و نظرها حق و نیت ها پاک و سریرتها نیک و وفای به عهود و
مواثیق،نقض ناپذیر و و… گردیده اند، و چنان مجتمعی، بهشتی است بی آزار.

بلکه با
تکامل طمأنینه، موضوعی برای این امور باقی نمی ماند، و انسان کامل الطمأنینه که
سرش آینه جمال خدای تعالی است و جز خدا نمی بیند، تحسین و تفبیح مردم برای اعمال
وی، میزانیت ندارد، و معیار وی «انا الله و انا الیه راجعون» است و البته در این
کوی، اهل کام و ناز راه ندارند، رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی.

ولی چنین
مطمئن القلب سدره نشین، در عین قرب به آستان خدای عزوجل، فقط یک محنت دارد، فقط یک
درد سوزناک دراد و آن محنت و درد، خوف مهجوریت بعد از وصال است، بیم محجوبیت بعد
از شهود است، زیرا:

محنت قرب ز
بعد افزون است                   جگر از
هیبت قربش، خون است

هست در قرب
همه بیم زوال                   نیست در هجر
جز امید وصال

بلی، آتش بیم
مهجوریت از آستان قرب و حضور، دل و جان می سوزد و این شعله است که قلب را فؤاد
یعنی سوخته افروخته می کند، و خاستگاه مناجاتها و نیایشهائی می نماید که استماع و
زمزمه آنها، دلهای سوزمند را لبریز از شوق و عشق به خدای تعالی می سازد، و این
مناجات ها و نیایش ها و روایت ها است که رابطه ربایش دلهای مستعد به مغناطیس
القلوب است و همین مناجات ها و نیایش ها و روایت های برخاسته از این فؤادهای
افروخته است که بعد از قرآن مجید، باران معارف را در مزارع قلوب می بارانند و آن
همه عاشقان شهید عشق در این کشتزار روئیده و بالندگی دارند. وَه: «ریش باد آن دل
که با زخم تو خواهد مرهمی».

ذکر الله
چیست؟

باری، وظیفه
لازم در سطور آینده این مقاله، تعریف اجمالی«ذکر الله» است که پدیدآور اطمینان است
و قرآن عظیم آن همه به مراقبت و مداومت بر آن و آثار اعراض از آن، عنایت دارد و در
آثار اهل البیت(ع) وصایای اکیده بر آن گردیده است. و  در روایتی از امام صادق(ع) ذکر الله تعالی را
تنها عبادت بی پایان دانسته و فرموده اند: «و ما من شیء الا و له حد ینتهی الیه
الا الذکر فلیس له حدینتهی الیه»[3]
هیچ چیزی (از فرائض و مندوبات الهی) نیست مگر حدی دارد که با آن پایان می یابد مگر
ذکر که برای آن پایانی نیست.

ذکر یعنی
تخلص از نسین و ذکر الله تعالی نیز بهمین معنا است، یعنی رهائی یافتن و خلاص شدن
از نسیان و غفلت از او و قرآن با آن اعجاز بیانی و اسلوب اقتصاد در الفاظ، در عین
وفاء بحق معانی در روشنگری عقل و بهره وری وجدان، موضوع ذکر را در همه ابعادش با
اسلوب مذکور مبین فرموده اند که اداء حق بحث و تحقیق در همه ابعادش، نیاز به گروهی
از اخوان الصفاء و خلان الوفاء است، و بعد نهائی ذکر در منطق قرآن، سبیل الله
تعالی است یعنی «ذکر» راه خدا معرفی شده است و فرموده اند: «فأعرض عمن تولی عن
ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم ان ربک هو اعلم بمن ضل عن
سبیله و هم اعلم بمن اهتدی»[4].

«اعراض کن از
کسی که از ذکر ما روی گردانده و جز زندگی دنیا را اراده نکرده است، دست آورد نهائی
اینها از علم، همان زندگی زبون حیوانی است. بیقین پروردگارت عالمتر است به آن کس که
از راه خدا گم شده و او عالمتر است به آن کس که هدایت یافته است».

اعراض از ذکر
خدا

مفاد روشن
آیه  شریفه این است که روی گردانی از ذکر
خدایتعالی، ره گم کردن و ضلال است پس طبعاً ذکر خداوند متعال، سبیل الله است، و آن
کس که از ذکر حضرتش روی برتافته، دست آورد علمی وی همان زندگی زبون و سخیف دنیا
است و آن بیچاره، از حیات معنوی و جاودانی، بی خبر و غافل است، و اشرف الانبیاء(ص)
مأمور است که از این طائفه مهجور و پشت کرده به ذکر خدا، هجرت کند و پشت به آنها
نماید تا از خطر تأثر و انفعال به آداب و افعال آنها مصون بماند زیرا راه آنها
گردنه ای از عذاب فزایند هاست:

«و من یعرض
عن ذکر ربه یسلکه عذاباً صعداً»[5]
اگر کسی از ذکر پروردگارش روی تابد، خدای تعالی او را بر عقبه ای از عذاب فزاینده
طاقت فرسا، عبورش می دهد.

و قریب به
همین معنا است، آیه «و من اعرض عن ذکری، فإن له معیشة ضنکاً»[6]و
همچنین آیات دیگری که در مقام بیان بازتاب اعراض از ذکر الله تعالی می باشد.

ذکر بمعنای
سبیل الله

قرآن با همان
اسلوب مشارالیه، ذکر بمعنای سبیل الله را ارائه می فرماید و به نظر می رسد روشن
ترین آیه در این باب، این آیه شریفه است: «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا
یضرکم من ضل اذا اهتدیتم»[7]
ای کسانی که ایمان آورده اید، ملازم نفوستان باشید، گمراهی دیگری زیانی به شما نمی
رساند در صورتی که شما هدایت شده باشید.

آیه شریفه
بعد از الزام مؤمنین به خود پائیدن و ملازمت نفوس، از دو معنای متقابل یعنی ضلال و
اهتداء بحث فرموده  که بدیهی است وجود عینی
آنها متوقف بر قطع طریق است، و بدون قطع و طی طریق، ضلال و اهتداء دو مفهومی بیش
نیستند که موطن آنها ذهن است و بس، ولی با پیمودن راه، آنها عینیت پیدا می کنند،
یعنی آن کس که ملازم سواء السبیل و متن طریق است، به پایان راه می رسد و بر غایت
مطلوبش دست می یابد، و آن کس که از مستوای طریق، منحرف و به یکی از دو جانبش عدول
کند، لزوماً پشت به راه کرده و راه را گم کرده و معلوم است که به غایت مطلوب
نخواهد رسید.

معنای ملازمت
نفس

با تدبر در
صدر و ذیل آیه، به خوبی معلوم می شود که طریق واجب الملازمه، همانان نفس خود مؤمن
است که هم رهرو و هم راه الی الله تعالی است و معنای ملازمت و عدم نسیان آن، رهائی
بخشیدن از حجابها و تعلقات است که با تهذیب و تزکیه، میسور است و آنی نباید از
غایت طریق، که خدای تعالی است، غفلت و نسیان نمود زیرا فراموش کردن غایت طریق،
ملازم یا مستلزم فراموشی طریق و مآلاً گم شدن در تیه ضلالت است: «نسوالله فأنساهم
أنفسهم اولئک هم الفاسقون»[8]

آنچه که
گفتیم، مرتبه علیای ذکر بوده که در نهایت اجمال و سربسته عرضه شد به این امید که:
«شرح مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس» و لازم به تذکر است که ذکر الله تعالی به لسان
و خصوصاً زمزمه نیایشهای وارده از اهل البیت (ع)قنطره ای است برای ذکر بقلب و
ایجاد شوق الی الله تعالی در دل، سپس توفیق ذکر به ارکان یعنی استیلاء خشوع بر
ارکان و جوارح استحیاء من الله تعالی، و ما چون اسیر نفس اماره ایم و جولان شیاطین
در مراکز ادراکات ما همانند جریان خون در بدن ما است و اگر ملائکه حفظ «ع» در حفظ
ما به عنایت باریتعالی کوشا نباشند طبق روایت: «اختطفتنا الشیاطین» ناچار از تمسک
به اذکار لسانی و زمزمه مناجاتها و دعاها هستیم که از این مدخل به ذکر قلبی و
ارکانی نائل شویم و نتیجتاً مرحله ای از اطمینان برای ما حاصل شود، و علماء شریعت
اسلام- شکرالله تعالی مساعیهم- در پاسداری این ودائع مأثوره و دیگر امانات الهی،
کوشش بلیغ فرموده اند و در این طوفانهای سهمگین، حوادث پیاپی آن مواریث را در
دسترس ما قرار داده اند، زهی خسران که بهره ور نشویم و از این انوار استضاءه
نکنیم! و اخجلتاه از این آیه «فاذکروا الله کذکرکم آباء کم أوأشد ذکراً»[9]                                               
ادامه دارد

 



[1] – سوره ملک- آیه 10.

/

اصول اعتقادی اسلام

اصول اعتقادی
اسلام

قسمت بیست و
دوم

آیت الله
حسین نوری

«معاد»

بحث مجازات و
تجسم اعمال

در مقاله قبل
در رابطه با آغاز یکی از مباحث مهم «معاد» که مسأله کیفیت مجازات اعمال است این
مطلب مورد بحث قرار گرفت که آیا «مجازات اعمال» و دریافت پاداش و کیفر کردارها در آنجهان
بچه کیفیت است؟

آیا نحوه
مجازات در آنجهان از لحاظ کمیت و کیفیت وضعی و قراردادی است؟ و یا اینکه طبیعی است
و آثار و معالیل اعمال  انسانی است؟ و یا
اینکه جزاء بوسیله «تجسم خود عمل» صورت می گیرد؟

و گفتیم که
برخی از علماء و محققین بزرگ اسلام که در عصر کنونی مانیز علامه طباطبائی و آیت
الله شهید مطهری از آن جمله اند «به تجسم اعمال» قائلند و می گویند کیفر و پاداش
در عالم آخرت بواسطه خود اعمال انجام می گیرد یعنی در آن عالم اعمال خوب انسانها
بصورت بهشت و نعمت های بهشتی و اعمال بد آنها در چهره جهنم و عذابهای جهنمی مجسم
می شود.

و چون برای
تشخیص حقیقت راهی جز بررسی آیات قرآن مجید و احادیث معتبر اسلامی وجود ندارد،
اینها در این راستا به آیات قرآنی استناد می جویند و شواهدی از احادیث دینی می
آورند، بنابراین لازم است در ابتداء آیات قرآن را از این دیدگاه مورد مطالعه و بررسی
قرار بدهیم و بعد از آن به احادیثی که آنها را مورد استناد خود نیز قرار داده اند
نظر بیفکنیم سپس آیات و احادیث دیگر را نیز مورد توجه قرار بدهیم تا حقیقت امر
روشن شود.

همانطور که
در مقاله قبل گفته شد آیات قرآن کریم در رابطه با موضوع تجسم اعمال را میتوان در
این سه دسته خلاصه کرد:

1-   
دسته ای که می گوید:
اعمال انسانها در روز قیامت عیناً حاضر میشود.

2-   
دسته ای دلالت بر این
دارند که مجازات در عالم آخرت (اعم از پاداش و کیفر) بوسیله خود اعمال انجام می
گیرد.

3-   
دسته ای که می گوید:
مجازات اعمال، بهشت و جهنم است.

و این سه دسته
که در پهلوی هم قرار بگیرند نتیجه این میشود که این اعمال است که در آخرت بصورت
بهشت و جهنم در می آیند و این موضوع، همان «تجسم اعمال» است که گفته شد گروهی از
علمای اسلام به آن معتقد می باشند.

ما در مقاله
گذشته نمونه هائی از دسته اول را ذکر کردیم و اینک بذکر نمونه هائی از دسته دوم می
پردازیم:

1-   
«لا تعتذروا الیوم
انما تجزون ما کنتم تعملون»[1]
یعنی: «امروز هرگز عذر نیاورید که تنها بوسیله اعمال خود مجازات میشوید».

در این آیه
کریمه و امثال آن- چنانکه ملاحظه میشود- خود عمل جزای عمل معرفی شده است.

2-   
«و اتقوا یوماً ترجعون
فیه الی الله ثم توفی کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون»[2]
«بترسید از آنروزیکه بسوی خدا باز می گردید پس بهر کس آنچه را که انجام داده است
داده خواهد شد و بر هیچکس ظلم نمی شود».

3-    «ان الذین یکتمون ما انزل الله من الکتاب و یشترون به ثمناً قلیلاً
اولئک ما یأکلون فی بطونهم الا النار»[3]
یعنی: «کسانی که از یهود و غیره آیاتی از کتاب آسمانی قبل از اسلام را که در رابطه
با بعثت پیغمبر اسلام(ص) نازل گردیده بود کتمان کردند وآنرا به بهای اندک فروختند
(برای بدست آوردن اندکی از مال دنیا دست باین کار زدند) آنها جز  آتش چیزی به شکم خود وارد نمی کنند».

4-    «ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انما یاکلون فی بطونهم ناراً
و سیصلون سعیراً»[4] یعنی:
«آنانکه اموال یتیمان را از روی ستم میخورند آنها در حقیقت آتش جهنم را در شکم خود
فرو می برند و بزودی آن آتش فروزان خواهد شد».

علامه
طباطبائی در تفسیر المیزان در مورد تجسم اعمال و اینکه مجازات در روز قیامت بوسیله
خود اعمال انجام خواهد شد پس از اینکه برخی از آیات دسته دوم را که برای نمونه ذکر
کردیم ذکر می کند می گوید:

سوگند بجان
خودم اگر در قرآن جز این آیه که در مورد آشکار شدن عذاب اخروی وارد شده است: «لقد
کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید[5]»
یعنی: «تو در غفلت از این موضوع بودی پس پرده را از چشمانت برداشتیم و امروز چشم
بصیرتت بینا گردید» وجود نداشت برای این مطلب کافی بود، زیرا تعبیر غفلت در صورتی
صحیح است که چیزی حضور داشته باشد و انسان بآن توجه نداشته باشد و تعبیر پرده
برداشتن در صورتی صدق می کند که چیزی وجود دارد منتها پرده ای بر روی آن کشیده شده
است.

اگر چیزی
(عذابی) که انسان در روز قیامت آنرا مشاهده میکند قبلاً حاضر نمی بود هرگز صحیح
نبود گفته شود این چیز مورد غفلت تو بود، مستور و پوشیده بود ولی امروز پرده از
روی آن برداشته شده و غفلت از آن بر طرف گشته است».

و بالأخره در
پایان کلام خود اظافه می کند: سوگند بجان خودم شما خودتان اگر بخواهید این حقیقت
(تجسم اعمال) را با عبارتی و اوصافی که قرآن گفته است بیان خواهید کرد.[6]

و اما نمونه
هائی از دسته سوم از آیات قرآن که بهشت و جهنم را جزای اعمال معرفی می کند نیز
باین شرح است:

1-   
«و جزاهم بما صبروا
جنة و حریراً»[7].

یعنی:
«خداوند بآنها در برابر صبرشان بهشت و لباس حریر بهشتی را پاداش عنایت کرد.

2-   
«انی جزیتهم الیوم
بما صبروا انهم هم الفائزون»[8].

یعنی: من بآنها
در برابر ایمانشان امروز(روز قیامت) پاداش دادم و آنان رستگاران عالمند».

3-   
«ان الذین قالوا ربنا
الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون اولئک اصحاب الجنة خالدین فیها
جزاء بما کانوا یعملون»[9].

یعنی: آنانکه
گفتند پروردگار ما خدا است و بر این گفتار ثابت و پایدار ماندند بر آنها هیچ ترسی
و اندوهی نیست و آنان اهل بهشت می باشند و همیشه در آن اقامت خواهند داشت و این
پاداش کردار آنها است.

4-   
«ان الذین آمنوا و
عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة جزاء هم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها
الانهار خالدین فیها ابداً»[10]

یعنی:
«آنانکه بخداوند ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند بهترین مردم عالم می
باشند پاداش آنها در نزد خداوند باغهای بهشت همیشگی است که نهرها در زیر درختانش
جاری است و در آن بهشت اَبَد برای همیشه متنعمند».

این آیات
بهشت را بعنوان جزای اعمال نیک معرفی کرده بود و اما نمونه هائی از آیاتی که جهنم
را بعنوان جزای اعمال بد ذکر می کند باین ترتیب است:

1-   
«و لو تری اذ
الظالمون فی غمرات الموت و الملائکة باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم الیوم تجزون عذاب
الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحق و کنتم عن آیاته تستکبرون»[11].

یعنی: «اگر
فضاحت و سختی حال ستمکاران را به بینی آنگاه که در سکرات مرگ گرفتار گردند و
فرشتگان برای قبض روح آنها دست قهر و قدرت بگشایند و بگویند جان از تن بدر کنید
امروز به عذاب خواری کیفر داه میشوید چون شما بخدا سخن بناحق گفتید و در برابر
آیات او گردنکشی کردید و استکبار بخرج دادید».

2-   
«ان الذین کذبوا
بآیاتنا و استکبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا یدخلون الجنة حتی یلج
الجمل فی سم الخیاط و کذلک نجزی المجرمین لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش و کذلک
نجزی الظالمین»[12].

یعنی:
کسانیکه آیات خدا را تکذیب کردند و در برابر آ از سر نخوت و تکبر سر تسلیم فرود
نیاوردند هرگز درهای آسمان به روی آنها باز نمی شود و داخل بهشت نمی گردند تا آنکه
شتر در سوراخ سوزن داخل شود و ما گناهکاران را بدینگونه مجازات می کنیم و برای
آنها در دوزخ بسترها گسترده و سراپرده ها افراشته شده و این است جزای ستمکاران».

3-   
«انما السبیل علی
الذین یستأذنونک و هم اغنیاء رضوا بان یکونوا مع الخوالف و طبع الله علی قلوبهم
فهم لا یعلمون … انهم رجس و مأویهم جهنم جزاء بما کانوا یکسبون»[13].

یعنی: «راه
عقوبت تنها بسوی کسانی باز است که با داشتن تمکن مالی از تو رخصت معاف بودن از
«جهاد» می طلبند و خوش دارند که با زنان و کودکان در خانه بنشینند و در صحنه جهاد
حضور پیدا نکنند خداوند در برابر این عمل بر دل آنها نقش کفر و ظلمت زده است که
حقائق را درک نمی کنند این منافقان افرادی پلید می باشند و کیفر کردار زشت آنها
این است که جهنم جایگاه آنان خواهد شد».

با توجه
بآنچه که ذکر شد این مطلب روشن گردید که مفاد این آیات این است که در قیامت اعمال
انسانها با چهره نیک یا بد مجسم خواهد شد و باید دانست از جمله کسانی که پافشاری
زیادی باین موضوع دارد عالم بزرگوار شیخ بهائی است وی در این رابطه می گوید:

احادیث
بسیاری که از طرق اهل تسنن و شیعه وارد گردیده است به تجسم اعمال دلالت دارند و
اصحاب ما از قیس بن  عاصم نقل کرده اند که
می گوید «من با گروهی از قبیله بنی تمیم به محضر مبارک پیغمبر اسلام در حالی که
مردی بنام صلصال و دارای طبع شعر بود در آن محضر حضور داشت شرفیاب شدیم من گفتم:
ای پیغمبر خدا ما را که در بیابانها ساکن هستیم موعظه ای بفرمائید تا از آن بهره
مند شویم».

حضرت
پیغمبر(ص) فرمود: «ای قیس عزت های دنیوی باقی نیست و ناپایدار است زندگی دنیا با
مرگ و دنیا با آخرت توأم است و پشت سر هر عملی که انسان آنرا انجام می دهد حساب
کننده ای هست و هر مدتی از زندگی پایانی دارد».

ای قیس
هنگامی که تو از اینعالم بعالم دیگر منتقل می شوی ناگزیر یک همراه که آن زنده است
همراه تو خواهد بود و او با تو دفن می شود و اگر آن همراه کریم و نیکو باشد موجب
عزت و کرامت تو خواهد گشت و چنانچه او پست باشد ترا وا می گذارد و تو را کمک نمی
کند و نیز او در روز قیامت محشور نمی شود مگر با تو و تو نیز محشور نمی شوی مگر با
او و تو فقط نسبت باو مورد سئوال قرار می گیری، بنابراین باید سعی کنی که آن
همراه، صالح و شایسته باشد زیرا اگر او صالح باشد با او انس می گیری و چنانچه فاسد
باشد جز او چیز دیگری موجب وحشت تو نخواهد بود و آن «عمل تو» است.

قیس عرض کرد:
«یا رسول الله دوست دارم که این کلمات در قالب شعر باشد تا موجب افتخار ما باشد و
آنرا ذخیره کنیم حضرت پیغمبر(ص) امر فرمودند که «حسان بن ثابت» حاضر شود و این
موعظه را در قالب نظم بریزد ولی آن مرد صلصال نام که در آن محضر حضور داشت آنرا به
این ترتیب به شعر درآورد:

تخیر خلیطا
من فعالک انما                       قرین
الفتی فی القبر ما کان یفعل

و لا بد بعد
الموت من ان تعده                   لیوم
ینادی المرء فیه فیقبل

و ان کنت
مشغولا بشئی فلا تکن             بغیر الذی
یرضی به الله تشغل

و لن یصحب
الانسان من قبل موته            و من بعده
الا الذی کان یعمل

الا انما
الانسان ضیف لاهله                     یقیم
قلیلاً بینهم ثم یرحل

یعنی: «از
اعمال خود برای خود رفیقی انتخاب کن که تنها رفیق هر کسی در خانه قبر اعمال او
خواهد بود.

و باید چنین
رفیقی را برای روزی که انسان فراسوی مرگ خوانده می شود و ناگزیر باید بسوی او
بشتابد فراهم نماید.

مواظب باش که
در دنیا بجز آنچه که خشنودی خداوند را تأمین می کند مشغول مباش.

و این را
بدان که با انسان پیش از مرگ و پس از مرگ چیزی جز عملش همراهی نخواهد کرد.

آگاه باش که
انسان در میان خانواده اش مدت کوتاهی مهمان است و سرانجام باید از این مهمانسرا
کوچ کند».

سپس می گوید:
بعضی از صاحبدلان می گویند: مارها و عقربها بلکه آتشی که در عالم قبر و روز قیامت
آشکار می شود عیناً اعمال بد و اخلاق نکوهیده و ناپسند و عقاید باطله انسانها است
که در آن صحنه با این صورتها ظاهر می گردد چنانکه نعمت های عالم آخرت و حوری ها و
میوه ها، همه و همه، همان اخلاق پاکیزه و اعمال شایسته و اعتقادات حقه انسانها است
که در آن جهان با این چهره ها جلوه گر می شود چه اینکه یک حقیقت در صورتهای
گوناگون و لباسهای مختلف بر حسب نشأه ها و صحنه های گوناگون جلوه گر می شود.

آنان می
گویند که لفظ «اسم فاعل» در گفتار خداوند که فرموده است: «یستعجلونک بالعذاب و ان
جهنم لمحیطه بالکافرین»[14]
بمعنای استقبال (یعنی آینده) نیست یعنی مقصود این نیست، که جهنم در آخرت به کفار
احاطه خواهد کرد بلکه بمعنای حال است و معنایش این است که قبائح اخلاقی و عملی و
اعتقادی هم اکنون (در دنیا) بآنها احاطه کرده است و این قبائح اخلاقی و عملی و
اعتقادی عیناً همان جهنم است که در صحنه آخرت بصورت آتش و مار و عقرب ظاهر خواهد
شد.

و بر همین
قیاس است این گفتار خداند: «الذین یاکلون اموال الیتامی ظلما انما یاکلون فی
بطونهم ناراً»[15]
کسانی که اموال یتیمان را از روی ظلم می خورند در حقیقت آتش را در شکم خود فرو می
برند.

و همین طور
است این گفتار خداوند: «یوم نجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً»[16]

یعنی روزی که
مقصود این نیست که جزای آن عمل را در جهان دیگر در می یابد بلکه مراد این است که
همان عمل را عیناً- منتها در چهره دیگر- در می یابد و آن عمل، خود، جزای خود می
باشد.

و این گفتار
خداوند که فرموده است: «فالیوم لا تظلم نفس شیئاً و لا تجزون الا ما کنتم تعملون»[17]

یعنی: امروز
بر هیچکس ظلم نمی شود و افراد جز با عمل خود جزا داده نمی شوند بطور صریح به تجسم
اعمال دلالت دارد و این قبیل تعبیرات در قرآن کریم فراوان است و در احادیثی نیز که
از حضرت رسول اکرم(ص) رسیده است بسیار است:

مانند اینکه
فرموده است: «الذی یشرب فی آنیة الذهب و الفضة قائما یجرجر فی جوفه نارجهنم» یعنی:
کسیکه در ظرف طلا و نقره می آشامد آتش جهنم را در داخل وجود خود فرو می برد».

و نیز فرموده
است: «الظلم ظلمات یوم القیمة»:

یعنی: ظلم
کردن، تاریکیها است در روز قیامت».

و نیر فرمود:
الجنة قیعان و ان غراسها سبحان الله

یعنی: «بهشت
بیابان خالی است و کشت آن بوسیله سبحان الله (ذکر خدا) بوجود می آید و بالاخره
احادیث فراوانی بر این موضوع یعنی: تجسم اعمال دلالت دارند.[18]

کلام عالم
بزرگ اسلامی شیخ بهائی در اینجا پایان یافت بقیه بحث در رابطه با نحوه مجازات
اعمال و همچنین تجسم اعمال با توفیق خداوند در مقاله های بعد دنبال خواهد شد.                                                         
                       ادامه دارد

 



[1] – سوره تحریم آیه 7.

/

منکرین معاد

هدایت در
قرآن

«تفسیر سوره
رعد»

قسمت چهاردهم

منکرین معاد

آیة الله
جوادی آملی

مرگ= فاصله
افتادن بین جان و جسم

یکی از شبهات
منکرین معاد این است که بدن انسان چگونه پس از مردن و خاک شدن دوباره حیات یافته و
زنده می گردد؟ و اشکال دیگر آنها این است که انسان با مرگ معدوم و نابود می شود و
چگونه چیزی را که نابود گردیده می توان موجود ساخت؟

قرآن کریم به
این هر دو شبهه پاسخ داده است. در مورد شبهه اول در سوره «حج» می فرماید: «یا ایها
الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة قم من
مضغة مخلقة و غیر مخلقة لنبین لکم»- ای مردم، اگر شما در مورد رستاخیز در حال شک و
تردیدید (بدانید که) ما شما را از خاک آفریدیم، سپس ازنطفه و بعداز خون بسته شده و
آنگاه از مضغه که بعضی دارای شکل و خلقت است و بعضی بدون شکل تا (قدرت خود و سیر
خلقت را) برای شما بیان نمائیم.

همانگونه که
خداوند اناسن را از خاک آفریده، او را پس از مرگ و تبدیل شدن بدنش به خاک دوباره
زنده می نماید، و اگر سخن در این است که انسان با مرگ نابود می شود، چنین نیست،
زیرا انسان تنها همین بدن نیتس که با مرگ بپوسد و از بین برود، بلکه حقیقت انسان
جان او است و جان او هرگز از بین نمی رود و نابود نمی شود. و در برابر این شبهه که
می گفتند: «ءاذا ضللنا فی الأرض ءانا لفی خلق جدید»- ما هنگام یکه با مردن از بین
رفتیم مجدداً زنده و آفریده می گردیم؟!

قرآن می
فرماید: قافله انسانیت در حرکت است تا به مقصد برسد و مرگ به معنی نابودی و فاصله
افتادن بین این قافله و هدف نمی باشد، هرگز عدم و نابودی در کار نیست «قل یتوفیکم
ملک الموت الذی و کل بکم»- شما توفی می کنید نه فوت، همه حقیقت شما را فرشته مرگ
استیفاء می کند، پس او متوفی است و شما متوفی می باشید.

چیزی را فرو
گذار نمی نماید و از شما چیزی از بین نمی رود. پس اگر شبهه این است که انسان با
مرگ نابود می گردد چنین نیست، بلکه بین جان انسان که زوال ناپذیر است و بین جسم او
موقتاً فاصله می افتد و دوباره این پیوند را خداوند در قیامت برقرار می نماید، پس
خاک شدن بدن انسان ممتنع نیست و مرگ نیز به معنی نابودی نمی باشد.

سرنوشت
منکرین معاد

سپس خداوند
در مورد منکران معاد می فرماید: «اولئک الذین کفروا بربهم و اولئک الأغلال فی
اعناقهم و اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»- آنها (کسانی که منکر معادند) کسانی
هستند که به پروردگارشان کافرند آنها در گردنشان زنجیرهاست و آنها اصحاب دوزخند و
در آنجا همیشه معذبند. کسی که در برابر اعمال انسان، او را مسئول ندانسته و برایش
حسابی مقرر ننماید، رب نیست؛ رب آن است که انسان را بیافریند و او را بپروراند، و
بحال خود رهایش نکند «ایحسب الأنسان ان یترک سدی»- آیا انسان می پندارد که بیهوده
رها گردیده است؟ انسان در برابر هر اندیشه و خلق و عملی مسئول است پس انسانی که
مبدأ منهای معاد را قبول کرده است در واقع خدا را انکار کرده است زیرا چنانچه
گفتیم رب از انسان مسئولیت می خواهد و به آن رسیدگی می نماید. منکران معاد
زنجیرهای گرانی بر گردنشان می باشد، ولی انسان معتقد به معاد، انسان وارسته است،
می اندیشد، فکر می کند و عاقبت را می نگرد و برای سرانجام زندگی دست به کار می
شود. کسی که به محکمه عدل الهی اعتقاد ندارد، به زنجیر تبهکاری بسته است و در
محدوده زمین گرفتار می باشد، و اخلاد فی الأرض دارد، و راهی بسوی جهان بینی صحیح
ندارد «اولئک الاغلال فی اعناقهم» کسی که غل به گردنش بسته است، نمی تواند جهان و
نظام هستی را آن چنانکه هست ببیند و انسان را بشناسد و در سوره مبارکه «یس» آیات 8
و 9 این معنا را به این صورت بیان کرده است: «انا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً فهی
الی الأذقان فهم مقمحون. و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم
فهم لا یبصرون»- ما در گردنهای آنها غلهائی قرار دادیم که تا زنخدان آنها ادامه
دارد و سرهایشان را به بالا نگهداشته اند، و در جلوشان سدی و در پشت سرشان سدی
قرار دادیم و دیدگانشان را پوشانده ایم لذا چیزی را نمی بینند. انسان یا از شناخت
جهان پی به خالق جهان می برد یا از راه معرفت نفس و خودشناسی خدای خویش را می
شناسد، این دو راه برای انسان باز است که خدا را بشاسد. ولی کسی که در گردنش زنجیر
است نمی تواند سرخم نموده و خود را ببیند که کیست، کجا بوده و از چه آفریده شده
است؟ و جلو چشمانش هم بسته است. تبهکاریها باعث این شده که سرشان بهوا است و از
معرفت نفس باز مانده اند.

در آیه 53
سوره «فصلت» فرموده: «óOÎgƒÎŽã\y™ $uZÏF»tƒ#uä ’Îû É-$sùFy$# þ’Îûur öNÍkŦàÿRr& 4Ó®Lym tû¨üt7oKtƒ öNßgs9 çm¯Rr& ‘,ptø:$# 3 öNs9urr& É#õ3tƒ y7În/tÎ/ ¼çm¯Rr& 4’n?tã Èe@ä. &äóÓx« Íky­ ÇÎÌÈ   »- به زودی
نشانه ها و آیات خویش را در اطراف جهان و درون جانشان به آنان ارائه خواهیم داد تا
روشن گردد که او حق است، آیا کافی نیست که او بر هر چیز شاهد و گواه است؟ در این
آیه نیز راه خداشناسی، معرفت جهان و معرفت نفس معرفی گردیده است، عده ای با نگرش
به آیات انفسی موحد می شوند و جمعی از راه مطالعه کتاب بزرگ هستی خداشناس می
گردند، اما این هر دو راه بر روی انسان تبهکار بسته است و آن غلهای بر گردن اجازه
نمی دهد که سر فرود آورده و به خویشتن خویش بنگرد تا از راه شناخت خود به شناسائی
«الله» نائل آید، و پرده های ضخیم هوی و هوس و شهوت که بر چشم او افکنده شده، او
را از مطالعه و مشاهده جهان محروم ساخته است، چرا که چنین فردی به تعبیر قرآن کریم
«مقمح» است یعنی سر به هوا است، این است که عمری طولانی را پشت سر می گذارد و نمی
داند فرجام کارش به کجا منتهی می گردد، هیچ عاملی بدتر از فراموشی معاد نیست،
چنانچه هیچ عاملی برای وارستگی انسان بهتر از یاد معاد نمی باشد.

کار انبیاء
الهی و رسول گرامی اسلام این است که همین غل و زنجیرهای گران هوی و هوس را از
انسان برگیرند تا آنها را از هوسرانی و زمین گرائی و اخلاد الی الارض نجات بخشند.
اگر کسی منکر معاد شد سرانجامش به آنجا منتهی می گردد که قرآن کریم فرموده: «اولئک
اصحاب النار هم فیها خالدون»- آنها اصحاب آتشند و در آنجا بطور جاودان و همیشگی
باقی خواهند ماند.

سبقت در گناه
و سیئه

«و سیتعجلونک
بالسیئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات و ان ربک لذو مغفرة للناس علی ظلمهم
و ان ربک لشدید العقاب» آنها پیش از حسنه، از تو تقاضای سیئه می نمایند با اینکه
قبل از آنها بلادهای عبرت انگیز نازل گردیده و پروردگارت نسبت به مردم با وجود
اینکه ظالمند، صاحب مغفرت و بخشش می باشد و هم پروردگارت عذاب شدید دارد.

در سوره های
مکی معمولاً معارف و اصول دین مطرح است که در توحید و نبوت و معاد خلاصه می گردد و
معاد در تهذیب و تزکیه نفس مهمترین نقش را دارا است و لذا در سوره های مکی سخن از
معاد و نقل و پاسخ شبهات منکرین معاد و دلائل ضرورت معاد است. در آیه قبل به بعضی
از شبهه ها و به پاسخ آن اشاره شده و در این آیه درباره منکران معاد می فرماید
آنها بطور شتابزده بجای اینکه صبر پیشه نمایند تا از حسنات و رحمتهای الهی
برخوردار گردند، خود را گرفتار  سیئات و
عذابهای الهی می نمایند.

در آیه 32
سوره انفال در مورد این گونه افراد می فرماید: «… اللهم ان کان هذا هو الحق من
عندک فامطر علینا حجارة من السماء و ائتنا بعذاب الیم»- خداوندا چنانچه این وحی و
قرآن حق است پس بر ما سنگ از آسمان ببار یا عذابی دردناک بر ما نازل کن! و این
همان استعجال و شتاب است که در آیه یاد شده آمده است. و در آیه بعد می فرماید: «و
ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون»- تا تو در
میان آنان هستی خداوند آنها را عذاب نمی نماید، و خداوند عذابشان نمی نماید در
حالیکه آنها استغفار می کنند. امیرمؤمنان (ع) در کلمه قصار 88 می فرماید: «کان فی
الأرض امانان من عذاب اله و قد رفع احدهما فدونکم الآخر»- در زمین دو چیز امان از
عذاب الهی بود که یکی از آنها گرفته شد و دیگری موجود است مواظب و مراقب باشید که
آن را از دست ندهید. آنکه از دست رفت وجود رسول خدا(ص) بود و آنکه هست استغفار
است. انسان کافر بجای عمل به «سابقوا الی مغفرة من ربکم» که در آیه 21 «حدید» آمده
است و شتاب بسوی جلب رضایت و آمرزش الهی، بسوی سیئه و عذاب، گرایش و شتاب دارد، و
به جای «فاستبقوا الخیرات» که خداوند در سوره مبارکه «بقره» آیه 148 فرموده است،
بسوی شر و سیئه سبقت می گیرد، چرا کافرانی که در اثر گناه و تبهکاری مداوم دلشان
سیاه گریدیده است گرایششان به سمت سیئه است ولی افرادی که هنوز به آن حد نرسیده
اند نیک و بد برایشان فرق نمی کند و هر کاری که مایل باشند انجام می دهند، چه حلال
و چه حرام، اما مؤمن می کوشد کاری را که برای دنیا و آخرتش سودمند است انجام دهد.

بنابراین
مردم سه دسته اند: یک دسته آنها در مورد تبهکاریها و زشتیها، شتابزدگی از خویش
نشان می دهند که در همین آیه مورد بحث از سوره «رعد» دیدیم. دسته دوم نسبت بخیر و
شر بی تفاوتند بلکه آنچه مطابق میل آنها باشد عمل می نمایند، چنانچه در سوره
مبارکه «اسراء» آیه 11 می فرماید: «و یدع الانسان بالشر دعاءه بالخیر و کان
الإنسان عجولا» انسان بدیها را می طلبد چنانچه در جستجوی نیکیها است و انسان
پیوسته عجول است. و دسته سوم مؤمنان اند که بسوی خیرات و مبرات سبقت می گیرند،
سبقت در فضائل و خیرات بی مانع است و ایجاد تزاحم نمی کند، چرا که برای همگان راه
باز است و لذا به آن امر شده است.

«و قد خلت من
قبلهم المثلات» عقوبتهائی که به حیات اقوام کافر پیشین خاتمه داده و در تاریخ
مانده است و بهمین دلیل ضرب المثل گردیده، به 
آنها «مثلات» گفته می شود، اگر کفار به قدرت زودگذرشان متکی می باشند،
خداوند عده ای را به عذاب دچار نموده که اینها از یک دهم قدرت آنها هم برخوردار
نمی باشند «و ما بلغوا معشار ما آتیناهم» که در سوره «سبأ» آیه 45 فرموده: اگر
مشرکین حجاز وحی را تکذیب کردند، پیش از اینان اقوامی نیز به تکذیب وحی پرداختند
که به کیفر دردناکی مبتلا شدند و از نظر قدرت مالی و سلطنت، اینها باندازه یک دهم
نیروی آنها را ندارند، و اگر به چنین قدرتی متکی نیستند پس باید به عقل و یا به
وحی متکی باشند، تا به خود اجازه دهند که در برابر مکتب تو بایستند، در صورتی که
ما کتابی که آنرا بیاموزند و بوسیله آن بتوانند تکذیب تو کنند و یا پیامبری پیش از
تو نفرستاده ایم تا با استناد به گفته او بر رد تو استدلال نمایند، «و ما آتیناهم
من کتب یدرسونها و ما ارسلنا الیهم قبلک من نذیر»[1]
پس حرف آنها از وحی سرچشمه نمی گیرد« ان ربک لذو مغفرة للناس علی ظلمهم و ان ربک
لشدید العقاب» با اینهمه خداوند آنها را در میان بیم و امید باقی می گذارد، وعده
آمرزش و بیم عذاب می دهد، و انسان هر معصیتی رانمود، نباید مأیوس از رحمت حضرت حق
باشد و به هر طاعت و عبادتی توفیق یافت نباید غرور او را فرا گیرد.

در جوامع
روایی ما وارد شده است که حتی به اندازه فاصله ای که به هنگام دوشیدن شیر از پستان
شتر میان هر بار دست کشیدن به پستان آن حیوان، بوجود می آید که فاصله ای بسیار
اندک است نباید به عاقبت کار خویش اطمینان داشت، چرا که باندازه همین فاصله بسیار
کوتاه ممکن است انسانی در پایان کار از ایمان به کفر و یا از کفر به ایمان گرایش
پیدا نماید. از اینکه در آیه فوق فرمودم «ان ربک» معلوم است که مخاطب آیه، خدا را
بعنوان خالق قبول دارد ولی بعنوان رب نمی پذیرد، و تدبیر امور را به عهده ارباب
خلقت و متفرقه واگذار می نماید، زیرا وثنیین یعنی بت پرستان در ربوبیت شرک می
ورزیدند، «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الأرض لیقولن الله»[2]
چنانچه از آنها سئوال نمائی که آفریدگار آسمانها و زمین کیست؟ خواهند گفت: «الله»
می گفتند، خداوند ارباب جزء و متفرقه را خلق کرده و تدبیر امور جهان را به آنها تفویض
نموده و هر یک از آنها در حوزه وظیفه خویش به تدبیر و اداره امور می پردازند، یکی
رب البحر است، پروردگار دریا، دیگری پروردگار و مربی خشکیها است و و…

دعوت به توبه

نکته دیگر
این است که خداوند به ظالمان وعده مغفرت نداد که بفرماید در عین اینکه ظالمند آنها
را می آمرزد، بلکه تنها وعده آمرزش و بیم از عقاب می دهد، این لسان لسان دعوت به
توبه است که در سیاق دیگران آیات توبه هم پیدا می شود، چرا که هیچ گناهی نیست که
در صورت توبه آمرزیده نگردد، حتی شرک، اگر مشرک از شرک به ایمان گرایش پیدا کند،
خداوند او را می آمرزد «ان الله یغفر الذنوب جمیعاً» خداوند آمرزنده جمیع گناهان
است، و اگر در سوره نساء فرمود: «ان الله لا یغفران یشرک به»[3]
خدا شرک را نمی آمرزد، یعنی بدون توبه قابل آمرزش نست، حتی توبه مرتد چه مرتد فطری
و چه مرتد ملی پیش خداوند قبول می شود منتها احکام فقهی برای آنها وجود دارد، لذا
در سوره «زمر» آیه 53 فرمود: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من
رحمة الله» هرگونه اسرافی را شامل می شود حتی کفر که بدترین اسراف است، و هر کس در
مسائل حقوقی و غیره که ظلم می کند، در حقیقت بر خویش ستم روا می دارد، البته ترشحات
گناه او، دامنگیر دیگران هم می شود، مانند کسی که در درون منزلش چاهی داشته باشد
که بوی عفونت آن به منازل همسایه هم سرایت نموده و موجب آزار آنها گردد، چنانچه هر
کار خیر و احسانی هم که به دیگران می نماید، در واقع احسان به خود می کند، ولی
نسیم آن به دیگران می رسد، مانند بوته گلی که در منزلی هست و بوی خوشش بدیگران می
رسد «ان احسنتم احسنتم لأنفسکم و ان اسأتم فلها»[4]
اگر نیکی نمائید به خویش نیکی نموده اید و چنانچه بدی نمائید باز بدی به خود شما
باز می گردد. لام رد این آیه برای اختصاص است، لام نفع نیست چنانچه در «لها ما
کسبت و علیها ما اکتسبت» می باشد.

عمل تو، دوست
تو است

رسول خدا(ص)
«قیس بن عاصم» را چنین موعظه می نماید: «انه لابد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو
حی و تدفن معه و انت میت، فان کان کریماً اکرمک و ان کان لئیما اسلمک، ثم لا یحشر
الا معک، و لا تبعث الا معه، و لا تسأل الا عنه، فلا تجعله الا صالحاً، فانه ان
صلح آنست به، و ان فسد لا تستوحش الامنه و هم فعلک»[5]
ای قیس! بناچار با تو در قبر قرینی دفن خواهد شد و تو با آن هستی، آن زنده و تو
مرده ای، اگر کریم باشد ترا اکرام و احترام کند و چنانچه لئیم و پست باشد ترا به دست
قانون و مکافات عمل بسپارد جز با تو در قیامت برانگیخته نگردد و تو جز با آن مبعوث
نشوی، و از غیر او مورد سئوال واقع نخواهی شد، بنابراین آن قرین را قرین و همراهی
شایسته قرار بده، چرا که اگر صالح باشد، با آن مأنوس شوی و چنانچه فاسد باشد جز از
آن به وحشت نیفتی و آن قرین عمل تست. و این چنین است که هر کاری که انسان انجام می
دهد در حقیقت نتیجه اش عائد خود او می شود و برای خود او است، محال است کسی فقط به
دیگری بد کند، مثلاً بالاترین جنایت را کرد که کشتن انسان بی  گناهی است، درست است که بزرگترین ستم را بر او
روا داشته ولی خود را به عذاب ابدی دچار ساخته است.

تذکر:

برای آشنائی
با معارف قرآن کریم میزانی وجود دارد که در اینجا مطرح می نمائیم، برای آشنایی با
دیگر مطالب همین که انسان آن مطلب برایش حل شود، معلوم می شود به آن رسیده است و
چنانچه حل نشد درک نکرده ولی میزان تشخیص در حقیقت در نهان خود انسان موجود است،
اگر انسان وارد یک بحث قرآنی شد و در قلبش نوارنیتی احساس نمود، بداند که آن بحث
برایش حل شده است، اگر کسی تمام یک بحث را گوش داد و یادداشت نمود ولی چنین
نورانیتی در دل احساس نکرد، باید بداند که متوجه آن بحث و آن آیه نشده است، چرا ک
حساب قرآن از حساب دیگر کتابها و بحثها جدا است، با تلاوت قرآن قلب خود را منور
سازید و حداقل هر شب قبل از خواب شش سوره ای را که اول آن سبح و سبَّح است بخوانید
که رسول خدا(ص) آن را قرائت می نمود آن سوره ها عبارت اند از: سوره های حدید، حشر،
جمعه، صف، اعلی و تغابن، پس آیه «فاقرؤا ماتیسر من القرآن» باندازه ای که میسور و
ممکن است از قرآن قرائت نمائید، را مهجور نگذارید 
و به آن عمل نمائید. ادامه دارد

 



[1] – سوره سبأ آیه 44.

/

صفات دنيا

درسهائي از
نهج البلاغه

آيت الله
العظمي منتظري

قسمت هشتم

خطبه 233

صفات دنيا

َلاَ وَهِيَ الْمُتَصَدِّيَةُ
الْعَنُونُ، وَالْجَامِحَةُ الْحَرُونُ، وَالْمَائِنَةُ الْخَؤُون، وَالْجَحُودُ الْکَنُودُ،
وَالْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَالْحَيُودُ الْمَيُودُ. حَالُهَا انْتِقَالٌ، وَوَطْأَتُهَا
زِلْزَالٌ، وَعِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَعُلْوُهَا سُفْلٌ، دَارُ حَرَبٍ
وَسَلَبٍ، وَنَهْبٍ وَعَطَبٍ، أَهْلُهَا عَلَي سَاقٍ وَسِيَاقٍ، وَلَحَاقٍ وَفِرَاقٍ.
قَدْ تَحَيَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَأَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا، وَخَابَتْ مَطَالِبُهَا

موضوع بحث،
بررسی خطبه 191 نهج البلاغه با تفسیر محمد عبده و یا 233 با ترجمه فیض الاسلام
بود. در قسمت گذشته، مروری اجمالی بر فرمایشات حضرت راجع به معرفی دنیا و صفات
دنیا داشتیم. اکنون دنباله آن صفات را یادآور می شویم:

« َلاَ وَهِيَ
الْمُتَصَدِّيَةُ الْعَنُونُ، وَالْجَامِحَةُ الْحَرُونُ، وَالْمَائِنَةُ الْخَؤُون،
وَالْجَحُودُ الْکَنُودُ، وَالْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَالْحَيُودُ الْمَيُودُ.»
هان، آگاه باشید که دنیا مانند ظاهر شوندگان هر جائی، خود را بر دیگران عرضه می
کند و چون حیوان چموش و سرکش، نافرمانی می کند و از راه دروغ و خیانت و انکار و
ناسپاسی و تخلف و بی راهه رفتن و میل و انحراف و لجبازی وارد می شود.

دنیای فریبگر
ناسپاس

دنیا همچون
زن هرزه ای می ماند که با آرایشهای تند، خود را در معرض دید و تماشای مردم قرار می
دهد و بوسیله آرایش می خواهد آنها را اغوا کرده، فریب دهد.

عنون، از
ماده «عن» به معنای «ظهرَ» است یعنی ظاهر شوند و پدیدار گشته.

گاهی متصدیه
عنون تفسیر شده است به آن حیوان زیبائی که از دیگر حیوانات جلو می افتد ماند اسبها
و بعضی شتران که چابکی آنها، چشم بینندگان را خیره کرده و جلب توجهشان می نمایند.
خلاصه حضرت می خواهند بفرمایند که این دنیا با زر و زیور، زرق و برق، مال و منالش
خود را بر شما عرضه می دارد که اغوایتان کند و از راه، بیرونتان نماید و هشدارتان
باد که فریبش را نخورید چه این ظاهرسازی و آرایشها دوامی ندارد و سازگار نیست.

جامحه: حیوان
چموشی را گویند که سرکش و نافرمان است. حرون: هم به معنای لجباز و نافرمان است که
هرگاه انسان می خواهد، آن را براند، در یک جا می ایستد و از راه رفتن سرباز می زند
و هر چند آن را بزنی، قدم ازقدم بر نمی دارد و زمام اختیارش در دست صاحبش نیست.

چنین نیست که
دنیا همواره به کام شما باشد و لذتهایش برقرار باشد، بلکه همچون حیوان چموش
نافرمانی است که یکباره پشت پا به شما می زند و تسلیمتان نمی گردد.

جحود: صیغه
مبالغه است از جحد بمعنای کسی که بسیار انکار کننده است. مانند کسی که پولی را به
او بسپاری و وقتی نیاز به آن پول پیدا کردی و خواستی آن را بگیری، او چنان انکار
می کند که گویا اصلاً خبری نبوده است.

کنود: صیغه
مبالغه از واژه کندی بمعنای انسان کند و ناسپاس است.

این دنیا با
شما هرگز وفا نمی کند و روزی از دستتان می رود، 
آنگاه هر چه هم گریه و زاری کنی که من تمام عمرم را برای رسیدن به تو ازدست
دادم و امروز که روز نیاز من است مرا دریاب! تو را انکار می کند و ناسپاس می گردد
و به داد تو نمی رسد.

«ان الانسان
لربه لکنود»- یعنی انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است. و چنین است دنیا نسبت به
انسان.

عنود: آن کسی
است که از راه شما تخلف می کند و بر خلاف مقصد شما حرکت می نماید.

صدود: اعراض
کننده و پشت کره به شما است. «یصدون عن سبیل الله» که در قرآن آمده است یعنی
آنانکه از راه خدا اعراض می کنند.

دنیا معاند و
دشمن شما است، هر چه به آن راه خود را بنمایانی آن از راه دیگر می رود و تسلیم شما
نمی شود، هر چه به آن روی آوری، از شما روی بر می گرداند و اعراض می کند.

حیود و میود:
حید و مید هر دو بمعنای میل و انحراف است.

دنیا همیشه
از خواسته و میل شما منحرف می شود، و از آن راهی که می روید، به راهی دیگر میل می
کند. یک عمر زحمت می کشی، اموالی بدست می آوری که در روز ناتوانی، بدادت برسد،
یکمرتبه می بینی مال از دستت رفت. باغی که سالها آن را آبیاری کرده بودی خشکید،
کشتیت غرق شد، جواهراتت دزدیده شد و و…. پس هرگز به دنیا اعتماد نداشته باشد و
خیال نکن اگر سرمایه دار بزرگی هستی و میلیاردها دلار و تومان انباشته داری، برایت
ارزش و فایده ای دارد. محمد رضا پهلوی یکی زا سرمایه دار ترین افراد دنیا بود، در
این دنیا هم سرمایه هایش برایش بهره ای نداشت، چه رسد به آخرت و جهان باقی که وزر
و وبالی برگردنش خواهد بود.

ثروت و جاه و
مقام و منصب و اموال دنیا زودگذر است و به شما خیانت می کند، اما آن چیزی که برای
زندگی جاویدان و همیشگی شما باقی می ماند، اعمال صالحه شما است، بکوشید که از راه
خودسازی، تقوا را کسب کنید و اعمال خیر انجام دهید که باقی باشد و در روز ناداری
به فریادتان برسد.

« حَالُهَا انْتِقَالٌ،
وَوَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ، وَعِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَعُلْوُهَا سُفْلٌ».

حالش زوال و
انتقال است و جای گامش متزلزل است، عزت دنیا ذلت و خواری است. حقیقتی جز شوخی و
هزل در آن نیست و بلندیش پستی است.

دنیای متحول
و خوارکننده

حالت دنیا
این است که در آن حرکت و تحول و انتقال است. این مال و ثروتی که الان در دست داری
اینقدر دست بدست گشته است، باغی که به آن دل خوش کرده ای، اینقدر از این و آن،
منتقل شده تا به تو رسیده این کرسی ریاست و صدارتی که تو بر آن تکیه زده ای اینقدر
زیر پای دیگران بوده و با آنها ناسپاسی نموده است و خلاصه این عمر تو نیز چقدر از
حالی به حالی دیگر گشته و منتقل شده است، یک روز کودکی تازه به دنیا رسیده بودی،
آنگاه نوجوانی بازیکن و پس از آن جوانی مغرور و سرکش و با نشاط و تنومند و امروز
با کمر خمیده و جسم ناتوان به این سن پیری افتاده ای، این است حال دنیا که هم مال
و ثروتش دست بدست می گردد و هم انسان در آن، حالی به حالی می شود و از قدرت و توان
باز می ایستد.

ابن ابی
الحدید احتمال دیگری نیز داده، می گوید: ممکن است مراد از «حال» زمان حال باشد در
مقابل زمان ماضی و مستقبل پس آن چیزی که شما به آن دل خوش کرده اید زمان حال است
برای اینکه زمان گذشته، سپری شد و آینده هنوز نرسیده است. زمن که باقی نیست و
همواره متحول به زمانی دیگر می شود و در هر صورت گذشتنی و فناپذیر است چون ثبات و
بقائی ندارد.

وطأه: جای پا
را می گویند.

می فرماید:
زیر پای دنیا سست است. جای گام دنیا متزلزل و متحرک است. دنیا را تزلزل و اضطراب
فرا گرفته و همچون زیر زمین ساختمانی است که ستون ندارد و تا پا بر آن نهی، از هم
می پاشد و فرو می ریزد.

به چه چیز
دنیا دل خوش کرده ای، به عزت و آبرومندیش! هان، این عزت پایدار نیست، اگر مقام و
منصبی داری هر چند در حد شاهنشاهی! باشد، از تو گرفته می شود و به ذلت و خواری می
افتی. در حقیقت بهترین عبرت، برای مردم زمان ما، زندگی شاهانه محمد رضا پهلوی است
که 36 سال سلطنت کرد و اینقدر نفوذ و قدرت داشت که دو نفر برادر، جرأت نمی کردند
نزد هم، علیه او سخنی بگویند، آن همه پولها و ثروتها و مکنت ها و قدرتها برای
محافظت تاج و تخت در اختیارش بود که کسی باورش نمی شد، روزی همین اعلیحضرت قدر
قدرت! به بدبختی و خواری و ذلتی می رسد که دربدر دنبال جائی بگردد که او را جای
دهند! آیا آن همه سلطنت و قدرت به همان دو سه سال ذلت آخر عمر می ارزید؟ حالا بر
فرض دنیا دچار ذلت نمی شد، در آخرت چه جوابی دارد؟ چه ذلتی بالاتر از اینکه جلو
چشم تمام خلایق، از پشت گردنش بگیرند و در آتش دوزخش بیندازند.

دنیا هرگز
حقیقت و صداقت ندارد. یک وقت می بینی یک نفر جلو شما می ایستد و کرنش و احترام می
کند و به ظاهر خیلی دست بر سینه و چاکر شما است، اما خوب که بنگری می بینی، این
سخنان، فریبی بیش نبود و از حد شوخی تجاوز نمی کرد. این مقام ها و منصب ها هم به
اندازه همان شوخی و هزل بیش نیست، مواظب باشید شما را دست نیندازند.

علو: عَلو،
عُلو و عِلو هر سه به معنای بلندی است در مقابل سفل و سِفل به معنای پستی همان
وقتی که خیلی هم- به صورت ظاهر- بالا می روی، در حقیقت درای پائین می روی زیرا اگر
مقامی در این دنیا داشتی، به اندازه بلندی مقاومت، بیشتر باید جواب بدهی. روز
قیامت مسئولیت از دیگران بیشتر است. «هر که بامش بیش برفش بیشتر» این ثروت کلان
دنیا، مایه پستی و بدبختی است برای انسان.

«دار حرب و
سلب و نهب و عطب»

دنیا جای جنگ
و کندن لباسهای تن و غارت و هلاکت است. در دنیا اسباب به غارت رود و کار به هلاکت
رسد.

حَرب و
حَرَب، سلب و سَلَب هر دو صحیح است. حَرب- با سکون را- به معنای جنگ و جدال و ستیز
است و حَرَب. با فتح را- معنایش غارت کردن اموال است.

سَلب: مصدر
است بمعنای کندن چیزی از آدم. سَلَب: مالی را گویند که در جبهه از کسی گرفته می
شود. در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده- که گویا در جنگ حنین بوده است- حضرت می
فرماید: «من قتل قتیلاً فله سلبه»- اگر کسی یک نفر را- از دشمن- بکشد، شمشیرش و
لباسش و زرهش. و آنچه که بر تن او است- از آن قاتل می باشد. حال کار نداریم به این
بحث که آیا این سخن را حضرت، در آن جنگ خاص و منحصر به آن جنگ فرموده اند یا اینکه
حکم کلی تمام جنگهای اسلام است و باید در همه جنگها اجرا شود، ولی خلاصه معنای
سَلَب آن چیزی است که مال شخص خاصی است مانند شمشیر و لباسهای تنش. ارگ سَلب باشد
مقصود کندن لباس است.

در هر صورت،
دنیا جای جنگ و جدال است. جای غارت و سلب است. جائی است که مال و ثروت را از دست
انسان می کنند و به دیگری واگذار می کنند. جای غارت و هلاکت است.

«اهلها علی
ساق و سیاق و لحاق و فراق».

اهل دنیا در
حال اضطراب و جان کندن، پیوستن و جداشدن هستند.

اضطراب و
جدائی

ساق: در واژه
«ساق» احتمالات زیادی داده اند. اصلاً کلمه ساق بمعنای پای انسان است. در قرآن
میفرماید: «والتفت الساق بالساق»- یعنی یاقها به هم پیچید که این حکایت از شدت
اضطراب انسان می کند که از شدت بدبختی و بیچارگی، پاهایش بهم می پیچند. بعضی گفته
اند: لازمه پیچیدن ساق پا به یکدیگر، شدت و بدبختی است و بدین مناسبت، گاهی لفظ «ساق»
در شدت استعمال می شود.

سیاق: بمعنای
جان کندن است. حالت نزع که برای انسان پیدا می شود، و مشغول جان کندن می شود، به
او می گویند در حال سیاق است.

برخی از
شارحین نهج البلاغه گفته اند که مراد از ساق همین ساق پا است و معنای جمله چنین می
شود: اهل دنیا بر ساق پایشان ایستاده که به طرف جان کندن بروند.

به نظر من یک
معنای دیگری احتمال داده می شود که آن جمله بعدی هم مؤید این احتمال است. شاید
مراد حضرت این باشد که دنیا- همانگونه که قبلاً نیز فرمودند- جای تحول و انتقال
است، یکعده دارند پا می گیرند یعنی بقدرت و نوائی می رسند و در این بین، عده دیگری
دارند جان می کنند و از توان و قدرت می افتند، حال چه قدرت بمعنای ظاهری و جسمی
باشد و چه قدرت مادی و جاه و مقام باشد. همچنانکه نوزادانی به دنیا می آیند و
نوجوانانی جوان می شوند، جوانانی نیز به پیری و سالخوردگی می رسند و از توان می
افتند.

لحاق و
لِحاق: هر دو صحیح است، مصدر «لَحَق» است. عده ای از اهل دنیا دارند  ملحق می شوند.

پس در همان
حال که عده ای از  انسان ها دارند به دنیا
ملحق می شوند، عده ای هم دارند از آن جدا می گردند. این جمله با جمله قبلی به همان
معنا که احتمال دادیم، نزدیکتر است و اگر در آنجا رسیدن به قدرت برخی و جدا شدن
برخی دیگر از قدرت، درست باشد، این جمله مرادف آن است در معنی. عده ای به دنیا می
پیوندند و عده ای دیگر از دنیا می برند و جدا می شوند.

باز در اینجا
شراح نهج البلاغه اینچنین معنی کرده اند که لحاق و فراق را مربوط به یک دسته از
افراد گرفته اند که دارند می میرند و ملحق می شوند به مرده ها و از زن و بچه
هایشان جدا می شوند. مثلاً من که درام می میرم و در حال نزع و جان کندن هستم، من
به گذشته ها و مرده ها ملحق می شوم و از آینده ها جدا می گردم. اما بنظر می رسد که
لحاق مربوط به عده ای دیگر باشد. می فرماید: عده ای دارند به دنیاملحق می شوند،
بچه های کوچک بزرگ می شوند و به ما ملحق می گردند و ما داریم فراق می کنیم و جدا
می شویم. پس لحاق و فراق مانند ساق و سیاق مربوط به دو دسته است.

یکدسته دارند
پا می گیرند و یکعده دارند جان می کنند. عده ای دارند به ما ملحق می شوند و در
صحنه زندگی وارد می گردند و ما که عمر خودمان را کرده ایم، بایست جدا شویم و
رهسپار دنیای دیگری گردیم.

خلاصه حضرت
می خواهد بفرماید: دنیا دار تحول و انتقال است. چنین نیست که این مال و ثروت و
خانه و باغ و جاه و مقام و عیش و نوش جاودانه باشد و همیشه به کام شما شیرین باشد.
اینجا را چند روزی باید بگذرانی و به سرای باقی بروی. اگر حکومت و مقام و جاهی
داری، از تو گرفته می شود و اگر پول و سرمایه ای نیز داری به دیگری واگذار می
گردد. تو در حال فراق و گذشتن هستی تا بچه ها و کودکان جای تو را پر کنند و چند
صباحی در دنیا باشند، آنگاه نوبت به آنها می رسد که بروند و جا را برای بعدیها
خالی کنند و همچنین….

«قد تحیرت
مذاهبها و أعجزت مهاربها و خابت مطالبها».

راه های
دنیا، سرگردانی می آورد، راه های فرار دنیا، ناتوانی می آورد و خواسته های آن
نومید کننده است.

دنیای
سرگردانی و نومیدی

راه های
زندگی دنیا انسان را به تحیر و سرگردانی می اندازد. در اینجا اسناد مجازی شده یعنی
اسناد فعل به غیر فاعل حقیقی داده شده است یعنی بجای اینکه تحیر و سرگردانی را به
انسانها نسبت بدهند می گویند: راه و روش این انسانها متحیر است با اینکه راه هرگز
متحیر نمی شود، بلکه انسان است که متحیر می گردد ولی در اینجا فعل که «تحیر» است
به فاعل غیر حقیقی که «مذاهب» است اسناد داده شده و این در کلام عرب خیلی شایع
است. مذاهب بمعنای راه ها و روش ها است.

راه های
مختلفی برای زندگی دنیا وجود دارد، یک نفر را می بینید که راه تجارت  و بازرگانی را پیش گرفته، دیگری به تحصیل علم
می پردازد، برخی کارمند اداره شده اند و بسیاری به کشاورزی و دامداری می پردازند.
پس افراد بشر راه ها و روشهای مختلفی دارند و همیشه در حال حیرت و سرگردانی بسر می
برند که چه راهی را بپسندند و چه کنند که پول بیشتری بدست بیاورند. بازرگانان در
حال حیرت هستند که چه کالاهائی را بخرند، کشاورز نمی داند چه چیزی را بکارد که
بیشتر منعفت کند، بنا در کارش متحیر است، استاد دانشگاه در روش تدریسش اندیشه می
کند، شاگرد برای رسیدن به رستگاری در حال حیرت و اضطراب است و خلاصه همه در این
دنیا، در حال تحیر و سرگردانی بسر می برند.

گریزگاه ها و
راه های فرار دنیا، مردم را عاجز و ناتوان کرده است. یک نفر را می بینی برای اینکه
سرمایه هایش را نگه دارد، ناتوان است، اگر در منزل بگذارد، از دزد می ترسد، اگر در
بانک بگذارد از آتش سوزی هراس دارد، اگر در خانه و ملک بگذارد، یک وقت ممکن است
خانه از دستش برود. و خلاصه راه های گریزی دنیا همواره مردم را به خود مشغول و
ناتوان کرده است.

مهارب: جمع
مهرب بمعنای راه گریز و فرار است.

خابت: یعنی
نومید شد.

مطالب: همان
مطلوب ها و خواسته های دنیا است.

در اینجا نیز
اسناد مجازی است زیرا این خواسته های دنیا نیست که نومید شده بلکه انسانها هستند
که ناامید شده اند و به هدف نرسیده اند. خلاصه می خواهد بفرماید: دنیاخواهان
ناامید شده اند و خواسته هایشان برآورده نگشته است. و اصلاً تمام خواسته های دنیا،
بالمآل به خسران و ناامیدی می گراید زیرا بی دوام و بی ارزش است. ادامه دارد

 

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيتنامه‌ها
انسان را ميلرزاند و بيدار ميكند. امام خميني

قسمتي از
وصيتنامه شهيد حسين دهقاني

1-   
در تنهايي با خدا و
با معشوق خود يعني الله گفتگو كنيد.

2-   
از ياوه كويان و هرزه
زبانان به پرهيزيد. و با فقيران و خداشناسان رابطه داشته باشيد.

3-   
از سرمايه‌داران
متكبر بپرهيزيد كه شما را فريب مي‌دهند.

4-   
نه آنقدر دل باخته
دنيا باشيد گويا سالها ماندني هستي و نه بي تفاوت كه گوئي از جان خود هم سير شده‌اي.

5-   
هر لحظه براي مردن ‌آماده
باشد و براي جنگيدن آماده.

6-   
برادرم ضعف خود را
بيشتر از قوت خود بدان تا هواي نفس بر تو پيروز نشود.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد محمد حسن دهقاني

من بر اساس
رسالت و مسئوليتي كه حس نمودم در راه خدا و براي پاسداري و حراست از اين انقلاب كه
بوسيله خونها آبياري شد و بعد هم احتياج دارد به جبهه رفته تا شايد خداوند سعادتي
نصيبم گرداندو من محصلي بيش نبودم و به خاطر عشقي كه به شهادت داشتم به جبهه رفته
و حال كه شهيد شدم مي‌خواهم كه به آموزگارم بگوئيد كه: من درس را نزد سرور شهيدان
حسين بن علي(ع) آموختم و در آن دانشگاه با آن عظمت امتحانم را پس دادم و كارنامه
قبوليم را با امضاي خون گرفتم و اميدوارم حسين بن علي(ع) مرا محصلي خوب بداند كه
در كلاس درسش را خوب فراگرفته و امتحان را خوب پس دادم.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد ماشاءالله ستوده

اي خداي
مهربان اينك كه براي خشنودي تو در ستيزم چه در جنگ رو در رو با كفار و منافقين و
چه در جنگ با خويشتن آرزويم اين است كه شهادت در راهت را نصيبم گرداني و مرا از
بندگان خاص خودت قرار دهي، خداوند بزرگ: فرياد من دردمند را بپذير و بر محمد(ص) و
آل پاكش درودي بي پايان بفرست و آن چنان كن كه خونم در راه تو ريزد و تا آخرين نفس
زبانم فقط تو را گويد و از تو سخن براند خداوندا: تا آنجا كه مي‌توانم در راهت گام
بر مي‌دارم و جز كلمه لا اله الاالله چيز ديگري بر زبان نخواهم آورد و آرزو دارم
اولين و آخرين سعادتم نوشيدن شربت گواراي شهادت در راه تو باشد و آخرين حرفي كه از
دهانم برآورم الله اكبر و خميني رهبر باشد.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد عبدالله رحيمي

اين دنيا محل
امتحان است محل ماندن نيست ما آمده‌ايم براي ساخته شدن و رشد كردن و تكامل معنوي و
ملكوتي پيدا كردن. فكرمان را از دايره خواب و خوراك و شهوت بيرن كنيم و اين عمر
عزيز و گرانقدر را در اين مثلث حيواني صرف نكنيم وقت را به بطالت نگذرانيم و اين
امانت خدا را همچون روز اول كه بدنيا آمديم پاك و پيراسته تقديم خالق خود كنيم
مواظب حرف  زدن خود و عمل خود باشيم در
مسائل سياسي و عبادي و اقتصادي و ساير مسائل ديگر تعهد و مسئوليت داشته باشيم و
انقلابي باشيم و مجاهد.

 

قسمتي از
وصيتنامه شهيد پرويز بشارت

اگر ‌مي‌خواهيد
يقين داشته باشيد كه در صراط مستقيم هستيد، فقط راه امام و خط امام را ادامه دهيد،
برادران و خواهران حزب اللهي، همانطور كه امام فرموده «مقصد ما اقامه عدل و قسط
است و از پيشامدها نهراسيد» برادران، سربازان امام زمان(عج) از هيچ گونه پيشامدي
نبايد بترسند زيرا يا پيروز مي‌شوند يا شهيد كه در هر دو صورت پيروزند.

برادران عزيز
كه چشم و چراغ جمهوري اسلامي هستيد، عزم خود را جزم كنيد و با قدمهاي استوار بسوي
جبهه‌ها روان شويد و چنان مشتي به مغز اين كافران بعثي بكوبيد كه ديگر از جا بلند
نشوند و ديگر هيچ كشوري چشم طمع به ميهن اسلامي ما ندوزد و اي برادراني كه پشت
جبهه هستيد با قدرت كامل با اين منافقين و بي خدايان و كافران كه راستي سربازان
بدون لباس صدام مزدور و آمريكاي جنايتكار هستند مبارزه كنيد و ريشه آنها را از بيخ
و بن براندازيد.

 

/

اعمال ولايت از سوي ولي فقيه

«سخني
پيرامون ولايت فقيه»

اِعمال ولايت
از سوي ولي فقيه

بحث درباره
گستردگي و مطلق بودن ولايت فقيه به دو گونه مورد توجه است: يکي به لحاظ عدم
محدوديت در برابر احکام اوليه شارع مقدس اسلام و ديگري به لحاظ عدم محدوديت در
برابر آراء مردم. و به عبارت ديگر ولايت فقيه و بطور کلي حکومت از دو جهت ممکن است
محکوم به محدوديت باشد: يکي از جهت احکام اوليه شرع مقدس اسلام که مثلاً گفته شود
حاکم فقط مجري احکام خداوند است و از خود حق ندارد قانوني را وضع کند. و ديگري از
جهت اصول دموکراسي و حکومت مردم بر مردم که بر اساس اين محدوديت گفته مي‌شود که
بدون مراجعه به آراء عمومي حق ايجاد محدوديت قانوني براي مردم ندارد. آنچه در
مجامع و محافل علمي و فقهي ايران در سطوح مختلف مطرح بود و درباره آن اختلاف
نظرهاي شديدي ديده شد، تا اينکه حضرت امام دام ظله در نامه مبارک خويش به رئيس
جمهور، رأي خود را اعلام و به اختلافات خاتمه دادند همان جهت اول بود که بعضي از
اهل نظر معتقد بودند که ولايت فقيه بايد در محدوده احکام شرع اعمال و اجرا شود و
نبايد هيچ قانوني جز آنچه از کتاب و سنت استباط مي‌شود بر جامعه حاکم گردد و حضرت
اما دام ظله در آن نامه اظهار فرمودند که اگر چنين باشد اصلاً ولايتي براي فقيه
بلکه براي رسول الله(ص) قائل نشده‌ايم زيرا فقيه نماينده ولي امر معصوم است که او
جانشين پيامبر(ص) است و اگر بنا باشد آن حضرت و خلفاي بر حق او و فقيه که نماينده
آنها است حق تشريع قوانين بر اساس مصالح کشور نداشته باشند و فقط مجري احکام
خداوند باشند، بنابراين ولايتي براي آنها قائل نشده‌ايم. حکومت مي‌تواند به لحاظ
مصالح متغيره اجتماع مسلمين قوانيني وضع کند و محدوديتهائي که در اصل شرع براي
مکلفين در نظر گرفته نشده است اعلام نمايد و اگر حق فرد يا افرادي با مصالح عامه
مسلمين منافات داشت مي تواند آن فرد يا افراد را از حق مشروع اوليه خود محروم کند.
مصلحت جامعه بر مصلحت فرد مقدم است و اگر قراردادي ميان دولت و افراد بود که در
زماني استمرار آن بر ضرر جامعه مسلمين بود، دولت مي‌تواند يک جانبه آن قرار داد را
لغو کند و حتي احکام الزاميه شارع مقدس مانند حج اگر در زماني به لحاظ شرايط خاص،
برگزاري آن براي کشور اسلامي ضرر مهمي در برداشت، ولي امر مي‌تواند موقتاً  از آن جلوگيري کند.

اينها همه
مطالبي است که- بحسب ظاهر- برخلاف موازين اوليه شارع مقدس اسلام است و به لحاظ
مصالح متغيره جامعه اسلامي ممکن است از سوي ولي امر مسلمين تشريع شود و واضح است
که در اين جهت بحثي از مخالفت اين ولايت گسترده با اصول دموکراسي و آزادي رأي ملت
نيست و از اين جهت اصلاً مورد بحث و مذاکره نبوده است. ولي بعضي از نويسندگان و
سياستمداران ورشکسته اي که سخنان آنها از سوي راديوهاي بيگانه مورد تأييد و تشويق
قرار مي‌گيرد به غلط اين بحث را از آن جهت مورد انتقاد قرار دادند و خيال کردند که
اين گونه ولايت گردي بر دامن دموکراسي خواهد نشاند غافل از اينکه محدوده ولايتي که
در اينجا مورد بحث است در همه حکومتها براي دولت و نظام حاکم بايد ثابت باشد و
بدون اين ولايت نظم و اداره کشور ممکن نيست.

محدوده ولايت
مورد بحث

در نظام
دموکراسي پس از اينکه مردم بر اساس رأي اکثريت، رئيس جمهور يا رئيس دولت و مجلس
قانونگذاري خود را انتخاب کردند، نظام حق دارد بر اساس اختياراتي که مردم به او
داده‌اند مقرراتي را که لازم مي‌داند وضع کند- البته در چارچوبي که قانون مقرر
کرده است- م مردم همه موظفند از آن پيروي کنند چه آنان که به او رأي داده‌اند و چه
آنان که رأي نداده‌اند. چه آنان که با اين قانون و مقررات موافق باشند و چه آنان
که نظر مخالفت داشته باشند.

بنابراين، نتيجه‌اي
که از اين مناظرات و اختلافات به يمن دخالت حضرت امام دام ظله گرفته شد،‌ چيزي
نيست که با دموکراسي مخالفتي داشته باشد، زيرا محط بحث در اين مذاکرات، اين جهت
است که آيا حکومت اسلامي (يعني مجموعه نظام قانونگذاري و اجرائي) موظف است فقط به
احکام فرعيه فقهيه پس از تشخيص مصداق عمل کند يا اين که از نظر فقه اسلامي، دخالت
او در قانونگذاري بر اساس مصالح متغيره در مواردي که محدوديتي در اصل شرع نيست و
همچنين جلوگيري از حکم الزامي شرعي آنجا که ضرورت ايجاب کند، مجاز و قانوني است؟
بنابراين محدوده بحث، فقه اسلامي است نه اصول دموکراسي و آزادي رأي مردم.

حکومت و
ولايت

نکته‌اي که
حضرت امام دام ظله در آن نامه بر آن تکيه کردند و مي‌توان آن را اساس فقهي اين
گستردگي و مطلق بودن دانست، خود واژه ولايت امر است؛ فرمودند: «اگر اختيارات حکومت
در چارچوب احکام فرعيه الهيه است، بايد فرض حکومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به
نبي اسلام(ص) يک پديده بي معني و بي محتوا باشد!» 
يعني لازمه تعيين ولي امر و سپردن ولايت و حکومت به او همين است که او ناظر
بر مصالح جامعه باشد و بتواند طبق آن مصالح، محدوديت قانوني براي افراد به وجود
آورد و هر حکمي که در شرايط خاص براي اصل استقرار نظام اسلامي، مضر تشخيص داد،
موقتاً از آن جلوگيري کند زيرا اصل حکومت و ولايت اهم احکام اسلام و بر همه احکام
فرعيه مقدم است. الفاظي که در لسان شارع مقدس اسلام آمده است بايد طبق برداشت و
فهم عرفي مورد توجه قرار گيرد. لفط ولايت در حکومت که در قرآن کريم و روايات آمده
است مانند: «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» و همچنين:‌ «انما وليکم الله و رسوله
و الذين آمنوا…» و کلمه «ولايتنا» که در روايات فراوان است و همچنين لفظ حکومت
که در خصوص ولايت فقيه نيز آمده است «فاني جعلته عليکم حاکما» همه اين الفاظ بايد
با ملاحظه معناي عرفي آن موضوع حکم قرار گيرد. و واضح است که عرف براي حاکم و ولي
امر چنين حقي را قائل است و اصولاً حکومت با محدوديت عمل، طبق قوانين اوليه، معني
ندارد.

توضيح مطلب
آن که اسلام احکامي دارد دائمي و هميشگي که هرگز قابل تغيير نيست ولي در زمينه‌هائي
که مصالح و مفاسد آن متغير است، اسلام طبق اصل اولي همه را آزاد گذاشته و محدوديت
قانوني آن منوط به نظر ولي امر است. و به تعبير بعضي از علما در احکام شرع، منطقه‌اي
به نام منطقه فراغ(خالي از حکم) وجود دارد که در آن حکم الزامي از آزادي مشروع خود
استفاده کنند حکومت اسلامي مي‌تواند در صورت تشخيص مصلحت جامعه مسلمين محدوديت
براي همگان يا قشر خاصي يا فرد خاصي قائل شود.

حضرت اما
مدام ظله براي روشن كردن مطلب پيامدهائي را متذكر شدند كه اگر قائل به محدوديت
ولايت امر باشيم، بايد به آنها ملتزم باشيم و هيچ كس نمي‌تو اند چنين مطلبي را
ملتزم باشد. اين پيامدها نفي محدوديتهاي قانوني است كه لازمه حكومت و اداره امور
كشور است و بدون شك، هيچ حاكمي بي نياز از اجراي اين گونه مقررات نيست. مثالهائي
كه حضرت امام متعرض شده‌اند را بررسي مي‌كنيم:

 

 

تصرف در
منازل مردم

1-   
تصرف در منازلي كه
طبق نقشه در مسير خيابن نو بنياد است. واضح است كه شهرسازي بدون خيابان كشي ممكن
نيست و تدريجاً كه بر جمعيت كشور افزوده مي‌شود و شهرها بزرگتر مي‌شوند، نياز به
خيابانهاي تازه و توسعه خيابانهاي قديم است و در هر دو صورت خانه‌هائي كه در مسير
خيابان است، بايد از صاحبانش خريداري و تخريب شود و بعضي از مردم با اين فروش
اختياراً موافق نيستند. در اين صورت دولت چه كار كند، از هيابان كشي منصرف شود كه
قطعاً به ضرر جامعه مسلمين است يا تمايل و حتي مصلحت فرد را فداي مصلحت جامعه
نمايد و او را ملزم به فروش خانه كند. مصداق اين امر بسيار فراوان است و سلب چنين
حاكميتي از دولت، ضرر عظيم براي اداره كشور دارد.

معلوم نيست
آقاياني كه با اين تفكر مخالفند، چه چاره‌اي انديشيده‌اند؟ يا شايد اصلاً بقاي
حكومت اسلامي را لازم نمي‌دانند و در پناه حكومت غير اسلامي كه هيچ كاري اشكال ندارد.
اشكال فق آنجا است كه حكومت اسلامي باشد و بخواهد براي اداره كشور اعمال ولايتي
كند!!!

نظام وظيفه و
اعزام اجباري

2-   
نظام وظيفه و
سربازگيري بطور مستمر و اعزام رزمندگاني كه داوطلب نيستند اجباراً به جبهه‌هاي
نبرد. در شرع اسلام قانوني به صراحت بنام نظام وظيفه نيامده است. فقها درباره جهاد
فرموده‌اند كه: شركت در آن واجب كفائي است يعني اگر نيرو بمقدار كافي به جبهه رفته
باشد، بر ديگران شركت واجب نيست ولي اگر بمقدار كافي نباشد بر همه واجب است شركت
كنند تا بحدي كه نياز جبهه برطرف شود. و فرموده‌اند: جهاد در صورتي واجب عيني
ميشود كه ولي امر و امام به شخص معيني دستور خاص مبني بر حضور در جبهه داده باشد.
بدون شك اين حكم بر مبناي اطلاق ولايت امر و گستردگي آن و حاكميت آن بر ساير
قوانين استوار است و گرنه دليل خاصي بر وجوب عيني در صورت تعيين امام نيامده است.
و نظام وظيفه و اعزام اجباري فقط ازاين راه قابل توجيه است. زيرا اين هم نوعي
تعيين افراد از سوي امام است. فرق نمي‌كند كه امام دستور خاص به شخص يا اشخاص
معيني به حضور در جبهه بدهد يا اعلام كند كه هر كس چنين صفتي دارد معيناً بايد به
جبهه بيايد يا براي آمادگي در پادگانها حاضر شود. و صفت خاص در اينجا سن و سال
مشخصي است كه ملاك نظام وظيفه است.

بنابراين
قانون نظام وظيفه كه خود يك امر ضروري براي ادامه حيات هر نظام حكومتي است، در
حكومت اسلامي بر مبناي گستردگي ولايت فقيه استوار است و اگر اين ولايت بر احكام
اوليه شرع حاكم نباشد، فقيه و بطور كلي ولي امر نمي‌تواند آزادي مكلف در محدوده
واجب كفائي جهاد را محدود كند و او را ملزم به حضور در جبهه يا آمادگي بنمايد.
جهاد در اصل شرع واجب كفائي است و در صورت عدم نياز جبهه، مكلف، ملزم نيست شركت
كند. بنابراين طبق اصل شرع، مكلف آزاد است كه در جهاد شركت كند يا نكند و اين
آزادي را ولي امر طبق تصريح فقها مي‌تواند سلب كند.

3-   
جلوگيري از احتكار و
گرانفروشي

براي توضيح
حكم اولي احتكار، ترجمه عبارت حضرت امام دام ظله در تحرير الوسيله را مي‌آوريم:

«احتكار حرام
است و آن عبارت است از نگهداري مواد غذائي و گردآوردن آن به توقع گرانتر شدن با
فرض ضرورت مسلمانان و نياز آنها به آن مواد و كمبود آن به نحوي كه بمقدار كفايت
يافت نشود. و اما نگهداري مواد غذائي به توقع گراني با فرض عدم نياز ضروري جامعه و
امكان دست يابي به آن حرام نيست گرچه مكروه است. و اگر در زمان قحطي و گراني، مواد
غذائي را براي مصرف خود نگهدارد نه براي فروش، نه حرام است و نه مكروه. و اقوي اين
است كه احتكار اختصاص دارد به غلات چهارگانه (گندم و جو و خرما و كشمش) و روغن
حيواني و زيت (ظاهراً اختصاص به روغن زيتون دارد گرچه زيت در همه روغنهاي نباتي
استعمال مي‌شود) البته احتكار در هر چيزي كه مورد نياز مردم است، پسنديده نيست ولي
احكام احتكار، اختصاص به موارد مذكور دارد، و محتكر را بايد بر فروش، مجبور سازند
ولي به احتياط واجب قيمت بر او تعيين نكنند بلكه او مي‌تواند به هر قيمت كه بخواهد
بفروشد مگر اين كه بحدي قيمت را بالا ببرد كه اجحاف و ظلم باشد در اين صورت بايد
او را مجبور به كم كردن قيمت كنند و باز هم قيمتي را معين نكنند و اگر حاضر نشد
قيمتي را مشخص كند حاكم شرع طبق مصلحت قيمتي را بر آن جنس ‌مي‌گذارد».

شايد بتوان
گفت كه احتكار به معنائي كه در عبارت ايشان آمده به اتفاق فقها حرام است. و كساني
كه آن را مكروه دانسته‌اند، در غير مورد ضرورت و نياز فرض كرده‌اند، همانگونه كه
از عبارت جواهر، مطلب روشن مي شود.

و بهرحال
احتكار در اصل شرع، اختصاص دراد: اولاً- به مواد غذائي و ثانياً- به خصوص چند
موردي كه ذكر شد و ثالثاً- در خصوص زمان ضرورت و نياز جامعه، گذشته از اين محتكر
را فقط مجبور به فروش مي‌كنند و قيمت بر جنس نمي‌گذارند. در حالي كه شرايط فعلي
موارد زيادي را چنان جزء نيازمنديهاي جامعه قرار داده است كه كمتر از مواد غذائي
نيست و مواد غذائي هم در جامعه كنوني اختصاص به موارد مذكور ندارد بلكه بعضي از
آنها در بعضي از نقاط جزء مواد غذائي به حساب نمي‌آيد، مگر اينكه ضرورت باشد مانند
جو در حالي كه برنج جزء مواد غذائي اساسي برخي از نقاط است. البته بعضي از فقها
مانند شيخ مفيد(ره) عنوان را تعميم داده‌اند به همه مواد غذائي و لذا حضرت امام
دام ظله فرمودند: اقوي اختصاص آن به موارد مذكور است. ولي بهرحال كسي آن را از
محدوده مواد غذائي خارج ندانسته و حال آن كه در شرايط فعلي احتكار بعضي از داروها
يا لوازم زندگي نيز وضعيت غيرقابل تحملي را در جامعه به وجود مي‌آورد، طبيعي است
كه ولي امر، طبق مصلحت انديشي، مي‌تواند بر اساس گسترش ولايت احتكار مجاز در اصل
شرع را ممنوع اعلام كند و شايد فرمان حضرت اميرالمؤمنين(ع) در عهدنامه معروف خويش
به مالك اشتر بر اين اساس باشد. در بخشي از عهدنامه آمده است:

«فامنع من
الاحتكار فان رسول الله(ص) منع منه، و ليكن البيع بيعاً سمحاً بموازين عدل و اسعار
لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع، فمن قارف حكرة بعد نهيك اياه فنكل به و
عاقبه من غير اسراف».

از احتكار
جلوگيري كن كه رسول خدا(ص) از آن منع نمود و بايد كه فروش اجناس با مراعات و مسامحه
باشد و قيمتها عادلانه باشد كه به هيچكدام از طرفين خريدار و فروشنده ظلم نشود. و
اگر كسي بعد از اعلام منع، احتكاري را مرتكب شود او را بدون زياده روي عقوبت كن.

بعيد نيست
منظور از احتكار در اينجا همه امور مورد نياز جامعه باشد زيرا در جمله قبل كه حال
بعضي از تجار را ذكر فرموده‌اند آمده است: «ان في كثير منهم ضيقاً فاحشاً و شحاً
قبيحاً و احتكاراً للمنافع و تحكماً في البياعات و ذلك باب مضرة للعامة و عيب علي
الولاة».

در بسياري از
بازرگانان تنگ نظري زياده از حد و بخل زشت و احتكاري در منافع مردم و زورگوئي در
معاملات وجود دارد و اين بابي است كه از آن به عامه مردم ضرر متوجه مي‌شود و براي
رهبران جامعه، مايه ننگ و زشتي است.

در اين عبارت
كه مقدمه منع ازاحتكار قرار داده‌اند احتكار منافع ذكر شده نه خصوص مواد غذائي و
همچنين زورگوئي در معاملات كه منظور افراط در گرانفروشي است، جزء معايب بازرگانان
شمرده شده است و ظاهراً آنرا مقدمه امر به تعديل قيمتها- كه در جمله  بعد آمده- قرار داده‌اند. بنابراين منظور
«وليكن البيع بيعاً سمحاً…» همه موارد معامله است. با اين كه ظاهراً در اصل شرع،
قيمت گذاري وجود ندارد، بنابراين بعيد نيست كه اين احكام از باب ولايت باشد. و به
هر حال اگر به گسترش دامنه ولايت قائل نباشيم تعميم احتكار به امور ضروري غير
خوراكي و قميت گذاري ممكن نبود و شكي نيست كه با رها كردن محتكران و گرانفروشان در
اوضاع اقتصادي پيچيده اين زمان، وضعيت غيرقابل تحملي در جامعه به وجود مي‌آورد كه
نظام حكومتي را هر چند نيرومند باشد از پاي درمي‌آورد. و حفظ نظم و آرامش در جامعه
و استقرار نظام حكومتي اسلام، از مهمترين فرائض است.

4-   
ماليات و گمرك

واضح است كه
در اصل شريعت اسلام مالياتي بجز خمس و زكات فرض نشده و در مورد گمرك چيزي در
احاديث نيامده است بجز مذمت عشار كه ظاهراً مأموران دولت هستند كه يك دهم از هر
كالاي وارداتي را بنفع حكام جور مي‌گرفته‌اند و اين كار را تعشير مي‌گفته‌اند يعني
گرفتن عشر كه همان يك دهم باشد. البته اين مذمتها بدليل اين است كه دولت، غاصب و
جائر بوده و اكثر اموال عمومي را در مصالح شخصي و طايفه‌اي مصرف مي‌كرده است و
آنها حتي در گرفتن زكات هم مورد مذمت‌اند زيرا گرفتن از سوي مستحق صحيح و بجا است
و اگر دولت جائر زكات را بگيرد به هر دو طرف (زكات دهنده و فقير) ظلم كرده است.

بهرحال در
اصل شريعت اسلام چيزي بنام حقوق گمركي و ماليات دولتي وجود ندارد ولي اين هم جزء
منطقه فراغ (بدون حكم) در شريعت اسلام است كه بايد از سوي ولي امر مسلمين بر اساس
مصالح متغيره پر شود، در جامعه كنوني مصالح اقتصادي كشور ايجاب مي كند كه اولاً به
منظور كنترل واردات و تشويق برتهيه مايحتاج در داخل كشور و ثانياً به منظور كمك به
بيت المال كه مصارف سنگيني دارد از واردات، گمرك گرفته شود و اين امر در شرايط
كنوني يك ضرورت اجتناب ناپذير است و همچنين ماليات. در دوران گذشته، دولتها مسئول
مشكلات اقتصادي جامعه نبودند، اين خود مردم بودند كه بايد نان و آب و لوازم زندگي
خويش را به هر وسيله ممكن تهيه نمايند و به هر قيمت ممكن بدست آورند. امروز دولت
مسئول رفع كمبودها و نابسامانيهاي اقتصادي است. بايد راه بسازد، مدرسه بسازد، در
پيشرفت صنعتي و كشاورزي و پزشكي و ساير جهات كشور، نهايت كوشش را داشته باشد،
امنيت داخلي و خارجي با اين همه ترفندهاي دشمنان و گسترش فساد و جنايت و آسان بودن
تهيه لوازم و وسائل سلب امنيت بر عهده دولت است. خلاصه مصارفي كه جامعه و نظام
كنوني جهان بر عهده دولت گذاشته بسيار سنگين است و چاره‌اي بجز دريافت ماليات از
مردم براي تقديم خدمات ضروري ندارد. و راهي براي ايجاب اين ماليات در جامعه اسلامي
بجز توسعه و گسترش ولايت فقيه نيست.

5-   
 جلوگيري از پخش و استعمال مواد مخدر

مواد مخدر به
اين عنوان در شريعت اسلام تحريم نشده است. تنها مسكرات يعني مواد مست كننده كه
مشروبات الكلي است به هر نام و با هر خاصيتي باشد بطور عام تحريم شده ولي اين عنوان
شامل مواد مخدر نمي‌شود. و اگر بخواهيم حكم حرمت به عنوان مضر بر مواد مخدر ثابت
كنيم، اختصاص مي‌يابد به مواردي كه قطعاً يا به احتمال موجب خوف مضر باشد و اين
عنواني است كه مكلف بايد آن را تشخيص بدهد و اختصاص به مواد مخدر ندارد. اگر كسي
بداند يا احتمال موجب خوف بدهد كه بعضي از مواد غذائي مانند چربي براي او ضرر دارد
خوردن آن براي آن شخص حرام است و واضح است كه چنين عنواني نمي‌تواند مبناي يك حكم
عام و كلي براي جلوگيري از مصرف يك نوع از مواد مورد استعمال بايد بلكه منوط به
تشخيص مكلف خواهد بود.

بنابراين، چه
مبنائي مي‌تواند مجوز منع دولت بايد همچنانكه آيت الله ميرزاي شيرازي(ره) تنباكو
را بر اساس همين مبني تحريم كرد. آن مبني فقط ولايت امر است كه بر اساس مصحلت
انديشي، حكمي را در منطقه فراغ تشريع مي‌كند. تنباكو در اصل شريعت تحريم نشده است
ولي ميرزاي شيرازي، بر مصالح جامعه مسلمين احساس خطر مي‌كند و لذا تنباكو را تحريم
مي‌كند. اكنون نيز دولت اسلامي متوجه است كه شيوع مواد مخدر از راههاي جنگ سرد
استعمار است.

بر هيچ عاقلي
پوشيده نيست كه ارزنده‌ترين سرمايه يك مملكت و بالاترين نيروي محافظ آن جوانان
كشور است و اگر با استعمال مواد مخدر جسم و روح آنها را يك جا به بند بكشند، كشور
را فتح كرده‌اند. و لذا مي‌بينيم براي اشاعه اين فساد خانمانسوز، چه نيروئي بكار
گماشته و چه تشكيلاتي را به راه انداخته‌اند كه متأسفانه ما به موازات آنها نيروي
لازم را بكار نگرفته‌ايم و لذا هنوز حالت تدافعي ضعيفي در برابر اين نيروي مهاجم
وحشتناك داريم به هر حال مبارزه با چنين امري بدون شك يك امر لازم و واجب است ولي
جز ولايت امر مبنائي براي منع استعمال و عقوبت مرتكب آن و عقوبت سختتر و حتي اعدام
واردكنندگان اين مواد وجود ندارد.

اينها نمونه‌هائي
از اعمال ولايت است و صدها مورد ديگر وجود دارد كه ظاهراً نيازي به توضيح ندارد
مانند منع ورود و خروج ارز و كالا با فرض اينكه استعمال كالا از نظر شرعي مجاز
باشد ولي ورود يا خروج آن بر خلاف مصالح اقتصادي مملكت است يا جهات ديگر و همچنين
منع حمل اسلحه، با اينكه در اصل شريعت بدون شك جايز است يا منع ساختمان بيش از حد
مجاز در زميني كه ملك شخص است يا محدوديتهائي كه قوانين راهنمائي و رانندگي به
وجود مي‌آورد با اينكه شرعاً و ابتداءً هركس در ورود هر خيابان و توقف در هر محل
مجاز است و موارد ديگر كه شايد شمارش آن بسيار مشكل باشد. همه اين احكام و قوانين
منوط به اطلاق و گستردگي ولايت امر است. ياوه گوياني كه ولايت را بطور كلي يا بطور
گسترده قبول ندراند اگر خود حاكم باشند كه زماني هم بودند بر چه مبنائي اين
محدوديتها را بر مردم تحميل مي‌كنند و مي‌كردند؟!!!                  ادامه دارد

 

/

از عاشورا تا اربعين

از عاشورا تا
اربعين

تاريخ پرنشيب
و فراز بشر از آغاز، شاهد جنگها و برخوردهاي خونين و فراواني بوده که بر سر کسب
قدرت و پيروزي ميان جناحهاي درگير اتفاق افتاده است، ولي گاهي اين برخوردها از سطح
يک درگيري نظامي صرف ميان افراد، فراتر رفته و به صورت جنگي تمام عيار ميان دو
جريان و دو جهان بيني مختلف درآمده است، چنانچه تمام جنگهائي که ميان جبهه اسلام
واقعي و شرک و استکبار پيش آمده از اين قبيل بوده است، ولي آنچه سرنوشت نهائي جنگ
را در اين جهاد مقدس و مستمر تاريخ با جبهه کفر و شرک تعيين نموده، هميشه پيروزي
نظامي نبوده است، بلکه گاهي پيروزي و افتخاري که شهادت و خون آفريده است  از توان هر سلاح و شمشيري بيرون بوده و اين
درست همان حقيقتي است که در جريان قيام خونين عاشورا به واقعيت پيوست، و لذا نوشته‌اند:

«لم يتزلزل
ارکان دول بني امية الا بعد شهادته و لم يظهر للناس کفرهم و ضلالتهم الا عند فوزه
بسعادته»[1]
پس از شهادت امام حسين(ع) پايه‌هاي حکومت اموي متزلزل و چهره کفر و ضلالت آنان
براي مردم ظاهر و افشا گرديد، و اينچنين است که در فرهنگ قرآن از شهادت بعنوان
«احدي الحسنيين» ياد شده است، و آن نتيجه‌اي که قيام تاريخي و بي نظير عاشورا به
بار آورد در حقيقت تفسيري رسا براي اين بخش کوتاه و پرمحتواي اين  آيه است.

ريشه يابي
عاشورا

يکي از
مشکلاتي که پيوسته جامعه بشر در طول حيات خويش با آن روبرو بوده، مشکل رهبري است،
و متأسفانه غالباً افراد در اين مسأله از روي اشتباه و يا تحت تأثير تهديد و تطميع
به گمراهي کشيده شده اند، و فاجعه آميزتر از آن اين بوده که فرصت طلبان ستمگر با
نيروي همين مردم، پيامبران و اماماني را که براي رهائي و هدايتشان بپا خاسته اند،
از پاي درآورده و به شهادت رسانده‌اند. امام باقر(ع) چنين افرادي را به گوسفندي
تشبيه مي‌کند که از شبان و رمه جدا افتاده و در جريان جست و خيزش در تکاپوي گله و
شبان، به اشتباه به گله و چوپان بيگانه مي‌پيوندد و پس از توجه به اشتباهش از آنها
جدا شده و به گله و چوپان ديگر و همين طور تا سرانجام در حالت تحير و سرگرداني،
گرگي فرا رسيده و از بي پناهي و بي سرپرستي او استفاده نموده و او را طعمه خويش مي‌سازد.

سپس امام (ع)
چنين نتيجه مي‌گيرد: «و کذلک و الله- يا محمد- من اصبح من هذه الامة لا امام له من
الله عزوجل ظاهر عادل، اصبح ضالاً تائها»[2]
محمد بن مسلم! به خداوند سوگند کسي که از ميان امت، امام حاضر و عادلي که از سوي
خداي عزوجل تعيين شده باشد، انتخاب ننمايد، به گمراهي و پريشاني خواهد افتاد.

و اين امثال،
ترسيمي رسا از وضع جامعه‌اي است که در سقيفه و صفين و ساباط و کربلا از رهبر واقعي
و امت محمدي جدا شده، و سرانجام دچار گرگان خون آشام اموي شدند که بنام خلافت و
جانشيني رسول خدا(ص) سرنوشت آنان را در دست گرفته و از هيچ جرم و جنايتي نسبت به
آنها کوتاهي نکردند، و اي کاش از اشتباه اول و دوم خويش عبرت گرفته و در کربلا به
تکرار آن نمي‌پرداختند، گرچه آنچه را که در صفين واقع شد اگر بگفته عقاد- نويسنده
مصري- بواسطه ترفند سياسي قرآن بر سر نيزه کردن، بتوان نام فريب و اشتباه بر آن
نهاد، ولي در کربلا هرگز چنين اشتباهي در کار نبود، چرا که حکومت عدل علي (ع) در
آن مدت کوتاه خويش، توانست با تمام مشکلاتي که برايش به وجود آوردند، نمونه‌اي
کامل و درست از سياست صحيح و حکومت واقعي اسلامي به جامعه ارائه دهد؛ از اين رو
معاويه با تمام تلاشي که در اسلامي جلوه‌دادن حکومت ضد اسلامي خويش نمود، نه تنها
نتوانست پايگاهي در ميان جامعه پيدا نمايد، بلکه روز به روز بر نفرت و نارضائي
مردم از حکومت او افزوده و افزوده تر شد، تا آنجا که به ناچار چهره نامردمي خويش
را به رسم همه ديکتاتوران تاريخ نشان داد و دست به تبعيدهاي دسته جمعي از عراق به
نقاط دوردست مرزي زد و اقدام به قتل وزندان و شکنجه کساني کرد که سرانجام متوجه
اين اشتباه بزرگ خويش گرديدند که معاويه را به جاي علي(ع) به رهبري انتخاب نموده
بودند، و اميرمؤمنان(ع) در آخرين روزهاي حياتش در بستر شهادت از اينکه مردم در
نهايت به اشتباه خود پي خواهند برد، خبر داد و فرمود:

«غدا ترون
ایامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفونی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی»[3]
فردا است که ایام (درخشان حکومت) مرا ببینید و اهداف و خواسته هایم برایتان آشکار
شود، و پس از خالی ماندن جایم و قرار گرفتن دیگری در جایگاهم مرا خواهید شناخت؛ و
اینک آن روز فرا رسیده بود و مردمی که از حکومت ظالمانه اموی سخت به تنگ آمده
بودند، حکومت عدل علی(ع) را در رهبری فرزندش امام حسین(ع) جستجو می نمودند و لذا
به امام نامه ها نوشته و او را از آمادگی خویش برای سقوط امویان و استقرار حکومت
اسلامی بدست آن حضرت مطلع ساختند، ولی حکومت رعب و وحشت اموی که دلهای آن مردم سست
اراده و بی ایمان را از ترس و طمع لبریز نموده بود. بر سر این عهد و تصمیم استوار
نماندند و لذا «مجمع عامری» در راه بازگشت از کوفه به امام(ع) که از وضع کوفه جویا
شده بود گفت: بزرگان و سران کوفه رشوه های کلانی جویا شده گفت: بزرگان و سران کوفه
رشوه های کلانی دریافت کرده و علیه تو هم دست شده اند «و اما سایرالناس بعدهم فان
قلوبهم تهوی اليک و سيوفهم غداً مشهورة عليک» ولي ساير مردم دلهايشان شيفته تو و
شمشيرهايشان فرداي جنگ آماده کشتن تو است، و فرزدق نيز همين تعبير را به اين صورت
تکرار کرد: «قلوب الناس معک و سيفهم مع بني اميه» قلبها با تو و شمشيرها با امويان
است. و سرانجام شمشيرهائي که در صفين براي سرنگوني حکومت اموي، بالا رفته، ولي با
فريب بر سر نيزه کردن قرآن به نيام بازگشت، در کربلا براي تثبيت حکومت اموي و
ريختن خون  فرزند علي(ع) بالا رفت و بدين
ترتيب بزرگترين فاجعه تاريخ اتفاق افتاد.

…. تا
اربعين

فاصله ميان
عاشورا تا اربعين، از نظر زماني، فاصله چنداني نيست ول نقشي را که خاندان شهيدان
عاشورا در اين فاصله کوتاه در رساندن پيام خون آن شهيدان به جامعه و تاريخ، ايفا
نمودند، تمام تلاش بيست ساله حکومت معاويه و سپس جانشينان او را، در مشروع جلوه
دادن خلافت اموي، به کلي خنثي و بي اثر ساخت، و شمشيرهائي را که در جهت اراده و
خواست حاکمان ستمکار اموي بالا مي‌رفت، با دلهاي مردم هم سو نمود و کوفه و ديگر
شهرهاي اسلامي آن روز را به کانون انفجاري عليه حکومت بني اميه تبديل ساخت، آن
چنان که در نهايت به سقوط خفت بار آنان منتهي گرديد، و بدين ترتيب رسالت خانواده
همه شهيدان را در پاسداري از خون شهيد و حفظ دست آوردهاي انقلابي که بخاطر آن،
عزيزانشان به فوز و فيض عظيم شهادت نائل گرديده‌اند، مشخص و روشن ساختند.

و به راستي
اگر نقش امام سجاد، زينب کبري(ع) و ديگر شاهدان بازمانده صحنه کربلا در نقل لحظه
به لحظه و جزء به جزء حوادث کربلا نبود، چهره‌اي که دشمن مي‌خواست از امام حسين(ع)
و عاشورا ترسيم ساخته و به تاريخ منتقل سازد، چهره‌اي نبود که ما امروز از امام و
عاشورا مي‌شاسيم و در نتيجه عاشورا با تمام شکوه و عظمتش در تاريخ-و لااقل براي
مدت زيادي- مسخ و محو مي‌شد و اين واقعيتي است که با نگاهي به برنامه‌ريزي و
تدارکات قبلي دستگاه تبليغات اموي مي‌توان به آن پي برد.

امويان از
نظر تبليغات در وضعيت بسيار بالائي قرار داشتند، چرا که معاويه از همان آغاز، خود
را با مردي روبروي مي‌ديد که با سابقه‌ترين و درخشنده‌ترين چهره اسلام بود، و از
نظر نظامي در موقعيتي پائين‌تر از اميرمؤمنان(ع) قرار داشت و بهمين دليل بود که در
صفين در آستانه سقوط کامل قرار گرفت ولي درست در همان لحظاتي که مي‌رفت براي هميشه
به آن جريان نفاق گونه اموي پايان داده شده و ديگر قدرت نظامي او کارآئيش را از
دست داده بود، به قدرت تبليغاتي متوسل شده و با بر سر نيزه کردن قرآن، سرنوشت جنگ
را به سود خويش تغيير داد، و اين خود نمونه‌اي روشن از نيروي دستگاه تبليغاتي
معاويه و ميزان تأثير پذيري جامعه ناآگاه و رشد نيافته آن عصر بود چرا که معاويه
ده‌ها نفر مفسر قرآن، محدث و قاري و شاعر و داستانسرا، و چهره‌هاي مورد قبول جامعه
و مغزهاي سياسي را به وعده مال و مقام به سوي خويش جلب نموده و بوسيله آنان قدرت
تبليغاتي بي رقيب و نيرومندي به وجود آورده بود و بواسطه همين دستگاه تبليغاتي بود
که توانست اميرمؤمنان(ع) را با آنهمه سابقه و صلاحيت، منزوي سازد و خود را به
عنوان خليفه رسمي پيامبر بر جامعه اسلامي تحميل نمايد.

روش تبغلياتي
يزيد

يزيد نيز که
همان دستگاه تبليغاتي معاويه را در کنار داشت، فکر مي‌کرد که با کشتن امام حسين(ع)
و سپس با ترور شخصيت او همه چيز، به همان سادگي پايان مي‌پذيرد و از اينرو پس از
پايان کار نظامي، دست به کار تبليغاتي زد و در اين راستا:

1-   
عاشورا را روز پيروزي
خدا معرفي نمود، و از اين جهت هنگامي که ابن زياد، «زيد بن ارقم» يکي از اصحاب
رسول خدا(ص) را گريان مي‌بيند، با اعتراض به او مي‌گويد: «اتبکي لفتح الله؟!» آيا
از اين فتح و پيروزي «الله» گرياني؟!!

2-   
عاشورا را چنانچه
امام صادق(ع) مي‌فرمايد، روز عيد اعلام نمودند، و نيز اين روز را چنانچه در زيارت
عاشورا مي‌خوانيم «اللهم ان هذا يوم تبرکت به بنو اميه» روز پربرکت و مبارک بخاطر
قتل امام معرفي کردند!

3-   
از روز عاشورا بعنوان
روز گرفتن روزه شکر و انجام ديگر اعمال خير بهمين منظور تبليغ مي گرديد و براي
نمونه زني ده شتر قرباني نمود!!

4-   
به نشانه شادي و  رضايت از قتل امام از سوي امويان چهار مسجد در
کوفه بازسازي مي‌گردد، تا بناهاي يادبودي براي چنان پيروزي باشد!!

5-   
از قيام حسين بن
علي(ع) بعنوان حرکتي از سوي انساني خارج از دين اسلام در برابر امام مسلمين و
حکومت قانوني او تبليغ شد چنانچه يکي از مبلغان و ارتشيان لشکر يزيد با خطاب به
افراد خويش مي‌گويد: «لا ترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف الإمام» در کشتن
کسي که از دين خارج و بر خليفه و رهبر جامعه شوريده است ترديدي به خويش راه
ندهيد!!

اينها نمونه‌اي
اندک از تبليغات بسياري بود که از سوي دستگاه تبليغاتي اموي ترتيب داده شده بود و
در کوفه و شام، تمام شهر را آزين بسته و جشن پيروزي برگزار ساخته بودند تا در ميان
آن جنجال تبليغاتي، فرياد رساي عاشورا و پيام خون رنگ شهيدان را محو و نابود
سازند، ولي غافل از اينکه آن خون‌هاي پاک و مقدسي که در آن سرزمين تفتيده «طف» بر
زمين ريخته بود، مي‌رفت که تازه به ثمر نشسته و آن حرکتي که آنان در عاشورا
بنيانگذار آن بودند، از نو در جامعه و تاريخ آغاز گردد، و مقدمات اين کار بدست خود
يزيد تدارک ديده شده بود، چرا که اگر اهل بيت امام را از همان کوفه بدون سر وصدا
به مدينه باز مي‌گرداند و سپس به تبليغ و تحريف عاشورا مي‌پرداخت، شايد به هدف
خويش مي‌رسيد، ولي چنين نکرد، بلکه در هر شهري قبل از ورود آنها، مردم را دعوت به
اجتماع نمود، و نيز دلارالإماره کوفه و کاخ خضراء شام و مسجد دمشق را از مردم پر
نمود تا پيروزي خود و شکست دشمنش را به نمايش گذارد اما اهل بيت از همين اجتماعات
در شهر و کاخ و مسجد براي تشريح حادثه عاشورا، و افشاي چهره کريه امويان و عمال
آنان، آن چنان بهره‌برداري نمودند که تاريخ عاشورا را همانگونه که بود نگاشتند و
بدين ترتيب پيام خون شهيدان را به جامعه و تاريخ رساندند.

و معاويه که
روزي به هنگام صداي اذان مردي او را به دست برداشتن از مبارزه با پيامبر دعوت کرده
بود، در پاسخ گفت:

«الا دفنا
دفنا» تا دفن کامل اين صدا و تام محمد(ص) به تلاشم ادامه خواهم داد و يزيد از
همانجا که پدر به پايان برده بود، کار او را با شهادت امام دنبال نمود، اينک
آنگونه به شکست خفت باري در اين هدف پليد خويش دچار شده بود که گناه و مسئوليت قتل
امام را به گردن دست نشانده‌اش ابن زياد مي‌انداخت و مي‌گتف: «و لو کنت انا
المتولي لحربه لما قتلته … و لکن عبيدالله بن زياد لم يعلم رأيي في ذلک و تعجل
عليه بالقتل فقتله و لم يستدرک مافات»[4]
اگر من خود مسئول جنگ با او بودم هرگز او را نمي کشتن ولي ابن زياد که نظر مرا در
اين مورد نمي‌دانست، خودسرانه در قتل او شتاب نمود و گذشته را نمي‌توان جبران
نمود. و ابن زياد فرمان قتلي را که به عمر سعد داده بود، مصرانه از او مي‌خواست تا
او را مسئول قتل امام معرفي ننموده و خود را تبرئه نکند.

و از اين رو
هنگامي که مردي بنام ابراهيم بن طلحه از امام سجاد(ع)- پس از عاشورا- مي‌پرسد: در
اين جنگ چه کسي پيروز شد؟ امام در پاسخ مي‌فرمايد: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل
وقت الصلاة فاذن ثم اقم»[5]
اگر مي‌خواهي بداني که چه کسي پيروز شد، چون وقت نماز فرا رسد، اذان و اقامه بگو،
تا ببيني آيا نام ننگين معاويه و يزيد در تاريخ دفن شد و يا نام پيامبر(ص) و صداي
رساي اذان و اسلام.

آنچه را که
امام سجاد(ع) پس از فاصله کوتاهي با حادثه عاشورا بيان نمود، حقيقتي بود که رفته
رفته دستگاه اموي مجبور به اعتراف به آن شد، پس از واقعه عاشورا، موقعيت امويان هر
روز متزلزل و متزلزل‌تر شد تا آنجا که رژيم اموي مجبور شد با آزاد گذاشتن دست
واليان جلادي چون حجاج در مناطقي که به کانون انفجاري عليه آنان تبديل گشته بود،
به آرامش اوضاع کمک نمايد، حجاج همان چهره پليد تاريخ است که از عمر بن عبدالعزيز
خليفه اموي نقل شده است که اگر هر امتي خبيث‌ترين فرد خود را ارائه دهد ما با
ارائه حجاج در اين مسابقه برنده خواهيم بود، حجاج در مدت بيست ساله ولايتش صد و
بيست هراز انسان بي گناه را به بدترين وضعي به شهادت رساند، گذشته از آنهائي که در
سياه چالهاي مخوف او و يا در جريان حمله‌هاي نظاميش به قتل رسيدند، تا بدين وسيله
موقعيت متزلزل خلافت اموي را تثبيت نمايد ولي با اينهمه، عبدالملک که در مورد همه
اين قتلها رضايت خاطرنشان مي‌داد در مورد اهل بيت، به حجاج مي‌نويسد: «اما بعد
فجنبني دماء بني عبدالمطلب فاني رأيت آل ابي سفيان لما و لعوا فيها لم يلبثوا
بعدها الا قليلاً»[6]– مرا
از آلوده شدن به خون خاندان عبدالمطلب بدور دار، چرا که خود شاهد بودم که خاندان
ابوسفيان چون در ريختن خون آنان حرص و ولع از خويش نشان دادند، جز مدتي کوتاه درنگ
ننمودند. و در نقل ديگري آمده «لم ينجحوا» پيروز نشده و شکست خوردند.

و شهادت امام
مجتبي(ع) که سالروزش را در 28 صفر بسوک مي نشينيم نيز از جناياتي است که بدست همين
خاندان انجام گرفته است.

ولي کاش بني
عباس از آنچه جنايات آل ابي سفيان در مورد خاندان علي(ع) بر سر آنان آورد و
سرانجام به سقوط خفت بارشان منتهي گرديد عبرت مي‌گرفتند، و فرزندان بزرگوار آن
حضرت را در زمان خلافت غاصبانه خويش به شهادت نمي‌رساندند، چنانچه مأمون امام هشتم
و معتمد عباسي امام عسکري(ع) را مسموم ساخت، و آنچه رسول خدا(ص) به امام مجتبي(ع)
فرموده بود، واقع شد که «ما منا الا مقتول او مسموم»[7]
از اهل بيت ما کسي نيست جز آنکه بدست دشمن، مقتول و يا مسموم گردد، و اين خود،
گواهي صادق بر حقانيت مکتبي است که پيشوايان آن پيشگامان جهاد و شهادت در راه
خدايند، و روحانيت متعهد و هميشه در صحنه که پيروان صادق اين خاندان‌اند، نيز
پويندگان چنين راهي پرافتخارند، چنانچه مهرماه امسال شاهد شهادت دو چهره درخشان
انقلاب، شهيد محراب آيةالله اشرفي اصفهاني، و حجةالسلام و المسلمين شهيد هاشمي
نژاد بدست منافقان موافق با آل ابي سفيان هستيم.

پاسدار اسلام
اين شهادتها را به همه رهروان راه اهل بيت عصمت و طهارت تبريک و تسليت گفته و
تداوم راهشان را براي اين امت ايثارگر و شهادت طلب آرزومند است.

 



[1] – بحار- جلد 45- ص 99.

/

امام مجبتي و امام عسکري(ع)

بمناسبت 28
صفر و 8 ربيع الاول

امام مجبتي و
امام عسکري(ع)

بي شک مردان
بزرگ و نوابغ عالم تنها آنهائي نيستند که شهرت جهاني يافته و نامشان در سطح افکار
عمومي دنيامطرح است، چه بسا استعدادهاي عالي و نبوغهاي فوق العاده‌اي که بواسطه
شرائط خاص محيط زندگي و سياستهاي ضد انساني حاکم، فرصت درخشيدن در افق زندگي را
نيافته و جهان بشريت از پرتو فکر و نبوغشان محروم مانده است، و اگر چنان فرصتي نيز
نصيب آنان مي‌شد، بي شک فرهنگ و تمدن انساني در سطحي بالاتر از سطح موجود قرار
داشت.

امام که از
هر نظر، انساني است مافوق همه انسانها، و بهمين دليل از سوي خداوند براي انجام
رسالت سنگين امامت برگزيده شده است. در شرائطي مي‌تواند چنانچه که فرصت‌هاي کوتاه
و محدودي که براي بعضي از ائمه معصومين(ع) پيش آمده، مي‌تواند گواهي روشن بر اين
مدعا باشد. حکومت عدل اميرمؤمنان(ع) و علوم مختلفي که توسط امام باقر و امام
صادق(ع) با همه مشکلات و محدوديتها، به عالم اسلام ارائه شد، و در نتيجه الگوئي
صحيح از سياست و حکومت اسلامي و منبعي غني و سرشار از فرهنگ و علوم اهل بيت به
فرهنگ بشري افزوده شد، گوه اين حقيقت است که به ديگر ائمه(ع) نيز چون آنان فرصتي
هر چند کوتاه داده مي‌شد، هر يک از آنان چون اميرمؤمنان و امام باقر و امام
صادق(ع) در زمينه سياست و فرهنگ اسلامي منشأ خدمتي بزرگ براي جهان بشريت به شمار
مي‌آمدند.

امام حسن
مجتبي و امام تحسن عسکري(ع) نيز از جمله امامان معصومي هستند که حاکميت ستمکارانه
اموي و عباسي، جهان اسلام و بلکه همه انسانها را از فيض وجودشان آن چنان که بود،
باز داشت و با تحميل صلح بر امام مجتبي، خليفه بر حق رسولخدا(ص) مسلمين را از
حکومت و سياست صحيحي که مي‌توانست تکرار همان حکومت عادلانه علي(ع) و دومين الگوي
سياست اسلامي باشد، براي هميشه، محروم ساخت.

نگرشي در
سيره امام مجتبي(ع) به همان اندازه اندکي که به ما رسيده است، ما را بر اين حقيقت
بزرگ واقف مي‌سازد که تمام افراد اين خانواده عظيم، شخصيتهاي برجسته اي بودند که
در تمام امور بر ديگران امتياز داشتند و همه «نورواحد» بودند و چقدر شبيه است
سخنان امام مجتبي(ع) به سخنان پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين(ع) زيرا هر دو از يک منبع
سيراب شده‌اند و آن منبع لايزال الهي است که هرگز نفاد و زوال ندارد «ان هذا
لرزقنا ماله من نفاد».

يک نفر از
امام مجتبي(ع) مي‌پرسد، سياست چيست؟ حضرت مي‌فرمايد:

سياست اين
است که حقوق خدا و حقوق زندگان و حقوق مردگان را رعايت کني.اما حقوق خداوند اين
است که هرچه از تو خواسته است، انجام دهي و از هرچه نهي کرده است، اجتناب ورزي. و
اما حقوق زنده‌ها اين است که وظيفه خود را در قبال برادران ديني‌ات بداني وخوب
انجام دهي و از خدمت به امت و جامعه‌ات دمي فروگذار نباشي و تا ولي امرت نسبت به
امتش اخلاص دارد، تو نيز نسبت به او اخلاص و وفا داشتهباشي و هرگاه از راه راست
خواست منحرف گردد، در مقابل او بايستي و او را از راه انحراف بازداري  و اما حقوق مردگان اين است که کارهاي خير آنان
را يادآوري و از بديهايشان سخني نگوئي چرا که آنان را خدائي است که به حسابشان مي‌رسد.

و اما
داستانهاي زيادي که درباره حلم و صبر و جود و کرم و احسان فزون از حد آن حضرت، در
کتابها نقل شده، بر هيچ يک از پيروان راستينش پوشيده نيست. ولي هر چه بگويند و
بنويسند نمي از يم و قطره‌اي از دريا بيش نيست چرا که ظلم و ستم جنايتکاران اموي
نه تنها بر شخص آن حضرت فرود آمد که دستگاه‌هاي تبليغاتشان با تهديد و تطميع مردم
را از آن حضرت تا آنجا که توانستند دور نگه داشتند و نگذاشتند تشنگان علم و معرفت
ازاين چشمه زلال زوال ناپذير، جرعه‌هائي بياشامند و با آن جرعه‌ها جهان را سيراب
سازند. افسوس که تاريخ نيز، بدنبال همان تهديدها و تطميع‌ها رفت و از محضر اين
امامان بزرگوار کمتر مطلبي را به ما رساند.

***

امام حسن
عسکري(ع) در عصر سياه عباسي مي‌زيست، وحشت عباسيان  از نهضت عظيمي که توسط ائمه پيشين در سطح علمي،
سياسي و بصورتهاي حرکتهاي انقلابي نظامي در جامعه بوجود آمده بود، خليفه عباسي را
بر آن داشت تا امام را به سامرا- مرکز خلافت خويش- آورده و تحت نظر نگه دارد، بي
شک اگر به امام عسکري(ع) فرصت داده مي‌شد، جهان اسلام در تمام ابعاد علمي و فرهنگي
و غيره از غنا و محتواي به مراتب بيشتر از آنچه هست برخوردار بود.

«کندي» که به
فيلسوف عرب شهرت يافته و در زمينه فلسفه، ستاره‌شناسي و نجوم، شيمي، رياضيات،
موسيقي و طب صاحب نظر و در بسياري از علوم نامبرده و بخصوص در فلسفه درخشيده است
صاحب کتاب و تأليفات است در عصر امام عسکري(ع) مي‌زيست؛ کندي از آنجا که مي‌خواست
در تمام علوم رائج عصرش نظريات و تأليفاتي داشته باشد، در صدد برآمد تا در زمينه
علم تفسير قرآن کريم نيز نبوغ و استعداد خويش را نشان دهد، و از اين رو به تفسير
قرآن پرداخت، روزي که يکي از شاگردانش به حضور امام رسيد، امام فرمود: آيا در ميان
شما مرد عاقلي و فهميده‌اي نيست تا استادش را از اين کار باز دارد؟ شاگرد کندي
اظهار داشت: چطور ممکن است ما شاگردان نسبت به استاد اعتراض نمائيم؟ امام فرمود:

«پيش او مي‌روي
و پس از صحبتهاي عادي با ملاطفت مي‌گوئي: از شما سئوالي دارم، پس از اينکه اجازه
پرسش داد مي‌گوئي: ممکن است آنکه قرآن کلام او است، منظورش از کلام خويش غير از آن
تفسير و معنائي باشد که تو فکر مي‌کني؟ او در پاسخ خواهد گفت آري، سپس سئوال کن:
بنابراين، اين تفسير تو شايد با منظور او تفاوت داشته باشد؟»

شاگر از حضور
امام مرخص شد و پيش استاد رسيد و آنچه را امام به او فرموده بود، از کندي سئوال
نمود، فليسوف لحظه‌اي به تفکر فرو رفت و بعد از شاگرد خواست تا آنچه را که گفته
است تکرار نمايد، و شاگرد چنين کرد.

کندي مجدداً
سر بزير افکنده و به فکر فرو رفت، وسپس پرسيد: اين سخن را از چه کسي فرا گرفته اي؟
شاگرد گفت: اينطور به مغزم گذشت! کندي گفت: نه، اين سخن تو و امثال تو نيست. شاگرد
واقعيت را گفت، کندي: با شنيدن حرف شاگرد گفت: حالا درست گفتي: « چنين گفتاري جز
از اين خاندان صادر نمي‌گردد».

آنچه را که
در اين ماجراي کوتاه ولي پرمحتوا مي‌خوانيم، مي‌تواند دليلي گويا بر اين واقعيت
باشد که اگر خلفاي جنايتکار عباسي به امام عسکري(ع) فرصت نشر علم و فرهنگ اسلامي
مي‌دادند، جهان اسلام چگونه از آن امام معصوم ميراثي عظيم از فرهنگ اسلامي و
انساني باقي مي‌ماند، و طبق مثال معروف عرب «انما يعرف ذا الفضل من الناس ذوه»
مردان صاحب فضيلت و دانشمنند را تنها دانشمندان قادر به شناسائي هستند کندي
باشنيدن يک جمله ظريف و پرمحتواي امام عسکري، پي به عظمت مقام و علو شأن آن
بزرگوار برد.

 

/

مقتداي اولين و آخرين

بمانسبت 28
صفر، روز وفات خاتم الانبيا(ص)

مقتداي اولين
و آخرين

اي که تار
مويت ليلة القدر و اي گفتار لبت، وحي منزل- اي که زابرويت، قاب قوسين و از خم
گيسويت، نقش حم عيان گشته است.

اي فرمانده
ملک انبيا و اي مصداق «تعز من تشاء»، اي سرومايه آفرينش که حق کرده ندا بجانب
«لولاک لما خلقت الافلاک».

اي انسان
کاملي که عبد برگزيده خدا و برتر از تمام مخلوقات هستي و اي کسي که نداي «کنت
نبياً» را در وقتي سردادي که آدم بين آب و گل در حال درست شدن بود.

اي «رحمة
للعالمين» اي هم دامن خلوت «دنا فتدلي فکان قاب قوسين اوادني» اي کسي که رسيدي به
جائي که جبرئيل امين با آن مقام و عظمت، ترا تنها گذاشت و فرياد برآورد: اينجا
جائي است که پاي هيچ پيغمبر مرسلي نرسيده و هيچ ملک مقربي تا اينجا نيامده، و من
اگر موئي بالاتر روم بنور تجلي بسوزد پرم.

اي پيشواي
انبيا و مرسلين،‌و اي مقتداي اولين و آخرين. اي مرجع خلايق و اي سرور کاينات. اي
عقل کل و اي ساربان کاروان رسل.

اي که «و
الشمس» آفتاب روي تو و «والليل» آيت گيسوي تو است. اي نوش داروي همه دردها و اي
حلال تمام مشکلها.

اي که در
برابر جود و کرمت، درياها خشک و در برابر حلمت، کوه‌ها ساکن و در برابر لطفت، ماء
الحياة چون قطره و حوض کوثر نمي‌بيش نيست. اي که در برابر علم و دانشت، ملائک سر
تعظيم فرود آورده‌اند و در برابر اخلاق دلربايت، ذوالجلال مباهات مي‌کند و تو را
به بزرگي مي‌ستايد «و انک لعلي خلق عظيم».

اي سر پرورش
کائنات که خداوند به نام مبارک تو سوگند ياد مي‌کندو «لعمرک» مي‌گويد در حالي که
تمام خلايق به نام او سوگند مي‌خورند.

اي نور جسم و
جان، اي برترين پيامبران، اي روشنائي بخش آفتاب، اي پشت و پناه تمام ذرات، اي که
جهان از نور ذاتت خرم و دنيا و آخرت به طفيل وجودت آفريده شده از عدم.

من چه گويم
که خدا درباره‌ات فرمود:

«لقد جاءکم
رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رؤوف رحيم» (توبه- 128) به
تحقيق رسولي از خود شما، براي هدايت شما آمد که از فرط محبت و نوع پروري، فقر و
پريشاني و جهل و ناداني شما بر او دشوار است و همواره بر آسايش و نجات شما کوشا و
بر مؤمنين رؤوف و مهربان است.

«و من الليل
فتهجد به نافلة لک عسي ان يبعثک ربک مقاماً محموداً»(اسراء- 79)- و پاسي از شب را
به بيداري و تهجد بگذران که نماز شب خاص تو است، باشد که خدايت به مقام محمود
(شفاعت) تو را مبعوث گرداند.

«و ما
ارسلناک الا رحمة للعالمين» (انبيا 107)- و ما تو را نفرستاديم جز آنکه رحمت براي
جهانيان باشي.

«النبي اولي
بالمؤمنين من انفسهم« (احزاب- 6) پيامبر سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنها.

«يا ايها
النبي انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي الله باذنه و سراجاً
منيراً» (احزاب- 45) اي پيامبر (گرامي)، ما تو را برسالت فرستاديم تا بر بندگان
گواه باشي و نيکان را به رحمت الهي مژده دهي و بدان را از عذاب خدا بترساني و به
سوي خدا مردم را دعوت کني و چراغ فروزان جهان باشي.

«و ان لک
لاجراً غير ممنون و انک لعلي خلق عظيم» (قلم- 3 و 4) و البته تو را پاداشي نامحدود
است و همانا تو بر نيکو خلقي عظيم آراسته‌اي.

اي پيامبر
رحمت و اي شفاعت بخش روز جزا، از روي مرحمت گوشه چشمي بر ما بيفکن تا روز رستاخيز
از شفاعتت محروم نگرديم. بر اين امت ستمديده‌ات نظر کن که در برابر توطئه‌هاي شرق
و غرب سر تسليم فرود نياورده و همراه با فرزند خلفت خميني، جرعه‌هاي زهرآگين را
تها بخاطر اعتلاي شريعت تو و زنده نگهداشتن قرآن تو مي نوشند و در برابر تيرهاي
ستم، بخاطر احياي سنت تو، صبر و تحمل مي‌کنند، که اگر کسب رضاي تو و خالق تو نبود-
بجان تو که خداوند به آن قسم مي‌خورد- سوگند تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون و
تا آخرين منزل مي‌جنگيديم.

اي پيامبر
گرامي:

ما دل به عبث
پيش تمنا ننهاديم       ما سر به هوس در سر
سودا ننهاديم

مجنون جنونيم
ولي از درب عشق     گستاخ، قدم در ره صحرا
ننهاديم

ما شته
لبانيم در اين باديه اما          بي چشم
تري، روي بدريا ننهاديم

هر جا که
نهاديم قدم، خارستم بود    بي آبله پا، به
زمين پا ننهاديم

اي رحمت ممتد
الهي بر سر ما عاصيان و گنهکاران، باران رحمت ببار و گناهان بي حد و حصر ما را با
آن باران بشوي و ذلتمان را به عزت مبدل فرما. اي رهنماي راه انسانيت، سنگلاخ اين
راه پر پييچ و خم را با لطف و کرمت بزداي و راه خود رابر ما روشن ساز تا از پرتو
انوار مقدست، جهان را پرنور سازيم.

اي جان
جانان، در روز بيست و هشتم صفر روز وفاتت، که روز غربت اسلام و مسلمين است به سوگ
مي‌نشينيم و صبح آفرينش را شام تار مي‌بينيم و کعبه را نالان مي‌يابيم و چشم زمزم
را در عزايت اشکبار، نظاره مي‌کنيم، دراين روز، که روز فرقا است، قرآن در مصيبت
رحلتت نالان، و آه و فرياد در محيط تکوين و قلمرو ايجاد، به آسمان رسيده است، نه
بلکه به عرش و کرسي رسيده است که امروز غم و اندوه بر آسمانها و زمين و تمام پديده‌هاي
آفرينش سايه افکنده است و اگر وجود ذيجود يادگار زنده‌ات حجة بن الحسن اوراحنا
لتراب مقدمه الفداء نبود، هر آينه جهان درهم فرو مي‌ريخت و دلدادگانت در غم فراقت
براي هميشه خاموش مي‌شدند.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي
از قرآن

صلح

بسم الله
الرحمن الرحيم

«و اعدوا لهم
ما استطعنم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوکم و آخرين من دونم لا
تعلمونهم الله يعلمهم و ما تنفقوا من شيء في سبيل الله يوف اليکم و انتم لا
تظلمون. و ان جنجوا للسلم فاجنج لها و توکل علي الله انه هو السميع العليم. و ان
يريدوا ان تخدعوک فان حسبک الله هوالذي ايدک بنصره و بالمؤمنين». (آيات 60 الي 62
سوره انفال)

در مقابل
آنان (دشمنان) باندازه‌اي که در توان داريد از نيرو (ي نظامي و تسليحاتي) و اسبهاي
ورزيده آماده نمائيد تا به وسيله آن دشمنان خدا و خويش را و نيز گروه ديگري (از
دشمنانتان) را که شما آنها را شناسائي نکرده و خداوند مي‌شناسد به وحشت افکنيد و
آنچه در راه خدا(از جهاد مالي) انفاق نمائيد به شما (نفعش) باز خواهد گشت و بر شما
ستمي روا نمي گردد. و چنانچه تمايلي به صلح نشان دهند، تو به آن تمايل نما، و بر
خداوند (نسبت به پي آمدهاي آن) توکل کن که او شنوا و بينا است. و چنانچه در صدد
فريب تو برآيند خداوند ترا (در برابر آنها) کفايت نمايد، او همان کسي است که ترا
با نصرت خويش و بوسيله مؤمنان تأييد نمود.

من قوه: به
معني بالا بردن بنيه دفاعي ارتش اسلام به هر وسيله اي که دشمن روي آن حساب کند و
خيال حمله و تجاوز را به حريم مقدس کشور اسلامي از سرخويش بيرون نمايد و حتي اگر
لازم شود بايد سربازان کهنسال اسلام با مشکي کردن موي سروريش خويش، خود را در چشم
دشمن جوان نشان دهند. چنانچه در روايت در مورد يکي از مصاديق «قوه» آمده «منه
الخضاب السواد».

لزوم آمادگي
نظامي

بطوري که از
آيات فوق بر مي‌آيد، قرآن کريم براي مسلمين طرح جامعي را ريخته که از نظر امکانات
و تجهيزات نظامي و نيروي انساني و آمادگي در سطحي قرار داشته باشند که براي دشمن
موجب رعب و وحشت گردد و در نتيجه هيچ گاه به فکر تجاوز به بلاد اسلام نيفتند، و
اين جمله در آيه شريفه که بدنبال «اعدوا…» 
آمده و فرموده: «ترهبون به عدوالله و عدوکم» در حقيقت فلسفه اين آمادگي را
بيان مينمايد، چرا که معمولاً دشمني که تنها به سلاح نظامي و قدرت خويش متکي و
مغرور است، جز زبان زور و قدرت چيزي نمي‌فهمد و از اين رو بايد با همان منطقي که
آشنا است با او برخورد نمود و سپس روي ماهيت دشمن تکيه مي‌کند که او تنها دشمن خدا
و دين نيست تا جامعه اسلامي فکر نکنند که اگر دست از رهبر مذهبي و انقلابي خود
بردارند، دشمن آنها را راحت گذاشته و آنها مي‌توانند به آسودگي براي خويش جامعه‌اي
آزاد فراهم سازند، بلکه دشمن شما نيز هست و لذا بدنبال«عدوالله» مي‌فرمايد:
«وعدوکم»- او همچنان که دشمن خدا است، دشمن شما نيز هست و شما را راحت نخواهد
گذاشت، چنانچه ملت با خصومت و دشمني ابرقدرتهاي استعمارگر را قبل از انقلاب خويش،
با تمام وجود لمس کردند.

قبول صلح
شرافتمندانه

و پس از آن
براي ساختن جامعه‌اي مصون از تجاوز و تعدي دشمنان خدا و خلق مي‌فرمايد: «و ان
جنحوا للسلم فاجنح لها» و اگر آنها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز اظهار تمايل
کن.

چنانچه آنها
مسأله صلح را براي آمادگي و بازسازي نيروي خويش بعنوان فريب و خدعه مطرح ساخته
باشند، خداوندي که ترا با نصرت خويش و نيروي مؤمنان تأييد و تقويت نموده، ترا ياري
و کفايت خواهد کرد، ولي اين احتمال که در مورد هر دشمني روي طبيعت کينه‌توزي و
خصومت او وجود دارد نبايد مانع قبول صلح پيشنهادي گردد، بلکه بايد با توکل بر خدا
آنان را پذيرا گشت و در عين حال همانطور که قرآن حساب اين احتمال را در مسأله صلح
منظور داشته، بايد هشاري و آمادگي هميشگي را هم چنان حفظ نمود و فرصت را از دشمنان
گرفت، ولذا اميرمؤمنان(ع) را در عهدنامه‌اش به مالک اشتر که او را براي اداره مصر
آماده نموده است مي‌فرمايد: «و لا تدفعن صلحاً دعاک اليه عدوک لله فيه رضا، فان في
الصلح دعة لجنودک و راحة من همومک وامناً لبلادک و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد
صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل، فخذ بالحزم، و اتهم في ذلک حسن الظن» از صلحي
که موجب رضاي خدا است و دشمن ترا به آن دعوت نمود روي گردان مباش، زيرا در صلح
آسودگي رزمندگان و کاهش غمها و آسايش و امنيت شهرهايت خواهد بود، ولي پس از صلح
سخت بر حذر باش، بسا دشمن خود را (با پوشش صلح طلبي) نزديک سازد تا شما را غافلگير
سازد، پس طريق حزم واحتياط را پيشه کن، و خوش خيالي را کنار گذار.

جهاد و جنايت

يکي از
مسائلي که نقش آن در کنار جهاد نظامي قابل درک است، مسأله کمک و جهاد مالي به جبهه
است، چرا که از سلاحي که يک رزمنده براي سرکوبي با دشمن به کار مي برد تا غذا،
لباس و ساير مايحتاجي که تدارک مي‌گردد به جهاد مالي وابسته است و ملت ما از آنجا
که اين جنگ را، جنگ با آرمان و انقلابشان تلقي مي‌نمايند از اين رو در جبهه جهاد
مالي همزمان با جهاد نظامي حضور فعال خويش را به اثبات رسانده است و در کنار چنين
ملتي فداکار، سودجوياني چند با احتکار و گرانفروشي و ايجاد بازار سياه همزمان با
فشار نظامي دشمن، بدترين فشار اقتصادي را بر مردم تحميل نمودند و بدين ترتيب
بزرگترين جنايت مالي را در حق اين مردم ايثارگر مرتکب گرديدند.

چهره نفاق

اصولاً نفاق
و منافق در هر شرائطي از شرائط اجتماعي که در هر جامعه‌اي وجود داشته باشد، ضربه و
زيان خويش را وارد خواهدساخت. ولي در موقعيت‌هاي جنگي و نظامي که پايگاهي در بيرون
از مرزها براي خويش پيدا مي‌کند، بصورت ستون پنجم، بطور فعال‌تري در داخل با دشمن
همکاري مي‌نمايد، و اين مسأله‌اي است که براي ملت ما در طول اين مدت کاملاً محسوس
بوده است، و لذا قرآن کريم در آيه فوق از آنان بعنوان دشمنان ناشناخته براي مردم و
شناخته براي خداوند معرفي مي‌نمايد، و از اين راه، خطر آنان را به جامعه اسلامي
گوشزد مي‌نمايد.

 

/

پيام حضرت امام به مردم پاکستان بمناسبت شهادت علامه عارف حسين

«پيام
حضرت امام به مردم پاکستان بمناسبت شهادت علامه عارف حسين حسيني»

راه مبارزه
با اسلام آمريکائي

بسم الله
الرحمن الرحيم

خدمت حضرات
علماي اعلام و حجج اسلام و ملت بزرگوار پاکستان ايدهم الله تعالي.

پيام‌ها و
تلگرامهاي تبريک و تسليت شما در رابطه با شهادت جناب حجت‌الاسلام آقاي سيد عارف
حسين الحسيني اين يار وفادار اسلام و انقلاب و مدافع محرومان و مستضعفان و اين
فرزند راستين سيد و سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) واصل گرديد، گرچه
اين  حادثه بزرگ قلوب مسلمانان و خصوصاً
روحانيت متعهد اسلام را جريحه‌دار نمود ولي مسئله‌اي دور از انتظار ما و ملتهاي
مظلوم جهان و خصوصاً ملت بزرگوار پاکستان که خود طعم تلخ استعمار را چشيده است و
با مبارزه و جهاد و شهادت استقلال خويش را بدست آورده است نبود.

درد آَشنايان
جوامع اسلامي هم آنان را با محرومان و پابرهنگان ميثاق خون بسته‌اند بايد توجه
کنند که درآغاز راه مبارزه‌اند و براي شکستن سدهاي استعمار و استثمار و رسيدن و به
اسلام ناب محمدي راه طولاني در پيش دارند و براي امثال علامه عارف حسين حسيني
بشارتي بالاتر از اين نبوده است که از محراب عبادت حق عروج خونين «ارجعي الي ربک»
خويش را نظاره کند و جرعه وصل يار را از شهد شهادت بياشامد و شاهد وصول هزاران
تشنه عدالت به سرچشمه نور گردد.

بزرگترين فرق
روحانيت و علماي متعهد اسلام با روحاني نماها در همين است که علماي مبارز اسلام
هميشه هدف تيرهاي زهرآگين جهانخواران بوده‌اند و اولين تيرهاي حادثه، قلب آنان را
نشانه رفته است ولي روحاني نماها در کنف حمايت زر پرستان دنيا طلب مروج باطل يا
ثناگوي ظلمه و مويد آنان بوده‌اند.

تا بحال يک
آخوند درباري يا يک روحاني وهابي را نديده‌ايم که در برابر ظلم و شرک و کفر خصوصاً
در مقابل شوروي متجاوز و آمريکاي جهانخوار ايستاده باشد همانگونه که يک روحاني
وارسته عاشق خدمت به خدا و خلق خدا را نديده‌ايم که براي ياري پابرهنگان زمين لحظه‌اي
آرام و قرار داشته باشد و تا سرمنزل جانان عليه کفر و شرک مبارزه نکرده باشد و
عارف حسيني اينگونه بود و ملتهاي اسلامي حتماً دليل اين واقعه را دريافته‌اند که
چرا در ايران «مطهري‌ها» و «بهشتي‌ها» و شهداي محراب و ساير روحانيون عزيز و در
عراق «صدرها» و «حکيم‌ها» و در لبنان «راغب حرب‌ها» و «کريم ها» و در پاکستان
«عارف حسيني‌ها» و در تمامي کشورها روحانيون دردآشناي اسلام ناب محمدي(ص) هدف
توطئه و ترور ميشوند.

ملت شريف و
مسلمان پاکستان که بحق ملتي انقلابي و وفادار به ارزشهاي اسلامي بوده‌اند و  با ما رابطه ديرينه گرم انقلابي، عقيدتي و
فرهنگي دارند بايد تفکر اين شخصيت شهيد را زنده نگه دارند و نگذارند شيطان زادگان
جلوي رشد اسلام ناب محمدي(ص) را بگيرند.

امروز استکبار
شرق و غرب چون از رويارويي مستقيم با جهان اسلام عاجز مانده‌اند، راه ترور و از
ميان بردن شخصيتهاي ديني و سياسي را از يک طرف و نفوذ و گسترش فرهنگ اسلام
آمريکايي را از طرف ديگر به آزمايش گذاشته‌اند، اي کاش، همه تجاوزات جهانخواران
همانند تجاوز شوروي به کشور مسلمان و قهرمان پرور افغانستان علني و رودر رو بود تا
مسلمانان ابهت و اقتدار دروغين غاصبين را درهم ميشکستند ولي راه مبارزه با اسلام
آمريکايي از پيچيدگي خاصي برخوردار است که تمامي زواياي آن بايد براي مسلمانان
پابرهنه روشن گردد که متأسفانه هنوز براي بسياري از ملتهاي اسلامي مرزبين اسلام
آمريکايي و اسلام ناب محمدي و اسلام پابرهنگان و محرومان و اسلام مقدس نماهاي
متحجر و سرمايه‌داران خدانشناس و مرفهين بي درد کاملاً مشخص نشده است و روشن ساختن
اين حقيقت که ممکن نيست در يک مکتب و در يک آئين دو تفکر متضاد و رو در رو وجود
داشته باشد از واجبات سياسي بسيار مهمي است که اگر اين کار توسط حوزههاي علميه
صورت پذيرفته بود به احتمال بسيار زياد سيد عزيز ما، عارف حسيني در بين ما بود.

وظيفه همه
علماست که با روشن کردن اين دو تفکر، اسلام عزيز را از ايادي شرق و غرب نجات دهند
البته خون اين شهيدان عزيز تمامي خارو خاشاکها را از مسير اعتلاي ارزشهاي معنوي
ريشه کن ميسازد و همه مروجين باطل را به دريا ميريزد، ولي نبايد از اين مسئله غفلت
کنيم که امروز، روز آماده باش همه دشمنان اسلام است، روز بيدارباش همه جهانخواران
است.

آن روزي که
استعمار شرق و غرب مسلمانان را خواب کرده بود و بر مرکب مراد سوار بود از خطر بزرگ
و بالقوه‌اي به نام اسلام و قرآن سخن ميگفت و اما امروز که شوروي و آمريکا بدنبال
انقلاب مقدس اسلامي ايران صدها ضربه سياسي، نظامي و فرهنگي خورده اند و در همه جاي
عالم زنگ خطر اسلام عليه منافع حياتي شان به صدا درآمده است بايد با دقت تمام کيد
و فريب استکبار شرق و غرب را شناخت و خنثي نمود.

ملتهاي
مسلمان بايد اصل را بر دشمني و فريب ابرقدرتها با خود بگذارند مگر اينکه خلاف عيني
و عملي آن را مشاهده و لمس و باور نمايند. ما، به حبل ولايت خدا و پيامبر و ائمه
معصومين(ع) چنگ زده‌ايم و جداً بايد از هر آنچه غير رضايت آنان است متنفر و بيگانه
باشيم و از اين بيگانگي هم بر خود فخر و مباهات کنيم.

شهادت جناب
حجت الاسلام آقاي سيد عارف حسين حسيني را به روحانيون متعهد اسلام و خانواده محترم
اين شهيد و ملت مسلمان پاکستان تبريک و تسليت عرض نموده و به همه برادران و
خواهران مسلمان خود درآن کشور اطمينان ميدهم که ايران اسلامي در کنار شما و به
عنوان ياري امين و سنگري محکم از شرافت، استقلال، عزت و اعتبار اسلاميتان دفاع
خواهد نمود.

اينجانب
فرزند عزيزي را از دست داده‌ام، خداوند تعالي به همه ما توفيق تحمل مصائب و توان
ادامه راه پرفروغ شهيدان را بيشتر از پيش کرامت فرمايد. و توطئه و مکر ستمگران را
به خودشان برگرداند و ملت پرکرامت اسلام را در مسير جهاد و شهادت ثابت قدم
نگهدارد.

والسلام علي
عباد الله الصالحين- 23 محرم الحرام 1409 روح الله الموسوي الخميني

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون

تعليم و
تربيت (آموزش و پرورش)

«بايد در
سراسر ايران با پاکسازي آموزش و پرورش از آثار فرهنگ استعماري، محيطي بوجود آوريد
که اطفال ما را شير بچگاني که هميشه پشت جبهه مقاومت عليه آمريکا و صهيونيست و
ساير چپاولگر هاي شرق و غرب نشسته‌اند،‌ تربيت کنيد و مطمئن باشيد که خميني تا قطع
ريشه‌هاي استعماري چپ و راست همسنگر شما است». 30/11/57

«اگر تعليم
تنها باشد بي تربيت، فايده ندارد بلکه گاهي مضر است، تربيت بي تعليم هم به نتيجه
نمي‌رسد، اين دو بايد توأم و با هم باشند. اگر انسان تربيت و تعليم نداشته باشد
توأم با هم، در حد حيوانيت باقي مي‌ماند و انسان از ساير حيوانات- اگر آن تربيت و
تعليم نباشد- بدتر است. 16/4/58

«بايد توجه
داشته باشيد که اين بچه‌هايي که پيش شما تربيت مي‌شوند، تربيت ديني و اخلاقي شوند.
اگر شما يک بچه متدين را تحويل جامعه دهيد يک وقت مي‌بينيد همين يک بچه متدين
متعهد، يک جامعه را اصلاح مي‌کند و اگر چنانچه خداي نخواسته اين بچه از تحت تربيت
شما که معلم هستيد، درست از کار در نيايد، ممکن است يک جامعه را فاسد بکند و شما
مسئول باشيد». 21/3/58

«معلمان
مدارس در هر جا هستند عنايتشان به اين کودک‌ها بيشتر باشد که اين کودکها اميد آتيه
مملکت ما هستند و از اين کودکهاي امروز، انسان‌ها و دانشمندان فردا درست مي‌شود.
اينها هستند که در آتيه، مملکت ما را اداره مي‌کنند و پس از ما اينها بايد استقلال
مملکت و آزادي را حفظ کنند. معلمان از اين کودکهاي نورس قدرداني کنند واين کودکهاي
نورس را که آلوده نيستند به آن چيزهايي که مابزرگها آلوده هستيم، نگذارند آلوده
شوند…. من اينها را دوست مي‌دارم همانطور که شما عزيزان خودتان را دوست مي‌داريد.
اينها همه عزيزان من هستند و نور چشم من هستند و در آتيه، اميد من به اينها است».
1/7/58

«معلمين
آموزش و پرورش اگر خودشان يک پرورش صحيح و يک تعليم صحيح نداشته باشند، نمي‌توانند
جوانها را تعليم کنند و آموزش بدهند و پرورش بدهند. مبدأ هر امري از خود انسان
شروع مي‌شود… آقايان اول بايد خودتان را اصلاح کنيد واميد است که اصلاح بکنيد- و
همه‌مان در اين صدد باشيم- تا بتوانيد جامعه را اصلاح کنيد». 10/4/59

«بايد آموزش
و پرورش مردم توأم باشد، پرورش انساني، پرورشي که به درد انسان برسد، آموزشي که
براي انسان باشد، جهت دار باشد، اسم رب در آ باشد، توجه به خدا باشد. بايد تمام
کلاسهايي که در سرتاسر کشور انشاءالله وجود پيدا مي‌کند و شما آقايان و کسان ديگري
که در خدمت چنين امر بزرگي و همچو عبادت بزرگي هستيد، توجه داشته باشيد که
آموزگاران را جهت به آنها بدهيد، توجه به خدا بدهيد. علمشان براي خدا باشد، براي
اطاعت خدا». 6/10/59

«مادران و
پدران بايد توجه داشته باشند که سنين دانش آموزي و دانشگاهي، سالهاي شور و هيجان
فرزندانشان مي‌باشد و با اندک شعاري جذب گروه ها و منحرفين مي‌شوند و نيز جوانان
دبيرستاني با هشياري کامل توجه داشته باشند که عمال اجنبي آنان را، حتي با اسم
اسلام راستين به دامن شرق و غرب نيندازند». 1/7/60

«مسئله فرهنگ
و آموزش و پرورش در رأس مسائل کشور است. اگر مشکلات فرهنگي و آموزشي بصورتي که
مصالح کشور اقتضا مي‌کند حل شود، ديگر مسائل به آساني حل مي‌گردد… بايد از همان
بچه‌ها شروع کنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربي به انسان اسلامي باشد. اگر اين
مهم را انجام داديم، مطمئن باشيد که هيچ کس و هيچ قدرتي نمي‌تواند به ما ضربه
بزند». 25/7/60

«مسامحه و
سهل انگاري در تعليم و تربيت، خيانت به اسلام و جمهوري اسلامي و استقلال فرهنگي يک
ملت و کشور مي‌باشد و بايد از آن حتراز کرد». 3/7/61

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(مسلمانان!بیدار شوید)

دانستنیهایی از قرآن(پایداری حق و بی ثباتی
باطل)

سخنان معصومین(محرم، ماه خدا)

عاشورا تداوم بخش اسلام محمدی(ص)

سخنی پیرامون ولایت فقیه

مذمت دنیا                                                   
آیت الله العظمی منتظری

پیام شهید

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

اصول اعتقادی اسلام(تجسم اعمال)                        آیت الله حسین نوری

تسبیح و تحمد موجودات                                    آیت الله
محمدی گیلانی

کسالت در عبادت                                           آیت
الله ایزدی نجف آبادی

مصاحبه اختصاصی با یکی از رهبران برجسته جهاد
اسلامی فلسطین

فرستادگان قریش به حبشه                                  حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

سوء خلق                                                     حجة الاسلام
و المسلمین محمدی ری شهری

یادداشتهائی ازجبهه های غرب

استعداد و گرایش به زیبائی                                حجة الاسلام
محمدحسن رحیمیان

گفته ها و نوشته ها

در حاشیه پیام حضرت امام به مجلس سوم               محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

·       
بايد چنگ و دندان
ابرقدرتها خصوصاً آمريكا را شكست و الزاماً يكي از دو راه شهادت يا پيروزي را
انتخاب نمود كه در مكتب ما هر دو پيروزي است.

·       
كسي كه براي رضاي خدا
به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاق و بندگي نهاده است، حوادث زمان، به جاودانگي و
بقاء و جايگاه رفيع آن، لطمه اي وارد نمي سازد.

·       
تا شرك و كفر هست
مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم.

·       
امروز جنگ حق و باطل،
فقر و غنا، استضعاف و استكبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهين بي درد شروع شده است.

·       
آن چيزي كه روحانيون
هرگز نبايد از آن عدول كنند و نبايد با تبليغات ديگران از ميدان بدر روند حمايت از
محرومين و پابرهنه هاست چرا كه هر كسي كه از آن عدول كند از عدالت اجتماعي اسلام
عدول كرده است. 29/4/67

·       
خواستيم به دنيا ثابت
كنيم كه صدام معتقد به مجامع بين المللي نيست و تا قبول قطعنامه از سوي عراق، جواب
دشمنان را در جبهه ها خواهيم داد. 1/5/67

·       
ما در صدد خشكانيدن
ريشه هاي فساد صهيونيزم، سرمايه داري و كمونيزم در جهان هستيم و تصميم گرفته ايم
به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهائي را كه بر اين سه پايه استوار گرديده اند
نابود كرده و نظام اسلام محمدي را در جهان استكبار ترويج نمائيم كه دير يا زود
ملتهاي دربند شاهد آن خواهند بود. 29/4/67

آيت الله العظمي منتظري

·       
ماليات را بايد از
افراد ثروتمندي كه به ظاهر كسبي ندارند ولي در معاملات پنهاني سود كلان مي برند،
گرفت.

·       
بايد توجه شود كه در
گرفتن ماليات به افراد كم درآمد و كسبه جزء كه درآمد كم و عائله زياد دارند اجحاف
نشود. 19/4/67

·       
همه بايد مثل امام بي
پرده و با صداقت با مردم خودمان صحبت كنيم و آنان را از واقعيات مطلع سازيم.

·       
در شرايط كنوني
انقلاب ايجاد هسته هاي تعقل و تفكر و انديشه از وظايف مهم است و بايد انقلاب با
بكارگيري نيروهاي خلاق و طراح به پويائي و شكوفائي خود ادامه دهد. 1/5/67

·       
يكي از مشكلات موجود
مردم گراني و تورم و اختلاف قيمتهاست. اگر قيمت دولتي جنسي 100 تومان  باشد، قيمت آن در بازار آزاد 2000 تومان است،
اينقدر تفاوت قيمت براي مردم كمرشكن است.

·       
يكي از علل قيمت
كمرشكن بازار آزاد، ارگانها هستند. بعضي ارگانها جنس را به نرخ دولتي مي گيرند و
به بهانه تأمين هزينه در بازار آزاد مي فروشند اين بزرگترين ظلم است. 12/5/67

 

 

                                                    
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

*شهرهاي آبادان، خرمشهر و خسرو آباد هدف
آتش توپخانه و بمباران شيميائي عراق قرار گرفت. 18/4/67

* رژيم عراق دو روستاي مريوان و اردوگاه
مهاجرين بانه را بمباران شيميائي كرد. 20/4/67

* در نبردهاي سنگين هورالعظيم، ارتفاعات
پنجوين و شيلر، يك تيپ عراق نابود شد و تعدادي از نفرات ارتش عراق به اسارت
مجاهدين عراقي سپاه نهم بدر درآمد. 21/4/67

* جنگنده هاي ايران مواضع دشمن را در
مناطق عملياتي فكه، مهران و حاج عمران بمباران كردند.

* رژيم عراق چندين روستاي مريوان و
پيرانشهر را هدف حملات شيميائي قرار داد. 25/4/67

* هواپيماهاي متجاوز عراق مقارن صبح
امروز به چند واحد صنعتي كارگري در شهرهاي بوشهر و بندر ماهشهر حمله كردند.
28/4/67

* به تلافي حملات هوائي عراق، تأسيسات سد
رد بنديخان عراق به شدت بمباران شد. 29/4/67

* رزمندگان اسلام ارتفاعات شمالي قصر
شيرين را از عراق باز پس گرفتند.

* 7 هزار تن از متجاوزين بغثي در نبردهاي
يكروزه جبهه هاي شمال و غرب تا جنوب به هلاكت رسيدند و 750 نفر از اسراي عراقي تا
كنون به پشت جبهه منتقل گرديده اند.

* رژيم عراق مناطق مسكوني شهرهاي سردشت و
پيرانشهر را گلوله باران كرد.

* 5 فروند هواپيما و دو فروند هلي كوپتر
دشمن در منطقه عملياتي جنوب هدف قرار گرفته و سرنگون شدند. 1/5/67

* خلبانان شجاع ايران مواضع دشمن را در
51 مأموريت جداگانه بمباران كردند.

* توسط مجاهدين عراقي 40 فروند قايق جنگي
دشمن در نبردهاي هورالهويزه به آتش كشيده شد و 10 فروند ديگر را سالم به غنيمت
گرفتند. 2/5/67

* ميني بوس حامل دانش آموزان منتخب استان
ايلام مورد حمله هواپيماهاي عراقي قرار گرفت.

* جنگنده هاي عراق روستاهاي تابعه كرند
غرب، اسلام آباد و گيلانغرب را بمباران كردند.

*  جنگنده هاي ايران 3 فروند هواپيماي عراقي را بر
فراز سر پل ذهاب، ميمك و ايلام شكار كردند.

* سپهبد اياد فتيح خليفة الراوي فرمانده
گارد جمهوري و سرتيب ستاد «بارق نجم عبدالله» فرمانده لشكر مخصوص «الاهواز» و
«طاهر عبدالرشيد» فرمانده لشكر سوم زرهي و بلند پايه ترين ژنرال ارتش عراق بدست
رزمندگان اسلام بهلاكت رسيدند. 4/5/67

* 1100 تن از منافقين در جريان آزاد كردن
و پاكسازي اسلام آباد غرب به هلاكت رسيدند.

* دو منافق قبل از انهدام يك پل
استراتژيك توسط نيروهاي مردمي صالح آباد دستگير شدند.

* تنگه استراتژيك امام حسن در اسلام آباد
آزاد و 4 هزار تن از نيروهاي عراقي و منافقين در نبردهاي امروز منطقه اسلام آباد
از بين رفتند.

* ارتش عراق با از دست دادن 4 نيپ به پشت
مرزهاي بين المللي شمال خرمشهر رانده شد.

* دو فروند هواپيماي دشمن در مناطق
عملياتي غرب و جنوب كشور سرنگون شد. 6/5/67

* در عمليات پيروزي مرصاد مناطق كرند و
اسلام آباد غرب از لوث بعثي ها و مزدوران استكبار كاملاً پاكسازي شد، يكهزار
دستگاه تانك، نفربر و خودرو مزدوران بعثي و منافقين به آتش كشيده شد و شمار زيادي
نيز سالم به غنيمت رزمندگان اسلام در آمد.

* نيروهاي ايران با پاكسازي 7 ارتفاع
مهم، دشت شيلر را آزاد كردند. 8/5/67

* شهرهاي قصر شيرين، سومار و ملكشاهي
آزاد شد. 10/5/67

* رژيم سفاك عراق بخشي از منطقه اشنويه
را بمباران شيميائي كرد. در اين بمباران 2265 مجروح بجاي گذاشت.

* هواپيماهاي رژيم متجاوز صبح امروز دو
واحد كارگري صنعتي را در استانهاي بوشهر و خوزستان بمباران كردند. 12/5/67

* رژيم عراق امروز دو واحد كارگري را در
استان لرستان بمباران كرد. 13/5/67

 

جهان اسلام

·       
10 فلسطيني از
سرزمينهاي اشغالي تبعيد شدند.

·       
رژيم حجاز حمل
هرگونه  كتاب، نشريه و عكس توسط حجاج را
ممنوع اعلام كرد. 18/4/67

·       
رژيم حجاز اعلام كرد،
تظاهركنندگان در ايام حج را بعنوان محارب با خدا مجازات خواهد كرد.

·       
سه تن از اعضاء
برجسته سازمان الجهاد مصر كه در ترور انورسادات نقش داشتند از زندان طوره قاهره
فرار كردند.

·       
دولت يمن شمالي تشكيل
گروههاي اسلامي در اين كشور را غير شرعي اعلام كرد. 27/4/67

·       
درگيري ميان مسلمانان
و فالانژها در شمال لبنان بيش از 70 كشته و مجروح بر جاي گذاشت.

·       
يك عضو جهاد اسلامي
به اتهمام تلاش براي منفجر كردن سفارت اسرائيل در نيكوزيا به 15 سال زندان محكوم
شد. 28/4/67

·       
دهها هزار تن زن
مسلمان در واشنگتن به يادبود شهادت صدها تن از زائرين خانه خدا در مكه بدست مزدوران
رژيم دست نشانده آل سعود به تحصن خود در مقابل سفارت حجاز ادامه دادند. 29/4/67

·       
صدها تن از حجاج «بيت
الله الحرام» با برپائي تظاهرات در مكه، فرياد برائت از مشركين سردادند.

·       
14 پاسگاه امنيتي در اطراف شهر كابل بتصرف
انقلابيون مسلمان افغانستان درآمد. 1/5/67

·       
عصام الدين الكمري
يكي از اعضاي برجسته سازمان جهاد اسلامي مصر كه باتفاق دو تن ديگر از زندان مصر
فرار نموده بود در درگيري با نيروهاي امنيتي مصر به شهادت رسيد. 4/5/67

·       
انقلابيون مسلمان
افغانستان در حمله به فرودگاه قندهار، سه فروند هواپيماي شوروي را منهدم كردند.

·       
اعتصاب فلسطيني ها
سراسر سرزمينهاي اشغالي را فرا گرفت. 8/5/67

·       
رژيم مبارك بدنبال
فرار سه تن از اعضاي جهاد اسلامي از زندان 2300 تن ازهواداران سازمان جهاد اسلامي
مصر را دستگير كرد. 9/5/67

·       
دو آمريكائي توسط
مسلمانان انقلابي جبهه «مورو» در جنوب فيليپين ربوده شدند/

·       
مولانا سيد فاضل حسين
موسوي قائم مقام نهضت اجراي فقه جعفري پاكستان توسط رژيم حجاز دستگير شد. 12/5/67

·       
علامه عارف حسين
حسيني رهبر شيعيان پاكستان توسط عمال استكبار در پيشاور به شهادت رسيد. 15/5/67

 

اخبار داخلي

·       
وزير امور خارجه براي
شركت در اجلاس شوراي امنيت جهت بررسي فاجعه هواپيماي مسافربري رهسپار نيويورك شد.
19/4/67

·       
براي اولين بار
پيشرفته ترين عمل پيوند عدسي چشم انسان به انسان در ايران انجام شد.

·       
نادرترين نوزاد دنيا
كه هنگام تولد يك دندان در فك پائين و يك تركش بمب در پهلو داشت در مريوان بدنيا
آمد. 20/4/67

·       
جمهوري اسلامي ايران
طي نامه اي به دبير كل، موافقت خود را با قطعنامه 598 اعلام كرد.

·       
بدنبال موافقت ايران
با قطعنامه 598 قيمت نفت در بازارهاي جهاني افزايش يافت.

·       
دانش آموزان ايراني 4
مدال طلا و نقره از المپياد جهاني رياضي دريافت كردند و در ميان كشورهاي اسلامي شركت
كننده در المپياد استراليا مقام اول را بدست آوردند.

·       
ايران و كانادا روابط
سياسي خود را از سر گرفتند.

·       
براي اولين بار طي 3
سال گذشته، ارزش ريال ايران در برابر ارزهاي خارجي افزايش يافت. 28/4/67

·       
قائم مقام رهبري روز
عيد غدير خم را روز «بيعت با امام» اعلام كردند.

·       
كاروان عظيم «ميثاق
با امام» صبح امروز عازم مناطق عملياتي شد.

·       
دكتر ولايتي به منظور
مذاكره پيرامون نحوه اجراي قطعنامه 598 شوراي امنيت در رأس هيأتي عازم نيويورك شد.
2/5/67

·       
مجلس شوراي اسلامي
براي حضور نمايندگان در جبهه ها تعطيل شد.

·       
كارشناسان سازمان ملل
براي آماده ساختن زمينه اجراي آتش بس وارد تهران شدند. 4/5/67

·       
كاروان تداركاتي مردم
نهاوند و گچساران به ارزش بيش از 56 ميليون ريال عازم جبهه ها شد.

·       
تازه نفسان بسيجي از
78 شهر كشور عازم جبهه ها شدند. 9/5/67

·       
آزمايش موشك 160
كيلومتري ساخت وزارت سپاه با موفقيت انجام شد. 10/5/67

·       
ميليونها ايراني
وفادار، شكوهمندترين راهپيمائي تاريخ انقلاب را بمنظور تجديد بيعت با امام در روز
خجسته غدير خم برگزار كردند.

·       
100 گردان نيروي رزمنده طي 10 روز از خراسان
عازم جبهه ها شدند. 12/5/67

·       
در پي به شهادت رسيدن
علامه عارف حسين حسيني دولت جمهوري اسلامي ايران امروز را عزاي عمومي اعلام كرد.
15/5/67

 

اخبار خارجي

·       
دبير كل سازمان ملل
فاجعه كشتار 290 سرنشين هواپيماي مسافربري ايران را بشدت محكوم كرد.

·       
ريگان: پرونده سقوط
هواپيماي ايران از نظر آمريكا مختومه است!

·       
اتحاديه خلبانان نروژ
خواستار تحريم پروازهاي مسافربري به آمريكا شدند. 15/4/67

·       
رياض و لندن قرارداد
20 ميليارد دلاري نظامي را امضاء كردند.

·       
حزب كارگر انگليس از
موضع گيري تاچر در قبال فاجعه خليج فارس توسط آمريكا، شديداً انتقاد كرد.

·       
يك باند صهيونيستي
قاچاق كودكان در برزيل كشف شد. 18/4/67

·       
فرمانده ناوگان ششم
آمريكا: فاجعه ايرباس سيلي بصورت نيروي دريائي آمريكا بود. 20/4/67

·       
دولت نيكاراگوا، سفير
و هشت ديپلمات آمريكا را از اين كشور اخراج كرد. 21/4/67

·       
رژيم سعودي مبلغ 600
هزار دلار كمك بلاعوض در اختيار ضياء الحق قرار داد. 22/4/67

·       
14 هزار تن از نيروهاي امنيتي رژيم مصر براي
كنترل مراسم حج راهي حجاز شدند.

·       
ارتش صهيونيستي،
دهكده فلسطيني «ارطاس» با 2500 سكنه در نزديكي بيت اللحم در كرانه باختري رود اردن
را با گلوله هاي شيميائي مورد حمله قرار داد. 23/4/67

·       
شوراي مزكري ايكائو
بدون ذكر نام آمريكا، حمله به هواپيماي مسافربري ايران را محكوم كرد.

·       
بوش نماينده آمريكا
در سازمان ملل: حضور نظامي آمريكا در خليج فارس حق قانوني در يك منطقه پراهميت و
حياتي براي آمريكا و اقتصاد جهاني است!!!

·       
انگليس از صدور
بيانيه جامعه اروپا پيرامون فاجعه خليج فارس جلوگيري كرد. 25/4/67

·       
ارتش رژيم صهيونيستي
از 3 ارتفاع مشرف به مواضع حزب الله در دره بقاع و «رشايا» عقب نشست.

·       
آمريكا از چين خواست
ارسال موشكهاي ميان برد و دوربرد به كشورهاي عربي را متوقف كند.

·       
پاكستان به درخواست
آمريكا،‌ ارسال اسلحه براي مجاهدين مسلمان افغانستان را متوقف ساخت. 26/4/67

·       
معاون اول وزير خارجه
شوروي در رأس يك هيئت وارد بغداد شد. 27/4/67

·       
تلويزين تركيه رژيم
عراق را آغازگر جنگ تحميلي معرفي كرد.

·       
آمريكا اعلام كرد،
هرگونه قطعنامه عليه اين كشور در مورد سرنگون ساختن هواپيماي مسافربري ايران را
وتو خواهد كرد. 29/4/67

·       
شوراي امنيت با صدور
يك قطعنامه از حمله آمريكا به هواپيماي ايران ابراز تأسف كرد. 30/4/67

·       
راديو دولتي سودان
اعلام كرد شاهدان عيني تأييد كرده اند كه قاتل مهدي حكيم يك ديپلمات عراقي بوده
است. 1/5/67

·       
اولين موشك «اس اس-
20» شوروري  بر اساس پيمان ممنوعيت سلاحهاي
اتمي ميان‌برد در حضور بازرسان آمريكائي منهدم شد. 3/5/67

·       
رژيم عراق در پي
افشاي ترور مهدي حكيم توسط ديپلمات عراقي، سفير خود را از سودان فرا خواند. 4/5/67

·       
سپهبد ماهر عبدالرشيد
مرد شماره 2 ارتش و فرمانده سپاه سوم عراق به دستور صدام بقتل رسيد.

·       
ريگان دستور براندازي
«مانوئل نوريگا» رئيس جمهوري پاناما را رسماً‌صادر كرد. 6/5/67

·       
شاه حسين پارلمان
اردن را منحل كرد.

·       
وزير جنگ رژيم مصر
بطور غير منتظره وارد بغداد شد.

·       
تاچر خواستار بهبود
روابط ايران و انگليس شد. 9/5/67

·       
وزير امور خارجه
آمريكا خواستار ملاقات با دكتر ولايتي شد. 10/5/67

·       
در يك هفته گذشته 8923
زمين لرزه در ژاپن به وقوع پيوست.

·       
آمريكا استفاده رژيم
عراق از سلاحهاي شيميائي را محكوم كرد.

·       
واشنگتن تاميز:
آمريكا اكنون بايد به قصاب بغداد بگويد كه ديگر بس است. 12/5/67

·       
دو افسر پليس عربستان
به ضرب گلوله مردان مسلح به قتل رسيدند.

·       
هواپيماهاي عراق 10
روستاي كردنشين شمال اين كشور را بمباران شيميائي كردند. 15/5/67

 

ضد انقلاب

·       
اعضاء يك شبكه سرقت و
جعل مدارك دولتي در رابطه با دريافت و فروش 7700 قطعه ورق فارسيت بدام افتادند.
22/4/67

·       
نماينده ايران خودرو
در يزد به جرم احتكار قطعات و لوازم يدكي اتومبيل 110 ميليون ريال جريمه شد.

·       
11 تن سم دفع آفات نباتي كه از انواع بسيار
كمياب مي باشد در اروميه كشف و عامل آن به 21 ميليون ريال جريمه محكوم شد.

·       
صاحبان يك كارخانه
پروفيل در كرمان به جرم فروش 610 تن پيروفيل در بازار آزاد به 490 ميليون ريال
جريمه محكوم شدند. 27/4/67

·       
اعضاي هيئت مديره
شيشه بران باختران با پرداخت 310 ميليون ريال جريمه و بركناري از مسئوليت، تعذير
شدند. 28/4/67

·       
1120 كيلو ترياك و حشيش از چهار پاكستاني در
بيرجند كشف شد.

·       
ده تن از اعضاي گروهك
منافقين كه اخيراً دستگير شده بودند در دو نقطه باختران بدار آويخته شدند. 12/5/67

 

/

در حاشيه پيام حضرت امام به مجلس سوم

در
حاشيه پيام حضرت امام به مجلس سوم پيرامون ضرورت تحول در نظام اداري

محمد
رضا حافظ نيا

پيام
حضرت امام در تاريخ هفتم خرداد ماه شصت و هفت به مجلس سوم فرازهاي مختلفي را در
برداشته که هر کدام، از معاني و محتواي عميق و با ارزشي برخوردار بوده و مي بايست
مورد توجه مخاطبان و متفکران جامعه قرار بگيرد.

يکي
از فرازهاي مهم پيام مزبور توجه دادن مجلس و نمايندگان محترم به مسئوليت خطيرشان
در ارتباط با تحول در نظام اداري کشور بوده که دگرگوني در نظام پر پيچ و خم اداري
را جدي بگيرد.

تحول
نظام اداري و اجرائي کشور مسئله اي است که بارها و بارها بعنوان يکي از ضرورتهاي
انقلاب اسلامي مطرح شده و امت مسلمان و قهرمان و ايثارگران نيز، که از عملکرد آن
بستوه آمده اند انتظار دگرگوني آن را کشيده و آرزوي جايگزيني نظام اجرائي متناسب
با شئونات انقلاب اسلامي را دارند.

اينکه
چرا با گذشت حدود ده سال از پيروزي انقلاب اسلامي هنوز نظام اداري استعمار ساخت
گذشته با تمام قدرت سر بلند ايستاده و مشکلات عديده اي را براي مردم و مجريان و
اصولاً انقلاب اسلامي بوجود مي آورد خود بحث جداگانه اي دارد که شايد يکي از عوامل
مؤثر در اين کوتاهي، عدم درک درست و ساختاري، و ماهيت جنبه هاي منفي نظام اجرائي
از سوي مسئولين ذيربط و نمايندگان مجلس بوده است.

وقتي
ماهيت و ريشه نابسامانيهاي نظام اداري و اجرائي بخوبي درک نشود برداشتهاي نارسائي
صورت پذيرفته و پيشنهادات ناقص و غير اصولي را بعضاً بعنوان تغيير بنيادي نظام
اداري در پي خواهد داشت و بهمين دليل بعضي قوانين و مقررات سطحي و روبنا در سالهاي
اخير که خود موجد نابسامانيهاي فراواني گرديده بعنوان جنبه هايي از تغيير بنيادي
نظام اداري معرفي شده اند.

نظام
اداري و اجرائي موجود کشور داراي مشخصه هاي خاص خودش مي باشد که جنبه ذاتي داشته و
نمي توان اين مشخصه ها را مجرد از همديگر، بدون تحول در ذات آن از بين برد. مثلاً
کاغذ بازي و بوروکراسي که مشخصه منفي و ملموس آن براي مردم مي باشد و روند پر پيچ
و خمي را در ارائه خدمات اداري عرضه مي کند دقيقاً جنبه ذاتي دارد و نمي توان با
قانون و مقررات، کاغذ بلزي را بدون تحول اساسي در سيستم اداري و اجرائي از آن
گرفت.

کاغذ
بازي و بوروکراسي از ذات سيستم مي جوشد و حذف آن مقدور نيست مگر اينکه ذات سيستم
تغيير کند و تحول در ذات آن بوجود آيد. با تنظيم قانوني که مثلاً کاغذبازي نباشد و
فرضاً روشهاي اجرائي نيز در درون همين سيستم با بخشنامه و دستورالعمل تغيير کند،
مشکل را حل نخواهد کرد. اينکار همانند تراشيدن موهاي سر انسان خواهد بود که پس از
مدتي رشد خواهد کرد و همانند برگهاي درخت خواهد بود که اگر قطع شود مجدداً سبز
خواهند شد. حذف کاغذبازي و بوروکراسي فقط با تحول در ذات و سرشت سيستم اداري و
اجرائي کشور مقدور است و لا غير و آنهائي که مبارزه با بعضي جنبه هاي عارضي و
مشخصه هاي سيستم موجود را تحول در نظام اداري مي بينند، به سرابي مينگرند که نتيجه
اي جز بقاي سيستم اداري، و ادامه روند موجود بوروکراسي و تشديد نااميدي امت مسلمان
ايران از مسئله تغيير نظام اداري، چيز ديگري را بهمراه نخواهد داشت و اين برخلاف
انتظار امام بزرگوارمان از مجلس سوم است. لازم به توضيح است که سيستم اداري و
اجرائي موجود نه تنها مشکل آفرين براي مردم است بلکه کادرهاي انساني و اجزاء درون
آن نيز بشدت رنج ميکشند.

نظام
اداري و اجرائي کشور از نظر شکل شناسي و مورفولوژي بشدت در هم ريخته و آشفته
وگسسته بوده و شکل گيري اجزاء جديد و گسترش اجزاء گذشته از نظم و نسق و طرح مدون و
استراتژي مشخصي تبعيت نمينمايد و گاهي بي هدفي و يا کم هدفي و يا هدفهاي متناقضي
در شکل گيري آن احساس مي گردد،‌ و چنين بنظر مي رسد که سيستم اداري و اجرائي کشور
بدون رعايت اصل هماهنگي و ارتباط زير مجموعه هاي آن گسترش يافته و سرگرداني و گيجي
و سردرگمي و ابهام در هدفها از مشخصه هاي بارز آن ميباشد.

شکل
گيري نظام اداري و اجرائي کشور بصورت وضعيت مضحکه آميز کنوني و در عين حال رنج
آور، نمي تواند بدور از هدفها و مقاصد استعمار باشد چرا که مشخصه هاي آن نمي تواند
انسانهاي دلسوز و آگاه را از حيث بازدهي مفيد، قانع سازد.

در
اينجا لازم است بعضي از مشخصه هاي آن فهرست وار ذکر گردند.

1-    تمرکز گرائي: تمرکز گرائي رسمي و غير رسمي در
اجرا.

که
از مشخصه هاي منفي و ذاتي سيستم اجرائي بوده که نقش اساسي را در بوروکراسي موجود
آن بعهده دارد.

2-    عدم اعتماد: سيستم اداري و اجرائي موجود با
ديدگاه منفي به انسانهاي درون خود نگاه کرده و بر همين اساس شکل گرفته است.

اين
سيستم انسانها را امين و قابل اعتماد نمي داند و معتقد است با روشهاي مختلف بايد
انسانها کنترل شوند تا خطا ننمايند و لذا منشأ بسياري از مقررات دست و پاپيچ مالي
و اداري و بودجه اي و حقوق اداري وغيره همين اصل و مشخصه ذاتي سيستم اداري کشور مي
باشد.

3-    بوروکراسي و کاغذ بازي: اين امر عمدتاً‌ ناشي
از دو مشخصه تمرکز گرائي اجرائي و عدم اعتماد و روشهاي متداول در گردش کار سيستم
اجرائي مي باشد. جالب است که وقتي نامه اي از يک شهرستان با رعايت سلسله مراتب
اداري و بر اساس تمرکز گرائي اجرائي به تهران ارسال مي گردد و سپس پاسخ آن دعوت
داده مي شود، مجموعاً حدود 240 اقدام بر روي آن صورت مي پذيرد و اين رقم بيانگر
علت طولاني شدن اقدام بر روي نامه ها و نيز ميزان هزينه هاي مالي فراواني که در
بردارد مي باشد.

4-    کند کردن گردش کار کشور: تأخير در  انجام امور جامعه در اثر کندي سيستم موجود امري
غير منتظره نمي باشد.

5-    بازداشتن کشور از توسعه و پيشرفت: عملکرد
سيستم ادراي و اجرائي موجود باعث مي گردد که کشور از طي طرق توسعه در ابعاد مختلف
فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي- سياسي- نظامي و دفاعي محروم باشد.

6-    کشش نداشتن براي پاسخگوئي به نيازهاي فراينده
جامعه: نيازهاي جامعه در اثر رشد جمعيت و تغيير در الگوهاي زندگي، روند فراينده اي
دارد و نظام اداري موجود چنين کششي را نداشته و مرتباً فاصله بين عرضه نيازها و
تقاضاي نيازها بيشتر مي گردد مانند مسکن- تعليم و ترتيب و غيره… هرچند ممکن است
گفته شود اين مسئله به شرايط جنگي کشور و ساير مسائل ارتباط دارد ولي بخش عمده اي
از اين نارسائيهاي کشور بدوش ساير عوام مانند جنگ.

7-    داشتن هيئت و شکل بدقواره: نظام اداري کشور
فاقد شکل منظم و موزون مي باشد و بهم پاشيدگي و گسيختگي در آن امري بديهي است.

8-    گيجي و سردرگمي: مجموعه سيستم اداري، اجرائي
دچار سردرگمي و سرگرداني مي باشد و شناخت کانونهاي انتشار اين امر خود حائز اهميت
است.

9-    تبعيت نکردن گسترش و تکامل آن از طرح مدون و
يا استراتژي مشخص: بعبارتي ايجادها و الحاقها و گسترشها بدون حساب و بر اساس تشخيص
روزمره صورت مي پذيرد و متأسفانه بعضاً قانون نيز مي گردند؟!

10-                      
کارآئي
بسيار پائين: به هنگام اخذ رأي اعتماد نخست وزير محترم از مجلس سوم، ايشان فرمودند
«متوسط زمان مفيد کار در برخي از دستگاهها به 5/1 ساعت رسيده است». اين رقم و
رقمهاي مشابه متأسفانه حالت عادي بخود مي گيرند و بيانگر کارائي ضعيف و رو به صفر،
سيستم اجرائي کشور هستند!

11-                      
سياست
گزاري غير متمرکز: امر سياست گزاري بخصوص در سطح کشور که امري ضروري براي اداره
هماهنگ کشور مي باشد، متأسفانه غير متمرکز است و دستگاههاي موازي کار و مشابه براي
يک امر واحد در سطح کشوري وجود دارند مانند مسئله مسکن- کشاورزي- امور انتظامي-
امور امداد و غيره، و همه اينها هزينه هاي تکراري را به دوش کشور مي اندازند و
باعث بالا رفتن بودجه جاري کشور مي گردند.

12-                      
بالا
بودن هزينه‌ها: سيستم اجرائي موجود بشدت هزينه بر و پول خور است و بودجه هنگفتي را
همه ساله مي بلعد.

13-                      
اسراف
آميز و اشرافي بودن عملکردها: در سيستم اجرائي موجود اسراف بودجه‌ها و سرماه‌هاو
تبلور ظاهر تشريفاتي، امري طبيعي بنظر مي رسد و صرفه جوئي و ساده زيستي که ضرورت
امروز کشور است در درون اين سيستم راهي ندارد.

14- در راستای منافع محرومین و مستضعفین قرار
نداشتن: این سیستم اجرائی ذاتاً تحقیر کننده مستضعفین است و براي پاسخگوئي به
ثروتمندان و اشراف و باصطلاح افرادي كه ظاهري آنچناني دارند آمادگي بيشتري داشته و
اگر بدبخت و بيچاره اي بدرون آن وارد شود نه تنها نيازش برآورده نمي شود كه بيچاره
تر مي گردد!!؟

شايد بي جهت نبوده است كه در گذشته گفته
مي شد، انجام كار در درون سيستم اداري به پول و پارتي و پرورئي نياز دارد!

15- هماهنگ نبودن با ارزشهاي مقدس انقلاب
اسلامي و بطور كلي عدم تناسب آن براي حمل محموله هاي ارزشمند انقلاب اسلامي.

اينها كه ذكر شدند و آنهائي كه ذكر نشده
اند مشخصه هاي بهم پيوسته اي از سيستم اداري، اجرائي موجود كشور هستند كه فقط با
تحول بنيادين ذاتي و سرشتي سيستم قابل رفع مي باشد.

در اينجا از ارائه توضيحات بيشتر پيرامون
مشخصه هاي سيستم اداري خودداري گرديده و خواننده محترم را به سلسله مقالات ساختار
نظام اجرائي كشور كه قبلاً به چاپ رسيده است ارجاع مي دهد.

اينك با توجه به تأكيد حضرت امام به مجلس
سوم و ضرورت تغيير اساسي در نظام اداري، نظر مسئولين ذيربط و نمايندگان محترم مجلس
را به ملاحظات زير جلب مي نمايد:

1-   
تغيير بنيادي نظام
اداري: نبايد همانند گذشته در حد شعار و سخنراني پشت تريبونهاي مجلس شوراي اسلامي
باقي بماند و نيز نبايد طرحها و لوايح سطحي و روبنائي كه بعضاً خودشان نيز مسئله
آفرين هستند مجلس را بفريبند، و همچنين نبايد زمان، بيش از اين از دست برود و
ناگهان متوجه شويم كه عمر يك مجلس ديگر نيز در ارتباط با تغيير نظام اداري و
اجرائي بدن نتيجه گذشته است؟!!

2-   
مجلس بايد به تغيير
نظام ادراي بصورت ذاتي و سرشتي نگاه كند زيرا نگريستن به اين مسئله در چارچوب
نگرشها و بينشها و روشهائي كه از درون تفكر و فرهنگ سيستم اداري موجود مي جوشد
مشكل را حل نخواهد كرد،  و دلخوش داشتن به
پيشنهادات بعضي مسئولين كه در افقي تنگ و تاريك به مسئله مي نگرند و حدود تشخيص
شان از اقدامات اصلاحي و رفرمي و رنگ و لعابي فراتر نميرود كاري عبث خواهد بود.

3-   
هر چند دولت مسئوليت
و نقش اوليه را در تحول سيستم اداري و اجرائي كشور بعهده دارد و نبايد در انجام
اين وظيفه خود را كنار بكشد ولي از آنجائيكه امام بزرگوار انجام تحول در نظام
اداري را به مجلس سوم اميد بسته اند بايد مجلسيان عزيز آستينها را بالا زده و در
يك ارتباط متقابل با دولت گروهي را با اختيارات تام مأمور تهيه اصول كلي و
استراتژي تحول نظام اداري و اجرائي كشور نموده و مأموريت تهيه طرح جامع تحول نظام
اجرائيو زير مجموعه اي آن، و نيز تهيه طرح انتقال و نظارت بر مراحل اجرائي آنرا
بعهده آنها گذاشته و حمايت و نظارت جدي را نيز معمول دارند. در اين زمينه مجلس
بايد توجه نمايد كه اين امر را بايد به كساني محول كرد كه از تجربيات وسيع اجرائي
دوران پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ابعاد و رده هاي مختلف كشوري و استاني و
شهرستاني و نيز دانش علمي لازم برخوردار بوده و با مسائل توسعه آشنائي داشته و
بينش لازم در اين زمينه را كسب كرده و از همه مهمتر از روحيه ابتكار و خلاقيت و از
ديدگاه تحولي برخوردار باشند. سپردن كار به دست افراد مجرب بدون دانش علمي و نيز
دانشگاهيان بي تجربه و بدون روحيه ابتكار و خلاقيت مشكل را حل نخواهد كرد.

4-   
زير مجموعه هاي نظام
اجرائي از پيوستگي خاصي برخوردار بوده و ايجاد تحول در يكي از آنها مستلزم تحول
پذيري كلي مجموعه مي باشد بنابراين نگرش مجرد به تحول هر يك از اجزاء امري بي
نتيجه خواهد بود و لذا بايد مقصود از تحول در نظام اداري را در تحول كليه زير
مجموعه هاي نظام اجرائي مانند نظام برنامه ريزي، نظام بودجه بندي، نظام مالي دولتي
و قانون محاسبات عمومي، نظام اداري و غيره جستجو نمود. لذا همه اينها با همديگر
بايد دچار تحول شوند تا مسئله بوروكراسي و ساير مشخصه هاي منفي نظام اجرائي موجود
كشور برطرف گردد. لازم بتوضيح است كه متأسفانه قانون محاسبات عمومي مصوب مجلس
شوراي اسلامي نه تنها كمكي به حل مشكلات بوروكراسي و كاغذبازي و مشكلات پيچيده
اداري و مالي بر سر راه دستگاههاي دولتي و مردم گرديده است و اگر قرار باشد مجلس
سوم نيز اينگونه به نسائل تحول نظام اداري بنرگد مصيبت وحشتناكي در انتظار انقلاب
اسلامي و مردم مظلوم و انقلابي و مستضعف كشورمان خواهد بود.

5-   
تدوين نظام نظام
اجرائي كشور بايد از اصول مشخصي تبعيت كند كه براي نمونه ميتوان به موارد زير
اشاره نمود:

1-   
تبلور معيارها و
ارزشهاي اسلام و انقلاب اسلامي و قانون اساسي جمهوري اسلايم ايران در روح و پيكر
آن.

2-   
مستضعف گرائي و حمايت
از حقوق محرومان و مظلومان در عملكردها.

3-   
تبلو خوشبيني و
اعتماد در كليه زواياي سيستم.

4-   
بها داده شده به تفكر
و معيارهاي انساني و اخلاقي و اصولاً‌انسان بعنوان مهمترين عنصر سيستم.

5-   
جذب انسانهاي وارسته
و خداجو و متفكر و انديشمند و خلاق و مبتكر و در يك كلمه نخبگان جامعه در درون
خود.

6-   
تمركز گرائي و سياست
گزاري هاي كلي جامعه و حذف دستگاههاي تكراري و مشابه كار و ادغام و الحاق تمام يا
اجزاء آنها در يكديگر و كاهش تعداد وزارتخانه ها و سازمانهاي موجود و مبارزه با
روند وزارت خانه زائي در كشور.

7-    پرهيز
جدي از تمركزگرائي در اجرا و سياست گزاريهاي منطقه اي در كشور و بها دادن به
استانها و مناطق مختلف و دخالت دادن آنها در سرنوشت خود در چارچوب قانون اساسي و
سياستهاي كلي جامعه. اين امر كمك زيادي به كاهش بوروكراسي و كاغذبازي و تأخير در
انجام اموري مردم و جامعه خواهد نمود و بايد اين اصل در امور اداري- بودجه ريزي-
مسائل مالي دولتي- برنامه ريزي منطقه اي و غيره رعايت گردد.

اميد است مجلس سوم توفيق تغيير بنيادي
نظام اداري و اجرائي كشور و خشنودسازي امام بزرگوار و امت امام را پيدا نموده و
يكي از وظايف مربوطه را بفضل الهي بنحو مطلوب انجام دهد.

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته
ها و نوشته ها

براي
رضاي  خدا، جام زهر نوشيدن

امام
خميني: «…قبول اين مسئله (قوبل قطعنامه) براي من از زهر کشنده تر است ولي راضي
به رضاي خدايم و براي رضايت او اين جرعه را نوشيدم».

با
ياد تو جام زهر چون نوش کشند             از
کوي تو عاشقان بيهوش کشند

بنماي
بزاهدان، جمال رخ خويش              تا
غاشيه مهر تو بر دوش کشند

                                                                                             
«سنائي»

آداب
غسل!

ابو
منصور سجستاني را پرسيدند که: چون در صحرائي بر سر چشمه رسيم و خواهيم که غسلي بر
آريم، روي به کدام سمت کنيم؟

گفت:
به سمت جامه هاي خود، تا دزد نبرد!

به
صلحدوستي دشمن فريفته نشويد

بطلميوس
را گفتند که امراي شام با وفور عداوت و کمال بغض، در غايت بيچارگي و مسکنت به
اظهار خشوع و صلح دوستي، مضطر شده اند، چه نظر مي دهي؟ بطلميوس نوشت:

بطلميوس
به فريب دشمن خرسندي نيابد، و تعويل بر غرور او روا ندارد؛ چه دشمني درضمير دشمن،
آنچنان پنهان است که آتش در خاکستر؛ مردم چو خاکستر را بينند و از حقيقت آتش معلوم
نکنند، گستاخ دست به خاکستر دراز کنند، ناگاه سوخته گردد. و به تملق دشمن فريفته
نشايد شد.

مخلوط
آب و خاک

مردي
نزديکي از قاضيان آمد، گفت: اي امام مسلمانان، اگر خرما خورم، دين مرا هيچ زيان
دارد؟ گفت: ني گفت: اگر قدري سياه دانه با آن بخورم، چه باشد؟ گفت: باکي نباشد.
گفت: اگر آب خورم چه باشد؟ گفت: روا باشد. آن مرد گفت: پس شراف خرما جز آميخته اين
سه چيز نيست، چرا آن را حرام مي دانيد؟

قاضي
گفت: اي شيخ، اگر مشتي آب بر تو ريزم، هيچ ترا درد کند؟ گفت ني. گفت: اگر قدري خاک
بر تو اندازم، تو را هيچ زياني رسد؟ گفت: ني. گفت: اگر اين آب و خاک با هم بياميزم
و از آن خشتي کنم و بر سرت زنم چون باشد؟ گفت: سرم بشکند. گفت: «همچنان که اينجا
سرت بشکند، آنجا عهد دينت هم بشکند» مرد هيچ جواب نيافت، خجل شد و بازگشت.

در
جواب مسئله، دقت بايد کرد

مرد
روستائي از فقيهي مسئله اي بپرسيد. هفته اي تأمل همي کرد، روستائي را صبر نبود.
گفت: اگر مي داني بگو و اگر نمي داني تا بپرسم از کسي ديگر. گفت: مي داني من کجا نشسته
ام؟ گفت: بر زمين نشسته اي بر سر سجاده! گفت: غلط تو از اينجا افتاده است که مرا
بر زمين مي بيني، من به کرانه دوزخم و خيمه بر صراط زده ام.

قلم
يا کلنگ

قلمي
از قلمدان قاضي ئي افتاد. شخصي که حضور داشت گفت: جناب قاضي! کلنگ خودرا برداريد.
قاضي گفت: مردک! اين قلم است نه کلنگ، تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسي؟
گفت: هر چه هست، تو خانه مرا با آن ويران کردي!!

نسب
وحسب

روزي
سقراط حکيم با يکي از اعيان زادگان روبرو گشت. اعيان زاده نام پدران خود را بر
سقراط شمرد و به آنان افتخار کرد و سقراط را تحقير نمود و به او گفت: تو از خاندان
پست و بيقدري هستي!

سقراط
گفت: پدران تو همه اشخاص بزرگ و عاليقدر بوده اند ولي تو خود نتوانستي پايه و
مقامي براي خود احراز کني. و اما من، نسبم از خودم شروع مي شود و من در رأس
خانواده اي هستن که از من آغاز شده است ولي خانواده تو به تو ختم مي شود! پس تو
ننگ خاندان خويش هستي و من شرف و افتخار خاندان خود مي باشم.

اعتدال
در دوستي و دشمني

اميرالمؤمنين(ع):

«احبب
حبيبک هوناً ما عسي ان يکون بغيضک يوماً ما و أبغض عدوک هوناً ما عسي أن يکون
حبيبک يوما ما».

دوستي
آنچنان نمي بايد                                که
نگنجد در آن ميان موئي

دشمني
هم بدان صفت  خويش نيست             که زيارش نباشدش بوئي

هر
دو جانب نگاه خواهد داشت                                هر
کرا هست معتدل جوئي

شرط
تجارت

پيامبر
اسلام(ص) فرمود: هر که مي خواهد خريد و فروش کند(تجارت نمايد) بايد از پنج چيز
اجتناب ورزد و اگر نمي تواند حتماً دست از تجارت بردارد:

1-    از ربا اجتناب ورزد.

2-    در خريد و فروش، سوگند نخورد.

3-    عيب جنس را پوشيده نگه ندارد.

4-    هنگام فروش کالا، از آن ستايش و مدح نکند.

5-    هنگام خريد جنس، آن را بدگوئي ننمايد.

سزاي
خيانت

يکي
از معاريف بصره را گوسفنداني بود،‌و هر روز و شب، شير آن را مي دوشيد و آب بسيار
در آن مي آميخت. شبان او را گفت: اي خواجه! خيانت مکن که عاقبت آن وخيم است. خواجه
بدان التفات نکرد. روزي گوسفندان در دامن کوهي بودند،‌ ناگاه باران و سيلي عظيم
آمد و جمله گوسفندان را ببرد. شبان بي گوسفندان به نزد خواجه آمد. گفت: چرا گوسفند
نياوردي؟ گفت: اي خواجه، آن آبها که با شير مي آميختي، جمله جمع شد و سيلي گشت و
گوسفندان تو را ببرد.

خراب
کردن خانه خدا

خواجه
محمود شهاب وزير امير تيمور بود. پس از وفات امير تيمور خواست که مسجد محله را که
از هم ريخته بود و خراب شده بود عمارت کند. مزدوري چند آورده بود و ديوارهاي کهنه
شکسته را خراب مي کرد، ظريفي از آن محله مي گذشت گرد و غبار بسيار ديد، پرسيد که
اين چيست؟ گفتند: خواجه محمود بويران کردن ديوار مسجد مشغول است. آن شخص گفت: تا
امير زنده بود خانه مسلمانان را ويران مي کرد و اکنون که امير بمرد، خانه خدا را
ويران مي کند!

لعنت
بر حاکم بغداد!

وقتي
صائب تبريزي از بغداد مي گذشت، شنيد که حاکم بغداد حکم کرده است که چون يزيد از
مردم مکه بوده، تا من هستم و حکومت مي کنم، کسي حق ندارد او را لعن کند. صائب گفت:

حاکم
بغداد حکمي کرده مي بايد شنيد              تا
که او باشد، نبايد کرد لعنت بريزيد

از
حکم تو سلطان قضا يافته امضا

از
غره ماه از اثر صنع تو غرا                              وي
طره صبح از دم زلف تو مطرا

نوک
قلم صنع تو در مبدأ فطرت                         انگيخته
بر صفحه کن، صورت اشيا

از
پيه بصر،‌صنع تو پر کرده دو صد شمع               در
خلوت اين مردمک هندي لالا

از
ذات تو منشور بقا يافته توقيع                        وز
حکم توسلطان قضا يافته امضا

توحيد
توخواند بسحر، مرغ سحر خوان                        تسبيح
تو گويد بچمن، بلبل شيدا

بر
قله کهسار زني، بيرق خورشيد                     بر
پيکر زنگار کشي، پيکر جوزا

جز
ما شطه صنع تو، کس حلقه نسازد               بر
جبهه مه جعد سياه شب يلدا

                                                                                    «خواجوي
کرماني»

فوايد
خرما

پيامبر
اکرم(ص) در روايتي، فوايد خرما را سه چيز بيان مي فرمايد: 1- خستگي را از بين مي
برد. 2- سردي بدن را مبدل به حرارت مي کند. 3- انسان گرسنه را سير مي سازد. و
بدينسان حضرت به عمل انرژي زا و نيروبخشي خرما، کاملاً اشاره مي فرمايد. حال
ببينيم در هر صد گرم خرما، حد متوسط موادي که موجود است چقدر مي باشد؟

آب
37 گرم.                                          فسفر
58 ميلي گرم.

مواد
قندي 53 گرم.                                        املاح
گوگرد 45 ميلي گرم.

مواد
سفيده اي 1 گرم.                           املاح
کلر 270 ميلي گرم.

چربي
4/1 گرم.                                    ويتامين
«آ» 75 واحد بين المللي.

پتاسيم
65 ميلي گرم.                           ويتامين
«ب 1» 3/0 ميلي گرم.

سديم
26 ميلي گرم.                             ويتامين
«ب 2» 2/0 ميلي گرم.

کلسيم
63 ميلي گرم.                            ويتامين
(نياسين) «پ. پ» 5/1 ميلي گرم.

منيزيم
51 ميلي گرم.                             ويتامين
«ث» 6 ميلي گرم.

آهن
5/3 ميلي گرم.

مس
20/0 ميلي گرم.

 

/

استعداد و گرايش به زيبائي

اسلام،
مکتب انسان سازي

قسمت
پنجم

استعداد
و گرايش به زيبائي

حجة
الاسلام محمد حسن رحيميان

روح
زيبا

نکته
ديگر آنه بهر نسبتي که روح انسان به زيبائي آراسته گرددف از زشتيها گريزان تر و
ذائقه او زشتيها نفرت انگيزتر مي شود. مثلاً غيبت و بدگوئي از ديگران که يک عمل
زشت است هرگز از انساني که داراي روح زيبا است سر نمي زند، چرا که ديگر زشتي با
چنين روحي سنخيت نداشته و همان اندازه غيبت و بدگوئي پشت سر برادر  ديني در ذائقه باطني او نامطبوع و نفرت انگيز
است که خوردن گوشت مرده برادر در ذائقه حسي او. اين يک، گزيدن جسم است- آهم جسمي
بي روح- و آن گزيدن روح و شخصيت معنوي است که آزارش بسي ناگوارتر و تلختر است.

خلد
گر به پا خاري آسان برآيد                          چه
سازم به خاري که در دل نشيند

قرآن
با بيان اين مطلب همراه با تشبيهي ظريف به زشتيهاي حسي، انسانها را به سوي کمال
مطلوب و شکوفائي و آیاستن روح در پرتو تقوي و بازگشت به خداي توبه پذير  که جز با تهذيب و تطهير روح از زشتيها امکان
پذير نيست متذکر ميشود:

«…و
لا يغتب بعضکم بعضاً ايحب احدکم ان ياکل لحم اخيه ميتاً فکرهتموه و اتقوالله ان
الله تواب رحيم». (سوره حجرات 12)

هرگز
همديگر را غيبت نکنيد، آيا شما دوست داريد که گوشت ميته برادر خود را بخوريد که بي
گمان کراهت داريد، تقواي الهي داشته باشيد که همانا خداوند بسيار توبه پذير و
مهربان است.

و
شکوفائي زيبا دوستي و آراستگي و زيبائي روح، انسان را به جائي مي رساند که حتي اگر
ثواب و عقابي بر صفات و اعمال زيبا و زشت مترتب نباشد  بازهم خود را به صفات و اعمال نيک مي آرايد و
از صفات و اعمال زشت اجتناب مي کند.

زيبائي
واقعيتي است گسترده و داراي مراتب، و منطبق با مراتب هستي و کمال، که از زيبائيهاي
مادي گرفتهتا زيبائيهاي معنوي و عقلي و ازکمترين مرتبه تا زيبائي و جمال مطلق را
شامل مي شود. هر چه زيبائي يک موجود که متناسب است با درجه هستي و کمال آن،
افزونتر و شديدتر شود از زشتي و نيستي و کاستي در آن راه ندارد و هر چه زيبائي و
جمال مطلق است و هيچگونه زشتي و نيستي و کاستي در آن راه ندارد و هر چه زيبائي است
از اوست. و ميل به زيبائي نيز همچون ميل به حقيقت است که هر دو- اگر آنها را دو
ميل فرض کنيم- منتهي به زيبائي مطلق که همان حقيقت و کمال مطلق است، مي شود و شايد
حقيقت اين دو ميل يکي باشد همچنانکه متعلق آنها يکي است و هر دو به يک کانون منتهي
مي شوند.

همانگونه
که قبلاً نيز متذکر شديم ميل عبارت است از نيروئي که انسان را به کانوني خارج از
وجود خود پيوند مي دهد پس يک طرق روح و حقيقت است 
و طرف ديگر محوري است خارج از وجود انسان و ميل کانالي است بين اين دو و
هنگامي که طرفين قضيه در دو يا چند کشش يکي باشد يعني در هر دو مورد انسان همان
انسان و کانون مقابل آن که متعلق ميل و کشش است هم در هر دو مورد يکي- يعني خدا-
باشد پس دو ميل يعني دو کانال که مي توان آنها را به دو خط مستقيم بين دو نقطه
ناميد نمي تواند واقعاً دو ميل باشند همچنانکه خط مستقيم بين دو نقطه مشخص نيز نمي
تواند بيش از يکي باشد و اگر بخواهيم خطوط فرضي ديگري ترسيم کنيم باز هم منطبق با
يکديگرند و غير قابل تعدد و تکثر.

تجاذب
متقابل

در
هر صورت هر جا سخن از ميل است، درانده ميل، مجذوب و متعلق ميل، جاذب است مثلاً در
حيطه ميلهاي مشترک غذا جاذب است و جاندار گرسته مجذوب آن. گرسنه تحت تأثير اين
جاذبه احساس مي کند که غذا را دوست مي دارد و اين کشش و گرايش به او شوق و نيروي
حرکتي مي بخشد تا به غذاي «مطلوب» دست يابد. گرچه مستلزم عبور از صخره ها و پشت سر
گذاشتن گردنه ها و سختيها باشد و آنگاه که وصال دست داد و طعم  «مطبوع» غذا با ذائقه او آشنا شد و کام از آن
برگرفت احساس لذت و کامروائي مي کند.

وبهمين
گونه است در مورد ميلهاي ويژه از باب مثال هر نوع زيبائي جاذب انسان است و انسان
مجذوب آن و همين جاذبه و کشش است که دوستي و عشق و پرستش را در انسان مي آفريند و
او را به ستايش بر مي انگيزاند و در شوق وصال، شور حرکت و نيروي تلاش و کوشش مي
بخشد و با دست يافتن به «مطلوب» احساس آرامش و لذت به او دست مي دهد.

با
کمي دقت در مثال فوق در مي يابيم، گرچه در بدو امر متعلق ميل، جاذب و دارنده ميل
مجذوب است لکن با فعليت يافتن و شکوفائي اين ميل، نسبت معکوس مي شود و فاعل و
مفعول جاي خود را عوض مي کنند يعني آن که «مجذوب» بود، «طالب» مي شود و آنچه
«جاذب» بود، «مطلوب» مي گردد.

اين
مطلب در زمينه ميلهاي مشترک که متعلقات آنها از مقوله ماديات است چيز بيشتر از
تجاذب بين غريزه- که ضامن بقاء حيات مادي جانداران است- و ماده که فاقد شعور و
آگاهي است به دست نمي دهد. در حالي که در رابطه با ميلهاي ويژه از آنجا که متعلق
آنها در حقيقت هستي مطلق، حقيقت مطلق، کمال مطلق و جمال مطلق است که همان ذات مقدس
باري تعالي است، اين تجاذب که محصول شکوفائي شخصيت راستين و هويت واقعي انسان است
تجاذبي است بين فطرت خداجوي انسان و آفريدگار او که صفات او عين ذات او است.

تجاذبي
که از نشأه «الست بربکم قالوا بلي»[1]
نشأت گرفته و با «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»[2]
فعليت يافته و ثمره محبت و رضاي متقابل را به بار مي آورد و آهنگ دلنواز «يحبهم و
يحبونه»[3]
و «راضية مرضية»[4] به
گوش دل مي نشاند.

حال
برگرديم به ادامه بحث پيرامون ميل به زيبائي:

زيبائي
و محبت

گفتيم
که ميل به زيبائي در غايت و منتهاي خود انسان را به خدا که زيبائي مطلق و آفريدگار
همه زيبائيها است پيوند مي دهد و آنگاه که انسان اين کانال فطري را با کمک چراغ
عقل و نور وحي پيمود و خدا را با صفات جمال و جلالش شناخت و نور هستي و زيبائي
مطلق از اين درچه به آئينه قلبش تابيدن گرفت، شعله عشق و محبت در جان او برافروخته
مي شود و همه محبتهاي ديگر را که نشأت گرفته از غرايز هستند تحت الشعاع خود قرار
مي دهد: «و الذين آمنوا شد حبالله»[5]
و اگر نسبت به مخلوقات احساس محبتي داشته باشد همه در طول محبت به خدا است و اگر
زيبائي و جمالي در آنها مي بيند همه را پرتوي از زيبائي و جمال بي پايان او مي
نگرد.

به
جهان خرم از آنم که جهان  خرم از اوست                    عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

چنين
انساني ديگر همه هستي را زيبا مي بيند و دوست مي دارد. براي او هر چيزي که به
محبود نزديکتر و نزد او محبوبتر باشد، زيباتر و دوست داشتني تر است. طبعاً خانه
او، کتاب او، پيغمبر او، بندگان خاص اوو بالاخره خواسته ها و دستورات او از زيبائي
و محبوبيت بيشتري برخوردار است. اين محبت است که انسان را به طور طبيعي به تبعيت
از محبوب سوق مي دهد که اصولاً تبعيت و پيروي از خواسته هاي محبوب دليلي است روشن
بر اثبات محبت و نشاني است مسلم که چهره محب صادق را از مدعي  کاذب، آشکار مي سازد! و اين سخن خدا است که
ميفرمايد:‌«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحببکم الله»[6]
اي پيامبر بگو: اگر خدا را دوست مي داريد بايد مرا پيروي کنيد که در اين صورت
خداوند شما را دوست مي دارد.

پس
شناخت خدا و ايمان به او ملازم است با محبت شديد به او و محبت ملازم است با تبعيت
و پيروي از خواسته ها و دستورات الهي که محبت متقابل را از سوي خداوند همراه دارد
و اين تجاذب و محبت متقابل و تبعيت محض تا آنجا پيش مي رود که گوئي محب در محبوب
ذوب مي شود و نه آنکه خدا و پرستش او را براي خود نمي خواهد که ديگر« خودي» نمي
بيند که از روي ترس وطمع رو بسوي او آورد. بلکه خدا را براي خدا مي خواهد و او را
مي پرستد چون شايسته پرستش است و آنچه را از اعمال قبيله و قالبيه درجهت اطاعت از
او و رضايت حضرتش انجام  مي دهد نه از
«خود» مي پندارد که هستي و اعمال و بود و نمود خويش را از او و فيض سرمديش مي
بيند. بعبارت ديگر چون براي خويش «خودي» نمي يابد نه عمل خويش را عمل «خود» مي
داند و نه در ازاء عمل خويش استحقاق پاداشي باري «خود» تصور مي کند.

اين
محب درفضاي محبت براي تقرب و نزديک شدن به محبوب به فرائض و دستورات واجب بسنده
نمي کند بلکه با دو بال فرائض و نوافل بسوي او به پرواز مي آيد و متأثر از شدت
محبت به او نه فقط واجبات را- که الزامي است- بلکه کارهائي را که خداي محبوب دوست
مي دارد- مستحبات- و الزامي در آنها نيست نيز مشتاقانه انجام مي دهد و اينجا است
که محبت و تبعيت به اوج مي رسند و در پرتو محبت متقابل محبوب، به مقامي مي رسد که
در حديث صحيح مشهور چنين آمده است:

امام
صادق(ع) از پيغمبر اکرم(ص) نقل مي کند که خداوند عزوجل  فرمود: «من اهان لي ولياً فقد ارصد لمحاربتي و
ما تقرب الي عبد بشيء احب الي مما افترضت عليه و انه ليتقرب الي بالنافلة حتي
احبه، فاذا احبيتهکنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به
ويده التي يبطش بها، ان دعاني اجبته و ان سألني اعطيته…»[7]

«هرکس
به دوست من اهانت کند به تحقيق براي جنگ با من کمين کرده است و هيچ بنده اي به من
تقرب نجويد به چيزي که نزد من محبوبتر از آنچه بر او وجب کرده ام باشد- هيچ چيزي
بسان واجبات نمي تواند بنده را به خدا نزديک کند- و همانا بنده بوسيله «نافله» به
من تقرب جويد تا او را دوست بدارم و آنگاه که او را دوست بدارم گوش او شوم همان
گوشي که با او مي شنود و چشم او گردم همان چشمي که با آن مي بيند و زبانش شوم همان
زباني که با آن سخن گويد و دست او گردم همان دستي که با آن بگيرد اگر مرا بخواند
پاسخش گويم و اگر از من خواهشيکند به او بدهم…»

زيبائي
و ستايش

از
آنجا که زيبائي و کمال ستايش برانگيز است آنگاه که زيبائي و کمال مطلق چشم دل
انسان را پر کند ستايش را به طور مطلق مخصوص اويافته و همه ستايشها را ستايش از او
مي بيند. او که پروردگار و پرورش دهنده تمام جهانيان است «الحمدلله رب العالمين» و
اگر زيبائي و شايستگي ستايشي را در مخلوقات و پرورش يافتگان او ببيند در حقيقت
جلوه زيبائي را مي ستايد او را ستوده است و زيبائي او را.

پس
همانگونه که تمام زيبائيها پرتوي از زيبائي او است دوست داشتن و ستودن تمام
زيبائيها نيز در حقيقت دوست داشتن و ستودن او است حتي اگر نسان از مبدأ زيبائي و
منتهاي ستايش غافل باشد و يا حتي آن را جحد و انکار کند.

زيبائي
و پرستش

انسان
در برابر زيبائي وکمال که همواره ملازم با عشق و محبت و ستايش است احساس فروتني و
تواضع مي کند و هر نوع زيبائي ولو کمترين مرتبه آن که زيبائيهاي مادي هستند اين
احساس فروتني را در انسان نسبت به خود پديد مي آورند ولي آنگاه که ميل به زيبائي
با شناخت و دريافت کانون زيبائي يعني زيبائي و کمال مطلق، به اوج شکوفائي رسيد،
احساس فروتني و تواضع نيز در برابر آن به اوج خود ميرسد و حقيقت پرستش تحقق مي
پذيرد و همين حقيقت است که با کمک وحي در اشکال گوناگون عبادات متجلي مي شود و
گاهي در قالب الفاظ و اذکار و گاهي در شکل قيام، خم شدن و پيشاني به خاک سائيدن
و… ظهور مي يابد و درمفهومي گسترده تر تمام شئون زندگي را در بر مي گيرد:

«ان
صلوتي و نسکي و محياي و مماتي لله رب العالمين».

و
از آنجا که در واقع و نفس الامر تمام زيبائيها و کمالات، تجليات زيبائي و کمال
مطلق اويند حتي آنگاه که ميل به زيبائي و کمال در انسان به کانون اصلي آنها دست
نيافته باشد هر نوع گرايش و ستايش و خضوعي که انسان نسبت به موجودات که برخوردار
از زيبائيها و کمالات نسبي و اضافي و حتي موهوم هستند، احساس مي کند، باز هم
ناآگاهانه و به طور غير مستشعر او را ستايش و پرستش مي کند. او که زيبائي و کمال
مطلق است و تمام هستي ها و زيبائي ها و کمالات پرتوي از او است پس در حقيقت
همانطور که هيچ حمد و ستايشي در جهان- حتي از سوي منکرين و کافران به خدا- براي
غير خدا واقع نمي شود، همچنين هيچ پرستش و خضوعي هم جز براي او تحقق نمي پذيرد و
همين طور است در مورد کمک جستن از او که وقتي مي گوئيم: «اياک نستعين» معناي فقط
از تو کمک مي جوئيم کامل نيست بلکه حقيقت امر آنست که هيچ استعانتي جز استعانت از
او نيست و بنابراين حتي اگر انسان راه گم کرده از هر کس و هر چيز ديگري هم استعانت
کند باز هم استعانت از اوست گرچه خود نفهمد.

کنم
حاجت از هر کسي جستجوي                   چو
يابم توام داده باشي نه اوي

                                                                                            
«نظامي گنجوي»

آري
آنها که به شکوفائي شايسته انسانيت دست نيافته اند، چون نديدند حقيقت ره افسانه
زدند.

و اين
است معني «الحمدلله» و «اياک نعبد» و «اياک نستعين» که هيچ ستايش و پرستشي جز براي
او و هيچ استعانتي جز از او انجام نمي گيرد و ليکن آنانکه در شکوفائي فطرت و
کششهاي تکويني خودتقصير کرده اندو در نيمه راه وامانده يا آنکه در تطبيق مصداق به
اشتباه و ضلالت افتاده اند، مستحق سرزنش و کيفر هستند. و بر همين اساس هدف وحي و
رسالت اين است که بشر را در مسير صحيح رشد و شکوفائي استعدادهاي ويژه اش- تزکيه-
قرار دهد و علم کتاب و حکمت حقيقت مبدأ، معاد، انسان و جهان را به انسان بياموزد و
انسانها را از کجروي و انحراف از مسير کمال و اشتباه در تشخيص هدف و عبادتهاو
معبودهاي نادرست بازداشته و عبادت و معبود واقعي را به او نشان دهد. و به تعبير
ديگر کشش و محرک اصلي در رابطه  با عبادت و
معبود به طور تکويني در انسان قرار داده شده است لکن عقل و وحي توام با يکديگر او
را در شناخت راه صحيح و مستقيم (عبادت) و هدف نهائي و مقصد اصلي (معبود) هدايت مي
کنند.

پس
نقطه آغاز کار انبياء القاء اصل عبادت و معبود در انسانها نيست بلکه نقطه آغاز
ارائه شکل صحيح عبادت و کمک در شناخت معبود واقعي است و اگر فرضاً در واقعيت وجود
انسان چنين کششي نسبت به پرستش و زمينه اي نسبت به شناخت خدا به طور تکويني وجود
نداشت صدو بيست و چهار هزار پيغمبر هرگز نمي توانستند حتي يک نفر را خداشناس و
خداپرست کنند. و به همين جهت است که اولين اصل از اصول دين را توحيد دانسته اند نه
خداشناسي و اولين سخن لا اله الا الله است که نفي شرک و ثنويت و تثليث و… و نفي
هرگونه خطا و اشتباه در تشخيص مصداق است و بيان يگانگي او است نه اخبار به اين که
معبودي هست و در پي آن هدايت به راه مستقيم است که انسان را به سوي معبود مي برد
نه اصل اين که بايد به راه افتاد:

«و
ان هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبيله».[8]

و
همانا اين راه مستقيم من است، پس آن را بپيمائيد و از ديگر راه ها پيروي نکنيد که
شما  را از راه خدا دور مي سازد.

که
اصل عبادت- راه- و اصل شناخت او- هدف و مقصد- امري است که در خلقت انسان قرار داده
شده است و انسان بر اين اساس آفريده شده است: «و ما خلقت الجن و الانس الاليعبدون»[9]
و اگر «ليعبدون» به «ليعرفون» تفسير شده است بدين جهت است که اين دو متلازمان
هستند و عبادت بدون عرفان معبود و بالعکس غير ممکن است. اين است هدف از خلقت انسان
که رسيدن به آن مستلزم شناخت حقيقت خويش است که «من عرف نفسه عرف ربه»- هر که خود
را شناخت، خدايش را شناخت.

1-    ميل به فضائل اخلاقي

يکي
ديگر از استعدادها و کششهاي ويژه انساني ميل و گرايش به فضائل اخلاقي است که به
طور تکويني و فوق انگيزه جلب منفعت و رفع ضرر، انسان را به سوي فضائل اخلاقي سوق
مي دهد. از آنجا که فضائل اخلاقي از يک جهت از مقوله زيبائيها به شمار مي آيند و
از جهت ديگر ريشه آنها را در پرستش و عبادت- تکويناً و تشريعاً- مي دانيم و بعداً
اين مطلب را اثبات خواهيم کرد. بنابراين همانگونه که قبلاً اشاره کرديم که ميل به
حقيقت و دانائي و ميل به زيبائي حقيقتي يگانه دارند و انسان از کانال آنها به خدا
مي رسد در مورد ميل به خير اخلاقي نيز همان نکته صادق است و هر سه ميل انسان را به
خدا که حقيقت، هستي، زيبائي و کمال مطلق است راه مي برند.

2-    ميل به پرستش

ميل
به پرستش و تقديس ازمهمترين ويژگيهاي ممتاز انسان است و تاريخ زندگي بشر از
دورترين زمانها و تحقيقات وسيع و عميقي که در اين باره انجام گرفته و آثاري که به
دست آمده است نمودار اين واقعيت است. اختلافها و تفاوتها همه در مورد شکل عبادت
بوده نه اصل عبادت، همانگونه که اختلافها در مورد شخص معبود بوده نه اصل معبود و
کار پيامبران اين بوده که شکل و چگونگي عبادت صحيح را بيان کنند همانگونه که در
مورد اصل معبود نيز انسانها را به معبود يگانه دعوت کردند.

وقتي
که ميل به حقيقت، زيبائي و خير اخلاقي را راه به سوي خدا و منتهي به سوي او
دانستيم و از اين طريق حقيقت، زيبائي و کمال مطلق را در او يافتيم، پس هرگونه
حرکتي هم که از اين پايگاه به سوي آن هدف انجام گيرد و انسان را به او نزديک کند
پرستش و عبادت محسوب مي شود و بر اين اساس هرگونه علم، زيبائي و محاسن اخلاقي موجب
کمال و ارتقاء مقام واقعي انسان بوده و او را به غايت از خلقت خويش که همانا پرستش
و معرفت خدا است نزديک تر مي کند.

و
بدينسان مي توان گفت تمام اين استعدادها- که به لحاظ تعدد جهات، چندگانه مي
نمايند- در واقع مکمل يک حقيقت اند و آن حقيقت چيزي جز فطرت خداشناسي و خداپرستي
نيست که با شکوفائي آن حقيقت و شخصيت انسان شکل مي گيرد و آن همه تأکيد بر خودشناسي
و تفکر و تعقل در آن براي توجه به همين ويژگيها و تلاش براي شکوفائي همين
استعدادها است که نتيجه آن معرفت و پرستش خدا است و غفلت و ضايع کردن آنها يعني از
دست دادن و باختن تمام شخصيت واقعي انسان:

«قل
ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم».[10]

بگو-
اي پيامبر- که زيانکاران (حقيقي) آنهاي هستند که خويشتن خويش را باختند.

و
آنکس که خويشتن خويش و حقيقت خود را از دست داده باشد هرگز نمي تواند به خدا راه
يابد:

«الذين
خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون».[11]

آنها
که خويشتن خويش را باختند، همانا آنان ايمان ندارند.

پس
در حالي که تمام سعادت و رستگاري انسان- قد افلح المؤمنون- در ايمان به خدا و
پرستش او است از کانال شناخت و شکوفائي استعدادهائي که در او قرار داده شده است،
تمام شقاوت و خسران او نيز نتيجه عدم ايمان و پرستش خدا است که نتيجه خسران نفس و
باختن استعدادهاي ويژه او است.               ادامه دارد

 



[1] – سوره اعراف- آيه 172. (آيا من پروردگارم شما نيستم؟ گفتند:
آري!).

/

يادداشتهائي از جبهه هاي غرب

يادداشتهائي
از جبهه هاي غرب

بچه ها از خط
آمده بودن و نسبت به وضع خودشان چيزهائي مي گفتند که با اينکه با اوضاع جبهه ها کم
و بيش آشنا بودم برايم بسيار تازگي داشت. از خدا خواستم که هر چه زودتر به آنان
بپيوندم و خودم از نزديک در مسير اين جريان حيات بخش و مصفا قرار گيرم و جان تشنه
و عطشتانم را سيراب نمايم تا اينکه درخت اميدم به بر نشست و خودم را در ميان
راههاي پر پيچ و خم و صعب العبور غرب ديدم.

قله هائي سر
به فلک کشيده و پوشيده از برف بود با خودم فکر مي کردم آدم گاه چيزهاي زيادي مي
بيند و مي شنود و حتي براي ديگران بعنوان يک اصل و حقيقت نقل مي کند اما گاه خدا
فرصت هائي را براي اوپيش مي آورد که همه آن دانستنيها و گفتني ها و شنيدنيها را
غير از گونه اي که مي ديد و مي شنيد و مي دانست در مي يابد؛‌عظمت ها و اوجها و
کمالها در جلوه ديگري براي او ظاهر مي شوند و او مي فهمد که مثل اينکه از قافله
خيلي عقب است حال چه رسد به اينکه در مسير آن مفهوم قرار گرفته باشد ديگر مي ماند
واژه اي و بس و از اين مقوله عمليات در غرب و از ميان کوههاي پر از برف و سر بفلک
کشيده اي که گاهي انسان از مسير بيش از صد و پنجاه و دويست کيلومتري بزير ديد دشمن
قرار دارد. کار بچه هاي سپاه و جهاد و مهندسي در ميان اين کوههاي جورواجور واقعاً
شگفت آورد و معجزه آساست، بعضي از اوقات مسيري در حد سي چهل کيلومتر را 6 ساعته
نمي تواني بروي مي پرسي تا پل سيد الشهدا چقدر فاصله است؟ مي گويند: سي کيلومتري و
بعدهي که مي روي مي بيني که در هر ده بيست متري پيچي به استقبالت مي آيد و حقاً‌که
خدا به بچه هاي غريب و مظلوم و سخت کوش و گمنام مهندسي سپاه و جهاد قوت بدهد که
اين چنين اين راههاي صعب العبور را براي بچه ها رام کرده اند.

گفتني در اين
خصوص زياد است بهر صورتي بود به نزديکي خط رسيديم، ماشين ديگر نمي توانست به مسير
ادامه دهد همه مي بايست پياده مي شديم و مقداري پياده راه مي رفتيم، هر چه در
ماشين بود توسط بچه ها تخليه شد و هر کسي چيزي را به دوش گرفت و همگي حرکت کرديم
اما با فاصله، چرا که دشمن جاده منتهي به خط را در ديد کامل داشت و زير آتش خود مي
گرفت. بچه ها مي گفتند: همين ديروز بود که در حالي که تراکتوري را مي خواستند از
ميان گل و لاي خارج کنند عراق آنها را به خمپاره بسته بود و در اين ميان يکي زا
قاطره هاي تدارکات ترکش خورده بود و تکه تکه شده بود،‌چندتائي هم ترکش به تراکتور
خورده بود، اما به بچه ها هيچ آسيبي نرسيده بود. از آن محل رد شديم، هنوز تراکتور
ترکش خورده در وسط جاده باريک پر دست انداز مانده بود، اندکي جلوتر آمديم سنگ
بزرگي از کوه افتاده بود و جاده را بسته بود؛ سنگ اينقدر بزرگ بود که به زحمت با
بولدوزر مي شد آن را به پائين پرت کرد، هر چه بود بيشتر از دو هفته بود که مسير
بچه ها را سد کرده بود و باعث شده بود بچه ها کلي مسير منتهي بخط را پياده بروند
وسايل مورد نياز بچه اي خط را که از بنه گردان مي آوردند بر دوش حمل کنند، از آنجا
هم گذشتيم در سمت چپ و در آنجا مواجه شديم با جنازه هاي متلاشي شده مزدوران فريب
خورده عراقي بر بالاي تپه هاي اطراف که از عمليات نصر 4 باقي مانده بودند بچشم مي
خورد. به خط که رسيديم بچه ها به استقبال آمدند با دنيائي از صفا و خلوص و صميميت
و سادگي و پاکي و صداقت خط اول بچه ها شکل نعل اسبي بود که بچه ها با صندوقهاي پر
از خاک مهمات که بر روي آنها گونيهاي متعدد بود؛ سنگرهاي عميقي ساخته بودند که چشم
اميد همه مؤمنين و مستضعفين به آنان دوخته شده است. داخل سنگر که مي خواستي بروي
حتماً مي بايست خم مي شدي و دولا دولا وارد مي شدي در هيچيک از سنگرها نمي توان
نماز سرپائي خواند حتماً‌بايد بنشيني!

بچه ها خوب
رعايت مسائل حفاظتي را مي کنند خواستيم به خط جلو برسيم، همه با هم گفتند کلاه!
کلاه بگذاريد! و بعد يکي از آن ميان گفت: بچه هاي جلو گفته اند اگر کسي به خط ما
وارد شود و کلاه نداشته باشد بسوي او شليک خواهند کرد. کسي چه مي دانست چقدر اين
عبارت شوخي و جدي است ولي از بچه ها بعيد نيست!

البته گفته
اند شليک مي کنند ولي نگفته اند که چه شليکي! بهرحال آنان مي خواستند فرد را متوجه
اشتباه خود کنند. يکي از بچه ها مي گفت: در عمليات بيت المقدس يکي از بچه ها به
صحبت فرمانده محور گوش نداده بود و نماز را بيرون از سنگر به نيت راست ايستادن
خوانده و به شهادت رسيده بود!!! خيلي بد است که انسان بخواهد عبادت خدا را بر اساس
نقش سليقه خودبخواند حال چه در جبهه چه در پشت جبهه و بياد آن مطلبي افتادم که کسي
از امام معصوم خواست به او دعائي بياموزد و امام به او دعاي «يا مقلب القولب ثبت
قلوبنا علي دينک» را آموخته بود و وقتي از او خواست که دعاي تعليم شده را قرائت
کند، گفته بود يا مقلب القلوب و الابصار! ثبت قلوبنا علي دينک و امام به او تشر
زده بود که هر چه را به تو مي گوئيم بگو و از خودت به آن اضافه مکن چرا که اگر مي
خواستيم ما هم مي توانستيم و مي دانستيم اين را بگوئيم.

چرخي در
سنگرهاي خط اول زديم و به بچه ها روبوسي کرديم به يکي دوسنگر هم سر زديم در ابتدا
و داخل آنها وسائل خوراک پزي و آشپزي ديده مي شد.

بچه ها مي
گفتند بدليل صعب العبور بودن مسير مواد غذائي مثل برنج و مرغ و روغن و کالباس يک
جا براي يکي دو هفته داده مي شود و آنها حالا ديگر آشپز قابلي شده اند! هر کس ما
را به نهاري که داشت درست مي کرد دعوت مي کرد يکي مي گفت بيائيد سنگر ما برنج و
مرغ داريم، يکي مي گفت نزد ما بيائيد ماکاروني داريم و خلاصه با همان صميميت و صفا
دعوت بود که مطرح مي شد.

تشکري کرديم
و به سنگر فرمانده گردان رفتيم که ببينيم چه خبر از اوضاع بچه ها دارد؟ راجع به
زندگي بچه ها حرفهاي خوبي مي زد. مي گفتند از بس خميده و دولا دولا وارد سنگرها مي
شويم که اگر بخواهيم وارد تنها سنگري که مي شود تمام قد وارد آن شد بشويم باز بحسب
عادت سر و قد و کمرمان را خم مي کنيم و بعد همه با هم مي خنديديم! يکي ديگر مي
گفت: از بس براي آوردن آب از مقر گردان پياده روي مي کنيم اگر بعداً به شهر آمديم
قطعاً به تاکسي سورا نمي شويم و هر جا بخواهيم در کمال راحتي پياده مي رويم! مي گفتند:
مرغها را درون برف مي کنيم برف مثل يخچال طبيعي مي ماند و تازه. هميشه آب يخ تازه
هم داريم فقط نمک و املاح ندارد که عيبي ندارد فعلاً مي توانيم جبرانش کنيم. پيت
ها را پر از برف متراکم و مي کنند و روي چراغ والر مي گذارند تا آب شود، دوسوم آن
مي ماند ولي چون گرم است و ولرم مجدداً مشتي برف قاطي آن مي کنند مي شود آب يخ!
صحبت قاطرها شد که چه استفاده هائي را به بچه ها مي رسانند مي گفتند متعدد است از
قيمتشان مي گفتند که اينها را به اين وضع نبينيد هر کدامشان 60هزار تومان ارز
داخلي خريداري شده اند مي گفتند چون اين قاطرها در منطقه تردد مي کنند بايستي کر
شوند تا صداي توپ و خمپاره و رگبار را نشنوند، حالا ديگر غذا دادن به آنها هم خودش
صيغه ديگري دارد.

بچه ها چه
چيزها را که ياد نمي گيرند علوفه دادن به قاطرها و تيمار آنها از اين مقوله است.
بسيجي گاه پشت تانگ مي نشيند و گاه پشت قاطر. مي گفتند اين دو سه هفته که برف جاده
را بسته بود و غذائي به ما نمي رسيد، ما روزي يک وعده هم بزحمت غذا داشتيم برف
جاده را بسته بود که قاطر تا شکم در برف فرو مي رفت و بعضاً همانجا گير مي کردو مي
خوابيد! يک دفعه سه تا از بچه ها رفتند زير شکم قاطر و مثل جک اتوميبل با يا علي
ياعلي قاطر را که تا شکم در برف گير کرده بود بيرون آوردند با اين وصف ديگر علوفه
اي براي اين زبان بسته ها پيدا نمي شد و بدليل کار زياد و بي غذائي حسابي لاغر شده
بودند! يک روز بچه ها خواستند قاطر را به عقب بياورند ديدند از شدت گرسنگي دارد
جعبه صندوق مهمات را مي خورد و تخته با آن زمختي و سفتي را کم کم مي جويده و سوراخ
سوراخ کرده بود! قاطر ديگري از شدت گرسنگي اينقدر برف خورده بود که خون بالا آورده
بود و ديگر بچه ها ناچار شده بودند کلوچه و مرغ خودشان را به آن بدهند و اين نهايت
وقت و رحمت بچه ها را نشان مي داد که در اوج بي غذائي و کمبود تغذيه،‌دست به چه
ايثاري مي زدند.

آب خوردن بچه
ها هم حکايتي دارد: بايد روزي دو سه کيلومتر پياده روي روي ارتفاعات بکنند. و
گالتهائي را از چشمه هائي که پائين تپه ها و کوهها پيدا مي کنند پر کنند و بياورند
براي مصرف خوردن و وضو و… البته برکه هائي هم بود که هر چند وقت که باران مي
باريد و مقداري پر مي شد نياز ديگر بچه ها را به آب مرتفع مي ساخت، وضعي پيش آمده
بود که با آب شدن برف ها بچه ها در هر سنگر بزحمت يک قمقمه داشتند، وضوئي که ديگر
در کار نبود بعضي از سنگرها بدليل فقدان آب بيشتر از دو هفته بود که تيمم مي
گرفتند و آب اندکي را که گير مي آوردند صرف خوردن و طهارت و شستن ظروف غذاي خود مي
کردند. در يک سنگري که نشسته بودم ديدم از سقف سنگر که پلاستيک بود،‌نخس آويزان
است، گفتم: اين نخ چيست؟ گفتند: قبلاً که سقف سنگر را برف زيادي پوشاند و برف رفته
رفته آب مي شد و از ميان سيليپرها  تخته
هاي جدا شده سقف سنگرها به درون سنگر مي آمد و پتوها و اثاث ما را کاملاً خيس مي
کرد، ما يک جاي پلاستيک را سوراخ مي کرديم و يک نخ به آن آويزان مي کرديم و يک ظرف
زير نخ مي گذاشتيم، آب مقطر يخ که از سقف روي پلاستيک جمع مي شد توسط نخ قطره قطره
درون ظرف هدايت مي شد و چه آب صاف و زلالي و ما از آن استفاده مي کرديم! اينرا که
تعريف کرد به سقف سنگر که چند سانتي بيشتر از سرم فاصله نداشت خيره شدم،‌ديدم لکه
هاي خون آنطرف پلاستيک است متعجب شدم گفتم: اينها خون است! گفتند: بله، گفتم: خون
چي؟ گفتند: اينجا بدليل کوهستاني بودن و پر صخره بودن موش زياد دارد و اينها مدام
مي خواهند که از سقف عبور کنند و وارد سنگر ما شوند ما پلاستيک را به تو زده ايم
آنها بين اين پلاستيک و سيليپرها گير مي کنند و بعد با ضرباتي مهلک! کشته مي شوند
و بعد از زير پلاستيک آنها را حرکت مي دهيم و از گوشه سنگر به بيرنن پرت مي کنيم!
مي گفتند يکي از بچه ها حدود يک ماه که آنجا بوده ايم نزديک به 40 موش کشته است!

در
خودم فرو رفتم، خدایا، اینها کیستند هفته ها گذشته است و استوار و مصمم در این
سنگرهائی که بزحمت 6 نفر را نشسته در خود جا می دهند، ایستاده اند و راه را بر
نفوذ دشمن شکست خورده بسته اند، آنوقت با این همه مشکلات که جنگ در غرب دارد نه می
توان سنگرهای محکم و بتونی به قلل مرتفع حمل کرد و نه بعضی امور دیگر که در دشت
براحتی قابل انجام هستند نظیر حمام و… و بعد می گفتم: ما چقدر در برابر این عظمت
ها حقیریم و اینها چقدر عظیم و بزرگند و اینها همانها هستند که حضرت پیغمبر(ص)
آنها را به برادارن من خطاب می کرده و شوق دیدار آنها را داشته است. این همه
مشکلات بود و کسی دم از هیچ چیز نمی زد و همین چیزها را هم که می گفتند یا ما با
اصرار می پرسیدیم و می کاویدیم و یا اینکه آنها بدلیل طنز و جوک و شوخی و ادخال
السرور نقل می کردند.

نزدیکی
تحویلی سال نو بود و بچه ها با شوخی گفتند می خواهیم برویم چشمه و برای سال نو
حمام کنیم! و بعد همه م یزدند زیر خنده و این یکی از ویژگیهای بچه های جبهه است که
علی رغم همه مشکلات و مسائل و مصائب و کمبودها و سختی ها، خوشند و شاید کسی شوختر
از این بچه ها پیدا نشود. بر هر سختی می خندند، مرگ را  تحقیر می کنند در حدی که از آنان می گریزد!

خط
اول را تر کردیم و به خط دوم رفتیم حدود یک کیلومتر فاصله آنها بود و بیشتر از خط
اول بزیر آتش بود آنجا تردد بسیار کمتر از خط 1 بود، تا بچه ها برای دیدار ما
بیرون آمدند از آنها خواستم که درون سنگرها برگردند که اتفاقی نیفتد به بچه های
تأمین و کمین هم سری زدیم از روی محل انفجار یک خمپاره 120 که رد شدیم، مسئول
گروهان گفت: چند روز پیش یکی از بچه ها که با من برای تعویض پست می آمد همینجا
شهید شد من از روی چاله رد شدم و تا او آمد برود ترکش خورد و من در فکر فرو رفتم
که خدایا چه کسی در آینده می فهمد که در وجب وجب این تپه ها و دشت ها و صحراها چه
خونهای مطهر و پاکی ریخته است و بفکر خانواده آن شهید افتادم که چقدر دیدن این محل
برایشان مهم است برای ما یک چاله و نهایت محل شهادت یکی از همرزمانمان است ولی
برای آنها این گودی همه چیز است و مگر گودال قتلگاه برای زینب همه چیز نبود. امید
که ملت ما و نسلهای آینده قدرشناس این بسیجیها باشند کسانی که هم در جبهه مظلومانه
می جنگند و مقاومت می کنند و شهید می شوند و هم در پشت جبهه غریب و مظلوم و
گمنامترند و دردناکتر از آن که پس از شهادت هم مظلوم می مانند و از آنانی که ذکری
می شود پس از اربعین و سال آنان دیگر نه نامی است نه ذکری و نه اثری و معلوم نیست
ما می خواهیم برای صد سال آینده از این شهدا چه چیزی را بازگو کنیم و چه مسائلی را
انتقال دهیم.

قدری
هم در خط 2 نشستیم و در سنگرهای محدودی که بود به برادران سری زدیم و مقداری هم
گفتگو کردیم خبر از شهر می خواستند و خبرهای مهم روز، مدتها بود روزنامه برایشان
نمی آمد و رادیو هم چون خط آنها در عمق 40 کیلومتری عراق بود بسیار بد گرفته می
شد. قدری صحبت شد و به انتظار خط 3 نشستیم نمیشد به سمت خط 3 که در حقیقت خط مقدم
بود در روز حرکت کنیم دشمن مثل نعل اسبی دور خط بچه ها بود و مرتب با دوشکاهای
متعددی که روبروی خط بچه ها گذاشته بود مسیر خط 2 به خط مقدم را زیر آشت رگبارهای
خود می گرفت لذا در خط مقدم و در مسیر منتهی به آن پرنده پر نمی زد. می گفتند شب
فقط تردد می کنیم چون روز به هیچ وجه امکان تردد و حتی خرج از سنگرها نیست حالال
حساب کنید اگر کسی در روز به دلیلی زخمی شود چه باید کرد؟ نه تا شب می شود معطل
ماند نه در روز می شود کاری کرد! دشمن به دلیل اینکه مواضع مهمی را از دست داده
وماهها است با حسرت بدانها می نگرد برای جبران شکست خود چشم از آنها بر نمی دارد،
اگر که کوچکترین حرکتی در روز شود طوری همه جا را زیر آتش خمپاره های خود می گرد و
این همان اضطرابی است که امام فرمودند، دشمن مداوم دارد و باید همیشه در آن بماند.
بچه ها می گفتند: اینقدر دشمن حساس است و دستش روی ماشه است که ما دیشب ساعت 3
نیمه شب که خواستیم برای بردن آب بیائیم ما را با دوربینهای دید در شب دید و به
رگبار سام دوشکا بست و سکوت شب را با غرش رگبارهای خود برهم زد. ابتدا خیال کردیم
که همینجوری زده فلذا درون کانال کوچکی که در دامنه تچه بود خوابیدیم تا آتش رگبار
خاموش شود دیدیم که خیر، کالیبرهای دوشکا دقیقاً روی سر ما در حرکتند که دیدیم به
صلاح نیست و بلند شدیم و بقیه مسیر را که سربالائی بدی بود و سینه کش کوه و صخره
های صاف و راست بود با سرعت طی کردیم هوا دیگر تاریک تاریک شده بود با همراهی
فرمانده گردان و گروهان و روحانی گردان 5 نفر بیشتر نمی شدیم اما برادارن گفتند با
اینکه تاریک است باید دو دسته شویم و با فاصله هم حرکت کنیم همان کاری که از خط 3
به 2 کرده بودیم حرکت کردیم به سمت خط مقدم چشمها بزحمت جلوی یپایمان را می دید
راه حلش این بود که آهسته حرکت کنیم قدری که حرکت کردیم، به اولین سنگر خط جلو
رسیدیم کمی از دامنه بالا کشیدیم، از بس تاریک بود معلوم نبود درب سنگر کجاست؟ و
بالاخره پیدایش کردیم و با یک «یا الله» وارد سنگر شدیم. وضع این سنگرها دیگر از
هر لحاظ با خط 2 و 3 فرق می کرد نه از گونیهای پر از خاک خبری بود نه از چیزهای
دیگر، سنگری بود به ابعاد 5/1×1 که می گفتند 4 نفر در آن هستند، دو نفرشان سرپست
بودند و در مسیر خط 2 به 1 گشت می دادند. با تعجب گفتم: چندنفرید؟ گفتند: 4 نفر
خوب که دقت کردم دیدم بزحمت 3 نفر جا می گیرد. حالا چطور می خوابید خندیدند وگفتند
حلش می کنیم! در دل سنگرشان که بسیار ساده بود چند عکس حضرت امام و مقدرای کتاب
مذهبی، تعدادی پتو، چیز دیگری بچشم نمی خورد. خداحافظی کردیم و به سمت سنگرهای
جلوتر حرکت کردیم، مسیر سراشیبی بود و پرت گاه بچه ها به زحمت توانسته بودند از
پاشنه پا تا بسیت سانتیمتر را در مسیر سنگ بچینند و طرف پرتگاه را نیز طناب سفید
ضخیمی کشیده بودند تا هنگام عبود در شب هم راه را گم نکنند و هم در اثر لغزش یا
بدلیل برف به پائین کوه پرت نشوند. از سراشیبی که گذشتیم قدری باید بالا می کشیدیم
و به آخر خط رسیدیم حال و احوالی کردیم و به حرفهای بچه ها گوش دادیم، با کمین
هائی که بیش تر از 70 متر با سنگرهای دشمن فاصله نداشتند با تلفن صحبت می کردند.
می گفتند: این بچه ها بدلیل اینکه در روز اصلاً نمی توانیم پست عوض کنیم تافردا در
کمین باقی بمانند. گفتیم: غذا و آبشان چطور می شود؟ گفتند: غذای دو وعده صبح و ظهر
فردا را با خودشان می برند و برای اینکه خسته نشوند هر چند دقیقه یک بار با آنها
حال و احوالی می کنیم و اوضاع جلو را می پرسیم. فرمانده گردان حاج اصغر که از بچه
های قدیم جنگ در اهواز و از فرزندان رشید و دلاور امام است و بچه ها خیلی به او
علاقه دارند با تلفن با آنها صحبت می کرد و بعد گوشی را به ما داد، با آنها حال
واحوالی کردیم و گفتیم که چه پیامی و کاری دارید؟ می گفتند: ما چون در شهر نیستیم
نمی توانیم به خانواده های شهدا سرکشی کنیم ولی از شما می خواهیم که بجای ماب ه
خانواده های معظم شهدا سر بزنید و نگذارید در فراموشی بمانند! قدری از اوضاع بچه
ها پرسیدم، می گفتند: ما بیشتر از دو هفته است که در این خط حساس هستیم چون روی
قله هستیم استحکامات زیادی نمی توانیم ایجاد کنیم چون برای دشمن سبیل می شود می
گفتند کافی است یک گلوله مستقیم تانک به سنگر ما بخورد تا ته دره مهمان همدیگر
هستیم! بعد گونی های اطراف رانشان دادند و گفتند دوشکا مرتب به اینها می خورد ولی
اجازه ورود ندارد! گاه از شدت آتش و موج، بدنه های سنگر مثل گهواره تکان مي خورند
خسته بودم پايم را کشيدم ديدم که به زحمتا مي شود در عرض سنگر پا را کشيد. حالا
اين بچه ها در سنگر چطوري مي خوابند خدا مي داند. نام دسته تقوا بود از گروهان
اخلاص و چه اسمهاي با مسمائي و چه تقوائي بهتر از تقواي جهاد و حضور در خطوط مقدم
و دفاع از اسلام و ميهن اسلامي و خط ولايت به بالاي سرم که نگاه کردم ديدم همان
سيليپرهاي معمولي و تخته هاي مهمات است منتهي با اين تفاوت که ديگر روي آنها هيچ
چيز حتي يک رديف گوني ساده پر از خاک نبود، از علت شکاف يکي از چوبهاي سقف سنگر
پرسيدم، با خنده گفتند: ما معمولاً همينجوري چمباتمه درسنگر مي نشينيم وحرف مي
زنيم و روزي 16 هزار ختم صلوات مي کنيم. شب هم مايحتاج خود را از خط 2 و 3 تأمين
مي کنيم آب و مواد خوراکي و نفت و چيزهاي ديگر آنها هم از قطع برف مي ناليدند مي
گفتند وقتي که برف بود  با اينکه عبور و
مرور سخت تر بود ولي هم يخچال داشتيم هم آب خوردن و شستن ظرف و ضروريات ديگر و
الان شب ها مي رويم و گالنهاي بيست ليتري آب را از عقب براي مصرف يک روز مي آوريم،
که گاه حدود 8 کيلومتر بايدبرويم تا به چشمه آب برسيم و گالنها را از پائين تپه
بالا بکشيم و به خط بياوريم،‌با خودم گفتم، کجايند کسامي که در پشت جبهه با وجود
اين همه نعمت هاي خداوندي و امکانات رفاهي و … نق مي زنند وتازه طلبکار هم
هستند؟ وبياد بعد سازندگي جبهه افتادم و به فرمانده گردن که مي گفت اين بار خط
سختي به ما داده شده است، گفتم: خط سخت بچه ها را بيشتر وتندتر مي سازد و باعث مي
شود تا اگر دفعه ديگر خط راحت تري به شما دادند که ماشين رو بود و استحکامات خوبي
داشت و مشکل تأمين و دوري عقبه نداشت ديگر شما مسئله اي نداشته باشيد. چند ساعتي
از مغرب گذشته بود ولي شام حاضر نبود با اينکه از قبل از ظهر مطلع بودند و تهيه
غذا را هم ديده بودند مي گفتند بابا با اين نفت و چراغ سريعتر از اين هم نمي
شود!!! غذا پخت،‌گفتيم حالا چه هست؟ گفتند چلومرغ و بعد رفتند که غذا رابياورند و
غذا  که صرف شد من به ته قابلمه هاي غذا
نگاه مي کردم که اينها را با چه آبي مي خواهند بشويند و از خودم خجالت کشيدم که
اسباب زحمت شده ام، گفتم چه طوري اين ظرفها را مي شوئيد؟ گفتند آب گردان مي کنيم
يعني قدر کمي آب در يک ظرف مي ريزيم گرم که شد آنرا مي شوئيم و بعد همان آب را
درون ظرف ديگر مي ريزيم گفتم حالا که مشکل آب داريد خوب چرا از ظرهاي يک بار مصرف
استفاده نمي کنيد، گفتندمشکل انهدام آنها را داريم اگر بسوزانيم چگونه و کجا بيرون
که نمي شود چون دشمن مي فهمد که اين جا سنگر است در داخل هم که نمي شود به بيرون و
در دره هم که پرت نمي توانيم بکنيم چون همه سفيد هستند ومشخصه موضع ما هستند و هم
اينکه اگر يک جا ريخته بشونددشمن مي فهمد بالاي اينشيار موضع و سنگر ماست… مي
گفتند: براي همين استتارها است که با اينکه بيشتر از 15 روز است که در خط هستيم
دشمن اصلاً نمي داند که آيا واقعاً‌ما در اين سنگر نيرو داريم يا نه، چون افراد
قبلي هم شب با ما تعويض شده بودند.

مي
گفتند: وضع خط ما بگونه اي است که ما ناچاريم روز 
اجباري بخوابيم و در عوض شب بيدار باشيم و مايحتاج خود را تأمين کنيمو هر
کدام چند ساعت پست مي دهيم البته بچه هاي کمين 14 ساعت پست دارند و فقط مغرب ها
تعويض مي شوند.

حرفهاي
ديگري هم زده شد و بعد بچه ها باتلفن ها و بي سيم ها ور مي رفتند و اوضاع را به
همديگر گزارش مي دادند تا مبادا گشتي هاي دشمن از غفلت آنها استفاده کنند و واضع
بچه ها را شناسائي کنند مي گفتند: چند وقت پيش سه نفر از آنها گشت آمده بود و بچه
هاي کمين با آنها حدود دو سه ساعت درگير شدهبودند و جنگ نارنجک به نارنجک بود.

بچه‌ها
مشغول کار خود بودند بي سيم‌ها و تلفن‌ها پشت سر هم صدا مي کرد ولي من هرم غرق در
تفکر خود که اگر اينها مسلمانند ما ديگر کيستيم؟ اگر اينها نمونه هاي بارز صبر و استقامت
و ايثار و از جان گذشتگي اند ما ديگر چه حرفي داريم؟ اگر اسلام اسلام تخته سنگي و
قلل صعب العبور اين بچه هاست، اسلام شهرنشين ها و مرفه ها و نق زنها و گريزان از
معرکه هاي عزت و شرف جهاد ديگر چه اسلامي است؟ و با خود گفتم نه اسلام يک اسلام
است و آن اسلام جهاد است اسلام اين بچه هاست اسلام خط مقدم تخته سنگي است. قبل و
قالها زياد است ولي اسلام همين اسلام بچه هاست نمي دانم متوجه سکوت و تفکر من شده
بودند يا نه، سرم را آرام آرام بالا مي آوردم و به قلب سنگر چشمهايم بي اختيار
متوجه شدم بالاي سر بچه ها عکس حضرت امام بود با ديدن عکس حضرت امام تفکراتم کامل
شد. آري اسلام يک اسلام است اسلام اين بچه ها اسلام بسيجي ها اسلام تخته سنگي،
اسلام مبارزه اسلام جهاد اسلام استقامت اسلام خط مقدم در غرب يا جنوب و در يک کلام
اسلام امام. والسلام.              
غلامعلي رجائي-بانه

 

/

سوء خلق

مديريت
اسلامي

«شرح صدر»

قسمت هشتم

حجة الاسلام
و المسلمين ري شهري

سوء خلق

در قسمت
گذشته از اين بحث توضيح داده شد که مدير بايد براي افراد تحت مسئوليت خود جاذبه
داشته باشد تا بتواند آنها را خوب بکار گيرد و جاذبه داشتن مدير بستگي تام به حسن
خلق به معناي خوش برخورد بودن او دارد، اينک ادامه بحث:

زيانهاي سوء
خلق در مديريت

کج خلقي
جاذبه را از مدير سلب مي کند واو را در نظر افراد تحت مسئوليت خود فاقد ارزش و
اعتبار مي نمايد و مديريت تحميلي، طبيعي است که تداوم نداشته باشد.

در روايات
اسلامي زيانهاي سوء خلق در زندگي فردي و اجتماعي انسان بطور مبسوط مورد توجه قرار
گرتفه است، فرازهاي کوتاهي از اين روايات که به بحث مديريت اجتماعي مربوط مي شود
را ما در اينجا مي آوريم:

امام علي(ع)
درباره زيانهاي سوء خلق مي فرمايد:

«سو‌ء الخلق
يوحش القريب و ينفر البعيد».[1]

بداخلاقي
نزديک را به وحشت مي اندازد و براي دور نفرت مي آورد.

کج خلقي سبب
مي شود که نزديکان و همکاران و همراهان از انسان وحشت کنند، و آنها که از او دورند
با شنيدن اوصاف زشت فرد بدخو از او احساس نفرت نمايند.

«سوء الخلق
يوحش النفس و يرفع الأنس».

بدخلقي موجب
وحشت انسان و ذليل شدن انس و دوستي مي گردد.

در اين روايت
امام بر اين نکته تأکيد مي کند که نه تنها سوء خلق موجب وحشت و نفرت ديگران مي
گردد بلکه براي شخص بد اخلاق وحشت آفرين است، و شخص کج خلق به آنجا مي رسد که از
خود وحشت مي کند و نفرت مي نمايد، بنابراين بگفته امام:

«لا وحشة
اوحش من سوء الخلق».[2]

هيچ وحشتي
هراسناکتر از بد خلقي نيست.

شخص بد اخلاق
نه تنها نمي تواند مديريت اجتماعي داشته باشد بلکه براي خانواده خود نيز نمي تواند
مدير خوبي باشد و بگفته امام:

«من ساء خلقه
مله اهله».[3]

کسي که
اخلاقش بد باشد براي خانواده اش ملالت آفرين و رنج آور است.

علاوه بر سوء
خلق به معناي بدبرخورد بودن با ديگران صفات رذيله ديگري نيز هست که براي مديريت
اجتماعي زيانبار است، اين صفات در برخي از روايات اسلامي در کنار سوء خلق و در
برخي بطور مستقل مطرح شده و تأکيد گرديده براي اينکه انسان براي همکاران و همراهان
و نزديکان خود جاذبه داشته باشد بايد از اين صفات اجتناب کند.

اين صفات
عبارت از: اضطراب و بيقراري، کم صبري و بي حوصله گي و کسالت، خودبيني، بدگماني و
تجسس و تفحص از عيوب ديگران.

امام صادق(ع)
نقل مي فرمايد که لقمان به پسرش نصيحت مي کرد که:

«اياک و
الضجر، و سوء الخلق، و قلة الصبر فلا يستقيم علي هذه الخصال صاحب».

پسرم از
اضطراب و بيقراري، بدخلقي و کم صبري بپرهيز که با اين صفات دوستي و مصاحبت هيچکس
با تو تداوم نخواهد يافت.

و از
سفارشهاي امام علي(ع) به فرزندش محمدبن حنفيه اين بود که:

«اياک و
العجب و سوء الخلق و قلة الصبر فإنه لايستقيم لک علي هذه الخصلا الثلاث صاحب و لا
يزال لک عليها من الناس مجانب».

از خودپسندي
و بد خلقي و کم صبري اجتناب کن که با اين اوصاف مصاحبت کسي با تو تداوم نخواهد
يافت، و هميشه مردم از همکاري و همراهي تو اجتناب خواهند نمود.

در روايت
ديگري اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايد:

«و لا يغلبن
عليک سوء الظن فإنه لا يدع بينک و بين خليل صلحاً»[4]

و نبايد
بدگماني بر تو غلبه کند زيرا در اينصورت هيچگونه صلح و سازشي ميان تو و دوستي باقي
نخواهد ماند.

و در رواياتي
امام علي(ع) تأکيد مي نمايد که براي تداوم دوستي و همکاري صميمانه با دوستان،
انسان بايد از استقصاء و تحقيق و تدقيق در معايب و ضعفهاي آنان اجتناب کند، متن
کلام امام اينست:

«الاستقصاء
فرقة».[5]

استقصاء، در
معايب ديگران، جدائي از آنها است.

«من استقصي
علي صديق انقطعت مودته»[6]

کسي که در
ضعفهاي دوست خود پيوسته دقيق شود، پيوند دوستي او بريده مي گردد.

«من ناقش
الاخوان قل صديقه»[7]

کسي که از
برادران ديني خود سخت حساب کشي نمايد دوستان او اندک خواهند بود.

همانطور که
ملاحظه مي فرمائيد اين روايات موانع دوست يابي و نفوذ در ديگران را نشان مي دهند و
از آنجا که تداوم مديريت در گرو جاذبه داشتن مدير براي افراد تحت مسئوليت خويش است
اجتناب از اين موانع براي مديريت اجتماعي يک ضرورت قطعي است.

در پايان اين
قسمت از بحث به دو سؤال در اين ارتباط بايد پاسخ داد:

سئوال اول
اينست که خشونت و تندي از لوازم مديريت است که زيرا اگر مدير در مواردي که افراد
تحت مديريت او، درست کارهاي محول شده به آنها را انجام ندهند با خشونت و تندي
برخورد نکند نمي تواند مديريت نمايد،در اينصورت آيا حسن خلق با خشونت منافات
ندارد؟

سئوال دوم
اينست که مديرهائي هستند بسيار بداخلاق و در عين حال موفق، بنابراين چگونه مي
گوئيد شرط موفق بودن مدير در مديريت حسن خلق است؟

پاسخ سئوال
اول اينست که تند برخورد کردن و خشونت بخرج دادن در برخورد يا تخلفات، به معناي بد
برخورد کردن و کج خلقي نيست، ممکن است کسي تند برخورد کند ولي بد برخورد نکند،
تندي و خشونت در برخورد با تخلفات قاطعيت است، و بد برخورد کردن با ديگران سوء خلق
و اهانت است.

قاطعيت اينست
که وقتي مدير تخلفي از افراد تحت مسئوليت خود مي بيند به مقتضاي تخلف او با او
برخورد مي کند و از توبيخ گرفته تا مجازاتهاي بالاتر متخلف را کيفر مي دهد، در
مديريت اسلامي قاطعيت مدير توأم با اهانت و بدرفتاري نيست بلکه بعکس توأ با خوش
روئي و اخلاق اسلامي است.

نکته اي که
در اين رابطه قابل توجه است اينست که خشونت و تندي در برخورد با تخلفات اگر بخواهد
ثمربخش باشد بايد با قدري نرمش و انعطاف پذيري همراه گردد به عبارت ديگر همانطور
که انعطاف پذيري مطلق براي مديريت مضر است، خشونت مطلق نيز هر چند در مورد تخلفات
باشد براي مديريت خطرناک است، به عبارت ديگر نرمش مطلق و خشونت مطلق بصورت جداگانه
سمي خطرناک براي مديريت مي باشند ولي اگر اين دو سم با هم مخلوط گردند داروئي مفيد
و ارزنده براي اعمال مديريت مي گردند، اينست که امام علي(ع) به مالک اشتر توصيه مي
کند.

«واخلط الشدة
بضغث من اللين».

يعني اگر مي
خواهي قوي مديريت کني لازم است مقداري از شدت و قاطعيت را با قدري انعطاف پذيري و
نرمش مخلوط کني تا موفق باشي، بقول معروف «يکي به نعل و يکي به ميخ» نه يکسره تندي
و خشونت و نه يکپارچه نرمش و انعطاف، بلکه معجوني از هر دو.

و اما پاسخ
سئوال دوم که چرا افرادي در عين بدخلقي در مديريت موفقند، بايد گفت: همانطور که
قبلاً توضيح داده شد حسن خلق در ارتباط با شرح صدر اسلامي و از لوازم مديريت
اسلامي است.

بنابراين
شرطيت حسن خلق در موفقيت مديريت اسلامي با عدم شرطيت آن در مديريت غير اسلامي که
با شرح صدر کفري همراه است منافات ندارد، بلکه در اينگونه مديريتها حتي سوء خلق و
استبداد احياناً مي تواند عامل موفقيت باشد هر چند بر اين اساس مديريت تداوم
نخواهد يافت.

و اما مسأله
چهارم از مسائلي که در اين بخش از بحث بايد مورد بررسي قرار گيرد يعني رابطه شرح
صدر و حسن خلق، نياز به توضيح زيادي ندارد زيرا صفات زشتي که مانع مديريت اند
عموما‌ً محصول کم ظرفيتي و ضيق صدر هستند، افراد کم ظرفيت بي حوصله و کم صبرند،
خود پسند هستند و زود عصباني مي شوند، آنها در مشکلات نمي توانند روحيه خود را حفظ
کنند و خوشرو و خوش برخورد باشند، بعکس افراد با ظرفيت که پر حوصله، صبور و مقاوم،
فروتن و متواضع اند و با خوشرويي از مشکلات استقبال مي کنند. 

                                                                                          
ادامه دارد

 



[1] – ميزان الحکمه- ج 3 حديث 5092.

/

مصاحبه اختصاصي يکي از رهبران برجسته جهاد اسلامي فلسطين

مصاحبه
اختصاصي پاسدار اسلام با:

 يکي از رهبران برجسته جهاد اسلامي فلسطين
پيرامون مسأله فلسطين و حرکت اسلامي در سرزمينهاي اشغالي

در نشستي که
با يکي از رهبران بارز و فعال جنبش جهاد اسلامي فلسطين داشتيم و سخنان زيبا و
شيواي او را در زمينه مبارزه و پيکار بي  امان
مردم حزب الله و مستضعف آن خطه شهيد پرور و علاقه مفرط و محبت فوق العاده اي که
نسبت به رهبر کبير انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني ارواحنا فداه، ابراز و اظهار مي
دارند و همسوئي و هماهنگي شعارها و تظاهرات و راهپيمائي ها و برنامه هاي مبارزاتي
مردم غيور فلسطين و ملت سرافراز ايران را مي شنيديم، از ايشان خواستيم که تاريخچه
اي از ماجراي اشغال اين سرزمين مقدس اسلامي و تأسيس دولت غاصب اسرائيل و روشهاي
کنوني مبارزه با دشمن صهيونيستي، از ديد جنبش جهاد اسلامي را براي امت پاسدار
اسلام، بيان نمايد که پس از ترجمه، متن کامل سخنان ارزنده اين برادر مبارز را در
اينجا نقل مي نمائيم و از ذکر نام ايشان، بنا به درخواست خودشان و با ملاحظه مسائل
امنيتي خودداري مي نمائيم.

به اميد
اينکه اين سخنان که براي اولين بار مستقيماً از زبان يکي از رهبران سياسي جهاد
اسلامي، در ايران پخش مي شود، پرده از ابهامهاي زيادي که نسبت به حرکت گسترده و
عظيم اخير توده هاي محروم فلسطيني در اذهان وجود دارد، برداشته و ملت سربلند ما
خشنود باشند که براي تمام انقلابيون مسلمان، بلکه تمام مبارزات جهان، الگو و سرمشق
مي باشند و مطمئن باشند که هرجا فروغي از اشعه تابناک رهنمودهاي پيامبر گونه امام
امت مدظله العالي مي تابد، اسلام احيا، قرآن سربلند، مکتب زنده، دشمن ذليل، نهضت
پايدار و دريچه هاي نور و اميد بروي مردم آن ديار باز مي شود و مي رود تا رعد و
برق حوادث آن، رگبار مرگ و نابودي را بر سر اشغالگران و مستکبران فرو ريزد.

مشکل فلسطين
چگونه پيدا شد؟

سخن درباره
دگرگونيهاي تاريخي که به متبلور شدن مشکل فلسطين در وضعيت کنوني انجاميد، در خلال
سالهاي گذشته و درست از روزي که نخستين شکست در سال 1948 بر پيکره فلسطين پديد
آمد، از ديدگاه هاي گوناگون فرق مي کند. مثلاً از ديدگاه چپي مارکسيستي، پيشرفتهاي
اقتصادي جامعه اروپائي در آغاز قرن بيستم، به آنجا انجاميد که سرمايه داري اروپائي
در تلاشي براي رهائي از فشار جوامع يهودي در اروپا، آنها را به فلسطين روانه ساخت
تا در آنجا گردهم آيند و دولتي براي خود تشکيل دهند. ديدگاه ديگر،ديدگاه ناسيوناليستي
عربي است که قضيه را در لفافه مطرح مي کندو چنين نتيجه گيري مي کند که هم پيماني
استعمار غربي با حرکت صهيونيستي براي فرونشاندن حرکت پيشرفته عربي نوين، دولت
اسرائيل را ايجاد کرده و به مبارزه با نهضت عربي پرداختند.

و اما در
مورد ديدگاه حرکت اسلامي، متأسفانه در طول ساليان گذشته حرکت اسلامي چندان تلاشي
براي رسيدن به يک نگرش تاريخي دقيق در مورد مشکل فلسطين نداشته و با دقت
دگرگونيهاي دروني جوامع يهودي را بررسي نکرده و عواملي که به پيدايش و تشکيل حرکت
صهيونيستي انجاميد و با همياري و همکاري مستقيم غرب، صهيونيسم به قدرت رسيد را
مدنظر قرار نداده است و گويا حرکت اسلامي، خود را ناتوان مي ديد که ديدگاه روشني
در اين زمينه داشته باشد، چرا که رژيمهاي عربي را در شکستهائي پي در پي در مقابله
با اسرائيل مي ديد.

و اما ما را
ديدگاهي ديگر است. از آغاز دهه هفتاد ميلادي، گروهي از جوانان مسلمان فلسطين و
برخي از نويسندگان و انديشمندان مسلمان فلسطيني، احساس کردند که تحليل مارکسيستي و
تحليل ناسيوناليستي عربي از مشکل فلسطين نتوانستند پاسخهاي صحيح و درستي را در اين
زمينه ارائه دهند، و همچنين به اين حقيقت رسيدند که ديدگاه هاي اسلامي در اين خصوص،
نقص داشته اند و اگر پاسخ درستي براي مشکل فلسطيني مي خواهند، چاره اي جز بررسي
تاريخي مراحل آن را ندارند، پس اگر نهضت اسلامي فلسطين بنا دارد، برنامه منظم و
حساب شده اي را براي مقابله با رژيم صهيونيستي داشته باشد، بايد اين پست و
بلنديهاي تاريخ را با دقت بازخواني نمايد.

جنگهاي اسلام
و غرب

آغاز
رودرروئي اسلام و غرب را، جنگهاي مسلمين عليه «بيزانس»- امپراتوري روم شرقي- بايد
دانست که به فتح قسطنطنيه و پيروزي اسلام و بر افتادن امپراتوري بيزانس انجاميد
چرا که اسلام بقدرت الهي و با نشاط قرآني پيش مي رفت و عدل الهي را مطرح مي کرد که
در نتيجه به شکلي در يک نمونه اسلاي متبلور شد.

مرحله دوم،
بين قرن 11 و قرن12 بود که معروف به جنگهاي صليبي شد. در اين جنگها، رهبران کليسا
براي جمع کردن نيروهاي از هم پاشيده اروپائي، آن حرکت هجومي را رهبري مي کردند و
با اينکه اين جنگها برخي از پيروزيها براي آنان داشت ولي چون محتواي عميقي نداشت و
چيزي جز يک نبرد نظامي نبود،‌در مدتي کوتاه- کمتر از ده سال- منجر به عقب نشيني
نيروهاي ضد اسلامي شد و اسلام توانست هجوم صليبي را محاصره کرده و از بين ببرد.

مرحله سوم
خيلي فرق داشت. در حالي که جامعه اسلامي از نظر قدرتهاي نظامي و اداري و محتواي
ايماني خود بسيار عقب گرد کرده بود اروپا مرحله «رنسانس» را مي گذراند در قرن 18
ميلادي يا مرحله رنسانس، آنچه براي ما اهميت دارد، اين است که مسيحيان پذيرفتند که
بايد يهوديان را با خود وارد کارزار کنند و به آنها اهميت و ارج بدهند. و گرچه
کليساي غربي در قرن 16 ميلادي، داراي انقسامها و اختلافهاي زيادي شده بود که حرکت
«مارتن لوترکينگ» و برخي ديگر از رهبران جوان کليسا عليه کليساي کاتوليک نمونه
بارزي از آن مي باشد و اين حرکت، يک حرکت مسيحي سلفي بود که درآرا و اصدار قوانينشان،‌بازگشت
به اصل مي کردند و به مرحله رنسانس چندان اهميتي نمي دادند ولي از اينکه حرکت
پروتستانت اعتماد بر متن انجيل مي کرد و چون متن انجيل فقر زيادي در مسائل اجتماعي
داشت، لذا پروتستانت ها به عهد قديم- که آن را تورات مي ناميم- رجوع کرده و از آن
بهره بردند. اين انقلاب در درون جامعه اروپائي به تدريج تحولي پديد آورد که بينش
خود را نسبت به يهوديها تغيير دهند. همان يهودياني که از کشور انگليس- به عنوان
نمونه- سالهاي زيادي تبعيد بودند و حق رفتن به آنجا را نداشتند، کار بجائي رسيد که
حکومت «کرمول»- که پروتستانت بود- پذيرفت که يهوديان را باز گرداند و در بازار و
ديگر مؤسسات اقتصادي و سياسي و اجتماعي شرکت دهد و دستشان را باز نگهدارد. و براي
نخستين بار در تاريخ انگلستان، يک نخست وزير با اصلي يهودي سرکار آمد و کم کم در
مناطق زيادي از اروپا اعتبار گروه هاي يهودي پذيرفته شد و در اين چارچوب جديد، به
تمام مراحل پيشرفت مدنيت اروپائي رسيدند. گواينکه چون بازار نياز به پول و سرمايه
فراواني داشت و يهوديان از يک شبکه پولي جهان گسترده اي برخوردار بودند، لذا
سرمايه هاي آنها سهم بسزائي در به حرکت انداختن چرخ بازرگاني و اقتصاد اروپا در قرن
17 و 18 داشت و بدينسان يهوديان درانقلاب سرمايه داري و تکنولوژي مدرن اروپا و در
متن جامعه نمونه اروپائي نوين نفوذ کردند.

حرکتهاي
ناسيوناليستي در اروپا

در نيمه دوم
قرن 19 ميلادي، حرکتهاي ناسيوناليستي در اروپا پديد آمد و ملتهاي اروپائي به طوايف
ناسيوناليستي گوناگوني منقسم شدند مانندملت آلمان و ملت ايتاليا و… و از آن پس
تشکيل دولت بريتانياي جديد و فرانسه جديد و … که همه اينها بر اساس قوميت و
ناسيوناليستي بود. پيدايش انديشه ناسيوناليستي تأثير بسزائي بر جوامع يهودي گذاشت
و اين انديشه، براي آنان نيز جا افتاد که در چارچوب، قوميت، تشکيلاتي را براي خود
براه اندازند و بدينسان پايه هاي حرکت صهيونيستي پي ريزي شد. حرکتهاي قومي ملتهاي
اروپائي گاهي بر وحدت دين استناد کرده و گاهي بر وحدت زبان يانژاد ولي حرکت
صهيونيستي مبنايش بر وحدت تمام يهوديان سرگردان بود و طبق يک افسانه مذهبي که
خودبدان معتقد هستند، تبليغ از سرزمين جاويدان (فلسطين) مي کردند و به يکديگر وعده
مي دادند که طبق وعده الهي بايد تلاش براي رسيدن به اين سرزمين مقدس کنند و در
آنجا سکونت گزينند. در حالي، که ما مسلمانان معتقديم، خداوند به مؤمنين و بندگان
شايسته اش وعده داده است که روزي اين سرزمين مقدس را فتح نمايند.

در هر صورت،
حرکت صهيونيستي ديد که اين بهترين و نزديکترين راه براي گردآوري يهوديان سرگردان
در اقطار جهان است ولي در اين جريان، بحثها و اختلافهاي زيادي درمورد وطن قومي
يهود سرگرفته بود و بعضي از جناحها معتقد بودند که اين وطن قومي بهتر است که در
«آمريکا» باشد و برخي آن را در «اوگاندا» مي پنداشتند و برخي قسمتي از صحراي مصر
را پيشنهاد مي کردند ولي فشار جريان مذهبي در حرکت صهيونيستي همان بود که بر وطن
قومي در فلسطين تأکيد شد، و براي آن هيچ بديلي را نمي پذيرفتند.

اعطاي فلسطين
به يهوديان

در اين ايام
يعني در نهايت قرن 19 ميلادي يهوديان داراي نفوذ زيادي در حکومت پروتستانت
بريتانيا بودند و بريتانيا بزرگترين قدرت اروپائي را تشکيل مي داد، اينجا بود که
توطئه استعمار غرب با توطئه صهيونيستي يهود با هم ملاقات کرد و بفکر چاره افتادند.
با آغاز قرن بيستم بسياري از رهبران بريتانيا معتقد شدند که بهترين راه، تقسيم
دولت عثماني و دادن فلسطين به يهوديان است يعني در قلب دولت عثماني رخنه کردن و
فلسطين را به يهوديان دادن.

در هر صورت
جنگ جهاني اول پايان پذيرفت و دولت عثماني شکست خورد و قرارداد «سايکس پيکو» بين
انگلستان و فرانسه براي تقسيم ميراث دولت عثماني منعقد شد و با «وعده بالفور»
انگلستان به صهيونيسم قول داد که دولت يهودي را در فلسطين تشکيل دهند.

حقيقت اين
است که کوشش غرب در حکومت کردن بر جهان (از اوايل قرن 19) در هيچ جا با چنان مشکل
و دشواري که جهان اسلام برايشان داشت، مواجه نشدند چرا که وقتي آمريکا يا استراليا
و يا آفريقا و بسياري از کشورهاي آسيائي را مي خواستند اشغال کنند، هرگز مواجه
نشدند با يک فرهنگ قوي و غني که داراي عقيده و تاريخي مستحکم و پابرجا باشد ولي در
جهان اسلام مطلب بگونه اي که ديگر بود چرا که در اينجا گرچه مسلمانان از ضعف شديد
و انقسام و اختلافهاي زيادي فرا گرفته بود ولي ميراث فرهنگي عقيدتي اسلام،
بزرگترين سد در برابر غربيها بود و از اين روي غرب سه محور براي امکان تسلط بر
جهان اسلام و زدودن وحدت مسلمين انتخاب کرد:

محورهاي
مبارزه غرب با اسلام

1-   
غربزدگي: يعني
مسلمانان را براي پذيرش رؤياهاي مدنيت غربي آماده ساختن و چه بسا شخصيتها،
نويسندگان و دانشمندان  مسلماني که پس از
فراگيري دانش در پايتخت هاي غربي يا در اثر يک ديدار با آن ديار و يا نتيجه تربيت
شدن در مراکز تبشيري مسيحي (مانندبيروت و استانبول)، مبهوت زرق و برق پيشرفتهاي
مادي غرب شدند که نمونه آنان را در ترکيه، ايران، مصر و لبنان و ساير کشورهاي
اسلامي، مي توان يافت.

اين جريان
منحصر شد به افراد معدودي از به اصطلاح روشنفکران در داخل جامعه اسلامي ولي به
ساير اقشار سرايت نکرد تا اينکه در نيمه قرن بيستم- تقريباً- به صورت احزاب و
تشکيلاتي سياسي درآمد مانند حزب بعث، حزب شيوعي (مارکسيستي)و ساير احزاب
ناسيوناليستي و در برخي کشورها به فرمانروايان سرايت کرد مانند حکومت اتاتورک در
ترکيه يا حکومت رضا شاه در ايران و حکومت افغانستان و حکومت احزاب مصري مانند حزب
و فد و بدينسان جريان غربزدگي کم و بيش از خلاصه شدن در گروهي خاص فراتر رفت و به
صورت نيروئي بزرگ درآمد هر چند اين نيروها چندان وزنه اي در جامعه اسلامي نداشتند.

2-   
نبرد مسلحانه: دومين
محور سيطره غرب بر جهان اسلام عبارت بود از نبرد مسلحانه مستقيم و اشغال سرزمينهاي
اسلامي هر چند براي مدتي کوتاه مانند اشغال الجزاير توسط فرانسه و اشغال هند توسط
بريتانيا و اشغال سرزمينهاي خليج (فارس) و در نهايت تقسيم دولت عثماني بزرگ به
مستعمره هايي تحت نفوذ انگليس و يا فرانسه.

3-   
تشکيل دولت اسرائيل
در فلسطين: و همانگونه که قبلاً تذکر داديم، بسبب بروز تغييرهائي مذهبي در جامعه
اروائي و احياي عهد قديم (تورات) و ارتباط مستقيم يهوديان با غرب، فلسطين نه تنها
يک پايگاه نظامي محض براي استعمار غربي در منطقه است که اساساً از آغاز مبنا بر
اين بود که يک پايگاه سياسي، فرهنگي و نظامي غرب در قلب جهان اسلام باشد. گذشته از
اينکه اسرائيل مهمترين پايگاه نظامي است که منافع استعمار را در منطقه و در جهان
حفظ مي کند. بنابراين، رابطه غرب و اسرائيل و حرکت استعمار جديد اروپائي، يک رابطه
تنگاتنگ و تفکيک ناپذير است و اينجا است که اشتباه سياستمداران فلسطيني و ديگر
سياستمداران عرب نمودار مي گردد که مي پندارند امکان جذب قلوب سياستمداران اروپائي
و تغيير مواضع آنان نسبت به رژيم اشغالگر فلسطيني وجود داد چرا که اين مطلب، متضاد
با سياق تاريخ است؛ همان تاريخي که علت پيدايش رژيم صهيونيستي بود، و لذا راهي جز
قيام و نبرد بي امان وجود ندارد.

تشکيل دولت
اسرائيل

پس از جنگ
جهاني اول و تقسيم اسلام، غرب گامهاي اجرائي را براي تشکيل دولت اسرائيل برداشت.
يعني پس از جنگ جهاني اول و پيش از جنگ جهاني دوم غرب توانست يک رهبري فکري
ايدئولوژي غير اسلامي در ميان جهان اسلام پديد آورد زيرا دولتها و نظامهايي که قبل
از قرارداد «سايکس پيکو» بر جهان اسلام حکمراني مي کردند، گرچه داراي انحرافها و
کج فکريها بودند و با ظلم و ستم حکومتهاي خود را ادامه مي دادند ولي در جوهر و
باطنشان، پيروي از بيگانگان نمي کردند و لذا مي بينيم بسياري از آنها علي رغم ظلم
و ستم بيش از حد، با يک پوشش فقهي مي خواستند راهي باري آن بيابند و به صورت ظاهر
دست از اسلام برندارند ولي پس از سقوط دولت عثماني، غرب توانست از طريق روشنفکران
غربزده مسلمان، حکومتهاي غير اسلامي و صددرصد وابسته به غرب در جزء جزء جهان اسلام
پديد آورد که ما اين دوران را دوره ليبرال ها مي ناميم. در اردن، حکومتي وابسته به
انگليس، در الجزاير، اداره کشور بدست فرانسويان، در مصر توسط احزاب عربي مانند حزب
الوفد، در حجاز، سرسپردگان آل سعود در ايران حکومت پهلوي و در ترکيه حکومت اتاتورک
و…و لذا اصلاً معني نداشت حکومتهايي که خود وابسته به غرب و دست نشانده آن
بودند، در برابر يک دولت اشغالگر يهودي که آن نيز توسط غربيها بر پا شده بود‌،
قيام کنند، و اگر نبردي ظاهري بر پا مي شد، معلوم بود که نتيجه اي جز آنچه غربيها
مي خواستند نداشت و نتيجه اش هميشه تثبيت موقعيت يهود در فلسطين بود.

و همچنين در
اين فترت تاريخي، رهبران فلسطين نيز همان رهبران ليبرال مآب غرب زده وابسته بودن
که استعمار انگليس را جداي از حکومت صهيونيستي مي دانستند و ايهام مي کردند که ما
ضمن اينکه بايد با اسرائيل در برابر تجاوزش مقابله کنيم، مي توانيم روابط حسنه اي
با انگلستان داشته باشيم و آنها را مؤيد ملت فلسطين بدانيم! زهي انديشه باطل!

در اين بين
لازم به تذکر است که نيروهاي صددرصد مسلماني که براي نبرد با اسرائيل و ديگر
استعمارگران غربي، جانفشاني مي کردند، عددشان اندک و قدرتشان بسيار کم بود و لذا
غالباً نهايتي جز شهادت نداشت و پيروزي ظاهري هرگز بدست نمي آورند مانند نهضت «عز
الدين قسام» در فلسطين و نهضت «خطابي» در مراکش و نهضت «آية الله مدرس» در ايران و
دليلش اين بود که اسلام تازه مي خواست خود را به دنيا نشان بدهد ولي قدرتهاي سياسي
و سلطه اي دست مسلمانان حقيقي نبود و حاکمان وابسته تمام توان و فعاليتشان در
نگهداري منافع اربابان غربي خويش در منطقه هاي اسلامي خلاصه مي شد.

شکست اعراب

و بهترين
نمونه براي تأييد اين مطلب، همين که هفت کشور عربي، نيروهاي مسلح خود را در سال
1948 ميلادي وارد ميدان کارزار با اسرائيل غاصب کردند و با اين حال در برابر چند
هزار نفر يهودي- که البته تمرين نظامي خوبي ديده بودند- مفتضحانه شکست خوردند و
اين خود نمودار اين حقيقت است که آن دست نشاندگان بظاهر مسلمان، چون خود غرب زده و
وابسته بودند هيچ کاري را جز فرمانبري از غرب نمي کردند و هرگز بناي بر جنگ واقعي
با اسرائيل نداشتند زيرا هدف در نهايت براي آنها يکي و آن خضوع در برابر غربيها
بود و بدينسان يهوديان توانستند پس از جنگ 1948 رسماً بر قسمتي از فلسطين حکومت
خود را بنا نهند گرچه کرانه غربي نهر اردن تا آن وقت در دست اعراب بود و ملک عبدالله
آن را به کرانه شرقي منضم نموده و اين دو کرانه را به هم به عنوان مملکت اردن
هاشمي قلمداد کرد. و از آن رو که غرب تمام نيروي خود را مبدول در اين مي کرد که
بار ديگر اسلام در اين منطقه حساس پيدا نشود و نظامهاي وابسته به «سايکس پيکو»
همچنان وابسته بمانند، بر آن شد که تحول و دگرگونيهاي دروغين و انقلابهائي قلابي
در منطقه عربي و اسلامي ايجاد نمايد که براي نمونه مي توان از تلاش براي برکناري
شاه و تشکيل حکومت ملي به رهبري مصدق در ايران نام برد در سال 1958 نيز در عراق،
حکومت پادشاهي را سرنگون و جمهوري را جايگزين آن کردند. در سوريا حکومت ليبرالي را
شکست دادند و خلاصه تمام مناطقي که بنحوي شکست اعراب توسط اسرائيل در بين
ملتهايشان تأثير بدي گذاشته بود، انقلاب و دگرگونيهايي بدست خود غربيها در آنها
پديد آمد ولي  در حقيقت هيچ يک از اين
تغييرات، جوهري و اساسي نبود، تنها نظامهاي ليبرالي غربي اين بار به نظامهائي
راديکال و باز هم غربي تغيير نام دادند و همان ارتباط مستقيم با غرب داشتند ولي
براي گول زدن و فريب مردم بيچاره، اين رژيمهاي جديد، پوششي از اشتراکيت براي خود
ايجاد کردند که بصورت بارز در مصر و سوريا و عراق تجلي داشت.

و بدينسان در
سالهاي ما بين 48 و 67 نگذاشتند که نيروهاي اصيل در کل جهان اسلام قدرت سياسي بدست
آورند. و از آن بالاتر اينکه اين رژيمهاي جديد الاحداث به صورت عجيب و بي سابقه اي
براي سرکوب کردن و نابود نمودن تمام جنبش ها و نهضت هاي اسلامي، دست به کار شدند.
به عنوان نمونه، رژيم عبدالناصر و سرکوب کردن نهضتهاي اسلامي در مصر را نام مي
بريم و اگر در آن سالهاي گذشته بر اين (در جنگ جهاني اول تا سال 1948) حرکتهاي
اسلامي مورد تعقيب قرار مي گرفت، در اين دوره نه تنها اين نهضت ها مورد تعقيب و
مجازات قرار گرفت که هر انسان مسلمان و آزاده اي مورد تعقيب بود و اين رژيمها حتي
نمي توانست بنگرند يک جوان مسلماني را که در خلوت با خداي خود راز ونياز مي کند
يعني حتي يک عبادت فردي نيز در اين رژيمها مجازات داشت.

نتايج شکست
اعراب در سال 1967

در سال 1967،
به همان دليل ها و عواملي که در سال 1948 اعراب شکست خوردند اين بار نيز شکستي
مفتضحانه متحمل شدند بلکه مي توان گفت: شکست 67 بدترين و قبيح ترين شکست هاي اعراب
در طول تاريخ بود زيرا اين رژيمهاي جديد نيز مانند اسلافشان وابسته و سرسپرده به
غرب بودند و مي خواستند مصالح غرب را در منطقه نگهدارند و به هيچ وجه نمي توان،
نام آنها را نظامهائي اسلامي گذاشت.

پس دولت غاصب
اسرائيل تنها يک دشمن حقيقي داشته و دارد که از نظر فکري و عقيدتي با آن در نبرد
است، و اين دشمن فقط و فقط اسلام است.

حقيقت اين
است که آثار و نتايج شکست 67 خيلي مهمتر از آثار و نتايج شکست سال 48 است زيرا از
يکسو شکست سال 67، رژيمهاي عربي را تضعيف کرد و از سوئي ديگر، روحيه جديدي در
نهضتهاي اسلامي پديد آورد و بي گمان، مجاهدان مسلمان ايران بياد مي آورند همان
سالها که مصادف با سالهاي تبعيد حضرت امام بود، يک مرحله نشاط و فعاليت روشني براي
نيروهاي اسلامي به شمار مي رفت و باعث بر پيدايش روحيه اي نوين براي فعاليت و خدمت
در ايران شده بود که همين روحيه را در مصر، عراق، پاکستان، فلسطين و سوريا مي توان
ديد. ولي نسبت به مسئله فلسطين، يک اشکال عمده اي در آن زمان بود که شرح آن طولاني
است.

پيدايش
انديشه جنبش اسلامي

جنبش اسلامي
فلسطين در سالهاي 1960 الي 1970 مانند ديگر نهضت ها، متحمل ضربتهاي سنگين و
دردناکي شده بود لذا نمي توانست نه از نظر فکري و نه از نظر نيروئي با دشمن
صهيونيستي پيکار نمايد و در نتيجه معادلات منطقه اي، حرکت مقاومت فلسطين، نيروهايي
ليبرالي را رهبري مي کرد که مهمترين آنها جنبش فتح بود و اين جنبش پيوسته امور
مقاومت فلسطين را عهده دار بود. و در سال 76-75 تغيير مهمي در وضعيت مقاومت فلسطين
رخ داد زيرا پس از آنکه نبرد فلسطين ارتباطي تنگاتنگ با ملت ها داشت و نداي آزادي
کامل سرزمين فلسطين را سر مي داد، تحت فشار سران اعراب و فشار بين المللي که جنگ
اکتبر 73 را بدنبال داشت، نهضت مقاومت فلسطين را واداشت که دو امتياز مهم را به
غربيها بدهد:

1-   
تشکيل دولت فلسطين بر
جزئي از سرزمين و در نتيجه عقب نشيني از برنامه آزادي کامل سرزمين اشغالي.

2-   
بجاي اعتماد بر
پشتوانه مردمي، اعتماد کردن بر معادلات منطقه اي عرب و بين المللي.

و براي خشنود
کردن مقاومت فلسطين، رژيمهاي عربي، در مقابل اين دو امتياز، هديه اي به جنبش
فلسطين بخشيد! و آن اينکه سازمان آزاديبخش فلسطين را سخنگوي رسمي حرکت مقاومت
فلسطين قلمداد کرد طبق قطعنامه مشهور «کنفرانس رباط» بعني نظام رسمي عربي براي
اينکه روي اين پيشنهاد جديد حرکت مقاومت فلسطين صحه بگذارد، پذيرفت که سازمان
آزاديبخش جزئي از آن باشد! و بي گمان اين امر، خيلي طبيعي بود زيرا جنبش مقاومت
فلسطين، تراوشي بود از مجموعه افکار ناسيوناليستي و سوسياليستي و ملي در منطقه و
عامل اسلامي بودن قضيه، يک عامل حاشيه اي بود نه اساسي، بنابراين خيلي ساده بود که
مقاومت فلسطين جزئي از همان نظام رسمي عربي (وابسته به غرب) باشد چرا که داراي
ارزشهايي فکري و ايدئولوژي محکم نبود که بتواند در برابر رژيمهاي عربي وابسته به
غرب ايستادگي و مقاومت نمايد. و نتايج قاطع اين عقب نشيني در نبرد بيروت (سال 82)
کاملاً نمايان بود که در اين نبرد نه تنها جنبش مقاومت فلسطين شکست خورد بلکه
غربيها ضربه سهمگين خود را بر نظام رسمي عربي فرود آوردند گرچه اين نظام نوين،
نظام انتقام و نظام دولتهاي وابسته به خود غربيها بود. و در حقيقت همين شکست لبنان
در سال 82 و شکست نظام رسمي عربها با در نظر گرفتن پيروزي اسلام در سال 1979
برهبري امام خميني در ايران، اين عوامل دست بدست هم داده و گامهاي جنبش اسلامي
فلسطين را استوارتر مي کردند و نه تنها در فلسطين که در تمام مناطق عربي به طور
کلي، حرکتهاي اسلامي تقويت شدند.

و بدينسان
براي همگان روشن شد که نضهت اسلامي در مصر- مثلاً- نهضتي شکست ناپذير است و نهضت
اسلامي، به نحوي در حکومت جديد سودان سهيم شد و حرکتهاي اسلامي همچنان در کشورهي
ديگر عربي پديدار گشت که براي غرب و شرق روشن شد اينها پايدار و باثبات اند، هر
چند رژيمهاي عربي، ظالمانه ترين و خشن ترين روشهاي براندازي را نسبت به اين
نهضتهاي اسلامي روا مي دارند، و بهترين نمونه، تونس است.

تکيه بر بينش
تاريخي

در سالهاي ما
بين 75 و 80 ميلادي، حرکتي ناپايدار در درون نهضت اسلامي فلسطين وجود داشت که
جدالها و بحثهاي زيادي در اين باره رد و بدل شد و تلاش بر اين بود که تحليلي
تاريخي، صحيح و مستند، براي مبارزه اسلامي تحويل دهند و اين بود که پيدايش جرياني
انقلابي اسلامي در فلسطين متبلور ساخت. و اين جريان اسلامي بر همان تحليل و بينش
تاريخي تکيه کرد و به دستاوردهاي مهمي رسيد، من جمله اينکه:

اگر مسلمانان
بخواهند در نبرد با اسرائيل، به پيروزي واقعي دست يازند هرگز نبايد بر رژيمهايي
اعتماد کنند که خود وابسته به غربيها مي باشند و همچنين صحيح و روا نيست که قيام و
نهضتي اسلامي در فلسطين و اطراف آن باشد، بي آنکه حرکتي فعال داشته باشند و در
کوتاه سخن: نه! براي مبارزه بي اسلام و نه! براي نهضت اسلامي بدون مبارزه.

پس بايد يک
برنامه از پيش تنظيم شده اسلامي فلسطيني داشته باشيم تا مقدمه اي باشد براي يک
برنامه کامل اسلامي در جهان که در برابر دشمن صهيونيستي و غربيها قيام کند، و هر
مسلماني که اين مطلب را پذيرفته است، درک مي کند که وجود اسرائيل، محور و مرکزي
اساسي است براي مقابله تمدن غربي با اسلام و جائي است براي هجوم غربيها عليه کل
جهان اسلام. پس اگر اسلام بخواهد نهايتي براي توطئه ها و دشمنيهاي غربيها قائل
شود، راه و چاره اي جز نابودسازي مرکز تمام توطئه ها و محور همه کينه هاي
غربيهانمي ماند.

مبارزه در سه
محور

بنابراين،
يکي از برنامه هاي مهم و اساسي فعلي جنبش اسلامي اين است که در برابر غرب زدگي،
حرکتي گسترده داشته باشد و با گروه غاصب و حاکم بر مسلمانان که وابسته به غرب
هستند، پيکار نمايد و از آن پس با فرهنگ غربي شايع در ميان ما، مبارزه نمايد و
همچنين بر حرکت اسلامي است که در برابر اين تجزيه و انقسامي که قرار داد «سايکس
پيکو» آن را در جهان اسلام بوجود آورد، به مبارزه بپردازد و جهان اسلام را از
تجزيه جغرافي و انساني برهاند. و در نهايت بر جنبش اسلامي است که با محور دشمنيها
و کينه ها و توطئه هاي غرب در قلب جهان اسلام يعني با اسرائيل به نبردي بي امان
بپردازد، و در اين ميان بسياري از انقلابيون مسلمان چنين مي پنداشتند که بايد اين
سه امر مهم را يکي پس از ديگري انجام داد يعني نخست با غربزدگي مبارزه کرد تا يک
فرهنگ اسلامي مترقي در بين جامعه پيدا شود و تمام گروه ها آن را پذيرا گردند،
آنگاه به نبرد با تجزيه طلبان جهان اسلام پرداخت.

و در سومين
گام، حکومتهاي اسلامي غير وابسته به غرب با اسرائيل مبارزه کند! ولي به تجربه بر
ما ثابت شده است که اين مطلب اصلاً منطقي و قابل قبول نيست و بر جنبش مقاومت
اسلامي است که در هر سه جبهه و سه محور، در زمان واحد- و به موازات هم- به نبرد و
مبارزه بپردازد و اين امر ساده و روشن است زيرا حال که غرب با تمام قوا و نيروهايش
به پشتيباني اسرائيل برآمده است، بايد با تمام نيرو در مقابل غرب و اسرائيل، با هم
و در زمان واحد بپردازيم و بي گمان اگر در طول 8 سال گذشته، بي آنکه به ترتيب
مبارزه اهميتي بدهيم و در هر سه محور با غرب مبارزه کرده بوديم، مطمئناً کار بجائي
نمي رسيد که ايران اسلامي، جنگ را اينچنين به پايان برساند و اگر در تمام جبهه ها،
نبردي هماهنگ پيش مي رفت، حتماً جمهوري اسلامي مي توانست از مرزهاي جغرافيايي
فراتر رفته و پيروزي را بدست آورد.

اکنون به نظر
مي رسد بر تمام مبارزين مسلمان واجب و لازم است که با دقت تمام، حوادث ايران
اسلامي را از آغاز پيروزي تا قبول قطعنامه 598، بررسي و تجزيه و تحليل کنند تا به
اين نتيجه برسند که بايد مبارزه اي  بي
وقفه در هر سه محور- با هم و هماهنگ- پي بگيرند و ادامه دهند يعني: جنگ عليه
غربزدگي و عليه تجزيه طلبي و عليه اسرائيل در آن واحد. ولي نتيجه ها چه و چگونه
خواهد بود؟ اين امري ديگر است.

ولادت جنبش
جهاد اسلامي

مجموع اين
تحولها و دگرگونيها باعث شد يک جريان اسلامي نوين در فلسطين اشغالي به وقوع پيوندد
و اين در کنار دو جريان ديگر حزب التحرير و اخوان المسلمين پديدار گشت. اما جريان
جديد اسلامي را نام مخصوصي نيست گرچه ملت ها، اسامي مختلفي بر آن گذاردند مانند:
جريان اسلامي انقلابي يا خمينيون يا جهاد اسلامي و … اين جريان از آغاز، نداي
مبارزه سهمگين تر با دشمن صهيونيستي را سر داد، مبارزه اي همگاني مردمي و نظامي
زير لواي اسلام.

در سالهاي 83
و 84 و 85 متحمل ضربه هاي سخت و دردناکي از سوي دشمن صهيونيستي شد که در سال 83
برادرمان «دکتر فتحي شقاقي» و حدود 40 نفر از کادرهاي بزرگ انقلاب اسلامي فلسطين
دستگير شدند و اين در اثر تکرار چاپ و توزيع و نشر هزاران جلد از «مجله الطليعه
الاسلاميه» بود که اين مجله در حقيقت،‌مطالب همين جريان اسلامي را منتشر مي ساخت.

در سال بعد
يعني سال 84، دشمن صهيونيستي، برادر بزرگوارمان شيخ عبدالعزيز عوده را به تهمت
تحريک مردم دستگير نمود. در سال 84  اين
جريان جديد، حرکت نظامي خود را عليه دشمن آغازيد و در فوريه 86 دشمن ده ها تن از
نظاميان اين جريان را به تهمت اجراي چندين عمليات نظامي دستگير کرد و تا آن وقت،
ابن جنبش اسلامي، بطور رسمي، فعاليت نظامي خود را اعلام نکرده بود ولي در اکتبر 86
و در اثر ديدار تعدادي از گروههاي نظامي مسلمان با هم، فوجهائي از ارتش جهاد اسلامي
در فلسطين، ولادت خود را اعلام کرد و اولين عمليات مهم خويش را ضد دشمن تحت نام
عمليات «حائط البراق» در نيمه همان ماه به دنيا اعلام نمود که در آن عمليات 73 تن
از نظاميان دشمن کشته و مجروح شدند و در طول سال 87 عمليات نظامي عليه دشمن توسط
جهاد اسلامي ادامه داشت.

اولين جرقه

و اما جرقه
اي که منجر به تظاهرات ها و نبردهاي خياباني مردمي گشت عبارت بود از: درگيري
طولاني و گسترده ميان چهارتن از برادران جهاد اسلامي با دشمن اسرائيلي در منطقه
شجاعيه(جنوب غزه) که در نتيجه منجر به شهادت هر چهار برادر مبارزان شد و درست در تشييع
جنازه اين شهيدان راه خدا، حرکت گسترده مردمي و تظاهرات بي سابقه اي انجام پذيرفت.
اين حرکت همچنان با حالتهاي مد و جزري ادامه داشت تا اواسط ماه نوامبر که دشمن
اعلام کرد دوباره شيخ عبدالعزيز عوده را دستگير کرده و با يک فرمان نظامي، او را
از سرزمين هاي اشغالي تبعيد نموده است که اين عمل دشمن، خشم توده هاي مستضعف کرانه
غربي و غزه را دوباره، بيش از پيش برانگيخت.

در روز هشتم
دسامبر، عده اي از نظاميان جهاد اسلامي، يکي از اشغالگران مسلح را در قلب شهر غزه
به قتل رساندند پس از اين حادثه، برادر مقتول توسط اتومبيلي با چهارتن از کارگرا
مسلمان عرب تصادف کرده و آنها را به شهادت رساند و در نتيجه يک بار ديگر، نهضت
همگاني اوج گرفت و اين نهضت گسترده است که بحمدالله تا کنون ادامه داشته و سراسر
فلسطين اشغالي را در بر گرفته است.

استمرار جنبش
جهاد اسلامي

تحليلهاي
گوناگوني در مورد اين نهضت و استمرار آن وجود دارد. برخي معتقدند که ملت فلسطين از
کشورهاي عرب براي احقاق حق خويش نااميد شده و پس از گذشت 20 سال از تأسيس سازمان
آزاديبخش فلسطين، براي مردم ثابت شده که اين سازمان هرگز توانائي اقدام به کارهاي
محول به آن شده را ندارد. بدون شک اين مطلب- بطور کلي- صحيح است ولي چنين
تحليلهايي در هر صورت، مسئله جدي و مهم روز را در فلسطين که عبارت از حرکت مردمي و
تظاهرات همگاني است، مي پوشاند و همچنين حرکت مقاومت اسلامي را که مردم بر آن نام
«جهاد اسلامي» مي نهند، از يادها مي برد و آن همه جرقه هايي را که توسط
مسلمانان  مبارز فلسطين وابسته به جهاد
اسلامي در سرزمين اشغالي برافروخت، به باد نسيان و فراموشي مي گيرد. بر تمام مردم
روشن و واضح بود که در آغاز اين حرکت گسترده، کادرها و جوانان مسلمان بودند که اين
نهضت را پايه ريزي کرده و تداوم بخشيدند و آن را به مساجد، دانشگاه ها و خيابانها
کشاندند و در اين ميان بر کسي پوشيده نيست که مسجد در تمام اين مراحل، مرکز و
محور  حرکتها و تظاهرات ها و قام هاي اخير
بوده است. و از همه روشن تر، شعارهايي است که در سراسر شهر ها و روستاهاي فلسطيني
سر داده مي شود و محتوايش صددرصد اسلامي است.

آنچه مسلم
است اين است که دگرگونيها و نزاعهاي سياسي در سرزمين اشغالي هنوز بطور کامل حل و
فصل نشده، به اين معني که گرچه در اين ده پانزده سال اخير، بيشترين حرکتها و
مقاومت ها و مبارزه هاي چشمگير توسط مسلمانان انقلابي به وقوع پيوسته الا اينکه
سازمان آزاديبخش فلسطين هنوز هم سر و صداهائي دارد و گاهي گامهايي هم هر چند کوتاه
بر مي دارد و گرچه از آغاز قيام همگاني تا ماه مارس 88، دشمن صهيونيستي کادرهاي
فعال و عناصر بارز مبارزين مسلمان را دستگير و يا به شهادت رسانده است، يک دگرگوني
و تحول ايجاد شده که در نتيجه اجازه مي دهد که نيروهاي ليبرالي و سازمان
آزاديبخش  فلسطين تا اندازه اي در سطح قيام
همگاني بروز و ظهور کنند ولي آنچه بطور نسبي، اين نهضت را تا اندازه اي تضعيف کرده
است دو عامل مي باشد:

1-   
عدم همکاري کشورهاي
همسايه و همجوار در گسترش و پيشرفت نهضت اسلامي.

2-   
وجود برخي اختلاف
نظرها ميان کادرهاي رهبري دو جريان بزرگ اسلامي در منطقه که عبارتند از جهاد
اسلامي و تحزب اخوان المسلمين.

دو نکته
اساسي

اکنون بايد
دو نکته اساسي را مدنظر قرار دهيم:

1-   
اين جنبش آخرين
مبارزه عليه دشمن نيست و اگر به نحوي از انحاء، اين جنبش- خداي نخواسته- متوقف
شود، هرگز معناي آن، متوقف شدن مبارزه نيست و بر مسلمين داخل و خارج فلسطين است که
مهياي نهضتي ديگر شوند و نهضت را پيوسته گرم نگهدارند.

2-   
وضعيت سياسي سازمان
آزاديبخش فلسطين بگونه اي است که نهايت تلاش آنها تشکيل يک حکومت فلسطيني در کرانه
غربي رود اردن و غزه مي باشد که به نحوي از انحاء ارتباط مستقيم با بخش کرانه شرقي
و دولت اردن داشته باشد؛ اين افق سياسي سازمان است که از نيمه هاي دهه هفتاد تا
کنون، سازمان هيچ تئوري جايگزين آن نداشته است. و اين بدان معني است که سازمان
آزاديبخش فلسطين به بن بست سياسي رسيده است؛ پس اگر به چنان سازشي نرسد و قسمتي از
فلسطين را بدست نگيرد، تمام راه هاي سياسي جلو رويش بسته شده است. و اين خود
بهترين موفقيت را به نهضت سيل آساي انقلابيون مسلمان مي بخشد که به راه مستقيم خود
همچنان ادامه دهند و به موفقيتهاي بيشتري نائل آيند ان شاء الله.

درسي از
انقلاب اسلامي ايران.

لازم به تذکر
است که اين جريان انقلابي اسلامي که اين روزها در فلسطين جريان دارد، جداي از نهضت
جهاني اسلام در منطقه و در جهان نيست. و ناظران سياسي به خوبي مشاهده مي کنند که
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران(در سال 1979) نه تنها تأثير بسزا و مستقيمي در حرکت
اسلامي فلسطيني گذاشت بلکه تحولي چشمگير در تمام جهان اسلام بوجود آورد، چرا که
اين پيروزي به دنيافهماند که اسلام مي تواند در مقابل تمام فزون طلبي ها و تحديات
غرب بايستد و يک نظام سياسي مسلمانان منطقه که به خود آيند و در اين راستا قيام
گسترده تر و فعالتري بنمايند، و بهترين نمونه براي قيام مردمي و بسيج عمومي، نهضت
اسلامي افغانستان است که درست پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، توسط مردم
مسلمان و محروم آن ديار و در مقابل ابرقدرت شوروي به وقوع پيوست.

بنابراين،
آنچه هرگز جاي انکارش نيست، اين است که نهضت انقلابي اسلامي فلسطين، از تجربه
پيروزمندانه انقلاب اسلامي ايران بهره برده و پيروي نموده است و يکي از درسهاي
فراموش ناشدني ما از انقلاب اسلامي ايران، همين است که در برابر نيروهاي متجاوز
غربي، هيچ قدرت محدود اسلامي نمي تواند قد علم کند و به پيروزي برسد، هر چند افراد
آن گروه، قوي و نيرومند باشند بلکه لازم است که انقلاب را از راه توده هاي مردم به
پيروزي رساند؛ توده هايي که بيشترين گروه ها بلکه تمام گروه ها و کليه طوايف و
قبايل اسلامي را در بر گيرد، و بي گمان جنبش اسلامي فلسطين، اين درس را بخوبي درک
کرده است و از اين رو، جنبش اسلامي فلسطين، تمام تلاشها و فعاليتهاي خود را در
همين راستا مبذول داشته و سواي تمام گروه هاي اسلامي و حتي ليبرالي که فعاليت مي
کنند، تمام تکيه خود را بر بسيج عموم طبقات ملت فلسطين نموده است و در حالي که
ساير گروه ها در پي تقويت پايه هاي مرکزي خود بودند، جهاد اسلامي در پي تقويت پايه
هاي مردمي و همگاني بود. و شايد بهترين نمونه براي بسيج همگاني، همين  احياي نماز عيد فطر و عيد قربان از سال 80 به
بعد است که چنان رعبي در قلب دشمن صهيونيستي ايجاد کرد، هنگامي که ديدند هزاران نفر
پير و جوان مسلمان براي برگزاري نماز عيد به مصلاهاي مخصوص ريختندو در يک نظم بي
سابقه اي اين سنت اجتماعي اسلام را احيا نمودند.

يکي ديگر از
دست آوردهاي مهم پيروزي انقلاب اسلامي در ايران اين بود که پس از نقشه ها و توطئه
هاي زيادي که سالهاي سال براي ادغام کردن حرکتهاي انقلابي اسلامي در حرکتهاي
ليبرالي از سوي استکبار بين المللي طرح ريزي مي شد، انقلاب اسلامي ايران خط مميزي
براي اين دو قطب وضع کرد و اين دو را از هم جدا 
نمود. و قطعاً نهضت اسلامي فلسطين نيز به قطب اسلامي پيوست و اگر اين قطب
بندي در آغاز، به صورتي آرام در آمده بود، پس از گذشت چند سال از جنگ خليج (فارس)
به صورت دو قطب و دو خط صددرصد متضاد و به صورت بسيار گرم و غير قابل اغماضي درآمد
و منتهي شد به قتل عام فجيعانه حجاج مسلمان ايراني و غير ايراني مسلمان، در
کنارخانه خدا توسط پليدترين مزدوران غرب، در سال گذشته، و در اين حادثه دردناک،
همه فلسطينيان مي دانند که 6 نفر فلسطيني زائر خانه خدا در کنار برادران تظاهر
کننده ايراني خويش به شهادت رسيدند، و اين فاجعه گرچه بسيار تأسف آور بود ولي از
سوي ديگر، مردم فلسطين را عليه جنايتکاران وابسته (مزدوران عربستان) که عامل اين
قتل عام بودند، برانگيخت و دنيا شاهد تظاهرات ملت مستضعف فلسطين در مسجد اقصي و
غير مسجد اقصي براي محکوم کردن اين عمل و قيام عليه عاملان اين حادثه بود.

وجه تشابه و
اختلاف

اگر بحث در
وجه تشابه و اختلاف ميان انقلاب  اسلامي
ايران و نهضت اسلامي توده هاي محروم فلسطين باشد، چنين بدست مي آيد که:

نه تنها جهاد
اسلامي که هر حرکت اسلامي مردمي درهر جاي دنيا که باشد، شباهت زيادي با انقلاب
اسلامي ايران دارد چرا که همه از اين الگوي پيروز در روشهاي قيام و تظاهرات و نوع
شعارها و ترتيب کارها و فعاليتها بي گمان درس مي گيرند و اگر ايران در آخرين ماه
هاي حکومت ننگين شاه، تظاهرات گسترده و راهپيمائي هيا ميليوني را بمناسبت تجليل و
بزرگداشت و يا تشييع جنازه شهيدان انقلاب به راه انداخت، ما عين همين روش را در
فلسطين اشغالي مي بينيم که جنازه شهيدان، محور يک حرکت گسترده و سپس شهيداني ديگر
و دوباره تشييع آن شهيدان و حرکت گسترده تر ديگر مي شود و همچنين….

و اما وجه
اختلاف در اين است که اگر اين حرکت گسترده مردمي و بسيج عمومي و راهپيمائي هاي
ميليوني در ايران منجر به سقوط کامل رژيم صهيونيستي صددرصد سقوط کند زيرا مسئله
فلسطين، مسئله بغرنج و پيچيده اي است بلکه مشکل ترين مسئله روز است و در حقيقت،
رژيم صهيونيستي محور و مرکز تمام توطئه ها و هجوم ها عليه جهان اسلام است و لذا
بايد در تمام هجومهاي استکبار بين المللي نابود گردد و حکومت اسلامي نه تنها در
اين قطعه از زمين بلکه در گستره جهان اسلام تشکيل شود ان شاءالله.

 

/

فرستادگان قريش به حبشه

درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام

بخش سوم

فرستادگان
قريش به حبشه

قسمت پانزدهم

حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

در مقاله
گذشته، سخنان جعفر به ابي طالب را در حضور نجاشي بيان کرديم که در مورد وضع زمان
جاهليت و مبعوث شدن پيامبراکرم(ص) و شکنجه ها و اذيت و آزار قريش، مطالب بسيار
جالب و ارزنده اي را با شهامت تمام در آن مجلس مهم ايراد فرمود. پس از تمام شدن
سخنان جعفر، آنچه در آن مجلس گذشت، در اينجا يادآور مي شويم:

نجاشي- که
سخت تحت تأثير سخنان جعفر قرار گرفته بود- گفت: آنچه گفتي همانست که عيسي بن مريم
براي تبليغ آنها مبعوث گشته و بدانها دستور داده… سپس بجعفر گفت: آيا از آنچه
پيغمبر شما آورده و خدا بر او نازل فرموده چيزي بخاطر داري؟

جعفر- آري.

نجاشي- پس
بخوان.

جعفر شروع
کرد بخواندن سوره مبارکه مريم[1]و
آيات آنرا خواند تا رسيد به اين آيه مبارکه:

«و هزي اليک
بجذع النخلة تساقط عليک رطباً جنياً…»

نجاشي و
حاضران که سرتاپا گوش شده بودند از شنيدن اين آيات چنان تحت تأثير قرار گرفتند که
سيلاب اشکشان از چهره سرازير گشت و قطرات اشک از محاسن انبوه نجاشي سرازير شد و
کشيشان نيز بقدري گريستند که اشک ديدگانشان روي صفحات انجيلهائي که در برابرشان
باز بود بريخت… آنگاه نجاشي لب گشوده گفت:

بخدا سوگند
سخن حق همين است که پيغمبر شما آورده و با آنچه عيسي آورده هر دو از يک جا سرچشمه
گرفته است، آسوده خاطر باشيد که بخدا هرگز شما را به اين دو نفر تسليم نخواهم کرد.

عمروعاص گفت:
پادشاها! اين پيغمبر مخالف با ما است آنها را بسوي ما بازگردان! نجاشي از اين حرف
چنان خشمناک شد که مشت خود را بلکند کرده بسختي بصورت عمروعاص کوفت چنان که خون از
روي او جاري گرديد، سپس بدو گفت: بخدا اگر نام او را ببدي ببري جانت را خواهم
گرفت. آنگاه رو بجعفر کرده گفت: شما در همين سرزمين بمانيد که در امان و پناه من
خواهيد بود.

عمروعاص که
ديگر درنگ در آن مجلس را صلاح نمي ديد برخاسته و با چهره اي درهم و افسرده بخانه
آمد و هر چه فکر کرد نتوانست خود را راضي کند که بمکه باز گردد، و در صدد برآمد تا
بهانه تازه اي براي استرداد مهاجرين نزد نجاشي پيدا کرده درخواست خود را مجدداً
نزد او عنوان کند،و بهمين منظور روز ديگر دوباره بدربار نجاشي رفته اظهار کرد:

پادشاها!
اينان درباره مسيح سخن عجيبي دارند عقيده آنها درباره آنحضرت برخلاف عقيده شما است
آنها را حاضر کنيد و عقيده شانرا در اينباره جويا شويد!

فرستاده
نجاشي بنزد مهاجرين آمد و پيغام شاه را باطلاع آنها رسانيد: آنان که تازه خيالشان
آسوده شده بود دوباره بفکر فرو رفته و براي پاسخ نجاشي انجمن کرده و با هم گفتند:

درباره حضرت
عيسي چه پاسخي به نجاشي بدهيم؟

همگي گفتند:
ما در پاسخ اين پرسش نيز هماني را که خداوند در قرآن بيان فرموده ميگوئيم اگر چه
به آوارگي و بازگشت ما بيانجامد! و پس از آن تصميم برخاسته بنزد نجاشي آمدند، و
چون از آنها درباره عيسي پرسيد باز جعفر بن ابيطالب بسخن آمده گفت:

ما همان را
ميگوئيم که پيامبر ما از جانب خداي تعالي آورده، يعني ما معتقديم که حضرت عيسي
بنده خدا و پيامبر او و روح خدا و کلمه الهي است که به مريم بتول القاء فرموده
است.

نجاشي در
اينوقت دست خود را بطرف چوبي که روي زمين افتاده بود دراز کرده و آنرا برداشت و
گفت: بخدا سخني که تو درباره عيسي گفتي با آنچه حقيقت مطلب است از درازي اين چوب
تجاوز نمي کند و سخن حق همين است که تو ميگوئي.

اين گفتار
نجاشي بر صاحب منصبان مسيحي که در کنار وي ايستاده بودند قدري گران آمد و نگاهي
بعنوان اعتراض بهم کردند، نجاشي که متوجه نگاههاي اعتراض آميز ايشان شده بود رو
بدانها کرده و بدنبال گفتار خود ادامه داده گفت:

–        
اگر چه برشما گران
آيد!

سپس رو به
مهاجران کرده گفت: شما با خيالي آسوده بهر جاي حبشه که مي خواهيد برويد، و مطمئن
باشيد که در امان ما هستيد، و کسي نمي تواند بشما گزندي برساند و اين جمله را سه
بار تکرار کرد که گفت:

–        
برويد که اگر کوهي از
طلا بمن بدهند هرگز يکتن از شما را آزار نخواهم کرد!

آنگاه
بأطرافيان خود گفت: هداياي اين دو نفر را که براي ما آورده اند به آنها مسترد
داريد و پس بدهيد چون ما را به آنها نيازي نيست.

دنباله
داستان و انتقام عمروعاص از عمارة

فرستادگان
قريش با کمال يأس و افسردگي آماده بازگشت بمکه شده و دانستند که نمي توانند عقيده
نجاشي را درباره دفاع از مهاجران تغيير دهند، در اينجا عمروعاص در صدد انتقام عملي
که عمارة درباره او انجام داده بود افتاد و در خلال روزهائي که در حبشه بسر مي
بردند و رفت و آمدي که بمجلس نجاشي کرده بودند متوجه شده بود که عمارة نسبت به
کنيزک زيبائي که هر روزه در مجلس عمومي نجاشي حاضر ميشد و بالاي سر او مي ايستاد
متمايل گشته و از نگاههاي کنيزک نيز دريافت که وي نيز مايل به عمارة شده است.

بفکر افتاد
که از همين راه انتقام خود را از عمارة بگيرد و از اينرو وقتي بخانه برگشتند به
عمارة گفت:

–        
گويا کنيز نجاشي به
تو علاقه اي پيدا کرده و تو هم به او دل بسته اي؟ گفت: آري. عمروعاص او را تحريک
کرد تا وسيله مراوده بيشتري را با او فراهم سازد و براي انجام اينکار نيز او را
راهنمائي کرد تا تدريجاً وسيله ديدار آندو با يکديگر فراهم گرديد، و عمارة پيوسته
ماجرا را براي او تعريف ميکرد، و عمروعاص نيز با قيافه اي تعجب آميز که حکايت از
باور نکردن سخنان او مي کرد بدو ميگفت: گمان نمي کنم به اين حد در اينکار توفيق
پيدا کرده باشي تا روزي بدو گفت:

اگر راست
ميگوئي به کنيزک بگو: مقداري از آن عطر مخصوص نجاشي- که نزد شخص ديگري يافت نمي
شود- براي تو بياورد، آنوقت است که من سخنان تو را باور ميکنم.

عمارة نيز از
کنيزک درخواست کرد تا قدري از همان عطر مخصوص بدست عمروعاص رسيد به عمارة گفت:
اکنون دانستم که راست ميگوئي! و پس از آن مخفيانه بنزد نجاشي آمد و اظهار کرد: ما
در اين مدتي که در حبشه بوده ايم بخوي از خوان نعمت سلطان بهره مند و برخوردار
گشته و پذيرائي شديم و شما حق برزگي بگردن ما پيدا کرده ايد اکنون قصد بازگشت
داريم خواستم بعنوان قدرداين و نمک شناسي مطلي را- که با زندگي خصوص پادشاه ارتباط
دارد- بعرض برسانم و طبق وظيفه اي که دارم آنرا بسمع مبارک برسانم، و آن مطلب اين
است که اين رفيق نمک ناشناس من که براي رساندنن پيغام بزرگان قريش بدربار شما آمده
شخص خيانتکاري است و نسبت به پادشاه خيانت بزرگي 
را مرتکب شده و با کنيزک مخصوص شما روابط نامشروعي برقرار کرده و نشانه اش
هم اين عطر مخصوص پادشاه است که کنيزک براي او آورده است!

نجاشي عطر را
برداشته و چون استشمام کرد بسختي خشمگين شد و در صدد قتل عمارة برآمد اما ديد اين
کار برخلاف رسم و آئين پادشاهان بزرگ است که فرستاده و پيغام آور را نمي کشنداز
اين رو طبيبان را خواست و به آنها گفت کاري با اين جوان بکنيد که بقتل نرسد ولي از
کشتن براي او سخت تر باشد، آنها نيز داروئي ساختند و آنرا در آلت عمارة تزريق کرده
داخل نمودند و همان موجب ديوانگي و وحشت او از مردم گرديد و مانند حيوانات وحشي سر
به بيابان نهاد و در ميان آن  حيوانات با
بدن برهنه بسر ميبرد و هرگاه انساني را ميديد بسرعت ميگريخت و فرار ميکرد، عمروعاص
نيز بمکه بازگشت تو ماجرا را باطلاع بزرگان قريش رسانيد و پس از مدتي نزديکان
عمارة بفکر افتادند که او را در هر کجا هست پيدا کرده بمکه بازگردانند و بدين
منظور چند نفر بحبشه آمدند و در بيابانها بدنبال عمارة بجستجو پرداختند و بالاخره
او را در حاليکه ناخنها و موهاي بدنش بلند شده بود و بوضع رقت باري در ميان
حيوانات وحشي بسر مي برد در سر آبي مشاهده کردند و هر چه خواستند او را بگيرند و
با او سخن بگويند نتواستند و بهر سو که ميرفتند او ميگريخت تا بناچار بوسيله
ريسمان و طناب او را به دام انداختند ولي همينکه بدست ايشان افتاد شروع بفرياد کرد
و مانند حيوانات وحشي ديگر که گرفتار ميشود همچنان فرياد زد و بدنش مي لرزيد تا در
دست آنها تلف شد.

و بدين ترتيب
ماجرا پايان يافت و ضمناً اين ماجرا درس عبرتي براي شرابخواران و شهوت پرستان
گرديد و در صفحات تاريخ ثبت شد.

***

نگارنده
گويد: بر طبق پاره اي از روايات که در دست هست نجاشي پس از اين ماجرا به رسول
خدا(ص) ايمان آورد و بدست جعفر بن ابيطالب مسلمان شد، و هداياي بسياري براي پيغمبر
اسلام فرستاد که از آنجمله بود «ماريه قبطيه» که رسول خدا(ص) از آن کنيز داراي
پسري شد و نامش را ابراهيم گذارد و در کودکي از دنيا رفت بشرحي که انشاءالله در
حالات فرزندان آنحضرت خواهد آمد، و هنگامي که نجاشي از دنيا رفت رسول خدا(ص) در
مدينه بود و مرگ او را به اصحاب خبر داد و از همانجا بر او نماز خواندند، بشرحي که
در جاي خود مذکور خواهد شد. انشاءالله تعالي                             ادامه دارد.

 



[1]
– و در بسياري از تواريخ بجاي سوره مريم سوره کهف ذکر شده ولي آنچه
ذکر شد مطابق روايات شيعه در کتاب مجمع البيان و غيره است.

/

کسالت در عبادت

شرح دعاي ابو
حمزه ثمالي

قسمت پانزدهم

آيت الله
ايزدي نجف آبادي

کسالت در
عبادت

«اللهم اني
کلما قلت قد تهيات و تعبات و قمت للصلاة بين يديک و ناجيتک، القيت علي نعاساً اذا
انا صليت، و سلبتني مناجاتک اذا انا ناجيت، مالي کلما قلت قد صلحت سريرني و قرب من
مجالس التوابين مجلسي، عرضت لي بلية ازالت قدمي و حالت بيني و بين خدمتک».

خداوندا
چندانکه بعزم و جزم با خود گفتم که ديگر خود را آمادهو مهيا براي نماز در پيشگاهت
کردم و با تو در راز و نياز خواهم بود،‌خواب را بر من مسلط کردي و نماز و نياز را
از من گرفتي، آيا مرا چه ميشود که هر وقت با خود گفتم که ديگر باطن و سريره من
صالح شده که بمجلس و محفل تو به کنندگان نزديک شده ام، برايم پيش آمدي رخ مي دهد
که بعهد خود ثابت نماندم و بين من و خدمت تو حائل گرديد.

يک شکايت از
دل رمنده

در اين چند
جمله از دعا، بنده در حقيقت شکايت دل رمنده خود از عبادت و توجه بمعبود را با خداي
خود در ميان ميگذارد. به اين صورت که اگر احياناً تصميم بر مناجات و عبادت بگيرم،
خواب و کسالت بر من چيره ميشود اگر بنابراين شود که باطن خود را از آلودگي پاک و
دل خودرا صفائي داده و به اصلاح آن بپردازم، تا بمحفل بندگان رو بخدا راه يابم و
جايگاهي نزديک به آنها پيدا کنم پيش آمدي سر راهم پيش آيد که قدمم را ميلرزاند و
خوابي برمن عارض گردد که حال مناجاتم را بگيرد.

کسالت و بي
نشاطي در عبادت

ما که از خود
مي بينيم که در محفل دوستان و گفتگوي با زيد و عمر شب از روز و در امر دنيا چنان
حريص که سر از پا نمي شناسيم، چه شده است که از مناجات با خدا کسل و بي نشاط بلکه-
خداي نخواسته- بيزاريم؟

ما در امر
دنيا خستگي بخود راه نداده و ملالت در خود نمي يابيم، علت چيست که از انجام وظائف
عبادي و همگامي با بندگان خوب، سرباز زده رو گردانيم که شايد- بگفته بعضي از
بزرگان- بتوانيم بگوئيم که اساساً چون وظائفي را که بايد انجام دهيم بنام تکليف
خوانده شده است، از اينجهت است که بر خلاف طبع و ميل ما و تکلفي بر ما سات و نيز
شايد بهمين جهت است که در سوره بلد- آيه 11 مي مي فرمايد: «فلا اقتحم العقبة» تا
آنجا که ميفرمايد «ثم کان من الذين آمنوا و تواصوا بالصبر و تواصو بالمرحمة» که
اعمال پسنديده مثل غذا خوراندن بمسکين خاک نشين و يتيم خويشاوند و آزاد کردن بنده
را اقتحام عقبه يعني بالا رفتن از گردنه نام گذاشته است.

در جواب چنين
مشکل، بنظر ميرسد که در ما نيست، داعي و انگيزه اي که اولاً- در ما نشاط و طلب و
قوت تصميم دهد و ثانياً- بدنبال قوت طلب و تصميم، نيروهاي جسمي و روحي ما را در
انجام وظائف بندگي جهت داده و سامان بخشد. همان امري که امير المؤمنين(ع) در دعاي
کميل از خداوند مي خواهد که عرض مي کند: «قو علي خدمتک جوارحي و اشدد علي العزيمة
جوانحي»- اعضاء و جوارحم را بر خدمتت نيرو ده و قلبم را (که در بين سينه ام قرار
دارد) بر تصميم شدت بخش.

انگيزه قوي
بر عبادت تنها در سايه ايمان است

حال بايد ديد
که داعي و انگيزه قوي و نشاط و قوت تصميم را که موجب شود همه نيروها در راه انجام
وظائف و عبادت و اطاعت صرف شده و کسالت عارض نشود، به چه وسيله و از کجا بايد
تحصيل کرد؟

آنچه مي توان
گفت و از آيات قرآن بر آن گواه گرفت که تنها وسيله انگيزه قوي و قوت تصميم بدست
آوردن در راه انجام وظائف، قوت ايمان و عرفان خداوندي و شدت يقين بقيامتن است.

حقيقت اين
است که در اثر شدت يقين، محبت و عشق به خدا و اعمال خداپسندانه حاصل شده و تمام
مشکلات در اين راه، آسان و تنها انس انسان با خدا و لذت آدمي در انجام طاعت خواهد
شد.

چنين مناسب
بنظر مي رسد که در تأييد اين مطلب، حديثي از نورالثقلين از امام صادق(ع) نقل شده
است اينجا نقل کنيم. اينک متن حديث.

«المشتاق لا
يشتهي طعاماً‌و لا يستلذ شراباً و لا يستطيب رقاداً و لا يأنس حميماً و لا يأوي
داراً و يعبد الله ليلاً و نهاراً راجياً بأن يصل الي ما يشتاق اليه کما اخبر الله
عن موسي بن عمران في ميعاد ربه: و عجلت اليک رب لترضي».

مشتاق بي
قرار نه ميل به غذا مي کند و نه از نوشيدني گوارا لذت مي برد، نه خواب آسوده
دارد،  نه با دوستي انس و نه در خانه آرام
خواهد داشت بلکه خدا را شب و روز بندگي مي کند به اميد اينکه بمحبوبش برسد چنانکه
خداوند از موسي بن عمران از ميعاد پروردگارش نقل مي کند که «و عجلت اليک رب
لترضي»- پروردگارا! به سوي تو شتافتم که از من خشنود گردي.

اميرالمؤمنين(ع)
در ضمن حکمت 383 از حکمتهاي نهج البلاغه مي فرمايد: «و اذا قويت فاقو علي طاعة
الله و اذا ضعفت فاضعف عن معصية الله».

پس اگر قوي و
نيرومند باشي بر طاعت خدا نيرومند باش و اگر هنگامي ناتواني از نافرماني خدا ضعيف
باش. با در نظر گرفتن اينکه قوت جسماني و زور بازو بحسب ظاهر فرق نمي کند که کاري
که قوت و نيرو در آن لازم است اطاعت خدا باشد يا غير آن، به نظر مي رسد مقصود اين
باشد که شوق و اشتياق به اطاعت باشد که بانتيجه انگيزه اطاعت الهي قوي باشد که
موانع را از سر راه برداري و بنده آخرت طلب و عارف بالله باش تا در انجام وظائف،
جديت لازم را بکار گيري.

در آيه 125
از سوره انعام آمده است: «فمن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للإسلام و من يردان
يضله يجعل صدره ضيقاً حرجاً کانما يصعد في السماء کذلک يجعل الله الرجس علي الذين
لا يؤمنون».

آن کسي را که
خدا بخواهد هدايت کند، سينه اش را براي پذيرش اسلام گشاده مي سازد و آن کس را که
بخاطر اعمال خلافش بخواهد گمراه سازد، سينه اش را آنچنان تنگ مي سازد که گويا مي
خواهد به آسمان بالا رود؛ اين چنين خداوند پليدي را بر افرادي که ايمان نمي آوردند
قرار مي دهد.

اولاً صدر که
بمعناي سينه است، ظرف علم انسان است و بنا بگفته اميرالمؤمنين(ع) در حکمت 205 از
نهج البلاغه،‌ حضرت مي فرمايد: «کل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه
يتسع به».

هر ظرفي به
آنچه در ‌آن گذاشته شود تنگ مي گردد جز ظرف علم که با قرار گرفتن علم در آن وسعت
پيدا مي کند. و اگر سعادت ياري کند و آدمي درک حقايق و معرفت الهي نائل آمد شوق به
اطاعت و انس بحق در او زياد شده و هر چه بيشتر اطاعت کند، شوقش بيشتر مي شود که در
حديث بطرق مختلف از ابن مسعود نقل شده که: «قال: رسول الله حين نزلت هذه الآية
(آيه مورد نظر): اذا ادخل الله النور القلب انشرح و انفتح، قالوا يا رسول الله هل
لذلک آية يعرف بها؟ قال: الانابة الي دار الخلود و التجافي عن دار الغرور و
الاستعداد للموت قبل حلول الموت».

ابن مسعود
گويد: رسول خدا(ص) در هنگاميکه اين آيه نازل شد، فرمود: وقتيکه خداوند اين نور را
در قلب انسان وارد کرد، قلب باز و پر وسعت مي شود. سئوال شد که آيا براي اين نور
نشانه اي که به آن شناخته شود هست؟ فرمود آري، انابه و توجه بعالم باقي (آخرت)و
پهلو تهي کردن(دل نبستن) از دنياي فريبنده و آمادگي براي مردن قبل از فرا رسيدن
مرگ.

نتيجه چنين
مي شود که وسعت صدر و فراخي سينه، همان نور ايمان که بالنتيجه اسلام و انجام وظيفه
براي انسان مطلوب و گوارا و باب طبع خواهد بود و به انسان تحمل و پذيرش حق مي دهد-
و بقول علامه طباطبائي: شرح صدر، قبول حق از روي رضا و رغبت است- که در اثر انجام
عبادت و وظائف الهي بر انسان گوارا مي شود.

ثانياً- چنين
انسان کوردل که سينه اش از درک حقايق تنگ است در پذيرش باطل کاملاً با نشاط
باستقبال آن مي رود چنانچه در آيه 106 از سوره نحل مي فرمايد: «…و لکن من شرح
بالکفر صدراً فعليهم غضب من الله».

آري آنهائيکه
سينه خود را براي پذيرش کفر گشوده اند، غضب خداوند بر آنها است. بنا بفرموده علامه
طباطبائي(ره): شرح صدر بکفر به اين معنا است که کفر را با رضا و آغوش باز پذيرا
هستند و بر طبق آيه 107 سوره نحل که مي فرمايد:

«ذلک بانهم
استحبوا الحيوة الدنيا علي الاخره…».

بخاطرآن است
که زندگي دنيا (و پست) را بر آخرت، ترجيح داده اند.

از مطالب
گذشته نتيجه چنين مي شود که باز نبودن سينه براي پذيرش حق و براي اقبال به عبادت و
اطاعت، دراثر توجه بدنيا و عالم فنا است.                      ادامه دارد

ناتوان ترين
مردم

·       
اميرالمؤمنين(ع):

«اعجز الناس من قدر علي ان يزيل النقص عن نفسه و لم يفعل».

                                                                         
(مستدرک ج2- ص310)

ناتوانترين
مردم کسي است که به اصلاح نقائص معنوي و سيئات اخلاقي خود قادر باشد و اقدام نکند.

 

/

تسبيح و تحميد موجودات

تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان

قسمت چهاردهم

آية الله
محمدي گيلاني

تسبيح و
تحميد موجودات

·       
مطلوب در اين فراز،
بالله تعالي است.

·       
حقيقت حضو رو انس
بالله.

·       
استبشار و شادماني
قلب از قرب به حق تعالي است که منشأ انبساط در دعا است.

·       
مؤمن متلبس به انس
بالله تعالي، جلوت و خلوت براي او مساوي است.

·       
کلام شهيد ثاني رضوان
الله عليه در اسرار الصلاة.

·       
پاسخ امام صادق(ع) از
علت غشوه اي که در قرائت، عارض آن حضرت گرديد.

·       
روايت «لقد تجلي الله
لخيفه في کلامه» از آن حضرت.

·       
تفسير روايت شريفه به
اينکه کلام هر کسي مظهر شأن وي در حين تکلم است، و ظهور کلام الله تعالي به حسب
مقام اطلاق ملازم با فناء اشياء است، و علي هذا بحسب قابليت عوالم و نشأت ظهور مي
کند، و در نشأه طبيعت در تعين اصوات و حروف و کلمات، تنزل مي يابد، و اين مؤمن
کادح الي الرب است که مي تواند تنگناهاي تعينات را پشت سر گذارد و از مصدر کلام
يعني واجب تعالي استماع کند، چنانکه امام صادق(ع) فرمودند.

·       
استدلال به اينکه
تسبيح و تحميد موجودات- که در قرآن آمده- تسبيح و تحميد عبادت و طاعت است و نه
دلالت و آيت.

قوله: «الهي
انظر الي نظر من ناديته فأجابک و استعملته بمعونتک فأطاعک. يا قريباً لا يبعد عن
المغتر به و يا جواد الا يبخل عمن رجا ثوابه».

«الهي، نظري
به من فرما آنگونه نظر که با اولياءت افکندي و انس روز افزونت را در دلهايشان به
بار نشاندي، چون ندايشان مي کني اجابتت مي کنند و عمل صالح از آنان مي طلبي، به
حول و ياري تو اطاعتت مي کنند. اي نزديکي که هرگز از فريفته و مفتونت دوري نداري و
اي بخشاينده اي که هيچگاه به اميدوار رحمتت، امساک نمي کني.»

انس بالله
تعالي

يک نگاه
باريک در مدلول مفردات اين فراز از مناجات، سپس در مفاد سوق تعبير و مقام عرفان
گوينده، روشن مي کند که مطلوب دعا کننده از خداي متعال، موهبت انس بالله عزوجل است
که از اصول و مباني سير الي الله تعالي است، و مؤمن رهرو الي الله با نور حضور و
انس به حق تعالي، بيابانکهاي تاريک و پر مخاطره از قطاع الطريق را که در مسير باطن
واقعند، طي مي نمايد، و بدينوسيله از مکائد شيطان و لغزشها و شبکه هاي اوهام مي
تواند در امان باشد، و با فقدان اين تأييد الهي يعني بدون حضور و انس خداي تعالي
به اعراض و رويگرداني از هدف و غايت قصواي سعادت، مبتلا مي گردد و شرک و ضلال،
دامنگيرش مي شود. قال تعالي: «و کأين من آية في السماوات والارض يمرون عليها و هم
عنها معرضون* و ما يؤمن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون».[1]

«چه بسيار از
آيات سماوي و ارضي که بر آنها مي گذرند در حالي که پشت بدانها و از آنها غافلند و
بيشتر مردم ايمان به خدا نمي آورند مگر با ابتلاء بشرک به خداي تعالي».

ولي مؤمني که
از موهبت انس بالله تعالي برخوردار است و در محضر قرب حق تعالي، مفتون و فريفته
گرديده است، سراپاي وجودش ذکر است، و نداي دلکش معبود را از هر موجودي مي شنود و
هر چيزي براي وي آيت حق است؛ آيت بمعناي حقيقي آن که نسبت به ذي الآية، معناي حرفي
و مرآتي ايت و به تعبير عراف: «بر هر چه بنگرم تو پديدار بوده اي» و همه را گويا
مي يابد، که جملگي در تسبيح و تحميد حق تعالي به زبان قالند و نه حال، و در عين
حال، مناديان و داعيان راستين الي الله اند که در طي بيان حقيقت انس بالله و ثمرات
و عوارض آن، بقدر مجال اين مقاله روشن مي شود:

علت فقدان
انس در جلوت

حقيقت انس به
موجودي، همانا شادماني قلب از خو گرفتن به آن موجود است که طبعاً ملازم با قرب و
حضور ست و مقابل آن نفور است که بمعناي انده و رميدگي است، و انس به خداي تعالي که
از شيرين ترين ثمرات محبت بحق است، همانا شادماني سرکش قلب از فيض قرب و حضور است،
و سرکشي اين شادماني و فرح، منشأ انبساط عبد با معبود مي گردد که در بعضي از
مقالات گذشته، انبساط را اجمالاً توضيح داديم و گفتيم که ادعيه و آياتي که اعتراض
نما است بر انبساط محمول است.

و انس بالله
تعالي به آن معني که گفته آمد، چون وسيله امان از اضلال و اغواء شياطين است، پس هر
رهرو الي الله تعالي که مستحق انس بالله مي شود، پيوسته در همه حال، متلبس به اين
موهبت است و آنهائي که در بعضي از حالات، انسي مي يابند و با فقدان آن حال، انس
زائل مي شود، يابد بدانند آن انس بالله تعالي نبوده بلکه انس مزبور، انس به حال
مزبور بوده است، و از اين رو آنهائي هم که انس بالله در خلوت مي يابند و چون در
جلوت مي آيند، انسشان مفقود مي گردد، در حقيقت انس به خلوت داشتند نه انس به خداي
تعالي و لااقل انس خالص به خداي سبحان نيست. بلي، در طريق تحصيل انس به باريتعالي،
مفري ازخلوت گزيني نيست و با رياضت و تمرين در خلوت و اشتغال به  اذکار وارده از طريق شرع، انس بنيان مي گيرد.

مثلاً حضور
قلب در نماز از اهم آداب است، زيرا هنگامي نماز، نتيجه عروج الي الله را مي دهد که
انقياد و تسليم حق تعالي بودن که روح صلاة است- صورت جوهري براي قلب نمازگزار شود،
ولي انتاج چنين نتيجه اي در معرض آفات بيشمار است، و بهمين جهات است که قرآن کريم،
محافظت بر صلاة را از علامات ايمان، اعلان فرموده است: «و الذين هم علي صلواتهم
يحافظون».[2]

مفاد آيه
کريمه، محافظت بر نازها علي الاطلاق است، يعني عمه مراتب محافظت که دشوارترين
مراتب آن، محافظت از دستبرد ابليس است که دشمن قسم خورده است و در هر رهگذر آدمي،
با اعوان و انصار خويش، حاضر و همه وسائل اضلال و اغواء را بهمراه دارد و به تناسب
هر کسي، وسيله اضلال و اغواء را اعمال مي کند، خصوصاً در رهگذر صلاة که سرمايه
معيشت آدمي در همه منازل و مواقف اخروي است: «ان قبلت، قبل ماسواها و ان ردت، رد
ما سواها» با همه مکائد و دسائس و وساوس به نمازگزار حمله ور است تا اين غذاي
معنوي را با تصرف خويش، مسموم کند و عکس نتيجه مطلوبه، از آن تحصيل نمايد، و مصلي
را بجاي عروج به قرب حق، در هاويه «فويل للمصلين الذين هم عن صلوتهم ساهون»[3]،
سرنگونش سازد، همانگونه که در علم شريف حکمت که قرآن مجيد آن را به خير کثير توسيف
فرموده، و در علم فقه و عرفان، احياناً‌تصرفاتي دارد و آنها را در بعضي از اشخاص
آنچنان مسوف و مسموم کرده که در شقاوت و تيره دروني و اضلال، نمونه و اسوه گرديده
اند، و صدها ملکات رذيله، صور جوهريه قلوبشان گرديده و هنگامي که غبار تن که حجاب
قلوب و جانها است، با مرگ زدوده شود و چشم آخور بين، ويران شود و چشم آخربين معمور
و گشوده گردد، خود را در زمره شياطين مي بينند يعني انسانهائي هستند که صورت نوعيه
ابليسي به خود گرفته اند و در شديدترين آلام و رنجها گرفتارند زيرا: «حيل بينهم و
بين ما يشتهون».[4]

باري! تحصيل
حضور قلب در صلاة از طريق خلوت گزيد، براي مبتدي ميسور است و شهيد ثاني رضوان الله
تعالي عليه در کتاب شري «اسرار الصلاة» در ضمن بيان دواء نافع براي حضور قلب در
نماز، براي مبتدي ضعيف مي فرمايد: «در اطاق تاريک نماز بخواند…و به اين ملاحظه
بوده که متعبدين در اطاق کوچک تاريک که فقط گنج (گنجايش) يک نماز گزار را داشته
نماز مي خواندند».[5]

کلام هر
کسي،مظهر شأن او است

بديهي است
اين رياضت و تمرين براي تحصيل حضور و انس، جهت صاحبدلان بلند همت لغو است، زيرا
موهبت حضور و انس برايشان طبع ثاني و صورت جوهريه گرديده، و قواي نفس اماره در
انقياد و طوع نفس مطمئنه درآمده اند، و جلوت و خلوت برايشان مساوي است و آنچه در
جهان طبيعت بر حواسشان مي گذرد، تأثيري در احوال باطنيه آنها ندارد و جناب شهيد در
همان کتاب، بعد از نقل اين خبر از امام صادق(ع): «لقد تجلي الله لخلفه في کلامه و
لکنهم لا يبصرون» از آن حضرت روايت مي کند که در پاسخ سئوال: «چرا هنگام قرائت در
صلاة از خود بيخود شدي و به حال غشوه بر زمين افتادي؟» فرمودند: «همواره اين آيه
را با تکرار بر قلبم، تعميق و تفهيم نمودم تا اينکه آن را از متکلم به آن يعني
حضرت واجب تعالي شنيدم پس در اثر معاينه قدرتش براي تنم، ثبات و پايداري نماند،
لاجرم بخاک افتادم».[6]

بلي! کلام هر
کسي، مظهر شأن او در حين تکلم است، مثلاً انسان خشمناک اگر چه در پنهان نمودن خشمش
هر اندازه سعي کند،  باز کلام وي بگونه اي
خشم او را ظاهر مي کند، و همينگونه است کلام الله تعالي که مجلا و مظهر خداي تعالي
است چنانکه در حديث از امام صادق(ع) گذشت، اما بايد توجه شود که اگر کلام الله
تعالي به حسب مقام اطلاق، ظهور کند، حدود و قيود از همه اشياء بر مي خيزد و جملگي
فاني مي شوند ول خداي تعالي برحمت واسعه خويش، کلام خود را به مقتضاي قابليت هر يک
از عوالم و نشآت، تنزل مي دهد و در اين نشأه طبيعت، در تعين اصوات و کلمات، تنزيل
فرموده اند و اين مؤمن سالک است که با سير باطن و قلب و سر مي تواند عروج کند و
تنگناهاي تعينات وسائط را پشت سر نهاده و از متکلم تبارک و تعالي استماع کند که در
روايت شريفه از امام صادق(ع) شنيديد. وه چه عالي گفته:

خود طواف
آنکه او شه بين بود                          فوق
قهر و لطف و کفر و دين بود

زان نيامد يک
عبارت در جهان                           که
نهان است و نهان است و نهان

زانکه اين
اسماء و الفاظ حميد                          از
گلابه آدمي آمد پديد

علم الاسماء
بد آدم را امام                              ليک
نه اندر لباس عين ولام

چون نهاد از
آب و گل بر سر کلاه                       گشت
آن اسماء جاني رو سياه

که نقاب حرف
و دم در خد کشيد                       تا
شود بر آب و گل، معني پديد

گرچه از يک
وجه منطق کاشف است                 ليک از
ده وجه پرده مکنف است

اين بيان اگر
چه براي اين مسئله دقيق بسيار فشرده و کوتاه است ولي با تدبري جامع الاطراف روشنگر
حقيقت تسبيح و تحميد و سجود و قنوت و اسلام اشياء که در قرآن مجيد آمده مي باشد، و
گروهي از اهل بحث و اصحاب برهان فرموده اند که مراد به اين امور، آيت و دلالت است مثلاً
مراد بسجود اشياء براي خداي تعالي در آيه:

«الم تر ان
الله يسجد له من في السموات و من في الارض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و
الشجر و الدواب و کثير من الناس…»[7]
و نظير اين آيه، آيات ديگري که معترض سجود اشياء براي خداوند است، همانا سجود، آيت
و دلالت است، يعني جملگي منتهاي انقياد و خضوع را نسبت به نفوذ مشيت باريتعالي
دارند و با اين انقياد تکويني، بر آفريننده خود که مبدع حکيم و عليم است، دلالت مي
نمايند و به لحاظ حاجت  نقصانشان و اينکه
نيازمند به غني بالذاتي هستند که از همه نقصها منزه است، تسبيحگوي تکويني خداي
سبحانند و بملاحظه اينکه آن ذات اقدس مرجع همه وجود و مرآتيت آنها جهت اين معاني
آيات خداوندند و بر اين قياس است، قنوت و اسلام موجودات براي باريتعالي.

تسبيح و
تحميد عبادت

البته اين
معناي دقيق- في نفسه- يک معني صحيح است، ولي قابل تطبيق بر آيات مربوطه قرآن کريم
نيست، زيرا اين معاني تکوينيه اي که گفته آمد، همه موجودات و از آن جمله همه
انسانها واجدند، در صورتي که در همين آيه از سوره حج که گذشت، سجده را به کثيري از
ناس نسبت مي دهد و نه همه و مي فرمايد:

«و کثير من
الناس و کثير حق عليه العذاب» پس اگر سجده مذکور در آغاز آيه سجده دلالت و آيت
بوده،  اختصاص آن به کثيري از ناس بدون وجه
خواهد بود.

و در سوره
اسراء مي فرمايد: «تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شيء الا يسبح
بحمده و لکن لا تفقهون تسبيحهم انه کان حليماً غفوراً».[8]

همه اشياء را
تسبيحگوي حق تعالي اعلام فرموده ولي مي فرمايد: ادراک تسبيح آنها فقه و فهم دقيق
مي خواهد و شما نداريد. و از اين اثبات و نفي، خوب روشن مي شود که تسبيح مسند به
موجودات در آيه شريفه تسبيح، دلالت و آيت نيست، زيرا دلالت آنها تکويناً بر تنزيه
خداي سبحان از نقائص در افق فهم مردم است، و نفي فهم چنين معنائي از مردم صحيح
نيست. و نکته دقيق آنکه جمله: «انه کان حليماً غفوراً» اشعار دارد بر اينکه اکتساب
فقه و فهم دقيق براي ادراک تسبيح و حمد موجودات براي انسانها ميسور است ولي آنها
مسامحه مي کنند و خداي تعالي در مسامحه آنان حليم و غفور است.

و روشن تر در
اين باب آيه: «و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و کنا فاعلين»[9]
که دلالت روشن دارد بر اينکه مراد از تسبيح، تسبيح دلالت و آيت نيست، بلکه تسبيح
طاعت و عبادت است بمعناي حقيقي کلمه، زيرا 
جبال و طيور را تسخير فرمود و واداشت که با داود- علي نبينا و آله و عليه
السلام- تسبيح کنند و تسبيح آنها هماهنگ با تسبيح آن حضرت باشد، و چنين معنائي
قابل حمل بلسان حال و تکوين نيست.

و همين تسبيح
طاعتي و عبادتي بمعني الکلمه بوده که اصحاب رسول الله (ص) از سنگريزه در کف مبارک
آن حضرت مي شنيدند، و اصحاب داود(ع) از جبال و طيور در هنگام تسبيح داود استماع مي
نمودند. النهايه اين ادراک از طريق باطن انجام مي گرفته يعني حقيقة تسبيح و قال
موجودات به تسبيح و تحميد خداي عزوجل را قلب و عقل از ملکوت بگونه مسانخ عقل درک
مي نموده و با تنزل در مدارک سافله تا به مرحله محاکات حواس مي رسيد و با اصوات و
الفاظ تجلي مي نمود نظير رؤياهاي صادقه که در محل خود بحث گرديده است. بلي، اهل
انس و حضور عالمي ديگر دارند که در عبارت نگنجد:

نگويم سماع
اي برادر که چيست                      مگر
مستمع را بدانم که کيست

جهان پرسماع
است و مستي و شور                        و
لکن چه بيند در آئينه کور؟

پريشان شود
گل به باد سحر                           نه
هيزم که نشکافدش جز تبر

خوشا وقت
شوريدگان غمش                           اگر
زخم بينند و گر مرهمش

چه بادند
پنهان و چالاک پوي                            چه
سنگند خاموش و تسبيحگوي

چنان فتنه بر
حسن صورت نگار                         که
با حسن صورت ندارند کار

                                                                            ادامه
دارد

 



[1] – سوره يوسف(ع)- آيه 105 و 106.

/

اصول اعتقادي اسلام

اصول اعتقادي
اسلام

«معاد»

قسمت بيست و
يکم

آيت الله
حسين نوري

تجسم اعمال

يکي از مباحث
مهم «معاد» مسأله «مجازات اعمال» است که اساساً حشر و نشر و زندگي پس از مرگ باين
هدف انجام مي گيرد که انسان پاداشها و کيفرهاي اعمالي را که در زندگي دنيا انجام
داده است بدست بياورد ولي در اين مورد لازم است به نوع مجازاتهائي که ممکن است
صورت بگيرد توجه کنيم تا ببينيم که انجام مجازات در آن جها و دريافت پاداش و کيفر
از چه نوع و بچه ترتيب است.

نوع مجازاتها
بطور کلي بر سه نوع است:

1-   
مجازاتهاي قراردادي.

2-   
مجازاتهاي طبيعي.

3-   
مجازات بوسيله تجسم
خود جرم.

نوع اول که
از آن به مجازاتهاي قراردادي تعبير کرديم باين شرح است که کيفرهاي کردار ناپسند و
پاداشهاي اعمال نيک را قانونگزاران معين مي کنند و با در نظر گرفتن جرم و يا کار
نيک از لحاظ کميت و کيفيت کيفر و پاداش را تعيين مي نمايند.

مثلاً در اين
جهان مي بينيم براي ارتکاب خلاف و انجام کارهاي ناپسندي، چند ضربه شلاق، يا چند
روز زندان و يا پرداخت مقداري جريمه و امثال آن معين مي کنند که اين قبيل مجازاتها
براي برقراري نظم در جامعه و گوشمال دادن و کيفر رساندن به متخلفين لازم و ضروري
است تا متخلف و مجرم، ديگر آن جرم را تکرار نکند و ديگران نيز عبرت بگيرند و مرتکب
آن جرم نشوند و يا براي افرادي که اعمال مفيد و پسنديده اي را انجام داده اند
جايزه اي تعيين مي کنند و پاداشي بآنها مي دهند که اين موضوع نيز براي برقراري نظم
در جامعه و تشويق نيکوکاران ضروري و لازم است تا آنها و ديگران نيز تشويق شوند و
به انجام آن قبيل کارها مبادرت بورزند.

اين نوع
مجازاتها در ميان همه ملتهاو مکتبها-الهي و غير الهي- در دنيا وجود دارد و حافظ
نظم و انضباط جوامع بشريت است.

اکنون در
اينجا اين بحث پيش مي آيد که آيا مجازات جهان آخرت و پاداشها و ثوابهائي که براي
اعمال نيک و کيفرها و عقابهائي که براي کارهيا زشت و ناپسند معين شده است از اين
قبيل است؟

 و ارتباط ثواب و عقاب و بهشت و جهنم با اعمال
خوب و بد يک رابطه قراردادي است که خداوند احکم الحاکمين و مالک يوم الدين بر اساس
عدل خود مقرر داشته است و هيچگونه رابطه تکويني ميان اعمال و جزاء وجود ندارد يا
نوع ديگر است؟

پاسخ اين
پرسش از بحثهاي بعد معلوم خواهد شد.

نوع دوم
مجازات که مکافات طبيعي ناميده مي شود اين است که ميان عمل و مجازات (کيفر يا
پاداش) رابطه علي و معلولي برقرار است يعني: عمل، علت و پاداش يا کيفر معلول و
نتيجه آن مي باشد مثلاً مي دانيم بسياري از گناهان، آثار وضعي ناگواري را در همين
جهان براي کسيکه مرتکب آن گرديده است بوجود مي آورد شرابخواري علاوه بر زيانهاي
اجتماعي و اقتصادي صدمه هائي بر روان و جسم شرابخوار نيز وارد مي سازد موجب اختلال
اعصاب و نارحتي هائي در کبد و سائر اعضاء هاضمه مي گردد يا ارتکاب فحشاء،‌موجب
امراض مقاربتي يا شيوع رباخواري باعث بهم خوردن تعادل اقتصادي و يا اسراف و تبذير
موجب فقر و محروميت اقتصادي و نوشيدن سم کشنده موجب مرگ مي شود.

و از طرف
ديگر تقوا موجب سلامت و مصونيت از بسياري از امراض و صداقت و امانت باعث پيدايش
اعتماد و اطمينان در جامعه و رعايت حقوق موجب نظم و انضباط و رعايت بهداشت و نظافت
موجب سلامت جسم و روح مي گردد. اين نوع کيفرها و پاداشها که عکس العمل اعمال است
در اين جهان بسيار است و در اين مورد است که مولوي مي گويد:

اين جهان
کوهست و فعل ماندا                        باز
آيد سوي ما از که صدا

يا نظامي مي
گويد:

بچشم خويش
ديدم در گذرگاه                          که
زد بر جان موري مرغکي راه

هنوز از صيد
منقارش نپرداخت                          که
مرغ ديگر آمد کار او ساخت

چو بد کردي
مشو ايمن ز آفات                          که
واجب شد طبيعت را مکافات

سپهر آئينه
عدلست و شايد                            که
هرچ آن از تو بيند وانمايد

مگر نشنيدي
از فراش اين راه                           که
هر کو چاه کند افتاد در چاه

سراي آفرينش
سرسري نيست                               زمين
و آسمان بي داوري نيست

يا سعدي مي
گويد:

راه است و
چاه و ديده بينا و آفتاب                    ثاآدمي
نگاه کند پيش پاي خويش

چندين چراغ
دارد و بيراهه ميرود                               بگذار
تا بيفتد و بيند سزاي خويش

***

 در اين جهان از اين قبيل اعمال و آثار آنها تا
حدي اطلاع داريم و هم اکنون در اينجا اين بحث پيش مي آيد که آيا مجازاتهاي جهان
آخرت نيز از اين قبيل است؟ و رابطه ميان اعمال و جزاء رابطه علت و معلول است؟ يعني
«اعمال نيک علت و ثواب و بهشت و نعمت هاي بهشتي معلول و نتيجه آن است و کارهاي بد،
علت و عذاب و جهنم و عذابهاي جهنمي معلول و نتيجه است؟ منتها ما در دنيا علت ها،
که اعمال است مي بينيم و از معلول ها که پاداش ها و يا کيفرهاي جهان آخرت است
نوعاً‌بي خبريم اما خدا و اولياي خدا ما را از کم و کيف معلول ها باخبر مي کنند و
آثار اعمال را با تأکيد فراوان بما گوشزد مي نمايند.

پاسخ اين
پرسش نيز از بحث هاي آينده روشن خواهد شد.

و اما نوع
سوم از مجازات گفتيم اين است که کيفر و پاداش بوسيله خود عمل صورت بگيرد، شايد شما
از اين تعبير تعجب کنيد که چگونه ممکن است خود عمل عيناً وسيله مجازات شود و خود
جرم کيفر و خود عمل نيک، پاداش گردد؟ و رابطه ميان آنها عينيت باشد؟ ولي جاي تعجب
نيست بسياري از محققين به اين موضوع معتقدند و آنرا «تجسم عمل» مي نامند و مي
گويند: «استنباط و درک ما از قسمتي از آيات قرآن مجيد و احاديث اسلامي اين است که
آنها بر «تجسم اعمال» دلالت دارند و توضيح تجسم اعمال اين است که اعمال انساني-
نيک يا بد- داراي دو چهره است:

1-   
چهره دنيوي.

2-   
چهره اخروي.

مثلاً «نماز»
که يکي از ارکان عملي دين اسلام است، در چهره دنيوي خود بهمين صورت است که ‌آنرا
مي بينيم ولي در چهره اخروي خود که در جهان ديگر با آن چهره متجلي خواهد شد بسيار
زيبا و نوراني است، بهشت است، نعمت هاي بهشتي است و همچنين روزه، حج، زکوة و انفاق
در راه خدا، احسان و ايثار، جهاد و شهادت در راه خدا، همه اين اعمال نيک از جهت
چهره دنيوي همان است که در اين جهان مي بينيم ولي در چهره اخروي خود که در جهان
آخرت جلوه گر خواهند شد، بهشت است حور و قصور و نهرها و نعمت هاي بهشتي است.

اعمال بد نيز
از قبيل دروغ، ظلم، خيانت، حق کشي، بي اعتنائي به حقوق ديگران و بي تفاوت بودن در
برابر وظيفه جهاد مقدس و امثال آن از لحاظ چهره دنيوي همين اعمال است اما از ديد
چهره اخروي بسيار زشت و ظلماني است جهنم است و عذابهاي جهنم.

در ميان
علماي معاصر از جمله کساني که باين مطلب يعني: تجسم اعمال پافشاري دارند استاد
بزرگوار علامه طباطبائي و آيت الله شهيد مرتضي مطهري رضوان الله عليهما مي باشند.

صاحبان اين
نظريه مي گويند آيات قرآني در رابطه با مجازات اعمال بر3 دسته تقسيم مي گردد:

1-   
آياتي که با کمال
صراحت از حاضر بودن اعمال انسان- نيک يا بد- در روز قيامت سخن مي گويند و دلالت
دارند که اعمال هر کس عيناً در روز قيامت حاضر مي گردد.

2-   
آياتي که مي گويند در
روز قيامت، «جزاء يعني: «پاداش و کيفر» بوسيله خود اعمال (با تجسم آن) صورت مي
گيرد».

3-   
آياتي که مي گويند
«جزاي اعمال نيک بهشت و نعمت هاي بهشتي و جزاي اعمال بد جهنم و عذابهاي جهنم است».

و بالأخره از
انضمام اين 3   دسته آيات با هم، اين نتيجه
بدست مي آيد که مجازات روز قيامت بوسيله خود اعمال انجام مي گيرد و اين اعمال خوب
است که به بهشت و نعمت هاي بهشتي متبدل مي شود و اين اعمال بد انسان است که بصورت
جهنم و عذابهاي جهنم متجسم مي گردد.

بنابراين
لازم است قبل از هر چيز اين آيات مورد مطالعه قرار بگيرد اينک در راستاي اين نظريه
به توضيح اين 3 نوع آيات مي پردازيم.

الف آياتي که
مي گويند در روز قيامت اعمال انسانها عيناً حضور پيدا مي کنند:

1-   
«يوم تجد کل نفس ما
عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا»[1]  «روزي که هر کسي آنچه که از اعمال نيک و بد را
انجام داده است حاضر مي يابد و آرزو مي کند که کاش ميان او و اعمال بدش مسافت
درازي فاصله مي بود».

2-    «و وضع الکتاب فتري المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا مالهذا
الکتاب لا يغادر صغيرة و لا کبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم
ربک احدا».[2] 

«در
آنروز کتاب اعمال نيک و بد مردم در پيش روي آنها قرار داده ميشود و گناهکاران از
آنچه در نامه اعمالشان ضبط شده است ترسان و هراسان ميشوند و درهمين حال مي گويند اي
واي بر ما اين چگونه کتابي است که اعمال کوچک و بزرگ ما را سر موئي فرو نگذاشته و
همه را احصا کرده است و آنچه را که انجام داده اند حاضر مي يابند».

3-   
اذا الشمس کورت و اذا
النجوم انکدرت و اذا الجبال سيرت و اذا العشار عطلت و اذا الوحوش حشرت و اذا
البحار سجرت و اذا النفوس زوجت و اذا الموؤدة سئلت بايء ذنب قتلت و اذا الصحف نشرت
و اذا السماء کشطت و اذا الجحيم سعرت و اذا الجنة ازلفت عملت نفس ما احضرت».[3]

«آنزمان
که خورشيد از درخشش بيفتد، ستارگان بيفروغ شوند، کوهها بحرکت در آورده شوند شتران
آبستن بحال خود رها گردند و کسي بآنها توجه نکند، حيوانات وحشي محشور شوند درياها
منفجر گردند، جانها با بدنها جفت شوند و ارتباط پيدا کنند، درباره دختراني که زنده
بگور شده اند پرسش شود که بچه گناه آنانرا کشته اند؟ نامه ها گشوده شود آسمان
برکنده شود دوزخ افروخته گردد بهشت نزديک آورده شود هر کس خواهد دانست که چه چيزي
را حاضر کرده است».

«شهيد
بزرگوار استاد مطهري اين آيه را نيز در اين مورد ذکر مي کند:

«يا ايها
الذين آمنوا اتقوالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوالله».[4]  

اي اهل ايمان
از خدا بترسيد و پرواي او را داشته باشدي و هر کسي بايد بنگرد که چه چيزي براي
فرداي خود پيش فرستاده است و از خدا بترسيد و پروا کنيد…

سپس مي گويد:
لحن قاطع و صريح عجيبي است، بصورت امر مي فرمايد هر کس بايد بنگرد که براي فرداي
خود چه پيش فرستاده است. سخن از پيش فرستادن است يعني شما عيناً همان چيزهائي را
که اکنون مي فرستيد خواهيد داشت لذا آنها را درست بنگريد که چيست؟ همچون کسي که
وقتي در سفر است اشيائي را خريداري کرده و پيش از خود بوطن خود مي فرستد او بايد
مطمئن بادش که وقتي از سفر برگشت و بوطن خويش رسيد در بسته بنديهاي پستي اي که
فرستاده است، همان چيزهائي است که خودش تهيه کرده است. ممکن نيست که آن چيزها
تبديل به چيزهاي ديگري شده باشد. در اين آيه کريمه دوبار کلمه اتقوالله آمده است و
بين آنها فقط يک جمله کوتاه وجود دارد: «و لتنظر نفس ما قدمت لغد» شايد در قرآن
کريم مشابهي نداشته باشد که با اين فاصله کوتاه امر بتقوا شده باشد».[5]

اين بود
نمونه اي از آياتي که دلالت بر حضور اعمال عيناً در روز قيامت دارند اما به توضيح
قسمت دوم و سوم با توفيق خداوند متعال در مقاله آينده مي پردازيم.      ادامه دارد

 



[1]
– سوره آل عمران- آيه 30.

/

عرش و کرسي

هدايت در
قرآن

«تفسير سوره
رعد»

قسمت سيزدهم

آية الله
جوادي آملي

عرش و کرسي

در ادامه بحث
و بررسي درباره «ثم استوي علي العرش» به اين نتيجه رسيديم که دلائل مربوط به عرش،
يا بطور صراحت، به نفي جسميت و تخت بودن عرش اشاره دارند و يا تصريح مي کنند که:
«العرش هوالعلم»- عرش مقام علم پروردگار است که قهراً در اين ادله هم مسأله جسم
بودن و هيئت تخت بودن مطرح نيست، چنانچه وقتي در ضمن بحث از علم و عزت سخن از عرش
به ميان مي آيد، ظهور سياقي نشان مي دهد که عرش، مقام علمي و مقام معنوي است، نه
تخت جسماني و امثال ذلک، رواياتي هم که درباره کرسي وارد شده است، داراي همين
اقسام سه گانه مي باشد؛ بعضي صريح در اين است که کرسي علم است، و بعضي لسانش نفي
تخت بودن است و قسم سوم ظاهر سياقش تبيين مقام عزت و علم و امثال ذلک است.

و گذشته از
اينها ساير آيات محکمات قرآن کريم دليل بر اين است که خداوند منزه از اين است که
جسم بوده و يا بر جسمي تکيه نمايد. و در بين روايات عرش و کرسي، قسمت مهم روايات
ناظر به اين است که عرش اعظم از کرسي است، و در بعضي از روايات استفاده مي شود که
کرسي اعظم از عرش است که ممکن است از باب غفلت راوي، کرسي و عرش جايشان در نقل
روايت عوض شده باشد و در نتيجه کرسي به جيا عرش و عرش بجاي کرسي ذکر شده باشد، چرا
که ادله فراواني در دست است که عرش اعظم از کرسي است، يعني يک مقام علمي که نام آن
عرش است فوق ديگر مقام علمي که نامش کرسي است مي باشد.

عرش اعظم از
کرسي است

در تفسير
نورالثقلين از کتاب توحيد صدوق نقل شد هاست که امام صادق (ع) فرمود: «الکرسي جزء
من سبعين جزءاً من نورالعرش»[1]
کرسي جزئي از هفتاد جزء نور عرش است، ادعيه نيز مانند روايات يا در آنچه گفتيم
ظهور مانند نص دارد که عرش و کرسي مقام عزت و علم است و خدا در آن دعاها به عرش و
کرسي قسم داده مي شود و يا لسانشان لسان نفي جسم بودن عرش و کرسي است و يا سياقشان
راجع به مقام سلطنت و مقام علم و عزت خداوند مي شوند،‌رواياتي که در اين رابطه در
جلد اول نفسير نورالثقلين در صفحات 258 تا 262 آمده است همه دليل بر اين حقيقت است
که عرش و کرسي منزه از تخت بودن و جسميت مي باشد.

امام صادق(ع)
بواسطه پدران بزرگوارش از رسول خدا(ص) نقل مي نمايد که فرمود: «لما اراد الله
عزوجل ان ينزل فاتحة الکتاب و آية الکرسي و «شهدالله» و قل اللهم مالک الملک- الي
قوله- بغير حساب» تعلقن بالعرش و ليس بينهن و بين الله حجاب و قلن يا رب تهبطنا
دار الذنوب و الي من يعصيک و نحن معلقات باطهور و بالقدس، فقال: و عزتي و جلالي
مامن عبد قرأ کن في دبر کل صلاة الا اسکنته حظيرة القدس علي ما کان فيه و الا نظرت
اليه بعيني المکنونة في کل يوم سبعين نظرة و الا قضيت له في کل يوم سبعين حاجة
ادناها المغفرة و الا اعذته من کل عدو و نصرته عليه و لا يمنعه دخول الجنة الا ان
يموت»[2].

هنگامي که
خداي عزوجل اراده فرمود، (سوره حمد) و آية الکرسي و آيه شهد الله (آيه 18 آل
عمران)و قل اللهم مالک الملک….بغير حساب (آيه 26 آل عمران) را نازل نمايد، در
حالي که ميان آنها و خداوند فاصله و حجابي نبود، به عرش در آويخته و گفتند: ما را
به سراي معصيت و بسوي کساني که به گناهت آلوده اند مي فرستي در صورتي که ما با
طهارت و قدس وابسته ايم؟ خداوند فرمود: سوگند به عزت و جلالم، بنده اي نيست که
تلاوت کند شما را در تعقيب هر نماز،‌ جز آنکه او را در حظيره قدس بهشت بر همان
حالت معنويت که هست، جاي دهم، و اگر به آن درجه نرسانم و يا او نرسيده با ديد
مرحمت خويش در هر روز هفتاد نظر به او افکنم و گرنه در هر روز هفتاد حاجتش را
برآورم که کمترين آنها مغفرت و بخشش او مي باشد و گرنه از شر هر دشمني او را پناه
دهم و بر او پيروزش گردانم و از ورودش به بهشت به مجرد مردنش، ممانعت ننمايم. از
اين روايت چنين معلوم مي شود که فاتحة الکتاب و شهد الله انه لا اله الا هو و قل
اللهم مالک المکل، حقيقتي دارند که به اين عالم تنزل کرده اند و در آن عالم به حق
تعالي- چنان که در روايت است0 عرضه داشته اند، بنابراين سخن از تخت نيست بلکه
حقيقت آية الکرسي مطرح است.

«و سخر الشمس
و القمر»- تسخير آفتاب و ماه

تا اينجا بحث
درباره «ثم استوي علي العرش» پايان يافت و اينک مي پيردازم به ديگر جمله هاي آِه.

«سخر و الشمس
و القمر»: قرآن کريم در عين حال که کل نظام آفرينش را مسخر معرفي مي نمايد، درباره
شمس و قمر- در اين آيه بخصوص تصريح مي کند که آنها مسخرند. البته درباب تسخير بحثي
پيش خواهد آمد که آيا منظور اين است که آنها مسهر خداوند مي باشند و يا مسخر انسان
و انسان مي تواند بر آنها تسلط داشته باشد يا خير؟

آنچه که از
جمع آيات بر مي آيد اين است که نظام لا يتغير نظام سماوي است.

نظام در قرآن
گاهي به صورت عموم تبيين گرديده مانند: «تبارک الذي بيده الملک و هو علي کل شيء
قدير»- پربرکت و زوال ناپذير است کسي که حکومت عالم وجود به دست او است و بر هر
چيز قادر مي باشد. و در آيه سوم و چهارم همين سوره مبارکه «ملک» مي فرمايد:«الذي
خلق سبع سموات طباقاً ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور
ثم ارجع البصر کرتين ينقلب اليک البصر خاسئاً و هو حسير»- همان کسي که هفت آسمان
را بر روي هم خلق فرمود. در آفرينش خداي رحمان هيچ گونه تفاوتي مشاهده نمي نمائيد
[تفاوت به اين معني است که حلقه هاي وجود بعضي هم آهنگ با بعضي ديگر نباشند، ولي
اگر همه در جاي خود قرار داشته باشند تفاوتي در کار نيست چون فوت و کمبودي اتفاق
نيفتاده] بار ديگر نگاه کن[نگاه دوباره به معني اين نيست که دو بار بنگر بلکه مکرر
بنگر، سه بار، چهار بار، صد بار و هزار و هزارها بار نگاه کن] بي نظمي و فطوري در
آن نمي بيني، ديد تو خسته شد و بدون مشاهده تفاوت و بي نظمي بسويت باز مي گردد.

اين آيه
مربوط به کل نظام خلقت است. و در خصوص جريان شمس و قمر در آيه 37 سوره مبارکه «يس»
اين چنين فرموده: «و آيه لهم الليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون» و آيه ديگري
براي اثبات قدرت خداوند، وجود شب است. «نسلخ» يعني چون اين روکش و پوشش روشن را که
روز نام دارد از آن برگيريم «فاذا هم مظلمون» در تاريکي فرو مي روند، بنابراين معلوم
مي شود که درون عالم، مظلم و تاريک است و سپس بدنبال اين آيه مي فرمايد: «و الشمس
تجري لمستقر لها ذلک تقدير العزيز العليم»- آفتاب در جريان است که منظور جريان
انتقالي خورشيد است نه حرکت وضعي آن، چرا که حرکت وضعي را جريان نمي گويند، مانند
حرکت سنگ آسياب بدور محورش که حرکت وضعي است و شايد به آن جريان گفته نشود.
«لمستقر لها» از روايات اهل بيت (ع) چنين بر مي آيد که شمس در اين جريان به آن
قرارگاه ابديش مي رسد و قرارگاه او بي قراري است يعني آن نقطه پايان شمس است که در
قرآن به تکوير تعبير گرديده يعني نقطه سقوط و تنزل شمس.

منازل و
درجات ماه

«و القمر
قدرناه منازل» براي ماه منزلهائي مقدر ساختيم يعني اندازه گيري نموديم و در سوره
(بقره، آيه 189) آمده است: «يسئلونک عن الأهلة قل هي مواقيت للناس و الحج» درباره
هلال هاي ماه از تو مي پرسند، بگو آنها بيان اوقات براي مردم و تعيين وقت حج مي
باشد. و در سوره «يونس» آيه 5 مي فرمايد: «و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و
الحساب» و براي آن (ماه) منزل هائي مقدر نمود تا عدد سالها و حساب را بدانيد، و
اين بهترين تقويم محسوس است زيرا با وجود آن ديگر نيازي به مراجعه به تقويم و نجوم
و امثال آن نيست، و براي همه قابل استفاده مي باشد ولي جريان شمس بدون دانستن
تاريخ و ضبط و تنظيم و حساب دقيق امکان پذير نمي باشد. قمر به حسب ديد ما سيرش از
مغرب به مشرق است، زيرا ما اول ماه، قمر را در کرانه غرب مي بينيم بصورت هلال
باريک و در شب هفتم ماه، آن را بصورت يک چهارمش در ربع غربي نزديک بالاي سرمان
مشاهده مي کنيم، و در شب چهاردهم در اوايل شب تمام نيمرخ روشن قمر را بالاي سرمان
مي بينيم، و در اواخر شب هنگام سحر ماه را در افق شرق ملاحظه مي نمائيم که بتدريج
رو به محاق مي رود، پس ماه در آغاز هلال است، بعد بدر و سپس محاق.

«حتي عاد
کالعرجون القديم» عرجون شاخه خرماي قديم و کهن است که شکل هلالي دراد، و چون کهنه
است زرد رنگ مي باشد، نه شاداب و سرسبز، ماه هم سيرش را هم چنان ادامه مي دهد تا
برسد به شکل عرجون قديم.

تا اينجا
نظام خورشيد و ماه بصورت انفرادي بود،  اما
نظام مجموع اين دو را در آيه بعد يعني در آيه 40 سوره «يس» چنين تبيين فرموده است:
«لا الشمس ينبغي لها آن تدرک القمر و لا الليل سابق النهار و اکل في فلک يسبحون»
نه براي خورشيد سزاوار است که به ماه برسد و نه شب برروز سبقت مي گيرد، و هر يک در
مسير خويش شناور است. نظام سير شمس و قمر اين چنين است که خورشيد و قمر بدنبال
يکديگرند و بر هم سبقت نمي گيرند و شب و روز هم چنين است. و هر يک در مدار خود و
طبق نظام تعيين شده به سيرشان ادامه مي دهند، نه ماه مي تواند بر سرعت خود بيفزايد
و از خورشيد جلو بيفتد و نه خورشيد قادر است چنين کند، و نه شب مجاز است که روز را
پشت سر بگذارد و نه روز مي تواند نگذارد که شب برسد، بدنبال هر روز شبي است و
بدنبال هر شب روزي، و همه اجرام سماوي در فلک شناور و سرگردانند.

بنابراين
اينکه در سوره «رعد» فرمود: «و سخر الشمس و القمر کل يجري لاجل مسمي» برابر است با
آن اصل کلي که در سوره «ملک» و در سوره «يس» آمده است ولي در خلال بحثهاي بعد،
بايد اين مسأله را روشن ساخت که آيا خداوند آنها را مسخر ما کرده يا اينکه بشر به
آنها دسترسي ندارد، و آن اجرام، مسخرات خداي متعالي مي باشند تا خداوند چه اندازه
قدرت به انسان داده باشد که از آنها استفاده کند؟

تدبير امر

«يدبر الأمر
يفصل الأيات لعلکم بلقاء ربکم توقنون»- هرجا سخن از عرش است، سخن از تدبير نيز
هست، چه مصداق تدبير که تسخير شمس و قمر و امثال آن است و چه عنوان تدبير که همين
«يدبر الأمر» است که در پايان آيه آمده است، و آيات تکوين را بطور منظم و گسترده
تفصيل و تبيين مي کند تا با مشاهده و تدبر در آيات خلقت انسان به هدف و راز خلقت
پي برد، و به روز لقاء که روز فصل است يقين پيدا نمايد، چرا که در آنجا حق و باطل
جمع نيست و لذا يوم الفصل گفته مي شود. در دنيا ممکن است آراء گوناگون يک جا مطرح
شود که معلوم نباشد حق کدام است و باطل کدام؟ ولي در آن روز روشن مي شود که کدام
يک حق است و جائي براي شبهه نيست.

«لعلکم بلقاء
ربکم توقنون» قسمت اعظم مسائل توحيدي براي تذکر معاد است، زيرا ياد قيامت مسئوليت
و تزکيه و تهذيب بهمراه دارد، ولي اعتقاد به اينکه انسان مبدئي دارد، آنطور در
احساس مسئوليت براي انسان مؤثر نمي باشد. يکي ديگر از اسامي قيامت، «يوم التلاق»
است که در سوره «زمر» آمده است که روز ملاقات مردم با يکديگر مي باشد و يا از اين
جهت که روز ملاقات با خدا است و يا ممکن است هر دو منظور باشد. در سوره «غافر» مي
فرمايد: «لينذريوم التلاق» تا مردم را از روز تلاقي و برخورد بترساند. اکثر مردم
براي ترس از عذاب قيامت معصيت نمي کنند، و لذا قرآن کريم گرچه رسول خدا(ص) را به
دو  وصف «بشير و نذير» معرفي فرموده، اما
در هيچ آيه اي نيامده که: ان انت الامبشر!!! اما «ان انت الانذير» آمده است و در
طليعه بعثت «يا ايها المزمل، قم فانذر» مطرح شده است نه «قم فبشر!!» و نيز وظيفه
اي که براي مبلغين و روحانيون در قرآن آمده است «و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم»
است، ترس از قيامت و از عذاب ظاهري و باطني و يا ترس از يکي از اين دو عذاب است و
اين کار وظيفه انبياء است و لذا در قرآن به لسان حصر بيان گرديده: «ان انت الا
نذير» در مورد علماء هم مسأله انذار مطرح است، به ما نگفته اند درس بخوانيد تا
براي مردم سخنراني کنيد، بلکه «لينذروا» تامردم را انذار نمائيد. يک آدم ترسو مي
تواند مردم را بيم دهد، ولي کسي که خودش نمي ترسد و علامت خوف در رنگ چهره و آهنگ
گفتارش پيدا نيست، سخن و انذارش احساس خوف در مردم به وجود نمي آورد.

در قرآن نيز
به يک سلسله از انبياء عظام بهاء مي دهد و آنها را بندگان خاص خود مي خواند، براي
يک ويژگي ياد قيامت بودن است. درباره حضرت ابراهيم و آل ابراهيم(ع مي فرمايد: «انا
اخلصناهم بخالصة ذکري الدار» آنها بندگان مخلص بودند ما آنها را خالص کرديم بخاطر
يادآوري سراي آخرت. آنها برگزيدگان ما هستند، آنجا در حقيقت دار است دنيا دار و
سرانيت، بلکه مسافرخانه است که موقتاً در آن قيامت دارد و از آن بنا گزير کوچ
خواهد نمود، و اگر به آن «دار» گفته شده از روي مجاز است نه حقيقت، قرآن آخرت را
«دار» معرفي مي نمايد، کسي که به فکر منزل هست، در فکر زاد و توشه و وسيله هم هست،
ولي کسي که به فکر آن نيست به فکر تهيه چيزي هم نيست.

«و هو الذي
مد الارض و جعل فيها رواسي و انهارا و من کل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين يغشي
الليل النهار ان في ذلک لآيات لقوم يتفکرون. و في الارض قطع متجاورات و جنات من
اعناب وزرع  نخيل صنوان و غير صنوان يسقي
بماء واحد و نفضل بعضها علي بعض في الأکل ان في ذلک لآيات لقوم يعقلون» و او کسي
است که زمين را گسترد و در آن کوهها و نهرهائي قرار داد و از تمام ميوه ها در آن
دو جفت آفريد، شب را بر روز مي پوشاند و در اينها آياتي است براي آنها که انديشه و
تفکر مي نمايند، و در روي زمين قطعاتي مجاور هم قرار دارد که با يکديگر متفاوتند و
باغهائي از انگور، و زراعت و نخلها که گاهي از يک ريشه و اصل مي رويند و گاهي از
دو اصل، تمام آنها با يک آب آبياري مي گردند، و با اين حال برخي از آنها را از جهت
ميوه بر بعضي برتري مي بخشيم، در‌ آنها آيات تو نشانه هائي است براي آنان که تعقل
مي نمايند.

در اين دو
آيه کريمه گاهي از وحدت به کثرت و گاهي از کثرت به وحدت استدلال مي نمايد که اين
استدلال بمنظور تتميم برهان ربوبي است، کل نظام را خالق نظام اداره مي نمايد واحدي
در تدبير آن نقش ندارد. در بعضي از سوره ها ظهور وحدت قوي تر از ظهور کصرت و از ظهور
قانون عليت و معلوليت عام است. و در بعضي از سوره ها مسأله عليت و معلوليت عامه
بيشتر مطرح است. در اين دو آيه کريمه سخن از اين است که خدا مستقيماً اين کارها را
انجام مي دهد، تمام اين ضميرها  فعلها مفرد
است مگر در ذيل آيه دوم که «نفضل» به صورت متکلم مع الغير آمده است گرچه، در اين
آيات تدبي امور بطور مستقيم به خداوند نسبت داده شده است ولي نظام علي و معلولي
انکار نمي شود، زيرا در آِات ديگر، همين امور را به جنود الهي نسبت مي دهد که آنها
باذن پروردگار، انجام مي دهند و اگر اين کارها را به خود نسبت مي دهد براي اين است
که او علة العلل است و ديگر عوامل باذن او انجام دهند «و لله جنودالسموات و الأرض
و ما يعلم جنود ربک الا هو» تمام موجودات جندي و مأمور خدايند که جز خود کسي از
آنها آگاه نيست، و لذا در ساير سوره ها به ضمير متکلم مع الغير آمده است و ضمير
متکلم مع الغير در اين موارد بار تفنن در تعبير و يا براي صرف تفخيم و تعظيم نيست
اگر اينجا فرمود: «هو الذي مد الارض» در سوره «حجر» آيه 19 مي فرمايد: « و الارض
مددناها» ما زمين را گسترش داديم، چرا که مأموران الهي باذن او انجام آن امور نقش
دارند ولي وقتي که صحبت از الوهيت و ربوبيت است که عظيم ترين مقام تدبير است و
شايسته تعظيم و تکريم مي باشد متکلم وحده به کار رفته و فرموده: «لا اله الا انا»
و متکلم مع الغير نيامده است، بنابراين آنجا که متکلم مع الغير مطرح است براي
اشعار به اين مطلب است که دخالت مأموران الهي به اذن الهي است، چرا که نظام، نظام
سبب و مسبب است تا برسد به مسبب الاسباب که مبدأ نخستين است و تمام افعال از اين
نظر به او استناد دارد، و لذا اگر در سوره «رعد» فرموده «و من کل الثمرات جعل فيها
زوجين اثنين» در سوره «حجر» مي فرمايد: «و انبتنافيها من کل شيء موزون» و از هر
چيز موزون و مناسب در آن (زمين) رويانديم چنانچه در سوره «رعد» فرموده: «يغشي
الليل النهار» و به فعل و ضمير مفرد تعبير نموده ولي در سوره «اسراء» آيه 12 متکلم
معل الغير آورده و فرموده: «و جعلنا الليل و النهار آيتين» شب و روز را دو آيه و
نشانه قرار داديم، بنابراين نظام، نظام علي و معلولي است، گاهي کاري را مستقيماً
به غير خود نسبت مي دهد و گاهي به جمع نسبت داده و مي فرمايد مائيم که چنين مي
نمائيم و گاهي به شخص خودنسبت مي دهد و مي فرمايد من اين کار را مي کنم، ولي در هر
صورت ديگران اگر کاري مي کنند بعنوان جندالهي و مدبرات امورند باذن خداوند.

«و ان تعجب
فعجب قولهم ءاذا کنا تراباً ائنا لفي خلق جديد» اگر از چيزي به شگفت مي آيي
سخن  آنها تعجب آميز است، مرحوم امين
الاسلام در مجمع البيان چنين تفسير نموده که اگر تعجب مي کني از انکار توحيد کفار
و از انکار معادشان تعجب مکن گرچه اين هر دو عجيب است، بلکه از اين سخنشان تعجب کن
که مي گويند وقتي ما مرديم و پوسيده و خاک شديم دوباره زنده مي گرديم؟!                                ادامه دارد

 



[1] – تفسير نورالثقلين- جلد 1- ص 260.

/

پيام شهيد

اين وصيتنامه
ها انسان را ميلرزاند و بيدار ميکند. «امام خميني»

پيام شهيد

قسمتي از
وصيتنامه شهيد عبدالعلي عليشاهي

اي ملت
قهرمان و مسلمان ايران! امروز رسالت ابراهيم، موسي،  عيسي و محمد(ص) بر دوش شماست و بايد پرچم توحيد
را بر بام گيتي به اهتزاز در آوريد و تمام بتها، سحرها، جهالتها و بردگيها را از
صحنه روزگار برداريد و براي تحقق اين آرمانها بي گمان نمرودها، فرعونها، بني
اسرائيل ها، ابوجهلها و ابولهبها البته در نوع مدرن و پيشرفته قرن اتمي اش مواجه
خواهيد بود و بالاخره شما بايد راه حسن و حسين(ع) را در پيش بگيريد و با قاسطين،
مارقين، ناکثين، معاويه ها- يزيدها و …. روبرو شويد که در حقيقت جنگ تحميلي عراق
عليه ايران تجسم جنگي است، همه جانبه که تمامي عناصر شيطاني فوق الذکر در آن
مشارکت داشته و جمله آنان با تمام توان از اين طريق براي محو انقلاب الهي ما بسيج
شده اند و شما امت قهرمان اسلام با توجه کامل به عمق توطئه پليد و شوم دشمنان
اسلام و با ايمان راسخ به اهداف والاي الهي خويش و راه و راهبري که براي رسيدن به
آن اهداف برگزيده ايد همچنان محکم و استوار و مقاوم و پايدار در برابر تهاجم
گسترده دشمنان اسلام بايستيد تا با دستيابي به تمام اهداف، خويش را براي آزمون
الهي، «و لنبلونکم بشيء» مهيا ساخته و خويشتن داري و صبر در برابر ترس، گرسنگي،‌
کمبود مال و شهادت عزيزان و از دست دادن ثمرات را مقدمه بشارت الهي «فبشر
الصابرين» و زمينه ساز نزول باران رحمت حق و تحقق «اولئک عليهم صلوات من ربهم و
رحمة و اولئک هم المهتدون».

قسمتي از
وصيتنامه شهيد غلامرضا ضيائي

خدايا قسم بر
شبت که با نسيمش پيکر چاک چاک غرق بخون عزيزان را که بدور از محبت مادري آرميده
اند آنان را همچون دامن پرمهر مادر در آغوش کشيده و نوازش مي دهد و نداي مظلوميتش
را در سرتاسر گيتي طنين مي افکند و فرياد مي زند: باي ذنب قتلت. پيکر من بود،
زخمهاي لخته زخون من بود با جسمي که آغشته به خون ندا سر داد، براي احياي احکام
اسلام و برپائي دين محمد(ص) لبيک گفتن به حسين(ع) و امام عزيز و ريشه کن کردن ظلم
و استبداد در شط خون آرميده ام و نثارجان کردم اين نداي من نبود بلکه نداي هزاران
شهيد ديگر هم بود. خدايا حسين را مي خواهم چون تو را مي خواهد. و امام را مي خواهم
چون حسين را مي خواهد. اي حسين تو تمام دلها را احاطه کرده اي جسم ها اينجا هستند
اما روحها کربلا تو با فرزندانت کربلا بر پا کرده اي ولي ما کربلاها برپا کرديم و
مي کنيم. تو درس دادي ما آموختيم، خدايا آمده ام در راهي که حسين جان داد جان
ناقابل را ايثار کنم و اهداء خون کنم. چون اسلام باين خونها احتياج دارد. اگر اين
ايثار خون نبود از اسلام خبري نبود آنقدر خون بايد بدهيم تا اين درخت تنومند شود و
جهان در سايه اين درخت باشد انشاءالله.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد مرتضي عليشاهي

امت حزب الله
تقوي را پيشه کنيد و از خدا بترسيد، به ريسمان الهي چنگ بزنيد و اتحاد داشته باشيد
جهاد را سبک نشماريد جهاد امروز از اهم واجبات است نکند خداي ناکرده از فرمان امام
سرپيچي کنيد که آنروز اول بدبختي شما است و شما اي جوانان و دانش آموزان تا اسلام
احتياج به خون دارد جهاد مقدم بر تحصيل است نمي گويم درس نخوانيد بلکه اگر جبهه
نمي آئيد لااقل در پشت جبهه پشتيبان امام باشيد اگر مي توانيد به جبهه برويد چون
فرداي قيامت سخت است جلوي امامان بگوئيم جهاد نرفتيم نماز را سبک نشماريد…

قسمتي از
وصيتنامه شهيد محمد سعيد مطيعي

يک پيام به امت
شهيد پرور خصوصاً شما جوانان: اي جوانان خواهشمندم که اين جبهه ها اين دانشگاههاي
الهي و خودسازي را فراموش نکنيد و اين مکان مقدس که واقعاً جاي خودسازي است و جاي
رسيدن به اعمال خود قبل از اينکه به اعمال ما رسيدگي شود را خالي مگذاريد که اگر
اين جبهه ها را از حضور مداوم ترک کرديد، بدانيد که دشمن را، مسئله دفاع از اسلام
را فراموش کرده ايد، شهدا را فراموش کرده ايد، و خداي ناکرده خدا را فراموش کرده
ايد، شما جوانان با حضور منسجم در جبهه ها مشت محکمي بر دهان تمام ياوه گويان ضد
اسلام بزنيد.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد عباس آسماني

اينک که
جمهوري اسلامي ايران به رهبري امام خميني برپا شده و احتياج به کمک دارد  اگر نکوشيم از دست مي رود و اگر انقلاب نباشد
همه انسانها به تباهي کشيده مي شوند و اينک بايد اين خونها ريخته شود تا اين
انقلاب به پيروزي کامل برسد و اين فرزندان خميني هستند که در جبهه ها مي جنگند و
پايداري خود را به جهان نشان مي دهند و به دنيا ثابت کرده اند که کشورشان را هرگز
به بيگانگان و استعمارگران تحويل نخواهند داد و آنها مي جنگند و مي کشند و کشته مي
شوند و به راه خود ايمان کامل دارند و هميشه از خدا مي خواهند طول عمر و عزت به
امام عزيزمان عنايت فرمايد.

 

/

مذمت دنيا

درسهائي از
نهج البلاغه

قسمت هفتم

خطبه 233

آيت الله
العظمي منتظري

مذمت دنيا

أَلاَ وصُونُوهَا
وَتَصَوَّنُوا بِهَا، وَکُونُو عَنِ الدُّنْيَا نُزَّاهاً، وَإِلَي الْآخِرَةِ وُلاَّهاً.
وَلاَ تَضَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ التَّقْوَي، وَلاَ تَرْفَعُوا مَنْ رَفَعَتْهُ الدُّنْيَا،
وَلاَ تَشِيمُوا بَارِقَهَا، وَلاَ تَسْمَعُوا نَاطِقَهَا، وَلاَ تُجِيبُوا نَاعِقَهَا،
وَلاَ تَسْتَضِيئُوا بِإِشْرَاقِهَا، وَلاَ تُفْتَنُوا بِأَعْلاَقِهَا، فَإِنَّ بَرْقهَا
خَالِبٌ، وَنُطْقَهَا کَاذِبٌ، وَأَمْوَالَهَا مَحْرُوبةٌ، وَأَعْلاَقَهَا مَسْلُوبَةٌ.
أَلاَ وَهِيَ الْمُتَصَدِّيَةُ الْعَنُونُ، وَالْجَامِحَةُ الْحَرُونُ، وَالْمَائِنَةُ
الْخَؤُون، وَالْجَحُودُ الْکَنُودُ، وَالْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَالْحَيُودُ الْمَيُودُ.

بحث پيرامون
خطبه 233 نهج البلاغه با ترجمه فيض الاسلام و يا خطبه 191 با شرح محمد عبده بود که
سفارشات بسيار جالب و آموزنده حضرت اميرالمؤمنين(ع) در مورد تقوي و محافظت و
نگهداري آن در اين خطبه شيوا مطرح شده است. در ادامه وصيت هاي حضرت به مسلمانان و
مؤمنان بر لزوم تبعيت و پيروي از تقوي در تمام موارد و زمانها و مکانها و نگهداري
و محافظت بر آن، که در شماره هاي گذشته بخشهايي از آن را توضيح داديم، چنين مي
فرمايد:

«ألا فصونوها
و تصونوابها».

هان، تقوي را
نگهداريد و خود را با تقوي حفظ کنيد.

تقوي را حفظ
کنيد

حضرت دستور
اکيد مي دهند که آگاه باشيد، هم بايد اين تقوي را که بزرگترين نعمتهاي الهي است،
حفظ کنيد و هم خود را بوسيله آن نگهداريد و از منجلاب فساد و تباهي و گناه
برهانيد. اگر مي خواهيد از آفات و هواها و هوسهاي نفساني رهايي يابيد و اگر مي
خواهيد از شر شيطان نجات پيدا کنيد و اگر مي خواهيد از آتش دردناک جهنم و از غضب
الهي، خود را رها سازيد، پيوند خود را با تقوي قطع نکنيد و لحظه اي از آن جدا
نشويد، پس آگاه و هشيار باشيد که تقوي را از دست ندهيد زيرا وجود تقوي، شما را
بهترين نگهبان است. تقوي نعمتي است والا و ارزنده که اگر آن را از دست نداديد و در
هر صبح و شام و در هر زمان و مکان و در تمام احوال و اوضاع و حوادث و خوشيها و
لذتها و نگرانيها و بلاها و سراها وضراها، به آن روي آوريد و از آن استمداد
طلبيديد، شما را از انحراف و لغزش و گناه نگه مي دارد و حفظ مي نمايد.

«و کونوا عن
الدنيا نزاها، و الي الاخرة ولاهاً».

خودتان را از
دنيا، منزه و پاک کنيد و به آخرت عشق بورزيد.

به دنيا دل
نبنديد

نزاه، جمع
تازه است مثل طلاب جمع طالب و نازه به معناي پاک و منزه است. «کونوا عن الدنيا
نزاها». به اين معني است که خود را به دنيا آلوده نکنيد و «دنيا» مؤنث ادني است که
ادني افعل التفضيل داني است بمعناي پست تر پس «دنيا» يعني پست ترين عالم.

ولاه جمع
واله است و واله کسي را گويند که به علت عشق و محبت زياد، واله و سرگردان شده است.
«الي الاخره» متعلق به «ولاة» است يعني عاشق آخرت باشيد.

خود را منزه
و پاک کنيد از اين عالم که پست ترين و منحط ترين عوالم است و در مقابل عالم آخرت
اصلاً بحساب نمي آيد. البته خود را از دنيا پاک کنيد و برهانيد معنايش اين نيست که
در دنيا دست از هر فعاليت و تلاشي بايد برداشت و مانند راهبان و گوشه نشينان، عزلت
را اختيار کرد که اينچنين عزلتي در اسلام نيست، بلکه معنايش اين است که دلبستگي به
دنيا و مال دنيا نداشته باش. فعاليت و کوشش کن و براي خدا کار کن و پول را که با
زحمت تهيه مي کني، ضمن اينکه مصرف خانواده و زن و فرزندت مي کني و وسائل رفاه آنها
را آماده مي سازي- که اين خود عبادتي است- در راه خدا نيز مصرف کن؛ مدرسه اي بساز
تا فرزندان بي بضاعت در ‌آن تحصيل کنند، بيمارستاني بساز که بيماران را درمان
بخشد، مرکزي بنا بگذار که دردمندان را چاره ساز باشد.

خود را به
دنيا آلوده نساز، معنايش اين نيست که هيچ کار و منصبي را نپذير، بلکه هر منصبي را
بدست آوردي، براي خدا از آن راه به مردم خدمت کن، نه اينکه تمام تلاش و فعاليت
براي اشغال پست و مقامي باشد تا از آن طريق، بر مردم ظلم و اجحاف روا داري و يا
اينکه فقط هم تو رسيدن به مقام و جاه باشد؛ حب جاه و رياست بد است نه اينکه اگر
بتواني از راه منصب، کاري بکني يا خدمتي بکني، از زير بار مسئوليت خارج شوي.

پس فعاليت و
تلاش در دنيا براي خدمت به بندگان خدا، نه تنها دنياپرستي نيست که عبادتي است
بزرگ:

چيست دنيا از
خدا غافل شدن                 ني طلا و نقره
و فرزند و زن

مال را کز
بهر دين باشي حمول                نعم مال
صالح گفت آن رسول

اگر يک وقت
ديديم شخصي از ما بهتر مي تواند کاري را انجام دهد، حوصله اش بيشتر است، هوش زيادتري
دارد، سابقه افزونتري دارد، و خلاصه بهتر مي تواند، منصب مخصوصي را اشغال کند، بر
ما لازم است که او را دعوت کنيم و به کار واداريم و با کمال فروتني، خودمان از آن
منصب کنار رويم و آن شخص ديگر را که بهتر از ما مي تواند فعاليت کند، به جاي خود
بگماريم، اگر چنين کاري کرديم معنايش اين است که جاه طلب نيستيم و منصب را براي
خدمت مي خواهيم نه براي خود منصب! اين چنين روحيه اي بايست در ما وجود داشته باشد.
اگر چنانچه من حب رياست و جاه داشته باشم و با اينکه مي دانم، برادر من بهتر از من
مي تواند کاري را که به عهده ام گذاشته اند انجام دهد با اين حال مقام و رياست به
دلم چسبيده است و از آن نمي توانم دل بکنم، اين حب دنيا است و خطرناک است.

برادران و
خواهران! زنهار که هدفتان، خود منصب و مقام باشد. منصب وسيله اي است براي خدمت به
بندگان خدا، پس به رياست و مقام به عنوان يک وسيله نگاه کنيد نه هدف و در صورتي که
به مقامي رسيديد و مي توانستيد در آن مقام، خدمتي بکنيد و آن را وسيله قرار داديد،
در ‌آن صورت است که تمام لحظات خدمت شما عبادت مي شود.

«و لا تضعوا
من رفعته التقوي و لا ترفعوا من رفعته الدنيا».

کوچک مشماريد
کسي که تقوي بزرگش کرده و بزرگ مشماريد کسي که دنيا بزرگش کرده است.

تقوي ملاک
شخصيت است

کسي که داراي
تقوي است و بواسطه تقوي، نزد خداوند عزيز و محترم است و تقوي او را بالا برده است،
هرگز نبايد توسط شما تحقير شود و کوچک شمرده شود، هرچند پول و ثروت ندارد، مقام و
رياست ندارد. اين زشت ترين روحيه است که مردان خدا و تقوا پيشگان را به ديد تحقير
بنگريم و چون پول و مقام ندارند براي آنها که خداوند بزرگشان کرده و گراميشان
داشته، ارزشي قائل نشويم و از آن طرف اهل دينا و پول پرستان و سرمايه داران را
تنها به خاطر پول و سرمايه شان يا مقام و منصبشان احترام کنيم بلکه بايد بعکس
باشد، آن کسي که تقوي ندارد ولي مال و مکنت زيادي دارد، بايد به ديد تحقير به او
نگريست ولي اهل تقوي و مردان خدا را به 
ديد احترام و تجليل بنگريم و آنان را بزرگ بشماريم، هر چند از نظر پول و ثروت
و مقام و حسب و نسب، در درجه پائيني باشند.

و همانگونه
که خداوند در قرآن کريم مي فرمايد:‌« ان اکرمکم عندالله اتقاکم»، ملاک رفعت شأن و
بزرگي و والامقامي انسان، منحصراً تقوي است و لا غير. واقعاً جاي تأسف است که گاهي
ديده مي شود، برخي از افراد، اينقدر خودشان را فراموش مي کنند و دلباخته دنيا مي
شوند که براي ثروتمندان و زراندوزان فقط بخاطر ثروت و مالشان احترام قائل مي شوند
هرچند هيچ بهره اي از پول آنها نمي برند. يکي از دوستان مي گفت: يک وقت مادرم به
من گفت که هر وقت به فلان شخص مي رسي. به او سلام کن و احترام بگذار. گفتم: چرا؟
گفت: براي اينکه او حقوق زيادي در ماه مي گيرد! گفتم: از حقوق کلان او چيزي عايد
ما مي شود؟ گفت: نه! گفتم: پس چرا به چنين شخصي احترام کنيم؟! آري، اين خود يک
مرتبه از حب دنيا است!

البته اگر
کسي که داراي مقام و منصبي است يا داراي مال و ثروتي است و آن مقام يا آن ثروت را
در راه خدا و خدمت به خلق خدا مصرف مي کند و اهل خير است، جا دارد که مورد احترام
و تقدير قرار بگيرد، چون او اهل تقوي است و براي خاطر تقوايش بايد مورد احترام
قرار بگيرد.

«و لا تشيموا
بارقها».

به زرق و برق
دنيا چشم ندوزيد.

به دنيا چشم
ندوزيد

در اين بخش
از خطبه، حضرت به مذمت دنيا اشاره کردند. پس از اينکه سفارش کردن که ملاک بايد
تقوي باشد نه مال و مکنت دنيا و مبادا کسي را که بوسيله دنيا شخصيت پيدا کرده مورد
احترامتان قرار گيرد، چون نام دنيا به ميان آمد، حضرت بحث را به اين طرف کشانده و
مي فرمايد: اگر دنيابا آن زرق و برقهايش بخواهد شما رافريب دهد، فريبش نخوريد، و
به زرق و برقهايش چشم ندوزيد.

لا تشيموا:
شام يشيم بعمناي دل باختن و چشم دوختن است. لا تشيموا يعني چشم ندوزيد.

بارق: ابر
برقدار را مي گويند که دليل بر آمدن باران است 
کنايه از ظاهر دنيا است.

حضرت در اين
جمله دنيا را بر ابر برقداري تشبيه مي کنند که کشاورزان چشم به به او دوخته و
منتظر بارش آن مي باشند يعني ظاهر آراسته و زيباي دنيافريبتان ندهد و شما را گول
نزند، هرگز به اين ظاهر فريبنده چشم ندوزيد و دل نبازيد که نه دوام دارد و نه
ارزش.

«و لا تسمعوا
ناطقها و لا تجيبوا ناعقها».

به سخنگوي
دنيا گوش ندهيد و دعوت خواننده اش را اجابت ننمائيد.

اگر دنيا شما
را به سوي خود فرا مي خواند و با آرايشي فريفته شما را دعوت مي کند، دعوتش را
اجابت نکنيد و سخنان دنياپرستان را گوش ندهيد که اين کلاغهاي سياه شما را به فنا و
نابودي و ذلت دعوت مي کنند.

ناطق: سخنگو-
ناعق: کلاغي که صدا مي کند. نعيق: صداي کلاغ است.

«و لا
تستضيئوا بأشراقها و لا تفتنوا بأعلاقها».

به درخشندگي
ظاهر دنيا، طلب روشنائي نکنيد و بوسيله متاعهاي نفيسش به فتنه نيفتيد.

استضاءه: طلب
نور و روشنائي است.

اشراق:
درخشندگي است.

لا تفتنوا:
به فتنه نيفتيد.

اعلاق: جمع
علق به معناي متاع نفيس.

اين درخشندگي
ظاهري دنيا، نوري نيست که بتوان از آن استضاءه نمود و روشنائي جوئيد، اين درخشندگي
زودگذري است که هرگز دوام ندارد و بزودي به تاريکي مي گرايد، پس به اين فروغ
دورغين، دل نبنديد و ظاهر زيباي اين زن عجوزه شما را نفريبد. دنيا صورت خود را
زيبا جلوه مي دهد ولي در حقيقت صورتش زشت و سياه است و اين درخشندگي که در آن مي
بينند، بيشتر به سرابي مي ماند که تشنگان را بخيال آب روان به سويش فرا مي خواند و
چون به آن برسند، چيزي را نمي بينند. اين اشراق و درخشندگي، سراب است و خيال، از
اين خيالهاي دروغين خود را سيراب نکنيد و اموال فريبنده اش شما را به فتنه نيندازد
تا آنجا که از دين و ايمان و وجدان و انسانيت خود دست شسته و همه را زير پا لگد
کوب نمائيد. نکندکه يک وقت خداي نخواسته يک کاخ زيبا يا يک اتومبيل آخرين سيستم يا
يک مقام و منصب چند روزه دنيا شما را از خدا و حق و انسانيت دور کند. مگر خود نمي
دانيد که اگر اين منصب ها دوام داشتند از ديگري به شما منتقل نمي شدند و اگر اين
کاخها و اتومبيل ها بقاء داشتند، از شما به فرزندانتان نمي رسيد؟!

«فإن برقها
خالب و نطقها کاذب و أموالها محروبة و أعلاقها مسلوبة».

زيرا برق
دنيا فريب انگيز و سخنش دروغ و اموالش غارت شده و متاعهاي نفيسش بي دوام است.

دنيا وفا
ندارد

در آنجا که
حضرت فرمود: به زرق و برق دنيا چشم ندوزيد و سخنش را گوش ندهيد و اموال و متاعهايش
شما را به فتنه نيندازد، در اين فراز از خطبه، در يک بلاغت بي نظيري، علت و دليل
آن سفارشها را بيان مي کند که اين لف و نشر مرتب است و در بلاغت، بسيار جالب است.
مي فرمايد: اگر گفتم به زرق و برق دنيا دل نبنديد و چشم ندوزيد براي اين است که
اين برق ها و درخشندگي ها، دروغين و گول زن است. امروز اگر دنيا جلوه اي کرد و
فريبش را خوردي، گذشته از اينکه از اموال خود بايد بگذري که به آن لذتهاي دروغين
دست يابي، در آخرت نيز بايد پاسخگو باشي که اين اموال را در چه راهي مصرف کردي!

و آنجا که
حضرت فرمود گوش به سخنگوي دنيا ندهيد در اينجا مي فرمايد: زيرا سخنگوي دنيا دروغگو
است. دنيا شما را چنان فريب مي دهد که خيال مي کنيد، براي هميشه جاويدان مي ماند و
از اموال و امتعه و لذتهايش بهره مند مي گرديد، ولي اين اموال، هزاران آفت خواهند
داشت، گو اينکه کسي نمي تواند تضمين کند که تا چند سال ديگر زنده خواهيد بود و از
اين پولها و لذتها استفاده خواهيد کرد.

و آنجا که
حضرت فرمود: به درخشندگي دنيايعني به اموال دنيا دل نبنديد، در اينجا مي فرمايد:
زيرا اموال دنيا غارت مي شود و از تو گرفته مي شود.

محروبه: غارت
شده.

و آنجا که
فرمود: به متاعهاي نفيسش فتنه زده نشويد، در اينجا مي فرمايد: زيرا اين متاعها نيز
از شما گرفته مي شود و چيزي برايتان باقي نمي نماند.

«الا وهي
المتصدية العنون و الجامحة الحرون و المائنة الخؤون و الجحود الکنود و العنود
الصدود و الحيود الميود».

هان، اين
دنيا جلوه گري است ظاهرساز و لگدپراني است چموش و دروغگوئي است خيانت کننده و
انکار کننده اي است ناسپاس و دشمني است اعراضگر و ميل کننده منحرفي است به باطل.

صفات دنيا

اين دنيا
داراي صفات بسيار بدي است، خود را براي شما مي آرايد و ظاهري زيبا براي خود مي
سازد که شما را بفريبد و گول بزند. اين دنيا مانند حيوان چموشي است که لگدپراني مي
کند، هنگامي که به اين حيوان مي نگري و آن را مي بيني که به سرعت مي تازد، خيال مي
کني که مي شود آن را سوار شد ولي هنگامي که بر آن سوار مي شود، تو را لگد زده در
وسط رودخانه مي اندازد و يا اينکه با سرسختي حاضر نيست قدم از قدم بردارد و سواري
بدهد.

اين دنيا
دروغگو، کذاب و خيانت کننده است، انکار کننده و ناسپاس است. حق را با اينکه مي
داند انکار مي کند و تو را به انکار نيز وا مي دارد و هر چه براي آن زحمت بکشي و
تلاش و فعاليت بکني، او همچنان ناسپاس و بي وفا است، عمرت را صرف کاخها و عشوه گري
ها و متاعهاي نفيسش مي کني ولي در يک لحظه که مرگت فرا رسد، تمام آن لذتها بر باد
رفته، کاخها و اموال به ديگران مي رسد و تو را چيزي جز بدبختي و فلاکت نمي ماند.
پس اينقدر به آن گوش فرا نده و به اين دشمن که در آخر مي خواهد به تو اعراض
کند،  تو از امروز به آن اعراض و پشت کن.
دنيا که مي خواهد با تو قهر کند، تو از امروز با آن قهر کن. دنيا که تو را سپاس
نمي گويد، تو نيز به آن وفادار مباش. دنيا که تو اعتماد ندارد، تو نيز به آن
اعتماد نکن.

دنيا تو را
به سوي انحراف و باطل دعوت مي کند، تو دعوتش را اجابت نکن و دست رد بر سينه آن
بزن.  ادامه دارد

 

/

سخني پيرامون ولايت فقيه

سخني پيرامون
ولايت فقيه

قسمت هشتم

شرايط خاص
زمان ايجاب مي کند که در ادامه بحث، مسئله صلح و تصميم اخير امام امت اوراحنافداه
را مورد بررسي قرار دهيم.

شايد براي
بعضي از خوانندگان عجيب بيايد که چگونه ما روزي از لزوم ادامه جنگ و ضرورت مقاومت
و برکات جهاد و مبارزه صحبت مي کنيم و روزي ديگر از فوائد صلح و لزوم گرايش به ترک
مخاصمه و جنگ. و شايد بعضي از کوته نظران تصور کنند که ما توجيه گر وضعيت موجوديم.
ولي پاسخ اصلي از هرگونه اشکالي در اين مسئله همان تسليم در برابر تصميمات ولي امر
است. ما نه خواهان جنگيم و نه فريفته صلح بلکه آنچه را ولي امر مصلحت اسلام و
مسلمين بداند همان را خواهانيم.

تصميم در
مورد ادامه جنگ يا اعلام  صلح شرعاً و
قانوناً منحصراً در اختيار ولي امر مسلمين است. از نظر فقهي شرط اول اعلام صلح اين
است که از سوي امام و رهبر مسلمانان اعلام شود و افراد ديگر حق اعلام صلح را
ندارند. و از نظر قانوني نيز در قانون اساسي از اختيارات رهبري که در اصل يکصدو
دهم ذکر شده اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها به پيشنهاد شوراي عالي دفاع است.

بنابراين شکي
نيست که از نظر قانوني و شرعي پس از تصميم رهبري در پذيرش صلح هرگونه ترديد و اشکال
در تسليم نسبت به اين امر تجاوز از مرز اطاعت و طغيان بر ولي امر و مستوجب فسق
است.

نکته مهمي که
در اين امر قابل توجه است اين است که پذيرش قطعنامه و اعلام صلح و حاضر شدن به
مذاکره با دشمن هرگز به معناي ترک جهاد و مبارزه با کفر جهاني که صدام يک
نماينده  آن است نمي باشد حاشا که امام امت
دست از مبارزه بردارد و عافيت خواهي را ترجيح دهد ولي شرايط خاص زمان و مصلحت عامه
مسلمين او را ناچار به ترک اين سنگر نموده تا در سنگري ديگر به مبارزه پيگير خود
ادامه دهد.

پيام مهم و
سرنوشت ساز امام اين مطلب را کاملاً‌روشن ساخته است و در چند جاي آن بر اين امر
تأکيد شده که هرگز از مبارزه با کفر و نفاق لحظه اي غفلت نخواهد شد.

بخشي از اين
فرازها را در اينجا به عنوان نمونه مي آوريم:

«البته ما
اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجي و بين المللي اسلاميمان بارها اعلام نموده
ايم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم».

«مادر صدد
خشکانيدن ريشه هاي فاسد صهيونيسم، سرمايه داري و کمونيسم در جهان هستيم…»

«اگر هزار
بار قطعه قطعه شويم دست از مبارزه با ظالم بر نمي داريم».

«مابراي
احقاق حقوق فقرا در جوامع بشري تا آخرين قطره خون دفاع خواهيم کرد».

«ما مي گوئيم
تا شرک و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم».

«کمربندهاتان
را ببنديد که هيچ چيز تغيير نکرده است».

«من به صراحت
اعلام مي کنم که جمهوري اسلامي ايران با تمام وجود براي احياي هويت اسلامي
مسلمانان در سراسر جهان سرمايه گذاري مي کند».

«اگر بندبند
استخوانهايمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالاي دار برند، اگر زنده زنده در شعله
هاي آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستيمان را در جلو ديدگانمان به اسارت و
غارت برند هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمي کنيم».

«خداوندا تو
مي داني که ما سرسازش با کفر را نداريم».

اين سخنان را
هرگاه در کنار اين جمله قرار دهيم که «هدف ما تاکتيک جديد در ادامه جنگ نيست» روشن
مي شود که پذيرش اين صلح فقط به منظور ترک سنگري و ادامه مبارزه در سنگر ديگر است.
و نه تنها خود آماده ادامه مبارزه اند که همه افراد ملت را به اين  امر دعوت فرموده اند: «کمربندهاتان  را ببنديد که هيچ چيز تغيير نکرده». اين جمله
بزرگ و عميق به وضوح وضع موجود را روشن مي سازد و اگر جنايتکاران جهان که
ابرقدرتشان مي خوانند به اين جمله توجه کنند همه اميدهاي آنان تبديل به يأس خواهد
شد. امام بزرگوار در عين پذيرش صلح اعلام مي فرمايد که هيچ چيز تغيير نکرده است.
کساني که خيال مي کنند شعله نهضت اسلامي به خاموشي گرائيده و از اين پس آنها مي
توانند بدون آشفتگي خاطر به جنايات خود ادامه دهند سخت در  اشتباهند. چه بسا اين صلح راه را براي مبارزه
اي سخت تر و جهادي  با شکوهتر هموار سازد.

در تاريخ
رهبران معصوم جامعه اسلامي سه مصالحه مشهور و معروف است که تطبيق وضع موجود با هر
يک از آنها نياز به اطلاع کافي از شرايط ايجاب پذيرش صلح دارد و هنوز وقت آن
نرسيده است.

1-   
صلح حديبيه

پيامبراکرم(ص)
در ششمين سال هجرت با هزار و پانصد نفر(تقريباً) از مسلمانان بقصد عمره به سوي مکه
حرکت کردند و اين در پي خوابي بود که آن حضرت ديد و خواب پيامبران وحي است. و چون
به حديبيه که محلي در مرز حرم واقع است رسيدند کفار قريش براي مقابله آماده شدند و
آنان را از ورود به حرم منع نمودند. کساني براي وادار نمودند پيامبر(ص) به بازگشت
بدون خونريزي وساطت کردند آن حضرت اعلام فرمودند که من براي جنگ نيامده ام بلکه
براي انجام مناسک آمده ام و اين شتران را مي خواهم در راه خدا نحر کنم، آنان
نپذيرفتند و از آن حضرت خواستند که سال ديگر به مکه بيايد و آنها سه روز مکه را
براي او و اصحابش تخليه خواهند کرد تا مناسک خود را بجاي آورند و اين توافق انگيزه
اي شد که عقدنامه صلحي نوشته شود.

بر اساس اين
مصالحه قرار شد که تا ده سال ميان مشرکان قريش و مسلمانان، جنگي نباشد و هيچکدام
از طرفين قبائلي را که با طرف ديگر هم پيمان است مورد تعرض قرار ندهد و قافله
بازرگاني قريش که به شام روانه مي شود از نزديکي مدينه با امنيت عبور نمايد و هر
کس بخواهد از قبائل عرب در پيمان هر کدام از طرفين درآيد آزاد است و اگر کسي از
قريش مسلمان شود و به مدينه پناه آورد، مسلمانان او را به اوليائش باز گردانند ولي
اگر کسي از مسلمانان دست از دين خود برداشت و به مکه پناه برد قريش ملزم به بازپس
دادن او نباشند و در مقابل مسلمانان در مکه نسبت به اظهار اسلام و بر پاداشتن
شعائر مذهبي آزاد باشند و مبلغان اسلامي در گوشه و کنار جزيرةالعرب مورد تعرض مشرکان
قرار نگيرند.

اصحاب رسول
خدا(ص) که به قدرت خود اعتماد داشتند و از پذيرش اين صلح غمگين و افسرده شدند و
بعضي که جسور و بي ادب بودند به آن حضرت پرخاش نمودند و بعضي از قبول حکم آن حضرت
در مورد خروج از احرام و کشتن قرباني در همان محل سرباز زدند يا در آن شک و ترديد
داشتند آن حضرت براي دفع وسوسه شکاکان خود پيش از همه شتران خويش را که هفتاد شتر
بودند نحر نمود و سر خويش را تراشيد، سپس فرمود خداوند کساني را که سر تراشيدند
رحمت کند. گفتند و آنانکه تقصير نمودند؟ حضرت باز دعاي رحمت را براي کساني که سر
تراشيده اند تکرار فرمود و در بار سوم که گوينده نام تقصير کنندگان را ذکر نمود
حضرت آنان را نيز دعا فرمود و چون سبب را پرسيدند فرمود چون آنان که سر تراشيدند
ترديد و شکي نداشتند. معلوم مي شود گروه ديگر از روي شک و ترديد به تقصير اکتفا
کردند.

صلح حديبيه
در چنان شرايطي برگزار شد. مسلمانان از سويي نکران مناسک خود بودند و از اين جهت
افسرده شدند که چرا به حرم راه نيافتند و از سويي بشارتي که رسول خدا(ص) به آنها
داده بود در مورد ورود به مکه و طواف خانه عملي نشد و موجب شک و وسوسه افراد ضعيف
الايمان گشت و چون پرسيدند، رسول خدا(ص) فرمود: من وعده ندادم که همين سال موفق
شويد ولي مطمئن باشيد اين وعده عملي خواهد شد. از سوي ديگر شرايط صلح به حسب ظاهر
به نفع قريش بود زيرا از شرايط صلح اين بود که هر کس از مسلمانان مکه به مدينه
پناهنده شود نبايد به او پناه دهند و هر کس از مدينه به مکه پناه برد قريش مجازند
که به او پناه دهند. سهيل بن عمرو نماينده قريش در عقدنامه صلح بود و در همان موضع
فرزند او ابوجندل که مسلمان بود با غل و زنجير از مکه فرار کرد و به مسلمانان
پناهنده شد سهيل او را به عنوان اولين وفاي به شرط از رسول خدا(ص) مطالبه نمود.
حضرتش ابتدا فرمود ک هنوز عهد و پيمان بطور کامل بسته نشده است و چون او اصرار کرد
حضرت پذيرفت. ابوجندل التماس کرد که من مسلمانم پناهم دهيد. حضرت فرمود خداوند
خداوند براي تو فرجي پيش خواهد آورد و پس از او نيز افراد ديگري از مسلمانان مکه
پناهنده شدند و حضرت طبق شرط آنها را نپذيرفت. اين مسئله نيز بر اصحاب آن حضرت
بسيار گران آمد. ولي اين صلح با همه اينها از بهترين فتوحات رسول اکرم(ص) به شمار
مي آيد که سوره فتح در همين مورد نازل شد و خداوند آنرا فتح مبين ناميد. مسلمانان
بعد از مدتي متوجه برکات عظيم اين صلح شدند. اولاً سال بعد رسول خدا(ص) به همراه
اصحاب به مکه آمد و طبق شرط قريش سه روز مکه را تخليه کردند و حضرتش با اصحاب
مناسک عمره را به جاي آوردند و آنرا عمرة القضا ناميدند زيرا قضاي عمره گذشته به
حساب آمد و در برابر بازماندگان قريش در شهر شعار دادند و اين خود فتحي عظيم بود.
و از آن مهمتر اين بود که مبلغان اسلامي در هر گوشه و کنار جزيرةالعرب به آزادي
مشغول تبليغ شدند و اسلام به سرعت عجيبي در ميان عرب منتشر شد. حتي در خود مکه نيز
اسلام علناً تبليغ مي شد و شعائر آنرا بر پا مي داشتند و قدرت اسلام به حدي رسيد
که ديگر قريش و ساير دشمنان را ياراي مقاومت با آن نبود و لذا در فتح مکه نيازي به
جنگ پيش نيامد بلکه با همان اظهار قدرت و نمايش نيرو، قريش تسليم شدند و اينها همه
از برکات صلح حديبيه بود. گرچه به ظاهر از ابتدا بر مسلمانان تحميل شد. و اما آنچه
را مسلمانان، ضرر مي پنداشتند آن هم به نفع آنها تمام شد.

رسول خدا(ص)
فرمود که هر که از ما به آنها بپيوندد در او خيري نيست که ما او را باز گردانيم و
هر که از آنجا به ما پناه آورد و مسلمان شود اگر براستي اسلام آورده باشد خداوند
او را نجات خواهد داد. و چنان شد که فرموده بود مسلمانان فراري از مکه چون در
مدينه پناهگاهي نيافتند خود بر سر راه قافله هاي قريش کمينگاهي تهيه نمودند و
بازرگانان آنان را مورد تعرض قرار مي دادند و از آنها مي کشتند و اموال آنها را
غارت مي نمودند و عده آنها بيش از هفتاد نفر رسيده بود. فرمانده آنان شخصي بود به
نام ابوبصير که مسلمان شده بود و در مکه زنداني بود و چون فرار کرد و به مدينه آمد
قريش دو نفر را براي بازگرداندن او فرستادند رسول خدا(ص) او را فرمود که با اينان
به مکه بازگرد و چون التماس نمود فرمود خداوند براي تو و ساير مستضعفين مکه فرجي
پيش خواهد آورد او برگشت و در راه با حيله اي يکي از آن دو را کشت دومي که برده
بود به مدينه هراسان آمد و از دست او شکايت کرد به دنبالش ابوبصير نمايان شد و
داستان را بازگفت رسول خدا(ص) از روي سياست فرمود: عجب جنگ افروزي است اگر مرداني
با او باشند. اين سخن به مستضعفان مکه رسيد و همه دل به فرماندهي ابوبصير بستند و
چون او در کنار درياي سرخ بر سر راه قريش کمين گرفته بود به او پيوستند و براي
قافله هاي بازرگان قريش خطري عظيم تشکيل دادند. قريش به ناچار از اين شرط خود دست
برداشته و از رسول خدا(ص) خواستند تا آنان را به مدينه باز گرداند و پناه دهد.

بهرحال مي توان
گفت دست آوردهاي صلح حديبيه از همه غزوات رسول اکرم(ص) بالاتر بود و اصولاً گسترش
اسلام در جزيرة العرب و فتح مکه از نتايج اين صلح پربرکت است.

آري! چنين
است صلح تحميلي همانند جنگ تحميلي بر انسان سخت و مشکل و ناپسند است ولي خداوند مي
فرمايد: «عسي ان تکرهوا شيئاً و هو خيرلکم و عسي ان تحبوا شيئاً و هوشرلکم» چه بسا
چيزي را خوش نداشته باشيد و براي شما خير باشد و چه بسا شما را از چيزي خوش آيد و
آن براي شما شر و بدي داشته باشد.

جنگ تحميلي
عراق عليه ايران همه مسلمانان را نگران و افسرده ساخت ولي ديري نپائيد که نتايج
خوبي براي جامعه اسلامي به بار آورد گرچه جنگ ويراني و کشتار دارد ولي ملت مسلمان
ايران را مقاوم و نيرومند ساخت بلکه همه نيروهاي انقلابي اسلام را در جهان به حرکت
و ستيز واداشت.

اکنون نيز
صلح در سايه قطعنامه براي همه امري دشوار و سخت است. پيام حضرت امام ارواحنافداه
نيز حکايت از تلخي و مرارت غير قابل تحملي در اين پذيرش مي کند. گاهي آن
را«حقيقتاً مسأله بسيار تلخ و ناگواري براي همه و خصوصاً براي من» خوانده اند و
گاهي آن را«جام زهرآلود» ناميده اند و در جاي ديگر فرموده اند که«قبول اين مسأله
براي من از زهر کشنده تر است». ولي ما اميدواريم که خداوند براي ملت مسلمان ايران
و همه نيروهاي انقلابي اسلام بلکه همه مستضعفان و از همه بالاتر براي دين مبين
اسلام در ‌آن خير کثير قرار دهد: «فعسي ان تکرهوا شيئاً و يجعل الله فيه خيراً
کثيراً».

البته منظور
از خير کثير تنها آبرو و شخصيت يا مال و ثروت و پيشرفت اقتصادي نيست کوته نظران از
اين صلح منتظر ارزاني قيمت اجناس و آسان شدن رفت و آمدها و فراهم شدن لوازم رفاه و
آسايش اند ولي ملت بلند همت ايران نتايج مهمتري را بايد از اين صلح متوقع باشد
همان نتايجي که مسلمانان از صلح حديبيه ديدند و آن پيشرفت و گسترش اسلام و هدايت
بيشتر مردم جهان و توسعه تبليغات اسلامي است.

اين يک
مصالحه تاريخي مهم اسلام است.

2-   
پذيرش حکميت در جنگ
صفين

عقدنامه صلح
حديبيه را اميرالمؤمنين (ع) مي نوشت و چون بر فراز آن بسم الله الرحمن الرحيم را
نگاشت سهيل بن عمرو سفير قريش گفت که من رحمن را نمي شناسم بنويش باسمک اللهم، و
اين عبارتي بود که در جاهليت براي ابتدا به نام خداوند به کار مي بردند. رسول
خدا(ص) دستورد داد تا چنان نويسد. سپس فرمود بنويس: «هذا ما صالح عليه محمد رسول
الله سهيل بن عمرو» سهيل گفت اگر من تو را رسول اله مي دانستم با تو ستيز نمي کردم
اسم خود و پدرت را بنويس. رسول خدا(ص) فرمود تا کلمه رسول الله را پاک کند و ابن
عبدالله بنويسد اميرالمؤمنين (ع) عرض کرد مرا ياراي زدودن اين کلمه نيست. پيامبر
اکرم(ص) خود با دست خويش کلمه رسول الله را سترد و فرمود روزي تو را بر همانند اين
کار مجبور مي سازند در حالي که مظلوم هستي. و اين گفتار در صفين راست آمد آن گاه
که در عقدنامه حکميت کلمه اميرالمؤمنين را از عقدنامه ستردند.

لشکريان
اميرالمؤمنين (ع) بر لشکر معاويه چيره شدند و چيزي به پايان جنگ باقي نمانده بود.
معاويه که بساط شاهنشاهي خويش را برچيده مي ديد دست به دامان يار ديرينش عمروعاص
زد تا با حيله اي او را از سقوط حتمي نجات دهد. عمرو فرمان داد تا قرآنها را بر سر
نيزه کردند و اميرالمؤمنين را به حکم قرآن فرا خواندند. منافقان در ميان لشکر
اميرالمؤمنين (ع) فريادهاي صلح طلبي را برآوردند و رهبر خبيث آنان اشعث بن قيس که
قبلاً با معاويه روابط محرمانه داشت مردم را از ادامه جنگ باز مي داشت
اميرالمؤمنين(ع) آنان را متوجه حيله و نيرنگ امويان ساخت و فرمود که آنها هرگز حکم
قرآن را نمي خواهند من آنها را خوب مي شناسم لختي تحمل کنيد که جنگ به پايان خود
رسيده است. خوارج که بيست هزار نفر با پيشانيهاي پينه بسته از سجود و مردمي شجاع و
دلاور بودند گرد آن حضرت جمع شدند و او را تهديد به قتل کردند که اگر به حکم قرآن
سر فرود نياوري تو را همچون عثمان مي کشيم و او را به نام خطاب کردند نه به عنوان
امير المؤمنين. هر چه آن حضرت آنان را موعظه کرد مفيد واقع نشد گفتند مالک اشتر را
فراخوان حضرتش پيکي روانه ميدان کرد تا مالک را فرا خواند. مالک گفت چيزي نمانده
است که به چادر معاويه هجوم بريم لختي به من مهلت دهيد حضرت دوباره پيک را فرستاد
که اگر مي خواهي مرا زنده ببيني برگرد. امير المؤمنين (ع) کسي نبود که از آن روبه
صفتان بترسد ولي مي دانست که با اين تفرقه و دو دستگي پيروزي ممکن نيست. حکميت را
با حيله و نيرنگ مطرح نمودند و با تهديد و پديد آوردن آن صحنه دلخراش اميرالمؤمنين(ع)
را به پذيرفتنش ناچار ساختند و چون هنگام تعيين نماينده رسيد حضرتش ابن عباس را
نماينده خود ساخت آنان را روي دوروئي و نفاق او را نپذيرفتند و فشار آوردند تا
ابوموسي اشعري که مردي نادان و احمق بود و نسبت به اميرالمؤمنين(ع) بدبين و بددل
بود معين نمايد. او هم در حکميت فريب عمروعاص نماينده معاويه را خورد و هر دو را
عزل کرد. عمرو گفت تو موکل خود را از وکالت عزل کردي و من موکل خود را تعيين مي
کنم و با اين صلح معاويه را بعنوان خليفه معرفي نمود که تا آن روز خود او هم ادعاي
خلافت را نداشت بلکه به بهانه خونخواهي عثمان قيام کرده بود و بدين ترتيب اين صلح
تحميلي ضربه وحشتناکي به پيکر اسلام و ايمان زد. منافقان کوردل که خود اين صحنه را
به وجود آورده بودند از اميرالمؤمنين خواستند که به دليل اين که گناه پذيرش صلح با
معاويه را بر دوش دارد و گناه موجب کفر است بايد توبه کند و گرنه مستحق قتل است.
حضرت فرمود من حکميت را نپذيرفتم و گناهي مرتکب نشده ام تا از آن توبه کنم. آنان
که بهانه اي مي خواستند جنگ نهروان را برپا کردند که موجب از بين رفتن معظم
نيروهاي آنها شد و ديگر تا مدتي نتوانستند سر برآورند.

بهرحال اين
صلح هرگز مورد موافقت رهبر مسلمين نبود و بر او تحميل شد و نتيجه اي بجز استقرار
سلطنت امويان و ادعاي خلافت از سوي معاويه و دودستگي و اختلاف در نيروهاي
اميرالمؤمنين(ع) نداشت سرانجام همان خوارج منافق آن حضرت را با ترور ناجوانمردانه
شهيد کردند.

3-   
صلح امام حسن(ع)

اميرالمؤمنين(ع)
پس از پايان حکميت و جدا شدن خوارج از جامعه اسلامي و لشکرکشي آنان در مقابل صف
مسلمين و تجاوزات مکرري که از سوي آنها به افرادي از مسلمانان ديده شد تصميم بر
ريشه کن نمودن آنها گرفت و با جنگ نهروان تقريباً همه آنها را کشت بجز عده بسيار
کمي که فرار کردند و شايد کمتر از ده نفر بودند. پس از بازگشت به کوفه اعلام کرد
که بايد جنگ با معاويه را ادامه داد تا دودستگي در جامعه اسلامي نباشد ولي قبل از
حرکت آن حضرت بسوي لشکرگاه ابن ملجم مرادي لعنه الله آن حضرت را در محراب عبادت به
شهادت رسانيد. بزرگان مسلمين که در کوفه مجتمع بودند امام حسن مجتبي(ع) را که امام
منصوب از سوي پدر بود به رهبري پذيرفتند و با او بيعت کردند حضرتش براي انجام
خواسته پدر لشکر اسلام را براي جنگ با معاويه بسيج نمود. ولي از همان ابتدا آثار
ضعف و سستي در آنان پيدا بود عده اي را بعنوان مقدمه الجيش براي سد نمودن پيشروي
لشکر معاويه که بسوي عراق روانه شده بود فرستاد. فرمانده لشکر با تطميع معاويه با
او پيوست و اين مطلب بيش از پيش سبب سستي و اختلاف در لشکر امام شد. ولي با هم
امام مجتبي(ع) دست از جنگ برنداشت و مردم را به جهاد در راه خدا دعوت کرد افرادي
نيز از بزرگان مسلمين به او پيوستند ولي منافقان و کساني که از سوي معاويه تطميع
شده بودند مردم را از ادامه جنگ منع مي نمودند و نيرنگهاي بسياري براي ايجاد ضعف و
سستي بکار بردند که تفصيل اين مطالب در کتابهاي مستقلي که در زمينه صلح امام
حسن(ع) نوشته شده، آمده است و بهرحال وضعيت بگونه اي پيش آمد که امام مجتبي(ع)
چاره اي بجز پذيرش پيشنهاد صلح نداشت تا بتواند اندک اصحابي که وفادار مانده اند و
حافظ اسلام اصيل اند نگه دارد زيرا مي دانست معاويه هدف اصلي اش نابودي اسلام
بعنوان يک مسلک و دين است نه تنها حکومت کردن بر مردم. امام براي اينکه خلفي از
مسلمانان اصيل باقي بماند که به نسلهاي آينده اصول اسلام را منتقل سازند و معاويه
نتواند اسلام را بکلي ريشه کن کند چاره اي بجز صلح نداشت. اين صلح گرچه بر امام
تحميل شد اما با ملاحظه شرايطي که پيش آمده بود تنها راهي که ولي امر مسلمين مي
توانست براي نجات اسلام و جامعه اسلامي در پيش گيرد همين راه بود.

نتيجه اين
صلح گرچه بظاهر اين بود که حکومت معاويه بلامنازع باشد ولي با توجه به وضعيت لشکر
امام اين نتيجه در صورت ادامه جنگ هم براي معاويه حاصل بود بعلاوه از بين رفتن
بهترين نيروهاي مؤمن که تنها باقيمانده سلف صالح بودند و همچنين اهل بيت عليهم
السلام که حتماً با ادامه جنگ بکلي ريشه کن مي شدند و معاويه به هدف اصلي خود که
دفن اسلام بود دست مي يافت.

ولي همانهائي
که با سستي خود امام را مجبور به پذيرش صلح کردند پس از تحقق صلح او را سرزنش
نموده مذل المؤمنين اش خواندند و اين هميشه تاريخ سنت و سيره افراد سست عنصر و بي
پايه بوده است.

با اين بررسي
کوتاه از اين سه حادثه صلح متوجه مي شويم که اولاً رهبر مسلمين تا ناچار نباشد صلح
با دشمنان اسلام را نمي پذيرد و همانگونه که امام امت فرمودند مرگ و شهادت از صلح
با دشمنان اسلام گواراتر است. ثانياً آنجا که مصلحت اسلام و مسلمين صلح را اقتضا
کند آ» را مي پذيرد هر چند بحسب ظاهر به ضرر او تمام شود و عزت و اعتبار و آبروي
خود را نبايد ملاک قرار دهد. و لذا امام امت فرمودند: «اگر نوبد انگيزه اي که همه
ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قرباني شود هرگز راضي به
اين عمل نمي بودم» و در جاي ديگر فرمودند: «تنها به اميد رحمت و رضاي او از هر
آنچه گفتم گذشتم و اگر آبروئي داشتم با خدا معامله کردم.» آري اين معامله اي است
که اگر مشتري آن خدا نبود هرگز روا نبود. جان را به آساني مي توان معامله کرد اما
چنين آبروي ارزنده اي که از هزاران جان ارزشمندتر است تنها در آنجا که احساس شود
تکليف الهي و مصلحت جامعه اسلامي است مي توان معامله کرد. شايد بتوان گفت مشکل
ترين حادثه اي که براي حضرت امام ارواحنافداه رخ داده همين پذيرش صلح است. او که
در هيچ حادثه ناگواري اظهار خستگي نمي کرد چنين فريادي از تلخي اين جام زهرآگين
برآورده که همه مسلمانان و آزادگان را افسرده است.

نه تنها امام
خميني در چنين موردي بايد از عزيزترين گوهر گرانمايه اش که عزت و اعتبار است بگذرد
که امام معصومي همانند امام مجتبي(ع) هم از آن گذشت آن هم با چنان صلحي که ميدانست
نتيجه اش تسلط معاويه و امويان منافق بر همه مقدرات مسلمانان است.

ولي صلح
امروز بحمدالله چنين نيست بلکه بخواست خداوند نتايج پرباري نظير آن چه را که صلح
حديبيه بدنبال داشت به بار خواهد آورد انشاءالله. زيرا  همانگونه که گفتيم اين صلح به معناي تسليم در
برابر دشمن و ترک مبارزه و جهاد با کفر جهاني نيست بلکه ترک يک سنگر است براي
ادامه مبارزه در سنگرهاي ديگر و اگر خداوند لطف کند اميدواريم که نتيجه اين صلح در
همين سنگر نيز مثبت باشد و امت مسلمان عراق که فشار جنگ از او برداشته شده بر رژيم
سفاک و خوانخوار بعثي فشار آورد و اين ملحدان از خدا بي خبر را همچون ساير
جنايتکاران تاريخ به سزاي اعمال خود برساند.

نکته اي که
بايد بار ديگر بر آن تأکيد شود اين است که هرگونه تصميمي که از سوي رهبر مسلمين و
ولي امر گرفته شود بدون شک به مصلحت اسلام و مسلمين است و هرگونه شک و ترديد در آن
جايز نيست. و بايد توجه داشت که مسئولين بلند پايه کشور درچنين امر مهمي هيچ
تصميمي را بدون موافقت حضرت امام نمي گيرند.

بنابراين
کساني که در بعضي موارد مانند مذاکره مستقيم يا هر امر ديگر که ممکن است در آينده
پيش آيد ايجاد شک و وسوسه مي کنند بايد بدانند که اين طغيان بر امر ولي امر است و
جايز نيست گرچه اظهار نظر و مصلحت انديشي جايز است و به فرموده حضرت امام «اين
مسأله (چراها و بايدها و نبايدها) به خودي خود يک ارزش بسيار زيبا است» ولي با
توجه به حساسيت اوضاع کنوني وقت پرداختن به آن نيست.

برادران و
خواهران بايد مواظب گفته ها و نوشته هاي خويش باشند که مبادا بر خلاف رضاي الهي
مطلبي را منتشر سازند که «ما يلفظ من قول الالديه رقيت عتيد».

 

/

عاشورا، تداوم بخش اسلام محمدي

عاشورا،
تداوم بخش اسلام محمدي

با ظهور
اسلام بصورت قدرتي در مدينه، وحشت و اضطراب بر سران شرک و نفاق مسلط گشت و بدنبال
آن جنگهاي بدر، احزاب، حنين و… اتفاق افتاد، اما سرانجام اسلام علي رغم خواست
آنان، از ميان طوفان حوادث راه خويش را به تاريخ گشود و در جهان رنگ جاوداني يافت،
ولي با اين پيروزي، دشمنيها و خصومتهاي ديرينه بعضي از سران شرک با اسلام پايان
نيافت، و از آنجا که خود را از روياروئي با اسلام عاجز يافتند، به ناچار در صف
مسلمين در آمده و با تظاهر به اسلام، به مخالفت با آن برخاستند و از اين رو قرآن
کريم در سوره «مائده» به آنان هشدار داده و مي فرمايد: «اليوم يئس الذين کفروا من
دينکم فلا تخشوهم و اخشون»- امروز کافران از (نابودي) دينتان نوميد گشته اند، پس
از ناحيه آنان بيمي به خود راه ندهيد، بلکه از (مخالفت) با من بيمناک باشيد. با
توجه به اينکه آيه ياد شده در حجة الوداع و پس از پيروزي اسلام و شکست شرک در
جزيرة العرب، نازل گرديده است مفسران چنين اظهار نظر نموده اند که قرآن در اين آيه
شريفه، جامعه اسلامي را از هر گونه تهديد خارجي اطمينان بخشيده و توجه جامعه را به
خطري که از جانب اين گونه مسلمان نمايان از داخل در کمين آنها است، معطرف مي دارد.

اسلام در خطر
انحراف

يکي از
مشکلاتي که شرايع آسماني در عصر خويش دچار آن بوده اند، خطر انحراف و تحريف شريعت
توسط کساني بوده است که پس از پيامبران داعيه مسئوليت دين و رهبري جامعه را داشته
اند، چنانچه امروز بقاياي آن شرايع تحريف شده را در گوشه و کنار جهان مشاهده مي
نمائيم. براي نمونه حضرت موسي(ع) که عمر شريفش را در راه رهائي انسانهاي تحت ستم
از سلطه فرعون و فرعونيان و مبارزه با آن قدرت طاغوتي عصر خود سپري ساخت، امروز
صهيونيسم را در فلسطين اشغالي مي بينيم که با ادعاي پيروي از شريعت موسي، به
خطرناکترين قدرت طاغوتي درمنطقه تبديل گرديده و به قتل عام ساکنان اصلي آن سرزمين
و شکنجه و آزار آنان مي پردازد. اسلام نيز پس از پيامبر اکرم(ص) با چنين خطري
مواجه بود، و در رأس همه، اين خطر از سوي امويان احساس مي شد و لذا امام مجتبي(ع)
مي فرمايد: «لو لم يبق لبني امية الا عجوز درداء لبغت دين الله عوجا و هکذا قال
رسول الله(ص)[1]– اگر
از خاندان اموي فردي جز پيرزني بي دندان و فرتوت باقي نماند، دين خدا را تحريف شده
و معوج مي طلبد، و اين فرموده رسول خدا(ص) است.

البته تحريف
پيش آمده در ديگر شرايع آسماني با بعثت پيامبر جديد از دين زدوده و تصحيح مي شد و
در نتيجه خطر انحراف اسلام در آن موارد به کلي از ميان مي رفت و آن جريان انحرافي
باقي مانده هم پديده اي غير از اسلام به حساب مي آمد، ولي پس از پيامبر ما که خاتم
پيامبران است، ديگر بعثتي در کار نبود تا اين تحريف زدوده گردد، و بنابراين اگر
فرصت چنان اعوجاج و تحريفي به امويان داده مي شد، اسلام براي هميشه از مسير صحيح
خويش جدا گرديده و تلاشها و رشادتها و شهادتهاي تمام انبياء الهي در طول تاريخ و
پيروان آنان به هدر مي رفت و اسلام راستين محمدي به اسلام اموي تغيير شکل و محتوا
مي داد، و اين همان خطري بود که فلسفه قيام امام حسين(ع) را در عاشورا به وجود
آورد و لذا اين خطر را به جامعه اسلامي با اين جمله کوتاه و درعين حال رسا، هشدار
داده و فرمود: و علي الاسلام السلام اذقد بليت الأمة براع مثل يزيد بن معاوية»-
زماني که اسلام به رهبري و فرمانداري فردي چون يزيد بن معاويه دچار گردد بايد با
اسلام براي هميشه خداحافظي نمود، و اين خطر را بطور مشروح در خطابه هائي که در
ميان مردم ايراد نمود، به آنان گوشزد فرمود و در روز عاشورا نيز ارتش اموي را
بعنوان «محرفي الکلم و مطفي السنن» مورد خطاب و سرزنش قرار داد يعني کساني که قرآن
و کلمات خدا را تحريف و فروغ سنت پيامبر را خاموش مي نمائيد.

عاشورا الهام
بخش انسانها

عاشورا يکي
از جنبه هاي نبرد حق در برابر باطل است که در تاريخ نظير آن بطور فراوان اتفاق
افتاده است ولي آنچه عاشورا را در ميان همه آنها مشخص و ممتاز ساخته و از آن جبهه
اي به گستردگي تمام تاريخ ساخته است، خصوصيات و ويژگيهائي است که تنها در عاشورا
مي توان يافت. يکي از اين ويژگي ها، ايمان عميق اصحاب امام حسين(ع) به اسلام و
دلبستگي و اطاعت از رهبر و آمادگي آنها را براي مبارزه تا حد شهادت مي توان معرفي
نمود. امام از همان آغاز حرکت از مدينه، هدف و فرجام قيام خويش را بطور روشن با
مردم در ميان گذاشته و فرمود: «من کان فينا باذلاً مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه
فليرحل معنافاني راحل مصبحاً انشاء الله»- هر کس آماده نثار خونش در راه آرمان ما
و مهياي شهادت و لقاء پروردگار است با ما حرکت نمايد که من صبحگاهان به خواست الهي
کوچ خواهم نمود.

در ميان راه
نيز با افراد تازه پيوسته به کاروان، اين مسأله را در ميان گذاشته و برايشان همه
چيز را روشن ساخت و از اينرو کساني که از چنين آمادگي برخوردار نبودند. راه خويش
را در پيش گرفتند و تنها افرادي با امام باقي ماندند که براي هر گونه پيش آمدي در
راه خداوند و براي اطاعت از فرمان رهبرشان حاضر بودند.

در جنگ جمل
اميرمؤمنان(ع) از ميان لشکريان خويش در پي پيدا کردن داوطلبي بود که قرآن را به
ميان دشمن برده و آنها را به کتاب خداوند دعوت نمايد، جواني بنام مسلم مجاشعي
اعلام آمادگي نمود، امام او را از سرانجام آن که، قطع دو دست و شهادت او است آگاه
ساخت، جوان گفت: «فهذا قليل في ذات الله»[2]
اين پيش آمد در برابر ذات اقدس الهي اندک است. و سپس قرآن را گرفته و بسوي دشمن به
راه افتاد. امير مؤمنان (ع) به او نگاهي نموده و فرمود: «ان الفتي ممن حشاالله
فلبه نوراً و ايماناً»- بدرستي که خداوند دل اين جوان را از نور هدايت و ايمان
آکنده ساخته است. در جنگهاي عصر پيامبر از چنين انسانهاي نمونه و با ايماني نيز
پيدا مي شدند ولي عاشورا مجموعه اي از چنين مردان داشت و تمام ياران امام حسين(ع)
از اين قبيل بودند، چنانچه در شب عاشورا آنها که سخن گفتند، ايمان عميق و اخلاص بي
منتهاي خويش را بروشني نشان دادند و آنها که ساکت ماندند در صحنه خون و ايثار
عاشورا آن را به ثبوت رساندند.

«مسلم بن
عوسجه» نخستين کسي بود که  از اصحاب بلند
شده و عرضه داشت: «خداوند چنان لحظه اي را پيش نياورد که ما از شما جدا گرديم در
حالي که دشمنان از هر سو به محاصره شما پرداخته اند، در آن صورت چه جواب خدا را
خواهيم داد؟ من تا شکستن نيزه ام در سينه دشمن و تا خرد شدن شمشيرم، در دفاع از
شما ايستادگي خواهم کرد و سپس با سنگ بر دشمن خواهم تاخت تا آنگاه که به فيض شهادت
نائل گردم.»

و ديگران نيز
مطالب مشابهي که از تصميم راسخ آنان بر ادامه جنگ تا حد شهادت خبر مي داد، به عرض
رساندند. بي جهت نبود که امام(ع) درباره آنها فرمود: «من ياراني باوفاتر و بهتر از
شما نمي شناسم».

ويژگي ديگر
عاشورا اين بود که تمام کساني که در عاشورا شرکت جسته و در زمره اصحاب امام درآمده
بودند، با آگاهي و درک صحيح از حساسيت زمان به نداي امام لبيک گفتند، آنها مي
دانستند که اگر در آن مقطع حساس و سر نوشت ساز که امام حسين(ع) براي جلوگيري از
انحراف اسلام محمدي از مسير صحيح خويش، بپا خاسته است، او را تنها گذاشته و ياري
ندهند بزرگترين خيانت را به اسلام مرتکب گرديده و اسلام و امام رابخاطر چند روز
زندگي بيشتر قرباني سياست اسلام زدائي امويان خواهندنمود و همين احساس مسئوليت و
درک و آگاهي عميق است که جمعي را در ميان اصحاب امام مي بينيم که همچون امام
حسين(ع)، بهمراه اعضاي خانواده خويش بسوي کربلا براه افتاده و در آن بزرگترين جبهه
حق عليه باطل شرکت جسته اند.

«عبدالله
کلبي» هنگامي که خبر حرکت امام بسوي عراق را شنيد، تمايل خود را براي حرکت به
کربلا، با همسرش در ميان گذاشت، همسر عبدالله از تصميم او استقبال نموده و از او
خواست که او را هم در اين سفر همراهي نمايد و عبدالله و همسرش بطرف کربلا براه
افتاده و در کنار هم به شرف عظيم شهادت نائل آمدند.

«عمرو بن
جناده انصاري» با پدر و مادرش به صف اصحاب امام پيوست، جناده در نخستين حمله به
شهادت رسيد و مادر، عمرو را آماده ميدان نمود، امام نگاهي به او افکند و فرمود:
«اين جوان پدرش شهيد شده شايد مادر تحمل شهادت او را نداشته باشد»! عمرو عرض کرد:
«امي امرتني»- مادرم به من دستور رفتن به ميدان داده است.

«وهب بن حباب
کلبي» به همراه پدر و مادر و همسرش در کربلا شرکت کرد، پس از شهادت پدر، مادر وهب،
فرزند را به رفتن ميدان توصيه نمود و از او خواست که مبادا علاقه به همسر، او را
از جهاد با دشمنان اسلام باز دارد، و براي بار دوم که براي مبارزه به ميدان مي رفت
مادر به او گفت: در صورتي از تو خشنود خواهم شد که ترا در راه دفاع از فرزند
پيامبر شهيد ببينم. و چنين هم شد.

در ميان
اصحاب امام نيز مرداني را مي يابيم که در سن کهولت و پيري، جهاد به فرمان امام را بصورت
يک وظيفه مهم و حساس اسلامي احساس نموده و نام خويش را در شمار شهيدان کربلا به
ثبت رسانده اند که «حبيب بن مظاهر اسدي» و «جابر بن عروه غفاري» از آن جمله است.
جابر باندازه اي پير و سالخورده است که ابروانش فرو افتاده و جلو ديدش را گرفته
بود و لذا دستمالي به پيشاني خويش بست و بر صف دشمنان تاخت، و در ميان شهداي
کربلا، نوجوانان کم سن و سالي را مي يابيم که تا سن ده سال در تاريخ، از آنها ياد
شده است.

و بدين ترتيب
مي بينم که عاشورا مجموعه اي است از انسانهاي اسوه که با ايمان عميق و آگاهي کامل
از شرائط حساس زمان، در آن جبهه حق عليه باطل شرکت جسته اند، مجموعه اي که هر کس
در هر شرائط سني و موقعيت اجتماعي از زن و مرد هر جامعه اي که باشد مي تواند الگوي
خويش را از ميان آنها پيدا نموده و از او الهام گيرد. و اين چنين است که عاشورا
براي همه کساني که نسبت به اسلام و رهبر واقعي عصر خويش احساس مسئوليتي داشته اند،
پيوسته الهام بخش و الگو بوده است و حتي پيامبران پيشين در جريان مسأله عاشورا و
جانبازي آن روز بزرگ در تاريخ بشر از طريق غيب قرار گرفته اند تا براي آنان نيز در
انجام مسئوليت خطير رسالت اسوه و الگوئي وجود داشته باشد، و از اينرو از امام
صادق(ع) در روايتي وارد شده است که: پيامبري بنام اسماعيل را جنايتکاران زمانش
گرفتند «فاخذوه فسلخوه فروة رأسه و وجهه» و پوست سر و صورتش را کندند در آن هنگام
فرشته اي از جانب خداوند بر او نازل گرديد و عرضه داشت: هر دستوري داري در خدمت
توأم «فقال: لي اسوة بما يصنع بالحسين(ع) من به آنچه نسبت به امام حسين(ع) انجام
مي دهند تأسي مي نمايم»[3]
و با توجه به همين واقعيت است که اميرمؤمنان به فرزندش امام حسين(ع) مي فرمايد:
«يا اباعبدالله اسوة انت قدما» و چنانچه علامه مجلسي در بيان و شرح اين جمله مي
نويسد: بعني تو اسوه و مقتداي تمام خلق از گذشته بوده اي.

امروز که ملت
ما براي احياي اسلام و دفاع از ارزشهاي اصيل آن بپاخاسته است، امام حسين(ع) و
عاشورا را اسوه و الگوي خويش قرار داده و از اين رو به مجرد احساس هرگونه خطري
نسبت به انقلاب اسلامي، زن و مرد و پير و جوان با تمام وجود و امکانات آماده دفاع
از آن مي شوند و بطور قطع، ملتي که امام حسين و عاشورا الگوي خويش قرار داده باشد،
هرگز شکست نخواهد خورد، چرا که به خوبي مي داند جنگي که امروز ميان اسلام محمدي که
آنها طرفدار آنند و اسلام آمريکائي که صدامها، آل سعودها و شيوخ مرتجع و دست
نشانده منطقه، در جريان است، در حقيقت تداوم همان جنگي است که در جمل و نهروان و
صفين و نخليه و عاشورا ميان اسلام محمدي و اسلام اموي اتفاق افتاده است، چنانچه
صفين نيز از ديد مجاهدان با ايمان و آگاه اصحاب اميرمؤمنان (ع)،‌تداوم همان
جنگهائي بود که ميان جبهه شرک و جبهه اسلام در عصر پيامبر(ص) پيش آمده بود و لذا
هنگامي که جواني در صفين پيش عمار مي آيد و مي گويد: من از خانه ام با يقين به
گمراهي معاويه و هم فکرانش و به حقانيت علي(ع) و اصحابش به جانب جبهه صفين حرکت
کردم ولي ديروز صبح ديدم که مؤذن آنها هم چون مؤذن ما «اشهد ان لا اله الا الله و
اشهد ان محمداً رسول الله(ص) گفت، مانند ما نماز بسوي قبله خواندند و هم چون ما
قرآن تلاوت کردند، از اينرو اين سئوال برايم پيش آمد که پس جنگ براي چه؟ ديشب را
تا به صبح در حالت ترديد گذراندم و امروز صبح آن را با اميرمؤمنان (ع) در ميان
گذاشتم او مرا براي دريافت پاسخ به شما راهنمائي کرد، عمار دست او را گر فت و پرچم
سياهي را که در اردوگاه معاويه در اهتزار بود به او نشان داد و گفت: «من با اين
پرچم سه بار در بدر و احد و حنين در کنار رسول خدا(ص) جنگيده ام و اينک چهارمين
بار است که با آن مي جنگم و اين بار نه تنها آن پرچم بهتر نيست بلکه خطرناکتر و
شرربارتر است».

و سپس از او
پرسيد آيا تو يا پدرت در آن جنگها شرکت داشته اي؟ عرض کرد: خير، عمار گفت: آن پرچم
هم اکنون در همان محلي بالا رفته که در آن جنگهاي شرک با اسلام در اهتزاز بود و ما
در همان موضعي هستيم که در زمان پيامبر(ص) در آن موضع قرار داشتيم «و الله
لوضربوناباسيافهم حتي يبلغونا سعفات هجر لعلمنا انا علي حق وانهم علي الباطل»[4]
بخدا سو گند اگر آنها ما را با ضرب شمشير تا دورترين نقطه از ميدان جنگ عقب برانند
هر آينه باز بر اين يقين و باور خواهيم بود که ما در مسير حق و آنها در راه باطل
اند.

و در حديثي
رسول خدا(ص) مي فرمايد: چون خداوند مرا به رسالت مبعوث ساخت و به بني اميه گفتم:
من رسول پروردگارم، گفتند: دروغ مي گوئي و به بني 
هاشم گفتم: علي بن ابي طالب به من ايمان آورد و ابوطالب از من حمايت نمود
سپس خداوند پرچمي را بوسيله جبرئيل فرستاد و در ميان بني هاشم نصب کرد و ابليس
پرچمش را در ميان بني اميه نصب کرد پس امويان و پيروانشان، پيوسته دشمنان ما و
شيعيان ما تا روز رستاخيز خواهند بود.[5]
و اين همان دو پرچمي بود که در عاشورا در دو سوي جبهه امام حسين(ع) و يزيد و سپس
در طول تاريخ در تمام جبهه هاي حق و باطل در اهتزاز بوده و هم اکنون و براي هميشه
در دو جبهه اسلام محمدي و اسلام ادعائي بر افراشته بوده و خواهد بود و امروز
عمارهاي انقلاب با بينش و آگاهي کامل، موضع 
اين دو پرچم را بخوبي درک نموده و بهمين دليل در جنگ و صلح و در هر پيروزي
و يا خداي نخواسته شکستي که پيش آيد، در کنار پرچم توحيد استوار و نستوه باقي
خواهند ماند، تا آنگاه که به اين آرمان مقس رهبر عظيم الشأن خويش که همان هدف
والاي تمام انبياء بزرگوار الهي و امامان معصوم و خواست همه مستضعفان زمين و
بالاتر از همه پيام خون رنگ عاشورا است. تحقق و عينيت بخشند که فرمود:‌ «ما در صدد
خشکانيدن ريشه هاي فاسد صهيونيسم و سرمايه دراي و کمونيسم در جهان هستيم. ما تصميم
گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ، نظامهايي را که بر اين سه پايه استوار
گرديده اند نابود کنيم و نظام اسلام رسول الله (ص) را در جهان استکبار ترويج
نمائيم».

 



[1]– سفينه- جلد 1- ص 46.

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

محرم، ماه
خدا

·       
پيامبر اکرم(ص):

«ان
افضل الصلاة الفريضة، الصلاة في جو الليل و ان افضل الصوم بعد صوم شهر رمضان صوم
شهر الذي يدعونه المحرم».        (بحار جلد
95 ص 334)

بدرستي که
بهترين نماز پس از نماز واجب، نماز نيمه شب اس و بهترين روزه بعد از روزه ماه
رمضان، روزه ماه خدا است که آن را محرم خوانند.

·       
پيامبر اکرم(ص):

«من
صام اليوم الثالث من المحرم استجيبت دعوته». 
(اقبال ص 554)

کسي که روز
سوم محرم را روزه بدارد، دعايش مستجاب شود.

·       
امام رضا(ع):

«عن
الريان بن شبيب قال: دخلت علي الرضا(ع) في اول يوم من المحرم فقال: يا ابن شبيب
اصائم انت؟ قلت لا، فقال: ان هذا اليوم هو اليوم الذي دعافيه زکريا (ع) فقال: «رب
هب لي من لدنک ذرية طيبة انک سميع الدعاء» فاستجاب الله له وامر الملائکة فنادت
زکريا  هم قائم يصلي في المحراب ان الله
يبشرک بيحيي، فمن صام هذا اليوم، ثم دعا الله عزوجل استجاب الله له کما استجاب
لزکريا، ثم قال: يا ابن شبيب ان المحرم هو الشهر الذي کان اهل الجاهلية يحرمون فيه
الظلم و القتال لحرمته فما عرفت هذه الأمة حرمة شهرها و لا حرمة نبيها، لقد قتلوا
في هذا الشهر ذريته و سلبوا نسائه و انتهبوا ثقله فلا غفر الله لهم ذلک ابداً، يا
ابن شبيب ان کنت باکياً لشيء فابک للحسين بن علي بن ابي طالب(ع) فانه ذبح کما يذبح
الکبش و قتل معه من اهل بيته ثمانية عشر رجلاً مالهم في الارض من الملائکة اربعة
آلاف لنصره فلم يؤذن لهم فهم عند قبرة شعث غبر الي ان يقوم القائم (ع) فيکونون من انصاره
و شعارهم يا لثارات الحسين(ع)… يا ابن شبيب ان سرک ان تکون معنا في الدرجات
العلي من الجنان فاحزن لحزننا وافرح لفرحنا و عليک بولايتنا فلو ان رجلاً احب
حجراً لحشره الله عزوجل معه الي يوم القيامة». 
(عيون الاخبار جلد 1 ص 299)

ريان بن شبيب
گويد: در روز اول محرم حضور امام رضا(ع) رسيدم، حضرت فرمود: پسر شبيب! آيا روزه
اي؟ عرض کردم: خير، فرمود: امروز، روزي است که زکريا(ع) دعا نموده و عرضه داشت‌:
«خداوندا! فرزند پاکيزه اي به من عطا کن که تو دعاي بندگان خود را مي شنوي» و
خداوند دعايش را مستجاب فرمود و به فرشتگان دستور داد (تا بر زکريا نازل گردند)
فرشتگان، در حالي که زکريا در محراب عبادت به نماز مشغول بود، او را، ندا داده و
گفتند: خداوند ترا به (تولد فرزندي به نام) يحيي مژده مي دهد، هر کس امروز را روزه
بگيرد، و خداي عزوجل را بخواند، خدا دعايش را مستجاب سازد، چنانچه دعاي زکريا را
مستجاب نمود.

اي پسر شبيب
محرم همان ماهي است که مردم جاهليت، به احترام آن، ظلم و جنگ را در آن حرام مي
دانستند ولي اين امت نه حرمت آن را نگه داشتند و نه حرمت پيامبرشان را، و فرزندان
آن حضرت را در اين ماه به شهادت رسانده و لباس بانوان حرمش را ربودند و مالشان را
به غارت بردند. خداوند هيچ گاه آنان را نيامرزد.

پسر شبيب!
اگر مايلي براي چيزي گريه نمائي، بر حسين بن علي بن ابي طالب(ع) گريه نما، که او
را همانند گوسفند سر بريدند و به همراه او هيجده تن از مردان اهل بيتش را به شهادت
رساندند که در دنيا نظيري برايشان نبود، و آسمانها و زمين بر شهادتشان گريست، چهار
هزار فرشته براي ياري او به زمين نازل گرديدند، ولي حضرت به آنان اجازه نداد، و
آنها کنار قبرش ژوليده موي و غبار آلودند تا آن هنگام که حضرت قائم(عج) قيام
فرمايد و در زمره ياران او درآيند و شعارشان: خونخواهي حسين(ع) خواهد بود.

پسر شبيب!
اگر از بودن با ما در درجات بالاي بهشت خرسندي، پس در غم ما محزون و در شادي ما
شادمان باش، و بر تو باد به داشتن ولايت ما، که اگر مردي سنگي را دوست بدارد، خداي
عزوجل او را با آن سنگ در روز قيامت محشور سازد.

·       
امام رضا(ع):

مردي از امام
هشتم(ع) درباره روزه در روز عاشورا و ثوابهائي که مردم براي آن نقل مي کنند،
پرسيد، امام در پاسخ فرمود:

«عن صوم ابن
مرجانة تسألني؟ ذلک يوم صامه الأدعياء من آل زياد لقتل الحسين(ع) و هو يوم يتشأم
به آل محمد (ص) و يتشأم به  اهل الاسلام و
اليوم الذي يتشأم به اهل الاسلام لا يصام و لا يتبرک به».  (فروع کافي جلد 4 ص 146)

از روزه ابن
مرجانه (ابن زياد) از من سئوال مي نمائي؟! عاشورا روزي است که فرزند خوانده ها(و
اولاد مامشروع) خاندان زياد به شکرانه شهادت حضرت حسين(ع)، آن روز را روزه مي
گيرند ولي آل بيت محمد(ص) و مسلمانان آن روز را شوم مي دانند و روزي که مسلمين آن
را شوم مي دانند نه در آن بايد روزه گرفته شود و نه آن را مبارک شمرند.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي
از قرآن

پايداري حق و
بي ثباتي باطل

بسم الله
الرحمن الرحيم

öNs9r& ts? y#ø‹x. z>uŽŸÑ ª!$# WxsWtB ZpyJÎ=x. Zpt6ÍhŠsÛ ;otyft±x. Bpt7Íh‹sÛ $ygè=ô¹r& ×MÎ/$rO $ygããösùur ’Îû Ïä!$yJ¡¡9$# ÇËÍÈ   þ’ÎA÷sè? $ygn=à2é& ¨@ä. ¤ûüÏm ÈbøŒÎ*Î/ $ygÎn/u‘ 3 ÛUΎôØo„ur ª!$# tA$sWøBF{$# Ĩ$¨Y=Ï9 óOßg¯=yès9 šcr㍞2x‹tGtƒ ÇËÎÈ   ã@sVtBur >pyJÎ=x. 7psWÎ7yz >otyft±x. >psVÎ6yz ôM¨VçGô_$# `ÏB É-öqsù ÇÚö‘F{$# $tB $ygs9 `ÏB 9‘#ts% ÇËÏÈ   àMÎm6sVムª!$# šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ÉAöqs)ø9$$Î/ ÏMÎ/$¨V9$# ’Îû Ío4quŠptø:$# $u‹÷R‘‰9$# †Îûur ÍotÅzFy$# ( ‘@ÅÒãƒur ª!$# šúüÏJÎ=»©à9$# 4 ã@yèøÿtƒur ª!$# $tB âä!$t±tƒ ÇËÐÈ  

                                                  
                            (سوره
ابراهيم آيات 24تا 27)

آيا نمي
نگري، چگونه «الله» کلمه طيبه و پاکيزه را به درخت طيبه اي تشبيه مي نمايد که ريشه
اش (در درون زمين) ثابت و شاخه اش در آسمان است، ميوه جات خود را هر زمان باذن
پروردگارش مي دهد، و خداوند براي مردم مثلها مي زند، شايد متذکر گردند، و کلمه
خبيثه و ناپاک را به درخت ناپاکي تشبيه نموده که از زمين کنده شده و برايش ثباتي
نيست، خداوند آناني را که مؤمن اند، در زندگي دنيا و در سراي آخرت ثبات قدم مي
بخشد و ظالمان را گمراه مي کند، و هر کاري را بخواهد انجام مي دهد.

***

کشجرة طيبة:
راغب در مفردات، «طيبه» را چنين معني نموده است: «واصل الطيب ما تستلذه الحواس و
ما تستلذه النفس»- طيب در لغت به معني چيزي است که حواس (پنجگانه) و روح و نفس
انسان از آن لذت برد.

کشجرة خبيثه:
و در مورد لغت «خبيث» مي نويسد: خبيث هر چيزي است که داراي خست و پستي مادي و يا
معنوي باشد.

حق و باطل

حق و باطل دو
واژه همه کس آشنائي هستند که نيازي به تعريف آن نيست ولي مشکلي که هميشه در تاريخ
بر سر راه حق وجود داشته اين است که هيچ جريان باطلي در جهان پيدا نمي شود که خود
را باطل معرفي نمايد، بلکه بر عکس، با چهره اي حق به جانب در صحنه ظاهر شده و عامل
گمراهي انسانهاي ناآْگاه و فريب خورده مي شود چنانچه اميرمؤمنان(ع) در اين باره مي
فرمايد: «فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين و لو ان الحق خلص
من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لکن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث
فيمزجان فهنها لک يستولي الشيطان علي اوليائه و ينجوالذين سبقت لهم من الله
الحسني»- اگر باطل با حق نمي آميخت و هم چنان خالص باقي مي ماند، حق بر حق جويان
پوشيده نمي گشت، و چنانچه حق از پوشش باطل بر کنار مي ماند، زبان دشمنان از بدگوئي
آن کوتاه مي گرديد، ولي چون قسمتي از حق و قسمتي از باطل با هم در آميزد، شيطان بر
دوستانش راه تسلط را پيدا مي نمايد و تنها کساتني که لطف خداوند شامل حالشان گشته،
نجات مي يابند.

و اين چنين
است که معاويه در تاريخ به قدرت مي رسند و اميرمؤمنان و فرزندان او به شهادت نائل
مي آيند. ولي آنچه در اين ميان درخور توجه است، اين واقعيت است که جريانهاي باطل
با تمام قدرت و قوا و در اختيار داشتن دستگاههاي تبليغاتي در عصر خويش، اگر بطور
موقت هم باطل خود را با پوششي از حقانيت، بر جامعه تحميل مي نمايند، اما از آنجا
که سرانجام باطل با آگاهي يافتن مردم، رسوا و حق در اين ميان آشکار و متجلي مي
گردد و از همه بالاتر، چون حق به پشتوانه اي پايدار و قادر يعني به «الله» وابسته
است، هيچ باطلي در تاريخ تداوم نيافته و به بايگاني تاريخ سپرده مي شود، اين است
که قرآن کريم در آيات فوق، باطل را به درختي که ريشه در زمين نداشته و به هيچ جائي
اتکا ندارد و حق را به درختي که در زمين استوار و شاخه ها و فروعش در آسمان گسترده
و ثمرات و ميوه جاتش را در اختيار مردم قرار مي دهد، تشبيه مي نمايد.

وقتي که يکي
از خلفاي عباسي با همراهان بر سر گور خلفاي گذشته عباسي، در سامرا حاضر شد، وضع
نامرتب و کثيف مقبره آنان يکي از همراهان را واداشت تا از او بپرسد که چرا اجداد
شما که در زمان خود داراي قدرت و خلافت بودند و هم اکنون خلافت آنان بدست شما است،
مقبره آنها داراي چنين وضعي است ولي مرقد امامان شيعه که پيوسته در زندانهاي شما و
يا تحت نظر بودند داراي وضعي مرتب و فرش و چراغ و ضريح و تزيين و زائر است؟! خليفه
پس از لحظه اي تفکر پاسخ داد: «هذا امر سماوي»- اين يک مسأله اي آسماني است، يعني
همان مسأله اي که قرآن کريم درباره حق و باطل در آيات ياد شده، ذکر نموده است.

آنچه را که
قرآن درباره حق و باطل فرموده، حقيقتي است که در جريان انقلاب اسلامي ملت ما نيز
به واقعيت پيوسته است، رژيم ستمشاهي با وجود پشتوانه اي قوي چون ابرقدرت هاي شرق و
غرب و پشتيباني تمام قدرتهاي منطقه اي، هم چون شجره خبيثه و بي ريشه اي، با قيام
ملتي بي سلاح، ولي مسلح به صلاح و ايمان از پا درآمد و چهره روشن و نوراني حق با
حاکميت ارزشهاي الهي و حکومت اسلامي، آشکار شد و خداوند اين ملت به پا خاسته را
بخاطر ايمان ثابت و اعتقاد پايدارشان به اسلام در جريان تمام بحرانها و توطئه ها،
ثبات قدم بخشيد و به آن وعده اي که در پايان دومين آيه فوق آمده است، جامه عمل
پوشيد و اينک بحمدالله ملت از ثمرات اين شجره طيبه و پابرجاي انقلاب که رهائي از
سلطه استکبار جهاني و زندگي در سايه حکومت اسلامي است برخوردارند.

به اميد
تداوم اين برکات و نعمتهاي الهي بر اين ملت خداجوي.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون

مسلمانان!
بيدار شويد

«چنانکه
کراراً اعلام خطر کرده ام،‌ اگر ملت اسلام بيدار نشوند و به وظايف خود آگاه
نگردند، اگر علماي اسلام احساس مسئوليت نکنند و بپا نخيزند،‌ اگر اسلام واقعي که
عامل وحدت و تحرک کليه فرق مسلمين در مقابل بيگانگان است و ضامن سيادت و استقلال
ملت مسلمان و کشورهاي اسلامي مي باشد، به دست عوامل و ايادي اجانب همين طور در زير
پرده سياه استعماري پوشيده مانده و آتش اختلاف و تشتت در ميان مسلمين افروخته
گردد، روزهاي سياهتر و نکبت بارتري براي جامعه اسلامي در پيش است و خطر ويران
کننده اي، متوجه اساس اسلام و احکام قرآن مي باشد.» (24/12/51)

«من اميدوارم
که همه ملتهاي اسلام که بواسطه تبليغات سوء اجانب متفرق شده اند و در مقابل هم
قرار گرفته اند، بيدار شوند و همه با هم شوند و يک دولت بزرگ اسلامي، يک دولت زير
پرچم «لا اله الا الله» تشکيل بدهند و اين دولت بر همه دنيا غلبه کند.» (7/12/57)

«اميدوارم
تمام ملتها بيدار شوند و براي اسلام قيام کنند و نيز دولتهاي اسلام براي رفع
گرفتاريهاي ملتهاي ضعيف از دست شرق و غرب کوشش کنند». (29/7/58)

«بايد مسلمين
بيدار شوند. امروز روزي نيست که مسلمانها هر کدام در يک گوشه زندگي تنهائي بکنند
خودشان بين خودشان. در هر کشوري يک زندگي خاص به خود داشته باشند، نمي شود اين
معنا در يک همچون زماني که سياستهاي ابرقدرتها بلعيدن همه جا است. مسلمين بايد
بيدار شوند، دولتها من از اکثرشان مأيوس هستم لکن ملتها بايد بيدار بشوند و همه
تحت لواي اسلام و تحت سيطره قرآن باشند.» (1/3/59)

«چرا
مسلمانها از خواب بيدار نمي شوند؟! مشکل مهم، دولتهاي اسلامي هستند. بايد دولتها
بيدار بشوند اگر دولتها بيدار بشوند، مشکلات مسلمين رفع مي شود و با هم تفاهم مي
کنند لکن دستهائي درکار است که نمي گذارد. آنها مأموريني دارند که نمي گذارند اين
کار بشود.» (16/8/59)

«از مشکلات
مسلمانان قضيه دولتهاست،… اين از مصيبتهائي است که بر ملتهاي اسلامي مي گذرد و
بايد خود دولتها و ملتهائي که بيدارند از مصائب با خبر و با مسلمين متعهد، همفکر و
ملتها را بيدار و دولتهاي ديگر را بيدار کنند که از توطئه بر عليه ما و از مخالفت
با مصالح دولتهاي اسلامي و ملتها دست بردارند تا بتوانند دست قدرتها را از سر خود
بردارند». (30/11/59)

«مسلمين بايد
بيدار بشوند، اين يک ميليارد مسلم بايد بيدار بشوند و کلک اين دو تا قدرت بزرگ و
ديگر قدرتها را که در اين مناطق مشغول فساد هستند، بکنند» (26/5/62)

«مسلمانان
جهان بايد بفکر تربيت و کنترل و اصلاح سران خود فروخته بعضي کشورها باشند و آنان
را با نصيحت يا تهديد از اين خواب گراني که هم خودشان و هم منافع ملتهاي اسلامي را
بباد فنا مي دهد بيدار نمايند و به اين سرسپردگان و نوکران هشدار بدهند و خودشان
هم با بصيرت کامل از خطر منافقين و دلالان استکبار جهاني غافل نشوند و دست روي دست
نگذارند و نظاره گر صحنه شکست اسلام و غارت سرمايه ها و منابع و نواميس مسلمين
نباشند». (6/5/66)

«…اين
وظيفه اوليه ما و انقلاب اسلامي ماست که در سراسر جهان صدا زنيم که اي خواب
رفتگان، اي غفلت زدگان، بيدار شويد و به اطراف خود نگاه کنيد که در کنار لانه هاي
گرگ منزل گرفته ايد برخيزيد که اينجا جاي خواب نيست و نيز فرياد کشيم سريعاً قيام
کنيد که جهان ايمن از صياد نيست. آمريکا و شوروي در کمين نشسته اند و تا نابودي
کاملتان از شما دست برنخواهند داشت.» (29/4/67)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(مسلمانان!بیدار شوید)

دانستنیهایی از قرآن(پایداری حق و بی ثباتی
باطل)

سخنان معصومین(محرم، ماه خدا)

عاشورا تداوم بخش اسلام محمدی(ص)

سخنی پیرامون ولایت فقیه

مذمت دنیا                                                   
آیت الله العظمی منتظری

پیام شهید

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

اصول اعتقادی اسلام(تجسم اعمال)                        آیت الله حسین نوری

تسبیح و تحمد موجودات                                    آیت الله
محمدی گیلانی

کسالت در عبادت                                           آیت
الله ایزدی نجف آبادی

مصاحبه اختصاصی با یکی از رهبران برجسته جهاد
اسلامی فلسطین

فرستادگان قریش به حبشه                                  حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

سوء خلق                                                     حجة الاسلام
و المسلمین محمدی ری شهری

یادداشتهائی ازجبهه های غرب

استعداد و گرایش به زیبائی                                حجة الاسلام
محمدحسن رحیمیان

گفته ها و نوشته ها

در حاشیه پیام حضرت امام به مجلس سوم               محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

بايد همه براي جنگي تمام عيار عليه آمريکا و
اذنابش به جبهه رو کنيم.

جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائيل نيست.
جنگ ما با  عربستان و شيوخ خليج فارس نيست،
جنگ ما با مصر و اردن و مراکش نيست. جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهاي شرق و غرب نيست.
جنگ ما، جنگ مکتب ماست عليه تمامي ظلم و جور. جنگ ما، جنگ اسلام است عليه تمام
نابرابريهاي دنياي سرمايه داري و کمونيزم. جنگ ما، جنگ پابرهنگي عليه خوشگذراني‌هاي
مرفهين وحاکمان بي‌درد کشورهاي اسلامي است.

مردم شريف ايران بايد توجه کنند که امروز روز
مبارزه و جنگيدن با تمام شياطيني است که حقوق حقه تمامي پابرهنگان جهان را صرف عيش
و نوش و تهيه سلاحهايي مي‌نمايند که براي هميشه حاکم دنياي گرسنگان باشند.

امروز ترديد به هرشکلي خيانت به اسلام است.
غفلت از مسائل جنگ خيانت به رسول‌الله(ص) است. اينجانب جان ناقابل خود را به
رزمندگان صحنه‌هاي نبرد تقديم مي‌نمايم. (14/4/67)

آيت الله العظمي منتظري

برخوردهاي تند و خشن، تبعيض و بي‌عدالتي،
سپردن کارهاي مهم به افراد ضعيف، خودمحوري وعدم مشورت با افرادمتخصص و قوي، زياد
شعار دادن و واقعيات را در اختيار مردم قرارد 
ندادن و عدم گذشت و بخشش به انقلاب لطمه مي‌زند.

مردم از کمبودها ناراضي نخواهند شد چون مي‌دانند
جنگ است ولي وقتي مي بينند با پارتي بازي و سوء استفاده و تبعيض، حق افراد ضعيف
پايمال مي‌شود قهرا ناراحت مي‌شوند. 8/4/67

من اطمينان دارم که اگر مقام معظم رهبري
انقلاب دستور بدهند، نيروهاي انقلاب و هسته‌هاي مقاومت در داخل و خارج کشور، منافع
مادي، سياسي، اقتصادي و نظامي آمريکا را هدف قرار خواهند داد.

مواجه با معلولها و غفلت  از علت العلل با هيچ منطقي قابل توجيه نيست و
مبارزه تمام عيار با آمريکا باشعار تنها و انجام مراسم تبليغاتي کافي نخواهد بود.

براي مبارزه با  آمريکا راهي جز شناخت و شناساندن انواع سلطه‌هاي
آمريکا و امپرياليسم به مظلومين جهان نداريم و اين وظيفه مهم را بايد در بخشهاي
سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي دشمن براي ملت خود و ديگر ملل مظلوم تشريح و تبيين
نمائيم. 13/4/67

امام خميني

اين چنگ، سلاح نمي‌شناسد اين جنگ، محصور در
مرز و بوم نيست. اين جنگ، خانه و کاشانه و شکست و تلخي کمبود و فقر و گرسنگي نمي
داند. اين جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهاي اعتقادي انقلابي عليه دنياي کثيف زور
و پول و خوشگذراني است. 14/4/67

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستني‌هائي از قرآن

«بمناسبت حمله ددمنشانه قزاقهاي رضاخان به
مسجد گوهرشاد در جمعه بيستم مرداد ماه 1314»

در سنگر حجاب

«يا ايها النبي قل لازواجک و بناتک و نساء
المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن ذلک ادني ان يعرفن فلا بوذين وکان الله غفورا
رحيما» (سوره احزاب آيه 60)

اي پيامبر! به همسران و دخترانت و به زنان
مؤمنان بگو روسري‌‌هاي خود رابرخويش فرو افکنند؛ اين کار براي اينکه شناخته شوند
ومورد آزار و اذيت واقع نشوند؛ بهتر است و خداوند آمرزنده و مهربان است.

من جلابيبهن: راغب در مفردات مي‌نويسد
«الجلابيب القمص والخمر» جلابيب به معني پيراهن ها و روسري‌ها است.

ذلک ادني ان يعرفن فلا يؤذين: از اين جمله
چنين استفاده مي‌شود که پوشش اسلامي به اين منظور است که زن بوسيله آن عفت و
پاکدامني خويش را نشان داده و خود را از دسترس مردان بي‌بند و بار و شهوت ران دور
نگه دارد.

بي‌حجابي، پديده‌اي استعماري

مسأله حجاب و پوشش اسلامي براي زن در اسلام،
مسأله‌اي است که از سوئي به ارزش و موقعيت زن از ديدگاه اسلام واز سويد ديگر به
سلامت و عفت عمومي جامعه ارتباط مي‌يابد. اسلام، زن را بعنوان يکي از دو رکن مهم
جامعه پذيرفته و بهمين دليل به او حق دخالت در اکثر امور اجتماعي داده و او را در
حفظ و پاسداري از ارزشهاي اصيل اسلامي مسئول و متعهد نموده است و چنانچه از آيه
فوق بروشني استفاده مي‌شود، پوشش اسلامي به اين منظور تشريع گرديدکه «ان يعرفن
فلايؤذين» ما وقتي اين جمله کوتاه و در عين حال پرمحتوا را، در مقايسه با موقعيت
موجود زن در جهان استکباري امروز مورد توجه و مطالعه قرار مي‌دهيم، به فلسفه اصيل
و ارزشمند حجاب در اسلام آگاه شده و در مي‌يابيم که اسلام خواسته بدين وسيله مقام
و موقعيت انساني زن را آنچنان بالا برد که از رسيدن دستهاي شوم و پليد به مقام
بلند او، جلوگيري نمايد. ولي در جهان استکبار علي رغم جنجالهاي فريبکارانه
تبليغاتي هيچ‌گونه فرصتي به اين قشر داده نشده است تا صلاحيت و شايستگي خويش را در
زمينه‌هاي مختلف علمي وعملي ظاهر ساخته و ازاين راه به جايگاه واقعي و انساني خود
نائل آيد، بلکه تمام تلاش بر اين بوده که از زن موجودي ساخته شود که تنها به کار
ارضاي غريزه جنسي مرد و اهداف شوم استکباري او بيايد، و در کشورهاي اسلامي باري
اينکه اين هدف شوم خود را راحت‌تر پياده نمايد، لذا آن را زير پوششي از مفاهيم
اسلامي مطرح مي‌سازد و در اين رابطه مسأله حقوق زن و منافات حجاب و پوشش اسلامي را
با اين حقوق و آزادي به ميان مي‌اورد تا از راه محيط جامعه اسلامي را به لجنزاري
انچنان پرعفونت و فاسد مبدل سازد که نه تنها زنان بلکه مردان آن به فساد و تباهي
کشيده شوند، چراکه بخوبي دريافته است که تا آن هنگام که زن مسلمان بوسيله حجاب خويش
در پاسداري و محافظت از عفت عمومي جامعه کوشا است و در خانه بعنوان مادري مسئول و
متعهد به تربيت و پرورش نسلي وفادار به اسلام و مدافع از حريم اسلام و کشور اسلامي
بپردازد و در جامعه در پوشش اسلامي بوظائف اجتماعي خود عمل نمايد، هيچ گونه جاي
پائي براي نفوذ او به کشورهاي اسلامي پيدا خواهد شد و در همه جا با جواناني مجاهد
و مرداني مصمم روبرو خواهد بود که تا آخرين نفس و تا آخرين نفر در برابر تجاوز هر
متجاوزي خواهند ايستاد، از اينرو نقشه کشف حجاب را بعنوان وسيله‌اي براي فساد و
تباهي زن بعنوان يک مادر و نيز بعنوان عضوي که مي‌تواند در سرنوشت جامعه از نقشي
مؤثر برخوردار باشد، طراحي و بوسيله مزدوران ديکتاتور خويش چون اتاتورک در ترکيه و
رضاخان در ايران و ديگران در ساير مناطق اسلامي پياده نمود.

جمعه خونين گوهرشاد

در اين رابطه رضاخان- آن کثيف‌ترين مهره بي‌اراده
استعمار پير انگلستان در ايران- مأموريت اسلام زدائي يافت و بدينسان نقاط حساس
مذهب را مورد هدف قرار داد تا از اين راه هرگونه مانعي را از سر راه نفوذ استعمار
به کشورمان از ميان بردارد، و مسأله حجاب از جمله مسائلي بود که استعمار آن را
بعنوان سد راه خويش تلقي نمود و رضاخان را مأمور مبارزه با آن نمود. ولي به مجرد
شنيده شدن چنين نغمه‌اي شوم، از تمام نقاط کشور فرياد اعتراض بلند گرديد و در مشهد
مقدس مردم از شهر و روستاهاي اطراف به مسجد گوهرشاد آمده تا از آن مکان مقدس و از
کنار حرم مطهر حضرت علي بن موسي‌(ع) خشم و نفرت خويش را بگوش آن رژيم ضد مردمي
برسانند ولي رضاخان براي حفظ تاج و تخت خويش حاضر به انجام هرگونه مأموريت
استعماري بود، در سحرگاه جمعه بيستم مرداد 1314 مردم را بوسيله قزاقهاي مزدور خويش
فراز بامهاي مسجد و حرم به رگبار مسلسلها بست و هزاران مسلمان غيور و ازاده را که
تنها بخاطر دفاع از حريم عفاف و حرمت زن مسلمان بپاخاسته بودند، در آن جمعه خونين
بخاک و خون کشيد. صداي غرش مسلسلها با شعار و شيون آن آزادگان در کنار بارگاه با
عظمت امام هشتم درهم آميخت و پيکرهاي پاکشان در اندک مدتي همچون لاله‌هاي سرخ در
صحن مسجد گوهرشاد پرپر شد. جلادان براي شستن اين لکه‌هاي خون از دامان رژيم ددمنش
پهلوي، بسرعت دست به کار شده و اجساد نيمه‌جان مجروحين را به شيوه اسرائيليان
بهمراه شهداي اين جمعه خونين در محله‌اي بنام محله خشت مالها و باغ خوني در
گودالهاي از پيش آماده شده. زنده بگور کردند، تا براي هميشه حجاب و عفاف زن مسلمان
ايراني را، بخواست اربابان خويش دفن نمايند! ولي غافل از اينکه اين خونهاي مقدس
روزي آنچنان جوشان و خروشان در رگ و پوست بانوان مسلمانان و با حجاب اين کشور به
جريان خواهد افتاد و آنان را در تظاهرات ضد ستم‌شاهي تشکيل داده و بساط استبداد
پهلوي و استعمار غربي را براي هميشه از 
ايران اسلامي جمع خواهد ساخت.

زن در نظام اسلامي

بدون ترديد زن هم چون مرد، داراي صلاحيتها و
استعدادهاي ذاتي است که اگر فرصت شکوفائي به آنها داده شود، مي‌تواند در تمام
زمينه‌هاي متناسب با وضع و موقعيت خاص خويش، بدرخشد. براي نمونه شرائط تربيتي و
اجتماعي مناسبي که درصدر اسلام بوسيله پيامبر اکرم(ص) و اميرالمؤمنان (ع) بوجود
آمد، از فاطمه(س) آنچنان انسان والا و بافضيلتي ساخت که درباره‌اش گفتند: «ولوکان
النساء کمثل هذه لفضلت النساء علي الرجال» اگر زن داراي شايستگي و لياقتي بمانند
فاطمه است، بنابراين زنان را بر مردان برتري و فضيلت است، وزينب قهرمان کربلا نيز
چنان در آن صحنه خون و ايثار درخشيد که بي‌وجود او پيام خون عاشورا هرگز به تاريخ
راه نمي‌يافت، و بدين ترتيب اسلام صلاحيت و توانائي خود را بعنوان بک برنامه انسان‌ساز
و همه جانبه زندگي، در رشد و ارتقاء زن به بالاترين مقام ممکن انساني به ثبوت
رساند.

امروز نيز درايران اسلامي اين فرصت به زن داده
شده تا از سوئي با اسلامي ساختن محيط تربيتي خانه، فرزنداني چنين مجاهد و نستوه در
دامان خويش تربيت نموده و آنان را به صحنه‌هاي ايثار و شرف روانه سازد تا بار ديگر
امثال رضاخان بوسيله استعمار بر  اين ملت
مستولي نگردند و از سوئي ديگر در زمينه‌هاي علمي و فرهنگي و سياسي امکان شکوفائي و
بروز استعدادهاي خدادادي خود را پيدا نمايند.

 

/

مدیریتهای اجرائی

ساختار نظام اجرائي کشور:

مديريتهاي اجرائي محمدرضا حافظ نيا

ملاحظات و پيشنهاداتي در باب مديريتهاي اجرائي

ب: آموزش مديران

همانطور که قبلا بيان گرديد، آموزش يکي از
عوامل اصلي پرورش مديران قوي در جامعه مي‌باشد. يعني افراد مستعد مديريت در جامعه
را مي‌توان با آموزش و تجربه تربيت کرده و هنر مديريت را در آنها متبلور نمود. در
واقع با آموزش بايد جنبه‌هاي تخصصي کار مديريت را در افراد مستعد پرورش داد.
برنامه‌هاي آموزشي در راستاي تربيت مديران مي‌بايست تنظيم گردند. آموزشها ممکن است
دراز مدت و کوتاه‌‌ مدت باشند. آموزشهاي دراز مدت بيشتر ناظر بر پرورش مديران
متخصص خواهد بود و آموزشهاي کوتاه مدت بيشتر جنبه توجيهي خواهد داشت. ولي در هر
صورت اصل مسئله آموزش و اثرات مثبت آن در بالا رفتن کيفيت کار مدير پذيرفته شده
است.

مديران آموزش نديده که براي تصدي کارها
برگزيده مي‌شوند مانند مديران بي‌تجربه باعث بروز ضايعات و مشکلاتي در حيطه مديريت
و نيز در امور مردم و جامعه مي‌گردند. يکي از نارسائيهاي مديريتها در کشور همين
مسئله کم‌توجهي به آموزش توجيهي آنان بوده و مي‌باشد که متأسفانه در اغلب دستگاه‌هاي
اجرائي مشاهده مي‌گردد که افراد خوب و متدين بدون اينکه براي مديريت مورد نظر
آموزش توجيهي ببينند منصوب گرديده و انجام وظيفه‌شان را آغاز مي‌نمايند و در اين
رهگذر با مشکلات و مسائل زيادي روبرو مي‌شوند که معمولا نمي‌دانند و توجيه نشده‌اند
که چه بايد بکنند و ممکن است در شرايطي که با مشکلي روبرو مي‌شوند ناخواسته به
قانون شکني و تخلف دست بزنندکه هم باعث بروز مشکلات براي مردم مي‌گردد و هم براي
خودشان مسئوليت دارد و يقينا مورد بازخواست قرار خواهند گرفت.

مديريت در مراحل انجام وظيفه با تنوع مسائل
مالي و اداري و اجرائي روبرو مي‌گردد و از طرفي بر هر نوع فعاليت اجرائي مديريت
معمولا قانون و مقرراتي ناظر مي‌باشد و اصولا انجام هر کاري، روش خاص خودش را
دارد. بنابراين آشنا کردن مديريت جديد با روشهاي کار و قوانين و مقررات مالي و
اداري و بودجه‌اي و اصول مديريت، امري بديهي و ضروري مي‌باشد. در غير اين صورت،
مديريت جديد و بي‌اطلاع از هر کدام از موارد ياد شده، يقينا باشتابه خواهد افتاد و
بازتاب اشتباهات بر روي مسائل مردم و جامعه و مصالح دستگاه‌هاي اجرائي و نيز مصالح
دولت و نظام منفي خواهد بود و خود مديريت بزير سئوال رفته و مورد بازخواست واقع
خواهد شد، شکايات مردم و افراد ذينفع به مراجع قانوني و نيز پيگيري‌ کارها توسط
دستگاه‌هاي مسئولي چون بازرسي کل کشور و ديوان عدالت اداري منجر به زير سئوال رفتن
مديريت شده و شخصيت يک نيروي متدين و متعهد و انقلابي که با اخلاص، قصد خدمت به
اسلام و مردم را دارد خدشه‌دار خواهد شد.

بنابراين براي جلوگيري از بروز ضايعات و
نابسامانيها در حيطه مديريت و نيز ممانعت از متضرر شدن مردم و افراد ذينفع از
عملکرد مديريت تازه کار و نيز جلوگيري از آثار تبعي ناشي از سوء مديريت مانند
بدبيني مردم به نظام اسلامي و دستگاه‌هاي دولتي و تخريب شخصيت و هويت اجتماعي شخص
مدير و مسئولين رده‌هاي بالاتر از و بالاخره از همه مهمتر، حل معضلات جامعه و کشور
و فراهم شدن زمينه رشد و توسعه در ارتباط با دستگاه‌هاي اجرائي لازم است کليه
مديران قبل از انتصاب، حداقل يک دوره آموزش توجيهي را ببينند تا با الفباي کار
آشنا شوند و محيط کار و حيطه مديريت و مناسبات حاکم بر آن براي آنها غريبه و بگانه
نباشد. بهرحال هدف اصلي و اوليه از آموزش مديريتها پرورش بعد تخصصي مديريت است که
باعث بهبود روشهاي کار و افزايش راندمان و بازده، و نيز کاهش معضلات جامعه مي‌گردد.
لذا لازم است مسئولين امر کشور به مسئله آموزش مديران توجه اساسي بنمايند و کليه
کساني که قرار است از وجود آنها در امر مديريت استفاده گردد را موظف نمايند که
حداقل در برنامه‌هاي آموزشي کوتاه مدت توجيهي، قبل از شروع کار شرکت نمايند و اين
امر براي کليه‌ رده‌ها از وزرا گرفته تا معاونين آنها و مديران کل و مسئولين
شهرستانها و بخشها تسري داده شود و همگي را شامل گردد.

در اينجا بلحاظ اهميت مسئله آموزش مديران طرح
تأمين و پرورش مدير براي رده‌هاي مختلف دستگاه‌هاي اداره کننده کشور پيشنهاد مي‌گردد
که در دو قسمت کوتاه مدت و دراز مدت بايد اجرا گردد. يعني در حال حاضر با استفاده
از روش کوتاه مدت از نيروهاي موجود استفاده شده و دوره‌هاي آموزشي کوتاه، تدوين و
بصورت فراگير اجرا شود و در دراز مدت بابرنامه‌هاي آموزشي طولاني مديراني متخصص
براي هر دستگاه يا فعاليت تربيت گردند. در اين طرح لازم است ابتدا نيروهاي مستعد
مديريت که از تدين و تعهد اسلامي برخوردارند، شناسائي گرديده و براي مديريت دره‌هاي
مختلف دستگاه‌هاي اجرائي کشور اعم از وزارتخانه‌ها- سازمانهاي دولتي- شرکتها-
نهادهاي انقلاب اسلامي و حتي بخشهاي غيردولتي آموزش ببينند.

در حال حاضر که پستهاي مديريت درجامعه از تنوع
و گستردگي زياد برخوردار است و امکان تربيت مديران متخصص وجود ندارد بايد واحدهاي
آموزش وزارتخانه‌ها با هماهنگي سازمان امور اداري و استخدامي کشور بسرعت برنامه‌هاي
آموزشي مديريت را تنظيم و افراد موجود در پستهاي مديريت را آموزش داده و افراد
جديدي که قرار است در پستهاي مديريت از وجود آنها استفاده شود را قبل از تصدي پست
به دوره آموزشي فرا خوانند و ميزان توان آنها را نيز مورد ارزيابي قرار دهند که در
صورت توانائي و لياقت کافي ابلاغ آنها توسط مسئول بالاتر صادر گردد. انجام اين امر
مستلزم صدور بخشنامه مؤکدي از سوي نخست وزيري به کليه وزارتخانه‌ها و دستگاه‌هاي
اجرائي و نهادهاي انقلاب اسلامي مي‌باشد و بايد زمينه‌هاي اجرائي اين امر که چندان
هم مشکل نيست، توسط واحدهاي آموزش دستگاه‌هاي اجرائي فراهم گردد و اين آموزش بايد
کليه‌ رده‌ها، از مسئولين شهرستان تا سطح وزارتخانه، و واحدهاي اجرائي و ستادي را
در بربگيرد.

محتواي آموزشي دوره‌هاي کوتاه‌مدت مديريت بايد
از دو بخش آموزش عمومي و مشترک و نيز آموزش تخصصي برخوردار شود که آموزش عمومي آن
مي‌تواند براي کليه مديران دستگاه‌ها و رده‌هاي مختلف يکسان باشد. اين محتوي شامل
مباحثي چون مديريت اسلامي- انسان از ديدگاه اسلام- اصول مديريت تئوريها و نظريه‌هاي
مديريت- نظام برنامه‌ريزي و بودجه‌ريزي در ايران- قوانين و مقررات استخدامي کشور-
مسائل حقوق اداري- اخلاق اسلامي و خصوصيات مدير از ديدگاه اسلام و غيره خواهد بود.
محتواي تخصصي نيز بستگي به دستگاه اجرائي و نوع مديريت داشته و بيشتر ناظر بر
ايجاد مهارتهاي خاص در مديريت براي انجام وظايف تخصصي مي‌باشد.

مثلا در برنامه‌هاي کوتاه مدت مديريتهاي
آموزشي مباحثي مانند مديريت آموزشي- برنامه‌ريزي آموزشي- مناسبات مدير و معلم-
مقررات و قوانين آموزشي- تشکيلات و سازمان آموزش و پرورش- شيوه‌هاي ارزشيابي تعليم
و تربيت اسلامي- مسائل تربيتي در سنين مختلف- روانشناسي تربيتي و غيره را مي‌توان
پيش‌بيني نمود.

در برنامه‌هاي آموزشي مديران سياسي نيز مباحثي
چون حقوق سياسي و مباني علم سياست- جغرافياي سياسي- جامعه شناسي- مباني جغرافياي
انساني- مسائل احزاب و سازمانهاي سياسي- مسائل شوراها و انجمنها- مناسبات مدير با
دستگاه‌هاي اجرائي منطقه و ائمه جمعه و وکلاي مجلس- جغرافياي ناحيه‌اي و برنامه‌ريزي
عمران منطقه‌اي را پيش بيني نمود.

لازم بتوضيح است که اخيرا مرکز آموزش مديريت
دولتي، برنامه‌هاي آموزشي ويژه مديران دستگاه‌هاي اجرائي مختلف و نيز دفتر آموزشي
ويژه مديران دستگاه‌هاي اجرائي مختلف و نيز دفتر آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش و
پرورش برنامه‌هاي ويژه آ‌موزش مديران مدارس و آموزشگاه‌ها و واحدهاي اداري ويژه
خود در سطوح کشور را تهيه و بمورد اجرا گذارده‌اند که لازم است با تقويت و اصلاح
اينگونه برنامه‌هاي سازنده، آنرا فراگير نموده و پشتوانه اجرائي قوي از سوي دولت و
مجلس براي گسترش آن پيش‌بيني گردد.

برنامه‌هاي آموزشي دراز مدت که لازم و ضروري
نيز مي‌باشد بيشتر ناظر بر تربيت مدير متعهد و متخصص براي آينده دستگاه‌هاي اجرائي
کشور است زيرا گستردگي و کثرت دستگاه‌هاي اجرائي که در بستر زمان از فزايندگي نيز
برخوردار مي‌باشد احتياج به مديران متعهد و متخصص دارند. براي حصول به اين هدف
اساسي و مؤثر بايد از سوي شوراي عالي انقلاب فرهنگي و وزارت فرهنگ و آموزش عالي و
آنهم با پشتوانه قانوني مجلس شوراي اسلامي و دولت، «دانشگاه تربيت مدير» در سطح
کشور تأسيس گردد که مي‌تواند شعبات وابسته‌اي نيز در استانهاي مختلف داشته باشد.
با ايجاد اين دانشگاه مرکزي کليه رشته‌هاي مرتبط با مديريت که در دانشگاه‌هاي
مختلف وجود دارد در اين دانشگاه ادغام خواهند گرديد.

دوره‌هاي آموزشي مديريت در اين دانشگاه را
ميتوان در رشته‌ها و در سطوح مختلف تحصيلي کارداني (فوق ديپلم) کارشناسي (ليسانس)
کارشناسي ارشد (فوق ليسانس) و دکتري طراحي نمود و مدير مورد نياز را به نسبت اهميت
رده مديريت و نوع آن در رشته و سطوح مختلف تربيت نمود. دانشجويان اين دانشگاه از
بين افراد عادي و يا مجرب که استعداد مديريت داشته باشند برگزيده خواهند شد و طبعا
دانشگاه مزبور بايد روش ارزيابي و گزينش علمي و تخصصي ويژه‌اي نيز داشته باشد. در
اين دانشگاه براي نمونه، رشته‌هاي ذيل بايد ايجاد شوند که نيازهاي بخش دولتي و
غيردولتي را تأمين نمايد:

1-               
مديريت آموزشي براي
واحدهاي آموزشي در کليه مقاطع تحصيلي پيش‌دانشگاهي اعم از عمومي و فني و حرفه‌اي
(ابتدائي- دبيرستان- هنرستان و غيره) و نيز واحدهاي آموزشي دانشگاهي و مؤسسات
آموزش عالي و واحدهاي آموزشي متفرقه در سطح کشور.

2-               
مديرت عمومي براي رده‌هاي
مختلف دستگاه‌هاي اداري و وزارتخانه‌ها و سازمانهاي دولتي و نهادهاي انقاب اسلامي
و حتي واحدهاي غيردولتي.

3-               
مديريت سياسي براي
استانداريها و فرمانداريها و بخشداريها و دهداريها و نيز سفارتخانه‌هاي ايران در
خارج از کشور و کادرهاي سياسي مورد نياز وزارتخانه‌ها.

4-               
مديريت نظامي و دفعاي
براي فرماندهي واحدهاي مختلف نظامي و دفاعي و عملياتي و انتظامي و امنيتي و سپاه و
غيره.

5-               
مديريت قضائي براي
واحدهاي اداري دستگاه‌هاي قضائي و نيز دادگاه‌ها و محاکم قضائي و پليس قضائي و
دفاتر حقوقي وزارتخانه‌ها و دفاتر ثبت و غيره.

6-               
مديرت عمومي اجتماعي
براي تأسيسات و مراکز عام المنفعه چون شهرداريها- اتحاديه‌ها- مؤسسات حمل و نقل و
غيره.

7-               
مديريت مالي و
اعتباري براي واحدها و شعب بانکهاي کشور و واحدهاي مالي و حسابداري وزارتخانه‌ها و
شرکتهاي دولتي و نهادهاي انقلاب اسلامي و صندوقهاي قرض الحسنه.

8-               
مديريت بهداشت و
درمان براي واحدهاي اداري بهداشتي و درماني و نيز درمانگاه‌ها- بيمارستانها و
زايشگاه‌ها و کلينيک‌ها و غيره.

9-               
مديريت تأسيسات براي
واحدهاي توليد نيرو(برق) و آب، مخابرات، نفت و گاز و غيره.

10-          
 مديريت توليدات صنعتي براي واحدهاي صنعتي و
کارخانجات بخش خصوصي و دولتي سطح کشور.

11-          
مديريت توليدات
کشاورزي و دامي براي واحدهاي توليدي کشاورزي و دامي مکانيزه بخشهاي دولتي و
غيردولتي سطح کشور.

12-          
مديريت بازرگاني براي
واحدهاي اداري بازرگاني- شرکتهاي تجارتي و خدماتي- شرکتهاي تعاوني تهيه و توزيع و
غيره.

با اين وصف مي‌بينيم که هر نوع فعاليت در
جامعه مديريت تخصصي ويژه خود را خواهد داشت و بايد مجلس و دولت پشتوانه‌هاي قانوني
و اجرائي اين مسئله که دانشگاه مزبور تحقق يافته و همه موظف به گزينش نيرو از بين
فارغ التحصيلان مزبور باشند را بوجود آورند. محتواي آموزشي اين دوره‌ها و رشته‌ها
بايد بگونه‌اي باشد که تلفيقي از دو مهارت تخصصي رشته علمي مربوطه و نيز مهارتهاي
مديريتي باشد يعني بخشي از محتوي از مباني و شاخه‌اي رشته علمي مربوطه و بخشي نيز
از مباحث علم مديريت و ساير ضرورتهاي جنبي پيش‌بيني گردد. در اين دانشگاه مي‌توان
سيستمي را تدارک ديد که افراد با درجه تحصيلي مثلا کاردان از پائين‌تري دره مديريت
مربوط (مثلا در بخش يا دهستان) شروع نمايند و همزمان با تجربيات، به اموزش مستمر و
کسب مدارج بالاتر علمي و تخصصي چون کارشناس و کارشناس ارشد و دکتري نيز بپردازد و
بهمان نسبت در طول زمان خدمت خود با تلفيق و ترکيب تجربه و تخصص علمي توانائي عهده‌دار
شدن رده‌هاي بالاتر مديريت مربوطه را نيز پيدا نمايد.

ضمنا چنانچه فردي بدلايلي نتواند در پستهاي
مديريتي مورد استفاده قرار گيرد مي‌توان از وي در پستهاي کارشناسي نيز بهره‌بداري
کرد و عنصر بلااستفاده‌اي نخواهد بود.

آموزش مديران بويژه در دراز مدت نتايج مثبت
زيادي خواهد داشت که اجمالا بمواردي اشاره مي‌گردد:

اولا- اينکه آثار تبعي منفي ناشي از سوء
مديريتها مانند پيچيده‌تر شدن مشکلات و معضلات مردم و جامعه و نيز دستگاه‌ اجرائي
و بدبيني‌ و نارضايتي مردم نسبت به انقلاب اسلامي و لکه دار شدن شخصيت بهترين‌
نيروهاي متعهد و متدين و مخلصي که براي مديريتها برگزيده مي‌شوند بحداقل خواهد
رسيد.

ثانيا- از ادامه بي‌برنامگي در امر گزينش و
تربيت و حفظ مديران در کشور جلوگيري خواهد شد.

ثالثا- با تربيت مديران متعهد و متخصص و قوي و
امين زمينه‌هاي اجراي عدالت اجتماعي فراهم خواهد شد.

رابعا- از نيروهاي متخصص درکارهاي تخصصي و از
نيروهاي مديريتي در کار مديريت استفاده خواهد گرديد مثلا سنت غلطي که در گزينش
مديران از قديم الايام در دستگاه‌هاي اجرائي کشور حاکم شده اين است که افراد متخصص
را که گاهي فاقد قدرت مديرت هستند، در پستهاي مديريتي قرار مي‌دهند که هم مدير
خوبي نيستند و هم از تخصص آنها استفاده نمي‌شود. براي نمونه بهترين مهندس را رئيس
اداره برق يا کشاورزي! و يا بهترين استاد را رئيس دانشگاه! و بهترين معلم را رئيس
احد آموزشي! و معمولا اتفاق مي‌افتد که اين افراد هم در کار مديريتي خود موفق
نيستند و هم از تخصص آنها استفاده نمي‌شود و در واقع جامعه و مردم از تخصص آنها
محروم مي‌مانند.

ج: نظارت و رشد مديران

مديران متعهد آموزش ديده پس از انتصاب بايد
مورد نظارت و ارزشيابي مستمر قار گيرند و بعبارتي رها نشوند و اين امر مستلزم
ايجاد سيستم نظارتي در دستگاه‌هاي اجرائي مي‌باشد. نظارت و ارزشيابي نيز بايد جهت
اصلاح و سازندگي و رشد و کمال داشته باشد نه جهت عزلهاي بيمورد، بخصوص که ما در
جامعه با نيروهاي مدير جوان و متدين و مخلص و ايثارگر روبرو هستيم که قصد خدمت به
اسلام و مسلمين را دارند وبايد در بستر زمان و در مراحل انجام وظيفه با اجراي
سيستم نظارت، کاستيهاي آنها رفع و مهارتها و رفتارهاي مطلوب به آنها داده شود تا
در آينده با اين روند و با کسب تجربه و ارائه آموزشهاي همزمان انشاء الله شاهد
برازندگي مديران در نظام جمهوري اسلامي باشيم.

در باب رشد مديران بايد از شيوه رشد پلکاني
استفاده نمود يعني نيروهاي مدير تازه کار ابتداء از پائين‌ترين رده واحد اجرائي
شروع نمايند و پس از مدتي کسب تجربه و اصلاح رشد به رده بعدي مديريت و همينطور تا
سطوح بالاتر ارتقاء يابند.

با اين سيستم تجربيات فراموش نمي‌شود و بر روي
هم انباشته شده و در صورت تلفيق با آموزش مستمر و همزمان، مديران متعهد و قوي و
توانائي ساخته شده که از عهده مديريت رده‌هاي بالاتر و کارهاي بزرگتر برخواهند
امد. اگر چنين حالتي بر دستگاه‌هاي اجرائي کشور حاکم شود، خودبخود دستگاه‌ها هميشه
با روند فزاينده توليد نيروهاي مدير روبرو خواهند بود و پيدا کردن مدير، يکي از
مشکلات جامعه نخواهد شد.

مدت توقف در هر کدام از رده‌هاي مزبور مي‌تواند
بطور متوسط 2 تا 3 سال باشد و اگر از ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي در ارتباط با
نيروهاي جوان و حزب الله بهمين گونه برخورد ميشد، ما امروزه شاهد وجود تعداد زيادي
نيروهاي مجرب و کارکشته و آموزش ديده و جوان و پرتحرک بوديم که آماده پذيرش پستهاي
وزارت بودند و براحتي امکان پيدا کردن وزير نيز در دستگاه‌هاي اجرائي فراهم بود و
هنوز دير نشده است و مي‌توان اين نظام را بر دستگاه‌هاي اجرائي و نهادهاي انقلاب
اسلامي حاکم نبود.

د: نگهداشت و ثبات مديران

نگهداري از مديران و جلوگيري از ريزش و عزل و
نصبهاي بيجا امري است که بايد مدنظر مجلس و دولت قرار داشته باشد. ثبات مديريت نيز
مسئله‌اي است که بايد در همين قسمت مورد توجه قرار گيرد.

محيط و شرايط کار هميشه بگونه‌اي نيست که
مديران راضي براي ادامه کار باشند و معمولا زمينه‌هاي بي‌ميلي و عدم رغبت بکار در
مديران نيز بوجود مي‌آيد که ممکن است دلايل مختلفي داشته باشد و اساسا در شرايط
کنوني اگر واقعا قصد خدمت في سبيل الله نباشد کسي حاضر به پذيرش مسئوليتهاي مديريت
در جامعه نيست و لذا بايد مسئوليتهاي مديريت در جامعه نيست و لذا بايد مسئولين امر
براي نگهداشت مديران و جلوگيري از رها کردن کار و ريزش آنها پيش‌بيني لازم را
بنمايند زيرا يکي از عوامل عدم ثبات مديران همين مسئله نامساعد شدن شرايط کار براي
مديران است که ناگهان ممکن است رها کنند و دستگاه ناگزير باشد فرد جديدي را
جايگزين نمايد.

عدم ثبات مديريت که  امروزه بصورت عارضه منفي در بعضي دستگاه‌هاي
اجرائي ظهور کرده است نيز خود باعث بروز مشکلات عديده شده است. عدم ثبات مديران به
عدم ثبات سياستها و خط مشيها و روابط و مناسبات حاکم بين افراد و نيروي انساني
دستگاه و نيز مجموعه دستگاه با مردم و جامعه و ساير دستگاه‌هاي اجرائي کمک نموده و
موجبات سرگرداني و بلاتکليفي مردم و افزايش مشکلا آنها را فراهم مي‌نمايد. کارها
معوف مي‌ماند، برنامه‌ها سر نمي‌گيرد و اصولا اين دستگا‌ه‌ها بي‌برنامه کار مي‌کنند
و مشکلات جامعه و کشور جهتي فزاينده بخود مي‌گيرد روزمره کار کردن سنت رايج دستگاه
مي‌شود و اساسا عدم ثبات مديران باعث بروز نابسامانيها و هرج و مرج و مشکلات
اجرائي فراواني براي انقلاب و کشور مي‌شود که از حوصله اين مقاله خارج است.

بطور کلي علاوه بر  عالم ياد شده، يکي از عواملي که به عدم ثبات
مديران در جامعه کمک مي‌نمايد خط بازيها و جريانگرائيهاي سياسي است که متأسفانه در
درون دستگاه‌هاي اجرائي نيز نفوذکرده است و مصالح اداري و اجرائي کشور نيز با
مصالح خطوط سياسي گره خورده است و باعث آفرينش مشکلات عديده گرديده است.

در خاتمه بمنظور نگهداشت مديران و ايجاد ثبات
در مديرتهاي جامعه و جلوگيري از ضايعات منفي فراوان ناشي از عدم ثبات، پيشنهاد مي‌شود
عزل و نصب مديران از ضوابط قانوني مشخصي تبعيت نمايد تا اين امر مهم دستخوش اعمال
سليقه‌هاو مصلحت‌انديشي‌هاي خطوط سياسي نگردد. انشاء الله ادامه دارد

/

خاطره‌اي سراسر حماسه از مراسم اعزام سپاه محمد(ص)

خاطره‌اي سراسر حماسه از مراسم اعزام سپاه
محمد(ص)

آن سفر کرده …

–                    
سلام عليکم

–                    
رويم را برگردانم،
خدايا! اين چه کسي بود که اينچنين متواضعانه سلام کرد. صورتم را برگردانم، پشتش به
من بود و داشت به طرف ساير نيروهاي بسيجي آماده اعزام، حرکت مي‌کرد. اندکي به او
مات و خيره ماندم او را نمي‌شناختم. انگار يک نيروي دروني به من مي‌گفت کنجکاويت
را ادامه بده. باز هم به او خيره شود، ساک سبزرنگ کهنه‌اي بر دوشش انداخته بود
موهايش سياه و سفيد و قدي نسبتا متوسط داشت. بناگاه طوري صورتش را به سمت چپ
پيچاند که او را کاملا ديدم. آه خداي من! او را مي‌شناسم، ولي او اينجا چکار مي‌کند؟!
خاطرات و اطلاعات بسيار کم اما خوبي از او داشتم و در حد همين اطلاعات کم بود که
مجذوب او شده بودم و او مرا نمي‌شناخت. برخود لرزيدم، انگار موجهاي طوفانزايي در
اندرون من به حرکت درآمده بود که چگونه بودن و چگونه زيستن را به من مي آموخت. شما
لابد مي‌پرسيد او کيست و چه مشخصاتي دارد؟ مي‌گويم، يک بسيجي است، يک عاشق
دلباخته، يک ايثارگر، يک مؤمن متعبد مقيد، يک رزمنده‌ گمنام، يک کاسب پاک و دهها
ويژگي ديگر دارد. کارم را رها کردم و ديده‌ام بدنبال او خيره مانده بود و نيز گويي
به دنبال کسي در ميان صف اعزام مي‌گشت ولي بناگاه در آن درياي خروشان بسيجيها
ناپديد گرديد و من ماندم و جمعي که با من کار داشتند و روحي متلاطم و بجوش آمده از
ديدار اين بسيجي خوب. با خود گفتم خدايا: اينها کيستند خدايا، تو به اينها چه نشان
داده‌اي که اينان سروجان و زندگي و مال و منال و قيد و بند در راه وصل تو نمي
شناسند خدايا، تو چه لذتي به کام اينان چشانده‌اي که جز ياد تو و راه تو و رضاي تو
هيچ چيز ديگر برايشان لذتي و حلاوتي و جاذبه اي ندارد! او ناپديد شد و من به
اطلاعاتي که از او داشتم مي انديشيدم. انگار کسي داشت براي من تمام آن خاطرات را
کنار هم رديف مي‌کرد و مثل يک فيلم سينمائي از جلوي چشمم عبور مي‌داد و فکرم را به
تسخير کامل خود مي‌کشانيد.

چند روز پيش که بمناسبتي از خيابان امام مي‌گذشتم،
طلبه جواني که امسال با هم در حج آشنا شديم جلوي مغازه بسيار کوچک ايستاده بود.
فکر نمي‌کردم او کاسب باشد. سلام و عليکي کرديم و به او گفتم: اينجا چه مي‌کني؟
گفت: مغازه پدرم است! تعجب کردم، گفتم: ايشان پدر شما هستند؟ گفت: بله، به آن مرد
خيره شدم. خدايا چه صداقت و سادگي و خلوصي در او و صورت و کار و محل کسبش موج مي‌زد
و سرش را پائين انداخته بود و کار مي‌کرد. فضاي دکانش به حدي تنگ بود که جز خود او
کس ديگري را تحمل نمي‌کرد. بيدرنگ به اين فکر افتادم که چه بي‌توقع و آرام و صميمي
است. اين خود پدر يک شهيد  است و فرزند
ديگرش طلبه و از حاج صادق شنيده بودم که گفت: يک شب خواب امام زمان (عج) را ديدم و
اين برادر مانند يک نفر از اصحاب و محافظين و باران حضرت مهدي(عج) ايستاده بود و
خود را سپر آقا کرده بود. حاج صادق مي‌گفت: بعد از  اين خواب به اين برادر ارادت خيلي زياد پيدا
کرده‌ام و من اين را که شنيدم بحال او غبطه خوردم و اين اولين اطلاعاتي بود که
درباره او داشتم. اگر مي   پرسي چرا اينقدر
در مراسم اعزام بر او خيره مانده بودي؟ مگر چه چيز تازه و غيرمنتظره اي در او ديده
بودي؟ شايد نتوانم آنچه راکه در دل دارم در جوابت بگويم نه اينکه عاجزم بلکه اين
ادراک و حالتي است که بيان آن خيلي مشکل است فقط به جهت تقريب مطلب همين قدر مي‌گويم
که: او پدر يک شهيد است، از خودش سني گذشته است، چشمهايش آن ديد لازم را ندارد،
معيشت خانه و بچه‌هايش بعد از او لنگ مي‌ماند، لابد به دليل ديانتش خيلي کارها را
در شهر به او واگذار مي‌کرده‌اند، فرزند ديگرش رزمنده است و طلبه است و … اما
خود او چرا آمده است، مي‌توانست در اعزام ديگر بيايد، بعد با خودم فکر کردم آيا مي‌خواهد
به جبهه برود يا آموزش ببيند که ديدم در صف اعزام به جبهه‌ها ايستاده يعني که
آموزش را هم ديده است. حال و هواي جبهه و صفاي سنگر را با تمام وجود احساس کرده
است و اين خود راه را بر روي هر توجيه بودن و ماندن مي‌بندد و او طعم وصل و رضاي
ديدار يار را چشيده است که اکنون هر رضاي ديگر را رها مي‌کند و به سوي دوست و به
کوي او کوچ مي‌کند.

چنان اين حرکت در من اثر گذاشت که اگر دهها
ساعت کلاس اخلاق و کتابهاي عرفاني در مورد انقطاع الي الله مي‌خواندم و مي‌شنيدم
به اين حالت روحي نمي‌رسيدم. او در يک لحظه مرا با اخلاق عملي خود آشنا کرد و
ببالا کشاند. خدايا من جبهه بوده‌ام، دوستان عزيزي داشته‌ام که داغ هجر آنها بر
قلبم مانده است، در اين چند سال جنگ صحنه‌هاي بسيار زيبا و کم‌نظيري را ديده‌ام و
مردان بزرگ و لحظات بزرگي را شاهد بوده‌ام، اما اين چه صحنه‌اي بود که در شهر و در
محيطي نسبتا عادي برايم پيش آمد ولي بناگاه و بدون مقدمه انقلابي در من ايجاد
کرد؟! جلوي اشک خودم را به سختي مي‌گرفتم. چگونه مي‌توانست چشمم از قلبم عقب
بماند؟ لذا دنبال بهانه‌اي بود تا در التهاب او شريک شود، به خودم گفتم: بعدها
براي گريستن وقت هست! در اين انديشه بودم که حاج طاهر يکي از مسئولين اعزام را در
کنار خود ديدم، با من کار داشت، حالم را که ديد چيزي نگفت، به من خيره شد. ميدانست
وضع چند دقيقه پيش را با آن تحرک وجابجايي ندارم. منتظر ماند تا از خودم چيزي
بفهمد، به او گفتم اين را نگاه کن، او را مي‌شناسي؟ و با دست و حرکات صورت اشاره
مختصري به او کردم برگشت و گفت: آدم عجيبي است، با اينکه پدر شهيداست و سني از او
گذشته آمده است که اعزام شود! ديدم او هم مانند من منقلب شده است، تعجب کردم. او
هم اعزام و نيروي اعزامي زياد ديده ولي چرا به خاطر اين يکي سرتکان مي‌دهد و با
اعجاب و عظمت از کار او سخن مي‌گويد. سخنانش را شنيدم و باز به او خيره شدم البته
ديگر او ديده نشد. رفت و دربين بچه بسيجي‌ها گم شد و حاج طاهر ادامه داد: عجيب‌تر
اينکه دست بچه‌اش را هم گرفته و با خود آورده است. اين يکي را ديگر نمي‌دانستم. از
درون فروريختم، تاب تحمل شنيدن اين عظمت را نداشتم. پس او با فرزندش به جبهه مي‌رود!
مسلما آن يکي فرزند ديگرش که طلبه است هم دير يا زود به دليل نياز جبهه‌ها به
روحاني و مبلغ به آنها ملحق مي‌شود. پس ديگر براي او چه مي‌ماند؟ او چگونه خود را
از آن همه قيد وبند رها کرده است و اينگونه سبکبال عازم جبهه است. احساس مي‌کردم
وجودم به قايق کوچکي مي‌ماند که دستخوش تلاطم امواج عظيم و سهمگيني و خروشان يک
طوفان در دل درياست. دريايي بيکرانه اما اين دريا عظمت وجودي اين بسيجي بود و
من  احساس مي‌کردم که از خود اختياري ندارم
و اين همه خاطرات کم من از اوست که مرا به هر سو و سمت و جهت که مي‌خواهند مي‌کشاند
و مي‌برد. بي‌اختيار به فکر همسرش افتادم او اکنون چه مي‌کند. تنهاي تنها در خانه،
فقدان داغ فرزندي بر دل مجروح او است و اکنون بايد ماهها در هجران همسر و فرزندان
خود بنشيند. با خودم مي‌گفتم: همسر اين بسيجي عزيز غروب امشب عالمي دارد، دلم
با  اين تفکر شکسته‌تر شد. بخودم گفتم:

شب مي‌رسد و بر اين حال و هجران و اين عظمت
روح و ايثار و گذشت و فداکاري و گمنامي اشک خواهم ريخت و دل طوفان‌زده‌ام را با
کشتي آرام اشک مي‌نشانم و به ساحل مي‌رسانم. او چه سبکبار مي‌رورد، آرام و شاد و
مصمم بي‌ذره‌اي ترديد و بي‌واهمه توجيه، خود را فراموش کرده وبه ديار عشق ره مي‌سپارد
تنها هم نمي‌رود، فرزندش را هم تنها نمي‌فرستد با پسرش، با علي اکبرش به ميدان مي‌رود
تا نشان دهد تنها حضور اکبر در ميدان وظيفه دفاع را از دوش پدر بر نمي‌دارد. اکبر
اکبر است و پدر پدر و هر دو عبد و بنده خدا و اين درسي است که او از سيد و مولاي
شهيدان حسين عزيز فراگرفته است که حضور فرزند و پدر در ميدان باري از دوش برنمي‌دارد
و فداکردن عباس و اکبر وظيفه حسين را سبکتر نمي‌کند که سنگين‌تر مي‌کند که ا و
وارث و حافظ خون عباس واکبر شده است و هنوز شمشير خون‌آلود در کف قاتلين عباس و
اکبر است و او نمي تواند که شمشير را از کف قاتلين عباس و اکبر است و او نمي‌تواند
که شمشير را از کف بيندازد در حالي که در دست قاتلين فرزند و برادر و ياران خودش
شمشير آخته مي‌بيند و اين بسيجي گوئي هنوز آن شمشير خونين را که فرزند دلبندش را
شهيد نموده در کف قاتل جگرگوشه خويش مي‌بيند.

قدري گذشت، عزيزي را ديدم که از اول جنگ در
کار جنگ بود قضيه اين بسيجي را مختصر برايش گفتم انکار کنترل از دستم بيرون رفته
بود. چيزي از درون من جوشش مي‌کرد و مرا در مورد او به سخن مي‌کشانيد تا وضعش را
گفتم سرش را تکاني داد و گفت آدم خيلي عجيبي است گفتم چطور گفت يادم مي‌آيد در
جبهه دارخوين در اول جنگ در قضيه شکستن حصر آبادان ساکت و آرام و سربزير و گمنام
در سنگر در خط مقدم نشسته بود و در عمليات شرکت کرده بود تکاني ديگر خوردم از خود
بي‌خود شدم. خدايا، اينها کيستند؟ خدايا، چرا اين آيه‌ها و اسوه‌هاي شدن و بهترين
نمونه‌هاي بودن و زندگي کردن اينقدر گمنامند؟ خدايا، چرا ما آنها را نمي‌شناسيم؟
چرا لياقت درک حضور و معرفت آنها را نداريم؟ خدايا چگونه مي‌توان ديگر گمنامان اين
مدرسه عشق به لقاء الله- بسيج- را شناخت و به آنها پيوست و به آنها اقتدا کرده و
با آنها زيست و با آنها جاودانه شد؟ چشمانم ديگر تحمل نمي‌کنند، با وعده‌هاي من
آرام نمي‌گيرند و با باران اشک خويش دعوت دلم را لبيک مي‌گويند. پيش چشمم را پرده‌اي
از اشک پوشانده است. والسلام- غلامعلي رجائي- اهواز

 

/

پیام شهید

پيام شهيد

قسمتي از وصيت‌نامه روحاني شهيد محمود جواد
اختياردار

… وقتي خلقت عالم بمنظور لعب نباشد قهرا
هدفي و غايتي دارد و آن غايت همان معاد است که مستلزم نبوت و لوازم آن يعني تأديب
ظالمان ياغي و ستمکار است چرا که تأديب ظالمان مستلزم احياء حقوق مظلومين و محرومين
است.

اصولا زندگي هر کسي حياتي است امتحاني و
آزمايشي و معلوم است که بعد از هر  امتحاني
موقفي است که در موقف نتيجه امتحان معلوم مي‌شود پس براي هر صاحب حياتي مرگي است
حتمي و بازگشتي است بسوي خداي سبحان تا در آن بازگشت درباره‌اش داوري شود. خداي
سبحان که ملک و مالک همه عالم و تمام عالم رعيت و مملوک اوست برانجام هر کاري قادر
است و هر کمي که بخواهد مي‌تواند براند و اوست که مختص چنين صفاتي است، خداي سبحان
آدميان را چون انسان صغير که در گهواره مي‌نهند و براي حيات و زندگي جهاني پرورش
مي‌دهند، در گهواره خاکي جاي داد تا اورا تربيت کرده و براي زندگي شريف‌تري بنام
آخرت مهيا کند و نيز براي انسان در زمين راه‌ها و جاده‌هايي بنا نهاد تا از اين
جاده بگذرد بدين معنا که بين او و هدفش که براي آن مقصود بوجود آمده و عبارت باشد
از تقرب و دخول در کرامت راهي بايد بپيمايد چنانچه براي رسيدن به مقاصد دنيوي راه‌هائي
بايد طي گردد.

قسمتي از وصيتنامه شهيد سيد علي علوي

بارخدايا تو گواه باش که اين خدمت نه بخاطر
اسم و رياست است بلکه نشانگر اين است که به استکبار جهاني شرق و غرب بفهمانم که هر
وقت امام، رهبرم فرمان بدهد لبيک گويان به سراغش خواهم شتافت و هر گز  او را تنها نخواهم گذاشت تا اينکه با پيشوايان
ديني خود علي(ع) و اباعبدالله الحسين محشور شوم پس اي پدر چون حسين(ع) و اي مادر
چون زينب(س) صبر کنيد و بر مرگ پرافتخارم که آرزوي شهادت است گريه مکنيد و از همه
ملت شهيدپرور مي‌خواهم که در مرگم گريه نکنند زيرا شهادت افتخار است پس خدا را
شاهد مي‌گيرم که از زندگي دنيا سير نشده‌ام و يا اينکه تحت شکنجه واقع نشده‌ام تا
اينکه از  اين دنيا فرار نمايم و چنان
احساس مي‌کنم که با ريختن خونم به زمين تمامي گناهاني که داشته‌ام پاک مي‌شوند. در
پايان از شما مي‌خواهم که  امام را تنها
نگذاريد و به سخنانش گوش فرا دهيد که نجاتبخش همه ملل دنيا و ما و شما خواهد بود
انشاء الله و در پشت جبهه با هر وسيله‌اي که داريد رزمندگان و فرزندان برومند خود
را ياري نماييد (ان تنصرالله ينصرکم و يثبت اقدامکم).

قسمتي از وصيتنامه شهيد غلامعلي ابراهيمي

اينجانب بر اساس شناخت و ايمان به خدا و ايمان
به پيامبران الهي و ائمه اطهار و ولي فقيه، بر خودم تکليف دانستم که در اين شرايط
حساس و سرنوشت‌ساز به جبهه بروم و تا اخرين قطره خونم و آ‌خرين نفس در راه اسلام
عزيز بجنگم و اين جان ناقابلم را در اين راه هديه کنم تا از ريختن خونم انشاء الله
درخت اسلام آبياري شود و با ريختن اين خونها انشاء الله باعث از بين رفتن دشمنان
اسلام گردد.

اما سخني با ملت مسلمان.

اي مردم! اي مسلمانان! اين اسلام عزيز، اين
قرآن غريب، اين قرآني که با ايثار خون هزاران شهيد رنگ گرفته، سعي کنيد رنگش را
تازه وجلوه نگهداريد. اين قرآن عزيزيکه شهيدان بزرگي در راهش داديم، از پير و
جوان، از مرد و زنش نگذاريد تنها و غريب بماند. اي جامعه  اسلامي! اي کسانيکه توانائي جسمي داريد، توان
جنگيدن را داريد، بي‌اعتنائي به جبهه رنگ يعني بي‌اعتنائي به قرآن يعني پايمال
کردن خون همه شهيدان تاريخ يعني پشت پازدن به هدفهاي همه پيامبران، همه صديقان،
همه شهيدان و صالحان يعني بر باد دادن نتيجه ايثار و تلاش هزاران سال انسانهاي
متعهد و فداکار يعني فراموش کردن خدا، بيائيد بخود آئيد، کمي انديشه کنيد، آزاده
باشيد، شجاع باشيد، رها کنيد اين زندگي غرق در ماديت را، رها کنيد اين زندگي اسارت‌بار
را، چقدر لميدن! چقدر خوردن و خوابيدن! مگر قرآن نفرموده: «انما الحيوة الدنيا لعب
و لهو» زندگي دنيا جز بازيچه و هوسراني نيست؟ بيائيد از ارزشهاي اسلامي دفاع کنيد؛
بيائيد تا ظلمي هست با آن ظلم مبارزه زورگو را قطع کنيد؛ بيائيد تا ظلمي هست با آن
ظلم مبارزه کنيد. مگر قرآن نمي‌فرمايد: «وقاتلوهم حتي لا تکون فتنه» بيائيد تا
زماني که فتنه در عالم باقي است بجنگيد و خودتان را از اسارت و ذلت آزاد کنيد.
بکشيد يا کشته شويد که در هر حال پيروزيد.

اي پدران زحمت کش! ابراهيم‌وار فرزندانتان را
روانه قربانگاه عشق‌ کنيد و مسئوليت رابه عهده بگيريد، اي مادران دلسوز! زهرا وار
مسئوليت را به عهده بگيريد، اي برادران عزيز! عباس‌وار پرچم مردانگي را در دست
بگيريد، اي خواهران! زينب‌وار مسئوليت را به عهده بگيريد، اي جوانان! علي اکبروار
مسئوليت را به عهده بگيريد، اي همسران! همچون زنان صدر اسلام باشيد که همسرشان را
شب عروسي روانه نبرد مي‌کردند. بفرمائيد کدام يک از ائمه اطهار در خانه نشستند و
به  اين زندگي مادي تن دادند تا مردند؟!
مگر ما پيرو آنان نيستيم؟ مگر ما شيعه علي‌(ع) نيستيم؟ مگر علي تمام عمرش را در
راه خدا مبارزه نکرد؟ تا کي چشم به هم گذاشتن و حقايق را نشنيدن؟ بيائيد حقايق را
بنگريد، از صابران باشيد از مجاهدان باشيد، حالا فرض کنيد دو روز يا دو سال يا
بيست سال ديگر هم زنده بودي آخرچي! جز اين است که زندگي حيواني ما را به پرتگاه و
سقوط در جهنم نزديکتر مي‌کند. بازهم تکرار مي‌کنم: بيائيد از اين اسلام عزيز دفاع
کنيد بکشيد و کشته شويد و مي‌دانيد که از نظر اسلام و بزرگان دين و پيشوايان
بزرگترين پيروزي،بالاترين مقام، برترين کاميابي، بالاترين و بهترين امتياز، عالي‌ترين
و گرانمايه‌ترين درجه رسيدن به فيض شهادت است.

/

حقوق والدین

حقوق والدين

حقوق مشترک پدر و مادر

الف- حق حضانت

پدر و مادر حقوق مشترکي نيز دارند که بعضي از
آنها جزء احکام فقهي است و بعضي جزء احکامي فقهي است و بعضي جزء کمالات اخلاقي:

يکي از آن حقوق «حق الحضانه» است. حضن بمعناي
آغوش است و منظور از آن نگهداري و سرپرستي است و اين حقي است هم براي پدر و مادر و
هم حقي است واجب برآنها يعني بايد پدر و مادر در محدوده زماني خاص و تا قبل از
بلوغ فرزند را در کنار خود نگه دارند. محدوده «حق الحضانه» مادر نسبت به پسر تا دو
سالگي است و نسبت به دختر تا هفت سالگي و پس از آن پدر اولي است در نگهداري و
تربيت فرزند. حق الحضانه اختصاص به صورت طلاق ندارد بلکه اگر پدر به هر دليلي در
جاي ديگر زندگي مي‌کند مي‌تواند فرزند را در مدت حق الحضانه نزد خود نگهدارد و در
مدت حضانت مادر حق ندارد او راجدا کند و اگر مادر با طلاق يا فسخ از پدر جدا شد حق
الحضانه او ساقط نمي‌شود مگر اين که با ديگري ازدواج کند که در اين صورت حق منتقل
به پدر مي‌شود و  اگر پدر يا مادر فوت کند
حق حضانت منتقل به ديگري مي‌شود و هيچ کس از پدر و مادر به نگهداري فرزندانشان
سزاوارتر نيست حتي اگر مادر ازدواج کرده باشد گرچه ولايت و حق تصرف در اموال او از
آن جد پدري يا وصي و قيم است ولي نگهداري حق مادر است بر فرض فوت پدر.

ب- حق نفقه

و از حقوق مشترک آنها حق نفقه است. نفقه پدر و
مادر در صورت نياز بر عهده فرزند است اگر تمکن داشته باشد چه پسر باشد و چه دختر.
البته نفقه پدر و مادر بعد از نفقه زوجه است در ترتيب. يعني اگر مرد نتواند نفقه
همه آنها را بپردازد بايد ابتدا نفقه لازم همسر را بپردازد و اگر چيزي اضافه شد
نفقه پدر و مادر و فرزندان را بدهد. و نفقه پدر و مادر در عوض فرزندان واجب است پس
اگر همه نيازمند باشند و نفقه کم باشد بايد ميان آنها تقسيم کند- مسائل و فروع
مربوط به لزوم نفقه بسيار است که جاي بحث از آن نيست.

ج- وجوب اطاعت والدين و محدوده آن

و از حقوق مشترک پدر و مادر وجوب اطاعت است.
اين مسأله از نظر فقهي مورد اختلاف است و بعضي از فقها اطاعت را بطور کلي واجب مي‌دانند
مگر اين که برخلاف فرمان الهي و حکم شرعي باشد و بعضي از روايات نيز بر اين مضمون
دلالت دارد! در روايتي از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: مردي به خدمت رسول
الله(ص) آمد و از آن حضرت خواست که او را نصيحتي کند فرمود: «لاتشرک بالله وان
حرقت بالنار و عذبت الا و قلبک مطمئن بالايمان و والديک فاطعها و برها حيين کانا
او ميتين وان امراک ان تخرج من اهلک و مالک فافعل فان ذلک من الايمان».

براي خداوند شريکي قرار مده هرچند شکنجه شوي و
به آتش سوزانيده شوي مگر اين که به زبان چيزي بگوئي و قلبت به ايمان مستقر و آرام
باشد و سفارش دوم اين که پدر و مادرت را اطاعت کن و به آنها نيکي کن چه در حال
حيات و چه پس از مرگ و اگر از تو خواستند که همسرت را رها کني و طلاق بدهي يا
اموالت را به آنها ببخشي انجام بده که اين زايمان است.

ظاهر اين حديث وجوب اطاعت والدين است در هر
عملي که معصيت خدا نباشد هر چند آن عمل مانند طلاق بسيار مکروه باشد و هر چند در
آن حرج عظيم باشد ولي سند حديث معتبر نيست و ممکن است از ذيل آن استفاده شود که
رعايت اين گونه امور از کمال ايمان است نه از شرايط آن، بنابراين چنين اطاعتي
مستحب است نه واجب.

در دور روايت ديگر که باز از نظر سند نيستند،
آمده است که اطاعت پدر و مادر در معصيت خدا جايز نيست. روايت اول از امام صادق(ع)
فرمود: «بر الوالدين واجب فان کانا مشرکين فلا تطعها ولا غيرهما في المعصية فانه
لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق». نيکي و خوشرفتاري با پدر و مادر واجب است و اگر
مشرک بودند آنها را در معصيت خدا اطاعت نکن و غيرآنها را نيز اطاعت نکن که هيچ
مخلوقي را حق اطاعت در معصيت خالق نيست.

و روايت دوم نيز به همين مضمون در نامه امام
رضا(ع) به مأمون است. اين دو حديث گذشته از ضعف سنددلالتي بر وجوب اطاعت در همه
امور ندارد و فقط دليل بر عدم جواز اطاعت در موارد معصيت خداوند است.

بنابراين دليل معتبري بر وجوب اطاعت والدين
بطور مطلق نداريم و لذا بسياري از فقها و من جمله حضرت امام دام ظله اطاعت را تنها
در اوامري که بر اساس شفقت است واجب مي‌دانند. مثلا اگر فرزند را از کاري که
خطرناک است يا رفتن در جاهاي خطرناک هر چند غرض عقلائي داشته باشد- مانند شنا- منع
کنند، بايد اطاعت کند و بنابراين اگر از مسافرتي که خطرناک است منع کنند اطاعت
واجب و مسافرت حرام خواهد بود و چنين نيست که از هر سفري بتوانند مانع شوند ولي
بعضي از علما در خصوص سفر مباح بلکه مستحب، رضايت والدين را شرط دانسته‌اند يا عدم
رضايت را مانع شمرده‌اند.

مرحوم سيد در عروه در ضمن مثالهائي که براي
سفر معصيت شمرده، سفر فرزند را با نهي والدين در غير سفر واجب ذکر نموده. ولي عده‌اي
از مراجع در حاشيه آن را مقيد فرموده‌اند به اين که نهي از روي شفقت و مهرباني
باشد يا سفر موجب اذيت و آزار آنها گردد. حضرت امام دام ظله در حاشيه فقط در
مثالهاي مذکور بطور اجمال اشکال فرموده‌اند ولي بهرحال اين فتوي از ايشان مکرر
صادر شده که اوامر والدين فقط در مواردي که بر اساس شفقت باشد واجب الاطاعه است و
شايد اطلاقي که در عبارت فقها آمده منظور همين صورت است زيرا در خصوص سفر، دليل
خاصي ندارد ومدرک آن روايات زيادي است که در مورد جهاد آمده است و پيامبر اکرم(ص)
کساني را که پدر و مادر پيرو نيازمند داشتند يا راضي به رفتن فرزندان به جبهه
نبودند معاف فرمودند بلکه آنها را برماندن نزد پدر و مادر امر فرمودند. و اگر از
اين روايات بخواهيم حکم ساير مسافرتها را به دست بياوريم طبعا اختصاص به موارد
شفقت و خوف پدر و مادر دارد. و البته روايات جهاد نيز اختصاص به مواردي دارد که
بمقدار کافي نيرو در جبهه باشد و نيازي به رزمنده مذکور نباشد و لذا حضرت امام دام
ظله در پاسخ استفتاهائي که در اين زمينه شده است به لحاظ ضرورت و نياز فعلي فرموده‌اند:
«مادامي که جبهه‌ها نياز به نيرو دارد حضور در جبهه واجب واذن والدين شرط نيست»
بلکه در بعضي استفتاها فرموده‌اند رضايت والدين شرط نيست. يعني حتي اگر منع کنند
با فرض نياز به نيرو، رفتن به جبهه واجب است.

و همچنين در موردي که به حکم ولي امر جنگ برفرد
بخصوص واجب عيني باشد، تخلف جايز نيست حتي اگر پدر و مادر منع کنند. مرحوم محقق
اردبيلي(قده) در زبدة البيان به عموم فقها نسبت داده است که مي‌فرمايد: «للا بوين
منع الوالد عن الغزو والجهاد مالم يتعين عليه بتعيين الامام او بهجوم الکفار علي
المسلمين مع ضعفهم» يعني پدر و مادر مي‌توانند از جنگ وجهاد منع کنند مگر اينکه
واجب بر اومعين شده باشد به يکي از دو راه:

1-               
اينکه امام او را
بخصوص امر به جهاد کند.

2-               
اينکه کفار بر
مسلمانان هجوم آورده باشند و لشکر اسلام نياز به نيرو داشته باشد.

بنابراين يک مورد استثناء در مورد جهاد تعيين
امام يعني ولي امر است. و در اين تعيين فرقي نيست که شخص را به عينه خطاب کند و به
او دستور جهاد دهد يا گروهي را به طور عموم امر کند يا تربيتي قرار دهد که افراد
به تدريج و با نوبت به جبهه اعزام شوند. در اين صورت نيز فرد به طور خصوصي مورد
امر امام است و از اين قبيل است نظام وظيفه و تعيين جهاد بر افراد به ترتيب رسيدن
به سن و سال مخصوص. و از اينجا پاسخ سخن بعضي از خرده گيران که نظام وظيفه را
مشروع نمي‌دانند روشن مي‌شود. اين هم نوعي تعيين جهاد بر افراد است و اين بهترين و
عادلانه‌ترين تعيين تکليف است. بهرحال کساني که به امر خاص ولي امر يا بر اساس
قانون نظام وظيفه مشمول حکم جهاد مي‌شوند بايد به جبهه بروند و پدر ومادر حق
ممانعت ندارند.

حضرت امام نيز در استفتائي چنين فرموده‌اند:

«س- اگر در مورد خدمت نظام وظيفه و رفتن به
سربازي پدر و مادر مخالفت کردند وظيفه چيست؟

ج- اگر از نظر مقررات بايد به سربازي برويد،
رفتن لازم است و پدر و مادر نبايد مزاحمت کنند» (پاسدار اسلام شماره 4)

ولي در موردي که لزوم نداشته باشد، مراعات
رضايت پدر را لازم دانسته‌اند.

در همان شماره استفتائي به شرح ذيل آمده است:

«س- دختري هستم که علاقه دارم بخاطر خدمت به
انقلاب در سپاه پاسداران وارد شوم ولي پدرم موافقت نمي‌کند. خواهشمندم حکم شرعي را
بيان فرمائيد.

ج- پاسدار شدن خواهران هم با مراعات وظايف
شرعيه مانع ندارد ولي شما مراعات رضايت پدرتان را بکنيد».

در کتاب استفتاء‌ات که اخيرا چاپ شده موارد
متعددي از اين قبيل آمده است:

«اگر مادر از رفتن شما اذيت مي‌شود و رفتن به
جبهه بر شما لازم و متعين نشده مراعات حال او را بنمائيد و بستگي به نياز جبهه
دارد.» (ص 495)

و در پاسخ اين سؤال که در کدام صورت براي شرکت
در جبهه بايد رضايت پدر ومادر را جلب کرد فرموده‌اند:

«در مواقعي که شرکت در جبهه بر مکلف واجب
نباشد و رفتن او موجب اذيت والدين گردد». (ص 498)

و با ملاحظه فتواي ديگري وظيفه همگي مشخص مي‌شود؛
در ص 493 فرموده‌اند:

«تا اطمينان به وجود نيروي کافي در جبهه حاصل
نشود، شرکت واجب است».

بنابراين همه کساني که قدرت حضور در جبهه را
دارند بايد به مسئولين اعزام مراجعه کنند و اگر به وجود آنها نياز هست بايد بروند
و در اين صورت اجازه و حتي رضايت پدر و مادر شرط نيست ولي اگر نيازي نيست و کسي مي‌خواهد
داوطلبانه شرکت کند اگر رفتن او موجب اذيت پدر و مادر است جايز نيست ولي  اگر موجب اذيت آنها نمي‌شود کسب اجازه لازم
نيست.

استفتاء ذيل مرز اطاعت از والدين را بيشتر
مشخص مي‌کند:

«س- در چه صورت تأمين معاش پدر و مادر بر
فرزند واجب است و اطاعت از آنها تا چه حدي لازم است؟

ج- اگر پدر و مادر نتوانند معاش خود را تأمين
کنند بر فرزند واجب است نفقه آنها را بدهد و لازم است اولاد کاري که موجب اذيت
والدين باشد انجام ندهند و بهتر است به صلاح انديشي آنها احترام بگذارند». (پاسدار
اسلام شماره 10)

در تعيين مرز اطاعت فقط کاري را که موجب اذيت
آنها است منع فرموده‌اند و بطور کلي اطاعت را واجب ني‌دانند ولي احترام به امر
آنها اگر به عنوان صلاح انديشي باشد بهتر است يعني لازم نيست ولي در صورت امکان
بهتر است انسان همه اوامر پدر و مادر راکه بر خلاف مصلحت دين و دنياي انسان نيست
اطاعت کند، هر چند از روي شفقت نباشد.

بنابراين روش بعضي از جوانان که فقط به دليل
لجاجت پيشنهادهاي پدر و مادر را در امر ازدواج و مانند آن نمي‌پذيرند روا نيست
گرچه موافقت فرزند بايد بيشتر مورد توجه باشد. ولي فرزند نبايد بدون دليل و تنها
به خاطر لجبازي وعدم تسليم در برابر خواسته پدر و مادر با مورد پيشنهادي آنها
مخالفت کند.

و از موارد اطاعت که در کتب فقهي مطرح شده منع
از نماز جماعت است. شهيد اول(ره) در قواعد مي‌فرمايد: تنها در مواردي پدر و مادر
مي‌توانند فرزند را از شرکت در جماعت منع کنند که مخالفت بر آنها سخت و مشکل باشد
مانند رفتن در تاريکي شب براي نماز عشاء يا صبح.

و از حضرت امام نيز در اين باره استفتائي شده
به شرح ذيل:

«س- آيا براي فرزند (دختر يا پسر) در انجام
مستحبات و شرکت در مراسم وشعائر اسلامي رضايت والدين شرط است؟

ج- رضايت والدين در امور مذکور لازم نيست ولي
نبايد موجب اذيت آنها شوند». (پاسدار اسلام شماره 21)

از اين فتوي نيز چنين بدست مي‌آيد که اگر رفتن
به اينگونه مواضع با اطلاع آنها و نهي آنها از روي شفقتباشد که در صورت مخالفت خود
رفتن موجب اذيت آنها است نبايد بروند ولي اگر مثلا به دليل مخالفت با شعائر اسلامي
يا افکار ضد انقلابي منع مي‌کنند اطاعت واجب نيست. و خلاصه اطاعت به مفهوم اطاعت
بطور کل واجب نيست بلکه آنچه واجب است بر او احسان و آنچه حرام است عقوق و ايذاء
است. ادامه دارد

امام خميني:

… يا دست يکديگر را در شادي پيروزي جهان
اسلام در کل گيتي مي‌فشاريم و يا همه به حيات ابدي و شهادت رو مي‌آوريم و از مرگ
شرافتمندانه استقبال مي‌کنيم، ولي در هر دو حال پيروزي و موفقيت باماست. (منشور
انقلاب)

 

/

استعداد و گرايش به زيبائي

اسلام، مکتب انسان‌سازي

استعداد و گرايش به زيبائي             حجت الاسلام رحيميان

استعداد و ميل به زيبائي و جمال

اين کشش نيز ويژه انسان است و در ساير
جانداران تا آنجا که در دسترس دانش بشر است وجود ندارد و در حالي که حيوانات در
هيچک از شئون زندگي‌شان زيبائي يا زشتي مطرح نيست انسان نسب به هر نوع زيبائي
گرايش و از هر نوع زشتي نفرت و گريز دارد و زيبائي در تمام امور و شئون زندگي او
مطلوب است. انسان همواره بر اساس همين طبيعي سعي نموده که زيبائي را در ساختن و
پرداختن قيافه، لباس، مسکن، محيط زيست، غذا و سرسفره و بالاخره تمام آنچه در زندگي
مادي و محسوس خود با آنها تماس دارد مورد توجه ورعايت قرار دهد ولي حيوان با آنکه
با بيشتر اين اموردر زندگي خود سروکار دارد، در عين حال اثري از گرايش به زيبائي
يا تلاش آگاهانه در زيباسازي آنها ديده نمي شود تازه اين در مورد زيبائيهاي محسوس
و ظاهري است تا چه رسد به زيبائيهاي فکري و 
عقلي که  اصلا در مورد حيوان موضوع
ندارد انسان با برخورداري از نيروي انديشه و خرد ميل به زيبائي در او قلمرو گسترده‌اي
مي‌يابد و تا افق عالي زيبائيهاي معنوي و عقلي پر مي‌کشد و احساس لذت و گرايشي که
نسبت به اين نوع زيبائيها به اودست مي دهد قابل قياس با زيبائيهاي مادي و محسوس
ظاهري نيست.

ما در اينجا دنبال تعريف زيبائي نيستيم ولي
زيبائي همچون بسياري از واقعيات انکارناپذير که دانشمندان هنوز نتوانسته‌اند تعريف
دقيق و کاملي از آنها ارائه دهند، واقعيتي است مسلم و به طوراجمال براي هر انساني
قابل درک است گرچه به طور کامل قابل توصيف و بيان نيست. زيبائيها را مي‌توان به سه
دسته تقسيم نمود:

الف- زيبائيهاي حسي:

زيبائيهاي حسي بويسله حواس پنجگانه ظاهري
احساس مي شوند. مثلا بوسيله چشم زيبائي گل و گوش و زيبائي آهنگ و صدا و شامه
زيبائي بو و … قابل احساس مي‌باشند.

ب- زيبائي‌هاي معنوي

زيبائيهاي معنوي به وسيله قوه خياليه احساس مي‌شوند
و درک اين زيبائيها از قلمرو حواس ظاهري خارجند. براي کسي که داراي ذوق ادبي است
تشبيهات اين شعر چه زيبا است:

منم ابر و توئي گلبن که ميخندي چو مي‌گريم      توئي مهر و منم اختر که مي‌ميرم چو مي‌آيي

زيبائي و لطافت و ظرافتي که در اين شعر نهفته
و روح را مجذوب و روان را نوازش مي‌دهد مربوط به معناي آن است که بوسيله قوه خيال
و نيروي فکر درک مي‌شود. و اگر چه الفاظ نيز نقشي در زيبائي و فصاحت دارند ولي لفظ
زيبا اگر معنايي زيبا را در خود نداشته باشد هرگز آن جاذبه دل انگيز را براي ذوق
ادبي انسان ندارد اشعار شعراي بزرگ و آثار ادبي مشحون از اين نوع زيبائيها است و
قرآن کريم، نهج البلاغه و ديگر آثاري که از خاندان وحي بجا مانده است نمودار
برجسته و بي‌نظير زيبائي و معنوي است.

انسان وقتي که مثلا يک جمله‌اي را مي‌شنود که
داراي معناي زيبائي است و مجذوب آن مي‌شود و لذت مي‌برد اين جاذبه و لذت را نمي‌توان
مربوط به گوش دانست زيرا که گوش در اينجا فقط وسيله اطلاع است همانگونه که الفاظ
نشانه‌ها و ابزار بيان معني هستند و لذتي که 
انسان با درک معناي آنجمله احساس مي‌کند با لذتي که با شنيدن يک آهنگ زيبا
احساس مي‌کند متفاوت است. احساس لذتهاي حسي اولا در عضو معيني دست مي‌دهد و ثانيا
مسلتزم تماس آن عضو با برقراري ارتباط با يک عامل خارجي است و همين که تماس يا
ارتباط قطع شود آن لذت هم از دست مي‌رود. اما لذتهاي ناشي از زيبائي‌هاي معنوي
وابسته به عضوي خاص نيستند و جايگاه خاصي در اعضا ندارند. آنگونه که مثلا لذت طعم
غذاي خوب در موضعي خاص از دهان احساس مي‌شود و از طرفي زيبائي‌هاي معنوي مستلزم
تماس يا ارتباط با عامل خارجي نيستند و حتي بعد از شنيدن يا خواندن يک شعر زيبا و
قطع ارتباط چشم با خط و گوش با الفاظ لذت ناشي از زيبائي معناي آن در عالم خيال مي‌تواند
باقي بماند.

ج- زيبائي‌هاي عقلي:

اين، نوع ديگري از زيبائي‌ها است که درک آن از
حيطه حواس ظاهري و نيروي خيال برتر است و تنها عقل است که مي‌تواند زيبائي آنها را
درک کند.

تمام کارهاي خوب وفعلهاي اخلاقي و همه خصلتهاي
نيک که سرچشمه افعال نيک است زيبا هستند همانگونه که تمام کارهاي بد و ناروا و
خصلتهاي ناپسندي که منشأ افعال ناشايست هستند زشت و قبيح مي‌باشند و درک زيبائي يا
زشتي آنها در قلمرو عقل انسان است، کيست که داراي عقل سليم باشد و زيبائي و شکوه
ايثار را و زشتي خودخواهي را درک نکند. ايثار کسي که خود گرسنه  است و لقمه را از دهان خود مي‌گيرد و به گرسنه
اي ديگر مي بخشد. البته نه با انگيزه ستايش ديگران که آن هم نمودار خود خواهي است
بلکه فقط براي خدا و مقدم داشتن بندگان خدا برخود. قرآن نمونه برجسته اين ايثار و
زيبائي آن را که بوسيله مولاي متقيان و خانواده‌اش انجام گرفت ترسيم مي نمايد:

«و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و
اسيرا انما نطعمکم لوجه الله لا نريد منکم جزاءو لاشکورا» (سوره انسان آيه 8 و 9)
و سپس با اخبار و برشمردن پاداشهائي عظيم براي اين ايثار زيبا، آنان را مورد ستايش
و ايثارشان را شايسته سپاس قلمداد مي‌فرمايد: «ان هذا کان لکم جزاء و کان سعيکم
مشکورا» (سوره دهر 22) و براستي که زيبائي و عظمت و جاذبه اين ايثار را و زشتي و
پستي و حقارت کسي را که از پرخوري تا حلقومش پر و شکمش در حال انفجار است و باز هم
لقمه را از دهان ديگران مي‌ربايد. نه به چشم مي‌توان ديد و نه در خيال مي‌گنجد.
بلکه تنها عقل است که بخوبي، آن زيبائي و اين زشتي را درک مي‌کند، درک زيبائي
خوبيها و زشتي‌ بديها به وسيله خرد و گرايش و ميل به طرف اين زيبائيها- خوبيها- و
انزجار و نفرت فطري از اين زشتيها- بديها- که ويژه انسان است واقعيتي است
انکارناپذير. گرچه اين استعداد و گرايش ممکن است قبل از شکوفائي کامل همچون آتشي
زير خاکستر و خفته‌اي در بستر باشد و کافي است که در آن دميده مي‌شود تا سر برآورد
و بيدار و مشتعل شود و گرمي حرکت به سوي خوبيها يابد و خرمن سوز بديها گردد.

پس انچه در زمينه زيبائي خوبيها و زشتي بديها
و تشويق به آن و تحذير از اين، گفته مي‌شود آهنگي است آشنا و همگون با فطرت آدمي
که قرآن مجيد آن را «ذکر» يا زنگ بيداري همان استعداد ها و گرايشهاي خفته مي‌داند:

«ان الله يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذي
القربي و بنهي عن الفحشاء والمنکر والبغي لعلکم تذکرون»

خداوند به عدل، احسان و دستگيري نزديکان- که
نمودارها ونمونه‌هاي برجسته زيبائي هستند- امر فرمايد و از کار بد و ناروا و
ستمگري و تجاوز به حقوق ديگران- که مجموعه زشتيها هستند- نهي فرمايد، شما را پند
دهد، شايد متذکر شويد.

بعد از آنکه امر به خوبيها و نهي از بديها را-
بدون اينکه کسي را مورد خطاب قرار دهد- بيان مي‌فرمايد آنرا پند و اندرزي مي‌داند
براي تذکر و يادآوري و براي آنکه انسان بيدار شود و بخود آيد.

و قرآن که کتاب تشريع است و همگون با کتاب
تکوين با همه آياتش که آيات تشريع است و هماهنگ با آيات تکوين، کتاب ذکر نيز
ناميده شده و شايد که نکته‌اش در همين باشد که گذشته از آنکه زيببائي الفاظش گوش
را و زيبائي معاني اش دل را مي‌نوازد جاذبه زيبائي شگفت انگيز حقايقش نيز جان را
که آشنا و مشتاق و مجذوب آن آفريده شده است مي ربايد.

زيبائي روح

بهرحال افعال زيبا نمودار خصلتهاي زيبا است و
خصلتهاي زيبا شکل دهنده روح انسان و شکل روح همان خلق است که با خصلتهاي زبا
آراسته و زيبا مي‌شود و با خصلتهاي زشت، کريه و زشت مي‌شود همچون شکل ظاهري انسان
که «خلق» ناميده مي‌شود و ممکن است زشت يا زيبا باشد، آراسته باشد يا آلوده. با
اين تفاوت که زيبائي و زشتي اصلي در «خلق» در حيطه اختيار و انتخاب انسان نيست و
به همين دليل زشتي يا زيبائي آن نمي‌تواند ملاک ارزشمندي و ضد ارزش بود باشد و
ثواب و عقابي هم برآن مترتب نيست ولي زشتي يا زيبائي «خلق» در قلمرو انتخاب و
اختيار است و انسان از يک سو به وسيله عقل زشتيها و زيبائيها را درک مي‌کند و با
کمک اراده مي تواند زيبا شدن را برگزيند و از سوي ديگر گراميش و ميل به خوبيها و
زيبائيها و نفرت از زشتيها و بديها نيز به طور غريزي انرژي لازم را براي نيل به
زيبائي در اختيار انسان گذارده است و به همين سبب است که زيبائي يا زشتي «خلق»
ملاک ارزش و ضدارزش است و بيانگر فضيلت يا رذيلت انسان. و آنکس که زيبائي را
برگزيده قابل ستايش است و تکريم و کسي که زشتي را انتخاب کرده مستوجب سرزنش است و
تحقير.

گفتيم که زيبائي کارهاي خوب زائيده خصلتهاي
زيبا است و زيبائي خصلتهاي زيبا مساوي است با زيبائي روح که همان حقيقت شکوفا شده
انسان است و بدينسان از روح زيبا جز زيبائي نمي تراود ولي با اين حال هر فعلي
زيبائي الزاما، نشانگر روح زيبا نيست و اصولا زيبائي يک عمل بستگي به زيبائي
انگيزه و خاستگاه آن نيز دارد و در صورتي که انگيزه و خاستگاه زيبا نباشد زيبائي
فعل نيز ظاهري و سطحي است. يعني ممکن است انساني که داراي روح نازيبا است کار خوبي
را نه برانگيخته از روح خود بلکه ناهمگون با آن و با ا نگيزه‌اي ديگر انجام دهد که
در اين صورت عمل گرچه به ظاهر زيبا است و قابل ستايش ولي چنانچه انگيزه پشت پرده
آن، آشکار شود عمل نيز متأثر از زشتي انگيزه، زيبائي ظاهري خود را از دست مي‌دهد و
بلکه کريه و زشت جلوه‌گر مي‌شود و همچنين عکس آن نيز صادق است. يعني ممکن است يک
عمل به ظاهر، زيبائي چنداني نداشته باشد يا حتي زشت بنمايد ولي آنگاه که همين عمل
برخاسته از روحي زيبا و انگيزه‌اي جميل و هدفي زيبا باشد زيبا و جميل شود.

با يک مثال مطلب بالا را روشن‌تر مي‌کنيم:
ايثار جان به  عنوان اوج زيبائي يک عمل و
قتل به عنوان سمبل زشت‌ترين کارها هر دو بر اساس انگيزه، زيبائي و زشتي آنها در
نوسان است. ايثار اگر از خاستگاه ايمان به خدا يعني گرايش به مبدا کمال و عواطف
غيردوستي در طول خدا باشد زيباترين عمل است و قتل نفس محترمه به طور عمد زشت‌ترين
کارها است ولي آنگاه که همين ايثار و جان دادن براي شهرت‌طلبي! و بخاطر خوشايند
مردم باشد يا قتل نفس به منظور انجام فرمان الهي و تحقق عدالت در مورد يک مجرم
مستحق اعدام انجام گيرد با آن که ايثار و قتل نفس از نظر ظاهر در هر دو صورت يکسان
به نظر مي رسد ولي با تغيير انگيزه و خاستگاه، زيبائي و زشتي هم تغيير مي‌يابد و
زيباترين به زشت‌ترين و زشت‌ترين به زيباترين عمل تغيير وجه مي‌دهد. شمشيري که از
دست علي(ع) فرود مي‌آيد با شمشيري که از دست عمرو بن عبدود مي ايد هر دو از نظر ظاهر
يکسانند ولي آن «افضل من عبادة الثقلين» و اين زشت‌ترين نمودار از سيماي دروني يک
درنده خي انسان نما است.

و انگشتري که حضرت امير(ع) در حال رکوع به
فقير انفاق مي‌کند و در قرآن مورد ستايش و تعظيم قرار مي‌گيرد، زيبائي و عظمت آن
به دليل آن نيست که شاعر گمان کرده «که نگين پادشاهي زکم دهد گدا را» علي(ع) نه
پادشاه بوده و نگين پادشاهي داشته، مهم اين نيست که قيمت انگشتر يک درهم بوده يا
ده‌هزار. زيبائي اين عمل در نيت پاک و انگيزه زيباي علي(ع) نهفته است. ادامه دارد

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

کار را به کاردان
واگذار

مردی را چشم درد
خاست، پیش بیطار (دامپزشک) رفت که: دوا کن! بیطار از آنچه در چشم چارپایان می
کنند، در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند گفت: برو، هیچ تاوان نیست؛
اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی.

مقصود از  این سخن آن است تا بدانی که هر آنکه ناآزموده
را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد، به نزدیک خردمندان به خفت رأی منسوب گردد.

ندهد هوشمند روشن رأی      به فرومایه کارهای خطیر

بوریا باف اگر چه
بافنده است   نبرندش به کارگاه حریر «سعدی»

برکت

شخصی از عالمی پرسید:
اینکه می گویند فلان چیز برکت دارد یا ندارد، این چه معنی دارد؟ چگونه ممکن است
مثلا پنج اشرفی فایده اش از پنج اشرفی دیگر بیشتر باشد یا از یک من گندم با برکت،
انسان بیشتر از دو من گندم بی برکت استفاده کند؟1

عالم گفت: دلیلی هست
خیل واضح ولی بشرط اینکه از روی انصاف ایرادی به آن نگیری!

گفت: چه دلیل؟

عالم گفت: گوسفند هر
سال بیشتر از دوبار نمی زاید و  از برای
این حیوان خطر و آفات هم زیاد است و به اندک مرضی در ظرف یک روز ممکن است هزارها
گوسفند نابود شوند، علاوه بر این هر روز میلیون ها گوسفند ذبح و گوشت آن بمصرف خوراک
انسانها می رسد، مع ذلک بیابان ها و کوهسارها پر از گوسفند است ولی سگ با اینکه از
همه حیوانات سخت جانتر و کم آفت تر و هر سال هم می زاید و اغلب توله هایش از هفت و
هشت هم کمتر نیستند، با وجود آن هزار یک گوسفند هم نیست! و از همین قیاس  می توان پی به وجود برکت برد.

سفارش های خداوند

امیرالمؤمنین (ع) می
فرماید: خداوند به حضرت موسی(ع) فرمود: ای موسی! سفارش مرا در چهار چیز نگهدار:

1-               
تاگناهان خود را
آمرزیده ندیده ای، به عیب دیگران مپرداز.

2-               
تا پایان یافتن خزینه
های مرا ندیده ای، غم روزی خود مخور

3-               
تا زوال سلطنت مرا
ندیده ای، به کسی جز من امیدوار مباش.

4-               
تا شیطان را مرده
نیافته ای، از مکرش ایمن مباش.

کبر و مناعت- صبر و
قناعت

دیوجانس، حکیم یونانی
را اسکندر طلب کرد. او عذر خواست و پیغام فرستاد که: ترا کبر و مناعت است و مرا
صبر و قناعت؛ تا آنها با تو است، نزد من نیائی و تا اینها با من است، پیش تو
نیایم.

گرمک اصفهان و گرمک
کاشان

وقتی که «حکیم
شفائی»، چهارده سال بیش نداشت، روزی «محتشم کاشانی» به دیدن پدرش می رود، حکیم که
از کودکی در سرودن شعر، مهارت داشت، شعری از خویش برای محتشم می خواند، محتشم
میگوید: «اشعار شما مثل گرمک اصفهان است که به ندرت شیرین در می آید!»

شفائی جواب می دهد:
«الحمدالله! مثل گرمک کاشان نیست که هیچ شیرین در نمی آید»

مدعی نبوت

مردی را که دعوی
پیغمبری می کرد، نزد معتصم آوردند. معتصم گفت: شهادت می دهم که تو پیغمبر احمقی
هستی! گفت: آری، از آنجا که بر قومی چون شما مبعوث شده ام!

خویش را در عیدگاه
وصل او قربان کنیم

ای خوش آن روزی که ما
جان در ره جانان کنیم

ترک یکجان کرده خود
را منبع صدجان کنیم

اختیار خود به پیش
اختیار او نهیم

هر چه او میخواهد از
ما، از دل و جان آن کنیم

همتی کوتا چو ابراهیم
برآتش زنیم

آتش عشق خدا
برخویشتن، بستان کنیم

یا چو اسماعیل در راه
رضایش سرنهیم

خویش را در عیدگاه
وصل او، قربان کنیم

یا چو نوح اول به سنگ
دشمنان تن دردهیم

بعد از آن از آب چشم
آفاق را، طوفان کنیم

یا بحبل الله آویزیم
دست اعتصام

همچو عیسی برفراز
آسمان، جولان کنیم

یا چون احمد بگسلیم
از غیرحق یکبارگی

هر دو عالم را به نور
خویش، آبادان کنیم (فیض کاشانی)

مکافات عمل بد

به چشم خويش ديدم در گذرگاه               که زد بر جان موري، مرغکي راه

هنوز از صيد منقارش نپرداخت          که مرغي ديگر آمد، کار او ساخت

چو بدکردي مباش ايمن زآفات          که واجبشد طبيعت را مکافات

سپهر آئينه عدل است و شايد         که هرچ آن از تو بيند وانمايد

منادي شد جهان را، هر که بد کرد    نه با جان کسي، با جان خود کرد

مگر نشنيدي از فراش اين راه           که هر کاو چاه کند افتاد در چاه

سراي آفرينش سرسري نيست               زمين و آسمان‌ بي‌داوري نيست               «نظامي
گنجوي»

پنج چيز بي‌ثبات

حکما گفته‌اند: از پنج چيز، ثبات و بقا، توقع
نتوان کرد:

اول- سايه ابر که تا درنگري برگذرد.

دوم- دوستي بغرض که اندک فرصتي را چون شعله
برق ناچيز شود.

سوم- جمال خوبرويان که به آخر متغير افتد.

چهارم- ستايش دروغگويان که آن را فروغي نباشد.

پنجم- مال دنيا که عاقبة‌الامر در معرض فنا
آيد و با خداوند خود طريق وفا به پايان نرساند.

بزيب و زينت و مال و متاع دنيي دون

مباش غره که با کس وفا نخواهد کرد

*ستوده جاهلان

روزي افلاطون نشسته بود با جمله اي از خواص آن
شهر. مردي به سلام وي درآمد و بنشست و از هر نوعي سخن گفت. در ميانه سخن گفت: اي
حکيم! امروز فلان مرد را ديدم ک حديث تو مي کرد و ترا دعا و ثنا مي گف که افلاطون
حکيم سخت بزرگوار است و هرگز چون او کس نباشد و نبوده است، خواستم که شکر او به تو
رسانم. افلاطون حکيم چون اين سخن بشنيد سرفروبرد و بگريست و سخت دلتنگ شد. آن مرد
گفت: اي حکيم! از من ترا چه رنج آمد که چنين دلتنگ شدي؟ افلاطون حکيم گفت: مرا اي
خواجه از تو رنجي نرسيد و لکن مصيبتي از اين بزرگتر چه باشد که جاهلي را بستايد و
کار من او را پسنديده آيد؛ ندانم که چه کار جاهلانه کرده ام که به طبع او نزديک
بوده است و او را خوش آمده است و مرا بستوده تا توبه کنم از آن کار. مرا اين غم از
آن است که هنوز جاهلم که ستوده جاهلان هم جاهلان باشند.

·                   
کور حقيقي

مردي صالح به درخانه بخيلي رفت و گفت: چنين به
من رسيده که تو چيزي از مال خود نامزد ارباب استحقاق کرده اي و من به غايت مستحق و
فرو مانده‌ام. آن خواجه بهانه پيش کرد و گفت: من آنچه نامزد کرده ام، نامزد کوران
کرده ام و تو کور نيستي!؟ مرد صالح گفت: غلط ديده اي، کور حقيقي منم که روز از
رازق حقيقي برتافته‌‌ام و به سوي چون تو بخيلي شتافته‌ام. و روي از او بگردانيد.
خواجه از سخن او متأثر شد و از عقبش دويد و هر چند درخواست کرد که برگردد تا خدمت
بجاي آورد، درجه قبول نيافت.

·                   
گواهي هزال

شخصي پيش قاضي آمد و برکسي دعوي کرد. قاضي از
او گواه طلبيد. مدعي هزالي را به گواهي درآورد. قاضي از او پرسيد که هيچ مسئله مي‌داني؟
گفت: آنقدر که شرح نتوان کرد! پرسيد: آيا قرآن مي داني؟ گفت: به ده قرائت! پرسيد
که هرگز مرده‌شويي کرده‌اي؟ گفت: ان خود هنر آباء و اجداد من است! پرسيد که چون
مرده بشوئي و کفن کني و در تابوت نهي چه مي گوئي؟ گفت: بگويم. گفت: خوشا به حال تو
که بمردي و جان بسلامت تا ترا پيش قاضي نبايد شد و گواهي نبايد داد!!

 

/

فرستادگان قریش به حبشه

درسهائی از تاریخ
تحلیلی اسلام

فرستادگان قریش به
حبشه

حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

مهاجران در حبشه
سکونت کرده و دور از آنهمه آزار و شکنجه ای که در مکه بجرم پذیرفتن حق و ایمان
بخدا و پیغمبر او می دیدند زندگی آرام و بی سرو صدائی را در محیطی أمن شروع کردند،
اگر چه هجرت از وطن مألوف و دست کشیدن از خانه و زندگی و کسب و کار برای آنها
دشوار و سخت بود ولی در برابر آنهمه آزار و شکنجه و ناسزا و تمسخر و محرومیتهای
دیگری که در مکه داشتند این سختیها بحساب نمی آمد تا چه رسد که آنها را غمناک و
متأثر سازد.

از انسو مشرکین مکه
که از ماجرا مطلع شده و دیدند مسلمانان از چنگالشان فرار کرده و در حبشه بخوشی و
آسایش بسرمی برند در صدد برآمدند تا بهر ترتیبی شده بلکه بتوانند آنها را بمکه باز
گردانده و بدین ترتیب از مهاجرت افراد دیگر جلوگیری کرده و ضمنا از انتشار اسلام
بسایر نقاط و کشورها، که از آن بیمناک بودند- ممانعت بعمل آورند.

بهمین منظور انجمنی
تشکیل داده وقرار شد دو نفر را به نمایندگی از طرف خود بنزد نجاشی بفرستند و
هدایائی هم در نظر گرفتند که بهمراه آندو برای وی ارسال دارند و از او بخواهند
افراد مزبور راهر چه زودتر بمکه بازگرداند.

این دو نفری را که
انتخاب کردند یکی عمروبن عاص و دیگری عمارة بن ولید[1]
بود، عمروبن عاص به زیرکی و سخنوری و شیطنت معروف بود و عمارة بن ولید یکی از
رشیدترین و زیباترین جوانان مکه و شخص شاعر و جنگجوئی بوده، و چون خواستند حرکت
کنند عمروبن عاص همسر خود را نیز با خود برد و شاید هم روی درخواست خود آن زن،
عمروبن عاص او را بهمراه خود برده.

اینان به جده آمده و
چون سوار کشتی شدند مقداری شراب نوشیدند و در حال مستی عمارة بعمروبن عاص گفت: به
زنت بگو مرا ببوسد، عمروعاص از اینکار خودداری کرد، و عمارة نیز درصدد برآمد تا
عمرو عاص را بدریا انداخته غرق کند و با همسر او درآمیزد، و بدین منظور هنگامی که
عمروعاص بی خبر از منظور او بکنار کشتی آمده بود و امواج دریا را تماشا می کرد از
پشت سر او را حرکت داد و بدریا انداخت ولی عمروعاص با چابکی خود را بطناب کشتی
آویزان کرد و بکمک کارکنان کشتی و مسافران دیگر خود را از سقوط در دریا نجات داد-
و هیچ بعید نیست تمام این جریانات طبق نقشه همان زن و دسیسه ای که او داشته و
عمارة را به اجرای آن وادار کرده انجام شده باشد، و بهر ترتیب که بود عمروعاص نجات
یافت ولی روی زیرکی و سیاستی که داشت  این جریان
را حمل برشوخی کرده و چنانچه عمارة مدعی شده بود که غرضی جز شوخی نداشتم عمروعاص
با خنده ماجرا را برگزار کرد اما کینه او را در دل گرفت تا در فرصت مناسبی این عمل
او را تلافی کند.

در پیشگاه نجاشی

و بهر صورت عمروعاص و
عمارة به حبشه وارد و بگفته برخی قبل از آنکه بنزد نجاشی بروند پیش درباریان و
سرکردگان لشکر و بزرگان حبشه که سخنشان نفوذ و تأثیری در نجاشی داشت رفته وهدایائی
نزد ایشان بردند، و ماجرای خود و هدف و منظور مسافرتشان را بحبشه بآنها اطلاع داده
و آنها را با خود هم عقیده و همراه کردند که چون در پیشگاه نجاشی سخن از مهاجرین
مکه بمیان آمد شما هم ما را کمک کنید تا نجاشی را راضی کرده اجازه دهد ما این
افراد را بمکه بازگردانیم، و آنها را تسلیم ما کند.

آنها نیز قول همه
گونه مساعدت و همراهی را بعمروعاص و عمارة دادند، و برای ملاقات آنها وقت گرفته
آنانرا بنزد نجاشی بردند، و چون هدایای قریش را نزد نجاشی گذارده و نجاشی از وضع
قریش و بزرگان مکه جویا شد آندو در پاسخ اظهار داشتند:

ای پادشاه! گروهی از
جوانان نادان و بی خرد ما بتازگی از دین خود دست کشیده و آئین تازه ای آورده اند
که نه دین ما است و نه دین شما، و اینان اکنون بکشور شما گریخته و بدین سرزمین
امده اند، بزرگان ایشان یعنی پدران و عموها و رؤسای عشیره و قبیله هاشان ما را پیش
شما فرستاده تا دستور دهید آنها را بنزد قریش که بوضع و حالشان آگاه ترند
بازگردانند.

سکوتی مجلس را فرا
گرفت، عمارة و عمروعاص نگرانند تا مبادا نجاشی دستور دهد مهاجرین را احضار کرده و
با انها در اینباره گفتگو کند، زیرا چیزی برای بهم زدن نقشه هاشان بدتر از این
نبود که نجاشی آنها را ببیند و سخنانشرا بشنود.

در این وقت درباریان
و سرکردگانی که قبلا خود را آماده کرده بودند تا دنبال گفتار فرستادگان قریش را بگیرند
بسخن آمده گفتند:

پادشاها! این دو نفر
سخن براستی و صدق گفتند، و بزرگان این افراد بوضع حال ایشان داناتر از آنها هستند،
و اختیارشان نیز بدست آنها است، بهتر همان است که این افراد را بدست این دو
بسپارید تا بشهر و دیارشان بازگردنند و بدست بزرگانشان بسپارند!

نجاشی با ناراحتی
وخشم گفت: بخدا سوگند تا من  این افراد را
دیدار نکنم و سخنشان را نشنوم اجازه بازگشتشان را بدست این دو نفر نخواهم داد،
اینان در کنف حمایت منند و بمن پناه آورده اند، نخست باید آنها را بدینجا دعوت کنم
و جستجو و پرسش کنم ببینم آیا سخن این دو نفر درباره آنها راست است یا نه، اگر
دیدم این دو راست می گویند آنها را به ایشان خواهم سپرد و گرنه  از ایشان دفاع خواهم کرد و تا هر زمانی که
خواسته باشند، در این سرزمین بمانند و در کمال آسایش بسر برند.

مهاجرین در حضور
نجاشی

نجاشی بدنبال مهاجرین
فرستاد و آنانرا بمجلس خوش احضار کرد، مهاجرین که از ماجراو علت احضارشان از طرف
پادشاه حبشه مطلع شدند انجمنی کرده و درباره اینکه چگونه با نجاشی سخن بگویند
بمشورت پرداختند، و پس از مذاکراتی که انجام شد تصمیم گرفتند در برابر نجاشی و
سرکردگان او از روی راستی و صراحت سخن بگویند و تمام پرسشهائی را که ممکن است از
ایشان بکنند بدرستی و از روی صدق و صفا پاسخ گویند اگرچه به آواره شدن مجدد آنها
بیانجامد، و از میان خود جعفربن ابیطالب را برای سخن گفتن و پاسخگوئی انتخاب
کردند، و در پاره ای از روایات نیز آمده که خود جعفر بآنها گفت: پاسخ سؤالات را
بمن واگذار کنید و کسی بآنها سخن نگوید.

و بدین ترتیب مهاجرین
وارد مجلس نجاشی شده و بی آنکه در برابر نجاشی بخاک افتاده و مانند دیگران او را
سجده کنند هر کدام در جائی جلوس کردند.

یکی از رهبانان به
مهاجرین پرخاش کرده گفت: برای پادشاه سجده کنید!

جعفربن ابیطالب بدو
رو کرده گفت: ما جز برای خداوند برای دیگری سجده نمی کنیم، عمروعاص که از احضار
آنها ناراحت و خشمگین بود و بدنبال بهانه ای می گشت تا آنها را پیش نجاشی افراد
نامنظم و ماجراجو معرفی کند و مانع سؤال و پاسخ آنها گردد در اینجا فرصتی بدست
آورده گفت:

قربان! مشاهده کردید
چگونه اینها حرمت پادشاه را نگاه نداشته و سجده نکردند؟

مجلسی بود آراسته و
کشیشهای مسیحی در اطراف نجاشی نشسته کتابهای انجیل را باز کرده و پیش خود گذارده
بودند و منتظر گفتار پادشاه حبشه بودند تا چگونه با اینها رفتار کرده و با این
ماجرای تازه چه خواهد گفت، در این وقت نجاشی لب گشوده گفت:

این چه آئینی است که
شما برای خود برگزیده و انتخاب کردید که نه آئین قوم و عشیره شما است و نه آئین
مسیح و دین من است و نه آئین هیچیک از ملتهای دیگر؟

جعفربن ابیطالب که
خود را آماده برای پاسخگوئی کرده بود با کمال شهامت لب بسخن بازکرده در پاسخ چنین
گفت[2]:

پادشاها! ما مردمی
بودیم که بوضع زمان جاهلیت زندگی را سپری می نمودیم! بتهای سنگی و چوبی را پرستش
می کردیم، گوشت مردار می خوردیم! کارهای زشت را انجام می دادیم، برای فامیل و
أرحام خود حشمتی نگاه نمی داشتیم، نسب به همسایگان بدرفتاری می کردیم، نیرومندان
ما به ناتوانان زورگوئی می کردند … و این وضع ما بود تا انکه خدای تعالی پیغمبری
را در میان ما مبعوث فرمودکهما نسب او را می شناختیم، راستی و امانت و پاکدامنی او
برای ما مسلم بود، این مرد بزرگوار ما را بسوی خدای یکتا دعوت کرد و بپرستش یگانگی
او آشنا ساخت، بما فرمود: دست از پرستش بتان سنگی وآنچه پدرانتان می پرستیدند
بردارید، و براستگوئی و امانت و صله رحم، نیکی بهمسایه سفارش کرد، از کارهای زشت،
و خوردن مال یتیمان، و تهمت زدن به زنان پاکدامن … و امثال این کارهای ناپسند
جلوگیری فرمود، بما دستور داد خدای یگانه را بپرستیم و چیزی را شریک او قرار
ندهیم، ما را بنماز و زکاة و عدالت و احسان و کمک بخویشان أمر فرمود و از فحشاء و
منکرات و ظلم و تعدی و زور نهی فرمود… و خلاصه یک یک دستورات اسلام را برای
نجاشی برشمرد.

آنگاه نفسی تازه کرد
و دنباله گفتار خود را چنین ادامه داد: … پس ما او را تصدیق کرده و بوی ایمان
آوردیم، و از وی در آنچه از جانب خدای تعالی آورده بود پیروی کنیم خدای یکتا را
پرستش کردیم، آنچه را بر ما حرام کرده و از ارتکاب آنها نهی فرموده انجام ندادیم،
حلال او را حلال و حرامش را حرام دانستیم … و خلاصه هر چه دستور داده بود همه را
بمرحله اجرا درآوردیم.

… قریش که چنان
دیدند دست به شکنجه و آزار ما گشودند و با هر وسیله که در اختیار داشتند کوشیدند
تا ما را از پیروی این آئین مقدس بازدارند و به پرستش بتان باز گردانند، و به
انجام کارهای زشتی که پیش از آن حلال و مباح می دانستیم و ادارند، هنگامی که ما
خود را در مقابل ظلم و ستم و آزار و شکنجه و سخت گیریهای آنها مشاهده کردیم و
دیدیم اینان مانع انجام دستورات دینی ما می شوند بکشور شما پناه آوردیم، و از میان
سلاطین و پادشاهان دنیا شخص شما را انتخاب کردیم 
به عدالت شما پناهنده شدیم بدان امید که در جوار عدالت شما کسی بما ستم
نکند.

در اینجا جعفر لب
فروبست و دیگر سخنی نگفته سکوت کرد. ادامه دارد

بلندپروازی

امیرالمؤمنین(ع):
«لاتطمع فیما تستحق»

به چیزی که سزاوارت
نیست، طمع نکن. (غررالحکم ص 800)

 



[1] – در سیره
ابن هشام بجای عمارة، عبدالله بن ابی ربیعة را ذکر کرده ولی ما از روی تفسیر مجمع
و تاریخ یعقوبی و کتابهای دیگر نقل کردیم، و برخی هم مانند ابن کثیر در کتاب سیره
خود احتمال داده اند ماجرای عمارة در سفر دیگری که پس از جنگ بدر با عمروعاص به
حبشه رفته اند انفاق افتاده باشد.

/

ضرورت اعلام براءت از مشرکین در حج

«بمناسبت سالگرد فاجعه خونین مکه»

ضرورت اعلام براءت از
مشرکین در حج

اگر مسلمانان در خانه
ناس و خانه خدا از دشمنان خدا اظهار برائت نکنند پس در کجا می توانند اظهار
نمایند؟ و اگر حرم و کعبه و مسجد و محراب، سنگر و پشتیبان سربازان خدا و مدافعان
حرم و حرمت انبیا نیست پس مأمن و پناهگاه آنان در کجاست؟ «امام خمینی»

یادی از غروب خونین
مکه

سال گذشته، روز جمعه
6 ذی حجة الحرام، حرم امن الهی، غروبی خونین داشت، از یکسو وارثان ابراهیم و
محمد(ص)، ندای الهی را لبیک گفته، اعلام برائت از مشرکین سر می دادند و از سویی
دیگر، وارثان ابرهه و بولهب، این سیه رویان تاریخ، با سلاحهای گوناگون سرد و گرم
به جان براءت جویان افتاده، انتقام هزار و چهارصد ساله را از آنان می گرفتند، و
اینان …. این ضیوف الرحمن … این میهمانان گرامی خداوند، روی زمین در خون خود
می غلطیدند و با قطرات خون «مرگ  بر
آمریکا» بر مردان فریاد کنان، زنان مضطرب و پریشان، گلوله ها می بارید، سنگها،
فرقها را می شکافت، دشنه های دژخیمان جگرها را می درید، باطوم ها بر سر و صورت زده
می شد، ماشین های آتش نشانی آب جوش می پاشید، فشار جمعیت استخوانها ر درهم خرد می
کرد، راه پیش و پس بسته شده بود، آمبولانسها، اجازه حرکت نداشتند، به بیماران نیز
رحم نمی شد، پناهگاهی برای پناه آوردگان به خانه خدا پیدا نمی شد و با این حال هر
لحظه ای با فریاد «الله اکبر»، فضای پر از دود و آتش و باروت، شکافته می شد و
جوانی از یاوران صدیق پیامبر(ص) نقش بر زمین، در خون مقدس خویش می غلطید.

راهی جز راه شهادت
گشوده نبود، و بی پروا، میهمانان خدا به آن راه روی می آوردند، و رودروی دژخیمان،
بی سلاح، استقامت می کردند و ندای «هیهات من الذله» از حلقوم مطهرشان بلند می شد و
تنها یک بار بر زمین می افتادند که این دیگر سقوط و شکست نبود، بلکه عروج به سوی
عرش بود.

خدایا! در آن ساعتهای
حماسه و خون، از سرزمین حجون- که طبق روایت- قطعه ای از بهشت است- چه صدائی شنیده
می شد و چه منظره هایی از تاریخ تکرار می گشت.

علی(ع) را می دیدیم
که بزور ریسمان بگردنش انداخته و به مسجد می کشاندند و او برای حفظ کیان اسلام، لب
فروبسته و شمشیر در غلاف کرده بود. فاطمه «س» را می دیدیم که شعله های آتش درب
خانه اش را می سوزاند و او چاره ای جز صبر نداشت. حسن (ع) را می دیدیم که جنازه اش
بدست این پلیدان سوراخ سوراخ شده بود و برادرش برای حفظ وحدت شمشیر نمی کشید و حسین(ع)
را می دیدیم که مظلومانه پرده کعبه را در دست گرفته و فریاد مظلومیتش بلند بود و
یکایک امامان معصوم(ع) را می دیدیم که برای مظلومیت یارانشان در تمام اعصار و
قرون، اشک می ریختند و دیدیم آنچه را تاکنون فقط در تاریخ خوانده بودیم، اینجا با
چشم دل دیدیم و فهمیدیم که دشمنان در هر زمان و مکان، با حسینیان در ستیزند و با
کمال وقاحت، برای انتقام جوئی به نفع نیاکان پلیدشان، حتی قداست حرم خدا را هم که
برای تمام جانداران باید امن باشد، نگه نمی دارند و محترم نمی شمرند.

و از آن فضیحت بارتر
و رسواتر اینکه، پس از پایان گرفتن فاجعه- به صورت ظاهر- در رسانه های گروهی و
تبلیغاتیشان، اعلام می کردند که ایرانیان به مردم مکه حمله ور شدند و بسیاری از
مردم را زخمی کردند و پلیس ناچار به دخالت و متفرق کردن مهاجمان شد! و در حالی که
صدای گلوله و رگبار مسلسل لحظه ای فروکش نمی شد، و تمام مردم آن صداها را از دور و
نزدیک شنیده بودند، اعلام کردند که پلیس حتی یک گلوله هم خالی نکرد! و پس از آن
دیدیم که چگونه، دیگر سفیانیان از کشورهای مرتجع و مزدور عربی، تلگراف تبریک به
بولهب حجاز می زدند که دستت درد نکند!!

همان روزها که این
تبلیغات مسموم را می شنیدیم، احساس کلی بر این بود که بیشتر این تبلیغات به این
خاطر است که از حج سال بعد جلوگیری شود و با این تهمتهای درشت می خواهند به دیگر
کشورهای اسلامی بقبولانند که ایرانیان را نمی شود به خانه خدا راه داد و از این
روی، تبلیغات دامنه داری در طول این مدت داشتند که برای هر انسان عاقل و باسوادی
که با الفبای قرآن آشنایی داشته باشد، پوچ بودن و بی محتوا بودن آن تبلیغات سوء و
ناروا بودن آن تهمتها معلوم می گردد و اکنون در پی آن نیستیم که تمام آن تبلیغات
غلط را رد و یا خنثی کنیم که آیات قران، مشحون و مملو از رد این ظالمان و ملحدان
است و فقط برای تذکر، چند نکته ای را به اطلاع خوانندگان عزیز پاسدار اسلام می
رسانیم.

تصدی امور کعبه

یکی از موارد خلافی
که بین ما و وهابیان وجود دارد این است، مکه ملک شخصی کسی نیست که در آن به هوای
اربابانش تاخت و تاز کند و اصلا حکومت غاصب حجاز چه حق دارد که خود را والی و خادم
حرمین بداند و چه حق دارد که در این سرزمین امن الهی که مربوط به تمام مسلمین بلکه
تمام مردم دنیا است، فرمانروائی داشته باشد و بر تمام مسلمین استکه برای اداره
حرمین شریفین قیام کنند و آن را از دست این جانبان بگیرند، چرا که تولیت مسجد
الحرام را نمی تواند یک گروه مشرک و ملحد داشته باشد بلکه تولیت آنجا را باید
متقین و پرهیزکاران بدست بگیرند. در قرآن می خوانیم:

«ومالهم ألا یعذبهم
الله و هم یصدون عن المسجدالحرام وماکانوا أولیاؤه الا المتقون ولکن اکثرهم
لایعلمون». (انفال آیه 34)

و چگونه مستحق عذاب
الهی نباشند در حالی که راه مسجد الحرام را بروی بندگان خدا می بندند و بی گمان
اینان هیچ رابطه دوستی با خداوند ندارند چرا که 
اولیاء و دوستان خدا تنها و تنها اهل تقوی وایمان هستند ولی بیشتر مردم این
مطلب را نمی دانند.

و اکنون برای دنیا
روشن شد که اینها صدّ از مسجد الحرام می کنند و در گذشته هم چنین بود،  با بهانه های گوناگون اجازه نمی دادند که
بسیاری از مسلمین مستطیع، به مکه بروند که یکی از آن بهانه ها، کمی امکانات وعدم
قدرت اداره مردم بود. اگر اداره حرمین را به مسلمین واگذار می کردند و از تمام
کشورهای اسلامی، افرادی برای این مهم بسیج می شدند، هرگز مشکلی پیش نمی آمد.

مگر خداوند کعبه را
خانه تمام مسلمین- بدون استثناء قرار نداده است و مگر نفرموده است: «جعل الله
الکعبة البیت الحرام قیاما للناس» خداوند کعبه را و بیت الحرام را جایگاه قیام و
مرکز انقلاب علیه تمام سنتهای زمان، و برای تمام مردم وضع کرده است.

و مگر کعبه را
بازگشتگاه عامه مردم و جایگاه امن و امان برای آنان قرار نداده است که می فرماید:
«و اذجعلنا البیت مثابة للناس وامنا»

و مگر خداوند از دو
بنده شایسته اش و دو پیام رسالتش حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل(ع) نخواسته است که
خانه اش را برای عموم طواف کنندگان و عبادت کنندگان وراکعان و ساجدان، از لوث هر
آلودگی و ناپاکی، پاک کنند و آن را مهمانسرای همیشگی میهمانان خدا قرار دهند که
تمام «ناس» و مردم تاریخ، به آنجا بی هیچ دلهره و ترسی،پناه ببرند و دعا و نیایش
کنند و «قیام» نمایند. «وعهدنا الی ابراهیم و اسماعیل ان طهرابیتی الطائفین
والعاکفین و الرکع السجود».

و مگر راه خود را راه
مسجد الحرام قرار نداده و آنهائی را که جلوگیری از ورود مسلمین به خانه خودشان می
کنند کافر معرفی نکرده و مردم را در این خانه امن از حضری و بدوی، دهاتی و شهری،
سیاه و سفید، یکسان قرار نداده و نفرموده: ان الذین کفروا و یندون عن سبیل الله
والمسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواء العاکف فیه والباد و من یرد فیه بالحاد
بظلم نذقه من عذاب الیم» همانا کسانیکه کافر شدند و مؤمنان را از راه خدا و از مسجد
الحرام باز می دارند، همان مسجدالحرامی که آن را برای تمام مردم مساوی قرار دادیم،
چه آنهائی که در آنجا زندگی می کنند و چه آنان که از راه دور وارد می شوند، اینان
که صد راه خدایند و هر کس بخواهد در این سرزمین از راه حق منحرف گردد و ظلم کند،
همانا او را عذابی دردناک می چشانیم.

و چه جالب است که
امام صادق(ع) در تفسیر این آیه می فرماید: «من عبد فیه غیرالله عزوجل او تولی فیه
غیر اولیاء الله فهو ملحد بظلم وعلی الله تبارک و تعالی آن یذیقه من عذاب الیم» هر
کس در مکه غیر از خدا را عبادت کند یا غیر از اولیای خدا را دوست بدارد، پس او
ملحد و ظالم است و بر خدای تبارک و تعالی است که او را از عذاب دردناک بچشاند.

و این کشتار ظالمانه
در کنار خانه خدا مگر چیزی جز ولایت امریکا را پذیرفتن و آنان را پیروی کردن، می
توانست باشد که اینچنین ضیوف الرحمن را قتل عام کنند ومگر مصداق «الحاد بظلم»
بارزتر از این می توان در لابلای تاریخ جستجو کرد؟

بنابراین، همانگونه
که از آیه شریفه «ومالهم الا یعذبهم الله …» برمی اید، اولا: این وهابیان آل
سعود حق ندارند تولیت مسجدالحرام را به عهده بگیرند چرا که تنها مؤمنین و
خدادوستان این لیاقت و شایستگی را دارند و ثانیا- بر اولیای خدا و دوستداران الله
است که عهده دار اداره حرمین شریفین بشوند و کسی که تقوی ندارد، حق تولیت و اداره
کعبه را به هیچ وجه ندارد، گواینکه کعبه ملک شخصی هیچ کس نیست و آن را خداوند برای
«ناس» و تمام مردم وضع کرده و قرار داده است و همواره خداوند ان را به خود نسبت می
دهد و «بیتی» می نامد و از دیر باز یکی از انواع قسمها، قسم به خدای کعبه بود چرا
که کعبه خانه خدا  است. در آیه 91 از سوره
نمل می خوانیم: «انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذی حرمها وله کل شی» و همانا
من مأموریت یافتم که تنها به عبادت پروردگار این بلد (مکه معظمه) بپردازم که اینجا
را بیت الحرام قرار داده و همه چیز از آن اوست. و در سوره قریش می خوانیم:
«فلیعبدوا رب هذا البیت» پس باید عبادت کنند خدای این خانه را.

این خانه ای که منسوب
به خدا است و خداوند آن را برای مردم وضع کرده و حرم امن خود قرار داده است، هرگز
نمی تواند تحت تصرف؛ گروه خاصی درآید چه رسد که این گروه از ملحدان و ظالمان باشند
و چه رسد که فرمان را از بزرگترین الگوی شرک و ناپاکی یعنی شیطان بزرگ آمریکا
بگیرند و چه رسد به اینکه مسلمانان راستین را از ورود به خانه شان منع کنند و چه
رسد به اینکه لیوان شراب را با ریگان بنوشند و و …

از آن گذشته در تاریخ
هم اگر بنگریم، ملاحظه می کنیم که جز چند صباحی که برخی از ظالمان ملحد بزور، خانه
خدا را تحت کنترل قدرت خویش درآورده بودند، در دیگر ادوار تاریخ، مکه متعلق به
تمام مسلمین بوده و حتی قبل از دوران به سلطنت رسیدن آل سعود، که عثمانی ها،
فرمانروای بیشترین خطه های اسلامی بودند، نسبت به بیت الحرام دید دیگری داشتند، در
آنجا مبلغین مذاهب گوناگون اسلامی ازمالکی، حنبلی، شافعی و حنفی گرفته تا معتزلی،
اسماعیلی، و شیعه دوازده امامی همه به صورت آزاد منبرهایی داشتند و هر یک در گوشه
ای از مسجد الحرام و حتی مسجد النبی، پیروان خود را جمع می کردند و احکام شرع مقدس
را طبق مذاهب خودشان، آزادانه، برای آنان توضیح می دادند، و از آن بالاتر چندین
نماز جماعت نیز در مسجدالحرام برپا می شد و اصحاب مذاهب، هر کس اقتدا به امام خود
می کرد. گرچه در یک صف جماعت وحدت بیشتر مسلمانان به چشم می خورد و بسیار جالب تر
است که همگان در یک صف قرار بگیرند ولی در تبلیغ احکام هرگز محدودیت و فشار نباید
باشد چه رسد به اینکه این گروه ملحد، با کمال وقاحت و بی شرمی، مسلمانان را مشرک
بنامند و آن همه تبلیغات زنده و مسموم را میان عوام الناس پخش کنند و حق دفاع را
به مسلمین هم ندهند.

چه کسی حق تعمیر
مساجد را دارد؟

و دلیل دیگر بر عدم
صلاحیت و لیاقت آل سعود در خدمت به حرمین، همین است که آنها حق ندارند. طبق آیه
قران- هر مسجدی را نوسازی یا بازسازی کنند چه رسد به اینکه مسجد الحرام و مسجد
النبی(ص) را بخواهند تعمیر نمایند، زیرا در سوره توبه آیه 18 شرایطی برای تعمیر
کنندگان مسجد معین شده که هیچ شرطی در این خاندان وجود ندارد. در آن آیه می
خوانیم:

«انما یعمر مساجدالله
من آمن بالله والیوم الآخر وأقام الصلاة وآتی الزکاة ولم یخش الا الله …» و
همانا تنها کسانی می توانند مساجد خدا را تعمیر و مرمت نمایند که: 1- ایمان به خدا
داشته باشند         2- ایمان به روز قیامت
داشته باشند 3- نماز را برپا دارند 4- زکات بپردازند 5- جز خداوند از کسی نهراسند

اگر آل سعود، ایمان
به خدا داشتند و خدا را ناظر بر اعمال خود می دانتستند، محال بود در کنار خانه
خدا، مهمانان خدا را قتل عام کنند و آن همه جنایت در طی چند ساعت مرتکب شوند و مرد
و زن و پیر و جوان مسلمان را در امن ترین نقاط جهان، به رگبار مسلسل و گاز خفه کن
ببندند و پس از ارتکاب جنایت، حتی از باز پس دادن جنازه ها نیز امتناع ورزند و به
جای عذرخواهی، مسلمانان را آماج ناسزاها و تهمت های ناروا قرار دهند.

اگر فرزندان
ابوسفیان، به روز رستاخیز ایمان داشتند و بهشت و جهنم را حق می دانستند، اینچنین
بی شرمانه قداست حرم خدا را لکه دار نمی کردند و این اهانت بزرگ را به کعبه مقدسه
روا نمی داشتند و مرکز «قیام الناس»  براءت
از مشرکان را، خفقان زا نمی نمودند و علیه مسلمانان انقلابی، چنین اقدام جاهلانه
ای نمی نمودند.

اگر وارثان بولهب و
بوجهل، اقامه نماز می کردند، با چکمه های آهنین و سلاح بدست، در خود مسجدالحرام
قدم نمی زدند و خانه امن الهی را مملو از رعب و وحشت نمی کردند و ضیوف الرحمن را
از رسیدن به نماز و شرکت در این فریضه الهی باز نمی داشتند و اینقدر گناه و منکر و
فحشا مرتکب نمی شدند.

اگر سلاله هی خلف
اعراب زمان جاهلیت، زکات پرداخت می کردند، اینقدر دست ذلت و خواری به سوی قدرتهای
استکباری دراز نمی کردند و اینقدر اسراف و تبذیر نمی نمودند و کشور اسلامی را
یکسره تحویل آمریکای جنایتکار نمی دادند.

و اگر این نابخردان
از خدا بی خبر، ذره ای ترس از خدا داشتند، اموال بیت  المال مسلمین را به نفع عیاشی های زودگذر خود
تاراج نمی کردند و در برابر تمام تصمیم های قدرتهای استعماری خاضع نمی شدند و
اینقدر خود را به آمریکا و اسرائیل نمی فروختند وبرای حفظ تاج و تخت لرزان خویش
دتس ذلت و خواری را به دامان ابرقاتلان دراز نمی کردند و حرمین شریفین را در دسترس
مشرکان و کافران قرار نمی دادند که اینان خود نیز مشرک اند و کافر زیرا کسی که از
غیر خدا بترسد و از خدا نهراسد کافر است و اگر، هم ازخدا و هم از غیر خدا بترسد،
مشرک می باشد.

پس این مشرکان حق
ندارند اداره و تولیت خانهخ دا را به عهده بگیرند «وما کان للمشرکین ان یعمروا
مساجدالله شاهدین علی انفسهم بالکفر، اولئک حبطت اعمالهم و فی النار هم خالدون» و
مشرکان حق ندارند مساجد خدا را تعمیر کنند، در حالی که به کفر خود گواهی می دهند و
خدا تمام اعمالشان را نابود گردانید و آنان در آتش جهنم برای همیشه خواهند ماند.

براء ت از مشرکین در
زمان ما

اعتراض دیگری که این
ملحدان به ما می کنند، این است که در مکه جای برائت از مشرکین نیست، چرا که مشرکی
در اینجا وجود ندارد و آیه براءت مخصوص ایام پیامبر(ص) است.

آیه برائت از مشرکین
را یکبار با هم می خوانیم «واذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الاکبر ان
اله برئ من المشرکین و رسوله» (سوره توبه آیه 2) و این اعلام از خداوند و پیامبرش
برای  تمام مردم در روز حج اکبر است که به
تحقیق خداوند و پیامبرش از  تمام مشرکین
برئ و بیزار هستند.

در اینجا هیچ اشاره
ای به مشرکین قریش یا مشرکین زمان خاصی نشده است و در تمام الفاظ کلیت و عمومیت
دارد چه آنجا که اعلام را بطور کلی بیان کرده و از آن طرف «الناس» آورده است، یعنی
تمام مردم و قطعا تمام مردم مخصوص به زمان یا مکان خاصی نیست و از آن پس می فرماید
که خداوند و پیامبرش از تمام مشرکین به طور مطلق- بری بیزارند. فخر رازی در تفسیر
این آیه در جلد 15 صفحه 220 پس از اینکه اولین آیه از سوره برائت را می آورد که در
آنجا خداوند برائت را مخصوص به مشرکینی که عهد و پیمان بستند و تخلف کردند می داند
و می فرماید: «براءة من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین …» آنگاه
اولین قسمت از آیه دوم را که همین آیه اعلام کلی برائت است نقل می کند، سپس
میگوید: «جملة اخری تامة معطوفة علی الجملة الأولی و هی عامة فی حق جمیع الناس-
این جمله کاملی است که معطوف بر جمله قبل (براءة من الله …) می باشد و در حق
تمام مردم، کلیت و عمومیت دارد. یعنی منحصر به هیچ زمان و مکانی نیست. اگر دقت شود
در آیه گذشته که اصل برائت را از مشرکین قریش مطرح می کند، و مشخص می نماید با
کلمه عاهدتم من المشرکین- آنهائی از مشرکین را که با شما هم پیمان شده بودند- مطلب
تمام می شود و هیچ نیازی به تکرار این برائت وجود ندارد، جز اینکه یک اعلام جدید و
بطور کلی از تمام مشرکین در تمام زمانها، آن هم باید در روز حج اکبر باشد که آن را
باختلاف روایات، منحصرا در ایام حج می دانند و برخی از اصحاب، مقصود از حج اکبر را
تمام ایام حج یا روز عرفه یا روزهای منی می دانند و توصیف آن را به «اکبر» در
مقابل عمره می دانند که در روایات به حج اصغر بیان شده است.

همین فخررازی در
تفسیر کبیر خود صفحه 222 در ادامه بحث از برائت وجه تکرار برائت را چنین بیان می
کند: «انه تعالی فی  الکلام الاول، اظهر
البراءة عن المشرکین من غیر أن یوصفهم یوصف معین، تنبیها علی ان الموجب لهذه
البراءة کفرهم و شرکهم» خداوند در اولین آیه اظهار برائت ازتمام مشرکین می نماید
که پیمان بستند و پیمان شکستند ولی در این آیه اعلام برائت ازتمام مشرکین نموده
است بدون اینکه آنان را توصیف بوصف خاصی کند، تا اینکه دلالت داشته باشد براینکه
آنچه موجب برائت می شود، کفر و شرک آنها است.

پس برائت از مشرکین و
کفار در ایام حج، منحصر به یک زمان خاصی نیست و همچنانکه ایات قرآن برای تمام
اعصار و زمانها است، این اعلام کلی الهی در زمان ما هم مورد دارد. و اما اینکه
مشرکی نیست که از ان اعلام برائت شود، این سخن بقدری ابلهانه است که باید در پاسخش
گفت: چه مشرکینی از شما آل سعود مشرک تر که در همان حال که خدا را به صورت ظاهر می
پذیرد، پول و قدرت مادی و دلار آمریکا را هم شریک خدا قرار داده آنها را نیز عبادت
می کنید. آمریکا را بدون قید و شرط اطاعت و پیروی می نمائید و از همه بالاتر که با
کمال وقاحت آیات الهی را صریحا انکارنموده، در کنار خانه خدا که قتال کفار نیز در
آنجا- تا قبل از شروع آنان- جایز نیست، شما مهمانان خدا و خداپرستان را که قصد عمل
کردن به یکی از فرایض مهم خود که همان برائت از مشرکان است، داشتند و در کمال
آرامش به سوی مسجدالحرام برای اقامه نماز روانه شده بودند، مورد هجوم وحشیانه قرار
داده، قتل عام می نمائید. چه کفری صریح تر از این و چه شرکی روشن تر از آن.

تازه ما با شما کاری
نداشتیم و چون شما بصورت ظاهر شهادتین را بر لب جاری می سازید، شما را مسلمان فرض
می کردیم و غرض ما فقط اعلام برائت از مشرکان و کفار بین المللی بود مانند امریکا،
شوروی، اسرائیل و دیگر قدرتهای ضدخدائی و تنها فریاد مرگ بر امریکا و دعوت
مسلمانان به وحدت و یگانگی در صوف راهپیمایمان بلند بود، پس چه جای ابهامی باقی می
ماند که اینچنین، مسلمانان را به خاک و خون بکشید و برای دفاع از آمریکا و اسرائیل
مقدس ترین مکانها را آلوده به دژخیمانتان سازید، گواینکه از دیگر کشورهای وابسته و
مشرک، نیز سربازانی به این خاطر، وارد میدان! کرده بودید.

تازه با اینکه اعلام
برائت در این زمان که قدرتهای مشرک آنچنان به کشورهای اسلامی ما هجوم آورده اند که
در هیچ زمانی چنین سابقه نداشته است و از همه بالاتر، ایران اسلامی و افغانستان و
فلسطین و … را با بمبها و موشکها روزانه مورد تاخت و تاز قرار می دهند، این
اعلام برائت واجب و لازم است و می بایست تمام مسلمانان راکه در این کنگره بزرگ گرد
می آیند، از این همه جنایتهای بی شمار ابرجنایتکاران آگاه سازند و این راهپیمائی
را نه تنها ایرانیان که بسیاری از مسلمین سایر ملت ها نیز در آن شرکت داشتند، و از
خود شما- با اینکه هیچ حقی نداشتید- اجازه راهپیمائی گرفته شده بود و اجازه هم
داده بودید، چطور مانند مشرکین زمان رسول الله(ص) نقض پیمان کردید و اجازه خود را
هم نادیده گرفتید و اینچنین به جنگ با خدا و رسولش برخاستید؟! در خاتمه یک جمله از
سید قطب در تفسیر آیه برائت نقل می کنیم:

در جلد دهم تفسیر فی
ظلال القرآن، سید قطب، پس از تفسیر آیه برائت می گوید: «از این جمله چنین برمی آید
که پیمان ها را با مشرکین جزیرة العرب باید پایان دهیم و اصلا پس از آن نیز با هیچ
مشرکی نباید هم پیمان شویم و باید برائت مطلق و بی قید و شرط از تمام مشرکین
بجوئیم کههرگز مشرکان را پیمانی با خدا و رسول نیست.» آنگاه بحث مفصلی را در این
رابطه پی می گیرد و دو خط سیر را بیان می کند که یکی برنامه پرستش خدا است و دیگری
پرستش انسان و این دو خط سیر هرگز با هم توافقی نخواهند داشت زیرا کسی که خدا را
می پرستد، نظامی جز نظام او برای خود برنمی گزیند و کسی که تابع قانون بشری است و
انسانهای بظاهر قدرتمند را که قدرتی مادی دارند در حقیقت پرستش و عبادت می کند و
از آنها می ترسد، او هرگز نمی تواند موحد و خداپرست باشد.

آنگاه اضافه می کند:
«این تکرار اعلام برائت، پس از آن آیه اول، آن هم با همان قوت و همان آوای بلند،
به این خاطر است که برای هیچ قلب مؤمنی کوچکترین تردیدی نماند به اینکه هیچ گونه
ارتباطی نباید با گروهی داشته باشد که خدا و رسولش از آنها تبری می جویند».

پس چه جائی می ماند
برای مسلمین که با پیروان آمریکائیها مانند آل سعود- ارتباط وعلاقه ای داشته باشند
که اینها نه تنها از کفار تبری نمی جویند بلکه برای اطاعت از آنها، با اسلام  و مسلمین در ستیز و جنگند؟! و چه خوش گفت امام
ما: «آل سعود برای تصدی امور کعبه و  حج
لیاقت نداشته وعلما و مسلمانان و روشنفکران باید چاره ای بیاندیشند».

 

/

سرانجام نیک

شرح دعای ابوحمزه ثمالی

سرانجام نیک               آیت  الله ایزدی نجف آبادی

«اللهم صل علی محمد وآل محمد واختم لی بخیر».

خدایا! درودت را بر محمد و آل او بفرست و
سرانجام امر مرا خیر قرار بده.

سرانجام خیر

چون سرانجام بدو سوء خاتمه از بزرگترین مخوفات
است نزد اولیا و صاحبان عقول، از این رو در این جمله از دعا، از خداوند عاقبت خیر
خواسته شده.

بطور قطع می توان گفت: هر انسانی- یا حتی
موجودات دیگر- در تلاشی که می کننند و زحمتی که می کشند و تخل و شیرین روزگار را
که می چشند، همواره خواهان این هستند که سرانجام و خاتمه این همه تلاش و کوشش ها و
عاقبت و مآل این فراز و نشیب ها، خیر و سعادت و خوشبختی باشد. چون با تحلیل دقیق-
چنانچه بزرگان فرموده اند. خیر وجود شیئ و کمال وجودی شئ است که آن شئ، استعداد و
قابلیت آن کمال را دارد. بنابراین، خاتمه و خیر و سرانجام نیک  انسان، همانا وصول او است به کمالی که لیاقت آن
را دارد. و اینکه کمال انسان چیست، باید از قرآن بدست آورد.

سرانجام نیک از نظر قرآن

در آیات متعددی از قرآن، مؤمنین را اهل فلاح و
فوز قلمداد کرده، بلکه تنها و تنها مؤمنین را فائز و مفلح و رستگار می داند،
چنانچه در سوره حشر می فرماید:

«اصحاب الجنة هم الفائزون» بهشتیان تنها
رستگارانند.

و فلاح و فوز- که تقریبا هر دو به معنای
پیروزی و بدس آوردن بغیه و خواست انسان است. در دنیا به این معنی است که انسان،
آزاد و سربلند و عزیز و بی نیاز زندگی کند و در آخرت- چنانچه آیه مزبور گواهی می
دهد- در بهشت در میان نعمتهای جاویدان، در کنار دوستان شایسته و پاک، زیر سایه رحم
خداوندی، در کمال سربلندی به سربردن است. بنابراین، خاتمه خیر انسان که همان کمال
انسانی است، به این است که بیان شد، برعکس، سوء خاتمه بسقوط در درکات جهنم و عالم
هوان و خواری است.

ممکن است خاتمه خیر انسان را به بیان دیگر که
از آیات قران بدست می آید، بیان کرد:

در آیه 88 و 89 سوره شعرا، از قول حضرت
ابراهیم، روز قیامت را چنین معرفی می کند:

«یوم لاینفع مال و لابنون، الا من أتی الله
بقلب سلیم» روزی که دارایی و فرزندان سودی نبخشند مگر کسی که با قلب و دل سالم به
پیشگاه خداوند آید.

ممکن است ارباب معرفت از این دو آیه استفاده
کنند که خاتمه خیر انسان به این است که فطرت اولیه انسان در رهگذر طبیعت، آلودگی
علاقه به جهان طبیعت به خود نگرفته باشد. چنانچه در مجمع البیان، درباره قلب سلیم
فرموده اند: «هو القلب الذی سلم من حب الدنیا» قلب سام آن است که از محبت دنیا،
سالم مانده باشد- و دیده دل انسان، غبار عالم ماده و توجه به  غیر خدا و شرک بر او نبسته باشد.

در کافی از سفیان بن عیینه نقل می کند:

«قال: سألته عن قول الله عزوجل: [الا من اتی
الله بقلب سلیم] قال: القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه أحد سواه. قال: و کل
قلب فیه شرک أوشک فهو ساقط و انما ارادوا الزهد فی الدنیا لنفرغ قلوبهم للآخرة»

(کافی ج 3 ص 26 کتاب ایمان و کفر)

از امام صادق (ع) پرسیدم قول خدای عزوجل را که
می فرماید: «مگر کسی که به پیشگاه خداوند با قلب سالم بیاید» فرمود: قلب سالم، قلب
کسی است هر دلی که در آن شک یا شرکی هست، آن دل ساقط است و (مؤمنین) از زهد و بی
رغبتی در دنیا، منظورشان این است که دلهاشان برای آخرت فارغ باشد.

شاید که این قلب سلیم که در قرآن از ابراهیم
نقل شده و سلامت آن در روایت به خالی بودن آن از شرک و شک و آلوده نبودن آن به
توجه به غیرخدا معنا شده، در چند جمله از دعای عرفه حضرت سیدالشهداء، به مصون بودن
سر و باطن انسان و پاک بودن آن از نظر داشتن بما سوی الله و تکیه بغیر حق کردن
است.

اکنون ذکر چند جمله از دعای عرفه:

«الهی امرت بالرجوع الی الاثار فارجعنی الیک
بکسوة الانوار و هدایة الاستبصار حتی ارجع الیک منها کما دخلت الیک منها مصون
السرعن النظر الیها و مرفوع الهمة عن الاعتماد علیها»

ای خدای من، تو امر فرمودی که خلق برای شناخت
تو به آثار قدرتت رجوع کنند؛ اینک مرا رجوع ده به تجلیات و براهنمائی و مشاهده و
استبصار تا بدون توجه به آثار به شهود حضرتت نائل ایم و در آن مقام سر و درونم از
توجه به آثار محفوظ مانده و همتم ازتکیه به آنها برتر رفته باشد.

خاتمه خیر از زبان امام سجاد(ع)

مناسب است که خاتمه خیر را از دیدگاه امام
سجاد(ع) نیز بدانیم. در دعای یازدهم ازدعاهای صحیفه سجادیه که دعای آن حضرت است در
رابطه با خواتیم خیر عرض می کند:

«واجعل ختام ماتحصی علینا کتبه اعمالنا توبة
مقبولة لاتوفقنا بعدها علی ذنب اجترحناه ولا معصیة افترفناها ولاتکشف عنا سترا
سترته علی رؤس الاشهاد یوم نبلو اخبار عبادک»

و چنان مقرر فرما که آخر و خاتمه اعمال ما که
نویسندگان اعمال ثبت و ضبط می کنند، توبه مقبولی باشد که بعد از آن ما را بر هر
گناهی که مرتکب شده ایم واقف نسازند و برنافرمانی هامان آگاه نکنند در آن روز که
کردار نهانی بندگان را بازرسی در پیش حاضران پرده ای که بر ما پوشیده ای برمدار.

از ا ین دعای امام سجاد، بدست می آید که خاتمه
خیر انسان- که خواه و ناخواه در مسیر زندگی که اگر بر فرض همه اعمال بد نباشد اما
طبیعی است که اعمال صالحه و سیئه مخلوط و چه بسا سیئات اعمال صالحه را نیز حبط
کرده باشد. عملی مثل توبه مقبوله که وسیله جبران گذشته شده و خداوند از ما راضی
شود.

خدایا چنان کن سرانجام کار    تو خشنود باشی و ما رستگار

چه سرانجام نیکی که خدای رؤف و مهربان پرده
ستاریش را از بدیهای ما برندارد که مفتضح در حضور انبیاء نشویم. چه خوب می گوید
شاعر در مقام مناجات:

در آتشم بسوز و مبر نام معصیت       کاتش بگرمی عرق انفعال نیست

در جلد 11 وسائل الشیعه صفحه 9 از ابوبصیر نقل
می کند که می گوید:

قال ابوعبدالله: «من قتل فی السبیل الله لم
یعرفه الله شیئا من سیئاته» کسی که در راه خدا کشته شد، خداوند هیچ گناهی از
گناهان او را به رخ او نخواهد کشید.

مطابق این حدیث از خاتمه های خیر شهادت فی
سبیل الله است. شاید بدین جهت باشد که مقتول فی سبیل الله از همان موقعی که از
خانه اش و وطنش بقصد جهاد فی سبیل الله بیرون می آید، در حقیقت از خود و دنیا و
مافیها بیرون آمده و چنانچه در تفسیر ایه سوره نساء که می فرماید: «ومن یخرج من
بیته مهاجرا الی الله …» که مربوط به کسی است که از خانه اش بیرون می رود بقصد
رفتن به جبهه های جنگ بعضی فرموده اند که این بیت و خانه، بیت نفس است. و شاید این
که در این آیه مبدا این سفر را بیت ذکر می کند که امر جسمانی است ولی مقصد سفر را
الی الله ذکر می کند، این معنا ر تأیید کند.

صاحب جامع السعادات در صفحه 241 جلد اول چاپ
نجف این کتاب می فرماید: «اما الشهادة فی سبیل الله لم یبق فی القلب غیر حب الله و
خرج حب الدنیا والمال و الوالد» اما شهادت در راه خدا عبارت است از گرفته شدن روح
در حالیکه در دل غیر از دوستی خدا باقی نمانده و دوستی دنیا و مال و اولاد از دل
بیرون رفته است.

ذکر یک نکته مهم

کمال الدین ابن میثم بحرانی در شرح نهج
البلاغه می فرماید: غالب بر دلهایااهل تقوی ترس ازخاتمه و سرانجام است چون راستی
خطرناک است و بالاترین اقسام ترس از خاتمه که بیشتر دلالت می کند بر کمال معرفت،
ترس از سابقه است.

مطابق تحقیق ابن میثم، عاشقان وصلحا و متقین
که ترس سوء خاتمه، راحت را از آنها سلب کرده است، در دو رتبه هستند: رتبه پائین
کسانی که از خطر عاقبت می ترسند، رتبه بالاتر کسانیکه از آن نگرانند که در لوح
محفوظ قلم تقدیر الهی آنها را و نام آنها را در دیوان سعادتمندان یا در زمره شقاوت
پیشگان ثبت فرموده است.

ابن میثم مثال این دو گروه را چنین بیان می
کند که بر فرض دو کس از ناحیه ملک نامه ای برای آنها آمده، احتمال این که در این
نامه موجبات غنای آنها باشد یا حکم به اعدام، آن دو نفر قلبشان هر دو در طپش است،
یکی به فکر این است که نامه را که می گشاید برایش چه چیز ظاهر می شود و آن دیگری
در اندیشه است که آیا ملک هنگام نوشتن نامه در حال غضب بوده یا در حال رضا، و
معلوم است که شخص دومی که نظر و فکر خود را متوجه سابقه امر می کند عمیق تر و روند
فکر او بیشتر است.

آری! بسیار تفاوت است بین کسی که تنها سرانجام
را می نگرد که آیا پس از سپری شدن عمر سعادتمند است یا شقاوت پیشه با کسی که از
دریچه «سابقه» به «لاحقه» می نگرد.

در این فکر است که آیا در علم ازلی حق، من در
زمره سعدا بوده ام یا در تیپ اشقیاء، بقول حافظ:

برعمل تکیه مکن خواجه که از روز ازل

توچه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت؟

و نیز در این فکر استکه گرچه در حال حاضر از
خود می بیند که وظایف الهی را انجام می دهد، آیا در گذشته ایام عمل بد من و لذتهای
نامشروعی که برده ام اثری نامطلوب در زوایای قلب من باقی نگذاشته است؟ که (همچون
جرقه آتشی که در ته انبار پنبه افتاده و یک مرتبه کار خود راکرده و انبار آتش می
گیرد) آن اثر و آن خاطره آن لذت نامشروع ناگهان انسان را به تغییر روش سوق دهد
بلکه در هنگام مرگ موجب این می شود که بعد از سالیان دراز عبادت و اطاعت با کفر از
دنیا برود. در سوره لقمان است: «لاتدری نفس ماذا تکسب غدا» هیچ کس نمی داند که
فردا چه خواهد شد.

داستان معروفی است که خلاصه اش این است که در
شهری زنی به سراغ حمامی می رفت که بنام حمام منجاب بود، از مردی سراغ آن حمام را
گرفت، در این بین آن مرد چشمش به صورت زن افتاده فکر شیطانی بدل او راه پیدا کرد
در عوض خانه خودش را به اسم حمام نشان داد و چون زن وارد شد، آن مرد بدنبال او
وارد شد و در خانه را بست. آن زن هم برای فرار از آن گناه به حسب ظاهر اظهار
موافقت کرد و بعنوان اینکه برود و خود را آراسته کند از چنگ آن مرد بدر رفت.

این خاطره محرومیت از امر نامشروع در  عمق روح آن مرد قرار گرفته تا آنجائی که در
هنگام مردنش هر چه به او تلقین می کردند که شهادتین بر زبان جاری کند زبانش درعوض
شعری می خواند که مضمونش این است، چه بسا زن شیرین زبانی در ملاقات می گفت که حمام
منجاب کجا است؟!

ادامه دارد

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

قدر غدير

رسول خدا(ص): «يوم غدير خم  افضل اعياد امتي و هو اليوم الذي امرني الله
تعالي ذکره بنصب اخي علي بن ابي طالب (ع) علما لأمتي يهتدون به من بعدي و هوالذي
اکمل الله فيه الدين واتم علي امتي فيه النعمة ورضي لهم الاسلام دينا». (نور
الثقلين جلد 1 ص 588)

روز غدير خم بهترين عيدهاي امت من است و آن
روزي است که خداي متعال مرا به نصب برادرم علي بن ابيطالب(ع) بعنوان نشانه راه
هدايت دستور فرمود که پس از من بوسيله او هدايت يابند و آن روزي است که خداوند در
آن، دينش را کمال بخشيد و نعمت را بر امت من تمام فرمود و براي آنان به اسلام
بعنوان دين و آئين، رضايت داد.

امام صادق(ع):

«عن ابي الحسن الليثي، عن ابي عبدالله جعفر بن
محمد عليها السلام انه قال لمن حضره من مواليه وشيعته: اتعرفون يوما شيدالله به
الاسلام واظهر به منارالدين وجعله عيدا لنا و لموالينا و شيعتنا؟ فقالوا الله و
رسوله و ابن رسوله اعلم، ايوم الفطر هو يا سيدنا؟ قال: لا، قالوا: افيوم الأضحي
هو؟ قال: قال: لا، وهذان يومان جليلان شريفان و يوم منار الدين اشرف منهما، و هو
اليوم الثامن عشر من ذي الحجة و ان رسول الله(ص) لما انصرف من حجة الوداع و صار
بغديرخم، امرالله عزوجل جبرئيل عليه السلام ان يهبط علي النبي(ص) وقت قيام الظهرمن
ذلک اليوم وامره ان يقوم بولاية اميرالمؤمنين عليه‌السلام وان ينصبه علما الناس
بعده و ان يستخلفه في امته» (اقبال ص 474)

ابوالحسن ليثي از امام صادق(ع) روايت مي‌نمايد
که به دوستان و شيعيان حاضر در محضرش فرمود: ايا روزي را که خداوند، اسلام را
بوسيله آن، استحکام بخشيد و مشعل دين را نمايان ساخت، و آن را براي ما و دوستان و
شيعيانمان عيد قرار داد، مي‌شناسيد؟ عرض کردند: خدا و پيامبر و فرزند رسول خدا به
آن داناتر است، آيا ان روز، روز فطر است؟ امام فرمود: خير، گفتند: روز قربان است،
فرمود: خير، آن دو روز، روزهاي بزرگ و شريفي است. ولي روز پرتوافشاني مشعل دين از
آن دو شريف‌تر است، و همانا آن روز هيجدهم ذيحجه است. رسول خدا(ص) بهنگام بازگشت
از سفر حجة الوداع به غديرخم که رسيد، خداي عزوجل به جبرئيل امر فرمود تا بر
پيامبر(ص) در ظهر آن روز نازل گرديده، و به او دستور دهد تا براي معرفي ولايت
اميرمؤمنان عليه‌السلام بپاخاسته و او را براي بعد از خويش نشانه هدايت براي مردم
و جانشين در امتش قرار دهد.

امام صادق(ع):

«عن عمارة بن جوين ابي هارون العبدي ايضا،
قال: دخلت علي ابي عبدالله عليه‌السلام في اليوم الثامن عشر من ذي الحجة فوجدته
صائما، فقال: ان هذا اليوم، يوم عظم الله حرمته علي المؤمنين اذ اکمل الله لهم فيه
الدين و تمم عليهم النعمة وجددلهم ما اخذ عليهم من الميثاق والعهد في الخلق الأول
اذا انساهم الله ذلک الموقف و وفقهم للقبول منه، ولم يجعلهم من اهل الأنکار الذين
جحدوا. فقلت له: جعلت فداک فما ثواب صوم هذا اليوم؟ فقال: انه يوم عيد و فرح و
سرور وصوم شکرا لله عزوجل» (الاقبال ص 472)

ابوهارون عبدي مي ‌گويد: خدمت حضرت صادق‌(ع)
در روز هيجدهم ذي حجه رسيدم، امام روزه‌دار بود، فرمود: امروز روزي است که خداوند
حرمتش را بر مؤمنان، عظيم شمرده، چرا که دين را بر ايشان کمال بخشيد و نعمت را
تمام ساخت و عهد و پيماني راکه در روز آفرينش نخست از آنان گرفت و بدست فراموشي
سپردند، تجديد نموده و توفيق قبول آن را به آنها عنايت فرمود و آنان را از انکار
کنندگان قرار نداد، سپس فرمود: غدير روز عيد و شادماني و سرور است و روز روزه‌داري
بمنظور شکر خداي عزوجل (برچنين نعمتي است.

آنگاه امام دستور نماز و دعائي را در رابطه با
همين شکر نعمت الهي داد و فرمود: «فانه من ذلک کان کمن حضر ذلک اليوم و بايع رسول
الله(ص) علي ذلک و کانت درجته مع الصادقين الذين صدقوا الله و رسوله في موالاة
مولاهم ذلک اليوم و کان کمن شهد مع رسول الله(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و مع الحسن و
الحسين عليهما السلام و کمن يکون تحت راية القائم عليه‌السلام في فسطاطه من
النجباء والنقباء …»

کسي که چنين عملي را انجام دهد مانند کسي است
که آن روز (غدير) حضور داشته و با رسول الله(ص) بر آن (ولايت و خلافت علي‌(ع))
بيعت نموده و در درجه صادقيني که خدا و پيامبرش را در مورد ولايت موليشان در آن
روز تصديق نموده‌اند، قرار خواهد گرفت و مانند کسي است که با پيامبر و اميرمؤمنان
و امام حسن و امام حسين عليهم السلام شاهد و حاضر بوده، و مانند يکي از برگزيدگان
و نقيباني است که زير پرچم و خيمه حضرت قائم عليه السلام باشد.

امام صادق(ع):

«علي بن الحسن العبدلي قال: سمعت اباعبدالله
جعفربن محمد الصادق عليه الصلاة و السلام و علي آبائه و  ابنائه وابنائه يقول: صوم يوم غديرخم يعدل صيام
عمرالدنيا، لوعاش انسان عمرالدنيا ثم لوصام ما عمرت الدنيا لکان له ثواب ذلک و
صيامه يعدل عندالله عزوجل مائة حجة و عمرة، و هو عبيدالله الأکبر و ما بعث الله
عزوجل نبيا الا و تعيد في هذا اليوم وعرف حرمته و اسمه في السماء يوم العهد
المعهود و في الأرض يوم الميثاق المأخوذ والجمع المشهود». (بحار- جلد 95- ص 302)

علي بن الحسن گويد از امام صادق(ع) شنيدم مي‌فرمود:
روزه غدير برابر با روزه دنيا است، اگر انساني تا پايان دنيا زندگي نموده و در
تمام اين مدت روزه بدارد اندازه، ثوابش باندازه ثواب روزه غدير است و نزد خداوند
معادل صد حج و عمره مي‌باشد. غديرعيد بزرگ خدا است، و خداي عزوجل پيامبري را مبعوث
نساخته جز اينکه در اين روز عيد گرفته و حرمت آن را شناخته است، نامش در آسمان روز
«عهد معهود» و در زمين روز «ميثاق مأخوذ و جمع مشهود» است.

امام صادق(ع):

«قال الحسن بن راشد: قلت لمولانا ابي عبدالله
عليه‌السلام: جعلت فداک، للمسلمين عيد غيرالعيدين؟ قال: قلت: واي يوم هو؟ قال …
يوم ثمانية عشر من ذي الحجة. قلت: جعل فداک و ماينبغي ان نصنع فيه؟ قال: تصومه و
تکثر الصلاة علي محمد واهل بيته و تبرء الي الله عزوجل ممن ظلمهم حقهم فان الأنبيا
عليهم السلام کانت تأمر الأوصياء باليوم کان يقيم الوصي فيه ان يتخذ عيدا» (بحار
جلد 95 ص 323)

حسن بن راشد گويد به مولايمان امام صادق‌(ع)
عرض کردم: فدايت شوم، آيا جز دو عيد(فطر و قربان) عيد اسلامي ديگر وجود دارد؟

امام: آري اي حسن! بزرگتر و شريف‌تر از آن
هست.

حسن: آن عيد چه روزي است؟

امام: روز هيجدهم ذي‌حجه.

حسن فدايت گردم، چه عملي شايسته است در آن روز
انجام دهيم؟

امام: روزه مي‌گيري و دعاي بسيار بر محمد و ال
او مي‌نمائي و بسوي خداي عزوجلاز کساني که بحق آنها ظلم روا داشتند، بيزاري و
برائت مي‌جوئي، بدرستي که پيامبران به جانشينان و اوصياي خويش توصيه مي‌نمودند تا
روزي را که وصي و جانشين معرفي گرديد، عيد قرار دهند.

امام صادق‌(ع):

«وان يوم غديرخم بين الفطر والأضحي والجمعه
کالقمر بين الکواکب». (بحار جلد 95 ص 323)

مفضل از امام صادق‌(ع) روايت مي‌نمايد که آن
حضرت فرمود: روز غدير خم در ميان روز فطر و قربان و جمعه، همانند ماه در ميان
ستارگان، مي‌درخشد.

 

/

خدافراموشي، خود فراموشي است

تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان»

آيت الله
محمدي گيلاني

خدافراموشي،
خود فراموشي است

شناخت ذل
عبوديت، سراپرده عز ربوبيت  است

ميزان قوت
سير و سلوک الي الله، به ميزان قوت همين شناخت است.

ضعف اين
معرفت، پرده خودبيني را که ضخيم‌ترين حجاب است پديد مي‌آورد

شناخت ذل
عبوديت، همان ميثاق مأخوذ در موطن و موقف الهي است.

امام صادق
عليه‌السلام فرمودند: اين معرفت در وجود بني آدم ثبت شده ولي موقف الهي را فراموش
کرده‌اند.

نسيان موقف و
خدافراموشي، خودفراموشي است.

خاستگاه حول
و قوه الهي، حب خداوند است.

حب عبد به
خدايتعالي محفوف به دو محبت از جانب خداوند است.

حب به
خدايتعالي، اتباع از رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم را مستلزم است.

اشاره‌اي به
اصناف محبوبين عندالله تعالي در قرآن کريم.

از محبوبترين
اين اصناف، رزمندگان في سبيل الله هستند که هيچگونه شکاف و تفرقه‌اي در صف آنان
نباشد.

حديثي در
فضيلت جهاد و مرزباني

قوله: «الهي
لم يکن لي حول فاتنقل به عن معصيتک الا في وقت أيقظتني لمحبتک و کما اردت ان اکون
کنت فشکرتک بادخالي في کرمکو لتطهير قلبي من اوساخ الغفلة عنک»:

«الهي، قدرتي
که بدينوسيله از نافرمانيت باز گردم، ندارم گر در وقتي که براي بهره‌گيري از محبتت
بيدارم فرمودي و در اين صورت بوده چنانکه خواستي همانگونه شدم، پس شکرگزاريت کردم
از آن رو که مرا در حريم خويش پذيرا شدي و قلبم را از پلديهاي غفلت از خويش تطهير
فرمودي».

شناخت ذل
عبوديت، سراپرده عز ربوبيت است

اين فراز از
مناجات شريفه، به شناخت ذل و فقر عبودي که سراپرده ربوبي است، اشارت دارد. معرفت
ذل عبوديت، کليد ابواب همه مقامات، و گذرگاه جملگي احوال نشاط‌ انگيز و توفنده
رهروان الي الله است، معرفت ذل عبوديت بالهاي براق عرش پيماي انسان بلنداختر است
که صفير را از کنگره عرش لبيک گويان استقبال مي‌نمايد و فقط با اين بالها است که
در آن سرزمين عشق افزا «عند مليک مقتدر» نزول مي‌کند.

معرفت ذل
عبوديت، شبستان و سراپرده عز ربوبيت است، زيرا شناسائي فقر و ربط و حاجت و تعلق و
تدلي که حقيقت هر ممکن الوجودي است، ملازم با شناسائي غني بالذات و مربوط اليه است.
پس شناخت ذل عبوديت، سراپرده عز ربوبيت است و نيروي سلوک هر سالکي با اين ميزان
سنجيده مي‌شود و هر اندازه اين شناخت قويتر باشد،سالک در سلوک الي الله نيرومندتر
است و هر اندازه اين جنبه، ضعيف‌تر باشد، خودبيني و خودخواهي، قوي‌تر خواهد بود و
طبعا از قرب به سراپرده عز ربوبي، دورتر است و اين حجاب خودبيني است که از همه
حجاب‌ها ضخيم‌تر است، بلکه حجاب بين خدايتعالي و بين بشر جز خودبيني نيست، چنانکه
از امام موسي بن جعفر عليهما السلام روايت شده «ولا حجاب بينه و بين خلقه الا
خلقه»[1]

معرفت ذل
عبوديت، همان ميثاق و اعترافي است که در عالم ذر بر همگان عرضه گرديد و جملگي از
سعيد و شقي بر آن گردن نهادند و اين ميثاق فطري از همه آنان مأخوذ شد و بدون هيچ
استثنائي همگي در جواب: «الست بربکم» جمله «قالوا بلي شهدنا» گفتند و اعتراف به ذل
عبودي خويش و عز ربوبي پروردگار متعال نمودند، و با اشهاد و احضار حق تعالي، آنان
را بر حقيقت وجودشان دريافتند که جز فقر و ربط محض به حضرت واجب الوجود تعالي چيز
ديگري نيستند، و در افق بيکران هستي، هيچ فاعل و مؤثري بالاستقلال  جز حضرت پروردگار متعال نيست و همه ممکنات چنانکه
در اصل وجود، آويخته و متدلي به واجب الوجودند، در همه افعال و آثار وجودشان نيز
به حضرتش آويخته‌اند و در ذيل آيه اخذ ميثاق و اقرار بر ذل عبوديت و عز ربوبيت،
علي بن ابراهيم به سند صحيح از عبدالله بن مسکان نقل مي‌کند که گفت: به امام
صادق(ع) راجع به اين آيه: «واذ اخذ ربک من بني آدم…»[2]
عرض کردم: «معانية کان هذا؟ قال عليه السلام: نعم فثبتت المعرفه و نسوا الموقف
…»

«آيا اين اخذ
ميثاق از بني آدم و اعتراف آنان به ذل عبوديت و عز و ربوبيت، به نحو عيني و شهودي
انجام گرفته؟ فرمودند: بلي، اين معرفت در وجودشان ثبت شده، ولي موقف و موطن اخذ
ميثاق را فراموش کردند»

بلي! نسيان
موقف الهي و خدافراموشي، خودفراموشي و کوردلي است که ضخيمترين حجاب از قرب الهي
است بلکه در خبر مروري از امام کاظم عليه‌السلام، يگانه حجاب، همين حجاب خودبيني و
خودفراموشي است و با خرق اين حجاب است که همه مسافتها را مهاجر الي الله طي مي کند
و به سراپرده عز ربوبي تشرف مي‌يابد و بالعيان مي‌بيند که همه ممکنات در اصل
وجودشان و رشحات و آثار آن متدلي به قيوم مطلقند و همگي در موقف ميثاق مترنم به
«لا حول و لا قوة الا بالله» مي‌باشند و تأويل اين آيه کريمه را عيانا مشاهده مي‌کنند:

«ان الذين
تدعون من الله لن يخلقوا اذبابا ولو اجتمعوا له وان يسلبهم الذباب شيئا لايستنقذوه
منه ضعف الطالب و المطلوب، ماقدروا الله حق قدره ان الله لقوي عزيز»[3]
به آنهائي که با ديده استقلال در تأثير مي‌نگريد، و براي رفع نيازتان، آنها را که
غير خدايند مي‌خوانيد، و نزدشان دريوزگي مي‌کنيد هرگز نمي‌توانند مگسي بيافرينند و
گرچه همگي برآفرينش آن اجتماع کنند و اگر مگس چيزي از آنها بربايد، از پس گرفتنش
از آن عاجزند، زهي ناتواني طالب و مطلوب. آنچنان که بايد قدرخداي تعالي را
نشناختند، فقط خداوند است که توانا و عزيز مطلق و بالاستقلال است.

حديث قدسي
لطيفي، امام المحدثين مولانا الکليني رضوان‌الله عليه، در اصول کافي از امام رضا‌(ع)
نقل مي‌کند که ما به نقل و ترجمه آن اکتفا مي‌کنيم و شرح آن موکول به ظرف توفيق
است:

ايشان از
احمدبن محمد بن ابي نصر عليه الرحمه روايت فرموده که گفت: امام رضا عليه السلام
فرمودند: «قان الله: يا ابن آدم بمشيئتي کنت انت الذي تشاء لنفسک ماتشاء و بقوتي
اديت فرائضي و بنعمتي قويت علي معصيتي، جعلتک سميعا بصيرا قويا، ما اصابک من حسنة
فمن الله و ما اصابک من سيئة فمن نفسک و ذاک أني أولي بحسناتک منک و انت اولي
بسيئاتک مني و ذاک أنني لاأسأل عما أفعل  و
هم يسألون»[4]

«خداي تعالي
مي‌فرمايد: اي فرزند آدم! اين توئي که باخواست من مي‌خواهي هر چه که براي خود مي‌خواهي،
با توانائي من فرائض مرا انجام مي‌دهي و با نعمت من برنافرماني من توانائي، من ترا
شنوا و  توانا و بينا کردم، هر نيکي که به
تو مي‌رسد از خداوند است و هر بدي که به تو مي‌رسد از خودت است، زيرا من ولي
حسناتم و از تو سزاوارتر به حسناتت هستم، و تو به سيئاتت از من سزاوارتري، زيرا
آنچه که من انجام مي‌دهم، مورد سؤال نيستم و آنان هستند که مسئول افعال خويشند».

بيداري در
جهت حب الهي

حاصل آنکه،
در دائره امکان، فاعل بالاستقلال، غيرمعقول است و هر فاعل و مؤثري در فعل و اثرش
با امداد و حول قوة الهي، فاعل و مؤثر است و حتي در انصراف و بازگشت از معصيت، نيز
محتاج بحول و قوه الهي است که در اين فراز از مناجات، با لطيف‌ترين عبارت بيان
فرموده، و يقظه و بيداري در جهت حب الهي را خاستگاه حول و قوه ربوبي در انصراف از
نافرماني حق‌تعالي مي‌شناساند، و با تعبير: «أيظتني لمحبتک» يادآور مي‌شود که
ايقاظ و بيدار کردن، ابتداء از خداوند متعال افاضه مي‌شود و به دنبال اين بيداري و
قيام، از خواب غفلت در گاهواره طبيعت، افق دلکش محبت الهي را که مدخل تماشاگه راز
است، با چشم بصيرت مشاهده مي‌کند و با فطرت بيدار شده، ادراک مي‌نمايد که: ايقاظ
الهي، خود محبتي است از سوي حضرتش که بدون هيچ عوض و غرضي به وي ارزاني گرديده است
و به دنبال خود، محبت عبد به خداوند عزوجل است که لازمش اتباع و پيروي از رسول
الله(ص) است که جزاء و پاداش آن محبت خداي تعالي است و بنابراين محبت عبد به
خداوند متعال، محفوف به دو محبت از جانب خداي کريم است:

1-   
محبت ابتدائي: که
همان ايقاظ و بيداري بخشيدن به عبد است از خواب غفلت در مهد بدن.

2-   
محبت جزائي: که مترتب
بر متابعت از رسول الله(ص) در انجام فرائض و نوافل مي‌شود، و در همه امور به حضرتش
که اسوه حسنه است، تأسي مي‌کند، و در ميدان اين دو محبت ربوبي(ابتدائي و جزائي)
محبت عبد واقع گرديده همانند توبه عبد که محفوف به دو توبه از داي تواب است، يکي
توبه ابتدائي و ديگري توبه جزائي يعني قبول توبه که برتوبه عبد، مترتب مي‌گردد،
چنانکه قرآن مجيد تصريح بدان فرموده: «ثم تاب عليهم  ليتوبوا ان الله هو التواب الرحيم»[5]

باري؛ در
نياز آباد امکان، فاعل مستقل، ممتنع است و هر فاعل ممکن، همانطور که در اصل وجود،
محتاج به واجب تعالي است، در فروع و آثار وجودش نيز محتاج به حضرت او است و به يک
کلام: «لامؤثر في الوجود الا الله» ولي نکته باريک در فراز مذکور از مناجات مورد
شرح، اين است که: ايقاظ و بيدار کردن از غفلت را منشأ حول و قدرت بر بازگشت از
معصيت اعلام مي‌نمايد، و افق ديد اين بپاخاسته از خواب را، محبت خداي تعالي مي‌داند،
و همين حب الهي است که عبد را به پيروي از رسول الله(ص) موفق مي‌سازد و احيانا در
دو بعد، اتباع از نبي اکرم(ص) توفيق سلوک مي‌يابد: در بعد اداء فرائض و در بعد
ملازمت نوافل که از ثمرات آنها، قرب فرضي و نفلي همراه با حب فرضي و نفلي است. و
به اين واقعيت ناظر است آيه شريفه: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحببکم الله»[6]
و حديث شريف معراج: «ما يتقرب الي عبد من عبادي بشي احب الي مما افترضت عليه و انه
ليتقرب الي بالنافلة حتي أحبه …»[7]
تفسيري است از آيه مزبور.

اشاره‌اي به
اصناف محبوبين خداي تعالي

ايه مذکوره
داراي مدلول گسترده و عميقي است، زيرا محبوبيت هر بنده سالکي را عندالله تعالي،
مشروط به اتباع از رسول الله(ص) اعلام فرموده است و سياق «فاتبعوني يحببکم الله»
ظاهر در حصر است و مفاد آن چنين مي‌شود که: هر صفتي را که حق تعالي به جهت آن،
صاحبش را محبوب خود، اعلان فرموده است، ناگزير حصول ان صفت، از طريق متابعت از
رسول الله(ص) است. واصناف محبوبين عندالله تعالي با ذکر صفاتشان در قرآن مجيد آمده‌اند،
مانند: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين» و «يحب المحسنين» و «يحب الصابرين»
و «يحب المتقين» و «يحب المتوکلين» و «يحب الشاکرين» و غيراينها آيات ديگري که در
آنها محامد صفات أحباء الله تعالي بيان گرديده، و جملگي از وحي الهي تلقي شده است،
چه آن حضرت هيچگاه بهواي نفساني سخني نفرموده: «وما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي
يوحي» و چنانکه خود مطاع در همه امور براي امت است، خود نيز مطيع وحي الهي بوده
است، و اين حقيقتي است روشن که متکررا در سوره‌هايي از قرآن کريم اعلان شده است:

در سوره‌هاي
انعام، اعراف و يونس آمده است: «ان اتبع الا ما يوحي الي» و در سوره احقاف، آيه
نهم مي‌فرمايد: «ما أدري ما يفعل بي ولابکم ان اتبع الا ما يوحي الي» و اينچنين
مامور شدند که موقعيت خويش را اجهار کنند و علي رؤوس الاشهاد اعلان نمايند که به
آنچه درباره او و امت انجام مي‌گيرد، علمي از خود ندارد و همه فرائض و سنن «مايفعل
…» از جانب وحي است و او پيرو و مطيع وحي است و نتيجه اين تبعيت تام از وحي
الهي، ظهور آيات و کرامات بدست پيرو و مطيع است و به عبارتي:

تبعيت تام از
افعال و آداب تشريعي، منتج مظهريت برخي از فعل الله تکويني مي‌گردد، و حبيب الله
تعالي چنانکه خداي تعالي، سمع و بصرش در قرب نافله‌اي مي‌گردد، او نيز سمع الله
تعالي و عين الله الناظرة در قرب فريضه‌اي مي‌شود.

رزمندگانف
محبوب خدايند

و از
محبوبترين اصناف نزد خداي متعال، مجاهدين و مقاتلين في سبيل الله هستند که جهاد و
قتالشان در صف واحدي فشرده که هيچگونه شکافي در آن نباشد و همانند بنياني فراهم
آمده از سراب مذاب باشد، انجام گيرد، چه شکاف تنازغ و تفرق، مدخل شياطين بوده و
وحدت سبيل الله با آن ممکن نيست، و از اين احباء الله تعالي قران مجيد چنين ياد مي‌کند:
«ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا کانهم بنيان مرصوص»[8]

بلي، همانطور
که در روايت آمده: «خير الناس من نفع الناس» قيام براي اعزاز دين و علو کلمة الله
تعالي، مقامي است که بهاء آن محبوبيت عندالله تعالي است، و در حديث است که مردي به
رسول الله(ص) عرض کرد: غاري سراغ دارم در کوهي، خوشم مي‌آيد که در آن براي عبادت و
صلاة، رحل اقامت افکنم تا اجلم برسد. در جواب فرمودند:

«لمقام احدکم
في سبيل الله خير من صلاته ستين سنة في أهله» «اقامه في سبيل الله بهتر است از شصت
سال نماز در خانه و اهل خويش» زيرا اقامه في سبيل الله- و گرچه نوبتي هم باشد- نفع
آن، عام بوده و در آن اعزاز دين و علو کلمة الله است. و به اين ملاحظه در حديث
نبوي(ص) آمده است: «الجهاد سنام الدين» «بلندا و قله رفيع دين، جهاد است» و حتي
مرابطه و مرزباني که آن همه فضيلت دارد، بخاطر اعزاز دين و نفع عموم مسلمين است و
از وجود اقدس رسول خدا(ص) روايت گرديده:

«لرباط يوم
في سبيل الله صابرا محتسبا من وراء عورة 
المسلمين في غير شهر رمضان، افضل عندالله من عبادة مائه سنة صيام نهارها و
قيام ليلها، ولرباط يوم في سبيل الله صابرا محتسبا من وراء عورة المسلمين في شهر
رمضان، افضل عندالله تعالي من عبادة ألف سنة، صيام نهارها و قيام ليلها، و نم قتل
مجاهدا و مات مرابطا فحرام علي الأرض أن تأکل لحمه و دمه ولم يخرج من الدنيا حتي
يخرج من ذنوبه کيوم ولدته أمة و حتي يرفع مقعده من الجنة و زوجته من الحورالعين و
حتي يشفع في سبعين من اهل بيته و يجري له اجر الرباط الي يوم القيامة»[9]

«هر آينه يک
روز مرزباني از ممالک اسلام در راه خدا با مقاومت و بدون چشمداشت به ماديت، در غير
ماه رمضان، نزد خداي تعالي برتر است از يکصدسال عبادت که روزها را صائم و شبها را
به قيام بگذراند، و هر آينه يک روز مرزباني از ممالک اسلام در راه خدا با مقاومت و
بدون طمع مادي، در ماه رمضان، نزد خداي تعالي برتر است از يکهزار سال عبادت که
روزها را صائم و شبها را به قيام بگذراند و کسي که در جهاد شهيد شود و يا در هنگام
مرزباني بميرد، خون و گوشت او برزمين حرام است و از دنيا نمي‌رود مگر از گناهانش
پاک شود همانند روزي که از مادرش زائيده و قبل از مردن، جايگاه خود را در بهشت و
همسرش از حورالعين را مي‌بيند و براي گروهي از خاندانش شفيع مي‌گردد و اجر مرزباني
تا روز قيامت براي او جاري است». ادامه دارد

سربار
ديگران!

پيامبر
اکرم(ص): «ملعون ملعون من القي کله علي الناس» (وسائل ج 5 ص 133)

نفرين و لعنت
خداوند بر کسي باد که بار زندگيش را بر دوش ديگران بيفکند.

 



[1]
بحارالانوار ج 3 ص 327.

/

اصول اعتقادي اسلام

اصول اعتقادي اسلام

«معاد» نامهاي روز قيامت آيت الله حسين نوري

قرآن مجيد يک روز را روز بسيار با عظمت معرفي
مي‌کند و آنرا با هاله‌اي از عناوين و القاب تکان دهنده و کوبنده نشان مي‌دهد،
عناويني که هر يک حاکي از يک بعد از ابعاد گوناگون آنروز با شکوه والقابي که هر
يک، يک جنبه از جنبه‌هاي مختلف آنرا مجسم مي‌سازد.

روزيکه قرآن کريم در 7 مورد آنرا «يوم عظيم»
يعني روز با عظمت و در 5 مورد آنرا روز فصل يعي روز جدائي و امتياز حق از باطل و
ايمان از کفر و متقيان از گناهکاران و در 3 جا آنرا روز حساب و در موردي آنرا روز
کوبنده و در 2مورد روز سخت و در يک مورد آنرا روز سنگين و ر يک جا روز نزديک و در
موردي آنرا روز بروز حقايق و ظهور سرائر و بالاخره در يک جا آنرا روز بزرگ ناميده
است.

و بطور کلي اگر بخواهيم نامهاي اين روز پرشکوه
و سنگين را براساس تعبيرات قرآن مجيد دسته‌بندي کنيم و از هر دسته نمونه اي را در
اينجا بياوريم بايد بگوئيم اين تعبيرات باين شرح است.

1-   
روز هراس و وحشت

و يوم ينفخ في الصور ففزع من في السموات و من
في الأرض الا من شاء الله و کل اتوه داخرين.[1]

«روزيکه صور اسرافيل دميده شود آنروز هر که در
آسمانها و هر که در زمين است. جز آنرا که خداي خواسته است. همه ترسان و هراسان
شوند و همه با حال خضوع و ذليلانه در پيشگاه الهي حاضر گردند.»

يوم ترونها تذهل کل مرضعة عما ارضعت وتضع کل
ذات حمل حملها و تري الناس سکاري و ما هم بسکاري ولکن عذاب الله شديد[2]

«روزيکه هر زن شيرده طفل خود را از هول و هراس
فراموش مي‌کند و هر زن آبستني از وحشت بار خود را مي‌افکند و مردم را از هجوم هول
و ترس مانند  افراد مست و کساني که هوش از
سرشان پريده مي‌بيني در حاليکه مست نيستند ولي عذاب خداوند سخت است».

يوما يجعل الولدان شيبا[3]
روزيکه، کودک از هول و سختي آنروز، پير مي‌شود.

ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون انما
يوخرهم ليوم تشخص فيه الابصار.[4]

«چنين گمان نکنيد که خداوند از آنچه ستمکاران
انجام مي‌دهند غافل و بي‌خبر است.

–        
هرگز چنين نيست- بلکه
خداوند بآنها مهلت مي‌دهد و رسيدگي به حساب ظلم و ستمهاي آنانرا براي روزيکه چشمها
در آن ذخيره مي‌گردد بتأخير مي‌اندازد».

يوم يکون الناس کالفراش المبثوت[5]

«روزيکه مردم، هراسان، مانند ملخ هر سو
پراکنده شوند».

2-   
روزي که آسمانها و
زمين بلرزه در مي‌آيند.

يوم تمور السماء مورا و تسيرالجبال سيرا[6]

روزيکه آسمان چون درياي مواج به حرکت و جنبش و
کوهها بگردش درمي‌آيد.

tPöqtƒ “ÈqôÜtR uä!$yJ¡¡9$# Çc‘sܟ2 Èe@ÉfÅb¡9$# É=çGà6ù=Ï9 [7]

روزي که آسمان را مانند طوماري درهم بپيچيم .

يوم تکون السماء کالمهل و تکون الجبال کالعهن[8]

«روزي که آسمان چون فلز گداخته شود و کوه‌ها
مانند پشم زده متلاشي گردد»

يوم ترجف الأرض والجبال و کانت الجبال وکانت
الجبال کثيبا مهيلا.[9]

«روزيکه از وحشت آنروز بزرگ، زمين و کوه‌ها
بلرزه درمي‌ايد و کوهها مانند تل ريگي چون موج، روان مي‌گردد».

3-   
روز حسرت و تأسف

وانذرهم يوم الحسرة اذ قبضي الأمر[10]

«مردم را از روز حسرت بترسان روزيکه کارها
بپايان رسيده است.»

و يوم يعض الظالم عل يديه يقول يا ليتني اتخذت
مع الرسول سبيلا يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلانا خليلا[11]

«روزيکه ستمکار پشت دست خود را با حسرت بدندان
مي‌گيرد و مي‌گويد اي کاش من در دنيا با رسول خدا(ص) راه دوستي و هم آهنگي پيش مي‌گرفتم
و اي کاش من فلان (شخص کافر و يا گناهکار) را دوست نمي‌گرفتم».

يوم تقلب وجوههم في النار يقولون ياليتنا
اطعنا الله واطعنا الرسولا و قالوا ربنا انا اطعنا سادننا و کبراءنا فاضلونا
السبيلا[12]

«روزيکه چهره‌هاي کافران در ميان آتش مي‌گردد
و فرياد حسرت و پشيماني را از دل بر مي‌آرند و مي‌گويند اي کاش ما خدا و رسول را
اطاعت مي‌کرديم و گفتند: «پروردگارا ما بزرگان و پيشوايان اسد و منحرف خود را
اطاعت کرديم که ما را به گمراهي و انحراف کشاندند».

4-   
روزيکه هر گروهي با
پيشواي خود به حضور خداوند خوانده مي‌شود

«يوم ندعوا کل اناس بامامهم فمن اوتي کتابة بيمينه
فاؤلئک يقرؤون کتابهم و لايظلمون فتيلا و من کان في هذه اعمي فهو في الآخرة اعمي و
اضل سبيلا»[13]

روزيکه هر گروهي از مردم را بهمراه پيشوايشان
به پيشگاه حقيقت دعوت مي‌کنيم کساني که نامه اعمالشان بدست راستشان داده شد، نام
خود را با مسرت قرائت مي‌کنند و کمترين ستمي بآنها نمي‌شود اما هر کس در  اين جهان نابينا است (حق و حقيقت را نمي‌بيند)
در عالم آرت نيز نابينا و گمراه‌تر خواهد بود».

5-   
روز تجلي نور ايمان

يوم تري المؤمنين والمؤمنات يسعي نورهم بين
ايديهم و بايمانهم بشريکم اليوم جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ذلک هو
الفوز العظيم يوم يقول المنافقون والمنافقات للذين آمنوا انظرونا نفتبس من نورکم
قيل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نورا»[14]

«روزيکه مردان و زنان با ايمان را مي‌بيني که
نورشان در پيش رو و در طرف راستشان حرکت مي‌کند و مژده مي‌دهد که امروز باغهاي
بهشتي که در زير درختانش نهرها جاري است از آن شما است و شما در آن جاويدان هستيد
و اين است سعادت و کاميابي بزرگ.

و روزيکه مردان و زنان منافق به اهل ايمان مي‌گويند
بما نگاه کنيد تا ما هم از نور شما روشنائي برگيريم و استفاده کنيم آنان در پاسخ
آنها مي‌گويند بدنيا برگرديد و از آنجا نور و روشنائي بدست بياوريد».

6-روزيکه کسي از براي کسي فائده‌اي نيست

يوم لا تملک نفس لنفس شيئا و الأمر يومئذ لله.[15]

«روزيکه هيچکس براي کسي قادر بر هيچکار نيست
در آنروز حکم و فرمان تنها با خدا است».

فاليوم لايملک بعضکم لبعض نفعا و لاضرا. [16]

«امروز بعضي از شما انسانها قدرت آنرا ندارد
که بحال برخي ديگر نفعي يا ضرري برساند».

يوم يقرالمرء من اخيه وامه وابيه و صاحبته و
بنيه. [17]

«روزيکه هر کسي از برادر و مادر و پدر و همسر
و فرزندانش مي‌گريزد».

6-   
روز تجسم و مجازات
عمل

«يوم تجد کل نفس ماعملت من خير محضرا و ما
عملت من سوء تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا»[18]

«روزيکه هر کسي آنچه را که از اعمال نيکو
انجام داده است در پيش روي  خود حاضر مي‌بيند
و همچنين هر عمل بدي را که مرتکب شده است و آرزو مي‌کند اي کاش ميان او و کارهاي
بدش، بمسافتي بسيار دور جدائي مي‌افتد»

اليوم تجزي کل نفس بما کسبت[19]

«امروز هر کسي مجازات آنچه را که انجام داده
است خواهد ديد».

فاليوم لاتظلم نفس شيئا ولاتجزون الا ما کنتم
تعملون[20]

«امروز بر هيچکس ظلم نمي‌شود و شما جز بانچه
که انجام داده‌ايد مجازات خواهيد شد».

يوم ينظر المرء ما قدمت يداه[21]

«روزيکه هر کس هرچه از نيک و بد را که انجام
داده است با چشم خود مي‌بيند».

7-   
روزي که تنها راستي
نتيجه بخش است

قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم
جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز
العظيم[22]

خداوند فرمود: «اين روز قيامت روزي است که
راستگويان از راستي خود بهره‌مند مي‌شوند براي آنها باغهائيست در بهشت که از زير
درختانش نهرها جاري است و در آن هميشه متنعم مي‌باشند خدا از آنها خشنود و آنها هم
از خداوند خشنود مي‌باشند اين است پيروزي و کاميابي و سعادت بزرگ». ادامه دارد

امام خميني:

همانگونه که در تنهائي و غربت و بدون کمک و
رضايت احدي از کشورها و سازمانها و تشکيلات جهاني انقلاب را به پيروزي رسانديم و
همانگونه که در جنگ نيز مظلومانه‌تر از انقلاب جنگيديم و بدون کمک حتي يک کشور
خارجي، متجاوزان را شکست داديم، به ياري خدا باقيمانده راه پرنشيب و فراز را با
اتکاء بخدا تنها خواهيم پيمود و بوظيفه خويش عمل خواهيم کرد. «منشورانقلاب»



[1]
– سوره نمل آيه 87

/

عرش و کرسی

هدايت در قرآن

تفسير سوره رعد

عرش و کرسي آية الله جوادي آملي

در چند شماره گذشته راجع به تفسير عرش و کرسي
مطالبي بيان شد و اينک همان بحث را با ذکر رواياتي که در آن از عرش و کرسي سخن به
ميان آمده است، ادامه مي‌دهيم:

امام صادق(ع) در روايتي که گذشت[1]،
به حنان بن سدير فرمود: چون خداي متعال بدليل اينکه رب العرش است، خويش را از
توصيف توصيف کنندگان منزه دانسته، معلوم مي‌شود که عرش، جسمي از اجسام طبيعي نيست،
چرا که تعليق حکم بر وصف مشعر به عليت است، آنگاه در پايان فرمود: «والله المثل
الأعلي» يعني عالي‌ترين وصف، مال خداست هر وصف کمالي، کال ترينش از ان خداوند است
«وله  الأسماء الحسني» و براي او اسامي
حسني است، چه  اينکه اسم دو قسم است، اسم
حسن و نيکو و اسم قبيح و نکوهيد، اسم قبيح که در آنها نقض نهفته است از براي
«الله» نيست، اسم حسن هم که دليل بر کمال است براي او نيست، بلکه احسن الأسماء،
بهترين و عالي‌ترين اسامي به  او اختصاص
دارد.

«الذي لايشبهه شي ولايوصف ولايتوهم فذلک المثل
الأعلي» چيزي همانند خدا نيست، و کسي نمي‌تواند او را توصيف نموده و ادراک کند،
فقط يک عده را استثناء نمود «الا المخلصون» مگر بندگان مخلص که شايسته‌اند براي
اينکه او را توصيف کنند، و اين از عالي‌ترين مقامهاي مخلصين است که حق توصيف
خداوند، جز به آنان داده نشده است. البته براي آنها در قران کريم ويژگي‌هاي ديگري
هم ذکر گرديده است، مثلا درباره آنها فرموده که شيطان به حريم آنها راه ندارد «الا
عبادک منهم المخلصين»[2]
و نيز فرموده: خداوند در قيامت همه را براي محاسبه احضار مي‌نمايد «الا عبادالله
المخلصين»[3]
مگر بندگان مخلص الهي.

توصيف کننده حق کيست؟

در اينحا اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا بندگان
مخلص که توصيف خداوند را مي‌نمايند با لسان خويش توصيف مي‌کنند و يا از زبان ديگري
و بديگر سخن آيا توصيف کننده بنده مخلص است و يا توصيف کننده خود معدود است ولي به
زبان عبد؟

درباره تقرب بسوي خداوند بوسيله اداي فرائض و
انجام نوافلي حديثي از رسول خدا(ص) در جوامع روائي اهل سنت و شيعه ذکر شده است که
آنحضرت فرمود:

ما تقرب الي عبد بشي احب الي مما افترضت عليه
و انه ليتقرب الي بالنافلة حتي احبه فاذا 
احببته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و
يده التي يبطش بها، ان دعاني اجبته وان سألني أعطيته»[4]
هيچ بنده‌اي به من تقرب نجويد، به چيزيکه محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب کرده ام
و همانا او بوسيله نماز نافله به من نزديک مي‌شود تا آنکه او را دوست بدارم من گوش
او باشم، گوشي که با آن مي‌شنود و چشم او گردم، چشمي که با آن مي‌نگرد، و زبانش
شوم، زباني که با آن سخن مي‌گويد، و دستش گردم، دستي که با آن مي‌رزمد، اگر مرا
بخواند اجابتش کنم و چنانچه از من چيزي بخواهد، به او عطا نمايم.

بنابراين توصيف کننده، بنده مخلص نيست، بلکه
چنين انساني به مقامي رسيده است که خداوند- در مقام فعل نه در مقام ذات- با لسان
او سخن مي‌گويد. واصف و توصيف کننده «الله» است و موصوف هم «الله» است و وصف هم
وصف «الله» مي‌باشد، که در مقام فعل ما از زبان عبد صالح، توصيف خدا را مي‌شنويم.
اگر با اين ديد، خطبه‌هاي نهج‌البلاغه را مطالعه نمائيد، خواهيد ديد که ديگري به
لسان علي بن ابي طالب(ع) آن کلمات بلند را مي‌گويد. مرحوم شيخ بهائي رضوان الله
عليه در رساله‌اي کوچک در تفسير سوره مبارکه «فاتحة الکتاب» دارد که در پايان کتاب
«فلاح السائل» چاپ شده از امام صادق(ع) نقل مي‌کند که گويا «اياک نعبد و اياک
نستعين» را آنقدر تکرار کردم تا آن را از گوينده آن شنيدم، گوينده اين کلمه در حال
نماز کيست؟ خود جعفربن محمد عليه السلام است يا اينکه گوينده آن ديگري است ولي به
لسان آن عبدالصالح و بنده مخلص امام صادق(ع) سخن گفته است اگر چنين است که گوينده
«الله» است در مقام فعل نه در مقام ذات، ولي بلسان عبد شايسته‌اش، آن عبد حق توصيف
را دارد، چون در حقيقت «الله» است که خود را وصف مي‌کند، و اين حق توصيف عالي‌ترين
مقامي است براي بندگان مخلص که در قرآن کريم تبيين گرديده است، چرا که چون زبان
آدمي است که تنها مجراي سخن خدا است در مقام فعل، و بزبان اين بندگان مخلص، سخن مي‌گويد،
لذا فرمود: «لا يوصف ولايتوهم فذلک المثل الاعلي»

و سپس چنين اضافه نمود که: «و وصف الذين لم
يؤتوا من الله فوائد العلم فوصفوا ربهم بادني الأمثال و شبهوه بالمتشابه منهم فيما
جهلوا به فلذلک قال: «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا» فليس له شبه و لا مثل و
لاعدل و له الاسماء الحسني التي لايسمي بها غيره» آناني که از جانب «الله» بهره‌اي
از دانش نصيبشان نگرديده از روي جهل، پروردگارشان را به پائين ترين مثلها توصيف
نموده و با صفات تشبيه متصف ساخته‌اند، و از اينرو خداوند فرمود: شما را جز اندکي
از علم نصيب نشده است، نه خداوند به اسمي که شائبه نقص در آن است، متصف مي‌باشد و
نه ديگران به اوصاف الهي موصوف‌اند، و اسماء حسني مخصوص خداي متعال است.

مشرکان جاهل

«وهي التي وصفها في الکتاب فقال: «فادعوه بها
و ذروم الذين يلحدون في اسمائه» جهلا بغير علم، فالذي يلحد في اسمائه يغير علم
يشرک و هو لا يعلم و يکفر به و هو يظن انه يحسن فلذلک قال: «و ما يؤمن اکثر هم
بالله و هم مشرکون» فهم الذين يلحدون في اسمائه بغير علم فيضعونها في غيرمواضعه» و
همان اسامي حسني را در قران توصيف نموده و فرموده با آنها خدا را بخوانيد و کساني
را که جاهلانه و بدون مايه علمي در اسماء خداوند الجاد مي‌ورزند رها نمائيد. «لحد»
به معني کنار قبر است و ملحد کسي است که از بستر صراط مستقيم کناره گرفته، آنها که
در اسماء الهي بدون بهره علمي الحاد مي‌ورزند ندانسته شرک و کفر مي‌ورزند، در حالي
که اين عملش را خوب مي‌پندارند و لذا در قرآن فرموده: بيشتر آنان به خداوند ايمان
نياورده و مشرکند. البته در بعضي آيات آمده که اکثر افراد موحد نيستند ولي اين
مسأله‌اي جداگانه است، اما رد اين آيه 106 از سوره مبارکه يوسف مي‌فرمايد: اکثرشان
مشرک مي‌باشند، از امام صادق(ع) سؤال شد، چگونه در عين اينکه مؤمن‌اند مشرک‌اند؟!
امام فرمود: اينکه مي‌گويند: «لولا فلان لهلکت، ولولا فلان لاصبت کذا و کذا، و
لولا فلان لضاع عيالي، الا تري انه جعل لله شريکا في ملکه يرزقه و يدفع عنه، قال:
قلت: فيقول: لولا ان من الله علي بفلان لهلکت؟ قال: نعم لا بأس بهذا»[5]
اگر فلاني نبود، از بين رفته بودم، اگر فلاني نبود؛ چنين وچنان مي‌شدم، اگر فلاني
نبود خانواده‌ام از دست مي‌رفت؟! آيا مشاهده نمي‌نمائي که براي خدا در ملکش ديگري
را شريک ساخته که او را روزي رسان و عامل دفع مشکلاتش مي‌پندارد؟! راوي مي‌گويد:
پرسيدم: وقتي مي گويد: اگر خداوند بوسيله او به من لطف و منت ننهاده بود، هلاک مي‌شدم،
چطور؟ امام فرمود: اينطور، مانعي ندارد.

آن تعبيري هم که رائج است که  اول خدا دوم فلان شخص، از قبيل همين گفتار شرک
الود است. اگر به «لله جنودالسموات و الأرض» ايمان داريم، ديگر جاي چنين سخني باقي
نمي‌ماند خداود، دومي ندارد، بلکه بايد گفت خدا را شکر که بوسيله آن شخص به ما
احسان نمود و «من لم يشکر المخلوق» از اين جهت که مخلوق خدا است در اين روايت مطرح
است، نه اينکه در برابر خالق قرار گرفته باشد، و وسيله توجيهي براي شرک ورزي واقع
شود! چرا ائمه عليهم السلام فرموده‌اند، وقتي به مستمندي احسان نمودي دست خود را
ببوس، چون گيرنده صدقه ديگري است. اگر انسان اسماء فعليه حق تعالي را از اسماء
ذاتبه او جدا ساخت، مي‌داند که همه موجودات در مقام فعل جنود الهي باشند، و ديگر
براي هيچ کس حساب مستقلي باز نمي‌نمايد.

«يا حنان ان 
الله تبارک و تعالي امر ان يتخذ قوم اولياء فهم الذين اعطاهم الفضل و خصهم
بمالم يخص به غيرهم فارسل محمدا صلي الله عليه و اله فکان الدليل علي الله باذن
الله عزوجل حتي مضي دليلا هاديا فقام من بعده وصيه عليه‌السلام هاديا علي ما کان
هو دل عليه من امر ربه من ظاهر علمه ثم الأئمة الراشدون عليهم السلام».

اي حنان! خداي تبارک و تعالي امر فرمود که
مردم، جمعي از بعنوان اولياء انتخاب نمايند، و همانهايند که خداوند فضل خويش را به
آنان عطا فرموده و آنچه را که ديگران را نداده به آنها اختصاص داده است، آنگاه
امام بعنوان نمونه مي‌فرمايد خداوند محمد صلي‌الله عليه و اله را فرستاد که باذن
او مردم را بسوي «الله» دليل و راهنما باشد تا در حال راهنمائي و هدايت جامعه
درگذشت و پس از او وصيش همين مسئوليت راهنمائي و هدايت را بعهده گرفت و به مقتضاي
علمش عمل نمود و سپس ائمه راشدين عهده‌دار آن شدند.

امام صادق عليه‌السلام شاگردانش را بصورت
تخصصي در رشته‌هاي مختلف علمي تربيت نموده بود، بعضي در فقه کار مي‌کردند، بعضي در
تفسي و بعضي در مسائل عقلي و بعضي در مناظرات. و حنان بن سدير نيز در رشته اي خاص
تخصص داشت و لذا از امام در همان بخش سؤال مي‌نمايد.

تفسير سبحان الله

نتيجه‌اي که از اين روايت بدست مي‌آيد اين است
که عرش تخت نيست و مي‌بينيم امام صادق عليه السلام اين قرآن ناطق، چگونه اين معنا
را از رب العرش بودن استفاده نمود، چون در کنار آن تسبيح قرار دارد. «فسبحان الله
رب العرش علما يصفون»[6]
و سبحان الله تنزيه خداوند است. در توحيد صدوق بابي هست بنام باب «معني الله اکبر»
و بابي هست بنام باب «معني سبحان الله» در اين باب آمده که مردي از عمربن خطاب از
تفسير «سبحان الله» سؤال نمود، عمر گفت: ان في هذا الحائط رجلا کان اذا سئل انبأ
واذا سکت ابتدء … در اين باغ مردي است اگر بحضورش برسي و از او مطلبي بپرسي جواب
مي‌دهد و چنانچه ساکت بماني او خود شروع به بحث غلمي مي‌نمايد، يعني محضر او چون
محضر رسول خدا(ص) محضر علم و بهره‌گيري است و چنين نيست که با سخنان معمولي وقت را
بهدر دهد.

در آغاز مسلمين به اين واقعيت آگاه نبودند، بر
در سراي آنحضرت مي‌آمدند و فرياد مي‌زدند «اخرج يا محمد» محمد! از خانه بيرون بيا،
قرآن آنها را تربيت نمود و دستور داد آنها که در خانه آنحضرت‌اند و  از آنحضرت استفاده نموده‌اند، جا را براي آمدن
ديگران خالي نمايند يا جمع‌تر بنشينند تا باري تازه واردان هم جا باز شود، لذا
وقتي بر در خانه پيامبر مي‌امدند آهسته با ناخن بدر مي‌زدند تا آن حضرت را متوجه
نموده و اجازه بطلبند، و ديگر فرياد «اخرج يا محمد» بلند نمي نمودند. محضر امير
مؤمنان عليه‌السلام نيز چنين محضر پربرکتي بود.

آن مرد وارد باغ شد و علي بن ابي‌طالب‌(ع) را
در آنجا يافت و پرسيد: «يا اباالحسن ما تفسير سبحان الله؟ قال: هو تعظيم جلال الله
عزوجل و تنزيه عما قال فيه کل مشرک فاذا قالها العبد صلي عليه کل ملک»[7]
اي اباالحسن! تفسير سبحان الله چيست؟ امام فرمود: سبحان الله تعظيم مقام جلال خداي
عزوجل و تنزيه و مبرا داشتن او از هر چيزي است که مشرکي درباره‌اش بگويد، و هنگامي
که بنده اي سبحان الله بگويد، هر فرشته‌اي بر او صلوات و درود مي‌فرستد، و همين
معنا در حديث دوم و سوم همين باب از  امام
صادق عليه‌السلام روايت شده است، پس «سبحان» صفت تنزيه است.

نکته‌اي که در نخستين حديثي که از توحيد صدوق
نقل کرديم وجود دارد اين است که امام صادق(ع) به جنان بن سدير فرمود: «و بمثل صرف
العلماء و يستدلوا (ليستدلوا) علي صدق دعواهما (دعواهم)» وقتي علماء بخواهند سخن
بگويند با مثل براي اثبات مدعاي خود، مطلب را تفهيم مي‌نمايند. خاصيت مثل زدن آن
است که هم، سطح مطلب را پائين مي‌آورد و هم، سطح فکر مستمع را بالا مي‌برد تا دست
فکر بدامنه مطلب برسد، چون علم، سطح افکار انسان را ارتقاء و رشد مي‌بخشد «يرفع
الله الذين آمنوا اوتوالعلم درجات» خداوند مؤمن را يک درجه و مؤمن عالم را چندين
درجه بالا مي‌برد. عرش و کرسي مثل است و چنين نيست که تخت و ميزي درکار باشد و
خداوند بر آن استوار داشته باشد، اين مثل در مودر آن مقام علم و عزت، مايه تنزيه
است نه تشبيه.

عرش از باب تمثيل است يا حقيقت

مرحوم فيض (ره) در کتاب «وافي» باب عرش و کرسي
را مبسوط بيان نموده و در پايان مي‌فرمايد: در اين گونه مسائل آيا سخن زمخشري صاحب
«کشاف» و هم فکرانش صحيح است که از باب تمثيل و تخييل است يا خير، کنايه از يک امر
واقعي است؟ سپس مي‌گويد: آنچه را که آنها گفته‌اند همان مسلک ظاهريين است اما به
مسلک راسخين في العلم، يک امر حقيقي است و شهادت روايات هم اين بود که عرش، نور
است و کرسي، علم فعلي خدا است. مرحوم فياض هم که مانند مرحوم فيض از شاگردان مرحوم
صدرالمتألهين است در مقدمه کتاب «شوارق» که موضوع و تعريف علم کلام را مطرح مي‌نمايد،
مي‌نويسد: ما اگر در معارف عقلي يک سلسله پيش داوريها داشته باشيم، نخست مدلول را
پذيرفته و سپس در گوشه و کنايه به سراغ دلائل آن براي اثباتش بپردازيم، اين گونه
علم، علم نقلي است نه عقلي، آن علمي که از اول مدلولش ثابت است بعد از ادله اش فحص
و بحث مي‌گردد به علم نقلي شبيه‌تر است تا 
علم عقلي، علم عقلي آن است که بحث و دليل آزاد مدلول را تعيين نمايد، نه
اينکه اول مدلول را پذيرفته و بعد بسراغ دليل برويم.

آنگاه مي‌فرمايد: اکثر آنچه در قرآن در مورد
عرش و کرسي و لوح و قلم و صراط آمده بيشتر آنها از باب مثل براي بيان حقايق و
دقائق بيان شده که نبايد به ظاهرشان اکتفا نمود، زيرا در معارف عقلي، ظاهر حجت نمي‌باشد
چرا که با استفاده از ظاهر آنها مسأله تشبيه و تجسيم، پيش مي‌آيد، چنانچه در ظاهر
«الرحمن علي العرش الستوي» مشاهده مي‌شود، همانگونه که در روايتي که اهل سنت نقل
مي‌نمايند ديده مي‌شود که: «انکم سترون ربکم يوم القيامة کما ترون القمر ليلة
البدر!!» شما در قيامت خدا را همچون ماه ليلة البدر خواهيد ديد!! ولي مرحوم صدوق
در کتاب «توحيد» باب «ماجاء في الرؤية» نقل مي‌کند که ابوبصير از امام صادق (ع)
پرسيد: هل يراه المؤمنون يوم القيامة؟ آيا مؤمنان، خدا را در قيامت مي‌بينند؟ امام
«نعم وقد رأوه قبل يوم القيامة» آري! پيش از قيامت نيز خدا را ديده‌اند.

ابوبصير- کي خدا را ديده‌اند؟

امام: «حين قال لهم «الست بربکم قالوا بلي»
هنگامي که خداوند به آنها فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري، پروردگار
ما مي‌باشي، سپس امام در پايان مي‌فرمايد: «وليست الرؤية بالقلب کالرؤية بالعين،
تعالي الله عما يصفه المشبهون و الملحدون»[8]
رؤيت با دل همانند ديدار با چشم نيست، خداوند از توصيف مشبهين و ملحدين بالاتر
است.

باقي ماند رواياتي که در اين زمينه وارد
گرديده که عرش اعظم است از کرسي که جنبه محکمات اين مسأله را بعهده دارد و اگر در
بعضي از روايات آمده که کرسي اعظم است يا از باب سهو و اشتباه راوي است که جابجا
نقل کرده و يا مسأله ديگري است زيرا روايات فراواني است که کرسي جزئي از نور عرش
است و در رواياتي که خوانديم عرش را غير از کرسي معرفي نموده‌اند و از آنها چنين
برمي‌آيد که کرسي نسبت به عرش، آن  احاطه
ندارد و عرش ما فوق کرسي است، مضافا به اينکه در همان روايت گذشته، کرسي و عرش را
ظاهر و باطن يک واقعيت دانست، بنابراين آنچه که از روايات استفاده مي‌شود عظمت عرش
در مقايسه با کرسي مطرح است. ادامه دارد.

 



[1] – توحيد صدوق ص 323.

/

از تقوي جدا نشويد

درسهائي از نهج البلاغه

از تقوي جدا نشويد        آية الله العظمي منتظري

أيقظوا بها نومکم، و اقطعوا بها يومکم،
وأشعروها قلوبکم، وارحضوابها ذنوبکم، وداووا بها الأسقام، و بادروا بها الحمام،
واعتبروا بمن اضاعها، و لايعتبرن بکم من أطاعها.

بحث پيرامون خطبه 233 نهج البلاعه با ترجمه
فيض الاسلام يا خطبه 191 يا شرح محمد عبده بود. در قسمتهايي که گذشت، پيرامون تقوي
و اينکه آن سرمايه اي است براي انسان‌ها هم در دنيا و هم در آخرت، مطالبي را عرضه
داشتيم و اينک مطالبي را در ادامه توصيف حضرت از تقوي بيان مي کنيم:

«ايقضوا بها نومکم و اقطعوا بها يومکم»

بوسيله تقوي خوابتان را به بيداري مبدل کنيد و
با تقوي روزتان را به شب برسانيد.

بوسيله تقوي روزها را بگذرانيد

همواره انسان بايد در حال تقوي باشد و تقوي
تنها عاملي است که مي تواند پرده‌هاي غفلت و فراموشي را از جلو ديدگان ما بردارد و
ما را بيدار و هشيار کند.

در اينجا که حضرت مي‌فرمايد: بوسيله تقوي از
خواب بيدار شويد، اين جمله دو احتمال در آن مي‌رود، يک احتمال اين است که: اشخاصي
که داراي تقوي نيستند، خوابند گرچه به صورت ظاهر بيدار هستند اما بي‌گمان کسي که
از عاقبت کار غفلت دارد و آينده تاريک خود را نمي‌بيند و با خوشگذراني و فساد در
دنيا از مرگ و عالم برزخ و روز رستاخيز و بهشت و جهنم غافل است، اين انسان بيدار
نيست و اينجا حضرت شايد بخواهد به چنين افرادي بفرمايد که از خواب غفلت بيدار
شويد، و اين خطاب متوجه تمام اهل دنيا است که گرفتار دنيا هستند و ماهم گرفتارش
هستيم، و بايد از اين خواب غفلت بيدار شويم و قدري به آخرت و روز جزا بينديشيم.

احتمال ديگر اين است که مراد از خواب، همان
خواب حقيقي يعني خواب شب باشد، شايد حضرت مي‌خواهد بفرمايد: شب را تاصبح يکسره
نخوابيد بلکه نيمه‌هاي شب يا آخرهاي شب از خواب راحت بيدار شويد و خداي خود راز و
نياز کنيد و اهل عبادت و نماز شب و تهجد و مناجات باشيد.

در قرآن راجع به پرهيزکاران مي‌فرمايد:
«وبالأسحارهم يستغفرون» بندگان خدا در دلهاي شب استغفار و طلب آمرزش مي‌کنند و در
آيه 16 از سوره سجده مي‌فرمايد: «تتجافي جنوبهم عن المضاجع» مؤمنان با تقوي
پهلوهايشان از بسترهاي خواب دوري مي جويد؛ کنايه از اينکه نيمه‌هاي شب براي نماز
شب و مناجات با پروردگار خويش، در شيرين‌ترين لحظات خواب و اسايش، از خواب برمي‌خيزند
و به دعا و نيايش و نماز مي‌پردازند.

تقوي در محيط کار

در هر صورت حضرت مي‌خواهند بفرمايد: بايد
هميشه بياد خدا بود و هميشه لباس تقوي را دربرداشت، روزها را با تقوي بگذرانيد و
قطع کنيد يعني صبح تا شب تقوي داشته باشيد. شايد برخي از افراد خيال کنند تقوي به
اين است که برويم در گوشه مسجدي بخزيم و نماز بخوانيم و ذکر و ورد بگوئيم و وقتي به
بازار، اداره و کارخانه آمديم، ديگر هر کاري را مي خواهيم انجام بدهيم، چون شب را
مثلا به عبادت گذرانده‌ايم، ديگر در بازار هر گرانفروشي بکنيم. يا در محيط اداره،
هر اجحافي را در حق مراجعه کنندگان روا داريم يا در کارخانه هر بلايي را بر سر
کارگر بيچاره بياوريم. مورد بازخواست قرار نمي‌گيريم!! اين پنداشت باطل و غلطي
است، انسان بايد در تمام احوال خدا را مد نظر قرا دهد و او را ناظر و حاضر بداند و
تقوي را لحظه اي از ياد نبرد.

جامعه اسلامي نياز دارد به اينکه اداراتش منظم
باشد، کارهاي مردم به خوبي انجام پذيرد، من که کارمند دولت و حقوق بر جامعه هستم
بايستي در حد توانم خدمت به جامع کنم و نيازهاي جامعه را برطرف نمايم. بسي ديده
شده است، مردم بيچاره پشت دربهاي اطاق آقاي رئيس يا آقاي معاون يا اقاي مدير کل
ساعتها مي‌ايستند و منتظر يک امضا هستند ولي بي‌توجه به مشکلات مردم، سکرتر يا
منشي مخصوص با يک کلمه «فردا بيائيد!!» اميدهايشان را نااميد کرده و از خود مي‌رانند،
اينها اگر تقواي الهي داشته باشند بايد ملاحظه کنند يک بيچاره اي که کارش را کنار
گذاشته با هزار اميد از صبح تا شب به اين اداره و آن اداره، اين بخش و آن بخش
مراجعه کرده، خسته و کوفته به درب اتاق مدير کل آمده است و با يک امضا، حاجتش  روا مي‌شود، اگر جواب نفي به او داده شود، تقوا
را کنار گذاشته‌اند و دوري از تقوا، دوري از رحمت الهي مي‌آورد واي بسا در روز جزا
به او جواب نفي داده شود. گواينکه چه لطمه‌هاي جبران ناپذيري بر آن فرد وارد مي‌شود
و اين لطمه‌ها در دراز مدت، جامعه را به بدبختي و يا خداي نخواسته سقوط مي‌کشاند.
و  اين بزرگترين خيانت به جامعه  است.

بوروکراسي بدور از تقوي است

من توصيه مي‌کنم به برادران و خواهراني که در
ادارات هستند که براي رضاي خدا خودشان را همگام انقلاب کنند، و همپاي انقلاب
اسلامي پيش بروند و حال که به همت ملت بزرگ ايران، يک انقلاب اساسي از نظر سياسي
در ايران برپا شده است، به همت خود کارکنان دولت، يک انقلاب اداري هم برپا شود و
اين بوروکراسي و کاغذبازي و سرگردان کردن مردم خاتمه پذيرد. اين کاغذ بازي که متأسفانه
به صورت يک کابوس وحشتناک براي مردم درآمده و در تمام ادارات دولتي و حتي نهادهاي
انقلابي به نحو گسترده‌اي نفوذ کرده است، يکي از بدترين و مبتذل‌ترين ميراثهاي
زمان طاغوت استکه بايد هر چه زودتر و بي‌معطلي، به دور ريخته شود و ساحت مقدس
انقلاب ما از اين آلودگي پاک گردد.

بيائيد براي رضاي خدا به اين مردم پابرهنه
مستضعف خدمت کنيد که اين يکي از درجات والاي عبادت است. عبادت فقط به اين نيست که
در سجد نماز بخوانيد و شبها به مناجات بپردازيد بلکه اگر پشت ميز اداره، براي رضاي
خدا در کار مردم تسريع بکنيد، عبادت کرده‌ايد و اجر بسياري براي شما خواهد بود.

درباره دادگاه‌ها و قضاوت که بايد خيلي ساده‌تر
و زودتر مسائل حل شود، نه اينکه پس از 22 سال نزاع زن و شوهر براي دادن شير به
نوزاد، تازه حکم صادر شود که اين زن- مثلا- مي‌تواند بچه‌اش را شير بدهد! در زمان
حضرت امير عليه‌السلام مگر اين دستگاه‌هاي عظيم و ساختمان‌هاي متعدد دادگستري بوده
است؟! چرا نگاهي به زندگي پرمحتواي اميرالمؤمنين عليه السلام نمي‌کنيم که در مسجد
کوفه، در يک اتاقکي که آن را دکة القضاء مي‌ناميدند و هنوز هم اثرش باقي است، مي‌نشستند
و افراد مي‌آمدند و شکايت‌ها را مطرح مي‌کردند و همان‌جا دو شاهد اگر بودند شهادت
مي‌دادند و اگر نبودند، قسم مي‌دادند و قضايا را بزودي فيصله مي‌نمودند و مشکلات
مردم را حل و رفع مي‌کردند؟!

من باز هم از مسئولين عزيز تقاضا مي‌کنم، اگر
هم يکدفعه نمي‌توانند، به تدريج اين تشريفات اداري و کاغذ بازيها را کم کنند و به
جاي اضافه کردن ميزهاي ادارات، به کار مردم برسند، گروه‌ها را بگشايند و مردم را
از انقلاب- خداي نخواسته- ناراضي نکنند که عواقب بسيار وخيمي خواهد داشت.

و در کوتاه سخن، تقوي فقط به اين نيست که در
مسجد بنشيني و دعا بخواني و وقتي به اداره يا بازار رفتي، همه چيز را فراموش کني.
يک شخصي که يک عمر در اداره جنايت مي‌کند، يا در بازار گرانفروشي و احتکار مي‌کند،
آن وقت شب بيست و سوم ماه رمضان بنا مي‌کند «بک يا الله» گفتن و نماز خواندن، و
خيال مي‌کند همين «بک يا الله» او را روانه بهشت مي‌سازد!!نه، چنين نيست، تقوي در
همه حال بايد قرين انسان باشد. آن کس که در پست نخست‌وزيري است يا در رأس يک وزارت
است، آن کس که استاندار يا فرماندار است، آن کس که امام جمعه يا امام جماعت است،
ان کس که در بازار مغازه دارد، آن کس که صاحب يک کارخانه است و آن کس که در اداره
مشغول به کار است، همه بايد تقوي را پيشه خود قرار دهند و در کارهايشان خدا و
اسلام را مدنظر داشته باشند و خلاصه بايد تمام اعمال و حرکات و سکنات و حتي سخن
گفتنمان هم بر اساس حق و حقيقت و راستي و پرهيز از گناه باشد. پس تقوي يک کلمه است
اما در آن تمام خوبي‌ها و خيرها و اصلاح‌ها و انجام واجبات و ترک محرمات و اداي حق
خدا و اداي حق مردم نهفته است.

«وأشعروا بها قلوبکم»

صميم دلتان را با تقوي آميخته کنيد.

خلوص در کار، تقوي است

در لغت عرب، شعار آن لباسي را گويند که
زيرپوشيده مي‌شود، چون لباس زير با «مو» سر و کار دارد آن لذا آن را «شعار» مي‌گويند،
از باب اينکه شعار از شعر گرفته شده و شعر به معناي مو است و کلمه مقابل آن «دثار»
است يعني لباسي را که از رو مي‌پوشند و لذا در قرآن مي‌فرمايد: «يا ايها المدثر»
يعني  اي کسي که پتو يا عبا را بر خود
پوشانيده‌اي. و اينجا که حضرت مي‌فرمايند: «اشعروا بها قلوبکم» يعني تقوي را ته‌دلتان
ببريد و کنايه از اين است که اگر کار خيري انجام مي‌دهي در دلت هم قصدت براي خدا
باشد و کاملا خلوص داشته باشي، نکند خداي نکرده کاري را از روي ريا انجام دهي که
در آن حال بي‌ارزش خواهد بود.

«وارحضوا بها ذنوبکم»

و گنانتان را با تقوي بشوئيد

گناهان گذشته را با تقوي و ياد خدا بشوئيد.
رحض به معناي شستن است و اينکه در زبان عربي به دستشويي، مرحاض مي‌گويند، يعني
مکان شستشو پس «ارحضوا بها ذنوبکم» يعني بوسيله تقوي گناهان خود را شستشو دهيد و
بزدائيد. «وداووا بها الأسقام».

و بيماري‌ها را با آن مداوا کنيد.

درمان بيماريها با تقوي

دردهاي باطنتان را بوسيله تقوي مداوا و معالجه
نمائيد. اگر اهل کينه‌توزي هستي، اگر خودخواه و خودپسندي، اگر هواي نفس داري، اگر
تکبر و غرور و عجب در تو پيدا شده و اگر هر مرض دروني داري، تنها دارويت تقوي است،
هر چه زودتر خود را تقوي مداوا کن و نگذار عجب و خودخواهي بيش از اين يقه‌ات را
بچسبد. آيا مي‌داني که شيطان، براي خدا صدها سال عبادت مي‌کرد و نماز مي‌خواند و
آن چيزي که او را از درگاه الهي راند و مطرود و منفور و ملعون درگاه قدس ربوبيت
قرار داد، همين خودخواهي و عجب بود. اين خودخواهي بود که حاضر نشد در برابر آدم
سرتسليم فرود آورد و در مقابل خدا ايستاد و گفت: تو مرا از آتش آفريدي و او را از
خاک ومن چگونه براي او سجده کنم و زير بار او بروم؟! و همين خودخواهي باعث شد که
شيطان ملعون ابدي گردد و براي هميشه درهاي رحمت الهي بر رويش بسته شد. پس هر چه
زودتر بيائيم اين دردهاي خطرناک را با تقوي معالجه کنيم.

با تقوي بر مرگ پيشي بگيريد

هرگز به جوانيت مغرور مباش و خودت را گول نزن
که بگويي امروز چون جوانم، بگذار مدتي گناه کنم، لذت از زندگي ببرم و فردا که پير
شدم و ناتوان، آنگاه توبه خواهم کرد!! مگر تو سند از عزرائيل گرفته‌اي که هشتاد يا
نود سال عمر مي‌کني؟! اگر مي‌خواهي توبه کني، اگر مي‌خواهي اهل تقوي و پرهيزکاري
باشي، هر چه زودتر توبه کن، و پيش از فرا رسيدن مرگ، با تقوي بر آن سبقت و پيشي‌
بگير. مرگ هر لحظه ممکن است فرا رسد و هيچ تضميني نداري که به ا ندازه يک بهم زدن
پلکهاي چشم، بيشتر زنده باشي، پس نگذار مرگ بر تو سبقت گيرد و تو از قافله بهشتيان
عقب افتي، خود زودتر دست به کار شور و توبه را پيشه کن، تقوي را در بر گيرد و بر
مرگ پيشي بگير.

در امالي صدوق، روايتي از امام صادق عليه‌السلام
نقل شده که فرمود: هنگامي که آيه توبه نازل شد «والذين اذا فعلوا فاحشة اوظلموا
انفسهم ذکراالله فاستغفروا لذنوبهم» ابليس بر فراز کوهي در مکه که آن را «ثوير» مي‌نامند
بالا رفت و با صداي بلند فرزندان خود را فراخواند، فورا عفريت‌ها و بچه‌ شيطانها
جمع شدند و گفتند: اي سرور ما! چه شده است که ما را صدا مي‌زني و اينقدر مضطربي؟!
ابليس گفت: اين آيه نازل شده است، کيست که در برابرش قد علم کند؟ (يعني اين آيه
کار ما را زار مي‌کند چرا که خداوند به گنهکاران اطمينان داده است که اگر پس از
ارتکاب هر گناه و معصيتي، توبه کنند و پشيمان شوند، آنها را خواهد آمرزيد و قلم
عفو بر گناهانشان خواهد کشيد). يکي از نوچه‌هاي ابليس بلند شد و گفت: من مي‌توانم!
پاسخ داد: تو قدرتش را نداري، ديگري بلند شد، باز هم او را سرجايش نشاند و گفت تو
نمي تواني.

در اين حال وسواس خناس- که نام يکي از فرزندان
ابليس است. بلند شد و گفت: وکالت را به من بده و اينکار  مه را به من واگذار. ابليس گفت: چه کار مي‌تواني
بکني؟ خناس گفت: به آنها وعده مي‌دهم و آرزويشان را طولاني مي کنم تا اينکه دست به
گناه بزنند و هر وقت مرتکب گناه شدند، استغفار کردن را از يادشان مي‌برم. ابليس
خوشحال شد و گفت: حقا که تو خوب به داد من مي‌رسي و اين وکالت را تا قيام قيامت به
او سپرد.

و اصلا خناس يعني تأخيرانداز، و اين خناس فعلا
مشغول کار است که هر وقت ما گناهي بکنيم، به ما وعده بدهد که اي بابا! هنوز دير
نشده است، تو جواني، سالهاي ديگري بايد زنده باشي و عيش و نوشت برقرار باشد، ان
شاء الله سه سال ديگر يا چهار سال ديگر به مکه مي‌روي و آنجا کنار خانه خدا، توبه
مي‌کني؟! الآن عجله نکن و از اين لذتها نگذر که فردا وقتي پا به سن پيري گذاشتي
براي اين کارها توان نداري و آن وقت مي‌تواني به مسجد بروي، به حرم بروي و خلاصه
توبه کني و طلب آمرزش!! ولي ناگهان بانگي برآمد خواجه مرد، آن وقت ديگر کار از کار
گذشته و توبه و پشيماني هيچ سودي ندارد. مگر ما تضميني داريم که چند سال يا حتي
چند لحظه ديگر زنده بمانيم؟ مگر اين مرگ نيست که روزانه گريبانگير پيرها و جوان‌ها
و سالم‌ها و بيمارها است؟ مگر اين گرگ اجل نيست که يکايک از اين گله مي‌برد، پس
چرا اين گله به آسودگي مي‌چرد و به فکر نيست؟

پس عزيزان من، برادران و خواهران من، بيائيد
به فکر خود باشيم و از همين الآن تصميم بگيريم که اين چند روزه دنيا را به گناه
سپري نکنيم و با توبه و تقوي به پيشواز مرگ و عالم برزخ برويم و بر آن سبقت بگيريم
که يک وقت اگر رسيد، پشيمان نباشيم و سيه‌‌روي به ملاقات خداوند نرويم.

«واعتبروا بمن أضاعها و لا يعتبرن بکم من
اطاعها».

و از کاسنيکه تقوي را ضايع کردند عبرت بگيريد
و مبادا آيندگاني که به آن روي آورده‌اند، از گذشته شما عبرت بگيرند.

از گذشته ديگران  عبرت بگيريد

افراد زيادي از گذشتگان مي‌توانستند از اين
تقوي و سرمايه جاوداني استفاده کنند، از اموالشان به نفع اسلام بهره ببرند، از
رياست و منصبشان به نفع  اسلام و قرآن بهره
بگيرند، از قدرت و نفوذشان به نفع مسلمين استفاده کنند، از زبان و قلمشان بهره
ببرند ولي اينکار را نکردند و تقوي را ضايع کردند تا مرگ به سراغشان آمد و دستشان
از دنيا کوتاه شد، الآن شما از زندگي آنان عبرت بگيريد يعني کوشش کن تو مانند
گذشتگان که تقوي را ضايع کردند نباشي، نکند خداي نخواسته بي‌توبه و تقوي از دنيا
بروي تا آيندگان و آنان که تقوي را پيشه خود خواهند کرد و از آن پيروي خواهند
نمود، از زندگي ننگين تو عبرت بگيرند.

تو از گذشتگان عبرت بگير، ببين که چسان هزاران
دوست و فاميل داشتي و همه از دنيا رفتند و بسياري از آنان متأسفانه با اينکه ثروت
داشتند، قدرت و توان داشتند مال و منال و منصب و جاه داشتند، با اين حال خدمتي به
اسلام و مسلمين نکردند و تقوي را ضايع کردند و تو آنها را مي‌شناسي يا درباره آنها
مطالبي را در تاريخ خوانده‌اي، پس تو مانند آنان نباش و نگذار پس از تو، آنها که
مي‌آيند و با تقوي سروکار دارند، از زندگي تو عبرت بگيرند، تو از گذشتگان عبرت
بگير و به ياد خدا همواره صبحها را به شب و شب را به صبح برسان و نگذار زندگيت
براي ديگران عبرت باشد. ادامه دارد

 

/

سخني پيرامون ولايت فقيه

سخنی پیرامون ولایت فقیه

ولایت فقیه و قانون اساسی

محکمترین دست آویزی که مخالفان و منکران ولایت
فقیه- بخیال خود- به آن تمسک جسته اند، قانون اساسی است. می گویند: «در صدو هفتاد
و پنج اصل قانون اساسی اصلا نامی از ولایت فقیه …. بمیان نیامده است تا چه رسد
به ولایت مطلقه فقیه …. عنوان ولایت فقیه یا ولی فقیه در مقدمه قانون اساسی آمده
است ولی مقدمه یک لحاق غیررسمی است که عرضه بر آراء عمومی نشده و قانونیت از نظر
حقوقی و شرعی ندارد. آن چه در آنجا تصریح گردیده است اعمال اصول قانون اساسی
زیرنظر ولایت امر و امامت امت است» و می گویند: «قانون اساسی که بر طبق اصل 57
برای ولایت امر و امامت امت حق نظارت بر قوای سه گانه جمهوری اسلامی قائل شده است
همانجا اضافه می کند که بر طبق فصول آینده این قانون اعمال می گردد و در اصل 110
وظائف و اختیارات رهبری را در 6 مورد خاص مشخص و محدود می سازد» و می گویند : «اصل
112 قانون اساسی تصریح می نماید که رهبر یا اعضای شورای رهبری در برابر قوانین با
سایر افراد کشور مساوی هستند. معنای این جمله آن است که رهبر و مقام موسوم به
ولایت امر مافوق قانون اساسی و حاکم بر آن نیست بلکه ملزم به اطاعت از ان است». و
می گویند: «اصل 11 قانون اساسی به نمایندگان ملت در مجلس خبرگان حق تشخیص ناتوانی
و حتی برکناری رهبر را داده است». و سخنانی از این قبیل که مکرر از سوی مخالفان
ولایت فقیه و قانون اساسی مطرح شده است.

آیا واقعا چنین است که قانون اساسی مبنای
حکومت جمهوری اسلامی را ولایت فقیه نمی داند؟ و آیا هیچ ارزشی برای آن همه
فداکاریهای ملت که برای رسیدن به هدف والای ولایت فقیه قیام کرد و شهید داد قائل
نیست با این بدخواهان یا مغالطه های لفظی، حیثیت قانون اساس را می خواهد خدشه دار
کنند؟!

قانون اساسی در اصل دوم می گوید: «جمهوری
اسلامی نظامی است بر پایه ایمان به: اول- خدای یکتا… دوم- وحی الهی سوم- معاد…
چهارم- عدل …. پنجم- امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب
اسلامی».

آیا منظور از این اصل تنها بیان اصول عقاید
شیعه است که پنجم آن اصل امامت است؟

اگر چنین است، چرا تأکید بر استمرار رهبری
امامت شیعه و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب شده است؟

آیا استمرار رهبری امامت بجز در قالب ولایت
فقیه در این زمان مصداقی محقق شده یا می شود؟

و آیا تنها واژه ولایت فقیه باید در قانون
اساسی باشد تا مبین این حقیقت باشد که زیربنای جمهوری اسلامی ولایت فقیه است؟

واضح است که ماده پنجم از اصل دوم که زیربنای
جمهوری اسلامی را بیان کرده چیزی بجز ولایت فقیه نیست.

ولایت فقیه است که به نیابت از امام غایب
ارواحنا فداه، امامت را در جامعه اسلامی استمرار داده و انقلاب اسلامی را در طول
تاریخ تداوم بخشیده تا به امروز که آن را در قالب جمهوری اسلامی بر مسند قدرت
نشانده است. و اگر به امر ولایت فقیه و نماینده امام معصوم علیه السلام نبود هرگز
چنین حرکت و جهاد و فداکاری در میان مردم به وجود نمی امد. مگر مردم برای کسب
آزادی سیاسی قیام کردند و این همه شهید دادند و آن همه پایداری و مقاومت نمودد و
ان همه توطئه های سیاسی را که بعضی از آنها به وسیله همین آقایان عملی می شد خنثی
نمودند؟! اگر چنین بود با دادن آزادی سیاسی نهضت فرو می نشست.

ولی هدف والاتر و آرمان برتر یعنی برقراری
حکومت اسلامی و ولایت فقیه بود که این همه فداکاری را در پی داشت.

و از این واضحتر و صریحتر، اصل پنجم قانون
اساسی است که می گوید:

«در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عج) در جمهوری
اسلامی ایران، ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان،
شجاع، مدیر و مدبر است که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند
…».

ولایت مطلقه فقیه

مگر ولایت فقیه فقط باید به همین عنوان گفته
شود؟!. آیا ولایت امر و امامت امت که طبق این اصل به عهده فقیه است چیزی غیر از
ولایت فقیه است؟!. حتما آقایان این اصل را ندیده اند و گرنه چنین تعهدی نمی دادند
که «چون- قانون اساسی- بتصویب ملت ایران رسیده، برای همگان الزام آور شده است»!
آیا به این اصل ملتزم و متعهدید؟! اگر چنین است باید به فرهنگ تشیع مراجعه کنید تا
بدانید حدود ولایت امر و امامت امت از نظر اصول عقاید شیعه چیست؟ آیا ولایت امری
که در قانون اساسی مقبول شما به فقیه واگذار شده، همان ولایت امری نیست که موضوع
حکم به وجوب اطاعت بطور مطلق در قران قرار گرفته است گرچه ما عقیده داریم که اولی
الامر امام معصوم است ولی همان گونه که در مقامات پیشین توضیح دادیم، اطاعت از ولی
فقیه، عین اطاعت  از امام زمان(عج) و به
تصریح امامان علیهم السلام رد فقیه رد امام است و اطاعت از او اطاعت از امام است،
و اگر ولایت فقیه همان ولایت ائمه علیهم السلام است توهم این معنی که ولایت فقیه
ولایت مطلقه نیست توهمی باطل است.

امام صادق(ع) در حدیثی فرمود: «ولایتنا ولایة
الله التی لم یبعث نبیا قط الابها». (اصول کافی ج 1 ص 437) و با این حدیث، پاسخ
اعتراضی که به بعضی گویندگان مذهبی شده روشن می شود. و تعجبی که آقایان از این سخن
دارند که اختیارات فقیه همان اختیارات خداوند عزوجل است، بی جا خواهد بود. البته
واضح است منظور از اختیارات خداوند، اختیارات تشریعی و ولایتی است یعنی همانگونه
که ولایت خداوند محال است مقید به حدودی باشد، ولایتی که از سوی او به انبیاء
علیهم السلام واگذار شده، مقید به حد و مرزی نیست و معنای این روایت نیز همین است
که «ولیت ما همان ولایت خداوند است و خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرموده مگر با
همین ولایت» و این جمله اخیر، نشانگر این معنی است که اصولا در جامعه الهی باید
ولی امری باشد که ولایت مطلق و بدون قید داشته باشد و تمام انبیاء چنین بودند. و
همین ولایت برای ائمه علیهم السلام ثابت است و فقیه جامع الشرایط نیز که از سوی
آنان نصب شده دارای همان ولایت با همه ابعادش می باشد.

در روایات بسیار که در باب تفویض امر به رسول
اکرم(ص) و ائمه هدی علیهم السلام در کافی شریف آمده است آیه: «ما آتاکم الرسول
فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا» به تفویض و واگذاری امر بطور مطلق به رسول خدا(ص)
تفسیر شده و فرموده اند. خداوند این گونه دستور داد که هر چه پیامبر(ص) دستور دهد
انجام دهید و هر چه نهی کند اجتناب نمائید تا مردم را بیازماید که چه کسی از ولی
امر اطاعت می کند و فرمدند که هر چه خداوند به رسولش واگذار فرموده به ما نیز
واگذار فرموده است. و همان اطاعت از ما نیز لازم و واجب است. و طبق روایات دیگر
فقیه جامع الشرایط رد عصر غیبت همین مقام را دارد و اطاعت از او همان اطاعت از ولی
امر منصوب از جانب خداوند متعال است.

مغالطه های دشمنان جاهل

و اما اصل پنجاه و هفتم قانون اساسی آن گونه
نیست که گفته اند. در این اصل آمده است: «قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران
عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضائیه که زیر نظر ولایت امر و امامت امت
بر طبق اصول اینده این قانون اعمال می گردند …» گفته اند که در این اصل نظارت
ولایت فقیه بر قوای سه گانه طبق اصول آینده قانون اساسی باید اعمال شود، و این هم
نوعی مغالطه در تفسیر قانون اساسی است. جمله مذکور به وضوح نظارت ولایت را مطلق
گذاشته و اعمال قوای سه گانه را طبق اصول آینده مقید کرده است. جمله «که زیرنظر
ولایت امر و امامت امت» جمله معترضه ای در پرانتز است و جمله «بر طبق اصول آینده
..» مربوط به قوای سه گانه است. مطلب بحدی روشن است که نیاز به توضیح نیست. و
منظور ما فقط تذکر این نکته است که این نویسندگان فقط با مغالطه و حذف قسمتهائی از
نصوص، می خواهند مطلب خود را بر افکار عمومی تحمیل کنند.

واما این که گفته شده استکه قانون اساسی وظایف
و اختیارات رهبری را در شش امر منحصر کرده بازهم یک اشتباه است. و منظور از اصل
یکصدو دهم، محدود کردن اختیارات رهبری نیس بلکه منظور، بیان وظایفی است که قانونا
باید شخص رهبر در آن تصمیم بگیرد و دیگری حق دخالت در آن را ندارد. بعبارت دیگر:
طبق این اصل، آن وظایف شش گانه منحصرا در اختیار رهبری است نه اینکه رهبری فقط در
آن محدوده اعمال می شود. و این مطلب با ملاحظه واژه «ولایت امر» که درچند جای
قانون اساسی بر آن تأکید شده روشن می شود قانون گذاران قانون اساسی که خود تحت
ولایت امر ولی فقیه عمل کرده اند چگونه ممکن است آنها ولایت ولی خود را محدود
سازند؟! ولذا رد اصل یکصدو هفتم آمده است: «… این رهبر، ولایت امر و همه
مسئولیتهای اشی از آن را بر عهده دارد ..» اگر آن چه بر عهده رهبر است فقط
مسئولیتها و اختیارات مذکور باشد، کلمه ولایت امر در این عبارت، زائد و بی مورد
خواهد بود. و قرینه دیگری که این مطلب را روشن می سازد این است که در اصل پنجاه و
هفتم که تصریح شده بر لزوم نظارت رهبر بر قوای سه گانه و این که آنها باید زیرنظر
ولایت امر و امامت امت اعمال شوند و در هیچ جای قانون اساسی، اصل یا ا صولی که
مبین روش این نظرات و حدود اختیارات رهبر در تغییر و تحول امور مربوط به قوای سه
گانه و کنترل تصمیم گیریهای آنان باشد، ذکر نشده است و اصل یکصد و دهم به هیچ وجه
ارتباطی با این مسأله ندارد. بنابراین روشن است که این نظارت بی حد و مرز و
غیرمقید است و طبق این اصل رهبر به هر نحوی که صلاح بداند، تصمیم گیریهای قوای سه
گانه را محدود و کنترل می کند یا تو سعه می بخشد.

قانونی بودن مجمع تشخیص مصلحت

مجمع تشخیص مصلحت که به فرموده امام پشتوانه و
با برکت و پرثمری برای کشور ما است طبق این اصل از اصول قانون اساسی یک نهاد
قانونی و شرعی است که رهبر و ولی امر بر اساس صلاح اندیشی و برای کنترل قوه مقننه
یا توسعه دادن به حدود اختیارات آن تأسیس فرموده و این همان معنای نظارت رهبر بر
قوای سه گانه است.

اصولا مگر قانون اساسی خود مشروعیتی بدون
امضای ولی امر دارد تا بتواند ولایت او را محدود کند؟ اصل مطلب همین است و سر همه
اختلافات در همین نکته است. ما مشروعیت هر قانون را منحصرا در اختیار خداوند و هر
کس که از سوی او یا منصوبین او ولایت داشته باشند می دانیم و معتقدیم همه
خداپرستان باید به این امر اذعان داشته باشند و باید قلبا و عملا تسلیم قانون الهی
و حکم حاکم شرع باشند و گرنه به خداوند ایمان نیاورده اند.

و این مطلب را در مقاله گذشته روشن ساختیم،
گرچه خود برای معتقدان به دین و قران، روشن است و اما آنان معتقدند که مشروعیت
قانون به رأی اکثریت مردم است و حتی ولایت رسول الله(ص) را نیز در گرو آراء مردم
می دانند! ما در مقالات گذشته بطلان این پندار را روشن ساختیم و ثابت کردیم که
استناد به بیعت و آراء مردم، فقط از جنبه عملی تأثیر دارد و گرنه مشروعیت ذاتا
مستند به خداوند و ولایت الهی است.

در واقع این اختلاف بر می گردد به واژه
مشروعیت. کسانی که واقعا و جدا معتقد به خدا و روز قیامت و محاسبه اعمال مردم اند
و این اعتقاد را تنها به دلیل ایمان ارثی و شناسنامه ای ابراز نمی کنند بلکه آن ار
از صمیم قلب باور دارند، مشروعیت را تنها برای قانونی قائلند که در پیشگاه خداوند
برایآنها حجت شرعی باشد و اگر از آنها سؤال شود که چرا چنین و چنان کردید، بتوانند
حجتی اقامه کنند که مورد مؤاخذه واقع نشوند؛ حجتی که آن عمل را به نحوی به خداوند
متصل کند. و اما کسانیکه زندگی را منحصرا در همین جهان طبیعت می دانند و ورای
ماده، حقیقتی قائل نیستند طبیعی است که برای مشروعیت قانون باید فکر دیگری کنند.
عقل در چنین زمینه ای حکم می کند که هر انسان از قانونی پیروی کند که ضامن منافع
شخص او است ولی چون منافع افراد با یکدیگر تعارض دارد آراء اکثریت را معیار قرار
داده اند اما آیا کسی که در اقلیت است و مافعش خلاف نظر اکثریت را اقتضا می کند،
عقلا ملزم به پیروی ازخواسته آنها است؟ طبیعی است که عقل چنین اقتضائی ندارد و
اکثریت او را به اجبار وارد به تسلیم می کند همانند قانونهائی که در نظام
دیکتاتوری تصویب می شود. در واقع دموکراسی خود نوعی دیکتاتوری است که اکثریت رأی
خود را بر اقلیت تحمیل می کند و هیچ دلیلی نیست که رأی اکثریت را بطور مطلق
مشروعیت ببخشد. و بهرحال این گونه مشروعیت از ویژگی های عدم اعتقاد به خدا و روز
جزا است و اما مسلمان معتقد به قوانین اسلام مشروعیت قانون را از رأی اکثریت نمی
گیرد بلکه مراجعه به آراء عمومی فقط برای ایجاد انگیزه طبیعی در آنان به تسلیم در
برابر قانون است همچنانکه بیعت انبیاء و ائمه علیهم السلام با مردم فقط برای
اطمینان از ادامه حمایت و پیروی آنان است نه اینکه مشروعیت ولایتالهی آنان نیاز به
تأیید مردم داشته باشد.

محدوده مسئولین مجلس خبرگان

و اما اینکه گفته اند اصل 111 قانون اساسی به
نمایندگان ملت در مجلس خبرگان حق تشخیص ناتوانی و حتی برکناری رهبر را داده است!
این مطلب به هیچ وجه دلالتی بر ولایت مجلس خبرگان یا موکلان آنها بر رهبر نمی کند
و اگر دلالت می کرد نقطعه ضعفی در قانون اساسی بود، نه حجتی بر اثبات ولایت آنان!!
بر اساس اصل 111 تشخیص موضوع به مجلس خبرگان واگذار شده است. فرض کنید در دوران
ظهور امام معصوم اگر امام سابق فوت کند، برای تشخیص امام بعد که جانشین او است
شیعه افرادی را که مورد اعتماد آنان است به مرکز که محل زندگی خانواده امام است می
فرستند تا با آزمایش و دیدن آیات و معجزات، امام را بشناسند و با حجت و برهان کامل
به سوی آنان باز گردند و او را معرفی نمایند. آیا این گروه بر امام ولایت دارند
زیرا حق تشخیص او را دارند؟! واضح است که این امر هیچگونه ولایتی را در برندارد.
هر مکلفی باید ابتدا امام یا پیامبر را بر اساس معجزات و شواهد قطعی بشناسد، آنگاه
مکلف به اطاعت و پیروی است و تا او را نشناخته حجت بر او تمام نیست. در مورد امام
معصوم چون احتمال عروض ناتوانی یا فقدان شرایط داده نمی شود، تشخیص اول کافی است و
تا امام در قید حیات است، مکلفین موظف به اطاعت اند ولی در فقیه جامع الشرایط چون
عصمت نیست، احتمال عروض عارضه ای که موجب اختلال حواس یا فقدان بعضی شرایط دیگر
بشود، موجود است و لذا خبرگان باید همیشه بر سلامتی و وجدان شرایط ولایت مانند
اجتهاد و عدالت آگاه باشند یا علم بخلاف نداشته باشند تا مورد استصحاب باشد و
هرگاه تشخیص دادند که بعضی از آن شرایط مفقود شده باید اعلام کنند تا همچنانکه
مکلفین دست از تقلید او بر می دارند، عدم ولایت او نیز اعلام شود.

هیچ کس بالاتر از قانون نیست

گفته اند: «اصل 112 قانون اساسی تصریح می
نمایدکه رهبر یا اعضای شورای رهبری در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوی
هستند. معنای این جمله آن استکه رهبر و مقام موسوم به ولایت امر مافوق قانون اساسی
و حاکم بر آن نیست بلکه ملزم به اطاعت از آن است». این نیز یک مغالطه است اگر جهل
و نادانی نباشد. همه افراد در برابر قانون مساوی هستند حتی پیامبر(ص) و امام
معصوم(ع) البته در غیر مواردی که قانون حکم خاصی برای آنها دارد. و بر اساس همین
مساوات بود که امیرالمؤمنین(ع) با خسم نصرانی خود در دادگاه حاضر شد و از قاضی
منصوب خود خواست که میان آنها حکم کند. پیامبر(ص) و ائمه (ع) بیش از سایر افراد به
احکام و قوانین شرع و حتی قوانینی که خود تشریع فرموده بودند، مقید بودند و باید
باشند. اصولا هر قانونگذار اگر خود به قانون خود عمل نکند نباید از دیگران توقع
اعتنا به قانون را داشته باشد، هیچکس بالاتر از قانون نیست و باید همه از آن پیروی
کنند و به آن پای بند باشند. در عین حال قانون انسانی را کسانی تشریع کرده اند و
همانها طبق ضوابط حق تغییر دارند. این دو امر با هم منافات ندارد.

بنابراین با این که رهبر و شورای رهبری در
برابر قانون با سایر افراد مساوی هستند ولی بر اساس ولایت می توانند قانون را
تغییر دهند. نه تنها قانون اساسی که نوشته و پرداخته انسان است بلکه حتی قانون
الهی را که هرگز قابل تغییر نیست، در شرایط خاصی، ولی امر می تواند بر اساس ضلرروت
و مادامی که ضرورت باقی است، بطور موقت از عملی شدن قانون جلوگیری کند و این لازمه
ولایت امر است. خود او نیز از همان حکمی که صادر می کند، الزاما باید از حکم و
قانون، مستلزم عدم دخالت او در قانون نیست.

تمام بحث و اختلاف آنجائی است که فقیه بخواهد
در قانون شریعت و حکم الهی دخالت کند و اما قانون اساسی که بدون شک مشروعیت خود را
از ولایت فقیه گرفته است و اگر او امضا نکند هیچ ارزشی ندارد و هر گاه او بخواهند
تجديد نظر کند، بدون شک در اختيار اوست زيرا ساخته دست او و دستياران او است. و
حتما بايد در قانون اسايس پس از مدتي تجديدنظر شود زيرا تشريع انسان است و هيچ
انساني نمي‌تواند تشريع دائمي کند. زمان، عدم کارآيي قوانين ساخته انسان را فاش مي‌سازد
و به ناچار هميشه در تغيير و تحول است. آن قانوني که لايتغير است، قانون الهي است
و اين يکي از اسرار اعجاز قرآن است: «ولو کان من عندالله غيرالله لوجدوا فيه
اختلافا کثيرا» اگر قرآن از سوي غير خدا بود در آن اختلاف زياد ديده مي شد: زيرا
فکر انسان در طول 23 سال دچار تغيير و تحول و اختلاف مي‌شود و تنها حاکم خدا و
کلام خدا است که ثابت و لايتغير است.

دخالت ولي امر در قانون

از اينها گذشته، اعتراض براي اين  است که تحولات اخير و تشکيل مجمع تشخيص مصلحت
برخلاف قانون اساسي است. و ما ثابت کرديم که جزء اختيارات رهبر بر اساس اصل پنجاه
و هفتم است. اين اصل بدون تعيين چهارچوب خاصي نظارت رهبر و ولي امر را در اعمال
قواي سه گانه لازم دانسته است و هيچ محدوديتي براي اين نظارت قائل نشده است.
بنابراين ولي امر طبق تشخيص مصلحت فعاليت هر کدام از قواي سه گانه را مي تواند
محدود کند يا توسعه بخشد يا ارگاني به آن اضافه کند يا از آن بکاهد. پس تشکيل اين
مجمع بر اساس همين صلاحيت يک امر قانوني است.

در اصل دوم قانون اساسي آمده است که «جمهوري
اسلامي نظامي است …. که از راه: الف- اجتهاد مستمر فقهاي جامع الشرايط بر اساس
کتاب و سنت معصومين سلام الله عليهم اجمعين ب- استفاده از علوم و فنون و تجارب
پيشرفته بشري و تلاش در پيشبرد آنها ج- نفي هر گونه ستمگري و ستمکشي و سلطه‌گري و
سلطه‌پذيري، قسط و عدل و استقلال سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و همبستگي
ملي را تأمين مي‌کند» بنابراين اجتهاد فقهاي جامع الشرايط پايه و اساس همه
فعاليتهاي جمهوري اسلامي است. و بر همين اساس در اصل چهارم آمده است: «کليه قوانين
و مقررات مدني، جزائي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غيراينها
بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسي
و قوانين و مقررات ديگر حاکم است …» قانون اساسي طبق اين اصل خود را محکوم
موازين اسلامي مي‌داند و در اصل دوم، پايه جمهوري اسلامي را اجتهاد فقها مي داند
زيرا موازين اسلامي را آنها تعيين مي‌کنند. بنابراين هرگز قانونگزاران قانون اساسي
نخواسته اند در برابر اجتهاد فقها و رأي ولي فقيه، اظهار نظري کنند و قانون خود را
محکوم نظر او مي دانند و او مي‌تواند هر قانوني را که بر خلاف استنباط خود از
مدارک شرعي و قانوني بداند تغيير دهد. پس اگر او تشخيص داد که بايد مجمع تشخيص
مصلحت تشکيل شود يا هر نهاد ديگر را خواست تشکيل دهد يا نهادي را حذف نمايد يا هر
دو نهاد را در هم ادغام کند يا هر قانون ديگري را تصويب نمايد، بر اساس قانون
اساسي بر خود قانون حاکم است.

اينها نشانه دقت و استحکام قانون اساسي است و
اگر چنين نبود، حتما بايد در آن تغيير و تحولي به وجود آيد تا با قوانين اساسي
اسلام معارض نباشد و مادر مقالات گذشته ثابت کرديم که اساسي‌ترين پايه اسلام،
ولايت است.

ائمه عليهم السلام مکرر فرموده اند که
پايه هاي اسلام پنج چيز است: نماز، زکات، روزه، حج و ولايت و مردم به هيچ يک
خوانده نشدند آن گونه که به ولايت خوانده شدند ولي آنها بقيه را گرفتند و ولايت را
رها کردند. روايات جالبي در اين باره آمده است که ما بعضي از آنها را در مقالات
گذشته آورديم. بنابراين قانون اساسي همان گونه که بايد و شايد حافظ اساسي‌ترين
پايه اسلام يعني ولايت است و اگر چنين نبود، ارزشي نداشت. «والحمدالله رب
العالمين» ادامه دارد

/

پيام بسيار مهم امام درباره حج خونين، مبارزه با استکبار و موضع جديد در جنگ

پيام بسيار مهم امام درباره حج خونين، مبارزه
با استکبار و موضع جديد در جنگ

«لقد صدق الله لسوله الرؤيا بالحق لتدخلن
المسجد الحرام انشاء الله آمنين».

عليرغم گذشت يکسال از کشتار فجيع و بي‌رحمانه
حجاج بي‌دفاع و زائران مؤمن و موحد بوسيله نوکران آمريکا و سفاکان آل سعود، هنوز
شهر خدا و خلق خدا در بهت و حيرتند.

ال سعود با کشتن ميهمانان خدا و به خاک و خون
کشيدن بهترين بندگان حق نه تنها حرم را که جهان اسلام را آلوده بخون شهيدان نمودو
مسلمانان و آزادگان را عزادار ساخت.

مسلمانان جهان در سال گذشته و براي اولين بار
عيد قربان را با شهادت فرزندان ابراهيم عليه السلام که دهها بار از مصاف با
جهانخواران و اذناب آنان برگشته بودند در مسلخ عشق و در مناي رضايت حق جشن گرفتند.
و بار ديگر آمريکا و ال سعود برخلاف راه و رسم آزادگي، از زنان و مردان، از مادران
و پدران شهيد، از جانبازان بي‌پناه ما کشته‌ها گرفتند و در آخرين لحظات نيز با
ناجوانمردي و قساوت بر پيکر نيمه جان سالخوردگان و بر دهان تشنه و خشکيده مظلومان
ما تازيانه زدند و انتقام خود را از آنان گرفتند.

انتقام از چه کساني و از چه گناهي؟ انتقام از
کساني که از خانه خويش بسوي خانه خدا و خانه مردم هجرت نموده بودند.انتقام از
کساين که سالها کوله‌بار امانت ومبارزه را بر دوش کشيده بودند. انتقام از کساني که
همچون ابراهيم عليه السلام از بت‌شکني بر مي‌گشتند. شاه را شکسته بودند. شوروي و
آمريکا را شکسته بودند. کفر و نفاق را خرد کرده بودند. هم آنها که پس از طي انهمه
راهها با فرياد «اذن في الناس بالحج ياتوک رجالا» پابرهنه و سربرهنه آمده بودند تا
ابراهيم را خوشحال کنند. به ميهماني خدا آمده بودند تا با آب زمزم گرد و غبار سفر
را از چهره بزدايند و عطش خويش را در زلال مناسک حج برطرف نمايند و با تواني بيشتر
مسئوليت‌پذير گردند و در سير و صيرورت ابدي خود نه تنها در ميقات حج که در ميقات
عمل نيز لباس و حجاب پيوستگي و دلبستگي بدنيا را از تن بدر آورند. هم آنها که براي
نجات محرومان و بندگان خدا راحتي راحت‌طلبان را بر خود حرام و محرم به احرام شهادت
شده بودند و عزم را جزم کردند تا نه تنها بنده زرخريد آمريکا و شوروي نباشند که
زيربار هيچکس جز خدا نروند. آمده بودند که دوباره به محمد(ص) بگويند که از مبارزه
خسته نشده‌اند و بخوبي ميدانند که ابي‌سفيان و ابي لهب و ابي جهل براي انتقام در
کمين نشسته‌اند و با خود مي‌گويند مگر هنوز «لات» و «هبل» در کعبه‌اند؟ آري،
خطرناکتر از آن بتها اما در چهره و فريبي نو. آنها مي دانند که امروزحرم، حرم است
اما نه براي «ناس» که براي «آمريکا» و کسي که به آمريکا لبيک نگويد و به خداي کعبه
رو آورد سزاوار انتقام خواهد شد. انتقام از زائراني که همه ذرات وجود و همه حرکات
و سکنات را با آواي دلنشين «لبيک، اللهم لبيک» معطر سازد.

آري در منطق استکبار جهاني هر که بخواهد برائت
از کفر و شرک را پياده کند متهم به شرک خواهد شد و مفتي‌ها و مفتي زادگان اين
نوادگان «بلعم باعوراها» بقتل و کفر او حکم خواهند داد. بالاخره در تاريخ اسلام مي‌بايست
آن شمشير کفر و نفاقي که در لباس دروغين احرام يزيديان و جيره‌خواران بني‌اميه
عليهم العنة الله براي نابودي و قتل بهترن فرزندان راستني پيامبر اسلام يعني حضرت
ابي‌عبدالله الحسين عليه‌السلام و باوران باوفاي او پنهان شده بود مجددا از لباس همان
ميراث خواران بني سفيان بدرآيد و گلوي پاک و مطهر ياوران حسين عليه‌السلام را در
آن هواي گرم، در کربلاي حجاز و قتلگاه حرم پاره کند و همان اتهاماتي را که يزيديان
به فرزندان راستين اسلام زدند و آنان را خارجي و ملحد و مشرک و مهدورالدم معرفي
کردند، درست همان را به رهروان راه آنان وارد آورند که انشاء الله ما اندوه دلمان
را در وقت مناسب با انتقام از آمريکا و ال سعود برطرف خواهيم ساخت و داغ و حسرت
حلاوت اين جنايت بزرگ را بر دلشان خواهيم نهاد و با برپائي جشن پيروزي حق بر جنود
کفر و نفاق و آزادي کعبه از دست نااهلان و نامحرمان به مسجد الحرام وارد خواهيم
شد.

اما زائران کشورها که يقينا با کنترل و ارعاب
دولتها و حکومتهايشان به مکه سفر کرده اند جاي دوستان و برادران و حاميان و هم‌سنگران
واقعي خود را در ميان خود خالي خواهند يافت. آل سعود براي پرده‌پوشي جنايات هولناک
سال گذشته خود و همچنين توجيه صدعن سبيل الله و منع حجاج ايراني از ورود به حج،
زائران را زير بمباران شديد تبليغات خود قرار خواهد داد و آخوندهاي درباري و مفتي
ةاي خودفروخته لعنة الله عليهم درکشورهاي اسلامي خصوصا حجاز توسط رسانه‌ها و
مطبوعات دست به نمايشها و سخنرانيها زده و عرصه را بر تفکر و تحقيق زائران درباره
فهم و درک فلسفه واقعي حج و نيز پي بردن به ماجراي از پيش طراحي شده شيطان بزرگ در
قتل ميهمانان خدا تنگ خواهند نمود و مسلم در چنين شرائطي رسالت زائران بسيار سنگين
است.

درد جوامع اسلامي

بزرگترين درد جوامع اسلامي اينست که هنوز
فلسفه واقعي بسياري از احکام الهي را درک نکرده‌اند و حج با آنهمه راز و عظمتي که
دارد هنوز بصورت يک عبادت خشک و يک حرکت بي‌حاصل و بي ثمر باقي مانده است. يکي از
وظائف بزرگ مسلمانان پي بردن به اين واقعيت است که حج چيست وچرا باري هميشه بايد
بخشي از امکانات مادي و معنوي خود را براي برپائي ان صرف کنند؟ چيزي که تا بحال از
ناحيه ناآگاهان و يا تحليل‌گران مغرض و يا جيره‌خواران بعنوان فلسفه حج ترسيم شده
است اينست که حج يک عبادت دستجمعي و يک سفر زيارتي سياحتي است. به حج چه که چگونه
بايد زيست و چطور بايد مبارزه کرد و با چه کيفيتدر مقابل جهان سرمايه‌خواران و
کمونيسم ايستاد؟! به حج چه که حقوق مسلمانان و محرومان را از ظالمين بايد ستاند؟!
به حچ چه که بايد براي فشارهاي روحي و جسمي مسلمانان چاره انديشي نمود؟! به حج چه
که مسلمانان بايد بعنوان يک نيروي بزرگ و قدرت سوم جهان خودنمايي کنند؟! به حج چه
که مسلمانان را عليه حکومتهاي وابسته بشوراند بلکه حج همان سفر تفريحي براي ديدار
از قبله و مدينه است و بس. و حال آنکه حج براي نزديک شدن و اتصال انسان به صاحب
خانه است و حج تنها حرکات و اعمال و لفظها نيست و با کلام ولفظ و حرکت خشک انسان
بخدا نمي‌رسد. حج کانون معارف الهي است که از آن محتواي سياست اسلام را درتمامي
زواياي زندگي بايد جستجو نمود. حج پيام آور ايجاد و بناي جامعه‌اي بدور از رذائل
مادي و معنوي است. حج تجلي و تکرار همه صحنه‌هاي عشق‌آفرين زندگي يک انسان و يک
جامعه متکامل در دنياست و مناسک حج مناسک زندگي است و از آنجا که جامعه امت اسلامي
از هر نژاد و ملتي بايد ابراهيمي شود تا به خيل امت محمد(ص) پيوند خورد و يکي گردد
و يد واحده شود، حج تنظيم و تمرين و تشکيل اين زندگي توحيدي است. حج عرصه نمايش و
آئينه سنجش استعدادها و توان مادي و معنوي مسلمانان است. حج بسان قرآن است که همه
از آن بهره‌مند مي‌شوند ولي انديشمندان و غواصان و درد آشنايان امت اسلامي اگر دل
بدرياي معارف آن بزنند و از نزديک شدن و فرو رفتن در احکام و سياستهاي اجتماعي آن
نترسند، از صدف اين دريا گوهر‌هاي هدايت و رشد و حکمت و آزادگي را بيشتر صيد
خواهند نمود و از زلال حکمت و معرفت آن تا ابد سيراب خواهند گشت. ولي چه بايد کرد
و اين غم بزرگ را به کجا بايد برد که حج بسان قرآن مهجور گرديده است.

و به همان اندازه‌اي که آن کتاب زندگي و کمال
و جمال در حجابهاي خودساخته‌ها پنهان شده است و اين گنجينه اسرار آفرينش در دل
خروارها خاک کج فکريهاي ما دفن و پنهان گرديده است و زبان انس و هدايت و زندگي و
فلسفه زندگي ساز او بزبان وحشت و مرگ و قبر تنزل کرده است، حج نيز بهمان بهمان
سرنوشت گرفتار گشته است. سرنوشتي که ميليونها مسلمان هر سال به مکه مي‌روند و پا
جاي پيامبر و ابراهيم و اسمعيل‌ و هاجر مي‌گذارند ولي هيچ‌کس نيست که از خود
بپرسند ابراهيم و محمد عليهما السلام که بودند و چه کردند، هدفشان چه بود، از ما
چه خواسته‌‌اند؟ گويي به تنها چيزي که فکر نمي‌شود بهمين است. مسلم حج بيروح و بي‌تحرک
و قيام، حج بي‌برائت، حج بي‌وحدت و حجي که از آن هدم کفر و شرک برنيايد، حج نيست.
خلاصه همه مسلمانان بايد در تجديد حيات حج و قرآن کريم و بازگرداندن ايندو به صحنه‌هاي
زندگي‌شان کوشش کنند و محققان متعهد اسلام با ارائه تفسيرهاي صحيح و واقعي از
فلسفه حج، همه بافته‌ها و تافته‌هاي خرافاتي علماء درباري را بدريا بريزند.

اما آنچه زائران عزيز بايد بدانند اينکه
آمريکا و ال سعود حادثه مکه را يک مبارزه فرقه‌اي و نزاع قدرت ميان شيعه و سني
ترسيم نموده و ايران و رهبران آنرا بعنوان کساني که هوس رسيدن به يک امپراطوري
بزرگ را در سر مي‌پرورانند معرفي مي‌کنند تا بسياري از کسانيکه از مسير حوادث
سياسي جهان اسلام و نقشه‌‌هاي شوم جهانخواران بي‌خبرند تصور کنند که فرياد برائت
ما از مشرکين و مبارزه ما براي کسب آزادي ملتها در مسير کسب قدرت سياسي‌مان و
گسترش قلمرو جغرافياي حکومت اسلامي است. البته براي ما و همه انديشمندان و محققاني
که از نيات پليد تشکيلات ال‌سعود باخبرند جاي تعجب نيست که به ايران و حکومتي که
از بدو پيروي تابحال فرياد وحدت مسلمين را سر داده است و در همه حوادث جهان اسلام
خود را شريک غم و شادي مسلمانان مي‌داند تهمت افتراق و جداني مسلمان را بزنند و يا
بالاتر از آن زائراني را که به عشق زيارت مرقد پيامبر و حرم امن الهي به حجاز رفته‌اند
به لشکرکشي و تشکل براي تصرف کعبه و آتش زدن حرم خدا و تخريب مدينه پيامبر متهم
نمايند و دليل و مدرک اينکار را حضور پاسداران و نظاميان و مسئولين کشورمان در
مراسم حج ذکر کنند. آري در منطق آل سعود، نظامي و پاسدار کشور اسلامي بايد با حج
بيگانه باشد و اينگونه سفرها براي مسئولين کشوري و لشکري تعجب‌اور و توطئه انگيز
مي‌شود. از نظر استکبار مسئولين کشورهاي اسلامي بايد به فرنگ بروند. آنها را به
هيچ چه کار؟! دست نشاندگان آمريکا آتش زدن پرچم آمريکا را به حساب آتش زدن حرم و
شعار مرگ بر شوروي و آمريکا و اسرائيل را به حساب دشمني با خدا وقرآن و پيامبر
گذاشته‌اند و نيز مسئولين و نظاميان ما را با لباس احرام بعنوان رهبران توطئه
معرفي کرده‌اند.

تفسيم جهان بين ابرقدرتها

واقعيت اين است که دول استکباري شرق و غرب و
مخصوصا آمريکا و شوروي عملا جهان را بدو بخش آزاد و قرنطينه سياسي تقسيم کرده‌اند.
در بخش آزاد جهان، اين ابرقدرتها هستند که هيچ مرز، حد و قانوني نمي‌شناسند و
تجاوز به منافع ديگران و استعمار و استثمار و بردگي ملتها را امري ضروري و کاملا
توجيه شده و منطقي و منطيق با همه اصول و موازين خود ساخته و بين‌المللي مي‌دانند.
اما در بخش قرنطيه سياسي که متأسفانه اکثر ملل ضعيف عالم و خصوصا مسلمانان در آن
محصور و زنداني شده‌اند. هيچ حق حيات و اظهارنظري وجود ندارد. همه قوانين و مقررات
و فرمولها همان قوانين ديکته شده و دلخواه نظام‌هاي دست نشاندگان و در برگيرنده
منافع مستکبران خواهد بود و متأسفانه اکثر عوامل اجرایی این بخش، همه حاکمان تحمیل
شده یا پیروان خطوط کلی استکبارند که حتی فریاد زدن از درد را نیز در درون این
حصارها و زنجیرها، جرم و گناهی نابشودنی میدانند و منافع جهانخواران ایجاب می کند
که هیچکس حق گفتن کلمه ای که بوی تضعیف آنرا بدهد یا خواب راحت آنرا آشفته
کندندارد و از آنجا که مسلمانان جهان بعلت فشار و حبس و اعدام، قدرت بیان مصیبت
هایی را که حاکمان کشورشان بر آنها تحمیل کرده اند را ندارند، باید بتوانند در حرم
امن الهی مصائب و دردهایشان را با کمال آزادی بیان کنند تا سایر مسلمانان برای
رهایی آنان چاره ایی بیاندیشند. لذا ما براین مطلب پافشاری و اصرار می کنیم که
مسلمانان، حداقل در خانه خدا و حرم امن الهی خود را از تمامی قید و بندهای ظالمان
آزاد ببینند و در یک مانور بزرگ از چیزی که از ان متنفرند اعلام برائت کنند و از
هر وسیله یی برای رهایی خود استفاده نمایند. حکومت آل سعود مسئولیت کنترل زائران
خانه خدا را بعهده گرفته است و اینجاست که با اطمینان می گوئیم که حادثه مکه جدای
از سیاست اصولی جهانخواران در قلع و قمع مسلمانان آزاده نیست. ما با اعلام برائت
از مشرکین تصمیم بر آزادی انرژی متراکم جهان اسلام داشته و داریم و بیاری خداوند
بزرگ و با دست فرزندان قرآن، روزی این کار صورت خواهد گرفت و انشاءالله روزی همه
مسلمانان و دردمندان علیه ظالمین جهان فریاد زنند و اثبات کنند که ابرقدرتها و
نوکران و جیره خوارانشان از منفورترین موجودات جهان هستند.

کارنامه سیاه حاکمان بی درد کشورهای اسلامی

کشتار زائران خاه خدا توطئه ای برای حفظ
سیاستهای استکبار و جلوگیری از نفوذ اسلام ناب محمدی(ص) است و کارنامه سیاه و
ننگین حاکمان بی درد کشورهای اسلامی حکایت از افزودن درد و مصیبت بر پیکر نیمه جان
اسلام و مسلمین دارد. پیامبر اسلام نیازی به مساجد اشرافی و مناره های تزئیناتی
ندارد. پیامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پیروان خود بوده است که متأسفانه با
سیاستهای غلط حاکمان دست نشانده بخاک مذلت نشسته اند. مگر مسلمانان جهان فاجعه قتل
عام صدها عالم و هزاران زن و مرد فرقه های مسلمین را در طول حیات ننگین آل سعود و
نیز جنایت قتل عام زائران خانه خدا را فراموش می کنند؟ مگر مسلمانان نمی بینند که
امروز مراکز وهابیت در جهان به کانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شده اند که از یک طرف
اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدس نماهای بی
شعور حوزه های علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زر، اسلام فریب و
سازش و اسارت، اسلام حاکمیت و سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنه ها و در
یک کلمه اسلام آمریکائی را ترویج می کنند واز طرف دیگر سر بر آستان سرور خویش،
آمریکای جهانخوار می گذارند؟

مسلمانان نمی دانند این درد را بکجا ببرند که
آل سعود و خادم الحرمین به اسرائیل اطمینان می دهد که ما اسلحه خودمان را علیه شما
بکار نمی بریم و برای اثبات حرف خود با ایران قطع رابطه می کنند. واقعا چقدر باید
رابطه سران کشورهای اسلامی با صهیونیستها گرم و صمیمی شود تا در کنفرانس سران
کشورهای اسلامی مبارزه صوری و ظاهری هم با اسرائیل از دستور کار آنان و جلسات آنان
خارج شود. اگر اینها یک جو غیرت و حمیت اسلامی و عربی داشتند حاضر به یک چنین
معامله کثیف سیاسی و خودفروشی و وطن فروشی نمی شدند. آیا این حرکات، برای جهان
اسلام شرم آور نیست و تماشاچی شدن گناه و جرم نمی باشد؟ آیا از مسلمانان کسی نیست
تا بپاخیزد و این همه ننگ و عار را تحمل نکند؟ راستی ما باید بنشینیم تا سران کشورهای
اسلامی، احساسات یک میلیارد مسلمان را نادیده بگیرند و صحه بر آنهمه فجایع
صهیونیستها بگذارند و دوباره مصر و امثال آن را به صحنه بیاورند؟! حال، مسلمانان
باور می کنند که زائران ایرانی برای اشغال خانه خدا و حرم پیامبر قیام کرده اند و
می خواهند کعبه را دزدیده و به قم ببرند؟ اگر مسلمانان جهان باور کرده اند که سران
آنها دشمنان واقعی امریکا و شوروی و اسرائیل هستند، تبلیغات آنان را هم در مورد ما
باور می کند. البته ما این واقعیت و حقیقت را در سیاست خارجی و بین الملل
اسلامیمان بارها اعلام نموده ایم که در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و کم کردن
سلطه جهانخواران بوده و هستیم. حال اگر نوکران آمریکا نام این سیاست را توسعه طلبی
و تفکر تشکیل امپراطوری بزرگ می گذارند از آن باکی نداریم و استقبال می کنیم.

ما در صدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیسم،
سرمایه داری و کمونیسم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته ایم به لطف و عنایت خداوند
بزرگ نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیده اند نابود کنیم و نظام اسلام
رسول الله را در جهان استکبار ترویج نمائیم و دیر یا زود ملت های دربند، شاهد آن
خواهند بود.

ما با تمام وجود از گسترش باج خواهی و مصونیت
کارگزاران آمریکائی حتی اگر با مبارزه قهرآمیز هم شده باشد جلوگیری می کنیم. انشاء
الله ما نخواهیم گذاشت از کعبه و حج، این منبر بزرگی که بر بلندای بام انسانیت
باید صدای مظلومان را به همه عالم منعکس سازد و اوای توحید را طنین اندازد، صدای
سازش با امریکا و شوروی و کفر و شرک نواخته شود و از خدا می خواهیم که این قدرت را
به ما ارزانی دارد که نه تنها از کعبه مسلمین که از کلیساهای جهان نیز ناقوس مرگ
بر آمریکا و شوروی را بصدا درآوریم. مسلمانان جهان و محرومین سراسر گیتی از این
برزخ بی انتهایی که انقلاب اسلامی ما برای همه جهانخوارن آفریده است احساس غرور و
آزادی کنند و آوای آزادی و آزادگی را در حیات و سرنوشت خویش سردهند و بر زخمهای
خود مرهم گذارند که دوران بن بست و ناامیدی و تنفس در منطقه کفر بسرآمده است و
گلستان ملتها رخ نموده است و امیدواریم همه مسلمانان شکوفه های آزادی و نسیم عطر
بهاری و طراوت گلهای محبت و عشق و چشمه سار زلال جوشش اراده خویش را نظاره کنند.

همه باید از مرداب و باتلاق سکوت و سکونی که
کارگزاران سیاست آمریکا و شوروی بر آن تخم مرگ و اسارت پاشیده اند بدر آئیم و بسوی
دریائی که زمزم از آن جوشیده است روانه شویم و پرده کعبه و حرم خدا را که به دست
نامحرمان نجس آمریکا و آمریکا زاده ها آلوده شده است با اشک چشم خویش شستشو دهیم.

مسلمانان تمامی کشورهای جهان، از آنجا که شما
در سلطه بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده اید باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید و از
وجود جوانان پرشور و شهادت طلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند استفاده
نمائید. بفکر نگه داشتن وضع موجود نباشید. بلکه بفکر فراز از اسارت و رهایی از
بردگی و یوش به دشمنان اسلام باشید که عزت و حیات در سایه مبارزه است و اولین گام
در مبارزه اراده است و پس از آن تصمیم براینکه سیادت کفر و شرک جهانی خصوصا آمریکا
را بر خود حرام کنید. ما در مکه باشیم یا نباشیم دل و روحمان با ابراهیم و در مکه
است. دروازه های مدینة الرسول را بروی ما ببندند یا بگشایند رشته محبتمان با
پیامبر هرگز پاره و سست نمی شود. بسوی کعبه نماز می گذاریم و بسوی کعبه می رویم. و
خدا را سپاس می گذاریم که در میثاقمان با خدای کعبه پایدار مانده ایم و پایه های
برائت از مشرکین را با خون هزاران هزار شهید از عزیزانمان بنیان نهاده ایم و منتظر
هم نمانده ایم که حاکمان بی شخصیت بعضی کشورهای اسلامی وغیراسلامی از حرکت ما
پشتیبانی کنند. ما مظلومین همیشه تاریخ محرومان و پابرهنگانیم، ما غیر از خدا کسی
را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم برنمی داریم.

باید چنگ و دندان ابرقدرتها را شکست

جمهوری اسلامی ایران از مسلمانان آزاده جهان
که علیرغم اختناق سیاسی حاکم بر آنها با ترتیب کنفرانسها و مصاحبه ها و سخنرانیها
پرده از اسرار جنایت بار آمریکا و آل سعود برداشتند و مظلومیت ما را بدنای نشان
دادند تشکر می نماید. مسلمانان باید بدانند تا زمانیکه تعادل قوا در جهان به نفع
آنان برقرار نشود همیشه منافع بیگانگان بر منافع آنان مقدم می شود. و هر روز شیطان
بزرگ یا شوروی به بهانه حفظ منافع خود حادثه ای را بوجود می آورند. راستی اگر
مسلمانان مسایل خود را بصورت جدی با جهانخواران حل نکنند و لااقل خود را بمرز قدرت
بزرگ جهان نرسانند آسوده خواهند بود؟ هم اکنون اگر آمریکا یک کشور اسلامی را به بهانه
حفظ منافع خویش با خاک یکسان کند چه کسی جلو او را خواهد گرفت پس راهی جز مبارزه
نمانده است و باید چنگ و دندان ابرقدرتها و خصوصا امریکا را شکست و الزاما یکی از
دو راه را انتخاب نمود، یا شهادت یا پیروزی، که در مکتب ما هر دوی آنها پیروزی است
که انشاء الله خداوند قدرت شکستن چارچوب سیاستهای حاکم و ظالم جهان خواران و نیز
جسارت ایجاد داربستهائی بر محور کرامت انسانی را به همه مسلمین عطا فرماید. و همه
را از افول ذلت به صعود عزت و شوکت همراهی نماید.

بعضی افراد تا قبل از از حادثه تلخ و شیرین حج
در سال گذشته فلسفه اصرار جمهوی اسلامی ایران را بر راهپیمائی برائت از مشرکین
بخوبی درک نکرده بودند و از خود و دیگران سئوال می کردند که در سفر حج ودر آن هوای
گرم چه ضرورتی به راهپیمائی و فریاد مبارزه است و اگر هم فریاد برائت از مشرکین هم
سر داده شود چه ضرری متوجه استکبار می شود و چه بسا افراد ساده دلی تصور می کردند
که دنیای باصطلاح متمدن جهان خواران نه نتها تاب تحمل اینگونه مسائل سیاسی را
خواهد داشت که به مخالفان خود حتی بیش از این هم اجازه حیات و تظاهرات و راهپیمائی
خواهند داد و دلیل این مدعی اجازه راهپیمائی هائیست که در کشورهای باصطلاح آزاد
غرب داده می شود ولی این مسئله باید روشن باشد که آنگونه راهپیمائی ها هیچگونه
ضرری برای ابرقدرتها و قدرتها ندارد. راهپیمائی مکه و مدینه است که بسته شدن
شیرهای نفت عربستان را بدنبال دارد. راهپیمائی های برائت در مکه و مدینه است که به
نابودی سرسپردگان شوروی و امریکا ختم می شود و درست بهمین جهت است که با کشتار
دسته جمعی زنان و مردان آزاده از آن جلوگیری می شود و در پناه همین برائت از
مشرکین است که حتی ساده دلان می فهمند که نباید سر بر آستان شوروی و آمریکا نهاد.

ملت عزیز و دلاور ایران مطمئن باشند که حادثه
مکه منشأ تحولات بزرگی درجهان اسلام و زمینه مناسبی برای ریشه کن شدن نظامهای
فاسدکشورهای اسلامی و طرد روحانی نماها خواهد بود. و با اینکه بیشتر از یکسال
ازحماسه برائت از مشرکان نگذشته است. عطر خونهای پاک شهداء عزیز ما در تمامی جهان
پیچیده و اثرات آنرا در اقصی نقاط عالم مشاهده می کنیم.

حماسه مردم فلسطین یک پدیده تصادفی نیست. آیا
دنیا تصور می کند که این حماسه را چه کسانی سروده اند و هم اکنون مردم فلسطین به
چه آرامی تکیه کرده اند که بی محابا و با دست خالی در برابر حملات وحشیانه
صهیونیستها مقاومت می کنند؟ آیا تنها آوای وطن گرائی است که از وجود آنان دنیایی
از صلابت آفریده است؟ آیا از درخت سیاست بازان خود فروخته است که بر دامن
فلسطینیان میوه استقامت و زیتون نور و امید می ریزد؟ اگر این چنین بود اینها که
سالهاست در کنار فلسطینیان و بنام ملت فلسطین نان خورده اند.

شکی نیست که این آوای الله اکبر است این همان
فریاد ملت ماست که در ایران شاه را و در بیت المقدس غاصبین را بنومیدی کشاند و این
تحقق همان شعار برائت است که ملت فلسطین در تظاهرات حج دوشادوش خواهران و برادران
ایرانی خود فریاد رسای آزادی قدس را سرداد و مرگ بر آمریکا و شوروی و اسرائیل گفت.
و بر همان بستر شهادتی که خون عزیزان ما بر آن ریخته شد او نیز با نثار خون و برسم
شهادت آرمید. آری، فلسطینی راه گم کرده خود را از راه برائت ما یافت و دیدیم که در
این مبارزه چطور حصارهای آهنین فروریخت و چگونه خون بر شمشیر و ایمان بر کفر و
فریاد بر گلوله پیروز شد. و چطور خواب بنی اسرائیل در تصرف از نیل تا فرات آشفته
گشته و دوباره کوکب دریه فلسطین از شجره مبارکه لاشرقیه و لاغربیه ما برافروخت و
امروز بهمان گونه که فعالیتهای وسیعی در سراسر جهان برای بسازش کشیدن ما با کفر و
شرک در جریان است برای خاموش کردن شعله های خشم ملت مسلمان فلسطین نیز بهمان شکل
ادامه دارد. و این تنها یک نمونه از پیشرفت انقلاب است و حال آنکه معتقدین باصول
انقلاب اسلامی ما در سراسر جهان رو بفزونی نهاده است و ما اینها را سرمایه های
بالقوه انقلاب خود تلقی می کنیم و هم آنهایی که با مرکب خون طومار حمایت از ما را
امضا می کنند و با سرو جان دعوت انقلاب را لبیک می گویند و بیاری خداوند کنترل همه
جهان را بدست خواهند گرفت.

امروز جنگ حق و باطل شروع شده است

امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ
استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است و من دست و
بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم
جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند میبوسم و سلام و درودهای
خالصانه خود را به همه غنچه های آزادی و کمال نثار می کنم و بملت عزیز و دلاور
ایران هم عرض می کنم خداوند آثار و برکات معنویت شما را به جهان صادر نموده است و
قلبها و چشمان پرفروغ شما کانون حمایت از محرومان شده است و شراره کینه انقلابیتان
جهان خواران چپ و راست را به وحشت انداخته است. البته همه میدانیم که کشور ما در
حال جنگ و انقلاب سختیها و مشکلاتی را تحمل کرده و کسی مدعی آن نیست که طبقات
محروم و ضعیف و کم درآمد و خصوصا اقشار کارمند و اداری در تنگنای مسایل اقتصادی
نیستند ولی آن چیزی که همه مردم ما فراتر از آن را فکر می کنند مسئله حفظ اسلام و
اصول انقلاب است.

مردم ایران ثابت کرده اند که تحمل گرسنگی و
تشنگی را دارند ولی تحمل شکست انقلاب و ضربه باصول آنرا هرگز نخواهند داشت. ملت
شریف ایران همیشه در مقابل شدیدترین حملات تمامی جهان کفر علیه اصول انقلاب خویش
مقاومت کرده است که در اینجا مجال ذکر همه آنها نیست، اما آیا ملت دلاور ایران در
مقابل جنایات متعدد آمریکا در خلیج فارس اعم از حمایت نظامی و اطلاعاتی به عراق و
حمله بسکوهای نفتی و کشتیها و قایقها و سرنگونی هواپیمای مسافربری مقاومت نکرده
است؟ آیا ملت ایران در جنگ دیپلماسی شرق و غرب علیه خود و ایجاد بازیهای سیاسی
مجامع بین المللی مقاومت نکرده است؟ آیا ملت شجاع ایران در مقابل جنگ اقتصادی
تبلیغاتی روانی و حملات ددمنشانه عراق به شهرها و موشک باران مناطق مسکونی و
بمبارانهای مکرر شیمیائی عراق در ایران و حلبچه مقاومت نکرده است؟ آیا ملت عزیز
ایران در مقابل توطئه منافقین و لیبرالها و زراندوزی و احتکار سرمایه داران و حیله
مقدس مآبان مقاومت نکرده است؟ آیا همه این حوادث و جریانات برای ضربه باصول انقلاب
نبوده است. که اگر نبود حضور مردم هر یک از این توطئه ها می توانست باصول نظام
ضربه بزند که خدا را سپاس می گذاریم که ملت ایران را موفق نمود تا با قامتی استوار
برسالت خود عمل کند و صحنه ها را ترک نگوید.

ملت عزیز ما که مبارزان حقیقی و راستین
ارزشهای اسلامی هستند بخوبی دریافته اند که مبارزه با رفاه طلبی سازگار نیست و
آنها که تصور می کنند مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومان جهان با
سرمایه داری و رفاه طلبی منافات ندارد با الفای مبارزه بیگانه اند و آنهائی هم که
تصور می کنند سرمایه داران و مرفهان بی درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه می شوند
و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک می کنند آب در هاون می کوبند. بحث
مبارزه و رفاه و سرمایه، بحث قیام وراحت طلبی، بحث دنیا خواهی و آخرت جوئی دو مقول
ایست که هرگز با هم جمع نمی شوند و تنها آنهائی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر
و محرومیت واستضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بی بضاعت، گردانندگان و بر
پادارندگان محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بی بضاعت،
گردانندگان و بر پا دارندگان واقعی انقلاب ها هستند.

ما باید تمام تلاشمان را بنمائیم  تا به هر صورتی که ممکن است خط اصولی دفاع از
مستضعفین را حفظ کنیم. مسئولین نظام ایران انقلابی باید بدانند که عده ای از خدا
بی خبر برای از بین بردن انقلاب، هر کس را که بخواهند برای فقراء و مستمندان کار
کند و راه اسلام و انقلاب را بپیماید فورا او را کمونیست و التقاطی می خوانند. از
این اتهامات نباید ترسید، باید خدا را در نظر داشت و تمام هم و تلاش خود را در جهت
رضایت خدا و کمک به فقرا بکار گرفت و از هیچ تهمتی نترسید. آمریکا و استکبار در
تمامی زمینه ها افرادی را برای شکست انقلاب اسلامی در آستین دارند، در حوزه ها و
دانشگاه ها مقدس نماها را که خطر آنان را بارها و بارها گوشزد کرده ام اینان با
تزویرشان از درون محتوای انقلاب و اسلام را نابود می کنند، اینها با قیافه ای حق
بجانب و طرفدار دین و ولایت همه را بی دین معرفی می کنند باید از شراینها بخدا
پناه بریم. و همچنین کسانی دیگر که بدون استثناء به هر چه روحانی و عالم است حمله
می کنند و اسلام آنها را اسلام آمریکایی معرفی می نمایند راهی بس خطرناک را می
پویند که خدای ناکرده به شکست اسلام ناب محمدی منتهی می شود. ما برای احقاق حقوق
فقراء در جومع بشری تا آخرین قطره خون دفاع خواهیم کرد.

جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدی است

امروز جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدی است و
مسلمانان در یک تشکیلات بزرگ اسلامی رونق و زرق و برق کاخهای سفید و سرخ را از بین
خواهد برد. امروز خمینی آغوش و سینه خویش را برای تیرهای بلا و حوادث سخت و برابر
همه توپها و موشکهای دشمنان باز کرده است و هم چون همه عاشقان شهادت برای درک
شهادت روزشماری می کند. جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی شناسد و ما باید
در جنگ اعتقادیمان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان براه اندازیم.

انشاء الله ملت بزرگ ایران با پشتیبانی مادی و
معنوی خود از انقلاب سختیهای جنگ را به شیرینی شکست دشمنان خدا در دنیا جیران می
کند و چه شیرینی بالاتر از این که ملت بزرگ ایران مثل یک صاعقه بر سر آمریکا فرود
آمده است چه شیرینی بالاتر از این که ملت ایران سقوط ارکان و کنگره های نظام ستم
شاهی را نظاره کرده است و شیشه حیات آمریکا را در این کشور شکسته است و چه شیرینی
بالاتر از اینکه مردم عزیزمان ریشه های نفاق و ملی گرائی و التقاط را خشکانیده اند
و انشاء الله شیرینی تمام ناشدنی آنرا در جهان آخرت خواهند چشید. نه تنها کسانی که
تا مقام شهادت و جانبازی و حضور در جبهه پیش رفته اند بلکه آنهائیکه در پشت جبهه
با نگاه محبت بار و با دعای خیر خود جبهه را تقویت نموده اند از مقام عظیم مجاهدان
و اجر بزرگ آنان بهره برده اند. خوشا بحال مجاهدان، خوشا بحال وارثان حسین علیه
السلام.

اذناب آمریکا باید بدانند که شهادت در راه خدا
مسئله ای نیست که بشود با «پیروزی» یا «شکست» در صحنه های نبرد مقایسه شود. مقام
شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است. نباید شهادت را تا این
اندازه بسقوط بکشانیم که بگوئیم در عوض شهادت فرزندان اسلام تنها خرمشهر و یا
شهرهای دیگر آزاد شد. تمامی اینها خیالات باطل ملی گراهاست و ما هدفمان بالاتر از
آنست. ملی گراها تصور نمودند هدفمان پیاده کردن اهداف بین الملل اسلامی در جهان
فقر و گرسنگی است. ما می گوئیم تا شرک و کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما
هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم ما تصمیم داریم پرچم لا اله
الاالله را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری باهتزاز درآوریم، پس ای فرزندان ارتشی و
سپاهی و بسیجی ام وای نیروهای مردمی هرگز از دست دادن موضعی را با تأثر و گرفتن
مکانی را با غرور و شادی بیان نکنید که اینها در برابر هدف شما بقدری ناچیزند که
تمامی دنیا در ماقیسه با آخرت. پدران و مادران و همسران و خویشاوندان شهداء و
اسراء و مفقودین و معلولین ما توجه داشته باشند که هیچ چیزی از آنچه فرزندان آنان
بدست آورده اند کم نشده است فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم وائمه اطهارند.
پیروزی و شکست برای آنها فرقی ندارد.

امروز روز هدایت نسلهای آینده است.
کمربندهاتان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است. امروز روزی است که خدا اینگونه
خواسته است و دیروز خدا آنگونه خواسته بود و فراد انشاء الله روز پیروزی جنود حق
خواهد بود. ولی خواست خدا هر چه هست ما در مقابل آن خاضعیم و ما تابع امر خدائیم و
بهمین دلیل طالب شهادتیم. و تنها بهمین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا
نمی رویم البته برای ادای تکلیف، همه ما موظفیم که کارها و مسائل مربوط بخودمان را
به بهترین وجه و با دریات و دقت انجام دهیم. همه می دانند که ما شروع کننده جنگ
نبوده ایم. ما برای حفظ موجودیت اسلام در جهان تنها از خود دفاع کرده ایم. و این
ملت مظلوم ایران است که همواره مورد حمله جهان خواران بوده است استکبار از همه
کمینگاههای سیاسی و نظامی و فرهنگی و اقتصادی خود بما حمله کرده است.

انقلاب اسلامی ما تا کنون کمینگاه شیطان و دام
صیادان را بملتها نشان داده است جهان خواران و سرمایه داران و وابستگان آنان توقع
دارند که ما شکسته شدن نونهالان و بچاه افتادن مظلومان را نظاره کنیم و هشدار
ندهیمن و حال آنکه این وظیفه اولیا ما و انقلاب اسلامی ماست که در سراسر جهان صلا
زنیم که ای خواب رفتگان، ای غفلت زدگان، بیدار شوید و باطراف خود نگاه کیند که در
کنار النه های گرگ منزل گرفته اید برخیزید که اینجا جای خواب نیست و نیز فریاد
کشیم سریعا قیام کنید که جهان ایمن از صیاد نیست. آمریکا و شوروی در کمین نشسته
اند و تا نابودی کاملتان از شما دست برنخواهند داشت. راستی اگر بسیج جهانی مسلمین
تشکیل شده بود کسی جرأت این همه جسارت و شرارت را با فرزندان معنوی رسول الله
داشت؟

اخطار به نظامهای امریکائی و اروپائی

امروز یکی از افتخارات بزرگ ملت ما این است که
در برابر بزرگترین نمایش قدرت و آرایش ناوهای جنگی آمریکا و اروپا در خلیج فارس صف
آرائی نمود و اینجانب به نظامهای امریکائی و اروپایی اخطرا می کنم که تا دیر نشده و
در باتلاق مرگ فرو نرفته اید از خلیج فارس بیرون روید و همیشه اینگونه نیست که
هواپیماهای مسافربری ما توسط ناوهای جنگی شما سرنگون شود. ممکن است فرنزدان انقلاب
ناوهای جنگی شما را بقعر آبهای خلیج فارس بفرستند. بدولتها و حکومتهای منطقه خصوصا
به عربستان و کویت می گویم که همه شما در ماجراجوئی ها و جنایتی که آمریکا
میآفریند شریک جرم خواهید بود و ما تا بجال از اینکه همه منطقه در کام آتش و خون و
بی ثباتی کامل غوطه ور شود دست بعملی نزده ایم ولی حرکات جنون آمیز ریگان مطمئنا
حوادث غیرمنتظره و عواقب خطرناکی را بر همه تحمیل می کند شما اطمینان داشته باشید
که در این برگ جدید بازنده اید خودتان و کشور و مردم اسلامی را در برابر آمریکا
اینقدر ذلیل و ناتوان نکنید اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید بحمدالله از برکت
انقلاب اسلامی ایران دریچه های نور و امید بروی همه مسلمانان جهان باز شده است و
می رود تا رعد و برق حوادث آن رگبار مرگ و نابودی را بر سر همه مستکبران فرو ریزد.
نکته مهمی که همه ما باید به آن توجه کنیم و آنرا اصل و اساس سیاست خود با
بیگانگان قرار دهیم اینست که دشمنان ما و جهان خواران تا کی و تا کجا ما را تحمل
می کنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز
عدول از همه هویتها و  ارزشهای معنوی و
الهی مان نمی شناسند.

بگفته قرآن کریم هرگز دست از مقابله و ستیز با
شما برنمی دارند مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند ما چه بخواهیم و چه نخواهیم
صهیونیستها و آمریکا و شوروی در تعقیبمان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت
مکتبیمان را لکه دار نمایند. بعضی مغرضین ما را به اعمال سیاست نفرت و کینه توزی
در مجامع جهانی توصیف و مورد شماتت قرار می دهند و با دلسوزیهای بی مورد و
اعتراضهای کودکانه می گویند جمهوری اسلامی سبب دشمنیها شده است و از چشم غرب و شرق
و ایادیشان افتاده است که چه خوبست این سوال پاسخ داده شود که ملتهای جهان سوم و
مسلمانان و خصوصا ملت ایران در چه زمانی نزد غربیها و شرقیها احترام و اعتبار
داشته اند که امروز بی اعتبار شده اند؟ آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین
اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین (ع) را
با دستهای خود ویران نماید آنوقت ممکن  است
جهان خواران او را بعنوان یک ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ برسمیت بشناسند ولی در
همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر. آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف. آنها ولی و قیم
باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها. نه یک ایران با هویت  ایرانی اسلامی، بلکه ایرانی که شناسنام اش را
آمریکا و شوروی صادر کند ایرانی که ارابه سیاست آمریکا یا شوروی را بکشد و امروز
همه مصیبت و عزای آمریکا و شوروی و شرق و غرب در اینست که نه تنها ملت ایران از
تحت الحمایگی آنان خارج شده است که دیگران را هم بخروج از سلطه جباران دعوت می
کند. کنترل و حذف سلاحهای مخرب از جهان اگر با حقیقت و صداقت همراه بود خواسته همه
ملتهاست ولی این نیز یک فریب قدیمی است و این همان چیزی استکه اخیرا از گفت های
سران آمریکا و شوروی و نوشته های سیاسیون آنها آشکار گردیده است که مراودات اخیر
سران شرق و غرب بخاطر مهار بیشتر جهان سوم، و در حقیقت جلوگیری از نفوذ پابرهنه ها
و محرومین در جهان مالکیتهای بی حد و مرز سرمایه داران است ما باید خود را آماده
کنیم تا در برابر جبهه متحد شرق و غرب، جبهه قدرتمند اسلامی انسانی با همان نام و
نشان اسلام و انقلاب ما تشکیل شود و اقائی و سروری محرومین و پابرهنگان جهان جشن
گرفته شود.

قدرتهای شرق و غرب مظاهر بی محتوای دنیای مادی
هستند

مطمئن باشید قدرتهای شرق و غرب همان مظاهر بی
محتوای دنیای مادیند که در برابر خلود و جاودانگی دنیای ارزشهای معنوی قابل ذکر
نمی باشد من بصراحت اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیای
هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه گذاری می کند. و دلیلی هم ندارد که
مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلیو جاه طلبی
و فزون طلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد ما باید برای پیشبرد اهداف و منافع
ملت محروم ایران برنامه ریزی کنیم. ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به
مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود
تلاش نمائیم و این را باید از اصول سیاست خارجی خود بدانیم ما اعلام می کنیم که
جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است و کشور
ایران بعنوان یک دژ نظامی و آسیب ناپذیر نیاز سربازان اسلام را تأمین و آنان را به
مبانی عقیدتی و تربیتی اسلام و هم چنین به اصول و روشهای مبارزه علیه نظامهای کفر
و شرک آشنا می سازد.

خون نامه

و اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتا مسئله
بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصا برای من بود اینس که من تا چند روز قبل
معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور
انقلاب را در اجرای آن می دیدم ولی بواسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلا
خودداری می کنم و بامید خداوند در آینده روشن خواهد شد، و با توجه به نظر تمامی
کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان
اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آنرا بمصلحت
انقلاب و نظام میدانم و خدا می داند که اگر نبود انگیزه ایکه همه ما و عزت و
اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود هرگز راضی باین عمل نمی
بودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود اما چاره چیست که همه باید برضایت حق تعالی
گردن نهیم و مسلم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده و خواهد بود و من در
اینجا از همه فرزندان عزیزم در جبهه های آتش و خون که از اول جنگ تا امروز بنحوی
در ارتباط با جنگ تلاش و کوشش نموده اند تشکر و قدردانی می کنم. و همه ملت ایران
را به هوشیاری و صبر و مقاومت دعوت می کنم.

در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی
ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمره خون ها و شهادتها و
ایثارها چه شد؟ اینها یقینا از عوالم غیب و از فلسفه شهادت بی خبرند و نمی دانند
کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است
حوادث زمان به جاودانگی و بقاء و جایگاه رفیع آن لطمه ای وارد نمی سازد و ما برای
درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله ای طولانی را باید بپیمائیم و در گذر زمان و
تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نمائیم. مسلم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را
بیمه کرده است. خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا می داند
که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملتها و آیندگان هستند که به راه شهیدان
اقتداء خواهند نمود و همینطور تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و
عارفان و دلسوختگان و دارالشفای ازادگان خواهد بود خوشابحال آنانکه در این قافله
نور جان و سر باختند. خوشابحال آنهائیکه این گوهرها را در دامن خود پروراندند.
خداوندا این دفتر و کتاب شهادت را همچنان بروی مشتاقان باز و ما را هم از وصول به
آن محروم مکن. خداوندا کشور ما و ملت ما هنزو در آغاز راه مبارزه اند و نیازمند به
مشعل شهادت، تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش، خوشابحال شما ملت،
خوشابحال شما زنان و مردان، خوشابحال جانبازان و اسراء و مفقودین و خانواده های
معظم شهدا و بدا بحال من که هنوز مانده ام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سرکشیده
ام و در برابر عظمت و فداکاری این ملت بزرگ احساس شرم ساری می کنم و بدابحال
آنانیکه در این قافله نبودند، بدابحال آنهائیکه از کنار این معرکه بزرگ جنگ و
شهادت و امتحان عظیم الهی تابحال ساکت و بی تفاوت و یا انتقاد کننده و پرخاشگر
گذشتند اری دیروز روز امتحان الهی بود که گذشت و فردا امتحان دیگری است که پیش می
آید و همه مانیز روز محاسبه بزرگتری در پیش رو داریم. آنهائیکه در این چند سال
مبارزه و جنگ بهر دلیلی از ادای این تکلیف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان ومال و
فرزندانشان و دیگران را از آتش حادثه دور کرده اند مطمئن باشند که از معامله با
خدا طفره رفته اند و خسارت و زیان بزرگی کرده اند که حسرت آنرا در روز واپسین و در
محاسبه حق خواهند کشید. که من مجددا به همه مردم و مسئولین عرض می کنم که حساب این
گونه افراد را از حساب مجاهدان در راه خدا جدا سازند و نگذارید این مدعیان بی هنر
امروز و قاعدین کوته نظر دیروز به صحنه ها برگردند. من در میان شما باشم و یا
نباشم. بهم شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست ناهلان و نامحرومان
بیافتد نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی
سپرده شوند. اکیدا بملت عزیز ایران سفارش می کنم که هوشیار و مراقب باشید قبول
قطعنامه از طرف جمهوری اسلامی ایران بمعنای حل مسئله جنگ نیست با اعلام این تصمیم
حربه تبلیغات جهانخواران علیه ما کند شده است ولی دور نمای حوادث را نمی توان بطور
قطع و جدی پیش بینی نمود و هنوز دشمن از شرارتها دست برنداشته است و چه بسا با
بهانه جوئیهابه همان شیوه های تجاوزگرانه خود ادامه دهد ما باید برای دفع تجاوز
احتمالی دشمن آماده و مهیا باشیم و ملت ما هم نباید فعلا مسئله را تمام شده بداند.
البته ما رسما اعلام می کنیم که هدف ما تاکتیک جدید در ادامه جنگ نیست چه بسا دشمن
بخواهد با همین بهانه ها حملات خود را دنبال کنند. نیروهای ما هرگز نباید از کید و
مکر دشمنان غافل بمانند.

در هر شرایطی باید بنیه دفاعی کشور در بهترین
وضعیت باشد. مردم ماکه در طول سالهای جنگ و مبارزه ابعاد کینه و قساوت و عداوت
دشمنان خدا و خود را لمس کرده اند باید خطر تهاجم جهانخواران در شیوه ها و شکلهای
مختلف را جید تر بدانند و فعلا چون گذشته تمامی نظامیان اعم از ارتش و سپاه و بسیج
در جبهه ها برای دفاع در برابر شیطنت استکبار و عراق به مأموریتهای خود ادامه
دهند. در صورتی که این مرحله از حادثه انقلاب را با همان شکل خاص و مقررات مربوط
به خود پشت سر گذاردیم برای بعد از آن و سازندگی کشور و سیاست کل نظام و انقلاب
تذکراتی دارم که در وقت مناسب خواهم گفت. ولی در مقطع کنونی بطور جد از همه
گویندگان و دست اندرکاران و مسئولین کشور و مدیران رسانه ها و مطبوعات می خواهم که
خود را از معرکه ها و معرکه آفرینها دور کنند و مواظب باشند که ناخودآگاه آلت دست
افکار و اندیشه های تند نگردند و با سعه صدر در کنار یکدیگر مترصد اوضاع دشمنان
باشند. در این روزها ممکن است بسیاری از افراد بخاطر احساسات و عواطف خود صحبت از
چراها و بایدها و نبایدها کنند که هرچند این مسئله بخودی خود یک ارزش بسیار زیباست
اما اکنون وقت پرداختن به آن نیست. چه بسا آنهائیکه تا دیروز در برابر این نظام
جبهه گیری کرده بودند و فقط بخاطر سقوط نظام و حکومت جمهوری اسلامی ایران از صلح و
صلح طلبی بظاهر دم می زدند امروز نیز با همان هدف سخنان فریبنده دیگری را مطرح
نمایند و جیره خواران استکبار همانها که تا دیروز در زیر نقاب دروغین صلح خنجرشان
را از پشت بقلب ملت فرو کرده بودند امروز طرفدار جنگ شوند، و ملی گراهای بی فرهنگ
برای از بین بردن خون شهداء عزیز و نابوی عزت و افتخار مردم تبلیغات مسموم خویش را
اغاز نمایند. که انشاء الله ملت عزیز ما با بصیرت و هوشیاری جواب همه فتنه ها را
خواهد داد. من باز می گویم که قبول این مسئله برای من از زهر کشنده تر است ولی
راضی برضای خدایم و برای رضایت او این جرعه را نوشیدم. و نکته ایکه تذکر آن لازم
است این است که در قبول این قطعنامه فقط مسئولین کشور ایران باتکاء خود تصمیم
گرفته اند و کسی و کشوری در این امر مداخله نداشته است.

ما سرسازش با کفر نداریم

مردم عزیز و شریف ایران، من فرد فرد شما را
چون فرزندان خویش می دانم و شما می دانید که من به شما عشق می ورزم و شما را می
شناسم شما هم مرا می شناسید در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد تکلیف الهی ام بود
شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون وآخرین نفس بجنگم
اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها بامید رحمت و رضای او از هر آنچه
گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کردم. عزیزانم شما می دانید که
تلاش کرده ام ک راحتی خود را بر رضایت حق و راحتی شما مقدم ندارم. خداوندا تو
میدانی که ما سرسازش با کفر را نداریم. خداوندا تو میدانی که استکبار و امریکای
جهانخوار گلهای باغ رسالت تو را پرپر نمودند. خداوند در جهان ظلم و ستم و بیداد
همه تکیه گاه ما تویی و ما تنهای تنهائیم و غیر از تو کسی را نمی شناسیم و غیر از
تو نخواسته ایم که کسی را بشناسیم، ما را یاری کن که تو بهترین یاری کنندگانی.
خداوندا تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیة الله ارواحنا لتراب مقدمه
الفداء و رسیدن به خودت جبران فرما.

فرزندان انقلابی ام، ای کسانیکه لحظه ای حاضر
نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید شما بدانید که لحظه لحظه عمر من درراه عشق
مقس خدمت بشما می گذرد میدانم که بشما سخت می گذرد ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی
گذرد. میدانم که به شهادت شیرین تر از عسل در پیش شماست مگر برای این خادمتان
اینگونه نیست ولی تحمل کنید که خدا با صابران است. بغض و کینه انقلابیتان را در
سینه ها نگه دارید، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگرید و بدانید که پیروزی از آن
شماست و تأکید می کنم که گمان نکنید که من در جریان کار جنگ و مسئولان آن نیستم.
مسئولین مورد اعتماد من می باشند آنها را از این تصمیمی که گرفته اند شماتت نکنید
که برای آنان نیز چنین پیشنهادی سخت و ناگوار بوده است که انشاء الله خداوند همه
را موفق بخدمت و رضایت خود فرماید.

من در اینجا به جوانان عزیز کشورمان، به این
سرمایه ها و ذخیره های عظیم الهی و باین گلهای معطر و نوشکفته جهان اسلام سفارش می
کنم که قدر و قیمت لحظات شیرین زندگی خود را بدانید و خودتان را برای یک مبارزه
علمی و عملی بزرگ تا رسیدن باهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید و من بهمه
مسئولین و دست اندرکاران سفارش می کنم که بهر شکل وسائل ارتقاء اخلاقی و اعتقادی و
علمی و هنری جوانان را فراهم سازید و آنان را تا مرز رسیدن به بهترین ارزشها و
نوآوریها همراهی کنید و روح استقلال و خودکفایی را در آنان زنده نگه دارید. مبادا
استاید و معلمینی که بوسیله معاشرتها و مسافرت بجهان باصطلاح متمدن جوانان ما را
که تازه از اسارت و استعمار رهیده اند تحقیر و سرزنش نمایند و یا خدای ناکرده از
پیشرفت و استعداد خارجیها بت بتراشند و روحیه پیروی و تقلید و گدا صفتی را در ضمیر
جوانان تزریق نمایند و بجای اینکه گفته شود که دیگران کجا رفتند و ما کجا هستیم به
هویت انسانی خود توجه کنند و روح توانایی و راه و رسم استقلال را زنده نگهدارند ما
در شرایط جنگ و محاصره توانسته ایم آنهمه هنر افرینی و اختراعات و پیشرفتها داشته
باشیم انشاء الله در شرایط بهتر زمینه کافی برای رشد استعداد و تحقیقات را در
همه  امور فراهم می سازیم مبارزه علمی برای
جوانان، زنده کردن روح جستجو و کشف واقعیتها و حقیقتهاست و اما مبارزه عملی آنان
در بهترین صحنه های زندگی و جهاد و شهادت شکل گرفته است.

لزوم آمادگی روحانیون برای فداکاری بیشتر

نکته دیگری که از باب نهایت ارادت و علاقه ام
بجوانان عرض می کنم اینست که در مسیر ارزشها و معنویاتاز وجود روحانیت وعلماء
متعهد اسلام استفاده کنید و هیچگاه و تحت هیچ شرایطی خود را بی نیاز از هدایت و
همکاری آنان ندانید. روحانیون مبارز و متعهد به اسلام در طول تاریخ و در سخت ترین
شرائط هموار با دلی پر از امید و قلبی سرشار ازعشق و محبت به تعلیم و تربیت و
هدایت نسلها همت گماشته اند و همیشه پیشتاز و سپر بلای مردم بوده اند بر بالای دار
رفته اند و محرومیتها چشیده اند. زندانها رفته اند و اسارتها و تبعیدها دیده اند و
بالاتر از همه آماج طعنه ها و تهمتها بوده اند و در شرایطی که بسیاری از روشنفکران
در مبارزه با طاغوت به یأس و ناامیدی رسیده بودند روح امید و حیات را بمردم
برگراندند و از حیثیت و اعتبار واقعی مردم دفاع نموده اند و هم اکنون نیز در هر
سنگری از خطوط مقدم جبهه گرفته تا مواضع دیگر درکنار مردمند و در هر حادثه غمبار و
مصیبت آفرینی شهداء بزرگواری را تقدیم نموده اند. در هیچ کشور و انقلابی جز انقلاب
بعثت و رسالت آنقدر آماج حملات و کینه ها گردند و این بخاطر صداقت و امانتداری است
که در وجود علماء متعهد اسلام متبلور است. مسئولیت پذیری در کشوری که با محاصره ها
و مشکلات اقتصادی و سیاسی و نظامی مواجه است کار مشکلی است. البته روحانیون متعهد
کشور ما باید خودشان را برای فداکاریهای بیشتر آماده کنند و در مواقع لزوم و ضرورت
از آبرو و اعتبار خود برای حفظ آبروی اسلام و خدمت به محرومان و پابرهنگان استفاده
کنند و جای بسی سپاس و امتنان است ک ملت رشید و دلاور ایران قدر خادمان واقعی خود
را می شناسد و فلسفه عشق وارادت خود را به این نهاد مقدس در یک کلمه خلاصه می کند
علماء و روحانیون متعهد اسلام هرگز به آرمان و اصلالت و عقیده و هدف اسلامی ملت
خیانت نکرده و نمی کند البته تذکر این نکته لازم است که در تمام نوشته ها و صحبتها
هر وقت نام روحانیت را بمیان آورده ام و از آنان قدردانی نموده ام مقصودم علماء
پاک و متعهد و مبارز است که در هر قشری ناپاک و غیرمتعهد وجود و روحانیون وابسته
ضررشان از هر فرد ناپاک دیگر بیشتر است و همیشه این دسته از ورحانیون مورد لعن و
نفرین خدا و رسول و مردم بوده اند و ضربات اصلی را باین انقلاب روحانیون وابسته و
مقدس مآب و دین فروش زده اند و می زنند و روحانیون متعهد ما همواره از این بی
فرهنگها متنفر و گریزان بوده است. من به صراحت می گویم ملی گراها اگر بودند براحتی
در مشکلات و سختیها و تنگناها دست ذلت و سازش بطرف دشمنان دراز می کردند و برای
اینکه خود را از فشارهای روزمره سیاسی برهانند همه کاسه های صبر و مقاومت را یکجا
می شکستند و به همه میثاقها و تعهدات ملی و میهنی ادعائی خود پشت پا می زدند، کسی
تصور نکند که ما راه سازش با جهان خواران را نمی دانیم ولی هیهات که خادمان اسلام
به ملت خود خیانت کنند. البته ما مطمئنیم که در همین شرایط نیز آنها که با روحانیت
اصیل کینه دیرینه دارند و عقده ها و حسادتهای خود را نمی توانن پنهان سازند آنان
را بباد ناسزا گیرند ولی در هر حال آن چیزی که در سرنوشت روحانیت واقعی نیست سازش
و تسلیم شدن در برابر کفر و شرک است که اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند،
اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله های آتشمان بسوزانند، اگر زن
و فرزندان و هستیمان را در جلو دیدگانمان باسارت و غارت برند هرگز امان نامه کفر و
شرک را امضاء نمیکنیم. علما و روحانیون انشاء الله بهمه ابعاد و جوانب مسئولیت خود
آشنا هستند ولی از باب تذکر و تأکید عرض می کنیم امروز که بسیاری از جوانان و
اندیشمندان در فضای آزاد کشور اسلامیمان احساس می کنند که می توانند اندیشه های
خود را در موضوعات و مسائل مختلف اسلامی بیان دارند با روی گشاده و آغوش باز
حرفهای آنان را بشنوید و اگر بیراهه می روند با بیانی آکنده از محبت و دوستی راه
راست اسلامی را نشان آنها دهید و باید باین نکته توجه کیند که نمی شود عواطف و
احساسات معنوی وعرفانی آنان را نادیده گرفت فورا انگ التقاط و انحارف بر نوشته
هاشان زد و همه را یکباره به وادی تردید و شک انداخت اینها که امروز اینگونه مسائل
را عنوان می کنند مسلما دلشان برای اسلام و هدایت مسلمانانی می طپد والا دعای
ندارند که خود را با طرح این مسائل بدردسر بیاندازند. اینها معتقدند که مواضع
اسلام در موارد گوناگون همانگونه ایست که خود فکر می کنند.

بجای پرخاش و کنار زدن آنها با پدری و الفت با
آنان برخورد کنید. اگر قبول هم نکردند مأیوس نشوید. در غیر اینصورت خدای ناکرده به
دام لیبرالها  ملی گراها و یا چپ و منافقین
می افتند و گناه این کمتر از التقاط نیست.

وقتی ما میتوانیم به آینده کشور و آینده سازان
امیدوار شویم که به آنان در مسائل گوناگون بها دهیم و از اشتباهات و خطاهای کوچک
آنان بگذریم و بهمه شیوه ها و اصولی که منتهی به تعلیم و تربیت صحیح آنان می شود
احاطه داشته باشیم. فرهنگ دانشگاه ها و مراکز غیر حوزه ای بصورتی است که با تجربه
و لمس واقعیتها بیشتر عادت کرده است تا فرهنگ نظری و فلسفی. باید با تلفیق این دو
فرهنگ و کم کردن فاصله ها، حوزه و دانشگاه در هم ذوب شوند. تا میدان برای گسترش و
بسط معارف اسلام وسیعتر گردد.

هیچ چیزی بدتر از دنیا گرائی روحانیت نیست

نکته دیگر اینکه من اکثر موفقیتهای روحانیت و
نفوذ آنان را درجوامع اسلامی در ارزش عملی و زهد آنان می دانم و امروز هم این ارش
نه تنها نبایدبه فراموشی سپرده شود که باید بیشتر از گذشته به آن پرداخت. هیچ چیزی
بزشتی دنیاگرائی روحانیت نیست و هیچ وسیله ای هم نمی تواند بدتر از دنیاگرائی
روحانیت را آلوده کند. چه بسا دوستان نادان یا دشمنان دانا بخواهند با دلسوزیهای
بیمورد مسیر زهد گرائی آنان را منحرف سازند و گروهی نیز مغرضانه یا ناآگاهانه
روحانیت را بطرفداری از سرمایه داری و سرمایه داران متهم نمایند. در این شرایط
حساس و سرنوشت سازی که روحانیت در مصدر امور کشور است و خطر سوء استفاده دیگران از
منزلت روحانیون منصور است باید بشدت مواظب حرکات خود بود چه بسا افرادی از
سازمانها و انجمنها و تشکیلات سیاسی و غیر آنها با ظاهری صد در صد اسلامی بخواهند
به حیثیت و اعتبار آنان لطمه وارد سازند و حتی علاوه بر تأمین منافع خود روحانیت
را رودر روی یکدیگر قرار دهند. البته آن چیزی ک روحانیون هرگز نباید از آن عدول
کنند و نباید با تبلیغات دیگران از میدان بدر روند حمایت از محرومین و پابرهنه
هاست چرا که هر کسی از آن عدول کند از عدالت اجتماعی اسلام عدول کرده است.

ما باید تحت هر شرایطی خود را عهده دار این
مسئولیت بزرگ بدانیم و در تحقق آن اگر کوتاهی بنمائیم خیانت باسلام و مسلمین کرده
ایم.

در خاتمه از پیشگاه مقدس پروردگار که الطاف
بیکران خود را بر این ملت ارزانی داشته است تشکر و قدردانی می کنم. و از محضر مقدس
بقیة الله(عج) می خواهیم که ما را در مسیر و هدفمان مدد و رهبری فرماید.

خداوند متعال به خانواده های شهدا صبر و اجر و
به مجروحین و معلولین شفا عنایت فرماید و اسراء و مفقودین را بوطن خویش بازگرداند.
خداوندا از تو می خواهیم آنچه مصلحت اسلام و مسلمین است را برای ما مقدر فرمائی.
انک قریب مجیب. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. پنجم ذی حجة الحرام 1408-
29/4/67 روح الله الموسوی الخمینی

ما درصدد خشکانیدن ریشه های فاصد صهیونیسم،
سرمایه داری و کمونیسم در جهان هستیم.

–        
کسانیکه فکر می کنند
مبارزه در راه استقلال و آزادی مستضعفین و محرومین جهان با سرمایه داری و رفاه
طلبی منافات ندارد با الفبای مبارزه بیگانه اند.

–        
به نظامهای امریکائی
و اروپایی اخطار می کنم تا دیر نشده و در باتلاق مرگ فرو نرفته اند از خلیج فارس
بیرون روید

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون

حج فريضه عبادي سياسي

«مباحث حج، نماز جمعه و جماعات، جنبه‌هاي
عبادي دارد و جنبه‌هاي سياسي و اجتماعي هم دارد، يعني جنبه عباديش در جنبه سياسيش
مدغمند. ديانت اسلام يک ديانت عبادي تنها نيست و فقط وظيفه بين عبد و خداي تبارک و
تعالي، وظيفه روحاني تنها نيست، عبادي است و سياسي است و سياستش مدغم است. 22/8/57

… اکنون که مسلمين کشورهاي مختلف جهان به
سوي کعبه آمال و حج بيت الله روي آورده و اين فريضه عظيم الهي و کنگره برزگ
اسلامي، در ايامي متبرکه و در مکاني متبرک برپا گرديده است. مسلمانان مبعوث از قبل
خداوند تعالي، بايد علاوه بر محتواي عبادي از محتواي سياسي و اجتماعي آن بهره‌مند
شوند و به صرف صورت، قناعت نکنند .. جهات سياسي زيادي در اجتماعات، جماعات و جمعات
و خصوصا اجتماع گرانبهاي حج مي‌باشد که از آنجمله اطلاع بر گرفتاري‌هاي اساسي و
سياسي اسلام و مسلمين است …» 7/7/58

«ما الآن از تشرف مکه و حج بيت‌الله جز اينکه
يک دسته اشخاص عامه مردم در انجا مجتمع بشوند، چيز ديگري نداريم. و مع الاسف اين
امر که اشخاص مؤثري، از حکومتها و از بزرگان قوم که مي‌توانند در آنجا مجتمع بشوند
و مسائل اسلام و مسائل سياسي اجتماعي مسلمين را بررسي کنند، مغفول عنه است».
28/7/59

«فريضه حج در بين فرائض الهي از ويژگي‌هاي
خاصي برخوردار است و شايد جنبه‌هاي سياسي و اجتماعي آن بر جنبه‌هاي ديگرش غلبه
داشته باشد با آنکه جنبه عباديش نيز ويژگي خاصي دارد. 15/6/60

«يکي از فلسفه‌هاي بزرگ جچ، بعد سياسي آن است
که دستهاي جنايتکار از همه اطراف براي کوبيدن اين بعد در کار هستند و تبليغات
دامنه‌دار آنها مع‌الاسف در مسلمين هم تأثير کرده است که بسياري از مسلمين، سفر حج
را يک عبادت خشک خالي بدون توجه به مصالح مسلمين مي‌دانند. اهميت بعد سياسي حج
کمتر از بعد عباديش نيست». 25/6/62

«چه بسا جاهلان متنسک بگويند که قداست خانه حق
و کعبه معظمه را به شعار و تظاهرات و راهپيمائي و اعلان برائت نبايد شکست و حج جاي
عبادت و ذکر است، نه ميدان صف‌آرائي و رزم ونيز چه بسا عالمان متهتک القاء کنند که
مبارزه و برائت و جنگ و ستيز کار دنياداران و دنياطلبان بوده است و ورود در مسائل
سياسي آن هم در ايام حج، دون شأن روحانيون و علما مي‌باشد که خود اين القائات نيز
از سياست مخفي و تحريکات جهانخواران بشمار مي‌رود که مسلمانان بايد با همه امکانات
و وسايل لازم به مقابله جدي و دفاع از ارزشهاي الهي و منافع مسلمين برخيزند و صفوف
مبارزه و دفاع مقدس خويش را محکم و مستحکم نمايند و به اين بي‌خبران و دل‌مردگان و
پيروان شياطين، بيش از اين مجال حمله را به صفوف عقيده و عزت مسلمانان ندهند».
منشور انقلاب اسلامي 8/5/66

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(حج، فریضه عبادی سیاسی)

پیام بسیار مهم امام درباره حج خونین، مبارزه با
استکبار و موضع جدید در جنگ

سخنی پیرامون ولایت فقیه

از تقوی جدا نشوید                                           آیت
الله العظمی منتظری

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

اصول اعتقادی اسلام(نامهای روز قیامت)                 آیت الله حسین نوری

خدافراموشی،خود فراموشی است                           آیت الله محمدی
گیلانی

سخنان معصومین(قدر غدیر)

سرانجام نیک                                                 آیت الله ایزدی
نجف آبادی

ضرورت اعلام براءت از مشرکین درحج

فرستادگان قریش به حبشه                                  حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

گفته ها و نوشته ها

استعداد و گرایش به زیبائی                                حجة الاسلام
محمدحسن رحیمیان

حقوق والدین

پیام شهید

خاطره ای سراسر حماسه از مراسم از اعزام به جبهه

مدیریت های اجرائی                                             محمدرضا
حافظ نیا

دانستنیهائی از قرآن(درسنگر جبهه)

پاسخ به نامه ها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خمینی

اگر در ملتی اختلاف سلیقه نباشد این ناقص است، اگر در یک
مجلسی اختلاف نباشد این مجلس ناقص است، اختلاف باید باشد، اختلاف سلیقه، اختلاف
رأی، مباحثه، جار و جنجال اینها باید باشد لکن نتیجه آن نباشد که ما دو دسته بشویم
دشمن هم ، باید در عین حال که اختلاف داریم، دوست هم باشیم. 28/2/67

مجلس سوم باید بفکر مسائل اصلی و کلیدی کشور و حل معضلات
محرومین و پابرهنه ها باشد.

مجموعه خواسته ها و انتظارات اسلامی مردم از مجلس، رفع
گرفتاریها  محرویمت ها و دگرگونی در نظام
پرپیچ و خم اداری کشور، از انتظارات به حقی است که باید  آنها را جدی گرفت.

امروز کشور و نظام و مدیریت آن همچون گذشته نیاز به
شجاعت در حل مسائل دارد.

رزمندگان عزیز و دلاور ما به نبرد و دفاع مقدس خود ادامه
دهند و عزمها را جزم و بر دشمن زبون بتازند. 7/3/67

قوای مقننه و اجرائیه و قضائیه موظفند تمامی امکانات و
سیاست های خود را در جهت نیازهای جنگ بکار گیرند. 14/3/67

آیت الله العظمی منتظری

مسئولین در هر قسمتی که هستند، در برخوردها و تصمین
گیریهایشان در فکر این ملت باشند و کرامت انسانی و فضیلت این ملت خوب را به حساب
بیاورد.

واقعا مردمی با وفاتر از مردم ما نسبت به انقلاب پیدا
نمی شود، باید قدر این ملت را دانست و به آنها خدمت نمود.

امروز که حضرت امام این فرمان مبهم را (جانشینی فرمانده
کل قوا) داده اند، باید از این فرصت حداکثر استفاده بشود و در حد شعار و تلگراف و
تبریک باقی نماند.

حکومت کردن هدف ما نبود، همه مردم می خواستند بر اثر
انقلاب و فداکاری هایشان، اسلام و ارزشهای معنوی و اخلاقی آن پیاده شود.

اگر ما ارزشهای انقلاب را پیاده کردیم، آن وقت الگوئی می
شویم برای دیگران و آنها ما را سرمشق قرار می دهند.

باید از نیروهای مجرب و متعهد سپاه، ارتش، بسیج و سایر
ارگانهای انقلابی و افراد دیگرر که صاحب نظرند برای این تحول استفاده شود. 17/3/67

امام خمینی

از مردم عزیز ایران و نیروهای نظامی و انتظامی می خواهم
تا با صبر و شکیبائی انقلاب و با قدرت و استقامت در مقابل توطئه های استکبار جهانی
ایستادگی نمایند و مطمئن باشند که پیروزی از آن صابران است.  14/3/67

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جنگ

پدافند ایران 3 جنگنده عراق را در فارس و بوشهر سرنگون
کرد. 15/2/67

مواضع دشمن در جبهه شرهانی طی 10 مأموریت برون مرزی
خلبانان ارتش اسلام بمباران شد. 21/2/67

هواپیماهای مهاجم عراقی به شهرهای اهواز و دزفول تجاوز
نمودند. 22/2/67

ناوگان دریائی آمریکا همزمان با حمله عراق به 4 نفتکش در
لارک، رادار و رادیوهای جنگنده های ایرانی را بمدت 9دقیقه مختل کردند. 26/2/67

هواپیماهای رژیم جنایتکار عراق 2 روستای سردشت را
بمباران شیمیائی و چند روستا در ارومیه را بمباران کردند.

عملیات «بیت المقدس-6» با رمز مقدس یا «امیرالمؤمنین
(ع)» در منطقه عمومی «ماووت» آغاز و در اولین ساعات حمله 12 ارتفاع استراتژیک در
منطقه دوکان عراق ازاد و 1300 نفر از نیروهای دشمن کشته و مجروح و تعداد 407نفر از
افسران و سربازان از جمله سرهنگ صلاح احمد حسن به اسارت نیروهای اسلام در آمدند. 28/2/67

میلیونها آبزی بر اثر نشست نفت ناشی از حمله اخیر عراق
به پایانه نفتی جزیره لارک از بین رفتند.

رژیم متجاوز عراق در ادامه شرارت های خود صبح امروز در
دو نوبت مناطق مسکونی شهر سردشت و همچنین یک منطقه کارگری در استان مازندران را
مورد حمله هوائی قرار داد که در اثر این جنایات وحشیانه چند نفر شهید و تعدادی
مجروج شدند. 4/3/67

خلبانان شجاع نیروی هوایی طی 20 مورد مأموریت جداگانه
مواضع دشمن را در شلمچه به شدت بمباران کردند.

رژیم جنگ افروز عراق همزمان با گشایش کنفرانس به اصطلاح
صلح در بغداد، مناطق مسکونی سردشت را در چند نوبت مورد حمله هوائی قرار داد. 5/3/67

یک فروند هواپیمای مهاجم عراقی بر فراز خلیج فارس در یک
نبرد هوائی با جنگنده های ایران هدف موشک قرار گرفت و سرنگون شد. 7/3/67

هواپیماهای رزیم متجاوز عراق صبح دیروز حریم هوائی
شهرهای اهواز، اسلام آباد و باختران را مورد تجاوز قرار دادند. 10/3/67

جنگنده های ایران مجتمع نظامی – اقتصادی شهرک «سعد» واقع
در منطقه تکریت و محل تجمع قوای دشمن در غرب «قصر شیرین» و «باویسی» را بمباران
کردند. 14/3/67

جهان اسلام

برای نخستین بار پس از امضای موافقنامه ژنو 600 سرباز
دولتی افغانستان به مجاهدین پیوستند. 17/2/67

آمار تلفات درگیری امل و حزب الله لبنان به 89 کشته و
318 زخمی رسید.

در حمله موشکی مجاهدین افغان به دفتر حزب کمونیست رژیم
کابل در قندهار، هشت تن از اعضای بلندپایه حزب کمونیست افغانستان به هلاکت رسیده و
پنج تن دیگر به هنگام فرار دستگیر شدند. 19/2/67

پلیس آلمان یک مدرسه آموزش قرآن را تعطیل کرد. 22/2/67

تظاهرات گسترده و خونین فلسطییان سرزمین های اشغالی در
«روز جهانی قدس» 120 زخمی برجای گذاشت.

مقر سابق طرفداران نبیه بری در برج البراجنه به تصرف
رزمندگان اسلام درآمد. 24/2/67

در جریان درگیری نیروهای امنیتی و مسلمانان انقلابی مصر،
هشت افسر و 20 مأمور پلیس زخمی شدند.

دو فلسطینی انقلابی پس از عبور مخفیانه از خاک اردن و
مورد حمله قرار دادن مواضع صهیونیست ها در بازگشت توسط ارتش رژیم شاه حسین دستگیر
شدند. 29/2/67

فرماندهان ارتش نظامی امل در مخالفت با نبیه بری به صفوف
حزب الله لبنان پیوستند. 31/2/67

مقامات جمهوری تاجیکستان شوروی از این که مسلمانان این
منطقه فرزندان خود را به نشانه دوستی امام خمینی «آیت الله» نام می نهد ابزار
نگرانی کرده اند.

انتخاب اسامی اسلامی در کشور مسلمان نشین «آلبانی» ممنوع
اعلام شد. 1/3/67

در حمله حزب الله لبنان 15 نفر از نیروهای صهیونیستی در
جنوب لبنان کشته و زخمی شدند. 2/3/67

رژیم صهیونیستی، در یک عقب نشینی آشکار، مدارس
سرزمینهائی اشغالی را بازگشائی کرد. 3/3/67

با تصرف مواضع امل در محل «غیبره» آخرین سنگر طرفداران
«نبیه بری» در محاصره کامل نیروهای حزب الله قرار گرفت.

رژیم اشغالگر قدس به مردم مسلمان غزه اخطار کرد شعارهای
ضد صهیونیستی را از روی دیوار منازل خود پاک کنند مخالفان این دستور حداکثر به 5
سال زندان با پرداخت 9 هزار دلار جریمه نقدی محکوم خواهند شد.

مقامات امنیتی رژیم مصر 25 تن از مسلمانان مبارز این
کشور را به جرم تلاش برای بازسازی مجدد سازمان «جهاد اسلامی» زندانی کردند. 5/3/67

حدود 900سرباز پیاده نظام سوریه روز گذشته وارد حومه
جنوبی بیروت شدند تا به جنگ بیست و یک روزه بین امل و حزب الله که نزدیک به سیصد
کشته و هزار مجروح برجای گذاشت، خاتمه دهند.

با توافق ایران، سوریه، حزب الله و امل درگیری در جنوب
بیروت پایان یافت. 7/3/67

انقلابیون مسلمان لبنان با پرتاب 5فروند موشک کاتیوشا،
یک نیروگاه برق اسرائیل را به آتش کشیدند. 11/3/67

اخبار داخلی

امت خداجوی ایران با شرکت در راهپیمائی های عظیم و
میلیونی در سراسر کشور و برگزاری مرحله دوم انتخابات مجلس، حضور حماسی خود را برای
آزدای قدس شریف و مبارزه با استکبار جهانی به نمایش گذاشت. 24/2/67

بدنبال شرارتهای اخیر رژیم بعثی عراق طی دو روز گذشته سه
هزار تن از زنان و کودکان مناطق کردنشین عراق به جمهوری اسلامی ایران پناهنده
شدند. 29/2/67

از سوی جمعی از برادران و خواهران مسلمان مقیم آمریکا
بیش از یکصد هزار دلار وجه نقد جهت مصارف جبهه و جنگ تقدیم ایت الله العظمی منتظری
شد.

از طرف گروهی از مؤمنین کویت بیش از چهارده میلیون ریال
توسط حجت الاسلام مهری جهت کمک به جبهه های نور علیه ظلمت تقدیم قائم مقام رهبری
شد. 31/2/67

مانور بزرگ ارتش در آبهای بین المللی خلیج فارس و دریای
عمان آغاز شد.

ساختمان دو مجتمع عظیم تولید لاستیک و شیشه در استان
کرمان آغاز شد. 2/3/67

عملیات احداث اولین کارخانه استحصال طلا در ایران آغاز
شد.

در سال گذشته صدور مس در چهارمنین رتبه صادراتی کشور
قرار گرفت. 5/3/67

مجلس سوم امروز با قرائت پیام تاریخی حضرت اما، سخنان
رئیس جمهوری و گزارش وزیر کشور گشایش یافت.

مانور «ذوالفقار -3» با تمرین مین روبی آبهای دریای عمان
و اقیانوس هند پایان یافت. 7/3/67

جنگنده های ایران 39 فروند شناور خارجی را در تنگه هرمز
رهگیری کردند. 10/3/67

در سالروز قیام دلیران تنگستان، در محل درگیری «دلیران
تنگستان» با متجاوزان انگلیسی «مانور بزرگ مقاومت به اجرا در آمد.

با تلاش مداوم متخصصان نیروی هوائی، یک هواپیمای جنگنده
با 85درصد آسیب دیدگی تعمیر و آماده انجام مأموریت جنگی شد.

طی حکمی از سوی امام امت، حجه الاسلام و المسلمین هاشمی
رفسنجانی جانشین فرمانده کل قوا شد. 12/3/67

اخبار خارجی

وزیر جنگ عربستان: موشکهای چینی را علیه اسرائیل بکار
نخواهیم برد. 14/2/67

پروژه مشترک آلمان، انگلیس اسپانیا و ایتالیا برای تولید
جنگنده تصویب شد.

مزیر خارجه رژی صدام طی یک کنفرانس مطبوعاتی در برزیل،
استفاده رژیم عراق از سلاحهای شیمیائی را تأیید کرد. 15/2/67

نخست وزیر فرانسه خواستار از سرگیری روابط با ایران در
سطح سفیر شد.

انفجار در پالایشگاه کمپانی نفت شل در ایالت لوئیزیانای
آمریکا تا شعاع 65کیلومتری را به لرزه در آورد و شیشه های ساختمانها تا 32کیلومتری
شکست و آتش سوزی وسیعی ببار آورد.

بلندترین آسمانخراش غرب آمریکا واقع در لوس آنجلس دچار
آتش سوزی یشد و طی آن 25نفر مجروح شدند. 17/2/67

رادیو لندن: پادشاهی سعودی بخشی از هزینه فعالیتهای
منافقین در عراق را پرداخت می کند. 19/2/67

شورای امنیت سازمان ملل پس از مدتها، سکوت را شکست و با
تصویب یک قطعنامه بی اثر در مورد کاربرد سلاح شیمیائی به یک «ابراز تاثر»! اکتفا
کرد. 20/2/67

آمریکا قطعنامه شورای امنیت پیرامون حمله اسرائیل به
لبنان را وتو کرد. 21/2/67

سرایت یک ویروس مرموز به مجلس اعیان انگلیس حدود 40تن از
اعضاء و کارکنان این مجلس را مبتلی به سرگیجه، تهوع و دردهای معده کرده است.

صدام، وزیر و 22مقام وزارت بهداری عراق را از کار برکنار
کرد.

سفارت آمریکا در پایتخت یمن شمالی مورد اصابت موشک آر پی
جی قرار گرفت. 22/2/67

رژیم بعثی عراق در یک اقدام وحشیانه هفت روستای استان
اردبیل را بمباران کرد.

همزمان با ورود پاپ به پایتخت پرو چهار منفجر شد. 25/2/67

حسنی مبارک در مصاحبه ای با روزنامه کویتی السیاسه،
کشورهای عرب را دعومت به مذاکره مستقیم با رژیم اشغالگر قدس کرد. 26/2/67

اسحاق شامیر: اسرائیل هرگونه ضربه علیه حزب الله را
ستایش می کند.

منافقین فراری با تقدیم یک لوحه یادبود و ماکت یک موشک
«الحسین» به صدام، از دیکتاتور بغداد بخاطر حمله به مناطق مسکونی ایران سپاسگزاری
کردند.

قیام فلسطینیان در پنج ماه گذشته 500 میلیون دلار به
رژیم صهیونیستی زبان وارد کرده است. 28/2/67

انفجار یک اتومبیل حاوی بمب در فاصله 25متری دفتر مرکزی
هواپیمایی کویت مرکز شهر کویت را به لرزه درآورد.

براساس آماری که در فرانسه منتشر شد، تعداد قربانیان
تجاوز شوروی به افغانستان از مرز یک میلیون و سیصد هزار نفر گذشت. 29/2/67

پارلمان اروپا اشغال قبرس توسط ترکیه را محکوم کرد.

رئیس مجلس عوام انگلیس کاربرد سلاحهای شیمیایی از سوی
عراق را محکوم کرد. 31/2/67

بازداشتگاه زندانیان سیاسی شهر «ایرین» ترکیه به آتش
کشیده شد.

وزیر نفت عراق راهی آمریکا شد.

«ورنون والترز» نماینده اعزامی آمریکا به منطقه
خاورمیانه و خلیج فارس شب گذشته از عراق به کویت رفت.

یک عضو گارد ریاست جمهوری فیلیپین در حال مستی شدید 12تن
را به قتل رساند.

دستگاه امنیت مصر اخیرا گزارشی پیرامون ابتلای اعراب به
بمیاری کشنده «ایدز» از طریق صدور مواد غذائی آلوده و با ارسال دختران بیمار
اسرائیلی به این کشور را منتشر کرده است. 2/3/67

واشنگتن پست: موشکهای چینی فروخته شده به عربتسان با کمک
اسرائیل ساخته شده است.

رادیو و تلویزیون و روزنامه معاریو اسرائیل دیروز گزارش
دادند شوروی برای اولین بار در عرض 21 سال گذشته با دیپلماتهای اسرائیلی برای سفر
به مسکو ویزا می دهد. 4/3/67

ریگان برای ملاقات با گورباچف، آمریکا را ترک کرد. 5/3/67

2 فروند کشتی لیبریائی و مالتی در خلیج فارس مورد حمله
قایقهای توپدار قرار گرفتند.

ریگان طی نطق شدید اللحنی از شوروی خواست زندانیان سیاسی
را آزاد کند.

رسانه های مسکو ضمن حمله به سیاستهای حقوق بشر ریگان
اعلام کردند نطق ریگان در حالی انجام می گیرد که پانزده هزار زندانی سیاسی در
آمریکا بسر می برند. 8/3/67

شاه حسن پیشنهاد کرد میزبانی اجلاس میان مبارک، شاه حین
و پرز را بعهده بگیرد. هند پیشنهاد آمریکا در مورد حفاظت کشتیهایش در خلیج فارس را
رد کرد. 10/3/67

در پایان مذاکرات سران آمریکا و شوروی، گورپاچف خواستار
کاهش حضور نظامی آمریکا در خلیج فارس شد. 12/3/67

اختراع و اکتشاف

برای اولین بار توسط دو مبتکر ایرانی دو نوع دستگاه زنده
یاب بسیار قوی در ایران ساخته شد. 25/1/67

دستگاه کنترل کننده دیگ بخار توسط یک مبتکر کاشانی ساخته
شد.

دستگاه «کرایوکوتر» که در جراحی های چشم مورد استفاده
فراوان دارد برای اولین بار در کشور در اصفهان ساخته شد. 14/2/67

دو نوع «برد» و یک چشم الکترونیکی توسط دو تن از پرسنل
فنی مجتمع صنایع دفاع اصفهان ساخته شد. 29/2/67

ضد انقلاب

تعداد 500 تخته فرش نفیس تام ابریشم به قدمت 300 سال
سابقه تاریخی در ابعاد و اندازه های مختلف به ارزش 5میلیارد ریال از چند قاچاقچی
حرفه ای بدست آمد. 19/2/67

تشکیلات چریکهای فدائی اکثریت در استان خراسان متلاشی شد
و حدود 200 تن از جمله چند عضو کادر این گروهک الحادی دستگیر شدند.

9تن از مدیران داروخنه و دو واسطه خروج غیر مجاز داروهای
کمیاب دستگیر شدند. 24/2/67

یک محموله بزرگ از فرش های نفیس ابریشمی به ارزش
700میلیون تومان قبل از خروج غیر مجاز از کشور توقیف و ضبط شد. 28/2/67

دو بمب گذار که از سوی رژیم بعثی عراق هدایت می شدند و
قصد انفجار خط آهن اراک – اهواز را داشتند در حین تعبیه بمب به هلاکت رسیدند. 31/2/67

پاسداران کمیته انقلاب اسلامی و نیروهای ژاندرامری در
هفته گذشته موفق شدند یک تن مواد مخدر، شامل هروئین، تریاک، شیره تریاک و حشیش کشف
و چند باند مسلح قاچاق مواد مخذر را متلاشی سازند.

مدیر عامل و اعضای هیئت مدیره کارخانه روغن کشی شهید
باهنر شهرستان بندرترکمن، بعلت تخلف 64 میلیون تومان جریمه شدند. 3/3/67

به حکم دادستان انقلاب اسلامی تهران، دفتر گروهک نهضت
آزادی تعطیل شد. 14/3/67

 

/

مدیریتهای اجرائی

ساختار نظام اجرائی کشور:

قسمت بیست و سوم

مدیریتهای اجرائی

محمدرضا حافظ نیا

ملاحظات و پشینهاداتی درباب مدیریتهای اجرائی:

مقدمه: بحثی که پیش روی خواننده محترم قرار دارد ادامه
سلسله مقالاتی است که سعی می  شود با بهره
گیری از الطاف بیکران الهی و یافته های تجری و نظری، عوارض و علل گرفتاریها و
مشکلات جامعه در ارتباط با دستگاههای اداری و اجرائی کشور در حد وسع و درک و بینش
نگارنده شکافته و بیان گردد و لذا مقالات گذشته در زمینه آثار و عوارض خط بازی و
گروه گرائی و تأثیر آن بر مسائل جامعه و نیز ساختار نظام اجرائی کشور و زیر شاخه
های آن یعنی نظام مالی دولتی –نظام برنامه ریزی- نظام اداری و مدیریتهای اجرائی که
با همدیگر پیوند سیستمی و منظومه ای دارند به چاپ رسیده است و در ادامه بحث
مدیرتهای اجرائی اینک مطالبی پیرامون ملاحظات و پیشنهادات در باب مدیریتهای اجرائی
از نظر خواننده محترم می گذرد.

4-داشتن تجربه:

تجربه یکی از شرایط انتخاب است. فردی که در کار مدیریت
تجربه ندارد اگر به کار گمارده شود نخواهد توانست بطور مسلط و توانا عمل نماید و
مدتها زمان لازم است تا با الفبای کار آشنا شود. معمولا بر هر حیطه مدیریتی
مناسباتی حاکم است و ادراک این مناسبات و روابط حاکم بر حیطه مدیریت و بهره برداری
از توانائیها و نیروهای موجود در آن برای مدیریت نیازه به تجربه دارد. فرد مجرب
نیاز به یاد گرفتن ندارد و وقت را تلف نخواهد کرد، او باصطلاح برکار و سوار و مسلط
خواهد بود و از رمز و رموز کارهای مربوط به حیطه مدیریت سردر خواهد آورد و با محیط
کار، بیگانه و غریب نخواهد بود، بلکه برعکس باآن مأنوس و آشنا بوده و الفبا و
فرمول و روش کار در دستش خواهد بود و با قرار گرفتن در سمت مدیریت، با استفاده از
تجربیات خویش در کمترین زمان براوضاع مسلط شده و کنترل امور را در دست خواهد گرفت.
اصولا برای هدایت درست و هماهنگ یک دستگاه تسلط بر کار و وقوف بر زوایای حیطه
مدیریت لازم است و اگر این امر وجود نداشته باشد یقینا هدایت هماهنگ و کامل دستگاه
مقدور نخواهد بود و کنترل امور در دست مدیریت بعنوان فرمانده دستگاه نخواهد بود و
لذا بخشی از توان دستگاه بهدر خواهد رفت، مضافا به اینکه گسستگی در دستگاه رسوخ
کرده و پس از گذشت مدتی باعث  بهم خوردن
مناسبات و روابط حاکم در دستگاه شده و تشکل و نظام آن بهم ریخته و بروز هرج و مرج
اجرائی در آن از عواقب کار خواهد بود.

مدیران مجرب با در دست گرفتن فوری امور حیطه مدیریت از
بروز اغتشاش و هرج و مرج اجرائی در دستگاه جلوگیری کرده و از توانائیها و منابع
انسانی و مادی و مالی دستگاه در جهت حصول هدفهای مربوطه و خدمت به امت حزب الله
درست استفاده خواهند کرد. برعکس مدیران غیر مجرب این توفیق را نداشته و باعث بروز
ضایعات فراوانی برای دستگاه و جامعه و نیز ایجاد مشکلات و سرگردانی برای مردم
خواهند شد.

کار و تجربه بقول مرحوم شهید مطهری رضوان الله تعالی
علیه باعث افزایش علم و منطقی شدن فکر انسان می شود و انسان مجرب و وارد بکار در
تماس با عمل، روابط  علی و معلولی و سبب و
مسببی را لمس کرده و مناسبات و روابط متقابل حاکم بر دستگاه و عملکردها و بازتابها
و عکس العملهای آنرا در ارتباط با سایر دستگاههای اجرائی و نیز جامعه بخوبی ادراک
می نماید، و در اعمال مدیریت و هدایت دستگاه، منطقی و درست و بموقع تصمیم می گیرد
چرا که یکی از مهمترین عملکردهای مدیریت تصمیم گیری است، آن هم تصمیم گیری درست و
منطقی و بموقع .

آنهائی که تصور می کنند عامل تجربه فاقد اهمیت بوده و
امور اجرائی و مدیرتها را به افراد بی تجربه و تازه کار میسپارند دچار اشتباه می
باشند و یا خودشان نیز بر همین سیاق بکار گمارده شده اند. اینگونه عمل کردن و
برخورد با انتصاب مدیریتها باعث می گردد که کارهای مردم و جامعه اسلامی عقب
بیافتند و امور دستگاه و سازمان نیز مختل شده و آشوب و هرج و مرج در دستگاه و
سازمان نیز مختل شده و آشوب و هرج و مرج در دستگاه بروز نماید که همین امر نیز باعث
سرگردانی مردم و نیروی انسانی موجود در دستگاه خواهد شد و هم اینکه پس از گذشت
مدتی چهره مدیریت خراب شده و شخصیت او بزیر سئوال خواهد رفت چرا که بروز مشکلات
مردم باعث فراهم شدن زمینه قضاوت منفی در اذهان عمومی نسبت به مدیریت دستگاه شده و
مدیریت جدید به ضعف و بی تجربگی و تازه کاری، متهم خواهد گردید.

در انیجا ذکر  دو
نکته لازم است:

اول اینکه هر تجربه ای بدرد هر مدیریتی نمی خورد بلکه
باید تجربه با نوع مدیریت سنخیت داشته باشد و بعبارتی تجربه، مربوط به کار و یا
حداقل نزدیک به آن باشد. زیرا اگر تجربه ارتباط به کار مدیریت نداشته باشد همانند
بی تجربگی می ماند و نتیجه تقریبا یکسان و منفی است. مثلا کسی که فرمانداری کرده
باشد می تواند در مدیریت فرمانداری کرده باشد می تواند در مدیریت فرمانداری مفید
باشد یا کسی که در یک محیط آموزشی سطح بالا مدیریت کرده باشد خواهد توانست مدیریت
یک دانشگاه یا مؤسسه آموزش عالی را بعهده بگیرد زیرا تقریبا مشابه هستند.

ولی کسی که مثلا در یک اداره دخانیات، مدیریت کرده معلوم
نیست تجربه اش به درد مدیریت یک مؤسسه آموزش عالی بخورد.

نکته دوم اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی بلحاظ ضرورت
انتصاب مدیران متدین و متعهد و انقلابی در مدیریتها و نبودن مدیران متعهد و با
تجربه، چاره ای نبود جز اینکه از افرادی که فاقد تجربه لازم بودند برای مدیریت و
تصدی امور استفاده گردد که با روحیه خاصی که داشتند و بلطف الهی مدیران جوان و
ایثارگر و پرتلاش جمهوری اسلامی برمشکلات عدیده سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و
فرهنگی موجود در جامعه فائق آمده و تجربیات ذیقیمتی کسب کردند و پایه های نظام
جمهوری اسلامی را با وجود توفان حوادث سیاسی داخلی و خارجی که علیه انقلاب اسلامی
بسیج شده بود مستحکم نمودند ولکن امروزه پس از گذشت حدود دهسال از پیروزی انقلاب
اسلامی و مجرب شدن عده کثیری از نیروهای متدین و انقلابی مصلحت نیست که برای تصدی
امور جامعه و پستهای مدیریتی از افراد بی تجربه و یا حتی کم تجربه استفاده گردد و
مسئولین در هر رده ای که انتخاب می شوند از وزارت گرفته تا رئیس اداره در یک
شهرستان و بخش باید با توجه به ویژگی تجربه، آن هم تجربه مربوط به کار مدیریت
منصوب گردند.

در این رابطه باید مجلس شورای اسلامی مراقبت نماید تا
تجربه های ذیقیمت نیروهای انقلابی فراموش نگردد و این سرمایه های متعلق به نظام و
انقلاب اسلامی به بایگانی سپرده نشود و از 
طرفی دیگر امور جامعه دچار اختلال نشده و 
بر دستگاهها هرج و مرج اجرائی حاکم نگردد، و جدا باید گفت: با وجود نیروهای
مجرب انقلابی و متعهد برای پستهای مدیریت، اگر مسئولین امر سعی بر انتخاب مدیران
رده های مختلف از بین افراد مجرب نداشته باشند کار درستی انجام نخواهند داد و
اشتباه خواهند کرد و مشکلات مردم و جامعه و انقلاب اسلامی را زیاد کرده و شخصیت
نیروهای غیرمجرب و تازه کار و متدین را نیز بر زیر سئوال خواهند برد.

پستهای سیاسی مانند استانداری مانند استانداری و
فرمانداری و نیز پستهای آموزشی شاید بیشتر از پستهای دیگر نیاز به تجربه مدیریتی
برای انتصاب مدیران داشته باشد. ناگفته نماند که یک استاندار یا یک فرماندار بی
تجربه وقتی می خواهد رابطه اش را با دستگاههای اجرائی حوزه مأموریتش تنظیم نماید و
چون این امر دقیقا نیاز به تجربه دارد و قادر برای انجام این امر نخواهد بود، در
همان ابتدای کار تعارضاتی بین او و مسئولین دیگر بوجود آمده و یا در جلسات و محافل
بلحاظ بی تجربگی مورد تمسخر ضمنی دیگران قرار خواهد گرفت. بهر حال تجربه ثابت کرده
است که مدیران مجرب در کارشان بسیار موفق تر از مدیران بی تجربه می باشند.

در اینجا ضرورت دارد بیان شود که برای پرورش انسانهای
مدیر و با تجربه باید از روش پلکانی استفاده شود که در آینده پیرامون آن بیشتر
توضیح داده خواهد شد.

5-جامع نگر بودن:

بلحاظ گسترش حیطه مدیریت و تنوع آن در ابعاد مختلف
تشکیلاتی- جغرافیائی- عملکردی و غیره، باید مدیرید دارای روحیه جامع نگری بود و
بعبارتی نگرشی سیستمی و منظومه ای به دستگاه خود داشته باشد؛ چرا که هدایت جامع و
هماهنگ کلیه اجرا و قسمتها و عملیات سازمان و عوامل آن و نیز کنترلاوضاع و تسلط
برآن، مستلزم داشتن روحیه و دید جامع نگری و بینش و نگرش سیستمی می باشد و نبودن
این روحیه باعث بروز ناهماهنگی در رفتارهای سازمان و دستگاه و عوامل آن و در رفتن
کنترل امور از دست مدیریت شده و طبعا بروز مشکلات و معضلات برای جامعه در ارتباط
با آن دستگاه امری بدیهی خواهد بود. مدیریتهای عمومی مانند فرمانداری و استانداری
و شهرداری و غیره بینش از مدیرتهای تخصصی نیاز به جامع نگری دارند و خوب است
مدیران عمومی از تخصصهای علمی که به افراد دید جامع نگرانه و سیستمی می دهد نیز
برخوردار شوند. برای مثال دانش جغرافیا بعنوان پیوندگاه علوم انسانی و طبیعی بلحاظ
برخورداری از چنین ماهیتی می تواند به مدیریتهای عمومی جامعه چون استاندار و
فرماندار و وزیر نخست وزیر و رئیس جمهور و وکلای مجلس دید جامع نگرانه و سیستمی در
ارتباط با امور بدهد که در بین علوم کمتر دانشی از چنین خصلتی برخوردار می باشد.

6-برخورداری از تفکر خلاق و واگرا:

مدیریت چون هدایت کننده و تصمیم گیر اصلی دستگاه است
باید چنین ویژگیی را داشته باشد زیرا که دستگاهها در مسیر حرکت انجام عملیات
اجرائیی خود مرتبا با تنگناها و مشکلات و معضلات روبرو می شوند که باعث می گردند
حرکت آنرا دچار وقفه نموده و بر مشکلات جامعه و مردم بیافزایند. مدیران فاقد روحیه
ابتکار و خلاقیت، بمحض برخورد با مشکلات، قدرت چاره اندیشی نداشته و در حال انتظار
خود بخودی حل مشکل، کارها را معطل خواهند گذاشت وی مدیران مبتکر و دارای تفکر
واگرا بمحض برخورد با مشکل بلافاصله بفکر چار ه اندشی افتاده و راههای گزیر آنرا
خلق و یا کشف خواهند نمود و در حال توقف دستگاه را بسوی رکود پیش نخواهند برد.

مورد دیگری که برای مدیر لازم است که از تفکر  خلاق برخوردار باشد گسترش نیازهای جامعه به
کالا و خدمات مربوط به آن دستگاه است که در اثر افزایش تعداد جمعیت و یا تغییر در
الگوهای رفع احتیاجات مردم بطور طبیعی پیش می آید. اینجا است که تقاضای بیشتر ناشی
از این موارد در جامعه بوجود می اید و لذا دستگاههای مسئول باید خود را با نیازهای
رو به رشد جامعه متناسب و هماهنگ سازند و در واقع فعالیتهای خود را برای تأمین
نیازهای جامعه گسترش دهند و این گسترش فعالیتها یقینا نیاز به روحیه ابتکار در
مدیریت دارد و لذا مدیریت باید دارای روحیه ابتکار و خلاقیت و ابداع باشد و ب رای
دستگاه خود برنامه ریزی ابداعی داشته باشد. مثلا یک مدیر کارخانه و یا مدیر واحد
کشاورزی و یا مدیر یک شهرداری و یا فرمانداری و یا یک دستگاه و سازمان آموزشی و یا
بهداشتی همه و همه باید برای تأمین نیازهای رو به رشد جامعه در ارتباط با کالاها و
خدمات مربوطه، دستگاه خود را بسوی برنامه ریزی ابداعی سوق دهند و قطعا انجام این
امر مستلزم وجود روحیه ابتکار و تفکر واگرا در مدیران دستگههای مربوطه می باشد.

7-داشتن تخصص مرتبط با نوع مدیریت:

همچنانکه تجربه مدیریت باید مرتبط با نوع مدیریت باشد
تخصص نیز باید در ارتباط با همان مدیریت باشد تا بتواند مدیریت را ایفای نقشهای
خود موفق بگرداند. آموزش نیز باید با نوع مدیریت هماهنگی و تناسب داشته باشد. در
غیر این صورت آموزش مدیریت کار بیهوده ای خواهاد بود، هرچند بخشی از آموزشهای
مدیریت عمومیت داشته که برای کلیه مدیران کاربرد. در زمینه آموزش مدیریتها بعداً
بیشتر صحبت خواهد شد.

مسئله تخصص همچنانکه بیان گردید به توانائی مدیریت کمک
زیادی می نماید و لذا باید در انتصاب مسئولینه اجرائی و مدیریتها در کلیه رده ها
از بالا تا پائین مدنظر قرار بگیرد. بی توجهی به این امر باعث بروز مشکلات و
نابسامانیها در دستگاه و سازمان شده و مدیریت از قوت لازم برای اداره امور دستگاه
و پیشبرد آن برخوردار نخواهد بود و از طرفی تخصص خود فرد بلا استفاده مانده و
بفراموشی سپرده خواهد شد.

بطور کلی در بستر زمان هرچه پیش می رویم جوامع از گسترش
و ابعد وسیع تری برخوردار می شوند و مناسبات و روابط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و
سیاسی و غیره در داخل جوامع و یا بین جوامع با یکدیگر آنچنان گسترده و در عین حال
پیچیده می شود که اداره آنها روز بروز مشکل تر شده و مهارت و توانائی بیشتر را طلب
می نماید و لذا اداره جوامع بدون تخصص مقدور نخواهد بود. یعنی هرچه در داخل زمان
به پیش می رویم و جوامع پیچیده و گسترده تر می شود، اهمیت تخصص در اداره امور
جوامع بیشتر احساس می شود. آنچه که مسلم است این است که در اداره امور جامعه نه
تخصص محض می تواند مفید باشد و نه تعهد تنها کارساز خواهد بود. بنابراین تخصص در
کنار تعهد و یا بهتر بگوئیم آمیزه ایندو مشخصه در افراد است که می تواند ازآنها
افراد مدیر قوی و مطلوبی را برای جامعه ارائه نماید. استفاده از هریک بطور مجرد و بدون
توجه به دیگری کار درستی نخواهد بود و تجربه نیز این امر را ثابت نموده است.

باید دقت کرد که ضمن رعایت این موضوع که برای انتصاب
مدیران از افراد متعهد و متخصص استفاده شود لازم است این مسئله بعنوان یک سیاست
کلی در جامعه اسلامی و انقلابی تعقیب شود که نیروهای انقلابی و حزب الله که از
تعهد بالا برخوردارند، خود را به سلاح تخصص مجهز و مسلح نمایند تا در آینده برای
اداره جامعه ناگزیر نباشیم از افراد متخصص بی تعهد یا کم تعهد استفاده کنیم زیرا
بهرحال اداره جامعه به تخصص نیاز دارد و بدون تخصص امکان اداراه مطلوب و رو به رشد
کشور وجود نخواهد داشت و فراهم کردن امکان کسب تخصص برای نیروهای متدین و حزب الله
وظیفه ایست که بر دوش مجلس شورای اسلامی و دولت سنگینی می کند.

مطلب دیگر در این بحث این است که تخصص و نوع مدیریت باید
با همدیگر سنخیت و هماهنگی داشته باشند. مثلا برای تصدی یک دستگاه آموزشی از متخصص
مدیریت  آموزشی استفاده شود و استفاده از
مهندس فنی برای چنین کاری بازدهی مطلوبی نخواهد داشت و یا برای مدیریت برنامه ریزی
توسعه کشور و یا منطقه باید از متخصص جغرافیدان استفاده شود. برای مدیریت یک
دستگاه کشاورزی لازم است از تخصصهای ویژه کشاورزی استفاده گردد. برای مدیریت یک
دستگاه سیاسی یا یک فعالیت سیاسی صرف، باید از متخصص امور سیاسی استفاده گردد و
بهمین نحو در مدیریتها باید به این امر عنایت جدی بشود که هرکس در جای خودش منصوب
گردیده و خدمت کند. انتصاب یک پزشک یا مهندس فنی در مدیریتهای غیر مرتبط مانند
مدیریتهای برنامه ریزی توسعه و مدیریتهای سیاسی و یا کشاورزی با بازدهی مطلوب
همراه نخواهد بود، یا انتصاب یک متخصص علوم انسانی در مدیریت فعالیتهای فنی و یا
کشاورزی و بهداشتی کار مفیدی نخواهد بود.

بنابراین لازمست در این مسئله دقت شود که حتی المقدور
برای مدیریت واحدهای آموزشی از تخصص مدیریت آموزشی و برای مدیریتهای سیاسی از
تخصصهای علوم سیاسی- جغرافیا- جامعه شناسی و تاریخ و اصولا رشته های علوم انسانی و
در مدیریتهای برنامه ریزی توسعه از تخصصهایی چون جغرافیا و اقتصاد و جامعه شناسی و
در مدیریتهای کشاورزی و صنعت از تخصصهای فنی و در مدیریتهای بهداشتی و درمانی از
تخصص بهداشت و پزشکی و در مدیریتهای جنگی و دفاعی از متخصصین نظامی و بهمین نحو در
سایر مدیریتها از تخصص مربوط استفاده گردد، تا بقول معروف هرکس در جای خود قرار
گرفته و بتوان از تخصصهای مربوط در بهبود کار مدیریت و گسترش فعالیتها و
تبلور  خلاقیت و ابتکار و ارائه خدمات
بیشتر  به امت حزب الله و نهایتا رشد و
توسعه و قوت بیتشر کشور اسلامی استفاده نمود.

ادامه دارد

نتیجه پیروی از هوای نفس

امام جواد «ع»:

«من اطاع هواه اعطی عدوّه مناه». (سفینه البحار –ج2- ص728)

آنکس که از هوای نفس خود اطاعت نماید، آرزوهای دشمن خویش
را برآورده است.

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

قاطعیت با محتکرین ارزاق عمومی

می گویند در غزنین، خبازان در دکانها بستند و نان نایافت
شد و غربا و بیچارگان در رنج افتادند و به تظلم پیش سلطان ابراهیم رفتند و
بنالیدند. دستور داد تا همه را حاضر کردند گفت: چرا نان تنگ کردید؟ گفتند: هر باری
گندم و آرد که در این شهر می آرند نانوایان تو می خرند و انبار می کنند و می
گویند: فرمان چنین است! و ما را نی گذارند که یک من آرد بخریم. سلطان فرمان داد تا
خباز خاص را بیاوردند و زیر پای پیل (فیل) افکندند چون مرد بر دندان پیل بستند و
در شهر بگرداندند و بر وی ندامی کردند که هرکه در دکان باز نگشاید از نانوایان، با
او همین کنیم، و انبارش تقسیم کردند. هنگام نماز شام بر هر دکانی پنجاه من نان
بمانده و کس نمی خرید.

حجم زمین

برای اینکه تجسمی از میزان حجم زمین داشته باشیم، یک
دانشمند آلمانی تشبیه خوبی کرده است: اگر کرده زمین را قطعه قطعه کرده و تمام آن
را بخواهیم با یک قطار باری حمل کنیم و فرض این براین باشد که در هر ثانیه یک واگن
از این قطار از جلوی چشم ناظری رد شود ده میلیارد سال طول خواهد کشید تا تمام ترن
از جلو ناظر بگذرد. و اما ارقامی که در مورد کره زمین به دست آمده به این شرح است:

شعاع قطبی زمین: 079/356/6 متر.

شعاع استوائی: 397/377/6 متر.

محیط خط استوا: 368/070/40 متر.

محیط نصف النهار: 423/003/40 متر.

مساحت: 000/000/320/083/1 کیلومتر مکعب.

وزن: 10*974/5 تن.

بهترین بندگان خدا

از پیامبر اکرم«ص» پرسیدند: بهترین بندگان خدا چه کسانی
هستند؟ حضرت فرمود: آنانکه هرگاه نیکی کنند شاد گردند، و هرگاه بدی کنند آمرزش
خواهند. و هرگاه به ایشان بخشش شود سپاس گویند و تشکر کنند و هرگاه گرفتار شوند
شکیا و بردبار باشند و هرگاه خشمناک گردند، ببخشند.

سیب، بهترین دارو

بررسی 1300 دانشجویی دانشگاه میشیگان به این نتیجه رسید
که گروهی که هر روز سیب می خوردند ، کمتر از کل گروه دانشجویان مبتلا به بیماریهای
عفونی می شدند.

در همین رابطه روایت جالبی محمد بن مسلم از امام صادق
علیه السلام نقل می کند که فرمود: «اگر مردم می دانستند در سیب چه فوایدی هست،
بیماران خود را معالجه نمی کردند مگر با آن».

علم و مال

شخصی از بوذرجمهر حکیم پرسید: علم  بهتر است یا مال؟ بوذرجمهر گفت: علم. آن شخص
پرسید: پس چرا اهل علم خدمت مالداران را می کنند و اهل مال خدمت عالم نمی کنند؟

بوذرجمهر جواب داد: علتش این است که اهل علم بواسطه
دانشی که دارند، قدر مال را می دانند و مالداران بواسطه جهل خود، قدر علم را نمی
دانند.

آب در غذا

هنگامی که ما به صرف غذا می نشینیم، غذاهایمان خیلی
بیشتر از لیوان  آبی که به عنوان نوشابه می
نوشیم آب دارد. وزن بیشتر غذاها در برگیرنده درصد تعجب آوری آب است. خیار 96درصد،
هنداونه 92درصد، شیر87درصد، سیب84درصد، سیب زمینی78درصد، پنیر 40درصد و نان
35درصد!

هزیمت بود آشتی خواستن

اگر جنگ را خواهد آراستن

                        هزیمت
بود آشتی خواستن

و دیگر که بدخواه گردد دلیر

                        چو
بیند که کام تو آید بزیر

گه رزم چون بزم پیش آوری

                        بفرمان
بری ماند آن داوری

تو با دشمن بد کنش رزم جوی

                        نه
با آتش، آب اندر آید بجوی

چو نیرو ببازی خویش آوریم

                        هنر
هرچه داریم پیش آوریم

نه از پاک یزادن نکوهش بود

                        نه
شرم از یلان چون پژوهش بود

چه گوید ترا دشمن عیب جوی

                        که
بی جنگ پیچی زبد خواه روی؟

از آن پس به فرمان دشمن شویم

                        که
بی جان و ب توش و بی تن شویم          

«فردوسی»

آری! همانگونه که فردوسی در این اشعار گوید، آنگاه که
دشمن بدسگال به جنگ ما کمر می بندد، باید مردانه برابرش بایستیم زیرا اگر در این
هنگام، جویای آشتی و خواهان سازش گردیم، دشمن ما را خوار و بیمایه و سست و بد دل
خواهد پنداشت و بیشتر خواستار فرمان برداری ما می گردد!!

عشق به شهادت

عمرو بن جموح پیرمرد قد خمیده ای که پایش

                        بستگانش
احاطه شده بود، و همه می خواستند او را

در یکی از حوادث آسیب دیده بود، پس از اینکه

                        از
جهاد باز دارند، اصرار و التماس نمود، حضرت

چهار فرزند جوانش را روانه جبهه جنگ با مشرکین

                        رو
به خویشان وی کرده فرمود: مانع نشوید تا در

قریش کرده بود، خدمت حضرت رسول «ص»

                        طریق
اسلام شربت شهادت بنوشد. او خانه را

آمد و عرض کرد: آرزوی شهادت دارم، رخصتم

                        ترک
کرد و در هما حال با خود زمزمه می کرد:

دهید به جبهه روم. حضرت فرمود: خدا تو را

                        خدایا!
توفیق ده در راه تو کشته شوم و به سوی خانه ام مرا باز نگردان!

نتیجه یک عمر جهانگردی

مردی از حکمای پیشین، چندین سال گرد جهان می گشت و این
شش سخن را به مردم می آموخت:

1-هرکه را حلم نیست، او را عزت دو جهان نیست.

2-هرکه را صبر نیست، او را سلامت دین نیست.

3-هرکه را علم نیست، او را از عمل خویش منفعت نیست.

4-هرکه را پرهیز نیست، او را به نزدیک خدای کرامت نیست.

5-هرکه را سخاوت نیست، او را از مال خویش بهره نیست.

6-و هرکه را نصیحت نیست، او را به نزد خدای تعالی حجت
نیست.

چه خواهم از خدا که همه چیز باشد؟

بوذرجمهر گفت: از استاد خود پرسیدم که در دنیا از خدای
تعالی چه خواهم که همه چیز دنیائی خواسته باشم؟ گفت: سه چیز: تندرستی، توانگری،
ایمنی.

گفتم: چه چیز است که به همه وقت سزاوار است؟ گفت: به کار
خود مشغول بودن.

گفتم: در جوانی و پیری چه کاری بهتر؟

گفت: در جوانی دانش آموختن و در پیری بکار بستن.

گفتم: سخاوتمندترین مردم کیست؟ گفت: آنکه چون بخشد، شاد
شود.

معامله بد

شخصی نزد شیرینی فروشی رفت و از او خواست به نسیه یک رطل
شیرینی به او بدهد. شیرینی فروش از او خواست مقداری بچشد تا اگر او را پسند آمد،
ابتیاع نماید. آن شخص گفت: من روزه قضای سال گذشته گرفته ام و نمی توانم بچشم.
فروشنده گفت: معاذالله که با تو معامله کنم، تو با خدایت این قدر بد معامله می
کنی، با من بیچاره چه خواهی کرد؟!

رباعیات

یکی از حکما گوید: چهار چیز است که محتاج به چهار چیز
است: 1-حسب به ادب 2-سروری به امن 3-قرابت به مودت 4-عقل به تجربه و چهارچیز است
که اندک آن اندک نیست: 1-قرض 2-آتش 3-دشمن 4-مرض.

 

/

استعدادها و میلهای ویژه انسان

اسلام،
مکتب انسان سازی

استعدادها
و میلهای ویژه انسان

قسمت
سوم

حجه
الاسلام محمد حسن رحیمیان

گفتیم
که در انسان مجموعه ای از میلها وجود دارد که در آن میلها با سایر حیوانات مشترک
است و اصولا میلها و جاذبه ها عواملی هستند که موجودات جاندار را به جهان خارج از
وجودشان پیوند می دهد و بوسیله آنها نیازهای خود را در جهت حفظ و بقاء خود برآورده
می کند مثل احساس گرسنگی و میل به غذا که موجود زنده را به طرف غذا و خوردن آن می
کشناند و هیچ موجود زنده ای بدون این مجموعه از میلها نمی تواند به حیات خود ادامه
دهد.

در
حیطه میلها و جاذبه ها نیز انسان به سایر حیوانات وجه افتراق و تمایز دارد و علاوه
بر میلهای مشترک از مجموعه ای میلها و استعدادهای ویژه نیز برخوردار است و
همانگونه که حیات و زندگی حیوانی بدون وجود آن کششهای ویژه امکان پذیر نیست. انسان
بوسیله این میلها و کششهای ویژه است که به جهان غیر مادی پیوند می خورد و وجود این
نوع جاذبه ها است که انسان را به سوی کمالات والای معنوی سوق می دهد و او را
بدینوسیله نیز بر سایر جانداران فضیلت و برتری می بخشد.

برخلاف
میلهای مشترک که عامل پیوند به جهان ماده هستند و عقل با آنها همسوئی بی قید و شرط
نداشته و عامل بازدارنده و مهارکننده و وسیله شکستن حاکمیت و سلطه آنها در انسان
است، در مورد میلها و جاذبه های ویژه عقل با آنها همسو و همراه است و هر دو به
صورت دو عامل مکمل یکدیگر، اساس فضیلت انسان و وسیله پرواز او به سوی کمال
لایتناهی می باشند. وجود این کششهای ویژه در انسان ضمن آن که نشانگر برجستگی و
امتیاز انسان بر سایر حیوانات است، چون هیچگونه سنخیت و مجانستی با جهان ماده
ندارند و چون واقعیتی هستند غیر قابلانکار در درون هر انسان، وجود جهان دیگری که
از سنخ طبیعت و ماده نیست را در ضمیر انسان به روشنی اثبات و آنچه را عقل در این
زمینه با قلم استدلال ترسیم کرده بر صفحه قلب نگاشته و نقشی زنده و متحرک می بخشد.

با
شکوفائی این استعدادها انسان هم به منزلت والای خود دست می یابد و هم از این رهگذر
به جهان ماوراء طبیعت راه می یابد و به سوی بیکرانگی و هستی و خیر و زیبائی مطلق و
معبود یکتا پرواز می کند. این کششها و میلها گرچه از زوایه عالم کثرت متعدد می
نمایند ولی از دیگر سو همچون کانالهای متعددی که به یک نقطه منتهی می شوند همه
آنها در عالم معنا به وحدت می رسند و به مبدأ هستی منتهی می گردند.

پس
وجه اشتراک بین میلهای مشترک و میلهای ویژه این است که وجود آنها نشانه وجود حقیقت
دیگری است خارج از وجود انسان و همانگونه که اگر غذائی در خارج وجود انسان وجود
نداشت احساس گرسنگی و میل به غذا ممکن نبود، به همین نحو اگر امور غیر مادی نبود،
میل و گرایش نسبت به آنها نیز در انسان امکان پذیر نبود. و اما وجه افتراق بین
میلهای مشترک و میلهای ویژه آن است که تعدد و کثرت میلیهای مشترک، انسان را به
محورها و امور مادی متعدد و متکثر که ویژه تشخصات و تعینات مادی است پیوند می دهد
ولی میلهای ویژه علیرغم تعدد آنها، انسان را به حقیقتی یگانه پیوند می بخشد و
همچون چند دریچه ای که به فضای لا یتناهی و روشن باز شده اند چشم دل را به نور
هستی بیکرانه و کمال مطلق روشنی می بخشد.

حال
به اجمال این استعدادها و میلهای ویژه را بر می شماریم و سپس به گوشه ای از نقش
آنها در تکامل معنوی انسان می پردازیم تا آنچه گفتیم روشن تر شود. استعدادها و
میلهای ویژه انسان تا آنجا که مورد شناخت و قبول قطعی قرار گرفته است به طور عمده
عبارتند از:

1-استعداد
دانائی و حقیقت جوئی و آگاهی از هستی

انسان
در حالیکه از جهل و نادانی گریزان است و حتی در صورت جاهل بودن از پذیرفتن و
اعتراف به آن اکراه دارد همواره مشتاق و مایل است همه چیز را بداند و از آگاهی بر
هر چیزی لذت می برد حتی اگر آگاهی یا عدم آگاهی اش احیانا در جهت مصالح مادی او
نقش مثبت و یا منفی نداشته باشد. پیشرفت انسان در تمام رشته های علوم از
دستاوردهای این استعداد و میل ویژه است گرچه در برخی موارد و علوم داعی و انگیزه
چیز دیگری مانند رسیدن به زندگی بهتر و جلب منفعت یا دفع ضرر نیز در آنها دخیل
باشد ولی در همان موارد هم اگر این استعداد و کشش وجود نداشت این همه پیشرفت
چشمگیر حاصل نمی شد.

شکوفائی
کامل این استعداد و اشباع این کشش در انسان توقف پذیر نیست تا  آنجا که به درک حقیقت وجود نائل شود و آنگاه که
انسان به این شکوفائی برسد حتی با دانائی بر موجودات مادی که در ذات خود محدوند و
وابسته و ناقص و نیازمند و مخلوق… در آنها همچون آئینه ای خدا را می بینند که
هستی و کمال مطلق است و غنی و قیوم بالذات و چنین می گوید که: «ما رأیت شیئاً الا
و قد رأیت الله قبله و بعده و معه» هیچ چیز را ندیدم مگر آن که خدا را قبل و بعد و
در آن دیدم. و از خدا چنان شکوفائی را در میل حقیقت جوئی خود می طلبد که: «اللهم
ارنی الاشیاء کما هی».

پس
انسان تحت تأثیر این میل شگرف و این کشش حقیقت هستی را می جوید و پیوند با او را
می طلبد تا ضعفها و کاستی های خود را جبران کند و از آن مبدأ، عزت و قوت گیرد:
«ایاک نستعین» و در این رهگذر اگر به علوم تجربی و مادی می گراید و اگر کوته
نظرانه از آنها برای کسب عزت و قوت و بهبود زندگی خویش استمداد می کند ناآگاهانه
مجذوب همان هستی مطلق و در طلب همان مبدأ عزت و قوت لا یتناهی است، گرچه به ظاهر
آن را جحد و انکار نماید. چرا که حقیقت هستی جر او نیست و قوت و عزتی جز قوت و عزت
او نیست و هرچه هست پرتوی از هستی است.

این
میل هرچه در انسان شکوفاتر و گسترده تر شود به موازات آن کیفیت خواسته ها و شعاع
مطلوبها نیز متعالی تر و گسترده تر می شود و از آنجا که هدف غائی و مطلوب نهائی
یعنی حقیقت هستی، مطلق و بی پایان است و علم او نیز که عین ذات او است مطلق و لا
یتناهی است . انسان در طریق آگاهی و پویش به سوی کمال دانائی راهی بی پایان فرا
روی خویش دارد و هرچه یک گام در راه آگاهی بردارد در حقیقت گامی در چهت نزدیکتر
شدن به کانون دانائی و نور هستی برداشته و به گرمی و روشنی بیشتری در جهت زندگی
انسانی و حیات معنوی خویش دست یافته است و اگر جز این باشد و این میل تکوینی
گرفتار کژی و انحراف شود و دانائی و علم در تنگنای اغراض مادی و ظلمت هواهای
نفسانی محبوس شود، هرچه به علم و دانائی انسان افزوده شود از حقیقت علم و روشنی
دانائی دورتر می شود.

بیان
تضاد بین علم واقعی و دل بستگی به دنیا و اهداف مادی و تلازم بین علم و راه یافتن
به سوی خدا در دو روایت ذیل قابل تأمل و دقت عمیق است:

عن
النبی (ص)

«من
ازداد فی العلم رشداً فلم یزدد فی الدنیا زهداً لم یزدد من الله الا بعداً»   (بحار،ج2/37)

کسی
که در علم رشد یابد و به موازات آن، زهد و وارستگی اش نسبت به دنیا (و مادیات که
خلاف غایت علم که همان دستیابی به حقیقت هستی و کمال مطلق است) افزون نشود چنین
رشد علمی جز به دوری او از خدا (که حقیقت مطلق است و غایت علم) نیفزوده است.

و
در روایت دیگری فرماید:

«من ازداد علماً و لم یزدد هدی لم یزدد من الله الا
بعداً» (مجموعه ورام/220)

کسی که بر دانش خویش بیفزاید و به همان نسبت بر هدایتش
افزوده نشود جز بر دوری خویش از خدا نیفزوده است.

اگر روشنی علم به هدایت و راه یافتن انسان به سوی حق
نیانجامد به معنی این است که علم و آگاهی که راه و کانال است به سوی حقیقت مطلق،
آنگاه که از مجرای تکوینی خود خارج گردید و از آن زوایه گرفت هرچه پیشتر رود فاصله
اش با هدف بیشتر می شود و در این صورت فزونی و رشد علم جهت معکوس می یابد و انسان
را از خدا دورتر می کند و بجای آنکه انسان در پرتو نور علم به نور حقیقت بپیوندد
در حجاب علمی که آلوده به اغراض و تاریکیهای مادی و نفسانی است محجوب و از حقیقت
مهجور می گردد و بدینگونه است که: «العلم هو الحجاب الاکبر» مصداقی بارز می یابد و
دارنده چنین علمی در حقیقت جاهل است و در جهالت خویش هلاک می شود، در حالی که علم
و دانائی اش او را سودی نبخشد. حضرت امیر (ع): «رب علام قد قتله جهله و علمه معه
لا ینفعه» (قصار الحکم 107)

چه بسا عالمی که
جهلش موجب هلاکت او می شود در حالی که علم و دانشش او را سودی نرساند.

/

حسن خلق

مدیریت
اسلامی

قسمت
هفتم

حجه
الاسلام و المسلمین ری شهری

«شرح
صدر»

حسن
خلق

در
قسمتهای گذشته سخن به دومین اثر از آثار شرح صدر یعنی «بینش سیاسی» رسید و گفتیم
که برای تبیین این اثر سه مسأله باید مورد بررسی قرار گیرد. اول معنای سیاست و دوم
رابطه سیاست و مدیریت و سوم رابطه شرح صدر و سیاست، مسأله اول و دوم در مقاله قبلی
توضیح داده شد و اینک ادامه بحث:

سیاست
و شرح صدر

اگر
معنای شرح صدر و مفهوم سیاست را کنار هم بگذاریم، رابطه این دو، و نقش شرح صدر در
تقویت بینش سیاسی نیازی به توضیح ندارد.

عرض
کردیم که شرح صدر به معنای گسترش ظرفیت فکری و روحی است و گسترش اندیشه و روان
موجب می شود که بینش مدیریت در انسان تقویت شود بنابراین با در نظر گرفتن اینکه
سیاست چیزی جز روان شناسی فرد و جامعه برای اجراء نقش مدیریت نیست، نقش شرح صدر در
تقویت بینش و بنیه سیاسی مدیریت جامعه مشخص می گردد.

چیزی
که هست شرح صدر اسلامی یعنی گسترش ظرفیت انسان برای پذیرش حق، بینش سیاسی اسلامی
آدمی را تقویت می کند و مدیریت را در مسیر حق و عدل قرار می دهد. و شرح صدر کفری
بینش سیاسی کفری را در انسان تقویت می نماید و مدیریت را در مسیر کسب قدرت از هر
طریق و با هر وسیله موفق می سازد.

3-حسن
خلق

حسن
خلق یکی دیگر از ویژگیهائی است که برای مدیریت بسیار لازم و ضروری است، اگر یاد
داشته باشید گفتمی مدیریت عبارت است از «انجام کارها از طریق دیگران» و علم مدیریت
«علمی است که انسان را به انجام کارها از طریق دیگران هدایت می کند». و عمل به این
علم، هنر مدیریت نامیده می شود و اخلاق مدیریت خصلتهائی است که عمل باین علم را
میسر می سازد و در میان این خصلتها حسن خلق از اهمیت فوق العاده برخوردار است حسن
خلق نیز یکی از آثار شرح صدر است و تنها افراد با ظرفیت می توانند خوش اخلاق
باشند، برای توضیح این معنا چند مسئله بادی اجمالا مورد بررسی قرار گیرد.

1-تفسیر
حسن خلق.

2-نقش
حسن خلق در مدیریت.

3-زیانهای
سوء خلق برای مدیریت.

4-رابطه
شرح صدر و حسن خلق.

تفسیر
حسن خلق

حسن
خلق را دو گونه می توان تفسیر کرد:

1-زیبائی
جان.

2-خوش
برخورد کردن انسان.

نخستین
معنای حسن خلق زیبائی روان در کنار زیبائی اندام است، گاه اندام انسان زیبا است و
چهره ظاهری او دلربا است و گاهی اندام جان و چهره باطنی او زیبا و جالب توجه است و
اگر این دو زیبائی با هم آمیخته شوند و زیبائی ظاهر در کنار زیبائی باطن قرار گیرد
انسان در کمال زیبائی است.

زیبائی
جسم در زبان عربی حسن خلق، و زیبائی جان حسن خلق نامیده می شود.

ابوحامد
غزالی در این رابطه می گوید:

«الخلق
و الخلق عبارتان مستعملان معا یقال: فلان حسن الخلق و الخلق…».

خَلق
و خُلق دو عبارت هستند که با هم بکار می روند، گفته می شود که فلانی خَلق و خُلق
او نیکو است یعنی ظاهر و باطن او زیبا است، بنابراین مراد از خَلق چهره ظاهری و
مراد از خُلق چهره باطنی است.

در
ادمه این کلام غزالی در تفسیر «خُلق» می گوید:

«خُلق
عبارتست از هیئت راسخه ای در نفس که افعال به آسانی از آن صادر می گردد بدون اینکه
نیازی به فکر و تأمل باشد، بنابراین اگر صورت باطنی بگونه ای باشد که کارهائی که
عقلا و شرعا نیکو هستند از آن صادر گردد، این چهره باطنی «خُلق حسن» و اخلاق نیک
نامیده می شود، و اگر آنچه از چهره باطنی انسان صادر می گردد افعال زشت باشد، آن
هیئت و چهره باطنی که ریشه این زشتیها است «خُلق سیء» و اخلاق زشت نامیده می گردد»[1].

در
بسیاری از روایات اسلامی حُسن خلق به این معنا به معنای زیبائی چهره باطن آمده
است، روایتی نقل شده از امام علی علیه السلام که می فرماید:

«لو
کنا لانرجوا جنه و لا نخشی ناراً و لا ثواباً و لاعقاباً لکان ینبغی لنا أن نطلب
مکارم الاخلاق، فانها تدل علی سبیل النجاح»[2].

فرضا
اگر ما نه امید بهشت داشتیم و نه ترس از دوزخ، نه ثوابی وجود داشت و نه عقابی، هر
آینه عقلا شایسته بود برای ما که در طلب مکارم اخلاق و صفاتی که موجب کرامت و
بزرگواری است باشیم، زیرا این صفات است که انسان را به راه کامیابی دلالت می
نماید.

و
به عبارت دیگر چهره باطنی انسان بحکم عقل باید زیبا باشد و انسان برای تحصیل
زیبائی باید تلاش کند، چه بهشتی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، و چه
اینکه دوزخی وجود داشته باشد و یا اینکه وجود نداشته باشد، زیرا انسان برای
کامیابی و خوب زندگی کردن در این جهان نیز نیازمند به حسن خلق است و مکارم اخلاق
راه خوب زندگی کردن را به انسان نشان می دهد.

در
حدیث دیگری رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید:

«ان
الله یحب معالی الاخلاق و یکره سفسافها»[3].

خداوند
اخلاق والا را دوست دارد و از خصلتهای پست بدش می آید[4].

روایت
اول درباره حکم عقلی در رابطه تحصیل حسن خلق است و روایت دوم درباره حکم شرع.

این
معنای اول خسن خلق و اما معنای دوم خسن خلق که در رابطه با مدیریت در این بحث مورد
عنایت است عبارت است از «خوش برخورد بودن».

در
همه روایاتی که «حسن خلق» در کنار سایر صفات نیک مطرح شده است، مقصود از آن خوب
برخورد کردن با مردم است، از باب نمونه امام صادق علیه السلام در حدیثی [5]
مکارم اخلاق را ده صفت می داند، و این صفات را بدین ترتیب ذکر می فرماید:

1-یقین  2-قناعت 
3-صبر  4-شکر  5-حلم 
6-حسن خلق  7-سخاوت  8-غیرت 
9-شجاعت  10-مروت

همانطور
که ملاحظه می کنید در این روایت امام، حسن خلق را قسیم سایر اخلاق حسنه قرار داده
از این تعبیر معلوم می شود که مقصود از آن چیزی غیر از معنای اول است زیرا حسن خلق
به معنای اول مقسم برای همه صفات نیک است نه قسیم آنها، مقصود از حسن خلق در این
کلام همانست در روایت دیگری توضیح داده است.

شخصی
از امام صادق علیه السلام پرسید که حسن خلق را برای من تعریف کنید؟ امام فرمود:

«تلین
جانبک، و نطب کلامک، و تلقی اخاک ببشر حسن»[6].

با
فروتنی با مردم برخورد کنی، سخنت عطرآگین باشد و با برادر دینی خود با چهره باز و
بشاش ملاقات نمائی.

شخصی
آمد خدمت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و از او تقاضا کرد که دین اسلام را
برای او تعریف و تفسیر کند، پیامبر اسلام فرمود: دین عبارت است از حسن خلق، از
آنجا که این تفسیر برای او نامأنوس و نا مفهوم بود پس از مدتی دوباره خدمت حضرت
رسید و باز همین سؤال را تکرار کرد و مجددا همان پاسخ را شنید، دفعه سوم پیش
پیغمبر آمد و سؤال خود را تکرار کرد، پاسخ پیامبر همان جواب اول بود، در ورایت است
که او هر بار برای مسأله خود پیش پیامبر می آمد از سمت خاصی می آمد، بار اول از
روبرو، و بار دوم از سمت راست و بار سوم از سمت چپ، برای آخرین بار از پشت سر حضرت
ظاهر شد و باز پرسید که یا رسول الله دین چیست؟ پیامبر اسلام رو بسوی او کرد و
فرمود: متوجه نمی شوی معنای دین را؟! دین اینست که در برخوردها عصبانی نشوی![7].

ملاحظه
می فرمائید که پیامبر اسلام سه بار دین را به حسن خلق و بار آخر به عصبانی نشدن در
برخوردها تفسیر می کند، تأکید پیامبر اسلام تا این حد بر حسن خلق و خوب برخورد
کردن با مردم خیلی قال تأمل است، آری برخوردهای اجتماعی هواداران هر دین، معرف و
مفسر عملی آن آئین برای کسانی است که از حقیقت آن بی اطلاعند، چه بسا برخوردهائی
که مخالفین را جذب و چه بسا برخوردهائی که موافقین را نیز دفع می نماید.

روایاتی
که ذکر شد از جمله روایاتی است که حسن خلق را به خوش برخورد بودن تفسیر می کنند، و
اینک دو نمونه از روایاتی که سوء خلق را به بد برخورد کردن تفسیر می نمایند:

به
پیامبر اسلام گفته شد که فلان خانم هر روز روزه می گیرد و شبها تا صبح عبادت می
کند ولی زن بداخلاقی است و همسایگانش را در برخوردها با زبان آزار می دهد، پیغمبر
فرمود:

«لا
خیر فیها هی من اهل النار»[8].

خیری
در او نیست، او از اهل دوزخ است.

در
مراسم تدفین سعد بن معاذ یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اسلام ک آنحضرت شخصا در این
مراسم شرکت کرد و فوق العاده نسبت به این صحابی بزرگ تجلیل نمود پس از تمام شدن
کار دفن. حضرت فرمود: «قد اصابته ضمه» سعد گرفتار فشار قبر شد!، اصحاب تعجب کردند
که مرد بزرگواری که پیامبر اسلام در تشیع جنازه و دفن او آنهمه از وی تجلیل کرده
چگونه می شود گرفتار فشار قبر شود! لذا یکی از حضار علت این گرفتاری را از حضرت
پرسید، پیامبر اسلام پاسخ داد: آری «انه کان فی خلقه مع اهله سوء»: او در برخوردها
با خانواده خود بداخلاق بود.[9]

تا
اینجا مسأله اول از مسائلی که برای تبیین رابطه شرح صدر و حسن خلق ضروری است را
اجمالا توضیح دادیم یعنی حسن خلق را تفسیر کردیم و اما مسأله دوم:

نقش
حسن خلق در مدیریت

مدیر
برای اینکه بتواند دیگران را خوب به کار بگیرد باید برای افراد تحت مسئولیت خود
جاذبه داشته باشد، و جاذبه داشتن فرع حسن خلق به معنای دوم یعنی خوش برخورد بودن
است.

روش
مدیریت پیامبر اسلام در برخورد با مردم برای ما درست بزرگی است که پیامبر اسلام
چگونه توانست آن مردم نیمه وحشی و تندخو و بداخلاق و پراکنده را به خود جذب کند و
از آنها امتی متحد و نیرومند و نمونه بسازد؟ از نظر قرآن کریم عمده ترین عامل جاذب
پیامبر برخوردهای خوب او بود.

«فیما
رحمه من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لا تفضوا من حولک»

از
پرتو رحمت الهی در برابر آنها نرم شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده
می شدند.

یعنی
این رحمت و عنای خدا است که تو برای مردم جاذبه داری، برخودر نرم و نیک تو با مردم
آنها را جذب می کند و به خدمت اسلام در می آورد، اگر تو سنگدل بودی و برخوردهایت
تند و تیز بود آنها از اطراف تو پراکنده می شدند و در ادامه آیه خداوند به پیامبر
اسلام تأکید می کند که:

«فاعف
عنهم و استغفرلهم و شاورهم فی الامر».[10]

یعنی
اگر در ادامه همکاری باز هم دیدی آنها مقصرند- در آنجا که عفو زیانبار نیست – آنها
را ببخش و برای آنها دعا کن که من هم آنها را ببخشم، علاوه بر این توجه داشته باشد
که برای قوت مدیریت ضروری است  آنها مورد
مشورت تو در کارها قرار گیرند و موظف هستی که با همین مردم در کاهای اجتماعی و
سیاسی مشورت کنی.

ادامه
بحث را در شماره آینده ملاحظه خواهید فرمود

ادامه
دارد

 



[1] – محجه
البیضاء جلد 5 صفحه 96.

/

هجرت مسلمانان به حبشه

درسهائی از
تاریخ تحلیلی صدر اسلام

هجرت
مسلمانان به حبشه

بخش سوم

قسمت سیزدهم

حجه الاسلام
و المسلمین رسولی محلاتی

4-آیا یک
هجرت بود یا دو هجرت

مورخین عموما
گفته اند: مسلمانان دوبار به حبشه هجرت کردند بار اول یک گروه چهارده نفره یا
پانزده نفره مرکب از ده مرد و چهار زن، که در ماه رجب سال پنجم بعثت در نیمه شبی
از مکه خارج شده و خود را به حبشه رساندند، و اینها حدود سه ماه در آنجا ماندند و
در ماه شوال در همان سال پنجم به مکه بازگشتند…

و سبب بازگشت
آنها نیز آن شد که به آنها خبر رسید که اهل مکه مسلمان شده و اختلاف میان آنها و
رسول خدا (ص) برطرف گشته[1]
و آنها نیز خوشحال و مسرور گشته و بسوی مکه بازگشتند ولی به پشت دروازه های مکه که
رسیدند معلوم شد این خبر نادرست و دروغ بوده و چنانچه گفته اند: چند تن از آنها
دوباره به حبشه بازگشتند و بقیه نیز هر کدام در پناه یکی از بزرگان قریش خود را
بمکه رسانده و وارد شهر شدند[2]

و بار دوم پس
از این هجرت بود که با هجرت جعفربن ابیطالب و همسرش اسماء بنت عمیس شروع شد و
بدنبال او جمع دیگری نیز تدریجا به آنها ملحق شدند و در پایان عدد آنها به هشتاد و
سه مرد و نوزده زن[3] رسید
بجز بچه هائی که همراه آنها بوده اند، که البته این رقم در صورتی است که عمار بن
یاسر و ابوموسی اشعری را هم جزء آنها بدانیم که مورد تردید و اختلاف است… و
این  آخرین رقمی است که در هجرت دوم حبشه
ذکر کرده اند، ولی ممکن است بگوئیم هجرت به حبشه یک هجرت بیش نبوده که در دو مرحله
یا بیشتر انجام شده، چنانچه هجرت رسول خدا (ص) و مسلمانان را به مدینه یک هجرت
بیشتر محسوب نمی دارند اگرچه در طول بیش از یک سال انجام گردیده است…

و ما در
اینجا نام برخی از سرشناسان ایشان را که در بخشهای بعدی نیز نیازمند به دانستن آن
هستیم برای شما ذکر می کنینم و بدنبال سخن خود باز می گردیم:

جعفر بن
ابیطالب –از بنی هاشم- با همسرش اسماء- که عبدالله بن جعفر نیز از آندو در جبشه
بدنیا آمد- در هجرت مرحله دوم- و برخی هم او را جرء مهاجرین اول دانسته اند.[4]

زبیر
بن عوام –از بنی اسد بن عبدالعزی- در هجرت اول.

مصعب
بن عمیر –از بنی عبدالدار- در هجرت اول.

عبدالرحمن
بن عوف –از بنی زهره- در هجرت اول.

عثمان
بن عفان- از بنی امیه- در هجرت اول که همسرش رقیه دختر رسول خدا (ص) را نیز با خود
برد.

عبدالله
بن جحش- از بنی اسد بن خزیمه- که با همسرش ام حبیبه دختر ابوسفیان بحبشه هجرت کرد
و چنانچه در جای خود مذکور خواهد شد وی در حبشه دست از اسلام کشید و به دین
نصرانیت درآمد و همسرش «ام حبیبه» از او جدا شد و چن این خبر به رسول خدا (ص) رسید
برای نجات یک زن مسلمان و با ایمان و بزرگ زاده که در اثر پذیرفتن اسلام و ایمان
به رسول خدا(ص) از محیط خانواده اش دور گشته بود و اکنون دچار یک شکست روحی دیگر و
مشکلات تنهائی در غربت بود نامه ای به نجاشی نوشت و بوسیله او ویرا برای خود
خواستگاری نموده و به عقد خود در آورد تا پس از گذشت مدتی زیاد بمدینه آمد و در
خانه رسول خدا (ص) جای گرفت بشرحی که بعدا خواهید خواند –انشاء الله تعالی-

عثمان
بن مظعون- از بنی جمع- در هجرت اول- که با پسرش سائب بن عثمان و دو برادرش قدامه
بن مظعون و عبدالله بن مظعون بدانجا رفت.

عمار
بن یاسر- که از حلفاء و هم پیمانان بنی زهره بود- در هجرت دوم-

ابوسلمه-
از بنی مخزوم- که با همسرش ام سلمه (که بعدها بهمسری رسول خدا درآمد) بحبشه هجرت
کردند- در هجرت اول-

عبدالله
بن مسعود- از حلفاء و هم پیمانان بنی هذیل- در هجرت دوم-

ابوعبیده
جراح- از بنی الحارث- در هجرت دوم.

عبدالله
بن حارث- از بنی سهم- در هجرت دوم، و او از شعرای عرب بود که چون بحبشه رفتند و
آسوده خاطر گشتند اشعاری در اینباره گفت که از آنجمله است شعر زیر:

یا
راکبا بلغن عنی مغلغله               من کان
یرجو بلاغ الله والدین

کل
امری من عبادالله مضطهد          ببطن مکه
مقهور و مفتون

انا
وجدنا بلاد الله واسعه                 تنجی
من الذل و المخراه و الهون

فلا
تقیموا علی ذل الحیاه و خز        ی فی
الممات و عیب غیر مأمون

انا
تبعنا رسول الله واطرحوا             قول
النبی و عاشوا فی الموازین

5-علت
بازگشت مهاجرین نخست و افسانه «غرانیق»-

جمعی
از اهل تاریخ و مفسران اهل سنت نقل کرده اند که سبب مراجعت مهاجرین اول بمکه آن
بود که شنیدند مشرکان قریش بخاطر گفتاری که از رسول خدا (ص) شنیده اند و در ا«
گفتار از بتهای اهل مکه تمجید و مدح شده است با آنحضرت سازش و صلح کرده و دشتمنیها
برطرف شده و دیگر میان آنها صفا و صمیمیت برقرار گشته است.

و
آن سخنی را هم که رسول خدا (ص) بر زبان جاری کرده و موجب صلح و سازش مشرکان گشته
سخنی بوده که شیطان هنگام خواندن قرآن بر زبان آنحضرت آورده و بتهای مشرکان را
بخوبی و عظمت یاد کرده و آنها را «غرانیق» خوانده است.

و
«غرانیق» در لغت عرب جمع «غرنوق» بمعنای پرندگان آبی یا جوانهای سفید رو و شاداب
می باشد که بتها در زیبائی و بلندی جایگاه بدانها تشبیه شده اند.

و
اصل این افسانه دروغ بگونه ای که در صحیح بخاری و تفسیر طبری و در المنثور و کامل
ابن اثیر و جاهای دیگر با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیل آمده اینگونه است که رسول
خدا (ص) وقتی شدت مخالفت مشرکان را با خود دید در دل آرزو کرد که ای کاش از جانب
خداوند دستوری یا آیه ای می رسید که موجب نزدیکی آنها می گشت و این اختلاف و دشمنی
برطرف می شد.

تا
آنکه روزی پس از آنکه حدود دو ماه از هجرت مسلمانان به حبشه گذشته بود رسول خدا
بنزد مشرکان آمد و در کنار آنها نشسته شروع بخواندن سوره نجم کرد و هم چنان آیات
این سوره را خواند تا رسید به آیه:

«أفرأیتم
اللات و العزی، و مناه الثاله الاخری».

یعنی
آیا دیدید لات و عزی و مناه سیمین دیگر را؟

در
اینجا شیطان دو جمله بر زبان آنحضرت جاری کرد که موجب خوشحالی و علاقه مشرکان گشت
و آن دو جمله این بود که بدنبال آن گفت:

«تلک
الغرانیق العلی، و ان شفاعتهن لترتجی».

یعنی
اینهایند پرندگان آبی (یا جوانان سفید روی) بزرگ و براستی که شفاعت آنها مورد امید
است.

مشرکان
با شنیدن این جمله خوشحال شده و تصور کردند که خدای آنحضرت برای استمالت و دلجوئی
آنها این دو جمله را بر او نازل کرده و برای بتهای آنها نیز نصیب و بهره ای قرار
داده است و مسرور گشتند. مسلمانان نیز که نمیدانستند آنها وحی الهی نیست و شیطان
بر زبان او جاری کرده آن جمله ها را با او قرائت کرده و یقین داشتند که وحی الهی
است و بوسیله جبرئیل نازل گشته…

و
بدین ترتیب هم مسلمانان و هم مشرکان بقیه آیات این سوره را بهمراه آنحضرت خواندند
تا رسید به پایان سوره و آیه سجده که مسلمانان همگی سجده کردند و مشرکان نیز
بهمراه آنها سجده کردند و ولید بن مغیره نیز که حاضر بود ولی بخاطر پیر و کهولت
نتوانست بسجده رود کفی از ریگهای زمین را برگرفت و برآنها سجده کرد. و بگفته بخاری
همه جن و انس با آنحضرت سجده کردند..

و
در برخی از نقلها نیز آمده که وقتی این دو جمله برزبان آنحضرت جاری گشت مشرکان مکه
از خوشحالی آنحضرت را بر دوش خود گرفته و در اطراف مکه گرداندند…

این
ماجرا گذشت تا چون شب شد جبرئیل برآنحضرت نازل گشت و رسول خدا (ص) آیاتی را که
خوانده بود از سوره نجم با همان دو جمله ای که شیطان بر زبانش جاری کرده بود برای
جبرئیل خواند، و جبرئیل به آنحضرت عرض کرد: این دو جمله در وحی الهی نبود، و تازه
رسول خدا (ص) فهمید که آنرا شیطان بر زبان او جاری کرده و سخت نگران شد، و در همین
زمینه آیات زیر در عتاب و سرزنش رسول خدا (ص) نازل گردید:

«وان
کادو الیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذا لا تخذوک خلیلا و
لولا أن ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لأذقناک ضعف الحیاه و ضعف
الممات ثم لا تجدلک علینا نصیرا…»[5].

هر
آینه نزدیک بود فریبت دهند از آنچه وحی کردیم بسوی تو تا دروغ بندی برما جز آن را
و در آ«هنگام تو را دوست خود می گرفتند، و اگر نبود که تو را استوار نگه داشتیم
همانا نزدیک بود که اندکی بسوی ایشان نزدیک شوی، و در آنوقت می چشاندیدیم تو را دو
چندان زندگی و دو چندان مردن، و سپس نمی یافتی برای خویش در برابر ما یاوری.

و
نیز این آیات در اینباره برآنحضرت نازل گردید:

«وما
ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ الله
ما یلقی الشیطان ثم یحکم الله آیاته والله علیم حکیم لیجعل ما یلقی الشیطان فتنه
للذین فی قلوبهم مرض والقاسیه قلوبهم و ان الظالمین لفی شقاق بعید…»[6]

و
نفرستادیم پیش از تو فرستاده و نه پیامبری جز آنکه هرگاه آرزو می کرد می افکند
شیطان در آروزی او، پس بر میانداخت خداوند آچه را شیطان می افکند سپس استوار می
داشت خداوند آیتهای خویش را که خدا دانه و فرزانه است، تا بگرداند آنچه را که
شیطان می افکند آزمایشی برای آنها که در دلشان بیمارس است و سنگ دلان، و براسیت که
ستمگران در دشمنی دور و دراز هستن.

و
این بود ملخص آنچه در صحیح بخاری و تفسیر طبری و درالمنشور سیوطی و کال التواریخ
ابن اثیر و کتابهای دیگر اهل سنت با اجمال و تفصیل نقل شده.[7]

ولی
این افسانه دروغ و باطل گذشته از اینکه با مبانی اعتقادی و اصول ما مخالف است[8]
و سند معتبری هم از نظر ما ندارد، با خود همین آیات نیز یعنی با آیات سوره نجم و
سوره اسراء و حج نیز سازگار نیست و مخالفت دارد، و بعبارت دیگر شاهد و دلیل بر
بطلان آن در خود این آیات بوضوح دیده می شود.

زیار
در خود سوره مبارکه نجم، قبل از آیه «أفرأیتم اللات و العزی…» خدای تعالی درباره
رسول خدا (ص) می فرماید:

«…و
ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی…».

و
او از روی هوی و هوس سخن نمی گوید و نیست آن (سخن او) جز وحی که بدو وحی می شود…

و
پس از آن می فرماید:

«…
الکم الذکر و له الانثی، تلک اذا قسمه ضیزی، ان هی الااسماء سمیتموها انتم و
آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان…».

-آیا
از آن شما است نرو از آن او است ماده؟ این قسمتی است ناهنجار، نیست آن (بتها) جز
نامهائی که شما و پدرانتان آنها را بدان نامیده اید و خدا برای آنها فرمانروائی
نفرستاده…

که
برای هرکس اطلاع مختصری از معانی قرآن و ادبیات عرب داشته باشد بخوبی روشن است که
آیات قبل و بعد این دو جمله که ادعا کرده اند شیطان به دهان رسول خدا گذارده
هیچگونه سازشی با آن ندارد، و چگونه ممکن است که خدا بفرماید: این پیغمبر از پیش
خود چیزی نمی گوید و هرچه می گوید وحی الهی است… و از آنسو شیطان جملاتی بر زبان
او بگذارد..؟

و
چگونه ممکن است که پیامبر گفته باشد: این بتها همانند مرغان دریائی بلند جایگاه
هستند و امید به شفاعتشان می رود، و بلافاصله پس از آن بگوید: این چه نامهائی است
که شما روی آنها گذارده اید؟ اینها نیست جز نامهائی که شما خود و پدرانتان برآ«ها
نهاده و خدا چنین فرمانروائی برای آنها فرو نفرستاده؟!

و
یا در آیات سوره اسراء که خداوند صریحا می فرماید: ما تو را از افتراء و دروغ بستن
نگاه داشتیم وگرنه نزدیک بود به آن ها متمایل شوی…؟

و
آیات سوره حج نیز که به اتفاق مفسران در مدینه نازل شده نمی تواند مربوط به
داستانی باشد که هفت سال قبل از هجرت اتفاق؟

و
بهره صورت مربوط ساختن این آیات به داستان مزبور هیچ راه و دلیلی ندارد، و بهمین
جهت بسیاری از دانشمندان و اهل تفسیر نیز این داستان را منکر شده و آن را دروغ و
مجعول دانسته اند مانند محمد بن اسحاق و قاضی عبدالجبار و بیهقی و رازی و دیگران و
غالبا گفته اند: این داستان از مجعولات زندیقان و دسیسه ملحدان بوده، که می خواسته
اند بدینوسیله چهره مقدس رسول خدا(ص) را مشوه سازند و آیات قرآنی و تعلیمات اسلامی
را زیر سئوال ببرند و برای اطلاع بیشتر باید به کتابهائی که بتفصیل در این باره
قلمفرسائی کده اند مراجعه نمائید.[9]

و
انگیزه بازگشت مهاجران نیز چنانچه برخی احتمال داده اند آن بود که پس از هجرت آنها
بحبشه و اسلام حمزه بن عبدالمطلب و عمربن خطاب و دیگران که در همان ماهها اتفاق
افتاد مشرکان قریش بفکر افتادند که این شکنجه و آزارها که سودی نداشت بلکه اثر
معکوس پیدا کرد و خوب است اگرچه موقت هم شده دست از شکنجه و آزار مسلمین بردارند و
راه دیگری را برای جلوگیری از گسترش اسلام در پیش گیرند، و بهمین منظور مدتی دست
از آزار مسلمانها کشیدند و این خبر بگوش مهاجران رسید و خیال کردند تصمیم آنها عوض
شده و یا تحولی ایجاد گردیده…

و
از طرفی برای نجاشی پادشاه حبشه نیز اتفاق ناگواری افتاد و جمعی از مردم کشورش
برضد او قیام کردند[10]
و مسلمانان مهاجر که مورد حمایت او بودند بفکر افتادند بهتر است در این موقعیت از
حبشه خارج شوند تا از ناحیه آنها مشکلی برای نجاشی پیش نیاید، و این دو جهت سبب
شده که آنها تصمیم به بازگشت گرفتند. بشرحی که قبل از این گذشت…

ادامه
دارد

 



[1] – و برخی سبب این خبر را نیز داستان غرانیق ذکر کرده اند که ما در
بخش آینده بطلان آن داستان را برای شما بتفصیل ذکر خواهیم کرد.

/

نیکوکاران و بنیانگذاران خیر

 

شرح دعای
ابوحمزه ثمالی

قسمت سیزدهم

نیکوکاران و
بنیانگذاران خیر

آیت الله
ایزدی نجف آبادی

«اللهم اغفر
للؤمنین و المؤمنات الأحیاء منهم و الأموات و تابع بیننا و بینهم بالخیرات اللهم
اغفر لحیّنا و میّتنا و شاهدنا و غائبنا، ذکرنا و انثانا، صغیرنا و کبیرنا، حرّنا
و مملوکنا».

پروردگارا!
مردان و زنان مؤمن را بیامرز چه زنده و چه مرده، با انجام خیرات بین ما و بین آنها
پیروی برقرار نما، خدایا! زنده و مرده ما را و حاضر و غایب ما مرد و زن و کوچک و
بزرگ ما، آزاد و برده ما را بیامرز.

در این جمله
از دعا که طلب آمرزش و مغفرت برای تمام اقشار مؤمنین است، دو نکته ظریف نظر می
رسد:

1-نظر باینکه
از نظر توحید، همه بندگان خداوند، زشت و زیبا، عرب و عجم، مرد و زن و برده و آزاده
بر یکدیگر امتیازی بجز امتیاز تقوی و عمل صالح ندارند و این مطلب، اصل اساسی حقوق
بشر است و سزاوار است که بنده خدا هم در بهترنی حالات که حالت دعا و عرض حاجت
بدرگاه خداوند است، همه را در نظر بگیرد.

بنیانگذاران
خیر

2-نکته دیگر
اینکه در این چند جمله از دعا که طلب مغفرت برای همه اقضار است، در ضمن، طلب توفیق
برای انجام خیرات نیز هست اما باینصورت «تابع بیننا و بینهم بالخیرات» -در انجام
خیرات بین ما و آنها پیروی برقرار فرما. و این خود نکته ظریفی دارد و آن ایت است
که بنده موفق بکار خیر در عین اینکه کار خیر را از این جهت که کار خیر است انجام
می دهد –که شاید اخلاص در نیت را بتوان به همین معنی گرفت- علاوه بر این در نظر
داشته باشد که کار خیرش ادامه راه بنیانگذاران خیرات و به تعبیر دیگر ادامه راه
انقلاب ایمانی باشد.

بسیار فرق
است بین کسیکه کار نیک انجام می دهد فقط بداعیه خیر و بین کسیکه علاوه بر این
انگیزه این را هم داشته باشد که مانند پیشوایان و رهبران جامعه از انبیاء و اولیاء
و یاران آنها که با کوششهای خستگی ناپذیرشان بجامعه، فرهنگ و بینش صحیحث دارند و
آنها را در راه خیرات بحرکت در آوردند، بنیانگذار خیر باشد که بقول مولای رومی:

رنجها بسیار
بردند انبیاء          تا که در گردش فتاد
این آسیا

خوب است ما
هم زحمت آنها را بثمر و بنای آنها را به اتمام برسانیم، که این داعیه اضافی هم
قدردانی از نعمت بنیانگذاران خیر و هم ادامه دادن ره آنها است.

شاید این
نکته در آیه 10 سوره حشر منظور باشد که خداوند بعد از آنکه در آیات قبل از مهاجرین
(یعنی از مسلمانان مکه برای حفظ دینشان بمدینه هجرت کردند) و از انصار (یعنی
مسلمانان مدینه که پیغمبر اکرم و مهاجرین را به خانه های خود جا دادند و به همیاری
یکدیگر رنجها را تحمل کردند و اسلام را پیش بردند) می فرماید: «والذین جاؤا من
بعدهم یقولون ربنا اغفرلنا و لا خواننا الذین سقونا بالایمان…»- و کسانیکه بعد
از اینها (مهاجرین و انصار اول) آمدند می گویند پروردگار ما را و کسانیکه بر ایمان
بر ما پیشی گرفتند بیامرز.

این آیه این
مطلب را می رساند که گروه بعد که می آیند و بنای خیری که مهاجرین و انصار گذاشته
اند پیروی کرده و بعنوان اینکه گذشتگان بر ما سبقت داشته اند خود را مدیون آنها می
دانند و از این جهت برای آنها طلب آمرزش می کنند.

باز از طرف
دیگر باید گفت که فرق است بین کسی که خیر را فقط بانگیزه خیر انجام می دهد و بین
کسی که علاو بر انگیزه، بنیانگذاری خیر و اجراء سنت حسنه دارد که: «من سنّ سنّه
حسنه فله اجرها و اجر من عمل بها»- کسی که راه پسندیده پیش پای مردم گذارد پاداش
اجر آن را و اجر هر که به آن عمل کرد دارد.

در آیه 100
از سوره توبه می فرمای: «والسابقون الاولون من المهاجرین و الانصار والذین اتبعوهم
باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه…»- پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و آنهائی
که پیروی از آنها به نیکی کردند خداوند از آنها راضی و آنها از خداوند راضی هستند
اشاره به بنیانگذاران و ادامه دهندگان راه انقلاب ایمانی شده

«کذب
العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعیدا و خسروا خسراناً مبینا»- دروغ گفتند (و چه گنان
غلطی بخود راه دادند) آناناکه برای خداوند عدل و همانند گرفتند و چه سخت گمراه شده
و چه زیان آشکاری بخود خریدند.

دروغترین
دروغها

از آنجائی که
واقعیت و حقیقت خاصه ذات خداوند است و او است حقی که هیچگونه بطلانی به او راه
ندارد و سراسر پدیده های جهان هستی باندازه ارتباط  به واقعیت و حقیقت آن ذات یگانه از واقعیت و
حقیقت سهم دارند. چنانچه در سوره لقمان آیه 31 می فرماید: «ذلک بان الله هوالحق و
ان ما یدعون من دونه الباطل»-این (یعنی نظاماتیکه در آیات قبل آمده) بدین سبب است
که خدای یکتا حق مطلق و آنچه بجز او بخدائی می خوانند، همه پوچ و باطل است.

از رسول اکرم
نقل شده که درباره شعر لبید شاعر که می گوید: «الا کل شیء ما خلا الله باطل»- آگاه
باشید که هر چیز غیر خداوند باطل است فرموده: «اصدق شعر قالته العرب»- راست ترین و
درست ترین شعری است که عرب سروده است.

بنابراین
باید گفت که دروغی دروغتر و اعتقاد باطل و جهلی عمیق تر نیست از این گفته و این
اعتقاد که خداوند را عدلی و همتائی هست «کذب العادلون بالله».

دشوارترین و
آشکارترین گمراهی ها

و همچنین
باید گفت که گرائیدن به غیر خدا و شرک به او (چه شرک جلی و آشکار باشد و چه پنهان
به تمام مراتب آن) گمراهی است که در عین اینکه گمراهی بودن آن آشکار است گمراه است
که از هر گمراهی انسان را از مقصد دور و برگشتن از ان دشوارتر است. تمام افراد و
جوامع بشری و انسانها که در استفاده از مواهب طبیعی و بهره بردای از موجودات عالم
ماده چه مؤمن و چه کافر، با دانش و بینشی که از جهان دارند از آنچه در دسترش آنها
است بهره برداری می کنند، در این رهگذر بسیار می شود که دچار اشتباه شوند مثلا
چیزی را که زیانبار است سودمند بپندارند یا بعکس، سودمند را زیان آور ببینند. به
مقصدی مسافرت می کنند ولی رو به ترکستان می روند در عوض این که به کعبه بروند،
بالنتیجه از مقصد دورتر شوند.

ولی بحکم
خداوند که در آیه 11 سوره انشقاق می فرماید: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک
کدحا فملاقیه»- ای انسان، تو با تلاش و رنج و زحمت به سوی پروردگارت می روی و
سرانجام او را ملاقات خواهی کرد.

مقصد اصلی
انسان سعادت مطلق و وصول بجوار رحمت حق و ملاقات او است. بنابراین، ضلالت واقعی و
حق گمراهی، گم کردن این مقصد که رو بغیر خداوند کردن و عدل و همتا برای او گرفتن است
چنانچه در سوره نساء آیه 116 می فرماید: «و من یشرک بالله فقد ضل ضلالا بعیدا»- و
آنکس که بخدا شرک آورد حقا که بسیار گمراه است.

زیان چیست و
زیانکار کیست؟

معنا و مفهوم
زیان و ضرر از معانی و مفاهیم واضحه است و آن این است که انسان سرمایه و امکاناتی
که در اختیار دارد و بسا تلاش و وقت گذرانی هم روی آن کرده، همه را یا بعضی از آن
را از دست بدهد و غالبا  از نظر عرف و
عادت، چون تنها به مال و ثروت که در تجارت یا کشت و صنعت به کار گرفته می شود
سرمایه گفته می شود، از این رو از نظر ساده، خسران و ضرر هم باین گفته می شود که
انسان مثلا بعد از گذشت یکسال همه یا بعضی از آن سرمایه را از دست بدهد.

بلی، حق این
مطلب را باید از قرآن شریف بدست آورد.

خداوند در
سوره والعصر می فرماید: «والعصر الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر»- به عصر سوگند که انسانها همه در زیانند، مگر
کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند و یکدیگر را به حق و استقامت و
شکیبائی توصیه نمایند.

با در نظر
گرفتن این که تنها حیات انسان این زندگی چند روزه دنیا نیست بلکه این حیات مقدمه
حیات بعد از مرگ یعنی علام برزخ و قیامت است، باید گفت که سرمایه انسان، وجود خود
او و سرمایه درونی از جمله قوه فکر و نعمتهائی همچون نعمت سلامت، فرصتهائی است
برای قدم برداشتن در راه ایمان و توحید و بالنتیجه رسیدن به همان مقامی که به لقاء
الله تعبیر شده است.

بنابراین اگر
آدمی به شرک گرائید حقیقتا پشت به مقصد کرده و نه تنها سرمایه های خدا داد را از
کف داده بلکه هرچه بیشتر در هاویه شقاوت سقوط کرده است. و چه خسرانی بالاتر و چه
زیانی بدتر از این، چنانچه در جمله مورد نظر از دعا، امام معصوم عرض می کند: «و
خسروا خسرانا مبینا».

در بیانی این
زیان و خسران خداوند در آیه 31 سوره حج می فرماید: «و من یشرک بالله فکانما خر من
السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق»- هر کس شریکی برای خدا قرار
داد، گوئی از آسمان سقوط کرده که پرندگان (وسط هوا) او را بربایند یا تندباد او را
به دره عمیقی پرتاب کند.

و نیز در آیه
20 سوره احقاف می فرماید: «و یوم یعرض الذین کفروا علی النار اذهبتم طیباتکم فی
حیاتکم الدنیا واستمتعتم بها فالیوم تجرون عذاب الهون بما کنتم تستکبرون فی الأرض
بغیر الحق و بما کنتم تفسقون»- آن روز که کافران را بر آتش عرضه می کنند (به آنها
گفته می شود) از طیبات و لذائذ زندگی دنیای خود بهره گرفتند اما در امروز عذاب ذلت
بار بخاطر استکباری که در زمین بناحق کردید و بخاطر گناهانی که انجام می دادید
جزای شما خواهد بود.

راستی چه
زیانی بالاتر از این خواهد بود که انسانی که بحکم: «و علم آدم الاسماء کلها» می
تواند مظهر اسماء و صفات حق شود و انسانی که بحکم آیه 4 در سوره والتین که می
فرماید: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»- ما انسان را در بهترین شکل و نظام
آفریدیدم که مفهومش این است که خداوند انسان را از هر نظر چه از نظر روحی و چه از
نظر عقلی و چه از نظر جسمی، هرگونه استعدادی را در وجود او قرار داده که آماده
پیمودن قوس صعود کمال باشد، متأسفانه در اثر فرورفتن در لذات جسمانی و حیوانی به
پست ترین مراحل حتی پست تر از حیوانات سقوط کند که در آیه 5 می فرماید: «ثم رددناه
اسفل سافلین»- پس از آن او را به پست ترین پستها فرود آوردیم. شاعر می گوید:

گوهر خود را
هویدا کن کمال این است و بس              

خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس

ای خلیفه
زاده بی معرفت

                چون پدر تعلیم اسما کن، کمال این
است و بس

هر دو عالم
در وجودت یک معما کرده اند

                ای پسر حل معما کن، کمال این است
و بس

باز هم جمله
دعا را تکرار باید کرد: «کذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعیدا و خسروا خسرانا
مبینا».

ادامه دارد

 

/

مصاحبه با: نخست وزير محبوب آقاي مهندس مير حسين موسوي

مصاحبه با:
نخست وزير محبوب آقاي مهندس مير حسين موسوي

پيرامون:

*گسيختن رشته
هاي وابستگي

*در صدد نرخ
تورم و کنترل قيمت کالاهاي اساسي

*مصرف زدگي و
ارتباط ناسالم فرهنگي

*استقامت در
زمينه هاي اقتصادي

*رشد کشاورزي
و رشد صنعتي

*ضرورت
مراقبت همگاني

*مقاومت در
جنگ

*رهائي از
بيگانان

*ساده زيستن

بسم الله
الرحمن الرحيم – با تشکر از جناب مستطاب آقاي مهندس موسوي نخست وزير محبوب جمهوري
اسلامي ايران که در آستانه گرفتن رأي اعتماد مجددا از مجلس شوراي اسلامي و در اوج
مشاغل و مسئوليتهاي سنگين، پذيرفتند که وقت گرانبهايشان را در اختيار پاسدار اسلام
و امت پاسدار اسلام قرار بدهند، سؤالاتي را مطرح مي کنيم و اولينه سؤال به اين
صورت مطرح مي شود:

*با توجه به
اينکه در جنگ تحميلي ما معتقد هستيم که کل جهان استکبار نه فقط صدام بصورت رو در
رو و با تمام نيرو عليه جمهوري اسلامي بپا خاسته اند و محتمل است که اين جنگ براي
سالهاي متمادي طول بکشد و طبعا از اين جنگ و در اين شرايط ما مي توانيم بهره
برداري زيادي را براي حل بسياري از معضلات و مشکلات اساسي جامه بکنيم و از طرفي
تهيه و تدارک لازم را در جهت ادامه اين جنگ دراز مدت داشته باشيم؛ چه پيشنهادات و
چه طرحهايي در سيستم اداري و حکومتي نظام جمهوري اسلامي در نظر داريد و چه
انتظاراتي در اين رابطه از امت پاسدار اسلام و انقلابي و مسلمان ايران داريد؟

*بسم الله
الرحمن الرحيم- با تشکر از اين فرصتي که برادران عزيز پاسدار اسلام در اختيار بنده
گذاشتند و با توجه به خواننده هاي برگزيده و خاصي که اين مجله دارد و در حقيقت
پاسداران اسلام هستند، سعي مي کنم جوابهايم را بدهم، گرچه در خطوط اصلي همان چيزي
است که معمولا در موضع گيريهاي کلي دولت و مسائلي که مطرح مي کند هست. کلا از آغاز
جنگ، تصورها نسبت به ختم جنگ دجار فراز و نشيب هاي زيادي بوده. ما وقتي به اول جنگ
مي نگريم و آن کلام پرمعناي حضرت امام را مي بينيم که فرمود: اگر اين جنگ 20 سال
هم طول بکشد ما ايستاده ايم» به نظر مي آيد که ايشان، در آن مقطع احساس مي کنند
ممکن است دشمنان اين جنگ را طول بدهند و بحالت فرسايش سعي کنند روحيه ما را تضعيف
کنند، منابع ملي ما را به انتها برسانند، صبر و حوصله مردم را از بين ببرند و با
تحميل يک جنگ رواني شديد ما را وادار به تسليم بکنند و براي همين از اول يک خطي را
ترسيم مي کنند در مورد طول زمان جنگ به اين معنا که جنگ هر چقدر طول بکشد با تمام
مشکلات و عوارضي که ممکن است داشته باشد، ما خواهيم ايستاد. خود اين کلام هم بر مي
گردد به يک اصل مهم تريو آن اين است که ما اين جنگ را نخواستيم و اين جنگ برما
تحميل شده، اين جنگ براي از بين بردن اصول انقلاب اسلامي ما و تمام اهداف و
آرمانهايي است که ما بخاطر آن انقلاب کرديم و ما بدون اين اهداف و آرمانها چيزي از
دنيا نمي خواهيم ودنبال چيزي نيستيم و بدون اينها نه تاريخ ملت ما مي تواند داراي
معنايي باشد و نه مبارزه ما و نه تمام تلاشهاي ما. فرض کنيد که ما فعاليتهاي
اقتصادي خيلي خوبي هم انجام داديم، امکانات رفاهي هم تهيه کرديم ولي در مقابلکي
کشور برده اي باشيم از نظر فرهنگي و يا يک نوکري باشيم از نظر سياسي براي قدرتهاي
ديگر و رسالت خودمان را در قبال امت بزرگ اسلامي از ياد ببريم!! آيا چنين رفاهي
ارزش دارد؟! مردم بخاطر اين انقلاب نکردند. همانطور که بارها رهبر انقلاب فرمودند.
بلکه بخاطر اسلام، انقلاب شده و براي همين اگر قرار باشد ارزشهاي اسلامي ما که تحت
عنوان شعار «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» خلاصه مي شود به خطر بيفتند ما ما
حاضريم هر چقدر اين جنگ طول بکشد و هر عوارضي که داشته باشد آن را قبول کنيم و
بايستيم و مقاومت نمائيم.

متأسفانه اين
طرز فکر – به اعتقاد من- واقعا پذيرفته نشده يعني چنين حالتي وجود داشته و چه بسا
ما دچار خوشبيني شديم وقتي که فتح و پيروزي در جنگ نصب ما گرديد و فکر کرديم
استکبار جهاني خيلي راحت از اين مسئله خواهد گذشت ولي گذشت زمان قاعدتاً تا الآن
بايد به ما ياد داده باشد که اگر ما در اين جنگ بايستيم و با همان روحيه اي که
حضرت امام مي گويند درست است که نهايتا به پيروزي ما انشاء الله به اتمام خواهد
رسيد ولي در عين حال براي اين که ما پيروز نشويم همه قدرتهاي جهان، از جمله آمريکا
تمام تلاش خودش را به کار خواهد گرفت؛ ما اگر اين مسئله را قبول بکنيم و مقاومتمان
را ادامه بدهيم، تحمل بسياري از سختيها و مشقتها آسانتر خواهد شد، برنامه ريزي ما
هم در آينده دقيق تر خواهد شد و ما مي رويم به سمت ترسيم الگويي از اقتصاد اداره
کشور که منطبق بر يک مقاومت طولاني است. بنده اعتقاد دارم که اگر ما به اين سمت
قوي برويم، فتح و پيروزي هم زودتر به سراغ ما خواهد آمد چرا که دشمنان اگر احساس
بکنند که ملت خودش را براي هر نوع عواقبي، آماده کرده، طبيعي است آنموقع است که
مأيوس مي شوند و آنموقع است که فشارهايشان به حداقل مي رسد.

چاره اي جز
مقاومت نيست

بنده هميشه
ملاحظه کده ام: وقتي که ما با قدرت در جهان صحبت مي کنيم، نقطه ضعفي نشان نمي دهيم
و از نظر اعلام مواضع خودمان مواضع محکمي در دنيا داريم که کاملا مشخص باشد براي
جهان که ما محکم و قرض خواهيم ايستاد، به همان اندازه فشار بر ما کمتر مي شود. در
سياستهاي خارجي و روابط بين الملل واقعا قانون جنگل حکمفرسات. اينطور نيست که شما
يک مقدار کوتاه بياييد طرف مقابلتان کوتاه بيايد و با شما يک کمي عقب بنشينيد او
هم بيايد متوقف بشود در يک نقطه اي، بعد بگويد اينها انسانيت کردند و خوبي کردند
ما هم خوب است که الان ساکت بشويم!! نه، شما اگر عقب نشيني کنيد، آنقدر شما را تحت
فشار قرار مي دهند که دم ديوار له مي کنند و حتي آن ها حاضر نيستند که نامي از
انقلاب اسلامي در تاريخ باقي بماند اگر قدرتشان برسد. ولذا چاره اي جز مقاومت نيست
در مقابل نيروهايي که به ما هجوم آوردند. پيروزيهاي انقلاب اسلام هم درست به همين
طريق يعني وقتي که چنين طرز تفکري حاکم بوده به دست آمده. اگر دقت بکنيم روش حضرت
امام براي سقوط رژيم شاه همين بود که ايشان سازش نمي کرد و تا انتهاي مسئله را مي
خواند. امام محکم ايستاد و به هيچ کمتر از سقوط شاه و تأسيس نظام جمهوي اسلامي
رضاي نشد و بهمين دليل هم ما پيروز شديم. اگر ايشان يک ذره در اين زمينه کوتاهي مي
کرد ما به هيچ شکل نمي توانستيم 22بهمن داشته باشيم و اصلا تأسيس جمهوري اسلامي را
حتي در عالم خيال نمي توانستيم بنمائيم! در رابطه با جنگ هم ضروري است که اين روحيه
را داشته باشيم. البته من نمي خواهم بگويم که اين روحيه نيست ولي اگر اين ورحيه در
جاهايي دچار خدشه بشود، درست ما در همان جاها ضربه مي خوريم، الآن مخصوصا در اين
مقطع که ما يک مقدار فراز و نشيب در جنگ داشتيم لازم است که بيشتر از هميشه به اين
مسئله بپردازيم و ما بايد برگرديم به اين موضوع که از نظر موقعيت سياسي،
جغرافيائي، از نظر منابع ملي، از نظر آتيه کشور و از نظر برخوردار بودند از يک
نيروي انساني وسيع اگر به آن مسئله ايمان و اسلام هم اضافه بشود يقينا ما در دراز
مدت پيروزيم به شرط اينکه قصد اين کار را داشته باشيم که اگر جنگ بطول هم بيانجامد
مقاومت بکنيم . برعکسش هم هميطور است؛ اين فراز و نشيبهاي جنگ بخوبي نشان مي دهد
که اگر ما هر چند کم اسير توهم بشويم که مثلا دردسر جنگ زياد شده و بهرت است
مقداري کوتاه بيائيم و نظاير اينها، اين تصور ما را به آنجا خواهد رساند که درست
از همين نقطه دشمنان ما استفاده بکنند و اگر مقاومت ملت ما بسياري از آن خواب و
خيالهاي آنها را از کله شان بدر کرده که بيايند ادعاهايي در سرزمين ما و انقلاب ما
داشته باشند باز هم آن خواب و خيالها در ذهن آنها بيدار خواهد شد.

پس ما چاره
اي جز اين نداريم که اين شعار را در ذهنمان بيدار کنيم، که اگر دشمن اين جنگ را
ادامه بدهد ما بايد آنقدر بايستيم که دشمن را ضربه بزنيم و با مقاومت خودمان، او
را مستأصل بکنيم و بطور کامل نابود بکنيم و سرکوبش بنمائيم و به پيروزي دست بياييم
و در چنين حالتي است که انقلاب اسلامي حالت جهاني خودش را حفظ خواهد کرد و از نظر
ملي هم در داخل کشور مستقر خواهد بود.

استقامت در
زمينه اقتصادي

اين طرز تفکر
طبيعتا يک نوع استقامتهائي را مي خواهد يعني قبول سختيها، قبول يک الگوهاي
خاصي،قبول يک شيوه عمل خاص را بيرون از خودش مي طلبد که در زمينه اقتصادي به نظر
مي آيد وقتي که ما به اين طرز تفکر برگشتيم، بايد تلاش بکنيم که در سحطح جامعه
انتظارات خودمان را از رفاهي که بحق دنبال آن هستيم. من جنبه ناحق را نمي گويم.
بايدکاهش بدهيم. بنده در مصاحبه ها دائم به شعب ابيطالب اشاره مي کنم به آن الگوي
اوليه اي که مسلمانان در مکه و حتي در مدينه داشتند اشاره مي کنم و حقيقتش اين است
که آن موقع مسماني که از مدينه حرکت مي کرد و مي آمد به طرف آن سلسله مستکبر
ساسانيان، يا مي رفت به طرف قيصرهاي روم و يا خرما دو تا مجاهد مي توانستند 24ساعت
را بگذرانند و آن راههاي دشوار را طي بکنند و وارد رزم بشوند و پيروز هم برگردند،
اين نشان مي دهد که انتظارشان از جامعه اي که ايجاد کرده بودند. از نظر مادي- خيلي
پائين بوده و همين پائين بودن رفاه بعدي اقتصادي مالي را هم به دنبال خودش مي
آورد.

درجامعه مام
متأسفانه اين حالت هست که مقتضياتي که اين جنگ به ما تحميل ميکند ما به آن توجه
نمي کنيم و مي خواهيم همه چيزمان بر جاي خودش باشد و بهترين مصرف و بهترين امکانات
را داشته باشيم و گاهي مي بينيم در حالي که ما از نظر گردش کار در داخل کشور
امکاناتمان در مقايسه با بيشتر کشورهاي جهان سوم بهتر است با ملاحظه شرايط جنگي؛
باز هم گفته مي شود که فلان چيز را نداريم! قيمت فلان چيز بالاست! ما مي گوئيم به
اين کشورهاي اطراف هم يک نگاهي بکنيد که جنگ ندارند، نرخ تورم در ترکيه الان
70درصد است، نرخ تورم در آمريکاي لاتين سه رقمي است، روز بروز قيمت کالان بالا مي
رود و يک فقر وحشتناکي حاکم است بر جامعه شان و جامعه بشدت طبقاتي است، ممکن است
5درصد 6درصد 10درصد جامعه در يک رفاه عجيب و غريبي غوطه ور باشند و بقيه جامعه
آلونک نشين و زاغه نشين و ما زندگي مان اينطوري نيست ولي عليرغم اينها دائم مي
بينيم مي گويند فلان چيز کم هست مي گويند يک صفي در اينجا و آنجا تشکيل مي شود
بلافاصله تبديل بهيک چيز عمده اي مي شود اين همان چيزي است که به مردم رسانده
بشوند که در عين حال که در مقايسه با کشورهاي مختلفي که در جهان هستند و جنگي
برآنها حاکم نيست و سيستم هاي پولي جهان از آنها حمايت مي کنند و رسانه هاي گروهي
جهان عليه آن ها برنامه اي ندارند، وضعمان نسبت به آنها به مراتب. به اعتقاد من
بهتر است ولي بهرحال ما حتي نسبت به اين بهتر بودن نبايد افتخار بکنيم يعني اگر ما
بخواهيم بجنگيم، مجبوريم که در تمام زندگي مان يک صرفه جويي را بپذيريم و  يک نوع خلاصه کردن براي زندگي مان داشته باشيم.
اين کشورهايي که جنگ کردند نه از اسلام و نه از ايمان ملت ما برخوردار بودند
ملاحظه مي کنيم که گاهي تمام خوراکشان در 24ساعت مثلا چند تا سيب زمين بوده ويا
مثلا امکانات ابتدايي زندگي بوده و حتي در ترکيبات جامعه خودشان به حدي اينها پيش
مي روند براي اين که اوضاع را بچرخانند و خودشان را قادر بکنند که در مقابل هجوم
دشمنان مقاومت بکنند که در انگلستان کوچکترني کارگاههايي که حتي کي دو نري که
کالاي متروک توليد مي کرده  مي رود زير
پوشش دولت قرار مي گيرد در حالي که انگلستان مهد سرمايه داري هم هست که از آنجا به
آمريکا مي رود به جاهاي ديگر مادرش انگلستان هست که آنجا به آمريکا مي رود به
جاهاي ديگر مي رود ولي به اين ترتيب زندگي مردم تنظيم مي شود براي اينکه آنها
مقاومت بکنند؛ ما هم مجبور هستيم به اين الگو برگردي، اگر برگرديم آنوقت يک تحول
در جنگ را شاهد خواهيم بود.

گسيختن رشته
هاي وابستگي

نکته ديگر که
در سؤال  جنابعالي هم مطرح بود، خود اين
جنگ فرصتي را در اختيارمان مي گذارد که سريعا به سمت گسيختن رشته هاي وابستگي پيش
برويم. بنده اين را بارها گفتم يعني لمس مي کنم و اين چيزي است که اصلا جنبه نظري
براي بنده ندارد، بسياري از اين رشته هاي وابستگي بدون اين جنگ، بدون سختيها، بدون
مشقات در داخل کشور قابل گسيخته شدن نبود. الآن ما اگر مي توانيم يکسال يا کمتر از
7ميليارد دلار درآمد ارزي نفتي، کشور را اداره بکنيم و جنگ را ادراه بکنيم و دو
ميليون مهاجر افغاني را اداره بکنيم – که نشان دهنده عظمت ملت ما و عظمت انقلاب هم
است. نشان دهنده اين است که در اين کشور زير اين فشارها بسياري از اين رشته هاي
وابستگي گسيخته شده و در يک عرصه مرگ و حيات،‌ملت ما حيات را انتخاب کرده و تسليم
نشده و سر خم نکرده و مشکلاتش را حل کرده. گفتم اين سختي ها باعث شده ما در صنعت
خودمان، در نوآوريهاي خودمان، در دانشگاههاي خودمان، در جاهاي مختلف متوجب بشويم
نقاط آسيب پذير در يک عرصه رقابتي که واقعا مسئله مرگ و حيات است دارد حدف مي شود
يعني فرض بکنيم ما يک صنعتي داريم صد درصد وابسته، اين صنعت به خودي خود الآن قدرت
ادامه حيات ندارد و حذف مي شود، صنعتني که خودش را با وضعيتي جديد منطبق مي کند که
بمنابع ملي بر مي گردد، به نيروي انساني، متخصص داخلي بر مي گردد، به کارشناسهاي
داخلي براي محل مکلاتش بر مي گردد و نو آوري دارد، قدرت حيات پيدا مي کند استوار
هم مي شود مثل پلاد باصطلاح خيلي قرص و آبديده مي شود که در آينده سرمايه هاي
ماست. اين چيزي است که خوشبختانه الآن خوب از آن استفاده مي شود با الآن بين
دستگاههاي اجرايي و دانشگاهها اربتاط قوي برقرار شده که قبل ا انقلاب اصلا سابقه
نداشته و اوايل انقلاب هم سابقه نداشت ولي سختي ها باعث شده که براي نوآوري و
استفاده از نيروي خلافه دانشگاههاي خودمان دستگاههاي اجرايي بر گردند راه حل
بطلبند براي اين سختي ها و راه حل هم پيدا مي شود و اين همان چيزي است که ما آنها
ا براي ملت عزيزمان به عنوان برکات جنگ نام مي بريم البته مسئله ساختن سلاح و
خمپاره و گلوله ها و موشک و حتي هواپيما و اينها يک مقدار روشن هست و بعضي
قسمتهايش هم که سري است و گفته نشده در زمينه هاي صنعتي هنوز خيلي روشن نيست ما
بيشتر از اين بايد تبليغ بکنيم که نشان بدهيم که اين سختيها چه گرايشهاي اميد
برانگيزي را در داخل کشور ما ايجاد کرده که آنها را بايد بيشتر پر و بال بدهيم.

رهائي از
بيگانگان

نکته آخري که
من مي خواهم اضافه بکنم اين است که ما همين لحظه هم اگر چنگمان به اتمام برسد
بخاطر اين سختي که تحمل کرديم و تحمل سختي هم با خم کردن سر نبوده بلکه با قامت
افراشته و با مبارزه و مقاومت بوده و با اين حالت بوده که فهميديم کجا سرمايه
گذاري کنيم و کجا سرمايه گذاري نکنيم به نظر مي ادي که بدون جنگ ما ممکن بود که يک
زندگي مرفهي براي مدت محدودي داشته باشيم ولي اين رشته هاي نامرئي وابستگي که ما
در طول جنگ آنها را کشف کرديم و دانه دانه اش را از هم گسيختيم، اگر وجود مي داشت
در جامعه ما پس از هفت، هشت سال از انقلاب، ما را کاملا در کام غرب فرو مي برد و
باز هم پاز مدتي چشم باز مي کرديم و مي ديديم که نام اسلام را داريم و شايد مثلا
حکومت اسلامي را داريم ولي عملا در چنگال شرکتهاي چند مليتي اسيريم و در داخل کشور
کاري را صورت نداديم، متخصصينمان رشد نکردند همه چشم شان را  به پايتختهاي اروپا و آمريکائي دارند مي دوزند
و اما امروز با وجود شرايط شديد جنگي و فشارهايي که بر ما وارد شده تمام آنها را
دور ساختيم و الان مي دانيم که پا بکجا مي گذاريم و مديريت کشور مي داند که از اين
فرصتهاي بدست آمده چگونه استفاده بکند به نفع اهداف انقلاب اسلاي ان شاء الله.

اين نکته اي
که شاره فرموديد در مورد ميزان تورم و نرخ تورم در جمهوري اسلامي که خيلي اندک است
نسبت به جاهاي ديگر، گاهي مخصوصا در اين شرايط اخير که بعضي از اجناس چند صد در صد
نرخ تورم داشته با توجه به آن نرخ پائين که شما فرموديد چطور قابل توجيه هست؟

درصد نرخ
تورم

ما الان در
رابطه با کالاهي خودمان يک تقسيم بندي داريم، بطور مثال در سبد هزينه خانواده ما
نان اهميت خيلي بالايي دارد يعني ده درصد هزينه خوراکي قشرهاي مستضعف ما را ممکن
است نان تشکيل بدهد، در کشور ديگري ممکن است اين مثلا به 15 درصد برسد، در يک کشور
ديگر ممکن است 5درصد برسد، ممکن است در کشورهاي اروپائي و آمريکايي که مصرف
پروتئين خيلي بالاست اين رقم بسيار اندکي را تشکيل بدهد در سبد هزينه خوراکي مردم.
ما مي گوئيم وقتي که شما نرخ نان را کنترل مي کنيد نرخ درصد از مصارف عامه مردم را
مخصوصا مردم مستضعف را کنترل مي کنيد يا شما دارو را نگاه بکنيد، دارو در کشور ما
از اول انقلاب با طرح انقلابي ژنريک که جا دارد بنده هم يادي از پايه گذاردن اين
طرح بکنم و هم يادي از شهيد بزرگوار رجايي که در زمان ايشان شروع شد و با قدرت
ادامه پيدا کرد. اين باعث شده که ما،‌در نرخ داروها افزايش نداشته باشيم، دارو يک
سهم قابل ملاحظه اي را در مصارف خانواده هاي ما دارد. البته ممکن است گفته شود که
فلان دارو کم اس، آن مسئله ديگري اس؛ ما کمبود داريم ولي قيمت دارو را ثابت نگه
داشتيم و در اينجا شما افزايشي را نمي بينيد، در صورتيکه در کشورهايي که من نام
بردم تمام اينها چه نخر نان باشد يا نرخ دارو و يا نرخ برنج و شکر باشد، همان
چيزهايي که در کشور ما با سهميه بندي داده مي شود،‌اينها دائما با قيمت بازار آزاد
بالا مي رود. براي همين وقتي مي گوئيم که تورم 70درصد در ترکيه يعني تخم مرغشان،
شکرشان، نانشان و گوشتشان و … بطور ميانگين دارد بالا مي رود.

در کشور ما
سياستهايي که در پيش گرفته شده عملا اگر دقت بکنيم در رابطه با کالاهاي اساسي،
کالاهايي که دولت رويش دست گذاشته مثل شکر، نان و دارو که دقيقا مراقبت مي شود و
بعضي کالاهي ديگر ما تلاش کرديم که قيمت اينها را يا ثابت نگه داريم يا اگر
تغييراتي در ان هست، يک تغييرات جزئي است. اين يک سياس است. و اما غير از کالاهاي
اساسي يک مقدار کالاهاي حساس ديگر داريم که الآن تعزيزات حکومتي آنها را زير پوشش
دارد فرضا الآن ما نسبت به ساير کشورها،ميوه سهم قابل ملاحظه اي را در ان سبد
هزينه خانوارها به خودش اختصاص مي دهد، اين مقدار سياستهايي که به کار گرفته مي
شود نه اينکه جلوي تورم را صد رد صد بگيرد ولي ان را کنترل مي کند. ما اگر مقايسه
بکنيم تورمي که الآن در جامعه ما هست با کشورهاي ديگر براساس سهمي که هر کالا در
مصرف سرانه مردم دارد، خواهيم ديد که ما نرخ 
تورم پائين تري از يبسياري از کشورهاي اطرافمان داريم. بله، شما مي بيندي
که مثلا پيکان گران شده براي اين است که ما توليد پيکان نداريم و حزو کالاهاي زير
پوشش طرح تعزيرات هم نيست بخاطر اين که طرح تعزيرات اصولا معطوف، به اين قضيه نيست
که همه چيز را زير پوشش خودش قرار بدهد زيرا دولت قوانين لازم را براي اين برخورد
در اختيار ندارد که من اين را اشاره اي خواهم کرد، منتها ما کالاهايي را که براي
مردم بسيار مهم هستنند انتخاب کرديم و آنرا کنترل کرديم. در ميانگين محاسبه تورم،
اين نرخ را به ما مي دهد که فرضا کالاهاي خوراکي مردم افزايش شتاب تورم بر آنها
سال گذشته 12درصد بوده، کالاهايي که زير پوشش نبوده بطور ميانگين حدود 30درصد
بوده، اين البته براي ما قابل قبول نيست ما سال 64 که وضعيت ارزيمان بهتر بود،
فشار کمتري را تحمل مي کرديم حتي با سياستهايي که پيش گرفتيم، دولت توانست نرخ
تورم را زير 5درصد کنترل بکند که اصلا شکايتها نسبت به قيمتها در جامعه ما بکل از
بين رفته بود و نرخي که داشتيم قابل مقايسه با کشورهاي بزرگ است که اقتصاد نيرومند
دارند از نظر کنترل نرخ تورم ولي در سالهاي جديد که روي فشارهاي مختلف براي ما پيش
آمده، اين سياستهايي که پيش گرفته شده، باعث شده که ما اين نرخها را کنترل بکنيم
منتهي مردم نبايد مقايسه بکنند يک دفعه مي روند مثلا يک ماشين گوشت خوردکني با
يخچال يا هر چيز ديگري مي خواهند بخرند، قيمت آن 5 برابر شد يا ده برابر شده يا صد
برابر شده، ما بايد ببينيم که سهم آن يخچال در مصرف سرانه ملي ما و در سبد هزينه
خانواده هاي ما مخصوصا قشرهاي متوسط و پائين چقدر است و چقدر مي تواند اين منحني تورم
را بالا بکشد، به اين ترتيب است که مي خواهيم بگوئيم: نرخ تورم تا اندازه اي کنترل
شده منتهي آيا اين رقم اصولا قابل قبول هست يا نه خودمان هم قبول نمي کنيم يعني
وقتي شما افزايش حقوق براي کارمندانتان، کارگرانتان نداريم، درآمدها ثابت هست،
همين افزايش هم به مردم زندگي سختي را تحميل مي کند، سفره شان رنگش کمتر است،
مصرفشان کمتر اس، لباس کمتري مي توانند بخرند. پارچه کمتري مي توانند بخرند، از
امکانات رفاهي کمتري مي توانند استفاده کنند، قدرت خريد کمتري دارند، تمام اينها
فشارهايي را وارد مي آورد که هيچکداممطلوب دولت نيست ولي ما مي خواهيم بگوئيم: در
مقايسه با ساير کشورهايي که حتي جنگ در آنها نيست، در اين زمينه ها نسبتا اوضاع
قابل کنترل است و اگر بخواهيم که مقاومت بکنيم. که اصل است براي ما اين مقاومت.
بايد خودمان را حاضر کنيم براي تحمل اين سختي ها و چاره اي نداريم.

کنترل قيمت
کالاهاي اساسي

دولت الان يا
بايد بجنگند يا بايد برود پيکان بخرد! دولت يا بايد بخواهد از اصول انقلاب اسلاي
دفاع بکند و يا يخچال را زياد بکند! دولت سر دو راهي هايي که قرار مي گيرد از اين
نوع است، پس اگر براي وجبه المله شدن و رضايت آني مردم کسب کردن باشد، شايد انتخاب
اين راه بهتر باشد که ما يک دفعه هزينه اي که آنجا مي کنيم بيائيم آن را قطع
بکنيم، سازش بکنيم يک دفعه در جامعه برنج زياد مي شود، کالا زياد مي شود، شکر زياد
مي شود، همه چيز زياد مي شود و يخچال هم بخاطر اين که مواد اوليه و قطعات زيادتر
وارد مي کنيم، زيادتر مي شود و کارخانه ها قدرت توليدي بالايي دارند، مديريت قوي
هم داريم چندين برابر قبل از انقلاب ما مي توانيم پيکان و رنو و ساير چيزها توليد
بکنيم، خوب اينها وقتي زياد شد قيمتهايش نيز پائين مي آيد يک رضايت کوتاه مدتي
براي مردم ما ايجاد مي شود ولي نهايتش چيست؟ نهايتش اين است که ما از آرمانهامان
دست برداشتيم! از اين فرصت تاريخي که شايد بعد از ظهور اسلام براي اولين بار است
که براي کشور ما پائين آمده براي اين که عزت خودمان را باز بياييم و هويت اسلامي
خودمان را باز بيابيم، آنها را فدا بکنيم و به اين امکانات برسيم، دولت آنوقت آن
راه را انتخاب مي کند مي گويد بگذاريد کمي اين سختي ها را تحمل بکنيم حتي يک مقدار
فشار به دولت تحميل بشود ولي ما جنگ را داشته باشيم، حافظت از اصول را داشته باشيم
اگرچه رفاه را پائين بياوريم.

الان در
زمينه هاي مختلف بنده مي توان اين را به مردم توضيح بدهم يک مثال ديگر مي زنم و
اين بحث را تمام مي کنم: در مورد شکر، مردم ما الآن مي دانند که بازار آزادش حدود
صد يا صد و ده تومان است ولي ما قيمت شکر را ثابت نگه داشتيم يعني بطور سرانه به
مردم داده مي شود و تمامي مسئولني هم از آن استفاده مي کنند. ما هميشه در خانه
ديديدم که شکر به اين اندازه کافي است و حتي گاهي زياد هم پيش مي آيد، بعضي
خانواده ها را من مي دانم که زيادتر مصرف مي کنند و کم مي آورند و در بين خانواده
ها يک عادت ايجاد شده اين به آن شکر مي دهد 
آن به اين قند مي دهد و نظاير اينها و يک چنين مراوداتي هست و شما حجم عظيم
شکر را که دولت الآن دارد توزيع ميکند اگر دقت بکنيد دست خود مصرف کننده مي رسد
قيمتش ثابت است. ما ده شاهي هم به آن اضافه نکرديم. هر موقع بحث شد شوراي اقتصاد
ما براي اينکه هزينه هاي دولت کم بشود و ما بيائيم دو ريال، سه ريال و يا 5 ريال
به اين اضافه کنيم، ما مقاومت کرديم و گفتيم اين را ثابت نگه داريم. در مقابل يک
دفعه يک ميليون و دويست هزار تن مصرف شکري که ما داريم که شايد حدود چهارصد هزار
تن آن وارداتي است، حدود هشتصد هزار تنش به دست مصرف کننده با قيمت ثابت مي رسد
تازه بقيه هم با قيمت بيست و پنج تومان به صنف صنعتي نسبتا به قيمت ثابتي مي رسد،
يک مقدار هم متوجه بازار آزادي مي شود از کانالهاي فاسدي که بايد برخورد کرد با
آن. در مجموع ما مي خواهيم بگوئيم اين قلم شکر را که سهم قابل توجهي در هزينه هاي
مصرفي مردم دارد، توانستيم کنترل بکنيم. اين مي توانست اينطور باشد که ما رها
بکنيم مثل بقيه کشورهاي ديگري که اشاره کردم، برود روي پنجاه تومان، شصت تومان، صد
تومان، آنموقع محسوس مي شد که چقدر در زندگي خانوار مي تواند سهم داشته باشد. مردم
ما عادت کردند که چاي بخورند، عشاير ما روستاهاي ما، خودمان و قند و شکري که الآن
قيمت خيلي کمي براي آن مي پردازيم آنموقع شايد ده برابر بايستي پول مي پرداختيم و
آنگاه محسوس مي شد که تورم واقعا معنايش چيست؟ در رابطه با کالاهاي اساسي ما مي
گوئيم اين سياستها تا اندازه زيادي موفق بوده موفقيت را نسبي مي گيريم و به معناي
اين نمي گيريم که مردم هيچ نوع فشاري را تحمل نمي کنند، اين فشارها را ما کاملا
لمس مي کنيم.

سؤال دوم که
بي ارتباط با مسئله اول نيست در مورد پديده مصرف گرائي متأسفانه در رژيم گذشته با
اوج خود رسيد و بعد از انقلاب نيز همان روند ادامه يافت و در بعضي زمينه ها شدت
بيشتري هم پيدا کرد با توجه به اين که اين پديده منفي و زشت اصولا با آرمانهاي
انقلاب و با شرايط وي‍ژه جنگي تضاد و ناهماهنگي دارد و چنانچه اين روند مصرف گرائي
متناسب با افزايش توليد نباشد بلکه احيانا نسبت معکوس داشته باشد و جمعيت هم به
سرعت رو به ازدياد باشد و آنطور که محاسبه شده تا پانزده سال ديگر به بيش از صد
ميليون نفر برسيم يک چنين وضعيتي براي جامعه ما که مي خواهد مستقل باشد و از
وابستگي ها رها شود، فاجعه آفرين است.

به نظر مي
رسد چنانچه يک حرکت و تحول همه جانبه و مسبوق به کار فرهنگي و برنامه ريزي دقيق و
گسترده ايجاد کنيم – که البته پرچمدار اين کار بايد دولت جمهوري باشد- نقطه عطف
بسيار اساسي براي تثبيت و تحقق نظام اسلامي بوجود خواهد آمد و مردم نيز که اين همه
خون و جان براي اين انقلاب داده اند يقيناً خواسار چنين حرکت بزرگي هستند.  آيا دولت خدمتگزار و جنابعالي نظرتان چيست و چه
برنامه هائي را در اين زمينه تدارک ديده ايد؟

مصرف زدگي

اين سئوال
شما يک نکته اي در درونش دارد که من آن را  توضیح بدهم. بعد از انقلاب ما از نظر توزیع مواد
مصرفی مورد نیاز مردم به سمت عدالت پیش رفتیم که من آنرا مصرف گرائی نمی گویم.
مصرف زدگی نمی گویم. با همان صحبت جنابعالی موافق هستم بطور مثال ر روستاهای ما
مصرف صابون و وسایل بهداشتی در قبل از انقلاب در حداقل ممکن خودش بود و جزو
افتخارات نظام جمهوری اسلامی است که این پودرهای شوینده و صابون و امثال اینها را
بطور گسترده ای وارد الگوی مصرف همه جانبه کرده است خوب این اثراتش روی بهداشت
مردم، رشد مردم و جلوگیری از امراض و ضعفهای گوناگونی که متوجه نسلهای ملت ما می
شود می تواند مورد توجه قرار بگیرد، لذا ما این را جزو محسنات می شماریم یا از نظر
مقدار موادی که کالری لازم را در هر انسان ایجاد می کند برای کار و فعالیت، ما فکر
می کنیم که توزیع این مسئله بعد از انقلاب، شیوه عادلانه تری داشته و در رابطه با
همین از طریق مسئله کوپن بندی و کنترل قیمت کالاهای اسای و توزیعی که در سراسر
کشور بطور هماهنگ بطور نسبی صورت می گیرد ما می گوئیم که این سهم خوبی داشته که
عملا قشر متوسط و ضعیف شهری با قشرهای روستایی نزدیک بهم از چیزهایی استفاده می
کنند که ما دیگر آنها را مصرف گرائی نمی دانیم بلکه لازمه یک نسل پرقوت و پرقدرت
است بطور نسبی.

البته ما در
مقایسه کشورهای پیشرفته که تولیدشان بالا است در این زمینه خیلی عقب هستیم ولی
بطور نسبی این را خوب توزیع کردیم. اگر در گذشته عده ای بودند که خوب می خوردند و
خوب می پوشیدند در جامعه ما، طبق آمارها و اطلاعاتی که ما داریم، بعد از انقلاب به
سمت یک روش عادلانه ای پیش رفته است منتهی آن چیزی که حضرتعالی اشاره کردید، آن
مصرف زدگی در جامعه ما متأسفانه کاملا ریشه کن نشده است.

اول انقلاب
بخطار این که این مسئله قبل از هر چیز دیگر جنبه ارزشی دارد با آن برخورد سختی شده
و ما یک چهره پاک و سالمی را در جامعه خودمان مشاهده می کردیم فرضا در این شرایط
سوار شدن در یک ماشین بزرگ نه تنها فاجعه می آفرید بلکه یک چیز غیر ارزشی هم بود
یا داشتن خانه های بزرگی که خارج از مثلا نیازهای عادی و طبیعی انسان است، چیز
خوبی به نظر نمی آمد. برای همین افراد میل داشتند که طوری بنمایانند خودشان را در
جامعه که زندگی قشرهای مستضعف یا حداکثر متوسط را دارند خود این مسئله بطور طبیعی
اثری گذاشت در پوشش مردم و رفتار مصرفی مردم و این حالت مصرف زدگی را به شدت کاهش
می داد. متأسفانه این جنبه های ارزشی را یک مقدار در وضعیت فعلی که داریم باید
بگوئیم افول کرده نه اینکه از بین رفته باشد بلکه قابل احیا و قابل گسترش است. ولی
در قشرهای مرفهان متدسفانه این مسئله وجود دارد که به اعتقاد من قبل از ایکه
الگویی را دولت مطرح بکند از نظر ارزشی باید به آنها تاخت، و من فکرذ می کنم این
مسئله ضمن اینکه مربوط به دولت هست مربوط به روحانیت عزیز ما، مساجد ما، رادیو
تلویزیون ما و دانشگاههای ما هست و باید ما این را در سطح جامعه جا بیاندازیم.

ارتباط
ناسالم فرهنگی

مسئله دوم،
مراودات ما به کشورهای خارجی به اعتقاد من بیش از اندازه بوده. در سال گذشته ما
حدود یک میلیون و دویست هزار مسافرت داشتیم که حدود ششصد هزار نفر مسافر خارج از
کشور داشتیم که اکثریت آنها به کشورهای اروپائی می روند غیر از آنجا ما یک مقدار
سوریه داریم یک مقدار حج داریم که ما فکر نمی کنیم از آنجا میکربی همراه آورده
بشود برعکس آنجاها مردم می روند معنویاتی پیدا می کنند، زیارتی می کنند و به
خودشان بر می گردند ولی در مسافرت به اروپا اینها با خودشان که می روند کلی از این
میکروب فرهنگی غربی را با خودشان می آورند که یک نوع اراده ملی برای کنترل این
قضیه باید بوجود بیاید و دولت در این زمینه بطور تنها کار نمی کند. سر همین قضیه
ای که باصطلاح قرار شده بلیط هواپیمائی به دلار گرفته شود البته به خاطر مسائل
مالی بود که ما داشتیم و دلیل داشتیم چون قبل از آن خیلی از کالاها بود که بصورت
دلاری فروخته می شد که کار دستی نبود ولی حرف نبود اما این مسئله خیلی غوغا کرد.
به اعتقاد من غوغای اصلی بر می گشت به این مسئله که محدود می کرد این نوع مسافرتها
را و محدود می کرد ورود این نوع میکروب را به داخل کشور و محدودیتی برای این
ارتباط ناسالم فرهنگی بوجود می آورد ما چکار داریم که افرادمان بلند شوند بروند تو
فرانکفورت بگردند و مثلا آنجا تفریح بکنند چرا به یک کشور مثلا آسیایی نروند به
کشور آفریقایی نروند چرا به یک زیارتی نروند با حالت یک صفای درونی برگردند چرا
باید گردشگاههای ما و یا محلهای خرید ما این نوع کشورها باد. خوب اینها نشان می
دهد که در کشور ما یک نوع جهش همگانی که بخشی از آن برمی گردد به دولت، باید وجود
داشته باشد برای این که ما این حالت را از بین ببریم که نمونه اش گفتم که سر همین
بلیط های هواپیما بود که متأسفانه من دیدم جراید همه علیه این مطلب تبلیغ کردند نه
اینکه با نیت بد ولی پشت سرشان می دیدم که این آژانسهای فروش بلیط ها چه برنامه
هایی اجرا می کردند! بنده دو سه مرتبه رفتم به صورت ناشناس به فرودگاه سرزدم
افرادی که از خارج می آیند شما بروید مثلا توی این صفها ببینید که یک خانیم آمده 5
دست از این جینهای عجیب غریب و لباسهای عجیب و غریب وسایل مصرفی عجیب غریب می بینی
تک تک اینها حامی پیامی هستند برای ما. هیچ کالای صنعتی و مصرفی طراحی شده ای نیست
که یک پیام فرهنگی نداشته باشد.

این مسئله
واضحی است کسانی که در زمینه های صنعتی کار می کنند طراحی کار می کنند رشته های
هنری کار می کنند می دانند حتی شکل یک فنجان حاوی یک پیام فرهنگی می تواند باشد
خوب ما دروازه را باز گذاشتیم در حالی که خودمان منادی پیامهای انقلاب اسلامی و
ارزشهای انقلاب اسلامی هستیم این بلند گوها را هم به سمت گوشهای خودمان، نسل جوان
خودمان بچه های خودمان باز گذاشتیم.

مظاهری که ما
حساسیتمان را بآن از دست دادیم اینجور نیست که ما چون حساسیتما را از دست دادیم
اثر نمی گذارد، یک بچه 14-15 ساله است یک پسر بچه است یک دختر بچه است بزرگ می شود
و می رود در خیابانها و این لباسها این چیزهای مصرفی را می بیند و در کنار دیدن آن
بطور مستقیم پیام آنرا دریافت می کند و ناخودآگاه به این مسئله کشده می شود و می
بیند که در او مقاومتی در مقابل ارزشهای اسلامی در می آید.

ما باید توجه
داشته باشیم که ما مثل یک آب باریک نیرومندی هستیم که خلاف یک حرکت رودخانه عظیم
داریم حرکت می کنیم یعنی یک جریان عظیمی در دنیا هست و به یک سمتی می رودف ما یک
موجی ایجاد کرده ایم که درست برخلاف آن حرکت عموم داریم حرکت می کنیم. یک ذره
مراقب نباشیم در گردابی که ایجاد ی شود تمام ملت ما می تواند غرق شود. بنده آن
چیزی که احساس خطر می کنم این است که بخاطر آن روحیه آزادی که هست که می گویند
باید مردم را یک کمی آزاد گذاشت. باید راحت گذاشت، ارتباطات را باید بیشتر بکنیم
خدای نکرده بخاطر عدم دقت به این مسائل، یک موقع چشممان را باز می کنیم که یک
نسلی، در مقابلمان است که خیلی غریب هست نسبت به آن ارزشهایی که ما در سال
60،61،62 با قدرت در این کشور می افکندیم.

ضرورت مراقبت
همگانی

این مسئله
فقط مربوط به دولت نیست من فکر می کنم یک نوع مراقبت و حساسیت همگانی می خواهد.
بنده دیده ام که افرادی که فرضا می روند حج یک مقدار از این کالاها می آورند البته
آنجا یک مقدار از انتخاب شده تر است. وقتی که گفته می شود فلان کالا نباشد
بلافاصله می گویند خوب جاجی است! رفته و زحمت کشیده بگذارید حالا یک کمی خوشحال
باشد و فلان چیز را بیاورد. دقت نمی شود که حتی در فرم یک دانه چیز ساده و مذهبی،
کلی پیام فرهنگی دارد. بنده این را به عنوان یک متخصص می گویم چون بنده رشته
معماری خوانده ام و تاریخ هنر را مدتی درس می داده ام و می دانم که مجموع اینها
است که فرهنگ یک کشور را تحت تأثیر خودش قرار می دهد و متأسفانه ما دروازه ها را
باز گذاشته ایم در این قضیه. برای همین مخالفت با مسئله مصرف گرائی فقط بر عهده
دولت نیست، دولت البته مراقبتهای خودش را باید داشته باشد. در جامعه ما کلا باید
به این خطر توجه بشود و از نظری هم باید باز بشود.

بنده دیده ام
که بحثهای فقهی خیلی خوبی داریم و بحثهای اسلامی خیلی خوبی داریم منتهی در زمینه
مسائل مصرفی و آثار فرهنگی این موضوع من تا حالا یک مقاله جالب توجهی که ریشه ای
این قضیه را باز کرده باشد ندیده ام در صورتی که در خود غرب که الآن دچار مصرف
زدگی عمیقی هست تحت عنوان «مس مدیا» می بینیم که شاید در سال صدها کتاب منتشر می
شود و هزاران مقاله هشدار دهنده برای خودشان بوجود می آید که این نوع زندگی مصرفی،
بشر را به جایی نمی رساند. در حالی که ما معیار داریم، مبنا داریم برای نقد این
نوع روشهای زندگی و این نوع مصرف زدگی منتها می بینیم در جامعه خودمان متأسفانه
بحث و گفتگوئی نیست.

در مورد بعضی
از موارد که ذکر فرمودید می شود گفت موضوعاً از مسئله مصرف گرائی خارج است. نکته
ای که جای سؤال دارد این است که علاوه بر نکاتی که تذکر فرمودید ما می بینیم زندگی
مردم نسبت به بیست سال گذشته مصرفی تر شده. لباس، خوراک و سفره ساختمان و وسیله
نقلیه و… در گذشته ساده تر بود. مثلا از باب نمونه مصرف برنج در گذشته به این
صورت روزانه مطرح نبود و حالا ما باید پول نفت را که باید صرفا برای سرمایه
گذاریهای ثابت و ماندگار هزینه کنیم با آن اتوبان و راه آهن و سد و کارخانجات مادر
بسازیم سالی صدها میلیون دلار بابت خرید برنج از خارج پرداخت می کنمی و آنرا تبدیل
به فضولات می نمائیم و نمونه دیگر نان است که علیرغم آنکه حتی برخی از استانهای
ایران زمینه آنرا دارد که نان کل ایران را تأمین کند ما الآن داریم سالی میلیونها
تن گندم وارد می کنیم که ما فکر می کنمی برخلاف برنج که ما برای رسیدن به خودکفائی
نیاز به مقداری قناعت اجتماعی داریم. در مورد نان قناعت هم لازم نیست بلکه کافی
است که اصراف و تبذیر نکنیم. چرا که در اثر بدی پخت در نانوائیها و سوخته ویا خمیر
بودن و همچنین تبذیرهائی که در بیمارستانها، رستورانها، پادگانها، مهمانیها و…
می شود مجموعا در حدود ثلث آن دور ریخته می شود یا حداکثر به مصرف خوراک حیوانات
می رسد و کافی است که مثل گذشته نان، خوب پخته شود و خوب مصرف شود تا ما نیاز به چند
میلیون تن واردات گندم در ازاء پول نفت نداشته باشیم. حال با این وضعیت که هر روز
به مصرف کننده های ما  و مهاجرین به شهرها
افزوده و از تولید کننده ها کاسته می شود و برخلاف روش و منش اسلام که مؤمن و
جامعه اسلامی را پرکار و کم هزینه می داند و می خواهد «المومن قلیل المؤونه و کثیر
المعونه» این جو در جامعه ما رشد پیدا کرده که بیشتر افراد می خواهند تا آنجا که
بتوانند از امکانات بهره گیری کنند و تا آنجا که بتوانند از کار و تولید و زحمت
کشیدن در راه آن شانه خالی کنند، این یک فاجعه است.

اگر مردم ما
از این وضعیت تلخ و عمق این فاجعه آگاه شوند یقینا وضع دیگری خواهیم داشت و دولت
در این رابطه وظیفه سنگینی را بر دوش دارد. این فاجعه بزرگی است که که ما آب و
زمین و نیروی انسانی داریم ولی در هر سال حدود سه میلیون تن گندم از خارج وارد می
کنیم، آن هم با ارز و دلاری که از زیر موشکها و ناوگانهای استکبار باید از تنگه
هرمز نفت بیرون برود و به جایش دلار بیاید. با این پول گندم وارد کنیم و بعد هم یا
در نانوائیها بسوزد و یا به گاو بدهیم. اگر قرار باشد به گاو بدهند که این همه دور
زدن نمی خواهد.

بهر حال دولت
خدمتگزار در این زمینه چه در جهت توجیهی و فرهنگی و چه در برنامه ریزی و اجرا چه
قدمهائی را برداشته است؟

زندگی ساده

قبل دارم،
یعنی نقض نمی کنم. ممکن است که دولت در این زمینه کارهای بیشتری انجام دهد و باید
این برنامه ریزی را بکند، منتها ما دقت بکنیم آن موضوع قدیم را شما ترسیم می کنید
در حقیقت بر می گردد به قبل از سال 1353 یعنی قبل از افزایش قیمت نفت بعد از جنگ
بین اعراب و اسرائیل که درآمد نفت را بالا برد و هزینه های کشور افزایش پیدا کرد و
بدنبال آن سیل واردات به کشورمان روانه شد و یک موضوع مصرف جدیدی را در کشورمان
مطرح کرد که آن قناعت اسلامی را از بین برد. سفرهای مردم را دگرگون کرد و یک
اقتصاد وابسته ای را هم ایجاد کرد اقتصاد کشور ما بیشتر رشته های وابستگی اش به
بعد از سال 1353 آغاز شد. سرمایه گذاریهائی شد که حاصلی جز همین وابستگی نداشت.

منتها این را
هم ما دقت داشته باشم که برای برگشت به آن زندگی ساده در کنار محدودیتهای برنامه
هایی که دولت دارد خود احیای ارزشهای اسلامی اهمیت فوق العاده دارد. در همین مسئله
قناعت اسلامی که ما در روایات و احادیث بطور گسترده با آن روبرو هستیم امروز کاملا
مشخص است که مسئله قناعت جز اینکه. در نفسانیت فرد اثر می گذارد و از او یک انسان
دیگری می سازد. اثرات اجتماعی و اقتصادی گسترده ای را هم دارد و مثلا همین احترام
به نانی که در خانواده های ما در قدیم از روی یک انگیزه مذهبی صورت می گرفته قبل
از آنکه از یک نیاز اقتصادی باشد یعنی اگر دقت کنید حتی خانواده هایی هم که دستشان
به دهانشان می رسید یک احترامی می گذاشتند که کناره های نان را کنار نریزند، مراقب
باشند زیر پا نرود و نظایر اینها، این بر می گردد به یک اعتقاد مذهبی که ما فکر می
کنیم باید از این سرمایه عظیم در شرایط جدید و برای دگرگون کردن الگوی مصرف در
جامعه مان استفاده بکنیم تا شرایطی را پیش بیارویم که این ریخت و پاشها نباشد.

ما همین چیزی
را که شما در مورد گندم اشاره کردید، اگر همین را رعایت بکنیم که مردم نان را دور
نریزند و گوشه هایش را هم بخورند و نان هم خوب پخته شود. به قول شما- و این را هم
می شود جداگانه مطرح کرد، کلی از واردات گندم ما کمتر خواهد شد و ما ریعتر می
توانیم به سمت خودکفائی برویم. ما می خواهیم بگوئیم بخشی از آن بر می گردد به سطح
دولت و بخشی اش بر می گردد به سطح جامعه و احیای آن ارزشهای اسلامی که می تواند در
این الگوی مصرف مؤثر باشد.

در مورد
اینکه ما کمتر می رویم به سمت تولدی آن یک سؤال جداگانه است که می شود بحث مفصلی
کرد که چه دارد اتفاق می افتد؟

چون مسائل ما
مرتبط و زنجیر وار است طبعا مثل نان که مورد اشاره قرا گرفت که اگر صرفه جویی بشود
چه قوائدی دارد ما می گوئیم اگر مردم اسراف و تبذیر نکنند گامی در خودکفائی ایجاد
می کنیم و در مورد برنج اگر مقداری قناعت بشود یا 50% مثلا سیب زمینی را جایگزینش
بکنیم، با پول اینها ما توان بسیار زیادی را پیدا می کنیم برای برنامه ریزی در
تولید و حداقل در کشاورزی که از طرفی وقتی که ما زمینه های تولید را فراهم نکنیم و
بالا نبریم، طبعاً مسئله مصرف و مهاجرت روستائیان پیش می آید.

این جهت هم
لازم به توضیح و توجیه برای جامعه است.

رشد کشاورزی

-الان در
رابطه با دامن زدن به عرصه تولید که ما تولیدمان بالا برود. ما این را دو سه قسمت
می کنیم بخشی از آن بر می گردد به تولیدات کشاورزی و این ارتباط دارد به امکانات
کشور؛ البته می شد بهتر کار کرد ولی در مجموع با توجه به این افزایش جمعیت در حدود
4/3% که بالاترین رقم در سطح جهان هست با شرایط جنگی که واقعا مدت مدیدی است که
استانهای جنگی ما را خارج از رده کرد برای کارهای کشاورزی وسیع و یا افزایش جمعیت غیر
مولد افاغنه در داخل کشور ما که کار به اصطلاح تحمیلی بر اقتصاد ملی ما بوده، باز
علیرغم تمام اینها حتی در شرایطی که ما در تولید ناخالص ملی در همه بخشها با هم
حالت منفی داشته ایم مخصوصا در سالهای اخیر، کشاروزی ما حالت رشد داشته است. برای
همین است که افزایضش قابل توجهی در واردات کالاهای کشورزی نمی بینیم. همین مقداری
که افزایش پیدا نمی کند نشان می دهد که متناسب با افزایش جمعیت در کشور ما رشد
معتنابهی را داشته ایم. البته متناسب با عظمت انقلاب نیست ولی در عین حلا قابل
توجه است و ما مصرف واردات گندم بچز سالهایی که با زندگی کم است و یا مشکلات طبیعی
شدید پیش می آید و در حقیقت بیا ثابت مانده و یا حتی کمتر هم شده. چون من دقیقا در
آمار هستم.ک در سال 60 تا حال، نشان می دهد که ما یک روند افزایش داشته ایم یک
موقعی هم بحث بود که اگر ما می توانستیم گندم آبی را به 5/2تن در هکتار برسانیم با
همین زمین هایی که در اختیار داریم و آب نسبتا کمی که در اختیار داریم، در مقایسه
با سایر کشورها و دیم را به یک تن در هکتار برسانیم ما خودکفا از نظر گندم هستیم و
پاسخ نیازهای مردممان را بدهیم.

رشد صنعتی

در زمینه
صنعتی حقیقت این است که ما در سالهای 62،61،60 برنامه ریزیهای خوبی برای سرمایه
گذاری داشتیم. اولا آن توهم که دولت می خواهد جلوی سرمایه گذاریها را بگیرد و جلوی
مشارکت مردم را بگیرد و نظایر آنها، دولت ثابت کرد که این نیست و چندین هزار
موافقت اصولی صادر کردیم، موافقت های اصولی که می توانست به استقلال اقتصادی ما
کمک بکند و وابستگی ما را به ارزهای نفتی کمتر بکند و در راستای همان استقلال
اقتصادی باشد، هم صنایع سنگین موافقتهای اصولی دادند و هم وزارت صنایع دادند و
تمام دستگاههای ما بطور فعالی در این زمینه کار کردند منتهی ما اگر بخواهیم جهتی
در این زمینه داشته باشیم مجبور هستیم بازار ارزهای نفتی برای سرماهی گذاریهایمان
استفاده بکنیم. برای همین موقعی که از سال 64 به بعد به علت افتی که در قیمت نفت
هست و مسئولیتی که در صدور نفت داریم، می بینیم که قدرتی را پیدا نمی کنیم که
سرمایه گذاریهائی داشته باشیم چه زیر بنایی در صنایع، و چه موافقتهای اصولی که
برای مردم بدهیم، برای اینکه تولدی را بالا ببریم.

من برای
اطلاع شما می خواهم این را مطرح بکنم که 35-36 کارخانه فقط بانک صنعت و معدن داشت
که با چند صد میلیون دلار سرمایه گذاری همان سال اولش حدود 600-700 میلیون دلار
صرفه جویی ارزی می توانستند برای کشور بوجود بیاورند. فقط در رابطه با بانک صنعت و
معدن. بعد ما می آئیم بخش خصوصی هم همینطور و بخش دولتی هم همینطور. ما در رابطه
با طرح مبارکه – اگر به نتیجه برسد- 900 میلیون دلار در سال صرفه جویی ارزی خواهیم
داشت. تمام این طرحها از وقتی که ما دچار محدودیت می شویم در زمینه درآمدهای نفتی
و از طرف دیگر هزینه جنگ را باید بپردازیم، کالای اساسی را هم نمی توانیم قطع
بکنیم و مصارفی است مثل دارو و و… که از یک حدی نمی تواند پائین تر بیاید عملا
یک نوع رکودی را شاهد خواهیم بود در زمینه رفتن به سمت تولید یعنی دولت روحیه اش
را دارد و مقدماتی را ایجاد کرده و امنیت را برای سرمایه گذاری های لازم ایجاد
کرده. یعنی شما کسی را که می خواهید در زمینه صنعت سرمایه گذاری کند امروز شاکی
بخواهد یافت که ممکن است من امروز سرمایه گذاری کنم و دولت ممکن است فراد بیاید
بگیرد!!. این جوی که اول انقلاب را ایجاد شده بود قویا دولت با آن مقابله کرد،
البته ضد انقلاب را کنار زد و آنهایی که وابسته بودند و آن مصادره ها انجام شد و
غیر از آن تمام این مدت بطور ثابتی در سیاستهای پولی، مالی، اعتباری و همچنین
تبلیغی، دولت به سمتی رفته که این اطمینان را ایجاد بکند که شما بیایید این
کارخانه را بزنید، عملا دولت با تمام قدرت از شما دفاع خواهد کرد. برای همین شما
از صنعتگران ما و از سرمایه گذاریهای تولیدی ما شکایتی سر این مسئله نخواهید شنید
که دولت امنیت لازم را برای این کار ایجاد نکرده. ولی این شکایت را خواهید شنید که
من آمده ام موافقت اصولی را گرفته ام و کارخانه ام را هم زده ام، الآن می خواهم
ماشین آلات را وارد کنمی ولی دولت به من ارز نمی دهد! این بر می گردد به همان
مشکلی که اشاره کردم.

از طرف دیگر
دولت در سال 60که چرخ اقتصادی تولیدی ما سرعت بیشتری پیدا کرده بود و ما بهره ور
از منابع ارزی بیشتری برای چرخاندن صنعنت کشور بودیم، کاملا برای ما مشخص شد که
اگر این چرخ کمی سریعتر بچرخد ما کمبود نیروی انسانی متخصص خواهیم داشت و می تواند
ما را سخت بزمین بزند. بعد از آن تلاش وسیعی برای افزایش جذب نیروهای انسانی به
دانشگاهها پیش گرفته شد که ییک از دلایل اصلی اش بر می گردد به همان احساسی که آن
موقع بود و تحلیلی که آن موقع بود که الآن اگر دقت کرده باشید، تعداد دانشجویی که
در دانشگاههایمان پذیرفته می شود، رقم بسیار بالایی را تشکیل می دهد. من می خواهم
بگویم، آمادگی برای سرمایه گذاری از نظر روحیه ای و برنامه ریزی حق انتخاب تک تک
کارخانه هاست. بنده می خواهم بگویم آن شرایط سخت و فشار باعث شده آنقدر دقیق بشوند
که در دستگاههای اجرایی ما هیچ نوع ابهامی وجود ندارد حتی اظهار نظر برای یک
کارگاه پنج نفره.

کمبود در
زمینه ماشین آلات صنعتی

ما هیچ نوع
مشکلی الآن در این زمینه نداریم و مشکل اساسی باز می گردد به همان کمبود منابع
ارزی که بتوانیم در زمینه ماشین آلات سرمایه گذاری کنیم. البته من این را هم اضافه
کنم که این کمبود باعث نشده  صد درصد متوقف
بشویم. الآن موافقتهای اصولی در کشور به این سمت سوق پیدا کرده که کسانی که با
اتکاء به منابع ملی می خواهند سرمایه گذاری کنند یعنی نیاز ارزی ندارند ویا سرمایه
گذاریهایی را پیش بینی می کنند یا پیشنهاد می کنند که می شود با تمام توان در داخل
کشور ساخت و این توان ممکن است کارخانه های ماشین سازی خودمان باشد، تا برسد به
استفاده از منابع طبیعی خودمان، دولت در این زمینه موافقتهایی اصولی را می دهد و
حمایتهای لازم را می کند. از طریق تبصره 3 که در قانون بود چه هست حتی از نظر
اعتباری به آنها کمک می کند که وامهائی را حتی بتوانند بگیرند ولی با این وصف برای
یک جهش، جهت اینکه تولید ناخالص مالی ما بالا برود و در نتیجه بطور طبیعی زمینه
تورم پائین بیاید، احتیاج به فرصت بیشتر و امکانات ارزی بیشتری داریم که متأسفانه
الآن آن را در دسترس نداریم. ولی آمادگی این را داریم که هر لحظه این مسئله حاصل
بشود با بستری که آماده شده واقعا جهش داشته باشیم.

الآن کشور از
نظر ابتکارات و از نظر روحیه و از نظر مدیریت این آمادگی را دارد که با کسب یک
مقدار منابع لازم جهتی را در کوتاه مدت داشته باشد.

مثال دیگری
برای شما بزنم و این بحث را تمام کنم: ما الآن در حال رسیدن به یک ظرفیتی در حدود
7میلیون تن فولاد در سال در این کشور هستیم، در حالی که الآن ظرفیتی که تولید می
کنیم یک میلیون و دویست هزار تن است. یعنی فاصله را می تواند برای شما نشان بدهد
در این که به 7میلیون برسیم مقداری امکانات ارزی نیاز داریم که فرضا اگر کاری را که
الآن انجام می دهند و ممکن است تا سه چهار سال دیگر به نتیجه برسد، اگر امکانات
داشته باشیم می توانیم ما این را در عرض 2 سال به بهره وری برسانیم و می شود حدس
زد که چه شکوفائی رادر اقتصاد کشور اینجاد کنیم. یا در زمینه فرآورده های پتروشیمی
ما بالقوه که تبدیل بالفعل می تواند در کوتاه مدتی بشود، با تزریق ارز و سرمایه
گذاریهای عظیم و یک مقدار امنیت بیشتری از جهت جنگی، حدود پنج میلیون تن می توانیم
تولید داشته باشیم و متأسفانه نمی توانیم خیلی بطور سریع به سمتش برویم با مشکلاتی
که الآن داریم. این رقهما، رقمهای سرنوشت ساز تعیین کننده ای هستند. برای اینکه
اهمیت این رقمها احساس بشود، در رابطه با همین پتروشیم و فولاد، ما اگر خیلی بالا
نگیریم و همین ده میلیون تن را در نظر بگیریم شما این رقم را باز مقایسه بکنید با
مجموع واردات ما از بنادر و منابع ورودی. ما مجموع کالایی که در بهترین سالهایی که
وضعیت مان خوب است وارد می کنمی بیشتر آنوقت در زنجیزه تولید مثلا فولادی را که ما
اینجا تولید می کنیم، ورقی که در طرح مبارکه ایجاد خواهد شد، پشت سرش کارخانه
ماشین سازی می آورد، هزار جور صنعت را راه می اندازد و اشتغال وسیعی را ایجاد می
کند.

من می خواهم
بگویم که در کشور ما محتاج به کارشناسات خارجی نیستیم. متخصصین خودمان قدرت این را
پیدا کرده اند که طرح مبارکه را خودشان انجام بدهند، پتروشیمی ها را الآن خودشان
دارند کار می اندازند. خیلی از این کارهای بزرگ را خودشان قدرت راه انزایش را
دارند و در مورد سایر صنایع نیز، احساس می کنیم چنین قدرتی را داریم، طرح و برنامه
اش را هم داریم منتها یک حلقه از مسیر این جهش را کم داریم که باید منتظر فرصت
باشیم. از همین امکانات فعلی هم به تدریج استفاده خواهیم کرد که ان شاء الله این
می تواند تولید ناخالص ملی را بشدت بالا بکشد و این بحثی را که در رابطه با
تعزیزات حکومتی و حکم حکومتی داریم برای محدودیت افزایش قیمتها، در آن شرایط که
تولید بالا رفت، حکم حکومتی دیگر کاربرد چندانی نخواهد داشت.  آن حکم برای همین شرایط خاصی است که تولید نشان
کم است، ریالتان در جامعه بالا است، تقاضایتان هم در جامعه بسیار بالاست و ریشه
تورم را عملا همین قضیه می سازد که تورم، جنبه ریشه ای نمی تواند داشته باشد بلکه
جنبه اضطراری برای بخشهایی از جامعه دارد که جامعه بتواند به مقاومت خودش ادامه
بدهد.

و اما راجع
به کشاورزی، من خیلی خلاصه عرض می کنم: کشاورزی ما الان یک مقدار متأسفانه ارز
خواست. از اینکه ارزی که در مجلس برای کشاورزی مقرر شده 900 میلیون دلار بیشتر
نیست، لذا می بینیم کشاورز دادش بلند است که ما کود نداریم و تقاضای کشاورزیمان
تأمین نمی شود. و این خودش ممکن است منحجر به کاهش درآمدهای کشاورزی یا محصولات
کشاورزی بشود، کشاورزی ما هم یک مقداری امکانات می خواهد و البته با سرمایه
گذاریهایی که در صنایع پتروشیمی شده، در آینده مصرف ارزی کمتر خواهد شد. الان برای
بالا بردن تولیدات کشاورزی ما نیاز به ارز داریم، این یک نکته اش که مورد توجه
است.

و اما این تصور
که ما با بالا بردن امکانات روستا، آهنگ مهاجرت را به شهرها می توانیم صد در صد
متوقف کنیم، این تصور –به نظر من- خیالی است و امکان پذیر نیست این قضیه. روستاهای
ما همیشه مهاجر فرست خواهند بود حتی در بهترین شرایط درآمدی. چرا که امکانات
سرزمینی ما، آبی ما، حدی دارد برای سرمایه گذاری روستاها و بقیه بخشهای روستایی و
افزایش جمعیت به نوعی باید جذب بشوند در بخشهای صنعتی و تولیدی که ما رشد پیدا
کنیم، البته در کنار این قضیه رشد صنایع روستایی الان مطرح است که می دانید جهاد
سازندگی الان جزء برنامه هایش است که سرمایه گذاری کرده و سعی کرده که درآمدهای
روستایی را بالا ببرد و آهنگ مهاجرت را کند بکند. چنین برنامه هایی هست ولی این
تصور که ما کاملا می توانیم این مهاجرت را متوقف بکنیم از نظر واقعیتهای اقتصادی
یک تصور درستی نیست و امکان پذیر نیست مگر اینکه ما راضی بشویم که قشر عظیم
روستایی ما همیشه فقیر و محروم باقی بمانند. آن ضریت امکانات تولیدی که در اختیار
کشاورزی ما هست بی انتها نیست مخصوصا از نظر آب که مسئله مهمی در کشور ما هست و
وقتی شما همان امکانات تولیدی را در اختیار بیشتری قرار می دهید به همان تعداد فقر
را عمومی تر می کنیم در میان روستاهایتان البته در درازمدت و این چیزی است که نظام
نمی پسندد و بطور قهری ما به این سمت خواهیم رفت که ضمن اینکه تغییراتی ایجاد
بکنیم با سد زدن و راههایی که در آمدهای روستایی مان را بالا ببرد، تنظیم قیمتهای
کالاهای کشاورزی به نحوی که روستاهایمان بیشتر بهره مند بشوند بهر حال یک نوع
انتقال نیرویی از روستاها به سمت شهرها خواهد بود.

در مورد صرفه
جوئیها از این نوع که شما اشاره کردید غیر از آن حالت مصرف زدگی که من اشاره کردم
فکر می کنم که دولت این سیاست را داشته. منتها به طور گروهی از طرف برادران مسئولان
دنبال نشده است ما آن موقع که بحث خرید محصولات داخلی را مطرح کردیم و توزیع
عادلانه را مطرح کردیم برای تثبیت قیمتها و همچنین بالا بردن اقلام برنجی که می
تواند تولید بالایی داشته باشند مثل همان طرحهای آمل2 و آمل3 که در هکتار ممکن است
4تن 5تن برنج بدهند، ما حالا برنجهای خیلی با کیفیت بالا داریم که یک تن، یک تن و
نیم بیشتر در سطح هکتار به ما نمی دهند و عملا نمی تواند کشور ما را پاسخگو باشد و
ما آن طرحی که داشتیم برای این بود که عمدا با قیمت گذاری که ما می کنیم و نحوه
توزیعی که داریم دامن بزنیم بر اینکه آن اقلام پرمحصول در کشورمان گسترش پیدا کند
و ما را بی نیاز بکند از کشورهای خارجی منتها عملا بهم زده شده. ما همان موقع که
این طرح اجرا می شد و اجازه اش را ما از حضرت امام گرفته بودیم و قوی هم عمل می
کردیم باز دیدیم که خوب یک برادرانی آمدند دم جاده گیلان ایستادند و باز کردند راه
را برای کامیونها که شما بیائید ببردی برنج را به داخل شهرهای مختلف و آن هدفی را
که دولت داشت آن را از بین بردند و بعضی جاها جو سازی می شد که فلان جا مأمورین
بسیجی تیراندازی کردند و چند نفر که می خواستند مثلا 20کیلو برنج ببرند چند نفر
کشته شدند در صورتی که اصلا هیچ کدام از اینها ریشه نداشت و تا آنجا رسید قضیه که
برادران آمدند و بطور کلی به عنوان سیاست رسمی نظام عنوان کردند که آزادی برنج
بهتر هست در مجلس هم گفته شد، و این طرح بسیار خوب و انقلابی را از دست دولت
گرفتند. ما اعتقاد داشتیم که می تواند در الگوی مصرف دگرگونی ایجاد بکند و تولید
برنج را در داخل کشور بشدت بالا ببرد و ما را بی نیاز از محصولات خارجی بکند و در
عین حال کنترل هم روی قیمتها باشد یعنی در غیر این حالت شما این سیصد چهارصد هزار
تنی که الان وارد می کنیم یا یک کمی بیشتر که وارد می کنیم اگر وارد نکنید برنج
برای جبهه هایتان ندارید. برنج که مردم عادی هم یک کمی دستشان برسد اگر نرسد هم می
روند در صف نان می ایستد یعنی یک رابطه متقابلی دارند. هیچ معلوم نیست که هزینه
کدامیک از اینها بالاتر است از نظر اقتصاد ملی باز باید بنشینیم و صحبت بکنیم. ما
می بینیم که در آن شرایط با آن طرح، قدرت این را داشتیم به جبهه ها پاسخ بدهیم و
به مردم بطور نسبی پاسخ بدهیم.

ان شاء الله
موفق باشید و تشکر می کنیم و امیدواریم که ادامه سؤالات و مباحث موارد برای شماره
آینده باز در خدمتتان باشیم.

 

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت
نامه ها انسان را ميلرزاند و بيدار مي کند

امام خميني

قسمتي از
وصيتنامه شهيد مصطفي طاهريمطلق

ما جز راه حق
و راه خدا در نظر نداريم و جز براي خدا انشاء الله نرفته ايم. حقيقتا جبهه دانشگاه
انسانسازي است. حکم امام امت، حکم امام زمان (عج) و فرمان او فرمان پيمابر خدا،
فرمان خداوند متعال است. بدانيد و بدانند که ما آگاهانه راه حق را شناختيم و
انتخاب کرديم. و خداوند ما را هدايت کرد و او به ما توفيق حضور در جبهه و شهادت در
راهش را عنايت فرمود هميشه بياد خدا باشيد و بر او توکل کنيد و از او کمک بخواهيد،
که اگر چنين کنيد هرگز پشيمان نخواهيد شد و اين را نه من بلکه هر کسي به اندازه
اعتقاد و ايمانش و درک و احساس کرده است اين را بدانيد، هرکجا که بحکم اسلام و
دين، و ايمان قلبي خود عمل کنيد، نه از جهت مادي و نه از جهت معنوي هرگز ضرر نمي
کنيد و سعي کنيد هميشه چنين کنيد که رستگاري و خوشبختي بزرگ در اين است با يکديکر
و با همه مهربان باشيد گذشت، رضا به قضاي خدا و توکل بر خدا را سرلوحه و مهمترين
وسيله پيشرفت در زندگي خود قرار دهيد که تنها ره سعادت در دنيا و آخرت همين است.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد مسعود سازگار

پيام به مسئولين

1-منحل
کارتان را عبادتگاه دانسته و خدمت به اين ملت ايثارگر را خيرات براي آخرتتان
بدانيد.

2-با نفستان
پيکار کنيد، نکند مقام شما را بگيرد و از خدمت به اين امت محروم بازمانيد.

3-حب جاه
نداشته باشيد، مبدأ کارتان را خدا قرار دهيد و سپس از هيچ حرکتي هراسي بدل راه
ندهيد.

4-هدفتان
خدمت باشد نه خيانت به امانت، بدانيد خداوند همه جا با شماست و هو معکم اينما
کنتم.

5-گوش به
فرمان امام و آيت الله منتظري باشيد تا در کارها موفق باشيد.

6-با دشمنان
اسلام قاطع و با دوستان اسلام مهربان برخورد کنيد. به اميد موفقيت همه خدمتگزاران
اسلام و مسلمين.

خدايا،
بارالها، سپاس ترا که لطفي در حق من نمودي و بنده حقير را در صف پيکارگران و
جهادگران درگاهت قرار دادي.

خدايا، قسمت
مي دهم به عظمت سرور شهيدان آقا اباعبدالله موقع جان کندن آنحضرت را بربالينم
برسان تا ايشان سرم را بر زانو گرفته و بدين صورت جان کندنم نيکو شود.

خدايا، ترا
قسمت مي دهم به فاطمه زهرا (س) قلبي بمن عطا کن که فقط ترا بخواهد و به
بازماندگانم صبر زهراگونه عطا بفرما.

قسمتي از
وصيتنامه شهيد حسين جوادي حسين آبادي

… ولي به
حال پدر و مادري که فرزند دارند ولي در اين موقعيت به جبهه نمي فرستند چرا که
فرزند امانت خداست در دست پدر و مادر، و اينها در امانت خدا خيانت مي کنند، اي واي
بر تو پدر و مادي که فقط به فکر فرزند خودت هستي و نه به فکر اسلام و انقلابي و نه
به فکر جواب خدائي در قيامت، و از همه اينها غافلي و کمي فکر نمي کني که اصل زندگي
ما آخرت است که جاودانه خواهد بود در آنجا جواب خدا را چه دهم، جواب امام حسين (ع)
شهيد راچه دهم، جواب زينب کبري را چه دهم برادر و پدر و عمو و همه کسانش شهيد
شدند. اي واي بر 1در و مادري که شمغول دنياي تنها شدند و فرزند خودشان را هم به
دنيا مشغول مي دارند، نه جهادي نه همتي نه زکاتي نه نماز جماعتي نه نماز جمعه اي
نه کارخيري، و فکر مي کنند، مسلماني فقط نماز و روزه ماه رمضان است بدانيد به خدا
قسم اين مسلماني نيست.

اي فرزندان
عزيز، اي نور جشمان امام، اي دوستان نداي هل من ناصر ينصرني امام بلند است اگر
سعادت دنيا و آخرت مي خواهيد بشتابيد بسوي جبهه، بيائيد بسوي خدا، امام را تها
نگذاريد قلب امام را به درد نياوريد.

اي فرزندان
شما امانت خدائيد کاري بکنيد که رضاي خداي تعالي در آن باشد اگر فرمان امام است که
جبهه از اهم واجبات الهي است و هيچ چيز مانع او نمي شود وظيفه تو هست که به جبهه
بيائي و در جبهه آمدنت هزارها مشکل پيش مي آيد که بايد آنها را پشت سر گذاري و
بالاخره روانه جبهه بشوي.

نگو چرا فلان
شخص نمي آيد اگر خدا از تو جواب بخواهد نمي تواني چنين چيزي جواب دهي اي فرزند
سرگرم کار و کسب و پول و زن و زندگي دنيائي نشو که از خدا غافل باشي نمي گويم
اينها بد است، اينها خوب است به شرطي که رضاي خدا در آن باشد اما او را به خدا اگر
ديدي رضاي خدا در اين است که از همه اينها بگذري و بيائي جبهه، گول شيطان را نخور
و بيا، بيا خدا را پيدا کن، بيا به خدا برس، بيا زندگي آخرت را آباد کن، بيا
جاودانه سرافراز باش.

 

/

حسن ظن به خدايتعالي

«تجلي
عرفان از مناجات ماه شعبان»

قسمت دوازدهم

آيت الله
محمدي گيلاني

حسن ظن به
خدايتعالي

فراز چشمگير
حسن ظن بالله تعالي.

باب «حسن ظن
بالله عزوجل» در اصول کافي و نقل بعضي از روايات آن.

هر آفريده اي
بمقتضاي نفع يا ضرري که در آن است، در معرض دعواي ربوبيت از براي خويش است، و
نيازمندان اکثرا با ديده استقلال در آن مي نگرند، و بر اين اساس، کثيرياز اشياء
مانند ملائکه و کواکب و احجار و اشجار و جن و انس مورد پرستش واقع شده اند.

نهي قرآن از
مطلق شرک در عبادت، و امر بعبادت مستخلص گرديده از ايادي ربوبيت اکوان، عبّاد اموال
و عبّاد رجال، و عبد خويشتن، بهترين شرکاء خداوند متعال است!

دشواري در
تحصيل اخلاص، اعتماد بر عمل را متزلزل مي سازد، بلکه تحصيل اخلاص هم منشأ حقي بر
خداي تعالي نمي شود.

يگانه تکيه
گاه وثيق حسن ظنّ يعني اعتقاد خير به خداوند منّان است.

حديث: «انا
عند ظنّ عبدي المؤمن بي ان خيراً فخيراً و ان شراً فشرّاً» حسن ظن بالله پايه
اساسي بسياري از مقامات معرفت است، حسن ظنّ به خداي تعالي احياناً منشأ الهام غيبي
و امداد الهي مي شود.

قصه مادر
موسي (ع)، گذاشتن موسي را در تابوت و  بدست
امواج دريا سپردن، در آينه اين عمل، سواد عين توکل و نقطه دائره تفويض و سويداء
قلب تسليم و اشرات ابروان رضا و قامت استوار طمأنينه نمايان است.

قوله:

«الهي ان کان
صغر في جنب طاعتک عملي فقد کبر في جنب رجائک املي، الهي کيف انقلب من عندک بالخيبه
محروماً و قد کان حسن ظنّي بجودک ان تقلبني بالنّجاه مرحوماً، الهي و قد افنيت
عمري في شرّه السّهو عنک و ابليت شبابي في سکره التّباعد منک؛ الهي فلم استيقظ
ايّام اغتراري بک و رکوني الي سبيل سخطک، الهي و انا عبدک و ابن عبدک قائم بين
يديک متوسّل بکرمک اليک، الهي انا عبد اتنصّل اليک ممّا کنت اوجهک به من قلّه
استحيائي من نظرک و اطلب العفو منک اذا العفو نعت لکرمک».

الهي اگر در
کنار طاعتت، عملم ناچيز است؛ در کنار اميدواري بکرمت، آرزويم بزرگ است. الهي چگونه
از آستان جودت، تهي دست و محروم برمي گردم در صورتي که حسن ظن من به جودت اين بوده
که برمن خواهي رحمت آورد، و مقرون به نجاتم بر مي گرداني؟ الهي در حالي که عمرم را
در تيره روزي غفلت از تو تباه نمودم، و دوران جوانيم را درمستي دوري از تو فرسوده
ساختم، در ايامي که مغرور پرده پوشي تو بودم و در راه غضب تو گام بر مي داشتم
بيدار نگشتم، اي خدا هم اکنون من آن عبد فرزند عبد توام که در پيشگاه تو ايستاده،
و کرم عميمت را وسيله بازيافتن درحوزه بخشايشت قرار داده ام، الهي من عبدي هستم که
بآستانت جهت عذرخواهي از کردارهاي زشتي که ناشي از کم حيائيم در محضرت بود، آمده
ام، و از درگاهت خواستار عفوم، چه عفو و گذشت از اوصاف کرم تو است.

حسن ظن بالله
تعالي

حسن ظن بجود
و رحمت باريتعالي چنانکه مي بينيد مورد استناد نجات و رهائي از خواري تهيدستي و
حرمان واقع شده است و دعا کننده عارف، حرمان و نوميدي را با وجود حسن ظن به
خدايتعالي، در تعبيري بظاهر استفهام انکاري، تا عدم آباد امتناع رانده است.

امام
المحدثين شيخ کليني «قدس سره» بابي دراصول کافي شريف به عنوان «حسن الظن بالله
عزوجل» افتتاح و رواياتي از عترت رسول الله صلوات الله عليه و عليهم در آن آورده
اند که بعضي از آنها را ذکر مي کنم، سپس در تبيين آن وارد مي شويم: جناب کليني از
امام باقر عليه السلام نقل ميس کند که رسول الله صلي الله عليه و آله فرمودند که
خداوند متعال مي فرمايد:

«لا يتّکل
العاملون علي أعمالهم التي يعملونها لثوابي، فانهم لواجتهدوا و أتعبوا أنفسهم –اعمارهم-
في عبادتي کانوا مقصرين غير بالغين في عبادتهم کنه عبادتي فيما يطلبون عندي من
کرامتي و النعيم في جناتي و رفيع الدرجات العلي في جواري ولکن برحمتي فليثقوا و
فضلي فليرجوا والي حسن الظّن بي فليطمئنوا فانّ رحمتي عند ذلک تدرکهم، و مني
يبلغهم رضواني، و مغفرتي تلبسهم عفوي، فاني انا الله الرحمن الرحيم و بذلک تسمّيت»[1]«عابدان
و پارسيان بر اعمالشان که به انگيزه پاداشم انجام مي دهند، تکيه نکنند، زيرا اگر
همه کوششها و رنجها و عمرهايشان را در پاي عبادتم بريزند، در عبادتشان مقصرند، و
به کنه عبادتم در آنچه که از کرامتم و نعمتهاي بهشتم و درجات رفيعه و عاليه در
جوارم مي طلبندت، نمي رسند، ولي برحمتم اعتماد کنند، و به فضل و احسانم اميدوار
شوند و به حسن ظنّ بمن بيارامند؛ در اين هنگام است که رحمتم آنان را در مي يابد، و
بخشايشم رضاء مرا به آنان مي رساند‌، و مغفرتم، جامه عفوم را در انداشان مي
پوشاند، زيرا فقط من ارحم الرّراحمينم و به اين وصف نامگزاري شده ام».

و از امام
رضا عليه السلام روايت مي کند که فرمودند: «أحسن الظّنّ بالله فان الله عزوجل
يقول: انا عند ظن عبدي المؤمن بي، ان خيراً فخيراً و ان شراً فشراً».[2]

«گمان نيک به
خداوند متعال داشته باش زيرا خداي عزوجل مي فرمايد: من در کنار گماني که بنده
مؤمنم به من دارد مي باشم؛ اگر گمان وي به من، نيک و خير است، نيکي و خير مي بيند،
و اگر گمان وي به من، شر و بدي است، شر و بدي خواهد ديد».

و از سفيان
بن عيينه نقل مي کند که گفت شنيدم امام صادق عليه السلام مي فرمودند:

«حسن ظن به
خداي متعال اين است که اميدوار نباشي مگر به خداي تعالي، و همي نداشته باشي مگر از
گناه خود»[3]

تبيين حسن ظن
بالله

و اما تبيين
«حسن ظن بالله» و چگونگي نجات از مذلت تهيدستي و حرمان در بازار بحقيقت بوسيله اين
سکه صاحب عيار: «حسن ظن وثقه بالله تعالي» با درک اين مقدمه است.

هر آفريده اي
را درج هان طبيعت مي نگريد، در معرض دعواي ربوبيت از براي خويش است، زيرا هيچ
مخلوقي در سراي طبيعت نيست مگر آنکه دوري، نفعي يا ضرري بوديعت نهاده شد است و
بنحوي مظهر اسم شريف «نافع» يا «ضار» است و بهمين مقداري که در آن، از اين صفت
بوديعت نهاده شده، و چند صباحي عاريت دار اين نعمت الهي گرديده، و کرنش و تذلل
اکثر خلق را به خود جلب مي نمايد و حتي انسان که اشرف مخلوقات است مي بينيد چگونه
محتاج به آشاميدن داروئي مي شود که طبعاً از آن نفرت دارد و اکثراً آن را در
سودمندي و شفاء با ديده استقلال مي نگرند. و هر آفريده اي در اين نشأه جسماني با
اين نعت ربوبي، برخي از نيازمنديهاي نيازمندان را برآورده و نيايشهاي فطري آنها را
اجابت مي نمايد و بر اين اساس است که بسياري از موجودات امکاني (مانند فرشتگان و
ستارگان و افلاک و احجار و اشجار و برخي از حيوانهاي بي زبان و جن و انس) مورد
پرستش واقع شده اند، و هر يک معبود طائفه اي از نوع آدمي گرديده اند، و مآلا از
صراط مستقيم سعادت حقيقي که «لقائ الله تعالي» است گم گشته اند و براي ابد از لقاء
الله محروم گرديده و در جهنم بعد گرفتار 
شده اند.

و چون
پروردگار متعال که اين نعت ربوبي «نفع و ضرر» را در مخلوقات به امانت سپرده، مي
دانست، نيازمندي را که در نفوس مردم سرشته اند، آنها را به بهره گيري از اين ودايع
سوق مي دهد، هشدار داده اند: «فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرک
بعباده ربه احداً»[4].

هرکس که طالب
سعادت حقيق و اميدوار به لقاء پروردگارش هست،بايد عمل صالح انجام دهد، عملي که در
آن شايبه اي از فساد نباشد، و در عبادت پروردگارش، احدي را شريک نگرداند».

لفظ «أحد» که
به دنبال نفي واقع مي شود، مفيد استغراق است، يعني همه چيز (از دوي العقول و غير
آنها) را در برگفته و مشمول حکم نفي مي نمايد و در آيه فوق اين معنا به خوبي روشن
است يعني: هيچ يک از اشياء (اعم از عاقل و غيرعاقل) را شريک عبادت پروردگار
ننمايد، و همين معنا مضمون آيه: «و ما امروا الا ليعبدوالله مخلصين له الدين»[5]
و آيه: «ألا لله الدين الخالص»[6]
يعني: دين مستخلص گرديده و از ايادي ربوبيت اکوان و آفريدگان، مطلوب خداوند متعال
است و حاجتمند در جلب منافع و دفع مضار بايد فقط به سوي حضرتش التجاء آورد بدون
آنکه سببي را تعيين کند، زيرا همه اسباب را محدود آفريده است و در حيطه قدرت
نامتناهي او است که اين اسباب معروفه را نابود کند و اسباب نويني پديد آورد و او
تبارک و تعالي قاهر و غالب مطلق است و در قضائ حاجات محتاجين، مغلوب سبب مخصوصي
نيست و «ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شيء قدراً»[7].

و همين است
معناي اخلاص عملو دين خالص که انحراف از آن، ضلال و سقوط در هاويه شرک است، و
همانطور که گفتيم: واقع شدن اشيائ و اکوان در معرض ربوبيت فرقي در بين آنها نيست
زيرا مي شود که «اصناف مختلف»  اموال در
معرض ربوبيت قرار گيرند چنانکه از صيحج بخاري از روسل الله صلي الله عيه و آله  روايت شده که فرمودند: «تعس عبدالدينار، تعس
عبدالدرهم،نعس عبدالقطيفه، تعس عبدالخميصه،تعسوانتکس و اذاشيک فلا انتغش»:

«هلاک باد
بنده دينار درهم، هلاک باد بنده حوله، هلاک باد بنده جامه، هلاک و سرنگون باد و
چون خار به پايش رود هرگز خارجش نسازد». و از آن سرور است که فرمودند: «الشرک في
هذه الأمه أخفي من دبيب النمل».

چنانکه ممکن
است «اصناف مختلف» رجال در معرض ربوبيت قرار گيرند. و جناب کليني قدس سره از ابي
بصير نقل مي کند که گفت:

«سألت
أباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل: ‍[اتّخذوا احبارهم و رهباتهم اربابا من
دون الله] فقال: اما والله ما دعوهم الي عباده انفسهم ولو دعوهم الي عباده انفسه
لما اجابوهم، ولکن احلوا لهم حراما و حرموا عليهم حلالاً  فعبدوهم من حيث لا يشعرون»:[8].

«از امام
صادق عليهالسلام از کلام الهي [اهل کتاب، علماء و پارسايانشان را پروردگارهايي خير
خداي تعالي اتخاذ نمودند] پرسيدم، امام عليه السلام در پاسخم فرمودند: هان! بخدا
سوگند که علماء و زهاد، آنان را به عبادت خودشان دعوت نکردند. و بر فرض که دعوت مي
کردند، آنان اجابت نمي نمودند، بلکه مقصود از ربوبيت آنان، اين است که اموري را
حلال و اموري را بهواي خويش برآنان حرام مي کردند و آنان نيز کورکورانه اطاعت مي
نمودند و بطور ناخودآگاه، آنان را مي پرستيدند».

و همين مضمون
از طريق اهل سنت از عدي بن حاتم طايي نقل شده در هنگامي که براي تشرف به اسلام
خدمت پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله رسيد مي گويد که آن حضرت جهت تعريض به
من،آيه را تلاوت مي فرمود: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم…» من عرض کردم که ما آنان
را پرستش نمي کرديم، فرمودند: «اليس يحرمون ما احل الله فتحرمونه و يحلّون ما حرم
الله فتحلّونه؟ قلت: بلي، قال قتلک عبادتهم».

و حتي ممکن
است نفس خود را در معرض ربوبيت قرار دهد و آن را در کمالات و مکارم اخلاق و عبادات
خويش مستقل پندارد، و العياذ بالله بدينوسيله بر خداي تعالي منت گذارد و بهمين
خودپرستي، قرآن مجيد اشارت مي فرمايد: «يمنون عليک أن أسلموا قل لا تمنّوا عليّ
اسلامکم بل الله بمن عليکم ان هداکم للإيمان ان کنتم صادقين»[9]
– بر تو منت مي گذارند که اسلام آورده اند، بگو اسلامتان را بر من منت منهيد، بلکه
خداوند متعال بر شما منت مي گذارد که شما را به سوي ايمان هدايت فرموده، اگر
راستگو باشيد.

و بسا که
مخلصين در عبادات که اعمالشان از ربوبيت اکوان مستخلص گرديده، ناخودآگاه در
اخلاصشان به خودپرستي مبتلا مي شوند و خويشتن را در نعمت اخلاص مستقل مي بينند و
معاذالله بر خداي تعالي به اين پندار منت مي گذارند، و رؤيت اخلاص به اين کيفيت،
شرک است. و با اين محاسبه، مخلص چناني همانند عباد اموال و رجال از قذارت شرک مبرا
نيست و بديهي است که عمل شرک آلود بهر کيفيتي که باشد منشأ قرب الي اله تعالي نيست
چنانکه در ذيل آيه «و لا يشرک بعباده ربه احدا» توضيح داديم. و در حديث قدسي که
هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مي کند همين واقعيت با بياي لطيف
نمودار است:

«يقول الله
عزوجل: انا خير شريک فمن عمل لي و لغيري فهو لمن عمل له غيري»[10]
خداي عزوجل مي فرمايد: من بهترني شريکم، پس هرکس عملي را براي من و غير من انجام
دهد، آن عمل تماماً از آن غير من است که برايش انجام گرفته.

پس با اين
همه دشواري که در تحصيل اخلاص است، چگونه مي توان بر عمل اعتماد نمود؟! و بر فرض
تحصيل اخلاص و رهايي از معبوديت اکوان و ربوبيت نفس، عامل اخلاصمند

چه حقي بر
خداي تعالي دارد؟ و چطور مي تواند عبادات خالص خويش را ثمن معامله کرامه الله
تعالي و درجات عاليه در جوارش قرار دهد؟ مگر نه اين است که عامل و عمل و اخلاص و
همه مبادي عاداتش، ملک خداي منان است؟ پس تکيه بر اعمال، نوعي خود فريبي است، بلي
تکيه گاه وثيق فقط، حسن ظن يعني اعقتاد خير بخداوند عزوجل و اينکه فقط حضرتش جواد
مطلق و ارحم الراحمين است، و اين گونه حسن ظن بالله تعالي که با جان مؤمن، متحد
شود، ترديدي نيست که نفس وي، قابل تام براي رحمت و فضل الهي مي گردد، و خداي تعالي
که  فاعل تام است، رحمت و فضل خويش را بي
دريغ به او افاضه مي فرمايد و بقدر تقاضايش، جود و انعامش را به وي عرضه نموده و
سرشار از مواهب خويش مي گرداند، و اگر – العياذ بالله- سوء ظن به خداوند متعال
دارد، قابليت وي ناقص است و طبعا از پذيرش عنايات الهي اباء خواهد داشت و حديثي که
از امام رضا عليه السلام نقل نموديم، گوياي همين واقعيت است: «ان الله عزوجل يقول:
انا عند ظن عبدي المؤمن بي ان خيراً فخيراً و ان شرّاً فشرّاً».

حسن ظن به
خداوند عزوجل و اعتقاد خير به حضرتش پايه اساسي بسياري از مقامات معرفت است و اهل
تدبر مي دانند که زيرباني اصلي مقامات توکل و تسليم و تفويض و طمأنينه و نظائر
اينها، همانا حسن اعتقاد به خداوند تبارک و تعالي است، و حسن ظن بالله تعالي که
ملازم با وثق برحمت و عنايت او است، احياناً منشأ الهام غيبي و تأييد و امداد الهي
مي شود، و راه خروج از مهالک را ارائه مي دهد، و قصه مادر موساي کليم علي نبينا و
آله و عليه السلام شاهدي روشن و صادق بر اين دعوي است: «اذ اوحينا الي أمک ما
يوحي، أن اقذ فيه في التابوت فاقذ فيه في اليمّ فليقه اليمّ بالسّاحل يأخذه عدوّ
لي و عدو له»[11].

حسن ظن به
خداوند متعال، پايه اساسي جهت الهام در قلب سليم و شريف اين بانوي مکرمه بوده که
چگونه خود و نوزاد و خاندان خويش را از مهلکه طغيان فرعون رهايي بخشد و با وثوق
تام منبعث از اعتقاد نيک به خداي منان، نوزداش را در تابوت بگذارد و به پيروي از
الهام الهي به کام امواج دريا بسپارد، و لعمرک ايها القاري، در آينه اين عمل که
رشحه اي از چشمه زلال اعتقاد نيک به پروردگار منان است، سواد عين توکل و نقطه
دائره تفويض و سويداء قلب تسليم و اشارات ابروان رضا و قامت استوار طمأنينه را مي
توان مشاهده کرد اما «لمن کان له قلب اوالقي السمع و هو شهيد» و نتيجه بحث آنکه
صاحبان حسن ظن به خداي عزوجل او اعتقاد خير به حضرتش، در کمال انبساط مي توانند با
ندبه و لابه عرض کنند:

«الهي کيف
انقلب من عندک بالخيبه محروما و قد کان حسن ظني بجودک ان تقلبين بالنجاه مرحوماً»!

ادامه دارد

بلاهاي جديد

امام رضا«ع»:

«کلما احدث
العباد من الذنوب ما لم يکونوا يعملون احدث الله لهم من البلاء ما لم يکونوا
يعرفون». (کافي – ج2- ص275)

هر وقت مردم
گناهان تازه اي را مرتکب گردند، خداوند آنان را به بلاهاي تازه اي دچار مي نمايد.

 



[1] – کافي – ج2- ص71.

/

اصول اعتقادي اسلام

اصول اعتقادي
اسلام

«معاد»

قسمت نوزدهم

معاد جسماني

آيت الله
حسين نوري

همانطور که
در مقاله قبل گفتيم: يکي از بحث هاي مهم «معاد» اين است که آيا معد روحاني است يا
جسماني است؟ يعني: آيا در روز قيامت فقط ارواح انسانها محشور مي شود و در آن صحنه
براي دريافت پاداش و کيفر اعمال خود حضور مي يابد؟ و يا اجسام آنها نيز پس از
اينکه پوسيده و متلاشي گرديده است مجدداً تشکيل مي شود و ارواح به آنها تعلق مي
يابد و همان انسان که در دنيا با روح و بدن خود انسان بود در همان صحنه نيز با
همان بدن و همان روح که داشت پا بعرصه محشر مي گذارد و به تناسب اعمال خود به بهشت
يا جهنم نائل مي گردد؟.

چنانکه قبلا
گفتنه شد نظريه صحيح همان نظبريه دوم است که با آيات قرآني واحاديث معتبر اسلامي
تطبيق مي کند.

عالم
عاليمقام اسلامي علامه حلي در کتاب «نهج الحق» مي گويد:

«المسأله
السادسه في المعاد هذا اصل عظيم من ارکان الدين و جاحده کافر بالاجماع و من لا
يثبت المعاد البدني فانه کافر اجماعا و لا خلاف بين اهل الملل في امکانه لانه
تعالي قادر علي کل مقدور و لا شک ان ايجاد الجسم بعد عدمه ممکن.

يعني مسأله
ششم (در رابطه با اصول اعتقادي اسلام) اصل معاد است و اين اصل بزرگي از پايه هاي
دين است و کسيکه آنرا انکار کند براساس اجماع و اتفاقي که در ميان مسلمانان بوقوع
پيوسته است کافر است و کسيکه به معاد بدني (معد جسماني) اعتقاد نداشته باشد محکوم
به کفر است و ميان تمام ملت ها اين مطلب مورد اتفاق است که بازگشت بدن انسان پس از
مرگ امکان پذير است و از طرفي نيز ترديدي نيست که خداوند متعال بر هر چيزي که
امکان پذير است قدرت دارد. [1]

هنگامي که
اين موضوع را از ديدگاه آيات قرآن کريم مورد مطالعه قرار مي دهيم مي بينيم اين
آيات بطور کلي 2 دسته است:

1-آياتي که
وضع سيما و چهر هاي انسانها را در روز قيامت بازگو مي کند و همچنين آياتي که از
لذتهاي جسماني بهشتيان و آلام جسماني جهنميان و از لباسهاي فاخري که بهشتيان بر تن
دارند و جامه هاي آتشيني که بجهنميان پوشانده مي شود سخن مي گويد و بالاخره آياتي
که دلالت بر گواهي دادن اعضاي بدن مانند دست و پا و چشم  و گوش و زبان و حتي پوست بدن در باره اعمل انسن
در روز قيامت دارندم.

اينها همه
بطور صريح و روشن اين مطلب را اثبات مي کنند که معاد روز قيامت تنها روحاني نيست و
محشور شوندگان داراي جسم نيز مي باشند و در مقاله گذشته به شرح قسمتي از آنها  پرداختيم.

2-آياتي که
مي گويند اين بدنها با اين اعضا و اندام از ذرات بدن دنيوي ساخته شده است و بعبارت
ديگر اين پيکرها که در صحنه قيامت حضور يافته است عينا همان پيکرهائي است که در
دنيا وجود داشت. و هم اکنون آن بدنهاي دنيوي پس از پوسيدن و متلاشي شدن مجددا
ساخته شده و براي بدست  آوردن نتائج اعمالي
که در دنيا انجام داده است به اين صحنه آورده شده است.

در اين مورد
براي نمونه تعدادي از دسته دوم را اينجا مي آوريم:

الف-

«و ضرب لنا
مثلا و نسي خلقه قال من يحي العظام و هي رميم قل يحييها الذي انشاها اول مره و هو
بکل خلق عليم».[2]

يعني براي ما
مثلي – در حالي که خلقت خود را فراموش کرده بود. زد و از روي استبعاد گفت اين
استخوانهاي پوسيده را که زنده مي کند؟ بگو آن خدائي که به آنها از آغاز حيات
بخشيده آنها را مجدداً زنده مي کند و او بهر خلقت دانا است.

يعني: امکان
و تحقق اين موضوع به قدرت و علم خداوند بستگي دارد:

ذرات بدن و
تکه هاي استخوانهاي پوسيده بدن انسانها در هر جا که باشد و هر اندازه که زير پوشش
زمانهاي طولاني قرار گرفته باشد در علم خداوند محفوظ است و از طرفي آن خداوندي که
با قدرت خود در آغاز به آن حيات بخشيده است و آنرا در مسير نطفه و علقه و مضغه و
دوران جنين بودن پيش آورده است قدرت آن را دارد که مجددا آنرا زنده کند. بنابراين
اين استبعاد، بيجا و بي اساس است.

ب-

«ايحسب
الانسان الن نجمع عظامه بلي قادرين علي ان نسوي بنانه»[3].

آيا انسان
چنين گمان مي کند که ما در روز قيامت استخوانهاي او را جمع نمي کنيم؟ بلي ما قدرت
داريم که سر انگشتان او را هم- مانند اول- درست کنيم.

در اينجا
بايد دانست که مسأله خطوط سر انگشتان مسأله جالبي است.

اگر دقت کنيد
در داخل سر انگشتان دستها خطوط بسيار ريز را با شکلهاي منظم و جالب مي بينيد شکل و
خصوصيات اين خطوط با وسائل دقيق علمي که امروز معمول گرديده است بهتر روشن مي شود.

براساس تجارب
دانشمنداني که در اين قسمت مطالعه کرده و تجارت فراواني بدست آورده اند يکي از
مظاهر امتياز اشخاص نسبت بهم همين خطوط است که مورد انگشت نگاري نيز قرار مي گيرد
با اينکه همه افراد در سر انگشتهاي دستهاي خود اين خطوط را اساسا دارند ولي در
شکلو خصوصيات همه با هم فرق دارند بطوريکه دو نفر را نمي توان در سطح کره زمين
پيدا کرد که از لحاظ خطوط سر انگشتان با هم مساويي و مشابه باشند.

ممکن است دو
نفر انسان در قد و قامت و سيما و صدا با هم مشابه باشند ولي در خطوط سر انگشتان
هرگز با هم مشابه نيستند.

مي دانيم
امروز يکي از راههاي شناخت اشخاص با همين موضوع انگشت نگاري ارتباط پيدا مي کند که
با وسائل علمي تصويري از اين خطوط را بر مي دارند و آنرا بايگاني مي کنند و تاکنون
دو نفر پيدا نشده است که از اين جهت با هم مشابه باشند.

حتي برخي از
انسانها که مرتکب جرمي گرديده اند پوست داخلي سر انگشتان دست خود را سوزانده اند
تا خطوطي که پس از التيام زخمهاي انگشتهاي آنها بوجود مي آيد با خطوط اول فرق
داشته باشد ولي شگفت آنکه آن خطوط پس از التيام عينا با خطوط اول مساوي بوده است و
هيچ تفاوتي حاصل نشده است[4]
.

ج-

«و قالوا
ائذا کنّا عظاماً و رفاتاً أئنا لمبعوثون خلقا جديدا قل کونوا حجاره او حديداً امو
خلقا مما يکبر في صدورکم فسيقولون من يعيدنا قل الذي فطرکم اوّل مرّه فسينغضون
اليک رؤسهم و يقولون متي هو قل عسي ان يکون قريباً»[5].

در آن عصر که
پيامبر بزرگ اسلام «ص» با نزول آياتي از قرآن مجيد با تأکيد فراوان از معاد و زنده
شدن مردم پس از مرگ سخن مي گفت گروهي اين موضوع را استبعاد مي کردند و با تعجب مي
گفتند ما پس از اينکه استخوان پوسيده شديم چگونه مجددا زنده و برانگيخته مي شويم؟

در پاسخ اي
رسول ما بگو: «شما سنگ باشيد يا آهن و يا خلقتي سخت از سنگ و آهن باز بامر خداوند
زنده مي شويد پس اگر دوباره بپرسند که ما را زنده مي کند؟ بگو همان خدائي که اول
بار شما را آفريد، آنگاه آنها با اين ديل قاطع سر بزير افکنده خواهند پرسيد: اين
وعده کي تحقق خواهد يافت؟ تو در پاسخ بگو اين جريان شايد نزديک باشد.

و بالأخره
آياتي از قرآن مجيد که بطور روشن دلالت بر جسماني بودن معاد دارد فراوان است و هم
اکنون به ذکر اين چند آيه اکتفا گرديد. پس از قرآن در مدارک و منابع ديگر اسلامي
نيز شواهد بسياري براي اين موضوع وجود دارد.

مثلا در نهج
البلاغه در مواردي از جريان برانگيخته شدن انسانها از دل خاک سخن بميان آمده است
که يکي از آنها را که در «خطبه غرّاء» يعني برجسته و نوراني و دانشمند بزرگوار سيد
رضي در آغاز آن مي گويد: و هي من الخطب العجيبه اين خطبه از خطبه هي شگفت آور است
وجود دارد و در اينجا ذکر مي کنيم:

«حتّي اذا
تصرّمت الامور و تقضّت الدهور و ازف النشور، اخرجهم من ضرائح القبور و اوکار
الطّيور و اوجره السّباع و مطارح المهالک سراعاً الي امره مهطعين الي معاده»[6].

يعني: هنگامي
که رشته کارهاي اين جهان بپايان رسيد و روزگار- دنيا سپري شد و برانگيخته شدن مردم
نزديک گرديد خداوند مردگان را از ميان قبرها و آشيانه پرندگان و لانه درندگن و
ميدانهاي جنگ بيرون مي آورد و آنها در حالي که آماده انجام فرمان حق تعالي درباره
خود هستند بسرعت بسوي بازگشتگاهي که خداوند براي آنها قرار داده است مي روند.

و همچنين در
مواردي حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در مقام نصيحت يا يکدنيا رأفت و دلسوزي اين
نکته را خاطرنشان مي کند که اين بدنهاي شما طاقت آتش سوزان جهنم را ندارد بنابراين
بر خودتان رحم کنيد و بوسيله ارتکاب گناهان خود را شايسته آن آتش نگردانيد:

«و اعلموا
انّه ليس لهذا الجلد الرفيق صبر علي النار فارحمو نفوسکم فانّکم قد جرّبتموها في
مصائب الدنيا افرايتم جزع احدکم من الشوکه تصيبه و العثره تدميه و الرمضاء تحرفه
فکيف اذا کان بين طابقين من نار…

ايّها اليفن
الکبير الذي قد لهزه القتير کيف انت اذا التحمت اطواق النار بعظام الاعناق، و نشبت
الجوامع حتّي اکلت لحوم السّواعد فالله الله، معشر العباد، و انتم سالمون في
الصّحه قبل السّقم، و في الفسحه قبل الضيق، فاسعوا في فکاک رقابکم من قبل ان تغلق
رهائنها، اسهروا عيونکم، و اضمروا بطونکم، و استعملوا اقدامکم، و انفقوا اموالکم،
و خذوا من اجسادکم فجودا بها علي انفسکم و لا تبخلوا بها عنها، فقد قال الله
سبحانه: «ان تنصرو الله ينصرکم و يثبت اقدامکم» و قال تعالي: «من ذاالّذي يقرض
الله قرضا حسنا فيضا عفه له و له اجر کريم»[7].

يعني: بدانيد
که براي اين پوست نازک بدن شما صبر و شکيبائي بر آتش نيست بنابراين به خودتان رحم
کنيد و شما خودتان را در دنيا بوسيله مصيبتها و سختيها آزموده ايد.

ايا ديده ايد
که يکي از شما چگونه از خاري که ببدن او فرو مي رود چگونه ناله و اظهار درد مي
کند؟ و از يک لغزيدن کوچکي که چند قطره خون از بدن او مي آيد و از ريگ گرم بيابان
که بدن او را مي سوزاند چگونه بيتاب مي شود؟ پس چه حالتي خواهد داشت آن وقتي که
ميان دو طبقه از آتش جهنم باشد؟…

اي پير
سالخورده که ناتواني و ضعف دوران پيري او را فراگرفته است! چگونه خواهي بود هنگامي
که طوقهاي آتشين به استخوانهاي گردنت فرونشسته و غل و زنجيزهاي آتشين بر بازوها
فرورفته حتي گوشتهاي آنرا خورده باشد.

اي بندگان
خدا، از خدا بترسيد از خدا بترسيد در حال تندرستي پيش از آنکه مريض شويد در وسعت و
رفاه پيش از آنکه در سختي و تنگي قرار بگيريد در آزاد کردن خودتان از آتش دورخ پيش
از آنکه در گرو آن قرار بگيرد بکوشيد چشمهاي خود را بيدار نگاه بداريد و با گرفتن
روزه بدنهاي خود را به زحمت بياندازيد و گامهاي خود را در راه نيکي و صلاح استوار
بداريد و اموال خود را در راه خدا انفاق کنيد و بدنهاي خود را فداي جانهاي خود
نمائيد (درراه تهذيب نفس و تزکيه روح به بدنهاي خود رنج و زحمت بدهيد) و در اين
کار هرگز: بخل نورزيد که خداوند متعال فرموده است:

«ان تنصرو
الله ينصرکم و يثبّت اقدامکم»[8]  يعني اگر خدا را ياري کنيد خدا نيز شما را ياري
خواهد کرد و گامهاي شما را استوار خواهد کرد و نيز فرموده است.

«من ذاالّذي
يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له و له اجر کريم»[9].

کيست که
بخداوند وام بدهد، وام نيکوئي که خداوند چندين برابر آن باو عنايت مي کند و براي
او پاداش بزرگي مقرر داشته است.

و بالأخره در
اين کتاب بزرگ نيز از اين قبيل نمونه ها بسيار است و اکنون باين اندازه اکتفا مي
گردد. تا با توفيق خداوند متعال اين بحث تکميل شود.

ادامه دارد

 



[1] – کفايه الموحدين ج3 ص74.

/

عرش و کرسی

تفسیر سوره
رعد

هدایت در
قرآن

قسمت یازدهم

آیت الله
جوادی آملی

عرش وکرسی

بحث در مورد
عرش و کرسی در دو قسمت ادامه می یابد. در قسمت نخست به بررسی روایاتی می پردازیم
که عرش را، مقام علم الهی معرفی نموده اند و در قسمت دوم به بررسی اینکه از کدام
آیه قرآن استفاده می شود که عرش به معنی تخت جسمانی نیست؟

عرش در
روایات

1-ابی حمزه
از امام صادق علیه السلام در این مورد چنین روایت می نماید: «قال: حمله
العرش-والعرش، العلم-ثمانیه: اربعه منّا و اربعه ممّن شاء الله».[1]

عرش به معنی
علم است و حاملنی عرش هشت نفرند، چهارنفر از ما و چهارنفر از هرکس که مشیت و خواست
خداوند اقتضا نماید.

در این حدیث
ملاحظه می شود که عرش به علم تفسیر شده است.

2-داود رقّی
از امام ششم علیه السلام درباره تفسیر «و کان عرشه علی الماء» سؤال می نماید، حضرت
به او می گوید: در این باره چه می گویند؟ داود در پاسخ می گوید: «یقولون: انّ
العرش کان علی الماء و الرب فوقه فقال: کذبوا، من زعم هذا فقد صیّر الله محمولا و
وصفه بصفه المخلوق و لزمه ان الشیء الذی یحمله اقوی منه» می گویند: عرش بر آب
استقرار دارد و پروردگار بر فراز آن است، امام فرمود: دروغ می گویند، کسی که چنین
پندارد خداوند را محمول قرار داده و او را به صفت مخلوق توصیف نموده است، و لازمه
آن پذیرش و قبول این مسأله است که آنچه خدا را حمل می کند تواناتر از او باشد!!

سپس روای از
امام می خواهد که تفسیر صحیح آن را بیان نماید: امام می فرماید: «انّ الله حمّل
دینه و علمه علی الماء» خداوند دین و علمش را برآب حمل نموده، قبل از آنکه زمین و
آسمان، جن و انس و آفتاب و ماه باشد.

پس عرش بر آب
است یعنی دین و علم خدا بر آب استوار است، قهراً آن آب هم، همان ماء الحیاه و آب
زندگی است که مثل اعلایش انبیاء و اولیاء خواهند بود، چنانچه در ادامه همین روایت
دارد، نخستین کسانی که به سؤال «من ربکم؟» -پروردگارتان کیست؟ پاسخ دادند، رسول
الله صلی الله علیه و آله و امیرمؤمنان و ائمه صلوات الله علیهم بودند که گفتند
«انت ربنا» – تو پروردگار ما می باشی. «فحملهم العلم و الذین»- پس خداوند آنان را
حاملان علم و دین قرار داد.

بنابراین،
اینها آب حیات انسانیت اند و عرش عبارت از مقام علم الهی است.

کرسی در
روایات

«کرسی» که در
آیه الکرسی آمده است نیز از جمله سؤالاتی است که از ائمه معصومین علیهم السلام به
عمل آمده و در این زمینه روایاتی وارد گردیده است و مرحوم صدوق در کتاب «توحید»
ذکر نموده است.

اولین روایت
از حفص بن غیاث است که می گوید: «سألت اباعبدالله علیه السلام عن قول الله عزوجل:
«وسع کریسه السموات و الأرض» «قال: علمه»[2].

از تفسیر
«وسع کرسیه السموات و الأرض» از امام صادق علیه السلام پرسیدم، حضرت فرمود: منظور
از کرسی علم الهی است.

پس کرسی
مانند عرش، عبارت از علم خداوند است، ولی آیا این دو، دو لفظ مترادف اند که به
معنی یک علم می باشند یا اشاره به دو علم است، باید به روایات مراجعه نمود.

روایت دیگر
از طریق عبدالله بن سنان وارد گردیده که از حضرت درباره تفسیر ایه یاد شده می
پرسد، امام می فرماید: «السّماوات و الارض و ما بینهما فی الکرسی و العرش هو العلم
الذی لا یقدر احد قدره»[3]
– آسمانها و زمین و آنچه بین آنها است در کرسی است و عرش، علمی است که کسی به
شناخت قدر آن قادر نیست.

روایات دیگری
هم در «توحید» آمده که مشابه همان روایاتی است که از کتاب کافی نقل شد.

حاملان عرش

در قرآن کریم
آمده است که: «و تری الملائکه حافین حول العرش»[4]
– می بینی فرشتگان را بر گرد عرش خدا حلقه زده اند. ولی چنین آیه ای نیست که
ملائکه حاملان عرش اند. البته در «والذین یحملون العرش و من حوله یسبّحون بحمد ربهم»[5]
– آنها که حامل عرشند و کسانی که اطراف آنند تسبیح و حمد خدا می گویند. ممکن است
«و من حوله» را به آیه «و تری الملائکه حافین حول العرش» منطبق ساخت و نیز ممکن
است «و من حوله» آنها نباشند. یعنی کسانی که اطراف عرشند «و یؤمنون به و یستغفرون
للذین آمنوا» هم خود ایمان بخدا دارند و هم برای کسانی که مؤمن اند دعا می کنند.

استفاده از
آیات

قسمت دوم
بحث، پاسخ به این سؤال است که چگونه معصومین علیهم السلام از آیات استفاده نموده
که عرش و کرسی به معنی تخت نیست، و بنابراین «استوی علی العرش» هم، استقرار جسمانی
بر عرش نخواهد بود، و کسی که چنان پندارد خداوند را محمول و عرش را حامل او قرار
داده است! و خداوند منزه از این معنی است.

پس عرش به
معنی یک امر مجرد است و این از صفات تنزیهیه الهی است نه از صفات تشبیهیه، همان
معنائی که مشبه بواسطه آن به انحراف و ضلالت دچار شدند و معتقد به استقرار خداوند
بر عرش شدند و گفتند: خدا بر عش تکیه زده است!! ولی معصومین علیهم السلام از همین
آیات استفاده نموده که خداوند منزه از آن است که بر جسمی استقرار داشته باشد.

در کتاب
«توحید» مرحوم صدوق آمده است که حنان بن سدیر از معنی عرش و کرسی از امام صادق علیه
السلام سؤال نمود، حضرت فرمود: «انّ للعرش صفات کثیره مختلفه، له فی کل سبب وضع فی
القرآن صفه علی حده، فقوله «رب العرش العظیم» یقول: الملک العظیم، وقوله: «الرحمن
علی العرش استوی» یقول: علی الملک احتوی، و هذا ملک الکیفوفیه فی الأشیاء»[6]
امام فرمود! عرش دارای اوصاف فراوانی است که برای هر مورد آن در قرآن، معنایی از
اوصاف خاصه عرش مطرح شده است، پس در آیه «ربن العرش العظیم» سخن از عظمت عرش است و
در «الملک العظیم» ملک عظیم و عظمت سلطنت خداوند مطرح است، پس «ربت العرش العظیم»
یعنی ملک عظیم و عرش به معنی ملک است و چون ملکش عظیم است از اینرو به عرش عظیم
تعبیر شده است. «ملک» چگونگی نفوذ «الله» در اشیاء عالم است، عرش غیر از کرسی است
نه عین آن «لأنهما ببان من اکبر ابوابا الغیوب» چرا که آن دو از بزرگترین درهای
جهان غیب اند، و از این عباتر معلوم می شود که مربوط به عالم شهادت و عالم ماده و
جسم نمی باشند، و در عالم غیب قرین یکدیگرند، و هر امر تازه ای از کرسی نشأت گرفته
و از آنجا ظهار می شود «لأن الکرسی هوالباب الظاهر… و العرش هوالباب الباطن» و
عرش در برابر کرسی که باب ظاهر است، باب باطن است و مسائلی از آ«جا ظهور پیدا می نماید
«فهما فی العلم بابان مقرونان».

بنابراین عرش
و کرسی دو در از درهای علم اند که قرین هم اند. البته منظور از «باب»، در معمولی
که در ساختمان نصب می گردد نیست، بنابراین وقتی که در قرآن می فرماید» درهای آسمان
بر روی کفار باز نمی گردد و در مورد قیامت می فرماید «و فتحت السماء فکانت ابوابا»
چنین نیست که از یک قسمت خاصی دری باز گردد، بلکه سراسر آسمان، برای آنه به منزله
در است که گشوده است. و حدیث «انا مدینه العلم و علی بابها» به این معنی نیست که
علی علیه السلام از یک باب علم با من ارتباط دارد بلکه از سراسر این مدینه علم نبی
صلی الله علیه و آله، درهای علم و دانش بروی علی علیه السلام باز است، وگرنه علی
(ع) مصداق «انفسنا» نخواهد بود.

قبلا عرض شد
که تشبیه، استعاره، کنایه و مجاز نیست، بلکه حقیقت است حالا خواهیم دید که لفظ
برای روح معنی وضع گردیده و چنین نیست که «والوزن یومئذ الحق» وزن و صراط مستقیم و
سبیل الله مجاز باشد و بگوئیم وقتی سخن از وزن است باید بوسیله سنگ و ترزوئی باشد
که در دنیا معمول است بلکه همه اینها برای روح معنی وضع گردیده است.

تنها مصادیق
آن با یکدیگر فرق دارند وگرنه معانی واحدند؛ فرشته ای که مسئول کرسی است غیر از
فرشته ای است که مسئول عرش است یا ملک و سلطنت عرش غیر از ملک کرسی است و «علمه
اغیب من علم الکرسی» و علم مسئول عرش غائب تر از علم مسئول کرسی است، و چنین برمی
آید که عرش، فوق کرسی است، از این جهت فرمود: «رب العرش العظیم، ای صفته اعظم من
صفه الکرسی» منتهی یکی از دیگری غایب تر، و افضل است.

علم کیفوفیت

سپس حنان بن
سدیر از حضرت صادق علیه السلام می پرسد: اگر عرش اعظم از کرسی است، چرا در فضیلت
با هم، ردیف و مجاورند؟ امام پاسخ می دهد: «لأن علم الکیفوفیه فیه» برای اینکه علم
کیفوفیت و چگونگی اشیاء در عرش و کیفیت با اصل کون و قدر اشیاء بی ارتباط نمی باشد
که تفسیر آن باید در شاخه های فرعی علم مطرح گردد.

بنابراین عرش
تخت جسمانی نیست و خدا هم که رب العرش عظیم است جسم و دیده شدنی نیست «فسبحان الله
رب العرش عما یصفون» منزه است خدای صاحب عرش از اوصاف جسمیت که او را بآن اوصاف
تعریف می نمایند، و عرش یک مقام غیب است که صاحب آن مقام از امور و اوصاف مادی
منزه است.

عده ای برای
خداوند شریک قائل شدند و دسته ای او را دارای دو دست معرفی نمودند و یا گفتند
خداوند پا دارد و پایش را بر «صخره» بیت المقدس نهاد و از آنجا به آسمان بالا
رفت!! و بعضی از پیامبر نقل کردند که فرموده: انی وجدت برد انامله علی قلبی!! من
سردی سرانگشتان خدا را بر دلم احساس نمودم وقتی که دستش را بر دوشم گذاشت!! آنگاه
امام می فرماید در برابر چنین پندارها و اوصافی نسبت به خداوند در قرآن فرمود: «رب
العرش عما یصفون» تا ذات پاش را از این گونه اوصاف مادی تنزیه و تقدیس نماید،
خداوند شریک و دست و پا و اعضا و جوارحی که لازمه جسم مادی است، ندارد؛ پس عرش اگر
تخت جسمانی و امری مادی باشد تمام آن شبهات یاد شده را تأیید می نماید، لذا امام
صادق علیه السلام استدلال می نماید، چون خداوند «رب العرش» است پس از این صفات
جسمانی منزه است. و این از باب تعلیق حکم بر وصف است که مشعر به علیت می باشد که
در آیات تنزیهی علت را ذکر می نماید، مثلا اگر به دانشمند و یا به مؤمنی اهانت
شود، بعنوان اعتراض می توانیم بگوئیم: چرا به او اهانت کردی؟ و می توانیم بگوئیم :
چرا به این مرد دانشمند یا مؤمن اهانت کردی؟ و این تعلیق حکم بر وصف است که نیازی
بذکر علت جدید ندارد «فسبحان الله رب العرش عما یصفون» در آیه 22 سوره «انبیاء» می
فرماید: «سبحانه و تعالی عما یصفون»، رب العرش صفع «الله» است و عرش مرتبه ای از
مراتب علم حق و سلطنت و نفوذ او است، خداوند تعالی برتری دارد از اوصافی که آن را
به آن متصف می نمایند، چون متعالی است پس جسم نیست و صفات دنی را ندارد.

در سوره
صافات آيه 180 فرمود: «سبحان ربک رب العزه عما يصفون» چون عزيز است اوصاف جسماني
را ندارد، شريک و دست و پا ندارد ، علت و دليل در کنار حکم آمده است چون  «رب العزه» مي باشد، پس «سبحان ربک رب العزه
عما يصفون» مانند اينکه بگوئيم چرا به اين مؤمن اهانت نمودي؟ ولي گاهي دليل با حکم
نمي آيد، چنانچه مي گوئيم: چرا به اين شخص اهانت کردي؟ وقتي مي گويد چرا اهانت
نکنم، ما دليل را ذکر مي کنيم که چون مؤمن است.

و در سوره
زخرف آيه 82 مي فرمايد: «سبحان رب السموات و الارض رب العرش عما يصفون» در اينجا
نيز، علت تنزيه خدا را از توصيف به صفات جسماني «رب العرش» بودن ذکر نموده است.

ديگران که
«حسبنا کتاب الله» را شعار و عمل خود ساختند وعترت را که از کتاب جدا نمودند، با
اينکه اين ثقلين جدا ناپذيرند. اين معني سنگين را از قرآن استنباط ننمودند، هرکس
با تفسير سر و کار و آشنائي داشته باش مي بيند که آنها سخن کساني را که قرآن
ناطقند، تخطئه و رها نمودند و در برابر، آنچه را که عامل ضلالت و گمراهي است دليل
بر هدايت گرفتند، براي نمونه «استوي علي العرش» را بد فهميدند ولي کساني که از
مسير تفاسير عترت به قرآن راه بردند. آن معني بلند و صحيح را از قرآ» درک کردند.

معني تکبير

در کتاب
«توحيد» باب معني الله اکبر، آمده است که مردي در حضور امام صادق عليه السلام
تکبير گفت. امام پرسيد خداوند از چه بزرگتر است؟ مرد گفت؟ مرد گفت، از تمام اشياء،
امام صادق عليه السلام فرمود: خدا محدود نمودي، اگر اشيائي باشد خدا هست و بزرگتر
مي باشد. پس بوجود اشياء، محدود گرديد، مرد عرض کرد: چگونه بگويم: امام فرمود:
بگو: «الله الکبر من ان يوصف»[7]
خدا بزرگتر و برتر از اين است که به اوصاف مادي و جسماني توصيف شود. ولي در صورت
اولدربرابر خداوند اشياء را قرار دادي و آنها را بزرگ و خدا را بزرگتر از آن
دانستي در اين صورت هم اشياء که در برابر خداست و هم خدا محدود خواهد شد منتهي خدا
محدوديتش کمتر و آنها بيشتر است!! اگر جهان هستي سايه ها و ظلال الهي اند، مي توان
گفت که خدا از سايه اش بزرگتر است؟! مگر سايه چيزي است که خدابا آن مقايسه شود.
وقتي که بيش از يک نور نيست نمي توان گفت اين نور از آن نور بزرگتر است.

سعد بن سعد
حضور امام رضا عليه السلام رسيد و از آنحضرت از معني توحيد جويا شد، حضرت فرمود:
«هوالذي انتم عليه»[8] همين
اعتقاد و ولايتي که داريد توحيد است، چرا که امام در حدود درک و فهم او سخن مي
گويد، ولي يک وقت شخصي مانند هشام بن حکم خدمت امام مي رسد و مرتب به موشکافي و س‍ؤال
مي نشيند و امام پاسخ مي دهد و او قانع و غني مي گردد، و هنگامي که جلسه را ترک مي
نمايد مي گويد: «خرجت من عنده و انه اعلم الناس بالتوحيد» امام صادق را علام ترين
افراد به مسأله توحيد يافتم. الان هم اگر چنين باشد که بتوانند افراد به حضور امام
زمان صلوات الله عليه شرفياب گردند، اين طور نيست که به سؤالات همه به يک گونه
پاسخ گويد.

و در حديث
دوم باب معني الله اکبر، جميع بن عمرو مي گويد: «قال لي ابوعبدالله عليه السلام:
اي شيء  الله اکبر؟ فقلت الله اکبر من کل
شيء فقال: و کان ثم شيء فيکون اکبر منه؟ فقلت: فما هو؟ قال: الله اکبر من ان يوصف»[9]

امام صادق
عليه السلام به من فرمود: معني «الله اکبر» چيست؟ عرض کردم، يعني خدا بزرگتر از هر
شيء است. امام فرمود: آيا در برابر «الله» شيئي هم هست تا خدا از آن بزرگتر باشد؟!
پرسيدم: پس معني آن چيست؟ فرمود: يعني خدا بزرگتر از آنست که توصيف گردد. و ما در
دعا هم مي خوانيم که تو بزرگتر از توصيفي، و بدين ترتيب در دعا هم بما آموختند که
خداوند بزرگتر از حد توصيف است. نظير «ما عرفناک حق معرفتک» و «ليس کمثله شيء» ترا
در حدي که لازمه شناخت تو است، نشناختيم، معرفت بشر در همين حد خلاصه مي شود و
بايد بداند و اعتراف نمايد که علم او در حد احاطه به شناخت «الله» نمي باشد، عالي
ترين حد درک مخلوق همان حدي است که فرشتگان به آن اعتراف نمودند که: «سبحانک لا
علم لنا الا ما علمتنا» تو منزهي و ما بيش از آنچه تعليم نمودي، علم و دانشي
نداريم.

ادامه دارد

 



[1]

/

نیاز انسانها به تقوی

درسهائی از
نهج البلاغه

خطبه 233

قسمت پنجم

آیت الله
العظمی منتظری

نیاز انسانها
به تقوی

بحث ما
پیرامون خطبه 233 نهج البلاغه با ترجمه مرحوم فیض الاسلام بود که در این خطب، حضرت
امیر علیه السلام پس از حمد و ستایش پروردگار و درود بر پیابر بزرگ اسلام صلی الله
علیه و آله، مردم را به تقوی سفارش کرده اند، و فصلی را در تقوی گشوده اند که در
قست گذشته چند فرازی از آن بررسی شد وبه اینجا منتهی گشت که حضرت می فرماید: تقوی
در دنیا پناه و ماوی و در آخرت راه رسیدن به بهتشت است و همانا راه آن روشن و
پیروی کننده از آن بهره مند و امانتدار آن که خداوند است، حافظ و نگهبان آن است.

در ادامه بحث
می فرماید:

«لم تبرح
عارضه نفسها علی الأمم الماضین و الغابرین»

همواره تقوی
خود را بر امتهای گذشته و آینده عرضه می دارد.

تقوی خود را
عرضه می دارد.

در اینجا
حضرت،تقوی را تشبیه کرده است به یک موجود بسیار زیبائی که خودش را عرضه می دارد
برای اینکه افراد طالب و خواستاران حق به سراغش بیایند و از آنها بهره بگیرند.

آری! این
تقوی است که همیشه، خوش را بر وجدانهای بیدار اشخاص، در گذشته و حال، عرضه می کرده
و انسانها اگر تربیت غیر صحیحی نداشته باشند و اگر یاران بدی همراهشان نباشد و
آموزش غلط ندیده باشند، به حسب طبع و وجدان و فطرت پاک و غریزه، بی گمان دنبال حق
و حقیقت اند، پس تقوی در حقیقت بمعنای اطاعت کردن از خدا و فرمانبردن از دستورات
الهی و طرفداری از حق است، و این تقوی همیشه بر وجدانها و فطرتهای اشخاص، خودش را
عرضه می کرده و اکنون نیز همان جلوه ها را دارا است، ولی تنها اهل حق بوده اند که
آن را می پذیرفته اند و امروز هم اهل حق، آن را به جان و دل پذیرا هستند.

لم تبرح:
زایل نشده است، لم تبرح از افعال ناقصه است که اسم و خبر می گیرد.

عارضه نفسها:
عرضه می کرده است خودش را.

الامم
الماضین: امتهای گذشته.

الغابرنی:
آیندگان، غابر بمعنای آینده است.

چرا تقوی
همیشه خودش را عرضه می کرده است؟ برای اینکه تمام مردم به تقوی نیاز دارند. اگر
امروز کسی گرفتار مال و ثروت و جاه و مقام و ریاست است، ممکن است توجه نداشته باشد
ولی در روز بیچارگی که روز وانفسا و رستاخیز است و آنجا دیگر مالی و مقامی و نه زن
و فرزند و قوم و خویشی به داد انسان می رسند، آنجا است که احساس نیاز به تقوی می
کند، از این رو حضرت می فرمایند:

«لحاجتهم
الیها غدا اعاد الله ما ابدی، و اخذ ما اعطی، و سأل عما أسدی».

برای اینکه
فردای قیامت به تقوی نیاز دارند، آن هنگام که خداوند باز گرداند آنچه که خلق کرده
و بگیرد آنچه را که بخشیده و بپرسد از آنچه عطا فرموده است.

نیاز فردای
ما به تقوی

اگر امروز در
دنیا احساس حاجت و نیاز به تقوی نکنیم، فردای قیامت روز حساب و کتاب است و خداوند
در آن روز، بندگان را دوباره زنده می کند و باز می گرداند و آنچه را که داده است و
مرحمت فرموده، باز می ستاند و از آن همه نعمتهائی که در دنیا به ما ارزانی داشته،
پرسش و سؤال کند، آنجا است که انگشت ندامت و پشیمانی را به دندان می گیریم و از
گذشته خویش منفعل و سربزیر می شویم.  آنجا
است که تنها اعمال صالحه و خیرات و کارهای خوبی که در دنیا انجام داده ایم به
دردمان می خورد و همه اعمال صالحه با تقوی بدست می آید، پس نیاز ما به تقوی در روز
قیامت بسیار زیاد است و بر ما است که امروز دنیا خودمان را به این سلاح مستحکم، مسلح
کنیم تا در آن روز بیچارگی از آن استفاده نمائیم.

اذا اعاد
الله ما ابدی: آن هنگام که چیزهائی را که خدا خلق کرده بوده، باز گرداند.

وأخذ ما
أعطی: و آنچه در دنیا بخشیده بود، بگیرد.

و سأل عمّا
أسی: و از آنچه لطف کرده بود، بپرسد. «اسدی» همان معنای «أعطی» را دارد.

در حلال،
حساب و در حرام، عقاب

بنابراین، ما
نه تنها باید پاسخگوی حرام باشیم که از روزی حلال نیز حساب باید پس دهیم. آنچه را
خداوند لطف کرده و در دنیا به ما عطا فرموده است، بفرض اینکه از راه حلال بدست
آورده ایم، در مورد مصرفش نیز باید پاسخگو باشیم که در چه راهی مصرف کرده ایم. ای
بسا کسی با دقت و احتیاط فراوان، مال حلالی را کسب کند ولی در راه حرام آن را مصرف
نماید، پس باید هشیار باشیم که در آنچه از راه حلال و روا بدست آورده ایم، حساب
است و در آنچه از راه حرام کسب کرده ایم، عقاب است.

حدیث جالبی
از امام صادق علیه السلام روایت شده که قبلا نیز آن را نقل کرده ام و مضمونش این
است که: مثل شخص ثروتمند و شخص فقیر، مثل دو کشتی است که وارد گمرکی بشوند، آن
کشتی که خالی است، مأمور گمرک با یک نگاه، او را اجازه حرکت و عبور می دهد و
رهایتش می سازد ولی آن کشتی که پر از مال التجاره است،مدتی توسط، مأمور گمرک معطل
می شود و پس از بررسی دقیق، اگر جنس قاچاق و ممنوعی در آن نباشد، تازه پس از چندین
روز معطلی آزاد می شود و اگر قاچاق داشته باشد که گرفتاریش دو چندان است زیرا
انسان فقیر در روز قیامت، چیزی نداشته است که از او سئوال کنند، یک لقمه نان حلالی
بدست آورده و خورده است ولی آن کسی که ثروت زیادی برای خود تهیه کرده، در آنجا
باید جواب بدهد که هر درهمی را در چه راهی صرف کرده است و بفرض اینکه بحلال کسب
کرده و در راه حلال هم مصرف نموده، در هر صورت معطلی دارد.

البته این
بدان معنی نیست که کسی بگوید: سراغ تحصیل مال و ثروت نروید ولی اگر خداوند روزی
کمی هم به شما داده است، به ان قناعت کنید چرا که کفاف بهترین ثروت است، و گرنه
فقر و ناداری هم مشکلات دارد «کاد الفقر أن یکون کفراً» و ثروت زیاد هم مشکلاتش
زیادتر است «هرکه بامش بیش، برفش بیشتر» در حدیثی از پیامبر اکرم «صلی الله علیه و
آله» نقل شده که مضمونش این است: «من از فقر و ناداری بر شما نمی ترسم بلکه از
ثروتی می ترسم که موجب بدبختی شما شود» و براستی اگر ملتی ثروت پیدا کرد و برای
حفظ و نگهداری ثروتش، دین و وجدانش و همه چیزش را فدا کرد، واقعا آن ثروت مایه
بدبختی و هلاکت آن ملت خواهد شد. ولی اگر ثروت را در راه مشروع مصرف کرد نه تها
وزر و وبالی برای او نیست بلکه مایه سعادت و خوشبختی و سرافرازیش خواهد شد.

«فما أقل من
قبلها و حملها حق حملها».

پس چقدر
اندکند کسانی که تقوی را پذیرفته اند و آنگونه که حقش است، آن را بر دوش کشیده
اند.

چقدر کم و
اندکند کسانی که تقوی را با دل و جان پذیرا شده اند و تا آخر، آن را بردوش خود حمل
کرده اند و از زیر بارش شانه خالی نکرده اند.

تقوی خودش را
همواره بر مردم عرضه می کرده ولی آنانکه آن را پذیرفته و قبول کرده اند، بسیار کم
بوده اند. بسا اشخاصی که دارای اندکی تقوی هم هستند ولی در موقع حساس، تقوی را زیر
پا می گذارند. در تاریخ نقل شده که عبدالملک مروان، قبل از رسیدن به ریاست، خیلی
مقدس مآب و بظاهر پرهیزکار بود و همیشه قرآن را تلاوت می کرد، اما همین که به قدرت
و حکومت گماردن ستمگر پلیدی چون حجاج بر مردم بود.

این منصب ها
و مقامهایی که در دنیا هست چیزی جز مسئولیت ندارد و هر که مقامش بالاتر، مسئولیت و
گرفتاریش بیشتر و فراوانتر است، و چنانچه کسی به پس و مقام رسید یا مال و ثروتی
بدست آورد و باز هم تقوی را فراموش نکرد و خود را نباخت، و به وظایفتش عمل کرد و
حق را نادیده نگرفت، او توانسته است تقوی را بخوبی بردوش کشد.

بنابراین، حق
حمل تقوی به این است که انسان در حال ثروت و فقر، غنی و تنگدستی، شدت و خوشی، عسر
و یسر و خلاصه در هر حالی حامی حق و حقیقت باشد و تقوی را از دست ندهد و خودش را
گم نکند و خدا را فراموش ننماید. در قرآن می خوانیم: «اتقوالله حق تقانه» حریم خدا
را حفظ کنید آنچنان که حق تقوای خدا است . پس چون مقام الهی و قدرت خدای متعال
نامتناهی است، شما نیز باید تا اندازه توان حریم خدا را حفظ کنید و از آن تجاوز
ننمائید.

«أولئل
الأقلون عدداً»

و همانا عدد
آنان بسیار کم است.

آن اشخاصی که
حق تقوی را حفظ می کنند و در بزنگاه ها پا روی آن نمی گذارند و به خوبی آن را بر
دوش خود حمل می کنند و در هر حال خدا را فراموش نمی کنند و حق را زا یاد نمی برند،
عددشان بسیار اندک و کم است. ممکن است برخی از افراد، جهاتی از تقوی را حفظ کنند
ولی در بزنگاه ها و در مواقع عسرت و شدت نتوانند حقش را ادا کنند و چه بسیارند
آنان، ولی حضرت از کم بودن عدد آنان که حق تقوی را بخوبی ادا می کنند یاد می کند و
می فرماید: چه کم و اندکند این چنین افرادی که تقوی را همانگونه که حقش است می
پذیرند و آن را بر دوش می کشند.

«و هم اهل
صفه الله سبحانه اذ یقول: [و قلیل من عبدی الشکور]».

و اینان اهل
توصیف خدای سبحان هستند که می فرماید: و اندکی از بندگان من بسیار شکرگزار می
باشند.

اینها مشمول
این آیه می شوند که خداوند توصیفشان کرده و فرموده است که: کم است از بندگان من
کسی که خیلی شاکر باشد.

شکور: صیغه
مبالغه است یعنی بسیار ستایشگر و شکرگزار. شکر بهحسب لغت: «صرف العبد جمیع ما
انعمه الله فیما خلق لأجله»- بنده مصرف بکند آنچه را که خدا خلق کرده در جای خودش.
یعنی اگر خداوند به تو چشم داده است برای اینکه آیات تکوین را ببینی و عبرت بگیری،
قرآن را بخوانی، رفع حوائج مشروعت را بنمائی پس اگر به ناموس مردم نگاه کردی، با
چشمت خیانت نموده ای و شکر چشمت را بجا نیاورده ای. گوش را خدا به تو داده است که
صداهای مورد نیازت را با آن بشنوی و صدای حق را با آن استماع کنی، پس اگر در باطل،
صرف کردی و به ناحق گوش دادی و سخنان حرام را استماع نمودی، کفران گوش را کرده ای.
مال را خداوند به تو داده است که در راه حلال مصرف کنی، خانواده ات را با آن اداره
کنی، پس اگر در راه های حرام مصرف نمودی، شکر این نعمت خدا را بجای نیاورده ای.
اصلا تمام وجود شما نعمت است و باید قدر این نعمتها را بدانی و در راه مشورع مصرف
کنی و اگر برخلاف دستورات الهی، آنها را مصرف کردی، شکر حضتر حق را بجای نیاورده
ای و کفران نعمت کرده ای و خداوند می فرماید: کسی که کمال شکر را انجام دهد اندک
است.

«فأهطعوا
بأسماعکم الیها».

پس با
گوشهایتان به سرعت به سوی تقوی روانه شوید.

به سوی تقوی
بشتابید

تقوی را در
درجه اول باید شنید و یاد گرفت. راه تقوی را باید از پیامبران و ائمه علیهم السلام
و علمانی ربانی و آنهائی که راه تقوی و حقیقت را آشنایند، فرا گرفت. و این اولین
مرتبه از فراگیری تقوی است. یعنی انسان باید از استاد، سخن حق را بشنود و پس از
شنیدن و یاد گرفتن به آن عمل کند لذا حضرت تأکید می فرمایند که باید از اول با
سرعت گوشهایتان را به سوی تقوی روانه سازید و تقوی را از اهلش بشنوید و یاد
بگیرید.

اهطاع:
بمعنای سرعت است.

اسماع:
گوشها. سمع: گوش دادن و شنیدن است و وقتی معنای مصدری آن را در نظر بگیریم، چنانکه
سمع بمعنای آلت شنیدن به گوش باشد نیز آمده است و 
«سامعه» نیز به گوش می گویند. جمع سمع، أسماع یعنی گوشها است.

«و کظوا
بجدکم علیها».

بر ممارست
تقوی جدیت و کوشش داشته باشید.

بر مداومت
تقوی بکوشید

تقوی را به
بازیچه نگیرید و کوچک نپندارید، چرا که اگر می خواهید تقوی داشته باشید، باید تلاش
فراوان و سعی زیاد بنمائید و بر مداومت و ممارست تقوی و کوشش و جدیت بکنید.

کظّوا: کظّ
یکظّ، بمعنای ممارست و مداومت است. و در بعضی نسخه های نهج البلاغه اکظوا دارد که
از باب افعال است: اکظ یکظ مانند اکرم یکرم. الظ، یلظ با لام نیز آمده است که به
همان معنی است در برخی نسخه های نهج البلاغه 
«واکظوا» آمده است که واکظ، یواکظ نیز به معنای ممارست و مداومت است.

جدّ: یعنی
جدیت و کوشش.

«واعتاضوها
من کل سلف خلفاً، و من کل مخالف موافقاً».

و به جای
اعمال گذشته تان، تقوی را جایگزین نمائید و بجای هر خلاف حقی، تقوی را موافق قرار
دهید.

تقوی را
جایگزین گذشته ها کنید

آنچه تاکنون
از اعمال خلاف تقوی و خلاف حق انجام داده اید، از هم اکنون توبه کنید و خدا را
مدنظر قرار دهید و بجای آن همه کارهای زشت و اعمال ناصالح که از شما سرزده است،
تقوی را جایگزین نموده و آنچه با تقوی سازگار است انجام دهید، و خلاصه تقوی را
ملاک حق و باطل قرار دهید و با این معیار، اعمال خود را بسنجید، پس هرکاری که با
تقوی سازگار بود، بپذیرید و آنچه با این معیار حق، سازش نداشت، از خود دور سازید
اگر تاکنون دنبال مال و ثروت و ریاست بیجا بوده اید و کارهای خود را با ریا انجام
داده اید، باز هم در توبه گشوده است، از گذشته خود پشیمان شوید و به سوی تقوی روی
آورید و از راه تقوی کارهای خود را بسنجید و آن را جایگزین گذشته های خویش قرار
دهید. و اگر تاکنون کارهای خلاف حق از شما سرزده است، امروز بیائید بجای آن خلاف
ها، حق را جایگزین کنید و با تقوی، به سوی حق روی آورید.

اعتاضوها:
اعتوض، باب افتعال و از ماده عوض است. اعتاضوها یعنی جایگزین کیند.

من کل سلف:
از هرچه گذشته است.

خلف: جانشین.

ادامه دارد

 

/

سخني پيرامون ولايت فقيه

سخنی پیرامون
ولایت فقیه

قسمت ششم

در شماره های
گذشته پنج توهم و اشکال را درباره ولایت فقیه مورد بررسی قرار دادیم. لازم به تذکر
است که بعضی از این توهمات ممکن است به ذهن هر شخص دقیق و حساس و محاسبه گری بیاید
ولی بعضی از آنها از سوی دشمنان دیرینه خط ولایت القا شده و ما گرچه آزادی بحث و
اعتراض و استیضاح را محترم می دانیم و برای آن هیچ مرز و حدودی قائل نیستیم حتی
اگر کسی در ولایت و یا وجود خداوند هم اعتراض و اشکال داشته باشد. ولی آنچه ما را
در پایان مقاله گذشته به پرخاش واداشت، عدم رعایت انصاف و و ادب در بعضی ورق پاره
هائی بود که برخلاف قانون منتشر می شود و با این رها کردن و اعراض از این گونه
گفتارهای مغرضانه و حسودانه اولی است که خداوند فرمود «و اعرض عن الجاهلین» ولی
چون ممکن است این گونه مطالب در ذهن افراد سالم نیز خدشه ای وارد سازد یا با دیدن
آن نشریات ضلال، ایمان آنها متزلزل شود، لازم دیدیدم آنها را پاسخ بگوئیم و اینک
دنباله بحث.

اشکال مغرضین
به اصل ولایت

6-گاهی اشکال
در ولایت فقیه است و گاهی اشکال در اصل ولایت. عجیب این است که بعضی از نویسندگان
با اظهار اسلام و حتی تشیع، اصل ولایت را منکرند و حتی برای رسول خدا صلی الله
علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام نیز ولایتی بر مردم قائل نیستند و
معتقدند که حکومت رسول اله صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه از روی اصول
دموکراسی و بدلیل واگذاری خود ملت بوده است!! و می گویند اصولاً هدف انبیا حکومت
نبوده بلکه هدف تربیت انسانها بوده است زیرا اگر هدف حکومت بود، پس چرا بجز قلیلی
از صد و بیست و چهار هزار پیامبر تشکیل حکومت نداده اند؟! آیا برنامه خداوند به
شکست و ناکامب منتهی شده است؟! و می گویند: «برنامه ای که خداوند حکیم مطابق دعای
حضرت ابراهیم علیه السلام برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در سوره جمعه
مشخص فرموده است در چهار مرحله تلاوت آیات خداوند برای مردم، تزکیه آنها تعلیم
کتاب و حکمت به ایشان خلاصه و منحصر شده است. در این برنامه شرط ولایت و حکومت
برای تحقق این آرمانها قید نشده است»!! جالب است که در ذیل این گفتار آورده اند:
«کسانی که مدعی تداوم بخشی و به راه انبیا هستند شایسته است راه او را پیروی کنند
و مقدم بر حکومت کردن بر مردم، آیات خدا را برآنان بخوانند و به تزکیه و تعلیمشان
بپردازند».

همین افراد
بودند که در دوره قدرتشان، مکرر در سخنرانیها و مقاله ها می گفتند که روحانیون
نباید در مسائل سیاسی دخالت کنند به این دلیل که اگر شکست و ناکامی یا به هر صورت
اشکالی در اداره کشور به وجود آید، قداست و شخصیت مرجعیت و روحانیت در میان مردم
شکسته می شود و این ضرر بزرگی برای اسلام است. درست پیشنها اینان همانند آن تقسیم
برادرانه است که گفت:

آن استر چموش
لگدزن از آن من

آن گربه
مصاحب بابا از آن تو

و به قول
معروف آقایان برای اسلام دایه دلسوزتر از مادر شده اند.

اگر احتمال
جهالت در اینان داده نمی شد با صراحت می گفتیم که یکی از ضروری ترین اصول اسلام را
منکر شده اند. هیچ مسلمانی نمی تواند با ادعای اسلام منکر ولایت رسول الله صلی
الله علیه و آله و سلم باشد خداوند کریم در بیست و شش ایه قرآن دستور اطاعت از
روسل اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به همه مؤمنان داده است، گذشته از آیات
دیگری از قبیل «فلیحذر الذین یخافون عن امره ان تصیبهم فتنه او بصیبهم عذاب الیم»
– باید کسانی که مخالفت امر او می کنند برحذر باشند که ممکن است فتنه یا عذاب
دردناکی به آنها اصابت کند و آنجا که برنامه اعلام شده انبیاء این سخن را تکرار می
کردند که «فاتقوا الله و اطیعون» – از خدا بترسید و مرا اطاعت کنید. و در آیه 64
سوره نساء بطور عموم می فرماید: «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله»- ما
هیچ پیامبری را نفرستادیم مرگ برای این که مردم از او اطاعت کنند به اذن خداوند.
آیا هیچ دلیلی برای ولایت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم واضحتر از این است
که او از مؤمنان برجان آنها اولویت دارد؟ «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» و مگر
همین ولایت نبود که در غدیر خم به امیرالمؤمنین علیه السلام منتقل شده که پس از
تأکید بر ثبوت این ولایت فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه». آیا رسول خدا صلی
الله علیه و آله و سلم انتخابات آزاد براقر کرد و از میان کاندیداها امیر المؤمنین
علیه السلام انتخاب شد یا این ولایتی از سوی خداوند بود؟! مگر آیه «انما ولیکم
الله و رسوله والذین آمنوا الذین بقیممون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون»
ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام ر ا که
به اتفاق مفسرین منظور از «الذین آمنوا» آن حضرت است آن هم همان ولایت مطلقه ای که
برای خداوند است،ثابت نمی کند؟. «فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا؟!».

حسد و خشم
گاهی چنان انسان را کور و کر می کند که حقایق روشن را انکار می نماید. و این گفتار
چندان تازه نیست. چند سالی پیش کتابی که به خیال نگارنده آن برای دفاع از ساحت
مقدس سیدالشهدا علیه السلام نوشته شده بود و برای رد این مطلب که آن حضرت بدون
آگاهی از سرنوشت خویش به کربلا رهسپار شد (که 
البته ما هم این مطلب را نادرست می دانیم) اصل هدف آن حضرت را که برقراری
حکومت اسلامی بود نه تنها انکار کرد بلکه حکومت را سزاوار ائمه معصومین علیهم
السلام ندانست. و این همان نغمه شوم استعمار است که گاهی از حلقوم جاهلانی چون
نویسنده آن کتاب شنیده می شود و گاهی از قلم مغرضانی چون نگارنده آن ورق پاره
تراوش می کند. و آن جدائی دین از سیاست است. نه تنها در سطح علما و فقها بلکه حتی
در سطح انبیا و ائمه علیهم السلام . آنها فقط وظیفه داشتند قرآن بخوانند و مسأله
بگویند!! حکومت کردن از مظاهر دنیا پرسیت است و زیبنده آن ذوات مقدس نیست!!!.

اگر چنین است
پس چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکان و یهود و نصاری می جنگید؟ نه
تنها در دفاع بلکه جهاد ابتدائی. و در جنگ با مشرکان، مرزی وجود نداشت بجز از بین
بردن فتنه و شرک «قاتلوا المشرکین کافه» و با یهود و نصاری مرز آن یکی از دو چیز
بود: یا اسلام اختیار کنند یا با ذلت و خواری جزیه بدهند و چرا جزیه؟ آیا جزیه
موجب تربیت انسانها است یا تثبیت حکومت؟ و اگر چنین است چرا پیامبر صلی الله علیه
و آله و سلم با مردم مکه جنگید و آن را فتح کرد؟ مگر آنان هم مانند مردم یثرب بیعت
کرده بودند؟ و چرا با هر جرقه سنگی در حفر خندق نوید گسترش حکومت اسلامی و فتح
سرزمینهای دور را می داد؟ و چرا لشکر اسلام این کشورها را فتح کرد؟ و چرا
امیرالمؤمنین علیه السلام معاویه را در شام رها نکرد؟ مگر مردم شام با آن حضرت
بیعت کرده بودند؟ حتما اگر این آقایان بودند آن کارها را انحصار طلبی و قدرت خواهی
و ضد دموکراسی می دانستند و شاید اکنون هم می دانند ولی تظاهر به تشیع می کنند.

و اگر چنین
بود چرا ائمه علیهم السلام خلفا را غاصب خلافت می دانستند؟ مگر مردم با ائمه بیعت
کرده بودند؟ و چرا امام موسی بن جعفر علیه السلام آنجا که هارون الرشید حدود فدک
را می پرسد تا بازگرداند، تمام مرزهای کشور اسلامی را به عنوان حدود فدک معرفی می
کند؟ آیا اگر یکی از آنها با انتخابات و رفراندوم حکومت می کرد، مشکل حل می شد؟.

و اما اینکه
آیا هدف، حکومت است یا تربیت انسانها؟ پاسخ واضح است هدف انبیا تربتی انسانها است
ولی بدون گرفتن قدرت از دست نالایقان تربیت انسانها ممکن نیست و لذا خداوند منصب
امامت را برای انبیا مقرر فرمود: «انی جاعلک للناس اماما… و جعلناهم ائمه یهدون
بأمرنا». مگر امامت چیزی بجز حکومت است؟ آیا امامت فقط بمعنای خواندن آیات و دعوت
به راه راست و الگو بودن برای مردم و تعلیم و تزکیه آنان است؟ اگر چنین است پس همه
انبیا در کار خود موفق بودند؟ و حال  آنکه
بدون شک اکثر انبیا بجز عده قلیلی نتوانستند برنامه خود را پیاده کنند.

شکست برنامه
انبیا

گفته اند آیا
برنامه خداوند به شکست و ناکامی منتهی شده است؟ اگر منظور برنامه تکوینی باشد،
خیر. محال است برخلاف تقدیر حرکتی در جهان صورت بگرد و اگر منظور برنامه تشریعی
باشد و آن چه خداوند برای جامعه بشری خیر و صلاح دانسته، آری. نه تنها در دوران
انبیا به شکست منتهی شده که هنوز هم موفق نشده است و لذا  نیاز به یک مصلح جهانی است که برنامه انبیا را
عملی سازد و آن وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه است.

خداوند متعال
در قرآن کریم شکست برنامه انبیا را مکرر اعلام فرموده است مانند : «یا حسره علی
العباد ما یایهم من رسول الا کانوا به یستهزؤن»- افسوس بر این بندگان که هیچ
پیامبری برای آنها نیامد مگر اینکه او را مسخره کردند.

و از آن عجیب
تر این است که در این تشریات ضلال به آیا قرآن تمسک شده و صلاحیت دین و رسالت
آسمانی در رهبری مردم به طور کلی انکار شده است گفته اند: خداوند مأموریت پیامبر
را در ابلاغ پیام منحصر می نماید (انما علیک البلاغ) و او را از سیطره داشتن بر
مردم و وکیل شمردن خود نسبت به مردم و احساس محافظت و پاسداری از مردم در برابر
گناه و جبار بودن بر آنها برحذر داشته. «لست علیهم بمصیطر» -تو برآنها سیطره
نداری، «لست علیهم بوکیل» – تو برآنها موکل نیستی، «فما ارسلناک علیهم حفیظا»- تو
را نگهبان آنان نفرستادیم و «ما انت علیهم بجبار»- تو مجبور کننده آنان نیستی. و
گفته اند چگونه پیامیری که ابلاغ کننده اصل «لا اکراه فی الذین» و مخاطب «افانت
تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین»- آیا تو مردم را به زور وامیداری که مؤمن شوند. و
گوینده «ما انا من المتکلفنی»- من از کسانی که تکلف می نمایند نیستم بوه است مردم
را جه بخواهند و چه نخواهند مجبور می کرده است. نه تنها او، که اولین پیامبر
اولاوالعزم حضرت نوح نیز با اعلام این مطلب که «انلزمکموها و انتم لها کارهون»-
آیا شما را به آن (دین) مجبور سازیم حال آنکه کراهت دارید. تا ابد اعلام داشته که
پیامبران چیزی را که مردم نخواهند بر آنها تحمیل نمی کنند.

اختیار
تکوینی یا تشریعی

البته بعید
است گوینده این سخن و نویسنده این نوشتار جاهل باشد و معنای این آیات را نداند. او
تنها با مغالطه کاری در صدد گمراه ساختن مردم است منحرفان و کج روانی که بقرآن
تمسک می کردند و می کنند بسیارند.

منظور از
آزادی و اختیار انسانها که هرگز سلب نمی شود اختیار تکوینی است نه تشریعی. التبه
مردم در اختیار دین آزادند و انبیا مبعوث نشده اند که با تصرف در اراده آنها
اختیار را از آنان سلب کنند و آنها را به قدرت ولایت تکوینی هدایت نمایند. و چون
از گمراهی آنان متأسف بودند خداوند مکرر آنها را تسلیت می داد که شما وظیفه ای بجز
ابلاغ ندارید. اگر بنا بود مردم به زور هدایت شوند من آنها را بدون واسطه شما
هدایت می کردم «فلو شاء لهداکم اجمعین»- اگر خداوند می خواست همه شما را هدایت می
کرد. و این غیر از آزادی و اختیار تشریعی است که انسانها پس از ایمان بخدا و رسول
شرعا و قانونا حق داشته باشند در برابر دستور آنها اظهار نظر کنند یا از اطاعت امر
آنان. سرپیچی نمایند. «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه اذا قضی الله و رسوله أمرا ان
یکون لهم الخیره من امرهم»- هرگز برای هیچ مرد و زن مؤمنی چنین حقی نیست که در
برابر حکم و خواسته خدا و رسول در امور خود اختیاری داشته باشند. این اختیار که از
جامعه اسلامی در برابر حکم خدا و رسول سب شده اختیار تشریعی است یعنی حق ندارند
اظهار نظری کنند. ولی اختیار تکوینی دارند بجز در برابر اراده تکوینی خداوند که
فرمود: «و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره»- پروردگار تو آن چه را
بخواهد می آفریند و در عالم وجود اختیار می کند و هیچ کس در برابر او اختیاری
ندارد. اختیار تکوینی انسان داده خداوند است و هرگز در برابر اختیار او نیست.

بنابراین
آیاتی که به غلط به آنها تمسک شده تا ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و
سلم و همه انبیا انکار شود هرگز دلالتی بر آن معنا ندارد اما آیه «و ما انا من
المتکلفین» که درج آن در ضمن این آیات از اشتباهات مضحک است، تکلف ربطی به تکلیف
که توهم شده ندارد. تکلف که ساحت مقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن
مبرا و منزه است بمعنای تصنع و بدروغ ظاهر را برخلاف باطن جلوه دادن است یعنی
سخنان من واضح و روشن است و در آن هیچ تکلف و تصنعی نیست. و اما آیاتی که دلالت بر
عدم اکراه در دین دارد مانند «لا اکراه فی الدین» و «افأنت تکره الناس حتی یکونوا
مؤمنین» و «انلزمکموها و انتم لها کارهون» در مورد کفار است که اصلا رسالت نپذیرفته
اند. طبیعی است دین که اصل آن عقیده است هرگز نمی شود به زور بر مردم تحمیل کرد.
پیامبر در این مرحله فقط می تواند تبلیغ کند و مردم باید با درک واقعیت جهان به
خدا و رسول ایمان آورند. ایمان و عقیده قابل اکراه نیست. تنها خداوند می تواند هر
موجودی را بطور تکوینی هدایت کند که نه بصورت ارائه طریق و راهنمائی باشد بلکه
بصورت ایجاد کشش در درون انسان. «انک لا تهدی من احببت ولکن الله یهدی من یشاء» –
تو ای پیامبر نمی توانی هرکه را دوست داری (بدون راهنمائی و تأثیر طبیعی تبلیغ)
هدایت کنی (و به راه راست اجباراً برسانی) ولی خدا می تواند هرکه را بخواهد (باین
نحو) هدایت کند. و بهمین دلیل را آیات بسیاری کار انبیا منحصرا تبلیغ علام شده
مانند «انما علیک البلاغ»- تنها وظیفه تو تبلیغ پیام است. و دهها آیه که مفید همین
معنا است. این حصر، حضر اضافی است یعنی در رابطه با هدایت افراد، کاری از تو بجز
رساندن پیام ساخته نیست نه اینکه تو حق نداری کاری انجام دهی بلکه تو نمی توانی
کار دیگری انجام دهی و این مطالب همه مربوط به افراد غیرمؤمن است.

در آیات
بسیاری اشاره به نگرانی و تأثر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از عدم ایمان
مردم شده است مانند «فلعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین»- شاید تو می خواهی خود را
در غم ایمان نیاوردن آنان هلاک کنی. و آیات بسیاری که مفید همین معنی است و همچنین
در مورد سایر پیامبران. و خداوند همه آنها را متوجه همین معنی ساخته است که بر شما
در این زمینه فقط تبلیغ لازم است و نگران کافران نباشید که من اراده ام بر این
قرار گرفته که انسانها با اختیار ایمان بیاورند و هرکه ایمان نیاورد به سزای
طغیانش خواهد رسید. و هرگز حضر در آیه «انما علیک البلاغ» و امثال آن که فراوان
است حقیقی نیست و ممکن نیست چنین باشد زیرا پیامبر وظائف بسیاری بجز تبلیغ دارد از
وظائف شخصی و اجتماعی. این حصر مانند حصر «و ما محمد الا رسول» و همچنین «ما
المسیح بن مریم الا رسول» است که حصر آنها در رسالت بمعنای سلب مسئولیت از آنان در
قبال ایمان نیاوردن مردم است. و اینکه آنها خدای مردم نیستند تا برآنان سیطره و تسلط
تکوینی داشته باشند یا برآنان از سوی خداوند در تعدیل اراده ها موکل باشند یا آنها
را به زور از انحراف باز دارند یا آنها را در اختیار راه صحیح مجبور سازند. و
بهمین دلیل از آنها نفی عنوان مصیطر (لست علیهم بمصطیر) و وکیل بمعنای مؤکل برآنها
از سوی خداوند (لست علیهم بوکیل) و حفیظ بمعنای نگهدارنده از گناه (فما ارسلناک
علیهم حفیظاً) و جبار بمعنای کسی که مردم را در اختیار ایمان مجبور می سازد (و ما
انت علیهم بجبار) شده است و همه اینها در رابهط با ایمان آوردن مردم است و اما پس
از ایمان مردم و تشکیل جامعه اسلامی دستور خداوند لزوم اطاعت از فرمان پیامبر است
«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»-
آن چه را پیامبر آورده به آن عمل کنید و آن چه را نهی کرده ترک نمائید. «فلیحذر
الذین یخالفون عن امره» – برحذر باشند آنانکه امر او را مخالفت می کنند. و از همه
واضحتر همان آیه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه» است، که بطور کلی حق اختیار و رأی در
برابر خواسته رسول الله تشریعا از همه افراد جامعه اسلامی سلب شده است.

بنابراین
مشورت با آنها همانگونه که در مقاله گذشته توضیح دادیم تنها برای بها دادن به آنان
و شرکت دادن آنان در تصمیمات اجتماعی است پس این حق آنها نیست بلکه تفضیلی از سوی
خدا و رسول است.

و خلاصه
مطلب، ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نه تنها مورد تأکید دهها
آیه قرآن کریم است بلکه یکی از ضروری ترین اصول اسلام است و منکر آن اگر توجه
داشته باشد منکر ضروری و مرتدد است.

اطاعت از ولی
فقیه

7-گفته اند
اگر در مورد رسول خدا امر به اطاعت (البته بدون قید مطلق) شده است او رسولی است که
تحت نظر الهی قرار داشته (انک باعیننا) و هرگز از هوای نفس سخن نمی گوید ( ما ینطق
عن الهوی) به چه دلیل اطاعت از روسل خدا و ائمه معصومین عینا به کسانی منتقل می
شود که غیر معصوم و در معرض خطا هستند.

اولاً: این
چه تناقض گوئی است که لزوم اطاعت از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه
معصومین علیهم السلام را قبول دارید و آن مطلب که رسول خدا صلی الله علیه و آله و
سلم اگر دستوری داد مردم چه بخواهند و چه نخواهند باید عمل کنند را صریحاً انکار
می کنید؟!  مگر اطاعت این است که خواستند
عمل کنند و اگر نخواستند نه. یا اصلا اطاعت فقط یک تعارف است و در عمل لازم نیست
یا این گفته را هم قبول نداردی و بر فرض تسلیم سخن می گوئید

ثانیاً: نکته
لزوم اطاعت نزول وحی نیست گرچه ما معتقدیم منظور از اولی الامر در آیه ائمه
معصومین علیهم السلام است ولی تعلیق حکم بر وصف اولی الامر از نظر اصولی اشاره
بعلت آن است. یعنی اطاعت از اولی الامر واجب 
است چون اولی الامرند و البته اولی الامر هم اکنون نیز اولاً و بالذات
منحصر در ذات مقدس امام زمان ارواحنا فداه است و ولی فقیه بعنوان نماینده و نائب
او در رهبری جامعه اسلامی واجب الاطاعه است. یعنی او نماینده اولی الامر است و
بهمان علت که اطاعت از شخص اولی الامر بطور مطلق واجب است از نمایند او نیز واجب
است بخز موارد خاصی که ناشی از عدم عصمت در خطا است و ما در مقاله گذشته به آن
موارد اشاره ای داشتیم.

دلیل لزوم
اطاعت بطور مطلق این است که رهبری جامعه اسلامی بدون آن امکان پذیر نیست. در قانون
گذاری اسلام، رهبر جامعه پس از تشخیص مصلحت و مشورت با افراد کاردان و مطلع قانونی
را تصویت می کند و همه باید بپذیرند؛ اگر بنا باشد هرکس به تشخیص خود عمل کند هرج
و مرج لازم می آید. اطاعت از قانونگذار در هر جامعه ای بهمین دلیل لازم و بدون قید
است ولی در دموکراسی غربی که آقایان شیفته آن هستند رأی اکثریت بر اقلیت حاکم است
و هرگاه 51 درصد مردم یا نمایندگان آنها قانونی را تصویب کردند باید 49 درصد دیگر
از آن پیروی کنند چه بخواهند و چه نخواهند! این سؤال در دموکراسی بدون جواب مانده
و خواهد ماند که چرا باید اقلیت حتی اگر 49درصد باشند از مصالح و خواسته های خود
چشم بپوشند و پیرو خواسته های اکثریت باشند؟! این ولایت مطلقه از کجا برای این
اکثریت پیدا شده و چه اولویتی از نظر انسانی یا الهی برای آنان است؟! اما از نظر
اسلامی، پس از مشورتها و تشخیص موضوع و مصلحت اندیشی، ولی امر که از سوی خداوند
منصوب شده یا گماشته و نماینده او قانون را تصویب می کند و همه بدلیل لزوم اطاعتی
که از سوی خداوند واجب شده چه بخواهند و چه نخواهند باید از او پیروی کنند و چون
امر خداوند است مؤمنان (نه منافقان) با کمال میل می پذیرند و در دل خود هیچ احساس
تنگی و فشار نمی کنند که خداوند فرمود: «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم
ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیما»- به پروردگارت قسم هرگز
ایمان نیاورده اند مگر اینکه ترا در منازعات خود حکم قرار دهند و  آنگاه آنچه را حکم نمودی، بدون احساس فشار و
تنگی در نفس خود بپذیرند و کاملا تسلیم باشند.

این نکته
بسیار قابل توجه و اهمیت است که تسلیم در برابر قضاوتهای رسول اکرم صلی الله علیه
و آله و سلم در منازعات شخصی بدلیل اعتماد او بر وحی نیست زیر آنحضرت خود فرمودند:
«انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان و بعضکم الحن بحجته من بعض فایما رجل قطعت له
من مال اخیه شیئا فانما قطعت له قطعه من النار».

این حدیث از
نظر سند کاملا معتبر است. کلینی در کافی و شیخ در تهذیب به سند معتبر نقل کرده اند
و صدوق در معنای الاخبار نقل کرده و بهمین مضمون در تفسیر امام حسن عسکری علیه
السلام آمده است عامه نیز این حدیث را بهمین مضمون تقریبا نقل کرده اند. معنای
حدیث این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من در منازعات شما
(بحکم قانون قضائی اسلام) طبق شهادت شهود و (در مورد منکر و عدم وجود بینه) براساس
قسم حکم می کنم و و بعضی از شما حجت و دلیل خود را بهتر می تواند اقامه کند (یعنی
ممکن است با بیان بهرت یا اقامه شهود معتبر باطل خود را حق جلوه دهد) پس اگر من
برای کسی از شما حکم کردم به مال برادرش (با اینکه او می داند حق او نیست) باید
بداند که من قطعه ای از آتش (جهنم) برای او قرار داده ام. یعنی حکم قضائی من واقع
را عوض نمی کند و اگر کسی می داند که حق با او نیست، نباید تصور کند که حکم من مال
حرام را برای او حلال خواهد کرد.

بنابراین در
تشخیص حق و واقع در دادگاه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از وحی استفاده
نمی شود و براساس ظاهر و اقتضای قانون حکم می شود، در عین حال خداوند فرموده است
باید چنان تسلیم حکم او باشید که هرگز در قلب خود احساس فشار و تنگی از قضاوت او
نکیند. و این شاهد و گواه واضح و روشنی است که اطاعت مطلق از رهبر جامعه اسلامی نه
بدلیل اطلاع او از غیب و ارتباط او با وحی است بلکه فقط بدلیل اینکه رهبر و ولی
امر است؛ البته از نظر شیعه هر مستولی و مسلطی ولی امر نیست بلکه شرائطی دارد و
ولی امر با لذات را خداوند معین فرموده است. ولی بهرحال آنکس که ولایتش از نظر
شرعی ثابت است، ولایت او مطلق است و همه باید از او اطاعت کنند. البته اگر معصوم
نباشد ممکن است اشتباه کند ولی این مجوز مخالفت نیست، اگر اشتباه کرد باید او را
متوجه سازند چرا که او غیب نمی داند و ممکن است یک انسان نالایق را برای منصب مهمی
نصب کند پس کسانی که مطلع اند، وظیفه دارند او را آگاه سازند و این همان نصیحت و
خیرخواهی است که از جمله وظایف رعیت در برابر ولی امر است ولی پس از همه اشکالها و
حل و نقصها، تصمیم نهائی با ولی امر است و هیچکس حق مخالفت امر او را ندارد وگرنه
هرج و مرج پیش می آید و رجوع به رأی اکثریت و امثلا آن هیچ دلیلی بر اعتبار آن
نیست.

ادامه دارد.

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومین حرمت حرمین

مکه معظمه

رسول خدا صلی
الله علیه و آله:

«من اراد
دنیا و آخره فلیوم هذا البیت، ما اتاه عبد فسأل الله دنیا الا اعطاه منها او سأله
آخره الا ادخر له منها، ایها الناس، علیکم بالحج و العمره فنابعوا بینهما فانهما
یغسلان الذنوب کما یغسل الماء الدرن و ینفیان الفقر کما ینفی النار خبث الحدید».

(دعائم
الاسلام – جلد1- ص294)

هرک که تصمیم
رسیدن به دنیا و آخرت دارد، این خانه (کعبه) نماید، هیچ بنده ای به آن وارد نگردد
جز اینکه درخواستی را که درباره دنیا از خداوند نموده به او عطا فرماید و یا آنچه
در مورد آخرت خواسته برایش ذخیره فرماید، مردم! بر شما باد به انجام حج و عمره و
پیاپی آن دو را به جای آوردی، که آن دو گناهان را می زداد چنانچه آب، چرک بدن و
لباس را می شوید و فقر و تنگدستی را از میان می برد همانگونه که آتش، آهن را
پالایش می دهد.

امیرالمؤمنان
علیه السلام:

«اذا خرجتم
حجاجاً الی بیت الله عزوجل فاکثروا النظر الی بیت الله، فان لله عزوجل مائه و
عشرین رحمه عند بیته الحرام، منها ستون للطائین و اربعون للمصللین و عشرون
للناظرین». (خصال- جلد2- ص408)

هنگامی که
بصورت حاچی بسوی خانه خدای عزوجل بیرون شدید،بسیار به بیت الله بنگرید، چرا که
خداوند را نزد بیت الله الحرام صد و بیست رحمت است، شصت رحمت آن به طواف کنندگان و
چهل رحمت به نمازگزاران اختصاص دارد و بیست رحمت نظاره گران به کعبه را در برمی
گیرد.

امام باقر
علیه السلام:

زراره گوید:
من پشت مقام ابراهیم در کنار امام باقر علیه السلام نشسته بودم و امام رو بقبله،
عبا را بخویش پیچیده نشسته بود، سپس فرمود:

«النظر الیها
عباده و ما خلق الله بقعه من الارض احب الیه منها – ثم اهوی بیده الی الکعبه- و لا
اکرم علیه منها و لها حرم الله الا شهر الحرم فی کتابه یوم خلق السموات و الارض
ثلاثه اشهر متوالیه و شهر مفرد للعمره». (تفسیر العیاشی – ج2- ص88)

نگاه به کعبه
عبادت است و خداوند هیچ قطعه زمینی محبوبتر نزد خویش، از آن نیافریده است. سپس
امام با دست خود اشاره بکعبه نموده و فرمود: و گرامی تر از کعبه برای خداوند نیست
و بخاطر آن ماههای حرام را، در روز آفرینش آسمانها و زمین، در کتاب خویش حرام
نموده است، که سه ماه آن(برای حج) متوالی است و یک ماه برای عمره جداگانه می باشد.

امام صادق
علیه السلام:

«من اتی
الکعبه فعرف من حقنا و حرمتنا مثل الذی عرف من حقها  حرمتها لم یخرچ من مکه الا و قد غفرله ذنوبه و
کفاه الله ما اهمه من امر دنیا و آخرته». (محاسن برقی – ص69)

هرکس به کعبه
مشرف گردد و حق (ولایت) ما را شناخته و حرمت ما را همچون حق و حرمت کعبه شناخته و
پاس دارد، از مکه خارج نشود مگر آنکه خداوند گناهانش را آمرزیده و امور مهم دنیا و
آخرتش را برآورده نماید.

امام صادق
علیه السلام:

حضرت صادق
علیه السلام به ابن ابی العوجاء ملحد که حرمت حرم را زیر سؤال قرار داده بود
فرمود:

«و هذا بیت
اسعبد الله و به خلقه لیختبر طاعتهم فی اتیانه، فحثهم علی تعظیمه وزیارته و قد
جعله محل الانبیاء و قبله للمصلین له  فهو
شعبه من رضوانه و طریق تؤدی الی غفرانه، منصوب علی استوائ الکمال و مجتمع العظمته
و الجلال». (امالی صدوق – ص616)

این خانه ای
است که خداوند بندگانش را بوسیله آن به عبادت خویش فرا خوانده تا در جریان آمدن به
آنجا فرمانبرداری آنان را بیازماید، سپس آنانرا بر تعظیم و ادای حرمت و زیارت آن
ترغیب فرموده و آنجا را پایگاه پیامبران و قبله نمازگزاران و شعبه ای از بهشت
رضوانش ساخته و آن راهی منتهی به غفو و غفرانش قرار داده و بر بلندای کمال و نقطه
اجتماع عظمت و جلال استوار شده است.

مدینه منوره

پیامبر اکرم
صلی اللله علیه و آله:

المدینه حرم
مابین عیر وثور فمن احدث فیها حدث او آوی محدثا فعلیه لعنه الله و الملائکه و
الناس اجمعین. لا یقبل الله منه صرفاً و لا عدلاً». (دعائم الاسلام – ج1- ص295)

میانه دو کوه
«عیر» و «ثور» حرم مدینه است، هرکس که در آن جنایتی نموده یا خیانتکاری را پناه
دهد لعنت خداوند و فرشتگان و مردم بر او باد، و خداوند از او (در قیامت) توبه و
غرامتی نمی پذیرد.

پیامبر اکرم
صلی الله علیه
و آله:

خداوند از
میان شهرها، چهار شهر را برگزید و آنگاه فرمود:

«والتین و
الزیتون و طور سینین و هذا البلد الأمین» تین: مدینه، زیتون: بیت المقدس، طور
سینین: کوه سینا، و بلد امین: مکه است. (خصال- جلد 1- ص153)

پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله:

هنگامی که
رسولخدا صلی الله علیه و آله برای جنگ بدر مدینه را ترک می گفت در بقیع، که از
منازل افراد سقا قرار داشت و به خانه های مدینه متصل می شد با ارتش اسلام اردو زد
و رزمندگان اسلام از جلو حضرتش رژه نظامی رفتند و حضرت از آنان سان دید، در
آنهنگام دست بدعا بلند نموده و برای مدینه و مردم آن چنین دعا نمود:

«اللهم ان
ابراهیم عبدک و خلیلک و نبیک دعاک لأهل مکه و انی محمد عبدک و نبیک ادعوک لأهل
المدینه ان تبارک لهم فی صاعهم و مدهم و ثمارهم. اللهم حبب الینا المدینه و اجعل
مابها من الوباء نجم اللهم انی حرمت مابین لابتیها کما حرم ابراهیم خلیلک مکه».
(سفینه – جلد2 – ص530)

خداوندا!
ابراهیم بنده و دوست و پیامبرت برای اهل مکه به درگاهت دعا نمود و من: محمد و بنده
و نبیّت، ترا برای اهل میدنه میخ وانم و دعا می کنم که در غلات و میوه جاتشان برکت
بخشی، خداوندا! مدینه را محبوب ما قرار بده و وبای آن را ریشه کن ساز. خداوندا! من
میان دو سرزمین سنگلاخ، آن را حرم قرار دادم چنانچه خلیلت مکه را حرم قرار داد.

امیرمؤمنان
علیه السلام:

«من خرج من
المدینه رغبهً عنها ابذله الله شرّاً منها». (دعائم – جلد1 – ص296)

کسی که از
مدینه از روی بی رغبتی به آن بیرون رود، خداوند محل سکونت او را در شهری بدتر از
آنچه درباره مدینه فکر می کرده، تبدیل خواهد نمود.

امیرمؤمنان
علیه السلام:

حضرت رضا
علیه السلام از طریق پدرانش از امیرؤمنان علیه السلام روایت می نماید که فرمود:

«اربعه من
قصور الجنه فی الدنیا: المسجد الحرام و مسجد الرسول و مسجد بیت المقدس و مسجد
الکوفه». (امالی طوسی ج1 ص379)

چهار مکان
است که در دنیا از کاخهای بهشتی است: مسجد حرام و مسجد پیامبر (در مدینه) و مسجد
بیت المقدس و مسجد کوفه.

امام صادق
علیه السلام:

«صلاه فی
مسجد المدینه افضل من الف صلاه فی غیره من المساجد». (کامل الزیارات – ص22)

نماز در مسجد مدینه بر هزار نماز در دیگر
مساجد برتری دارد.

/

حج از دیدگاه امام رضا و امام جواد علیهما السلام

حج از دیدگاه
امام رضا و امام جواد علیهما السلام

اسلام مکتبی
است که در تمام ابعاد حیات معنوی و مادی انسانها دارای احکام، قوانین و برنامه است
و لذا قادر است جامعه بشریت را در جمیع بخشهای زندگی در طول تاریخ اداره نماید.
ائمه معصومین ما که مروج چنین آئینی هستند در تمام ابعد اسلام به تناسب شرائط عصر
خویش، رهنمودها، خنان و احادیثی دارند و بهمین دلیل زمینه گفتار و نوشتار درباره
آنان به وسعت تمام این ابعاد، وسیع و گسترده است ولی مناسب ترین بحث با تیرماه
امسال که مصادف با ولادت حضرت امام هشتم و شهادت فرزندش حضرت امام جواد علیهما
السلام و مقارن با ذیحجه الحرام نیز می باشد، بررسی نقش حج در ساختار جامعه اسلامی
از دیدگاه این دو معصوم است، چرا که حج در شکل بخشیدن به ساختار جامعه از نقشی
بسیار حساس و تعیین کننده برخوردار است، و بهمین دلیل، بگونه ای به آن اهمیت داده
شده است که امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر مسلمین از رفتن به حج سرباز زنند
«لوجب علی الأمام ان یجبرهم علی الحج ان شاء وا وان ابوا» و در روایت دیگر فرمود:
«فان لم یکن لهم اموال انفق علیهم من بیت مال المسلمین»[1]
بر امام و حاکم مسلمین واجب است که آنان را برای رفتن به حج خواه ناخواه اجبار
نماید و چنانچه پول و امکاناتی نداشته باشند از بودجه بیت المال هزینه سفر آنها را
تأمین نماید.

گستردگی
ابعاد حج

در میان
موضوعات عبادی سیاسی اسلام، حج از جمله عباداتی است که از ابعاد و مسائیل بسیاری
برخوردار است؛ چنانچه می بینیم «زراره»شاگرد فقیه و دانشمند امام صادق علیه السلام
با تعجب به آن حضرت عرضه می دارد: من چهل سال است از شما در مورد مسائل حج استفتاء
می نمایم و شما جواب می دهید! امام در پاسخ می فرماید: «یا زراره! بیت حج الیه قبل
آدم بالفی عام ترید ان تفتی مسائله فی اربعین عاماً!»[2]
زراره! خانه ای که دو هزار سال پیش از آفرینش آدم در آن اعما حج اجرا می گردیده،
توقع داری در طی چهل سال تمام مسائل آن را استفتاء نمائی؟! و این چنین است که از
هریک از ائمه درباهر حج مطالب و احادیثی به ما رسیده است.

نقش حج در
ساختار جامعه اسلامی

قرآن کریم در
آیه 79 سوره «مائده» می فرماید: خداوند کعبه: بیت الله الحرام را «قیاماً للناس»
قرار داد، یعنی برای اقامه امور مردم. امام صادق علیه السلام با استفاده از وسعت
معنائی که این جمله دربردارد می فرماید: «جعلها لدینهم و معیشهم»[3]
خداوند کعبه را برای سازمان دادن به امور دین و دنیای آنان قرار داده است. و
هنگامی که ربیع از آنحضرت درباره تفسیر «ولیشهدوا منافع لهم» – تا شاهد منافع
گوناگون خویش باشند، سؤال می نماید که آیا منظور منافع دنیا است و یا آخرت؟ امام
در پاسخ می فرماید: «الکل» [4]
شامل منافع دنیا و آخرت هر دو می گردد.

بدین ترتیب
می بینیم، حج از نظر قرآن و روایات در بعد عبادی خلاصه نمی شود و این نغمه جدائی
حج از سیاست که از سوی حکام مرتجع سعودی ساز گردیده از همان تز کهن استعماری
«تفکیک دین از سیاست» ریشه و الهام می گیرد تا بدینوسیله حج را بگونه ای قالب ریزی
نمایند تا بجای منافع مردم، منافع آنا و اربابان چپاولگرشان را تأمین نماید.

آنچه را که
قرآن کریم در این دو جمله کوتاه خلاصه نموده است، امام رضا علیه السلام در پاسخ
نامه محمد بن سنان به شرح و تفصیل آن پرداخته و بدینوسیله ابعاد مختلف حج ار بیان
فرموده است.

امام تحت عنوان:
«عله الحج» به موارد زیر چنین اشاره می نماید:

1-الوفاده
الی الله عزوجل:

وفود و وفاده
از نظر لغت به معنی وارد شدن بر بزرگی به نمایندگی و رسالت از سوی فرد و یا گروهی
است و لذا امام هشتم علیه السلام در همین روایت یکی از ابعاد حج را «منفعه من فی
المشرق و المغرب وفی البر و البحر ممن یحج و ممن لا یحج..» ذکر می نماید، یعنی حج
برای تأمین مصالح و منافع تمام مسلمین شرق و غرب، دریا و خشکی، حاضر در حج و غائب
از حج است. و بدین ترتیب هر حاجی در حقیقت نه تنها به رسالت جامعه خویش بلکه به
نمایندگی از سوی تمام مسلمانان جهان در آن کنگره عظیم جهانی شرکت می جوید، و طبیعی
است که وقتی چند میلیون نفر به نمایندگی از سوی تمام مسلمانان جهان در آن کنگره
عظیم جهانی شرکت می جوید، و طبیعی است که وقتی چند میلیون نفر به نمایندگی از جانب
بیش از یک میلیارد مسلمان عالم در ان کنگره باشکوه شرکت کنند،باید مسائل و مشکلات
جهان اسلام را مطرح نموده و همه همسو و هماهنگ با هم موضعی واحد در برابر دشمنان
خویش اتخاذ نمایند و حتی در بعضی از دعاها همین نمایندگی و رسالت نیز منعکس است
ولذا حاجی نیازها و حاجات همه مسلمین را بپیشگاه پروردگار کعبه عرضه می دارد و به
دعا و عرض حاجتهای خویش بسنده نمی کند.

و البته چنین
وفود و ورودی بر خداوند باید با آمادگیهای قبلی صورت گیرد که احرام از آنجمله است
و از اینجهت امام رضا علیه السلام درباره علت و فسله محرم شدن می فرماید: «انما
یأمروا بالأحرام لیخشعوا قبل دخولهم حرم الله و امنه ولئلا یشتغلوا بشیء من امور
الدنیا و زینتها و لذاتها و یکونوا حادین فیما هم فیه قاصدین نحوه مقبلین علیه
بکلیتهم.. و وفادتهم الیه راجین ثوابه راهبین من عقابه ماضین نحوه»[5]
هماا از اینرو حجاج امر به احرام و محرم شدن گریده اند تا پیش از ورودشان به حرم امن
الهی، خشوع قلبی برایشان حاصل گردد، و به چیزی از امور دنیا و زینتها و لذتهایش
سرگرم نگردند، و بجانب آنچه (کعبه) تصمیم رفتن بسویش را گرفته بطور جدی و با تمام
وجود روی آورند، و وفودشان بسوی آن به امید ثواب و برای بیم از عقاب بوده و آهنگ
آنجا نمایند.

بنابراین
وفود و حرکت بسوی حق تعالی، بریدن از تمام دلبستگیها و وابستگیها را می طلبد و
باید با چنین آمادگی و وارستگی آهنگ کوی محبوب نمود، و بهمین دلیل حتی امام معصوم،
حضرت صادق علیه السلام – به نقل مالک- «کلما هم بالتلبیه انقطع الصوت فی حلقه و
کاد ان یخرّ من راحلته» هرگاه که تصمیم به لبیک گفتن می گرفت صدایش در گلو قطع می
گردید و حالتی به او دست می دادکه نزدیک بود از مرکب فرو افتد. و وقتی مالک به
امام عرضه می دارد که: یا بن رسول الله! در هر صورت لبیک را بگوئید، امام می
فرماید: ای پسر ابی عامر چگونه جرأت و جسارت گفتن لبیک پیدا نمایم در صورتی که بیم
آن دارم که خدای عزوجل بفرماید: «لا لبیک و لا سعدیک»[6]
و به من پاسخ منفی دهیدا.

2-و طلب
الزیاده:

یکی دیگر از
ابعد حج رشد و افزایش هرچه بیشتر و زیادتر اخلاق و ارزشهای اسلامی، و بالا بردن
سطح آگاهیها و اطلاعات سیاسی، و ارتقاء فرهنگ و اقتصاد جامعه بزرگ اسلامی با ترتیب
کنفرانسها و گردهم آئیها، و دعوت از دانشمندان علوم مختلف و متخصین و سیاستمداران
مسلمان، برای مبادله دانشها و تخصصها و کالاها و کارخانجات صنعتی برنامه ریزی
نمایند، همانگونه که امام صادق علیه السلام در این رابطه می فرماید: «فجعل فیه
الاجتماع من الشرق و الغرب لیتعارفوا، و لینزع کل قوم من الحارات من بلد الی بلد»[7]

خداوند مکه
را مرکز گردهم آیی و اجتماع مسلمین شرق و غرب عالم قرار دارد تا در آنجا با یکدیگر
و با توانائیها و تخصصهای هم آشنا شده و هر ملتی کالای بازرگانی از شهر و دیار
خویش به شهر و کشور دیگری صادر نماید و بدین ترتیب می بینیم که کنگره عظیم حج
بمنزله سکوئی است که جامعه اسلامی همه ساله می تواند از بلندای آن به بالاترین سطح
فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی جهان صعود و ارتقاء یابد، و بدین وسیله مصداق
حقیقی «و أنتم الأعلون ان کنتم مؤمنین» در جامعه بزرگ اسلامی عینیت بخشد.

3- والخروج
من کل ما اقترف:

چنانچه می
دانیم، اسلام برخلاف جامعه های صنعتی امروز، به انسان، بعنوان یکی از وسائل و
ابزار تولید نمی نگرد و قبل از اینکه به ساختن زندگی مادی و تمدن صنعتی او توجه
نماید به ساختار روحی و معنوی او عنایت دارد و بهمین دلیل اگر در حج منافع و ابعاد
زندگی مادی مطرح است به بازسازی شخصیت انسانی او بیشتر توجه دارد. و در این رابطه
امام هشتم علیه السلام، حج را پالایشگاه روح از آلودگیهای گناه می شمارد.

4-مع مافیه
من استخراج الأموال:

یکی از
خصلتهای زشتی که انسان را از مسیر فطری و الهی به انحراف می کشاند «دنیا محوری»
است و انسانی که تمام تلاش و آسایش خویش را در راه کسب مادیات به هدر می دهد و در
راه لذتهای زودگذر زندگی به مصرف می رساند،باید برنامه و مقرراتی داشته باشد تا
هرچند بطور مقوت هم که شده، محور کار و مخارج، او را از دنیا گرائی، بسوی «الله»
رهنمون سازد و از اینرو بدنبال آن می فرماید: «و تعب الابدان» خستگی و فرسودگی
جسمی که در این سفر روحانی به انسان حاجی دست می دهد جزئی از فلسفه حج است.

5-ثابتا فی
ذلک دائما[8]:

مهمترین دست
آورد و نتیجه ای که سالیانه از این مراسم باشکوه، نصیب جامعه اسلامی می گردد، در
این جمله کوتاه خلاصه شده است که حجاج محترم آن اعمال و مناسکی را که در حج انجام
داده و آن ارزشهای اخلاقی برا که در آنجا در عمل پیاده نموده و تصمیم گیریها و
مواضعی را که در برابر دشمنان خدا در آن مکان مقدس اتخاذل نموده اند، با پایان
یافتن حج بدست فراموشی نسپرند، بلکه در بازگشت نیز خود را به انجام آنها عادت دهند
و به آن اعمال و ارزشها استمرار و تداوم و ثبات بخشند. و بدیهی است که اگر حج
چنانچه هست به محلی برای بازسازی شخصیت انسانی و اسلامی انسانها- چنانچه فلسفه
وجودی حج آن را ایجاب می نماید- تبدیل گردد، تأثیری کلی در کل جامعه بزرگ اسلامی
در جهان خواهد گذاشت، چرا که هر سال جمعی از انسانهای آگاه، متعهد و ساخته شده، از
هر شهر و کشور و جامعه ای، به وطن خود باز می گردند، و همچون رودهای خروشان و
خوشگواری که بطور مستمر بدریاچه ای کوچک بریزد، و در کیفیت آب آن تأثیر گذارد، در
وضعیت اخلاقی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی هر جامعه اثر مطلوب خواهند گذاشت و بتدریج
شمار انسانهای الگو و خودساخته اجتماع بیشتر و بیشتر خواهد شد و هر شهر به مدینه
فاضله انسانیت مبدل می گردد و از این راه بشر به اهداف والای آفرینش نزدیک می شود.

6-و نقل
اخبار الأئمه علیهم السلام الی کل صقع و ناحیه[9]:

امام صادق
علیه السلام در روایتی دیگر آیه شریفه «لیقضوا نفثهم» را به «لقاء الامام»[10]
یعنی ملاقات و دیدار با امام، تفسیر می نماید.

بنابراین
آنچه را امام رضا علیه السلام در این قسمت از بعد حج فرموده است که عبارت از
انتقال و نشر اخبار ائمه علیهم السلام است، بواسطه ملاقات با امام در مکه، نیز
صورت می گیرد و حتی امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه «واتموا الحج و العمره
لله» تمامیت حج و عمره را ، دیدار با امام، معرفی می نماید[11]،
فراگرفته و در بازگشت به مردم خویش منتقل سازند. و چنانچه از تعبیر «اتموا الحج» و
«تمام الحج لقاء الامام» بدست می آید، حج بدون ملاقات با امام و رهبر، حجی ناقص و
ناتمام است، و تمامیت حج تنها به انجام اعمال عبادی و مناسک آن نیست. مسلمانان
دوران ائمه علیهم السلام نیز با چنین برداشتی از تمامیت حج، سعی می کردند در صورت
امکان در حج به دیدار امام نائل آیند، و در این رابطه در عصر امام صادق علیه
السلام تا حدودی شیعه، آزادی عمل بیشتر یافته بود، و حضرت در حج رسماً خود را
بعنوان امام و رهبر مسلمین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه قبل از خود
معرفی می نمود و مردم بحضور امام می رسیدند و با ایشان ملاقات و گفتگو می نمودند،
ولی از آنجا که این دیدارها، موقعیت امویان و سپس عباسیان را به خطر می افکند، در
زمان امویان تمام تلاش در جلوگیری از آن به عمل می آمد و حتی از هشام بن عبدالملک
مروان وقتی سؤال می نمایند این مرد (امام سجاد «ع») که مردم به او احترام می
گذارند،کیست؟ از معرفی حضرت امتناع نموده و اظهار بی اطلاعی می نماید، تا مردم
امام سجاد علیه السلام را نشناسند. بعد از امام صادق نیز در عصر عباسیان وضعیت
بهمین منوال بود و مردم آزادانه نمی توانستند بدیدار امام نائل آمده و از او
دستورات مذهبی و خطوط سیاسی دینشان را فرا گیرند، و از این طریق به تمامیت حج لطمه
وارد می آمد، و این است که امام جواد علیه السلام که 29ذیقعده در سالروز
شهادتش  بسوک می نشینیم، در نامه ای به
خلیفه اموی که در حقیقت بمنزله اعلامیه و اخطاری به جهان اسلام است می نویسد: «ذهب
الحج وضیّع وافتقر الناس، فمن اعوج ممّن اعوج هذا و من اقوم ممّن اقوم هذا»[12]
حج واقعی از میان رفته و تضییع گردیده و مردم به فقر اخلاقی، اقتصادی، فرهنگی و
سیاسی دچار شده اند، چه کسی کج اندیش تر و منحرف تر است از آنکه حج را از مسیر
اصلیش منحرف سازد و چه کسی از جهت ایمان و علم و سیاست نیرومند تر است از کسی که
حج را چنانکه هست بپا دارد؟

چرا که این
انحراف با تمام انحرافهای دیگر تفاوت دارد، زیرا با انحراف و جدا ساختن حج از
جایگاه واقعیش،نقشی که حج می تواند در ساختار جامعه اسلامی ایفا نماید، از آن سلب
می گردد و تنها به یک پاره اعمال خشک و بی روحی تبدیل خواهد شد که هم اکنون شاهدیم
که چگونه هر سال از سرتاسر جهان اسلام به حج می روند ولی این حج هیچ گونه تغییری
در زندگی سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی آنان بوجود نمی آورد. چرا که آل سعود
به پیروی از همان سیاست کهنه اموی و عباسی، سعی در ناشناخته ماندن رهبر واقعی جهان
اسلام دارند و در همین راستا از تظاهرات حجاج ایرانی که در خلال آن امام و رهبر
واقعی مسلمین از خائنین شناخته می شود، و موقعیت آنها و اربابان استعمارگرشان
تهدید می شود، پیش گیری می نمایند.

فریاد برائت

امام خمینی

… اعلان
برائت در حج تجدید میثاق مبارزه و تمرین تشکل مجاهدان برای ادامه نبرد با کفر و
شرک و بت پرستی هاست و به شعار هم خلاصه نمی شود که سرآغاز علنی ساختن منشور
مبارزه و سازماندهی جنود خدا در برابر جنود ابلیس و ابلیس صفتان است و از اصول
اولیه توحید بشمار می رود و اگر مسلمانان در خانه ناس و خانه خدا از دشمنان خدا
اظهار برائت نکنند پس در کجا می توانند اظهار نمایند؟ و اگر حرم و کعبه و مسجد و
محراب، سنگرو پشتیبان سربازان خدا و مدافعان حرم و حرمت انبیا نیست پس مأمن و
پناهگاه آنان در کجاست؟

اول ذیحجه
الحرام 1407

 



[1]و2 – وسائل- جلد8- ص16-15.

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهایی
از قرآن

اسوه های
برائت در قرآن

بسم الله
الرحمن الرحیم

«قد کانت لکم
اسوه حسنه فی ابراهیم و الذین معه اذ قالوا لقومهم انا براؤا منکم و مما تعبدون من
دون الله کفرنا بکم بدا بینا و بینکم العداوه و البغضاء ابدا حتی تؤمنوا بالله
وحده..» (سوره ممتحنه – آیه 4)

همانا برای
شما اسوه ای نیکو در زندگی ابراهیم و آنهائی که با او بودند، وجود داشت، هنگامی که
به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و از آنچه غیر از خداوند، عبادت می نمائید،
برائت و بیزاری می جوئیم، و ما منکر و مخالف شما می باشیم، و میان ما و شما عداوت
و بغض دائمی پدیدار شده و این وضعیت تا آنگاه که به خدای یگانه ایمان آورید ادامه
خواهد یافت.

برآء: جمع
بریء است چنانچه ضعفاء جمع ضعیف می باشد. راغب در مفردات می گوید: تبری و برء به
معنی جدایی و بیزاری جستن از هر چیز و هر کسی است که انسان از ربودن و یا مجاورت او،
اکراه داشته باشد.

جایگاه برائت
در اسلام

هر انسانی
بطور طبیعی نسبت به پدیده هائی که بگونه ای با آنها در ارتباط است، احساس تمایل و
یا نفرتی در خویش می یابد، این احساس هنگامی که در فرهنگ اسلام مطرح می گردد، از
آن به تولی و تبری و یا ولایت و برائت تعبیر می شود، و بنابراین ولایت و برائت شکل
هدایت شده همان احساس غریزی انسان مؤمن در اسلام استع، و از اینرو هر فرد مسلمان
وظیفه مند و مسئول است که نسبت بهر چیز و هرکس که با اعتقاد و مقدسات دینی او،
مخالف باشد اظهار برائت نموده و نسبت به اولیاء الهی ابزار ولایت نماید.

سید قطب یکی
از دانشمندان اهل سنت در ذیل سوره «برائه» تحلیلی جالب از این مسأله به عمل آورده
و می گوید: «اختلافی که میان اسلام و غیر اسلام وجود دارد، اختلافی است که از دو
جهان بینی مستقل و جدای از هم نشأت می گیرد، یکی از این دو جهان بینی براساس پرستش
«الله» و دومی بر چایه عبودیت غیر «الله» استوار است، و بدین ترتیب هر فرد معتقد
به یکی از این دو جهان بینی در گام به گام زندگی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی
خویش با فرد معتقد به جهان بینی تقابل، در حال برخورد عقیدتی و عملی بسر می برد؛
از اینرو مبارزات کفار و مشرکان قریش را در مکه با پیامبر «ص» و نیز آنجه در آن
مقطع خاص میان مسلمین و مشرکین مکه پیش آمد، که زمینه ساز نزول آیات سوره «برائه»
گردید،؛ نمی توان به حساب مسأله این اتفاقی و گذرا گذاشت، بنابراین مجموعه این
حوادث، تنها چند نقطه برخورد، از سلسله برخوردهای مرکرر تاریخ است. که میان
طرفداران این دو جهان بینی بوجود آمده است. و سپس سید قطب می افزاید: با چنین دیدی
وسیع می توان به ریشه یابی مسأله برائت دست یافت.

در حقیقت
آنجه سید قطب درباره این مسأله اظهار داشته است، همان سخنی است که قرآن کریم از
زبان ابراهیم و اصحاب مؤمن او نقل نموده و می فرمایدک «وبدا بیننا و بینکم العداوه
و البغضاء حتی تؤمنوا بالله وحده» – و این رابطه خصمانه میان ما و شما تا وقتی که
ایمان بخدای یکتا بیاورید ادام خواهد دشا.

برائت شعاری
همیشگی و همه جائی

با توحه به
آنچه گفته شد، اعلام برائت، شعاری است برخاسته از اعتقاد و ایمان انسانهای مسلمان
و همانگونه که برای اسلام و اعتقاد به خداوند نمی توان زمان و مکانی خاص در نظر
گرفت، برای این احساس مذهبی نیز نمی توان مکان و زمانی خاص معین کرد، و اعلام
برائت را به حج اکبر و زمان رسول الله صلی الله علیه و آله محدود ساخت، و گذشته از
این، اگر چنین محدودیتی وجود داشت، هرگز پیامبر آن را ناگفته نمی گذاشت، چنانچه در
مورد فتح مکه فرمود: «لا تحل لأحد قبلی ولا لأحد بعدی ولم تحل لی الا ساعه من
نهار»[1]
حمله نظامی به مکه برای هیچ کس پیش از من حلا نبوده و برای کسی پس از من جائز
نخواهد بود و تنها ساعتی از روز برای من تجویز گردیده است. در صورتی که چنین
محدودیت زمانی و یا مکانی نسبت به مسأله اعلام برائت در مکه، از آنحضرت نقل نشده
است، و این سخن ساخته و پرداخته افکار استعمار زده  آل سعود و اربابا اسعمارگر اوست. و چنانچه در
آیه  فوق هم ملاحظه می نمائی، قرآن کریم،
اسوه بودن ابراهیم و اصحاب او را به زمان و یا مکان ویژه ای اختصاص نداده است. و
در سوره های احزاب، زخرف، انعام، یونس، هود،شعراء، توبه و ممتحنه، نیز اعلام برائت
پیامبران بزرگوار الهی را در مواقع و موقعیتهای مختلفی شاهدیم، پس چه جائی بهتر و
مناسب تر از مکه- آن خاستگاه نخستین اسلام و پایگاه خدا پرستی و نفی شرک- که چنین
فریادی رسا و برخاست از روح ایمان و اعماق جان میلیون ها مسلمان جهان در آن فضای
ملکوتی طنین افکنده و لرزه و اضطراب بر پیکر استکبار جهانی بیندازند.

بدون تردید
اگر ولایت و و برائت جای خویش را در آن مکان مقدس تغییر داده و نسبت به دشمنان
«الله» اظهار ولای و نسبت به دوستان او اعلام برائت شود، حج از پایگاه اصیل خویش
جدا گردیده و آثار مطلوب خویش را ببار نخواهد آورد، آن چنانکه امروز حکام سرسپرده
آل سعود چنین عمل نموده و زائران و اولیاء الهی را در آن سرزمین امن بجرم اظهار
برائت از استکبار جهانی، بخاک و خون کشده و آنها را از انجام حج محروم و ممنوع می
نمایند و در مقابل، نسبت به دشمنان خدا و مسلمنی ارتباط دوستانه خود را تحکیم می
بشخند و اگر مسلمانان جهان در برابر این کشتار وحشیانه و ضد عن سبیل الله ساکت
بمانند، در آینده ای نه چندان دور که دیگر مسلمین کشورهای اسلامی خود را از
زیرسلطه استعمار آزاد خواهند ساخت، شاهد قتل و منع دیگر مسلمین از زیارت بیت الله
الحرام خواهند بود.

 



[1] – بحار – جلد 21- ص136.

/

پیام امام

پیام امام

بسم الله
الرحمن الرحیم

سخنان و
پیامهای حضرت امام مدظله را همواره باید بر دیده بگذاریم و بر دل نقش جاودان دهیم
و به ویژه در شرایط کنونی که غفلت از آن و همچون سایر امور خبری یک دور بازگو کردن
و گذشتن از آن خطائی بس بزرگ و خسارتی عظیم است. ما در این مقطع، مطلبی واجب تر از
این نیافته ایم که بنوبه خود پیام حضرت امام مدظله را که به مجلس سوم خطاب
فرمودند، عیناً درج کنیم؛ باشد تا با تعمق بیشتر در آن راه و راهی که در پیش داریم
روشن تر و گامهایمان در حرکت و سیر بسوی هدف شتابان تر و استوارتر شود.

بسم الله الرحمن
الرحیم- از عنایت و توجه ذات مقدس حق تعالی سپاسگذارلیم که بار دیگر ملت شریف و
عزیز ایران را به ادای یکی از بزرگترین فرائض سیاسی و اجتماعی خود مفتخر نمود و در
اوج شرارت شیطان بزرگ و اذناب پلید او علیه انقلاب و نظام جمهوی اسلامی ایران،
توفیق بیعت مجدد با میثاق های ازلی خود را به آنان کرامت فرمود و به رغم بدخواهان،
انتخابات سومین دوره مجلس شورای اسلامی با صحت و سلامت و در موعد مقرر برگزار
گردید که بحمدالله، امروز ما شاهد افتتاح سومین دوره مجلس شورای اسلامی هستیم و من
ضرورتتی به ذکر حوادث زمان انتخابات و نیز حماسه های مردم عزیزمان در این مورد نمی
بینم و همچنین اهمیت و نقش مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان در نظام کشور اسلامی
ایران برکسی پوشیده نیست و انشاءالله نمایندگان محترم مجلس، سنگینی بار مسئولی و
رسالت خود را در انی امر خطیر احساس کرده و می کنند و به خوبی دریافته اند که نظام
و مردم، ازآنان چه انتظاری دارند که باید گفت مجموعه خواسته ها و انتظارات اسلامی
مردم از مجلس، رفع گرفتاری ها و محرومیت ها و دگرگونی در نظام پرپیچ و هم اداری
کشور، از انتظارات به حقی است که باید آنها را جدی گرفت و نمایندگان محترم مجلس، قبل
از پرداختن به لوایح و تبصره ها و مواد غیرضرور، به فکر مسائل اصلی و کلیدی کشور
باشند و براساس اسلام عزیز، در کمیسیون ها با طرح قوانین و لوایح به سمتی حرکت
کنند که مشکلات اساسی کشور مرتفع و سیاست های زیر بنایی کشور در امور فرهنگی و
اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، در راستای کمک به محرومین ورفع استضعاف، مدون و به
مورد اجرا درآید و امروز کشور و نظام و مدیریت آن، همچون گذشته، نیاز به شجاعت در
حل مسائل دارد و چه بسا وسوسه ها ما را از رسیدن به اهداف بزرگتری که در پیش رو در
نظر داریم، محروم کند که امیدوارم این مجلس با هماهنگی همدلی نمایندگان و نیز با
همسویی و ارتباط قوی با مدیران و مجریان و کارشناسان و همچنین با استفاده از
نظریات و مشورت با شورای محترم نگهبان، بتوانند گام های بلندی در حل معضلات
محرومین و پابرهنه ها بردارد و در تنگناها و موانع، از قدرت و قاطعیت و سرعت عمل
«مجمع تشخیص مصلحت» که پشتوانه عظیم و با برکت و پرثمری برای کشور ما است، بهره
مند شود و اما چیزی که از همه اینه مهمتر است اینکه، چه آنهاییی که به مجلس راه
یافته اند و خادم منتخب شده اند و چه آنها که به وظیفه خود عمل نموده اند ولی به
مجلس راه نیافته اند و همچنین طرفداران هر دو گروه، باید بدانند که همه این امور،
اعتباری و زودگذر است و همه در محضر حق هستیم و آنچه در صحیفه کردار ما ماندنی
است، اعمال و رفتار ما و آنچه موجب سعادت و جاودانگی ما می شود،صفای معنویت و
ثمرات خلوص بندگی است و ما هم نباید خلوص عمل و جامعه اسلامی خودمان را به زنگار
کدورت ها و اختلافات آلوده کنیم و رقابت های گذشته انتخاباتی هم هرگز نباید موجبات
بفرقه و جدایی را فراهم نماید و من احتمال می دهم که عوامل و دستهای ناپاکی
بخواهند و از رقابتهای انتخابات، در رسیدن به آرزوهای خود استفاده کنند و با طرح
مسائل پوچ و بی معنی، دلها از یکدیگر جدا سازند و یا باتردید و ایجاد ذهنیت ها،
صحت و سلامت انتخابات و نهایتا مشروعیت مجلس را زیر سئوال بزند که در این شرایط،
همه آحاد ملت ایران و همه روحانیون و دست اندرکاران کشور،باید در کنار هم و دست در
دست هم، به راه مقدس خود ادامه دهند و صاحبان قلم و سخن و مطبوعات نیز بطور جد،
مواظب نوشته ها و گفته های خود باشند و نمایندگان مجلس نیز به عدالت و عطوفت با
یکدیگر برخورد کند و به مسائل دامن نزنند و خصوصاً در اعتبارنامه ها، به مسایل
شخصی و گروهی نپردازند و در نطق های قبل از دستور و غیر آن، به شخصیت و اعتبار
نمایندگی مجلس توجه کنند و حرمت مجلس و نظام و اخلاق کریمه اسلام را مقدم دارند و
خلاصه کلام، اینکه، مجلس و نمایندگان باید موید وحدت و اسنجام جامعه باشند و
مسئولین در کنار مردم و مردم، همراه و پشتیبان مسئولین، به وظیفه خود عمل کنند و
از برکات مادی و معنوی جهاد مقدس خود بهره مند شوند و از صحنه ها کنار نروند که
امروز،شاید گناهی بالاتر از کناره گیری نباشد و هیچ عذر و بهانه ای برای ترک صحنه انقلاب
پذیرفته نمی شود و مردم عزیز ایران، بعد از فراغت از انتخابات، همچون گدشته، به
پشتیبانی مادی و معنوی خود از جبهه های نبرد و رزمندگان ادامه دهند و سپاهیان نور
را حمایت نمایند و همه آنان و رزمندگان عزیز، بدانند که در هر صورت، پیروزی با
ماست و ما به این مسئله، با تمام وجود معتقدیم و از آغاز جنگ تاکنون، بارها عنایات
حق را دیده ایم و ملت بزرگ ایران مطمئن باشند که از آن روزی که در این راه مقدس
قدم نهادند، چیزی را از دست ندادند که نگران حادثه باشند و ضرری نکرده اند که از
آن احساس غبن و پشتیبانی کنند.

همه سرمایه
های آنان در پیشگاه مقدس حق تعالی باقی مانده است. البته، کشوری همانند ایران که
درصدد تحقق اهداف بلند اسلامی است ممکن است فرازها و نشیب هایی داشته باشد، همان
گونه که در صدر اسلام نیز چنین بوده است، ولی برای یک ملت بزرگ هیچ پیروزی، بالاتر
از تصمیم و عزم و اراده استوار آنان برای رسیدن به حق نیست که بحمدالله، خداوند آن
را به مردم و کشور ایران عنایت نموده است و ما به یاری خدا و با همت و اراده
پولادین مردم، در برابر همه مشکلات خواهیم ایستاد و همان گونه که به برکت ایمان و
توکل مردم و رزمندگان به پیروزی های بزرگ و معجزه آسایی رسیده ایم و هر روز ما،
روز موفقیت و امتحان جدیدی بوده اس، بعد از این نیر به راخ خود ادامه می دهیم.

رزمندگان
عزیز و دلاور ما، اعم از: ارتش و سپاه بسیج، با تکیه بر ایمان و سلاح و امید به
نصرت حق و با حمایت بی شائبه مردم، به نبرد و دفاع مقدس خود ادامه دهند و عزم ها
را جزم کنند و بر دشمن زبون بتازند و با همت خود، افتخار نصرت و پیروزی را به
ارمغان آورند که سرنوشت جنگ در جبهه ها رقم می خورد نه در میدان مذاکره ها و به
یاری خداوناد و دعای خیر حضرت بقیه الله ارواحنا فداه حرف آخرمان را با صدامیان و
جهانخواران در صحنه حماسه جهاد و شهادت می زنیم و از خداوند نیز صبر و مدد می
طلبیم.

خداوند، یار
و ناصر مجاهدان و رزمندگان ما باشد.

والسلام
علیکم و رحمه الله

7 خرداد 1367

روح الله
الموسوی خمینی

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی
ثابت و استوار از آغاز تا کنون

تکلیف شرعی
ما چیست؟

«امروز
مسلمین و خصوصاً علماء اعلام در مقابل خدای تبارک و تعالی مسئولیت بزرگی دارند. با
سکوت ما نسل های آتیه الی الابد در معرض ضلالت و کفر هستند و مسئول آن ما هستیم…
من برای چند روز زندگی با عار و ننگ ارزشی قائل نیستم». 16/2/42

«نباید ما
نگران باشنیم از اینکه فدائی می دهیم، این سیره انبیاء بوده، انبیائ و اولیاء در
مقابل ظلمه قیام می کردند و کشته می شدند و کشتار می کردند و جوانهایشان را و
اصحابشان را می دادند و مسأله ای نیست که حالا ما نگرانی داشته باشیم که مبادا خون
راه بیفتند باید خود راه بیفتند، ملتی که می خواهد خودش را نجات بدهد. همینطور
مجانی نمی شود… محکم بایستید و هیچ هراسی به دل راه ندهید که شما پیروزید انساء
الله.

چه کشته شویم
و چه بکشیم حق با ما است. ما اگر کشته هم بشویم در راه حق کشته شدیم و پیروزی است
و اگر بکشیم هم در راه حق است و پیروزی است». 3/8/57

«من در پاریس
که بودم، بعضی خیراندیش ها می گفتند که نمی شود، وقتی نمی شود باید یک قدری کوتاه
بیائید! گفتم: ما تکلیف شرعی داریم عمل می کنیم و مقید به این نیستیم که پیش
ببریم… من اینطورذ تشخیص دادم که باید این کار را بکنم، اگر پیش بردیم، هم تکلیف
شرعی عمل کردیم و هم به مقصود رسیده ایم، اگر پیش نبردیم به تکلیف شرعیمان عمل
کرده امی، حضرت امیر هم نتوانست، تکلیف را عمل کرد ولی در مقابلش ایستادند…
انسان وقتی احکام اسلام را در خطر دید، باید برای خدا قیام کند، اگر توانست عمل
کده به وظیفه و پیش هم برده و اگر نتوانست، عمل به وظیفه کرده است». 10/3/58

«تکلیف ما
این است که در مقابل ظلم ها بایستیم، تکلیف ما این است که با ظلم ها مبارزه و
معارضه کنیم، اگر توانستیم آنها را به عقب برانیم که بهرت و اگر نتوانستیم، به
تکلیف خودمان عمل کرده ایم. انیطور نیست که ما خوف این را داشته باشیم که شکست
بخوریم، اولا که شکست نمی خوریم، خدا با ماست و ثانیا بر فرض اینکه شکست صوری
بخوریم، شکست معنوی نمی خوریم و پیروزی معنوی با اسلام است، با مسلمین است و با ما
است. شما قدرتمند باشید و در مقابل همه مشکلات قیام کنید، وحدت خودتان را حفظ کنید
و توجه به خدا را حفظ کنید». 27/2/59

«… رسول
اکرم از اولی که رسالت به او محول شد تا آن وقتی که در بستر مرگ یا شهادت خوابیده
بود، بین این بستر و آن بعثت، تمام فعالیت، جنگ و دفاع بوده است. کسی که زندگی
امیرالمؤمنین سلام الله علیه را مشاهده کند نیز همینطور جهاد در راه خدا و جهاد در
راه احکام خدا بوده است و سایر ائمه علیهم السلام، البته آنکه از همه بارزتر و
معروف تر است سیدالشهدا سلام الله علیه است. اگر وضع تفکر سیدالشهدا سلام الله
علیه مثل بعض مقدسین زمان خودش بود، کربلایی پیش نمی آمد،یک راحت طلبی بود و کنار
گیری از جامعه و دعا و ذکر…

حالا تکلیف
چیست؟ آیا تکلیف این است که حالا ما رها کنیم آن طریقه اسلام را و آن طریقه انبیا
را و راحت طلبی را انتخاب کنیم و چند روز ادامه زندگی حیوانی بدهیم؟ با حیوانات
فرق نداشته باشیم؟!…» 8/4/60

«کسانی که از
قرآن تبعیت می کنند تا آنجا که قدرت دارند به نبردشان ادامه دهند.. اگر کسی بگوید
با فاسد نجنگید و فتنه را با جنگ رفع نکنید، مخالف قرآن است». 21/9/63

«ما باید این
جنگ را ادامه بدهیم تا وقتی که انشاء الله پیروزی حاصل شود و نزدیک است انشاء
الله، منتهی اگر ملت ما بخواهد به این پیروزی نزدیکتر بشود که بصلاح ملت ما و ملت
عراق و منطقه است، باید مجهز شود». 3/6/65

«سرنوشت جنگ
در جبهه ها رقم می خورد نه در میدان مذاکره ها و به یاری خداوند و دعای خیر حضرت
بقیه الله ارواحنافداه، حرف آخرمان را با صدامیان و جهانخواران درصحنه حماسه و
جهاد و شهادت می زنیم». 7/3/67

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(تکلیف شرعی ما چیست)

سرمقاله

دانستنیهایی از قرآن(اسوه های برائت در قرآن)

حج از دیدگاه امام رضا و امام جواد علیه السلام

سخنان معصومین(حرمت حرمین)

سخنی پیرامون ولایت فقیه

نیاز انسانها به تقوی                                          آیت
الله العظمی منتظری

عرش و کرسی                                               آیت
الله جوادی آملی

اصول اعتقادی اسلام(معاد جسمانی)                       آیت الله حسین نوری

حسن ظن به خدایتعالی                                      آیت الله
محمدی گیلانی

پیام شهید

مصاحبه با نخست وزیر محبوب آقای مهندس میرحسین
موسوی

نیکوکاران و بنیانگذار خیر                                 آیت الله ایزدی
نجف آبادی

هجرت مسلمانان به حبشه                                  حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

حسن خلق                                                   حجة الاسلام و
المسلمین ری شهری

استعدادهای و میلهای ویژه انسان                         حجة الاسلام محمدحسن رحیمیان

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

مدیریت های اجرائی                                             محمدرضا
حافظ نیا

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

عمده اين است که ما توجه داشته باشيم به اينکه
ايمان و وحدت خودمان را حفظ کنيم و اگر اينها حفظ شد هيچ چيز ديگري ترس ندارد.
13/12/67

امروز روز مقاومت است، چنان بر صدام و آمريکا و
استکبار غرب سيلي زنيد که برق آن چشمان استکبار شرق را کور کند. 11/1/67

اين که وارد شده است که حضرت صاحب عالم را از
عدالت پر مي‌کند معنايش اين نيست که شما تکليف نداريد.

ما اگر دستمان مي‌رسيد، بايد تمام ظلم و جورها را
از عالم برداريم، اين تکليف شرعي ماست. 15/1/67

آل سعود اگر مانع حج ايرانيان شوند در مقابل تمام
مسلمين دنيا ايستاده‌آند و اگر صحيح و درست عمل کنند به نفع خودشان است.

ممکن نيست حجاج ما به حج بروند و دست به تظاهرات
عليه استکبار جهاني نزنند اصولا برائت از مشرکين از وظايف سياسي حج است و بدون آن
حج ما، حج نيست. 23/1/67

آيت الله العظمي منتظري

براساس دستورات اسلام هيچ مسلماني نبايد تسليم وضع
موجود در حکومتهاي ظلم و جور شود.

اکثريت لبنان مسلمانند و تحميل دائمي رئيس جمهور
مسيحي از بقاياي استعمار فرانسه است.

اگر نازيها يهود ر در فشار گذاشتند، آيا مسلمانان
بايد غرامت آنرا بپردازند؟

حدود يک قرن فلسطين در اشغال صليبي‌ها بود و
سرانجام به دست مسلمانان آزاد شد، لذا نبايد بعضي‌ها مأيوس شوند.

ما نمي‌گوئيم اقليتها نابود شوند، اسلام هرگز چنين
اجازه‌اي را نمي‌دهد، برعکس بر حقوق اقليتهاي مذهبي تاکيد فراوان دارد. 22/1/67

دادستانيها و بازپرسها از دخالت در زندگي و روابط
خانوادگي افراد پرهيز کنند.

بسياري از تفحص‌ها در اموري که خطري براي انقلاب و
کشور ندارد، خلاف شرع است. 23/1/67

امام خميني

انشعاب و ايجاد تشکيلات جديد (روحانيون مبارز
تهران) براي اظهار عقيده مستقل به معناي اختلاف نيست. اختلاف در آن موقعي است که
خداي ناکرده هرکس براي پيشبرد نظرات خود به ديگري پرخاش کند. بحمدالله باشناختي که
من از روحانيون دست اندر کار انقلاب دارم چنين کاري صورت نخواهد  گرفت. 27/1/67

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

يک فروند هواپيماي ميراژ دشمن برفراز آسمان اصفهان
سرنگون شد و خلبان آن به اسارت درآمد.

در پاسخ به شرارتهاي دشمن در حملات موشکي و هوايي
به مناطق مسکوني 10 فروند موشک زمين به زمين بسوي تأسيسات نظامي اقتصادي دشمن شليک
شد. 15/1/67

روستاهاي اطراف پاوه مورد حمله شيميائي رژيم
متجاوز عراق قرار گرفتند.

مناطق مسکوني قم، اصفهان، آبدانان، دزفول و ماهشهر
هدف حملات موشکي و هوائي رژيم عراق قرار گرفت.

به تلافي حملات وحشيانه رژيم عراق در حمله به
مناطق مسکوني کشورمان، 14 فروند موشک زمين به زمين بسوي مراکز نظامي اقتصادي ام
القصر و بغداد شليک شد.

يک فروند هواپيماي دشمن از نوع سي‌هفت در منطقه
عملياتي والفجر 10 سرنگون شد.

يک فروند هواپيماي ميگ 23 هنگاميکه قصد بمباران
نقاط مسکوني شهر ايلام را داشت هدف آتش پدافند قرار گرفت و سرنگون شد. 17/1/67

خبانان ايران با عبور از شبکه‌هاي پيچيده رادار و
ضدهوائي بغداد مراکز اقتصادي و نظامي پايتخت عراق را در هم کوبيدند.

پادگان نظامي مهم حومه بغداد 10 دقيقه پس از
نخستين حمله هوائي ايران به پايتخت عراق، بمباران شد. 18/1/67

مناطق مسکوني شهرهاي تهران، تبريز، اصفهان، ايلام،
باختران، مازندران، هنديجان، قم و همدان طي دو روز گذشته هدف حملات هوائي و موشکي
رژيم عراق قرار گرفت.

20 فروند موشک زمين به زمين ايران طي 48 ساعت
گذشته بسوي اهداف نظامي و اقتصادي بغداد و 5 شهر ديگر عراق پرتاب شد. 20/1/67

عمليات «بيت‌المقدس- 5» با رمز يا «اباعبدالله
الحسين (ع)» در منطقه عمومي پنجوين آغاز شد در اين عمليات چند ارتفاع سوق الجيشي
آزاد و بيش از دو هزار تن از مزدوران صدامي کشته و مجروح و تعداد 235 نفر از آنان
نيز به اسارت سپاهپان اسلام درآمدند. 23/1/67

رژيم سفاک عراق مناطق مسکوني شهرهاي همدان،
باختران، اصفهان، قم، دزفول، بروجرد، بوکان، اروميه و مياندوآب را مورد حملات
موشکي و هوائي قرار داد که علاوه بر خسارات مالي تعدادي شهيد و مجروح شدند.

خلبانان شجاع و تيز پرواز نيروي هوائي ارتش جمهوري
اسلامي، تأسيسات نظامي اقتصادي شهر بعقوبه از حومه بغداد را بمباران کردند.
28/1/67

هليکوپترها و ناوهاي آمريکائي صبح امروز سکوهاي
فعال نفتي سلمان و نصر ايران را هدف حمله قرار دادند.

در پي حمله عراق به فاو، دومين مرحله از توطئه
مشترک آمريکا، کويت و عراق در شمال خليج فارس، صبح امروز با حمله هوائي و دريائي
آمريکا به دو سکوي نفتي فعال سلمان و نصر فاش شد.

بغداد و بصره و خانقين هدف 10 فروند موشک زمين به
زمين قرار گرفتند.

يک فروند هواپيماي سوخوي 22 دشمن در منظقه عملياتي
فاو سرنگون شد.

ناوگان دريائي آمريکادر نبرد با ايران در خليج
فارس يک کشتي و يک هليکوپتر و يک سکوي نفتي از دست داد.

رژيم جنايتکار عراق بدنبال شکست نيروهايش در منطقه
فاو طي دو روز گذشته در چند نوبت مواضع نيروهاي اسلام در مناطق عملياتي فاو را
بمباران شيمائي کرد. 29/1/68

در حمله موشکي و بمباران هوائي صدام به تهران،
اصفهان، قم، شيراز و دزفول چند نفر شهيد و مجروح شدند. 1/2/67

رژيم عراق 4 روستا در استان خوزستان را بمباران
شيمائي کرد. 3/2/67

يک فروند جنگنده عراقي در يک نبرد هوائي برفراز
بوشهر نابود شد. 10/2/67

هواپيماهاي آمريکا و عراق، آسمان هرمزگان، بوشهر و
همدان را مورد تجاوز قرار دادند. 11/2/67

نيروهاي مشترک، قرارگاه و پايگاه‌هاي اطراف جاده
زاخو را به تصرف درآوردند در اين عمليات دو پل نظامي منهدم و 90 تن از نظاميان
عراقي به اسارت نيروهاي مشترک درآمدند. 12/1/67

جهان اسلام

200 مسلمان فلسطيني توسط صهيونيستها ربوده شدند.
21/1/67

600 زنداني مسلمان مصري در اعتراض به اقدامات
سرکوبگرانه رژيم مبارک دست به اعتصاب غذا زدند.

انقلابيون مسلمان افغانستان ژنرال سرتيپ شاه آقا
را بهلاکت رساندند. 25/1/67

ابوجهاده فرمانده نظامي سازمان آزادي‌بخش فلسطين و
سه‌تن از محافظتش توسط 8 مرد مسلح در تونس ترور شدند. 27/1/67

سربازان اسرائيلي 13 مسلمان فلسطيني از جمله يک زن
40 ساله را به شهادت رساندند.

رهبران مجاهدين افعانستان رسما قرار داد ژنو را
محکوم کردند. 28/1/67

استفاده از اسامي اسلامي و مسيحي در آلباني ممنوع
اعلام شد.

عربستان رسما با اعزام 150 هزار زائر ايراني به حج
مخالفت کرد. 31/1/67

سازمان «مستضعفين روي زمين» محاکمه سرهنگ ربوده
شده آمريکائي در لبنان را آغاز کرد. 3/2/67

جنبش امل و حزب الله لبنان، با قبول پيشنهادات
ايران، به درگيري‌هاي خود پايان دادند. 8/2/67

دادستان رژيم مبارک درباره نفوذ فزاينده پيروان
آيت‌الله خميني در مصر هشدار داد. 10/2/67

برگزاري اولين روز از «دهه خشم» فلسطينيان 9 شهيد
و مجروح در پي داشت.

درگيري ميان دو جناح فلسطيني در اردوگاه «شتيلا»
17 کشته و مجروح برجاي گذاشت. 12/2/67

اخبار داخلي

يک هواپيماي کويتي ربوده شده در فرودگاه مشهد به
زمين نشست. 16/1/67

100 کميون و تريلر حامل هداياي مردم همدان راهي
جبهه‌ها شد. 18/9/67

در سراسر کشور عليرغم احتمال حملات هوايي و موشکي،
مردم ايران در يک انتخابات کم‌سابقه، نمايندگان خود را براي سومين دوره مجلس شوراي
اسلامي برگزيدند.

پس از 79 ساعت توقف، هواپيماي ربوده شده کويتي
فرودگاه مشهد را ترک کرد. 20/1/67

مانور مقابله با حملات شيميايي دشمن با رمز يا
رسول الله در تهران برگزار شد. 35/1/67

قرار داد احداث نيروگاه گازي در ايران با سوئد و
سوئيس بسته شد.

پيکر پاک يکي از نوادگان امام هادي‌(ع) پس از گذشت
10 قرن تازه و بدون هيچگونه تغييري در يک روستاي بندر دير به دست آمد. 28/1/67

نخستين هليکوپتر ساخت ايران برفراز تهران به پرواز
درآمد.

جمهوري اسلامي ايران شديدا به دولت کويت بعلت قرار
دادن جزيره بوبيان دراختيار رژيم عراق اعتراض کرد. 30/1/67

بدنبال تحرکات آمريکا و دشمن بعثي در منطقه، عزيمت
نيروهاي فوق‌العاده سپاهيان حضرت سيدالشهدا ازشهرهاي بروجرد، سمنان، بوشهر، اراک،
بندرعباس، شهرکرد، کاشان، ساري، سوسنگرد، تبريز، شيراز، ني‌ريز، مشهد، سبزوار،
همدان و اصفهان به جبهه‌هاي حق عليه باطل آغاز شد.

100 دستگاه آلات خنثي کننده بمبهاي شيميائي از
اصفهان رواه جبهه‌ها شد. 31/1/67

در آستانه روز کارگر، نخستين خط توليد کامپيوتر در
ايران افتتاح شد. 11/2/67

دهها هزار نيروي زبده در روز کارگر عازم جبهه
شدند. 12/1/67

سرکنسولگري ايران در جده مورد حمله وحشيانه پليس
امنيتي رژيم آل سعود قرار گرفت.

بدنبال اعلام قطع رابطه ديپلماتيک رژيم حاکم
برحجاز کاردار و تمامي کارکنان سفارت و کنسولگري جمهوري اسلامي ايران در رياض و
جده به ميهن بازگشتند. 13/2/67

اخبار خارجي

مقامات امنيتي رژيم سعويد بدنبال چند حادثه انفجار
در تأسيسات نفتي واقع در استان شرقي حجاز بيش از 100 تن را مورد بازجوئي قرار داده‌اند.

کنسولگري آمريکا در هندوراس به آتش کشيده شد.

ريگان دارائيهاي پاناما در بانکهاي آمريکا را
مسدود کدر. 20/1/67

در پي حملات شجاعانه خلبانان نيروي هوائي ايران به
بغداد، سرلشگر حميد شعبان فرمانده نيروي هوائي عراق توبيخ و 5 تن از افسران
عاليرتبه شبکه پدافندي و رادار بغداد اعدام شدند.

پايتخت اردن در اثر انفجار يک بمب به لرزه درآمد.

يک بمب در پارکينگ اتومبيل‌هاي پليس کويت منفجر
شد.

گورباچف خواستار شناسائي رسمي اسرائيل از سوي
عرفات و ساف شد. 21/1/67

براثر انفجار يک بمب قوي در دفتر هواپيمائي رژيم
سعودي در کراچي حداقل هفت نفر مجروح شدند.

انفجار در انبار مهمات ارتش پاکستان بيش از هزار
قرباني برجاي گذاشت.

پرچم‌هاي آمريکا، اسرائيل و شوروي در شهر «ازميت»
ترکيه به آتش کشيده شد. 22/1/67

بزرگترين پل معلق جهان بطول 9 کيلومتر در ژاپن
افتتاح شد.

بحران هواپيماي کويت با اعدام دومين گروگان بالا
گرفت. 23/1/67

يک نفتکش رژيم حجاز در تنگه هرمز هدف حمله قايق‌هاي
توپدار قرار گرفت.

يک مرد هندو 3 دختر خردسالش را براي خداي خود
قرباني کرد! 24/1/67

سفير جديد آمريکا بدون هيچ استقبالي از سوي مقامات
نيکارا گوا وارد اين کشور شد.

پارلمان اروپا، دولت نروژ، نخست وزير لهستان، وزير
خارجه‌ اطريش، حزب سبز اسپانيا و گروه «پزشکان بدون مرز» هلدي استفاده عراق از
سلاحهاي شيميائي را محکوم کردند.

تأسيسات مخابرات نيروي دريائي آمريکا در اسپانيا
با بمب منفجر شد.

برخورد يک ناو جنگي امريکا با مين در خليج فارس 10
مجروح بجاي گذاشت.

انفجار در مقابل يک کلوپ نيروي دريائي آمريکا در
ناپل دومين شهر پرجمعيت ايتاليا 65 کشته و مجروح بر جاي گذاشت.

رژيم عراق در تازه‌ترين جنايات خود يکصد روستاي
کردنشين کرکوک را تخريب نمود. 27/1/67

خاوير پرزدوکوئيار: آمريکا با تجاوز اخير خود در
خليج فارس بند 5 قطعنامه 598 را بشدت نقض کرده است.

يک نفتکش غول پيکر آمريکائي حامل بنزين در اقيانوس
اطلس منفجر شد و 25 خدمه آن در اقيانوس ناپديد شدند. 4/2/67

بزرگترين بنار نظامي ناتو در شمال غرب انگليس به
آتش کشيده شد. رد اين آتش‌سوزي تأسيسات اين انبار نظامي در محوطه‌اي بمساحت 40
هزار مترمربع منهدم شد. 7/2/67

انفجار بمب دفتر هواپيمائي رژيم حجاز در کويت را
به لرزه درآورد. 8/2/67

بنا به نظر کارشناسان بين‌المللي در ژنو گازهاي
اعصاب تابون استفاده شده در جنگ توسط عراق جزو مواد شيميائي موجود در وزارت جنگ
آلمان نازي بوده و از طريق شوروي و مصر به عراق تحويل شده است. 10/2/67

با کارشکنيهاي عربستان، کويت، امارات و قطر اجلاس
مشورتي اوپک بدون کسب نتيجه پايان يافت. 12/2/67

2000 سرباز اسرائيلي در پناه تانکها و هلي‌کوپترهاي
توپدار به منظور جستجوي چريکهاي فلسطيني وارد جنوب لبنان شد. 13/2/67

ضد انقلاب

مالک سردخانه‌اي در کرج بعلت تخلف در تحويل مرغ به
784 ميليون ريال جريمه نقدي محکوم شد. 23/1/67

صاحب يک کارخانه نان‌ماشيني در شيراز بعلت فروش
475 حلب روغن 17 کيلوئي در بازار آزاد 21 ميليون تومان جريمه شد. 29/1/67

در سال گذشته بيش از 40 تن مواد مخدر کشف شد.

در يک درگيري مسلحانه 245 کيلو مواد مخدر و 5 قبضه
سلاح جنگي در زاهدان کشف شد. 3/2/67

485 کيلوگرم ترياک و هروئين از اعضاء يک باند بين‌المللي
مواد مخدر در مشهد کشف شد. 7/2/67

يک کاروان بزرگ و مجهز بين‌المللي قاچاق مواد مخدر
به سلاحهاي پيشرفته از جمله ضدهوائي، آر پي چي، موشک تهاجمي پيشرفته، بي‌سيم و
سلاحهاي نيمه‌سنگين و خودرو و در منطقه کرمان متلاشي شد.

سه ايراني ضدانقلاب در پاريس بخاطر اعمال تبهکاري
و در اختيار داشتن مواد منفجره به زندان محکوم شدند. 11/2/67

باند بزرگ ضرب سکه‌هاي تقلبي که در داخل و خارج
کشور فعاليت داشتند بهمراه مقاديري شمش طلا و هزاران سکه تقلبي آماده فروش دستگير
شدند.

صاحب يک کارخانه توليد سوسيس و کالباس در مشهد 108
ميليون ريال جريمه شد. 13/2/67

 

 

 

 

/

پیام شهید

پیام شهید

این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می
کند امام خمینی

قسمتي از وصيت‌نامه شهيد علي‌اکبر نقي ترابي

براي چه به جبهه مي‌روي؟

سئوالي است در ظاهر بسيار ساده وليکن بسيار مهم!
جبهه چه دارد؟ وظيفه ما چه وظيفه اي است؟ آيا آن وظيفه‌اي که برگردن ما نهاده شده
رفتن به جبهه است يا توقف در شهر؟ روزهاي عمر گرانبهايم، ساعتها و دقيقه‌ها مي‌گذرد
و هرلحظه به مرگ نزديکتر مي‌شوم. تاريخ مرگم نمي‌دانم کي است وليکن حس مي‌کنم
نزديک است. قواي جسمانيم ديگر آن قوه گذشته را ندارد. ديگر آن مسائلي که باعث
دلخوشي و سرگرمي من مي‌شد ديگر نمي‌تواند درد مرا درمان کند. به اين مي‌انديشم که
آخرش چه مي شود؟ آيا زندگي دنيويم را چگونه بپايان مي‌رسانم و در روز محشر چگونه
ظاهر مي‌شوم؟ مولا علي‌«ع» مي‌فرمايد: پروردگارا نه ترس از دوزخ و نه طمعي به بهشت
دارم. آنچه مرا به سوي اعمال نيک و دوري جستن از اعمال زشت مي‌کشاند عدالت توست
مهرباني توست و مهمترين صفات عالم در تو نهفته است و همين باعث شده م تو را پرستش
کنم من حقير درکي از روز محشر پيدا نکرده‌ام. نمي‌دانم دوزخ چگونه است و بهشت
چگونه؟ آنچه که از قرآن نقل مي‌کنند مي‌شنوم. ولي به علت غفلت فراوان، تأثيري در
من نمي‌گذارد وليکن مهرباني خدا را من مي‌بينم پس از عمري غفلت و معصيت و مخالفت
کردن با حق خداوند تمامي نقصهايم را ستر کرده و اعمال رياکارانه‌اي که داشته،
انعکاسش را در نظر مردم خوب جلوه داد. مبادا رسوا شوم و کوچکترين عمل نيکي که آنهم
خدا به من توفيقش را داده در نظر مردم بزرگ جلوه داد، در اينجاست که من عاشق خدايم
مي‌شوم دوست ندارم از او غافل باشم. دوست ندارم گناهي کنم دوست ندارم کاري که
ناخوشايند او است انجام دهم. در شهر که هستم غفلت و تباهي زياد، آسايش ظاهري زياد،
اما اينها دردم را تسکين نمي‌دهد، شبها رختخواب گرم و نرم است دردم را تسکين نمي‌دهد.
روزها خوراکيهاي فراوان است و از همه مهمتر در کنار خانواده‌ام هست اما اينها درد
دروني مرا تسلي خاطر نمي‌دهد. خدايا هرچه دارم از من بگير فقط يک چيز را به من بده
و ان هديه پرارزش جبهه، پرارزش‌تر از جبهه هم همان شهادت است. خدايا هنوز شهادت را
کاملا درک نکرده‌ام؛ ولي اين را مي‌دانم که شهادت چيز خوبي است. متاع پرارزشي است.
هيچ که نداشته باشد از زنجير دنيا درآمدن دارد. از غيبت، دروغ، تهمت، افتراء، شهوت
و هواهاي نفساني که آدي را به اسفل سافلين مي‌کشاند، بدور است؛ در عوض در کنار
رحمت خدا قرار دارد. در کنار پاکدلان عالم جاي دارد. در کنار اباعبدالله قراردارد.
پيش چهارده معصوم قرار دارد. من هيچ نمي‌خواهم خداوند متعال بهشت را به آدمي عطا
نکند و فقط در جوار رحمتش باشد و در کنار بندگان صديقش باشد برايش بس است.

 

/

مدیریتهای اجرائی

ساختار نظام اجرائي کشور:

قسمت بیست و دوم

محمد رضا حافظ نیا

مديريتهاي اجرائي

ملاحظات و پيشنهاداتي در باب مديريتهاي اجرائي:

مقدمه

بحثي که پيش روي خواننده محترم قرار دارد ادامه
سلسله مقالاتي است که سعي مي‌شود با بهره‌گيري از الطاف بيکران الهي و يافته‌هاي
تجربي و نظري، عوارض و علل گرفتاريها و مشکلات جامعه در ارتباط با دستگاه‌هاي
اداري و اجرائي کشور در حد وسع و درک و بينش نگارنده شکافته و بيان گردد و لذا
مقالات گذشته در زمينه آثار و عوارض خط بازي و گروه گرائي و تأثير آن بر مسائل
جامعه و نيز ساختار نظام اجرائي کشور و زير شاخه‌هاي آن يعني نظام مالي دولتي-
نظام برنامه‌ريزي- نظام اداري و مديريتهاي اجرائي که با همديگر پيوند سيستمي و
منظومه‌اي دارند به چاپ رسيده است و در ادامه بحث مديريتهاي اجرائي اينک مطالبي
پيرامون ملاحظات و پيشنهادات در باب مديريتهاي اجرائي از نظر خواننده محترم مي‌گذرد.

در بحثهاي گذشته مطالبي پيرامون ويژگي‌هاي مديريت
مطلوب بيان گرديد و در ادامه بحث اينک ملاحظات و پيشنهادات لازم در باب مديريتهاي
اجرائي جامعه بيان مي‌گردد تا با در نظر گرفتن آنها توسط مسئولين امر، ضايعات
مربوط به مسائل مديريت در جامعه کاهش يافت و شاهدبهبود روشها و نظام مديريت در
دستگاه‌هاي اجرائي کشور باشيم. تأکيد بر روي مسئله مديريتهاي اجرائي از اينجهت
صورت مي‌پذيرد که مديريت در جايگاه رهبري و هدايت دستگاه قرار گرفته و در واقع
فرمانده دستگاه و هماهنگ کننده و هدايت کننده مجموعه عمليات و فعاليتهاي اجزا و
عناصر دستگاه در مسير انجام وظيفه سازماني و حصول به اهداف تعيين شده مي‌باشند که
اگر مديريت بهر دليلي نتواند فرمانده قابلي براي دستگاه باشد، يقينا انجام وظيفه
درست و رسيدن به هدفهاي سازماني آن دچار وقفه خواهد شد و چه بسا سقوط و گسستگي
دستگاه را نيز در پي داشته باشد و در واقع يک دستگاه زند و فعال را به يک دستگاه
مرده و بي‌تحرک تبديل نمايد. در صورتيکه اگر مديريت از هر حيث قابليت داشته باشد
مي‌تواند مستمرا روح تازه‌اي به کالبد دستگاه خود بدمد و آنرا از تحرک و پويايي و
سرعت عمل برخوردار نمايد.

قبل از ورود به بحث ملاحظات و پيشنهادات، ذکر اين
نکته را لازم مي‌داند که ويژگي‌هاي بيان شده در بحثهاي گذشته براي مديريتهاي اجرئي
بايد در افرادي که بعنوان مدير برگزيده مي‌شوند بصورت بالفعل و بالقوه وجود داشته
باشد تا بتوان ويژگي‌هاي بالقوه را نيز از طرق کارآموزي و آموزش و توجيه بارور
کرده و مديريت را تجهيز نمود تا بتواند فرمانده قابلي براي دستگاه و سازمان خود
باشد.

بحث ملاحظات و پيشنهادات در باب مديرتهاي بيشتر
ناظر برشناسائي و انتخاب مدير و آموزش مديران و نظارت و رشد و تکامل مديريتها و
نگهداشت آنها مي‌باشد که سعي خواهد شد در هر يک از قسمتهاي مزبور ملاحظات مورد نظر
بيان گردند:

الف: شناسائي و انتخاب مديران

از آنجائيکه مديريت نوعي هنرمندي است که مستلزم
وجود استعداد و جوهره آن در افراد است و همه افراد داراي اين استعداد نيستند
بنابراين بايد ابتدا افرادي که مستعد مديريت هستند را شناسائي نمود تا با ايجاد
زمينه‌هاي آموزش و تجربه باعث رشد آنها گرديد. افراد مستعد مديريت را بايد در
جامعه کشف کرد و با توجه به ويژگي‌هاي اعتقادي و رفتاري و تخصصي و عملکردي مديريت
مطلوب که قبلا بيان گرديده، آنها را ارزيابي نمود و افرادي را که داراي اين ويژگي‌ها
باشند انتخاب کرده و براي زمينه مديريت موردنظر نامزد نمود و با فراهم کردن آموزش
او را براي تصدي مديريت تجهيز کرد.

لازم بتوضيح است که در جامعه، انسانهاي مستعد
مديريت فراوانند که عموما ناشناخته هستند و گاهي اوقات افراد متعهد و متدين و
مديري وجود دارند که بي‌نام و نشان بوده و يا بعبارتي از تشخص سياسي برخوردار
نيستند لکن امکان دارد از افراد داراي تشخص سياسي که مصدر بعضي امور هستند، قوي‌تر
و تواناتر براي اداره امور دستگاه مربوطه باشند که چنين انسانهاي توانا ومديري که
از جنبه‌هاي تعهدي و تقوائي و انقلابي نيز برخوردارندبايد شناسائي و کشف گردند.

بنابراين بر دولت و مجلس است که در جهت کشف
نيروهاي متعهد و متدين و انقلابي و مدير، جديت بيشتري از خود نشان داده و در
دستگاه‌هاي اجرائي کشور از وجود آنها استفاده نمايد بويژه اينکه روند فزاينده
مشکلات جامعه که بخشي نيز ناشي از مسائل جنگ تحميلي مي‌باشد به مديران توانا و قوي
براي اداره امور دستگاه‌ها در شرايط بحراني نياز دارد.

اينک جنبه‌هايي که در کشف و انتخاب مديران بايد
مورد توجه و ملاحظه قرار گيرند ذيلا بيان مي‌گردند:

داشتن استعداد و جوهره مديريت:

در اين قسمت قبلا توضيح داده شده است که هر فردي،
مستعد مديريت نيست و استعداد مديريت امري فطري است که بعضي از انسانها دارند و
بعضي ندارند و انساني دارند و بعضي ندارند و انساني که فطرتا‌ استعداد مديريت
نداشته باشد هرچند هم تقويت شده و آموزش ببيند و تجربه کسب کند، نخواهد توانست
مدير موفقي باشد. بنابراين در انتخاب مدير براي هر کاري بايد دقت شود که فرد،
مستعد مديريت باشد.

داشتن ويژگي‌هاي مديريت مطلوب:

در شناسائي و کشف افراد مستعد مديريت بايد دقت شود
که تا چه اندازه‌ ويژگي‌هاي اعتقادي و رفتاري و تخصصي مديريت مطلوب را بالفعل و يا
بالقوه دارا مي‌باشد و افراد بهر نسبت که بيشتر از ويژگي‌ها و جنبه‌‌هاي تعهدي و
تخصصي مديريت برخوردار باشند، طبعا در انتخاب و انتصاب در اولويت تر خواهندبود.
البته بعضي از افراد ممکن است که بعضي ويژگي‌ها، بويژه ويژگي‌هاي تخصصي و عملکردي
را بالفعل نداشته باشند که مي‌توان با کمک آموزش و توجيه و کارآموزي آنها را تجهيز
نمود.

داشتن سعه صدر و پرهيز از خط بازي و گروه گرائي:

خط بازي و باندبازي عارضه‌اي منفي است که گاهي
اوقات دامنگير جوامع مي‌شود. انسانهاي خط باز و گروه گرا معمولا دچار کمبود فکري
هستند که هويت و تشخص و رشد و تکامل خود را درپناه يک خط و يا جريان سياسي مي‌بينند
و کمتر از خود استقلال و آزادي و قدرت انتخاب و تشخيص دارند چراکه قوت فکري و
بصيرت و سعه صدر باعث ارزيابي کردن و انتخاب عاقلانه مي‌گردد و انسان چشم و گوش
بسته تسليم يک جريان و خط سياسي نمي‌شود.

انسانهاي خط باز و گروه گرا و باند باز همه چيز را
از دريچه گروه و خط سياسي خود مي‌بينند و وراي آن قدرت تشخيص و بصيرت ندارند و لذا
گاهي اوقات دچار اشتباه و انحراف مي‌شوند وبراي انسان هضم شده در يک جريان سياسي،
آن چيزي حق جلوه مي‌کند که جريان سياسي بپذيرد و آنرا حق بداند، و از ديد انسان
گروه گرا چيزي جز مصلحت خط و جريان سياسي پذيرفته نيست و انرا تأييد نمي‌کند و حق
نمي داند.

چه بسا در فضاي نگرش گروه گرايانه افراد، حقها
ناحق و ناحقها حق جلوه کنند. گروه گرايان افرادخارج از گروه خود را جذب نکرده و
آنها را تأييد نمي‌کنند و يا حداقل به آنها اولويت نمي‌دهند هرچند از نظر ويژگي‌هاي
مطلوب، برتري هم برافراد گروه آنها داشته باشند. گاهي اوقات گروه گرايان آنچنان
دچار افراط و زياده‌روي مي‌گردند که متأسفانه افراد خارج از گروه خود را ناحق مي‌دانند
و آن چيزي را حق مي‌دانند که جريان و گروه سياسي حق بداند و غير از آنرا نمي‌پذيرد.
براي گروه گرايان اين امکان وجود دارد که به گرداب وحشتناک تهمت و افترا و بدبيني
و سوء نيت و ترور شخصيت افراد و بي‌تقوائي و جاه‌طلبي واستبداد و اختناق افتاده و
غوطه‌ور گردند و بيرون آمدن از آن کار دشواري باشد.

ذکر اين نکته ضروري بنظر مي‌رسد که بيان موارد
مزبور بمعناي نفي تشکيلات سياسي نيست و افراد مي‌توانند در تشکيلات و گروه سياسي
مورد نظر خود حضور داشته ولي از سعه صدر و آزادي انديشه و انتخاب برخوردار باشند و
به استبداد فکري و جهل دچار نشوند که البته اين امر به ميزان زيادي بستگي به فضاي
فکري و روح حاکم بر تشکيلات سازمان و حزب و گروه سياسي و رهبري آن دارد که آيا
اختناق و استبداد فکري را حاکم کند و اعضاء را چنان بپرود که حدود فکر و بينش آنها
از قلمرو فکري تشکيلات خارج نشود که گر چنين باشد اعضا بشدت روحيه گروه‌گرايانه و
خط بازي را خواهند داشت و دچار جهالت و کوته فکري و تنگ نظري بوده که افراد و گروه‌ها
و افکار ديگر را تحمل نخواهند کرد و سرانجام چنين تشکيلاتي قدرت طلبي و جاه‌طلبي و
حاکميت استبداد و اختناق بر جامعه و فداکردن ميزانهاي اخلاقي خواهد بود. اما اگر
در تشکيلات سياسي سعه صدر و آزادي انديشه و تفکر حاکم باشد امکان رسوخ جهالت و
استبداد فکري در اعضاء کم بوده و افراد ضمن وابستگي و تعلق به گروه سياسي داشتن
تمايل خاص سياسي، انديشه گروه گرايانه نخواهند بود. چرا که آنها ضمن حفظ تمايل
سياسي خود سعي بر تشخيص حق و انتخاب اصلح را داشته و انتهاي راهشان نيز استبداد و
اختناق نخواهد بود. چرا که آنها ضمن حفظ تمايل سياسي خود سعي بر تشخيص حق و انتخاب
بهتر را داشته ولو اينکه از گروه سياسي آنها نباشند، و ملاک و معيار براي آنها حق
خواهد بود و نه مصلحت گروه و تشکيلات سياسي.

چه خوب است که انسان به عنوان عضوي از درياي
بيکران امت حزب الله، آزاد زيسته و آزاد تفکر نموده و بينش فکري  و سياسي خود را با محور و معيار و جهت نماي حق
در جامعه اسلامي يعني امام بزرگوار و مقام ولايت فقيه بعنوان دبيرکل حزب الله
تنظيم نموده و از مسيري که او ترسيم مي‌نمايد تبعيت نمايد تا کمتر به خطا و اشتباه
و انحراف ناشي از تفکرات حاکم بر گروه‌ها و تشکيلات سياسي بيافتد و در اينصورت
انسان قادر خواهد بود افکار و مرام و مواضع و از همه مهمتر عملکرد گروه‌ها و
تشکيلات سياسي را با معيار امام و مقام ولايت فقيه ارزيابي و محک بزند و با معيار
امام آنها را مورد قضاوت قرار دهد. لازم بتوضيح است که امکان دارد بعضي افراد خطي
و جريانگرا آنقدر در خط خود هضم شده باشند که حتي امام را با معيارها و مصلحت
تشکيلات سياسي خود بنگرند و مورد قضاوت قرار دهند نه اينکه تشکيلات خود را با
معيار امام ارزيابي نمايند؟! .. اينجا است که تذکرات و نقطه نظرات امام را بجاي
اينکه مصداقش را در خود و تشکيلات خود جستجو کنند و خود را مورد ارزيابي قرار دهند
بلافاصله عليه گروه و تشکيلات سياسي مقابل خود بکاربسته و بنفع خود را آن بهره‌برداري
خواهند کرد و خود را مخاطب بيان امام ندانسته و طرف مقابل خود را مخاطب بيان امام
ندانسته و طرف مقابل خود را مخاطب بيان امام خواهند دانست.

بنابراين، تذکر اين نکته لازم است که بايد همه چيز
تشکيلات سياسي را در آينه امام و مقام ولايت فقيه مورد ارزيابي و قضاوت قرار داد و
از قرار دادن امام در آئينه تشکيلات و گروه سياسي بشت پرهيز نمود.

حال با توجه به اهميت مسئله خط بازي که اثرات منفي
از خود بجا مي‌گذارد بايد در انتخاب منفي از خود بجا مي‌گذارد بايد در انتخاب
مديريتها که فرماندهان دستگاه‌هاي اجرائي هستند دقت زيادي بخرج داده شود که از
افرادي داراي سعه صدر ک فاقد روحيه خط بازي و تنگ نظري و کوته‌فکري باشند و از
روحيه استقلال و آزادي فکر و انديشه برخوردار بوده باشند براي جايگاه مديريت
دستگاه‌ها استفاده شود، تا قدرت سازماندهي و هماهنگي و هدايت هماهنگ و توأم با
پويائي افراد و عناصر دستگاه را بسوي هدفهاي سازماني مربوطه که يقينا خدمت به امت
حزب الله و ايثارگر است را داشته باشند. اين افراد زمينه بروز تنشهاي سياسي در
داخل دستگاه را بوجود نخواهند آورد و روحيه تعهد وکار و فعاليت و خدمتگزاري به
نظام اسلامي و مردم مقاوم و ايثارگر را در ارکان و زواياي دستگاه خود خواهند دميد
و در انتخاب اينگونه افراد مهم اينست که گروه گرا و خط‌باز نباشند نه اينکه تمايل
سياسي به گروهي و تشکيلاتي نداشته باشند.

افراد خط‌ّ‌ باز و گروه‌گرا وقتي در مصدر کاري
قرار گرفتند از آنجائيکه فقط آنچيزي را درست مي‌دانند که گروه سياسي آنها تاييد
کند و يا افرادي را محرم خود مي‌دانند که از گروه و تشکليلات سياسيشان باشد و خارج
از آنها را محرم خود نمي‌دانند، بنابراين سعي بر انتخاب رده‌هاي زيردست و حتي گاهي
همکاران عادي خود را از بين افراد گروه و باند سياسي‌شان خواهند داشت. لذا حرکتي
خزنده و کودتا مانند از بالا تا پائين بر دستگاه حاکم خواهد شد که کليه مديران و
افراد گذشته مورد تأييد نيستند و بايد از افراد گروه خود جايگزين شوند! ولو ضعيف و
ناتوان باشند!؟ از آنجا که افراد قوي براي کسب تشخص و هويت سياسي نيازي به محدود
کردن خود در قلمرو خط و گروه سياسي ندارند و کمتر جذب آن خواهند شد، معمولا کمتر
از سوي مديريتهاي خطي و گروه گرا براي مديريت اجرائي برگزيده مي‌شوند و معمولا
مديران خطي و باندباز همکاران خود را از بين افراد ضعيف انتخاب مي‌کنند زيرا براي
آنها مهم اين است که مديران رده‌هاي پائين‌تر از خودشان باشند و اينکه آيا فرد
جديد نسبت به قبلي‌ قوي‌تر است يا خير ويا مصلحت نظام و مردم و جامعه چه چيزي را
اقتضا مي‌کند براي آنها مهم نيست و بهر قيمتي که شده ولو با حاکميت زور و اجبار
سعي بر حفظ و تحميل او بر مردم را خواهند داشت. حتي تفکر گروه گرايانه در معرفي
نامزد انتخاباتي براي مجلس شوراي اسلامي، سعي بر معرفي فرد از گروه خود را خواهد
داشت ولو افرادي قوي‌تر از او در خارج از تشکيلات سراغ داشته باشند و براي گروه و
تشکيلات سياسي معرفي فرد قوي و کاردان براي مجلس مطرح نيست بلکه معرفي فردي که از
آنها باشد و يک کرسي مجلس را براي اغراض سياسي آنها اشغال نمايد مطرح است ولو ضعيف
باشد.

در اينجا توجه خواننده عزيز را به مقالات آثار و
عوارض گروه گرائي و خط بازي که قبلا بچاپ رسيده است جلب مي‌نمايد.

از طرفي ديگر حاکميت خطوط سياسي بر دستگاه‌هاي
اجرائي دائمي نيس و جايگزيني از گروه‌هاي ديگر امري امکان‌پذير مي‌باشد زير در
جدال و تنازع بقاء خطوط و گروه‌هاي سياسي مرتبا قدرت دست به دست مي‌گردد و نوبت
تسويه حسابها و تثبيت موقعيت فرا مي‌رسد و متأسفانه در اين صحنه تنازع بقاء گروه‌هاي
سياسي چيزي که کمتر اهميت دارد توجه به مصلحت نظام و جامعه و مردم  و از همه مهمتر سازندگي کشور و برخورد فعال و
اساسي با مسائل جامعه مي‌باشد و ادامه گرفتاريهاي گذشته جامعه و فزاينده بودن
مشکلات و معضلات اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي و اداري و اجرائي و شهري و روستائي
نيز از پيامدهاي آن است. با تغيير در مديريت، متعاقب آن ساير مديريتها و حتي افراد
نيز تغيير مي‌کنند و با تغيير آنها رشته امور از هم گسسته مي‌شود و با گسسته شدن
رشته امور دستگاه اعم از مسائل اداري و مالي و برنامه‌اي و سياستها و خط مشيها و
مقررات و غيره، يقينا امور جامعه و مردم دچار وقف مي‌گردد و سرگرداني و بلاتکليفي
و تغييرات زياد و عدم ثبات در مقررات 
سياستها که مردم از آن رنج مي‌برند از نتايج اين تغييرات در مديريت مي‌باشد.

بنابراين براي حفظ سلامت نظام مديريت در جامعه و
جلوگيري از تغييرات ناشي از مسائل خط بازي و گروه گرائي و کاهش عوارض سو‌ء اين
تغييرات بر روي مسائل جامعه و مردم ضروري است که حتي المقدرو در مديريتهاي جامعه
از افراد مستقل و قوي و متعهد استفاده شود و يا اينک از افراد داراي تمايلات سياسي
خاص ولي برخوردار از سعه صدر و آزادانديش براي مديريتها برگزيده شوند تا محيط
اداره و دستگاه را بر کنار از جدالهاي سياسي گروه‌ها نگهداري نمايند.

لازم به توضيح است که جايگاه مديريتهاي اجرائي
همگي يکنواخت نيستند و هرکدام از درجه اهميت خاصي برخوردارند و بعضي از مديريتها
مانند فرمانداري و استانداري در مقام مقايسه با مديرت کشاورزي در استان از بازتاب
گسترده‌اي برخوردارند. بنابراين در انتصاب مديران براي پستهاي مديريت اجرائي،
اولويت انتصاب افراد مستقل با پستهائي است که از ارزش و بار سياسي بيشتري برخوردار
مي‌باشند، و لذا پستهائي چون وزارت کشور و استانداري و فرمانداري و بخشداري و
نيروهاي انتظامي و دستگاه‌هاي اطلاعاتي و دستگاه‌هاي قضائي در درجه اول بايد به
افراد مستقل و داراي سعه صدر سپرده شود. دستگاه‌هاي آموزشي نيز بلحاظ اهميتي که
دارند و سرنوشت نسل آينده‌ساز جامعه در آنها رقم زده مي‌شود و اميد کشور به آنها
بسته است بايد در انتخاب مديريتهاي مربوط بدرو از خط بازي‌ها و گروه‌گراييها عمل
شود. هرچند گاهي اوقات گروه‌ها و خطوط سياسي و افراد گروه گرا بي‌ميل نخواهند بود
که براي رسيدن به اغراظ سياسي و هدفهاي تشکيلاتي خود سررشته مديريت را در اين
دستگاه‌ها بعهده بگيرند و افراد خود را در رده‌هاي مختلف آن بگمارند و اين دستگاه‌ها
را عرصه فعاليتهاي خود بنمايند. ادامه دارد

پيام شهيد

اين وصيت نامه‌ها انسان را مي‌لرزاند و بيدار مي‌کند
امام خميني

قسمتي از وصيتنامه شهيد حجة الاسلام ابوالقاسم
رضائي نژاد

بارالها، با دلي شکسته و چشمي گريان و سوزي در
سينه و آهي که در گلوخفه گرديده رو به سويت آوردم. آه چه زيباست اظهار عشق به
معشوق و محبوب.

مولا جان: شرمنده‌ام در برابر رحمتت، اري گناهان
من در مقابل عفو تو ناچيز يا ربا چگونه اظهار عجز ننمايم و درخواست نکنم در حاليکه
مولايم حسين‌(ع) با بدني پاره و بي‌سر باشد و من فرداي قيامت با گناهم در مقابل
درياي عظمتت سربلند نمايم.

الها، معبودا، معشوقا، محبوبا، آمدم، آمدم که آمده
باشم در کنار رحمت و عظمتت باري چه بگويم که نگفته باشند، چه بنويسم که ننوشته
باشند هرچه هست در حافظه‌ام از وصيت‌نامه‌هاي شهدا است و شما عزيزان را وصيت‌ مي‌نمايم
که حتما وصايا را بخوانيد و بمرحله عمل درآوريد.

اما من‌باب وظيفه نکاتي متذکر مي‌شوم که (ان اذکري
تنفع المومنين) عزيزان، برادران، مادران، خواهران، جوانان، پيرمردان، اي مسلمانان
شما را به مکتبتان به مولايتان قسم اگر احساس وظيفه داريد اول جبهه را حفظ کنيد،
کجاست آنکه مدعي بود که من مؤمن هستم امروز روز امتحانست، روز احساس وظيفه، روز از
خود گذشتن، روز به مرحله اجرا درآوردن ادعاهاست.

بپاخيز اي کسي که بعنوان تجليل از ما آمده‌اي،
بلند شو اسلحه بزمين افتاده مرا بدست گير و به لشکر مولا بپيوند.

مادران، نشود امروز مزاحم رفتن فرزندان و
عزيزانتان شويد بخدا قسم فردا بايد شرمنده و شرمگين در مقابل زهراي اطهر(س) باشيد
چگونه جواب زينب‌کبري (س) را مي‌خواهيد بدهيد؟

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

مرگ سه خليفه

روزي هارون الرشيد به بهلول گفت: آيا دوست داري
خليفه شوي؟ بهلول گفت: هرگز. چرا؟ چون من با وجود اين عم کم مرگ سه خليفه را ديده‌ام،
اما شما مرگ يک بهلول را نديده‌ايد!

بار سنگين کشيدن

موري را ديدند بزورمندي کمربسته و ملخي را ده‌برابر
خود برداشته، متعجب گفتند: اين مور را ببنيد که با اين ناتواني باري را به اين
گراني چون مي‌کشد! مور چون اين بشنيد، بخنديد و گفت: مردان بار را به نيروي همت و
بازوي حميت کشند نه به قو تن و ضخامت بدن.

باري که آسمان و زمين سرکشيد از آن     

مشکل توان بياوري جسم و جان کشيد

هم قوي کن از مدد رهروان عشق

کان بارا به قوت همت توان کشيد «جامي»

هرجا که رود بازآيد

آن شنيدم که از کم‌آزاري        رندي اندر بود دستاري

ان دويد از نشاط زي‌بستان      وين دوان شد گورستان

آن يکي گفتش از سرسردي    که بديدم سليم دل مردي

توبدين سوهمي چه پوئي تفت کانکه دستاربرد، آنسورفت

گفت ايخواجه گرچه زانسو شد نه زبند زمانه بيرون شد

که بدينجا خود از سراي مجاز   مرگ سيلي زنانش آرد باز

زود باشد که از سراي سپنج   آوردنش به پيش من بي‌رنج «سنائي»

بهترين نعمت

بوذرجمهر گويد:

از تقرب پادشاهان و اميران و بذل و بخشش آنان، در
زندگي خود بهره بسيا و بردم ولي بهتر از خلاصي و دوري از آنان، هرگز نعمتي نيافتم.

تسمع المعيدي …

معيدي از جمله فصحاي عرب بود. او به غايت حقير جثه
و ريزادام بوده است. چون در نزد هارون وصف او را بسيار کردند، هارون نديده براي او
احترام خاصي قائل شد و به احضار او فرمان داد. چون معيدي را به بارگاه درآوردند و
چشم هارون به جثه کوچک او افتاد، درنظر او حقير و بيقدر نمود و گفت: تسمع بالمعيدي
خير من ان تراه- شنيدن نام و صفت تو، معيدي را بهتر نشان مي‌دهد تا آنکه او را
ببيني.

معيدي فوري پاسخ داد: مرد، مرد است به دو عضو ريز
و کوچک خود يعني به دل و زبان که دل او ساخت همت است و زيان او مايه فصاحت، هارون
از آن کلام موجز و جامع متحيز شده او را اکرام بسيار نمود.

آرزوي دارز

شاعري مدح کسي را گفت، چيزي ندادش، هجوش کرد بازهم
چيزي به او نداد و اعتنايي نکرد. پس به درخانه‌اش نشست. آن مرد گفت: مدح کردي چيزي
ندادم، هجو کردي اعتنا نکردم، ديگر به چه امي اينجا نشسته‌اي؟

گفت: به اميد اينکه بميري و برايت مرثيه بگويم!

شريک جرم!

روزي يحيي بر مکي وزير هارون الرشيد دستور داد،
شخص قلمتراشي را حاضر سازند تا چند عدد قلم براي او بتراشد. مرد قلمتراش حاضر شده
قلمها را تراشيد. يحيي نام خود را روي کاغذ بطور آزمايشي نوشت، ديد خوب تراشيده،
به او انعامي داد و رفت. زمان کمي از رفتن مرد قلمتراش نگذشته بود که بازگشت و گفت:
جناب يحيي! قلمها را به من بدهيد تا اصلاح کامل کرده به شما برگردانم. قلمها را
گرفت و سرآنها را شکست و پول و زير را پس داد.

يحيي برمکي از او علت سؤال نمود. قلمتراش گفت:
ترسيدم با اين قلمهائي که من براي شما تراشيدم، حکم عزال صالحي و يا قتل بيگناهي
را صادر کنيد و در اين کار من شما را ياري کرده باشم. من از خير انعام شما گذشتم
تا در اين گناه، در روز جزا، شريک جرم شما نباشم.

دوستدار فتنه و …!

خليفه دوم از شخصي پرسيد: چگونه‌اي؟ آن مرد پاسخ
داد: از کساني هستم که فتنه‌اي را دوست دارند و از حق خوششان نمي‌آيد و بر چيزي که
نديده‌اند گواهي مي‌دهند! خليفه دستور داد او را زندان ببرند. خبر به حضرت امير
عليه‌السلام رسيد، دستور داد آزادش کنند، عمر پرسيد: چرا آزادش مي‌کنيد؟ پاسخ
فرمود: براي اينکه راست مي‌گويد! عمر با تعجب از راست گفتن آن مرد سؤال کرد؛ حضرت
فرمود: اومال و فرزند را دوست دارد و خداوند مي فرمايد: «انما اموالکم و اولادکم
فتنه»- همانا اموال و فرزندانتان فتنه‌اند (يعني مايه امتحان شمايند) و مرگ را خوش
ندارد با اينکه مرگ حق است و گواهي مي‌دهد که محمد«ص» پيامبر خدا است با اينکه آن
حضرت را نديده است.

شرط دوستي

امام صادق عليه‌السلام مي‌فرمايد: دوستي را شرايطي
است، کسي که همه اين شرايط را دارا نباشد، او را دوست کامل خود مشمار و کسي که هيچ
يک از اين شرايط در او نيست، او را به هيچ مرتبه از دوستي نسبت مده:

اولين شرط آن است که پنهان و آشکارش براي تو يکسان
باشد.

آراستگي تو را آراستگي خود بداند و سرافکندگي تو
را سرافکندگي خويشتن.

ثروت و مقام، پول و منصب، روحيه او را نسبت به تو
تغيير ندهد.

در سختيهائي روزگار تو را رها نکند.

کار يا درس؟!

مرحوم شيخ مرتضي انصاري‌«ره» استاد بزرگ فقه و
اصول، روزي از يکي از شاگردانش که روز قبل غيبت داشت، پرسيد: چرا ديروز در جلسه
درس حاضر نشدي؟

شاگرد پاسخ داد: کار داشتم.

شيخ فرمود: بعد از اين به درس مگو کار داشتم! به
کار بگو؛ درس دارم.

 

/

قدم برجاي بايد بود چون کوه

به ياد حماسه سرنوشت‌ساز 15 خرداد 42

قدم برجاي بايد بود چون کوه

خرداد ماه با يادآوري حوادثي تلخ و ناگوار از راه
مي‌رسد، هرچند اين حوادث و رويدادهاي مصيبت‌بار و خونين در اثر صبر و تقوي، نتيجه‌هايي
شيرين و ارزشمند بدنبال داشت.

امروز که شاهد جنايتهاي بي‌شمار آمريکاي خونخوار و
ارتجاع منطقه و صدام پليد، در وطن اسلامي خود هستيم، شايد براي برخي از افراد که
تحمل اين گرفتاري‌ها و مصيبت‌ها را نداشته باشند، اين سؤال پيش بيايد که چرا ما
بايد اين همه رنج و محنت را تحمل کنيم و تاکي بايد موشکها بر سرما فرود آيد؟!

هيچ‌کس منکر نمي‌شود که تحمل چني مصيبت‌هايي سخت
است و دشوار ولي دلخوشي ما به اين است که در راه دوست، متحمل چنين بلاهائي مي‌شويم
و اينجا است که حنظل تلخ شيرين مي‌شود و اثر بدبلاها رفع مي‌گردد. تازه ما معتقديم
که نتيجه اينها هم در دنيا پيروزي و نصرت است و هم در آخرت سرافرازي و رستگاري

هر آن سختي که با تو روي بنمود             گرآسان گيريش آسان شود زود

بهربادي مجنب از جاي چون بيد                بتمکين باش همچون ماه و خورشيد

پايدار باشيد

ما اگر آن روز که حادثه 15 تخرداد رخ داد، صبر را
پيشه نکرده بوديم، امروز ميوه شيرين پيروزي انقلاب اسلامي را نمي‌چشيديم و اگر
امروز در برابر افواج دشمن، استقامت ورزيم و پايدار باشيم، بي‌گمان پيروزي بزرگتر
بر تمام دشمنن را بدست خواهيم آورد و ديگر هيچ دشمني را ياراي رودرروي ما ايستادن
نخواهد بود. در سوره انفال، آيه 45 مي‌خوانيم: «يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة
فاثبتوا والذکر الله کثرا لعلکم تفلحون» اي مؤمنان! هرگاه گروهي از دشمنان را در
برابر خود ديديد، پايدار باشيد و استقامت ورزيد و خدا را بسيار ياد کنيد، باشد که
پيروز گرديد. و اين است نتيجه قطعي استقامت، که ايمان بي‌استقامت، ايمان نيست. اين
امر به پايداري است که هرگاه مؤمنين، آن را سرلوحه برنامه‌هاي جنگي خود بدانند و
در دفاع از حق و شرف و ناموس و حيثيت خويش، با اين سلاح مستحکم گردند، در دنيا و
آخرت پيروز خواهند گشت.

نکته ديگر در اين آيه شريفه اين است که خدا را
فراموش نکنند و اگر به مقداري از پيروزي- چه زياد و چه کم- رسيدند، آن را از خدا
بدانند و غرور فتح آنها را از نصرت دهنده واقعي دور نسازد و هدف را که جنگيدن براي
رضاي خدا است فراموش نکنند و بر او توکل نمايند که تنها در اين صورت، پيروز و
سربلند خواهند شد.

ما همه آيه سي‌ام از سوره فصلت را حفظ کرده‌ايم که
مي‌فرمايد: «ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکة الا
تخافوا ولاتحزنوا وابشروا بالجنة التي کنتم توعدون»- آنانکه گفتند پروردگار ما
«الله» است و بر اين گفتارشان استقامت ورزيدند (و جز خدا تکيه‌گاه ديگري را
نپذيرفتند) فرشتگان بر آنان نازل شوند و آنها را مژده دهند که هان! نترسيد و غمگين
نباشيد و شما را به بهشتي که وعده مي‌دادند بشارت باد.

اينجا است که تير بلاها هرچه بيشتر بارد، اندوه
مؤمن کمتر مي‌گردد و حوادث ناگوار در دنيا هرچند افزونتر شوند، وعده ديدار معشوق
نزديکتر مي‌شود، و مؤمن هرگز رضاي الهي را با زندگي آرام دنيا عوض نخواهد کرد، گو
اينکه صبر بر بلاها، در دنيا نيز ثمره ارزنده‌اي دراد و آن پيروزي و نصرت است و ما
به اين پيروزي قطعي ايمان و اعتقاد داريم هرچند برخي از آنان که در ايمانشان ضعف و
فتوري هست، آن را ناديده مي‌انگارند ولي آن همه آيات قران را که دلالت بر اين امر
دارد، نمي توانيم از ياد ببريم.

از آن گذشته، استقراء تاريخي نيز ثابت کرده است که
هر ملتي در اثر صبر واستقامت و پايداري، به پيروزي دست يافته است. گر ملت سربلند و
متعهد ا کمتر از مردم ويتنام است که حتي عقيده به خدا هم نداشتند و بيش از ربع قرن
با سفاکترين و پليدترين رژيم تاريخ- آمريکا- جنگيدند و بر آن همه موشکها و بمب‌ها
صبر ورزيدند تا آنجا که برخي از روزها هر پنج دقيقه‌اي يک بمب بر سرشان فرود مي‌آمد.
و در زير زمين توآم با وحشت را مي‌گذراندند و هرگز از پاي ننشستند و به دفاع
مظلومانه خود ادامه دادند تا آمريکا را به زانو در آوردند.

و ما که هنوز بحمدالله به چنين مرحله‌هايي نرسيده‌ايم
و اگر برسيم هم نبايد باک داشته باشيم، زيرا در شديدترين لحظات شدت و گرفتاري است
که اميدهاي مادي انسان قطع مي‌شود و در آن لحظه‌ها، خداوند به فريادش مي‌رسد و او
را مي‌رهاند. «فان مع العسر يسرا، ان مع العسر يسرا»

اگر سري به تاريخ صدراسلام و غزوات پيامبر «ص» و
جنگهاي اميرالمؤمنين(ع) بزنيم، مصداقهاي بارزي از نصرت قطعي الهي در سخت‌ترين و
شديدترين مواقع استثنائي، مي‌يابيم که نمي‌توان چيزي جز قدرت لايزال خداوند را در
آن ديد و همين امدادهاي غيبي را عزيزان ما در جبهه‌ها به کرات ديده‌اند و از نزديک
لمس کرده‌اند. ولي باز هم تأکيد مي‌کنيم که زيادي افراد دشمن و فزوني ابزارهاي
جنگي او نمي‌تواند خللي در قدرت سپاه اسلام که از قدرت الهي استمداد گرفته ايجاد
کند تا آنجا که نيت و هدف خدا باشد. و غرور، آنان را فرا نگيرد.

جنگ حنين

با هم يکي از جنگهاي پيامبر اسلام‌(ص) را به سرعت
گذر مي‌کنيم تا ببينيم غرور لشکريان اسلام در غزوه حنين هرگز براي »ها مفدي واقع
نشد و آنچنا در فشار قرار گرفتند که زمين به آن گستردگي برايشان تنگ آمد، و پا به
فرار گذاشتند و آنگاه که پيامبر (ص) سوار بر مرکب، از آنان مصرانه خواست که ميدان
را ترک نکنند، خداوند به ياري پيامبر‌(ص) و مؤمنين شتافت و با امدادهاي غيبي و
سپاهياني که ديده نمي‌شدند، معرکه را به نفع اسلام و سيه‌روزي، پايان داد.

پس از فتح مکه، رسول اکرم‌(ص) به سوي قبيله
«هوازن» رهسپار گرديد. در ميان قبيله‌هاي هوازن و ثقيف تماسها و نشست و برخاست‌هايي
به سرعت اتفاق افتاد و به اين نتيجه رسيدند که قبل از رسيدن ارتش اسلام، با آنان
درگير شده و طبق برنامه‌هايي از پيش تنظيم شده، آنان را از پاي درآورند. عدد
ارتشيان اسلام بالغ بر ده‌هزار نفر بوده در حاليکه عدد دشمن خيلي کمتر از اين بود،
با اين حال فرمانده سپاه دشمن بنام مالک بن عوف، تصميم گرفت با نقشه‌ها و نيرنگهاي
جنگي، به صورت غافلگيرانه بر سپاه اسلام يورش برد و نظم واحدها را بهم بزند و در
نتيجه به پيروزي برسد. و بدينسان دستور داد که افرادش در انتهاي دره‌اي که راه به
منطقه «حنين» داشت، پشت سنگها و شکاف کوه‌ها و تپه‌ها سنگر بگيرند و موقعي که ارتش
اسلام وارد اين دره پهناور شدند، از هر طرف آنان را با تير و سنگ مورد حمله قرار
دهند و از پاي درآوردند.

از آن طرف سپاهيان حضر رسول ‌«ص» که از قلت عدد
دشمن با خبر بودند، به خود باليده و چنان غرور آنها را در برگرفته بود که وقتي چشم
ابوبکر به ارتش بزرگ اسلام افتاد فرياد زد: عدد افراد ما چندين برابر عدد افراد
دشمن است و ما بدون شک پيروزيم؛ هيچ وحشتي نداشته باشيد!

ولي از آنجا که حضرت رسول الله‌«ص» هيچ وقت دشمن
را کوچک نمي‌شمرد، براي احتياط خود دو زره بر تن نمود، و کلاه خود بر سر و بر اسب
سفيدي سوار و به دنبال ارتش اسلام حرکت مي‌کرد.

سپاهيان اسلام ، شب هنگام به دره رسيدند و با خيال
راحت، به استراحت پرداختند. در اوائل فجر و پيش از روشن شدن هوا قبيله «بني سليم»
بفرماندهي «خالدبن وليد» وارد حنين شده و بي محابا همراه با ديگر افراد دشمن (از
قبيله هوازن) که سنگر گرفته بودند، از چهار سوي به طرف مسلمانان تير و سنگ و هرچه
بدستشان مي‌رسيد پرتاب کردند. رگبار تير چنان از چهارطرف سرازير شد که در يک لحظه
مسلمانان را به وحشت و اضطراب شديد انداخت و بي‌اختيار براي رهانيدن خود، از صحنه
کارزار فرار مي‌کردند منافقين در حالي که شادي و سرور در چهره‌شان هويدا بود، آهنگ
پيامبر‌«ص» کرده که آن حضرت را به قتل برسانند.

اين هرج و مرج و بهم خوردن آرايش جنگي مسلمانان،
پيامبر را سخت ناراحت و نگران کرد. ولذا با صداي بلند فرياد برآورد که: «اي ياران
خدا و يارا رسول خدا! بنده خدا و پيامبر او هستم. به کجا مي‌رويد؟ فقط چند تن
ازياران باوفاي پيامبر«ص» مانند اميرالمؤمنين«ع» و فضل بن عباس و ابوسفيان بن
الحارث و عباس در صحنه ماندند و همراه پيامبر«ص»، حرکت کرده، با جان خود از وجود
شريفش دفاع مي‌کردند. پيامبر به عموي خود فرمود که با صداي غرايش، مسلمانان را از
خطر فرار از جنگ برحذر دراد و به دفاع از اسلام فرا خواند. عباس فرياد برآورد: اي
کساني که با پيامبر بيعت کرديد، به کجا مي‌رويد؟ پيامبر اينجا است! برگرديد و از
جان شريفش دفاع کنيد.

اينجا بود که غيرت ديني مسلمانان به جوش امد و با
پشيماني به صحنه نبرد بازگشتند و گوش به دستورات رهبر بزرگ اسلام «ص» دادند و در
زماني کوتاه بر دشمن غدار چيره شدند و با امدادهاي غيبي الهي، به سرعت پيش روي
کرده، دشمن را تار و مار ساختند. جالب اينجا است که پيامبر«ص» طبق روايتي براي
تشويق مسلمانان تکرار مي‌فرموده که: «اي ياران خدا و پيامبر خدا! من پيامبر خدا
هستم و هيچ وقت دروغ نمي‌گويم، خداوند به من وعده پيروزي و نصرت داده است».

اين داستان که بايد درس عبرتي هميشگي براي ما باشد
در دو آيه شريفه آمده است. در سوره توبه، آيه 25 مي‌فرمايد: «لقد نصرکم الله في
مواطن کثيرة و يوم حنين اذ أعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شيئا وضاقت عليکم الأرض
بما رحبت ثم وليتم مدبرين. ثم انزل الله سکينته علي رسوله و علي المؤمنين و أنزل
جنودا لم تروها و عذب الذين کفروا وذلک جزاء الکافرين». به تحقيق خداوند شما را در
مواقع زيادي نصرت کرده است و همچنين در روز «حنين» که از کثرت عدد خود مغرور شويد
ولي آن زيادي لشکر اصلا فايده‌اي براي شما نداشت و زمين يا آن وسعت بر شما تنگ آمد
تا آنکه همه از صحنه کارزار فرار کرديد. آنگاه خداوند سکينه و وقار و آرامش خود را
بر پيامبرش و بر مؤمنين نازل کرد و لشکرهائي را که شما آنها را نمي‌ديديد به
ياريتان فرستاد و کافران را عذاب کرد و اين است کيفر و جزاي کافران.

نه مغرور شويد و نه مايوس

بنابراين، همانگونه که خداوند در آيات زيادي وعده
نصرت به مؤمنين داده و پيامبر اسلام‌«ص» بر آن، تأکيد فرموده است، ما که به خدا و
پيامبرش ايمان داريم بايد اين وعده الهي را باور کنيم و از نيرنگها و توطئه‌هاي
دشمنان- هرچه هم زياد باشند- نهراسيم، همچنين که به زيادي عدد و عده خود نبايد
مغرور شويم، و نصرت را تنها در سايه امدادات غيبي الهي بدانيم و با اين ايده و
هدف، به جنگ بي‌امان با کفار و دشمنان اسلام که امروز براي نابودي اسلام، به ميدان
آمده‌اند بپردازيم و در اين راستا، استقامت و پايداري است که ما را به آن پيروزي
حتمي مي‌رساند و ذره‌اي عقب‌نشيني و فرار از ميدان نبرد، به زيان اسلام و قرآن
تمام مي‌شود. و ملت‌ ما که براي احياي اسلام قيام کرده، هرگز راضي نمي‌شود که در
دوران او، کوچکترين زياني- خداي ناکرده- از سوي او به اسلام وارد آيد.

ملت بزرگ و سرفراز ما که قيام 15 خرداد و 42 را با
ايماني از آه سخت‌تر و از فولاد محکم‌تر، با نداي رساي «يا مرگ يا خميني» در سايه
شوم حکومت طاغوت، غريبانه بر پا داشتند و ميدانهايي را با خون سرخ خود مزين کردند،
امروز که در سايه پربرکت دولت اسلام هستند، بي‌گمان با استقامتي دوچندان به نبرد
با دشمنان اسلام و قرآن مي‌پردازند و در برابر مصائب و آلام، چون کوهي پابرجا و
استوار، خم به ابرو نمي‌اورند و تا آخرين منزل و آخرين نفر، تا رسيدن به پيروزي
قرآن و احقاق حق خود، از راهي که مي‌پيماند، گاهي انحراف نمي‌ورزند و در اين وظيفه
شرعي که برعهده دارند، هرگز خستگي و ملال به آنان روي نمي‌آورد و وسوسه منحرفان و
بزدلان و روبه صفتان در اراده آهنينشان کوچکترين اثري نمي‌گذارد و سرزنش‌هاي از
خدا بي‌خبران و منافقان را ارجي نمي‌نهند و مردانه و مصممانه به سوي مقصود و معشوق
به پيش مي‌تازند و در مقابل طوفان حوادث و رگبار بلا و موشکباران دشمن، با پايداري
فزون از حد خويش- که دنيا را به حيرت و شگفتي واداشته- چون کشتي‌هايي مقاوم،
ايستادگي مي‌کنند و جان ناقابل خود را براي سربلندي قرآن و برافراشتن پرچم اسلام
بر سراسر گيتي در طبق اخلاص تقديم جانان مي‌کنند وبي‌گمان چنين ملتي با چنين
انگيزه والائي ديريا زود، يا شاهد ظفر هم آغوش خواهد بود.

نابخردان و سست عنصران را بگو که بيش از اين
بيهوده سخن‌پراني نکنند و مردم ما را از موشکهاي مدرن ابر جنايتکاران نترسانند که
اين ملت مصمم است به راه مستقيم الهي خود به پيش رود و تمام خس و خاشاکهاي هرزه را
از جلوي پاي خود عقب بزند و کفهاي برآمده سيل بلا را ناديده انگارد و با عزم و
اراده خود از ايده مقدسش دفاع نميد و اگر کوه‌ها به لرزه درآيند او پابرجا و
استوار بماند.

چرخ وارون کنم ار جز بمرادم گردد     من نه آنم که زبوني کشم از چرخ فلک

ديگر گذشته است آن روزي که ترفندهاي سالوسانه
قدرتهاي پوشالي و همپالکيهايش مي‌توانست ملت ما را بترساند و بلرزاند. امروز روحيه
مردم ما چنان نيرومند و قوي شده است که از قدرت لايزال الهي سرچشمه مي‌گيرد و چنين
قدرتي را هيچ نيروي مادي نمي‌تواند از بين ببرد.

زير شمشير حوادث مژه بر هم نزنيم  به رخ سيل گشاده است در خانه ما

اي سربازاناسلام، اي پاسداران قرآن، اي ياوران
امام زمان‌(عج) و اي يکايک جوانمردان خطه خونبار ايران! اکنون که دشمن اصلي ما –
شيطان بزرگ- آهنگ دين و شرف و عزت و کرامت و حيثيت والاي ماکرده است، گامهاي بلند
خود را استوارتر کرده، در رکاب همت قرار دهيد و با توکل بر خداي قهار، قلبش را
نشانه رويد و هرگز نترسيد و نلرزيد که به خواست خداوند بزودي جولان باطل درهم
خواهد ريخت و حق بدست توانمند شما پيروز خواهد شد انشاء الله.

 

/

حقوق والدین

حقوق والدین

قسمت پنجم

در شماره گذشته موقعیت ویژه مادر را متذکر شدیم و
از روایات استفاده کردیم که حق مادر نسبت به پدر اولویت دارد. وجدان انسان نیز این
مسأله را تایید می کند زیرا مادر زحمتهای بیشتری را در راه نگهاری فرزند متحمل شده
و فداکاری بیشتری نیز از خود نشان داده و از نظر رقت و حساسیت بیشتر نیازمند اظهار
محبت است.

حقوق ویژه پدر

ولی در مورد پدر نیز روایات خاصی وارد شده است:

از رسول اکرم (ص) روایت شده که فرمود: «رضا الرب
فی رضا الوالد»- رضایت پروردگار در رضایت پدر است. و در روایتی دیگر فرمود: «ان
الوالد باب من ابواب الجنه فاحفظ ذلک الباب»- پدر دری از درهای بهشت است آن را
نگهدار، یعنی خشنودی او راهی به بهشت است.

امام زین العابدین (ع) در بیان حق پدر می فرماید:
«واما حق ابیک فان تعلم انه اصلک وانه لولاه لم تکن فهمهارأیت فی نفسک مما یعجیک
فاعلم ان اباک اصل النعمة علیک فیه فاحمدالله واشکره علی قدر ذلک ولاقوة الا
بالله».

حق پدر بر تو این است که بدانی او اصل و ریشه و
است و وجود تو وابسته به او است؛ اگر او نبود تو هم نبودی پس هرچه از خودبینی که
تورا خوش آید بدان که اصل آن نعمت پدر است. خداوند را سپاس گوی و بر آن نعمت
شکرگزار و هرگز نتوانی مگر آن که خدا خواهد.

در مواردی همه خوبیهای فرزند و نعمتهای او مستند
به پدر است زیرا پدر او را به بهترین وجه تربیت کرده، اخلاق خوب به او منتقل
ساخته، راه و رسم زندگی را آموخته، یا برایش آموزگار خوبی بووده یا او را تا نهایت
تحصیلات کمک کرده، از نظر دینی و مذهبی او را متعهد و پای بند نموده، حلاوت ایمان
را به او چشانیده و او را در این راه به احسن وجه راهنما بوده، از نظر مادی نیز
حوائج او را برآورده و برای آینده اش پیش بینی کرده، خانه و همسر مناسب برایش تهیه
نموده او را در جامعه آبرو داده و از آبروی خود نیز او را بهره مند ساخته، از نظر
عوامل ارثی نیز به دلیل این که پدر خود از خانواده ای بافضیلت است مقتضیات خوبی در
نهادش به وجود آورده و از آن بالاتر مادری را که برایش انتخاب کرده خود و خانواده
اش بافضیلت و با تقوی هستند.

در حدیث امام صادق (ع) یکی از حقوق فرزند بر پدر
(اختیاره لوالدته) ذکر شده است یعنی مادر خوبی برای فرزندانش اختیار کند. خلاصه
چنین پدری که واسطه همه نعمتهای الهی برفرزند است بدون شک حقی بسیار عظیم دارد که
هرگز انسان از عهده شکرش برنمی اید و در برابر چنین نعمت والائی بجز خضوع و اظهار
عجز چاره ای نیست.

ولی بطور عموم پدر حتی اگر آن گونه نباشد چون اصل
و ریشه فرزند است و وجود فرزند متکی و مستند به اواست، باید فرزند این معنی را در
خود احساس کند که هرچه دارد ازپدر است هرچند ممکنن است او از پدر داناترو مؤمن تر
باشد یا اصلا پدرش چندان تعهد و ایمانی نداشته باشد ولی بهرحال چون او اصل در وجود
فرزند است و هم خوبیها در پرتو اصل وجود او است، پس باید او را ریشه نعمتهای خود
بداند. و معمولا انسان چنین احساسی را دارد و لذا سعی می کند خوبیهای پدر را در
جامعه جلوه دهد و به آن افتخار کند. انسان هر چه پدرش را بد بداند حاضر نیست از
دیگران بدی او را بشنود و تحمل شنیدن ناسزا به پدر را ندارد زیرا احساس می کند این
ناسزا به خودش بر می گردد؛ این معنی ناشی از همین احساس است که پدر اصل و ریشه خود
می داند. بنابراین نباید هیچ گاه خود را از پدر برتر بداند و پول، قدرت و میزان
تحصیلات خود را به رخ او بکشد.

حقوق پدر بر فرزند

و بر این اساس در شریعت اسلام برای پدر احترام
خاصی و حقوق ویژه ای در نظر گرفته شده است. در روایتی مردی از رسول خدا (ص) می
پرسد: پدر بر فرزند چه حقی دارد؟ پیامبر اکرم(ص) در پاسخ می فرماید: «لایسمیه
باسمه، ولایمشی بین یدیه، ولایجلس قلبه، ولایستسب له» او را به نام نخواند و
پیشاپیش او راه نرود و قبل از او ننشیند و موجبات ناسزاگوئی دیگران به او را فراهم
نسازد. اینها نمونه هائی از احترام است که حضرت بیان فرموده است:

1- این که او را همیشه به عنوان پدر خطاب کند و به
نام نخواند. احساس پدری نوعی احساس تکامل است و لذا هر انسانی در روزی که اولین
فرزندش متولد می شود بلکه به محض تکون او، احساس خاصی به او دست می دهد که گویا به
مرحله جدیدی از تکامل انسانی رسیده است و همین که فرزند همیشه او را به عنوان پدر
خطاب کند این احساس را در او بر می انگیزد و به او لذت خاصی می دهد بعلاوه عاطفه
پدری نسبت به فرزند نیز تحریک می شود و از این جهت نیز احساس لذت می کند.

اصولا افرادی که مقام والائی در جامعه یا در محیط
خانه دارند را نباید به نام خواند. و این نوعی احترام است که عنوان آنها مطرح شود.
ولذا خداوند متعال از این که رسول الله (ص) را به نام بخوانند نهی فرمود: «یا ایها
الذین آمنوا لاتجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا» ای کسانی که ایمان
آورده اید رسول خدا را به آن نحو نخوانید که یکدیگر را می خوانید.

یعنی او را به نام نخوانید. وقتی مردم پرسیدند: پس
چگونه شما را بخوانیم؟ فرمود: بگویید: یا رسول الله! این عنوان همیشه آنها را
متذکر خواهد کرد که او را واسطه رسیدن پیامهای خداوند بدانند نه یک انسان معمولی.
در عین حال در روایت است که حضرت زهرا سلام الله علیها نیز آن حضرت را پس از نزول
آیه یا رسول الله خطاب کرد. حضرتش را از این مطلب خوش نیامد و فرمود: این حکم برای
تو نیست، تو مرا به همان عنوان پدر بخوان که مرا بیشتر خوش می آید و خداوند نیز از
آن راضی تر است. البته این احترام درباره مادر نیز باید رعایت شود.

2- پیشاپیش او را نرود و هرگاه بجائی رسیدند و با
هم بودند، فرزند قبل از پدر ننشیند. این نهایت احترام در برخوردهای شخصی است.
معمولا این گونه احترامها را با شخصیتهای سیاسی و مذهبی و اجتماعی رعایت می کنند.
ولی بدلیل «بین الحباب تسقط الآداب» در مورد پدر و مادر رعایت نمی شود و این
اشتباه است. در روایات بسیار بر این امر تأکید دشه که این گونه احترامها در
برخوردهای شخصی باید در مورد پدر و مادر و حتی سایر نزدیکان رعایت شود و بخصوص در
مورد پدر تأکید بیشتری شده است که عاطفه و احساسات و نزدیکی زیاد نباید از عظمت و
هیبت مقام پدر بکاهد و همیشه انسان پدر را بعنوان یک موجود برتر بداند و در برابر
او خضوع و خشوع داشته باشد.

در روایاتی دیگر از رسول خدا (ص) که: «من حق
الوالد علی ولده ان یخشع له عند الغضب» یکی از حقوق پدر بر فرزند است که هرگاه او
خشمگین شود، فرزند در برابرش خشوع و فروتنی و تسلیم داشته باشد. و این مسأله مهمی
است که انسان در برابر خشم پدر مانند خشم دیگران برخورد نکند که با خشم متقابل آن
را پاسخ بگوید. رعایت این مسائل بسیار مهم و بسیار مشکل است.

3- «ولایستسب له» یعنی کاری نکند که دیگران پدرش
را ناسزا بگویند. اگرانسان بخاطر احترام پدر این مطلب را رعایت کند بطور کلی اخلاق
و رفتار او در جامعه موردپسند عامه مردم خواهد بود زیرا عامه مدرم چنین اند که اگر
از کسی بدرفتاری ببینند پدرش را ناسزا می گویند، اگرانسان حداقل بخاطر رعایت
احترام پدر رفتار خوب و مناسب داشته باشد طبیعی است که بطور کلی دارای اخلاق حسنه
خواهد بود. این مسأله نیز از ویژگی های پدر است و کمتر موردی است که افراد بددهن،
مادران را ناسزا بگویند غالبا پدر است که مورد تعرض ناسزاگویان واقع می شود زیرا
او اصل و ریشه انسان است گرچه این امر در مورد مادر نیز در روایات وارد شده است.

حقوق پدر از نظر فقهی

پدر از نظر فقهی نیز حقوق و ویژگی هایی دارد که
بعضی از آنها را متذکر می شویم:

از حقوق ویژه پدر ولایت بر فرزند غیربالغ یا سفیه
یا دیوانه است، مشروط بر اینکه سفاهت و دیوانگی بعد از بلوغ عارض نشده باشد. مادر
چنین ولایتی را ندارد پدر و جد پدری هرچه بالا رود می توانند در اموال فرزند صغیر
یا قاصر تصرف کنند البته تصرفی که به مصلحت فرزند باشد یا حداقل ضرری برای او
نداشته باشد. و همچنین ولایت دارند بر او در امر ازدواج. می توانند برای پسر صغیر
یا قاصر خود دختری را عقد کنند یا دختر صغیر یا قاصر خود را برای مردی عقد کنند
این ولایت نیز مشروط است به رعایت مصلحت او احیانا و عدم مفسده حتما.

و از حقوق ویژه پدر ولایت در امر ازدواج دختر
باکره است هرچند بالغ و عاقل باشد و سفیه نباشد البته این ولایت از نظر فقها مورد
اختلاف است بعضی بطور کلی ولایت را قائلند یعنی پدر می تواند دختر بالغ و عاقل خود
را بدون اجازه او بعقد کسی درآورد و دختر حق اعتراض ندارد و بر این امر روایاتی
دلالت کرده است و روایاتی نیز برخلاف آن دلالت دارد.

مرحوم سيد در عروه احتياط مي‌کنند که اگر چنين
عقدي صورت گرفت يا دختر رضايت بدهد و يا شوهر طلاق بدهد و همچنين اگر عقد با
موافقت دختر و بدون رضاي پدر يا جدپدري بود و حضرت امام در اين مسأله حاشيه‌اي
ندارند، معناي اين احتياط اين است که ممکن است عقد صحيح باشد ولي چون مسأله مهم
است و احتمال فساد عقد بدون رضايت دختر وجود دارد نبايد به اين عقد ترتيب اثر داده
شود احتياطا ولذا لازم است بنابر احتياط طلاق بدهند. و بعضي از فقها تفصيلي داده‌اند
و حضرت امام گرچه در تحرير الوسيله و توضيح الماسئل کسب رضايت پدر را احتياطا لازم
دانسته‌اند ولي در استفتاهائي که بعدا از محضر مبارکشان شده است به اين امر فتوي
داده‌‌اند. در دو مورد اين حق از پدر سلب مي‌شود:

در صورتيکه غائب باشد بگونه‌اي که اجازه گرفتن از
او ممکن نباشد با فرض نياز دختر به تعجيل در ازدواج.

در صورتيکه پدر بدون دليل موجهي دختر را از ازدواج
با مرديکه شرعا و عرفا کفو او است منع کند با فرض تمايل دختر. و در استفاء‌ات
اخيريه اين امر قيد ديگري اضافه شده است و آن نياز دختر است به ازدواج با فرض
اينکه بترسد اگر از اين ازدواج صرف‌نظر کند شوهر خوبي براي او پيدا نشود. (پاسدار
اسلام- شماره 1- صفحه 36)

ضمنا حق مذکور همچنانکه براي پدر است براي جد پدري
نيز مي‌باشد ولي رضايت مادر و برادر و جد مادري و امثال آن دخالتي ندارد.

و از حقوق ويژه پدر بر پسربزرگتر است که نمازها و
روزه‌هاي فوت شده او را تقاضا کند که در اين مورد نيز مادر چنين حقي را الزاما
ندارد گرچه رعايت چنين امري در مورد ما در نيز خوب است و بعضي از فقها به آن فتوي
داده‌اند، بعضي نيز احتياط مي‌کنند و حضرت امام نيز در تحريرالوسيله احتياط مستحب
دارند و همچنين خوب است اين احتياط را فرزندان ذکور غير از پسر بزرگتر اگر او قضا
نکند رعايت نمايند.

و از ويژگي‌هاي پدر است که روزه مستحبي بدون اذن
او مکروه است يعني ثوابش کم مي‌شود بلکه احتياط در ترک است. و اگر موجب اذيت او باشد
بلحاظ شفقت و دلسوزي، روزه باطل و حرام است که البته اين حکم در مورد ايذاء مادر
نيز صدق مي‌کند واگر روزه مستحبي موجب ايذاء مادر باشد که از روي دلسوزي منع کند
روزه باطل است و رعايت نهي غير شفقي مادر نيز خوب است ولي اجازه او شرط نيست يعني
اگر او اطلاع نداشته باشد اشکالي ندارد و اما اذن پدر به احتياط مستحب خوب است
رعايت شود يعني بهتر است بدون اطلاع او روزه مسحبي نگيرد مگراينکه بداند او راضي
است.

پدر از نظر احکام شرع ويژگي‌هاي بسياري دراد که
متأسفانه بابي در فقه به اين امر اختصاص داده نشده است که همه حقوق پدر يا حقوق
والدين در يک جا جمع آوري شده باشد. مثلا يکي از آن احکام اين است که هيچ‌گاه پدر
را بخاطر قتل عمدي فرزند قصاص نمي‌کنند و فقط ديه بر او واجب است و همچنين کفاره
قتل بايد بپردازد حتي اگر پدر کافر باشد و فرزند او مؤمن قصاص جايز نيست ولي مادر
اگر فرزند خود را عمدا بکشد قصاص مي‌شود و همچنين حد قذف در مورد پدري که فرزندش
را قذف کند جاري نمي‌شود. قذف بمعناي تهمت زدن به زنا يا لواط است. اگر کسي ديگري
را چنين تهمتي بزند و نتواند آن را شرعا ثابت کند. متهم حق دارد از او شکايت کند و
مطالبه اجراء حدقذف بنمايد. حدقذف هشتاد ضربه شلاق است. و از اين حکم استثناء شده
است قذف پدر فرزند او همچنين اگر مرد همسر خود را قذف کند و او فوت کرده و وارثي
بجز فرزند او قذف کننده نداشته باشد که دراين صورت نيز فرزند نمي‌تواند مطالبه
اجرا حد بر پدر خود به خاطر مادرش بکند. البته چنين پدري تعزير مي‌شود به خاطر
گناهي که مرتکب شده نه به خاطر گناهي که مرتکب شده نه بخاطر حق فرزند. ولي چنين
حکمي در مورد مادر نيست واگر مادر فرزندش را قذف کند حد جاري مي‌شود.

و همچنين در مورد شهادت که مشهور ميان فقها اين
است که شهادت فرزند عليه پدر پذيرفته نيست چه در امور مالي و چه در حدود و جنايات
و حضرت امام دام‌ظله در تحرير، پذيرفتن شهادت او را مشکل دانسته و فرموده‌اند «فيه
تردد» اين حکم نيز در مورد مادر نيست.

و همچنين از ويژگي‌هاي پدر اين است که ميان او و
فرزند رباي معاملي جايز است هر کدام مي‌توانند جنس ربوي را به بيشتر يا کمتر آن
بديگري بفروشند ولي اين معامله با مادر مانند ساير افراد جايز نيست؛ البته اين حکم
در مورد زن و شوهر نيز صادق است.

و از ويژگي‌هاي پدر است که قسم فرزند با منع او
صحيح نيست يعني اگر فرزند قسم بخورد که کاري را انجام دهد يا ترک کند اگر پدرش او
را از قسم خوردن منع کند، قسمش منعقد نمي‌شود و اگر مخالفت آن کند کفاره‌اي ندارد
بلکه اگر قسم بخورد و پدر مطلع شود مي‌تواند قسم او را فسخ نمايد. و اثر آن از بين
مي‌رود و اين امر اختصاص ندارد به فرزندي که تحت سرپرستي پدر است بلکه حتي اگر
مستقل باشد. و از اين بالاتر اينکه اگر فرزند بدون اطلاع پدر قسمتي بخورد- بازهم
به فتواي حضرت امام دام ظله- قسمش منعقد نيست و بايد رضايت او را تحصيل نمايد بلکه
اگر مطلع شد ولي ساکت ماند نه رضايت داد و نه آنرا منع کرد باز هم قسم او صحيح
نيست و اثري بر آن مترتب نيست گرچه در اين دو صورت احتياط مستحب اين است که مخالفت
قسم نکند واگر کرد، کفاره بدهد و مسأله اخلاقي است ولي فتواي حضرت امام در
تحريرالوسيله همان است که ذکر شد. البته در نذر فرزند اجاز پدر شرط نيست. ادامه
دارد

 

/

فضیلت انسان بر سایر مخلوقات

اسلام، مکتب انسان سازی

قسمت دوم

حجت الاسلام محمد حسن رحیمیان

فضیلت انسان بر سایر مخلوقات

انسان با برخورداری از توانها و استعدادهای ویژه
ای که خداوند بدو اعطاء فرموده است نقش عمدهای در ساختن و پرداختن خویش دارد و در
حالی که هریک از موجودات دیگر، آن چیزی است که ساخته شده است، انسان آن چیزی است
که خودخواهان و سازنده آن است. و همین ویژگی ها است که انسان را در مرتبه
متکاملتری از وجود قرار داده و موجب فضیلت و برتری انسان بر سایر جانداران می
باشد.

توضیح مطلب آنکه موجودات بی جان یعنی جامدات،
هیچگونه نقشی در تکامل خویش ندارند و اگر تکاملی پیدا کنند، فقط تحت تأثیر عوامل
برونی است.

گرچه هر جمادی نیز باید زمینه تکاملی را که پیدا
می کند در خود داشته باشد ولی فعلیت یافتن آن استعداد، صرفا تحت تأثیر عوامل برونی
است و هیچگونه نشانی از فعالیت جمادات در جهت رشد خویش دیده نمی شود و اگر هم نوعی
تلاش در آنها وجود داشته باشد در دسترس علم و اطلاع ما نیستند.

اما در موجودات جاندار، مجموعهای از تلاش ها در
جهت دفع آفات و جذب نیازهای حیات و تولید مثل مشاهده می شود ولی این تلاش ها در
مجموعه جانداران متفاوت است؛ گیاهان دفع و جذب و تولید مثل دارند ولی تلاش آنها در
جهت این امور به حکم نوعی جبر طبیعی انجام ی گیرد و این تلاش نه از روی آگاهی است
و نه در اثر شوق و میل یا به خاطر ترس و بیم. و فعالیتی که گیاه در این جهت انجام
می دهد مانند آثاری است که از جمادات مانند سوزاندن آتش ناشی می شود و هر دو نه از
روی آگاهی است و نه مبتنی بر خواست و اراده آنها.

و اما حیوانات، گذشته از نیروهای طبیعی مشترک با
گیاهان، دارای حواس ظاهری پنجگانه و میلها و کششهای ویژه ای هستند که با کمک آنها
به طور فعالتر و گسترده تر، موجبات ادامه حیات خود را فراهم می کنند.

حیوان با برخورداری از این ویژگی ها از نوعی شعور
و آگاهی برخوردار بوده و در حقیق تلاش های آن در جهت ادامه و رشد حیات خویش همراه
با آگاهی از خودو محیط خود و نشأت گرفته از میلهای شعوری آنان است.

و در عین حال کارها و حرکات حیوان تابع خواست آن
است و اگر نخواهد، کاری را انجام نمی دهد ولی خواست آن، چیزی جز میل و کشش غریزی
اش نیست و همین که طبیعت و عریزه نسبت به چیزی تحریک شد، به دنبال آن، خواستن و
حرکت به سوی آن چیز انجام می گیرد. حیوان غذا را می بیند یا با دیگر حواسش احساس
می کند و لذا میل و غریزه گرسنگی اش تحریک و بسوی غذا کشیده می شود ولی از آن جا
که در حیوان نیروی بازدارنده ای که کششهای غریزی را بی اثر و کنترل کند، وجود
ندارد، طبعا قدرت مقاومت در برابر آنها را نداشته و کنترل کند، وجود ندارد، طبعا
قرت مقاومت در برابر آنها را نداشته وهمواره مقهور خواسته های طبیعی خود بوده و از
ویژگی انتخاب و آزادی درخواسته و عمل محروم است.

و نتیجه آنکه نقش حیوان در صیانت و رشد خود،
«آگاهانه» است ولی «آزادانه» نیست و هرچه را انجام می دهد فقط به حکم غریزه ودر
چهارچوب محدود آن است و نه می تواند خارج از این چهارچوب حرکت کند و نه در ان
چهارچوب از آزادی در انتخاب برخوردار است و به همین جهت است که قابلیت تکلیف
ندارد.

آزادی انسان

ولی انسان علاوه بر آن حواس و کشش ها دارای مجموعه
ای از قوا و استعداد ها ومیل هایی است که با شکوفایی آنها از حیوان متمایز و نقش
وی در تعیین سرنوشت و رشد وکمال خویش، هم «آگاهانه» است و هم «آزادانه» و
انتخابگرانه.

هر انسانی به هنگام تولد یک حیوان بالفعل است و یک
انسان بالقوه و به تعبیر روشن تر، شخص انسان به عنوان مجموعه ای از ویژگی های جسمی
و جهاز بدنی و غرایز حیوانی قبل از تولد شکل گرفته و به صورت یک حیوان بالفعل
همچون حیوانات دیگرمتولد می شود ولی شخصیت انسانی که همان حقیقت انسان است، در
آغاز به صورت مجموعه ای از استعدادها و نیروها در او تعبیه شده است که اگر شرایط و
مقتضیات رشد و شکوفائی آن استعدادها و قوا که بسان بذری در نهاد انسان قرار داده
شده اند فراهم وموانع برطرف گردد، تدریجا فعلیت می یابند و بدینسان است که کلیه
زمینه های مناسب برای انسانیت انسان و شخصیت او در هر شخص انسان قرار داده شده و
هدایت های تکوینی و تشریعی نیز برای او فراهم گردیده و از این به بعد خود انسان
است که باید آگاهانه و آزادانه، هدف خویش را در زندگی انتخاب و به سوی آن گام
بردارد تا به شخصیت انسانی خود دست یابد.

«انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه
سمیعا بصیرا- انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (انسان / 2 و 3)

ما انسان را از نطفه ای ممزوج آفریدیم تا او را
بیازمائیم پس او را شنوا و بینا ساختیم بی گمان ما راه را بدو نمودیم و این خود
انسان است که یا سپاسگذار نعمت الهی است و یا کفران کننده و پوشاننده آن.

آزادی، دستاورد عقل و اراده

انسان با برخورداری از نیروی عقل و بازوی اجرائی
آن یعنی اراده می تواند میل ها و کشش های حیوانی خود را مهار، تعدیل و در صورت
لزوم خنثی کند و با تعقل و تفکر در مصالح دیرپای خود و ارزیابی و مقایسه بین جاذبه
های طبیعی و امور دیگری ک در سرنوشت و تأمین آن مصالح نقش دارند جانب رجحان را
برگزیده و به قدرت اراده خویش آن را به کار گیرد.

پس ازادی انسان و برخورداری او از ویژگی انتخابگری
ناشی از نیروی عقل و اراده است و همین ویژگی برجسته است که به انسان، قابلیت تکلیف
بخشسیده و از او موجودی که خود مسئول سرنوشت خویش است، ساخته و با رفتار و کرداری
که برای خود برمی گزیند، شخصیت واقعی خود را ترسیم وموجبات شقاوت یا سعادت خویش را
فراهم کرده و شایسته پاداش و ثواب یا سرزنش و عقاب می گردد. به خاطر همین زمینه
تکوینی است که قوانین تشریعی و در پی آن پاداش ها و عقابها فقط در مورد انسان
جریان یافته است چرا که جانداران دیگر همچون :

گرگ گرسنه، چو صید یافت نپرسد                            که این شتر صالح است
یا خردجال

و انسانهایی که همچنان در حیوانیت و زندگی خاکی
زمینگیر هستند نیز چنین منطقی دارند که ماهندوانه را برای خنکی می خوریم، کاری به
حلال و حرام بودن آن نداریم! لکن گرگ اگر هم شتر صالح را بخورد قابل سرزنش نیست
چرا که نه قدرت تشخیص دارد (عقل)  نه توان
مهار کردن میل خویش (اراده) و فقط زر نرده های قفس و … است (عامل خارجی نه
درونی) که می تواند او را از کاری که نباید، بازدارد و در حقیقت یا باید اسیر
امیال و غرایز خود باشد و یا اسیر قفس آهنین، و انسان نیز اگر ابعاد ویژه انسانی
اش به فعلیت و شکوفائی نرسد، همان حیوان است که امیال حیوانی او را فقط در پشت
میله های زندان و استفاده از عامل زور می توان مهار کرد با این تفاوت که انسان می
تواند با قدرت عقل و اراده از درون خود را آزاد کند و در این صورت دیگر نیازی به
عامل زور برای مهار او نیست و به همین دلیل و به خاطر برخورداری ازهمین توان درونی
است که انسان اگر آن را به کار نگرفت و همچنان در حیوانیت خویش و اسارت میل های
حیوانی باقی می ماند از حیوان پست تر وراه گم کرده تر است و سزاوار نکوهش و عقاب.

ولقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن والانس، لهم قلوب
لایفقهون بها ولهم اعین لایبصرون بها ولهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل
هم اضل». (اعراف/ 179)

همانا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم.
(سرانجام راهشان جهنم است) چرا که قلب دارند ولی با آن فهم نمی کنند، چشم دارند
ولی با آن نمی بینند و گوش دارند و با آن نمی شنوند؛ اینان همچون چهارپایانند بلکه
راه گم کرده تر.

وسعت و عمق آگاهی انسان

حواس ظاهری مانند بینایی و شنوایی درحیوانات هم
وجود دارد و چه بسا در بسیاری از انواع حیوانات این حواس به مراتب نیرومندتر از
انسان است ولی کاربرد و آگاهی حاصل از این حواس از چهار سو محصور و محدود است:

1- سطحی است 2- فردی و جزئی است 3- از دایره منطقه
و محیط زیست تجاوز نمی کند 4- دربرگیرنده گذشته و آینده نیست و فقط وابسته به زمان
حال است. و اگر هم انواعی از حیوانات، حرکتی خارج از این محدوده داشته باشند مثل
ساختن خانه و ذخیره سازی در زنبور و مورچه، این حرکت غیرآگاهانه و به فرمان غرایز
طبیعی است ولی انسان:

با برخورداری از نیروی عقل و به کارگیری آن: 1-
آگاهی های سطحی را تعمیق می بخشد و به درون اشیاء و روابط بین آنها دست می یابد

2- از آگاهی فردی و جزئی به قوانین کلی و عام می
رسد.

3- گذشته از آگاهی نسبت به منطقه و محیط زیست خود
آگاهی های خود را به خارج از محیط خود بسط می دهد.

4- علاوه بر آگاهی عمیق از وضعیت موجود آگاهی خود
را برگذشته و آینده خود و جهان گسترش می دهد.

5- از تنگنای محسوسات فراتر رفته و حقایقی که بطور
کلی از دسترس حواس خارج است را کشف و به شناخت ماوراء طبیعت دست می یابد.

پس نیروی عقل می تواند از یک سو انسان را از نظر
آگاهی و شناخت نسبت به خود و جهان و درک حقایق هستی به قله کمال برساند و او را در
بلندای آسمان ماوراء طبیعت به پرواز درآورد و از سوی دیگر با کمک «اراده» زنجیرهای
اسارت انسان را از سلطه ازاد و برخوردار از حق «انتخاب» بسازد و بدین گونه است که
تفاوت و تفاضل اساسی بین انسان و حیوان به وسیله نیروی عقل تحقق می پذیرد و بر عکس
اگر انسان این نعمت ویژه الهی را کفران کرده و با ضایع کردن و مهمل گذاردن آن در
حضیض وابستگی های مادی واسارت غرایز حیوانی باقی ماند این تفاضل و تفاوت نیز معکوس
می شود و:

«ان شرالدواب عندالله الصم البکم الذین لایعقلون».
(انفال- 22)

بدترین جانوران نزد خدا انسانهائی هستند که نسبت
به شنیدن و گفتن حقایق کر و گنگند، چرا که عقل خویش را به کار نمی گیرند. ادامه
دارد

 

/

کدورت قلب در اثر گناه

شرح دعاي ابوحمزه ثمالي

قسمت دوازدهم

آيت الله ايزدي نجف آبادي

کدورت قلب در اثر گناه

«يا غفار بنورک اهتدينا و بفضلک استغنينا و بنعمتک
اصبحنا و امسينا ذنوبنا بين يديک نستغفرک اللهم منها و نتوب اليک».

ترجمه: اي آمرزنده! تنها به نور تو راه يافتيم و
هدايت شديم و تنها به فضل تو بي‌نياز گشته‌ايم. به نعمت تو شب را به روز و روز را
به شب رسانديم و اين در حالي است که گناهانمان در پيش روي تو است که پرودگارا از
تو خواهان امرزش آنها هستيم  و به تو
بازگشت مي کنيم.

مراتب نور

بزرگان که تحليل معناي نور کرده‌اند فرموده‌اند که
نور امري است که خود به خود ظاهر و آشکار و به پرتو آن امور ديگر ظاهر مي‌شود.
بنابراين نبايد نور را منحصر به نور حسي (مثل نور آفتاب و ماه و چراغ) دانست بلکه
در درجه اول، نور وجود حق، حقيقت نور است که خود ظاهر بالذات و به ظهور او عالم
ظاهر است. چنانچه آيه 35 سوره نور که معروف به آيه نور است مي‌فرمايد:

«الله نورالسموات و الارض» خداوند نور آسمانها و
زمين است. و همچنين بر طبق آيه 15 سوره مائده که مي‌فرمايد: قدجاء کم من الله نور
و کتاب مبين يهدي به الله من  اتبع رضوانه
سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه»- به تحقيق که سروقت شما نوري و
کتاب روشنگري آمد که خداوند بوسيله اين نور و کتاب هر که را که در راه خشنودي او
قدم برمي‌دارد، راه‌هاي سلامت را نشان داده و آنها را از ظلمتهاي کفر و شرک خارج
ساخته و وارد نور (ايمان و اسلام) مي‌نمايد.

قرآن شريف نور است و همچنين بر طبق آخر آيه مزبور
و آيه آخر آيةالکرسي که مي‌فرمايد: «ويخرجهم من الظلمات الي النور» هر علم نافع و
دين مستقيم، نور است که همين معنا نيز از آيه 122 سوره انعام استفاده مي‌شود که مي‌فرمايد:
«اومن کان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشي به في الناس کمن مثله في الظلمات
ليس بخارج منها» آيا کسي که مرده بود و ما او را زنده کرديم و نوري برايش قرار
داديم که با آن نور در بين مردم راه برود، همانند کسي است که در ظلمتها باشد و از
آن بيرون نتواند بيايد. و نيز بر طبق آيه‌اي که در سوره احزاب راجع به پيامبر
گرامي مي‌فرمايد: «و سراجا منيرا» و چنانچه از بعضي زيارات ائمه معصومين استفاده
مي‌شود وجود نبي‌اکرم و ائمه هدي همه نورند. اينها همه مراتب نورند که هر مرتبه
بنحوي در هدايت و راهنمايي ما نقش دارند.

نعمتهاي الهي و ناسپاسي ما

«تتحبب الينا بالنعم و نعارضک بالذنوب خيرک الينا
نازل و شرنا اليک صاعد ولم يزل ولايزال ملک کريم ياتيک بعمل قبيح فلا يمنعک ذلک من
ان تحوطنا بنعمک و تتفضل علينا بالائک فسبحانک مااحلمک واعظمک واکرمک مبدئا ومعيدا
تقدست اسمائک وجل ثناوک و کرم صنائعک و فعالک».

به نعمتهاي گوناگونت با ما مهرباني مي‌کني و در
مقابل ما با گناهانمان گويا با تو سرجنگ داريم. همواره خير تو به ما سرازير واز ما
بدي به سوي تو بالا مي‌رود، در گذشته و حال فرشته کريمي (کرام الکاتبين) از جانب
ما اعمال ناشايست عرضه مي‌کند ولي مانع تو نمي‌شود که ما را در نعمتها و احسانهايت
غوطه‌ور کني. سبحان الله چقدر در آغاز و انجام حليم و بزرگوار و کريم هستي.
نامهايت پاک و ثنا و ستايشت بالاتر از حد تصور و افعالت همه نيکو است.

«انت الهي اوسع فضلا و اعظم حلما من ان تقايسني
بفعلي و خطيئتي فالعفو العفو العفو سيدي سيدي سيدي».

بارالها فضل تو پرگنجايش‌تر و حلم تو بزرگتر از
اين که مرا با کار خطايم مقايسه کني (بلکه با ديده عفوت بمن بنگر) سيد من! آقاي
من! بزرگ من! از من بگذر  و مرا ببخش و
عفوم نما.

تذکر:

کدورت قلب از گناه و دنبال آوردن گناه، گناه ديگر

در بعضي از نسخه‌هاي دعاي مورد نظر در عوض کلمه «و
خطيئتي» چني آمده: «او ان تستزلني بخطيئتي» يا اينکه به لغزش واداري مرا بواسطه
خطايم. و اين مضمون که گناهي گناه ديگر و لغزش يا لغزشهائي ديگر بدنبال داشته باشد
از بعضي آيات قرآن نيز استفاده مي‌شود از آنجمله آيه 155 سوره آل عمران که مي‌فرمايد:
«ان الذين تولوا منکم يوم التقي الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما کسبوا»
بدرستيکه گروهي که از شما در روز برخورد دو جمعيت (جمعيت مؤمنين و مشرکين در روز
احد) پشت به جنگ کردند همانا که شيطان آنها را در اثر بعضي از کارهاي نادرست
سابقشان به لغزش انداخت پر روشن است آيه گوشزد مي‌کند که همان فرار از جنگ (و در
اثر آن اسلام و مسلمين و پيغمبر را به مخاطره انداختن) اثر گناههاي قبلي است.

بلکه از بعضي آيات استفاده مي‌شود که چه بسا گناه‌به
کفر  تکذيب آيات الهي مي‌کشاند. آيه 10
سوره روم مي‌فرمايد: «ثم کان عاقبة الذين اساؤا السواي ان کذبوا بايات الله وکانوا
بها يسهزؤن» پس از آن سرانجام بدکاران بدي شد و آن اينکه به آيات الهي تکذيب کرده
و آنها را به مسخره گرفتند.

و نيز از آيه 14 سوره مطففين که مي‌فرمايد: «کلا
بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون» چنين نيست که آنها گمان مي‌کنند بلکه اعمالشان
بردلشان زنگار نهاده است. استفاده مي‌شود که گناه علاوه بر آثار شومي که بر جامعه
مي‌گذارد دل را کدر و بتدريج کدورتهاي گناه همچون پرده ضخيم سياهي بر قلب کشيده مي‌شود
که هم حجاب از درک حقايق و هم هر چه بيشتر از اين قلب آلوده فکر گناه تراوش کند تا
آنجا که کم‌کم به کفر و استهزاء بحق برسد و اگر فرضا در قلب بهره‌اي از اخلاص و
ايمان بوده بتدريج محو شده و انسان به نفاق و دهن‌کجي بدستورات دين کشيده شود که
در آيه 77 از سوره توبه مي‌فرمايد: «فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما
اخلفوا الله ما وعدوه و بم کانوا يکذبون» اين عمل روح نفاق را در دلهايشان تا روزي
که خداي را ملاقات کنند برقرار ساخت؛ اين بخاطر اين است که از پيمان الهي تخلف
جستند و دروغ گفتند.

خلف پيمان

اين پيمان که در آيه فوق خاطرنشان شده يکي از
نمونه هايش همان قولي است که بعضي[1] به
پيغمبر اکرم‌(ص) دادند ک اگر خداوند بما از فضل خود بخشيد ما صدقه و احسان خواهيم
کرد و بعدا خداوند بما از فضل خود بخشيد ما صدقه و احسان خواهيم کرد و بعدا بدقولي
کردند و حتي از خود انکارنشان دادند تا آنجا که گفتد: حکم زکات جزيه‌اي بيش نيست!
و زکات را نپرداختند.

راستي چنانچه از آيه 81 سوره بقره برمي‌آيد ممکن
است گناه و تکرار و آثار آن چنان انسان را احاطه کرده مانند کرمي که از لعاب دهان
خود پيله‌ بدور خود تنيده که حصار غيرقابل رخنه بخارج آن براي خود ساخته که ديگر
بيرون رفتن نتواند و خود در ميان آن بميرد. گناهکار نيز از گناهان و آثار آنها،
حصاري سخت محيط به قلب خود ساخته که رهائي از آن نتواند و به عذاب ابدي گرفتار
بشود. آيه مورد نظر چنين مي‌فرمايد بعد از نقل قول از يهود که مي‌گفتند، عذاب بجز
چند روز انگشت شمار به ما نمي‌رسد «بلي من کسب سيئة واحاظت به خطيته فاؤلئک اصحاب
النارهم فيها خالدون» آري کسانيکه تحصيل گناه کنند و آثار گناه سراسر وجود آنها را
فرا گيرد، آنها اهل آتش و هميشه در آن خواهند بود.

«اللهم اشغلنا بذکرک و اعذنا من سخطک واجرنا من
عذابک وارزقنا من مواهبک وانعم علينا من فضلک وارزقنا حج بيتک و زيارة قبر نبيک
صلواتک و رحمتک و مغفرتک و رضوانک عليه و علي اهل بيته انک قريب مجيب وارزقنا عملا
بطاعتک و توفنا علي ملتک و سنة نبيک صلي الله عليه وآله».

پروردگارا ما را بياد خودت مشغول کن و از عذاب و
غضب خودت ما را محفوظ کن و امان ده و از بخشهاي گرانبهايت نصيبمان فرما و از
تفضلات خودت برما انعام نما و زيارت خانه‌ات و قبر پيامبرت (که درود بي‌پايانت و
رحمت و مغفرت و رضوانت بر اوباد) بهره‌مندمان ساز. چون تو به بندگانت نزديک و
آماده اجابت هستي.

«اللهم اغفرلي ولوالدي وارحمهما کما ربياني صغيرا
اجزهما بالاحسان احسانا و بالسيئات غفرانا» پروردگارا مرا و مادرم را بيامرز و
آنها را رحمت کن همچنانکه مرا از کودکيم تربيت کرده بزرگم نمودند (خدايا) در مقابل
نيکي‌هاي آنها به آنها احسان کن و با غفرانت با بديهاي آنها مقابله کن.

اثر تربيت 
والدين

خواننده عزيز شايد توجه داشته باشد که اين دو سه
جمله از دعا امتثال امر پروردگار است که در سوره بني‌اسرائيل در آيه 23 مي‌فرمايد:
«وقل رب ارحمهما کما ربياني صغيرا» که در اين آيه، بعد از اينکه دستور کمال تواضع
و فروتني نسبت به پدر و مادر مي‌دهد، مي‌فرمايد: و بگو پروردگارا پدر و مادرم را
ترحم کن همچناني که مرا که کودک بودم تربيت کرده بزرگم نمودند.

بازهم از خواننده عزيز انتظار است که کلمه
«ربياني» که در آيه مورد نظر هست و در دعا هم بکار رفته توجه کنند که بطور اشاره
لطيفه گوشزد مي‌نمايد که اگر نبود عاطفه مادران و تدبير حکيمانه پدران هيچيک از ما
تربيت نشده به رشد جسمي و روحيان نمي‌رسيديم.

اين همان ما هستيم که قدرت راندن يک مگس را از خود
نداشتيم و اگر لحظه‌اي مراقب مادران از ما دريغ مي‌شد چه بسا در کثافت خود آلوده
بوديم. شايد اينکه خداوند در سوره مريم آيه 32 از قول حضرت عيسي‌(ع) در گهواره به
بني‌اسرائيل مي‌فرمايد: «وبرا بوالدتي ولم يجعلني جبارا شقيا» خداوند مرا نيکوکار
به مادرم قرار داده و مرا جبار و ستمگر و شقاوت پيشه قرار نداده است.

چنانچه ملاحظه مي‌شود اگر کسي فرضا بهيچ کس ظلم
نکند فقط حق مادر را نشناسد همين جبار و زورگو و بدعاقبت است و اين سخن هيچ گزاف
نيست. راستي مادر که دوران حمل ما را که بگفته قرآن شريف در سوره لقمان: «وهنا علي
وهن» يعني با ضعف روي شيرخوارگي، سي ماه طول کشيده که قرآن مي‌فرمايد: «وحمله و
فصاله ثلاثون شهرا» يعني مدت حمل و از شير بازگرفتن او در سي ماه انجام گرفته، اگر
حق او را نشناسيم ستمگر همين ما هستيم. او بود که شبها بر گاهواره‌ ما بيدار نشست
تا به ما خفتن آموخت، او بود که لبخند بر دهانمان نهاد تا لبهاي ما چون غنچه گل
شکفته شد. او بود که دست ما را گرفت و پا بپا برد تا بما شيوه راه رفتن آموخت. يک
حرف و دو حرف بر زبانم بنهاد و طريقه گفتن آموخت. راستي هستي ما از هستي اوست
سزاوار است تا او هست و ما هستيم دوستش بداريم. سعدي چو خوش گفت که مي‌گويد:

چه خوش گفت زالي به فرزند خويش         چه ديدش پلنگ افکن و پيلتن

گر از عهد خرديت يادآمدي                       که بيچاره بودي در آغوش من

نکردي در اين روز بر من جفا                     که تو شير مردي و من پيرزن

در رابطه با آنچه گفته شد پيرامون تربيت پدر و
مادر از فرزند و با در نظر گرفتن فرمايش خداوند در سوره لقمان که در قسمتي از
وصيتهاي حضرت لقمان به فرزندش که مي‌فرمايد: «يا بني لاتشرک بالله ان الشرک لظلم
عظيم» اي پسرک من شرک به خدا نياور که شرک ظلم بزرگي است. خداوند پس از نقل اين
اندرز از لقمان مي‌فرمايد: «و وصينا الانسان بوالديه» تا آنجا که مي‌فرمايد: «ان
اشکرلي ولوالديک الي المصير» يعني ما هم بانسان سفارش درباره والدينش نموديم تا که
مي‌فرمايد شکر من و والدينت را بجاي آور؛ تنها به سوي من بازگشت (همه) است.

مطابق آنچه گفته شد و از همين آيه استفاده مي‌شود
حق پدر و مادر دنبال حق خداوند است. البته حق انبياء و علماء و مربياني که تربيت
ديني انسان مربوط به آنها است جز حق خداوند است. ادامه دارد

اميرالمؤمنين (ع): «اعجاب المرء بنفسه يدل علي ضعف
عقله» (بحار، ج 17، ص79)

خودپسندي انسان، دليل بر ضعف عقل و ناداني او است.

 



[1] – شخصي به نام ثعلبة ابن
حاطب.

/

هجرت مسلمانان به حبشه (2)

هجرت مسلمانان به حبشه (2)

حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی

بخش سوم

قسمت دوازدهم

دستور هجرت به جبشه به چه منظوری بود؟

دومین مطلبی که در این حدیث جلب توجه می کند
انتخاب حبشه از طرف رسول خدا (ص) برای هجرت مسلمانان بود که با اندکی تحقیق و دقت
علت این انتخاب بخوبی روشن می شود و معلوم می گردد که رهبر بزرگوار اسلام روی همان
درایت و حسن سیاست و تدبیری که داشت بهترین و سالمترین و بلکه نزدیکترین جای را
انتخاب فرمود که به قسمتی از آنها ذیلا اشاره می شود:

اول- وجود پادشاهی چون «اصحمة بن ابحر» که به لقب
سلاطین حبشه به «نجاشی» معروف گردیده و همانگونه که رسول خدا (ص) فرموده بود و
جریانات بعدی هم نشان داد پادشاهی بود که حاضر نبود درمحدوده سلطنت او بکسی ظلم
شود، و این خود بزرگترین علت این انتخاب بود، و رسول خدا 0ص) می خواست تا مسلمانان
را بجائی راهنمایی کند که با رفتن بدانجا و تحمل دشواری های زندگی در غربت و دوری
از وطن و خانه و کاشانه و خویشان، از شکنجه و ظلم مشرکان آسوده شوند و دچار ظلم و
ستم دیگری نشوند که بقول آن شاعر «از چنگال گرگی در روند و دچار گرگ دیگری شوند
…».

دوم- جاهائی که مسلمانان می توانستند  بدانجاها هجرت کنند عبارت بود از:

الف- استان های دیگر جزیرة العرب که قبائل بدوی و
اعراب در آنجاها سکونت داشتند و با سابقه ای که از آنها داریم و در جریانات سالهای
بعد از هجرت و سرایای بئرمعونه و رجیع و جاهای دیگر نشان دادند نسبت به اسلام و
پذیرفتن آئین آن حضرت و مؤمنان سخت ترین مردمان بودند، و هیچگاه حاضر نبودند
مسلمانان مهاجر را در کنار خود بپذیرند و روی روابط و علاقه های تجاری و اقتصادی
که با قریش داشتند هیچ بعید نبود که اگر مهاجرین بنزد آنها می رفتند در داد و
ستدهای سیاسی و توطئه های دیگر آنها را دست بسته تحویل مشرکان قریش دهند ….
چنانچه نمونه هائی ازاینگونه کارها و توطئه ها پس از هجرت رسول خدا (ص) بوضوح دیده
می شود. و شاید بخاطر همین خوی سخت و سنگدلی آنها بوده که قرآن کریم درباره شان
فرموده:

«الاعراب اشد کفرا و نفاقا واجدر الا یعلموا حدود
ما انزل الله … »[1]

عربها در کفر و نفاق سخت تر هستند، و شایستگی
بیشتری برای آن دارند که حدود و مرزهای آنچه را خدا فرود آورده ندانند …

و در جای دیگر فرموده:

«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولکن قولوا
اسلمنا ولما یدخل الایمان فی قلوبکم ….»[2]

عربها گفتند ایمان آوردیم بآنها بگو ایمان نیاورده
اید ولی بگوئید اسلام آورده ایم ولی ایمان در دلهای شما درنیامده ….

ب- جای دیگری که ممکن بود رسول خدا (ص) آنها را به
رفتن آنجا راهنمائی و تشویق کند کشور ایران بود، که آن هم جای امنی برای مسلمانان
نبود گذشته از دوری راه آن که برای مسلمانان مستضعف و محروم آن روز- که بیشترین
مهاجران از همین طبقه بودند- طی چنین راه دور و دراز و گذشتن از ان کویرها و
بیابانهای خطرناک و بی سروته حجاز برای آنها غیرمقدور بود.

تازه وقتی به ایران می رسیدند با یک محیط پر از
فساد اشرافیت و زندگی طبقاتی دوران ساسانیان و خفقان شدید و بیدادگری سایر
انحرافات فکری و اجتماعی مواجه می شدند که بقول معروف از چاله ای درآمده و در چاهی
می افتادند ….

مگر همین «کسری» پادشاه ایران نبود که وقتی نامه
رسول خدا (ص) بدست او رسید که او را به پذیرش اسلام دعوت کرده بود نامه آنحضرت را
پاره کرد و با کمال غرورو نخوت گفت:

«یکتب الی بهذا و هو عبدی»!

کسی که خود بنده من است به من اینگونه نامه می
نویسد …!

و سپس به «باذان» که استاندار او در یمن بود نوشت:

دو نفر سرباز بسوی این مردی که در حجاز است گسیل
دار تا او را بنزد من آرند …. و او نیز دو نفر را بمدینه فرستاد … تا آخر
داستان که انشاء الله در جای خود مذکور خواهد گردید ….

د- از جاهای دیگری که آنها می توانستند بدانجا
هجرت کنند سرزمین (حیرة) بود که آنجا نیز صرفنظر از راه دوری که داشت و همان مشکل
گذشتن از وادیهای دور و دراز و کویرهای زیاد را بدنبال داشت، آنجا نیز تحت سیطره و
استعمار ایران اداره می شد بشرحی که در تواریخ مذکور است …

هـ – و از آنجمله کشور شام بود که آنجا نیز گذشته
از دوری و بعد مسافت و مشکل گذشتن از همان وادیهای بی سرو ته حجاز محل رفت و آمد
کاروانهای قریش در فصول مختلف و بازاری بود برای فروش اجناس تجارتی مردم مکه، و
روشن بود که در چنین محلی نیز اطمینان و آسایشی برای مهاجرین وجود نداشت و ممکن
بود مشرکین قریش بکمک حاکمان شام و تاجران سودجو و پرنفوذ آنجا بتوانند آنها را به
مکه بازگردانند …

که در این جهت کشور حیرة و یمن نیز با آنجا مشترک
بودند، و آنجاها نیز محل رفت و آمد کاروانهای قریش و داد و ستد و معاملات تجارتی
آنها بود.

و- و بدین ترتیب معلوم می شود جائی نزدیکتر و
مطمئن تر از حبشه نبود و بخصوص که پادشاه آنجا «اصمحة» مردی عدالت پیشه و اصلاح
طلب بود، و از مسیحیان باایمان و دانشمند به شمار می رفت، و چنانچه برخی از اهل
تاریخ گفته اند: امدادهای غیبی هم کمک کرد و هنگامی که نخستین گروه از مهاجرین
برای سفر به حبشه به کنار دریای احمر رسیدند یک کشتی به گل نشسته بود و هنگامی که
آنها رسیدند از گل بیرون آمد و هر کدامیک از آنها توانستند با پرداخت نصف دینار
کرایه خود را با آن کشتی به حبشه برسانند.

اهداف دیگر این هجرت و دستور

در بخش اول از این قسمت قدری درباره هدف رسول خدا
(ص) و اصل موضوع هجرت در قرآن کریم بث شد و خلاصه آن شد که هدف اصلی رسول خدا
تأیید این سنت خدائی و امضاء این قانون الهی یعنی سنت هجرت بود که در میان
پیامبران دیگری چون ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام و پیروانشان نیز سابقه
داشت واین راه به روی آنها بازشده بود تا کسانی که نمی توانند آئین الهی خود را در
میان دشمنان دین یادگرفته و انجام دهند مجبور نباشند زیر شکنجه های جانکاه و تحمل
فشارهائی که غالبا طاقت آن را هم نداشتند صبر کنند و راه گریز و نجاتی هم نداشته
باشند، بلکه برای آنها و همه انسانهای مؤمن تاریخ این راه بعنوان یک قانون الهی و
دستور دینی باز و بلکه گاهی بصورت الزامی واجب است کهدین و آئین خود را برداشته و
بجای سالمتر و مطمئن تری که بتوانند آن را نگهداری کرده و از شر دشمنان آسوده
باشند بروند و آزادانه و با اطمینان به انجام اعمال دینی و مراسم مذهبی خود
بپردازندو نگران زندگی و روزی و وشع حال خود هم نباشند که سرزمین خدا فراخ و
نعمتهای الهی همه جا است و به گفته آن شاعر پارسی زبان:

نتوان مرد بسختی که در اینجا زادم                   که بر و بحرفراخ است و آدمی
بسیار

اما هدف این هجرت تنها با این مطلب بسنده نمی شد و
مورد نظر بوده که از گستردگی آن و چهره های سرشناسی که در میان مهاجرین دیده می
شود این اهداف بدست می آید …

زیرا بگونه ای که در شرح ماجرا در صفحات آینده
خواهیم خواند در میان مهاجرین افراد مستضعف و محروم و شکنجه شده ای چون عبدالله بن
مسعود که از وابستگان قبائل بود و جزء آنها نبود کمتر به چشم می خورد.

و بیشتر آنها از قبائل معروف و پرجمعیتی بودند که
مورد حمایت سران قبیله و افراد خود بودند و کسی نمی توانست به آنها صدمه و آزاری
برساند، مانند جعفر بن ابیطالب از بنی هاشم و عثمان بن عفان از بنی امیه، و
عبدالله بن جحش و زبیر بن عوام از بنی اسد، و عبدالرحمن بن عوف از بنی زهره و
دیگران که هر کدام از قبائل معروف و سرشناس قریش مانند قبائل تیم و عدیم و بنی
عبدالدار و بنی مخزوم و غیره بودند و بلکه گاهی خود آنها نیز از شخصیتهای مورد
احترام قبیله خود و یا قبائل دیگر بودند ….

و ازاین گذشته اگر تنها این موضوع مورد هدف بوده
خوب بود هنگامیکه ترس آنها برطرف می شد و جای امنی در کنار رسول خدا(ص) در غیر شهر
مکه پیدا می کردند بازگشته و به زندگی در کنار رهبر اسلام و خویشان و نزدیکان خود
ادامه می دادند، در صورتیکه همانگونه که میدانیم و در بخشهای آینده خواهیم خواند
جمع زیادی از آنها مانند جعفربن ابیطالب حدود پانزده سال در حبشه ماندند و پس از
هجرت رسول خدا (ص) به مدینه و آماده شدن محیط آزاد و اسلامی برای تعلیم و تربیت و
انجام مراسم دینی بازهم به توقف خود رد ا« سرزمین ادامه داده و تا سال هفتم هجرت
در حبشه ماندند ….

هدف عالی دیگری هم که می تواند مورد نظر قرار
گرفته باشد همان صدور اسلام و انقلاب اسلامی بکشورهای همجوار و به خصوص کشور دست
نخورده و آماده ای چون حبشه و به فرمایش رسول خدا(ص) «سرزمین صدق» که معلوم می شود
از آلودگیها و آمیزشهای منحرف و کج به دور بوده و مرد خوش قلب و با صفا و پرقدرتی
همچون نجاشی پادشاه حبشه برآن حکومت می کرده …

و این هم خود دستور و قانونی است که همه پیمبران
الهی و پیروان آنها داشته و دارند که پیام حق را به هر وسیله که می شود بگوش
جهانیان برسانند و تبلیغ کنند، و بهترین وسیله برای این کار در آن روزها همین
مسافرتها و هجرت ها بوده و همانگونه که میدانیم این هجرت از این نظر هم بسیار
موفقت آمیز بود و چنانچه می خوانیم اینان توانستند مهمترین مرکز قدرت و تصمیم گیری
حبشه یعنی قلب شخص شاه حبشه را تسخیر نموده واو را مسلمان کنند … و برای قرنها
اسلام را در سرزمین حبشه و کشورهای همجوار آن پابرجا نمایند که هنوز هم مسلمانان
زیادی در آنجا وجود دارند. بشرحی که پس از این خواهد آمد. ادامه دارد.

 



[1] – سوره توبه آیه 97

/

خاطره یک بسیجی از والفجر 10

خاطره یک بسیجی از والفجر 10

مطلبی را که در پیش رو دارید خاطره ای است مختصر
از عملیات افتخار آفرین والفجر 10 که به ارواح طیبه شهیدان این عملیات پیروزمند و
همچنین حضور مبارک کلیه دلاورمردان شرکت کننده دراین حماسه برق آسا که با ایثارگری
های خود حماسه بزرگی را آفریدند تقدیم می کنم.

آنها که جبهه رفته اند و از نزدیک با مسائل جبهه
برخورد داشته اند می دانند که روزهای جبهه چه روزهایی است و شبهای آن چه شبهائی.
با طلوع فجر فرما برپا می دند و برادرها بعد از اقامه نماز صبح، با نشاط و روحیه
ای عالی در صبحگاه شرکت می کنند و بقیه روز با تمرینات و آموزشهای نظامی و عقیدتی
به شب می رسید و شب تنها خدا می داند که دوستانش در دل سنگرها با معبودخویش چه می
کنند. کدامین زبان است که از نماز شبها و دعاهای سوزناک نصف شب آن عزیزان بتواند
چیزی بگوید و کدامین قلم است که از عهده وصف حالاتشان برآید، من به اینجا که می
رسم به خود اصلا جرأت شرح و توضیح بیشتر را نمی دهم و خجل وشرمگین قلم از نوشتن
باز می دارم.

بهرحال مدتی بود ولوله عملیات در بین بچه ا پیچیده
بود. همه ذوق می کردند و لحظه شماری، بالاخره موعد مقرر فرا رسید و فرمانده گردان
ما چند روز قبل از عملیات سخنرانی جالبی 
ایراد کرد، ایشان چنان حرف می زد که گوئی مالک اشتر حرف می زند. فرماند می
گفت برادرها وظیفهما امروز مقاومت و تلاش برای حفظ اسلام و قرآن است و من فرمانده
شما نیستم بلکه فرمانده شما پسر فاطمه، مهدی موعود است.

فرمانده از حماسه حسینی و ایثار و فداکاری های
سقای کربلا می گفت. بچه ها همان بچه های عاشق و عارف، بطورعجیبی گریه می کردند،
فضا آنقدر روحانی بود که من چنان فضائی را در عمرم سراغ ندارم، پس از سخنرانی
فرمانده بچه ها یک صدا فریاد زدند: «فرمانده آزاده آماده ایم، آماده».

روزها می گذشت و انتظار بچه ها آرام آرام به سر می
آمد، شب عملیات فرا رسید، در آن شب ظلمانی و سرد، با توکل بر خداوند راهپیمائی
شروع شد، فرمانده هر از چندی تذکر می داد که برادرها ذکر خدا را فراموش نکنید،
چنان تاریک شب بر منطقه مستولی شده بود که اگر دست همدیگر رارها می کردیم گم می
شدیم. با زحمت فراوان قلعه مرتفعی را بالا کشیدیم و به طرف دره روانه شدیم. پائین
دره رودخانه «سیروان» قرار داشت باید شیب تندی را پشت سر می گذاشتیم و به رودخانه
می رسیدیم مقداری از راه را طی کرده بودیم که باران شدید و مه غلیظ ک جز رحمت
خداوندی و حکمت الهی نمی توانست باشد شروع شد، باد سرد باران را بر سر و صورت ما
می کوبید کاملا خیس شده بودیم، زمین گل شده بود و بهمین خاطر به زحمت ادامه مسیر
می دادیم. حدودا 2 ساعت به صبح مانده به رودخانه سیروان رسیدیم برادران خود را با
قایق به آن طرف رودخانه رساندند و در اینجا بنده به علت سرمای زیاد و بدن خیس که
تقریبا بی حس شده بودم از ادامه راه بازماندم لذا در همان کنار رودخانه خوابیدم،
بالاخره صبح شد و چون ما از طریق خشکی که در پیش رو داشتیم به علت دید دشمن نمی
توانستیم راهمان را ادامه دهیم به همراه چند تن از برادران توسط قابق به محل دیگری
رفتیم تا از آنجا به روستائی بنام «مردین» که قبلا بعنوان «مقر قبل از عملیات» ما
مشخص شده بود که در دامنه کوهی بلند قرار داشت برویم. ظهر به آنجا رسیدیم و باید
خود را مستقیم از کوه بالا می کشیدیم تا به مقر می رسیدیم. پس از خشک کردن لباسهایمان
و صرف نهاری مختصر در آن هوای آفتابی شروع به بالا رفتن از کوه کردیم کوه بلندی
بود و صعود از آن مشکل، مقداری که از کوه بالا رفتیم در کنار چشمه ای گوارا وضو
گرفته و نماز را اقامه کردیم سپس راه را ادامه دادیم. تقریبا نزدیک غروب آفتاب بود
که به بچه های گردان رسیدیم همه آماده بودند و آماده تر می شدند برای عملیات. بند
که بسیار خسته شده بودم، کناری نشستم و به جمع این عزیزان خیره شدم خدایا چه منظره
ای روحانی و باصفا، همه شاد و خندان، لحظاتی بعد به نماز ایستادیم و پس از اقامه
نماز قرار بر این شد که حرکت کنیم. پایگاه های دشمن در پشت مقر ما قرار داشت. راه
افتادیم و طبق فرمان می بایست ساعت 2 بامداد بر قلب سیاه سپاه دشمن بزنیم، بچه ها
ذکر می گفتند و ارام و بی صدا به سوی دشمن حرکت می کردند، به فکر عملیات بودیم
چطور می شود، خدایا کمکمان کن همه دعا می کردیم. ساعت 55/1 دقیقه را نشان می داد
که نیروها پشت سیم خاردار و موانع و میدانهای مین دشمن رسیدند، آرام و بامهارت
سیمها قطع شد وبچه ها بر قلب دشمن یورش بردند وقتی از بی سیم می شنیدم که فلان
پایگاه آزاد شد نمی دانستم با چه زبانی شکر خدا را به جای آوریم.با کمترین تلفات
تمامی پایگاه های دشمن فتح شدو دشمن بی خبر از همه جا که غافلگیر شده بود اصلا
نمیدانست چه کار کند. به همراه فرمانده گردان به یک یک پایگاه ها سر می زدیم،
برادرها با شادی و شعف در سنگرهای فتح شده پاسداری میدادند و برخی در سنگرهای فتح
شده پاسداری می دادند و برخی در سنگرهای بعثیون کافر مشغول نماز و راز و نیاز
بودند. وارد سنگری شدیم که فرمانده یکی از گروهانها در آنجا بود جنازه ای در وسط
سنگر بود و روی آن پتوئی کشیده بودند پرسیدم عراقی است؟ گفت نه، زخمی شده، از بچه
های خودمان است. فرمانده گروهان با شادی تمام از شجاعت و دلاوری بچه ها تعریف می
کرد، خواستیم بلند شویم و به پایگاه های دیگر هم سربزنیم که فرمانده گردان به بنده
گفت این جنازه، جنازه برادر فرمانده گروهان است که شهید شده و من با دیدن چنین
روحیه ای نمی دانستم چه بگویم و فقط ساکت شدم و به فکر فرو رفتم. صبح شد روبروی
شهر حلبچه رسیدیم وقتی با دوربین نگاه می کردیم نیروهای عراقی را میدیم که با چه
هراس و سراسیمگی و وحشتی این طرف و آن طرف می رفتند. دشمن به فکر دفاع از شهر
افتاده بود ولی چون شهر در حال محاصره شدن بود چاره را در ترک شهر دید اما چقدر
ددمنشی و وحشیگری، زیرا به هنگام ترک شهر چگونه آن را تخریب می کردند.

بعد از ظهر یکی از روزها فرمان پیشروی به طرف
حلبچه به ما داده شد. به نزدیک حلبچه رسیدیم و گروهی از بچه ها را برای پاکسازی
شهر و مطمئن شدن از نبود دشمن به داخل شهر فرستادیم عصر بود که وارد شهر شدیم مرد
و زن، پیر و جوان وکودک همه لباسهای نو پوشیده و خوشحال و خندان به استقبال ما
آمدند. صلوات می فرستادند و تکبیر می گفتند، شهر را شور و شعف عجیبی فرا گرفته
بود، شهر یکپارچه جشن و سرور بود، شادی از در و دیوار شهر می بارید …. اما کاش
فردا نمی آمد! و آن مصیبت عظمی را نمی دیدیم.

فردای آن روز حوالی ظهر بود که هواپیماهای دشمن بر
فراز شهر ظاهر شدند و چندین نوبت شهر را بمباران کردند هنگام عصر که شد هواپیماهای
دشمن کثیف مجددا پیدا شدند اما … این بار با سلاح شیمیائی … نیروهای ش. م.
رسریعا اعلام خطر کردند و گفتند شهر را ترک کنید زیرا دشمن شهر را بمباران شیمیائی
در سطح وسیعی کرده است. مردم فوج فوج از شهر خارج می شدند. صحنه عاشورا جلو
دیدگانم مجسم شده بود جنازه هائی را می دیدم ک در راه افتاده بودند کودک، زن، پیر،
جوان. دیگران در غم عزیزان خود می گریستند چه غوغائی، خدایا چگونه بگویم، الهی چه
بگویم، خدایا من وظیفه خود می دانم که این پیامی که در قلب دارم بگوش دیگران
برسانم ولی تو خود دیگران را یاری بنما که از نوشته های قاصر و نارسای ما آنچه حق
مطلب است را فرا بگیرند و به دیگران برسانند.

چه صحنه ای بود خدایا! بزرگ و کوچک ماتم زده، پس
چه شد حلبچه دیروز، خدایا آیا خوای می دیدم؟ نه واقعیت بود، واقعیتی بسیار تلخ،
زمین و زمان سوگوار بود، ای جنایت بجز از شقی ترین افراد روی زمین از کسی ساخته
نیست زنی را دیدم که فرزندی در آغوش داشت و می گفت سه فرزند دیگرم داخل شهر مانده
اند و آواره و حیران این طرف و آن طرف می رفت، متأسفانه کسی کاری از دستش ساخته نبود.
در گوشه ای مرد قوی هیکلی را دیدم که مثل طفلی مادر مرده آنچنان گریه می کرد که دل
را کباب می نمود، آنطرف تر کودکی را دیدم که در آغوش یکی از برادران رزمنده جان می
داد و از پدر و مادرش خبری نبود.

چه صحنه ای بود خدایا! تنها صدائی که از فوج جمعیت
بلند می شد ضجه و ناله مردم بلند که دل سنگ را آب می کرد … دیگر قادر نیستم چیزی
بگویم فقط این را بگویم که دنیا تا کی می خواهد چشم و گوش خود را ببندد و تا کی می
خواهد اهد قتل مظلوم بدست ظالم باشد.

الهی ما را فقط برای حق زنده بدار و در راه حق
یاریمان ده و آخرالامر در راه حق بمیران که زندگی بدون احقاق حق برای ما معنی
ندارد. والسلام رزمنده ای بسیجی

 

/

انبساط در شکوي و دعا

«تجلي عرفان از مناجات ماه شعبان»

انبساط در شکوي و دعا

قسمت يازدهم             ايت‌الله
محمدي گيلاني

تعبيرات اعتراض نما در قران و مناجات

تعبير موهم اعتراض در مناجات مورد شرح

ايهام اعتراض در تعبير موساي کليم عليه‌السلام که
در قرآن آمده

تعبير رسول الله صلي الله عليه‌وآله وسلم: «الي من
تکلني …؟» که موهم اعتراض همراه با شکوه است، انگار مي‌خواهد عرض کند که مقتضاي
شئون ربوبي اين نيست که بدان مبتلا شده‌ام.

هجر جميل و صفح جميل و صبر جميل که در قرآن آمده،
معني اجمالي آنها، و اينکه صبر جميل منافاتي با شکواي بخداوند متعال ندارد

انبساط در شکوي و دعا از لطيف‌ترين احوال
صاحبدلاني است که وارسته از خوف و رجايند.

بسط خدايتعالي که رفيع الدرجات است تا بمرحله
استقراض «من ذالذي يقرض الله؟»

معناي انبساط يعني در عين حفظ ادب عبوديت بدن
پيرايه رجاء و خوف

ابتهال و ضراعت کردن و براين طراز است قول موسي
عليه‌السلام: «اتهلکنا بما فعل السفهاء» و قول رسول الله صلي الله عليه و آله
وسلم: «الي من تکلني؟» ترک شکوي به خداوند متعال، عصيان است حديث: «يا موسي اطلب
مني ولو ملحداً‌لعجينک»

استهلک انبساط در بسط شهود حقتعالي.

قوله: «الهي لو اردت هواني لم تهدني ولو اردت
فضيحتي لم تعافني الهي ما اظنک تردني في حاجة قد افنيت عمري في طلبها منک الهي فلک
الحمد ابدا دائما سرمدا يزيد ولايبيد کما تحب و ترضي الهي ان اخذتني بجرمي اخذتک
بعفوک وان اخذتني بذنوبي اخذتک بمغفرتک و ان ادخلتني النار اعلمت اهلها اني احبک».

الهي اگر خواريم را مي‌خواستي هدايتم نمي‌فرمودي،
و اگر مي‌خواستي که رسوا شوم، اين همه آثار و اسباب رسواانگيز از من نمي‌زدودي، اي
خدايم هرگز بتو اين گمان را ندارم که در حاجتي که عمرم را در طلبش نابود ساختم ردم
فرمائي، الهي حمد و ستايش بي‌نهايت و دائم و هميشگي از آن تست، که همواره در فزوني
است و فنا نمي‌پذيرد آنگونه که دوست داري و مي‌پسندي، اله ياگر مرا بجرمم بازخواست
فرمائي، من از تو پرسش مي‌کنم ه عفوت کجاست، و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه فرمائي
من از تو خواهم پرسيد که مغفرت و پرده‌پوشي تو کجاست؟ و اگر مراد در آتش افکني من
به همه دوزخيان خواهم اعلام کرد که دوستدار توام!

اعتراض يا انبساط؟

حقيقت دعاء چنانکه قبلاً اشاره نمودم، جلب توجه
مدعو بسوي دعا کننده است که نيازمنديهاي او را به رحمت وعنايت خويش روا سازد، و
طبيعي است که قوام چنين حقيقتي، ضراعت و لا به در هيئت شايسته است، يعني عبارتي که
بوسيله آن  عرض حاجت مي‌گردد علاوه بر منزه
بودنش از ايهام طلبکاري از خداوند متعال و از ايهام تشاجر و طرح دعوي، و تجهيل و
مثل اين امور، بايد در زي و هيئت ادبي شايسته مقام ربوبي باشد، و تعبيري باشد رحمت‌انگيز
و عنايت‌خيز و گرنه، دعاء و تضرع نيست بلکه اقامه دعوي و طرح مخاصمه برمدعو است
«والعياذ بالله».

لزوم مراعات شايسته‌ترين ادب، نه فقط هنگام دعاء و
عرض حاجت است، بلکه در همه اذکار و مکالمه و خطاب با او سبحانه و تعالي وظيفه‌اي
است بديهي و بنده‌اي که في الجمله عارف به مقام پروردگار کريم است اين وظيفه را به
روشني درک مي‌نمايد، همانگونه که وجود خورشيد را در روز روشن درک مي‌کند، ولي در
فقره اخير که در اين مقاله از مناجات مورد شرح ذکر نموديم موهم خلاف توقع است زيرا
اين تعبيرات: «الهي اگر مرا بجرمم مؤاخذه فرمائي، من از تو مي‌پرسم عفوت کجا است
… بدوزخيان خواهم اعلام کرد که من دوستت دارم!» ايهام دارد که دعا کننده به
مقابله مدعو برخاسته و در قبال مؤاخذه باريتعالي او نيز حضرتش را مورد سؤال از
عفوش قرار مي‌دهد، و در قبال مؤاخذه برذنوب، او نيز خواهد پرسيد که ستاريت و
غفاريتش کو؟! و اگر او را در دوزخ اندازد، خواهد به دوزخيان اعلام کرد که او خداي
تعالي را دوست مي‌دارد و معذلک اين دوست بوده که به دوزخش درافکنده که با شأن دوست
چنين عملي تناسب ندارد! و نظير اين ايهام در کثيري از دعوات است خصوصاً در دعاء
کميل بن زياد است که با آن آشنائي داريم.

و مهمتر از ادعيه وارده از معصومين عليهم السلام
که در معرض ايهام مذبور بعضي از آنها واقعا، ورود اين ايهام به برخي از مکالمات
موساي کليم علي نبينا واله وعليهم السلام که در قرآن آمده مي‌باشد:

«واختار موسي قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما
اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل واياي اتهلکنا بما فعل اسفهاء منا ان
هي الا فتنتک تضل بها من تشاء و تهدي من تشاء انت و لينا فاغفرلنا و ارحمنا وانت
خيرالغافرين». (سوره اعراف- آيه 155)

موسي هفتاد مرد از قوم خويش برگزيده بود براي رفتن
بميقات و گرفتن الواح تورارت (و قوم برگزيده بمکالمه خدايتعالي با موسي قانع نشدند
و تقاضاي رؤيت خداي سبحان را نمودند) پس هنگامي که رجفه صاعقه آنان را گرفت و هلاک
شدند، موسي عرض کرد پروردگارا اگر مي‌خواستي آنان را و مرا قبلا هلاک مي‌نمودي،
آيا بجهت عصيان گروهي از سفهاء، ما را هلاک مي‌کني؟! نيست اين هلاکت و عذاب مگر
امتحانت که هر که را مي‌خواهي بدينوسيله گمراه مي‌کني و هرکه را مي‌خواهي هدايت مي‌فرمائي،
تو ولي امر مائي، بر ما رحمت و مغفرت آر، چه فقط توئي که بهترين آمرزندگاني.

تعبير: «لوشئت اهلکتهم من قبل واياي اتهلکنا بما
فعل السفهاء منا» موهم اعتراض است و کليم الله تعالي مي‌خواهد عرض کند که
پروردگارا وجود همه امور از مشيت ازلي تو نشأت مي‌گيرد و از اين رو، قبلا اگر مي‌خواستي
آنان و مرا هلاک مي‌فرمودي که در اين صورت از بني‌اسرائيل تهمتي مربوط بهلاکت اين
گروه متوجه من نمي‌شد وانگهي از شئون ربوبيت و رحمتت نيست که بجهت تبهکاري تعدادي
از سفيهان، مارا هلاک و نابود سازي؟!

اين مواخذه غيرمنتظره جز امتحانت نيست که با اين
گدازندگي، خالص را از ناخالص جدا مي‌کني، گروهي را گمراه و گروهي را از نعمت هدايت
برخوردار مي‌نمائي، چنانکه ملائکه عرض کردند: «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک
الدعاء»

و حاصل آنکه، نفس تعبير مذکور با قطع نظر از همه
جهات ديگر، چنين ايهام مي‌کند که گوينده، طرف خطاب خود را در سطح همطراز خود
انگاشته و حشمت و جمال و جلال او را ناديده گرفته، بدون هيچ خوف و رجائي، با او به
سخن پرداخته و دل خالي کرده و فعل و حادثه واقع شده را ارزيابي نموده، و نظر خود
را در اين زمينه عريان ابراز داشته است.

و اين ايهام اعتراض در ابتهال رسول خدا صلي الله
وآله وسلم بخداوند متعال در کنار بستان عتبه و شبيه وقتي که از طائف، سفهاء  ثقيف او را رانده بودند، بخوبي چشمگير است
چنانکه درسيره ابن هشام است: «اللهم اليک اشکو ضعف قوتي و قلة حيلتي و هواني علي
الناس يا ارحم الراحمين، انت رب المستضعفين، و انت ربي، الي من تکلني؟ الي بعيد
يتجهمني؟ ام الي عدم ملکته امري؟ … » (ج 1 ص 420)

اي خداي متعال، ناتواني، و بيچاره‌گي، و بي ارزشي
خويش را نزد مردم، بسويت شکوه مي‌آورم يا ارحم الراحمين اين توئي که پروردگار
مستضعفان و پروردگار مني، به که برگذارم مي‌کني؟ به بيگانه‌اي که از ديدار من
کراهت دارد؟! يا بدشمني که او را بر من مسلط ساخته‌اي؟!

ملاحظه مي‌فرمائيد که تعبير «الي من تکلني …»
موهم شديدترين اعتراض است و انگار که آن صاحب خلق عظيم مي‌خواهد عرض کند: اي
پروردگار مستضعفان و پروردگار من، شئون ربوبيت و صفت ارحم الراحميني تو چگونه مرا
به بيگانه‌اي مي‌سپارد که از من بيزار، و از ديدارم کراهت دارد؟! و چطور مرا
بدشمني که برامورم مستولي و مسلط است، واگذار مي‌کند؟! آيا رب المستضفين و رب من
که مستضعفم بايدم باينها برگذار کند؟!

اين بود توضيح اجمالي درباره توهم اعتراض ناشي از
برخي از تعبيرات وارده در قرآن مجيد و ادعيه و مناجات و مباهلات معصمومين صلوات
الله عليهم اجمعين.

ولي همانگونه که اين اشکال بعنوان «ايهام اعتراض»
عنوان گرديده است، واقعيت نيز چنين است، زيرا انبساط در شکواي الي الله تعالي و
مسئلت از حضرتش که از لطيف‌ترين حالات اولياء و عرفاء بالله تعالي است به غلط
اعتراض توهم گرديده و احياناً برخي، انبساط در شکوي و مسئلت از واهب العطايا را
سوء ادب پنداشته‌اند که چنين پنداري خود ستمگري به معارف الهي است.

هجر جميل و صبر جميل

در قرآن کريم خداي عزوجل امر فرموده رسول الله‌(ص)
را به هجر جميل: «واهجرهم هجرا جميلا» (المزمل آيه 10) و صفح جميل: «فاصفح الصفح
الجميل» (الحجر آيه 55) و صبر جميل: «فاصبر صبراً جميلا» (المعارج- آيه 5)

هجر جميل، هجرتي است که به مهجور عنه ايذائي
نرساند، و صفح جميل، گذشت و عفوي است که عتابي در آن نباشد و صبر جميل صبري است
بدون شکواي به غير خدايتعالي زيرا شکواي به خداوند متعال منافاتي با صبر جميل
ندارد و چنانکه جناب يعقوب علي نبينا و اله و عليه الصلوة والسلام درموردي مي‌فرمايد:
«انم اشکوا بثي وحزني الي الله» و در موردي ديگر مي‌فرمايد: «فصبر جميل» بنابراين
شکواي مصائب و حوادث والام بسوي خداوند متعال منافاتي با صبر جميل ندارد، و درباره
حضرت ايوب علي نبينا وآله و عليه الصلوة والسلام مي‌فرمايد: «انا وجدناه صابرا» (ص
آيه 44) و شکواي آنجناب را نقل مي‌کند: «وايوب اذناي ربه اني مسني الضروانت ارحم
الراحمين» (الانبياء- آيه 83) و با اين رفع شکوايش به خدايتعالي او را مي‌ستايد:
«نعم العبد انه اواب» پس مي‌توان گفت که شکواي الي الله و ادبه و رجوع به او به
صبر جمال و زيبائي مي‌بخشد و صبر را متصف به وصف جميل مي‌گرداند و بر صابر مصيبت‌ديده
و گرفتار بلا واجب است که نزد خدايتعالي شکوه برد و از گرفتاري و مصيبت بسوي حضرتش
شکايت آورد زيرا در صورت عدم اشتکاء الي الله تعالي، صبر وي رنگ مقاومت و مقابله
با قهر الهي را به خود مي‌گيرد و بديهي است که چنين عملي سوء ادب با خداوند سبحان
است و انيباء صلوات الله عليهم که معلم آداب عبوديت بودند، شکوه الي الله تعالي را
در شدائد و بلايا بما آموختند و خداوند متعال بلايا و مصائب را نازل مي‌کند تا
مبتلايان و گرفتاران بسوي او شکوه برند نه به غير او که در اينصورتت از صابرانند
«والله يحب الصابرين».

انبساط در شکوی و سؤال

و معنی انبساط در شکوی وسؤال، عبارتست ازاظهار
آنها بمقتضای طبع و سجیه دوراز تکلف ناشی ازخوف یا رجا که ریشه های جبن و تملقند،
وانبساط بمعنائی که گفته آمد از احوال صاحبدلان و عارفانی است که متحقق به جمال
احدیتند و خوف و رجاء از جلال احدی انتشاء می یابند، وانبساط از جمال حقتعالی و
بسط آن حضرت نشأت می گیرد، و بسط الهی فراگیر همه اشیاء و چیزی او را در بر نمی
گیرد و ممکن هم نیست که در برگیرد و آن ذات اقدس رفیع الدرجات و المنزلات است «دنا
فی علوه و علا فی دنوه» تا بادنی الدرجات، بسط حضرتش گسترده است و استقراض می کند:
«من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضا عفه له» (بقره- آیه 245) و در هر درجه و
منزل گرچه دانی باشد، باریتعالی رفیع الدرجه در آن دنو و عالی الشان در آن نزول
است و این بسط الهی است که به ارباب قلوب و اولیاء الله تعالی حال انبساط موهبت
فرموده که دور از تکلفات خوف و طمع، با خدای عزوجل شکوی وابتهال سر می دهند و:
«اتهلکنا بمافعل السفهاء منا» و «الی من تکلنی؟ الی بعید …» می گویند و در این
طراز است کهبدون هیچ پیرایه ای عرض می کند: «لو اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک …» این
برگزیدگانندکه در پرستیدن پرورگار احرارند، حق را برای حق می خواهند نه حق را وسط
و معبر قرار می دهند که به نعمتهای اخروی نائل آیند یا از عذاب اخروی رهائی یابند
و چون احرارند ابتهال و دعایشان از قید خوف و طمع آزاد است، ولی بی خبر ازحال
انقباض خویش که بدان مبتلا گردیده است، و هیچ مؤمنی تردید ندارد که عالی ترین ادب
عبودیترا پیامبران صلوات الله علیهم طبق درجاتشان دارا بوده اند، پس آنکه از عبارت
انبیاء و اولیاء در مقام ابتهال و ماجات که نمونه هائی ذکر شد، توهم اعتراض و سوء
ادب می کند باید بیدار شود و بخود آید که وهم مزبور، سایه ای است از حال انقباض
خود، و واجب است در ازاله آن بکوشد و در پیروی از رسول الله (ص) که همان شریعت
اسلامی است کمال جد و جهد رامبذول دارد که مآلأ مورد محبت جناب اقدس حقتعالی می
گردد و حال انقباض وی به حال انبساط مبدل می شود، در بعضی از آثار دیدم که کلیم
الله تعالی از طلب حاجات دنیویه در آغاز امر اباء وامساک داشته وهنگامی که حقتعالی
خلعت قرب و رازداری در اندامش پوشاند: »ونادیناه من جانب الطور الایمن و قرّناه
نجیا» (سوره مریم- آیه 52) و به او در بساط قرب، بسط حضور دادند تا آنجا که طبق
خبر مأثور بوی فرزند: «اطلب منی ولو ملحا لعجینک» مأذون در انبساط گردید، انبساطی
که در زیباترین سیمای ادب عبودیت تجلی می نمود، و بتصدیق قرآن مجید وارسته از همه
و وابسته به حقتعالی شد: «واذکر فی الکتاب موسی انه کان مخلصا و کان رسولا نبیا»
(سوره مریم- آیه 51) در مقامی قرار گرفت که ابلیس هیچ راهی برای اغواء آن بزرگ
نداشت: «قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» (سوره ص آیه 83) و
اظهار یاس از اغوا مخلصین می نماید زیرا خدای تعالی آنان را برای خود خالص
گردانیده چگونه ممکن است ابلیس بافق اعلای مخلصین که در حصن ولایة الله اند دست
اغواء درازکند؟!

باری این وارستگان از خوف و رجا، عبادتشان از
شاکله خوف و رجا بیرون است، و همه شؤنشان رنگ انبساط داارد و احیانا بعضی از آنان،
از انبساط نیز رسته اند و رد شهود بسط الهی خود و انبساطشان مستهلک شده و آنانکه
در حال انبساط باقیند خاشع ترین و مؤدب ترین عباد الله تعالی هستند و همه وقت در
حال حضورند اما خشوع و ادب آنان: خشوع حیاء لاخشوع مخافه و هیبة اجلال و قبض تأدب،
و الحمدالله. ادامه دارد.

 

/

معاد روحاني و جسماني

«معاد»

معاد روحاني و جسماني

پس از اينکه با دلائل عقلي و نقلي- بشرحي که ذکر
گرديد «اصل معاد» به ثبوت رسيد و براي ما روشن شد که انسانها پس از تحقق مرگ و
انتقال به «جهان برزخ» و گذراندن مراحل آن، در روز قيامت براي حضور در صحنه‌اي که
«عرصه محشر» ناميده مي‌شود برانگيخته و محشور مي‌شوند و براي انجام مراحل آن صحنه
بزرگ و محاسبه اعمال خود آماده مي‌گردند تا سرانجام به نتايج اعمال يعني برداشت
محصولي که در مزرعه دنيا آنرا کاشته‌اند، برسند و به سراي جاويد بهشت يا جهنم
انتقال يابند، اکنون اين بحث مهم پيش مي‌آيد که آيا معاد از انسانها در روز قيامت
فقط روحاني است يا فقط جسماني است يا اينکه هم جسماني و هم روحاني است.

توضيح مختصر اين نظريات و گفتارها اين است که:

صاحبان نظريه اول مي‌گويند: بدن انسان که پس از
مرگ مي‌پوسد و متلاشي مي‌شود در روز قيامت محشور نمي شود و تنها روح که قوام شخصيت
انسان بآن بستگي دارد در صحنه قيامت حضور مي‌يابد و سرانجام به بهشت يا جهنم منتقل
مي‌گردد.

بنابراين عذاب و ثواب و لذت و الام انجهمان  و بهشت و جهنم فقط براي روح است.

صاحبان نظريه دوم چون به استقلال و تجرد روح قائل
نيستند و روح را داراي حيات مستقل نمي‌دانند لذا مي‌گويند: خداوند جسم انسان را پس
از مرگ، در روز قيامت زنده مي‌کند و بآن حيات مي‌بخشد تا به تناسب اعمال خود به
بهشت يا جهنم منتقل شود (بايد توجه داشت که اين نوع تفکر و عقيده با آنچه که قبلا
بحث شد و تجرد و استقلال روح و همچنين جريان عالم برزخ را با دلائل قاطع به اثبات
رسانيد مخالف است).

صاحبان نظريه سوم مي‌گويند: معاد هم جسماني و هم
روحاني و بعبارت روشنتر «انساني» است به اين معنا چنانکه «انسان» در دنيا داراي
روح و بدن است در آن صحنه نيز با همين روح و بدن حاضر مي‌گردد و پس از گذراندن
مراحل قيامت به بهشت يا جهنم انتقال مي‌يابد.

بايد دانست عقيده نوع مسلمانان چنانکه محدث
بزرگوار شيخ صدوق در رساله اعتقاديه خود و علامه مجلسي نيز در رساله خود نوشته و
همچنين اعتقاد محققين از متکلمين و همه حکماي الهي چنانکه محقق لاهيجي در کتاب
ارزنده خود‌«گوهر مراد» بآن تصريح کرده است[1] و
همچنين در کتاب کفاية الموحدين[2] نيز
ذکر شده است همان نظريه سوم است و اينکه معاد روز قيامت هم روحاني و هم جسماني
است.

محدث عاليمقام شيخ صدوق در رساله اعتقادات مي‌گويد:

«اعتقادات ما درباره ارواح اين است که آنها هنگامي
که از بدن (با فرا رسيدن مرگ) مفارقت مي‌کنند. باقي مي‌مانند و گروهي از آنها در
پرتو نعمت‌هاي الهي و طايفه‌‌‌اي از آنان در سايه عذاب بسر مي‌برند تا اينکه
خداوند بر اساس قدرت خود آنها را در روز قيامت دوباره بهمان بدنهائي که در دنيا
داشته‌اند برمي‌گرداند».[3]

علامه مجلسي نيز در رساله‌اي که در اعتقادات
نگاشته است مي‌گويد:

«لازم است معتقد بود که خداوند انسانها را در روز
قيامت محشور مي‌کند و ارواح آنها را به اجساد اصليه آنان بر مي‌گرداند و انکار اين
موضوع يا تأويل ظواهري که در شريعت اسلامي در رابطه با اين موضوع وارد گرديده است
موجب کر و الحاد است».[4]

مفسر بزرگ قرآن کريم استاد بزرگوار علامه طباطبايي
مي‌گويد:

«کليه آيات قرآني که درباره قيامت و بازگشت انسان
به صحنه آخرت و سؤال و جواب و حساب و کيفر و پاداش اعمال او دلالت دارد بطور روشن
اين حقيقت را مي‌رساند که انسان مبعوث در روز قيامت عينا همان انساني است که در
دنيا ميزيسته است»[5].

در اين مورد براي روشن شدن مطلب- همانطور که استاد
بزرگوار رضوان الله نيز فرمودند- بر ما لازم است که به قرآن مجيد و احاديث معتبر
پيشوايان معصوم اسلامي مراجعه کنيم و حقيقت امر را از اين دو منبع بزرگ ديني بدست
بياوريم زيرا هرچند اصل معاد را دلائل عقلي نيز- چنانکه قبلا‌ بحث شد- به اثبات مي‌رساند
ولي خصوصيات معاد را نه تنها مرحله به مرحله بلکه گام به گام- از آنجا که اين
راهرا ما هنوز نپيموده‌ايم و بآنچه که در پيش داريم و براي ما پيش خواهد آم واقف و
مطلع نيستيم- بايد از قرآن کريم و احاديث معتبر اسلامي بدست بياوريم وگرنه دچار
اشتباهات نابخشودني خواهيم شد.

منشأ اشتباهات افرادي که با نظريه سوم هماهنگ
نيستند نيز چيزي جز اين نيست.

چندين چراغ دارد و بيراهه ميرود               بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش

توضيح مطلب:

مراجعه به قرآن کريم در رابطه با آيات «معاد» اين
مطلب را بر ما روشن مي‌کند که حشر انسانها در روز قيامت «حشر انساني» است يعني
همانطور که در دنيا انسانها با بدن و روح خود انسان مي‌باشند و داراي لذات و آلام
روحي و جسمي مي‌باشند در روز قيامت نيز افراد محشور، «انسان» هستند و با روح و بدن
خود محشور گرديده‌اند و داراي چهره‌هاي مختلف و وضع جسماني متفاوت – که با اعمال
دنيوي آنها ارتباط دارد- مي‌باشند و اهل بهشت نيز به لذات روحي و جسمي و اهل جهنم
به آلام روحي و جسمي نائل مي‌گرداند.

و بطور خلاصه آياتي که در اين رابطه مورد استفاده
و استناد ما قرار مي‌گيرد چند دسته است:

الف آياتي که وضع سيما و چهره‌هاي آنها را در حال
حشر بازگو مي‌کند:

از قبيل: 1- «يوم تبيض وجوه و نسود وجوه فاما
الذين استودت وجوههم اکفرتم بعد ايمانکم فذوقوا العذات بما کنتم تکفرون و اما
الذين ابيضت وجوههم ففي رحمة الله هم فيها خالدون».[6]

روزي که چهره‌هائي سفيد و درخشان و چهره‌هائي سياه
خواهد بود و به سيه‌رويان گفته مي‌شود که چرا پس از ايمان بخداوند که مقتضاي فطرت
شما بود به وادي کفر برگشتيد؟

پس اکنون عذاب رابه کيفر کفر و عصيان خود بچشيد و
اما سفيدرويان در رحمت خداوند جاويد خواهند بود.

2- «وجوه يومئذ مسفرة ضاحکة مستبشره و وجوه يومئذ
عليها غبرة ترهقها فترة».[7]

آنروز چهره طايفه‌اي فروزان، خندان و شادمان است و
بر چهره گروهي گرد و غبار غم و اندوه فرو نشسته و ذلت و خواري آنرا فرا گرفته است.

«ونحشرهم يوم القيامة علي وجوههم عميا و بکما و صما
مدويهم جهنم کلما خبت زدناهم سعيرا»[8]

گمراهان را در روز قيامت در وضعي که به روي خود
درافتاده‌اند و کور و گنگ و کر مي‌باشند محشور مي‌کنيم و جايگاه آنان جهنم است که
هر وقت آتش آن خاموش شود باز با شدت بيشتر آنر فروزان خواهيم ساخت.

«والذين کسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها وترهقهم
ذلة ما لهم من الله من عاصم کانما اغشيت وجوههم قطعا من اليل مظلما اولئک اصحاب
النارهم فيها خالدون».[9]

کساني که مرتکب اعمال بد شدند باندازه اعمال خد
مجازات مي‌شوند و ذلت و خواري آنان را فرا خواهد گرفت و نگهبانان و ياوري که آنها
را از عذاب خداوند حفظ کند پيدا نمي‌کنند و چهره آنها باندازه‌اي تاريک و سياه است
که گوئي قطعه‌اي از شب ظلماني است و آنان اهل آتش و هميشه در آن معذب خواهند بود.

ب- آياتي که از وضع جسمي و چهره‌هاي مخصوص آنها که
در رابطه با نعمت‌ها و رفاه‌ها و يا با عذاب‌ الهي که در بهشت يا جهنم بوجود خواهد
آمد. سخن مي‌گويد.

از قبيل:

*
$pkš‰r’¯»tƒ
tûïÏ%©!$#
(#þqãZtB#uä
¨bÎ)
#ZŽÏWŸ2
šÆÏiB
͑$t6ômF{$#
Èb$t7÷d”9$#ur
tbqè=ä.ù’u‹s9
tAºuqøBr&
Ĩ$¨Y9$#
È@ÏÜ»t6ø9$$Î/
šcr‘‰ÝÁtƒur
`tã
È@‹Î6y™
«!$#
3
šúïÏ%©!$#ur
šcrã”É\õ3tƒ
|=yd©%!$#
spžÒÏÿø9$#ur
Ÿwur
$pktXqà)ÏÿZãƒ
’Îû
È@‹Î6y™
«!$#
Nèd÷ŽÅe³t7sù
A>#x‹yèÎ/
5OŠÏ9r&
tPöqtƒ
4‘yJøtä†
$ygøŠn=tæ
’Îû
͑$tR
zO¨Zygy_
2”uqõ3çGsù
$pkÍ5
öNßgèd$t6Å_
öNåkæ5qãZã_ur
öNèdâ‘qßgàßur
(
#x‹»yd
$tB
öNè?÷”t\Ÿ2
ö/ä3Å¡àÿRL{
(#qè%rä‹sù
$tB
÷LäêZä.
šcrâ“ÏYõ3s?  .[10]

کساني که طلا و نقره (پولهاي خود) را گنجينه و
ذخيره مي‌کنند و راکد نگاه مي‌دارند و در راه خدا (در جريانهائي که بنفع جامعه
است) بکار نمي‌اندازند آنها ر بعذاب دردناک بشارت بده روزيکه آن طلا و نقره در آتش
دوزخ گداخته شود و پيشاني و پشت و پهلوي آنها را با آن داغ کنند و بآنها گفته مي‌شود.
«اين است نتيجه آنچه که ذخيره کرديد هم اکنون آنچه را که ذخيره نموديد بچشيد».

«¨bÎ)
tûüÏB̍ôfßJø9$#
’Îû
9@»n=|Ê
9ãèߙur
tPöqtƒ
tbqç7ysó¡ç„
’Îû
͑$¨Z9$#
4’n?tã
öNÎgÏdqã_ãr
(#qè%rèŒ
¡§tB
ts)y™.[11]  

گناهکاران در گمراهي و آتش دوزخ بسر مي‌برند و روزي
آنها را به رو در آتش جهنم مي‌کشند و بآنها گفته مي‌شود «اينک الم جهنم را بچشد».

«#sŒÎ*sù
y‡ÏÿçR
’Îû
͑qÁ9$#
Ixsù
z>$|¡Sr&
óOßgoY÷t/
7‹Í³tBöqtƒ
Ÿwur
šcqä9uä!$|¡tFtƒ    `yJsù
ôMn=à)rO
¼çmãZƒÎ—ºuqtB
y7Í´¯»s9’ré’sù
ãNèd
šcqßsÎ=øÿßJø9$#    ïÆtBur
ôM¤ÿyz
¼çmãZƒÎ—ºuqtB
šÍ´¯»s9’ré’sù
tûïÏ%©!$#
(#ÿrçŽÅ£yz
öNßg|¡àÿRr&
’Îû
zN¨Yygy_
tbrà$Î#»yz
ßxxÿù=s?
ãNßgydqã_ãr
â‘$¨Y9$#
öNèdur
$pkŽÏù
cqßsÎ=»x.  [12]

کساني که ميزان اعمالشان سنگين‌تر است
رستگارانند و کساني که اعمالشان سبک و وزن است افرادي هستند که نفس خويش را در زيان
افکنده در آتش جهنم مخلد خواهند بود و آتش دوزخ صورتهاي آنهاي را مي‌سوزاند و با
قيافه‌هاي درهم کشيده و زشت خواهند بود.

«¨bÎ)
tûïÏ%©!$#
(#rãxÿx.
$uZÏG»tƒ$t«Î/
t$ôqy™
öNÍkŽÎ=óÁçR
#Y‘$tR
$yJ¯=ä.
ôMpg¾ÖmW
Nèdߊqè=ã_
öNßg»uZø9£‰t/
#·Šqè=ã_
$yduŽöxî
(#qè%rä‹u‹Ï9
z>#x‹yèø9$#
3
žcÎ)
©!$#
tb%x.
#¹“ƒÍ•tã
$VJŠÅ3ym
[13]

آنان را که به آيات ما کفر ورزيدند
بزودي در آتش دوزخ ميافکنيم و هرچه پوست بدن آنها بسوزد، بجاي آن پوست ديگري در
بدن آنها بوجود مي‌آوريم تا سختي عذاب را بچشند که خداوند مقتدر و کارش از روي
حکمت است.

«tûïÏ%©#Ïj9
(#qãZ|¡ômr&
4Óo_ó¡çtø:$#
×oyŠ$tƒÎ—ur
(
Ÿwur
ß,ydötƒ
öNßgydqã_ãr
׎tIs%
Ÿwur
î’©!ό
4
y7Í´¯»s9’ré&
Ü=»ptõ¾r&
Ïp¨Ypgø:$#
(
öNèd
$pkŽÏù
tbrà$Î#»yz
[14]»

کساني که نيکي و احسان کردند به منزلت و
مقام نيکو و افزايش لطف الهي نائل مي‌شوند و هرگز بر رخسارشان غبارغم و گرفتگي و
ذلت فرو نخواهد نشست و آنان اهل بهشت هستند و براي هميشه در آنجا متنعم خواهند
بود.

«¨bÎ)
u‘#tö/F{$#
’Å”s9
AO‹ÏètR
’n?tã
Å7ͬ!#u‘F{$#
tbrãÝàZtƒ
ß$͍÷ès?
’Îû
óOÎgÏdqã_ãr
nouŽôØtR
ÉOŠÏè¨Z9$#
[15] 

نيکوکاران در بهشت جاويد، متنعم مي‌باشند و در آنجا
بر تختهاي عزت تکيه مي‌زنند و نعمت‌هاي خدا را مي‌نگرند و در چهره‌ههاي آنها نشاط
و طراوات شادماني نعمت‌هاي بهشتي موج مي‌زند.

ج- آياتي لباسهاي فاخري که بر اندام بهشتيان
پوشانده مي‌شود يا لباسهاي آتشيني که بر تن جهنميان پوشانده مي‌شود را بيان مي‌کنند:

از قبيل:

«“ts?ur
tûüÏB̍ôfßJø9$#
7‹Í³tBöqtƒ
tûüÏR§s)•B
’Îû
ϊ$xÿô¹F{$#
Oßgè=‹Î/#ty™
`ÏiB
5b#tÏÜs%
4Óy´øós?ur
ãNßgydqã_ãr
â‘$¨Y9$#
[16]

در آنروز بدکاران را زير زنجير قهر الهي در حالي ک
پيراهنهائي از مس گداخته بر تن دارند و شعله‌هاي آتش چهره‌هاي آنها را فرا گرفته
است مشاهده خواهي کرد.»

«ان المتقين في مقام امين في جنات و عيون يلبسون
من سندس و استبرق متقابلين».[17]

افراد با تقوا در منزل و مقام امن الهي جا گرفته و
در باغهاي بهشتي و چشمه‌ها و نهرها آرميده و بر تن لباسهائي از سندس و استبرق حرير
بهشتي نازک و ضخيم پوشيده و روبروي هم برتختهاي بهشتي تکيه زده‌اند.

«žšcöq¯=ptä†
$ygŠÏù
ô`ÏB
u‘Ír$y™r&
`ÏB
5=ydsŒ
#Zsä9÷sä9ur
(
öNßgߙ$t7Ï9ur
$ygŠÏù
֍ƒÌym [18] 

بهشتيان با زر و گوهرهائي که از آن بوجود مي‌آيد
بدنهاي خود را مي‌آرايند و جامه‌هائي از حرير بهشتي برتن دارند.

«tûüÏ«Å3­GãB
4’n?tã
¤\ãèù
$pkß]ͬ!$sÜt/
ô`ÏB
5-uŽö9tGó™Î)
4
Óo_y_ur
Èû÷ütF¨Zyfø9$#
5b#yŠ   [19]

بهشتيان بر بسترهائي که حرير و استبرق
در داخل آنها قرار دارد تکيه زده‌اند و ميوه‌هاي درختانش دراختيار آنها است.

د- آياتي که از لذتهاي جسماني از قبيل
خوردن و نوشيدن سخن مي‌گويد:

از قبيل:

«È@ôgßJø9$%x.
’Í?øótƒ
’Îû
ÈbqäÜç7ø9$#
ǒø?tóx.
ÉOŠÏJysø9$#
[20]

«درخت «زقوم» قوت و غذاي بدکاران است و آن
غذا در شکمهايشا مانند مسي که در آتش گداخته شود مثل آب جوشان مي‌جوشد».

«È@è%ur
‘,ysø9$#
`ÏB
óOä3În/§‘
(
`yJsù
uä!$x©
`ÏB÷sã‹ù=sù
ÆtBur
uä!$x©
öàÿõ3u‹ù=sù
4
!$¯RÎ)
$tRô‰tGôãr&
tûüÏJÎ=»©à=Ï9
#·‘$tR
xÞ%tnr&
öNÍkÍ5
$ygè%ϊ#uŽß 
4
bÎ)ur
(#qèVŠÉótGó¡o„
(#qèO$tóãƒ
&ä!$yJÎ/
È@ôgßJø9$%x.
“Èqô±o„
onqã_âqø9$#
4
š[ø©Î/
Ü>#uޤ³9$#
ôNuä!$y™ur
$¸)xÿs?öãB [21]  

ما براي ستمکاران آتشي را مهيا کرده‌ايم که شعله‌هاي
فراگير آن مانند خيمه‌هاي بزرگ اطراف آنها را احاطه کند و اگر از شدت عطش شربت آبي
درخواست کنند آبي مانند مس گداخته سوزان بآنها مي‌دهند که صورتهاي آنها را مي‌سوزاند
و آن آب بسيار بد و آن دوزخ نيز آسايشگاه بسيار بدي است.

«ã@sW¨B
Ïp¨Ypgø:$#
ÓÉL©9$#
y‰Ïããr
tbqà)­GßJø9$#
(
!$pkŽÏù
֍»pk÷Xr&
`ÏiB
>ä!$¨B
Ύöxî
9`ř#uä
֍»pk÷Xr&ur
`ÏiB
&ûtù©9
óO©9
÷ލtótGtƒ
¼çmßJ÷èsÛ
֍»pk÷Xr&ur
ô`ÏiB
9÷Hs~
;o©%©!
tûüÎ/̍»¤±=Ïj9
֍»pk÷Xr&ur
ô`ÏiB
9@|¡tã
’y”|Á•B
(
öNçlm;ur
$pkŽÏù
`ÏB
Èe@ä.
ÏNºtyJ¨V9$#
×otÏÿøótBur
`ÏiB
öNÍkÍh5§‘
(
ô`yJx.
uqèd
Ó$Î#»yz
’Îû
͑$¨Z9$#
(#qà)ߙur
¹ä!$tB
$VJŠÏHxq
yì©Üs)sù
óOèduä!$yèøBr&
[22]

کساني که در عذاب آتش مخلد مي‌باشند آب جوشان مي‌نوشند
و اندرونشان را پاره پاره مي‌گرداند.

«tböqs)ó¡ç„
`ÏB
9,‹Ïm§‘
BQqçG÷‚¨B   ¼çmßJ»tFÅz
Ô7ó¡ÏB
4
’Îûur
y7Ï9ºsŒ
ħsù$uZoKu‹ù=sù
tbqÝ¡Ïÿ»oYtGßJø9$#   ¼çmã_#z–ÉDur
`ÏB
AOŠÏ^ó¡n@  $YZøŠtã
Ü>uŽô³o„
$pkÍ5
š cqç/§s)ßJø9$#  [23]

نيکوکاران از شراب ناب سربمهر، سيراب مي‌گردند که
آنرا با مشک مهر کرده‌اند خردمندان براي اين نعمت و منزلت ابدي با شوق و رغبت
بکوشند، ترکيب و ساختمان آن شراب ناب از عالم بالا اس سرچشمه‌اي که مقربان درگاه
حضرت حق از آن مي‌نوشند.

öä.øŒ$#ur
Ÿ@ŠÏè»yJó™Î)
yì|¡uŠø9$#ur
#sŒur
È@øÿÅ3ø9$#
(
@@ä.ur
z`ÏiB
͑$uŠ÷zF{$#  #x‹»yd
֍ø.ό
4
¨bÎ)ur
tûüÉ)­FßJù=Ï9
z`ó¡ßss9
5>$t«tB
ÏM»¨Yy_
5bô‰tã
Zpys­Gxÿ•B
ãNçl°;
Ü>ºuqö/F{$#
tûüÏ«Å3­GãB
$pkŽÏù
tbqããô‰tƒ
$pkŽÏù
7pygÅ3»xÿÎ/
;ouŽÏWŸ25>#uŽŸ°ur

/

عرش و کرسی

هدايت در قرآن

«تفسير سوره رعد»

عرش و کرسي

قسمت دهم

آیت الله جوادی آملی

در روايات اهل بيت(ع) مسأله عرش و کرسي
کنار هم ذکر شده ولي در قرآن کريم گرچه کرسي بصورت مسأله‌اي جدا و مستقل مطرح
گرديد اما در عين حال به مسأله عرش مرتبط مي‌باشد و ما در اينجا نخست آياتي را که
عنوان عرش و کرسي در آنها آمده است بررسي مي‌نمائيم و سپس به تحقيق درباره روايات
مربوطه مي‌پردازيم.

آياتي که درباره عرش تاکنون ذکر شد، يا
مقام قدرت و سلطنت الهي را تبيين مي‌نمايد، يا ناظر به مقام علم فعلي حق تعالي است
و علم فعلي خداوند با سلطنت و مالکيت او يکي است، چرا که علم ذاتي و قدرت ذاتي
حضرت باري‌تعالي عين هم است. در آية الکرسي سخن از سلطنت و احاطه علمي حق است.
قرآن کريم هنگامي مطلبي را در آيه‌اي عنوان مي‌نمايد. اسماء حسنائي را که در تحقق
آن مطلب دخيل و مناسب است در آغاز يا پايان آيه ذکر نموده يا شروع و ختم آن را به
اين اسماء مي‌نمايد، مثلاً آيه‌اي که محتواي آن رحمت است در پايان آيه غفور و رحيم
مطرح است و در آيه‌اي که از انتقام و غضب الهي سخن رفته در آخر آيه عزيز حکيم يا
عزيز قهار منتقم و مانند آن آمده است.

اصمعي مي‌گويد: من در بيانات قرائت آيه «السارق
و السارقه فاقطعوا ايديهما جزاء بما کسبا نکالا من الله» را با «والله غفور رحيم!»
پايان مي‌دادم، زني از اعراب باديه‌نشين از من خواست آن را تکرار نمايم و من چند
بار تکرار نمودم ولي در هر بار به اشتباه، در اخر آيه «والله غفور رحيم» ذکر مي‌کردم،
ناگهان به اشتباه خويش واقف شدم و آيه را تلاوت نموده و در آخر «والله عزيز حکيم»[1]
که دنباله آيه است قرائت نمودم، زن گفت: حالا درست خواندي. پرسيدم: از کجا فهميدي
که من آيه را اشتباه خواندم؟ زن در پاسخ گفت: اينکه تو خواندي کلامي متقن و متين
بود، و من براي نخستين بار آن شنيدم ولي ديدم آنطور که اول خواندي صدر و ذيلش با
هم تناسبي ندارد، صدر آن در مورد مغفرت و رحمت نيست بلکه عزت و حکمت است و
بنابراين نمي‌تواند با «غفور رحيم» خاتمه يابد بلکه با «عزيز حکيم»تناسب دارد.

در آية الکرسي، صدر آيه به الوهيت حق
اشاره دارد: «ª!$#
Iw
tm»s9Î)
žwÎ)
uqèd
ÓyÕø9$#
ãPq•‹s)ø9$#
4
Ÿw
¼çnä‹è{ù’s?
×puZř
Ÿwur
×PöqtR
4
¼çm©9
$tB
’Îû
ÏNºuq»yJ¡¡9$#
$tBur
’Îû
ÇÚö‘F{$#
3
»[2] – هيچ معبودي جز خداوند يگانه زنده که قائم بذات خويش است و
موجودات ديگر قائم به او هستند، وجود ندارد، هيچ گاه خواب سبک و سنگين او را فرا
نمي‌گيرد، و هرگز سستي و فتور در حريم حيات و قيموميت حق‌تعالي راه ندارد، آنچه در
آسمانها و در زمين است از آن او است.

اينکه در اينجا سخن از «مابينهما» نشد
براي اين است که منظور مجموعه نظام خلقت است، ولي آنجا که خصوص سماوات و ارض منظور
است نه مجموعه نظام آفرينش، «مابينهما» آمده است، پس تمام نظام، ملک و ملک او است
واحدي در ان نقش ندارد.

علم الهي

تأثيراتي که ممکن است يک فرد نظام طبيعت
داشته باشد، چهارگونه قابل تصور است که سه نحوه آن در سوره «سبأ» ابطال گرديده است
و در شماره گذشته بيان شد، اينکه کسي مالک بالأستقبال يا بالأشتراک با حق تعالي
باشد و يا ظهير و پشتيبان او باشد در اين آيه نفي گرديده است، مانند مسأله شفاعت
که براي هر کس شفاعت نمي‌شود «الا من اتخذ عندالرحمن عهدا»[3]
مگر کسي که پيش خداوند عهد و پيماني دارد «الا من ارتضي»[4]
و جز آنکه خداوند از او خشنود است. پس شفاعت را قرآن کريم در صورتي که شفيع و
مشفوع له باشد اثبات مي‌نمايد و شفاعت هم بايد به اذن پروردگار باشد لذا مي‌فرمايد:
«من ذالذي يشفع عنده الا باذنه» کيست که نزد او جز به اذن او شفاعت نمايد، مانند
دنيا نيست که هرکس بتواند شفيع کسي بشود «يعلم مابين ايديهم و ماخلفهم» آنچه پيش
روي او و پشت سر انها است مي‌داند، از گذشته و آينده خبر دارد، و اين سعه علم الهي
است، نه تنها خداوند به تمام اسرار بندگان عالم عالِم است بلکه بندگان هم اگر علمي
دارنداز علم «الله» است که به مقدار مشيت خويش به آنها عطا فرموده است لذا مي‌فرمايد
«ولايحيطون بشيء من علمه الا بماشاء» و جز به مقداري که خواست او است کسي به علم
او واقف نگردد. علم خداوند نامحدود است بطوري ک ديگر جائي براي علم غير او باقي
نمي‌ماند، پس چگونه ممکن است بگوئيم خداوند «عليم» است، انسان هم علم دارد منتهي
علم انسان محدود است و علم «الله» نامحدود مي‌باشد؟ مگر در برابر علم نامحدود علم
ديگري هم مي‌توان فرض کرد؟ چرا که اگر در برابر علم خدا، علم ديگري فرض شود و هر
دو محدود مي‌شوند، با اين تفاوت که يکي کمتر و يکي بيشتر است، چنانچه بگوئيم اين
نهر آب و اين قطره در مقايسه با اقيانوس بسيار اندک است و اقيانوس چندين برابر
عظيم‌تر و بزرگتر است، و در اينصورت هر دو محدود خواهند بود ولي علم بشر در برابر
علم حق تعالي محدود است، و نظير قطره در براب دريا نيست، و يا مثل نم در مقابل يم
نمي‌باشد، نم آن است که اگر کسي سوزني در دريا فرو برد سوزن رطوبتي پيدا مي‌نمايد
ولي قطره‌اي به آن نمي‌چسبد، زيرا سوزن بدقت عقلي که بسنجيم چيزي از دريا به نام
نم بهمراه دارد و به همين اندازه از آن کم مي‌شود و در نتيجه دريا بالقياس به اين
نم محدود مي‌گردد بلکه علم الهي مانند موج نسبت به دريا است، هنگامي که دريا
طوفاني مي‌شود و موج در آن پديد مي‌آيد، موج چيزي جداي از دريا نيست و با ظهور موج
چيزي از دريا کم نمي‌گردد، بلکه موج ظهور همان دريا است.

علم انسان هم جداي از علم خداوند نيست،
نظير موج و دريا، با اعتراف به اينکه تنها اين يک مثال و براي تفهيم و تقريب ذهن است
و گرنه «ليس کمثله شيء وليس کمثل علمه شيء» علم او عين ذات او است، بنابراين اگر
علمي براي بشر پيدا شود، موجي از ظهور علم حق‌تعالي است، اين علم دادني و تفويضي
نيست که مثل امر مادي يک قسمتش بديگري منتقل گردد و اصولاٌ فيض خداوند چنين است که
چه بيشتر باشد ظهورش بيشتر است «الذي لايزيده کثرة العطاء الا جودا و کرما» هرچند
بيشتر نه تنها کم نمي‌شود بلکه عطايش افزايش مي يابد. چرا که اگر عطائي کرد زمينه
بخشش و فيض بعدي فراهم مي گردد و انسان مور لطف، شايسته دريافت عطاي بيشتري مي‌شود
و بدين ترتيب استعداد و آمادگي جديد براي لطف الهي در او پيدا مي‌شود، اگر استعداد
پيدا شد، خداوند که «دائم الفضل علي البريه» است، با استعداد  جديد، فيض جديد افاضه مي‌نمايد به اين ترتيب که
با يک فيض استعداد مي‌دهد و فيض ديگر به استعداد داده شده پاسخ مي‌دهد، بنابراين
نه تنها لطف و فيض خداوند کاهش‌پذير نيست، بلکه ظهورش خواهد شد.

علم خداوند متعال چنين است که کم و
کاستي در آن پديد نمي‌آيد، و اگر علم حق‌تعالي نامحدود است- چنانچه چنين است-
انسان موجي از آن علم نامحدود را دارا است، و لذا در قيامت از انسان سؤال مي‌شود
با اين فيض حق که در تو ظهور نمود چه کردي؟ و کسي نمي‌تواند در پاسخ مدعي گردد که
فيض حق نبوده بلکه نتيجه زحمت و تلاش خود من بوده است چنانچه قارون در موردمال و
ثروت خويش مي ‌گفت: «انما اوتيته علي علم عندي» لذا فرمود: «ولا يحيطون بشيء من
علمه الا بما شاء» و نيازي نيست که ما علم ر در اين آيه به معني معلومات بگيريم،
بلکه علم، مصدر مضاف به ضمير است که افاده اطلاق مي‌نمايد، يعني از آن علم نامحدود
کسي جز بمقداري که خاست و اراده خدا است بهره‌مند نمي‌گردد، لذا بعضي را حامل علم
اندک و بعضي را حامل علم متوسط و بعضي را حالم علم فراوا مي‌نمايد، و تنها معصومين
عليهم‌السلام‌اند که حاملان عرش علم‌اند، و به اذن الهي به هر چه در جهان امکان
وجود دارد آنها عالم‌اند.

معناي کرسي در قرآن

تا اينجا سخن از قدرت و سلطنت و علم حق‌تعالي
و از احاطه علمي آن ذات مقدس بود، بدنبال آن فرمود: «وسع کرسيه السموات و الأرض»
کرسي او آسمانها و زمين را در برگرفته است «ولا يوده حفظهما» ضمير «يؤده» به الله
باز مي‌گردد، حفظ آنها براي او مشکل نيست.

البته کرسي چنانچه گفتيم به معني تخت
نيست، بلکه منظور همان سلطنت و علم الهي است که حافظ سماوات و ارض است، گرچه بعضي
احتمال داده‌اند که ضمير «يؤده» به کرسي برگردد زيرا فاعل وسع «کرسي» است ولي صحيح
اين است که تمام ضمائر در اين آيه به «الله» برمي‌گردد چنانچه «هو»، در «وهو العلي
العظيم» مرجعش نيز «الله» است.

«عليّ» و «عظيم» دو اسم از اسماء حسني
است، در کعبه در محل اثر دو پاي ابراهيم‌(ع) اين جمله مبارکه «ولا يؤده حفظهما» حک
شده است، هر کس براي حک در حاشيه آن سنگ چنين جمله‌اي را انتخاب کرده، انتخابي
خوبي است، خدا اين اثر را حفظ کرده و حفط آن برخداوند سنگيني ندارد، و او را خسته
نمي‌نمايد چرا که او «عليّ و عظيم» است، و اگر خداوند عليّ وعظيم است و بلندي مقام
و عظمت مخصوص به او است پس «بکل شيء محيط» هم مي‌باشد. و «له ما في السموات و
الارض» هم هست و هم ديگران اگر بخواهند «عليم» باشند علم آنها موجي از علم او است،
بنابراين محتواي اين آيه مبارکه سلطنت و قدرت الهي است، پس کرسي جز مقام علم و
سلطنت چيز ديگري نخواهد بود، لذا در روايات کرسي به علم تفسير شده است و چون عرش و
کرسي در کنار هم‌اند، يک مقدار از روايات مربوط به اين دو را مرحوم کليني و يک
مقدار از آن را مرحوم صدوق در کتاب «توحيد» نقل نموده است، ما رواياتي را که در هر
دو، آمده است از کافي نقل مي‌نمائم.

معناي کرسي در روايات

در کتاب پر ارزش «کافي» پس از اينکه
مسأله حرکت و انتقال را بعنوان صفات سلبيه از ساحت مقدس خداوند نفي نموده است و
بهمين مناسبت عنوان باب مربوط به آن را «باب الحرکة و الأنتقال» نام نهاده، سپس
«باب العرش و الکرسي» را مطرح نموده است. در روايت چهارم از «باب الحرکة و
الانتقال» چنين آمده است:

عن محمد بن عيسي «قال : کتبت الي بي
الحسن علي بن محمد عليه‌السلام: جعلني الله فداک يا سيدي! قد روي لنا: ان الله في
موضع دون موضع علي العرش استوي، و انّه ينزل کل ليلة في النصف الأخير من الليل الي
السماء الدنيا، و روي: انه ينزل في عشية عرفة ثم يرجع الي موضعه، فقال بعض مواليک
في ذلک: اذا کان في موضع دون موضع فقد يلاقيه الهواء و يتکنف عليه و الهواء جسم
رقيق يتکنف علي کل شي بقدره، فکيف يتکنف عليه جل ثناؤه علي هذا المثال؟ فوقع عليه‌السلام:
علم ذلک عنده و هو المقدر له بما هو احسن تقديرا و اعلم انه اذا کان في السماء
الدنيا فهو کما هو علي العرش والأشيا کلها له سواء علما و قدرة و ملکا واحاطة».[5]

محمد بن عيسي گويد: به امام علي النقي
عليه‌لسلام نوشتم: خداوند مرا فداي شما گرداند، بمراي ما روايت نموده‌اند که خدا
در موضع معيني از عرش قرار دارد، و نيمه دوم هر شب به آسمان پائين فرود مي‌آيد، و
روايت شده که در شب عرفه (شامگاه نهم ذيحجه) نازل مي‌شود و سپس بجاي خود باز مي‌گردد،
(شما که حرکت و انتقال را از خداي متعالي بعنوان صفت نقص، سلب کرديد، پس اين رفت و
آمدها چيست؟)بعضي از شاگردان شما در اين باره گفته‌‌اند: اگر خداوند در موضع معيني
جاي داشته باشد، در برخورد و مجاورت هوا قرار مي‌گيرد، در صورتي که هوا جسم رقيقي
است که بهرکس باندازه خودش احاط مي‌نمايد، پس چگونه در اين صورت هوا به خداوند
احاطه مي‌کند؟ حضرت مرقوم فرمود: خداوند به اين مسأله خود عالم است، و او است که
خوب تقدير و اندازه‌گيري مي‌نمايد، مي‌نمايد، بدانکه او چنانچه در آسمان دنيا
باشد، هم چنان در عرش است و علم و قدرت و سلطنت و احاطه او بر همه چيز يکسان است.

مرحوم شيخ طوسي رضوان الله عليه در ذيل
آيه شريفه «ان مثل عيسي عندالله کمثل آدم خلقه من تراب[6]»
مي‌گويد: چنانچه بعضي معتقدند که تفکر و انديشه در قرآن حرام است، چنين نست و اين
آيه دليل بر آن است. بدين ترتيب اين بزرگان داشتند ثابت مي‌کردند که قرآن به ما
اجازه فکر مي‌‌دهد و چنين نيست که تفسير قرآن عبارت از همان تلاوتش باشد. و در
روايت فوق هم مي‌بينيم که شاگردان معصومين عليهم‌السلام با سؤال حضوري و با ارسال
نامه، مشکل‌ترين مسائل را در مورد آيات قرآن کريم که برايشان پيش مي‌آمد، مطرح مي‌نمودند.
ملاحظه مي‌نمائيد که ائم معصومين ما درباره تفسير آيات، چه ارائه داده اند و آنها
چه دارند، آنجا که سخن از اخلاقيات و مواعظ است دست به قلم زياد است ولي در زمينه
اعتقادات و معارف بين تفاسير عامه و تفاسير ما تفاوت زياد است.

معني استواء علي العرش

بنابراين نزول و رف و امد و تجافي نسبت
به حقل تعالي، از صفات سلبيه است، مشابه سؤالي ک در روايت ياد شده به عمل آمده
درباره آيه شريفه «الرحمن علي العرش استوي» نيز انجام گرفته و حضرت پاسخ داده‌اند
که به معني «استوي علي کل شيءٍ» مي‌باشد چرا که «العرش هو کلي شي» چون عرش همه چيز
است پس آيه به اين معني است که خداوند رحمان بر هر چيز احاطه و قدرت و سلطنت دارد،
نه اينکه عرش به معني تخت باشد. بنابراين، عرش عبارت از مقام علم، احاطه و قدرت
عملي و علمي خداوند است و خداوند براين مقام استوا يعني احاطه دارد.

امام هادي عليه‌السلام در آخر فرمود:
چنين نيست که چيزي نسبت به او نزديکتر از چيز ديگر باشد. و اگر قرب و بعدي مطرح
است، قرب و بعد معنوي است اگر بگوئيم اين ديوار سمت شرق از ديوار طرف غرب پنج متر
دور است، چنين نيست که فاصله آن ديوار تا ديوار شرقي کمتر باشد قرب و بعد زماني هم
همين طور است، اما در قرب و بعد معنوي ممکن است يکي به ديگري نزديک باشد ولي
ديگران از همان اولي دور باشد؛ خداوند متعال نسبت به همه نزديک است ولي مؤمنان اگر
کارهاي خيري انجام دهند بخداوند نزديک و نزديک‌تر مي‌شوند و کفار از خداوند
بدورند. چرا که در اين جا قرب و بعد معنوي مطرح است نه مادي، لذا در يک سو قرب
وجود دارد و از سوي ديگر بعد است. قرب و بعد در امور مادي، اضافه‌هاي متوافقة
الأطرافند، مثل اخوت، يعني قريب با قريب، قريب است و بعيد با بعيد، بعيد است زيرا
اضافات را به دو قسم تقسيم کرده‌اند.

متوافقة الأطراف: مانند محاذات، مساوات،
مماثله، مقاربه و مباعده، و متخالف الأطراف: نظير ابو و بنوت، عليت و معلوليت، که
در اي موارد مانند اخوت هر دو طرف همسان نيستند، چرا که در اخوت هر دو برادر
يکديگرند، قرب و بعد هم از قسم نخست مي‌باشند اما در امور مادي، ولي در قرب و بعد
معنوي احيانا متخالف الأطراف خواهند شد، چنانچه يکي از دو طرف قريب است، و طرف
ديگر بعيد، خداوند نسبت به هر کس «اقرب من حبل الوريد» است ما کافران از خداوند
دورند «ينادون من مکان بعيد» از فاصله‌‌اي دور خوانده مي‌شود. اين است که حضرت در
پاسخ سؤال از معني «الرحمن علي العرش استوي» مي‌فرمايد: «و الأشياء کلها له سواء
علما و قدرة و ملکا و احاطه» علم و قدرت و احاطه و سلطنت او بر همه چيز يکسان است،
پس او در همه جا حضور دارد.

امام سجاد عليه‌السلام در دعاي 47 صحيفه
سجاديه[7]
مي‌فرمايد: «الداني في علوه والعالي في دنوه» خداوند در عين حالي که نزديک است
بلندمرتبه و عالي است و با اينکه عالي است نزديک مي‌باشد چرا که نامحدود است، و
چون نامحدود است در همه جا حضور دارد. چنانچه عالي باشد ولي داني نباشد، محدود
خواهد بود و نيز اگر داني باشد ولي عالي نباشد محدود است.

در متناهي، قرب و بعد فرض نمي شود

و در حديث ديگري از امام ششم حضرت صادق‌(ع)
از تفسير «الرحمن علي‌العرش استوي» سؤال مي‌شود، حضرت در پاسخ مي‌فرمايد: «استوي
علي کلي شيء فليس شي اقرب اليه من شي»[8]
و در حديث بعد نيز امام در پاسخ چنان سؤال مشابه نيز همان جواب فوق را مي‌دهد، و
در حديث سوم بدنبال آن اضافه مي‌نمايد: «…. لم يبعد منه بعيد ولم يقرب منه قريب،
استوي في کل شي» او بر همه چيز مسلط است و چيزي به او نزديک‌تر از چيز ديگر نيست،
هيچ دوري از او دور نمي‌باشد و هيچ نزديکي به او نزديک نمي‌باشد، زيرا در
نامتناهي، قرب و بعد قابل فرض نيست، بلکه در محدود قابل فرض و تحقق است و مي‌توان
گفت فلان جسم نسبت به يک شي نزديک است و نسبت به شي ديگر دور است، ولي نامحدود همه
جا حضور دارد و قرب و بعد نسبت به او بي‌معني است.

خداوند محدود و محصور نيست

در حديث نهم که بعد از حديث فوق آمده
است، ابوبصير از امام صادق عليه‌السلام چنين روايت مي‌نمايد: «قال من زعم ان الله
من شي او في شي، او علي شي فقد کفر، قلت فسرلي، قال: اعني بالحواية من الشي له او
بامساک له او من شي سبقه».

اگر کسي پندارد که خداوند از چيزي تشکيل
شده يا در چيزي حلول کرده، يا بر چيزي استقرار دارد، و از آنجا که لازمه اين همه،
ماديت و جسميت است و خداوند منزه از اين صفات نقص مي‌باشد، معتقد به آن کافر است.
سپس ابوبصير از امام مي‌خواهد تا آنچه را فرموده تفسير و توضيح دهد. امام مي‌فرمايد:
مقصودم اين است که چيزي خدا را در برنگرفته و حاوي او نيست و يا او را نگه نداشته
و يا چيزي بر او سبقت نگرفته است که خداوند مسبوق به امري باشد.

«و في رواية اخري: من زعم ان الله من شي
فقد جعله محدثا و من زعم انه في شي فقد جعله محصورا و من زعم انه علي شي فقد جعله
محمولا» و در روايت ديگري است: هر کس گمان نمايد، خدا از چيزي است، او را حادث
قرار داده و هر کس گمان برد در چيزي است، او را در حصار قرار داده و هر کس گمان
نمايد بر چيزي است او را قابل حمل قرار داده است. چون خداوند قديم است نه حادث،
نامحدود است نه محدود و محصور، و حامل کل شي است نه محمول، لذا نه «علي شي»، و نه
«من شي» و نه «في شي» است، اين حرفها پس از هزار چهارصد سال ممکن است مقداري روشن
شده باشد، اما در اوائل ظهور اسلام جزء مسائل نظري بود که حتي براي افرادي چون
هشام و ابوبصير مورد سؤال بود.

گاهي در قضاياي شخصي پاسخ سؤالي را براي
اسکات يا براي اقناع در حد نازل از معصومين عليهم‌السلام مي‌شنويم، مانند قرآن
کريم ک هر مسأله‌اي را که در معارف بيان مي‌نمايد، براي آن برهان اقامه مي‌نمايد و
مثال ساده‌اي ذکر مي‌نمايد تا توده مردم از آن بي‌بهره نمانند. چرا که قرآن سفره و
خوان گسترده الهي است و در کنار آن همه کس جاي دارند و اوساط و ضعاف از مردم هم
نشسته‌اند، علما و بزرگان هم قرار گرفته‌اند و همان مطلبي را که يک دانشمند به آن
پي مي‌برد، بايد ضعاف هم در حد يک مثل درک نمايند. معصومين عليهم السلام هم که
قرآن ناطق‌اند، همانگونه با شاگردانشان مطالبي را مطرح مي‌سازند که گاهي بسيار
عميق است مانند روايت فوق که امام صادق‌ عليه‌السلام به ابي‌بصير فرموده است و
گاهي در حد متوسط و نازلتر است.

ابوشاکر ديصاني که شبهات الحادي فراواني
داشت به هشام بن حکم مي‌ گويد: در قرآن آيه‌اي است که حرف ما را تأييد مي‌نمايد،
پرسيد آن آيه کدام است؟ گفت: «و هو الذي في السماء اله و في الأرض اله»[9]
و اين آيه مي‌فهماند که خداوند گاهي در آسمان است و گاهي در زمين، و من جوابي براي
او نداشتم، تا اينکه موسم حج به مکه رفتم و جريان را با امام صادق عليه‌السلام در
ميان گذاشتم، حضرت فرمود: اين سخن زنديق خبيثي است، چون بازگشتي از او بپرس: نام تو در بصره چيست؟ در پاسخ مي‌گويد: فلان (ابوشاکر) سپس
بپرس اسم تو در کوفه چيست؟ خواهد گفت: همان فلان (ابوشاکر) «فقل : کذلک الله ربنا
في السماء اله و في الأرض اله و في البحار اله و في القفار اله و في کل مکان اله»
پس بگويد: چنين است «الله»: پروردگار ما که در آسمانها و در زمين و در درياها و در
صحراها و در همه جا اله و معبود است. هشام مي‌گويد: من از مکه بازگشتم و به نزد
ابوشاکر آمدم و آنچه را تعليم ديده بودم به او گفتم، ابوشاکر گفت: «هذه نقلت من
الحجاز».[10] اين پاسخ از حجاز آمده است.

در ضمن مي‌بينيم که رفتن به مکه تنها براي انجام
مراسم حج نيستل، بلکه براي حل اشکالات و مشکلات نيز هست و لذا در روايت وارد شده
است که: «تمام الحج لقاء الأمام» زيارت و ديدار با امام متمم حج به شمار مي‌رود.
ادامه دارد.                

 



[1] – سوره مائده- آيه 38.