مديريت
اسلامي
شرح صدر
تغافل
قسمت يازدهم
حجة الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري
تاکنون شش
خصلت از خصالي که مدير شايسته بايد واجد آن باشد در قسمتهاي گذشته اين بحث مورد
بررسي قرار رگفته، اين خصلتها عبارتند از: آگاهي، سياست، حسن خلق، رفق، قاطعيت و
انتقادپذيري، و توضيح داديم که همه اين ويژگيها از آثار شرح صدر اسلامي هستند، و
اينک ويژگي هفتم.
7- تغافل
يکي ديگر از
خصلتهايي که براي مدير ضروري است، خصلت تغافل است. تغافل از ريشه غفلت است ولي در
معنا با غفلت تفاوت دارد، غفلت ضد آگاهي و به معناي غافل بودن و ناآگاه بودن است،
ولي تغافل به معناي خود را ناآگاه نشان دادن و تظاهر به غفلت و ناآگاهي است[1]
مثل جهل و تجاهل که جله به معناي ناداني و تجاهل به معناي تظاهر به جهل و ناداني
است.
غفلت در
مسائل فردي و اجتماعي از رذائل خلقي است، ولي تغافل في الجمله از صفات نيک و از
لوازم مديريت است.
مفردات
القرآن در توضيح معناي غفلت مينويسد:
«الغفلة سهو
يعتري الإنسان من قلة التحفظ و التيقظ»
غفلت عبارت
است از نوعي فراموشي که در نتيجه کمي مراقبت و هوشياري بر انسان عارض ميگردد.
از ديدگاه
امام علي(ع)، هنگامي انسان به تقوا ميرسد و در زمره متقين قرار ميگيرد که با
روشنايي ياد خدا تاريکي غفلت را بکي در کانون جان از بين ببرد و در هر حال هشيار و
بيدار باشد:
«ان کان في
الغافلين کتب من الذاکرين و إن کان في الذاکرين لم يکتب من الغافلين».
انسان با
تقوا اگر در جمع افراد غافل باشد جزو ذاکرين نوشته ميشود، و اگر در جمع ذاکرين
باشد از غفالين محسوب نميگردد.[2]
از نظر امام
علي(ع) غفلت و ناآگاهي زيانبارترين دشمنان انسان است، هيچ دشمني به انسان به
اندازه غفلت صدمه نميزند و نشانه خوشبختي و سعادت و دولت، کم شدن غفلت و فزوني
يافتن هشياري است، و نيز بيداري دولتمردان براي حراست و پاسداري کارها، علامت
تداوم و بقاء دولت آنها است، متن کلام امام اينست!
«الغفلة أصر
الأعداء»[3]
غفلت
زيانبارترين دشمنان است.
«من دلائل
الدولة قلة الغفلة».[4]
از نشانههاي
دولت، کمي غفلت است.
«من أمارت
الدولة اليقظه لحراسة الامور».
از نشانههاي«تداوم»
دولت، بيداري براي حراست از کارها است.[5]
آنچه ملاحظه
فرموديد بخش کوچکي از روايات اسلامي در تحذير از غفلت و تأکيد برهشياري و يقظت در
رابطه مسائل مختلف فردي و اجتماعي است و مديريت که يکي از مهمترين مسائل اجتماعي
است نميتواند از اين قانون کلي مستثني باشد، بنابراين غفلت يکي از خصلتهاي منفي
در امر مديريت است و اما تغافل، يعني تظاهر به غفلت در برخوردهاي اجتماعي در
بسياري از موارد نه تنها عيب نيست که هنر نيز هست بويژه در مديريت که امري ضروري و
اجتناب ناپذير است.
تغافل از نظر
اخلاقي
از ديدگاه
اميرالمؤمنين(ع) تغافل يکي از شريفترين مکارم اخلاقي و يکي از خصوصيات مردم کريم و
نشانه بزرگواري است، متن کلام امام اينست:
«اشرف اخلاق
الکريم تغافله عما يعلم».[6]
يکي از
شريفترين کارهاي شخص بزرگوار، غفلت نمودن اوست از چيزي که ميداند.
در نقلي ديگر
از آنحضرت وارد شده است:
«من اشرف
افعال الکريم غفلته عما يعلم».[7]
يکي از
شريفترين کارهاي شخص بزرگوار، غفلت نمودن اوست از چيزي که ميداند.
شرافت تغافل
براي چيست؟ و چرا تظاهر به غفلت و ناداني نشانه کرامت و بزرگواري است؟
براي پاسخ به
اين سؤال بايد موضوع تغافل ممدوح را توضيح داد، قطعا تغافل همه جا ممدوح نيست مثلا
در مورادي که امر به معروف و نهي از منکر لازم است نه تنها تغافل خوب نيست بلکه
مذموم و محکوم است، تغافل در جايي از مکارم اخلاقي محسوب ميشود که مورد، مورد امر
به معروف و نهي از منکر نيست بلکه مسأله، مسأله به رخ کشيدن عيب ديگري يا به رخ نکشيدن
عيب اوست.
از باب مثال
شما ميداني که فلاني پشت سر شما بد گفته، يکوقت با او بگونهاي برخورد ميکني که
ميفهمد شما آنچه او درباره شما گفته را فهميدهاي، و گاه با او چنان برخورد ميکني
که گويا چيزي نشنيدهاي، تغافل ممدوح اينجاست.
شعري است
گويا منسوب به امام علي(ع):
و لقد امر
علي اللئيم يسبني فمضيت
عنه و قلت لا يعنيني
بتحقيق گاه
ميگذرم بر شخص پستي که به من ناسزا ميگويد.
پس از او ميگذرم
و به خود ميگويم که مقصود او من نيستم.
نقش تغافل در
زندگي
تغافل علاوه
بر اينکه يک خصلت نيک انساني، است در بهزيستي انسان نقشي بسيار اساسي و حياتي
دارد.
اگر کيس
بتواند اصل تغافل را در زندگي روزمره خود پياده کند بسياري از مشکالت زندگي
خودبخود حل ميشود، و بسياري از تلخيها شيرين ميگردد، و بسياري از بيماريهاي عصبي
بدون داروها اعصاب شفا خواهد يافت.
زيرا آنچه
انسان را رنج ميدهد نفس حوادث تلخ و خود مشکلات نست، بلکه تصور و ذهنيتي است که
آدمي از سختيها دارد.
به عبارت
ديگر: صور علميه تلخيها استکه انسان را رنج مي دهد نه خود آنها.
فرض کنيد
فرزند يا عزيزترين دوستان کسي مرده، اگر او از اين حادثه خبر نداشته باشد ناراحت
نيست، و بر عکس اگر فرزند يگري بميرد و اشتباها تصور کند که فرزند اوست، بهمان
اندازه ناراحت ميشود که اگر فرزندش مرده بود ناراحت ميشد، بنابراين در واقع مرگ
فرزند رنجآور نيست، تصور و ذهنيتي که مرگز فرزند ايجاد ميکند رنجآور است، و
صورت علميه مرگ او ناراحت کننده است نه مرگ او، و بهمين دليل هر چه اين ذهنيت و
صورت در آينه ذهن کم رنگتر شود رنج و اندوه انسان کمتر ميشود تا آنجا که ديگر
احساس ناراحتي نميکند، و اگر کسي از نظر روحي آنقدر قوي و با اراده باشد که
بتواند پس از مرگ فرزند بلافاصله تصور و ذهنيت خود را از اين فاجعه کم رنگ کند و
يا تغيير دهد، کمتر احساس ناراحتي مينمايد.
با عنايت به
اين مقدمه، در تعريف دقيق تغافل ممدوح بايد گفت: تغافل حالتي است که در نتيجه
شناخت دقيق رويدادها و قدرت اراده، در برخوردها براي انسان تحقق پيدا ميکند.
اين حالت که
به صورت تظاهر به غفلت و تجاهل تبلور مييابد صورت ذهني مشکلات و تلخيهاي زنديگر ا
کم رنگ و يا بيرنگ مينمايد بگونهاي که انسان کمتر از سختيها احساس رنج و تلخي ميکند،
و با توجه به اينکه طبيعت زندگي در اين جهان آميخته با درد و رنج است که اگر داروي
تغافل مورد استفاده قرار نگيرد اصولا زندگي گوارا نيست، و لذا امام علي(ع) ميفرمايد:
«من لم
يتغافل عن کثير من الامور تنقصت عيشته».[8]
کسي که در
بسياري از کارها تغافل نکند زندگي بر او ناگوار ميگردد.
نقش تغافل در
مديريت
با عنايت به
اينکه تغافل محصول شناخت رويدادها و قدرت اراده است، دو نقش اساسي در مديريت ميتواند
ايفا نمايد:
1- جرأت
برخورد با مشکلات
لازمه مديريت
برخورد با مشکلات است و هر چه مديريت گسترده تر باشد مشکلات آن بيشتر و گستردهتر
است، خصلت تغافل موجب ميشود که مسير مشکلات کار را ناچيز ببيند و به خود جرأت و
جسارت برخورد با مشکلات و ادامه کار در سختيها بدهد.
امام علي(ع)
ميفرمايد:
«إن العاقل
نصفه احتمال[9] و
نصفه تغافل»[10].
شخص عاقل
نيمي از او صبر و تحمل و نيم ديگر او تغافل است.
يعني همانقدر
که انسان نيازمند به صبر و مقاومت است بهمان ميزان نياز به تغافل دارد و عنصر
تغافل اگر بجا و به موقع بکار گرفته شود همانند عنصر مقاومت ميتواند مشکل گشا
باشد و بر اين اساس مدير با تدبير عنصر تغافل را مانند صبر و تحمل مورد استفاده
قرار ميدهد.
2- سالم سازي
فضاي برخوردها
تغافل از
درگيريهاي بيمورد، وقتکش و اعصاب خورد کن پيشگيري ميکند و با سالم سازي فضاي
برخوردها به مدير فرصت ميدهد که به کارهاي اساسي به پردازد.
امام صادق(ع)
ميفرمايد:
«صلاح حال
التعايش و التعاشر ملأ مکيال ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل».[11]
فضاي معيشت
ومعاشرت در صورتي سالم و صالح ميشود که مانند پيمانهاي با دو سوم زيرکي و يک سوم
تغافل پر گردد.
اين روايت که
با اندکي تفاوت از مام چهارم و پنجم نيز نقل شده است درس بزرگي براي مدييت بلکه
براي معاشرت و زندگي است.
مدير نه ميتواند
با همه نقاط ضعف همکاران خود برخورد کند، و نه ميتواند همه ضعفهاي آنان را ناديده
بگيرد، اگر بخواهد بقول معروف مته به خشخاش بگذارد و با همه ضعفهاي ريز و درشت
افراد تحت مسئوليت خود برخورد کند از آنجا که بيعيب خدا است بيهمکار ميماند.[12]
و اگر همه خلافها و ضعفهاي آنها را ناديده بگيرد مدييت ممکن نيست، و لذا مقتضاي
عقل و تدبير اينست که مدير، زيرکي و تغافل را بگونهاي با هم بياموزد که غلبه با
زيرکي باشد و در عين حال از تغافل هم غافل نماند، يا بگفته امام دو سوم برخوردها
به مقتضاي زيرکي و يک سوم به مقتضاي تغافل باشد که تغافل نيز در جاي خود نوعي
زيرکي است.
تا اينجا فرق
ميان غفلت و تغافل و نقش تغافل در زندگي و در مديريت توضيح داده شد و اما رابطه
تغافل و شرح صدر:
اگر مفهوم
شرح صدر درکنار معناي تغافل گذاشته شود رابطه پيدا کردن رابطه شرح صدر و تغافل
آسان است، گفتم که شرح صدر عبارت است، از گسترش ظرفيت فکري و روحي، و تغافل محصول
شناخت دقيق رويدادها و قدرت اراده است، بنابراين تنها انسانهاي با ظرفيت هستند که
در مواقع ضروري ميتوانند تغافل کنند و آنچه را که ميدانند ناديده انگارند.
افراد کم
ظرفيت قادر به کتمان دانستهها و ناراحتيهاي خود نيستند، محدوده تنگ و کوچک روح
اينگونه اشخاص زود لبريز ميشود و معلومات و مکنونات آنها ظاهر ميگردد و لذا قادر
به کنترل احساسات خود نميباشند و بر اين اساس تغافل براي کسي که بهرهاي از شرح
صدر ندارد بيمفهوم است.
ادامه دارد
خطر لجام گسيختگي
خطر لجام
گسيختگي(2)
ضرورت
محدوديتها براي انسان
انسان به
مقتضاي هوي و هوس، عموما خواهان آزادي بيقيد و بند و بيحد و مرز است که همان
لجام گسيختگي و بيبند و باري است و ميخواهد تا آنجا که ممکن است خود را از
هرگونه محدوديت در پيروي از خواستههاي نفس رها سازد.
اصل اين
خواسته، نداي فطرت است. خداوند انسان را بالطبع آزاد و آزاديخواه آفريده است و
تشريعا هم اصل را بر آزادي و برائت گذاشته است؛ عقل هم چنين اقتضا ميکند. ولي
انسان ناچار است محدوديتهائي را بپذيرد؛ محدوديتهائي که طبيعت و جهان آفرينش بر او
تحميل ميکند و محدوديتهائي که قانون اجتماعي، در برابر خواستههاي انسان ميآفريند
و مقتضاي زندگي همگاني است و محدوديتهائي که خداوند انسان را به آنها مکلف فرموده
است و محدوديتهائي که اخلاق و روابط اجتماعي، آنها را ميطلبد.
بهر حال،
انسان ناچار است تن در دهد و محدوديتهائي را بپذير. محدوديت براي انسان نه تنها
ضرر ندارد بلکه لازم و ضروري و بعضي از آنها مفيد است. محدوديتهائي که انسان به
اختيار خويش برخود تحميل ميکند، موجب رشد و تکامل انسان است و اين همان است که به
نام رياضت و خودسازي خوانده ميشود. آن آزادي که انسان بايد براي بدست آوردن يا
نگهداريش، کوشش و تلاش و فداکاري کند، آزادي در برابر طاغوت است. طاغوت يعني
متجاوز و طغيانگر، حال چه آن طاغوت، يک ابر قدرت جهاني يا يک شاه يا شاهچه و خان و
غيره باشد و چه نفس سرکش انسان. انسان در باطن خود طاغوتي دارد که پيروزي بر آن،
از پيروزي بر طاغوتهاي ديگر مهمتر، لازمتر و مشکلتر است. و آزادي از اين طاغوت
عصيانگر و پرتوقع و توسعه طلب، تنها در گرو بندگي خدا و تقواي الهي ميسر است. و
کساني که آزادي از هر قيد و بند حتي قيد بندگي خدا را خواهانند، برده اين طاغوت
سرکشاند. همچنين کساني که خواهان آزادي از قيد و بند اخلاق و رفتار انساني هستند،
در حقيقت ، خواستار بردگي و بندگي هواي نفساند. و هر جامعهاي که اينگونه آزادي
را تجويز نمايد، جامعهاي است که در سراشيبي سقوط قرار گرفته و تدريجا همه ارزشها
و کرامتهاي انساني را از دست ميدهد و گرچه ممکن است از نظر مادي رشد نمايد و
تکنولوژي خيره کنندهاي به جهان عرضه کند ولي از نظر اخلاقي و اجتماعي، در چنان
تنگنائي قرار خواهد گرفت که هيچ پيشرفت مادي نميتواند، خوشبختي آن را تأمين
نمايد.
رشد لجام
گسيختگي در جامعه امروز
در هر صورت
در جامعه اسلامي بايد هميشه سعي بر اين باشد که جلوي رشد اينگونه آزاديخواهي ـ که
در حقيقت چيزي جز بردگي نيست ـ گرفته شود. متأسفانه در اين روزها، شاهد رشد و
حشتناک اين لجام گسيختگي در جامعه اسلاميمان هستيم که نمونه بارز آن، مصاحبه
خياباني نفرت انگيزي بود که اخيرا از صداي جمهوري اسلامي ايران پخش شد و خشم امام
و امت را برانگيخت و آن حکم قاطع حضت امام را در پي داشت. شايد براي بعضي از افراد
عجيب بيايد که چرا حضرت امام، حکم اعدام آن شخص را در صورتي که قصد توهين داشته،
صارد فرمودند ولي اين حکم شرع است و تازگي ندارد که گر کسي به يکي از معصومين، توهين
و جسارت کند، حکمش اعدام است.
ضرورت ريشهيابي
حادثه
مسئلهاي که
در اين رابطه مهم است ريشهيابي اين حادثه است. مسئولان جامعه نبايد از اينگونه
پيش آمدها به سادگي بگذرند. اولا ـ بايد ديد چرا آن زن، چنين صحبتي کرد؟ و ثانيا ـ
چرا مسئولان پخشف چنين مطلب زشت و ضد مذهبي را با چنين گستاخي، پخش کردند؟ بررسي
اين مسئله ربطي به قصد توهين ندارد، حتي اگر قصد توهين نباشد بايد ريشهيابي شود.
اينها عوارض يک بيماري اجتماعي است که تدريجا جامعه را فرا ميگيرد. بيماري که تب
دارد، کافي نيست که با قرص و دارو، حرارت بدنش را تعديل نمايند بلکه تب يک عارضه
است که حکايت از دگرگوني عميقتري در اندرون بدن دارد؛ عوارض بيماريهاي اجتماعي نيز
چنين است. مسئولان اين حادثه چه مجازات شوند و چه عفو شامل حال آنها بشود، پرده از
خطر بزرگي که جامعه را تهديد ميکند، برداشتهاند. سخني که آن زن گفت گرچه زشت و
نفرت آور است ولي حکايت از يک واقعيت تلخ و دردناک دارد. گفتن اينکه فلان قهرمان
خيالي يک فيلم الگوي ما است، گرچه چندش آور است ولي بايد ديد آيا واقعا افراد
زيادي از جامعه به اين سو حرکت نميکنند؟! آن قدر اين مسئله زشت و ناهنجار است که
بعضي راديوهاي خارجي، در اخبار خود، نام آن زن خيالي که الگوي اين بيبند و بارها
شده است را ذکر نکردند و به همين عبارت اکتفا نمودند که مصاحبه کنده خياباني،
قهرمان يکي از فيلمها را به جاي فاطمه دخرت پيامبر اسلام، الگوي خود معرفي کرده
بود. و اين واقعا عجيب است که ما مدعيان اسلام و پيروي اهل بيت(ع)، نام اين قهرمان
خيالي را بر پشت اتوبوسها و روي ديوارها و حتي مارک اجناس قرار ميدهيم و آنها از
بردن نام او خجالت ميکشند!
مسئول نشر و
ترويج اينگونه فرهنگ، چه کسي بجز صدا و سيما است؟! اين صدا و سيمائي که حضرت امام
خواستند که دانشگاه عمومي باشد. البته منظور اين نيست که اينگونه فيلمها و سريالها
را ارائه ندهند با اينکه نوعي آموزندگي و سازندگي دارد بلکه منظور اين است که با
پخش آن بايد توضيحي در موارد بدآموزي نيز داده شود، و امثال اينگونه بدآموزيها در
فيلمها فراوان است.
خطر بيبند و
باري ناشران فرهنگتوهين به مقدسات و سبک شمردن آن، خطر بزرگ ديگري است که بوسيله
لجام گسيختگان قلم بدست يا ناشر فرهنگ بطور عموم، جامعه را تهديد ميکند. و ما در
شماره گذشته، نمونه اي از آن را تذکر داديم و باز هم نمونه بارز رسواي آن، همين مصاحبه راديوئي بود که اميدواريم
با تصميم قاطعي که حضرت امام ابراز نمودند، جلوي پيشرفت اين خطر بکلي گرفته شدهب
اشد و ديگران اگر خيال خامي در سر دارند يا در انجام مسئوليت خود مسامحه ميکنند،
حساب کار خود را داشته باشند.
ناشران فرهنگ
اگر بيبند و بار شوند، خطر بسيار عظيم براي جامعه اسلامي خواهند بود و به همين
دليل، فقهاي و الامقام، نشر کتب ضلال را تحريم نمودند و حتي نگهداري آن را منع
کردندو به همين دليل است که«اذا فسد العالم، فسد العالَم». عالمي که فساد او موجب
فساد عالم است، لازم نيست روحاني باشد بلکه هرکس که مسئوليت نشر فرهنگ در جامعه را
بعهده دارد، اگر تهذيب نفس نداشته باشد، اگر لجام گسيخته و بيبند و بار باشد، اگر
برده هواي نفس و آزاد از قيد و بند تقوي و اخلاق باشد، عالم را به فساد خواهد
کشيد.
توهين به
مقدسات جامعه
اخيرا يکي از
روزنامههاي صبح به تقليد از آزادي مطبوعات به سبک غربي، سخنان يکفرد معلوم الحال
را که از ابتداي جنگ تحميلي خواسترا تسليم در برابر دشمن بود، با شگردي زشت و
فريبکارانه در صفحه اول با تيتر درشت منتشر نمود تا وانمود کند که آزادي مطبوعات
هم پس از آزادي احزاب از پيامدهاي شيرين! صلح است. اين آزادي نيست؛ اين بيبند و
باري است. در حالي که هنوز سرنوشت جنگ معلوم نيست و هنوز دشمن در حاک ما است و تن
به پذيرش قطعنامه عملا نداده است و دشمنان بزرگتر، هر روز او را مسلحتر و آمادهتر
ميکنند، روزنامهاي که مدعي طرفداري از اقنلاب است، بيباکانه و در نهايت پرروئي،
تيتري را با ظاهري فريبنده منتشر مينمايد و خواننده را به اين حيله وادار ميسازد
که سخنان ياوه يک مخالف صريح و علني ولايت فقيه و طرفدار تسليم در برابر دشمن نه
صلح شرافتمندانه را بخواند و با اين کار، دفاع مقدس را در اين چند سال زير سئوال
ميبرد و به خون شهيدان ـ که از درخشندهترين مقدسات اين جامعه است ـ توهين مينمايد
و مسئولان وزارت ارشاد که بايد پيگير اين گونه مسائل باشند، هيچ احساس مسئوليتي
نميکنند! معلوم نيست اين تشکيلات عظيم، کي و کجا از اسلام و مقدسات جامعه حمايت
خواهد کرد و چه چيزي آن را به حرکت واميارد؟!
حدود آزادي احزاب
و جمعيتها و مطبوعات، آزادي قلم و بيان و بطور کلي آزادي سياسي، مسئلهاي است که
بايد از نظر شرعي و اجتماعي مورد بحث و بررسي قرار گيرد. قطعا در اسلام آن گونه
آزادي که در مجامع غربي مطرح است مجاز نيست. مطبوعات آزاد نيستند که هرگونه مطلوب
يا عکسي را منتشر کنند هر چند مخالف عفت عمومي يا موجب فساد و مروج فحشا باشد ولي
در غرب آزاد است. همچنين از نظر سياسي آزاد نيستند، مطالبي که قطعا به ضرر جامعه
يا ضد اسلام و مذهب يا توهين به مقدسات جامعه است، منتشر سازند. و خلاصه در اسلام،
بيبند و باري سياسي و اجتماعي پذيرفته نيست. تب اين گونه آزاديخواهي، پس از
پذيرفتن قطعنامه، در اين کشور شدت يافت و اين طبع جامعه پس از جنگ است. ولي بايد
ناظران، نوشتهها را کنترل کنند.
توهين به
امام
متأسفانه
دفتر مجله ما آن اندازه مجهز نيست که بطور مرتب، مطبوعات را ورق بزند و تذکر لازم
را در فرصت مناسب بدهد. تازگي قطعههائي از روزنامه اطلاعات 24 و 25 مرداد 67 مورد
توجه قرار گرفته که نوشتجاتي از شخص معلوم الحالي که تا آخرين نفس و حتي در روزي
که مجلس، بني صدر خائن را به زير کشيد، از او حمايت ميکرد، منتشر ساخته است. آن
گذشتهها را نبايد فارموش کرد، آن همه اصرار بر دفاع از آن عنصر خائن بايد ريشهاي
داشته باشد. فرق است بين کساني که او را نميشناختند و کساني که در جريان اوضاع
بودند. چرا بايد کسي با آن سوابق، اکنون خود را يکي از مسئولان کشور بداند؟ و چرا
بايد زير چتر حمايت بزرگان کشور قرار گيرد؟ آن گذشته و اين هم حال!! آن نوشتهها
را بخوانيد که در آنها به خيال خام خود، رهنمودهائي«به محضر امام امت و مسئولان
بزرگوار مملکتي و آحاد ملت سربلند ايران» ارائه داده است و در اولين شماره عصر
جديد پس از قطعنامه، را عصر«خردگرائي» ناميده است! خردگرائي که به گفته او در
پذيرش قطعنامه شوراي امنيت تجلي يافت. و با کمال گستاخي نوشته است: «همچنان که در
پذيرش قطعنامه از هر آنچه گفته بوديم صرف نظر کرديم يعني که از هر آنچه شعار داده
بوديم، گذشتيم» و از همه خواسته است که بجاي شعار، شعور را حاکميت بخشيم.
جمله«از هر
آنچه گفته بوديم صرف نظر کرديم» اشاره به عبارت حضرت امام است که در پي پذيرش
قطعنامه فرمودند. من جسارت نميکنم و اين جمله توهين آميز را معني نميکنم ولي ميپرسم:
اگر ما از اين نوشتجات مسموم، غافليم پس ناظران وزارت ارشاد کجا هستند؟! وظيفه
آنها چيست؟! مگر اين جملات، دفاع مقدس را و همه صحنههاي عزت و شرف و ايثارگريها و
فداکاريها و شهادتها و اسارتها و مقاومتها را زير سئوال نميبرد؟! مگر همه آنها را
بيشعور نميخواند؟! آيا پذيرش قطعنامه از روي درک اشتباه گذشته بود يا جام زهر
آلود؟!
خشم مقدسي را
که حضرت امام در همان پيام، بيش از پيش، خواستار ادامه آن شدند، چنين معرفي ميشود: «موقعيت خطير و حساس کنوني
که انقلاب اسلامي ما پس از ده سال زندگي خشم آلود و غضب اندوه به حکم عقل و منطق
بازيافته است» و جملات ديگري که باز گفتنش تضييع وقت است و منظور فقط تذکر به نوع
تفکري است که اين شيفتگان هنر و تمدن غربي، آن را بيباکانه ترويج ميکنند و
مسئولان ما غافلند!!
لجام گسيختگي
قلم و بيان
اين نمونهاي
است از روزنامهاي که متعلق به بيت المال است و سرپرست آن از مريدان و علاقمندان
حضرت امام و مردي متعهد و انقلابي است و در اين هيچ شکي نيست. تازه اين مطلبي است
که ما متوجه شدهايم و شايد صدها نمونه بدتر از اين در همين مطبوعات رايج و همگاني
باشد. ما ديگر چه توقعي داشته باشيم از مجلات و نشريات ضد انقلاب يا حداقل غير
انقلابي که البته با اجازه وزارت ارشاد منتشر ميشود و ما حتي از بردن نام آن
نشريات ابا داريم تا چه رسد به نقد مطالب مندرجه آنها. همين اندازه بايد تذکر دهيم
که مقالاتي در اين مجله عليه مصالح کشور به صراحت و در قال بداستانهاي مهيج و به
انحاء مختل فنوشته ميشود و هيچ نظارتي بر آنها نيست. گفته ميشود که اخيرا يکي از
گروهکهاي ضد اسلام و ضد انقلاب، به پيروان خود دستور داده است که از امکانات علني
به هر نحوي که ممکن است بهرهبرداري کنند و روزنامهها و مجلات بخصوصي را نام بردهاند
که از آن کانالها، نظرات خود را منتظر سازند.
ما با آزادي
قلم و بيان مخالف نيستيم ولي با بيبندو باري و لجام گسيختگي مخالفيم. با توهين به
مقدسات و زير سئوال بردن رازشهاي اسلام و انقلاب مخالفيم. با ضربه زدن به اهداف و
آرمانهاي اين ملت ستمديده و نااميد ساختن نيروهاي حزب اللهي و خانوادههاي شهدا و
صاحبان اصلي انقلاب مخالفيم. آن آزادي که نتيجاش رشد افکار ضد مذهبي و تحرک
دوباره تروريستها ضد انقلاب و ملت باشد، خطري است که به مراتب از جنگ، ويرانگرتر و
وحشتناکتر است اگر صلح چنين ارمغاني را در پي دراد، همان به که جنگ باشد و موشک.
انقلاب آمده است که اين ملت را از قيد و بند اجانب رها سازد نه او را گرفتار قيد و
بند اين نوکران خود فروخته اجانب بنمايد.
ضرورت پيگيري
علتهاي فساد در جامعه
اين روش که
تبليغات ضد انقلاب آزاد باشد و جوانان فريب خورده زنداني شوند، مانند اين است که
قاچاقچيان مواد مخدر آزاد و معتادان را مجازات کنند و مانند اين است که همه مظاهر
دعوت به فساد و فحشا آزاد باشد، مطبوعات و سينما و تالار و راديو و تلويزيون، همه
فساد انگيز باشند آنگونه که در زمان طاغوت بود، آنگاه مرتکبان اعمال خلاف عفت را
اعدام کنند يا شلاق بزنند. خلاصه اين روش که علل را رها کنند و معلولها مرود توجه
قرار بگيرد، نتيجهاي ندارد. البته ترديدي نيست که علل اصلي فساد در جامعه فراتر
از تبليغات سوء دشمنان است و بايد مسئولان امر، علل اصلي انحطاط را بررسي و معالجه
کنند ولي اين را نيز بايد توجه داشت که اين دشمنان بهر حال بهانه اي مييابند و
تبليغات مسموم خود را عليه انقلاب و اسلام منتشر ميسازند. آنها هرگز از راه فکر و
عقل و تدبر وارد نميشوند، بلکه از راه احساسات، جوانان را فريب ميدهند؛ از راه
داستانهاي شيرين و جذاب و احساسات برانگيز با قلمي و شيوا و دقيقا حساب شده. که
اصلا مجال تفکر را به جوان خام نميدهد، و او را ناخودآگاه به آن سويي که دلخواه
نويسنده است ميبرد. اصولا انسان بطور عموم، بيش از آنچه پيرو تفکر و تعلق است،
پيرو احساسات ميباشد. و قرآن دقيقا همين امر را منشأ گمراهي انسان ميداند: «إن
يتبعون الا الظن و ما تهوي الأنفس» و لذا قرآن با تأکيد، دعوت به تفکر و تعقل و
تدبر مينمايد.
اگر ما از
سوي ديگر احساسات مذهبي را تقويت ميکرديم، ممکن بود تأثير تبليغات آنها کم شود
ولي دشمن کاملا حساب شده و همه جانبه بر جوانان اين مرز و بوم حمله کرده است. از
سوئي اينگونه تبليغات سوء در مطبوعات داخل و خارج و راديوها و از سوئي ديگر، مواد
مخدر و امثال آن و از اين سوي، کم رنگ شدن تبليغات اسلامي و مذهبي و بجاي آن ايجاد
وضعيت طرب انگيز که روزبروز در حال رشد و تکامل است. بجاي مسابقه قرآن و تعيين
جوائز براي قاريان بهتر و نويسندگان بهتر، مرتب جايزههاي گرانقيمت و سرسامآور از
پول اين ملت فقير به مطربان و نوازندگان داده ميشود و بجاي تبليغ حجاب و نکوش
بدحجابي و ارائه برناههايي که خطر اين انحطاط اخلاقي را مجسم کند، صحنههاي
بدحجابي را با کمال گستاخي نشان ميدهند، گويي که ميگويند اينچنين باشيد و از آن
بدتر مصاحبهاي پخش ميشود که متأسفانه بعضي از مسئولين بلند پايه اين کشور ـ که
مايه اميد اين ملتاند ـ با لحني روشنفکر مآبانه و بدور از توقع، نسبت به وضعيت
بدحجابي و روند رو به رشد آن بيتفاوت ميگذرند.
ترويج سنتهاي
جاهلي
نيرومندترين
عامل تغيير و تحول فرهنگ در جامعه، صدا و سيما است. ملاحظه کنيد که مبلغ چه افکار
و ايدههائي است؟ تدريجا به پايان سال نزديک ميشويم و حتما برنامهريزان صدا و
سيما براي نوروز و هر روز سنتي اين ايام، برنامههائي آماده کردهاند. اما در چه
جهت؟ آيا در جهت زدودن افکار جاهلي و خرافات قديم و سنتهاي زرتشتي و ترويج افکار
اسلامي و تمدني که با پيشرفت بشريت متناسب باشد يا در جهت دامن زدن به آتش همان
فرهنگهاي غلط ديرين که مدتها رو به سردي گذاشته بود و نظام ضد اسلامي پهلوي آنها
را دوباره زنده کرد و بعنوان سنتهاي ملي ترويج نمود؟!
آيا باز هم
بايد شاهد آتش بازي و آتش پرستي چهارشنبه سوري باشيم؟ ده سال از انقلاب اسلامي ميگذرد،
اگر ما نتوانسته باشيم اين اندازه در تغيير فرهنگ غلط و خرافهپرستي جامعه موفق
شويم، چگونه ميتوانيم ادعا کنيم که صدا و سيما ما دانشگاه عمومي است؟ بدون شک اگر
اين سازمان نيرومند، حرکتي در آن سوي از خود نشان داده بود، تاکنون آثار شگرفي در
تغيير سنتهاي جاهلي از خود باقي گذاشت بود ولي متاسفانه کاملا بر عکس عمل شده است
و اگر براي خالي نبودن عريضه، نواري از سخنراني استاد شهيد آية الله مطهري در اين
زمينه ـ آن هم در راديو ـ پخش کند، برنامههاي زنده و مؤثري در تلويزيون در جهت
تشويق به زنده نگهداشتن سنتهاي پيشينيان جاهلي ارائه ميکند. سفرههاي هفت سين و
سيزده بدر و چهارشنبه سوري و امثال آنها از خرافات احمقانهاي که هنوز بخشي از
جامعه ما را به خود مشغول کرده است، از فرهنگهاي غلط و جاهلانهاي است که باي به
شدت با آنها مبارزه شود نه اينکه آنها را ترويج و مردم را به ادامه آنها تشويق
نمائيم!
واضح است که
راديو و تلويزيون، همه موارد فوق را بطور مستقيم و ترويج نميکند و مثلا در مورد
چهارشنبه سوري، برنامه تشويق کنندهاي ندارد ولي روند برنامهها به نحوي است که
عموما آن سنتها را زنده نگه ميدارد يا حداقل در مورد نفي مراسم سيزده بدر و
چهارشنبه سوري که بسيار زشت و دليل استحکام رسوبات افکار زرشتي و آتشپرستي است،
فعاليت چشمگيري ندارد. و منظور همين است که از دانشگاه عمومي بايد توقع داشت که
حداقل پس از ده سال از فعاليت تبليغي اسلامي موفق شود در زدودن افکار پوسيده
جاهلي، قدم مؤثري بردارد بلکه بکلي آنها را نابود سازد.
اعياد اسلامي
جامعه ما از
لحاظ فرهنگي بايد قبل از اينکه ايراني باشد، اسلامي باشد. اسلامي ک خط فرهنگي
مستقلي دارد که با سنتهاي پيشينيان گاهي مبارزه ميکند. اسلام براي جامعه روزهايي
را به عنوان عيد تعيين کرده است که آن روزها را گرامي دارند: عيد فطر، عيد
قربان(اضحي)، عيد مبعث و عيد غدير. در قنوت نماز عيد فطر و قربان ميخوانيم:
«اسألک بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيدا» مگر ما از مسملين نيستيم؟ و
بالاتر، مگر ما الگوي مسلمين نميباشيم؟ و مگر جامعه ما، امام و قدوه مسلمانان
نيست؟ يا حداقل در صدد ساختن جامعه الگو نيستيم؟ پس چرا آثار عيد فطر و قربان در
جامعه ما مشاهده نميشود و عيد رسمي ما کا شادي و دگرگوني در آن محسوس است، نوروزي
است؟ چرا بايد چنين باشد؟ چرا صدا و سيما براي فطر و قربان برنامههايي ندارد که
آنها را معرفي کند و مردم را به عيد دانستن اين دو روز تشويق نمايد؟ و چرا نوروز
را به عنوان عيد معرفي ميکند؟ البته روايات در مورد نوروز مختلف است. نوروز سابقهاي
در اسلام نداشته و پس از تشکيل خلافت عباسي که ايرانيان در آن سهم بسزائي داشتند و
پس از آن، فرهنگ خود را تدريجا در جامعه اسلامي جا ميدادند، نوروز را نيز به
عنوان يک عيد در دربار عباسيان جشن گرفتند.
نوروز در
اسلام
در روايت است
که منصور عباسي از امام موسي بن جعفر(ع) درخواست نمود که روز نوروز را به عنوان
جشن، مجلسي تهيه کند تا براي تبريک لشکريان و کشوريان به خدمتش مشرف شوند. امام
کاظم فرمود: «من آنچه در اخبار جدم رسول خدا(ص) جستجو کردم، اثري از اين عيد نديدم
و اين سنت ايرانيان است که اسلام آن را محو نموده و ما هرگز چيزي را که اسلام
نابودش ساخته، زنده نخواهيم کرد.» (بحارالأنوار ـ جلد 48ـ 108).
اين روايت با
روايات ديگري که براي نوروز، دعائي را ذکر نموده و براي آن اهميتي ـ نه در حدي که
ما قائليم ـ قائل شدهاند، منافاتي ندارد، زيرا اين روايت، نوروز را به عنوان«عيد»
انکار نموده و اين منافاتي ندارد که عملي در آن روز مستحب باشد يا حادثهاي مهم
اتفاق افتاده باشد يا در آينده واقع شود که مضمون برخي روايات است. منظور ما نيز
فقط تذکر همين جهت است که نوروز را به عنوان عيد نخوانيد. عيد در اسلام، فطر و
قربان و بعثت و غدير است. و جهت ديگر اينکه خرافات را ادامه ندهيد. سفره هفت سين و
سيزده بدر و امثال ذلک، براي جامعه متمدن و مترقي و مسلمان ما، عار و ننگ است.
هدف ما فقط
اصلاح است
ناگفته نماند
که ما نميخواهيم در اين اعتراض به صدا و سيما، هرگونه عمل مثبتي را که آن سازمان
در راه ترويج حقايق اسلام داشته انکار نمائيم که اين هرگز قابل انکار نيست. برنامههاي
بسيار مفيد و سازنده به روشهاي مختلف در صدا و سيما ـ بحمد الله ـ فراواني است ولي
توقع ما از يک صدا و سيمائي که ميخواهد صد در صد اسلامي باشد و فرهنگ اسلام را
ترويج کند و سنتهاي جاهلي را محو و نابود سازد، بيش از اين است. انتقادي که ما در
اين صفحات داريم، بمنظور کوبيدن شخص يا اشخاص يا گروي نيست، بلکه هدف فقط اصلاح و
بهتر شدن و امر بمعروف و نهي از منکر است.
حربه استعمار
براي مبارزه با مسلمين
بيبند و
باري و لجام گسيختگي نه تنها سقوط اخلاقي فرد و جامعه و بردگي هواي نفس را در پي
دارد، بلکه بردگي طاغوتها نيز در گروه همين بيبند و باري است. تاريخ را ورق
بزنيد: چگونه اروپائيان، تمدن با شکوه و گسترده اسلام را که اندلس(اسپانيا) را
تسخير کرده بود و دامنه آن تدريجا همه جوامع اروپائي را در برميگرفت از پاي
درآوردند و نابود ساختند. آنها ديدند که با اين نيروي معنوي که در جامعه اسلامي
حکمفرما است و اين تسلطي که آنها بر نفس خويش دارند، هيچ نيروي مادي نميتواند با
آن مقابله کند و لذا با حيله و نيرنگ و برقراري صلح و تبادل تجارت و رفت و آمد
بازرگانان و توريستها، فساد را در جامعه اسلامي از راه شراب و قمار و فحشا شايع
کردند و تدريجا با تأسيس ميخانهها و کابارهها و فاحشهخانهها، سرمايه اصلي
مسلمانان را از آنان سلب نموده سپس به آساني پيروزي نظامي و سياسي را نيز بدست
آوردند و پس از سقوط اندلس متوجه شدند که اين تنها روزنهاي است که ميتوان به
وسيله آن، بر جهان اسلام و بلکه همه جهان حکومت کرد.
استعمار از
اين راه وارد شد و همه جوامع اسلامي را تسخير نمود و اين فساد و فحشائي که بر
اروپا حاکم و از آنجا منتشر شده و ميشود، نتيجه همين سياست است. و اخيرا مواد
مخدر نيز به لشکريان آنها اضافه شد و کاملا توانستند جوامع جهان سوم و جامعه اسلامي
را تحت نفوذ و سيطره خويش قرار دهند. طاغوتچههائي که در اين کشورها دست نشاندههاي
استعمارگران بوده و هستند نيز همين روش را در پيش گرفتند و لذا سعي همه آنها بر
ترويج فساد و فحشا است تا در جوانان نيروي ايمان را ت که محرک نهضت و انگيزه قيام
است ـ از بين ببرند.
و ما اکنون
در جامعه اسلامي و مقدس خويش چنگالهاي وحشتناک ديو استعمار را مشاهده ميکنيم که
با چه اصرار و پافشاري، سعي در ترويج مواد مخدر و فساد و فحشا و بيبند و باري
دارند. بدون شک اين مبارزه بمراتب سختتر و خطرناکتر و حساستر از جنگ رودرور است.
بايد همه مسئولين، نهايت احتياط را داشته باشند و به هر حرکتي که روند بيبند و
باري را ادامه ميدهد يا سرعت ميبخشد، بدبين باشند.
با همه مظاهر
فساد بايد مبارزه کرد
در اينجا
لازم ميدانيم از ستاد مبارزه با مواد مخدر که تاکنون گامهاي مثبت و مؤثري در اين
زمينه برداشتهاند تشکر کنيم. هر کس که در اين راه حرکتي براي سرکوبي اين حمله
وحشيانه استعمار داشته باشد، بدون شک راهي بسيار مقدس در پيش گرفته و توفيق عظيمي
نصيبش شده است. اين راه، جهان في سبيل الله است. دفع خطر دشمن در هر لباس و در هر
زمينه، لازم و واجب است. از خداوند منان توفيق بيش از پيش ستاد مذکور و همه دست
اندرکاران اين جهاد بزرگ را خواهانيم.
ولي اين را
نيز بايد بدانندک ه اين يک بعد حرکت واجب و ضروري در برابر يورش دشمن است و بعدي
ظريفتر و زيرکانهتر در حمله دشمن کاملا مشهود است و روزبروز رشد ميکند و آن شيوع
بيبند و باري و بدحجابي و حتي بيحجابي و فساد و فحشا بصورت مرموز در ميان جوانان
و نوجوانان است. با همه مظاهر فساد بايد بمارزه کرد. اگر گزارشي رسيد که مخفيانه
فساد در ميان جوانان، رشد روز افزون داردف نبايد نشستو منتظر شد تا هرگاه علني بود
يا شهود شهادت دادند يا خود طرف اقرار کرد، حد شرعي اجرا شود؛ گرچه اين لازم است
ولي اين به تنهائي چاره درد نيست؛ بايد ديد چه چيزي سبب شيوع فساد ميشود. البنه
اين مسئله حساس و مهمي است و نياز به بحث همه جانبهاي دارد ولي بدون شک يک طرفه
قضيه به نشر فرهنگ بيبند و باي به عنوان«هنر» مربوط ميشود.
الام فداي
هنر يا هنر يا در خدمت اسلام؟
حتي
سازمانهاي تبليغاتي که عنوان آنها فقط تبليغ از اسلام است هم براي اينکه از قافله
هنرمندان عقب مانند، مجامع طرب و موسيقي به نام«هنر» تشکيل ميدهند يا در صد بودند
که تشکيل دهند. مهم نيست که تشکيل شد يا نشد و چرا نشد؟ مهم مبارزه با اين تفکر
است. چند سال پيش که يک سريال بظاهر انقلابي ولي پر از صحنههاي ضد مذهبي و خلاف
شرع در تلويزيون ارائه ميشد، در مجمعي که نگارنده به چنين وضعي اعتراض ميکرد، يک
طلبه جوان گفت: «آقا! شما با اين طرز تفکر بايد فاتحه هنر را بخوانيد!» من هم
بلافاصله گفتم: «شما هم با اين طرز تفکر بايد فاتحه اسلم را بخوانيد»! مگر اسلام
فقط نماز و روزه است يا اسلام فقط شعار«الله اکبر» است. اسلام مجموعه قوانين است،
اين مصيبت استکه ما اسلام را فداي هنر کنيم با اينکه وعدهها چنين بود که هنر در
خدمت اسلام باشد.
فراگير شدن
بدحجابي در جامعه اسلامي
اين مسئولان
کشور! مطمئن باشيد اين هم يکي از پنجههاي استعمار است که انقلاب و جامعه ما را
تهديد ميکند و اگر غفلت کنيد، اين روزنه سيار حساس است و اگر بيبند و باري جامعه
را فراگيرد، کنترل مشکلتر از کنترل مواد مخدر است. سيل انقلاب، خانه فساد و لانه
فحشا را ويران کرد، نگذاريد تدريجا آباد شود که ديگر به حرکت درآوردن چنين سيلي
هميشه ميسر نيست. نمونه آن همين مسئله حجاب استکه در آغاز انقلاب و به دليل همان
سيل ويرانگر ـ که خانههاي شيطان را يکي پس از ديگري خراب کرد ـ به وضعيت مطلوبي
رسيده بود، گرچه متأسفانه بعضي از مسئولين آن را محکوم کردند ولي ما همه ميدانيم
که آن حرکت، نسيمي الهي بود ولي گويا ما لايق آن نبوديم. اکنون ميبينيد که نترل
وضع بدحجابي چقدر مشکل شده است البته اگر تلاش در جهت کنترلش باشد!! و اگر قرار
باشد در تلويزيون عملا بدحجابي را ترويج کنند ديگر معلوم است که چه وضعيتي پيش
خواهد آمد. به عنوان نمونه همين گزارشهاي«جنگ شادي» که در دهه فجر منتشر ميشد،
فيلمبردار سعي داشت از ميان حاضران هر جا زني که بدحجابي او بسيار زشت و افراطي
بود، او را نشان دهد گرچه موارد آن کم نبود و نياز به گشت و گذار نداشت ولي سعي در
ارائه هر چه بهتر و جالبتر! بود. و متأسفانه موارد مشابه اين در سيماي جمهوري
اسلامي فراوان است. آيا منظور از اين فيلم برداريها و ارئه اين صحنهها، ترويج
بدحجابي و بيحجابي و فساد در جامعه نيست؟!
سلاح ايمان را
تقويت کنيد
يکي از
مسئولين بلند پايه کشور در دوراني که صدا و سيما به دست دستهاي از مخالفين بود،
در يک اجتماع مقدس، حمله شديدي به پخش فيلم سياه بازي کرد. بگذريم که آن فيلم چقدر
خلاف شرع يا موجب فساد بود! ولي چر اکنون هيچ اعتراضي به اين همه تالارها ندارند کهجوانان
را به خود جذب کرده و روح معنويت را در آنان نابود ساخته است.
آنچه انقلاب
ما را پيروز کرد و آنچه تنها سلاح ما در جنگ با دشمن بود، ايمان و روح شجاعت و
شهامت و ايثار بيسابقهاي بود که جوانا اين مرز و بوم در اين صحنههاي آزمايش
الهي، از خود نشان دادند. مگر چه شده است که ما خود را از آن معنويت و ايماني بينياز
ميبينيم؟ مگر حضرت امام نفرمودند: «کمربندها را محکم ببنديد که هيچ تغيير نکرده
است»؟! پس ما بايد مساجد را که سنگرهاي مبارزه دائمي حق و باطل است، زنده نگه
داريم و از هر آنچه جوانان ما را از مساجد منصرف ميکند، بر حذر باشيم.
اصولا لهو به
چه معني است؟ لهو يعني سرگرم و مشغول شدن
اصطلاحا هر چيزي که انسان را از ياد خدا غافل ميکند و به جهات شهواني
مشغول ميسازد و از معنويت وتکامل انساني باز ميدارد لهو است. آيا اين تالارها
مجامع لهو و طرب نيست؟! کساني که اين لهو و علب را درجامعه ترويج ميکنند و روند
آن را سرعت ميبخشند، دانسته يا ندانسته، انگشت مخفيانه استعمارند. استکبار جهاني
بسيار حيلهگر و شيطان است. و گردانندگان استکبار متوجه شدهاند که اين ملت با اين
روح معنويتي که دارد هرگز قابل شکست نيست و لذا ميخواهند ما را خلع سلاح کنند.
مطمئنا اگر اين روند تصاعدي ادامه يابد و ما باز هم جبهه اي داشته باشيم ـ که
هميشه بالقوه داريم ـ آنگاه فاصله عظيمي که جوانان آن روز با رزمندگان ديروز و
امروز دارند، روشن خواهد شد. شکي نيست که لهو و طرب و وضعيت بدحجابي زنان و ساير
مظاهر بيبند و باري، روح شهامت و ايثار و حماسه را درجوانان مبدل به روحي پژمرده
که فقط خواهان شادي است، ميکند.
به اين گزارش
توجه کنيد!
وزارت فرهنگ
و ارشاداسلامي به امت حزب اللهب شارت ميهد که: «با تلاشي که براي خارج کردن
موسيقي از تخريم شخصيتها و سوق دادن آن به سوي موسيقي مردمي به عمل آمده است.
امسال اين جشنواره(جشنواره سرود و آهنگهاي انقلابي) که چهارمين دوره آن برگزار ميشود،
در 35 تالار به اجرا درخواهد آمد که در آن گروههاي سنتي مختلف از سراسر کشور حضور
دارند و به مدت ده روز از دهم لغايت نوزدهم بهمن برگزار خواهد شد. ضمنا 783 برنامه
توسط 631 هنرمند اجرا خواهد شد».
اصطلاحهايي
که اخيرا مجوز همه نوع موسيقي شده«موسيقي مردمي، موسيقي اصيل، موسيقي ايراني» و
امثال آن است. معلوم نيست اين گونه معيارها از کجا آمده است؟! ما نميخواهيم در
اينجا مسئله را از نظر فقهي مطرح کنيم و معيارهاي حرام و حلال موسيقي را مشخص کنيم
و نميگوئيم همه اينها حرام است ولي بر فرض که همه اين موسيقِها حلال باشد، شما
که هنوز نتوانسته ايد کتابهائي را که بيش از يک سال پيش در نمايشگاه کتاب فروختهايد
و وعده دادهايد به دانش پژوهان برسانيد، چرا چنين مخارجي را ـ که اين جزء کوچکي
از آن است ـ بر بيت المال تحميل ميکندي؟! بيت المالي که هنوز فضاي آوزشي کافي نميتواند
براي دانشآموزان فراهم آورد و آنچه دارد هم اکثرا فاقد ضروريترين لوازم زندگي
است، بيتالمالي که در اين زمستان سرد امسال، سوخت کافي نميتواند به مردم برساند،
اين آهنگها و موسيقيها چه دردي را دوا ميکند؟!
رابطه موسيقي
با فرهنگ و ارشاد اسلامي!
از سوي ديگر،
رابطه اين موسيقيها با واژه فرهنگ و ارشاد اسلامي را هنوز ما درک نکردهايم! آيا
اسلام ما تاکنون فاقد فرهنگ بوده که فاقد موسيقي بوده است يا اسلام هم موسيقي دارد
و ما نميدانيم؟! و آيا با اين موسيقيهاي اصيل و مردمي، ارشادي به معارف اسلامي
صورت ميگيرد؟! حال که اين موسيقيها ضروري است، ما از مجلس محترم ميخواهيم، کلمه
ديگري به اين وزارتخانه اضافه کند يا وزارتخانه جديدي را براي اداره مطربان ـ که
روزبروز از برکت اين حرکت، رشد ميکنند و فزوني مييابند ـ تأسيس نمايد و نام آن
وزارت موسيقي و هنر بگذارند تا مرزها مشخص شود و داقل مردم اين موسيقيها را جزء
فرهنگ و معارف اسلامي ندانند و ناچار نباشد يک شخصيت کشوري با کسوت روحانيت هر چند
وقت يک بار، تحفههاي گرانقيمت به هنرمندان طاغوتي که چهره و لباس آنها با انقلاب
مبارزه ميکند، تقديم نمايد!!
راستي اين
همه تشويق که براي موسيقي و تئاتر ميشود، اگر براي هنرمندان واقعي که صنعتگران و
نوآوران و مختراعان و محققان و پزشکان و اساتيد دانشگاه و آموزگاران و امثال آنها
هستند، شده بود، بدون شک گامهاي بسيار بزرگتري در زمينه تمدن حقيقي و پيشرفت
اقتصادي و اجتماعي جامعه برداشته ميشد. اصولا چيزهائي که مردم خود به آن تمايل
دارند و خواسته هواي نفس و طبع انسان است چه نيازي به تشويق و تقدير دارد؟
ما با هنر
بطور کلي مخالف نيستيم
خدا را انصاف
دهيد! آيا در وضعيت فرهنگي موجود، به دانش و علم و صنعت، به اندازه موسيقي و هنر
اهميت داده ميشود؟! آيا تاکنون يک جايزه تشويقي به يک استاد دانشگاه يا يک
آموزگار نمونه داده شده است؟ بلکه آيا نيازهاي آنها تأمين ميشود تا اساتيد
ارزشمند و مغزهاي متفکر جامعه به خارج نروند يا مجبور نباشند براي اداره امور
زندگي به کارهاي ديگر يا به تدريس خصوصي مشغول شوند؟
ما با هنر
بطور کلي مخالف نيستم، ولي با اين وضع اقتصادي، آيا نبايد اولويتها را در نظر
گرفت؟ ميدانيد چه مخارج هنگفتي صرف سرودهاي استاندارد! ميشود و آنگاه پس از
آماده شدن، ملاحظه ميشود که اصلا قابل پخش و عرضه نيست. کلمه«استاندارد» هم از آن
واژههاي جذابي است که هنرمندان حرفهاي براي بيارزش جلوه دادن سرودهائي از قبيل
سرودهاي دانشآموزان«آباده» که همه مردم را مجذوب خود نمود و سيل اشک را از چشمهاي
آنان جاري ساخت، به کار ميبرند. و عجيبتر آنکه هر چه جلو ميرويم، سرودها از
فرهنگ و مذاق مردم حزب الله دور و دورتر ميشود و آوازهائي به صحنه ميآيد که گاهي
از شدت خشونت به صداي بعضي چهارپايان شباهت دارد و گاهي هم چنان ظريف و مهيج است
که گوئي همان ترانههاي متناسب با مجالس لهو و رقص است.
بار ديگر اين
سخن را تکرار ميکنيم که ما خدمت ارزنده مسئولان هر نهاد و سازماني در راه اسلام و
اقنلاب را ارج مينهيم و سپاس ميگوئيم ولي خواهان وضع بهتر و دقت بيشتر تقواي
کاملتر هستيم. خداوند همه را بيدار کند و توفيق خدمت به اسلام و انقلاب اسلامي
بدهد.
محاصره اقتصادي و ماجراي صحيفه ملعونه
درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام
بخش سوم
قسمت بيست و
يکم
حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي
محاصره
اقتصادي و ماجراي صحيفه ملعونه
مشرکين مکه
که از توطئه قتل رسول خدا(ص) نتيجهاي نگرفتند و ابوطالب و بني هاشم را دفاع و
حمايت از رسول خدا(ص) جدي و صميمي ديدند، فکر کشتن آن حضرت را موقتا از سر بدر
کرده و در صدد برآمدند تا بهر وسيلهاي شده حمايت ابوطالب و بنيهاشم را از آن
حضرت باز دارند، و بهمين منظور پس از انجمنها و تبادل نظر تصميم بمحاصره اقتصادي و
اجتماعي و سياسي بنيهاشم گرفتند و هدفشان اين بود که بنيهاشم و بخصوص ابوطالب را
در تنگنا قرار داده تا به يکي از اهداف زير برسند:
يا اينکه در
اثر فشار و سختي دست از ياري محمد(ص) بردارند.
و يا اينکه
خودشان ناچار شوند محمد(ص) را به قتل رسانده و يا تسليم کرده و نجات يابند.
و اگر به هيچ
کدايم از اينها تن ندادند و همچنان مقاومت کردند، تدريجا از پاي درآمده و منظور
مشرکان قريش که نابودي بني هاشم بود بدون جنگ و خونريزي به انام برسد.
و بهر صورت
آنها بدين منظور تصميم به قطع رابطه با بنيهاشم و نوشتن تعهدنامهاي در اين باره
گرفتند و اين تصميم را عملي کرده و به تعبير روايات«صحيفه معلونه» و قرارداد
ظالمانهاي را تنظيم کرده و چهل نفر از بزرگان قريش(و بر طبق نقلي هشتاد نفر از
آنها) پاي آنرا امضاء کردند.
مندرجات و
مفاد آن تعهدنامه که شايد مرکب از چند ماده بوده در جملات زير خلاصه ميشد:
امضاء
کنندگان زير متعهد ميشوند که از اين پس هرگونه معامله و داد و ستدي را با بنيهاشم
و فرزندان مطلب قطع کنند.
ـ به آنها زن
ندهند و از آنها زن نگيرند.
ـ چيزي به
آنها نفرشوند و چيزي از ايشان نخرند.
ـ هيچگونه
پيماني با آنها نبندند و در هيچ پيش آمدي از ايشان دفاع نکنند، و در هيچ کاري با
ايشان مجلس مشورتي و انجمني نداشته باشند.
ـ تا
هنگاميکه بني هاشم محمد را براي کشتن به قريش نسپارند و يا بطور پنهاني يا آشکارا
محمد را نکشند پاي بند عمل به اين قرارداد باشند.
اين تعهدنامه
ننگين و ضد انساني به امضاء رسيد و براي آنکه کسي نتواند تخلف کند و همگي مقيد به
اجراء آن باشند آنرا در خانه کعبه آويختند[1]
و از آن پس آنرا بمرحله اجراء درآوردند.
نويسنده آن
مردي بود بنام منصور بن عکرمة ـ و برخي هم نضر بن حارث را بجاي او ذکر کردهاند ـ
که گويند: پيغمبر(ص) دربارهاش نفرين کرد و در اثر نفرين آن حضرت انگشتانش از کار
افتاد و فلج گرديد.
ابوطالب که
از ماجرا مطلع شد بني هاشم را گردآورد و از آنها خواست تا در برابر مشرکان از رسول
خدا(ص) دفاع کنند و وظيفه خطير خود را از نظر عشيره و فاميل در آن موقعيت حساس
انجام دهند، و افراد قبيله نيز همگي سخن ابوطالب را پذيرفتند، تنها ابولهب بود که
مانند گذشته سخن ابوطالب را نپذيرفت و در سلک مشرکين قريش رفته و بدشمني خويش با
رسول خدا(ص) و بني هاشم ادامه داد.
ابوطالب که
ديد بني هاشم با اين ترتيب نميتوانند در خود شهر مکه زندگي را بسر برند آنها را
به درهاي در قسمت شمالي شهر که متعلق به او بود ـ و به شعب ابي طالب موسوم بود ـ
منتقل کرده و جوانان بني هاشم و بخصوص فرزندانش علي و طالب و عقيل را موظف کرد که
شديدا از پيغمبر اسلام نگهباني و حراست کنند، و بهمين منظور گاهي در يک شب چند بار
بالاي سر رسول خدا(ص) ميآمد و او را از بستر بلند کرده و ديگري را جاي او
ميخوابانيد و آن حضرت را بجاي امنتري منتقل ميکرد، و پيوسته مراقب بود تا مبادا
گزندي به آن حضرت برسد، و براستي قلم عاجز است که فداکاري ابوطالب را در آن مدت که
حدود سه سال يا بيشتر طول کشيد بيان کند[2]
و رنجي را که آن بزرگوار در دافع از وجود مقدس رسول خدا(ص) متحمل شد روي صفحات
کتاب منعکس سازد.
ابن اسحاق و
ديگران اشعاري از ابوطالب درباره آن روزهاي سخت نقل کردهاند که از آن جمله اشعار
زير است:
الا أبلغا
عني علي ذات بيننا لويا
و خصا من لوي بني کعب
ألم تعلموا
انا وجدنا محمدا نبيا
کموسي خط في اول الکتب
و ان عليه في
العباد محبة و
لا خير فيمن خصه الله بالخب
و ان الذي
الصقتم من کتابکم لکم
کائن نحسا کراغية السقب
فلسنا و رب
البيت نسلم احمدا علي
الحال من عض الزمان و لا کرب[3]
که از شعر
دوم آن ايمان ابوطالب به نبوت رسول خدا(ص) نيز بخوبي روشن ميشود بر خلاف آنچه برخي
از اهل تاريخ گفتهاند.
مشرکين قريش
گذشته از اينکه خودشان داد و ستد و معاملهاي با بني هاشم نميکردند از ديگران نيز
که ميخواستند چيزي بآنها فروشنده و يا آذوقهاي براي ايشان برند جلوگيري ميکردند و
حتي ديدهباناني را گماشته بودند که مبادا کسي براي آنها خوراکي و آذوقه ببرد، و
در موسم حج و عمره(مانند ماههاي ذي حجة و رجب) و فصلهاي ديگري هم که معمولا افراد
براي خريد و فروش آذوقه از خارج بمکه ميآمدند آنها را نيز بهر ترتيبي بود تا جائي
که ميتوانستند از داد و ستد با ايشان ممانعت ميکردند، مثل اينکه متعهد ميشدند
اجناس آنها را به چند برابر قيمتي که بني هاشم خريداري ميکنند از ايشان خريداري
کنند، و يا آنها را بغارت اموال تهديد ميکردند، و امثال اينها.
براي مقابله
با اين محاصره اقتصادي، خديجه آنهمه ثروتي را که داشت همه را در همان سالها خرج
کرد، و خود ابوطالب نيز تمام دارائي خود را داد، و خدا ميداند که بر نبي هاشم در
آن چند سال چه ذگشت و زندگي را چگونه بسر بردند، و چه سختيها و مرارتها را متحمل
شدند.
البته در
ميان قريش مردماني هم بودند که از اول زيربار آن تعهد ستمگرانه نرفتند مانند مطعم
بن عدي ـ که گويند حاضر به امضاء آن نشد ـ و يا افرادي هم بودند که بواسطه پيوند
خويشاوندي با بني هاشم يا خديجه، مخفيانه گاهگاهي خوار و بار و يا آرد و غذائي آن
هم در دل شب و دور از چشم ديدهبانان قريش به شعب ميرساندند، اما وضع بطور عموم
بسيار رقت بار و دشوار ميگذشت، چه شبهاي بسياري شد که همگي گرسنه خوابيدند، و چه
اوقات زيادي که در اثر نداشتن لباس و پوشش برخي از خيمه و چادر بيرون نميآمدند.
در پارهاي
از تواريخ آمده که گاه ميشد صداي«الجوع» و فرياد گرسنگي بچهها و کودکان که از
ميان شعب بلند ميشد بگوش قريش و مردم مکه ميرسيد، و آنها را ناراحت ميکرد.
و طبق برخي
از روايات از کساني که در آن مدت بطور مخفيانه آذوقه براي بني هاشم ميآورد حکيم بن
حزام برادرزاده خديجه بود،[4]
که روزي بوجهل او را مشاهده کرد و ديد غلامش را برداشته و مقداري گندم براي عمهاش
خديجه ميبرد، ابوجعل بدو آويخت و گفت: آيا براي بني هاشم آذوقه ميبري؟ بخدا دست
از تو بر ميدارم تا در مکه رسوايت کنم.
ابوالبختري(برادر
ابوجهل) سر رسيد و به ابوجهل گفت: چه شده؟ گفت: اين مرد براي بني هاشم آذوقه برده
است! ابوالبختري گفت: اين آذوقهاي است که از عمهاش خديجه پيش او امانت بوده و
اکنون براي صاحب آن ميبرد، آيا ممانعت ميکني که کسي مال خديجه را برايش ببرد؟
جلوي او را رها کن، ابوجهل دست بر نداشت و همچنان ممانعت ميکرد.
بالاخره کار
به زد و خورد کشيد و ابوالبختري استخوان فک شتري را که در آنجا افتاده بود برداشت،
چنان بر سر ابوجهل کوفت که سرش شکست و به شدت او را مجروح ساخت، و آنچه در اين
ميان براي ابوجهل دشوار و ناگورا بود اين بود که ميترسيد اين خبر بگوش بنيهاشم
برسد و موجب دلگرمي و شماتت آنها از وي گردد، و از اينرو ماجرا را بهمان جا پايان
داد و سرو صدا را کوتاه کرد ولي با اينحال حمزة بن عبدالمطلب آن منظره را از دور
مشاهده کرد و خبر آنرا باطلاع رسول خدا(ص) و ديگران رسانيد.
و از جمله ـ
بر طبق برخي از روايات ـ ابوالعاص بن ربيع داماد آن حضرت و شوهر زينب دختر رسول
خدا(ص) بود که هرگاه ميتوانست قدري آذوقه تهيه ميکرد، و آنرا به شتري بار کرده شب
هنگام بکناره دره و شعب ابي طالب ميآورد سپس مهار شتر را بگردنش انداخته او را
بميان دره رها ميکرد وف رايد ميزد که بني هاشم از ورود شتر به دره با خبر گردند، و
رسول خدا(ص) بعدها که سخن از ابوالعاص بميان ميآمد اين مهر و محبت او را يادآوري
ميکرد و ميفرمود: حق دامادي را نسبت بما در آن وقت انجام داد.
باري در اين
مدت بني هاشم و فرزندان مطلب روزگار سختي را در شعب ابي طالب گذارندند، و مسلمانان
ديگري هم که از بني هاشم نبودند و در شهر مکه رفت و آمد ميکردند تحت سختترين
شکنجهها و آزارهاي مشرکين قرار گرفتند بطور يکه ابن اسحاق در سيره خود مينويسد:
«ثم عدوا علي
من أسلم فأوتقوهم و آذوهم، و اشتد البلاء عليهم، و عظمت الفتنة فيهم و زلزلوا الا
شديدا».[5]
يعني پس از
آنکه بني هاشم به شعب پناه بردند مشرکين مکه بسراغ مسلمانان ديگر رفته و آنها را
به بند کشيده و آزار کردند و بلا و گرفتاري آنها شدت يافت و دچار فتنه بزرگي شده و
بسختي متزلزل گرديدند.
در اين چند
سال فقط در دو فصل بود که بني هاشم و بخصوص رسول خدا(ص) نسبتا آزادي پيدا ميکردند
تا از شعب ابي طالب بيرون آمده و با مردم تماس بگيرند و اوقات ديگر را بيشتر در
همان دره بسر ميبردند.
اين دو فصل
يکي ماه ذي حجة و ديگري ماه رجب بود که در ماه ذي حجة قبائل اطراف و مردم جزيرة
العرب براي انجام مراسم حج بمکه ميآمدند و در ماه رجب نيز براي عمره بمکه رو
ميآوردند، رسول خدا(ص) نيز براي تبليغ دين مقدس اسلام و انجام مأموريت الهي خويش
در اين دو موسم حداکثر استفاده را ميکرد و چه در مني و عرفات، و چه در شهر مکه و
کوچه و بازار نزد بزرگانق بائل و مردمي که از اطراف بمکه آمده بودند ميرفت و آئين
خود را بر آنها عرضه ميکرد و آنها را به اسلام دعوت مينمود، ولي بيشتر اوقات
بدنبال رسول خدا(ص) پيرمردي را که گونهاي سرخ فام داشت مشاهده ميکردند که به آنها
ميگفت: گول سخنان او را نخوريد که او برادرزاده من است و مردي دروغگو و ساحر است.
اين پيرمرد دور از سعادت کسي جز همان ابولهب عموي رسول خدا(ص) نبود.
و همين سخنان
ابولهب مانع بزرگي براي پذيرفتن سخنان رسول خدا(ص) از جانب مردم ميگرديد و
بيکديگر ميگفتند: اين مرد عموي او است و به وضع او آشناتر است و او را بهتر ميشناسد
چنانچه پيش از اين نيز ذکر شد.
باري سه سال
يا چهار سال ـ بنابر اختلاف تواريخ ـ وضع بهمين منوال گذشت و هر چه طول ميکشيد
کار بر بنيهاشم سختتر ميشد و بيشتر در فشار زندگي و دشواريهاي ناشي از آن قرار
ميگرفتند، و در اين ميان فشار روحي ابوطالب و رسول خدا(ص) از همه بيشتر بود.
تصميم چند تن
از بزرگان قريش براي ديدن صحيفه ملعونة
استقامت و
پايداري بنيهاشم در برابر مشرکين و تعهدنامه ننگين آنها و تحمل آن همه شدت و سختي
ـ با همه دشواريهائي که براي آنان داشت ـ بسود رسول خدا(ص) و پيشرفت اسلام تمام
شد، زيرا از طرفي موجب شد تا جمعي از بزرگان قريش که آن تعهدنامه را امضاء کرده
بودند بحال آنان رقت کرده و عواطف و احساسات آنها را نسبت به ابوطالب و خويشان خود
که در زمره بنيهاشم بودند تحريک کند و در فکر نقض آن پيمان ظالمانه بيفتند، و از
سوي ديگر چون افراد زيادي بودند که در دل متمايل به اسلام گشته ولي از ترس قريش
جرئت اظهار عقيده و ايمان به رسول خدا(ص) را نداشتند و نگران آينده بودند، اين
استقامت و پايداري براي اينگونه افراد حقانيت اسلام و مأموريت الهي پيغمبر(ص) کرد
و سبب شد تا عقيده باطني خود را اظهار کرده و آشکارا در سلک مسلمانان درآيند.
از کساني که
شايد زودتر از همه بفکر نقض پيمان افتاد و بيش از ساير بزرگان قريش براي اينکار
کوشش کرد ـ بنقل تواريخ ـ هشام بن عمرو بود که از طرف مادر نسبش به هاشم بن عبد
مناف ميرسيد و در ميان قريش داراي شخصيت و مقامي بود، و در مدت محاصره نيز کمک
زيادي به مسلمانان و بنيهاشم کرده بود و از کساني بود که در خفا و پنهاني خوار و
بار و آذوقه بار شتر کرده و بدهانه دره ميآورد و آنرا بميان دره رها ميکرد تا بدست
بنيهاشم افتاده و مصرف کنند.
روزي هشام بن
عمرو بنزد زهير بن ابي امية که ـ او نيز با بني هاشم بستگي داشت و ـ مادرش عاتکة
دختر عبدالمطلب بود آمده و گفت: اي زهير تا کي بايد بايد شاهد اين منظره رقت بار
باشي؟ تو اکنون در آسايش و خوشي بسر ميبري، غذا ميخوري، لباس ميپوشي با زنان
آميزش ميکني، اما خويشان نزديک تو به آن وضع هستند که خود ميداني! نه کسي بآنها
چيز ميفروشد و نه چيزي از ايشان ميخرند، نه زن به آنها ميدهند و نه از ايشان زن
ميگرند؟…
هشام دنباله
سخنان خود را ادامه داده گفت:
ـ بخدا اگر
اينان خويشاوندان ابوالحکم(يعني ابوجهل) بودند و تو از وي ميخواستي چنين تعهدي
براي قطع رابطه با آنها امضاء کند او هرگز راضي نميشد!
زهير ـ که
سخت تحت تأثير سخنان هشام قرار گرفته بود ـ گفت: من يکنفر بيش نيستم آيا به تنهائي
چه ميتوانم بکنم و چه کاري از من ساخته است، بخدا اگر شخص ديگري مرا در اينکار
همراهي ميکرد من اقدام بنقض آن ميکردم، هشام گفت: آن ديگري من هستم که حاضرم تو را
در اينکار همراهي کنم!
زهير گفت:
ببني تا بلکه شخص ديگري را نيز با ما همراه کني.
هشام بهمين
منظور نزد مطعم بن عدي و ابوالبختري(برادر ابوجهل) و زمعة بن اسود که هر کدام
داراي شخصيتي بودند رفت و با آنها نيز بهمان گونه گفتگو کرد و آنها را نيز بر
اينکار متفق و هم عقيده نمود و براي تصميم نهائي و طرز اجراي آن قرار گذاردند شب
هنگام در دماغه کوه«حجون» در بالاي مکه اجتماع کنند و پس از اينکه در موعد مقرر و
قرارگاه مزبور حضور بهم رسانيدند زهير بن ابي اميه به عهده گرفت که آغاز بکار کند
و آن چند تن ديگر نيز دنبال کار او را بگيرند.
چون فردا شد
زهير بن ابي امية بمسجد الحرام آمد و پس از طوافي که اطراف خانه کعبه کرد ايستاد و
گفت: اي مردم مکه آيا رواست که ما آزادانه و در کمال آسايش غذا بخوريم و لباس
بپوشيم ولي بني هاشم از بي غذائي و نداشتن لباس بميرند و ابود شوند؟ بخدا من از
پاي ننشينم تا اين ورق پاره ننگين را که متضمن آن قرارداد ظالمانه است از هم پاره
کنم!
ابوجهل که در
گوشه مسجد ايستاده بود فرياد زد: بخدا دروغ گفتي، کسي نميتواند قرارداد را پاره
کند، زمعة بن اسود گفت: تو دروغ ميگوئي و بخدا سوگند ما از همان روز اول حاضر به
امضاي آن نبوديم، ابوالبختري از گوشه ديگر فرياد برداشت: زمعة راست ميگويد و ما از
ابتدا بنوشتن آن راضي نبوديمف مطعم بن عدي از آنسو داد زد: حق با شما دو نفر است و
هر کس جز اين بگويد دروغ گفته، ما از مضمون اين قرارداد و هرچه در آن نوشته است
بيزاريم، هشام بن عمرو نيز سخناني بهمين گونه گفت؛ ابوجهل که اين سخنان را شنيد
گفت: اين حرفها با مشورت قبلي از دهان شما خارج ميشود و شما شبانه روي اينکار
تصميم گرفتهايد!
خبر دادن
رسول خدا(ص) از سرنوشت صحيفه:
و بر طبق
برخي از تواريخ: در خلال اين ماجرا شبي رسول خدا(ص) نيز از طريق وحي مطلع گرديد و
جبرئيل به او خبر داد که موريانه همه آن صحيفه ملعونه را خورده و تنها قسمتي را
که«بسمک اللهم» در آن نوشته شده و يا نام«الله» در آن ثبت شده باقي گذارده و سالم
مانده است؛[6]
حضرت اين خبر را به ابوطالب داد، و ابوطالب به اتفاق آن حضرت جمعي از خاندان خود بمسجد الحرام آمد و درکنار
کعبه نشست، قرشيان که او را ديدند پيش خود گفتند: حتما ابوطالب از اين قطع رابطه
خسته شده و براي آشتي و تسليم محمد بدينجا آمده از اينرو نزد وي آمده و پس از اداي
احترام بدو گفتند:
ـ اي ابوطالب
گويا براي رفع اختلاف و تسليم برادرزادهات محمد آمدهاي؟
گفت: نه!
محمد خبري بمن داده و دروغ نميگويد او ميگويد: پروردگارش بوي خبر داده که موريانه
را مأمور ساخته تا آن صحيفه را به استثناي آن قسمت که نام خدا در آن است همه را
بخورد اکنون کسي را بفرستيد تا آن صحيفه را بياورد اگر ديديد که سخن او راست است و
موريانه آنرا خورده بيائيد و از خدا بترسيد و دست از اين ستمگري و قطع رابطه با ما
برداريد، و اگر دروغ گفته بود من حاضرم او را تحويل شما بدهم!
همگي گفتند:
اي ابوطالب گفتارت منصفانه است و از روي عدالت و انصاف سخن گفتي و بدنبال آن،
تعهدنامه را که در خانه کعبه و يا نزد مادر ابوجهل بود آورده و ديدند بهمانگونه که
ابوطالب خبر داده بود جز آن قسمتي که جمله«بسمک اللهم» در آن بود بقيه را موريانه
خورده است.
اين دو ماجرا
سبب شد که قريش به درديدن صحيفه حاضر گردند و موقتا دست از لجاج و عناد و قطع
رابطه بردارند ولي با اينهمه احوال، بزرگان ايشان حاضر به پذيرفتن اسلام نشدند و
گفتند: باز هم ما را سحر و جاود کديد، اما جمع بسياري از مردم با مشاهده اين ماجرا
مسلمان شدند.
و درباره اين
ماجرا بنابر مشهور که سه سال و بنابر قولي چهار سال طول کشيد ابوطالب اشعاري گفت
که از آن جمله است اشعار زير:
وقد جربوا
فيما مضي غب امرهم و
ما عالم امرا کمن لا يجرب
و قد کان في
امر الصحيفة عبرة متي
ما يخبر غائب القوم يعجب
محا الله
منها کفرهم و عقوقهم و
ما نقموا من باطل الحق مغرب
فأصبح ما
قالوا من الامر باطلا و
من يختلق ما ليس بالحق يکذب
فأمسي ابن
عبدالله فينا مصدقا علي
سخط من قومنا غير معتب
فلا تحسبونا
مسلمين محمدا لدي
عزمة منا و لا متعزب
ادامه
دارد.
[1]– و برخي گفتهاند: ابتدا آن
را در کعبه آويختند و سپس از ترس آنکه مورد دستبرد قرار گيرد آن را به مادر ابوجهل
سپردند.
ظرافت مسئلت و دعا
تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان
قسمت بيستم
ظرافت مسئلت
و دعا
* ظرافت در
گفتار و کردار موهبتي است عظمي، گاهي در لباس وقار و ابهت، گاهي در زي صلابت و
فخامت، گاهي در پوشش مقابل آنها.
* ظرافت در
ادعيه معصومين(ع) در نهائي درجه اوج است.
* از مسئلتهاي
معمولي با اعمال ظرافت بيان و ادب در کلام خواستههاي ابتکاري جلوه مي دهند.
* نمونهاي
از دعاء صباح اميرالمؤمنين(ع).
* گاهي به
همراه مطلوب صريح در دعاء، مطلوبي غير صريح همچون برقي ميدرخشد که صاحبدل را به
بلنداي طور سيناي معارف عليائي رهنمون ميشود.
* توضيح همين
ظرافت. مقصود عمده اين مقاله است.
* «واو» در
«واجعلني» فقره مورد شرح، ما بعد خود را به مطلوب غير صريح عطف ميکند.
* قرينه بر
تعيين محذوب در اين مورد لفظ«الهي» است که با اين نداء وجد آميز دعا کننده از«له»
اله ميخواهد و نه غير آن. ميخواهد مظهر الهيت گردد که براي همين نيز آفريده شده.
* امام خميني
مدظله و دعايش در سجده آخر صلوات.
* تجلي اين
ظرافت و ادب در ادعيه انبياء صلوات الله عليهم به حکايت قرآن مجيد.
* ظرافت در
دعاء نوح(ع)، ظرافت در دعاء ايوب و يونس(ع).
قوله:
«الهي
واجعلني ممن ناديته فاجابک ولا حظته فصعق لجلالک فناجيته سرّاً و عمل لک جهراً».
ـ الهي(مرا
مظهر الهيت خويش گردان) و از آنم قرار ده که ندايش فرمودي اجابتت نمود، و اندک
نظري که به وي افکندي مدهوش جلالت گرديد، پس تو با او به پنهاني راز گفتي، و او در
آشکار براي تو مخلصانه عمل کرد.
ظرات در
گفتار و کردار
ظرافت در
گفتار و کردار ازن عمتهاي بزرگ الهي است که کمتر کسي را به اين موهبت عظمي مخصوص
ميگرداند، گاهي ظرافت در لباس وقار و ابهت، و گاهي در فروتني و افتادگي، و گاهي
در پوشش فخامت و صلابت و ديگر گه در زي مقابل آنها تجي ميکند و در هر حال،
مغناطيل جانها است.
دعاهائي که
از رسول الله(ص) و از عترت معصومين آن حضرت(ع) در دست ما است در عين عذوبت معاني و
رواني اسلوب، در اوج ظرافت در ابعا گوناگون ميباشند و حتي ديده ميشود که بسياري
از مسئلتهاي معمولي را در بياني آنچنان ظريف ميريزند که انگار خواستههاي
ابتکاري و تازهاند، و با استعارههاي لطيف و بکارگيري کلماتي نغز و کنايت آميز و
اجتناب از القاء معني مقصود بطور مستقيم و بازاري، خواستههاي مزبور را در سطح
عالي جلوه ميدهند.
هر فردي از
عامه مؤمنين، خشوع باي عظمت خداي تعالي را از صميم قلب مسئلت دارد، و هر مؤمني
خواستار ديده گريان از هيبت و خشيت الهي است ولي ظرافت بيان در اين مسئلت را از
اميرالمؤمنين(ع) در دعاي صباح مشاهده کن:
«اغرس اللهم
لعظمتک في شرب جناني ينابيع الخشوع و اجر اللهم لهيبتک من آماقي زفرات الدموع» که
حقا ترجمه و برگرداندن آن بفاسي با حفظ جذالت و عذوبت و صنعت، کاري است متعسر بلکه
متعذر.
و گاهي براي
بيان مطلوب، ترکيبي از کلمات انشاء ميکنند که در عين عذوبت و رقت انگيزي به همراه
تعبير صريح و مستقيم، سايه مطلوب و خواسته عاليتري جلب توجه ميکند و احيانا همچون
برقي از افق تعبير ضريح ميدرخشد و صاحب دل را به وادي ايمن و طور سينا رهنمون ميگردد
که مقصود عمده در اين مقاله توضيح همين ظرافت در مسئلت و دعاء است که بقدر مجال و
مقام بيان ميکنيم:
«واو» در
جمله مورد شرح: «الهي واجعلني» از مناجات، واو عاطفه است که ما بعد خود را به
محذوفي عطف ميکند که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده است و قرينه بر تعيين تقريبي
محذوف در اين گونه موارد سياق تعبيرات مجاور است مثلا در آيه:
«و کذلک نري
ابراهيم ملکوت السموات و الأرض وليکون من الموقنين».
(سوره انعام
ـ آيه 75)
ـ ضمنا چنين
بوده که ميبايستي ملکوت قيوميت خود را بر آسمانها و زمين به ابراهيم ارائه دهيم ـ
تا متمکن از احتجاج بر توحيد ـ و به مام اهل يقين نائل گردد.
ملاحظه ميکنيد
که«واو» در «وليکون» ما بعد خود را به محذوفي عطف ميکند که بطور تقريب از آياتي
که بعد از آيه مذکور است و استدلال حضرت خليل الرحمن را بر توحيد خداي تعالي از
طريق حرکات کواکب و ماه و خورشيد و افول آنها بيان ميکنند، خصوصا آيه 83 که ميفرمايد:
«و تلک حجتنا آتيناها ابراهيم علي قومه» ميتوان استفاده نمود که در ترجمه آيه
شريفه به آن اشاره کرديم و گفتيم: «تا متمکن از احتجاج بر توحيد … گردد».
ظرافت در
کلمه«الهي»
و اما قرينه
بر تعيين تقريبي محذوف که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده در اين فقره از دعا است،
تعبير«الهي» است که منادا ميباشد و دعا کننده با ندا و فرياد، اله خويش و قبلة
الحاجات همه موجودات را ميخواند ولي از مسئول عنه و مطلوب خود دم نميزند و اظهار
نميکند که نيازش از آستان حضرت اله و قبلة الحوائج چيست، و انگار با دم بستن از
اظهار حاجات بعد از ترنم به«الهي» با نداء وجد آميز ميخواهد بگويد که مسئول عنه
من، پيش تو اي قبله حاجات روشناست و آن اين است که من از«اله» اله ميخواهم و نه
غير او، من از «اله من» ميخواهم که مرا مظهر الهيت خود گرداند که براي همينم
آفريده و مرا آفريده که خليفه و مظهر وي شوم.
حضرت سيد
المشايخ استادنا الاجل و والدنا المکمل الاکمل الامام الخميني مدظله را ميديدم که
در سجده آخر صلوات بعد از ذکر سجده، غالبا با نداء به اين دو اسم مبارک الهي: «يا
کريم و يا لطيف» بسنده ميکردند و از مسئول عنه و مطلوب خويش دم نميزدند و ميانگارم
که آن اسوه حسنه و امام معرفت و سياست، از دم بستن از اظهار حاجت بعد از ترنم به
اين دو نام شريف الهي با نداء آميخته به وجد با زبان حال ميگويد که مسئلتم
از«کريم و لطيف» کريم و لطيف است و مسئول عنه من همانا که متحقق گرديدن به اين
اسماء الهي است و نه غير آن، و بدين وسيله ادب محضر ربوبي را مراعات ميکنند.
ادب توحيدي
و از اين باب
است ماجراي دعاء حضرت شيخ الانبياء نوح علي نبينا و آله و(ع) براي پسرش که قرآن
مجيد حکايت ميکند و ادب توحيدي آن حضرت را که حقا توحيد در ادب ربوبي است اجهار
مينمايد:
«و هي تجري
بهم في موج کالجبال و نادي نوح ابنه و کان في معزل با بني ارکب معنا و لا تکن مع
الکافرين، قال سآوي الي جبلٍ يعثمني من الماء قال لا عاصم اليوم من امر الله الا
من رحم و حال بيهما الموج فکان من المغرقين ـ الي قوله تعالي ـ : و نادي نوح ربه
فقال رب ان ابني من اهلي و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمين».
(سوره هود ـ
آيه 42 الي 45)
ـ کشتي آنها
را در ميان موجي چون کوههاي بلند ميبرد و نوح پسرش را که در کنارهاي بوده بانک
زد که پسر جان با ما سوار شو و با کافران مباش. در پاسخ پدر گفت: همين زودي بکوي
پناهنده ميشوم که از آب توفنده نگام ميدارد. حضرتش فرمودند: نگهدارندهاي امروز
عذاب خدايتعالي نيست مگر آن را که او رحم کند، و بين پدر و پسر موج پياپي سهمگين
حائل شد، پس فرزندش از زمره غرق شدگان بوده است ـ تا آنجا که ميفرمايد ـ : و نوح
با نداء حزن آميز، پروردگارش را خواند پس عرض نمود: پروردگارم پسرم از اهل من است،
و وعدهات حق است و اين توئي که احکم الحاکميني
چه آن حضرت
از جانب خداوند متعال مأمور شد که خود و اهلش و مؤمنان بر کشتي سوار شوند: «و قلنا
احمل فيها من کل زوجين اثنين واهلک الا من سبق عليه القول و من آمن و ما آمن معه
الا قليل».
(آيه 40-
سوره هود).
ـ و گفتيم:
در کشتي در آور از هر جفتي از حيوان، نر و مادهاي را، و اهل خود را، مگر آن کس که
قضاي حق بهلاکت آن سبقت گرفته، و همين مؤمنان را؛ و ايمان نياورده بودند همراه او
جز تعداد اندکي.
جنانکه مدلول
آيه شريفه است، نجات اهلش به وي داده شده بود و فقط «من سبق عليه القول» از اهلش
مستثني گرديده، و زوجه کفاره حضرت در اين زمره بوده است و اما پسرش، کفري نسبت به
دعوت نوح ظاهرا نورزيده و آنچه که از وي بظهور رسيده همانا نافرماني نسبت به امر
پدر در سوار شدن به کشتي بوده که کفر بودن آن روشن نيست، و از اين رو، بسيار بجا
بوده که آن حضرت، گمان برد پسرش از زمره اهل نجات باشد و وعده حقتعالي به نجات
اهلش، شامل اين فرزند نيز گرديده باشد و بنابراين، بعد از فرو نشستن طوفان و
استقرار کشتي بر جودي، با فرياد و نداء وجد آميز به پروردگار متعال عرضه ميدارد
آنچه را که عرضه داشت، ولي از مطلوب و مسئول عنه خود که مآل کار پسرش باشد دم نزد،
گوئي که هه سخنها را همين سکوت ادب آميز، گويا بود، گويا بود که اي مالکم اي مدبر
امورم، مقتضاي نجات اهل من از عذاب طوفان که وعدهاي از جانبت به من بوده، نجات
فرزندم هست زيرا از اهل من است، و وعده تو حق است و نتيجه آن صغري و اين کبري
رهائي پسرم از غرقاب طوفان است، پس کو پسرم و مآل کارش چه شد؟
ولي اين مقصد
را با وجد و حزني که لفظ«نادي» بر آن دلالت دارد القاء و عرضه داشت و به«ان ابني
من اهلي و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمين» بسنده کرد و چيزي بر آن نيفزود و
نيازي را از خداي عزوجل نکرد و بدينوسيله ادب محضر و حاضر تبارک و تعالي را مراعات
نمود.
ظرافت تعبير
در دعاي حضرت آدم
ظرافت تعبير
در دعاء و ادب بيان در مقام سؤال از خدايتعالي پرتوي است از توحيد ساطع از روح دعا
کننده موحد که در صدر همه، پيمبران صلوات الله تعالي عليهم قرار دارند، و توحيد نه
فقط در دعاء و مناجاتشان ساطع است که در همه گفتار و کردارشان ميدرخشد. چنانکه
دعاء نوح بعنوان نمونه مدعا بيان گرديد و قبل از آن جناب، آدم(ع) و زوجهاش، چنين
ظرافتي را در ابتها بخداوند متعال، براي آيندگان به ارث نهادند، آن هنگامي که به
بدفرجامي معصيت خويش واقف شدند و خويشتن را در محنت و بلا يافتند با کمال حزن و
تضرع ناليدند و عرض کردند:
«ربنا ظلمنا
انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرين» (سوره اعراف ـ آيه 23)
ـ پروردگارا
ما بخويشتن ستم کرديم و اگر بر ما مغفرت و رحمت نياري حتما از زيانکارانيم.
با ابتداء
نمودن به«ربنا» و التجاء با حالت عويل و آه، بمرتبه ربوبيت خداي رحيم و رحمن از
تصري به سؤال اينکه ما را بيامرز و بما رحمت آر، دم فرو بستند، زيرا التجاء و
ابتهال به مرتبه ربوبيت که مالک و مدبر همه امور و متمم نقصها و عيبها و جابر
شکستگيها است، خود رساترين بيان براي مسئلت و فصيحترين زبان تمنا و استدعاء
برخورداري از فيض آن مرتبه است و روشن است که با چنين حالي از ذلت و مسکنت و
اعتراف بظلم به نفس، در اين درگاه از پي حشتم و جاه نيامدهاند، بلکه از بدفرجامي
گناه در اين درگاه به پناه آمدهاند، و نفس اين التجاء با رساترين آهنگ ناله سر
ميدهد که:
آبرو ميرود
اي ابر خطا پوش ببار که
بديوان عمل نامه سياه آمدهايم
لنگر حلم تو
اي کشتي توفيق کجاست که در اين
بحر کرم غرق گناه آمدهايم.
بيان مشحون
از ادب ايوب
و مرادف همين
ظرافت است ادب بيان ايوب(ع) که همه اولاد و اموال را از دست داده و بيماري مزمن
زمين گيرش کرده و روانش را در توحيد مصفاتر ساخته، آنجا که با انين و آه آتشين به
نداء و فرياد پروردگارش را ميخواند: «و ايوب اذ نادي ربه اني مسني الضر و انت
ارحم الراحمين». (سوره انبياء ـ آيه 83)
ـ يادآور
ايوب را هنگامي که به ندا و فرياد، پروردگارش را خواند که اي پروردگارم، به بلا و
گرفتاري دچار گشتهام و فقط توئي که ارحم الراحميني. سوء حال خويش را در ظريفترين
بيان مشحون از ادب عرضه داشته و از ابراز و تصريح به حاجت، لب فروبسته و فقط بذکر
سبب باعث بر اين آه آتش آلود که همان ضر و پريشان حالي است و اعتماد به صفت ارحم
الراحميني پروردگار متعال، رساترين بيان کنائي است از اينکه حاجت، روشنتر از اين
است که ذکر شود، بلکه ذکر آن موهم خلاف ادب محضر، و منافي با حفظ حضور است زيرا
ارحم الراحمين بودن خداوند متعال مضافا باينکه مختص به آن حضرت است، صفتي است مطلق
يعني از هر رحم کنندهاي بهر مرحومي رحيمتر است حتي رحيمتر از هر کسي به خويشتن
است و يقينا رحيمتر از ايوب(ع) به ايوب است پس چه حاجت به بيان است.
ناله جانگداز
از يونس
و بدين منوال
است ناله جانگداز و زاري اخرگين يونس(ع) در ظلمات زندان بطن حوت:
«و ذا النون
اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک اني
کنت من الظالمين».
(سوره انبياء
آ آيه 87)
ـ يادآور
صاحب ماهي يونس را هنگامي که با خشم بر قوم خويش، از ميانشان رفت، و ميپنداشت ما
او را در تنگنا نمياندازيم ـ زندانيش کرديم ـ پس در تاريکيها «تاريکي شب، تاريکي
ژرفاي دريا، تاريکي شکم ماهي» به زاري و افغان فرياد برآورد که معبود و الهي جز تو
نيست اي منزه از هر نقصاني، اين منم که از زمره ستمکارانم.
و اين تنها
دعا از ادعيه پيمبران صلوات الله عليهم است که مصدر باسم «رب» پروردگار نشده بلکه
ابتداء به«لا اله الا انت» کلمه توحيدک رده و در وسط به تنزيه حقتعالي از هر نقصي
و در خاتمه بظلم و تجاوز از حد الهي اعتراف نموده، و در اين ندامتگاه بطن حوت که
مدرسه تاديب الهي بوده، همين امور مقصود بوده است، تار وشنتر شود که فقط«اله»
قبله حاجات همه آفريدگان است و بدون هيچ تبعيض و استثنائي، جملگي مجذوب اويند
همانگونه که کودک اگرچه بدخو باشد به پناه مادرش طبعا مجذوب است و از اين رو است
که گفتهاند: «الشفقة علي عبادالله احق بالرعاية من الغيرة في الله».
ـ شفقت و مهر
آوردن بر بندگان خدايتعالي سزاوارتر از خشونت بر آنها به غيرت في الله است. چه
خدايتعالي عمرانز مين را به دست بني آدم خواسته است: «هو انشأکم من الأرض و
استعمرکم فيها» نه ويراني آن را به نابويد بني آدم که دراين صورت تجاوز از حد الهي
و دخول در زمره ستمکاران است.
آن جناب با
ابتداء کردن به وحدانيت«اله» يعني قبلهگاه و ملجأ همه مخلوقات حتي عاصيان و
متمردان، سپس تنزيه حضرتش از هر نقصان و عيبي، آنگاه شکوه از خويشتن و اعتراف به
تجاوز از حد الهي نمودن، لب از نجات خود بست، انگار که خويش را لايق عطا و مستحق
موهبت نميديد، و همين ابراز عجز و نالايق ديدن خويش، منطق بليغتري است که با
کنايت، مطلوب خود را عرضه داشت: خدايا تو که اله همه و از آن جمله«اله العاصين» و
قبله حاجات متمرداني، چگونه يونس را تهي دست بر ميگرداني؟ «ما هکذا الظن بک».
ادامه دارد
بنده شهوت
*
اميرالمؤمنين«ع»:
«عبد الشهوة
اسير لا ينفک اسره».
(غرر الحکم ـ
صفحه 449)
بنده شهوت
اسيري است که هرگز آزادي نخواهد داشت.
کيفيت حشر انسانها
اصول اعتقادي
اسلام
قسمت بيست و
هفتم
«معاد» کيفيت
حشر انسانها(3)
آيت الله
حسين نوري
از آنجا که
جهان آخرت صحنه جلوه و بروز حقايق است لذا کيفيت حشر انسانها با عقايد و اخلاق و
اعمال آنها ارتباط کامل دارد.
و بطور کلي
هر انساني که در دنيا در راه تحصيل و تکميل اعتقادات صحيح، اعتقاداتي که با براهين
قاطع و منطقي ثابت گرديده است گام برداشته و وجود خود را پس از آنکه از خلق و خوي
ناپسند پاک و منزله ساخته به خلق و خوي انساني آراسته و در انجام وظائف انساني و
اسلامي خود کوشيده است از همان لحظه که حيات مجدد خود را با قدرت پروردگار در روز
قيامت باز مييابد و سر از خاک برميدارد و رو به صحنه قيامت که محکمه عدل الهي است
حرکت ميکند با دلي آرام و روحي مطمئن و سيماي نوراني در حالي که فرشتگان الهي او
را همراهي و مشايعت ميکنند و با بشارتهاي مسرت آميز اطمينان و آرامش بيشتري به وي
ميبخشند راه خويش را در پيش ميگيرد و وارد صحراي محشر ميشود.
ولي کسي که
دستش از اين سرمايههاي انساني خالي و داراي عقائد انحرافي يا اخلاق زشت و ناپاک و
يا کردار ناپسند است و بار سنگيني از گناه و عصيان اوامر پروردگار متعال و تجاوز
به حقوق ديگران وظ لم و ستم، بر دوش او سنگيني ميکند از نخستين لحظه بازيافتن حيات
مجدد خويش آثار اين لغزشها و انحرافها در قيافه و سيما و اعضا و اندامش منعکس و
غرق در ظلمات متراکم، خوار و پريشان به صحنه محشر کشانده ميشود.
در اين مورد
بايد توجه داشته باشيم که انسانها ـ چه نيکوکاران و چه بد کاران ـ در روز قيامت
بطور پراکنده و متفرق بسوي صحنه محشر بحرکت در نميآيند بلکه پيش از شروع به
حرکت«گروه بندي» ميشوند و از آن پس فَوْج فَوْج روانه محشر ميگردند که قرآن مجيد
ميفرمايد:
«يوم ينفخ في
الصور فتاتون افواجا».[1]
يعني روز
دميده شدن در صور و زنده شدن مردگان، شما فوج فوج به صحنه محشر ميآئيد.
البته اين
گروهبندي براساس نحوه عقايد و اخلاق و کردار آنها صورت خواهد گرفت و قبل از هر
چيز به انتخاب رهبر و پيروي از آن بستگي دارد:
ميدانيم
انسانها هر يک در زندگي دنيا براي خود يک فرد را بعنوان رهبر(يا افرادي را) انتخاب
ميکنند و گفتار و رفتار او را در نظر ميگيرند گفتار او را سرمشق زنديگ و کردار وي
را الگو و اسوه خود قرار ميدهند و اين موضوع يعني انتخاب رهبر و پيروي از آن يکي
از عوامل مهم سازندگي انسانها است که:
خوي رهبر در
رعيت جا کند چرخ
اخضر خاک را خضرا کند
تأثير اخلاق
رهبر در وجود انسانها از اخلاق پدر و مادر هم بيشتر است که حضرت اميرمؤمنان(ع)
فرمودند«الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم».
يعني: مردم
به پيشوايان خود بيش از پدران و مادران خود شباهت دارند.
اهميت و ارزش
موضوع ولايت اهلبيت عصمت و طهارت(ع) که اساس و رکن مهم دين اسلام شمرده شده و اين
همه احاديث و آثار اسلامي درباره آن توصيه و تأکيد بعمل آورده و ملاک و معيار همه
ارزشها محسوب داشته است از همين مطلب سرچشمه ميگيرد.
که حضرت
سجاد(ع) در اين مورد فرمودند: با فضيلتترين نقطه در روي زمين نطهاي است که در
کنار خانه مقدس کعبه ميان«رکن و مقام حضرت ابراهيم(ع)» واقع شده است و اگر کسي
باندازه مدتي که حضرت نوح(ع) قوم خود را بدين خدا دعوت کرد يعني: 950 سال روزها
روزه بگيرد و شبها در آن نقطه بعبادت بپردازد اما ولايت ما اهلبيت را نداشته باشد
اين عبادتها هيچ نفع و نتيجهاي بحال او نخواهد داشت[2]
در مورد تأثير انتخاب رهبر در نحوه محشور شدن در روز قيامت حضرت اميرمؤمنان(ع)
فرمودند:
انعکاس مسأله
انتخاب رهبر در زندگي دنيا، در آن جهان باين صورت مجسم ميشود که هر گروهي در دنبال
رهبر خود وارد صحراي محشر ميگردد.[3]
قرآن کريم
درباره فرعون و فرعونيان ميفرمايد:
«يقدم قومه
يو القيمة فاورد هم النار و بئس الورد المورود»[4]
يعني: فرعون
در روز قيامت در پيشاپيش قوم خود بحرکت در ميآيد و آنها را به آتش دوزخ که جايگاه
بسيار بدست وارد ميکند.
ما در مقاله
قبل براساس احاديثي که از اهلبيت عصمت سلام الله عليهم در رابطه با کيفيت حشر
انسانها صادر گرديده است کيفيت حشر منافقين را که با چه وضع رسوا کننده و پريشاني
به صحراي محشر احضار ميشوند را ذکر کرديم اکنون به توفيق خداوند متعال به ذکر
نمونههاي ديگري از کيفيت حشر انسانها ميپردازيم.
1- حشر
رباخواران
کساني که
بجاي اينکه پول و ثروت خود را در راه صحيح اقتصادي بکار بيندازند و آنرا در جريان
توليد مواد لازم زندگي و توزيع صحيح آن و در جريان تعليم و تربيت و تکامل جامعه و
در راه از بين بردن فقر و بيکار و محروميت و تقويت نيروي کار و فعاليت و در راه
عمران و آبادي و استخراج منابع ثروت بکار بگيرند آنرا در راه«ربا» که وسيله فقر و
بيکاري و افلاس و توسعه عقب ماندگي در يکطرف و تمرکز و تکاثر ثروت در طرف ديگر است
بکار بيندازند يعني: شکل صحيح و مستقيم جريان ثروت را کنار گذاشته، شکل غير الهي و
غير اسلامي يعني رباخواري را پيش بگيرند حضرت پيغمبر اکرم(ص) فرمودند اين دسته از
افراد«سرنگون» (به شکل حيوانات) محشور ميگردند.[5]
2- حشر
حرامخواران
کساني که
راههاي حلال و مشروع اقتصادي براي تحصيل مال و ثروت را زير پا گذاشته به راههاي
حرام و امشروع و شکستن حصار قانون مانند رشوه، اختلاس، قمار، سوء استفاده و بلعيدن
بيت المال مسلمين، وارد کردن مواد مخدر و خريد و فروش و توزيع آن، توليد مشروبات
الکلي و توزيع آن احتکار، گرانفروشي، بلعيدن مناب ثروت ملتهاي مستضعف، فروش
سلاحهاي مخرب و کشنده در سايه ايجاد جنگهاي ويرانگر دست زدهاند و همچنين کساني که
حقي که خداوند متعال در اموال آنها بعنوان خمس و زکات قرار داده است نپرداخته و
آنرا بمصرف خود رساندهاند حضرت رسول اکرم(ص) فرمودند: اين گروه از افراد بصورت
«خوک» که غذاهاي آلوده را ميبلعد محشور ميشوند.[6]
3- حشر قضاة
متخلف
قاضياني که
عهدهدار حفظ حقوق ملت و امنيت قضائي ميباشند و آنقدر قدرت قانوني دارند که
ميتوانند با صادر کردن يک حکم، فردي را بپاي چوبهدار بفرستند و فرد ديگري را به
گوشه زندان بسپارند و با گرداندن يک قلم پيکر انساني را آماج شلاقها بسازند در مسند
بسيار خطيري قرار گرفتهاند که حضرت اميرمؤمنان(ع) فرمودند کسي که در اين مسند مينشيند
بايد يا پيغمبر و يا وصي پيغمبر باشد[7]
در صورتي که قضاوت آنها براساس عدل و بر محور احقاق حق باشد خدمت بسيار بزرگي را
انجام ميدهند و خداوند متعال پاداش بسيار زيادي بآنها عنايت خواهد کرد ولي اگر در
قضاوت خود از مسير حق منحرف شوند و از حکم عادلانه چشمپوشي کنند و رأي ظالمانه
بدهند حضرت پيغمبر(ص) فرمودند: قاضيان ستمگر در روز قيامت با چشمان نابينا محشور
ميگردند.[8]
4- علمائي که
کردارشان با گفتارشان هماهنگ نيست
علمائي که در
گفتار خود دم از حق و عدالت ميزنند و مردم را به بکار بستن موازين اسلامي در کليه
شئون زندگي فرهنگي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي دعوت ميکنند ولي خودشان در
عمل موازين اسلامي را مراعات نميکنند و زبانشان با کردارشان هرگز هم آهنگي ندارد
بنا بگفتار حضرت رسول اکرم(ص) در روز قيامت در حالي که زبانهاي خود را با دندانهاي
خود ميجوند محشور ميشوند.[9]
5- فرورفتگان
در گرداب شهوات حرام
کساني که در
اشباع غريزه جنسي خود راه صحيح و مستقيم را در پيش نگرفته و در گرداب شهوتهاي حرام
فرو رفتهاند حضرت پيغمبر(ص) فرمودند اين گروه از افراد در روز قيامت در حالي که
بوي بد آنها نشانگر اعمال غير اسلامي آنها است قدم بعرصه محشر ميگذارند.[10]
ادامه دارد
اشکالات کفار پيرامون وحي و رسالت
هدايت در
قرآن
تفسير سوره
رعد
قسمت نوزدهم
اشکالات کفار
پيرامون وحي و رسالت(2)
آية الله
جوادي آملي
در سوره
مبارکه رعد، نخست به حقانيت آنچه از پيامبر اکرم(ص) رسيده است اشاره شده و فرموده
است: «و الذي أنزل اليک من ربک الحق» و قسمت مهم آنچه پيامبر آورده توحيد و نبوت
ومعاد است. آنگاه در آيات بعد با چند برهان، مسأله توحيد و معاد را تبيين نموده
است و وقتي که اين دوب يان گرديد، وحي و نبوت هم بيان ميشود، زيرا اگر براي جهان،
مبدأ و معادي است، پس تکليفي درکار است که در روز حساب از آن سؤال ميشود که فلان
عمل را چرا انجام دادي و فلان کار را چرا به جا نياوردي؟ لذا توحيدو معاد بطور
صريح در سه برهان آمده است ولي وحي و نبوت بالألتزام فهميده ميشود. پس از تمام
شدن اين مرحله از بحث، به بيان شبهاتي پرداخته شده که درباره اين امور سه گانه از
سوي منکرين مطرح شده است. آنچه مربوط به معاد بود في الجمله در آيات قبل گشت، و
بعضي از آن اشکالات در مورد معاد در ديگر سورههاي قرآن مطرح شده است.
مقام دوم از
انتقادهاي آنان ناظر به وحي و رسالت ميباشد و مقام سوم راجع به توحيد است، ولي
آنچه که اکنون محل بحث است مقام ثاني است يعني اشکالات کفار در مورد وحي و رسالت.
معجزه، خرق
عادت است نه خرق قوانين عقلي
کساني که در
مورد وحي و رسالت، شبهه و اشکالات داشتند ميگفتند: چرا پيامبر هر روز معجزه و آيه
تازه و جديدي نميآورد؟ و اين اشکال را مکرر قرآن کريم از قول مشرکان نقل فرموده
است. چند بار هم در همين سوره«رعد» اين سخن تکرار شده است، با اينکه خود وجود رسول
خدا(ص) معجزه بود ولي آنها معجزه به حساب نميآوردند و آيات کريم را که از معجزات
الهي بود نيز معجزه نميپنداشتند و اگر درخواست نزول آيهاي ميکردند، تنها براي
استهزاء و اهانت بود که قرآن کريم از اين انگيزه آنها پرده برداشته است. و لذا
قرآن کريم روي معجزه بون قرآن تکيه مينمايد، البته اعجاز انبياء از نظم کلي جهانب
يرو نيست و چنين نيست که پيامبی«ص» با اعجاز، نظام عالي را پيوسته تغيير دهد، بلکه
«لکل اجل کتا» براي هر چيزي حکم مضبوط و منظمي است و عالم با نظم اداره ميگردد.
هر معجزهاي وقتي مناسب و حکمتي خاص دارد، اينهم که هدايت انسان از راه وحي باشد
وکسي که داعيه نبوت دارد براي اثبات آن معجزهاي بياورد، جزء نظام عالم است و نظام
جهان اين را اقتضا مينمايد تا مردم بفهمند که آن شخص مأمور و فرستاده خداست. چون
مقام شامخ رسالت، مقامي است بلند، و شمار مدعيان اين مقام والا، کمتر از انبياء
راستين الهي نيست. از اين روي، هرگاه پيامبري مبعوث ميشد در کنارش چند نفر متنبي
و مدعي دروغين پيامبري بودند، پس براي اينکه مردم فرق ميا اين دو را تشخيص دهند،
معجزه لازم است، جهاني که در آن معجزه و خرق عادت نباشد جهان ناقصي است، وقتي ما
سير بحث را به انسان و هدايت انسان ميرسانيم، ميبينيم بايد در عالم حتما معجزه
باشد و معني اعجاز خقر عادت است نه خرق قوانين عقلي. اگر تمام جريانات بطور عادي
در مسير خود جريان پيدا نمايند، کسي هم که به دروغ ادعاي ارتباط با، ماوراء
الطبيعه داشته باشد و بگويد من رسول خداي عزيز و حکيم هستم، مردم بايد قبول
نمايند، پس به ناچار کسي که پيامبر است بايد کاري را که تنها از عهده کسي که با
ماوراء الطبيعه بر ميآيد، انجام دهد، تا سندي بر ادّعاي صحيح نبوتش باشد، و فرق
ميان نبيّ و متنبي مشخص گردد، بنابراين روي اين بحثهاي عقلي در مييابيم که وجود
اجاز در نظام عالم ضروري است و عالمي که درآن معجزه نباشد، يعني وحي و نوبت و
هدايت انسانها نباشد، عالم ناقصي است و انسانها درآن رها خواهند بود، بنابراين سرد
وس لامت شدن آتش ابراهيم خليل الله(ع) به فرمان«يا نار کوني برداً و سلاماً»[1]
اعجاز است، يا عبورازنيل«فاضرب لهم طريقا في البحر يبساً»[2]
تصرف درآب و اعجاز است که به وسي وحي ميرسد بني اسرائيل را از رود نيل عبور دهد،
و براي عبور آنها راهي خشک در دريا بگشايد، تا از فرعونيان رهائي يابند، ولي کي
بايد معجزه اظهار بشود و بدست چه کسي بايد معجزه ظهور نمايد؟
چنين نيست که
با درخواست مستهزئين و مسخره گران، انبياء هر روز نظام عالم را تغيير دهند، گرچه
اعجاز بجاي خويش لازم و ضروري است، چرا که آنها بوسيله معجزه هم ايمان نميآوردند،
لذا قرآن پيامبر را به اين حقيقت آگاه ميسازد و او را مطمئن ميسازد که هر چند
معجزه ارضي و سمائي بياورد مؤمن نخواهند شد، و در سورههاي رعد، انعام، يونس، غافر
و بعضي ديگر از سورهها انگيزه اين پيشنهاد کنندگان معجزه را مطرح ميسازد.
و در همين
سوره رعد در آيه 7 ميفرمايد: «و يقول الذين کفروا لولا انزل عليه آية من ربه» ـ
کافران ميگويند چرا بر او آيه و معجزهاي از سوي پروردگارش نازل نشد، سپس جواب
آنها را چنين ميدهد: «انّما انت منذر و لکل قوم هادٍ» » تو تنها انذار دهندهاي و
هر قومي را هدايت کنندهاي است و در آيه 27 ميفرمايد: «و يقول الذين کفروا لولا
انزل عليه آية من ربه قل ان الله يضل من يشاء و يهدي اليه من اناب» ـ در پاسخ آن
کافران که درخواست معجزه دارند به پيامبر ميفرمايد: بگو اين چنين نيست که هدايت و
ضلالت آنها با معجزه باشد، چندين معجزه آمد و آنها به چشم خود مشاهده کردند ولي مؤمن
نشدند، هدايت و ضلالت، توفيق يا خذلان الهي است که در اثر حسن نيت يا خبث سريره
دامنگير انسان ميگردد، کسي که انابه و توبه نمود و چندين نوبت به طرف خداوند
بازگشت، يا کسي که از غير خدا منقطع شد والهي انديشيد، از هدايت ويژه برخوردار
است. «اناب» يا به معني بازگشت مکرر بسوي خداست و يا به معني انقطاع الي الله است.
و هدايت به معني ارائة الطريق است، اين تکرار پيشنهاد کافران در مورد درخواست
معجزه يا براي اين است که پيشنهاد کنندگان مختلف و فراوان بودند و يا براي اين
استک ه يک گروه لجوج کافر، هر روز اين درخواست خود را تکرار ميکردند.
بعد از چند
آيه، در آيه 31 ميفرمايد: «و لو انّ قرآناً سُيَّرتْ به الجبال او قطعت به الأرض
او کلم به الموتي بل لله الأمر جميعا» ـ اگر بوسيله قرآن، کوهها به حرکت درآيند و
زمينها قطعه قطعه گردند و بوسيله آن با مردگان سخن گفته شود(باز هم مؤمن نخواهند
شد) ولي تمام آنها در اختيار خداوند است. آنها پيشنهاد ميدادند که کوهها کنار
برود و جابجا شود، جاي کوه دره و دشت بشود و جاي دره و دشت کوه، تا بتوانند
کشاورزي بکنن! يا ميگفتند: مردههايشان از نزديک مشاهده و با آنها سخن بگويند!
وقتي سخن از معاد به ميان ميآمد، ميگفتند: «ائتوا بآبائنا ان کنتم صادقين»[3]
ـ اگر در مورد معاد سخن شما راست است پدران ما را زنده کنيد و بياوريد! آنها فکر
ميکردند در همين دنيا دوباره انسان زنده ميشود، لذا فرمود: اگر چنين هم بشود باز
ايمان نميآوردند.
معجزه، وقت
خاص دارد
در مورد
مسأله دوم که گفتند چراآيات الهي نازل نميشود و معجزات نميآوردند، در آيه 38
چنين پاسخ ميدهد: «و لقد ارسلنا رسلا من قبلک و جعلنا لهم ازواجاً و ذرية و ما
کان لرسول ان يأتي بآية الا باذن الله لکل اجل کتاب» ـ ما پيش از تو پيامبراني
فرستاديم و برايشان همسران و فرزنداني
قرار داديم و هيچ رسولي نميتوانست جز به فرمان الهي معجزهاي بياورد گرچه وجود
نبي لازم است و نبوت بدون اعجاز نميشود، اما اعجاز روزانه و لحظهاي نيست هر
معجزه وقتي حساب شده دارد«لکل اجل کتاب» ـ اجل يعني مدت محدود، و کتاب يعني حکم
معين.
و در آيه 49
سوره«قمر» ميفرمايد: «انّا کل شيءٍ خلقناه بقدر» ـ ما هر چيزي را به اندازه
آ،ريديم، و ب رهمين اساس در سوره رعد آيه 8 ميفرمايد: «و کلَّ شيءٍ عنده بمقدار»
ـ و هر چيز نزد او مقدار واندازه معيني دارد. پس نظمي در جهان وجود دارد و اين
چنين نيست که اگر هر روز آنها پيشنهادي بدهند که مثلا مردهاي زنده گردد، رسول
الله(ص) بپذيرد! گرچه خداي سبحان قادر است اما هر کاري را با نظم انجام ميدهد،
ولي منکرين که در برابر وحي و رسالت قرار ميگرفتند هر آيه و نشانهاي که ميديدند
ايمان نميآوردند«و ان يروا کل آية لا يؤمنوا بها».[4]
پس معجزه
خواستن آنها از پيامبر براي آوردن ايمان نبود که از پيامبر خواستند و ميگفتند
همانطور که خداوند با تو سخن ميگويد با ما هم سخن بگويد، چنانچه در سوره بقره آيه
118 از زبان آنان نقل ميکند: «و قال الذين لا يعلمون لولا بکلمنا الله او تأتينا
آية» ـ آنها که از علم و آگاهي بيبهره بودند ميگفتند چرا خدا با ما سخن نميگويد
و آيهاي براي ما نميآيد؟ اين حرف تنها حرف مشرکين حجاز نبود، لذا بدنبال آن ميفرمايد:
«کذلک قاالذين من قبلهم مثل قولهم» ـ جهالي هم که انبياء پيشين با آنان روبرو
بآنها مبتلا بودند همين سخنان را اظهار ميداشتند. چرا؟ «تشابهت قلوبهم قد بينا
الأيات لقومٍ يوقنون» چون دلهاي آنها همه شبيه هم است، اگر کسي بخواهد ايمان
بياورد ما آيات را بيان نمودهايم، معجزات را بدست پيامبران جاري ساختهايم و هيچ
پيامبري را اعزام نکردهايم جز با معجزه، و گاه خود پيامبر، معجزه بوده است«و
جعلناها وابنها آية للعالمين»[5]
ـ مريم و فرزندش را آيه و معجزه جهاني ساختيم، وجود او و تکلمش معجزه است، نظير
پيابمري که در بين اميين برخاست.
يا يک نفر
درس نخوانده، قرآن معجزه قولي را در ميان اميين آورده باشد، خود يک معجزه است ول
ذا از همه کساني که ايمان نياوردهاند ميخواهد اگر مي توانند مانند قرآن بياورند
و در سه رملحه اين تحدي را به عمل ميآورد«ولو کان بعضهم لبعض ظهيرا»[6]
ـ گرچه همه آنها از جن و انس به ياري و کمک هم برخيزند، امروز هم همين تحدي باقي
است و با کمال صراحت تحدي جهاني و هميشگي است، اينطور نيست که الآن تحدي نداشته
باشد، رسالت پيامب رهم مسأله جدي نيست، و لذا ميفرمايد: «و ما کنت بدعا من الرسل»[7]
ـ من يک رسول تازه و ابتکاري نيستم که پيش از من هيچ پيامبري نيامده باشد، بلکه هر
قوم و ملتي را هدايت کننده و پيامبري است و تا بشريت هست هدايت وجوددارد، اگر
هدايت هست به ناچار وحي و رسالت هم بايد باشد، حرف من هم تازه نيست، توحيد و نبوت
و معاد، سخن همه پيامبران است، منتها من آن را کامل ساختهام و پيام و حرف انبياء
پيشين را تصديق مينمايم.
در سوره
انعام آيه 25 اين جريان را بصورت روشنتر و بارزتر آورده و فرموده است: «و منهم
يستمع اليک وجعلنا علي قلوبهم اکنة ان يفقهوه و في ءاذانهم و قراً و ان يروا کل
آية لا يؤمنوا بها حتي اذا جاءوک يجاد لونک يقول الذين کفروا ان هذا الا اساطير
الأولين» ـ عدهاي ازآنها به سخنان تو گوش فرا ميدهند ولي بر قلبهايشان پردهها
افکندهايم که آنهار ا نفهمند و در گوشهايشان سنگيني قرار دادهايم، و چنانچه هر
آيه و نشانهاي را هم ببينند ايمان نميآورند، تا آنجا که وقتي به نزد تو ميآيند
با تو به مجادله برميخيزند وکافران ميگويند اينها افسانه است.
اينها يک
سلسله آياتي است که درباره توحيد است، و در آيه 35 همين سوره پيامبر را تسلي خاطر
داده و ميفرمايد: «و ان کان کبر عليک اعراضهم فان استطعت ان تبتغي نفقا في الأرض
او سلما في السماء فتأتيهم بآية فلوشاء الله لجمعهم علي الهدي فلا تکونن من
الجاهلين» ـ گرچه اعراض آنها(از اسلام) بر تو سخت و سنگين است، چنانچه بتواني نقبي
در زمينب زن وي ا نردباني به آسمان بگذار تا آيه و معجزهاي براي آنها بياوري(ولي
آنان ايمان نخواهند آور) اما اگر خداوند بخواهد آنها را بر هدايت جمع آورد، پس
هرگز از جاهلان نباش. زيرا رسول خدا(ص) بسيار اشتياق داشت که قوشم اسلام بياورند،
بقدري که از کفرشان رنج ميبرد و در حسرت و اندوه بسر ميبرد، لذا قرآن در چندجا
به او تسلي خاطر و دلداري داده و او را آرامش ميبخشد و در سوره«شعراء» آيه 3 ميفرمايد:
«و لعلک باخعٌ نفسک الا يکونوا مؤمنين» و سوره «کهف» آيه 6 ميفرمايد: «و لعلک
باخع نفسک علي آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا» و در سوره«فاطر» آيه 8 ميفرمايد:
«فلا تذهب نفسک عليهم حسرات» ـ اينقدر متأثر نباش مثل اينکه جانت را براي ايمان
نياوردن آنها داري از دست ميدهي، اندوه و غصه و غم براي چه؟
و در ادامه
اين تسلي دادنها است که فرمود: «و ان کان کبر عليک اعراضهم…» ـ اگ اعراض و انکار
و کفر اينها بر تو دشوار است، هر کاري که از دستت بر ميآيد انجام بده تا ايمان
بياورند، زمين را اگر ميتوان بشکاف و معجزهاي به آنها نشان بده، به آسمان بالا
برو و از آنجا معجزهاي برايشان بياور، و خلاصه آسمان بروي، زمين بروي، اين کافران
لجوج، مؤمن نخواهند شد و بياثر است، اگر خدا ميخواست«لجمعهم علي الهدي» همه را
هدايت جمع ميکرد، ولي خداوند را باز گذاشته است و فرموده: «انا هديناه السبيل اما
شاکراً و اما کفوراً»[8]
راه باز و آزاد است و انسان مختار«و لا تکونن من الجاهلين» در حقيقت نصيحت به
ديگران است وگرنه رسول الله(ص) که دربارهاش آمد: «انک لتلقي القرآن من لدن حکيم
عليم»[9]
منزه از جهل است، چون هدايت آنها سختترين کار بود، چنين فرود و اين يک تعبير ادبي
است، ما هم در تعبيراتمان ميگوئيم: به آسمان بروي به زمين بروي بياثر است، آنگاه
فرمود: کساني سخنان ترا ميشنوند که زنده باشند، «انما يستجيب الذين يسمعون و
الموتي يبعثهم الله ثم اليه يرجعون»[10]
آنها که ميشنوند لبيک و اجابت ميگويند، اما مردگان را خداوند مبعوثشان ميگرداند
و بسوي او باز ميگردند و حق برايشان روشن ميشود. انسان مرده حرف در او اثر نميکند.
معلوم ميشود که در انسان، گذشته از يک روح حيواني که در حد تأمين غذا و يک سلسله
عواطف و احساسات است روح ديگري هم وجوددارد که انسانيت انسان به آن بستگي دارد، و
از نظر قرآن کريم اگر کسي فاقد آن روح بود، مرده است، کافر هم از اين حيات انساني
بيبهره است، و لذا و مانند يکي از اعضائي که از بدن جدا ميشود، و از اين حيات
محروم است، نجس ميشود. قرآن کريم کافر را ميت و مردار خوانده، و در حقيقت انسان
حيوان ناطق مؤمن است، نه حيوان ناطق که بعضي موجودات ديگر هم چنيناند چنانچه در
سوره نمل آيه 16 ميفرمايد: «يا ايها الناس علمنا منطق الطير» سليمان گفت مردم، ما
منطق پرنده را اموخته و تعليم گرفتهايم، چرا که پرندگان هم براي خود نطق و منطقي
دارند.
قرآن کرين به
کسي بدگوئي نميکند و اگر در سوره«فرقان» آيه 44 درباره آنان ميفرمايد: «ان هم
الا کالأنعام بل هم اضل سبيلا» اينکه در ناداني و گمراهي از چهارپايان هم پائينترند،
يک واقعيتي است که در قيامت ظهور مينمايد. اين مطلب را مفسرين شيعه و سني هر دو
در ذيل آيه شريفه«فتأتون افواجا»[11]
نقل کردهاند، در قيامت که مردم گروه گروه ميآيند، بصورتهاي گوناون وارد محشر ميگردند،
کسي که جز خوردن و پوشيدن و نوشيدن و عواطف حيواني چيزي ندارد، در قيامت بصورت
انسان محشور نميشود، «و قالوا لولا نزل عليه آية منر به قل ان الله قادرعلي ان
ينزل آية ولکن اکثرهم لا يعلمون»[12]
ـ کافران گفتند: چرا بر او آيه و معجزهاي از سوي پروردگارش نازل نميشود، بگو که
خداوند قادر است بر اينکه آيه و معجزهاي نازل نمايد ولي اکثريت آنان نميدانند،
يعني حالا که خدا قدرت دارد، چنين نيست که رسول الله(ص) هر روز به دلخواه آنان
معجزهاي باذن الهي انجام دهد، کوهها را تبديل به دشت و سرزمينهاي خشک و کويري را
سرسبز و خرم سازد بلکه «لکل اجل کتاب» همانطوري که درجهان براي رفع عطش انسانها و
تأمين نياز درختان و گياهان آب لازم است براي انسانها هم وحي و رسالت و اعجاز
ضروري و لازم است و اين جزء نظام زندگي است و عالمي که در آن معجزه نباشد عالمي
ناقص است.
در سوره
مبارکه«يونس» آيه 20 هم اين تقاضاي بيمورد آنان مطرح شده و فرموده: «و يقولون
لولا انزل عليه آية من ربه فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معکم من المنتظرين»
کفار ميگويند: چرا آيهاي از پروردگارش به او نازل نشده است، بگو غيب از آن خدا
است(او مي داند چه وقت مصلحت است و چه وقت مصلحت نيست که معجزهاي بدست پيامبرش
جاري نمايد) پس منتظر عذاب خدا باشيد، من هم با شما منتظر نصرت او ميباشم. و در سوره«غافر» آيه 78 آمده «و ما کان لرسولٍ ان
يأتي بآية الا باذن الله» ـ هيچ پيامبري جز باذن الهي نميتواند معجزهاي بياورد،
پس اگر آوردن معجزه تحت اراده حق تعلاي است، او هر وقت صلاح بداند معجزه انجام ميشود،
و اگر معجزهاي هم باذن الهي انجام دهد، در شما کاران تأثير ندارد و در اين صورت
مشمول خشم وکيفر خداوند واقع خواهيد شد«فاذا جاء الله قضي بالحق و خسر هنالک
المبطلون» ـ و هنگامي که فرمان نهائي«الله» فرار سد بين شما به حق حکميت گردد و آن
وقت تبهکاران، زيانکار شوند.
ادامه دارد
ابليس بزرگترين عبرت
خطبه 234
قسمت چهارم
درستهائي از
نهج البلاغه
ابليس
بزرگترين عبرت
آيت الله
العظمي منتظري
فَاعْتَبِروا
بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِيسَ، إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ، وَجَهْدَهُ
الْجَهِيدَ، وَکَانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَةٍ، لاَ يُدْرَي أَمِنْ
سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ، عَنْ کِبْرِ سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ. فَمَنْ
بَعْدَ إِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَي اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ؟ کَلاَّ، مَا کَانَ اللهُ
سُبْحَانَهُ لِيُدْخِلَ الْجَنَّةَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَکاً.
إِنَّ حُکْمَهُ فِي أَهْلِ السَّماءِ وأَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ، وَمَا بَيْنَ اللهِ
وَبَيْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَةٌ فِي إِبَاحَةِ حِميً حَرَّمَهُ عَلَي الْعَالَمينَ.
َاحْذَرُوا عَدُوَّ
اللهِ أَنْ يُعْدِيَکُمْ بِدَائِهِ، وَأَنْ يَسْتَفِزَّکُمْ بِنِدَائِهِ، وَأَنْ يُجْلِبَ
عَلَيْکُمْ بِخَيْلِهِ وَرَجِلِهِ.
موضوع بحث،
بررسي خطبه 192 نهج البلاغه با شرح محمد عبده و يا خطبه 234 با ترجمه فيض الاسلام
است که آن را خطبه قاصعه مينامند. در بحث گذشته حضرت در مورد آزمايش مخلوقين چنين
فرمود: خداوند سبحان بندگان خود را به بعضي از آنچه نسبت به اصل و ريشه آن جهالت
دارند ميآزمايد تا اينکه اطاعت کننده را از عصيانگر و مخلص را از متمرد جدا سازد
و تکبر را از آنان برطرف سازد و خود پسندي را دور نمايد. سپس در ادامه خطبه ميفرمايد:
«فاعتبروا
بما کان من فعل الله بإبليس اذا حبط عمله الطويل وجهده الجهيد».
پس عبرت
بگيريد از آنچه خداوند با ابليس کرد که عمل طولاني او و کوشش بينهايتش را بيارزش
ساخت.
از حال ابليس
عبرت بگيريد
اي انسانها!
حال که ميبينيد شيطان با آن همه سوابق خوبي که داشته و آن همه عبادتهاي طولاني که
شايد بيش از شش هزار سال خدا را پرستيده، با يک تکبر و خودپسندي و نافرماني امر
الهي، چنان مطرود و منفور درگاه احديت قرار گرفت که تمام اعمالش حبط و باطل و بيارزش
شد، پس عبرت بگيريد تا به سرنوشت شيطان گرفتار نشويد.
شيطان پس از
آن همه عبادتهاي طولاني و تلاشها و کوششهاي سخت و مداوم، با يک نافرماني و تمرد
امر، از درگاه خداوند براي هميشه طرد شد. عرضه داشت: خدايا، پس ثواب اين همه اعمال
خوب من چه ميشود؟ خداوند فرمود: هر چه در دنيا ميخواهي به تو ميدهم و تا روز
موعود ـ که روز قيامت است ـ زندهات ميدارم و اختيار هم داري که بر بني آدم مسلط
باشي، ولي در آخرت براي هميشه در آتش جهنم مخلد خواهي بود.
احبط: حبط
عمل معنايش اين است که عمل را بيارزش کند و از بين ببرد.
جهده الجهيد:
کوشش بيپايان و طاقتفرسا را جهد جهيد ميگويند.
«و کان قد
عبدالله ستة آلاف سنة، لا يدري أمن سني الدنيا أم من سني الآخرة، عن کبر ساعة
واحدة».
و او خدا را
شش هزار سال عبادت ميکرد، که معلوم نيست اين سالها، از سالهاي دنيا است يا آخرت،
و تمام اين اعمال حبط شد و از بين رفت براي يک ساعت تکبر ورزيدن و خود را بزرگ
ديدن.
نتيجه يک
ساعت تکبر
اينکه حضرت
ميفرمايد: معلوم نيست اين شش هزار سالي که شيطان در آنها خدا را عبادت ميکرد، از
سالهاي دنيا است يا سالهاي آخرت و فعل مجهول«لا يدري» ميآرود، معنايش اين نيست که
نزد خود حضرت هم غير معلوم باشد. شايد علت اينکه حضرت معين نکردهاند که اين
سالها، سالهاي آخرت است براي اينکه آن وقت من و شما بسيار وحشت ميکرديم که مگر
ممکن است اينقدر عبادت با يک ساعت تکبر ورزيدن از بين برود و حبط شود؟! و لذا حضرت
کلمه«لا يدري» آوردهاند يعني معلوم نيست و اين سالها را مبهم گذاشتهاند. در هر
صورت احتمالش هست که اين 6000 سال، از سنين دنيوي نبوده و سالهاي آخرتي است که طبق
آيه قرآن، يک روزش مطابق هزار سال دنيوي است«ان يوما عند ربک کألف سنة مما تعدون»
ـ يک روز نزد پروردگارت، مانند هزار سال است از همان سالهائي که شمارش ميکنيد. آن
وقت اگر شش هزار سال عبادت شيطان را با سنين اخروي حساب کني نتيجهاش اين است که
شيطان، دو بليون و صد و شصت ميليون سال از دنيا را به عبادت خداوند پرداخته است، و
تنها براي يک نافرماني و عصيان امر و خود بزرگبيني، تمام اين سالهاي عبادت را از
بين برد و خود را براي هميشه، محروم از رحمت خداوند نمود.
در تفسير اين
آيه، تفسر صافي از ارشاد مفيد روايتي را از حضرت امام باقر(ع) نقل کرده است که
خداوند خبر از طول روز قيامت داده که روز قيامت به اندازه هزار سال است از سالهائي
که شما ميشماريد.
بهر حال،
حضرت ميخواهند هشدار دهند که؛ از اين وضعيت شيطان، عبرت بگيريم و نافرماني امر
خدا را نکنيم که خداي نخواسته، با يک ساعت تکبر و فخر فروشي ممکن است براي هميشه
از رحمت الهي محروم گرديم و العياذ بالله.
«فمن ذا بعد
ابليس علي الله بمثل معصيته؟ کلا، ما کان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بأمر أخرج
به منها ملکا».
بعد از جريان
ابليس، چه کسي ميتواند مصون باشد از عقوبت خداوند در صورتي که مانند معصيت شيطان
را دارا باشد؟ هرگز، خداوند سبحان داخل نکند در بهشت انساني را با کاري که بيرون
کرد بسبب آن کار از بهشت، فرشتهاي را.
بهشت جاي
متبکران نيست
در اينجا
کلمه يسلم، به «علي» متعدي شده است در حالي که نبايد به «علي» متعدي شود. در اينجا
شراح نهج البلاغه گفتهاند که ظاهرا اين تضمين باشد. تضمين در صورتي استکه فعلي در
فعل ديگري اشراب شود که آن فعل به«علي» متعدي گردد مثل«ذهب» يا «خفي» که با تعدي
به «علي» ميشود: «ذهب عليه» يا «خفي عليه» معنايش اين است که مخفي شد برآن. و در
اين صورت، جمله چنين ميشود: «من يسلم مخفيا علي الله» کي ميتواند يا کيست بعد از
ابليس که سالم بماند در حالي که مخفي باشد بر خدا؟! خلاصه کيست که بتواند از
امتحان خدا و مکر خدا سالم بماند؟ در صورتي که معصيتش از سنخ معصيتي باشد که شيطان
داشت که همان حالت تکبر و زير بار نرفتن و نافرماني کردن امر الهي است.
هرگز! خيال
کنيد کسي ميتواند با اين معصيت و روحيه خودخواهي و خودپرستي سالم بماند و اهل
بهشت گردد! با اين روحيه هيچ کس نميتواند از عقاب الهي مصون بماند. چنين نيست که
خداي سبحان بشري را داخل بهشت کند در صورتي که اين بشر ملابس است با يک امري و يک
روحيهاي که بوسيله اين روحيه، خدا شيطان را از بهشت بيرون راند.
آيا باز هم
خيال ميکنيد، ما اگر چنين روحيه خودخواهي داشته باشيم، به بهشت ميرويم؟ هرگز!
اگر ميخواهي اهل بهشت باشيف بايست روحيه انقياد و اطاعت در تو باشد. خودخواه نباش
هر چند مقام علمي، مقام سياسي و يا قدرت اقتصاديت بالا باشد. انسان هر چه بالاتر
ميرود بايد بفهمد هيچ نيست. تو اين انسان، هرچه علم و دانش فراگيري، در مقاب
لعلومي که در جهان موجود است، مانند شاگرد کلاس اول هستي، پس خود را بشناس و روحيه
استکبار را در خود از بين ببر.
بسا آن کسي
که اين علوم اصطلاحي را نميداند، ارتباطش با خداوند زيادتر و حالت تواضعش افزونتر
باشد. بسا من و تو اگر عبادت زيادتري داشته باشيم، حالت ريا هم برايمان پيدا شود و
اين حالت ريا يا عجب، ما را شکست خواهد داد و اعمال و عبادتهايمان را از بين خواهد
برد. اما کسي که کمتر موفق شده است عبادت خدا کند ولي متاثر است و از خودش متنفر
است، اين سبب ميشود که قرب به خدا پيدا کند، اما اگر عبادتز يادي داشته باشد، بسا
حالت عجب در او پيدا شود و عجب، انسان را شکست ميدهد.
بنابراين
عبادت زياد و علم زياد و قدرت فراوان، ملاک تقرب به خدا نيست؛ هر چه تواضع و
فروتني و حالت انقياد و اطاعت در انسان افزونتر باشد، قربش به خدا بيشتر خواهد
بود.
شيطان، از
ملائکه است يا جن؟
از اينکه
حضرت ميفرمايد: «چنين نيست خداي سبحان کسي را داخل بهشت کند به امري که با همان
امر ملکي را از بهشت بيرون ساخت»، از ظاهر اين عبارت چنين برميآيد که شيطان، يکي
زا فرشتگان و ملائکة الله بوده است. در قرآن ميخوانيم: «کان من الجن ففسق عن امر
ربه» شيطان از جن بود و فاسق شد و تخلف از امر خدا کرد.
در برخي از
روايات آمده است که: شيطان، بزرگ اجنه بود و آن هنگام که جنيها معصيت خدا کردند،
شيطان مامور قلع و قمعشان شد و چنين هم کرد و چون مقام بزرگي داشت، او را در عداد
ملائکه بردند و ملائکه خيال ميکردند او از خودشان است. آنقدر شيطان عبادت خدا ميکرد
که ملائکه حسرت عبادتهاي شيطان را ميخوردند، و عاقبت چنان شد که با تمام قرب و
منزلتهايش در اثر يک نافرماني و رحيه تکبر و خودخواهي، براي هميشه مطرود و منفور
درگاه الهي شد.
ممکن است هم
بگوئيم«ملک» معناي أعمي است که هم فرشتگان و هم اجنه را در برميگيرد زيرا«ملائکة
الله» يعني نيروهاي غيبي خداوند و «جن» هم از ماده«جن، يجن» است به معناي پوشيده و
پنهاني، پس با اين فرض، ممکن است«جن» هم دستهاي از ملائکه باشد.
و ممکن است
جن معني عامي داشته باشد که ملک را هم شامل شود چون جن بمعني پوشيده است و ملک هم
از چشمها پوشيده است.
علي اي حال
حضرت هشدار ميدهند به ما که: هان! متوجه باشيد، خداوند ملکي را بواسطه اين روحيه
تکبر از بهشت بيرون کرد، آن وقت شما توقع داريد با اين روحيه وارد بهشت شويد؟
کسي فکر نکند
که خداوند با او قوم و خويشي دارد يا بيشتر او را دوست ميدارد، پس به بهشتش ميبرد!
چنين نيست.
«انِ حکمه في
اهل السماء و اهل الأرض لواحد و ما بين الله و بين احد من خلقه هوادة في اباحة حمي
حرمه علي العالمين».
همانا حکم
خداوند در اهل آسمان(فرشتگان) و اهل زمين(انسانها) يکي است و بين خدا و کسي از
بندگانش سازشي نيست در مباح کردن غرقگاهي که خداوند آن را بر جهانيان حرام
گردانيده است.
فرمان و حکم
الهي نسبت به فرشتگان و بشريکي است و هرگز رخصت و مسامحه و گذشتي از گروهي نسبت به
گروه ديگري نيست. آن غرقگاهي را که خدا بر همه عالميان حرام کرده است که همان حالت
تعزز و کبريائي است و مخصوص خودش ميباشد، کسي حق ندارد در اين مرحله وارد شود.
خداوند عزت و کبريائي را بر ديگران حرام کرده است که وارد آن نشوند و خداوند نسبت
به هيچ يک از بندگانش رخصت و مسامحهاي ندارد در اينکه غرقگاهي را که بر تمام
جهانيان حرام کرده است، بر او مباح گرداند!
«فاحذروا
عبادالله أن يعديکم بدائه، و أن يستفزکم بندائه و أن يجلب عليکم بخيله و رجله».
پس اي بندگان
خدا بترسيد و از دشمن خدا حذر کنيد که مبادا شما را گرفتار درد خويش کند و بيقرار
و سبکبار سازد شما را به نداي خود و يا با سواران و پيادگانش به نبردتان بيايد.
مرض
خودخواهي، مرضي مسري است که ممکن است از شيطان به ديگران سرايت کند. حضرت هم به ما
هشدار ميدهند که بترسيم از شيطان و از اين دشمن خدا بر حذر باشيم که نکند مرض
خودخواهي و تکبر خود را به ما سرايت دهد.
استفزاز
استفزاز
چيست؟ اگر چنانچه کسي بخواهد به شما زور بگويد و کاري را بر شما تحميل نمايد، از اول
با زور و تهديد و داد زدن، شما را وادار به کاري ميکند، اگر شما هم اعتماد به نفس
نداشته باشي و آدم بزدل و ترسوئي باشي، فورا از جا بلند ميشوي و فرمان ميبري.
استفزاز معنايش اين است که کسي را از جاي خودش جا کنش کنند و سبکش نمايد.
گاهي ممکن
است کسي از شما طملبي را با التماس و اصرار بخواهد و شما با سنگيني و به زور از
جايت بلند شوي ولي يک وقت است که روحيه شما ضعيف است و طرف تشخيص ميدهد که آدم
بزدل و ترسوئي هستي، با يک صيحه زدن بر شما، شما را فورا از جا ميکند، اين را
استفزاز ميگويند.
ملاحظه ميکنيد:
سران استکبار جهاني وقتي ميخواهند کشورهاي جهان سوم را استعمار کنند، ميگردند
آدمهائي را پيدا ميکنند و بر سر اين کشورها ميگمارند که از خودشان، خوديت و
شخصيتي ندارند و با يک فرياد، خوديتشان را فورا از دست ميدهند و ثروت و ذخاير
کشورشان را در اختيار آنان قرار ميدهند و خودشان هم مانند سگ زنجيري، اسير آنها
ميشوند.
ممکن است ابر
قدرتها يک قدم از آنها بخواهند که عقبنشيني کنند، ولي آنها صد قدم ميدوند.
آدمهاي بيشخصيت و بياراده چنيناند که به زودي از جا کنده ميشوند و در خط شيطان
ميافتند وش يطان هم وقتي فهميده کسي بيشخصيت و بياراده است، او را با سبکي و
خفت، به حرکت وا ميدارد و به دنبال خودش مياندازه و اگر کسي در وهله اول پاسخش
را نداد، شيطان با رجالهها و جنودش به نبرد او ميرود و او را اغوا ميسازد.
رَجل و
رَجِل: اسم جمع است به معناي راجل يعني پياده نظام.
خيل: يعني
اسبها و مراد سواره نظام است.
يجلب: جلب
کند و صدا بزند بر شما. ممکن است معناي جلب، فرياد کردن باشد و ممکن است معنايش
جمع کردن باشد. يعني نيروهايش را جمع کند و به نبردتان بيايد. جلب به معناي صداي
قوي هم هست. شيطان با يک فرياد بلند، ارتش و تفنگدارانش را به فراخواني و نبرد
دعوت ميکند.
شيطانهاي
انسي هم ريشهشان به شيطانهاي جني برميگردد. شيطان جني است که در قلب و مغز اين
سران کشورهاي بزرگ قرار گرفته و آنان حکمفرمائي ميکنند و دنيا را با تفنگداران و
چتربازهاشان به استضعاف ميکشند.
در قرآن ميخوانيم:
خداوند به شيطان ميگويد: «و استفزز من استطعت منهم بصوتک واجلب عليهم بخيلک و
رجلک» ـ تا ميتواني با فرياد خود، سبک مغزها را جلبشانکن و با سواره نظام و پياده
نظامهايت بر آنها بتاز. اين همان امتحان الهي است پس در صورتي که جنود شيطان به
نبرد ما بيايند، بايد با اراده قوي و استوارمان، خود را از دست آنها برهانيم و
نجات دهيم و هرگز از توپ و تانک و قدرتهاي پوشالي شيطان هراس به دل راه ندهيم که
اگر چنين کنيم، از امتحان سربلند بيرون خواهيم آمد و اگر از سربازان جنود شيطان
ترسيديم و در خط شيطان رفتيم، به سرنوشت شوم شيطان گرفتار خواهيم شد.
ادامه دارد
چرا توهين به پيامبر موجب اعدام است
چرا توهين به
پيامبر موجب اعدام است
بسمه تعالي
انا لله و
انا اليه راجعون
به اطلاع
مسلمانان غيور سراسر جهان ميرسانم مؤلف کتاب«آيات شيطاني» که(ع) و پيامبر و قرآن
تنظيم و چاپ و منتشر شدهاست، همچنين ناشران مطلع از محتواي آن محکوم به اعدام
ميباشند. از مسلمانان غيور ميخواهم تا در هر نقطه که آنان را يافتند سريعا آنها
را اعدام نمايند تا ديگر کسي جرأت نکند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر کس در
اين راه کشته شود شهيد است. انشاءالله ضمنا اگر کسي دسترسي به مؤلف کتاب دارد ولي
خود قدرت اعدام آن را ندارد او را به مردم معرفي نمايد تا به جزاي اعمالش برسد.
والسلام
عليکم و رحمة الله و برکاته ـ 25/11/67- روح الله الموسوي الخميني
در آخرين
فرصت که مجله به مرحله چاپ رسيده بود با انتشار پيام حضرت امام مدظله در زمينه اعدام
نويسنده کتاب «آيات شيطاني» لازم ديديم تا اين مطلب به اندازه گنجايش و امکان
توضيح داده شود و به گوشهاي از مباني فقهي اين فتوي بطور اجمال اشاره شود.
شايد براي
بعضي از افراد، عجيب بيايد که چرا بايد کسي به خاطر يک جمله يا ذکر يک مطلب حتي
اگر به عنوان يک پژوهش تاريخي يا اجتماعي باشد، محکوم به اعدام شود، آن هم در سطح
جهان و ممکن است گفته شود که سيره رسول اکرم(ص) و ائمه هدي عليهم السلام چنين
نبوده است، بلکه آنان با مخالفان خود، در کمال لطف و مدارا بحث ميکردند و حتي در
روايت است که اميرالمؤمنين(ع) در ميان اصحاب نشسته بود، يکي از خوارج بر آن مجلس
گذشت و مطلبي را از آن حضرت شنيد و گفت:«خداوند او را بکشد که چه کافر فقيهي
است»!! اصحاب خشمگين شده برخاستند که او را بکشند، حضرت فرمود: «آرام باشيد، يا در
برابر دشنام او دشنامي دهيد يا از لغزشش بگذريد». و نظائر آن، مکرر از سيره آن
حضرت نقل شده است و همچنين در مورد ساير ائمه(ع) اين گونه حوادث در تاريخ بسيار
اتفاق افتاده است.
حکم فقهي
توهين به پيامبر«ص»:
در عين حال،
از نظر فقهي اين مسئله ميان شيعه و سني مسلم است که هر کس رسول خدا«ص» را دشنام يا
به هرنحوي توهين کند، قتلش جايز بلکه واجب است و هر کس او را يافت، بايد او را
بکشد. در جواهر است: «من سب النبي(ص)، جاز لسامعه بل وجب قتله بلا خلاف أجده فيه
بل الاجماع بقسمه عليه» ـ هر کس رسول خدا(ص) را دشنام دهد، جايز بلکه واجب است، هر
که آن دشنام را شنيده باشد، او را بکشد و در اين امر خلافي ميان فقها نيست بلکه
اجماع محصل و منقول بر آن ثابت است.
نظير اين
عبارت در تمام کتب فقهي شيعه که متعرض مسئله شدهاند، موجود است و نيازي به ذکر
مدارک نيست. در مغني ابن قدامه، از کتب فقهي اهل سنتف ج 9- ص 87 پس از بيان حکم
کسي که ما در حضرت رسول(ص) را قذف کند و اين که حکم او اعدام است چه مسلمان باشد،
چه کافر، در فصل بعد گفته است: قذف پيامبر(ص) و قذف مادرش، ارتداد از اسلام و خروج
از ملت است. و همچنين دشنام دادن به آن حضرت، بدون قذف نيز همين حکم را دارد.
و در«الفقه
علي المذاهب الاربعه» ـ ج 5- ص 428 آمده است: «و يجب قتل الزنديق بعد الاطلاع عليه
بلا طلب توبة منه»، تا آنجا که گفته است: «و مثله الذي سب نبيا، اجمعت الأمة علي
نبوته فانه بدون استتابه و لا تقبل توبته، ثم ان تاب قتل حدا» ـ اختلافي که در ان
کتاب ميان فقها نقل شده فقط در قبول توبه و عدم قبول آن و فرق ميان کافر و مسلمان
در اين جهت است که نيازي به تفصيل نيست و کساني که مايلند ميتوانند به مدرک فوق
مراجعه نمايند.
ابن
رشد«البيان و التحصيل» ج 16، ص 413 از مالک نقل کرده است که: اگر کسي رسول خدا(ص)
را دشنام دهد، قتل او بدون شک واجب است، چه مسلمان باشد و چه غير مسلمان. ابن
تيميه کتابي به نام«الصارم المسلول علي شاتم الرسول» تأليف کرده و در آن اقوال
فقها و روايات فراواني آورده است که همگي دلالت بر اين دارد که هر کس به نحوي رسول
خدا(ص) را توهين کند، قتل او واجب است. و در ابتداي آن فته است که هر کس رسول
خدا(ص) را دشنام دهد، قتل او واجب است چه مسلمان باشد چه کافر، و اين مذهب همه
علما است.
توهين به
پيامبر«ص» از نظر روايات
و اما از نظر
رواياتف کافي شريف بسند معتبر از هشام بن سالم نقل کرده است که از امام صادق(ع)
پرسيدند درباره کسي که رسول خدا(ص) را دشنام داده است، فرمود: هر که به او نزديکتر
است، او را بايد بکشد قبل از آن که به ولي امر شکايت کند.
و در کافي و
تهذيب دو حديث نقل شده در مورد داستاني که در زمان امام صادق(ع) اتفاق افتاده است
و آن اينکه شخصي را نزد والي مدينه آوردند که رسول خدا(ص) را دشنام داده بود و
بعضي از فقهاي مدينه گفتند: او را تاديب کنيد! امام صادق(ع) بيمار بود، والي مدينه
از آن حضرت خواست که به هر صورت است حاضر شد و حضرت پس از حضور فرمود: سبحان الله!
اگر اين شخص، يکي از صحابه رسول الله(ص) را دشنام داده بود، چه حکمي داشت؟ گفتند:
همين حکم! حضرت فرمود: پس ميان آن حضرت و اصحابش فرقي نيست؟! والي پرسيد: شما چه
ميفرمائيد؟ حضرت فرمود: پدرم روايت کرد که رسول خدا(ص) فرموده است: «مردم همه
يکسان بايد از من پيروي کنند، اگر کسي شنيد که ديگري مرا دشنام ميدهد، بر او واجب
است او را بکشد و لازم نيست به حضور حاکم برسد و اگر به حضور او رسيد، او بايد آن
شخص را بکشد». والي هم دستور داد آن مرد را کشتند.
و همچنين در
کافي و تهذيب بسند معتبر از محمد بن مسلم نقل شده است که: امام باقر(ع) فرمود:
«مردي از قبيله هذيل، رسول خدا(ص) را دشنام ميداد، خبر به آن حضرت رسيد، فرمود:
چه کسي او را کفايت ميکند؟ دو نفر از انصار برخاستند و رفتند و گردنش را زدند».
محمد بن مسلم گويد: از حضرتش پرسيدم: اگر اکنون کسي پيامبر را دشنام دهد کشته ميشود؟
فرمود: «اگر بر خود نميترسي او را بکش».
روايات در
اين باره فراوان است و حتي در مورد ائمه(ع) نيز آمده است که هر کس به يکي از آنان
دشنام دهد، خونش مباح است. در وسائل ج 18، ص 461 روايات متعددي در اين زمينه نقل
شده استف مراجعه کنيد.
توهين به
پيامبر، در تاريخ
در کتب تاريخ
بطور متواتر گفته شده است که رسول خدا(ص) هنگام فتح مکه، همه را امان داد بجز عدهاي
از مرد و زن که آنها را نام برد، بعضي از آنها فقط گناهشان هجو و مذمت آن حضرت و
تبليغات عليه او بوده است. ميگويند: دو زن يا کنيز بودند که اشعاري در هجو آن
حضرت بصورت ترانه ميخواندند، آنها را نيز فرمان داد بکشند، يکي از آنها کشته شد و
ديگري فرار کرد. و يکي«حويرث بن نقيذ» بود که اشعاري در هجو آن حضرت سروده بود
فرمان قتلش صادر گرديد و در روز فتح مکه، اميرالمؤمنين(ع) او را کشت. براي تفصيل
بيشتر ميتوانيد به سيره ابن هشام ج4، ص 53 و تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 249 مراجعه
کنيد.
در کتب حديث
اهل سنت نيز داستانهاي فراواني نقل شده که بر اين مطلب دلالت دارد، يکي روايتي است
که در مورد زن يهوديهاي وارد شده است که به حضرت رسول(ص) توهين ميکرده و کسي که
مطلع شده او را کشته است و آن حضرت خون او را هدر اعلام نمود. و اين روايت بصور
مختلف در کتب حديث عامه آمده است. و همچنين در مورد زني به نام«عصماء» که آن حضرت
را به شعر هجو ميکرد و حضرت از مردم خواست که او را بکشند و کشته شد. و در بعضي
از ورايات آمده است: شخصي از پيش خود اقدام به قتل او کرد در حالي که مشغول شير
دادن به کودک خدرسالش بود و چون خبريه آن حضرت رسيد فرمود: دو بز هم بر سر او يا
يکديگر نميجنگند، يعني هيچکس حق ندارد مطالبه خون او را بکند و داستانهاي ديگر که
در تاريخ و کتب حديث ذکر شده به مصادر فوق مراجعه شود.
نتيجه بحث
از مطالب
گذشته نتيجه مي گيريم که توهين به مقام مقدس پيامبر اکرم(ص) از نظر همه مسلمين
مستوجب قتل است و توهين به ائمه معصومين و حضرت زهرا(س) اجمعيت نيز از نظر مذهب
شيعه مستوجب قتل است و اما اين که آنها خود اين کار را نمي کردند، حتما به دليل
گذشت آنها بوده است. هم اکنون قلم بدستان مزدور فراوانند که کتابها در توهين به
شخص رهبر انقلاب نوشتهاند و راديوها پيوسته در اين زمينه سخن پراکني ميکنند و
ايشان هيچگونه اعتراض و حتي پاسخي نميدهد و حتي از سوي دفتر ايشان يا مريدان و
علاقمندان ايشان حساسيتي نشان داده نميشود
و با بزرگواري از همه اين اهانتها ميگذرند و اما هرگاه نوبت به مقام مقدس
عصمت و طهارت بخصوص رسول گرامي اسلام(ص) برسد، ديگر تحمل جايز نيست. آن حضرت خود،
در موارد زيادي عفو ميفرمودند ولي بعضي از افرادي ا به دليل اصرار بيش از حد و يا
به دليل نوع تبليغات مانند آن دو زن که به صورت ترانه در محافل و مجالس، آن حضرت
را دشنام ميدادند مور عفو قرار نگرفتند گرچه نقل شده است که يکي از آنها فرار کرد
و سپس به خدمت حضرت رسيد و توبه کرد و اسلام آورد و حضرت او را پذيرفتند.
به هر حال
مسئله عفو خود آن حضرت، مسئله جداگانهاي است ولي مسلمانان هرگز نبايد بر چني
مطلبي سکوت روا دارند. اگر گوينده، سملمان است بايد کشته شود وظ اهرا حتي اگر توبه
کند، حکم تغير نميکند و اگر مسلمان نيست باز هم کشته ميشود مگر اينکه اسلام
اختيار کند که در اين صورت کشته نميشود ولي قبل از قتل، اسلام بر او عرضه نميشود
بلکه حکمش قتل است مگر اينکه خود، اعلان اسلام کند بلکه بعضي از فقها گفتهاند:
اگر پس از دستگيري، اعلام اسلام کند از او پذيرفته نميشود. بهر حال فروع اين حکم
نياز به بحث فقهي بيشتر دارد. و اما اصل حکم ميان همه مسلمين، يک امر مسلم است.
امروز درنگ
روانيست
ملبي که در
پيام امام به مسلمانان جهان قابل توجه است، حکم به شهيد بودن کسي است که در اين
راه، جان خود را از دست ميدهد. و معناي آن اين است که حتي اگر قاتل بداند که در
انجام اين مأموريت کشته ميشود، حداقل جايز است اقدام نمايد و حال آنکه خود ايشان
در تحرير فرمودهاند: «هر کس پيامبر(ص) را(نعوذ بالله) دشنام دهد، واجب است بر
شنونده که او را بکشد مگر اينکه بترسد بر جان يا عرض خود و همچنين جان يا عرض
مؤمني ديگر که در اين صورت، اقدام جايز نيست و اگر بر مال مهمي از خود يا برادر
دينياش بترسد، جايز است ترک قتل». و همچنين در روايتي که از محمد بن مسلم نقل
کرديم آمده است که از امام پرسيد: اکنون اگر کسي رسول خدا(ص) را دشنام دهد، کشته
ميشود؟ حضرت فرمود: اگر بر جان خود نترسي، او را بکش».
از نظر فقهي
مسلم است که در صورت تقيه بر جان و عرض، اقدام جايز نيست و در صورت تقيه بر مال
مهم، ترک جايز است ولي در موردي همچون نويسنده کتاب شوم«آيات شيطاني» حکم فرق ميکند
و بايد اعدام شود حتي اگر در اين راه خطر جاني باشد و در اين امر، تقيه واجب نيست
و شايد هم جايز نباشد. زيرا حکمي که در روايات و کتب فقهي آمده، در موردي است که
شخصي در يک محيط محدود با رسول خدا(ص) يا دين آن حضرت، ابراز دشمني ميکند و اما
آنگاه که توطئه جهاني باشد و تشکيلات کفر درصدد تضعيف موقعيت سالام در جهان باشد و
آن ه با چنين حربهاي که اصل اسالم يعني قرآن و پيامبر(ص) را هدف قرار ميدهد و به
طوري دقيق وحساب شده عمل ميکنند که اگر ادامه يابد و نويسندگاني ديگر اين راه را
دنبال کنند، ممکن است موجب گمراهي عده زيادي شوند، گذشته از آن که قدسيت و کرامت
اسلام و پيامبر(ص) و قرآن مورد هتک و توهين در تمام جهان قرار ميگيرد بلکه به ذات
مقدس باري تعالي جسارت ميشود. در چنين موقعيتي بايد به جنگ با چنين دشمناني
برخاست و توطئه را ريشه کن نمود و درنگ هرگز جايز نيست و همانگونه که حضرت امام
فرمودند: «بايد عامل اي توطئه کشته شود تا ديگر قلم بدستان مزدور و جرأت چنين
اقدامي نکنند».
شايد بعضي از
کوته نظران فکر کنند که در مقابل بحث و انتقاد نبايد حربه اعدام و مجازات بکار برد
بلکه بايد با بحث و استدلال، مقابله کرد همچنانکه حضرت رسول(ص) و ائمه اطهار(ع)
چنين رفتاري داشتند. احتجاجات معصومين با زنادقه و کفار فراوان است.
در پاسخ اين
اعتراض ميگوئيم که فرق است ميان کسي که بحث و انتقاد و استدلال ميکند هر چند
استدلال او پايه و اساسي نداشته باشد و کسي که فحاشي ميکند و ناسزا ميگويد و
مقدسات را توهين ميکند و سبک ميشمارد و مسخره و استهزاء مينمايد. هرگز پاسخ
استهزاء و توهين و فحاشي آن هم به شيوهاي که در جامعه مؤثر است مانند آن دو زن که
در زمان حضرت رسول(ص) به آن حضرت جسارت ميکردند يا همچون نويسنده بيباک و هتاک
آيات شيطاني که بصورت رمان با قلمي شيوا و تبليغاتي وسيع و عنوان بهترين کتاب سال
مطالبي توهينآميز که اصل اسلام و قیآن و ساحت مقدس پيامبر عظيم الشأن(ص) را مورد
استهزاء و توهين قرا رميدهد بحث و مناظره و استدلال نيست. فقهاي ما تاکنون با
کمونيستها که اصل توحيدو خداشناسي را انکار ميکنند هرگز چنين برخوردي نميکنند
بلکه با آنها مباحثه و مناظره ميکنند و در پاسخ استدلالهاي پوچ آنان با کمال
خونسردي و رعايت ادب استلدلا ميکنند ولي با چنين فحاش متهتک که با چنين گستاخي
مقدسات را مسخره ميکند جاي بحث و مناظره نيست بلکه فقط جزاي او اعدام است تا
ديگران اگر چنين هوائي در سر دارند حساب کار خود را بکنند.
خداوند سايه
اي رهبر عظيم الشأن را از سر مسلمين جهان کوتاه نکند و همواره دين و مقدسات خود را
به وسيله اين مرد الهي، مصون و محفوظ بدارد.
امام سجاد(ع) و امام کاظم (ع)اسوه زهد و عبادت
امام سجاد(ع)
اسوه زهد و عبادت
امام زين
العابدين(ع)، روز پنجشنبه پنجم شعبان از سال 38 هجري در مدينه منوره، دو سال قبل
از شهادت اميرالمؤمنين(ع)، متولد شد.
القاب مبارکش
همگي دلالت بر عبادت فوق العاده آن حضرت دارد: زين العابدين، سيد العابدين، منار
القانتين، خاشع، متهجد، زاهد، عابد، بکاء، سجاد، ذوالثفنات و آن حضرت را«امام
الأمه» و ابوالأئمه نيز مينامند. کنيه مبارکش ابوالحسن و گاهي ابو محمد نيز گفته
ميشود.
امام صادق(ع)
ميفرمايد: هرگاه حضرت سجاد(ع) به نماز ميايستاد، بدنش ميلرزيد و رنگش زرد ميشد
و مانند برگ درخت ميلرزيد.
امام سجاد(ع)
با آن بزرگواري در برابر عظمت پروردگار، آنقدر خاضع و خاشع است که بدن مبارکش ميلرزد،
چرا که او خدا را شناخته است. آن حضرت با اينکه معصوم است و هيچ گناهي از او سر
نزده استف با اين حال خود را در برابر عظمت الهي آنچنان کوچک ميبيند که رنگ
رخسارهاش زرد ميشود و پوست بندش به رعشه ميآيد. پس ما با اين بارهاي سنگين از
گناه و معصيت، چگونه بايد باشيم؟
در روايتي
آمده است که جابر بن عبدالله انصاري خدمت حضرت رسيد و عرض کرد: يا ابن رسول الله!
آيا نميدانيد که همانا خداوند بهشت را براي شما و براي دوستدارانتان خلق کرده و
جهنم را براي کسي که شما را دشمن بدارد آفريده است. پس چرا انيقدر در عبادت خود را
اذيت ميکند؟! حضرت فرمود: اي يا رسول خدا! آيا نميداني که جدم پيامبر(ص) که
خداوند دربارهاش فرمود: «قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر» و با اين حال
ـ پدرم و مادرم فدايش گردند ـ اينقدر در عبادت، تلاش و سعي فوق العاده مي کرد که
پاهاي مبارکش ورم کردند. به او عرض کردند: تو که اگر گناهي هم داشته باشد خداوند
گناهان گذشته و آيندهات را آمرزيده است، پس چرا اينقدر خود را خسته از عبادت ميکني؟حضرت
فرمود: «ألا اکون عبدا شکورا» ـ آيا من بنده سپاسگزاري نباشم؟!
ابوحمزه
ثمالي گويد: امام سجاد(ع) را ديدم نماز ميخواند، در حال نماز عبا از روي دوشش
افتاد و آن را درست نکرد تا اينکه از نماز فارغ شد. به او عرض کردم: چرا در حال
نماز عبايتان را روي دوش نيانداختيد؟ فرمود: واي بر تو! ميداني من در برابر کي
ايستاده بودم؟! همانا از نماز بنده، آن چيزي پذيرفته است که با قلبش آن را انجام
بدند.
پاسدار اسلام
ولادت پر برکت اين الگوي عبادت و بندگي خدا را به تمام پيروان و شيعيانش تبريک و
تهنيت ميگويد.
سالروز شهادت
امام هفتم موسي بن جعفر(ع) را به امام و امت تسليت عرض ميکنيم
در سوگ شهادت
امام هفتم«ع»
از گردش فلک
سر و سالار سلسله شد در
کمند عشق، گرفتار سلسله
آنکو مدار
دائره عدل و داد بود شد
در زمانه، نقطه پروردگار سلسله
نبود هزار
يوسف مصري بهاي او آن
يوسفي که بود خريدار سلسله
تا دست و پا
و گردن او شد بزير غل رونق
گرفت زان همه بازار سلسله
آگه زکار
سلسله جز کردگار نيست کان
نازنين چه ديد ز کردار سلسله
غمخوار و يار
تا نفس آخرين نداشت نگشوده
ديده جز که بديدار سلسله
جان شد جدا و
سلسله از هم جدا نشد گوئي
وفا نبود مگر کار سلسله
جانها فداي
آن تن تنها که از غمش خون
ميگريست ديده خونبار سلسله
اين قصه، غصهايست
جهانسوز و جانگداز کوتاه کن که
سلسله دارد سر دراز
شد سرنگون چو
يوسف دوران بچاه غم از
عقل پير شد بفلک دود آه غم
زندان چنان
زغنچه خندان او گريست کز
گلشن زمانه درآمد گياه غم
مجنون صف ز
غصه ليلي نهاد سر پير
خرد بدشت غم از خانقاه غم
چون سرنهاد
سرور دوران بروي خشت افشاند
بر سر همه خاک سياه غم
آن خضر رهنما
که لبش بود جانفرا عالم
ز سوز او شده سرگرد راه غم
شاهي که بود
سرور آزادگان دهر شد
در کمند غصه اسير سپاه غم
باب الحوائج
آنکه فلک در پناه او است عمري
ز بيکسي بشد اندر پناه غم
آن خسروي که
گيتي از او خرم است شد زندان غم
قلمرو و او پادشاه غم
خون ميرود
زديده انجم به حال او گر
بنگرد به پيکر همچون هلال او
«آية الله
کمپاني اصفهاني»
امام حسيني(ع) اسوه ايثار و آزادگي
امام
حسيني(ع) اسوه ايثار و آزادگي
بيستم اسفند
ماه امسال، ميلاد مسعود اسوه آزادگي و ايثار حضرت حسين بن علي(ع) است که بقول
مشهور در سوم شعبان المعظم سال چهارم هجري اتفاق افتاده است؛ ولادت انساني که تولد
او ميلادي جديد براي انسانيت در پي داشت و اين چنين است که نخستين تبيک را جبرئيل
از جانب خداوند به پيامبر اظهار ميدارد«فهبط جبرئيل(ع) فهنأه من الله عزوجل» و به
فرمان الهي نامش را «حسين» که ترجمه نام يکي از پسران هارون برادر حضرت موسي کليم
الله است ميگذارد.
در روايتي که
جابر بن عبدالله انصاري نقل ميکند، آمده است: هنگامي که امام حسين(ع) متولد شد،
جبرئيل امين بر پيامبر اکرم(ص) نازل شد و عرض کرد: خداي عزوجل سلامت ميرساند و ميفرمايد:
همانا منزلت علي نسبت به تو مانند منزلت هارون است نسبت به موسي، پس نام او را
نام فرزند هارون بگذار. حضرت پرسيد: نام فرزند هارون چه بوده است: عرض کرد:
نامش«شبير» است. حضرت فرمود: زبان من عربي است. عرض کرد: پس نام اين مولود
را«حسين» بگذار. آنگاه حضرت رسول«ص» نام فرزندش را حسين گذاشت.
«حسين» اين
نام مبارکي که الگوي هر آزادهاي و پيشواي هر جهادگري و سرمشق هر مبارزي است.
«حسين» نام
مقدسي که هرگاه برده ميشود، اشک از چشمان شيعيان و پيروانش سرازير ميگردد.
«حسين» اولين
پاسدار اسلام ناب محمدي«ص» که براي زنده نگهداشت رسالت جدش آن انقلاب خونين را
آغاز کرد و براي هميشه، مکتب را جاويد نگه داشت، و نهايتي براي اين انقلاب خونين
نيست جز روزي که جهان پر از عدل و داد شود و تمام يزيديان به زبالهداني تاريخ
سرازير گردند. از اين رواست که پيامبر اکرم(ص) نه تنها حسين را از خود ميدند که
خود را نيز از حسين ميداند، چرا که اگر اين«پاسدار اسلام» نبود، شعله فروزان دين
محمد«ص» توسط امويان به خاموشي ميگرائيد ولي حسين با خون خود و خون ياران
باوفايش، اين شعله را براي ابديت، فروزان و فروزانتر کرد.
پيام امام
در ميان
سخنان امام حسين(ع) دعوت به آزادگي و آزامردي، يکي از برجستهترين پيامهاي پر
محتواي او را تشکيل ميدهد و بيشک اين پيام براي امت آزاده و قهرمان ما که با شعار«قيام
ما حسيني است» اين انقلاب با شکوه و بزرگ را در ايران به ثمر رساند، از مفهومي
ويژه و ارزشي والا برخوردار ميباشد. يکي از اهداف مقدس بعثت و انگيزههاي عالي
رسات پيامبارن ينز رهائي و آزادي مردم از يوغ اسارت قدرتهاي سياسي و فرهنگهاي
خرافي بوده است و لذا قرآن کريم در سوره اعراف درباره رسول خدا«ص» ميفرمايد: «…
و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت عليهم»[1]
تا بارهاي سنگين و زنجيرهاي گراني که بر آنان تحميل گرديده است، از آنها برگيرد، و
جامعه اسلامي با پذيرش اسلام و پاسخ مثبت به دعوت پيامبر اکرم«ص» توانست خود را از
قيبد بند اسارت در نظام فرسوده جاهل ينجات
بخشد، ولي با رحلمت آن حضرت و به قدرت رسيدن امويانف آن حافظان جاهليت عرب که قبول
اسلام را پوششي مناسب براي انهدام اسلام از داخل تشخيص داده بودند، سياست اسلام
زدائي در سطحي گسترده آغاز شد، و در اين راه از تمام امکانات ماديو معنوي حتي از
قرآن وحديث بهره گرفتند، تا در نتيجه جامعه اسلامي را آن چنان به جاهليت خويش
نزديک ساختند که معاويه را بر اميرمؤمنان و امام مجتبي(ع) برگزيدند.
و امام
حسين(ع) که در آن جامعه ميزيست خطر نابودي کامل اسلام را با وجود ادامه قدرت
امويان که در آن عصر، يزيد سنبل آن بودف با اين جمله تاريخي خويش به امت اسلامي
اعلام نمود«و علي الأسلام السلام اذ بليت الأمة براع مثل يزيد» ولي از آنجا که
فاصله آن مردم با اسلام ناب محمدي از آن بيشتر بود که بدرک اين خطر واقعي نائل
گرديد، جز تني چند از ميان تمام مردم آن عصر، اين پيام را جدي نگرفته و به قيامي
که امام براي افشا و رسوائي امويان آنان را فرا مي خواند، نپيوستند.
و در ميان
اين ياران آزاده و ايثارگر امام حسين(ع) ابوالفضل العباس(ع) از چنان مقام والا و
شايستهاي برخوردار است که امام سجاد(ع) دربارهاش ميفرمايد: «ان لعمي العباس بن
اميرالمؤمنين(ع) عند الله تعالي منزلة يغبطه عليها جميع الشهداء و الصديقين يوم القيامة»
ـ عمويم عباس بن اميرالمؤمنين(ع) را نزد خداوند تعالي مقامي است که مورد غبطه و
آرزوي تمام شهيدان و صديقين در روز قيامت است، که چهارم شعبان المعظم ولادت پر فيض
و برکتش را گرامي ميداريم، مردي که درس اطاعت از امام و رهبر را تا لحظه شهادت به
همه امتهاي اسلامي آموخت، البته در سالروز ميلاد آن حضرت ميان مورخان اختلاف نظر
است، چرا که بعضي از آنان هم چون طبري، ابن اثير، ابوالفداء ازدواج حضرت
اميرمؤمنان(ع) را با«فاطمه» مادر ارجمند حضرت ابوالفضل(ع) پس از شهادت حضرت صديقه
کبري فاطمه زهرا(س) ميدانند، و بعضي ديگر هم چون صاحب مناقب و مطالب السؤل و فصول
المهمه و اصابة معتقدند که اميرمؤمنان(ع) پيش از ازدواج با«فاطمه» مادر حضرت
ابوالفضل، همسر و يا همسران ديگري را انتخاب نمود، که قهرا تفاوت زيادي، در سن
مبارک ايشان، بنا به نقلهاي مختلف مورخان پيدا ميشود، و آن روايتي که
اميرمؤمنان(ع) ميان دو طفل خردسالش حضرت زينب و حضرت عباس(ع) نشسته بود و پس از
تبادل پرسش و پاسخي که بين پدر و آن دو فرزندش بعمل آمد، آنان را تشويق نمود.[2]
با آن نقل و نظر مورخان دسته اول در مورد ازدواج مادر آن حضرت با اميرمؤمنان
سازگار است.
فرزند کعبه
بمناسبت
سيزدهم رجب ولادت با سعادت اميرالمؤمنين(ع)
فرزند کعبه
امام صادق(ع)
داستان ولادت اميرالمؤمنين علي(ع) را چنين بيان ميفرمايد:
عباس بن
عبدالمطلب و يزيد بن قعنب روبروي خانه خدا ـ کعبه ـ نشسته بودند که ناگهان فاطمه
بنت اسد بن هاشم ـ مادر اميرالمؤمنين(ع) ـ وارد شد در حالي که به علي علي(ع)
باردار بود و نه ماه از حملش ميگذشت. عباس بن عبدالمطلب ميگويد: من روبروي خانه
ايستاده بودم که ديدم فاطمه بنت اسد چشمش را به آسمان دوخته عرضه ميدارد: پرورگار
من! من ايمان دارم به تو و به آنچه از سوي تو توسط پيامبرانت نازل شده و به هر
پيامبري از پيامبرانت و هر کتاب يکه فترسادهاي مؤمنم. من سخن جدم ابراهيم خليل را
گواهي ميدهم و همانا او خانه عتيقت را بنيان نهاد پس به حق اين خانه و بنيانگذارش
و بحق اين مولودي که در شمل من است و با من سخن ميگويد و سخنانش مرا شاد ميسازد
و من يقين دارم که او يکي از آيات و نشانههاي تو خواهد بود، کهاين ولادت را بر من
آسان بگرداني.
عباس و يزيد
بن قعنب ميگويند« همين که فاطمه بنت اسد اين دعا را تمام کرد، ديديم در کعبه از
پشت باز شد و فاطمه داخل خانه خدا شد و از ديدگانمان پنهان گشت، آنگاه شکاف در به
اذن خداوند بسته شد. هر چه کرديم که در را بگشائيم و برخي از زنانمان را وارد خانه
کنيم، نتوانستيم، پس مطمئن شديم که اين امري از سوي خداي تعالي است و از قدرت ما
بيرون است.
فاطمه سه روز
در خانه خدا ماند و اهل مکه در کوچهها از آن سخن ميراندند و زنها در چادرهاشان
از آن گفتگو ميکردند. پس از سه روز، از همان جائي که فاطمه داخل شده بود، خانه
گشوده شد و فاطمه از خانه بيرون آمد در حالي که علي(ع) را در روي دست حمل ميکرد.
آنگاه مادر علي(ع) چنين فرمود:
اي مردم!
همانا خداي عزوجل مرا از ميان بندگانش برگزيد و بر برگزيدگان قبل از من برتر نمود.
و همانا خداوند آُيه بنت مزاحم را برگزيد و او مخفيانه و پنهان درجائي که نميبايست
خدا را در آنجا عبادت کنند مگر از روي ناچاري، عبادت خدا ميکرد. و همانا مريم بنت
عمران را خداوند برگزيد و ولادت عيسي را بر او آسان نمود، پس چوب خشک درخت خرما را
در سرزمين خشک تکان داد، و رطبي تازه از درخت، براي او بر زمين افتاد و بتحقيق
خداوند مرا برگزيد و بر آنان فضيلت داد و بر تمام زنان جهانيان پيش از خودم زيرا
من در خانه او بچهام را به دنيا آوردم و سه روز در خانهاش مهمانش بودم، از ميوهها
و برگهاي سبز درختان بهشتي تناول ميکردم و هنگامي که ميخواستم بيرون آيم و
فرزندم بر دستم بود، ندائي را شنيدم که ميفرمود:
«اي فاطمه!
او را علي نام گذار که من علي اعلايم و او را با قدرتم و عزت و جلالم آفريدم و
اسمش را از اسمم اشتقاق و استخراج کردم و به ادب خودم، او را مؤدب نمودم و امرم را
به او تفويض کردم و او را بر علم پنهانيم واقف ساختم. و او در خانهام زاده شد و
او نخستين کسي است که بر بالاي خانهام اذان ميگويد و بتها را ميکشند و بر روي
هم ميافکند و مرا تعظيم و تمجيد ميکند و با «لا اله الا الله» تسبيحم ميگويد، و
او امام است پس از حبيبم و پيامبرم و برترين بندگانم محمد«ص» رسولم و او وصي
پيامبرم ميباشد پس خوشا به حال کسي که دوستش بدارد و ياريش نمايد و واي بر کسي که
از او دوري جويد و ياريش ننمايد و حقش را انکار کند».
عباس گويد:
هنگامي که ابوطالب او را ديد، خرسند شد و علي(ع) فرمود: سلام بر تو اي پدرم و رحمت
و برکات خداوند. آنگاه رسول خدا(ص) شد. همين که حضرت بر او وارد شد، علي(ع)، حرکت
کرد و به روي حضرت تبسم کرد و عرض کرد: سلام بر تو اي رسول خدا ورحمت و
برکاتخداوند، آنگاه به اذن خداوند اين آيات را تلاوت نمود: «بسم الله الرحمن
الرحيم، قد افلح المؤمنون، الذين ه في صلاتهم خاشعون» تا آخر آيات، پس پيامبر(ص)
فرمود: آري! در راه تو مؤمنين رستگار شوند. تو به خدا قسم امير آنان هستي و تو
راهنمايشان ميباشي و بوسيله تو هدايت ميشوند.
حضرت علي(ع)
در روز جمعه 13 رجب در خانه خدا زاده شد، هرگز کسي قبل از او و پس از او به چنين
شرافتي مشرف نشد. سال ولادت حضرتش، سال سيام از عام الفيل عيني سي سال پس از
ولادت پيامبر اکرم(ص) بود. و از کودکي در آغوش پاک رسول خدا بزرگ شد، رشد کرد و
تربيت شد. حکمت را از او فراگرفت و علم و دانش را از آن حضرت آموخت و الگويش در
راه و روش زندگي، راه و روش پيامبر اکرم(ص) بود.
اميرالمؤمنين(ع)
آن دوران را که در کنار پيامبر«ص» پرورش يافته است چنين بيان ميفرمايد:
«… و قد
علمتم موضعي من رسول الله(ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حجره و
أنا وليد، يضمني الي صدره، و يکنفني في فراشه، و يمسني جسده، و يشمني عرفه، و کان
يمضغ الشيء ثم يلقمنيه و ما وجدلي کذبة في قول و لا خطلة في فعل … و لد کنت
أتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لي في کل يوم من اخلاقه علما و يأمرني بالإقتداء
به، و لقد کان يجار في کل سنة بحراء، فأراه و لا يراه غيري، و لم يجمع بيت واحد
يومئذ في الاسلام غير رسول الله(ص) و خديجه و أنا ثالثهما، أري نور الوحي و
الرسالة و اشم ريح النبوة، و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه(ص)، فقلت:
يا رسول الله، ما هذه الرنه؟ فقال: هذا الشيطان قد أيس من عبادته، انک تسمع ما
أسمع و تري ما أري، الا انک لست بنبي ولکنک لوزير و انک لعلي خير». (خطبه 224 نهج
البلاغه)
و دانستيد
قرب و منزلت مرا از رسول خدا به خويشي نزديک و مرتبتي خاص که ديگران را نيست. او
مرا در کنار خود نهاده در حالي که من کودک بودم. مرا به سينهاش چسبانيد و در فراش
خود، در آغوشم ميگرفت و تن مبارک خود را به من ميماليد و بوي خوش خويش را به من
ميبويانيد و خوراکي را جويده و در دهان من مينهاد(چنانچه پدران با اطفال خود ميکنند)
و هرگز نيافت در من دروغي در گفتار و خطا و اشتباهي در کردار… و من همه وقت از
پي او ميرفتم چنانچه بچه شتر از پي مادرش ميرود و هر روز براي من نشانهاي ميافراشت
و از اخلاق خود پرچمي بر پا ميکرد و مرا امر ميفرمود که به او اقتدا کنم.
و همانا آن
حضرت را در هر سال مجاور کوه حرا ميديدم و غير از من هيچ کس او را نميديد و در
آن روز اسلام در خانهاي نيامده بود جز خانهاي که رسول خدا(ص) و خديجه در آن
بودند و من سومشان بودم؛ ميديدم نور وحي و رسالت را و ميشنيدم بوي نبوت را و به
تحقيق شنيدم فرياد شيطان را وقتي که وحي بر آن حضرت نازل شد، گفتم: اي پيامبر! اين
چه آوازي است؟ فرمود: اين آواز شيطان است که از عبادت خود نوميد گشته ـ يعني اکنون
دانست که او را بعد از اين وحي و رسالت، عبادت نکنند ـ بدرستي که و ـ اي علي ميشنوي
آنچه را من ميشنوم و ميبيني آنچه را من ميبينم جز اينکه تو پيغمبر نيستي ولي تو
وزيري و همانا تو بر خير و نيکوئي هستي.
پاسدار اسلام
افتخار دارد که اين عيد سعيد را به پيروان حقيقي حضترش و در رأس آنها امام امت دام
ظله، تبريک و تهنيت عرض کرده و توفيق شيعيان و مسلمانان را در پيروي هر چه بهتر از
سرور و اميرشان، از درگاه حضرت احديت مسئلت نمايد. مبارک باد بر ملت سرافراز
ايران، اين عيد خجسته اسلامي.
مبعث چراغي هميشه تابان، در تاريکيها
«روز
بيست و هفتم رجب، سالروز مبعث پيامبر«ص» بر امام امت و امت امام مبارک باد»
مبعث چراغي
هميشه تابان، در تاريکيها
اگر با ديدي
حقيقت بينانه به اوضاع عرب جاهلي قبل از اسلام ـ بنگريم و به اوضاع آشفته و هرج و
مرجها و جنگ و جدالهاي عصبي و قبيلهاي آنان تا قبل از بعثت پيامبر اسلام(ص)،
نظري بيافکنيم، بيگمان پي ميبريم به اين حقيقت که يکي از جاودانهترين معجزات
پيامبر(ص) همين است که در چنان جوي که غبار درد آلود خرافات جاهلي فضاي عربستان را
آلوده کرده بود و مه غليظ سنتهاي احمقانه اعراب آن دوران، جلوي ديدگان را گرفته
بود، مردي از خود آنان و در ميان آنان، به رسالت عظيم الهي برانگيخته شد و در
زماني بسيار کوتاه، چنان انقلابي در افکار و انديشهها و راه و رشها پديد آورد که
چيزي جز معجزه و قدرت فوق العاده روحي آن حضرت نميتواند باشد.
اعراب آن
زمان بقدري در لجنزار جاهليت و افکار پوشيده خود غوطهور و از تعقل و تدبر بدور
بودند که در تاريخ، چنان تاريکي و ظلمتي ديده نشده است. حضرت امير(ع) در يکي از
خطبههايش، آن دوران را چنين تعريف ميکنند:
«پيامبر«ص»
در حالي مبعوث شد که مردم در فتنهها و حيرتهاي جاهليت گرفتار بودند، همان فتنهها
که در آن طنبا خانه دين گسسته شده و ستونها ساختمان يقين در هم ريخته شده بود. در
اصل دين اختلاف افتاده وامر بر مردم مشتبه شده و راه بيرون رفتن از آن سردرگميها
تنگ شده و مصدر هدايت و راهنمائي بر ديدههاشان پوشيده شده بود.
پس راه حق
گمنام و کوري گمراهي جهان را فراگير شده بود. خداوند عزيز معبود را معصيت ميکردند.
و شيطان مطرود منفور را پيروي. ايمان فرو گذاشته بود و ستونهايش درهم ريخته و
نشانههايش ناشناخت ور اههايش کهنه و جادههايش برطرف شده بود. شيطان را اطاعت ميکردند
و در راههايش گام مينهادند و به آبخورهايش سر ميدند و شيطان پرچمهاي خود را
توسط آنان برافراشته ميکرد. در فتنههايي که مردم را لگد کوب نموده و همگي در آن
سرگردان و گرفتار آمده بودند».[1]
و در جاي
ديگر ميفرمايد:
«همانا
خداوند محمد(ص) را نذير بر جهانيان و امير بر قرآن در حالي برانگيخت که شما اي
اعراب، در آن زمان پير و بدترين مذهبها ـ که بت پرستي باشد ـ بوديد و در بدترين
جايگاه بسر ميبرديد؛ شما اقامت داشتيد در زمينهاي سنگلاخ و ميان مارهاي زهر آلودي
که از فريادها نميرميدند و گويا کر بودند. آب لجن سياه را ميآشاميديد و غذاي خشن
ميخورديد و خون يکديگر را بيرحمانه ـ ميريختيد و از خويشاوندان دوري ميجستيد.
بتها در ميان شما استوار و گناهان سراسر وجودتان را فرا گرفته بود».[2]
ابن خلدون در
مقدمهاش، درباره اعراب آن زمان چنين ميگويد:
«اين قوم بر
حسب طبيعت، وحشي و دد صفت و طغيانگر بودند وعوامل وحشيگري چنان در ميان آنان رسوخ
کرده بود، که جزئي از سرشتشان شده و با آن خو گرفته بودند و از ظلم و ستم لذت ميّردند.
زيرا در سايه آن، از تمام قيود حکام و قوانين سرباز ميزدند و نافرماني ميکردند…
خوي آنان غارتگري بوده و هر چه را در دست ديگران مييافتند، تاراج ميکردند. روزي
آنان در پرتو نيزهها فراهم ميآمد و در دزديدن اموال ديگران، هيچ حد و مرزي نميشناختند.»[3]
به هر حال،
اعراب در بدترين وضعيت اجتماعي به سر ميبردند، و جز غارتگري و کشتار و خونريزي و
تارجا اموال ديگران درنده خوئي و خرافه پرستي، تمدن ديگري نداشتند! پس هيچ وقت در
ميان چنان مردمي، انتظار مدنيت و ارتقاء و پيشرفت و رسيدن به مجد و عظمت نميرفت،
گو اينکه اوضاع جغفرافيايي جزيرة العرب و زندگي در کوير خشک، دوري از تمام مظاهر
تمدن آن زمان، گرماي فزون از حد هوا و دشواري وسايل عبور و مرور، همه دست بدست هم
داده و آنان را از احتمال پيشرفت نيز دور ميساخت.
مسيورنان از
مورخان مشهور غرب در کتاب خود مينويسد:
«تا زمان اين
حادثه حيرت انگيز ـ اسلام ـ که ناگهان نژاد عرب را به لباس جهانگيري و خلاق معاني
به ما نشان داد، هيچ يک از قسمتهاي عربستان نه جزء تاريخ تمدني دنيا شمرده ميشد و
نه از حيث علم يا مذهب نشاني از آن بود».[4]
برافروزنده
شعله هدايت
در چنين
روزگار تاريکي بود که مردم در حيرت و گمراهي و هواپرستي و فتنهاندوزي، دست
بگريبان بودند، خداوند سبحان بهترين بندگان و سرآمد پيامبران را، همو که سر خلقت و
راز آفرينش بود از شجره پيغمبران و چراغدان روشنائي در ميان بطحها و مکه معظمه به
رسالت مبعوث گردانيد تا شعله هدايت را برافروزد و نشانههاي رستگاري را بر سر هر
کوي و برزن در سراسر جهان، ثابت و استوار نمايد براي اينکه روشني خواهان از اين
آفتاب فروزان هدايت، بارقهاي گيرند و رهروان راه، در سياهچالهاي ضلالت گام ننهند.
خداوند با
بعثت پيامبر(ص)، نعمتش را بر جهانيان کامل کرد همچنانکه حجتش را، و اين ما هستيم
که بايد با اعمال و کردار و رفتار خود، اين بزرگترين نعمت را سپاس گوئيم و از اين
حجت بالغه پروردگار به خوبي پيروي کنيم و او را در گفتنها و نوشتنها، کردارها و
رفتارها، آمدنها و رفتنها، دوستيها و دشمنيها، شيرينها و تلخيها و خلاصه در
لحظه لحظههاي زندگي الگوي خود قرار دهيم که «ولکم في رسول الله أسوة حسنة» و تنها
در آن صورت است که سعادت دنيا و آخرت نصيبمان گشته، پيروز و رستگار خواهيم شد.
«هان! اي ملت
سرافراز ايران! شا با انقلاب خونين رنگ خود، با پيامبر(ص) پيمان خون بستيد که تا
آخرين نفس و آخرين قطره خون پيوندتان را با آن حضرت و ثقلينش قرآن و عترت، مستحکم
نگه بداريد و از احکام مقدسهاش تا دم جان سپردن، دفاع نمائيد؛ پس هشدارتان باد که
دستهاي پليد و آلوده استعمار و استکبار جهاني، در پي ضربه زدن به اين احکام
سعادتبخش دراز شده و با کودتايي خزنده و نامرئي، مقدسات شما را نشانه رفته است؛ با
جديت وهمانگونه که قبل از انقلاب در عمل ثابت کرديد و به جهانيان نشان دادي، از
قرآن و اسلام و محمد«ص» دفاع کنيد و خميني اين وارث بحق پيامبران را يکه و تنها در
ميدان کارزار نگذاريد که امتحان بسي سنگين است و ما بايد از اين امتحان نيز سربلند
درآئيم.
و چه جالب
گويد امام عزيزمان: «مردم بايد تصميم خود را بگيرند: يا رفاه و مصرفگرائي و يا
تحمل سختي و استقلال، و اين مسئله ممکن است چند سال طول بکشد ولي مردم ما يقينا
دومين راه را که استقلال و شرافت و کرامت است انتخاب خواهند کرد».
اي وارثان
شهيدان! امروز که تمام مردم دنيا به ما چشم دوختهاند که در ايام صلح و بازسازي چگونه
عمل ميکنيم، نکند که زير اين عنوان، ارزشهاي انقلاب را ضد ارزش جلوه دهيم و از
آرمان مقدس شهيدان چشمپوشي نمائيم، ما امروز در ميان دو راهي قرار گرفتهايم يا
عزت و سربلندي و يا ذلت و سقوط؛ نکند که براي«حطام دنيا» و لذات زود گذر از آخرت و
لذات جاوداني چشمپوشي نمائيم؛ نکند که براي به زيستن، دست ذلت و گدائي پيش
بيگانگان دراز کنيم؛ نکند که حرامها را حلال جلوه دهيم و خدا را از ياد ببريم و
السلام.
پيام حضرت امام در رابطه با تدوين تاريخ انقلاب اسلامي
پيام حضرت
امام در رابطه با تدوين تاريخ انقلاب اسلامي
بسم الله
الرحمن الرحيم
جناب حجت
الاسلام آقاي سيد حميد روحاني(زيارتي) دامت افاضاته
با تشکر از
زحمات جنابعالي در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي و تلاقش قابل تقديرتان در تدوين
تاريخ انقلاب اسلامي، اميدوارم بتوانيد با دقت، تاريخ حماسه آفرين و پر حادثه
انقلاب اسلامي بينظير مردم قهرمان ايران را بدانگونه که هست ثبت نمائيد. شما
بعنوان يک مورخ بايد توجه داشته باشيد که عهده دار چه کار عظيمي شدهايد. اکثر
مورخين تاريخ را آنگونه که مايلند و يا بدانگونه که دستور گرفتهاند که مينويسند
نه آنگونه که اتفاق افتاده است. از اول ميدانند که کتابشان بنا است به چه نتيجهاي
برسد و در آخر به همان نتيجه هم ميرسند.
از شما
ميخواهم هر چه ميتوانيد سعي و تلاش نمائيد تا هدف قيام مردم را مشخص نمائيد چرا که
هميشه مورخين اهداف انقلابها را در مسلخ اغراض خود و يا اربابانشان ذبح ميکنند
امروز هم چون هميشه تاريخ انقلابها، عده اي بنوشتن تاريخ پر افتخار انقلاب اسلامي
ايران مشغولند که سر در آخور غرب و شرق دارند. تاريخ جهان پر است از تحسين و دشنام
عدهاي خاص له و يا عليه عدهاي ديگر و يا واقعهاي درخور بحث.
اگر شما ميتوانستيد
تاريخ را مستند به صدا و فيلم حاوي مطالب
گوناگون انقلاب از زبان تودههاي مردم رنجديده کنيد کاري خوب و شايسته در
تايخ ايران نمودهايد. بايد پايههاي تاريخ انقلاب اسلامي ما چون خود انقلاب بر
دوش پابرهنگان مغضوب قدرتها و ابر قدرتهاب اشد. شماب ايد نشان دهيد که چگنه مردم
عليه ظلم و بيداد، تحجر و واپسگرائي قيام کردند و فکر اسلام ناب محمدي را جايگزين
تفکر اسلامي سلطنتي، اسلام سرمايهاري، اسلام التقاط و در يک کلمه اسلام آمريکائي
کردند. شما بايد نشان دهيد که در جمودحوزههاي علميه آن زمان که هر حرکتي را متهم
به حرکت مارکسيستي و يا حرکت انگليس ميکردند، تني چند از عالمان دين باور دست در
دست مردم کوچه و بازار مردم فقير و زجر کشيده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند
و از آن پيروز بيرون آمدند شما بايد به روشني ترسيم کنيد که در سال 41 سال شروع
انقلاب اسلامي و مبارزه روحانيت اصيل، در مرگ آباد تحجر و تقدس مآبي چه ظلمها بر
عدهاي روحاني پاکباخته رفت، چه نالههاي دردمندانه کردند و چه خون دلها خوردند،
متهم به جاسوسي و بيديني شدند ولي با توکل بر خداي بزرگ کمر همت را بستند و از
تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به طوفان بلا زدند، و در جنگ نابرابر ايمان و
کفر، علم و خرافه، روشنفکري و تحجر گرائي سرافراز ولي غرقه قخون ياران و رفيقان
خويش پيروز شدند.
حرف بسيار
است و من حال نوشتن بيش از اين را ندارم. خداوند به شما که مورد علاقه من هستيد و
خود از ستم کشيده هاي اين انقلابيد توفيق بندگي دهد تا بتوانيد با در نظر گرفتن
او، ـ جل و علا ـ واقعيتها را براي نسل آينده ثبت کنيد. من به شما دعا ميکنم و از
واحد فرهنگي بنياد شهيد تشکر ميکنم که به شما کمک ميکند تا انشاءالله بتوانيد
کارتان را به پايان برسانيد.
والسلام
25/10/67
روح الله
الموسوي الخميني
پيام امام خمين به کارکنان صنايع بخصوص صنعت نفت
پيام امام
خمين به کارکنان صنايع بخصوص صنعت نفت
بسم الله
الرحمن الرحيم
ملت بزرگ و
شريف ايران، در دوران مبارزه و پيروزي انقلاب و نيز از آغاز جنگ تاکنون شاهد صداقت
و تلاش و مجاهدات کاگران عزيز و مسئولين محترم صنايع و کارخانجات خصوصا عزيزان
شرکت و صنعت نفت بوده است که به حق در حساسترين شرايط، شايسته ترين خدمات را به
انقلاب و ميهن اسلامي نمودهاند.
ارزش مبارزه
آنان با رژيم طاغوتي شاه در اعتصاب و بستن شيرهاي نفت بروي بيگانگان و وارد کردن
ضربه قاطع بر آنان فراموش نخواهد شد. اما مهمتر از آن اينکه در طول جنگ تحميلي علي
رغم احتمال خطرات فراوان و بمبارانهاي مکرر مراکز صنعتي و نفتي، مسئولين و
کارگران متعهد و دلسوز انقلاب با تکيه بر ايمان به خداي بزرگ و اعتماد به نفس
هيچگونه سستي به خود راه نداده و با ارادهاي محکم آبروي انقلاب را حفظ نموده و
اسلام و ايران را سرافراز نمودند و در سختترين مواقع و شرايط، توليد و صادرات نفت
را در بالاترين حد نياز حفظ و علاوه بر ترميم مراکز آسيب ديده در اعماق آبها و دل
درياها و بستر زمينها و قلل کوهها به توسعه اين صنعت مهم و اکتشاف ادامه دادند
که براي بسياري از صاحب نظران امور شگفتآور است، چرا که دراوج حملات بيوفقه
دشمنان حتي يک روز هم توليد و صادرات نفت اينکشور قطع نگرديد. اين نيست جز عنايت
پروردگار و توجه حضرت بقية الله ارواحنا فداه و عشقي که در دل اين عزيزان همانند
عشق بسيجيان به دفاع مقدس نهفته است.
من موارد
متعددي ازتلاش و مجاهدات اين هنرمندان عاشق را در گزارشات و تصاوير ديدهام و
اطمينان دارم که اگر عشقش به خدا و مکتب نبود هيچگاه آنان حاضر نميشدند در مراکز
و کارخانجات و پالايشگاههايي که محاط به انواع خطرها و مملو از مواد آتشزا بوده
اند به کار خود ادامه دهند.
آفرين بر شما
کارگران و کارفرمايان و متفکريني که آتش دنيا را به خاطر جلب رضايت حق بر خود
خريديد.
من ضمن تشکر
از گردانندگان صنايع کشور خصوصا صنعت و نفت و گاز از همه آنان ميخواهم که با تلاش
خود به دنيا ثابت کنند که ميتوانند با فکر و تلاش خود چرخهاي اقتصادي کشور را به
حرکت در آوردند و انشاءالله آنها با مژده راهاندازي کامل صنايع و گاز و پتروشيمي
در آيندهاي نه چندان دور چشم و دل مردم ايران را روشن و شاد خواهند کرد.
شما با تلاش
در اين امر مقدس به جهانيان ثابت خواهيد کرد که فشارهاي اقتصادي پس از جنگ ما را
به هيچ کشوري وابسته نخواهد کرد. ضد انقلاب داخل و خارج و استعمار چپ و راست در
تمامي زمينهها تبليغ ميکنند که فشارهاي اقتصادي پس از جنگ، کمر نظام نوپاي
اسلامي را خواهد شکست. بايد آنها اين آروز را به گور ببرند.
مردمي که زير
بمبارانها و در تمامي مصائب خود را براي يک مبارزه طولاني آماده کرده است هرگز
حاضر نيست کوچکترين نرمشي در مقابل جهان استکبار داشته باد.
اين از
بديهيات است که نارساييهاي پس از جنگ به سرعت بر طرف نميشود و چند سالي وقت لازم
است تا کمبودها برطرف شود. عزيزاني که در کارخانههاي وابسته به صنايع سبک و سنگين
و نفت و گاز و معادن و نيرو و پست و تلگراف و تلفن و راه و ترابري و ساير مراکز
کار ميکنند خدا را در نظر بگيرند و گوش به تبليغات دشمنان ندهند و استوار و مقاوم
در راهاندازي چرخهاي اقتصادي و صنعتي کشور کوشش نمايند.
امروز دنيا
اعمال ما و شما را زير ذرهبين گذاشته است تا ببيند چه کارهايم و چقدر توان
مقابله با مشکلات را داريم.
امروز پدر
پير شما خميني از تمامي شما کارگران و صنعتگران و متخصصان ميخواهد که با تمام
قدرت مواظب باشيد که دوباره مردم ما گرفتار ابرقدرتها و قدرتها نشوند.
مشکلات پس از
جنگ يکي پس از ديگري رخ مينماياند و نظام نوپاي ما انشاءالله در مقابل آنها چون
کوه ايستاده است و مردم عزيز زير فشار چرخهاي زندگي و اقتصادي همانگونه که تا به
حال براي خدا و دين او مقاومتکردهاند بعد از اين نيز با تمام توان استقامت ميکنند
و الا همه زحمات اين ساليان پردرد و اضطراب و افتخار از بين خواهد رفت.
هوشياري مردم
در وضع فعلي يکي از عوامل پيروزي آنان بر باطل است و مردم تصور نکنند ايادي نفوذي
استکبار و آمريکا دست از شيطنت برداشتهاند، در هر جا و در هر مقولهاي احتمال
حضور و کارشکني آنان هست.
بايد با دقت
مراقب بود که نکند دستي در کار باشد که تبليغ کند جگ تمام شد وضع کشور فرق نکرد. مگر آثار جنگ ظرف يکي، دو
سال تمام ميشود.
من دست و
بازوي همه کساني که بيادعا و مخلصانه درصدد استقلال و خود کفايي کشورند را ميبوسم.
باز سفارش ميکنم که به خدا متکي باشيد و براي هميشه زير بار شرق و غرب نرويد.
مردمب ايد
تصميم خود را بگيرند يا رفاه و مصرف گرايي و يا تحمل سختي و استقلال و اين مسأله
ممکن است چند سالي طول بکشد ولي مردم ما يقينا دومين راه را که استقلال و شرافت و
کرامت است انتخاب خواهند کرد.
ضرورتي به
گوشزد کردن اهميت نفت در معادلات جهان و اقتصاد بين الملل و نيز نقش عظيم صنعت نفت
و انرژي را در کشورها وس ياستها نميبينم انشاءالله مسئولين امر با توجه کافي و
بصيرت و دقت از اين گنجها و ذخاير سيال خداداي پاسداري نمايند و در توسعه
واستفاده هر چه بيشتر و بهتر آنها تلاش نمايند و در تأمين نيازهاي جامعه و پا
برهنگان و اولويت دادن به مناطق محروم موفق باشند.
خداوند تعالي
اين روحيه مقدس سربازي و فداکاري را در کليه کارگران و کارمندان و متخصصان تا
رسيدن به استقلال و خودکفايي کامل حفظ فرمايد.
خداوند شهداي
عزيزشان را غريق الطاف و عنايت خود فرمايد و به جانبازان شفا دهد و مفقودترين و
اسراء را به طون و آغوش خانوادههاي عزيز خويش باز گرداند.
و السلام
عليکم و رحمة الله
روح الله
الموسوي الخميني
20/10/1367
براي حضرت
امام خمين ادام الله ظله
تحصيل اشارات
خرقهپوشان
به وجود تو مباهات کنند ذکر
خير تو در آنسوي سماوات کنند
پارسيان سفر
کرده در آفاق شهود در
نسيم صلوات تو مناجات کنند
پيش آيينه
پيشاني تو هر شب و روز ماه
و خورشيد تقاضاي ملاقات کنند
پي به يک
غمزه اشراقي چشمت نبرند گرچه
صد مرحله تحصيل اشارت کنند
بعد از اين
حکمتيان نيز به سر فصل حيات عشق
را با نفس سبز تو اثبات کنند
کو حکيمي که
به اسرار حضور آگاه بود تا
در آيينه انوار تواش مات کنند
از کجا آمدهاي
کآينه سازان اينسان گرد
نعلين تو را جوهر مرآت کنند
قدسيان چون ز
تماشاي تو فاغر گردند عطر
انفاس تو را هديه و سوغات کنند
بعد از اين
شرط نخستين سلوک اين باشد که خط
سير نگاه تو مراعات کنند
زکريا اخلاقي
سرمقاله
عيبجوئي را
از خود آغاز کنيم
بسم الله
الرحمن الرحيم
يکي از
دستورالعملهاي بسيار مهم در تربيت اسلامي اين است که انسان بايد در امور مادي و
دنيوي به ضعيفتر از خود توجه کند و در جنبههاي معنوي و اخلاقي افراد بالاتر و
کاملتر از خود را مورد توجه قرار دهد به کارگيري اين روش، دستاوردهاي فراواني را
در ابعاد گوناگون به دنبال داردکه در اينجا درصدد بيان آنها نيستيم ولي آنچه در
اين مختصر ميخواهيم مورد اشاره قرار دهيم ارزيابي وضعيت موجود و مطلوب و آنچه
هستيم و بايد باشيم در اين چهارچوب ميباشد.
اما در بعد
مادي و زندگي دنيوي ـ که از نظر اسلام چيزي جز وسيله براي رسيدن به معنويت و سعادت
اخروي نيست ـ اگر ما خودمان را با اکثريتکشورها و ملل جهان در حال حاضر يا با
وضعيت خودمان در سيا سال قبل مقايسه کنيم، متوجه خواهيم شد که از وضعيت نسبتا
مطلوبي برخورداريم و نسب به شرائط موجود زندگي ماديمان احساس رضامندي و قناعت ميکنيم
وب ه آساني ميتوانيم نارسائيها و کمبودها را تحمل کرده زمينه مساعد را براي برنامهريزي و تلاش پيگير
در جهت رسيدن به استقلال و خود کفائي و تمتع کامل از نعمتهاي الهي و رفاه توأم با
عزت و در خدمت معنويت، فراهم کنيم که بيگمان بدون روح قناعت وص رفهجوئي و نابود
کردن وضعيت خطرناک و مهلک مصرفگرائي دستيابي، به هيچ هدف مادي و معنوي امکانپذير
نيست.
و اما در
مورد ابعاد معنوي، از آنجا که انسان براي صعود به سوي کمال مطلق آفرديه شده و فضاي
معنويت بيکرانه است، پس انسان نبايد و نميتواند در هيچ مرتبهاي احساس قناعت و
ايستائي کند و در اين راستا هيچگاه نبايد به پشت سر واماندگان فطرت گم کرده نگاه
کند بلکه بايدهمواره وجهه همت خويش را به سوي خداوند معطوف داشته و پيشتازان راه
معنويت را مقتداي خود قرار دهد و بر پايه چنين بينشي فرد و جامعه اسلامي نه فقط
بايد از عقب گرد و انحطاط به شدت گريزان باشد که حتي ايستادن و در جا زدن و به
وضعيت موجود بسنده کردن را بايد عين غبن بداند«من ساوي يوماه فهو مغبون» و نوعي
سقوط به شمار آورد که:
پاکيزهتر از
آب روان چيزي نيست هرجا
که مکان گرفت گنديده شود
و بنابراين
ما بايد هيچگاه از حرکت و پويائي در راه تحقق صد در صد آرمانها و اهداف رهائي بخش
و جهانشمول اسلام و انقلاب اسلامي بازنايستيم و همواره در تعميق حاکميت مطلق خدا
در داخل و گسترش آن در خارج مصمم کوشا
باشيم.
اين بينش که
نشأت گرفته از فطرت و منطبق با مباني اسلام است موجب ميشود که امت حزب الله تمام
جريانات امور را در جمهوري اسلامي بر اين اساس ارزيابي کنند. مردمي که با جان ومال
و خون عزيزان و فرزندان خويش براي پا گرفتن نهال انقلاب و تحقق اسلام سرمايهگذاري
کردهاند و علي رغم ده سال تحمل سختيها و کمبودها و مصائبي که دشمنان به آنها
تحميل کردهاند باز هم جهان را به شگفتي واداشته و به مناسبت دهمين سالگرد پيروزي
ميليون ميليون به خيابانها سرازير ميشوند و به همان دليل که هرگز دست از نمازشان
برنداشتهاند پاي انقلاب اسلاميشان ايستادهاند، خوشحالي و عيد چنين ملتي در هر
روزي است که شاهد باشند که اهداف و ارزشهاي اسلامي در جامعه و نظام اسلامي از روز
قبل زندهتر شده و روند تکاملي و صعودي يافته است.
به نظر ميرسد
هرگونه حرکت لاکپشتي و انفعالي نه آن که براسي رسيدن به مقصد ثمر بخش نيست که
اکثرا اين روش موجب افزايش مشکلات موجود و مصونيت يافتن و مقاوم شدن عناصر فاسد و
ضدارزشها و عوامل تباهي خواهد شد لذا حل ريشهاي مشکلات و شکستن سد موانع و رسيدن
به اهداف انقلاب اسلامي راه و روش متناسب با خودر ا ميطلبد و جز با برنامهريزي
متناسب و دقيق و مجريان معتقد و توانا امکانپذير نيست.
بيگمان امام
و امت نقش خود را به بهترين وجه ممکن در اين راه الهي ايفاء کرده و ميکنند وعمده
بار مسئوليت اکنون به دوش مسئولين جمهوري اسلامي است که بايد بيش از پيش به موقعيت
خطير خود توجه کرده، بار سنگين خدمتگزاري خويش را به ساحل مقصود برسانند و در حالي
که خود بايد الگوها و تجسمهاي ارزشهاي اسلامي باشند و پينود خويش را هر روز با
امام و امت مستحکمتر کنند قبل از اين که به عيوب و اشتباهات ديگران بپردازند به
ارزيابي خود و کشف اشکالات خود بنشينند که: «من بحث عن عيوب الناس فليبدء يعيوب
نفسه» بيگمان پذيرفتن مسئوليتي که احيانا در توان شخص نيست و موجب تضييع امکانات
و مصالح جامعه اسلامي است از گناهان بزرگ است و به طريق اولي و مهمتر از آن قبول
مسئوليتهاي متعددي است که گاهي برخي از آنها به قدري سنگين است که اگر 24 ساعت وقت
مسئول فقط صرف آن کار شود باز هم کم است حال اگر افرادي هر چند خوب و قوي موزه
مسئوليتهاي گوناگون و آلبوم عناوين رنگارنگ شوند طبيعي است که از عهده هيچ يک
برنميآيند و نه مجال فکر کردن دارند و نه فرصت عمل و آنگاه که کانون و مرکز ثقل
يک اداره و تشکيلات ضعيف بود اين ضعف به صورت يک موج به تمام فضاي دائره گسترش مييابد
و نتيجه آن ميشود که اکنون در بسياري از امور شاهد هستيم.
ما قبول
داريم که بايد گذشته را مورد ارزيابي قرار دهيم و خود را از اشتباهات بپالائيم تا
راه آينده را براي رسيدن به اهداف اسلام و
انقلاب هموارتر کنيم ولي اگر در اثر گرفتاري فوق الذکر و عدم مجال تفکر و تدبر
صحيح و ابتلاء به شتابزدگي و خودبيني در همين ارزيابي هم دچار اشتباه شويم چه بايد
کرد و به کجا خواهيم رسيد.
اشتباه بزرگي
که هم اکنون گرفتار آن هستيم اين است که اشتباهاتي را که در شيوههاي عملي و با
سهل انگاريها و نارسائيهاي خود مرتکب شدهايم بگونهاي مطرح کنيم که اصول و
ارزشهاي انقلاب را به زير سؤال بريم و بجاي اعتراف به قصورها و تقصيرهاي خويش
دائما از حيثيت حضرت امام مدظله خرج کنيم. آيا بهتر نيست که تمام اشتباهات گذشته
را در يک کلمه خلاصه کرده و اعتراف کنيم که ما به هيچ يک از دستورات امام بطور
شايسته عمل نکرديم؟ بلکه در بسياري از موارد با دست کاري و اهمال دستورات امام را
بياثر و احيانا بطور معکوس عمل کرديم. ميگويند دوران شعار و کارهاي خام گذشته و
اينک بايد شعور و پختگي حاکم شود. ما هم همين را ميگوئيم. ديگر شعار بس است بيائيم
و به دستورات امام در همه زمينهها عمل کنيم و دستورات معظم له را در لفافه
شعارهاي تشريفاتي و گذرا ذبح نکنيم. همه در شعار از ولايت مطلقه فقيه دم ميزنيم و
هيچکس هم شک ندارد که حضرت امام مدظه بارزترين مصداق جامع الشرايط اين عنوان است
ولي در مقام عمل و حتي سخن گاهي همان را ميگوئيم که ليبرالهاي غرب زده از سالهاي
قبل تکرار ميکردند! اگر ما حکم امام را و از جمله در خطوط کلي انقلاب و جنگ و
مصلح و… حکم خدا ميدانيم و از اصول و انجام تکليف الهي دم ميزنيم پس
اظهارنظرهاي مغاير با آن چه معنا دارد؟! جام زهر را به امام مينوشانند و سپس از
برکات آن سخن ميگويند. چرا مرز بد عمل کردنها و سهلانگاريهاي خودمان را با درستي
آنچه بعنوان تکليف شرعي بايد انجام ميگرفت جدا نميکنيم؟ گرچه در اين زمينه مطلب
بسيار است ولي بدليل محدوديت اين صفحه حتي عمده آنچه به رشته تحرير درآمده بود حذف
کرديم و آخرين سخن اينکه گوئي همه خود را درتمام مسائل دخيل دانسته و در اظهار و
اعمال نظر براي خود مرز و اندازه اي نميشناسيم و در عين حال هيچکدام خود را در
برابر هيچ مسأله و مشکلي مسئول نميدانيم. باميد آنکه تمام مسئولين با اعتقاد و
جديت و اتقان در عمل و با حفظ مراتب و مرزهاي مسئوليتها بار سنگين امانت و
مسئوليت خويش را هر چه بهتر در خدمت به اسلام و امام و امت و جلب رضايت حق بمنظر
مقصود برسانند. انشاءالله.
رحيميان
امام خمینی ثابت و استوار
امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون
الگوي زن
مسلمان
الگوي زن
مسلمان اين شاه است که بحسب نقل در مصاحبه با مخبر ايتاليائي گفته است«درک من از
زن آن است که او بايد فريبا باشد» اين شاه است که زنها را به فساد ميکشاند و آن
را عروسک ميخواهد بار بياورد.مذهب با اين فاجعهها و دردها مخالف است نه با آزادي
زن.
3/6/57
زنها در صدر
اسلام در ميدانها ميرفتند، در جنگهاي اسلامي، زنها ميرفتند در ميدانها براي
پرستاري زخميها، زنها در محفظه بمانند؟! چه کسي چنين چيزي به شما گفته است که بايد
اين طور باشد آنها آزادند مثل مردها.
اسلام ميخواهد
که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زنها را از آن چيزهائي که در جاهليت بوده نجات
داده است. آن قدر که اسلام به زن خدمت کرده است خدا ميداند به مرد نکرده است..
اسلام ميخواد
زن همان طوري که مرد همه کارهاي اساسي را ميکند، زن هم بکند اما نه اينکه زن يک
چيزي بشود که(آقا) دلشان ميخواهد که بزک کرده بيايد توي جامعه و با مردم مخلوط
بشود، با جوان ما آن طوري مخلوط بشود! اسلام ميخواهد جلو اينها را بگيرد. اسلام
ميخواهد حيثيت و احترام زن را حفظ کند، ميخواهد به زن شخصيت بدهد که از اين
فعليت بيرون بيايد.
18/8/57
(حضرت
زينب«س») در مقابل جباري ايستاد که اگر مردها در برابرش نفس ميکشيدند، همه را ميکشتند،
نترسيد، ـ حکومت يزيد را محکوم کرد، به يزيد فرمود تو آدم نيستي، تو انسان نيستي ـ
زن يک همچو مقامي بايد داشته باشد. زنهاي عصر ما بحمدالله شبيه به همانها هستند،
در مقابل جبار با مشت گره کرده ايستادند.
29/2/58
درود بر شما
بانوان معظم که با نصيحتهاي خودتان ميخواهيد که ما را به راه راست واداريد. درود
بر بانوان سراسر کشور که در اين نهضت شريف معلم مردان بودند و حالا هم به همان نحو
باقي ماندهاند.
جامعه ما از
بعضي بانوان زمان محمدرضا و رضا برگشتند به يک بانواني که زينب گونه شدند و تابع
فاطمه(س)، آن روز تابع آرايش اروپائي بودند ـ بايد از اروپا طرح لباس بيايد ـ
امروز تابع مکتب هستند و آنچه اسلام ميپسندد مقبول است. و اين يک تحولي است که
بالاترين تحولات است در جامعه ما نگهداريد اين تحول را، توجه کنيد به اين که
دستهاي فاسد و قلمهاي فاسد و گفتارهاي فاسد شما را به اغفال نکشانند و شما را
برنگردانند به حال سابق.
26/12/59
اينجانب به
زنان پر افتخار ايران مباهات ميکنم که تحولي آن چنان درآنان پيدا شد که نقش
شيطاني بيش از 50 سال کوشش نقاشان خارجي و وابستگان بيشرافت آنان از شعراي هرزه
گرفته تا نويسندگان و دستگاههاي تبليغاتي مزدور را نقش بر آب نمودند و اثبات کردند
که زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئههاي شوم غرب و غربزدگان
آسيب نخواهند پذيرفت.
نفرت بر آن
عروسکهايي که در کاخهاي ننگين داخل و خارج به زندگاني حيواني پست دل بسته و جز به
فکر فساد انگيزي نيستند.
5/2/60
بانوان محترم
ايران ثابت کردند که در دژ محکم عفت و عصمت هستند و جوانان صحيح و نيرومند و
دختران عفيف و متعهد به اين کشور تسليم خواهند کرد و هيچگاه نخواهند در آن راههايي
که قدرتهاي بزرگ براي تباه کردن اين کشور پيش پاي آنها گذاشته بود به آن راهها
نخواهند رفت.
3/3/60
… مقاومت و
فداکاري اين زنان بزرگ در جنگ تحميلي آن چنان اعجاب آميز است که قلم و بيان از ذکر
آن عاجز بلکه شرمسار است.
28/1/61
ما بسياري از
موفقيتهاي انقلاب را مرهون خدمتهاي بانوان ميدانيم.
شما بانوان
در کسب علم و تقوي کوشش کنيد که علم به هيچکس انحصار ندارد ومال همه است تا شما
بانوان در صحنه هستيد و جوان تريت ميکنيد اسلام به پيش ميرود.
23/12/63
زنها بايد در
ميدان زهد و تقوي و عفاف و تحصيل و مجاهده و دفاع از اسلام از حضرت زهرا(س) تبعيت
کنند. زنان در جمهوري اسلامي همانند همه مسائلي که براي ايران پيش آمده پيشقدم
بودهاند.
سنگر علم هم
يک سنگر دفاعي است. دفاع از همه فرهنگ اسلام و اين فرهنگ را بايد زنده کرد و شما
خانمها بايد در جبهه علمي و فرهنگي هم مشغول باشيد.
12/12/64
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار(الگوی زن مسلمان)
سرمقاله
پیام امام خمینی به کارکنان صنایع بخصوص صنعت
نفت
پیام حضرت امام در رابطه با تدوین تاریخ انقلاب
اسلامی
مبعث، چراغی همیشه تابان در تاریکی ها
فرزند کعبه
امام حسین علیه السلام اسوه ایثار و آزادگی
امام سجاد و امام کاظم علیهما السلام اسوه های
زهد و عبادت
چرا توهین به پیامبر موجب اعدام است؟
ابلیس بزرگترین عبرت آیت
الله العظمی منتظری
اشکالات کفار پیرامون وحی و نبوت آیت الله جوادی آملی
کیفیت حشر انسانها آیت
الله حسین نوری
ظرافت در مسئلت و دعا آیت الله
محمدی گیلانی
محاصره اقتصادی و ماجرای صحیفه ملعونه حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
خطر لجام گسیختگی
تغافل حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری
قانون و جایگاه رفیع آن در نظام اسلامی حجة الاسلام اسدالله بیات
اسرائیل خنجر استکبارجهانی در قلب جهان
اسلام حجة الاسلام سیدعلی
اکبرمحتشمی
فاجعه دگرگونی ارزشها حجة
الاسلام محمد تقی رهبر
مشخصات کلی نظام آموزشی محمدرضا حافظ
نیا
خاطره ای از جبهه(در رثای حمید)
گفته و نوشته ها
جمعبندی اهم رویدادها
پاسخ به نامه ها
نگاهی به رویدادها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودها
امام خمینی
من مطمئنم که ملت ایران یک لحظه استقلال و
عزت خود را با هزار سال زندگی در ناز و نعمت ولی وابسته به اجانب و بیگانگان
معاوضه نمی کند 5/9/67
زحمات بی وقفه «جهاد» این سنگرسازان بی سنگر،
در دفاع مقدسمان ازجمله مسائلی است که ترسیم آن در قالب الفاظ نمی گنجد.
عشق «جهاد» درخدمت به اسلام و مردم چشم دل
عشاق خدمت به دین و مردم را روشن نموده است.
شجاعت دلیر مردان و شیرزنان جهادیمان در
جهادمان علیه کفر و بیداد، زبانزد خاص و عام است.
جهاد شمائل دنیای آزادی و استقلال درعرصه کار
و تلاش و پیکار علیه فقر و تنگدستی و رذالت و ذلت است. 15/9/67
یکی از مسائل بسیار مهم در دنیای پرآشوب
کنونی نقش زمان ومکان در اجتهاد و نوع تصمیم گیریها است.
حکومت، فلسفه عملی برخورد با شرک و کفر و
معضلات داخلی و خارجی را تعیین می کند و با این بحث های طلبگی مدارس که در چارچوب
تئوریها است نه تنها قابل حل نیست که ما را به بن بستهائی می کشاند که منجر به نقض
ظاهری قانون اساسی می گردد. 11/10/67
آیت الله العظمی منتظری
دولتهای اروپائی و آمریکا به دلیل داشتن
روحیه و حالت استکباری در دنیا هیچگونه اعتقاد و ارتباطی با مسیحیت ندارند و
منافقه از دین حضرت مسیح(ع) دم می زنند. 15/4/67
مسئولیت حفظ انقلاب و ارزشها و تحقق اهداف و
آرمانهای الهی به عهده فرد فرد ما است.
نقش دو قشر دانشجو و روحانی و یا حوزه و دانشگاه
در بالا بردن آگاهی سیاسی ملت و پیشبرد نهضت اسلامی تا مرحله پیروزی انقلاب و بعد
از آن در مقاطع گوناگون قابل شک و تردید نیست. 19/7/67
مسئولین سعی کنند سلیقه های شخصی را کنار
بگذارند و امور کشور را بر محورقانون اساسی انجام دهند 8/8/67
فکر نشود که با تشکیل دولت فلسطین کار تمام
شده است، هرگز … البته ما با این معنا که هر مقدار گر چه یک وجب از کشور غصب شده
فلسطین از چنگ اسرائیل آزاد شود موافق هستیم ولی با تأیید و شناسائی اسرائیل بشدت
مخالفیم.
اختلافات و درگیری ها در هر کجا باشد به دست
عوامل صهیونیستها و مزدوران آمریکاست و تمام خون ریزی ها نیزبه نفع آمریکا و
اسرائیل بوده است. 10/10/67
امام در پیام به آقای گورباچف:
برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را
باید در موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد و با مادیت نمی توان بشریت را از
بحران عدم اعتقاد به معنویت که اساسی ترین
درد جامعه بشری در غرب و شرق است به در آورد.
گفته ها و نوشته ها
گفته ها و نوشته ها
روی دشمن سیاه باید کرد
گویند شیخ فقیر الله لاهوری را کسی پرسید:
چرا در سن 90 سالگی خضاب میکنی؟ بدیهةدر جواب گفت:
دشمن زندگیست موی سفید
روی دشمن سیاه باید کرد.
مناعت طبع
نورالدین آذری طوسی از عرفای عهد خویش بوده
است. گویند: چهل سال بر سجاده طاعت به فقر و قناعت گذراند. روزی سلطان احمد پادشاه
هندوستان قاصدی با پنجاه هزار دینار نزد وی فرستاد که وجه را برداشته به نزداو به
هند برود.
آذری از پذیرفتن وجه خودداری کرده این ابیات
را سروده برای سلطان فرستاد:
موس صفت معاند گاو طبیعتم
چون سامری، نه در پی گوساله زرم
خورشید اگر بنور نهد منتی مرا
هرگز به مهر جانب خورشید ننگرم
برآفتاب، سایه نیندازم از زمین
بار غرامت اربکشد، چرخ اخضرم
دنیا چو صفر و معنی او هیچ گفته اند
پس بهر هیچ، این همه منت چرا برم؟!
شوم واقعی!
هشام بن عبدالملک روزی برای شکار از خانه
برآمده، به مردی که یک چشم برخورد کرد. او را به فال بد گرفت و به حبس و زدن آن
بیچاره امر نمود آن مرد گفت: گناه من چیست؟ گفت: مرد اعوری و اعور شوم است.
مرد گفت: سبحان الله! اگر یک چشم شوم باشد بر
خود شوم است و شومی وی بدیگری نمی رسد، اما احول(لوچ) بر دیگران شوم است! نمی بینی که از ملاقات تو به من این آزار
رسید. هشام چون احول بود، از آن گفتار شرمنده شد و آن بیچاره راه رها کرد.
غارت دنیا و غارت آخرت
یکی از حکام، مرد بی گناهی را تهدید و تخویف
کرد و به او گفت: زود باشد که ترا به قتل برسانم و اولادت را اسر کنم و اموالت را
غارت نمایم!
آن مرد بی گناه در جواب گفت: زود باشد که من
دین ترا غارت نمایم و آخرتت را ویران سازم و خداوند را با تو دشمن نمایم!
شاهد تو کیست؟
دو نفر به محضر قاضی آمدند که یکی از دیگری
ادعای طلبی می کرد. قاضی به مدعی گفت: شاهد تو کیست؟ مدعی پاسخ داد: خدا! مولانا
قطب الدین در آن مجلس حاضر بود گفت: برای شهادت کسی را معرفی کنید که قاضی او را
بشناسد!
یزید و مزید
در زمان میرزا بابر، فقیهی «مزید» نام به
هرات آمده بود. روزی در مجلس میرزا بابر «جامی» از «مزید» پرسید که در لعن یزید چه
می گوئی؟ گفت: روا نیست که از اهل قبله بوده است!! میرزا روی به جامی کرده گفت:
شما چه می گوئید؟ گفت: ما می گوئیم صد لعنت بر یزید و صد دیرگ بر مزید!
پول عذرپذیر!
وقتی سردار معروف فرانسه مارشال دولافر وارد
شهر «متز» شده بود، تمام طبقات مردم به دیدن او آمدند، از جمله کلیمی های شهر، اما
مارشال آنان را بار نداد و به پیشخدمتی که برای کلیمی ها اجازه ورود می خواست
اظهار کرد: بگویید بروند گم شوند، همین یهودیها بودند که مولای ما عیسی علیه
السلام را دار زدند!
پیشخدمت بیرون آمد و به آنها گفت: سردار فرصت
پذیرائی ازشما را ندارد! یهودیان گفتند: خیل متأسفیم زیرا ده هزار فرانک پول آورده
بودیم که تقدیم سردار کنیم. پیشخدمت مجددا پیش مارشال رفت و موضوع را به گوش او
رساند. سردار گفت: بگو بیایند! این بیچاره ها تقصیری ندارند، وقتی که حضرت عیسی را
به دار زدند او را نمی شناختند و نمی دانستند کیست!!
من که خود را می شناسم!
یزیدبن مهلب با پسر خود از زندان عمربن
عبدالعزیز فرار کردند، بعد از طی مسافت بسیار به خیمه ای رسیدند که پیرزالی در آن
بود. بر او وارد شدند. پیرزال آنها را پذیرفت و بزغاله ای برای پذیرائی آنها کشت و
نزد آنها گذاشت. ابن مهلب پس ازصرف غذا به فرزندش گفت: برای خرج با خود چه آورده
ای؟ پسر گفت: یکصد دینار. ابن مهلب گفت: همه را به پیر زال بده! پسر گفت: این
عجوزه به اندکی پول خشنود می شود و ترا هم نمی شناسد.
ابن مهلب پاسخ داد: اگر او به وجه اندکی راضی
می شود، من راضی نمی شوم. و اگر او مرا نمی شناسد من که خود را می شناسم.
دانشمندان ساکن دوزخ!
امام صادق(ع) فرمود:
1-
برخی از علما و
دانشمندان خواهان اندوختن دانش اند بی آنکه بدیگران بیاموزند؛ چنین دانشمندی در
طبقه اول جهنم جای خواهد داشت.
2-
برخی از دانشمندان
چنین اند که اگر دیگران به آنهاپند دهند و موعظه کنند نپذیرند و هنگامی که خود
موعظه کنند، سختگیر باشند، اینان در طبقه دوم اتش هستند.
3-
پاره ای از علما
معتقدند که بایست دانش را به اشراف و سرمایه داران آموخت و تهیدستان را از آن
محروم داشت؛ این گروه در سومین طبقه جهنم هستند.
4-
گروهی از
دانشمندان در استفاده از دانش، روش زورگویان و پادشاهان را پیش می گیرند که اگر به
گفتارشان اعتراض شود و یا از اوامرشان
کوتاهی گردد، خشمناک می شوند، اینها در طبقه چهارم جهنم هستند.
5-
پاره ای از
دانشمندان بدنبال سخنا یهود و نصاری در تکاپویند تا بوسیله سخنان آنان بر دانش خود
بیافزایند، چنین دانشمندانی جایگاهشان پنجمین طبقه دوزخ است.
6-
برخی دیگر از
دانشمندان در مسند فتوا می نشینند و از مردم می خواهند که وظایف خود را از آنها
بپرسند و چه بسا یک کلمه را هم درست نفهمند، خداوند افرادی را که بدون لیاقت بر مقامی تکیه می زنند
دوست نمی دارد. این چنین دانشمندان در طبقه ششم جهنم جای دارند.
7-
و پاره ای از
دانشمندان، دانش خود را وسیله نمایش مردانگی و خردمندی قرار می دهند جایگاه اینها
در طبقه هفتم دوزخ است.
آنها که پای در راه تقوی نهاده اند
آنها که پای در ره تقوی نهاده اند
گام نخست بر در دنیا نهاده اند
آورده اند پشت براین آشیان دیو
پس چون فرشته روی بعقبی نهاده اند
چون کار بخت و صورت تقوی بدیده اند
حالی قدم زصورت و معنی نهاده اند
ایمان به تو به و به ندم تازه کرده اند
و این تازه را لباس زتقوی نهاده اند
فرعون نفس را به ریاضت بکشته اند
وآنگاه دل بر آتش موسی نهاده اند
از طوطیان ره چوقدم برگرفته اند
«طوبی لهم» که بر سر طوبی نهاده اند
زاد ره و ذخیره این وادی مهیب
در تشت سربریده چو یحیی نهاده اند
«عطار» را که از سخنش دیده گشت جان
معلوم شد که همدم عیسی نهاده اند «عطار نیشابوری»
عقیده فردوسی
بگفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم، علیم در است
درست
این سخن گفت پیغمبر است
گواهی دهم کاین سخن راز اوست
تو گوئی که گوشم برآواز اوست
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
بدین زادم و هم بدین بگذرم
یقین دان که: خاک پی حیدرم
ابا دیگران مرمرا کار نیست
جز این در مرا هیچ گفتار نیست «فردوسی»
ظل الله!
«میرفندرسکی» از علمای معروف، در سیاحت به
هندوستان که رسید، پادشاه هند با او ملاقات نموده و مسائل زیادی سئوال کرد، از
جمله گفت: شنیده ا م که یکی از مختصات پیغمبر(ص) این استکه او را سایه نبود؟
گفت: آری! خدا را نیز سایه نبود!
شاه خجل شد. زیرا متملقین، او را «ظل الله»
می گفتند یعنی سایه خدا!!
سکر خمر و سکر خویشتن دوستی
مستان مختلف اند: یکی از شراب خمر مست است،
یکی از شراب غفلت، یکی از حب دنیا، یکی از رعونت نفس و خویشتن دوستی، و این از همه
صعبتر است که خویشتن دوستی مایه گبری است و تخم بیگانگی و ستر بی دولتی و اصل همه
تاریکی!
اگر صدبار در روزی شهید راه حق گردی
هم از گبران یکی باشی چو خود را در میان بینی
تو خود کی مرد آن باشی که دل را بی هوا خواهی
تو خود کی درد آن داری که تن را بی هوان بینی
او که از خمر مست است و در آن ترسان و از بیم
عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتس در آتش عقوبت گرش نیامرزد و باشد که خود بیامرزد.
و اما آن کس که مستی او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستی، کار او بر خطر است
و مایه وی زیان و عمل وی تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان. (خواجه
عبدالله انصاری)
ابوالعینا
این مکرم بر ابوالعینا برآشفت به عصبانیت به
او گفت: یا قردة! یعنی ای بوزینه!
ابوالعینا در جواب، این آیه را خواند: «وضرب
لنا مثلا و نسی خلقه» و برای ما مثلی زد ولی فراموش کرد آفرینش خود را، این مکرم
منفعل شد و از سر بسر ابوالعینا گذاشتن پشیمان گشت.
شکل زمین
برخی خیال می کنند زمین به شکل دایر است ولی
اطلاعاتی که از ماهواره بدست آمده، حاکی از آن است که شکل زمین اندکی به گلابی
شباهت دارد. قطب جنوب آن اندکی تو رفته و قطب شمال کمی برآمده است. و به عبارت
دیگر شکل زمین نزدیک به کره ای است که کوه ها و دره ها اندکی آن را تغییر داده
اند. این کره اندکی در قطبها یخ است. قطر قطبی زمین 40 کیلومتر کمتر از قطر آن در
استوا است. بنابراین شکل زمین یک «کره وار یخ» است.
عوامل رشد عقل
اسلام، مکتب انسان سازی
عوامل رشد عقل
قسمت دهم
حجت الاسلام رحیمیان
آینده نگری
یکی از عواملی که در کاربرد صحیح عقل و
شکوفائی ان نقش مهمی دارد، اینده نگری است. انسان نباید اندیشه خود را در زمان حال
محبوس و محصور و فقط جلوی پای خود را ببیند و در امور زندگی دچار روزمرگی باشد
بلکه باید عقل در جهت کشف و تأمین مصالح و اهداف نهائی و بلند مدت زندگی به کار
گرفته شود و در تمام کارها و امور روزمره خویش هم متوجه عواقب و پی امدهای آنها در
راستای سرنوشت نهائی خود باشد.
از حضرت رسول اکرم(ص) نقل شده که فرمود:
«اذ هممت بامر فتد بر عاقبته» (بحار ج 77/
130)
هرگاه می خواهی در مورد کاری تصمیم بگیری در
نتیجه و سرانجام آن بیندیش.
و از حضرت امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که فرمود:
(التدبر قبل العمل یؤمنک من الندم) (امالی
صدوق 268)
آینده نگری قبل از هر کاری ترا از پشیمانی
ایمن می سازد.
انسان عاقل نه آنکه خود را محصور امروز زندگی
محصور و محدود نمی بیند بلکه کل زندگی دنیا را در قبال زندگی و حیات ابدی مطمح نظر
قرار نیم دهد و امروز دنیای فانی را جز برای تأمین سعادت فردای باقی به کار نمی
گیرد که اگر دنیا از طلا باشد و آخرت از سفال، سفالی که همیشگی است بر طلای موقت
در نظر عقل رجحان دارد تا چه رسد به آنکه دنیا از سفال باشد و آخرت از طلا.
حضرت امام کاظم(ع) خطاب به هشام می فرماید:
«یا هشام ان العاقل نظر الی دنیا والی اهلها
فعل انهالاتنال الا بالمشقه و نظر الی الاخرة فعلم انه لاتنال الا بالمشقه فطلب
بالمشقه ابقاهما»
«یا هشام ان العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا
فی الآخرة لأنهم علموا …» (کافی ج 1/ 18)
ای هشام، خردمند به دنیا و دنیاداران نگریست
و دانست که دنیا جز با سختی بدست نیاید و به آخرت نظر کرد و دانست آخرت نیز جز با
مشقت حاصل نشود پس به این نتیجه رسید که با این سختی آنچه ماندگارتر است بخواهد.
ای هشام همانا خردمندان از دنیا دل بریدند و
به آخرت روی آوردند زیرا که دانستند …
و بالاخره بالاترین سخن را قرآن فرموده:
«$tBur äo4quysø9$# !$u÷R$!$# wÎ) Ò=Ïès9 ×qôgs9ur ( â#¤$#s9ur äotÅzFy$# ×öyz tûïÏ%©#Ïj9 tbqà)Gt 3 xsùr& tbqè=É)÷ès?».
(انعام/ 32)
زندگی این دنیا جز بازیچه و سرگرمی نیست و
سرای آخرت برای آنانکه تقوی پیشه کنند بهتر است چرا عقل خود را به کار نمی گیرند.
و مسلم است که عاقل زندگی پایدار وسعادت آن را با پیشه کردن تقوی بر سراب خوشی
زندگی گذرا بر می گزیند.
علم و عقل
انسان دارای دو نوع دانش و اگاهی است یکی
آگاهی ها و دانائیهایی که ازخارج وجود به وسیله حواس دریافت می کند و دیگر آگاهیها
و دانائیهایی که از دورن انسان نشأت گرفته و نتیجه ابتکار و جوشش فکری اوست و به
تعبیر حضرت امیر(ع) گروه اول را علم مسموع و گروه دوم را علم مطبوع می نامیم:
«العلم علمان: مطبوع و مسموع و لاینفع
المسموع اذا لم یکن المطبوع» (نهج البلاغه حکمت 338)
این دو نوع آگاهی و علم وابستگی تنگاتنگی با
یکدیگر دارند اگر علم مسموع نباشد، علم مطبوع تحقق پذیر نیست و اگر علم مطبوع
نباشد همانگونه که در حدیث فوق است علم مسموع نمی تواند ثمربخش باشد.
معلوماتی که انسان از خارج دریافت می کند اگر
بوسیله عقل و اندیشه مورد تجزیه و تحلیل قرار نگیرد و به صورت مواد خام برای تولید
معلومات جدید و مفیدتر به کار گرفته نشوند بازدهی چندانی ندارند همانگونه که نیروی
عقل و مولد علم مطبوع نیز اگر مواد خام یعنی معلومات و اطلاعات خارجی را در اختیار
نداشته باشد نمی تواند به علم و آگاهی جدیدی دست یابد.
از حضرت امیرالمؤمنین(ع) چنین نقل شده:
«العقل مرکب العلم» (غرر الحکم)
عقل مرکب دانش است.
اگر علم بخواهد به مقصد برسد باید برمرکب عقل
و اندیشه سوار شود و عقل است که با حرکت و جوشش خود علم را حرکت و کمال می بخشد.
و قرآن مجید می فرماید:
«… و تلک الأمثال نضربها للناس و مایعقلها
الا العالمون» (عنکبوت/ 43)
… و این مثالها را برای مردم می زنیم اما
جز عالمان آنها را نمی فهمند.
و در آیه ای که در اوائل همین بحث متذکر شدیم
میفرماید:
«فبشر عباد tûïÏ%©!$# tbqãèÏJtFó¡o tAöqs)ø9$# tbqãèÎ6Fusù ÿ¼çmuZ|¡ômr& 4 y7Í´¯»s9’ré& tûïÏ%©!$# ãNßg1yyd ª!$# ( y7Í´¯»s9’ré&ur öNèd (#qä9’ré& É=»t7ø9F{$#
» (زمر 18)
خصیصه ممتاز هدایت یافتگان و خردمندان این
است که به سخن گوش فرا می دهند یعنی اطلاعات و معلومات را با دقت فرا می گیرند و
سپس با کمک عقل انها را مورد ارزیابی دقیق قرار می دهند و بهترین آنها را برای
پیروی کردن بر میگزینند.
محورها و منابع تفکر
اسلام در حالی که به کارگرفتن سرمایه
گرانبهای عقل را در جهت امور زیانبخش و بی فایده مردود دانسته بر حسب اولویت و
ضرورت و بازدهی مفید، محورهائی را برای به کارگرفتن اندیشه و تعقل در آنها ارائه
داده است که به طور عمده می توان آنها را به چهار مورد تقسیم نمود:
1-
نفس انسان
اسلام خودشناسی را در صدر مهمترین منابع
شناخت و محور مهم برای تفکر انسان مطرح نموده است. تفکر در خویشتن خویش و دستیابی
به شناخت نفس و ویژگی های آن اساسی ترین گام است در شکوفائی و تکامل انسان که بدون
آن راه رسیدن بهرگونه کمال برای انسان مسدود است.
گرچه مسأله خودشناسی و نقش سرنوشت ساز آن
برای انسان مطلب مفصلی است ولی در اینجا به اختصار فقط به چند نمونه از مواردی که
انسان را به تفکر و اندیشیدن در ضمیر خویش توجه داده است اشاره می کنیم:
«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی
یتبین انه الحق» (فصلت/ 53)
بزودی آیات خویش را در آفاق و در ضمیرهایشان
به آنها نشان می دهیم تا برای آنان، آشکار شود که قرآن حق است.
«… اولم یتفکروا فی انفسهم …» (روم/ 8)
چرا در ضمیرهای خویش نمی اندیشید.
«وفی الارض آیات الموقنین و فی انفسکم افلا
تبصرون» (زاریات21/ 22)
و در زمین برای اهل یقین نشانه ها است و در
ضمیر شما نیز هست پس چرا نمی نگرید؟!
در قرآن کریم همچنین با بیان مطالب فراوان
درباره خلقت انسان و ویژگی های مادی و معنوی او بدینوسیله نیز انان را به تأمل و
تفکر در خویش سوق داده و او را در شناخت خود کمک نموده است.
2-
طبیعت
این محور که موضوع تمام علوم طبیعی است بخش
عظیمی از آیات قرآن را در بر می گیرد و حتی بسیاری از سوره های قرآن بنام پدیده
هائی مانند نحل، رعد، عنکبوت، نمل، نجم، قمر، حدید، بروج، فجر، شمس، لیل، ضحی،
تین، علق، فلق که از مظاهر طبیعت هستند نام گذاری شده است.
از میان آیات فراوانی که مظاهر طبیعت را به
عنوان محور و منبع تفکر و تعقل مورد توجه قرار داده است به یک نمونه اکتفاء می
کنیم:
«ان فی خلق السموات والارض واختلاف اللیل و
النهار لایات لاولی الالباب. الذین یذکرون الله قیاما و قعودا وعلی جنوبهم و
یتفکرون فی خلق السموات والأرض ربنا ماخلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» (آل
عمران 191/ 192)
در آفرینش اسمانها و زمین و آمد و شد شب و
روز برای خردمندان عبرتها است آنانکه خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته یاد
می کنند و درخلقت آسمانها و زمین می اندیشند- پس می گویند- پروردگارا این را بیهود
نیافریدی پاکی ترا است پس ما را از عذاب آتش نگهدار.
3-
تاریخ و سرگذشت
پیشینیان:
تاریخ گذشتگان و آگاهی از فراز و نشیبها و
دگرگونیها و خوشبختیها و بدبختیهای آنان که همه ناشی از سنن و نوامیس خاصی بوده
اگر همراه با ریشه یابی و تفکر در کشف آن سنن و قوانین باشد می تواند همچون یک
آگاهی که مورد تجربه نیز قرار گرفت، راهگشای زندگی بوده و انسان را در جهت فراهم
ساختن زمینه های سعادت فرد و جامعه یاری دهد، قرآن بر تعقل روی تاریخ گذشتگان و
عبرت گرفتن از آن تأکید فرموده و خودفرازهای مهم و آموزنده و عبرت انگیز تاریخ بشر
را بیان نموده است.
«افلم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبة
الذین من قبلهم ولدار الاخرة خیر للذین اتقوا افلا تعقلون … لقد کان فی قصصهم
عبرة لاولی الالباب» (یوسف 109 و 111)
چرا در زمین سیر نمی کنند تا بنگرند سرانجام
آنانکه پیش از آنها بوده اند، چسان بود و سرای آخرت برای کسانی که تقوی پیشه ساخته
اند بهتر است چرا عقل خویش را به کار نمی گیرند؟ …. در سرگذشت آنان برای
خردمندان عبرتی است.
قران به سننی که منشأ شکل گیری تاریخ گذشتگان
شده، توجه داده و انسانها را به سیر و سیاحت در زمین و تأمل و اندیشه در آنها امر
فرموده است:
«قد خلقت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض
فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین» (آل عمران 137)
پیش از شما سنتهائی به وقوع پیوسته پس در
زمین گردش و کاوش کنید بنگرید سرانجام کسانی که حقایق وحی را تکذیب کردند چسان
بود.
4-
قرآن (کتاب
تشریع):
قرآن، کتاب تشریع که هماهنگ با کتاب تکوین
است و راهگشا و راهنمای بهره جستن از عالم
تکوین نیز هست، خود به عنوان منبعی عظیم ولایتناهی برای تفکر و شناخت و راهیابی به
سوی کمال غائی انسان است.
«وانزلناالیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم
ولعلهم یتفکرون» (نحل/ 44)
و این قرآن را به ت و نازل کردیم تا برای
مردم آنچه را بر ایشان نازل شده بیان کنی، شاید اندیشه کنند.
«…. کذلک یبین الله لکم الآیات لعلکم
تتفکرون» (بقره آخر آیات 219/ 266)
بدینسان خداوند آیات را برای شما بیان می کند
شاید بیندیشید.
«… کذلک نفصل الایات لقوم یتفکرون» (یونس
24)
… بدینگونه آیات را شرح می دهیم برای کسانی
که اندیشه می کنند.
اتخاذ مشي انقلابي يا مشي انفعالي!؟
اتخاذ مشي انقلابي يا مشي انفعالي!؟
محمد رضا حافظ نيا
مقدمتا لازم است مفهوم انقلاب و انقلابي عمل کردن بيان گردد، چرا که ممکن
است با رفتارهاي تند و خشن که مبناي عقلائي و تفکر حکيمانه ندارد اشتباه شود.
انقلاب بفهوم لغوي آن يعني دگرگوني و از حالي به حالي کردن و تغيير اساسي يک موضوع
و ياپديده و جايگزيني عقلائي موضوع و پديده ديگر بجاي آن مي باشد. رفتار انقلابي
نيز اقدامي خواهد بود که بر پايه تفکر و دور انديشي و بصيرت در مسير تغيير اساسي
يک موضوع صورت پذيرد و اتّخاذ مشي انقلابي عبارت است از اتّخاذ روش و خط سيري که
دگرگني و از حالي به حالي کردن موضوعاتي را بر اساس دورانديشي و بصيرت عميق و تفکر
عقلائي بدنبال داشته باشد.
جايگزيني نظام حکومت اسلامي بجاي نظام منحط شاهنشاهي در جامعه ما في
الواقع يک انقلاب بود که ارکان يک حکومت استبدادي و دست نشانده استکبار جهاني فرو
ريخت و يک نظام الهي در جامعه اسلامي حاکم گرديد.
هر حکومت هر نظام حکومتي براي خود
اهدافي دارد که بر نظام ارزشي و جهان بيني و ايدئولوژي آن استوار است. نظام هاي
حکومتي براي حصول به هدف هاي مورد نظرشان اهرمها و بازوها و ابزارهاي متناسب خود
را بوجود مي آورند و آنها را بگونه اي شکل مي دهند که بتوانند در فرايند عملکرد
خود، هدفهاي نظام حکومتي را محقق سازند. اين اهرمها ابعاد گوناگون دارند-
سازمانهاي اجتماعي- نهادها- روشها- رويه ها- قانونها- بينشها و نگرشها از همه
مهمتر افراد و نيروهاي انساني دستگاه هاي حکومتي و دولتي- مديران و نظريه پردازان-
مشاوران و متفکران و و… جملگي اهرمهاو بازوهاي نظام هاي حکومتي هستند و هر نظام
حکومتي که بتواند اين اهرمها را بوجود آورده و متناسب با هويت وشخصيت خود
سازماندهي نموده و مورد بهره برداري قرار دهد خواهد توانست هدفهاي خود را عملي
نمايد. نظام هاي حکومتي بسته به ماهيت و فلسفه وجودي و ايدئولوژي مربوطه اهداف
مختلفي دارند و مجموعاً مي توانند در طيفي قرار بگيرند که يک طرف طيف اهداف کاملاً
الهي و در طرف ديگر آن اهداف کاملا شيطاني قرار داشته باشد و حکومتها از حيث گزينش
نوع هدفها در داخل طيف مزبور مي توانند انواع مختلفي داشته باشند.
از اين بحث کلي مي گذريم و غرض از آن، بيان رابطه بين حکومتها و اهرمها و
بازوهاي متناسب و اکولوژيک آنها بود که هر حکومت و نظام اجتماعي که بر جامعه اي
حاکم گردد براي بقاي خود و براي تحقق اهداف ارزشي خود ناگزير از ايجاد و سازماندهي
و بکارگيري اهرمهاي متناسب با خود مي باشد و اگر اين کار را انجام ندهد يا بعنوان
اصول مسلّم رفتارهاي خود نپذيرد، بديهي است که نه تنها نخواهد توانست بر مسائل و
مشکلات جامعه اي که بر آن حکومت مي کند فائق آيد بلکه ارزشهاي مورد نظر خود را
نخواهد توانست محقّق سازد و شايد مجبور گردد دير يا زود اصول و ارزشهايي را که
داشته است مورد غفلت قرار دهد و از آن عدول نمايد. بنابراين هر انقلاب اجتماعي
ناگزير است اهرمهايي را که قبلاً ذکر شدند متناسب با خود شکل داده و بکار گيرد
زيرا که تکيه انقلاب اجتماعي بر اهرمهاي نظام اجتماعي پيشين، يقيناً دير يا زود،
سقوط يا انحراف و استحاله، و يا عقب نشيني از شعارها و مواضع اصولي و ارزشي آن را
بدنبال خواهد داشت.
در جهان کنوني واقعيت دردناک ديگري نيز وجود دارد و آن اينکه غرب در دو سه
سده اخير اقدام به پايه ريزي شالوده فرهنگي خاصي در جوامع مختلف تحت سلطه نمود که
اسارت دراز مدت آنها را به غرب تضمين مي نمايد. غرب بستر و زمينه فرهنگي مورد نظر
خودش را در جوامع تحت سلطه بوجود آورد و بعبارتي استراتژي يکپارچه سازي فرهنگي
جهان را در راستاي اسارت فرهنگي به غرب تعقيب نمود و بستر مناسب شکل گيري الگوهاي
مختلف را ايجاد کرد. الگوهايي که عمدتاً جهاني شده اند و جوامع با آن خو گرفته
اند. الگوهاي حکومتي- الگوهاي سياسي- الگوهاي انتخاباتي- الگوهاي حزبي- الگوهاي
انقلاب اجتماعي- الگوهاي مبارزاتي- الگوهاي اقتصادي- الگوهاي توسعه- الگوهاي
فرهنگي، اجتماعي، آموزشي- الگوهاي حقوقي و قضائي- الگوهاي اداري و اجرائي- الگوهاي
نظامي و دفاعي و انتظامي- الگوهاي تجارتي و پول و الگوهاي ديگر.
بنابراين در جوامع مختلف بويژه جهان زير سلطه، نهضتها و انقلاب اجتماعي و
مردمي که ناگزير از انتخاب اهرمهاي مورد نظر خود مي باشند متأسفانه در گزينش
اهرمها از الگوهاي پيش ساخته غرب که از بستر فرهنگ استعماري ايجاد شده قبلي مي
جوشد. استفاده مي کنند و طبيعي است که نمي توانند مسير استقالال خود را حفظ کنند و
دير يا زود در هم شکسته يا منحرف گرديده و يا ارزشهاي خود را که با کمک آنها پيروز
نيز شده اند فراموش مي کنند.
بدين لحاظ انقلاب اجتماعي مي تواند توفيق پيدا کند که اول داراي بار
فرهنگي ويژه بوده و بتواند مبارزه فرهنگي و اصولي را با فرهنگ سلطه غرب و الگوهاي
برخاسته از آن آغاز کند ثانيا بر اساس ارزشهاي فرهنگي خود اهرمها و بازوهاي متناسب
با خود را ايجاد و مورد استفاده قرار دهد.
انقلاب اسلامي هم بار فرهنگي ويژه و مستقل و قدرت مبارزه با فرهنگ سلطه
غرب را دارد و هم امکان و زمينه ايجاد اهرمها و بازوهاي متناسب خود براي تحقق
اهداف ارزشي اسلام را دارا مي باشد.
نظام اسلامي با اهداف الهي خود، جايگزين نظام اجتماعي منحطي گرديد که
اهداف پليد و شيطاني را تعقيب مي نمود و مجري سياستهاي ظالمانه استکبار جهاني بود
نظام شاهنشاني و پوشالي گذشته، هم ريشه اي کهن داشت و هم بر اساس بستر فرهنگي مغرب
زمين و الگوهاي برگرفته از آن، اهرمها و بازوهاي خود را شکل داده بود.
بنابراین انقلاب اسلامی ناگزیر از اتخاذ مشی
انقلابی در برخورد با زیرساختها و اهرمها و بازوهای متناسب با رژیم پوشالی گذشته
بود که میی بایست بفوریت کلیه اهرمهای رژیم سابق را مورد بررسی قرار داده و با
دگرگون کردن آنها اهرمها و الگوهای متناسب با نظام اسلامی را بوجود آورد تا
اهرمهای جدید و در شأن انقلاب اسلامی بتوانند ضمن برخورد با مسائل ریز و درشت
جامعه که ریشه در رژیم سابق داشت، اهداف مقدس نظام اسلامی را محقق سازند.
ایجاد نهادهای انقلاب اسلامی و تقویت آنان از
سوی حضرت امام خمینی مدظله العالی بعنوان رهبر انقلاب، در واقع شکل دادن به یکی از
اهرمهای مهم نظام اسلامی بود که می بایس کلیه دستگاه های اجرائی کشور را فرا می
گرفت ولی متأسفانه در کوران حوادث چندساله اخیر نه تنها این امر محقق نگردید بلکه
اصالت به قوانین و ساختارها و سازمانهای اجتماعی به ارث رسیده از گذشته که متناسب
با اهداف حکومت پوشالی گذشته شکل گرفته بودند و حتی نیروی انسانی درون خود را نیز
رنج داده و می دهند، داده شد و علاوه بر آن با کشیده شدن قلمرو عملکرد دستگاههای
مزبور (مالی- بودجه ای- اداری و غیره) به نهادهای انقللاب اسلامی، از طراوت و
پویائی نهادها کاسته شد و کار بجائی رسید که امروزه شاهد شکل گیری دیدگاه های
خطرناکی هستیم که موجودیت نهادها و گسترش حوزه عملیاتی آنها را بزیر سؤال می برند
و این خطر بزرگی است که نباید به سادگی از کنار آن گذشت. حرکتهای دیگری در جهت
اهرم سازی، از قبیل وضع قوانین، رویه ها، تربیت نیروی انسانی و غیره. بعد از
پیروزی انقلاب اسلامی صورت پذیرفت که در خور اهمیت می باشد ولی از شتاب آن تدریجا
کاسته شد، از طرفی دیگر بعضی از این اقدامات که بدون یک استراتژی مشخص و بصورت
پراکنده و مجرد صورت پذیرفت باعث کاهش بازده مورد نظر گردید. نهایتا کاسته شدن از
اهمیت نقش اهرمهای انقلاب، وضعیت را بجائی رساند که امروزه شاهدیم که بعضی از
دیدگاه های ساده لوحانه و احتمالا مغرض اصالت را به اهرمهای نظام پیشین داده و
اهرمهای انقلاب (نهادها- نیروها- قانونها- رویه ها و …) را بزیر سؤال می برند.
اکنون ما به مرحله ای رسیده ایم که دهمین
سالگرد انقلاب مقدس اسلامی را می خواهیم جش بگیریم. انقلاب اسلامی رسالت سنگینی را
بعهده دارد، رسالتهای انقلاب در داخل و خارج اصولی و ارزشمند هستند. ایفای رسالت
انقلاب و تحقق اهداف نظام اسلامی یقینا به تداوم مشی انقلابی اتخاذ شده در اوایل پیروزی انقلاب
اسلامی بستگی داشته و تجدید نظر اساسی در روشهای کنونی مجلس و دولت که یا منشأ
احتیاطی و یا سطحی نگرانه و یا اعتقاد به حفظ وضع موجود را دارد طلب می نماید.
آنهائیکه تصور می کنند با احیاء و دادن نقش اولیه به اهرمهای متناسب با رژیم پیشین
می توانند امور انقلاب اسلامی را تدبیر و بانجام برسانند ساده اندیشی می کنند.
انقلاب اسلامی وارث چه وضعیتی است؟
با تحلیلی گذرا از وضعیت موجود کشور از حیث
مسائل مختلف و مبتلا به آن، به این نتیجه می رسیم که خلق کننده این وضعیت موجود
کشور نه اهرمهای انقلاب اسلامی، بلکه اهرمها والگوهای رژیم طاغوتی گذشته می باشند
که هم در دوران حیات رژیم سابق، زیرساختها و ابعاد ظهور مسائل مبتلا به جامعه را
پی افکندند و هم در دوران انقلاب اسلامی بلحاظ غفلت از آنان و پیدا شدن میدان
فعالیت برای آنها به مسائل دامن زدند، و متأسفانه گناه آن بگردن آنچه متعلق به
انقلاب اسلامی است گذاشته می شود. البته شاید این گناه وارد باشد که با تشدید
اختلافات و جناح بندی های ساسی بین نیروهای انقلاب اسلامی، مسئولین امر در دولت و
مجلس عنایت لازم را به امور جنگ و جامعه ننموده و در پرتو گذشت زمان، مسائل جامعه
تشدید شد و روند فزاینده بخود گرفت تا جائیکه بعضیها در برخورد با مسائل کشور
مواضع انفعالی بخود می گیرند.
طرح مسائل فرهنگی و اجتماعی و اداری و
اقتصادی کشور و رابطه علت و معلولی آن با اهرمهای رژیم گذشته، در اینجا مقدور
نبوده و خود موضوع بحث جداگانه ای است ولی واقعیت این است که مسائل مبتلا به کشور
ابعاد وسیعی بخود گرفته و روند فزاینده ای دارند، شهرهای کشور از مسائل مختلف چون کمبود
آب، رفاه، بهداشت و نیز آلودگی- ترافیک- بیکاری- افزایش جمعیت مهاجر- فاصله فقر و
غنی و غیره رنج می برند و روستاهای کشور نیز روزبروز مسئله دارتر می گردند. مشکلات
اداری و بوروکراسی در دستگاه های اجرائی و قضائی کشور بشدت مردم را رنج می دهد و
بعنوان یکی از بزرگترین موانع و تنگناهای توسعه کشور نیز تظاهر می نماید. اقتصاد
وابسته و تک محصولی نفت همچنان بر کشور حکومت کرده و بودجه تزریقی، به یک پایه
اقتصادی متزلزل در نظام اقتصاد جهانی متکی می باشد.
آلودگی محیط زیست فضای جغرافیایی ایران را
مسموم کرده و منابع خدادادی تخریب می گردند. مشکلات اقتصادی حالتی گسرتش یابنده و
رنج آور دارند. مشکل مسکن ابعاد وسیعی بخود گرفته است. نظام آموزشی دانشگاهی و پیش
دانشگاهی جهتی مشخص پیش نگرفته است. اینها و موارد متعدد دیگر مسائلی نیستند که
ریشه در دوران انقلاب داشته باشند بلکه میوه درختانی هستند که در رژیم سابقه کاشته
شده اند اهرمهای رژیم سابق هستند که برای
تولید چنین وضعیتی شکل گرفته بودند.
انقلاب اسلامی وارث این وضعیت است استکبار
جهانی نیز از همه سو تهاجم خود را بر علیه انقلاب از روز اول تا به امروز شروع
کرده و تا زمانیکه قدرت داشته باشد ادامه خواهد داد. حال این سئوال مطرح است که
آیا ادامه وضع موجود و اتخاذ مشی انفعالی و پناه بردن به اهرمها و الگوهای گذشته و ابزارهایی که
خودبوجود آورنده این وضعند می تواند راه و چاره باشد؟ یا باید با اتخاذ مشی
انقلابی و جهشی، بر اساس یک طرح نظام یافته، اهرمها و الگوها انقلاب اسلامی را
متناسب با شأن آن از حیث نیروی انسانی- قانون و مقررات- روشها- رویه ها- نهادها و
سازمانها- ساختارها و غیره و ایجاد و تجهیز نموده و با کمک آن به جنگ مشکلات کشور
رفته و آینده را ترسیم نمود؟ که مسلما شق دوم مورد نظر می باشد و این امر نشدنی
است مگر با اتخاذ مشی انقلابی از سوی مجلس و دولت و همه مسئولین در قوای سه گانه.
چگونه از وضعیت موجود خارج شویم؟
اتخاذ مشی انقلابی بمفهوم دگرگون کردن
ابزارها- اهرمها- الگوها بر اساس تفکر عقلائی و سیستمی و انتخاب الگوهای متناسب با
ارزشها و اهداف نظام اسلامی بصورت جهشی- در اینجا الگوهای قانونگذاری- سیاسی و
حزبی و انتخاباتی- حقوقی و قضائی اداری و اجرائی- برنامه ریزی توسعه- بودجه ریزی-
مالی دولتی بانکی- آموزشی- علمی- اقتصادی و اجتماعی و …. مورد توجه خواهند بود.
تحول در الگوها و انتخاب الگوهای انقلابی و سازماندهی کشور، دقیقا نیاز به ابداع و
ابتکار دارد و ابداع الگو به نیروهای خلاق و متفکر نیازمند است و بکارگیری الگوهای
نشأت گرفته از انقلاب اسلامی نیز نیازمند نیروها و مدیران شجاع و انقلابی و با
بینش عمیق می باشد که مردان شجاع و مدیر و بصیری را می طلبد تا بتوانند با یک خیزش
عمومی دوران انتقال را طی نمایند. انتقال از الگوهای گذشته به الگوهای مورد نظر
انقلاب اسلامی، و این کار شدنی است. منتها اتخاذ مشی انقلابی و جهشی شرایطی دار که
عمدتا عبارت است از:
1-
تحول بینشی و
نگرشی و روشی در ارتباط با مسائل کشور
2-
داشتن ادراک درست
از موضوع، بویژه ضرورت ایجاد اهرمهای متناسب با انقلاب اسلامی و برچیدن اهرمها و
الگوهای متناسب با اهداف و ارزشهای رژیم منحط پیشین از جامعه.
3-
داشتن بینش و نگرش
انقلابی نسبت به موضوعات.
4-
داشتن خصلت و روح
انقلابی در اتخاذ روشها و رویه ها
5-
داشتن روح شجاعت و
نداشتن روحیه احتیاطی و تذبذب بیمورد.
6-
داشتن بینش عمیق و
نگرش همه جانبه و سیستمی به مسائل.
7-
داشتن تحرک و
پویائی و سایر خصلتهای مورد نیاز.
کشور انقلابی ما باید در بینشها و نگرشها و
روشها و باورها و رفتارها، بویژه در دولت و مجلس مشی انقلابی خود را حفظ کرده و
برای نظام اسلامی، اهرمها و بازوهای متناسب را ایجاد نموده و الگوهای جدید را خلق
نماید. در چنین حالتی خواهد بود که امکان فائق آمدن بر معضلات فزاینده اجتماعی و
اقتصادی و اداری و فرهنگی کشور فراهم آمده و انقلاب اسلامی خواهد توانست با عنایات
الهی و با توجه به موقعیت جغرافیائی بسیار متناسب آن در جهان، و نیز زمینه های
قدرت خدادادی، رسالتهای خود را ایفا نماید.
ذکر این نکته ضروری است که با رویه های مرسوم
و روال قانونگذاری متداول در مجلس و روشهای اجرائی متداول در مجموعه دستگاه دولت،
که در واقع مانور در درون الگوها و ساختارهای باقیمانده از گذشته می باشد امکان
اتخاذ مشی انقلابی وجود نخواهد داشت و این امر تحول بینشی و نگرشی و روشی را طلب
می نماید، و باید توجه داشت که برای مقابله با مسائل کنونی کشور که در صورت حفظ
وضع موجود یقینا ابعاد خطرناکی پیدا خواهد نمود چاره ای جز برخورد انقلابی و
معقولانه و جهشی وجود ندارد و این مسئولیت سنگین مجلس و دولت است که در آغاز دومین
دهه پیروزی انقلاب مقدس اسلامی و دوران سازندگی و تجهیز کشور چگونه عمل کند؟ اتخاذ
مشی انقلابی یا اتخاذ مشی انفعالی؟ که نتیجه اولی جهش در راستای حل معضلات کشور و
طی طرق توسعه و ترقی در چارچوب اهداف ارزشی نظام اسلامی است و نتیجه دومی پس رفت و
عقب ماندگی و نتایج خطرناک دیگر.
اسلام و انقلاب را دريابيد!
ارزشهاي
اسلام و انقلاب را پاسداري کنيم
اسلام و
انقلاب را دريابيد!
حجة
الاسلام محمّد تقي رهبر
پيشگفتار
–
اسلام استمداد مي
کند،
–
انقلاب ياري مي
طلبد،
–
خونهاي پاک صدها
هزار شهيد، خونبهاي خود را مي خواهند.
–
پيامبران از آدم
تا خاتم عملکرد ما را نظاره گرند،
–
امامان از علي (ع)
تا مهدي (ع) به تماشاي اعمال ما ايستاده اند و حسين (ع) فرياد «هل من ناصر ينصرني»
را تکرار مي کند،
–
از دخمه هاي
زندانهاي اموي و عباسي، ناله آزادمردان بگوش مي رسد،
–
از بالاي چوبه هاي
دار، از شکنجه گاه هاي اعصار مختلف تاريخ، «معذبين في الارض» و شهداي راه فضيلت
دست التماس دراز کرده اند،
–
از قله هاي بلند
غرب و زمهرير شبهاي تار زمستان،
–
از دشت هاي سوخته
جنوب و سموم آتشين تابستان،
–
از سنگرداران بي
سنگر و سنگر نشينان عارف و پاکباز جبهه ها، پيک صبا پيام دارد…
–
از سربازان گمنام
مدرسه عشق و گم شده هاي باتلاق ها، هورها و رودخانه ها و…
–
از آنان که طعمه
حيوانات صحرا ها شدند و براي هميشه از آنها خبري نرسيد و نرسيد،
–
از پدران و مادران
شهيد داده، و نو عروسان حجله سياه پوش کرده…
–
از آن کودکي که
لبخند اميد زندگي بر لب هاي معصومش خشک شده و ديدگان بر راه دارد،
–
از ويرانه هاي
بمباران گشته، که عرصه گاه جغدها شد،
–
از طلايه داران
عشق و شهادت،
–
از آنان که نوار
سرخ بسيجي بر پيشاني بسته و هستي خود را در طبق اخلاص و ايثار نهاده اند تا اسلام
را پاسداري کنند،
–
از دزفول قهرمان،
هويزه مظلوم، چزّابه، بستان و آبادان، شلمچه و حلبچه شيميايي شده و خرمشهر زخم
خورده.
–
و از ماوراي
مرزها؛ فلسطين و لبنان، افغانستان، مصر و عراق و هر گوشه دنيا که سربداران تاريخ،
پنجه در پنجه اهريمنان دژخيم افکنده و «هيهات منا الذله» مي سرايند،
–
از مستضعفان تاريخ
و ميليونها انسان که زير آوارهاي ستم و بيداد با چشم کم فروغ و اميدوار تجربه
تاريخي، انقلاب ما را در اين لحظات حساس مي نگرند؛ که آيا مي توانيم دست آوردهاي
آن را حفظ کنيم يا نه…؟ و براي ديگر مستضعفان چه مي کنيم؟… و چه الگويي داريم؟
–
از کعبه مجروح و
دربند، و مدينه مظلوم و در اسارت،
–
از قدس خونين و
کربلاي مغصوب و اسير در چنگال يهوديان و يزيديان زمان،
–
از زنده بگوران
بدست دژخيمان صهيونيست،
–
از نفرت زدگان
شعار سراب گونه حقوق بشر استکبار و امپرياليسم و ليبراليسم،
–
از پشت ديوارهاي
آهنين تحت سلطه کمونيسم ورشکسته،
–
از آنان که
نويدهاي علم گريان را رؤيايي کاذب مي بينند و در جستجوي نوري ديگرند…
–
از آنانکه سايه
سنگين و سياه فقر و استثمار کمرشان را خميده است،
–
از کودکان خشکيده
و گرسنه و بيمار آفريقا و ديگر ديار محروم جهان معاصر،
–
از آنان که قرن ها
حاکميت جهل و جور را در مسير انحرافي حکومت ها با اندوه و تأسف تحمل کردند، و در
رهگذر انقلاب اسلامي ما نشستند تا ره آورد اين تحفه الهي را ببينند…
–
از آنان که آواي
انتظار سر دادند که: «اليس الصبح بقريب»؟
–
از آنان که سپيده
را ديدند و به تيره روزان نويد پايان شب سياه را دادند…
–
از آنان که گستره
فجر صادق را در پهن دشت افق نظاره کردند و سرود مرگ سياهي را زمزمه کردند،
–
از آنان که ستاره
اقبالشان در محاق تيره بختي افتاده بود و با ناباوري، طلوع صبح صادق رهايي را جشن
گرفتند: «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمدلله رب العالمين».
–
از آنان که رهبري
بزرگ مردي از تبار رسولان و خاتم پيامبران را به فال نيک گرفته و روند تاريخ را به
سوي کعبه آمال رهايي، پويا ديدند،
–
از شهداي پانزده
خرداد،
–
قربانيان هفده
شهريور،
–
از آنانکه در عيد
خونين بيست و دوم بهمن درخت انقلاب را با خون پاکشان به ثمر نشاندند و طومار رژيم
ستمشاهي را پيچيدند،
–
از آنان که طي هشت
سال جنگ تحميلي انواع محروميت ها و مصيبت ها را به جان خريدند و کشور عزيز ايران
را پر از شقايق سرخ کردند و به اين دل خوش داشتند که ما بميريم، اما چراغ اسلام
روش بماند،
–
از آن جوان معلول
که تا واپسين لحظات حيات پر رنج و مصيبت خود روي در روي ما نشسته تا ببيند سرنوشت
خونبهاي همرزمانش و دست آورد پيکر درهم شکسته و بيمارش يعني اسلام و انقلاب به چه
سوئي مي رود؟ و قرباني هواها نمي شود؟!
آري، از همه اين زبانها و قطره قطره اين خونها، و از امام امت اسلام
اسوه وارستگان، آن پدر روحاني و فاني في الله نمودار چهره امامت و اميد
مستضعفان، نماينده امام معصوم و جانشين حجت بالغه خدا حضرت بقية الله الاعظم
ارواحنا له الفداء،
–
آري، از همه اين
زبانها و همه دلسوختگان اسلام، اين نهيب دردناک بگوش مي رسد:
–
اي مسئولان،
دولتمردان، کارگزاران، قانونگذاران، قضات، مجريان،…
–
اي علماي حوزه ها،
دانشمندان، نويسندگان، زبانداران و قلمداران،…
اسلام و انقلاب را دريابيد! به داد اسلام و انقلاب برسيد!
انقلاب اسلامي ارزان بدست نيامده که پاي هر واژه واژه آن خون شهيدان
بسياري ريخته شده، اين خونها خونبهاي خود را مي طلبند، اينها مي گويند: از واقعيت
سخن بگوئيد نه شعار…
–
بگوييد ببينيم آيا
آنچنان که در خور اين امام و اين امت است عمل کرده ايم يا در اينجا خلائي ديده مي
شود؟
–
آيا سيره عدل و
احسان علي (ع) را که ما نماينده آنيم در حاکميت ارائه داديم؟
–
آيا در قانون قضا،
اجرا و اداره، بطور جدي و در جهت دفاع از اسلام و حقوق مستضعفان جامعه در حد انتظار
عمل مي شود؟
–
آيا رسانه ها،
روزنامه ها، مجلات و مطبوعات، مسئوليت واقعي خود را انجام مي دهند؟
–
آيا صدا و سيما-
اين دانشگاه بزرگ جامعه- رسالت سنگين خود را بدرستي به انجام مي رساند؟
–
آيا آنان که از
زهد گرائي و پشت پا زدن به دنيا حرف مي زنند چقدر عمل مي کنند؟
–
آيا نهادهاي
آموزشي ما که با ميليونها جوان و نوجوان سرو کار دارند و تغذيه فکري آنها را مي
کنند نمودار کامل آموزش اسلامي هستند؟
–
آيا به سدهاي
اخلاق و ارزشهاي معنوي رخنه وارد نشده و ضد ارزشها در تيپ زندگي مادي و دنيا گرايي
و فساد بتدريج و با نفوذ خزنده جايگزين ارزشها نمي شوند؟ و آيا… آيا…
اگر کار جنگ بالاخره بر اساس مصلحت امت ما به توقّف انجاميد، آيا هجوم
قساوت بار استکبار از زاويه هاي بسيار باريک ديگر که تشخيص آن مشکل است، خاتمه
يافته؟ آيا آنها ما را راحت مي گذارند؟ مارهاي زخم خورده جهان استکبار و در رأس
آنها آمريکاي جهانخوار و عوامل خارجي و داخلي اش براي خالي کردن زير پاي اين
انقلاب در بعد فرهنگي و اخلاقي دستيسه ها و توطئه ها در دست اجرا دارند که در
مقياسه با ناوگانهاي جنگي و حملات هوائي و زميني و موشک و بمب شيميايي از قدرت
ويرانگري بيشتري برخوردارند، اگر مراقب و هوشيار نباشيم خداي نخواسته با دست خود
ما، ما را از ميان برمي دارند.
–
با جبهه گيري ها،
اختلاف ها و خط و خطوطها،
–
با ترويج فساد و
مواد و شبکه هاي مخفي و آشکار آن،
–
با خود محوري ها و
عدم پذيرش انتقادها،
–
با دنيا گرائي،
ندانم کاري، مسئوليت ناشناسي، تسامح و تساهل در مسائل اصلي جامعه و انقلاب.
چنين احساس مي شود که ارزشها مورد هجوم قرار گرفته و از کنار اين جريان با
بي تفاوتي عبور مي شود. احساس مي شود برخي قلم هاي مرموز در يک سياست و جريان هداي
شده و هماهنگ، حريم اسلام، تشيع، فقه، فقاهت و روحانيت را جولانگاه حملات خود قرار
داده اند و مقالاتي در وزنامه هاي رسمي و پاره اي محلات وابسته به برخي نهادهاي
انقلاب نشر مي دهند که هدف ان شکستن حريم قدس امامت و فقه و فقاهت و فتح بابِ بازي
با ارزشهاي معنوي و ميراث فرهنگي ما است. و اين بزرگترين خطري است که بايد جلوي آن
را سد کرد.
–
اگر حريم اسلام
شکسته شود، و علما و دانشمندان دلسوز صحنه را خالي بگذارند، خسارت آن را مشکل
بتوان جبران کرد و خطر آن دامن اسلام و انقلاب اسلامي را در دراز مدت خواهد گرفت.
–
اگر پاسداران ارزشها
از ارزشهاي معنوي انقلاب غفلت ورزند، اين به معني تسليم توطئه شدن است.
اگر انتقاد سالم و سازنده و راهگشا تعطيل و يا به يأس و نوميدي بکشد
ديگران از اين فرصت سوء استفاده مي کنند.
اين انقلاب متعلق به قشر خاصي نيست، بلکه از آنِ آحاد مردم است و پاسداري
از آن بر آحاد مردم ضروري است به ويژه علامان دلسوز و آگاه که با درک مشکلات زمان
و حساسيت موقعيت در اين صحنه بايد حضور فعال داشته باشند. روزنامه ها و مجلات را
ببينند و با دقت مراقب اوضاع، جريانات، سخنرانيها، مطبوعات، کتاب ها، فيلم هاو
نمايش نامه و ديگر حرکات و ابزارهاي تبليغاتي باشند و به نقل حملات دشمن به ارزشها
و بازگو کردن حرف و نوشته فلان روزنامه، مجله و کتاب و يا محتواي فلان فيلم و…
به عنوان درد دل اکتفا نکنند، بلکه دامن همت به کمر زده براي خدا و اسلام و
پاسداري ارزشها در همه صحنه ها حضور داشته باشند. و در اين خصوص از نهادهاي مسئول،
انجام مسئوليت نظارت و کنترل را مجدانه بخواهند.
از اين گذشته، بهترين و مؤثرترين نوع پاسداري ارزشها، عمل مثبت و کار براي
مردم بويژه قشرهاي محروم و هميشه مستضعف جامعه است که با وعده ها و بهاره کِشتن ها
نمي توان دل مردم را بدست آورد. به فرموده امام صادق (ع): «کونوا دعاة للناس بغير
السنتکم ليروا منکم الجد و الاجتهاد و العمل»- مردم را نه با زبان، که با عمل دعوت
کنيد، تا آنها از شما تلاش و کوشش و مجاهده و عمل ببينند و ايما آورند. در اين
خصوص مسئولان مملکتي و علما و ساير کارگزاران در اولين صف مسئوليت قرار دارند؛ نه
اينکه از ديگران بخواهند و خود عمل نکنند.
شرايطي است که بقول يکي از نويسندگان و تحليل گران بيگانه: در حال حاضر
توده مسلمانان سراسر جهان، اخبار انقلاب اسلامي را پي مي گيرند. اکنون ميليونها
مسلمان در شمال آفريقا، مالزي، اندونزي، اروپا و… از سر عشق و ارادت به انقلاب
اسلامي به عنوان قبله آمال و آرزوها مي نگرند.
شرائطي که جهان سرخورده از ماديات، علم زدگي و غرب گرائي و شرق گرائي و
کاپتاليسم و کمونيسم و آوازه گري هاي برخي اديان مدعي معنويت و اخلاق، تشنه آب
زلال اسلام از چشمه هميشه جوشان آن است و آن را در دربارهاي حکام دست نشانده
کشورهاي اسلامي و عملکرد مدعيان معنويت وابسته به آنها، جستجو نمي کند بلکه از
ايران اسلامي خبر آن را مي گيرد و در جستجوي آب حيات معنويت و ايمان راهي اين
سرزمين شده و بدان چشم دوخته است.
در اين شرائط که نداي جهانشمول اسلام بيشتر از هر زمان ديگر بگوش جهان مي
رسد و امام بزرگوار امت اسلام پيام پيامبر گونه خويش را به مصداق «ادعوک بدعاية
الاسلام» براي رهبر شوروي مي فرستند که اين خود سرفصل نويني در تحولات تاريخ اسلام
است و مسلمين مباهات دارند که اسلام هميشه پيشرو است: «الاسلام يعلو و لا يعلي
عليه» و سخن خدا هميشه برترين سخن است: «کلمة الله هي العليا» و رهبري امت اسلام
اينچنين رسالت اسلام ناب محمدي (ص) را امروز در حساس ترين مقطع تاريخ به جهان با
همان عزت و شکوه دعوت نخستين ابلاغ مي نمايند تا در تاريخ روحانيت عصر غيبت، حجة الله
الأکبر- ارواحنا له الفداء- بماند و عزت اسلام و رهبري ولايت فقيه و مجد روحانيت
اسلام و تشيع را به نمايش بگذارد و الگويي هميشه پايدار باشد.
آري! در چنين موقعيتي رسالت اسلامي ما سنگين است. و انتظار خدا، پيامبران
و امامان و مسلمين عالم بيشتر است از آنچه ما عمل مي کنيم. پاسداري ارزشها آگاهي،
دلسوزي، هوشياري، دقت، گستاخي و فداکاري بيش از اين مي طلبد. مسئوليت اين جهاد
مقدس و بازسازي معنوي و اخلاقي و عملي در درجه نخست بر عهده مسئولان، علما،
انديشمندان، صاحبان قلم و بيان است و سپس رسانه ها، مطبوعات نهادهاي خبري و صدا و
سيما و آموزش و پرورش و دانشگاه و مراکز آموزشي ديگر… و بالاخره حمايت فرد فرد
مردم مسلمان که بدليل سرمايه گذاري مادي و معنوي و شهادت و ايثار، صاحبان اصلي اين
انقلابند. خداوند توفيق و احساس بيشتر اين مسئوليت را به همگان عنايت فرمايد و
مسئولان و کارگزاران مخلص و خادمان صديق را مدد رساند- آمين.
(در آينده در اين سلسله مقالات- بخواست خداوند- پاسداري از ارزشهاي اسلام
و انقلاب را خواهيد خواند.)
ادامه دارد
نبرد خونين بين حزب الله و امل در لبنان
مسائل پشت
پرده در نبرد خونين بين حزب الله و امل در لبنان
حجة
الاسلام سيد حسن نصر الله يکي از رهبران بلند پايه لبنان
نظر به
حوادث دردناک و ناگواري که بر شيعيان لبنان مي گذرد، و ضرورت روشن شدن بعضي از
ابهامات نسبت به حقيقت آنچه بر مسلمانان جهان، در اين روزها، گذشته و مي گذرد،
مجله پاسدار اسلام اين افتخار را به اين جانب داد که در اين باره مقاله اي بنگارم.
من نيز اين خواسته را با کمال خوشوقتي و خلوص پذيرفتم و اين دعوت را لبيک گفتم و
آن را فرصيتي براي خود و امثال خود از آنان که در قلب گيرودارهاي دردناک لبنان بسر
مي برند، مي دانم که صداي مظلوميت آن ديار را به ملت عزيز و سربلند ايران اسلامي
برسانم و از آنها ياري بجويم و صبر بر مشکلات را درخواست نمايم.
چندمين
ماه است که لبنان شاهد حوادث اسفبار و نبردي خونين در گوشه و کنار روستاها و منطقه
هاي شيعه نشين مي باشد. اين حادثه هاي دردناک، تيترهاي روزنامه هاي محلي و بين
المللي را فرا گرفت و تحليل گران و سياستمداران اهميت فوق العاده اي به آن دادند
گو اينکه از نظر دوستان و دشمنان نيز خيلي مهم تلقي شد، زيرا آينده اسلام و تشيّع
را در لبنان، وابسته به اين حوادث دانسته و نتايج سياسي و اجتماعي و رواني اين
رويدادها را مؤثر در روند اوضاع سياسي در لبنان و در منطقه بطور کلي مي دانند.
اين فتنه
کور، دلهاي مؤمنين و مجاهدين راه خدا را در جهان بدرد آورد و آنان را به پرستش
واداشت که: حقيقت آنچه در آنجا مي گذرد چيست؟ و نتايجش چه مي باشد؟ مسائل شيعيان و
در نتيجه مسلمانان در اين نبرد به کجا مي انجامد؟ آيا آنچه مي گذرد، براستي همان
جنگ ميان برادران است؟! يا اينکه نقشه اي است خطرناک که مستکبرين بين المللي آن را
طرح نموده و اجرايش را بدست عوامل محلي و شيعيان سرسپرده، سپرده اند؟ آيا آنچه مي
گذرد پيکاري است براي بدست آوردن قدرت در ميان دو گروه از شيعيان؟ يا اينکه نبردي
است که اسلام را به عنوان يک خط و يک برنامه زندگي و سياسي و پيروي حقيقي از رهبري
مذهبي در بر مي گيرد؟
سؤالهاي
فراواني است که هر مسلماني براي خود مطرح مي سازد و از برادران خود مي پرسد تا به
حق و حقيقت دست يابد. و براي اينکه خوب و بد از يکديگر مشخص و شناخته شوند و
مظلوم، ظالم نگردد و ظالم، مظلوم شناخته نشود و براي اينکه هر مسلماني، مسئوليتهاي
تاريخي خود را در برابر آنچه در لبنان مي گذرد، بشناسد، لازم است حقايق را بي
پرده، بازگو نمائيم هرچند بعضي را خوش نيايد، ولي ما بايد حق را در زمان فتنه
بگوئيم گرچه حق تلخ است و بر ما است که از حق دفاع کنيم، هرچند پيامدهاي ناگواري
داشته باشد.
نبردي که
در لبنان، ميان جنبش امل و حزب الله برقرار است، نبردي است بين دو جريان فکري و
سياسي، که هريک از اين دو جريان داراي گذشته اي سياسي و حضوري نظامي و پشتوانه اي
مردمي در ميان شيعيان لبنان است. اين نبرد، عنوان ها و شعارهاي گوناگون دارد و
ظاهري سياسي و تبليغاتي دارد که پشت آن، انگيزه ها و اهداف حقيقي، پنهان است. و
اين بحث تلاشي است صادقانه در ترسيم سيمائي روشن از حقيقت اين نبرد و آينده و
ابعاد آن، که آن را در دسترس خوانندگان قرار مي دهيم و هرگز خواستار آن نيستيم که
اين مطالب را به عنوان حقيقت هاي محض تلقي کنند بلکه استدعاي ما اين است که مورد
بررسي و تحليل از سوي افراد با اخلاص و متعهد قرار بگيرد زيرا انگيزه، رسيدن به حق
و جلب رضايت حق تعالي است و نه تعصب نسبت به گروه يا فرقه خاصي.
اشاره اي
تاريخي
دوران
يورش اسرائيل به لبنان در سال 1982، دوراني حساس و سرنوشت ساز در تاريخ تشيع و
تاريخ نهضت اسلامي در لبنان از نظر انگيزه سياسي، شعارها، خط مشي، نبرد مسلحانه و
پيروي و تبعيت، مي باشد. در سال 1982، نيروهاي صهيونيستي، قسمت گسترده اي را از
سرزمين لبنان اشغال کرد و پايتخت (بيروت) را به محاصره درآورد و پس از جنگي خونين،
به آن وارد شد تمام نيروها و احزاب و جنبشها در برابر قدرت نظامي اسرائيل سقوط کرد
و ناتوان شد و پوچي شعارها ظاهر شده و شعار دهنده ها از ميدان عقب نشيني کردند و
تسليم و شکست در سرزمين لبنان براي همگان متعيّن گشت. آنجا بود که اسرائيل، مي
خوسات از جنگ خود، استفاده اي سياسي بنمايد و لذا پس از بيرون راندن سازمانهاي
فلسطيني از بيروت، در نظر داشت که لبنان را وابسته به خويش بنمايد، از اين رو تلاش
نمود براي به قدرت رسيدن بشير جميل و در نتيجه فالانژها و قبضه کردن تمام قدرتها
در لبنان، تا اينکه اين کشور بکلي در قبضه اسرائيل قرار بگيرد و سرنوشت مسلمانان
در دست دست نشاندگان صهيونيسم باشد و اراده اي از خود نداشته باشند.
در آن
ايام، زمزمه گروه نجات مطرح بود که اين گروه نجات چيزي جز يک پل سياسي براي رسيدن
بشير جميل به حکومت بر دريائي از خون مسلمانان نبود. گروه نجات از نماينده هاي
طوايف مختلف تشکيل و به سرپرستي آمريکائي- اسرائيلي برپا شد. از نبيه بري درخواست
شد که به عنوان رئيس جنبش امل در اين گروه حاضر شود. مسلمانان پيرو خط اصيل اسلامي
که در جنبش امل بودند، نسبت به شرکت کردند نبيه بري در گروه نجات مخالفت کردند و
شرکت او را خيانتي بزرگ دانستند ولي او اصرار ورزيد و شرکت کرد. و از اينجا بود که
جدائي آغاز شد.
نبيه بري
در سال 1982 ثابت کرد که تسليم اسرائيل است و خودش را در برابر اسرائيل به ذلت
کشيد. و بدينسان جنبش امل- که ما نيز در آن وقت عضو آن بوديم- در برابر هجوم
اسرائيل با جديّت مقاومتي نکرد و گفتني است که سلاح هاي زيادي در منازل افرادشان و
يا در دفترهاي جنبش در جنوب به طور علني و براي چندين ماه در پرتو اشغال اسرائيل
وجود داشت و با اين حال رئيس جنبش مي رود تا در جلساتي که اسرائيل برگزار کننده آن
است، سياست خود را دنبال نمايد، شرکت کند، و اين هم کفايتش نمي کند بلکه مبادرت مي
ورزد به بيرون راندن و اخراج رهبران متدين و اعضاي متعهد و مؤمني که در چارچو جنبش
امل فعاليت مي کردند.
افراد
متعهد به خوبي دريافتند که «امل» با آن چارچوب و برنامه اي که مؤسسش امام موسي صدر
براي آن برنامه ريزي کرده بود سقوط کرد و رهبري آن مصمم است که راه انحرافي خود را
همچنان بپيمايد و گامهايي بردارد که بکلي دور از اسلام و شرع مقدس است. اين جريان
در حالي رخ داد که نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي براي همکاري با مسلمانان و
ياري دادن آنان در برابر يورش اسرائيل به لبنان رسيدند.
و عمليات
مقاومت اسلامي آغاز شد، و حزب الله لبنان در گير و دار شريفترين و مردانه ترين
کارزار به عنوان يک جريان اصيل اسلامي که متعهد به رهبري امام خميني و مؤمن به
ولايت فقيه و متعهد به رهبري امام خميني و مؤمن به ولايت فقيه و معتقد به خط مشي
رهبر انقلاب بود، تشکيل يافت. حزب الله کم کم پيشرفت نموده و گسترده شد و اعوان و
انصار و سپاهيان زيادي پيدا کرد و در ميان مردم نيز پايگاه عميقي يافت تا جائي که
به شکل يک خطر عمده و بزرگ براي امريکا و اسرائيل و مستکبرين در لبنان و کل منطقه
درآمد و تمام برنامه هاي استعماري آنان را تهديد مي کرد.
حزب الله
لبنان شعارهايي انقلابي و روشن سرداد و در عمل، شعارهاي خود را به اثبات رساند و
شهداي بزرگواري را در اين ميان تقديم اسلام کرد و ايثارها و از خودگذشتگي هاي
فراواني نشان داد و دشمنان اسلام را به ذلت و خاکساري و هلاکت کشاند. و در برابر
چنين عمليات شجاعانه اي، آمريکا و فرانسه و اسرائيل راهي جز عقب نشيني و شکست و
فرار از سرزميني که نزديک بود در اثر فعاليتهاي مخلصانه مجاهدين راه خدا، زير
پايشان منفجر شود، نداشتند.
اينجا بود
که آمريکا و اسرائيل و عواملشان، توانستند دشمن اصلي را در لبنان شناسايي کنند.
همان دشمني که هرگز معامله نمي کند، سازش ندارد، به رسميت نمي شناسد و از پاي نمي
نشيند و عاشق شهادت است و به پيروي از امام امت فرياد مي زند و اسلام ناب محمدي را
متعهد است. و با مروري گذرا بر اعترافات
مسئولين آمريکائي و اسرائيلي درباره حزب الله لبنان، کافي است که دو طرف
تناقض در نبرد حقيقي آشکار گردد؛ چرا که در نظر آنها، حزب الله لبنان قسمتي از
انقلاب اسلامي است و در خط مقدم از جبهه نبرد عليه آمريکا و اسرائيل مي جنگد.
حزب الله
لبنان شمشير از غلاف کشيده شده اي است که هماره دستهاي مستکبرين را در لبنان قطع
مي کند. آري! حزب الله لبنان خطري است جدّي عليه هر برنامه سياسي آمريکايي و
تهديدي است دائمي براي امنيت و وجود اسرائيل- فرزند غير شرعي آمريکا- در منطقه.
حزب الله لبنان، فرياد انقلاب اسلامي است در لبنان که انعکاسش در فلسطين اشغالي و
ساير مناطق جهان عرب به گوش مي رسد، زيرا قيامي که در فلسطين اشغالي برپا شد،
معنويتهاي خود را از انقلاب اسلامي ايران و از جهاد مقاومت اسلامي لبنان و قهرماني
فرزندانش فرا گرفته است، و بدين سخن، فرزندان قيام فلسطين و رهبرانشان در
مناسبتهاي گوناگون اعتراف کردند و همچنين رهبران رژيم صهيونيستي نيز اعلام کردند
زيرا مسئوليت بزرگ برانگيختن مردم را در سرزمينهاي اشغالي برعهده حزب الله لبنان
گذاردند.
خونهاي
پاک شهداي حزب الله و فريادهاي مجاهدان، روحيه معنويت را در مسلمانان فلسطين و
منطقه بالا برد و سخنان امام امت را که مي فرمود: «اگر ملت براي خدا قيام کند و در
برابر طاغوت مقاومت نمايد، حتما پيروز خواهد بود»، در عمل اثبات کرد. و اينچنين
است که ارتباط روحي و معنوي و مبارزه اي ميان فرزندان مقاومت اسلامي در لبنان و
فرزندان جنبش اسلامي در فلسطين اشغالي همچنان عميق تر و ريشته دارتر مي شود تا
آنجا که از همديگر نيرو و قدرت مي گيرند و سرنوشتشان با هم گره خورده است که اگر
نقشه اي عليه حزب الله طرح ريزي شود، بي گمان عليه قيام فلسطين نيز طرح ريزي شده و
بالعکس.
و لذا
طبيعي است که دشمنان اسلام دست به دست هم داده و عليه حزب الله دست بکار شوند قبل
از آنکه رشد و نمو بيشتري پيدا کند و گسترده تر گردد. و اين حزب الله لبنان که
دنيا را پر از جهاد و مقاومت و فداکاري کرده است و با قدرت هرچه تمام تر وارد صحنه
کارزار شده بيش از پنج سال از عمرش نمي گذرد، پس اگر مجال بيشتري براي فعاليت و
قيام و مبارزه پيدا کند، بي گمان به صورت يک قدرت انقلابي بزرگ در مي آيد که در
آينده هرگز نمي توان آن را از بين برد.
نقشه
استکبار خيلي روشن است. بايد به هر قيمت و به هر وسيله اي که شده است، حزب الله
لبنان را از بين برد. پس بايد دنبال يک مُجري گشت که اين نقشه خائنانه را خوب اجرا
نمايد. دشمنان تجربه هاي زيادي کردند و بدين نتيجه رسيدند که هيچ حزب و جنبش و
گروهي، خارج از محدوده شيعيان نمي تواند در برابر حزب الله مقاومت کند، بلکه چنين
نبردهائي بدون شک به قدرتمندي بيشتر حزب الله مي انجامد. و هرگز هيچ نيروي نظامي
نيز نمي تواند اين امر مهم را به عهده گيرد. و لذا در آخر الأمر، نظرشان بر اين
قرار گرفت که نبرد از درون خانه باشد و برادري، برادرش را بکشد و بگذار فتنه اي
کور برپا شود که پيران را فرسوده، جوانان را پژمرده و مؤمنين را رنج کش نمايد تا
مرگشان فرا رسد.
و کيست جز
جنبش امل که بتواند جنگي طولاني و شديد با حزب الله بنمايد، و براي کارزارش،
شعارهايي زيبا انتخاب نمايد؟ و کيست جز نبيه بري که قدرت بر خلق شعارهايي ظريف و
به ظاهر جالب داشته باشد و جنگي تمام عيار به راه اندازد؟
آري! با
صراحت و روشني، آنچه امروز در ميان شيعيان لبنان مي گذرد، نقشه اي آمريکائي
اسرائيلي است که با همکاري و همياري رژيم هاي مرتجع عرب، عليه حزب الله ترتيب
يافته و نبيه برّي با استفاده از تشکيلات و اعضاي جنبش امل آن را به اجرا در مي
آورد در حالي که خود پشت شعارهايي دروغين و منافقانه و پشت سر عددي چند از علماي
رسمي! و وعاظ السّلاطين که با داشتن نزاع هاي شخصي، مشغول تصفيه حساب هستند، مخفي
و نهان گشته است.
اين است
حقيقت جنگي که عليه حزب الله در جريان است. و از سويي ديگر، نبيه بري و برخي از
وعاظ السلاطين انگيزه هاي مستقيم ديگري دارند که مانند چنين فتنه اي را برپا کنند،
برخي از اين انگيزه ها برمي گردد به مسائل سلطه گري و نفوذ برخي برمي گردد به نقطه
نظرهاي سياسي ايشان که با او اختلاف داريم:
اولا- در
مورد موضعگيري هاي سياسي در منطقه و اختلاف هايي که با او داريم:
1-اختلاف
درمورد ادامه مقاومت و فعاليت عليه اسرائيل يا توافقهاي امنيتي با اسرائيل بگونه
اي که امنيت مرزهاي شماليش را- به اصطلاح- حفظ کند. جنبش امل و مجلس شيعي لبنان،
موافقت خود را با قطعنامه 425 شوراي امنيت که حق اسرائيل را در امنيت و حفظ مرزهاي
شماليش را اعتراف کرده و او را به رسميت مي شناسد، اعلام کرده اند، درصورتي که
جمهوري اسلامي علنا اين قطعنامه را رد مي کند و حزب الله نيز آن را رد مي نمايد و
اصرار مي ورزد بر ضرورت نبرد تا نابودي کامل اسرائيل همانگونه که امام خميني حفظه
الله امر فرمود. و در رابطه با قبول يا در قطعنامه 425 نزاع ها و مخالفت هاي سياسي
و تبليغاتي شديدي ميان دو جريان پديد آمد، جريان مخالف که متمثل است در حزب الله و
علامه سيد افضل الله و رهبر جنبش توحيد شيخ سعيد شعبان و هيئتهايي از علما مانند
هيئت علماي جبل عامل و تجمّع علماي مسلمين و تجمع علماي بقاع و برخي ديگر از
برادران اهل سنت و جريان ديگر، جريان موافق قطعنامه 425 است که متمثل است در جنبش
امل و مجلس شيعي به رهبري شيخ شمس الدين و برخي از شخصيتهاي رسمي شيعه که طرفدار
رژيم لبنان هستند.
2-تصميم
گيري در مورد نيروهاي بين المللي پاسدار صلح در جنوب
در حالي که
حزب الله نسبت به نقش آنان مشکوک است و آنها را به عنوان پشتيبانان امنيت اسرائيل
متّهم مي سازد و آنها را به عنوان جاسوسان اسرائيلي که براي تأمين منافع اسرائيل و
بستن راه بر مجاهدين مسلمان معرفي مي کند، جنبش امل و مجلس شيعي، اين نيروها را
تاييد کرده و از نظر سياسي و نظامي، آنها را حمايت مي کنند و وجودشان را ضمانتي
براي اجراي قطعنامه 425- که مورد اختلاف دو جريان است- مي دانند.
3-موضعگيري
نسبت به مارونيهاي سياسي از حزب فالانژ و نيروهاي لبناني و يارانشان
امام موسي
صدر حتي مذاکره با اين افراد را رد مي کرد زيرا اينها با اسرائيل همچنان همکاري مي
کردند. ولي جنبش امل و مجلس شيعي به رياست شمس الدين، مذاکره را حتي با شرايط
موجود، بلامانع مي دانند و گاهي هم در چارچوب حکومت واحد، با آنها مشارکت مي
کردند. ولي نگرشي که حزب الله به اين افراد دارد، همان نگرشي است که نسبت به
اسرائيل دارد و اينها را اسرائيليان داخلي مي داند و کارزار با آنها را واجب و
ضروري مي داند و بدينسان، با هر نوع مذاکره اي با آنها قويا مخالف است چه رسد به
اينکه در پي ريزي حکومت يا نظام موجود، با آنها همکاري داشته باشد.
4-نقطه
نظر نسبت به جنگ هاي داخلي
جنبش امل
وارد جنگهاي طولاني و بي هدف با گروه هاي مختلفي درلبنان شد که برخي از برادران
اهل سنت و برخي از درزي ها بودند و طولاني ترين جنگ را با فلسطينيان مقيم در لبنان
بود. در حالي که حزب الله هريک از اين چنين جنگ هايي را رد مي کند زيرا نتيجه اي
جز خدمت به دشمن اصلي در پي ندارد. بويژه جنگ با فلسطينيان داخلي که به مسلمانان
عموماً و به شيعيان خصوصا چه ضررها و زيانهاي جبران ناپذيري وارد ساخت و جز رسوائي
و خونريزي و هزاران کشته و مجروح- بدون هدف- چيزي نداشت و با اين حال نبيه بري و
يا سر عرفات با هم آشتي کردند، گويا چيزي رخ نداده است!
و اما حزب
الله در نتيجه مخالفت کردن با جنگ فلسطينيان مورد بسياري از تهمتهاي ناروا واقع
شد. براي تذکر خوب است موضع جمهوري اسلامي را نسبت به اين جنگ يادآور شويم که چه
تلاشها و کوششهاي فراواني براي متوقف شدن آن دشت و موضع گيري شجاعانه حضرت آية
الله العظمي منتظري براي همگان روشن است که اين جنگ خانمانسوز را جداً بي اساس و
بي هدف خواند و از جوانان شيعه خواست تا نسبت به رهبريهايشان که به چنين معرکه اي
دستور مي دادند، مخالفت ورزند و بي گمان حضرت آية الله العظمي منتظري متعرّض اذيت
و آزار تبليغاتي شديدي از سوي جنبش امل شد زيرا صريحا موضع خود را اعلام فرموده
بود.
5-موضعگيري
نسبت به توطئه ها و نقشه هاي آمريکا
جنبش امل
همواره حاضر بوده است و در هر برنامه سياسي شرکت جويد هرچند، طراح آن آمريکا باشد
مادام که در آن برخي از منافع سياسي موقت يا رسيدن به بعضي از منصب ها در رژيم
پوسيده لبنان باشد. و همچنين حاضر است که با هر برنامه آمريکائي يا استکباري،
همزيستي مسالمت آميز داشته باشد در صورتي که يک قطعه از پنير لبناني- همانگونه که
مي گويند- به او اهدا کند! ولي حزب الله بکلي با اين نظام موجود و رژيم کنوني
مخالف است و معتقد به ضرورت براندازي و جايگزيني نظامي ديگر با انتخاب آزادانه
مردم مي باشد و جايگزين را نظام اسلامي معرفي مي کند. و هر برنامه آمريکا را براي
لبنان رو مي نمايد چرا که اين برنامه هاي سياسي چيزي جز تأمين منافع آمريکا و ضربه
زدن به مسلمين در پي ندارد.
6-موضعگيري
نسبت به سرسپردگان و جاسوسان
حزب الله
مخالف است با اينکه مناطق مسلمان نشين، مرکز تاخت و تاز سرسپردگان و جاسوسهاي
اسرائيلي باشد و معتقد به ضرورت طرد و بيرون راندن آنان و يا محاکمه شان مي باشد
درحالي که جنبش امل پيوسته از آنان پشتيباني و دفاع کرده و بدتر اينکه برخي از
آنها را وارد تشکيلات خود نموده است تا آنجا که بسياري از کارهاي کليدي و رهبري
موجود درون امل را افرادي بر عهده دارند که معروف به دست نشاندگي و ارتباط مستقمي
با دستگاه هاي جاسوسي اجانب بويژه اسرائيل مي باشند.
نفوذ و
سلطه گري
انگيزه
اصلي حزب الله، نبرد با اسرائيل و تبليغ از مکتب اسلام و دعوت مردم به اسلام ناب
محمدي (ص) است. و لذا هرگز و در هيچ روزي از روزها به اين انديشه نبوده است که
نفوذ و سلطه اي در منطقه اي از مناطق داشته باشد و هيچ وقت تلاشي نکرده که در رژيم
سياسي لبنان، منصبي را به دست آورد و همه اين مسائل را به جنبش امل واگذار نمود!
ولي جنبش امل اصرار دارد بر اينکه اداره امور شيعيان را بر عهده گيرد و صاحب رأي
نهايي در تمام زمينه ها باشد! و از حزب الله سخن هراسان است زيرا وجودش را متزلزل
مي سازد و به مرور ايام پايگاه مردمي حزب الله همچنان بيشتر مي شود و بي گمان نفوذ
و سلطه دنيوي آن را زير سؤال مي برد و اين هرگز براي رهبري جنبش امل و خصوصا نبيه
بري قابل تحمل نيست.
ثانيا:
موضعگيري نسبت به مسئله رهبري و ولايت فقيه
حزب الله
مؤمن به ولايت فقيه و رهبري امت توسط ولايت فقيه است و معتقد است که امام خميني
رهبر شرعي تمام مسلمانان جهان است و در اين راستا هيچ فرقي بين کشور و کشوري ديگر
با ملت و ملتي ديگر نيست. و بدينسان حزب الله لبنان پيروي کامل و بي قيد و شرط از
امام و رهنمودهاي معظم له دارد و او را تنها مصداق رهبريت و مرجعيت مي داند و هر
صيغه رهبري ديگري را براي لبنان يا غير لبنان نمي پذيرد. و حزب الله لبنان معتقد
است که جمهوري اسلامي ايران همان کشور حضرت صاحب الزمان عجل الله فرجه است و محور
مسلمانان جهان مي باشد و دفاع از آن، مقدس ترين مقدسات است و دعوت به سوي آن از
واجبات بزرگ است. و حزب الله معتقد است که دوري از جمهوري اسلامي ايران، دوري از
اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است. و همانا شايعه پراکني عليه آن، خيانت است
و جنگ سياسي و تبليغاتي با آن، جنگ با خدا و رسول است.
ولي جنبش
امل و مجلس شيعي، مشکل شيعيان لبنان را جدا از ايران اسلامي مي دانند و رهبري خود
را تنها در امل و چارچوب مجلس شيعي مي دانند
اين مجلس را مرجع شيعيان لبنان به حساب مي آورند و عملا قدرت امام را در
رهبري مسلمانان لبنان انکار مي کنند و بهانه شان در اين زمينه بُعد جغرافيايي است.
و همچنين قدرت و توان جمهوري اسلامي ايران را نيز رد مي کنند. و متأسفانه دست به
يک حمله سياسي و تبليغاتي شديد عليه جمهوري اسلامي و کادر رهبري آن در ميان مردم
لبنان به صورت آشکار و بي پرده زده اند. و چندين بار اعتراف کردند که ماهين
چنگشان، جنگ عليه جمهوري اسلامي است نه عليه حزب الله، و اين در وقتي بود که جمهوري
اسلامي درهاي خود را براي تمام مسلمانان گشوده بود. و حقيقت اين است که مشکل، مشکل
آنها است نه مشکل جمهوري اسلامي، آنها هستند که از آن دوري مي جويند هرچند که
جمهوري اسلامي به آنها نزديکتر مي شود و بالهاي خود را براي دربرگرفتن آنها مي
گشايد و آنها هستند که با آن مي جنگند هرچند آن نسبت به آنها و تمام مسلمانان
خيرخواه است. ولي در اين ميان مي بينيم که حزب الله خود را به جمهوري اسلامي نزديک
کرده و به آن پيوسته و خود را اصلا جزئي از آن و عضوي از اعضاي آن مي داند.
اينها
گوشه هايي از اختلاف هاي موجود بود. و با اين حال ما معتقديم که اين اختلاف نظرهاي
انديشه اي و سياسي، مجوّزي براي کسي نيست که عليه ديگري قيام مسلّحانه کند، و تنها
اجازه مي دهد که اين اختلافهاي سياسي و فکري براي ايجاد راه هاي بحث و مناقشه تا
رسيدن به نقطه نظرهاي مشترک وجود داشته باشد تا شايد تلاشها در اين روند به نتيجه
خوبي در آينده برسد.
ولي جنبش
امل به يورشهاي مسلحانه دست يازيد و تجاوزهايش از حد و مرز فزونتر رفت تا اينکه
نهادهاي جمهوري اسلامي و نمايندگيهايش را نيز در برگرفت. اسلحه مبارزين را مصادره
و بسياري از آنان را دستگير و زنداني کرد، راه را بر عمليات مقاومت عليه اسرائيل
بست. از برگزاري مراسم شهدا و مناسبتهاي مذهبي جلوگيري کرد. نشريات و اعلاميه هاي
مسلمانان را سوزاند. با علماي دين به جنگ برخاست و آنها را ظالمانه از خانه و
کاشانه شان بيرون راند و بسياري از مبارزين متعهد را به قتل رساند. اينها در طي اين
پنج سال گذشته رخ داد؛ و حزب الله هرگز مايل نبود عکس العمل از خود نشان بدهد تا
اينکه سال گذشته رسيد. اکنون براي جنبش امل منجّز شده بود که جنگي گسترده در جنوب
لبنان بر پا سازد و حزب الله ناچار مقداري از خود دفاع کرد و با اين حال براي
محافظت بر دماء مسلمين و نگهداري از سرزمينهاي اسلامي، خود را بطور کلّي از ميدان
جنگ کنار کشيد ولي جنبش امل نبرد خود را همچنان ادامه داد و حزب الله را از جنوب
اخراج کرد و صدها تن را دستگير نمود و سلاح ها را مصادره کرد و حرمت برادران و
خواهران مؤمن را مراعات ننمود و علما را مورد تعدّي و ظلم قرار داد و ده ها تن از
آنان را از خانه هايشان بيرون کرد مانند علامه مجاهد سيد عبدالمحسن فضل الله و شيخ
عفيف نابلسي و بسياري ديگر. مع ذلک حزب الله سعي در مصالحه داشت که امل احساس غرور
و قدرت کرد و متاسفانه تمام تلاشهاي صلح را ناديده گرفت و جنگ ضاحيه جنوبي را بر
پا کرد که حزب الله ناچار با قدرت وارد عمل شد براي اينکه اين بار تمام وجودش را
در معرض تهديد جدي مي ديد و توطئه بزرگ مانند آفتاب، براي همگان روشن شد.
اقدام هاي
صلح آميزي از سوي جمهوري اسلامي محقق گشت ولي تا کنون نتيجه چنداني نداده است و
هرچندي يکبار نبردها و تيراندازي هايي پراکنده در مناطق شيعه نشين رخ مي دهد و همه
اينها براي تضعيف حزب الله است که آن را از جنگ جدّي با اسرائيل باز دارند.
با کمال
صراحت اعلام مي کنيم که اکنون وجود حزب الله لبنان به عنوان يک نيروي اصلي اسلامي
در لبنان و منطقه، در معرض جنگ خانمانسوزي قرار گرفته است که جنبش امل آن را
فروخته و با پوشش مجلس شيعي و با همکاري نيروهاي زيادي خود را مي پوشاند.
پس اي
عزيزان و اي مسلمانان جهان و اي شيعيان و اي طرفداران مکتب در تمام نهضتهاي
اسلامي؛ آنچه امروز در لبنان مي گذرد، آنچنان که تبليغات اجانب آن را تبليغ مي
کنند، جنگي براي بدست آوردن يک خيابان يا زير سلطه قرار دادن يک قريه و روستا
نيست، جنگي بر سر چند شعار نيست، جنگي بين دو گروه نيست بلکه جنگي توطئه انگيز است
که تنها يک طرف آن را مي خواهد و آن جنبش امل به رياست نبيه بري است، او اين جنگ را
برانگيخته تا به اربابان استکباري خويش، خدمت کند و حزب الله اين مسئله را رد مي
کند و اصرار بر حلّ مسالمت آميز ميان شيعيان دارد. ولي حق پنهان است و خبو بد نزد
بسياري از افراد، يکسان است.
ما اکنون
فرياد تمام مبارزين شرافتمندي که خواستند با اسرائيل بجنگند، و از آنها بزور
خواسته شد که در داخل خود بجنگند، به شما ابلاغ مي کنيم و ناله هاي تمام اطفال و
يتيمان شهدا و استغاثه بانوان مؤمنه را به شما مي رسانيم. من اينجا صداي جبهه هاي
مقاومت اسلامي را که در جبل صافي و لويزه در جنوب لبنان در محاصره قرار گرفته اند
به شما مي رسانم و ناله هاي جانگداز مظلومين در ضاحيه جنوبي را به شما ابلاغ مي
کنم.
اي
مسلمانان و اي علماي اسلام و اي تمام مبارزين و جهادگران! حق را بشناسيد و از آن
دفاع کنيد. سخن حق را بازگو نمائيد و با تمام توان براي نابودي فتنه و توقف
خونريزي قيام نمائيد و اگر گروهي را ديديد که اصرار بر ظلم و ستم و عدوان دارد،
مظلوم را ياري رسانيد و با ظالم ستيز نمائيد.
آنچه
امروز در لبنان و در ميان شيعيان مي گذرد بسيار خطرناک است و مسئوليت علما و
مسلمانان جهان را زياد مي کند. و من اين مطلب را ننوشتم جز براي اينکه گوشه اي از
حقيقت را روشن نمايم و پرتوي بر حوادث موجود بيافکنم تا شايد که دين خود و
برادرانم را ادا کرده باشم، باشد که اين فريادها به گوشها برسد، شايد مخلصين و
خداخواهان براي خدا- به صورت فردي و يا گروهي- قيام کنند و مسئوليتهاي تاريخي خود
را در اين دوران بسيار سخت و دشوار از نبرد اسلام عليه کفر تحمّل نمايند. والحمد
لله رب العالمين
داستان معراج رسول خدا (ص)
درسهايي
از تاريخ تحليلي اسلام
بخش سوم
قسمت
بيستم
داستان
معراج رسول خدا (ص)
حجة
الاسلام والمسلمين رسولي محلاتي
و بر طبق
همين روايت در آنجا ملک الموت را نيز مشاهده کرد که لوحي از نور در دست او بود و
پس از گفتگويي که با آن حضرت داشت عرض کرد: همگي دنيا در دست من همچون درهم (و سکه
اي) است که در دست مردي باشد و آن را پشت و رو کند، و هيچ خانه اي نيست جز آنکه من
در هر روز پنج بار بدان سرکشي مي کنم و چون بر مرده اي گريه مي کنند بدانها مي
گويم: گريه نکنيد که من باز هم پيش شما خواهم آمد و پس از آن نيز بارها مي آيم تا آنکه
يکي از شما باقي نماند، در اينجا بود که رسولخدا (ص) فرمود: براستي که مرگ
بالاترين مصيبت و سخت ترين حادثه است، و جبرئيل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سخت
تر از آن است.
و سپس
فرمود:
و از آنجا
بگروهي گذشتم که پيش روي آنها ظرفهائي از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک
را مي خوردند و پاک را مي گذاردند، از جبرئيل پرسيدم: اينها کيانند؟ گفت: افرادي
از امت تو هستند که مال حرام مي خورند و مال حلال را واميگذارند و مردمي را ديدم
که لباني چون لبان شتران داشتند و گوشتهاي پهلوشان را چيده و در دهانشان مي
گذاردند، پرسيدم: اينها کيانند؟ گفت: اينها کساني هستند که از مردمان عيبجويي مي
کنند. و مردمان ديگري را ديدم که سرشان را با سنگ مي کوفتند و چون حال آن ها را
پرسيدم پاسخ داد: اينان کساني هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمي خوانده و مي
خفتند، و مردمي را ديدم که آتش در دهانشان مي ريختند و از نشيمنگاهشان بيرون مي
آمد و چون وضع آنها را پرسيدم، گفت: اينان کساني هستند که اموال يتيمان را به ستم
مي خورند، و گروهي را ديدم که شکمهاي بزرگي داشتند و نمي توانستند از جا برخيزند
گفتم: اي جبرئيل اينها کيانند؟ گفت: کساني هستند که ربا مي خورند، و زناني را ديدم
که بر پستان آويزانند، پرسيدم: اينها چه زناني هستند؟ گفت: زنان زناکاري هستند که
فرزندان ديگران را به شوهران خود منسوب مي دارند، و سپس به فرشتگاني برخوردم که
تمام اجزاء بدنشان تسبيح خدا مي کرد.[1]
و از آنجا
به آسمان دوم رفتيم و در آنجا دو مرد را شبيه بيکديگر ديدم و از جبرئيل پرسيدم:
اينان کيانند؟ گفت: هر دو پسر خاله يکديگر يحيي و عيسي عليهما السلام هستند، بر
آنها سلام کردم و پاسخ داده و تهنيت ورود به من گفتند، و فرشتگان زيادي را که به
تسبيح پروردگار مشغول بودند و در آنجا مشاهده کردم.
و از آنجا
به آسمان سوم بالا رفتيم و در آنجا مرد زيبائي را که زيبائي او نسبت به ديگران
همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان ديگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسيدم
جبرئيل گفت: اين برادرت يوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داد و تهنيت و تبريک
گفت، و فرشتگان بسياري را نيز در آنجا ديدم.
از آنجا
به آسمان چهارم بالا رفتيم و مردي را ديدم و چون از جبرئيل پرسيدم گفت: او ادريس
است که خدا وي را به اينجا آورده، بر او سلام کرده و پاسخ داد و براي من آمرزش
خواست، و فرشتگان بسياري را مانند آسمانهاي پيشين مشاهده کردم و همگي براي من و
امت من مژده خير دادند.
سپس به
آسمان پنجم رفتيم و در آنجا مردي را بسنّ کهولت ديدم که دورش را گروهي از امتش
گرفته بودند و چون پرسيدم کيست؟ جبرئيل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کردم
و پاسخ داد، و فرشتگان بسياري را مانند آسمان هاي ديگر مشاهده کردم.
آنگاه به
آسمان ششم بالا رفتيم و در آنجا مردي گندمگون و بلند قامت را ديدم که مي گفت: بني
اسرائيل پندارند من گرامي ترين فرزندان آدم در پيشگاه خدا هستم ولي اين مرد از من
نزد خدا گرامي تر است، و چون از جبرئيل پرسيدم: کيست؟ گفت: برادرت موسي بن عمران
است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمان هاي ديگر فرشتگان بسياري را در حال
خشوع ديدم.
سپس به
آسمان هفتم رفتيم و در آنجا بفرشته اي برخورد نکردم جز آنکه گفت: اي محمد حجامت
کن و به امّت خود نيز سفارش حجامت را بکن، و در آنجا مردي را که موي سر و صورتش
سياه و سفيد بود و روي تختي نشسته بود ديدم و جبرئيل گفت: او پدرت ابراهيم است، بر
او سلام کرده جواب داد و تهنيت و تبريک گفت، و مانند فرشتگاني را که در آسمانهاي
پيشين ديده بودم در آنجا ديدم، و سپس درياهايي از نور که از درخشندگي چشم را خيره
مي کرد، و درياهايي از ظلمت و تاريکي، و درياهايي از برف و يخ لرزان ديدم و چون
بيمناک شدم جبرئيل گفت: اين قسمتي از مخلوقات خدا است.
و در
حديثي است که فرمود: چون به حجابهاي نور رسيدم جبرئيل از حرکت ايستاد و بمن گفت:
برو!
و در حديث
ديگري فرمود: از آنجا به سدرةالمنتهي رسيدم و در آنجا جبرئيل ايستاد و مرا تنها
گذارده گفت: برو! گفتم: اي جبرئيل در چنين جايي مرا تنها مي گذاري و از من مفارقت
مي کني؟ گفت اي محمد اينجا آخرين نقطه اي است که صعود به آن را خداي عزوجل براي من
مقرّر فرموده و اگر از اينجا بالاتر آيم پر و بالم مي سوزد[2]،
آنگاه با من وداع کرده و من پيش رفتم تا آنگاه که در درياي نور افتادم و امواج مرا
از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مي کرد تا جائيکه خداي تعالي مي خواست مرا
متوقف کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخناني گفت.
و در
اينکه آن سخناني که خدا بآنحضرت وحي کرده چه بوده است در روايات بطور مختلف نقل
شده و قرآن کريم بطور اجمال و سربسته مي گويد «فاوحي الي عبده ما اوحي»- پس وحي
کرد به بنده اش آنچه را وحي کرد- و از اين رو برخي گفته اند: مصلحت نيست در
اينباره بحث شود زيرا اگر مصلحت بود خداي تعالي خود مي فرمود، و بعضي هم گفته اند:
اگر روايت و دليل معتبري از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد، مانعي در اظهار و نقل
آن نيست.
و در
تفسير علي بن ابراهيم آمده که آن وحي مربوط به مسئله جانشيني و خلافت علي بن
ابيطالب (ع) و ذکر برخي از فضائل آن حضرت بوده، و در حديث ديگر است که آن وحي سه
چيز بود: 1-وجوب نماز 2-خواتيم سوره بقره 3-آمرزش گناهان از جانب خداي تعالي غير
از شرک، و در حديث کتاب بصائر است که خداوند نامهاي بهشتيان و دوزخيان را به او
داد.
و به هر
صورت رسول خدا (ص) فرمود: پس از تمام مناجات با خداي تعالي باز گشتم و از همان
درياهاي نور و ظلمت گذشته در سدرة المنتهي بجبرئيل رسيدم و به همراه او بازگشتم.
روايت
ديگري در اين باره
درباره
چيزهايي که رسول خدا (ص) آن شب در آسمانها و بهشت دوزخ و بلکه روي زمين مشاهده کرد
روايات زياد ديگري نيز بطور پراکنده وارد شده که ما ذيلاً قسمتي از آنها را انتخاب
کرده و براي شما نقل مي کنيم:
در احاديث
زيادي که از طريق شيعه و اهل سنت از ابن عباس و ديگران نقل شده آمده است که رسول
خدا (ص) صورت علي بن ابيطالب را در آسمانها مشاهده کرد و يافرشته اي را بصورت آن
حضرت ديد و چون از جبرئيل پرسيد در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتياق ديدار علي
(ع) را داشتند خداي تعالي اين فرشته را بصورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان که ما
فرشتگان مشتاق ديدار علي بن ابيطالب مي شويم به ديدن اين فرشته مي آييم.
و در حديث
نيز آمده که صورت ائمه معصومين پس از علي (ع) را تا حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه
الشريف در سمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسيد گفتند: اينها حجتهاي الهي پس از تو
در روي زمين هستند.
و در حديث
ديگري است که رسول خدا (ص) گويد: ابراهيم خليل در آن شب فرمودند:- اي محمد امت خود
را از جانب من سلام برسان و به آن ها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکيزه و
دشتهاي بسياري خالي از درخت دارد و با ذکر جمله «سبحان الله و الحمدلله و لا اله
الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله» درختي در آن دشتها غرس مي
گردد، امت خود را دستور ده تا درخت در آن زمين ها زياد غرس کنند.[3]
شيخ طوسي
(ره) در امالي از امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) روايت کرده که فرمود: در شب معراج
چون داخل بهشت شدم قصري از ياقوت سرخ ديدم که از شدت درخشندگي و نوري که داشت درون
آن از بيرون ديده مي شد و دو قبّه از درّ و زبرجد داشت از جبرئيل پرسيدم: اين قصر
از کيست؟ گفت: از آن کسي که سخن پاک و پاکيزه گويد، و روزه را ادامه دهد (و پيوسته
گيرد) و اطعام طعام کند، و در شبهنگامي که مردم در خوابند تهجّد- و نماز شب- انجام
دهد، علي (ع) گويد: من به آن حضرت عرض کردم: آيا در ميان امت شما کسي هست که طاقت
اين کار را داشته باشد؟ فرمود: هيچ مي داني سخن پاک گفتن چيست؟ عرض کردم: خدا و
پيغمبر داناترند فرمود: کسي که بگويد: «سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله و
الله اکبر» هيچ مي داني ادامه روزه چگونه است؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود:
ماه صبر- يعني ماه رمضان- را روزه گيرد و هيچ روز آن را افطار نکند، و هيچ داني
اطعام طعام چيست؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسي که براي عيال و نانخواران-
خود (از راه مشروع) خوراکي تهيه کند که آبروي ايشان را از مردم حفظ کند، و هيچ مي
داني تهجّد در شب که مردم خوابند چيست؟ عرض کردم: خدا و رسولش داناترند، فرمود:
کسي که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند- در آن وقتي که يهود و نصاري و مشرکين
مي خوابند.
اين حديث
را نيز که متضمّن فضيلتي از خديجه- بانوي بزرگوار اسلام- مي باشند بشنويد:
عياشي در
تفسير خود از ابوسعيد خدري روايت کرده که رسول خدا (ص) فرمود: در آن شبي که جبرئيل
مرا به معراج برد چون بازگشتيم بدو گفتم: اي جبرئيل آيا حاجتي داري؟ گفت: حاجت من
ان است که خديجه را از جانب خداي تعالي و از طرف من سلام برساني و رسول خدا (ص)
چون خديجه را ديدار کرد سلام خداوند و جبرئيل را به خديجه رسانيد و او در جواب
گفت:
«ان الله
هو السلام و منه السلام و اليه السلام و علي جبرئيل السلام».
خبر دادن
رسول خدا (ص) از کاروان قريش
ابن هشام
در سيره در ذيل حديث معراج از ام هاني روايت کرده که گويد: رسول خدا (ص) آن شب را
در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او بخواب رفتيم، نزديکيهاي
صبح بود که ما را بيدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزارديم آنگاه
رو به من کرده فرمود: اي ام هاني من امشب چنانچه ديديد نماز عشاء را با شما در اين
سرزمين خواندم سپس به بيت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچه
مشاهده مي کنيد نماز صبح را دوباره در اينجا خواندم.
اين سخن
را فرموده برخاست که برود من دست انداخته دامنش را گرفتم بطوري که جامه اش پس رفت
و بدو گفتم: اي رسول خدا اين سخن را که براي ما گفتي براي ديگران مگو که تو را
تکذيب کرده و مي آزارند، فرمود: بخدا! براي آنها نيز خواهم گفت!
ام هاني
گويد: من به کنيزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا (ص) برو ببين
کارش با مردم بکجا مي انجامد و گفتگوي آنها را براي من بازگوي.
کنيزک رفت
و بازگشته گفت: چون رسول خدا (ص) داستان خود را براي مردم تعريف کرد با تعجب
پرسيدند: نشانه صدق گفتار تو چيست و ما از کجا بدانيم تو راست مي گويي؟ فرمود: نشانه اش فلان کاروان است که من هنگام
رفتن بشام در فلانجا ديدم و شترانشان از صداي حرکت براق رم کرده يکي از آنها فرار
کرد و من جاي آن را به ايشان نشان دادم و هنگام بازگشت نيز در منزل ضجنان (25 ميلي
مکه) بفلان کاروان برخوردم که همگي خواب بودند و ظرف آبي بالاي سر خود گذارده
بودند و روي آن را با سرپوش پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعيم
وارد مکه خواهند شد، و نشانه اش آن است که پيشاپيش آنها شتري خاکستري رنگ است و
دولنگه بار روي آن شتر است که يک لنگه آن سياه مي باشد.
و چون
مردم اين سخنان را شنيدند بسوي دره تنعيم رفته و کاروان را با همان نشانيها که
فرموده بود مشاهده کردند که از دره تنعيم وارد شد و چون آن کاروان ديگر به مکه آمد
و داستان رم کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جويا شدند همه را تصديق کردند.
محدثين
شعه رضوان الله عليهم نيز بهمين مضمون- با مختصر اختلافي- رواياتي نقل کرده اند و
در پايان برخي از آنها چنين است که چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهي براي
تکذيب و استهزاء باقي نماند آخرين حرفشان اين بود که گفتند:
-اين هم
سحر ديگري از محمد!
ادامه
دارد
[1]–
صدوق (ره) در کتاب عيون بسند خود از اميرالمؤمنين (ع) روايت کرده که فرمود: من و
فاطمه نزد پيغمبر (ص) رفتيم و او را ديدم که به سختي مي گريست و چون سبب پرسيدم
فرمود شبي که به آسمان ها رفتم زناني از امت خود را در عذاب سختي ديدم و گريه ام
براي سختي عذاب آنها است. زني را به موي سرش آويزان ديدم که مغز سرش جوش آمده بود،
و زني را بزبان آويزان ديدم که از حميم (آب جوشان) جهنم در حلق او مي ريختند، و
زني را به پستانهايش آويزان ديدم، و زني را ديدم که گوشت تنش را مي خورد و آتش از
زير او فروزان بود، و زني را ديدم که پاهايش را بدستهايش بسته بودند و مارها و
عقربها بر سرش ريخته بودند، و زني را کور و کر و لنگ در تابوتي از آتش مشاهده کردم
که مخ سرش از بيني او خارج مي شد و بدنش را خوره و پيسي فرا گرفته بود، و زني را
به پاهايش آويزان در تنوري از آتش ديدم، و زني را ديدم که گوشت تنش را از پائين تا
بالا بمقراض آتشين مي بريدند، و زني را ديدم که صورت و دستهايش سوخته بود و امعاء
خود را مي خورد، و زني را ديدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع
عذاب گرفتار بود، و زني را بصورت سگ ديدم که آتش از پائين در شکمش مي ريختند و از
دهانش بيرون مي آيد و فرشتگان با گرزهاي آهنين بسر و بدنشان مي کوفتند.
فاطمه که اين سخن را از پدر شنيد پرسيد: پدرجان آنها چه عمل و رفتاري
داشتند که خداوند چنين عذابي برايشان مقرر داشته بود؟ فرمود! اما آن زني که به موي
سر آويزان شده بود زني بود که موي سر خود را از مردان نامحرم نمي پوشانيد، و اما
آنکه بزبان آويزان بود زني بود که با زبان شوهر خود را مي آزرد، و آنکه به پستان
آويزان بود زني بود که از شوهر خود در بستر اطاعت نمي کرد، و زني که به پاها
آويزان بود زني بود که بي اجازه شوهر از خانه بيرون مي رفت و اما آنکه گوشت بدنش
را مي خورد آن زني بود که بدن خود را براي مردم آرايش مي کرد، و اما آن زني که
دستهايش را به پاها بسته بودند و ما ر و عقربها بر او مسلط گشته زني بود که به
طهارت بدن و لباس خود اهميت نداده و براي جنابت و حيض غسل نمي کرد و نظافت نداشت و
نسبت به نماز خود بي اهميت بود، و اما آنکه کور و کر و لنگ بود آن زني بود که از
زنا فرزند دار شده و آن را به گردن شوهرش مي انداخت، و آنکه گوشت تنش را بمقراض مي
بريدند آن زني بود که خود را در معرض مردان قرار مي داد، و آنکه صورت و بدنش سوخته
و از امعاء خود مي خورد زني بودکه وسائل زنا براي ديگران فراهم مي کرد، و آنکه سرش
سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چين دروغگو بود، و آنکه صورتش صورت سگ بود و
آتش در دلش مي ريختند زنان خواننده و نوازنده بودند… و سپس به دنبال آن فرمود:
واي بحال زني که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زني که شوهر از او
راضي باشد.
وارستگي از غير و پيوستگي به خدا
تجلّي عرفان از مناجات ماه شعبان
قسمت نوزدهم
آيت الله محمدي گيلاني
وارستگي از غير و پيوستگي به خدا
*مسئله انقطاع و تبتّل الي الله غير از مسئله عزلت يا
مخالطت است.
*ارتباط انقطاع و تبتّل با اسم «ربّ» که صدها بار در
قرآن تکرار شده.
*دشواري نجات از شرک ربوبي.
*دعوت هر موجودي در طبيعت بزبان حال به شرک ربوبي.
*پرستندگان اموال و رجال در قرآن و روايات فروزينه هاي
جهنم که ديگر جهنميان از شعله آنها مي سوزند، اعوان آنان در معيت آنهايند.
*حداقل معاونت، در قرآن و روايت، انقطاع کامل از مواهب
است و نه از مکاسب، چنانکه در اين فقره از مناجات نيز به موهبت تعبير شده.
*التزام شديد به فرائض و احکام شرع، زمينه ساز نزول اين
موهبت است.
*رياضتهاي جوکيها و براهمه و تُرّهات جهله صوفيّه، ضلال
است.
*التزام عملي صادق به احکام شريعت، تجليات الهي را به
ارمغان مي آورد و تجليات خود حجب نورند که در اين فقره دريدن حجابهاي نور مسئلت
شده که رهرو الي الله «عرياناً» به جناب قدس واصل شود.
*سفر رهرو شريعت سير در وطن و خلوت او در جلوت جهاد است
و نهايات ديگران در بدايات او مندرج است.
*نفي رهبانيّت در اسلام.
*عتاب رسول الله (ص) به عثمان بن مظعون.
*حديث اتّصال روح مؤمن به روح الله تعالي…
قوله: «الهي هب لي کمال الانقطاع اليک و أنر ابصار
قلوبنا بضياء نظرها اليک حتّي تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الي معدن العظمة
و تسير ارواحنا بعزّ قدسک».
-الهي وارستگي از هرچيز و وابستگي و پيوستگي کامل به
آستانت را موهبتم فرما و ديدگان دل ما را به فروغ نظر به خود، روشن ساز، تا ديدگان
دل ما حجابهاي نو ر ا بدرد و «عرياناً» به معدن عظمت واصل شود و جانهاي ما همچون
شعاع بعزّ قدست، آويخته گردد.
انقطاع الي الله: وارستگي از غير و پيوستگي به آستان او
مسئله انقطاع الي الله تعالي که مدلول آيه: «و تبتّل
اليه تبتيلا» از سوره مزمل است غير از مسئله مشهور: «خلوت و عزلت يا صحبت و جمعيت»
است که در کتب اخلاق مطرح مي باشد که آيا براي تهذيب اخلاق و استکمال نفس، تنهائي
و گوشه گيري بهتر و به تحصيل غرض نزديکتر است، يا صحبت و اجتماع، و با دوستان،
معاشرت و مجالست کردن؟ ابوحامد غذالي در جلد دوم احياء العلوم طبع دارالفکر بيروت،
مبسوطاً در ابعاد اين مسئله بحث نموده و ادله هريک از دو طرف مسئله و نقوض و
ابرامات آنان را تفصيلاً ذکر کرده است.
و اما مئله انقطاع الي الله عزّوجلّ که يک مسئله مورد
وصيت قرآن است، در قوام آن نه عزلت و نه مخالطت مأخوذ است، بلکه مراد از انقطاع
الي الله تعالي، وارستگي ضمير و سرّ انسان از غير خدايتعالي در همه ابعاد
نيازمنديها، و بعبارت ديگر: انقطاع کامل الي الله سبحانه، واستن از هر نوع شرک
ربوبي و وابستگي، بلکه پيوستگي به آستان او است که در سوره مزمل چنانکه اشاره شد،
رسول الله (ص) به تحصيل اين دولت عظمي مأمور شده است.
ظاهراً تعبير: «کمال الانقطاع اليک» که در دعاء آمده، از
آيه مذکور اقتباس شده، ولي آيه شريفه مشتمل بر خصوصيتي است که دعاء مزبور با آنکه
به حسب معني، مقتبس از آيه است، فاقد آن خصوصيت مي باشد، و آن خصوصيت عبارت است از
ارتباط تبتّل و انقطاع با اسم «ربّ» که قبلاً در آيه شريفه آمده: «و اذکر اسم ربک
و تبتّل…» و اين اسم شريف با تکرار صدها بار در قرآن، ميثاق: «الس بربکم قالوا
بلي» را در خاطره ها تجديد نموده و با تکرار و اصرار به جلب توجه مردمان به مقام
ربوبيت خداي عزّوجلّ، اخطار فرموده که وفاي تامّ به ميثاق مزبور چنانکه بايد، صعب
و دشوار است به اين تقرير:
ارتباط انقطاع با اسم رب
هر مخلوقي در طبيعت، بزبان حال، در معرض ادّعاي ربوبيّت
و تدبير و استقلال تأثير از براي خويشتن است زيرا هيچ آفريده اي نيست، مگر آنکه
بحکمت بالغه خداي عليم مشتمل بر نفع و ضرري بالقياس بديگري است و از اين رو مظهر
اسم «نافع» و اسم «ضارّ» خداي سبحان است، و به همين جهت، مورد توجه نيازمندان در
جلب منفعت و دفع ضرر است که افراد انسان از اين نيازمندانند و اکثراً با ديده
استقلال در تأثير به اشياء مي نگرند و تا آنجا که کثيري از موجودات را به معبوديت
برگزيده اند که در کتب مربوط به ملل و نحل مبسوطاً آمده است. و در بعضي از مقالات
گذشته بيان کرديم.
غلط اندازي اشياء از يکطرف، و احتياج مردمان به آنها از
طرف ديگر موجب گرديد که قرآن مجيد با اصرار و تکرار، مقام ربوبيّت خداوند متعال را
به مردم تذکر دهد تا اسير شرک نگردند و از صراط مستقيم عبادت خدايتعالي عدول
ننمايند و در بيابان گمراهي سرگردان نشوند، و اعلان فرمود، سعادت حقيقي که لقاء
پروردگار است، مرهون وارستگي از هرگونه شرک است:
«ö`yJsù tb%x. (#qã_öt uä!$s)Ï9 ¾ÏmÎn/u ö@yJ÷èuù=sù WxuKtã $[sÎ=»|¹ wur õ8Îô³ç Íoy$t7ÏèÎ/ ÿ¾ÏmÎn/u #Jtnr&
» (سوره کهف- آيه 110).
-هرکس که اميدوار به لقاء پروردگار خويش است، بايد عمل
صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش احدي را شريک نسازد.
چنانکه مي بينيد، دولت لقاء الرّب تبارک و تعالي را
مرهون وارستگي از هرگونه شرک اعلان فرموده است و لفظ «احد» که مسبوق به نفي شود،
شامل هر چيزي مي شود، حتي جمادات، و بعبارت ديگر: دولت مغبوط لقاء پروردگار مرهون
دين خالص و آزاد از ايادي ربوبيّت همه
اکوان است: «الا الله الدين الخالص» (سوره زمر- آيه 3)
پرستندگان اموال و رجال
وقوع اصناف مختلف اشياء در معرض عبادت، مورد اشاره در
بعضي از روايات است که از آنجمله مال و جاه است که با ظرافتي خاصّ در اين روايت
مروي از رسول الله (ص) بيان گرديده است:
«تعس عبد الدينار و الدرهم و القطيفة و الخميصة ان اعطي
رضي و ان لم يعط سخط، تعس وانتکس و اذا شيک فلا انتقش، طوبي لعبد آخذ بعنان فرسه
في سبيل الله اشعث رأسه، مغبرّة قدماه، ان کان في الحراسة کان في الحراسة و ان کان
في الساقه کان في الساقه، ان استأذن لم يوذن له، و ان شفع لم يشفّع» (باب الحراسة
في کتاب الجهاد من صحيح البخاري).
-نابود باد بنده دينار و درهم و حوله و جامه زيبا، اگ به
او عطايي شود، خشنود گردد و اگر به وي عطايي نشود، خشمناک شود. نابود و سرنگون باد
(او آنچنان بي مبالات است حتي) وقتي که خار به پايش مي رود، هرگز بيرون نمي آورد.
پاکبازي از آن عبدي است که عنان توسنش را در راه خدايتعالي به کف دارد، ژوليده و
پريشان موي، پاي برهنه غبار آلود، اگر راه خداوند متعال درحراست است در حراست، و
اگر دنباله لشکر است، دنباله لشکر (او آنچنان از غير خداي تعالي بريده است) اگر به
خواست و شفاعتش وقعي ننهند، هيچگونه تفاوتي در او پديد نمي آيد.
قسمتي از اين روايت در بعضي از مقالات گذشت و در آن
مقاله روايت از امام صادق (ع) مربوط به پرستش رجال نقل کرديم که تکرار آن در اينجا
مناسب است و آن روايت اين است:
ابوبصير مي گويد از امام صادق (ع) از تفسير آيه: «اتخذوا
احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله» (سوره توبه- آيه 21) پرسيدم، امام (ع) در
پاسخم فرمودند: «هان بخدا سوگند، علما و پارسايان اهل کتاب، پيروانشان را به پرستش
خودشان دعوت نکردند و بر فرض که دعوت مي کردند، آنها اجابت نمي کردند، بلکه مقصود
از ربوبيّت آنها، اين است که آنان امور حرامي را حلال و امور حلالي را حرام مي
نمودند و پيروانشان کورکورانه از آنان اطاعت و پيروي مي کردند و پرستش آنها به اين
اعتبار بوده است» (اصول کافي، ج2، ص398).
پس اطاعت کورکورانه از علما و پارسايان، درمعاصي و
بدعتها در منطق قرآن کريم، شرک در ربوبيت دانسته شده و چنين طاعت در روايت شريفه،
پرستيدن بحساب آمده، و اعجاب انگيز آنکه همه اين معبودها و عبدها در قرآن مجيد،
فروزينه و آتشگيره جهنم، معرفي شده اند، يعني اينها، آتش افروزان جهنّمند و ديگر
جهنميان از آتش اينها مي سوزند، و اينهايند که به بازار جهنم رونق و رواج مي
بخشند. قال تعالي:
«öNà6¯RÎ) $tBur crßç7÷ès? `ÏB Âcrß «!$# Ü=|Áym zO¨Yygy_ óOçFRr& $ygs9 crßͺur » (سوره انبياء- آيه 98).
-شما
کفّار و هرچه جز خدايتعالي که معبودتان بوده، سنگريزه و فروزينه جهنّميد که در آن
وارد مي شويد.
بديهي است
که پيشوايان وارسته اي که به جهالت، مردم آنان را پرستيده اند و به پندار غلط،
آنان را مطاع در معصيت، گمان کرده و پيروي نموده اند، مانند عزيز و مسيح عليهما
السّلام از عموم آيه مذکور خارجند.
مضافاً که
در قرآن شريف بعد از دو آيه، از عموم آيه مذکور استفاده شده اند: «¨bÎ) úïÏ%©!$# ôMs)t7y Nßgs9 $¨YÏiB #Óo_ó¡ßsø9$# y7Í´¯»s9’ré& $pk÷]tã tbrßyèö6ãB
» (سوره انبياء- آيه 101).
-آنهايي
که از ما برايشان عاقبت نيک پيش بيني شده است از آن جهنم بدورند.
گرفتاران
در دام شرک ربوبي- که ظلمي است عظيم- نه تنها خود و معبودشان، در جهنم سقوط مي
کنند، بلکه اعوان و انصارشان نيز با آنها گرفتار دوزخ مي شوند: « (#rçà³ôm$# tûïÏ%©!$# (#qçHs>sß öNßgy_ºurør&ur $tBur (#qçR%x. tbrßç7÷èt `ÏB Èbrß «!$# öNèdrß÷d$$sù 4n<Î) ÅÞºuÅÀ ËLìÅspgø:$#
» (آيات 23 و 22- صافات).
به
فرشتگان گفته مي شود که: ستمکاران و مشرکان بشرک ربوبي و ازواج و يارانشان و آنچه
را که غير خدايتعالي معبودشان بوده، جمع و محشور کنيد و بدوزخشان رهنمائي نمائيد.
اعوان
مشرکان و ستمگران
مراد از
ازواج، مطلق همسرها نيست، زيرا بسياري از زنهاي صالحه هستند که شوهرهايشان فاجر يا
کافرند مانند آسيه زن فرعون و بسياري از شوهرها صالح ولي زنهايشان فاجره يا کافره
اند مانند زن نوح و زن لوط، بلي آن زني که در شرک شوهرش کمک کار است، در عموم
ازواج داخل است بلکه مراد از ازواج، کساني هستند که بواسطه معاونت و ياري به
مشرکان موصوف، عرفاً جفت و قرين بحساب آمده اند.
و در بعضي
از روايات و آثار، کيفيت حشر و جمع اين مشرکان ربوبي و اعوانشان و حدّاقل
معاونتشان آمده:
«اذا کان
يوم القيامه قيل: اين الظلمة و اعوانهم؟ فيجمعون في توابيت من نار ثم يقذف بهم في
النار و يدخل في الاعوان حتي من لاق لهم دواةً او بري لهم قلما او غسل ثيابهم».
-چون روز
قيامت مي شود، گفته مي شود: ستمکاران و ياورانشان کجايند؟ پس آنها را در تابوتهايي
از آتش جمع مي نمايند، سپس به آتش جهنم پرتاب مي کنند و يار ظلم حتي آنکسي است که
دواتي براي آنها ليقه نموده يا برايشان قلمي تراشيده و يا جامه آنها را شسته است.
و ظاهرا
تفسير معاونت به معناي مزبور مستفاد از اين آيه است: «من يشفع شفاعة حسنة يکن له
نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يکن له کفل منها» (آيه 85- سوره نساء).
-هرکس در
کار خير و خصلت نيکوئي، شفاعت و وساطت کند بهره اي از آن دارد و هرکس در کار بد و
خصلت مذموم، شفاعت و وساطت کند، بهره کافي از آن دارد.
و شفيع
آنکس است که ديگري را در وصول به مقصدش معاونت و ياري مي کند، و آيه شريفه، با
اطلاق خود، هرگونه کمک و معاونت مذموم را شامل مي شود اگرچه در تراشيدن قلم باشد و
معين را در معصيت و نکال، بهره ور کافي اعلام فرموده است.
دشواري
تحصيل انقطاع کامل
غرض از
ذکر اين آيات و روايات بيان صعوبت خلاص از شرک ربوبي، و دشواري تحصيل انقطاع کامل
از مواهب الهي است و نه از مکاسب. بلي رياضتها و مجاهدات شرعي و التزام شديد به
انجام احکام شرعيه و متابعت تامّ از سنّت سنّيه سيد المرسلين صلوات الله و سلامه
عليه و آله، زمينه ساز نزول اين موهبت عظمي است زيرا دفع هواهاي نفساني و رفع
هواجس شيطاني، فقط با التزام شديد به انجام فرائض و نوافل و اکتساب اخلاق فاضله اي
که صاحب شريعت آنها را مقرّر داشته، ميسور است، و آنکس که در التزام بانجام اين
امور، راسخ تر است به يقين از هواها و هواجس دورتر است، و هر رياضت و مجاهدتي که
وراء آنچه که از صاحب شريعت رسيده باشد، مانند رياضتهاي جوکيها و براهمه و تُرّهات
جهله صوفيه، باطل و احياناً دام تزويري است که براي شکار ساده دلان گسترانده اند و
نتيجه اي جز ضلاليت و دوري از حقتعالي ندارد؛ رياضت شرعيه و التزام عملي شديد به
واجبات و مندوبات و خصلتهاي نيکوي مقرر در شريعت است که بدنبال خويش، جوهرهاي نفيس
حالات نوراني را مي آورد و ديدگان قلوب را به فروغ نظر به جمال حقتعالي آن چنان
روشن مي سازد که همه حجابهاي نور حائل را مي درد و مآلاً بموهبت وصل عريان، به
معدن عظمت نامتناهي، متکرّم مي شود، و اين وصل عريان، عبارة اخراي فناء في الله
تعالي است که گواه آن، تدلّي و ربط بودن ارواح است به عزّ قدس واجب الوجود که
فقره: «الهي هب لي- الي قوله- بعزّ قدسک» گوياي همين وصل عريان و لقاء بي حجاب و
حدّ است، و اين است جواهر نفسيه مواجيد و احوالي که التزام بشريعت حضرت خاتم
الانبياء صلوات الله عليه و آله و عليهم مي بخشد، و خسرت صفقه آنهايي که فريب
تُرّهات دراويش دام تزوير گستر را خورده و همچو اطفال با جَوز وَجد و مَوز حالي که
آ» شيادان بدستشان داده اند سرگرم بازي شده اند و با جواهر نفسيه و جدو حال مغبوط
معاوضه کرده اند!
حرف
درويشان بدزديده بسي تا گمان آيد
که هست او خود کسي
خرده گيري
در سخن بر بايزيد ننگ دارد از
درون او يزيد
بايد
دانست:
رهبانيّت
در اسلام نيست
رهرو الي
الله تعالي با التزام محکم به شريعت، راهش به خدايتعالي بسيار کوتاه و مسافتش
بسيار کم است زيرا که سفر او سير در وطن خويش است، يعني سفر او سير انفسي و سلوک
نفساني است، و سير آفاقي توأمان با اين سير است، و خلوت او در جلوت است يعني تفرقه
جلوت و اداء حقوق خلق، با تصدّي امور متفاوته و مشکله از امارت، و فرماندهي، و
مديريت، و فتوي و جهاد و امر بمعروف و نهي از منکر و تجارت و صناعت و غير اينها،
هيچگونه تأثير در جمعيت باطن وي ندارد بلکه بر قوت سلوک و شتاب باطنش بسوي قرب احديت
مي افزايد چنانکه در روايت نبوي آمده: في کل امة رهبانية و رهبانية امتي الجهاد».
-در هر
امتي ترک دنيا و خلوت گزيني است، خلوت گزيني امّتم در جلوت جهاد است.
و در حديث
ديگري مي فرمايد: «سنام الدين الجهاد».
-قله و
تيغه منحني بلنداي دين جهاد است، که صعود بر آن کار بي باکان پاکباز است، و در خبر
ديگر آمده: «انّ عثمان بن مظعون اتّخذ بيتاً فقعد يتعبد فيه فبلغ ذلک النبيّ صلي
الله عليه و آله فاتاه فاخذ بعضادتي باب البيت الذي هو فيه، فقال يا عثمان ان الله
لم يبعثني بالرهبانيه- مرتين او ثلاثا- و ان خير الدين الحنيفية السمحة» (طبقات
ابن سعد، ج3، ص395).
-عثمان بن
مظعون (صحابي محترم برادر رضاعي پيمبر اکرم) اطاقي تهيه کرده بود و براي عبادت در
آن معتکف شده و از اجتماع بريده بود، اين خبر به پيمبر اکرم (ص) رسيد، بسراغش رفت
دو جانب و چارچوب در را گرفت- دو بار يا سه بار- فرمودند: اي عثمان، خدايتعالي مرا
به رهبانيت مبعوث نفرمودند، به يقين بهترين دين نزد خداوند متعال، دين معتدل و
آسان است.
از ترهب
نهي کردست آن رسول بدعتي چون
در گرفتي اي فضول
جمعه
شرطست و جماعت در نماز امر معروف
و ز منکر احتراز
رنج
بدخويان کشيدن زير صبر منفعت
دادن بخلقان همچو ابر
خير ناس
ان ينفع الناس اي پدر گرنه
سنگي چه حريفي بامدر
آنچه که
به اصطلاح اهل طريقت، نهايات سير و سلوک مي نامند، براي رهرو ملتزم به شريعت در
بدايات صورت پذير است مثلا جذبه و بسط و مانند اينها که به اعتقاد آنها، مبتني بر
سلوک است، براي رهرو ملتزم به شريعت، بسا در آغاز امر روي مي دهد که بسياري از
صحابه محترم چنين بوده اند و از آنجمله بلال:
تن فداي
خار مي کرد آن بلال خواجه
اش ميزد براي گوشمال
مي زد
اندر آفتابش او به خار او
«احد» مي گفت بهر افتخار
از تنش صد
جاي خون بر مي جهيد او «احد» مي
گفت و سر را مي نهيد
گرز زخم
خارتن غربال شد جان و
جسم گلشن اقبال شد
تن به پيش
زخم خار آن جهود جان من
مست و خراب آن ودود
خلوت بلال
در جلوت استقامت آموختن بود، شکنجه و تعذيب جسمش، نه هيچ تأثير در جمعيت خاطرش
نداشت، بلکه حضور باطن و سرّش را نزد حضرت ودود تبارک و تعالي شديدتر مي کرد و با
شکنجه نعشه مي شد و مست و خراب عشق ازلي مي گرديد و تجليات گوناگون حقتعالي او را
فرا مي گرفت، و همين تجليات است که در فقره دعاء ما نحن فيه به حجاب نور تعبير شده
و خرق و دريدن آن را از خدايتعالي مسئلت کرده است که عريان از همه حجابهاي نور و
تجليات مطلق، به حق سبحانه و تعالي واصل شود: «انّ روح المؤمن اشد اتصالا بروح
الله من اتصال شعاع الشمس بالشمس».
اتّصالي
به تکيّف في قياس هست
ربّ الناس را با جان ناس
ليک گفتم:
ناس من نسناس ني ناس، غير
جانِ جانِ اشناس ني
ما رميت
اذ رميت خوانده اي ليک
جمعي در تجزّي مانده اي
«والله
يقول الحق و هو يهدي السبيل»
ادامه
دارد
تاريخچه خاندان حضرت امام مدظله
تاريخچه خاندان حضرت امام مدظله
از زبان آية الله پسنديده
قسمت سوم
خلاصه مطالب گذشته اينکه سيد دين عليشاه تا آنجا که ما
مي دانيم و به ما اطلاع رسيده از نيشابور به کشمير مهاجرت کرده ولي فرزند ايشان
مرحوم سيد احمد (جد ما) ساکن کربلا بوده و از آنجا به دعوت بعضي زوار که از خمين
به کربلا رفته بودند به خمين مي آيد و در آنجا ازدواج مي کند و بجز مرحوم شهيد سيد
مصطفي (پدرما) که قبلاً ماجراي ايشان را گفتم، سه دختر هم داشت که عبارت بودند از:
سلطان خانم، آغا بانو خانم و صاحب خانم.
صاحب خانم
همانگونه که ذکر شد، مرحوم سيد احمد (جدّ ما) سه دختر
داشت که عبارت بودند از: سلطان خانم، آغا بانو خانم و صاحب خانم.
در مورد مرحومه صاحب خانم نيز گفتيم که نه از شوهر اول و
نه از شوهر دوم، صاحب اولاد نشد. ايشان پس از شهادت پدرمان، به منزل ما آمد و به
پرستاري و نگهداري من و اخويم مرحوم هندي و امام خميني و خواهرانمان مولود آغا
خانم و فاطمه خانم و آغا زاده خانم و مادرمان- که در آن وقت جوان بود- پرداخت و به
کارهاي ملکي و غير ملکي ما رسيدگي مي کرد و خيلي با شهامت و فعال بود. او در سال
1336 قمري وفات کرد. اتفاقاً ماد ما هم در همين سال از دنيا رفت. مرحوم آخوند
ملامحمد جواد هم که شوهر عمه مان بود، او هم در همين سال1336 درگذشت و گويا در اثر
«مرض وبا» که منتشر شده بود، وفات کردند.
عمه ما مرحوم صاحب خانم، شهامتش در فاميل، زبانزد همه
بود؛ او هرگز از قول حق ابا نداشت و بدون رودربايستي مطالب را مي گفت.
آغابانو خانم
تاريخ تولد عمه ما آغا بانو خانم نزد ما هست. ايشان در
روز پنجشنبه 18 جمادي الاولي 1272 قمري متولد شده است. ايشان ازدواج کرد با شکر
الله خان قلعه اي پسر مرحوم حاج باباخان و از او اولادي پيدا نکرد. بعد از وفات
او، با مرحوم آخوند ملامحمد جواد خميني- که اصلاً خوانساري است- ازدواج کرد و از
او سه پسر داشت: 1-مرحوم حاج ميرزا رضا که فاميليش نجفي شد. 2-مرحوم آقا ميرزا علي
محمد که بعداً لقب امام جمعه اي گرفت ولي نماز جمعه نمي خواند. 3-حاج آقا
صدرالدين.
حاج ميرزا رضا شوهر همشيره ما مولود آغا خانم شد و امام
جماعت هم شد. سه دختر هم داشت: يکي- حليمه خانم همسر مرحوم حاج ميرزا محمد مهدي و
ديگري- فرخنده خانم عروس امام جمعه جعفر آبادي شد و سوم- شايسته خانم بود که خيلي
زن با کفايت و با شهامتي بود و او هم ازدواج کرد با حاج ميرزا خليل ماهورزاني… و
از او اولادي پيدا نکرد جز يک پسر و پسري هم که داشت از پسرش اطلاعي نداريم.
مرحوم حاج ميرزا رضاي نجفي تحصيلات زيادي داشت و شايد
مجتهد هم بود. يک وقت من اصفهان بودم و او رساله عمليه اش را فرستاد که چاپ کنيم و
ما هم به چاپخانه اي رفتيم و با 25 قران، تعدادي از رساله اش را چاپ کرديم.
سلطان خانم
سلطان خانم با کريم خان قلعه اي ازدواج کرد و از کريم
خان دو پسر و دو دختر داشت. يکي از پسرهايش به نام ميرزا يحيي خان بود ميرزا يحيي
خان از خمين به تهران رفت و در تهران، در مدارس جديد آنجا مشّاق خط بود و استخدام
شد. او هم داراي چند اولاد شد که يکي از پسرهايش به اروپا رفت و هيچ خبري از او
نيست و مفقود شد.
دومين پسر مرحومه سلطان خانم، مرحوم امامقلي خان صارم
لشکر بيگلربيگي (از خوانين متعين و محترم خمين) بود و او با خوانين خمين از جمله
مرحوم غلامحسين خان، حاج جلال لشکر علي خان سالار قمشه و مرحوم حاج عباس قلي خان،
خويشاوندي داشتند و با خواهر مرحوم حاج جلال لشکر ازدواج کرد ولي اولاد پيدا نکرد.
امامقلي خان (صارم لشکر) به اتفاق امير مفخم با
تفنگدارها و سوارهايي که داشت به کرمان رفت و امير مفخم والي کرمان شد. بعد نمي
دانم چه شدکه مرحوم صارم لشکر از کرمان برگشت و در راه در حدود نائين محلي که
باغات انار داشت، وفات کرد. البته قبل از اينکه به کرمان برود، بين او و دو
برادرانش در مورد ارث اختلافي رخ داد و آنها سهميّه خواهرشان را نمي دادند، او هم
تفنگ کشي کرد و با عده اي به دهات آن خوانين رفت و مشغول زد و خورد شدند. طرف
مقابل زورشان بيشتر شد و صارم لشکر بيگلربيگي را گرفتند و در محوّطه حياط بستند و
کتکش زدند. و اين در صورتي بود که بيگلربيگي خيلي عنوان داشت و شديد العمل بود تا
آنجا که حشمت الدوله نوه عباس ميرزاي معروف که بزرگترين رجل ايران بود، در حشمتيه
در دهات خمين مي زيست و به همه زور مي گفت، اين شعر را همواره براي امامقلي مي
خواند:
اگر بشنود نام بيگلر بيگي
شود
کوه البرز يکي نعلبکي
با اين حال در همين منزلي که متعلق به پدرمان بود و
بعداً سهم امام خميني شد، حاج جلال لشکر در اينجا آمد، من يادم هست که در اتاقي
نشسته بوديم و حاج جلال لشکر به امام خميني رو کرد و گفت: صارم لشکر چه کار کرده
بود که فلکش کردند؟ امام در ان وقت دو سه سال بيشتر نداشت و نمي توانست جوابش را
بدهد، بعد خود حاج جلال لشکر گفت: او لقممه بزرگتر از دهانش گرفته بود، از اين جهت
ما فلکش کرديم!
در اينجا لازم است تذکر دهيم در کتابي که آقاي ربّاني
خلخالي شرح حال شهداي صد سال اخير را نوشته، به اختصار شرح حال پدر ما را مي نويسد
و نقل قول مي کند از آقاي حاج شيخ علي اکبر مسعودي خميني به اينکه فلاني (يعني من)
گفته ام که بهرام خان، قاتل پدرم بوده، در حالي که بهرام خان قاتل نبوده و در آن
وقت خودش هم کشته شده بود. و اشتباهات ديگري هم است که در صورت تجديد چاپ کتاب،
بايد اين اشتباهات را تصحيح کنند، من جمله اينکه «صاحب خانم» خواهر حضرت آية الله
العظمي امام خميني است، درحالي که ايشان عمه امام هستند نه خواهر.
در اين بخش مطالبي را در رابطه با حضرت امام خميني بيان
مي کنيم:
تاريخ ولادت
قبلا در رابطه با زادگاه امام مطالبي عرض کرديم. در هر
صورت در همان عمارت و اتاقي که حضرت امام متولد شدند، من و مرحوم اخويمان آقاي
هندي و ديگر خواهرانمان متولد شديم، بجز خواهر بزرگمان مولوده خانم که نمي دانم در
نجف يا خمين متولد شده بود.
در شناسنامه امام که شماره اش 2744 مي باشد، تاريخ تولد
ايشان 1279 شمسي ذکر کرده ولي در واقع ايشان در روز بيستم جمادي الثاني 1320 قمري
متولد شده اند، گرچه در کتاب جنات الخلود، 18 جمادي الثانيه نوشته است و اين
اشتباه است. پس امام در روز بيستم جمادي الثانيه 1320 هجري قمري چشم به جهان گشوده
اند.
نام خانوادگي: مصطفوي نام پدر: آقا مصطفي نام مادر: خانم
هاجر.
اين مطالب شناسنامه اي در گلپايگان بوسيله جعفري نژاد
رئيس آمار اداره ثبت گلپايگان صادر شده است و سال صدور شناسنامه 1305 شمسي بوده
است.
چهار ماه و بيست و دو سه روز از عمرشان گذشته بود که
پدرمان براي اوضاع منطقه کمره به سلطان آباد اراک مسافرت کرد و به شهادت رسيد. و
روزي که قاتل پدرمان را کشتند روز چهارم ربيع الاول 1323 بود که امام تقريبا سه
سال بيشتر نداشت.
دوران کودکي
امام دوران کودکي را در خمين گذراند، يک بانوي مؤمنه اي
بود به نام «خاور» که به او «ننه خاور» مي گفتيم، او دايه امام بود و امام را
نگهداري مي کرد و به او شير مي داد. ننه خاور از زنهاي بسيار لايق و با شهامت بود.
شوهرش کربلائي ميرزاآقا تفنگدار و نوکر پدرمان بود، او هم بسيار رشيد بود. خوب اسب
سواري و تيراندازي مي کرد. منزلشان نزديک منزل ما بود و فاصله چنداني با ما
نداشتند.
تحصيلات
امام در مکتب خانه آخوند ملا ابوالقاسم تحصيل مي کردند.
ملا ابوالقاسم پيرمردي بود که مکتب خانه اش نزديک منزل مابود. من هم پيش او درس
خوانده بودم. هريک از ما بچه ها در مکتب خانه روزي نيم جزو قرآن مي خوانديم و هر
وقت کسي قرآن را ختم مي کرد و به آخر مي رسيد، رسم بود که به ساير بچه ها و به ملا
نهار بدهد.
امام پس از ختم قرآن که سنّش هفت سال بود تقريبا براي
فراگيري ادبيات و درس عربي، نزد شيخ جعفر پسر عموي مادر ما رفت و بعد از او پيش
ميرزا محمود افتخار العلما درسهاي ابتدائي را خواند سپس مقدمات را نزد مرحوم حاج
ميرزا محمد مهدي (دائيمان) شروع کرد و سپس نزد مرحوم حاج ميرزا رضا نجفي (که شوهر
خواهرمان بود) منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سيوطي را نزد من
خواندند. و ضمناً نزد من مشق هم مي کردند چون من تا اندازه اي خط نستعليق خوب مي
نوشتم ولي طوري شده بود که خطّ ايشان به خط من خيلي شبيه شده بود و به اندازه اي
شبيه بود که يکبار من نصف کاغذ را نوشتم و نصف ديگرش را ايشان نوشتند و هيچ کس نمي
توانست بين اين دو خط فرق بگذارد.
در هر صورت امام تا 16، 17 سالگي در خمين بود و بيشتر
تحصيلات مقدماتي را نزد من خواندند سپس در سال 1339 به اراک رفتند. در آن وقت
مرحوم حاج شيخ عبدالکريم حائري در اراک بودند. مرحوم حاج آقا نور الله عراقي در
نظر مردم مقدم بر حاج شيخ بود ولي حاج شيخ علماً بر همه مقدم بود. امام در آن سال
به سلطان آباد اراک رفتند و نزد مرحوم شيخ محمد گلپايگاني منطق و نزد مرحوم آقا
عباس اراکي شرح لمعه مي خواندند.
مرحوم آية الله حائري در رجب سال 1340 (نوروز 1300 شمسي)
از اراک به قم هجرت کردند، امام هم به دنبال هجرت حاج شيخ، به قم رفتند. يعني خمين
آمدند و از خمين بقم تشريف بردند.
امام در قم، مطوّل را نزد اديب تهراني که نامش مرحوم
ميرزا محمد علي بود خواندند. سطوح را نزد حاج سيد محمد تقي خوانساري و بيشترش را
نزد مرحوم سيد علي يثربي کاشاني که از علماي بزرگ بود (برادر امام جمعه حالي
کاشان) فرا گرفتند و سپس با آقاي يثربي به درس خارج مرحوم آية الله حائري مي رفتند
و عمده تحصيلات خارجشان را نزد حاج شيخ خواندند و در علوم عرفاني نزد مرحوم ميرزا
محمد علي شاه آبادي تحصيل کردند.
تا وقتي که مرحوم حائري در حيات بودند (1355) ايشان به
درس آن مرحوم حاضر مي شدند ولي موقعيت علمي امام خيلي زياد شده بود و خودشان فقه و
اصول را تدريس مي کردند. عرفان و فلسفه را هم خصوصي به بعضي از زبدگان درس مي
دادند.
بعد از وفات مرحوم حائري، آية الله بروجردي به قم آمدند
و حضرت امام با اينکه از نظر عليمت در سطح بسيار بالايي قرار داشت، براي ترويج از
آقاي بروجردي، به درس ايشان مي رفتند. و خودشان مي گفتند که من از درس آقاي
بروجردي خيلي استفاده کردم با اين حال در مسجد سلماسي با اصرار مرحوم آقاي مطهري و
بعضي از اشخاص، درس فقه و اصول را شروع کردند و ديگر تدريس عرفان را ترک نمودند.
مجلس درس امام موج مي زد از علماي زيادي که براي استفاده بدانجا مي رفتند.
امام از نبوغ و استعداد فوق العاده اي برخوردار بود؛ با
اينکه بيست سال اول عمرشان را در تحصيل ادبيات گذراندند و مدت زيادي به ادبيات
پرداختند با اين حال از سال 1340 تا 1347 جهش فوق العاده اي در ايشان پيدا شد که
حتي اسفار را هم پشت سر گذاشت و از فضلا و شخصيتهاي برجسته حوزه علميه به شمار مي
آمد.
ازدواج امام
امام در سال 1308 با «خديجه خانم» دختر مرحوم حجت
الاسلام آقاي ثقفي ازدواج کردند. خانم امام متولد سال 1292 شمسي است. مراسم ازدواج
در تهران بود و در آن هنگام ما بر يکي از دوستان خودمان که افسر بود و افسر خيلي
خوبي بود وارد شديم و در منزل ايشان سکونت گرفتيم. پس از تمام شدن ازدواج، امام با
همسرشان به قم آمدند.
اولاد امام
اولين فرزند امام، مرحوم حاج آقا مصطفي بود که در سال
1309 متولد شد که مرد بسيار منظم و با شهامت و فقيه و شجاع و وارد در مسائل سياسي
و اجتماعي بود. سه دختر هم امام دارند به نامهاي «صديقه خانم»، «فريده خانم» و
«فهيمه خانم» دو دختر ديگر هم امام داشتند که فوت شدند به نامهاي لطيفه خانم و
سعيده خانم.
فرزند ديگر امام آقاي حاج احمد آقا است که ايشان هم در
مسائل سياسي و اجتماعي واردند و تحصيلاتشان هم خوب است الآن هم مشغول تحصيل هستند
و امور سياسي زير نظرشان بررسي مي شود.
هم سنهاي امام
امام در تمام امور حتي در بازي هاي کودکانه و در امور
تفريحي و ورزش بر تمام هم سالانشان برتر و از همه جلوتر بودند. امام نه تنها در
درس و مشق، استعداد فوق العاده اي داشت که حتي در ورزش و بازي هم بر ديگر دوستانش
تفوق داشت. اکنون بيش از سه نفر از هم سن و سالهايش زنده نيستند. 1- آقاي ميرزا
اسد الله صابري که مدتي رئيس بلديه خمين بودند 2- آقاي ميرزا حسن خان مستوفي که
پسرخاله ما و حضرت امام است که ايشان هم در تهران هستند و مأموريتهاي مهمي در
مقامات گذشته داشتند. 3- يک نفر بود که در همسايگي ما در خمين بود و بنظرم نامش
آقاي سليمي بود، هنوز هم هر وقت من به خمين مي روم خيلي اظهار علاقه مي کند که به
زيارت امام برود. اين سه نفر اطلاعات زيادي از دوران همبازي و همکلاسي با امام
دارند.
مبارزات سياسي
همانگونه که از پيام امام در بيش از چهل سال پيش برمي
آيد، مشخص است که موضعگيري سياسي امام و مبارزات ايشان تازگي و به صورت ناگهاني
شروع نشده بلکه از قديم در جريان مسائل سياسي بوده اند. کتاب کشف الاسرار هم دليل
بارز ديگري بر اين معني است. در آن اوقات که مرحوم آقاي بروجردي زعامت حوزه را
داشتند، در مسائل سياسي با امام مشورت و صحبت مي کردند و نظر ايشان را مي پرسيدند.
در هر صورت امام از قديم مبارزات سياسي داشتند و با برنامه هاي خلاف شرع با شهامت
تمام به مبارزه مي پرداختند.
در مورد مبارزات علني امام گرچه در کتابهاي تاريخ بسيار
نوشته اند ولي ممکن است در اين موارد اشتباهاتي باشد و لذا من خاطراتي که در اين
مورد به يادم هست، بازگو مي کنم:
در آن هنگام که دکتر علي اميني- بر حسب تمايل
آمريکائيها- نخست وزير شد، شاه و انگليس ها با نخست وزيري دکتر اميني موفاق
نبودند. دکتر اميني انتخاب شده بود که اصلاحات ارضي را انجام بدهد و املاک را در
ولايات ايران به کشاورزها انتقال بدهد. به اين خاطر در قم به ديدار مراجع وقت رفت
و بنا گذاشت خدمت امام هم برسد. در آن وقت من هم در آنجا بودم. آقاي سعيد پسر
مرحوم حاج ميرزا عبدالله چهلستوني هم درآنجا بود و با يکي از وعاظ تهران که خيلي
معروف بود و با اميني هم ارتباط داشت آمده بودند که آقا را وادار کنند به اميني
احترام نمايد!
آقاي محمدي گيلاني هم در همان اطاق بيروني، خدمت امام
نشسته بود، هر دو دستهايش را از عبا بيرون آورده بود و خيلي مؤدب نشسته بود. من
گفتم به آقاي گيلاني که اينطور ننشين و دستهايت را از عبا بيرون نياور وقتي که
اميني مي آيد. امام گفتند که: آقاي محمدي گيلاني هميشه اينطوري است، رسماً اينطور
مي نشيند و خيلي مودب است. حالا هم ايشان همينطور هستند، خيلي منظم و مرتب و خوش
لباس و با اخلاق پسنديده رفتار مي نمايند.
در هر صورت دکتر اميني وارد شد. جلوي در اطاق که رسيد،
آقاي سعيد پسر مرحوم حاج ميرزا عبد الله به امام اصرار کرد که بلند شويد، سر پا
بايستيد و احترام کنيد!! ايشان گوش ندادند و اعتنا نکردند. اميني هم دم درب اطاق
براي باز کردن بند کفش عمداً مقداري ور رفت تا مقداري طور بکشد و آقا بلند شود و
از او احترام کند. بهرحال دکتر اميني با شريف العلماء خراساني با هم بودند و وارد
شدند. وقتي که به داخل اطاق آمدند و نشستند، آقا بلند شدند و فورا هم نشستند. ضمنا
قبلا آقاي مسعودي گفته بود که شيريني تهيه کنيم و امام نپذيرفته و فرمودند: فقط يک
ظرف گز بياوريد و جلويشان نگهداريد، ديگر شيريني لازم نيست.
وقتي اميني نشست، مي خواست صحبت کند ولي آقا اصلا مجال
صحبت کردن به او ندادند و خودشان شروع کردند به صحبت و نصيحت کردند، او هم
خداحافظي کرد و رفت.
دکتر اميني ارديبهشت 1330 نخست وزير شد و تا تيرماه 1341
اشتغال داشت 19/10/1340 تصويب نامه صادر کرد.
در هر صورت دکتر اميني با امضاي تصويبنامه اي، برنامه
اصلاحات ارضي را شروع کرد و هيچ اعتنايي به علماء ننمود. مرحوم آية الله خوانساري
عليه اين جريان، اقدام کرد و پيشاپيش جمعيت به عنوان اعتراض در بازار راه افتاد
ولي دولت وقت جلوي آقاي خوانساري ايستاد و به ايشان اهانت شد و نتوانست فعاليت
اعتراض آميز خود را ادامه دهد. و دولت نيز قانون خود ا به مرحله اجرا گذارد (قانون
نبود تصويب نامه وضع کردند).
منظور آمريکائيها و بالتبع دولت وقت ايران از اصلاحات
ارضي اين بود که زمينهايي بين کشاورزها تقسيم کنند تا آنها ديگر تمايلي به کمونيست
ها پيدا نکنند و اوضاع کمونيستي در ايران از ميان برود و چنين برداشت کرده بود که
هرگاه همه کشاورزان صاحب زمين شدند، با دولت سازش خواهند کرد و کسي مخالفت نخواهد
نمود.
دکتر اميني اين عمل را انجام داد و از آن پس براي مسأله
انجمن هاي ايالتي و ولايتي اقدام نمود، تا اينکه تمام مردان و زنان را وارد معرکه
انتخاباتي بکنند وبراي انيکه هم نسبت به اسلام، اعلام بي تفاوتي کنند هم اصحاب
ديگر اديان را با خودشان وارد معرکه نمايند، حتي قسم به قرآن را مبدل کرده بودند
به «قسم به کتاب آسماني!».
اينجا بود که علما قيام کردند و جدا اقدام نمودند، و
حضرت امام نيز فعاليت زياد و اقدامات چشمگيرتري در اين زمينه داشتند.
ادامه دارد
***
تاريخ تولد آغابانو خانم 18 جمادي الاولي 1272 هجري قمري
مي باشد که در شماره 84 اشتباها 1279 چاپ شده بود.
کيفيّت حشر انسانها
اصول اعتقادي اسلام
قسمت بيست و ششم
«معاد»
آيت الله حسين نوري
کيفيّت حشر انسانها
بحث ما در رابطه با مسائل «معاد» در باره کيفيّت محشور
شدن انسانها در روز قيامت است و در اين مورد توجه به يک مطلب بعنوان يک «اصل» لازم
است و آن اينکه چون اين جهان بمنزله پيوسته و ظاهر آنجهان، و آن عالم بمنزله مغز و
باطن و حقيقت اين جهان است لذا ميان اعمالي که انسانها در اين عالم انجام مي دهند
و کيفيت حشر آنها در آن صحنه که نخستين مرحله ظهور و بروز حقايق و واقعيّت است
تناسب کاملي وجود دارد و روي همين جهت اين گفتار که اصل تناسب ميان اعمال و کيفيّت
حشر انسانها يکي از اصول مباحث معاد است گفتاري است صحيح و حقيقتي است که از
احاديث حضرت پيغمبر اکرم (ص) و اهل بيت مکرّمش سلام الله عليهم بدست مي آيد و ما
در اينجا دو نمونه از آن را ذکر مي کنيم و نمونه هاي ديگر را بتوفيق خداوند براي
مقاله هاي بعد مي گذاريم:
الف- کيفيّت حشر مجاهدين
ميدانيم «جهاد» در فرهنگ اسلامي از اهميّت و ارزش والائي
برخوردار است و بعنوان يک وظيفه همگاني و رسالت عظيم جهاني بمنظور اعلاي کلمه
اسلام و احياي تفکر ديني جهاني و زدودن ننگ شرک و کفر و استکبار از سطح گيتي و در
هم کوبيدن طاغوتهايي که در هر عصر و زمان ممکن است بوجود بيايند واجب و لازم
گرديده است.
در اين مورد بهتر آن است که در بيان اهميت و فلسفه وجودي
آن از کلام پيشواي مجاهدان راه خدا حضرت اميرمؤمنان (ع) استفاده کنيم:
امّا بعد فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة فتحه الله لخاصة
اوليائه و هو لباس التّقوي و درع الله الحصينة و جُنّته الوثيقه فمن ترکه رغبة عنه
البسه الله ثوب الذّل و شملة البلاء و ديّث بالصّغار و القماءة و ضرب علي قلبه
بالاسهاب و اديل الحقّ منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف»[1].
پس از حمد و ستايش ذات مقدس پروردگار جهاد دري از درهاي
بهشت و رحمت الهي است که تنها بر روي بندگان خاص و دوستان مخصوص خداوند باز مي شود
پيراهن سربازي و جامه جهاد زرهي است که تنها بر اندام جوانمردان پاکباز و خونگرم و
ايثار گر راست مي آيد جامه فاخر جهاد در زندگي لباس شرافت است آنان که اين لباس
تقوا و شرافت را از خود دور کنند و شانه از زير بار وظيفه جهاد و مسؤوليت رهايي
بخش و انساني خود خالي سازند در نتيجه لباس ذلّت را خواهند پوشيد و غبار ذلّت و
تيره روزي بر سيماي آنها سايه خواهد افکند و طوفان ننگ و عار و حقارت اساس زندگي
آنها را درهم خواهد ريخت و امواج بلا آنها را زبون و سيه روز خواهد ساخت و بالأخره
حقوق آنها پايمال و از عدالت و انصاف محروم خواهند شد.
دين اسلام در راستاي اين فرهنگ عزّت آفرين همه آنچه را
که با جهاد و مجاهد ارتباط پيدا مي کند مشمول ارزشها و فضيلت ها مي داند «ارج خوني
که در راه خدا جاري گرديده و ارزش زخمي که بر پيکر مجاهد رسيده و حتي پاهايي که در
اين راه غبار آلود شده است هريک به نوبه خود جاي ويژه و مقام والائي در فرهنگ
اسلامي پيدا کرده است حتي به نيزه و شمشير و سلاح هاي جنگي مجاهدين راه خدا و
اسبها و مرکبهاي آنها بديده تجليل مي نگرد و به کساني که هريک به نحوي به جهاد و
مجاهدين کمک کرده اند وعده و پاداش ثواب مي دهد».
«در روز قيامت» نيز در هنگام حشر اين جهادگران، با عظمت
خاصّي که نمايانگر اين مقام والا است محشور مي شوند که حضرت رسول اکرم (ص)
فرمودند:
«للجنة باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو
مفتوح و هم متقلدون بسيوفهم و الجمع في الموقف و الملائکة ترحب بهم»[2].
يعني: براي بهشت دري هست که آن را «باب مجاهدين» (دري که
مخصوص جهادگران است) مي گويند و آن در به روي ايشان باز است و آنها در حالي که خود
را با سلاح هاي رزمي مجهّز کرده و شمشيرهاي خود را آويخته اند با عظمت و شکوه
مخصوصي از جلو صفوف خلائق به سوي آندر عبور مي کنند، تمام مردمي که در صحنه محشر
گرد آمده اند و فرشتگان الهي با نظر تکريم و تجليل با آنها مي نگرند و بر آنان
آفرين مي گويند.
و نيز فرمودند «خيول الغزاة في الدنيا خيولهم في الجنة و
انّ اردية الغراة لسيوفهم».[3]
يعني: اسبهايي که پيکارگران اسلامي در اين دنيا دارند و
با آنها به ميدان جهاد رفته و با دشمن نبرد کرده اند همان اسبهايي است که در بهشت
خواهند داشت و سوار بر آنها به بهشت وارد خواهند شد و نيز ردا و لباس آنها
شمشيرهايي است که در راه خدا بکار برده اند.
و نيز حضرتش فرمودند:
کسيکه در راه خدا زخم برداشته است در روز قيامت درحالي
محشور مي گردد که در پيکر او همان زخم که نشانه جهاد است آشکار و رنگ آن زخم رنگ
خون و بوي آن بوي مشک است[4].
ب- کيفيّت حشر منافقين
اسلام بهمان شدت که از کفر انتقاد و با آن مبارزه مي کند
از نِفاق نيز انتقاد و با آن بمبارزه مي پردازد و با همان منطق که از کفر اظهار
انزجار و تنفّر مي نمايد از نفاق نيز بيزاري مي جويد و آن را مورد نفرت قرار مي
دهد و همانطوري که مسلمانان را براي اداي يک رسالت خطير جهاني و همگاني به جهاد با
کافران براي زدودن کفر و شرک مأمور مي سازد براي جهاد با منافقين نيز بمنظور زدودن
لکه ننگِ نفاق و منافقين از سطح جامعه بشري بسيج مي نمايد.
و بالاخره هر دو گروه را مستحق عذاب و غضب الهي معرفي مي
کند.
قرآن کريم مخصوصاً در طي آياتي خطر منافقين را براي
جامعه اسلامي از جهت اينکه داراي دو چهره و دو زبان مي باشند مهمتر و زيانبارتر
معرفي مي نمايد مثلا مي گويد: «و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الي
شياطينهم قالوا انّا معکم انما نحن مستهزؤون الله يستهزئ بهم و يمدهم في طغيانهم
يعمهون»[5].
اين منافقين هنگامي که باهل ايمان مي رسند مي گويند ما
هم مثل شما داراي ايمان هستيم و جزء گروه مؤمنين مي باشيم ولي هنگامي که با شياطين
خود و همفکران خويش خلوت مي کنند مي گويند ما با شما هستيم و مؤمنان را بمسخره مي
گيريم اما بايد بدانند که خداوند آنها را در برابر اين مسخره بازيهايي که بوجود مي
آورند مجازات و در بيابان جهل و گمراهي رها خواهد کرد.
و بالأخره سوره اي را بنام آنها يعني منافقين نام مي
نهند و در آن سوره چهره واقعي آنها را کاملا ترسيم مي کند و مسلمانان را از خطر
آنها برحذر مي دارد و مي گويد:
«هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انّي يوفکون»[6].
اي رسول ما بدان که دشمنان اسلام و مسلمانان در حقيقت
اين منافقين هستند از آنها بر حذر باش خداوند آنها را بکشد که چه اندازه در سايه
مکر و دروغ خود از حق باز مي گردند در آثار درخشان اسلامي مخصوصاً در نهج البلاغه
نيز عبارات بسياري که در راستاي آنها دوروئي و دو چهره بودن آنان و خطرهائي که از
طرف آنها دامنگير جامعه اسلامي مي شود تبيين شده است.
حضرت امير مؤمنان (ع) مي فرمايند:
«اوصيکم عبادالله بتقوي الله و احذرکم اهل النفاق فانهم
الضّالون المضلّون و الزّالون المزلون يتلوّنون الواناً و يفتنون افتناناً و
يعمدونکم بکل عماد و يرصدونکم بکل مرصاد قلوبهم دويه و صفاحهم نقيّة يمشون الخفاء
و يدبّون الضّراء وصفهم دواء و ذکرهم شفاء و فعلهم الداء العياء حسدة الرخاء و
موکّدوا البلاء و مقنطوا الرّجاء لهم بکل طريق صريع والي کل قلب شفيع و لکل شجو
دموع يتقارضون الثناء و يتراقبون الجزاءان سألوا الحفوا و ان عذلوا کشفوا و ان
حکموا اسرفوا قدا عدّوا لکل حق باطلا و لکل قائم مائلاً و لکل حيّ قاتلاً و لکل
باب مفتاحاً و لکل ليل مصاحباً يتوصلون الي الطمع بالياس ليقيموا به اسواقهم و
ينفقوا به اعلاقم يقولون فيشبّهون و يصفون فيُموهون قد هونوا الطريق و اضلعوا
المضيق فهم لمّة الشيطان و حمة النيران اولئک حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم
الخاسرون»[7].
يعني: اي بندگان خدا شما را به تقوا و سفارش مي کنم و از
مکر و فريب منافقين بر حَذر مي دارم زيرا آنان گمراه و گمراه کننده لغزنده و
لغزاننده مي باشند خود را برنگهاي گوناگون در مي آورند و چهره هاي مختلف بخود مي
گيرند و بهر وسيله اي مي خواهند به شما ضرر و زيان وارد سازند و در هر کمينگاهي
بکمين شما نشسته اند دلهاشان بيمار است و ظاهرشان آراست و پاک ولي در نهاني به ايجاد
فتنه و فساد مي پردازند دواها و راه هاي معالجه امراض و مشکلات را توصيف مي کنند و
از شفا و ترميم کمبودها سخن مي گويند ولي کردار آنها خود دردي است درمان ناپذير،
بخوشي مردم رشک مي برند و مي کوشند که جامعه را بگرفتاري و سختي بيندازند و اميد
آنها را نوميد کنند براي تباه کردن مردم راههاي مختلف را در نظر مي گيرند و در هر
غم و اندوهي اشکها (اشک تمساح) مي ريزند.
ستودن از يکديگر را بهم وام مي دهندو در انتظار پاسخ از
يکديگر هستند، در طرح سؤالها و درخواستهاي خود اصرار مي کنند و در هنگام ملامت از
کسي، افراط و پرده دري مي کنند اگر در کاري حَکَم قرار داده مي شوند در حکم خود
اسراف و زياده روي مي نمايند در برابر هر حقي باطلي و در مقابل هر راستي کجي و در
برابر هر فرد زنده اي کشنده اي و براي هر دري کليدي و براي هر تاريکي چراغي آماده
کرده اند.
از روي تزوير در ظاهر اظهار بي نيازي از مال مردم مي
کنند ولي در باطن چشم طمع بآن دوخته اند تا بوسيله بدست آوردن آن بازار خودشان را
نگاهداشته کالاي کاسد خود را رواج بدهند.
سخنهاي نادرست خود را طوري ادا مي کنند که آن را مانند
سخن حق منطقي جلوه مي دهند راه خودشان را با اينکه راه باطل است آسان و نتيجه بخش
نشان مي دهند تا مردم را به آن راه بکشانند و مردم را طوري بدام مي اندازند تا
رهائي از آن ميسر نباشد، آنها در حقيقت پيرو شيطان و شعله هاي آتش هستند.
سپس اين آيه از قرآن را در پايان کلام خود خواندند.
«اولئک حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون»[8]: آنان لشکريان شيطانند و
لشکريان شيطان، زيانکاران مي باشند.
در اين کلام چنانچه ملاحظه مي کنيد حضرت امير مؤمنان (ع)
با بيان رسائي که مخصوص آن حضرت است پرده از روي افسونها و شيطنت هاي منافقين
برداشته و چهره واقعي آنها را نشان داده است.
ولي بايد دانست که «نفاق» مراتبي دارد:
1- انسان در باطن و ضمير خود کافر و بي ايمان باشد
ولي براي اغفال مردم اظهار مسلماني بکند و اي بدترين نوع نفاق است و نظر قرآن کريم
و بيشتر آثار اسلامي همين نفاق است.
2- انسان ظاهراً خود را صالح و پاک نشان بدهد ولي در
واقع آلوده و گناهکار باشد.
3- انسان ادّعاي مؤمن و مسلمان بودن بکند ولي در عمل
داراي نشانه ها و خصوصياتي که لازم است در يک مؤمن باشد نباشد.
مرتبه سوم پايين ترين حدّ نفاق است و از آنجا که منظور
تعاليم اسلامي اين است که همه مسلمانان در ظاهر و باطن در خلوت و جلوت پاک و
آراسته و از دو روئي و دورنگي بکلّي بر کنار باشند مرتبه دوم و سوم را نيز نوعي نفاق معرفي مي کند.
حضرت صادق «ع» فرمود حضرت رسول اکرم «ص» فرمودند:
3 خصلت است در هر که باشد هرچند نماز بخواند و روزه هم
بگيرد منافق است:
1- هنگامي که چيزي بعنوان امانت در اختيار او قرار
بگيرد امانت را مراعات نکرده خيانت کند.
2- هنگام سخن گفتن از دروغ پرهيز نکند.
3- موقعي که وعده مي دهد تخلّف بکند.
اکنون بايد توجه داشت که بر اساس اصل تناسب ميان اعمال
انسان و کيفيّت حشر در صحنه قيامت، چون منافقين در دنيا با دو چهره و دو زبان
زندگي مي کنند در روز قيامت نيز با وضعي محشور مي گردند که با زندگي منافقانه آنها
کاملا تناسب داشته باشد:
حضرت صادق (ع) فرمودند: «من لقي المسلمين بوجهين و
لسانين جاء يوم القيمة و له لسانان من نار»[9].
يعني کسيکه با مسلمانان با دو چهره و دو زبان برخورد و
ملاقات مي کند در روز قيامت در حالي که دو زبان از آتش دارد وارد عرصه محشر مي
گردد.
ادامه دارد
اشکالات کفار پيرامون وحي و رسالت
هدايت در قرآن
تفسير سوره رعد
قسمت هيجدهم
اشکالات کفار پيرامون وحي و رسالت
آية الله جوادي آملي
سوره مبارکه رعد با بيان حقيقت آنچه که نازل شده است؛ بر
رسول الله (ص) از آيات قرآني آغاز مي شود، و سپس به اثبات اين مدعا بوسيله چند
برهان مي پردازد، يعني «والّذي انزل اليک من ربک الحق» را با سه برهان ثابت مي
نمايد، که و برهان آن ناظر به مسأله مبدأ و معاد است و در خلال آن مسأله وحي و
رسالت هم تبيين مي گردد، چه اينکه اگر مبدأ و معاد حق است، يعني از براي بشر مبدئي
است که آنها را آفريده و معادي که در آن روز از او حساب مي طلبد، بين مبدأ و معاد،
وحي و رسالت و شريعت و دين هم حق خواهد بود. و بدين ترتيب، در بخش اول اين سوره
اصول سه گانه دين يعني: توحيد و نبوت و معاد با براهين اقامه شده، اثبات مي شود، و
آنگاه به نقل شبهات کفار پرداخت مي شود که مقام نخست اشکالاتشان به مسأله معاد
مربوط مي گردد و در قسمتهاي گذشته بررسي شد و مقام دوم شبهاتشان راجع به مسأله وحي
و رسالت است.
اعتراض کفار درباره رسالت
حرفي که کفار درباره رسالت دارند اين است که مي گويند:
رسالت الهي از صلاحيت بشر خارج بوده و انسان نمي تواند «رسول الله» باشد، و اين
منشأ ديگر اشکالات و حرفهاي آنان است است. و پيامبر (ص) همواره گرفتار چنين افرادي
بوده که پيوسته پيشنهادهاي تازه اي را مطرح مي ساختند. مثلا مي گفتند: تو اگر
پيامبري بايد اين کوه ها را کنار ببري! براي ما چشمه ها را از زمين بجوشاني! با
اين کوه ها را بصورت طلا تبديل نمائي! نردباني نصب کن و به آسمان ها بالا برو! و
امثال آن، و اين پيشنهاد هاي بي جا بوسيله گرو ه هاي متعدد مطرح مي شد و يا افراد
يک گروه در چند مورد تقاضاي چنين معجزاتي مي نمودند.
و لذا قرآن کريم اين پيشنهاد را بطور مکرّر در سوره هاي
رعد، انعام، اسراء و ديگر سوره ها مطرح مي سازد. و در همين سوره «رعد» مي فرمايد:
«و يقول الذين کفروا لولا انزل عليه آية من ربّه انّما
انت منذر و لکل قوم هاد» کفار مي گويند: چرا معجزه اي از پروردگارش بر او (پيامبر)
نازل نمي گردد، همانا تو انذار دهنده اي و براي هر قومي هدايت کننده اي است.
و اين آيه را در سوره هاي ديگر بطور تفصيل بيان مي نمايد
که از آن حضرت مي خواهند نظير آنچه براي موسي کليم الله و آنچه براي عيسي مسيح
نازل شد، براي او هم نازل گردد، اگر موسي عصا را اژدها کرد شما هم اژدها کنيد، اگر
او بر دريا مسلط بود شما هم نشان بدهيد که مي توانيد مسلّط باشيد، اگر براي او
«مَن و سَلوي» از آسمان آمد براي شما هم بيايد. البته اين اعجاز طلبان هرگز در
مقام احتجاج نبودند وگرنه خداي سبحان، حجت بالغه اش را به آنان نيز ارائه مي داد،
بلکه در مقام استهزاء بودند، چه اينکه اين پيشنهادها را- چنانچه از سوره «اسراء»
بر مي آيد- در برابر پيامبري مطرح مي ساختند که هم وجود خود او معجزه بود و هم
کتابي که آورده بود، چرا که يک شخص اُمّي درس نخوانده در بين مردم اُمّي به مقام
رسالت برسد، جز اعجاز چيزي نمي تواند باشد. اگر مردم عصري را اهل دانش و علم تشکيل
دهند و يا مرکزي عملي وجود داشته باشد و از بين آن دانشمندان، يک نابغه اي برخيزد،
اوائل امر خيلي مهم به نظر نمي رسد، ولي از بين اميّين که از درک ساده ترين مسائل
محروم اند، چنانچه رسولي مبعوث گردد، از اهميت بسياري برخوردار است و لذا هم روي
اهميت امّي بودن حضرت و هم روي امّي بودن مردمي که پيامبر از ميان آنان برخاسته
تکيه مي نمايد، چنانچه روي قرآتي که اين پيامبر آورده است بعنوان يک معجزه تکيه
نموده و مي فرمايد: «و ان کنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من
مثله»- اگر شما در کتابي که بر بنده خويش نازل نموده ايم در ترديد مي باشيد، يک
سوره مانند قرآن بياوريد، شما هم يک امّي پيدا نمائيد که سوره اي مثل قرآن بياورد،
چرا که ظهور رسول ميان اميّين اعجاز است. اگر در روز جائي روشن باشد امري عادي
است، اما اگر ديديم بين ظلمات و تاريکيها يک باره روشنائي درخشيده مسأله اي غير عادي
به نظر مي رسد؛ ظهور فردي دانشمند و داراي نبوغ از مراکز دانش تعجب آور نمي باشد
ولي از ميان مردم درس نخوانده و امّي جاي بسي تعجب است. البته چنين نيست که اگر
اين مسأله در ميان مردم تحصيل کرده و غير امّي اتفاق مي افتاد معجزه نبود، چرا که
اگر همه مراکز عملي هم دست به هم دهند و بخواهند مثل کوچکترين سوره قرآن کريم
بياورند، مقدورشان نخواهد بود، و لذا اگر حضرت رسول (ص) در بين علماي ربّاني هم
بود و چنين قرآني را مي آورد باز هم اعجاز بود. در سوره اسراء آيه 88 مي فرمايد:
«قل لئن اجتمعت الأنس و الجنّ علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو
کان بعضهم لبعض ظهيراً» بگو اي پيامبر، اگر جن و انس براي آوردن قرآني مثل اين
قرآن گرد آيند، نخواهند توانست مثل آن را بياورند، گرچه بعضي از آنان پشتيبان و
کمک ديگري شوند. همه حوزه هاي علميه و مراکز علمي را دعوت به مبارزه مي کند، در
اين آيه آوردن اصل قرآن کريم مطرح است و يا در سوره «طور» آيه 34 فرموده: «فليأتوا
بحديث مثله» و در يک جا فرموده سوره اي مثل سوره هاي قرآن بياوريد، و در سوره
«هود» آيه 13 فرموده: «فأتوا بعشر سوره مثله»- ده سوره مثل سوره هاي قرآن بياوريد
و آخرين مرحله در آيه 23 سوره بقره مي فرمايد: «فأتوا بسورة من مثله»- يک سوره
مانند سوره هاي قرآن بياوريد اينها مراحل سه گانه تحدّي در قرآن است.
اعجاز در تکلّم
اگر در بعضي از موارد، «تکلّم» معجزه است، براي رسول
الله (ص) هم «تکلّم» معجزه است چنانچه درباره عيسي مسيح (ع) تکلم يک معجزه بود،
يعني در سنّي سخن گفت که در آن سن، تکلم، معجزه بود و ديگران را قدرت بر تکلم
نبود. «قالوا کيف تکلّم من کان في المهد صبيّا، قال انّي عبدالله آتيني الکتاب و
جعلني نبيّا» که در آيه 29 و 30 سوره مريم آمده است، گفتند: چگونه سخن بگوئيم با
کسي که کودک و در گهواره است آن طفل گفت: من بنده خدايم که به من کتاب آسماني و
نبوت عطا شده است. در مورد عيسي (ع) اصل تکلم عجزه بود و گرنه کلمات مشابه آن آسان
بود اما در مورد پيامبر ما تکلمش به کلمات الهي معجزه بود خود کلمات هم معجزه بود،
براي اينکه اگر همه علماي ربّاني هم بخواهند چنان تکلم نمايند قادر نخواهند بود.
بنابراين اعجاز از سه جهت بود: يکي- وجود حضرت که يک
انساني معمولي از ميان درس نخواندگان و اميّين، به اين مقام رسيد. دوم- تکلم حضرت
و سوم- کلمات حضرت. ولي کفّار هيچ يک از اين معجزات را به حساب نمي آوردند و مي
گفتند بايد عصا را اژدها کني و مانند آن.
اعجاز به اذن خداوند
البته اين معجزه هم معجزه دائمي است و تحدّي قرآن در
آيات ياد شده از روز نزول تا روز قيامت مي باشد، چرا که اين کتاب «نذيراً
للعالمين» است و براي همه در هر زماني است، و هميشه همگان را به مبارزه مي طلبد که
اگر قادرند حتي سوره اي را مثل آن بياورند. در سوره اسراء آيات 90 به بعد مي
فرمايد: مردم از ايمان آوردن ابا نمودند، و آن عده که نتوانستند در برابر قرآن به
مبارزه برخيزند مي گفتند:
«قالوا لن نؤمن لک حتي تفجر لنا من الأرض ينبوعاً، او
تکون لک جنّة من نخيل و عنب فتفجّر الأنهار خلالها تفجيرا، او تسقط السّماء کما
زعمت علينا کسفا او تأتي بالله و الملائکة قبيلا. او يکون لک بيت من زخرف او ترقي
في السماء و لن نؤمن لرقيّک حتي تنزّل علينا کتابا نقرؤه قل سبحان ربي هل کنت الا
بشرا رسولاً»- مي گفتند ما به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اينکه زمين را بشکافي و
چشمه هاي آب جوشان از آن بيرون بياوري (تا ما اين سرزمني را براي کشت و زرع آماده
سازيم) يا اينکه ترا باغي از خرما و انگور باشد و در ميان آن نهرهاي جاري آب باشد
(نه با چاه کندن و احداث قنات) يا تکه هايي از آسمان بصورت صاعقه و امثال آن بر ما
فرود آيد، چنانچه مي پنداري و وعده مي دهي، يا خدا و فرشتگانش را در مقابل ما حاضر
سازي و نشان بدهي، يا اينکه خانه از زر و کاخي زرنگار داشته باشي، يا آنکه به
آسمان بالا روي باز هم هرگز ايمان به آسمان رفتنت نياوريم مگر آنکه بر ما کتابي نازل
نمايي که ما آن را قرائت نمائيم، بگو: خداوند منزّه است آيا من فردي از بشر
بيشترم؟!
شما از من مي خواهيد که آنچه دلم مي خواهد انجام دهم و
در جهان تأثير بگذارم يعني کار ربّ العالمين را انجام دهم، در صورتي که من فردي از
بشر هستم که به رسالت مبعوث شده ام و با وحي و ارتباط با خداوند و به اذن او کاري
انجام مي دهم آري! از زمين تا آسمان هرچه هست در قدرت پيامبران هست ولي باذن الله،
نه اينکه خودشان مستقلاً بتوانند ارده نموده و بخواهند معجزه اي را انجام دهند.
حضرت عيسي مي گويد: «اني اخلق لکم من الطين کهيئة الطير فانفخ فيه فيکون طيرا باذن
الله» که در سوره آل عمران آيه 49 آمده است- من براي شما از گِل مجسمه مرغي را مي
سازم و در آن مي دمم تا به امر خدا مرغي باشد. «و ابرئ الأکمه و الابرص و احي
الموتي باذن الله»- کور مادر زاد و بيمار برص گرفته را شفا و مردگان را زنده مي
سازم به اذن «الله». اين چنين نيست که اگر کسي رسول الله شد هر روز بخشي از نظام
طبيعت را تغيير دهد، منطقه گرمسير حجاز را به منطقه سردسير و دشتهاي خرّم تبديل
سازد، و منطقه سردسير را گرمسير کند، و يا در موجودات آسماني اثر بگذارد، فرمود به
اينها بگو: اوّلاً من بشرم و از خويش اراده مستقلي ندارم و رسولم که پيام الهي را
به شما مي رسانم و هرچه او بخواهد به دست من جاري مي سازد، ولي شما جز استهزاء
نظري نداريد نه اينکه در مقام احتجاج باشيد، بر فرض هم که کوه هاي حجاز را کناري
ببرم و نهرهاي جاري در صحرا از زمين بجوشانم و آن سرزمين را به صحرائي سرسبز و خرم
مبدل سازم، باز هم قانع نخواهيد شد و مشکل شما اين است که فکر مي کنيد بشر نمي
تواند پيامبر باشد چنانچه در سوره «اسراء» آمده است «و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ
جائهم الهدي الا ان قالوا ابعث الله بشراً و رسولاً»- مردم را چيزي از ايمان و
هدايت باز نداشت هنگامي که قرآن آمد جز اينکه مي گفتند: آيا خدا بشري را پيامبر
نموده؟! بايد فرشته به رسالت برسد «قل لو کان في الارض ملائکة يمشون مطمئنين
لنزلنا عليهم من السماء ملکا رسولا»- اگر ملائکه را در زمين جايگاهي بود يا شما فرشته
بوديد، ما براي فرشتگان فرشته اي را به پيامبري مي فرستاديم که اسوه و حجّت آنها
باشد. حالا اگر ما براي شما فرشته اي بفرستيم نمي تواند برايتان اسوه باشد، شما
بشريد، راهنما و اسوه شما هم بايد بشر باشد، او معصيت نمي کند شما هم نکنيد، ولي
اگر فرشته باشد، قوه شهوت و غضب ندارد، و لذا معصيتي از او سر نمي زند. پس نمي شود
حجّت و الگوي انسانها باشد.
منظور کفار استهزاء است نه احتجاج
در سوره «انعام» آيه (7) به بعد مي فرمايد که منظور اين
افراد احتجاج نيست استهزاء است.
«و لو نزّلنا عليک کتابا في قرطاس فلمسوه بايديهم لقال
الذين کفروا ان هذا الا سحر مبين. و قالوا لولا انزل عليه ملک و لو انزلنا ملکا
لقضي الأمر ثم لا ينظرون، و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما
يلبسون. و لقد استهزئ برسل من قبلک فحاق بالذين سخروا منهم ما کانوا به يستهزؤن»-
و اگر نامه اي و کتابي بر تو بر روي کاغذي نازل نمائيم و آن را با دستهاي خود لمس
کنيد، کافران مي گويند اين چيزي جز يک سحر آشکار نيست گفتند چرا فرشته اي بر او
نازل نشده (تا او را در مسأله هدايت مردم کمک نمايد) ولي چنانچه فرشته اي بفرستيم
کار تمام مي شود (و در صورت مخالفتشان) ديگر مهلتي برايشان در کار نيست (و هلاک مي
شوند) و اگر او را فرشته قرار مي داديم حتي او را در صورت انساني ظاهر مي ساختيم،
باز هم کار را بر آنها مشتبه مي ساختيم، همانطور که آنها کار را بر ديگران مشتبه
مي سازند، جمعي از پيامبران قبل از ترا استهزاء مي نمودند، اما سرانجام آنچه را
مسخره مي کردند دامنگيرشان شد (و به عذاب مبتلا شدند) يعني قصد آنها احتجاج نبود،
بلکه استهزاء بود و گرنه تو با حجّت بالغه آمدي که کافي بود.
درباره اينکه تقاضاي ديدن خدا و ملائکه را مي نمودند
فرمود: «لا تدرکه الأبصار» خداوند ديدني نيست در هيچ عالمي نه در دنيا و نه در
آخرت، و در باره ديدن فرشتگان در آيه 22 سوره «فرقان» فرمود: «يوم يرون الملائکة
لا بشري يومئذ للمجرمين»- روزي مي رسد که ملائکه را ببينند، آن روز برايشان روز
بشارت نيست «و يقولون حجرا محجوراً»- مي گويند از ما دور باش، ولي قبل از آن که فرشته
اي را با سمت پيامبري برايشان بفرستيم، فرشته چون از جنس آنها نيست نمي تواند
پيامبر باشد، البته جنسيّت به اين معنا که بتوانند يکديگر را ببينند و بتوانند سخن
هم را بشنوند و با هم تفاهم داشته و اطاعت و عصيان داشته باشند تا بتوانند براي
بشر حجّت باشند، اما فرشته که در هيچ يک از اين مسائل با انسان شريک نيست تا
بتواند حجّت باشد.
و درباره استهزاء آنها فرمود: «فحاق بالذين سخروا منهم
ما کانوا به يستهزؤن» «حاق» به معني «اَحاط» است يعني هر معصيت و استهزائي که
اينها مي کنند، اين گناه محيط به خود آنان است، چرا که عمل انسان، انسان را رها
نمي کند؛ چنين نيست که معصيتي که کرد، بگويد گذشت، عمل او زنده است و اگر اين
معاصي بسيار شد مانند کمربندي بر او احاطه پيدا مي کند «و احاطت به خطيئته» و راه
فرار را بر او مي بندد، اگر گناه زياد نباشد، راه بازگشت وجود دارد، «و لا يحبق المکر
السي ء الا باهله» يعني لا يحيط؛ مکر بد به مکر کننده احاطه مي کند معصيت و گناه
وقتي احاطه پيدا کرد، شخص گناهکار را در وسط گناه دفن مي کند، و از او جدا نمي شود
و کم کم حلقه محاصره بر گرد او تنگ تر مي گردد، و در اين ميان انسان معصيت کار
گرفتار مي شود، و چون منظور آنها استهزاء بود نه احتجاج، لذا نه خود مستقيماً
جوابشان را داده و نه به پيامبر فرمود جواب آنان را بگويد، بلکه فرمود: «انّما انت
منذر»- تو انذار دهنده اي، تو مبعوث نشدي که روزانه در اين نظام تغيير بدهي؛ يک جا
را چشمه کني، يک جا را باغ کني، تو منذري «و لکل قوم هاد»- و هر ملتي هدايت کننده
اي دارد.
ضرورت رسالت و وحي
و اين جمله ناظر به ضرورت رسالت و وحي است که هيچ امّتي
ممکن نيست رهبر و هادي و امام و پيامبري نداشته باشد و اين يک اصل کلّي قرآني است
و تا آنگاه که انسان در زمين ساکن است براي او مسأله هدايت و هدايتگر مطرح است،
براي قوم تو هم هادي وجود دارد و تو هادي و راهنماي اين امّتي و هدايت تو هم از
راه انذار است و تو نيز بشر مي باشي، اما قسمت مهمّ آن انذار است و لذا در طليعه
وحي فرمود: «يا ايها المدّثر قم فانذر»- بلند شو مردم را انذار کن، چرا که آنچه عامل
مهم در هدايت توده مردم است، انذار و ترساندن مي باشد، زيرا ممکن است بگويند: ما
الآن در دنيا از آن لذائذ و منافع و نعمتهايي که در بهشت است برخوردار مي شويم!!
ولي جوابش اين است که «حقّت النار بالشهوات» آتش جهنم با هوسرانيها و شهوات همراه
است و «حقّت الجّنة بالمکاره» و در بهشت با دشواريها پيچيده است. چنانچه امير
مؤمنان عليه السلام فرموده که اصل اين سخن از رسولخدا (ص) است، کسي که بخواهد بهشت
برود با دشواريها مواجه است ولي اگر از لذائذ و شهوات بهره مند باشد پايانش آتش
است. ممکن است کسي بگويد من به همين لذتهاي دنيا قناعت مي کنم و آن «جنات تجري من تحتها الانهار» را نمي
خواهم ولي با جهنمي که در اين صورت در انتظارش هست و پيوسته پيوستهايي که از اثر
آتش از ميان مي رود پوستي تازه بر بدنشان مي رويد تا عذاب بيشتري بچشند چه مي
کنند؟ و «کلّما نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غيرها» را نمي توانند تحمل نمايند، اين
است که اکثراً براي هدايت توده مردم از انذار استفاده مي شود، و لذا «انّما انت
بشير!» نفرموده که کار هدايت آن حضرت را در بشارت دادن منحصر ساخته باشد ولي
«انّما انت منذر» فرموده است، و خود حضرت هم نفرموده «انّما انا مبشّر!» من تنها
بشارت دهنده ام، و «انّما انا نذير» در جاهاي ديگر آمده است يعني کار من فقط انذار
و ترساندن است که حصر اضافي است، براي اينکه اهمّ الأمرين انذار است.
درباره علماء که ورثه انبياء مي باشند در آيه (122) سوره
توبه فرمود: «فلولا نفر من کلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدّين و لينذروا
قومهم اذا رجعوا اليهم»- چرا از هر گروهي عدّه اي کوچ نمي کنند (و عدّه اي باقي
بمانند) تا تعاليم دين را فرا گيرند و در بازگشت، قوم خويش را انذار نمايند، يعني
از هر طائفه، عده اي بسيج علمي داشته باشند در مراکز علمي و علوم الهي را ياد
بگيرند و فقيه شوند در معارف دين، درس خواندن آنها براي اين نباشد که مدرس، مؤلف و
خطيب شوند، بلکه «لينذروا قومهم» پس هرکس را قدرت انذار نيست، بلکه بايد خود نحست
ترسيده باشد و انذار الهي در او اثر گذاشته باشد تا بتواند مردم را بترساند و
انذار دهد. کسي که خود خداترس باشد مي تواند مردم را بترساند، وارث انبياء کسي است
که مثل انبياء بتواند مردم را انذار کند و از خشم و عذاب الهي بترساند. خلاصه تا
انسان آتش را نبيند نمي ترسد و وقتي نترسد نمي تواند بترساند، اگر کسي به مقام
شامخ فقاهت رسيد نيمي از راه را طي کرده ولي هرگز وارث انبياء نيست، وارث انبياء
کسي است که بواسطه او مردم خدا ترس شوند. همان برنامه اي که پيامبر داشت و به او
دستور رسيد: «قم فانذر».
اگر کسي با حالت عادي و با نشاط بيايد و بگويد در فلان
مکان شير درنده اي است حرفش باور نمي شود، و لذا کسي هم نمي ترسد، اما اگر کسي
دوان دوان با رنگ زرد و پريده، در حالي که نفسش به شماره افتاده وحشت زده بگويد:
در آنجا شيري درنده ديده است، مردم باور مي کنند و مي ترسند و همچنين مردم اگر
ديدند کسي از جهنم مي ترسد و در عمل نشان داد، مي ترسند، و حرفش را باور مي
نمايند، کار مهمّ انبياء انذار است، چرا که ترس از جهنم است که نقش سازنده تر را
دارا است و لذا در ادعيه سخن از اين نيست که ما را به بهشت ببر، دعاي کميل را
ملاحظه مي کنيد که لبه تضرّع به سوي بيم از آتش است، و خلاصه قسمت مهمّ دعا را ترس
از جهنّم تشکيل مي دهد.
ادامه دارد
آزمايش فلسفه آفرينش
درسهايي از نهج البلاغه
خطبه 234
قسمت سوم
آزمايش فلسفه آفرينش
آيت الله العظمي منتظري
و لو اراد الله ان يخلق ادم من نور يخطف الابصار ضياؤه،
و يبهر العقول رواؤه، و طيب يأخذ الانفاس عرفه، لفعل، و لو فعل لظلّت له الاعناق
خاضعة، و لخفت البلوي فيه علي الملائکة، و لکنّ الله- سبحانه- ابتلي خلقه ببعض ما
يجهلون اصله تمييزاً بالاختبار لهم، و نفيا للاستکبار عنهم، وابعاداً للخيلاء
منهم.
موضوع بحث، بررسي خطبه 192 نهج البلاغه با تفسير محمد
عبده و يا خطبه 234 با ترجمه فيض الاسلام بود که اين خطبه را «قاصعه» مي نامند و
بزرگترين خطبه هاي نهج البلاغه است. در قسمت گذشته، داستان شيطان و امتناع کردنش
از سجده براي حضرت آدم مطرح بود که در اثر اين روحيه استکباري و خود بزرگ بيني،
براي هميشه مطرود درگاه احديّت شد. آنگاه به اينجا رسيديم که حضرت مي خواهند
بفرمايند: محال است چنين روحيه اي در کسي وجود داشته باشد و با اين حال رستگار
شود. اکنون به ادامه خطبه مي پردازيم:
«و لو اراد الله أن يخلق ادم من نور يخطف الابصار ضياؤه،
و يبهر العقول رواؤه، و طيب يأخذ الانفاس عرفه، لفعل».
و اگر خداوند مي خواست، آدم را از نوري بيافريند که
روشنايي آن چشمها را بربايد و منظره و زيبايي آن بر عقلها چيره شود و از چيزي
خوشبو که بوي خوش آن نفسها را بگيرد، به تحقيق چنين مي کرد.
خلقت آدم
خداوند آدم را از خاک آفريد براي اينکه فرشتگان را مورد
آزمايش و امتحان قرار دهد، وگرنه، اگر آدم را از نوري درخشان آفريده بود که ديده ها
را خيره مي کرد و با زيبائي و ظرافتي که خِردها را به اعجاب وا مي داشت و يا از
چيز خوشبو و معطّري مي ساخت که بوي دلاويزش نَفَس ها را مي گرفت، بي گمان ملائکه و
شيطا زير بارش مي رفتند و فوراً براي او خاضع مي شدند، چون خلقتش را از خلقت
خودشان، جالب تر و ظريف تر مي ديدند و ديگر جايي براي آزمايش و امتحان باقي نمي
ماند و شيطان هم که از آتش خلق شده بود، در برابر او تواضع و کرنش مي کرد ولي اصلا
هدف خداوند از اينکه آدم را از جنس پستي چون خاک آفريد، همين بود که ديگر مخلوقاتش
را مورد آزمايش قرار دهد.
خلاصه اگر به ما هم گفته شود که زير بار شخصيت برتر و
بالاتري برويم که مثلاً قدرت و شوکت و ثروت زيادتري داشته باشد، برايمان آسانتر
است از اينکه بخواهيم زير بار کسي برويم که از نظر شخصيت و مکانت اجتماعي در درجه
پائين تر و نازلتري از ما باشد، و مگر فرعون را با آن همه قدرت و مکنت دستور نداد
که پيروي و تبعيت از يک چوپان فقيري بکند که سرمايه اش از دنيا يک عصا بيش نبود.
خَطِفَ يَخطَف: از باب فَعِل يفعَل مانند علم يعلم است و
به معناي ربودن با سرعت است. يخطف الابصار يعني ديده ها را بربايد. ضياء: روشنائي
است.
يبهر العقول: بهر به معناي غلبه است و يبهر العقول يعني
بر عقلها غالب مي شود.
رواء: به معناي منظره يک شيء است که اين کلمه از رؤيت
گرفته شده است.
طيب: عطر و بوي خوش است.
يأخذ الانفاس: نَفَسها را بگيرد و جذب کند.
عرفه: عَرْف بوي خوشي است که در هوا پخش مي شود.
« و لو فعل لظلّت له الاعناق خاضعة، و لخفت البلوي فيه
علي الملائکة».
و اگر چنان مي گرد بتحقيق گردنها براي او خاض مي شدند و
آزمايش بر فرشتگان آسانتر مي گشت.
« و لکنّ الله- سبحانه- ابتلي خلقه ببعض ما يجهلون اصله
تمييزاً بالاختبار لهم، و نفيا للاستکبار عنهم، وابعاداً للخيلاء منهم».
ولي خداوند سبحان، آزمايش کرده است بندگان خود را به
بعضي از اموري که نسبت به اصل آن جهل دارند براي اينکه اطاعت کنندگان از گنهکاران
تميز داده شوند و حالت بزرگمنشي از آنها برطرف و تکبّر و خودپسندي را از آنان دور
سازد.
علت آزمايش
خداوند همواره مي خواهد که با ايجاد حوادث و صحنه هاي
بلا، مردم را آزمايش و امتحان نمايد تا معلوم شود در ناملايمات بنده مطيع و
فرمانبردار کيست و بنده لجباز و خيره سر چه کسي مي باشد؟ اين آزمايش ها براي اين
است که بندگان خوب از بد، مطيع از عاصي مخلص از خائن مشخص و تميز داده شوند، و
ضمناً خداي سبحان که منزّه از هر عيب و نقصي است، مي خواهد مخلوقاتش را آزمايش کند
به برخي از امور که به اصل و فلسفه و ريشه اش نادان و جاهلند و نکته و حکمتش را
نمي دانند تا اينکه در اين آزمايش ها حالت استکباري و فخر فروشي و خود بزرگ بيني
را در افراد بزدايد و حالت انقياد و رام بودن امري است بسيار مطلوب بلکه بزرگترين
فلسفه عبادات و دستوراتي که خدا مي دهد اين استک ه روحيه اطاعت کردن و زير بار
رفتن و خضوع در بشر پيدا شود و از حالت خود محوري و تبختر بيرون آيد.
آزمايش در زمان طالوت
و اين مطلب در تمام اعصار و قرون بوده است. هنگامي که
طالوت از سوي خداوند معيّن شد که فرمانرواي بني اسرائيل باشد، قرآن در اينجا مي
فرمايد: «ان الله مبتليکم بنهر فمن شرب منه فليس مني و من لم يشربه فانه مني»
طالوت به آنان گفت: همانا خداوند شما را به نهر آب آزمايش مي کند، پس هريک از
ارتشيان و سربازان من اگر از اين آب گوارا بياشامد از من نيست و هرکس از اين آب
نياشامد، او جزء ارتش من است، جز اينکه کسي با دست يک جرعه آب بردارد- که اين
مستثني شده است- حال ما کار نداريم که فلسفه اين آب نخوردن چيست؟ شايد يک مسئله
بهداشتي در اينجا نهفته باشد و شايد مسئله ديگري باشد ولي آنچه مهم است اين است که
خداوند با همين نياشاميدن آب گوارا در کنار رود روان، مي خواهد بندگان خود را
بيازمايد، هرچند در فلسفه و ريشه اين کار جهل دارند، اما آنچه در اين بين مشخص
است، همان تميز دادن خوب از بد و تشخيص دادن مطيع از عامي و گنهکار است.
نمونه اي ديگر:
در قرآن مي خوانيم که خداوند به قوم بني اسرائيل دستور
داده بود که روز شنبه حق ندارند صيد کنند و ماهي بگيرند مگر روز شنبه با روزهاي
ديگر چه فرقي دارد که خداوند اين دستو را تنها براي روز شنبه مي دهد؟ اينجا ديگر
کميت فکر بشر لنگ است و کار نمي کند.
در هر صورت روز شنبه دستور اکيد داده شده بود که بني
اسرائيل حق ندارند صيد کنند. ماهي ها هم گويا مطلع شده بودند که روز شنبه، آزاد و
راحت اند، لذا، بيشتر کنار ساحل مي آمدند و با خيال آسوده جمع مي شدند. بني
اسرائيل دست به حيله اي زدند و يک کلاه شرعي براي گرفتن ماهي ها درست کردند به اين
معني که روز شنبه صيد نمي کردند اما حوضچه هايي درست مي کردند که ماهي ها وارد
حوضچه ها شوند و نتوانند بيرون بيايند و روز بعد آنها را مي گرفتند. و بدينسان
معلوم شد که تا چه اندازه روحيه عصيان و نافرماني در اين اشخاص وجود دارد و چقدر
نسبت به اوامر و دستورات الهي بي تفاوت بلکه بي اعتنا هستند.
اطاعت بي چون و چرا از خداوند
گاهي بعضي از جوانان از ما مي پرسند: چرا حمد و سوره
نماز مغرب و عشاء را بايد بلند بخوانيم و چرا حمد و سوره ظهر و عصر را آهسته؟
اينجا لزومي ندارد که ما فلسفه و ريشه اين حکم را بدانيم بلکه بايد حکم خدا را بي
چون و چرا- همانگونه که دستور داده است- با دل و جان پذيرا شويم و اطاعت و پيروي
نمائيم. حکم خداوند چرا و چرا را نمي پذيرد بزرگترين فلسفه چنين دستوراتي همين است
که حالت انقياد و رام بودن در بنده پيدا شود و درمقابل فرمان خداوند روحيه اطاعت
وخضوع داشته باشد. آن چيزي که انسان را بالا مي برد و به خدا نزديک مي کند، همين
حالت مطيع و منقاد بودن است و خداوند مي خواهد با اين اوامر و دستورها ما را
آزمايش و امتحان کند تا مطيع از گنهکار شناخته و تميز داده شود و سيه روي شود هرکه
در او غش باشد.
اصلاً فلسفه خلقت انسانها جز آزمايش و امتحان چيزي نيست.
قرآن در سوره ملک مي فرمايد: «الذي خلق الموت و الحياة ليبلوکم ايّکم احسن عملاً»
خدائي که مرگ و زندگي را خلق کرده است تا آزمايش کند شما را که کدامتان بهتر کار
را انجام مي دهيد.
خداوند انسانها را با استعدادها و اميال و غرائز مختلف
خلق کرده؛ در هريک از ما روحيه خداپرستي و اطاعت هست، ضمن اينکه روحيه خودخواهي و
شهوت و غضب نيز وجود دارد ولي همزمان با بودن اين غرائز در وجودمان، عقلي به ما
عنايت کرده است که با استفاده از آن، مي توانيم غرائز خود را به نحو احسن کنترل
نمائيم. و سپس ما را در صحنه زندگي رها کرده و با حوادث مختلف از جنگ ها و کمبودها
و مشکلات اجتماعي و اقتصادي و درگيريها، مواجه نموده است تا اينکه در صحنه زندگي،
استعدادهاي اشخاص شکوفا شود و باطن ها بروز بکند و با اينه خداوند سبحان از تمام
ضميرها و نهان هاي ما با خبر است، مشکلات و حوادث را پيش پاي ما گذاشته است تا
براي خودمان و براي ديگر بندگان روشن شود که ما چه کاره ايم؟
پس اگر مشکلات و حوادث پيش نيايد، همه ما چنين مي
پنداريم که انسان هاي فرمانبردار و مطيعي مي باشيم و تنها با وجود مشکلات و
رويدارهاي سخت و دشوار است که جوهر و حقيقت مردان روزگار، پيدا و آشکار مي شود. و
چنانچه ما گرفتار سختي ها، گرسنگي ها، جنگ و ستيزها و نقص اموال و اولاد بشويم و
مع ذلک صابر و بردبار باشيم، آن وقت است که ارزش ما معلوم مي شود.
اطاعت از اولي الامر
بنابراين، فلسفه خلقت جز آزمايش و امتحان نمي تواند چيز
ديگري باشد. اينجا است که حضرت مي فرمايد: خداوند آزمايش کرده است بندگان خود را
به بعضي از دستوراتي که فلسفه اش برايشان مجهول است تا اينکه روحيه انقياد و اطاعت
براي بشر نسبت به خدا پيدا شود. و نه تنها نسبت به خداوند که نسبت به پيامبر و
اولي الامر نيز بايد روحيه اطاعت و زير بار رفتن در انسان ها پديد آيد «اطيعوا
الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم»- خداي را اطاعت کنيد و پيامبر و اولي
الامر را اطاعت نمائيد.
و نه تنها اطاعت نسبت به ائمه اطهار بر ما لازم است که
اگر فقيه عادلي از طرف خداوند- طي شرايطي- لازم الاطاعه باشد؛ بايست از او اطاعت و
پيروي نمائيم. اصلاً زندگي بشر در اين عالم بدون اين حالت محقق نمي شود. فرض
بگيريد اگر در جنگها و نبردها، روحيه اطاعت و انقياد در ارتش نباشد، هيچ وقت
پيروزي برايشان محقق نمي شود، هرچند در مقام تصميم گيري لازم است که فرمانده با
کارشناسان و اهل تشخيص، مشورت کند ولي پس از مشورت و پخته شدن طرح، ديگر همگان
بايد در برابر تصميم نهايي روحيه اطاعت داشته باشند. در قرآن، خداوند به پيامبر
اکرم (ص) مي فرمايد: «و شاورهم في الامر» ولي بلافاصله پس از دستور مشورت مي
فرمايد: «فاذا عزمت فتوکل علي الله»- پس اگر تصميم گرفتي، بر خداي خود توکل کن.
تصميم نهايي را خداوند به خود آن حضرت واگذار کرده اين آيه به ما مي فهماند که
مشورت- خصوصاً در موارد سرنوشت ساز- لازم و واجب است و پس از تکميل طرح و نقشه،
تصميم نهايي با فرمانده است و هنگامي که تصميم نهايي اعلام شد، تمام افراد، بدون
چون و چرا بايد تبعيت و پيروي کنند. اينجا ديگر حق ندارد آن افسر يا آن درجه دار
يا ديگري سرباز زند يا به رأي خودش عمل کند! و اگر خداي نخواسته نافرماني در بين
افراد پيدا شود، هرگز پيروزي بدست نمي آيد.
لزوم برخورد افکار در تصميم گيريها
در اينجا باز لازم است تذکر بدهم که در تمام کارها بايد
مشورت و برخورد افکار باشد.حتي در مسئله آموزش و درس خواندن بايد اِشکال ها و
اعتراض ها در ميان دانشجويان و طلاب همچنان برقرار باشد. بنظر من بهترين متد درس
خواندن همين متدي است که در حوزه هاي علميه متداول است زيرا استاد هرچند مقام علمي
اش بالا باشد، مطلب خود را پس از اظهار، بايد استدلال کند و با دليل و برهان آن را
جا بيندازد. پس از آن نوبت به شاگردان مي ردسد که اگر اشکال و اعتراضي دارند،
اشکال خود را مطرح سازند و بسا يک طلبه ساده اي که تازه وارد درس خارج شده است،
مطلبي را اظهار کند که اصلاً نظر استاد را برگرداند. لذا بهتر است اين حالت در
مباحثات علمي نيز مطرح باشد و به شاگردان اجازه دهند که اظهار نظر بنمايند و
اشکالاتشان را عرضه بدارند و بدينسان، افکار تازه تر و ابواب نوين تري در مباحث
علمي پيش آيد.
در طرحها و تصميم گيريهاي بازسازينيز بايد اظهار نظر به
قوّت خود باقي باشد و معناي صحيح انتقاد هم همين است. اگر فرض کريدم دولت تصميم
گرفت براي بودجه. افرادي که سوء نظر ندارند وقصدشان اصلاح است، بايد انديشه هاي
خود را به کار بندند و نظرات خود را در روزنامه ها و رسانه هاي گروهي- به صورت
آزاد- ابراز و اظهار نمايند و دولت را در اين امر ياري کنند. يا اينکه اگر در مجلس
بنا شد، لايحه اي مهم مطرح شود، لازم است از کارشناسان و ديگر افردا استفاده و از
افکار آگاهان به امور بهره برداري گردد، در عين حال پس از اينکه مدت مشاوهرو بررسي
آراء تمام شد و دولت يا مجلس يا فرماندهي ارتش تصميمي گرفت، بايد به مرحله اجرا
گذاشته شود و بايد حالت اطاعت و انقياد در مرحله اجرا و عمل نسبت به بالاتر در
تمام صحنه هاي زندگي وجود داشته باشد.
حال که معلوم شد، براي ايجاد آرامش و امنيت در جامعه،
لازم است که حالت انقياد و اطاعت در همه افراد وجود داشته باشد، بي گمان اين حالت
در مورد خداوند که خالق ما است و ما همه مخلوقهاي ضعيف او هستيم، بدون چون و چرا
بايد در ما باشد زيرا او است که مصلحت ما را مي داند و ما در مورد مصالح خودمان-
چه در دنيا و چه در آخرت- نادان و ناتوانيم، پس دستورات او را بايد بدون چون و چرا
به مرحله اجرا بگذاريم و اصلا خداوند تبارک و تعالي براي اينکه روحيه
انقياد و اطاعت درمردم پيدا شود، مخصوصا دستوراتي مي دهد که فلسفه اش براي اشخاص
مجهول است، تا معلوم شود چه اندازه روحيه انقياد و فرمانبرداري در ميان آنان هست.
از اين روي حضرت امير (ع) مي فرمايد: اگر خدا مي خواست
آدم را از آغاز طوري خلق کند که براي ملائکه و شيطان آسان باشد، زير بار او رفتن و
خضوع براي او کردن، مي تواسنت چنين نمايد ولي اين کار را نکرد بلکه آدم را از خاک
خشن و کثيف خلق کرد درحالي که ملائکه از اجسام لطيف هستند و شيطان را از آتشي که
قطعا از خاک لطيف تر است خلق کرد و آنجا بود که به همه آنان دستور داد بايد براي
آدم سجده کنيد تا اينکه باطن شيطان پليد بروز کند و براي فرشتگان معلوم شود که او
چقدر مطيع خداوند بوده است.
پس بلاها و حوادث براي امتحان ما هستند، گرچه فلسفه و
ريشه شان برايمان معلوم نباشد و بايد خود را براي فتنه ها و مصائب و بلايا آماده
سازيم و از خداوند بخواهيم ما را در اين آزمايشها ياري دهد تا به خواست خداوند،
منجر به گناه و نافرماني و عصيانمان نگردد.
و من الله التوفيق و عليه التکلان.
ادامه دارد
خطر لجام گسيختگي
خطر لجام
گسيختگي
خداوند از
لطف و کرمش، بندگان خويش را به نعمتهاي مادي و معنوي بهره مند مي سازد تا نمودا
رشود که چه کساني شکرگزار و سپاسگوي منعم اند و چه کساني کفر پيشه و منکر. و لذا
همه نعمتهاي الهي، آزمايش و امتحان انسان است چه تمدن خيره کننده امروز و چه
نعمتهاي طبيعي مادي و چه رهنموهاي اخلاقي و معنوي آسماني از کتب الهي و پيامبران و
اولياء و علماي متعهد و دلسوز و چه عقل و فطرتي که در نهاد انسان او را خوبيها
دعوت مي کند و از بديها برحذر مي دارد.
خطر کفران
نعمت ها
يکي از
نعمتهاي بزرگ الهي در جامعه کنوني ما، وجود رهبري آگاه و قاطع و خيرخواه است که
آگاهي او چراغي فراراه جامعه انقلابي و در حال تحول ما است و قاطعيت او موانع را
از جلوي تصميمات بلندش برمي دارد و خيرخواهي او همواره، او را مترصّد فرصت قرار
داده تا تغيير و تحول لازم را در جامعه از بعد معنوي و مادي پديد آورد. ولي اگر ما
قدر اين نعمت بزرگ را ندانيم، بايد منتظر خشم الهي باشيم که خود فرموده است:«لئن
شکرتم لازيدنکم و لئن کفرتم ان عذابي لشديد»- اگر نعمتهاي مرا سپاس گوئيد، بر شما
مي افزايم و اگر کفران بورزيد، بدانيد که عذاب من سخت و دردناک است.
شکر و
کفران تنها به زبان و قلب نيست بلکه بايد در رفتار و روش، نعمتهاي خدا را ارج نهيم
و اگر از آنها سوء استفاده شود آن بدترين نوع کفران است. اعضا و جوارح انسان،
نعمتهاي الهي است، پس اگر با دست و پا و گوش و چشم و عقل و هوش و ساير نعمتهاي
خدادادي، وظايف فردي و اجتماعي خود را انجام دهيم، اين بهترين شکر و سپاس الهي است
حتي اگر متوجه نعمت هم نباشيم که به زبان شکرش بگوئيم و اگر آنها را در معصيت و
نافرماني خداوند بکار بنديم و سوء استفاده کنيم، اين بدترين نوع کفران و ناسپاسي
است.
خطر
برداشتهاي غلط و سوء استفاده ها
رهنمودها
و ارشادات حضرت امام از بهترين نعمتهاي اين زمان است ولي افراد منحرف و فرصت طلب
از آن سوء استفاده مي کنند و اين يک مصيبت دردآور است که بشر از آيات الهي و
احاديث و گفتارهاي پيامبران و ائمه و سخنان و ارشادات علما و بزرگان دين و رهبران
جامعه، به مجراي غلط استفاده مي کند. خداي متعال در کتاب آسماني گوشزد فرموده است
که چنين برداشتهاي غلط از آيات الهي چه خطري در پيش دارد:
«فأمّا
الذين في قلوبهم زيغٌ فيتّبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تأويله»- آنان
که در دلهاشان انحراف و کژي است، از آيات متشابه (که قابل تأويل است) پيروي مي
کنند، اين انگيزه که فتنه اي برپا نمايند و آيات را از معناي اصلي خود منحرف
سازند.
در دوجاي
قرآن، آيه 59 سوره بقره و 162 سوره اعراف، يهود را سرزنش کرده است که به آنها
دستور داده شد و آنان، آن دستور را به چيز ديگر تبديل کردند. «فبدّل الذين ظلموا
منهم قولا غير الذي قيل لهم، فارسلنا عليهم رجزا من السماء» و چون چنين کردند،
خداوند بر آنها عذابي از آسمان فرستاد.
بشر تا
اين اندازه کِبر و عُجب دارد که با اعتراف و اقرار به الوهيت ذات احديّت، سخن او
را تغيير مي دهد، پس سزاوار عذاب است. و در چهار جاي قرآن، يهود را به خاطر تحريف
کلام خداوند، مورد مذمّت و نکوهش قرار داده است. «يحرّفون الکلم عن مواضعه»،
«يحرّفون الکلم من بعد مواضعه» و در آيه 75 سوره بقره «و قد کان فريق منهم يسمعون
کلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه…»- برخي از آنان، سخن خدا را مي شنيدند و
پس از تعقل و ادراک، آن را تحريف مي کردند. بهرحال اين يک شيوه بشر بدکردار است که
سخن خداوند را نيز به نفع خود تغيير مي دهد يا آن را به غلط تفسير مي کند، چه رسد
به احاديث و گفتار انبياء و ائمه و تا چه رسد به رهنمودهاي علما و رهبران مذهبي
جامعه.
ترويج لهو
و لعب
اخيراً
مشاهده مي شود که جريان منحرف و خطرناک و فرصت طلبي با سوء استفاده از فتواهاي
اخير امام امّت، سعي در گمراهي جامعه و کشاندن آنان به مراکز فساد و لهو و لعب و
برپا داشتن همان محافل و مجامع مفسده انگيز گذشته دارند با اندکي تغيير نام که
تدريجاً حتي نام و عنوان آن زمان را هم بدنبال خواهد داشت. و در اين راستا، گروهي
جنبه فکري اين خطّ خطرناک و منحرف را به عهده گرفته و گروهي نيز با جسارت و به
سرعت، مراحل عملي آن را مي پيمايند و گروهي نيز با سکوت مرگبار، سير اين حوادث را
تاييد مي کنند و بايد ترسيد از آن روزي که فتنه اي برپا شود که «لا تصيبينّ الذين
ظلموا منکم خاصّة».
اما گروهي
که از نظر فکري، جريان را تغذيه مي کنند مشغول نوشتن مقالاتي سريالوار در روزنامه
ها و مجلات اند که شايد ما حتي فرصت خواندن اکثر آنها را نداشته باشيم و هيچ
ارگاني هم مسئوليت نظارت بر نشر اينگونه نوشتجات گمراه کننده را به خود اختصاص
نداده يا شايد آنها را موجب هدايت و سرافرازي جامعه و رسيدن به همان دروازه تمدن
موعود! مي دانند.
در يکي از
آن مقالات سريالي که متأسفانه در يک روزنامه کثير الانتشار، مندرج شده است،
نويسنده تمدن زده آن که خود را فرزند سلمان زمان مي داند با رسوباتي از انديشه هاي
نياکان خويش با کمال صراحت، ترويج و تشويق به گوش دادن به ترانه هاي دلکش مي نمايد
که او را در زندان به ياد کوه بلند و جام طلا و هواي صحرا انداخته و اشک از
ديدگانش فرو ريخته و اين خود قويترين دليل بر حلال بودن ترانه و موسيقي و غنا است
و آنچه فقها گفته اند و مي گويند ناشي از اين است که اين واقعيت را لمس نکرده اند
و در گوشه حجره خزيده اند و از اين سعادت محروم گشته و از قافله تمدن عقب مانده
اند!! و چون اعتراض و انتقاد به او زياد شده در چند شماره بعد، تنها به اين دليل که
نام يک زن خواننده دوران طاغوت بوده، عذرخواهي کرده و آن را با ديدي شاعرانه لکه
اي بر آن مقاله هاي زرين! دانسته است.
آيا
براستي چنين است و گناه آن زن فقط همين بوده که در دروان طاغوت خوانندگي مي کرده؟!
و آيا آن شعري که خوانده چون در آن نام خدا آمده است، پس بايد مورد ستايش قرار
گيرد؟! آيا تمدني که چشم شما را خيره کرده و حوزه هاي عقب مانده مانع رسيدن به آن
شده است، خوانندگي و نوازندگي و رقّاصي و فيلمهاي مبتذل است؟! اگر اين تمدن است که
براي آن، اين همه فرياد برآورده ايد، همان به که هرگز دروازه اش بر روي اين کشور و
اين ملت گشوده نشود.
بايد
حصارهاي جهل و خرافه را شکست
البته
بعضي از مطالبي که در آن نوشتجات آمده و انتقادي که از وضع حوزه علميه شده تا
حدودي صحيح و بجا است و ما از گفتن و علني کردنش هم هيچ ابائي نداريم که اگر درد
را نشناسيم، به فکر درمان نخواهيم بود شک نيست که بايد حوزه ها در برنامه هاي درسي
خويش تجديد نظر کنند و نيازهاي جامعه کنوني بلکه آينده را مدّ نظر داشته باشند و
از تقليد و جمود بر افکار گذشته- اگر بر اصول مذهب تکيه ندارد- بپرهيزند و به
فرموده حضرت امام: «ما بايد سعي کنيم تا حصارهاي جهل و خرافه را شکسته تا به اسلام
ناب محمّدي صلي الله عليه و آله برسيم». اما اين هرگز بدان معني نيست که عنصر
جديدي در استنباط حکم خداوند دخالت دارد بلکه اطلاعات از واقعيتهاي جهان که هر روز
گوشه تازه اي از آن کشف مي شود، انسان را به موضوعات احکام آگاهتر مي سازد و البته
آن دوران گذشته است که فقيه فقط حکم کلّي را بگويد و چاره اي براي تشخيص موضوعاتي
که جامعه به آن گرفتار است نيانديشد. و اين جمله که تشخيص موضوع، وظيفه فقيه نيست،
بايد اختصاص به موضوعات فردي داشته باشد نه مسائلي که در جامعه بطور عموم مورد
ابتلا است و شبهه موضوعيه آنچنان فراگير شده که همه موارد را دربر گرفته است. و
اما اصل استنباط حکم، راهي بجز نظر در گذشته يعني کتاب و سنّت ندارد.
مثلا در
آن مقاله آمده است که: «الکل ميکربها را از بين مي برد، پس پاک کننده است»! و اين
بحث که در رساله ها آمده «الکل اگر مسکر است نجس و اگر مسکر نيست پاک است» مورد
تمسخر و استهزا قرار گرفته! اين امر ناشي از جهل به احکام و حدود الهي است؛ طهارت
و نجاست، ربطي به ميکرب زدائي ندارد. مثلا در روايات متعدد و معتبر آمده است که
روغن مايع اگر عين نجس در آن افتاد، همه آن نجس مي شود و فقط بايد در سوخت مصرف
گردد و خوردن آن حرام است، درحالي که بدون شک ميکرب زدائي آن در هر زمان، امکان
پذير است. امام معصوم مي توانست بمردم بگويد: اين گونه روغن مايع را پس از
جوشانيدن مي توانيد مصرف کنيد! اصولاً بعضي از نجاسات فقط براي ايجاد تنفّر، حکم
به نجاست آنها داده شده است مانند خمر و ساير مسکرات و گرنه مسکرات الزاماً محتوي
ميکرب نيستند بلکه گاهي خاصيّت ميکرب زدائي هم دارند.
البته
بعضي از مسائل بکله اکثر آنها نياز به بازنگري دارد و انسان تا در يقينيات گذشته
خود شک نکند و پيرو دليل قطعي زنده و متکامل نباشد، هرگز پيشرفت نخواهد کرد و اين
مطلب که در همه زمينه هاي علمي صادق است، در فقه نيز صادق است، تنها اکتفا به شهرت
مسئله و گفتار بزرگان موجب رکود علمي است.
تقيه از
پيروان
در اينجا
لازم است اين نکته نيز تذکر داده شود که تقيه از عوام مقدس که به عنوان يک نقص در
جامعه روحانيت و برخورد مراجع تقليد به شمار آمده، يک سياست اجتماعي مهمّي است که
بايد هميشه مورد توجه رهبران جامعه باشد و اين را نبايد به عنوان عوام زدگي محکوم
کرد. اين همان تقيه اي است که ائمه عليهم السلام به آن اهميت فوق العاده مي دادند؛
تقيه هميشه از دستگاه حاکم و مفتيان درباري نيست. تقيه موارد مختلفي دارد که براي
توضيح آن نياز به بحث مفصلي است و اين مختصر را گنجايش نيست و يکي از آن موارد
رعايت مصالح اجتماعي و ظرفيت جامعه در بيان احکام است و اين همان «مدارات» است که با عاقه مردم بايد مورد توجه رهبران و
علما باشد. و نه تنها ائمه و پيامبران اين ملاحظات را داشته اند بلکه خداوند متعال
نيز احکام شرعيه را به تدريج بر مردم فرو فرستاده است.
مصلحت تدرج در احکام اقتضا مي کند که خداوند تدريجاً
مردم تازه مسلمان را دعوت به فعل خير و ترک شرور و مفاسد نمايد و لذا در آغاز
اسلام، هيچ تکليفي بجز گفتن «لا اله الا الله» نبود و تدريجاً احکام عبادات و
معاملات و حدود و ديات تشريع شد.
بايد در هر زماني با فساد مقابله کرد
بهرحال در رابطه با نياز به تحول و تکامل در حوزه ها هيچ
جاي ترديدي نيست و اين سخن نه امروز که هميشه در ميان اصلاح طلبان حوزه مطرح بوده
است ولي متأسفانه عملاً هنوز کار مهمي صورت نگرفته. ولي اين هرگز موجب اين نمي شود
که پيشرفت و تمدن را به رخ روحانيت بکشيد و حوزه را مخالف تمدن بدانيد؛ اين همان
سخن طاغوت است که حضرت امام در پاسخ آن، همان زمان فرمودند «ما کي با تمدن
مخالفيم؟ ما با فساد و فحشاء مخالفيم» اکنون نيز همين است و فرقي ميان فسادي که در
زمان طاغوت باشد و ترويج شود و فسادي که در دوران جمهوري اسلامي باشد از اين نظر
که بايد با آن مقابله کرد، نيست بلکه بدون شک، کمترين فساد امروز از بدترين فساد
آن روز بدتر است زيرا لکه ننگي بر دامن اسلام و حوزه و روحانيت است. آن روز هرچه
واقع مي شد، مستند به طاغوت بود و ديگر اسلام متهم نبود؛ امروز هرچه واقع شود به
نام اسلام و امام تمام مي شود و اين درد آور است که در تالارها به همان گونه دوران
فسق و فجور، خواننده هاي زن يا مرد همان ترانه ها با تغييري در محتوي يا بدون آن
بخوانند و هيچ فرقي بجز نام و عنوان با غنا و ترانه سابق نداشته باشد و همه آن را
تشويق و تاييد کنند و فتواي مقدس حضرت امام را مستند قرار دهند!! اين يک جنايت
نابخشودني نسبت به اسلام و خيانت به امام است.
حضرت امام در آن فتوي که مستند مطربان و يارانشان شده
است، اشاره فرمودند که بعضي از سرودهاي راديو مورد اشکال است و سرپرستي صدا و سيما
از دست اندرکاران خواست که آنها را از برنامه ها حذف کنند. انصافاً از آن روز تا
کنون سرودهاي راديو و تلويزيون به چه سوئي تغيير جهت داده است؟! آيا مرتّب به
ترانه ها نزديکتر نشده است؟!
اين سرپرستي هيچ مراجعه اي به اعلاميه خويش کرده است تا
ببيند چه تغييري داده با آن اعلاميه هم مانند ساير برخوردهاي مسئولين با پيامهاي
حضرت امام است که فقط از آنها تجليل و احترام مي شود و پس از بوسيدن و قاب گرفتن و
با آب طلا نوشتن، کناري گذاشته و به مرور ايام فراموش مي شود. کجا رفت پيام هشت
ماده اي، پيام حج (منشور انقلاب)، رهنمودهاي بازسازي، دستور در مورد تعزيرات
حکومتي و بالاخره منشوري که به نام منشور برادري خوانده شد و امثال آن؟ آن فتوا هم
مانند ساير فتواها و پيام ها فقط مورد استفاده فرصت طلبان قرار گرفت. و فقط آن بخش
که اکثراً سرودهاي راديو را بي اشکال دانستند، مورد توجه واقع شد و از آن هم پا را
فراتر نهادند و انواع و اقسام ترانه ها و موسيقي ها را حلال کردند و حتي اخيراً در
راديو با نام ترانه نيز پخش شده است و اما آن بخش که بعضي مورد اشکال است، فراموش
شد. با قرآن نيز چنين مي کنند:
کلوا و اشربوا را دُرِ گوش کن و لا تسرفوا را فراموش کن!
«افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض»؟
اين فتوي مربوط به سرودهاي راديو بود که بسيار ساده تر
از سرودهاي منتشر در نوارهاي مجاز از سوي ارشاد اسلامي است. معلوم نيست آن آقايان
ديگر چه ملاک و معياري براي تشخيص حرام و حلال دارند؟ ظاهرا نظر آنها فقط، معيار
هنر است! و ظاهراً از تمدن شگفت انگيز امروز فقط غنا و موسيقي مورد توجه قرار
گرفته است.
جلوي پيشروي اين روند خطرناک را بگيريد
اگر اين روند خطرناک را از نظر سياسي هم بررسي کنيم،
مسئله وحشتناک است. البته بعيد نيست بعضي از مسئولين که با اين وضع موافقند و روي
خوش نشان مي دهند از سياست آزاديهاي مطلوب بي بند و باران براي سرپوش نهادن بر
ضعفهاي اداري و کمبودها و نابسامانيها بخواهند استفاده کنند، همانگونه که در نظام
هاي طاغوتي رايج است که فساد و فحشاء را به تمام معنا ترويج مي کنند تا مردم را
سرگرم نموده و زبان اعتراض را ببندند، ولي اگر چنين فکري در سر بعضي از افراد
باشد، سخت در اشتباهند، براي اينکه تنها پشتوانه اين انقلاب- از نظر ظاهري-
متدينين و حزب اللهيان و خانواده هاي شهدا و جانبازانند که آنها از اين وضع بشدت
عصباني و ناراحت و نااميد و سرخورده اند. اگر باور نداريد از خانواده هاي شهدا و
مسجديان و بسيجيان و طلاب حوزه ها نظرخواهي کنيد. و اما مطربان و رقصان و
خوانندگان و نوازندگان و ياران و ياوران آنها هرگز از اين نظام، راضي و خشنود
نخواهد شد و شما هرچه آزادي به آنها بدهيد بيشتر فيلشان ياد هندوستان خواهد کرد و
منتظر آزادي بيشتر و لجام گسيختگي افزونتر خواهند بود. آنها هرگز راضي نخواهند
شدکه عمامه بسري، رئيس جمهور يا رئيس مجلس يا نخست وزير باشد. از اظهار ارادت آنها
فريب نخوريد. جلوي پيشروي آنها را بگيريد تا دير نشده است. اگر سياستمداريد بدانيد
که پشتوانه سياست شما تجمعات نماز جمعه است که بايد سعي کنيد بسردي نگرايد نه
تجمعات تالارهاي خوانندگي و نوازندگي! و اگر متدينيد و پشتوانه خود را خدا و مردم
مسلمان مي دانيد، بدون شک اين روند به سود تقواي جامعه نيست.
بررسي اغوائات منحرفين
گفته مي شود اين روند، عکس العمل سختگيري مقدسيني است که
حلال را حرام کرده اند؛ البته صحيح است، حلال را حرام کردن مانند حرام را حلال
کردن گناه است و عکس العمل آن در جامعه خطرناک، ولي حرام و حلال معيار دارد و
معيار در غنا و موسيقي که حرام است به فتواي فقها مختلف مي باشد و از نظر حضرت
امام دام ظله- طبق رساله و فتواهاي منتشره- اين است که مطرب و مناسب مجلس لهو و
عياشي باشد، اما از نظر محتوي هيچ فرقي ندارد چه شعرهاي باطل و دعوت به فسق و فجور
باشد و چه گفتارهاي صحيح و شعرهاي انقلابي يا اخلاقي.
مي گويند موارد مشکوک نيز جايز است زيرا شبهه موضوعيه
است ولي با اين روندي که مشهود است آيا به مرز محرمات وارد نشده ايم؟ و بالاخره
آيا غنا و ترانه و موسيقي حرام مصداقي دارد يا نه؟ بدين ترتيب که مطربان پيشروي
کرده اند، همه انواع ترانه ها و موسيقي ها تدريجاً رايج خواهد شد با فرض اينکه نوع
شعر و محتواي آن تأثيري از نظر حرمت آواز ندارد گرچه در صورت بطلان محتوي و مفسده
انگيز بودن آن حرمت مضاعف مي شود و اخيراً پا را فراتر نهاده و محتوي را نيز طبق
دلخواه خود انتخاب کرده اند. کافي است که فقط شعر، شعر سعدي يا حافظ يا مولوي باشد
يا اگر در تلويزيون پخش شود با آن فيلمي از رزمندگان اسلام ارائه شود همين، محتوي
را و همه چيز را عوض مي کند. مگر شعر «اي ساربان آهسته ران…» شعري است انقلابي
يا اخلاقي يا دعوت به جنگ و جهاد است؟! اين شعر چه ربطي به رزمندگان اسلام دارد؟!
بدون شک اين دغلبازيها فقط براي سوء استفاده از سادگي متدينين و روحانيون بمنظور
پيشروي بيشتر مفسدين و مطربين است.
گفته اند: فيض کاشاني (ره) غنا را حرام نمي دانسته! آنچه
از سخن ايشان- در وافي- ج3 ص35- استفاده مي شود اين است که ايشان غنا را بمعناي
صداي خوب با ترجيع مي دانسته و فرموده است که غنا يعني صداي خوب، في حد ذاته حرام
نيست ولي آنچه همراه آن است از خواندن زن در محضر مردان و بازي با آلات لهو از
قبيل عود و ناي و امثال آنها موجب حرمت است و در آخر گفته است که اهل نظر مي
توانند حق و باطل غنا را از هم تميز دهند و اکثر غناهاي صوفيان از قبيل باطل و
حرام است. بنابراين، ايشان نوعي از غنا را که ظاهراً فقط صداي خوب و با ترجيع
منظور او است، بدون اينکه هرگونه آلات لهو با آن همراه باشد يا شعر باطل باشد يا
زن براي مردان بخواند، حلال دانسته است و اين هرگز مقصود عاشقان ترانه دلکش را
تأمين نمي نمايد.
گفته اند: چيزي تحت عنوان موسيقي در روايات، حرام نشده
است! و اين واقعاً عجيب است. آيا انتظار داريد در روايات، پيانو و امثال آن از
وسايل موسيقي جديد تحريم شده باشد؟! آنچه در آن روز به عنوان آلات موسيقي شمرده مي
شده است، صريحاً در روايات بسيار زيادي که در وسائل، بخشي از آن آمده، تحريم شده
است. مراجعه شود به وسائل، ج2، از صفحه 230 تا 236 که البته بخش کوچکي از روايات
فراواني است که در ابواب متعدد ذکر شده است. در اين روايات از عود و ناي و بربط و
طنبور و طبل و دف و مزمار و معازف نام برده شده و همه آنها به شدت نکوهش و تحريم
شده است.
البته مي توان گفت: همه اينها به عنوان آلات لهو، حرام
شده است و اگر هر کدام از اينها در غير لهو استعمال شود حرام نيست.
ولي بايد مرزها را نگه داشت تا همچنان به عنوان شبهه
موضوعيه پيشروي نشود و به محرمات قطعيه تجاوز نشود.
توهين به ساحت قدس معصومين عليهم السلام
مسئله ديگري که در آن از فتواي حضرت امام سوء استفاده
شده مسئله شطرنج است حضرت امام فرمودند که اگر از آلات قمار شمرده نشود، بازي با
آن اشکال ندارد و در پاسخ آقاي قديري ايده الله فرمودند: «اگر چنين چيزي ثابت
نباشد بازي نکنند». از اين فتواي واضح و روشن، بعضي سوء استفاده کرده اند و هرگونه
قماري را بدون برد و باخت حلال دانسته و انجام مي دهند و بعضي شطرنج را- که قطعاً
در زمان گذشته به عنوان قمار مطرح بوده و روايات فراوان در نکوهش آن وارد شده است-
به عنوان هديه ايرانيان به دنياي اسلام معرفي کرده اند و از آن بدتر و قبيحتر اين
است که نويسنده- به اصطلاح پژوهشگري- در مجله اي که منتسب به يک ارگان انقلابي و
فرهنگي است و از پول بيت المال مسلمين اداره مي شود، با کمال وقاحت و بيشرمي و
جسارت و بي ادبي، بازي شطرنج را به ائمه اهل بيت عليهم السلام و بخصوص حضرت امام
حسين (ع) و خانواده او و حضرت امام زين العابدين (ع) نسبت داده و نوشته است که آن
حضرت در بازي شطرنج مهارت داشته اند! و حضرت امام حسين (ع) هنگام نظاره شطرنج اگر
اشتباهي در پوزسيون بازي شطرنج ملاحظه مي فرموده اند، متذکر مي گرديده اند!!!
و اين مطلب قبيح و زشت را که ما با ترديد و دودلي آن را
نقل کرديم زيرا حتي از بازگو کردن چنين جملات انسان متنفر و منزجر مي شود، آن جمله
با کمال بيشرمي نقل کرده و سپس در شماره بعد، در مقدمه بخش دوم آن مقاله زشت و
ناهنجار که به عنوان يک پژوهش مطرح شده، اظهار داشته است که مجله مسئول مطالب
مندرج در مقاله هاي پژوهشي نيست!! آيا اين عذر بدتر از گناه، مي تواند توجيه کننده
نشر اکاذيب و اراجيف و تهمت زدن به ساحت پاک و مقدس اهل بيت عصمت و طهارت عليهم
السلام باشد؟! آيا سکوت در مقابل چنين جسارتي به مقام ائمه عليهم السلام جايز
است؟!
چرا علما و مراجع ائمه جمعه و مبلغين و نويسندگان و
گويندگان و نمايندگان و هرکس که به نحوي مي تواند فرياد خود را برآورد و در برابر
چنين گستاخي و بي شرمي که بدون شک مقدمه اي براي پژوهشهاي رسواي آينده است، فريادي
برنمي آورند و دهان چنين افراد منحرف و منافقي را نمي کوبند؟ و چرا مسئولين ارشاد
اسلامي که باي از توهين و جسارت به مقام مراجع و علما جلوگيري کنند، در برابر چنين
توهين فاحش و آشکار نسبت به مقام عصمت و طهارت هيچ اعتراضي نمي کنند؟
چه شده است؟ چرا تدريجا همه مقدسات زير سؤال مي رود و
بلکه بکلي نفي مي گردد و هيچ عکس العملي از حاميان دين و مدافعان حق صورت نمي
گيرد؟!
نويسنده گستاخ آن مقاله، مطلب سرتا پا دروغ و تهمت خويش
را از کتاب «تاريخ شطرنج» تأليف «هانس مواري» نقل کرده که او اين مطلب تاريخي که
در هيچ يک از کتب تاريخ مسلمين اعم از سني و شيعه نيامده است، در کتب خطّي قديم
ديده!! چگونه ممکن است چنين مطلبي در تاريخ اسلام باشد و هيچ مورخ مسلمان آن را
نشنيده و نديده و پس از قرنها يک مستشرق کافر- که دشمني مستشرقان با اسلام و فرهنگ
اسلامي واضح و روشن است- از لابلاي کتابهاي پوسيده خطي که نويسنده اي ندارد، آن را
يافته و پژوهشگر بي فرهنگ آن را به عنوان يک سند تاريخي معتبر، مدرک قرار داده است
و به ساحت مقدس آن انسانهاي والا و وارسته که اگر فرضاً شطرنج در آن زمان، حلال
بود هم از آن مبرّا و منزه بودند، چنين جسارت و توهيم مي کند؟!
نکوهش بازي با شطرنج در روايات
و اما هديه اي که به گفته اين پژوهشگر، ايرانيان به
اسلام داده اند، امام صادق (ع) آن را رد کرده است. در روايتي که راويان آن در کتب
رجال توثيق شده اند، آمده است که از آن حضرت درباره شطرنج پرسيدند، فرمود: «دعوا
المجوسية لأهلها لعنها الله»- يعني اين بازي مجوسي را براي اهلش واگذاريد، خداوند
آن را لعنت کند رواياتي که در مذمّت و نکوهش بازي با شطرنج وارد شده بسيار زياد
است و بيش از آن است که نياز به تحقيق از سند داشته باشد، گذشته از اينکه بعضي از
آنها از نظر سند هم معتبر است. البته از نظر فقهي مي توان گفت که روايات، دلالت بر
حرمت آن به عنوان آلت قمار دارد و اگر اين عنوان منتفي شود و به صورتي درآيد که
فقط وسيله آزمايش هوش باشد، اشکالي ندارد ولي مادامي که آلت قمار است، بازي با آن
حرام است.
و اما خدشه اي که مرحوم آية الله خوانساري در ادلّه کرده
اند، نه از جهت سند است بلکه از جهت دلالت است و ايشان در خصوص شطرنج نفرموده اند،
بلکه بطور کلي، بازي با آلات قمار را بدون برد و باخت حرام ندانسته اند؛ البته
اعتراف دارند که لغو و باطل است ولي هر باطلي را حرام نمي دانند.
بنابراين، بر فرض که امروز به دليل تبدل عنوان شطرنج
حلال باشد، در ان زمان قطعاً حرام بوده و بر فرض که در آن زمان هم حلال باشد، بدون
شک لغو و باطل است و معصوم از هر باطلي، منزه و مبرّا است. در روايتي از امام صادق
(ع) درباره شطرنج و بعضي بازيهاي ديگر سؤال شد، حضرت فرموده اند: اگر خداوند حق و
باطل را از هم جدا کند، اين بازيها جزء چه گروهي است؟ سؤال کننده جواب مي گويد: از
گروه باطل است. امام مي فرمايد: «پس در آن خيري نيست».
در پاسخ ديگري، امام مي فرمايند: مؤمن آنقدر مشغول است
که به بازي نمي رسد «ان المؤمن لمشغول عن اللعب». کاري که امام، مؤمن را از آن
منزّه مي داند، چگونه به امام معصوم نسبت داده مي شود؟! اين يک توهين آشکار است که
براي سرپوش گذاشتن بر رسوائيهاي خود به آن متوسل مي شوند، درست مانند کاري که
جاعلان حديث در دوران بني اميه و بني عباس براي توجيه کار خلفا که هميشه مجالس و
محافل غنا و شب نشيني هاي کثيف را داير مي کردند، رواياتي را ساختند و در آن، رسول
خدا (ص) را متهم کردند که مجالس لهو و لعب و غنا و موسيقي را مي ديد و اعتراض نمي
کرد بلکه خودش هم گوش مي داد بلکه… در اينجا چيزي در احاديث دروغ آن ياوه گويان
آمده است که غيرت مسلماني اجازه بازگويي آن را هم نمي دهد!
بهرحال، اين روند خطرناک که براي ترويج عياشي و گرم کردن
بازار و هنرهاي مفسده انگيز و ضد دين و مذهب و اخلاق به نام تمدن، نه تنها فتواي
حضرت امام را به بازيچه گرفته اند بلکه مقام منيع عصمت و طهارت را نيز مورد توهين
قرار داده اند بايد متوقّف شود و گرنه اين لجام گسيختگي بجائي خواهد رسيد که ديگر
کنترل آن مشکل است.
مناسبتهاي مقدّس بهمن ماه امسال
مناسبتهاي
مقدّس بهمن ماه امسال
بهمن ماه
امسال مصادف با ولادت دو امام بزرگوار حضرت باقرالعلوم و حضرت جوادالأئمه و شهادت
امام هادي عليهم السلام است، پاسدار اسلام اين ولادت ها را تبريک و آن شهادت را به
تمام پيروان و محبان تسليت گفته و توفيق هرچه بيشتر آنان را در پيروي و متابعت از
خط روشن ولايت از خداوند بزرگ خواستار است، و به همين مناسبت توجه خوانندگان محترم
را بطور گذرا به گوشه اي از حيات زندگي ساز آن بزرگواران جلب مي نمايد:
امام باقر
عليه السّلام
حضرت باقر
(ع) در سال پنجاه و هفت هجري در نخستين روز ماه رجب در مدينه منوره تولد يافت.
مادر آن حضرت، «فاطمه» دختر امام حسن مجتبي (ع) بود که حضرت صادق (ع) درباره اين
بانوي بزرگ فرمود: «لم يُدرک في آل الحسن مثلها»[1]
در ميان خاندان امام حسن (ع) کسي مانند او پيدا نشده است. و پدر بزرگوارش حضرت
سجاد (ع) از چهره هاي درخشان و برجسته علم و فضيلت در تاريخ بشر است، بنابراين
طبيعي است که از چنين پدر و مادري بزرگ و با عظمت، فرزندي بدنيا آيد که در شکوفائي
و بارور ساختن نهال دانش و فرهنگ بشري نقشي عظيم ايفا نمايد.
رسول خدا
(ص) سالها پيش از ميلاد آن حضرت به جابربن عبدالله انصاري خبر ولادت امام باقر (ع)
و ملاقات او را با او داده و فرمود: «يا جابر، انّک ستبقي حتي تلقي ولدي محمد بن
علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، المعروف في التوراة بباقر، فاذا لقيته فاقرأه
منّي السلام» اي جابر! تو زنده و باقي خواهي ماند تا آن گاه که فرزندم محمد بن علي
را ديدار نمائي، هنگامي که با او ملاقات کردي سلامم را به او برسان. و سرانجام
جابر پس از پيامبر ساليان درازي زيست تا روزي در کوچه هاي مدينه به کودکي برخورد و
از او خواست خود را معرفي نمايد، حضرت خود را «محمّد بن علي» معرفي نمود. جابر سه
بار او را با لقب «باقر» صدا نمود و گفت: «انت الباقر حقا انت الذي تبقر العلم
بقراً اشهد انّک اوتيت الحکم صبيّاً»[2]
تو در حقيقت باقر هستي، تو همان کسي مي باشي که مسائل علمي را مي شکافي، گواهي مي
دهم که در خردسالي علم و حکمت به تو عطا گرديده است و سپس جابر خدمت امام مي رسيد
و علم و دانش فرا مي گرفت.
در کشف
الغمة دليل لقب يافتن امام را به باقر العلم، گسترش بخشيدن و توسعه علم و فرهنگ
اسلامي ياد نموده است، چرا که در عصر امام باقر (ع) فرهنگ اسلامي در اثر سياست ضد
اسلامي و جاهلي امويان، بسيار کم رنگ و ضعيف بود، اين سياست با روي کار آمدن معاوية
با شدت هرچه تمام اِعمال و از آن پس توسط جانشينان او دنبال شد، و در اين رابطه نه
تنها ميان مردم و اهل بيت بوسيله ايجاد رعب و وحشت و اتهام فاصله بوجود آمد، و در
نتيجه جامعه از منبع صحيح و اصيل فرهنگ و دانش اسلامي محروم ماند، بلکه شاگردان و
اصحاب آنان را که مي توانستند وسيله انتقال علوم آنها به مردم باشند بصورتهاي
مختلف از ميان مي بردند و در مقابل با ترويج از اشعار مبتذل جاهلي و شاعران وابسته
و نوازندگان و معرفي آنها بعنوان علم و عالم، جامعه اسلامي را به فقر و انحطاط
فرهنگي دچار نمودند، ولي خوشبختانه پس از حادثه عاشورا، چهره واقعي رژيم اموي افشا
گرديد و بدنبال آن قيامها و نارضائيهاي عمومي در جامعه بوجود آمد و رفته رفته موج
آن تقريباً به تمام نقاط کشور پهناور اسلامي آن عصر گسترش يافت بطوري که هر پرچمي
که در نقطه اي به نشانه قيام و مخالفت برافراشته مي شد، جمعيتهاي فراواني را بسوي
خويش جذب مي نمود و به تجزيه موقّت بخشي عظيم از کشور مي انجاميد. چنانچه براي
نمونه قيام ابن زبير و مصعب در حجاز و عراق، قيام مختار در عراق، و قيام ابن اشعث
در عراق و بخشي از ايران را مي توان نام برد، و چنين بود که مجموعه اين حرکتها و
نهضتها- بدون توجه به انگيزه و اهداف آنان- حکومت ديکتاتور مآبانه اموي را روز
بروز فرسوده و فرسوده تر مي ساخت و گرچه هر قيامي که پيش مي آمد، پس از مدتي با
شدت و قساوت هرچه بيشتر سرکوب شده و فوج فوج قيام کنندگان و رهبر آن را از دم تيغ
مي گذراندند، ولي ديري نمي پائيد که قيامي ديگر در نقطه ديگري برپا مي شد و چنين
بود که زنگهاي خطر از هر سو براي امويان به صدا درآمده بود و ديگر از تيغ خونريز
جلادي چون حجاج و قدرت خليفه مقتدري چون عبدالملک کاري ساخته نبود چرا که ترس از
مرگ، از دلها فروريخته بود، و گاه مردم حتي در دربار خلافت سخن حق خود را با صراحت
اظهار مي داشتند و از سرنوشت خطرناکي که در انتظارشان بود وحشتي بدل راه نمي
دادند. و همين جرأت و شهامت که عاشورا در جامعه بوجود آورد، کارآيي و بُرَندگي تيغ
خونريز جلادان اموي را خنثي ساخت تا آنجا که بناچار در سياست خشن و پر قساوت خويش
نسبت به ائمه که بوجود آورندگان چنين قيام و حرکتي در جامعه بودند، تا حدودي تجديد
نظر نمودند، و لذا هنگامي که حجاج والي بي رحم عبدالملک از او در مورد قتل امام
سجاد (ع) اجازه مي طلبد، عبدالملک در پاسخ مي نويسد: مرا از آلوده شدن به خون
خاندان ابي طالب دور دار، چرا که خاندان حرب در اين کار پيروز نشدند، و به اين
تغيير سياست در عصر عمر بن عبدالعزيز علاقه بيشتري نشان داده شد، تا از اين راه
حکومت رو به اضمحلال اموي را ترميم و بازسازي نمايند.
يکي از
نويسندگان مي نويسد: در هرجا که قدرتهاي خودکامه و ضد مردمي به ضعف دچار شده اند،
فرهنگ در آنجا رشد يافته است و اين مسأله اي بود که در دوره امام باقر (ع) که
خلافت اموي بواسطه بيداري و قيام هاي مردم تحت فشار قرار گرفته بود، اتفاق افتاد،
و امام باقر (ع) از اين فرصت براي شکوفا ساختن فقه و فرهنگ اسلامي،نهايت استفاده
را نمود، و پس از يک وقفه و رکود طولاني که در مورد فقه و احاديث شيعه بواسطه
خفقان حاکم پيش آمده بود، به نشر و نقل فرهنگ شيعه پرداخت و حتي کساني را که تا آن
وقت از بيم دستگاه خلافت، اجازه نقل احاديث وارده در مورد اهل بيت را نداشتند،
دعوت نموده و از آنان خواست تا آنچه را در اين زمينه مي دانند نقل نمايند. عبدالله
علوي مي گويد: امام باقر فرزندان مهاجر و انصار را خواست و فرمود: «من کانت عنده
منقبة لعلي بن ابي طالب فليقم و ليتحدّث» هر کس از اميرمؤمنان حديثي در فضيلت او
مي داند بلند شود و نقل نمايد. «فقام الناس فسردوا تلک المناقب» مردم بلند شدند و
احاديث مربوط به فضائل آن حضرت را نقل نمودند. در صورتي که چنين دعوتي از محدثين
قبل از آن حضرت براي ديگر ائمه امکان پذير نبود و امام با بهره برداري صحيح از اين
فرصت پيش آمده، بخشي عظيم از فرهنگ اسلامي راتبيين و ادامه و تکميل آن را به
فرزندش امام صادق (ع) توصيه و سفارش نمود.
امام جواد
(ع)
همانگونه
که خداوند معجزاتي را بدست پيامبران و امامان جاري مي سازد تا بدينوسيله مردم به
نبوّت و امامت آنان اعتقاد يابند، گاه وجود خود آنان را آيه و معجزه اي قرار مي
دهد. انسان هاي ممولي در چهل سالگي عقل و خردشان به حدّ کمال مي رسد چنانچه در
قرآن کريم مي فرمايد: «حتّي اذا بلغ اشدّه و بلغ اربعين سنة» هنگامي که انسا به
کمال عقل و به سن چهل سالگي نائل آيد، ولي در ميان پيامبران، حضرت يحيي (ع) را در
خردسالي به نبوّت مي رساند و لذا درباره اش در آيه 12 سوره مريم فرموده: «و آتيناه
الحکم صبيّاً- ما او را آيه و معجزه اي براي مردم قرار مي دهيم و در چند آيه بعد
مي فرمايد: «قال اني عبدالله آتاني الکتاب و جعلني نبيّاً»- گفت: من بنده خدايم؛
او کتاب آسماني را به من عطا فرموده و مرا پيامبر گردانيده است. عيسي هنگامي اين
کلمات را مي گفت که مردم، سخن گفتن او را انتظار نداشتند با ناباوري اظهار مي
داشتند: «کيف نکلّم من کان في المهد صبياً؟»- چگونه با کودکي که در آغوش مادر است
سخن بگوئيم؟
پس از
امام باقر و امام صادق عليهما السلام که در سايه تلاش هاي علمي آن دو امام، مکتب،
از نظر فرهنگي غني و پربار و چهره امامان در زمينه هاي مختلف دانش درخشيد، در
حقيقت کنترل مذهب از دست خلفاي زورگوي زمان خارج شد و در جامعه اسلامي پايگاه
واقعي خود را پيدا کرد، و علوم احاديث اهل بيت توسط شاگردان فراوان امامان در
جابجايي کشور اسلامي تدريس و نقل مي شد چنانچه علي بن وشاء در زمان امام رضا (ع) مي
گويد: «اني دخلت مسجد الکوفه فرأيت فيه تسعمائة شيخ کلّهم يقولون: سمعت جعفر بن
محمد» وارد مسجد کوفه شدم، نهصد استاد را يافتم که همه مي گفتند از امام صادق
شنيده ايم و نقل حديث مي کردند. و به همين دليل خلفاي عبّاسي به خوبي دريافته
بودند که تنها با از ميان برداشتن امامان، مکتب تشيع پايان نمي يابد، بلکه بصورت
فکر و عقيده اي، در دلها و فرهنگ جامعه وارد گرديده است، و لذا سعي داشتند که از
طريق علمي و فرهنگي، شخصيت علمي ائمه (ع) را در افکار عمومي زير سؤال ببرند، در
اين رابطه مي بينيم که مأمون از دانشمندان عصر خويش دعوت به عمل مي آورد تا با
حضرت رضا (ع) به مباحثه و مناظره علمي بپردازند، شايد امام در برخورد با دانشمندان
عصر، شکست خورده و در اعتقاد و اعتماد شيعه نسبت به او خلل ايجاد نمايد، ولي چهره
امام در خلال اين مباحثات علي رغم ميل مأمون، بيشتر درخشيد، در ميان چنين تلاشهايي
مذبوحانه براي شکست ائمه، امام جواد (ع) در سنّ نه سالگي به امامت و رهبري شيعه به
ترتيب نائل مي شوند تا خداوند بار ديگر اعجاز خويش را در وجود آنان نشان داده و به
مخالفان اتمام حجت نمايد که مسأله امامت و تشيع، مسأله اي عادي و معمولي نيست.
مأمون پس
از به شهادت رسانيدن امام هشتم، حضرت جوادالائمه (ع) را از مدينه به بغداد مي آورد
و يحيي ابن اکثم يکي از دانشمندان عصر خويش را وادار مي نمايد تا در حضور آن حضرت
به سؤال و طرح مسائل علمي بپردازد، به همين منظور مجلسي با حضور جمعي از درباريان
و اميران و ديگران تشکيل شد و امام جواد که در آن وقت نه سال و چند ماه داشت وارد
مجلس شد و در جايگاهي خاص که براي آن حضرت در نظر گرفته شده بود نشست و يحيي هم در
مقابل ايشان در جائي نشست. يحيي از مأمون اجازه طرح سؤال خواست، مأمون در پاسخ گفت
که از خود امام اجازه بخواهد. امام اجازه داد و يحيي سؤال خويش را چنين شروع نمود:
«ما تقول-
جعلت فداک- في مُحرم قتل صيدا؟»- فدايت شوم، نظر شما درباره شخصي که در حج در حال
احرام شکاري را بکشد چيست؟ امام از يحيي سؤال کرد: «قتله في حل او حرم، عالما کان
المحرم او جاهلا، قتله عمداً او خطاً، حرّاً کان المحرم او عبداً، صغيراً کان او
کبيراً، مبتدئاً بالقتل او معيداً، من ذوات الطير کان الصيد ام من غيرها، من صغار
الصيد ام من کباره، مصرّاً علي ما فعل او نادماً، في الليل کان قتله الصيد ام
بالنّهار، محرماً کان بالعمرة اذ قتله او بالحجّ کان محرماً؟»- آيا صيد را در خارج
از محدوده حرم کشته است يا در داخل محدوده حرم؟ به حرمت صيد در حال احرام علم
داشته يا جاهل بوده است؟ از روي عمد آن را کشته يا به اشتباه؟ آن شخص آزاد بوده يا
برده؟ صغير بوده يا کبير؟ اولين باري است که چنين کاري از او سر زده يا چندمين
بار؟ شکارش پرنده بود يا غير پرنده؟ از نوع شکارهاي کوچک بوده يا بزرگ؟ شکار کننده
از اين کار خود پشيمان است يا تصميم بر تکرار آن دارد؟ شبانه به شکار پرداخته يا
در روز شکار کرده؟ وقت شکار در حال احرام حج بوده يا در احرام عمره؟ «فتحيّر يحيي
بن اکثم و بان في وجهه العجز و الأنقطاع و تلجاج حتي عرف جماعة اهل المجلس عجزه»[3]–
يحيي بن اکثم که آن سؤال عميق و پر انشعاب و فروع را در آن سطح ساده معرفي کرده
بود که دليل بر کم مايه بودن او از نظر علمي بود، از سؤالات فراوان امام و توجه
عميق امام به تمام ابعاد آن مسأله علمي متحير و شگفت زده شد و عجز و ناتواني در
چهره اش ظاهر و زبانش دچار لکنت گرديد بطوري که حاضران در مجلس متوجه عجز او شدند،
و سپس خود آن حضرت پاسخ همه آن سؤالات و فروعات مسأله را به تقاضاي مأمون داد.
امام هادي
(ع)
امام هادي
(ع) نيز همچون امام جواد (ع) در شرايطي امامت و رهبري امت را به عهده گرفت که رژيم
عباسي که در اثر ظلم و فساد، مردم را به ستوه آورده و از فرياد اعتراض و قيام هاي
مردمي به وحشت افتاده بود، از سوي دستگاه رهبري شيعه، سخت احساس خطر مي نمود، و از
اين رو امام هادي (ع) را از مدينه به سامرا آورد چنانچه پزشک مخصوص دربار خلافت در
اين باره مي گويد: «بلغني انّ الخليفة استقدمه من الحجاز فرقاً منه لئلا ينصرف
اليه وجوه الناس فيخرج هذا الأمر عنهم يعني عن بني العباس»- به من خبر رسيده است
که خليفه بواسطه خوف و وحشت از ناحيه حضرت هادي (ع) او را از حجاز آورده تا چهره
هاي جامعه به ايشان توجه و گرايش نيافته و در نتيجه خلافت از خاندان عباسي خارج
نگردد.
ولي امام
هادي (ع) در سامرّا نيز همچون خورشيدي فروزان مي درخشد، تا جائي که دربار خلافت
مجبور مي شود سؤالات عميق علمي را که علماء عصر در جواب و حلّ آن عاجز مانده اند
از امام هادي سؤال نمايد. براي نمونه وقتي که متوکّل (خليفه عباسي) مسموم مي شود و
همانند فرعون که به هنگام احساس خطر، متوجه خدا مي گردد، نذر مي کند اگر حالش
بهبود يابد مالي فراوان تصدّق دهد، پس از بهبودي از فقهاء و علماي عصرش مي پرسد
چقدر بايد تصدّق نمايد؟ بعضي مي گويند ده هزار درهم و بعضي اظهار مي دارند: صدهزار
درهم، و متوکّل از اين پاسخهاي متفاوت دچار ترديد مي گردد، و بناچار حاجب خويش را
نزد امام روانه مي کند تا از او پاسخ صحيح را دريافت نمايد «فقال ابوالحسن: قل له:
يتصدق بثمانين درهماً»- به متوکل بگو: هشتاد درهم صدقه دهد. و وقتي متوکل بوسيله
حسن حاجب دليل آن را مي پرسد، امام مي فرمايد: خداي عزّوجلّ به پيامبرش فرمود:
«لقد نصرکم الله في مواطن کثيره»- خداوند شما مسلمين را در موارد کثيري نصرب بخشيد
«فعددنا مواطن رسول الله صلي الله عليه و آله فبلغت ثمانين موطنا»- ما آن جنگهاي
رسول خدا را- که نصرت خداوند شامل حالشان گرديده- محاسبه نموديم، شمارشان به هشتاد
مورد بالغ شد»[4] و از
اين گونه اتفاقات در دوره زندگي امام در سامرا بسيار اتفاق افتاده است، و از اين
رو امام علي رغم خواست خليفه عباسي با آوردن آن حضرت به سامرا در صدد منزوي ساختن
او بود، بيش از پيش شهرت و محبوبيت مي يابد، تا آنجا که ديگر وجود او حتي بصورت
تحت نظر در مرکز خلافت هم قابل تحمّل نيست و سرانجام آن امام بزرگوار را به شهادت
مي رساند.
سخنان معصومين
سخنان
معصومين
بهداشت
دهان و دندان
*پيامبر
اکرم (ص):
«لولا ان
اشق علي امتي لأمرتهم بالسّواک مع کل صلوة»
(وافي-
جلد6- ص673)
اگر بر
امت من سخت و دشوار نبود، به آنها دستور مي دادم که با آماده شدن براي هر نماز،
مسواک نمايند.
*پيامبر
اکرم (ص):
از توصيه
هاي رسول خدا (ص) به امير مؤمنان (ع) اين بود: «يا علي و عليک بالسّواک عند کل
ضوء»
(کافي-
جلد8- ص79)
يا علي بر
تو باد به مسواک نمودن به هنگام هر وضوء.
*پيامبر
اکرم (ص):
رسول خدا
(ص) به آن عده از اصحاب که مسواک نمي زدند فرمود: ما لي اراکم قلحا لا تستاکون؟!»
(کافي-
جلد6- ص496)
چرا
دندانهايتان را زرد و کثيف مي بينم و مسواک نمي زنيد؟!
*پيامبر
اکرم (ص):
هنگامي که
گرايش گروهي مردم به اسلام آغاز شده بود، قبيله اَزد که نسبت به ديگر قبائل از
عاطفه و رقّت قلب بيشتري برخوردار بودند و دندانهاي پاکيزه اي داشتند، به جمع
مسلمين پيوستند، به پيامبر اکرم (ص) عرضه شد: ما از انعطاف پذيري و رقت قلب اين
قبيله آگاهيم، ولي دليل تميزي دهان آنان را نمي دانيم. حضرت فرمود: «انها کانت
تستاک في الجاهليّه» آنها قبل از اينکه اسلام بياورند در دوره جاهليت، مسواک مي
زدند.
(وافي-
جل6- ص676)
*پيامبر
اکرم (ص):
«استاکوا
عرضا و لا تستاکوا طولا»
(سفينه-
جلد1- ص675)
از عرض
دندان ها مسواک بزنيد نه از طول آن.
*پيامبر
اکرم (ص):
«رکعتين
بسواک احبّ الي الله عزوجل من سبعين رکعة بغير سواک»
(سفينه-
جلد1- ص675)
دو رکعت
نماز با دندان هاي مسواک زده نزد خداي عزوجل از هفتاد رکعت نماز بدون مسواک بهتر
است.
*پيامبر
اکرم (ص):
«تخللوا
فانه ينقي الفم»
(فروع
کافي- جلد6- ص376)
خلال
نمائيد که خلال نمودن مايه تميزي دهان است.
*پيامبر
اکرم (ص):
«رحم الله
المتخللين. قال رسول الله صلي الله عليه و آله لجعفر: تخلل فان الخلال يجلب الرزق»
(وسائل-
جلد16- 640)
پيامبر
خدا (ص) فرمود: خداوند خلال کنندگان را رحمت نمايد و نيز به جعفر فرمود: خلال نما
که مايه جلب روزي است.
*امير
مومنان (ع):
«السواک
مطهرة للفم و مرضاة للرب»
(وافي-
ج6- ص676)
مسواک
کردن مايه پاکيزگي و تميزي دهان و موجب خشنودي پروردگار است.
*امير
مؤمنان (ع):
«ان
افواهکم طرق القرآن فطهروها بالسّواک»
(من
لايحضره الفقيه- جلد1- ص53)
بدرستي که
دهانهاي شما راه و وسيله تلاوت قرآن است پس آنها را با مسواک پاکيزه سازيد.
*امام
باقر (ع):
«ان رسول
الله صلي الله عليه و آله کان يکثر السواک»
(فقيه-
جلد1- ص53)
رسول خدا
(ص) چنين بود که بسيار مسواک مي زد.
*امام
صادق (ع):
«اذا قمت
باليل فاستک فان الملک يأتيک فيضع فاه علي فيک و ليس من حرف تتلوه و تنطق به الا
صعد به الي السماء فليکن فوک طيب الريح»
(فروع کافي-
جلد3- ص23)
هنگامي که
در شب (براي نماز شب) بلند مي شوي مسواک بزن، که فرشته پيش تو مي آيد و دهانش را
بر دهانت مي گذارد و هيچ حرفي (از قرآن و نماز و دعا) تلاوت نمي کني جز آنکه به
آسمان بالا مي رود، پس بايد دهانت خوشبو باشد.
پيام حضرت امام به مجمع تشخيص مصلحت
پيام حضرت
امام به مجمع تشخيص مصلحت
بسم الله
الرحمن الرحيم
خدمت
حضرات آقايان، اعضاء محترم مجمع تشخيص مصحلت دامت افاضاتهم.
با سلام و
دعا و آرزوي موفقيت براي آن مجمع محترم از آنجا که وضعيت جنگ بصورتي درآمده است که
هيچ مسئله اي آنچنان فوريتي ندارد که بدون طرح در مجلس و نظارت شوراي محترم
نگهبان، مستقيماً در آن مجمع طرح گردد لازم ديدم نکاتي را متذکر شوم:
1-
آنچه تاکنون در
مجمع تصويب شده است مادام المصلحه بقوت خود باقي است.
2-
آنچه در دست تصويب
است اختيار آن با خود مجمع است که در صورت صلاحديد تصويب مي نمايند.
3-
پس از آن، تنها در
مواقعيکه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلاف است بهمان صورتيکه در آئين نامه مصوب آن
مجمع طرح شده بود عمل گردد.
البته
ماده 5 بهمان صورتيکه اصلاح کرده بودم- جلسه با 7 نفر رسميت پيدا مي کند- باقي
باشد، و ماده 10 بدين صورت اصلاح گردد:
«کلمه-
مجددا- حذف گردد و بجاي آن- تنها يکبار- گذارده شود».
تذکري
پدرانه به اعضاء عزيز شوراي نگهبان ميدهم که خودشان قبل از اين گرها مصلحت نظام را
در نظر بگيرند، چرا که يکي از مسائل بسيار مهم در دنياي پرآشوب کنون نقش زمان و
مکان در اجتهاد و نوع تصميم گيريها است.
حکومت، فلسفه
و عملي برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلي و خارجي را تعيين مي کند و با اين بحث
هاي طلبگي مدارس که در چارچوب تئوريها است نه تنها قابل حل نيست که ما را به بن
بست هايي مي کشاند که منجر به نقض ظاهري قانون اساسي مي گردد.
شما در
عين اينکه بايد تمام توان خودتان را بگذاريد که خلاف شرعي صورت نگيرد- و خدا آن
روز را نياورد- بايد تمام سعي خودتان را بنمائيد که خداي ناکرده اسلام در پيچ و
خمهاي اقتصادي، نظامي، اجتماعي، و سياسي متهم به عدم قدرت اراده جهان نگردد.
خداوند به
همه اعضاء محترم مجمع تشخيص مصلحت توفيق دهد تا هرچه بهتر به اسلام خدمت کنند.
والسلام
عليکم و رحمة الله
روح الله
الموسوي الخميني
8/10/67
پيام حضرت امام خميني به گورباچف
پيام حضرت
امام خميني به گورباچف
بسم الله
الرحمن الرحيم
جناب آقاي
گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي.
با اميد
خوشبختي و سعادت براي شما و ملت شوروي.
از آنجا
که پس از روي کار آمدن شما چنين احساس مي شود که جنابعالي در تحليل حوادث سياسي
جهان خصوصاً در رابطه با مسائل شوروي، در دور جديدي از بازنگري و تحول و برخورد
قرار گرفته ايد و جسارت و گستاخي شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ
تحولات و موجب بهم خوردن معادلات فعلي حاکم بر جهان گردد، لازم ديدم نکاتي را
يادآور شوم.
هرچند
ممکن است حيطه تفکر و تصميمات جديد شما، تنها روشي براي حل معضلات حزبي و در کنار
آن، حل پاره اي از مشکلات مردمتان باشد، ولي به همين اندازه هم شهامت تجديد نظر در
مورد مکتبي که ساليان سال فرزندان انقلابي جهان را در حصارهاي آهنين زنداني نموده
بود قابل ستايش است. و اگر به فراتر از اين مقدار فکر مي کنيد اولين مسئله اي که
مطمئناً باعث موفقيت شما خواهد شد اين است که در سياست اسلاف خود دائر بر «خدا
زدائي» و «دين زدائي» از جامعه که تحقيقاً بزرگترين و بالاترين ضربه را بر پيکر
مردم کشور شوروي وارد کرده است، تجديد نظر نمائيد و بدانيد که برخورد واقعي با
قضاياي جهان جز از اين طريق ميسر نيست.
البته
ممکن است از شيوه هاي ناصحيح و عملکرد غلط قدرتمندان پيش کمونيسم در زمينه اقتصاد،
باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد، ولي حقيقت جاي ديگري است.
شما اگر
بخواهيد در اين مقطع تنها گره هاي کور اقتصادي سوسياليسم و کمونيسم را با پناه
بردن به کانون سرمايه داري غرب حل کنيد نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نکرده
ايد که ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران کنند. چرا که امروز اگر
مارکسيسم در روش هاي اقتصادي و اجتماعي به بن بست رسيده است دنياي غرب هم در همين
مسائل البته به شکل ديگر و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است.
جناب آقاي
گورباچف
بايد به
حقيقت رو آورد. مشکل اصلي کشور شما مسئله مالکيتو اقتصاد و آزادي نيست. مشکل شما
عدم اعتقاد واقعي به خداست، همان مشکلي که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشيده و
يا خواهد کشيد. مشکل اصلي شما مبارزه طولاني و بيهوده با خدا و مبدأ هستي و آفرينش
است.
جناب آقاي
گورباچف
براي همه
روشن است که از اين پس کمونيسم را بايد در موزه هاي تاريخ سياسي جهان جستجو کرد.
چرا که مارکسيسم، جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست، چرا که مکتبي
است مادي، و با ماديات نمي توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت که اساسي
ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به درآورد.
حضرت آقاي
گورباچف
ممکن است
شما اثباتاً در بعضي جهات به مارکسيسم پشت نکرده باشيد و از اين پس هم در مصاحبه
ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنيد، ولي خود مي دانيد که ثبوتا اينگونه
نيست. رهبر چين اولين ضربه را به کمونيسم زد و شما دومين و علي الظاهر آخرين ضربه
را بر پيکر آن نواختيد، امروز ديگر چيزي به نام کمونيسم، در جهان نداريم ولي از
شما جداً مي خواهم که در شکستن ديوارهاي خيالات مارکسيسم، گرفتار زندان غرب و
شيطان بزرگ نشويد.
اميدوارم
افتخار واقعي اين مطلب را پيدا کنيد که آخرين لايه هاي پوسيده هفتاد سال کژي جهان
کمونيسم را از چهره تاريخ و کشور خود بزدائيد.
امروز
ديگر دولتهاي همسو با شما که دلشان براي وطن و مردمشان مي طپد، هرگز حاضر نخواهند
شد بيش از اين، منابع زير زميني و روزميني کشورشان را براي اثبات موفقيت کمونيسم-
که صداي شکستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است- مصرف کنند.
آقاي
گورباچف
وقتي
ازگلدسته هاي مساجد بعضي از جمهوريهاي شما پس از هفتاد سال، بانگ «الله اکبر» و
شهادت به رسالت حضرت ختمي مرتبت (ص) به گوش رسيد تمامي طرفداران اسلام ناب محمدي
(ص) را از شوق به گريه انداخت. لذا لازم دانستيم اين موضوع را به شما گوشزد کنم که
بار ديگر به دو جهان بيني مادي و الهي بيانديشيد. ماديّون معيار شناخت در جهان
بيني خويش را «حس» دانسته و چيزي را که محسوس نباشد از قلمرو علم بيرون مي دانند و
هستي را همتاي ماده دانسته و چيزي را که ماده ندارد موجود نمي دانند. قهراً جهان
غيب مانند وجود خداوند تعالي و وحي و نبوت و قيامت را يکسره افسانه مي دانند.
درحاليکه معيار شناخت در جهان بيني الهي اعم از «حس و عقل» مي باشد و چيزي که
معقول باشد داخل در قلمرو علم مي باشد گرچه محسوس نباشد، لذا هستي اعم از غيب و
شهادت است و چيزي که ماده ندارد، مي تواند موجود باشد. و همانطور که موجود مادي به
«مجرّد» استناد دارد، شناخت حسي نيز به شناخت عقلي متکي است. قرآن مجيد اساس تفکر
مادي را نقد مي کند و به آنان که بر اين پندارند که خدا نيست و گرنه ديده مي شد.
«لن نؤمن
لک حتي نري الله جهرة».
مي
فرمايد: «لا تدرکه الابصار و هو يدرک الابصار و هو اللطيف الخبير».
از قرآن
عزيز و کريم و استدلالات آن در موارد وحي و نبوت و قيامت بگذريم که از نظر شما اول
بحث است. اصولا ميل نداشتم شما را در پيچ و تاب مسائل فلاسفه، بخصوص فلاسفه اسلامي
بيندازم. فقط به يکي دو مثال ساده و فطري و وجداني که سياسيون هم مي توانند از آن
بهره اي ببرند بسنده مي کنم:
از اين
بديهيّات است که ماده و جسم، هرچه باشد، از خود بي خبر است. يک مجسمه سنگي يا
مجسمه مادي انسانس هر طرف آن از طرف ديگرش محجوب است. در صورتي که به عيان مي
بينيم که انسان و حيوان، از همه اطراف خود آگاه است. مي داند کجاست، در محيطش چه
مي گذرد در جهان چه غوغائي است، پس در حيوان و انسان چيز ديگري است که فوق ماده
است و از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمي ميرد و باقي است.
انسان در
فطرت خود هر کمالي را به طور مطلق مي خواهد، و شما خوب مي دانيد که انسان مي خواهد
قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتي که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در
اختيار داشته باشد و گفته شود: جهان ديگري هم هست، فطرتاً مايل است آن جهان را هم
در اختيار داشته باشد، انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود: علوم ديگري هم
هست، فطرتاً مايل است آن علوم را هم بياموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق بايد باشد
تا آدمي دل به آن ببندد آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهيم گرچه خود
ندانيم.
انسان مي
خواهد به «حق مطلق» برسد تا فاني در خدا شود. اصولا اشتياق به زندگي ابدي در نهاد
هر انساني نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است.
اگر جناب
عالي ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق کنيد مي توانيد دستور دهيد که صاحبان
اين گونه علوم، علاوه بر کتب فلاسفه غرب، در اين زمينه به نوشته هاي فارابي و
بوعلي سينا رحمة الله عليهما در حکمت مشاء مراجعه کنند تا روشن شود که: قانون
عليّت و معلوليّت که هرگونه شناختي بر آن استوار است معقول است نه محسوس، و ادراک
معاني کلي و نيز قوانين کلي که هرگونه استدلال بر آن تکيه دارد، معقول است نه
محسوس. و نيز به کتابهاي سهروردي رحمة الله عليه در حکمت اشراق مراجعه نموده و
براي جنابعالي شرح کنند که: جسم و هر موجود مادي ديگر به نور صرف که منزه از حس مي
باشد، نيازمند است، و ادراکِ شهودي ذات انسان از حقيقت خويش، مبرا از پديده حسي
است و از اساتيد بزرگ بخواهيد تا به حکمت متعاليه صدرالمتألهين رضوان الله تعالي
عليه و حشرة الله مع النبيين و الصالحين مراجعه نمايند تا معلوم گردد که: حقيقت
علم، همانا وجودي است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احکام
ماده محکوم نخواهد شد.
ديگر شما
را خسته نمي کنم و از کتب عرفاء بخصوص محي الدين بن عربي نام نمي برم، که اگر
خواستيد از مباحث اين بزرگ مرد مطلع گرديد تني چند از خبرگان تيزهوش خود را که در
اينگونه مسائل قويا دست دارند راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توکل به خدا،
از عمق لطيف باريکتر زموي منازل معرفت آگاه گردند، که بدون اين سفر آگاهي از آن
امکان ندارد.
جناب آقاي
گورباچف
اکنون بعد
از ذکر اين مسائل و مقدمات از شما مي خواهيم درباره اسلام بصورت جدي تحقيق و تفحّص
کنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، که به جهت ارزش هاي والا و
جهان شمول اسلام است که مي تواند وسيله راحتي و نجات همه ملتها باشد و گره مشکلات
اساسي بشريت را باز نمايد.
نگرش جدي
به اسلام ممکن است شما را براي هميشه از مسئله افغانستان و مسائلي از اين قبيل در
جهان نجات دهد، ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و هميشه خود
را در سرنوشت آنان شريک مي دانيم.
با آزادي
نسبي مراسم مذهبي در بعضي از جمهوري هاي شوروي، نشان داديد که ديگر اينگونه فکر
نمي کنيد که مذهب مخدر جامعه است.
راستي،
مذهبي که ايران را در مقابل ابرقدرتها چون کوه، استوار کرده است، مخدّر جامعه است؟
آيا مذهبي که طالب اجراي عدالت در جهان، و خواهان آزادي انسان از قيود مادي و
معنوي است، مخدّر جامعه است؟
آري مذهبي
که وسيله شود تا سرمايه هاي مادي و معنوي کشورهاي اسلامي و غير اسلامي، در اختيار
ابرقدرتها و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد کشد که دين از سياست جدا است،
مخدّر جامعه است. ولي اين ديگر، مذهب واقعي نيست، بلکه مذهبي است که مردم ما آن را
مذهب آمريکائي مي نامند.
در خاتمه
صريحاً اعلام مي کنم که جمهوري اسلامي ايران بعنوان بزرگترين و قدرتمندترين پايگاه
جهان اسلام به راحتي مي تواند خلأ اعتقادي نظام شما را پر نمايد. و در هر صورت
کشور ما همچون گذشته به حسن همجواري و روابط متقابل معتقد است و آن را محترم مي
شمارد.
والسلام
علي من اتبع الهدي
روح الله
الموسوي الخميني
11/10/67
دانستيهائي از قرآن
دانستنيهايي از
قرآن
جايگاه زن در
اسلام و انقلاب
بمناسبت ولادت
پربرکت بزرگ بانوي اسلام حضرت فاطمه سلام الله عليها و روز «زن»
«!$¯RÎ) »oYøsÜôãr& trOöqs3ø9$# . Èe@|Ásù y7În/tÏ9 öptùU$#ur . cÎ) t¥ÏR$x© uqèd çtIö/F{$# »
ما به تو
(اي پيامبر) خير کثير عنايت کرديم، پس براي پروردگارت نماز بگذار و قرباني نما؛
بدرستي که دشمن تو بدون نسل و بلاعقب است.
الکوثر:
کوثر از ماده «کثر» گرفته شده و به معني خير و برکت فراوان است و در تفاسير و
روايات براي آن مصاديق مختلفي ذکر شده است و جمعي از علماي بزرگوار شيعه، وجود
مبارک حضرت زهرا سلام الله عليها را يکي از مصاديق بارز و مشخص کوثر شمرده اند، چه
اينکه دشمنان اسلام و پيامبر طبق پندار نادرست جاهلي نوه هاي دختري انسان را از
فرزندان او به حساب نمي اوردند و از اين رو پيامبر را که تنها براي او دختراني
باقي مانده بود بدون نسل و باصطلاح خويش «ابتر» مي خواندند. چنانچه در تفسير علي
بن ابراهيم قمي آمده است که عمروبن عاص و حکم بن ابي العاص آن حضرت را در مسجد
«ابتر» خطاب کردند «فانزل الله علي رسوله صلي الله عليه و آله: انا اعطيناک
الکوثر…» پس خداوند اين سوره را بر پيامبرش نازل فرموده.
موقعيت زن
در اسلام
با توجه
به زمينه نزول آيه، زن در جامعه جاهلي بعنوان عضوي رسمي از خانواده به حساب نمي
آمد و به هنگام خبر تولد دختري «ظلّ وجهه مسوداً و هو کظيم يتواري من القوم من سوء
ما بشر به ايمسکه علي هون ام يدسه في التراب الاساء ما يحکمون»
صورت (پدر
از ناراحتي) سياه و بسيار خشمگين مي گرديد، و به جهت خبر و بشارت ناگواري که به او
داده شده بود (نمي توانست) از ميان قومش متواري گردد و يا دختر را در خاک پنهان
سازد، چه بد قضاوتي (درباره زن) داشتند.
و بدين
ترتيب قرآن کريم با ارائه بينش و وضعيت منحط زن در جامعه جاهلي، و محکوم ساختن آن،
تحولي بنيادي در موقعيت زن در جامعه اسلامي به وجود مي آورد، و در سوره مبارکه
احزاب در آيه «35» زن مسلمان و مؤمن، مطيع و فرمانبر دستورات و احکام الهي، صادق و
راستگو، صابر و خاشع،انفاق گر و روزه گير، و پاکدامن و بسيار ياد کننده و ذاکر خدا
را در کنار مرداني با چنين خصوصيات قرار داده و در خاتمه مي فرمايد: «اعدّ الله
لهم مغفرةً و اجرا عظيما» خداوند براي آنان مغفرت و اجر عظيم فراهم ساخته است. بي
شک زنان که در جامعه جاهلي از هيچ گونه موقعيتي برخوردار نبودند، و با خبر تولد
دختر آن چنان احساس نادرستي به آنها دست مي داد، تولد دختر را، عطاي کوثر خواند و
مطرح ساختن او را در آيات قرآن، در کنار مردان بود که تأثيري شگرف در طرز بينش و
تفکر آنان نسبت به زنان به وجود آورد، و زن را به جايگاه شايسته و واقعي خويش در
جامعه باز گردانيد، و بدليل همين عنايت بسيار اسلام نسبت به زن بود که زنان در
زمينه هاي مختلف علمي و عملي درخشيدند و شخصيت اسلامي خويش را به منصّه ظهور
رسانيدند.
از ائمه
معصومين عليهم السلام نيز براي تغيير چنين تفکري جاهلي روايات فراواني وارد شده است
و از آن جمله مردي به حضور امام صادق (ع) رسيد و عرض کرد: «ان لي بناتاً» من داراي
چند دخترم، امام فرمود: «لعلک تتمنّي موتهنّ، اما انّک ان تمنيّت موتهنّ و متن لم
توجر يوم القيامة ولقيت ربّک حين تلقاه و انت عاص»- شايد تو در آرزوي مرگشان بسر
مي بري؟! بدان چنانچه تمنّاي مردن آنها را داشته باشي و آنها بميرند، پاداش (صبر
بر سوکشان را) در روز رستاخيز دريافت نخواهي کرد و آنگاه که به ملاقات پروردگارت
بروي، معصيت کار خواهي بود. و امام صادق عليه السلام در روايتي از رسول خدا (ص)
نقل فرمود: «نعم الولد البنات ملطفات، مجّهزات، مونسات، مبارکات مفليات» چه خوب
فرزنداني هستند دختران، داراي محبت و عاطفه، کمک کار و مونس، مايه برکت و پاک
کننده اند.
نقش و
موقعيت زن در انقلاب
رژيم فاسد
پهلوي با از ميان بردن ارزشهاي انساني، آن چنان محيطي فاسد در جامعه بوجود آورده
بود که زنان به آن لجنزار پر عفونت به فساد و تباهي کشيده شده و از جايگاه واقعي
خويش جدا گرديده بودند، ولي انقلاب اسلامي به زنان شخصيت و نقش اصيل آنان را
بازگردانيد و بدنبال آن در تمام زمينه هاي متناسب با وضعيت خاص خود، به ايفاي
رسالت تاريخي و اسلامي خويش نائل شدند، تا آنجا که امام بزرگوار درباره آنان
فرمود:
اينجانب
به زنان پر افتخار ايران مباهات مي کنم که تحوّلي آنچنان در آنان پيدا شد که نقش
شيطاني بيش از پنجاه سال کوشش نقاشان خارجي و وابستگان بي شرافت آنان از شعراي
هرزه گرفته تا نويسندگان و دستگاه هاي تبليغاتي مزدور را نقش بر آب نمودند، و
اثبات کردند که زنان ارزشمند مسلمان دچار گمراهي نشده و با اين توطئه هاي شوم غرب
و غربزدگان آسيب نخواهند پذيرفت.
و در باره
نقش بانوان در جنگ تحميلي فرمود: «مقاومت و فداکاري اين زنان بزرگ در جنگ تحميلي
آن چنان اعجاب آميز است که قلم و بيان از ذکر آن عاجز، بلکه شرمسار است».
پاسدار
اسلام سالروز ولادت اين بزرگ بانوي اسلام را که از سوي جمهوري اسلامي ايران بعنوان
«روز زن» اعلام گرديده است به همه بانوان متعهّد و مؤمن تبريک و تهنيت گفته و
توفيق پيروي از آن بهترين الگوي زنان جهان را، براي همه آنان آرزومند است.
امام خمینی ثابت و استوار
امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا کنون
22 بهمن
ديديد به ما مي
گفتند حالا زود است، شما ايران نرويد. مي خواستند قدرت خودشان را جمع و جور کنند و
به آشفتگيها پايان دهند، تا ديگر امکان رفتن نباشد. آن هم يکي از ايام الله بود و
يکي از ايام بزرگ خداي تبارک و تعالي، آن شبي بود که کودتا کردند، اينها آن شبي که
ما تهران بوديم و اعلام حکومت نظامي کردند که حتي روز هم کسي بيرون نيايد، بعدها
به ما اطلاع دادند، اينها آن شب قصد داشتند که تمام سران قوم و هرکسي گوشش مي جنبد
بکشند و تصفيه نمايند و کار را تمام کنند، خدا نخواست. آن قيام نوراني ملت متعهد
بود که انجام گرفت و نيروهاي آن طرف هم به اين طرف ملحق شد و پيروز شديم. اين يک
مسئله الهي بود و از روزهاي خداست اين را از ياد نبريد… اين يکي از ايام الله
بود که شما ملت شريف و نوراني با قلبهاي پر از ايمان نترسيديد و آن روز با اينکه
اعلام حکومت نظامي شده بود به خيابانها ريختند و آن چيزي که آنان مي خواستند خنثي
شد؛ آنها مي خواستند خيابانها خلوت بشود تا تانکها را بياورند و همه جا مستقر کنند
و شب مشغول آن جنايات بشوند. خداي تبارک و تعالي به داد اين ملت رسيد و آن روز يکي
از روزهاي بزرگ خداست.
19/6/58
سالروز پيروزي
انقلاب عظيم ايران را به مستضعفين جهان و مسلمانان عموماً و ملت شريف و شجاع ايران
تبريک عرض مي کنم. در چنين روز فرخنده اي حق بر باطل و جنود رحماني بر اولياي
شيطان و حزب الله بر طاغوت و طاغوتيان غلبه نمود و حکومت عدل اسلامي مستقر گرديد و
دست انتقام حق از آستين ملت رزمنده ايران بيرون آمد و نصرت اعجاز آميز اسلام بر
کفر تحقق يافت. در چنين روز مسعودي همبستگي قشرهاي ملت دلير روز افزون، و ارتش و
ساير قواي انتظامي وفاداري خود را به اسلام و ايران نشان دادند و ميهن خود را از
شر طاغوتهاي زمان که در رأس آن دولت آمريکاست رهايي بخشيدند. بر ملت شريف ما است
که اين ايام الله را که هديه هايي از عالم غيب ربوبي است با جان و دل حفظ و با چنگ
و دندان نگهداري کنند و با شعار و شعور به مخالفان مکتب و خدمتگزاران به شياطين
بزرگ و کوچک بتازند.
22/11/58
پيام من به ملت
بزرگ و توده هاي عظيم انساني که پيروزي به دست پر برکت آنان تحقق يافت و آن اسلام
عزيز را در اين قرن تجديد نمودند و همه مرهون خدمات ارزنده آنان هستيم، اين است که
اين اعجاز بزرگ قرن و اين پيروزي بي نظير و اين جمهوري اسلامي محتاج به حفظ و
نگهداري است و آن نيزه به دست تواناي شما که دست خداوند قادر با آن است، حاصل مي
شود. شما ملت عزيز بزرگوار، همه چيز خودتان را براي رضاي خداوند تعالي در طبق
اخلاص نهاديد و اين مائده بزرگ آسماني را بدست آورديد، نگهداري اين متاع، محتاج به
صبر و کوشش است.
22/11/59
کشور ما و ملت
عزيز با اينکه هيچ کس و هيچ کشوري از او حمايت نظامي نکرد و در دست خودش هم هيچ
چيزي که بتواند مقابله کند با قدرت شيطاني محمد رضا نداشت الا ايمان راسخ به مکتب،
قيام کرد و در 22 بهمن نظام فاسد شاهنشاهي را شکست و نظام مترقي اسلامي را بر پا
کرد. اين داد و فريادها از سرتاسر کشور، فرياد الهي بود، نداي حق بود از حلقوم شما
و خداوند وعده نصرت به شما داده است.
15/11/60
ملت ما حکومت عدل
اسلامي را بجاي حکومت طاغوت ستم شاهي جايگزين و اسلام عزيز را بر ملتهاي تحت ستم
در شرق و غرب عرضه نموده است.
19/11/64
آن چيزي که در ايران
حاصل شد و بايد آن را جزء معجزات حساب کنيم، همان انقلاب دروني اين ملت بود.
22/11/64
اين ملت با عنايت
حق تعالي دست ردّ بر سينه همه قدرتها زد و در مقابل آنها ايستاده است و اگر به
همين وضع پيش برود، مطمئن باشيد که پرتوش همه عالم را خواهد گرفت.
21/11/66
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار(22بهمن)
دانستنیهایی از قرآن(جایگاه زن در اسلام و
انقلاب)
پیام حضرت امام به آقای گورباچف
پیام حضرت امام به مجمع تشخیص مصلحت
سخنان معصومین(بهداشت دهان و دندان)
مناسبتهای بهمن ماه امسال
خطر لجام گسیختگی
آزمایش، فلسفه آفرینش آیت الله العظمی
منتظری
اشکالات کفار پیرامون وحی و نبوت آیت الله جوادی آملی
کیفیت حشر انسانها آیت
الله حسین نوری
تاریخچه خاندان حضرت امام آیت الله پسندیده
وارستگی از غیر خدا و پیوستگی به خدا آیت الله محمدی گیلانی
داستان معراج رسول خدا (ص) حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی
نبرد خونین بین حزب الله و امل در لبنان حجة الاسلام سید حسن نصرالله
اسلام و انقلاب را دریابید! حجة الاسلام
محمد تقی رهبر
اتخاذ مشی انقلابی یا مشی انفعالی محمدرضا حافظ نیا
عوامل رشد عقل
حجة الاسلام رحیمیان
گفته و نوشته ها
پاسخ به نامه ها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودها
امام خمینی
* من سیاست
داخلی و خارجی کشور را به دقت ملاحظه می کنم و تا زنده ام نخواهم گذاشت مسیر سیاست
واقعی ما عوض شود و مسئولین نیز چیزی غیر از این نمی خواهند و انتظاری غیر از این از
آنان نمی رود.
* من به بعضی
از مسئولین هشدار می دهم که بشدت باید مراقب بود که خدای ناکرده آب به آسیاب
دشمنان نریزیم و آنان را با اقوال و جبهه گیریهایمان شادمان نگردانیم.
* این کشور
متعلق به اسلام و همت ملت ایران است و همانگونه که در جنگ همه در کنار هم بودند در
صلح و سازندگی هم باید در کنار یکدیگر باشند.
(12/7/67)
* سعی کنید
تنها خدا را در نظر بگیرید و تحت تاثیر مقدس نماها و آخوندهای بی سواد واقع نشوید
چرا که اگر بناست با اعلام و نشر حکم خدا به مقام و موقعیتمان نزد مقدس نماهای
احمق و آخوندهای بی سواد صدمه ای بخورد بگذارید هرچه بیشتر بخورد.
(13/7/67)
* امروز غریب
ترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی می خواهد و دعا کنید من نیز
یکی از قربانیهای آن گردم.
* ما باید
سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمه ی زلال اسلام ناب محمدی
صلی الله علیه و آله برسیم.
(14/7/67)
آیت الله
العظمی منتظری
* تمام پستها
و قدرتها و مسئولیتها باید در مسیر حفظ آرمانهای اسلام باشد و ما خود را برای آنها
بخواهیم نه آنها را برای حفظ موقعیت و قدرت چند روزه ی خودمان.
* به اساتید
و شخصیتهای علمی و دانشمندان احترام بگذارید و به آنان بها بدهید و از دانش آنان
در مسیر اهداف انقلاب استفاده کنید.
* باید دوران
شعار بدون عمل را تمام کنیم و ترتیبی بدهیم تا شعارهای این ده ساله را پیاده کنیم!
* باید همگی
با وحدت کلمه و صداقت و وفاداری و پرهیز از شیوه های فریب و سیاست بازی، برای تحقق
اهداف اصلی انقلاب تلاش کنیم و از جوسازی ها نهراسیم.
* رشد و
شکوفائی فرهنگ اسلام و انقلاب بدون احساس آزادی بیان امکان ندارد.
* رسانه های
گروهی و دانشگاهها و حوزه ها نباید تریبون گروه و جناح خاصی باشند و دیگران از
تمام مزایا محروم گردند.
* ما اگر
تحمل شنیدن حرف مخالف نظر خود را نداشته باشیم بزودی این حرف مخالف تبدیل به گلوله
و به فرمایش حضرت امیر، «یدعوا الی السیف» خواهد شد.
(19/7/67)
* امام خمینی
بر هیچ یک از
مردم و مسئولین پوشیده نیست که دوام و قوام جمهوری اسلامی ایران بر پایه سیاست «نه
شرقی و نه غربی» استوار است و عدول از این سیاست، خیانت به اسلام و مسلمین و باعث
زوال عزت و اعتبار و استقلال کشور و ملت قهرمان ایران خواهد بود.
(12/7/67)
نگاهي به رويدادها
نگاهی به
رویدادها
جهان اسلام
·
سربازان اسرائیلی
چهار فلسطینی را در نابلس به شهادت رساندند.
·
چندین هزار الجزایری
در شرق الجزایر با شعارهای اسلامی بدنبال برپائی نماز جمعه دست به تظاهرات زدند در
این تظاهرات تاکنون 900 تن دستگیر شده اند.
·
«سازمان عدالت انقلابی» با انتشار یک بیانیه
شدیداللحن، قدرتهای خارجی را از دخالت در بحران لبنان برحذر داشت.
16/7/67
·
کنفرانس بزرگ اسلامی
لبنان به منظور بررسی اوضاع جاری و با شرکت شخصیتهای برجسته سیاسی مذهبی در بیروت
گشایش یافت.
·
شمار شهدای تظاهرات
الجزایر طی 5 روز اول به بیش از 200 تن رسید.
19/7/67
·
مجاهدین افغانی
پادگان خواجه نور را به تصرف خود درآوردند.
·
درگیری مسلمانان و
هندوها در هند 7 کشته و دهها تن زخمی برجای گذاشت.
·
انقلابیون مسلمان
افغانستان شهر «اسدآباد» مرکز استان «کنار» را به تصرف خود درآوردند.
20/7/67
·
در تظاهرات کرانه ی
باختری و غزه 18 فلسطینی مجروح شدند.
24/7/67
·
مناطق مسلمان نشین
لبنان دیروز در اعتراض به حمایت عراق از رژیم نظامی فالانژیستها، یکپارچه در
اعتصاب بود.
·
انقلابیون مسلمان
فلسطینی با بمب آتش زا منزل «آریل شارون» را به آتش کشیدند.
26/7/67
·
در حمله ایثارگرانه
حزب الله لبنان به نیروهای رژیم صهیونیستی در منطقه مرزی نزدیک شهرک متولا 7
اسرائیلی کشته و تعدادی نیز مجروح شدند.
·
اسقف کلیسای مارونی
لبنان بلند گوههای مساجد شرق بیروت را در هم شکست!
28/7/67
·
رژیم مبارک 11
دانشجوی محجّبه را از دانشگاه اسیوط مصر اخراج کرد.
·
فرودگاه کابل برای
دومین بار طی سه روز گذشته بر اثر حمله ی موشکی مجاهدین افغانستان بسته شد.
·
از سوی اتحادیه انجمن
های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا مبلغ 91 هزار و 73 مارک به منظور تدارک
مرزداران دلیر میهن اسلامی تقدیم قائم مقام رهبری شد.
·
هواپیماهای رژیم
صهیونیستی 15 بار مناطق مسکونی جنوب لبنان را هدف بمباران وحشیانه قرار دادند که
تعدادی غیرنظامی شهید و مجروح شدند.
30/7/67
·
ارتش و مزدوران
اسرائیل از زمین و هوا به حومه بیروت و جنوب لبنان حمله کردند. در این حملات 59 تن
کشته و مجروح شدند.
5/8/67
·
بیمارستان بنیاد شهید
بمنظور خدمت به محرومین و مستضعفین در بیروت افتتاح شد.
·
یک جوان ایرانی از
حوزه علمیه تهران بعنوان بهترین قاری مسابقه بین المللی قرائت قرآن در هند برگزیده
شد.
·
اساتید و دانشجویان
دانشگاه «اسیوط» مصر بدنبال ضرب و شتم یکی از اساتید توسط پلیس، دست به اعتصاب
زدند.
9/8/67
·
عراق از طرح مسأله
لایروبی اروندرود، خارج از چهارچوب قطعنامه 598 عقب نشینی کرد.
12/8/67
·
رژیم عراق پیشنهاد
ایران را برای مبادله اسرای بیمار و معلول رد کرد.
14/8/67
اخبار داخلی
·
کاروان تدارکاتی 360
میلیون ریالی مردم استان مازندران با صدها دستگاه کامیون به جبهه ها ارسال شد.
·
100 هزار دانشجوی جدید، سال نو تحصیلی را
آغاز کردند.
17/7/67
·
420 تن دیگر از
کردهای عراق از مرز ترکیه به ایران پناهنده شدند.
21/7/67
·
شورای مصلحت نظام، با
تأسیس مدارس غیرانتفاعی موافقت کرد.
·
وزیر امور اقتصادی و
دارائی: ایران بیش از 7 میلیارد دلار مطالبات بانکی و وامی دارد و در حال حاضر هیچ
بدهی معوقه ندارد.
·
سیل 500 هزار هکتار
از شالیزارهای چند روستای ممسنی را از بین برد.
·
پرواز هواپیماهای
مسافربری به فرودگاه باختران از سر گرفته شد.
24/7/67
·
5 کودک بر اثر انفجار
بمب خوشه ای در سقز جان خود را از دست دادند.
·
در فستیوال عکس «مردم
و سکونتگاه» در ژاپن، عکاس ایرانی جایزه بهترین عکس جهان را تصاحب کرد.
27/7/67
·
ساخت دستگاههای جدید
استخراج معادن توسط کارشناسان باریت ایران، در خط تولید قرار گرفت.
28/7/67
·
هیئت مشورتی سیاست
گزاری بازسازی با تشکیل 7 کمیته تخصصی کار خود را آغاز کرد.
30/7/67
·
از بدو پیروزی انقلاب
اسلامی تا کنون 750 هزار هکتار زمین مزروعی به مردم واگذار شده است.
·
دولت آمریکا به رئیس
ایرانی کنفرانس جهانی خلع سلاح ویزا نداد.
3/8/67
·
اولین دوره مرکز
آموزش و تحقیقات علوم اسلامی مدرسه دارالشفای قم با حضور آیت الله العظمی منتظری
گشایش یافت.
8/8/67
·
50 اسیر ایرانی و
عراقی در فرودگاه تهران مبادله شدند.
9/8/67
·
کمکهای مردمی شهرستان
فومن به ارزش 25000000ریال به جبهه ها ارسال شد.
·
یکی از اسرای آزاد
شده ایرانی ضمن تشریح جنایات و رفتار غیرانسانی رژیم عراق گفت: من شاهد بودم که
اسیری را در یک گونی که داخل آن گربه ای بود می- انداختند و با چوب و ترکه های خیس
او را می زدند.
10/8/67
·
حرکت انبوه ملخ ها به
شمال خوزستان رسید.
11/8/67
·
اجرای سومین مرحله
بسیج سلامت کودکان توسط 25 هزار مأمور بهداشت و 13 میلیون دانش آموز آغاز شد.
14/8/67
اخبار خارجی
·
واکسن آنفلوانزا در
ژاپن ساخته شد.
·
عراق بعنوان نخستین
دولت عرب، رژیم نظامی ژنرال میشل عون را در لبنان به رسمیت شناخت.
·
اعتصابات عمومی سراسر
فرانسه را فرا گرفت.
·
دفتر هواپیمائی
فرانسه در «وهران» دومین شهر الجزایر توسط تظاهرکنندگان تخریب شد.
·
کره جنوبی سالانه
قریب 2 میلیارد دلار هزینه، صرف حضور نظامی آمریکا در این کشور می کند.
·
یک گور دسته جمعی
حاوی اسکلت 102 هزار نفر از قربانیان دوره ترور وحشت استالین در شوروی کشف شد.
17/7/67
·
رئیس کنفرانس اوپک،
عراق، امارات و کویت را به عنوان عاملین اصلی کاهش بهای نفت معرفی کرد.
·
فرانس پرس تعدا تلفات
اغتشاشات اخیر الجزایر را 450 تا 500 نفر ذکر کرد.
20/7/67
·
توسط سرویس های
اطلاعاتی انگلیس، مکالمات ضبط شده خلبانان عراقی هنگام بمباران شیمیائی فاش شد.
·
چریکهای کلمبیا
بزرگترین خط لوله نفتی این کشور را منفجر کردند.
21/7/67
·
مسواک ناپلئون
بناپارت بمبلغ 39 هزار مارک در مونیخ فروخته شد!!
·
هر هفته صدها نفر در
جنوب سودان از گرسنگی جان خود را از دست می دهند.
·
حزب دمکرات کردستان
عراق وضعیت پناهندگان کرد در ترکیه را نامطلوب خواند.
24/7/67
·
عضویت در حزب بعث
عراق اجباری شد!
·
شورشیان ارتش
آزادیبخش جنوب سودان ششمین شهر این کشور را طی چهار هفته اخیر به تصرف خود
درآوردند.
·
صدها آمریکائی روز
گذشته ضمن اجتماع در مقابل پنتاگون مخالفت خود را با سیاستهای کاخ سفید در قبال
کشورهای آمریکای لاتین اعلام کردند.
26/7/67
·
یک استاد دانشگاه
لبنانی طی نامه سرگشاده ای از حمایت رژیم عراق از مارونی ها ابراز انزجار کرد و مبلغ
اهدائی صدام را پس فرستاد.
·
انتخاب رئیس جدید
مجلس لبنان به دلیل نرسیدن تعداد نمایندگان به حد نصاب لازم، با شکست مواجه شد.
·
رژیم عراق بار دیگر
مناطق کردنشین را بمباران کرد.
27/7/67
·
یک هیأت از «ساف» با
نمایندگان پارلمان رژیم صهیونیستی در بلگراد ملاقات کرد.
28/7/67
·
عربستان اخیراً مبلغ
50 میلیون دلار از طریق شرکتهای سرمایه گذاری وابسته به سعودیها به دفتر تبلیغاتی
جورج بوش پرداخته است.
·
فهد خواستار توقف جنگ
تبلیغاتی عربستان علیه ایران شد.
·
ارتش عراق تا عمق
بیست کیلومتری خاک کویت به پیشروی دست زد.
·
تظاهر کنندگان
اسپانیائی در اعتراض به سفر ملکه الیزابت به مادرید، پرچم انگلیس را به آتش
کشیدند.
·
فالانژها پیشنهاد
برگزاری انتخابات ریاست جمهوری لبنان در تونس را مطرح کردند!
30/7/67
·
رژیم مارکسیستی کابل
وزارتخانه ای بنام «امور اسلامی» دایر کرد!
·
خسارت وارده به
اقتصاد الجزایر 6/1 میلیارد فرانک تخمین زده شد.
1/8/67
·
حسنی مبارک رئیس رژیم
مصر و یاسرعرفات مسئول اجرائی ساف به دنبال یک دیدار کوتاه از بغداد و مذاکره با
صدام به قاهره بازگشتند.
·
ارتش اسرائیل بیش از
یکهزار سرباز تازه نفس و مسلح به دهها تانک، نفربرزرهی و مسلسلهای اوتوماتیک سنگین
در جنوب لبنان مستقر کرد.
·
عرفات از فلسطینی ها
خواست به شیمون پرز رأی دهند!!
3/8/67
·
دبیر دوم سفارت
عربستان در آنکارا با تیراندازی افراد ناشناس کشته شد.
4/8/67
·
هیئت کنگره آمریکا
وارد بغداد شد.
·
شوروی 30 فروند
هواپیمای پیشرفته خود را در پایگاههای هوایی افغانستان مستقر کرد.
·
وزیر اطلاعات عراق:
قطعنامه 598 شورای امنیت با قرارداد الجزایر هیچگونه ارتباطی ندارد و قرارداد
الجزایر باطل است و ایران باید توافقنامه ای تازه با عراق امضاء کند.
8/8/67
·
آمریکا برای تشکیل
«سپاه اعراب» اعلام آمادگی کرد.
·
انگلیس به اسکورت
کشتی ها در خلیج فارس خاتمه داد.
·
تلویزیون شوروی اعلام
کرد 50 فروند جنگنده شوروی طی چهارماه گذشته در افغانستان سقوط کرده است.
·
رژیم اسرائیل کرانه
باختری و نوار غزه را به محاصره کامل نظامی درآورد.
10/8/67
·
وزیر خارجه عراق به
کاربرد سلاحهای شیمیائی اعتراف کرد.
·
با برکناری «میشل
عون» از پست ریاست، ارتش لبنان در آستانه ی تجویز قرار گرفت.
·
شورای همکاری خلیج
فارس در بیانیه پایانی اجلاس دو روزه خود در ریاض، خواستار اجرای کامل قطعنامه ی
598 شورای امنیت شد.
·
رژیم عراق 4 تن از
افسران بلند پایه ی خود را به اتهام تلاش برای سرنگونی نظام اعدام کرد.
12/8/67
·
هزاران تن از
دانشجویان سودان در جریان ادامه تظاهرات ضد دولتی خود، ساختمان سفارت آمریکا در خارطوم
را با سنگ مورد حمله قرار دادند.
14/8/67
اختراعات و اکتشافات
·
آثار تمدن 7 هزار سال
قبل از میلاد در یک روستای شهرکرد کشف شد.
27/6/67
·
ترانسفورماتور جریان
سنگین، توسط دو محقق دانشگاه مشهد شناخته شد.
·
یک مبتکر سمنانی
دوچرخه برقی ساخت.
6/7/67
·
دستگاه تمام اتوماتیک
کنترل تزریق خون و سرم توسط یک جوان مبتکر مشهدی ساخته شد و مورد بهره برداری قرار
گرفت.
1/8/67
·
دستگاه بلانکت قلب در
بیمارستان شهید چمران اصفهان ساخته شد و مورد
بهره برداری قرار گرفت.
3/8/67
·
برای اولین بار در
کشور، دستگاه تنظیم کننده پمپ انژکتور ماشین های دیزلی توسط یک مکانیک اصفهانی
ساخته شد.
5/8/67
·
دستگاه عیب یاب سیستم
های الکتریکی هواپیمای «پی سی-7» طراحی و ساخته شد و به مرحله بهره برداری رسید.
12/8/67
ضد انقلاب
·
چند دامدار در
خراسان، به جرم عدم رعایت تعهدات، مبلغ 160 میلیون تومان جریمه شدند.
·
1000 تن رب گوجه فرنگی احتکار شده در مشهد
کشف شد.
17/7/67
·
مدیر بازرگانی و قائم
مقام بنیاد نبوت باقرار 15 میلیون ریال بازداشت شد.
20/7/67
·
در یک درگیری مسلحانه
8 ساعته با سوداگران مرگ، مقدار 1100 کیلوگرم مواد مخدر، در منطقه کویری زاهدان کشف
شد.
21/7/67
·
اعضای هیئت مدیره و
38 عضو تعاونی صنف تانکرسازان اصفهان، به جرم تقلب در توزیع تانکر مبلغ 2/1
میلیارد ریال جریمه شدند.
4/8/67
گفته ها و نوشته ها
گفته ها و
نوشته ها
هشت گروه از
انسانیت بدورند
یکی از
اصحاب، خدمت امام صادق «ع» رسید و عرض کرد: شما همه ی این خلایق را از مردم حساب
می کنید؟ حضرت فرمود: هشت طایفه را از مردم جدا کن:
1- آن کس که
مسواک نزند.
2- آن که در
مجلس فشرده، چهار زانو بنشیند.
3- آن کس که
در کارهای بیهوده دخالت کند.
4- شخصی که
درباره ی چیزی که نمی داند، اظهار دانش و معرفت بکند.
5- کسی که
بدون بیماری، خود را بیمار نشان دهد.
6- کسی که
مصیبت ندیده، خود را عزادار بنمایاند.
7- شخصی که
با یاران خود در مطلب حقی که مورد اتفاق آنها است، مخالفت ورزد.
8- آن کس که
به پدران خود افتخار کند در صورتی که از کارهای خوب آنان بی بهره باشد. چنین کسی
همچون گیاه خلنج است که پوستهای روئین اش کنده شود و سرانجام، جوهر ذاتش برملا
گردد و او همان است که خداوند فرموده است: آنان چهارپایانی بیش نیستند بلکه گمراه
ترند.
مسئولیت
فرمانروائی
هنگامی که
هارون الرشید از سفر حج! بر می گشت، بهلول عاقل او را در راه دید و سه مرتبه او را
به نام صدا زد. هارون گفت: این شخص کیست؟ گفتند: بهلول دیوانه!! هارون گفت: من
کیستم؟ بهلول گفت: تو آن کسی هستی که اگر شخصی در مشرق به کسی ستم روا دارد و تو
در مغرب باشی، خدای تعالی در روز قیامت، از تو مواخذه می کند. هارون گفت: حاجت تو
چیست؟ بهلول گفت: حاجت من این است که اگر می توانی گناهان مرا بیامرزی و مرا داخل
بهشت کنی! هارون خندید و گفت: این کار بدست من نیست ولیکن من می توانم قرضهای تو
را پرداخت کنم. بهلول گفت: این مالی که در دست تو است، قرض از مردم است که به ذمه
ی تو می باشد و قرض به قرض ادا نمی شود. مال مردم را به مردم رد کن. هارون گفت:
رزقی برای تو مقرر می کنم که تا زنده باشی به تو برسد! بهلول پاسخ داد: ما هر دو
بنده ی خدائیم و روزی رسان واقعی، او است. چطور ممکن است خدا تو را یاد کند و مرا
فراموش نماید؟!
«تین» کجا
رفت؟!
سعدالدین
جوهری به دیدن شیخ صفی الدین رفت. چون در نزد شیخ انجیری چند پیش نهاده بود، در
زیر دستار پنهان کرده در را بگشاد، جوهری از شکاف در بدید. چون بنشست، شیخ پرسید
تو کیستی؟ گفت: بنده مردی حافظ قرآنم. گفت: پنج آیتی بخوان. آواز برکشید و گفت:
«والزیتون وطورسینین وهذاالبلدالامین». شیخ گفت: «تین» کجا رفت؟ گفت: تین در زیر
دستار شیخ است!
قضای سی سال
نماز
شیخ بهائی
علیه الرحمه حکایت کرده است که: عابدی سی سال نماز خود را در صف اول به جماعت می
گذارد. بعد از آن همه، آن نمازها را اعاده کرد! چون سبب را از او پرسیدند: گفت:
روزی به مسجد آمدم که نماز کنم، در میان صف اول که همیشه می ایستادم، جای نبود، در
صف آخر ایستادم و نماز گذاردم. چون فارغ شدم، دیدم که مردم از دیدن من در این مکان
تعجب می کنند و بر من نگاه می کنند. من از خود تعجب کرده خجل شدم و با خود گفتم:
از این خجالت بر من معلوم شد که نمازهای من در صف اول خالی از ریا نبوده است! پس
همه ی نمازها را به این سبب اعاده می کنم.
علم طب در
قرآن
جهودی از
حکیمی پرسید که خدای تعالی در کلامی که به ابوالقاسم محمد مصطفی «ص» فرستاده گفته
است: «ولا رطب ولایابس الا فی کتاب مبین» -از تر و خشک هیچ چیز نیست مگر آنکه در
کتاب روشن- یعنی کلام الله واقع است. اکنون بگو که علم طب در کجا واقع است؟ گفت:
آنجا که فرموده است: «کلوا واشربوا ولا تسرفوا» بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید
یعنی بسیار مخورید، چه سرّ همه ی بیماری ها بسیار خوردن است.
سخن راست
ایاس بن
معاویه ی مزنی، خردسال بود و نارسیده، در شام با پیری بن دارالقضا رفت که معامله
او با آن پیر جز در حضور قاضی، فیصله نمی یافت. اول ایاس آغاز سخن کرد، قاضی گفت:
ای پسرک! در سخن گفتن بر پیران تقدم مجوی! گفت: سخن حق مقدم است. قاضی گفت: خاموش
باش! گفت: اگر من خاموش باشم، مدعای مرا که گوید؟! قاضی گفت: گمان نمی برم تو در
این مجلس، یک سخن راست بگوئی؟! ایاس گفت: «لا اله الا الله». قاضی خجل
گردید و به سخنانش گوش داد و چون حق را با طفل دید، کار را به دلخواه او تمام کرد.
مراحل خواب
پرفسور
پاسوآن، استاد دانشگاه مون پلیه، نتیجه ی تحقیقات دانشمندان را در مورد مراحل خواب
چنین بیان می دارد:
1- مرحله
اول-خواب آلودگی: در این مرحله انسان می تواند خود را کنترل کند ولی احساس نیز
مبرم به خفتن دارد.
2- مرحله
دوم-خواب سبک: انسان از آگاهی برخوردار است و ممکن است خواب بسهولت قطع گردد.
3- مرحله
سوم-خواب عمیق: غالباً نیم ساعت پس از خواب آلودگی بر انسان مستولی می گردد.
ارگانیسم بدن هورمون مخصوصی را در خون می ریزد و موجب آرامش و سنگین تر شدن خواب می گردد.
4- مرحله
چهارم-خواب آرام: در این مرحله، تمام علایم حیاتی به کندی می گراید؛ ضربان قلب کند
می شود، فشار خون پائین می آید و عضلات شل می گردد بطوری که انسان قادر به نگهداری
وزن جمجمه خود نیست. این مرحله قسمت اعظم خواب شبانه را دربر می گیرد و پس از چنین
خواب آرامی، خستگی عضلانی و جسمی از پیکر انسان بیرون می رود و تجدید قوا حاصل می
گردد.
بی ملک الموت
نیرزد
حکیمی از
مردی شنید که وی می گفت: این جهان با وجود ملک الموت، پشیزی نیرزد! حکیم گفت: بی
ملک الموت نیرزد. گفت: چرا؟ حکیم گفت: زیرا که دوست را بدوست رساند و از دیدن
سفلگان برهاند.
زبان عیب پوش
روزی اکثم
صیفی وقیس بن صاعد که هر دو از حکیمان عرب بودند، با یکدیگر نشسته بودند و می
گفتند که: آدمی را عیب چند است؟ گفتند: بیش از آن است که بر توان شمردن، از هشت
هزار برآید! و این هشت هزار عیب را یک هنر باز پوشد و آن خاموشی است. هر که زبان
نگاه دارد همه ی عیبهای خویش را بپوشد.
حرکت های
زمین
در حالی که
بسیاری از پیشینیان می پنداشتند، زمین حرکتی ندارد، اکنون به این نتیجه رسیده اند
که زمین نه تنها حرکت وضعی و حرکت انتقالی دارد بلکه حرکتهای دیگری نیز دارد ولی
حواس آدمی هرگز نمی تواند این حرکات را دریابد. تاکنون 6 حرکت برای زمین تشخیص
داده اند که عبارتند از:
1- زمین به
دور محورش روزی یکبار دوران می کند (حرکت وضعی).
2- محور زمین
سالی یکبار بر گرد خورشید می گردد (حرکت انتقالی).
3- محور زمین
حرکتی تقدیمی دارد.
4- محور زمین
حرکتی ترقّصی دارد (رقص محوری).
5- خورشید
همراه زمین و سیارات دیگر در میان خوشه ی محلی ستارگان با سرعت 20 کیلومتر در
ثانیه حرکت می کند.
6- خوشه ی
محلی ستارگان با سرعتی در حدود چند صد کیلومتر در ثانیه، بر گرد مرکز کهکشان ما می
گردد.
نفرین، دردی
را دوا نمی کند!
مردی خوش
ضمیر از کدخدای ده به حاکم شکایت برد. حاکم شروع کرد به نفرین کردن کدخدا! مرد
دهاتی ناامید شده از دارالحکومه بیرون رفت. حاکم گفت: کجا می روی؟ گفت: بر می گردم
پیش مادرم، جناب حاکم! اگر به نفرین دردها دوا شود، مادرم بهتر از شما نفرین می
کند!
عناصر تشکیل
دهنده ی بدن انسان
درصد تقریبی
عناصری که در ساختمان بدن انسان به کار رفته است، به شرح زیر می باشد:
اکسیژن
65%-کربن 18%-هیدروژن 10%-نیتروژن 3/3%-کلسیم 5/1%-فسفر ا%-پتاسیم 35/0%-گوگرد
25/0%-کلر 19/0%-سدیم 24/0%-منیزیم 05/0%-آهن 005/0%-منگنز 0003/0%-مس 00015/0%-ید
00004/0%.
پیاز بهترین
آنتی بیوتیک
دکتر «توکین»
از شوروی روی 150 نوع سبزی و میوه آزمایش کرده و پیاز را از نظر خاصیت میکرب کشی
در درجه ی اول قرار داده است. حال ببینیم رسول اکرم «ص» درباره ی پیاز چه می
فرماید؟ حضرت می فرماید: «اذا دخلتم بلداً کلوا من بصلها یطرد عنکم وباؤها» هرگاه
وارد شهری شدید از پیاز آن شهر بخورید تا از وبای آن بلد در امان باشید. و در حدیث
دیگری امام صادق «ع» می فرماید: پیاز دید را روشنائی و مو را قوت و پشت را محکم و
نیروی راه رفتن را زیاد نموده و تب بر می باشد. پس از بررسی دقیق پیاز، معلوم شده
است به علت گوگردی که دارد ضدعفونی خوبی برای مجاری تنفسی است ضمناً مواد میکرب
کشی نیز در پیاز وجود دارد. ویتامین «ث» فراوان پیاز، رفع خستگی کرده و نیروی
دفاعی بدن را زیاد می سازد. بعلاوه پیاز دارای ماده ای است که در هضم مواد نشاسته ای اثر کرده و کالری به بدن می
رساند. فسفر پیاز در تجدید قوای سلسله اعصاب موثر است. و همه اینها را در یک جمله،
امام صادق «ع» بیان فرمود.
نظام آموزشی
ساختار نظام
اجرائی کشور
نظام آموزشی
نظام آموزشی
در چشم انداز استعمار فرهنگی:
در مقاله ی
قبلی بحث شکل گیری استعمار فرهنگی بعنوان یک استراتژی توسط استعمارگران کهن و
استکبار جدید به منظور تداوم و استمرار حاکمیت سلطه ی ظالمانه ی خود بر جهان زیرسلطه مطرح گردید،
و اینک هرچند محدود، به لحاظ اهمیت مسئله استعمار و وابستگی فرهنگی بعنوان اساس و
بنیاد ایجاد اسارتها و وابستگی های همه جانبه ی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی-نظامی-فکری
و و … سعی می گردد کما کان به چگونگی شکل گیری نظام های آموزشی کشورهای جهان سوم
در جهت استعمار فرهنگی اشاره گردد. در کتاب تعلیم و تربیت در خدمت امپریالیسم
فرهنگی به نقش مدارس اشاره گردیده و می گوید: «مدارس غربی برای پرورش نخبگان بومی
به عنوان واسطه های بین بازرگانان کشور مادر و کارگران کشور مستعمره مورد استفاده
قرار گرفته اند. از این مدارس در جهت
تجهیز افراد بومی برای تولید کالاهای مورد نیاز بازارهای کشور مادر استفاده شده
است».
در جای دیگر
می گوید: «در این هنگام که کشورهای مستعمره استقلال رسمی خود را بازیافته بودند،
آموزش و پرورش باید هرچه بیشتر در جهت تحکیم مبانی فرهنگ و رشد و توسعه ی ملی گسترش
می یافت با وجود این، مدارس همچنان در انطباق با الگوهای کشورهای اروپا و آمریکا
باقی ماندند که در آنها غالباً همان زبان استعماری تدریس می- شد و یا مورد تاکید
قرار می گرفت و برنامه هائی به مرحله اجرا درمی آمد که عمدتاً از کشورهای سلطه گر
پیشین اقتباس شده بود».
یکی از صاحب
نظران بنام راسکین در ارتباط با نقش آموزش رسمی معتقد است که این آموزش مانع می
شود که دانش آموزان هویت خود را بشناسند و دانش آموز معمولاً درخواهد یافت که برای
ادامه ی زندگی راهی جز این ندارد که یا خود را به ظاهر آقا و ارباب جلوه دهد و یا
اینکه خویشتن را با تصویری که استعمارگر درباره ی استعمار شده ترسیم می کند هماهنگ
سازد و به واقعیت استعمار شدن تن در دهد.
سیاستهای
آموزش و پرورش استعماری در نقاط مختلف جهان:
هند: سیاست
آموزشی بریتانیای استعمارگر در شبه قاره ی هندوستان (هند-پاکستان-بنگلادش-کشمیر-سیلان
و غیره) بر این اساس تنظیم یافته بود که آنرا از نظر سیاسی زیر سلطه ی خود درآورد
و این قاره را از نظر اقتصادی به بریتانیا وابسته کند. برای آنکه مردم هندوستان
مصرف کنندگان کالاهای بریتانیائی شوند و بیشتر در جهت نظام سرمایه داری گام
بردارند، نوسازی نظام آموزشی مبتنی بر ارزشها و هنجارهای انگلیسی ضرورت پیدا کرد.
سیاست انگلیسی مآبی در هندوستان به مورد اجرا گذاشته شد و قرار بر این شد که آموزش
و پرورش هندیان به زبان انگلیسی صورت گیرد1 انگلستان از طریق تربیت
یافتگان بومی که خود انجام داده بود توانست در مردم هند ارزشهای خود را نفوذ دهد و
سالها به حاکمیت ظالمانه ی خود ادامه دهد و زبان انگلیسی نقش مهمی در این امر
بعهده داشت و هندوستان صادرکننده ی کالاها به یک کشور وارد کننده تبدیل گردید.
آموزش و پرورش نیز امری صوری بود و از محتوای عمیقی برخوردار نبود و بیشتر ناظر بر
تربیت افرادی دست آموز برای حکومت استعمارگر بود که بترسند و تابع باشند و در
مقابل فرهنگ اشرافی انگلیس احساس ترس توام با احترام بکنند و در مقابل ارزشهای
بومی خود احساس حقارت نمایند. مکاولی بعنوان تئوریسین تعلیم و تربیت استعماری می
گفت: «هرگاه دولت بجای اینکه مسئولیت مستقیم آموزش و پرورش توده مردم را بر عهده
بگیرد به طریق مناسبی برگزیدگان هندی را با ارزشها و مفاهیم غربی آشنا کند آنها
نیز به نوبه ی خود دانش خود را به مردم
انتقال خواهند داد و بدین ترتیب تراوش از بالا به پائین صورت می پذیرد»2.
آفریقا:
تعلیم و
تربیت اروپائی همراه با کلیسا و برنامه ی تغییر مذهب به آفریقا وارد شد و تربیت
افراد بومی براساس خُلق و خوی انگلیسی و فرانسوی و زبان فرانسوی برای انجام اهداف
استعمار و نیز تغییر مذهب آنها به مسیحیت اجرا می گردید. مبلغان بزبان محلی آموزش
می دادند و توجه آنان بیشتر به موسسات شبانه روزی معطوف بود تا بدین وسیله دانش آموزان را از محیط سنتی خود جدا سازند
و آنها رشوه را وسیله ای برای جلب کودکان به مدارس خود قرار دادند. در آفریقا
کارهای مبلغان و مدارس وابسته به آنها، از هدفهای نشر تمدن سرچشمه می گرفت هدفی که
نه تنها تغییر مذهب، بلکه پذیرش سازمانهای جدید اجتماعی و اقتصادی را شامل می شد.
البته این سازمانها منشا اروپائی و در درجه ی نخست منشا بریتانیائی داشتند. مبلغان
تلاش کردند که مردم به جای اشتغال به تجارت برده که اروپائیان موجد آن بودند به
تولیدات کشاورزی روی آورند. محصولات کشاورزی که قرار بود توسط آفریقائیان تولید
شود باید در جهت رفع نیازمندیهای اروپائیان باشد همچنان که تجارت برده در جهت
نیازهای آنان بود.3 فرانسه و انگلیس سیاست همساز کردن آفریقائیان را با
خود، در نظام آموزشی آنان تعقیب می کردند و آنان را وادار کردند که در قالب محتوی
و ساخت نظام آموزش اروپائی وارداتی تربیت شوند تا خدمتگزاران صادقی برای اروپا بار
آیند.
آمریکای
لاتین:
بریتانیا،
آمریکای لاتین را برای نقشهای بعدی خود مناسب یافت زیرا می توانست به کمک افراد
محلی که با فرهنگ اروپائی همساز شده و ایدئولوژی آزاد سرمایه داری را از پیش
پذیرفته بودند مقاصد خود را تحقق بخشد و حتی در دوران پس از استقلال علی رغم
شعارها نظام آموزشی تغییری نیافت و برنامه های آموزشی دبیرستانها و دانشگاهها همان
برنامه های دوران استعمار بود4 و تربیت شدگان قبلی در این فرآیند نقش
اصلی را داشتند آموزش و پرورش حتی بصورت طبقاتی درآمد و در سطح متوسطه و عالی در
انحصار ثروتمندان و افراد مرفه باقی ماند. و برای طبقات فقیر در سطح متوسطه بیشتر
آموزش حرفه ای گسترش می یافت. در واقع همان نگرشی که در آمریکا و اروپا نسبت به
آموزش و پرورش وجود داشت که نتیجه ی این فرآیند تداوم حاکمیت ثروتمندان و توسری خوری فقرا و ضعفا بود.
چنین نگرشی در داخل جامعه ی آمریکا نیز وجود دارد که زندگی واقعی سیاه پوستان بر
مبنای آموزش حرفه ای، و زندگی سفید پوستان براساس آموزشهای نظری پایه گذاری گردیده
است.
همانطور که
ملاحظه گردید استعمار در پایه ریزی شالوده و ساختار نظام آموزشی کشورهای مختلف
جهان مستقیم و غیرمستقیم دخالت داشته و آن را در جهت تحقق اهداف پلید خویش
سازماندهی، و مسیر یکدست کردن جهان را با تسلط و غلبه ی فرهنگ و نظام ارزشی غرب
تعقیب کرده است و جهانی کردن و بین المللی نمودن زبان انگلیسی نیز بعنوان یکی از جنبه های
مهم و مقدماتی جهانی کردن فرهنگ و نظام ارزشی غرب در جهان بوده است. امروزه سران
استکبار غرب و شرق یعنی آمریکا و شوروی نیز همانند کشورهای فرانسه و انگلیس سعی بر
ایجاد و گسترش نظام آموزشی مورد نظر خود در جهان زیر سلطه را داشته و دارند تا
ساختار سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فکری و فرهنگی منحط خود شکل دهند و بتوانند ارزشها و
اهداف استعماری خود را در جهان متبلور کرده و سیادت بی رحمانه ی خود را بر جهان
زیر سلطه تداوم دهند. سیاست یکپارچه سازی جهان با کنترل و هدایت و فرماندهی آنان
از کانال جوامع بین المللی و سیستمهای آموزشی به شدت تعقیب می گردد بیچاره آنهائی
که به این سیاست خطرناک با خوشبینی می نگرند و یا غافل از آنند و آن را درک نمی
کنند.
جنبه های
مورد توجه استعمار در نظام آموزشی کشورهای تحت سلطه:
استعمار برای
شکل گیری نظام آموزشی مورد دلخواه خود و به منظور ایجاد دستگاه تربیت انسانهای
مورد نظر در جهان تحت سلطه از روشهای مختلفی استفاده کرده و جنبه های مختلفی را
مورد توجه قرار داده است که ذیلاً به آنها اشاره می گردد:
1- زبان:
استعمار سعی کرده است از زبان استفاده ی زیادی در جهت انتشار فرهنگ خود ببرد. زبان
کانال مناسبی برای انتقال مفاهیم، ارزشها، باورها و سایر موارد می باشد و سعی
استعمار همیشه این بوده است که زبان خود را در جامعه و کشور تحت سلطه گسترش دهد.
انگلستان و فرانسه در این جهت تلاش زیادی کردند و حتی انگلستان زبان خود را بعنوان
زبان بین المللی در جهان تثبیت نمود. فرانسویها نیز در کشورهای تحت سلطه سعی بر
تثبیت زبان فرانسوی داشتند. مکاولی می گوید: «زبان انگلیسی زبانی است که طبقه حاکم
هندوستان به آن سخن می گویند. طبقات ممتاز مردم بومی که پایگاهی در دستگاه حکومتی
دارند، به این زبان تکلم می کنند این زبان احتمالاً زبان تجاری سرتاسر دریاهای شرق
خواهد شد»5. یکی از صاحب نظران می گوید: «به نظر می رسد که معرفی زبان
کشور غالب به مردم کشور مغلوب، روشی مسلم برای همانند سازی آنان با مردم کشور غالب
باشند»6. فرانسویان در زمان اشغال الجزایر می گفتند: «مدرسه قبل از هر
چیز باید پایگاه آموزش زبان فرانسه باشد»7. استاد محمد سعید می گوید:
«زبانهای بیگانه تنها عامل نشر افکار غیر اسلامی و گسترش مظاهر فاسد تمدن بوده
است. همین زبانهای بیگانه اند که راه استعمارگران عربی را برای حاکمیت بر کشورهای
شرقی هموار کرده اند و همین زبانها عامل وازدگی ملتهای شرقی نسبت به آداب و رسوم خود
شده اند تا آنجا که دین و زبان خویش را از یاد برده اند»8. گاندی می
گوید: «زبان انگلیسی عامل سقوط و لغزش در راه ادامه معارف بشری به ملتها شده
است… دلیل این اثر زیانبار آن است که کودکان پس از آموزش زبان مزبور، در سرزمین
و وطن خود به افرادی غریب و ناآشنا تبدیل می گردند…»9. بهرحال آنچه
که مسلم است زبان عامل و واسطه ی مهمی در انتقال فرهنگ بیگانه به کشورهای تحت سلطه
بوده است و نقش عمده ای در نظام
آموزش کشورها داشته است و لذا در مورد علت وجودی زبانهای خارجی بصورت اجباری باید
تجدیدنظر نمود و به نظر می رسد که لازم باشد، عده بخصوصی با هدفمندی مشخصی زبانهای
خارجی را یاد بگیرند و از اجبار فراگیر آن در نظام آموزشی باید خودداری گردد و به
منظور دسترسی به منابع علمی که عمدتاً به زبانهای لاتین هستند باید نهضت ترجمه
ایجاد گردد و در تمامی رشته های تخصصی گروهی مترجم زبردست، زیر نظر دولت، منابع
جدید را فوراً به فارسی ترجمه و در اختیار عموم قرار دهند.
2- اعزام
استاد: کشورهای سلطه گر سعی بر اعزام اساتید و معلمان توجیه شده به کشورهای تحت
سلطه داشتند تا از این رهگذر ارزشهای فرهنگ خود را منتقل نمایند و نوعی علاقه به
فرهنگ سلطه را در ذهن دانشجویان القاء نمایند.
3- تربیت
دانشجویان اعزامی: غرب و شرق برای دانشجویان و دانش آموزان کشورهای تحت سلطه حساب
خاصی باز کرده و سعی می نماید آنها را بخوبی تربیت غربی و شرقی نموده و ارزشهای
فرهنگی خود را تدریجاً در وجود آنها تزریق نمایند تا این خودباختگان با افتخار از
اینکه به اصطلاح متمدن شده اند به کشورشان برگردند و مدینه ی فاسده ی آنها را
تبلیغ نمایند و مجری سیاستهای آنها بطور مستقیم یا غیر مستقیم و آگاهانه و یا
ناآگاهانه باشند. این حرکت را امروزه شوروی برای چند ده هزار کودک و نوجوان افغانی
انجام می دهد و آمریکا نیز مشابه این حرکت را برای دانش آموزان و دانشجویان
عربستان سعودی عملی می نماید. این سیاستگذاری ها در تعلیم و تربیت برای ایجاد
تضمین اسارت همه جانبه ی آنها در چشم انداز آینده صورت می پذیرد.
4- ایجاد
موسسات آموزشی الگو: کشورهای استعمارگر با ایجاد موسسات آموزشی الگو و عمدتاً
شبانه روزی در کشورهای تحت سلطه سعی بر ترویج روشها و قالبهای مورد نظر خود را
داشتند.
5- نفوذ
کارشناسان بعنوان مشاور و برنامه ریز… در سیستم آموزشی کشور تحت سلطه، به منظور
تنظیم مناسبات و سازماندهی دستگاه آموزش و پرورش و تربیت کارشناسان بومی در جهت
هدفهای بلند مدت استعمار.
6- اعمال
سیاستها و نقطه نظرات خود از طریق مجامع و محافل بین المللی در راستای یکپارچه
سازی جهان، بنحوی که جایگاه رهبری و سیادت در اینگونه مجامع برای استکبار جهانی
محفوظ بماند. امروزه در راستای یکپارچه سازی جهان و هماهنگ سازی ساختهای فرهنگی و
آموزشی کشورهای تحت سلطه، استکبار از این ترفند بیشتر استفاده می نماید.
7- دادن
کمکهای مالی و اقتصادی مشروط به کشورهای تحت سلطه در ارتباط با آموزش و پرورش، از
طریق مجامع و محافل و بنیادها و انجمنها نظیر دفتر رشد و توسعه ی بین المللی، بانک جهانی، انجمنهای
تبلیغات مذهبی، بنیاد راکفلر، سازمان کمک رسانی آمریکا در زمان جنگ، و غیره.
بهرحال آنچه که مسلم است استعمار و استکبار تنها راه و چاره ی تداوم حاکمیت
ظالمانه و زالوصفتانه ی خود را بر جهان زیر سلطه، در اتخاذ سیاست استعمار فرهنگی
بعنوان زیربنا و مبنای اسارت همه جانبه ی آنان دانسته و نظام آموزشی کشورهای تحت سلطه را متناسب با
اهداف خویش سازمان داده و می دهد و
امروزه نیز سیاست یکپارچه کردن جهان را با حفظ نقش رهبری این جریان برای خود تعقیب
می نماید. اهداف کلی ایجاد وابستگی فرهنگی در جهان زیر سلطه از نظر سلطه گران و
سران استکبار و استعمار عبارت است از: تربیت انسانهایی که سیادت و آقائی سلطه گران
را باور نمایند، در مقابل قدرت کاذبانه و زرق و برق بی محتوای آنان احساس هراس و
کوچک بینی و تواضع و کُرنش بنمایند، پوچ و پوک و تهی شده و ادای روشن فکر مآبی را
درآورند، از هویت فرهنگی خویش احساس شرمندگی نموده و از آن دوری جویند، برده ی بی
اراده ای در مقابل عظمت فریبنده و کاذبانه ی استکبار درآیند، از درون عینکی که به
چشم و قلبشان می زنند بخود و همدردان خود و جهان و جهانخواران بنگرند و راه و چاره
و دوای درد خود را در آنچه که استکبار برایشان ترسیم می کند ببینند، در تمامی امور
زندگی و حیات و مماتشان از فرهنگ سلطه الهام گرفته و به آن افتخار نمایند و آن را
بهترین ارمغان بدانند و بالاخره افسار اسارت را از بدو تولد تا مرگ به گردن
انداخته و خودرا خاضعانه در اختیار زمامداران استکبار و استعمار قرار دهند.
ادامه دارد
یاران امامان
یاران امامان
عَمروبن
حَمِق خزاعی
سيد جواد
مُهري
«عمروبن
حَمِق، یا رسول خدا صلّی الله علیه و آله، آن عبد صالح و بنده ی شایسته ای که
عبادت، تنش را رنجور و ضعیف و رنگش را زرد کرده بود…».
این سخن بزرگ
از سیدالشهداء، حسین بن علی صلوات الله علیه است که در ستایش یکی از باوفاترین و
مخلص ترین اصحاب رسول الله «ص» و یاران صدیق پدر بزرگوارش حضرت امیر صلوات الله
علیه، گفته است. کشی «ره» در رجال خود نامه ای را از امام حسین علیه السلام نقل می
کند که آن حضرت به معاویه نامه ای نوشت که در آن نامه آمده بود:
«اولست قاتل
عمروبن الحمق صاحب رسول الله صلّی الله علیه و آله؟ العبد الصالح الذی ابلته
العبادة، فنحل جسمه واصفرلونه بعدما امنته واعطیته من عهود الله ومواثیقه ما
لواعطیته طائراً لنزل الیک من راس الجبل ثم قتلته جراة علی ربک واستخفافاً بذلک
العهد…» تو (ای معاویه) مگر قاتل عمرو بن حمق، یا رسول خدا صلّی الله علیه و آله
نیستی، همان بنده ی شایسته ی پروردگار که از کثرت عبادت، بدنش به ضعف گرائیده و
رنگ چهره اش زرد شده بود، آن هم پس از اینکه او را امان دادی و پیمان های محکم
الهی با او بستی که به او آسیبی نرسانی، همان پیمان هائی که اگر به پرنده ای داده
بودی از سر کوه برای تو پائین می آمد، و با این حال او را کشتی درحالی که بر خدای
خود تجرّی کردی و پیمان خود را کوچک شمردی!
عمروبن حمق
کیست؟
بنابراین،
عمروبن حمق یکی از یاران پیامبر صلّی الله علیه و آله و امیرالمومنین علیه السلام
است که بدست معاویه لعنة الله علیه به شهادت رسید و به این فوز عظیم نائل شد.
عمروبن حَمِق خزاعی همان رادمرد جلیل القدری است که استقامت و پایداریش در دفاع از
حق امیرالمومنین علیه السلام، او را به شهادت رساند. او همان شخصیت والائی است که
مورد احترام و تقدیر تمام اصحاب و یاران بود بلکه دوست و دشمن، او را به بزرگی و
عظمت یاد می کنند.
برقی «ره» او
را از شرطة الخمیس و از خواص اصحاب امیرالمومنین می داند. ابن شهر آشوب «ره» او را
از نزدیکترین و مقربترین یاران امیرالمومنین و امام حسن علیهما السلام می داند.
شیخ مفید «ره» او را از پاکترین و منزه ترین اصحاب حضرت امیر سلام الله علیه به
شمار می آورد، آنگاه از محمدبن جعفر مودب نقل می کند که ارکان چهارگانه اصحاب:
سلمان، مقداد، ابوذر و عمار بودند و از تابعین اویس قرنی و عمروبن حمق خزاعی از
ارکان می باشند. سپس از جعفربن حسین نقل می کند که گفت: «همانا عمروبن حمق به آن
مقام والا رسیده بود که قرب و منزلتش نزد امیرالمومنین علیه السلام مانند قرب و
منزلت سلمان فارسی بود نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله وسلم».
علما و
مورخین عامه نیز در کتابهای خود، عمروبن حمق را به بزرگی نام می برند. ابن اثیر در
اسدالغابه و ابن حجز عسقلانی در اصابه و ابن عبدالبر در استیعاب، آن بزرگوار را از
جمله اصحاب حضرت رسول صلّی الله علیه و آله دانسته و نقل کرده اند که او افتخار
این را دارد که پیامبر گرامی «ص» او را دعا کرده چنین فرمود: «اللهم امتعه بشبابه»
خداوندا او را از جوانیش بهره مند ساز. و آنگاه ذکر کرده اند که هشتاد سال از عمرش
گذشته بود و یک موی سفید در سر و صورتش یافت نمی شد. ابن مزاحم در کتاب صفین،
مطالب بسیار جالبی درباره ی عمروبن حمق و شجاعتهایش در جنگ صفین بیان کرده که دلیل
ایمان راسخ و روح پاک و بزرگ او است.
برقی نقل
کرده است که عمروبن حمق به امیرالمومنین علیه السلام عرض کرد: «یا امیرالمومنین! به خدا سوگند، من
ترا دوست نداشتم و با تو بیعت نکردم برای این که خویشاوندی بین من و تو وجود دارد
و نه برای گفتن پولی و یا درخواست مقامی از تو بود ولی به این خاطر ولایت تو را
پذیرفتم که تو را پنج خصلت است: تو پسر عموی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و
اولین کسی هستی که به او ایمان آوردی و تو همسر سرور زنان امت فاطمه زهرا دختر
رسول خدا «ص» هستی و تو پدر ذریه ی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می باشی و تو
عظیم ترین مرد از مهاجرین هستی که در جهاد والاترین سهم را دارا هستی. پس اگر به
من دستور داده شود که کوه های سنگین را از زمین برکنم و به جائی دیگر منتقل نمایم
و یا دریاهای مواج را از آب خالی سازم تا اینکه بتوانم بنحوی در هر امری دوستان و
اولیایت را تقویت نموده و دشمنانت را منکوب سازم، گمان نمی کنم توانسته باشم، حقی
را که برگردنم داری ادا نمایم». حضرت امیر علیه السلام در پاسخ او فرمود: «اللهم
نوّر قلبه بالتّقی واهده الی صراط مستقیم لیت ان فی جندی مائة مثلک» بارالها! قلبش
را به نور تقوی منور ساز و او را به صراط مستقیم هدایت کن. ای کاش در سپاه من صد
نفر مانند تو وجود داشت. حجر عرض کرد: «در آن صورت، به خدا قسم سپاه تو تکمیل شده
و کمتر کسی پیدا می شد که به تو خیانت کند». کشی «ره» عمروبن حمق را از حواریون
امیرالمومنین علیه السلام می شمرد و نقل می کند که: پیامبر اکرم صلّی الله علیه و
آله گروهی را (برای تبلیغ) فرستاد و آنها فرمود: در فلان ساعت از شب راه را گم می
کنید، پس به دست چپ جاده حرکت کنید تا اینکه به مردی خیّر و با فضل می رسید، از او
راه را بپرسید ولی او هرگز به شما راه را نشان نمی دهد تا اینکه از غذایش تناول
کنید و آنگاه برای شما گوسفندی می کشد و شما را از غذا سیر می کند، سپس بلند می
شود و راه را به شما نشان می دهد. پس سلام مرا به او برسانید و به او خبر دهید که
من در مدینه ظاهر شده ام (دعوتم را آشکار ساخته ام). آنان از نزد حضرت رفتند و
چنین شد که فرموده بود؛ راه را گم کردند، یکی از آنان گفت: مگر فراموش کردید که
پیامبر به شما فرمود، به سوی دست چپ روانه شوید؟ چنین کردند تا اینکه به همان مرد
رسیدند. او به آنها گفت: تا نزد من غذا میل نکنید، راه را به شما یاد نمی دهم. غذا
خوردند، سپس راه را به آنها نشان داد. ولی آنان یادشان رفت که سلام پیامبر خدا را
به او برسانند، تا اینکه خود آن مرد -که همو عمروبن حمق بود- از آنان پرسید: آیا
پیامبر صلّی الله علیه و آله در مدینه ظهور نموده است؟ گفتند: آری! پس او به مدینه
رفت و مدت زیادی در خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله بود، تا اینکه روزی حضرت به
او فرمود: به همان جائی که از آنجا هجرت کردی باز گرد تا اینکه امیرالمومنین علیه
السلام به ولایت رسد، آنگاه به سوی او بشتاب. عمروبن حمق برگشت و در آنجا به تبلیغ
اسلام مشغول بود تا اینکه حضرت امیر سلام الله علیه، کوفه را مقرّ حکومت خود قرار
داد، پس به سوی امیرالمومنین علیه السلام -به کوفه- روانه شد و در آنجا مدتها در
خدمت آن حضرت بود تا اینکه روزی امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود: آیا منزلی
داری؟ عرض کرد: آری! فرمود: آن را بفروش و پولش را به قبیله «ازد» بسپار زیرا پس
از چندی که من از میان شما رفتم حکومت وقت در پی تو می فرستد که دستگیرت نماید، پس
قبیله ازد تو را پناه می دهند تا اینکه از کوفه خارج شوی و به قلعه ی موصل برسی.
به موصل که رسیدی به شخص فلجی برمی خوری، تو را سیراب خواهد کرد و از تو می پرسد
که چه کاره ای؟ تو به او خبر ده و اسلام را بر او عرضه کن که او مسلمان می شود،
سپس دستت را روی پایش بمال که خداوند ان شاءالله او را شفا می بخشد و همراه تو
قیام می کند. از آن پس بر شخص نابینائی می گذری که او هم از تو سوال می کند: چه
کاره ای؟ او را خبر ده و به اسلام دعوتش کن، دعوتت را اجابت می کند و آنگاه دستت
را بر چشمش بمال که به خواست خداوند بینائیش باز می گردد و دنبال تو روانه می
شود.و همین دو نفر هستند که ترا پس از مرگ، در قبر خواهند گذاشت. سپس نظامیان
سواره به دنبال تو می آیند، پس هرگاه نزدیک قلعه در فلان موضع رسیدی، خسته خواهی
شد؛ از اسبت فرود آی و در غاری که آنجا هست وارد شو، و همانا در ریختن خون تو،
فاسقین از جن و انس شرکت خواهند داشت. عمروبن حمق به آنچه امیرالمومنین علیه
السلام فرموده بود عمل کرد تا اینکه به قلعه رسید، به آن دو نفر گفت: چه می بینید؟
گفتند: اسب سوارانی می بینیم که به سوی ما می آیند. پس از اسبش فرود آمد و داخل در
غار شد، و اسب را رها کرد. وقتی وارد غار شد ماری او را زد. سپاه دشمن رسید، اسبش
را دیدند که بی سرپرست رها شده، فهمیدند که او در همین نزدیکی است، دنبالش رفتند
تا او را در غار یافتند؛ سر مبارکش را از تن جدا کرده نزد معاویه آوردند، معاویه دستور
داد آن را بر نیزه ای قرار داده در شهر بگردانند و این اولین سری در اسلام بود که
بر نیزه می رفت.
داستان شهادت
و اما علامه
امینی «ره» داستان شهادت عمروبن حمق را چنین نقل می کند: عمرو جزء اصحاب حِجربن
عدی «ره» بود که پس از قیام حجر، معاویه برای دستگیری یارانش، سپاهیانش را بسیج
کرد. عمروبن حمق و رفاعه بن شداد فرار کردند تا اینکه از مدائن به موصل رسیدند، در
آنجا کوهی بود، به آن کوه پناه بردند. بخشدار آنجا که عبیدالله بن ابی بلتعه نام
داشت از جریان پناه بردن آنان مطلع شد، با سوارانش به سوی آنان شتافت. عمرو بیمار
بود و توان جنگیدن نداشت و اما رفاعه جوانی نیرومند بود، بر اسبش سوار شد و به
عمرو گفت: اجازه می دهی، برای دفاع از تو بجنگم؟ عمرو گفت: برای من چه فایده دارد
که تو کشته شوی؟ خود را برهان و فرار کن. او هم جنگی نمایان کرد و با زبردستی
توانست خود را از مهلکه نجات دهد و فرار کند. به عمروبن حمق رسیدند او را دستگیر
کردند و سپس پرسیدند: تو کیستی؟ عمرو فرمود: من کسی هستم که اگر مرا رها کنید برای
خودتان بهتر است و اگر مرا کشتید زیانش برای شما بمراتب بیشتر خواهد بود! هرچه اصرار کردند، عمرو خود را معرفی
نکرد، بخشدار او را نزد والی معاویه بر موصل، عبدالرحمن بن عبدالله ثقفی (که گویا
خواهرزاده معاویه بود) فرستاد. عبدالرحمن تا عمرو را دید، او را شناخت، پس به
معاویه نامه ای نوشت و جریان دستگیری عمرو را به او اطلاع داد. معاویه نوشت: او نُه
ضربت به عثمان زده است! پس او را نُه ضربت بزنید. عمرو را نُه ضربت زدند که در
اولین یا دومین ضربت به شهادت رسید. سپس سر مبارکش را برای معاویه فرستادند و این
اولین سر بود که در اسلام از شهری به شهری حمل می شد. ابن کثیر می نویسد: سر
عمروبن حمق را در شام و دیگر شهرها گرداندند و این اولین سری بود که بر نیزه
گذارده شد و آن را به حرکت درآورده بودند. آنگاه معاویه سر عمرو را برای همسرش
«آمنه دختر شرید» فرستاد و آمنه در آن وقت، در زندان معاویه بسر می برد. سر را
بردند و جلوی آمنه انداختند. آمنه دست خود را بر پیشانی مبارک عمرو گذاشت و سر را
در آغوش گرفت و گفت: مدتی طولانی او را از من پنهان کردید و اکنون مرده اش را به
من هدیه می کنید! چه خوب هدیه ای! ابن اثیر در اسدالغابه چنین نقل می کند که در
سال 50 هجری قمری، عمرو به موصل فرار می کند، در آنجا عبدالرحمن ثقفی والی موصل و
خواهرزاده معاویه، او را به شهادت رسانده، سر مبارکش را نزد زیادبن ابیه می فرستند
و زیاد آن سر را نزد معاویه می فرستد و این اولین سری بود در اسلام که از جائی به
جائی فرستاده می شد. آنگاه ابن اثیر می نویسد: قیر عمروبن حمق در موصل مشهور و
معروف است و زیارتگاه مسلمانان می باشد و دارای صحن و بارگاه بزرگی است که در آغاز
ابوعبدالله سعیدبن حمدان، پسر عموی سیف الدوله، در ماه شعبان از سال 336 قمری، آن
را بنا کرد.
پاسخ به نامه
ها
مسئول محترم
پاسخ به نامه ها در مجله پاسدار اسلام
من پسری 17
ساله به نام ب-ک از خوزستان هستم، پدرم به برادر بزرگم اهمیت می دهد و اصلا به من
اهمیت نمی دهد و همیشه مرا با بدنامی و بی شعور و اسمهائی که در اینجا شاید لازم
نباشد بگویم صدا می زند و هر وقت بخواهد لباس برای او می خرد و مثل یک غریبه با من
رفتار می کند و هر وقت مهمانی داشته باشیم مرا آنقدر پیش مهمان کوچک می کند و با
این حرفها که -نگاه کن قیافشو- که من مجبور می شوم با چشمهای گریان و خجالت زده از
خانه خارج شوم و برادر بزرگم را پیش مهمان سرافراز می کند و یک روز که دیگر
نتوانستم حرفهای پدرم را تحمل کنم با پدرم درگیر شدیم و من که چاره ای نداشتم شیشه
های پنجره را شکستم و حالا روز به روز پدرم با من بدبخت بدتر و بدتر می شود. لطفا چاره ای برای من پیدا کنید.
خوزستان-ب-ک
خوزستان
برادر-ب-ک
ما نامه ی
شما را در اینجا آوردیم تا شاید برای دیگران درس عبرت باشد. یکی از دستورات اخلاقی
اسلام در رابطه با فرزندان فرق نگذاشتن میان آنها است. از رسول اکرم صلی الله علیه
و آله وسلم دستور اکید بر لزوم عدالت و مساوات میان فرزندان آمده است. حتی اگر
انسان به دلیل موجهی یکی از فرزندان را ترجیح می دهد نباید آن را بگونه ای اظهار
کند که موجب ناراحتی فرزندان دیگر و تحریک رشک و حسد آنان باشد. و اما وظیفه ی شما
این است که با پدر با کمال تواضع و فروتنی رفتار کنید و سعی کنید با اخلاق و رفتار
خوب و آراستن خویش به کمالات اخلاقی و پیشرفت در علم و تحصیل، نقصهائی را که
سایرین در شما مشاهده می کنند جبران نمائید و هرگز بخاطر آن گونه رفتار، بر برادر
خویش حسد نورزید بلکه برای او و پدر از خداوند خیر بخواهید و در بکار بستن
لیاقتهای نهفته ی خویش بکوشید.
* یزد-خواهر،
ا-ح
نگرانی شما
بی مورد است و مساله آن گونه نیست که شما تصور کرده اید ما در این رابطه توضیحی در
مقاله حقوق فرزندان داده ایم.
*
مرودشت-برادر، الف-ی-پ-5901
وضعیت فعلی
او را دقیقا بررسی کنید و با آشنایان و کسانی که از اوضاع او مطلع اند و به شما
علاقه دارند مشورت کنید و اگر بازهم تردید داشتید استخاره کنید.
* قم-برادر،
ف-س-ن
سوالات خود
را از دفتر استفتاء امام در قم بپرسید.
* تنکابن-برادر،
د-ا *تهران-خواهر، ع-س-ح-ش
آدرس بدهید.
* تهران-
برادر مهدی کامل نژاد
صیغه محرمیت
وجود ندارد و آن چه در مساله 2436 و امثال آن آمده است همان عقد ازدواج موقت است
که برای دختر نابالغ خوانده می شود و موجب محرم شدن مادر او با شوهر آن دختر می
شود و پس از پایان مدت عقد آن مرد هیچ رابطه ای با آن دختر ندارد ولی تا ابد با
مادر او محرم است زیرا مادر زن او است این را نمی گویند صیغه ی محرمیت بلکه عقد
ازدواج است.
*
مریوان-برادر، ک-د-33
بدون شک او
بخاطر تحریک شما آن سخن را گفته و با تجربه ای که کرده اید او بی گناه است و با
این سن کم اشتباه زیاد خواهد داشت. شما باید اشتباهات او را نادیده بگیرید و آن
مطلب را بکلی فراموش کنید و هرگز به رخ او نکشید و او را متهم نسازید که گناهی
بزرگ است مطمئن باشید که این تهمتها اشتباه است.
*
تهران-برادر، الف-ه-ش-21
شما سوال
سربسته ای کرده اید که به هیچ وجه امکان پاسخ دادن اجمالی نیست و خودتان می دانید
که به تفصیل نمی توان چنین مطلبی را در مجله توضیح داد شما هم آدرس نداده اید تا
مفصلا در نامه توضیح دهیم البته ظاهرا معطلی شما بی مورد است و بهرحال باید سوال
واضح باشد تا پاسخ داده شود.
* یزد-برادر،
و-ل-و
توبه هر
گناهکاری اگر جدی و با تصمیم بر ترک گناه و روی آوردن به عمل صالح باشد امید است
مورد قبول درگاه الهی قرار بگیرد. وظیفه ی شما در مورد آن حیوان همان است که در
رساله ی آمده و فرقی بین آن دو حالت نیست قیمت آن را باید به صاحبش بدهید.
* تهران-برادر،
ع-م-598
1- آن عقاید
از خرافات است و شما بدون جهت تاکنون معطل مانده اید به پزشک متخصص مراجعه کنید
این امر کاملا قابل معالجه است و اگر پزشکی موفق نشد به دیگری مراجعه کنید.
کتابهای مربوط به این گونه مسائل را بخوانید که بحمدالله فراوان است تا سطح فرهنگ
خود را در این زمینه بالا ببرید.
2- حرام نیست
ولی از نظر بهداشتی باید رعایت نظافت شود.
3- منظور از
سوال سوم روشن نیست به رساله مراجعه کنید شرایط وجوب غسل، توضیح داده شده است.
* جبهه
جنوب-برادر، ع-ع
او سالم است
و شما اشتباه می کنید اگر آدرس بدهید توضیح خواهیم داد.
*
اهواز-برادر حمزه
سعی کنید با
یافتن کار مناسب و استقلال در زندگی خودتان اقدام به ازدواج نمائید و منتظر کمک
پدر نباشید. شرعا بر او واجب نیست مخارج ازدواج شما را بدهد گرچه بسیار خوب و
مناسب است.
*
رامهرمز-خواهر، س-گ-ل
از نظر شرعی
و قانونی فقظ رضایت شما و پدر یا جدپدری شما لازم است و گر پدر و جدپدری ندارید
هیچ کس در امر ازدواج بر شما ولایتی ندارد ولی از نظر مسائل زندگی و آینده نگری
باید به صلاح اندیشی خانواده توجه داشته باشید. اولاً شما در آینده نیاز به حمایت
آنها در مشکلات زندگی دارید و چه بسا مساله ای پیش بیاید که خانواده تنها پناهگاه
شما باشد بنابراین نباید برخلاف مصلحت اندیشی آنان اقدامی کنید با فرض این که آنها
فقط براساس خیرخواهی اظهارنظر می کنند و مصلحت شما را فدای مصالح خویش نمی نمایند
و ثانیاً این همه تعریفی که شما از آن خواستگار اظهار می دارید معمولا ناشی از خوش
بینی است که لازمه سن و سال شما در چنین برخوردهای عاطفی است. مطمئن باشید این خوش
بینی چنان نیرومند است که بطور کلی مانع دیدن هرگونه عیب و نقص می شود. بنابراین
شما باید بیش از این چشم خود را باز کنید و به تشخیص خود اکتفا ننمائید بلکه بر مشورت
با دیگران بخصوص خانواده اعتماد داشته باشید و با تفاهم و مذاکره در کمال صراحت
مشکل را حل کنید زیرا مساله زندگی و آینده ی مبهم را نباید با دیده ی احساسات
مطالعه کرد و اما اگر از هر جهت مورد پسند باشد و فقط فرق سطح تحصیل شما با او
باشد این مساله چندان مهم نیست و با این اوضاع متلاطم اجتماعی که به وجود آمده
نوعاً و با کمال تاسف سطح تحصیل خواهران بالاتر از پسران است نباید این مساله موجب
تاخیر در امر ازدواج باشد.
* جبهه
جنوب-برادر، ب-ق-1200
توضیح در
مورد سوال اول و دوم شما در مجله ممکن نیست ولی اجمالاً علل دیگری وجود دارد و
مطالب دیگری در این باره باید تذکر داده شود که مجله جای آن نیست. و اما وظیفه شما
در مورد خواهرتان که با مردی لاابالی و غیر مقیّد به احکام دین ازدواج کرده این
است که روابط صله رحم را ترک نکنید و سعی در هدایت آنها داشته باشید و ناامید
نشوید حتی اگر بخشی از گناه را مانع شوید یا موفق شوید در بعضی از اوقات آنها را
به یاد خدا بیاندازید ارزش این را دارد که با آنان رابطه داشته باشید و بهرحال قطع
رحم حتی در چنین موردی و بلکه بدتر از آن نیز جایز نیست و از گناهان کبیره است.
* بم-برادر
یا خواهر س-ع-ا
1- نماز ظهر
و عصر اول وقت ظهر جمعه اشکال ندارد.
2- آب ریختن
در دست کسی که می خواهد وضو بگیرد اشکال ندارد ولی بهتر است خودش آب بریزد.
3- پاسور و
غیره مادامی که آلت قمار شناخته می شوند بازی با آنها حتی بدون شرط برد و باخت
حرام است فتوای حضرت امام در مورد شطرنج در فرض خارج شدن از عنوان آلت قمار است.
*
فردوس-برادر،م-م-پ
در ازدواج
شما رضایت مادر شرط نیست و با مورد دوم نمی توانید ازدواج کنید.
پرورش عقل
اسلام، مکتب
انسان سازی
قسمت هشتم
پرورش عقل
حجة الاسلام
رحيميان
در اسلام
بیشترین تاکید بر ارزش، اهمیت و شکوفائی عقل شده است. قرآن مجید به طور مکرر از
خردمندان به عنوان «اولواالالباب» یاد کرده است. اَلباب جمع لبّ است و لب به معنی
مغز است و مغز در ازاء قشر و پوست از ارزش اصلی برخوردار است. مثلا در امور مادی
ارزش اصلی گردو به مغز آن است و گردوی پوک یا گردوئی که مغز آن فاسد و سیاه شده
باشد بی ارزش است. این تعبیر ابتکاری قرآن بیانگر این نکته است که ارزش واقعی و
والای انسان به عقل او است و آنکه عقل خود را تباه کند یا آن را درست به کار نگیرد
و در جهت صحیح رشد قرار ندهد پوک است و پوچ و بی ارزش.
اصل وجود عقل
در انسان قابل انکار نیست گرچه همچون بسیاری از واقعیات انکارناپذیر دیگر تعریف
دقیق آن میسور نیست و مهم در این موارد شناخت کاربرد و راه شکوفائی آنها است.
حال در اینجا
نمونه ای از این آیات را متذکر می شویم:
«الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ
الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ
هُمْ أُولُو الألْبَابِ»
(زمر/18)
پس بشارت ده
بندگان مرا، که سخن را گوش فرا دهند و نیکوتر را پیروی کنند، آنان همان کسانی
هستند که خدایشان هدایت فرموده و آنها خردمندانند.
این آیه از
معدود آیاتی است که خداوند بنده را به خود منسوب فرموده که حاکی از نوعی ویژگی و
عنایت خاص است و خصیصه این بندگان ویژه در این است که عقل خویش را به کار گرفته
اند و با بهره گیری از هدایت تکوینی و تشریعی خداوند به راه بندگی او دست یافته اند بدین ترتیب که گوش را برای
شنیدن سخن باز کرده و معلومات را با دقت فرا می گیرند و آنگاه با اندیشه و تعقل
خویش آنها را مورد ارزیابی و تجزیه و تحلیل دقیق قرار می دهند خوب را از بد تفکیک
می کنند و در میان خوبها آنچه خوبتر است را
برمی گزینند و سپس از آن پیروی می کنند.
برخلاف مکاتب
و ادیان باطل که مرگ خود را در آزاد اندیشی و رشد عقلی پیروان خود می بینند و بر این اساس آنان را از گوش فرا
دادن به سخنان دیگران باز می دارند و اگر هم تظاهر به آزادی اندیشه می کنند مغز
پیروان خود را شستشو داده و از اندیشه های پیش ساخته پر می کنند و دید آنان را از
قبل نسبت به گفته های دیگران مشوب و بدبین
می سازند تا زمینه پذیرش را از آنان سلب نمایند، اسلام که خود براساس عقل و
حق پایه ریزی شده هرگز از آزادی اندیشه و
شکوفائی عقل و رشد علمی مردم نمی هراسد بلکه بیشترین تاکید را بر آن دارد چرا که
هرچه بر رشد علمی و شکوفائی اندیشه ی انسانها افزوده شود زمینه برای پذیرش حقایق
اسلام فراهم تر می گردد.
بی گمان می
توان ادعا کرد که تنها آئینی که بعد از گذشت قرنهای متمادی و پیشرفت علوم گوناگون
پایه های آن مستحکم تر شده است، آئین مقدس اسلام است که گذشته از تثبیت روز افزون
پایگاههای اعتقادی آن، در زمینه ی اخلاقیات و احکام عملی آن نیز -که تمام شئون زندگی فردی، اجتماعی،
درونی و برونی انسانها را در برمی گیرد- هیچ موردی را نمی توان یافت که پیشرفت علم
و آگاهی خلاف آن را اثبات کرده باشد درحالی که صدها و هزارها مورد را می توان یافت
که پیشرفت علوم درستی آنها را به اثبات رسانده است و به طور کلی مجموعه ی اموری که
اسلام درباره آنها نظر داده است یا در پرتو علم اثبات شده یا آن که علم نتوانسته
است خلاف آنها را اثبات کند یعنی علم از درک و کشف حکمت آنها عاجز بود نه آن که آن
را درک و درستی آن را نفی کرده است و
بی گمان هرچه در آینده انسان به مراتب بالاتری از خرد و آگاهی دست یابد،
تدریجاً حکمت بسیاری دیگر از مسائل اسلامی به اثبات خواهد رسید و حقانیّت قرآن و
اسلام آشکارتر خواهد شد. و فقط این قرآن است که چهارده قرن پیش و از سرزمینی که
حتی سواد خواندن و نوشتن در آن کمتر یافت می شد، قاطعانه از چنین آینده ای
سخن می گوید: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا
فِي الآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ
يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»
(سوره فصلت
آیه 53)
به زودی آیه
ها و نشانه های خویش را در آفاق و در ضمیرشان، به آنها می نمایانیم تا آشکارشان
شود که قرآن حق است. و طبیعی است که چنین آئینی که خردمندی و آگاهی را پشتوانه
نیرومند خود می داند، باید بیشترین تاکید را روی گسترش علم و رشد اندیشه داشته
باشد. در مورد کاربرد و هماهنگی عقل با دین و همسوئی آن دو در به سعادت رساندن به
چند نمونه از روایات اشاره می کنیم.
از امام صادق
علیه السلام سوال شد که عقل چیست؟ در جواب فرمود:
«ما عبد به
الرحمن واکتسب به الجنان»
(کافی ج
1/11)
خرد وسیله
پرستش خدا و تحصیل بهشت و سعادت جاویدان است. و همچنین از آن حضرت چنین نقل شده
است که فرمود: «من کان عاقلاً کان له دین ومن کان له دین دخل الجنة».
(کافی ج
1/11)
نتیجه ی
خردمندی دینداری است و دستاورد دینداری بهشت است. و از پیغمبر اکرم «ص» چنین نقل
شده: «انما یدرک الخیر کلّه العقل ولا دین لمن لا عقل له».
(تحف العقول
/ 44)
تمام خوبیها
بوسیله عقل درک می شود و هر که را عقل نیست، دین نیست. و از امام کاظم علیه السلام
است که: «ان لله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة وحجة باطنه فاما الظاهرة فالرسل
والانبیاء والائمة -علیهم السلام- واما الباطنه فالعقول»
(کافی ج
1/16)
همانا خداوند
دو حجت بر انسان ها دارد: حجت ظاهری و حجت باطنی که حجت ظاهری فرستادگان و
پیامبران و امامانند و حجت باطنی عقل است. پس با برخورداری انسان از عقل است که
پیغمبران خدا بوسیله وحی می توانند انسان را به سوی دین و سعادت راستین هدایت کنند
و انسان دیوانه اصلا موضوع تکلیف نیست و انسانی که نخواهد عقل خویش را به کار گیرد
از هدایت وحی و سعادت جاویدان محروم است:
«وَقَالُوا لَوْ
كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ»
(ملک / 10)
و گویند اگر
می شنیدیم و تعقل می کردیم در صف اهل جهنم نبودیم. این بس که اصول دین که زیر بنای
کلی اسلام است، تقلید و تعبد در آنها راه ندارد و هر فرد مسلمانی باید اعتقاد به
آنها را با استقلال فکر و تعقل و اندیشه خویش تحصیل نماید و این که از باب مثال
انسان بگوید خدا را قبول دارم چون پدر و مادرم به او اعتقاد دارند یا برای این که
فلان عالم گفته و یا حتی چون پیغمبر و امام و مرجع تقلید گفته اند تعبدا می پذیرم
کافی نیست. در همین جا به برجسته ترین ویژگی اساسی در تربیت اسلامی پی می بریم که
اسلام ضمن اولین گام در راه تثبیت اصول و مبانی خود، بزرگترین ویژگی انسان یعنی
عقل را به کار گرفته و به سوی شکوفائی و کمال سوق می دهد. و در حقیقت معارف و اصول
اعتقادی اسلام، عامل تربیت عقلی و فکری انسان است، همانگونه که اخلاقیات آن
راهگشای تربیت اخلاقی و خودسازی انسان و احکام عملی آن زمینه ساز تربیت عملی انسان
است. مسلم است که بازدهی و ثمر بخش بودن عقل تابعی است از رشد و شکوفائی و کاربرد
صحیح آن. بنابراین مهم در بحث تربیت آن است که موانع و عوامل بازدارنده ی عقل و شرایط
و مقتضیات شکوفائی عقل و محورها و منابع تغذیه و کاربرد صحیح عقل را شناسائی و
مورد توجه قرار دهیم.
موانع
شکوفائی عقل
1- اتکاء به
گمان:
عقل اگر
بخواهد به نتیجه ی قطعی و استواری دست یابد باید براساس امور یقینی و قطعی کار خود
را استوار سازد چرا که نتیجه ای که مبتنی بر مقدمات غیریقینی باشد متزلزل و سست
است همچون ساختمانی که بر پایه های لرزان بنا شده باشد. قرآن مجید به شدت از این روش نهی کرده
و آن را از عوامل گمراهی به شمار آورده است: «وَلا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا»
(اسراء / 36)
چیزی که به
آن «علم نداری» پیروی مکن که گوش و چشم و دل همه اینها مورد بازخواست قرار می
گیرند.
«إِنَّ رَبَّكَ
هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ»
(انعام /
117)
اگر اکثر
مردم زمین را اطاعت کنی ترا از راه خدا گمراه خواهند کرد چرا که آنها جز «گمان» را
پیروی نمی کنند.
«وَمَا يَتَّبِعُ
أَكْثَرُهُمْ إِلا ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ
عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ»
(یونس / 36)
اکثر آنها جز
«گمانی» را پیروی نمی کنند و «گمان» هرگز جای حق را نمی گیرد.
2- کشش ها و
خواسته های نفسانی:
از آنجا که
کار عقل تمیز و تشخیص بین حق و باطل و خوب و بد است در مقام تشخیص و قضاوت، اگر
تحت تاثیر عامل و جاذبه ای قرار گرفت کاربرد خود را از دست می دهد و به انحراف و
کژی می گراید و همچون قطب نما است که اگر تحت تاثیر جاذبه ی آهن قرار گیرد هرگز در
جهت یابی قابل اعتماد نخواهد بود. امیال و هواهای نفسانی که عموما با عقل همسو
نیستند جاذبه هائی هستند که مانع از جهت یابی صحیح عقل هستند و عقربه فکر را به
سوی خود منحرف می سازند. پس انسان در مقام تفکر و به کارگیری عقل باید همچون تراز
بی طرف باشد و به هیچ طرفی متمایل نباشد تا بتواند نتیجه ی درست را ارائه دهد.
قرآن مجید هواهای نفسانی را در کنار پیروی از گمان عاملی دیگر برای گمراهی انسان
معرفی فرموده است.
«إِنْ هِيَ إِلا
أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ
سُلْطَانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الأنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ
مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى»
(نجم / 23)
بتها جز
نامهائی نیستند که شما و پدرانتان نامیده اید و خدا دلیلی درباره ی آنها نازل
نکرده است. آنان جز گمان را و آنچه هوای نفسانی است پیروی نمی کنند. معلوم است که
پیروی کردن از امری نتیجه ی گزینش است و گزینش اگر بدون به کارگیری عقل یا به
کارگیری نادرست آن باشد نتیجه ای جز اشتباه در هدف و خطا در راه رسیدن به آن
ندارد. معروف است که یکی از فقهای بزرگ اسلام وقتی می خواست درباره ی «منزوحات
بئر» به تحقیق و بررسی بپردازد چاه خانه اش را پر کرد و سپس به اجتهاد در این
مساله پرداخت و با این که او از وارستگی بسیار والائی برخوردار بود باز هم از خوف
اینکه مبادا به احتمال بسیار ضعیف و ناخودآگاه تحت تاثیر منافع شخصی خود قرار گیرد
و در تفکر و تعقل خود روی منابع فقهی ولو در حدی بسیار کم از حق منحرف شود اقدام
به چنین کاری کرد. هواهای نفسانی بخصوص آنگاه که حالت سرکشی پیدا کنند در وجود
انسان سلطه و حاکمیت مطلق می یابند و به تناسب آزادی و سرکشی و حاکمیت آنها عقل در
اسارت و زندان آنها قرار می گیرد و کاربرد خود را از دست می دهد.
حضرت امیر
(ع) می فرماید:
«وکم عن عقل
اسیر تحت هوی امیر»
(نهج البلاغه
کلام 211)
چه بسا خردی
که اسیر و مغلوب فرمانروائی هوای نفس است.
و مسلم است،
آنگاه انسان می تواند به هدایت دست یابد که با هواهای نفسانی خود به ستیز برخیزد و
در صحنه ی «جهاد اکبر» و با آزادسازی عقل خویش از سلطه حاکمیت هواهای نفسانی و
نشاندن آن به سریر فرماندهی در دیار جان خویش خواسته های نفسانی را به بند کشد که
آزادی عقل جز با زنجیر شدن هواهای نفسانی میسور نیست و بر عکس آزادی هواهای نفسانی
چیزی جز اسارت عقل نیست، قرآن کریم می فرماید:
«وَالَّذِينَ
جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»
(عنکبوت –
69)
کسانی که در
راه ما جهاد نمایند هر آینه آنها را به راههای خویش هدایت می نمائیم.
پس جهاد به
ویژه جهاد اکبر و سرکوب هواهای نفسانی راهگشای هدایت یافتن انسان است به سوی حق،
همانگونه که پیروی از هواهای نفسانی موجب از کار افتادن عقل و بی اثر بودن وحی و
در نتیجه گمراهی و ضلالت انسان است.
ادامه دارد
راه مستقیم و راه کج
شرح دعاي
ابوحمزه ثمالي
قسمت هيجدهم[1]
راه مستقیم و
راه کج
آيت الله
ايزدي نجف آبادي
سبیل الله
در مقاله قبل
که بمناسبت جمله: «سیدی لعلک عن بابک طردتنی…» صحبت از «باب الله وابواب الجنه
وابواب السموات» در خانه ی خدا، درهای بهشت و درهای آسمان ها، شد مناسبت ایجاب کرد
که «سبیل الله» نیز بیان شود که به این مقاله حواله داده شد.
در قرآن شریف
کلمه ی سبیل الله که بمعنای راه خدا -چه بعنوان انفاق فی سبیل الله یا جهاد و قتال
فی سبیل الله- زیاد بکار رفته است. علمای تفسیر نظر به اینکه خداوند جسمی نیست که
در مکان مخصوصی باشد که برای رسیدن به او مسافتی باید پیموده شود و هم چنین وظائف
و کارهائی که به عنوان تکلیف الهی انجام می گیرد چه جنگ یا انفاق و غیر آن ها
مسافت نیست که مثلا بتوان گفت چند کیلومتر است فرموده اند: مقصود از سبیل والله
لفظ رضوان در تقدیر است ولی با کمی دقت معلوم می شود که با تقدیر گرفتن چنین کلمه
ای باز اشکال باقی است و می توان گفت: مگر رضایت خدا در مکان مخصوصی است که با طی
مسافتی مثلا صد کیلومتر به آن می رسیم؟ یا اینکه مگر قربات و طاعات و کارهای خیر،
خیابان یا جاده ی شوسه است که با پیمودن آن به رضا یا ثواب الهی برسیم.
از این رو به
نظر می رسد که بهتر است بگوئیم: به اصطلاح علمای ادب این اضافه یعنی اضافه ی کلمه
سبیل به الله از باب اضافه ی به غایت و مقصد راه نیست بلکه از قبیل اضافه ی سبیل
است به مسبل سبیل. به این معنی که این که به عربی می گوئیم سبیل الله و به فارسی راه خدا یعنی رسم و روشی
که خدا پیش پایمان گذاشته و خطی که او به وسیله ی انبیا و اولیاء به ما داده که
پیروی کنیم که بالنتیجه به رضا و ثواب او نائل گردیم همچنان که همین راه زمینی
(یعنی مسافتی که متصل به محلی یا فاصله ی بین دو محل است) را گاه اضافه می کنیم به
اسم آن کسی که این راه را احداث کرده و مورد استفاده قرار داده است (چنانچه می
گویند راه شاه عباسی).
و این را هم
باید در نظر گرفت که در قرآن شریف کلمه ی سبیل و صراط را گاهی اضافه به کسانی که
راه می پیمایند می کند چنان چه در سوره ی نساء در آیه ی 115 می فرماید: «وَمَنْ يُشَاقِقِ
الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ
نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا».
کسی که بعد
از آشکار شدن حق از در مخالفت با پیامبر درآید و راهی جز راه مومنان را انتخاب کند
ما او را به همان راه که می رود می بریم و به دوزخش داخل می کنیم و جایگاه بدی
دارد.
چنانچه
ملاحظه می شود در این آیه راه مستقیم که راه دین و طاعت است به مومنین و اهل طاعت
که رهروان این راه هستند اضافه کرده، همچنان که در سوره ی حمد صراط المستقیم را
صراط اشخاصی که به آن ها نعمت داده شده می داند که در آیه ی 69 درباره ی این گونه اشخاصی که به آن ها نعمت
داده شده می فرماید: و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند (در دنیا و آخرت یا در
آخرت) این گونه اشخاص با کسانی که خدا به
آن ها نعمت داده از پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان و آن ها رفیقهای
خوبی هستند.
و در سوره ی
یوسف آیه ی 108 می فرماید: «قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ
أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»
بگو این راه (مشخص) من و پیروانم است که با بینش و بصیرت کامل به خدا دعوت می کنم.
اکنون باید
دید که مقصود از سبیل الله که بر حسب آنچه از آیات قرآن استفاده شد راهی که خدا در
پیش پای مردم گذاشته و رهروان و سالکان حقیقت، آن را می پیمایند، چیست؟
ممکن است
گفته شود که مقصود همان است که می گوئیم راه و رسم همان راه و رسمی که بنده ی مومن
(چه در رابطه ی بین خود و چه در رابطه با بندگان خدا) بر مبنای توحید برگزیده است
یا اینکه مطلب بالاتر از این است.
تحقیق این
مطلب را از آیه ی 5 سوره انشقاق که می فرماید: «وَأَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَحُقَّتْ»
ای انسان بدرستی که تو با تلاش و رنج تمام بسوی پروردگارت می روی و او را ملاقات
خواهی کرد.
این آیه
اشاره به یک اصل اساسی در جهات همه ی انسان ها است که او با این زندگی آمیخته به
درد و رنج در نهایت به موقفی رهسپار است که از آن به ملاقات پروردگار تعبیر می شود
که شاید بتوان گفت آن موقف شهود خداوند از طریق باطن است.
و در ضمن
بدست می آید که چه آنها که با ایمان و انجام وظائف بندگی روزگار عمرشان را سپری می
کنند و چه آنها که با غفلت و روش غیر دینی، روزگار را پشت سر می گذارند هر دو
همچنان که مراحلی از هستی (از جمادی و نباتی و حیوانی)را گذرانده تا به مرحله ی انسانیت رسیده اند وارد در سر منزل
«اختیار» شده اند که در ابتداء این نشاة سر فصل دیگری برای سیرشان شروع شده که
همراه با سیری که مانند مراحل قبلی در اختیارشان نیست (مانند گذراندن دوران کودکی
و جوانی و پیری) سیری دیگر هم دارند به اعتبار تحصیل ملکات علمی عقلی و عملی
اخلاقی که یا رو به سعادت و دارقرار و یا برعکس در اثر جهلهای مرکب و متراکم و
ملکات ناپسند که در اثر اعمال ناشایسته پیدا می کنند رو به شقاوت و داربوار و
هلاکت است که بفرموده ی قرآن در آیه ی 17 از
سوره ی ابراهیم: «يَتَجَرَّعُهُ وَلا يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ
مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ» از هر
سو (اسباب) مردن و مرگ بسراغ او می آید ولی مردنی برایش نیست.
نتیجه ی بیان
گذشته
نتیجه ی بیان
گذشته چنین می شود که هم چنان که بر قطع نظر از نشاة اختیار یعنی قبل از ورود
انسان در مرحله ی انسانیت که همان مراحل جمادی و نباتی و حیوانی انسان در این
مراحل به همراه کل جهان طبیعت و ماده به حرکت و سیر خود به طور مداوم وجودش رو به
شدت است و بالنتیجه قرب وجودی به مبدا اعلی پیدا می کند چنان چه در سوره ی تغابن
می فرماید: «والیه المصیر» و در شوری آیه ی 53 می فرماید: «صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِي
لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأمُورُ»
آگاه باش که بسوی خدا امور می گردد.
انسان هم در
مرحله ی اختیار با تکاملات طبیعی و آمیخته با ملکات علمی و عملی که حرکتی است
مداوم و در حقیقت با کدح و تلاشی که می کند چنانچه در سوره ی غاشیه آمده به مبدا
هستی قرب پیدا می کند یا به تعبیر دیگر سیر و سلوک الی الله می نماید که در این
سیر که انسان از آن مرحله که از هر گونه علمی و ملکه ای خالی است از این مرحله به
راه افتاده و در علم و عمل پیش رفته که آیا به کجا می رسد باید گفت به قول حافظ:
کس ندانست که
منزلگه مقصود کجاست این قدر هست
که بانگ جرسی می آید
سائر و سالک
و سیر و سلوک و سبیل و راه یکی است چنانچه حاجی سبزواری (دنبال سخنی که از ایشان
در مقاله ی قبل که باب الله را بیان کردیم در صفحه 245 شرح اسماء گذشت) می فرماید:
«والسبیل هوالنفس الناطقه» راه همان نفس ناطقه انسانی است.
راه راست
در اینجا
باید توجه داشته باشیم که هم چنانکه برای مقاصدی که در نظر می گیریم گاهی راهی که
انتخاب می شود یا مستقیم و راست است یا غیر آن و انسان هم ممکن است راه راست و
درستی بپیماید یا نادرست و منحرف که بالنتیجه گم شود در این سیر باطن نیز چنین است
که باید به هر کسی که به خیال خود در راه سلوک است گفت: ره چنان رو که رهروان
رفتند.
چنانچه
خداوند در سوره ی لقمان می فرماید: «واتّبع سبیل من اناب الی» پیروی کن راه کسی را
که به من انابه و بازگشت نمود. و نیز در آیه 154 از سوره زمر می فرماید: «اللَّهُ الَّذِي
جَعَلَ لَكُمُ الأنْعَامَ لِتَرْكَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ» و باز
گردید به سوی پروردگارتان و در مقابل او تسلیم باشید پیش از آنکه عذاب بسراغ شما
بیاید و کسی شما را یاری نکند. بر حسب نظر بعضی از ارباب سیر و سلوک، توبه، بازگشت
از گناه و انابه، بازگشت نفس و خود سالک است. خواجه عبدالله انصاری در «منازل
السایرین» در ابواب «بدایات سیر» می
گوید: اولین باب، یقظه است که اول باید از خواب غفلت بیدار و از سکر مستی و طبیعت
هشیار بود. و در مرحله ی دوم، توبه و بازگشت از گناه است که این باب دوام بدایات
سیر است. و باب سوم، انابه است که فرق بین توبه و انابه همانگونه که ذکر شد،
بازگشت از گناه و انابه بازگشت خود سالک می باشد.
بنابراین،
راه مستقیم، از بیداری و به دنبال آن، توجه به خدا، و یکی پس از دیگری مراحلی را
که باید گفت، مراحل عبودیت است، می باشد. در سوره ی «یس» می فرماید: «وان اعبدونی هذا صراط مستقیم» و اینکه مرا
عبادت کنید که این است راه راست.
پس سالکان
راه عبودیت که در مرحله ی اختیارات خواب طبیعت بیدار گشته و حق را وجهه ی نظر خویش
قرار داده اند، راه را که مستقیم است، آن ها هم چنین خواسته اند که این راه مستقیم
را بپیمایند.
راه کج و غیر
مستقیم
بنابر آنچه
در صراط مستقیم و راه راست گفته شد، راه کج و غیر مستقیم، انسان فرورفته در خواب
غفلت و غیر متوجه بحق و دلخوش کرده به طبیعت است که در حقیقت، پشت بخدا کرده بلکه
روی خودش نیز به پشتش برگشته چنانچه در آیه 47 از سوره نساء -خطاب به اهل کتاب- می فرماید: ای کسانی که
(خدا) به شما کتاب داده، به آنچه نازل کردیم ایمان بیاورید و به دنبال آن می
فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا
لِمَا مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا
أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا»
پیش از آنکه صورتهایی را محو کنیم و سپس به پشت سرباز گردانیم. اینان همانها هستند
که خداوند در آیه 28 سوره کهف می فرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ
رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ
تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ
ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» پس از اینکه به پیامبر
گرامی خود دستور می دهد که با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و شام می خوانند و
تنها ذات او را می طلبند و چشم های خود را از آن ها برمگیر، می فرماید: از آن ها
که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم، اطاعت مکن، همانها که پیروی از هوای نفس کردند
و کارهایشان افراطی و بیرون از حدّ اعتدال است.
و نیز همان
هائی که در سوره نجم، آیه 29 و 30 می فرماید: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ
ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا (٢٩)ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ
الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ
بِمَنِ اهْتَدَى (٣٠)» از آنهایی که از ذکر ما روی گردانند و جز زندگی مادی دنیا
را نمی طلبند، اعراض کن، این نهایت آگاهی آنها است، بدرستی که پروردگار تو کسانی
را که از راه او گمراه شده اند، به خوبی می شناسد و هدایت یافتگان را از همه بهتر
می داند.
خواننده عزیز
از این دو آیه متوجه می شود، در بین جمله هائی از این دعا چنانکه در دو مقاله
گذشته ذکر شد مقصود از این جمله که امام عرض می کند: «او لعلّک رایتنی معرضاً عنک
فقلیتنی» شاید مرا دیدی که از تو رو گردانم پس به من غضب کرده ای، این باشد که
همین که انسان بجز زندگی دنیائی و بهره های مادی، هدفی نداشته باشد همان اعراض از
ذکر حق و همان غضب حق است بر او و به دنبال آن محرومیت از سعادت اخروی.
و شاید همین
بی توجهی به خدا و تمام توجه به طبیعت و لذات مادی طلب کردن سبیل و صراط حق است در
چند مورد از قرآن شریف این مضمون است که: «تبغونها عوجاً» راه حق را کج خواهانند.
ادامه دارد
1- بحارالانوار ج
18 ص 381 والصحیح من السیره ج 1 ص 269-270.
2-
بحارالانوار ج 18 ص 379.
3-
المیزان ج 13 ص 30- بحارالانوار ج 18 ص 302، 319.
4-
بحارالانوار ج 18 ص 319 و سیرة النبویه ج 2 ص 93-94.
5- ابن حجر عسقلانی از دانشمندان اهل
سنت در کتاب الاصابة ج 4 ص 348 ذکر کرده که عایشه چهار سال یا پنج سال بعد از بعثت
رسول خدا (ص) بدنیا آمد و هنگامی که رسول خدا (ص) او را بعقد خویش درآورد شش ساله
بود و پس از دو یا سه سال در نه سالگی وی در سال اول و یا سال دوم هجرت با او زفاف
نمود و روی قول اینکه اسراء و معراج رسول خدا (ص) در سال سوم یا دوم بعثت اتفاق
افتاده باشد عایشه در آن زمان هنوز بدنیا نیامده بود مگر آنکه بگوئیم ایشان در این
باره اجتهاد کرده اند و همان مطالبی که در حدیث وحی مذکور شد.
6- و در برخی از روایات «ما فقدت» بجای
«ما فقد» است.
7- سیره ی ابن هشام ج 1 ص 399.
8- سیرة النبویه ج 2 ص 105- سیره ی ابن
هشام ج 1 ص 400.
9و 10- سوره اسراء- آیه 1.
11- از دانشمندان معاصر شیعه مرحوم
علامه طباطبائی در این باره فرموده: «اصل اسراء چیزی نیست که بتوان آن را انکار
کرد زیرا قرآن کریم بدان تصریح کرده و روایات از رسول خدا و ائمه اهل بیت علیهم
السلام در این باره متواتر است» (المیزان ج 13 ص 31) و از دانشمندان معاصر اهل سنت
نویسنده ی فقه السیره «دکتر سعید بوطی» در ضمن بحثی درباره ی معجزات رسول خدا (ص)
و نقل تعدادی از آنها می گوید: «و من ذلک
حدیث الاسراء والمعراج الذی نسوق هذا البحث بمناسبته و هو حدیث متفق علیه لا تنکر
قطعیة ثبوته، وهو باجماع جماهیر المسلمین من ابرز معجزاته» (فقه السیره ص 150).
12- اشاره است به پاره ای از روایات که
در شب معراج فرشتگان الهی طشت و آفتابه ای آوردند و شکم آن حضرت را پاره کرده و
شستشو دادند، نظیر آن چه در داستان «شق صدر» پیش از این گذشت.
13- مجمع البیان ج 6 ص 395.
14- المیزان ج 13 ص 33-34.
15- مناقب ج 1 ص 177.
16- المیزان ج 13 ص 31-32.
داستان معراج رسول خدا (ص)
درسهائی از
تاریخ تحلیلی اسلام
بخش سوم
قسمت هيجدهم
داستان معراج
رسول خدا (ص)
حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي
در داستان
معراج رسول خدا (ص) نیز همانند داستان شق القمر موضوعات مختلفی مورد بحث قرار
گرفته که ما نیز به خواست خدای تعالی باید در چند بخش آنرا مورد بحث قرار دهیم:
1- اِسراء و
معراج
نخستین مطلبی
که باید مورد توجه در این داستان قرار گیرد آن است که داستان معراج رسول خدا (ص)
مرکب از دو قسمت بوده، قسمت نخست آن که از مسجدالحرام (در شهر مکه) تا مسجدالاقصی
(در سرزمین فلسطین) و بالعکس انجام شده، و رسول خدا (ص) این مسیر را در یکی از
شبها در سالهای آخر توقف خود در مکه از طریق اعجاز طی کرده، که این قسمت را
اصطلاحاً در کتابها و تواریخ «اسراء» می نامند و قسمت دوم که از مسجدالاقصی به
آسمانها انجام شده و طبق روایات با انبیاء الهی دیدار و گفتگو کرده و بهشت و جهنم و
آیات بزرگ دیگری از آیات الهی را مشاده نموده است که این قسمت را اصطلاحاً «معراج»
می نامند. که البته دلیل هر یک از این دو قسمت در قرآن و حدیث از یکدیگر جدا است و
اختلافی هم که در گفتار اهل حدیث و تاریخ دیده میشود و همچنین اعتراضها و ردّ و
ایرادهائی که در داستان معراج شده و پاسخهائی که داده یا میدهند هر کدام مربوط به
یکی از این دو قسمت است که متاسفانه در پاره ای از کتابها و کلمات برخی از بزرگان
بخاطر مخلوط شدن این دو قسمت، بحثها نیز به یکدیگر مخلوط شده و موجب ابهام و اشکال
گردیده است.
2- معراج در
چه سالی اتفاق افتاد
در اینکه
اسراء و معراج رسول خدا (ص) در چه سالی از سالهای بعثت اتفاق افتاده اختلاف است، و
اجمالا وقوع آن در مکه و قبل از هجرت ظاهرا قطعی است. بدلیل اینکه آیه ای هم که در
سوره ی اسراء در این باره آمده و آیات سوره ی نجم نیز همگی در مکه نازل شده، و اما
در اینکه در چه سالی از سالهای قبل از هجرت بوده اختلاف است.
الف- از ابن
عباس نقل شده که گفته است در سال دوم بعثت بوده، چنانچه برخی گفته اند: شانزده ماه بعد از بعثت آنحضرت
انجام شده1.
ب- از کتاب
خرائج راوندی از امیرالمومنین علیه السلام روایت شده که در سال سوم اتفاق افتاده2.
ج- اقوال
دیگری هم وجود دارد، مانند قول به وقوع آن در سال پنجم یا ششم یا دهم یا دوازدهم و
یا اینکه گفته اند: یک سال و پنج ماه قبل از هجرت یا یک سال و شش ماه و یا شش ماه
قبل از آن…3 .
ولی بنظر می
رسد که از رویهم رفته روایات در این باره استفاده می شود که معراج آن حضرت -برخلاف
آنچه برخی پنداشته اند- قبل از وفات ابوطاب و خدیجه بوده و بنابراین ظاهر آن است
که معراج قبل از سال دهم انجام شده است. والله اعلم.
چنانچه در
ماه و شب آن نیز اختلاف زیادی است زیرا برخی گفته اند: در شب هفدهم ماه مبارک
رمضان بوده و قول دیگر آنکه در شب هفدهم ربیع الاول و یا شب دوم آن ماه و یا در شب
بیست و هفتم رجب انجام شده و یا شب جمعه اول ماه رجب بوده…4 .
و بهر صورت
به گفته ی مرحوم علامه ی طباطبائی این بحث برای ما چندان مهم نیست که در تاریخ سال
و روز و ماه وقوع معراج غور کرده و وقت خود را بگیریم، و مهم برای ما بحث های
آینده است، و البته تذکر این مطلب لازم است که از روی همرفته ی روایات استفاده
میشود که معراج و اسراء رسول خدا (ص) دوبار و یا بیشتر اتفاق افتاده چنانچه در
فصلهای آینده روی آن مشروحاً بحث خواهیم کرد -ان شاءالله تعالی-.
3- اِسراء از
کجا انجام شد؟
همانگونه که
در تاریخ ماه و سال و شب اسراء اختلاف دیده می شود در جا و مکانی هم که آن حضرت از
آن جا به اسراء رفت اختلاف است که برخی گفته اند از شعب ابی طالب اسراء انجام شده
و در برخی از روایات آمده که از خانه ی ام هانی دختر ابوطاب آن حضرت به اسراء رفت
و آیه ی شریفه «سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام…» را به همه ی شهر
مکه تاویل کرده و گفته اند: مراد از «مسجدالحرام» همه ی حرم مکه است. و برخی هم
گفته اند: تاویل و حمل لفظ بر مجاز خلاف ظاهر است و اسراء از خود مسجدالحرام انجام
شده.
ولی با تذکری
که در بخش قبلی دادیم که اسراء بیش از یکبار انجام شده میتوان میان این روایات را
اینگونه جمع کرد که یکبار از مسجدالحرام بوده و دفعات دیگر از خانه ام هانی و یا
شعب ابی طالب.
اگرچه قول
آخر یعنی انجام آن از شعب ابی طالب بعید بنظر می رسد زیرا بر طبق برخی از روایات
هنگامی که ابوطالب در آن شب از غیبت آن حضرت اطلاع یافت بنی هاشم را در مسجدالحرام
گرد آورد و شمشیرش را برهنه کرده قریش را تهدید به جنگ کرد، و چون صبح شد و رسول
خدا (ص) بازگشت، به مسجدالحرام آمده و آنچه را دیده بود برای قریش نقل کرد و از
کاروانی که در راه دیده بود خبر داد، و خبرهای دیگر، که با بودن آن حضرت در شعب و
سالهای محاصره ی قریش مناسب نیست.
و احتمال
دیگر نیز آن است که از خانه ی ام هانی و یا شعب ابی طالب خارج شده و به مسجدالحرام
آمده و از آنجا به اسراء رفته باشد.
4- اِسراء
چگونه انجام شد؟
شاید بیشترین
اختلاف نظرها و ردّ و ایرادها در ماجرای اسراء و معراج رسول خدا (ص) در این بخش از
داستان مزبور باشد که هر کس برای خود نظری ارائه کرده تا آنجا که عایشه -با اینکه در هنگام اسراء رسول خدا (ص) پیوندی
با آن حضرت نداشته و سالها بعد از آن به عنوان همسر به خانه ی آن حضرت آمده و
اساساً چند سال اندک از عمر او بیش نگذشته بود- و یا اصلاً بدنیا نیامده بوده5
در اینجا اظهارنظر کرده و گفته است:
«مافقد6
جسد رسول الله (ص) ولکن الله اسری بروحه»7.
جسم رسول خدا
(ص) مفقود نشد (یا آنرا ناپدید نیافتم) ولی خدا روح آن حضرت را به اسراء برد.
و یا معاویه
ای که در آن روزگار بچه ای بیش نبوده و در کوچه های مکه بدنبال پدرش ابوسفیان
سرگرم توطئه و آزار رسول خدا (ص) شب و روزش را سپری می کرده و تا پایان عمر هم در دشمنی خود با بنی هاشم و
خاندان آن حضرت و از بین بردن فضائل و محو نام و آوازه ی آنها لحظه ای دریغ نکرده
و از این گونه معارف بوئی نبرده در اینجا به اظهار عقیده پرداخته و درباره ی اسراء
گفته است:
«انها رؤیة
صادقة»8.
– رؤیای صادق
و خواب درستی بوده؟!
و قبل از
آنکه نظرات و عقاید دیگر را بیان داریم برای روشن شدن ذهن خوانندگان محترم باید
بگوئیم اینگونه نظرها مخالف اجماع دانشمندان و صریح آیات قرآنی است، که اسراء رسول
خدا (ص) با روح و جسم هر دو بوده، زیرا آیه ی شریفه ی سوره ی اسراء اینگونه است:
«سُبْحَانَ الَّذِي
أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأقْصَى
الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»9
.
منزه است آن
خدائی که سیر شبانه داد بنده ی خود را از مسجدالحرام به مسجد اقصی.
و با توجه به
اینکه آیه ی شریفه در مقام امتنان و منت گذاری بر رسول خدا است و این داستان را
بعنوان یک معجزه و امر خارق العاده ای که از قدرت و عظمت بی انتهای خدای عزوجل
سرچشمه گرفته است بیان می دارد، و آن را نشانه ای از عظمت خود می داند… و علت آن
را نیز نشان دادن آیات و نشانه های عظمت خود به پیامبر بزرگوارش ذکر کرده و بدنبال
آن می فرماید:
«سُبْحَانَ الَّذِي
أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأقْصَى
الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ»10.
یعنی- تا به
او نشان دهیم آیات و نشانه های خود را.
بدیهی است که
این تعبیرات با خواب دیدن و سیر شبانه در خواب هیچگونه تناسبی ندارد، و این خواب
را همه کس می تواند به بیند چه صالح و چه غیر صالح، و بگفته ی مرحوم علامه ی
طباطبائی چه بسا افراد غیر صالح و گناهکار خوابهائی بهتر و جالب تر از مردمان مومن
و با تقوی ببینند، و خواب در نزد عموم مردم جز نوعی از تخیل و خیال پردازی نیست که
نمی تواند نشانه ی قدرت و عظمت خدای تعالی باشد…
و نیز با
توجه به اینکه «عبد» که در آیه آمده به جسم و روح هر دو اطلاق می شود، چنانچه در
جاهای دیگر قرآن هست.
و به هر صورت
اصل این مطلب که اسراء رسول خدا (ص) با جسم و روح بوده با توجه به مدلول آیه ی
شریفه و تواتر روایات وارده و اجماع و اتفاق کلمات دانشمندان اسلامی قابل انکار
نیست11، تنها در مورد معراج رسول خدا (ص) از بیت المقدس به آسمان ها و
بازگشت آن حضرت و مشاهدات او در آسمان ها و دیدار و گفتگو با پیمبران الهی، بحث و
مناقشه بسیار شده که اجمالی از آن ذیلاً از نظر شما می گذرد:
مرحوم طبرسی
در کتاب مجمع البیان پس از ذکر اصل داستان اسراء می گوید: تمامی روایاتی که در
داستان اسراء و معراج رسیده به چهار دسته تقسیم می شود:
1- آن دسته
از روایاتی که صحت آن ها مقطوع است به خاطر تواتر اخبار در این باره و گواهی علم و
دانش به صحت آن.
2- آنچه در
روایات آمده و عقول مردم صدور آن را تجویز نموده و اصول اسلامی نیز از قبول آن ها
ابائی ندارد و می پذیرد، که ما هم آن ها را می پذیریم و می دانیم که آن ها در
بیداری بوده نه در خواب.
3- روایاتی
که ظاهر آن ها مخالف با بعضی از اصول اسلامی است ولی تاویل آن ها بنحوی که با اصول
عقلی موافق باشد ممکن است که ما این گونه روایات را به همین نحو تاویل می کنیم.
4- روایاتی
که نه ظاهر آن ها صحیح است و نه قابل تاویل است مگر با سختی و دشواری شدید که در
این گونه روایات بهتر آن است که آن ها را نپذیرفته و کنار بزنیم.
مرحوم طبرسی
پس از این تقسیم بندی می فرماید:
اما دسته ی
اول که مقطوع است همان اصل اسراء و معراج آن حضرت است بطور اجمال.
و اما دسته ی
دوم مانند روایاتی است که آن حضرت در آسمان ها گردش کرده و پیمبران را دیده و عرش
و سدرة المنتهی و بهشت و دوزخ را مشاهده نموده و امثال اینها.
و اما دسته
سوم مانند آنچه روایت شده که آن حضرت مردمی را در بهشت مشاهده نموده که به نعمتهای
الهی متنعم بودند و جمعی را در دوزخ دید که در آن معذب بودند که این گونه روایات حمل می شود بر اینکه
اوصاف و نامهای ایشان را دیده نه خودشان را.
و اما دسته ی
چهارم (که قابل پذیرش نیست) مانند آن روایاتی که رسول خدا (ص) با خدای تعالی رو در
رو سخن گفت و او را دیده و با او بر تخت نشست و امثال اینگونه روایاتی که ظاهر آن
ها موجب تشبیه خدا و جسمانیت او است که خدای تعالی از آن ها منزه است و هم چنین
روایاتی که می گوید: در آن شب شکم آن حضرت را شکافته و شستشو دادند12
(که اینها را نمی توان پذیرفت) زیرا آن بزرگوار از عیب و زشتی مبرا است و چگونه
ممکن است دل و معتقدات آن را با آب شستشو داد!13.
و مرحوم
علامه ی طباطبائی در تفسیر المیزان پس از ذکر کلام طبرسی می گوید:
تقسیم مزبور
به جا است، جز اینکه بیشتر مثالهائی که آورده مورد اشکال است، مثلا گردش در آسمان
ها و دیدن انبیاء و امثال آن و هم چنین شکافتن سینه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و شستشوی آن را از
دسته ی چهارم شمرده و حال آنکه از نظر عقل هیچ اشکالی ندارد. زیرا می توان گفت همه
ی آن ها از باب تمثلات برزخی و یا روحی بوده است، و روایات معراج پر است از این
نوع تمثلات، مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنی که همه رقم زیور دنیائی به خود بسته
و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت و دیدن انواع نعمت ها و عذابها برای بهشتیان و
دوزخیان و امثال اینها.
و از جمله
مؤیداتی که گفتار ما را تایید می کند اختلاف لحن اخبار این باب است در بیان یک
مطلب، مثلا در بعضی از آن ها درباره صعود رسول خدا به آسمان می گوید که به وسیله
براق صورت گرفته و در بعضی دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضی نردبانی که یکسرش روی
صخره بیت المقدس و سر دیگرش به بام فلک و آسمان ها رفته است، و از این قبیل اختلاف
تعبیر در بیان یک حقیقت بسیار است که اگر کسی بخواهد دقت کند در خلال روایات این
باب بسیار خواهد دید.
بنابراین از
همین جا می توان حدس زد که منظور از این بیانات مجسم ساختن امری غیرجسمی و غیرمادی
است به صورت امری مادی به نحو تمثیل و یا تمثل روحی و وقوع اینگونه تمثیلات در
ظواهر کتاب و سنت امری است واضح که به هیچ وجه نمی شود انکارش کرد.14
و مرحوم ابن
شهر آشوب در مناقب گوید:
مردم در
معراج اختلاف کرده اند، خوارج آن را انکار کرده و فرقه ی جهمیه گفته اند معراج،
روحانی و به صورت رویا بوده است، ولی فرقه امامیه و زیدیه و معتزله گفته اند
تا بیت المقدس روحانی و جسمانی
بوده، چون آیه شریفه دارد: «تا مسجد اقصی». عده ای دیگر گفته اند: از اول تا به
آخر حتی آسمان ها را هم با جسد و روح خود معراج کرده است، و این معنی از ابن عباس
و ابن مسعود، و جابر و حذیفه و انس و عایشه و ام هانی روایت شده است.
و ما در
صورتی که ادله ی مذکور دلالت کند آن را انکار نمی کنیم، و چگونه انکار کنیم با
اینکه سابقه ی آن در دست هست، و آن معراج موسی بن عمران (علیه السلام) است که خدای
تعالی او را با جسد و روحش تا طور سینا برد، و در قرآن در خصوص آن فرمود: «وَما کُنتَ بِجانِبِ الطُور» «تو در جانب
طور نبودی»، و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده: «وَکَذلِکَ نری
اِبراهِیمَ…» «این چنین به ابراهیم نشان دادیم…»، و عیسی را تا آسمان چهارم
برده در قرآن فرموده: «وَرَفَعناهُ مَکاناً عَلیّاً «او را تا جایی بلند عروج
دادیم» و درباره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: «فَکانَ قابَ قَوسَینِ»
«پس تا اندازه دو تیر کمان رسید» و معلوم است که این به خاطر علو همت آن حضرت بود،
و این بود گفتار صاحب مناقب15.
و مرحوم
علامه ی طباطبائی در تفسیر المیزان پس از نقل کلام ابن شهر آشوب گوید:
ولی آنچه
سزاوار است در این خصوص گفته شود این است که اصل «اسراء» و «معراج» از مسائلی است
که هیچ راهی به انکار آن نیست چون قرآن درباره ی آن به تفصیل بیان کرده، و اخبار
متواتره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامان اهل بیت بر طبق آن رسیده است.
و اما درباره
ی چگونگی جزئیات آن، ظاهر آیه و روایات محفوف به قرائنی است که آیه را دارای ظهور
نسبت به آن جزئیات می کنند. ظهوری که به هیچ وجه قابل دفع نیست، و با درنظر داشتن
آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده می شود که آن جناب با روح و جسدش از
مسجدالحرام تا مسجد اقصی رفته، و اما عروجش به آسمان ها، از ظاهر آیات سوره ی نجم
که به زودی انشاءالله به تفسیرش خواهیم رسید و صریح روایات بسیار زیادی که برمی
آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمی توان آن را انکار نمود، چیزی که هست
ممکن است بگوئیم که این عروج با روح مقدسش بوده است.
ولیکن نه
آنطور که قائلین به معراج روحانی معتقدند که به صورت رویای صادقه بوده است، چه اگر
صرف رویا می بود دیگر جا نداشت آیات قرآنی این قدر درباره ی آن اهمیت داده و سخن
بگوید، و در مقام اثبات کرامت درباره ی آن جناب برآید.
و هم چنین
دیگر جا نداشت قریش وقتی که آن جناب قصه را برایشان نقل کرد آن طور به شدت انکار
نمایند و نیز مشاهداتی که آن جناب در بین راه دید و نقل فرموده با رویا بودن معراج
نمی سازد، و معنای معقولی برایش تصور نمی شود.
بلکه مقصود
از روحانی بودن آن این است که روح مقدس آن جناب به ماورای این عالم مادی یعنی
آنجائی که ملائکه مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهی شده و مقدرات از
آنجا صادر می شود عروج نموده و آن آیات کبرای پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و
نتایج اعمال برایش مجسم شده، ارواح انبیای عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده
است، ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتی از آیات الهی را دیده
که جز با عباراتی امثال «عرش» «حجب» «سرادقات» تعبیر از آن ها ممکن نبوده است.
این است
معنای معراج روحانی ولی آقایان چون قائل به اصالت وجود مادی بوده و در عالم به غیر
از خدا هیچ موجود مجردی را قائل نیستند و از سوی دیگر که کتاب و سنت در وصف امور
غیر محسوسه اوصافی را برمی شمارد که محسوس و مادی است مانند ملائکه کرام و عرش و
کرسی و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام مادیه
ای که محسوس آدمی واقع نمی شوند و احکام ماده را ندارند، و نیز تمثیلاتی که در
روایات در خصوص مقامات صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصی از نتایج اعمال
و امثال آن وارد شده بر نوعی از تشبیه و استعاره حمل نموده، در نتیجه خود را به
ورطه ی سفسطه بیندازند حس را خطا کار دانسته قائل به روابطی جزافی و نامنظم در
میان اعمال و نتایج آن شوند و محذورهای دیگری از این قبیل را ملتزم گردند.
و نیز به
همین جهت بوده که وقتی یک عده از انسان ها معراج جسمانی رسول خدا را انکار کرده
اند ناگزیر شده اند که بگویند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رویا به نظر ایشان
یک خاصیت مادی است برای روح مادی، و آنگاه ناچار شده اند آیات و روایاتی را که با
این گفتارشان سازگاری نداشته تاویل کنند گو اینکه از آیات و روایات یکی هم با
گفتار ایشان سازگار نیست16.
تاریخچه ی خاندان حضرت امام
تاریخچه ی
خاندان حضرت امام
از زبان آیة
الله پسندیده
از آنجا که
حضرت آیة الله پسندیده که برادر بزرگتر حضرت امام هستند، تنها کسی است که از
تاریخچه و سرگذشت اجداد و خاندان حضرت امام، خاطرات و اطلاعات زیادی دارند، بر آن
شدیم تا به خدمت ایشان برسیم و در این زمینه استفاده بکنیم. با موافقت آیة الله
پسندیده و طی جلسات متعددی، سخنانی که ایشان در این زمینه بیان کردند، بوسیله ی
نوار و فیلم ضبط شد. و بعد از پیاده شدن از نوار و تحریر، مجدداً به ایشان تقدیم و
با اصلاح و اضافات کتبی معظم له، مجموعه ی حاضر تهیه شد که به تدریج به امت پاسدار
اسلام تقدیم می شود:
جدّ اعلای
امام
قبل از هر
چیز خوب است در رابطه با اجدادمان بحث را شروع کنیم:
جدّ اعلای ما
«سید دین علیشاه» است که از سادات بوده و در کشمیر سکونت داشته است و کلمه ی «شاه»
که پس از نام ایشان است، به معنای «سید» می باشد، من بیش از این اطلاعاتی از ایشان
ندارم؛ البته یکی از دوستان ما که از آنجا آمده بود، می- گفت: جدّ بزرگ حضرتعالی
در آنجا شهید شده و جزء شخصیتهای روحانی آنجا است و ایشان مدعی بود که علماء و
مردم کشمیر، این مطلب را می دانند.
پدر بزرگ
امام
فرزند سید
دین علیشاه که جدّ من و حضرت امام است «سید احمد» می باشد که معروف به «سید احمد
هندی» بوده است. مرحوم سید احمد هندی بین سالهای 1240 و 1250 هجری قمری -که سالش
دقیقا مشخص نیست- از کشمیر به عتبات (کربلا و نجف) می- آیند و در نجف اشرف با بعضی
از افراد آشنائی پیدا می کنند که اتفاقا آنان از اهالی «فرفاهان کمره» که مرکزش
«خمین» است بوده اند و در نتیجه «یوسف خان» که از اعیان دهات خمین و اهل «فرفاهان»
(نیم فرسخی خمین) بوده است، دعوت می کنند از جدّ ما (سید احمد) که به خمین بیایند
و جدّ ما این دعوت را می پذیرند و به ایران می آیند و در خمین اقامت می گزینند.
ازدواج سید
احمد
وقتی مرحوم
سید احمد به خمین می آیند، با خواهر یوسف خان که نامش «سکینه خانم» دختر محمد حسین
بیگ می باشد، ازدواج می کنند. تاریخ مهرنامه ایشان، 17 رمضان 1257 هجری قمری است.
صداق (مهریّه) ازدواجشان عبارت بوده است از: بیست تومان نقد و پانزده مثقال طلای
24 نخودی مقوم به بیست تومان و یک دست رختخواب به پنج تومان و یک دست فرش به پنج
تومان و یک دانگ از عمارتی که داشتیم بیرونی و اندرونی و باغچه و یک دانگ هم از
باغ خمین و پنج من شاه مس ساخته شده به مبلغ پنج تومان. این مهریه ی مادر پدرمان
می باشد.
فرزندان سید
احمد
خداوند از
این زن (خواهر یوسف خان و مادر بزرگ ما) سه دختر و یک پسر به سید احمد می دهد که
دخترها از آن پسر بزرگتر بوده اند. نام آن پسر (مرحوم سید مصطفی) است که پدر ما می
باشد ضمنا مرحوم سید احمد پسر بزرگی هم داشته است از زن دیگری که از تمام اولاد
ایشان بزرگتر بوده و نامش «سید مرتضی» می باشد و معروف به «سید آقا» بوده است که
ایشان عموی ما بوده و در جوانی از دنیا رفته و ازدواج هم نکرده بوده است. آن سه
دختر که عمه های ما می باشند عبارتند از سلطان خانم، صاحب خانم و آغا بانو خانم.
مرحوم سید مرتضی (عمومی ما) اینطور که از امضاهایش برمی آید، معلوم می- شود اهل
علم بوده و مُهری داشته است که زیر کاغذها مُهر می کرده و عبارتش این است: «الراضی
الی الله الغنی مرتضی بن احمد الموسوی» که معلوم است اهل علم و تحصیلات بوده است
ایشان همانگونه که عرض کردم، بدون اینکه ازدواج کند و اولادی داشته باشد، از دنیا
می رود.
عمه های امام
یکی از این
عمه ها که نامشان ذکر شد، مرحومه صاحب خانم بود که گویا از دو عمه دیگر کوچکتر
بوده است. ایشان با «شکرالله خان» ازدواج می کند و از خمین به قریه «قره کهریز» تابع الیگودرز که قریه
شوهرش بوده است، منتقل می شود. شکرالله خان، برادری داشته است به اسم «کریم خان»،
«کریم خان» نسبت به دولت یاغی بوده و با ایل و تبار خودش همواره در حال جنگ و نزاع
و جدال با حکومت بوده است. مرحومه عمه ما (صاحب خانم) یک بار بخواب می بیند که کریم
خان در پشت بام برج بلندی رفته است و طولی نمی کشد که از آنجا می افتد پائین، و
اتفاقا همینطور هم شد، چرا که او را گرفتند و در جنگ شکست خورد و تمام ایل و
تبارشان متلاشی شدند و شکرالله خان هم از بین رفت. در هر صورت پس از درگذشت
شکرالله خان، عمه ما به «خمین» برمی گردند و با مرحوم «آخوند ملا محمدجواد کمره
ای» (خوانساری الاصل) که ارشد و اکبر علمای محل بود و دارای خدمه و تفنگچی های
زیادی بود، ازدواج می کند، ولی این عمه ما دارای اولاد نمی شود، نه از شکرالله خان
و نه از مرحوم آخوند ملامحمد جواد. دو دختر دیگر مرحوم سید احمد (عمه های ما)
عبارتند از سلطان خانم و آغا بانو خانم که تاریخ تولد آغا بانو خانم نزد ما هست،
ایشان در پنجشنبه 18 جمادی الاول 1279 هجری قمری متولد شده اند و تاریخ ولادت آن دو عمه دیگر را
نداریم.
املاک سید
احمد
مرحوم سید
احمد هندی از سال 1264 تا سال 1282 قمری از دهات خمین (شاهین، و اسواران و نازی)
املاکی می خرند که قباله جاتشان موجود است و از خمین هم خانه و کاروانسرا و یک باغ
خریده اند که از درآمد اینها امرار معاش می کردند و مصرف ایشان هم زیاد بود زیرا
در منزلشان پیوسته از مهمانان پذیرائی می کردند و همیشه رفت و آمد در منزلشان زیاد
بوده است. این املاک مجموعا هر ماه، صد الی صدوبیست تومان درآمد داشته است که این
مبلغ در آن زمان خیلی زیاد بوده برای اینکه نرخ پول، نقره و طلا بوده و صدتومان
خیلی زیاد می شده است. لازم به تذکر است که قباله ی تمام املاک ایشان بجز قباله ی
«نازی» نزد ما موجود است. و مبنای ما در اینکه در قریه «نازی» هم ملک داشته است،
رسید مالیاتی است که به اسم آنجا نیز موجود می باشد.
زادگاه امام
این عمارتی
که الآن هست و ما در آن متولد شده ایم، این عمارت را مرحوم سید احمد به نود تومان
خریدند و غبن در غبن را هم به ده تومان صلح کردند که مجموعا قیمت آن صد تومان شد.
این خانه را به این قیمت از محسن خان، نامی، از خوانین محل خریداری کردند. این
عمارت تقریبا حدود چهارهزار ذرع زمین دارد که هر ذرعی یک متر و چهار سانتی متر
است. این عمارت دارای باغ، اندرونی، بیرونی و برج است. قبلاً دو برج داشت و الآن
یک برج که باقی است و برج شرقی را در راهسازی خراب کردند. ضمناً عموی ما (مرحوم سیدآقا) یک قطعه زمینی را که
عبارت بود از سه هزار ذرع به سه تومان خریده بود که بعد از وفات پدرش (جدّ ما) ثلث
آن زمین ها را به پدر ما منتقل می کند به یک تومان و قباله اش را در محضر علما می
نویسند و علما شهادت می دهند. این سه هزار ذرع به اضافه ی یک زمین ساده ی دیگر را
سه تومان خریده بودند. و در مورد برج منزل خودمان -که عرض کردم- از زمان خود «محسن خان» ساخته
شده بود ولی وقتی که ما بچه بودیم، طبقه بالایش خراب شده بود که پدرمان آن را ساخت
و باروراهم من ساختم، اما خود برج از زمان محسن خان بود. بارو دیواری است تقریبا
به ارتفاع یک ذرع و نیم بیشتر، برای سنگربندی و دارای «مذقل» می باشد که مذقل
سوراخهای موّربی است که از آن سوراخها، تفنگ به اشرار می انداختند.
خانمهای سید
احمد
مرحوم جدّ ما
(سید احمد) به اضافه سکینه خانم که مادر پدر ما و سه عمه ما بوده است، دو خانم
دیگر نیز داشته است: یکی به نام «شیرین خانم» دختر آقا عابد گلپایگانی و یکی دیگر
«بی بی جان خانم» دختر کربلائی سبزعلی خمینی و من نمی دانم مادر مرحوم سید مرتضی
(سید آقا) کدام یک از این دو خانم بوده است ولی همین قدر می دانم که مادر مرحوم
آقا مصطفی (شهید) سکینه خانم است. و گرچه مهرنام آن دو زن در دست نیست و فقط
مهرنامه سکینه خانم موجود می باشد ولی دلیل ازدواج آنها این است که در تاریخ 12 ذی
قعده 1254 آن دو خانم تمام اموال و دارائی -یعنی مهریه شان- را به شوهرشان صلح
کرده اند و در آن تاریخ همه زنده بوده اند.
وصیّت سید
احمد
جدّ ما وصیّت
می کند که تمام اموالش را جز یک قسمت به پسر (دو برابر) و به دختر (یک ثلث) انتقال
بدهند. سهم پسر بزرگش که سید مرتضی بوده در ستون دیگری نوشته است چون او از مادر
دیگری بوده و سهم عمه های ما و پدر ما را در ستون دیگر نوشته است. دو سهم مال پدر
ما و عمه ها هر کدام یک سهم و یک سهم هم برای خود باقی می گذارد که اگر پس از آن،
اولادی خدا به ایشان داد، آن را به آنها واگذار کنند و اگر دارای اولادی نشدند
مخارج کفن و دفن و مجلس ترحیم و … بشود. سپس وصیّت می کنند که جنازه شان را به کربلا ببرند و در آنجا دفن
کنند که مخارج بردن به کربلا خیلی بوده است زیرا با قاطر و اسب و سایر حیوانات می
بردند و شاید یک ماه رفت و برگشت به کربلا طول می کشید. و ضمناً مبلغ 23 تومان برای نماز
و روزه تعیین کردند -که چند سال بوده است، در وصیتنامه نیست- در هر صورت متن وصیت
نامه اکنون موجود است. مخارج حمل جنازه به کربلا 10 تومان شده است. آن مرحوم در
امور دینی خیلی متعصب و شدید بوده، مثلاً یک وقت حکومت خمین سوءنیّت به جوانی را
داشته و او با شمشیر می رود و آن جوان را نجات می دهد. مرحوم سید احمد در اواخر
سال 1285 یا 1286 قمری وفات کردند و در آن وقت همه اولادشان زنده بودند ولی مرحوم
سید آقا (سید مرتضی) در سال 1287 یا 1288 از دنیا می روند. خداوند رحمتشان کند و
با اجدادشان محشورشان فرماید.
پدر امام
پدر ما، شهید
آقا مصطفی در طلوع آقا پنجشنبه 22 رجب المرجب 1278 قمری در همین خانه ای که بعداً
من و حضرت امام و سایرین متولد شده ایم، متولد شده است. ایشان حدود هشت سال داشتند
که پدرشان (جدّ ما) از دنیا می رود. در آن موقع اموالی که به پدر ما رسیده بود،
درآمدش در سال 30 تومان بوده است که قبلاً نیز تذکر دادیم.
تحصیلات علمی
پدر
پدر ما در
مدارس قدیم که آن را «مکتب خانه» می گفتند، تحصیل می کردند و پس از مکتب خانه، نزد
مرحوم «آقا میرزا احمد خوانساری» پسر مرحوم آخوند حاج ملا حسین خوانساری تحصیل می
کردند. پس از آن به اصفهان رفتند و در آنجا نیز در محضر علمای اصفهان به درس و بحث
ادامه دادند، ایشان با دختر مرحوم آقا میرزا احمد که «هاجر آغا خانم» باشد ازدواج
کردند و سپس با خانم و دختر کوچکشان که مولود آغا خانم باشد (و متولد سنه 1305 قمری است) به نجف می
روند. من تاریخ رفتن آنها را به نجف نمی- دانم ولی همین قدر می دانم که پدر ما و
خانمش و اولین دخترش به نجف می روند و در نجف اشرف ایشان به تحصیلات علمی خود
ادامه می دهند. آنطور که از اجازه ها و اوراق و کتابهایشان برمی آید -و متاسفانه
بعد از نهضت تمام اموال آنها دزدیدند و از بین رفت- مرحوم سید مصطفی (پدر ما)
بدرجه اجتهاد رسیده بودند و «فخرالمجتهدین» بودند، اجازه هم داشتند. در قبالجات،
این نوع عناوین، مرقوم شده است.
بازگشت پدر
به خمین
آنچه مسلم
است مرحوم آقا مصطفی در سال 1312 قمری تا 1320 در خمین تشریف داشتند، در این مدت
که در خمین بودند، بسیار با نفوذ بودند، خدمه و تفنگچی داشتند و مشغول اداره امور
مردم بودند، به کارها هم رسیدگی می کردند ولی در مرافعات شرعی -یا مراعات احتیاط- وارد نمی شدند و مرافعات
شرعی را مرحوم آخوند ملامحمدجواد، که عموی مادر ما بود، و سایر علما محافظه کار
بودند.
انگیزه شهادت
پدر
پدر ما با
شدت جلو مظالم ظالمان را می گرفت و شدیدالعمل بود. در آن ایام، خوانین و شاهزاده
ها مقتدر بودند و در تمام ایران قدرت داشتند، تفنگ داشتند، اسلحه داشتند، زور می
گفتند. آنها به حاکم زور می گفتند و حاکم هم به مردم زور می گفت. هر کس زورش می
رسید، اعمال می کرد. و پدر ما در مقابل این زورگوها و قاتلان و متجاوزان ایستاده
بود و نمی گذاشت تعدی بکنند. حتی یکبار نوکر پدر ما را که نامش «حاج قنبرعلی» بود،
دستگیرش کرده بودند، پدرمان مقاومت کرد و با زور او را خلاص کرد و سپس بر علیه
جانیان اقدام کرد و در نتیجه، بر اثر شکایت مردم، حشمت الدوله، «بهرام خان» را
گرفت و به زندان افکند و پس از مدتی در زندان فوت شد. پس از آن قضیه، خوانین بنای
شرارت را گذاشتند و پدر ما جلوگیری می کرد. و چیزی که تا اندازه ای به آنها جرات
داده بود، این بود که «صدرالعلماء» قوم و خویش بودند زیرا عباس خان داماد
صدرالعلماء بود و عمویش از خوانین خمین بودند. عباس خان و مرحوم آقا میرزا
عبدالحسین -دائی حضرت امام خمینی و ما- و حاج سید آقا ناظم التجار دامادهای مرحوم
صدرالعلماء بودند. بنابراین جعفر قلی خان، قاتل پدر ما و رضا قلی سلطان -پدر و
عموی عباس خان- با علما قرابت داشتند. وکیل الرعایا، ناظم الرعایا و امین الرعایا
هم با اینها قوم و خویش بودند. بنابراین، آن خوانین که در راس آنها بهرام خان و
رضاقلی سلطان و جعفر قلی خان باشند، فقط یک مدّعی داشتند و او هم مرحوم آقا مصطفی
(پدر ما) بود و می خواستند او را از میان بردارند و می دانستند که اگر او را از
میان بردارند، ما نمی توانیم کاری بکنیم زیرا من و آن اخوی دیگرمان بیش از هفت هشت
سال نداشتیم و آقای خمینی هم سه چهار ماهشان بود، و از زنها هم که کاری بر نمی
آمد. سایر علماء هم از قبیل مرحوم آخوند ملامحمدجواد گرچه با آنها قوم و خویش
نبودند ولی محافظه کار و محتاط بودند و مخالفت نمی کردند. بنابراین کسی اقدام نمی
کرد و آنها با از میان برداشتن آقا مصطفی، می توانستند براحتی به مردم تجاوز کنند
و زورگوئی نمایند.
ادامه دارد
زینب (ع) الگوی تقوی و تعهد
«بمناسبت
پنجم ماه جمادی الاول، سالروز ولادت با سعادت حضرت زینب (ع) و روز پرستار»
زینب (ع)
الگوی تقوی و تعهد
سال ششم هجری
مدینه شاهد طلوع اختر تابناکی بود که در دامان فاطمه زهرا علیها سلام درخشید؛ جد بزرگوارش رسولخدا
صلی الله علیه و آله تولد آن نوزاد فرخنده را به مادرش فاطمه زهرا (ع) بزرگ بانوی
اسلام، تبریک و تهنیت گفته و نام گرامیش را زینب نهاد. و بدین ترتیب در خانه ای که
برای امامت و رهبری آتیه امت اسلامی مردان نمونه تاریخ، پرورش می یافت، دختری پا
به عرصه وجود گذاشت که می بایست در آینده ای نه چندان دور به ایفای بزرگترین نقش و
رسالت یک زن در تاریخ توفیق یابد.
پیامبر اکرم
(ص) در مورد انتخاب نام نیک برای فرزندان، سفارشها فرموده و از آن جمله به امیر
مومنان علیه السلام می فرماید: «یا علی، من حق الولد علی والده ان یحسن اسمه
وادبه»1 یا علی از حقوق فرزند بر پدرش این است که نامی نیکو برایش
برگزیده و او را خوب تربیت نماید. و طبیعی است آن حضرت با چنان حسن انتخابی که
داشت بهترین نام را برای او انتخاب نمود و خود قبلا نام یکی از دخترانش را زینب
نهاد و «برّة» نام دختر امّ سلمه
را به زینب تغییر داد و بنابراین زینب یکی از نامهای محبوب و مورد علاقه رسولخدا
(ص) بوده است و لذا در میان اسامی بانوان آن عصر و بعد از آن، نام زینب فراوان به
چشم می خورد.
نبوغ و
استعداد حضرت زینب (ع)
معمولا
فرزندان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، بخصوص آنها که در مسیر آن معصومین
حرکت نموده اند بحکم وراثت از نبوغ و استعداد بالائی برخوردار بوده اند و این نبوغ
و استعداد از همان آغاز خردسالی در حضرت زینب (ع) نیز بخوبی نمودار بود، هنوز سن
هفت سالگی را پشت سر نگذاشتهبود که بهمراه مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها برای
دفاع از حق امامت و خلافت امیر مومنان علیه السلام به مسجد مدینه رفت و خطبه بلند
و پرمحتوای مادر را که در این رابطه در برابر زنان مهاجر و انصار ایران فرمود شنید
و جمله به جمله ی آن در ذهن او نقش بست و سپس برای دیگران -از افراد خانواده اش-
نقل و روایت نمود و این خطبه منطقی و مستدل بوسیله او بود که به تاریخ راه یافت، و
این حکایت از استعداد و هوش سرشار دختر خردسالی می نماید که به مجرد شنیدن خطابه ای مفصل، تمام آن را با همه زیبائیها
و ظرافتهایش، حفظ و برای دیگران افراد خانواده اش که در آن مجلس باشکوه حضور
نداشته اند نقل می نماید.
و نیز در
تاریخ آمده است که روزی امیر مومنان علیه السلام در میان دو فرزند خردسال و عزیزش
عباس و زینب نشسته بود، حضرت رو به عباس نموده و فرمود: «قُل واحِد» بگو یک، عباس
آن را گفت سپس فرمود: «قُل اثنان» بگو دو، عباس در پاسخ گفت: «استحیی اَن اقول
باللّسان الذی قلت واحد، اثنان» شرم دارم با زبانی که یکی گفته ام دو بگویم. و
حضرت چشمان عباس را بوسید. این آزمایش و پاسخ که اشاره به وحدانیت حق تعالی است از
هوش و فراست این پسر خردسال خبر می دهد و بعد رو به زینب کرد ولی زینب منتظر سوال
پدر نمانده خود سوالی مطرح کرده و گفت:
پدر! ما را
دوست داری؟ امیر مومنان علیه السلام فرمود: «آری! دخترم، فرزندان پاره های قلب ما
هستند». سپس زینب با این مقدمه وارد سوال اصلی شد و پرسید: «یا ابتاه، حبّان
لایجتمعان فی قلب المومن، حبّ الله وحبّ الاولاد و ان کان لابُدّ فالشّفقة لنا
والحُبّ لِلّه خالصاً» پدر! دو محبت -محبت خدا و محبت اولاد- در قلب مومن جا نمی
گیرد، و بناچار آن احساس شما نسبت به ما شفقت و مهربانی است و نسبت به خداوند،
محبت خالص است. و بدین ترتیب، زینب خردسال برای پاسخ پدر در مورد «حبّ» چنین
توضیحی زیبا و رسا بیان داشت «فاز داد علی علیه السلام بهما حُباً»2
علی علیه السلام که این درک و شناخت و استعداد را در این دختر و پسر خردسال مشاهده
نمود، بر علاقه اش نسبت به آنان افزوده گشت.
مقایسه زینب
با مریم
بدون شک هر
جامعه ای که بخواهد در جهت احیای ارزشهای انسانی گام بردارد، نیازمند به وجود نمونه
ها و الگوهائی است که بتواند راهنمای فکری و عملی مردم در زندگی فرد و اجتماعی
آنان باشد و از این رو قرآن کریم هم چنانکه برای مردان اسوه هائی معرفی نموده است؛
برای زنان نیز به معرفی بانوان نمونه ای پرداخته است. و در این رابطه در سوره
«تحریم»مریم را بعنوان یکی از زنان نمونه معرفی نموده و بر روی پاکدامنی، ایمان و
اطاعت و عبادت او تکیه کرده است و آنچه در مورد این بانوی الگو جلب توجه می نماید
این است که در سوره مریم مساله نیکی پدر و عفت مادر مریم را مطرح ساخته است. و در
آیه 37 سوره آل عمران درباره او فرموده: «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ
وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا
زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ
هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ
حِسَابٍ» مریم را پروردگارش بطوری شایسته (برای خدمت در بیت المقدس) پذیرا شد و
(استعدادهای درونی) او را رویانید و شکوفا ساخت و زکریا (پیامبر الهی) سرپرستی و
تربیت او را به عهده گرفت. و اینها همه از عواملی بود که مریم را در شمار یکی از
بانوان اسوه و الگوی جهان برای همیشه قرار داد و از این رو قرآن کریم در آیات یاد شده روی آن عوامل
موثر در رشد معنوی و تربیت او تکیه کرد است.
تمام این
عوامل در مورد زینب کبری سلام الله علیها، مصداق بارز داشت: مادر او حضرت فاطمه علیها سلام، زنی است که در
خصلتها و خصوصیتهای انسانی بعنوان یک مادر و مربی، تاریخ نظیری برای او نشان ندارد
و در عفت و پاکدامنیش از مقام والای عصمت برخوردار است و پدرش امیر مومنان علیه
السلام در همان خانه ای تربیت یافته که فاطمه در آن خانه تربیت گردیده است و از
آنجا که پس از پیامبر «ص» رهبری و امامت امت به عهده او موکول می شده است، پیامبر
اکرم صلی الله علیه و آله از همان آغاز خردسالی او را برای چنین مسئولیتی عظیم
آماده و تربیت می نمود چنانچه خود در این باره می فرماید: «یرفع لی فی کل یوم من
اخلاقه علما ویامرنی بالاقتداء به».
هر روز پرچمی
از اخلاق برجسته ی خویش را برایم برمی افراشت و مرا به فراگیری و پیروی از آن امر
می فرمود. و زینب با چنان نبوغ و استعدادی شگرف تحت تربیت چنین پدر و مادری نمونه
تربیت شد، بخصوص که طبق روایات از همان آغاز ولادت زینب به بعد، بطور مکرر،
رسولخدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه و امیر مومنان علیهما السلام را در جریان
سرنوشتی که در انتظار آن دختر بود، قرار داده بود و زینب می بایست برای ایفای
بزرگترین نقش و رسالت یک زن مسلمان در تاریخ مهیا و آمادگی یابد.
زینب سالهای
پرحادثه پس از رحلت جدش رسولخدا صلی الله علیه و آله و مبارزات سیاسی و خطابه های
پرشور و منطقی مادر را در مورد مساله خلافت شاهد بود، و حوادث تلخ عصر خلافت پدرش
را در کوفه از نزدیک دیده بود و مصیبت رحلت و شهادت جد و مادر و پدر و برادرش امام
مجتبی علیهم السلام را تحمل نمود و بدین ترتیب حضرت زینب در کنار تربیتهای اخلاقی
در بوته ی حوادث و مشکلات و مصیبتهای روزگار کاملا آبدیده و آزموده شد و بدلیل
همین مشکلات و مصیبتها در گام به گام زندگی او به «ام المصائب» شهرت یافت، و وجود
همین حوادث، از او آن چنان بانوئی درد آشنا و خوگرفته با مشکلات ساخت که دشوارترین
روزهای پرحادثه تاریخ که مردان تاریخ را تاب و تحمل آن نبود، نه تنها در روح بلند
و نیرومند او کوچکترین خللی ایجاد ننمود، بلکه استواری و مقاومت او که با منطق رسا
و آتشینش تؤام گشت پایه های کاخ قدرت اموی را متزلزل و سرانجام به نابودی کشانید،
و آن رژیمی را که در جبهه نظامی خود را پیروز می انگاشت، از پای درآورد.
مقایسه زینب
با آسیه
یکی دیگر از
بانوان نمونه قرآن آسیه همسر فرعون است که در همان سوره «تحریم» می- فرماید:
«ضَرَبَ الله مثلاً للّذین آمنوا امرات فرعون اذ قالَت رب ابن لی عندک بیتاً فی
الجنة ونجّنی من فرعون وعمله ونجّنی من القوم الظالمین» خداوند برای افراد مومن
همسر فرعون را مَثَل آورده، آنگاه که به خداوند عرضه داشت! پروردگارا! برایم در
جوار قربت در بهشت خانه ای بنا نما و از فرعون و عمل (طاغوتی) او و از قوم ستمکار
رهائیم بخش.
از جمله
زمینه های آموزنده ای که در زندگی این بانوی نمونه وجود دارد، این است که آسیه
بعنوان ملکه مصر در دربار فرعون از زندگی راحت و آسوده ای برخوردار است ولی هنگامی
که مساله مبارزه با استکبار و رژیم ضدخدائی فرعون مطرح می شد، آسیه به تمام آن
آسودگیها و زندگی اشرافیش پشت کرده و تحت رهبری حضرت موسی (ع) مبارزه را از درون
کاخ فرعون آغاز می نماید، و تا حد شهادت بر مشکلات مبارزه، صبور باقی می- ماند.
زینب کبری در
خانه عبدالله بن جعفر است، عبدالله مردی مومن و از ثروتمندان و سخاوتمندان عرب
است، پدر عبدالله، جعفر طیار در یکی از جنگها به فیض عظیم شهادت نائل می گردد و
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که بهمین مناسبت بدیدار خانواده جعفر می آید
درباره عبدالله چنین دعا می نماید: «اللهم بارک فی صفقته» خداوندا! در معاملاتش
برکت قرار بده و از آن پس عبدالله در هر معامله ای که وارد می شود منفعت و سود
عائدش می شود، و عبدالله از این مال و ثروت برای دستگیری مستضعفان بهره می- گیرد و
لذا به «ابوالمساکین» شهرت می یابد، و بدین ترتیب زینب از همسری توانگر، با ایمان
و مهربان برخوردار است ولی هنگامی که مساله مبارزه با فرعون عصر، یزیدبن معاویه از
سوی برادرش امام حسین علیه السلام مطرح می گردد با اجازه همسرش جناب عبدالله، به
همراه دو فرزندش عون و محمد در کاروان بزرگترین نهضت تاریخ شرکت می- نماید تا پرچم
سرخ حسینی را از آن صحرای خون گرفته ی
کربلا بدست گرفته و آن را برای همیشه بر بلندای بام جهان به اهتزاز در آورد و بدین
ترتیب قیامی را که آن شهیدان به رهبری حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز گر آن
بودند، در پهنه ی تاریخ به ثمر رساند والحق که از عهده چنین رسالتی عظیم بخوبی
بیرون آمد.
زینب و مقام
پرستاری
بیماری یکی
از حالات ناخواسته انسانی است که گاه و بیگاه به آن دچار می گردد و بطور طبیعی در
چنین حالی بیش از هر وقت دیگر نیاز به حمایت و کمکهای انسانی دیگران پیدا می
نماید، و پرستاری یکی از آن کمکهای ارزشمند انسانی به انسانهای بیمار است، و حضرت
زینب علی رغم تمام مشکلات و مسئولیتهائی که در جریان عاشورا و پس از آن متوجه او
گردیده بود، پرستاری از حضرت سجاد علیه السلام نیز جزئی از برنامه کار او به حساب
می آمد چنانچه علامه سید محسن امین عاملی در کتاب اعیان الشیعه می- نویسد: «وکان
لزینب فی وقعة الطف، المکان البارز فی جمیع الحالات وفی المواطن کلها فهی التی
تمرض العلیل» برای زینب در حادثه کربلا جایگاه مشخصی در تمام مراحل آن بود، و او
بود که از بیمار پرستاری می کرد. بنابراین نام گذاری روز ولادت این بانو، به روز
پرستار، از سوی مقامات محترم جمهوری اسلامی انتخابی بسیار شایسته و مناسب است و
شایسته تر از آن این است که پرستاران ما در این شغل شریف انسانی زینب کبری علیها السلام را در تمام
ویژگیهای اخلاقی و مسئولیتهای اجتماعی، الگو و اسوه خویش قرار دهند و امام امت
بدلیل جایگاه حساسی که این کار ارزشمند انسانی در جامعه دارا است، نسبت به آن توجه
ویژه ای نموده و در بیانات خود نسبت به این قشر زحمتکش و خدمتکار فرموده اند:
«شغل شریف
پرستاری از شغل های بسیار شریفی است که چنانچه انسان به وظائف انسانی و شرعی خودش
عمل بکند یک عبادتی است که فراز عبادتهای درجه اول است… پرستاری از بیمار امر
بسیار مشکلی است ولکن خیلی ارزشمند است، انسان با یک بیمار بطور محبت، بطور
برادری، بطور خواهری مراعات احوال او را بکند و این برای انجام وظیفه انسانی الهی
باشد که از عبادات بسیار ارزشمند است، متوجه باشید که شغل شما شغل بسیار شریفی است
و از آن طرف مسئولیتش هم زیاد است، مسئولیتش را خود شما می توانید جبران کنید به
محبت کردن، اینها احتیاج دارند به محبت بیش از اینکه احتیاج به دارو داشته باشند،
یک مریض که از خانه اش آمده است در بیمارستان این مریض خودش را مثل یک غریب می
داند، اگر چنانچه این پرستارها با ملایمت با رفتار انسانی محبت (آمیز) مثل برادر و
خواهر با او رفتار کنند این حس غربت از او منفصل می شود و آرامش برایش حاصل می شود
و این آرامش روحی در بهبود او کمک می کند».
بنابراین،
همانگونه که از کلام امام برمی آید، شغل پرستاری، شغل شریفی است در صورتی که
پرستارها به این وظیفه مهم، به خوبی عمل کنند و خدا را مدّنظر قرار دهند و حضرت
زینب را، الگو و نمونه قرار دهند، نه اینکه خدای نخواسته بجای اخلاق نیکو و
خداپسندانه، تندخوئی و ترشروئی و بجای انجام وظیفه، سرباز زدن از وظیفه انسانی
خود، تحویل جامعه بدهند که در آن صورت، هیچ رابطه ای بین این گونه پرستاران و حضرت
زینب سلام الله علیها نمی ماند، و ما را امید واثق است که پرستاران مسلمان در سایه
ی جمهوری اسلامی، به تعهد زینب گونه خود هرچه بهتر و هرچه، باشکوه تر ادامه دهند و
خدای را در اعمال خود ناظر و حاضر بدانند ان شاءالله.
ولایت خداوند
تجلی عرفان از
مناجات ماه شعبان
قسمت هفدهم
آيت الله
محمدي گيلاني
ولایت خداوند
* موضوع له
ابتدائی لفظ «ولایت» قرب، و این معنا در همه ی مشتقات و مصادیق حقیقی و اعتباری آن
جاری است.
* ولایت
تشریعی و اعتباری و ولایت تکوینی و حقیقی برای خدایتعالی ثابت است.
* اهل ایمان
جملگی در ولایة الله تشریعی داخلند.
* سرپرستی
تشریعی با وضع احکام صورت می پذیرد.
* احکام و
تکالیف اگرچه وضعی و اعتباری هستند، ولی قرآن، سعادتها را بر آنها مرتب می کند، ناگزیر رابطه ی حقیقی بین سعادتها و
محتوای احکام برقرار است.
* ظاهر
احکام، وضع و اعتبار، ولی باطن آنها سازندگی و تنظیم جان و دل برای لحوق و معیت با
اولیاء خدای سبحان در محضر قرب است.
* تمثیلی
لطیف، اتصال تشریع بتکوین و مشکل بودن اجهار بولایت تکوینی:
از صفا گردم
زنی با آینه
تیره گردد زود با ما آینه
* ولایت
شیطان نسبت بکسانی است که بخدای عزوجل ایمان ندارند.
قوله
«الهی اقمنی
فی اهل ولایتک مُقام مَن رجا الزیادة مِن محبتک، الهی والهمنی ولهاً بذکرک الی
ذکرک و [اجعل]1 همتی فی روح نجاح اسمائک و محل قدسک».
الهی در کوی
اهل ولایت خود، در اقامتگاه آنکس که امید افزونی محبتت را دارد اقامتم ده، خدایا و
شیفتگی بذکرت را تا پایانی و نهائی آن بمن الهام فرما، و همتم را در تحصیل آن
نشاطی قرار ده که از کامیابی اسماء و محل قدست نشات میگیرد.
ولایة الله
تعالی
پیجوئی در
موارد استعمال لفظ «ولایت» روشن می کند که معنای اصلی و موضوع له حقیقی آن قرب و
نزدیکی است، و بدیهی است که وضع الفاظ برای تفهیم مقاصد در معیشت اجتماعی یک وسیله
ی ضروری است، چه انسان موجودی است که بالفطره ناگزیر از زندگی اجتماعی و تعاونی
است و چنین معیشتی، نیازمند به اظهار آنچه در ضمیر دارد میباشد، و از این روی خدای
قاضی الحاجات او را به ادوات نطق، مجهز فرمود و بیان مقاصدش را با الهام وضع الفاظ
به وی تعلیم داد و بفضیلت بیان و سخنگوئی، او را بر سایر حیوانات برتری بخشید.
آدمی پس از
توفیق الهام بوضع الفاظ در برابر معانی و ایجاد پدیده ای که آن را زبان یا لغت می
نامند، طبعا در مقام وضع، الفاظ را در مقابل امور محسوسه قرار میداده، زیرا امور
محسوسه اقدام در شناخت بوده اند و انگیزه ی وضع الفاظ، بخاطر تفاهم مقاصد و معانی
شناخته شده میباشد، سپس در معانی غیر محسوسه پس از شناخت آنها، بوضع جدید یا
بعنایت و مناسبت استعمال می نماید، و به این وسیله مقاصد غیر محسوسه ی خویش را
ابلاغ می کند و نیازمندی به اعلان مقاصد، همانگونه که منشا وضع الفاظ و لغات بوده،
منشا اختراع خط و کتابت نیز می باشد و بوسیله خط و کتابت با کسانی که بمکان یا
زمان از وی دورند، سخن میگوید و مقاصدش را به آنان ابلاغ می نماید.
و بنابراین،
لفظ «ولایت» نیز ابتداءً برای قرب امور محسوسه بهمدیگر وضع گردیده و بعداً بوضع یا
بعنایت در امور غیر محسوسه مانند محبت و یاری و تدبیر امور و زمامداری و نظیر
اینها استعمال شده و معنی قرب و نزدیکی در همه ی مشتقات و موارد استعمال آن جاری
است، النهایه قرب در امور غیر محسوسه گاهی قرب حقیقی است مانند قرب نفس بقوا و
آلاتش و بعبارت جامع: قرب هر علتی بمعلولش، و گاهی هم قرب اعتباری است، مانند قرب
معتبر در ولی صغار یا ولی فقیه و زمامدار، نسبت بامور کسانی که در حوزه ی سرپرستی
آنان هستند و علیهذا ولایت، بولایت تکوینی و حقیقی و ولایت تشریعی و اعتباری منقسم
می گردد و هر دو قسم آن برای خداوند متعال ثابت است، و اهل ولایةالله که در فراز
مورد بحث از مناجات آمده، شامل هر دو قسم است.
ولایةالله
تشریعی
همه ی مومنین
و پیروان شرایع حقه الهیه در حوزه ی ولایةالله تشریعی داخلند و این خدای تعالی است
که از باب لطف، با تشریع احکام و عبادات، متولی امور سعادت ساز همه ی اهل ایمان
است و به این وسیله آنانرا از ظلمات بدبختیها میرهاند، و به انوار سعادت می کشاند،
و با الزام علم و عقائد حقه و عمل صالح از طریق اعتبار احکام و تشریع عبادات و
توظیف مکارم اخلاق، به سر منزل سعادت ابدی ایصالشان می نماید و در این کوی
اقامتشان می دهد.
ولایت به این
معنی یعنی بمفهوم تشریعی آن در قرآن مجید متکرراً برای خدای عزوجل اثبات گردیده و
از آنجمله این آیه ی کریمه است:
«اللَّهُ وَلِيُّ
الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا
أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ
أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»2
خدای تعالی
سرپرست و ولی امور مومنان است، آنانرا از ظلمات به انوار سعادت می- کشاند، و
آنانکه به خداوند متعال کافر شدند، سرپرستها و اولیاء امورشان، طاغوتهایند که آنها
را از انوار سعادت به ظلمات شقاوت می کشانند، اینها اصحاب نارند که در آن برای ابد
گرفتارند.
ولایة الله
تشریعی چنانکه گفتیم سرپرستی و تدبیر و تصرف در امور اهل ایمان است که از طریق وضع
احکام، صورت می پذیرد و با صدور اوامر و نواهی و اعتبار احکام و قوانین بهمراه
انقیاد ناشی از عقائد حقه، در اهل ایمان اراده ی اطاعت از فرامین خدا و رسول پدید
می- آید و اوامر را انجام داده و از مناهی اجتناب می کنند، و اگرچه این احکام
اراده ساز، اعتباری هستند ولی قرآن کریم، سعادتهای حقیقی را بر مرحله ی همین احکام
اعتباری و اعمال ارادی ناشی از آنها، مترتب می سازد و آنها را مربوط بهم اعلام می
فرماید که آیات قرآنی در این باره بسیار و بذکر این آیه اکتفاء می کنیم:
«وَمَنْ يُطِعِ
اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ
النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ
رَفِيقًا»3.
و هر کس که
خدای تعالی و رسول الله را اطاعت کند، این مطیعان در معیت آنهائی هستند که خداوند
متعال به آنها انعام فرموده و نعمت خویش را بر آنان تمام کرده است که عبارتند از
نبیین و صدیقین و شهداء و صالحین و اینان نیک رفیقانند.
آیه ی کریمه
دلالت روشنی دارد بر اینکه نعمت منادمت و لحوق به انبیاء و صدیقان و شهدا و
شایستگان صلوات الله علیهم مترتب بر اطاعت از فرامین خدای تعالی و رسول الله صلی
الله علیه و آله است و بین این پاداش مغبوط و اطاعت مزبور رابطه ی حقیقی است و
وجود ربط بین دو چیز، موجب اتحاد و یگانگی آنها در وجود است و ناگزیر، طرفین ربط
باید از سنخ حقایق باشند و نه از امور اعتباری، و علیهذا در وراء این احکام
اعتباری، حقایقی است که جزاء مغبوط مشارالیه، با آنها مرتبط، و یگانگی دارد.
و واضح تر
آنکه احکام دینی اگرچه امور وضعی و اعتباری است و جز در ظرف اعتبار واقعیتی ندارد
ولی همینهایند که وسائط اراده سازند، و همانند قائد، مومن مطیع را به کمال حقیقی و
سعادت واقعی میکشانند و نظامی در باطن و نفس و ضمیرش پدید می آورند که نهایةً سیر الی الله در وی
شتاب میگیرد و به مقصد سعادت ولقاءالله بیدرنگ روی آور شده و در کوی اولیاء و
انبیاء علیهم السلام مُقام می گزیند و در عین نیل به چنین مقامی از خدای منان
افزونی محبتش را امیدوار و شیفتگی ذکرش را به مرتبه ی نهائیش خواستار، و به آن
نشاطی دلباخته اند که از اسماء الهی نشات می گیرد، باری این احکام و مواد دینی،
ظاهرشان وضع و اعتبار اما باطنشان سازندگی و تنظیم جان و دل است، و فراهم آوردن
توشه و ره آورد برای سر و ضمیر در سفر الی الله تعالی است.
و مَثَل این
احکام الهی مَثَل حرکات و اعمال ورزشی است که مربی بدن در حوزه تربیت بدنی با محاسبه ی شایسته ای که
متناسب با ابدان مورد تربیت است وضع
می کند که بدینوسیله بدن ها را ورزیده و ذهن ها را از کوری و ابهام زدوده
می سازد، اگرچه حرکات موضوعه ی ورزشی در نظر، بازی نما، بلکه بازی است، اما از نظر
تیزبین مربیان، یک عمل جدی و ارزشمندی است که در باطن، نظام و استحکام و مقاومت به
ورزشکار می بخشد و سلامت و شادابی او را بیمه می کند که بسیاری از مردم از حکمت آن
که تنظیم بدن و تشحیذ ذهن است غافلند، همانگونه که اکثر مردم از اسرار عبادات و
احکام غافلند و قال عزوجل:
«يَعْلَمُونَ
ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»4.
مردم ظواهری
از حیات دنیا «نمودها» را درک می کنند ولی در همین حال از آخرت «بودها» غافلند. و
در کثیری از موارد، این نمودها و ظواهر را بازیچه و بازدارنده از سعادت اعلام
فرموده، قال تعالی:
«وَمَا هَذِهِ
الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ
لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ»5.
این ظواهر
حیات دنیا جز بازدارنده ای از سعادت، و جز بازیچه ای نیست و دار آخرت است که سراسر
آن حیات حقیقی است ای کاش که مردم می دانستند.
و ظاهربینی و
نمودزدگی در تاریخ بشر داستان درازی دارد، و امور بسیاری را قطعی و یقینی می
پنداشت ولی با پیشرفت علوم، بوسیله آلاتی از قبیل میکروسکوپ و آزمایشگاه روشن شد
که قطع و یقین وی بی اساس بوده و آنچه را درک کرده بود ظاهر و «نمودی» بوده، و
واقعیت و «بود» غیر از آن چیزی است که مورد ادراکش واقع شده.
مثلا قرنها
بر بشر گذشت که آب را جسم بسیط متصل می پنداشت و حتی قبول اتصال و انفصال آن را
دلیلی بر وجود هیولا و ماده نخستین جهان طبیعی می گرفت، اما پیشرفتهای روز افزون
دانش، به اثبات رساند که آب جسم بسیط متصل نیست، بلکه مولکول یعنی کوچکترین جزء
آن، مرکب از دو عنصر (اکسیژن و هیدروژن) است و هریک از این دو عنصر نیز فی نفسه شگفتیهائی
را دربردارند و بهمین منوال کثیری از مدرکات محسوسه با تلاشهای پیگیری نمودشان از
بود نسبی آنها فی الجمله تمایز پیدا کرد، و غفلتی که ناشی از اعتماد به ظاهر و
نمود بوده روشن گردید.
و تمثیل
اگرچه از جهاتی مبعّد است ولی به بعضی از جهات، مقرب و روشنگر مقصود است و خصوصاً
مثال ورزش در مورد بحث که تنظیم کننده ی بدن و ذهن است و باطن آن در حقیقت سلوک در
استحکام و مقاومت است، تمثیل تقریبی خوبی برای احکام شریعت و عبادات است، در تنظیم
نفس و قوای آن و سلوک ضمیر و سر انسانی در عروج الی الله تعالی، و عمل به احکام و اطاعت
از فرامین خدا و رسول، مبدء انقلاب باطن و روزنه ای است به سوی فناء فی الله
عزوجل.
زیرا حقیقت
اطاعت، مطابقت فعل با آنچه که مراد آمر و مقصود مولا است، و آنچه که از مومن مطیع
صادر می شود از آن جهت است که محبوب آمر است یعنی علم فاعل مطیع که به فعل مامور
به تعلق گرفته و در وی اراده ی انجام آن را برانگیخته، همانا به محبوب و مراد آمر
تعلق یافته و فقط محبت آمر است که او را فاعل فعل مفروض نموده و به حکم اتحاد بین
علم و معلوم، ناچار منشا صدور فعل در حقیقت، اراده ی آمر بوده و اراده ی مومن
مطیع، فانی در اراده ی آمر گردیده و بدیهی است که فعل مزبور اثری است که مرتبط به
ذات فاعل است و فناء اراده مومن مطیع در اراده ی آمر یعنی خدای تعالی مستلزم فناء
اجمالی ذات او است و «حلقه نهائی ولایةالله تشریعی و حلقه ی ابتدائی ولایةالله
تکوینی متصل است». و شرح ولایةالله تکوینی از ظرف این مقام بیرون است و اصولا
بازگوئی این معرفت -جهراً و بدون پرده- غالباً به این بلیه دچار است. جفت طاق آید
گهی گه طاق جفت،
از صفا گردم
زنی با آینه
تیره گردد زود با ما آینه
و بنابراین
متعین می بینیم که درباره ی ولایت شیطان اجمالا بحث کنیم تا مفاد «والذین کفروا
اولیاؤهم الطاغوت» روشن تر شود.
ولایة
الشیطان
وجود شیطان
از ضروریات دین اسلام بلکه همه ملل است، چنانکه وجود ملائکه از ضروریات تمام ادیان
آسمانی است و همانگونه که قرآن مجید در ماوراء طبیعت و حس، وجود فرشتگان را اثبات
می کند که وسائط در افاضه ی برکات و هدایات الی الخیر و الهام بخش حسناتند به
همانگونه، در وراء جهان طبیعت، وجود شیطان و ذراری و قبیله ی او را اثبات می نماید
که مبادی گمراهی و لغزش و معصیت و کفر و فجور و سیئاتند:
«يَا بَنِي آدَمَ
لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ
عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ
مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ
لا يُؤْمِنُونَ»6.
ای فرزندان
آدم شیطان شما را به فتنه نیفکند چنانکه پدر و مادرتان را معتون و از بهشت
بیرونشان کرد، جامه ی تقوی و طاعت را با وسوسه از آنها می کند که بدینوسیله بواطن
ناخوشایندشان را بدانها ارائه دهد تا در گدازه ی زشتی باطن هویدا شده گرفتار شوند،
این دشمن پنهانی خود و قبیله و ذراریش شما را می بینند بنحوی که شما آنها را
رویت نمی کنید، و ما شیاطین را
سرپرستهای کسانی نموده ایم که ایمان بخدای تعالی ندارند.
ملاحظه می
کنید که «ولایت شیطان» نسبت به کسانی است که ایمان بخداوند متعال ندارند و با فتنه
و وسوسه لباس تقوی و طاعت و انقیاد را از آنها نزع نموده و آنان را در گدازه ی
پلیدی باطن و خبث عقائد و ملکات گرفتار کرده است.
و اما مومنان
که بتوفیق ربانی در وقایه «لباس التقوی» قرار دارند، نه فقط وسوسه شیطان برای آنان
زیانمند نیست، بلکه مساس شیطان با آنها مایه ی سودمندی و افزونی بصیرت آنان
میگردد، قال الله تعالی:
«إِنَّ الَّذِينَ
اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»7.
آنهائی که
پرهیزکارند و در وقایه ی «این حصن» الهی واقع شدند، هنگامی که گروهی از شیطانهای
طواف کننده حول قلب با آنان مساس کرده و وسوسه بدانها القاء می کنند، یادآور مقام
خدای تعالی می گردند و ناگهان حجاب از بصیرتشان مرتفع شده، و واقع حال را چنانکه
بایسته است ابصار می کنند.
تو گوئی،
وسوسه ی شیاطین نسبت به اهل تقوی همانند واکسن است که، به موجود زنده جهت ایجاد مصونیت
در مقابل یک یا چند بیماری تلقیح میشود، و شیطانهای طائف حول دلهای اهل تقوی،
وسوسه های خود را تلقیح می کنند، ولی کیمیای روانهای پاک و قلوب خدا، آشیانه اهل
تقوی، آن وسوسه ها را بنور بصیرت و تذکر مقام ربوبیت و عزّ الوهیّت مبدل می سازند.
بیانی که در
ولایة الله تعالی ایراد نمودم و گفتم که مومن مطیع، در مقام اطاعت از اوامر
خدایتعالی اراده اش در اراده ی حقتعالی فانی است، مثل آن بیان، در جانب ولایة الشیطان جاری است، زیرا
معصیت متحقق نمی شود، مگر به «انانیّت» خودبینی انسان، بالنسبه بخداوند متعال،
یعنی عاصی در مقام تمرد و عصیان، متوجه ذات خویش می باشد و از ذات حق سبحانه و
تعالی که همه ی ذوات پرتوی از اویند، غافل است و همین حجاب خودبینی ضخیم ترین
حجابها است و ذات شیطان متقوّم به همین «انانیّت» خودبینی است، چنانکه در بعضی از
آثار آمده: [اول من قال: «انا» ابلیس] و بدیهی است موجودی که انانیّت، قوام ذات او
است، سجده و خضوع از وی، نسبت بذات انسان که معلم به اسماء الهی و فانی در حق است
بر نمی آید و استکبار ذاتی او را رها نمی سازد و مآلاً مستحق طرد و لعن خداوند
عزوجل میشود.
انسان متمرد
و سرکش از فرمان حقتعالی، اراده اش در انانیّت ابلیس، فناپذیر است و چنانکه در
طاعت گفتیم: فناء اراده، فی الجمله، فناء ذات مرید را بدنبال دارد و در صورت
استمرار، عاصی و متمرد، فانی در وجود شیطان میگردند و ابلیسهای آدم نما
میشوند: «وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ
نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»8.
هر کس از یاد
خدای رحمان کوردلی ورزد، در قشر و حجاب شیطانی، گرفتارش می کنیم که همواره با او
قرین است.
گمان می کنم
که با بیان گذشته، دریافتید که شیاطین در نوع جن منحصر نیستند بلکه بمقتضای فناء
در شیطنت انانیّت بسیاری از افراد نوع انس، بشیاطین جنی ملحق میگردند، قال تعالی:
«وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي
بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ
فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ»9 و قال تعالی «من شرّ الوسواس الخنّاس
الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنّة والنّاس» صدق الله العلی العظیم.
ادامه دارد
تجسم اعمال
اصول اعتقادی
اسلام
«معاد»
قسمت بیست و
چهارم
تجسم اعمال
آيت الله
حسين نوري
در مقاله های
پیش، بحث در نحوه ی مجازات اعمال در روز قیامت در این مورد بود که آیا مجازات
بوسیله خود اعمال صورت میگیرد؟ یعنی اعمال نیک انسان در صحنه ی آخرت در چهره ی خوب
و مطلوب و زیبای بهشتی جلوه گر و اعمال بد در چهره ی زشت و نامطلوب و جهنمی مجسم
می گردد؟
یا اینکه
بهشت و جهنم و ثواب و عذاب و بالاخره پاداش و کیفر، از اعمال انسانی جدا است و
آثار و نتائجی است که بر اعمال انسانها مترتب میشود؟
هریک از این
دو نظریه، طرفدارانی در میان علمای اسلامی دارد و هر یک به آیاتی از قرآن مجید و احادیثی از احادیث اسلامی
استدلال می کنند که، به شرح قسمتی از آنها پرداختیم.
علامه ی
مجلسی که از طرفداران نظریه ی دوم است، پس از نقل عباراتی از «شیخ بهاءالدین عاملی» که با پافشاری
از نظریه ی اول طرفداری میکند میگوید: «نظریه» شیخ بهائی قابل قبول نیست زیرا این
نظریه مستلزم تبدل عَرَض -که اعمال انسانی است- به جوهر1 است و تبدل
عَرَض به جوهر و همچنین عکس آن یعنی تبدل جوهر به عَرَض محال است.
و در این
موضوع تفاوتی میان دنیا و آخرت نیست و اینکه در صحنه ی دنیا تبدل عَرَض به جوهر
محال و غیرممکن باشد ولی در صحنه ی آخرت این تبدل ممکن باشد غیرقابل قبول است و
چیزی جز سفسطه و مغالطه نیست زیرا نشاه ی آخرت مانند نشاه ی دنیا است و فقط تفاوت
آنها در این است که یکی قبل از مرگ و دیگری بعد از مرگ است و روشن است که واقع شدن
مرگ میان دو نشاه، هرگز نمی تواند امر محال را ممکن بسازد. سپس میگوید: آیات و
روایاتی که در ظاهر دلالت بر تجسم اعمال دارد قابل توجیه می باشد و ناگزیر مورد
توجیه قرار می گیرند»2.
در این مورد
در رابطه با کلام علامه مجلسی باید گفت که تفاوت جهان آخرت با این جهان فقط در
«اینکه یکی قبل از مرگ و دیگری پس از مرگ است» نیست بلکه تفاوت آنها بسیار عمیق تر
و گسترده تر از این است و چنانکه از آیات قرآنی و احادیث اسلامی استفاده میشود در
جهان آخرت اساسا موجودات چهره ها و سیماهای دیگری را باز می یابند و جهان آخرت،
جهانی است که همه چیز در آن زنده است جهانی است که زمین و زمان در آن سخن میگوید و
اعضاء و جوارح بدن انسان درباره ی اعمال او گواهی میدهند و متکبران بصورت مورچه و
سخن چینان به شکل میمون و حرام خواران بصورت خوک محشور می- گردند.3 و
تازیانه ای که در دست ستمگران بوده است به شکل اژدها محشور میشود. خلاصه آن جهان،
جهان بروز حقایق است و همه چیز با صورت واقعی و باطنی خود آشکار می گردد.
عالم افسرده
است نام اوجماد جامد افسرده
بودای اوستاد
باش تا
خورشید حشر آید عیان تا ببینی جنبش جسم جهان
مرده
اینسویند و آنسو زنده اند خامش اینجا
و آنطرف گوینده اند
و میتوان
گفت: اساس بحث تبدل عََرَض به جوهر با موضوع تجسم اعمال در روز قیامت مرتبط نیست و
در صحنه آخرت نه تنها اعمال انسانها با چهره ی دیگری ظاهر، بلکه بسیاری از
موضوعاتی که در دنیا چهره ی مخصوص دنیوی دارند در آنجهان با چهره ی دیگری مجسم و
آشکار میشوند و این مطلب با مراجعه به اخبار اهلبیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم
روشن میشود و ما برای نمونه به ذکر برخی از آنها می پردازیم:
1- قرآن مجید
چنانکه
میدانیم قرآن مجید در صحنه ی این دنیا بصورت کتابی است مقدس که مورد تلاوت قرار می
گیرد و برنامه ی مدون زندگی انسانها را تشکیل میدهد ولی احادیث اسلامی میگوید که
این کتاب در صحنه ی آخرت با چهره ی دیگری ظاهر می گردد:
حضرت باقر
علیه السلام به مردی بنام سعد خفاف فرمودند:
ای سعد قرآن
را یاد بگیرید که «قرآن» در روز قیامت در بهترین سیما و صورت در عرصه ی محشر
درحالی که اجتماع مردم 120 هزار وصف را تشکیل داده اند و 80 هزار صف از آن صفوف
امت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و 40 هزار صف امت پیامبران دیگر است حضور پیدا
میکند و در ابتداء بطرف صفوف مسلمین می آید و بر آنها سلام میکند و آنها از دیدن
زیبائی جمال و شکوه آن به شگفت میآیند و میگویند: «لا اله الا الله الحلیم الکریم»
این شخص که این اندازه جمال و نورانیت و عظمت دارد کیست؟
از آن پس به
طرف صف شهدای راه خدا حرکت میکند آنان نیز از مشاهده ی جمال و جلال و شکوه آن خیره
میشوند و میگویند: «لا اله الا الله الرب الرحیم» این شخص گویا با این اندازه از
شکوه و عظمت و زیبائی و روشنائی از شهدای دریا است و بهمین علت است که این همه
بهاء و جمال و شکوه بآن داده شده است!!
از آن پس از
آنجا نیز حرکت کرده به سوی شهیدان دریا میرود آنها نیز هنگامی که آنرا می- بینند
از عظمت و شکوه و جمال او تعجب می کنند و میگویند «این شخص با این شکوه از شهیدان
دریا است جز اینکه جزیره و نقطه ای که آن در آنجا بشهادت نائل گردیده است از جزیره
و نقطه ای که ما در آن بشهادت رسیده ایم بزرگتر و پرخطرتر بوده است.
سپس از آن
نقطه نیز عبور کرده در چهره ی پیغمبران خدا رو به صف پیغمبران میآید در اینحال
پیغمبران خدا (ع) به آن می نگرند و از شکوه و عظمت آن به شگفت میآیند و میگویند
«لا اله الا الله الحلیم الکریم» گویا این پیغمبر است ولی دارای عظمت بسیار زیادی
است.
بعد از آن
همه ی آنها اجتماع میکنند و همگی به محضر مقدس حضرت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و
آله میآیند و میگویند ای محمد! این شخص کیست؟
پیغمبر اکرم
«ص» به آنها میگوید: آیا این را نمی شناسید؟
میگویند ما
آنرا نمی شناسیم ولی معلوم است که مورد رحمت الهی است.
حضرت پیغمبر
«ص» می فرماید: این حجت خدا است بر مردم از آن پس از آنجا نیز گذشته بطرف صف
فرشتگان در چهره ی فرشته ی مقرب خداوند میآید هنگامی که فرشتگان آنرا با جمال عظمت
می بینند تعجب میکنند و میگویند پروردگار ما بزرگ و مقدس است!! گویا این شخص جزء
فرشتگان است و باید مقربترین فرشتگان باشد و از همین رو است که این همه بها و شکوه
و عظمت آنرا فرا گرفته است.
بعد از آن،
از آن نقطه نیز عبور کره زیر عرش خداوند توقف میکند و بسجده میافتد.
پس خداوند
تبارک و تعالی آنرا صدا میزند و به آن میگوید: «ای حجت من در روی زمین و کلام صادق
و ناطق من» سر خود را بالا کن و از من سوال نما که هرچه بخواهی بتو داده خواهد شد
و شفاعت کن که شفاعت تو پذیرفته میشود.
از آن پس سر
خود را بلند میکند و خداوند بآن میگوید:
بندگان مرا
در رابطه با خود چگونه دیدی؟
آن در پاسخ
میگوید:
پروردگارا
گروهی از آنان حق مرا مراعات کردند و براهنمائیهای من عمل کردند و پشت سر من گام
برداشتند ولی دسته ای از آنها بمن توجه نکردند و حق مرا سبک شمردند و براهنمائیهای
من توجه و عمل ننمودند و با اینکه من برای همه ی مردم حجت و دلیل می- باشم مرا
تکذیب کردند.
در این حال
خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «به عزت و جلال و عظمت خودم سوگند امروز بهترین
پاداش ها را بکسانی میدهم که بدستورهائی که در تو مندرج است عمل کرده اند و
شدیدترین و دردناکترین عذاب نیز برای کسانی است که براهنمائیهای تو پشت پا زدند و
عمل نکردند».
از آن پس
«قرآن» بسوی مردم برمیگردد و بنزد کسانی که بآن عمل کرده اند میآید و بآنان
میگوید: «من آنکسی هستم که تو شب ها را برای انس گرفتن با من بیدار ماندی و در راه
عملی شدن راهنمائیهای من زحمت ها کشیدی و اذیتهائی را تحمل کردی امروز روزی است که
هر کس نتیجه ی کار و زحمت خود را باز خواهد یافت و من امروز پشت سر تو ایستاده ام
و بعد از آن رو بجانب پروردگار میکند و میگوید: پروردگارا بنده ی تو که تو بحال او
آگاه تر میباشی، در راه بکار بستن راهنمائیهای من خود را بزحمت انداخت و او همواره
مراقب حق من بود و برای خاطر من دوست میداشت و برای خاطر من دشمن میداشت.
در این حال
خداوند میفرماید: این بنده ی مرا اکنون به بهشت داخل کنید و از لباسهای بهشتی بر
او بپوشانید و از تاجهای بهشتی بر فرق او بگذارید.
سپس خداوند
میگوید: بعزت و جلال خودم سوگند امروز این پنج مطلب را باین قبیل افراد ارزانی
میدارم:
1- آنها
همیشه جوان خواهند بود و هرگز پیری در وجود آنها راه پیدا نخواهد کرد.
2- همواره
سالم و تندرست خواهند ماند و هرگز بیماری عارض آنها نخواهد شد.
3- همیشه غنی
و توانگر خواهند بود و هیچگاه فقر بر آنها سایه نخواهد افکند.
4- همواره
شادمان خواهند بود و هیچوقت حزن و اندوه بر آنها عارض نخواهد شد.
5- همیشه
زنده خواهند بود و مرگ هیچوقت بسراغ آنها نخواهد آمد.4
2- ماه رمضان
میدانیم «ماه
رمضان» یکی از ماههای دوازده گانه ی سال و دارای فضیلت و عظمت مخصوصی است و قرآن
مقدس در این ماه نازل گردیده و روزه گرفتن که یکی از عبادات پر اهمیت اسلامی است در این ماه واجب شده
است ولی در روز قیامت با چهره ی دیگری محشور می گردد.
در تفسیر
حضرت عسکری «ع» آمده است که خداوند در روز قیامت «ماه رمضان» را در بهترین و
زیباترین چهره محشور میگرداند و آنرا برای اینکه همه ی اهل محشر ببینند در جایگاه
بلندی قرار میدهد و خلعت های بسیاری از خلعت های بهشتی و همچنین انواع لباسها و
زیورهای بهشتی را در اختیار آن میگذارد.
از آن پس
منادی ای از عرش خداوند ندا میدهد که ای مردم!
آیا صاحب این
چهره ی با عظمت را میشناسید؟
مردم در پاسخ
میگویند: پروردگارا ما صاحب این سیمای با عظمت را نمی شناسیم.
منادی الهی
میگوید: این ماه رمضان است و چه بسیار کسانی که بوسیله ی آن سعادتمند شدند و چه
بسیارند کسانی که بواسطه ی آن شقاوتمند گردیدند.
اکنون آگاه
باشید هر مومنی که در ماه رمضان طاعت پروردگار را بزرگ شمرده است و بوظیفه ی خود
در این ماه مقدس عمل کرده است نزدیک بیاید و نصیب خود را با درنظر گرفتن مراتب اطاعت و جدیت از این
خلعت ها بگیرد.
بعد از آن
افراد مومنی که در راه اطاعت خداوند در این ماه گام برداشته و بوظیفه خود عمل کرده
اند پیش می آیند و از آن خلعت ها باندازه اطاعت خود و جدیتی که داشته اند می-
گیرند و بر اندام خود می پوشند.
اما افرادی
که برای ماه رمضان احترام و اهمیت لازم را قائل نشدند و بوظیفه ی خود در آنماه عمل
ننمودند از جامه های آتشین پوشانده می شوند.5
از این قبیل
نمونه ها این موضوع -همانطور که گفته شد- بطور روشن بدست می آید که روز قیامت روز
نمایان شدن حقایق و پدیدارشدن چهره های باطنی و واقعی موجودات است و بنابراین
پذیرفتن موضوع تجسم اعمال و صورت گرفتن مجازات بوسیله ی خود اعمال -چون یک حقیقت
قرآنی و حدیثی است- استبعادی ندارد.
ادامه دارد
منکرین معاد
هدایت در
قرآن
تفسیر سوره
رعد
قسمت شانزدهم
آية الله
جوادي آملي
منکرین معاد
در شماره های
گذشته، بحث از تعجب کفار از دو مسئله بود: یکی تعجب آنها از اصل رسالت رسول الله
صلی الله علیه و آله که به آنها می فرمود: من فرستاده و رسول پروردگار بسوی شما
هستم. و تعجب آنها از این نظر بود که چگونه انسان می تواند رسول خدا باشد و این
کار تنها در صلاحیت و شان فرشتگان الهی است و همچنین از دعوت پیامبر «ص» به توحید
نیز اظهار تعجب می کردند و می گفتند: «اجعل الآلهة الهاً واحداً، انّ هذا لشیء
عجاب»1 آیا تمام خدایان را نفی و خدای واحدی را اثبات می کند، بدرستی
که این امری عجیب است!! و از دعوت پیامبر اکرم «ص» به معاد نیز اظهار شگفتی می
کردند و می گفتند: «أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ»2
پس از اینکه مردیم و به خاک مبدل شدیم، آیا مبعوث خواهیم شد؟!! و قرآن کریم پاسخ
به هر سه مسئله داده است.
شک و تردید
منکرین معاد
در سوره رعد
می فرماید: «وان تعجب فعجب قولهم ااذا کنا ترابا ائنا لفی خلق جدید» اگر می خواهی
تعجب کنی، سخن آنها در خور تعجب است که می گویند پس از اینکه خاک شدیم، چگونه ممکن
است که بار دیگر در آفرینشی نو به دنیا باز گردیم؟!
سخن تو ای
پیامبر خدا «ص» بر طبق فطرت و عقل است ولی کفار برخلاف فطرت و عقل سخن می گویند و
به بازگشت خود در روز رستاخیز اظهار شگفتی می کنند؛ این منکرین معاد یا در قابلیت
قابل تردید دارند یا در فاعلیت فاعل شک می ورزند. اینان یا می گویند: نمی توان
دوباره خاک را به انسان تبدیل کرد و یا می گویند خدای سبحان نمی تواند خاک را
انسان کند. سخن اینها عجیب است زیرا هر روز شاهد این دو مطلب هستند یعنی هم قابلیت
قابل روزانه مشهود آنها است و هم فاعلیت خداوند.
کسی که
روزانه مشاهده می کند آفتاب از مشرق طلوع می کند و تاریکیها را برطرف می- سازد و
فضا را روشن می نماید، اگر این انسان بگوید: چگونه یک جرم آسمانی، فضا را روشن می
کند، سخن او عجیب است!
در سوره ی حج
می فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا
خَلَقْنَاكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ
مُخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِي الأرْحَامِ مَا
نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ
وَمِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَمِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا
يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَتَرَى الأرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا
عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ»3
که بحث آن گذشت و پاسخی به منکرین معاد بود که چگونه انسان از خاک دوباره زنده می
شود.
از جمله
سخنان منکرین معاد این بود که انسان با مردن در زمین گم می شود و اثری از او باقی
نمی ماند، که بحث آن نیز با استدلال از آیه 11 سوره سجده گذشت و مشخص شد که موت،
وفات است نه فوت و هرگز ضلالت و گم شدنی در کار نیست.
در بحث گذشته
جمله ای از امام سجاد صلوات الله علیه ذکر شد که در دعای 42 (دعای ختم القرآن) عرض می کند: خدایا!
فشار مرگ را بر من آسان کن. آنگاه حضرت، مرگ را تشریح می کند و در مورد احتضار و
قبض روح می فرماید: فرشته ی مرگ از حجابهای غیب برای محتضر تجلی می کند.
تجلی چیست؟
تجلی از
اصطلاحات کتاب و سنت است. در آیه کریمه آمده است: «فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا»
پس آنگاه که نور تجلی خداوند بر کوه تابید، کوه را متلاشی ساخت. در روایات و ادعیه
نیز تجلی فراوان استعمال می شود. در یکی از خطبه های مبارکه نهج البلاغه، حضرت
امیر علیه السلام می فرماید: «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه»4 و در
مورد عظمت قرآن، در نهج البلاغه آمده است که: «فتجلی لهم فی کتابه من غیر ان
یکونوا راوه»5 خدای سبحان برای بندگانش در قرآن تجلی کرد ولی این
بندگان، متکلم را در کلماتش نمی بینند. در این دعای امام سجاد علیه السلام نیز،
حضرت می فرماید: «تجلی لهم ملک الموت تقبضها من حجب الغیب» ملک الموت برای آنان
تجلی کرده و ارواح آنان را از حجابهای غیب قبض می نماید.
گرفتاری
منکرین معاد
بنابراین،
انسان موجودی سمائی است نه ارضی و این است حقیقت انسان، پس اگر بدن خاک شود، هیچ
تردیدی نیست که دوباره این خاک می تواند به صورت انسان در آید. پس سخنان منکرین
معاد جای تعجب دارد چرا که اینان به سه امر گرفتارند:
1- منکرین
معاد به پروردگار و خالقشان کافرند زیرا در قدرت خدای سبحان شک و تردید دارند. البته
منکر وجود خدا نیستند ولی منکر قدرت حق تعالی می باشند و لذا نمی پذیرند که اگر
انسان مرد و به خاک تبدیل شد، دوباره به صورت اول برمی گردد و در روز قیامت برای
حساب و کتاب و گرفتن اجر و کیفر محشور می شود.
منکرین معاد،
در حکمت خدای سبحان نیز تردید دارند و انکار حکمت می کنند. می گویند: خداوند انسان
را آفریده است برای اینکه در دنیا خوش بگذراند و قیامتی در کار نیست؛ نه پاداشی
برای محسنین و نه کیفری برای مجرمین وجود دارد. حساب و کتابی در عالم نیست که
بندگان به پاداش و اجری نائل شوند!! در حالی که خدای سبحان می فرماید: «وما خلقنا
السماء والارض ومابینهما لاعبین» ما اهل بازی نیستیم که عده ای را در دنیا خلق
کنیم و آنگاه آنها را آزاد و رها سازیم تا هرچه دلشان می خواهد انجام دهند.
«أَيَحْسَبُ الإنْسَانُ
أَنْ يُتْرَكَ سُدًى»6 آیا انسان می پندارد که بیهوده رها خواهد شد؟! اگر
عالم، سُدی و باطل باشد و هیچ حساب و کتابی در عالم نباشد، عالم لغو خواهد بود و
خداوند هرگز کار لغو نمی کند.
خدائی که
معاد نداشته باشد و بندگان را مورد حساب قرار ندهد، حکیم نیست و اگر نمی- تواند
مطرح کند عاجز است و خداوند منزّه از عجز و منزّه از لغو است.
پس گرفتاری
منکرین معاد، این است که اصل مبدا را پذیرفته و خدا را قبول دارند ولی رسالت و
معاد را منکر شدند. اینان که خدا را قبول دارند برای این است که اعتقاد به خدا،
هیچ تکلیفی بر عهده ی آنها مترتب نمی کند و مؤونه ای ندارد ولی آنچه مسئولیت دارد
و تکلیف بر عهده شان می گذارد، مسئله رسالت و معاد است و لذا هرگاه از آنها پرسیده
شود چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است، می گویند «الله» (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ
مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَيْتُمْ مَا
تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِيَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَاشِفَاتُ
ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ
اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ)7.
مسئله رسالت
است که تکلیف دارد، حرام و حلال دارد، واجب و مستحب دارد و قیامت است که حساب را
مطرح می کند و پاداش و کیفر می دهد. برخی از منکرین معاد شبهه ی علمی دارند و برخی
از آنها شهوت عملی و در حین بررسی معلوم می شود آنان که شبهه ی علمی دارند نیز در
حقیقت شهوت عملی دارند. در سوره ی «قیامه» می فرماید: «لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ
(١)وَلا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (٢)أَيَحْسَبُ الإنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ
عِظَامَهُ (٣)بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُسَوِّيَ بَنَانَهُ (٤)»8
بنان و سر انگشتان او که از همه چیز ضعیف تر است، ما می توانیم آن را تسویه کنیم!
پس اشکال علمی وادارشان نکرده است که معاد را انکار کنند «بل یرید الانسان لیفجر
امامه» این شهوت علمی است که جلوی پذیرش معاد را می گیرد نه شبهه علمی. انسان
معتقد به معاد در برابر خودش حسابی می بیند لذا همواره مراقب است ولی اگر کسی
بخواهد جلویش باز باشد، می گوید حسابی در کار نیست!! پس شبهه ی علمی در کار تا
منکرین معاد قیامت را نپذیرند لذا می فرماید اینها از نظر قدرت فاعل و امثال ذلک
اشکال علمی ندارند ولی می خواهند که پیش رویشان باز باشد برای فسق و فجور و شهوت
عملی (بل یرید الانسان لیفجر امامه).
گناهان،
غلهائی در گردن تبهکاران
2- دومین
گرفتاری منکرین معاد این است که پس از کافر شدن به قدرت و حکمت خداوند، تمام این
کفرورزی ها و تبهکاریها و فسق و فجورها، غلهائی به گردن آنان خواهد بود «واولئک
الاغلال فی اعناقهم» در همان دعای 42 «ختم القرآن» صحیفه سجادیه، به دنبال آن قسمت
که حضرت می فرماید: مرگ عبارت از تجلی فرشته برای محتضر است تا جانش را قبض کند،
چنین آمده است: «وصارت الاعمال قلائد فی اعناقهم» و اعمال مانند گردن بندهائی در گردن آنان درآمد، که این
ناظر به تجسم اعمال است. عمل مانند
قلاده ای در گردن انسان خواهد بود و انسان در روز قیامت زیر قلاده های
سنگین محشور می شود. دادگاه روز قیامت مانند دادگاه دنیا و نظام قضاوت اعتباری
نیست که اگر کسی جنایتی مرتکب شد یا ظلمی کرد، تعزیر شود مثلا یا به زندان افکنده
شود، بلکه انسان با باری از جرم محشور می شود لذا دیگر جای هیچ انکاری برایش نمی
ماند.
پس اینطور
نیست که در روز قیامت وقتی از قبر برمی خیزد، مستقیم القامه وارد محکمه گردد و در
آنجا شخصی مسئول حسابگری است، به او بگوید که تو فلان کار بد انجام دادی؟ و او هم
انکار کند بلکه در آنجا تمام اعمال بدش مانند قلاده هائی در گردنش آویخته شده و
زیربار این غلها وارد صحرای محشر می شود و تمام اعمال همراه او است و از او جدا
نمی باشد. و در آن روز حساب، در برابر تمام خلایق و بندگان با بار گناه، حسابرسی
می شود و هرگز نمی تواند گناهانش را انکار کند و جایی هم برای انکار نمانده است.
وضعیت محکمه
قیامت
بنابراین،
اینطور نیست که انسان در روز قیامت تنها به محکمه برود تا از او سئوال کنند چه
کرده ای، و او بتواند انکار کند! اولا- انسان با تمام غلهای گناه وارد محشر می شود
وانگهی وقتی از قبر سربرداشت، نمی تواند راه را تا محکمه الهی، به آسانی طی کند
چون نوری ندارد که بتواند راه را به راحتی برود. در آنجا آفتابی نیست که فضا را
روشن کند و به تبهکاران نوری نمی دهند که راه را هموار یافته و جلوی پای خودشان را
ببینند. آن عده که راه را بخوبی طی می کنند، خود نورانی هستند و راه را می توانند
با نور خودشان بنگرند ولی این تبهکاران را نوری در قیامت نیست «مُتَّكِئِينَ فِيهَا
عَلَى الأرَائِكِ لا يَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَلا زَمْهَرِيرًا»9 نه
آفتابی در آنجا می بینند و نه زمهریر سردی. و اصلا در قیامت آفتابی نیست زیرا نظام
طبیعت بکلی عوض شده و آسمان و زمین به هم کوبیده شده و بساط نظام طبیعت را جمع
کرده اند: «وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا (٥)فَكَانَتْ هَبَاءً مُنْبَثًّا (٦)وَكُنْتُمْ
أَزْوَاجًا ثَلاثَةً»10 آنگاه که زمین با لرزشی شدید بلرزد و کوه ها
پاره پاره شوند و مانند گردو غبار
پراکنده گردند.
و در سوره
تکویر می خوانیم: «اذا الشمس کورت واذا النجوم انکدرت» روزی که آفتاب به خاموشی می
گراید و ستارگان کدر و تاریک می شوند. همه ی ستارگان و ماه ها از نور افشانی باز می مانند و در هم کوبیده می
شوند و از بین می روند و این تبهکار
بی چاره در آن روز راه را نمی تواند ببیند و کورکورانه باید بار سنگین گناه
را بر دوش بکشد تا خودش را به محکمه برساند.
وحی، غلها را
بر می دارد
تنها وحی است
که می تواند آن غلها و بردگیهای استکباری را از گردن مردم بردارد و به آنها می
فهماند که از کجا آمده اند و به کجا دارند می روند؟ اگر انسان فهمید از کجا آمده و
به سراغ کی می رود، زیر بار زید و عمرو نخواهد رفت و دیگران نمی توانند بارهای
وزرووبال را بر او تحمیل کنند. کار انبیا این است که بندهای گناه را بگسلانند و غل
و زنجیرها را از گردن انسان بردارند تا سبکبار شود و به راحتی راه دادگاه الهی را
بپیماید: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ
مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ
وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ
الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ
فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي
أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»11 و احکام پررنج و
زحمتی را که از روی نادانی و هواپرستی مانند غل ها و زنجیرها بر گردن خود حمل می
کنند، آنها را بر می دارد، پس اگر مسئله مبدا و معاد برای انسان حل شود، هیچ غل
واصری نخواهد داشت، وقهرا کار انبیا این است که مبدا و معاد را به انسانها
بفهمانند و بندهای جهل و هواپرستی را بگسلانند تا مردم ناچار از حمل آنها نباشند.
هم اکنون نیز
غلها و بندهای گناه و هوا بر گردن تبهکاران و فاسدان و مستکبران آویزان است ولی
چون حواسشان متوجه طبیعت است، احساس نمی کنند و متوجه آن غلها نمی شوند، مانند
انسانی که در حال نشاط و شادمانی، سرگرم پذیرائی دوستانش در مجلس جشن و سرور است
که همواره در حرکت و رفت و آمد و تلاش برای پذیرائی مهمانان است ولی هنگامی که همه
رفتند و خود را تنها دید، آن وقت متوجه می شود که سخت گرسنه است، چون غذائی نخورده
و تمام وقت مشغول خدمت به دوستان بوده است، و شاید تازه متوجه شود که پایش می سوزد
و با دقت ملاحظه می کند که میخی در کفشش فرو رفته و جوراب را پاره کرده و به پایش
رسید و آن را نیز زخم کره و خون آلود نموده است ولی چون در تلاش و کوشش مداوم
بوده، حتی احساس درد و سوزش پا نیز نکرده بوده است. پس آن گرسنگی و این سوزش هر دو
در همان حال پذیرائی از مهمانان وجود داشته، منتهی احساس نمی کرده است.
آنانکه امروز
در لذائذ و شهوات دنیا و طبیعت فرو رفته و تخدیر شده اند، احساس نمی کنند که هم
اکنون نیز در جهنم اند ولی وقتی لذائذ طبیعت فرو نشست و زندگی مادیشان پایان
پذیرفت، آنگاه سوزش عذاب الیم را احساس و لمس خواهند نمود در قرآن می خوانیم: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى
ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا»12
آنان که اموال یتیمان را ظالمانه می خورند، در حقیقت آتش را در شکم خود فرو کرده و
می- خورند و بزودی در دوزخ مشتعل و فروزان خواهند افتاد. این آیه به وضوح می
فهماند که هم اکنون آتش در شکم آنها است و آتش را می خورند نه اینکه ما تعبیر کنیم
که در روز قیامت، آتش می خورند، پس اکنون نار و جهنم وجود دارد ولی باید کسی باشد
که این پرده ها را کنار بزند تا بفهمیم که تبهکاران و فاسدان، با گناهان خود، آتش
می خورند، گرچه سوزش آن را امروز احساس نمی کنند.
در روایت است
که زنی خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله رسید و سئوالی از حضرت کرد. پیامبر
جوابش را داد. پس از اینکه بیرون رفت، یکی از زنان پیامبر «ص» نقصی را که در آن زن
بود، بیان نمود. حضرت با ناراحتی روی به او کرده فرمود: خلال کن! همسر حضرت عرض
کرد: مگر من غذائی خورده ام که خلال کنم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دوباره
فرمود: خلال کن! او نیز خلال کرد و مقداری گوشت از لای دندانش بیرون آمد. معلوم شد
آن غیبت به صورت گوشت درآمده است.13
هم اکنون نیز
اگر کسی باشد که این پرده ها را کنار بزند، آن وقت معلوم می شود چه خبر است؟ این
دیگر کار علم نیست که به اینجا دسترسی پیدا کند. علم می تواند دور را نزدیک، نزدیک
را دور کند، علم می تواند بالا را پائین و پائین را بالا ببرد، علم می تواند ریز را
درشت و درشت را ریز کند، علم می تواند ما را از دورترین ستاره ها و کهکشانها باخبر
سازد و ریزترین ذرات را با میکروسکوپ ببیند ولی هرگز نمی تواند معانی را ممثل کند
و غیبت را به صورت گوشت در بیاورد، اینجا دیگر کمیت علم لنگ است و تنها کار وحی
است که پرده های طبیعت را کنار بزند و حقایق را بروز دهد.
ادامه دارد
نکوش عصبیّت و برتری نژادی
درسهائی از
نهج البلاغه
خطبه 234
(قاصعه)
قسمت اول
نکوش عصبیّت
و برتری نژادی
آية الله
العظمي منتظري
«ومن خطبة له
علیه السلام»
ومن الناس من
یسمی هذه الخطبة بالقاصعة، و هی تتضمن ذم ابلیس -لعنه الله- علی استکباره و ترکه
السجود لادم -علیه السلام- و انه اول من اظهر العصبیة، وتبع الحمیة، و تحذیر الناس
من سلوک طریقته: الحمد لله الذی لبس العز و الکبریاء، واختارهما لنفسه دون خلقه،
وجعلهما حی و حرما علی غیره، واصطفا همالجلاله، وجعل اللعنة علی من نازعه فیهما من
عباده.
موضوع بحث،
بررسی و شرح خطبه 192 نهج البلاغه با تفسیر محمد عبده یا خطبه 234 با ترجمه فیض
الاسلام است. این خطبه را «قاصعه» می نامند و بزرگترین خطبه های نهج البلاغه است
همچنانکه نامه ی حضرت امیر علیه السلام به مالک اشتر بزرگترین نامه آن حضرت می
باشد.
مقدمه:
شهر کوفه،
شهر مستحدثی بود که از قبایل مختلف عرب تشکیل شده بود و مردم کوفه ملوک الطوایفی و
عشایر بودند. شهر کوفه در اصل یک شهر نظامی بوده که به پیشنهاد سعدبن ابی وقاص و
بدستور عمر به عنوان پایگاهی نظامی برای ارتش اسلام بنا نهاه شده بود، و چون ارتش
اسلام از قبایل گوناگون عرب تشکیل شده بود، لذا شهر کوفه دارای عشایر و قبایل
مختلفی بوده است. قبایل عرب به مسئله قبیله و عشیره و تعصب نسبت به آن، اهمیت
زیادی قائل بودند و عشیره در نظرشان مهمتر از هر چیز جلوه داشت. و لذا با هم
رقابتهای طایفه ای داشتند. گاهی می شد که در اثر یک برخورد بسیار کوچک میان دو فرد
از دو قبیله مختلف، جنگی تمام عیار و بمدتی طولانی میان آن دو قبیله برپا می شد و
صدها بلکه هزاران نفر از دو طرف کشته و مجروح می شدند. کافی بود که یک نفر بسوی
قبیله ای می رفت و بچه های آن قبیله شترش را رم می دادند یا یک اهانت و بی احترامی
نسبت به او روا می داشتند؛ همین باعث می شد که به سوی قبیله ی خود باز گردد و آنان
را به دفاع از قبیله خویشتن فرا خواند و با تحریک افراد و قبیله خود، شمشیرهای
طرفین به حرکت در بیایند و تا صد سال یا بیشتر جنگ قبیله ای برافروخته باشد و حرث
و نسل دو طرف را از بین ببرد. و چون قبایل مختلف در شهر کوفه سکونت داشتند لذا
روحیه افتخار به قبیله و تعصب قبیله ای و عشیره ای، انگیزه ای بود رائج برای جنگ و
دعوا و فخر فروشی. حضرت امیر علیه السلام از این فرهنگ به ستوه آمده بود و می
خواست این رسم تعصب قبیله ای را بشکند و این روحیه را شکست دهد. برخی گفته اند که
حضرت این خطبه را در حالی خوانده است که سوار بر شتر بوده و در یک میدانی یا جائی
که رؤسا و سران قبایل همه جمع بوده اند، این خطبه را در جمع آنان القاء کرده است و
در آغاز سخن چون می خواسته است که روحیه ی تعصب قبیله ای را بشکند، لذا مسئله
شیطان را مطرح نموده است برای اینکه شیطان نخستین کسی است که روحیه استکبار و تعصب
در او ظاهر شد و بر آدم علیه السلام فخر فروخت و در اثر همین استکبار، ملعون و
مطرود ازل و ابد از رحمت الهی شد. حضرت در آغاز سخن، داستان تکبر شیطان و مطرود و
منفور شدنش را ذکر می کند، آن وقت بدیگران می فهماند که هر کس چنین روحیه ای داشته
باشد به همان راهی می رود که شیطان رفت و همان گامی را برمی دارد که ابلیس برداشت.
وجه تسمیه
خطبه به قاصعه
در وجه تسمیه
این خطبه به قاصعه، شراح نهج البلاغه، بیش از هفت احتمال داده اند: یکی از وجوه
تسمیه این است که می گوید: «قَصَعَ» در لغت عربی بمعنای «حَقَّرَ» است، پس «قاصعه»
یعنی تحقیر کننده. زیرا حضرت در این خطبه، شیطان را تحقیر کرده و کوچک شمرده است،
پس به این اعتبار، خطبه را «قاصعه» نام نهاده اند.
وجه دیگر
تسمیه را چنین گفته اند: قَصَعَ، به این معنی است که کسی آب را بمکد و بیاشامد و
سپس دهانش کف کند، آنگاه کفها را در دهانش بگرداند. شتر اینچنین است که گاهی از
اوقات دهانش کف می کند و آنگاه کف را دوباره به درون دهانش بر می گرداند و چون
گفته اند که هنگام خطبه خواندن امیرالمومنین علیه السلام، شتر آن حضرت پیوسته
دهانش کف می کرده و بعد این کفها را در دهانش بر می گردانده است لذا خطبه را قاصعه
نامیده اند.
یکی دیگر از
معانی «قَصَعَ»، «اَزالَ» است. و «قاصعه» بمعنای «زایل کننده» می باشد، و این خطبه
را به این اعتبار قاصعه می نامند، برای اینکه هر شخص با وجدانی آن را بخواند، اگر
روحیه ی تکبر و خودخواهی در او باشد، این روحیه از او سلب می شود و خلاصه این
خطبه، روحیه ی خودخواهی و فخرفروشی را از انسان زایل می نماید. بهرحال وجوهی برای
این تسمیه نقل شده است که ما به همین چند وجه اکتفا کردیم. سید رضی علیه الرحمه در
توضیح این خطبه چنین می گوید: «الخطبة القاصعة وهی تتضمن ذم ابلیس علی استکباره
وترکه السجود لآدم علیه السلام» خطبه قاصعه دربردارنده ی مذمت کردن ابلیس است برای
اینکه حالت استکباری پیدا کرده بود و بدینسان سجده کردن برای حضرت آدم علیه السلام
را ترک کرد. ابلیس از مادّه «ابلاس» است بمعنای مایوس بودن از رحمت و چون شیطان از
رحمت الهی ناامید شده بود، به این اعتبار، او را ابلیس می نامند یعنی مایوس از
رحمت خدا. ابلیس لقب شیطان است وگرنه اسم حقیقی اش «عزازیل» می باشد.
عصبیّت و
برتری نژادی
سید رضی «ره»
در ادامه ی توضیحش می فرماید:
«و انه اول
من اظهر العصبیة وتبع الحمیه وتحذیر الناس من سلوک طریقته».
و همانا
ابلیس اولین کسی بود که تعصب قبیله ای و نژادی را اظهار کرده و دنباله روی از غیرت
دروغین نمود، و این خطبه متضمن ترساندن مردم است از پیروی و دنبال کردن راه شیطان.
تعصب قبیله
ای و نژادی در این دوران بظاهر متمدن نیز در دنیا رواج دارد. هنوز در آفریقای
جنوبی و در آمریکا، سفیدپوستان تفوّق و برتری نژادی نشان می دهند و بر آنان فخر
فروشی می کنند و آنها را مانند برده ها می انگارند. هنوز هم در اسرائیل حالت تعصّب
نژادی وجود دارد؛ یهودیان بر این عقیده اند که نژاد یهود برتر از تمام نژادها است
و همه ی نژادهای دیگر مانند حیوانات نسبت به آنها می باشند و در تلمود یهودیان
تعلیماتی وجود دارد که این روحیه را در آنها تزریق می نماید و به آنها می فهماند
که سایر نژادها مانند حیوانات می مانند نسبت به آنها و آنها می توانند هر نحو
استفاده از نژادهای دیگر بنمایند و باید تمام مردم مسخر آنها باشند!!
عصبیّت از
مادّه ی «عَصَبه» است. عصبه، قوم و خویشهای پدری انسان را می گویند. هرگاه قبیله
ای می خواست با قبیله ی دیگری -در جاهلیت- تفاخر کند و یا نزاع نماید، به سراغ
عموها و عموزاده های خود می رفت و آنان را وارد معرکه می کرد، و لذا به این
اعتبار، عصبیّت بمعنای افتخار فروختن و استعانت بوسیله ی عصبه و قوم و خویشهای
پدری است. در هر صورت، برتری نژادی و برتری طایفگی را عصبیّت می نامند.
شیطان،
نخستین کسی بود که نسبت به حضرت آدم، اظهار عصبیّت کرد و گفت: تو از خاک کثیف و
کدر خلق شده ای و من از آتش نورانی خلق شده ام، پس من هرگز برای تو کرنش نمی کنم!
و با اینکه این دستور و امر خدا بود، با این حال شیطان زیر بار نرفت و اطاعت خدا
نکرد و از این امر سرپیچی و تمرّد نمود و بر آدم فخر فروخت و دنبال غیرت خلاف واقع
و باطل رفت. قرآن به چنین حمیّت و غیرتی، حمیّة الجاهلیّة می گوید و آن را غیرت بی
جا و مربوط به جاهلیّت می داند.
و این خطبه
حضرت امیر سلام الله علیه برای ترساندن و تخویف و انذار مردم است که مبادا راه
انحرافی شیطان را بپیمایند و از او پیروی و اطاعت کنند و نسبت به همنوعان خود
فخرفروشی و حمیّت جاهلیّت نشان بدهند و خلاصه تعصّب و برتری نژادی داشته باشند.
حضرت در آغاز
این خطبه چنین می فرماید:
«الحمدلله
الذی لبس العزّ والکبریاء».
حمد و ستایش،
مخصوص خداوندی است که لباس عزت و بزرگواری را پوشیده است.
لباس عزت و
کبریائی
حضرت در
اولین جمله، خدای را چنین حمد و ثنا می گوید که هرچه عزت و سربلندی و بزرگواری و
عظمت است، مخصوص او است و در مقابل عزت و عظمت پروردگار، ما هیچ نیستیم و هرچه
داریم از او است. لباس و جامه عزت و بزرگواری را خداوند پوشیده است، یعنی همانگونه
که لباس، انسان را احاطه می کند، عزت و کبریائی نیز به خداوند احاطه دارد و اصلا خداوند
خودش عزت و عظمت است و ذاتش بزرگواری و کبریائی است. و در اینجا تشبیه به لباس شده
است، کنایه از احاطه ی تمام عزت و عظمت به خداوند، و دیگر جائی برای کسی نمی ماند
که سربلند کند و بر بندگان خدا فخر بفروشد، چرا که اگر عزتی هم داشته باشد از خدا
است و اصلا تمام وجود او در قبضه ی قدرت الهی است؛ پس با همین جمله مشخص می شود که
برتری نژاید باطل و بدور از حقیقت است.
«واختارها
لنفسه دون خلقه وجعلهما حمی وحرما علی غیره».
و این دو صفت
را تنها برای خود، نه برای هیچ یک از مخلوقاتش، اختیار کرد و آنها را قرقگاه و
حرام بر غیر خود قرار داد.
بزرگواری
مخصوص خداوند است
خداوند
سبحان، این عزت و کبریائی را تنها برای خود برگزید و برای دیگر مخلوقاتش ممنوع کرد
و آن دو صفت را بر آنها قرق نمود و تحریم کرد.
حِمیَّ:
بمعنای قرقگاه. قدرتمندان جائی را در بیابان قرق می کردند برای شترها و گوسفندهای
خود که در آنجا بچرانند و مردم حق نداشتند در آن محدوده ی قرقگاه، حیواناتشان را
ببرند. خلاصه ی «قرق» بمعنای این است که کسی دست درازی نکند. و خداوند عزت و
کبریایی را قرقگاهی قرار داده که دست کسی به آنجا دراز نشود.
حَرَم: حرم،
جامی محترمی را گویند که کسی حق ندارد، در آنجا بی احترامی کند، و بدین لحاظ کلمه
ی حرام استفاده می شود، پس این دو صفت چون خیلی احترام دارند، لذا بر دیگران حرام
است و مخصوص خداوند می باشد.
«واصطفاهما
لجلاله وجعل اللّعنة علی من نازعه فیهما من عباده».
و آنها را
برای جلالت شان خود برگزید و بر هر کس از بندگانش که بخواهد در این دو صفت با او
منازعه و مقابله کند لعنت کرد و نفرین فرستاد.
صفات جلال
عزت و
بزرگواری تنها از آن کسی است که هرگز نقص و عیبی ندارد، پس کسی که سرتاپا عیب و
نقص است، حق ندارد، خود را بزرگ ببیند و در مقابل خداوند برای خود، شخصیتی قائل
باشد. این دو صفت را خداوند برای خودش انتخاب و اختیار کرده است زیرا از هر عیب و
نقصی مبرا و منزه است و از رحمت واسعه ی خود دور کرده است کسی را که بخواهد در این
دو صفت بزرگ با او مقابله کند و خود را همطراز خداوند قرار دهد.
اصطفی: باب
افتعال است از ماده صفا که وقتی به باب افتعال می رود «اصتفی» می- شود، آن وقت «ت»
را قلب به «ط» می کنیم، اصطفی می گردد. اصطفاء بمعنای انتخاب کردن و برگزیدن است.
در قرآن می خوانیم: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی
العالمین» و همانا خداوند برگزید آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را،
بر تمام جهانیان.
جلال: خداوند
دارای صفات جمال و صفات جلال است. صفات جمال همه صفات ثبوتیه است و اما صفات جلال،
صفات سلبیه است، یعنی صفاتی که نقائص را از خداوند دور می- سازد و به عبارت دیگر:
صفاتی است که متعلق به قهر و عظمت و بزرگی است، زیرا خداوند چون نقص ندارد و از
تمام عیب ها مبرا و منزه است، لذا عظمت و کبریائی، مخصوص او است. انسان چه حق دارد
که منیت بفروشد، و فخر فروشی کند و خود را بزرگ بیند درحالی که سرتاپایش پر از عیب
و نقص است و حتی وجود و حدوث و بقاءش همه و همه بدست خدا است؟ پس خداوند چون جلال
و عظمت دارد و از نقائص منزه است لذا عزت و کبریایی مخصوص او است و هیچ یک از
بندگانش را در این دو صفت حقی نیست.
لعنت: یعنی
مطرود بودن از رحمت خداوند.
نازع: از
ماده نزع است بمعنای کشیدن. کسی که بخواهد مقداری از عزت و کبریا را به طرف خودش
بکشد و برای خودش منیتی قائل شود، خود را همطراز خداوند قرار می دهد، و بی گمان
چنین کسی باید مطرود از رحمت الهی باشد. خداوند می خواهد که روحیه ی خودخواهی و
تکبر در هیچ یک از بندگانش نباشد، روی این اصل، فرشتگان را آزمایش کرد و به آنها
دستور داد که برای آدم سجده کنند تا معلوم شود این روحیه در ملائکه وجود دارد یا
خیر؟ همواره عبد مطیع در مواقع حساس، آزمایش و امتحان می شود تا برای دیگران معلوم
شود که واقعا مطیع است یا خیر؟ خلاصه ملائکة الله از این آزمایش سربلند بیرون
آمدند زیرا این سجود را که در حقیقت سجود و تواضع و کرنش برای خداوند بود، انجام
دادند و در برابر آدم کرنش و تواضع کردند و امر خدا را اطاعت نمودند ولی شیطان
تکبر ورزید و زیر بار نرفت، پس برای همیشه ملعون و مطرود از درگاه ایزد منّان
شد.ادامه دارد
حدود اختیارات ولیّ امر
سخنی پیرامون
ولایت فقیه
آخرین قسمت
حدود
اختیارات ولیّ امر
ملکیتهای
شخصی
در قسمت
گذشته، پی آمدهای نفی ولایت مطلقه حکومت اسلامی را تا حدودی بررسی کردیم. حضرت
امام دام ظله پس از ذکر این پیامدها «حاکم می تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر
خیابان است، خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند، حاکم می تواند مساجد را در
موقع لزوم تعطیل کند و مسجدی که ضرار باشد در صورتی که دفع بدون تخریب نشود، خراب
کند…».
در مورد
منزل، طبق اصل حمایت از ملکیتهای شخصی که از مسلمات فقه اسلامی است، حکم اولی این
است که هیچ کس بدون رضایت مالک، حق هیچگونه تصرفی را در آن ندارد. ولی اگر مصلحت
عامه مسلمین، اقتضای تصرف در آن و تخریب آن را داشته باشد، بدون شک حاکم و ولیّ
امر حق دارد در صورتی که مالک رضایت ندهد، خود اقدام نموده و آن را به نفع عامه
مسلمین تخریب کند و جزء خیابان قرار دهد.
البته اصل
حمایت از ملکیتهای شخصی همچنان به قوت خود باقی است و فقط به همین مقدار که مزاحم
مصلحت عامه مسلمین شده، برخلاف آن عمل می شود و لذا قیمت عادلانه ی منزل را باید
دولت اسلامی به صاحبش رد کند زیرا در این جهت، اصل مذکور هیچگونه مزاحم و معارضی
ندارد. اینگونه ولایت و حق قانونی حکومت در تمام نظامها مورد تایید است حتی در
کشورهای کاپیتالیست که بدون محدودیت از حقوق ملکیت فردی حمایت می شود؛ در چنین
مواقعی برای هیئت حاکم چنین تصرفی را مجاز می دانند. پس این نحو تصرف ولایت، یک
امر مخالف عرف و عقل نیست تا طرفداران دموکراسی را بیازارد!!
مسجد و تصرف
در آن
و اما مسجد،
طبق حکم اولی در فقه اسلامی، هیچکس نمی تواند پس از وقف، در آن تصرفی از قبیل
تغییر عنوان یا استفاده در غیر جهتی که برای آن وقف شده بنماید. حضرت امام دام ظله
در تحریرالوسیله، مسئله 48 از کتاب وقف، می فرماید: «لایجوز تغییر الوقف وابطال
رسمه وازالة عنوانه ولوالی عنوان آخر» تغییر وقف و از بین بردن صورت آن و همچنین
از بین بردن عنوان آن حتی با تبدیل به عنوان دیگر جایز نیست. مثلا کسی نمی- تواند
مسجد را به حسینیه یا بالعکس تبدیل کند و همچنین صورت آن را تغییر دهد مثلا مسجد را
راه و خیابان قرار دهد.
در عروة
الوثقی آمده است: «الثانی- لایجوز بیعه ولابیع آلاته وان صارخرابا ولم یبق آثار
مسجدیته ولاادخاله فی الملک ولا فی الطریق فلا یخرج عن المسجدیة ابدا» دومین حکم
از احکام مساجد این است که جایز نیست فروش آنها و نه فروش اثاث آنها حتی اگر مسجد
ویران شود و آثار مسجدیت باقی نماند و همچنین جایز نیست آن را جزء ملک شخصی یا جزء
راه قرار دهند، پس هرگز از مسجدیت خارج نمی شود. حضرت امام دام ظله تنها بر جمله اخیر حاشیه دارند
که در اطلاق این حکم، تامل است یعنی ممکن است در بعضی از فروض از حالت مسجدیت خارج
شود و به همین اجمال نیز در تحریرالوسیله اشاره فرموده اند ولی در اصل حکم یعنی
عدم جواز قراردادن مسجد در مسیر خیابان، هیچ اشکالی نیست و ایشان هیچ حاشیه ای
نزده اند.
در جواهر این
مسئله مورد بررسی قرار گرفته و صاحب جواهر فرموده است: این مسئله (عدم جواز تغییر
مسجد به ملک و راه) گویا از قطعیات است، اگر از ضروریات نباشد. و در ضمن بحث
فرموده است: این مسئله ربطی به مصلحت و مفسده ندارد بلکه فروش زمین مسجد در هیچ
حالی جایز نیست زیرا از ادلّه استفاده می شود که مسجدیت از امور ابدی و غیرقابل
تغییر و تبدیل است. بخلاف سایر وقفها که ممکن است گفته شود در صورت اقتضای مصلحت
تغییر یا فروش آنها جایز است.
باتوجه به
حاشیه حضرت امام بر عروه، این جمله ایشان که مسجدیت از امور ابدی و غیرقابل تغییر
است، بطور مطلق پذیرفته نیست و در شرایط خاصی، ولیّ امر می تواند مسجد را جزء راه
قرار دهد. البته باید دقت کافی بعمل آید و تا حد مقدور از این امر اجتناب شود ولی
حاکم مسلمین -در صورت اقتضای مصلحت عامه یا حداقل در صورت ضرورت جامعه اسلامی و
نیاز شدید به تخریب مسجدی که در مسیر خیابان است- بدون شک این ولایت را دارد و
مصالح عامه مسلمین که همان مصلحت نظام حکومتی اسلام است، از همه ی مصالح و از همه
ی احکام فرعیه بالاتر است. و شاید منظور صاحب جواهر، مصالح و مفاسدی باشد که مجوز
بیع اوقاف خاصه است که از استثنای اخیر نیز استفاده می- شود، و شک نیست که هر
مصلحتی مجوز بیع مسجد یا تغییر آن نمی باشد.
مسجد ضرار
و اما تعطیل
مساجد در صورت لزوم، امری است بدون شک از اختیارات ولی امر و شاهد آن جواز تخریب
مسجد ضرار است. مثلا اگر فرض شود که گروه های محارب و مخالف با ولایت امر با
ترفندهائی از پوشش مساجد برای ضربه زدن به پایه های حکومت اسلامی استفاده کنند، بدون
شک تعطیل مساجد برای جلوگیری از فساد آنها، امری جایز بلکه واجب است و حتی اگر
ضرورت بود، مسجد را به همین دلیل تخریب می کند، همچنان که حضرت رسول صلی الله علیه
و آله وسلم، مسجد ضرار را که بعضی از منافقین ساخته بودند تا پایگاهی برای عملیات
تخریبی و جاسوسی باشد، خراب کرد. و همین خود می تواند در مسئله قبل نیز دلیل باشد
زیرا این تخریب و تغییر عنوان براساس مصلحت جامعه ی اسلامی صورت گرفت. و فرقی میان
مصلحت ها و ولایت ها و ضرورت ها و مسجدها نیست. البته تخریب مسجد ضرار یعنی مسجدی
که بقاء آن به ضرر مسلمین است، در صورتی است که دفع ضرر به غیر تخریب ممکن نباشد و
اما اگر ولیّ امر بتواند مسجد را از چنگ منافقان خارج سازد یا به هر نحوی ضرر آن
را دفع کند، نباید اقدام به تخریب نماید. و بعید نیست تکیه ی حضرت امام در این
عبارت به عنوان مسجد ضرار برای استشهاد به حادثه مسجد ضرار معروف، بر جواز تخریب
مسجد در مواقع ضرورت به صلاح اندیشی ولیّ امر باشد.
و نباید توهم
شود که مسجد ضرار اختصاص به مساجدی دارد که از ابتدا به قصد اضرار مسلمین ساخته
شده است، زیرا همان مساجد نیز اگر ممکن باشد، ولیّ امر باید از حالت ضرار بودن
خارج سازد نه اصل آن را از بین ببرد. بنابراین، منظور از مسجد ضرار، هر مسجدی است
که بقاء آن برای جامعه اسلامی زیانبار باشد و مثلا مورد استفاده ی دشمنان اسلام
قرار گیرد.
لغو
قراردادهای شرعی
حضرت امام در
دنباله مطلب فرموده اند: «حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته
است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند».
این مطلب
دستاویزی برای مخالفین ولایت فقیه بلکه ولایت انبیا شده است و گفته اند که این
برخلاف فرمان خدا است که فرموده است «ان العهد کان مسئولا».
تردیدی نیست
که حکم اولی اسلام و همه ی قوانین آسمانی و عرفی، پای بندی همه ی اشخاص حقیقی یا
حقوقی به پیمانها و قراردادها است و براساس این پای بندی، ثبات اقتصادی و سیاسی و
اجتماعی جامعه استوار است وگرنه اعتماد سلب می شود و هیچ معامله و قراردادی ارزش
نخواهد داشت؛ دولت نیز از این قانون مستثنی نیست و باید به تعهدات خود پایبند
باشد. و البته بی بند و باری و عدم تعهد بعضی از مسئولین در انجام وظایف محوله و
عدم پای بندی به تعهدات و قراردادهای شخصی، قابل توجیه نیست ولی مطلبی که در عبارت
حضرت امام آمده، غیر از این است. پیمانها در صورتی از سوی دولت، لغو می شود که بر
زیان جامعه ی اسلامی و خلاف مصالح کشور باشد. شاید بتوان گفت که در چنین حالتی حتی
نیاز به لغو کردن آن نیست چرا که چنین قراردادی خودبخود ملغی و غیرقابل اجرا است
بلکه اجرای آن خلاف شرع است. نه شرع و نه عقلا اجازه نمی دهند که مصلحت یک یا چند
نفر ملاحظه شود، آنجا که ضرر کل جامعه یا کشور در میان است. و این امر با وجوب وفا
به عقود و پیمانها که در قرآن به آن تصریح شده منافات ندارد زیرا می- توان گفت
چنین خیار فسخی بصورت شرط ضمنی که همه ی عقلا به آن معترفند، در ضمن هر عقد به
صورت ارتکازی نهفته است. همین شرط ضمنی است که مجوز فسخ عقد در صورت غبن و زیان
شخصی یکی از متعاقدین شده است: چگونه این شرط ضمنی مجوز فسخ عقد در حالتی که
مستلزم زیان جامعه ی اسلامی است، نمی باشد. بنابراین، انکار چنین اصلی فقط از روی
تعصب و کینه توزی صورت می گیرد نه از روی تفکر و انصاف.
حدود
اختیارات ولیّ امر
مطلب دیگری
که حضرت امام در ادامه ی بیان حدود اختیارات ولیّ امر به آن اشاره فرمودند، یک
مطلب کلی است که همه مطالب گذشته را نیز دربر می گیرد، فرموده اند: «و می تواند هر
امری را -چه عبادی یا غیرعبادی باشد- که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن
مادامی که چنین است جلوگیری کند». این قانون شامل عبادات و معاملات و حدود و دیات
و سایر احکام شرعی است. مثلا قانون برده داری که در بعضی مواقع -حتی در این زمان- موضوع پیدا می
کند. اگر کسی از اهل ذمه مسلمانی را بکشد، اولیاء دم می توانند قصاص کنند و می
توانند او را به بردگی بگیرند؛ این در اصل یک حکم شرعی و حق مسلم اولیاء دم است
ولی اکنون با ملاحظه ی جهات اجتماعی، حاکم شرع می- تواند جلوی اجرای این حکم را
بگیرد. البته اصل حکم به قوت خود باقی است و هیچ کس حق ندارد حکم شرعی را تغییر
دهد ولی مادامی که وضع اجتماعی یا مصالح دیگر اقتضا می کند، حاکم شرع باید از
اجرای یک حکم شرعی که مخالف مصالح است، جلوگیری نماید.
کسی که امین
است و مالی را نزد او برای نگهداری یا انجام کاری بر آن یا استفاده مشروع از آن به
امانت می گذارند، اگر در نگهداری آن بطور معمول عمل کند و کوتاهی نکرده باشد و از
حدود مقرره ی استفاده و تصرف، تجاوز و تعدی نکند، در عین حال، آن مال تلف یا معیوب
شود -چه به اسباب آسمانی و چه به تجاوز و دستبرد دیگران- او ضامن نیست. این یک حکم
شرعی مسلم است؛ ولی امیرالمومنین علیه السلام، رنگرز و زرگر را در صورت تلف مال،
ضامن می دانست و او را ملزم به جبران می فرمود. این اختلاف نظر نیست بلکه اختلاف
موقعیت ها است که حاکم می تواند در شرایط خاصی از اجرای حکم منع کند.
امام صادق
علیه السلام فرمود: «امیرالمومنین علیه السلام آنها را ضامن قرار می داد برای
احتیاط بر اموال مردم ولی پدرم بر آنها منت نهاده و این ضمان را برداشت» معلوم می
شود در دوران امیرالمومنین علیه السلام، تحت شرایط خاصی، یک حالت بی اعتنائی به
اموال مردم شایع شده بوده است که مستوجب چنین احتیاطی از سوی آن حضرت شده و با
تغییر وضعیت، این حکم از سوی امام باقر علیه السلام که ولی امر بوده، تغییر یافته
و به حکم اولی شرع عمل شده است.
همچنین در
عبادات، اگر در موردی اجرای یک حکم به ضرر و زیان جامعه باشد، موقتا حاکم و ولیّ
امر می تواند از اجرای آن جلوگیری کند. همچنانکه اگر عبادتی برای شخصی ضرر بیش از
مقدار معمول که لازمه ی تکلیف است داشته باشد، از آن حکم معاف بوده بلکه جایز نیست
به آن عمل کند و نیز اگر اجرای یک حکم شرعی، به ضرر جامعه بود، ضرری که ولیّ امر
آن را مهم می داند، می تواند -او که سرپرست جامعه است- از عمل به آن حکم، جلوگیری
نماید.
حج
حج یکی از
مهمترین عبادات و شعائر مذهبی است و از بعضی روایات استفاده می شود که حتی از نماز
هم مهمتر و بالاتر است و در بعضی از آنها گفته شده است که از همه ی اعمال بجز نماز
بالاتر است. و تاکید شده که هر کس بتواند هر سال به حج مشرف شود و خانواده ی خود
را به حج ببرد حتی اگر با قرض کردن یا تحمل سختی و ضیق معیشت باشد. و در روایات
است که اگر مردم در رفتن به حج کوتاهی کنند، ولیّ امر باید آنها را اجبارا بفرستد
و اگر مالی نداشتند از بیت المال، مخارج آنان را بپردازد تا به مکه مشرف شوند و
اعمال حج را انجام دهند که این شعار عظیم اسلامی، ترک نشود. امام حسن علیه السلام
بیست بار پیاده به حج رفت و در یکی از سفرها، پای مبارکش ورم کرد؛ به او گفته شد:
اگر سوار شوید، درد آرام می گیرد ولی آن حضرت نپذیرفت. امام زین العابدین علیه
السلام نیز مکرر پیاده به حج می رفت. و خلاصه اهمیت حج بر هیچ مسلمانی پوشیده نیست.
به یاد دارم در دوران طاغوت که دولت شرایط خاصی برای رفتن به حج بوجود آورده بود،
از حضرت امام در نجف سئوال شد که با چنین وضعیتی که ممکن است، حکومت جور از حج سوء
استفاده کند، آیا حج رفتن جایز است؟ فرمودند: «با چنین مسائلی، نمی شود مانع حج
شد».
در عین حال
اگر ولیّ امر در شرایط خاصی متوجه شود که زیان بزرگی متوجه جامعه اسلامی است، می تواند از انجام
حج در آن سال و مادام که آن حالت باقی است، منع کند زیرا حج شعاری است که برای
تقویت شوکت اسلام وضع شده و اگر بنا باشد در شرایط خاصی، موجب ضربه زدن به اساس
دین و نابودی مسلمین باشد، باید موقتا تعطیل گردد؛ البته باید مسلمانان تمام تلاش
خود را در رفع آن شرایط به کار برند تا توفیق حج از آنان سلب نگردد. و از این روی،
حضرت امام فرمودند: «حکومت می تواند از حج که از فرائض مهم الهی است در مواقعی که
مخالف صلاح کشور اسلامی دانست، موقتا جلوگیری کند». این جلوگیری مادامی که مخالفت
با مصالح جامعه ی اسلامی باقی است ادامه دارد و باید سعی در برطرف کردن موانع بشود
تا این شعار عظیم اسلامی تعطیل نگردد.
مزارعه و
مضاربه
و آخرین نکته
در این مسئله، حضرت امام فرمودند: «آنچه که گفته شده است که شایع است مزارعه و
مضاربه و امثال آنها با این اختیارات از بین خواهد رفت، صریحا عرض می- کنم که فرضا
که چنین باشد، این از اختیارات حکومت است».
ظاهرا این
عبارت اشاره به مضمون نامه استفتائیه شورای محترم نگهبان به حضرت امام است که در
آن نامه آمده است: «از فتوای صادره از ناحیه ی حضرتعالی که دولت می تواند در ازای
استفاده از خدمات و امکانات دولتی و عمومی، شروط الزامی مقرر نماید، بطور وسیع
بعضی اشخاص استظهار نموده اند که دولت می تواند هرگونه نظام اجتماعی، اقتصادی،
کار، عائله، بازرگانی، امور شهری، کشاورزی و غیره را با استفاده از این اختیار،
جایگزین نظامات اصلیه و مستقیم اسلام قرار دهد…» و در جای دیگر نامه آمده
است: «به عنوان شرط مقرر داشتن نظامات
مختلف که قابل شمول نسبت به تمام موارد و اقشار و اصناف و اشخاص است، موجب این
نگرانی شده است که نظامات اسلام از مزارعه، اجاره، تجارت، عائله و سایر روابط
بتدریج عملا منع و در خطر تعویض و تغییر قرار بگیرد…».
باید قبل از
هر چیز این مطلب را بررسی کرد که آیا واقعا مزارعه و مضاربه و تجارت و اجاره و
سایر معاملات، نظامات اصلیه و مستقیم اسلام است تا اگر تغییر یافت و مثلا در
زمانی، یکی از اینها یا همه ی اینها متروک شد و بجای آن، نظامهای جدیدی و عقود و
معاملات تازه ای احداث شد -با فرض اینکه با اصول کلی و عمومات و اطلاقات ادلّه،
منافاتی نداشت- موجب نگرانی باشد؟ آیا اسلام در مورد بیع و اجاره و امثال آن مانند
نماز و روزه و سایر عبادات و مقدمات آنها، احکام تاسیسی دارد یا فقط امضای آن نوع
قراردادها و معاملاتی است که وضع اقتصادی آن روز اقتضا می کرده و در میان مردم،
رایج بوده و شیوع داشته است؟
مسلما اسلام،
مزارعه و مضاربه و بیع و اجاره را ابتکار نفرموده بلکه اینها همان معاملاتی است که
در عُرف آن روز، شایع بوده و اسلام آن را تنفیذ فرموده و برخی شرطها برای آنها
قرار داده است و بعضی از انواع معاملات که رایج بوده به دلیل اینکه مستوجب ظلم و
تجاوز به حقوق ضعفا می شده، از سوی شارع مقدس اسلام، منع شده است مانند ربا.
بنابراین اگر بعضی از این معاملات مشروع در زمانی به مصلحت جامعه، شناخته نشد و
مردم به آن عمل نکردند، هیچ مشکلی به وجود نمی آید. مثلا در مورد مزارعه، مالک
زمین و کشاورز، همانگونه که می توانند معامله را براساس بخشی از محصول در مقابل
کار قرار دهند، می توانند با عقد اجاره،
مبلغ معینی برای کشاورز مقرر نمایند و هیچ الزامی نیست که مزارعه منعقد شود و
همچنین مساقات و مضاربه. و ممکن است قراردادهای جدیدی احداث شود که روابط اقتصادی
را با ملاحظه ی شرایط زمان، بهتر تنظیم کند و این به هیچ وجه دلیل نقص و کمبودی در
نظام اسلامی نیست.
دین در روند
تمدن، دخالت مستقیم ندارد
نکته ای که
در اینجا لازم به تذکر است، این است که اسلام و بطور کلی دین در روند تمدن بشری،
دخالت مستقیم لازم نیست داشته باشد؛ نه تکنولوژِی آن را باید تکمیل کند و نه
تحقیقات پزشکی را عرضه بدارد و نه در تسخیر فضا و شناخت کهکشانها به انسان کمکی
کند و نه نظام حکومتی مشخصی الزاما به او ارائه دهد و نه تشکیلات اداری او را
تامین نماید و نه برنامه ی اقتصادی دقیق و کاملی -بطور حتم- برای او تعیین کند.
این شان و وظیفه دین نیست و اگر چنین بود باید از روز اول، بشر به کاملترین نظام
اقتصادی و اجتماعی و علمی و پزشکی و و … دست می یافت زیرا از اولین روز، بشر
بوسیله انبیا با آسمان ارتباط داشته و اگر چنین بود، انبیا از اولین روز، همه ی
مقدرات بشر را عملا اداره می فرمودند و هرگز نقص و کمبودی احساس نمی شد و کره ی
زمین، بهشت برین بود و دیگر نه جای امتحان و ابتلا بود و نه جای پیشرفت و تکامل؛ و
این برخلاف مصلحتی است که بشر براساس آن، بر این زمین خاکی آورده شده است.
هدف اصلی دین
خداوند چنین
خواسته است که بشر خود کاوش کند و حقایق جهان را دریابد و تمدن خویش را بدست خود
رقم زند و اتم را بشکافد و فضا را تسخیر کند و بر بیماریها چیره شود و روابط
اقتصادی خویش را براساس مصالح فردی و اجتماعی تنظیم نماید و خلاصه آنچه را که در
زندگی خاکی، مورد نیاز و ضرورت او است کشف نموده و به آن عمل کند.
هدف اصلی
دین، آشنا ساختن بشر با غیب جهان و حقیقت هستی و خالق عالم و سرنوشت ابدی او است.
دین به انسان می گوید: این زندگی، نمود است نه حقیقت؛ پس همه ی تلاش خود را در آن
منحصر مکن و بیشتر سعی خود را در تامین نیازهای زندگی ابدی خویش قرار ده. و در این
راستا، در رابطه با نظامهای اجتماعی و اقتصادی ساخته و پرداخته ی دست بشر، آنچه را
که مانع تکامل معنوی او است و موجب ظلم و بی عدالتی در جامعه است یا از نظر حقوقی
با اصول کلی دین منافات دارد، منع می نماید.
البته شکی
نیست که در جامعه ی اسلامی، براساس اصول کلی شریعت، معاملات رایج بشر آن روز، تحت
مقررات و قوانین ویژه ای قرار گرفته که این امر لازمه ی رهبری حکومت اسلامی است.
همانگونه که رهبری قوانین راهنمایی و رانندگی را هم بر مردم الزام می- کند، در
قوانین و نظامهای اقتصادی هم دخالت می کند و برای آن مقررات ویژه ای وضع می نماید.
این مقررات، بخشی دائمی ولایتغیر است که آنها همانهایی است که براساس اصول کلی شریعت
استوار می باشد و بخشی موقت و متغیر است که براساس مصالح موقت جامعه تنظیم شده
است، و در هر زمانی، رهبر و ولیّ امر می تواند طبق مصالح متغیره ی جامعه، در آن
تغییراتی بدهد بلکه در بخش اول نیز اگر موقتا لازم دانست، تغییر موقتی براساس
ضرورت می دهد.
امکان تغییر روابط
اقتصادی
و از احکامی
که در هر زمان، قابل تغییر و تبدیل است، شکل روابط اقتصادی است؛ مثلا قانون بیمه ی
اجتماعی در زمان سابق نبوده و اکنون احداث شده است، فقیه محقق کسی است که براساس
اصول کلی دین و قواعد عمومی فقه، احکام مربوط به این عقد و قرارداد جدیدالتاسیس را
کشف کند، نه آنکه به دلیل عدم ورود این عقد در روایات، آن را منع نماید. جالب است
که حضرت امام در تحریرالوسیله، بیمه را یک عقد مستقل دانسته اند. معنای آن این است
که لازم نیست در مورد عقود عقلائی جدیدالتاسیس، با تاویل و توجیه تلاش کنیم که یکی
از عناوین معاملات زمان شارع مقدس اسلام بر آن منطبق شود. آیه ی مبارکه ی «اوفوا
بالعقود» اشاره به عقد و قراردادهای مخصوص آن زمان نیست بلکه، هرگونه قرارداد
عقلائی که براساس مصالح جامعه تاسیس می شود را نیز شامل است.
بنابراین،
اگر فرض بر این باشد که دولت، نظام اقتصادی جدیدی به وجود بیاورد و عقود و
قراردادهای تازه ای تاسیس کند، درصورتی که با اصول کلی اسلام منافات نداشته باشد و
منع و ردعی از شارع نسبت به آنها به دست نیاید، باید گفت: طبق اصول و احکام اولیه
اسلام، بلامانع است و هیچ اشکالی در آن نیست و نیازی به اعمال ولایت هم نمی باشد.
و بر فرض چنین باشد که با احکام اولیه ی اسلام به نحوی تضاد داشته باشد ولی نیاز و
ضرورت جامعه ی فعلی اقتضا کند، دولت اسلامی می تواند بطور موقت، احکامی را این
چنین براساس عناوین ثانویه جعل نماید.
قوانین سعادت
بخش بشر
ممکن است کسی
بر این سخن خرده بگیرد که اگر چنین است، پس این همه شعار چیست که اسلام دینی است
جامع و کامل، و اسلام برای حل همه ی مشکلات جامعه- ی بشری طرح دارد و رای دارد و
قانون دارد و اسلام تنها دعوت به آخرت و عبادت نمی کند بلکه دین دنیا و آخرت است و
اسلام برای همه ی شئون زندگی مادی و معنوی انسان، برنامه ی مشخصی تعیین فرموده است
و و … پاسخ این است که: اسلام دینی است جامع و کامل نه نظام زندگی کاملی که همه
ی مراحل تمدن بشریت را طی کرده باشد. چنین نظامی ممکن نیست خداوند برای بشر طرح
نماید. اگر کسی چنین توقعی داشته باشد که دین اسلام، همه ی شئون زندگی انسان را
دربرمی گیرد، سخت در اشتباه است؛ اگر کسی تصور کند که یک اسلام شناس کامل، تمام
نیازهای انسان را در همه دورانها و تحولها تامین می کند، نه اسلام را شناخته و نه
انسان را.
پیامبران و
ائمه علیهم السلام خود به متخصصین در شئون مختلف مراجعه می نمودند با اینکه حتما
می توانستند نیازهای شخصی خود را در هر جهتی با ارتباطی که به عالم غیب داشتند،
برآورند ولی منظور، تربیت انسانها بوده است که باید در هر زمینه ای به متخصص در آن
مشکل مراجعه شود. پیامبر کار پزشک و مهندس را نمی کند و انسان را از تفکر در مسائل
مختلف مادی مورد نیاز جامعه، بی نیاز نمی نماید و شان او نیست که چنین باشد.
پیامبر چراغ
هدایت است که در تاریکی ها، روزنه ای از عالم غیب بر جهان بشریت می- گشاید و جهان
مادی او را با اشعه ی تابناک وحی، روشن می سازد. منظور از اینکه اسلام دین جامع و
کامل است، یعنی برای سعادت بشر قوانینی آورده است که ثابت وغیرقابل تغییر است و در همه ی دورانها و تمامی
مراحل پیشرفت تمدن بشری قابل اجرا بلکه لازم و ضروری است و هرگز بشر از پیروی آن
اصول سعادت بخش بی نیاز نخواهد بود و در مواردی که بشریت در مراحل مختلف نیاز به
قانون جدید متناسب با آن وضع و شرایط داشته باشد در چارچوب مشخصی از اصول غیرقابل
تغییر، دست ولیّ امر و حکومت
اسلامی را باز گذاشته که قوانین جدیدی وضع کند. جالب این است که خود این قوانین
جدید نیز تحت عمومات و اطلاقاتی از اصول شریعت داخل می شود که باز هم قانون اسلامی به حساب می آید. و اما در سایر
شئون تمدن بشری انسان باید خود تلاش کند و نیازهای مادی خویش را تامین نماید. در
اینجا سخن را به پایان می رسانیم گرچه بحث در رابطه با گستردگی ولایت امر اسلامی
بسیار وسیعتر از این است. والحمدلله اولاً وآخراً.
دانستيهائي از قرآن
دانستنیهائی
از قرآن
«بمناسبت
هفته بسیج»
قرآن و بسیج
عمومی
بسم الله
الرحمن الرحیم
«انْفِرُوا خِفَافًا
وَثِقَالا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ذَلِكُمْ
خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ».
(سوره ی
توبه- آیه 41)
همگی سبکبار
و سنگین بار به سوی جبهه بسیج شوید و با اموال و جانهایتان در راه خداوند به جان
پردازید که این به سود شما است چنانچه بدانید.
اِنفروا
خِفافا وثقالا: خِفاف و ثقال جمع خفیف و ثقیل است. مرحوم علامه ی طباطبائی در
المیزان می فرماید: این دو واژه عبارت از دو حالت مختلف در انسان است و کنایه از
این است که هیچ چیز نباید عذر و بهانه ای برای عدم حرکت و بسیج بسوی جبهه جنگ شود
مانند فقر یا ثروت، کثرت مشاغل زندگی، وابستگیها و دل بستگیها به خانواده و بستگان
و دوستان و …
بسیج در عصر
بعثت
در عصر بعثت،
هنگامی که مسلمانان هنوز در مکه به ترویج آئین مقدس اسلام مشغول بودند، پیوسته از
سوی جامعه شرک جاهلی مورد شکنجه و آزار جسمی و روانی قرار می گرفتند و لذا بطور مکرر از رسولخدا صلی
الله علیه و آله تقاضای جهاد می نمودند ولی چون هنوز دستور جهاد از جانب خداوند
نازل نشده بود، آن حضرت آنان را در انتظار نزول آیه جهاد می گذاشت تا سرانجام
دستور هجرت به مدینه صادر شد و با گرایش اهل مدینه به اسلام و افزایش نیروی انسانی
مومن، قدرت نظامی مسلمین به حد کافی رسید و بدنبال آن آیه جهاد -که بنظر جمعی از
مفسران سی و نهمین آیه سوره حج است- نازل گردید: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ
ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ» و بدین ترتیب با اجازه جهاد
در راه خدا، به انتظار نسبتا طولانی آنان پایان داده شد.
آنچه در این
میان بیشتر جلب توجه می کند، شور و استقبال گسترده ای است که در جامعه کوچک مدینه،
پس از اجازه جهاد دیده می شود؛ تا آنجا که حتی کسانی هم که از هیچ گونه امکان مادی
و یا جسمی برخوردار نبودند احساس مسئولیت می نمودند، چنانچه پیرمردی نابینا از
اصحاب رسولخدا صلی الله علیه و آله حضور حضرت می رسد عرضه می دارد که: حتی کسی که
عصای او را بگیرد، بهمراه ندارد و در عین حال نگران این است که مبادا پیش خداوند
از عدم شرکت در جبهه معذور نباشد، و جمعی دیگر برای گرفتن مرکبی پیش پیامبر می
آیند تا بوسیله آن بسوی جبهه حرکت و با دشمنان خدا بجنگند، وقتی از پیامبر می
شنوند که: «لا اجِدُما اَحمِلکُم علیه» مرکبی که شما را بر آن سوار نمایم در
اختیارم نیست، «تولوا واعینهم تِفیضُ مِنَ الدّمع» با چشمان اشکبار باز می گردند، که در آیات 91 و 92 سوره توبه به
آنها اشاره شده است.
«لَيْسَ عَلَى
الضُّعَفَاءِ وَلا عَلَى الْمَرْضَى وَلا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ
حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ
وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (٩١)وَلا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ
قُلْتَ لا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ
الدَّمْعِ حَزَنًا أَلا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ (٩٢)».
و نیز در آیه
122 همین سوره آمده است: «وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلا
نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا
قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» و در شان نزول آن
آمده است که مسلمانان حتی در جنگهائی که شخصا پیامبر «ص» در آن شرکت نمی کرد و به
آن «سریّه» گفته می شد همگی با اشتیاقی بسیار شرکت می کردند، لذا آیه نازل شد که جمعی در
مدینه بمانند و از پیامبر «ص» احکام دینشان را فرا گیرند و به رزمندگان پس از
بازگشت از جبهه بیاموزند، زیرا که مسلمین، عصر سیاه جاهلیت را که قرآن کریم خطاب
به آنان می فرماید: «وکنتم علی شفا حفرة من النار» شما در کنار پرتگاه و گودالی از
آتش فساد و خصومت و تباهی قرار داشتید، پشت سر داشته و دشمنان اسلام را که به برکت
آن از آن جهنم سوزان رهائی یافته بودند، پیش رو داشتند؛ و بهمین دلیل با تمام وجود
از دینی که مایه سعادت و عامل نجات آنان بود دفاع می نمودند، بگونه ای که دشمنان
اسلام را با تمام عدّه و عُدّه از پای درآوردند و پرچم پرافتخار اسلام را بر بام
بلند جهان به اهتزاز درآوردند، آنان در شرایطی این فرمان مقدس بسیج را پذیرا شدند
که در حداقل امکانات مادی و نیروی انسانی قرار داشتند، بگونه ای که حتی گاهی هر
چند نفر رزمنده به یک دانه خرما قناعت می نمودند، و از نظر شرائط جوی در آن گرمای
طاقت فرسای جزیرة العرب در بدترین وضعیت قرار داشتند، ولی با اینهمه حتی پیری و
کهولت سن عذر و مانع شرکت آنان در آن بسیج عمومی نمی شد.
مردی از
اصحاب پیامبر «ص» پس از عمری جهاد در رکاب آن حضرت، و پس از وی، مجددا به آیه یاد
شده از سوره توبه می رسد، خطاب به فرزندانش می گوید: «جهزونی یا بنی» مرا برای
جهاد در راه خدا مجهز سازید، پسرانش می گویند: تو در رکاب پیامبر و بعد از او
جنگها نموده ای و اکنون دیگر پیر شده ای مرد صحابی می گوید: در این آیه می بینم که
پروردگارمان به پیر و جوان ما فرمان بسیج داده است.
و حیان بن
زید می گوید: در راه جبهه پیرمردی را که ابروانش از شدت پیری روی دیدگانش را گرفته
بود دیدم، به او گفتم: «یا عم لقد اعذرالله الیک، فرفع حاجبیه فقال: یا ابن اخی
استنفرنا الله خفافا وثقالا» ای عمو! خداوند ترا معذور داشته؛ پیرمرد ابروهایش را
بالا گرفت و به من گفت: برادرزاده! خداوند ما را در هرحالی، دعوت به حرکت و بسیج
داده است: و فرموده: «انفروا خفافا وثقالا».
قرآن و فلسفه
ی بسیج عمومی
همانگونه که
خداوند در جهان طبیعت برای هر چیز اسباب و عوامل ویژه ای قرار داده است، دفاع از
دین خویش را به عهده مردان متعهد و مومن به اسلام نهاده است و لذا پس از آیه 39 حج
که برای نخستین بار اجازه جهاد را صادر فرموده است، بدنبال آن در آیه بعد می-
فرماید؛ «…ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر
فیها اسم الله کثیرا» -چنانچه خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع
ننماید، هر آینه دیرها و صومعه ها و معابد و مساجدی که در آنها ذکر خدا بسیار می
شود ویران خواهد شد. و در سوره بقره بدنبال جهاد داود با جالوت و به قتل رسانیدن
او در آیه 251 می فرماید: «فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ
وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ
اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ
عَلَى الْعَالَمِينَ»- اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند،
زمین به فساد کشیده خواهد شد. و این خود فلسفه بسیج و جهاد در راه خدا را تشکیل می
دهد.
مسلمانان صدر
اسلام بواسطه اطاعت از فرمان بسیج عمومی قرآن کریم، توانستند در اندک مدتی سلطه
شرک و کفر را از جزیرة العرب ریشه کن ساخته و اسلام را در آن منطقه گسترش دهند و رفته
رفته اسلام بواسطه ی پایمردی و پایداری نسلهای بعدی بر بخش عظیمی از جهان آن روز
حکومت یافت و بدین ترتیب، شر قدرتهای طاغوتی از سر مستضعفین زمین دفع گردید.
آنهمه شور و
حماسه ای که برای دفاع از اسلام در صدر اسلام اتفاق افتاد، پس از گذشت چهارده قرن
در ایران اسلامی تکرار گردید، بگونه ای که عرصه را آن چنان بر صدامیان تنگ گرفت که
سرانجام دست صلح طلبی بسوی ملت ما دراز نمودند و اینهمه به برکت فرمان بسیجی بود
که امام امت مدظلّه العالی در پنجم آذرماه 58 صادر نموده، فرمود: «مملکت اسلامی
باید همه اش نظامی باشد و تعلیمات نظامی داشته باشد، باید اینطور باشد که یک
مملکتی که بیست میلیون جوان دارد، بیست میلیون تفنگدار داشته باشد و بیست میلیون
ارتشی داشته باشد و یک چنین مملکتی آسیب پذیر نیست» به امید تحقق بخشیدن همه جانبه
به این فرمان تاریخی و آمادگی لازم تمام قشرهای ملت برای هر پیش آمدی درآینده، ان
شاءالله.
پیام امام: منشور برادری
پیام امام:
منشور برادری
بسم الله
الرحمن الرحیم
جناب حجت
الاسلام آقای حاج شیخ محمد علی انصاری دامت افاضاته. نامه شما را مطالعه کردم
مسئله ای را طرح کرده اید که پاسخ به آن کمی طولانی می گردد ولی از آنجا که من به
شما علاقمندم شما را مردی متدین و دانا البته کمی احساساتی می دانم و از محبتهای
بی دریغت نسبت به من همیشه ممنونم به عنوان نصیحت به شما و امثال شما که تعدادشان
هم کم نیست مسائلی را تذکر می دهم، کتابهای فقهاء بزرگوار اسلام پر است از اختلاف
نظرها و سلیقه ها و برداشتها در زمینه های مختلف نظامی، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی
و عبادی تا آنجا که در مسائلی که ادعای اجماع شده است قول و یا اقوال مخالف وجود
دارد و حتی در مسائل اجماعی هم ممکن است قول خلاف پیدا شود از اختلاف اخباریها و
اصولیها بگذریم، از آنجا که در گذشته این اختلافات در محیط درس و بحث و مدرسه
محصور بود و فقط در کتابهای علمی آن هم عربی ضبط می گردید قهرا توده های مردم از
آن بی خبر بودند و اگر با خبر هم می شدند تعقیب این مسائل برایشان جاذبه ای نداشت،
حال آیا می توان تصور نمود که چون فقهاء با یکدیگر اختلاف نظر داشته اند نعوذبالله
خلاف حق و خلاف دین خدا عمل کرده اند، هرگز. اما امروز با کمال خوشحالی به مناسبت
انقلاب اسلامی حرفهای فقهاء و صاحب نظران به رادیو و تلویزیون و روزنامه ها کشیده
شده است چرا که نیاز عملی به این بحثها و مسائل است، مثلا در مسئله مالکیت و
محدوده آن. در مسئله زمین و تقسیم بندی آن. در انفال و ثروتهای عمومی. در مسائل
پیچیده ی پول و ارز و بانکداری. در مالیات در تجارت داخلی و خارجی در مزارعه و
مضاربه و اجاره و رهن. در حدود و دیات، در قوانین مدنی. در مسائل فرهنگی و برخورد
با هنر به معنای اعم چون عکاسی، نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، تئاتر، سینما، خوشنویسی
و غیره. در حفظ محیط زیست و سالم سازی طبیعت و جلوگیری از قطع درختها حتی در منازل
و املاک اشخاص. در مسائل اطعمه واشربه. در جلوگیری از موالید در صورت ضرورت و یا
تعیین فواصل در موالید. در حل معضلات طی همچون پیوند اعضاء بدن انسان و غیره به
انسانهای دیگر. در مسئله معادن زیرزمینی و روزمینی و ملی. تغییر موضوعات حرام و
حلال و توسیع و تضییق بعضی از احکام در ازمنه و امکنه مختلف در مسائل حقوقی و حقوق
بین الملل و تطبیق آن با احکام اسلام. نقش سازنده زن در جامعه اسلامی و نقش تخریبی
آن در جوامع فاسد و غیراسلامی. حدود آزادی فردی و اجتماعی. برخورد با کفر و شرک و
التقاط و بلوک تابع کفر و شرک. چگونگی انجام فرائض در سیر هوائی و فضائی و حرکت
برخلاف جهت حرکت زمین یا موافق آن با سرعتی بیش از سرعت آن و یا در صعود مستقیم و
خنثی کردن جاذبه زمین و مهمتر از همه اینها ترسیم و تعیین حاکمیت ولایت فقیه در
حکومت و جامعه که همه اینها گوشه ای از هزاران مسئله مورد ابتلای مردم و حکومت است
که فقهای بزرگ در مورد آنها بحث کرده اند و نظراتشان با یکدیگر مختلف است و اگر
بعضی از مسائل در زمانهای گذشته مطرح نبوده است و یا موضوع نداشته است، فقهاء امروز
باید برای آن فکری بنمایند. لذا در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و
طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضاء می کند که نظرات اجتهادی فقهی در زمینه های
مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسی توان و حق جلوگیری از آن را
ندارد ولی مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که براساس آن نظام اسلامی بتواند به
نفع مسلمانان برنامه ریزی کند که وحدت رویه و عمل ضروری است و همین جا است که
اجتهاد مصطلح در حوزه ها کافی نمی باشد، بلکه یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه
ها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را
از افراد ناصالح تشخیص دهد و بطور کلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و
قدرت تصمیم گیری باشد، این فرد در مسائل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمی تواند
زمام جامعه را بدست گیرد.
اما شما باید
توجه داشته باشید تا زمانیکه اختلاف و موضع گیریها در حریم مسائل مذکور است تهدیدی
متوجه انقلاب نیست، اختلاف اگر زیربنائی و اصولی شد، موجب سستی نظام می شود و این
مسئله روشن است که بین افراد و جناحهای موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم
باشد، صرفا سیاسی است، ولو اینکه شکل عقیدتی به آن داده شود، چرا که همه در اصول
با هم مشترکند و بهمین خاطر است که من آنان را تایید می- نمایم. آنها نسبت به
اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان برای کشور و مردم می- سوزد و هر کدام برای
رشد اسلام و خدمت به مسلمین طرح و نظری دارند که به عقیده خود موجب رستگاری است.
اکثریت قاطع هر دو جریان می خواهند کشورشان مستقل باشد. هر دو می خواهند سیطره و
شر زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خیابان را از سر مردم کم کنند. هر دو می
خواهند کارمندان شریف و کارگران و کشاورزان متدین و کسبه صادق بازار و خیابان
زندگی پاک و سالمی داشته باشند. هر دو می خواهند دزدی و ارتشاء در دستگاه های
دولتی و خصوصی نباشد. هر دو می خواهند ایران اسلامی از نظر اقتصادی بصورتی رشد
نماید که بازارهای جهان را از آن خود کند. هر دو می خواهند اوضاع فرهنگی و علمی
ایران به گونه ای باشد که دانشجویان و محققان از تمام جهان بسوی مراکز تربیتی و
علمی و هنری ایران هجوم آورند. هر دو می خواهند اسلام قدرت بزرگ جهان گردد. پس
اختلاف بر سر چیست؟ اختلاف بر سر این است که هر دو عقیده شان است که راه خود باعث رسیدن به
این همه است، ولی هر دو باید کاملا متوجه باشند که موضعگیریها باید به گونه ای
باشد که در عین حفظ اصول اسلام، برای همیشه تاریخ حافظ خشم و کینه انقلابی خود و
مردم علیه سرمایه داری غرب و در راس آن آمریکای جهانخوار و کمونیسم و سوسیالیزم
بین الملل و در راس آن شوروی متجاوز باشند. هر دو جریان باید با تمام وجود تلاش
کنند که ذره ای از سیاست نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی عدول نشود که اگر ذره ای
از آن عدول شود، آنرا با شمشیر عدالت اسلامی راست کنند. هر دو گروه باید توجه کنند
که دشمنان بزرگ مشترک دارند که به هیچیک از آن دو جریان رحم نمی کند. دو جریان به
کمال دوستی مراقب آمریکای جهانخوار و شوروی خائن به امت اسلامی باشند. هر دو جریان
باید مردم را هوشیار کنند که درست است که آمریکای حیله گر دشمن شماره یک آنها است،
ولی فرزندان عزیز آنان زیر بمب و موشک شوروی شهید گشته اند. هر دو جریان از حیله
گریهای این دو دیو استعمارگر غافل نشوند و بدانند که آمریکا و شوروی بخون اسلام و
استقلالشان تشنه اند. خداوندا تو شاهد باش من آنچه بنا بود به هر دو جریان بگویم
گفتم، حال خود دانند. البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد که همه
باید از شر آن به خدا پناه ببریم که آن حبّ نفس است که این دیگر این جریان و آن
جریان نمی شناسد، رئیس جمهور و
رئیس مجلس و نخست وزیر، وکیل، وزیر و قاضی و شورای عالی قضائی و شورای نگهبان،
سازمان تبلیغات و دفتر تبلیغات، نظامی، غیرنظامی، روحانی و غیرروحانی، دانشجو،
غیردانشجو، زن و مرد نمی شناسد و تنها یک راه برای مبارزه با آن وجود دارد و آن
ریاضت است، بگذریم. اگر آقایان از این دیدگاه که همه می خواهند نظام و اسلام را
پشتیبانی کنند، به مسائل بنگرند، بسیاری از معضلات و حیرتها برطرف می گردد، ولی این بدان معنا نیست که
همه افراد تابع محض یک جریان باشند. با این دید گفته ام که انتقاد سازنده معنایش
مخالفت نبوده و تشکل جدید مفهومش اختلاف نیست. انتقاد بجا و سازنده باعث رشد جامعه
می شود، انتقاد اگر به حق باشد، موجب هدایت دو جریان می شود. هیچکس نباید خود را
مطلق و مبرای از انتقاد ببیند البته انتقاد غیر از برخورد خطی و جریانی است. اگر
در این نظام کسی یا گروهی خدای ناکرده بی جهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و
مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتما پیش از آنکه به رقیب یا
رقبای خود ضربه بزند، به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است. در هرحال یکی از
کارهائی که یقینا رضایت خداوند متعال در آنست، تالیف قلوب و تلاش جهت زدودن
کدورتها و نزدیک ساختن مواضع خدمت به یکدیگر است. باید از واسطه هائی که فقط
کارشان القاء بدبینی نسبت به جناح مقابل است پرهیز نمود. شما آنقدر دشمنان مشترک
دارید که باید با همه توان در برابر آنان به ایستید، لکن اگر دیدید کسی از اصول
تخطی می کند در برابرش قاطعانه به ایستید. البته می دانید که دولت و مجلس و
گردانندگان بالای نظام هرگز اصول و داربستها را نشکسته اند و از آن عدول نکرده اند. برای من روشن است که در نهاد هر دو
جریان اعتقاد و عشق بخدا و خدمت به خلق نهفته است. با تبادل افکار و اندیشه های
سازنده مسیر رقابتها را از آلودگی و انحراف و افراط و تفریط باید پاک نمود.
من باز سفارش
می کنم کشور ما در مرحله بازسازی و سازندگی، به تفکر و به وحدت و برادری نیاز
دارد. خداوند به همه کسانی که دلشان برای احیاء اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله وسلم و نابودی اسلامی
آمریکائی می طپد توفیق عنایت فرماید و شما و همه را در کنف عنایت و حمایت خویش
محافظت فرماید و انشاءالله از انصار اسلام و محرومین باشید.
10/8/67
روح الله
الموسوی الخمینی
بسم الله
الرحمن الرحیم
محضر مبارک
رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله العظمی امام
خمینی مدظله العالی
با ابلاغ
سلام و تحیات خالصانه و آرزوی طول عمر قرین با صحت و عافیت کامل برای آن وجود
مبارک. ابتدا از الطاف بی کران پروردگار متعال و عنایت حضرت بقیةالله ارواحنا فداه
خاضعانه سپاس گزاری میکنم که توفیق خدمت و نعمت بزرگ تشرف در جوار مقدستان را بمن
ارزانی نمود. با اعتراف کامل به اینکه هنوز از عهده درک این موهبت عظمی برنیامده ام از ذات اقدس خداوند می خواهم که
توفیق شناخت و شکر این نعمت بزرگ را در عمل عنایت فرماید و حیات و مماتم را در
مسیر پیشبرد اهداف بلندتان قرار دهد. حضرتعالی با بزرگواری و کرامت همواره قصور و
تقصیرات ما را تحمل کرده اید انشاءالله این مزاحمت جدید را نیز مورد عفو قرار
میدهید. مسئله مهمی که موجب این نوشته گردید اینست که از اول پیروزی انقلاب اسلامی
در ایران تاکنون که در خدمت بوده ام شاهد ظهور و افول جریانات فکری و عقیدتی و
سیاسی فراوان و متنوعی بوده ام که بحمدالله تعالی جریانات انحرافی و الحادی منزوی
شده اند ولی دو جریان عقیدتی و سیاسی که هر دو نیز وابسته به انقلاب و مدافع
اسلامند و طرفداران زیاد و شخصیتهای معتبر دارند امروز بشکل جدی تری در میدان
رقابت با یکدیگر قرار گرفته اند که این رقابت صرفه در جنبه تئوری نیست بلکه در
تمامی میدانهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بروز کرده است و احتمالا هرچه جلوتر
برود بر دامنه ی رقابتها و در حقیقت تضادهای خواسته و ناخواسته افزوده میشود که
جدای از آن تبعات و آثاری که در کشور ببار می آورد در مقطع کنونی یک نوع حیرت و
سرگردانی شدید در میان طرفداران و افراد هر دو گروه بوجود آورده است که حقیر از
جمله این افرادم و نمی دانم وظیفه چیست و چه باید کرد و آن چیزی که این تحیر را
افزون می کند اینست که از یک طرف می بینم اجرای نظریات کلی و سیاسی و اقتصادی هر
کدام از این دو جریان در کشور و انقلاب منتهی به نتایجی میشود که طرف مقابل آنرا
خلاف مصلحت می داند بهمین دلیل است که در انتخابات مجلس و دولت و امثال اینها
رقابتها فشرده تر و جدی تر گردیده و از طرف دیگر در مواضع کلی و اصولی انقلاب
مانند دفاع از اسلام و محرومین و مبارزه با شرق و غرب آنقدر مرز مواضع نزدیک و در
حقیقت آمیخته است که چیزی بنام اختلاف مشاهده نمی شود و مزید بر این مسئله همه
میدانیم که اکثر رهبران و افراد مسئول این دو جریان از چهره های مبرز و شخصیتهایی
هستند که بالاترین شاخص اعتبار آنان ارتباط طولانی با حضرتعالی در کسب فیض علمی و
اخلاقی و سیاسی بوده است و هر کدام بگونه ای در انقلاب سهیم بوده اند و مهمتر از
همه ی اینها اینکه در جریان تاییدات حضرتعالی می بینیم که اکثر افراد این دو جریان
با هم مورد حمایت و عنایت بوده اند و هر گاه یکی از این (دو) جریان تایید شده است
مدتی بعد جریان دیگر تایید گردیده و نمونه ها زیاد است مثلا وقتی افراد جامعه
مدرسین یا سازمان تبلیغات حمایت میشوند در کنار آن افراد دفتر تبلیغات تایید
میگردند از یک طرف شورای محترم نگهبان از طرف دیگر شورای مصلحت از یکسو جامعه
روحانیت مبارز تهران از طرف دیگر روحانیون مبارز از یکسو آقای محتشمی و آقای نخست
وزیر از سوی دیگر آقای ناطق و آقای آذری. برای حضرتعالی که در تعقیب اهداف بسیار
بزرگتر از فکر و استعداد ما هستید مسئله روشن است ولی متاسفانه ما نتوانسته ایم
آنرا درک و حل نمائیم و از آنجا که برای افکار و اندیشه های خود بدون تایید ولایت
هیچگونه اصالت و ارزش نمی شناسیم و شدیدا محتاج به رهبری و هدایت حضرتعالی می
باشیم احساس می کنم که این مسئله از حوادث واقعه ایست که اکثر مردم و خصوصا جوانان
پرشور و انقلابی کشور و دانشگاهها، حوزه ها با آن مواجهند و حل این مسئله فقط از
مسیر نظریات و رهنمودهای حضرت مستطاب عالی امکان پذیر میشود. والامر الیکم.
29/7/67 محمد
علی انصاری کرمانی
امام خمینی ثابت و استوار
امام خمینی
ثابت و استوار از آغاز تاکنون
«بمناسبت روز
وحدت روحانی و دانشجو»
پیوند روحانی
و دانشجو
«تاکنون دست
خیانت استعمار به وسایل مختلف، فاصله ی عمیق بین طبقه ی جوان و مسائل ارجمند دین و
قواعد سودمند اسلام ایجاد نموده و طبقه ی جوان را به روحانیون و اینها را به آنها
بد معرفی نموده و در نتیجه، وحدت فکری جمعی از بین رفته و راه را برای مقاصد شوم
اجانب باز نموده است».
22/شوال/89
«از نهضتی که
در سالهای اخیر به تایید خداوند متعال بپا شد و موجب نزدیکی قشرهای تحصیل کرده با
علمای دین شد، امید واثق دارم که این نور به خاموشی نگراید، شکافهایی که به دست
خائنان سوداگر غرب و شرق برای استعمار ملل اسلام شده است با جنبش دنیایی و همه
جانبه ی طبقات تحصیل کرده اعم از روحانی و دانشگاهی از بین برود و با اطلاع از
دردها و نابسامانیها به علاج و سازندگی بپردازند».
6/2/1350
«همه ی مردم
باید این مطلب را کنار بگذارند که منهای آخوند، شما می خواهید مملکت را اصلاح کنید
منهای آخوند اصلاح پذیر نیست، و از آن طرف آخوند نمی تواند بگوید منهای دانشگاه و
منهای جبهه های سیاسی، آن نیز صحیح نیست».
« باز مشاهده
می شود که زمزمه ی چند جوان بی اطلاع بگوش می رسد که ما فلان آخوند را قبول داریم،
سید است ولی سایر آخوندها را قبول نداریم. این غلط است. من آنها را قبول دارم و من
ارادتمند تمامی علما هستم و وظیفه ی شرعی همه ی ماست که آنها را قبول داشته باشیم
یا اینکه کسی بگوید نخیر من دانشگاه را قبول ندارم، اعلام می کنم که ما دانشگاه را
قبول داریم ما دکترها را قبول داریم و ما اطبا را قبول داریم و ما جناحهای سیاسی
را قبول داریم و همه باید قبول داشته باشند و همه باید با هم باشیم».
10/10/1356
«اگر این
نهضت غیر از این یک خاصیت نداشت که بین طلاب علوم دینی و قشر دانشگاهی یک رابطه
پیدا شد این بالاترین چیزی بود که حاصل شد…».
16/11/1357
«من امیدوارم
که تا آخر رابطه ی بین روحانیت و دانشگاه که آن هم روحانیت است برقرار باشد…».
27/11/1357
«ما روحانیون
با دانشگاهیها یک مسیر داریم و مسئولیت این دو طایفه از طوایف دیگر بیشتر است
چنانچه شغلشان شریفتر است، شغل شریفتر است برای اینکه با شغل دانشگاهی و روحانیت
اگر چنانچه به شرایط عمل بشود انسان درست می شود و این است که این شغل انبیا بوده
است».
6/3/1358
«دانشگاه
پیوند خودش را با فیضیه محکم کند و پیوستگی خودش را به دانشگاه. شما دو قشری هستید
که اگر شما اصلاح بشوید اصلاح می شود ملتها و اگر خدای نخواسته شما اصلاح نشوید و
یا منزوی بشوید، مملکتتان و کسانی که می توانند در مملکت
کاری بکنند منزوی خواهند شد».
16/12/59
«دانشگاه و
فیضیه دست به دست هم بدهند و استقلال کشور خودشان را حفظ کنند».
24/3/1360
«اگر دو جناح
روحانی و دانشجو متحد شوند کارهای کشور اصلاح می شود».
21/10/60
«اگر دیدید
کسانی که می خواهند بین شما و فیضیه جدائی بیاندازند، بدانید که یک دست اجنبی در
کار است… ملت استقامت کند، دانشگاه، حوزه و ارتش برای پیروزی نهائی استقامت
کنند».
29/6/61
«امروز دانش
آموزان باید سعی کنند تاریخ انقلاب اسلامی مان را و نقش وحدت بین خودشان و
دانشگاهیان با روحانیون را بیاموزند».
3/7/61
«دانشگاه با
فیضیه پیوند دائمی داشته باشند».
27/10/61
«مدرسین حوزه
ها و اساتید دانشگاهها بر نزدیک کردن هرچه بیشتر حوزه ها و دانشگاهها کوشش
نمایند».
14/1/1362
«مسئولین به
حوزه و دانشگاه اهمیت ویژه ای دهند و با جان و دل در تقویت و تهذیب آن بکوشند».
22/11/63
«روحانیون و
دانشگاهیان باید مردم را با توحید و معارف الهی آشنا کنند و این تحولی را که بوجود
آمده نگهدارند».
6/6/1364
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار(پیوند روحانی و دانشجو)
پیام حضرت امام: منشور برادری
دانستنیهایی از قرآن(قران و بسیج عمومی)
حدود اختیاران ولی امر
نکوهش عصبیت و برتری نژاد آیت الله العظمی
منتظری
منکرین معاد
آیت الله جوادی آملی
تجسم اعمال
آیت الله حسین نوری
ولایت خداوند آیت
الله محمدی گیلانی
زینب(ع)، الگوی تقوی و تعهد
تاریخچه خاندان حضرت امام آیت الله پسندیده
داستان معراج رسول خدا(ص) حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
راه مستقیم و راه کج آیت
الله ایزدی نجف آبادی
پرورش عقل
حجة الاسلام محمدحسن رحیمیان
یاران امامان(عمر و بن حمق خزاعی) سید محمدجواد مهری
پاسخ به نامه ها
نظام آموزشی محمدرضا حافظ نیا
گفته ها و نوشته ها
نگاهی به رویدادها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودها
امام خميني
* در نزد موحدين و سالکان طريقت سخن از اجر و
پاداش دنيائي، اسائه ادب به منزلت و مقام آنان است و دنيا با همه زرق و برقها و
اعتباراتش بمراتب کوچکتر از آن است که بخواهد پاداش و ترفيع مجاهدان في سبيل الله
گردد.
* در هر حال ما بايد آماده و مهيا باشيم. روزهاي
تعيين کنندهاي در پيش رو داريم و انقلاب اسلامي هنوز سالها و ماههاي تعيين کننده
ديگر در پيش خواهد داشت.
* بايد درتجهيز کليه آحاد و افراد اين کشور براساس
اصول وف رمول خاص دفاع همه جانبه و تا رسيدن به شکل واقعي و حقيقي بسيج و ارتش
بيست ميليوني کوشش نمود.
26/6/67
* در جمهوري اسلامي جز در مواردي نادر که اسلام و
حيثيت نظام در خطر باشد آن هم با تشخيص موضوع از طرف کارشناسان دانا، هيچکس نميتواند
رأي خود را بر ديگري تحميل کند و خدا آنروز را هم نياورد.
29/6/67
* تنها هنري مورد قبول قرآن است که صيقل دهنده
اسلام ناب محمدي(ص)، اسلام ائمه هدي(ع)، اسلام فقراء دردمند، اسلام پابرهنگان،
اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرمآور محروميتها باشد.
* تنها به هنري بايد پرداخت که راه ستيز با
جهانخواران شرق و غرب و در رأس آنان آمريکا و شوروي را بياموز.
9/7/67
آيت الله العظمي منتظري
* مسئولين سعي کند از فرصتي که خداوند به آنان
داده براي خدمت به محرومين و ضعفا وحوائج مردم استفاده کنند.
* قدرتها و پستها در اسلام ارزشي ندارد و مگر
آنکه بتوان با آنها به مردم خدمت کرد.
15/10/67
* مسلمانان نبايد در برابر مظالم و جنايات آل سعود
ساکت بمانند.
* حکومت آل سعود به جاي حمايت از اسلام راستين و
مسلمين، مجري سياستهاي استعمراي و صهيونيزم جهاني است.
* حکومت آل سعود يک شجره خبيثهاي است که بدست
انگليسها در حجاز کاشته شده و بعد با حمايت غرب، بويژه آمريکا تقويت شده و در حال
حاضر اين حکومت با ارتباط و وابستگي به امريکا سرپا ايستاده است.
* علما و طلاب حجازي بايد به هر نحو ممکن صداي
مظلميت ملت حجاز را به گوش جهانيان برسانند.
* در مقابل ظلم نبايد بيتفاوت و ساکت ماند
همانگونه که ظلم حرام است سکوت و يا تاييد ظلم هم حرام و مبغوض اسلام ميباشد.
11/7/67
* مسئولين کشور و انقلاب نبايد خود را مستغني و بينياز
از تذکرات و انتقادات سازنده بدانند.
19/7/67
امام خميني
* با اراده و عزم راسخ خود بطرف علم و عمل و کسب
دانش و بينش حرکت نمائيد که زندگي زير چتر علم وآگاهي آنقدر شيرين و انس با کتاب و
قلم و اندوختهها آنقدر خاطره آفرين و پايدار است که همه تلخيها و ناکاميهاي ديگر
را از ياد ميبرد.
29/6/67
پاسخ حضرت امام به حجةالاسلام والمسلمين کروبي پيرامون مسائل فرهنگي خانواده هاي شهدا
پاسخ حضرت امام به حجةالاسلام والمسلمين کروبي
پيرامون مسائل فرهنگي خانواده هاي شهدا
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاي حاج شيخ مهدي كروبي دامت
افاضاته گزارش مشروح مسائل فرهنگي و تحصيلي فرزندان عزيز شاهد واصل گرديد. از تلاش
مسئولين و صاحب نظراني كه به اين امر مهم اهتمام نموده و در راه بارور شدن و
شكوفائي استعدادهاي سرشار نونهالان و جوانان برنامهريزي كردهاند تشكر مينمايم.
از اينكه نوشتهايد فرزندان عزيز شهداء و مفقودين
و جانبازان و اسراء با جديت و عشق و علاقه درس ميخوانند موجب غرور و شادماني است،
سلام گرم و محبت خالصانهام را به اين سرمايههاي گرانبهاي انقلاب، اين يادگاران
معلمين جاويد دانشگاه عشق و شهادت ابلاغ نمائيد، و از قول من به آنان بگوئيد كه من
با تمام وجود به شما عشق ميورزم و شما را از دل و جان دوست دارم و علاقمندم كه فرد
فرد شما، عالم و مختصصي متعهد براي اسلام ناب محمد(ص)، و مبارزي سرسخت(ع) آمريكائي
و مرفهين، و پرچمدار وفاداري براي ايثارگران و شهيدان خود باشيد و بتوانيد با چراغ
علم و عمل و تقوي، ظلمت نفاق و كج فكريها و تحجرها و مقدس مآبيها را از دامن اسلام
بزدائيد.
كرنامه نوراني شهادت و جانبازي عزيزانشما گواه
صاقدي بر كسب بالاترين امتيازات و مدارج تحصيل معنوي آنان است كه با مهر رضايت خدا
امضاء شده است و اما كارنامه شما در گرو تلاش و مجاهدت شما است.
زندگي در دنيا يامروز زندگي در مدرسه اراده است و
سعادت و شقاوت هر انساني به اراده مان انسان رقم ميخورد.
اگر بخواهيد عزيز و سربلند باشيد بايد از سرمايههاي
عمر و استعدادهاي جواني استفاده كنيد.
با اراده و عزم راسخ خود بطرف علم و عمل و كسب
دانش و بينش حركت نمائيد كه زندگي زير چتر علم و آگاهي آنقدر شيرين، و انس با كتاب
و قلم و اندوختهها آنقدر خاطره آفرين و پايدار است كه همه تلخيها و ناكاميهاي
ديگر را از ياد ميبرد.
بشريت با همه پيشرفتهايش در علوم و فنون هنوز در
گهواره طفوليت دانش است و تا رسيدن ببلوغ كامل راه طولاني در پيش است.
اميداروم ملتهاي اسلامي و ملت بزرگ ايران با يك
تحرك فرهنگي گسترده بتوانند مسلمانان را از فقر و تنگناي علمي در آورند.
توصيه مجدد و اكيد من به همه دست اندركاران و
مسئولين كشور اين است كه بيشتر از گذشته به امور فرهنگي اين عزيزان توجه نمايند.
من هديهاي جز دعاي خير براي فرزندان شاهدان هميشه تاريخ، خصوصا آنهائيكه در تحصيل
جزء شاگردان ممتاز شناخته شدهاند ندارم.
اميدوارم خداوند عطش علم آموزي را در آنان زياد و
سينههاشان را درياي معارف خود گرداند و تعهد عمل را به آنان كرامت نمايد.
و السلام عليكم و رحمة الله
بتاريخ 28 شهريور ماه 1367 روح الله الموسوي
الخميني.
پيام حضرت امام در تجليل از هنر و هنرمندان
پيام حضرت امام در تجليل از هنر و هنرمندان
بسم الله الرحمن الرحيم
خون پاك صدها هنرمند فرزانه در جبهههاي عشق و
شهادت و شرف و عزت سرمايه زوال ناپذير آنگونه هنري است كه بايد به تناسب عظمت و
زيبائي انقلاب اسلامي هميشه مشام جان زيبا پسند طالبان جمال حق را معطر كند. تنها
هنري ورد قبول قرآن است كه صيقل دهنده اسلام ناب محمدي(ص)، اسلام ائمه هدي(ع)،
اسلام فقراء دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه خوردگان تاريخ تلخ و شرمآور
محروميتها باشد هنري زيبا و پاكس ات كه كوبنده سرمايهداري مدرن و كمونسم خون آشام
و نابود كننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام
مرفهين بيدرد و در يك كلمه، اسلام امريكايي باشد. هنر در مدرسه عشق نشان دهنده
نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعي، اقتصادي، سياسي، نظامي است.
هنر در عرفان اسلامي ترسيم روشن عدالت و شرافت و
انصاف و تجسيم تلخ كامي گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جايگاه واقعي خود
تصوير زالو صفتاني است كه از مكيدن خون فرهنگ اصيل اسلامي، فرهنگ عدالت و صفا لذت
ميبرند. تنها به هنري بايد پرداخت كه راه ستيز با جهانخواران شرق و رغب و در رأُ
آنان آمريكا و شوروي را بياموزد. هنرمندان ما تنها زماني ميتوانند بيدغدغه كولهبار
مسئولتي و امانتشان را زمين بگذارند كه مطمئن باشند مردمشان بدون اتكاء به غير،
تنها و تنها در چارچوب مكتبشان به حيات جاويدان رسيدهاند و هنرمندان ما در جبهههاي
دفاع مقدسمان اينگونه بودند تا به ملأ اعلا شتافتند و براي خدا و عزت و سعادت
مردمشان جنگيدند و در راه پيروزي اسلام عزيز تمام مدعيان هنر بيدرد را رسوا
نمودند. خدايشان در جوار رحمت خويش محشورشان گرداند.
30/6/67
روح الله موسوي الخميني
نگاهي به رويدادها
نگاهي به رويدادها
جهان اسلام
ادعاي عراق بر حاكميت اروند رود، پيشرت مذاكرات
ژنو را متوقف ساخته است.
رژيم اسرائيل پس از برقراري حكومت نظامي در شهر
قلقليه 300 تن را بازداشت و چندين خانه را ويران كرد.
17/6/67
سومين دو مذاكرات وزراي خارجه ايران و عراق شب
گذشته بدنبال دو هفته توقف در ژنو برگزار شد.
20/6/67
دبير كل سازمان ملل از شوراي امنيت خواست رژيم
عراق را بخاطر كارشكني در مذاكرات ژنو سرزنش كند.
26/6/67
مجاهدين افغانستان يازده تن از مقامات رژيم كاب از
جمله رئيس سرويس مخفي استان اوروزگان را به هلاكت رساندند.
28/6/67
طي هفته گذشته 300 مسلمان مصري در نقاط مختلف اين
كشور دستگير شدند.
30/6/67
ناوچههاي رژيم صهيونيستي به منظور تقويت مواضع
فالانژهاي لبنان، ساحل جنوبي شهر«صور» و اردوگاه فلسطيني«رشيديه» را گلوله باران
كردند.
دولت موقت مقاومت افغانستان از سازمان ملل خواست
تا آن كشور را برسميت بشناسد.
3/7/67
حزب الله لبنان تشكيل دوتل نظامي ميشل عون را در
راستاي اجراي طرح اسرائيل براي تجزيه لبنان دانست و خواستار برخورد قاطع مسلمانان
با اين كودتا و سرنگوني دولت نظامي ماروني شد.
6/7/67
رژيم حجاز 4 انقلابي مسلمان را باتهام انفجار بخشي
از تأسيسات نفتي اعدام كرد.
9/7/67
براثر تيراندازي پليس پاكستان در شهر«دير امساعيل
خان» به سوي مردم مسلمان اين شهر كه عليه ممنوعيت عزاداري براي امامحسين(ع) دست به
راهپيمائي آرام زده بودند هشت تن شهيد و 38 نفر مجروح شدند.
250 فلسطيني در جريان شديدترين درگيريها با
نيروهاي رژيم صهيونيستي مجروح شدند.
11/7/67
فلسطينيان در سرزمينهاي اشغالي دست به اعتصاب
عمومي زدند.
12/7/67
وزير كشور رژيم مصر هرگونه تجمع گروههاي اسلامي در
دانشگاهها اين كشور را ممنوع كرد.
در پي به شهادت رسيدن 4 مجاهد مسلمان توسط رژيم
حجاز، منافع آل سعود در سراسر جهان مورد تهديد حزب الله كويت قرار گرفت.
13/7/67
دادگاه استيناف مراكش، دو عضو جنبش اسلامي مراكش
راب به مرگ محكوم كرد.
17/7/67
اخبار داخلي
طي 10 سال گذشته بيش از 3000 كيلومتر راه در استان
فارس ايجاد و اسفالت گرديده است.
16/6/67
عمل جراحي تومور مغزي با استفاده از طب سوزني براي
اولين بار در ايران با موفقيت انجام شد.
17/6/67
هيأت كارشناسي آژانس بين المللي انرژي اتمي وارد
بوشهر شد.
چهاردهمين نمايشگاه بين المللي تهران با شركت 36
كشور جهان افتتاح شد.
21/6/67
مجلس به 18 وزير كابينه مهندس موسوي رأي اعتماد
داد.
ايران 72 اسير عراقي را بطور يكجانبه آزاد كرد.
22/6/67
16 تن از اتباع مصري متهم به جاسوسي و تجاوز به
آبهاي ساحلي ايران بطور يكجانبه آزا شدند
دو نوجوان 13 و 14 ساله آذربايجاني قرآن مجيد را
به چهار زبان زنده دنيا قرائت و ترجمه ميكنند.
24/6/67
استاد ميرمحمد حسين شهريار، شاعر معاصر دارفاني را
وداع گفت.
كميته امداد امام خميني 135 هزار خانواده محروم و
مستضعف لبناني را زير پوشش قرار داده است.
در طول 8 سال«دفاع مقدس» تعداد 123220 نفر شهيد
تقديم انقلاب شده است.
28/6/67
خريد گندم كشاورزان از مرز يك ميليون و 700 هزار
تن گذشت.
31/6/67
پنجمين دوره بازآموزي داروسازان ايران و بيماريهاي
گوارشي در تهران گشايش يافت.
3/7/67
اولين كارخانه سازنده«فنر پارابولينگ» در
خاورميانه در شهر صنعتي ساوه رسما آغاز بكار كرد.
اولين بانك نرم افزاري پيش ساخته كامپيوتري در ايران
تأسيس شد.
5/7/67
سواحل ايران و بخشي از آبهاي بين المللي خليج فارس
مين روبي شد.
دو هيأت عالي رتبه از ايران و انگليس در ژنو با
يكديگر ديدار كردند.
خط توليد انبوه موشكهاي 107 ميليمتري و سوخت مركب
موشك افتتاح شد.
هداياي 5/1 ميليارد ريالي مردم گيلان به جبههها
ارسال شد.
6/7/67
آمار پناهندگان كرد عراقي از مرز 20 هزار تن گذشت.
اولين لوله توپ 105 ساخت ايران مورد بهرهبرداري
قرار گرفت.
7/7/67
لوح مزين به پيام امام به هنرمندان 14 رشته اهدا
شد.
كشاورزان چهارمحال و بختياري 6 برابر سال قبل گندم
به دولت تحويل دادند.
14/7/67
اخبار خارجي
90 تن در ارتباط با مرگ ضياء الحق بازداشت شدند.
انفجار هفت بمب چهار شهر اسپانيا را به لرزه
درآورد.
نيروي هوائي پاكستان، يك فروند هواپيماي رژيم كاب
را سرنگون كرد.
17/6/67
سازمان عفو بين الملل از شوراي امنيت خواست براي
جلوگيري از جنايات بغداد اقدام كند.
19/6/67
شورشيان اتيوپي سه ناو دولتي را نابود كردند.
سناي آمريكا خواستار تحريم اقتصادي عراق بخاطر
استفاده از سلاح شيميائي عليه كردها شد.
20/6/67
حمله مردان مسلح به يك كليسا در هائيتي، پنج كشته
بجا گذاشت.
اتومبيل حامل پينوشه مورد حمله مردم خشمگين قرار
گرفت.
عليرغم تلاش 25 هزار مأمور آتش نشاني، بزرگترين
پارك ملي آمريكا همچنان در آتش ميسوزد.
21/6/67
رزمنا و آمريكائي«وينسنس» خليج فارس را ترك كرد.
«رود ولف كوردس» گروگان 55 ساله آلماني در بيروت
آزاد شد.
22/6/67
وزير آموزش و پرورش رژيم مصر بجرم سرقت از يك
فروشگاه در لندن دستگير شد.
150 كارشناسي نظام رژيم عراق براي آموزش فالانژهاي
لبنان وارد بيروت شدند.
دولت آمريكا تحريم هاي پيشنهادي كنگره عليه رژيم
عراق را رد كرد.
سه مرد مسلح ده نظامي آمريكائي را در ايالت
ويرجينيا به گروگان گرفتند.
24/6/67
2400 غير نظامي كرد در حمله شيميائي عراقكشته
شدند.
پارلمان اروپا خواستار تحريم تسليحاتي عراق بخاطر
استفاده از سلاح شيميائي شد.
16 تن از مزدوران حزب بعث عراق در موريتاني به
زندان محكوم شدند.
26/6/67
انفجار بمب ساختمان سفارت عراق در آنكارا را
لرزاند.
28/6/67
كوتاجيان برمه در دومين روز كودتا، بيش از 500 تن
از مخالفين را به قتل رساندند.
چهل و سومين مجمع عمومي سازمان ملل با ريسات
آرژانتين آغاز بكار كرد.
اولين ماهواره جاسوسي اسرائيل با كمك آمريكا به
فضا پرتاب شد.
عرفات: من اسرائيل را برسميت ميشناسم و اين نكته
را تكذيب نخواهم كرد.
30/6/67
انگليس از محكوم كردن رژيم عراق بخاطر كاربرد سلاح
شيميائي خودداري كرد.
31/6/67
«داود داود» رئيس كميته اجرائي امل، «محمود فقيه»
مسئولان تشكيلات امل و «حسين سبيتي» معاون بخش تشكيلاتي امل در جنوب بيروت بقتل رسيدند.
دو قهرمان شناي آمريكا كه در مسابقات سئول موفق
بكسب مدال طلا شده بودند باتهام دزدي به هنگام خروج از يك رستوران دستگير شدند.
درگيريهاي شهر كراچي پاكستان 25 كشته و مجروح
برجاي گذاشت.
3/7/67
مردم تركيه اصلاح قانون اساسي اين كشور را در يك
همهپرسي رد كردند.
4/7/67
زن و شوهري اهل آلمان كه فكر ميكردند هر يك در
جريان جنگ جهاني دوم كشته شدهاند پس از گذشت 43 سال يكديگر را بازيافتند.
5/7/67
مجلس نمايندگان آمريكا لايحه تحريم اقتصادي عليه
عراق را تصويب كرد.
در پي دستگيري 26 تن در پاناما، طرح كودتاي آمريكا
عليه«نوريگا» شكست خورد.
6/7/67
شوروي خروج نيروهايش از افغانستان را بدليل نقض
مداوم توافقنامه ژنو از سوي پاكستان و آمريكا متوقف كرد.
يك فروند كشتي حامل تجهيزات نظامي از مبداء عراق
در بندر تحت كنترل فالانژها تخليه شد.
7/7/67
رئيس جمهور و چهار عضو بلند پايه حزب كمونيست
شوروي بركنار شدند.
9/7/67
پنج رزمنا و آمريكا آبهاي خليج فارس را ترك كردند.
گورباچف پست رياست جمهوري شوروي را احراز كرد.
قيمت نفت خام در بازارهاي جهاني كاهش يافت.
بيش از يك ميليون تن از مردم شيلي عليه ژنرال
پينوشه دست به تظاهرات زدند.
پليس سوئد اتومبيل محمد القمدي كنسول و نفر دوم
سفارت رژيم سعودي را كه در حال مستي رانندگي ميكرد متوقف كرد.
11/7/67
برگزاري بيست و چهارمين دوره بازيهاي المپيك سئول
خدود سه ميليارد و يكصد هزار دلار براي كره جنوبي، هزينه داشته است.
انفجار 8 بمب سانتياگو و چندني شهر شيلي را در
خاموشي فرو برد.
150 تن در ارتباط با درگيريهاي اخير در پاكستان
كشته شدند.
13/7/67
سفير سابق انگليس در تهران اظهار اميداوري كرد كه
مردم ايران سوابق انگليس را فراموش كنند!
مردم شيلي در همهپرسي«آري» يا «نه» در ميان
تدابير شديد امنيتي شركت كردند و با دادن راي «نه» از پيروزي ژنرال پينوشه در اين
همه پرسي جلوگيري كردند.
يك تاجر عراقي به اتهام ارسال 28 تن بمب خوشهاي
به عراق در نيويورك دستگير شد محموله مزبور در فرودگاه رم توقيف شده است.
شوروش صدها جوان الجزايري خسارت سنگيني بر جاي
گذاشت.
17/7/67
ضد انقلاب
شبكه هاي فروش آزاد آهن و لوازم خانگي با 16
ميليارد ريال قرارداد در خوزستان كشف شد.
21/6/67
مدير عالم يك واحد توليد تابلو برق فشار قوي در
هرمزگان بجرم سوء استفاده و فروش ورق آهن در بازار آزاد به 617 ميليون ريال جريمه
نقدي محكوم شد.
28/6/67
يك شبكه سوء استفاده از سهميه نخ تعاوني در اصفهان
به 980 ميليون ريال جريمه نقدي محكوم شد.
31/6/67
اعضاي يكب اند بمب گذار كه نه نفر بوده و 3 نفر
آنها وابسته به يك دولت بيگانه ميباشند و قصد انفجار چند نقطه از جمله نماز جمعه
زاهدان را داشتند با دويست و هشتاد پوند«تي.ان.تي» دستگير شدند.
قطبالدين فرامرزي عامل رژيم عراق به جرم جاسوسي و
بمب گذاري در شهرهاي تهران و باختران در باختران اعدام شد.
در يك عمليات هم آهنگ پاسداران كميته انقلاب
اسلامي، يك باند بزرگ اشرار و قاچاقچيان مسلح در بم متلاشي شد.
5/7/67
50 مغازه لاك و مهر و نزديك به صد دلال قاچاقچي
ارز و سكه توسط پاسداران كميته انقلاب اسلامي در تهران دستگير شدند.
7/7/67
مديريتهاي اجرائي
ساختار نظام اجرائي كشور
مديريتهاي اجرائي
نظام آموزشي
محمدرضا حافظ نيا
مقدمه: بحثي كه پيش روي خواننده محترم قرار دارد
ادامه سلسله مقالاتي است كه سعي ميشود با بهرهگيري از الطاف بيكران الهي و يافتههاي
تجربي و نظري، عوارض و علل گرفقتاريها و مشكلات جامعه در ارتباط با دستگاههاي
اداري و اجرائي كشور در حد وسع و درك و بينش نگارنده شكافته و بيان گردد و لذا
مقالات گذشته در زمينه آثار و عوارض خطر بازي و گروه گرائي و تأثير آن بر مسائل
جامعه و نيز ساختار نظام اجرائي كشور و زير شاخههاي آن يعني نظام مالي دولتي ـ
نظام برنامهريزي ـ نظام بودجه ريزي ـ نظام اداري و مدريتهاي اجرائي كه با همديگر
پيوند سيستمي و نظام يافته دارند به چاپ رسيده است و در ادامه بحث مزبور اينك
مطالبي پيرامون كليات نظام آموزشي كشور از نظر خواننده محترم ميگذرد.
نقش بنيادي نظام آموزشي
نظام آموزشي كشور يكي از زير مجموعههاي نظام
اجرائي است كه نقش محوري و تأثيرگذاري بر كليه بخشها و زيرمجموعههاي محوري و غير
محوري سيستم اجرائي كشور از خود بروز ميدهد و هنگاميكه صحبت از نظام آموزشي به
ميان ميآيد منظور نظر، تنها دستگاه اجرائي آموزش و پرورش كشور نميباشد بلكه
مجموعه دستگاههاي اجرائي كه با مسئله تعليم و تربيت و آموزش سروكار دارند را شامل
ميگردد و بطور مشخص در كشور ما وزارت آموزش و پرورش و وزارت فرهنگ و آموزش عالي
را در برميگيرد.
نظام آموزشي در هر جامعهاي در واقع دستگاهي است
كه ماده خام آن انسانها و افكار و استعدادهايش ميباشد. و نتيجه فزاينده سيستم
آموزش كشور بايد محصولاتي باشد كه با هدفهاي ارزشي نظام حاكم بر جامعه مطابقت
داشته باشد. در واقع نظام آموزشي كل جامعه را در چشم انداز آينده، بسوي اهداف
ارزشي نظام سوق ميدهد و تناسب لازم را بوجود ميآورد. اگر هدف ارزشي جامعهاي رشد
اقتصادي تنها باشد نظام آموزشي انسانها را بگونهاي ميساد كه جامعه به درجات بالاي
اقتصادي برسد. اگر جامعهاي هدف اخلاقي را داشته باشد، نظام آموزشي ميتواند
انسانهاي متخلق را تحويل دهد و اصولا هر جامعهاي براي رسيدن به اهداف ارزشي خود،
ناگزير است از درون نظام آموزشي خود عبور نمايد و مهمترين اهرم و وسيله آن براي
حصول به اهداف خويش، نظام و سيستم آموزشي ميباشد. لذا نقش بنيادي و زيربنائي نظام
آموزشي در حيات جوامع كاملا روشن و مشخص ميگردد البته ميزان كارائي نظام آموزشي
در حصول به هدفهاي جامعه دقيقا به كم و كيف آموزش بستگي دارد. اگر جامعهاي با
داشتن نظام آموزشي گسترده نتواند به هدفهاي خود نائل آيد، يقينا بايد مشكل را در
چگونگي آموزش و كم و كيف آن جستجو نمود و اينجا است كه جوامع براساس نقش بنيادين
نظام آموزشي به آن توجه خاصي مبذول داشتهاند.
بين كارائي مطلوب نظام آموزشي و سعادت و كمال
معنوي و مادي جوامع بشري دقيقا رابطه مستقيم وجود دارد، بدين لحاظ كشورهاي پيشرفته
صنعتي جهان بيشترين توجه را به سيستم آموزشي خود در مدرسه و دانشگاه معمول داشتهاند
تا براساس هدف اقتصادي خود كه نشأت گرفته از نظام ارزشي حاكم بر جامعهشان ميباشد
بيشترين بهرهوري را از حيث علمي و تكنولوژيكي بدست آورده و مناسبات اقتصادي جهان
را به نفع خود جهتدهي نمايند كه ژاپن، انگليس، فرانسه، آمريكا، شوروي و… نمونهاي
از اين كشورها هستند.
كشورهاي جهان سوم كه از نظام ارزشي و فرهنگ
التقاطي(مركب از ارزشهاي بومي و نيز ارزشهاي وارداتي غربي و شرقي با روند فزاينده
غلبه ارزشهاي فرهنگي وارداتي بيگانه) برخوردار ميباشد داراي نظام آموزشي هستند كه
هدفهاي آن را كشورهاي استعماري سلطهگر و
داراي فرهنگ مسلط مشخص كردهاند.
جمهوري اسلامي ايران كه در هدف گزينيهاي خود از
نظام ارزشي الهي و اسلامي الهام ميگيرد بايد اهداف متنوعي را براي نظام آموزشي
خود پيشبيني نمايد كه كمال و تعالي انسانها و نسل آينده و الهي شدن آنها و نيز
اهداف اخلاقي و اقتصاديو اجتماعي و سياسي و نظامي و غيره را در بربگيرد و براساس
اين اهداف نشأت گرفته از نظام الهي و اسلامي، نظام آموزشي و تربيتي خود را بگونهاي
سازمان دهد كه در چشم انداز آينده حقق اهداف مقدس اسلامي در جامعه عملي گردد.
جمهوري اسلامي بايد در نظام تربيتي و آموزشي متناسب خود، الگوي درستي را از نو خلق
نمايد چرا كه امكان الگوگيري از نظامهاي موجود جهان وجود ندارد زيرا آنها براي
اهداف خاص خودشان سازماندهي شدهاند و جمهوري اسلامي براي حصول به هدفهاي خاص خود
در چشم انداز آينده، ناگزير از بيشترين توجه به نظام تعليم و تربيت جامع، و خلق
الگوي مناسبي براي آن ميباشد و قبل از الگوگيري از تجربيات ديگران بايد به تفكر
پيرامون كم و كيف و مشخصات نظام آموزشي مطلوب بپردازد. در اين زمينه بازگشت به
الگوي آموزشي سنتي و بومي بويژه نظام آموزشي حوزه و الگوگيري از آن ميتواند كمك
زيادي به خلق الگوي مناسب نظام آموزشي جمهوري اسلامي براي مدرسه و دانشگاه بنمايد.
از آنجائيكه تربيت انسانها از درون نظام آموزشي
مقدور است و اداره جامعه و تداوم حاكميت نظام اسلامي و حفظ ارزشهاي مقدس آن در
ارتباط مستقيم با كم و كيف نظام آموزشي و تربيتي جامعه ميباشد بايد در اولويت
سياستگزاريهاي كشور، تصميمگيري در مورد چگونگي گذر از نظام آموزشي وارداتي متداول
كشور در مدارس و دانشگاهها، و نيز خلق نظام آموزشي و تربيتي متناسب با اهداف
جمهوري اسلامي بعنوان بنياد حركتهاي اصولي جامعه قرار داشته باشد.
در اين بحث سعي خواهد شد بصورت كلي ابتدا به
چگونگي و چرائي شكلگيري نظام آموزشي متداول در كشورهاي جهان سوم و نيز كشور ايران
كه در زمره كشورهاي جهان سومي بوده است و سپس به مشخصههاي كلي نظام آموزشي متداول
در مداس و دانشگاهها اشاره گردد. با اين اميد كه مسئولان امور كشور بويژه شوراي
انقلاب فرهنگي، طراحي و خلق نظام مطلوب آموزشي و تربيتي جمهوري اسلامي را در صدر
برنامههاي خود قرار داده و بيشترين توجهات را از حيث معنوي و مادي به اين بخش از
نظام اجرائي كشور معطوف دارند.
نقش استعمار در ايجاد نظام آموزشي كشورهاي جهان
سوم:
استعمار كهن و استعمار نو هر يك در پي اهداف مشترك
خودشان بدنبال حفظ سلطه خويش بر اكثريت جمعيت محروم جهان بودند، سردمداران استعمار
كهن يعني انگليس و فرانسه و ساير كشورهاي اروپاي غربي و نيز سردمداران استعمار
جديد و بعبارتي سران استكبار يعني آمريكا و شوروي، هدف حفظ سلطه بر جهان را تعقيب
نموده و به تناسب شرايط و مقتضيات زماني و مكاني روشها و سياستهاي متفاوتي را پيش
ميگرفتند. زماين استعمار براي حفظ سلطه خويش از روشهاي فيزيكي و نيروي نظامي و
پليس استفاده ميكرد كه ادامه اين روش اولا منجر به تشديد تعارضات بين استعمارگران
و مردم بومي كشورهاي فقير و شكلگيري نهضتهاي اجتماعي ميگرديد.
ثانيا هزينه نگهداري نيروهاي امنيتي و نظامي براي
كنترل مسائل اجتماعي و سياسي فزاينده كشورهاي محروم، روندي صعودي داشت و از نظر
اقتصادي بصرفه و صلاح كشور استعمارگر نبود. لذا سياست كلي استعمار براي حفظ و
تداوم سنت ظالمانه حاكميت استعمارگران در كشورهاي جهان سوم تغيير كرد و به روشهاي
نامرئي تغيير چهره داد ور وشهاي نامرئي جايگزين روشهاي مرئي گرديد و استعمار نو
پايهگذاري شد. براي پايهريزي شالودهاي تداومي و هميشگي جهت اعمال سلطه، بهترين
روش ايجاد تغيير در بينش و نگرش و رفتار و علاقئ و سلائق و ذوقها و عادات و سنتها
و… مردم كشورهاي تحت سلطهب ود و ايجاد مردمي كه از نظر ظاهر فيزيولوژيكي مربوط
به كشورهاي خودشان ولي از نظرات ديگر كپيه كشو استعمارگر باشند. اين سياست تبديل
وضعيت رواني و دروني و رفتاري و خلقي مردم تحت سلطه، فقط از طريق طراحي نظام آموزش
يو تربيتي مناسب آن مقدور بود و لذا اين كار را استعمارگران كردند تا حاكميت خود
را سالها و قرنها تداوم بخشند و امروزه مردم دنياي جهان سوم كه دچار دگرديسي شدهاند
كماكان زير سلطه نامرئي استكبار جهاني بسر ميبرند و از درون عينكهايي كه استعمار
به چشمشان و قلبشانز ده است به دنيا مينگرند و خود را نيز نظاره ميكنند.
استعمار در كشورهاي تحتس لطه پايه گذار نظام
آموزشي گرديد كه فلسفه وجودي آن تأمين اهداف استعمار بود و از اين اقدام خود نتايج
مثبت نيز گرفت و تا آنجا پيش رفت كه عمدتا تحصيل كردههاي جهان سوم افتخار ميكردند
و ميكنند كه غربي و يا باصطلاح متمدن شدهاند و آراستن خود و جامعه خود را براسا
نظام ارزشي غرب و شرق افتخار ميدانستند.
با اين حساب، اساس نظامهاي آموزشي مدرسهاي و
دانشگاهي موجود درجهان سوم زير سؤالند و ساختار وجودي و هدفمندي آنان و مكانيزم
عملشان جملگي در راستاي اهداف استعمار جهت داده شدهاند.
استعمار با ايجاد و تحميل نظام آموزشي مورد نظرخود
سعي كرد محصولاتي پرورش دهد كه در مقابل سلطهگران تسلمي طلب باشند و خود را كوچك و
نيازمند به قيم ـ آن هم از دول استعمارگر ـ بيابند و مصرف كنندگان و بردگان خوبي
براي غرب و شرق باشند.
استعمار و استكبار جهاني به اين نتيجه رسيده است
كه ايجاد اسارت فرهنگي آنهم از طريق نظام آموزشي در كشورهاي جهان سوم باعث خواهد
گرديد كه اسارتهاي بعديهمچون اسارت اقتصادي ـ اسارت سياسي ـ اسارت الخاقي و رفتاري
ـ اسارت نظامي ـ اسارت حقوقي و غيره را بدنبال داشتهب اشد و لاذ استعمار نيازي به
سرمايهگذاري در جهان سوم براي ايجاد اسارتهاي ديگر ندارد و اساس اسارتهاي همه
جانبه جهان سوم، در واقع اسارت فرهنگي آنان است و بهترين روش براي اسارت فرهنگي
سازماندهي نظام آموزشي اينگونه كشورها است و كشور ايران نيز كه در سلك كشورهاي
جهان سوم بود نيز از اين سياست استعمار بركنار نمايند و نظام آموزشي آن در مدارس و
دانشگاهها براي هدفهاي استعماري شكل گرفت.
بحث استعمار فرهنگي بحث جالب و مفصلي است كه خود
ميتواند سر فصل مقالات جديدي باشد و در اينجا فقط به چند مورد نقطه نظارت و
ديدگاههاي مربوط به نفوذ فرهنگي استعمار و شكلگيري نظامهاي آموزشي استعمار ساخت
در جهان سوم اشاره ميگردد و اميد است خوانندگان محترم به كتبي كه در اين زمينه
نگاشته شدهاست مراجعه نمايند.
پيشتاز حركت استعمار فرهنگي بريتانياي كبير بعنوان
استعمارگر پير بود كه در مناطق تحت سلطه خويش اقدام به ايجاد و سازماندهي نظام
آموزشي مطلوب خود نمود. حركت فرهنگي استعمار را در گذشته و حال ميتوان در كشورهاي
جهان سوم آسيا، آ،ريقا، آمريكاي لاتين و حتي داخل كشورهاي بزرگ ديد.
حركت اوليه استعمار، پرورش تعدادي افراد از
كشورهاي تحت سلطه در داخل مدارس ـ يا دانشگاههاي مربوط بود كه بتوانند حلقه اتصال
وكانال انتقال و ارتباط فرهنگ سلطه به كشور زير سلطه و مغلوب كردن فرهنگ بومي و
سنتي قرار بگيرند و بصورت خود باختگاني بياراده درآيند كه در بستر مكان و زمان،
جريانات آموزشي ـ تربيتي ـ فرهنگي ـ اقتصادي ـ سياسي ـ نظامي و… را در جهت
ارزشهاي فرهنگ وارداتي غالب و بيگانه سوق دهند.
يكي از محققين بنام«ساليما عمر» در تحليل گذرا از
گذشته متلهاي در حال توسعه ميگويد: «نظام آموزشي بمنظور پرورش ابتكار و خلاقيت
تنظيم نميشود، بلكه افرادي را تربيت ميكند كه بتواند امور روز مره دولت حاكم را
انجام دهند.»[1] فرد
ديگري بنام هالسي ميگويد: «در هندوستان پيش از استقلال، 12000 تن انگليس بر/ 400
ميليون نفر حكومت ميكردند لازمه استمرار اين وضع رواج نظام آموزشي انگليس بود».[2]
ماكاولي در مورد نظام آموزشي مورد نظر انگلستان در
هند ميگويد: «… بنابراين ما بايد نهايت تلاش خود را براي ايجاد طبقهاي كه رابط
بين ما و ميليونها نفر زير سلطه ما باشد بكار بريم، طبقهاي كه خون و رنگ هندي
داشته باشد اما از نظر ذائقه، باورها، اخلاقيات، تفكر، انگليسي باشد».[3]
ساليما عمر ميگويد: «اولين هدف استعماري، برقراري
نظم و قانون و استمرار چپاول كشورهاي زير سلطه بود و تاسيس نظام آموزشي و ساير
خدمات اجتماعي، براي ايجاد فضاي مناسب جهت انجام اين هدف مقدماتي بود لذا در پائينترين
سطح انجام ميگرفت انگيزه ارائه هرگونه خدمت يا انجام اقدامات اصلاحي نه علائق
تودههاي مردم، بلكه منافع قدرت استعماري بود».[4]
وزارت مستعمرات انگلستان در سال 1710 وقتي مأموران
جاسوس خود را توجيه ميكند. در ارتباط با كشورهاي اسلامي ميگويد: «… واجب است
فرزندان مسلمين را از زير دست آنان بيرون آوريم، تا فرزندان از زير تربيت پدران
بيرون آمده در دست ما باشند و هنگاميكه از زير تربيت پدران بيرون آمدند با عقيده
ديني و ارشادات مذهبي فاصله گرفته، ارتباطشان با علماءشان قطع خواهد شد».[5]
كشيش ويلس ميگويد: «تربيت غربي مانند قوهاي است
كه ميتواند پيوندهاي اسلام را از هم بگسلد.»[6]
ويليام بالكراد ميگويد: «اگر بتوانيم كتاب و قیآن
و شهر مكه را از ديد مردم كشورهاي عربي پوشيده بداريم، در اين صورت براي ما امكان
دارد كه ببينيم زبان و قوميت عربي به استخدام تمدن ما در آمدهاند، چرا كه تنها
عامل دوري عرب از ما محمد و كتاب اوست و بس».[7]
استوارد كروفا ميگويد: «تربيت غربي توانسته است
مسلمين را به افرادي تبديل كند كه زندگي خود را از مردم مسيحي اقتباس كنند».[8]
نويسنده كتاب تعليم و تربيت در خدمت امپرياليسم
فرهنگي ميگويد: «آموزش و پرورش رسمي، طبقهاي از نخبگان جديد را بوجود آورد كه
درنواحي زير نفوذ انگلستان غالبا از ميان گروههاي غير نخبه پيشين و در نواحي زير
سلطه فرانسه از ميان نخبگان پيشين برخاستند. نخبگان جديد راه و روش زندگي اروپائي
را فرا گرفتند و غالبا اين راه و روش را در برابر پاداشهائي كه به آنها پيشنهاد ميشد
ميپذيرفتند.»
در جاي ديگر ميگويد: «تعليم و تربيت بعنوان
ابزاري در دست امپرياليسم بود ابزاري كه با استفاده از آن ميكوشيد كه با ايجاد يك
طبقه واسطه بين امپرياليسم و ملتهاي زير استعمار، تجارت را زير كنترل خود درآورد و
يا نفوذ و سلطه امپرياليستي را بر ملت استعمار شده تقويت كنند…».
و ادامه ميدهد: «آموزش و پرورش رسمي، نخبگان جديد
را بوجود آورد كه ميتوانسند با اروپائيان سازش كنند. همين نخبگان بودند كه ربهري
تودههاي مردمي را كه قبلا هم با اشغال و سلطهگري اروپائيان مخالف بودند بدست
گرفتند» و بالاخره ميگويد: «آموزش و پرورش رسمي كه جايزگين مقاومت افراد بومي و
بيسواد در برابر استعمار شد، در جهت منافع بريتانيا و فرانسه خدمات شاياني كرد».[9]
لردهاردينج به ملكه ويكتوريا در خصوص تربيت
انگليسي بوميان ميگويد: «در هر سال با توزيع بخشي از بوميان تحصيل كرده در سرتاسر
نواحي كشور با نظارت و سرپرستي بريتانيا، اين اميدواري وجود خواهد داشت كه تعصبها
به تدريج زائل شود، خدمات عمومي پيشرفت حاصل كند و پيوند مردم با نهادهاي
بريتانيائي افزايش يابد».[10]
ادامه دارد
یاران امامان
ياران امامان محمد بن ابي عمير
سيد محمد جواد مهري
محمد بن ابي عمير، يکي از تابناکترين چهرههاي
ياران امامان است که از پيچ و خمهاي گردنههاي دشوار بالا رفت و به قله عظمت و اوج
افتخار رسيد.
محمد بن ابي عمير ازدي، شخصيتي است والا که در علم
و عمل، تقوي و پارسائي، خدمت و عبادت والاترين مقام و ارزندهترين مکانت را در
ميان ياران اصحاب و نزد متفکران و دانشمندان، دار است.
ابواحم، محمد بن ابي عمير ازدي بغدادي، کسي است که
از ترس خدا، يکدم از عبادت و سجود در برابر اذت اقدس پروردگارش باز نايستاد و
جويبار جودش از منبع بيپايان سه امام معصوم[امام کاظم، امامر ضا و امام جواد(ع)]
سرچشمه گرفته است و در برابر شکنجهها و اذيت و آزار دشمنان اماما، تا دم مرگ رفته
و هرگز تسليم خواستههاشان نشده است.
ابن ابي عمير، وارسته مردي که به خاندان وحي راه
يافت و در اين راستا، به دانشي سرشار و ايماني والا رسيد و در مجد و عظمت از کرانههاي
آفاق فراتر رفت تا آنجا که هرچه فقيه و حديثدان پس از او آمد، از او به بزرگي و
فرزاندگي ياد کرد و تا قيام قيامت، کتاب حديثي را نميتوان يافت که صفحات زرينش به
اين نام مقدس، مزين نشده باشد.
محمد بن ابي عمير کيست؟
نجاشي دربارهاش گويد: محمد بن ابي عمير(زياد بن
عيسي) ابو احمد ازدي از موالي مهلب بن ابي صفره، بغدادي الاصل، خدمت امام ابوالحسن
موسي بن جعفر(س) رسيد و ازآن حضرت احاديثي شنيد که در برخي از آن احاديث، حضرت او
را خطاب به ابو احمد کرد. و از امام رضا(ع) نيز احاديثي روايت کرده است. او مردي
جليل القدر، والا مقام و بلند پايه است چه نزد ما و چه نزد مخالفين ما. جاحظ در
کتابهايش او را ستوده است.
جاحظ«در بيان و تبيين» درباره او ميگويد: ابراهيم
بن داجه درباره ابن ابي عمير براي من سخن گفت و همانا ابن ابي عمير از شخصيتهاي
برجسته رافضيان! است. وي در ايام حکومت هارون الرشيد به زندان افکنده شد، براي
اينکه مراکز شيعيان و اصحاب موسي بن جعفر را معرفي کند. آنگاه نجاشي ميفرمايد: و
نقل کردهاند که اينقدر به او چوب زدند که نزديک بود ـ از شدت درد ـ اقرار کند تا
اينکه فرياد محمد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد که به او ميگفت: اي محمد بن ابي
عمير تقواي الهي داشته باش. او هم صبر کرد و خدا او را از زندان آزاد نمود.
و نقل شده است که مأمون نيز او را زنداني ساخت
… و گفتهاند که خوارش از ترس حکومت، کتابهايش را مخفيانه به زير خاک دفن نمود،
و چون مدت زندان چهار سال بطول انجاميد، کتابها نابود شدند و از بين رفتند. و گفتهاند
که کتابها را در اطاقي پنهان کرد و باران بر آنها باريد و پوسيده شدند. و او هر چه
روايت ميکرد از حافظهاش بود و از هر چه قبلا به ديگران آموخته بود و از اين رو
اصحاب ما به مراسيل[1] او
اطمينان دارند. و او کتابهاي زيادي تصنيف و تأْيف نموده است.
احمد بن محمد بن خالد گويد: محمد ابن ابي عمير چهل
و نه کتاب نوشته است، از جمله کتابي«مغازي» است.
احمد بن هارون نقل کرده است که کتابهاي«بداء»،
«احتجاج در امامت»، «حج» و «فضائل الحج» از تأليفات ايشان است.
کتابهاي ديگري نيز براي آن بزرگوار نقل کردهاند
از جمله: «الاستطاعة»، «الملاحم»، «يوم و ليله»، «الصلاة»، «مناسک الحج»،
«الصيام»، «اختلاف الحديث»، «المعارف»، «التوحيد»، «النکاح»، «الطلاق» و «الرضاع».
محمد بن ابي عمير در سال 217 از دنيا رفته است.
شيخ طوسي دربارهاش گويد: محمد بن ابي عمير، کنيهاش
ابو احمد و نامش زياد و از موالي قبيله«ازد» است. او از موثقترين مردم نزد خاصه
وعامه است، و از همه زاهدتر، پارساتر، عابدتر و پرهيزکارتر بوده است. و گفته شده
است که او در تمام اين امور، گوي سبقت را از ديگران، در دوران خويش، ربوده است. وي
سه امام را درک کرده: ابو ابراهيم موسي(ع)، و از او روايت نميکند![2]
و امام رضا(ع) و امام جواد(ع). احمد بن محمد بن
عيسي از او روايت کرده است. او زندگي 100 نفر از رجال اصحاب امام صادق(ع) را
نگاشته است و داراي تأليفات بسياري است. ابن بطه براي او 49 کتاب ذکر کرده از
جمله: کتاب النوادر(که کتاب بزرگ و جالبي است)، کتاب الاستطاعه و الافعال، کتاب
الامامه، کتاب البداء، کتاب المتعه و کتابي ک در آن سئوالهايي را از امام رضا(ع)
نموده و پاسخ دريافت کرده است.
زندان و شکنجه
درباره شکنجه و زنداني شدن اين رادرد، روايتها نقل
شده از جمله فضل بن شاذان گويد: سعايت کنندگان به سلطان وقت(که گويا هارون باشد)
خبر دادند که محمد بن ابي عمير اسامي تمام شعياين را در عراق ميداند. سلطان او را
خواست و به او دستور داد که آن اسامي را بازگو نمايد. محمد بن ابي عمير امتناع
ورزيده، لب به سخن نگشود. سلطان به جلادان خويش دستور داد او را برهنه کرده وميان
دو قطعه چوب آويزان کنند و صد تازيانه به او بزنند. فضل ميگويد: شنيدم ابن ابي
عمير را که ميگفت: هنگامي که صدمين تازيانه را بر بدنم فرود اوردند، بقدري درد
داشت که نزديک بود، نام ياران را افشا کنم؛ در آن هنگام فرياد محمد بن يونس بن عبدالرحمن
را شنيدم فرياد برآورد: اي محمد بن ابي عمير! ياد آر ايستادنت را در برابر خداي
تعالي. و اين سخن روحيه مرا چنان تقويت کرد که صبر کردم و هيچ نامي را بر زبان
جاري نساختم و خداي را سپاس و شکر ميگويم که چنين توفيقي بمن داد.
فضل ميگويد: ابن ابي عمير براي رهائي خود از
زندان، بيش از صد هزار درهم صرف کرد تا آزاد شد.
اين مرد برزگ پس از آزادي از زندان، وضع زندگيش رو
به وخامت گذاشت، با اينکه پيش از آن داراي پول و ثروت بسياري بود و با اين حال نه
تنها صبر و بردباري را پيشه خود ساخت که ايثار نيز مينمود. محدث قمي در سفينة
البحار نقل کرده است که: ابن ابي عمير پارچه فروش بود. او ده هزار درهم از شخصي
طلب داشت. در اثر محنتهاي وران، اموالش را از دست داد و فقير شد. آن مرد که
بدهکارش بود، چون وضعيت بسيار آشفته ابن ابي عمير را ديد، ناراحت شد، منزلش را به
ده هزار درهم فروخت و پولها را با خود برداشته، به سوي منزل وي روانه شد. در را
زد، ابن ابي عمير در بر او گشود. آن مرد گفت: اي ابن ابي عمير! اين پولي است که از
من طلب داشتي، آن را بردار. ابن ابي عمير فرمود: پول را از کجا آوردي؟ آيا ارث به
تو رسيده است؟ گفت: نه! ولي من خانهام را فروختم تا دينم را ادا نمايم.
محمد بن اب يعمير گفت: ذريح محاربي از امام
صادق(ع) برايم نقل کرد که حضرت فرمود: «انسان را از منزل مسکوني خودش براي خاطر
قرضش بيرون نميکنند».
پولت را بردار و بر، به خدا قسم آن را بر نميدارم
گرچه امروز به يک درهم نيازمند. برو ک من هرگز يک درهم از چنين پولي را به اموالم
اضافه نمينمايم.
و امام درباره عبادت و پرههيزکاري و راز و نياز
شبانهاش باز هم از فضل بن شاذان«ره» نقل شده است که گفت:
به عراق مسافرت کردم، در آنجا شخصي را ديدم که
دوستش را سرزنش ميکرد و ميگفت: تو را عائله و فرزنداني است که ميبايست کسب و
کاري داشته باشي تا هزينه زندگيت را تأمين نمائي و من نميتوانم بر تو تضمين کنم
که چشمت در اثر سجدههاي طولاني، سالم بماند و آسيب نبيند! و پس از اينکه زياد او
را ملامت کرد، او در پاسخ گفت: چه خبر است؟ چه ميگوئي؟ اگر بنا بود چشم کسي در
اثر سجدههاي طولاني از بين برود، ميبايست چشم ابن ابي عمي راز بين رفته باشد.
نظر تو چيست درباره شخصي که پس از نماز فجر(نماز صبح) سر بسجده شکر ميگذارد و تا
برآمدن آفتاب سر را از سجده برنميدارد؟
عبادت و مناجاتهاي شبانه و طول سجود ابن ابي عمير
زبان زد خاص و عام بود، تا جائي که ديگران را به او تشبيه ميکردند. فضل بن شاذان
ميگويد: روزي پدرم دست مرا گرفت و نزد ابن ابي عمير برد. او در اطاقي نشسته بود و
بزرگان و علما کنارش را گرفته و او را بسيار احترام و تقدير ميکردند. به پدرم
گفتم: اين کيست که دانشمندان در برابرش سر تعظيم فرود آوردهاند؟ گفت: اين ابن ابي
عمير است. گفتم: همان مرد شايسته عباد پرهيزکار که همه نامش را شنيدهاند؟ گفت:
آري!
و همچنين او نقل کرده است که در اثر تشيع اين مرد
بزرگ، هارون لعنة الله عليه به سندي بن شاهک دستور داد که او را صد تازيانه بزنند،
آنگاه او را به زندان انداخت وا و 121 هزار درهم پرداخت نمود تا توانست آزاد گردد.
شيخ مفيد در اختصاص نقل کرده است که: «آن بزرگوار
مدت 17 سال در زندانها و سياه چالها بسر برد» و با اين حال هرگز در روحيه بزرگش
تأثير ننموده و تا زنده بود و رمقي داشت، از خدمت به مکتب و پيروان مکتب باز
نايستاد تا اينکه در سال 217 قمري به سوي بهشت برين شتافت. درود بيپايان بر او
باد.
[1]– مراسيل جمع مرسله،رواياتي
است که سند آنها ذکر نشده يعني نام روايت کنندگان آن بصراحت نيامده است. و چون ابن
ابي عمير اصل احاديث را از حفظ ميدانست ولي در سياري از موارد نام راوي را فراموش
کرده بود و کتب او از بين رفته بود، علما روايت مرسله و بيسند او را نيز ميپذيرفتند
و اين بدليل اعتماد آنها بر اين امر است که او هرگز از شخص غي رموثقي روايت نميکند.
ويژگيهاي تربيت اسلامي
اسلام، مکتب انسان سازي
ويژگيهاي تربيت اسلامي(2)
قسمت هفتم
حجة الاسلام رحيميان
3- جز صلاح و سعادت انسان هدفي ندارد
در تزکيه وتربيت اسلامي هدف اصلي، تأمين مصلحت و
سعادت خود انسان است چه به عنوان فرد و چه به عنوان جامعه ـ که البته سرنوشت فرد و
جامعه جدائي ناپذير است ـ و هيچگونه مصحلت ديگري خارج از وجود انسان منظور نشده
است.
توضيح مطلب اين که ممکن است يک مکتب تربيتي با
هدفي پيش ساخته خارج از وجود انسان، انسانها را به صورت ابزاري براي تحقق بخشيدن
به آن هدف منظور و سپس آنها را بگونهاي تربيتکند که در خدمت مصالح و منافع و
تأمين هدف مورد نظر قرار گيرند در چنين مکتبي فرقي نميکند که تربيت انجام شده به
مصحلت انسان است يا به ضرر او، مثلا نظام سوسياليزم يا سرمايهداري هر يک داراي
مکتب تربيتي هستند اما خصوصيت آنها اين است که چگونه انسانها را تربيت کنند که
درخدمت سوسياليزم باشند يا متناسب با سرمايه داري، مهم تأمين مصالح و منافع طبقه
حاکم، حزب حاکم و سرمايهداري حاکم است. حال آيا اين تربيت خود انسانها را نيز به
سعادت واقعي ميرساند يا نه هر چه بادا باد.
اما در مکتب تربيتي اسلام، مصالح فردي، گروهي،
حزبي و طبقه حاکم وجود نداشته و جز حاکميت خدا مشروعيت ندارد و نظام و حکومت
اسلامي نيز موضوعيت ندارند و حکومت و کارگزاران حکومت اسلامي و در رأس آنها مقام
امامت و ولايت فقيه همه در خدمت حاکميت خدا هستند و مشروعيت خود را از او ميگيرند
و خدا خود غني بالذات است:
«و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغني عن
العالمين» (سوره عنکبوت آيه 67) کسي که جهاد و تلاش کند براي خود جهاد ميکند، چرا
که خداوند از همه جهانيان بينياز است.
«ان تکفروا انتم و من في الأرض جميعا فان الله
لغني حميد» (سوره ابراهيم آيه 8) اگر شما و همه مردم روي زمين کافر شويد(بخدا
زياني نميرسد) چرا که خداوند بي نياز و شايسته ستايش است.
پس خدا که قانونگذار است و برنامه تزکيه و تربيت
انسانها را بوسيله پيغمبرش براي انسانها ارائه فرموده و براي تحقق اهداف تربيتي و
معنوي خود، در مورد انسانها نبوت، امامت و حکومت و نظام همه جانبهاي را پايهگذاري
کرده است خود ذاتا نيازي به هيچ چيز و هيچ کس ندارد و موضوع اين که خارج از وجود
انسان و سعادت او هدفي منظور شده باشد از اصل منتفي است. وحتي در مورد پيغمبر به
عنوان بزرگترين کارگزار تزکيه انسانها، و بزرگترين مربي انسانها و کسي که بيشترين
رنج و زحمت را در اين راه تحمل کرده است قرآن ميفرمايد:
«قل لا اسئلکم عليه اجرا ان هو الا ذکر للعالمين».
بگو من در برابر انجام رسالت پاداش و اجراي از شما
نميخواهم که اين جز ذکري براي جهانيان نيست. و در مکتبي که پيغمبرش در برابر
انجام رسالت خود نسبت به تربيت و تزکيه مردم خواهان کمترين پاداشي نيست به طريق
اولي هيچ شخص و مقام ديگري نميتواند کمترين مصلحت و منفعتي را در تربيت انسانها
براي خود يا گروه يا حزب خود منظور نمايد و از نظر فقهي نيز ميبينيم که گرفتن
هرگونه مزدي در ازاء تعليم مسائل واجب از مردم تحريم شده است.
بنابراين کل اسلام و نظام تربيتي آن هدفي جز سعادت
انسانها ندارد و نميتواند داشته باشد و هر که از آنر وشني گيرد، به سود خويش
رهسپرده و اگر نپذيرد خود زيان برده و در تباهي و گمراهي سقوط کرده است:
«انا انزلنا عليک الکتاب للناس بالحق، فمن اهتدي
فلنفسه و من ضل فانما يضل عليها» (زمر ـ 41)
ما اين کتاب را به حق براي ـ هدايت ـ مردم بر تو
نازل کرديم پس هر کس که هدايت يافت به نفع خود ـ نفس ـ او است و هر که گمراه شود
به ضرر نفس خويش گمراه ميشود.
4- پيش از تولد تا لحظه مرگ را زير پوشش دارد
تزکيه و تربيت اسلام در برگيرنده تمام طول زندگي
انسان است و بلکه عوامل مؤثر قبل از تولد را نيز منظور داشته است و اگرچه در مورد
دوران کودکي و نوجواني به لحاظ انعطاف پذيري بيشتر تأکيد افزونتري شده است ولي از
آنجا که انسان موجودي است پويا و حتي در اوج پيري نيز ممکن است توبه و بازگشت کند
يا همچنان در راه کمال و تعالي معنوي پيش رود لذا براي تمام دوران زندگي ز گهواره
تا گور و حتي قبل از تولد و هنگام انتخاب همسر در مورد والدين برنامههاي وسيعي را
بيان داشته است.
انسان ازنظر جسمي و مادي يک منحني را از ضعف به
قوت و از قوت به ضعف طي ميکند.
«الله الذي خلقکم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم
جعل من بعد قوة ضعفا و شيبة»
(روم ـ 54)
خدا همان کسي است که شما را در حالي که ضعيف بوديد
آفريد، سپس بعد از اين ضعف و ناتوان، قوت بخشيد و باز هم بعداز قوت ضعف و پيري
قرار دد.
«و من نعمره ننکسه في الخلق» (يس ـ 68)
هر کس را که طول عمر دهيم در آفرينش واژگونه ميکنيم.
چرا که بعد جسماني انسان ازخاک است و به سوي خاک
باز ميگردد. ولي از جهت رحي با برخورداري از نفخه الهي: «و نفخت فيه من روحي» از
خداست و به سوي او بازگشت ميکند: «انا لله و انا اليه راجعون» انسان دراين منحني
که از عالم بالا به عالم خاک فرود آمده و با جسم خاکي پيوند خورده است، ميتواند و
بايد که خود را از بند کششهاي جسماني وجاذبههاي خاکي برهاند و با پيمودن راه کمال
و شکوفائي فطرت و روح ملکوتي به سوي مبدأ و خداي خويش پرگشايد.
پس اگر جنبههاي روحي در انسان رشد کرد و امور
جسماني و مادي را تحت الشعاع و تحت و سيطره خود قرار داد پيري و ضعف جسماني نميتواند
در مسير صعودي بازگشت به سوي حق مانع و رکودي ايجاد کنند و لذا است که ميبينيم
اين نوع افراد تا آخرين لحظات زندگي قدرت روحي خود را حفظ ميکنند و در سختترين
شرايط جسماني از صلابت روحي برخورداند. نمونهاي از اين افراد را در حضرت امام
مدظله شاهديم که عليرغم پيري و ضعف جسماني مثلا در مورد حج بيش از ده سال است که
پيام ميدهند و در جهت معکوس سير پيري و کهولت و ضعف جسماني هر سال پيامي با
محتواتر و کاملتر، از روح بلند و رو به کمال و قوت حضرتش تراوش کرده است.
ولي اگر روح و جنبههاي معنوي تحت الشعاع و زير
سيطره جسمانيت باشند به موازات رو به ضعف نهادن جسم، روح نيز متأثر از آن رو به
ضعف وز بوني بيشتر ميگذارد و اگر هم در برخي از جهات به کمالات ناچيزي رسيده بود
آنها را از دست ميدهد و هر چه به پايان زندگي نزديکتر ميشود، کردارها و رفتارها
و آرزوها و توقعاتش بچه گانهتر ميشود: «يشيب ابن آدم و يشب فيه خصلتان: الحرص و
طول الأمل».
آدمي زاده پير ميشود و دو خصلت در او جوان شده،
رشد مييابد: آز و آرزوي دراز.
پس چون انسان زمينه رشد بينهايت دارد و تا زنده
است ميتواند صعود کند بنابراين برنامههاي تربيتي اسلام نيز تا لحظه مرگ را در
برميگيرد و مثلا نماز که از عوامل مهم تربتي انسان است تا لحظه آخر زندگي واجب
است و ضعف جسماني موجب سقوط آن نميشود بلکه اگر نميتواند بايستد، بايد تکيه دهد
و اگر نميتواند نشسته و اگر نميتواند خوابيده و… و حتي اگر نمي تواند زبانش را
حرکت دهد بايد در دل خطور دهد که در فقه خصوصيات و تفصيل آن مذکور است.
5- اجتناب از عامل زور
بطور کلي استفاده از عامل زور و ارعاب نميتواند
در تربيت و شکوفائي استعدادها مؤثر باشد همانگونه که غنچه را نميتوان به زور
شکفته کرد. در نظام تربيتي اسلام سعي شده است تمام شرائط و مقتضيات رشد و شکوفائي
استعدادهاي عالي انساني را فراهم و موانع را از پيش پاي آن بردارد و گذشته از اين
که با امرها و نهيها و ارشادها و تذکرها و استفاده از استدلالهاي عقلي، بيان
سرگذشت گذشتگان و ترسيم نتايج مثبت و سعادتبخش کمالات معنوي در دنيا وآخرت و
پاداشهاي کريمانه براي آنها افراد را در مسير شکوفائي استعدادهايشان ترغيب مينمايد،
محيط خانواده و جامعه رانيز متناسب و هماهنگ با همين هدف تنظيم نموده است که بررسي
اين امور بحث وسيعي و مجال بيشتري را ميطلبد.
اسلام استفاده از زور را در اين رابطه مردود
دانسته است: قرآن کريم ميفرمايد:
«لا اکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي…»
(سوره بقره آيه 256)
در پذيرش دين اکراهي در کار نيست، راه رشد و هدايت
از طريق ضلالت مشخص و آشکار است.
و حضرت اميرالمؤمنين(ع) ميفرمايد: «… فان القلب
اذا اکراه عمي» (نهج البلاغه ـ حکمت 184
) چرا که چون دل به پذيرش و انجام چيزي مجبور شود
از درک واقعيات نابينا گردد و حتي در مورد عبادت ميفرمايد:
«ان القلوب اقبالا و ادبارا فاذا اقبلت فاحملوها
علي النوافل و اذا ادبرت فاقتصروا علي الفرائض» (نهج البلاغه ـ حکمت 304)
براي دلها حالت روي آوردن و آمادگي وحالت روي
گرداندن و عدم آمادگي است پس چون روي آوردند آنها را به انجام نوافل و مستحبات
واداريد و چون روي برگرداندند به انجام واجبات بسنده نمائيد.
پس اصل پذيرش دين که همان شکوفائي شخصيت واقعي
انسان است با آنکه اعتقاد و گرايش به آن يک امر فطري است با اين حال قابل تحميل
نيست و اکراه در مسائل قلبي نتيجه معکوس ميدهد و حتي عبادت را بايد با ظرافت و
نرمش بر روح وارد نمود و اصولا ـ همانگونه که قبلا گفتيم ـ چون انسان با برخورداري
از نيروي عقل و اراده به طور تکويني موجودي آگاه و آزاد آفريده شده است با نيروي
عقل راه را از چاه تميز ميدهد و با نيروي اراده انتخاب ميکند، وحي و دستورات
تربيتي اسلام نيز هماهنگ با خلقت انسان بدون آنکه او را مکره کند: «لااکراه في
الدين» راه سعادت او را گشوده و موجبات ضلالت و سرگشتگي را بر او نمود: «قد تبيّن
الرشد من الغي» و عنان کار و انتخاب راه را به او واگذار فرموده است: «فمن يکفر
بالطاغوت و يؤمن بالله» و نتيجه را نيز روشن کرده است. «فقد استمسک بالعروة الوثقي
الاانفصام لها و الله سميع عليم».
در قبول دين اکراهي نيست(زيرا) راه درست از راه
منحرف آشکار شده است بنابراين کسي که به طاغوت(بت و شيطان و هر موجود طغيانگر)
کافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محکمي دست زده است که گسستن براي آن
نيست و خداوند شنوا و داناست.
در مورد عامل تربيتي در محيط خانواده، مدرسه و
جامعه نيز همين مسأله مورد توجه قرار گرفته است. پدر ومادر، معلم و جامعه و سيستم
حکومتي آن همگي موظفند بدون اعمال زور شرايط رشد و شکوفائي استعدادها را فراهم
کنند.
و اما آنچه در مورد اعمال زور مانند حدود و قصاص و
مراتب شديد مراتب به معروف و نهي از منکر و جهاد در اسلام تشريع شده است گرچه هر
يک جداگانه نياز به بحث و بررسي دارد ولي وجه مشترک آنها اين است که:
اولاً: عموما آنها براي دفع و رفع طغيانگري در
استعدادهاي پست و حيواني تشريع شده است و بديهي است وقتي که فرد يا افرادي راه
سرکشي حکومتي آن همگي موظفند بدون اعمال زور شرايط رشد و شکوفائي استعدادهاي را
فراهم کنند.
اولا: عموما آنها براي دفع و رفع طغيانگري در
استعدادهاي پست و حيواني تشريع شده است و بديهي است وقتي که فرد يا افرادي راه
سرکشي و تجاوز به حقوق ديگران را پيش رگفتند و خود را در سرازيري و پرتگاه سقوط و
هلاکت قرار دادند و با پشت کردن به تمام عوامل سعادتبخشي که خداوند در اختيار آنها
قرار داده است باز هم موجبات شقاوت خود و تباهي جامعه را فراهم نمودند به عنوان
آخرين راه چاره براي جلوگيري از سقوط و هلاکت خود آنان و نجات جامعه راهي جز
استفاده از زور نميماند.
پس استفاده از زور جز در موارد سرکشي و طغيان
غرايز پست و حيواني تشريع نشده است: از حضرت اميرالمؤمنين(ع) نقل شده که فرمود:
«السيف فاتق والدين راتق فالدين يأمر بالمعروف و
السيف ينهي عن المنکر ولکم في القصاص حيوة» (غرر الحکم)
شمشير، بستنده است و دين گشاينده، پس دين ـ
انسانها را ـ به معروف فرمان ميهد و شمشير از امور ناشايست نهي ميکند. شمشير راه
بديها و طغيان استعدادهاي منفي را ميبندد و دين راه خوبيها و شکوفائي استعدادهاي
عالي و انساني را ميگشايد.
گفتيم که استفاده از زور در مورد جلوگيري از طغيان
غرائز پست به عنوان آخرين چاره و درمان است و اين بمعني اين استکه قبل از اين
مرحله در همين زمينه هم اسلام بيشتر روش پيشگري را مورد استفاده قرار ميدهد.
اسلام مقررات وسيعي در سطح فردي، خانوادگي و اجتماعي وضع کرده است که زمينهر شد بيرويه
استعدادهاي پست را از بين ميّرد مثلا براي پيشگيري از بيعفتي وآلودگي دام، گذشته
از تقويت زمينههاي شکوفائي ضد آن يعني عفت و پاکدامني بوسيله ايمان، بيان
دستاوردهاي متعالي و ارزشمند عفت، چشمپوشي از نگاه حرام،ترغيب شديد به ازدواج
و… به منظور پيشگيري از بيعفتي، از بيحجابي، آرايش و خودنمائي زنان و حتي صداي
پا و شيوه و آهنگ سخن گفتني که تحريک آميز باشد و آميزش بين زن و مرد نامحرم و
اصولا هرگونه چيزي که موجب ريبه و مفسده انگيز باشد نهي فرموده و ايجاد هرگونه مراکز
و مظاهر فحشاء و منکر را در جامعه اسلامي منع نموده است و… حالا بعد از همه
اينها اگر باز هم کسي پرده عفاف خود و جامعه را دريد و حداقل چهار مرد شاهد اين
سرکشي بوده باشند نوبت تازيانه يا رجم فرا ميرسد.
ضمنا معلوم گرديد که استفاده از زور معمولا در
مواردي است که اين طغيان از محدود شخصي گناهکار تجاوز کند و دامن جامعه را نيز
بگيرد و امنيت جاني، معنوي، اخلاقي، اقتصادي و… ديگران را مورد تجاوز قرار دهد.
پس انساني که کژي و زشتي باطن و گناهان شخصي خويش را از ديدگاه ديگران مخفي ميدارد
از تيررس اعمال خشونت مصون است ولي آنگاه که زشتيهاي دروني خويش را به کرسي کارهاي
زشت بنشاند و با تجري و پردهدري در گناهان شخصي يا ارتکاب گناهاني که ذاتا بنشاند
و با تجري و پردهدري در گناهان شخصي يا ارتکاب گناهاني که ذاتا متعدي است و طرف
مقابل دارد، حرمت قانون الهي و جامعه را بشکند و بدينوسيله راه گناه و فساد وت
باهي را در جامعه بگشايد. ديگر راهي جز تازيانه و شمشير باقي نميماند و اينجا است
که حدود الهي بايد اين تجاوز و گستاخي نامعقول را محدود نمايد.
ثانيا: در همين مواردي هم که اسلام از در خشونت
وارد ميشود هدف، انتقامجوئي و تشفي نيست، هدف مبارزه با گناه است نه گناهکار و
هدف نجات انسان است از اسارت گناه تا زمينه براي آزادي عقل او فراهم شود و سلامت
خويش را بازيابد پس همانگونه رحمت خدا بر غضبش پيشي دارد: «يا من سبقت رحمته غضبه»
عذابش نيز عذب است و گوارا و از دوست هر چه ميیسد نيکو است و براين اساس حتي آنکس
که در اثر گناه بزرگ خويش اعدام و سنگسار ميشود، هم از سنگيني و سنگينتر شدن بار
گناهش کاسته و جلوگيري ميشود و هم موجب عبرت ديگران گرديده و از سرايت فساد و
تباهي او به جامعه ـ که داراي حق بزرگتري است و بايد سلامت ن محفوظ بماند ـ
پيشگيري و جلوگيري ميشود. و بديهي است که اگر عضوي از بدن چنان فاسد شود که قابل
درمان نباشد و سلامت کل بدن را در معرض تهديد قرار دهد جز عمل جراحي و برداشتن آن
عضو چارهاي نميماند.
ادامه دارد
رفق و مدارا
مديريت اسلامي
قسمت نهم
شرح صدر
رفق و مدارا
حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري
در قسمتهاي گذشته توضيح داديم كه مدير شايسته
نيازمند به ويژگيهائي است كه عمدة از«شرح صدر» ريشه ميگريند و در اين رابطه
تاكنون سه ويژگي را در مورد بررسي قراردهايم و اينك ويژگي چهارم:
4- رفق و مدارا
يكي از خصوصيات اخلاقي و ضروري و اجتناب ناپذير
براي مديريت، ويژگي رفق و مدارا است. اين خصوصيت مدير را قادر ميسازد كه در شرايط
مختلف، انعطافپذيري لازم را داشته باشد، و افرادي كه سليقههاي گوناگونو افكار و
احساسات متضاد دارند را در جهتي كه خود ميخواهد هدايت كند و بكار گيرد. براي
توضيح بيشتر لازم است ابتدا كلمه«رفق» را درست معنا كنيم سپس رابطه آنرا با مديريت
و شرح صدر بيان نمائيم:
كلمه«رفق» به معناي نرمش در برخورد با ديگران است،
«مدارا» نيز بهمين معنا است در فارسي براي اداي اين معنا معمولا كلمه«مدارا» بكار
ميرود.
در متون اسلامي احاديث بسياري وجود دارد كه
مسلمانان را به رفق و مدارا تصويه ميكنند. نكته قابل توجه در تفسير اين روايات
اين استكه وقتي انسان اين روايات را مطالعه ميكند در نظر ابتدائي و سطحي تصور ميكند
كه مقصود صرفا بيان يك مسأله اخلاقي، است، ولي با تأمل و دقت خواهد يافت كه تنها
مقصود اين نيست بلكه هدف بزرگتر تأكيد بر يك رهنمود سياسي و حكومتي است.
برخي تصور ميكنند كه رفق و مدارا به معناي
بوقلمون صفتي و سازشكاري با خوب و بد است و آنرا با چند چهره بودن و نفاق كي ميگيرند
و با اين تفسير بر هر كس كه سخن از رفق و مدارا و نرمش در برخوردهاي اجتماعي گويد
سخت ميتازند و خود را طرفدار قاطعيت در مديريت مطرح ميكنند. با مراجعه به روايات
اسلامي خواهيم ديد كه اصولا رفق و مدارا به اين معنا نيست و با قاطعيت هيچ منافاتي
ندارد.
اينك متن چند روايت از اميرالمؤمنين(ع):
1- رأس السياسة استعمال الرفق.[1]
سر سياست بكار گرفتن رفق است.
2- نعم السياسة الرفق[2].
سياست مبتني بر رفق خوب سياستي است.
3- الرفق يفل حد المخالفة.[3]
سياست مبتني بر رفق، تيزي شمشير مخالفت مخالفين را
كند ميكند.
4- الرفق ييسر الصعاب و يهسل شديد الاسباب.[4]
رفق دشواريهاي را آسان ميكند و سببهاي سخت را سهل
مينمايد.
و در روايتي از امام صادق(ع) ميخوانيم:
من كان رفيقا في امره نال ما يريد من الناس.[5]
كسي كه سياست رفق را در امور بكار گيرد، آنچه را
از مردم بخواهد به آن نائل ميآيد.
آنچه در اين روايات آمده است بصورت جالب و زيبائي
در آيه 159 از سوره آل عمران ملاحظه ميشود؛ در اين آيه خطاب به پيامبر اسلام
آمده:
«فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ
القلب لانفضوا من حولك».
بواسطه رحمت الهي با آنها نر و مهربان شدي، و اگر
خشن و سخت دل بودي از اطراف تو پراكنده ميشدند.
آنچه در اين آيه آمده يك رهنمودمهم سياسي و
مديريتي است كه خداوند از پيامبرش ميخواهد سياست برخورد ملايم و توأم با مهر و
عطوفت خود را با مردم تداوم دهد، و اين سياست را موهبتي الهي ميداند و تأكيد مينمايد
كه اگر اين موهبت نبود پيامبر اسلام نميتوانست رسالت خود را در رهبري درست انجام
دهد و از مردمي بيفرهنگ و خشن، و اقوام و قبايلي پراكنده و با هم در ستيز، امتي
متحد و منسجم و حكومتي قوي و قدرتمند بسازد و در ادامه تأييد اين سياست توصيه ميكند
كه:
«فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم في الأمر»
پس آنها را ببخش و از خداوند براي آنها طلب بخشش
كن، و در كارها با آنها مشورت نما.
در روايت است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود كه جبرئيل
خدمت پيامبر اسلام آمد و عرض كرد:
«يا محمد ربك يقرءك السلام و يقول لك: دار خلقي»
اي محمد پروردگارت بتو سلام ميرساند و براي تو
پيام دارد كه: با خلق من مدارا كن.
و بهمين جهت پيامبر اسلام سياست رفق و مدارا را
بعنوان يك دستور الهي و يك تكليف شرعي مطرح ميكند:
امرني ربي بمدارة الناس كما امرني بأداء الفرائض.
پروردگار من همانطور كه مرا به انجام واجبات امر
نمود، همچنين مرا به مدارا كردن با مردم فرمان داد.
اين دستور و رهنمود تنها اختصاص به پيامبر اسلام
ندارد بلكه طبق روايتي كه از پيامبر اسلام نقل شده است اين يك فرمان الهي به همه
پيامبران راستين است.
متن حديث اينست:
انا أمرنا معاشر الأنبياء بمداراة الناس كما امرنا
بأداء الفرائض.[6]
ما گروه انبياء از جانب خداوند مأمور هستيم كه با
مردم مدارا كنيم همانطور كه مأموريم واجبات الهي را نجات دهيم.
نقش فوق العاده مهم و حساس رفق و مدارا در مديريت
و رهبري موجب گرديده كه پيامبر اسلام سياست مبتني بر رفق را رأس حكمت بداند و براي
سياستمداران مسلماني كه از اين سياست پيروي ميكنند دعا نمايد:
الرفق رأس الحكمة، اللهم من ولي شيئاً من امور
امتي فرفق بهم فارفق به، و من شق عليهم فاشقق عليه.[7]
رفق رأس حكمت استف خدايا هر كس كه سرپرستي بخشي از
امور امت مرا بعهده گرفت و با آنها با مدارا رفتار كرد، تو نيز با او مدارا كن، و
هر كس كه بر آنها سخت گرفت تو نيز بر او سخت بگير.
اين جمله را محدثين شيعه و سني نقل كردهاند كه:
«ان الله رفيق يحب الرفق».
خداوند رفيق است و رفق را دوست دارد.[8]
رفيق به معناي كسي است كه بسيار اهل رفق و مدارا
است و اطلاق رفيق به خداوند متعال از اين بابا است كه او با بندگان خود بسيار
مدارا ميكند، در دعاي جوشن كبير نيز خداوند با نام«رفيق» خوانده ميشود«اللهم اني
أسئلك باسمك با شفيق يا رفيق».[9]
هيچكس با مردم به اندازه خدا مدارا نميكند،
بنابراين، رفق يك سياست كلي الهي، در برخورد با مردم است كه به انبياء خود دستور
داده از اين سياست تبعيت كنند و دوست دارد كه همه مردم تابع اين سياست باشند.
آنجا كه رفق مطلوب نيست
نكته مهم و قابل توجه اين است كه سياست رفق و
مدارا در صورتي بعنوان يك اصل كلي مورد تأييد اسلام است كه اين سياست مورد سوء
استفاده قرار نگيرد و در صورتي كه رفق مورد سوء استفاده باشد روايات اسلامي
بكارگيري سياست ضد رفق توصيه ميكنند، امام علي(ع) در اين رابطه ميفرمايد:
«اذا كان الرفق خرقاً، كان الخرق رفقاً».[10]
در صورتي كه نرمش حماقت باشد، تندي خاصيت نرمش را
دارد.
كلمه«خرق» هم به معناي حماقت ميآيد و هم به معناي
تندي، واژه«خرق» در جمله اول امام به معناي حماقت، و در جمله دوم به معناي خشونت و
تندي در برخورد است، و مقصود اين استكه اگر در موارد و در شرايطي مدارا كردن با
فرد يا افرادي موجب سوء استفاده گردد و بكارگيري سياست رفق، حماقت محسوب گردد. در
اين صورت هيچگاه اسلام توصيه به رفق و مدارا نميكند، بلكه توصيه اسلام پيش گرفتن
سياست ضد رفق كه«خرق» ناميده ميشود ميباشد، و حتي خشونت و تندي بجا را رفق و
مدارا مينامد امام در ادامه سخني كه در اين رابطه از آن حضرت نقل شده براي تجيه
اين دستور العمل سياسي و اخلاقي و مديريت ميفرمايد:
«ربما كان الدواء داء و الداء دواء».[11]
گاهي دار و موجب بيماري، و موجب بيماري دارو است.
يعني قانون اين است كه دارو، شفا آفرين و ميكرب،
بيماريزا باشد، ولي در شرايط خاصي و براي افراد ويژهاي همان دارو كه براي عامه
مردم شفابخش است توليد بيماري مينمايد و به عكس ميكرب و سمومي كه براي عامه مردم
بيماريزا و كشنده است براي بيماريهاي خاص و افراد ويژهاي درمان محسوب ميگردد.
در رابطه با سياست رفق هم مسأله اينجور است، قانون اين است كه سياست رفق و مدارا
در مديريت و معاشرت، سياستي مفيد و موفق است مگر در مواردي كه بحكم اضطرار ضد اين
سياست ضرورت پيدا كند.
و در صورتي كه براي اعمال مديريت شدت و خشونت
ضرورت يافت نكته قابل توجه اين است: براي اينكه داروي خشونت مؤثرتر و مفيدتر باشد
لازم است قدري نرمش به آن اضافه شود، در اين رابطه اميرالمؤمنين(ع) طي نامهاي به
يكي از فرمانداران خود توصيه ميكند:
«و اخلط الشدة بضعث من اللين، وارفق ما كان الرفق
ارفق، و اعتزم بالشدة حين لا يغني عنك إلا الشدة».[12]
شدت و خشونت را با قدري نرمش و لينت بياميز، و
سياست رفق و مدارا پيشگير تا آنجا كه مناسبتر باشد، و آنجا كه جز خشونت مفيد
نيست تصميم به خشونت بگير.
همانطور كه ملاحظه ميكنيد اما در اين كلام توصيه
ميكند كه در مديريت سياسي بايد اصل و اساس، سياست رفق و مدارا باشد تا آنجا كه
مدارا ضربهاي براي مديريت نداشته باشد، و آنجا كه مدارا مناسب نيست و خشونت ضرورت
دارد، امام توصيه ميكند كه قدري نرمش به داروي خشونت اضافه شود البته در جائي كه
خشونت مطلق ضروري نباشد كه در اين صورت با شدت و قاطعيت تمام بايد اعمال مديريت
نمايد و بگفته امام در كلامي ديگر:
«من لم يصلحه حسن المدارة اصلحه سوء المكافاة».[13]
كسي كه مدارات نيكو او را اصلاح نكند، مكافات بد
او را اصلاح نمايد.
تا اينجا نقش رفق و مدارا در مديريت مشخص شد، و
اما رابطه اين ويژگي با شرح صدر، با عنايت به آنچه در مقالههاي گذشته درباره
معناي شرح صدر و آثار آن ذكر شد نياز به توضيح ندارد، زيرا شرح صدر به معناي گسترش
ظرفيت فكري و روحي است و تنها كسي قادر به رفق و مدارا است كه ظرفيت لازم را براي
اين امر داشته باشد.
انسانهاي كم ظرفيت و يا بيظرفيت به دليل اينكه در
برابر آنچه را كه موافق طبع نميبينند زود عكس العمل نشان ميدهند و بيتدبير و
نابجا تند ميشوند قادر به رفق و مدارا نيستند و لذا نميتوانند مدير شايستهاي
باشند.
ادامه دارد
داستان شق القمر
درسهائي از تاريخ تحليلي اسلام بخش سوم
قسمت هفدهم
داستان شق القمر
حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي
در مقاله پيشين بحث كوتاهي درباره معجزه و معنا و
كيفيت آن بمقداري كه با بحث تاريخي ما تناسب داشت مطالبي با اطلاع شما رسيد، و
اينك برخي از معجزات مشهور رسول خدا(ص) را كه مدرك قرآني هم دارد و بنا بگفته اهل
تاريخ در همان سالهاي آخر توقف آن حضرت در مكه معظمه اتفاق افتاده براي شما نقل ميكنيم
و يكي از آنها داستان شق القمر است كه ضمن چند بخش ذيلا ميخوانيد:
1- تاريخ وقوع اين معجزه
در اينكه اين معجزه در زمان رسول خدا(ص) و در مكه
انجام شده اختلافي در ورايات و گفتار محدثين نيست و مسئله اجماعي است، ولي در مورد
تاريخ آن اختلافي در روايات و كتابها بچشم ميخورد.
از مرحوم طبرسي در اعلام الوري و راوندي در خرائج
نقل شده كه گفتهاند اين داستان در سالهاي اول بعثت اتفاق افتاد[1]
ولي مرحوم علامه طباطبائي در تفسير الميزان در دو جا ذكر كرده كه اين ماجرا در سال
پنجم قبل از هجرت اتفاق افتاد[2]
و در يك جاي آن از پارهاي روايات نقل كرده كه:
اين داستان در آغاز شب چهاردهم ذي حجه پنج سال قبل
از هجرت اتفاق افتاد. و مدت آن نيز اندكي بيش نبود.
2- چگونگي ماجرا
در روايات مختلفي كه در تواريخ شيعه و اهل سنت از
ابن عباس و انس بن مالك و ديگران نقل شده عموما گفتهاند: اين معجزه بنا بدرخواست
جمعي از سران قريش و مشركان مانند ابوجعل و وليد بن مغيره و عاص بن وائل و ديگران
انجام شد، بدين ترتيب كه آنها در يكي از شبها كه تمامي ماه در آسمان بود بنزد رسول
خدا(ص) آمده و گفتند: اگر در ادعاي نبوت خود راستگو و صادق هستي دستور ده اين ماه
دو نيم شود! رسول خدا(ص) بدانها گفت: اگر من اينكار را بكنم ايمان خواهيد آورد؟
گفتند: آري، و آن حضرت از خداي خود درخواست اين معجزه را كرد و ناگهان همگي ديدند
كه ماه دو نيم شد بطور يكه كوه حرا را در ميان آن ديدند و سپس ماه به هم آمد و دو
نيمه آن به هم چسبيد و همانند اول گرديد، و رسول خدا(ص) دوبار فرمود: «اشهدوا،
اشهدوا« يعني گواه باشيد و بنگريد!
مشركين كه اين منظره را ديدند بجاي آنكه به آن
حضرت ايمان آوردند گفتند! «سحرنا محمد»
محمد ما را جاود كرد، و يا آنكه گفتند: «سحر القمر، سحر القمر» ماه را جاود كرد!
برخي از آنها گفتند: اگر شما را جادو كرده مردم
شهرهاي ديگر را كه جادو نكرده! از آنها بپرسيد، وچون از مسافران و مردم شهرهاي
ديگر پرسيدند آنها نيز مشاهدات خود را در دو نيم شدن ماه بيان داشتند.[3]
و در پارهاي از روايات آمده كه اين ماجرا دو بار
اتفاق افتاد ولي برخي از شارحين حديث گفتهاند: منظور از دوبار همان دو قسمت شدن
ماه است نه اينكه اين جريان دوبار اتفاق افتاده باشد.[4]
و البته مجموع رواياتي كه درباره اين معجزه وارد
شده حدود بيست روايت ميشود كه در كتابهاي حديثي شيعه و اهل سنت مانند بحارالأنوار
و سيرة النبوية ابن كثير و در المنثور سيوطي و ديگران نقل شده.
3- گفتار بزرگان در مورد اجماع و تواتر روايات در
اين باره
عموم محدثين و علماي اسلامي درباره وقوع اين معجزه
از رسول خدا(ص) ادعاي اجماع و تواتر روايات را كردهاند چنانچه مرحوم طبرسي از
علماي شيعه در مقام رد گفتار مخالف گفته:
«المسلمين اجمعوا علي ذلك فلا يعتد بخلاف من خالف
فيه…»[5]
مسلمانان بر انجام اين معجزه اجماع دارند و از
انيرو بگفتار مخالف اعتنائي نيست.
و ابن شهر آشوب در مناقب گويد:
«اجمع المفسرون و المحدثون سوي عطاء و الحسن و
البلخي فلي قوله «اقتربت الساعة…» انه اجتمع المشركون.» و آنگاه داستان را نقل
كرده».[6]
و از علماي اهل سنت نيز فخر رازي در تفسير مفاتيح
الغيب در تفسير سوره قمر گويد:
«المفسرون بأسرهم علي ان المراد ان القمر حصل فيه
الانشقاق…»[7]
مفسران همگي بر اين عقيدهاند كه در ماه انشقاق
پديد آمد و دو نيم شد…
و سپس داستان را بهمانگونه كه ما نقل كرديم بيان
ميكند. و از قاضي در شفاء نقل شده كه گفته:
«اجمع المفسرون و اهل السنة علي وقوع الانشقاق».[8]
چنانچه ابن كثير در سيرة النبوية گويد:
«و قد اجمع المسلمون علي وقوع ذلك في زمنه عليه
الصلاة و السلام و جاءت بذلك الاحاديث المتواترة من طرق متعددة تفيد القطع عند من
احاط بها و نظر فيها».[9]
ـ مسلمانان اجماع بر وقوع آن در زمان آن حضرت
دارند و حديثهاي متواتره نيز از طرق متعدده در اين باره رسيده كه براي هر كس كه
بدانها احاطه شده و در آنها نظر افكنده موجب قطع خواهد شد.
و مرحوم علامه طباطبائي از دانشمندان و مفسران
معاصر نيز فرموده:
«آية شق القمر بيد النبي(ص) بمكة قبل الهجرة
باقتراح من المشركين مما تسلمها المسلمون بلا ارتياب منهم».
ـ معجزه شق القمر بدست رسول خدا(ص) در مكه پيش از
هجرت بنا بدرخواست مشركان از موضوعاتي است كه مسلمانها همگي وقوع آنرا مسلم دانسته
و ترديدي در آن نكردهاند.
و از دانشمندان معاصر اهل سنت نيز دكتر سعيد بوطي
نويسنده كتاب فقه السيرة در اينباره گويد:
«و هذا امر متفق عليه بين العلماء انه قد وقع في
الزمان النبي(ص) و انّه كان احدي المعجزات».[10]
ـ و اين چيزي است كه ميان علماء مورد اتفاق است كه
در زمان رسول خدا(ص) اتفاق افتاده و يكي از معجزات اوست.
و اين بود نمونههائي از گفتار علماء و محدثين شيعه
و اهل سنت در اينباره، و از اينرو بهتر آنست كه از ذكر گفتههاي مخالفان صرفنظر
كرده بدنبال بخش بعدي برويم و انشاءالله تعالي در پايان مقاله به برخي از شبهات
آنها پاسخ خواهيم داد.
4- دليلي از قرآن كريم
بجز برخي معدود از اهل تفسير همانگونه كه در خلال
بحثهاي گذشته گفته شد: عموم مفسران شيعه و اهل سنت گفتهاند: آيه مباركه:
«اقتربت الساعة و انشق القمر، و ان يروا آية
يعرضوا و يقولوا سحر مستمر».
ـ قيامت نزديك شد و ماه شكافت، و اگر معجزهاي
ببنند روي بگردانند و گويند جادوئي است مستمر.
درباره همين معجزه شق القمر نازل شده و همان
داستان را بازگو ميكند كه مشركان درخواست چنين معجزهاي كردند و چون به وقوع پيوست
روي گردانده و گفتند: جادوئي است مانند جادوهاي ديگر.
تنها از حسن و عطا و بلخي نقل شده كه گفتهاند:
«انشق» در اينجا بمعناي«سينشق» است يعني بزودي در قيامت ماه دو نيم خواهد شد و
اينكه بلفظ ماضي آمده بخاطر اينكه محققا واقع خواهد شد، ولي اين تفسير بگفته علامه
طباطبائي و ديگران بسيار بيپايه است و دلالت آيه بعدي كه ميفرمايد: «و ان يرو
آية يعرضوا، و يقولوا سحر مستمر» آنرا رد ميكند براي اينكه سياق آن آيه روشنترين
شاهد است بر اينكه منظور از «آيت» معجزه بقول مطلق است، كه شامل دو نيم كردن ماه
هم ميشود، يعني حتي اگر دو نيم شدن ماه را هم ببينند ميگونيد سحري است پشت سر هم،
و ملعوم است كه روز قيامت روزه پردهپوشي نيست، روزيست كه همه حقايق ظهور ميكند،
و در آنروز همه در بدر دنبال معرفت ميگردند، تا بآن پناهنده شوند. و معنا ندارد
در چنين روزي هم بعد از ديدن«شق القمر» باز بگويند اين سحري است مستمر، پس هيچ
چارهاي نيست جز اينكه بگوئيم شق القمر آيت و معجزه اي بوده، كه واقع شده، تا مردم
را بسوي حق و صدق دلالت كند، و چنين چيزي را ممكن است انكار كنند و بگويند سحر
است.
نظير تفسير بالا در بيپايگي گفتار بعضي ديگر است
كه گفتهاند: كلمه«آيت» اشاره است بآن مطلبي كه رياضي دانان اين عصر بآن پي بردهاند،
و آن اينستكه كره ماه از زمين جدا شده، همانطور كه خود زمين هم از خورشيد جدا شده،
پس جمله«وانشق القمر» اشاره است بيك حقيقت علمي، كه در عصر نزول آيه كشف نشده بود،
بعد از صدها قرن كشف شد.
وجه بيپايگي اين تفسير اينستكه در صورتي كه گفتار
رياضيدانان صحيح باشد آيه بعدي كه ميفرمايد: «و ان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر
مستمر» با آن نميسازد، براي اينكه از احدي نقل نشده كه گفته باشد خود ماه سحري
است مستمر.
علاوه بر اينكه جدا شدن ماه از زمين اشتقاق است، و
آنچه در آيه شريفه آمده انشقاق است، و انشقاق را جز بپاره شدن چيزي و دو نيم شدن
آن اطلاق نميكنند، و هرگز جدا شدن چيزي از چيز ديگر كه قبلا با آن يكي بوده را انشقاق
نميگويند.
نظير وجه بالا در بيپايگي اين وجه است كه بعضي
اختيار كرده گفتهاند: انشقاق قمر بمعناي برطرف شدن ظلمت شب هنگام طلوع آن است، و
نيز اينكه بعضي ديگر گفتهاند: انشقاق قمر كنايه است از ظهور امر و روشن شدن حق.
البته اين آيه خالي از اين اشاره نيست، كه انشقاق
قمر يكي از لوازم نزديكي ساعت است.
5- پاسخ از چند اشكال
يكي از اشكالهائي كه بروقوع معجزه شق القمر شده و
با معجزه معراج رسول خدا(ص) نيز از اين جهت مشترك است اشكالي است كه سابق بر اين،
روي فرضيه بطليموس كه خرق و التيام را در افلاك محال ميدانستند كردهاند و خلاصه
فرضيه آنها اين بود كه افلاك را جسامي بلورين ميدانستند و مجموعه آنها را نيز نه
فلك ميپنداشتند كه همانند ورقههاي پياز روي هم قرار گرفته و ستارگان نيز همچون
گل ميخي بر آنها چسبيده بود و حركت ستارگان را نيز با حركت افلاك ميگرفت، يعني هر
فلكي حركتي داشت و قهرا با حركت فلك گل ميخي هم كه بر او چسبيده بود حركت ميكرد،
و روي اني نظريه ميگفتند خرق و التيام ـ يعني شكسته و بسته شدن ـ در آنها محال
است، و چون شق القمر ـ دو نيم شدن ماه ـ و هم چنين داستان معراج جسماني رسول خدا
مستلزم خرق و التيام در افلاك ميشد آنرا منكر شده و يا دست به تأويل و توجيه در
آنها ميزدند، غافل از آنكه قرنها قبل از جا افتادن اين نظريه غلط، قرآن كريم آنرا
مردود دانسته و پنبه افلاك پوسته پيازي را زده است، آنجا كه درباره خورشيد و ماه و
فلك گويد: «و الشمس تجري لمستقرلها ذلك تقدير العزيز العليم، و المقر قدرناه منازل
حتي عاد كالعرجون القديم، لا الشمس ينبغي لها ان تدرك المقر و لا الليل سابق
النهار و كل في فلك يسبحون».
(سوره يس آيه 38- 40)
كه اولا حركت و جريان را به خود خورشيد و ماه نسبت
ميدهد، و ثانيا«فلك» را مدار آنها دانسته و ثالثا حركت آنها را در اين مدار
بصورت«شنا» و شناوري بيان فرموده، و فضاي آسمان بيانتها را بصورت درياي بيكراني
ترسيم فرموده كه اين ستارگان همچون ماهيان در آن شناوري ميكنند. و علم و كشفيات و
اختراعات جديد و سفينههاي فضائي و موشكها و آپولوها و لوناها نيز اين حقيقت قرآن
را به اثبات رسانيد، و بر هيئت بطليموسي خط بطلان كشيده و در زواياي تاريخ دفن
كرد.
***
اشكال ديگري كه برخي به اين معجزه كردهاند
اينستكه اگر اينطور كه ميگويند قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنيا ديده
باشند، و رصد بندان شرق و غرب عالم اين حادثه را در رصدخانه خود ضبط كرده باشند،
چون اين از عجيبترين آيات آسماني است، و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين
كتب علمي هيئت و نجوم كه از اوضاع آسماني بحث ميكند نظيري براي آن سراغ ندارد، و
قطعا اگر چنين حادثهاي رخ داده بود اهل بحث كمال دقت و اعتناء در شنيدن و نقل آن
را بكار ميبردند، و ميبينيم كه نه در تايخ از آن خبري هست و نه در كتب علمي اثري
از آن ديده ميشود؟
پاسخي كه از اين اعتراض دادهاند خلاصهاش اين است
كه گفتهاند: اولا ممكن است مردم آن شب از اين حادثه غفلت كرده باشند، زيرا چه
بسيار حوادث جوي و زميني رخ ميدهد كه مردم ازآن غافلند، و اينطور نيست كه هر
حادثهاي رخ دهد مردم بفهمند، و آنرا نزد خود محفوظ نگهداشته، پشت به پشت و سينه
به سينه تا عصر ما به يكديگر منتقل كنند.
و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاي عربنشين
و غير رصدخانهاي نداشتند، تا حوادث جوي را ضبط كند، رصدخانههائي كه در آن ايام
بفرضي كه بوده باشد در شرق در هند، و در
مغرب در روم و يونان و غيره بوده، در حاليكه تاريخ از وجود چنين رصدخانههائي در
اين نواحي و درايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريانب طوريكه در بعضي از
روايات آمده در اوائل شب چهاردم ذي الحجه سال هشتم بعثت يعني پنج سال قبل از هجرت
اتفاق افتاده.
علاوه بر اينكه بلاد مغرب كه اعتنائي باينگونه
مسائل داشتهاند(البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنائي داشته بودند) با مكه اختلاف
افق داشتهاند، اختلاف زماني زياديكه باعث ميشد آن بلاد جريان را نبينند، چون
بطوريكه در بعضي از روايات آمده قرص ماه در آن شب تمام بوده، و در حوالي غروب
خورشيد و اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده، و ميانه انشقاق ماه و دوباره متصل شدن آن
زماني اندك فاصله شده است، ممكن است مردم آن بلاد وقتي متوجه ماه شدهاند كه اتصال
يافته بود.
از اينهم كه بگذريم، ملتهاي غير مسلمان يعني اهل
كليسا و بتخانه را در امور ديني و مخصوصا حوادثي كه بنفع اسلام باشد متهم و مغرض
ميدايم،و چه بسيار حوادث مهمتر از اين را ناديده گرفته و نقل نكردهاند.
اشكال ديگري هم برخي با استناد به پارهاي از آيات
كريمه قرآني كردهاند كه مرحوم علامه طباطبائي در ذيل همين آيات سوره قمر نقل كرده
و جواب كافي و شافي به آن داده بتفصيلي كه هر كه خواهد به تفسير الميزان آن مرحوم
مراجعه نمايد.
و بطور كلي در پاسخ اين گونه اعتراضات و شبهات
بايد بگوئيم:
ما وقتي مسئله نبوت را پذيرفتيم و به«غيب» ايمان
آورده و معجزه را قبول كرديم دگير جائي براي بحث و رد و ايراد و تأويل و توجيه
باقي نميماندف مگر با كدام تجزيه و تحليل مادي مسئله شكافتن سنگ سخت با ضربه چوب
و بيرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجيه است،[11]
و با كدام حساب ظاهري حاضر كردن تخت بلقيس در يك چشم بر هم زدن از صنعا به بيت
المقدس قابل درك و قبول است،[12]
و با كدام وسيلهاي ـ جز معجزه ـ ميتوان عصاي چوبي را به اژدهائي بزرگ«ثعبان مبين»
تبديل نمود،[13] و يا
با زدن همان عصاي چوبين بدريا ميتوان آنرا شكافت، و دوازده شكاف در آن پديدار كرد،[14]
و لشكري عظيم را از آن دريا عبور داد.
اينها و امثال اينها معجزاتي است كه در قرآن كريم
آمده و روايات صحيحه اثبات آنها را تضمين كرده كه از آن مله است معجزه معراج
جسماني و «شق القمر» و در برابر آنها نميتوان با تئوريها و فرضيهائي همچون«محال
بودن خرق و التيام در افلاك» و هيئت بطلميوسي كه سالها و قرنها بعنوان يك قانون
مسلم علم هيئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسيده و بصورت
مضحكهاي درآمده دست بتأويل و توجيه اين آيات و روايات زد، چنانچه برخي در گذشته و
يا امروز متأسفانه اينكار را كردهاند.
و اساس اين توجيهات و تأويلات آن است كه ظاهرا
اينان معناي صحيح«نبوت» و «وحي» و ارتباط انبيا را با عالم غيب و حقيقت جهان هستي
ندانسته و يا همه را خواستهاند با فكر مادي و عقل ناقص خود فهميده و تجزيه و
تحليل كنند، و قدرت لايزال و بيانتهاي آفريدگار جهان را از ياد بردهاند و در
نتيجه به چنين تأويلاتي دست زدهاند و گرنه بگفته«ويليم جونز»[15]:
ـ آن قدر بزرگي كه اين عالم را آفريد از اينكه
چيزي از آن كم كند يا چيزي بر آن بيفزايد عاجز و ناتون نخواهد بود!
و بگفته آن دانشمند ديگر اسلامي«دكتر محمد سعيد
بوطي»[16]
اطراف وجود ما و بلكه خود وجودمان را همه گونه معجزهاي فرا گرفته ولي بخاطر انس و
الفتي كه ما به آنها پيدا كردهايم براي ما عادي شده و آنها را معمولي ميدانيم در
صورتيكه در حقيقت هر كدام معجزه و يا معجزاتي شگفت انگيز است.
مگر اين ستارگان بيشمار، و حركت اين افلاك، و
قانون جاذبه زمين و يا ستارگان ديگر، و حركت ماه و خورشيد، و اين نظم دقيق و حساب
شده، و خلقت اينهمه موجودات ريز و درشت بلكه خلقت خود انسان ـ كه آن دانشمند بزرگ
او را موجود ناشناخته ناميده ـ و گردش خون در بدن، مسئله روح، و مسئله مرگ و حياتف
و هزاران مسئله پيچيده و مرموز ديگري كه در وجود انسان و خلقت حيوانات و موجودات
ديگر بكار رفته و موجود است معجزه نيست!
با اندكي تأمل و دقت انسان به اعجاز همگي پي برده
و همه را معجزه ميداند ولي از آنجا كه مأنوس و مألوف بوده براي ما صورت عادي پيدا
كرده و ازح الت اعجاز آنها غافل شدهايم.
يك تذكر پاياني
همانگونه كه گفتيم: در مسئله معراج و شق القمر
هرچه را براي ما از نظر قرآن و حديث صحيح به اثبات رسيده ميپذيريم، و اما پارهاي
از روايات غير صحيح و به اصطلاح«شاذ»ي را كه در كتابها ديده ميشود، مانند آنكه در
مسئله شق القمر نقل شده كه ماه به دو نيم شد و بگريبان رسول خدا رفت و سپس نيمي از
آستين راست و نيمي از آستين چپ آن حضرت خارج شد و دوباره به آسمان رفت و بيكديگر
چسبيد. نميپذيريم و بلكه اينگونه نقلهبا را مجعول ميدانيم. و بگفته ابن كثير اين
گفته برخي قصهپردازاني است كه هيچ اصلي ندارد و دروغي آشكار است كه صحت ندارد.[17]
و يا پارهاي از خصوصيات و رواياتي كه در داستان
معراج و مشاهدات رسول خدا(ص) در آسمانها و بهشت و دوزخ آمده و روايت صحيح و نقل
معتبري آنرا تاييد نكرده ما نميپذيريم و اصراري هم به قول آن نداريم.
ادامه دارد
باب الله چيست؟
شرح دعاي ابوحمزه ثمالي
قسمت هفدهم
باب الله چيست؟
آيت الله ايزدي نجف آبادي
«سيدي لعلك عن بابك طدتني و عن خدمتك نحيتني…».
در خاتمه قسمت قبل گوشزد شد مطالبي در رابطه به
چند جمله قبل(كه از آنها تقريبا مسئله كسالت در عبادت و تأثير گناه بر قلب و علل
آن گفته شد) هست كه اينك به بعضي از آنها ميپردازيم:
اولا ـ باب الله چيست و كجا است؟
چنانچه ملاحظه ميشود در اين جمله ازدعا كه اكنون
مورد نظر است، يكي از اسباب كسالت در عبادت و رميدگي دل از خدمت معبود رانده شدن
از درگاه او به حساب آمده است.
با در نظر گرفتن اينكه خداوند مانند انسان يا غير
آن نيست كه خانه يا جايگاهي بنام كاخ يا قصر كه در داشته باشد دارا باشد، بايد ديد
مقصود از در خانه خدا چيست؟ از قضا در جاهاي ديگر از دعاها و سخنان پيشوايان ديني
«باب الله» ذكر شده كه از آن جمله در بند 75 از دعاي جوشن كبير چنين آمده است: «يا
من بابه مفتوح للطالبين، يا من سبيله واضح للمنيبين» ـ اي كسي كه در او به روي
طالبين باز و راهش براي توبه كنندگان روشن است.
توجهات قلبي
در شرح اين جمله از دعاي جوشن كبير، فيلسوف اسلامي
مرحوم حاج ملاهادي سبزواري در شرح اسماء صفحه 245 سخني دارند كه ترجمهاش اين است:
چون بين خداوند و بندگان، سد و مانعي وجودي نيست و تنها مانع، طلب نكردن و عزم
صحيحي كه انسان را آماده و چالاك بر پيمودن راه عبوديت نداشتن است و اين هر
دو(يعني طلب نكردن و عازم سلوك راه حق نبودن) امر عدمي هستند، پس آنچه لازم است
طلب و انابه است و اين است«در» و اين است«راه» كه بعد از حق در و راهي نزديكتر از
اين دو نيست كه اين درف در دل و قلب و اين راه، نفس ناطقه انسانيت است.
چنانچه از اين قسمت از كلام حاجي سبزواري بدست ميآيد،
دري كه از آن در يتوان به حريم قدس الهي راه پيدا كرد، قلب و توجهات قلبي و در سر
ضمير كدرك نياز خود و بدنبال آن روي دل بسوي بينياز كردن و در اثر آن انابه و
بازگشت بسوي او نمودن و با عرض حاجت بدرگاه او و با اطاعت و سلوك راه عبوديت،
استعداد و لياقت نيل به فيوضات و الطاف بيشتر خداوندي تحصيل كردن است.
بنابراين بايد گفت: كه: باب الله همان قلب و
توجهات قلبي است كه حاجي سبزواري فرموده : «فان الباب باب القلب» و نيز بايد گفت
كه:
اولا خود همين توجهات قلبي نيز از عنايات خداوند
است كه بقول ملاي رومي:
هم دعا از او اجابت هم ز تو ايمني از تو نهايت
هم ز تو
ثانياً ـ ميتوان گفت كه هر توجهي به خداوند و هر
ميل و گرايشي بسوي خيرات چه در رابطه با عبادت خدا و چه در رابطه با دوستي و خير
رساندن به خلق خدا به هر صورتي دري است كه از ناحيه خداوند به روي بندهاش باز شده
كه شايد اين معنا را تأييد كند فرمايش اميرالمؤمنين(ع) كه ميفرمايد: «ان للجة
بابا يقال له باب المجاهدين» ـ به تحقيق كه براي بهشت دري است كه نامش در مجاهدين
است.
ثالثا ـ ميتوان گفت كه هر قلب و هر دلي كه از
ناحيهاي به خير يا خيراتي توجه كند از همان ناحيه به خدا راه دارد و ازهمان سو در
خداوند به روي او باز است.
رابعاً ـ بايد دانست كه در خانه خدا به روي كسي
بسته است كه در غفلت به سر ميبرد و به معبود توجه ندارد چنانچه در همين دعا در
قسمتهاي قبلي هست: «و انك لا تحجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك» ـ و تو از
نظر بصيرت خلق در پرده نيستي جز آنكه اعمال يا آمال، آنها را محجوب كند.
ذكر يك نكته
چون رشته صحبت به ذكر«باب الله» كشيده شد، از
اينكه نكته نبايد غفلت كرد كه بر حسب روايات، باب الله الاعظم، امام مفترض الطاعه
است چنانچه در اصول كافي«كتاب الحجة» در باب«ان الائمه عليهم السلام هم خلفاء الله
في ارضه و ابوابه التي منها يؤتي» ـ روايت از ابي بصير نقل شده كه گفت: «قال
ابوعبدالله(ع): الاوصياء هم ابواب الله عزوجل التي يؤتي منها…» ـ اوصياء پيامبر
آنها هستند درهاي الهي كه از ناحيه آنها بسوي خدا بايد رفت. حال تحقيق اين كه باب
الله بودن امام يعني چه؟ فعلا مجال بحث آن نيست.
درهاي آسمان و درهاي بهشت
به مناسبت باب الله بد نيست كه سري به درهاي آسمان
زده و روئي به درهاي بهشت آورده چند جمله به رشته تحرير درآوريم با اينكه توجه اين
بنده هست كه بضاعت علمي كه بتوانيم اين مطلب را تام و تمام ادا كنم ندارم و تقريبا
وارد شدن در بحث را بريا خود نوعي جسارت يا به تعبير ديگر خود بلند پروازي بسوي
آسمان ميبينم ولي آنچه در حال حضار به ذهن خطور ميكند بطور اشاره ذكر ميكنم،
باشد كه انشاءالله از سرمايههاي علمي ارباب معرفت در آينده استفاده بيشتري ببريم.
جاي ترديد نيست كه در قرآن شريف كلمه سماء(آسمان
دنيا) به جهت فوق سرما در عالم جسماني اطلاق شده است مثلا در سوره قمر، آيه 11- در
رابطه با طوفان نوح ـ مي،رمايد: «ففتحنا ابواب السماء بماءٍ منهمر» كه براي بيان
شدت باران تشبيهي شده ميفرمايد: ما باز كرديم درهاي آسمان را به آب ريزان. و در
آيه، سوره«ق» ميفرمايد: «افلم ينظروا الي السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها» ـ
آيا به آسمان بالاي سر نظاره نميكنند كه چگونه آن را ساخته و زيبا قرار دادهايم.
و ازآيه 5، سوره ملك كه ميفرمايد: «و لقد زينا
السماء الدنيا بمصابيح» ـ ما زينت داديم آسمان پائين و نزديك را به چراغهائي و
همچنين آيه 6 سوره و الصافات كه ميفرمايد: «انّا زينا السماء الدنيا بزينة
الكواكب» ـ به تحقيق كه ما آسمان پائين و نزديك را به زينت ستارگان مزين نموديم.
از اين آيات چنين بر ميآيد كه: اولا ـ مصباحها و چراغها كه زينت بخش آسمانها
است، همين ستارهها هستند و ثانيا ـ تمامعالم بالا كه ستارگان و كهكشانها و اجرام
سماوي را در بردارد سماء و آسمان دنيا و پائين است و روي اين حساب سماء عليا و
آسمان بالا(چنين بنظر ميرسد) از عالم معنويات و غير جسم و جسمانيات است. اين آيات
گوشزد ميكند كه آسمان عليا و بالاتري نيز هست.
سماء عليا و عالم بالا
در سوره ذاريات آيه 22 ميفرمايد: «و في السماء
رزقكم و ما توعدون» ـ روزي شما و آنچه وعده داده ميشويد(بهشت يا بهشت و دوزخ) در
آسمان است.
با رد نظر گرفتن آيه 133 سوره آل عمران كه ميفرمايد:
«و سارعوا الي مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الأرض…» ـ بشتابيد به بهشتي
كه پهناي آن باندازه زمينو تمام آسمانها است؛ چنين بر ميآيد آسماني كه ـ بر طبق
آيه ذاريات ـ بهشت در آن است همين عالم جسماني است، محل ستارگان و ساير اجرام علوي
ـ چنانچه گذشت ـ آسمان دنيا است بلكه عالم برتر از عالم جسم و جسمانيات است و
نتيجه بگيريم كه: آسمان هم كه رزق درآنجا است آن هم عالم بالاي جسم نيست چنانچه
بعضي از مفسرين بنظرشان آمد كه چون باران و ابر و خورشيد و ساير اجرام سماوي كه
اسباب رزق هستند در عالم جسماني بالا قرار دارند پس رزق شما در آسمان است.
و از بيان گذشته و نيز با در نظر گرفتن آيه 40 از
سوره اعراف كه ميفرمايد: «انّ الذين كذبوا بآياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم
ابواب السماء و لا يدخلون الجنة حتي يلج الجمل في سم الخياط» ـ آنها كه آيات ما را
تكذيب كردند و در برابر آنها تكبر ورزيدند، آنها برايشان درهاي آسمان گشوده نميشود
و هيچ گاه وارد بهشت نميشوند مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن خياطي بگذرد(يعني به
هيچ وجه امكان ندارد)؛ ممكن است گفته شود كه آسمان عليا و بالا، مراتب قرب معنوي
به خداوند باشد و اين معني تاييد ميشود به آيه 9 از سوره فاطر كه ميفرمايد:
«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» ـ سخنان پاكيزه بسوي او بالا ميروند
و عمل صالح را ترفيع ميدهند(يا عمل صالح، كلام طيب را بالا ميبرد).
و همچنين اين نتيجه گرفته ميشود كه درهاي بهشت كه
در آسمان است ـ كه بنا به آيه سوره اعراف بسوي تكذيب كنندگان باز نميشود ـ همان
ابواب الله كه توجهات و گرايشهاي به خيرات و عبادات و در حقيقت راهها و درهائي است
كه حضرت معبود به دلها گشوده است.
در خاتمه چون در اين قسمت كه ابواب الله و درهاي
بهشت و نيز درهاي آسمان صحبت شد بيمتناسب نيست كه سبيل الله و سبل الله نيز بيان
شود كه بمقاله ديگر واگذار ميگردد.
ادامه دارد
ضرورت تدوين استراتژي دفاع همه جانبه
«بمناسبت
پيام حضرت امام مدظله به مجمع بزرگ فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي»
ضرورت تدوين
استراتژي دفاع همه جانبه
مقدمه
«و اعدوا
لهم ا استطعتم من قوه و من رابط الخيل…».
جامعه
اسلامي و زمامداران آن در مقابل ايندستور صريح الهي، مکلفند اتطاعت و قدرت خويش را
از هر حيث بيفزايند تا بتوانند دشمنان خيره سر و قسم خورده خود و دشمنان خدا را
بترسانند. دشمنان خدا و اسلام چيزيجز منطق زور و قدرت را نمي فهمند و اعمال اين
منطق، توسط نظام اسلامي جز کسب قدرت و توانائي، در پناه الطاف الهي مقدور نميباشد.
قدرت مقولهاي
است که هر کس به دنبال آنس؛ اگر قدرت در دست شياطين و زورگويان و مستبدان و
مستکبران باشد، باعث استقرار فرهنگ ستمگري و زورمداري و فساد در جوامع بشري ميگردد،
و اگر در دست خدا جويان و حق طلبان باشد، باعث گسترش و اجراي احکام الهي و عدالت
اجتماعي در سطح سياره زمين خواهد گرديد. پس بر خداجويان است که قدرت و فن بکاريگري
آن را بدست آورند تا کفار و شياطين از آنها گوي سبقت نربايند.
قدرت، محدود
به يک زمينه خاص نميگردد بلکه ابعاد مختلف نظامي و دفاعي ـ اطلاعاتي ـ امنيتي ـ
فرهنگي ـ تبليغي ـ سياسي ـ اجتماعي ـ اقتصاديـ علمي و… را شامل ميشود.
حکومت
اسلامي ايران بعنوان تنها پرچمدار خداجوئي و حق طلبي در عرصه حاکميت فرهنگ ستمگري
و زورمداري جهان امروز، اگر خواسته باشد در تحقق احکام الهي و عدالت اجتماعي و
حاکميت قانون خدا بر بخشي يا تمامي سطح سياره زمين موفق گردد، ناگزير از کسب قدرت
در ابعاد مختلف ميباشد بخصوص که خداوند متعال فرصتهاي مناسبي را به آن عنايت
فرموده است.
يکي از جنبههاي
مؤثر و کارساز کسب قدرت براي جمهوري اسلامي ايران بعد نظامي و دفاعي قدرت ميباشد
و بايد استطاعت آن در تمامي زمينههايي که به اين بعد قدرت مربوط ميگردد بشدت
افزايش يابدف بخصوص که در بين اهرمهاي قدرت نظامي و دفاعي مهمترين اهرم را که همان
نيروي انساني ايثارگر و عاشق شهادت ميباشد را دراختيار دارد. چون در مسئله جنگ و
دفاع که مهمتين مسئله هر کشور و جامعهاي ميباشد، نيروهاي انساني و نفرات رزمي
نقش مهمي را به عهده دارند و اگر نيروهاي رزمي يک کشور از روحيه بالاي جنگي و رزمي
که حد اعلاي آن مبتني بر عشق به الله و شهادت طلبي است برخوردار باشد بيشترين و
بهترين پيروزيها را کسب مينمايند، و ميتوانند جبران کاستيهاي ساير اهرمهاي قدرت
نظامي چون سلاح و تجهيزات و تاکتيک و تکنيک و مديريت و برنامهريزي و طراحي و
آموزش و… را بنمايند، و اين در واقع اصالت داشتن همان منطق«پيروزي خون بر شمشير»
است که ايمان و تقوي و شهادت طلبي و ايثار انسانها در جنگ و دفاع، برندهتر از
تمامي اهرمهاي پيچيده و قوي جنگي و نظامي ميباشد و جمهوري اسلامي به لطف الهي از
اين اهرم نيرومند قدرت نظامي بصورت بالقوه و بالفعل برخوردار است که ميتواند با
گسترش بستر تربيتي و آموزشي مناسب در جامعه اسلامي و تربيت نسلهاي آينده و بالا
بردن زمينه اخلاص و تقوي و تعهد و تخصص در آنها جريان فزاينده تقويت بنيه نظامي و
دفاعي خود را تداوم بخشد. لازم به توضيح است که قدرت نظامي و دفاعي بدون اهرم
نيروي انساني فاقد روحيه و تعهد، هر چند هم قدرتمند باشند داراي شکنندگي بوده که
دير يا زود درهم خواهد شکست.
ضرورت توجه
جدي به امر دفاع در کلام حضرت امام، حتي در شرايط بازسازي کشور:
حضرت امام
مدظله بخاطر جلوگيري از ايجاد غفلت از
مسئله دفاع در ذهن مسئولين و مردم در اثر ايجاد شرايط خاص کنوني، و لزوم توجه جدي
و اساسي به اين امر حياتي، در پيامي که به مجمع بزرگ فرماندهان سپاه پاسداران
انقلاب اسلامي بتاريخ 26/2/67 فرستادند چنين فرمودند:
«… واجب
است پيش کسوتان جهاد و شهادتدر همه صحنهها حاضر و آماده باشند و از کيد و مکر
جهانخواران و آمريکا و شوروي غافل نمانند و حتي در شرايط بازسازي نيروهاي مسلح،
بايد بزرگترين توجه ما به بازسازي نيروها و استعدادها و انتقال تجارب نظامي و
دفاعي به کليه آحاد ملت و مدافعان انقلاب باشد چرا که در هنگام نبرد مجال پرداختن
به همه جهات قوتها و ضعفها و طرحها و برنامهها و در حقيقت ترسيم استراتژي دفاع
همه جانبه نبوده است. ولي در شرايط عادي بايد با سعه صدر و بدور از حب و بغضها به
اين مسائل پرداخت و از همه اندوختهها و تجربهها و استعدادها و طرحها استفاده
نمود و در جذب هر چه بيشتر نيروهاي مؤمن به انقلاب همت گماشت و تجارب را به ديگران
منتقل ساخت و در تجهيز کليه آحاد و افراد اين کشور براساس اصول و فرمول خاص دفاع
همه جانبه و تا رسيدن به تشکل واقعي و حقيق يبسيج و ارتش بيست ميليون کوشش نموده و
در کنار اين مسئوليت بزرگ و پيروي از خطوط کلي سياست نظامي کشور بايد همان محافل
انس و نورانيت و برادري و وحدتي که در ميدانهاي نبرد و جبهه بوده است و همان
ارتباط معنوي که ميان شما و روحانيون عزيز برقرار بود به همه محيطهاي سياسي و
اجتماعي و نظامي کشانده شود اتا انقلاب اسلامي ما از خطر آفتها و تفرقهها و بيتفاوتيها
محافظت گردد…».
حضرت امام
مدظله در اين بخش از پيام نکات مهمي را مورد توجه قرار ميدهند که بحث در مورد آنها
خارج از اين مقوله ميباشد ولي ميتوان فهرستوار به آنها اشاره نمود:
1- وجوب حضور و آمادگي در همه صحنهها بويه براي
پيش كسوتان جهاد و شهادت كه مصداق عيني آنها پاسداران و سپاهيان ايثارگر ميباشند.
2- غفلت نكردن از كيد و مكر شياطين و جهانخواران و
در رأس آنها آمريكا و شوروي.
3- بزرگترين توجه به بازسازي نيورها و استعدادها و
انتقال تجارب نظامي و دفاعي به كليه آحاد ملت و مدافعان انقلاب در شرايط بازسازي.
4- توجه به ذخيره عظيم تجربيات نظامي و دفاعي و
شناسائي نقاط ضعف و قوت و اصلاح و استفاده از آن.
5- ترسيم استراتژي دفاع همه جانبه.
6- پرداختن به مسائل باسعه صدر و بدور از حب و
بغضها.
7- همت گماشتن در جذب هر چه بيشتر نيروهاي مؤمن به
انقلاب.
8- تجهيز كليه آحاد و افراد كشور براساس اصول و
فرمول خاص دفاع همه جانبه.
9- انتقال تجارب به ديگران.
10- ضرورت رسيدن به تشكل واقعي و حقيقي بسيج و
ارتش بيست ميليون.
11- پيروي از خطوط كلي سياست نظامي كشور و پرهيز
از خود محوري و پراكنده كاري.
12- تداوم محافل انس و نورانيت و برادري و وحدت
بين پاسداران و رزمندگان اسلام با روحانيون عزيز كه محصول روابط شكل گرفته در
ميدانهاي نبرد و جبهه بوده است.
13- تعميم و گسترش محافل انس و نورانيت بين
رزمندگان و روحانيون عزيز به تمامي محيطهاي سياسي و اجتماعي و نظامي كشور.
14- حفاظت از انقلاب اسلامي در برابر آفتها و
تفرقهها و بيتفاوتيها. وو…
همانطور كه ملاحظه ميكنيم در اين فراز از پيام
مهم حضرت امام مدظله جنبههاي مهمي مورد توجه قرار گرفته است كه روح كلي آنها را
ضرورت توجه به مسئله دفاع و حفظ آمادگي عمومي بمنظور حفاظت از اساس انقلاب مقدس
اسلامي تشكيل ميدهد.
تدوين و تنظيم استراتي دفاعي كشور
جمهوري اسلامي ايران بعنوان خاستگاه و كانون پخش و
انتشار انديشه اصيل اسلامي و بعبارتي اسلام ناب محمدي(ص) در جهان معاصر و براي
حفاظت از دست آوردها يانقلاب مقدس اسلامي ناگزير افزايش توان و بنيه خويش در ابعاد
مختلف ميباشد تا بتواند توطئهها و تهاجمات استكبار جهاني را در همه زمينهها
خنثي و با شكست روبرو نمايد.
يكي از مصاديق بارز و مهم قدرت جمهوري اسلامي
بخصوص در جهان كنون، توان و بنيه دفاعي و نظامي آن ميباشد كه تنها منحصر به سلاح
و تجهيزات نبوده و جنبههاي مختلفي را در برميگيرد و تا زماني كه استكبار جهاني
قدرتمند بوده و اساس انقلاب سالامي تهيد ميگردد، در رأس سياستهاي جمهوري اسلامي
ايران، بايد امر توان بخشي دفاعي مستمر و فزاينده آن قرار داشته باشد و لذا تديون
استراتژي دفاعي كشور با هدف حفاظت و نگهداري از اساس انقلاب مقدس اسلامي و دست
آوردهاي آن بايد انجام پذيرد و كليه جهات و جنبههايي كه بگونهاي امر دفاع را تحت
تأثير قرار ميدهند، بايد مورد توجه قرار گرفته و در تدوين استراتژي دفاعي كشور با
هدف حفاظت و نگهداري از اساس انقلاب مقدس اسلامي و دست آوردهاي آن بايد انجام
پذيرد و كليه جهات و جنبههايي كه بگونهاي امر دفاع را تحت تأثير قرار ميدهند،
بايد مورد توجه قرا رگرفته و در تدوين استراتژي لحاظ گردند. جنبههايي كه در پيام
حضرت امام به آنها اشاره شده بود از موارد مهمي هستند كه بايد مورد توجه
استراتژيستهاي نظامي كشور در تدوين استراتژي دفاعي قرار داشته باشند.
از آنجائيكه تدوين استراتژي دفاعي كشور با هدف
حفاظت و صيانت از اساس انقلاب اسلامي با تدوين گردد بنابراين كليه استراتژيهاي
كشور بويژه استراتژيهاي توسعه فرهنگي ـ اجتماعي ـ اقتصادي بايد ضمن تعقيب حصول
بهدفهاي مربوطه در راستاي استراتژي دفاعي كشور جهت داده شوند. تا جمهوري اسلامي با
بنيه قوي در همه زمينهها بويژه زمينه نظامي و دفاعي بتواند با اقتدار كامل، از
خود در مقابل تهاجمات ناجوانمردانه و بيرحمانه استكبار جهاني دفاع نموده و مسير
سقوط حاكميت ستمگرانه آنها را در جهان تعقيب نمايد.
استراتژي دفاعي كشور بايد براساس نفي هرگونه مانع
ايجاد قدرت نظامي و دفاعي، و در دو بعد داخلي و خارجي تدوين و بمورد اجرا گذاشته
شود. در تدوين استراتژي دفاعي كشور در ابعاد داخلي و خارجي بايد كليه اهرمهاي فكري
ـ فرهنگي ـ جغرافيائي ـ اجتماعي ـ اقتصادي ـ سياسي ـ طبيعي ـ نظامي ـ امنيتي ـ
حقوقي ـ علمي و تكنولوژيكي ـ آموزشي و تربيتي ـ اداري و كليه مواردي كه بنوعي بعد
قدرت دفاعي كشور را تحت تأثير قرار ميدهد مورد ملاحظه قرار گيرند.
ذيلا بمواردي كه بايد در تدوين استراتژي دفاعي
مورد ملاحظه قرار گيرند اشاره ميگردد:
الف: بعد خارجي:
1- شناسائي نقطههاي ضعف دشمنان انقلاب اسلامي و
برنامهريزي براي بهرهجوئي از آن.
2- شناسائي نقاط قوت و اهرمهاي قدرت جهان اسلام و
تعقيب سياستهاي همگرائي بين مسلمين جهان.
3- توجه به امر سياست خارجي و برونگرائي جمهوري
اسلامي و بهرهجوئي از زمينههاي جهاني مناسب.
4- اطلاع از استراتژيها و دكترين نظامي كشورهاي
همسايه و ارزيابي توان دفاعي و نقش سياسي آنها در مناسبات منطقهاي.
ب: بعد داخلي:
1- شناسائي زمينههاي قدرت ملي و بهرهجوئي از
آنها:
از آنجائيكه عمدتا عوامل جغرافيائي اعم از طبيعيف
انساني، سياسي، اقتصادي و ژئوپلتيك در مبناي استراتژيها از اهميت اساسي برخوردارند
بنابراين استوار كردن استراتژي دفاعي كشور بر اصول و مباني جغرافيائي باعث استحكام
آن خواهد گرديد و بهرهجوئي از دانش ژئواستراتژي نيز در اين زمينه موضوعيت خواهد
يافت.
2- تحول در نظام اداري و اجرائي كشور و سازماندهي
متناسب آن در تمامي زير مجموعههايش.
3- سازماندهي وحدت گونه تشكيلات نظامي و انتظامي كشور
با حفظ بعد ايمان و تقوي و ايثار در نيروي انساني آن.
4- تأسي به نظرات فقهي حضرت امام ومقام ولايت فقيه
در تدوين قوانين وس ياستگزاريهاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي كشور، بمنظور كاهش
تشنج و اختلاف در صفوف امت مسلمان ايران و نتيجتا زدايش زمينههاي بهانهجوئي خط
بازان و اختلاف افكنان كه ندانسته آب به آسياب استكبار جهاني و دشمنان انقلاب
اسلامي ميريزند.
5- نفي هرگونه اختلاف افكني و خط بازي و باندبازي
سياسي و حذف خط بازان لجوج از مجموعه مديريت كشور.
6- سازماندهي نظام دفاع كشور از حيث تشكيلات،
نفرات، آموزش، فرماندهي، سلاح، تجهيزات و غيره بر اساس ساخت جغرافيائي آن و نيز با
در نظر گرفتن ساخت جغرافيائي و سياسي و نظامي كشورهاي همسايه.
7- توجه جدي به علم و تكنولوژي و تقويت بنيه علمي
كشور در افقي نوين، چرا كه افق موجود نگرش به مسئله توسعه علم و تكنولوژي درك شور
نه تنها راهگشا نيست بلكه عمدتا عامل عقبافتادگي علمي و تكنولوژيكي كشور نيز ميباشد.
8- شناسائي تيزهوشان، مبتكران، مخترعان، و نوابغ
كشور و سازماندهي انقلابي اين نيروها توسط دولت و تأمين زمينههاي فعاليت نامحدود
و بدور از نظام مالي و بودجهاي و اداري بوروكراتيك حاكم بر كشور بمنظور بهرهجوئي
از تراوشات فكري آنان.
9- سازماندهي و بسيج و آموزش نظامي همگاني از
دوران نوجواني و جواني براي نسل آينده بصورت واقعي.
10- تهيه طرحهاي دفاع محلي با بهره جوئي از توان
مردمي، براي حواشي مرزهاي كشور.
11- تهيه طرحها و تمهيدات امنيتي و حفاظتي و
جابجائي براي نگهداري و تداوم بهرهبرداري از تأسيسات و منابع اقتصادي موجود كشور.
12- رعايت جنبههاي امنيتي در مكان گزيني مناسبات
واحدهاي نظامي و تسليحاتي و اقتصادي، و تأسيسات حياتي كشور بر پايه مطالعات
جغرافيائي.
13- تأمين اسباب و مسببات توانبخشي فزاينده قدرت
دفاعي كشور.
14- ايجاد رشته تخصصي جغرافياي نظامي در كشور
بمنظور تربيت نيروهاي توانا و قوي براي امور برنامهريزي و طراحي و هدايت صحيح
عمليات خرد و كلان جنگي و دفاعي.
ادامه دارد
خودشناسي، خداشناسي است
تجلي عرفان
از مناجات ماه شعبان
قسمت
شانزدهم
آيت الله
محمدي گيلاني
خودشناسي،
خداشناسي است
* خودشناسي
و خدا شناسي يا برعکس خداشناسي و خودشناسي؟! * دهان برخي از دعا کنندگان دهانهاي
از گودال سينه پرگند اوست که مايه رنج ساکنان ملکوت است * فقره مناجات سوره و شرح،
انگار که در مقام مقابله با حديث: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» ميباشد زيرا مفاد
آن: «من عرف ربه فقد عرب نفسه» است * تعرف از ديدگاه لغتشناسان * تعبير«تعرف» در
زيادتي دعاء عرف سيد الشهدا(ع) * در مقاله پيشين روشن کردم که معرفت نفس در منطق
قرآن سبيل الي الله است ولي مدلول اين فراز از مناجات ظاهر الشافي با آن منطق است!
* اين مدلول نيز داراي گواهان زيادي از ادعيه و روايات و آيات است * جامعترين آيه
در طرق شناخت خدايتعالي و تفاوت طرق بحسب اختلاف درجات ادراک رهروان الي الله *
نهائي درجه آن، شناخت هر چيز بشناخت خداي عزوجل * عاليترين تعبير از
اميرالمؤمنين(ع): «هو الدّال بالدليل عليه و المؤدّي بالمعرفة اليه» ـ حد وسط در
هر برهاني خدايتعالي است، و مآلاً پاسخ سئوال مطرح شده.
قوله:
«الهي انّ
من تعرف بک غير مجهول و من لا ذبک غير مخذول و من اقبلت عليه غير مملول، الهي انّ
من انتهج بک لمستنير و ان من اعتصم بک لسمتجير و قد لذت بک يا الهي فلا تخيب ظني
من رحمتک و لا تحجبني عن رأفتک».
ـ الهي هر
کس که راه خودشناسي بدلالت تو پويد به يقين مجهول و ناشناخته نخواهد بود، و هر کس
که بتو پناه آورد، به يقين خوار و بييار نميشود، و هر کس که تو به وي توجه
فرمائي، به يقين اندوهگين نميگردد، الهي آنکس که بدلالت توره پيمايد، حقا تابناک
و فروزان است، و هر کس که در جوار تو درآيد، در مأمني منيع مجاورت گزيده و من در
پناهت آمدهام، اي خدا، حسن ظنم را برحمت خويش نوميد مگردان و از رأفت و مهرباني
خويش محرومم مفرما.
خودشناسي و
خداشناسي، يا خداشناسي و خودشناسي؟!
دعا که در
روايات مأثوره از رسول الله و عترت اطهار صلوات الله عليه و عليهم بعنوان«مخ
العباده» تعبير شده، حقيقت آن، خواسته و مسئلت فطرت است که ر مرحله انديشه منعکس
ميگردد و زبان، ترجمان آن موج و حاجت برخاسته از ضمير است و چنانچه مطالب خواسته
شده در دعاء غير از اين باشد يعني از فطرت نجوشيده و زبان و ضمير با يکديگر هماهنگ
نباشند چنان دعائي دعاء حقيقي نيست، و هيچگونه ضمانتي در اجابت ندارد، و دهان دعاء
کننده اين چنين، دهانهاي است که مخرج بوي گند مردارهاي هوس و هواي مدفون در گودال
سينه او است. مايه رنج و ملال ساکنان ملکوت است چنانکه در روايت آمده: «صحيح ابن
ابي عمير عن الصادق(ع) قال: ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملکين: قد استجبت
له ولکن احبسوه بحاجته فاني احب ان اسمع صوته و ان العبد ليدعو فيقول الله تبارک و
تعالي: عجلوا له حاجته فاني ابغض صوته» (اصول کافي ـ جلد 2 ص 489)
ـ در خير
صحيح از امام صادق(ع) است که فرمودند عبد«صالح» که دعاء ميکند خداي عزوجل به دو
فرشته ميفرمايد: که اجابتش کردم، ولي حاجتش را حبس کنيد زيرا من دوست دارم صوتش
را بشنوم، و عبد«بدسيرت» که دعاء ميکند، خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: در
قضاء حاجت وي عجله کنيد«تا دهان گند زايش را ببندد» زيرا صورتش مبغوض من است.
و مضمون اين
خبر را عارف چه نيکو پرورانده است:
چون خدا
خواهد که مان ياري کند ميل ما
را جانب زاري کند
بنده مينال
بحق از درد خويش صد شکايت
ميکند از رنج خويش
حق همي گويد
که آخر رنج و درد مر ترا لا به
کنان و زار کرد
خوش همي آيد
مرا آواز او آن
خدايا گفتن و آن راز او
وانک اندر
لابه و در ماجرا ميفريباند
به هر نوعي مرا
طوطيان و
بلبلان را از پسند از
خوش آوازي قفس درمي کنند
زاغ را و
جغد را اندر قفس کي
کنند اين خود نيامد درقصص
حوائج فطري
هر پديدهاي
دراين جان مشهود طبعا طالب خير و کمال و متنفر از نقص و کاستي است و نفوذ آدمي اعم
از سعداء و اخيار و اشقياء و اشرار، مشمول اين قانون آفرينشند، يعني مفطور به
گرايش به کمال و به انزجار از نقصانند و محور حوائج در دعاهاي وارده از ائمه اهل
البيت(ع) همين دو حاجت فطري است، و به تعبير روشن تر توقان و شوق به خيرات و گريز
از هر نقص و موجبات آن، در دعاهاي قرآني و روائي، امري است ترديد ناپذير و نمونهاي
روشن از اين محور حوائج فطري، فقرههاي مورد شرح و تفسير در مقاله حاضر است که با
تعبيري غني و بياني بليغ، شوق و انجذاب دعا کننده را به مبدء الخيرات از يکسو و
انزجارش را از منقصت مجهولي و خودنشناسي و خواري و تيره دروني از سوي ديگر مجسم ميسازد،
و عميقترين تعبير در اين عبارت تعبير: «الهي ان من تعرف بک غير مجهول» است که شرح
و تفسير آن دشوار و انگار که از قبيل «حديث آل محمد صعب مستصعب» است زيرا ظاهر
مدلولش: «من عرف ربه و فقد عرف نفسه» ـ خداشناسي راه خودشناسي است. تو گوئي مقابلهاي
با«من عرف نفسه فقد عرف نفسه» ـ خداشناسي راه خودشناسي است. تو گوئي مقابلهاي با
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» ـ خودشناسي راه خداشناسي است. دارد! باين بيان:
در صحاح
اللغه ميگويد: «تعرفت ما عند فلان اي تطلبت حتي عرفت» ـ پي جوي شناسائي آچه نزد
فلاني است شدم تا آنکه شناختم و در معجم وسيط و لسان العرب نيز تعرف را همين گونه
تعريف کردهاند و در معجم وسيط علاوهاي دارد که نقل آن مناسب است: «تعرفت الي
فلان جعلته يعرفني» ـ پيگير شناساندن خود به فلاني شدم يعني او را به گونهاي
قرار دادم که مرا ميشناسد.
و بر همين
معنا هم حمل ميشود حديث: «تعرف الي الله الرخاء يعرفک في الشده» ـ يعني هنگام فراخي
و فراواني نعمت، پي جوي شناساندن خويش به اطاعت و عبادات بخدايتعلاي باش، تا در
تنگناها و گرفتاريها ترا بشناسد و ياريت کند.
با توجه به
تفسيري که از متخصصان زبان عرب براي«تعرف» ذکر نموديم، ميتوان فقره: «الهي ان من
تعرف بک غير مجهول» را اين طور ترجمه کنيم: اليه هر کس که پي جوي خودشناسي بدلالت
تو شد مجهول و ناشناخته نميماند.
در زياديت
دعاء عرفه سيد الشهدا(ع) که سيد بن طاووس عليه الرحمه در اقبال ذکر فرموده و مرحوم
محدث قمي رحمه الله در مفاتيح الجنان از ايشان نقل کرده است، تعبير«تعرف» متکرراً
آمده:
در يک مورد
عرض ميکند: «الهي علمت باختلاف الآثار و تنقلات الاطوار ان مرادک مني ان تتعرف
الي في کل شئ حتي لا اجهلک في شيء».
ـ الهي
بواسطه آمد و شد آثار گوناگون هستي و تبدلات بيدرنگ شئون جهان که جملگي آيات
توأند، دانستم که مرادت از من در اين آيات نمائي، پيگيري شناساندن خويش بمن در هر
چيزي است تا آنکه در هيچ چيز برايم ناشناخته نباشي.
و درجاي
ديگر باب يان شور انگيزتري عرض ميکند: «انت الذي لا اله غيرک تعرفت لک شيء فما
جهلک شيء و انت الذي تعرفت الي في کل شيء فرأيتک ظاهرا في کل شيء».
ـ يعني توئي
آنکه خدائي جز تو نيست در شناساندن خويش به هر چيز پيگير شدني تا آنکه هيچ موجودي
جاهل بتو نيست، و اين توئي که در شناساندن خود بمن در هر چيزي پيگير شدي پس در هر
چه نگريستم تو پديدار بودهاي.
در همه اين
موارد که از دعاء عرفه امام حسين(ع) نقل و ترجمه کرديم پيگير شناساندن خويش،
خدايتعالي بوده که بواسطه آمد و شد آثار و تحولات اطوار هستي، با پي جوئي خويش،
خويش را بهمه چيز شناساند و همه اشياء آيندهاي هستند که فروغ جلوه آن جميل مطلق
در آن منعکس است و نهايتا انسان تام المعرفه است که فروغ آن جلوه را در همه چيز
پديدار ميبيند، و اگر غيرت عشق زبان خواص
را محدود نميکرد و در تکلم با مردمان بقدر عقولشان مأمور نميشدند در توحيد، منطق
ديگري با عبارت ميشگودند و باشارات اکتفاء نميکردند.
ولي در فقره
مورد بحث«الهي ان من تعرف…» پي جوي معرفت، بنده خدايتعالي است که عرض ميکند:
خدايا پي جوي شناخت خود اگر تو رهنمايش باشي مجهول نميماند، و رهرو خودشتاسي
هنگامي بسر منزل خودشناسي ميرسد که تو رهبرش باشي، بديهي است که فرض مزبور مبتني
بر اطراف سه گانه است: رهرو، رهبر، منزل مقصود يعني خودشناسي. و ايضا روشن است که
مرتبه طرف سوم، يعني سر منزل خودشناسي متأخر از مرتبه رهرو و رهبر است و بنابراين
رتبه معرفت حق تعالي مقدم بر معرفت نفس و خودشتاسي است پس«من عرف ربه فقد عرف
نفسه»!
در مقاله
قبل در شناخت«ذکر الله» که مايه طمأنينه قلوب است، با استظهار از آيات: «فأعرض عمن
تولي عن ذکرنا…» (29 و 30 از سوره نجم) برداشت اين بوده که ذکر خدايتعالي سبيل
الله است و از آيه يکصد و پنجم از سوره مائده: «عليکم انفسکم…» استفاده شد که
سبيل الله واجب الملازمه همانا نفس و خودشناسي است که هم رهرو و هم، راه الي الله
تعالي است و معن يملازمت و فراموش نکردن آن، رهائي بخشيدنش از حجب و آزاد ساختنش
از هر چه که رنگ تعلق پذيرد، ميباشد و عناد همه اينها اقبال تام بغايت طريق است
که خداوند تبارک و تعالي است، چه فراموشي غايت، فراموشي نفس طريق و نهايتا ره گم
کردن و ضلال است که در اين آيه ميخوانيد: «نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم
الفاسقون» (سوره الحشر ـ آيه 19).
و حاصل آنکه
نفس انساني و معرفت آن، راه خداشناسي است و حديث: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» که
متکرراً در آثار آمده باريک انديشاني چون صدر المتألهين و استاد، صالحين المتألهين
علامه طباطبائي قدس سرهما آن را عکس النقيض آيه نوزدهم از سوره حشر دانستهاند اما
مستفاد از اين فقره مناجات شعبانيه چنانکه عرض شد: خداشناسي راه خوشناسي است! و
رتبه معرتف خداوند عزوجل را بر معرفت و شناخت نفس مقدم ميدارد زيرا او سبحانه و
تعالي دليل و برهان بر خودشناسي مفروض گرديده است و در دعاء جوشن آن ذات اقدس را
برهان مطلق دانسته است يعني برهان بر همه اشياء: «اللهم اني اسئلک باسمک يا حنان
يا منان يا ديان يا برهان…».
بلکه برهان
بودن حقتعالي بر هر چيز نبأي است عظيم در قرآن مجيد که همان«کتاب مبين» تنزل يافته
است عقول بشر بتوانند آنرا درک کنند، و اين کتاب عظيم مرجع همه معارف و از آن جمله
آنچه در ادعيه و روايات آمده است ميباشد و جامعترين آيه در باب شناخت و معرفت و
طرق آن، اين آيه کريمه است: «سنريهم آياتنا في الآفاق و فيأنفسهم حتي يتبين لهم
انّه الحق اولم يکف بربک انه علي کل شيءٍ شهيد» (سوره فصلت ـ آيه 53).
ـ همواره
آيا تما را در افقهاي مختلف جهان و نفوس مردم به آنان ارائه مي دهيم تا برايشان
روشن گردد که خدايتعالي حق است آيا در اين باره کافي نيست که پروردگارت بر هر چيز
شاهد برهان است؟!
ملاحظه ميکنيد
در سلوک الي الله طريق آفاقي و طريق نفساني و طريق ربوبي را بشمرده، النهايه طرق
ربوبي را در مطاف نهائي با سياق انکار و تعجب بيان ميکند گوئي، ميخواهد بفرمايد:
با بودن طريق شناخت خدا به خدا، تطرق و سلوک آن دو طريق، از قبيل:«اتستبدلون الذي
هو ادين بالذي هو خير» (61 بقره) است و با استفهام انکاري آميخته به تعجب، گواه و
دليل بودن پروردگار متعال را بر هر چيز بدون استثناء اعلان ميفرمايد و احتمال
خالف آن را نفي مينمايد و تعبير: «يا من دل علي ذاته بذاته» در دعاي صباح و
تعبير: «بک عرفتني و أنت دللتني عليک» در دعاي ابي حمزه ثمالي و حديث: «اعرفوا
الله بالله» درکافي شريف، همگي تنزيلي است از اين آيه شريفه که مفادش در بسياري از
آيات ديگر ميدرخشد مانند کريمه: «شهد الله انه لا اله الا هو» (سوره آل عمرانـ
آيه 18) و: «الله نور السموات و الأرض» (سوره نور ـ آيه 35) و: «و نحن اقرب اليه
من حبل الوريد» (سوره ق ـ آيه 16) و: «ان الله يحول بين المرء و قلبه» (سوره انفال
ـ آيه 24) و غير اينها از آيات ديگر که کثيري از روايات و ادعيه و مناجات تنزيلي
است از اين گونه آيات قرآني و آيات مذکور از سوره«ق» و «انفال» بروشني دلالت ميکنند
که حضرت باريتعالي از انسان بنفس انسان نزديکتر است باين بيان:
وريد که رگي
است منتشر در سراسر باطن بدن و مجراي خون است و آميختگي با همه اعضاء دارد و طبق
تفاهم عرفي نزديکترين اجزاء در نظام بدن بانسان است پايه قرب فرض شده و قرب
خدايتعالي بانسان از آن بيشتر مفروض گرديده و بديهي است که اين تعبير تقريبي است
جهت تسهيل معناي دقيق ملکيت حقيقي خداوند عزوجل باذهان عامه که احدي بدون حضرتش نه
ذاتي دارد نه صفتي و فعل يو او حائل و واسطه است بين انسان و قلب او، يعني نفس
او«يحول بين المرء و قلبه» و او نزديکتر از من بمن است وين عجبتر که من از وي
دورم!
با تدبر در
اين جامعترين آيه در باب سلوک الي الله و طرق معرفت الهي از سوره «فصلت» روشن ميشود
که طريق آفاقي و طريق انفسي و طريق ربوبي که با تربيت وضعي ذکر شدهاند تربيتي است
مطابق طبع طرق، و بحسب اختلاف درجات ادراک اهل سير و سلوک، که نهائي درجه ان،
شناخت هر چيزي است بشناخت خدايتعالي، و بدليليت او. که همين است مراد
اميرالمؤمنين(ع)، در اين حديث مشهور از آن بزرگوار: «ما رأيت شيئا إلا و رأيت الله
قبله و بعده و معه» و نيز در روايت مرويه در کتاب احتجاج از آن حضرت که ميفرمايد:
«دليله آياته و وجوده اثباته» ـ تا آنجا که ميگويد ـ «هو الدال بالدليل عليه و
المؤدّي بالمعرفة اليه» (ج 1 ص 201).
ـ او ـ
خداوند ـ خود رهنماي هر دليلي است که بر اثبات او اقامه ميشود، و شناخت حاصل شده
از هر دليلي که بر وجود او اقامه گرديده را او بخود مربوط و ايصال ميکند.
و حد اوسط
موصل معرفت بخويش او است، و سببيت هر اوسطي براي معرفت و تصديق بثبوت اکبر براي
اصغر، از آن ذات مقدسه افاضه ميشود و«لکل وجهة هو موليها» و اين شوريده چه عالي
گفته است:
اذا رام
عاشقها نظرة و
لم يستطعها فمن لطفها
اعارته طرفا
رآها به فکان
البصير بها طرفها
عليهذا پاسخ
سئوال مطرح شده در آغاز مقاله حاضر: «خودشناسي و خداشناسي يا بر عکس: خداشناسي و
خودشناسي؟!» خوب روشن گرديد و آيه کريمه مذکور از سوره«فصلت» با علاوهاي جواب ميدهد:
«آفاق شناسي و خداشناسي، و خودشناسي و خداشناسي، و خداشناسي و همه چيز را بشناخت
او شناختن» «و الله يقول الحق و هو يهدي السبيل».
ادامه دارد
اصول اعتقادي اسلام
قسمت بيست و
سوم
اصول
اعتقادي اسلام
«معاد»
آيت الله
حسين نوري
بحث مجازات
و تجسم اعمال(2)
چنانکه در
مقاله قبل گفتيم: در ضمن مباحث«معاد» پس از ثبوت و مسلم گرديدن اين موضوع که اعمال
انسانها در صحنه قيامت مورد بررسي قرار ميگيرد و اعمال خوب با پاداش خداوند و اعمال
بد با کيفر و مجازات الهي مواجه ميگردد، اين بحث مطرح است که آيا جزاي اعمال در
روز قيامت بوسيله تجسم خود اعمال صورت ميگيرد و اين خود اعمال است که در آن جهان
با چهره نيک و يا بد ظاهر ميشود و عمل هر انساني عينا بوي تحويل داده ميشود
اعمال خوب بصورت«بهشت» و نعمتهاي بهشتي و اعمال بد بصورت«جهنم» و عذابهاي جهنمي؟
يا اينکه
خود اعمال، جزاي اعمال نيست بلکه جزاي اعمال، آثار آنها است که از آنها زائيده شده
و بر آنها مترتب ميگردد؟
دستهاي از
علماي اسلام سخن اول و دستهاي سخن دوم را گفتهاند و چنانکه در مقاله پيش گفتيم
از جمله کساني که با کمال صراحت سخن اول را ميگويند شيخ بهائي در کتاب اربعين و
«علامه طباطبائي» در تفسير الميزان و شهيد بزگوار آقاي«مطهري» در کتاب عدل الهي
است.
و بايد
دانست از جمله کساني که نيز همين راه را پيموده است فقيه فيلسوف«شيخ محمد حسين آل
کاشف الغطا» در کتاب«الفردوس الأعلي» است.
اين عالم
بزرگ در بحث«معاد جسماني» پس از اينکه ميگويد: «اين بدن عينا در روز قيامت بصحنه
محشر باز مي گردد» اضافه ميکند: «نه تنها اين صورتهاي محسوس(بدنها) عود ميکندب
لکه حتي حقيقت و جوهر اعمال و صفات و ملکات و هر عمل خير و شر تو عود ميکند و تجسم
پيدا ميکند سخنچيني«عقربي» است که تو را نيش مي زند و سعايت و بدگوئي از کسي پيش
بزرگترها،«افعياي» استکه تو را ميگزد و غيبت کردن گوشت مردهاي است که آنرا
ميخوري و همچنين هر جنايتي که اعضاء بدنت، دست و پايت وز بانت آنرا انجام داده است
با صورت مناسب خود بتو باز مي گردد و هر عمل خوبي که انجام دادهاي با چهره زيبائي
بسوي تو برميگردد و با او انس ميگيري که خداوند ميفرمايد: «و وجدوا ما عملوا
حاضرا و لا يظلم ربک احدا»[1]
يعني: آنچه که انجام داده بودند را حاضر يافتند و پروردگارت بکسي ظلم نميکند.
و نيز
ميفرمايد: «و ما ظلمناهم ولکن کانوا انفسهم يظلمون».[2]
يعني: ما بر
آنها ستم نکرديم آنها بر خودشان ستم کردند.
و نيز
فرمود: «انما تجزون ما کنتم تعلمون»[3]
يعني: شما آنچه را انجام ميداديد بعنوان جزاء بدست ميآوريد.
از آن پس
اضافه ميکند: آنطور که بعضي از مفسرين تصور کردهاند که در اين مورد حذفي تقديري وجود دارد که معناي عبارت اين باشد: شما
در برابر آنچه که انجام دادهايد جزاء داده ميشود ـ درست نيست در کلام حذف و
تقديري وجود ندارد و مقصود اين است که شما به اعمال خود عيناً مجازات شما خود
اعمال شماست.
و در حديث
آمده است که خداوند در روز قيامت به بندگان خود ميفرمايد: «اعمالکم ردت اليکم»
يعني: اعمال شما عينا به شما باز گردانده شده است. البته آن اعمال با جوهر و حقيقت
يعني: با چهره واقعي خود.
بنابراين
آنچه در دنيا است مجاز است و حقيقت در آن جهان است که ظهور کرده است.
و بالأخره
اين است معناي اينکه: در روز قيامت اعمال انسانها«تجسم» پيدا ميکند.
تا اينکه در
پايان کلام خود ميگويد: «شيخ بهاء الدين در اربعين خود از برخي از صاحبدلان نقل
کرده است که صفات مذمومه(از قبيل حسد، تکبر، بخل و غرور) در روز قيامت انقلاب
يافته ما رهائي ميشوند» ولي تعبير صحيحتر اين است که بگوئيم: صفات مذمومه در آن
نشأه عينا مار هستند نه اينکه انقلاب يافته مار ميشوند زيرا دنيا غلاف آخرت و
پوست آن است و آخرت مغز و حقيقت، و آخرت هم اکنون در باطن دنيا وجود دارد(منتها ما
تا در دنياي هستيم آنرا درک نميکنيم).
چنانکه
خداوند ميفرمايد: «يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون».[4]
يعني: بيشتر
مردم تنها از زندگي دنيا ظاهر را ميبينند و از آخرت غافل ميباشند. «يستعجلونک
بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالکافرين»[5]
«يعني: کافران از تو با شتاب عذاب آخرت را ميطلبند و حال آنکه جهنم هم اکنون
کافران را فر گرفته است و معناي اين عبارت اين است که الآن عذاب جهنم آنها را
احاطه کرده است(چون اعمال آنها عينا جهنم آنها)».[6]
و نيز بايد
دانست از جمله مواردي که اين بحث در آن مطرح گرديده است«شرح سيد عليخان بر صحيفه
سجاديه»، زبور آل محمد(ص) است که رياض السالکين ناميده ميشود.
وي که در
ظرف 12 سال صحيفه سجاديه را که مشتمل بر 54 دعا است در ضمن 54 روضه، با دقت و
عالمانه شرح کرده است در شرح اين دعا که دعاي 41 صحيفه و عنوان دعا و دعا اين است.
«و من
دعائه(ع) في طلب الستر و الوقاية». يعني دعاي آن حضرت در طلب پردهپوشي بر اعمال
است:
«اللهم صلي
علي محمد و آله وافرشني مهاد کرامتک و اوردني مشارع رحمتک و احللني بحبوحة جنتک و
لا تسمني بالرد عنک و لا تحرمني بالخيبة منک و لا تقاصني بما اجترحت و لا تناقشني
بما اکتسبت و لا تبرز مکتومي و لا تکشف مستوري و لا تحمل علي ميزان الأنصاف عملي و
لا تعلن علي عيون الملاء خبري اخف عنهم ما يکون نشره علي عارا و اطوا عنهم ما
يلحقني عندک شنارا شرف درجتي برضوانک و اکمل کرامتي بغفرانک و انطمني في اصحاب
اليمني و وجهني في مسالک الآمنين و اجعلني في فوج الفائزين و اعمر بي مجالس
الصالحين آمين رب العالمين».
يعني: «بار
الها بر محمد و آلش رحمت فرست و بسترهاي اعزاز و اکرام را براي من بگستران و از
زلال رحمت خود سيرابم فرماي و مرا در آغوش بهشت جاي بده و از درگاه مرحمت خويش
مران و با نوميدي از درگاه خود محروم منما و بر آنچه که از گناهان انجام دادهام
مؤاخذهام مکن و بر رفتام خرده مگير و رازم را آشکار مساز و سرم را فاش مکن«و عملم
را به ميزان عدالت مسنج» و اسرارم را در پيش چشم ديگران بر ملا مکن آنچه را که
انتشارش بر من شکست است بپوشان و طوماري را که جز از سياهي و تباهي کردارم حکايت
ديگري ندارد هم در پيچ مرا در صقع شامخ ملکوت آنجا که مقام رضا و رضوان تست جاي ده
و بدين عنايت بر شرافتم بيفزاي کرامت انساني مرا بواسطه آمرزش و کرمت تکميل کن،
مرا در سلک اصحاب مين جاي بده، مرا از گروه ايمن شدگان بشمار درآور، مرا در فرقه
رستگاران قرار بده، مرا وسيله رونق مجالس صالحين و شايستگان بگردان آمين رب
العالمين» بمناسبت اين جمله: «و لا تحمل علي ميزان الأنصاف عملي» (عمل مرا به
ميزان عدالت مسنج) ميگويد:
«در آيات
قرآن کريم و روايات اهل بيت(ع) «وزن اعمال» و «ميزان اعمال» در روز قيامت آمده
است:
خداوند
فرموده است: «و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئک هم المفلحون و من خفت
موازينه فاولئک الذين خسروا انفسهم بما کانو بآياتنا يظلمون»[7]
يعني: «امروز سنجش اعمال حق است آنانکه ميزانشان سنگين باشد. البته رستگار خواهند
بود و کساني که موازينشان سبک باشد کساني هستند که بواسطه ظلم بر آيات ما بر
خودشان زيان رساندند».
و نيز ميفرمايد:
«و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا و ان کان مثقال حبة من خردل
اتينا بها و کفي بنا حاسبين»[8]
يعني: ما ترازوي عدل براي روز قيامت را نصب ميکنيم و بهيچ کس ستم نخواهد شد و اگر
عملي بقدر خردلي باشد در حساب ميآوريم و براي حساب کردن کافي هستيم.
و حضرت
پيغمبر(ص) در خطبهاي که بمناسبت فرا رسيدن ماه رمضان ايراد کردند فرمودند: «هر کس
بر من درود بيشتر بفرستد خداوند روز قيامت ميزان او را سنگينتر خواهد کرد».
و نيز
فرمودند: «بنده را در زو قيامت به پيشگاه خداوند ميآورند و حسنات او را در کفهاي
و گناها او را در کفه ديگري قرار ميدهند»…
در اينجا
است که علماي اسلام در کيفيت اين وزن و سنجش که از قرآن مجيد و احاديث ديني
استفاده ميشود اختلاف نظر دارند که آيا اين تعبيرات کنايه از عدل انصاف است که
روز قيامت درباره اعمال انسانها بعمل آمد ميباشد؟ و معناي اين تعبيرات اين است که
بررسي اعمال و دادن پاداش و يا کيفر بر اساس عدل الهي انجام خواهد گرفت؟
يا اينکه
منظور اين استکه حقيقتا«وظن» و کشيدن اعمال، عملي خواهد شد؟
عالم بزرگ
اسلامي«شيخ مفيد» رضوان لله عليه فرموده است: «منظور از زون اعمال در روز قيامت
اين است که ميان اعمال و پاداشو کيفر آنها تعديل يعني بررسي براساس عدالت بوجود
خواهد آمد و مقصود اين نيست که ترازوئي داراي دوکفه نصب شود و بدينوسيله سنجش بعمل
بيايد زيرا اين قبيل جريانها اختصاص به اجسام دارد و اعمال انساني اعراض است[9]
و عرض قابل کشيدن و وزن کردن نيست.
و موضوع
سنگين بودن و سبک بودن کنايه از زيادي و کمي ثواب و طاعت است.
و بايد توجه
کنيم که قرآن براساس لغت عرب نازل گرديده است و در کلمات عرب کنايه و مجاز زياد
است.
ولي عالم
بزرگ ديگر اسلا شيخ بهائي گفته است که اين قبيل تعبيرات(سبک و سنگيني بودن موازين)
را به معناي حقيقي خود حمل ميکنيم و منظور اين نيست ک نامههاي اعمال را بسنجند
بلکه در روز قيامت از آنجا که اعمال تجسم پيدا ميکنند سبکب ودن و سنگيني بودن که
از خواص اجسام است در آنها راه پيدا ميکند.
«و بنابراين
خود اعمال، مورد موازنه و کشش قرار ميگيرند و اينکه ميگويند اعمال عرض است و عرض
قابل کشيدن و وزن کردن ينست، درست نيست زيرا ممکن است چيزي در صحنه دنيا عرض و در
صحنه آخرت جوهر باشد و تفاوت تجليات اشياء بر حسب تفاوت صحنهها و نشأهها قابل
قبول است مگر ما نميبينيم يک چيز در عالم بيداري داراي خاصيت مخصوصي است و همان
چيز در عالم رؤيا خاصيت ديگي دارد».[10]
اين بود
کلام عالم بزرگوار سيد علي خان در شرح صحيفه سجاديه، عجالتا تکميل اين بحث به
مقاله آينده با توفيق خداوند متعال موکول ميشود و در پايان توجه شما باين اشعار
از«مولوي» که در رابطه با«تجسم اعمال» است جلب ميشود«
چون رکوعي
يا سجودي مرد کشت شد در آن عالم
سجود او بهشت
چونکه پريد
از دهانش حمد حق مرغ
جنت ساختش رب الفلق
چون زدستت
رست ايثار و زکوة گشت ايندست
آنطرف نخل و نبات
آب صبرت آب
جوي خلد شد جوي شير خلد
مهر تست وود
ذوق طاعت
گشت جوي انگبين مستي و شوق تو جوي خمربين
چون زدستت
ظلم بر مظلوم رست آن درختي گشت
از آن قوم رست
چون زخشم
آتش تو در دلها زدي آنچه از وي
زاد مرد افروز بود
آن سخنهاي
چو مار و کژدمت مار و عقرب
گردد و گير دمت
ادامه دارد
منکرين معاد
تفسير سوره
رعد
هدايت در
قرآن
قسمت
پانزدهم
آية الله
جوادي آملي
منکرين
معاد(2)
تعجب کفار
هنگامي که
رسول اکرم(ص) از جانب خداوند براي هدايت مردم معبوث شد، از سوي آنها با برخوردهاي
گوناگوني مواجه شد که در آيات مختلف قرآن منعکس شده است. بعضي از اين آيات که شمار
آنها اندک نيست، راجع به تعجب کفار از اصل رسالت آن حضرت است، چنانچه در سوره
مبارکه«ق» ميفرمايد: «بل عجبوا ان جاءهم منذر منهم فقال الکافرون هذا شيء عجيب»[1]
ـ تعجب ميکنند که از جنس خودشان پيامبري انذار کننده برايشان آمده، پس کافران
گفتند اين، يک چيزي شگفتآور است!
بخش ديگري
از اين آيات در مورد اظهار تعجب آنان از سخنان پيامبر است. در سوره«ص» سخن آنها را
چنين نقل مينمايد: «اجعل الآلهة الها واحدا ان هذا لشيء عجاب»[2]
ـ آيا خدايان چند را، خداي واحد قرار داده است؟ اين خود چيزي بسيار عجيب است!
«عجاب»
مبالغه در تعجب است، کفاري که چنين اظهار تعجب ميکردند، اصل وجود خداوند را قبول
داشتند، چنانچه در سوره«توبه» ميفرمايد: «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الأرض
ليقولن الله»[3] ـ اگر
از آنان بپرسي چه کسي خالق آسمانها و زمين است؟ خواهند گفت: «الله»، ولي توحيد
ربوبي و عبادي را منکر بودند. درباره معاد نيز سخن کفار را نقل نموده است، البته
در سوره«ق» کلمه تعجب ندارد ولي استبعاد آنها را ذکر کرده است، «ءاذامتنا و کنا
ترابا ذلک رجع بعيد؟»[4]
ـ آيا هنگامي که مرديم و خاک شديم، دوباره به زندگي بازخواهيم گشت، اين بعيد است!
ولي در سوره«نجم» سخن از تعجب به ميان آمده است«افمن هذا الحديث تعجبون و تضحکون و
لا تبکون و انتم سامدون»[5]ـ
آيا از اين سخن ـ نزديک بودن قيامت ـ تعجب ميکنيد و ميخنديد و نميگرييد، و
پيوسته در غفلت بسر ميبريد؟ جاي اين است که از اين سخن گريان شويد، چرا که از
عواقب کار خويش با خبر نيستيد و نميدانيد سرانجام شما چه خواهد شد.
و لذا
درباره همين گروه ميفرمايد:
«فليضحکوا
قليلا وليبکوا کثيرا» کم بخنديد و زياد بگرييد که گريه فراوان در اينها مواردي بود
که کفار اظهار تعجب ميکردند، خداوند به رسولش در سوره رعد ميفرمايد: «و ان تعجب
فعجب قولهم ءاذا کنا ترابا ائنا لفي خلق جديد» اگر ميخواهي تعجب نمائي، گفته آنان
در خور تعجب است که ميگفتند: هنگامي که ما مرديم و خاک شديم چگونه خاک دوباره
انسان ميشود؟
يک بعد اين
حرف به فاعليت«الله» باز ميگردد و يک بعدش به قابليت انسان. آيا کافران در آنچه
به فاعليت«الله» مربوط ميگردد ترديد دارند و يا نسبت به قابليت انسان که زنده شدن
دوبارهاش عجيب است؟ اگر ميگويند: چگونه خاک انسان ميشود به آنها ميگوئيم مگر
شما قبلا خاک بوديد وس پس انسان شديد، و اگر حرفشان و تعجبشان از اين استکه چگونه
خداوند انسان را ايجاد مينمايد؟ پس به تحقيق همان خدائي که بار اول او را ايجاد
کرد، بار دوم هم قادر است او را ايجاد و خلق نمايد. بنابراين، نه جاي اشکال و
شگفتي در فاعليت فاعل است و نه جاي انکار و تعجبي در قابليت قابل. شما که با مردن
از بين نميرودي، اگر خاک ميشويد، اين بدن شما است که تبديل به خاک ميگردد، نه
حقيقت شما و خاک هم قابل هست که به اراده الهي تبديل به انسان گردد. و اگر درباره
قدرت الهي ترديد داريد، خداوند ميفرمايد: «هو اهون عليه» گرچه نميتوان گفت اين
آفرينش دوم براي او آسانتر است زيرا انجام تمام کارها در برابر قدرت نامحدود او
مساوي است، چرا که با اراده، هر چه بخواهد انجام ميشود، و کاري او را خسته نميکند.
ما اکنون در ذهنمان يک قطره آب را يا اقيانوس کبير را تصور کنيم برايمان فرقي نميکند
و احساس خستگي بما دست نميدهد، و سبک و سنگيني در اين تصور راه ندارد و لذا ميفرمايد:
«و هو الذي يبدؤا الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه و له المثل الأعلي في السموات و
الأرض و هو العزيز الحکيم»[6]ـ
او است آن چنان کسي که نخست خلائق را آفريد و سپس به عالم معاد باز ميگرداند و
اين کار براي او سهل و آسان است و براي او توصيف برتر در آسمان و زمين است و او
شکست ناپذير و حکيم ميباشد.
در اين آيه
شريفه پس از«و هو اهون عليه» فورا ميفرمايد: «وله المثل الاعلي» تا اينکه ما را
متنبه و متوجه سازد که فکر نکنيم بعضي کارها براي خداوند آسانتر از بعض ديگر است.
اشکال کفار
و جواب آن
کفار ميگفتند:
«ءاذا ظللنا في الأرض ءانا لفي خلق جديد»[7]
ـ هنگامي که مرديم و د زمين گم شديم آفرينش تازهاي خواهيم يافت؟ جواب اين اشکال
اين است که در آيه بعد ميفرمايد: «قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکل بکم ثم الي ربکم
ترجعون» ـ بگو فرشته مرگ که بر شما مأمور گرديده(روح) شما را ميگيرد، سپس به سوي
پروردگارتان باز ميگرديد.
شما نابود
شدن در پيش نداريد، مرگ وفات است، نه فوت که ضلالت و نابود شدن است. فوت از حروف
سه گانه(ف ـ و ـ ت) تشکيل شده ولي در وفات«ت» جزء آن نيست و اصل کلمه«وفي» است اگر
کسي حقي را به صاحبش بازگرداند ميگويند وفا کرد و اگر تمام حقش را بگيرد ميگويند،
استيفا کرد، قرآن مرگ را«توفي» ميداند. «قل يتوفيکم ملک الموت الذي و کلم بکم» ـ
يعني حقيقت شما را قبض ميکند. و در اين قبض چيزي از حقيقت انسان که روح او است از
بين نميرود و عزرائيل که فرشته مرگ است مسئول اين توفي است، پس فوتي در کار نيست.
امام
سجاد(ع) در دعاي ختم قرآن در صحيفه سجاديه که جريان مرگ و بعد از آن را تشريح مينمايد
و ميفرمايد: «و تجلي ملک الموت لقبضها من حجب الغيوب» ـ فرشته مرگ از حجابهاي
جهان غيب تجلي نموده و جان مؤمن را قبض ميکند. حجابهاي ياد شده مربوط به عالم
شهادت و زمين نيست بلکه از عالم غيب ميباشند، و لذا فقط محتضر او را ميبيند و
ديگران نميبينند.
آنگاه ميفرمايد:
«و صارت الأعمال قلائد في الأعناق» ـ بعد از مرگ و در قيامت، اعمال غلبها و قلادههاي
گردناند، چرا که عالم تجسم اعمال است، هر کار زشتي که انجام ميدهد بصورت غل
درآمده و در قيامت طوق سنگيني بر گردن او ميشود و گردن گيرش ميگردد«و سيطوقون ما
بخلوا به»[8]
آنچه را که نسبت به آن بخل ورزيدهاند به صورت طوق عذابي دور گردنشان ميپيچد.
نکته دوم
اين است که: شما در زمين فاني نميشويد، بلکه فرشته آسمان، حقيقت شما را قبض مينمايد.
حقيقت شما از جنس آب و خاک اين جهان نيست که به زمين بازگرديد، وف رشته مرگ
وکيل«الله» است همانگونه که پيامبر، رسول خدا است… و اگر در مورد بعث و نشور
ترديدي هست، در سوره«حج» جواب آنها را داده است: «يا ايها الناس ان کنتم في ريب
منالبعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غير مخلقة
لنبيين لکم و نقر في الأرحام ما نشاء الي اجل مسمي ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغوا
اشدکم و منکم من يتوفي و منکم من يرد الي ارذل العمر لکيلا يعلم من بعد علم شيئا»[9]
ـ اي مردم چنانچه درباره رستاخيز شک و ترديد داريد، ا شما را ازخاک آفريديم، سپس
از نطفه و بعداز خون بسته شده و پس از آن از مضغه که بعضي داراي شکل و خلقت است، و
بعضي بدون آن، هدف اين است که برايتان مشخص سازيم و در رحم مادران تا مدتي معين
مستقر ميسازيم آنچه را بخواهيم، بعد شما را به صورت طفل بيرون ميفرستيم تا به حد
رشد و بلوغ نائل شويد، در اين ميان بعضي از شما ميميريد و بعضي به پائينترين
مرحله زندگي و پيري ميرسيد، آن چنان که چيزي از معلوماتتان راب ه ياد نميآوريد.
پس خودتان را در نظر بگيريد که قبلا خاک بوديد، دوباره به خاک باز ميگرديد، مگر
خداوند از آن خاک انساني چون شما نيافريد؟ و مراحل مختلف وجود را نپيموديد، از
خاکهاي مزرعه و باغات، گندم و غلات و ميوه جات به عمل آمد و در دسترس اجداد و پدر
و مادرتان قرار گرفت و تبديل به نطفه شد و نطفه مراحلي را طي کرد تا انساني کامل
شد، بعد هم که مرديد باز بدن به خاک تبديل ميگردد و مجددا در قيامت مبدل به بدن
ميشود ولي جان نه قبلا خاک بوده و نه بعد خاک ميشود، پس چيزي در قيامت انفاق نميافتد
که در دنيا قويتر از آن نبوده است، و لذا آخر سوره«يس» ميفرمايد: «و ضرب لنا مثلا
و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم. قل يحييها الدي انشأها اول مرة و هو بکل
خلق عليم»[10] ـ
براي ما(قطعه استخوان پوسيدهاي را که نرم کرد و بر زمين افشاند) مثال زد و خلقت
خود را از ياد برد، و گفت چه کسي اين استخوانها را زنده ميکند در حالي که پوسيده
است، بگو همان کسي که آن را زنده ميسازد که نخستين بار آن را آفريد و او به هر
مخلوقي آگاه است. اين همان ترديدي است که کفار نسبت به قيامت و حيات دوباره انسان
اظهار ميدارند که در سوره«حج» بصورت بارزتر بيان شده اس.
کساني که در
معاد اشکال ميکنند در حقيقت به خود فراموشي دچار گرديدهاند، اينان چون خود را از
ياد بردهاند در مورد معاد شبهه ميکنند، چرا که معرفت نفس همچنان که در معرفت رب،
نقش دارد، در معرفت معاد هم داراي نقش است، و لذا در سوره«يس» فرمود: «و ضرب لنا
مثلا و نسي خلقه قال من يحيي العظام و هي رميم» کسي که معتقد به«الله» است او را
بعنوان هو الأول و الآخر ميشناسد، خدائي که مبدأ و معيد است هم انسان را در آغاز
آفريده و هم پس از مرگ در آخر باز ميگرداند، و در صحراي محشر حاضر ميسازد، پس هم
فاعليت فاعل ثابت شد و هم قابليت قابل.
منکرين معاد
کساني هستند که خدا را قبول دارند، و لذا درباره معاد با آنها سخن ميگويد، اما
آنهائي که به خدا اعتقاد ندارند، نخست بايد مبدأ را برايشان اثبات کرد و سپس به
اثبات معاد پرداخت. کفار حجاز که در آن زمان روي سخن قرآن با آنها بود، معمولا به
خداوند معتقد بودند و او را به عنوان خالق پذيرفته بودند ولي در توحيد ربوبي اشکال
داشتند و آن را انکار مينمودند و در مورد جريان وحي و رسالت ميگفتند انسان نميتواند
پيامبر باشد و در مورد معاد اعتقادشان بر اين بود که پس از مرگ، حيات مجددي در کار
نيست، و انسان دوباره زنده نميشود، و در مورد تدبير عالم، قائل به«ارباب متفرقه»
بودند و ميگفتند اين خدايان گوناگون وسيله تقرب و نزديکي ما به سوي خالقاند«ما
نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي»[11]
ـ ما اينها را نميپرستيم مگر باي اينکه ما را به خداوند نزديک سازند! اما براي آن عده از کفار که ميگفتند: «ما هي
الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلکنا الا الدهر»[12]
ـ جز همين زندگي دنيا و مردن و زنده شدن چيز ديگري نيست و جز روزگار ما را نابود و
هلاک نميسازد؛ بايد اول خالق و مبدأ را اثبات کرد.
معاد، پايان
همين عالم است
معاد عبارت
از دنيا يدومي نيست، بلکه پايان همين عالم است، و اين نظام به نظام ديگري تبديل ميگردد
و اين نظام موجود برچيده ميشود. «يوم تبدل الأرض غير الأرض و السموات»[13]ـ
روزي که زمين به زميني ديگر تبديل و آسمانها(به آسمانهاي ديگر) مبدل ميگردند.
قهرا احکام و قوانيني هم که در اين نظام هست در آنجا وجود ندارد و همچنين قوانين
آنجا در اينجا نيست.
در سوره
قيامت با اشاره به منکران معاد ميفرمايد: «ايحسب الأنسان الن نجمع عظامه، بلي
قادرين علي ان نسوي بنانه»[14]
ـ آيا انسان ميپندارد که استخوانهاي او را گردآوري نخواهيم کرد؟ آري قادريم که
خطوط سر انگشتان او را موزون و مرتب سازيم. يعني نه تنها اصل استخوانها را، بلکه
خطوط ريز و درشت سرانگشتان را که در هر کس به ترتيب مخصوصي است، همانند قبل خواهيم
ساخت.
طنطاوي مفسر
معروف در ذيل اين آيه نقل ميکند، بعضي از دانشمندان غرب با دقت در اين آيه، اسلام
را پذيرفتند، سپس مينويسد: انگشت نگاري در غرب مطرح نبود و فقط به امضاء اکتفا ميشد
ولي قرآن روي انگشت و خصيصهاي که در سر انگشت است تکيه کرده است، چرا که امضاء
قابل جعل است، اما اثر انگشت هيچ کسي جعل نميشود، زيرا خطوط ريز سرانگشت هر کس
مخصوص به خود او است و بين ميلياردها انسان دو نفر پيدا نميشود که آن خطوط ياد
شده سرانگشتش با هم مشابه باشد.
و بدنبال آن
ميفرمايد: «بل يريد الأنسان ليفجر امامه. يسئل ايان يوم القيمة» ـ بلکه انسان ميخواهد
جلوش باز باشد، رها شود، و اگر معاد را بپذيرد اين آزادياش محدود ميگردد و ديگر
نميتواند بصورت مطلق العنان هر کاري که ميخواهد انجام دهد، ديگر برايش حلال و
حرام مطرح ميشود، لذا ميپرسد: قيامت کي خواهد شد؟ آنها که به ياد قيامتاند،
کمتر آلودهاند چون اعتقاد به خالق و انکار معاد، براي انسان، انگيزه عمل خير نميشود،
و مسئوليت نميآورد، معاد است که مسأله حساب را برايش مطرح ميکند و تکليف ميآورد
وگرنه اصل اين مسأله که عالم مبدأي دارد تعهدآور نيست، براي اينکه مشرک کارهايش را
از غير خدا ميخواهد و به غير او هم سر ميسپارد و عبادت مينمايد«و لئن سئلتهم من
خلق السموات و الأرض ليقولن الله» ـ اگر از آنها بپرسي آفريدگار آسمانها و زمين
کيست؟ خواهند گفت: خدا، ولي او را رب و مدبر نميشناسند و لذا ميگويند حسابي هم
در عالم نيست، بد و خوب همه يکسان است و عادل و ظالم مساوي هستند، انسان که مردم
همه چيز پايان ميپذيرد، و تکليف را هم بايد وحي و رسالت تعيين نمايد که آن را هم
قبول ندارند، لذا در سوره(ص) فرمود: اين تبه کاريها بخاطر اين است که قيامت را
فراموش کردهاند.
ادامه دارد
وحدت در سایه اسلام
دانستنیهائی از قرآن
«بمناسبت هفته وحدت از 12 الی 17 ربیع الاول»
«و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا و اذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها کذلک یبین الله لکم آیاته لعلکم تهتدون».
(آل عمران 103)
تمسک به حبل الله نمائید و از جدائی و تفرقه اجتناب ورزید و بیاد آورید نعمت الهی را بر خویش؛ زمانی که در دشمنی با هم بسر می بردید، و او میان دلهایتان الفت برقرار ساخت و به برکت نعمت او برادر شدید، و شما در کنار حفره ای از آتش بودی، شما را از آنجا برگرفت، این چنین خداوند آیات خویش را برای شما بیان مینماید شاید که هدایت یابید.
«و اعتصموا بحبل الله» حبل به معنی ریسمان است و برای پارهای از امور که وسیله ارتباط و رسیدن به مقصدی است بطور استعاره بکار میرود، و از این رو راغب در مفردات میگوید: «فحبله هو الذی معه التوصل به الیه من القرآن و العقل و غیر ذلک» ـ حبل الله آن چیزی است که با وجو آن به سوی او توصل و ارتباط حاصل میشود، همچون قرآن و عقل و غیر آنها. در روایات نیز مصادیق مختلفی برای آن ذکر شده است، چنانچه امیرمؤمنان(ع) در مورد قرآن میفرماید: «فانه حبل الله المتین» ـ بدرستی که قرآن حبل محکم الهی است و امام باقر(ع) در مورد اهل بیت پیامبر(ص) میفرماید: «آل محمد حبل الله الذی امر بالأعتصام به» ـ آل محمد«ص» حبل اللهاند که به اعتصام و تمسک به آنها سفارش شده است.
از تفرقه تا وحدت
قرآن کریم در آیه یاد شده از دو وضعیت مختلف سخن به میان آورده است یکی تفرقه و خصومت که مشخصترین خصیصه عصر جاهلیت بود و دیگر وحدت، الفت و برادری که با پذیرش اسلام در میان همان مردم پیدا شد و آن تفرقهها و نفرتها و جدائیها، جای خویش را به دوستی و اخوت اسلامی سپرد، بگونهای که اگر مسافری که در دوره جاهلیت از میان آن قوم گذشته بود و بعد در زمان بعثت به آنجا میآمد، برایش دشوار بود که بپذیرد این مردم همان مردمی هستند که قبلا در آنجا میزیستند، این است که قرآن کریم برای اینکه تأثیر و نقش تعیین کننده اسلام را در چنین تحول درونی که برایشان پیدا شده، به آنان گوشزد نماید، آنها را به یادآوری و مقایسه میان این دو وضعیت مختلف دعوت نموده است چرا که انسان در جریان همین مقایسهها است که میتواند بهتر به ارزیابی موقعیت موجود خویش نائل گردد و لذا امیرمؤمنان(ع) مردمی را که ـ از نظر زمانی ـ با عصر جاهلیت، فاصله چندانی نداشتند، مکرر به یاد نابسامانیها و فساد و تباهیهای آن عصر میافکند و به ریشه اصلی آن اشاره مینماید، چنانچه در یکی از آن موارد میفرماید: «و الناس فی فتن انجذم حبل الدین» ـ مردم به فتنهها و آشوبهائی دچار بودند که ارتباطشان با مذهب و دین الهی گسیخته شده بود و این عامل اصلی همه آن مشکلاتی بود که بر آن دوره حاکم بود، چرا که وحدت و هم آهنگی و اخوت واقعی است که میتواند کلید حل مشکلات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باشد و این مسأله جز در سایه اسلام حاصل نمیشود، و قرآن خود به این واقعیت در سوره انفال تصریح نموده و فرموده است: «… هو الذی ایدک بنصره و بالمؤنین، و الف بین قلوبهم لوانفقت ما فی الأرض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم انه عزیز حکیم» ـ او است خدائی که ترا با یاری مؤمنان تأیید نمود و در میان دلهای آنها الفت برقرار ساخت چنانچه تمام موجودی روی زمین را صرف میکردی که میان آنان الفت برقرار سازی نمیتوانستی ولی خداوند میان قلوبشان الفت ایجاد نمود، او توانا و حکیم است.
انقلاب سالامی و مسأله وحدت
وحدتی را که در جریان انقلاب اسلامی ایران تا به امروز و انشاءالله فردا و همه فرداهای انقلاب شاهد آن خواهیم بود، بیشک از برکت دین الهی برای ملت ما پیش آمد، چنانچه اسلام در عصر بعثت از مردمی آن چنان متفرق و در حال اختلاف و ستیز، جبههای واحد و متشکل در برابر شرک و نفاق آن روز بوجود آورد و همین وحدت و تشکل در زیر پرچم اسلام و نبوت و رهبری رسول خدا(ص) بود که عالم پیروزی آنان بر تمام دشمنان سرسخت و نیرومند اسلام شد، و این خود باید درسی باشد برای همه کسانی که داعیه اسلام دارند ولی ایسمهای وارداتی را عامل وحدت و همآهنگی در برابر دشمنان داخلی و خارجی معرفی مینمایند، باید بدانند جائی که خداوند به شخصیت والائی چون پیامبر بزرگوارش میفرماید: خدا است که بین آنها الفت برقرار ساخت، اگر تو از تمام امکانات روی زمین برای ایجاد چنان الفتی بهره میگرفتی در اینکار توفیق نمییافتی، الفت و وحدت واقعی جز در سایه اسلام و توحید امکانپذیر نیست، و این پیام پیامبر گونه امام هم که: «دشمنان را با وحدت کلمه و اعتصام به حبل الله درهم کوبید» الهام گرفته از این کلام الهی است چرا که بدون شک جز با چنین وحدتی برخاسته از ایمان و آگاهی مردم همیشه در صحنه ما، پیروزی بر دشمنان داخلی و خارجی میسر مقدور نمیباشد، و هر پیروزی که تاکنون برای ملت ما و هر شکست و ناکامی که برای دشمنان پیدا شده است، در اثر همین وحدت و هم آهنگی بوده است، و اگر همین وحدتی که امروز در ایران اسلامی عینیت یافته در سطح تمام جوامع اسلامی پیاده شود، بدون تردید، همان معجزهای اتفاق خواهد افتاد که در این کشور به وقوع پیوست، و از این رو حضرت آیة الله العظمی منتظری قائم مقام معظم رهبری هفتهای را بنام هفته وحدت، در جهان اسلام اعلام نمود تا مسلمین با کنار گذاشتن اختلافاتی که بوسیله ایادی استثمار و استعمار در طول قرنها در مبانشان بوجود آمده است، صفوف خویش را در برابر تمام دشمنان اسلام فشرده و متحد سازنده و در این صورت است که چنانچه حضرت امام امت دام ظله العالی فرموده«یک میلیارد جمعیت مسلم را اگر منسجم شوند، چه کسی میتواند درهم بشکند» مسلمانان جهان قادر خواهند بود تا برای همیشه خود را از سلطه ذلتبار ابر قدرتها رهانیده و مصداق واقعی«و انتم الأعلون» قرار گیرند.
نور پرفروغ
17 ربيع
الاول ولات با سعادت ششمين اختر تابناک ولايت و امامت بر عموم شيعيان مبارک باد
نور پرفروغ
امام
صادق«ع» از زبان مخالفان
وظيفه تاريخ
راستين است که حوادث و رويدادها را همانگونه که رخ داده است، نگهدارد و ثبت نمايد
و به نسلهاي آينده تحويل دهد. ولي با اين حال تاريخ را ميبينيم که از کنار حوادث
بسيار مهمگذشته و شخصيتهاي ارزنده را رها کرده و ساعتها ور وزها و سالهاي دراز در
گوشههاي پر زرق و برق کاخههاي حاکان غاصب و زورگويان و چپاولگران و ستمپيشگان
خزيده و برفرشها و قاليهاي گرانقيمت خلفاي عباسي و اموي و ديگر طاغوتها و شاهان
لميده و در وصف جامهاي مي و گشت و گذارهاي نارواي آنان، صفحات سفيد را سياه کرده
است؛ اينجا است که بايد گفت تاريخ نتوانسته است بدرستي وظيفه خود را انجام دهد
زيرا ـ با صد افسوس ـ آزادي خود را از دست داده و راههاي ناهموار را در پيش گرفته
و در مسيرهاي منحرف بازيهاي سياسي قرار داشته و اين نه شيوه خود است که در اثر
چيرگي سلطهگران ستمگر بر آن است.
و گرچه
تاريخ گرفتار قيد و بندهاي ستمگران و طواغيت بوده ولي با اين حال نتوانسته است که
در برابر آفتابي درخشان همچون امام صادق(ع) ساکت بماند و گرچه عباسيان زالو صفت
خون آشام، با ريختن خون گواهان حق و شاهدان فضيلت، ابرهاي تيرهاي را جلو اين
خورشيد گرفتند تا آن را از پرتو افشاني باز دارند ولي نور پر فروغ آن حضرت، چنان
ابرها را از هم شکافت و خود را نمايان ساخت که دوست و دشمن در برابر عظمتش چارهاي
جز کرنش و تسليم نداشته، ناچار او را به بزرگي ستودند تا آنجا که بزرگترين
دشمنانش، منصور دوانيقي گويد:
«جعفر از
کساني است که خداوند درباره او فرموده: «ثم اورثنا الکتاب الذين اصطفينا من
عبادنا»[1]
آري! او ازکساني است که خداوند آنان را برگزيد و او از کساني است که بر ديگران در
خيرات پيشي گرفت.[2] و
همانا هيچ اهل بيتي نيست مگر اينکه در بين آنان حديث کنندهاي باشد و حديث کننده
ما امروز جعفر بن محمد است».[3]
و ابوحنيفيه
که خود را رقيب امام ميدانست در باره آن حضرت چنين گويد:
«فقيهتر از
جعفر بن محمد نيافتم. هنگامي که منصور او را به اينجا آورد، مرا خواست و به من
گفت: اي ابوحنيفه! مردم دلباخته جعفر بن محمد شدهاند. من از تو ميخواهم سئوالهاي
دشواري براي پرسيدن از او آماده سازي! من هم چهل سئوال مشکل را براي پرسش از او
آماده نمودم پس از آن منصور دنبال من فرستاد. من به «حيره» آمدم و بر او وارد شدم
ديدم جعفر بن محمد در طرف راست او نشسته است. هنگامي که به سيمايش نظاره کردم،
آنچنان هيبت و جلال آنب زرگوار مرا گرفت که هيچگاه از منصور چنين هيبتي نيافته
بودم.
بر منصور
سلام کردم، به من اشاره کرد، نشستم از آن پس رو به ايشان نموده عرض کرد: يا ابا
عبدالله! اين ابوحنيفه است.
جعفر فرمود:
آري! او را شناختم.
پس از آن،
منصور رو به من کرده گفت: اي ابوحنيفه! آنچه سئوال داري از ابو عبدالله بپرس من هم
شروع به پرسيدن کردم و او هر بار پاسخ مرا ميداد و ميفرمود: «شماها چنين ميگوئيد،
اهل مدينه چنان ميگويند و ما چنين ميگوئيم». خلاصه گاهي با ما موافق بود و گاهي
هم با همه مخالفت ميکرد تا اينکه تمام چهل سئوالم را پاسخ گفت.
آنگاه ابو
حنيفه ادامه ميدهد«و مگر ما روايت نکرده بوديم که اعلم مردم کسي است که به نظرهاي
گوناگون مردم آگاهي بيشتري دارد؟!».[4]
وجاحظ که
بوي تعصب مذهبي از سراسر کتابهايش نمايان است به امام صادق«ع» که ميرسد ميگويد:
«دانش وفقه
جعفر بن محمد، گيتي را فراگرفت. گفته شده است که ابوحنيفه و سفيان ثوري از
شاگردانش بودند و همين بس است که شخصيت علمي او را معرفي کند».[5]
و آلوسي،
هنگامي که سخن ابوحنيفه را نقل ميکند که گفت: «اگر آن دو سال نبود،
نعمان(ابوحنيفه) هلاک شده بود».
چنين ادامه
ميدهد:
«اين
ابوحنيفه است که از اهل سنت ميباشد، با بليغترين زبان و فصيحترين بيان اعلام ميدارد:
اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک ميشد، يعني آن دو سال که در محضر امام جعفر صادق
دانش آموخت».[6]
و مالک بن
انس که خود صاحب مذهب است، آنچنان شيفته آن حضرت شده که بالصراحه اعلام ميکند:
«مدتي با جعفر بن محمد معاشرت داشتم، هرگز اور ا نيافتم مگر در يکي از اين سه
حالت: يا نماز ميگذارد و يا روزه بود و يا به تلاوت قرآن مشغول بود. همانا هيچ
چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و بر قلب هيچ انساني خطور نکرده است افضل از جعفر بن
محمد الصادق از نظر دانش و پارسايي و عبادت.»[7]
و دهها
دانشمند و فقيه ديگر از کليه مذاهب اسلامي درباره آن حضرت داد سخن داده و ناچار
اعتراف به بزرگي و عظمت و بيهمائي امام صادق«ع» در دوران خويش کردند و با وجود
فشار و اختناق فزون از حد عباسيان و عصبيتهاي جاهلي، بسياري از آنان که زندگاني
امام صادق«ع» را مورد بررسي قرار دادند، گرچه پژوهشهايشان خيلي سطحي بود و از
مرزهاي ترس و عصبيت و گروه گرائي تجاوز نميکرد، با اين وصف، سيماي آن حضرت در
چارچوب تاريخ با آن قلمهاي لرزان بگونهاي ترسيم شد که در ساخت خود بينظير است.
عارف ثامر از دانشسراي پژوهشهاي شرقي و عبده خليفه يسوع، پاپ نصراني در اين باره
سخن جالبي دارند، چنين ميگويند:
«هنگامي که
تحقيق کننده براي تحقيق و بررسي پيرامون شخصيت امام جعفر بن محمد بن علي بن حسين
بن علي بن ابي طالب خود را آماده ميسازد که يک پژوهش راستين در سايه وجدان پاک،
حقيقت عقلي و تجرد علمي با پيگيري اصول نوين و بدور از عاطفه و بيماري عصيبت و
گروهگرائي و تأثير تابعيت داشته باشد، در آن صورت نمی تواند جز اعتراف به اینکه
این شخصیت، یک مجموعه فلسفی قائم بذات خویش است که با حرکت و حیویت، مزین شده و
دارای خردی است ابداع آور که دانش ها را استنباط و اندیشه ها را ابتکار و نظمها و
قوانین را ایجاد نموده است».[8]
پس ما
شیعیان و پیروان مکتب امام صادق(ع) باید دل خویش داریم که دست بدامان مقدس چنین
آفتاب تابناکی زده ایم که مسلمانان و غیر مسلمانان، خاصه و عامه در برابر شکوه و
عظمتش، نهایت کرنش و تواضع را دارند و ما باید خدای را هر صبح و شام شکر و ثنا
گوئیم که ما را ـ اگر از پیروان نباشیم ـ از محبان و ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت
قرار داد و امید داریم که در روز رستاخیز، همان روز که هر گروهی را با امامشان
محشور می کند، ما گنهکاران را که افتخار انتساب به جعفر بن محمد(ع) داریم با آن
حضرت محشور نماید. به امید استجابت.
پايان يک انتظار
هفتدهم ربيع
الاول
سالروز
ولادت با سعادت پيامبر بزرگ اسلام«ص» بر همه مسلمانان مبارک باد
پايان يک
انتظار
بطور کلي
شخصيت و شهرت مردان بزرگ تاريخ، در جريان فراز و نشيبهاي فراوان زندگي شکل ميگيرد
و به مقياس اثرشان براي جامعه انساني از معروفيت و محبوبيت عمومي برخوردار ميشوند
و هر چند که اثر آنها براي اجتماع بشر بيشتر و مؤثرتر باشد داراي شخصيت و شهرت
برتر و بيشتري خواهند شد، تا آنجا که ممکن است آوازه شهرت و شعاع شخصيت آنان از
مرزهاي جغرافيائي و بلکه از محدوده عصر زندگيشان فراتر رفته و به چهره هميشه و همه
کس آشناي جهاني تبديل گردند، همانگونه که ما با چنين شخصيتهائي که قرنها پيش از ما
ميزيسته و در مناطقي با فاصله فرسنگها از محل سکونت ما بسر ميبردهاند، آشنائي
داريم و اين چنين است که مردان بزرگ رنگ جاودانگي يافته و تنها به مردم و زمان
حيات خويش متعلق نيستند، بلکه به کل خانواده بزرگ بشري تعلق پيدا نمودهاند.
تاريخ از
اين قبيل مردان، فراوان بخود ديده است، ولي آنچه که کاملا استثنائي و بينظير
است، شخصيت والاي انساني است که قرنها قبل از ميلادش، تولد يافته و در کتابهاي
آسماني و در ميان جامعه هاي مذهبي مطرح بوده است، چرا که اسلام به وجود مبارک او
تماميت و کمال مييافت و بشارتب ه آمدن او به مفهوم پيروزي خط نبوت و تلاش مداوم
همه پيامبراني بود که در طول تاريخ يکي پس از ديگري آمدند و بسياري از آنان در
جريان مبارزه مستمرشان با قدرتهاي طاغوتي به شهادت نائل گرديدند.، و چنين بشاريت
آنان و پيروانشان را به پيروزي نهائي اسلام و سرانجام شکست بار شرک و کفر جهاني،
اميد و اطمينان بيشتر ميبخشيد و در نتيجه آنها را در ادامه مبارزه و جهاد مقدسي
که براي اعلاي کلمه«الله» در پيش داشتند، مصممتر و قاطعتر ميساخت، و از سوئي
زمينه پذيرش هرگونه ادعاي خاتميت را براي فرصتطلبان از ميان ميبرد، و از اين رو
آن چنان چهره کامل و مشخصي از شخصيت او براي امتهاي پيشين، بوسله وحي و پيامبارن
به تصوير کشيده شد که به تعبير قرآن کريم«يعرفونه کما يعرفون انباءهم» او را
همچون فرزندان خويش ميشناختند، و در همين رابطه در سوره اعراف آيه 157 ميفرمايد:
«الذين يتبعون النبي الأمي الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوراة و الإنجيل يأمرهم
بالمعروف و ينها هم عن المنکر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم
إصرهم و الأغلال التي کانت عليهم فالذين آمنوا به و عززوه و نصروه و اتبعوا النور
الذي انزل معه اولئک هم المفلحون».
ـ آنها که
پيامبر امي را پيروي مينمايند، مشخصات و ويژگيهاي او را در تورات و
انجيل(کتابهاي آسماني پيشين) که در اختيار دارند مييابند، همانا آنان را به
نيکيها و معروف دعوت مينمايد و از زشتيها، پليديها و منکرات باز ميدارد، و آنچه
را پاکيزه و مطبوع است حلال و آنچه را مايه تنفر و نامطبوع است حرام ميشمارد، و
بارهاي سنگين و سهمگين و غل و زنجيرهائي را که بر پاي فکر و انديشه آنان بسته شده
از آنها بر ميگيرد، پس کساني که به او ايمان آورده و مقامش را ارج نهند و او را
در اجرا و انجام رسالتش ياري رسانند و از نور آشکار(قرآن) که بر او نازل گرديده
پيروي کنند، همانا آنان رستگارانند.
و در سوره
شعراء آيات 196 و 197 ميفرمايد: « و انه زبر الأولين اولم يکن لهم آية ان يعلمه
علموا بني اسرائيل».
ـ اوصاف
قرآن و پيامبر خاتم در کتابهاي آسماني پيشين آمده، آيا همين نشانه براي آنها کافي
نيست که علماي بنياسرائيل از آن به خوبي آگاهي دارند؟!
و با چنين
شناختي دقيق از آن پيامبر«ص» بود که يهوديان ساکن در جزيرة العرب پيش از آمدن آن
حضرت که مورد تجاوز و تعدي مشرکان قرار ميگرفتند، به آنها اخطار ميکردند که
سرانجام با ظهور آن پيامبر، ما که جامعه مذهبي هستيم و به او ايمان ميآوريم، بر
شما پيروز خواهيم شد، و قرآن کرديم در اين باره در سوره بقره آيه 89 ميفرمايد:
«و کانوا من
قبل يستفتحون علي الذين کفروا فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به» ـ و پيش از او نويد
فتح و پيروزي بر کافران ميدادند پس چون پيامبر و کتابي که از قبل ميشناختند،
برايشان آمد، کفر ورزيدند.
چنانچه ميبينيم
در آيات ياد شده، سخناز مطرح بودن آمدن پيامبر براي امتهاي گذشته و شناخت کامل او
با تمام مشخصات براي آنان است، گو اينکه در تورات و انجيل کنوني عباراتي که به
روشني و صراحت، اشارهاي به وجود مقدس آن حضرت داشته باشد، ديه نميشود؛ چرا که
کتب ياد شده از تحريف بر کنار نمانده است و طبيعي است کساني که در زمان پيامبر
خويش به تحريف کلمات آسماني دست ميزدند و حتي از تبديل لفظ«حطة» که تنها درخواست مغفرت
و آمرزش از پيشگاه الهي بود، به«حنطه» که به معني گندم است، ابائي نداشتند ـ که در
آيه 58 سوره بقره آمده است ـ در دستکاري و تحريف در تعبيرات که وسيله معرفي و
شناخت پيامبر خاتم«ص» بوده و موقعيت موجودشان را به خطر ميافکنده است، انگيزه قويتري
داشته باشند، ولي با اين همه در تورات و انجيل عباراتي يافت ميشود که به آمدن و
ظهور چنين پيامبري اشاره دارد.
اديب
الممالک فراهاني، شاعر شيوا سخن فارسي طي اشعاري در مورد بخشي از اين پيشگوئيها و
بشارات چنين سروده است:
اين است که
ساسان به دساتير خبر داد جاماسب
به روز سوم تير خبر داد
بر بابک
برنا پدر پير خبر داد بودا
بصنم خانه کشمير خبر داد
مخدوم
سرائيل به ساعير خبر داد و
آن کودک ناشسته لب از شير خبرداد
ربيون
گفتند، نيوشيدند احبار
سپيده دم
ربيع
اگر هر
انسان اندکي پيش از تولد حياتش آغاز و با مرگ پرونده زندگيش در دنيا بسته ميشود،
پيامبر از اين نظر نيز انساني کاملا استثنائي بود، چرا که نور وجودش پيش از آفرينش
آسمانها و زمين و قبل از خلقت آدم آفريده شده بود. امامص ادق از پدر و اجدادش از
اميرمؤمنان(ع) روايت مينمايد:
«ان الله
تبارک و تعالي خلق نور محمد(ص) قبل ان يخلق السموات و الأرض و العرض و الکرسي و
اللوح و القلم و الجنة و النار و قبل ان يخلق آدم و نوحا و ابراهيم و اسماعيل و
اسحق و يعقوب و موسي و عيسي و داود و سليمان… و قبل ان يخلق الأنبياء کلهم…»
ـ خداي
تبارک و تعالي نور محمد(ص) را پيش از خلقت آسمانها و زمين و عرش و کرسي و لوح و
قلم و بهشت و دوزخ و قبل از آفرينش آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب
و موسي و عيسي و داود و سليمان.. و پيش از خلقت همه پيامبران آفريد.
و اين چنين
بود که تولد او در حقيقت ميلاد نور بود؛ نوري که براي زدايش ظلمتهاي ظلم و جهل و
نابساماني از خانه عبدالله و آمنه، در سپيدهدم هفدهم ربيع الاول درخشيد و به
فرموده امام صادق(ع) در آن سپيده صبح، کاخهاي سفيد فارس و قصرهاي شام را با درخشش
خويش براي آمنه آشکار ساخت، آن شب همچون همه شبهاي مکرر طبيعت آمده بود تا جاي
خويش را سرانجام بروز بسپارد و سپس بدنبال آن آمد و شد، ديگر روزها و شبها تکرار و
تکرار گردد، ولي از خانه آمنه در صبحدم ربيع خورشيدي طالع شد که براي هميشه به شام
سياه جاهلتي خاتمه بخشيده و به قرنها انتظار تاريخ پايان دهد. از اين رو با تولد
او ايوان کسري لرزيد و چهارده کنگره آن فرو ريخت، درياچه ساوه خشکيد، آتشکده فارس
که هزار سال مشتعل بود به خاموشي گرائيد و بتها در هر خانه و بتکدهاي واژگون
گرديد، و بدين ترتيب ميلاد مسعود آن حضرت اعلام پاياني بود بر تمام نقاط اتکاء
بشر از بتهاي باطل قدرت و عبوديت و منابع مادي و اقتصادي.
کم آية من
اجله ظهرت فما تخفي
وزادت في الأنام ظهورا
چه بسا
علائم و نشانههائي به جهت ولادت او به ظهور پيوست، گرچه او خود مخفي و ناشناخته
نبود ولي با اين نشانهها و آيات، جلوه و ظهورش افزايش يافت.
تربيت الهي
رفتار
پيامبر«ص» از همان دوران خردسالي با ديگر کودکان تفاوت داشت و همه چيز گواه بر اين
حقيقت بود که او کودکي معمولي نيست. حليمه سعديه دايه آن حضرت که به مدت چهارسال
افتخار شير دادن و نگهداري اين کودک نصيب او گرديده است مشاهدات خويش را در طول
مدت شير دادن آن حضرت، چنين نقل مينمايد: «لا يشبه الغلمان و لم يبک قط و لم يسيء
خلقه و لم يتناول بيساره و کان يتناول بيمينه فلما بلغ المنطق لم يمس شيئاً الا
قال: «بسم الله»… کان اخواه من الرضاعة يخرجان فيمر ان بالغلمان معهم و اذا رآهم
محمد(ص) احتنبهم واخذ بيد اخويه ثم قال لهما: انا لم نخلق لهذا…».
او شباهتي
به کودکان نداشت، نميگريست، بدخلقي نميکرد، چيزي را به دست چپ نميگرفت و با دست
راست ميگرفت و چون به مرز سخن گفتن رسيد، به چيزي دست نميد مگر اينکه«بسم الله»
ميگفت. دو برادر رضاعي او از خانه بيرون ميشدند و از کنار بچهها ميگذشتند،
هنگامي که محمد(ص) آنها را ميديد، با ملاطفت دست برادرانش را ميگرفت و سپس به
آنها ميگفت: ما براي اين(بازي) آفريده نشدهايم.
و بيشک
چنين رفتاري از کودکي خردسال که براي انجام بزرگترين رسالت الهي در نظر گرفته شده
است، شگفت نيست.
چرا که از
همان آغاز براي پذيرش اين مسئوليت خطير تحت تربيت الهي قرار داشت، چنانچه امير
مؤمنان(ع) ميفرمايد: «و لقد قرن الله به(ص) من لدن ان کان فطيما اعظم ملک من
ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره».
ـ از آن
هنگام که از شير گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته خويش را با او همراه ساخت که شب
و روز او را در طريق فراگيري اخلاق کريمه و پسنديده جهان قرار دهد.
و امام
باقر(ع) در اين زمينه ميفرمايد:
«و وکل
بمحمد ملکا عظيما منذ فصل عن الرضاع يرشده الي الخيرات و مکارم الأخلاق و يصده عن
الشر و مساوي الأخلاق».
ـ خداوند
براي حضرت محمد(ص) فرشتهاي عظيم را گماشت از آن هنگام که از شير گرفته شد او را
به امور خير راهنمائي ميکرد و از بدي و اخلاق ناپسند و زشت باز ميداشت.
اميرمؤمنان(ع)
ميگويد از رسول خدا(ص) شنيدم که فرمود: «ما هممت بشيءٍ مما کان اهل الجاهلية
يعملون به.. حتي اکرمني الله برسالته».
ـ تا آن
هنگام که خداوند به من افتخار رسالت خويش را بخشيد، هرگز آهنگ آنچه مردم جاهليت به
آن الوده بود ننمودم.
و طبيعي است
که چنين انساني شايستگي آن را بيابد که دنيائي را از آلودگيها و نابسامانيها نجات
بخشيده و ميلادش تولد تازهاي براي بشريت باشد.
پاسخ حضرت امام در رابطه آلات موسيقي و شطرنج
بحثي
پيرامون آلات موسيقي و شطرنج
محافل علمي
و صفحات روزنامهها و مجلات، اخيرا صحنه مباحثات و مناظرات طويل و عريضي پيرامون
دو فتواي اخير حضرت امام دام ظله پيرامون آلات موسيقي و شطرنج شده است. مطلبي که
در اينجا لازم به تذکر است اين است که اين دو فتوي نظر تازهاي که مهالف با نظر
سابق حضرت امام و ساير فقها باشد، نيست. سعي ما در اين مقاله توضيح اين مطلب و
شرحي برنامه حضرت امام در پاسخ به جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي قديري است.
نامههاي
فراواني به دفتر مجله رسيده است که مشتمل بر سئوالهاي مختلفي پيرامون اين دو مسئله
ميباشد. بعضي اعتراض کردهاند که چرا شما در بخش پاسخ به نامهها نوشتهايد که
شطرنج بدون برد و باخت حرام است با اينکه فتواي حضرت امام، خلاف آناست. بعضي نوشتهاند
که آيا اکنون ديگر پاسور(ورق) و ساير انواع قمار نيز جايز است! و سئوالهائي از اين
قبيل. اميدواريم اين مقاله پاسخي به همه سئوالهاي برادران و خواهران در اين زمينه
باشد.
آلات مشترکه
چيست؟
اما نخستين
فتواي امام در رابطه با آلات موسيقي که بسيار واضح و روشن است. آلات مشترکه يعني
وسايلي که ميشود با آنها کار حرام و گناه انجام داد و ميشود کارهاي حلال و مجاز
انجام داد. بدون شک خريد وف روش و هرگونه مبادله و معاملهاي بر اينگونه لوازم
جايز است. اکثر لوازم زندگي چنين است که مصرف حلال و مصرف حرام دارد. چاقو را ميتوان
در کشتن يک انسان بيگناه به کاربرد و ميتوان با آن حيوان حلال گوشتي را ذبح کرد.
و همچنين ساختن و هرگونه عملي در رابطه با توليد يا توزيع اينگونه لوازم، شرعا
جايز است. آنچه حرام و گناه است به کار بردن آنها در راههاي غير مشروع و حرام ميباشد.
اين مطلب به هيچ وجه تازگي ندارد و يک فتواي جديد نيست. حضرت امام قدي فرمودهاند
که خريد و فروش آلات مشترکه قصد منافع محلله اشکال ندارد. يعني اگر کسي آلت مشترک
مانند چاقو را بقصد منفعت حرام(مانند کشتن يک انسان بيگناه) بخرد يا بفروشد يا به
هر وجهي در اختيار کسي قرار دهد، اين گناه است و جايز نيست و اما اگر بقصد يک
منفعت حلال باشد بياشکال است.
نکتهاي که
حاج آقاي قديري در سئوال خود بدان اشاره کردهاند اين است که قيد منافع محلله لازم
نيست و کافي است گفته شود بدون قصد منافع محرمه، زيرا لازم نيست انسان در موقع
خريدن، منافع محلله را در نظر داشته باشد و آنها را قصد کند، چيزي که مجوز خريد
آلات مشترکه است اين است که قصد استفاده نامشروع داشته باشد. و پاسخ حضرت امام اين
است که هرگز انسان بدون توجه به منافع شيء، آن را نميخرد، بلکه هميشه در وقت خريد
يا فروش، توجه به منافع آن و حداقل بصورت ارتکازي و ناخودآگاه دارد. بهر حال اين
نکته چندان اهميتي از نظر فقهي و علمي ندارد، و بر فرض که فاصلهاي ميان اين دو
عنوان باشد، پاسخ حضرت امام اين است که منظور از قصد منافع محلله، همان عدم قصد
منافع محرمه است و اين قيد وجودي به لحاظ عدم تصور فاصلهاي ميان اين دو عنوان ذکر
شده؛ بنابراين نتيجه يک ميشود و نيازي به بحث نيست که آيا چنين فاصلهاي وجود
دارد يا نه. و لذا حضرت امام فرمودند: «در اين صورت قصد حلال مساوق است يا نبودن
قصد حرام».
آلت مختصه
يا آلت مشترکه؟
و اما مطلبه
که جناب آقاي قدري ايده الله از احاديث استفاده کردهاند که مزمار(ني) بطور کلي
حرام است چه آلت مختصه باشد و چه آلت مشترکه، ظاهرا نوعي تناقض است زيرا آلت
مختصه، وسيله اي را ميگويند که فقط مصرف حرام دارد و آلت مشترکه وسيلهاي است که
هم مصرف حلال دارد و هم مصرف حرام؛ بنابراين جمله فوق اينگونه معني ميشود که ني
زدن حرام است چه ني فقط استعمال حرام داشته باشد و چه استعمال حلال نيز داشته
باشد! و اين تنقاض است زيرا اگر ني بطور کلي حرام است، ديگر نميتواند آلت مشترکه
باشد و مصرف حلال داشته باشد.
اطلاقي که
از روايت استفاده ميشود اين است که ني زدن بطور کلي حرام است چه در سرود باشد و
چه در ترانه و اگر چنين استفادهاي بشود«ني» از آلات مشترکه نخواهد بود و در اين
صورت موضوع فتواي حضرت امام نيز نميباشد زيرا در فتواي ايشان آمده است که خريد و
فروش آلات مشترکه بقصد منافع محلله اشکال ندارد و با فرض اينکه«ني» از آلات مشترکه
نباشد از محدوده فتوي خارج است و اشکالي وارد نخواهد بود. و شايد منظور حضرت امام
از اين عبارت که فرمودند: «گمان کردهايد خريد و فروش براي منفعت حلال يعني
استفاده حرام کردن و اين بر خلاف آنچه نوشته شده است، ميباشد» همين مطلب باشد
يعني اشکال شما در مورد«ني زدن» وارد نيست زيرا با فرض اينکه فقط استفاده حرام
دارد، از موضوع آنچه نوشته شده خارج ميباشد و فقط در صورتي اشکال وارد ميشود که
منظور از منفعت حلال استفاده حرام هم باشد و اين تناقض است. و لذا ايشان اين مطلب
را اشتباه بزرگ ناميدهاند. البته عبارت روشن نيست که بطور حتم چنين تفسير شود ولي
ظاهرا همين معني مراد است.
و اما دو
رواتي که به اطلاق آنها تمسک شده و معتبر شناخته شده است، در سند آنها، «نوفلي»
است که توثيقي در رجال نشده و تنها را توثيق او اين است که در«کامل الزيارت» و
«تفسير علي بن ابراهيم» از او روايت نقل شده است و اعتماد بر اينگونه توثيق، مسألهاي
است که ميانعلما محل بحث است و تفصيل، مناسب اين مقاله نيست. و بهر حال اين دو
روايت از نظر سند معتبر نيست. (البته ما اطلاعي از نظر حضرت امام در خصوص نوفلي
نداريم).
حرمت
استفاده لهوي از آلات مشترکه
نکتهاي که
در اينجا قابل توجه است، اين است که اگر بر ظاهر اينگونه احاديث تکيه شود و مزمار
و امثال آن، موضوعيت داشته باشد، حکم اختصاص پيدا ميکند به همان آلات لهو آن زمان
که شايد اکثر آنها در زمان ما اصلا مورد استفاده قرار نميگيرد و بنابراين، حکم،
شامل آلات لهوي که در اين زمان ساخته شده نميباشد مگر اينکه استدلال شود به بعضي
از روايات که بطور مطلق لهو را حرام دانسته و حال آنکه در کتب فقهي به همين روايات
استدلال شدهب ر حرمت مطلق آلات لهو و اين نيست مگر به دليل اينکه مزمار و غيره را
به عنوان مثالي تلقي کردهاند و در متفاهم عرفي، منظور از ذکر اين گونه آلات، مطلق
آلات لهو است. و اين بيان همچنانکه حکم حرمت را تعميم ميدهد و تمام آلات لهو را
شامل ميشود، از جهت ديگر حکم را مقيد به عنوان لهو مينمايد. شاهد بر اين مطلب
اين است که در اين احاديث، يکي از آلات لهو که مورد نهي واقع شده«کوبا و کبرات»
شمرده شده است. و «کبر» در لغت بمعناي طبل است. کوبه نيز در بعضي روايات به طبل
ترجمه شده گرچه در لغت معاني مختلفي دارد و طبل بدون شک از آلات مشترکه است که در
جنگ و در عزداري نيز مورد استفاده قرار ميگيرد. بنابراين، حتما بايد در اين
روايات، منظور خصوص استفاده لهوي و حرام باشد.
گناهان را
کوچک نشماريد
بحث در اين
جهت که حرمت استعمال اين آلات، اختصاص به استعمال لهوي دارد و همچنين حرمت آوازي
که مطرب است نيز اختصاص به نوع لهوي آن که مناسب مجالس لهو و عياشي است، دارد بحث
مفصلي است که در کتب فقهي مطرح است و اين نظر مبارک حضرت امام است ولي آنچه از نظر
عملي بايد مورد توجه قرار گيرد، تشخيص موضوع است گرچه تشخيص موضوع، وظيفه فقيه
نيست ولي با وضعيت فعلي که نشر اينگونه آوزاها و آهنگها از راديو و تلويزيون، صورت
ميگيرد و نوارهاي مجاز از سوي وزارت ارشاد مورد تاييد قرار ميگيرد، بايد مسئولين
اين مراکز توجه و اهميت بيشتري در تشخيص اين امر، مبذول دارند و کميته مورد اعتماد
و اهل خبره هم از نظر فني و هم از نظر فقهي تشکيل دهند تا مورادي که شرعا مجاز است
از موارد محرمه جدا کنند و مانع شيوع فساد و گناه شوند.
البته درست
است که موارد مشکوک، شرعا بحسب ظاهر محکوم به اباحه است و اشکال ندارد زيرا شبهه موضوعيه
است ولي بايد توحه داشت که تدريجا اين شبهه موضوعيه، همه موارد متيقنه را نيز فرا
گرفته است و چيزي باقي نماندهکه آن را قدر متيقن از صداي لهوي بدانيم. گفته ميشود
در بعضي از سرودها، تنها فرقي که با ترانههاي مشابه آن دارد، محتواي شعر است و از
نظر فتواي حضرت امام و مشهور فقها، محتوي دخالتي در حرمت ندارد بلکه آنچه حرام است
نوع صدا و آواز يا نواختن آلات لهو است.
ممکن است
بعضي از افراد به دليل اينکه اين مطلب چندان اهميتي ندارد، با اينگونه دقتها
مخالفت کنند و گفته ميشود که بعضي از مسئولين نيز چنين نظري ابراز داشتهاند! ولي
بايد گفت که: هيچ گناهي را نبايد کوچک شمرد. و گناه هرچه کوچک باشد اگر تحقير شود،
بزرگ خواهد بود.
در روايت
است که خداوند خشم خويش را درگناهان، پنهان داشته همچنان که رضايتش در اطاعات،
پنهان و وليش در ميان بندگان، پنهان است پس مبادا گناهي از گناهان را کوچک بشماريد
که شايد همان منشأ خشم خداوند باشد. گذشته از اينکه اثر وضعي اينگونه اعمال وف
سادي که ممکن است در جامعه بوجود آورد، با اصل براءت دفع نميشود. منظور اين نيست
که بايد در همه موارد مشکوک، احتياط کرد ولي آنقدر به اصل براءت تمسک نشود که چيزي
براي موارد متقين باقي نماند.
بازي با
آلات قمار حرام است
و اما مسئله
شطرنج که بعضي به اشتباه پنداشتهاند که فتوي تغيير يافته و بازي با هرگونه وسائل
قمار بدون برد و باخت جايز است، چنين نيست. فتواي حضرت امام اين است که بازي اگر
با برد و باخت باشد به هر نوع که باشد حرام است بجز سبق و رمايه(که توضيح مختصر
آنخواهد آمد انشاءالله) و روي اين اساس حتي اگر فوتبال بازي کنند و برد و باخت و
شرطبندي در ميان باشد حرام است و آنچه شرط شده نيز حق ندارد بگيرد و اگر گرفت
مالک نميشود. منظور از برد و باخت تعيين مالي براي برنده است نه تنها اعلام شخصي
به عنوان برنده بازي و مثلا تشويق او که در بعضي نامهها اينگونه اشتباهات ديده ميشود،
و اما اگر بازي بدون برد و باخت باشد اگر با آلات قمار باشد حرام است و اگر با
آلات قمار نباشد حرام نيست.
شطرنج
بعنوان قمار، حرام است
شطرنج از
قديميترين آلات قمار است و در روايات بسيار از آن نهي شده است ولي ظاهر ادله اين
است که شطرنج بعنوان قمار حرام است نه اينکه خود يک خصوصيتي داشته باشد که حتي اگر
قمار نباشد باز هم حکم به حرمت شود. و لذا حضرت امام در فرضي که سئوال شده بود،
فرمودند: بدون برد و باخت اشکال ندارد و در پاسخ جناب آقاي قديري ايده الله
فرمودند که اگر آن فرض احراز نشود بازي نکنند. بنابراين، هر مکلفي بايد خود تشخيص
دهد که آيا شطرنج هنوز در جامعه بعنوان يک آلت قمار شناخته ميشود يا نه، اگر آلت
قمار باشد، بازي با آن حتي بدون برد و باخت مجاز نيست و اگر ازآلت قمار بودن، بکلي
خارج شده باشد، بازي بدون برد و باخت جايز است. و اما ساير وسايل قمار مانند پاسور
که مورد سئوال واقع ميشود، مادامي که آلت قمار شناخته ميشود بازي با آن حرام است
حتي اگر بردو باختي در کار نباشد.
احتياط در
تعبير
جالب است که
حضرت امام در فضايي که احراز تبدل عنوان شطرنج ثابت نشده نفرموده اند حرام است
بلکه فرموده اند: «در صورت عدم احراز بايد بازي نکنند» و اين نوعي احتياط در تعبير
استف شايد عدم تعبير به حرمت به لحاظ همان خدشه در ادامه است و ممکن است کسي در
اصل آلت قمار بودن آن اشکال کند و آن را از ابتدا يک وسيله آزمايش هوش و تمرين
رياضي بداند. البته روايات در اين باره بقدري زياد است که حتي اگر در سند همه آنها
خدشه شود، از مجموع آنها اطمينان به صدور چنين مضموني از معصوم بدست ميآيد ولي
انصاف اين است که از روايات بيش از اين استفاده نميشود که شطرنج بعنوان يک قمار
حرام است و اگر اطلاقي در ميان باشد، سندا مورد اشکال است. گذشته از اين، اطلاقات
معمولا در پاسخ سئوال از شطرنج آمده است و در اينگونه موارد نميتوان به اطلاق
جواب تمسک کرد زير سئوال بدون شک حمل ميشود بر مورد ابتلاي آن زمان که آلت قمار
بوده است و جواب نيز به قرينه سئوال اختصاص پيدا ميکند به همان مورد.
روايت«سکوني»
گذشته از اشکال سندي، به اطلاق آن نيز نميتوان تمسک کرد زيرا همان احتمال که نهي
حضرت رسول(ص) در پاسخ سئوال وارد شده باشد، موجود است و اين احتمال مانع اخذ به
اطلاق ميشود. نقل امام صادق(ع) اجمال دارد و نفرموده است کهآيا حضرت ابتداء و
بعنوان القاء يک حکم کلي، شطرنج و نرد را مورد نهي قرار دادند تا به اطلاق آن تمسک
شود يا اينکه در پاسخ سئوالي از آن نهي فرمودند تا امکان تمسک به اطلاق نباشد.
برداشت فقهي
که مستلزم نفي تمدن است
حضرت امام
در ابتداي پاسخ به آقاي قديري، مواردي را ذکر فرمودهاند که لازمه نوعي برداشت خاص
از اخبار و احکام الهي است و التزام به آن موارد ـ به فرموده ايشان ـ مستلزم نفي
تمدن و پيشرفت انسان است. در اينجا بايد ضمن توضيح و بررسي آن موارد، آن نوع
برداشت فقهي که مستلزم چنين امري است، مشخص گردد.
مصارف زکات
1- فرمودهاند:
«بنابر نوشته جنابعالي، زکات تنها براي مصارف فقرا و ساير اموري است که ذکرش رفته
است و اکنون که مصارف به صدها مقابل آن رسيده است، راهي…».
زکات طبق
آيه قرآن، هشت مورد مصرف دارد: 1- فقرا و نيازمندان 2- مساکين و تهيدستان که
فرقشان با فقرا ظاهرا بدتر بودن حال آنها است. 3- کارگزاران و جمعآورندگان زکات
4- کافران و تازه مسلماناني که بايد با کمک مالي، دل آنها را بدست آور. 5- آزاد
کردن بردگان. 6- بدهکاران. 7- در راه خدا. 8- ابن السبيل و درماندهاي که در غربت
نيازمند است.
البته ميتوان
گفت که دولت اکنوننيازي به زکات براي مصارف لازم ندارد و از ماليات استفاده ميکند
و همچنين ميتوان گفت بر فرض که از زکات بخواهد استفاده کند، عنوان هفتم که در راه
خدا است همه مصارف عمومي جامعه اسلامي را شامل ميشود. بنابراين، از نظر فقهي هيچ
مشکلي نيست. ولي منظور حضرت امام ظاهرا اين است که اگر فقيه جمود داشته باشد، اولا
ـ ماليات را به دليل عدم ورود در شرع، منع ميکند! و ثانيا ـ زکات را از نظر درآمد
منحصر به موارد هم به آن چه سيره مستمره آن را اقتضا کند اکتفا خواهد کرد! و اين
همه موارد مصرفي که طبق تمدن جديد، مورد نياز جامعه به حساب ميآيد، نوعي اسراف يا
بدعت ميداند و راهي براي صرف زکات(حداقل) در آنها نميبيند!
البته منظور
اين نيست که کساني به چنين جمود فقهي معتقدند بلکه منظور اين است که اگر فقيه بر
ذکر اينگونه موارد جمود داشته باشد، لازم آن، چنين اعتقادي است که حتما قائل
نخواهد بود و فقيه محقق، ذکر اين موارد را بعنوان مثال براي شئون جامعه اسلامي که
در آن زمان موارد نياز براي مصرف زکات بوده، ميداند.
رهان در سبق
و رمايه
2- فرمودهاند:
«و رهان در سبق و رمايه مختص است به تير و کمان و اسب دواني و امثال آن که در
جنگهاي سابق به کار گرفته ميشده است و امروز هم تنها در همان موارد است!»
رهان يعني
شرطبندي. طبق روايات عامه و خاصه؛ رسول اکرم(ص) هرگونه مسابقه با برد و باخت و
شرطبندي را ممنوع اعلام فرمود بجز در دو مورد: 1- اسبد دواني و مانند آن از حيواناتي
که در آن زان در جنگها مورد استفاده واقع ميشده مانند شتر و قاطر و فيل. 2-
تيراندازي و شمشير زني و امثال آن از اسحلهاي که آن روز به کار ميرفته است.
در چنين
مسئلهاي اگر فقيه بر اين موارد جمود داشته باشد، بايد در اين زمان که اصول جنگي و
اسحله آن بکلي تغيير يافته و اسب دواني فقط براي تفريح و روش به کار ميرود و
همچنين تيراندازي با تير و کمان يا شمشير زدن، نوعي تفنن و ورزش است، باز هم گفته
شود که سبق ور مايه اختصاص به همين موارد دارد! ولي فقيه محقق ميداند که هدف رسول
اکرم(ص) از اين حکم، جلوگيري از صرف نيروها و امکانات در بازيهاي بينتيجه و لغو و
تشويق بر يادگيري و کسب تجربه در فنون جنگي معاصر است. بنابراين، فقيه بايد فتوي
دهد که همان حکم، امروز در نشانهگيري با انواع اسلحه جديد و مسابه در تانک و زرهپوش
و هواپيما ثابت است بلکه اگر دقت شود بايد مسابقه و برد و باخت در اسب دواني و
تيراندازي با تير و کمان و شمشير بازي که اکنون فقط وسيله تفريح است ممنوع باشد.
بنابراين،
موضوع با دقت و تعمق عوض ميشود و موضوع سبق ور مايه، وسايل جنگي معاصر خواهد بود
که بحسب زمان و شرايط، متغير است و موضوع حرمت برد و باخت همه بازيهاي تفنني و
تفريحي ميشود که در اين زمان بر اسب دواني و امثال آن از شئون جنگي قديم ممکن است
منطبق باشد.
انفال
3- فرمودهاند:
«و انفال که براي شيعيان تحليل شده است، امروز هم شعييان ميتوانند بدون هيچ مانعي
با ماشينهاي کذائي، جنگلها را از بين ببرند، و آنچه را که باعث حفظ و مشکلات
محيط زيست است را نابود کنند و جان ميليونها انسان را به خطر بياندازند و هيچ کس
هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد.!»
انفال جمع
نفل است بمعناي غنيمت يا بمعناي زيادت. و مقصود از آن در فقه، بخشي از غنائم است
که مخصوص رهبر مسلمين است. در زمان رسول اکرم(ص) اختصاص به آن حضرت داشت و پس از
او نيز اختصاص به امام مسلمين دارد. و آن چند چيز است: زمينهاي مواتي که در جنگ به
تسخيص مسلمين درميآيد. و آنچه بدون جنگ تحت سلطه مسلمانان قرار ميگيرد و جنگلها
و نيزارها و کوهسارها و درهها و کناره درياها و رودها و آنچه پادشاهان براي خود
اختصاص داده بودهاند و غنائم جنگي که بدون اذن امام از سوي مسلمانان بر پا شده و
معادني که ملک کسي نيست و چيزهاي ديگر.
طبق رواياتي
که از سوي ائمه اهل بيت(ع) رسيده است، آن بزرگواران به دليل اينکه حکومت ظاهري
بدست آنها نبود تا هر چيزي را در موضع طبيعي خود قرار دهند و براي تسهيل بر شيعيان
که به پيروي از مذهب حق، تصرف ديگران را در انفال غاصبانه ميدانستند و بالطبع از
نظر تصرفات و معاملات در مضيقه و تنگنا واقع ميشدند، همه انفال يا بخشي از آن را
که مورد ابتلاي عموم مردم است، براي شيعه حلال فرمودند و از حق خود گذشتند تا
تصرفهاي آنها غاصبانه نباشد. بنابراين، طبق اين حکم فقهي مسلم، هر فرد از شيعه ميتواند
نياز خود را اينگونه مواردب رطرف سازد ولي اين حکم در آن زمان از نظر علمي به
مشکلي برنميخورد اما اگر امروز همين اجازه به شيعيان تعميم داده شود، با وسايلي
که اکنون در دست است، ميتواند يک يا چند فرد در مدت کوتاهي، همه جنگلها را نابود
سازد و از آنها به نفع خود استفاده کند! آيا ممکن است آن اجازه چنين حالتي را نيز
شامل باشد؟!
کساني که
فقط حديث را از نظر رجال و متن، بررسي ميکنند و اطلاق و تقييد و عام و خاصش را
مورد توجه قرار ميدهند و مانند يک فرمول رياضي با آن برخورد مينمايند، حتما به
چنين نتيجهاي ميرسند ولي آيا اين مطلبي است که بتوان به آن فتوي داد؟ يا فتوائي
است که بتوان به آن عمل کرد؟!!
حفظ جان
هزاران نفر مورد احتياج است نبايد تخريب گردد!»
اين مطلب را
حضرت امام در نامه خود به رئيس جمهور پيرامون ولايت مطلقه فقيه نيز تذکر دادند.
بنابراين، مبناي اين مطلب، توسعه در حکم ولايت امر است وگرنه بحسب ادله و اصل
حمايت از ملک شخصي که از اصول مسلمه فقه اسلامي است، کسي حق ندارد منزل کسي ديگر
را بدون رضايت او تصاحب کند يا ويران نمايد يا در راه قرار دهد. و در مورد مسجد
نيز چنين است که پس از وقف، هيچ کس حق تصرف و تبديل عنوان آن را ندارد و منع از
راه قرار دادن مساجد صريحا در کتب فقهي ذکر شده و اشکالي در آن نيست ولي مصالح
عمومي جامعه اسلامي اگر اقتضا کرد يا حداقل در صورتي که ضرورت جامعه اسلامي مبتني
بر اين بود که مجسدي را تخريب کنند و در خيابان قرار دهند يا منزل شخصي را که
صاحبش رضايت نميدهد، از دست او بگيرند ـ هر چند قيمتش را ميپردازند ـ بدون شک
مقتضاي ولايت مطلقه حاکم اسلامي همين است که او چنين حقي را داشته باشد. توضيح
بيشتر در اين رابطه، در مقاله«سخني پيرامون ولايت فقيه» خواهد آمد انشاءالله.
پيام حضرت امام به مناسبت سالگرد دفاع مقدس
پيام حضرت
امام به مناسبت سالگرد دفاع مقدس
بسم الله
الرحمن الرحيم
خداوندا همه
چيز توئي و غير از تو همه هيچ.
خداوندا تو
عزيزي و غير از تو همه ذليل.
خداوندا تو
غنيي و غير از تو همه فقير.
هفته جنگ
امسال حال و هواي ديگري دارد و پس از سالها دفاع مقدس، ياري دين خدا صورت ديگري به
خود گرفته است. آمادگي جنگي ضرورت بيشتري يافته است و دشمنان خدا و خلق خدا آني
غافل نيستند و در کمين نشستهاند تا آنچه را خدائي است نابود کنند. خانوداههاي
شهداء تا هميشه تاريخ اين مشعلداران راه اولياء، افتخار روشنائي طرق الي الله را
بعهده گرفتهاند، مجروحين و معلولين، خود چراغ هدايتي شدهاند که در گوشه گوشه اين
مرز و بوم به دين باوران، راه رسيدن به سعادت آخرت را نشان ميدهند، راه رسيدن به
خداي کعبه را. اسراء در چنگاه دژخيمان، خود سرود آزاديند و احرار جهان، آنان را
زمزمه ميکنند. مفقودين عزيز محور درياي بيکران خداوندياند و فقراي ذاتي دنياي
دون در حسرت مقام والايشان در حيرتند. از شهداء که نميشود چيزي گفت، شهداء شمع
محفل دوستانند، شهداء در قهقهه مستانهشان و در شادي وصولشان«عند ربهم يرزقون»اند.
و از نفوس مطمئنهاي هستند که مورد خطاب«فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي»
پروردگارند. اينجا صحبت عشق است و عشق و قلم در ترسيمش برخود ميشکافد. و السلام
روح الله
الموسوي الخميني
پيام حضرت امام به مجمع بزرگ فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
پيام حضرت
امام به مجمع بزرگ فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي
بسمه تعالي
فرزندان
عزيزم، فرماندهان و مسئولين محترم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي.
در پايان
قريب هشت سال دفاع مقدسي که منتهي به استقلال و تماميت ارضي کشور و شکست طرحهاي
توسعهطلبانه دشمنان انقلاب اسلاميمان گرديد نميدانم با چه بياني احساسات و علاقه
خويش را به شما سربازان گمنام و سرداران دلاوري که طوفان خشم اين امت حزب الله از
سينه صحنه کارزار شما جوشيده است، بيان نمايم.
در نزد
موحدين و سالکان طريقت، سخن از اجر و پاداش دنيائي، اسائه ادب به منزتل و مقام
آنان است و دنيا با همه زرق و برقها و اعتباراتش بمراتب کوچکتر از آنست که بخواهد
پاداش و ترفيع مجاهدات في سبيل الله گردد و مجاهد في سبيل الله بزرگتر از آنست که
گوهر زيباي عمل خود را به عيار زخارف دنيا محک بزند.
اما وظيفه
من که دعاگوئي و سپاس و تشکر از همه سپاهيان و بسيجيان و ارتشيان است بايد به همه
نيروهاي مسلح کشور و به شما اطمينان بدهم که تا من زنده هستم و تا رمق در جسم و
جان دارم از حمايت و دعاي خير براي شما دريغ نخواهم کرد و شما را از بهترين عزيزان
و همراهان خود ميدانم و همانگونه که در ايام جنگ در کنار شما بودهام و شايد،
يکايک شما محبت و ارادتم را بخود احساس کردهايد بعد از اين نيز چنين خواهم بود.
شما آئينه
مجسم مظلوميتها و رشادتهاي اين ملت بزرگ در صحنه نبرد و تاريخ مصور انقلابيد. شما
فرزندان دفاع مقدس و پرچمداران عزت مسلمين و سپر حوادث اين کشوريد. شما يادگاران و
هم سنگران و فرماندهان و مسئولان بيدار دلاني بودهايد که امروز در قرارگاه محضر
حق مأوا گزيدهاند. و از آنجا که من بين خودم و شما فاصلهاي نميبينم و سخن دل
شما و همه عاشقان انقلاب اسلامي را پيش ازاينکه به کاغذ و قلم کشيده شود درک مينمايم
تصور ميکنم که شما بخاطر آن غرور مقدس و آن روح پر حماسهاي که سالها در ميدانهاي
نبرد و در هنگامه آتش و خون و از دل صخرههاي صلب مشکلات در فضاي سرد و گرم حوادث
آبديده شده است و همه ذرات وجودتان با شجاعت و بيقراري عجين گرديده از سکون و
آرامش رنج ببريد و دلتان در همان حال و هواي خيمه جنگ به طپد و چه بسا از خود
بپرسيد که در شرايط صلح چه نيازي بوجود ما است که اينهم از برکات معنويت و تحول در
کشور ما است که پس از هشت سال دفاع مقدس خود احساس خستگي نميکنيد.
ولي من بطور
جد و اکيد ميگويم که انقلاب و جمهوري اسلامي و نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب
اسلامي که به حق از بزرگترين سنگرهاي دفاع از ارزشهاي الهي نظام ما بوده و خواهد
بود، بوجود يکايک شما نيازمند است، چه صلح باشد و چه جنگ.
من باز
تأکيد ميکنم که ما در سياست خود براي رسيدن به صلح در چارچوب قطعمانه شوراي امنيت
جدي هستيم و هرگز پيشقدم در تضعيف آن نخواهيم بود ولي آثار کارشکني را در سياست و
رفتار نظامي عراق مشاهده ميکنيم، که بعيد بنظر نميرسد که دستب عضي از قدرتها و
ابر قدرتها در اين قضايا پنهان باشد و چه بسا صداميان بخواهند بخت سياه و تيرهگون
خود را مجددا آزمايش کنند.
در هر حال
ما بايد آماده و مهاي باشيم. روزهاي حساس وتعيين کنندهاي در پيش داريم و انقلاب
اسلامي هنوز سالها و ماههاي تعيين کننده ديگر در پيش خواهد داشت که واجب است پيش
کسوتان جهاد و شهادت در همه صحنهها حاضر و آماده باشند و از کيد و مکر جهانخواران
و آمريکا و شوروي غافل نمانند و حتي در شرائط بازسازي نيروهاي مسلح بايد بزرگترين
توجه ما به بازسازي نيروها و استعدادها و انتقال تجارب نظامي و دفاعي به کليه آحاد
ملت و مدافعان انقلاب باشد. چرا که در هنگامه نبرد مجال پرداختن به همه جهات قوتها
وض عفها و طرحها و برنامهها و در حقيقت ترسيم استراتژي دفاع همه جانبه نبوده است،
ولي در شرايط عادي بايد با سعه صدر و بدور از حب و بغضها به اين مسائل پرداخت و از
همه اندوختهها و تجربهها و استعدادها و طرحها استفاده نمود و در جذب هر چه بيشتر
نيروهاي مؤمن به انقلاب همت گماشت و تجارب را بديگران منتقل ساخت و در تجهيز کليه
آحاد و افراد اين کشور براساس اصول و فرمول خاص دفاع همه جانبه و تا رسيدن به تشکل
واقعي و حقيقي بسيج و ارتش بيست ميليوني کوشش نمود. و در کنار اين مسئوليت بزرگ و
پيروي از خطوط کلي سياست نظامي کشور، بايد همان محافل انس و نورانيت و برادري و
وحدتي را که در ميدانها ينبرد و در جبهه بوده است و همان ارتباط معنوي که ميان
شما و روحانيون عزيز برقرار بوده به مجامع دخلي و به همه محيطهاي سياسي و اجتماعي
و نظامي کشانده شود تا انقلاب اسلامي ما از خطر آفتها و تفرقهها و بيتفاوتيها
محافظت گردد و مبادا که اين سرمايههاي عظيمي که محصول سالها تجربه و تلاش در
عسرتها و فراز و نشيبها بوده است در مسير زندگي روزمره به فراموشي سپرده شود.
من به شما
دعا ميکنم و عزت و سعادت دنيا و آخرتتان را از پيشگاه مقدس حق مسئلت دارم.
انشاءالله
در لواي عنايت پروردگار و در ظل توجه حضرت بقية الله ارواحنا فداه پايدار و سرفراز
باشيد.
و السلام
عليکم و رحمة الله
26 شهريور
ماه/ 1367 روح الله الموسوي الخميني
پيام مهم امام
پيام مهم
امام
پيرامون
مسأله بازسازي
بسم الله
الرحمن الرحيم
بر هيچ يک
از مردم و مسئولين پوشيده نيست که دوام و قوام جمهوري اسلامي ايران بر پايه
سياست«نه شرقي و نه غربي» استوار است و عدول از اين سياست، خيانت به اسلام و
مسلمين و باعث زوال عزت و اعتبار وا ستقلال کشور و ملت قهرمان ايران خواهد بود.
جمهوري
اسلامي ايران نبادي تحت هيچ شرايطي از اصول و آرمانهاي مقدس و الهي خود دست
بردارد. انشاءالله مردم سلحشور ايران کينه و خشم انقلابي و مقدس خويش را در سينهها
نگه داشته و شعلههاي ستم سوزان را عليه شوروي جنايتکار و آمريکاي جهانخوار و
اذناب آنان بکار خواهند گرفت تا به لطف خداوند بزرگ پرچم اسلام ناب محمدي(ص) بر
بام همه عالم قد برافرازد و مستضعفان و پابرهنگان و صالحان، وارثان زمين گردند.
در مسئله
بازسازي و سازندگي من اطمينان دارم که شخصيتهاي رده بالاي نظام و مسئولين محترم و
نيز مردم وفادار و انقلابي کشورمان چون گذشته هرگز قبول نميکنند که نيل به اين
هدف به قيمت وابستگي ايران اسلامي به شرق و يا غرب تمام شود. اخيرا دستهاي پنهان و
آشکار غرب و شرق بمنظور ايجاد شکاف و اختلاف ميان طرفداران انقلاب اسلامي به حيله
جديدي متوسل شدهاند که مسئولين عزيز و رده بالاي کشورمان و نيز شخصيتها و چهرههائي
از مجلس و دولت و روحانيون را به تفکر و گرايشات وابستگي و همچنين عدول از مواضع
گذشته و نهايتا به شرقگرائي و يا غربگرائي متهم نمايند و موذيانه با طرح مسائلي
از اين قبيل که فلان شخصيت نظام جمهوري اسلامي راستگرا و يا ميانهرو و يا سازشکار
و غربگراست و يا فلان مسئول تندرو و انقلابي شده است که نتيجتا اعتماد مردم را به
دستاندرکاران نظام سلب نمايند که با ياري خداوند با رشد و آگاهي مردم بازار
اينگونه القائات در اين مملکت کساد و مشتريان آن اندک بودهاند و بر مردم ثابت است
کساني کهس الها و بارها چه قبل و چه بعد از انقلاب امتحان خود را در تعهد به اسلام
و انقلاب دادهاند و در اين راه به پاي چوبهدار رفته و زندانها کشيده و ترور گشتهاند
و سلامت خود را از دست دادهاند و تحت شکنجههاي شاه براي استقلال وآزادي مبارزه
کردهاند يقينا دلشان بحال انقلاب و ثمرات آن نه تنها کمتر از ديگران نسوخته که
بيشتر ميسوزد و مسير ارزشي و الهي و پر طراوت خويش را به هيچ وجه عوض نميکنند.
و من از باب
وظيفه به مردم و فرزندان پرشور انقلاب ميگويم که مبادا بدون در نظر گرفتن محذورات
سياسي و شرايط بسيار پيچيده و حساس کشور به طرح سؤالها و اشکالاتي روي آوريد که
بازگو کردن و تحليل واقعي قضايا توسط مسئولين دلسوز نظام باعث کشف اسرار مملکت شده
و براي نظام مسئله آفرين گردد و نه تنها گرهاي را باز نکند که بر مشکلات نيز
بيافزايد.
من سياست
داخلي و خارجي کشور را به دقت ملاحظه ميکنم و تا زندهام نخواهم گذاشت مسير سياست
واقعي ما عوض شود و مسئولين نيز چيزي غير از اين نميخواهند و انتظاري غير از اين
ازآنان نميرود.
من به بعضي
از مسئولين هشدار ميدهم که بشدت بايد مراقب بود که خداي ناکرده آب به آسياب دشمنان
نريزيم و آنان را با اقوال و جبههگريهايمان شادمان نگردانيم.
به مسئولين
و دست اندرکاران در هر رده نيز ميگويم که شرعا بر همه شما واجب است که همت کنيد تا
آخرين رگ و ريشههاي وابستگي اين کشور به بيگانگان را در هر زمينهاي قطع نمائيد
که انشاءالله خواهيد کرد و اگر مصلحت نظام و اسلام سکوت است دردمندانه سکوت کنيد
که اجر سکوت براي پيشبرد اهداف نظام و اسلام به مراتب بيشتر از دفاع از اتهام
وابستگي است.
همانگونه که
قبلا گفتهام سياست بازسازي و تشخيص و تعيين اولويت در امر بازسازي مراکز آسيب
ديده کشور به عهده سران محترم و متعهد سه قوه و آقاي نخست وزير است ولي بايد توجه
داشت که با در نظر گرفتن حجم عظيم کار و ضرورت تسريع در تعيين خط مشي بازسازي و
سازندگي، حتما از نظرات کارشناسان و صاحب نظران خصوصا هئيت دولت و وزراء و
کميسيونهاي مربوطه مجلس شوراي اسلامي که چهرههاي دلسوز و متعهد ومطلع در آنها
فراوانند و نيز از مسئولين هر امري استفاده نمايند چرا که آنان نيز بخوبي دريافتهاند
که بازسازي و سازندگي جز از طريق تعاون و همفکري ميسر نيست و اين کشور متعلق به
اسلام و همه ملت ايران است و همانگونه که در جنگ همه در کنار هم بودند در صلح و
سازندگي هم بايد در کنار يکديگر باشند که انشاءالله مراکز علمي و دانشگاهي نيز در
اين مسأله بزرگ سهيم خواهند بود.
لازم به
تذکر است که وزير و يا مسئول مربوطه نيز در تصميمگيري نهائي سران و نخست وزير
صاحب رأي ميباشند اما نکاتي که در بازسازي و سازندگي توجه به آن ضروري است:
1- با اينکه
اطمينان داريم که خانوادههاي معظم شهدا و جانبازان و اسرا و مفقودين هيچگاه راضي
نشده و نميشوند که در برابر ايثار عزيزانشان که فقط به خاطر خدا و رسيدن به کمال
بوده است سخن از رفاه و ماديات به ميان آيد و همت آنان بلندتر از اين مقولههاست
ولي بر دست اندرکاران نظام است که ذوق و استعداد و توان خود را در هرچه بهتر رسيدن
به امور معنوي و مادي و ارزشي و فرهنگي اين يادگاران هدايت و نور بکار گيرند. و از
خدمت بيشائبه و بيمنت به آنان دريغ نکنند. هر چه انقلاب اسلامي ايران دارد از
برکت مجاهدت شهدا و ايثارگران است. من ميدانم که بسياري از خانوادههاي عزيز شهدا
و جانبازان و اسرا و مفقودين به خاطر مناعت طبع و بزرگواري و اخلاق کريمه خود در
مصائب و مشکلات زندگي به مسئولين مراجعه نکردهاند و يا مراجعهشان به حداقل بوده
است و همه نيز ميدانيم که اکثريت اين قشر و رزمندگان عزيز اسلام از طبقات محروم و
کم درآمد بودند و مرفهين کمتر دل براي انقلاب سوختند ولي وظيفه ماست که در حد توان
و مقدورات قدر شناس زحمات آنان باشيم و من ميل ندارم که اين قدرشناسي فقط در حد
تعريف و تمجيد ظاهري خلاصه شود بلکه بايد در همه نوع امتيازات اجتماعي و اقتصادي و
فرهنگي به آنان بها داده شود.
و ضرورتي
نميبينم که بهاين عزيزان سفارش و نصحيت کنم و رسالت بزرگ حفظ امانت خونهاي مقدس
شهيدان را بازگو نمايم که بحمدالله تا به حال خانوادههاي شهدا و اسرا و مفقودين و
جانبازان خود حافظ و نگهبان ارزش شهادت و ايثار بودهاند و بعد از اين نيز به ياري
خدا پاسدار آن خواهند بود.
2- با قبول
و اجراي صلح کسي تصور نکند که ما از تقويت بنيه دفاعي و نظامي کشور و توسعه و
گسترش صنايع تسليحاتي بينياز شدهايم بلکه توسعه و تکامل صنايع و ابزار مربوط به
قدرت دفاعي کشور از اهداف اصولي و اوليه بازسازي است و ما با توجه به ماهيت
انقلابمان در هر زمان و هر ساعت احتمال تجاوز را مجددا از سوي ابر قدرتها و
نوکرانشان بايد جدي بگيريم.
3- توجه
بازسازي مراکز صنعتي نبايد کوچکترين خللي بر ضرورت رسيدن به امر خودکفايي کشاورزي
وارد آورد بلکه اولويت و تقدم اين امر بايد محفوظ بماند و مسئولين بيشتر از گذشته
خود را مکلف به اجراي آن سازند. و در امر احياي اراضي و هار آبها و ايجاد سدها و
تشويق کشاورزان و دامداران و استفاده هر چه بيشتر از نعمتهاي بيکران الهي در
طبيعت تلاش نمايند که مطمئنا خودکفايي در کشاورزي مقدمهاي است براي استقلال و خود
کفايي در زمينههاي ديگر.
4- مهمترين
عامل در کسب خود کفايي و بازسازي، توسعه مراکز علمي و تحقيقات و تمرکز و هدايت
امکانات و تشويق کامل و همه جانبه مخترعين و مکتشفين و نيروهاي متعهد وم تخصصي است
که شهامت مبارزه با جهل را دارند و از لاک نگرش انحصاري علم به غرب و شرق به در
آمده و نشان دادند که ميتوانند کشور را روي پاي خود نگهدارند انشاءالله اين
استعداد در پيچ و خم کوچههاي ادارهها خسته و ناتوان نشود.
5- برنامهريزي
در جهت رفاه متناسب با وضع عامه مردم توأم با حفظ شعائر و ارزشهاي کامل اسلامي و
پرهيز از تنگنظريها و افراطگرايي ها و نيز مبارزه با فرهنگ مصرفي که بزرگترين
آفت يک جامعه انقلابي است و تشويق به توليدات داخلي و برنامهريزي در جهت توسعه
صادرات و گتسرش مبادي صدور کالا وخروج از تکيه به صادرات نفت و نيز آزادي صادرات و
واردات و بطور کل تجارت براساس قانون و با نظارت دولت در نوع و قيمت.
6- رعايت
اصول ايمني و حفاظتي مراکز و صنايع و ايجاد پناهگاههاي جمعي براي مردم و کارگران
که اين اختصاص به زمان جنگ ندارد بلکه طريقه احتياط در هر شرايط است.
7- استفاده
از نيروهاي عظيم مردمي در بازسازي و سازندگي و بهاء دادن به مؤمنين انقلاب خصوصا
جبهه رفتهها و توسعه حضور مردم در کشاورزي و صنعت و تجارت و بازسازي شهرهاي تخريب
شده و شکستن طلسم انحصار در تجارت داخل وخارج به افراد خاص متمکن و مرفه وب سط آن
به تودههاي مردم و جامعه.
8- حفظ و
نگهداري ترکيب يک يا چند شهر خراب شده در جنگ به منظور ترسيم علني تجاوز دشمنان
عليه انقلاب و کشورمان و نشان دادن قدرت دفاع و مقاومت قهرمانانه ملت که آيندگان
فقط به اسناد و نوشتهها بسنده نکنند. البته اين کار با رضايت کالم صاحبان املاک و
با ايجاد شهرهاي مجاور بايد انجام شود.
9- تأکيد بر
حفظ ارزشها و شئون اخلاقي و اجتماعي و نيز سالم سازي اجتماعات که گروهي از خدا بيخبر
و فرصت طلب تصور نکنند که مردم در برابر نيات پليد آنان بيتفاوتند.
انشاءالله
خداوند همه را از شر نفس اماره و شر دشمنان محافظ فرمايد و به همه شرح صدر و تدبير
در امور و اخلاص در عمل و ايثار در خدمت به خلق مرحمت کند.
احمد به
صورت آزاد بهتر ميتواند به اسلام و مردم کشور خدمت نمايد و تنها در جلسات شرکت ميکند
تا گزارش مسائل سريعتر به اينجانب برسد.
والسلام علي
من اتبع الهدي
11/7/67 روح
الله الموسوي الخميني
امام خمینی ثابت و استوار
امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا کنون
بازسازي …
«تنها با
استقرار حکومت عدل اسلامي مورد تاييد و پشتيباني مردم و با شرکت فعالانه همه ملت
است که ميتوان خرابيهاي عظيم فرهنگي و اقتصادي و کشاورزي را جبران کرد و نوسازي
را به نفع طبقات زحمتکش و مستضعف آغاز کرد».
22/10/57
«اگر
بخواهيم از حالا به بعد مشغول ساختن اين ويرانه باشيم، هيچ يک از اقشار تنها نميتوانند
اين ويرانه را بسازند. بايد باز همه با هم، تمام اقشار با هم، اين ويرانه را
بسازند، منتها هر کس در هر محلي که هست».
6/1/58
«حالا ما
بايد يک ايران ويران را از سر بسازيم و ساختن يک مملکت با دست يک گروه امکان
ندارد. محول کردن مطالب را به دولت يا به روحانيت صحيح نيست براي اينکه اينها قدرت
اين کار را(به تنهايي) ندارند».
«حال تکليف
همه ما اين است که همه براي ساختن اين کشور کمک کنيم. تا کمک همه نباشد نميشود
اين خرابهها را آباد کرد».
10/4/58
«ان شاءالله
بزودي اين غائله رفع بشود و دولت انشاءالله مشغول بازسازي شود».
25/9/60
«ملت بزرگ
متعهد اسلامي لازم است با تمام توان به بازسازي نارسائيهائي که لازمه هر انقلاب
است، قيام نمايند و بدون وقفه از فرصت استفاده نموده و کشور را به سوي بيشتر
اسلامي شدن در تمام ابعاد آن، در تمام ارگانهاي نظام جمهوري از قواي سه گانه که
اساس نظام است تا حوزههاي علميه و دانشگاهها که اساس فرهنگ است و از قواي نظامي
و انتظامي و قواي مسلحه ديگر که اساس امنيت هستند تا قشرهاي بازاري و کشاورز و
کارگر که هر يک رکني مهم از ارکان اقتصاد کشورند همت گمارند».
23/11/61
«مسئله ديگر
مسئله بازسازي است که بسيار مهم است. در بازسازي اگر بخواهد ملت سر خود کار بکند
فساد ايجاد ميشود اگر بخواهد دولت، مستقل اجرا کند قدرت ندارد. بايد مردم همراهي
کنند و هر چه قدرت دارند براي اين امر مهم به ميدان بياورند لکن با نظارت دولت و
راجع به اينکه کجا مقدم،کجا مؤخر، بالأخره صحبت پيش ميآيد و آنطوري که صلاح است
اين است که هيئت تشخيص مصلحت باشد، مرکب از سران کشور و نخستوزير و تشخيص مصحلت
بدهند، کجا بايد اول باشد؟ کجا بايد بعد باشد؟ وضعش بايد چه جور باشد، و مردم
خودشان بايد دخالت کنند لکن مستقل نباشند و دولت بايد به مردم مجال بدهد به اينکه
در کارها داخل بشوند و مردم هم بايد بدولت مجال بدهند که با تأني و نقشهکشي، اين
کار مهم را انجام بدهند. ممکن است دستهائي در کار باشند که بخواهند درهمين مقوله
هم راجع به بازسازي شلوغ کنند و فساد ايجاد کنند، اين را بايد خيلي متوجه باشند و
اين همان هيئت تشخيص مصلحت که مرکب از سران کشور است، آنها بايد نظارت کنند در
امور لکن مردم را هم شرکت بدهند».
8/6/86
«توجه به
بازسازي مراکز صنعتي نبايد کوچکترين خللي بر ضرورت رسيدن به امر خود کفائي کشاورزي
وارد آورد بلکه اولويت و تقدم اين امر بايد محفوظ بماند… که مطمئناً خود کفائي
در کشاورزي مقدمهاي است براي استقلال و خود کفائي در زمينههاي ديگر».
12/7/67
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار(نوسازی)
پیام مهم امام پیرامون مساله بازسازی
پیام حضرت امام به مجمع بزرگ ماندهان سپاه
پیام حضرت امام به مناسبت سالگرد دفاع مقدس
پاسخ حضرت امام در رابطه با شطرنج و آلات موسیقی
پایان یک انتظار
نور پرفروغ
وحدت در سایه اسلام
درماندگان روز رستاخیز آیت الله
العظمی منتظری
منکرین معاد
آیت الله جوادی آملی
اصول اعتقادی اسلام(بحث مجازات و تجسم اعمال) آیت
الله حسین نوری
خودشناسی،خداشناسی است آیت
الله محمدی گیلانی
ضرورت استراژی دفاع همه جانبه
باب الله چیست؟
آیت الله ایزدی نجف آبادی
داستان شق القمر حجة
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
رفق و مدارا
حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری
ویژگیهای تربیت اسلامی حجة الاسلام
محمدحسن رحیمیان
یاران امامان سیدمحمدجواد مهری
مدیریتهای اجرائی(نظام آموزشی) محمدرضا حافظ نیا
نگاهی به رویدادها
پیام حضرت امام در تجلیل از هنر و هنرمندان
پاسخ حضرت امام به حجة الاسلام والمسلمین کروبی
پیرامون مسائل فرهنگی خانواده های شهدا
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودها
امام خميني
* سلحشوران
سپاه اسلام بايد خود را آماده کنند و اگر دشمن پست دست به حملاتي زد، جواب مناسبي
به آن بدهند. 1/5/67
* نبايد حساب کنيم که جنگ تمام شده است ما بايد
حساب کنيم که در حال جنگيم.
* چه دشمنهاي
بزگر از قبيل آمريکا و شوروي و چه اذناب آنها از قبيل صدام و امثال آن چون با
اسلام مخالف هستند و ديده اند که اسلام در دنيا يک قدرت بزرگي شده است از اين جهت
دائماً مشغول نقشه کشي هستند.
* در بازسازي
اگر ملت بخواهد سر خود کاري بکند فساد ايجاد مي شود و اگر دولت هم بخواهد مستقل
عمل کند قدرت ندارد بايد مردم همراهي کنند و هر چه قدرت دارند براي اين امر مهم به
ميدان بياورند.
* بعد از جنگ
مردم بايد در کارهاي تجاري آزاد باشند و دولت اجازه بدهد مردم از خارج چيز بياورند
و تجارت کنند لکن با نظارت دولت که خداي نخواسته دوباره فساد ايجاد نشود.
* اتکالتان
را به خدا زياد کنيد و توجهتان را به خدا زياد کنيد و ما چيزي نيستيم، ما هيچ
هستيم، آنچه هست اوست و آن که کار مي کند اوست. تا حالا هر چه شده به دست او بوده،
از حالا هم تا آخر دست اوست.
* از دولت و
ملت که در ايام جنگ، باقدرت و حفظ عظمت اسلام، کارها را به خوبي انجام دادند، تشکر
مي کنم. 8/6/67
آيت الله
العظمي منتظري
* ممکن است
دشمنان اسلام و انقلاب از اين تغيير موضع و تصميم شجاعانه رهبر انقلاب در مورد
قبول آتش بس و قطعنامه پيشنهادي بخواهند براي تضعيف موقعيت ولايت فقيه و مرجعيت
تشيع سوء استفاده بنمايند. وظيفه تمام نيروهاي آگاه و جناحهاي متدين و متعهد به
اسلام و انقلاب است که نگذارند اين توطئه مرموز مؤثر واقع شود. 1/5/67
* مسئولين از
رده هاي بالا تا پائين بنشينند و فکر کنند که چگونه به اين ملت باوفا و فداکار که
جان و مال و هستي خود را در طبق اخلاص نهاده است بهتر مي شود خدمت کرد. 1/5/67
* به اندازه
قدرت براي دفاع از حق حرفتان را بزنيد و هيچگاه مأيوس نشويد.
* جاي تأسف
است که مسلمانها نوعاً گرفتار خود کم بيني و تحقير از طرف دشمنان اسلام شده اند.
* ما براي
آزمايش و امتحان خلق شده ايم و راه حق هميشه با مشکلات و مصيبتها مواجه بوده است.
* اگر صبر و
تحمل کنيم و تقوي داشته باشيم، به وظايف خود عمل کنيم و دين را ملعبه اهداف دنياي
خود نسازيم، انشاء الله پيروز خواهيم شد. 2/6/67
* با پايان
جنگ کشور احتياج به سازندگي دارد، ساختن آن تنها از عهده مسئولين بر نمي آيد. لذا
همانگونه که جنگ را مردم با کمکهاي مالي و نيروي انساني خود اداره نمودند، سازندگي
را هم بايد هماهنگي همه ملت انجام دهند. 12/5/67
نگاهي به رويدادها
نگاهي به
رويدادها
جنگ
* رژيم عراق
پس از 19 روز کارشکني در يک عقب نشيني سياسي مجبور به پذيرش آتش بس شد. 16/5/67
* دبير کل
سازمان ملل زمان آتش بس ميان ايران و عراق را در ساعت 5/6 صبح روز شنبه 29 مرداد
ماه سال جاري اعلام کرد. 18/5/67
* با تصويب
سازمان ملل متحد، نيروهاي 24 کشور جهان بر جريان آتش بس در مرزهاي ايران و عراق
نظارت خواهند کرد.
* هواپيماهاي
رژيم عراق حريم هوائي 6 شهر کشور را مورد تجاوز قرار دادند. 20/5/67
* مجمع عمومي
سازمان ملل هزينه سه ماهي نيروهاي ناظر بر آتش بس ميان ايران و عراق را 7/35
ميليون دلار تعيين کرد. 27/5/67
* آتش بس
رسمي بين ايران و عراق از ساعت 30/6 صبح امروز با حضور ناظران سازمان ملل برقرار
شد. 29/5/67
* سازمان ملل
استفاده عراق از گاز شيميائي خردل در نزديکي شهر اشنويه را تأييد کرد. 2/6/67
* نيروهاي
عراقي در روزهاي اخير ضمن نقض مقررات آتش بس و تجاوز به خاک ايران، 700 تن از
نيروهاي ايران را اسير نموده و يک رزمنده اسلام را در منطقه خسروآباد به شهادت
رساندند.
* ايران
هرگونه پيش شرطي را در اجراي قطعنامه 598 رد کرد.
* دبير کل
سازمان ملل خواستار تشديد فشار شوراي امنيت بر عراق به منظور تسريع مذاکرات ژنو
شد. 9/6/67
* هواپيماهاي
عراقي در تعقيب مبارزين کرد يک نقطه در عمق 4 کيلومتري خاک ايران را بمباران
کردند. 14/6/67
جهان اسلام
* پاکستان در
مراسم تشييع جنازه علامه عارف حسيني، شاهد بزرگترين صحنه تظاهرات ضد آمريکائي بود.
16/5/67
* رژيم مصر
30 تن از بستگان اعضاي جهاد اسلامي را زنداني کرد.
* مصر سه تن
از انقلابيون مسلمان عراقي را به رژيم بغداد تحويل داد. 18/5/67
* مجاهدين
مسلمان افغانستان شهر «کوندوز» را به تصرف خود درآوردند. 20/5/67
* صهيونيست
هاي افراطي سه فلسطيني را در آتش سوزاندند. 22/5/67
* در جريان
درگيري ميان مسلمانان و نيروهاي امنيتي رژيم مصر در شمال شرقي قاهره 40 نفر کشته
ومجروح شدند.
* زندانيان
عضو «سازمان جهاد اسلامي» مصر در اعتراض به اقدامات غير انساني رژيم مصر دست به
اعتصاب غذا زدند. 25/5/67
* 500 سرباز
عراقي و 45 چريک کرد در درگيريهاي 5 روزه سربازان با چريکهاي کرد عراق کشته و زخمي
شدند. 26/5/67
* يکي از
مجاهدان مسلمان با يکدستگاه رنوي بمب گذاري شده در شهرک «تله التحاس» تعدادي از
صهيونيستها را به قتل رساند و يا مجروح کرد. در اين عمليات ايثارگرانه نيز خود به
شهادت رسيد.
* انقلابيون
مسلمان افغانستان يک هواپيماي حامل سربازان دولتي را سرنگون کردند در اين عمليات
600 تا 800 تن کشته شدند. 29/5/67
* آموزش
مذهبي در مدارس اندونزي ممنوع شد. 5/6/67
* اولين
کنفرانس بين المللي قدس و حرمين با شرکت دهها تن از شخصيتهاي اسلامي جهان در
آمريکا آغاز بکار کرد. 14/6/67
اخبار داخلي
* با حضور
دهها شخصيت علمي و سياسي جهان، کنفرانس بين المللي تهران درباره تجاوز و دفاع آغاز
بکار کرد.
* کاپ ايمني
براي 1100 روز پرواز بدون سانحه به تيپهاي شکاري و ترابري شيراز اهدا شد.
* يک فروند
جنگنده بمب افکن نيروي هوائي پس از بازسازي به رده عملياتي بازگشت. 17/5/67
* بزرگترين
سازمان چاپ و انتشارات کشور افتتاح شد.
* سفير ايران
در امارات در رأس هياتي سياسي وارد کويت شد.
* لوح دستخط
فرمانده کل قوا در تقدير از خلبانان پايگاه هوائي شهيد نوژه به فرمانده اين پادگان
اهداء شد.
* در پي
اعلام تاريخ آتش بس، قيمت جهاني نفت افزايش يافت. 18/5/67
* نخستين يدک
کش ساخت نيروي دريائي صبح امروز به آب انداخته شد.
* زلزله 36
روستاي ممسني را ويران کرد. 24/5/67
* 130 هزار
بسيجي طي هفته هاي اخير راهي جبهه هاي نبرد شدند. 25/5/67
* ناوهاي
ايران نفتکش عراقي «خوله» را در تنگه هرمز بازرسي کردند. 30/5/67
* 60 هزار
واحد اداري، تجاري و مسکوني آبادان در طول جنگ تحميلي تخريب شده است.
* 451 ميليون
ريال اعتبار براي بازسازي منازل و تأسيسات شهرهاي جنگ زده خوزستان اختصاص يافت.
2/6/67
* اجراي
سرشماري عمومي کشاورزي در 496 شهر و يکصد هزار آبادي کشور آغاز شد.
* سيل
ويرانگر دماوند، آبعلي، رودهن و بومهن دهها کشته و زخمي و ميليونها ريال خسارت
ببار آورد. 5/6/67
* زلزله به
15 واحد مسکوني و تجاري شهرستان گرمسار خسارت وارد کرد. 6/6/67
* دبير کل
اوپک ظهر امروز وارد تهران شد. 7/6/67
* کنفرانس بين
المللي خلع سلاح امروز با رياست ايران در ژنو آغاز به کار کرد.
* نخستين
ملاقات بين دو مقام بلند پايه ايران و انگليس بعد از 10 سال در لندن انجام شد.
* ميزان خريد
گندم مازاد بر مصرف کشاورزان از يک و نيم ميليون تن گذشت. 10/6/67
* تعداد
پناهندگان کرد به ايران از مرز 5000 تن گذشت.
* مهندس
ميرحسين موسوي با ارسال نامه اي به حجت الاسلام و المسلمين خامنه اي استعفاي خود
رااز نخست وزيري اعلام کرد.
* رئيس جمهور
استعفاي نخست وزير را نپذيرفت. 15/6/67
اخبار خارجي
* در پي
مذاکرات وزير دفاع آمريکا با مقامات ترکيه، دو کشور بر سر مدرنيزه کردن پايگاههاي
استراق سمع آمريکا در ترکيه به توافق رسيده اند.
* يک شبکه
جاسوسي رژيم صهيونيستي در انگليس کشف شد.
* «مورفي»
ليست شش نفر را براي انتخاب رئيس جمهور جديد لبنان به مقامات سوري ارائه کرد.
16/5/67
* آمريکا با
تشکيل کشور فلسطيني و الحاق کرانه باختري به اسرائيل مخالفت کرد.
* مردم
بوليوي با انفجار بمب و برزگراي تظاهرات ضدآمريکائي از جورج شولتز استقبال کردند!
* نخستين
ستون نظامي شوروي کابل را ترک کرد. 18/5/67
* تظاهرات
خونين ضد دولتي شهرهاي برمه را فرا گرفت.
* آمريکا و
کويت بر سر معامله 9/1 ميليارد دلار هواپيما و موشک به توافق رسيدند. 19/5/67
* جميعت آسيا
به 3 ميليارد نفر رسيد.
*
تظاهرکنندگان خشمگين در برمه قرارگاههاي پليس در شهر «رانگون» را خلع سلاح کردند.
20/5/67
* عراق با 65
ميليارد دلار بدهي بدهکارترين کشور جهان سوم شناخته شد.
* در پي
ناآرامي هاي خونين سراسري، رئيس جمهور برمه استعفا داد. 22/5/67
* ژنرال محمد
ضياء الحق رئيس جمهور پاکستان، رئيس ستاد مشترک ارتش پاکستان، سفير آمريکا در
پاکستان، نماينده پنتاگون در پاکستان و چند نظامي عاليرتبه آمريکائي و پاکستاني که
جمعاً 37 نفر بودنددر يک حادثه هوائي مشکوک در ايالت پنجاب پاکستان کشته شدند.
27/5/67
* جنازه ضياء
الحق رئيس جمهوري پاکستان با شرکت سران و نمايندگان 70 کشور جهان تشييع شد.
* هند و عراق
بزرگترين خريداران اسلحه در سال 87 بوده اند. 30/5/67
* تظاهرات استقلال
طلبانه 200 هزار نفري، سه جمهوري شوروي را فرا گرفت.
* پايتخت و
دومين شهر بزرگ سودان به زير آب فرو رفت. 2/6/67
* رژيم
صهيونيستي در سراسر سرزمينهاي اشغالي مقررات منع رفت و آمد اعلام کرد.
* يک ميليون
تن از مردم برمه در اعتراض به سيستم حکومتي دست به تظاهرات زدند. 3/6/67
* شوراي
امنيت (بدون ذکر نام عراق) استفاده از سلاح شيميائي در جنگ عراق با ايران را محکوم
کرد.
* پس از گذشت
پنجاه سال از تعطيل شدن آخرين مدرسه تربيت خاخام در شوروي، گشايش يافت. 5/6/67
* رئيس جمهور
مخلوع پاناما مخفيانه به آمريکا رفت.
* رژيم عراق
17 روستاي استان دهوک و يک روستاي ترکيه را بمباران شيميائي کرد.
* سخنگوي
دولت يوگسلاوي ضمن انتقاد از موضع نادرست کشورش در قبال انقلاب اسلامي ايران گفت
تمام جهان با خصومت با انقلاب اسلامي روبرو شد زيرا اين انقلاب پايه هاي منافع
آنها را لرزاند و تمام کسانيکه ايران را تحريم کرده بودن اکنون با سرعت تمام به
سمت ايران روي آورده اند. 6/6/67
* اعتصاب
عمومي در فلسطين اشغالي وارد دومين روز خود شد.
* جبهه
«پوليساريو» طرح دبيرکل سازمان ملل براي
پايان جنگ در صحراي باختري را پذيرفت.
* رژيم حجاز
مجازات مخالفان خانواده آل سعود را اعدام تعيين کرد. 9/6/67
* در پي
استفاده وسيع رژيم عراق از سلاح هاي شيميائي، بيش از 150000 نفر از کردهاي مظلوم
عراق به ترکيه پناهنده شدند.
* مسعود
بارزاني از ترکيه تقاضاي پناهندگي سياسي کرد. 13/6/67
* اجلاس
وزراي خارجه غير متعهدها در قبرس آغاز بکار کرد.
* در
بزرگترين راهپيمائي ضد دولتي، شيلي يکپارچه عليه پينوشه بپاخاست.
* فرانسه ناو
هواپيما بر «کلمانسو» را از خليج فارس فرا خواند.
* سران دو
کشور بروني و حجاز ثروتمندترين مردان جهان شناخته شدند. 14/6/67
* سخنگوي حزب
دموکرات کردستان عراق: 6900 تن از کردهاي شمال عراق تا کنون در بمباران شيميائي
توسط رژيم صدام کشته شده اند. 15/6/67
اختراع و
اکتشاف
* دستگاه
هشدار دهنده مواد راديواکتيو در ايران ساخته شد.
* واکسن
اوريون و سرخجه براي اولين بار در داخل کشور ساخته شد.
* براي اولين
بار کارخانه توليد چرم مصنوعي در کشور افتتاح شد. 9/4/67
* دستگاه
نشاء دستي برنج براي اولين بار در ايران ساخته شد. 22/4/67
* سيستم
شمارش هسته اي توسط سازمان انرژي اتمي در ايران ساخته شد.
* براي اولين
بار لامهاي ميکروسکپي توسط يک نوآور ايراني تهيه شد. 30/4/67
* ليزر
گازکربنيک براي اولين بار در ايران ساخته شد. 18/5/67
* با تلاش
کارشناسان اکيپ هاي اکتشافي اداره معادن و فلزات شاهرود 8 معدن خاکهاي کمياب صنعتي
از جمله خاک سرخ، منيزيت، سربانتين و فلدسپات و همچنين سنگ آهن، سيليس و سنگهاي
مرمريت ساختماني در شاهرود کشف و شناسائي شد. 27/5/67
ضد انقلاب
* 405 کيلو
حشيش توسط پاسداران ستاد مبارزه با مواد مخدر تبريز بدست آمد. 18/5/67
* يک تن مواد
مخدر توسط پاسداران کميته انقلاب اسلامي در کرمان کشف شد. 5/6/67
* به دنبال
شکست مفتضحانه منافقين در عمليات «مرصاد» اين گروهک در يک اقدام برنامه ريزي شده
دست به تصفيه هاي درون تشکيلاتي زده و نيروهاي مسأله دار خود را به قتل رسانده
است. 7/6/67
* مدير عامل
سابق «سايپا» به جرم سوء استفاده به پرداخت يک ميليارد و 200 ميليون ريال جريمه
نقدي و انفصال دائم از خدمات دولتي محکوم شد. 9/6/67
* طي سه روز
گذشته مقدار 5/1 تن مواد مخدر در تبريز کشف شد. 14/6/67
* مدير عامل
شرکت آرامکو دستگير و به پرداخت 250 ميليون ريال جريمه نقدي محکوم گرديد. 15/6/67
دفاع از محرومان و مستضعفان بعنوان خط اصولي انقلاب اسلامي
دفاع از
محرومان و مستضعفان بعنوان خط اصولي انقلاب اسلامي
محمد رضا
حافظ نيا
آهنگ دلنشين
اما بزرگوار كه در پيامهاي اخيرشان با اصل لزوم حمايت از مستضعفان و محرومان و
پابرهنگان مزين شده بود بار ديگر پرده هاي ابهام را بكناري زد و قلبهاي شكسته
مستضعفان و محرومان را اميدوار نمود و به عاشقان انقلاب اسلامي اطمينان داد كه
انقلاب از شعار اصولي خود كه نويد حاكميت محرومان و مستضعفان و حمايت از مظلومان
جهان است فاصله نگرفته است و علي رغم فشارها و توطئه ها و گرفتاريهاي جورواجور از
مواضع اصولي خود غفلت نكرده است.
پايداري نهضت
هاي انبيا و اوليا
بيان اين
مسئله از سوي رهبر انقلاب اسلامي كه ترسيم كننده و تبيين كننده مواضع اصولي انقلاب
و طراح و پايه گذار نظام اسلامي است از اهميت شاياني برخوردار مي باشد. زيرا با
گذشت زمان و در تلاطم انديشه ها و افكار و ديدگاههاي مختلف امكان كم رنگ شدن و
بفراموشي سپرده شدن مواضع اصولي و اوليه انقلاب وجود داشت، بويژه اينكه مسئله
حمايت از محرومين و مستضعفين در طول تاريخ كمتر مورد توجه بوده و هميشه مستكبران و
ثروتمندان و اشراف مقتدر با استفاده از نيروهاي فكري- مالي و اعتبار كاذب اجتماعي
و با شيوه هاي مختلف، جريان قدرت نظام سياسي حاكم بر جامعه را بنفع خود تغيير داده
و حتي نهضتهاي اجتماعي مدعي طرفداري از محرومان را به سازش و انحراف كشيده اند و
دير يا زود آنها را از مواضع اوليه خود منحرف نموده اند و با نفوذ در نظام سياسي
جامعه و حتي رهبري آن قدرت را بدست گرتفه و جريان ستم به محرومان و مظلومان تاريخ
تداوم يافته است.
اساساً تحول
نظامهاي اجتماعي و سياسي جوامع عمدتاً با تكيه بر نيروي محرومان و مظلومان و بسيج
آنها و بنام آنها صورت پذيرفته و پس از مدتي قربانيان خود را از محرومان گرفته اند
و با صف ثروتمندان و مستكبران همسو شده اند. پول و ثروت متأسفانه چنان حربه
كارسازي بوده و مي باشد كه در دست هر كس قرار داشته باشد، توان انحراف جريانهاي
اجتماعي سياسي و اقتصادي و فرهنگي حاكم بر جامعه را با توجه به روح رفاه طلبي
انسان، بنفع خود دارد و اين اصل كم و بيش در تمامي جوامع اتفاق افتاده است مگر
جوامعي كه رهبران نهضت و انقلاب آن از صفات بارزي چون خداجوئي و حق طلبي و اخلاص و
تقوي برخوردار بوده و دنيا و رزق و برقهاي فريبنده آنرا اطلاق داده اند.
نهضتهاي
انبياء الهي نيز طرفي در راستاي شكستن قانون مزبور يعني دور تسلسل باطل تداوم حاكميت
جباران و ثروتمندان و مستكبران و از طرفي ديگر، نجات محرومان و مستضعفان و مظلومان
تاريخ از زير ستم و سلطه، و حاكميت دادن با آنها بوده است، و علت اصلي اين امر نيز
خداجوئي و حق طلبي انبياء الهي بوده، كه اين فرصت تاريخي را براي مستضعفان و
مظلومان جهان بوجود آورده اند. تأكيدات مكرر حضرت امام در جايگاه رهبري فكري و
عقيدتي جامعه و انقلاب اسلامي، بويژه در يكسال اخير براي تثبيت خط اصولي انقلاب
اسلامي و بيان صلابت آميز ضرورت دفاع از محرومان و مستضعفان از اهميت فراواني
برخوردار است بخصوص در شرايطي اين مسئله مورد توجه قرار گرفت كه غبارهاي فكري
مختلفي بر اذهان عمومي سايه افكنده بود و لازم بود تكليف اين مسئله پس از گذشت چند
سال از پيروزي انقلاب اسلامي و بعبارتي انقلاب مستضعفان و محرومان بوضوح روشن
گردد.
بيان صلابت
آميز و با شجاعت حمايت از مستضعفين و محرومان بعنوان خط اصولي انقلاب اسلامي از
سوي حضرت امام بار ديگر نشان داد كه اين نهضت مقدس نيز در راستاي نهضتهاي انبياء
الهي بوده و رهبري انقلاب اسلامي در مسير خداجوئي و حق طلبي و اخلاص و تقوي گام بر
مي دارد و مستكبران و ثروتمندان و اشراف را در جايگاه رهبري اين نظام مقدس اسلامي
جاي پائي نيست و مستضعفان و محرومان تاريخ معاصر بايد بوجود چنين امامي و پيشوائي
افتخار كنند و همچنان كه او زا آنها و در كنار آنان است آنها نيز پيمان هميشگي خود
را با او محكمتر نموده و او را در ادامه راهي كه آغاز كرده است و براي سقوط حاكميت
مستكبران و ثروتمندان و اشراف و ستمگران بر جوامع بشري و نيز تحقق آرمان اسلام
عزيز يعني حاكميت مستضعفان و محرومان كه وعده خداست تنها نگذارند و كمكش نمايند هر
چند او به كمك و ياري خداوند متعال مستظهر و پشتگرم مي باشد.
امام بزرگوار
در اهميت مسئله حمايت از محرومان و مستضعفان چند مطلب را تأكيد فرمودند تا
بدينوسيله جلوي هرگونه بهانه و دليل تراشي با ايجاد ابهام و سئوال را بگيرند:
حمايت از
مستضعفان و محرومان
اولاً- حمايت
از محرومان را يك مسئوليت بزرگ دانسته كه بر دوش زمامداران جامعه سنگيني مي كند.
تأكيد بر اين مسئله باعث مي گردد كه زمامداران جامعه اين امر حياتي را مسئوليتي كم
اهميت و دست چندم تلقي نكنند و اصولاً آنرا كوچك و حاشيه اي به حساب نياورند بلكه
آنرا مسئوليتي بزرگ و در درجه اول وظائف زمامداري خود بدانند.
ثانياً-
كوتاهي در آنرا جايز ندانستند و عدم تحقق آنرا در اثر كوتاهي زمامداران، خيانت به
اسلام و مسلمين دانستند.
حال با توجه
به مفهوم اصطلاحي خيانت، هر مخاطبي به اوج اهميت مسئله حمايت از محرومان پي مي
برد.
ثالثاً-
حمايت از محرومان را دقيقاً يك وظيفه اسلامي و كوتاهي در انجام اين وظيفه را
بعنوان خيانت به اسلام تلقي نمودند و آنرا عدول از عدالت اجتماعي اسلام دانستند.
رابعاً-
انجام رسالت حمايت از محرومان را موكول به شرايط خاصي ننمودند و فرمودند كه تحت هر
شرايطي بايد عهده دار مسئوليت بزرگ حمايت از محرومان باشيم و با اين مطلب راه را
بر بهانه جوئيها و دليل تراشيها و فرافكنيهاي سهل انگاران و بي توجهان به اين امير
حياتي، سد كردند. بنابراين زمامداران جامعه در هر شرايطي كه باشد ملزم به حمايت
عملي از محرومان هستند.
خامساً- به
تهمت زنان و حاميان سرمايه داري و اشرافيت هشدار دادند که مواظب خود باشند و بيجهت
به خادمان و حاميان فقرا و محرومان اتهام کمونيست و التقاطي بودن نزنند و آنهائي
که در جهت حفظ منافع دنياطلبانه و اشرافيت جاهلي خود دست به اين کار مي زنند را
عده اي از خدا بي خبر خطاب فرمودند. اين بيان براي دلسوزان و حاميان و وفاداران به
محرومان و پابرهنگان جامعه قوت قلبي بود و اطمينان خاطري بر ادامه راهي که تعقيب
مي کردند.
سادساى- امام
عزيز بريا حمايت از محرومان و مستضعفان، معيار تعيين فرمودند- ايشان در پيام خويش
به امت مسلمان ايران در ارتباط با انتخابات سومين دوره مجلس شوراي اسلامي اظهار
داشتند: «مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگاني رأي دهند که طعم تلخ فقر را
چشيده باشندو در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج
ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو و در يک کلام مدافع اسلام ناب محمدي(ص)
باشند…» و در پيام مورخ 29/4/67 فرمودند: «تنها آنهائي تا آخر خط با ماهستند که
درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند» تأکيد حضرت امام در پيامهاي مزبور
ونيز پيامهاي ديگر بر مشخصه چشيدن فقر و محروميت توسط مدعيان حمايت از محرومان، بي
جهت نيست زيرا حاميان فقرا و محرومان کساني مي توانند باشند که رنج و سختي فقر و
گرسنگي و نداري و تحقير اجتماعي و … را در طول زندگي خود با تمام وجود تحمل کرده
و لمس نموده باشند.
مدعيان حمايت
از محرومان
مدعيان حمايت
از محرومان را به چند دسته مي توان تقسيم نمود:
اول-
آنهائيکه در فقر و محروميت و سختيهاي ناشي از آن زندگي کرده و رشد يافته اند.
اينها افرادي آبديده و سختي کشيده و ساخته شده و با تحمل و آگاه به درد و رنج
محرومان خواهند بود. اينها جوهره دلسوزي و حمايت از محرومان و وفاداري آنان را
دارند.
دوم-
آنهائيکه در پايگاه زندگي اشرافي و ثروتمندانه و توأم با رفاه و داراي اعتبار
باصطلاح اجتماعي ناشي از پول و ثروت- اصل و نسب- علم و دانش و… ريشه يافته و
بزرگ شده اند. مدعيان محروميت از اين پايگاه اجتماعي اگر چه در اين ادعا صداقت
داشته باشند نمي توانند همچون دسته اول مدافع دلسوز محرومان باشند.
سوم-
آنهائيکه در ادعاي خويش صداقت نداشته و محرومين و مستضعفين را بهانه و وسيله و
مستمسکي براي رسيدن به اهداف سياسي و قدرت طلبي خود قرار مي دهند. اين گروه به
تناسب فضاي فکري جامعه و با هدف دستيابي به قدرت سياسي و تصرف پايگاههاي قدرت اعم
از دولت يا مجلس، بنام محرومين، پرستيژ اجتماعي و سياسي کسب ميکنند و چيزي که در
مرام آنهاجائي ندارد حقوق محرومان و مستضعفان است، اينها را بايد گروه خياتنکار به
حقوق محرومان دانست، گروه فرصت طلب، گروه جاه طلب، گروه سياس و حيله گر(سياس
بمفهوم اصطلاحي مکار). اينها خطرناکند، اينها که عمدتاً از پايگاههاي اجتماعي
اشرافي و ثروتمندان و مستکبرين بپا خاسته اند و در پناه ثروت خانواده به امکانات
مالي و تبليغي و تخصصي و تحصيلي دست يافته اند، هدفشان تصرف سنگرهاي قدرت در نظام
سياسي طرفدار محرومان است تا بتوانند جريان عمومي حمايت از محرومان و مستضعفان را
که رهبري انقلاب اسلامي ترسمي مي کند تغيير داده و منحرف نمايند و جريانات جامعه
را بنفع ثروتمندان و اشراف و مستکبران تمام کنند و دور تسلسل باطل ستمگري و
استثمار محرومان را مجدداً تدام بخشند، اينها زيرکند. اينها بسيار حيله گرند.
اينهاکه خود لحظه اي رنج گرسنگي و فقر و بيچارگي را نچشيده اند موجودات خطرناکي
هستند که دير يا زود ماهيت منافقانه آنها بر محرومين و مستضعفين آشکار خواهد
گرديد. اينها مرفهين بي دردي هستند که همچون نظريه پردازان فقرزدائي مکتب سرمايه
داري و نيز زمامداران باصطلاح طرفدار محرومان و کارگران پرولتارياي مکتب سوسياليسم
و کمونيسم، فرصت طلبي کرده و با نردبان نام و عنوان و ادعاي دفاع از حقوق محرومان
بر بلنداي قدرت و نظام سياسي جامعه ايستاده، و در نهايت، مستضعفان و محرومان را در
زير دست و پا و چنگالهاي حرص و آز خود له کرده و نابود مي کنند.
حضرت امام
معيار دادند و به مردم شريف و حزب الله و محرومين جامعه اعلام داشتند که افراد
دسته اول را انتخاب کنيد امام به دسته دوم هر چند هم صادق باشند اشاره اي نکردند و
معلوم مي شود که آنها نيم توانند خط اصولي انقلاب اسلامي را پياده کنند و نمي توان
به آنها اميدوار بود و از دسته سوم که موجودات خطرناک و فرصت طلبي هستند بايد به
شدت پرهيز گردد. اين دسته مستضعفان را فداي جاه طلبي و قدرت طلبي و هدفهاي پليد
سياسي خود مي کنند.
اگر امام
بزرگوار مرتباً و با جديت و صداقت تمام براي محرومان و مستضعفان دل مي سوزاند و
پيمان خويش را با آنها حفظ نموده و خواهد نمود يکي از دلايل مهمش اين است که زندگي
خود را از ديرباز با زهد و پارسائي بسر برده و لذا ميداند که بر اين طبقه جامعه چه
ميگذرد و با وجود قرارگرفتن در بالاترين جايگاه نظام اجتماعي جامعه، محرومين- يعني
اين مغضوبين ستمگران و اشراف- را فراموش نمي کند.
و بالاترين
الگو پيامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد(ص) است که پرچمدار نهضت مقدس اسلام بود و آن
حضرت در يتيمي و سختي، زندگي و رشد کرد. بطور کلي بايد محرومان و مستضعفان بدانند
که تنها آنهائي وفادار به حقوقشان و دلسوز منافعشان خواهند بود که در گروه اول
قرار گرفته و بقول حضرت امام درد مستضعفان چشيده باشند- اينها در قول و عمل به
محرومان خدمت خواهند کرد.
ناگفته نماند
که دو مشکل اصلي بر سر راه وجود دارد:
اول- اينکه
دور تسلسل فقر باعث مي گردد که محرومان و مستضعفان کمتر به مدارج علمي و تخصصي و
اجتماعي برسند و لذا تعدادشان به نسبت مرفهين بي درد جامعه که مدارج ياد شده را
کسب کرده اند معدود است و نمي توان کليه سنگرهاي کليدي نظام سياسي و اداره امور
جامعه را با اينگونه افراد پر کرد البته در صورتيکه چنين فرصتي به همان تعداد معدود
نيز داده شود.
دوم- اينکه
بعلت قدرت نفوذ و توانائيهاي مدعيان طرفداري از مستضعفين که بعنوان دسته سوم ذکر
شدند، متأسفانه تشخيص هر يک از سه دسته
بيان شده براي مردم و مسئولين دلسوز و واقعي محرومين کاري بسيار مشکل است و دسته
سوم تا آنجا پيش مي روند که مي توانند در جامعه طرفداران واقعي محرومين را طرفدار
سرمايه داري و طرفداران واقعي سرمايه داري و ضد محرومين را طرفدار مرحومان و
مستضعفان به جامعه معرفي کنند! و دو چهره معکوس از آنها را به ذهنيت جامعه القاء
نمايند و جريان فکري و قضاوت اجتماعي جامعه را بنفع خود تمام کنند. فراموش نمي
توان کرد که مرحوم شهيد بهشتي را که چهره دلسوز واقعي محرومان بود بوسيله همين
مدعيان دروغين، در زمان حياتش بعنوان چهره طرفدار سرمايه داران معرفي مي کردند و
اين جريان خاتمه نيافته و کم و بيش شاهد معرفي دلسوزان محرومين بعنوان طرفدار
سرمايه دار و نيز سرمايه داران و مرفهان بعنوان دلسوز محرومين هستيم.
بهرحال
معياري که حضرت امام به امت دادند مي تواند امت را از اشتباه در تشخيص و انتخاب
درست مصون و محفوظ بدارد.
اينک با توجه
به تبيين مجدد خط اصولي انقلاب اسلامي يعني خط حمايت از مستضعفين و محرومين از سوي
حضرت امام، و با توجه به اينکه بار اصلي انقلاب اسلامي و تحمل مشکلات ناشي از جنگ
تحميلي و سيار مسائل نيز بر دوش محرومين قرار دارد، مسئولين و زمامداران جمهوري
اسلامي در مجلس و دولت و قوه قضائيه و نيروهاي نظامي و انتظامي و وسايل ارتباط
جمعي و غيره در برابر يک امتحان و آزمايش تاريخي قرار دارند، که يا از اين فرصتهاي
طلائي و تأکيدات مقام رهبري انقلاب اسلامي استفاده کرده و چهره فقر و محروميت را
از پهنه کشور اسلامي ايران بزدايند و خط تداوم حاکميت محرومين و مستضعفين را ترسيم
و سياستگذاري و محقق نموده و ناجي محرومين و مستضعفين مسلمان و غير مسلمان جهان
قرار گيرند، و يا اينکه اين رسالت تاريخي را با شعار و وعده و توجيه و … برگزار
نموده و به بايگاني تاريخ بسپرند؟ که يقيناً امام عزيز و محرومين و مستضعفين و
مسئولين دلسوز و هوشيار در بخشهاي ياد شده، اجازه چنين پيش آمدي را نخواهند داد.
پهنه کشور دچار عدم تعادل فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي- مي باشد و فاصله ها و تفاوتها
بيش از حد انتظار است. برابر بررسيهاي جغرافيائي بعمل آمده در پهنه کشور، مناطق و
نواحي توسعه يافته (البته نسبي) و متقابلاً توسعه نيافته در کنار همديگر و يا دور
از هم وجود دارند. تفاوتها در تمامي ابعاد فرهنگي- آموزشي- اقتصادي- اجتماعي-
عمراني و رفاهي و غيره زياد است. تفاوت بين زندگي شهري و روستائي نيز زياد است.
روستائيان کشور در مشقت و سطح درآمد و رفاه بسيار پائين نسبت به شهرها قرار دارند
و همين اختلاف، منشاء اصلي مهاجرت اجباري روستائيان عزيز کشور به شهرها و مسئله
دارتر شدن شهرها مي باشد. در داخل اجتماعات شهري و روستائي نيز اختلاف سطح فراوان
است فقر و غني در کنار هم قرار دارند و همديگر را با نگاههاي معني دار نظاره مي
کنند. در شهر تهران بعنوان يک مکان جغرافيائي، تفاوتها و فاصله ها فراوان است و
تهران را ميتوان شهر «فاصله ها» ناميد، تفاوت و فاصله در مسائل فرهنگي- اجتماعي-
رواني- اقتصادي- علمي- رفتاري- خدماتي- معاشرتي- اخلاقي- اعتقادي- فيزيکي- رفاهي-
عمراني- طبيعي و غيره بطور وضوح قابل لمس مي باشد و اين فاصله ها گاهي آنقدر زياد
است که دل هر انسان متعهد و بصيري را بدرد مي آوردکه چطور اينهمه فاصله در يک مکان
جغرافيائي بوجود مي آيد و تحميل مي گردد. در محله عودلاجان و قلب تهران بزرگ،
زندگي در کاروانسراها زجرآور بوده و توهين به کرامت انسان مي باشد، اين در حالي
است که در همين تهران، مرفهان بي درد در بخشهاي مختلف آن ويژه شمال شهر از امکانات
رفاهي و خدماتي و شرايط شغلي و زيستي بسيار بهتري برخوردارند. تحقيق جغرافيائي
انجام شده تحت عنوان «تفاوتهاي مکاني آموزش و پرورش در شهر تهران» که در مجله
اطلاعات علمي خردادماه 67 بچاپ رسيده است بيانگر فاصله زياد توان آموزشي و علمي
بين ساکنين شهر تهران (شمال و جنوب) مي باشد و در عين حال يک خطر را هشدار مي دهد
و آن اينکه، «ادامه اين وضع بين ادامه تصرف سنگرهاي علمي و تخصصي توسط مرفهان و
نتيجتاً تداوم خزنده حاکميت مرفهان بر جامعه»- وجود فقر و غني و تفاوتها و فاصله
هاي موجود در پهنه کشور و سکونتگاههاي شهري و روستائي آن محصول ساخت نظام سياسي-
اجتماعي و اقتصادي رژيم طاغوتي گذشته مي باشد که علي رغم جهت گيريهاي جمهوري اسلام
در خصوص ايجاد تعادل در فضاي جغرافيائي کشور و محروميت زدائي از آن، معهدا شاهد
بقاي آن مي باشيم.
به زمامداران
جامعه در مجلس و دولت و دستگاه قضائي و نيز مراکز دانشگاهي و غيره بايد گفت که جهت
گيريهاي تعادل جويانه براي رفع فقر و غني لازم است ولي کافي نيست بلکه براي تحقق
عيني اين جهت گيريها بايدساختهاي برنامه اي و اجرائي همراه با قوانين راهگشا در زمينه
مسائل فرهنگي- اجتماعي- اقتصادي و غيره بوجود آيند و در واقع جهت گيريها، ساختهاي
برنامه اي و اجرائي اکولوژيک را ميطلبند و با ساختهايي که خود بوجود آموزنده وضع
موجودند نميتوان جهت گيريهاي تعادل جويانه رفع فقر و غني و رفع فواصل و تفاوتهاي
موجود کشور را محقق ساخت. اين رسالت در درجه اول بدوش مجلس شوراي اسلامي قرار دارد
و چه خوب امام بزرگوار مسائل اين خط اصولي انقلاب اسلامي را در ارتباط با مجلس
مطرح فرمودند.
زمامداران
جامعه با بينشي عميق و نگرشي وسيع و بدور از جنجالها و شعارهايي که بعضاً هدفهاي
سياسي را تعقيب مي کنند نه حل مسئله فقر و غني را، بايد به اين مسئله پرداخته و با
توجه به تأکيدات و اختيارات و راهگشائيهاي فکري و فقهي حضرت امام، مسئله فقر و غني
را حل کرده و حمايت از منافع و حقوق محرومان را بقول حضرت امام در متن قوانين و
سياستگزاريهاي کشور لحاظ کنند و اين روح را در نظام اجرائي کشور و نهادها و
بنيادهاي برنامه ريزي توسعه باديدگاه تحول اساسي در آنها بدمند.
خلاصه اينکه
نمي شود هم حامي مستضعفان و محرومان بود و هم شاهد وجود عملکرد منفي سيستمهاي
اجرائي، مالي، بانکي، اقتصادي، قضائي و قوانين و مقررات و برنامه هايي که باز
مرفهان جامعه از آنها برخوردارند و مستضعفان و محرومان جامعه محروم از آن؟! و ساکت
و بدون تلاش باقي ماند.
یاران امامان
یاران امامان
محمد بن مسلم
طحان
سید محمد
جواد مُهری
«کسی نیست که
یاد ما را زنده نگهداشته جز زراره و ابو بصیر لیث مرادی و محمد بن مسلم و یزید بن
معاویه عجلی و اگر اینان نبودند، کسی پیدا نمی شد که استنباط کند. همانا اینها
نگهبانان دین و امینان پدرم بر حلال خدا و حرامش می باشند و اینها از سبقت گرفتگان
به قرب ما در دنیا و آخرت می باشند».
این سخن بزرگ
از امام صادق(ع) درباره چهار شخصیت والای جهان اسالم است که یکی از آنها، محمد بن
مسلم، یار زبده و نخبه امام باقر و امام صادق (ع) است.
محمد بن مسلم
کیست؟
ابو جعفر
محمد بن مسلم، ابر مردی که در سینه مبارکش سی هزار حدیث از امام باقر(ع) و شانزده
هزار حدیث از امام صادق(ع) حفظ کرده بود و با این پشتوانه بسیار غنی و سنگین، مکتب
را حفظ می کرد و مذهب اهل بیت (ع) را ترویج می نمود و مایه افتخار و مباهات سروران
و امامان خود بود.
ابوجعفر محمد
بن مسلم بن ریاح کوفی، جاودانه مردی از حاملان راستین امانت الهی که در کشاکش
روزگار، هرگز میل به یمین و یسار نکرد و در جاده مستقیم هدایت تا آخرین لحظه
زندگانی پیش رفت و دمی از خدمت به دین و مذهب باز نایستاد و در این راستا رنجهاو
مشقتها و توهین ها و اذیتهای دشمنان را به جان خرید و با قلم و زبان به یاری دین و
آئین حق پرداخت و در مسیر این خدمت مقدس و عبادت بزرگ هرگز سستی و کاهلی نکرد.
ابو جعفر
محمد بن مسلم بن رباح كوفي طائفي ثقفي طحان، يكي از اوتاد زمين و اعلام دين و امين
خدا بر احكام و حلال و حرام بود. او يار با وفا و صديق باقرين صادقين(ع) است كه
ياد ائمه هدي را احيا و زنده كرد و از پرتو انوار اين دو آفتاب درخشان آسمان ولايت
و امامت، شعاعي بر گرفت تا براي هميشه جاودانه بماند. او جانشين سروران عظيم خود
در پاسخگوئي به سئوالات مذهبي و فقهي هزاران سئوال كننده بود تا آنجا كه ابن ابي
يعفور، اين يار دانمشند امام صادق(ع) به خدمت حضرتش رسيد و چنين عرضه داشت:
«انه ليس كل
ساعة القاك و لا يمكنني القدوم و يجيء الرجل اصحابنا و يسألني و ليس عندي كلما
يسألني عنه» توان اين را ندارم كه هر ساعت به ديدارت برسم و برايم ممكن نيست هر
وقت خواستم به زيارتت مشرف گردم و در مجلست حاضر شوم، و گاهي برخي از دوستان ما ميآيند
و از من مطالبي را مي پرسند و من پاسخ نمام سئوالهايشان را نمي دانم، چه كار كنم؟
حضرت در
پاسخش مي فرمايد: «فما يمنعك عن محمد بن مسلم الثقفي فانه قد سمع من ابي و كان
عنده مرضياً وجيهاً»- چه مانعي براي تو هست كه رجوع به محمد بن مسلم ثقفي بنمائي،
پس به تحقيق او از پدرم حديثها شنيده و نزد آن حضرت مورد احترام و تقدير بود و آن
حضرت از او راضي و خشنود بود.
اين چه مقام
والا و ارجمندي است كه حضرت نه تنها از مردم عادي كوچه و بازار مي خواهد كه به او
رجوع كنند بلكه از ياران عالم و دانمشند خود مي خواهد كه به او رجوع كنند و از او
سئوالهاي مشكل و دشوار خود را بپرسند. اين بزرگمرد اينقدر مورد اطمينان امام است
كه اصحاب دانمشند خود را به او ارجاع مي دهند و از شخصي مانند بان ابي يعفور مي
خواهند كه سئوالهاي مشكل خود را از او بپرسند زيرا او مورد توجه و تقدير پدر
بزرگوارشان امام باقر (ع) بوده است.
درباره محمد
بن مسلم چه مي گويند؟
نجاشي(ره)
درباره اش گويد: او درخشندهترين چهره هاي اصحاب ما در كوفه است. او مردي است
فقيه، پارسا و پرهيزكار. سالها هم صحبت امام باقر و امام صادق(ع) بوده و از آن دو
بزرگوار روايت كرده و از موثق ترين مردم مي باشد. كتابي تأليف كرده به نام
«اربعمائه» در ابواب حلال و حرام… وي در سال 150 هجري از دنيا رفته است.
كشي(ره) در
وصف و مدح آن بزرگوار، قلم فرسائي كرده و او را بسيار ستوده و جزء اصحاب اجماع
معرفي نموده است آنگاه نقل مي كند كه محمد بن مسلم فرمود: «ما شجر في رأيي شيء قط
الا سألت أباجعفر(ع) حتي سألته عن ثلاثين الف حديث و سألت اباعبدالله عن ستة عشر
الف حديث»- هيچ در دلم نگذشت و در ذهنم پديدار نشد جز آنكه از امام باقر(ع) پرسيدم
تا آنجا كه سي هزار حديث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حديث از امام صادق(ع)
پرسيدم و پاسخ گرفتم.
راستي شگفت
انگيز است كه يك انسان 46000 حديث در امور گوناگون دنيا و آخرت از امام بپرسد و
همه را در سينه اش جاي دهد و بقدري امام از او راضي و مطمئن باشد كه وي را جانشين
خود در پاسخ به استفتاءات مردم قرار دهد و او را به بزرگي و عظمت ياد كند تا آنجا
كه مرحوم كشي در رجالش ازطيالسي نقل مي كند كه گفت: هرگاه محمد بن مسلم بر امام
باقر(ع) وارد مي شد، حضرت مي فرمود: «بشر المخبتين»- مؤمنان متواضع را بشارت باد
(به بهشت برين).
و باز كشي در
رجال خود نقل مي كند محمد بن مسلم گفت: يك مسئله همه علمي را از امام باقر(ع)
پرسيدم، حضرت فرمود: اي محمد! چه جثه كوچكي داري و چه سئوال مهمي مي پرسي! آنگاه
تا سه روز پاسخ مرا نداد و در روز چهارم فرمود: «همانا تو لايق هستي كه پاسخت را
بدهم». و اين نيز حكايت از مقام والاي علمي محمد بن مسلم دارد كه حضرت در پاسخ
سئوالش مقداري مكث مي كنند، آنگاه به او مي فرمايد كه تو اهل جواب دادن هستي و
لياقت آن را داري كه پاسخ سئوال مشكلت را بدهم. و اين اهليت را هر كس نمي تواند
پيدا كند زيرا بعضي از سئوالها است كه فقط مي توان پاسخش را به خواص داد و محمد بن
مسلم از خواص و نخبگان اصحاب امامان است كه كمتر كسي را مانند او در تمام ياران
امامان مي توان يافت كه هم دانشمند فقيه باشد و هم باوفا و راستين.
در اختصاص
آمده است: در يك مسئله اي قضائي بنا بود ابوكريبه ازدي و محمد بن مسلم در دادگاه
نزد شريك قاضي گواهي بدهند. نوشته اند كه وقتي در دادگاه حاضر شدند، شريك با
دقت،نگاهي به آن دو انداخت آنگاه گفت: «جعفريين فاطميين»! دو جعفري و فاطمي. گويا
خواست با اين سخن اعتراض كند كه گواهي دو نفر جعفري- مثلاً- مورد قبول نيست! ناگاه
اين دو بزرگوار گريستند، گفت: چرا گريه مي كنيد؟ محمد بن مسلم فرمود:
نسبتنا الي
أقوام لا يرضون بأمثالنا ان نكون من اخوانهم لمايرون من سخف ورعنا و نسبتنا الي
رجل لا يرضي بأمثالنا أن نكون من شيعته فإن تفضل و قلبنا فله المن علينا و الفضل
قديماً فينا»- تو ما را نسبت دادي به گروهي (شيعيان) كه هرگز مانند ما را نمي
يپذيرند كه از برادرانشان باشيم چرا كه ما در پارسائي و ورعمان، كوتاهي مي كنيم و
تو ما را نسبت دادي به مردي(امام صادق(ع)) كه هرگز مانند ما را قبول ندارد كه از شيعيانش
باشيم پس اگر تفضلي فرمود و منت بر ما نهاده و ما را پذيرفت، ما ممنون آن بزرگوار
هستيم و او همواره بر ما تفضل مي فرمايد.
در اين روايت
آمده است كه شريك وقتي اين منظره را ديد و اين سخنان را شنيد، تبسمي كرده، گفت:
ارگ مرداني در روزگار يافت شوند، بايد مانند شما باشند و مردانگي برازنده شما است.
و آنگاه كه امام صادق(ع) اين داستان را شنيد، از اين اهانتي كه به اين دو بزرگوار
شده بود، ناراحت شد و فرمود: «و ما لشريك، شركه الله يوم القيامة بشرا كين من
نار»- شريك را با ياران ما چه كار، خداوند او را در قيامت گرفتار دو دام از آتش
بنمايد.
شگفتا از اين
همه تواضع و فروتني و پارسائي كه در برابر دشمنان، به گريه مي افتد، چرا او را
شيعه جعفري ناميده اند و براي اينكه در دادگاه طاغوت، شيعه را به آن مقام والا و
بلند برساند كه شريك قاضي را بهت زده نمايد و به فضيلت و بزرگواريشان اعتراف
نمايد، به گريه مي افتد كه تو ما را نسبت به اين گروه شيعيان مي دهي در حالي كه ما
با اين سهل انگاريها و كوتاهي هايمان در پارسائي و عبادت به آن مقام والا نائل نمي
شويم.
ابن ابي عمير
گويد: از عبدالرحمن بن حجاج و حماد بن عثمان شنيدم كه گفتند: «هيچ يك از شيعيان،
فقيه تر از محمد بن مسلم نبوده است».
ابو كهمس
گويد: بر امام صادق(ع) وارد شدم، به من فرمود: محمد بن مسلم ثقفي نزد ابن ابي ليلي
شهادتي داده است آيا او شهادت محمد بن مسلم را رد كرده است؟ عرض كردم: آري! آنگاه
حضرت به من تعليم فرمود كه به كوفه بروم و سه سئوال از ابن ابي ليلي بپرسم و هرگاه
نتوانست پاسخ دهد به او بگويم: جعفر بن
محمد به تو مي گويد:
«تو را چه
شده است كه شهادت مردي را رد مي كني كه از تو فميده تر و با سوادتر است به احكام
خدا و به سيره رسول الله عالمتر و داناتر است از تو؟»
ابو كهمس مي
گويد نزد ابن ابي ليلي رفتم و آن سئوالها را از او پرسيدم، دست آخر سر را پائين
انداخت و آنگاه گفت: چيزي ندارم كه پاسخت را بگويم! به او گفتم: جعفر بن محمد از
او مي پرسد: چه شد كه شهادت مردي را رد كردي كه از تو باسوادتر و داناتر به احكام
خدا و سنت پيامبر(ص) بود؟ گفت: ترا بخدا راست مي گوئي كه جعفر بن محمد(ص)به تو
چنين گفته است؟ گفتم: آري! بخدا سوگند كه امام صادق چنين گفت. آن وقت محمد بن مسلم
را طلبيد و شهادتش را پذيرفت.
رجال نويسان
نقل كرده اند كه محمد بن مسلم، مرد ثروتمندي بوده و نيازي نداشته است كه براي
هزينه روزمره اش كار كند. با اين حال روزي خدمت امام صادق(ع) مي رسد و عرض مي كند:
مي ترسم غرور مرا فرا رسد، حضرت به او مي فرمايد: تواضع كن. او براي اينكه تواضع و
فروتني نمايد كه مبادا غرور و خودخواهي- در اثر علم و دانش فراوان- به قلب او
نزديك گردد، سبد خرمائي را بر مي دارد، كنار جاده مي نشيند و صدا مي زند، خرما!
خرما! و مشغول فرمافروشي مي شود.
دقت كنيد
شخصي مانند محمد بن مسلم يعني برزگترين فقيهان و علماي زمان خود در سن پيري سبد
خرمائي را كنار خود بگذارد و به فروختن آنها بپردازد! اين تواضع و فروتني را در
كجا مي توان يافت؟
در هر صورت
خويشان و دوستان محمد بن مسلم وقتي اين منظره را مي بينند سخت ناراحت و متأثر مي
شوند و نزد ايشان مي آيند و مي گويند: تو آبروي ما را بردي!! و بعد از اصرار زياد
آنها، محمد بن مسلم حاضر مي شود كه شغل آسياباني را بپذيرد و از آن پس به محمد بن
مسلم طحان، مشهور شد.
درود بي
پايان بر اين يار راستين امامان و سلام و صلوات خداوند بزرگ بر او باد.
ويژگيهاي تربيت اسلامي
اسلام، مکتب
انسان سازي
ويژگيهاي
تربيت اسلامي
قسمت ششم
حجة الاسلام
رحيميان
تا اينجا
مهمترين استعدادهاي برجسته انسان و عقل و اراده که نقش اصلي و اساسي را در شکل
بخشيدن به شخصيت واقعي او دارند را به طور اجمال مورد اشاره قرار داديم و اينک
بايد ببينيم که اسلام براي شکوفائي و کاربرد صحيح و نتيجه بخش آنها چه
دستورالعملهائي ارائه کرده است و به تعبير ديگر تا اينجا به طور عمده بحث در مورد
زمينه ها، استعدادها و امکانات موجود در انسان بود و اکنون سخن از چگونگي پرورش،
بهره گيري وبه ثمر رساندن آنها خواهد بود.
قبل از اينکه
دستورات اسلام را در مورد شکوفائي و استفاده صحيح هر يک از اين استعدادها مورد
بررسي قرار دهيم به چند مطلب مهم درباره اصل مسئله تربيت مي پردازيم:
تربيت يا
تزکيه؟
تربيت از
ماده ربو است به معني زياده و افزوني و تربيت به معني رشد دادن است به طور مطلق و
در مورد انسان و غير انسان نيز به کار مي رود.
در مورد زمين
و رشد گياهان:
«و تري الارض
هامدة فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت»[1]
و زمين را
مرده بيني و آنگاه که آب بر آن فرو باريم
به حرکت در مي آيد و نمو مي کند.
در مورد
افزوني در مال و بيشتر افزوني خاصي که ناروا است:
«و ما آتيتم
من ربا ليربوا في اموال الناس فلا يربوا عندالله»[2]
و آنچه را به عنوان ربا مي دهيد تا در اموال مردم- رباخوار- فزوني يابد، هرگز نزد
خدا فزون نشود.
و در مورد
رشد جسماني و ظاهري انسان:
«و قل رب
ارحمها کما ربياني صغيراً»[3]
و بگو پروردگارا همانگونه که پدر و مادر، مرا در کوچکي تربيت کردند، آنها را مشمول
رحمتت قرار ده.
پس تربيت از
نظر کلي به معني پرورش و رشد دادن استعدادها است که اختصاص به انسان ندارد و در
مورد نباتات و حيوانات نيز قابل صدق است و در مورد انسان نيز اختصاص به استعدادهاي
معنوي انسان مانند علم و ايمان ندارد بلکه شامل هرگونه استعداد است بنابراين اگر
فرض کنيم در انساني خوي شهوت پرستي و درندگي نيز رشد داده شده آنهم مصداق تربيت
است. پس کاربرد کلمه تربيت بدون قيد انساني يا اسلامي در مورد رشد معنوي و تکامل
انسان، دقيق و متعين نيست ولي تزکيه که در قرآن و فرهنگ اسلام در مورد پرورش و
تکامل ويژه انساني به کار رفته است تعبيري است دقيق و منطبق با اين منظور و معني
ماده آن چنين است:
اصل الزکوة
النمو الحاصل عن برکةالله و يعتبر ذلک بالامور الدنيوبة و الاخروية»
(مفردات راغب)
زکات عبارت
است از رشد و نموي که از برکت الهي نشأت گرفته است چه در امور دنيوي و چه در امور
اخروي.
پس بر خلاف
مفهوم تربيت که مفهومي عام است و بدون تقييد آن به قيود، براي اطلاق در مورد
شکوفائي شخصيت واقعي انسان نارسا است تزکيه و زکات، رشد و نمو و شکوفائي
استعدادهاي معنوي انسان است که موجب خير و برکت و سعادت دنيا و آخرت است و بهمين
جهت در قرآن و ساير منابع اسلامي عموماً در مورد انسان و پرورش استعدادهاي متعالي
وي به جاي «تربيت» از «تزکيه» تعبير شده است.
تزکيه عامل
رستگاري
از نظر اسلام
رستگاري انسان منوط است به تزکيه نفس. نقطه آغاز اينجا است و اولين قدم دريافتن،
ساختن و آراستن درون است و از همين نقطه است پرواز به سوي خدا و جهش به سوي کمال.
«قد افلح من
تزکي»[4]
«قد افلح من زکيها»[5].
در قرآن
هيچيک از امور مادي به عنوان عامل فلاح معرفي نشده است و در مقابل اموري مانند
ايمان، تقوي، کار خير، جهاد، ياد خدا و… به عنوان عوامل رستگاري شناخته شده است
و در يک کلام، انسان به علاوه ايمان و عمل صالح مساوي است با رستگاري و انسان
منهاي ايمان و عمل صالح مساوي است با خسران:
«ان الانسان
لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و …»[6]
همانا انسان در خسران است مگر آنکه ايمان آوردند و به کارهاي شايسته روي آوردند.
و ايمان و
عمل صالح جز با تزکيه نفس قابل دسترسي نيست و اين سه همواره ملازم با يکديگر و
جدائي ناپذيرند و فقدان هر يک از آنها موجب از دست رفتن بقيه مي شود و به همين
دليل در حاليکه تزکيه نفس، عامل فلاح،
معرفي شده است: «قد افلح من زکيها» عدم تزکيه و اخلال و انحراف در شکوفائي
استعدادهاي نفس موجب خسران و عامل ناکامي انسان معرفي شده است: «و قد خاب من
دسيها» و به تعبير ديگر:
«ان الخاسرين
الذين خسروا انفسهم»[7].
همانا
زيانکاران کساني هستند که خويشتن را باخته اند- زمينه هاي شخصيت انساني خويش را
تباه کرده اند-
و نتيجه آن
که: «الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون».
کساني که
خويشتن را باخته اند- و به فطرت خويش خسارت زده اند- آنها ايمان نمي آورند. و
انسان منهاي ايمان هرگز روي سعادت و رستگاري را نمي بيند:
«ان الانسان
لفي خسر الا…»
تزکيه قولي
يا تزکيه عملي؟
تزکيه مطلوب
و مورد نظر، تزکيه عملي است بدين معني که انسان کمر همت مي بندد تا عملاً و
حقيقتاً با شکوفا کردن استعدادهاي ويژه انساني و فطرت خويش در پرتو عقل و وحي به
رشد و کمال انساني خويش دست يابد.
ولي تزکيه
قولي که همان خودستائي است و نمودار عجب و خودبيني و عامل سقوط و تباهي انسان است
مورد نهي قرار گرفته است:
«… فلا
تزکوا انفسکم هواعلم بمن اتقي»[8]
… پس
خويشتن را ستايش نکنيد که خداوند به هر کس که تقوي پيشه کند داناتر است.
تزکيه قولي
که همان خودستائي ناشي از خودبيني است گذشته از خودستائي فردي، ستايش خانوادگي،
قومي، نژادي، حزبي و گروهي را نيز در بر مي گيرد و گرايش به اين محورها و ستايش
آنها که همه ناشي از همان حب ذات و خودبيني و خود محوري است همگي حجاب و مانع و
متضاد با تکامل و تزکيه عملي است.
تزکيه در رأس
اهداف بعثت
آيات زيادي
در قرآن کريم، تزکيه را از اهداف اساسي بعثت و رسالت قلمداد کرده است که در اينجا
فقط دو نمونه از آنها را متذکر مي شويم.
1-
«لقد من الله علي
المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم
الکتاب و الحکمه و ان کانوا من قبل لفي ضلال مبين».[9]
خداوند بر
مؤمنان منت گذارد (نعمت بزرگي بخشيد) هنگامي که در ميان آنها پيامبري از جنس
خودشان بر انگيخت که آيات او را بر آنها بخواند و آنها را تزکيه کند و کتاب و حکمت
به آنها بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهي آشکار بودند.
2-
«هو الذي بعث في
الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه و ان
کانوا من قبل لفي ضلال مبين»[10]
او کسي است
که در ميان درس نخوانده ها رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند و
آنها را تزکيه کند و کتاب و حکمت بياموزد هر چند پيش از آن در گمراهي آشکاري
بودند.
همانگونه که
ملاحظه مي شود تزکيه در رأس اهداف بعثت قرار گرفته است آنهم قبل از تعليم کتاب و
حکمت با آن که علم کتاب و حکمت از نظر مرتبه مقدم بر تزکيه است ولي از آنجا که
تحقق واقعي علم کتاب و حکمت بدون تزکيه امکان پذير نيست و سير تمام مدارج کمال
متوقف بر تزکيه است، تزکيه مقدم بر علم کتاب و حکمت قرار گرفته است.
ويژگيهاي
تربيت سالامي (تزکيه)
1-
از آنجا که مبدأ
تشريع و قانونگذاري در نظام تربيتي اسلام همان مبدأ تکوين و آفريدگار انسان است
بنابراين نظام تشريعي اسلام دقيقاً هماهنگ با نظام تکويني است و برنامه هاي تربيتي
آن نيز منطبق با فطرت و در برگيرنده تمام استعدادهاي انسان بوده و در راستاي تحقق
بخشيدن هدف غائي از خلقت او تنظيم شده است.
پس نظام
تربيتي اسلام يک بعدي يا ناهمگون با ويژگيهاي تکويني انسان نيست و گذشته از آن که
شکوفائي تمام استعدادهاي متعالي و زمينه هاي ويژه انساني را در صدر برنامه خود
دارد سائر غرائز مادي و جسماني مشترک بين انسان و ساير جانداران را نيز مورد توجه
کامل قرار داده و براي رشد صحيح و سالم و تعديل آنها دقيق ترين برنامه ها را ارائه
نموده است. مثلاً در مورد غريزه شهوت و غضب چنان دستورالعملهائي را مقرر داشته که-
گذشته از باروري آنها در جهت رفع نيازهاي طبيعي براي ادامه زندگي و بقاء نسل-
عاليترين صفات برجسته انساني مانند عفت و شجاعت را نيز پديد مي آورند.
پس اسلام ضمن
آنکه تمام غرائز مادي و جسماني را در جهت سلامتي و رشد صحيح سوق مي دهد همه آنها
را در خدمت شکوفائي معنوي و شخصيت انساني قرار مي دهد که برنامه هاي گسترده و
جامعه اسلام را در اين رابطه بعداً مورد اشاره قرار خواهيم داد.
2-
برنامه هاي تربيتي
اسلام، جهانشمول و براي تمام انسانها در تمام زمانها و در همه مکانها است زيرا: از
طرفي اسلام ختم اديان و پيغمبر اسلام خاتم پيامبران است. از سوي ديگر موضوع تزکيه و تربيت اسلامي،
«انسان» است و هدف آن «انسانيت» او بنابراين در چنين مکتبي، انسان و انسانيت هرگز
در مرزهاي فردي، گروهي، حزبي، نژادي، جغرافيائي، لغوي و … محدود و محصور نمي
شود.
نمونه هائي
از آيات که جهاني بودن و جاودانگي اهداف اسلامي را مورد تصريح قرار داده ذيلاً
مذکور مي شود:
1-
قل لا اسئلکم عليه
اجراً ان هو الا ذکر «للعالمين»[11]
بگو در برابر
اين (رسالت و تبليغ) پاداشي از شما نمي طلبم. اين رسالت چيزي جز يک يادآوري براي
جهانيان نيست.
2-
و ما ارسلناک الا
رحمة «للعالمين»[12]
ما تو را جز
براي رحمت جهانيان نفرستاديم.
3-
تبارک الذي نزل
القرآن علي عبده ليکون «للعالمين» نذيرا[13]
زوال ناپذير
و پربرکت است کسي که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا جهانيان را انذار کند (و از
عذاب و کيفر الهي بترساند).
4-
و ما ارسلناک الا
«کافة للناس» بشيراً و نذيراً[14]
ما تو را جز
براي همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاي الهي بشارت دهي) و (از عذاب او)
بترساني.
5-
«انا انزلنا عليک
الکتاب للناس بالحق فمن اهتدي فلنفسه و من ضل فانما يضل عليها»[15]
ما اين کتاب
آسماني را براي مردم به حق بر تو نازل کرديم، هر کس هدايت را پذيرد بنفع خود او
است و هر کس گمراهي را برگزيند تنها به زيان خود او خواهد بود.
6-
«فاقم وجهک للدين
حنيفاً فطرة الله التي فطر «الناس» عليها لا تبديل لخلق الله ذلک الدين القيم»[16]
روي خود را
متوجه آئين خالص پروردگار کن اين فطرتي است که خداوند انسانها را بر آن آفريده،
دگرگوني در آفرينش خدا نيست اين است دين و آئين محکم و استوار.
7-
قل يا ايها «الناس»
اني رسول الله اليکم «جميعاً»[17].
بگو: اي مردم
من فرستاده خدا بسوي همه شما هستم.
8-
ما کان محمد ابا احد
من رجالکم و لکن رسول الله و «خاتم النبيين»[18]
محمد(ص) پذر
هيچيک از مردان شما نبود ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است. ادامه دارد
برخي از معجزات رسول خدا(ص)
درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام
بخش سوم قسمت شانزدهم
برخي از
معجزات رسول خدا(ص)
حجة الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي
مورخين
عموماً جزء حوادث اين سالها- يعني سالهاي پنج به بعد از بعثت- و بقول برخي قبل از
اين سالها- يعني سالهاي سوم و چهارم بعثت- يکي دو معجزه بزرگ نيز از رسول خدا(ص)
نقل کرده اند، که ما نيز بطور اجمال- و روي وظيفه اي که درنگارش سيره و تاريخ
زندگاني آن حضرت داريم- دو معجزه از اين معجزات را که معروف تر و مهمتر است ذيلاً
براي شما نقل مي کنيم، يکي داستان معراج و ديگري داستان شق القمر، و براي شرح
بيشتر شما را بکتابهائي که درباره معجزه ونبوت عامه و خاصه نوشته اند حواله مي
دهيم، زيرا بحث تفصيلي در اينباره از وظيفه ما که تاريخ نگاري و شرح سيره زندگاني
آنحضرت است خارج است و يا به اصطلاح مربوط به مسائل کلامي و عقيدتي است نه مسائل
تاريخي، ولي با اينحال براي آنکه خواننده محترم تا حدودي با مسئله معجزه و اعجاز
آشنا گردد ناچاريم توضحي کوتاهي در اينباره بدهيم:
معجزه چيست؟
معجزه-
همانگونه که از لفظ آن استفاده مي شود- به کار خارق العاده اي گفته مي شود که
مدعيان نبوت براي اثبات مدعاي خود که ارتباط با عالم غيب و خداي عالم هستي بوده مي
آوردند و ديگران را نيز بمقابله و معارضه و آوردن مثل آن دعوت مي کنند، و چون کسي
مانند آنرا نمي تواند بياورد و عاجز از انجام آن است بدان معجزه مي گويند.
و در اين
تعريف قيودي بکار رفته که بايد براي آنها نيز مختصر توضيحي بدهيم.
1-
آنکه گفته شد «کار
خارق العاده» و اين در مقابل کارهيا محال عقلي است که علماء و دانشمندان گفته اند
که معجزه بر کارهائي که محال عقلي است تعلق نمي گيرد، چنانچه اراده حقتعالي نيز به
اينگونه امور تعلق نمي گيرد[1]
يعني معجزه بکارهائي تعلق مي گيرد که بطور عادت و معمول محال بنظر مي آيد اما
عقلاً انجام آن کار محال نيست، مانند اژدها شدن عصا، و زنده شدن مرده، و بارور شدن
و سبز شدن درخت خشک، و يا طي کردن صدها و يا هزاران فرسنگ راه را بدون وسائل ظاهري
و در زمانهاي بسيار اندک و حتي در يک لحظه و يا نقل و انتقال اجسامي را در اين مدت
کوتاه و فاصله زماني و مکاني، و يا شکافتن کرات آسماني و اجسام سخت و محکم زميني
مانند صخره ها را با وسائل معمولي مانند عصاي چوبي و امثال اينگونه کارها، که بطور
معمول انجام آنها نياز بداشتن وسائل و گذشت زمانهاي زياد دارد و پيمبران الهي اين
کارها را براي اثبات مدعاي خود- که گاهي مسبوق به درخواست دشمنان و مخالفان بوده و
گاهي هم بدون درخواست آنها- بدون اين وسائل و در مدت بسيار اندکي انجام مي دادند و
ديگران را نيز به آوردن مانند آن بمبارزه «و تحدي» مي طلبيدند، و نمونه هائي از
اين قبيل که در قرآن نيز آمده است عبارتند از:
عصاي موسي
(اژدها شدن و زدن همان عصاي چوبي بسنگ و جوشش دوازده چشمه آب از آن و معجزات ديگري
که از آن عصاي مقدس و تاريخي ظاهر گرديد)، و ماجراي تخت بلقيس، و زنده شدن مردگان
با نفس معجزه آساي حضرت مسيح، و داستان حضرت مردم و ولادت عيسي(ع) و از همين قبيل است داستان اسراء و معراج رسول
خدا(ص) و داستان شق القمر، که با شرح و توضيحي که بعداً خواهيم داد ايندو معجزه
نيز دليل قرآني دارد، همه از اين قبيل هستند.
2-
دومين مطلبي که از
اين تعريف استفاده مي شود آنست که آوردن معجزه و قدرت بر انجام آن يکي از نشانه
هاي درستي و صدق نبوت انبياء و پيمبران الهي است، يعني هر کس که مدعي نبوت و
پيامبري الهي بود يکي از نشانه هائي که صدق اين ادعا را ثابت ميکند آنست که اگر از
اومعجزه اي طلب کنند که انجام آن از نظر عقلي امکان داشته باشد بايد بتواند انجام
دهد که اگر نتوانست معلوم مي شود دروغگو است و به دروغ خود را پيامبر الهي دانسته
است.
و اين مطلب
دليلهاي عقلي و نقلي فراواني دارد که فعلاً جاي ذکر آنها نيست.
3-
سومين مطلبي که در
اينجا مورد بحث قرار مي گيرد فرق ميان معجزه و سحر و جادو و چشم بندي و امثال آنها
است که کسي فکر نکند معجزه نوعي سحر و جادو است زيرا معجزه به هر عملي که تعلق
بگيرد آن عمل بصورت واقعي آن در خارج وقوع مي يابد ولي سحر و جادو و چشم بندي
حقيقت خارجي و واقعيت ندارد بلکه در نظر بيننده صورت مي يابد يعني مثلاً در داستان
موسي(ع) و ساحران فرعون آنچه موسي انجام داد حقيقت و واقعيت داشت يعني واقعاً عصاي
چوبي بصورت يک اژدهاي بزرگ و خطرناک و حيوان درنده و جانداري درآمده بود و ديگر
چوب و عصا نبود، ولي مارهاي ساحران واقعاً مار جاندار نبود بلکه همان ريسمانها و
طنابهائي بود که بوسيله داروهاي شيميائي به جست و خيز درآمده و بنظر مردم مارهائي
جاندار شده بودند و تعبيرات قرآن در اينباره بسيار جالب است، آنجا که درباره عصاي
موسي سخن ميراند اينگونه تعبير مي کند:
«قال
القها يا موسي، فالقاها فاذا هي حية تسعي، قال خذها و لا تخف سنعيدها سيرتها
الاولي».[2]
که از
تعبيراتي مانند «فاذا في حية تسعي» و «سنعيدها سيرتها الاولي» بخوبي روشن مي شود
که آن عصا واقعاً بصورت و بلکه به سيرت اژدهائي درآمده بود… ولي در مورد مارهاي
ساختگي ساحران مي فرمايد:
«فاذا حبالهم
و عصيهم يخيل اليه من سحرهم انها تسعي»[3]
و در جاي
ديگر در اينباره مي فرمايد:
«فلما القوا
سحروا عين الناس و استرهبوهم و جاؤا بسحر عظيم و اوحينا الي موسي ان الق عصاک فاذا
هي تلقف مايأفکون».[4]
که در اينجا
نيز از جمله هاي «يخيل اليه من سحرهم انها تسعي» و جمله «سحروا عين الناس» و «ما
يأفکون» بخوبي معلوم مي شود که عمل آنها واقعيت نداشت و بهمان تعبير ساده چشم بندي
بود و در نظر حاضران آنگونه جلوه مي کرد..
که البته اين
بحث نيز احتياج بتوضيح بيشتر دارد که ما بهمين مقدار اکتفا مي کنيم.
4-
همانگونه که بزرگان
اهل علم و دانش گفته اند: معجزه و انجام آن چيزي نيست که قانون عليت و معلوليت و
اسباب و علل را در جهان بهم بزند و خارج از محدوده علت ومعلول و سبب و مسبب باشد،
چون اين مسئله که هيچ پديده اي در اين جهان بدون علت و بدون سبب بوجود نخواهد آمد جزء نواميس خلقت اين جهان هستي و
سنت هاي قطعيه الهي است، منتهي از آنجا که معمولاً علل و اسباب حوادث و پديده هاي
معمولي عموماً محسوس و ملموس ما است و در
معجزات اينگونه نيست، از اينرو براي مردم عادي اين گمان بوجود مي آيد که آنها بدون
علت و سبب بوجود آمده در صورتيکه قرآن کريم براي همه حوادث جهان علت و سبب ذکر
کرده، و همه را معلول اراده و تقدير الهي مي داند مانند آيات زير:
«أما
کل شيء خلقناه بقدر».[5]
«و ان من شيء
الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»[6].
«ان الله
بالغ امره قد جعل الله کل شيء قدراً».[7]
البته وسائط
براي ايجاد اراده حقتعالي گاهي کم و گاهي زياد، گاهي محسوس و گاهي غيرمحسوس است، و
اگر گاهي ما آن وسائط را نديديم يا نتوانستيم با اين اسباب و علل مادي و اعضاء و
جوارح ظاهري درک کنيم نمي توانيم آنرا انکار کنيم.
ملاي رومي در
ذيل داستان قضاوت حضرت داود درباره گاو مي گويد:
چشم بر اسباب
از چه دوختيم گر زخوش چشمان
کرشم آموختيم
هست بر اسباب
اسبابي دگر در سبب منگر در
آن افکن نظر
انبياء در
قطع اسباب آمدند معجزات
خويش بر کيوان زدند
بي سبب مر
بحر را بشکافتند بي زراعت
جاش گندم کاشتند
ريگها هم آرد
شد از سعيشان پشم بز
ابريشم آمد کشکشان
جمله قرآنست
در قطع سبب عز درويش و
هلاک بولهب
مرغ با بيلي
دو سه سنگ افکند لشکر
زفت حبش را بشکند
پيل را سوراخ
سوراخ افکند سنگ مرغي
کو ببالاپرزند
دم گاو کشته
بر مقتول زن تا شود
زنده هماندم در کفن
حلق ببريده
جهد از جاي خويش خون
خود جويد زخون پالاي خويش
هم چنين ز
آغاز قرآن ناتمام رفض
اسباب است و علت والسلام
که البته در
تعبير ايشان هم مسامحه اي وجود دارد و منظورش از «قطع اسباب» و «رفض اسباب» و «بي
سبب» و «قطع سبب» و امثال آنها همان اسباب ظاهري است، و حرف حق همان است که در
آغاز گويد که «هست بر اسباب اسبابي دگر».
بياني از
مرحوم علامه طباطبائي (ره) در اينباره:
مرحوم علامه
طباطبائي در اينباره بيان جالبي دارد که بد نيست قسمتي از آنرا بشنويد: ايشان در
ذيل آيه 24-25 سوره بقره در بحثي طولاني رشته بحث را به اينجا مي کشاند که آيا
خداوند متعال در مورد خرق عادات و معجزات چه مي کند؟ آيا معجزه را بدون بجريان
انداختن اسباب مادي و علل طبيعي و به صرف اراده خود انجام مي دهد و يا آنکه در
مورد معجزه نيز پاي اسباب را بميان آورده ولي علم ما به آن اسباب احاطه ندارد و
خود او به آنها احاطه دارد و بوسيله آنها کاري را که بخواهد انجام مي دهد آنگاه مي
گويد:
«هر دو طريق،
احتمال دارد، جز اينکه جمله آخري آيه سوم سوره طلاق يعني جمله: «قد جعل الله لکل
شيء قدرا)، که مطالب ما قبل خود را تعليل مي کند، و مي فهماند بچه جهت (خدا بک
ارهاي متوکلين و متقين مي رسد؟) دلالت دارد بر اينکه احتمال دوم صحيح است، چون
بطور عموم فرموده: خدا براي هر چيزي که تصور کني، حدي و اندازه اي و مسيري معين
کرده، پس هر سببي که فرض شود، (چه از قبيل سرد شدن آتش بر ابراهيم، و زنده شدن
عصاي موسي، و امثال آنها باشد، که اسباب عاديه اجازه آنها را نمي دهد)، و يا سوختن
هيزم باشد، که خود، مسبب يکي از اسباب عادي است، در هر دو مسبب خداي تعالي براي آن
مسيري و اندازه اي و مرزي معين کرده، و آن مسبب را با ساير مسببات و موجودات مربوط
و متصل ساخته، در مورد خوارق عادات آن موجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طوري
بکار مي زند، که باعث پيدايش مسبب مورد اراده اش(نسوختن ابراهيم، و اژدها شدن عصا
و امثال ان) شود، هر چند که اسباب عادي هيچ ارتباطي با آنها نداشته باشد، براي
اينکه اتصالات و ارتباط هاي نامبرده ملک موجودات نيست، تا هر جا آنها اجازه داند
منقاد و رام شوند، و هرجا اجازه ندادند ياغي گردند، بلکه مانند خود موجودات، ملک
خدايتعالي و مطيع و منقاد اويند.
و بنابراين
آيه شريفه دلالت دارد بر اينکه خدايتعالي بين تمامي موجودات اتصالها و ارتباطهائي
برقرار کرده، هر کاري بخواهد مي تواند انجام دهد، و اني نفي عليت و سببيت ميان
اشياء نيست، و نمي خواهد بفرمايد اصلاً علت و معلولي در بين نيست، بلکه مي خواهد
آنرا اثبات کند و بگويد: زمام اين علل همه بدست خداست، و بهر جا و بهر نحو که
بخواهد بحرکتش در مي آورد، پس، ميان موجودات، عليت حقيقي و واقعي هست، و هر موجودي
با موجوداتي قبل از خود مرتبط است، و نظامي در ميان آنها برقرار است، اما نه بآن
نحويکه از ظواهر موجودات و بحسب عادت در مي يابيم(که مثلاً همه جا سر که صفرابر
باشد) بلکه بنحوي ديگر است که تنها خدا بدان آگاه است،(دليل روشن اين معنا اين است
که مي بينيم فرضيات علمي موجود قاصر از آنند که تمامي حوادث وجود را تعليل کنند)
اين همان
حقيقتي است که آيات قدر نيز بر آن دلالت دارد، مانند آيه (و ان من شيء الا عندنا
خزاينه، و ما ننزله الا بقدر معلوم، هيچ چيز نيست مگر آنکه نزد ما خزينه هاي آنست،
و ما نازل و در خور اين جهانش نميکنيم، مگر به اندازه اي معلوم)[8]
و آيه (انا کل شيء خلقناه بقدر، ما هر چيزيرا بقدر و اندازه خلق کرده ايم)[9]
و آيه (و خلق کل شيء؛ فقدره تقديراً و هر چيزي آفريد، آنرا به نوعي اندازه گيري
کرد)[10]
و آيه (الذي خلق فسوي، و الذين قدر فهدي، آنکسي که خلق کرد، و خلقت هر چيزيرا
تکميل و تمام نمود، و آنکسيکه هر چه را آفريد اندازه گيري و هدايتش فرمود)[11]
و همچنين آيه (ما أصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسکم، الا ي کتاب من قبل ان
نبرأها هيچ مصيبتي در زمين و نه در خود شما پديد نمي آيد، مگر آنکه قبل از پديد
آوردنش در کتابي ضبط بوده)[12]
که درباره ناگواريها است، و نيز آيه (ما اصاب من مصيبة الا باذن الله، و من يؤمن
بالله يهد قلبه و الله بکل شيء عليم، هيچ مصيبتي نمي رسد، مگر باذن خدا، و کسانيکه
بخدا ايمان آورد، خدا قلبش را هدايت مي کند و خدا بهر چيزي دانا است)[13]
آيه اولي و
نيز بقيه آيات، همه دلالت دارند بر اينکه هر چيزي از ساحت اطلاق بساحت و مرحله
تعين و تشخص نازل ميشود، و اين خدا استکه با تقدير و اندازه گيري خود، آنها را
نازل مي سازد، تقديريکه هم قبل از هر موجود هست، و هم با آن، و چون معنا ندارد که
موجودي در هستيش محدود و مقدر باشد، مگر آنکه با همه روابطي که با ساير موجودات
دارد محدود باشد، و نيز از آنجائيکه يک موجود مادي با مجموعه اي از موجودات مادي
ارتباط دارد، و آن مجموعه براي وي نظير قالبند، که هستي او را تحديد و تعيين مي
کند لاجرم بايد گفت: هيچ موجود مادي نيست، مگر آنکه بوسيله تمامي موجودات مادي که
جلوتر از او و با او هستند قالب ديگري شده، و اين موجود، معلول موجود ديگري است
مثل خود.
ممکن هم است
در اثبات آنچه گفته شد استدلال کرد بآيه (ذلکم الله ربکم، خالق کلشيء، اين الله
است که پروردگار شما، و آفريدگار همه کائنات است)[14]
و آيه (ما من دابة الا هو اخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم)[15]
چون اين دو آيه بضميمه آيات ديگريکه گذشت قانون عمومي عليت را تصديق مي کند، و
مطلوب ما اثبات ميشود.
براي اينکه
آيه اول خلقت را بتمامي موجوداتي که اطلاق کلمه (چيز) بر آن صحيح باشد، عموميت
داده، و فرموده هر آنچه (چيز) باشد مخلوق خداست، و آيه دومي خلقت را يک و تيره و
يک نسق دانسته، اختلافي را که مايه هرج و مرج و جزاف باشدنفي مي کند.
و قرآن کريم
همانطور که ديديد قانون عمومي عليت ميان موجودات را تصديق کرد، نتيجه مي دهد که
نظام وجود در موجودات مادي چه با جريان عادي موجود شوند، و چه با معجزه، بر صراط
مستقيم است، و اختلافي در طرز کار آن علل نيست، همه بيک و تيره است، و آن اين است
که هر حادثي معلول علت متقدم بر آن است».[16]
و برخي هم
علل زير را که بايد گفت علل طولي و علل نامرئي است در باب معجزات ذکر کرده اند:
1-
علل طبيعي ناشناخته.
2-
تأثير نفوس و ارواح
پيامبران.
3-
علل مجرد از ماده
مانند فرشته.
و ما با
استفاده از روايات علت چهارمي هم برآنها اضافه نموده و مي افزائيم و آن دعاي
مستجاب مرد الهي است و براي تنوع بحث متن يکي از روايات را که بصورت داستاني در
باب معجزات امام حسن مجتبي(ع) وارد شده ذيلاً براي شما نقل مي کنيم:
مرحوم کليني
و ابن شهر آشوب و صفار و ديگران بسندهاي خود از امام صادق(ع) روايت کرده اند که
هنگامي امام حسن(ع) در برخي از سفرهاي خود که بمنظور عمره انجام مي داد، از مدينه
بيرون رفت و يکي از فرزندان زبير نيز همراه آنحضرت بود، آنها در منزلي از منزلگاهها
در کنار آبي فرود آمدند و در زير نخله خرمائي که از بي آبي خشک شده بود فرود
آمدند، مرد زبيري سرخود را بلند کرد نگاهي به نخله خشکيده خرما کرد و گفت:
«لو کان في
هذا النخل رطب لأکلنا منه»!
چه خوب بود
اگر در اين نخله خرمائي بود که از آن مي خورديم؟
امام حسن(ع)
فرمود:
«و انک تشتهي
الرطب»؟
–
مگر تو ميل به خوردن
رطب خرما داري؟
مرد
زبيري گفت: آري.
در اينوقت
امام حسن (ع) کلماتي بر زبان جاري کرد که حاضران نفهميدند ولي ناگهان ديدند نخله
خرما سبز شد و برگ آورد و رطب در آن پديدار گشت! سارباني که همراه آنها بود و از
وي شتر کرايه کرده بودند با تعجب گفت:
«سحر والله!»
بخداسوگند
سحر و جادو کرد!
امام حسن (ع)
فرمود:
«ويلک ليس
بسحر و لکن دعوة ابن نبي مستجابة».
واي بر تو
اين سحر و جادو نيست، بلکه دعاي فرزند پيغمبري است که مستجاب شده.[17]
***
و خلاصه کلام
آنکه معجزه و خرق عادت چنان نيست که کاري نشدني و محال عقلي را پيمبران الهي انجام
مي دادند، بلکه آنها بوسيله وسائل نامرئي که سرچشمه از تأثير نفوس و نيرومند و قوي
آنها مي گرفت و يا بکمک فرشتگان الهي انجام مي شد و يا در اثر دعا و يا خواندن
اسماء اعظم الهي و يا وسائل ديگر فاصله هاي زماني و يا مکاني را که معمولاً براي
انجام کارها لازم است به کمترين زمان و مکان تقليل داده و يا صورتهائي را که تغيير
آنها بصورت ديگر سالها و قرنها وقت لازم داشت در کمترين وقت ممکن انجام مي دادند،
و اين امر محال و غير ممکني نبوده، و هم اکنون با پيشرفت علم و تکنيک با مقايسه با
زمانهاي قديم نمونه هائي از انجام اينگونه امور را بدست بشر و با کمک علم و صنعت
مشاهده ميکنيم- با اين تفاوت که انبياء الهي بدون اين اسباب و علل ظاهري و با همان
وسائل غير مرئي انجام مي دادند و اينها با وسائل مادي و محسوس- مثلاً در زمانهاي
قديم و با وسائل سفر و نقل و انتقال انسانها و رسيدن خبرها از نقطه اي بنقطه ديگر
در آنروزها، گاهي ماهها و يا سالها طول مي کشيد تا انساني از نقطه اي از کره زمين
بنقطه ديگر سف کند و يا خبر و گزارشي از جائي بجاي ديگر منتقل شود، ولي امروزه
همان سفر چند ماهه و يا چند ساله و رسيدن همان خبر در آن مدت طولاني بکمک وسائل
جديد در فاصله چند ساعت و ياچند دقيقه و ثانيه انجام مي شود!
و يا تبديل
جسمي بي جان و مرده بصورت جسمي جاندار و زنده سابقاً سالها وقت لازم داشت که
امروزه خيلي از اين وقتها را کم کرده اند و همچنان در کم کردن فاصله هاي زماني و
مکاني به پيش مي روند…
اين درباره
اصل معجزه و اما در مورد معجزات رسول گرامي اسلام وبخصوص دو معجزه معروف و بزرگي
که اشاره کرديم در آينده مقداري بحث و تحقيق ميکنيم. ادامه دارد
[1] – در چند حديث که در کتاب توحيد صدوق و غيره آمده از امام معصوم سئوال
شده که آيا خدا قادر است کره دنيا را در تخم مرغي قرار دهد بنحوي که نه تخم مرغ
بزرگ شود نه دنيا کوچک گردد؟ امام (ع) مي فرمايد: نسبت عجز بخداي تعالي جايز نيست
ولي اين کار هم شدني نيست، يعني قدرت خداي تعالي بر امر محال تعلق نخواهد گرفت چون
نشدني است نه اينکه خدا از اين کار عاجز است، و به تعبير ديگر نقص در قابل است نه
در فاعل.
تأثير گناه بر قلب
شرح دعاي
ابوحمزه ثمالي
قسمت شانزدهم
تأثير گناه
بر قلب
آيت الله
ايزدي نجف آبادي
«سيدي لعلک
عن بابک طردتني و عن خدمتک نحيتني اولعلک رايتني مستخفاً بحقک فاقضتيني اولعلک
رايتني معرضاً عنک فقليتني او لعلک وجدتني في مقام الکاذبين فرفضتني او لعلک
رايتني غير شاکر لنعمائک فحرمتني اولعلک فقد تني من مجالس العلماء فخذلتني اولعلک
رأيتني في الغافلين فمن رحمتک آيستني اولعلک رايتني آلف مجالس البطالين فبيني و
بينهم خليتني اولعلک لم تحب ان تسمع دعائي فباعدتني اولعلک بجرمي و جريرتي کافيتني
اولعلک بقلة حيائي منک جازيتني».
شيد من! شايد
که مرا از درگاهت رانده و از خدمت و بند گيت دورم ساخته اي. يا اينکه مرا چنين
يافته اي که حقت را سبک مي شمارم که دورم کرده اي. يا اينکه ديده اي که از تو
روگردانم بدين سبب بر من غضب کرده اي. يا اينکه در مقام دروغگويانم ديده اي که از
ديده عنايتت مرا انداخته اي. يا اينکه مرا ناسپاس در مقابل نعمتهايت يافته اي که
محرومم داشته اي. يا اينکه مرا در مجلس عالمان نيافته اي که به خواري و خذلانم
افکنده اي. يا در زمره غافلينم ديدي که از رحمتت نااميدم ساختي. يا اينکه مرا
متمايل با باطل گرايان (و مردم مفسد) يافتي که با آنها رهايم کردي. يا اينکه
اساساً دعاي من ترا خوشايند و محبوب نبود که از خود مرا دور داشته اي و يا اينکه
مرا به جرم و گناهانم مکافات کردي و يا مرا به بي شرمي و کم حيائيم پاداش دادي.
***
تأثير گناه
در کدورت و رو گرداني قلب از عبادت
بدنبال آنچه
در جملههاي قبل گذشت- و آن شکايت از رمندگي دل از عبادت و بي نشاطي در انجام
وظيفه و انگيزه نداشتن در اطاعت و فرمانبرداري از خداوند- در اين جمله ها به
صورتهاي مختلف 1- گاهي به بيان رانده شده از درگاه و دور ماندن از خدمت معبود 2-
گاهي دور ماندن از حق در اثر سبک شمردن حق خداوندي 3- مستوجب غضب خداوند شدن در
اثر روگرداني از او و باقي بيانات، اشاراتي به اين حقيقت ممکن است باشد که: چه بسا
اعمال و رفتار ناپسند گذشته موجب کدورت قلبي در اطاعت بلکه- بدتر- باعث بعضي
گناهان مي شود. و اين نکته اي است که از بعضي آيات قرآن نيز استفاه مي شود از آن
جمله آيه 155 از سوره آل عمران که مي فرمايد: «ان الذين تولوا منکم يوم التقي
الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ما کسبوا».
آنها که در
روز روبرو شدن دو جمعيت با يکديگر(روز جنگ احد) فرار کردند، شيطان آنها را بر اثر
پاره اي از گناهان که قبلاً مرتکب شده بودند به لغزش انداخت در سوره توبه نيز
راجع به کس يا کسانيکه با خدا عهد مي کنند که اگر خداوند به آنها مالي داد، در
راهش صدقه بدهند و ليکن به عهد خود وفا نکردند- که از آن جمله شخصي بنام ثعلبة بن
حاطب مي باشد- در آيه 75-77 مي فرمايد: «و منهم من عاهدالله لئن آتينا من فضله
لنصدقن و لنکونن من الصالحين» تا آنجا که مي فرمايد: «فاعقبهم نفاقاً في قلوبهم
الي يوم يلقونه بما اخلفوالله ما وعدوه و بما کانوا يکذبون».
از آنها
(منافقان) کساني هستند که با خدا پيمان بسته اند که اگر خداوند ما را از فضل خود
روزي دهد، قطعاً صدقه خواهيم داد و از شاکرين خواهيم بود. اما هنگاميکه از فضل خود
به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچي کردند و روي گردان شدند. اين عمل (روح) نفاق
را در دلهايشان تا روزي که خدا را ملاقات کنند برقرار ساخت. اين بخاطر آن است که
از پيمان الهي تخلف جستند و دروغ گفتند.
چنانچه
ملاحظه مي شود از جمله «فاعقبهم نفاقاً في قلوبهم» استفاده مي شود که بسياري از
گناهان و صفات زشت و حتي کفر و نفاق، علت و معلول يکديگرند.
و نيز در
سوره مطففين آيه 14 مي فرمايد: «کلا بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون»- چنين
نيست که آنها مي پندارند بلکه اعمالشان چون زنگاري بر دلهايشان نشسته است از اين
آيه نيز روشن مي شود که کم فروشان که در اثر بي اعتقادي به روز پاداش و ملاقات
پروردگار بر اين عمل اصرار دارند، در اثر اعمال بد گذشته، قلبشان سياه و ايمانشان
تباه شده است.
دو نکته را
از نظر نبايد دور داشت:
نکته اول
اين که
همچنان که اعمال و رفتار بد زمينههاي نامناسب روحي ايجاد مي کند که باعث لغزشهاي
ديگري مي شوند، بلکه بدتر که چه بسا منتهي به اين مي شوند که قلب از استعداد پذيرش
حق باز مي ايستد و حالي پيدا مي کند که حق هرگز در ان نفوذ نکند و بطور کلي گويا
ابزار شناخت انسان از کار بيافتد که در قرآن به بيانهاي مختلف، گاهي به عنوان طبع
و گاهي به عنوان ختم و امثال اينها، ياد شده است تا آنجا که در آيه 10 از سوره روم
مي فرمايد: «ثم کان عاقبة الذين اسائوا السوآ ان کذبوا بآياتنا و کانوا بها
يستهزئون»- سپس سرانجام کسانيکه اعمال بد مرتکب شدند بجائي رسيد که آيات خدا را
تکذيب کردند و آنهارا به سخريه گرفتند.
همچنين اعمال
خوب و انجام وظائف روحيات و زمنيه هاي روحي بسيار نيک به انسان مي دهد که خود
اعمال و رفتار نيک ديگر بدنبال مي آورد و چه بسا صفا و روشني به روح انسان مي دهد.
و چه بهتر و
بالاتر- چنانچه از بعضي آيات بر مي آيد- اين که ممکن است در اثر اعمال نيک و رفتار
پسنديده اشخاصي که صفا و قابليت ذاتي هم داشتند مقام نبوت را نائل گردند و بر آنها
وحي نازل شود يا مقامي ديگر از مقامات معنوي را حائز گردند چنانچه درباره حضرت
يوسف(ع) در آيه 22 از سوره يوسف مي فرمايد: «و لما بلغ اشده و استوي آتيناه حکماً
و علماً و کذلک نجزي المحسنين»- و هنگامي که او به مرحله رشد و قوت رسيد، ما حکمت
و علم(مقام نبوت يا مقام معنوي ديگر) را به او داديم و اين چنين نيکوکاران را جزا
مي دهيم. و نظير اين آيه با کمي تفاوت در سوره قصص راجع به حضرت موسي(ع) آمده است.
چنانچه
ملاحظه مي شود در اين دو آيه مقام نبوت و حکمت- که ارزشمندترين روحيات پاک است- هم
نتيجه اعمال نيک و هم به عنوان پاداش آنها ذکر شده است.
و چنانچه
بعضي فرموده اند: ممکن است منظور از حکمت و علم در اين دو آيه، وحي ونبوت نباشد
بلکه منظور يک نوع آگاهي و روشن بيني و قدرت بر قضاوت صحيح و مانند آن است که
خداوند به حضرت موسي(ع) و يوسف(ع) در اثر پاکدامني و درستي و نيکوکاري عنايت
فرمود.
نکته دوم
بحث معروفي
است بين علماي سلام که احکام اسلام تابع مصالح و مفاسد است که اهل تحقيق- چنانچه
از آيات قرآن نيز استفاده مي شود- بر اين عقيده هستند که هرچه را خداند دستور داد
عمل شود (چه واجب چه مستحب) در آنها مصلحتهائي بودهکه بايد عايد فرد و جامعه شود.
و هر چه را نهي فرمود(اعم از حرام و مکروه) مفاسدي داشته که نبايد دامنگير فرد و
جامعه شود از اين رو از آنها نهي شده است.
با در نظر
گرفتن آنچه در نکته اول بيان شد، مصالح و مفاسد نامبرده را بايد با مفهومي وسيع در
نظر گرفت که اولاً مصالح شامل زمينه هاي روحي مناسب که در اثر اعمال نيک در روح
انسان به وجود مي آيد باشد.
مثلاً
دستورهاي مالي اسلام از قبيل دستور زکات و صدقات ديگر در عين اينکه نظام صالح
اقتصادي جامعه بستگي به عملکردند به آنها دارد که اگر چنانچه به آنها عمل شود
محروم و مستضعفي نمي ماند (که در روايات زکات اشاره به اين مطلب شده) علاوه بر آن
نفس را از رذيله بخل و دلبستگي به دنيا و مال دنيا پاک مي کند.
چنانچه در
آيه 103 از سوره توبه مي فرمايد: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکيهم بها»- از
اموال آنها صدقه (زکات) بگير تا به وسيله آن، آنها را پاک سازي و پرورش دهي.
در اين آيه
به قسمتهائي از فلسفه زکات اشاره شده که از جمله فلسفه هاي اخلاقي و رواني آن است
که همان پاک شدن از بخل و دنياپرستي و امساک است از نظر فردي.
و همچنين پاک
کردن از آلودگيهائي که دامنگير جامعه مي شود در اثر فقر و تهي دستي.
و نيز از باب
مثال دستور روزه و امساک از مفطرات در عين اينکه موجب سلامتي مي شود (که در روايات
است: «صوموا تصحوا» روزه بگيريد که سلامت باشيد يا سلامتي بيابيد) در عين حال
روحيه تقوي را در انسان ايجاد کرده يا تقويت مي کند چنانچه در سوره بقره مي
فرمايد: «کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون»- اي افرادي که
ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شده آنچنان که بر کساني که قبل از شما بودند
نوشته شده بود؛ باشد که پرهيزکار شويد.
از اين آيه
بخوبي روشن است که ارزشمندترين روحيات مناسب که زمينه ساز پذيرش و بکار بستن همه
دستورات الهي و دريافت حقايق است- در اول آيه سوره بقره درباره متقين مي فرمايد:
«هدي للمتقين»- که روحيه تقوي باشد يکي از نتايج روزه است که به قول ملاي رومي:
روزه گويد
کرد تقوي از حلال يا
حرامش دان که نبود اتصال
و نيز بايد
مفاسدي را که در بحث نامبرده مطرح است شامل زمينه هاي نامناسب که بدنبال اعمال بد
در باطن انسان تکوين گرفت که گناهان علاوه بر ضررهاي اقتصادي اجتماعي و
نابسامانيها که در جامعه ايجاد مي کنند، زمينه هاي نامناسب روحي نيز ايجاد کرده
موجب لغزشهاي بي شمار بلکه موجبات کفر و تکذيب به آيات الله و رميدگي دل از عبادت
و توجه به خدا(که در قسمت قبل بحث شد) مي گردد.
در خاتمه
گوشزد مي شود که بحثي که در رابطه با اين چند جمله از دعا از نظر خوانندگان گذشت
بحث فشرده اي بود شايد در آينده باز مطالبي درباره اين چند جمله پيش آيد. ادامه دارد
نيت گناه
* امام
حسين(ع):
«من حاول
امراً بمعصية الله کان افوت لما يرجو و اسرع لما يحذر». (بحار ج 17 ص 149)
کسي که از
راه گناه از پي کاري برخيزد اميدش بيشتر فوت مي شود و از آنچه مي ترسد سريعتر به
آن مبتلا مي گردد.
گفته ها و نوشته ها
گفته ها و
نوشته ها
آنکس که ز
عاشقی خبر دارد
آنکس که ز
عاشقی خبر دارد دایم
سرنیش بر جگر دارد
جان را بقضای
عشق بسپارد تن پیش بلا و
غم سپر دارد
گه دست بلا
فراز دل گیرد گه
سنگ تعب بزیر سر دارد
هر چند که
زهر عشق می نوشد آن زهر بگونه
ای شکر دارد
وان دیده
بدست غیر بردوزد کو جز
بجمال حق نظر دارد «سنائی»
ده سخن بزرگ
مردی به خدمت
امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت، مرا پندی ده. حضرت فرمود:
1-
اگر خدای تبارک و
تعالی عهده دار روزی است، چرا غم آن را می خوری؟
2-
اگر روزی تقسیم شده
است، پس حرص و ولع برای چیست؟
3-
اگر حساب روز رستاخیز
حق است، جمع مال چرا؟
4-
اگر عوض آنچه در راه
خدا داده شود، حق است، پس بخل ورزیدن برای چه؟
5-
اگر کیفری از آتش
هست، گناه چرا؟
6-
اگر مرگ حق است، شادی
برای چیست؟
7-
اگر نمایان بودن
کارها بر خداوند حق است، حیله و مکر برای چیست؟
8-
اگر گذشتن بر صراط حق
است، خودخواهی و غرور برای چه؟
9-
اگر همه چیز به قضا و
قدر الهی است، اندوه برای چیست؟
10-
اگر دنیا گذشتنی است،
دلبستگی به آن چرا؟
قسمت تلخ
خیار را بخورید
روایت عجیبی
از پیامبر اکرم(ص) نقل شده که فرمود: «اذا اکلتم القثاء فکلوا من اسفله»- هرگاه
خواستید خیار بخورید، از قسمت ته و پائین آن بخورید! با اینکه این قسمت، معمولاً
تلخ و بدمزه است و غالباً مردم این قسمت را نمی خورند.
اکنون پس از
گذشت هزارو چهارصد سال بر این سخن بزرگ، متوجه قدرت دفاعی گیاهان شده اند که چگونه
با عوامل متجاسر و میکروبها و مخصوصاً قارچ ها می جنگند و همچنین متوجه شده اند که
محل اتصال بوته به میوه بهترین راه نفوذ عوامل متجاسر است و همیشه در آن محل عناصر
دیگری باعث می شوند ترکیب محل را آنچنان بهم بزنند که برای عوامل متجاسر، کشنده و
خطرناک باشد و بهمین دلیل قسمت تحتانی میوه جات که محل اتصال به گیاه است، اغلب
مزده ای ناملایم داردولی قدرت دفاعی فوق العاده ای درآن وجود دارد که با میکربها
بخوبی می تواند مبارزه کند و آنها را نابود سازد. و لذا حضرت رسول(ص) سفارش می
کنند که خیار را از این قسمت بخورید.
گفتن و نوشتن
نبشتن ز گفتن
مهمتر شناس بگاه نوشتن بجای
آرهوش
سخن با قلم
چون قلم راست دار به نیک و به
بد در سخن نیک کوش
دو نوک قلم
را مدان جز دو چیز یکی صرف
زهر و یکی محض نوش
تو از نوش او
زندگانی ستان ز زهرش
مکن جان شیرین بجوش
بگفتن ترا گر
خطائی فتد زبربط
فزونت نمالند گوش
و گر در
نبشتن، خطائی کنی سرت چون قلم دور ماند ز دوش
«مسعود سعد سلمان»
آئینه
روزی زیب
النسا در حضور پدرش عالمگیر- که از فرمانروایان معروف هند است- نشسته بود. ناگاه
آئینه چینی سالن افتاد و شکست. بی اختیار این مصرع بر زبان عالمگیر گذشت: «از قضا
آئینه چینی شکست».
زیب النسا
ارتجالاً گفت: «خوب شد، اسباب خودبینی شکست»!
شیرینی نسیه
مردی نزد
شیرینی فروشی رفت و از او خواست که رطلی را نسیه به او بفروشد. فروشنده گفت: از آن
مقداری بچش، چه شیرینی خوبی است! آن مرد گفت: روزه دارم، روزه سلا گذشته، فروشنده
گفت: معاذ الله که شیرینی را نسیه به تو بفروشم، تو با خدایت یکسال است که تأخیر
کرده ای، با من بیچاره چه می کنی؟
کم می گوید و
کم می خورد
حکيم سقراط
کم سخن مي گفت و کم غذا مي خورد. يکي از فلاسفه هم عصر وي به او نوشت: تو مي گويي
که رحمت آوردن بر هر ذي روحي واجب است و تو با آنکه خود ذيروحي، به خود رحمت نمي
آوري، اندک مي خوري و در سخن گفتم بخل مي ورزي و هميشه در سکوت بسر مي بري!
سقراط در
پاسخ نوشت: مرا به کم خوري ملامت کردي، در حالي که من از آن رو غذا مي خورم که
زندگي کنم ولي تو مي خواهي زندگي کني که غذا بخوري! و اما در مورد خاموشي و سکوت
من، خداي تعالي مرا دو گوش داده و يک زبان يعني که دو بشنو و يکي بگو!
همت نادرشاه
روزي نادرشاه
با سيد هاشم خارکن از عرفاي نجف، ملاقات کرد. نادر به سيد هاشم رو کرد و گفت: شما
واقعاً همت کرده ايد که از دنيا گذشته ايد.
سيد هاشم با
سادگي تمام گفت: برعکس، همت را شما کرده ايد که از آخرت گذشته ايد!
شرايط مهماني
لقمان حکيم
را کسي دعوت کرد، گفت: مي آيم، به سه شرط. گفتند: هر چه باشد به جان منت داريم.
گفت: با علم به اينکه مي دانم به حرفم گوش نمي دهيد، مي آيم: شرط اول- آنکه اذيتم
نکنيد! شرط دوم- اينکه مريضم نکنيد! و شرط سوم- اينکه محبوسم ننمائيد!
گفتند: چنين
فکري از خيال هيچ ناجوانمردي هم خطور نمي کند. سرانجام رفت و مهماني برگزار شده در
آخر سر گفت: ديديد که هر سه شرط را عمل نکرديد؟ گفتند: چطور؟
گفت: اول که
آمدم گوشه متناسب با حال خود و مقام مجلس نشستم ولي شماها مرتب جايم را عوض کرديد
و هر کس آمد خواست در محلي بنشيند، اشخاص زيادي که در مجلس بودند بناچار از جا
بلند شده مرتب جاي خود را عوض مي کردند و بهمان ترتيب مرا هم تغيير مکان مي دادند
و بالاتر مي نشاندند در حاليکه شرف المکان بالمکين است. بعد موقع ناهار خوردن
بقدري با اصرار و ابرام به من خورانيديد که حتماً به جهاز هاضمه من تحميل شده و
بيمار خواهم شد. و اما شرط سوم، موقعي که خواستم بدنبال کار خود بروم، نگذاشتيد و
گفتيد: حالا زود است! و چندين ساعت زنداني شما بودم در حالي که خود شخص مهمان بايد
بداند که زياد نشستن، خسته کننده است.
تجربه هاي يک
عمر جهانگردي
مردي از
حکماي پيشين چندين سال گرد جهان مي گشت و اين شش پند را به مردمان مي آموخت و مي
گفت:
1-
هر که را حلم و
بردباري نيست، او را عزت دو جهان نيست.
2-
هر که را صبر نيست،
او را سلامت دين نيست.
3-
هر که را علم نيست،
او را از عمل خويش سودي نيست.
4-
هر که را پرهيز نيست،
او را نزد خداي کرامت نيست.
5-
هر که را سخاوت نيست،
او را از مال خويش بهره نيست.
6-
و هر که را نصيحت
نيست، او را به نزد خداي تعالي حجت نيست.
تيرباران
حوادث قفس ما نشود
هر چه احسان
تو دادست به ما آن داريم ما چه
داريم ز خود تا ز تو پنهان داريم
تيرباران
حوادث قفس ما نشود ما
که شيريم چه پرواي نيستان داريم
خيمه در مصر
چو پيراهن يوسف زده ايم جلوه ها
در نظر مردم کنعان داريم
دست کوتاه ز
دامان گل و پا در گل خارخار
سر ديوار گلستان داريم
روزي ما نبود
غير دل ما صائب خبر
عافيت از نعمت الوان داريم
«صائب
تبريزي»
سايهات را
از سرم دور کن!
نوشته اند:
روزي اسکندر به ديدن افلاطون- معلم اول- رفت، ديد که پشت بر ديوار نشسته و رو به
آفتاب کرده است. اسکندر در برابر او ايستاد و گفت: هر حاجتي داري از من بخواه تا
آن را براي تو برآورده سازم و منتظر بود افلاطون در خواست مال و باغ و خدم و حشم
از او کند! ناگهان افلاطون سر بلند کرده گفت: حاجت من آن است که سايه خود را از من
دور کني که مرا از رفاقت آفتاب مانع شدي!
حمايت از
حيوانات!!!
در حالي که
هر روز صدها نفر از گرسنگي در آفريقا جان مي دهند، هر ساله يک ميليارد و نيم دلار
در ايالات متحده آمريکا، به مصرف تغذيه حيواناتي چون سگ و خوک مي رسد. جالب اينجا
است که اين مبلغ معادل چهار برابر مصرف تغذيه کودکان در آمريکا است.
خوردن با يک
گوشه چشم!
صهيب رومي که
از فضلاي اصحاب پيامبر(ص) بود، مي گويد: آمدم نزد رسول (ص) وقتي که نزول فرموده
بود در قبه و پيش آن حضرت خرماي تر و خشک نهاده بود و يک چشم من به رَمَد مبتلا
بود و درد بسيار مي کرد و من پرهيز نکرده خرما خوردن گرفتم. حضرت فرمود: اي صهيب،
خرما مي خوري و حال آنکه چشم تو درد مي کند! گفتم: يا رسول الله، به آن جانب چشم
مي خورم که درد نمي کند. حضرت چنان تبسم فرمود که دندانهاي نواجذ مبارکش نمودار
شد.
طمأنینه قلب
تجلی عرفان
از مناجات ماه شعبان
طمأنینه قلب
قسمت پانزدهم
آیت الله
محمدی گیلانی
* بدیع و
کامل بودن هر یک ازمسئلت ها در مناجات.
* استوانه
اشکال نما در حوزه معارف.
* قلوب خدا
آشیان، اوسع از رحمت پروردگارند که «وسعت کل شی».
* بهره
برداری از معارف الهی منحصر به دو طائفه است که در قؤآن شریف به نحو قضیه مانعة
الخلو بیان شده.
* اولین عطیه
مورد مسئلت در این فراز، قلب مشتاق الی الله تعالی است.
* در قرآن
شریف، متجاوز از شصت طور و شأن بقلب اسناد داده، که عالیترین اطوار قلب طور
اطمینان است.
* ذکر الله
یعنی چه؟ بیانی از قرآن درباره ذکر. مرتبه علیای ذکر.
قوله: «الهی
هب لی قلباً یدنیه منک شوقه و لساناً یرفع الیک صدقه و نظراً یقربه منک حقه»:
«الهی، قلبی عطایم فرما که شوقش او را به تو نزدیک سازد و زبانی که صدقش به سویت
بالا آید و نظری که حقش موجب قرب درگاهت شود».
قلب و اطوار مختلف
آن
در هر فقره
این مناجات شریفه، عطیه ای یا عطایائی از خداوند بخشنده، مسئلت گردیده که هر یک
بدیع و در مطلوبیت کامل و ممتاز است. این
ویژگی در عموم دعاها و مناجاتهایی که از رسول الله (ص) و عترت اطهارش (ع) به ما
رسیده مشهود است، گوئی که این مواریث بی عدیل در حوزه معارف، مانند استوانه های
اشکال نما در حوزه محسوساتند که با هر گردشی، شکل و تصویر ممتاز و نوینی را عرضه
می کنند و چشم اندازهای جالب و زیبائی را مجسم می سازند و خاطره هایی را تازه و
تجدید می نمایند و پیمانهای دفین در ضمیر ناخود آگاه را در عرصه آگاهی می آورند
بدون اینکه راز این ارتباطات بدرستی درک شود.
در این فراز
مورد بحث، عطایای «قلب مشتاق و زبان صادق و نظر حق» با توصیف و تقیید مخصوصی از
حضرت «الله» تبارک و تعالی مسئلت شده اند، که انگار این خواسته های همت آفرین با
ما آشنا بوده اند و در فطرت ما با حجاب غفلت رو پنهان کرده بودند و با زمزمه به
این فراز بیادمان آمدند و این باور را در ما پدید آوردند که ممکن است با بندگی
خدای تعالی، زیر چرخ کبود، زهر چه رنگ پذیرد آزاد شد و با مرکوب براق شوق الی الله
تعالی و رفرف صدق و حق گر چه خشت زیر سر باشد، نه بر تارک هفت اختر، که در محضر
دنو و تدلی می توان پای گذاشت و از چشمه «صاد» وضوء ساخت.
والا همتان
سخن شناس که آکنده دل از شوق به لقاء حقند آگاهند که اشکال گوناگون معارف روح بخش
در این راز و نیازهای موروث از بیت نبوت، پرتوی از تجلیات قلوب خدا آشیان، رجالی است منزه از همه آلودگیها که در
آینه ادعیه و مناجاتها و روایت ها منعکس است، و این رجال که در بیوت رفیع ذکر خدای
تعالی اقامت دارند، و بدلالت قدسی ماثور «ما وسعنی ارضی و لا سمائی و وسعنی قلب
عبدی المؤمن» قلوبشان از رحمت حق تعالی که «وسعت کل شیء» وسیعترند و طبعاً همه عوالم
غیب و شهود، در آن قلوب، در تقلب و
نوسانند و این معارف جان نواز اشعه آن انوار درخشنده از آن قلوب خدا آشیان است که
بر این خاکدان تابیده است و استضائه به آن، ویژه این دو طائفه است که به نحو قضیه
مانعة الخلو در آیه 37 از سوره مبارکه «ق» می خوانید: «ان فی ذلک لذکری لمن کان له
قلب اوالقی السمع و هو شهید».
یعنی: «بیان
و بازگوئی معارف و حقایق قرآنی برای صاحب دل فکور یا شنونده در حال حضور، تذکری
سودمند است» و اما آنکه دل ندارد و عقل و فقه از او رخت بربسته، یا شنونده ای است
که القاء سمع نمی کند و در حال حضور، کلام
حق را استماع نمی کند، هیچگونه سودی از بیانات داعیان حق نیم برد و از این رو، در
این فقره از مناجات، نخستین عطیه مورد سئوال، قلب مشتاق و سوزناک است، زیرا دل بی
سوز دل نیست. دلی که فقه و عقل و شوق الی الله را باخته است، آن دل نیست، آن مشتی
گل است و زود «یا لیتنی کنت تراباً» خواهد سر داد و از اصحاب سعیر و آتش افروخته
خشم الهی خواهد بود: «و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر»[1]
و مفاد این آیه کریمه، همان مفاد آیه کریمه از سوره «ق» است که بشکل مانعة الخلو،
دو گروه را از دعوت داعیان الی الله تعالی بهره مند اعلام می فرماید: شنونده سلیم
النفس و دلدار فکور یعنی صاحب قلبی که با آن تعقل و تفقه کند و غیر این دو گروه را
اصحاب سعیر معرفی فرموده اند.
اطوار قلب
در قرآن
مجید، اطوار و شئون مختلفی به قلب نسبت داده شده که خطورت و مسئولیت قلب از انتساب
این اطوار به خوبی استنباط می شود و اینکه گفته اند: قلب همان نفس آدمی است که
حقیقت و ذات انسان است و به اعتبار معرضیتش در اطوار و شئون مختلف، آن را قلب گفته
اند، سخنی سنجیده و موجه به نظر می آید، زیرا این مرکز وجدان و مصب مسئولیت،
پیوسته گردون است و شئون و اشکال متغایری و احیاناً متقابلی که از ضمیر و باطن یا
جهان خارج و ظاهر به وی تحمیل می شوندف دائماً در تصریف و دگرگونی است و نیز گفته
اند: نفس به اعتباری روح و به اعتبار دیگری، عقل خوانده می شود.
اطوار منسوب
به قلب در قرآن کریم، متجاوز از شصت نوع است که به دو قسم سعادت خیز و شقاوت انگیز
تقسیم می شوند. و بیان دقیق حد هر یک از آنها و شناخت رتبه و موقعیت یک یک آنها در
نظام سعادت و شقاوت، از اهم معارف الهی است، و سوگمندانه چون مسئله ای است عسیر
الحل تا کنون، در این مورد از نازک اندیشان در معارف قرآنی بحث و تحقیقی به ترتیب
مذکور ندیده ایم.
طور طمأنینه
بالله
بهر صورت یکی
از عالیترین اطوار قلب در جانب سعادت که در قرآن کریم چندین بار آمده است، طور
طمأنینه مسبب از ذکر الله تعالی است که قلب را منقلب و مبدل به سکون و آرامش و
استقرار می کند و همه قلقها و بی قراریها و پریشانیها و التهابات و نگرانیها و غم
و اندوه ها و صدها دردها و رنجهای سوزان دیگر را زدوده می کند، انگار که قلب، جمره
افروحته ای است، و هر یک از مشتهیات نفس، همچون هیزم خشکی است که لهیب آن را افزون
تر می نماید و همه مال و منال و جاه و کامجوئی، نه فقط آن را سیر نمی کند بلکه
برجوع و اشتهایش می افزایند، و قلق و اضطراب آن را چند برابر می کند، و فقط و فقط
اطمینان بذکر الله عزوجل است که همچون آب، این اخگر هلوع را سکون و قرار می بخشد و
در عین دگرگونی و گردونی، ثبات و آرامش می دهد، و غیر اطمینان بذکر الله، هیچ چیزی
التهاب این اخگر را خاموش نمی کند، و جز طمأنینه بالله، هیچ مرهمی، زخمهای حاصل از
این گدازنده را ملتهم نمی سازد.
«الا بذکر
الله تطمئن القلوب»[2]– هان،
آگاه باش که فقط بذکر الله دلها آرامش و سکون می یابند. استفاده انحصار چنانکه
استحضار دارید از قاعده «تقدیم ما هو حقه التأخیر یفید الحصر» می باشد، زیرا جمله
«بذکرالله» متعلق به «تطمئن» است که طبعاً می بایستی متأخر از آن باشد و چون متقدم
بر آن آورده شده و با ترتیب طبیعی مخالفت گردیده، نکته این مخالفت، افاده حصر بوده
است، یعنی منحصراً بذکر «الله» تعالی، طمأنینه قلب حاصل می شود.و با وجود طمأنینه،
همه عوامل اضطراب و همه تعصبها و تقلیدها
و تلقینهای شیطانی و عجب ها و غرورهای ناشی ازفقدان اعتماد به نفس، و جمله رذائل و
پلیدیها، جوهر ذواتشان به اضداد و حسنات تبدیل می گردند، و نماز بی ذکر و حضور با
آستین انباشته از صدبت ریا، با باد استغناء، طمأنینه بر باد می رود، و نماز ناهی
از فحشاء و منکر و زرق و سالوس و ریا، نمازی که تهذیب نفس و صفای روح و آراستگی به
صفات ملکوتیان را موجب است، جایگزین «ویل للمصلین» می گردد، و مقدسات از دام تزویر
بودن منزه می شوند و طبعاً گستردگی این خلق الهی، مستلزم آسایش جامعه است و این
آرامشهای قلوب، آسایشهای ابدان و معایش و معاشرات را به دنبال خواهند داشت و سعی و
تلاش در تحصیل و استقرار این معنویت در جامعه، نه فقط بهبود بخشیدن به معنویات است
بلکه سعی و تلاش در تأمین اقتصاد و معیشت جامعه به بهترین طریق است، زیرا انتشار
طمأنینه دل، در اجتماع از هزارها جنایت و دغل و دروغ و دزدی و خیانت و بزهکاری و
تبهکاری که میلیاردها بودجه برای پیشگیری و زدودن آثار بعد الوقوع صرف می شود،
جلوگیری می کند و کسی را با کسی جز مودت و خیرخواهی کاری نیست زیرا با طمأنینه
دلها، زبانها صادق و نظرها حق و نیت ها پاک و سریرتها نیک و وفای به عهود و
مواثیق،نقض ناپذیر و و… گردیده اند، و چنان مجتمعی، بهشتی است بی آزار.
بلکه با
تکامل طمأنینه، موضوعی برای این امور باقی نمی ماند، و انسان کامل الطمأنینه که
سرش آینه جمال خدای تعالی است و جز خدا نمی بیند، تحسین و تفبیح مردم برای اعمال
وی، میزانیت ندارد، و معیار وی «انا الله و انا الیه راجعون» است و البته در این
کوی، اهل کام و ناز راه ندارند، رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی.
ولی چنین
مطمئن القلب سدره نشین، در عین قرب به آستان خدای عزوجل، فقط یک محنت دارد، فقط یک
درد سوزناک دراد و آن محنت و درد، خوف مهجوریت بعد از وصال است، بیم محجوبیت بعد
از شهود است، زیرا:
محنت قرب ز
بعد افزون است جگر از
هیبت قربش، خون است
هست در قرب
همه بیم زوال نیست در هجر
جز امید وصال
بلی، آتش بیم
مهجوریت از آستان قرب و حضور، دل و جان می سوزد و این شعله است که قلب را فؤاد
یعنی سوخته افروخته می کند، و خاستگاه مناجاتها و نیایشهائی می نماید که استماع و
زمزمه آنها، دلهای سوزمند را لبریز از شوق و عشق به خدای تعالی می سازد، و این
مناجات ها و نیایش ها و روایت ها است که رابطه ربایش دلهای مستعد به مغناطیس
القلوب است و همین مناجات ها و نیایش ها و روایت های برخاسته از این فؤادهای
افروخته است که بعد از قرآن مجید، باران معارف را در مزارع قلوب می بارانند و آن
همه عاشقان شهید عشق در این کشتزار روئیده و بالندگی دارند. وَه: «ریش باد آن دل
که با زخم تو خواهد مرهمی».
ذکر الله
چیست؟
باری، وظیفه
لازم در سطور آینده این مقاله، تعریف اجمالی«ذکر الله» است که پدیدآور اطمینان است
و قرآن عظیم آن همه به مراقبت و مداومت بر آن و آثار اعراض از آن، عنایت دارد و در
آثار اهل البیت(ع) وصایای اکیده بر آن گردیده است. و در روایتی از امام صادق(ع) ذکر الله تعالی را
تنها عبادت بی پایان دانسته و فرموده اند: «و ما من شیء الا و له حد ینتهی الیه
الا الذکر فلیس له حدینتهی الیه»[3]–
هیچ چیزی (از فرائض و مندوبات الهی) نیست مگر حدی دارد که با آن پایان می یابد مگر
ذکر که برای آن پایانی نیست.
ذکر یعنی
تخلص از نسین و ذکر الله تعالی نیز بهمین معنا است، یعنی رهائی یافتن و خلاص شدن
از نسیان و غفلت از او و قرآن با آن اعجاز بیانی و اسلوب اقتصاد در الفاظ، در عین
وفاء بحق معانی در روشنگری عقل و بهره وری وجدان، موضوع ذکر را در همه ابعادش با
اسلوب مذکور مبین فرموده اند که اداء حق بحث و تحقیق در همه ابعادش، نیاز به گروهی
از اخوان الصفاء و خلان الوفاء است، و بعد نهائی ذکر در منطق قرآن، سبیل الله
تعالی است یعنی «ذکر» راه خدا معرفی شده است و فرموده اند: «فأعرض عمن تولی عن
ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم ان ربک هو اعلم بمن ضل عن
سبیله و هم اعلم بمن اهتدی»[4].
«اعراض کن از
کسی که از ذکر ما روی گردانده و جز زندگی دنیا را اراده نکرده است، دست آورد نهائی
اینها از علم، همان زندگی زبون حیوانی است. بیقین پروردگارت عالمتر است به آن کس که
از راه خدا گم شده و او عالمتر است به آن کس که هدایت یافته است».
اعراض از ذکر
خدا
مفاد روشن
آیه شریفه این است که روی گردانی از ذکر
خدایتعالی، ره گم کردن و ضلال است پس طبعاً ذکر خداوند متعال، سبیل الله است، و آن
کس که از ذکر حضرتش روی برتافته، دست آورد علمی وی همان زندگی زبون و سخیف دنیا
است و آن بیچاره، از حیات معنوی و جاودانی، بی خبر و غافل است، و اشرف الانبیاء(ص)
مأمور است که از این طائفه مهجور و پشت کرده به ذکر خدا، هجرت کند و پشت به آنها
نماید تا از خطر تأثر و انفعال به آداب و افعال آنها مصون بماند زیرا راه آنها
گردنه ای از عذاب فزایند هاست:
«و من یعرض
عن ذکر ربه یسلکه عذاباً صعداً»[5]–
اگر کسی از ذکر پروردگارش روی تابد، خدای تعالی او را بر عقبه ای از عذاب فزاینده
طاقت فرسا، عبورش می دهد.
و قریب به
همین معنا است، آیه «و من اعرض عن ذکری، فإن له معیشة ضنکاً»[6]و
همچنین آیات دیگری که در مقام بیان بازتاب اعراض از ذکر الله تعالی می باشد.
ذکر بمعنای
سبیل الله
قرآن با همان
اسلوب مشارالیه، ذکر بمعنای سبیل الله را ارائه می فرماید و به نظر می رسد روشن
ترین آیه در این باب، این آیه شریفه است: «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لا
یضرکم من ضل اذا اهتدیتم»[7]–
ای کسانی که ایمان آورده اید، ملازم نفوستان باشید، گمراهی دیگری زیانی به شما نمی
رساند در صورتی که شما هدایت شده باشید.
آیه شریفه
بعد از الزام مؤمنین به خود پائیدن و ملازمت نفوس، از دو معنای متقابل یعنی ضلال و
اهتداء بحث فرموده که بدیهی است وجود عینی
آنها متوقف بر قطع طریق است، و بدون قطع و طی طریق، ضلال و اهتداء دو مفهومی بیش
نیستند که موطن آنها ذهن است و بس، ولی با پیمودن راه، آنها عینیت پیدا می کنند،
یعنی آن کس که ملازم سواء السبیل و متن طریق است، به پایان راه می رسد و بر غایت
مطلوبش دست می یابد، و آن کس که از مستوای طریق، منحرف و به یکی از دو جانبش عدول
کند، لزوماً پشت به راه کرده و راه را گم کرده و معلوم است که به غایت مطلوب
نخواهد رسید.
معنای ملازمت
نفس
با تدبر در
صدر و ذیل آیه، به خوبی معلوم می شود که طریق واجب الملازمه، همانان نفس خود مؤمن
است که هم رهرو و هم راه الی الله تعالی است و معنای ملازمت و عدم نسیان آن، رهائی
بخشیدن از حجابها و تعلقات است که با تهذیب و تزکیه، میسور است و آنی نباید از
غایت طریق، که خدای تعالی است، غفلت و نسیان نمود زیرا فراموش کردن غایت طریق،
ملازم یا مستلزم فراموشی طریق و مآلاً گم شدن در تیه ضلالت است: «نسوالله فأنساهم
أنفسهم اولئک هم الفاسقون»[8]
آنچه که
گفتیم، مرتبه علیای ذکر بوده که در نهایت اجمال و سربسته عرضه شد به این امید که:
«شرح مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس» و لازم به تذکر است که ذکر الله تعالی به لسان
و خصوصاً زمزمه نیایشهای وارده از اهل البیت (ع)قنطره ای است برای ذکر بقلب و
ایجاد شوق الی الله تعالی در دل، سپس توفیق ذکر به ارکان یعنی استیلاء خشوع بر
ارکان و جوارح استحیاء من الله تعالی، و ما چون اسیر نفس اماره ایم و جولان شیاطین
در مراکز ادراکات ما همانند جریان خون در بدن ما است و اگر ملائکه حفظ «ع» در حفظ
ما به عنایت باریتعالی کوشا نباشند طبق روایت: «اختطفتنا الشیاطین» ناچار از تمسک
به اذکار لسانی و زمزمه مناجاتها و دعاها هستیم که از این مدخل به ذکر قلبی و
ارکانی نائل شویم و نتیجتاً مرحله ای از اطمینان برای ما حاصل شود، و علماء شریعت
اسلام- شکرالله تعالی مساعیهم- در پاسداری این ودائع مأثوره و دیگر امانات الهی،
کوشش بلیغ فرموده اند و در این طوفانهای سهمگین، حوادث پیاپی آن مواریث را در
دسترس ما قرار داده اند، زهی خسران که بهره ور نشویم و از این انوار استضاءه
نکنیم! و اخجلتاه از این آیه «فاذکروا الله کذکرکم آباء کم أوأشد ذکراً»[9]
ادامه دارد
اصول اعتقادی اسلام
اصول اعتقادی
اسلام
قسمت بیست و
دوم
آیت الله
حسین نوری
«معاد»
بحث مجازات و
تجسم اعمال
در مقاله قبل
در رابطه با آغاز یکی از مباحث مهم «معاد» که مسأله کیفیت مجازات اعمال است این
مطلب مورد بحث قرار گرفت که آیا «مجازات اعمال» و دریافت پاداش و کیفر کردارها در آنجهان
بچه کیفیت است؟
آیا نحوه
مجازات در آنجهان از لحاظ کمیت و کیفیت وضعی و قراردادی است؟ و یا اینکه طبیعی است
و آثار و معالیل اعمال انسانی است؟ و یا
اینکه جزاء بوسیله «تجسم خود عمل» صورت می گیرد؟
و گفتیم که
برخی از علماء و محققین بزرگ اسلام که در عصر کنونی مانیز علامه طباطبائی و آیت
الله شهید مطهری از آن جمله اند «به تجسم اعمال» قائلند و می گویند کیفر و پاداش
در عالم آخرت بواسطه خود اعمال انجام می گیرد یعنی در آن عالم اعمال خوب انسانها
بصورت بهشت و نعمت های بهشتی و اعمال بد آنها در چهره جهنم و عذابهای جهنمی مجسم
می شود.
و چون برای
تشخیص حقیقت راهی جز بررسی آیات قرآن مجید و احادیث معتبر اسلامی وجود ندارد،
اینها در این راستا به آیات قرآنی استناد می جویند و شواهدی از احادیث دینی می
آورند، بنابراین لازم است در ابتداء آیات قرآن را از این دیدگاه مورد مطالعه و بررسی
قرار بدهیم و بعد از آن به احادیثی که آنها را مورد استناد خود نیز قرار داده اند
نظر بیفکنیم سپس آیات و احادیث دیگر را نیز مورد توجه قرار بدهیم تا حقیقت امر
روشن شود.
همانطور که
در مقاله قبل گفته شد آیات قرآن کریم در رابطه با موضوع تجسم اعمال را میتوان در
این سه دسته خلاصه کرد:
1-
دسته ای که می گوید:
اعمال انسانها در روز قیامت عیناً حاضر میشود.
2-
دسته ای دلالت بر این
دارند که مجازات در عالم آخرت (اعم از پاداش و کیفر) بوسیله خود اعمال انجام می
گیرد.
3-
دسته ای که می گوید:
مجازات اعمال، بهشت و جهنم است.
و این سه دسته
که در پهلوی هم قرار بگیرند نتیجه این میشود که این اعمال است که در آخرت بصورت
بهشت و جهنم در می آیند و این موضوع، همان «تجسم اعمال» است که گفته شد گروهی از
علمای اسلام به آن معتقد می باشند.
ما در مقاله
گذشته نمونه هائی از دسته اول را ذکر کردیم و اینک بذکر نمونه هائی از دسته دوم می
پردازیم:
1-
«لا تعتذروا الیوم
انما تجزون ما کنتم تعملون»[1]
یعنی: «امروز هرگز عذر نیاورید که تنها بوسیله اعمال خود مجازات میشوید».
در این آیه
کریمه و امثال آن- چنانکه ملاحظه میشود- خود عمل جزای عمل معرفی شده است.
2-
«و اتقوا یوماً ترجعون
فیه الی الله ثم توفی کل نفس ما کسبت و هم لا یظلمون»[2]
«بترسید از آنروزیکه بسوی خدا باز می گردید پس بهر کس آنچه را که انجام داده است
داده خواهد شد و بر هیچکس ظلم نمی شود».
3- «ان الذین یکتمون ما انزل الله من الکتاب و یشترون به ثمناً قلیلاً
اولئک ما یأکلون فی بطونهم الا النار»[3]
یعنی: «کسانی که از یهود و غیره آیاتی از کتاب آسمانی قبل از اسلام را که در رابطه
با بعثت پیغمبر اسلام(ص) نازل گردیده بود کتمان کردند وآنرا به بهای اندک فروختند
(برای بدست آوردن اندکی از مال دنیا دست باین کار زدند) آنها جز آتش چیزی به شکم خود وارد نمی کنند».
4- «ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلماً انما یاکلون فی بطونهم ناراً
و سیصلون سعیراً»[4] یعنی:
«آنانکه اموال یتیمان را از روی ستم میخورند آنها در حقیقت آتش جهنم را در شکم خود
فرو می برند و بزودی آن آتش فروزان خواهد شد».
علامه
طباطبائی در تفسیر المیزان در مورد تجسم اعمال و اینکه مجازات در روز قیامت بوسیله
خود اعمال انجام خواهد شد پس از اینکه برخی از آیات دسته دوم را که برای نمونه ذکر
کردیم ذکر می کند می گوید:
سوگند بجان
خودم اگر در قرآن جز این آیه که در مورد آشکار شدن عذاب اخروی وارد شده است: «لقد
کنت فی غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید[5]»
یعنی: «تو در غفلت از این موضوع بودی پس پرده را از چشمانت برداشتیم و امروز چشم
بصیرتت بینا گردید» وجود نداشت برای این مطلب کافی بود، زیرا تعبیر غفلت در صورتی
صحیح است که چیزی حضور داشته باشد و انسان بآن توجه نداشته باشد و تعبیر پرده
برداشتن در صورتی صدق می کند که چیزی وجود دارد منتها پرده ای بر روی آن کشیده شده
است.
اگر چیزی
(عذابی) که انسان در روز قیامت آنرا مشاهده میکند قبلاً حاضر نمی بود هرگز صحیح
نبود گفته شود این چیز مورد غفلت تو بود، مستور و پوشیده بود ولی امروز پرده از
روی آن برداشته شده و غفلت از آن بر طرف گشته است».
و بالأخره در
پایان کلام خود اظافه می کند: سوگند بجان خودم شما خودتان اگر بخواهید این حقیقت
(تجسم اعمال) را با عبارتی و اوصافی که قرآن گفته است بیان خواهید کرد.[6]
و اما نمونه
هائی از دسته سوم از آیات قرآن که بهشت و جهنم را جزای اعمال معرفی می کند نیز
باین شرح است:
1-
«و جزاهم بما صبروا
جنة و حریراً»[7].
یعنی:
«خداوند بآنها در برابر صبرشان بهشت و لباس حریر بهشتی را پاداش عنایت کرد.
2-
«انی جزیتهم الیوم
بما صبروا انهم هم الفائزون»[8].
یعنی: من بآنها
در برابر ایمانشان امروز(روز قیامت) پاداش دادم و آنان رستگاران عالمند».
3-
«ان الذین قالوا ربنا
الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون اولئک اصحاب الجنة خالدین فیها
جزاء بما کانوا یعملون»[9].
یعنی: آنانکه
گفتند پروردگار ما خدا است و بر این گفتار ثابت و پایدار ماندند بر آنها هیچ ترسی
و اندوهی نیست و آنان اهل بهشت می باشند و همیشه در آن اقامت خواهند داشت و این
پاداش کردار آنها است.
4-
«ان الذین آمنوا و
عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریة جزاء هم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها
الانهار خالدین فیها ابداً»[10]
یعنی:
«آنانکه بخداوند ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دادند بهترین مردم عالم می
باشند پاداش آنها در نزد خداوند باغهای بهشت همیشگی است که نهرها در زیر درختانش
جاری است و در آن بهشت اَبَد برای همیشه متنعمند».
این آیات
بهشت را بعنوان جزای اعمال نیک معرفی کرده بود و اما نمونه هائی از آیاتی که جهنم
را بعنوان جزای اعمال بد ذکر می کند باین ترتیب است:
1-
«و لو تری اذ
الظالمون فی غمرات الموت و الملائکة باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم الیوم تجزون عذاب
الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحق و کنتم عن آیاته تستکبرون»[11].
یعنی: «اگر
فضاحت و سختی حال ستمکاران را به بینی آنگاه که در سکرات مرگ گرفتار گردند و
فرشتگان برای قبض روح آنها دست قهر و قدرت بگشایند و بگویند جان از تن بدر کنید
امروز به عذاب خواری کیفر داه میشوید چون شما بخدا سخن بناحق گفتید و در برابر
آیات او گردنکشی کردید و استکبار بخرج دادید».
2-
«ان الذین کذبوا
بآیاتنا و استکبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء و لا یدخلون الجنة حتی یلج
الجمل فی سم الخیاط و کذلک نجزی المجرمین لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش و کذلک
نجزی الظالمین»[12].
یعنی:
کسانیکه آیات خدا را تکذیب کردند و در برابر آ از سر نخوت و تکبر سر تسلیم فرود
نیاوردند هرگز درهای آسمان به روی آنها باز نمی شود و داخل بهشت نمی گردند تا آنکه
شتر در سوراخ سوزن داخل شود و ما گناهکاران را بدینگونه مجازات می کنیم و برای
آنها در دوزخ بسترها گسترده و سراپرده ها افراشته شده و این است جزای ستمکاران».
3-
«انما السبیل علی
الذین یستأذنونک و هم اغنیاء رضوا بان یکونوا مع الخوالف و طبع الله علی قلوبهم
فهم لا یعلمون … انهم رجس و مأویهم جهنم جزاء بما کانوا یکسبون»[13].
یعنی: «راه
عقوبت تنها بسوی کسانی باز است که با داشتن تمکن مالی از تو رخصت معاف بودن از
«جهاد» می طلبند و خوش دارند که با زنان و کودکان در خانه بنشینند و در صحنه جهاد
حضور پیدا نکنند خداوند در برابر این عمل بر دل آنها نقش کفر و ظلمت زده است که
حقائق را درک نمی کنند این منافقان افرادی پلید می باشند و کیفر کردار زشت آنها
این است که جهنم جایگاه آنان خواهد شد».
با توجه
بآنچه که ذکر شد این مطلب روشن گردید که مفاد این آیات این است که در قیامت اعمال
انسانها با چهره نیک یا بد مجسم خواهد شد و باید دانست از جمله کسانی که پافشاری
زیادی باین موضوع دارد عالم بزرگوار شیخ بهائی است وی در این رابطه می گوید:
احادیث
بسیاری که از طرق اهل تسنن و شیعه وارد گردیده است به تجسم اعمال دلالت دارند و
اصحاب ما از قیس بن عاصم نقل کرده اند که
می گوید «من با گروهی از قبیله بنی تمیم به محضر مبارک پیغمبر اسلام در حالی که
مردی بنام صلصال و دارای طبع شعر بود در آن محضر حضور داشت شرفیاب شدیم من گفتم:
ای پیغمبر خدا ما را که در بیابانها ساکن هستیم موعظه ای بفرمائید تا از آن بهره
مند شویم».
حضرت
پیغمبر(ص) فرمود: «ای قیس عزت های دنیوی باقی نیست و ناپایدار است زندگی دنیا با
مرگ و دنیا با آخرت توأم است و پشت سر هر عملی که انسان آنرا انجام می دهد حساب
کننده ای هست و هر مدتی از زندگی پایانی دارد».
ای قیس
هنگامی که تو از اینعالم بعالم دیگر منتقل می شوی ناگزیر یک همراه که آن زنده است
همراه تو خواهد بود و او با تو دفن می شود و اگر آن همراه کریم و نیکو باشد موجب
عزت و کرامت تو خواهد گشت و چنانچه او پست باشد ترا وا می گذارد و تو را کمک نمی
کند و نیز او در روز قیامت محشور نمی شود مگر با تو و تو نیز محشور نمی شوی مگر با
او و تو فقط نسبت باو مورد سئوال قرار می گیری، بنابراین باید سعی کنی که آن
همراه، صالح و شایسته باشد زیرا اگر او صالح باشد با او انس می گیری و چنانچه فاسد
باشد جز او چیز دیگری موجب وحشت تو نخواهد بود و آن «عمل تو» است.
قیس عرض کرد:
«یا رسول الله دوست دارم که این کلمات در قالب شعر باشد تا موجب افتخار ما باشد و
آنرا ذخیره کنیم حضرت پیغمبر(ص) امر فرمودند که «حسان بن ثابت» حاضر شود و این
موعظه را در قالب نظم بریزد ولی آن مرد صلصال نام که در آن محضر حضور داشت آنرا به
این ترتیب به شعر درآورد:
تخیر خلیطا
من فعالک انما قرین
الفتی فی القبر ما کان یفعل
و لا بد بعد
الموت من ان تعده لیوم
ینادی المرء فیه فیقبل
و ان کنت
مشغولا بشئی فلا تکن بغیر الذی
یرضی به الله تشغل
و لن یصحب
الانسان من قبل موته و من بعده
الا الذی کان یعمل
الا انما
الانسان ضیف لاهله یقیم
قلیلاً بینهم ثم یرحل
یعنی: «از
اعمال خود برای خود رفیقی انتخاب کن که تنها رفیق هر کسی در خانه قبر اعمال او
خواهد بود.
و باید چنین
رفیقی را برای روزی که انسان فراسوی مرگ خوانده می شود و ناگزیر باید بسوی او
بشتابد فراهم نماید.
مواظب باش که
در دنیا بجز آنچه که خشنودی خداوند را تأمین می کند مشغول مباش.
و این را
بدان که با انسان پیش از مرگ و پس از مرگ چیزی جز عملش همراهی نخواهد کرد.
آگاه باش که
انسان در میان خانواده اش مدت کوتاهی مهمان است و سرانجام باید از این مهمانسرا
کوچ کند».
سپس می گوید:
بعضی از صاحبدلان می گویند: مارها و عقربها بلکه آتشی که در عالم قبر و روز قیامت
آشکار می شود عیناً اعمال بد و اخلاق نکوهیده و ناپسند و عقاید باطله انسانها است
که در آن صحنه با این صورتها ظاهر می گردد چنانکه نعمت های عالم آخرت و حوری ها و
میوه ها، همه و همه، همان اخلاق پاکیزه و اعمال شایسته و اعتقادات حقه انسانها است
که در آن جهان با این چهره ها جلوه گر می شود چه اینکه یک حقیقت در صورتهای
گوناگون و لباسهای مختلف بر حسب نشأه ها و صحنه های گوناگون جلوه گر می شود.
آنان می
گویند که لفظ «اسم فاعل» در گفتار خداوند که فرموده است: «یستعجلونک بالعذاب و ان
جهنم لمحیطه بالکافرین»[14]
بمعنای استقبال (یعنی آینده) نیست یعنی مقصود این نیست، که جهنم در آخرت به کفار
احاطه خواهد کرد بلکه بمعنای حال است و معنایش این است که قبائح اخلاقی و عملی و
اعتقادی هم اکنون (در دنیا) بآنها احاطه کرده است و این قبائح اخلاقی و عملی و
اعتقادی عیناً همان جهنم است که در صحنه آخرت بصورت آتش و مار و عقرب ظاهر خواهد
شد.
و بر همین
قیاس است این گفتار خداند: «الذین یاکلون اموال الیتامی ظلما انما یاکلون فی
بطونهم ناراً»[15]
کسانی که اموال یتیمان را از روی ظلم می خورند در حقیقت آتش را در شکم خود فرو می
برند.
و همین طور
است این گفتار خداوند: «یوم نجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً»[16]
یعنی روزی که
مقصود این نیست که جزای آن عمل را در جهان دیگر در می یابد بلکه مراد این است که
همان عمل را عیناً- منتها در چهره دیگر- در می یابد و آن عمل، خود، جزای خود می
باشد.
و این گفتار
خداوند که فرموده است: «فالیوم لا تظلم نفس شیئاً و لا تجزون الا ما کنتم تعملون»[17]
یعنی: امروز
بر هیچکس ظلم نمی شود و افراد جز با عمل خود جزا داده نمی شوند بطور صریح به تجسم
اعمال دلالت دارد و این قبیل تعبیرات در قرآن کریم فراوان است و در احادیثی نیز که
از حضرت رسول اکرم(ص) رسیده است بسیار است:
مانند اینکه
فرموده است: «الذی یشرب فی آنیة الذهب و الفضة قائما یجرجر فی جوفه نارجهنم» یعنی:
کسیکه در ظرف طلا و نقره می آشامد آتش جهنم را در داخل وجود خود فرو می برد».
و نیز فرموده
است: «الظلم ظلمات یوم القیمة»:
یعنی: ظلم
کردن، تاریکیها است در روز قیامت».
و نیر فرمود:
الجنة قیعان و ان غراسها سبحان الله
یعنی: «بهشت
بیابان خالی است و کشت آن بوسیله سبحان الله (ذکر خدا) بوجود می آید و بالاخره
احادیث فراوانی بر این موضوع یعنی: تجسم اعمال دلالت دارند.[18]
کلام عالم
بزرگ اسلامی شیخ بهائی در اینجا پایان یافت بقیه بحث در رابطه با نحوه مجازات
اعمال و همچنین تجسم اعمال با توفیق خداوند در مقاله های بعد دنبال خواهد شد.
ادامه دارد
منکرین معاد
هدایت در
قرآن
«تفسیر سوره
رعد»
قسمت چهاردهم
منکرین معاد
آیة الله
جوادی آملی
مرگ= فاصله
افتادن بین جان و جسم
یکی از شبهات
منکرین معاد این است که بدن انسان چگونه پس از مردن و خاک شدن دوباره حیات یافته و
زنده می گردد؟ و اشکال دیگر آنها این است که انسان با مرگ معدوم و نابود می شود و
چگونه چیزی را که نابود گردیده می توان موجود ساخت؟
قرآن کریم به
این هر دو شبهه پاسخ داده است. در مورد شبهه اول در سوره «حج» می فرماید: «یا ایها
الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة قم من
مضغة مخلقة و غیر مخلقة لنبین لکم»- ای مردم، اگر شما در مورد رستاخیز در حال شک و
تردیدید (بدانید که) ما شما را از خاک آفریدیم، سپس ازنطفه و بعداز خون بسته شده و
آنگاه از مضغه که بعضی دارای شکل و خلقت است و بعضی بدون شکل تا (قدرت خود و سیر
خلقت را) برای شما بیان نمائیم.
همانگونه که
خداوند اناسن را از خاک آفریده، او را پس از مرگ و تبدیل شدن بدنش به خاک دوباره
زنده می نماید، و اگر سخن در این است که انسان با مرگ نابود می شود، چنین نیست،
زیرا انسان تنها همین بدن نیتس که با مرگ بپوسد و از بین برود، بلکه حقیقت انسان
جان او است و جان او هرگز از بین نمی رود و نابود نمی شود. و در برابر این شبهه که
می گفتند: «ءاذا ضللنا فی الأرض ءانا لفی خلق جدید»- ما هنگام یکه با مردن از بین
رفتیم مجدداً زنده و آفریده می گردیم؟!
قرآن می
فرماید: قافله انسانیت در حرکت است تا به مقصد برسد و مرگ به معنی نابودی و فاصله
افتادن بین این قافله و هدف نمی باشد، هرگز عدم و نابودی در کار نیست «قل یتوفیکم
ملک الموت الذی و کل بکم»- شما توفی می کنید نه فوت، همه حقیقت شما را فرشته مرگ
استیفاء می کند، پس او متوفی است و شما متوفی می باشید.
چیزی را فرو
گذار نمی نماید و از شما چیزی از بین نمی رود. پس اگر شبهه این است که انسان با
مرگ نابود می گردد چنین نیست، بلکه بین جان انسان که زوال ناپذیر است و بین جسم او
موقتاً فاصله می افتد و دوباره این پیوند را خداوند در قیامت برقرار می نماید، پس
خاک شدن بدن انسان ممتنع نیست و مرگ نیز به معنی نابودی نمی باشد.
سرنوشت
منکرین معاد
سپس خداوند
در مورد منکران معاد می فرماید: «اولئک الذین کفروا بربهم و اولئک الأغلال فی
اعناقهم و اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون»- آنها (کسانی که منکر معادند) کسانی
هستند که به پروردگارشان کافرند آنها در گردنشان زنجیرهاست و آنها اصحاب دوزخند و
در آنجا همیشه معذبند. کسی که در برابر اعمال انسان، او را مسئول ندانسته و برایش
حسابی مقرر ننماید، رب نیست؛ رب آن است که انسان را بیافریند و او را بپروراند، و
بحال خود رهایش نکند «ایحسب الأنسان ان یترک سدی»- آیا انسان می پندارد که بیهوده
رها گردیده است؟ انسان در برابر هر اندیشه و خلق و عملی مسئول است پس انسانی که
مبدأ منهای معاد را قبول کرده است در واقع خدا را انکار کرده است زیرا چنانچه
گفتیم رب از انسان مسئولیت می خواهد و به آن رسیدگی می نماید. منکران معاد
زنجیرهای گرانی بر گردنشان می باشد، ولی انسان معتقد به معاد، انسان وارسته است،
می اندیشد، فکر می کند و عاقبت را می نگرد و برای سرانجام زندگی دست به کار می
شود. کسی که به محکمه عدل الهی اعتقاد ندارد، به زنجیر تبهکاری بسته است و در
محدوده زمین گرفتار می باشد، و اخلاد فی الأرض دارد، و راهی بسوی جهان بینی صحیح
ندارد «اولئک الاغلال فی اعناقهم» کسی که غل به گردنش بسته است، نمی تواند جهان و
نظام هستی را آن چنانکه هست ببیند و انسان را بشناسد و در سوره مبارکه «یس» آیات 8
و 9 این معنا را به این صورت بیان کرده است: «انا جعلنا فی اعناقهم اغلالاً فهی
الی الأذقان فهم مقمحون. و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشیناهم
فهم لا یبصرون»- ما در گردنهای آنها غلهائی قرار دادیم که تا زنخدان آنها ادامه
دارد و سرهایشان را به بالا نگهداشته اند، و در جلوشان سدی و در پشت سرشان سدی
قرار دادیم و دیدگانشان را پوشانده ایم لذا چیزی را نمی بینند. انسان یا از شناخت
جهان پی به خالق جهان می برد یا از راه معرفت نفس و خودشناسی خدای خویش را می
شناسد، این دو راه برای انسان باز است که خدا را بشاسد. ولی کسی که در گردنش زنجیر
است نمی تواند سرخم نموده و خود را ببیند که کیست، کجا بوده و از چه آفریده شده
است؟ و جلو چشمانش هم بسته است. تبهکاریها باعث این شده که سرشان بهوا است و از
معرفت نفس باز مانده اند.
در آیه 53
سوره «فصلت» فرموده: «óOÎgÎã\y $uZÏF»t#uä Îû É-$sùFy$# þÎûur öNÍkŦàÿRr& 4Ó®Lym tû¨üt7oKt öNßgs9 çm¯Rr& ,ptø:$# 3 öNs9urr& É#õ3t y7În/tÎ/ ¼çm¯Rr& 4n?tã Èe@ä. &äóÓx« îÍky ÇÎÌÈ »- به زودی
نشانه ها و آیات خویش را در اطراف جهان و درون جانشان به آنان ارائه خواهیم داد تا
روشن گردد که او حق است، آیا کافی نیست که او بر هر چیز شاهد و گواه است؟ در این
آیه نیز راه خداشناسی، معرفت جهان و معرفت نفس معرفی گردیده است، عده ای با نگرش
به آیات انفسی موحد می شوند و جمعی از راه مطالعه کتاب بزرگ هستی خداشناس می
گردند، اما این هر دو راه بر روی انسان تبهکار بسته است و آن غلهای بر گردن اجازه
نمی دهد که سر فرود آورده و به خویشتن خویش بنگرد تا از راه شناخت خود به شناسائی
«الله» نائل آید، و پرده های ضخیم هوی و هوس و شهوت که بر چشم او افکنده شده، او
را از مطالعه و مشاهده جهان محروم ساخته است، چرا که چنین فردی به تعبیر قرآن کریم
«مقمح» است یعنی سر به هوا است، این است که عمری طولانی را پشت سر می گذارد و نمی
داند فرجام کارش به کجا منتهی می گردد، هیچ عاملی بدتر از فراموشی معاد نیست،
چنانچه هیچ عاملی برای وارستگی انسان بهتر از یاد معاد نمی باشد.
کار انبیاء
الهی و رسول گرامی اسلام این است که همین غل و زنجیرهای گران هوی و هوس را از
انسان برگیرند تا آنها را از هوسرانی و زمین گرائی و اخلاد الی الارض نجات بخشند.
اگر کسی منکر معاد شد سرانجامش به آنجا منتهی می گردد که قرآن کریم فرموده: «اولئک
اصحاب النار هم فیها خالدون»- آنها اصحاب آتشند و در آنجا بطور جاودان و همیشگی
باقی خواهند ماند.
سبقت در گناه
و سیئه
«و سیتعجلونک
بالسیئة قبل الحسنة و قد خلت من قبلهم المثلات و ان ربک لذو مغفرة للناس علی ظلمهم
و ان ربک لشدید العقاب» آنها پیش از حسنه، از تو تقاضای سیئه می نمایند با اینکه
قبل از آنها بلادهای عبرت انگیز نازل گردیده و پروردگارت نسبت به مردم با وجود
اینکه ظالمند، صاحب مغفرت و بخشش می باشد و هم پروردگارت عذاب شدید دارد.
در سوره های
مکی معمولاً معارف و اصول دین مطرح است که در توحید و نبوت و معاد خلاصه می گردد و
معاد در تهذیب و تزکیه نفس مهمترین نقش را دارا است و لذا در سوره های مکی سخن از
معاد و نقل و پاسخ شبهات منکرین معاد و دلائل ضرورت معاد است. در آیه قبل به بعضی
از شبهه ها و به پاسخ آن اشاره شده و در این آیه درباره منکران معاد می فرماید
آنها بطور شتابزده بجای اینکه صبر پیشه نمایند تا از حسنات و رحمتهای الهی
برخوردار گردند، خود را گرفتار سیئات و
عذابهای الهی می نمایند.
در آیه 32
سوره انفال در مورد این گونه افراد می فرماید: «… اللهم ان کان هذا هو الحق من
عندک فامطر علینا حجارة من السماء و ائتنا بعذاب الیم»- خداوندا چنانچه این وحی و
قرآن حق است پس بر ما سنگ از آسمان ببار یا عذابی دردناک بر ما نازل کن! و این
همان استعجال و شتاب است که در آیه یاد شده آمده است. و در آیه بعد می فرماید: «و
ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون»- تا تو در
میان آنان هستی خداوند آنها را عذاب نمی نماید، و خداوند عذابشان نمی نماید در
حالیکه آنها استغفار می کنند. امیرمؤمنان (ع) در کلمه قصار 88 می فرماید: «کان فی
الأرض امانان من عذاب اله و قد رفع احدهما فدونکم الآخر»- در زمین دو چیز امان از
عذاب الهی بود که یکی از آنها گرفته شد و دیگری موجود است مواظب و مراقب باشید که
آن را از دست ندهید. آنکه از دست رفت وجود رسول خدا(ص) بود و آنکه هست استغفار
است. انسان کافر بجای عمل به «سابقوا الی مغفرة من ربکم» که در آیه 21 «حدید» آمده
است و شتاب بسوی جلب رضایت و آمرزش الهی، بسوی سیئه و عذاب، گرایش و شتاب دارد، و
به جای «فاستبقوا الخیرات» که خداوند در سوره مبارکه «بقره» آیه 148 فرموده است،
بسوی شر و سیئه سبقت می گیرد، چرا کافرانی که در اثر گناه و تبهکاری مداوم دلشان
سیاه گریدیده است گرایششان به سمت سیئه است ولی افرادی که هنوز به آن حد نرسیده
اند نیک و بد برایشان فرق نمی کند و هر کاری که مایل باشند انجام می دهند، چه حلال
و چه حرام، اما مؤمن می کوشد کاری را که برای دنیا و آخرتش سودمند است انجام دهد.
بنابراین
مردم سه دسته اند: یک دسته آنها در مورد تبهکاریها و زشتیها، شتابزدگی از خویش
نشان می دهند که در همین آیه مورد بحث از سوره «رعد» دیدیم. دسته دوم نسبت بخیر و
شر بی تفاوتند بلکه آنچه مطابق میل آنها باشد عمل می نمایند، چنانچه در سوره
مبارکه «اسراء» آیه 11 می فرماید: «و یدع الانسان بالشر دعاءه بالخیر و کان
الإنسان عجولا» انسان بدیها را می طلبد چنانچه در جستجوی نیکیها است و انسان
پیوسته عجول است. و دسته سوم مؤمنان اند که بسوی خیرات و مبرات سبقت می گیرند،
سبقت در فضائل و خیرات بی مانع است و ایجاد تزاحم نمی کند، چرا که برای همگان راه
باز است و لذا به آن امر شده است.
«و قد خلت من
قبلهم المثلات» عقوبتهائی که به حیات اقوام کافر پیشین خاتمه داده و در تاریخ
مانده است و بهمین دلیل ضرب المثل گردیده، به
آنها «مثلات» گفته می شود، اگر کفار به قدرت زودگذرشان متکی می باشند،
خداوند عده ای را به عذاب دچار نموده که اینها از یک دهم قدرت آنها هم برخوردار
نمی باشند «و ما بلغوا معشار ما آتیناهم» که در سوره «سبأ» آیه 45 فرموده: اگر
مشرکین حجاز وحی را تکذیب کردند، پیش از اینان اقوامی نیز به تکذیب وحی پرداختند
که به کیفر دردناکی مبتلا شدند و از نظر قدرت مالی و سلطنت، اینها باندازه یک دهم
نیروی آنها را ندارند، و اگر به چنین قدرتی متکی نیستند پس باید به عقل و یا به
وحی متکی باشند، تا به خود اجازه دهند که در برابر مکتب تو بایستند، در صورتی که
ما کتابی که آنرا بیاموزند و بوسیله آن بتوانند تکذیب تو کنند و یا پیامبری پیش از
تو نفرستاده ایم تا با استناد به گفته او بر رد تو استدلال نمایند، «و ما آتیناهم
من کتب یدرسونها و ما ارسلنا الیهم قبلک من نذیر»[1]
پس حرف آنها از وحی سرچشمه نمی گیرد« ان ربک لذو مغفرة للناس علی ظلمهم و ان ربک
لشدید العقاب» با اینهمه خداوند آنها را در میان بیم و امید باقی می گذارد، وعده
آمرزش و بیم عذاب می دهد، و انسان هر معصیتی رانمود، نباید مأیوس از رحمت حضرت حق
باشد و به هر طاعت و عبادتی توفیق یافت نباید غرور او را فرا گیرد.
در جوامع
روایی ما وارد شده است که حتی به اندازه فاصله ای که به هنگام دوشیدن شیر از پستان
شتر میان هر بار دست کشیدن به پستان آن حیوان، بوجود می آید که فاصله ای بسیار
اندک است نباید به عاقبت کار خویش اطمینان داشت، چرا که باندازه همین فاصله بسیار
کوتاه ممکن است انسانی در پایان کار از ایمان به کفر و یا از کفر به ایمان گرایش
پیدا نماید. از اینکه در آیه فوق فرمودم «ان ربک» معلوم است که مخاطب آیه، خدا را
بعنوان خالق قبول دارد ولی بعنوان رب نمی پذیرد، و تدبیر امور را به عهده ارباب
خلقت و متفرقه واگذار می نماید، زیرا وثنیین یعنی بت پرستان در ربوبیت شرک می
ورزیدند، «ولئن سئلتهم من خلق السموات و الأرض لیقولن الله»[2]
چنانچه از آنها سئوال نمائی که آفریدگار آسمانها و زمین کیست؟ خواهند گفت: «الله»
می گفتند، خداوند ارباب جزء و متفرقه را خلق کرده و تدبیر امور جهان را به آنها تفویض
نموده و هر یک از آنها در حوزه وظیفه خویش به تدبیر و اداره امور می پردازند، یکی
رب البحر است، پروردگار دریا، دیگری پروردگار و مربی خشکیها است و و…
دعوت به توبه
نکته دیگر
این است که خداوند به ظالمان وعده مغفرت نداد که بفرماید در عین اینکه ظالمند آنها
را می آمرزد، بلکه تنها وعده آمرزش و بیم از عقاب می دهد، این لسان لسان دعوت به
توبه است که در سیاق دیگران آیات توبه هم پیدا می شود، چرا که هیچ گناهی نیست که
در صورت توبه آمرزیده نگردد، حتی شرک، اگر مشرک از شرک به ایمان گرایش پیدا کند،
خداوند او را می آمرزد «ان الله یغفر الذنوب جمیعاً» خداوند آمرزنده جمیع گناهان
است، و اگر در سوره نساء فرمود: «ان الله لا یغفران یشرک به»[3]
خدا شرک را نمی آمرزد، یعنی بدون توبه قابل آمرزش نست، حتی توبه مرتد چه مرتد فطری
و چه مرتد ملی پیش خداوند قبول می شود منتها احکام فقهی برای آنها وجود دارد، لذا
در سوره «زمر» آیه 53 فرمود: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من
رحمة الله» هرگونه اسرافی را شامل می شود حتی کفر که بدترین اسراف است، و هر کس در
مسائل حقوقی و غیره که ظلم می کند، در حقیقت بر خویش ستم روا می دارد، البته ترشحات
گناه او، دامنگیر دیگران هم می شود، مانند کسی که در درون منزلش چاهی داشته باشد
که بوی عفونت آن به منازل همسایه هم سرایت نموده و موجب آزار آنها گردد، چنانچه هر
کار خیر و احسانی هم که به دیگران می نماید، در واقع احسان به خود می کند، ولی
نسیم آن به دیگران می رسد، مانند بوته گلی که در منزلی هست و بوی خوشش بدیگران می
رسد «ان احسنتم احسنتم لأنفسکم و ان اسأتم فلها»[4]
اگر نیکی نمائید به خویش نیکی نموده اید و چنانچه بدی نمائید باز بدی به خود شما
باز می گردد. لام رد این آیه برای اختصاص است، لام نفع نیست چنانچه در «لها ما
کسبت و علیها ما اکتسبت» می باشد.
عمل تو، دوست
تو است
رسول خدا(ص)
«قیس بن عاصم» را چنین موعظه می نماید: «انه لابد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو
حی و تدفن معه و انت میت، فان کان کریماً اکرمک و ان کان لئیما اسلمک، ثم لا یحشر
الا معک، و لا تبعث الا معه، و لا تسأل الا عنه، فلا تجعله الا صالحاً، فانه ان
صلح آنست به، و ان فسد لا تستوحش الامنه و هم فعلک»[5]–
ای قیس! بناچار با تو در قبر قرینی دفن خواهد شد و تو با آن هستی، آن زنده و تو
مرده ای، اگر کریم باشد ترا اکرام و احترام کند و چنانچه لئیم و پست باشد ترا به دست
قانون و مکافات عمل بسپارد جز با تو در قیامت برانگیخته نگردد و تو جز با آن مبعوث
نشوی، و از غیر او مورد سئوال واقع نخواهی شد، بنابراین آن قرین را قرین و همراهی
شایسته قرار بده، چرا که اگر صالح باشد، با آن مأنوس شوی و چنانچه فاسد باشد جز از
آن به وحشت نیفتی و آن قرین عمل تست. و این چنین است که هر کاری که انسان انجام می
دهد در حقیقت نتیجه اش عائد خود او می شود و برای خود او است، محال است کسی فقط به
دیگری بد کند، مثلاً بالاترین جنایت را کرد که کشتن انسان بی گناهی است، درست است که بزرگترین ستم را بر او
روا داشته ولی خود را به عذاب ابدی دچار ساخته است.
تذکر:
برای آشنائی
با معارف قرآن کریم میزانی وجود دارد که در اینجا مطرح می نمائیم، برای آشنایی با
دیگر مطالب همین که انسان آن مطلب برایش حل شود، معلوم می شود به آن رسیده است و
چنانچه حل نشد درک نکرده ولی میزان تشخیص در حقیقت در نهان خود انسان موجود است،
اگر انسان وارد یک بحث قرآنی شد و در قلبش نوارنیتی احساس نمود، بداند که آن بحث
برایش حل شده است، اگر کسی تمام یک بحث را گوش داد و یادداشت نمود ولی چنین
نورانیتی در دل احساس نکرد، باید بداند که متوجه آن بحث و آن آیه نشده است، چرا ک
حساب قرآن از حساب دیگر کتابها و بحثها جدا است، با تلاوت قرآن قلب خود را منور
سازید و حداقل هر شب قبل از خواب شش سوره ای را که اول آن سبح و سبَّح است بخوانید
که رسول خدا(ص) آن را قرائت می نمود آن سوره ها عبارت اند از: سوره های حدید، حشر،
جمعه، صف، اعلی و تغابن، پس آیه «فاقرؤا ماتیسر من القرآن» باندازه ای که میسور و
ممکن است از قرآن قرائت نمائید، را مهجور نگذارید
و به آن عمل نمائید. ادامه دارد
صفات دنيا
درسهائي از
نهج البلاغه
آيت الله
العظمي منتظري
قسمت هشتم
خطبه 233
صفات دنيا
َلاَ وَهِيَ الْمُتَصَدِّيَةُ
الْعَنُونُ، وَالْجَامِحَةُ الْحَرُونُ، وَالْمَائِنَةُ الْخَؤُون، وَالْجَحُودُ الْکَنُودُ،
وَالْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَالْحَيُودُ الْمَيُودُ. حَالُهَا انْتِقَالٌ، وَوَطْأَتُهَا
زِلْزَالٌ، وَعِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَعُلْوُهَا سُفْلٌ، دَارُ حَرَبٍ
وَسَلَبٍ، وَنَهْبٍ وَعَطَبٍ، أَهْلُهَا عَلَي سَاقٍ وَسِيَاقٍ، وَلَحَاقٍ وَفِرَاقٍ.
قَدْ تَحَيَّرَتْ مَذَاهِبُهَا، وَأَعْجَزَتْ مَهَارِبُهَا، وَخَابَتْ مَطَالِبُهَا
موضوع بحث،
بررسی خطبه 191 نهج البلاغه با تفسیر محمد عبده و یا 233 با ترجمه فیض الاسلام
بود. در قسمت گذشته، مروری اجمالی بر فرمایشات حضرت راجع به معرفی دنیا و صفات
دنیا داشتیم. اکنون دنباله آن صفات را یادآور می شویم:
« َلاَ وَهِيَ
الْمُتَصَدِّيَةُ الْعَنُونُ، وَالْجَامِحَةُ الْحَرُونُ، وَالْمَائِنَةُ الْخَؤُون،
وَالْجَحُودُ الْکَنُودُ، وَالْعَنُودُ الصَّدُودُ، وَالْحَيُودُ الْمَيُودُ.»
هان، آگاه باشید که دنیا مانند ظاهر شوندگان هر جائی، خود را بر دیگران عرضه می
کند و چون حیوان چموش و سرکش، نافرمانی می کند و از راه دروغ و خیانت و انکار و
ناسپاسی و تخلف و بی راهه رفتن و میل و انحراف و لجبازی وارد می شود.
دنیای فریبگر
ناسپاس
دنیا همچون
زن هرزه ای می ماند که با آرایشهای تند، خود را در معرض دید و تماشای مردم قرار می
دهد و بوسیله آرایش می خواهد آنها را اغوا کرده، فریب دهد.
عنون، از
ماده «عن» به معنای «ظهرَ» است یعنی ظاهر شوند و پدیدار گشته.
گاهی متصدیه
عنون تفسیر شده است به آن حیوان زیبائی که از دیگر حیوانات جلو می افتد ماند اسبها
و بعضی شتران که چابکی آنها، چشم بینندگان را خیره کرده و جلب توجهشان می نمایند.
خلاصه حضرت می خواهند بفرمایند که این دنیا با زر و زیور، زرق و برق، مال و منالش
خود را بر شما عرضه می دارد که اغوایتان کند و از راه، بیرونتان نماید و هشدارتان
باد که فریبش را نخورید چه این ظاهرسازی و آرایشها دوامی ندارد و سازگار نیست.
جامحه: حیوان
چموشی را گویند که سرکش و نافرمان است. حرون: هم به معنای لجباز و نافرمان است که
هرگاه انسان می خواهد، آن را براند، در یک جا می ایستد و از راه رفتن سرباز می زند
و هر چند آن را بزنی، قدم ازقدم بر نمی دارد و زمام اختیارش در دست صاحبش نیست.
چنین نیست که
دنیا همواره به کام شما باشد و لذتهایش برقرار باشد، بلکه همچون حیوان چموش
نافرمانی است که یکباره پشت پا به شما می زند و تسلیمتان نمی گردد.
جحود: صیغه
مبالغه است از جحد بمعنای کسی که بسیار انکار کننده است. مانند کسی که پولی را به
او بسپاری و وقتی نیاز به آن پول پیدا کردی و خواستی آن را بگیری، او چنان انکار
می کند که گویا اصلاً خبری نبوده است.
کنود: صیغه
مبالغه از واژه کندی بمعنای انسان کند و ناسپاس است.
این دنیا با
شما هرگز وفا نمی کند و روزی از دستتان می رود،
آنگاه هر چه هم گریه و زاری کنی که من تمام عمرم را برای رسیدن به تو ازدست
دادم و امروز که روز نیاز من است مرا دریاب! تو را انکار می کند و ناسپاس می گردد
و به داد تو نمی رسد.
«ان الانسان
لربه لکنود»- یعنی انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است. و چنین است دنیا نسبت به
انسان.
عنود: آن کسی
است که از راه شما تخلف می کند و بر خلاف مقصد شما حرکت می نماید.
صدود: اعراض
کننده و پشت کره به شما است. «یصدون عن سبیل الله» که در قرآن آمده است یعنی
آنانکه از راه خدا اعراض می کنند.
دنیا معاند و
دشمن شما است، هر چه به آن راه خود را بنمایانی آن از راه دیگر می رود و تسلیم شما
نمی شود، هر چه به آن روی آوری، از شما روی بر می گرداند و اعراض می کند.
حیود و میود:
حید و مید هر دو بمعنای میل و انحراف است.
دنیا همیشه
از خواسته و میل شما منحرف می شود، و از آن راهی که می روید، به راهی دیگر میل می
کند. یک عمر زحمت می کشی، اموالی بدست می آوری که در روز ناتوانی، بدادت برسد،
یکمرتبه می بینی مال از دستت رفت. باغی که سالها آن را آبیاری کرده بودی خشکید،
کشتیت غرق شد، جواهراتت دزدیده شد و و…. پس هرگز به دنیا اعتماد نداشته باشد و
خیال نکن اگر سرمایه دار بزرگی هستی و میلیاردها دلار و تومان انباشته داری، برایت
ارزش و فایده ای دارد. محمد رضا پهلوی یکی زا سرمایه دار ترین افراد دنیا بود، در
این دنیا هم سرمایه هایش برایش بهره ای نداشت، چه رسد به آخرت و جهان باقی که وزر
و وبالی برگردنش خواهد بود.
ثروت و جاه و
مقام و منصب و اموال دنیا زودگذر است و به شما خیانت می کند، اما آن چیزی که برای
زندگی جاویدان و همیشگی شما باقی می ماند، اعمال صالحه شما است، بکوشید که از راه
خودسازی، تقوا را کسب کنید و اعمال خیر انجام دهید که باقی باشد و در روز ناداری
به فریادتان برسد.
« حَالُهَا انْتِقَالٌ،
وَوَطْأَتُهَا زِلْزَالٌ، وَعِزُّهَا ذُلٌّ، وَجِدُّهَا هَزْلٌ، وَعُلْوُهَا سُفْلٌ».
حالش زوال و
انتقال است و جای گامش متزلزل است، عزت دنیا ذلت و خواری است. حقیقتی جز شوخی و
هزل در آن نیست و بلندیش پستی است.
دنیای متحول
و خوارکننده
حالت دنیا
این است که در آن حرکت و تحول و انتقال است. این مال و ثروتی که الان در دست داری
اینقدر دست بدست گشته است، باغی که به آن دل خوش کرده ای، اینقدر از این و آن،
منتقل شده تا به تو رسیده این کرسی ریاست و صدارتی که تو بر آن تکیه زده ای اینقدر
زیر پای دیگران بوده و با آنها ناسپاسی نموده است و خلاصه این عمر تو نیز چقدر از
حالی به حالی دیگر گشته و منتقل شده است، یک روز کودکی تازه به دنیا رسیده بودی،
آنگاه نوجوانی بازیکن و پس از آن جوانی مغرور و سرکش و با نشاط و تنومند و امروز
با کمر خمیده و جسم ناتوان به این سن پیری افتاده ای، این است حال دنیا که هم مال
و ثروتش دست بدست می گردد و هم انسان در آن، حالی به حالی می شود و از قدرت و توان
باز می ایستد.
ابن ابی
الحدید احتمال دیگری نیز داده، می گوید: ممکن است مراد از «حال» زمان حال باشد در
مقابل زمان ماضی و مستقبل پس آن چیزی که شما به آن دل خوش کرده اید زمان حال است
برای اینکه زمان گذشته، سپری شد و آینده هنوز نرسیده است. زمن که باقی نیست و
همواره متحول به زمانی دیگر می شود و در هر صورت گذشتنی و فناپذیر است چون ثبات و
بقائی ندارد.
وطأه: جای پا
را می گویند.
می فرماید:
زیر پای دنیا سست است. جای گام دنیا متزلزل و متحرک است. دنیا را تزلزل و اضطراب
فرا گرفته و همچون زیر زمین ساختمانی است که ستون ندارد و تا پا بر آن نهی، از هم
می پاشد و فرو می ریزد.
به چه چیز
دنیا دل خوش کرده ای، به عزت و آبرومندیش! هان، این عزت پایدار نیست، اگر مقام و
منصبی داری هر چند در حد شاهنشاهی! باشد، از تو گرفته می شود و به ذلت و خواری می
افتی. در حقیقت بهترین عبرت، برای مردم زمان ما، زندگی شاهانه محمد رضا پهلوی است
که 36 سال سلطنت کرد و اینقدر نفوذ و قدرت داشت که دو نفر برادر، جرأت نمی کردند
نزد هم، علیه او سخنی بگویند، آن همه پولها و ثروتها و مکنت ها و قدرتها برای
محافظت تاج و تخت در اختیارش بود که کسی باورش نمی شد، روزی همین اعلیحضرت قدر
قدرت! به بدبختی و خواری و ذلتی می رسد که دربدر دنبال جائی بگردد که او را جای
دهند! آیا آن همه سلطنت و قدرت به همان دو سه سال ذلت آخر عمر می ارزید؟ حالا بر
فرض دنیا دچار ذلت نمی شد، در آخرت چه جوابی دارد؟ چه ذلتی بالاتر از اینکه جلو
چشم تمام خلایق، از پشت گردنش بگیرند و در آتش دوزخش بیندازند.
دنیا هرگز
حقیقت و صداقت ندارد. یک وقت می بینی یک نفر جلو شما می ایستد و کرنش و احترام می
کند و به ظاهر خیلی دست بر سینه و چاکر شما است، اما خوب که بنگری می بینی، این
سخنان، فریبی بیش نبود و از حد شوخی تجاوز نمی کرد. این مقام ها و منصب ها هم به
اندازه همان شوخی و هزل بیش نیست، مواظب باشید شما را دست نیندازند.
علو: عَلو،
عُلو و عِلو هر سه به معنای بلندی است در مقابل سفل و سِفل به معنای پستی همان
وقتی که خیلی هم- به صورت ظاهر- بالا می روی، در حقیقت درای پائین می روی زیرا اگر
مقامی در این دنیا داشتی، به اندازه بلندی مقاومت، بیشتر باید جواب بدهی. روز
قیامت مسئولیت از دیگران بیشتر است. «هر که بامش بیش برفش بیشتر» این ثروت کلان
دنیا، مایه پستی و بدبختی است برای انسان.
«دار حرب و
سلب و نهب و عطب»
دنیا جای جنگ
و کندن لباسهای تن و غارت و هلاکت است. در دنیا اسباب به غارت رود و کار به هلاکت
رسد.
حَرب و
حَرَب، سلب و سَلَب هر دو صحیح است. حَرب- با سکون را- به معنای جنگ و جدال و ستیز
است و حَرَب. با فتح را- معنایش غارت کردن اموال است.
سَلب: مصدر
است بمعنای کندن چیزی از آدم. سَلَب: مالی را گویند که در جبهه از کسی گرفته می
شود. در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) نقل شده- که گویا در جنگ حنین بوده است- حضرت می
فرماید: «من قتل قتیلاً فله سلبه»- اگر کسی یک نفر را- از دشمن- بکشد، شمشیرش و
لباسش و زرهش. و آنچه که بر تن او است- از آن قاتل می باشد. حال کار نداریم به این
بحث که آیا این سخن را حضرت، در آن جنگ خاص و منحصر به آن جنگ فرموده اند یا اینکه
حکم کلی تمام جنگهای اسلام است و باید در همه جنگها اجرا شود، ولی خلاصه معنای
سَلَب آن چیزی است که مال شخص خاصی است مانند شمشیر و لباسهای تنش. ارگ سَلب باشد
مقصود کندن لباس است.
در هر صورت،
دنیا جای جنگ و جدال است. جای غارت و سلب است. جائی است که مال و ثروت را از دست
انسان می کنند و به دیگری واگذار می کنند. جای غارت و هلاکت است.
«اهلها علی
ساق و سیاق و لحاق و فراق».
اهل دنیا در
حال اضطراب و جان کندن، پیوستن و جداشدن هستند.
اضطراب و
جدائی
ساق: در واژه
«ساق» احتمالات زیادی داده اند. اصلاً کلمه ساق بمعنای پای انسان است. در قرآن
میفرماید: «والتفت الساق بالساق»- یعنی یاقها به هم پیچید که این حکایت از شدت
اضطراب انسان می کند که از شدت بدبختی و بیچارگی، پاهایش بهم می پیچند. بعضی گفته
اند: لازمه پیچیدن ساق پا به یکدیگر، شدت و بدبختی است و بدین مناسبت، گاهی لفظ «ساق»
در شدت استعمال می شود.
سیاق: بمعنای
جان کندن است. حالت نزع که برای انسان پیدا می شود، و مشغول جان کندن می شود، به
او می گویند در حال سیاق است.
برخی از
شارحین نهج البلاغه گفته اند که مراد از ساق همین ساق پا است و معنای جمله چنین می
شود: اهل دنیا بر ساق پایشان ایستاده که به طرف جان کندن بروند.
به نظر من یک
معنای دیگری احتمال داده می شود که آن جمله بعدی هم مؤید این احتمال است. شاید
مراد حضرت این باشد که دنیا- همانگونه که قبلاً نیز فرمودند- جای تحول و انتقال
است، یکعده دارند پا می گیرند یعنی بقدرت و نوائی می رسند و در این بین، عده دیگری
دارند جان می کنند و از توان و قدرت می افتند، حال چه قدرت بمعنای ظاهری و جسمی
باشد و چه قدرت مادی و جاه و مقام باشد. همچنانکه نوزادانی به دنیا می آیند و
نوجوانانی جوان می شوند، جوانانی نیز به پیری و سالخوردگی می رسند و از توان می
افتند.
لحاق و
لِحاق: هر دو صحیح است، مصدر «لَحَق» است. عده ای از اهل دنیا دارند ملحق می شوند.
پس در همان
حال که عده ای از انسان ها دارند به دنیا
ملحق می شوند، عده ای هم دارند از آن جدا می گردند. این جمله با جمله قبلی به همان
معنا که احتمال دادیم، نزدیکتر است و اگر در آنجا رسیدن به قدرت برخی و جدا شدن
برخی دیگر از قدرت، درست باشد، این جمله مرادف آن است در معنی. عده ای به دنیا می
پیوندند و عده ای دیگر از دنیا می برند و جدا می شوند.
باز در اینجا
شراح نهج البلاغه اینچنین معنی کرده اند که لحاق و فراق را مربوط به یک دسته از
افراد گرفته اند که دارند می میرند و ملحق می شوند به مرده ها و از زن و بچه
هایشان جدا می شوند. مثلاً من که درام می میرم و در حال نزع و جان کندن هستم، من
به گذشته ها و مرده ها ملحق می شوم و از آینده ها جدا می گردم. اما بنظر می رسد که
لحاق مربوط به عده ای دیگر باشد. می فرماید: عده ای دارند به دنیاملحق می شوند،
بچه های کوچک بزرگ می شوند و به ما ملحق می گردند و ما داریم فراق می کنیم و جدا
می شویم. پس لحاق و فراق مانند ساق و سیاق مربوط به دو دسته است.
یکدسته دارند
پا می گیرند و یکعده دارند جان می کنند. عده ای دارند به ما ملحق می شوند و در
صحنه زندگی وارد می گردند و ما که عمر خودمان را کرده ایم، بایست جدا شویم و
رهسپار دنیای دیگری گردیم.
خلاصه حضرت
می خواهد بفرماید: دنیا دار تحول و انتقال است. چنین نیست که این مال و ثروت و
خانه و باغ و جاه و مقام و عیش و نوش جاودانه باشد و همیشه به کام شما شیرین باشد.
اینجا را چند روزی باید بگذرانی و به سرای باقی بروی. اگر حکومت و مقام و جاهی
داری، از تو گرفته می شود و اگر پول و سرمایه ای نیز داری به دیگری واگذار می
گردد. تو در حال فراق و گذشتن هستی تا بچه ها و کودکان جای تو را پر کنند و چند
صباحی در دنیا باشند، آنگاه نوبت به آنها می رسد که بروند و جا را برای بعدیها
خالی کنند و همچنین….
«قد تحیرت
مذاهبها و أعجزت مهاربها و خابت مطالبها».
راه های
دنیا، سرگردانی می آورد، راه های فرار دنیا، ناتوانی می آورد و خواسته های آن
نومید کننده است.
دنیای
سرگردانی و نومیدی
راه های
زندگی دنیا انسان را به تحیر و سرگردانی می اندازد. در اینجا اسناد مجازی شده یعنی
اسناد فعل به غیر فاعل حقیقی داده شده است یعنی بجای اینکه تحیر و سرگردانی را به
انسانها نسبت بدهند می گویند: راه و روش این انسانها متحیر است با اینکه راه هرگز
متحیر نمی شود، بلکه انسان است که متحیر می گردد ولی در اینجا فعل که «تحیر» است
به فاعل غیر حقیقی که «مذاهب» است اسناد داده شده و این در کلام عرب خیلی شایع
است. مذاهب بمعنای راه ها و روش ها است.
راه های
مختلفی برای زندگی دنیا وجود دارد، یک نفر را می بینید که راه تجارت و بازرگانی را پیش گرفته، دیگری به تحصیل علم
می پردازد، برخی کارمند اداره شده اند و بسیاری به کشاورزی و دامداری می پردازند.
پس افراد بشر راه ها و روشهای مختلفی دارند و همیشه در حال حیرت و سرگردانی بسر می
برند که چه راهی را بپسندند و چه کنند که پول بیشتری بدست بیاورند. بازرگانان در
حال حیرت هستند که چه کالاهائی را بخرند، کشاورز نمی داند چه چیزی را بکارد که
بیشتر منعفت کند، بنا در کارش متحیر است، استاد دانشگاه در روش تدریسش اندیشه می
کند، شاگرد برای رسیدن به رستگاری در حال حیرت و اضطراب است و خلاصه همه در این
دنیا، در حال تحیر و سرگردانی بسر می برند.
گریزگاه ها و
راه های فرار دنیا، مردم را عاجز و ناتوان کرده است. یک نفر را می بینی برای اینکه
سرمایه هایش را نگه دارد، ناتوان است، اگر در منزل بگذارد، از دزد می ترسد، اگر در
بانک بگذارد از آتش سوزی هراس دارد، اگر در خانه و ملک بگذارد، یک وقت ممکن است
خانه از دستش برود. و خلاصه راه های گریزی دنیا همواره مردم را به خود مشغول و
ناتوان کرده است.
مهارب: جمع
مهرب بمعنای راه گریز و فرار است.
خابت: یعنی
نومید شد.
مطالب: همان
مطلوب ها و خواسته های دنیا است.
در اینجا نیز
اسناد مجازی است زیرا این خواسته های دنیا نیست که نومید شده بلکه انسانها هستند
که ناامید شده اند و به هدف نرسیده اند. خلاصه می خواهد بفرماید: دنیاخواهان
ناامید شده اند و خواسته هایشان برآورده نگشته است. و اصلاً تمام خواسته های دنیا،
بالمآل به خسران و ناامیدی می گراید زیرا بی دوام و بی ارزش است. ادامه دارد
پیام شهید
پيام شهيد
اين وصيتنامهها
انسان را ميلرزاند و بيدار ميكند. امام خميني
قسمتي از
وصيتنامه شهيد حسين دهقاني
1-
در تنهايي با خدا و
با معشوق خود يعني الله گفتگو كنيد.
2-
از ياوه كويان و هرزه
زبانان به پرهيزيد. و با فقيران و خداشناسان رابطه داشته باشيد.
3-
از سرمايهداران
متكبر بپرهيزيد كه شما را فريب ميدهند.
4-
نه آنقدر دل باخته
دنيا باشيد گويا سالها ماندني هستي و نه بي تفاوت كه گوئي از جان خود هم سير شدهاي.
5-
هر لحظه براي مردن آماده
باشد و براي جنگيدن آماده.
6-
برادرم ضعف خود را
بيشتر از قوت خود بدان تا هواي نفس بر تو پيروز نشود.
قسمتي از
وصيتنامه شهيد محمد حسن دهقاني
من بر اساس
رسالت و مسئوليتي كه حس نمودم در راه خدا و براي پاسداري و حراست از اين انقلاب كه
بوسيله خونها آبياري شد و بعد هم احتياج دارد به جبهه رفته تا شايد خداوند سعادتي
نصيبم گرداندو من محصلي بيش نبودم و به خاطر عشقي كه به شهادت داشتم به جبهه رفته
و حال كه شهيد شدم ميخواهم كه به آموزگارم بگوئيد كه: من درس را نزد سرور شهيدان
حسين بن علي(ع) آموختم و در آن دانشگاه با آن عظمت امتحانم را پس دادم و كارنامه
قبوليم را با امضاي خون گرفتم و اميدوارم حسين بن علي(ع) مرا محصلي خوب بداند كه
در كلاس درسش را خوب فراگرفته و امتحان را خوب پس دادم.
قسمتي از
وصيتنامه شهيد ماشاءالله ستوده
اي خداي
مهربان اينك كه براي خشنودي تو در ستيزم چه در جنگ رو در رو با كفار و منافقين و
چه در جنگ با خويشتن آرزويم اين است كه شهادت در راهت را نصيبم گرداني و مرا از
بندگان خاص خودت قرار دهي، خداوند بزرگ: فرياد من دردمند را بپذير و بر محمد(ص) و
آل پاكش درودي بي پايان بفرست و آن چنان كن كه خونم در راه تو ريزد و تا آخرين نفس
زبانم فقط تو را گويد و از تو سخن براند خداوندا: تا آنجا كه ميتوانم در راهت گام
بر ميدارم و جز كلمه لا اله الاالله چيز ديگري بر زبان نخواهم آورد و آرزو دارم
اولين و آخرين سعادتم نوشيدن شربت گواراي شهادت در راه تو باشد و آخرين حرفي كه از
دهانم برآورم الله اكبر و خميني رهبر باشد.
قسمتي از
وصيتنامه شهيد عبدالله رحيمي
اين دنيا محل
امتحان است محل ماندن نيست ما آمدهايم براي ساخته شدن و رشد كردن و تكامل معنوي و
ملكوتي پيدا كردن. فكرمان را از دايره خواب و خوراك و شهوت بيرن كنيم و اين عمر
عزيز و گرانقدر را در اين مثلث حيواني صرف نكنيم وقت را به بطالت نگذرانيم و اين
امانت خدا را همچون روز اول كه بدنيا آمديم پاك و پيراسته تقديم خالق خود كنيم
مواظب حرف زدن خود و عمل خود باشيم در
مسائل سياسي و عبادي و اقتصادي و ساير مسائل ديگر تعهد و مسئوليت داشته باشيم و
انقلابي باشيم و مجاهد.
قسمتي از
وصيتنامه شهيد پرويز بشارت
اگر ميخواهيد
يقين داشته باشيد كه در صراط مستقيم هستيد، فقط راه امام و خط امام را ادامه دهيد،
برادران و خواهران حزب اللهي، همانطور كه امام فرموده «مقصد ما اقامه عدل و قسط
است و از پيشامدها نهراسيد» برادران، سربازان امام زمان(عج) از هيچ گونه پيشامدي
نبايد بترسند زيرا يا پيروز ميشوند يا شهيد كه در هر دو صورت پيروزند.
برادران عزيز
كه چشم و چراغ جمهوري اسلامي هستيد، عزم خود را جزم كنيد و با قدمهاي استوار بسوي
جبههها روان شويد و چنان مشتي به مغز اين كافران بعثي بكوبيد كه ديگر از جا بلند
نشوند و ديگر هيچ كشوري چشم طمع به ميهن اسلامي ما ندوزد و اي برادراني كه پشت
جبهه هستيد با قدرت كامل با اين منافقين و بي خدايان و كافران كه راستي سربازان
بدون لباس صدام مزدور و آمريكاي جنايتكار هستند مبارزه كنيد و ريشه آنها را از بيخ
و بن براندازيد.
اعمال ولايت از سوي ولي فقيه
«سخني
پيرامون ولايت فقيه»
اِعمال ولايت
از سوي ولي فقيه
بحث درباره
گستردگي و مطلق بودن ولايت فقيه به دو گونه مورد توجه است: يکي به لحاظ عدم
محدوديت در برابر احکام اوليه شارع مقدس اسلام و ديگري به لحاظ عدم محدوديت در
برابر آراء مردم. و به عبارت ديگر ولايت فقيه و بطور کلي حکومت از دو جهت ممکن است
محکوم به محدوديت باشد: يکي از جهت احکام اوليه شرع مقدس اسلام که مثلاً گفته شود
حاکم فقط مجري احکام خداوند است و از خود حق ندارد قانوني را وضع کند. و ديگري از
جهت اصول دموکراسي و حکومت مردم بر مردم که بر اساس اين محدوديت گفته ميشود که
بدون مراجعه به آراء عمومي حق ايجاد محدوديت قانوني براي مردم ندارد. آنچه در
مجامع و محافل علمي و فقهي ايران در سطوح مختلف مطرح بود و درباره آن اختلاف
نظرهاي شديدي ديده شد، تا اينکه حضرت امام دام ظله در نامه مبارک خويش به رئيس
جمهور، رأي خود را اعلام و به اختلافات خاتمه دادند همان جهت اول بود که بعضي از
اهل نظر معتقد بودند که ولايت فقيه بايد در محدوده احکام شرع اعمال و اجرا شود و
نبايد هيچ قانوني جز آنچه از کتاب و سنت استباط ميشود بر جامعه حاکم گردد و حضرت
اما دام ظله در آن نامه اظهار فرمودند که اگر چنين باشد اصلاً ولايتي براي فقيه
بلکه براي رسول الله(ص) قائل نشدهايم زيرا فقيه نماينده ولي امر معصوم است که او
جانشين پيامبر(ص) است و اگر بنا باشد آن حضرت و خلفاي بر حق او و فقيه که نماينده
آنها است حق تشريع قوانين بر اساس مصالح کشور نداشته باشند و فقط مجري احکام
خداوند باشند، بنابراين ولايتي براي آنها قائل نشدهايم. حکومت ميتواند به لحاظ
مصالح متغيره اجتماع مسلمين قوانيني وضع کند و محدوديتهائي که در اصل شرع براي
مکلفين در نظر گرفته نشده است اعلام نمايد و اگر حق فرد يا افرادي با مصالح عامه
مسلمين منافات داشت مي تواند آن فرد يا افراد را از حق مشروع اوليه خود محروم کند.
مصلحت جامعه بر مصلحت فرد مقدم است و اگر قراردادي ميان دولت و افراد بود که در
زماني استمرار آن بر ضرر جامعه مسلمين بود، دولت ميتواند يک جانبه آن قرار داد را
لغو کند و حتي احکام الزاميه شارع مقدس مانند حج اگر در زماني به لحاظ شرايط خاص،
برگزاري آن براي کشور اسلامي ضرر مهمي در برداشت، ولي امر ميتواند موقتاً از آن جلوگيري کند.
اينها همه
مطالبي است که- بحسب ظاهر- برخلاف موازين اوليه شارع مقدس اسلام است و به لحاظ
مصالح متغيره جامعه اسلامي ممکن است از سوي ولي امر مسلمين تشريع شود و واضح است
که در اين جهت بحثي از مخالفت اين ولايت گسترده با اصول دموکراسي و آزادي رأي ملت
نيست و از اين جهت اصلاً مورد بحث و مذاکره نبوده است. ولي بعضي از نويسندگان و
سياستمداران ورشکسته اي که سخنان آنها از سوي راديوهاي بيگانه مورد تأييد و تشويق
قرار ميگيرد به غلط اين بحث را از آن جهت مورد انتقاد قرار دادند و خيال کردند که
اين گونه ولايت گردي بر دامن دموکراسي خواهد نشاند غافل از اينکه محدوده ولايتي که
در اينجا مورد بحث است در همه حکومتها براي دولت و نظام حاکم بايد ثابت باشد و
بدون اين ولايت نظم و اداره کشور ممکن نيست.
محدوده ولايت
مورد بحث
در نظام
دموکراسي پس از اينکه مردم بر اساس رأي اکثريت، رئيس جمهور يا رئيس دولت و مجلس
قانونگذاري خود را انتخاب کردند، نظام حق دارد بر اساس اختياراتي که مردم به او
دادهاند مقرراتي را که لازم ميداند وضع کند- البته در چارچوبي که قانون مقرر
کرده است- م مردم همه موظفند از آن پيروي کنند چه آنان که به او رأي دادهاند و چه
آنان که رأي ندادهاند. چه آنان که با اين قانون و مقررات موافق باشند و چه آنان
که نظر مخالفت داشته باشند.
بنابراين، نتيجهاي
که از اين مناظرات و اختلافات به يمن دخالت حضرت امام دام ظله گرفته شد، چيزي
نيست که با دموکراسي مخالفتي داشته باشد، زيرا محط بحث در اين مذاکرات، اين جهت
است که آيا حکومت اسلامي (يعني مجموعه نظام قانونگذاري و اجرائي) موظف است فقط به
احکام فرعيه فقهيه پس از تشخيص مصداق عمل کند يا اين که از نظر فقه اسلامي، دخالت
او در قانونگذاري بر اساس مصالح متغيره در مواردي که محدوديتي در اصل شرع نيست و
همچنين جلوگيري از حکم الزامي شرعي آنجا که ضرورت ايجاب کند، مجاز و قانوني است؟
بنابراين محدوده بحث، فقه اسلامي است نه اصول دموکراسي و آزادي رأي مردم.
حکومت و
ولايت
نکتهاي که
حضرت امام دام ظله در آن نامه بر آن تکيه کردند و ميتوان آن را اساس فقهي اين
گستردگي و مطلق بودن دانست، خود واژه ولايت امر است؛ فرمودند: «اگر اختيارات حکومت
در چارچوب احکام فرعيه الهيه است، بايد فرض حکومت الهيه و ولايت مطلقه مفوضه به
نبي اسلام(ص) يک پديده بي معني و بي محتوا باشد!»
يعني لازمه تعيين ولي امر و سپردن ولايت و حکومت به او همين است که او ناظر
بر مصالح جامعه باشد و بتواند طبق آن مصالح، محدوديت قانوني براي افراد به وجود
آورد و هر حکمي که در شرايط خاص براي اصل استقرار نظام اسلامي، مضر تشخيص داد،
موقتاً از آن جلوگيري کند زيرا اصل حکومت و ولايت اهم احکام اسلام و بر همه احکام
فرعيه مقدم است. الفاظي که در لسان شارع مقدس اسلام آمده است بايد طبق برداشت و
فهم عرفي مورد توجه قرار گيرد. لفط ولايت در حکومت که در قرآن کريم و روايات آمده
است مانند: «النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم» و همچنين: «انما وليکم الله و رسوله
و الذين آمنوا…» و کلمه «ولايتنا» که در روايات فراوان است و همچنين لفظ حکومت
که در خصوص ولايت فقيه نيز آمده است «فاني جعلته عليکم حاکما» همه اين الفاظ بايد
با ملاحظه معناي عرفي آن موضوع حکم قرار گيرد. و واضح است که عرف براي حاکم و ولي
امر چنين حقي را قائل است و اصولاً حکومت با محدوديت عمل، طبق قوانين اوليه، معني
ندارد.
توضيح مطلب
آن که اسلام احکامي دارد دائمي و هميشگي که هرگز قابل تغيير نيست ولي در زمينههائي
که مصالح و مفاسد آن متغير است، اسلام طبق اصل اولي همه را آزاد گذاشته و محدوديت
قانوني آن منوط به نظر ولي امر است. و به تعبير بعضي از علما در احکام شرع، منطقهاي
به نام منطقه فراغ(خالي از حکم) وجود دارد که در آن حکم الزامي از آزادي مشروع خود
استفاده کنند حکومت اسلامي ميتواند در صورت تشخيص مصلحت جامعه مسلمين محدوديت
براي همگان يا قشر خاصي يا فرد خاصي قائل شود.
حضرت اما
مدام ظله براي روشن كردن مطلب پيامدهائي را متذكر شدند كه اگر قائل به محدوديت
ولايت امر باشيم، بايد به آنها ملتزم باشيم و هيچ كس نميتو اند چنين مطلبي را
ملتزم باشد. اين پيامدها نفي محدوديتهاي قانوني است كه لازمه حكومت و اداره امور
كشور است و بدون شك، هيچ حاكمي بي نياز از اجراي اين گونه مقررات نيست. مثالهائي
كه حضرت امام متعرض شدهاند را بررسي ميكنيم:
تصرف در
منازل مردم
1-
تصرف در منازلي كه
طبق نقشه در مسير خيابن نو بنياد است. واضح است كه شهرسازي بدون خيابان كشي ممكن
نيست و تدريجاً كه بر جمعيت كشور افزوده ميشود و شهرها بزرگتر ميشوند، نياز به
خيابانهاي تازه و توسعه خيابانهاي قديم است و در هر دو صورت خانههائي كه در مسير
خيابان است، بايد از صاحبانش خريداري و تخريب شود و بعضي از مردم با اين فروش
اختياراً موافق نيستند. در اين صورت دولت چه كار كند، از هيابان كشي منصرف شود كه
قطعاً به ضرر جامعه مسلمين است يا تمايل و حتي مصلحت فرد را فداي مصلحت جامعه
نمايد و او را ملزم به فروش خانه كند. مصداق اين امر بسيار فراوان است و سلب چنين
حاكميتي از دولت، ضرر عظيم براي اداره كشور دارد.
معلوم نيست
آقاياني كه با اين تفكر مخالفند، چه چارهاي انديشيدهاند؟ يا شايد اصلاً بقاي
حكومت اسلامي را لازم نميدانند و در پناه حكومت غير اسلامي كه هيچ كاري اشكال ندارد.
اشكال فق آنجا است كه حكومت اسلامي باشد و بخواهد براي اداره كشور اعمال ولايتي
كند!!!
نظام وظيفه و
اعزام اجباري
2-
نظام وظيفه و
سربازگيري بطور مستمر و اعزام رزمندگاني كه داوطلب نيستند اجباراً به جبهههاي
نبرد. در شرع اسلام قانوني به صراحت بنام نظام وظيفه نيامده است. فقها درباره جهاد
فرمودهاند كه: شركت در آن واجب كفائي است يعني اگر نيرو بمقدار كافي به جبهه رفته
باشد، بر ديگران شركت واجب نيست ولي اگر بمقدار كافي نباشد بر همه واجب است شركت
كنند تا بحدي كه نياز جبهه برطرف شود. و فرمودهاند: جهاد در صورتي واجب عيني
ميشود كه ولي امر و امام به شخص معيني دستور خاص مبني بر حضور در جبهه داده باشد.
بدون شك اين حكم بر مبناي اطلاق ولايت امر و گستردگي آن و حاكميت آن بر ساير
قوانين استوار است و گرنه دليل خاصي بر وجوب عيني در صورت تعيين امام نيامده است.
و نظام وظيفه و اعزام اجباري فقط ازاين راه قابل توجيه است. زيرا اين هم نوعي
تعيين افراد از سوي امام است. فرق نميكند كه امام دستور خاص به شخص يا اشخاص
معيني به حضور در جبهه بدهد يا اعلام كند كه هر كس چنين صفتي دارد معيناً بايد به
جبهه بيايد يا براي آمادگي در پادگانها حاضر شود. و صفت خاص در اينجا سن و سال
مشخصي است كه ملاك نظام وظيفه است.
بنابراين
قانون نظام وظيفه كه خود يك امر ضروري براي ادامه حيات هر نظام حكومتي است، در
حكومت اسلامي بر مبناي گستردگي ولايت فقيه استوار است و اگر اين ولايت بر احكام
اوليه شرع حاكم نباشد، فقيه و بطور كلي ولي امر نميتواند آزادي مكلف در محدوده
واجب كفائي جهاد را محدود كند و او را ملزم به حضور در جبهه يا آمادگي بنمايد.
جهاد در اصل شرع واجب كفائي است و در صورت عدم نياز جبهه، مكلف، ملزم نيست شركت
كند. بنابراين طبق اصل شرع، مكلف آزاد است كه در جهاد شركت كند يا نكند و اين
آزادي را ولي امر طبق تصريح فقها ميتواند سلب كند.
3-
جلوگيري از احتكار و
گرانفروشي
براي توضيح
حكم اولي احتكار، ترجمه عبارت حضرت امام دام ظله در تحرير الوسيله را ميآوريم:
«احتكار حرام
است و آن عبارت است از نگهداري مواد غذائي و گردآوردن آن به توقع گرانتر شدن با
فرض ضرورت مسلمانان و نياز آنها به آن مواد و كمبود آن به نحوي كه بمقدار كفايت
يافت نشود. و اما نگهداري مواد غذائي به توقع گراني با فرض عدم نياز ضروري جامعه و
امكان دست يابي به آن حرام نيست گرچه مكروه است. و اگر در زمان قحطي و گراني، مواد
غذائي را براي مصرف خود نگهدارد نه براي فروش، نه حرام است و نه مكروه. و اقوي اين
است كه احتكار اختصاص دارد به غلات چهارگانه (گندم و جو و خرما و كشمش) و روغن
حيواني و زيت (ظاهراً اختصاص به روغن زيتون دارد گرچه زيت در همه روغنهاي نباتي
استعمال ميشود) البته احتكار در هر چيزي كه مورد نياز مردم است، پسنديده نيست ولي
احكام احتكار، اختصاص به موارد مذكور دارد، و محتكر را بايد بر فروش، مجبور سازند
ولي به احتياط واجب قيمت بر او تعيين نكنند بلكه او ميتواند به هر قيمت كه بخواهد
بفروشد مگر اين كه بحدي قيمت را بالا ببرد كه اجحاف و ظلم باشد در اين صورت بايد
او را مجبور به كم كردن قيمت كنند و باز هم قيمتي را معين نكنند و اگر حاضر نشد
قيمتي را مشخص كند حاكم شرع طبق مصلحت قيمتي را بر آن جنس ميگذارد».
شايد بتوان
گفت كه احتكار به معنائي كه در عبارت ايشان آمده به اتفاق فقها حرام است. و كساني
كه آن را مكروه دانستهاند، در غير مورد ضرورت و نياز فرض كردهاند، همانگونه كه
از عبارت جواهر، مطلب روشن مي شود.
و بهرحال
احتكار در اصل شرع، اختصاص دراد: اولاً- به مواد غذائي و ثانياً- به خصوص چند
موردي كه ذكر شد و ثالثاً- در خصوص زمان ضرورت و نياز جامعه، گذشته از اين محتكر
را فقط مجبور به فروش ميكنند و قيمت بر جنس نميگذارند. در حالي كه شرايط فعلي
موارد زيادي را چنان جزء نيازمنديهاي جامعه قرار داده است كه كمتر از مواد غذائي
نيست و مواد غذائي هم در جامعه كنوني اختصاص به موارد مذكور ندارد بلكه بعضي از
آنها در بعضي از نقاط جزء مواد غذائي به حساب نميآيد، مگر اينكه ضرورت باشد مانند
جو در حالي كه برنج جزء مواد غذائي اساسي برخي از نقاط است. البته بعضي از فقها
مانند شيخ مفيد(ره) عنوان را تعميم دادهاند به همه مواد غذائي و لذا حضرت امام
دام ظله فرمودند: اقوي اختصاص آن به موارد مذكور است. ولي بهرحال كسي آن را از
محدوده مواد غذائي خارج ندانسته و حال آن كه در شرايط فعلي احتكار بعضي از داروها
يا لوازم زندگي نيز وضعيت غيرقابل تحملي را در جامعه به وجود ميآورد، طبيعي است
كه ولي امر، طبق مصلحت انديشي، ميتواند بر اساس گسترش ولايت احتكار مجاز در اصل
شرع را ممنوع اعلام كند و شايد فرمان حضرت اميرالمؤمنين(ع) در عهدنامه معروف خويش
به مالك اشتر بر اين اساس باشد. در بخشي از عهدنامه آمده است:
«فامنع من
الاحتكار فان رسول الله(ص) منع منه، و ليكن البيع بيعاً سمحاً بموازين عدل و اسعار
لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع، فمن قارف حكرة بعد نهيك اياه فنكل به و
عاقبه من غير اسراف».
از احتكار
جلوگيري كن كه رسول خدا(ص) از آن منع نمود و بايد كه فروش اجناس با مراعات و مسامحه
باشد و قيمتها عادلانه باشد كه به هيچكدام از طرفين خريدار و فروشنده ظلم نشود. و
اگر كسي بعد از اعلام منع، احتكاري را مرتكب شود او را بدون زياده روي عقوبت كن.
بعيد نيست
منظور از احتكار در اينجا همه امور مورد نياز جامعه باشد زيرا در جمله قبل كه حال
بعضي از تجار را ذكر فرمودهاند آمده است: «ان في كثير منهم ضيقاً فاحشاً و شحاً
قبيحاً و احتكاراً للمنافع و تحكماً في البياعات و ذلك باب مضرة للعامة و عيب علي
الولاة».
در بسياري از
بازرگانان تنگ نظري زياده از حد و بخل زشت و احتكاري در منافع مردم و زورگوئي در
معاملات وجود دارد و اين بابي است كه از آن به عامه مردم ضرر متوجه ميشود و براي
رهبران جامعه، مايه ننگ و زشتي است.
در اين عبارت
كه مقدمه منع ازاحتكار قرار دادهاند احتكار منافع ذكر شده نه خصوص مواد غذائي و
همچنين زورگوئي در معاملات كه منظور افراط در گرانفروشي است، جزء معايب بازرگانان
شمرده شده است و ظاهراً آنرا مقدمه امر به تعديل قيمتها- كه در جمله بعد آمده- قرار دادهاند. بنابراين منظور
«وليكن البيع بيعاً سمحاً…» همه موارد معامله است. با اين كه ظاهراً در اصل شرع،
قيمت گذاري وجود ندارد، بنابراين بعيد نيست كه اين احكام از باب ولايت باشد. و به
هر حال اگر به گسترش دامنه ولايت قائل نباشيم تعميم احتكار به امور ضروري غير
خوراكي و قميت گذاري ممكن نبود و شكي نيست كه با رها كردن محتكران و گرانفروشان در
اوضاع اقتصادي پيچيده اين زمان، وضعيت غيرقابل تحملي در جامعه به وجود ميآورد كه
نظام حكومتي را هر چند نيرومند باشد از پاي درميآورد. و حفظ نظم و آرامش در جامعه
و استقرار نظام حكومتي اسلام، از مهمترين فرائض است.
4-
ماليات و گمرك
واضح است كه
در اصل شريعت اسلام مالياتي بجز خمس و زكات فرض نشده و در مورد گمرك چيزي در
احاديث نيامده است بجز مذمت عشار كه ظاهراً مأموران دولت هستند كه يك دهم از هر
كالاي وارداتي را بنفع حكام جور ميگرفتهاند و اين كار را تعشير ميگفتهاند يعني
گرفتن عشر كه همان يك دهم باشد. البته اين مذمتها بدليل اين است كه دولت، غاصب و
جائر بوده و اكثر اموال عمومي را در مصالح شخصي و طايفهاي مصرف ميكرده است و
آنها حتي در گرفتن زكات هم مورد مذمتاند زيرا گرفتن از سوي مستحق صحيح و بجا است
و اگر دولت جائر زكات را بگيرد به هر دو طرف (زكات دهنده و فقير) ظلم كرده است.
بهرحال در
اصل شريعت اسلام چيزي بنام حقوق گمركي و ماليات دولتي وجود ندارد ولي اين هم جزء
منطقه فراغ (بدون حكم) در شريعت اسلام است كه بايد از سوي ولي امر مسلمين بر اساس
مصالح متغيره پر شود، در جامعه كنوني مصالح اقتصادي كشور ايجاب مي كند كه اولاً به
منظور كنترل واردات و تشويق برتهيه مايحتاج در داخل كشور و ثانياً به منظور كمك به
بيت المال كه مصارف سنگيني دارد از واردات، گمرك گرفته شود و اين امر در شرايط
كنوني يك ضرورت اجتناب ناپذير است و همچنين ماليات. در دوران گذشته، دولتها مسئول
مشكلات اقتصادي جامعه نبودند، اين خود مردم بودند كه بايد نان و آب و لوازم زندگي
خويش را به هر وسيله ممكن تهيه نمايند و به هر قيمت ممكن بدست آورند. امروز دولت
مسئول رفع كمبودها و نابسامانيهاي اقتصادي است. بايد راه بسازد، مدرسه بسازد، در
پيشرفت صنعتي و كشاورزي و پزشكي و ساير جهات كشور، نهايت كوشش را داشته باشد،
امنيت داخلي و خارجي با اين همه ترفندهاي دشمنان و گسترش فساد و جنايت و آسان بودن
تهيه لوازم و وسائل سلب امنيت بر عهده دولت است. خلاصه مصارفي كه جامعه و نظام
كنوني جهان بر عهده دولت گذاشته بسيار سنگين است و چارهاي بجز دريافت ماليات از
مردم براي تقديم خدمات ضروري ندارد. و راهي براي ايجاب اين ماليات در جامعه اسلامي
بجز توسعه و گسترش ولايت فقيه نيست.
5-
جلوگيري از پخش و استعمال مواد مخدر
مواد مخدر به
اين عنوان در شريعت اسلام تحريم نشده است. تنها مسكرات يعني مواد مست كننده كه
مشروبات الكلي است به هر نام و با هر خاصيتي باشد بطور عام تحريم شده ولي اين عنوان
شامل مواد مخدر نميشود. و اگر بخواهيم حكم حرمت به عنوان مضر بر مواد مخدر ثابت
كنيم، اختصاص مييابد به مواردي كه قطعاً يا به احتمال موجب خوف مضر باشد و اين
عنواني است كه مكلف بايد آن را تشخيص بدهد و اختصاص به مواد مخدر ندارد. اگر كسي
بداند يا احتمال موجب خوف بدهد كه بعضي از مواد غذائي مانند چربي براي او ضرر دارد
خوردن آن براي آن شخص حرام است و واضح است كه چنين عنواني نميتواند مبناي يك حكم
عام و كلي براي جلوگيري از مصرف يك نوع از مواد مورد استعمال بايد بلكه منوط به
تشخيص مكلف خواهد بود.
بنابراين، چه
مبنائي ميتواند مجوز منع دولت بايد همچنانكه آيت الله ميرزاي شيرازي(ره) تنباكو
را بر اساس همين مبني تحريم كرد. آن مبني فقط ولايت امر است كه بر اساس مصحلت
انديشي، حكمي را در منطقه فراغ تشريع ميكند. تنباكو در اصل شريعت تحريم نشده است
ولي ميرزاي شيرازي، بر مصالح جامعه مسلمين احساس خطر ميكند و لذا تنباكو را تحريم
ميكند. اكنون نيز دولت اسلامي متوجه است كه شيوع مواد مخدر از راههاي جنگ سرد
استعمار است.
بر هيچ عاقلي
پوشيده نيست كه ارزندهترين سرمايه يك مملكت و بالاترين نيروي محافظ آن جوانان
كشور است و اگر با استعمال مواد مخدر جسم و روح آنها را يك جا به بند بكشند، كشور
را فتح كردهاند. و لذا ميبينيم براي اشاعه اين فساد خانمانسوز، چه نيروئي بكار
گماشته و چه تشكيلاتي را به راه انداختهاند كه متأسفانه ما به موازات آنها نيروي
لازم را بكار نگرفتهايم و لذا هنوز حالت تدافعي ضعيفي در برابر اين نيروي مهاجم
وحشتناك داريم به هر حال مبارزه با چنين امري بدون شك يك امر لازم و واجب است ولي
جز ولايت امر مبنائي براي منع استعمال و عقوبت مرتكب آن و عقوبت سختتر و حتي اعدام
واردكنندگان اين مواد وجود ندارد.
اينها نمونههائي
از اعمال ولايت است و صدها مورد ديگر وجود دارد كه ظاهراً نيازي به توضيح ندارد
مانند منع ورود و خروج ارز و كالا با فرض اينكه استعمال كالا از نظر شرعي مجاز
باشد ولي ورود يا خروج آن بر خلاف مصالح اقتصادي مملكت است يا جهات ديگر و همچنين
منع حمل اسلحه، با اينكه در اصل شريعت بدون شك جايز است يا منع ساختمان بيش از حد
مجاز در زميني كه ملك شخص است يا محدوديتهائي كه قوانين راهنمائي و رانندگي به
وجود ميآورد با اينكه شرعاً و ابتداءً هركس در ورود هر خيابان و توقف در هر محل
مجاز است و موارد ديگر كه شايد شمارش آن بسيار مشكل باشد. همه اين احكام و قوانين
منوط به اطلاق و گستردگي ولايت امر است. ياوه گوياني كه ولايت را بطور كلي يا بطور
گسترده قبول ندراند اگر خود حاكم باشند كه زماني هم بودند بر چه مبنائي اين
محدوديتها را بر مردم تحميل ميكنند و ميكردند؟!!! ادامه دارد
از عاشورا تا اربعين
از عاشورا تا
اربعين
تاريخ پرنشيب
و فراز بشر از آغاز، شاهد جنگها و برخوردهاي خونين و فراواني بوده که بر سر کسب
قدرت و پيروزي ميان جناحهاي درگير اتفاق افتاده است، ولي گاهي اين برخوردها از سطح
يک درگيري نظامي صرف ميان افراد، فراتر رفته و به صورت جنگي تمام عيار ميان دو
جريان و دو جهان بيني مختلف درآمده است، چنانچه تمام جنگهائي که ميان جبهه اسلام
واقعي و شرک و استکبار پيش آمده از اين قبيل بوده است، ولي آنچه سرنوشت نهائي جنگ
را در اين جهاد مقدس و مستمر تاريخ با جبهه کفر و شرک تعيين نموده، هميشه پيروزي
نظامي نبوده است، بلکه گاهي پيروزي و افتخاري که شهادت و خون آفريده است از توان هر سلاح و شمشيري بيرون بوده و اين
درست همان حقيقتي است که در جريان قيام خونين عاشورا به واقعيت پيوست، و لذا نوشتهاند:
«لم يتزلزل
ارکان دول بني امية الا بعد شهادته و لم يظهر للناس کفرهم و ضلالتهم الا عند فوزه
بسعادته»[1]
پس از شهادت امام حسين(ع) پايههاي حکومت اموي متزلزل و چهره کفر و ضلالت آنان
براي مردم ظاهر و افشا گرديد، و اينچنين است که در فرهنگ قرآن از شهادت بعنوان
«احدي الحسنيين» ياد شده است، و آن نتيجهاي که قيام تاريخي و بي نظير عاشورا به
بار آورد در حقيقت تفسيري رسا براي اين بخش کوتاه و پرمحتواي اين آيه است.
ريشه يابي
عاشورا
يکي از
مشکلاتي که پيوسته جامعه بشر در طول حيات خويش با آن روبرو بوده، مشکل رهبري است،
و متأسفانه غالباً افراد در اين مسأله از روي اشتباه و يا تحت تأثير تهديد و تطميع
به گمراهي کشيده شده اند، و فاجعه آميزتر از آن اين بوده که فرصت طلبان ستمگر با
نيروي همين مردم، پيامبران و اماماني را که براي رهائي و هدايتشان بپا خاسته اند،
از پاي درآورده و به شهادت رساندهاند. امام باقر(ع) چنين افرادي را به گوسفندي
تشبيه ميکند که از شبان و رمه جدا افتاده و در جريان جست و خيزش در تکاپوي گله و
شبان، به اشتباه به گله و چوپان بيگانه ميپيوندد و پس از توجه به اشتباهش از آنها
جدا شده و به گله و چوپان ديگر و همين طور تا سرانجام در حالت تحير و سرگرداني،
گرگي فرا رسيده و از بي پناهي و بي سرپرستي او استفاده نموده و او را طعمه خويش ميسازد.
سپس امام (ع)
چنين نتيجه ميگيرد: «و کذلک و الله- يا محمد- من اصبح من هذه الامة لا امام له من
الله عزوجل ظاهر عادل، اصبح ضالاً تائها»[2]
محمد بن مسلم! به خداوند سوگند کسي که از ميان امت، امام حاضر و عادلي که از سوي
خداي عزوجل تعيين شده باشد، انتخاب ننمايد، به گمراهي و پريشاني خواهد افتاد.
و اين امثال،
ترسيمي رسا از وضع جامعهاي است که در سقيفه و صفين و ساباط و کربلا از رهبر واقعي
و امت محمدي جدا شده، و سرانجام دچار گرگان خون آشام اموي شدند که بنام خلافت و
جانشيني رسول خدا(ص) سرنوشت آنان را در دست گرفته و از هيچ جرم و جنايتي نسبت به
آنها کوتاهي نکردند، و اي کاش از اشتباه اول و دوم خويش عبرت گرفته و در کربلا به
تکرار آن نميپرداختند، گرچه آنچه را که در صفين واقع شد اگر بگفته عقاد- نويسنده
مصري- بواسطه ترفند سياسي قرآن بر سر نيزه کردن، بتوان نام فريب و اشتباه بر آن
نهاد، ولي در کربلا هرگز چنين اشتباهي در کار نبود، چرا که حکومت عدل علي (ع) در
آن مدت کوتاه خويش، توانست با تمام مشکلاتي که برايش به وجود آوردند، نمونهاي
کامل و درست از سياست صحيح و حکومت واقعي اسلامي به جامعه ارائه دهد؛ از اين رو
معاويه با تمام تلاشي که در اسلامي جلوهدادن حکومت ضد اسلامي خويش نمود، نه تنها
نتوانست پايگاهي در ميان جامعه پيدا نمايد، بلکه روز به روز بر نفرت و نارضائي
مردم از حکومت او افزوده و افزوده تر شد، تا آنجا که به ناچار چهره نامردمي خويش
را به رسم همه ديکتاتوران تاريخ نشان داد و دست به تبعيدهاي دسته جمعي از عراق به
نقاط دوردست مرزي زد و اقدام به قتل وزندان و شکنجه کساني کرد که سرانجام متوجه
اين اشتباه بزرگ خويش گرديدند که معاويه را به جاي علي(ع) به رهبري انتخاب نموده
بودند، و اميرمؤمنان(ع) در آخرين روزهاي حياتش در بستر شهادت از اينکه مردم در
نهايت به اشتباه خود پي خواهند برد، خبر داد و فرمود:
«غدا ترون
ایامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفونی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی»[3]
فردا است که ایام (درخشان حکومت) مرا ببینید و اهداف و خواسته هایم برایتان آشکار
شود، و پس از خالی ماندن جایم و قرار گرفتن دیگری در جایگاهم مرا خواهید شناخت؛ و
اینک آن روز فرا رسیده بود و مردمی که از حکومت ظالمانه اموی سخت به تنگ آمده
بودند، حکومت عدل علی(ع) را در رهبری فرزندش امام حسین(ع) جستجو می نمودند و لذا
به امام نامه ها نوشته و او را از آمادگی خویش برای سقوط امویان و استقرار حکومت
اسلامی بدست آن حضرت مطلع ساختند، ولی حکومت رعب و وحشت اموی که دلهای آن مردم سست
اراده و بی ایمان را از ترس و طمع لبریز نموده بود. بر سر این عهد و تصمیم استوار
نماندند و لذا «مجمع عامری» در راه بازگشت از کوفه به امام(ع) که از وضع کوفه جویا
شده بود گفت: بزرگان و سران کوفه رشوه های کلانی جویا شده گفت: بزرگان و سران کوفه
رشوه های کلانی دریافت کرده و علیه تو هم دست شده اند «و اما سایرالناس بعدهم فان
قلوبهم تهوی اليک و سيوفهم غداً مشهورة عليک» ولي ساير مردم دلهايشان شيفته تو و
شمشيرهايشان فرداي جنگ آماده کشتن تو است، و فرزدق نيز همين تعبير را به اين صورت
تکرار کرد: «قلوب الناس معک و سيفهم مع بني اميه» قلبها با تو و شمشيرها با امويان
است. و سرانجام شمشيرهائي که در صفين براي سرنگوني حکومت اموي، بالا رفته، ولي با
فريب بر سر نيزه کردن قرآن به نيام بازگشت، در کربلا براي تثبيت حکومت اموي و
ريختن خون فرزند علي(ع) بالا رفت و بدين
ترتيب بزرگترين فاجعه تاريخ اتفاق افتاد.
…. تا
اربعين
فاصله ميان
عاشورا تا اربعين، از نظر زماني، فاصله چنداني نيست ول نقشي را که خاندان شهيدان
عاشورا در اين فاصله کوتاه در رساندن پيام خون آن شهيدان به جامعه و تاريخ، ايفا
نمودند، تمام تلاش بيست ساله حکومت معاويه و سپس جانشينان او را، در مشروع جلوه
دادن خلافت اموي، به کلي خنثي و بي اثر ساخت، و شمشيرهائي را که در جهت اراده و
خواست حاکمان ستمکار اموي بالا ميرفت، با دلهاي مردم هم سو نمود و کوفه و ديگر
شهرهاي اسلامي آن روز را به کانون انفجاري عليه حکومت بني اميه تبديل ساخت، آن
چنان که در نهايت به سقوط خفت بار آنان منتهي گرديد، و بدين ترتيب رسالت خانواده
همه شهيدان را در پاسداري از خون شهيد و حفظ دست آوردهاي انقلابي که بخاطر آن،
عزيزانشان به فوز و فيض عظيم شهادت نائل گرديدهاند، مشخص و روشن ساختند.
و به راستي
اگر نقش امام سجاد، زينب کبري(ع) و ديگر شاهدان بازمانده صحنه کربلا در نقل لحظه
به لحظه و جزء به جزء حوادث کربلا نبود، چهرهاي که دشمن ميخواست از امام حسين(ع)
و عاشورا ترسيم ساخته و به تاريخ منتقل سازد، چهرهاي نبود که ما امروز از امام و
عاشورا ميشاسيم و در نتيجه عاشورا با تمام شکوه و عظمتش در تاريخ-و لااقل براي
مدت زيادي- مسخ و محو ميشد و اين واقعيتي است که با نگاهي به برنامهريزي و
تدارکات قبلي دستگاه تبليغات اموي ميتوان به آن پي برد.
امويان از
نظر تبليغات در وضعيت بسيار بالائي قرار داشتند، چرا که معاويه از همان آغاز، خود
را با مردي روبروي ميديد که با سابقهترين و درخشندهترين چهره اسلام بود، و از
نظر نظامي در موقعيتي پائينتر از اميرمؤمنان(ع) قرار داشت و بهمين دليل بود که در
صفين در آستانه سقوط کامل قرار گرفت ولي درست در همان لحظاتي که ميرفت براي هميشه
به آن جريان نفاق گونه اموي پايان داده شده و ديگر قدرت نظامي او کارآئيش را از
دست داده بود، به قدرت تبليغاتي متوسل شده و با بر سر نيزه کردن قرآن، سرنوشت جنگ
را به سود خويش تغيير داد، و اين خود نمونهاي روشن از نيروي دستگاه تبليغاتي
معاويه و ميزان تأثير پذيري جامعه ناآگاه و رشد نيافته آن عصر بود چرا که معاويه
دهها نفر مفسر قرآن، محدث و قاري و شاعر و داستانسرا، و چهرههاي مورد قبول جامعه
و مغزهاي سياسي را به وعده مال و مقام به سوي خويش جلب نموده و بوسيله آنان قدرت
تبليغاتي بي رقيب و نيرومندي به وجود آورده بود و بواسطه همين دستگاه تبليغاتي بود
که توانست اميرمؤمنان(ع) را با آنهمه سابقه و صلاحيت، منزوي سازد و خود را به
عنوان خليفه رسمي پيامبر بر جامعه اسلامي تحميل نمايد.
روش تبغلياتي
يزيد
يزيد نيز که
همان دستگاه تبليغاتي معاويه را در کنار داشت، فکر ميکرد که با کشتن امام حسين(ع)
و سپس با ترور شخصيت او همه چيز، به همان سادگي پايان ميپذيرد و از اينرو پس از
پايان کار نظامي، دست به کار تبليغاتي زد و در اين راستا:
1-
عاشورا را روز پيروزي
خدا معرفي نمود، و از اين جهت هنگامي که ابن زياد، «زيد بن ارقم» يکي از اصحاب
رسول خدا(ص) را گريان ميبيند، با اعتراض به او ميگويد: «اتبکي لفتح الله؟!» آيا
از اين فتح و پيروزي «الله» گرياني؟!!
2-
عاشورا را چنانچه
امام صادق(ع) ميفرمايد، روز عيد اعلام نمودند، و نيز اين روز را چنانچه در زيارت
عاشورا ميخوانيم «اللهم ان هذا يوم تبرکت به بنو اميه» روز پربرکت و مبارک بخاطر
قتل امام معرفي کردند!
3-
از روز عاشورا بعنوان
روز گرفتن روزه شکر و انجام ديگر اعمال خير بهمين منظور تبليغ مي گرديد و براي
نمونه زني ده شتر قرباني نمود!!
4-
به نشانه شادي و رضايت از قتل امام از سوي امويان چهار مسجد در
کوفه بازسازي ميگردد، تا بناهاي يادبودي براي چنان پيروزي باشد!!
5-
از قيام حسين بن
علي(ع) بعنوان حرکتي از سوي انساني خارج از دين اسلام در برابر امام مسلمين و
حکومت قانوني او تبليغ شد چنانچه يکي از مبلغان و ارتشيان لشکر يزيد با خطاب به
افراد خويش ميگويد: «لا ترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف الإمام» در کشتن
کسي که از دين خارج و بر خليفه و رهبر جامعه شوريده است ترديدي به خويش راه
ندهيد!!
اينها نمونهاي
اندک از تبليغات بسياري بود که از سوي دستگاه تبليغاتي اموي ترتيب داده شده بود و
در کوفه و شام، تمام شهر را آزين بسته و جشن پيروزي برگزار ساخته بودند تا در ميان
آن جنجال تبليغاتي، فرياد رساي عاشورا و پيام خون رنگ شهيدان را محو و نابود
سازند، ولي غافل از اينکه آن خونهاي پاک و مقدسي که در آن سرزمين تفتيده «طف» بر
زمين ريخته بود، ميرفت که تازه به ثمر نشسته و آن حرکتي که آنان در عاشورا
بنيانگذار آن بودند، از نو در جامعه و تاريخ آغاز گردد، و مقدمات اين کار بدست خود
يزيد تدارک ديده شده بود، چرا که اگر اهل بيت امام را از همان کوفه بدون سر وصدا
به مدينه باز ميگرداند و سپس به تبليغ و تحريف عاشورا ميپرداخت، شايد به هدف
خويش ميرسيد، ولي چنين نکرد، بلکه در هر شهري قبل از ورود آنها، مردم را دعوت به
اجتماع نمود، و نيز دلارالإماره کوفه و کاخ خضراء شام و مسجد دمشق را از مردم پر
نمود تا پيروزي خود و شکست دشمنش را به نمايش گذارد اما اهل بيت از همين اجتماعات
در شهر و کاخ و مسجد براي تشريح حادثه عاشورا، و افشاي چهره کريه امويان و عمال
آنان، آن چنان بهرهبرداري نمودند که تاريخ عاشورا را همانگونه که بود نگاشتند و
بدين ترتيب پيام خون شهيدان را به جامعه و تاريخ رساندند.
و معاويه که
روزي به هنگام صداي اذان مردي او را به دست برداشتن از مبارزه با پيامبر دعوت کرده
بود، در پاسخ گفت:
«الا دفنا
دفنا» تا دفن کامل اين صدا و تام محمد(ص) به تلاشم ادامه خواهم داد و يزيد از
همانجا که پدر به پايان برده بود، کار او را با شهادت امام دنبال نمود، اينک
آنگونه به شکست خفت باري در اين هدف پليد خويش دچار شده بود که گناه و مسئوليت قتل
امام را به گردن دست نشاندهاش ابن زياد ميانداخت و ميگتف: «و لو کنت انا
المتولي لحربه لما قتلته … و لکن عبيدالله بن زياد لم يعلم رأيي في ذلک و تعجل
عليه بالقتل فقتله و لم يستدرک مافات»[4]
اگر من خود مسئول جنگ با او بودم هرگز او را نمي کشتن ولي ابن زياد که نظر مرا در
اين مورد نميدانست، خودسرانه در قتل او شتاب نمود و گذشته را نميتوان جبران
نمود. و ابن زياد فرمان قتلي را که به عمر سعد داده بود، مصرانه از او ميخواست تا
او را مسئول قتل امام معرفي ننموده و خود را تبرئه نکند.
و از اين رو
هنگامي که مردي بنام ابراهيم بن طلحه از امام سجاد(ع)- پس از عاشورا- ميپرسد: در
اين جنگ چه کسي پيروز شد؟ امام در پاسخ ميفرمايد: «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل
وقت الصلاة فاذن ثم اقم»[5]
اگر ميخواهي بداني که چه کسي پيروز شد، چون وقت نماز فرا رسد، اذان و اقامه بگو،
تا ببيني آيا نام ننگين معاويه و يزيد در تاريخ دفن شد و يا نام پيامبر(ص) و صداي
رساي اذان و اسلام.
آنچه را که
امام سجاد(ع) پس از فاصله کوتاهي با حادثه عاشورا بيان نمود، حقيقتي بود که رفته
رفته دستگاه اموي مجبور به اعتراف به آن شد، پس از واقعه عاشورا، موقعيت امويان هر
روز متزلزل و متزلزلتر شد تا آنجا که رژيم اموي مجبور شد با آزاد گذاشتن دست
واليان جلادي چون حجاج در مناطقي که به کانون انفجاري عليه آنان تبديل گشته بود،
به آرامش اوضاع کمک نمايد، حجاج همان چهره پليد تاريخ است که از عمر بن عبدالعزيز
خليفه اموي نقل شده است که اگر هر امتي خبيثترين فرد خود را ارائه دهد ما با
ارائه حجاج در اين مسابقه برنده خواهيم بود، حجاج در مدت بيست ساله ولايتش صد و
بيست هراز انسان بي گناه را به بدترين وضعي به شهادت رساند، گذشته از آنهائي که در
سياه چالهاي مخوف او و يا در جريان حملههاي نظاميش به قتل رسيدند، تا بدين وسيله
موقعيت متزلزل خلافت اموي را تثبيت نمايد ولي با اينهمه، عبدالملک که در مورد همه
اين قتلها رضايت خاطرنشان ميداد در مورد اهل بيت، به حجاج مينويسد: «اما بعد
فجنبني دماء بني عبدالمطلب فاني رأيت آل ابي سفيان لما و لعوا فيها لم يلبثوا
بعدها الا قليلاً»[6]– مرا
از آلوده شدن به خون خاندان عبدالمطلب بدور دار، چرا که خود شاهد بودم که خاندان
ابوسفيان چون در ريختن خون آنان حرص و ولع از خويش نشان دادند، جز مدتي کوتاه درنگ
ننمودند. و در نقل ديگري آمده «لم ينجحوا» پيروز نشده و شکست خوردند.
و شهادت امام
مجتبي(ع) که سالروزش را در 28 صفر بسوک مي نشينيم نيز از جناياتي است که بدست همين
خاندان انجام گرفته است.
ولي کاش بني
عباس از آنچه جنايات آل ابي سفيان در مورد خاندان علي(ع) بر سر آنان آورد و
سرانجام به سقوط خفت بارشان منتهي گرديد عبرت ميگرفتند، و فرزندان بزرگوار آن
حضرت را در زمان خلافت غاصبانه خويش به شهادت نميرساندند، چنانچه مأمون امام هشتم
و معتمد عباسي امام عسکري(ع) را مسموم ساخت، و آنچه رسول خدا(ص) به امام مجتبي(ع)
فرموده بود، واقع شد که «ما منا الا مقتول او مسموم»[7]
از اهل بيت ما کسي نيست جز آنکه بدست دشمن، مقتول و يا مسموم گردد، و اين خود،
گواهي صادق بر حقانيت مکتبي است که پيشوايان آن پيشگامان جهاد و شهادت در راه
خدايند، و روحانيت متعهد و هميشه در صحنه که پيروان صادق اين خانداناند، نيز
پويندگان چنين راهي پرافتخارند، چنانچه مهرماه امسال شاهد شهادت دو چهره درخشان
انقلاب، شهيد محراب آيةالله اشرفي اصفهاني، و حجةالسلام و المسلمين شهيد هاشمي
نژاد بدست منافقان موافق با آل ابي سفيان هستيم.
پاسدار اسلام
اين شهادتها را به همه رهروان راه اهل بيت عصمت و طهارت تبريک و تسليت گفته و
تداوم راهشان را براي اين امت ايثارگر و شهادت طلب آرزومند است.
امام مجبتي و امام عسکري(ع)
بمناسبت 28
صفر و 8 ربيع الاول
امام مجبتي و
امام عسکري(ع)
بي شک مردان
بزرگ و نوابغ عالم تنها آنهائي نيستند که شهرت جهاني يافته و نامشان در سطح افکار
عمومي دنيامطرح است، چه بسا استعدادهاي عالي و نبوغهاي فوق العادهاي که بواسطه
شرائط خاص محيط زندگي و سياستهاي ضد انساني حاکم، فرصت درخشيدن در افق زندگي را
نيافته و جهان بشريت از پرتو فکر و نبوغشان محروم مانده است، و اگر چنان فرصتي نيز
نصيب آنان ميشد، بي شک فرهنگ و تمدن انساني در سطحي بالاتر از سطح موجود قرار
داشت.
امام که از
هر نظر، انساني است مافوق همه انسانها، و بهمين دليل از سوي خداوند براي انجام
رسالت سنگين امامت برگزيده شده است. در شرائطي ميتواند چنانچه که فرصتهاي کوتاه
و محدودي که براي بعضي از ائمه معصومين(ع) پيش آمده، ميتواند گواهي روشن بر اين
مدعا باشد. حکومت عدل اميرمؤمنان(ع) و علوم مختلفي که توسط امام باقر و امام
صادق(ع) با همه مشکلات و محدوديتها، به عالم اسلام ارائه شد، و در نتيجه الگوئي
صحيح از سياست و حکومت اسلامي و منبعي غني و سرشار از فرهنگ و علوم اهل بيت به
فرهنگ بشري افزوده شد، گوه اين حقيقت است که به ديگر ائمه(ع) نيز چون آنان فرصتي
هر چند کوتاه داده ميشد، هر يک از آنان چون اميرمؤمنان و امام باقر و امام
صادق(ع) در زمينه سياست و فرهنگ اسلامي منشأ خدمتي بزرگ براي جهان بشريت به شمار
ميآمدند.
امام حسن
مجتبي و امام تحسن عسکري(ع) نيز از جمله امامان معصومي هستند که حاکميت ستمکارانه
اموي و عباسي، جهان اسلام و بلکه همه انسانها را از فيض وجودشان آن چنان که بود،
باز داشت و با تحميل صلح بر امام مجتبي، خليفه بر حق رسولخدا(ص) مسلمين را از
حکومت و سياست صحيحي که ميتوانست تکرار همان حکومت عادلانه علي(ع) و دومين الگوي
سياست اسلامي باشد، براي هميشه، محروم ساخت.
نگرشي در
سيره امام مجتبي(ع) به همان اندازه اندکي که به ما رسيده است، ما را بر اين حقيقت
بزرگ واقف ميسازد که تمام افراد اين خانواده عظيم، شخصيتهاي برجسته اي بودند که
در تمام امور بر ديگران امتياز داشتند و همه «نورواحد» بودند و چقدر شبيه است
سخنان امام مجتبي(ع) به سخنان پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين(ع) زيرا هر دو از يک منبع
سيراب شدهاند و آن منبع لايزال الهي است که هرگز نفاد و زوال ندارد «ان هذا
لرزقنا ماله من نفاد».
يک نفر از
امام مجتبي(ع) ميپرسد، سياست چيست؟ حضرت ميفرمايد:
سياست اين
است که حقوق خدا و حقوق زندگان و حقوق مردگان را رعايت کني.اما حقوق خداوند اين
است که هرچه از تو خواسته است، انجام دهي و از هرچه نهي کرده است، اجتناب ورزي. و
اما حقوق زندهها اين است که وظيفه خود را در قبال برادران دينيات بداني وخوب
انجام دهي و از خدمت به امت و جامعهات دمي فروگذار نباشي و تا ولي امرت نسبت به
امتش اخلاص دارد، تو نيز نسبت به او اخلاص و وفا داشتهباشي و هرگاه از راه راست
خواست منحرف گردد، در مقابل او بايستي و او را از راه انحراف بازداري و اما حقوق مردگان اين است که کارهاي خير آنان
را يادآوري و از بديهايشان سخني نگوئي چرا که آنان را خدائي است که به حسابشان ميرسد.
و اما
داستانهاي زيادي که درباره حلم و صبر و جود و کرم و احسان فزون از حد آن حضرت، در
کتابها نقل شده، بر هيچ يک از پيروان راستينش پوشيده نيست. ولي هر چه بگويند و
بنويسند نمي از يم و قطرهاي از دريا بيش نيست چرا که ظلم و ستم جنايتکاران اموي
نه تنها بر شخص آن حضرت فرود آمد که دستگاههاي تبليغاتشان با تهديد و تطميع مردم
را از آن حضرت تا آنجا که توانستند دور نگه داشتند و نگذاشتند تشنگان علم و معرفت
ازاين چشمه زلال زوال ناپذير، جرعههائي بياشامند و با آن جرعهها جهان را سيراب
سازند. افسوس که تاريخ نيز، بدنبال همان تهديدها و تطميعها رفت و از محضر اين
امامان بزرگوار کمتر مطلبي را به ما رساند.
***
امام حسن
عسکري(ع) در عصر سياه عباسي ميزيست، وحشت عباسيان از نهضت عظيمي که توسط ائمه پيشين در سطح علمي،
سياسي و بصورتهاي حرکتهاي انقلابي نظامي در جامعه بوجود آمده بود، خليفه عباسي را
بر آن داشت تا امام را به سامرا- مرکز خلافت خويش- آورده و تحت نظر نگه دارد، بي
شک اگر به امام عسکري(ع) فرصت داده ميشد، جهان اسلام در تمام ابعاد علمي و فرهنگي
و غيره از غنا و محتواي به مراتب بيشتر از آنچه هست برخوردار بود.
«کندي» که به
فيلسوف عرب شهرت يافته و در زمينه فلسفه، ستارهشناسي و نجوم، شيمي، رياضيات،
موسيقي و طب صاحب نظر و در بسياري از علوم نامبرده و بخصوص در فلسفه درخشيده است
صاحب کتاب و تأليفات است در عصر امام عسکري(ع) ميزيست؛ کندي از آنجا که ميخواست
در تمام علوم رائج عصرش نظريات و تأليفاتي داشته باشد، در صدد برآمد تا در زمينه
علم تفسير قرآن کريم نيز نبوغ و استعداد خويش را نشان دهد، و از اين رو به تفسير
قرآن پرداخت، روزي که يکي از شاگردانش به حضور امام رسيد، امام فرمود: آيا در ميان
شما مرد عاقلي و فهميدهاي نيست تا استادش را از اين کار باز دارد؟ شاگرد کندي
اظهار داشت: چطور ممکن است ما شاگردان نسبت به استاد اعتراض نمائيم؟ امام فرمود:
«پيش او ميروي
و پس از صحبتهاي عادي با ملاطفت ميگوئي: از شما سئوالي دارم، پس از اينکه اجازه
پرسش داد ميگوئي: ممکن است آنکه قرآن کلام او است، منظورش از کلام خويش غير از آن
تفسير و معنائي باشد که تو فکر ميکني؟ او در پاسخ خواهد گفت آري، سپس سئوال کن:
بنابراين، اين تفسير تو شايد با منظور او تفاوت داشته باشد؟»
شاگر از حضور
امام مرخص شد و پيش استاد رسيد و آنچه را امام به او فرموده بود، از کندي سئوال
نمود، فليسوف لحظهاي به تفکر فرو رفت و بعد از شاگرد خواست تا آنچه را که گفته
است تکرار نمايد، و شاگرد چنين کرد.
کندي مجدداً
سر بزير افکنده و به فکر فرو رفت، وسپس پرسيد: اين سخن را از چه کسي فرا گرفته اي؟
شاگرد گفت: اينطور به مغزم گذشت! کندي گفت: نه، اين سخن تو و امثال تو نيست. شاگرد
واقعيت را گفت، کندي: با شنيدن حرف شاگرد گفت: حالا درست گفتي: « چنين گفتاري جز
از اين خاندان صادر نميگردد».
آنچه را که
در اين ماجراي کوتاه ولي پرمحتوا ميخوانيم، ميتواند دليلي گويا بر اين واقعيت
باشد که اگر خلفاي جنايتکار عباسي به امام عسکري(ع) فرصت نشر علم و فرهنگ اسلامي
ميدادند، جهان اسلام چگونه از آن امام معصوم ميراثي عظيم از فرهنگ اسلامي و
انساني باقي ميماند، و طبق مثال معروف عرب «انما يعرف ذا الفضل من الناس ذوه»
مردان صاحب فضيلت و دانشمنند را تنها دانشمندان قادر به شناسائي هستند کندي
باشنيدن يک جمله ظريف و پرمحتواي امام عسکري، پي به عظمت مقام و علو شأن آن
بزرگوار برد.
مقتداي اولين و آخرين
بمانسبت 28
صفر، روز وفات خاتم الانبيا(ص)
مقتداي اولين
و آخرين
اي که تار
مويت ليلة القدر و اي گفتار لبت، وحي منزل- اي که زابرويت، قاب قوسين و از خم
گيسويت، نقش حم عيان گشته است.
اي فرمانده
ملک انبيا و اي مصداق «تعز من تشاء»، اي سرومايه آفرينش که حق کرده ندا بجانب
«لولاک لما خلقت الافلاک».
اي انسان
کاملي که عبد برگزيده خدا و برتر از تمام مخلوقات هستي و اي کسي که نداي «کنت
نبياً» را در وقتي سردادي که آدم بين آب و گل در حال درست شدن بود.
اي «رحمة
للعالمين» اي هم دامن خلوت «دنا فتدلي فکان قاب قوسين اوادني» اي کسي که رسيدي به
جائي که جبرئيل امين با آن مقام و عظمت، ترا تنها گذاشت و فرياد برآورد: اينجا
جائي است که پاي هيچ پيغمبر مرسلي نرسيده و هيچ ملک مقربي تا اينجا نيامده، و من
اگر موئي بالاتر روم بنور تجلي بسوزد پرم.
اي پيشواي
انبيا و مرسلين،و اي مقتداي اولين و آخرين. اي مرجع خلايق و اي سرور کاينات. اي
عقل کل و اي ساربان کاروان رسل.
اي که «و
الشمس» آفتاب روي تو و «والليل» آيت گيسوي تو است. اي نوش داروي همه دردها و اي
حلال تمام مشکلها.
اي که در
برابر جود و کرمت، درياها خشک و در برابر حلمت، کوهها ساکن و در برابر لطفت، ماء
الحياة چون قطره و حوض کوثر نميبيش نيست. اي که در برابر علم و دانشت، ملائک سر
تعظيم فرود آوردهاند و در برابر اخلاق دلربايت، ذوالجلال مباهات ميکند و تو را
به بزرگي ميستايد «و انک لعلي خلق عظيم».
اي سر پرورش
کائنات که خداوند به نام مبارک تو سوگند ياد ميکندو «لعمرک» ميگويد در حالي که
تمام خلايق به نام او سوگند ميخورند.
اي نور جسم و
جان، اي برترين پيامبران، اي روشنائي بخش آفتاب، اي پشت و پناه تمام ذرات، اي که
جهان از نور ذاتت خرم و دنيا و آخرت به طفيل وجودت آفريده شده از عدم.
من چه گويم
که خدا دربارهات فرمود:
«لقد جاءکم
رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رؤوف رحيم» (توبه- 128) به
تحقيق رسولي از خود شما، براي هدايت شما آمد که از فرط محبت و نوع پروري، فقر و
پريشاني و جهل و ناداني شما بر او دشوار است و همواره بر آسايش و نجات شما کوشا و
بر مؤمنين رؤوف و مهربان است.
«و من الليل
فتهجد به نافلة لک عسي ان يبعثک ربک مقاماً محموداً»(اسراء- 79)- و پاسي از شب را
به بيداري و تهجد بگذران که نماز شب خاص تو است، باشد که خدايت به مقام محمود
(شفاعت) تو را مبعوث گرداند.
«و ما
ارسلناک الا رحمة للعالمين» (انبيا 107)- و ما تو را نفرستاديم جز آنکه رحمت براي
جهانيان باشي.
«النبي اولي
بالمؤمنين من انفسهم« (احزاب- 6) پيامبر سزاوارتر به مؤمنان است از خود آنها.
«يا ايها
النبي انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذيراً و داعياً الي الله باذنه و سراجاً
منيراً» (احزاب- 45) اي پيامبر (گرامي)، ما تو را برسالت فرستاديم تا بر بندگان
گواه باشي و نيکان را به رحمت الهي مژده دهي و بدان را از عذاب خدا بترساني و به
سوي خدا مردم را دعوت کني و چراغ فروزان جهان باشي.
«و ان لک
لاجراً غير ممنون و انک لعلي خلق عظيم» (قلم- 3 و 4) و البته تو را پاداشي نامحدود
است و همانا تو بر نيکو خلقي عظيم آراستهاي.
اي پيامبر
رحمت و اي شفاعت بخش روز جزا، از روي مرحمت گوشه چشمي بر ما بيفکن تا روز رستاخيز
از شفاعتت محروم نگرديم. بر اين امت ستمديدهات نظر کن که در برابر توطئههاي شرق
و غرب سر تسليم فرود نياورده و همراه با فرزند خلفت خميني، جرعههاي زهرآگين را
تها بخاطر اعتلاي شريعت تو و زنده نگهداشتن قرآن تو مي نوشند و در برابر تيرهاي
ستم، بخاطر احياي سنت تو، صبر و تحمل ميکنند، که اگر کسب رضاي تو و خالق تو نبود-
بجان تو که خداوند به آن قسم ميخورد- سوگند تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون و
تا آخرين منزل ميجنگيديم.
اي پيامبر
گرامي:
ما دل به عبث
پيش تمنا ننهاديم ما سر به هوس در سر
سودا ننهاديم
مجنون جنونيم
ولي از درب عشق گستاخ، قدم در ره صحرا
ننهاديم
ما شته
لبانيم در اين باديه اما بي چشم
تري، روي بدريا ننهاديم
هر جا که
نهاديم قدم، خارستم بود بي آبله پا، به
زمين پا ننهاديم
اي رحمت ممتد
الهي بر سر ما عاصيان و گنهکاران، باران رحمت ببار و گناهان بي حد و حصر ما را با
آن باران بشوي و ذلتمان را به عزت مبدل فرما. اي رهنماي راه انسانيت، سنگلاخ اين
راه پر پييچ و خم را با لطف و کرمت بزداي و راه خود رابر ما روشن ساز تا از پرتو
انوار مقدست، جهان را پرنور سازيم.
اي جان
جانان، در روز بيست و هشتم صفر روز وفاتت، که روز غربت اسلام و مسلمين است به سوگ
مينشينيم و صبح آفرينش را شام تار ميبينيم و کعبه را نالان مييابيم و چشم زمزم
را در عزايت اشکبار، نظاره ميکنيم، دراين روز، که روز فرقا است، قرآن در مصيبت
رحلتت نالان، و آه و فرياد در محيط تکوين و قلمرو ايجاد، به آسمان رسيده است، نه
بلکه به عرش و کرسي رسيده است که امروز غم و اندوه بر آسمانها و زمين و تمام پديدههاي
آفرينش سايه افکنده است و اگر وجود ذيجود يادگار زندهات حجة بن الحسن اوراحنا
لتراب مقدمه الفداء نبود، هر آينه جهان درهم فرو ميريخت و دلدادگانت در غم فراقت
براي هميشه خاموش ميشدند.
دانستيهائي از قرآن
دانستنيهايي
از قرآن
صلح
بسم الله
الرحمن الرحيم
«و اعدوا لهم
ما استطعنم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوکم و آخرين من دونم لا
تعلمونهم الله يعلمهم و ما تنفقوا من شيء في سبيل الله يوف اليکم و انتم لا
تظلمون. و ان جنجوا للسلم فاجنج لها و توکل علي الله انه هو السميع العليم. و ان
يريدوا ان تخدعوک فان حسبک الله هوالذي ايدک بنصره و بالمؤمنين». (آيات 60 الي 62
سوره انفال)
در مقابل
آنان (دشمنان) باندازهاي که در توان داريد از نيرو (ي نظامي و تسليحاتي) و اسبهاي
ورزيده آماده نمائيد تا به وسيله آن دشمنان خدا و خويش را و نيز گروه ديگري (از
دشمنانتان) را که شما آنها را شناسائي نکرده و خداوند ميشناسد به وحشت افکنيد و
آنچه در راه خدا(از جهاد مالي) انفاق نمائيد به شما (نفعش) باز خواهد گشت و بر شما
ستمي روا نمي گردد. و چنانچه تمايلي به صلح نشان دهند، تو به آن تمايل نما، و بر
خداوند (نسبت به پي آمدهاي آن) توکل کن که او شنوا و بينا است. و چنانچه در صدد
فريب تو برآيند خداوند ترا (در برابر آنها) کفايت نمايد، او همان کسي است که ترا
با نصرت خويش و بوسيله مؤمنان تأييد نمود.
من قوه: به
معني بالا بردن بنيه دفاعي ارتش اسلام به هر وسيله اي که دشمن روي آن حساب کند و
خيال حمله و تجاوز را به حريم مقدس کشور اسلامي از سرخويش بيرون نمايد و حتي اگر
لازم شود بايد سربازان کهنسال اسلام با مشکي کردن موي سروريش خويش، خود را در چشم
دشمن جوان نشان دهند. چنانچه در روايت در مورد يکي از مصاديق «قوه» آمده «منه
الخضاب السواد».
لزوم آمادگي
نظامي
بطوري که از
آيات فوق بر ميآيد، قرآن کريم براي مسلمين طرح جامعي را ريخته که از نظر امکانات
و تجهيزات نظامي و نيروي انساني و آمادگي در سطحي قرار داشته باشند که براي دشمن
موجب رعب و وحشت گردد و در نتيجه هيچ گاه به فکر تجاوز به بلاد اسلام نيفتند، و
اين جمله در آيه شريفه که بدنبال «اعدوا…»
آمده و فرموده: «ترهبون به عدوالله و عدوکم» در حقيقت فلسفه اين آمادگي را
بيان مينمايد، چرا که معمولاً دشمني که تنها به سلاح نظامي و قدرت خويش متکي و
مغرور است، جز زبان زور و قدرت چيزي نميفهمد و از اين رو بايد با همان منطقي که
آشنا است با او برخورد نمود و سپس روي ماهيت دشمن تکيه ميکند که او تنها دشمن خدا
و دين نيست تا جامعه اسلامي فکر نکنند که اگر دست از رهبر مذهبي و انقلابي خود
بردارند، دشمن آنها را راحت گذاشته و آنها ميتوانند به آسودگي براي خويش جامعهاي
آزاد فراهم سازند، بلکه دشمن شما نيز هست و لذا بدنبال«عدوالله» ميفرمايد:
«وعدوکم»- او همچنان که دشمن خدا است، دشمن شما نيز هست و شما را راحت نخواهد
گذاشت، چنانچه ملت با خصومت و دشمني ابرقدرتهاي استعمارگر را قبل از انقلاب خويش،
با تمام وجود لمس کردند.
قبول صلح
شرافتمندانه
و پس از آن
براي ساختن جامعهاي مصون از تجاوز و تعدي دشمنان خدا و خلق ميفرمايد: «و ان
جنحوا للسلم فاجنح لها» و اگر آنها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز اظهار تمايل
کن.
چنانچه آنها
مسأله صلح را براي آمادگي و بازسازي نيروي خويش بعنوان فريب و خدعه مطرح ساخته
باشند، خداوندي که ترا با نصرت خويش و نيروي مؤمنان تأييد و تقويت نموده، ترا ياري
و کفايت خواهد کرد، ولي اين احتمال که در مورد هر دشمني روي طبيعت کينهتوزي و
خصومت او وجود دارد نبايد مانع قبول صلح پيشنهادي گردد، بلکه بايد با توکل بر خدا
آنان را پذيرا گشت و در عين حال همانطور که قرآن حساب اين احتمال را در مسأله صلح
منظور داشته، بايد هشاري و آمادگي هميشگي را هم چنان حفظ نمود و فرصت را از دشمنان
گرفت، ولذا اميرمؤمنان(ع) را در عهدنامهاش به مالک اشتر که او را براي اداره مصر
آماده نموده است ميفرمايد: «و لا تدفعن صلحاً دعاک اليه عدوک لله فيه رضا، فان في
الصلح دعة لجنودک و راحة من همومک وامناً لبلادک و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد
صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل، فخذ بالحزم، و اتهم في ذلک حسن الظن» از صلحي
که موجب رضاي خدا است و دشمن ترا به آن دعوت نمود روي گردان مباش، زيرا در صلح
آسودگي رزمندگان و کاهش غمها و آسايش و امنيت شهرهايت خواهد بود، ولي پس از صلح
سخت بر حذر باش، بسا دشمن خود را (با پوشش صلح طلبي) نزديک سازد تا شما را غافلگير
سازد، پس طريق حزم واحتياط را پيشه کن، و خوش خيالي را کنار گذار.
جهاد و جنايت
يکي از
مسائلي که نقش آن در کنار جهاد نظامي قابل درک است، مسأله کمک و جهاد مالي به جبهه
است، چرا که از سلاحي که يک رزمنده براي سرکوبي با دشمن به کار مي برد تا غذا،
لباس و ساير مايحتاجي که تدارک ميگردد به جهاد مالي وابسته است و ملت ما از آنجا
که اين جنگ را، جنگ با آرمان و انقلابشان تلقي مينمايند از اين رو در جبهه جهاد
مالي همزمان با جهاد نظامي حضور فعال خويش را به اثبات رسانده است و در کنار چنين
ملتي فداکار، سودجوياني چند با احتکار و گرانفروشي و ايجاد بازار سياه همزمان با
فشار نظامي دشمن، بدترين فشار اقتصادي را بر مردم تحميل نمودند و بدين ترتيب
بزرگترين جنايت مالي را در حق اين مردم ايثارگر مرتکب گرديدند.
چهره نفاق
اصولاً نفاق
و منافق در هر شرائطي از شرائط اجتماعي که در هر جامعهاي وجود داشته باشد، ضربه و
زيان خويش را وارد خواهدساخت. ولي در موقعيتهاي جنگي و نظامي که پايگاهي در بيرون
از مرزها براي خويش پيدا ميکند، بصورت ستون پنجم، بطور فعالتري در داخل با دشمن
همکاري مينمايد، و اين مسألهاي است که براي ملت ما در طول اين مدت کاملاً محسوس
بوده است، و لذا قرآن کريم در آيه فوق از آنان بعنوان دشمنان ناشناخته براي مردم و
شناخته براي خداوند معرفي مينمايد، و از اين راه، خطر آنان را به جامعه اسلامي
گوشزد مينمايد.