/

یاران امامان

ياران
امامان   11

ابوحمزه ثمالي

سيد محمدجواد
مهري

ابوحمزه در زمانش
مانند سلمان است در آن زمان.

امام صادق عليه
السلام با اين تشبيه زيبا –براساس اين نقل- ابوحمزه ثمالي را مانند جناب سلمان
فارسي يار باوفاي پيامبر بزرگ اسلام ص و اميرالمونين عليه السلام  معرفي مي کند. سلمان همان کسي است که پيامبر
صلي الله عليه و آله درباره اش فرمود: ان سلمان منا اهل البيت سلمان از ما اهل بيت
است و بي ترديد اين بالاترين قضيلت سلمان است که پيامبر ص او را نه تنها از اصحاب
و ياران خود بلکه از اهل بيت و خاندان والاي خويش مي داند و شايد چنين سخن بزرگي
درباره هيچ يک از اصحاب خويش نفرموده باشد. پس وقتي امام صادق عليه السلام ابوحمزه
را تشبيه به سلمان مي نمايد به اين معني است که او را نزديکترين افراد به خاندان
عصمت و طهارت عليهم السلام وي داند و اين سخن والا دليل بر اين است که ابوحمزه
احترام خاصي نزد امامان ما داشته و مورد اطمينان آنان بوده است. و شايد وجه تشبيه
ديگر همين باشد که ابوحمزه مانند سلمان مردي حکيم و دانشمند بوده و در علم تفسير
قرآن و حديث کتاب نگاشته است.و از اين روي مي بينيم در روايتي ديگر از امام رضا
ليه السلام نقل شده است که فرمود: ابوحمزه ثمالي قي زمانه کلقمان في زمانه و ذلک
انه خدم اربعة منا علي ابن الحسين و محمدبن علي و جعفر بن محمد و برهة من عصر موسي
بن جعفر صلوات الله عليهم

ابوحمزه ثمالي در
د.ران خود مانند لقمان است در زمان خود چرا که او به چهر نفر از ما چهار امام خدمت
کرده است:امام سجاد و امام باقر و امام صادق و مقداري از دوران امام کاظم صلوات و
درود خدا بر آنان باد.

گرچه تدر زنده
ماندن ابوحمزه تا زمان امام هفتم عليه السلام نزد بزرگان اختلاف است ولي اين روايت
دليل است بر اينکه ابوحمزه در رمان موسي بن جعفر ع نيز بوده است.

ابوحمزه ثمالي
کيست؟ در هر صورت ابوحمزه چهره اي است شناخته شده نزد ائمه و بزرگان و علما و
بسياري از روايت هاي معروف را ازامامان عليهم السلام نقل کرده است و تمام علماي
رجال او را توثيق نموده اند و به جلالت و عظمت و شخصيت ارزشمند او اعتراف
دارند.حتي برخي از علماي اهل سنت نيز از او روايت نقل کرده و به صدق  وامانتش اعتراف دارند. و اما اين نام شريف نه
تنها نزد عالمان که نزد عوام نيز معروف و مشهور است و چه کسي است که عاي ابوحمزه
ثمالي را نخوانده يا لااقل نشنيده باشد؟ و اين دعائي است شريف که در سحرهاي ماه
مبارک رمضان مي خوانند و هروقت بخوانند خوب استو مضامين عاليه اش دلالت دارد
براينکه بي گمان از امام معصوم سلام الله عليه واردشده است. اين دعا را امام سجاد
عليه السلام به ابوحمزه ياد داد و اوحمزه آن را براي شيعيان نقل کرد تا هم اين دعا
جاودانه بماند و هم نام نامي راويش درود بي پايان خدا بر او و ديگر ياران صديق
امامان باد.

ابوحمزه ثمالي
نامش ثابت بن دينار کنيه اش ابوحمزه و کنيه پدرش ابوصفيه و ثمالي از اين جهت به او
گويند که نسبش مي رسد به شخصي به نام ثمالة بن اسلم بن کعب که از قبيله ازد بوده
است و لذا به او ازدي نيز مي گويند.

نجاشي به نقل از
محمد بن عمر جعابي گويد:او داراي سه فرزند بود به نامهاي: نوح منصور و حمزه که هر
سه همراه با زيد بن علي بن الحسين ع به شهادت رسيدند. نجاشي همچنين درباره اش مي
گويد: او از بهترين ياران امامان و مزدان موثق بود که در روايت به قول او اعتماد
مي کنند.ابوحمزه در کوفه مي زيسته و از مرا جع شيعيان به شمار مي آمده است و
نزدامامان احترام فوق العاده اي داشته و در سال 150 هجري از دنيا رفته است.

شيخ صدوق مي
گويد: ابوحمزه ثابت بن دينار ..ثقة عدل قدلقي اربعة من الائمة علي بن الحسين و
محمدبن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر عليهم السلام –ابوحمزه ثقه و عادل است
او چهار امام را ملاقات کرده است امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام کاظم
عليهم السلام.

کشي از ابوحمزه
نقل مي کند که گفت :روزي دختر کوچکم به زمين خورد و دستش شکست. او را نزد شکسته
بند بردم تا بدستش نگاه کند گفت: شکسته است و بايد فورا مداوا شود. هنگامي که
مشغول به کارش شد در اثر درد شديدي که بچه احساس مي کرد ناله و فريادش بلند شد.من
دلم شکست گريه کردم و براي دخترکم دعا کردم. ناگهان شکسته بند دست بچه را گرفته
بيرون آمد و با تعجب هرچه به دست بچه نگاه مي کرد اثري از شکستگي  نمي ديد. آنگه رو به من کرد و گفت: دست بچه ات
هيچ نقصي ندارد سالم است.من اين داستان را براي امام صادق عليه السلام نقل کردم
فرمود: دعاي تو با رضايت حق تعالي همراه شد و در کمتر از چشم به هم زدن دعايت
مستجاب شد.

از مولفين اصحاب

ابوحمزه از خواص
اصحاب بوده است و گذشته از روايتهاي زيادي که نقل کرده خود داراي تاليفات و نوشته
جات زيادي است. ابن النديم در فهرست گويد: او از مردان بزرگ و ثقه بوده است و
کتابي به نام تفسير ابي حمزه ثمالي در تفسير قرآن نگاشته است.يکي از روايتهايي که
ابوحمزه از امام سجاد نقل مي کند در آن مي گويد: صحيفه اي به دست آوردم که در آن
سخنان امام زين العابدين ع در رابطه با زهر در دنيا و پند و اندرز به مردم بود. فورا
آن را استنساخ نمودم و براي اطمينان خاطر نزد حضرت بردم تا اگر اشتباهي در نقل
صحيفه وجود دارد رفع نمايد. حضرت آن را از من گرفت و تصحيح کرد سپس به من
بازگردانيد. از اين روايت دقت احتياط و اتقان در نقل حديث از ايشان کاملا روشن مي
شود و لذا متن دعاي ابوحمزه را مي توان يکي از معتبرترين دعاها دانست.نجاشي کتاب
النوادر را از جمله کتاب هاي ابوحمزه دانسته و رسالة الحقوق امام زين العابدين
عليه السلام را هم به او نسبت داده است گويا اين رساله را که امام سجاد عليه
السلام به اصحابش نوشته توسط ايشان به آنها رسيده است.

شيخ طوسي در
فهرست خود کتاب النوادر را به تاليفات خود افزوده است.

ابوبصير گويد: بر
امام صادق عليه السلام وارد شدم : از من احوال ابوحمزه ثمالي را پرسيد. عرض کردم:
او بيمار بود. حضرت فرمود: هنگامي که بازگشتي سلام مرا به او برسان و به او خبر ده
که در فلان روز و فلان ماه از دنيا خواهد رفت.

ابوبصير گويد:
عرض کردم: قربانت کردم او به شما علاقه زيادي دارد و از شيعيان شما است.فرمود:
آري! راست ميگويي و آنچه نزد ما است براي او بهتر است.

آنگاه عرض کردم:
آيا شيعيان شما با خواهند بود؟

فرمود:آري!آن
شيعه اي که از خدا بترسد و به سخنان پيامبر ص عمل کند و از گناهان اجتناب نمايد
همراه ما و در درجه ما خواهد بود.

دو روايت از
ابوحمزه

هن ابي حمزه
الثمالي قال: سمعت علي بن الحسين ع يقول: من عمل بما افترض الله عليه فهو من
خيرالناس ومن اجتنب ماحرم الله عليه فهو اعبد الناس ومن اورع الناس و من قنع بما
قسم الله له فهو من اغني الناس.

(امالي مفيد-ص
185)

ابوحمزه گويد:
شنيدم امام سجاد عليه السلام فرمود: هرکس به آنچه خدا بر او واجبکرده عمل نمايد پس
او از بهترين مردم است و هرکس آنچه را خداوند براو حرام کرده از آن اجتناب ورزد پس
او از پارساترين و پرهيزگارترين مردم استو هرکس به آنچه خداوند بر او مقرر کرد
قانع شود پس او از بي نيازترين مردم است.

ابوحمزه ثمالي از
امام باقر عليه السلام نقل مي کند که فرمود: بني الاسلام علي خمس: علي الصلاة
والزکاة والصوم و الحج والولاية و لم يناد بشيء کمانودي بالولاية

(کافي –ج2- ص18)

اسلام بر پنج رکن
استوار گرديده: بر نماز و زکات و روزه و حج و ولايت و به چيزي مانند ولايت اهميت
داده نشده است.

منابع:

رجال کشي-فهرست
شيخ طوسي- فهرست ابن النديم- وسائل الشيعه-معجم الرجال الحديث-اعيان الشيعه-جامع
الرواة-امالي مفيد.

/

حقوق فرزندان

حقوق فرزندان

شک نيست که
بزرگترين حق برعهده هر انساني پس از حق خداوند حق پدر و مادر است و لذا در آيات
قرآن مکرر پس از دستور توحيد در عبادت احسان و نيکي به والدين مورد تاکيد قرار
گرفته است ولي اهميت اين مطلب نبايد موجب شود که پدران و مادران حقوق فرزندان خويش
را فراموش کنند و آنها را ناديده بگيرند. غفلت از اين امر مهم موجب بروز مشکلات
اجتماعي بسيار پيچيده اي مي گردد که حل آنها نياز به صرف وقت وهزينه فراوان دارد و
شايد گاهي لاينحل بماند. مشکلات اجتماعي مانند بيماريهاي شخصي را بايد با پيشگيري
از بروز آن جلوگيري کرد.

بدون شک قسمت
اعظم هر جامعه اي را کودکان و جوانانتشکيل مي دهند گذشه از اين از نظر کيفي نيز
قمت عمده هر جامعه آنها هستند. بي توجهي به مسائل آنها به کل جامعه صدمه هاي غير
قابل جبراني مي زند.اکثر کارهاي انسان نشات گرفته از عوامل دروني است که پي ريزي
آنها اکثرا در کانون خانواده است گرچه محيط مدرسه و جامعه و اطرافيان نيز بسيار
موثر است ولي ريشه تحولات غالبا به عوامل تربيتي خانوادگي برمي گردد.

اسلام وتربيت
کودکان

روي اين اساس دين
مقدس اسلام اهميت فراواني به مساله تربيت کودک داده است. و نه تنها در بدو ولادت
که در ايام حمل بلکه قبل از آن و حتي در موقع اختيار همسر دستورات شارع مقدس اسلام
بيشتر متوجه فرزندان آينده است که چه محيطي براي تربيت آنها به وجود خواهد آمد.

بر اساس روايات
اهل بيت عليهم السلام همانگونه که والدين بر انسان حقوقي دارند که بايد رعايت شود
و اگر نشد عقوق به حساب مي آيد فرزندان نيز حقوقي دارند که عدم رعايت آنها عقوق
است. عقوق در اصل به معناي بريدن و شکافتن است. گويا کسي که رعايت حقوق واجبه پدر
و مادر يا ديگران را نمي کند و روابط را با آنها قطع کرده است.

از رسول خدا صلي
الله عليه و آله نقل شده که فرمود: يلزم الوالدين من العقول لولدهما مايلزم
الولدلهما من عقوقهما همانگونه که پدر 
مادر ممکن است مورد عقوق فرزندان باشند و به اصطلاح فرزند عاق والدين شود
فرزند نيز ممکن است مورد عقوق پدر و مادر باشد و آنها عاق او شوند.

از رسول خدا صلي
الله عليه و آله نقل شده که فرمود:يلزم الوالدين من العقول لولدهما مايلزم
الولدلهما من عقوقهما همانگونه که پدر  و
مادر ممکن است مورد عقوق فرزند باشند و به اصطلاح فرزند عاق والدين شود فرزند نيز
ممکن است مورد عقوق پدر و مادر باشد و آنها عاق او شوند.

و از امام صادق
عليه السلام روايت شده که فرمود برالرجل بولده بره بوالديه نيکي و احسان به
فرزندان مانند نيکي و احسان به پدر و مادر است.

در روايت ديگر
اکرموا اولادکم و احسنوا آدابهم يغفرلکم فرزند خود را گرامي بداريد و اخلاق خوب
بياموزيد خداوند گناهان شما را مي آمرزد.

مردي از امام
صادق عليه السلام پرسيد:به چه کسي احسان کنم؟ فرمود به پدر و مادرت. گفت: آنها
وفات کرده اند. فرمود:به فرزندانت احيان کن.

و امثال اين
روايات فراوان است که نشانگر اهميت و لزوم رعايت حقوق فرزندان در اسلام است.

حقوقي که در
اسلام براي فرزندان ذکر شده بعضي از آنها از نظر فقهي واجب است و حتي از نظر حقوقي
قابل پيگرد و تعقيب قانوني است و آن نفقه لازم او است و اين اختصاص به فرزندان
کوچک ندارد بلکه هر فرزندي واجب النفقه پدر و مادر است و هر پدر و مادري واجب
النفقه فرزندان. ولي ترتيب و شرايطي دارد که در رساله هاي عمليه ذکر شده است.

اجمال مطلب آن که
طبق فتواي حضرت امام در تحريرالوسيله بر انسان واجب است که در صورت تمکن نفقه لازم
فرزند از خوراک و پوشاک و مسکن در صورتي که او نيازمند باشد تهيه کند.

نامگذاري فرزندان

يکي از اين حقوق
نام گذاري است که در روايات زيادي انتخاب نام خوب براي فرزندان مورد تاکيد فراوان
قرار گرفته است.

مردي از پيامبر
خدا صلي الله عليه و آله پرسيد: اين فرزند من چه حقي بر من دارد؟ فرمود:تحسن اسمه
و ادبه و تضعه موضعا حسنا –نام نيکو برايش انتخاب کني و او را اخلاق و آداب نيکو
بياموزي و در جايگاه خوبي قرار دهي.

شايد منظور از
جمله اخير احترام گرامي داشتن فرزند يا به وجود آوردن محيط سالم براي زندگي او
باشد.

اميرالمونين عليه
السلام در نهج البلاغه مي فرمايد: حق الولد علي الولدان يحسن اسمه و يحسن ادبه و
يعلمه القرآن – حق فرزند بر پدر اين است که نام خوبي بر او نهد و او را خوب تاديب
و تربيت کند و قرآن بياموزد وشايد قرآن به معني مصدري باشد يعني خواندن بياموزد.

در روايتي ديگر
از رسول اکرم صلي الله عليه وآله نقل شده که فرمود: از حقو فرزند بر پدر سه چيز
است: نام خوب بر او نهد. و او را نوشتن بياموزد و چون به سن بلوغ جنسي برسد برايش
همسر اختيار کند.

از امام صادق
عليه السلام منقول است که فرمود: وتجب للولد علي والده ثلاث خصال:اختيار لوالدهتة
و تحسين اسمه و المبالغة في تاديبه

سه چيز براي
فرزند بر پدر واجب است که رعايت کند :1- در انتخاب مادرش دقت کافي به عمل آورد.
وشايد منظور از تضعه موضعا حسنا در بعضي روايات همين باشد 2-نام او را از  نام هاي خوب انتخاب کند 3-در تربيت و تاديبش
کوشش کافي بنمايد.

نامگذاري فرزند
از مسائلي است که در اسلام به آن اهميت فراوان داده شده است زيرا نام عنوان شخصيت
انسان است و اگر نامناسب باشد از نظر رواني تاثيرات سوء دارد. بطور کلي نامگذاري
فرزند هميشه حکايت از گرايشهاي جامعه دارد. در روايتي از امام رضا عليه السلام
پرسيدند:چرا عرب نام فرزندان خود را بنامهاي سگ پلنگ و يوزپلنگ و امثال آنها مي
گذارد فرمود: عرب جنگجو است و با اين نامها مي خواستند دشمن را به وحشت بياندازند.

در هر دوراني و
در هر جامعه اي نوع خاصي از نامگذاري شايع مي شود و هميشه حکايت از گرايشها ي
اجتماعي دارد. در دوران سياه گذشته ايرا سعي بر اين بود که نام هاي قديم پارسي را
در ميان مردم ترويج نمايند.يکي از فرهنگهاي اطلاعات عمومي چند صفحه بنامهاي دختران
و پسران اختصاص داده است که همه از همين قبيل است: هوشنگ و فريدون و …براي پسران
و شهناز و مهناز  و … براي دختران!!

ائمه اطهار عليهم
السلام نيز  به همين دليلي مردم را از بعضي
نام ها منع کردند با اينکه در اثر معناي نامناسبي ندارد ولي چون حکايت از شخصيت
هاي بدسابقه اي مي کند آنگونه نامها منع شده است مانند حارث و خالد و حکم و
اباالحکم و امثال آنها. و در روايت است که رسول خدا صلي الله عليه و آله نام اشخاص
و شهرها را اگر زشت بود تغيير مي دادو مي فرمود: نام خوب اختيار کنيد که روز قيامت
شما را به همي نامها مي خوانند.امام موسي ابن جعفر عليه السلام فرمود : اولين
احسان پدر بر فرزند اين است که نام خوبي براي او انتخاب کند.

بهترين نامها

طبق روايات اهل
بيت عليهم السلام راست ترين نام آن است که مشتمل بر عبودين خداوند باشد مانند
عبدالله و عبدالکريم و عبدالرحمان و افضل نامها نام پيامبران است و از همه برتر
نام رسول خدا صلي الله عليه و آله است. واضح است نامهايي مانند عبدالله و
عبدالرحيم و عبدالکريم و امثال آن که معناي همه آنها بنده خدا است راست ترين نامها
است و کودک هنوز هيچ لياقتي از خود نشان نداده که مستوجب مدح يا ذم باشد ولي بنده
خدا بودن واقيتي است که براي همه کس از ابتدا اثبات است.

و اما نامهاي
پيامبران مانند ابراهيم موسي عيسي داود سليمان و به خصوص نام مبارک پيامبر گرامي
اسلام محمد صلي الله عليه و آله و همچنين ائمه اطهار عليهم السلام و بخصوص نام علي
که يادآور شخصيت والالي اميرمنين عليه السلام است از بهترين نامها است:

1-فرزند را بياد
عظمت و فداکاري و قدس و تقواي آنان انداخته و او را ناخودآگاه به سوي پاکي سوق مي
دهد. برخلاف نامهائي مانند چنگيز و صدام که يادآور خونخواري و آدمکشي است که بطور
طبيعي در فرزند انگيزه قساوت و شقاوت به وجودمي آورد و همچنين نام شخصيتهاي خيالي
که در افسانه هائي همچون شاهنامه و امثال آن آمده است که اگر تاثيري در روحيه
فرزند داشته باشد او را به گردنکشي و طغيان و تجبر و تکبر وامي دارد.

2-نشانه علاقه و
محبت انسان به آن شخصيت هاي ارزنده تاريخ بشريت است. طبيعي است که انسان با گذاشتن
نام افراد مورد علاقه خويش بر اولاد و شهرها و خيابانها و مغازه ها و امثال آن سعي
در زنده نگه داشتن نا آن شخصيتها دارد.در روايت است که شخصي از رسول خدا صلي الله
عليه و آله پرسيد: پسري برايم متولد شده نام او را چه بگذارم؟ فرمود محبوبترين
نامها نزد من حمزه است.

به احتمال زياد
اين ولادي پس از شهادت جناب حمزه عليه السلام بوده است و پيامبر خدا صلي الله عليه
و آله با اين پيشنهاد خواستند که نام آن حضرت با نامگذاري مورد توجه بيشتر قرار
گيرد.

و همچنين در
روايات فراواني تاکيد برا اين شده است که تا حد مقدور از نام محمد استفاده شود. از
رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده که فرمود: هر کس سه پسر داشته باشدو يکي
از آنها را محمد نام ننهد بر من  جفا کرده
است.

و در روايتي ديگر
: رواي از امام پرسيد که ما  نام شما اهل
بيت را بر فرزندانمان مي گذاريم آيا اين کار که دليل علاقه است براي ما نفعي دارد؟
فرمود آري! بخدا قسم

و همچنين در مورد
دختران در روايات آمده است که نام فاطمه برآنها بگذاريد. حضرت زهرا سلام الله
عليها داراي القاب بسيار جالب و نيکو است و مي توان براي دختران نيز از آن نامها
استفاده کرد مانند: زهرا طيبه و طاهره و امثال آنها.

نامها نامناسب

مناسب است در
اينجاتذکري داده شود و آن اينکه بعضي افراد به دليل عدم آگاهي از معاني الفاظ عربي
نامهايي را از پيش خود اختراع مي کنند که معناي مناسبي ندارد. مثلا کلمه سيدة
الزهرا را نام مي گذراند در حالي که معناي آن با ملاحظه اضافه کلمه سيده به زهرا
نامناسب است گويا او بر حضرت زهرا برتري دارد کهسيده او است. بعضي لقب الانسيه
الحوراء را که از القاب حضرت زهرا سلام الله عليه است تفکيک مي کنند و تنها نام
انسيه يا حوراء مي گذاند و اين نيز صحيح نيست و بطور کلي اين لقب حکايت ازيکي از حصائص
آن حضرت مي کند و اطلاق آن بر ديگران حتي به عنوان تيمن و تبرک نيز نامناسب است.

بعضي از افراد
نامهاي مخصوص خداوند يا صفات مخصوص الهي را بر فرزندان خود مي گذارند و اين نيز
ناشي از عدم آشنائي به زبان عربي است مانند نامهاي کريم رحيم رحمن عظيم جبار و
امثال آن که در اصل نام اينها عبدالرحيم عبدالرحمن و … است بخصوص نام رحمن که
علم ذات مقدس الهي است و بر غير از او اطلاق نمي شود. و همچنين نامهائي مانندنبي
که در اصل عبدالنبي و عبدالرسول است.

بعضي از آن فراتر
رفته و راهي براي توجيه نگذاشته اند و بر فرزند خود نام نبي الله مي دارند!! گويا
هر کلمه اي را به الله اضافه کنند مي شود نام اسلامي مناسب ولذا نامهائي از قبيل
آيت الله حجت الله بيت الله (يعني خانه خدا) و امثال آن انتخاب مي کنند! بلکه
شنيده شده است بعضي بر فرزند خودنام الله را مي گذارند که اين ديگر به هيچ وجه قابل
توجيه نيست.نامهاي نامناسب براي فرزند از چند جهت موجب ناراحتي مي شود:

1-اگر نا  قابل تلفظ به سادگي نباشد و هر کس او را به
نحوي صدا کند از نطر رواني اثر سوء دارد و ممکن است موجب احساس دوگانگي در شخصيت
خود بشود.

2- اگر نام معناي
واضحي نداشته باشد ممکن است موجب احساس بي شخصيتي و پوچي بشود. يکي از برادران طي
نامه اي از ما مي پرسيد که معناي نام او چيست؟ و ما هرچه در فرهنگ ها جستجو کرديم
معنائي براي نام او نيافتيم. واضح است که او از بي معنا بودن نام خويش رنج مي برد
که به ما متوسل شده بود.

3- بعضي از نامها
در ميان مردم موجب سرافکندگي است.نامهائي که معناي زشت دارد و بدليل بعضي اعتقادات
خرافي بر فرزندان خويش مي گذارند بخيال اينکه اگر چنين نام نهند زنده مي ماند
غالبا در مواردي که فرزندان پيشين خود را از دست داده اند چنين نامهائي انتخاب مي
کنند.

4-نامهائي که
يادآور شخصيت هاي خونخوار يا متجبر و زورگو 
باشد انسان را ناخودآگاه بسوي همان صفات سوق مي دهد گويا آنرا الگوي خويش
قرار مي دهد. هرگاه که به نام خود توجه مي کند توقع همان صفات را از خود دارد.

5- نامهائي که
مناسب کودکي و ظرافت آن دوران است هميشه انسان را کوچک و پرتوقع و به اصطلاح لوس
جلوه مي دهد و شايد موجب بروز اين صفات در او نيز بشود.

6- بعضي از نامها
ممکن است در جامعه هاي ديگر بخصوص کشورهاي عربي که باين الفاظ آشنا هستند موجب
تنفر و حتي برخورد خصمانه شود.شخصي که نام او نبي الله بوده از قرار مسموع در يکي
از ادارات دولتي يک کشور عربي به اين مسال برخورده است و کارمند عرب حاضر نشده کار
او را انجام دهد تنها بدليل تنفر او از اينکه کسي خود را پيامبر خدا بداند. و حق
هم با همان کارمند است. و همچنين ديگري که نام او اسرائيل است نيز گرفتار چنين
وضعي شده است.

خلاصه شکي نيست
که نام عنوان و معرف شخصيت انسان است. پدر و مادر بايد دقت کافي بعمل آورند و نام
مناسب براي فرزند خويش انتخاب کنند. نامي که يادآور شخصيت هاي محبوب در جهان اسلام
است و مي تواند اورا وادارد که آنرا الگوي خويش قرار دهد و از آنان در زندگي پيروي
نمايد و از سوي ديگر در برابر دوستان و آشنايان و ديگران احساس خجلت و شرمندگي
نکند بلکه نام براي او يک زينت و مايه افتخار باشد.

/

صبر

اخلاق و تربيت
اسلامي          قسمت نهم

حجة الاسلام محمد
حسن رحيميان

صبر

موارد و اقسام
صبر

صبر بر حسب موارد
داراي اقسامي است که در تعابير گوناگون به آنها اشاره شده است.

حضرت
اميرالمؤمنين عليه السلام از پيغمبر صلي الله و عليه و آله نقل کرده که فرمود:

الصبر ثلاثة :
صبر عند المصيبة و صبر علي الطاعة و صبر عن المصيبة…

اصول کافي –حديث
15- باب الصبر

صبر بر سه قسم
است:سبر بر مصيبت صبر بر طاعت و صبر از معصيت…

و حضرت امير
المومنين عليه السلام فرموده است:

الصبر
صبران:صبرعلي ماتکره و صبر عما تحب

نهج البلاغه
فيض-خطبه 55

صبر بر دوگونه
است: صبر بر آنچه دوست نداري و صبر از آنچه که دوست داري.

ودر حکمت 31 نهج
البلاغه چنين فرموده:

الْإِيمَانُ
عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ
الْجِهَادِ-  وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى
أَرْبَعِ شُعَبٍ-  عَلَى الشَّوْقِ وَ
الشَّفَقِ وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ- 
فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ-  وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ
الْمُحَرَّمَاتِ-  وَ مَنْ زَهِدَ فِي
الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ- 
وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ

وقتي که راجع به
ايمان از آنحضرت سءوال شد در جواب فرمود:

ايمان بر چهار
پايه استوار است:صبر يقين عدل وجهاد. و اما صبر داراي چهار شاخه است:شوق (علاقه
مندي)رس پارسائي و انتظار پس انکس که مشتاق بهشت است خود را از شهوتها و خواهش هاي
نفس پاک کرده و از آنها چشم مي پوشد و هر که از آتش ترسد از آنچه حرام است دوري مي
گزيند و هرکس از دنيا دل برکند مصيبت ها و گرفتاريها را سبک مي شمارد و هر که در
انتظار مرگ بود بسوي خوبيها شتاب مي کند.

در مجموع امور
مربوط به انسان را مي توان به دو بخش کلي تقسيم کرد: يکي- اموري که موافق طبع و
ميل انسان است و ديگر- اموري که موافق ميل او نيست.

صبر بر
سراء(الصبر علي السراء)

اموري که موافق
طبع و ميل است صبر آنها را ((صبر بر سراء))‌ مي نامند. اين امور مانند سلامت و
آسايش جسم رفاهيات زندگي مال جاه مقام زن و فرزند هستند که اگر انسان خود را
بوسيله صبر در برابر آنها کنترل نکند با دلبستگي و دلخوشي مفرط به آنها خود را مي
بازدو دچار غفلت و بازي خوردن او شده و به سرکشي و طغيانگري مي انجامد.

کلا ان الانسان
ليطغي ان راه استغني)) (علق-6و7)

به حقيقت همانا
انسان آنگاه که خود را بي نياز ديد سرکش مي شود.

در حالي که انسان
بايد همواره در پرتو ياد خدا متوجه به فقر و نياز خويش به خدائي که همه چيز از
اوست داشته باشد.

يا ايها الناس
انتم الفقراء الي الله والله هوالغني الحميد (فاطر-15)

اي مردم شما همگي
– در همه چيز- محتاج و نيازمند به خدا هستيد و آنکه – از هر کس و هر چيز- بي نياز
و غني بالذات و ستوده است فقط خدا است.

قرآن براي
پيشگيري از حالت خطرناک سرکشي و طغيان درآيات متعدي عوامل مهم بروز آن را متذکر
شده و بر ضرورت شکيبائي و خويشتن داري در برابر آن تاکيد فرموده:  $pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä Ÿw ö/ä3Îgù=è? öNä3ä9ºuqøBr&
Iwur öNà2߉»s9÷rr&
`tã
̍ò2ό «!$# 4
`tBur
ö@yèøÿtƒ y7Ï9ºsŒ
y7Í´¯»s9’ré’sù ãNèd tbrçŽÅ£»y‚ø9$#  منافقون -9

اي کسانيکه ايمان
آورده ايد مبادا اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا بازدارد و کسي که چنين کند
ايشان خود زيانکاران هستند.

$pkš‰r’¯»tƒ
šúïÏ%©!$#
(#þqãZtB#uä
žcÎ) ô`ÏB öNä3Å_ºurø—r&
öNà2ω»s9÷rr&ur
#xr߉tã
öNà6©9 öNèdrâ‘x‹÷n$$sù (تغابن – 14)

اي مومنان برخي
از همسران و فرزندانتان دشمن شما هستند –چرا که انسان را با استفاده از دلبستگي به
آنها به معصيت خدا مي کشانند-پس از آنها برحذر باشيد.

انما اموالکم و
اولادکم فتنة والله عنده اجر عظيم (تغابن -15)

جز اين نيست که اموال و اولاد شما وسيله آزمايش هستند و نزد
خدا است پاداش بزرگ.

در اين امتحان و آزمون الهي انسان بايد با بکار بستن صبر
نفس خويش را از بازي خوردن در برابر  مال و
فرزند باز دارد تا از ياد خدا و رهسپردن به سوي او باز نماند و پاداش عظيم صبر را
از دست ندهد.

انسان براسا حب ذات به تمام چيزهائيکه منسوب به او هستند
دلبستگي و علاقه دارد و اگر محبت و دلبستگي به آنها بيش از حد و خارج از کنترل
باشد و تحت الشعاع محبت به خدا و در طول آن نباشد پرده و حجاب تاريکي بر صفحه دل
مي افکند که انسان را از همه حقايق و واقعيات دور کرده و از ياد خدا که منشا آرامش
واقعي قلب و سعادت حقيقي اوست باز مي دارد.

قرآن مجيد مجموعه اي از اين دلبستگي ها را بدين گونه بيان
فرموده است:

قل ان کان ابائکم و ابنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشيرتکم
و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضوها احب اليکم من الله و
رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي ياتي الله بامره و الله لايهدي القوم
الفاسقين(توبه-24)

-اي پيغمبر- بگو: اگر پدران پسران برادران همسران و بستگانتان
واموالي که به دست آورده ايد و تجارتي که از کساي آن مي ترسيد و مسکنهائي که
دلخواهتان است نزد شما محبوب تر است از خدا و فرستاده او و جهاد در راه خدا پس
منتظر باشيد تا امر خدا فرا رسد و خدا مردمان فاسق را هدايت نمي کند.

اموري که خلاف ميل هستند

اموري که برخلاف ميل انسان هستند خود شامل سه بخش مي باشند:

1-اموري که در حيطه اختيار و توان انسان هستند که انجام
طاعات و ترک گناهان از اين قبيل هستند.

صبر بر طاعت:

طبع انسان از بندگي و اطاعت ديگران گريزان و به ربوبيت و
مطاع بودن متمايل است و بهمين جهت طاعت خدا نيز خلاف ميل اوست و بي حالي و احساس
خستگي يا بخل يا هرودو کار انجام طاعت و عبادت را با سنگيني و سختي مواجه مي کند.

بي حالي در مثل نماز بحا در مثل زکات و بي حالي و بخل  هردو در مثل حج و جهاد پيش مي آيد صبر قبل از
انجام طاعت براي تحصيل اخلاص و در اثناء عبادت براي توجه به خدا و خضوع و خشوع و
… و بعد از عبادت از افشاء آن و عجب و … نقش خود را ايفاء کند.

صبر از معصيت:

عموم گناهان و کارهاي زشت با طبع و هواي نفس سازگار  است و طبعا ترک آنها برخلاف ميل و کشش نفساني
است.طبيعي است که ترک گناهان و صبر از آنها در همه موارد يکسان نيستند مثلا ترک
گناهي که انسان به آن عادت کرده صبر بر آن نسبت به گناهي که عادت نکرده مشکل تر
است و همچنين صبر از گناهاني که انجام آنها آسانتر باشد مانند گناهان مربوط به
زبان مشکل تر از ساير گناهان است.

2-اموري که وقوع آنها خارج از اختيار انسان است ولي انسان
آنها را دفع نمايد. مانند اين که انسان مورد آزار ديگري قرار مي گيرد که در برخورد
با آن قادر است با عمل به مثل يا انتقامجوئي آن را دفع و به مقابله برخيزد و يا آن
که صبر و شکيبائي را پيشه نمايد و از دايره حق و رضاي خدا خارج نشود.

در برخورد با اين امور معيار عمل تکليف الهي است و جز با
صبر نمي توان آن را تحصيل نمود.

در اينجا به مواردي از اين قبيل که در قرآن مجيد بيان شده
اشاره مي کنيم:

واصبر علي ما يقولون واهجرهم هجرا جميلا (مزمل-10)

و بر آنچه که مي گويند شکيبا باش و از آنها به زيبائي کناره
جوي.

نمونه اي کار اين مورد را در دروغ پراکنيها و تهمتهاي بيحد
وسائل ارتباط جمعي و بلندگو هاي استکبار جهاني عليه انقلاب و جمهوري اسلامي و
رهبران آن شاهد هستيم که بر مبناي همين روش قرآن و مکتب تربيتي آن که هرگز خود را
نباخته و به صورت انفعالي به عکس العمل مشابه آلوده نشده و از مرز حق خارج نگرديده
ايم که حق سرانجام همچون خورشيد عالمتاب از پس پرده هاي تيره جهان را روشن خواهد
کرد.

واذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (فرقان -63)

و آنگاه که نادانان آنها (مومنين) را مورد خطاب قرار دهند
در پاسخ سلام گويند.

در برخورد با انسانهاي ناآگاه نادان و قريب خورده بهترين
روش اين است که انسان بجاي مقابله به مثل کردن و همسان جاهل شدن صبر و شکيبائي را
پيشه کند تا هم خود را به زينت حلم و فضيلت اخلاق آراسته کند و هم رسالت هدايت و
سعادت انسانها و خدمت به آنها را با بيدارگري و آگاهي بخشيدن به آنان ايفاء نمايد.

لا تستوي الحسنة ولا السيئة ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي
بينک و بينه عداوه کانه ولي حميم وما يلقها الا الذين صبروا وما يلقيها الا ذو حظ
عظيم (فصلت-34-35)

نيکي و بدي- در پاداش- يکسان نيستند بدي را به روشي که
نيکوتر است دفع کن. پس آنگاه کسي که ميان تو و او دشمني بود کوئي دوستي نزديک است
و برخوردار نمي شود از اين خصلت نيک مگر کساني که صبر پيشه کردند و از –عقل کامل-
بهره عظيم دارند.

نمونه هائي از اين خصلت والا که از ويژگيهاي صبر مي باشد در
روايتي از رسول اکرم صلي الله عليه و آله چنان بيان شده است:

صل من قطعک واعط من حرمک واعف عمن ظلمک

با هر کس که با تو قطع رابطه کرده پيوند برقرار کن و عطاء
کن به کسي که ترا محروم کردهو چشم پوشي کن از کسي که به تو ستم کرده است.

وقتي که مورد صبر در آيه جائي است که بين طرفين دشمني و
عداوت حاکم باشد و در عين حال از درخت صبر آنچنان ميوه محبت چيده شود به طريقه
اولي و به وجهي مسلم تر در مواردي که دشمني در کار نيست و فقط اموري مانند
سوءتفاهم بدگماني و مسائل جزئي تري مانند اختلاف سليقه و نظر در امور جاري زندگي-
که عموما طبيعي و غير قابل اجتناب است- در بين باشد همين روش بهترين و تنها راه
جلب دوستي و صميميت بين اعضاء خانواده ها و افراد جامعه مي باشد و صبر در بکار
گرفتن اين روش مي تواند ريشه عمده مشکلات و از هم پاشيدگيهاي خانوادگي و تشنجات
اجتماعي را از بين برده و زمينه را براي ايجاد و تحکيم وحدت در جامعه اسلامي فراهم
کند.

واطيعوا الله و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحکم
واصبروا ان الله مع الصابرين (انفاق-46)

خدا و رسول او را اطاعت کنيد و با يکديگر نزاع نکنيد که
ضعيف و سست مي شويد و شوکت شما بر باد مي رود و ((صبر)) کنيد به يقين خدا با
صابران است.

در اين آيه ضممن آنکه محور حرکت و وحدت جامعه را در
فرمانبرداري از خدا و رسول او قرار داده مردم را از هر گونه تنازع و رودر روي هم
قرار گرفتن بر حذر داشته و نتيجه تلخ تنازع را هم بيان فرموده است. ليکن از آنجا
که اطاعت از خدا و رسول و نيفتادن در دام تنازع به آساني انجام پذير نيست و عوامل
بازدارنده و مخرب و فراواني بر سر اين راه قرار دارد ناگهانقرآن به مهمترين عنصر
سازنده و بهترين وسيله کمک دهنده تکيه کرده مي فرمايد: ((واصبروا)) صبر کنيد و در
پي آن بالاترين نتيجه حاصله را اعلام مي نمايد:

ان الله مع الصابرين:

به يقين خدا همراه صابران است.

و چه تضمين و پشتوانه اي بالاتر از اين؟!

3-و اما در اموري که وقوع و دفع آنها خارج از اختيار انسان
است مصائب و پيش آمدهاي ناگواري است مانند مرگ عزيزانمان از دست دادن برخي از
اعضاء بدن و امثال اينها که صبر در اين موارد بسيار مشکل و داراي فضيلت فراوان
است.

از پيغمير اکرم نقل شده که:

اسالک من اليقين مايهون علي مصائب الدنيا

خدايا از تو چنان يقيني مسئلت مي کنم که مصائب دنيا را بر
من آسان کند.

 

/

مقاومت اسلامي لبنان در پرتو هدايت رهبريت

مقاومت اسلامي
لبنان در پرتو هدايت رهبريت

الحاج حسين
الشامي     مسئول دفتر حزب الله لبنان در
ايران

آن طوفان شديدي
که در اثر پيروزي انقلاب اسلامي ايران وزيدن گرفت همچنان دستاوردهاي سترگش در
منطقه و جهان فعل و انفعالهاي تازه اي مي آفريند. اين انقلاب بزرگ آرزو و اميد را
در ملت هاي مستضعف پديد آورد و توان قيام و جنبش و مبارزه عليه وضع استکبارموجود
را در آنان ايجاد کرد. و از سوي ديگر چنان خوف و ترس و نا امني و وحشتي در رژيم ها
و حکومت ها و سازمانها و نظام هاي ستمگر و دشت نشانده بوجود آورد که مرگ را در چند
قدمي خود احساس کنند و سرنوشت شوم و سياهي را جلو ديدگان خود ببينند زيرا ملتهاي
مستضعفي که در اين برهه از زمان دستخوش پليدترين توطئه ها و رقت بارترين شکنجه هاي
جسمي و روحي بودند و اين حکومت هاي ستمگر در حق آنان و در حق انسانيت بالاترين
جنايت ها را مرتکب شدند اکنون به پا خاسته اند و نواي انتقام را سر داده اند.

نهضت انتقام

و اين جنب و جوش
هاي سياسي گسترده اي که اکنون در ميان رژيم هاي عربي و بين المللي به چشم مي خورد
و در سالهاي گذشته بي سابقه بوده است بويژه در زيارت ها وديد و بازديدهاي رؤسا و
مسئولين رژيم هاي مرتجع با کشورهاي استکباري و قدرتهاي بزرگ و همچنين دست و دل
بازي هاي پادشاهانو رؤسا و شيوخ منطقه و مسئولين بزرگ دولتي در اين کشورها براي برپائي
کنفرانس ها و امضاي پيمان ها و عقد قراردادهاي دوطرفه اي و يا دسته جمعي که همراه
بوده است با چشم پوشا از وعده هاي گذشته و پايمال کردن حقوق و خون مظلومان و عقب
نشيني بي سابقه از عقيده ها وايده ها و سياست هاي تغيير ناپذير !! همه اينها نشان
دهنده يک مطلبي است که هيچ شک وترديدي در آن راه ندارد و آن اينکه :مرحله کنوني که
مجاهدين مسلمان در برابر درب هاي بصره و يا در جنوب لبنان و مرز فلسطين  و يا در شهرهاي افغانستان آن را ترسيم مي کنند
و آن حرکتها و مقاومتهاي اسلامي در مصر تونس کويت فلسطين و ساير کشورها و منطقه
هائي که شاهد قيام مستضعف مسلمان در برابر حکومتها و سازمانهاي مرتجع و وابسته مي
باشند اين مرحله حساس کنوني خواب رژيم هاي وابسته را آشفته کرده است بويژه اينکه
اين نهضت مقدس اسلامي از چنان بيداري و هشياري ملت ها برخوردار است که حقيقت
شعارهاي انقلابي و مردمي و ناسيوناليستي دروغين سرسپردگان و دست نشاندگان را برملا
ساخته و وعده هاي پوچ و بي اساسي که تا کنون به ملتها داده و موجب فريب بسياري از
مردم شده بود براي همگان هويدا و ظاهر گشته است.

تاثير شيوه هاي
فريب کارانه

اکنون همه
دريافته اند که انگيزه سر دادن آن شعارهاي بظاهر انقلابي و ملي چيزي جز برانگيختن
فتنه ها و حساسيتها و ايجاد شکاف و اختلاف بين برادران و هم کيشان و مسلماناني که
يک ايده  ويک انگيزه و يک هدف داشتند نبوده
است و متاسفانه اين اختلاف اندازي ها و تفرقه ها نتيجه اي جز کشتارهاي برادرانه! و
در نطفه خفه کردن حرکتهاي آزادي خواهانه و لگد کوب کردن نهضت هاي اسلامي و ايجاد
حالت ياس و نوميدي در ملتها  از امکان
مقابله و مبارزه با ابرقدرتها و ابرجنايت ها نداشته است.و همين روشهاي سالوسانه و
شيوه هاي فريب دهنده اين حاکمانغاصب باعث از بين رفتن حقوق ملتها شد تا آنجا که
پذيرش رژيم اشغالگر قدس نزد توده ها امري امکان پذير گشت و نيروهاي جنايتکار با
تبليغات مسموم تا اندازه اي توانستند مردم را قانع کنند که مي شود با اسرائيل غاصب
کنار آمد!

دشمني با انقلاب
اسلامي

دنبال کردن جريان
و رويداد هاي جاري و گفتگو ها و رفت و آمدهاي دو قطب شرقي و غربي و حرکتهاي بي
پرده آنها در برخي از کشورهاي جهان سوم گوياي اين حقيقت است که اکنون منافع مشترک
هر دو ابرقدرت اقتضا مي کند چه از نظر نظامي و چه از نظر سياسي با انقلاب اسلامي
ايران و ملت هاي مسلماني که شانه را از زير بار پيمان هاي استکباري خالي کرده اند
و در حرکتهاي سياسي خويش خط مستقلي را دنبال مي کنند که الهام گرفته از همان
رهبريت شرعي است و دنباله رو خط پيامبران و امامان عليهم السلام مي باشد و در شخص
امام خميني دام ظله متبلور شده است به مقابله و نبرد برخيزند.

اجتماع کشورهاي
استکباري و اتفاق کلمه شان در برخورد خصمانه با انقلاب اسلامي و تمام حرکتهاي
اسلامي اصيل با کليه وسائل  و روشهاي موجود
دليل روشني است بر وحشت بزرگي که انقلاب اسلامي و حرکت هاي جهاد گرايانه ملتهاي
مستضعف منطقه در عمق وجود رژيم استکباري و غاصب ايجاد کرده تا آنجا که قدرت آنها
را در ادامه قبضه کردن سرنوشت توده هاي مستضعف و مسلمان سلب نموده است.و همچنين
اين برخورد خصمانه ابرقدرتها دليل روشني است بر اينکه تمتام روشها و ايده هاي که
تا کنون برملتها تحميل مي شده در حال فرو ريتختن است چرا که هر روز بر حجم بيداري
ملتها افزوده مي شود و استواري و پايداري و صحت خط  امام روشن تر و منور تر مي گردد و لزوم
ايستادگي هرچه نيرومند تر و شجاعانه تر در برابر سپاه دشمن واضح تر مي شود تا آنجا
که ديگر ترسي از بهم پيوستن تمام نيروهاي کفر و شرک و نفاق به دل راه نمي دهند و
در راه ريشه کن کردن اصول  و پايه هاي ظلم
و ستم و کفر و الحاد پايدارتر و مصمم تر مي شوند.

موضعگيري رهبري
هاي دروغين و موضعگيري رهبريت راستين انقلاب

برنامه ريزي و حسابگري
دقيق برخي از رهبريتهاي سياسي در گذشته و منتظر فرصت مناسب! شدن براي تعيين وقت
شرع شدن در حرکت عليه استکبار و صهيونيسم! و اغفال و سرگرمي مردم با چند سوال بي
ارزش و توخالي که گوش ملتها و جامعه ما را خسته کرده بود بي گمان بسياري از
نيروهاو قدرت هاي خدادادي ملت ها را از بين برد و آنان را در حالتي از شک و تردد و
ترس از مقابله و دوري انتظار بر جاي گذاشت به علاوه اينکه خط و برنامه و موضعگيري
بسياري از رهبران حرکتها و جنبش ها و احزاب و سازمانها در کشورهاي اسلامي به صورت
عامل رکورد و واپس گرائي در حرکت بيدارباش و خودشناسي جوامع درآمده بود و باعث
تضعيف روحيه ايثار و شهادت طلبي نزد اغلب افراد ملتمان شده بود و ايده اصلي خلاصه
ميشد در حفظ نفس و دريافت دستاوردهاي ناچيز. و آنچه در انقلاب اسلامي ايران يافتيم
و لمس کرديم روشني خط و برنامه و موضعگيري رهبريت انقلاب بود در ساختن جامعه اي
جهادگرا که امتياز و ويژگي اش در روشن بيني و تعهد و ايثار و بيعتي صادقانه و
راستين با ولايت فقيه است علي رغم اوضاع سخت اقتصادي و نظامي و علي رغم آنهمه
توطئه ها و نقشه هاي خائنانه اي که همواره انقلاب را مورد هجوم قرار داده است.

تجربه اي از دوران
پيش از پيروزي

در دوران پيش از
پيروزي بسياري از سياستمداران تلاش مي کردند که از شدت مقابله با شاه معدوم بکاهند
و مسئله را خلاصه کنند در برآورده شدن برخي اصلاحات ظاهري در رژيم شاهنشاهي تا
اينکه پس از آن در سياستي گام به گام ساير مطالب ملت ايران محقق گشته و شاه
خودبخود به صورت فردي معزوا در آيد و از هدر رفتن خونها و اموال مردم جلوگيري شود!
ولي پايداري و استقامت امام خميني و اصرار معظم له در سقوط بي چون و چراي شاه و
تاکيد بر اينکه حق هرگز گام به گام نمي شود بدست آورد بلکه بايديکجا و به دور از
ملاحظات سياسي و مصلحت جوئي سازشکاران و به طور کامل کسب نمود و هر شعاري جز سقوط
شاه مردم را در هاله اي از شک و ترديد قرار مي دهد و مردم را وادار به پذيرفتن
نيمي از حقوق و چشم پوشي از نيمي ديگر مي سازد و درهمان وقت به شاه فرصت مي دهد که
دوباره خود را تقويت کند و با نيروي افزونتر تمام دست آوردهاي جزئي و کلي را از
بين ببرد و براي هميشه خون شهيدان پايمال گردد. اين استقامت امام درسي فراموش
نشدني براي تمام مبارزين راه حق و فضيلت در تمام مناطق و اعصار است. اين استقامت
بود که شاه را بيرون کرد و انقلاب را پيروز ساخت. و اين استقامت امام است که
انقلاب اسلامي را جاودانه و پابرجا ساخته است.

استقامت امام پس
از پيروزي

پس از پيروزي
انقلاب اسلامي از گوشه و کنار صداهائي بلند شد که خواهان در جا زدن و محدودنمودن
انقلاب بود وبه دنبال آن ايجاد روابط و امضاي پيمان هاي بين المللي و منطقه اي
براي برقراري امنيت کامل درکشور و رفاه ملت ايران و پس از پيدايش شرايط کامل
استقرار و امنيت داخلي و تامين نيروي نظامي قوي و گسترده آنگاه به فکر ساير ملتهاي
مستضعف بيفتد و به کمک آنان بشتابد! ولي امام عزيزمان که از آغاز تا کنون ثابت و
استوار بوده است اين بار نيز موضعگيري ثابت و استوار خود را اعلام نموده وبه مردم
فهماند که موقعيت استراتژي و مهم ايران در منطقه هرگز نبايد فراموش شود و اگر
ايران توانست دست استکبار را قطع کند نبايد از توطئه هاي آينده دشمنان غفلت کرد
چرا که آنها بدون شک براي بازپس گيري اين مرکز حساس و مهم نقشه ها خواهند کشيد و
چه بسا تمام امکانات خود را براي اشغال مجدد آن به کار خواهند گرفت وانگهي آزادي
ملت ايران از قيد و بند استعمار بمعناي سقوط تکليف شرعي مسلمانان ايران از پاسخ
مثبت دادن به ديگر آزاديخواهان مسلماني که زير چکمه ابرقدرتها و رژيمهاي غاصب به
سر مي برند نميباشد.

امام با اتخاذ
اين روش مي خواست اهداف انقلاب را برملا سازد و ديگر ملتهاي مسلمان را وادار به
دنبال کردن وظيفه شرعي مقاومت ظلم و ظالمين و ادامه عمل به اصل امر به معروف ونهي
از منکر بنمايد.

الخير فيماوقع

ايالات متحده
آمرکا و هم پيمانانش براي مجبور ساختن ايران به چشم پوشي و عقب گرد از اصول کلي
انقلاب و براي وادار کردن ايران اسلامي به خضوع و فروتني در برابر نيروهاي قدرتمند
استکباري ايران را در محاصره اقتصادي و نظامي قرار دادند و با تبليغات گسترده اي
که به راه انداختند خطر ناديده گرفتن شرايط آمريکا براي رفع اين محاصره اقتصادي
سياسي را با لحنهاي آمرانه خود هشدار دادند.

در اين ميان
فريادها و سر و صداهاي شکست خوردگان سازشکاران و ترسوهاي بزدل بلند شد که خواهان
کوتاه آمدن و چشم پوشي از برخي اصول کلي و ايده هاي انقلاب بودند از ترس اينکه
مبادا ادامه محاصره اقتصادي ملت را از پا در آورد! وي امام همچنان با قلبي مطمئن و
و استوار با اين مشکل جديد روبرو شد و آن را در نتيجه به نفع ايران و انقلاب
قلمداد کرد و در حالي که تمام مسلمانان را مخاطب قرار داده بود با صدائي رسا
فرمود: الخير فيما وقع گويا اين محاصره اقتصادي از الطاف خفيه الهي است که راه
بازاريابي دشمنان براي قالب کردن کالاهاي بي ارزش خود مي بندند و راه توليد و
خلاقيت و ابتکار و اختراع را بر مستضعف مي گشايد و ما را از  چارچوب دنباله روي بيگانگان و واپس گرائي رهائي
مي بخشد و مقدمات آزادي کامل اقتصادي و سياسي و نظامي را فراهم ميآورد.

واينچنين ايران
اسلمي توانست در مدتي کوتاه خود را از اين چارچوب هاي ننگين خارج سازد و تا آنجا
پيش رود که آمريکائي ها اعتراف به دست آوردهاي ايران کنند و به تعهد هاي خود در
رابطه با هم پيماناني که در نبرد محاصره اقتصادي با آنها شرکت داشتند خيانت ورزند
و آن بيچارگان را دچار شک و ترديد کنند هنگامي که پيشنهاد فروش لوازم يدکي از راه
ماکفارلين بي ايران بنمايند.

تاثير هجوم
صداميان به ايران

کشورهاي استکباري
براي محدود کردن انقلاب و در منگنه قرار دادن ايران اسلامي از راه صدام پليد به
ايران يورش بردند تا در تلاشي ديگر ايران را به تسليم وا دارند و در نتيجه قسمتهاي
گسترده اي از سرزمينهاي ايران به اشغال درآمد.اين بار نيز سر و صداهاي ترسوها بلند
شد که بايد به سازمانهاي بين الملي شکايت برد و به تصميمات آنها تن در داد چرا که
نيروهاي مسلح ايران توانئي مقابله با اين تجاوز و بازپس گيري سرزمينها و مناطق
اشغال شده را ندارد! ولي باز هم افق ديد دورنماي امام مسير جنگ را عوض کرد و انر‍ي
ها و قدرت ها ي مادي و انساني بزرگي که تا آن روز معطل و بي کار مانده بود به کار
و حرکت و نهضت واداشت و نه تنها دشمن متجاوز را سرکوب کرد که يک نيروي نظامي عظيمي
را پايه ريزي و تشکيل داد که نيروها و ارتش استکباري  براي آن حسابي نو بازکردند.

اينها فرازهائي
کوتاه از تجربه هاي انقلاب اسلامي بود که روشني و وضوح افق خط و مشي و موضعگيري
حکيمانه رهبريت انقلاب را ه خوبي نمايان مي ساخت تا درسي باشد براي آنهائي که
صادقانه مي خواهند ملتهاي خود را رهبري و هدايت کنند و درسي براي ما باشد که رهبري
هاي تحميلي بر ملت هاي مستضعف را خوب شناسائي کنيم. همينقدر کافي است که موضعگيري
ها و خط و مشي هاي سياسي اين رهبريت ها را در طولمدت تصديشان مورد بررسي قرار دهيم
تا حقيقت آنها بر ما روشن شود و پايداريشان در مواقع خطر نمايان گردد و ايثار و
گذشنگان براي دلجوئي از مستضعفين و محرومين ملتهاشان آشکار شود!

تشخيص خط و مشي
ها اولين گام

و همانا سرزمين
لبنان شاهد بسياري از حرکت ها سازمان ها و رهبريت ها بوده است چه آنها که در
چارچوب مشکل لبنان حرکت مي کنند و يا آنها که مساله فلسطين را يدک مي کشند.و امروز
مسلمانان آن ديار با الهام از تجربه اي سرافراز انقلاب شکوهمند اسلامي ايران تا
اندازه اي توانسته اند خط و مشي ها را تشخيص دهند و آن جهتي را که دنباله رو خط و
مشي رهبري شرعي تمام مسلمانان جهان است و متمثل در ولي فقيه حضرت امام خميني مي
باشد براي خود اتخاذ نمايند. و از اين روي امت حزب الله لبنان اين پيروي را عملا
به اثبات رسانده و نبرد با اسرائيل را بعدي ديگر بخشيده و از مسلمانان لبناني و
فلسطيني وديگران مي خواهد اين بعد حقيقي مسئله را درک کنند خصوصا اکنون که برخي از
رهبران جنبش ها و سازمان ها در لبنان و منطقه تلاشهاي مايوسانه اي را براي به
تعطيل کشاندن و لکه دار کردن کليه برنامه هاي مقاومت و براندازي رژيم
صهيونيستي  آغاز کرده اند و در نتيجه
کوششها برايتثبيت موقعيت رژيم اشغالگر قدس در منطقه و دست يابي به برخي امتيازهاي
شخصي همچنان ادامه دارد.

مقاومت اسلامي
لبنان با پيروي از خط انقلابي و تعهد کامل نسبت به رهبريت ولي فقيه توانسته است
جريان امور را به حقيقت خود بازگرداند چه در مورد تشخيص مسير واقعي مبارزه که بايد
عليه وجود صهيونيسم و استکبار و دست نشانده هايشان در منطقه باشد و چه نسبت به خلق
حالت جهادگرائي در روحيه مسلمانان و زدودن آثار تردد و ترس از قلوب آنان و مبارزه
با حالت سردرگمي که رهبريت هاي حزبي بوجود آوردند و همچنين در مورد فعاليت و حرکت
در چارچوب وظيفع شرعي تعهد به اصل کلي امر به معروف و نهي از منکر.

و از اينکه تنها
جبهه اي که اکنون عليه اسرائيل به مبارزه مي پردازدهمان منطقه اي است در جنوب و
بقاع غربي لبنان که مجاهدين مقاومت اسلامي در محدوده آن نبرد خود را دنبال مي کنند
از اين رو مقاومت لبناني خود را راهنما و دليلي مي داند براي هموار ساختن راهي که
مي بايست کليه رزمندگان آن راه را دنبال کنند تا اسرائيل را نابود ساخته و قدس
شزيف زا آزاد سازند. وهمگام با حرکت اين مجاهدين در راه خدا نهضت دليرانه مسلمانان
در داخل فلسطين اشغالي و کرانه باختري و بخش اشغالي غزه آغاز شده است که در مجموع
تشکيل دهنده حرکتي نوين در امت اسلامي مي باشد و بيانگر تنها راهي است که با
پيمودن آن مي توان قدس اشغالي را آزاد و مسجدالاقصي را از زير چکمه پليد صهيونيست
هاي غاصب رها ساخت.

پرواضح است که
تلاش هاي شکست خوردگان و ترسوها و منافقين در رژيم ها و سازمانهاي عربي و
همکارانشان براي پايان بخشيدن به قضيه فلسطيني و پايمال کردن خون هزاران هزار شهيد
تاثيري جز اصرار بيشتر بر ادامه مقاومت اسلامي و همکاري با جنبشهاياسلامي درداخل
سرزمينهاي اشغاليبراي مسلمانانيکه خط و مشي و برنامه و رهبريت خود را بخوبي شناخته
است نخواهد داشت و هرچند در اين راه مقدس خونهاي پاک ايثارگران و متعهدان با ايمان
بيشتر ريخته شود تابش فجر پيروزي را بر سرزمين فلسطيني و ساير مناطق اشغالي و بر
فراز گنبد مسجداقصي نزديکتر مي سازد. به اميد آن روز

/

شرح دعاي ابوحمزه ثمالي

آيت الله ايزدي
نجف آبادي        قسمت اول

شرح دعاي ابوحمزه
ثمالي

الهي لاتودبني
بعوبتک و لاتمکر بي حيلتک

خدايا مرا به
عقوبتها و مجازاتهاي خود ادن مکن و به مکر و حيله ات مرا غفلگير مساز.

معاي ادب

ادب کردن به
معناي تربيت کردن است. ولي گاهي اين تربيت کردن به آرامي و نرمي است و گاهي در اثر
عصيان و نافرماني به خشونت مي گرايد.

در اين جمله امام
که مي فرمايد: خداوندا! مرا به عقوبتها و مجازاتهايتادب مکن اشاره به اين مطلب است
که ممکن است خداوند بنده اي را-در اثر گناهانش- با کيفر و مجازات تاديب نمايد. و
اين نوع تاديب در زندگي روزمره مان نيز به وضوح ديده مي شود.مثلا گاهي يک معلم
براي تربيت کردن شاگردش از روش هاي ساده معمولي مانند صحبت کردن پند دادن نصيحت
نمودن استفاده مي کند و گاهي در اثر عصيان و نافرماني شاگرد ناچار متوسل به روشهاي
سخت و خشن مي شود مانند توبيخ لفظي يا در درجه بالاتر تنبيه بدني.

خداوند پيامبر را
ادب مي کند

خداوند يک نحوه
تاديب دارد که بوسيله انبيا و اولياء ش انجام مي پذيرد دستوراتي را به بشر مي دهد
و آنچه مصلحت آنها است به آنها گوشزد مي نمايد و از عذاب الهي تحذير وهشدار مي دهد
در ذيل آيه شريفه سوره اعراف به پيامبرش مي فرمايد: خدا العفو وامر بالعرف واعرض
عن الجاهلين[1]– با
عفو بخشش ملازم باش و به کارهاي پسنديده امر کن و از جاهلان روگردان باش.

بمناسبت نزول اين
آيه حديثي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نقل شده که فرموده

ادبني ربي فاحسن
تاديبي[2]
–خداوند مرا ادب کرد و چه خوب ادب کرد

و در حديث ديگري
از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است که فرمود

ان رسول الله صلي
الله عليه و آله ادبه عزوجل و هوادبني و انا اودب المونين…[3]

خداوند تبارک و
تعالي پيامبرش را ادب کرد و او مرا ادب کرد و من مومنين را ادب مي کنم

آري! خداوند
پيامبرش را ادب کرد تاديبي نيکو و زيبا تا آنجا که او را پسنديده و برگزيد و امر
دين را به او واگذار کرد.در روايتي به اين معني از امام صادق عليه السلام نقل شده
است که مي فرمايد

ان الله عزوجلادب
نبيه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب  قال:
وانک لعلي خلق عظيم)) ثم فوض اليه امرالناس و الامة ليسوس عباده…))[4]

خداوند پيامبرش
را ادب کرد و چه خوب ادب کرد و آنگاه که ادب را براي او کامل نمود به او فرمود
همانا تو بر خلقي بزرگ و عظيم آزاسته اي آنگاه امر مردم و امت را به او واگذار و
تفويض کرد تا بندگان خدا را هدايت و راهنمايي کند.

بنابراين ادب
کردن پيامبر ص يعني او را ساختن که خدا پيامبرش را ساخت و تربيت کرد و آنگاه که
پيامبر به حد کمال ادب رسيد امر امت را به او واگذار نمود.

معناي لغوي ادب

علماي لغت گويند
الادب اجتماع خصال الخير- ادب عبارت است از جمع شدن صفتها و خصلتهاي نيکو.

اين صفت خوبي که
از آن به ادب تعبير مي کنيم گاهي فردي است يعني در  شخصي آن را مي يابيم و گاهي در يک کار است پس
اگر يک کاري به هيئت خوب و طرز پسنديده و جالب انجام پذيرد خود آن کار ادب است ولي
اگر به وضع بدي انجام پذيرد حتي اگر کار در اصل خوب باشد ولي انسان آن را به نحو
بدي انجام دهدآن بي ادبي است.

پس يک معناي ادب
کار کار پسنديده اي است که به وضع پسنديده اي عمل شود نظير درس گفتن و احسان نمودن
و و … مثلا اينکه در شرع وارد شده است که بهتر است نماز را با ادابش انجام داد
اين آداب نماز غير از واجبات است به عنوان نمونه از ادب نماز است که انسان بهترين
لباسش را بپوشد وعطر بزند و در مسجد نماز بگذارد.پس خود کار که نماز است حسن و
نيکو است ولي آنچه ادب نماز است همان است که با آن شيوه زيبا و نيکو نيز انجام مي
پذيرد. اين زي حسن و وضع پسنديده را ادب کار مي نامند.

اما ادب شخصي و
فردي همان ملکاتي است که در اثر آنها حرکات وسکنات آم فرد خوب و به وضع پسنديده اي
واقع مي شود آنجا است که به آن شخص مودب مي گويند.

انواع ادب

نتيجه سخن اينکه
خداوند پس از ايجاد بندگان بوسيله انبياء و فرستادگان خود در مقام تاديب آنها بوده
است و با آگاهي دادن و ارشاد نمودن و هشدار دادن آنان را تاديب نموده  است. گاهي در اثر عصيان و نافرماني بندگان اين
تاديب روش ديگري به خود مي گيرد پس همانگونه که معلم دلسوز گاهي شاگردانش را براي بهتر
تربيت کردن و انضباط داشتن تنبيه مي نمايد يا پدر فرزند دلبندش را کتک مي زند
خداوند نيز بنده گناهکارش را مجازات مي کند و کيفر مي دهد و پس از آنکه پاک شد و
زنگارهايش زدوده شد آنگاه او را به بهشت مي برد. و چه بسا در همين دنيا نيز در اثر
اعمال بد بندگان خداوند آنان را تاديب

نمايد.

حضرت
اميرالمومنين ع در خطبه اي که به مناسبت استسقاء و طلب باران ايراد نموده اند چنين
مي فرمايد: ان الله يبتلي عباده عند الاعمال اليسئة بنقض الثمرات و حبس البرکات و
اغلاق خزائن الخيرات ليتوب تائب و يقلع مقلع و يتذکر متذکر و يزدجر مزدجر…[5]

خداوند بندگانش
را- هنگامي که کارهاي بد و ناشايسته انجام وي دهند- تاديب مي کند به کم کردن ميوه
ها محصولاتش و بازداشتن برکتها و بستن دربهاي خزائن خيرات بر روي آنها تا اينکه
توبه کننده اي توبه کند و گنهکاري از گناه دوري جويد و پند گيرنده اي پند پذيرد و
سرخره اي منزجر گردد و به گناه روي نياورد.

پس اينجا که حضرت
مي فرمايد خداوندا! مرا به عقوبتهايت تاديب مکن مانند اين است که ذکر لازم کرده
باشد و اراده ملزوم يعني

خدايا به من
توفيق ده که خود بخود زيربار دستوراتت بروم و آدم پذيرنده اي باشم و متمرد و خيره
نباشم تا براي تربيت کردن مرا حتما عقوبت کني.

معناي مکر

در جمله دوم مي
فرمايد در حيله ات به من مکر مکن. حيله مصدر مضاف است و افاده عموم مي کند يعني در
ضمن حيله هايت به من مکر مکن.

مکر حيله خدعه و
کيد معاني نزديک به هم دارند که در فارسي همان نقشه کشيدن توطئه کردن و حيله نمودن
مي گويند.

در قرآن کريم مکر
به خدا هم نسبت داده شده است. ميفرمايد:ومکروا مکرا و مکرنا مکرا [6]و
در جاي ديگر ومکروا ومکر الله والله خيرالماکرين[7]
و در واژه خدعه آمده است ان المنافقين يخادعون الله وهو خادعهم[8]
و در واژه کيد مي فرمايد انهم يکيدون کيدا واکيد کيدا[9]

بسياري از مفسرين
چون خدعه و نيرنگ را حمل بر قبح کرده اند و خداوند هم از هر قبح و عيبي منزه است
لذا چنين معني مي کنند که خداوند پاداش مکر را کيفر مي دهد و چون کيفر مکر در
مقابل مکر است لذا تحت نام مکر آمده است و اين را در فن بديع مشاکله مي نامند به
اين معني که چون دشمنان مکر مي کنند و خداوند هم پاداش مکر به آنها مي دهد اين
پاداش بد نام همان عمل بد به خود گرفته است.

ولي به نظر مي
رسد که معناي الهي چيز ديگري باشد. مثلا ممکن است ما حوادثي را پيش بيني و ايجاد
بنمائيم و به نظر برسد که نتيجه اين حوادث چيزي است که خودمان از قبل مقرر نموده
ايم ولي چه بسا در اين ميان يک يا چند نفر کاهائي بکنند که حوادث بگونه اي ديگر
نتيجه بدهد و نتيجه پيش بيني شده از آن گرفته نشود.مثلا درباره جنگ آمده است الحرب
خدعه –معناي خدعه همان ايجاد تاکتيک و نقشه اي است که طرف مقابل از آن باخبر نباشد
و پيش بيني آن را نکرده باشد.

از اين روي خوب
بودن يا بد بودم مکر و خدعه تابع مقصدي است که ماکر وخدعه گر دارد. مادري که
ميخواهد بچه اش را از شير بازدارد آن کار هرگز به ضرر بچه اش نيست ولي چاره اي
ندارد جز اينکه متوسل به نقشه هائي شود تا آن بچه را از شير خوردن باز دارد اين
نقشه ها مکر و خدعه است و خيلي هم بجا و خوب است. ولي آن توطئه هايي که ابر قدرتها
و قدرتهاي شيطاني براي چپاول و به استضعاف کشاندن ملتهاي مظلوم به کار مي گيرند
مکرهاي بد و قبيح است پس خوب يا بد بودن مکر و خدعه دائر ومدار غرض و انگيزه اي
است که ماکر و مخادع در نظر گرفته است.

مکر الهي

داستان حضرت يوسف
را همه خوانده ايم که برادرانش چه نقشه ها و کيدها براي دور کردن او از پدرش
داشتند تا آنجا که او را به چاه انداختند و خيال مي کردند که با اين کار او را
براي هميشه از پدر دور کرده اند. از آنطرف صحنه هائي که پس از آن براي حضرت يوسف پيش
مي آمدکه او را به قيمت ارزاني بفروشند و زنهاي هرزه براي او پرونده سازي کنند و
به زندانش بياندازندو چه رنجها که در اين ميان بر او وارد شد که به صورت ظاهر همه
اش نتيجه بد داشت. ولي شايد تقدير الهي هم اين بوده است که يوسه از پدرش جدا شود و
زليخا به قيمتي ارزان او را خريداري نمايد و به زندانش افکند تا اينکه تعاقب حوادث
و پيش آمده ها شخصيت والاي اورا به مردم بشناساند و کم کم خزانه دار مصر شود و
آنگاه عزيز مصر گردد وخوابش تعبير شود که : آفتاب و ماه و يازده ستاره در برابرش
سرتسليم وکرنش فرود آورند و به او احترام بگذارند.

وجود مردم دانا
مثا زرطلسي است    که هرجا برود قدر و
قيمتش دانند

بزرگ زاده نادان
به شهر واماند          که در ديار غريبش
به هيچ نستانند

برادران يوسف
خواستند از او راحت شوند به خيال خام خودشان او را به چاه انداختند ولي از آنجا که
خداوند چيز ديگري را براي او منظور کرده بود مي بينيم حوادث همچنان- به صورت ظاهر-
به ضرر يوسف پيش مي رود ولي در نتيجه بهترين وضعيت براي او پيش مي آورد. و بي گمان
آنان که کيد بد داشتند و بد عمل کردند خداوند به آنها کيفر مي دهد و کيفر عملشان
را خواهند ديد.

بس دشمنان که
خيال مي کنند با کارهاي بدشان منقصتي در کار خدا ايجاد کنند سخت در اشتباهن چه
اينکه خداوند با قدرت خدائيش همه کارها را جزء نقشه ها و کيدهاي الهي مي آورد و
نتيجه اش تنها به ضرر دشمنان است و چون خداوند هرگز اراده سوئي ندارد لذا کيد
خداوند حسن است.

در مورد ظالمين
در قرآن کريم آمده است که خيال مي کنند ما به آنها مهلت مي دهيم – و امکانات مي
دهيم- اين براي آنها خوب است ولي نمي دانند که اين مهلتدادن به زيان آنها است و
براي اين است که بيشتر گناه کنند تا کيفرشان سخت تر و عذابشان دردناکتر گردد. اين
کيد براي کساني است که در گناه بقدري فرو رفته اند که بکلي از هدايت دور شده اند.
ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة وگرنه در مورد بندگان مومنم
خداوند که گاهي به گناه روي مي آورند برخي از بلاها براي اين است که آنان را از
گناه بازدارد و به خود آيند همانگونه که در خطبه حضرت امير عليه السلام ملاحظه
کرديم.

پس اينکه حضرت از
خدا مي خواهد که در ضمن حيله ها و مکرهايش او را قرار ندهد به اين معني است
که:خدايا! مرا جزء کساني که خودبخود ادب نمي شموند و تربيت نمي گردند و آنگاه از
قابليت مي افتند و چه بسه ملت ها و نعمتها و احسانهايت براي آنان نقشه الهي باشد
که بيشتر در گناه فرو روند قرار مده.

ادامه دارد



[1] .سوره اعراف- آيه 199

/

عیدفطر

از سخنان جاودانه
شهيد حجة الاسلام دکتر باهنر

عيد فطر

ما در اسلام دو
عيد داريم يکي عيد فطر و ديگري عيد قربان. و نماز عيد هم در همين دو عيد وارد شده
است و دعوت به اجتماع مردم هم در همين دو عيد مشاهده شده است.اين دو عيد را
برادران اهل سنت در کشورهاي عربي خيلي ارج مينهند و جشم مي گيرند و مراسم بزرگ بر
پا مي کنند.

خوشبختانه در
اوائل انقلاب وپس از آن در ايران اسلامي نيز عيد فطر شکل وشمايل تازه اي پيدا کرد
و برادران و خواهران شاهد بودند که مراسم عيدفطر در تپه هاي قيطريه مبدا حرکت منظم
و راهپيمائي عظيمي در سراسر خيابانهاي تهران بودکه به دنبال آن راهپيمائي ها و
تظاهرات و شهادتها و استقبال از مرگ و حرکت انقلابي به سوي پيروزي به صورت گسترده
اي آغاز شد.

عيد فطر پيروزي
است

عيد فطد و عيد
قربان به دنبال دو توفيق است و در حقيقت عيد پيروزي است. عيد فطر بدنبال پيروزي در
عبادتهاي ماه رمضان است آنان که روزه مي دارند و نماز مي گذارند و قرآن تلاوت مي
کنند و سحرگاهان ماه مبارک رمضان به راز و نياز و عبادت و مناجات مشغول اند و در
محافل و مجالس مذهبي شرکت مي کنند و روح خور را با برادران مسلمانشان در سراسر
دنيا پيوند معنوي مي دهند ماه رمضان يک موفقيت و توفيق الهي است براي آنهاکه
بدنبالش عيد فطر مي آيد.

و چنين است عيد
قربان:آنگاه که سيل عظيمي از جمعيت سراسر دنيا در اجتماع ايام حج و مراسم زيارت
خانه خدا موفق به انجام اين فريضه بزرگ حج مي شوند و اين کنگره عظيم اجتماعي سياسي
اسلامي رابر پا مي دارند پس از آن عيد قربان را که عد پيروزي است و موفقيت در
اعمال و مناسک است بر آنان گرامي خواهد بود.

جلوه هاي عيد
اسلامي فطر

ما معمولا در اين
دوعيد اسلامي سه جلوه بزرگبه دنبال پيروزي مي بينيم که اين سه جلوه براي مراحل بعد
از پيروزي درسي است بسيار آموزنده و جالب:

1-دانستيم که
عيدفطر و قربان در واقع عيد پيروزي است عيد توفيق سربلندي نشاط معنوي و انجام
وظيفه است. و يکي از اعمال جالب و ارزشمند که در اين عيد بر عهده مسلمان است اين
است که سهمي از آنچه دارد براي مستضعفان اختصاص مي دهد.در عيد فطر مردم زکات فطر
را مي دهند يعني حداقل از طرف خود و افراد خانواده و تحت تکفل خويش به اندازه 3
کيلوگرم –تقريبا- از غذاي معمولي روزمره در اختيار بيچارگان و مستمندان قرار مي
دهند و در عيد قربان مردم با قرباني کردن شتر و گاو و گوسفند مي توانند کمکيبه
گرسنگان بکنند

واطمعوا القانع و
المعتر

اين مسئله را مي
توان به عنوان الگوئي از خدمت به مستضعفين دانست و در حقيقت گامي کوتاه و نمونه اي
کوچک از وظايف بعد از پيروزي است که بايد نسبت به بي نوايان و مستضعفان انجام
پذيرد.

دقت کنيد! هر
پيروزي که عليه طاغوت ها مستکبرين مترفين و زورگويان و زراندوزان خون آشام انجام
مي شود بايستي بدنبال آن پيروزي برق نشاط در جبين مستضعفين بجهد.

بايستي اقدام هاي
فعال و جدي در راه حاکميت مستضعفين و روي کار آمدن محرومان و بيچارگان باشد.

بايستي در پرتو
آزادي زير بازوي مستضعف و محروم گرفته شود و آنان بتوانند به حيات و حرکت و آزادي
و حقوق اوليه خود برسند.

ونريدان نمن علي
الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين

اگر اين انقلاب
اسلامي به دنبال پيروزيش طزحهائي نداشته باشد و قدمهاي رسا و استوار براي رهانيدن
مستضعفان جامعه از رنج محروميت و توسري خوري و بردگي و اسارت نداشته باشد پيروز
نشده است. واز اين روي امام علنا اعلام فرمودند: اين حرکت مستضعفين عليه مستکبرين
بوده است.

بنابراين بايستي
در طرحهاي انقلابي تمام نهادهاي انقلابي جوشيده از انقلاب و حرکت و آهنگ اين
انقلاب آهنگ نجات مستضعف و حرکت در سوي حاکميت مستضعفين باشد.

ما برآنيم تا
ببينيم آيا پس از قرنها که اکنون يک تجربه بزرگ را در تاريخ اجتماعي و سياسي خود
انجام داده ايم آيا مي توانيم از اين تجربه به نفع مستضعفين استفاده کنيم؟

آيا مي توانيم در
سايه برنامه هاي اسلامي و در سايه نظام عدل توحيدي اسلام عدالت اسلامي را در سراسر
جامعه خود بگسترانيم؟

آيا مي توانيم
قشر عظيم کشاورز و کارگر و محرومين جامعه خود را که در اعماق روستاها از زندگي
فرهنگ بهداشت و رفاهيت محروم اند طعم زندگي بچشانيم؟

آيا مي توانيم
محيطي بوجود آوريم که آنها احساس کنند در پرتو اسلام زنده شده اند حرکت کرده اند
فرهنگشان کشاورزيشان مسکنشان و رفاهشان تامين شده است؟

آيا مي توانيم در
سايه نظام اسلامي وضعي بوجود آوريم که کارگر ديگر مورد استثمار وبهره کشي غلط
نباشد و حاصل کارش به جيب خود و به کام بچه هاي گرسنه اش برسد و بتواند از زندگي
استفاده کند؟

آيا مي توانيم در
نظام توحيدي اسلام وضعي بوجود آوريم که برادري و برابري در جامعه ما حکمفرما گردد؟
اگر بنا است جمهوري اسلامي برقرار شود بايست تمام نهادهاي انقلابي ما آهنگ حرکتشان
آنگونه باشد که بخواهند نظام عدالت گسترانه اسلامي در سراسر منطقه بوجود آورند…

من به صراحت
اعلام مي کنم:اگر انقلاب اسلامي ما بعد از تصرف آن کاخهاي عظيم و بعد از راندان آن
طاغوتها و مستکبرين تنواند مستضعفين را روي کار آورد و محرومين جامعه را به برگ و
نوائي برساند انقلاب ما پيروز نشده است. اگر انقلاب ما به نفع مستضعفين خودمان گام
بردارد آنگاه مي تواند درسي باشد براي مستضعفين جهان….

ما بسياري از
مظلومين و محرومين جهان سوم را مي بينيم که در مصاحبه ها و گفتارهايشان مي
گويند:بعد از اينکه انقلاب ما پيروز شد ما در اعماق و زواياي دنيا چشم اميدمان را
به اين مرکزي دوخته ايم و آمده ايم تا از شما براي نجات خودمان کمک بگيريم. آري!
مستضعفان دنيا به انقلاب ما به صورت يک پناهگاه مي نگرند و توقع دارند کمک فکري
نظامي مالي و اقتصادي به آنها بکنيم تا بتوانند در مبارزه عليه طاغوتها موفق شوند.

درس تزکيه و خود
سازي

2-درس ديگري که
از عيد فطر و قربان مي گيريم درس نماز است. درس تزکيه خودسازي و پاکسازي درون است.
قد افلح من زکاها و قد خان من دساها- اين آيه ها در نماز عيد خوانده مي شد يعني
وقتي اوج پيروزي مير سد لازم است انسان به خودش بازگردد و خود را از آلودگيها پاک
و منزه کند.

مبادا غرور
پيروزي او را دچار نوعي خودسري و يا انحراف کند؟ و لذا در سوره فتح مي فرمايد:
وقتي نصر و پيروزي پروردگارت رسيد و ديد که فوج فوج جمعيت وارد دين خدا مي شود
خداي را حمد و سپاس گو و استغفار کن. تازه پس از پيروزي موقع استغفار و خودسازي
است.

ما چقدر در اين
مرحله نياز به خودسازي و پاکسازي درون و فکر و انديشه و اخلاق و عمل خود داريم؟ در
اين دوران مرحله دوم پيروزي لازم است مردم ما با رياضت کشيدن با نوعدوستي  با حرکت با پشتکار با گذشت و ايثار و با
جلوگيري از تجاوزها و تعدي ها از انقلاب خود دفاع کنند. راستي چه شرم آور است تا
انقلاب پيروز شد کارمند ما سر را بلند کرد و گفت :اضافه کاري حق ماموريت وو….
بازاري ما سخن از احتکار و گرانفروشي به ميان آوردو ديگران به نحوي ديگر!!
خودخواهان شروع کردند به سودطلبي و توقع پشت سر توقع.انگار اصلا انقلابي نشده
است!!

ما بايد انقلابي
عمل کنيم و دگرگونيهائي در تمام نظام ها و روابط اجتماعي مان به وجود آيد. بايد به
خودآئيم و ببينيم چقدر خدمت کرده ايم؟ ايا باز هم خود خواهيها سود جوئي ها تفرقه
انگيزي ها دشمني ها و فسادهاي اخلاقي –خداي ناخواسته- در بين ما وجود دارد؟ آيا
باز هم بدبيني ها شايعه پراکني ها اتهام ها و دروغها هست يا نه؟ پس بايد اخلاق
انقلابي و فرهنگ انقلابي پيدا کنيم و به تزکيه و خودسازي و تصفيه درون بپردازيم.دزس
بسيج عمومي و همبستگي اجتماعي

3-سومين درسي که
از اين دو عيد بزرگ مي گيريم درس بسيج عمومي و همبستگي اجتماعي و وحدت است. ماه
رمضان را با توفيق پشت سر گذاشته ايم و اکنون عيد فطر را جشن مي گيريم اما درست در
دل متن فرمان نماز عيد و حرکت دسته جمعي مردم و اتحاد هماهمنگي داده مي شود. و در
خطبه هاي نماز عيد برنامه هاي سياسي و اجتماعي براي مردم در يک هماهنگي و وحدت و
بسيج عمومي بيان مي شود.

پس از پيروزي
انقلاب همه شاهد بوديم که دشمنان انقلاب در چهره ها و قيافه هاي مختلف با تهمت ها
دورغ ها شايعه پراکني ها و تبليغات مسموم خود چقدر چهره انقلاب و رهبري انقلاب را
مخدوش کردند و ايکاش به تليغات و اتهامات قناعت مي کردند که به توطئه عملي عليه
جمهوري اسلامي و با مامورين رسمي رژيم گذشته و جاسوسان آمريکائي و عوامل استکبار
همکاري کردندو آن همه جنايت ها و خيانت ها و کشتارها و نفاق افکني ها و تفرقه
افکني ها و تفرقه افکني ها بوجود آوردند و به راستي امام که در تمامفرازهاي تاريخ
انقلاب و همچنين پساز پيروزي بداد انقلاب رسيده است اين بار نيز با پيام خود و
فرياد خود جلوي اين حرکت هاي ضد انقلابي که مي رفت بار ديگر دشمن را بر ما مسلط
کند انقلابي در انقلاب بوجود آورد و با فرمان بسيج عمومي مردم را به حرکت و قيام
در برابر خيانت توطئه گران وا داشت و خوشبختانه مردم قدمهاي بسيار موثري براي در
هم کوبيدن ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار برداشتند و اين از برکات بسيج
عمومي و همبستگي اجتماعي است.

در اثر همين بسيج
عمومي و ايثار و فداکاري مردم بود که با خون پاک و مقدس خويش از انقلاب دفاع کردند
وبدنهايشان آماج تيرها قرار گرفت و اين شهادتهامبدا يک دگرگوني تازه در روند
انقلاب ما است.

خون شهيد مبدا
شکوفائي است و لاله ها از خون شهيد شکوفا مي شود لاله انقلاب لاله موج لاله بيداري
و لاله حرکت ولذا واقعا مي بينيم که اين قطرات خون به هدر نمي رود و با همه غم و
تاسفي که از مرگ و شهادت عزيزانمان داريم اما چون اين شهدا در راه خدا شهيد مي
شوند و براي خدا جان مي دهند قطرات خونشان مبدا تحرک تازه اي براي انقلاب ما است.

ما اميدواريم که
ان شاء الله اين همبستگي و موج وحدت که گاهي در راهپيمائي وحدت و يا در راهپيمائي
روز قدس تجلي مي يابد براي هميشه باشد تا مردم انقلاب را از ياد نبرند و فراموش
نکنند که رسالت انقلابي بر دوش فرد فرد آنهاست.

اين انقلاب احساس
مسئوليت را در درون ما احيا کرد و اين احساس مسئوليت بايست در بين ما همچنان ادامه
پيدا کند و باقي باشد و ما را در گرماي خود ان شاء الله حفظ کند و نگهدارد تا
بتوانيم مسئوليت خودمان و رسالت خودمان را در اين راه بزرگي که در پيش داريم انجام
دهيم.

/

نخستين کسي که اسلام آورد

بخش دوم                     آخرين قسمت

حجة الاسلام
والمسلمين رسولي محلاتي

نخستين کسي که
اسلام آورد

بحث پاياني و
تکميلي اين گفتار

در خلال گفتار
گذشته همانگونه که خوانديد در محور سن امرالمومنين ع در هنگام بعثت رسول خدا
ص  و ايمان آن حضرت به اسلام اختلافي وجود
داشت چنانچه از داشمندان اهل سنت از حاکم در مستدرک نقل شده بود که گفته است

و لا اعلم خلافا
بين اصحاب التواريخ ان علي ابن ابطالب رضي الله عنه اولهم سلاما وانما اختلفوا في
بلوغه.

از نويسندگان
معاصر نيز هاشم معروف حسني در کتاب سيرة المصطفي گويد

لقد اتفق المورخون
و المحدثون علي ان عليا علي السلام اول الناس اسلاما ولکن اختلفوا في سنه يوم
اسلامه[1]

ولي اين اختلاف
سبب آن شده که برخي خواسته اند در اين فضيلت بزرگ که مخصوص علي عليه اسلام بوده
خدشه وارد کرده و سن آنحضرت را در آن روز که بسياري گفته اند کمتر از حد بلوغ بوده
سبب نقض و در نتيجه کاسته شدن اهميت بسياري که اين فضيلت داشته است يحساب آورند.

چنانچه شيخ مفيد
ره فرموده:

اجمعت الامة علي
ان اميرالمومنين عليه السلام اول ذکر اجاب رسول خدا صلي الله عليه وآله و لم يختلف
في ذلک احد من اهل العلم الا ان العثمانية طعنت في ايمان اميرالمونين  عليه السلام بصغرسنه في حال الاجابة[2]

يعني اجماع امت
اسلامي بر آن است کع علي عليه السلام نخستين مردي است که دعوت رسول خدا ص  را اجابت کرده و به آنحضرت ايمان آورد و هيچ يک
از اهل علم در اين باره اختلاف ندارند جز اينکه عثمانيه در مورد ايمان اميرالمومنين
کم سني آن حضرت را عيب شمرده و گفته اند:وي در آن زمان بالغ نبوده و در نتيجه
ايمان او از روي شناخت صحيح انجام نگرفته… و روايات ديگري هم بود که نخستين
انساني که ايمان آورد خديجه بود در پاره اي از روايات هم نخستين مسلمان را ابوبکر
و يا زيدابن حارثه دانسته اند.

و روي همين بعضي
ها خواسته اند براي اينکه دل همه را به دست آمرده باشند وسط افتاده و پا در مياني
کرده و به قول دانشمندان ميان همه روايات را جمع کرده و چنين گفته اند

الا ورع في الجمع
بين هذه الاقوال اي يقال ان اول من اسلم من الرجال الاحرار ابوبکر و من نساء خديجه
و من الصبيان علي ومن المالي زسدابن حارثه…[3]

يعني نزديکتر به
احتياط در جمع بين اين قولها آن اسن که گفته شود نخستين کسي که از جنس مردان آزاده
اسلام اختيار کرد ابوبکر بود و از زنان خديجه از کودکان علي و از موالي آزاد شدگان
زيد ابن حارثه…

و چنانچه از جلال
الدين سيوطي نقل شده نخستين کسي که اين جمع را کرده است ابوحنيفه بوده و به دنبال
اين جمع ابن کثير گفته است و اسلام ابوبکر از 
اسلام آن چند نفر ديگر سودمندتر بود براي اينکه او شخصيت بزرگي بود و در
ميان قريش رئيسي بود که مورد احترام آنها و مالدار بود …[4]
و ….

ولي بد نيست
ندانيد همين آقاي ابن کثير در جاي ديگر اعتراف کرده که از نظر زماني ايمان آن سه
نفر ديگر مقدم بر ايمان ابوبکر بوده است چنانچه ابن حجر عسقلاني پس از نقل نقل
مزبور در الصواعق المحرقة از او نقل کرده که گفته است

و خالف في ذلک
ابن کثير فقال الظاهر ان اهل بيته صلي الله عليه و آله و سلم آمنوا قبل کل احد
زوجته خديجة و مولاه زيد و زمجته ام يمن و علي وورقه[5]

يعني ابن کصير با
اين کيفيت جمع مخالفت کرده و گفته است ظاهر آن است که خاندان آن حضرت ص پيش از هر
شخص ديگري ايمان آوردند و آنها عبارت بودند از خديجه همسر آن حضرت و آزاده شده او
يعني زيد ام المين و علي و ورقة …

و از گفتا راين
دو دانشمند و محدث اهل سنت که تعصب بيشتري نسبت به معتقدات خود و اهل مذهب خود از
ديگران دارند و از کتابها و نوشته هايشان مانند همين کتاب الصواعق المحرقة و کتاب
البداية و النهاية و اهانتها و دشنامهائي که نثار شيعيان و رافضيان کرده اند بخوبي
معلوم مي شود که اين طريقه جمع ميان اين اقوال صحيح نيست زيرا بحث در اين است که
آيا علي عليه اليلام و ديگران کداميک از نظر زماني در ايمان به رسول خدا ص و اسلام
سبقت جستند و پس از اعتراف به اينکه علي عليه السلام از اين نظر سبقت داشته ديگر
جاي آن يحث باقي نخواهد ماند….

و خوب بود اين
آقايان اگر هم مي خواستند ميان روايات را جمع کنند بگونه اي که با عقيده شان نيز که
ابوبکر را برتر از علي عليه السلام ميدانند مخالفنباشد همانند برخي مي گفتند منور
از اينکه ابوبکر مسلمان بود يعني نخستين کسي بود که اسلام خور را اظهار کرد ولي
ديگران از ترس مشرکان جرئت اظهار آنرا نداشتند که آنهم مورد بحث است و مسما از
رسول خدا و خدايجه و علي عليه السلام زودتر اظهار اسلام نکرده چنانچه از روايت
عفيف کندي که پيش از اين نقل کرديم معلوم مي شود و بلکه از ابوذر غفاري چنانچه پس
از اين خواهد آمد.

ويا همانگونه که
از برخي ديگر مانند سعد ابن ابي وقاص و محمدابن حنفيه روايت کرده اند جمع مي کرده
اند که آن دو درباره ابوبکر گفته اند

لم يکن اولهم
اسلاما و لکن کان افضلهم اسلاما[6]

ابوبکر در ميان
آنها نخستين مسلمان نبود ولي اسلام او برتر بود. و يا روايت ديگري که همين آقاي
ابن کثير از ابي جرير بسندش از محمدبن سعدبن ابي وقاص روايت کرده که گويد:

قلت لابي اکان
ابوبکر اولکم اسلاما؟ قال لا ولقد اسلم قبله اکثر من خمسين و لکن کان افضلنا
اسلاما[7]

يعني به پدرم
سعدبن ابي وقاص گفتم آيا ابوبکر در ميان شما نخستين مسلمان بود گفت نه بلکه قبل از
او بيش از پنجاه نفر مسلمان شدند ولي ابوبکر برترين ماها بوداز نظر اسلام…

که البته اين
مطلب هم بر فرض صحت روايت جز يک اجتهاد شخصي و اظهار نظري خصوصي بيش نيست که براي
ديگران ارزشي نداردکه بهتر آن است که از اين يحث صرفنظر کرده همان بحث ديگر را
دنبا کرده و بگذريم.

باري همانگونه که
گفته شد در سبقت اسلام و ايمان علي عليه السلام ظاهرا جاي ترديد نيست و مطلب
همانگونه که نقل کرديم اجتماعي و اتفاقي است منتهي براي اينکه اين فضيلت بزرگ را
خدشه دار کرده و زير سوال ببرند به اين گفتار متشبث شده اند که ايمان علي عليه
السلام درآن روز که ده سال بيشتر از سن او نگذشته بود از روي تدبر و تفکر نبوده بلکه
از روي تقليد و تلقين بوده ولي ديگران که پس از بلوغ و در سنين بالاتري ايمان
آورده اند ايمانشان از روي تعقل و تدبر و معرفت و يقين بوده است.

که در اين باره
نيز به طور اختصار و فشرده مي گوئيم:

اولا- همانگونه
که در خلال گفتارهاي گذشته از حاکم نيشابوري و يعقوبي و ديگران شنيديددرباره سن آن
حضرت در هنگام بعثت رسول خدا ص و ايمان او به آنحضرت اختلافي است و نظر قطعي در
اين باره اظهار نشده زيرا از برخي روايات مانند روايات قتاده از حسن بصري و ديگران
که در کتابهاي اهل سنت و شيعه[8]
نيز آمده است سن آنحضرت در آن روز پانزده يا شانزده سال بوده که از آنجمله است اين
دو روايت:

1-روي قتاده عن
الحسن و غيره قتال: کان اول من آمن علي بن ابي طالب عليه السلام و هم ابن خمس عشرة
سنة اوست عشرة[9]

يعني قتاده از
حسن و ديگران نقل کرده که نخستين کسي که ايمان آورد علي ابن ابيطالب عليه السلام
بود در حالي که پانزده ساله يا شانزده ساله بود.

2-وروي شدادبن
اوس قال: سولت خباب بن الارت عن اسلام علي بن ابطاالب عليه السلام قال:اسلم وهو
ابن خمس عشرة سنة ولقد رايته يصلي مع النبي ص و هو يومئذ بالغ مستحکم البلوغ[10]

يعني شدادبن اوس
گفته است: از خباب بن ارت درباره اسلام علي ابن ابيطالب سوال کردم؟ در پاسخ گفت:
او در سن پانزده سالگي اسلام آورد و من او را ديدم که با رسول خدا نماز ميخواند و
در آنروز بحد کمال و بلوغ رسيده بود.

و اين دو شعر هم
از عبدالله بن ابي سفيان نقل شده که گويد:

وصلي علي مخلصا
بصلاته     لخمس و عشر من سنيه کوامل

و خلي اناسا بعده
يتبعونه      له عمل افضل به صنع عامل [11]

و در پاره اي از
روايات آمده است که آنحضرت در آنروز چهارده ساله بود چنانچه علي ابن زيد از ابي
نصرة روايت کرده که گويد:

اسلم علي عليه
السلام و هو ابن اربع العشرة سنة[12]

و در روايات
ديگري آمده که آنحضرت دوازده ساله و يا يازده ساله بود که همانگونه که قبلا نيز
تذکر داده ايم مشهور نزد علماي اهل شيعه و اهل سنت و روايات معتبر آن  است که آنحضرت در آن روز ده ساله بود…

ولي آنها که
خواسته اند در اين فضيلت بزرگ خدشه وارد کنند بايد نخست اين مطلب را ثابت کنند که
سن آنحضرت کمتر از سن بلوغ بوده و سپس به خيال خود آنرا مخدوش يازند…در صورتي که
در بسياري از رواياتي که خود ايشان از علي عليه السلام و ديگران نقل کرده اند با
اين تعبير آمده بود که نخستين کسي که از مردان رجال ايمان آورده آنحضرت بوده مانند
روايتي که ابي داوود و ديگران بسندهاي خود از علي عليه السلام روايت کرده اند که
فرمود:

انا اول رجل اسلم
مع رسول الله[13]

يعني من نخستين
مردي بودم که با رسول خدا ص اسلام آموردم

و يا در تاريخ
يعقوبي آمده بود که

کان اول من اسلم
خديجه بنت خويلد من النشاء و علي بن ابيطالب من الرجال ثم زيد بن حارثه ثم
ابوذر…[14]

و ثانيا- رسيدن
به سن پانزده سالگي که يکي از سه نشانه حد بلوغ در باب تکاليف شرعيه است همانگونه
که برخي از اهل سنت گفته اند در سالهاي پس از هجرت و در  داستان غزوه خندق تعيين شده و بعنوان حدي از
حدود تبليغ آمده و گرنه قبل از آن ميزان در بلوغ و تکليف تميز و ادراک بوده نه سن
و سال چنانچه از کتاب اسعاف الراغبين و سيره حلبيه نقل شده است.[15]

وثالثا-مسئله
پذيرش ايمان و امور اعتقادي و بلکه عبادت افراد و بندگان الهي در نزد خداي تعالي
توقفي بر بلوغ و رسيدن به حد تکليف شرعي ندارد چنانچه فقهاي اسلام در باب عبادات
صبي بطور مشروح مستدل بيات داشته اند و ارزش عمل آنها از نظر پاداش و ثواب و قبولي
آن در نزد خداي تعالي با عمل آنهائي که بحد تکليف و بلوغ رسيده اند تفواتي ندارد
اگر نگوئيم پاداش بيشتري دارند…

و عمل رسول خدا
ص  و گفتار آنحضرت درباره ايمان علي عليه
السلام نيز مي تواند بهترين گواه براين مطلب باشد که در طبق روايات بسياري که در
کتابههاي شيعه و اهل سنت آمده رسول خدا ص علي عليه السلام را دعوت به اسلام کرد و
پ س از آنکه او ايمان آورد بعنوان نخستين مسلمان و مومن بخود او را مورد آنهمه مدح
وستايش قرار داده بدو گفت:

ان هذه اول من
آمن بي وهو اول من يصافحني…

ويا آنکه فرمود:

و يا آنکه اول
الناس ورودا علي الحوض اولهم اسلاما

و يا به فاطمه
عليها السلام فرمود:

زوجتک اقدمهم
سلما

و يا آنچه را
اميرالمونين به عمنوان افتخار ذکر مي کند که مي گويد:

صليت قبل ان يصلي
احد

و يا آنکه فرمود:

عبدت الله مع
رسول الله قبل ان يعبده احد

و يا روايات ديگري
که در گفتار پيش از اين با تفضيل بيشتري نقل شده… که بنا بگفته اينان اينگونه
روايان هيچ معني و مفهوم صحيحي ندارد زيرا عبادت و نمازي که در سن ده سالگي و يا
کمتر انجام پذيرد ارزش و پاداشي ندارد تتا موجب افتخار و سربلندي بوده و قابل ذکر
باشد.

 و ممکن است اين بحث به آياتي از قرآن کريم چون
داستان دلادت حضرت عيسي عليه السلام نيز سرايت کرده و مورد يوال قرار گيرد که وقتي
آنحضرت در گهواره به زبان آمده و ميگويد:

… اني عبدالله
آتاني الکتاب و جعلني نبيا و اوصاني بالصلوة والزکاة مادمت حيا و برا بوالدتي و لم
يجعلني جبارا شقيا…[16]

يعني براستي که
من بنده خدايم که او بمن کتاب داده ومرا پيامبر قرار داده و مرا در هر کجا باشم
مبارک گردانده و مرا به نماز و زکاة سفارش کرده تا آنگاه که زنده ام و يه نيکي و
مهرباني نسبت به مادرم و مرا نافرمان و سخت دل قرارم نداده…

و در اينجا نيز
کسي بگويد اين چه افتخاري است که حضرت مسيح مي کند که خدا در گهواره به او کتاب
داده و او را پيامبر قرار داده و به نماز و زکات و نيکي بمادر سفارش کرده…؟!

و يا در داستان
حضرت يحيي عليه السلام که خدا يتعالي درباره اش مي فرمايد:

و اتيناه الحکم
صبيا[17]

يعني ما حکم نبوت
و يا حکمت و فرزانگي را در کودکي به او داديم…

کسي بگويد: اين
چه افتخاري بود که خدا ي تعالي آنرا ذکر کرده و به يحيي عطا فرموده؟!

و يا در داستان
شاهد يوسف که مي فرمايد:

وشهد شاهد من
اهلها ان کان قميصه قد من قبل فصدقت و هو من الکاذبين و ان کان قميصه قدمن دبر
فکذبت و هو من الصادقين.

بيشتر مفسران
گفته اند که آن شاهد و گواه کودکي گهواره اي بود که خداوند براي تبرئه بنده
بزرگوارش حضرت يوسف او را به سخن آورد و راه تحقيق صحيح را به عزيز مصر آموخت…

ونمونه هاي ديگري
که در تاريخ و روايات هست و شهادت و عبادت کودکان نابالغ مورد پذيرش و تمجيد و
افتخار قرار گرفته است که همه آنها زير سوال رفته و مخدوش ميشود…

.لي بهتر همان
است که بگوئيم:

شب پره گر وصل
آفتاب نخواهد          ذره اي از قدر آفتاب
نکاهد

و اين اشکال
تراشيها و تشبثات موهوم نمي تواند اين فضيلت بزرگ را مخدوش ساخته و زير سوال ببرد
و شايسته تر آن است که دامنه اين بحث را نيز جمع کرده و بهمين جا خاتمه دهيم و به
سراغ بحث بعدي برويم.

ولي به عنوان
نمونه اي از تناقض گوئيهاي اين آقايان بدنيست قسمت زير را بخوانيد: ابن کثير در
کتاب السيرة النبويه خود پس از نقل روايات و سخنان زيادي از راويان و ترجيح اينکه
نخستين کسي که اسلام آورد ابوبکر بوده آنگاه روايت زير را از ابن اسحاق نقل کرده
که خود اين روايات مي تواند گوياترين دليل بر رد اين مدعا باشد متن روايت اينگونه
است:

حدثنا احم قال
حدثنا يونس عن ابن اسحاق قال ثم ان ابابکر نبا رسول الله صالي الله عليه و سلم
فقال احق ما تقول قريش يا محمد بن ترکک الهتنا و تسفيهک عقولنا و تکفيرک آبائنا
فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم يا ابابکر اني رسول الله و نبي و بعثني لا بلغ
ريالته فادعوک الي الله بالحق. فوالله انه الحق و ادعوک الي الله يا ابابکر وحده
لا شريک له و لا يعبد غيره و الموالات علي طاعة اهل طاعته)) … و قرء عليه القرآن
فلم يقر ولم ينکر و اسلم و کفر بالاصنام و خلع الانداد و اقرا بحق الاسلام و رجع
ابوبکر و هو مومن مصدق[18]

که آن را اين
حديث که ابن کثير آن را پذيرفته است بخوبي روشن مي شود که

اولا داستان بعثت
رسول خدا ص را ابوبکر از زبان ديگران شنيده اند از قول آنحضرت. ثانيا پس از آنکه
دعوت علني شده بود و قريش شنيده بوده است و در بحث آينده خواهيد خواند که طبق نقل
مشهور علني شدن دعوت رسول خدا ص پس از گذشت سه سال يا پنج سال از بعثت رسول خدا ص و
ايمان آوردن بيش از چهل يا پنجاه نفر بوده و ثانيا پس از تردد و دودلي اسلام آورده
که همه اين مسائل با گفتارهاي ديگرشان تناقض و مخالفا دارد. والله اعلم.



[1] .براي اطلاع بيشتر از متن
گفتارها و ترجه آنها به شماره 63 صفحه 34 و 35 مراجعه نمائيد.

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت نامه ها
انسان را ميلرزاند و بيدار مي کند      
امام خميني

تاريخ شهادت:
19/10/65 عمليات کربلاي 5

قسمتي از
وصيتنامه شهيد ابراهيم مهري

امروز که جريان
حق و باطل هر کدام خالص تر از هميشهو با اصراري بيشتر به نبرد هم آمده اند وظيفه
اهل حق اين است که حق را بگيرند وگرنه بر باطلند و امروز است که مدعيان بايد ادعاي
خود را به اثبات برسانند و نشان بدهند که مدعي کذب و دروغ نبوده اند. هر کس بر
مظلوميت حضرت اباعبدالله گريه مي کند و يا ليتنا کنا معکم مي گويد اکنون بايد به
ياري برخيزد وگرنه از کساني است که مصائب را شنيدند و به آنها راضي شدند و مورد
لعن ابدي قرار گرفتند.

ميدانم امروز که
خيلي مثل آن زمان که پيامبر ص و اميرالمومنين و امام مجتبي و امام حسين عليه
السلام به جنگ دعوت مي کردند بهانه مي آورند و بر سر کلاه شرعي مي گذارند. يکي
مشکلات زندگي را بهانه مي آورد ديگري از جاي خود حرکت نمي کند تا امام زمان عج
بيايد. عده اي به بهانه اينکه ما جمهوري اسلامي واقعي نداريم و ايتهمه گرفتاري و
مشکلات روحي وجود دارد و مديران همه پاک و منزه نيستند و خطا و انحراف وجوددارد
جبهه را جبهه حق نمي داندو شرکت نمي کند. همه مي دانيم که مشکل هست و زياد هم هست
و گرفتاري ها از هر سو بر ما مي بارند عده اي از خارج گروهي از داخل دانسته يا
ندانسته ضربه ميزنند. آري! ما به همه اينها نه کم بلکه زياد هم واقفيم ولي قضيه
اصلي در اينجاست که بنيان اين جمهوري و قانون اساسي آن بر پايه اسلام است و در
مقابل دشمنان آن چنان گرگ هاي هستند که اگر بر ما مسلط شوند به هيچ مسلماني هم رحم
نمي کنند و پايه اسلام را از بن مي کنند که البته خدا جلويشان را گرفته و مي گيرد.
وظيفه ما است که در اين شرايط حساس که کفار و منافقين دنيا از هر طرف به جائي که
مرکز تشيع است حمله ور شده اند و در کمين مومنان و خالصان نشسته اندقيام کنيم و
ابتدا شر آنها را دفع کنيم آن وقت برگرديم و به معالجه امراض داخلي مشغول شويم.

از همه آنان که
اين جنگ را مقدس و مشروع نمي دانند و خود را پيرو حضرت وليعصر عج هم مي خوانند مي
پرسم که اگر اين حکومت هم از هم بپاشد ديگر به کجا پناه خواهيد بردو پرچم تشيع را
در کدام قسمت جهان مي خواهيد برافرازيد؟ جواب شما به لبنان که اميدشان تنها و تنها
ايران است چه خواهد بود؟ و اگر در نتيجه سستي و سهل انگاري ما طوري بشود که فرياد
اسلام خواهي سالها خاموش گردد جوابي نداريم که به حضرت رسول ص  و ائمه اطهار و حضرت مهدي عج بدهيم.البته همه
بايد مطمئن باشيم که خدا حافظ و ناصر دين مبين است ولي اگر در اين امتحان قبول
نشويم به ضرر خودمان تمام مي شود و خدا علم حق را به دست قومي ديگر مي دهد. خلاصه
آنکه من با علم به مشکلات و  گرفتاريها و
فشارهاي روحي و جسمي که امروز به اسلام و مسلمين وارد مي آيد به جبهه آمدم و
اميدوارم خداوند متعال اين آمدن مرا قبول کند و عاقبت خير به من عطا فرمايد.

قسمتي از
مصيتنامه شهيد سيد محمد حسيني مهري

خدايا بار
پرودگارا الها معبودا تو را قسم مي دهم به حق محمد و آل محمد ص که اگر قرار است در
اين دنيا بمانم و بر گناهانم افزوده گردد مرا لحظه اي در اين دنيا قرار مده.

مولاي من اگر
مصلحت بر اين است که مرا از اين دنيا ببري شهادت در راهت را نصيبم کن.

خدايا اگر رضاي
تو بر اين است که شهيد شوم مرا همچون حسين با نيت حسين با اخلاص حسين و با هدف
حسين ع در جوار خودت ببر و مرا با شهداي کربلا مشحور گردان.

و در پايان شما
را و دين شما را به خدا مي سپارم و قسمتان مي دهم که امام عزيزمان را رها نکنيد و
به سخنانش عمل کنيد و تذکر مي دهم که دل به اين دنياي فاني نبنديد. همه ما رفتني در
پيش داريم که ان شاء الله عاقبت به خير شويم.

/

تاويل کتاب الهي

آيت الله محمدي
گيلاني         قسمت دوازدهم

فتنه و ايمان

قرآن و سنن الهي
در اجتماع بشر

تاويل کتاب الهي

*مقدمه دوم در
تبيين ضرورت وجود متشابه در قرآن درک مفهوم تاويل کتاب الله تعالي است*روش و طريقي
که قرآن براي استنتاج صحيح پيشنهاد مي کند تدبر است* تدبر يعني ترتيب امو معلومه
پشت دبر يکديگر براي کشف مجهول*و تذکر مقابل تدبر اختصاص به اولوالالباب دارو که
از سنخ مواهب است نه از سنخ مکاسب* نقل آراء اهل لغت در مفهوم تاويل* آمار سور و
آياتي که در آنها لفظ تاويل آمده است*از آيه سوره اعراف و سوره يونس ظاهر مي شود که
همه قرآن شريف مشمول تاويل است*ارتباط تاويل با معارف و مواعظ و احکام و جامعتر:
با همه محکمات و متشابهات قرآن*نتيجه تدبر در آيات مربط بتاويل اين است که تاويل
واقعيت عينيه اي است که بر مجموعه کتاب در صعود و اول الي الله تعالي مترتب مي شود
وتنزيل مقابل آن است در قوس نزول* وحدت منشا تنزيل و موطن تاويل نهايات همان رجوع
به بدايات است*علم به تاويل قرآن مختص به خداوند متعال و بمطهرين ازرجس عليهم
السلام است.

مقدمه دوم در
تبيين ضرورت وجود متشابه در قرآن

معرفت دقيق مفهوم
تاويل کتاب الله تعالي در پرتو رهنمودهاي خود قرآن است و طريقي که قرآن سلوک آن را
منتهي به شناخت صحيح مقاصد خويش متکررا اعلام فرموده همانا تدبر در ايات شريف آن
است.

تدبر يعني ترتيب
دادن صحيح معاني معلومه و قرار دادن هر يک از آنها پشت سر دبر معني ديگري که محل
طبيعي آن در قواعد استنتاج است و اعتبارعقلي چنين ترتيب و نظمي را  جهت کشف و استحصال مطلوب اقتضاء دارد و کافي
است در وجوب تعييني سلوط اين طريق در استنباط مقاصد قرآني آيه کريمه ((كِتَابٌ
أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ
أُوْلُوا الْأَلْبَابِ))(سوره ص- آيه 29)که انزال کتاب مبارک و چشمه جوشان برکات
را به انگيزه احياء افکار انسانها بوسيله تدبر در آياتش اعلام نموده که با ترتيب
دادن معاني معلومه بگونه اي که هر يک در محل مقتضي پشت يکديگر قرار گرفته و از اين
ينبوع مبارک مجاري برکات را جاري سازند مضافا بر اين يادگيري اولو الالباب-نه اولو
الاقشار!- علوم دفين در فطرتشان رابا استعانت از انوار قرآن ياآور مي شوندو
استضائه از پرتو قرآن براي صاحبان لب هم تعلم و يادگيري است و هم تذکر و يادآوري
است يادآوري معلوماتي که مغروس در نفوس آنهاست که بواسطه استغراق در تدبير شئون
ابدان حجابي از غفلت آن معلومات را مستور نموده و در ديجور فراموشي سپرده شده اند
و با استضائه از منبه الانوار بي پايان قرآن ديجور فراموشي و غفلت نابود مي گردند
و معلومات مغروس ونفوس بادآوري شده و بالنده مي گردند که تعبير: ليتذکر در بيان
مقام تذکر که مواهب است و تعبير: ليدبروا در مقام بيان تعلم که مکاسب است و با اين
بيان ميتوان گفت تخاصم ديرينه بين فلاسفه که آيا تعلم يادگيري است يا تذکر و ياد
آوري است بمالصحه منتهي مي شود.

مفهوم تاويل در
لغت

باري!با توجه به
وجوب تعييني سلوک طريق ياد شده لازم است احصاء لفظ تاويل در سوره قرآني و آيات
مربوط بمقصد ما را در معرض تدبر و تربيت صحيح قرار دهيم باشد که به عنايت پرودرگار
استنتاج مطلوب –بطور متقي- از آنها نموده باشيم و پيش از عرضه آيات شريفع مناسب
است کلام اهل لغت را در تفسير تاويل نقل کنيم و نظر آنها در معني تاويل براي ما
روشن شود: جوهري در صحاح مي گويد:التاويل:تفسير مايوول اليه الشيء – تاويل تفسير و
پرده برداري از واقعيتي است که چيزي به آن واقعيت بر مي گردد.

و ابن منظور در
لسان عرب مي گويد: الاول: الرجوع… طبخت النبيذ حتي آل الي الثلث او الربع اي
رجع- اول به معني رجوع است… شراب را پختم تا اول به ثلث يا ربع کرد يعني به ثلث
يا ربع برگشت.

و راغب در مفردات
آورده: التاويل من الاول اي الرجوع الي الاصل ومنه الوئل للموضع الذي يرجع اليه و
ذلک رد الشيء الي الغاية المرادة منه علماکان او فعلا ففي العلم نحو قوله: و ما
يعلم تاويله الا الله و الراسخون في العلم )) وفي الفعل کقول الشاعر: وللنوي قبل
يوم البين تاويل- تاويل ماخوذ از اول به معني رجوع به اصل است و از همين معني است
موئل که موضع بازگشتن است و معني آن راندن چيزي بسوي غايتي است که از آن چيز مطلوب
است چه آن تاويل علمي باشد مانند  وما يعلم
تاويله… يا فعل خارجي باشد مانند قول شاعر: براي هسته قبل از روز شکافتن و
شکوفائي تاويل است يعني قبل از رسيدن به غايت شکفتن ناگزير از رجوع و رانده شدن به
سوي شکوفائي است و بعبارتي : هسته فرآيندي دارد که متصل به شکوفائي آن است.

وحاصل جمع آراء و
اقوال اهل لغت اين است که: تاويل مطلق رجوع نيست بلکه رجوع و راده و روانه شدن به
سوي چيزي غايت و غرضي است که از آن چيز مترقب است مانند افشره انگور و غيره که
بوسيله طبخ آن را به غايتي مي رانند که طباخ آن غايت را اراده کرده مثلا به ثلث يا
ربع منتهي شود يا مانند هسته که با حرکت جوهري به سوي غايت شکوفائي و باروري که از
آن مترقب است رانده مي شود و فرآيندي دارد که به غرض متناسب با آن مرتبط است و
همين معني که از اهل لغت استفاده شد تقذيبا از آيات کريمه با تدبر و و امعان
استفاده مي شود چنانکه خواهد آمد واما آثار لفظ تاويل مذکور در قرآن و عرضه آيات
مرتبط به مقصد ما:

تاويل در قرآن

لفظ تاويل در
آيات 6 21 36 37 44 45 100 101 از سوره يوسف عليه السلام و در آيات 78 82 از سوره
کهف و در آيه 59 از سوره نساء و در آيه 35 از سوره اسراء و در آيه 39 از سوره يونس
عليه السلام و دوبار در آيه 7 از سوره آل عمران و در بار در آيه 53 از سوره اعراف
آمده است که مجموعا هفده بار در اين هفت سوره تکرار شده است.

از آيه سوره
اعراف ظاهر مي شود که مجموع قرآن کريم – اعم از معارف و احکام و قصص و مواعظ و به
تعبير جامع -: محکمات و متشابهاتش- داراي تاويل است : ولقد جئناهم بکتاب فصلناه
علي هدي و رحمة لقوم يومنون هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله يقول الذين نسوه
من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد فنعمل غير
الذي کنا نعمل قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما کانوا يفترون.

و سوگند ياد مي
کنم که تحقيقا براي مردم کتابي آورديم که بر اساس علم خويش آن را در همه ي ابعاد
سعادت انسانها تبيين و تفضيل داديم. بهره گيري از هدايت و رحمت اين کتاب ويژه
مومنان است آيا انتظارشان جز ظهور تاويل و فرآيند کتاب مذبور است؟ روزي که تاويل
آن کتاب مي آيد آنان که چنين روزي را فراموش کرده اند مي گويند: حقا که پيامبران
پروردگار ما برنامه سعادت حقيقي را آورده بودندآيا براي ما هيچ شفيعاني پيدا مي
شوند که ما را شفاعت کنند يا راه بازگشت به دار عمل براي ما ممکن است تا بجاي
اعمال بدي که انجام داديم اعمال نيک انجام دهيم؟‌ راستي که اينها به دست خويش
خويشتن را در زيان جبران ناپذير گرفار کرده اند و آنچه را که به افتراء معبود خويش
مي پنداشتند از ايشان گم گرديده است.

لفظ تائيل که
دوبار بضميري که مرجعش لفظ کتاب است اضافه شده است دلالت مي کند که مجموع کتاب
بدون استثناء داراي تاويل است و روز آمدن تاويل مقارن با تصديق اضطراري
فراموشکاران به حقانيت انبياء عليهم السلام و برنامه سعادتي که آورده اند مي باشد
امام تصديق اضطراري با ظهور تاويل و فرايند معارف و احکام متصل بغايات هيچ سودي
ندارد نه شفيعي براي آنان برانگيخته مي شود و نه راه بازگشت به دارالعمل را براي
آنان مي گشايد و همه سرمايه در سعادت سوزي و شقاوت سازي صرف گرديده است؟

پس اضافه لفظ
تاويل به کتاب دلالت دارد بر اينکه مجموع کتاب مشمول تاويل است و روزي خواهد آمد
که همه معارف و اخکام و مواعظ و جمله محتوياتش که نفوس انسانها را بغايات تقدير
شده سوق مي دهند بمواطن اصلي خود بر مي گردند و نهايات با بدايات متحد مي شوند. و
نظير آيه مذکور در دلالت بر شمول تاويل مجموع کتاب شريف ا آيه کريمه از سوره يونس
عليه السلام: (( وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ
اللّهِ وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ
رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ
بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ
صَادِقِينَ بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ
تَأْوِيلُهُ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ
عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ)).

و بهيچ وجه شان
اين قرآن نيست که افتراء شده از غير خدا باشد ولي آن کتب پيمبران پيشين را تصديق
دارد و خود تفصيل برنامه سعادت انسانها در همه ابعاد است ترديدي در آن نيست از
جانب پروردگار عالميان استآيا مي گويند پيمبر ما قرآن را از خود ساخته و به دروغ
به خدا نسبت داده است؟! بگو: شما فصحاء عرب فقط يک سوره در قرآن در اسلوب و نظم و
تاثير و هدايتش بياوريد و غير خدا هر کس را مي توانيد بمظاهرت و پشتيباني خود در
ساختن اين يک سوره دعوت کنيد اگر در اين دعوي افتراء راستگو هستيد بلکه حقيقت اين
است: اينها به همه جوانب حقائق قرآني احاطه ندارند و هنوز تاويل آن حقايق بسراغشان
نيامده – و بالاضطرار تصديق کنند- اين چنين بوده تکذيب امم پيشين انبيائشان را پس
به کيفيت عاقبت ستمکاران نظري کن که پايان تکذيبشان چه مصائبي را ببار آورد.

صريح آيه مذکور
از سوره اعراف و لحن آيه مورد بحث از سوره يونس عليه السلام دلالت دارد که ظهور
تاويل موجب تصديق ناچاري کافران بآنچه که پيمبران عليه السلام آورده بودند ميگردد
و آنها اظهار اضطراري مي کنند: قد جاءت رسل ربنا بالحق پس ترتب اين تصديق ناچاري
بر ظهور تاويل کتاب و آمدن آن بسراغشان روشن ميکند که تاويل واقعيت عينيه اي است
انکار ناپذير که مرتبط با جاءت رسل ربنا بالحق است و آن معارف حقه و احکام مربوط
بعما و غيره که رسولان پروردگار آورده بودند در فرايند صعود الي الله همانند هسته
هائي هستند که شکوفا گرديده اند و بعين اليقين ترتب تاويل را-يعني واقعيت عينيه-
بر واقعيت معارف و غيره مشاهده مي کنند و راهي براي انکار نيست زيرا ارتباط شکوفه
هاي برخواسته از شاخه هاي درخت با ريشه هاي آن انکارناپذير است.

علي اي حال تاويل
کتاب نه مدلولات و مفاهيم ذهني الفاظ موضوعه است که با وضع اعتبار علاقه دلالي بين
الفاظ و مفاهيم پديد آمده است و نه مصاديق خارجي آنها است که تکيه گاه کلام است
بلکه تاويل آن آثار و حقايق عيني است که از سنخ غايات مترتبه بر ذي الغايات است
مثلا مي گويم: فرزندم را کتک زدم. وجود خارجي اين ضرب و کتک که تکيه گاه براي خبر
است تاويل کلام من نيست بلکه اين ضرب و کتک به انگيزه تاديب بوده ترتب اين اثر
برضرب تاويل کلام مفروض است.مثلا صورت رويائي که براي يوسف عليه السلام تجلي کرد
عبارت بود از سجود يازده کوکب و خورشيد و ماه به آن حضرت که اين واقعه را با
تعبير: يا ابت اني رايت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رايتهم لي ساجدين براي پدرش
حکايت مي کند وجود اين واقعه رويائي مولول کلام يوسف است نه تاويل آن بلکه تاويل
اين واقعه آن واقعيت عيني است که در فرآيند زندگي يوسف پديد مي آيد و همان صورت
نومي شکوفا مي گردد و آثار مرغوبه آن هويدا مي شود چنانکه بهمين حقيقت در وقت
شکوفائي جلال و اقتدارش تصريح فرمودند: خروا له سجدا وقال يا ابت هذا تاويل روياي
قد جعلها ربي حقا – پدر و مادر و برادرانش براي ائ فرئتني و سجده نمودند و يوسف
گفت پدرم اين تاويل همان رويايي قبلي من است که پروردگارم آنرا حق گردانيد و اين
گونه شکوفايش ساختند.

مي بينيد که
تاويل در کلام حضرت صديق عليه السلام ترتب شکوفائي عظمت و حشمت آن بزرگوار بر
واقعه رويائي است که خود واقعيتي است.

و بر همين معني
دلالت مي کند لفظ تاويل که در قصه حضرت موسي و خضر عليهما السلام آمده است و جناب
خضر عليه السلام آثار عيني مترتب بر افعال خارجي خويش را در سه مورد مذکور در قرآن
تتاويل مينمايد به تين توضيح:

پيمبري از
پيمبران اولوالعزم چون موسائي عليه السلام به انگيزه تعلم خدمت خضر عليه السلام با
تحمل آن همه رنج صفر و گرفتاري ميرسد ولي آن معلم رباني در پذيرفتن اين رسول معظم
بعنوان تلميذي گراني نشان ميدهد و تحمل ثقل علم را در وجودش حدس نمي زند و جبرا
اعلام ميدارد: انک لن تستطيع معي صبرا و کيف تصبر علي مالم تحط به خبرا از موسي
ميثاق مي گيرد آنچه که مي بيند شکيبائي کند و در مقام سوال و اعتراض برنيايد تا
خود آنحضرت سر فرصت براي او چيزي مربوط به ماجري ذکر کند.

اما معلمي رباني
چون خضر عليه السلام آن هم معلم پيمبري از پيمبران اولوالعزم چون کليم خداوندمتعال
عليه السلام پس از سوار شدن دبه کشتي که در دريا روان است و آن همه سرنشين دارد
بايجاد شکافتن در کشتي مشغول مي شود و خرق و شکافي در کشتي پديد مي آورد روشن است
که اين خرق بدنبالش غرق است!

آنگاه پس از فرود
آمدن از کشتي بجواني که در طول راه برخورد مي کند بدون هيچ مجوزي او را به قتل مي
رساند! سپس ديوار در در شرف سقوط قريه اي را که اهل آن قريه از ضيافتشان امتناع
بدون هيچ ملاکي ظاهرا مرمت و راست مي کند!

اين افعال از هر
انسان عادي که انجام مي گرفت اعتراض انگيز بوده تا چه رسد که از مانند خضر معلم
کليم الله عليهما السلام صادر شود که مستوجب اشد الاعتراضات است لذا موسي عليه
السلام اعتراض نموده و افعال سه گانه انجام شده را تقبيح کردند خرق و شکاف در بدنه
کشتي را کاري بس زشت و کشتن جوان بي گناه را کاري بد وراست کردن ديوار قريه را
فعلي مفت و بي مورد خواندند و ظاهر امر هم حق را بموسي ميداده است ولي با تخلف
وفاء بميثاق از جانب موسي عليه السلام براي خضر عليه السلام بهانه اعلان از جدائي
از مصاحبت فراهم گرديد و فرمود: هذا فراق بيني و بينک ولي شما ره به تاويل کارهائي
که از حوزه صبرت بيرون بوده آگاه مي کنم: اما کشتي مربوط به گروهي از مساکين بوده
که براي تايمن معيشت در دريا بکار اشتغال دارند و با خرق و شکاف به ان کشتي عيب
رساندم تا از غصب سلطاني که هر کشتي سالم را غصب ميکند محفوظ بماند و اما جوان
مزبور پدر و مادرش مومن بوده اند و از ناحيه اين جوان در معرض طغيان و کفر واقع مي
شدند با کشتن او سرمايه ايمان ابوينش مصون مي ماند و بهتر از آن خداند متعال به
آنان موهبت ميفرمايد و اما ديوار مربوط به دو يتيم در آن شهر بوده که در زير آن
گنجي بوده پدرشان مرد صالحي بوده ديوار را از سقوط و افتادن با مرمت و راست نمودن حفظ
کرديم تا آن دو يتيم بعد از بلوغ و کمال آن گنج را استخراج کنند و تمام اين کارها
به اراده و امر پروردگارت انجام گرفته و جملگي رحمت بوده است و هيچ يک از اين امور
که مشاهده کردي به راي و اجتهاد خودم نبوده است ذلک تاويل مالم تستطع عليه صبرا
اين بود تاويل کارهائي که بر صبر و شکيبائي تو سنگيني داشت و از وسعت و توان صبرت
بيرون بوده است.

تيجه آنکه در
بيان حضرت خضر عليه السلام آثارخارجي: حفظ کشتي از غصب حفظ ايمان پدر و مادر مقتول
حفظ گنج از ضايع شدن که مترتب بر افعال خارجي خرق و شکافتن کشتي کشتن پسرک مرمت و
راست کردن ديوارگديده تاويل ناميده شده است.

با توجه به آنچه
گفته شد تاويل قرآن مجيد و کتب الهي آن حقائق عيني معارف و مواعظ و قصص و محکم
ومتشابه اش در اول و صعود الي الله خواهد بود چنانچه موطن حقيقي قرآن در مقام
تاويل کتاب مبين که مستقر در او الکتاب است بوده است و مبدا تنزيل و منتهاي تاويل
را جز خداوند متعال- وما يعلم تاويله الا الله- احدي نمي داند و از مساس و دسترسي
همه بيرون است مگر مطدوه يعني آناني که طهرهم الله عن الرجس: فلا اقسم بمواقع
النجوم و انه لقسم لو تعلمون عظيم انه لقرآن کريم في کتاب مکنون لا يمسه الا
المطهرون صدق الله العي العظيم.

ادامه دارد

 

/

شهيد انصاري غريبي در وطن

شهيدان شمع محفل
بشريتند

شهيد انصاري
غريبي در وطن شهيد بزرگوار حاج شيخ مصطفي انصاري در سال 1326 در آبادان به دنيا آمد
و زندگي پربار خود را با توکل به خدا و رهنمودهاي خانواده روحاني اش که چنديدن نسل
از سربازان امام زمان ((عج)) بوده اند آغاز نمود. و از همان اوان کودکي به فراگيري
علوم اسلامي مشغول تحصيل شد و ضمنا دوران دبستان و دبيرستان را پشت سر گذاشت.

پس از چند سالي
که از تحصيلش مي گذشت راهي حوزه علميه قم شد و در آنجا از محضر استاداني که از
شاگردان مبرز امام عزيزمان بودند مشغول فراگيري علوم اسلامي شد.

شهيد انصاري در
سال 1340 با آشنائي به رهبريت خط امام وارد جريانات سياسي شد و با بعضي از همدرسان
خويش با پيروي از فرامين امام به فعاليت پرداختند.و در سال 1342 در سخنراني امام
در مسجد اعظم قم با تهيه طوماري از حرکت خروشان ملت پشتيباني کرد.

پس از سال  که42 در اثر فشار بيش از حد رژيم فعاليتهاي
سياسي خفيانه صورت مي گرفت به دورود آمد و با بيان شيواي خود به تبيلغ و ترويج در
راستاي خط امام پرداخت.

در سال 1347 در
دفتر مذهبي کارخانه سيمان و فارسيت دورود و کتابخانه آن با کمک همکارانش جزواتي از
رهنمودهاي ائمه اطهار عليهم السلام منتشر نمود و تا سال 1356 همطمان به آوردن
اعلاميه و نوارهاي سخنراني حضرت امام و تکثير پخش آنها بوسيله افراد متعددي که آن
زماندر آموزشگاه ها و ادارات و کارخانه سيمان فعاليت مي کردند نمود. و مانند ديگر
روحانيون مبارز در افشارگري اعمال زشت رژيم منفور پهلوي گامهاي مثبت و استواري
برداشت و از هيچ کوششي دريغ نورزيد تا اينکه در جمع هزاران تن از مردم دورود در
مسجد قائم سخنراني گرمي ايراد کرد و پس از اتمام سخنراني توسط ساواک دستگير شد.
مردم دورو براي آزادي او روزها در محل دادگاه متحصن مي شدند و پس از 33 روز شهيد
انصار با ديگر همرزمانش آزاد گرديد.

پس از پيروزي
انقلاب اسلامي با پيروي از خط امام در پيشبرد اهداف عاليه اسلام کوشا بوده و در
سنگر دفاع مقدس از انقلاب بر عليه خطهاي انحرافي و گروهاي ضدانقلاب شوريد و با
تشکيل جلسات ديني وتدريس اصول عقايد اسلامي و کلاسهاي مختلف و تاسيسي انجمن اسلامي
مجتمع صنعتي سيمان و فارسيت با همکاري عده اي از برادران متعد فعاليت نمود و ضمن
جلسات مختلفي که در ارگان ها و ادرات داشته حمايت از انقلاب اسلامي تا سر حد شهادت
را در راس هر کار مي دانست.

بارها بوسيله
مسئولين به گرفتن مسئوليت هاي مختلف در ارگانها و نهادهاي انقلاب دعوت مي شد ولي
به عقيده خودش با منحصر نبودن کار در يک واحد بهتر مي توانبه وطيفه ارشادي خود عمل
نمودو بدينوسيله از گرفتن هر مسئوليتي امتناع مي ورزيد. تا اينکه در سال 62 با
اصرار فرماندهي کميته هاي انقلاب اسلامي کشور و احساس نياز فوق العاده آن ديار به
فرماندهي کميته هاي انقلاب اسلامي استان لرستان منصوب شد و پس از مدت يک سال و با
خدمت زيادي که انجام داد به تدريس بينش ديني و عربي در آموزش و پرورش و علوم
اسلامي و اصول اعتقادات در کلاسهاي صنايع دفاع نظامي دورود مشغول فعاليت شد.

سرانجام پس از
گذراندن 39 سال عمر پربرکت خويش و فعاليت هاي مداوم و خستگي ناپذير در راه احياي
اسلام و قرآن و دفاع از انقلاب مقدس اسلامي در تاريخ 2/11/65 در بمباران وحشيانه
رژيم پليد بعث عراق به شهيدان راه حق و فضيلت پيوست. درود بي پايان خداوند بر او
باد.

مجله پاسدار
اسلام براي ارج نهادن به مقم مقدس روحانيت اصيل مه در راه مکتب شهادت را برمي
گزيند به عنوان تقدير و سپاس از زحمات بي شائبه شهيد انصاري نسبت به نشر و تبليغ
مجله – که اين را جز وظايف مقدس خود برمي شمرد و براي خدا بيشترين تلاش را در اين
راه مبذول مي داشت- يادي از آن بزرگوار نموده و شهادت پرافتخارش را به حضرت ولي
عصر ارواحنا فداه و امام امت و ملت شهيد پرور و خانواده داغدارش تبريک و تسليت عرض
مي نمايد.

/

معاد

معاد               قسمت هفتم

آيت الله حسين
نوري

زنده شدن زمين در
فصل بهار

تشبيه جالب

کاخ رفيع هستي

ان البنا ايبهم
ثم ان علينا حسابهم

بحث ما در مقاله
گذشته –در رابطه با عنايت مخصوص قرآن کريم به موضوع ((معاد))-

درباره
استدلالهايي بود که در اين کتاب جاويدان براي اثبات ((معاد)) بعملآمده است.

و چنانچه گفتيم
اساس يکي از اين استدلالها خلقت انسان است که بطور خلاصه اين موضوع را بيات ميکند
که: شما انسانها درباره خلقت خود فکر کنيد که در آغاز چه بوده ايد و چه مراحلي را
پيموده ايد تا به اين صورت در آمده ايد و آن دست قدرتي که آفرينش شما را در جهان
از رحم آغاز کرده و پس از گذراندن از مراحلي به اين جهان آورده است البته قدرت
دارد که شما را پس از مرگ زنده کند و در جهان ديگري براي پاداش و کيفر اعمالتان
بسيج نمايد. اين استدلال به طور مشروح با ذکر مواردي از قرآن مجيد در مقاله قبل
ذکر گرديد.

يکي از
استدلالهاي قرآن با پديد آمدن بهار و زنده شدن زمين پس از مرگ خزان ارتباط دارد که
مي گويد:

((وَتَرَى
الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ
وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ
وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ
السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَّا رَيْبَ فِيهَا وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَن فِي
الْقُبُورِ))[1]

يعني: (( سطح
زمين را خشک و بي گياه مي بيني ولي هنگامي که باران برا او فرو باريم به جنبش در
ميآيد و نمو مي کند و از هر گياه بهجت زا مي روياند.

اين موضوع نشانه
آن است که خداوند حق است و او مردگان را زنده مي کند و او بر هر چيزي توانا است و
به طور مسلم و بدون هيچ شک و ترديد قيامت خواهد آمد و خداوند مردگان را از قبر
برخواهد انگيخت.))

و يا ميفرمايد:
(( و احيينا به بلدة ميتا کذلک الخروج.))[2]
يعني : ((‌بوسيله باران زمين مرده را زنده ساختيم و زنده شدن و سر بر آوردن شما از
خاک نيز به همين ترتيب است.))

و نيز مي گويد:
((وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى
بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ
النُّشُورُ))[3]

يعني: ((‌خداوند
آن کسي است که بادها را مي فرستد تا ابرها را برانگيزد ما آن ابرها  را به شهر مرده مي رانيم و بوسيله بارانش زمين
را پس از مرگ خزان زنده مي گردانيم حشر و نشر مردگان نيز روز قيامت به همين ترتيب
خواهد بود.))

و يا مي گو يد:
((وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا
عَلَيْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْيَاهَا لَمُحْيِي
الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ))[4]

يعني: ((از جمله
آيات قدرت الهي اين است که زمين را مي بيني که خشک و خاموش است ما چون ما بر آن
باران فرود آوريم بحرکت در ميآيد و نمو مي کند آن خداوندي که آن زمين را زنده مي
کند مردگان را نيز مجددا زندگي مي بخشد که او بر هر چيز قادر است.))

تشبيه جالب:

تشبيه برانگيخته
شدن انسانها در روز قيامت به زنده شدن زمين در فصل بهار تشبيه بسيار مناسب و جالب
است:

زمين خزان ديده
در زمستان مرده است. و به نظر مرده ميآيد اما در عين اين خشکي و خموشي در درون آن
دانه ها و ريشه هاي  زيادي که يادگار و
بقاياي دوران زندگي و فعاليت تابستان قبل است وجود دارد که از نظر ما پنهان است.
اين دانه ها ريشه ها در زير خاک محفوظ هستند و از خود آثاري ابراز نمي دارند اما
همين که فصل بهارفرا رسيد و هوا ملايم و مساعد شد باد بهاري وزري و قطرات باران بر
سطح آن باريد و محيط از جهت حرارت و رطوبت مساعد گرديد اين زمين که خاموش بود بجنب
و جوش در ميآيد سبزه ها و گلها را ظاهر مي کند درختانش مي شکفد گل و خار و شکر و
حنطل ميروياند.

بنابراين پيدايش
بهار که سالي يک مرتبه تکرار مي شودنمونه اي است از قيامت و شما در عمر پنجاه ساله
و هفتاد ساله خود 50 بار و يا 70 بار اين نمونه را مشاهده کرده ايد و اين نمونه
مکرر و منظم را که نشانگر قدرت لا يزال الهي است ديده ايد قيامت نيز به همين ترتيب
است.

در روز قيامت نيز
پس از اينکه ذرات بدن انسانها بقايائي از اعضا و اندام از چشم ها و گوش ها از
مغزها و جهاز اعصاب از زبانها و دلها از دست ها و پاها که هزاران بلکه ميليونها
سال در بين خاکها  در دل درياها در آغوش
سنگ ها در دامن تپه ها پنهان گرديده است ولي در کتاب حق تعالي محفوظ و معين است
خاموشند و در سکوت عميق و طولاني فرو رفته اند اما همين که نفخ صور بوجود آمد و
اعلان بسيج عمومي فرا رسيد همه به حرکت و خروش در ميآيند و زنده مي شوند و همان
طور که در آغاز بهار از نقطه اي گل و از نقطه اي خار ميرويد از زميني شکر و از
زميني حنطل پديد مي آيد در روز قيامت هم از يک خاک چهره اي روشن مانند ماه و از
نقطه اي چهره اي سياه و تاريک سر بر مي آورد :

((وجوه يومئذ
مفسرة ضاحکة مستبشرة و وجوه يومئذ عليها غبرة ترهقها قترة))[5]

((چهره هائي چون
صبح فروزان خندان و شادمان وچهره هائي بر آنها گرد و غبار غم و اندوه نشسته و خاک
مذلت آنرا فرا گرفته است.

((وُجُوهٌ
يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌعَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ صْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ
عَيْنٍ آنِيَةٍ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ لِسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ
))[6]

((رخسار گروهي
ترسناک و ذليل در رنج و مشقت است و بالاخره در آتش فزوزاد دوزخ معذب خواهد شد و از
چشمه آب جوشان جهنم خواهد نوشيد.

چهره هائي در
پرتو نعمت هاي الهي شادمان و خندان و از سعي و کوشش خود که از امروز به نتيجه
رسيده است خشنود است و در بهشت بلند مرتبت بسر خواهد برد.))

چنانچه ملاحظه
کرديد اين تشبيه يعني تشبيه زنده کردن مردگان در روز قيامت به زنده کردن زمين به
فصل بهار بسيار جالب  و پرمحتوا است. آري:

اين بهار نور
زبعد برگ ريز                  هست برهان
بر وجود رستخيز

آتش و باد ابر و
آب و آفتاب                رازها را مي
برآرند از تراب

در بهاران راز ها
پيدا شود                  هر چه خورده است
اين زمين رسوا شود

بردمد آن از دهان
و از لبش                تا پديد آيد ضمير
مذهبش

سر بيخ هر درختي
و خورش              جملگي پيدا شود آن بر
سرش

رازها را مي کند
حق آشکار               چون ببايد رست تخم
بد مکار

اي دريده پوستين
يوسفان                گرگ برخيزي از اين
خواب گران

گشته گرگان يک به
يک خوهاي تو      ميدرانن از غضب اعضاي تو

کاخ رفيع هستي

يکي ديگر از
استدلالهاي قرآن کريم در برابر کساني که با ديده ترديد و يا انکار به موضوع معاد
مي نگريستند و اين حقيقت بزرگ را باور نمي کردند اين است که آنها را به آفرينش
آسمانها متوجه مي کند و مي گويد: ((که خلقت شما در برابر خلقت اين فضاي پهناور و
اين کاخ رفيع و اين اجرام کيهاني بسيار حقير است و آن پروردگار توانائي که اين
دستگاه بسيار با عظمت را آفريده و اداره مي کند مسلما قدرت دارد که شما را پس از
مرگ مجددا زنده و به عرضه قيامت بسيج کند.))

در اين مورد براي
نمونه به اين آيات توجه کنيد: ((اءنتم اشد خلقا ام السماء بنيها رفع سمکها فسويها
واغطش ليلها و اخرج ضحيها))[7]

((آيا خلقت شما
سخت تر و محکم تر است ياخلقت آسماني که خداوند آن را بنا کرد و سقف ارتفاع آن را
بالا برد و آنرا استوار و متعادل ساخت و شب هاي آن را تاريک و روزهاي آن را روشن
گردانيد))؟

در اين آيات در
اين چنر نکته بايد دقت کنيم:

1-بناي  آسمان:

در قرآن مجيد
خداوند بزرگ در 7 مورد از بناي آسمان سخن گفته است که البته اين تعبير تنها بمنظور
يک تشبيه به کار نرفته است بلکه مقصود اصلي اين است: همانطور که در بناي يک
ساختمان قطهات متعددي از قبيل سنگ آهن آجر آهک سيمان گچ چوب و شيشه هر يک در جاي
خود به کار رفته تا يک ساختمان برپا گرديده است در ساختمان بناي بند آسمان نيز اين
اجرام کيهاني ثابت و سيار درخشان و تاريک نجوم و کواکب و اقمار با حجم ها و وزنهاي
مختلف با دندازه گيري و محاسبه دقيق به کار رفته و هر يک در محل و موقعيت مخصوصي
قرار داده شده است و درباره حجم و جرم وفاصله و سرعت حرکت و جهت حرکت هر يک از
آنها حساب دقيقي صورت گرفته تا برپا شده است بطوريکه کوچکترين اختلال در يکي از
آنها موجب به هم خوردن نظمو نظام آنها مي گردد.

بس کاخها خراب شد
و آسمان به جاست       بنياد علم بين که چه
سان محکم توفتد

2-رفعت آسمان:

قرآن کريم در 4
مورد از رفعت آسمان سخن گفته و اين موضوع را يکي از نشانه هاي قدرت آفريدگار جهان
قلمداد کرده است و مقصود اصلي از اين عبارت نيز اين است که به ارتفاع اين سفق با
عظمت که بدون تکيه گاه و ستون برافراشته شده است با نظر دقت کنيم و از اين رهگذر
درس بزرگي در رابطه با علم و قدرت خداوند را بخوانيم.

اين ارتفاع به
اندازه اي زياد و اين مسافت بقدري دور است که تنها با سرعت سير نور که در هر ثانيه
300 هزار کيلومتر و در هر دقيقه سه ميليون فرسخ را طي مي کند ميتوان آنرا اندازه
گيري کرد.

و نيز نکته  قابل توجه اين که سير نور ئدر هر ثانيه و ساعت
از عهده بيان اين مسافت ها برنمي آيد و لذا دانشمندان تنها مقياسي که آن را  به عنوان واحد در زمينه معرفي مقدار اين
ارتفاعها و مسافتهاي آسماني پذيرفته اند و در رشته نجوم و هيات معمول و متداول
گرديده است سالنوري است يعني آن مقدار مسافتي که امواج سريع السير آنرا در ظرف يک
سال مي پيمايد.

ميدانيم که يک
سال 000/558/31 (سي و يک ميليون و پانصد و پنجاه و هشت هزار) ثانيه است و سرعت
امواج نور- چنانچه گفته شد- در هر ثانيه 300 هزار کيلومتر است.[8]

بنابراين سال
نوري عبارت از حاصل شرب رقم 000/558/31(مجموع ثانيه هاي يک سال) در 000/003
کيلومتر است که مساوي است با 000/000/400/467/9 کيلومتر (نه هزار و جهارصد و شصت و
هفت ميليلرد و چهارصد ميليون).

براي روشن تر شدن
مطلب فرض کنيد که هواپيمائي در هر ثانيه 300 هزار کيلومتر راه طي مي کند نشسته ايد
و ميخواهيد به يک مسافرت فضائي اقدام کنيد پس از پيمودن يک ثانيه و يک چهارم ثانيه
به ماه و پس از پيمودن 8 دقيقه و 20 ثانيه به خورشيد ميرسيد!

ولي براي رسيدن
به ينزديکترين ستاره که نامش پروکسيما و در جنوب آسمان واقع گرديده است 4 سال با
اين مرکب بايد راه بپيمائيد.

و براي رسيدن به
ستاره شعراي يماني 9 سال.

براي رسيدن به
ستاره عيوق 47 سال.

براي رسيدين به
ستارگان 7 برادر بزرگ 60-80 سال.

برايرسيدن به
ستاره قطبي جدي 300 سال.

براي رسيدن به
ستارگان پروين 330 سال.

براي رسيدن به
کهکشان ما(نزديکترين کهکشان نسبت بما که منظومه مشسي ما جزئي از آن است)000/45
سال.

براي رسيدن به
کهکشان المرئة المسلسلة 000/800 سال.

براي رسيدن به
کهکشان دب اکبر 000/500/1 سال.

براي رسيدن به
کهکشان فرس اعظم 000/500/3 سال.

و
بالاخرهکهکشانهائي وجود دارد که ميايونها و مياياردها سال نوري با ما فاصله دارند
و دانشمنداي که با دقت بسيار زياد اين معماي بزرگ و راز دقيق آفرينش يعني موضوع
تعيين مرز عالم هستي را مورد مطالعه قرار داده اند هنوز نتوانسته اند جوابي پيدا
کنند که آيا عالم هستي مرزي دارد يا نه؟

يکي از داشمندان
علوم فضائي برونو بورگل مي گويو: ((بهتر است از اين مسائل(مرز جهان هستي کجا
است؟)که هنوز لاينحل به نظر ميرسد صرف نظر کنيم زيرا ما را بوضع و حال نابينائي که
با چوب دست خود را در صحراي بيکراني ميان مه کورمال کورمال ميکند دچار ميسازد.))[9]

3-آسمان سازماني
است استوار و متعادل:

نکته سوم در
رابطه با تعبير فسويها است . در اين مورد نخست بايد توجه داشت که تعداد ستارگان
آسمان بسيار زياد است و علماء اين فن پس از پيگيري زياد و تحقيقات فراوان به اين
نکته رسيده اند که آنها در فضا بدون نظو و ترتيب پراکنده نيستند بلکه مجموعه هائي
را که کهکشان ناميده مي شود و حداقل هر يک از آنها 000/000/000/100 (صد هزار
ميليون) ستاره است را تشکيل مي دهند و تعداد اين کهکشانها نيز مجموعا حداقل به
000/000/000/100(صدهزار ميليون) بالغ ميگردد.

اکنون حساب کنيد
که حاصلضرب رقم صد هزار ميليون تعدادکهکشانها در صد هزار ميليون تعداد ستارگاني که
در هر يک از اين کهکشانها موجود است چقدر است؟

000/000/000/000/000/000/000/100=000/000/000/100*000/000/000/100

(ده هزار ميليارد
ميليارد)

براي اينکه تصور
صحيحي از اين رقم داشته باشيم بايد بگوئيم: اگر کليه جمعيت روي زمين را سه هزار
ميليون نفر در نظر بگيريم و فرض کنيم که همه آنها زن و مرد و پير و جوان براي سر
شماري اين ستارگان که تا کنون کشف شده است بسيج شوند و خيلي هم با سرعت اين کاررا
انجام بدهند بطوري که هر يک از آنها در هر ثانيه 10 تا از اين يتاره ها را بشمارند
و تمام عمر خود را از آغاز تا انجام به ستاره شماري بپردازند در صورتي مي توانند
از عهده اين سرشماري برآيند که هر يک داراي 30 هزار سال عمر باشند.[10]

البته اين رقم
تقريبي است و حقيقت مطلب اين است که دانشمندان علوم فضائي مي گويند: تعداد ستارگان
آنقدر زياد است که نمي توان آنها را در هيچ رقمي محصور و محدود نمودو هر قدر
دستگاه هاي نيرومندتري براي کاوش فضا اختراع مي گردد در فاصله دور دست تر ستارگاني
مشاهده مي شود.

بطوريکه يکي از
آنان مي گويد: ((شماره ستارگان آسمان بيش از ذرات ماسه کنار درياهاي دنياست.))[11]

اکنون با توجه به
اين ارقام و آمار اين مطلب روشن مي شود که ايجاد تعادل و توازن ميان اينهمه ستاره
که همه نيز در حال حرکت مي باشند و جهت حرکت همه آنها نيز يکسان نيست نشانگر علم و
قدرت آن آفريدگاري است که اين کاخ با عظمت را برافراشته و برپا ساختهاست و مسلما
آنها نيز مسکون هستند و موجودات زنده اي در آنها به فعاليت هاي زندگي مي پردازند.

4-نظام نور و
ظلمت:

چهارمين نکته اي
در آيات گذشته مورد تذکر واقع شده است مسئله نظام نور و ظلمت است که اين نظام دقيق
نيز مانند نظام هاي ديگر آفرينش يکي از شگفتيهاي جهان است و بيانگر علم و قدرت
خداوند است.

نتيجه:

نتيجه اي که اين
آيان بر آن دلالت دارند اين است آن خداوندي که اين جهان با عظمت را باين ترتيب
آفريده واين نظام متقن و بديع را پديد اورده است توانائي آن را دارد که پس از مرگ
شما را زنده کند و به حساب اعمال و اخلاق و عقايد شما بطور کامل بردسد و به مجازات
و پاداش و کيفر لازم برساند.

((ان الينا
ايابهم ثم ان علينا حسابهم))[12]

((بازگشت همه
بسوي ما و حساب همه نيز بر ما است.))



[1] .آيه 5-7 سوره حج

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

جهاد در راه خدا

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله:

مردي به حضور رسول خدا (ص) رسيد و عرضه داشت من براي جهاد
کاملا آماده ام پيامبر فرمود: ((فجاهد في سبيل الله فانک ان تقتل کنت حيا عندالله
ترزق و ان مت فقت وقع اجرک علي الله و ان رجعت خرجت من الذنوب الي الله.))

(تفسير نورالثقلين-جلد1-ص409)

پس به جهاد در راه خدا بپرداز که اگر شهيد گردي به حيات
جاودانه دست يابي و چنانچه (در بازگشت) به مرگ طبيعي از جهان رخت بندي اجرت بر
خداست و در صورت بازگشت به وطن فارغ از گناهان به سوي فيض الهي مراجعت مي نمائي.

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله:

در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله مردي از جامعه  کناره گرفته و به منظور عبادت به کوهي پناه برد
خانواده او وي را به حضور پيامبر آوردند حضرت او را از اين عمل نهي نموده و فرمود:

ان صبر المسلم في بعض مواطن الجهاد يوما واحدا خيرله من
عبادة اربعين سنة 

(مستدرک-جلد 2-
ص245)

يک روز صبر و
پايداري مسلمانان در بعضي از مواضع جهاد بهتر از جهل سال عبادت است.

اميرمؤمنان عليه
السلام:

((ان الجهاد اشرف
الاعمال بعد الاسلام …. والبشري في الجنة بعد الشهادة))

(تفسير نور
الثقلين جلد 1 ص 408)

پس از پذيرش
اسلام جهاد برترين اعمال است و مژده باد مجاهدان را پس از شهادت به بهشت برين.

اميرمومنان عليه
السلام:

((ضاربوا عين
دينکم بالظبي و صلوا السيوف بالخطا و انتصرو بالله تظفرئا و تنصروا.))

(غررالحکم –
ص463)

اميرمومنان در
جنگ صفين به سپاهيان خويش فرمود:

دشمن را براي
پايداري دينتان از دم شمشير بگذرانيد و گامي فراتر صلاحتان را به آنها رسانيد و از
خداوند ياري جوئيد تا پيروزي و نصرت حق شامل حالتان شود.

اميرمومنان عليه
السلام:

((ان الله فزض
الجهاد و عظمه و جعله نصره و ناصره و الله ما صلحت دنيا ولا دين الا به.))

(وسائل –جلد11-
ص9)

خداوند جهاد را
واجب ساخت و آن را بزرگ و گرامي داشت و وسيله پيروزي (دين) خويش قرار داد و خود آن
را ياري نمود به خدا سگند که دين و دنيا جز با جهاد اصلاح نگردد.

امير مومنان عليه
السلام:

حضرت اميرمومنان
عليه السلام در دعا به رزمندگان اسلام به پيشگاه پروردگار عرضه مي داشت:

(( اللهم الهمهم
الصبر و انزل عليهم النصر و اعظم لهم الاجر.))

( شرح نهج
البلاغه ابن ابي الحديد جلد4 ص 26)

خداوندا! صبر
شکيبائي بر سختيها و مشکلات جنگ را به آنها الهام فرما و پيروزي و نصرت بر آنان
فرو فرست و اجرشان را افزون ساز.

امير مومنان عليه
السلام:

((ان الله کتب
القتل علي قوم والموت علي اخرين و کل اتيه منيته کما کتب الله له فطوبي للمجاهدين
في سبيله والمقتولين في سبيله.))

(شرح نهج البلاغه
ابن ابي الحديد- جلد 3- ص 184)

خدانود شهادت را
براي گروهي و مرگ طبيعي را براي گروهي ديگر مقدر فرموده و هر انسان به مرگي که خدا
برايش تقدير نموده از دنيا مي رود پس خوشا به حال مجاهدان في سبيل الله و شهيدان
راه او.

اميرمومنان عليه
السلام:

((الجاد عماد
الدين و منهاج السعداء))

(غرر الحکم)

جهادستون استوار
دين و روش سعادتمندان است.

امام رضا عليه
السلام:

((ما اعمال
العباد کلهم عندالمجاهدين في سبيل الله الا کمثل خطاف اخذ بمنقاره من ماء البحر.))

(کنز المعال حديث
10681)

تمام اعمال
بندگان در مقايسه با جهاد مجاهدان في سبيل الله همچون قطره آبي است که پرستوئي با
منقارش از دريا بگيرد.

 

/

بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

قسمت هشتم

بررس آيه
ميثاق   آية الله جوادي آملي

در رابطه با آيه
شريفه ميثاق نظر استادعلامه طباطبائي رضوان الله تعالي عليه و اشکالات پنچ گانه اي
که بر آن وارد بود بيان شد. بنابراين بايد ديد که براي احتراز از اشکالات ياد شده
آيه شريفه را بر چه معنائي مي توان حمل نمود؟

معناي تمثيلي:

چنانچه گفتيم
جمعي از مفسران و از جمله مرحوم سيد شرف الدين رضوان الله عليهم آيه مزبور را حمل
بر تمثيل نمود ه اند. ما اگر اين نظريه را بعنوان يکي از احتمال ها بپذيريمهيچ يک
از آن اشکالات پنچگانه ديگر وارد نخواهد بود چنانچه آيه کريمه (( فقال لها و للارض
ائتيا طوعا او کرها قالتا اتينا طائعين))[1]
–خداوند به آسمان و زمين فرمود: با ميل و يا به اجبار بيائيد (و اطاعت نمائيد)
گفتند: ما از روي ميا آمديم و سر به فرمان نهاديم بر همين معناي تمثيلي حمل گرديده
است.

و اگر حمل بر
نمثيل نشود و بخواهيم ظاهر آيه محفوظ بماند بايد موطن ميثاق را به موطن عقل و وحي
و رسالت تفسير نمائيم تا آن اشکالات پيش نيايد زيرا ظاهر آيه به سبق و تقدم موطن
ميثاق اشاره دارد و نشان مي دهد که آن موطن قبل از تکليف است و خداوند عقل داده که
حجت دوروني است و سپس وحي فرستاده و انبياء را اعزام نموده و آنگاه انسان را مکلف
ساخته اس. بنابراين هر دو حجت دروني و بيروني پيش از تکليف مي باشد. و بيدن ترتيب
انسان را از ميان ديگر موجودات حائز اين خصيصه و ويژگي مي يابيم و به همين دليل
اخذ ميثاق تنها به او اختصاص يافته است ولي اگر آيه را بر موطن ملکوت حمل نمائيم
اين اشکال پيش خواهد آمد که تمام اشياء در مخزن الهي داراي چهره ملکوتي اند و
انسان از هيچ  ويژگي در اين مرحله برخوردار
نيست تا تنها از او ميثاق گرفته شود. پس اشکال اول که بر نظريه استاد وارد مي شود
بر اين نظريه واردنيست.

موطن عقل و وحي:

اشکال دوم نيز
متوجه اين تفسير نيست زيرا در سراسر قرآن کريم چه درباره دنيا و چه درباره آخرت
هنگامي که سخن ازاحتجاج مطرح است خداوند مي فرمايد: ما به شما عقل داديم و براي
شما پيامبر فرستاديم ولي در هيچ جا به فطرت ملکوتي احتجاج نشده است که بفرمايد: ما
شما را در عالم ملکوت آورديم و از چهره ملکوتيتان ميثاق گرفتيم. پس اگر حمل بر
موطن عقل و وحي و رسالت شود با احتجاج هاي قرآن هماهنگ خواهد بود و چون اين موطن
موطن عقل و وحي و موطن علم حصولي است و با غفلت همراه مي باشد جا دارد که در موطن
غفلت تعهد گرفته شود.

رد اشکال سوم:

اشکال سومي که در
آن نظريه وجود داشت اين بود که خداوند چگونه از ملکوت تعهد مي گيرد تا درعالم ملک
خلافي از آنها سر نزند و اين کار مانند اين است که از انسان بيدار تعهد بگيرند تا
هنگامي که به خواب فرو مي رود حرف زشت نزند و يا با پايش ظرف کسي را نشکند! عالم
ملکوت عالم شهادت و حضور است و اين عالم عالم غفلت و غرور ولي بر اين نظريه اخير
اين اشکال هم وارد نيست زيرا در  اين عالم
گرچه انسانها خوابند و به فرموده علي عليه السلام: مردم خوابند و آنگاه که بميرند
بيدار مي شموند. اما اين خواب همراه با عقل و وحي است که نمي گذارد آن خواب به
خوابي سنگين تبديل گردد که ديگر بيداري در پي نداشته باشد. خداوند به او عقل داده
تا خود را گرفتار طبيعت نسازد و چنين خوابي بر او مستولي نشود. پس اگز خود را به
لذت هاي طبيعي سپرد اين چراغ دروني را به دست خويش خاموش خواهد کرد. اميرمؤمنان
علي عليه السلام مي فرمايد: (( نعوذ بالله من سبات العقل)) – به خداوند پناه مي
برم از خفتن عقل. و نز خداوند وحي فرستاده و به وسيله پيامبرانش  آن را به بشر ابلاغ فرموده تا انسان را از غرور
و غفلت رهائي بخشد.انساني که گرفتار گناه و معصيت است خفته است و تنها با نور افکن
درون بيدار مي شود. سراسر عالم آيات و بينات است بنابراين اگر هم ميثاق مي گيرند
آن ميثاق با عقل ارتباط مي يابد زيرا در موطن ميثاق شهوت و غضب را راهي نيست زيرا
هنگامي که اين موطن تمام شد مسئله شموت و غضب مطرح مي گردد و از اينرو در آن موطن
است که عقل ((بلي)) مي گويد.

اگر بخواهيم
ظواهر روايات هم محفوظ بماند بايد بپذيريم که در عالم ملکوت عده اي با اين ربوبيت
رب العالمين و عبوديت خويش را معاينه و مشاهده نمودند کفر ورزيدند و تنها در زبان
بلي گفتند در صورتي که ممکن نيست در موطن ملکوت همه چيز را بالمعاينه ببينند و در
عين حال در درون منافق و کافر گردند. بنابرابن موطن ميثاق همين موطن عقل و وحي است
نه موطن ملکوت.

اگر از انسان در
همين موطن که موطن ظاهري است و از راه سمع و بصر عالم مي شود تعهد بگيرند حجت
بالغه الهي بر او تمام مي شود چرا که موطن اخذ ميثاق با موطن تکليف يکي است و ديگر
نمي تواند بگويد آنجا که من تعهد سپردم موطن غفلت نبود و اينجا که مرا مکلف ساخته
اي موطن غفلت و لغزش است در آنجا از چهره ملکوتي من ميثاق گرفتي و در اينجا از
چهره آغشته به ظلمتم تکليف مي طلبي؟! و بدين ترتيب مي بينيم که اشکال چهارم نيز بر
اين تفسير وارد نمي باشد.

رد اشکال پنجم:

اشکال پنجم اين
بود که اگر موطن اخذ ميثاق عبارت از موطن ملکوت باشد در آنجا مسئله پدر بودن و
فرزند بودن مطرح نيستو بنابراين با ذيل آيه: ((او تقولوا انما اشرک اباؤنا من قبل
و کنا ذرية من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون.)) سازگار نمي باشد ولي اگر خطاب
به نشاه عقل و وحي باشد يعني به همين انسانهاي عاقلي کهحجت وحي بر آنها تمام شده
است اين اشکال پيش نمي آيد چرا که در اين نشاه است که بهضي آباء و بعضي ابناء مي
باشند و جاي تاثير گذاشتن محيط بر روي افراد است در اينجاست که به انسان مي گويند
: ما به تو عقل داديم تا در انتخاب عقيده مستقل بوده و وارث ناآگاه و بي اراده
عقايد پدران خويش نباشي و براي تو پيامبر فرستاديم تا نگويي پدران ما مشرک بودند و
ما  راهي جز تبعيت از آنها نداشتيم!.

پس هر فردي که از
صلب پدرش استخراج شد از او ميثاق گرفته شده است و اين افراد ذريه نسل قبل اند و
نسل قبل ذريه نسل قبل تا برسد به آدم سلام الله عليه و ((ذر)) عبارت از ذريه اند
نه ذرات ريز و عالم ذر هم به آن معنا نيست بلکه عالم ذريه است و آن عالم هم در
همين نشاه مي باشد. اين خلاصه احتمالي است که در آيه داده مي شود. نظريات ديگري هم
در مورد آيه وجود دارد که بايد به بررسي آنها پداخت تا ببينيم کداميک مي تواند
نظزيه نهائي باشد.

نظريه بيضاوي و
زمخشري:

مرحوم ميرداماد
در تعليقه اش بر اصول کافي دو نظريه ديگر از تفسير بيضاوي و کشاف نقل نموده و آنها
را رد نکرده است.خلاصه آنچه از بيضائي نقل نموده اين است که: خداوند سراسر عالم را
آيات آفاقي وانفسي خويش قرار داد و افراد بشر را از آن مقدار عقل و خرد برخوردار
ساخت که به ربوبيت رب العالمين و به عبوديت خويش پي ببرند ((حتي صاروا بمنزلة من
قبل لهم آلست بربکم قالوا بلي)) چناچه مي بينيم سوال و پاسخ لفظي در کار نبوده
بلکه به منزله اين است که گفته باشد: آيا من پروردگارتان نيستم؟ و آنها بگويند:
آري!و سپس شاهدي هم از آيه 44 سوره ((اسراء)) مي آورد که: ((تسبح له السموات السبع
والارض ومن فيهن و ان من شيء الا يسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبيحهم انه کان حليما
غفورا)): آسمانهاي هفتگانه و زمين و هرچه در آنها است به تسبيح خداوند مشغول اند و
موجودي نيست جز اينکه ذکرش تسبيح و ثناي او است ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد
همانا او بسيار بردبار و آمرزنده است.

البته اين مطلب
از بيضاوي نيست بلکه او نيز از زمخشري نقل نموده که وي اين آيه را به ترتيبي که
گفتيم حمل بر تمثيل نموده است و گفته است که خداوند تمام جهان را نشانه ها و علائم
وحدانيت خويش قرار داده بگونه اي که اگر انسان تفکر نمايد پي بردن به وحدانيت
پروردگار چندان برايش دشوار نبوده و اعتراف به ربوبيت رب العالمين خواهد نمود چرا
که هر چه در عالم هست جز آيه و نشانه وجود او چيزيز نيست.

علامت هايي که از
سوي بشر تعيين گريده گاه جنبه قراردادي دارد به اينصورت که مثلا لباس سياه را
نشانه عزاداري و پرچم سه رنگ را علامت استقلال يک مملکت قرار داده اند و اينطور
نيست که تکوينا اينها علامت باشد بلکه علامت بودنشان اعتباري است نوع ديگر
قراردادهاي تکويني موسمي هستند مثلا سرسبزي دزخت نشانه آب است ولي نه هميشه بلکه
تا هنگامي که درخت خشک نشود و به مجرد خشکيدن ديگر علام وجود آب نخواهد بود.

بنابراين آيا
جهان که آيات الهي است از کدام قبيل است؟ روشن است که وجود پديده هاي هستي به طور
تکويني علامت ها و نشاهنه هاي ذات آفريدگارند و از نوع علائم قراردادي نيستند
چنانچه علامت بودنشان هم مقطعي و موسمي نمي باشد مثلا يک درخت کائنا ما کان وکائنا
مايکون از آن زمان که روئيده و وجود پيدا نموده و تا هنگامي که هست آيت پروردگار
است آيا درخت چيزي دارد که نتوان آن را جزء آيات الهي به حساب آورد؟ ميوه و تنه و
شاخه ها و برگها و ريشه هايش همه وهمه آيات الهي به حساب مي آيند.

همه اشياء آيات
الهي است:

ما وقتي مي
گوئيم: ((الشجر آية الهية)) آيا از قبيل ((الا ربعة زوج)) است که زوجيت در درون
ذات اربعه نيست بلکه متاخر از آن بوده و لازمه ذات است اگر چنين باشد که درون ذات
درخت آيه نباشد در اين قسمت محتاج به خدا نبوده و مستقل است و لذا خدا را نشان نمي
دهد و آيه نيست در صورتي که چنين نمي باشد بلکه آيه بودن عين ذات شجر است و حقيقت
آن با حقيقت آيه بودن يکي است يعني دو لفظ اند که داراي يک مصداق مي باشند وقتي که
آيه بودن عين ذات شجر بود تمام ذرات وجودش نشانه وجود و قدرت پروردگار است. اين
است که حضرت سيد الشهداء عليه السلام به درگاه خدوند عرضه ميدارد: ((عنيت عين لا تراک))
اين جمله نفرين نيسن و امام نمي خواهد بگويد: کور باد ديده اي که ترا نبيند. بلکه
يک جمله خبري است و به اين معني است که: کور است ديده اي که ترا نبيند. هر که را
ديده بينائي باشد خدا را در تمام موجودات عالم مي بيند و به اين حقيقت پي مي برد
که: تسبيح گوي او نه بني آدمند و بس بلکه (( ان من شيء الا يسبح بحمده))نه تنها
بلبل غزلخوان بر شاخساران زمزمه تسبيح او مي نمايد بلکه خود شاخ و برگها نيز
((سبوح قدوس)) مي گويند. پس سراسر هستي آيات تکويني خدايند و تنها آناني از مشاهده
و درک اين حقيقت بي خبرند که ديده بينايشان نيست.

مرحوم صدوق از
حضرت امام رضا عليه السلام روايتي نقل مي فرمايد که: (( گناه چشم را کور مي سازد))
کودک خردسال به طبيعت اولي تمايل به صداقت و راستگويي دارد و از اينرو براي نخستين
بار که مي خواهد خلاف واقه گفته و دروغ بگويد زبانش گرفته و رنگش سرخ مي شود و مي
ترسد که مبادا از دروغ او کسي آگاهي يابد.

انساني که ديده
فطرتش را با گناه نلبينا نکرده باشد خدا را در تمام صفحات اصلي مشاهده مي نمايد.
وقتي که شخصي به حضرت عرض کرد:ما را به وجود امامي غائب حواله داده اي؟ فرمود:
((گناه نکن تا او را ببيني)).

در روايات ما
آمده است کهمؤمن وقتي گناه مي کند مؤمن نيست چرا که لحظه گناه لحظه غفلت است (( لا
يزني الزاني و هو مؤمن)) کسي که به عمل زشت زنا آلوده مي شود مؤمن نيست. در جوامع
روايي ما به اين مضمون رواياتي هست يعني در آن لحظه نور ايمان او خاموش مي شود و
خداوند را در موجودات نمي بيند. آنگاه آن بيان پر خروش اميرمومنان عليه السلام که
(( دخل في الاشياء لا بالممازجة)) روشن مي گردد.

مرحوم ملاصدرا در اين زمينه مي گويد: دخول صفت فعل است نه
صفت ذات پس معني اين جمله اين نيست که ذات اقدس ((الله))‌ داخل در اشياء است بلکه
فعل ذات اقدس او است که همه جا هست. دل هر ذره را که بشکافيد جز فيض((الله)) چيزي
در آن نمي يابيد اگر هم تاريک باشد آيت تاريک است و اگر روشن باشد آيت روشن است. و
خلاصه چيزي وجود ندارد که خدا را نشان نداده و آيت او نباشد چه آيت کمرنگي باشد و
چه آيت پر رنگ الهي از اينرو شب و روز در قرآن کريم از آيات شمرده شده اند:
((وجعلنا اليل و النهار آيتين)) –شب و روز را دو آيت قرار داديم. اينس که زمخشري
در تفسير کشاف مي گويد: خداوند ادله و براهين ربوبيت خويش را آن چنان به روشني نصب
کرده که عقل ها و بينش ها به آن گواهي مي دهند.سپس موحوم ميرداماد در رابطه با
تسبيح موجودات عالم که در سوره ((اسراء)) آمده است مي گويد: اين تسبيح از انسانها
به زبان مقال است و از غير عقلا به زبان حال ولي براي اينکه ((تسبح)) در آيه شريفه
در هر دو استعمال نشود تا اشکال استعمال لفظ واحد در بيشتر از يک معناي حقيقي پيش
نيايدمي گوئيم يا از باب استعمال مجاز است يا در معني جامعي استعمال شده که عبارت
از نسبيح به زبان حال مي باشد(( فسبحان الذي بيده ملکوت کل شيء )) اشاره دارد به
اينکه در باطن هر موجودي ملکوت استکه مسبح حق تعالي است (( والملکوت باطن الکون))
و خداوند نمي فرمايد که ما دو عالم دنيا و آخرت را قرار داده و آفريده ايم بلکه مي
فرمايد: دو عالم وجود دارد: عالم برون که دنيا است و عالم درون که آخرت مي باشد((
يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا وهم عن الاخرة هم غافلون))[2]
آنها از ظاهر زندگي دنيا آکاهي دارند و از آخرت بي خبرند.و رابطه ايد با هم رابطه
دو عالم در عرض يکديگر نيست بلکه ارتباطشان ارتباط درون و برون است مانند رابطه
لباس با آستر آن و اين باطن که عالم آخرت استعالم حيات است نه جماد(( و ان الدار
الاخرة لهي الحيوان لو کانوا يعلمون))[3]
–به حقيقت که سراي آخرت عالم حيات است آگر آگاهي مي يافتند.

آنگاه همين مفسر مي افزايد: تسبيح سنگ ريزه ها در دست ميارک
رسول اکرم صلي الله عليه و آله به آن زباني بود که روز قيامت هر موجودي سخن مي
گويد ((يومئذ تحدث اخبارها)) – در آن روز زمين اخبارش را بازگو مي نمايد.

ميرداماد پس اط نقل اين نظريه به رد آن نمي پردازد که
احتمالا دليل رضا و قبول ايشان است.



[1] .سوره فصلت آيه 11

/

وجوب هجرت بسوی امام

خطبه231

درسهائي از نهج
البلاغه

آيت الله العظمي
منتظري

وَالْهِجْرَةُ
قَائِمَةٌ عَلَي حَدِّهَا الْأَوَّلِ، مَا کَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ
حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْأُمَّةِ وَمُعْلِنِهَا، لاَ يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ
عَلَي أَحَدٍ إلاَّ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ في الْأَرْضِ، فَمَنْ عَرَفَهَا
وَأَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ،

موضوع بحث بررسي
خطبه 189 از نهج البلاغه با تفسير محمد عبده يا 231 با شرح فيض الاسلام بود. در
قسمت گذشته در رابطه با درجات ايمان و حد براءت بحثهايي مطرح شد و اکنون  به دنبال خطبه:

((والهجرة قائمة
علي حدها الاول ما کلن لله في اهل الارض حاجة من مستسر الامة م معلنها)) :- هجرت
همچنان واجب است همان گونه که در زمان پيامبر(ص) واجب بوده و خداوند هيچ نيازي به
اهل زمين ندارد چه آنان که ايمان خود را مخفي مي دارند و چه آنان که اعلان مي
دارند.

نخستين هجرت:

در زمان پيامبر
اکرم صل الله عليه و آله پس از آنکه مسلمانان در مکه زير فشار قرار گرفتند و شرايط
اضهار اسلام براي آنان فراهم نبود به دستور آن حضرت عده اي به حبشه مهاجرت کردندو
پس از زماني خود پيامبر اکرم ص و حضرت امير ع و ساير مسلمين نيز به مدينه مهاجرت
کردند و حکومت اسلامي را تشکيل دادند.

پيامبر اکرم ص در
روز دوشنبه به محله قبا –که اکنون مسجدش معروف است و در دوسه کيلومتري مدينه قرار
دارد- وترد شدند و تا روز جمعه ماندند و صبح روز جمعه حرکت کردند و در منطقه اي
بين  قبا و مدينه نماز جمعه را اقامه نمودند
و چون عددشان از صد نفر تجاوز نمي کرد آن جائي که حضرت نماز جمعه را برپا داشتند
به نام((مسجد المئه)) معروف شد. و در هر صورت براي فراهم آوردن شرايط حکومت اسلامي
هجرت از مکه به مدينه واجب شدتا اينکه در سال هشتم هجري که مکه به دست پيامبر ص و
مسلمين فتح شد آنگاه از حضرت روايتي نقل شده که فرمود: ((لا هجرة بعد الفتح))[1]
پس از فتح مکه هجرت لازم نيست.

پر واضح است که
اين سخن حضرت به معني آن نيست که هجرت براي هميشه لازم و واجب نباشد بلکه چون در
آن وقت مکه فتح شد و مرکز اسلام گرديد هجرت ديگر موضوعيت نمي توانست داشته باشد
لذا حضرت فرمودند که پس از فتح مکههجرت لازم نيست.

اما در هر زماني
چنانچه لفظ دين انسان متوقف باشد بر مهاجرت لازم است انسان به جايي که دينش محفوظ
است مهاجرت کند. يعني اگر فرض کرديم کسي در منطقه اي باشد که مسائل اسلام اصلا
مطرح نيست و کسي را نمي يابد که از او مسائل دينش را بپرسد بر او واجب است که به
منطفه اي ديگر مهاجر کند که در آنجا بتواند علوم اسلامي را درک کرده و به وظايف
دينش عمل نمايد. اين مهاجرت در تمام زمانها واجب است و لذا حضرت امير عليه السلام
مي فرمايد: هجرت همانگونه که در زمان پيامبر اکرم صل الله عليه و آله واجب بوده
اکنون نيز به همان حاي واجب است.[2]

هجرت براي حفظ
دين:

در قرآن نيز مي
خوانيم : ((فلولا نفر
من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا الهيم.))[3]
–چرا از هر دسته اي يک گروه کوچ نمي کنند تا در دين فقيه شوند و مسائل دين را فرا
بگيرند و سپس به سوي قوم خود باز گردند و آنها را از عذاب الهي بترسانند.

پس اگر در زمان
حضرت رسول صل الله عليه و آله کوچ کردن به مدينه و فراگيري علوم احکام و اسلام از
آن حضرت واجب و لازم بوده بي گمان در زمان حضرت امير عليه لسلام نيز مي بايست
گروهي از اقطار و اکناف جهان به سوي آن حضرت روانه شوند و علوم دين خود را فرا
گيرند و همچنين در زمان هر يک از امامان معصوم تا برسد به زمان غيبت که همان وجوب
به حال خود باقي است و لازم است گروهي براي تفقه دين خود به کانون علم و مرکز دين
مهاجرت نمايندو دروس ديني خود را ياد بگيرند و به سوي اقوام و ملت هاي خويش باز
گردند و آنان را انذار نموده و به سوي حق رهنمون سازند.

ابن ابي الحديد
معتزلي با اينکه از علماي بزرگ اهل سنت استاين عبارت حضرت را چنين معرفي مي کند:
(( وهذه الهجرة التي يشيراليها اميرالمونين(ع) ليست تلک الهجرة بل هي الهجرة علي
الامام))- اين هجرتي که اميرالمونين عليه السلام به آن اشاره مي فرمايد آن هجرتي
نيست که پيامبر ص از مکه به مدينه رفتندبلکه اين هجرت به سوي امام است.

وجوب هجرت در
تمام زمانها:

بنابراين امام
وقت که کانون اسلام است و مرکز علوم اسلامي است بايد به سوي او مهاجرت کرد و مسائل
دين را از او فرا گرفت و بنا بر آيه ايکه ذکر شد در زمان غيبت که دسترسي به امام
نيست بايد برخي از افراد به سوي حوزه هاي علمي و مراکز علوم اهل بيت عليهم السلام
مهاجرت کنند و پس از فراگيري علوم به مردم ابلاغ کنند.

سابقا مردم عوام مي
گفتند: ما به مسجد نمي رويم چرا که اگر به مسجد رفتيم تکاليفمان زياد مي شود!
اينها اشتتباه مي کنند زيرا تکليف شرعي به قوت خود باقي استچه به مسجد بروند و چه
نروند و در روز قيامت به انسان گفته مي شود: چرا به وظيفه شرعي ات عمل نکردي؟ او
نمي نواند عذر بياور که نمي دانستم چراکه در پاسخ به او مي گويند : (( افلا
تعلمت؟!)) چرا ياد نگرفتي؟[4]

پس مهاجرت به اين
معني که از گمراهي و ضلالت به سويبينائي و هدايت حرکت کردن بر همه کس واجب است و
تا قيام قيامت اين واجب الهي به قوت خود باقي است.[5]

آنگاه حضرت گويا
در جواب سؤال مقدر که اگر پرسيده شو: چرا مهاجرت بکنند؟ مي فرمايد: خيال نکنيد که
اين مهاجرت کردن براي خداوند نفعي و سودي دارد چرا که داوند غني علي الاطلاق است و
به کسي نياز ندارد و اگر شما مهاجرت کرديد و دستورات اسلام را فرا گرفتيد چه در
صورتي که علنا اظهار بداريد و چه آنها را تقيه وار مخفي و پنهان انجام دهيد نفعش
عايد خودتان مي شود  و هيچ سودي براي خدا
ندارد.

گرچه کائنات کافر
گردند          بر دامن کبريايش ننشيند گرد

((ما)) در عبارت
((ما کان الله…)) ماي نافيه است و جواب سؤال مقدر مي باشدو معناي جمله چنين مي
شود: نيست از براي خدا در اهل زمين احتياجي.

((مستسر)) کسي
است که مخفيانه عملش را انجام مي دهد.

((معلن)) کسي است
که آشکار و علني دستورات اسلام را انجام مي دهد.

((امة))برخي گفته
اند مقصود از ((امت))دين و مذهب است و برخي ديگر اين واژه را ((امة))با کسر همزه
خوانده اند و((امة))به معني حالت است يعني کسي که حالاتش سري يا علني باشد ولي
ظاهرا((امت))بمعناي ظاهري خود يعني مردم مي باشد و ((مستسر الامه)) يعني افرادي از
امت که وظايفشان را مخفيانه و سري انجام مي دهند پس اين اضافه بعض است به کل.

ابن ابي الحديد
معتزلي((ما)) را ماي نافيه ندانسته بلکه آن را ((ما)) ي ((مادام)) معني کرده است
که در آنه صورت معناي جمله چنين مي شود: مادامي که خداوند به مردم نياز دارد چه
مردم حالت مخفيانه و سري اعمالشان را انجام دهند 
وچه علني و آشکار اين هجرت سر جاي خود باقي است! و طبق نظر ايشان ((ما))
نافيه نيست بلکه توفيقي و مادامي مي باشدو اين تعبير به نظر مي رسد که تعبير
نادرستي باشد چون خداوند هرگز احتياج به مردم نداردلذا معناي جمله طبق اين نظر
درست نيست و صحيح همان است که (( ما)) را نافيه بگيريم همانگونه که ذکر شد.

((لايقع اسم
الهجرة علي احد الا بمعرفة الحجة في الارض))

اسم هجرت نمي
توان بر کسي نهاد مگر اينکه حجت خدا را در زمين بشناسد.

بزرگترين ظلم
تاريخ:

پس از پيامبر
اکرم صل الله عليه و آله شرايط طوري شد که حضرت علي عليه السلام از صحنه کنار زده
شد با اينکه او نخستين کسي بود که به پيامبر اسلام((ص))  ايمان آورد و اطلاعات علمي آن حضرت نسبت به
اسلام از همه کس زيادتر بود. من در اينجا به هيچ وجه نمي خواهم مسئله خلافت را
مطرح کنم ولي اين ظلم تاريخ را نمي توان ناديده گرفت که حتي در مسائل علوم اسلامي
کمتر به سراغ علي ((ع))‌ بروند و اشخاصي همچون کعب الاحبار يهودي به صحنه بيايند و
محور اسلام قرار گيرند.

در يکي از
روايتهائي که محدثين شيعه و سني نقل کرده اند پيامبر اکرم صا الله عليه و آله در
آخرين روزهاي عمرشان فرمود: (( اني اوشک ادعي فاجيب و اني تارک فيکم الثقلين ان
تمسکم بهما لن تضلوا کتاب الله و عترتي اهل بيتي)) – من نزديک است که دعوت حق را
لبيک گويم و از ميان شما بروم و همانا در ميان شما دو متاع نفيس و ارجمند مي گذارم
که اگر به اين دو تمسک جوئيد هرگز گمراه نخواهيد شد کتاب خدا و عترتم اهل بيتم.[6]

بنابراين عترت و
اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله که از حضرت علي عليه السلام شروع مي شودو تالي
تلو قرآن و محور اسلام و کانون علم است به دستور خود پيامبر ((ص)) و به نقل بزرگان
حديث از اهل سنت و شيعه بايد مورد تمسک قرار گيردو از آنان تبعيت شود و اگر کسي
خواهان علوم اسلامي است بايد به سراغ علي و فرزندان علي عليه السلام برود و در اين
هيچ جاي ترديد و شک نيست ولي چقدر تاريخ به اهل بيت ظلم روا داشت که علي عليع
السلام با آن سابقه درخشان اسلامي و علمي در عرض معاويه قرار بگيرد؟!و چه فاجعه اي
از اين بالاتر!

يا اينکه امام
صادق عليه السلام با آن مقام علميکه چهار هزار شاگرد تربيت کرده و بسياري از ائمه
اهل سنت مانند ابوحنيفه و مالک ابن انس و سفيان ثوري و ابن عيينه از محضر
درسشاستفاده نموده اند تا آنجا که ابوحنيفه بارها بگويد: (( لولا السنتان لهلک
النعمان))[7]اگر
دو سال-که در مجلس درس امام صادق ((ع)) حضور يافتم- نبودهرآينه هلاک مي شدم. يا
مالک ابن انس بگويد: ((مارات عين افضل من جعفر ابن محمد))[8]
– هيچ ديده اي با فضيلت تر و برتر از جعفر ابن محمد به خود نديده است. با اين حال
فقه ابوحنيفه و مالک و شافعي و ابن حنبل محور مي شود ولي فقه جعفر ابن محمد عليه
السلام کنار زده مي شود و تا آنجا اين ظلم پيش رود کع علماي دربار سعودي اعلام
کنند: شيعه خبيث ترين گروهاي مسلمين هستند!! مگر گناه شيعه چيست جز عمل کردن به
فقه جعفر ابن محمد و مگرامام صادق عليه السلام عترت پيغمبر((ص)) نيست؟ و مگر تمام
علماي بزرگ اهل سنت به فضيلت و برتري او گواهي نداده اند؟

ابن خلدون در
مقدمه خود پس از ذکر چهار مکتب اهل سنت وقتي که به شيعه مي رسد مي گويد: ((و شذ
اهل البيت في مذهب ابتدعوها و فقه انفردوا به مثل الخوارج!!))[9]
– اهل بيت مانند خوارج مذهبي را براي خود ساختند که مسلمانان کمتر به سراغ آنها
رفتند!!آيا ظلمي از اين بالاتر مي شود درباره اهل بيت پيامبر که آنقدر مورد سفارش
و وصيت ان حضرت قرار گرفته اند تصور کرد که آنان را مانند خوارج دانست؟

در هر صورت من
همان طور که بارها به برادران اهل سنت توصيه کرده ام باز هم سفارش مي کنم که به
کتابهاي خودشان مراجعه کنند و فضيلت اهل بيت را دريابند و به سراغ کساني روند که
پيامبر ((ص)) بارها سفارش آنها را کرده است و به قول آنان عمل کنند و و دستورات آن
بزرگان را محور عمل قرار دهند که در غير اينصورت بنا به فرموده پيامبر اکرم((ص))
ره گمراهي پيش مي گيرند و در روز قيامت چنين عذرهايي پذيرفته نيست. اين سفارش را
به تمام برادران شيعه و سني مي کنم  و ما
همه بايد به دستور پيامبر ((ص)) از اهل بيت پيروي کنيم و از آنان تبعيت نمائيم
وگرنه تنها به زبان شيعه بودن کافي نيست.

((فمن عرفها و
اقربها فهو مهاجر))

هر کس حجت خدا را
شناخت و به او اقرار کرد او مهاجر است.

مهاجر کيست؟

حضرت پس از اينکه
مي فرمايند: نمي توان نام هجرت را بر کسي نهاد مگر آن کس که حجت خدا را بشناسد و
تشخيص دهد آنگاه مي فرمايند: پس هر کس که حجت خدا را شناخت و به او ايمان آورد
همانا او مهاجر است. و به قول ابن ابي الحديد هدف از هجرت همان هجرت کردن به سوي
امام و شناختن و پيروي کردن از امام است.

بنابراين مهاجرت
از شهر به شهر لازم نيست باشد چه بسا شخصي در شهر دوري از امام زندگي کند ولي امام
خود را بشناسد و به حق او معرفت داشته باشد و دستورات او را مورد عمل قرار دهد که
او مهاجر ست و چه بسا افرادي که در کنار امام باشند ولي به دستوراتش عمل نکنند و
به او اعتنا ننمايند که اينان مهاجر نيستند بلکه مصداق متعرب بعد الهجره مي باشند.

پس در اينجا حضرت
ملاک هجرت را ذکر مي کنند و مصداق مهاجر را مشخص مي نمايند که همانا نام مهاجر بر
هر کس اطلاق نمي گردد مگر کسي که حجت خدا را بشناسد و کانون علوم اسلامي را دريابد
و به سوي او مهاجرت کند يعني به دستورهاي او عمل کند و اينجا ديگر زمان و مکان
مطرح نيست چرا که مراد از مهاجرت از جهل به علم و از کفر به اسلام و از بيگانه به
امام است.

ادامه دارد

اميرالمؤمنين ((ع((

)غررالحکم -ص646)

((من لم يعتبر
بغيره لم يستظهر لنفسه))

هر کس که از
سرنوشت ديگران پند نگيرد در زندگي خود حامي و پشتيباني نگرفته است.

 

 



[1] .کنز العمال- حديث 46278

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي از
قرآن

خادم و خائن را
به يک چشم ننگريد

((ام حسب الذين
اجترحوا السيئاتان نجعلهم کالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء
مايحکمون.))        (سوره جاثيه-/آيه 21)

آيا کساني که به
ارتکاب اعمال زشت پرداخته اند،پنداشتند که ما آنها را مانند کساني قرار مي دهيم که
ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند که مرگ و زندگيشان يکسان باشد؟ چه بد داوري
مي نمايند!

اجترحوا السيئات:
اجتراح از جرح گرفته شده و جرح بگفته راغب عبارت از اثري است که بواسطه بيماري بر
روي پوست بدن بر جاي مي ماند و سيئات جمع سيئه و به معني((ما تسوء بها صاحبها))
است يعني چيزي که به مرتکب آن آسيب مي رساند و نقطه مقابل آن حسنات و حسنه مي
باشد.

بنابراين جمله
فوق اشاره به اين واقعيت است که گناه ير روح و روان انسان اثر نامطلوب مي گذارد و
سرشت پاک و الهي او را جريحه دار و آلوده مي سازد.

امام صادق عليه
السلام در رابطه با تاثير سوء سيئات از حضرت عيسي((ع)) روايت مي نمايد که فرمود:
موسي بن عمران((ع)) به شما دستور دادند، زنا ننمائيد و من به شما امر مي کنم که
فکر زنا را هم به خاطر خطور ندهيد تا چه رسد به انجام آن، زيرا آنکه انديشه زنا
نمايدمانند کسي باشد که در عمارتي زيبا و مزين آتش افروزد و در نتيجه دود ناشي از
آتش، تزئينات عمارت را خراب نمايد گرچه خود عمارت آتش نگيرد.[1]

بنابراين طبيعي
است که ميان گنه پيشگان و خداباوراني که اعمال شايسته انجام مي دهند تفاوت وجود
داشته باشد. بگفته ابن عباس اولين مصاديق اين آيه جمعي از مشرکان اموي و عده اي از
مؤمنان بني هاشم و از آنجمله علي بن ابيطالب و حمزة بن عبدالمطلب بودند که زندگي
دسته اول تا سرحد مرگ براي نابودي اسلام به کار گرفته شد و حيات و شهادت دسته دوم
در خدمت پاسداري از ارزشهاي والاي اسلامي قرار گرفته بود.و اينجاست که قرآن کريم،
هرگز حيات و ممات اين دو گروه را با هم برابر نمي داند چرا که در فرهنگ قرآن گاهي
حيات و موت، مفهومي وسيع تر از آنچه در نظر ما است پيدا مي نمايد، در اين رابطه مي
بينيم قرآن مشرکان را مردگاني بي بهره از حيات مي شمرد((اموات غير احياء))[2]
و شهدا را زندگاني جاويد، چنانچه در سوره بقره مي خوانيم: (( ولا تقولوا لمن يقتا
في سبيل الله اموات بل احياء))[3]
به کساني که در راه خداوند جان باخته اند مدگان نگوئيد بلکه آنان زندگانندو در
سوره آل عمران از اين گامي فراتر نهاده و فرموده آنها را مرده نپنداريد.[4]
و بدن ترتيب مي بينيم حيات و مرگ هر انساني در عقيده و عمل او که هويت انساني او
را تشکيل مي دهد در ارتباط است.وبگفته مولوي :

مرگ هر کس اي پسر
هم رنگ اوست              آينه صافي يقين
هم رنگ اوست

اي که مي ترسي ز
مرگ اند فرار                     هان ز
خود ترساني اي جان هوشدار

زشت روي توست ني
رخسار مرگ                  جان و تو همچون
درخت و مرگ برگ

بنابراين آيه ياد
شده اين درس را به همگان به خصوص کساني که مسئوليتي را در جامعه پذيرا شده اند مي
آموزد که به خياتنکار و خدمتکار به يک چشم ننگرند چنانچه اميرالمومنين عليه السلام
به مالک فرماندار حضرت در مصر موکدا توصيه مي نمايد: ((و لا يکونن المحسن والمسيء
عندک بمنزلة سواء فان في ذلک تزهيدا لا ها الاحسان في الاحسان و تدريبا لا هل
الاسائة و الزم کلا منهم ما الزم نفسه))[5]
نبايد نيکوکار و تبه کار در نزد تو از موقعيتي همسان برخوردار باشند چرا که چنين
روشي نيکوکاران را در انجام کار نيک بي رغبت و بدکاران را به اعمال زشت وا مي دارد
و هر يک از آنان را به آنچه انتخاب نموده اند جزا بده.



[1] 0وسائل جلد 5 ص 37

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن
الرحيم

مشکلات و گراني
زمينه اي براي يک پيروزي ديگر

با پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران،‌تحولات و دگرگوني هاي شگرفي در تمام جهان و منطقه پديدار شد از
جمله در سطح داخلي:دست و چنگال پليد استعمارگران خون آشام  و ايادي کثيف آنان برچيده شد و تلاش گستردهو بي
وقفه اي در رفع استضعاف در همه ي جوانب آن آغاز گرديد که با توجه به ريشه چند ساله
مفاسد و ميراث هاي شوم نظام ستمشاهي طبيعي است هنوز راه زيادي را تا رسيدن به سر
منزل مقصود و تحقق همه جانبه اهداف اسلامي در پيش داريم.بهر حال فعلا در مقام بيان
دستاوردهاي بزرگ و بي شمار انقلاب اسلامي در داخل و خارج نيستيم که دوست و دشمن به
عظمت و گستردگي آنها معترفند و طبيعي است که دوستان اعم از مسلمانان راستين يا ملت
هاي آگاه آنها را مثبت مي شمارند و دشمنان بشريت و اسلام آنها منفي و نادرست مي
پندارند.

در اين ميان
مشکلات فراواني که ميراث نظام ستمشاهي است و مشکلاتي که به طور طبيعي لازمه يک
انقلاب عظيم است به همراه گرفتاري هايي که دشمنان انقلاب ايجاد کرده اند نيز همگي
يکجا بر سر راه نظام اسلامي قرار گرفت که از آنجمله است کمبودها و نارسائي و گراني
متصاعدي که به طور عمده دوش مردم مستضعف را مي فشارد و سخن در اينجا به طور اجمال
درباره شيوه برخورد با اين نوع پديده ها است پس فعلا بحث در اين نيست که آيا مثلا
به طور خاص پديده گراني را دشنان اسلام همچون جنگ بر ما تحميل کرده اند؟ يا اينکه
اين پديده جزئي اجتناب ناپذير از يک روند کلي است که تقريبا تمام کشور هاي جهان را
در بر گرفته است و يا آنکه اين مسئله معلول نارسائيها و عوامل خائن داخلي و ضعف
مديريت ها است و يا آنکه مجموعه اين عوامل و امثال آنها در ايجاد چنين وضعي نقش
دارند که اين بحث جداگانه اي است.بلکه سخن در اين است که آيا تلقي و برخورد ما
نسبت به اين نوع گرفتاريها بايد چگونه باشد؟

در زمينه مورد
نظر، نکات فراواني است که ملت مسلمان و مصمم ايران به آنها توجه کامل دارند ولي
براي آنان که هنوز مکتب و امت اسلام را نشناخته اند و گمان مي کنند با اين مشکلات
مي توانند ملت مسلمان را از پاي در آورند، برخي اين نکات را متذکر مي شويم:

اولا: اسلام هم
دنياي خوب را براي مردم مي خواهد و هم آخرت را ولي نکته اساسي در اينجا است که
دنياي خوب از نظر اسلام دنيائي است که که در خدمت آخرت و در مسير نيل به مسير
جاوداني باشد. پس رفاه دنيا و حتي زندگي آن اگر با عزت و شرافت انساني و سعادت
اخروي تصادم پيدا کند، در دوران امر بين اين دو بايد همه چيز دنيا را و حتي آسايش
رفاه را جسم و جان را فداي آخرت کرد که «مرگ در راه عزت جاودانه از زندگي در ذلت
فساد و سايه ظلم بهتر است.»:« مومن في عز خير من حياة في ذل» (امام حسين عليه السلام)و
زندگي در اين است که بميريم ولي پيروز باشيمو مرگ در اين است که بمانيم ولي مغلوب
و مقهور دشمنان خدا باشيم))الحياة في موتکم قاهرين و الموت في حياتکم مقهورين))(نهج البلاغه)و اين يک
مسئله عقلي است و هر عاقلي تشخيص مي دهد که هميشه بايد مهم را فداي اهم کردو از
باب مثال: اگر امر دائر شود بين از دست دادن تمام ثروت يا از دست دادان يک عضو
بدن، هر انساني مال را به هر اندازه که باشدفداي نگهداري عضو بدنش مي کند و اگر
امر دائر شود بين از دست دادن يک عضو يا مردن،عضو را فداي زنده بودن مي کند و اگر
حفظ دين و سعادت جاودانه متوفق بر دادن جان باشد زندگي فاني را فداي زندگي باقي مي
کند:(( اذا نزلت
نازله فاجعلوا انفسکم دون دينکم))( امام علي عليه السلام) و بديهي است که تمام
مشکلات و ابتلاء ات موجود از جنگ گرفته تا گراني ها عمدتا ناشي از اعمال خصومت
دشمنان اسلام و بشريت استو چناچه در هر لحظه اي ما از اسلام و اصول اسلامي مان دست
برداريم و سر تسليم به جاي خدا در برابر شياطين و بوي‍ه شيطان بزرگ فرود آوريم بي
گمان عمده اين مشکلات ظاهري زائل مي شود و تحريم ها، کارشکنيها، حصارها و …
برداشته و سيل مواد مصرفي، وامها! کمکهاي بلا عوض! و انسان دوستانه!! همراه با
کارشناسان و مستشاران گوناگون سرازير مي شود و ايران دوباره همچون گورستان مرده
هاي متحرک و خاک مذلت بر سر به جزيره ثبات! تبديل و تمدن بزرگ! براي يک زندگي
حيواني دروازه اش را مي گشايد ولي (( هيهات منا الذله و المنية ولا الدنية و …))

ثانيا: مشکلات و سختيها گرچه به ظاهر
پديده هاي ناخوشايندي است ولي هيچ مرتبه از کمال نيست که تواه با مشکلات نباشد و
رسيدن به کمال بدون عبور از لابلاي سختيها ميسور نيست و حتي در مورد کمالات نازل
يا موهوم دنيوي اين قانون کلي صادق است. از کشاورزي که مي خواهد به محصول خوب دست
يابدتا ملتي که ميخواهد به استقلال و خودکفايي برسد:نابرده رنج گنج ميسر نمي شود.
و به عنوان مثال مروري گذرا بر تاريخ اروپاي معاصر بوي‍‍ژه در طي جنگ هاي اول دوم
جهاني و خسارات و سختيها و قحطيها و… و مقاومتها يي که موجوديت آنها را حفظ و
موجب آبديدگي و جهش در جهت اهداف دنيوي آنها شد گواهي براين واقعيت است.

ولي اين مسئله بر اساس جهان بيني
الهي اسلام و اهداف دير پاي آن از عمق و محتواي بالاتري نيز برخوردار است و اصولا
گرفتاريها و بردباري و شکيبايي در برخورد با آنها به عنوان يک ضرورت اجتناب ناپذير
در راستاي تکامل معنوي و ساختن و پرداختن انسانها در رسيدن به سعادت جاوداني مطرح
است.

در اين رابطه گذشته از آيات بسياري
که در قرآن کريم آمده است:(( لبنلونکم بشي… و بشر الصابرين)) روايات فراواني نيز
وارد شده که فقط دز 30 حديث در اصول کافي تحت عنوان (( شدة ابتلاء المومن)) ذکر
شده است و از آن جمله است از امام صادق (ع):(( ما احب الله قوما الا ابتلا هم)) که
در اين روايت هم ضرورت ابتلاء بيان شده و هم اين که جامعه نيز بسان فرد مورد
ابتلاء قرار مي گيرد و نکته جالب آن که ابتلاء را نشانه محبت خدا دانسته است ((
البلاؤ للولاء))

پس اگر ملت ايران با تمسک قطعي به
اسلام و عظم جزم در پياده کردن حکومت الهي در جمهوري اسلامي ،مواجه با مشکلات و
سختيها گرديده دور از توقع آنها نيست و روايان فوق بيانگر حقانيتو محبوبيت آنها در
پيشگاه خداوند استو هرچه اين سختيها افزونتر شود به درستي راه و هدفشان مطمئن تر و
بر ادامه آن راسختر مي شوند که:((انما المومن بمنزلة کفة الميزان کلما زيد في
ايمانه زيد في بلائه)) (امام صادق عليه السلام کافي 2/254) مومن به منزله کفه
ترازو است که هر چه بر ايمانش افزوده شود ابتلاء اش زيادتر گردد:

و در مقابل آن:(( من سخف دينهو ضعف
عمله قل بلائه))(اميرالمونين«ع»/اصول کافي) کسي که وزنه دينش سبک و عملش ضعيف باشد
ابتلاءش کمتر است!و به طور خاص  در مورد
تنگدستي از امام صادق چنين نقل شده:(( کلما ازدادالعبد ايمانا ازداد ضيقا في
معيشته)) (کافي/2/261)هرچه ايمان بنده خدا افزوني گيرد تنگدستي اش در زندگي
افزونتر است.

ثالثا: منظور از صبر بر گرفتاريها و
سختيها بويژه گرفتاري هايي که به خاطر پيمودن راه خدا از سوي دشمنان خدا ايجاد مي
شود مانند جنگ و محاصره اقتصادي و گراني و احتکار، اين است که جامعه اسلامي نبايد
زير  فشار اين ابتلائات احساس شکست کند و
تسليم دشمن شود چرا که هدف دشمن همين است بلکه بايد با مقاومت و پايداري از تمام
سختيها به جاي اهرم فشار و شکست به عنوان عاملي در جهت رسيدن به کمالات مادي و
معنوي استفاده کند زيرا که اين فشارها بهترين زمينه است براي زدودن رسوبات فرهنگ
منحط دوران گذشته مانند ترس،وابستگي،مصرف گرائي،تنبلي وگريز از کار و مسئوليت و
…و به دست آوردن شجاعت،استقلال،عزت،صرفه جويي،توليد،خودکفائي و جديت در کار و
انجام مسئوليت و بالاخره ثواب اخروي و … و بديهي است که با تحقق چنين اموري ،
بزرگترين گامها رل در جهت عزت و سربلندي و تکامل مادي و معنوي برداشته ايم و ديگر
صادرات نفتي و وادرات مواد غذايي! رگ حياتي ما نخواهد بود و راه نفوذ را بر دشمنان
اسلام بسته و آنها را از  دست درازي به
استقلال و منابع خود مايوس خواهيم کرد.

و سخن آخر اين که در عين استقبال از
سختيها و استفاده مثبت از آنها، نقاط ضعف و ايادي مرموز دشمن را در صحنه داخلي نيز
بايد شناسايي و چاره کنيم و عواملي که از پشت به جامعه اسلامي خنجر مي زنند و با
اتحکار و ايجاد بازار سياه همواره با((هل من مزيد))جيبهاي جهمني شان را هر روز
پرتر کردند و همچون زالو خون مردم مستضعف را مي مکند و دشمن را اينگونه ياري مي
کنند با همکاري امت حزب الله و برنامه ريزي صحيح دولت خدمتگزار وبوسيله ديتگاه
قضايي بدون شعار  بلکه با عمل قاطعانه دست
پليدشان را براي هميشه قطع مي نمائيم که کمبود و گراني اگر  براي همه باشد قابل تحمل است ولي وجود چنين
عناصر ناپاک و ميکربهاي مسري و کشنده اي که غرق در اسراف و تبذير هستند و با اعمال
و چهره هاي ضداسلامي شان دلهاي پاک امت شهيدپرور را جريحه دار مي کنند بهيچ وجه
قابل تحمل نيستند و هر چه زودتر بايد پيکر جامعه اسلامي را از لوث وجود آنان پاک
کرد. انشاءالله. والسلام

رحيميان  29/2/66

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا کنون

جهاد سازندگي

((جهاد سازندگي کاري است
که بايد بشود و همه مردم موظف اند که در آن شرکت کنند و اگر با همه ملت اين کار
شروع بشود، ايران بعد از چندي يک ايران آباد خواهد بود انشاء الله. در اين جهاد به
قشرهاي پايين تر بيشتر توجه بشود، به جنوب شهريها و روستاها بيشتر توجه بشود.

به در مشکلات بايد متوسل
شويم به ملت، ملتي که بحمدالله مهيا براي خدمت و فداکاري بوده و هستند… ما
ناچاريم که براي سازندگي به ملت متوجه بشويم، براي اينکه ترميم کنيم اين خرابي ها
را که در طول مدت حکومت جائر پهلوي در مملکت ما حاصل شده است و بحمدالله ملت راجع
به سازندگي مهيا بودن خود را اعلام کرد. دانشجوهاي عزيز، متخصصين، مهندسين، بازاري
ها،کشاورزان و همه اقشار ملت داوطلب براي اين هستند که ايراني را که به طور مخروبه
درآمده است بسازند. بنابراين همه قشارهاي ملت، زن و مرد، پير و جوان ، دانشگاهي و
دانشجو، مهندسين و متخصصين، شهري و دهاتي همه با هم بايد تشريک مساعي کنند و اين
ايران را که خراب شده است بسازند.

ما دستمان را پيش ملت
دراز مي کنيم و از ملت مي خواهيم که همه در اين نهضت شرکت کنند و همه دست برادري
به هم بدهن و مامورين دولت و روحانيون در همه جا و همه بلاد در اين امر تشريک
مساعي کنند.))  26/3/58

(( شما آقايان که در جهاد سازندگي هستيدتوجه کنيد که جهاد
سازندگي، سازندگي باشد، در آن تخريب نباشد، در آن انحراف نباشد، اگر در جهاد
سازندگي انحراف نباشد و براي خدا باشد،همان جهادي است که توام با جهاد اکبر هست.))
28/5/59

((آقاياني که در جهاد سازندگي هستيد و کار پرارزشي داريد، بايد توجه داشته
باشي که علاوه بر اينکه جهاد سازندگي مي کنيد، جهاد با نفس خودتان هم بکنيد. اگر
خداي نخواسته در اين جهاد سازندگي يک کاري بشود که برخلاف مصلحت انقلاب است، اسباب
دلسردي مردم مي شود… اگر چنانچه از احکام اسلامي تخلف کنيد، اين جزء رذائل است.
پس هم جهاد سازندگي و هم کسان ديگري که در هر جا مشغول کار هستند بايد قوانين و
مقررات را حفظ بکند.)) 28/5/59

(( آنطور که گزارش داده مي شود ، کارهايي که تا کنون در
جهاد سازندگي شده استف در ظرف آن 50 سال به قدر اين دو سالبا همه گرفتاري ها يي که
دوات داشته است، کار نشده است.)) 1/11/60

((بحمدالله فعاليت هاي جهاد سازندگي بسيار انسان را دلخوش
مي کندو اميدواريم که فعاليت بيشتر از اين به روستاها، به مستضعفين و به محرومين
که در طول تاريخ محروم بوده اند بشود و بيشتر به آنها رسيدگي شود و من از اين
زحمتها تشکر مي کنم.))  4/11/60

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(جهاد سازندگی)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(خادم و خائن را به یک چشم
ننگرد)

وجوب هجرت به سوی امام                                آیت الله العظمی منتظری

بررسی آیه میثاق                                            آیت
الله جوادی آملی

سخنان معصومین(جهاد در راه خدا)

معاد                                                           
آیت الله حسین نوری

شهید انصاری، غریبی در وطن

تاویل کتاب الهی                                              آیت
الله محمدی گیلانی

بررسی مسئله جنگ و…در مصاحبه با حجه السلام و
المسلمین هاشمی رفسنجانی

نخستین کسی که اسلام آورد                                 حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

عید فطر                                                      
شهید حجه السلام دکتر باهنر

مقاومت اسلامی لبنان در پرتو رهبریت ولایت
فقیه       حاج حسین شامی

صبر                                                          
حجه الاسلام محمدحسن رحیمیان

حقوق فرزندان

یاران امامان(ابوحمزه ثمالی)                                سیدمحمدجوادمهری

وضعیت ناگوار مسلمانان در هند

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

رهنمودها

امام خمینی

* اگر ما از دولتی که الان دارد خدمت می‌کند و خدمتش هم
شایان است و مورد اعتماد است بخواهیم تکذیب بکنیم، بدانید که دست شیطان در کار
است.

* وقتی همۀ قدرتها علیه ما هستند، عقل و دیانت و اسلام
اقتضاء می‌کند همه با هم باشیم. این یک تکلیف شرعی است.

* اگر خدای نخواسته ببینیم می‌خواهد اختلاف واقع شود تکلیف
شرعی ما این است که با هر ترتیبی که می‌شود جلویش را بگیریم، ولو با افشا کردن،
ولو باینکه یک نفر و یا یک دسته را برای ملت قربانی کنیم.

* حضرت امیر (ع) در بسیاری از اموری که برایش سخت بود دندان
روی جگر می‌گذاشت و بخاطر مصالح کلی اسلام با آن موافقت می‌کرد.

24/12/65

* دنیا عوض شده و ابرقدرتها باید خود را عوض کنند، مسلمین و
مظلومین در مقابل ظالم‌ها بایستند و نترسند.

* در کاخ سفید مسائلی است، اصلا ً سردرگم هستند، یک روز می‌گویند
دخالت نظامی می‌کنیم و یک روز برمی‌گردند، اینها خیال می‌کنند زمان قاجار و پهلوی
است، شما غایت امر بتوانید کلاه خودتان را نگه دارید!

* آفریقا، اروپا و آسیا متحول شده‌اند، سردمداران جهان باید
افکارشان را عوض کنند و با مردم همراه شوند.

9/1/66

آیت الله العظمی منتظری

* تضعیف برادران حزب الله لبنان در حقیقت ایجاد امنیّت برای
اسرائیل است نه لبنان.

11/12/65

* اگر ما به خود مغرور شویم و دیگران را ارج ننهیم سرانجام
عدم موفقیت، ذلت و زبونی در انتظار ما خواهد بود.

* بجای پرونده سازی و از بین بردن آبروی یکدیگر، باید در جهت
رشد علمی و اصلاح جامعه تلاش کنیم.

* شیعه بودن باین نیست که به اسم و شعار شیعه باشد، بلکه
باید پیرو واقعی حضرت علی علیه السلام بود.

25/12/65

* امروز همت و اراده مکتبی می‌تواند از جهت نظامی ما را به
خودکفائی برساند تا هیچ قدرتی در جهان به ما زور نگوید.

27/12/65

* عده‌ای از کشورهای باصطلاح اسلامی امروز که خلیج فارس فرصت
نفس کشیدن آزاد را دارد تلاش می‌کنند که پای آمریکا را به وسط بکشانند.

* آنچه که موجب نجات انسان می‌شود رعایت عدالت در حالت رضا و
غضب و رعایت میانه روی در غنا و فقر و ترس از خدا در ظاهر و پنهان است.

10/1/66

امام خمینی

* ما اگر امروز مخالفت با هم بکنیم قضیه یک ملت در کار است،
قضیه ملتهای اسلامی در کار است، قضیه اسلام در کار است، قضیه ارزشهای الهی در کار
است. این جرمش غیر از آن جرمی است که کسی در خانه‌اش نشسته معصیتی می‌کند.

24/12/65

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جنگ

·   
با پیشروی
رزمندگان اسلام در جبهه شلمچه، دژ دفاعی غرب دریاچه ماهی سقوط کرد در این عملیات 2
هزار تن از نیروهای دشمن کشته و زخمی و تعدادی اسیر شدند که 70 تن از اسرا به پشت
جبهه منتقل شده‌اند.

10/12/65

·  
یک فروند میگ 23
دشمن در شمال منطقه عملیاتی کربلای- 5 سرنگون شد.

13/12/65

·       
عملیات «کربلای-
7» با رمز «یا مولای متقیان» در ارتفاعات حاج عمران آغاز شد. در این عملیات بیش از
دو هزار تن از افراد تیپ‌های 75، 604، 93، 96 دشمن کشته و زخمی و یا به اسارت
رزمندگان اسلام در‌آمدند که 55 تن از اسرا به پشت جبهه تخلیه شدند. همچنین
ارتفاعات و بلندیهای استراتژیک «گردمند»، «تپه سرخی»، «یال کله اسبی» و ارتفاع مهم
و حساس 2519 به تصرف نیروهای اسلام درآمد.

14/12/65

·       
با رشادت بی‌نظیر
رزمندگان اسلام، طی دو روز گذشته، 6 پاتک سنگین دشمن در 2 جبهه «حاج عمران» و «شرق
بصره» درهم شکست و مواضع آزاد شده حاج عمران و شرق بصره توسط نیروهای اسلام تثبیت
شد.

·       
12 دستگاه تانک
پیشرفته تی 76 که اخیرا ً وارد سازمان رزمی ارتش وابسته عراق گردیده بود سالم به
غنیمت نیروهای اسلام درآمد.

·       
2 فروند از
هواپیمای مهاجم عراقی از نوع سوخو- 22 در منطقه عملیاتی کربلای- 5 توسط پدافند
نیروی هوائی ارتش جمهوری اسلامی سرنگون شد.

16/12/65

·       
دلیرمردان ارتش
اسلام باقیمانده تیپ 94 دشمن در منطقه عملیاتی کربلای- 7 را متلاشی کردند.

·       
یک فروند میگ 23
و سه فروند هواپیمای «پی- سی- هفت» دشمن در شرق بصره سرنگون شدند.

20/12/65

·       
یک فروند
هواپیمای متجاوز دشمن در منطقه دریائی جنوب سرنگون شد.

10/1/66

·       
آتش توپخانه
ایران پل تدارکاتی و چند تانک دشمن در منطقه عملیاتی غرب را منهدم کرد.

11/1/66

جهان اسلام

·       
پاکستان درصدد
جمع‌آوری اطلاعات پیرامون کارکنان عالیرتبه شیعه در این کشور برآمده است.

12/12/65

·       
انقلابیون مسلمان
لبنانی دهها نفر از نظامیان اسرائیلی را در سه حمله جداگانه بهلاکت رساندند.

14/12/65

·       
یک مرکز نظامی در
شهر کانی ماسی از استان دهوک به تصرف پیشمرگان کرد درآمد.

17/12/65

·       
برای نخستین بار،
اخوان المسلمین مصر مخالفت خود را با سیاست خارجی مبارک اعلام داشت.

19/12/65

·       
140 نفر از
انقلابیون مسلمان مصری از جمله برادر شهید خالد اسلامبولی بازداشت شدند.

20/12/65

·       
در یک حمله
غافلگیرانه توسط پیشمرگان اتحادیه میهنی کردستان عراق، پایگاه «شیخ ناصر» نیروهای
دشمن در استان اردبیل عراق نابود شد.

25/12/65

·       
انقلابیون مسلمان
لبنانی یک اتومبیل حامل افسران اطلاعاتی رژیم صهیونیستی را با کلیه سرنیشینانش
منهدم کردند.

·       
رژیم مبارک یک
دانشجوی مسلمان مصری را به اتهام نوشتن عبارت «مرگ بر آمریکا شیطان بزرگ» بر روی
دیوار سفارت آمریکا بازداشت کرد.

·       
یک بمب در نزدیکی
غرفه اسرائیل در نمایشگاه بازرگانی قاهره منفجر شد.

·       
مزدوران صدام دو
مجاهد عراقی را در پاکستان به قتل رساندند.

26/12/65

·       
کاخ سفید در پی
موضعگیری قاطع جمهوری اسلامی تهدید خود علیه خلیج فارس را پس گرفت.

·       
چهار جوان مسلمان
اندونزی به اتهام تلاش برای برقراری یک حکومت اسلامی به 15 سال زندان محکوم شدند.

9/1/66

·       
میتران: فرانسه
برای جلوگیری از گسترش نهضت جهانی اسلام به رژیم عراق کمک می‌کند.

·       
مسئول مبارزه با
فعالیتهای اسلامی استان واسط عراق توسط انقلابیون مسلمان بهلاکت رسید.

11/1/66

اخبار داخلی

·       
جمعیت کشور طبق آخرین
نتایج سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال 65 به مرز 50 میلیون نفر رسید.

13/12/65

·       
بالغ بر 153
میلیون ریال وام بلاعوض به خسارت دیدگان ناشی از سیل در خوزستان پرداخت شد.

14/12/65

·       
پارک یکصد هزار
متری 22 بهمن با 16 کمپ استراحت خانوادگی در جنوب تهران افتتاح شد.

18/12/65

·       
16 میلیارد ریال
جهت اجرای طرح‌های عمرانی و عملیات عمرانی بخش‌های محروم اختصاص یافت.

19/12/65

·       
طی هفته گذشته 18
میلیارد ریال وجه نقد از سراسر کشور به جبهه‌های جنگ اهداء شد.

24/12/65

·       
در آستانه نهمین
بهار آزادی 33 گردان رزمی از 6 استان کشور به رزمندگان اسلام پیوستند.

·       
مجلس بودجه 7426
میلیارد ریالی سال 66 کل کشور را تصویب کرد.

·       
102 اسیر عراقی
بطور یکجانبه آزاد شدند که 26 تن از آنان از جمهوری اسلامی تقاضای پناهندگی کردند.

27/12/65

·       
وزارت امور خارجه
تونس با صدور بیانیه‌ای ضمن متهم کردن سفارت ایران در تونس به انجام فعالیتهای
خارج از عرف دیپلماتیک، قطع روابط دو کشور از سوی تونس را اعلام کرد.

·       
مدال طلای
نمایشگاه لایپزیک به فرش ایران اختصاص یافت.

9/1/66

·       
چهار میلیارد
ریال اعتبار برای بازسازی سریع مناطق بمباران شده اختصاص یافت.

11/1/66

اخبار خارجی

·       
گروه «جنبش
تصحیح» علیه رهبری امل اعلام موجودیت کرد.

11/12/65

·       
120 هزار پلیس
کره جنوبی برای مقابله با تظاهرات مخالفین بحال آماده باش درآمدند.

·       
رابرت گیتز دومین
قربانی گزارش تاور از ریاست سازمان سیا کناره‌گیری کرد.

12/12/65

·       
250 تن از
مزدوران ارتش بعث عراق در بیمارستان کویت مستقر شدند.

13/12/65

·       
ترکیه با 30
فروند هواپیمای جنگی مناطق کردنشین مخالف رژیم صدام را در داخل خاک عراق بمباران
کرد.

·       
حسن جلال گوزل
وزیر مشاور و سخنگوی دولت ترکیه اعلام داشت عملیات هوائی مناطق کردنشین عراق با
توافق قبلی بغداد صورت گرفته است.

·       
«پیتروالیسون»
مشاور حقوقی ریگان سومین قربانی گزارش «تاور» استعفا داد.

14/12/65

·       
قطعنامه استیضاح
ریگان تسلیم مجلس نمایندگان آمریکا شد.

16/12/65

·       
امین جمیل از نقش
حافظ اسد در تثبیت اوضاع لبنان ستایش کرد.

17/12/65

·       
رزمندگان
پولیساریو 300 سرباز مراکشی را کشته و 28 تن دیگر را باسارت درآوردند.

·       
یک خانم معلم
چینی بر اثر بدنیا آوردن ششمین فرزند خود از کار برکنار شد!

18/12/65

·       
در پی بحران
سیاسی ناشی از رسوائی مک فارلین، «جان کوهلی» رئیس جدید ارتباطات کاخ سفید یکهفته
پس از انتصاب مجبور به استعفا شد.

19/12/65

·       
در اعتراض به
کشته شدن یک رهبر دانشجوئی، دانشجویان معترض بنگلادشی صدها بمب دست‌ساز در سراسر
این کشور منفجر کردند.

20/12/65

·       
رژیم نژادپرست
آفریقای جنوبی از سلاحهای شیمیائی علیه مردم نامیبیا استفاده کرد.

21/12/65

·       
57 جسد کودک کرد
که چشمانشان از حدقه بیرون کشیده شده بود توسط مقامات رژیم عراق به شهر سلیمانیه
بازگردانده شد.

26/12/65

·       
چهار هزار کارگر
تأسیسات نفتی ترکیه دست به اعتصاب نامحدود زدند.

28/12/65

·       
چهار هواپیمای
جاسوسی بدون سرنشین آمریکا بر فراز نیکاراگوا سقوط کرد.

·       
سنای آمریکا با
اعطای 40 میلیون دلار کمک به ضد انقلابیون نیکاراگوا موافقت کرد.

·       
معاون نماینده
شوروی در سازمان ملل: ما اذعان می‌داریم که اشغال افغانستان یک اشتباه بوده است
اما اکنون می‌خواهیم نیروهای خود را از این کشور عقب بکشیم.

9/1/66

·       
یک فروند
هواپیمای متجاوز رژیم کابل توسط نیروی هوائی پاکستان برفراز خاک این کشور سرنگون
شد.

·       
شبکه مخابرات
حساس سفارت آمریکا در مسکو بسته شد.

·       
در پی قطع روابط
دیپلماتیک با ایران، نماینده رژیم تونس در سازمان ملل با یک مقام عالیرتبه
اسرائیلی دیدار کرد.

11/1/66

اختراع و اکتشاف

·       
قرص تصفیه میکر
بی‌آب در دانشگاه شیراز ساخته شد.

·       
دو ذخیره معدنی
دولومیت مرغوب در منطقه فریدن کشف شد.

16/10/65

·       
دستگاه نشاء برنج
در استان گیلان ساخته شد.

·       
دستگاه منشی
تلفنی برای اولین بار در کشور، در سمنان ساخته شد.

·       
برای اولین بار
دستگاه تولید عایقهای صنعتی در سمنان ساخته شد.

17/10/65

·       
داروهای ضد
ویروسی جدید توسط شیمیست ایرانی ساخته شد.

7/11/65

·       
توپ اتوماتیک با
سیستم هدایت آتش از راه دور در یزد ساخته شد.

11/12/65

·       
دستگاه بافندگی
نوار دوک توسط یک نوآور اراکی برای اولین بار در کشور ساخته شد.

·       
پماد سنگر جهت
حفاظت از پوست بدن در مقابل حشرات در یزد ساخته شد.

24/12/65

·       
دستگاه سنجش
دیجیتالی اختلاف فاز و تصحیح اتوماتیک ضریب توان در سمنان ساخته شد.

·       
سیستم صنعتی تهیه
شیره قند از سیب‌زمینی توسط یک مبتکر شاهرودی ابداع و ساخته شد.

26/12/65

·       
پاتیل حمل سرباره
مذاب کوره‌های فولادسازی توسط کارگران و کارشناسان ذوب آهن اصفهان ساخته شد.

9/1/66

 

/

پاسخ به نامه ها

پاسخ به نامه‌ها

* اراک- برادر، الف 888- 777

1-    حضور قلب در نماز شرط صحت نیست ولی شرط کمال است. دستیابی
به حضور قلب بطور کامل یک کار بسیار مشکلی است که تنها اولیای خاص خدا به چنین
نعمت والائی می‌رسند ولی باید سعی کرد هر اندازه که ممکن است حضور قلب و توجه به معبود
را نگه داشت و راه دستیابی به این امر تمرین و ورزش است. می‌گویند مرتاضین که
کارهای خارق‌العاده‌ای انجام می‌دهند در اثر این است که با تمرین و ریاضت بسیار
طولانی و مشکل می‌توانند برای چند دقیقه کوتاه فکر خود را در یک نقطه خاص متمرکز
سازند. و این مسأله اهمیت و سختی توجه و تمرکز فکر را نشان می‌دهد.

2-    ما باید دستورات شرع را دقیقا ً انجام دهیم و امیدوار باشیم
که مورد رضایت و قبول خداوند قرار گیرد و اما اطمینان به این امر نه مقدور است و
نه لازم.

* اهواز- برادر، م- س

با مسئولینی که کتابها و سایر وسایل را در اختیار شما قرار
داده‌اند در میان بگذارید. اگر طبق مقررات لازم است آنها را تحویل دهید که باید
عین آنها را برگردانید و اگر در غیر مورد مصرف کرده‌اید و تلف شده ضامنید و باید
مثل آن را تحویل بدهید و اگر مثل آن پیدا نمی‌شود قیمت آن را. و اگر طبق مقررات آن
اشیاء ملک شما است و پس گرفته نمی‌شود چیزی بر شما نیست.

* ساری- برادر، س ش 10

برقراری آن روابط جایز نیست.

* اراک- برادر، الف 912- 138

به صلاح شما است که اگر او از مهر خویش بگذرد طلاق بدهید
زیرا چنین ازدواجی نمی‌تواند دوام و ثبات داشته باشد.

* لنگرود- برادر، ن- ع- م 2940

توقف جنب در مسجد جایز نیست. خجالت و امثال آن عذر نیست.
اگر در جلسه‌ای باید شرکت کند حتما ً باید غسل کند هر چند تأخیر بیفتد و حتی اگر
در اثناء متذکر شود باید از مسجد خارج شود. بهر حال نسبت به گذشته توبه کافی است و
کفاره‌ای ندارد.

* برادر رجبعلی محسن زاده

مقایسه‌ای که میان رژیم صدام و شاه در مقاله جنگ و جنگ
تبلیغاتی شده بر اساس کارهائی است که حزب بعث در طول این مدت و بخصوص پس از انقلاب
برای نابود ساختن روحانیت و هرگونه آثار مسلمانی در عراق انجام داده است که ظاهرا
ً شما اطلاع کافی از آنها ندارید. جنایاتی که عراق در این مدت برای از بین بردن
دین اسلام نه تنها روحانیت شیعه انجام داده بسیار وحشتناک است و متأسفانه تبلیغات
ما بحدی است که حتی رزمنده‌ای مانند شما نیز این مسائل را فراموش می‌کند. ما
جنایات شاه را فراموش نکرده‌ایم ولی اگر دقیقا ً جنایات چندین ساله او را با
جنایات همین چند سال اخیر بعثیها مقایسه کنیم فرقی بسیار خواهیم دید. و اما مسأله
تکفیر شاه از سوی حضرت امام، ما چنین چیزی به یاد نداریم و آن جمله را ایشان
دربارۀ اسرائیل فرمودند که اگر انگشت به دریا بزند نجس می‌شود و این هم واضح است
که بعنوان کنایه از نهایت پلیدی آن رژیم گفته شده وگرنه آب دریا با هیچ نجاستی نجس
نمی‌شود.

* شوشتر- برادر اصغر سلیمانی پور

پاسخ سؤالات شما برگشت شده است آدرس کافی بدهید تا مجددا ً
پاسخ سؤالات ارسال شود.

* قاین- برادر، ح- ن- ج- د

1-    بنابر فتوای حضرت امام همه خمس را باید به مرجع برسانید یا
با اجازه ایشان مصرف کنید چه سهم سادات و چه سهم امام علیه السلام.

2-    نماز و روزۀ قضا بمقداری که یقین دارید فوت شده قضا نمائید
و مقدار مشکوک لازم نیست گرچه بهتر است آن را نیز قضا کنید.

3-    پسر می‌تواند با دختر زن پدر خود که از شوهر دیگر است
ازدواج نماید.

* بهشهر- برادر احمدی

نوشته‌اید: کسانی با دعا افرادی را دیوانه می‌کنند یا کسی
را با دیگری دوست یا دشمن می‌کنند.

این دعا نیست که چنان تأثیری دارد بلکه سحر و جادو است و آن
حرام و گناهی بسیار بزرگ است. کسی را که چنین جنایتی مرتکب می‌شود به دادگاه معرفی
کنید تا جزای عملش را ببیند.

* نهاوند- برادر، م- ش- جلالوند

می‌توانید سرمایه خود را به کسی بدهید تا با آن معامله کند
و سود حاصله را طبق قرارداد تقسیم کنید و این همان مضاربه است ولی این معامله
شرایطی دارد که ابتدا باید دقیقا ً مسائل فقهی مربوطه به آن را مطالعه کنید تا
مشکلی شرعی پیش نیاید همچنان که در سایر موارد نیز باید انسان قبل از انجام معامله
مسائل شرعی آن را دقیقا ً بداند. متأسفانه بعضی از افراد حتی در مسأله ازدواج که
بسیار حساس و مهم است بدون دقت در احکام شرعی آن اقدام می‌نمایند که مشکلات بزرگی
در پی دارد.

* گیلانغرب- برادر، ل- میرزائی

1-    لزومی ندارد که سجده بر مهر باشد. از نظر مذهب شیعه باید
محل سجده از جنس زمین باشد یا چیزی که از زمین می‌روید و خوردنی و پوشیدنی نیست.
بنابراین می‌توانید بر برگ درختانی که برگ آنها خوردنی نیست سجده کنید ولی سجده بر
خاک مقدس کربلا که تربت سیدالشهداء علیه السلام است ثواب بسیار دارد و این بزای
زنده نگه داشتن نام آن حضرت و ارج نهادن به مقام مقدس شهادت است.

2-    از نظر مذهب شیعه نیز بهتر است نماز در پنج وقت خوانده شود
ولی جایز است جمع بین ظهر و عصر و همچنین مغرب و عشا. در روایات سنی و شیعه آمده
است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گاهی بین این نمازها جمع می‌کردند و
در بعضی روایات تصریح فرموده‌اند که به دلیل تسهیل امر بر امت اجازۀ جمع داده‌اند.

* تهران- خواهر خاطره- ش- آ- ن

1-    موجبات غسل را در رساله بخوانید مواردی که ذکر کرده‌اید از
آن موارد نیست.

2-    اگر قسم با شرایط بوده و عمل نکرده‌اید باید کفاره بدهید 10
فقیر را باید غذا بدهید یا لباس بپوشانید. منظور از غذا 750 گرم گندم یا آرد یا
نان یا برنج و امثال آن است.

3-    قرآن را می‌توان بدون وضو خواند ولی دست بی‌وضو نباید به خطوط
آن برسد.

4-    ظرفی که با مشروب نجس شده مانند سایر متنجسات با آب کر یک
بار پاک می‌شود.

5-    آن گونه نذر معنی ندارد و اثری نیز بر آن مترتب نیست. از آن
افکار پوچ دست بردارید و خود را فریب ندهید.

* مشهد- برادر علی- ن

نیت همان انگیزۀ عمل است. اگر در وقت شستن متوجه بوده که
غسل می‌کند و به قصد امتثال فرمان الهی عمل را انجام می‌دهد کافی است و لازم نیست
آن را بر زبان بیاورد یا به قلب خود بگذراند و همچنین است نیت در نماز و روزه و
سایر اعمال.

* برادر قربان (ی) 1605

اگر آن خانواده مؤمن و متعهد باشد و با ما مشورت کنند به
نظر ما شما کفو مناسب آنها نیستید. این نهایت بی‌ایمانی و بی‌تقوائی است که برای
رسیدن به یک هدف بی‌ارزش دنیائی چاره را در این ببینید که حریف را از میان
بردارید. به چه جرمی و به چه گناهی؟! و چگونه جرأت چنین تصمیمی به خود می‌دهید؟! و
چرا باید انسان این اندازه ضعیف و بی‌اراده باشد که به دلیل دلباختگی! تصمیم به
چنین جنایتی بگیرد؟! اگر ذره‌ای از ایمان داشته باشید حتی خیال چنین امری را نمی‌کردید.

* کاشمر- برادر اکبر ابراهیمی

آیه 50 سوره کهف صراحت دارد که ابلیس از جنس جن می‌باشد و
از ملائکه بوده است ولی در آن جمع بوده و خداوند را عبادت می‌کرده و با آن
نافرمانی از مقام قرب و محضر مقدس ملائکه طرد شد.

* شوشتر- برادر، م- پ- ک- م

مطالبی که نوشته‌اید از توبه و خدمتهای شایان آن برادر موجب
بخشش گناه او در پیشگاه خداوند و نجات از عذاب ابدی خواهد بود ان شاءالله ولی به
هیچ وجه حکم شرعی مربوط به آن عمل با توبه از بین نمی‌رود. البته لازم نیست به
دادگاه معرفی شود تا مجازات دربارۀ او اجرا گردد و توبه کفایت می‌کند ولی باید از
همسرش جدا شود مگر این که در اصل مطلب شک داشته باشد. فرزندان او به دلیل جهل به
مسأله حلال‌زاده‌اند. بهرحال اگر آدرس بدهید توضیح بیشتری داده خواهد شد.

* اراک- برادر مسعود- ک

خدا کند هیچ گاه این کمروئی را از دست ندهید که حداقل اگر
تقوی مانع شما نشده کمروئی مانع شود تا آن اقدام ناشایست را انجام ندهید. برقراری
هرگونه رابطه‌ای با دختر نامحرم حرام و گناه است.

* محمودآباد- برادر- 555- م

فریب او را نخورید و برای این که از این دام نجات یابید هر
چه زودتر با فرد مناسبی که مورد رضایت خانواده است ازدواج کنید.

* نکاء- برادر سید آقا مصطفوی

1-    قضای نماز مادر بر پسر بزرگتر واجب نیست ولی اگر بخواند
بهترین احسان است دربارۀ او و حق مادر بسیار بزرگ است.

2-    به رادیوهائی که فحاشی و توهین به مقدسات می‌کنند و ترویج
باطل می‌نمایند نباید گوش داد.

3-    میان دو نماز جمعه باید بمقدار یک فرسخ شرعی که تقریبا ً
7/5 کیلومتر است فاصله باشد.

4-    تا جبهه به نیرو نیاز دارد بر هر کاری مقدم است.

5-    داستان ازدواج حضرت قاسم اصلی ندارد.

* تهران- برادر، ا- پ

1-    مکرر تذکر داده‌ایم که معطل کردن ازدواجها بخاطر احترام
نیست و حتی برای شهید بمقدار یک سال کاری لغو و بی‌معنی است حداکثر چهل روز کافی
است. البته اینها مسائل عرفی است و در شرع حتی یک روز هم تأخیر لازم نیست ولی باید
عرف را راهنمائی کرد تا به ضرر جامعه رسم و قانون وضع نکند.

2-    اگر عقد موقت خوانده‌اید باید توجه داشته باشید که عقد دائم
باید بعد از پایان عقد موقت باشد و اگر چیزی مانده باشد باید قبل از عقد، وقت
باقیمانده را به او ببخشید در غیر این صورت عقد دائم باطل خواهد بود.

* کردستان- برادر الف- الف- الف

هر دو مورد سئوال گناه نیست ولی از نظر بهداشتی زیانهائی
دارد لذا از آن اجتناب کنید.

* سمنان- خواهر، ب- م و پ- م

شما باید همه سئوالات را از پزشک خود می‌پرسیدید ما پزشک پاسخگو
نداریم.

* خلخال- ن- فکری

پولی که از مردم برای سیل‌زدگان جمع‌آوری شده باید در همان
راه مصرف شود.

* اهواز- برادر علی علیزاده

برای پاسخ شما آدرس و توضیح کافی لازم است.

* برادر، پ- ن- 450

به آن روش ادامه ندهید که از جهات مختلفی زیانبار است.

* تهران- م- ع- ع- مسجدی

1-    ازدواج شما صحیح است و عقد با این گونه مسائل باطل نمی‌شود.

2-    توبه کافی است و لازم نیست بلکه جایز نیست با او مطلب را در
میان بگذارید.

* خوانسار- برادر، ت- ی 100

توبه کنید و با اراده و تصمیم قوی از ادامۀ گناه بپرهیزید
به نظر ما راه حل صحیح و طبیعی برای ایجاد نیروی مقاومت در برابر این گونه گناهان
فقط ازدواج است سعی کنید امکانات آن را فراهم نمائید و تا آن روز در تقویت ارادۀ
خویش از راه روزه و ورزش‌های جسمانی سخت و تلقین بکوشید. در زمینۀ تقویت اراده
کتابهائی مشتمل بر دستورات روان شناسان نوشته شده آنها را تهیه و مورد استفاده
قرار دهید.

* غرب- برادر (آ- 124- 59)

استمناء حرام است و گناه و باید به شدت از آن بپرهیزید ولی
آن همه ضررهای عجیب و غریب که در بعضی کتابها برای آن ذکر کرده‌اند واقعیت ندارد
مگر این که تکرار آن بسیار زیاد باشد بهرحال شما سالمید از نظر ازدواج و فرزندان
آینده هیچ جای نگرانی نیست.

* برادر سعید آ- 20- ح

به دادگاه مدنی خاص شکایت کنید.

* باختران- برادر، ر- ق- 400

نگران نباشید حالتی که در خود احساس می‌کنید یک امر طبیعی
است و با ازدواج آرامش خود را باز خواهید یافت.

* برادر، م- ع- ص

ما پزشک پاسخگو نداریم.

* قائمشهر- برادر حمید حسن پور

البته هر کار زشت و گناه پشیمانی دارد ولی تنها پشیمانی
کافی نیست باید تصمیم بر ترک گناه بگیرید. البته راه حل اساسی ازدواج است ولی تا
آن وقت شما باید ارادۀ خویش را با عبادت و روزه و حضور در مجامع مذهبی و خواندن
کتابهای علمی تقویت نمائید. اوقات فراغت را با کار و کوشش و سرگرمیهای مجاز پر
کنید و با خود زیاد خلوت نکنید و در تخیلات شهوت انگیز فرو نروید و کتابهای تحریک
آمیز را نخوانید با دوستان نامناسب نشست و برخاست نکنید. روزه زیاد بگیرید و ورزش
را تا حد خستگی انجام دهید و از خداوند در این راه کمک بخواهید.

* نائین- برادر، س- م- م

شما سالم و طبیعی هستید نگران نباشید.

* کاشمر- برادر 741

لطفا ً نام کامل و آدرس دقیق پستی خود را با ذکر مجدد
سؤالات بدهید تا پاسخها به صورت خصوصی ارسال شود.

 

/

نیروی انسانی سیستم اداری

ساختار نظام
اجرائی کشور

قسمت دوازدهم

نیروی انسانی
سیستم اداری

محمدرضا حافظ نیا

نیروی انسانی یکی
از اجزای مهمّ سیستم اجرائی هر کشوری می‌باشد بنابراین، توجّه به آن لازم است
بخصوص اینکه در ارتباط با نیروی انسانی نیز مسائلی مطرح است که این مسائل مستقیم
یا غیر مستقیم در پیچیده شدن امور دستگاهها و تراکم کار و طبعا ً ایجاد مشکلات
برای مردم نقش مؤثری دارند. این مسائل از جهات کمّی و کیفی مطرح می‌باشند لذا مورد
بررسی قرار می‌گیرند. مقدمتا ً یادآوری می‌گردد که سیستم موجود بگونه‌ای است که
جهت انجام امور کشور با وضعیّت فعلی نیروبر بوده و کادر اداری و اجرائی وسیعی را
بخصوص در بعد خدمات، نیاز دارد و تعداد کارکنان و پستهای سازمانی متناسب با وظایف
مربوطه تعیین گردیده است و هر نوع حذف پست سازمانی یا کارمند در حالتی که ماهیت
سیستم در تمرکززدائی، کاغذبازی وو… تغییر نکرده است باعث آفرینش مشکلات جدید و
تراکم کارها و تأخیر در انجام آن و پیچیده‌تر شدن امور مردم خواهد گردید. یکی از
مشکلات کنونی نیروی انسانی دستگاهها خالی بودن بخشی از پستهای سازمانی از کارمندان
رسمی می‌باشد که گاهی تا 40% پستهای سازمانی واحدها را شامل می‌شود و خالی بودن
پستها منجر به فشار کار اداری به دوش کارکنان موجود گردیده و فرصت انجام وظیفۀ
اصلی خود را از آنها سلب خواهد کرد.

کمبود نیروی
انسانی و خالی بودن تعدادی از پستها بدلایل مختلف می‌باشد که از آن جمله می‌توان
بموارد زیر اشاره کرد:

عوامل خالی بودن
پستها

1-   
تصفیۀ وابستگان
رژیم گذشته و خطاکاران که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام پذیرفت و بجای آنها
افراد جدید جایگزین نشدند.

2-   
بازنشسته شده
عدّه‌ای از کادرهای اداری دارای سابقۀ خدمت بالا و جایگزین نشدن افراد جدید.

3-   
ترک خدمت، فوت و
سوانح برای تعدادی از کارکنان که خودبخود از مجموعه حذف گردیدند.

4-   
جاذبه‌دار نبودن
کار اداری از جهت حقوق و درآمد به نسبت درآمدهای مشاغل دیگر و اینکه افراد از کار
اداری کناره‌گیری نموده و بسوی مشاغل دیگر رو می‌آورند و این امر در مورد کادرهای
اداری متخصص بیشتر دیده می‌شود. بعنوان مثال یک نفر مهندس یا پزشک یا حسابدار، کار
آزاد را بر کار اداری ترجیح داده و دست به استعفاء یا ترک خدمت می‌زند. در اینجا
اشاره به این مسئله نیز ضروری است که بدلیل وجود تبعیض حقوقی بین دستگاههای دولتی،
غالبا ً افراد کارمند، اشتغال در دستگاههای دارای حقوق بالاتر مانند بانکها و
وزارت نفت را ترجیح می‌دهند و متأسفانه این جریان نیز در دستگاههای دولتی ناشی از
وجود تبعیض بین آنها تشدید گردیده است و گریز از وزارت آموزش و پرورش و جذب به
وزارت نفت می‌تواند نمونۀ روشنی باشد.

5-   
کمبود یا نبود
مجوزّهای استخدام همانند گذشته در دستگاههای دولتی بعلل مختلف از جمله مشکلات مالی
دولت در شرایط کنونی و اتّخاذ سیاست جلوگیری از تورّم کارمند، که اگر دولت با کمک
مجلس توفیق یابد و سیستم اداری را بنیادی تغییر دهد احتمالا ً تعدادی از کارمندان
فعلی نیز اضافه باشند ولی در قالب سیستم موجود متأسفانه تعداد کارمند موجود نیز کم
می‌باشند.

با توجّه به
موارد مزبور، مشاهده می‌گردد که عدّه‌ای از کارمندان و کارشناسان مجرّب در اثر
بازنشسته شدن و سوانح از رده خارج می‌شوند و یا اینکه با ترک خدمت و انتقال آنها،
بخشی از پستهای سازمانی دستگاه و اداره خالی می‌ماند و طبعا ً در اثر جایگزین نشدن
فرد جدید وظایف وی بر روی زمین می‌ماند و نهایتا ً بر سر سایر افراد باقیمانده
سرشکن شده و آنها را نیز از کار اصلی باز خواهد داشت چرا که حجم کار زیاد شده و
برای انجام آن باید بر دیگران فشار وارد گردد و اگر بحدّی برسد که کادر باقیمانده
نیز عاجز باشند، امور مردم و دستگاه معطّل خواهد ماند و کمیّت‌گرائی جای کیفیت
گرائی در انجام وظایف را خواهد گرفت و این همان چیزی است که در حال حاضر دستگاههای
اداری کشور را تهدید می‌نماید.

در اینجا مجددا ً
یادآوری می‌گردد که در قالب سیستم اداری موجود کشور که تمرکزگرائی و کاغذبازی و
امور زاید از مشخصات آن می‌باشد، حجم کار بی‌مورد متأسفانه زیاد است و گریزی هم از
آن نیست بلحاظ اینکه اگر یک مورد آن انجام نشود کارمندان دیگر نیز در مسیر سلسله
اقدامات نخواهند توانست وظایف خود را انجام دهند، همانند حلقه‌های زنجیر که اگر
یکی از آنها حذف گردد زنجیر پاره خواهد شد و سلسله امور اداری که قبلا ً نیز به
گوشه‌هایی از آن اشاره گردید شبیه حلقه‌های زنجیر می‌باشند و مجموعۀ اقدامات
نهایتا ً به انجام یک امر مورد نظر منتهی می‌گردد.

مسئلۀ دیگر که
قابل توجّه بود اینست که افراد متخصص مانند مهندس- دکتر- معلّم- کارشناس متخصّص و
غیره بدلیل جاذبه‌دار نبودن مشاغل اداری نسبت به مشاغل دیگر ترک خدمت می‌نمایند و
جذب مشاغل خصوصی و یا دولتی پر درآمد مانند بانکها می‌شوند و معلوم است که خالی
شدن اداره و دفتر یا دستگاه و سازمان از نیروهای متخصّص باعث لطمه خوردن بوظایف آن
شده و هم باعث کاهش شدید کیفیت کار آن خواهد شد و هم از جهت کمّی وظیفۀ مربوطه بر
روی زمین مانده و بر دوش دیگران سنگینی خواهد کرد و اگر او در اداره‌ای منحصر بفرد
باشد مشکل شدید بوده و نبود او بمعنی تعطیلی دستگاه در ارتباط با انجام وظیفه‌اش
خواهد بود. این مسائل مستقیم و غیر مستقیم باعث معطل ماندن امور مردم و مملکت
خواهد شد.

نیازهای پس از
انقلاب

مسئله دیگر اینکه
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بدلیل ضرورتهای متعدّد نیازهای جدیدی مطرح گردیده است
و این نیازهای جدید در ارتباط با ضرورتها طبعا ً وظایف جدیدی بر روی دوش دستگاه
قرار می‌دهد و بعلاوه اینکه در طی این چند سال مرتبا ً جمعیّت کشور رو به رشد بوده
و افزایش یافته است؛ این افزایشها نیز نیازهای جدیدی را مطرح کرده است که می‌بایست
دستگاه‌ها با نیروی انسانی موجود خود آنرا رفع نمایند و روزبروز نیز افزوده می‌گردد.

در حالت اوّل
نمونه‌ها فراوان است که عمدۀ آنها ناشی از تأثیر مستقیم و غیر مستقیم جنگ است مثلا
ً کمبود سوخت و سهمیه‌بندی آن باعث افزایش وظایف دستگاههای ذیربط و طبعا ً نیاز به
نیروی انسانی گردید. شرکت نفت هم برای تهیه و توزیع کوپن و هم برای تدوین مقررات و
هم برای توزیع موادّ سوختی در سطح کشور و سایر مسائل مربوطه احتیاج به نیروی جدید
داشت. وزارت کشاورزی و ادارات کلّ و ادارات شهرستان برای توزیع گازوئیل و روغن و
کوپن مربوطه و صدور حواله جهت تراکتورها و موتورهای چاه آب درگیر موضوع سوخت
گردید. فرمانداریها و وزارت کشور و استانداریها درگیر شدند. وزارت راه و ترابری و
ادارات کلّ مربوطه و پلیس راه و غیره برای گازوئیل کامیونها دچار گرفتاری شدند.
وزارت صنایع برای تأمین سوخت کارخانجات در این مسئله درگیر شدند.

وزارت برنامه و
بودجه و سازمانهای مربوطه برای تأمین نیاز شرکتهای پیمانکاری گرفتار شدند. وزارت
جهاد سازندگی و جهادهای استان و شهرستان دچار این مسئله شده و بخشی از نیروی آنها
مشغول گردید. کلیّه وزارتخانه‌ها و ادارات کلّ استان و شهرستان برای تأمین نیازهای
خود بنوعی درگیر این مسئله شدند. ستادهای سوخت در سطح کشور و ستادهای بسیج اقتصادی
همگی گرفتار این معظل گردیدند. بانکها نیز از این مسئله بی‌نصیب نماندند و با
کمبود کادری که دارند در این موضوع درگیر شدند. انجام امور مربوط به تهیه و توزیع
کوپن و حوالۀ گازوئیل و نیز تهیّه و تأمین خود گازوئیل و روغن، بخشی از وقت و نیروی
کارکنان کلیّه وزارتخانه‌ها و سازمانها و نهادها را در سطح مرکز و استانها و
شهرستانها و بخشها بخود اختصاص داد. بعلاوه بخش غیر دولتی مانند تعاونیهای
کامیونداران و رانندگان و کارخانجات و شرکتها وو… نیز بخشی از نیرو و وقت خود را
بر سر این کار گذاشتند. حال تصوّر طیف گسترده درگیری نیروی انسانی دستگاهها و
نهادهای دولتی و مردمی فقط در مورد یک کالا و آنهم گازوئیل ما را به اهمیت مسئله
واقف نموده و بخصوص اینکه این امر باعث می‌گردد بخشی از توانائی دستگاهها از انجام
وظیفۀ اصلی منحرف و برای این امور مصرف گردد و لذا بر کارآئی دستگاه و حلّ و فصل
امور مردم اثر منفی می‌گذارد و یادآوری می‌گردد که غالبا ً برای این وظیفۀ جدید
نیروی انسانی جدید و رسمی به ادارات اضافه نشده است. البته چاره‌ای هم جز این نبود
بلحاظ اینکه گازوئیل کم بود و می‌بایست عادلانه توزیع گردد لذا از اینجهت بحثی
نیست بلکه بیشتر بیان این مسئله است که این وظایف جدید بر کارآئی دستگاهها در
شرایطی که سازمان و نیروی جدید بخاطر آن تأمین نگردد تأثیر منفی می‌گذارد. همین
جریان بیان شده در مورد گازوئیل در ارتباط با تهیّه و توزیع سایر مواد سوختنی
مانند بنزین- نفت سفید- روغن- نفت سیاه- قیر و غیره صادق می‌آید و همگان از مسائل
گوناگونی که انجام آن بهمراه داشته و دارد مطّلعند.

از موادّ سوختی
که بگذریم مسئلۀ کالاهای اساسی و غیر اساسی مورد نیاز پیش می‌آید و توزیع آن
بسیاری از دستگاهها را درگیر نموده و نیروی انسانی موجود آنرا بخود مشغول می‌دارد.
مثلا ً توزیع قند و کوپن مربوطه، سازمان قند و شکر- ستاد بسیج اقتصادی- وزارت
بازرگانی- وزارت صنایع- وزارت کشاورزی- سازمان تعاون روستا- بانکها- فرمانداریها
وو… را در سطح مرکز و نیز استانها و شهرستانها درگیر کرده و نیاز جدید به نیروی
انسانی را بوجود می‌آورد. توزیع چای- لوازم خانگی مانند یخچال و پنکه- پارچه و فرش
و بخاری و روغن خوردنی- تاید و صابون- گوشت و پنیر و لبنیات و غیره بهمان نسبت
ایجاد کار جدید برای دستگاهها نموده و منجر به غفلت آنها از وظایف اصلی می‌گردد.
توزیع تراکتور و وسایل کشاورزی نیز باعث ایجاد گرفتاری برای فرمانداریها-
بخشداریها- جهادهای سازندگی- بنگاه توسعۀ ماشین آلات کشاورزی- وزارت کشاورزی- هیئت
هفت نفری- سازمان تعاون روستائی- بانک کشاورزی در سطح مرکز و استانها و شهرستانها
می‌گردد. توزیع پیکان، موتور و ماشینهای سواری باعث گرفتاری فراوانی برای کلیّه
وزارتخانه‌ها و سازمانهای دولتی گردیده و بخشی از نیروها را بخود مشغول داشته و
علاوه بر آن فکر کارمندان ذینفع را که در قرعه‌کشی سهمیۀ وزارتخانه شرکت کرده‌اند
بیشتر مشغول کرده و مقداری از بحثهای اداری و کارمندی به این مسائل مربوط می‌شود.
توزیع وانت‌ها و کامیونها و بطور کلّی ماشین آلات باعث درگیری تعداد زیادی از
وزارتخانه‌ها و سازمانها و نهادها در سطح مرکز و استان و شهرستان و حتّی بخش می‌گردد.
توزیع مصالح ساختمانی مانند تیرآهن- سیمان- آجر و میل گرد- کاشی- لوله و چتائی
وو… نیز باعث درگیری وزارتخانه‌های مختلف مانند بازرگانی- صنایع- برنامه و
بودجه- مسکن و شهرسازی- شهرداریها- استانداریها- فرمانداریها- راه و ترابری وو…
گردیده است و بطور کلّی هر کالائی که جنبۀ سهمیه‌بندی و توزیع پیدا می‌کند قطعا ً
وظیفۀ جدیدی را برای وزارتخانه‌ها و سازمانها و نهادهای مربوطه ایجاد می‌نماید و
انجام آن نیز به امکانات و نیروی انسانی نیاز دارد و وقتی برای آن سازمان، نیروی
انسانی جدیدی پیش‌بینی نگردد طبعا ً بر روی دوش انسانی موجود سنگینی می‌کند که
باید آنرا انجام دهند، چون لازم است، و بخصوص در شرایط کنونی شاید چاره‌ای جز
توزیع عادلانه با این طریق وجود نداشته باشد ولی بهرحال نیروی انسانی موجود
دستگاهها را بخود مشغول داشته و از وظیفۀ اصلی خود باز می‌دارد و مستقیم و غیر
مستقیم باعث معطل شدن امور مردم می‌گردد. توضیح اینکه بخش وسیعی از انجام امور
توزیع کالاها و خدمات خوشبختانه بدوش شورای اسلامی شهرها و روستاها و نیز
تعاونیهای صنفی و تولیدی قرار دارد و این امر کمک زیادی به دستگاههای دولتی می‌باشد
چرا که اگر دولت خودش می‌خواست تا آخرین مراحل توزیع را انجام دهد شاید اگر کلیّه
کارکنان موجود دستگاه مربوطه اقدام شوراهای اسلامی کمک مؤثری بدولت و مردم بحساب
می‌آید.

مسئله دیگر اینکه
توزیع کالاها در سطح کشور و در چند سالۀ بعد از جنگ تحمیلی متأسفانه طیف گسترده‌تری
پیدا کرده است و این امر باعث گردیده که در سطح استانها و شهرستانها برای توزیع هر
کالائی بالاخره نمایندۀ سیاسی دولت دیگر باشد و بناچار استانداران و فرمانداران و
بخشداران شدیدا ً گرفتار این معضل گردیده‌اند و استانداریها و فرمانداریها که
دارای سازمان کوچک و نیروی انسانی معدود برای وظایف خاصّ خودشان می‌باشند عهده‌دار
مسئولیت توزیع همه نوع کالاها و خدمات و نیازمندیهای مردم گردیده‌اند که شامل
کالاهای اساسی مانند قند و شکر- روغن- تاید و صابون- آرد و نان- برنج و کالاهای
غیر اساسی سوختی مانند نفت و گاز و روغن و بنزین و قیر- روغن سیاه و گاز و کالاهای
غیر سوختی مانند تراکتور- ماشینهای سواری و وانت- کامیون- مصالح ساختمانی آهن و
سیمان و آجر- و پارچه و لوازم خانگی وو… می‌باشد و اصلا ً نمایندگان سیاسی دولت
شاید نتوانند با توجّه به حجم گستردۀ این امور از پس آن برآیند و متقابلا ً از
انجام وظایف مربوطه نیز غافل خواهند ماند و همین امور باعث گردیده که برای مردم و
ادارات و سازمانها و نهادها امر مشتبه گردد و تصوّر نمایند که استاندار یا
فرماندار یعنی کسی که آهن و مرغ و روغن- پیکان- یخچال و تیرآهن وو… توزیع می‌کند!!
و او را موزّع خوبی بدانند و در اینجا او ناچار است نقش رئیس ادارۀ بازرگانی را
بازی کند!! و مردم هم همین را از او انتظار داشته باشند و متأسفانه این مسائل باعث
گردیده بود که نمایندگان سیاسی دولت در استانها و شهرستانها از وظایف اصلی خود که
همانا ایجاد هماهنگی و اجرای سیاستهای دولت- برقراری نظم و امنیّت- تنظیم امور
سیاسی و اجتماعی منطقه- برنامه‌ریزی و ترسیم آیندۀ منطقه- تلاش در جهت تعیین خطوط
کلّی توسعۀ منطقه‌ای و بارور کردن استعدادهای خدادادی و نفته- پشتیبانی جنگ- تلاش
در جهت توسعه و عمران و رشد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی منطقه- نظارت و هدایت
دستگاههای اداری و اجرائی و نهادهای منطقه وو… می‌باشد بناچار غافل بمانند.

ایجاد وظایف جدید
در رابطه با جنگ

آنچه بیان شد، در
زمرۀ تأثیرات غیر مستقیم جنگ بر دستگاههای دولتی و نهادها می‌باشد. حال علاوه بر
وظایف جدید و غیر مستقیم که به آنها اشاره گردید پیامدهای جنگ تحمیلی منجر به
ایجاد وظایف جدید بطور مستقیم برای ادارات و سازمانها و نهادها بخصوص در استانهای
جنگی گردیده است. یعنی اینکه بدلیل ضرورتها و نیازها اجتناب‌ناپذیر بخشی از
امکانات و نیروی انسانی و وزارتخانه‌ها و نهادها درگیر جنگ می‌باشند. ستادهای
پشتیبانی جنگ وزارتخانه‌ها و سازمانها در همین راستا عمل می‌کنند و برای پشتیبانی
جنگ و تأمین نیاز جبهه‌ها مثلا ً ماشین‌آلات و تعدادی از نیروی انسانی وزارت راه و
ترابری- جهاد- شهرداریها و وزارت بهداشت و درمان- وزارت کشاورزی و نیرو و غیره
بکار گرفته می‌شود و حتّی بازسازی ویرانیهای ناشی از وحشیگری رژیم بعث عراق نیز
بخشی از توان آنها را بخود مشغول داشته است و بعلاوه بازسازی و رفع آثار و
خرابیهای ناشی از اعمال در منشانۀ صدامیان کافر در حملۀ هوائی و موشکی به شهرها و
مناطق مسکونی کشور و تأسیسات صنعتی و خدماتی نیز بخشی از توانائیهای دستگاهها را
بخود اختصاص می‌دهد. بدین ترتیب می‌بینیم دولت خدمتگزار با همۀ مشکلاتی که دارد و
با همۀ نابسامانیهای ساختاری نظام اداری و مالی و بودجه‌ای کشور و با وجود
تنگناهای متعدّد و کمبود کمی و کیفی نیروی انسانی، تمامی وظایف جدید را بدوش کشیده
و انجام می‌دهد. در صورتی که نیروی انسانی جدیدی نیز به آن معنی اضافه نگردیده
است. البته این وظایف جدید مسلما ً مانع از پرداختن آنها به وظایف اصلی خود در حدّ
مطلوب گردیده است و در دراز مدت قطعا ً مشکلاتی را ایجاد می‌کند. لکن با تغییر
بنیادی سیستم اجرائی و غیرمتمرکز کردن و حذف امور زائد مسلما ً کارآئی مفید آن بیش
از این مقدور خواهد بود.

افزایش جمعیت و
نیازهای جدید

در حالت دوم
افزایش جمعیّت نیازهای جدیدی را طرح کرده که باید توسط وزارتخانه‌ها و نهادها
مرتفع گردد. رشد جمعیّت در کشور ما نسبتا ً بالا است و بیش از 3% یا 30 در هزار می‌باشد
و احتمالا ً تا 35 در هزار می‌رسد، یعنی هر سال به ازای هر 1000 نفر 35 نفر افزایش
جمعیّت داریم که این رشد جمعیّت باعث رشد نیازها می‌شود و مثلا ً برای تعلیم و
تربیت آنها مدارس و معلّم و دانشگاه و استاد جدید نیاز است و یا درمانگاه و
بیمارستان و پزشک جدید احتیاج می‌باشد و یا شغل جدید- مسکن جدید- توسعۀ شهری و
روستائی جدید- امکانات و وسایل تفریح و سرگرمی سازنده و گذران اوقات فراغت نیاز می‌باشد،
نیاز به تغذیه و البسۀ جدید و وسایل خانگی جدید مطرح می‌گردد. وسایل نقلیۀ عمومی-
رانندۀ جدید- ماشین جدید- و بالاخره صدها نیاز جدید بوجود می‌آید که این نیازها
باید مرتفع گردد و مسئولین مربوطه نیز وزارتخانه‌ها می‌باشند که باید برنامه‌های
توسعۀ فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی کشور را در راستای اهداف نظام جمهوری اسلامی که
در قانون اساسی منعکس می‌باشد و در رابطه با وظایف مربوطه تهیّه و بتصویب مجلس
شورای اسلامی و نمایندگان مردم برسانند تا بتوانند هم پاسخگوی نیازهای جدید ناشی
از رشد جمعیّت در آینده باشند و هم بتوانند عقب افتادگیهای گذشته را در ارتباط با
توسعۀ کشور مرتفع نمایند.

توضیح این نکته
ضروری است که نقش نمایندگان مجلس در این تصمیمات سرنوشت‌ساز کشور بسیار مهّم می‌باشد
و اگر نمایندگانی ناتوان و ضعیف و ناوارد به این مسائل به مجلس راه یابند نتوانند
برنامه‌های توسعه را بفهمند- تحلیل کنند- صاحبنظر بوده و نظر بدهند و بالاخره
تصمیم عاقلانه گرفته و مطابق آن رأی دهند مسلما ً امور توسعه و رشد کشور دچار
تشتّت گردیده و مشکلات فرهنگی- آموزشی- اجرائی- اجتماعی- خدماتی- اقتصادی کشور حلّ
نخواهد شد بلکه پیچیده‌تر خواهد گردید و رشد و توسعه بعمنی واقعی صورت نخواهد
پذیرفت لذا باید مردم چشم و گوش خود را باز کنند و کسانی را برای تصمیم‌گیری در
امور مهّم کشور به مجلس بفرستند که علاوه بر تعهّد و تدیّن و انقلابی بودن، بفهمند
و عاقلانه نظر داده و تصمیم بگیرند.

بهرحال مقصود از
بیان موضوع رشد جمعیّت در ارتباط با نیروی انسانی دستگاهها این بود که برنامه‌ریزی
و اجرا و انجام اقدامات برای تأمین و رفع نیازهای جدید ناشی از جمعیّت جدید،
احتیاج به نیروی انسانی جدید از جهت کلّی و کیفی دارد. کلاسهای درس اضافی ناشی از
رشد جمعیّت- بیمارستان و درمانگاه جدید و برنامه‌ریزی برای رفع آنها و مراحل اجرا،
احتیاج به معلّم- دکتر- پرستار- کارمند و کارشناس دارد.

اینکه گفته می‌شود
دستگاهها و ادارات کار روزمره می‌کنند و از کار اساسی و برنامه‌ریزی غافلند دلیلش
با این توضیحات روشن می‌گردد زیرا:

اولا ً- کارمند و
کارشناس، آنهم بدون اینکه سیستم متمرکز اجرائی موجود کشور که کارمندتر می‌باشد
تغییر اساسی نماید، مرتبا ً از نظر کمّی و کیفی کاهش می‌یابد.

ثانیاً- وظایف
جدید ناشی از مسائل خاصّ جنگ بطور مستقیم و غیر مستقیم بر روی دوش دستگاهها و طبعا
ً کارمندان موجود قرار گرفته است.

ثالثا ً- حجم
عملیات اداری بلحاظ بعضی نابسامانیهای اداری و تراکم نامه پراکنی‌ها، ناشی از
خواستهای مردم در سیستم کنونی اداری کشور، بطور چشم‌گیری افزایش یافته است.

رابعا ً- افزایش
جمعیّت و تأمین خدمات مورد نیاز آنها وظایف و عملیات جدیدی را بر عهدۀ وزارتخانه‌ها
و سازمانها گذاشته است. بنابراین برای کار اساسی و برنامه‌ریزی که شدیدا ً به
کارشناس متعهّد و پرشور و متخصص و متفکّر و نیز فرصت کافی و آرامش خاطر نیاز دارد
با وجود نیروی انسانی موجود و حجم زیاد عملیات اداری، وزارتخانه‌ها و سازمانها
امکان آنرا کمتر پیدا خواهند نمود. توضیح این نکته لازم است که اگر چه در دستگاهها
تعدادی نیروی انسانی قراردادی جذب شده‌اند ولی بدلیل عدم ثبات و رسمی نبودن، هر آن
امکان رفتنشان وجود دارد و بعلاوه عمدتا ً اینگونه افراد به کارهای خدماتی بیشتر
از کارهای کارشناسی جذب گردیده‌اند و کار کارشناسی به تجربه- دانش و رسمی بودن
کارمند احتیاج شدید دارد.

چگونه با
هوای نفس مبارزه کنیم؟

امیرالمؤمنین «ع»:

«ذللوا أنفسکم بترک العادات وقودوها الی فعل الطّاعات و
حمّلوا بها اعباء المغارم و حلوّها بفعل المکارم وصونوها عن دنس المآئم».

(غررالحکم- ص 407)

نفس سرکش خویش را با ترک عادتهای ناپسند، خوار و ذلیل
نمائید و به انجام اوامر الهی وادارش سازید و بار غرامتهای تخلّفش را بر وی تحمیل
نمائید و با ارتکاب مکارم اخلاق زینتش دهید و از پلیدیهای گناه مصونش دارید.

 

/

در گوشه و کنار جهان

در گوشه و کنار
جهان

* جنگ
دفترها

در نبرد جدیدی که
ماه گذشته در غرب بیروت رخ داد و به نام «جنگ دفترها» نامیده شد و هر یک از گروه‌های
درگیر تلاش می‌کردند که بر این بخش از لبنان مسلّط شوند، فاجعه‌های زیادی به وقوع
پیوست که در طول سه ماه جنگ همین منطقه با اسرائیل، چنین خسارتهائی پدید نیامده
بود. این درگیری‌ها که تنها بمدت یکهفته ادامه داشت، این دستاورد را دربرداشت:

1-   
ویرانی 50 منزل
مسکونی به طور کامل و قریب 50 منزل نیز آسیب دید.

2-   
غارت کردن و
تاراج بردن اثاثیه 150 منزل.

3-    50 مغازه ویران شد و 75 مغازه آسیب دید.

4-   
کالاهای بیش از
200 مغازه به طور کامل به تاراج رفت.

5-    200 ماشین در آتش سوخت و 250 ماشین آسیب دید و بیش از 100 ماشین
دزدیده شد.

* اسقف‌های
مبتلا به ایدز

روزنامه
تورنتواستار کانادائی در تاریخ 8/1/1987 سرمقاله‌ای تحت عنوان «آمار بیماری ایدز»
به چاپ رسانیده است که خلاصه آن به شرح زیر است:

با توجه به گسترش
بیماری ایدز در بین اقشار مختلف، کارشناسان بر این اعتقادند که برای جلوگیری از
گسترش این بیماری، می‌بایست آموزش‌های مربوطه از دوره راهنمائی در مدارس آغاز شود.
بر اساس اطلاعات موجود، تنها 50 هزار بیمار مبتلا به ایدز در کانادا وجود دارد و
به طور بی‌سابقه‌ای این بیماری رو به افزایش می‌باشد به طوری که برای نمونه حداقل
دوازده اسقف کاتولیک به این بیماری گرفتار شده‌اند که کلیسا از افشای آن خودداری
می‌نماید!

* کویت و
نگرانی از روابط ایران- فرانسه

وزارت خارجه
کویت، از احتمال پیشرفت روابط بین تهران و پاریس اظهار نگرانی کرد و به سفارت
فرانسه در کویت اطلاع داد که اگر فرانسه مصمّم باشد که به ایران سلاح بفروشد، دولت
کویت از هرگونه همکاری اقتصادی بویژه در مورد خرید اسلحه از فرانسه خودداری خواهد
کرد. دولت فرانسه از این بدبینی نگران شده و از این روی دولتهای خلیج فارس را
مطمئن ساخت که اسلحه‌های جدیدی در اختیار آنان قرار خواهد داد و در امر آموزش
اسلحه، همکاریهای بیشتری نشان خواهد داد. گذشته از اینکه وزیر دفاع فرانسه تصریح
کرده است که اگر فرانسه احساس کند، منافعش در منطقه خلیج فارس تهدید می‌شود، تدخّل
نظامی خواهد کرد. با این حال، هنوز کویت قانع نشده است خصوصا ً پس از رسیدن
گزارشهائی به اینکه فرانسه از دادن اسلحه اضافی به عراق بسبب وضع اقتصادی خراب
عراق، خودداری خواهد کرد.

* مواضع
کلیسای کاتولیک ایرلند در مورد بیماری ایدز

تبلیغات در مورد
جلوگیری از شیوع بیماری ایدز در ایرلند شکل تازه‌ای بخود گرفته است. بنا به گزارش
وزارت بهداری ایرلند تاکنون 7 نفر در اثر ابتلاء به بیماری ایدز مرده‌اند. گزارشات
بعدی روزنامه تعداد مردگان را 14 نفر ذکر کرده‌اند. ادعا شده است که صدها نفر از
مردم ایرلند دارای ویروسی می‌باشند که این ویروس در بلند‌مدت تبدیل به ایدز می‌گردد.
ارقام فوق الذکر با توجه به جمعیت اندک ایرلند ارقام قابل توجهی است. تعداد مردگان
بیماری ایدز در ایرلند شمالی تاکنون 2 نفر گزارش شده است. همگام با بکار افتادن
ماشین تبلیغاتی غرب در مورد جلوگیری از بیماری ایدز کلیسای ایرلند نیز به نوبه خود
علم مبارزه با بیماری ایدز را بر دوش گرفته است و در بیانیه‌های خود هشدار داده
است که ایرلند در لبۀ پرتگاه شیوع عمومی بیماری ایدز قرار گرفته است. در این رابطه
کلیسا دست عطوفت؟! خود را از آستین بیرون کشیده و از مردم درخواست کرده است که
نسبت به این بیماران عطوفت بیشتری بعمل آمده و در بیمارستانها در کنار سایر بیماران
بستری گردند.

اگر چه کلیسا
تعلیمات و مراقبت را مهمترین زمینه‌های فعالیت برای جلوگیری از این بیماری اعلام
کرده است ولی کلیسای ایرلند ممکن است در چارچوب بیمارستانها کمکهائی به بیماران
بنماید ولی از لحاظ تعلیماتی بسیار ضعیف و بلکه ناتوان در تشخیص ارزشها و ضد ارزشها
است. کلیسا بجای اینکه بیماران ایدز را که چون عامل فسادی، جامعه را به نابودی می‌کشانند
از جامعه دور نماید این عاملان فساد را حمایت کرده و کوشش می‌کند که آنها را با
جامعه آشتی دهد، در حالیکه تنفر عمومی از اینگونه بیماران مشهود است این حرکت
کلیسا این سؤال را برمی‌انگیزد که آیا مقامات کلیسائی ایرلند خود به این بیماری
آلوده نیستند؟! اگر چه هنوز در رابطه ابتلاء مقامات کلیسای کاتولیک ایرلند به
بیماری ایدز خبری مشاهده نگردیده ولی گزارش شده است که دو تن از مقامات عالیرتبه
کلیسای انگلیکان در لندن در اثر ابتلاء به بیماری ایدز مرده‌اند. قضیه آنقدر
افتضاح بوده است که کلیسای انگلیکان از افشای نام آنها شرم دارد.

احتمال آلوده
بودن مقامات کلیسای ایرلند به بیماری ایدز نیز بعید نیست. حمایت کشیشان و اسقف‌ها
از نهضت «وایت بوی ایسم» در جنوب شرقی ایرلند در قرن 18 می‌تواند مدرک تاریخی خوبی
باشد. اگر چه پیدایش اجتماعات سری «وایت بوی ایسم» بمنظور مقابله با اربابان و
زمینداران انگلیسی در ایرلند بوده است ولی وجه مشخصه این گروه تجاوزات جنسی و
ربودن دختران بوده است و کلیسا از آن حمایت می‌کرده؟!

اگر چه کلیسای
ایرلند در مورد سقط جنین و طلاق حساس و فعالیت چشمگیری بمنظور مبارزه با این دو
پدیده دارد ولی بنظر می‌رسد که بی‌حرکتی کلیسا راجع به تجاوز به عنف که در سالهای
اخیر در ایرلند شدیدا ً افزایش یافته است سابقه تاریخی تأیید ضمنی از جانب کلیسا
دارد. اگر چه فعالیت کلیسا در سال گذشته منجر به شکست رفراندوم لایحه طلاق در
ایرلند گردید ولی تاکنون مشاهده نگردیده است که کلیسای کاتولیک اعلامیه‌هائی راجع
به محکوم نمودن گروههای هم‌جنس‌باز در ایرلند منتشر نماید. و این مسأله نشان می‌دهد
که اربابان کلیسا «در این کشور باصطلاح مذهبی‌تر اروپا» تا چه حدّ در منجلاب فساد
و تباهی و بدبختی فرو رفته‌اند.

 

/

ضرورت ادامه مبارزه حزب الله لبنان

ضرورت ادامه
مبارزه حزب الله لبنان

حاج حسین شامی

(2)

نقاط ضعف در
لبنان

سرزمین لبنان که
مساحت آن از ده هزار و پانصد کیلومتر مربع تجاوز نمی‌کند و تعداد نفوس آن بیش از
سه میلیون و نیم نمی‌باشد، از سال 1975 میلادی (1354) تاکنون در حال سوختن است و
می‌توان گفت هیچ سلاحی در جهان وجود ندارد که در آنجا به کار گرفته نشده باشد و
هیچ تدبیر نظامی نیست مگر اینکه در شهرها و مناطق مسکونی آن مورد آزمایش قرار
گرفته است و این در صورتی است که کوششهای زیادی برای فرو نشاندن این آتش خانمانسوز
که در هیچ پایتخت کشوری جز لبنان اتفاق نیفتاده، به عمل آمده ولی هرگز به نتیجه
نرسیده زیرا هر بار به یک بن‌بستی برخورد می‌کند که قابل عبور نیست چرا که سرزمین
لبنان علی رغم کوچکی و ناتوانی، پر است از تناقضهای مذهبی و جریانهای فکری و سیاسی
و کشمکش‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، تا آنجا که عدد احزاب ملّی و قومیّتی و مذهبی
از سی حزب و گروه تجاوز می‌کند و هر یک از این حزب‌ها برای خود منطقه یا مناطقی
تحت نفوذ دارند که از لابلای آنها در حدود 17 دستگاه اطّلاعاتی به تفرقه افکنی و
خیانت به نفع نیروهای منطقه‌ای و بین‌المللی مشغول‌اند.

به علاوه آنچه
نقاط ضعف را در لبنان افزایش می‌دهد، یکی پیچیدگی درونی است که در رابطه با نظام
لبنانی است و دیگری وضعیّت سیاست خارجی است که لبنان را در بر گرفته است، از
صهیونیسم غاصب گرفته تا حکومتهای دست نشانده عربی که در ایده‌ها و برنامه‌های
سیاسی خویش هرگز بر مبانی اسلامی تکیه نمی‌کنند و از حقیقت خواسته‌های ملتهای
اسلامی آگاهی ندارند، همان ملتهائی که استعمار کهنه و نودستی دراز در پراکنده
ساختن و متفرق ساختن و متفرق نمودن آنان داشته و اینقدر سدّها و مرزهای سیاسی برای
آنها پدید آورده است. در هر صورت، این محیط که دارای محورها و مراکز مختلف و
ارتباط‌ها و ایده‌های گوناگون است، مهمترین عامل در ادامۀ کشمکش‌ها و درگیری‌ها
میان گروه‌های مختلف لبنان می‌باشد.

به بن بست رسیدن
طرحها

نقشه‌ها و طرح‌های
زیادی تاکنون از هر سوی برای بازگرداندن حیات طبیعی به لبنان طرح ریزی شده ولی
تمام این برنامه‌ها از زاویه‌های سیاسی محدودی نشأت گرفته که با دیدگاه کلی حل
مشکل خاورمیانه یعنی مسأله فلسطین و دیگر مسائل، انجام و هماهنگی دارد. و به
ملاحظه تعدّد این طرحها و اختلاف انگیزه‌ها و نیروهائی که در این کشمکش‌ها کاری جز
کوشش برای به بن بست کشاندن آن طرحها ندارند، تمام این عوامل در شکست آنها مدخلیّت
داشته‌اند گرچه هر یک شعار وحدت وطن و ایجاد امنیت برای هموطنان و بازگشت حیات
طبیعی به لبنان سر می‌دادند. ولی در هر صورت، همین اختلاف سلیقه‌ها و انگیزه‌ها که
گاهی به ایجاد نزاعهای جدید می‌انجامید، قضیه لبنان را همچنان معلّق گذاشته و راه
حل‌ها را به بن بست کشانده یا به تأخیر وا می‌داشت، آن هم چه تأخیری که سالهای
متمادی می‌گذرد و لبنان شاهد برنامه‌ها و طرح‌های شکست خورده و بی‌خاصیت می‌باشد
چرا که مسئله اصلی که عبارت است از مبارزه جدی برای محو و نابودی صهیونیسم اشغالگر
هرگز بررسی نشده است مگر از زاویۀ به رسمیت شناختن اسرائیل و تسلیم امر واقع شدن و
اگر گاهی اختلافی در این میان پیش آمده، اختلافی ظاهری و صوری بوده که از چارچوب
ظاهربینی خارج نشده است و کسی تاکنون به عمق مسئله اشاره نکرده و بحث در آن را با
کمال صراحت و شهامت پیش نکشیده جز امام خمینی مدّظلّه که اسرائیل را جرثومه‌ای
سرطانی معرّفی می‌نماید و لزوم نابودی و بیرون راندن آن از قلب امت اسلامی را
همواره گوشزد نموده است، و براستی جز این، راهی برای نجات لبنان نیست مگر اینکه
همچنان لبنان و منطقه را در دائرۀ توازن مرگ ویرانگر و خفه کننده قرار دهیم تا
سایر لبنانیان را نیز در گام خود فرو برد.

تعهد حزب الله به
ولایت فقیه

فرقی که جریان
اسلامی با دیگر جریان‌ها دارد در این است که اینان به حقیقت اعتقاد دارند و بر این
باورند که جز راه اسلامی راهی برای نجات لبنان نمانده است و تمام طرحهائی که برای
حل مشکل لبنان طرح ریزی می‌شود و در آنها ایده محو اسرائیل و آزادسازی قدس شریف از
لوث وجود صهیونیست‌ها وجود ندارد، طرحهائی ورشکسته و بی‌ارزش و فاقد اعتبار است.

شعارهای زیادی در
لبنان و منطقه از سوی سازمان‌هائی لبنانی و غیر لبنانی سر داده شد ولی با کمال
تأسف در همان محدودۀ شعار باقی ماند و فراتر نرفت و لذا نتوانست یک حالت قیام و
برانگیختن در توده‌های مسلمان بوجود آورد و همچنین نتوانست یک حالت خیزش و شورشی
در افراد جامعه پدید آورد که آنان را همواره به حرکت و جنبش وادارد و از آنان
جوانانی با شهامت و ایثارگر بسازد و این مطلبی است که حزب الله لبنان آن را بخوبی
درک کرد و در راه ایجاد آن حالت همیشه قیام، برنامه ریزی و فعالیت کرد و در این
راه از رهنمودهای امام امّت دام ظلّه در این زمینه توشه برگرفت. و همین امر آن را
از دیگر گروه‌ها متمایز و مشخّص ساخته و درگیر و دارهای مذهبی که هر چند یکبار
افروخته می‌شود وارد نساخته است.

همین تعهدّی که
حزب الله به رهبری شرعی و واقعی داده است و در ولایت فقیه جلوه‌گر می‌باشد، به آن
توان مقابله و روبرو شدن با تمام برنامه‌ها و نقشه‌های خائنانه و ذلت بار داده است
هر چند در این راه پرپیچ و خم مبارزه با سختی‌ها و مشکلات و حوادث دردناکی دست به
گریبان بوده می‌باشد، و هر چند برخی از گروه‌ها و رهبرانشان، این فرزندان خداجوی
را به تهور و جنون توصیف می‌کنند و چنین تبلیغ می‌کنند که اینان راه خودکشی را
برای خود هموار ساخته‌اند!! گویا هنوز ساده اندیشانی پیدا می‌شوند که می‌پندارند
تنها چند تغییر و تبدیل در برخی از قوانین و رفع بعضی از محرومیتها از برخی طوایف
لبنان، کافی است که تمام مردم لبنان را با همۀ گروه‌ها و عقیده‌ها و مذهب‌هاشان در
دایره امنیت نگهدارد و صلح و صفا را به لبنان بازگرداند.

تاریخ و جغرافی
را بیاموزیم

همه گروه‌ها دوست
دارند که جامعه لبنانی الگوئی برای همزیستی مسالمت آمیز طوایف و ادیان گوناگون بر
پایه عدالت و برابری باشد و همگان دوست دارند این کشتی که در دریای متلاطم شناور
است، تمام اجزا و اقسامش بهم پیوند خورده باشند، پیوندی ناگسستنی ولی آنچه بیش از
اینها مطلوب است این است که جهت این کشتی مشخص باشد و عناصر قوّت و نیرومندی در آن
گرد آید تا بادهای گوناگون آن را به این سو و آن سو نکشاند و آن را غرق نسازد.

بر ما است که
مشکلاتمان را بر اساس واقع بینی و بدور از تأثیرهای بین المللی و منطقه‌ای و بشرط
اینکه انقلاب اسلامی را فراموش نکنیم و رهبری واقعی آن را از یاد نبریم و دشمنی
تاریخی و دیرینه‌ای که جهان استکباری و صهیونیسم به اسلام و مسلمین دارند به
فراموشی نسپاریم چه اینها پیوسته برای ما نقشه می‌کشند و در پی ضربه زدن و از بین
بردن ما هستند و از هیچ فرصتی برای به انجام رساندن اهداف پلیدشان فروگذار نمی‌باشند.

بر ما است که
جغرافی را خوب بیاموزیم تا از لابلای آن، جایگاه خود را و آن مساحتی که برای وجود
ما سازگار است و حرکت ما را در زندگی هموار می‌سازد، دریابیم و نقاط اختلاف طبیعی
میان ما و سایر ملتها و جامعه‌ها را مشخص سازیم ولی از آن بالاتر بر ما است که سری
به تاریخ گذشته بزنیم، همان تاریخی که شهدای ما با خونهای پاکشان بر سرزمینهای
گسترده‌ای از کرۀ زمین، ثبت کردند و ترسیم نمودند تا مطمئن شویم راهی را که پیموده‌ایم
راهی هموار است و آفاق فکری و سیاسی که باید بر اندیشه‌ها و انگیزه‌های ما حکمفرما
باشد، آفاقی روشن می‌باشد و از این روی بتوانیم از درسهای تاریخ عبرت بگیریم و
فرصت را پیش از سر آمدن، مغتنم شماریم.

زیبا است اگر با
مردم به زبان احساسات سخن بگوئیم و عواطفشان را جلب کنیم و به امنیت و آرامش وعده‌شان
دهیم چرا که امنیّت امری است که تمام مذاهب و ادیان و عرفهای اجتماعی آن را می‌پسندند
و بر همگان است که در راه ایجاد و برقراری آن تلاش کنند ولی اگر این شعارها وسیله‌ای
باشد برای قبولاندن راه‌های ذلیلانه و صلح‌های تحمیلی و ایجاد امنیّت و آرامشی که
از راه زیرپا گذاردن شخصیّت و کرامت والای انسانی بدست آید و وطن را به بیگانگان
بفروشد، امری است که باید پیش از ساختن و پرداختن به پیامهای عجولانه و انتخاب راه‌های
نادرست، با دقّت مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.

خیانتکاران نباید
تصمیم بگیرند

حق مسلّم مردم
لبنان است که در جوّی سالم و آزاد و بدور از خفقان و فشار با هم بنشینند و مشکلات
و نابسامانی‌های خود را به مناقشه و بحث گذارند، ولی اینکه در این نشست‌ها افرادی
بنشینند که هنوز دستهایشان به خون بیگناهان آلوده است یا آنان که کشتارهای دسته‌جمعی
و جنایتهای بی‌شماری را مرتکب شدند که هزاران مرد و زن و پیر و جوان، قربانی داشته
است یا آنان که در بند و بست‌ها و قراردادهای خائنانه با دشمن صهیونیستی وارد شدند
و کشور مردم را آماج توطئه‌ها و جنایت‌ها قرار دادند، این چیزی جز توطئه بر علیه
وطن و خیانت به هموطنان نیست.

کافی است به ده
سال گذشته سری بزنیم و تاریخ رویدادهای خونین لبنان را در این سالها ورق بزنیم تا
بزرگی اشتباهی که در حق وطن و هموطن روا داشته شد و موجب ریختن خون بیگناهان و
ویرانی خانه‌ها و مناطق مسکونی مسلمان نشین و رانده شدن ده‌ها هزار آواره گشت
دریابیم. تمام این پیشامدهای ناگوار پس از امضای قراردادهای خائنانه و برنامه‌های
امنیتی عجولانه که هرگز جهت‌گیری‌های گروه‌های مارونی و ارتباط تنگاتنگ آنان با
صهیونیسم مدنظر نبوده، پیش آمد و از همین راه بود که مارونیها فرصت را غنیمت شمرده
و بوسیله عوامل خود در هیئت حاکمه و نیروهای مسلح لبنان، نقشه‌های پلید خود را
برای نابودی اسلام و مسلمین به مرحله اجرا می‌گذاردند. و در چنین جوّهای مسمومی
بود که با استفاده از پیشنهادهای عربی و بین المللی، برای بیشتر کشتن و خونریزی
کردن و مسلمانان را آواره ساختن، بهره‌گیری می‌کردند. و کافی است به برخی از این
حوادث دردناک اشاره کنیم تا دلیلی بر صدق ادّعایمان باشد:

1-   
در 12 ژوئن 1976
و همگام با طرح عربی برای بازگرداندن امنیّت و آرامش به لبنان از طریق نیروهای
بازدارندۀ غرب، گروه جنایتکاران مارونی با همکاری موساد، اسرائیلی و با استفاده از
طرح عربی، بزرگترین جنایت را در حق مسلمانان مناطق نبعه، تل زعتر، دکوانه، سبنیه،
حیّ الغوارنه، کرنتینا و مسلخ روا داشتند که در اثر خرابی خانه‌ها و منازل مسکونی
مسلمانان و کشته شدن هزاران نفر از فرزندان این مناطق مسلمان نشین و تجاوز به
نوامیس آنان و غارت و دزدی اموال و دارائیشان، بیش از نیم میلیون مسلمان از این
شهرها هجرت کردند و آوارۀ دیار شدند.

2-   
در 17 سپتامبر
1982 و همگام با طرح بین المللی برای اخراج رزمندگان فلسطینی از لبنان و
بازگرداندن آرامش به آن و برنامه ریزی برای اخراج اسرائیل از آن مناطق لبنانی که
به صورت ظاهر برای سرکوب سازمان آزادیبخش فلسطین آنها را تحت اشغال خود قرار داده،
گروه مارونیان با توطئه بین المللی و همکاری صهیونیسم، مخفیانه نتوانستند به
«صبرا» و «شتیلا» پس از بیرون راندن رزمندگان فلسطینی از آنها، وارد شوند و هزاران
مسلمان فلسطینی و لبنانی را قتل عام نموده و یا معلول سازند، که در این میان،
بیماران، زنان و کودکان نیز نتوانستند جان سالم بدر برند.

3-   
از طریق
قراردادهای امنیتی بسیاری که بین نیروهای متخاصم و زیر نظر نیروهای منطقه‌ای بسته
شد، ارتش دولتی به بهانه حفظ امنیت و بازگرداندن حیات طبیعی به کشور، وارد بیروت
غربی و منطقه جنوب شد، ولی در هر بار بجای حل و فصل مشکلات لبنان، این ارتش گروهی
به خانه‌ها و مراکزی که احتمال می‌داد، مجاهدین مسلمان از آنجا به جنگ با اسرائیل
در سال 1982 پرداخته‌اند، یورش برده و بسیاری از مجاهدین و مبارزین مسلمان را
دستگیر می‌نمود. به علاوه به منازل مسکونی مستضعفین در مناطق «رمل عالی»، «وادی
ابوجمیل»، «حیّ فرحات» و دیگر مناطق هجوم آورده و خانه‌های مستضعفین را بر ساکنین
منهدم می‌کرد و همچنین برای ویران کردن مسجد «رسول اعظم (ص)» در راه فرودگاه بین
المللی بیروت، تلاش فراوانی نمود و مسجد امام رضا (ع) را در منطقه «بئرالعبد»
اشغال کرده و به روی علما و مجاهدینی که در آنجا به عنوان اعتراض به «قرارداد 17
مارس» که بین حکومت لبنان و صهیونیست‌ها امضا شده بود، بست نشسته بودند، آتش گشود
که در این حادثه و حادثه‌های مشابه هزاران کشته و زخمی از مسلمانان به جای گذاشت.

لازم به تذکر است
در آن اوقاتی که ارتش دولتی قدرت را در شهرها بدست می‌گرفت ده‌ها انفجار رخ می‌داد
که خود باعث قتل و جرح و معلول شدن هزاران بیگناه می‌شد و هنوز آثار کشتارها و
جنایتهای فاجعه‌آمیز ارتش گروهی لبنان در خانه‌ها و ساختمانهای «ضاحیه» و «بیروت
غربی» مشهود است.

آیا باز هم معقول
و منطقی است که سر میز مذاکره با قاتلین و مجرمین و خائنین بنشینیم و شهرها و
مناطق و اسلحه‌های خود را به آنان واگذار کنیم و امنیت خانواده‌ها و سلامت
ناموسمان را به عهدۀ همین ارتش دولتی بگذاریم که کودکان و زنانمان را به کشتن داد
و مستضعفین و محرومینمان را آواره ساخت؟ و آیا به ما اجازه داده می‌شود که خون
شهدایمان را پایمال کنیم تا اینکه احترامی ظاهری و جائی برای خود در این دولت جائر
بدست آوریم؟ پس با چه روئی با یتیمان و بیوه‌زنان و فرزندان شهدایمان که به ما
عزّت و کرامت و شخصیّت بخشیدند و در روحیۀ ما امید و توان تزریق کردند، روبرو
شویم؟

این مراجعۀ کوتاه
به مهمترین حوادث و رویدادهائی که در ادامۀ برنامه‌ها و طرحهای توخالی برای حل و
فصل مشکل بزرگ لبنان، از سوی خائنان و قدرتهای شیطانی طرح ریزی می‌شود، شاید مایۀ
عبرتی باشد برای آنان که همچنان تا امروز شعار مبارزه با اسرائیل و جلوگیری از
نقشه‌های پلید آمریکائی اسرائیلی در منطقه سر می‌دهند؛ چرا که روا نیست مشکلات
همچنان گذشته بررسی و حل و فصل شود و سیاستهای بین المللی و منطقه‌ای نادیده گرفته
شود؛ خصوصا ً پس از اینکه دولتها و رژیمهای استکباری، واقعیّت و حقیقت خود را در
برابر دیدگان ملل جهان از دست دادند، چرا که مرتکب خیانتهای فضاحت بار شدند و
اهداف توسعه طلبی‌شان که تا امروز ملت‌ها را تحت نام استعمار و آبادی فریب می‌دادند
برای همگان کشف شد.

آیا باز هم وقت
آن نرسیده است تمام آنهائی که می‌خواهند با جهان استکباری به مبارزه و مقابله
برخیزند، گامهای استوارتر و بلندتری به پیش گذارند و از این حالت سستی و ضعفی که
جهان استکباری را در بر گرفته، برای اجرای تعهّدها و شعارهایشان استفاده کنند. و
همچنین از دست آوردهای بزرگی که انقلاب اسلامی ایران توانست پس از تغییر جریان
پیکار و مبارزه در منطقه به نفع مسلمین و مستضعفین بدست آورد بهره ببرند. و نیز از
تجربۀ مقاومت اسلامی و جهاد مسلمانان در «جبل عامل» و «بقاع غربی» که دشمن
صهیونیستی را وادار به فرار و یا پناه آوردن به سنگرهای طبیعی و بشری گروه‌های
مارونی ساخت، در راه خود استفاده کرده و به کار گیرند.

حوادث اخیر غرب
بیروت

حوادث اخیری که
در غرب بیروت رخ داد و همگام با ورود نیروهای سوری به لبنان شد و برخی از سربازان
و افسرانشان جنایتهای فجیعی در حق مسلمانان مرتکب شدند چیزی جز همان طرح پیش‌بینی
شده استعماری برای سرکوبی مسلمانان مبارز و تمام نیروهائی که در راه مبارزه با
آمریکا و اسرائیل تلاش می‌کنند نمی‌باشد.

دشمنان می‌خواهند
سوریه را در همان گرداب آلودۀ لبنانی غرق کنند تا اینکه از این راه به شرایط و
عواملی که برای سرکوبی تمام دست آوردهای مسلمانان پی‌ریزی و تهیه شده است، دست
یابند و تمام افرادی را که علیه دولتهای استکباری مبارزه می‌کنند و طرحهای ذلّت
بارشان را نمی‌پذیرند، سرکوب و نابود سازند.

و آنچه در
نیروهای مسلمان دیده می‌شود از صبر و تحمّل نارسائی‌ها و جنایتها و ظلمهائی که به
آنان شده است، بهترین دلیل بر رشد والائی است که از آن برخوردارند چرا که دشمن
اصلی را شناخته و برای مبارزۀ با آن برنامه‌ریزی و تلاش می‌کنند و هرگز در جنگهای
فتنه انگیز محلّی و مذهبی وارد نمی‌شوند هر چند از این جنایتکاران فریبگر و پیمان‌شکن
ضربه‌ها خورده و برخی از بهترین و متعهدترین فرزندان مبارز خود را از دست داده‌اند.

بنابراین،
نیروهای مسلمان درک می‌کنند که هنوز شرایط حل مشکل لبنان فراهم نیامده تا آسوده
خاطر کناره‌گیری کنند و یا نسبت به طرحهای موجود خوشبین باشند. و مشکل لبنان
همچنان یکی از مشکلات لاینحل منطقه باقی است تا آنگاه که دسته‌بندیهائی که هم
اکنون در سطح بین المللی و اقلیمی راجع به مسئله به رسمیت شناختن دشمن صهیونیستی،
اتمام پذیرد. و از این روی تمام حرکتها و تلاشهائی که این روزها در لبنان و منطقه
انجام می‌پذیرد، فقط در این چارچوب شناخته می‌شود و بی‌گمان فشارهای بین المللی و
عربی بسیار بزرگی وجود دارد و تحت عناوین زیادی قرار گرفته ولی از همه آنها
بزرگتر، راستی در شعارها و صدق در ایده‌ها و نگهداری خون شهدائی است که به ما عزت
و کرامت و زندگی بخشیده‌اند.

 

/

تجسم ایثار

تجسم ایثار

این وصیت‌نامه‌ها
انسان را میلرزاند و بیدار می‌کند.                                                    امام‌خمینی‌(ره)

شهید سید حمزه در
سال 1300 در روستای جورد از توابع دماوند در خانواده‌ای متدین چشم به جهان گشود و
دوران کودکی را در کنار پدر و مادر سپری نمود. اجدادش بواسطه مؤذّن بودن مسجد
روستا به مؤذّن مشهور بودند سید حمزه نیز این سنت حسنۀ خانوادگی خود را حفظ کرده،
در سه وقت صبح و ظهر و مغرب از بام مسجد اذان سر می‌داد و مردم را به اقامه نماز
فرا می‌خواند. آن شهید دارای شش پسر و سه دختر است.

فرزندانش را در
دامنه کوههای لواسانات حوالی دماوند بزرگ کرد پسرانش وقتی پا به سن بلوغ می‌گذاشتند
نظر باینکه روستا محدود بین کوهها بود امرار معاش از طریق کشاورزی و باغداری دشوار
بود جهت تأمین معيشت به تهران هجرت می‌کردند.

شهید سید حمزه در
جمع خانواده‌های معظم شهدا و… بعنوان پدر نمونه اظهار می‌دارد. «بچه‌های من
همینکه به سن بلوغ می‌رسیدند جهت تأمین معيشت زندگی به تهران می‌رفتند و در آن
محیط طاغوتی و پر از فساد روزها کار می‌کردند و شبها یا در پیاده‌روها و یا در
مغازه‌ها با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کردند اینطور خداوند اینها را حفظ کرد و
بزرگ نمود و تربیت کرد. این امانتهائی که خداوند بما داد نمونه شدند و برای من درس
شدند من از اینها درس می‌گرفتم. من هم چند بار در جبهه شرکت کردم اما قبول نشدم به
درگاه خداوند! اگر قبول می‌شدم من هم شهید می‌شدم».

چه نیکو وصف کرد
آن شاعر که گوید:

گوهر پاک بیاید
که شود قابل فیض

ورنه هر خشت و
گلی لؤلؤ و مرجان نشود

شهید سید حمزه
اوایل سال 1361 مشرف به زیارت امام رضا (ع) در مشهد بود. خبر شهادت فرزندش سید
کاظم را که در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمده بود شنید و موفق به
شرکت در مراسم تشییع جنازه شهید نشد و وابستگانش پیکر شهیدش را در بهشت زهرا بخاک
سپردند و این در حالی بود که شهید خود را از شهادت خود خبر داده بود.

او هنگامی که
برای آخرین بار اعزام می‌شد با مشت به پشت مادر می‌زد و می‌گفت: «تو مادر شهیدی و
خودت را آماده کن» و سفارش همان و نائل آمدن به مقام رفیع شهادت همان. همچنین پس
از گذشت چند ماه از شهادت و مدفون شدن سید داوود در بهشت زهرا که همزمان با سید
کاظم در عملیات بیت المقدس به فیض شهادت نائل آمده بود. سید حمزه از شهادت سید
داوود با اطلاع شد و این در حالی بود که سید داوود بمدت دو سال در سپاه دماوند خدمت
می‌کرد و هنوز موفق به دیدار تنها فرزندش نشده بود که با رضایت همسر محترمه‌اش به
جبهه اعزام و پس از مقاومتهای شگفت‌انگیز و پیروزی آفرینیهای فراوان با 11 تن از
برادران سپاه دماوند به شهادت رسیدند.

شهید سید حمزه
اواخر سال 1361 در جبهه بوکان بعنوان رزمنده اداء‌دین می‌کرد که پس از هشت ماه بی‌اطلاعی
از سید کریم مطلع شد که وی (سومین فرزند) مفقودالاثر شده است.

شهید سید حمزه
هنوز در بوکان بود که خبر شهادت فرزند چهارم خود سید ابوالقاسم را شنید و چون پیکر
شهید در منطقه جا مانده بود لازم ندیدند که مراجعه کنند و در مصاحبت خود با
خانواده‌های معظم شهدا فرمودند: «وقتی خبر شهادت هر یک از فرزندانم را می‌شنیدم
سجده شکر بجای می‌آوردم» سید جعفر اخوی سید قاسم که در معیت هم در عملیات والفجر
مقدماتی شرکت داشتند می‌گوید ما با 300 متر فاصله از هم حرکت می‌کردیم که بعلت موج
گرفتگی خبر شهادتش را در یکی از بیمارستانهای تهران شنیدم. از سید ابوالقاسم سه
دختر به یادگار مانده است.

شهید سید حمزه سه
بار از طریق بسیج سپاه دماوند به جبهه اعزام شد بار اول 15/10/61 لغایت 30/1/62
بیش از سه ماه در منطقه کردستان با ضدانقلاب مبارزه می‌کرد بار دوم 25/11/62 به
ندای هل من ناصرنی امامش لبیک گفت و با راهیان طرح لبیک به جنوب اعزام شد و بار
سوم 10/10/65 شاهد و ناظر همه عملیاتهای حال و آینده گردید و شلمچه را کربلا و
سکوی عروج خود ساخت و با وجودیکه بیش از 65 سال از عمر گرانمایه‌اش می‌گذشت در
جبهه در همه کار پیش قدم بود. در برنامه‌های صبحگاهی پابپای جوانان می‌دوید و با
ذکر حسین حسین حسین جان رفع خستگی می‌کرد. نمازهای شب و نوافل را مقید بود و هر جا
اجتماعی بود شمع محفل دلباختگان طریق نور بود.

سه ماه قبل از
اعزام به جبهه از ایشان سؤال شد حاجی امسال به جبهه نخواهی رفت؟ فرمود الآن مشغول
درس در کلاس نهضت سوادآموزی هستم این دوره تمام شود می‌روم.

او پنج بار مشرف
به مکه معظمه شده و برای تک تک شهدایش حج بجا آورده بود و امسال نیز طی نامه‌ای که
از جبهه برای بنیاد شهید دماوند نوشته بودند جزء متقاضیان حج تمتّع سال 66 نیز
منظور شده بودند که اعزام های مجدد و مکرر او سعی صفا‌و‌مروه شد و در منای کعبۀ
وصل یار قربان شد و حجش مقبول افتاده چه قبول افتادنی.

قسمتی از
وصیتنامۀ شهید سید داوود سجادیان

سخنم را با سخن
شیوا از امام عزیز آغاز می‌کنم که خط سرخ شهادت خط آل محمّد و علی است.

بلی برادر و
خواهر خط سرخ شهادت خطی است که آغازش از هابیل بدست قابیل و در امتداد این خط بر
می‌خوریم به علی (ع) که در محراب نماز بدست منافقی چون ابن ملجم به شهادت می‌رسد.
و حسین سرور آزادگان که فقط و فقط بخاطر حفظ مکتب و حاضر نبودن در رفتن به زیر بار
ظلم بدست یزید شربت شهادت نوشید و تمام امامان شیعه تا به عصر حاضر که مشاهده
کردید و می‌کنید. که چه شهیدانی را تقدیم مکتب می‌کنیم و بخاطر اسلام چه کسانی را
از ما می‌گیرند چرا که می‌گوئیم که تا زنده هستیم و تحت هیچ شرایطی زیر بار ظلم
ابرجنایتکارها نخواهیم رفت و بهای سنگین این سخن را هم با دادن بهشتی و رجائی و…
می‌پردازیم و خواهیم پرداخت…

قسمتی از
وصیتنامۀ شهید سید کاظم سجادیان

حضور شما پدر و
مادر عزیزم در صحنه است که توطئه ستمگران و حیله گران تاریخ را خنثی می‌کند حضور
شما در صحنه است که گرد یاس و درماندگی بر چهره‌های منافقین بی‌آبرو می‌پاشد.

حضور شما عزیزان
شجاع و با نور ایمان است که خط اصیل اسلام را بر ایران و بیاری خدا بر جهان حاکم
خواهد نمود و حضور شما امت مؤمن و از جان گذشته است که روشنفکران غرب و شرق زده را
برای همیشه رسوا می‌کند حضور شما در صحنه تمام (من ها) و منیّتهای شیطانی را
کوبیده و شما هستید که دماغ آمریکا و نوکرانش را بخاک مالیده‌اید.

اینجانب از تمام
برادران و خواهران ایرانیم می‌خواهم که امام را تنها نگذارید و امید است که یار و
یاور امام راه اسلام است ادامه بدهید و از معلمان هم می‌خواهم شما هم به بچه‌ها
درسی را بیاموزید که خدا راضی باشد.

پدر یا مادری که
پسرش را به مدرسه می‌فرستند به امید اینکه بچه‌ها را با ایمان کنید پس معلم نقش
پدر و مادر را اینجا در حق بچه‌ها بازی می‌کند…

… قسمتی از
وصیتنامۀ برادر مفقودالاثر سید کریم سجادیان

بنام خداوند
بخشنده مهربان و ستایش نامحدود آفریدگاری راستین که بندگانش را راهنمائی کرد تا
معتقد شوند که بعد از هر پیشوائی پیشوای دیگری خواهد بود. و بدینگونه بوظایف خود
آشنا گرداند. خداوندی که دین مقدسش را در دوره و زمانی بوسیله پیغمبران امین و
سفرای راستین خود برای اهل ایمان و یقین کامل گردانید و ستایش نامحدود به خداوند
عالم که امام خمینی بت شکن را بر ما عرضه کرد تا دین مقدسش را پیاده کند و درود بر
امام خمینی و درود بر شهدای راستین انقلاب اسلامی ملت ایران و سایر جهان.

«فالذین هاجروا
واخرجوا من دیارهم واوذوا فی سبیلی و قاتلوا وقتلوا لاکفّرنّ عنهم سیئاتهم
ولادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا ً من عندالله»…

… ای پدر و
مادر خداوند متعال شما را دارد امتحان می‌کند و ببینید تا چه حدی اسلام را یاری می‌کنید.
مبادا از این امتحان خیلی مهم خوب درنیائید که من مطمئن هستم که خوب در می‌آئید…

قسمتی از
وصیتنامۀ شهید سید ابوالقاسم سجادیان

امروز که حاکمیت
خدا در جامه اسلامی ما که با استقامت و با پشتکار مردان و زنان مؤمن و متقی همراه
با امام امت و ولایت روح الله در ایران این سرزمین عاشقان تشیّع تحقق یافت، به
جبهه می‌رویم که اسلام را پیروز و صدامیان را نابود کنیم.

«ان الجهاد باب
من ابواب الجنه. فتحه الله لخاصّه اولیائه» همانا جهاد دری از درهای بهشت است که
خداوند برای دوستان خاص خویش گشوده است.

ای جوانان، اسلام
به کمک شما احتیاج دارد. درخت اسلام خون می‌خواهد و اگر به حد کافی خون به این
درخت (اسلام) نرسد خشک می‌شود، به جبهه می‌رویم که انشاءالله اسلام را زنده کنیم و
راه انبیاء را زنده کنیم، به جبهه می‌رویم تا راه شهداء را زنده کنیم که فریاد این
رهبر عزیزمان با دل و جان بپذیریم، به جبهه می‌رویم که حق را از باطل، مظلوم را از
ظالم جدا کنیم، به جبهه می‌رویم که ریشه صدامی را از بن برکنیم.

اما شما گوش
بفرمان رهبر عزیزمان باشید. تا کفر از این دنیا برکنده شود انشاءالله…

 

/

صبر

اخلاق و تربیت
اسلامی

قسمت هشتم

حجه الاسلام محمد
حسن رحیمیان

صبر

قبل از آغاز بحث
دربارۀ نقش اخلاق در عبادات و عبادات در اخلاق بر اساس دستور و روش قرآن مجید باید
مسأله مهم دیگری مورد بررسی قرار گیرد و آن مسألۀ صبر است.

در صحنۀ نبرد سخت
و سرنوشت ساز درونی که به «جهاد اکبر» تعبیر شده است و قبلا ً دربارۀ آن سخن گفتیم
برای تضمین پیروزی کشش ملکوتی بر خواسته‌های حیوانی، در کنار ایمان به خدا که در
حکم سکوی پرواز و محور اصلی حرکت به سوی خداست، قرآن مجید ما را موظف و راهنمائی
به کمک جستن از خدا فرموده است:

«ایّاک نعبد و
ایّاک نستعین»:

فقط تو را می‌پرستیم
و تنها از تو کمک می‌جوئیم.

و در آیۀ دیگر
بیش و پیش از هر چیز دیگر دو عنصر مهم را به عنوان دو «وسیله» برای کمک جستن از
خدا مورد تأکید قرار داده است:

در آغاز، صبر! و
سپس نماز

« $yg•ƒr¯»tƒ z`ƒÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qãY‹ÏètGó™$# Ύö9¢Á9$$Î/ Ío4qn=¢Á9$#ur 4 ¨bÎ) ©!$# yìtB tûïΎÉ9»¢Á9$#» (بقره/
153).

ای ایمان
آوردگان، کمک جوئید به وسیله «صبر» و «نماز» که همانا خدا با صابران است.

قابل توجه است از
آیه استفاده می‌شود که:

اولا ً- در میان
عبادات که همگی وسائل تقرّب به حقّ هستند مهمتر از همه صبر و نماز است.

ثانیا ً- قرار
گرفتن صبر- به عنوان یک فضیلت اخلاقی در کنار و قبل از نماز- به عنوان کاملترین
عبادت، بیانگر اهمیت فضائل اخلاقی و یگانگی مفهوم و هدف در اخلاق و عبادت است.

ثالثا ً- دستور و
امر به کمک گرفتن «استعینوا» آن هم به مؤمنین نشانه این واقعیت است که عروج به سوی
کمال و تقرّب به خدا به ویژه در آغاز راه، همچون صعود بر قلّه کار آسانی نیست و
بدون وسیلۀ کمکی میّسر نمی‌باشد و بهمین دلیل مکتب انسان ساز قرآن بدور از
خیالپردازیها و فلسفه‌بافیهای صرفا ً ذهنی به شکلی دقیق و شیوه‌ای حکیمانه و
حسابشده، و منطبق با ویژگی‌های تکوینی انسان، ضمن روشن کردن راه از چاه «قد تبین
الرشد من الغی» و مشخص کردن هدف و مرجع نهائی انسان «ایمان» و راهی که به سوی آن
منتهی می‌شود «عمل صالح = عبادت»، از میان عبادات- که همه وسیلۀ تقرّب به خدا و
صعود به سوی کمال هستند- صبر و نماز را به عنوان دو وسیله ممتاز برای کمک گرفتن از
آنها مورد تأکید قرار داده است.

با توجه به نقش
کارساز و اهمیت این دو عنصر خواهیم دید که مکتب تربیتی قرآن چگونه همه چیز را به
صورت دقیق و عملی برای تکامل بخشیدن به انسان، منظور فرموده و در روند کامل و روش
جامع آن، هیچ چیز را از قلم نینداخته است. در آغاز صبر را و سپس نماز را، آنهم هر
دو بعد از ایمان!

صبر

صبر به معنی خاص
در مقابل فزع است و عبارت است از: ثبات نفس در برابر گرفتاریها و مصائب بگونه‌ای
که مانع از اضطراب خاطر شود.

و به معنی گسترده‌تر،
عبارت است از: ایستادگی و پایداری روان در برابر هواها و تمایلات نفسانی و شکیبائی
بر ترک آنها، بدانگونه که موجب غلبه کششهای ملکوتی در انسان شود و حرکت در این
مسیر را میسر نماید.

و بدینسان پایگاه
صبر و نقش ممتاز آن شناخته می‌شود که در هنگام جهت‌یابی و جهت‌گیری انسان به سوی
کمال و سعادت یا خسران و شقاوت و سقوط در ورطۀ ضلالت: «اولئک کالانعام بل هم اضل
سبیلا» اگر این عنصر کارساز در این صحنه «جهاد اکبر» همواره حاضر نباشد، انگیزه‌های
الهی مقهور هواهای نفسانی و شهوات لجام گسیخته می‌شود و انسان نمی‌تواند کوچکترین
گامی را در صراط مستقیم و رسیدن به کمال بردارد.

قرآن مجید راه
رسیدن به بهشت موعود و سعادت جاودانی را در دو جمله خلاصه فرموده:

«و امّا من خاف
مقام ربّه» (ایمان)

«و نهی النّفس عن
الهوی» (صبر)

«فانّ الجنّه هی
الماوی» (بهشت جاوید)

کسی که از مقام
پروردگارش ترسید و نفس خویش را از هوی باز داشت پس همانا بهشت جایگاه او است.

و حضرت
امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در اهمیت صبر چنین فرموده:

«… و علیکم
بالصّبر فانّ الصّبر من الایمان کالرّاس من الجسد ولاخیر فی جسد لاراس معه ولا فی
ایمان لاصبر معه».

(نهج البلاغه، حکمت 79)

… و بر شما باد
به صبر پس به تحقیق که صبر نسبت به ایمان همچون سر است نسبت به بدن و خیری در بدن
بدون سر و ایمان بدون صبر نیست!

با صبر است که
انسان می‌تواند تمام فضائل اخلاقی را تحصیل و همۀ رذائل اخلاقی را از خود زائل
نماید. صبر در جنگ، شجاعت و صبر بر گرفتاریها، سعۀ صدر، صبر از دلبستگی به دنیا،
زهد و صبر بر تعدیل شهوت، عفت وو… و عدم صبر بر آنها رذائلی مانند: جبن، ضیق
صدر، حرص، بی‌عفتی وو… را موجب می‌شود.

مراتب صبر

صبر در آغاز ممکن
است، همراه با تکلّف و مشقّت باشد که آن را «تصبر» می‌نامند ولی با استمرار و
تداوم بر آن کم کم به شکل یک ملکه راسخ و صفت ثابت در نفس تبدیل می‌شود که دیگر در
آن سختی و مشقّت نیست:

«فامّا من اعطی
واتّقی و صدّق بالحسنی فسنیسره للیسری»

(سورۀ لیل، آیات 5 تا 7)

پس آنکس که حقوق
الهی را اداء کرد و از گناهان پرهیز نمود و روش نیکی را تصدیق کرد پس بر او آسان
کنیم فرمانبرداری را.

صبر در مراتب
تکاملی، مقام رضا و سپس مقام محبت را در پی دارد. پس اگر چه صبر در آغاز ممکن است
توأم با سختی باشد ولی کم کم عادی و آسان شده و پس از آن همراه با رضایت و طیب
خاطر و سرانجام لذت بخش خواهد شد.

اگر لذّت ترک
لذّت بدانی                                                 دگر لذّت نفس لذّت ندانی

فضیلت صبر

از موقعیت و نقش
خطیر صبر می‌توان به فضیلت و پاداش آن و از فضیلت و پاداش آن می‌توان به اهمیت و
جایگاه والای صبر پی برد.

در فضیلت صبر
آیات و روایات بیشماری وارد شده است که در این مختصر فقط بذکر برخی از آنها اشاره
می‌کنیم:

«انّما یوفّی
الصّابرون اجرهم بغیر حساب»

فقط صابران را
خداوند اعطاء فرماید اجرشان را بدون حساب.

پاداش تمام فضائل
و عبادات دارای اندازه و حساب است مگر صبر که طبق این آیه صابران را پاداشی بی‌شمار
است (به یک معنی) و معنی دیگر این که پاداش صابران اعطاء می‌شود بدون آن که اعمال
آنان را محاسبه نمایند و توازنی بین عمل و پاداش آن برقرار نمایند.

در آیۀ دیگر
خداوند وعده داده که همواره با صابران است:

«واصبروا انّ
الله مع الصّابرین»

و صبر کنید، به
یقین خداوند با صابران است.

و صابران را
بشارت فرموده به صلوات، رحمت و هدایت خود:

«…و بشّر
الصّابرین الّذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انّا لله و انّا الیه راجعون اولئک
علیهم صلوات من ربّهم و رحمه و أولئک هم المهتدون» (156 و 157، بقره)

… و بشارت ده
صابران را آنان که هرگاه مصیبتی بر آنها وارد شود چنین گویند: بی‌گمان ما از آن
خدا هستیم و بی‌شک بازگشت کننده به سوی او. بر آنان است درودهای پروردگارشان و
رحمت او آنانند پذیرندگان هدایت الهی.

در قرآن بیش از
هفتاد آیه در رابطه با صبر و فضیلت آن آمده که بررسی تمام آنها نیاز به کتابی
مستقل دارد.

و از حضرت رسول
اکرم (ص) در محجه البیضاء نقل شده که:

«الصّبر نصف
الایمان» صبر نصف ایمان است.

«فی الصّبر علی
ماتکره خیر کثیر» در صبر بر آنچه نمی‌پسندی خیر فراوان است.

«الصّبر کنز من
کنوز الجنّه» صبر گنجی از گنجهای بهشت است.

و حضرت امیرالمؤمنین
علیه السّلام در بیان صفات متقین فرموده:

«صبروا ایّاما ً
قصیرهً اعقبتهم راحه طویله»

(نهج البلاغه- خطبه متقین)

روزگاری کوتاه
صبر کردند که آسایش طولانی را برای ایشان در پی آورد.

و امام محمد باقر
علیه السّلام چنین فرموده:

«الجنّه محفوفه
بالمکاره و الصّبر فمن صبر علی المکاره فی الدّنیا دخل الجنّه و جهنّم محفوفه باللذّات
و الشّهوات فمن اعطی نفسه لذّتها و شهوتها دخل النّار»

(اصول کافی- باب الصبر)

و روایات نیز در
فضیلت صبر فراوان است که در کتب حدیث ذکر شده و قسمتی از آنها در کتاب محجه
البیضاء باب الشکر و الصبر و جامع السعادات ج 3 ص 230 الی 235 گردآوری شده است.

ادامه دارد

 

/

نخستین کسی که اسلام آورد

نخستین کسی که
اسلام آورد

حجه الاسلام
والمسلمین رسولی محلاتی

بخش دوم

قسمت هیجدهم

و برای توضیح و
تأیید این وجه لازم است به چند مطلب توجه شود:

الف- همانگونه که
در بحثهای گذشته گفتیم رسول خدا (ص) پیش از بعثت نیز نماز می‌خواند و عبادت می‌کرد،
چنانچه در گفتار بالا خواندید در روایات اهل سنت نیز- مانند روایت عایشه در باب
وحی- آمده که رسم آنحضرت چنان بود که در هر سال یک ماه یا چند ماه برای عبادت به
کوه حرا می‌رفت [1]،
و حتی بدنبال این بحث نیز بحث دیگری بود که آیا بر طبق چه شریعتی عبادت می‌کرد؟ که
ما در بحثهای گذشته شمّه‌ای روی آن بحث کرده‌ایم.

و بلکه دربارۀ
دیگران نیز- مانند حنفاء که داستانشان را ذکر کردیم- امثال این گونه تعبیرات آمده
بود، و بلکه در مورد ابوذر غفاری گفته‌اند که وی از کسانی بود که در زمان جاهلیت
به وحدانیت حقتعالی معتقد بود و بتها را پرستش نمی‌کرد و گفته‌اند:

«انّه صلّی قبل
مبعث النبی بعدّه سنوات» [2]

یعنی او چند سال
پیش از بعثت رسول خدا نماز می‌گذارد.

ب- با توجه به
نزدیکی امیرالمؤمنین علیه السلام با رسول خدا (ص) در دوران کودکی و شدت علاقه‌ای
که آنحضرت به علی علیه السلام داشت و بالعکس، بنظر می‌رسد که رسول خدا (ص) آنچه را
در مورد خداشناسی و عبادت حقتعالی می‌دانست و بدان عمل می‌کرد به علی علیه السلام
نیز که همانند فرزند او بود یاد داده و تعلیم می‌فرمود، و علی علیه السلام نیز که
همانند شاگردی که شیفته و عاشق استاد و مربّی خود باشد سخنان آنحضرت را به جان می‌پذیرفت،
بسیار عادی بنظر می‌رسد که رسول خدا (ص) همان عبادت و نمازی را که خود انجام می‌داد
به علی علیه السلام نیز یاد داده و آنحضرت نیز مانند رسول خدا (ص) سالهای قبل از
بعثت نماز می‌خوانده است.

و شاهد این مطلب
نیز گفتار خود امیرالمؤمنین علیه السلام است که در خطبه قاصعه فرماید:

«أنا وضعت فی
الصّغر بکلا کل العرب * وکسرت نواجم قرون ربیعه ومضر * وقد علمتم
موضعی من رسول الله صلّی الله علیه و آله بالقرابه القربیه والمنزله الخصیصه *
وضعنی فی حجره و أنا ولید یضمّنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه * و یمسّنی
جسده ویشمّنی عرفه و کان یمضغ الشّیء ثمّ یلقمنیه وما وجد لی کذبه فی قول *
ولاخطله فی فعل * ولقد قرن الله به صلّی الله علیه و آله من لدن ان کان
فطیما ً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم * و محاسن أخلاق العالم *
لیله و نهاره * ولقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل أثر امّه یرفع لی فی کلّ یوم
من أخلاقه علما ً و یأمرنی بالاقتداء به ولقد کان یجاور فی کلّ سنه بحراء فأراه
ولایراه غیری ولم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول الله صلّی الله علیه و
آله و خدیجه وأنا ثالثهما أری نور الوحی و الرّساله * وأشمّ ریح النّبوّه *
ولقد سمعت ربّه الشّیطان حین نزل الوحی علیه صلّی الله علیه و آله فقلت یا رسول
الله ماهذه الرّنّه فقال هذا الشّیطان قد أیس من عبادته * إنّک تسمع ما
أسمع * وتری ما أری إلاّ انّک لست بنبیّ * ولکنّک لوزیر و إنّک لعلی
خیر».

– یعنی من در
کوچکی سینه‌های عرب را بزمین رساندم، و شاخهای برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم،
و شما مقام و منزلت مرا بسبب خویشی نزدیک و منزلت مخصوص نسبت برسول خدا می‌دانید،
که آنحضرت مرا در دامان خود پروراند و من کودکی بودم که مرا بسینه می‌چسباند، و در
بستر خویش در آغوش می‌گرفت، بدنش را بمن می‌مالید و بوی خوش خود را بمن می‌بویانید،
و غذا را در دهان خود می‌جوید و نرم کرده سپس در دهان من می‌گذارد، هیچگاه از من
دروغی در گفتار و خطائی در کردار ندید، و براستی که خداوند از روزی که از شیر
گرفته شد بزرگترین فرشتۀ خود را با او قرین و همراه کرد که او را به مکارم اخلاق
جهان سیر دهد در شب و روز، و من نیز بدنبال او بوده و همچون بچه شتری که بدنبال
مادرش باشد از او پیروی می‌کردم، و هر روز برای من در اخلاق خود نشانه و علامتی
میافراشت، و پیروی آنرا بمن دستور می‌داد، و هر ساله در غار حراء (برای عبادت و
اعتکاف) اقامت می‌نمود، که من فقط او را می‌دیدم و غیر من دیگری او را نمی‌دید، و
آن روز اسلام در خانه‌ای گرد نیامده بود جز خانۀ رسول خدا و خدیجه که من سومی آن
دو بودم که نور وحی و رسالت را می‌دیدم، و بوی نبّوت را استشمام می‌کردم، و براستی
که صدای نالۀ شیطان را هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل شد شنیدم و به رسول خدا
گفتم: این صدا چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستیدن او مأیوس شده (و امید
گمراه کردن مردم را از دست داده) تو براستی که می‌شنوی آنچه را من می‌شنوم و می‌بینی
آنچه را من می‌بینم جز آنکه تو پیامبر نیستی ولی تو وزیر (و کمک کار من هستی) و تو
بر خیرخواهی بود.

و داستان رفتن
علی علیه السلام بخانۀ رسول خدا (ص) در کودکی را پیش از این اشاره کرده‌ایم، و
طبری و دیگران اینگونه نقل کرده‌اند که چند سال قبل از بعثت رسول خدا (ص) قریشیان
در مکه دچار قحطی و خشکسالی سختی شدند و عیال ابوطالب و نانخورهای او زیاد بود،
رسول خدا (ص) به عباس (عمویش) که زندگی بهتری در میان قبیلۀ بنی هاشم داشت فرمود:
برادرت ابوطالب کثیرالعیال است و وضع زندگی مردم را هم که خود می‌بینی خوب است نزد
ابوطالب رفته و بوسیله‌ای از نانخورهای او بکاهیم به این ترتیب که من یکی از
فرزندان او را برگیرم و تو دیگری را! عباس پذیرفت و هر دو بنزد ابوطالب رفته و
منظور خود را به او اظهار کردند و ابوطالب (که به عقیل علاقۀ خاصی داشت) گفت: عقیل
را برای من بگذارید و هر که را خواستید برگیرید، و رسول خدا (ص) علی علیه السلام
را برگرفته و با خود بخانه برد، و عباس نیز جعفر را پیش خود برد و بدین ترتیب علی
علیه السلام از کودکی در خانۀ رسول خدا (ص) بسر می‌برد تا وقتی که آنحضرت به نبوّت
مبعوث گردید… [3]

و بدنبال آن طبری
روایت دیگری از محمدبن اسحاق روایت کرده که گفته است:

«کان رسول الله
(ص) اذا حضرت الصلاه خرج الی شعاب مکّه و خرج معه علی بن ابیطالب مستخفیا ً من
عمّه ابی طالب و من جمیع اعمامه وسائر قومه، فیصلیان الصلوات فیها، فاذا امسیا
رجعا، فمکثا کذلک ماشاءالله أن یمکثا…»

رسم رسول خدا (ص)
این بود که چون هنگام نماز می‌شد به درّه‌های مکه می‌رفت و علی ابن ابیطالب نیز با
او می‌رفت در حالی که خود را از عمویش ابوطالب و همه عموها و مردم دیگر پنهان می‌داشت،
و آندو در آن درّه‌ها نماز می‌گذاردند و چون شام می‌شد باز می‌گشتند و مدتی را که
خدا می‌خواست بهمین منوال گذراندند.

و در مورد شدت
علاقه علی علیه السلام نسبت به رسول خدا (ص) و علاقه رسول خدا (ص) به او ابن ابی
الحدید روایت جالبی نقل کرده که متن آن چنین است:

«روی الفضل بن
عباس رحمه الله قال: سئلت أبی عن ولد رسول الله (ص) الذکور: ایّهم کان رسول الله
(ص) له أشدّ حبّا ً؟ فقال: علی بن ابیطالب علیه السلام، فقلت له: سئلتک عن بنیه؟
فقال: انّه کان أحبّ الیه من بنیه وأرأف، ما رأیناه زایله یوما ً من الدهر منذ کان
طفلا ً، الاّ ان یکون فی سفر لخدیجه، وما رأینا أبا ً ابرّ بابن منه لعلیّ، ولا
ابنا ً اطوع لأب من علیّ…» [4]

– یعنی فضل بن
عباس گفت: من از پدرم پرسیدم: رسول خدا (ص) کدامیک از پسرانش را بیشتر دوست می‌داشت؟
گفت: علی بن ابیطالب را! بدو گفتم: من از پسرانش از تو سؤال کردم؟ گفت: آری او را
از پسرانش بیشتر دوست می‌داشت و نسبت به او مهربانتر بود، تا وقتی که کودک بود هیچ
روزی از روزها ندیدیم که او را از خود جدا کند جز آنکه برای خدیجه به سفری رفته
باشد، و پدری را ندیدیم که نسبت به پسرش مهربانتر از آنحضرت نسبت به علی باشد، و
پسری را هم ندیدیم که نسبت به پدر خود فرمانبردارتر از علی نسبت به آنحضرت باشد.

و نیز حسین بن
زیدبن علی علیه السلام از پدرش زیدبن علی علیه السلام روایت کرده که گفته است:

«کان رسول الله
یمضغ اللحمه و التمره حتی تلین، و یجعلهما فی فم علیّ وهو صغیر فی حجره…» [5]

– شیوۀ رسول خدا
(ص) آن بود که گوشت و خرما را می‌جوید تا نرم می‌شد و آنها را در دهان علی که
کودکی بود در کنار او می‌نهاد.

و از جبیربن مطعم
روایت کرده که گفته است: ما با کودکان مکّه بازی می‌کردیم و پدرم به ما می‌گفت:

«الا ترون الی
حبّ هذا الغلام- یعنی علیّا ً- لمحمد واتّباعه له دون أبیه» [6]

– آیا محبت این
پسرک- یعنی علی- را نسبت به محمد و پیرویش را از بجای پدرش می‌بینید؟

ج- روایاتی نیز
که محمدثین شیعه و اهل سنت درباره موحد بودن و خداشناسی علی علیه السلام قبل از
بعثت رسول خدا (ص) نقل کرده‌اند می‌تواند مؤید و شاهد خوبی بر دو مطلب فوق باشد. و
از آنجمله است روایت زیر که قاضی دیار بکری در تاریخ الخمیس خود نقل کرده که از
رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: «سبّاق الامم ثلاثه لم یکفروا بالله طرفه عین:
علی بن ابیطالب، و صاحب یس، و مؤمن آل فرعون» [7].

پیشتازان امتها
سه نفر بودند که چشم برهم زدنی بخدا کافر نشدند: علی بن ابیطالب و صاحب یس و مؤمن
آل فرعون.

و از آنجمله
حدیثی است که ابن حجر عسقلانی با شدّت تعصبی که دارد از ابن سعد حسن بن زیاد روایت
کرده که دربارۀ علی علیه السلام گفته:

«لم یعبد الاوثان
قطّ».

و دنبال آن گفته
است:

«ومن ثم یقال
فیه: کرّم الله وجهه و الحق به الصدیق فی ذلک لما قیل انه لم یعبد صنما ً قطّ…».
[8]

– و بهمین جهت به
او «کرم الله وجهه» گفته می‌شود و لقب «صدیق» هم در همین رابطه به آنحضرت اطلاق
شده زیرا نقل شده که آنحضرت هیچگاه بتی را پرستش نکرد.

و این هم عبارت
کتاب «امتاع الاسماع» مقریزی است که در سیرۀ حلبیه نقل شده که گفته است:

«و اما علی بن
ابیطالب فلم یکن مشرکا ً بالله ابدا ً لانّه کان مع رسول الله (ص) فی کفالته کأحد
اولاده یتبعه فی جمیع اموره فلم یحتج أن یدعی للاسلام، فیقال اسلم…» [9].

– و اما علی بن
ابیطالب هیچگاه مشرک نبود، زیرا او در تحت کفالت رسول خدا (ص) و مانند یکی از
فرزندان او بود که در همۀ کارها از او پیروی می‌کرد و نیازی نبود که او به اسلام
دعوت شود تا در نتیجه گفته شود که او اسلام آورد.

و از عرائس نیز
نقل کرده که از رسول خدا (ص) روایت نظیر روایت تاریخ خمیس را روایت نموده، و
جالبتر آنکه از فاطمه بنت اسد مادر آنحضرت روایت کرده که گوید: وقتی که در زمان
جاهلیت به آنحضرت حامله بود روزی فاطمه خواست برای بت هبل سجده کند که آن کودک در
شکم او خم شد و بدینوسیله مانع سجدۀ مادر برای بت هبل گردید… [10].

و بنابر آنچه
گفته شد بد نیست مطلبی را نیز که مرحوم علامۀ امینی در اینجا تذکر داده یادآوری
کنیم که پس از نقل اقوال دانشمندان دربارۀ سبقت امیرالمؤمنین در اسلام و اینکه
آنحضرت «اوّل من اسلم» بود چنین گوید:

هذا ما اتقضته
المسالمه مع القوم فی تحدید مبدء اسلامه علیه السلام، وأمّا نحن فلانقول: إنّه
أوّل من أسلم بالمعنی الذی یحاوله إبن کثیر وقومه لأنّ البدئه به تستدعی سبقا ً من
الکفر و متی کفر أمیرالمؤمنین حتّی یسلم؟ و متی أشرک بالله حتّی یؤمن؟ وقد انعقدت
نطفته علی الحنیفیه البیضاء، واحتضنه حجر الرّساله، وغدّته ید النبوّه، وهدّبه
الخلق النبویّ العظیم، فلم یزل مقتصّا ً أثر الرّسول قبل أن یصدع بالدین الحنیف و
بعده، فلم یکن له هوی غیر هواه، ولانزعه غیر نزعته، وکیف یمکن الخصم أن یقذفه بکفر
قبل الدّعوه؟! وهو یقول (و إن لم نر صحّه مایقول): إنّه کان یمنع امّه من السّجود
للصنم وهو حمل أیکون إمام الامّه هکذا فی عالم الأجنّه ثمّ یدنّسه درن الکفر فی
عالم التکلیف؟ فلقد کان صلوات الله علیه مؤمنا ً جنینا ً ورضیعا ً وفطیما ً و
یافعا ً و غلاما ً و کهلا ً و خلیفه ً.

ولولا أبوطالب
وابنه

لما مثل الدین
شخصا ً وقاما

بل نحن نقول: إنّ
المراد من إسلامه و ایمانه وأوّلیّته فیهما وسبقه إلی النبیّ فی الإسلام هو المعنی
المراد من قوله تعالی عن إبراهیم الخلیل علیه السلام: وأنا أوّل المسلمین. و فیما
قال سبحانه عنه: إذ قال ربّه أسلم قال أسلمت لربّ العالمین. وفیما قال سبحانه عن
موسی علیه السلام: وأنا أوّل المؤمنین: وفیما قال تعالی عن نبیّه الأعظم: آمن
الرّسول بما انزل إلیه من ربّه. وفیما قال: قل إنّی امرت أن أکون أوّل من أسلم.
وفی قوله: وامرت أن أسلم لربّ العالمین. [11]

و در پایان این
بحث وجه دیگری هم در قسمتی از این روایات مانند روایت «صلّیت» یا «اسلمت قبل الناس
بسبع سنین» بنظر رسید که فعلا ً در همان حدّ احتمال آنرا نقل می‌کنیم و شاهد و
دلیل محکمی برای اثبات آن نداریم و بهمان صورت احتمال نقل می‌کنیم، شاید خوانندۀ
محترم بتواند دلیل و شاهدی برای آن پیدا کرده و به ما نیز اطلاع داده و بی‌خبرمان
نگذارند، و آن احتمال این است که منظور از تقدّم اسلام و ایمان در هفت سال یا کمتر
و بیشتر تقدّم رتبی و سبقت در درجۀ ایمان و اعتقاد باشد نه تقدّم زمانی نظیر
روایات «کنت نبیا ً و آدم بین الماء والطین» یا «بین الروح و الجسد» که از رسول
خدا (ص) نقل شده و یا روایت «أنا أصغر من ربّی بسنتین» که از امیرالمؤمنین علیه
السلام روایت شده، و نظائر اینگونه روایات که جمعی از دانشمندان آنها را بر همین
معنا حمل کرده‌اند…

و خصوص عدد «هفت»
نیز شاید بدان جهت باشد که در «باب درجات ایمان» در چند روایت برای ایمان هفت درجه
ذکر فرموده‌اند، مانند روایت کافی که بسند خود از امام صادق علیه السلام روایت
کرده که فرمود:

«انّ الله عزّوجل
الایمان علی سبعه اسهم، علی البرّ والصدق والیقین والرضا والوفاء والعلم والحلم،
ثمّ قسّم ذلک بین الناس، فمن جعل فیه هذه السبعه الاسهم فهو کامل محتمل وقسّم لبعض
الناس السهم و لبعض السهمین ولبعض الثلاثه حتی انتهوا الی السبعه…» [12]

و عرفاء و اهل
سیر و سلوک نیز منازل و مراحل رسیدن به کمال را هفت مرحله ذکر کرده‌اند و شعر ذیل
هم ناظر بهمین معنا است که گوید:

هفت شهر عشق را
عطار گشت                                              ما
هنوز اندرخم یک کوچه‌ایم.

 



[1]
متن روایت عایشه اینگونه بود «فکان یخلو بغار حرا فیتحنّت و هوا التعبد». و در
روایت محمدبن اسحاق نیز اینطور بود «وکان رسول الله (ص) یخرج الی حرا فی کل عام من
السنه یتنسّک فیه…».

/

قرآن، کتاب مبین

فتنه و ایمان

قسمت یازدهم

«قرآن و سنن الهی
در اجتماع بشر»

قرآن، کتاب مبین

آیت الله محمدی
گیلانی

* پاسخ
اشکال وجود متشابهات در قرآن مبتنی بر مقدماتی است که شناخت آنها ضرورت وجود
متشابهات را اثبات می‌کند، مقدمه اول، شناخت خود قرآن است * قرآن خود را
کتاب مبین می‌شمارد * حقیقت کتاب مبین در منطق قرآن * دلالت آیه
پنجاه و نهم از سورۀ انعام و آیه بیست و یکم از سوره حجر بر اینکه کتاب مبین دون
غیب مطلق، و مستقر ثابت همۀ موجودات از گذشته و حال و آینده است * مراد از
غیب مطلق و غیب نسبی * نسبت کتاب مبین بموجودات همانند برنامه عمل مدوّن
بنفس آن عمل است * قرآن مجید، همین کتاب مبین تنزّل یافته در لیله مبارکه
قدر در ماه رمضان است که خداوند متعال با جعل تألیفی کتاب مبین را قران عربی
گردانید * اتحاد انزال و جعل * منزلگه این انزال کجا است؟ آیا قلب
اطهر رسول الله صلی الله علیه و آله است و مراد از بیت معمور همین قلب در مقام
شهود ذاتی است؟ آیا نسبت قرآن منزل بکتاب مبین، نسبت مثل بغرض مقصود از کلام است؟
چه میدانی؟

پاسخ اشکال وجود
متشابه «دلالت آیه به معنی شبهه انداز» در قرآن کریم مبتنی بر معرفت مقدماتی است
که با شناخت آنها نه فقط این مشکل حل می‌گردد، بلکه ضرورت وجود متشابه در قرآن
کریم روشن می‌شود، و نتیجۀ معرفت صحیح آن مقدمات، همانا لزوم وجود متشابهات در
قرآن است، و نخستین مقدّمه از آن مقدّمات، شناخت خود قرآن عظیم است بآنگونه که خود
را تعریف می‌نماید، و حقیقت خویش را وراء آنچه که با فهم عادی و متعارف درک می‌کنیم
می‌شمارد.

قرآن، کتاب مبین

توضیح اجمالی این
مقدمه آن است که در آغاز برخی از سور هشدار می‌دهد که قرآن مورد تلاوتتان «آیات
الکتاب المبین» است چنانکه در سورۀ یوسف علیه السلام و سورۀ شعرا و سورۀ قصص این
تعبیر بالفاظه آمده است، و از اوائل بعضی از سور دیگر همین معنی استفاده می‌شود، و
بنابراین، قرآن همان آیات کتاب مبین است، و اما کتاب مبین چیست؟ در آیات بسیاری
کتاب مبین را توصیف می‌نماید که مستقرّ همۀ اشیاء و امور خرد و کلان قبل از نشأه
ماده و طبیعت است و همۀ موجودات و حوادث پیش از پذیرفتن نقش صنع و آفرینش در جهان
متحوّل و سیّال با همۀ مشخصات و حدود کلا ً بدون استثناء در کتاب مبین موجودند،
چنانکه بعد از پذیرفتن نقش وجود عینی مادّی نیز با آنها معیّت داشته و پس از
انقضاء و گذشت وجود مادی آنها، نقش وجودشان در کتاب مبین محفوظ است، و آن کتاب
مشتمل بر علم فعلی «نه علم ذاتی» خداوند متعال بهمۀ اشیاء و امور است و هیچگونه
تغییر و تبدیل و ضلال و نسیان در آن راه ندارد، و آن کتاب از نظر رتبه نظام هستی
در قوس نزول، دون مفاتح الغیب، واقع شده است.

در آیۀ پنجاه و
نهم از سورۀ مبارکه انعام می‌فرماید: «وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الاّ هو و یعلم
ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقه الاّ یعلمها ولا حبّه فی ظلمات الأرض ولا
رطب ولا یابس الاّ فی کتاب مبین».

خزائن غیب، نزد
خداوند است کسی جز او بآنها علم ندارد، و آنچه در همه خشکی و دریا است همه را می‌داند
و هیچ برگی از درخت نمی‌افتد مگر آنکه بآن علم دارد و هیچ دانه‌ای در تاریکیهای
زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتاب مبین است.

آیه شریفه چنانکه
ظاهر است در مقام بیان شمول علم باریتعالی بهمۀ موجودات است، النّهایه هستی مادون
ذات واجب الوجود را بدو بخش تقسیم نموده، بخشی از آن دارای مرتبۀ علیائی است که
نامتناهی و بی‌پایان است، و چون نامتناهی و بی‌پایان است، دست ادراک احدی بآن نمی‌رسد،
و چون از دسترس ادراک ذوی العقول بیرون است پس نسبت بآنها غیب مطلق است و علم بآن
مختصّ بخداوند متعال است.

در آیۀ بیست و
یکم از سورۀ مبارکه حجر می‌فرماید: «و إن من شیئ الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله
الاّ بقدر معلوم».

هیچ چیزی نیست
مگر در نزد ما خزائن آن بنحو بی‌پایان و بی‌اندازه موجود است و نازل نمی‌کنیم مگر
باندازۀ معلوم.

آیۀ شریفه بروشنی
دلالت دارد بر اینکه، آن خزائن نامحدود و بلاقدر است و جملگی اشیاء در آن خزائن
بنحو بساطت ورتق موجودند، و بعد از تنزّل و هبوط از آن خزائن، مبان و ممتاز از
همدیگر شده، و تفصیل و فتق در آنها راه می‌یابد و گرفتار حدود و قیود می‌گردند و
هر یک دارای قدر معلومی می‌شوند که خروجش از حدّ محدود و قدر معلوم ممتنع است و
این قسم، بخش دوم است که ذیل آیه مورد بحث از سورۀ انعام نیز بر آن دلالت داشته
است. و بنابراین، هر دو آیه بهر دو بخش دلالت دارند ولی آیۀ سورۀ انعام با اضافه
بغیب مطلق، بمرتبۀ بی‌پایانی خزائن دلالت می‌کند و آیۀ سورۀ حجر با استثناء به
مرتبۀ بی‌پایانی خزائن اشیاء دلالت دارد، و بحکم لاحدّی ولاقدری، غیب مطلق بوده و
از ادراک هرذی ادراک ممکن الوجود محجوبند و از این جمله است، انسان که شعاع
ادراکاتش محدود است، زیرا مجموعه وجودش که قوای درّاکه‌اش جزئی از آن است، محدود
می‌باشد، و با حجاب محدودیت چگونه بنا محدود احاطه می‌یابد؟

باری اشیاء و
موجودات در خزائن غیب که مرتبۀ پیش از تنزیل و تقدیر است بنحو بساطت ورتق موجودند،
از شعاع ادراک هرذی ادراکی که اسیر اقدار و حدود است بیرون بوده و این عنقاء مغرب
آشیان شکار کس نشود و دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. [1]

بلی بعد از آنکه
از آشیانۀ غیب مطلق در عرصۀ شهادت و مهبط حدود و مقادیر، نزول و هبوط کردند در طوق
ادراک و شعاع علم ما واقع می‌شوند، و در این مرتبه است که هر یک از اشیاء با حدّ
معیّنی و قدر معلومی لباس تحقق پوشیده، و عرصۀ فتق و تفصیل موجودات پدید می‌آید و
موقعیت کتاب مبین که موطن همۀ موجودات بعد از تنزیل از خزائن غیب مطلق است، وجود
می‌یابد چنانکه مدلول ذیل آیۀ مزبور از سوره مبارکۀ انعام است، «یعلم ما فی البرّ
و البحر و ما تسقط من ورقه الاّ یعلمها و لا حبه فی ظلمات الأرض ولا رطب ولا یابس
الاّ فی کتاب مبین» چه همۀ اشیاء جزئی را که اسیر حدود و اقدارند و طبعا ً در
دسترس ادراک واقع شده‌اند و بهمین ملاحظه ممکن است آنها را غیب نسبی در مقابل غیب
مطلق نامید، در کتاب مبین، مستقر می‌داند و در آیات بسیاری، حوادث جزئیه در جهان
طبیعی را نشأت گرفته از کتاب مبین بحساب می‌آورد.

«وما یعزب عن
ربّک من مثقال ذرّه فی الأرض ولا فی السماء ولا اصغر من ذلک ولا اکبر الاّ فی کتاب
مبین».

سورۀ یونس علیه
السلام آیه 61 و آیه سوم از سورۀ سباء که با عبارت: «لایعزب عنه» شروع گردیده:

««و هیچ ذره‌ای
در همۀ زمین و آسمان از پروردگارت پنهان نمی‌گردد و کوچکتر از ذره و بزرگتر از آن
نیست مگر آنکه در کتاب مبین است» و نظیر آن در دلالت بر مطلوب ما، بلکه دلالتش
روشن‌تر است، آیه بیست و دوم از سورۀ حدید است:

«ما اصاب من
مصیبه فی الأرض ولا فی انفسکم الاّ فی کتاب من قبل ان نبرءها انّ ذلک علی الله
یسیر»:

نه هیچ مصیبتی در
زمین- چون فقر و بیماری عمومی و خونریزی و استعمار فکری- و نه در نفوستان- مانند
خوی ظلم‌پذیری و بیمایگی و بی‌غیرتی و غم مانده- اصابت نمی‌کند مگر آنکه قبل از
ایجادش در کتابی «مبین» ثبت است تحقیقا ً چنین کاری بر خداوند آسان است.

با تدبّر در این
آیات ذکر شده و آیاتی که ذکر نشده روشن می‌شود که نسبت کتاب مبین بموجودات عالم
طبیعت، نسبت برنامۀ عمل تدوین شده بنفس آن عمل است، همانگونه که عمل مورد نظر پیش
از وجود عینی و خارجی در برنامۀ مدوّن مربوطه‌اش وجود کتبی داشته و بنحوی تعیّن
یافته و حدود و مشخصات آن معلوم گردیده است همچنان همۀ امور و اشیاء قبل از وجود
عینی طبیعی، در کتاب مبین بگونه‌ای تعیّن یافته‌اند و حدود و اقدار آنها معلوم
گردیده و بتدریج در ظرف مکان و غلتک زمان با اطواری آفریده می‌شوند و این وجود
مادی آنها دستخوش تغییر و تحول است و اما وجوداتشان در کتاب مبین از هرگونه تغییر
و تبدیل محفوظ است و آنچه که در جهان مادی رقم صنع و ایجاد یافته و گذشته یا هم
اکنون موجود یا در آینده موجود می‌شود کلا ً در کتاب مبین است که لوحی است محفوظ و
کتابی است مکنون، از هر تغییر و تحوّل.

بلی قرآن کریم در
نظام قوس نزولی هستی بکتاب و لوحی اشارت فرموده‌اند که تغییر و محو و اثبات در آن
راه دارد که بحث در آن از مقصد این مقاله خارج است: «…Èe@ä3Ï9 9@y_r& Ò>$tGÅ2 . (#qßsôJtƒ ª!$# $tB âä!$t±o„ àMÎ6÷Vãƒur ( ÿ¼çny‰YÏãur ‘Pé& É=»tGÅ6ø9$#» (الرعد-
آیه 38 و 39).

پس حاصل و گزیده
شناختی که قرآن مجید از «کتاب مبین» بما موهبت فرموده‌اند چنین می‌شود که «کتاب
مبین» مرتبه‌ای از هستی در نظام قوس نزول است که دون خزائن غیب مطلق و فوق عالم
محض و اثبات است که موطن اصلی و ثابت همۀ اشیاء و امور محدود و مقدر است و هیچ خرد
و کلانی در جهان طبیعی آفریده نمی‌شود مگر آنکه مسبوق الوجود در کتاب مبین است و
نسبت این کتاب به همه موجوداتی که نقش وجود عینی ماده می‌یابند نسبت برنامۀ عمل
تدوین شده بنفس آن عمل است که همۀ حدود و ثغور عمل مفروض در برنامۀ مربوط وجود
کتبی داشته همچنان همۀ موجودات محدوده قبل از ظهورشان در جهان طبیعت وجودی متناسب
در کتاب مبین دارد که هیچگونه آسیب تغیّر و فساد بر آن راه ندارد.

نزول قرآن در شب
قدر

اینک با روشن شدن
معنی «کتاب مبین» توجهتان را باین حقیقت معطوف می‌دارم که قرآن مجید، همین کتاب
مبین تنزّل یافته است تا در دسترس عقول و افکار بشر قرار گیرد و با اعتصام باین
حبل الله تعالی بسعادت ابدی دست یافته و به جوارالله عزّوجل عروج کنند، و اگر کتاب
مبین معروض انزال نمی‌گردید، و در لیلۀ مبارکه قدر فرود نمی‌آمده، برتر از ادراک
عقول بوده و از نیل به آن محروم می‌ماندند، این موهبت کبری در سوره‌های متعددی
بیان شده است، در آغاز سورۀ مبارکه دخان می‌فرماید «والکتاب المبین انّا انزلناه
فی لیله مبارکه» سوگند به کتاب مبین حقا ً ما آنرا در شبی مبارک نازل کردیم. و در
سوره قدر می‌فرماید: «انا انزلناه فی لیله القدر» و در آیۀ 185 از سورۀ بقره آمده:
«شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن». آیه مبارکۀ دخان تصریح می‌کند که کتاب مبین را
در شبی مبارک از مرتبۀ عالی نازل فرمودند و آیۀ مبارکه سوره قدر بعد از بیان انزال
و فرود آوردن، شب را تقیّد به قدر می‌نماید و آیۀ مبارکه بقره ماه رمضان را ظرف
فرود آمدن قرآن از مقام علو معرفی می‌نماید که جمع‌بندی این آیات حاصلش این می‌شود:
کتاب مبین بعنایت خداوند متعال جهت هدایت مردمان در لیلۀ مبارکه قدر در ماه رمضان
از مقام متعالیش فرود آمد.

و جامعتر و
روشنتر در دلالت، آیات ابتداء سوره شریفه زخرف است: «والکتاب المبین انا انزلناه
قرآن عربیا لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلّی حکیم» سوگند به کتاب مبین
تحقیقا ً ما آنرا قرآن عربی گردانیدیم باشد که در معرض ادراک عقولتان واقع شود، چه
کتاب مبین، موطن درام الکتاب نزد ما دارد که برتر از ادراک عقول و محکم و ممتنع از
نفوذ است.

چنانکه ملاحظه می‌کنید،
وصف قرآن عربی بودن با جعل تألیفی خداوند عزّوجل، عارض کتاب مبین گردیده و بدیهی
است که متعلق جعل تألیفی اعراض مفارق است، مثلا ً می‌گویم: «زید را نویسنده ساختم»
این وصف نویسندگی عرض مفارق و جدا از زید بوده که من با تعلیم و تمرین او را واجد
این صفت کردم و زید نویسنده شد و وصف نویسندگی به حمل شایع صناعی که ملاکش اتحاد
در وجود است بر آن حمل می‌شود. این چنین است وصف قرآن عربی که از اعراض مفارق است
و با جعل خداوند متعال عارض کتاب مبین گردیده و با آن اتحاد در وجود یافته و ظاهرا
ً حقیقت این جعل با حقیقت انزال یکی است یعنی انزال و فرود آمدن کتاب مبین در لیلۀ
مبارکه قدر در ماه رمضان عینا ً جعل و گردانیدن کتاب مبین، قرآن عربی است و گمان
می‌کنیم که بخاطر دارید که انزال از نظر لغت فرود آمدن دفعی از بالا به پائین است
و انزال کتاب مبین یقینا ً از سنخ نزول مکانی نیست پس این سؤال موقعیت دارد که
منزلگاه این حقیقت علیا چه بوده؟ و نسبت این کتاب منزل و قرآن عظیم بکتاب مبین چه
نسبتی است؟

آیا منزلگاه آن،
قلب اطهر رسول الله صلی الله علیه و آله بعد از شهود ذاتی بوده و بیت معمور که در
قرآن آمده و روایات فریقین آنرا منزلگاه قرآن شناسانده‌اند همین قلب اطهر‌ است و
می‌توان آیۀ: ‌«Ÿwur ö@yf÷ès? Èb#uäöà)ø9$$Î/ `ÏB È@ö6s% br& #Ó|Óø)ムšø‹s9Î) ¼çmã‹ômur» (طه-
114) را بر این دعوا شاهد گرفت زیرا آنحضرت را نهی می‌کند که پیشی در اظهار قرآن
قبل از انجام وحی نگیرد، پس به مجموعۀ قرآن عالم بوده که چنین نهیی متوجه او شد و
نظیر آن دلالت آیۀ: «ولا تحرّک به لسانک لتعجل به» (سوره قیامه).

گروهی از اهل
تحقیق و معرفت چنین گفته‌اند.

و آیا نسبت این
کتاب منزل و قرآن عظیم به کتاب مبین، نسبت لباس به متلبّس یا نسبت مثال به حقیقت
یا نسبت مثل به غرض مقصود از کلام است؟ و می‌توان برای این فرض اخیر آیاتی را
بشهادت طلبید که از آنجمله است: «šù=Ï?ur ã@»sVøBF{$# $ygç/ΎôØnS Ĩ$¨Z=Ï9 ( $tBur !$ygè=É)÷ètƒ žwÎ) tbqßJÎ=»yèø9$#»‌(عنکبوت-
43)‌ و ‌روشنتر، آیۀ:

«ã@sW¨B Ïp¨Ypgø:$# ÓÉL©9$# y‰Ïããr tbqà)­GßJø9$# ( !$pkŽÏù ֍»pk÷Xr&…» ‌(سوره
محمد‌«ص»-‌ آیه 15) و آیه 37 از سوره رعد، با توجه بآیه: «Ÿxsù ãNn=÷ès? Ó§øÿtR !$¨B u’Å÷zé& Mçlm; `ÏiB Ío§è% &ûãüôãr&»‌(آیه
17- سوره السجده)، چنانکه بعضی از اولیاء الله الاماجد گفته‌اند، بهرحال «انا
انزلناه فی لیله القدر و ما ادریک ما لیله القدر».

صدق الله العلی العظیم

ادامه دارد



[1]
یادآور می‌شوم که مطلب یاد شده منافاتی با ولایت کبری ندارد، زیرا ولی الله الاعظم
که در قرب فریضه‌ای از فناء در افعال و اوصاف سلوک نموده و فانی- فی الله شده و
درباره او «ص» آمده: «وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» ولی درباره داوود «ع»
فرموده «قتل داوود جالوت» ولایت کبری ظلّ ولایت حضرت واجب تعالی است، امام
المحدثین کلینی قدس سره در باب النوادر در کتاب التوحید از اصول کافی این روایت را
از امام صادق علیه السلام نقل می‌کند: «ان الله خلقنا فاحسن صورنا و جعلنا عینه فی
عباده و لسانه الناطق فی خلقه و یده المبسوطه علی عباده بالرافه و الرحمه و وجهه
الذی یؤتی منه و بابه الذی یدلّ علیه و خزّانه فی سمائه و ارضه بنا الثمرات
الاشجار و انیعت الثمار وجرت الانهار و بنا ینزل غیث السماء و ینبت عشب الأرض و
بعبادتنا عبدالله ولو لا نحن ما عبدالله.» (ج 1، طبع جدید، ص 144، حدیث 5).

در
قرب نفی می‌فرماید: «… وانه لیتقرّب الیّ بالنافله حتّی احبه فاذا احببته کنت
اذا ً سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصربه و لسانه الذی ینطق به ویده الّتی یبطش
بها…» (اصول کافی، ج 2، از طبع جدید، ص 352، حدیث 8).- ببین تفاوت ره از کجاست
تا بکجا؟.

/

معاد

معاد

* عنایت
قرآن به معاد

* جبهه‌گیریهای
منکرین

* قرآن در
برابر جبهه‌گیریها

قسمت ششم

آیت الله حسین
نوری

در مباحث گذشته
در طیّ چند مقاله، دلائل و براهینی را که بر اساس عقل و نقل پی‌ریزی شده و مقتضی
اثبات «معاد» بود ذکر کردیم اینک قبل از تشریح خصوصیّات و کیفیّت معاد، لازم و
مناسب است توجه خوانندگان محترم را به اهتمام و عنایت خاصّی که قرآن مجید به موضوع
«معاد» دارد نیز جلب نمائیم.

باید دانست که در
این کتاب مقدس آسمانی هیچ موضوعی پس از «توحید و خداشناسی» به اندازۀ معاد مورد
توجه قرار نگرفته است بطوریکه در میان کلّ آیات قرآنی که تعداد آن به 6236 آیه (1)
بالغ می‌گردد در حدود «1400» آیه مربوط به «معاد» است و اساسا ً تعدادی از سوره‌های
قرآن مانند سورۀ واقعه و غاشیه و قارعه و زلزال و قیامت از آغاز تا به آخر اختصاص
به معاد دارد و فقط دربارۀ آن سخن می‌گوید.

و در سوره‌های
دیگر نیز علاوه بر تأکیدهای فراوانی که برای اثبات «معاد» صورت گرفته است سوگندهای
بسیاری نیز برای تثبیت آن بعمل آمده و این موضوع مورد توجه فراوان قرار گرفته و از
هر فرصتی برای تذکر و اثبات «معاد» بهره‌برداری بعمل آمده است.

و بالأخره موضوع
«معاد» در قرآن گاهی با اقامۀ دلیل و برهان و زمانی با ضرب‌المثل‌های زنده و مؤثّر
و گاهی با ذکر داستانهائی مورد تذکّر و توجه واقع شده است و نیز در آیات و سوره‌های
متعددی از یک رستاخیز جهانی و تحوّل و انقلاب عالمگیر و با عظمتی که در طی آن
ستاره‌های فروزان خاموش و طومار وجود خورشید درخشان درهم پیچیده و کوههای بزرگ از
جا کنده شده و در فضا پراکنده می‌شوند و دریاها مشتعل می‌گردد و زمین‌لرزه مهیبی
پدید می‌آید سخن می‌گوید و این رستاخیز و تحول عالمگیر را مقدّمۀ قیام قیامت
معرّفی می‌کند که ما بتوفیق خداوند در آینده به توضیح این جریانها خواهیم پرداخت.

جبهه‌گیریهای
منکران

اکنون باید باین
مطلب توجه داشت یکی از جهاتی که موجب گردیده است که قرآن کریم این عنایت و اهتمام
را در تثبیت «معاد» بکار ببرد این است که در آن عصر بسیاری از مردم موضوع معاد را
انکار می‌کردند و در انکار خود پافشاری و اصرار بخرج می‌دادند و یا بدیدۀ استهزاء
و استبعاد بآن نگاه می‌کردند که قرآن مجید انکار و استبعادهای آنها را با این
عبارات بیان نموده است:

«قالوا ائذا متنا
و کنّا ترابا ً و عظاما ً أئنّا لمبعوثون لقد وعدنا نحن وآباؤنا هذا من قبل ان هذا
الا اساطیر الأوّلین» [1].

گفتند چون ما
مردیم و پوسیده شدیم و بصورت خاک و استخوان درآمدیم مجّددا ً زنده و برانگیخته می‌شویم؟!
از این وعده‌ها به ما و پیش از این به پدران ما نیز داده شود ولی این افسانه‌های
پیشینیان است.

یا می‌گفتند: «#sŒÏär& $uZù=n=|Ê ’Îû ÇÚö‘F{$# $¯RÏär& ’Ås9 9,ù=yz ¤‰ƒÏ‰y`» [2].

آیا ما پس از
اینکه در اعماق زمین فرو رفتیم و نابود شدیم باز مجدّدا ً خلقت خواهیم یافت.

یا می‌گفتند: «#sŒÏär& $uZ÷FÏB $¨Zä.ur $\/#tè? ( y7Ï9ºsŒ 7ìô_u‘ ӉŠÏèt/» [3].

آیا ما بعد از
اینکه مردیم و خاک شدیم دوباره به زندگی بازگشت می‌کنیم؟ این بازگشت دور از فکر و
عقل ما است.

قرآن در پاسخ می‌گفت:
«ô‰s% $oY÷HÍ>tã $tB ßÈà)Zs? ÞÚö‘F{$# öNåk÷]ÏB ( $tRy‰YÏãur ë=»tGÏ. 8á‹Ïÿym» [4].

یعنی «جای تعجب و
استبعاد نیست ما بآنچه زمین از آنها بکاهد کاملا ً آگاهیم و در نزد ما کتابی که
همۀ حقایق و اشیاء را در خود حفظ و بایگانی می‌کند وجود دارد».

یا می‌گفتند: «$¯RÏär& tbrߊrߊöyJs9 ’Îû ÍotÏù$ptø:$#. #sŒÏär& $¨Zä. $VJ»sàÏã ZotÏƒªU» [5].

آیا ما پس از مرگ
باز زندگی دیگری خواهیم یافت؟ چگونه پس از اینکه مردیم و استخوانهای ما پوسیده شد
زنده خواهیم شد؟».

و بالأخره گاهی
انکار و استبعاد آنان چنان اوج می‌گرفت و شدّت می‌یافت که به ساحت مقدّس حضرت رسول
اکرم «ص» نسبت افتراء یا جنون می‌دادند که قرآن آنرا چنین بازگو می‌کند:

«tA$s%ur tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. ö@yd öNä3—9߉tR 4’n?tã 9@ã_u‘ öNä3ã¥Îm7t^ム#sŒÎ) óOçFø%Ìh“ãB ¨@ä. A¨“yJãB öNä3¯RÎ) ’Ås9 9,ù=yz >‰ƒÏ‰y_. 3“uŽtIøùr& ’n?tã «!$# $¹/ɋx. Pr& ¾ÏmÎ/ 8p¨ZÅ_» [6].

یعنی: «کافران با
مردم می‌گفتند آیا شما را به مردی راهنمائی کنیم که می‌گوید شما پس از آنکه مردید
و ذرّات بدنتان متفرق و پراکنده گردید از نو باز زنده خواهید شد! آیا این مرد نسبت
به خدا دروغ می‌بندد یا دیوانه شده است؟

تا اینکه در این
مورد استبعاد شخصی که مفسّران قرآن نوعا ً نام وی را «ابی بن خلف» ذکر کرده و گفته‌اند
که روزی در حالی که استخوان کهنه‌ای بدست گرفته به حضور حضرت پیغمبر «ص» آمد و
آنرا ریز ریز کرد و همان منطق زنگ زدۀ منکرین «معاد» را تکرار کرد و گفت: «ائذا
کنّا عظاما ً ورفاتا ائنّا لمبعوثون خلفا» هنگامی که ما مردیم و استخوان و متلاشی
گردیدیم آیا مجدّدا ً مبعوث خواهیم شد؟ [7] را
به این صورت بازگو می‌کند:

«z>uŽŸÑur $oYs9 WxsWtB zÓŤtRur ¼çms)ù=yz ( tA$s% `tB ÄÓ÷ÕムzN»sàÏèø9$# }‘Édur ÒOŠÏBu‘. ö@è% $pkŽÍ‹ósムü“Ï%©!$# !$ydrt±Sr& tA¨rr& ;o§tB ( uqèdur Èe@ä3Î/ @,ù=yz íOŠÎ=tæ» [8].

«برای ما مثلی
جاهلانه زد و گفت این استخوانهای پوسیده را که زنده می‌کند؟ ای رسول ما بگو همان
خدائی که نخستین بار بآن حیات بخشیده است آنرا مجدّدا ً نیز زنده می‌کند و او بهر
نوع خلقت دانا است».

قرآن در برابر
جبهه‌گیریها

قرآن کریم در
برابر این جبهه‌گیریها که از شک و تردید و انکار و استبعاد و احیانا ً لجاجت و
عناد آنها سرچشمه می‌گرفت در ضمن آیاتی، مانند هر مورد دیگر راه منطق و برهان را
پیش گرفت منطق و برهانی که بر اساس علم و قدرت خداوند استوار گردیده است.

و بطور کلی آیاتی
که در برابر این جبهه‌گیریها وجود دارد، چند دسته است:

الف- آیاتی که از
راه توجه دادن، به خلقت خود انسان برای اثبات معاد استدلال می‌کند.

مفاد این دسته از
آیات این است آن خداوند دانا و توانائی که شما را با این اعضاء و اندام کامل و با
این تجهیزات روحی و جسمی از خاک و نطفه پدید آورده است مجدّدا ً می‌تواند در پرتو
علم بی‌نهایت خود که به کلیّۀ ذرات بدن شما در هر جا که متفرق شده باشد آگاهی دارد
و در سایۀ قدرت کامل خود، آنها را جمع‌آوری کرده بصورت و خلقت اوّلیه‌ای که در
دنیا داشتید در بیاورد و برای حضور در صحنۀ قیامت آماده و مهیّا سازد.

بنابراین، انکار
و استبعاد شما کاملا ً بی‌مورد و حاکی از عدم توجه به علم و قدرت خداوند و یا
نشانگر ضعف ایمان شما است.

ما در اینجا برای
نمونه تعدادی از این دسته از آیات را ذکر می‌کنیم: و آیاتی را که از راههای دیگر
استدلال می‌کند برای مقاله‌های بعد که با توفیق الهی انجام خواهد شد می‌گذاریم.

1-   
«$yg•ƒr¯»tƒ â¨$¨Z9$# bÎ) óOçFZä. ’Îû 5=÷ƒu‘ z`ÏiB Ï]÷èt7ø9$# $¯RÎ*sù /ä3»oYø)n=yz `ÏiB 5>#tè? §NèO `ÏB 7pxÿõܜR §NèO ô`ÏB 7ps)n=tæ ¢OèO `ÏB 7ptóôҕB 7ps)¯=sƒ’C Ύöxîur 7ps)¯=sƒèC tûÎiüt7ãYÏj9 öNä3s9 4 ”É)çRur ’Îû ÏQ%tnö‘F{$# $tB âä!$t±nS #’n<Î) 9@y_r& ‘wK|¡•B §NèO öNä3ã_̍øƒéU WxøÿÏÛ ¢OèO (#þqäóè=ö7tFÏ9 öNà2£‰ä©r& ( Nà6ZÏBur `¨B 4†¯ûuqtGムNà6ZÏBur `¨B –Štãƒ #’n<Î) ÉAsŒö‘r& ̍ßJãèø9$# Ÿxø‹x6Ï9 zNn=÷ètƒ .`ÏB ω÷èt/ 8Nù=Ïæ $\«ø‹x©» [9].

یعنی: ای
مردم اگر شما دربارۀ «معاد» و برانگیخته شدن در روز قیامت شک و تردید دارید به این
دلیل توجه کنید که: ما شما را از خاک و سپس از نطفه و از آن پس از علقه (خون بسته)
و بعد از آن از پارۀ گوشت- که اعضاء و اندام در آن ترسیم گردیده است بعد از آنکه
ترسیم نشده بود- تا قدرت خود را بر شما آشکار سازیم آفریده‌ایم و این نطفه را با
این وضعی که ذکر گردید در رحم تا وقت معیّن قرار می‌دهیم از آن پس بصورت طفلی پا
بعرصۀ گیتی می‌گذارد و زیست می‌کند تا بحدّ بلوغ و کمال می‌رسد و برخی از شما در
این بین می‌میرند و برخی به سنّ ضعف و ناتوانی می‌رسند تا آنجا که فهم و درک خود
را در نتیجۀ زیادی سنّ و سال از دست می‌دهند.

چنانکه ذکر گردید
خداوند در این آیه دوران آفرینش و تحوّلی که برای انسان رخ می‌دهد را در هفت مرحله
خلاصه می‌کند:

1-   
خاک بودن.

شکّی نیست که همۀ
انسانها در نخستین گام خلقت خاک می‌باشند زیرا نطفه از غذا است و غذای انسان هم چه
گیاهی و چه گوشتی بالأخره از خاک بعمل می‌آید.

2-   
نطفه.

3-   
علقه (خون بسته).

4-   
مضغه (یکپارچه
گوشت).

5-   
کودکی.

6-   
دوران رسیدن به
کمال جسمی و روحی.

7-   
دوران ضعف و
ناتوانی.

نتیجه اینکه آن
خداوندی که شما را در این مراحل سیر می‌دهد قدرت دارد که پس از مرگ و پوسیدن اجسام
و خاک شدن مجدّدا ً کالبد شما را بسازد و زندگی شما را دوباره به شما بازگرداند.

2-   
«ÌÝàYu‹ù=sù ß`»|¡RM}$# §NÏB t,Î=äz . t,Î=äz `ÏB &ä!$¨B 9,Ïù#yŠ . ßlãøƒs† .`ÏB Èû÷üt/ É=ù=Á9$# É=ͬ!#uŽ©I9$#ur . ¼çm¯RÎ) 4’n?tã ¾ÏmÏèô_u‘ ֑ϊ$s)s9» [10]

یعنی:
«انسان بنگرد که از چه چیز خلقت شده است از آب جهنده‌ای که از میان استخوانهای کمر
و سینه سرچشمه گرفته است پدید آمده است و آن خداوندی که او را در طی این مراحل
بوجود آورده است مسلّماً می‌تواند که پس از مرگ، زندگی وی را مجدّدا ً باو برگرداند».

3- 
«Ü=|¡øts†r& ß`»|¡RM}$# br& x8uŽøIム“´‰ß™. óOs9r& à7tƒ ZpxÿôÜçR `ÏiB %cÓÍ_¨B 4Óo_ôJãƒ. §NèO tb%x. Zps)n=tæ t,n=yÜsù 3“§q|¡sù. Ÿ@yèpgmú çm÷ZÏB Èû÷üy_÷r¨“9$# tx.©%!$# #Ós\RW{$#ur. }§øŠs9r& y7Ï9ºsŒ A‘ω»s)Î/ #’n?tã br& }‘Å¿øtä† 4’tAöqpRùQ$#» [11].

یعنی:
آیا انسان چنین می‌پندارد که او به حال خود و مهمل گذاشته شده و مسؤولیّتی ندارد و
در خلقت او هدفی و حکمتی در نظر گرفته نشده است و در نتیجه، در رابطه با اعمالش
ثواب و عقاب و پاداش و کیفری وجود نخواهد داشت؟ هرگز چنین نیست آیا آغاز وجود او
نطفه نبود که از آن پس بصورت علقه درآمد و سپس دوران تکامل خود را پیمود و خداوند
او را بصورت مخلوقی آراسته و مجهّز درآورد و از آن بر اساس حکمت و حساب معیّن نر و
ماده پدید آورد آیا پروردگاری با چنین قدرت، توانائی آنرا ندارد که او را پس از
مرگ زنده کند؟!

4-   
«tbqä9qà)uŠ|¡sù `tB $tR߉‹Ïèム( È@è% “Ï%©!$# öNä.tsÜsù tA¨rr& ;o§tB» [12].

یعنی
کافران می‌گویند: ما را پس از مرگ که زنده می‌کند؟ بگو همان خدائی که نخستین بار
شما را آفرید.

چنانکه
ملاحظه می‌کنید در این آیات در برابر انکار منکرین و استبعاد کسانی که معاد را
مورد انکار و استبعاد خود قرار می‌دادند در پاسخ، با تکیه به علم و قدرت خداوند
گفته شده است: «آن پروردگاری که شما را در آغاز آفرید قدرت و توانائی آنرا دارد که
شما را مجدّدا ً زنده کند شما اگر در اصل خلقت خود فکر و مطالعه کنید هضم و قبول
موضوع معاد بر شما آسان خواهد شد پس فکر کنید.

 



[1]
آیه 82 و 83 سوره المؤمنون و نظیر این تعبیر در سورۀ صافّات آیۀ 16 و در سورۀ
واقعه آیۀ 47 نیز واقع شده است.

/

بررسی آیه میثاق

هدایت در قرآن

قسمت هفتم

آیه الله جوادی
آملی

بررسی آیه میثاق

بررسی آیه شریفه
میثاق منتهی به نظریه استاد علاّمه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه گردید، البته
بر نظریه ایشان نیز اندک اشکالی وارد است که چنانچه قابل رد نباشد، ناگزیر باید
آیه را بر معنای دیگری حمل نمود که خالی از هرگونه اشکال باشد.

نظریه علامه
طباطبائی (ره)

خلاصه نظریه
استاد عبارت است از اینکه: تنزیل فیض از خزائن غیبی گاهی مستند به امر الهی است که
در این گونه موارد تدریج در آن راه ندارد، چنانچه در سوره «یس» می‌فرماید: «!$yJ¯RÎ) ÿ¼çnãøBr& !#sŒÎ) yŠ#u‘r& $º«ø‹x© br& tAqà)tƒ ¼çms9 `ä. ãbqä3uŠsù» [1]
فرمان او تنها این است که هرگاه چیزی را اراده نماید به او می‌گوید: «موجود باش»
آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود. و نیز در سوره «قمر» می‌فرماید: «!$tBur !$tRãøBr& žwÎ) ×oy‰Ïmºur £xôJn=x. Ύ|Çt7ø9$$Î/» [2]– و فرمان
ما یک امر بیش نمی‌باشد همچون یک چشم بر هم زدن. آیات مشابه دیگری نیز در این
زمینه در قرآن کریم آمده است که ثابت می‌نماید: اینگونه تنزیل به جهان طبیعت،
منزّه از تدریج می‌باشد.

و گاهی تنزیل به
خود اشیاء مادّی ارتباط می‌یابد که در این صورت به تدریج انجام می‌پذیرد و برخلاف
مورد نخست است که امر ایجادی می‌باشد چنانچه در سوره «حجر» که تدریجی است آمده
است: «bÎ)ur `ÏiB >äóÓx« žwÎ) $tRy‰YÏã ¼çmãYͬ!#t“yz $tBur ÿ¼ã&è!Íi”t\çR žwÎ) 9‘y‰s)Î/ 5Qqè=÷è¨B» [3]
چیزی در عالم نیست جز آنکه خزائن آن نزد ما می‌باشد ولی ما جز به اندازه معین آن
را نازل نمی‌نمائیم. این گونه تنزیل همراه با حرکت و تغیّر مادّی است.

در مورد آیه
شریفه میثاق، از آنجا که جنبۀ ملکوتی اشیاء بدلیل ارتباطشان با مبدأ، مقدّم بر
جنبه ملکی آنها می‌باشد. موطن میثاق مقدم بر این موطن است، و «واذ اخذ ربّک» ظهور
بر چنین تقدّمی دارد. چرا که آن موطن، موطن ملکوتی انسان است و زمام و ناصیه او به
دست خدا می‌باشد و در آن موطن است که عبودیّت خویش و ربوبیّت ربّ العالمین را
مشاهده می‌نماید و در بعضی از روایات چنین آمده است که بطور معاینه و مشاهده،
ربوبیّت خدا را دیده و سخن او را شنیده است. گرچه خود این مطلب فی نفسه حقّ است و
مورد تأیید بعضی از روایات نیز می‌باشد ولی اشکالاتی بر آن وارد است:

اعتراض به نظریه
استاد

1-   
این مسأله
اختصاصی به انسان نداشته و شامل تمام موجودات و پدیده‌های طبیعی می‌شود. چنانچه در
آیه «21» سوره حجر دیدیم که هر چیز دارای خزائنی می‌باشد و تمام اشیاء از آنجا
تنزّل می‌نمایند، و انسان از جمله این موجودات است و در سوره «هود» می‌فرماید: «$¨B `ÏB >p­/!#yŠ žwÎ) uqèd 8‹Ï{#uä !$pkÉJuŠÏ¹$uZÎ/ 4 ¨bÎ) ’În1u‘ 4’n?tã :ÞºuŽÅÀ 8LìÉ)tGó¡•B» [4]
هیچ جنبنده‌ای نیست مگر اینکه او بر وی تسلّط دارد و همانا پروردگار من بر صراط
مستقیم است. انسان هم در آن موطن که جنبۀ ملکوتی او است و زمام اختیار و ناصیه‌اش
به دست خدا است، خدا را به ربوبیّت و خود را به عبودیّت مشاهده کرده است و آن موطن
هم که جای حضور و شهود است نه جای اختیار مقدّم بر این موطن است.

بنابراین
برای هر چیزی ملکوت است و این مسأله از ویژگی‌های انسان نمی‌باشد و جنبه ملکوت همه
جنبندگان بر جنبه ملکشان سبقت دارد؛ با وجود این، چرا در این میان تنها از انسان
اخذ میثاق به عمل آمده است؟ اگر دلیل برای گرفتن چنین تعهّدی از انسان آیه شریفه
سوره حجر است که به آن اشاره شد، دلیل مزبور عام بوده و روشن است که دلیل عام تنها
مدلول عام را ثابت می‌نماید نه مدّعای خاص را و به مقتضای آیه شریفه «ان من شیء
الاّ یسبّح بحمده»- موجودی نیست مگر اینکه تسبیح و حمد خداوند می‌گوید، همه اشیاء
موحّدند و تمام آنها تسبیح پروردگار می‌گویند و این مسأله اختصاصی به انسان ندارد.

2-   
اگر اخذ میثاق
مربوط به عالم ملکوت بوده و در آنجا حجّت بالغه تمام شده است، حدّاقل در یک جای
قرآن باید به این حجّت اشاره شده باشد در صورتی که به هنگام بیان حجّت تنها روی دو
حجّت تکیه شده است، یکی حجّت باطنی است به نام عقل و دیگری حجّت ظاهری به نام وحی
و نبوّت. چنانچه در سوره «نساء» دربارۀ بعثت انبیاء می‌فرماید: «Wxߙ•‘ tûïΎÅe³t6•B tûï͑ɋYãBur žxy¥Ï9 tbqä3tƒ Ĩ$¨Z=Ï9 ’n?tã «!$# 8p¤fãm y‰÷èt/ È@ߙ”9$# 4 tb%x.ur ª!$# #¹“ƒÍ•tã $VJŠÅ3ym» [5]– و
رسولان را فرستاد که بشارت‌دهنده (به رحمت خداوند) و بیم دهنده (به عذاب الهی)
باشند تا آنکه مردم را بر خداوند حجّتی پس از فرستادن پیامبران نباشد و خداوند
پیوسته مقتدر و کارش بر وفق حکمت است. و در اصول کافی کتاب العقل آمده: عقل وسیله
احتجاج خلق بر خالق و خالق بر خلق است. یعنی هم خداوند می‌تواند با آن بر بنده
احتجاج نماید که اداء امانت و رعایت عدل و اجتناب از ظلم بحکم عقل پسندیده بود چرا
برخلاف آن عمل نمودی و هم بنده می‌توانست در صورت عدم بعثت انبیاء بگوید: مرا در
این عالم بدون رهنما رها نمودی و در نتیجه به گمراهی افتادم، لذا در روایت وارد
شده است که عقل حجت مشترک میان «الله» و «بندگان» است ولی وحی، حجّت خداوند بر خلق
می‌باشد. عقل نبی را از متنبّی و دین را از بافته‌های بشری تشخیص می‌دهد و به
منزله چراغی است که راه را از بیراهه مشخّص می‌سازد ولی وحی، راه و صراط مستقیم است.

در سوره
مبارکه «طه» می‌فرماید: «öqs9ur !$¯Rr& Nßg»oYõ3n=÷dr& 5>#x‹yèÎ/ `ÏiB ¾Ï&Î#ö7s% (#qä9$s)s9 $uZ­/u‘ Iwöqs9 |Mù=y™ö‘r& $uZø‹s9Î) Zwqߙu‘ yìÎ7®KuZsù y7ÏG»tƒ#uä `ÏB È@ö7s% br& ¤Aɋ¯R 2”t“øƒwUur» [6] – و
اگر ما پیش از فرستادن پیامبر، کافران را به عذاب هلاک می‌نمودیم. هر آینه آنان می‌گفتند
پروردگارا! چرا برای ما رسولی نفرستادی تا از وی پیروی نمائیم پیش از آنکه به ذلّت
و خواری دچار گردیم.

و در
سوره «زمر» می‌فرماید: «t,‹Å™ur tûïÏ%©!$# (#ÿrãxÿŸ2 4’n<Î) tL©èygy_ #·tB㗠( #Ó¨Lym #sŒÎ) $ydrâä!%y` ôMysÏGèù $ygç/ºuqö/r& tA$s%ur öNßgs9 !$pkçJtRt“yz öNs9r& öNä3Ï?ùtƒ ×@ߙ①ö/ä3ZÏiB» [7]
آنها که بخداوند کافر شده‌اند فوج فوج به سوی جهنّم رانده می‌شوند و چون به آنجا
رسند و درهای جهنم را برویشان بگشایند، خازنان دوزخ به آنان گویند مگر پیامبرانی
از میان شما برایتان نیامد؟! در آیات دیگر نیز از این حجت ظاهری یاد شده است.

بدین
ترتیب می‌بینیم که در موارد متعدّدی در قرآن کریم روی این حجّت ظاهری که وحی و
بعثت انبیاء است تکیه شده ولی در هیچ جای آن بعنوان حجّت روی موطن میثاق تکیه نشده
است.

3-   
این مسأله که
انسان دارای دو چهره ملکوتی و ملکی است مطلبی صحیح است و این نیز صحیح است که این
دو در خارج متّحدند نه واحد، زیرا واحد آن است که یک معنا و یک مصداق باشد و متّحد
آن است که دو شیء بوده و در خارج متّحد باشند و مطلب سوّمی هم که عبارت از تقدّم
ذاتی رتبی ملکوت بر ملک است، نیز صحیح می‌باشد ولی برای اینکه ظاهر و محتوای «واذ
اخذ» را حفظ نمائیم باید بگوئیم که آن موطن ملکوت، موطن حضور و بیداری است و موطن
ملک موطن غفلت است.

در کلمات
قصار امیرمؤمنان علیه السّلام آمده است: «النّاس نیام واذا ماتوا انتبهوا»- مردم
در دنیا در خواب غفلت‌اند و چون بمیرند بیدار شوند. چگونه ممکن است انسان بیدار را
به میثاقگاه برده و از او تعهّد بگیرند تا بهنگام خواب کار خلافی از او سر بزند و
مثلا ً ظرف کسی را نشکند.

آیا می‌توان
گفت که انسان در موطن میثاق بطور معاینه ربوبیّت خداوند و عبودیّت خویش را دیده و
تعهّد سپرده تا در عالم دنیا که عالم غرور و غفلت است گناه نکند؟ در روایات میثاق
آمده است که خداوند دارای حجّت بالغه می‌باشد. حجّت بالغه باید روشن و بیّن باشد
تا قابل احتجاج بوده و طرفین بتوانند به آن استدلال نمایند.

چرا
خداوند از میان فرشتگان پیامبری برای بشر نفرستاد؟ برای اینکه در آن صورت، حجّت
الهی بر بشر تمام نمی‌شد، فرشته و بشر هر کدام از سرشتی جداگانه برخوردارند و
بنابراین نمی‌توانند برای انسان اسوه باشند، وقتی حجّت خداوند بر بشر تمام می‌شود
که پیامبر هم از جنس بشر باشد و بتواند گناه نماید، و چنانچه فرشته‌ای باشد که جز
طاعت از او بر نیاید برای انسانی که امکان این هر دو از برایش محفوظ است، حجّت
بالغه نخواهد بود. عالم میثاق هم باید طوری باشد که بتواند حجّت بالغه به حساب
آید.

4-   
آن چهرۀ ملکوتی
اشیاء در آن عالم شهود که از معصوم می‌پرسند: آیا معاینتا ً ربوبیّت الله و
عبودیّت خویش را دیدند؟ حضرت می‌فرماید: آری! بطور معاینه دیدند. چگونه در چنین
موطنی عدّه‌ای از قلب، شهادت می‌دهند و بعضی تنها اعتراف زبانی می‌نمایند در صورتی
که اگر معاینتا ً ربوبیّت ربّ العالمین را مشاهده کرده‌اند، نمی‌توانند در درون
منافق و کافر باشند، چرا که کفر و نفاق بواسطه این است که دنیا آنها را مغرور و
وابسته می‌سازد. «وغرّنهم الحیوه الدّنیا و شهدوا علی انفسهم انّهم کانوا کافرین»-
زندگی دنیا آنان را فریب داد و بر زبان خود گواهی می‌دهند که کافر بودند. همانطوری
که در قیامت همه حقّ را می‌بینند و دیگر جائی برای کتمان باقی نمی‌ماند، در آن
عالم که انسان در جنبه ملکوتی است اولا ً- جائی برای انکار وجود ندارد و ثانیا ً-
اگر هم انکار قلبی نمایند نمی‌توانند به دروغ «بلی» بگویند و بنابراین با ظاهر آیه
«قالوا بلی شهدنا» سازگار نمی‌باشد.

روایات
هم موطنی را اثبات می‌نماید که موطن معاینه است، اما آن موطن همان موطن اخذ میثاق
و جنبۀ ملکوت موجودات است، دیگر این مسأله را اثبات نمی‌کند. و اگر بعضی از روایات
ثابت کند، بقیه روایات هم باید آن را تأیید نمایند، در صورتی که چنین نمی‌باشد و
در بعضی روایات است که از امام سؤال می‌نمایند، آیا به زبان «بلی» گفتند؟ امام می‌فرماید:
به قلب هم گفتند، یعنی اعتراف از روی دل بود نه به زبان.

و آیه
«فما کانوا بما کذّبوا به من قبل» [8] در
بعضی از روایات به گروهی تطبیق شده که در موطن میثاق از روی دل «بلی» نگفتند و لذا
در دنیا هم که آمدند به انکار خداوند پرداختند، پس طبق این روایات معلوم می‌شود که
در آنجا هم کفر و نفاق راه دارد ولی اگر چنین بگوئیم: جائی که کفر و نفاق را در آن
راه باشد، ملکوت شیء نخواهد بود زیرا کفر و نفاق نه در مخزن‌های الهی است، و نه از
آنجا تنزل کرده است، بلکه اینجا که آمده است با کفر و نفاق همراه شده است.

5-   
درست است که «و
اذ اخذ» ظهور در سبق موطن میثاق دنیا دارد ولی باید ظاهر این آیه و آیه بعد نیز
محفوظ بماند، چرا که مجموعه این دو آیه ناظر به یک صحنه و یک مسأله است که در آن
میثاق گرفتن و شهادت دادن و انگیزه آن بیان شده است.

در ذیل
آیه نخست می‌فرماید: «ان تقولوا یوم القیمه انّا کنّا عن هذا غافلین»- برای اینکه
در قیامت نگوئید ما از این غافل بودیم. و در ذیل آیه بعد می‌فرماید: «او تقولوا
انّما اشرک اباؤنا من قبل و کنّا ذریّه من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون»- یا
نگوئید پدران ما پیش از ما بت‌پرستی را برگزیدند و ما هم فرزندانی بعد از آنان
بودیم، آیا ما را به آنچه باطل‌گرایان انجام می‌دادند مجازات می‌نمائی؟

آیا در جنبه
ملکوت اشیاء مسأله پدری و فرزندی مطرح است؟ آیا چهره ملکوت کسی پدر و پسر بودن کسی
است یا مستقیما ً ملکوت اشیاء به دست خداوند متعال می‌باشد؟ بدون تردید آن ملک است
که پدر است یا پسر وگرنه «سبحان الذی بیده ملکوت کلّ شیء» ملکوت پسر و پدر در عرض
هم به ید الله است، چرا که اگر ملکوت تدریج‌پذیر نیست، بنابراین دارای تاریخی هم
نمی‌باشد، و ملکوت پدر و پسر بلکه ملکوت اوّلین و آخرین یک جا پیش خدای تعالی ثابت
است.

با توجه
به این واقعیت، نمی‌توان به چهره ملکوتی اشیاء گفت: ما از شما تعهّد گرفتیم که
مبادا بگوئید، دلیل شرک ما این بود که پدران ما قبلا ً مشرک شده بودند! چه اینکه
آنجا جای پدر و پسر نیست، جای ابّوت و بنّوت و جای وراثت در شرک ورزیدن و امثال آن
نمی‌باشد.

بنابراین
تعلیلی که در ذیل آیه ذکر شده است با آنچه استاد فرمودند مناسبتی ندارد، زیرا در
موطن ملکوت همانند موطن قیامت، همگان یک جا حاضرند و حضور تدریجی نیست تا ابّوت و
بنّوت در چهره ملکوتی افراد مطرح باشد و خداوند در آنجا به چهره ملکوتی اشیاء
فرمود: «الست بربّکم» خداوند متعال متکلّم بود و ملکوتیان، مستمعین او نه ملکی‌ها.

وقتی در
امر «کن» تدریجی در کار نیست «وما امرنا الاّ واحده» زمان در آن راه ندارد، پس
پیدایش همه با هم خواهد بود و مسأله پدر و پسر بودن که نشانه تدرّج و حرکت است
مطرح نمی‌باشد.

البته
تعلیل اوّل درست است، چون خداوند ربوبیّت خویش و عبودیّت آنها را نشان داد. غفلت
در آنجا وجود نداشت، امّا بگوید من این کار را کردم که مبادا بگوئید ما وارث شرک
پدران خود بودیم، این تعلیل چنانچه گفتیم با آنچه استاد فرموده‌اند سازگار نیست.

این
اشکالاتی است که بر نظریه استاد وارد است البته ایشان رسیدند به ملکوت و این مسأله
برایشان حلّ شد، امیدواریم برای ما هم حلّ گردد.

 



[1]
سوره یس، آیه 82.

/

آیات الهی برای صابران و سپاسگزاران

تفسیر سوره لقمان

قسمت بیست و هشتم

آیات الهی برای صابران و سپاسگزاران

آیت الله مشکینی

«óOs9r& ts? ¨br& y7ù=àÿø9$# “̍øgrB ’Îû ̍óst7ø9$# ÏMyJ÷èÏZÎ/ «!$# /ä3tƒÎŽãÏ9 ô`ÏiB ÿ¾ÏmÏG»tƒ#uä 4 ¨bÎ) ’Îû y7Ï9ºsŒ ;M»tƒUy Èe@ä3Ïj9 9‘$¬7|¹ 9‘qä3x©» [1]

آیا ندیدی کشتی‌ها
را در دریا که به فرمان خداوند و به برکت نعمت او در حرکت‌اند تا (از این راه)
خداوند بعضی از آیات خویش را به شما بنمایاند که در اینها آیات و نشانه‌هائی‌است
برای‌کسانی‌که شکیبا و شکرگزارند.

پیشرفت وسائل
نقلیه

یکی از ویژگیهای
انسان، قدرت ابتکار و خلاّقیتی است که خداوند به وی عنایت فرموده است و او در سایه
این توانائی توانسته است هر روز برای نقل و انتقال خویش وسیله‌ای بهتر اختراع
نموده و بدین ترتیب وسائل جدیدی را جایگزین وسائل طبیعی و قدیمی بنماید، و از
اینراه به سیر و سفر خویش شتاب بیشتر و برای خود راحتی و آسایش زیادتری تأمین
نماید.

در گذشته هنگامی
که مردم مثلا ً از قم به سوی تهران حرکت می‌نمودند مدّت زیادی وقت آنان در میان
راه به هدر می‌رفت، و پس از رسیدن به مقصد هم با تنی خسته و فرسوده نیاز به مدتی
استراحت داشتند تا پس از آن بتوانند کارهای خویش را انجام دهند ولی امروز آن چند
روز به چند ساعت تبدیل شده است و وسائل نقلیه مصنوعی جای وسائل طبیعی را پر نموده
است.

روزگاری انسان
پریدن پرندگان را در آسمان می‌دید و آرزو می‌کرد او هم بتواند در آن فضای بیکران
پر کشیده و آسوده خاطر از خوف و خطرهای مسافرت زمینی- آنهم با وسائل رنج‌آور و
خسته کننده آن زمان- به هر نقطه‌ای که مایل باشد رفت و آمد نماید و سرانجام این
آرزو محقق شد و امروز راهی را که در طی یک سال- در گذشته- با زحمت و مشقّت می‌پیمود،
در طی چند ساعت با هواپیما، می‌پیماید و در زمینه سفر دریائی نیز با ساختن کشتی‌های
مجهز و غول‌پیکر که شهری را در اذهان تداعی می‌نماید، به آسودگی و سرعت، به هر
جائی که بخواهد، مسافرت می‌نماید.

قرآن کریم در چند
مورد از کشتی سخن به میان آورده که یکی در همین آیه است، «الم تر انّ الفلک تجری
فی البحر بنعمت الله»، آیا ندیدی کشتی‌ها در دریاها به فرمان خداوند و به برکت
نعمت او در حرکت‌اند.

و برای اینکه بشر
را غرور نگیرد و به خود نبالد که اوست که چنین وسیله نقلیّه دریائی با عظمتی را
ساخته، و این غفلت از خدا او را به گناه و احیانا ً به کفر نکشاند، به او خاطر
نشان می‌سازد که فکر نکن این کار، از تو بر می‌آید، و تو آن را با نیروی دستها و
تلاش مغزی خویش ساخته و پرداخته‌ای و در دریاها سفر می‌نمائی بلکه با لطف و نعمت
من است که کشتی بر فراز آب در حرکت می‌باشد و اگر چنین نبود تو هرگز نمی‌توانستی
از آن بهره‌برداری نموده و آن را وسیله حمل و نقل خویش قرار دهی، گذشته از اینکه
فکر و اندیشه خلاّق بشر و ابتکار عمل انسان هم دادۀ خداوند است. نیروی جسمی که
بوسیله آن توان پیاده کردن آنچه را که در فکر طرح می‌نماید، مواد اوّلیه‌ای که با
آن کشتی و یا هر چیز دیگری می‌سازد، همه‌اش نعمت‌های الهی است.

دریا یکی از آیات
خداوند

«لیریکم من
آیاته» گاهی قرآن مطالبی را بیان می‌نماید و بی‌درنگ به دنبال آن دلیل آن را ذکر
می‌کند، در این مورد نیز علّت دادن این نعمت‌هائی را که انسان به برکت آن، قادر به
ساختن کشتی و مسافرت در دریا می‌شود، چنین بیان می‌فرماید: تا خداوند پاره‌ای از آیات
و نشانه‌های قدرت و عظمت خویش را به شما نشان دهد.

در دعای «جوشن
کبیر» می‌خوانیم: «یا من فی البحر عجائبه» ای پروردگاری که سطح دریاها و پهنه
اقیانوسها، صحنه آفریده‌های شگفت‌انگیز تو است.

یکی از شگفتیهای
دریا همین نعمتی است که خداوند در این آیه اشاره فرموده و آن را برای استفاده‌های
گوناگون در اختیار بشر قرار داده است، اگر در گذشته از کشتی تنها برای صید و
مسافرت بهره‌برداری می‌شد، امروزه از آن استفاده‌های بسیاری می‌شود و برای مطالعات
علمی در دریاها، عملیات نظامی و اکتشافی و غیره نیز مورد توجّه قرار گرفته است. به
خصوص با توجه به اینکه مساحتی قابل توجه از زمین را دریاها به خود اختصاص داده‌اند
و انسان بوسیله کشتی است که از آن‌ها، هم چون سطح زمین استفاده می‌نماید، در گذشته
چنین می‌پنداشتند که  کره
زمین را خشکی و  بقیه
را آب فرا گرفته است ولی امروزه با مطالعاتی که انجام گرفته است به این حقیقت پی
برده‌اند که مقدار مساحت خشکی، اندکی بیش از آن است که سابقا ً فکر می‌کرده‌اند.

«انّ فی ذلک
لآیات لکلّ صبار شکور» در اینها نشانه‌ها و آیات عظمت الهی است ولی برای کسانی که
حوصله تفکّر و اندیشه در این آیات را دارند و در برابر این همه نعمت شکرگزار می‌باشند.

آیات الهی

«آیه» در واژه
عربی به معنی نشانه است و جمع آن «آیات» است که به معنای نشانه‌ها می‌باشد و در
قرآن این واژه به صورت مفرد و جمع زیاد وارد شده است، و مصادیق بسیاری هم برای آن
بیان نموده است. در سوره «بقره» می‌فرماید: «¨bÎ) ’Îû È,ù=yz ÏNºuq»yJ¡¡9$# ÇÚö‘F{$#ur É#»n=ÏG÷z$#ur È@øŠ©9$# ͑$yg¨Y9$#ur Å7ù=àÿø9$#ur ÓÉL©9$# “̍øgrB ’Îû ̍óst7ø9$# $yJÎ/ ßìxÿZtƒ }¨$¨Z9$# !$tBur tAt“Rr& ª!$# z`ÏB Ïä!$yJ¡¡9$# `ÏB &ä!$¨B $uŠômrsù ÏmÎ/ uÚö‘F{$# y‰÷èt/ $pkÌEöqtB £]t/ur $pkŽÏù `ÏB Èe@à2 7p­/!#yŠ É#ƒÎŽóÇs?ur Ëx»tƒÌh9$# É>$ys¡¡9$#ur ̍¤‚|¡ßJø9$# tû÷üt/ Ïä!$yJ¡¡9$# ÇÚö‘F{$#ur ;M»tƒUy 5Qöqs)Ïj9 tbqè=É)÷ètƒ» [2]
محققا ً در آفرینش آسمان‌ها و زمین و رفت و آمد شب و روز و کشتی‌ها که در سطح آب
برای بهره‌برداری مردم در حرکت است و بارانی که خدا از بالا فرو فرستاد تا به آن
زمین را بعد از مردن زنده سازد و انواع جنبندگان را در آن گسترده و همچنین در
تغییر مسیر بادها و ابرهائی که در میان زمین و آسمان معلق می‌باشند، نشانه‌هائی از
قدرت مطلقه پروردگار برای مردمی است که دارای عقل و اندیشه‌اند.

کوهها، دریاها،
تغییر فصل‌های سال، خلقت نباتات و حیوانات و آفرینش انسان‌ها، همه و همه آیات و
نشانه‌های وجود آن ذات مقدّس و آیات قدرت و حکمت او می‌باشند، و گاهی عمل یک انسان
هم آیه است:

«ô`ÏBur ¾ÏmÏG»tƒ#uä /ä3ãB$uZtB È@ø‹©9$$Î/ ͑$pk¨]9$#ur Nä.ät!$tóÏGö/$#ur `ÏiB ÿ¾Ï&Î#ôÒsù 4 žcÎ) ’Îû šÏ9ºsŒ ;M»tƒUy 5Qöqs)Ïj9 šcqãèyJó¡o„» [3]  و یکی از آیات الهی خوابیدن شما در شب و روز و
نیز جستجوی شما برای بدست آوردن روزی از فضل خداوند می‌باشد؛ در این امر آیاتی است
برای مردمی که سخن حق را می‌شنوند.

تمام اینها نشانه‌های
وجود خداوند و آیه علم و حکمت و قدرت و لطف الهی است بنابراین تمام جزء جزء این
جهان و نیز مجموع آن، آیات خداوند می‌باشند اگر انسان به دقّت پدیده‌های گوناگون
هستی را مورد مطالعه قرار دهد و در این کتاب بزرگ آفرینش بنگرد، پی به وجود
وحدانیّت «الله» برده و از علم و حکمت و قدرت او آگاه می‌گردد.

و نیز اگر کسی با
بینشی تخصّصی مسأله خواب را مورد توجه قرار داده و در آن درست دقّت نماید که این
چه حالتی است که بر افراد عارض می‌گردد و در آن حال چگونه روح بطور موقّت بدن را
ترک گفته و به نقاط دیگر سفر کرده و به هر جا سری می‌زند و از هر سو خبری می‌آورد
و سپس باز می‌گردد، آیات الهی را در آن آشکارا مشاهده می‌نماید.

«ª!$# ’®ûuqtGtƒ }§àÿRF{$# tûüÏm $ygÏ?öqtB ÓÉL©9$#ur óOs9 ôMßJs? ’Îû $ygÏB$oYtB ( ہšôJçŠsù ÓÉL©9$# 4Ó|Ós% $pköŽn=tæ |NöqyJø9$# ã@řöãƒur #“t÷zW{$# #’n<Î) 9@y_r& ‘‡K|¡•B 4 ¨bÎ) ’Îû šÏ9ºsŒ ;M»tƒUy 5Qöqs)Ïj9 šcr㍩3xÿtGtƒ» [4] خدا
است که به هنگام مرگ، ارواح مردم را می‌گیرد و کسی را که هنوز مردنش فرا نرسیده
است نیز در حال خواب روحش را قبض می‌نماید، سپس کسی را که مرگش مقدّر گردیده، روحش
را نگاه می‌دارد و آن را که مقدّر نشده، به پیکرش باز می‌گرداند تا اجل معین او
فرا رسد در این کار آیاتی است برای مردمی که می‌اندیشند.

پس در قرآن کریم
در موارد بسیاری واژه آیه و آیات، وارد گردیده است و از آن جمله در آیه مورد بحث
ما می‌باشد که می‌فرماید: «لیریکم من آیاته» تا نشانه‌های خداوند را به شما ارائه
دهد.

اکنون باید دید
چگونه حرکت کشتی بر روی دریاها و اقیانوس‌ها از آیات الهی به حساب می‌آید. وقتی
دقّت می‌نمائیم، می‌بینیم بشر، طیّ قرنها زندگی در خشکی سرمایه‌گذاری فکری نموده
تا توانسته است وسیله ای برای حرکت بر فراز آب بسازد و آن را رفته رفته با گذشت
زمان کامل و کامل تر سازد تا به صورت کنونی رسیده است.

مسأله دوّم
موادّی است که در ساختن کشتی به کار رفته است. خداوند این موادّ طبیعی را در معادن
و جنگل‌ها ایجاد فرموده که خود آنها هرکدام آیه‌ای از آیات پروردگار شمرده می‌شوند.

و سپس نیروی بدنی
انسان، که پس از نیروی فکری او که شکل کشتی را در مغز خویش طرح نموده و آن را در
عمل پیاده نموده و کشتی ساخته است، نیز آیه‌ای از آیات الهی است.

آب دریا خود آیه‌ای
به حساب می‌آید که کشتی بر روی آن حرکت می‌نماید و انسان را به مقصد و مقصود خود
می‌رساند. و در گذشته که کشتی‌های بادی به وسیله باد حرکت می‌کردند، باد به منزلۀ
موتور کشتی بود که اگر می‌ایستاد کشتی تا بهنگام وزش مجدد آن بی‌حرکت در وسط دریا
متوقّف می‌شد. و لذا در سوره «شوری» می‌فرماید: «ô`ÏBur ÏmÏG»tƒ#uä ͑#uqpgø:$# ’Îû ̍óst7ø9$# ÉO»n=ôãF{$%x.. bÎ) ùt±o„ Ç`Å3ó¡ç„ yxƒÌh9$# z`ù=n=ôàuŠsù y‰Ï.#uru‘ 4‘n=tã ÿ¾Ín̍ôgsß 4 ¨bÎ) ’Îû y7Ï9ºsŒ ;M»tƒUy Èe@ä3Ïj9 9‘$¬6|¹ A‘qä3x©» [5] و
یکی از آیات الهی حرکت کشتی‌ها است در آب که مانند قصرها در حرکت‌اند، اگر خداوند
بخواهد باد را ساکن سازد پس کشتی‌ها از حرکت باز ایستند، در این کار برای صابران
شکرگزار آیاتی است.

صابران شکرگزار

ولی نشانه بودن
حرکت کشتی بر روی آب برای کسی است که صبر و حوصله اندیشیدن و تفّکر در این آیات را
دارا باشد، وگرنه انسان تنبلی که حوصله کار و ساختن کشتی از خود نشان نمی‌دهد، پی
به آیات الهی نخواهد برد چرا که با ساختن کشتی این بخش از آیات برایش روشن می‌شود.
و قدرت خدا را به روشنی در آن مشاهده می‌نماید.

شما همین جامه‌ای
را که به تن می‌پوشید و یا ساختمانی را که برای سکونت خود مورد استفاده قرار می‌دهید
و یا ماشین و هواپیمائی که وسیله مسافرت شما است، نتیجه صبر و حوصله سال‌ها و بلکه
قرن‌هائی است که انسان با تلاش فکری و توان بدنی به ساختن و تکامل بخشیدن به آن
پرداخته تا به صورت کنونی رسیده است، و در آینده به آنها کیفیّت و تکامل بهتر و
بیشتری خواهد داد و بدون تردید اگر این صبر و پشت کاری مداوم نبود، هرگز به این
همه وسائل مدرن امروز دست نمی‌یافت و در نتیجه، آیات الهی برای او، همچنان
ناشناخته باقی می‌ماند.

و بدنبال آن می‌فرماید
«شکور»، حرکت کشتی که یکی از آیات خدا است این آیات و نشانه‌ها برای کسی است که
کاملا ً شکرگزار پروردگار باشد، وگرنه کسی که در اصل وجود پروردگار دچار تردید
است، هرگز توجهّی به این‌ها بعنوان آیات الهی نخواهد نمود تا چه رسد به اینکه
شکرگزار او باشد.

«#sŒÎ)ur NåkuŽÏ±xî Ólöq¨B È@n=—à9$$x. (#âqtãyŠ ©!$# tûüÅÁÎ=øƒèC ã&s! tûïÏe$!$# $£Jn=sù öNßg8¯gwU ’n<Î) ÎhŽy9ø9$# Nßg÷YÏJsù ӉÅÁtFø)•B 4 $tBur ߉ysøgs† !$uZÏF»tƒ$t«Î/ žwÎ) ‘@ä. 9‘$­Fyz 9‘qàÿx.» [6].

و هنگامی که موجی
چون ابرها (در سفر دریا) آنها را بپوشاند (و بر فراز سرشان قرار گیرد) خدا را با
اخلاص می‌خوانند، امّا زمانی که آنها را به خشکی رسانیده و نجات داد، بعضی راه
اعتدال را پیش می‌گیرند (و به ایمان خویش وفادار می‌مانند در حالی که بعضی دیگر
فراموش کرده و راه کفر را پیش می‌گیرند) و آیات ما را جز پیمان‌شکنان کفران‌گر
انکار نمی‌نمایند.

خداوند، منجی
بیچارگان

برای کسانی که
سفر دریائی نموده‌اند و در وسط دریا گرفتار طوفان شده و امواج عظیم دریا را که
همانند کوهی سر از آن بیرون کشیده و کشتی را از هر سو در میان خویش احاطه می‌نمایند،
این تشبیه قرآن، از امواج دریا به ابرها بهتر قابل درک است. وقتی انسان در چنین
وضعیتی قرار گیرد و مرگ را در پیش چشم خویش ملاحظه نماید، در آن لحظه‌های بحرانی
دیگر دل از همه بریده و تنها به خداوند امید می‌بندد و از صمیم قلب و از اعماق
ضمیر روی به سوی پروردگار می‌آورد و با اخلاصی که تا به آن هنگام در خویش سراغ
نداشته است خدا را می‌خواند.

مردی به حضور
حضرت امام صادق علیه السلام شرفیاب گردید و عرض کرد: «یا ابن رسول الله! دلنی علی
الله ماهو فقد اکثر علیّ المجادلون و حیرونی؟ فقال له: یا عبدالله هل رکبت سفینه
قطّ؟ قال: نعم، قال: فهل کسر بک حیث لاسفینه تنجیک ولا سباحه تغنیک؟ قال: نعم.
قال: فهل تعلق قلبک هنالک ان شیئا ً من الاشیاء قادر علی ان یخلصک من ورطتک؟ فقال:
نعم قال الصادق علیه السلام: فذلک الشیء هو القادر علی الانجاء حیث لامنجا و علی
الاغاثه حیث لامغیث». [7]

ای فرزند رسول
خدا! منکرین خدا با من به مجادله بسیار پرداخته بطوری که مرا در پاسخ متحیر ساخته‌اند،
از شما می‌خواهم که با دلائل و براهین مرا به ذات مقدس او راهنمائی فرمائی.

امام: ای بنده
خدا! آیا سوار کشتی شده‌ای؟

مرد: آری.

امام: آیا اتفاق
افتاده که کشتی بشکند و در آن حال نه کشتی دیگری به نجات تو بشتابد و نه بوسیله
شنا رهائی یابی؟

مرد: آری.

امام: آیا در آن
هنگام هیچ به قلبت گذشته که موجودی هست که قادر به نجاتت از این مهلکه خواهد بود؟

مرد: آری.

امام صادق «ع»
فرمود: آن موجود همان «الله» است که در آن هنگام که نجات‌بخش و فریادرسی نیست،
قادر به نجات و امداد انسان خواهد بود.

آری! در آن هنگام
که آدمی برای لحظه‌ای از تحت تأثیر جاذبه‌های مادّی و کششهای غریزی آزاد گردیده و
امیدش را به آنچه که تا آن وقت به آن امیدوار بود از دست می‌دهد، فطرت خداجویش به
یکباره بیدار شده و از سر خلوص خدا را می‌خواند و تنها از او استمداد می‌نماید، و
بهمین دلیل است امام او را متوجه آن لحظه می‌سازد، چرا که بزرگترین دلیل برای
اثبات وجود خالق، شهادت فطرت خود انسان است.

 



[1]
سوره لقمان، آیه 31.

/

درجات ایمان

درسهائی از نهج
البلاغه

خطبه 231

آیت الله العظمی
منتظری

درجات ایمان

در ادامۀ بحث از
خطبه 231 نهج البلاغه با شرح فیض الاسلام، به این مقطع از خطبه رسیدیم که حضرت می‌فرماید:
اگر خواستید از کسی بیزاری بجوئید، صبر کنید تا مرگش فرا رسد، آنگاه از او براءت و
بیزاری جوئید زیرا مرگ، مرز بیزاری است.

در این رابطه
روایت جالبی در کتاب کافی نقل شده است که آن را در اینجا می‌آوریم تا برادران و
خواهران متوجه شوند که بیشتر قضاوتهای ما دربارۀ افراد برخلاف مذاق شریعت است.

از همکیشان
بیزاری مجوئید

حضرت امام صادق
علیه السلام سرّاج را که از خادمان حضرت بود، برای مأموریتی، پی کاری می‌فرستد.
سرّاج گوید: پس از اتمام مأموریت، در وقت نماز عشا بود که بازگشتیم. من خیلی خسته
بودم و خودم را در بسترم انداختم. امام صادق علیه السلام تشریف آوردند و فرمودند:
ما آمده ایم. من راست نشستم و حضرت کنار بستر من نشست. آنگاه پرسید: آن کار را
انجام دادی؟ عرض کردم: آری. و گزارش کار خود را به حضرت دادم. حضرت خدا را حمد و
ستایش کردند.

سپس سخن از
جماعتی به میان آمد، و من گفتم: «جعلت فداک، إنّا نبرأمنهم، انهم لایقولون
مانقول»- قربانت گردم! ما از آنها بیزاری می‌جوئیم زیرا آنها به آنچه ما اعتقاد
داریم، اعتقاد ندارند.

حضرت فرمود:
«یتولّونا ولا یقولون ما تقولون، تبرؤون منهم؟»- آنها از دوستان ما هستند ولی به
آنچه شما عقیده دارید، اعتقاد ندارند، از آنها بیزاری می‌جوئید؟!

از این فراز
روایت استفاده می‌شود که آنها شیعه بوده اند و از علاقمندان و محبّان اهل بیت، ولی
به آن درجه اعتقادی که اصحاب حضرت داشتند، نرسیده بودند، با این حال سرّاج می‌گوید،
از آنها بیزاری می‌جوئیم و حضرت اعتراض می‌کنند به این طرز تفکّر و چنین قضاوت
کردن نسبت به افراد.

امام صادق علیه
السلام در ادامۀ اعتراض خود می‌فرمایند: «فهوذا عندنا مالیس عندکم فینبغی لنا ان
نبرأ منکم؟!» پس اگر چنین است، آنچه نزد ما هست و به آن اعتقاد داریم، نزد شما
نیست و به آن نرسیده اید، پس سزاوار است که ما هم از شما بیزاری جوئیم؟!

سرّاج می‌گوید:
من عرض کردم: نه! قربانت گردم.

آنگاه حضرت
فرمود: «وهوذا عندالله مالیس عندنا، افتراه اطرحنا؟» و همچنین چیزهائی (حقایقی)
نزد خدا هست که ما نیز نداریم (و به آن درجات نرسیده ایم) پس آیا خداوند ما را طرد
کرده است؟ سرّاج می‌گوید: نه بخدا قسم! قربانت گردم، چه معامله ای با آنها داشته
باشیم؟

حضرت فرمود:
«فتولوّهم ولا تبرّؤوا منهم»- پس آنها را دوست داشته باشید و از آنها بی‌زاری
نجوئید. یعنی گرچه آنها در درجات پائین تری از ایمان قرار دارند و اعمالشان در حدّ
اعمال شما نیست، با این حال آنها را دوست داشته باشید و از آنها دوری و بیزاری
نجوئید.

مراتب ایمان

آنگاه حضرت به
تفصیل درجات ایمان را چنین بیان می‌فرمایند:

«انّ من المسلمین
من له سهمٌ و منهم من له سهمان و منهم من له- ثلاثه أسهم، و منهم من له أربعه
أسهم، و منهم من له خمسهُ أسهم و منهم من له ستَّه أسهم و منهم من له سبعه أسهم.
فلیس ینبغی أن یُحمَل صاحب السَّهم علی ما علیه صاحب السَّهمین ولا صاحب السهمین
علی ما علیه صاحب الثلاثه ولا صاحب الثلاثه علی ما علیه صاحب الأربعه ولا صاحب
الأربعه علی ما علیه صاحب الخمسه ولا صاحب الخمسه علی ما علیه صاحب السّته ولا
صاحب السّته علی ما علیه صاحب السَّبعه…»

(کافی- ج 2، ص 42)

برخی از مسلمانان
هستند که بیش از یک سهم از ایمان ندارند (دارای درجۀ ضعیفی از ایمان هستند) و برخی
دو سهم از ایمان دارند و برخی سه سهم… تا هفت سهم. پس سزاوار نیست به آن کس که
یک درجه از ایمان دارد، تحمیل کنی که باید مثل آن کس باشی که دارای دو درجه و دو
سهم است. و همچنین آنها را که دو درجه دارند، با آنها که سه درجه دارند نباید
مقایسه کرد وو…

شرایط محیط در
ایمان تأثیر دارد

در هر صورت، حضرت
می‌خواهند بفرمایند که ایمان اشخاص تفاوت دارد و کسی که یک درجه از ایمان را دارد،
نمی‌توانی به او تحمیل کنی که مانند کسی باشد که دو درجه ایمان دارد. آن کسی که
بیشتر درس خوانده و معلومات دارد و استعدادش زیادتر بوده و محیط خانوادگیش آمادگی
بیشتری به او می‌داده است و خلاصه شرایط محیط و خانوادگی و تربیت و رشد فکری برای
او فراهم تر بوده است با آن کسی که در یک محیط بد پرورش یافته و پدر و مادرش از
سواد و دانش بهره ای نداشته اند و خلاصه شرایط برای او فراهم نبوده، قابل مقایسه
نمی‌باشد. او که در درجۀ پائین تری از ایمان است، اگر نسبت به انقلاب اسلامی بی‌تفاوت
باشد، نباید مؤاخذه شود ولی آن کس که در دانشگاه امام صادق علیه السّلام به تحصیل
علم مشغول بوده و شرایط خانوادگی و محیط برایش فراهم آمده بوده است، نه تنها بی‌تفاوتی
از او پذیرفته نیست که باید به انقلاب اخلاص ورزد و اگر نارسائی یا کمبودی دید،
برای خدا تحمّل کند و به حساب انقلاب و اسلام نگذارد.

یک‌وقت به دزفول‌رفته‌بودیم.
یکی‌از‌سرهنگ‌های نیروی‌هوائی‌آنجا‌به‌ما‌می‌گفت:‌«سی‌سال تمام‌ به ما تزریق‌کردند:
چه‌فرمان یزدان، چه‌فرمان شاه!! اکنون پس از سی‌سال تربیت غلط، خود را بازیافته‌ایم
و می‌خواهیم بدانیم اسلام چه می‌گوید؟ نماز و روزه چیست؟ و احکام اسلام را اکنون
می‌خواهیم بیاموزیم». او درست می‌گوید، پس از سی سال پرورش غلط، تازه می‌خواهد به
اسلام روی آورد، نباید از او توقع زیادی داشت و نباید او را طرد کرد و نباید او را
با کسی که تمام عمرش را در محیطی مذهبی به سر برده است مقایسه نمود باید نسبت به
افراد جاذبه داشته باشیم و مراتب و درجات ایمان اشخاص را در نظر بگیریم و عجولانه
دربارۀ آنان قضاوت نکنیم.

در روایتی از
حضرت سجاد علیه السلام آمده است: «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله»- اگر ابوذر
می‌دانست چه در قلب سلمان می‌گذرد، هر آینه او را می‌کشت.

در روایت دیگری
آمده است: سلمان در رتبه دهم است و ابوذر در رتبۀ هشتم. و معنایش این است که ابوذر
دو درجه ایمانش از سلمان کمتر است و لذا در آن روایت می‌فرماید: «اگر ابوذر از
معتقدات قلبی سلمان اطلاع داشت، او را می‌کشت»، چرا که با معتقدات قلبی خودش نمی‌توانست
مقایسه کند.

با رفتار خود مردم
را از انقلاب نرانید

پس وقتی ابوذر با
آن مقام والائی که در اسلام دارد، نمی‌تواند مراتب ایمان سلمان را درک و یا تحمّل
کند، نباید از اشخاصی که در محیط‌های غیر مذهبی پرورش یافته‌اند و دارای درجات
پائین ایمان هستند، توقّع زیادی داشت. اگر خدای نخواسته یک تازه مسلمان را طرد
کنیم، گناه بزرگی مرتکب شده‌ایم. اگر رفتار من و شما سبب شود یک نفر را که می‌خواهد
به انقلاب و اسلام باز گردد، خدای نخواسته به دامن ضد انقلاب برگردد یا به اسلام و
روحانیت بدبین شود، گناهی بزرگ مرتکب شده‌ایم. در قرآن می‌خوانیم: «من قتل نفسا ً
بغیر نفس او فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعا ً» و هیچ قتلی بالاتر از این
نیست که انسانی را از هدایت به گمراهی و ضلال سوق دهیم.

مبادا اخلاق من و
شما سبب شود کسی به اسلام و انقلاب بدبین شود و به انحراف کشیده شود که در آن حال،
گناهش به عهدۀ ما خواهد بود. باید از ائمه علیهم السلام یاد بگیریم و افراد ضعیف
الایمان را نه تنها طرد نکنیم که با رفتار و اخلاق خوب، آنان را هدایت کنیم و به
اسلام و انقلاب سوق دهیم.

در همین روایتی
که از امام صادق علیه السلام نقل شد، حضرت پس از اینکه مراتب ایمان را می‌شمارند.
داستانی ذکر می‌کنند که خیلی جالب است:

تازه مسلمانی که
کافر شد

حضرت می‌فرماید:
یک نفر بود که همسایه‌ای نصرانی داشت. آن مسلمان متعبّد مقدس، روزی همسایه نصرانی
خود را به اسلام دعوت کرد و او را تشویق و ترغیب نمود و مزایای اسلام را برای او
تعریف کرد به نحوی که آن نصرانی متأثر شده و به اسلام گروید و شهادتین را بر زبان
جاری ساخت.

روز بعد- قبل از
اذان صبح- آن مسلمان به خانۀ همسایه تازه مسلمانش رفت و در را کوبید. نصرانی پرسید
کیست؟ گفت: من هستم. پرسید: این وقت سحر چه می‌خواهی؟ گفت: وضو بگیر و لباست را
بپوش و حرکت کن با هم به مسجد برویم و نماز بخوانیم.

آن تازه مسلمان
وضو گرفت و لباسش را پوشید و با دوستش به سوی مسجد روانه شد. در آنجا نماز شب را
خواندند و همچنان نمازهای مستحبی را تا وقت اذان صبح شد.

پس از اذان، نماز
صبح را بجا آوردند و مشغول تعقیبات شدند تا آفتاب طلوع کرد! مرد نصرانی برخاست که
به منزلش باز گردد، آن مرد به او گفت: کجا می‌روی؟ روز کوتاه است و چیزی تا اذان
ظهر باقی نمانده است!! آن تازه مسلمان- بیچاره- نشست تا وقت ظهر شد، نماز ظهر را
بجای آورد. دوستش به او گفت: بین ظهر و عصر وقتی نیست؛ و او را مجبور کرد بماند تا
نماز عصر فرا رسد و پس از تمام شدن نماز عصر، نصرانی برخاست که به منزلش برگردد.
به او گفت: روز که به پایان رسیده و چیزی به وقت نماز مغرب باقی نیست! خلاصه او را
نگهداشت تا نماز مغرب را خواندند، آنگاه نصرانی خواست به منزلش برود، به او گفت:
یک نماز دیگر باقی است، آن را هم بخوانیم، آن وقت آزاد می‌شوی! لذا همچنان منتظر
ماندند تا وقت (فضیلت) نماز عشا رسید و نماز را با هم خواندند، آنگاه متفرق شدند.
فردا صبح آن مرد مسلمان باز هم به در خانۀ تازه مسلمان رفت و در را کوبید. نصرانی
پرسید: چه می‌خواهی؟ گفت: وضو بگیر، لباست را بپوش و بیا تا با هم به مسجد برویم و
نماز بگذاریم! مرد نصرانی در پاسخ گفت: برای این دین یک آدم بیکاری غیر از من
جستجو کن. من آدم بیچاره‌ای هستم و زن و بچه دارم و می‌خواهم آنها را نان بدهم!!

آنگاه حضرت می‌فرماید:
او را از چیزی خارج کرد و به همان بازگرداند. یعنی او را از کفر خارج کرد ولی با
این کج سلیقگی و مقدّس مأبی آن بیچاره را دوباره به کفر بازگرداند.

دست رد به سینه
افراد نزنید

بنابر این،
برادران و خواهران باید هشیار باشند، موقعیت و سابقه اشخاص را در نظر بگیرند و به
آنان تحمیل مالایطاق نکنند و اگر دیدند کسی را که چندین سال در منجلاب فساد بوده و
اکنون شعله‌ای از انقلاب و اسلام در او پیدا شده- که چه بسا در درگاه خداوند
مقرّبتر هم از آنها باشد- به او مجال بدهند و میدان را جلوش باز کنند و از او عضو
مؤثر و نافعی برای جامعه بسازند نه اینکه دست رد به سینه او بزنند و او را طرد
کنند و در اثر کج سلیقگی چنین از او بخواهند که مانند خودشان به اسلام و انقلاب
خدمت کند و در نتیجه بجای خوشبینی، به انقلاب بدبین شود و به روش سابق خود یا بدتر
باز گردد، در این صورت مانند این است که او را کشته‌اند و از بین برده‌اند.

در روایت دیگری
که در همین جلد از کتاب کافی از امام صادق علیه السَّلام نقل شده است، حضرت چنین
می‌فرماید:

«إنّ الإیمان عشر
درجات بمنزله السَّلم یصعد منه مرقاه بعد مرقاه فلایقولنَّ صاحب الاثنین لصاحب
الواحد لست علی شئ حتی ینتهی الی العاشر. فلا تسقط من هو دونک فلیسقطک من هو فوقک،
واذا رایت من هو أسفل منک بدرجه فارفعه الیک برفق ولا تحملنّ علیه مالایطیق
فتکسره، فإنّ من کسر مؤمنا ً فعلیه جبره».

(کافی- ج 2- ص 45)

ایمان ده درجه
دارد، مانند نردبان است که پلّه پلّه از آن بالا می‌روند، پس کسی که دارای دو درجه
است، به کسی که یک درجه دارد نگوید: تو هیچ ارزشی نداری! و همچنین بالاتر تا برسد
به صاحب ده درجه. بنابراین، کسی که از تو پائین تر است و درجه ایمانش کمتر است، او
را کوچک مشمار و ساقط مکن زیرا آن کس که درجه‌اش از تو بیشتر است تو را ساقط خواهد
کرد. و اگر کسی را دیدی که یک درجه از تو پائین تر است، او را بامدارا و زبان خوش
بالاتر ببر و به درجۀ خودت برسان و هرگز به او تحمیل مکن آنچه را که برایش دشوار
است و توان آن را ندارد، که در این صورت او را می‌شکنی- و از ایمان دور می‌سازی- و
همانا کسی که مؤمن را بشکند، بر او واجب است که او را دوباره هدایت نماید و جبران
کند.

در کتاب ایمان و
کفر کافی روایتهای بسیار جالبی است که خوب است برادران و خواهران مطالعه کنند و
استفاده نمایند.

مردم را با رفتار و گفتار، با زبان و بیان، با اخلاق خوب و
سازنده به طرف اسلام و انقلاب جذب نمائید نه اینکه روشی تند و خشن داشته باشید که
مردم را طرد کنید. شما که می‌خواهید پیرو راستین پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه
و آله و ائمه معصومین علیهم السلام باشید و آنان را اسوه و الگوی خود می‌دانید
باید جاذبه داشته باشید و با اخلاق خوب تمام گروه‌ها و اقشار مختلف را به سوی
انقلاب و اسلام سوق دهید.

در هر صورت، حضرت امیر علیه السلام در این قسمت از خطبه نهج
البلاغه می‌فرماید: اگر خواستید از کسی بیزاری بجوئید، صبر کنید- فورا ً قضاوت
نکنید- تا اینکه مرگش فرا رسد چرا که مرگ مرز بیداری است. یعنی اگر تا آن وقت به
حال انحراف باقی ماند و بازگشت نداشت، می‌توانید از او بیزاری بجوئید.

حرّبن یزید ریاحی «ره» کاری کرد که به صورت ظاهر تمام حوادث
کربلا معلول عمل او بود زیرا حضرت را نگهداشت و نگذاشت باز گردد و جنگ رخ داد و
حضرت و تمام اصحاب و یارانشان شهید شدند. ولی دم آخر که وجدانش او را به حرکت در
آورد و پشیمان شد و توبه کرد، حضرت توبه‌اش را پذیرفت و کارش بجائی رسید که شخصیتی
مانند حضرت ولی عصر ارواحنالتراب مقدمه الفداء به زیارتش می‌رود و در مقابل او و
دیگر یارانش می‌ایستد و می‌فرماید: «بأبی انتم وامّی، طبتم وطابت الأرض التی فیها
دفنتم…».

مخلصین را جذب و توطئه‌گران را طرد کنید

من بار دیگر تذکر می‌دهم که پست‌های کلیدی مهم را باید به
اشخاصی داد که صد در صد مورد اطمینان هستند و از پست خود سوء استفاده نمی‌کنند ولی
طرد کردن اشخاص درست نیست؛ بویژه در جامعۀ امروز ما که ما نیاز فراوان به اساتید
دانشگاه‌ها، متخصصین و دانشمندان رشته‌های مختلف داریم، ما به نیروهای فنّی و با
مهارت احتیاج داریم و نباید به بهانه اینکه مثلا ً در گذشته سابقۀ خوبی ندارد یا
با اعضای سلطنت عکس گرفته است، آنها را طرد کنیم. همینقدر اگر توطئه‌گر نباشد
کفایت می‌کند زیرا وقتی شرایط دانشگاه اسلامی باشد، او هم ناچار است که خود را با
شرایط جدید بسازد و جذب شود.

البتَّه اگر استادی خواست عقاید انحرافی را مانند فلسفه
ماتریالیسم یا مارکسیسم به فرزندان ما تزریق کند، قابلیت ندارد گرچه او را هم ممکن
است هدایت کنند و پس از اطمینان به کار خود باز گردانند. اما اگر بر عقیدۀ انحرافی
خود باقی بود، باید او را رها سازند. امّا آن استادان و متخصصانی که اکنون بازگشته‌اند
و به سوی انقلاب روی آورده‌اند، اگر آنان را طرد کنیم، فاجعه است و لطمه‌اش به
دانشگاه‌های ما و صنایع ما و کشور ما و جامعه ما وارد خواهد شد.

اینچنین اشخاصی که تلاش در طرد افراد متخصّص دارند یا نادان
و جاهلند و یا افراد مغرضی می‌باشند که از این راه می‌خواهند به کشور و انقلاب
لطمه بزنند. چه بسا افراد منحرف و یا مارکسیسم با دروغ و خدعه وارد انجمن‌های
اسلامی بشوند و خود را منافقانه جا بزنند و در پی ضربه زدن به دستگاه‌های علمی و
صنعتی ما باشند. باید افراد مخلص با دقَّت و هشیاری، مواظب چنین عناصر فاسدی باشند
و ضمنا ً بچه‌های با اخلاصی که از روی نادانی و جهل ضربه می‌زنند را هم روشن کنند
و نگذارند چنین فاجعه‌های جبران ناپذیری در دستگاه‌های علمی و فنی ما وارد شود.

من این مطلب را همواره تکرار می‌کنم و روی آن اصرار دارم
زیرا مسئله روز ما است: کشور ما بحمدالله از نظر زمین، آب، معادن، ذخایر فنّی و
دیگر منابع طبیعی و خدادادی غنی است ولی از نظر نیروی انسانی ماهر و متخصص فقیر
است. باید از نیروهای موجود استفاده کرد و آنها را طرد نکرد مگر کسانی که توطئه‌گر
باشند که در آن صورت نه تنها فایده ای ندارند بلکه ضررشان به اسلام و جامعه
انقلابی ما بمراتب بیشتر خواهد بود.

ادامه دارد

 

/

ولادت امام مجتبی علیه السّلام

ولادت امام مجتبی
علیه السّلام

بنا به نقل
مورخین در نیمۀ مبارک رمضان سال دوم یا سوم هجرت ولادت با سعادت سید جوانان بهشت،
ریحانۀ رسول الله صلی الله علیه و آله و اولین ثمرۀ درخت پربار ولایت، امام حسن
مجتبی علیه السلام است.

امام مجتبی علیه
السلام هفت ساله بود که جد بزرگوارش و سپس مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها را از
دست داد و سی سال در دوران امامت پدر می‌زیست و مدت امامتش 10 سال بود.

امام مجتبی علیه
السلام شبیه‌ترین مردم به رسول خدا صلی الله علیه و آله و از خوشروترین و زیباترین
مردم بود. چهره‌ای سفید و نورانی آمیخته به سرخی، قامتی متوسط، شانه‌هائی گشاده و
محاسنی پر و زیبا داشت. و چون متولد شد پاک و پاکیزه و مطهر بود و تسبیح و تهلیل
خداوند می‌گفت و آیاتی از قرآن را بر لب داشت.

روز ولادت

در روز فرخنده
ولادتش جدّ گرامش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به خانۀ دخترش آمد. اسماء
بنت عمیس از زهرای اطهر سلام الله علیها پرستاری می‌کرد پیامبر فرمود: اسماء
فرزندم را بیاور. اسماء گوید او را در پارچه زردی پیچیده و به حضرت دادم فرمود مگر
من نهی نکردم که نوزاد را در پارچه زرد نپیچید پس او را در پارچه سفیدی پیچیدم و
به خدمتش آوردم آنحضرت اذان در گوش راستش و اقامه در گوش چپش گفت:

پیامبر صلی الله
علیه و آله با این کار اولین آوای توحید را بگوش فرزند خواند گرچه او پیش از ولادت
نیز در عالم غیب از پرتو توحید بهره مند بود و در هیچ مرحله ای از توحید جدا نبود
ولی سر حلقه موحدان باید اولین ندای توحید را در گوش ظاهری او بخواند تا سنّتی شود
که همه، فرزندان خویش را بر اساس توحید پرورش دهند و روش تربیتی را با فطرت توحید
که در سرشت انسان است همگون سازند.

تعیین نام

سپس پیامبر خدا
صلی الله علیه و آله از امیرالمؤمنین علیه السلام خواست تا نام این مولود فرخنده
را معین کند. عرض کرد من هرگز بر رسول خدا سبقت نمی‌جویم. رسول خدا نیز از تعیین
نام فرزند ابا کرد و گفت هرگز بر خدای خویش پیشی نمی‌گیرم خداوند متعال جبرئیل
امین را فرستاد تا هم تبریک گوید و هم برکات آسمان را بر خانواده وحی و رسالت فرود
آرد و نام مقدس «حسن» را بر آن نوزاد مبارک نهد که حسن طلعت او جهان را منّور
ساخته. نام حسن و حسین دو مدال افتخار است که خداوند بر آن سروران جوانان بهشت
آویخت. هرگز قبل از آنها چنین نامی در عرب مرسوم نبود. با اینکه معنائی بسیار جالب
و مناسب دارد چرا که دلالت بر حسن و زییایی خلق و خلق دارد و مردم معمولا ً مایلند
فرزندان خویش را بنامهای نیکو مزیّن سازند ولی گویا خداوند این دو نام ارجمند و
زیبا را از ذهن آن مردم محو نمود که با آنهمه تفنّنی که عرب در استفاده از الفاظ
زیبا دارد هرگز بیاد این دو نام جالب و مناسب نیافتاد تا اولین بار بر این
بزرگواران اطلاق شود.

پیامبر گرامی
اسلام چنان از تولّد این فرزند خرسند بود که همه همواره این عاطفه و مهر سرشار را
از حرکات و کلمات آنحضرت مشاهده می‌کردند و مایه تعجب همگان بود.

علاقه پیامبر

امیرالمؤمنین
علیه السلام گوید شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود: این دو پسر
(حسن و حسین) مرا چنان بخود مشغول ساخته اند که نمی‌توانم دیگری را دوست بدارم
خداوند مرا امر کرده که آنها و دوستان آنها را دوست بدارم.

شاید جمله بعد
برای دفع این توهم باشد که دوستی پیامبر نسبت به آنها تنها بدلیل مهر پدری است.
حضرت با بیان امر الهی این توهم را پاسخ گفتند.

در روایت دیگری
عمران بن حصین گوید پیامبر فرمود: ای عمران هر چیزی در قلب انسان جائی دارد و هیچ
چیز در قلب من هرگز جای این دو پسر (حسن و حسین) را ندارد عمران گوید من با تعجب
گفتم تا این اندازه؟! فرمود ای عمران آنچه بر تو مخفی مانده بیش از آنست که می‌بینی.
خداوند مرا فرمان داده که آنها را دوست بدارم…

بارها رسول خدا
صلی الله علیه و آله حسن و حسین را دو ریحانه و دو گل خوشبوی می‌خواند. بارها در
حال نماز بر دوش پیامبر سوار می‌شدند و آنحضرت سجده را طولانی می‌کرد تا آنها خود
فرود آیند و مردم معطّلی را بدلیل نزول وحی می‌پنداشتند ولی آنحضرت توضیح می‌داد
که بخاطر حسن و حسین است که در سجده معطل شدم. و بارها رسول خدا صلی الله علیه و
آله در حال خطبه از منبر به زیر می‌آمد و آنان را بر دوش می‌گرفت و باز می‌گشت.

براستی شگفت
انگیز است! ولی توجه بعظمت رسول خدا صلی الله علیه و آله این مسأله را روشن می‌سازد
که اینها تنها بدلیل مهر پدری نیست بلکه حضرت مطلبی را که بسیار مهم است با این
روش به مردم می‌رساند که با هیچ بیانی نمی‌توانست عظمت آن مطلب را گوشزد نماید.

برخورد با طاغوت
در کودکی

امام مجتبی علیه
السلام همچون سایر امامان از همان اوایل کودکی عظمت و شخصیت فوق العادۀ خویش را
ابراز می‌فرمود. در تواریخ عامه و خاصه آمده است که آن حضرت پنج ساله بود که
ابوسفیان برای تحکیم معاهدۀ مشرکان با مسلمانان به مدینه آمد و هرکس را واسطه قرار
داد حاضر به شفاعت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشدند. خدمت امیرالمؤمنین
علیه السلام آمد آنحضرت نیز نپذیرفت زیرا بعضی از مشرکان پیمان را شکسته و برخی از
هم‌پیمانان رسول الله صلی الله علیه و آله را کشته بودند. ابوسفیان امام حسن علیه
السلام را دید به حضرت زهرا سلام الله علیها خطاب کرده گفت ای دختر محمد از این
کودک بخواه تا مرا نزد جدش شفاعت کند و با این کار بر عرب و عجم سیادت و آقائی
نماید. امام حسن علیه السلام سوی او آمد و دستی بر بینی او کوبید و دست دیگر را بر
ریش او زد و فرمود: ای ابوسفیان بگو لا اله الا الله، محمد رسول الله تا ترا شفاعت
کند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود حمد خدای را که آل محمد صلی الله علیه و آله
و از ذریّه آن حضرت کسی را مانند یحیی بن زکریا قرار داد که خداوند دربارۀ او
فرمود: «و آتیناه الحکم صبیا».

هیبت و محبوبیت

واصل بن عطا
گوید: بر چهرۀ حسن علیه السلام سیمای انبیا و هیبت پادشاهان بود. و چنان محبوبیتی
میان مردم داشت که هرگاه در بیرون خانه بر بساط مخصوص خویش می‌نشست مردم از دو سوی
گرد می‌آمدند و هرگز از جلوی روی او نمی‌گذشتند بیست بار یا بیشتر پیاده به حج
خانه خدا رفت و حتّی گاهی با پای برهنه راه می‌رفت در حالیکه شتران فراوان همراه
آنحضرت بود مردمیکه سواره از آن راه می‌گذشتند چون او را پیاده می‌دیدند همگی
پیاده می‌شدند. راوی می‌گوید یکبار که چنین شد مردم خسته گشته سعدبن ابی وقاص که
خود یکی از صحابه و از شخصیت‌های عرب بود را دیدند که او نیز به احترام آنحضرت
پیاده شده است از او خواستند که ایشان را وادارد تا سوار شود حضرتش در پاسخ فرمود:
هرگز سوار نمی‌شوم ولی از راه به کناری می‌روم تا مردم به راه خود ادامه دهند.

سخاوت امام مجتبی

جود و سخاوت
آنحضرت زبانزد خاص و عام بود دو یا سه بار تمام دارائی خویش را دو قسمت کرد نیمی
را در راه خدا بخشید و نیمی را نگهداشت و در بعضی از روایات است که دوبار آنچه
دارائی داشت در راه خدا داد غلامان او گفتند دیگر درهمی نمانده که با آن حاجتی را
تهیه نمائیم حضرت فرمود: ولی من امیدوارم که برای اینکار نزد خداوند اجری عظیم
داشته باشم.

بینوائی وارد
مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله شد عثمان بن عفان را دید و از او حاجت را
خواست وی 5 درهم به او داد بینوا گفت به کسی راهنمائیم کن که مرا کمک نماید عثمان
گفت به آن جوانان روی آور و اشاره کرد به حسنین علیهما السلام و عبدالله بن جعفر،
بینوا پیش رفت و سلام کرد و از آنان کمک خواست امام مجتبی علیه السلام فرمود: ای
مرد سؤال جایز نیست بجز در سه مورد خونیکه به خطا ریخته باشی و از عهده دیۀ آن بر
نیائی و قرضی که بر تو سنگینی کرده و از ادای آن عاجز باشی و فقر و تنگدستی که تو
را به خاک مذلت افکنده باشد آیا چیزی از این سه مورد در تو وجود دارد؟ مرد گفت آری
یکی از اینها در من هست امام مجتبی علیه السلام به او 50 دینار طلا داد و امام
حسین علیه السلام چهل و نه دینار و عبدالله چهل و هشت دینار- بینوا نزد عثمان
برگشت و داستان را باز گفت و از این که آنها بی‌مورد کمک نمی‌کنند اظهار تعجب کرد.
عثمان گفت: اینان کسانی هستند که علم و حکمت را در انحصار خویش دارند.

زهد و تقوی

از امام زین
العابدین علیه السلام روایت شده که فرمود: حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام در
عبادت و زهد و فضیلت بر همه مردم آن زمان مقدم بود و چون به حج می‌رفت پیاده می‌رفت
و گاهی با پای برهنه می‌رفت و چون یاد مرگ و قبر و قیامت و صراط می‌افتاد می‌گریست
و هرگاه به یاد حضور در پیشگاه مقدس خداوند متعال می‌افتاد صیحه ای می‌زد و از هوش
می‌رفت و چون یاد از بهشت و جهنم می‌کرد همچون مار گزیده به خود می‌پیچید و به
خداوند از آتش جهنم پناه می‌برد و بهشت را آرزو می‌کرد.

خلافت و صلح

امام مجتبی علیه
السلام پس از شهادت پدر به اتفاق اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله که پیرامون پدر
بزرگوارش بودند خلافت ظاهری را پذیرفت و چون مسأله اصلی آن زمان همچون زمان ما جنگ
با طاغوت شام بود حضرتش با درایت تمام ثغور و حدود مملکت اسلامی را در کنف رعایت
خویش گرفت و لشکریان پدر را به جنگ دشمن بسیج ساخت. جاسوسان معاویه را که به قصد
از هم پاشیدن لشکر اسلام به عراق فرستاده بود دستگیر و اعدام نمود و معاویه را از
پی‌آمد حرکتهای زشتش بر حذر داشت و با وی اعلام جنگ نمود.

ولی افسوس که از
بی‌وفائی و نفاق و زشتخوئی اهل کوفه که همیشه بر پیشانی آنان چون داغ مذلتی است که
هرگز پاک نخواهد شد آن امام مظلوم ناچار شد که جنگ را رها کند و از خلافت ظاهری
کنار رود. فتنۀ کبری و امتحان بزرگ و مصیبت عظمای امت از آن روز شروع شد که امت
ندانسته افرادی را که هرگز لیاقت خلافت را نداشتند بر اهل بیت وحی که از سوی خدا
برای رهبری خلق منصوب شده بودند مقدم داشته. آن بزرگان که ریاست در این جهان را از
عطسۀ بزی کمتر می‌دانستند و ارزشی برای آن قائل نبودند مگر به عنوان وسیله ای که
حقی را بر پا دارند و باطلی را بمیرانند چون چنین پستی و دنائت را در آن مردم
مشاهده نمودند و یافتند که هرگز امیدی به هدایت آنان نیست آنها را به خود
واگذاشتند تا نتیجۀ این بدرفتاری را ببینند. و چنین است که نسلهای بعدی آن جامعه
نیز به آن بلا گرفتار شدند و جز تشتت و فقدان رهبر صالح و مورد اعتماد نتیجه‌ای از
آن رفتار خویش نچیدند و این سنت الهی است. «ولن تجد لسنت الله تحویلا».

خدای را شکر که
به امت قهرمان و مسلمان ایران به فضل پیروی از مکتب ولایت اهل بیت چنان لیاقتی داد
که حتی پیش از ظهور مهدی آن محمد صلی الله علیهم اجمعین از فیض وجود رهبری عظیم
الشأن از همان دودمان پاک بهره‌مند ساخت که اسلام را دوباره حیات بخشیدند و جهان
را از این اسلام خواهی به تلاطم درآوردند. و تا امت لیاقت از خود نشان ندهد خداوند
نعمت رهبر صالح را بر آنها عطا نخواهد فرمود. امید است که به لطف الهی قدر این
نعمت را هرگز فراموش نکنیم و هرگز از فیض آن محروم نمانیم. آمین.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومین

عفت و پاکدامنی

·       
رسولخدا صلی الله
علیه و آله:

«ان الله یحبّ
الحیی الحلیم المتعفّف»

(سفینه البحار- ج 2 ص 207)

خداوند انسان
بسیار باحیا و بردبار و پاکدامن را دوست دارد.

·       
رسولخدا صلی الله
علیه و آله:

«ثلاث اخافهنّ
علی امتی من بعدی: الضلاله بعد المعرفه و مضلاّت الفتن و شهوه البطن و الفرج».

(اصول کافی- ج 2- ص 79)

برای امت خویش
نسبت به سه چیز احساس خطر می‌نمایم:

گمراهی پس از
شناخت، آشوب های گمراه کننده، میل جنسی و شکم پرستی.

·       
رسولخدا صلی الله
علیه و آله:

«اکثر ما تلج به
امّتی النّار الأجوفان: البطن و الفرج»

(اصول کافی- ج 2- ص 79)

بیشترین عاملی که
امّت مرا به آتش وارد می‌نماید، شکم و مسائل جنسی است.

·       
امیر مؤمنان علیه
السلام:

«افضل العباده
العفاف»

(اصول کافی ج 2 ص 79)

برترین عبادت،
عفت و پاکدامنی است.

·       
امیرمؤمنان علیه
السلام:

«کل قانع عفیف»

(غررالحکم- ج 2- ص 546)

هر انسان قانعی،
عفیف و پاکدامن است.

·       
امیرمؤمنان علیه
السلام:

«لکاد العفیف ان
یکون ملکا ً من الملائکه»

(نهج البلاغه- کلمه قصار 474)

نزدیک است شخص
پاکدامن (از نظر مقام و ارزش همچون) فرشته ای از فرشتگان باشد.

·       
امیرمؤمنان علیه
السلام:

«قدرالرّجل علی
قدر همّته و عفّته علی قدر غیرته»

(بحار ج 70 ص 4)

ارزش مرد باندازه
همت او است و عفّتش بمقدار غیرتش.

·       
امیرمؤمنان علیه
السلام:

«دلیل غیره
الرجل عفّته»

(غررالحکم ج 2- ص 401)

نشانه غیرت مرد،
پاکدامنی و عفّت او است.

·       
امام باقر علیه
السلام:

«قال رجل لابی
جعفر علیه السلام: ان ضعیف العمل، قلیل الصیام ولکنّی ارجو ان لاآکل الاّ حلالا ً.

فقال له: ایّ
الاجتهاد افضل من عفه بطن و فرج»

(اصول کافی- ج 2- ص 79)

شخصی به امام
باقر علیه السلام عرض کرد: من در انجام عبادات و روزه های مستحبی کوشا نبوده و ضعیفم
ولی امیدوارم جز از مال حلال استفاده ننمایم.

امام فرمود:
کدامین تلاش و کوشش از پاکدامنی و پرهیز از حرام بالاتر است؟

·       
امام صادق علیه
السلام:

«انّما شیعه
جعفربن عفّ بطنه و فرجه واشتدّ جهاده و عمل لخالقه ورجا ثوابه وخاف عقابه فاذا
رأیت اولئک، فاؤلئک شیعه جعفر.»

(وسائل- جلد 11- ص 199)

همانا شیعه جعفر
(امام صادق علیه السلام) کسی است که عفیف و پاکدامن بوده و در جهاد با نفس سخت کوش
و قاطع باشد، برای آفریدگار خود عمل نماید و به پاداش او امید داشته و از کیفرش
بیمناک باشد. پس هرگاه چنین افرادی مشاهده نمودی، آنان شیعیان و پیروان جعفرند.

 

/

علی علیه السّلام شخصیتی جاویدان

بمناسبت شهادت
امیرالمؤمنین علی علیه السّلام

علی علیه السّلام

شخصیتی جاویدان

استاد شهید آیت
الله مرتضی مطهری

مقدمه:

دوازدهم اردیبهشت
ماه امسال مصادف است با شهادت استاد شهید آیت الله مرتضی مطهّری «ره» و ضمنا ً 28
اردیبهشت مصادف است با نوزدهم ماه رمضان، روز ضربت خوردن مولای متّقیان،
امیرمؤمنان علی علیه السّلام، و ما برای اینکه مجلّه را به نام نامی آن حضرت
متبرّک کنیم و ضمنا ً یادی از استاد شهید مطهّری کرده باشیم، یکی از سخنرانی‌های
ایشان را دربارۀ حضرت‌امیر‌علیه‌السّلام که در تاریخ 18‌رمضان 1345 در مسجد اتّفاق
تهران ایراد کرده‌اند، انتخاب کرده و پس از تحریر به صورت مقاله درآورده، تقدیم به
خوانندگان عزیز می‌نمائیم.

علی، شخصیتی
جاویدان

«والشمس وضحیها
والقمر اذا تلیها»- قسم به خورشید و آن روشنائی خورشید و قسم به ماه در آن موقعی
که پس از خورشید طلوع می‌کند.

ظاهر مفهوم آیه
همین خورشید است و همین ماه ولی در روایات تعبیر لطیفی شده است: خورشید، پیغمبر
صلّی الله علیه و آله است و ماه، امیرالمؤمنین علیه السّلام است که پیرو و دنباله
رو و مقتبس از روشنایی او است.

پیامبر اکرم در
مورد قرآن می‌فرماید: «القرآن یجری کما یجری الشمس والقمر»- قرآن جریان دارد
همانگونه که خورشید و ماه جریان دارند.

یعنی همانگونه که
ماه و خورشید در یکجا ثابت نیستند که تنها بر سرزمین معینی بتابند و از آن سرزمین
تجاوز نکنند، قرآن نیز کتابی نیست که مربوط به مردم معینی باشد. قرآن از مختصات یک
ملّت نیست بلکه دائما در حال طلوع کردن است. اگر مردمی از قرآن رو برگردان شوند،
خیال نکنید قرآن از بین رفته است چرا که اقوام دیگری در دنیا خواهند بود که خیلی
بهتر و بیشتر از آنها قرآن را استقبال می‌کنند.

قرآن همیشه زنده
است

یکی از اعجازهای
قرآن- که واقعا ً برای کسی که اهل مطالعه باشد، اعجاز است- این نسبتی است که قرآن
با تفسیرهای قرآن دارد. چهارده قرن است که قرآن نازل شده و ملاحظه می‌کنیم که از
همان قرن اول، مفسرین آن را تفسیر کردند. بسیاری از مفسرین از صحابه بوده اند
مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود. طبقۀ بعد، طبقه تابعین اند مانند سدی و
ابن جبیر. در هر دوره ای مردم از قرآن همان را می‌فهمیدند که تفسیر می‌کردند. سپس
دوره عوض شد و فهم و ادراک مردم تغییر کرد و علوم پیشرفت داشت، لذا تفاسیری دیده
می‌شود که آن تفاسیر گذشته را نسخ کرده است. مردم می‌دیدند که تفاسیر قبلی قابل
مطالعه کردن نیست ولی خود قرآن زنده است. می‌دیدند قرآن با آنچه که امروز تفسیر
شده بهتر تطبیق می‌کند تا آنچه که در گذشته تفسیر کرده بودند. یعنی قرآن جلو می‌آید،
و تفسیر قرون اول را همانجا رها می‌کند. در قرن دوم هم تفاسیری بر قرآن نوشته اند
ولی در قرن سوم علوم توسعه پیدا می‌کند و دانش بشر پیشرفت می‌نماید و تفسیر دیگری
نوشته می‌شود. تازه مردم این قرن می‌بینند که این تفسیر انطباق بهتری با خود قرآن
دارد و آن تفسیر قبلی مسخره است و به هیچ قیمتی نمی‌شود آن را زنده کرد. قرن به
قرن همچنان جلو آمده و تفاسیر قرنهای پیش را کنار گذاشته ولی خود قرآن همچنان به
جلو آمده است.

دو قرن نشاط نه
دو قرن سکوت

امروز می‌بینید
که یک متفکّر امروزی وقتی قرآن را مطالعه می‌کند، احساس می‌نماید که این کتاب، یک
کتاب مطالعه کردنی است و از خواندن آن لذّت می‌برد. «ادوارد براون» مستشرق معروف
در جلد اول کتاب «تاریخ ادبیات»- که تاریخ فکری ایرانیان را بیان می‌کند- راجع به
وضع ایرانیان در صدر اول اسلام بحث می‌نماید. در آنجا مطالب بسیار خوبی دارد.
البته مطالبی هم دارد که اشتباه است. [1] می‌گوید:
«من کوشش می‌کنم که در این کتابم، خودم را از یک اشتباه بزرگ که بعضی از هموطنانم
مرتکب شده اند مصون بدارم. آن اشتباه این است که بعضی از هموطنان من [2] نام
دو قرن اول اسلام برای ایران را دو قرن سکوت گذاشته اند، تا بعد از دو قرن دولت
طاهریان و بعد سامانیان و سپس صفاریان تشکیل شد. این دو قرن را ایرانیان از خود
حکومتی تشکیل نداده بودند یعنی ایرانی پادشاه یا خلیفه نبود وگرنه قدرتهائی به
اندازۀ قدرت خلیفه تشکیل داده بودند، وزارت می‌کردند بگونه ای که به اندازه خود
خلیفه دارای قدرت بودند مانند برامکه یا فضل ذوالریاستین. منظورشان این است که دو
قرن اول اسلام از نظر ایران دو قرن سکوت و خاموشی بوده است. یعنی ایرانی، اسلام را
به طوع و رغبت نپذیرفت بلکه زور سیاسی بوده که بر آنها تحمیل شده بود و تا وقتی که
از خود پادشاهی نداشتند در سکوت و خاموشی بسر می‌بردند.»

ادوارد براون می‌گوید:
ولی من کوشش می‌کنم این اشتباه را مرتکب نشوم برای اینکه اگر ما به تاریخ ایران
مراجعه کنیم می‌بینیم به اندازه ای که ایرانی در آن دو قرن نشاط و فعالیت داشته
است، هیچ ملّتی در تاریخش نداشته است. این دو قرن سکوت نیست بلکه دو قرن نشاط و
فعالیت است.

سخن دیگری که این
مرد می‌گوید راجع به زردشت است. می‌گوید: چطور شد اسلام که آمد، دین زردشت منسوخ
شد و حتی الفبای پهلوی رفت و الفبای عربی جای آن را گرفت؟ سپس ادامه می‌دهد: بعضی
از مستشرقین شاید در اینجا بخواهند زور را مستمسک قرار دهند ولی تاریخ نشان می‌دهد
که ملت ایران دین زردشت را از روی رضا و رغبت رها و با کمال رغبت دین اسلام را
انتخاب کرد. ما که یکنفر خارجی هستیم و نه مسلمانیم، وقتی قرآن را جلومان بگذاریم،
کتاب زند و پازند [3]
را هم بگذاریم، می‌بینیم اصلا ً با قرآن طرف نسبت نیست. اساسا ً قرآن یک کتاب زنده
است و برای همیشه زنده است. امروز هم یک کتاب زنده است و انسان خودش را از آن بی‌نیاز
نمی‌بیند. اما آثار زردشت چیزی نیست که قابل مطالعه باشد. آنگاه می‌افزاید:
ایرانیان که کور نبودند، از یک طرف قرآن را می‌دیدند و از طرفی دیگر کتاب زردشت را
مشاهده می‌کردند که این دو قابل مقایسه نیستند، قهرا ً قرآن را انتخاب می‌کردند.
این خودش دلیل بر رشد ملت ایران است. دلیل بر این است که ملت ایران در عین اینکه
به ملّیت خودش علاقمند بوده است ولی هرگز تعصّب ملّی چشم او را کور نکرده است.
یعنی بخاطر تعصّبات ملّی پا روی حقیقت نمی‌گذاشته است.

آری! این فخر
ملّت ایران است که تعصّب او را کور و کر نکرد. نگفت: چون قرآن از میان ملّت ما
برنخاسته است، هر چه هم خوب باشد آن را نمی‌خواهیم! بلکه گفت: خوب را باید گرفت.
اگر از میان ملّت خودش هم چیزی برخاسته بود که آن را حقیقت نمی‌دانست با آن مبارزه
کرد؛ افشین را که یک سردار ایرانی است به قتل رساند. پس ملت ایران رشد خویش را در
این جهت که اگر حقیقتی را ببیند ولو از خارج باشد، آن را می‌پذیرد، ثابت کرده است
همانطور که اسلام را پذیرفت و اگر باطلی را ببیند گرچه از میان ملت خودش باشد زیر
بارش نمی‌رود. این نشانه رشد این ملت است.

علی، مانند قرآن
زنده و جاوید است

علی بن ابیطالب
علیه السّلام از آن شخصیتهائی است که مخصوص به زمان معینی نمی‌باشد. او مربوط به
تمام زمانها است. علی شخصیتی دارد و کلامی دارد که هر چه زمان بگذرد، زمان نمی‌تواند
آن را کهنه سازد. پس معلوم می‌شود شخصیت‌ها بر دو گونه اند: شخصیتهای ابدی پابرجا
و شخصیتهای متغیّر.

جبران خلیل
جبران، این مسیحی لبنانی که در دوازده سالگی به آمریکا رفته است و به دو زبان عربی
و انگلیسی کتابهائی نوشته که شاهکار است، با اینکه مسیحی است از جزء شیفتگان مولای
متقیان علی علیه السّلام است. من در آثارش دیده ام که بهر مناسبتی که باشد، وقتی
می‌خواهد از شخصیتهای بزرگ دنیا نام ببرد، نام عیسای مسیح و علی بن ابیطالب را می‌برد.

از جمله سخنان او
دربارۀ حضرت امیر علیه السّلام این است که: «من از این راز دنیا سر در نمی‌آورم که
چرا بعضی از افراد از زمان خودشان اینقدر جلو می‌باشند. به عقیدۀ من علی بن
ابیطالب مال آن زمان نبود، به این معنی که زمان مال علی بن ابیطالب نبود» (یعنی آن
زمان ارزش علی را نداشت. علی قبل از زمان خودش متولد شده بود).

آنگاه می‌گوید:
«وفی عقیدتی ان علی بن ابیطالب اول عربی جاور الروح الکلیه وسامرها»- به عقیده من،
علی بن ابیطالب اولین شخصیتی است از عنصر عرب که همیشه در کنار روح کلّی عالم است
(یعنی همسایه خدا است) و او مردی بود که شبها با روح کلّی عالم به سر می‌برد.

علی خودش دربارۀ
افرادی می‌فرماید: «اللهم بلی لاتخلو الارض من قائم لله بحجّه اما ظاهرا ً مشهورا
ً و امّا خائفا ً مغمورا ً» تا آنجا که می‌فرماید: هجم بهم العلم اعلی حقیقه کثیره
و باشروا روح الیقین و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون». [4]

می‌فرماید:
«هستند افرادی که علم از باطن به آنها هجوم آورده است. در حقیقت روشنائی یعنی
علمشان غیر از این علمهای متغیر نسخ شدنی است. به آن عمق حقیقت رسیده اند و با روح
یقین مباشر و متّصل شده اند»، که این عمق یقین را نیز از لسان خودش چنین درمی‌یابیم:
«لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا ً» اگر پرده برداشته شود بر یقین من افزوده نمی‌گردد.

در ادامۀ آن حکمت
می‌فرماید: «… وصبحوا الناس با بدان ارواحها معلّقه بالمحل الأعلی»- بدنهایشان
با مردم است ولی روحهایشان در ملأ علی است.

حال ببینید چقدر
سخت و دشوار است که «روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم» علی، چنین مردی می‌خواهد
با خوارج بسر ببرد!! اصلا ً تصوّر کردنی نیست. کدام درد از این بالاتر است؟ در
نامه ای حضرت به یکی از خویشاوندانش می‌نویسد که: حال که دیدی روزگار بر من سخت
است، تو هم رفتی! براستی برای علی مرگ آسایش بود.

شخصیتهای ثابت و
متغیّر

نتیجه بحث اینکه:
همانطور که قوانین دنیا بر دو قسم است: ثابت و متغیّر؛ شخصیتهای انسانی هم
همینطورند. یعنی بعضی از افراد و شخصیتها، شخصیت همۀ زمانها هستند، چهره‌هائی
هستند که در تمام زمانها درخشانند و هیچ زمانی نمی‌تواند آنها را کهنه و منسوخ
بکند. ولی بعضی از چهره‌ها مربوط به یک زمان و دوره خاصّی است که تا آن دوره هست،
افراد را به دنبال خود می‌کشاند و درخشندگی دارد ولی وقتی که اوضاع عوض شد، بکلّی
آن شخصیت از آنچه که هست سقوط می‌کند و افکارش منسوخ می‌شود… شما هیچ عالمی از
علمای اسلامی و یا غیر اسلامی نمی‌توانید پیدا کنید که لااقل صدی هشتاد از آراءش
منسوخ نشده باشد. ابن سینا را می‌بینید که نیمی از عقائد او کهنه شده است. ارسطو
را می‌بینید که در مشرق زمین افرادی پیدا شدند که با آن همه احترامی که برای ارسطو
قائل بودند بسیاری از عقائد او را خراب کردند و افکار دیگری بجای آن گذاشتند و در
مغرب زمین آنچنان ارسطو شکسته شد که یک عده اصلا ً راه اغراق و مبالغه را پیموده،
ارسطو را مسئول انحراف فکری بشر دانستند.

دکارت منسوخ شده
است و الآن به افکار او می‌خندند. وقتی که انسان «عدّه» شیخ طوسی را می‌بیند و با «رسائل»
شیخ انصاری مقایسه می‌کند، می‌بیند «عدّه» شیخ طوسی را فقط باید در کتابخانه‌ها به
عنوان آثار قدیم نگهداری کرد و اکنون ارزش اینکه یک کتاب درسی باشد ندارد. در هر
صورت شما نمی‌توانید یک نفر را پیدا کنید که کتاب او صد در صد زنده مانده باشد.
امّا در میان افراد بشر، چهره‌هائی هست منسوخ نشدنی، کهنه نشدنی؛ چهره‌هائی که در
تمام زمانها می‌درخشند و افراد را جذب می‌کنند. علی بن ابیطالب چنین شخصیتی است که
مربوط به تمام زمانها است و هرگز کهنه نمی‌شود. او ابدی، پابرجا و جاودانه است…

دنیا عقیم است که
مانند علی بزاید

پس از گذشت سالها
از شهادت علی علیه السّلام، روزی «عدی بن حاتم» نزد معاویه آمد. معاویه می‌دانست
که عدی یکی از یاران قدیمی مولا است، خواست کاری بکند که این دوست قدیمی بلکه یک
کلمه علیه حضرت سخن بگوید. گفت: عدی! فرزندانت چه شدند؟ [5] عدی
گفت: در رکاب مولایشان علی با تو که در زیر پرچم کفر بودی، جنگیدند و کشته شدند.

معاویه- عدی! علی
دربارۀ تو انصاف نداد!

عدی- چطور؟

معاویه- پسران
خودش را نگهداشت و پسران تو را به کشتن داد.

عدی- معاویه! من
دربارۀ علی انصاف ندادم. نمی‌بایست علی امروز در زیر خروارها خاک باشد و من زنده
باشم. ای کاش من مرده بودم و علی زنده می‌ماند!

معاویه دید تیرش
کارگر نیست، گفت: عدی! الآن دیگر کار از این حرفها گذشته است، چون تو زیاد با علی
بودی، دلم می‌خواهد، مقداری کارهایش را برایم توصیف کنی!

عدی- معاویه!
معذورم بدار.

معاویه- نه! حتما
ً باید بگوئی!

عدی- حال که باید
بگویم، آنچه را که می‌دانم می‌گویم، نه اینکه مطابق میل تو سخن بگویم!!

آنگاه عدی شروع
به صحبت کردن دربارۀ علی علیه السّلام کرد و گفت: یکی از خصوصیتهای او این بود که
علم و حکمت از اطرافش می‌جوشید.

علی شخصیتی بود
که در مقابل ضعیف، ضعیف بود و در مقابل ستمکاران، نیرومند.

با اینکه در میان
ما می‌نشست و هیچ تکبری نداشت و بدون امتیاز می‌نشست، اما خداوند یک هیبتی از او
در دل مردم قرار داده بود که بدون اجازه نمی‌توانستیم حرف بزنیم…

بعد گفت: معاویه!
می‌خواهم منظره ای را که به چشم خود دیده ام برایت تعریف کنم. در یکی از شبها خودم
علی را در محراب عبادت دیدم. دیدم مستغرق خدای خودش است و محاسن شریفش را بدست
مبارک گرفته می‌گوید: آه! آه از این دنیا و آتشهای آن. یا دنیا غرّی غیری! ای دنیا
دیگری را غیر از من فریب بده. آنچنان عدی، علی را وصف کرد که دل سنگ معاویه تحت
تأثیر قرار گرفت بطوری که با آستین اشکهای صورتش را پاک می‌کرد. آنگاه گفت: «دنیا
عقیم است که مانند علی بزاید».

و مناقب شهد
العدوّ بفضلها                                             والفضل
ما شهدت به الأعداء

 



[1]
اصلا ً یک نفر خارجی نمی‌تواند در اینگونه موارد اشتباه نکند. کسی که دارای فرهنگ
بخصوصی است، قطعا ً وقتی وارد یک فرهنگ اجنبی می‌شود، ممکن است اشتباه کند.

/

دانستيهائي از قرآن

دانستني هايي از
قرآن

روزه و خودسازی

«یا ایهّا الذین
آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتّقون». [1]

ای کسانی که
ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شد، آنچنان که بر افراد پیش از شما نوشته شده
بود، که پرهیزکار گردید.

کتب علیکم
الصیام: کتابت به معنی نوشتن است، راغب در مفردات می‌گوید: از آنجا که وقتی چیزی
واجب می‌شود نخست اراده ایجاب آن گردیده و سپس به صورت سخن و یا نوشته اظهار می‌شود
لذا از اراده مزبور به نوشتن نیز تعبیر می‌گردد، از اینرو این جمله در اینجا دلالت
بر وجوب روزه می‌نماید.

لعلکم تتّقون:
باشد که متّقی شوید، چرا که صرف امساک نمی‌تواند عامل پیدایش تقوی در انسان باشد،
بلکه هنگامی از چنین نقش سازنده ای برخوردار خواهد بود که با توجّه کاملی به
خداوند همراه بوده و در سایر ایّام سال در حفظ و تداوم این حالت معنوی بکوشد، از
اینرو امیرمؤمنان علیه السلام می‌فرماید: «کم من صائم لیس له من صیامه الاّ الظمأ»
چه بسا روزه داری که جز تشنگی از روزه خویش بهره ای نصیبش نمی‌شود.

در چند آیۀ قبل
خداوند از مؤمنان دعوت به استفاده از مواهب طبیعت نموده و فرمود: «یا ایّها الذین
آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم» ای کسانی که ایمان آورده اید از نعمت های پاکیزه
ای که به شما روزی دادیم بخورید، و سپس در این آیه با همان خطاب از مؤمنان می‌خواهد
که در تمام مدّت روزهای ماه رمضان، از مبطلات روزه که از آنجمله همان نعمت‌های یاد
شده در آیه قبل است، امساک نمایند، چه اینکه قرآن کریم هدف از آفرینش انسان را
تنها در لذّت جوئی و استفاده از نعمت‌های گوناگون زندگی خلاصه نمی‌نماید، بلکه می‌خواهد
او را از حدّ یک انسان طبیعی تا اوج و بلندای یک انسان الهی بالا برد.

این است که امیر
مؤمنان علیه السلام طیّ نامه ای به عثمان بن حنیف می‌نویسد: «فما خلقت لیشغلنی اکل
الطیّبات کالبهمیه المربوطه همّها علفها او المرسله شغلها تقممها، تکترش من
اعلافها، وتلهو عمّا یرادبها» آفریده نشده ام که خوردن غذاهای نیکو مرا (از
مسئولیتهایم) باز دارد، همانند چهارپایی بسته که تمام همّش در علوفه اش بوده و یا
حیوانی که خاکروبه ها را بهم زند تا چیزی یافته بخورد و شکم را از علفی که به دست
آورده پر نماید و از آن هدفی که برای او در نظر گرفته شده است غافل گردد.

قرآن می‌خواهد
انسانی بسازد که قدرت مقابله با هرگونه مشکلی را در زندگی داشته و از عهده انجام
مسئولیتهای سنگینی که رفاه طلبان از انجام آن عاجزند، به سادگی برآید. بیهوده نیست
که پیش از فریضه جهاد دستور روزه می‌رسد، از اینرو امام هشتم علیه‌السلام بعنوان
یکی از علل تشریع روزه می‌فرماید: «ورائضا ً‌لهم‌علی‌اداء‌ما‌کلّفهم» [2]
روزه مردم مسلمان را برای انجام وظایفی که به آنان محوّل گردیده است آماده و تربیت
می‌نماید.

می‌خواهد انسانی
بسازد که با گرفتن روزه فقر و محرومیت گرسنگان جامعه خویش را احساس نموده و با
انفاق و کمک‌های مادّی خویش به یاری آنان بشتابد، از اینرو در آغاز همین سوره که
صفات متّقین را بر می‌شمرد، از جمله اوصاف آنان از «ممّا رزقناهم ینفقون» یاد می‌نماید،
یعنی از آنچه روزیشان ساخته ایم انفاق می‌نمایند.

در این رابطه
امام باقر (ع) بعنوان یکی از فلسفه های تشریع روزه می‌فرماید: لیجد الغنی الجوع
فیحنو علی الفقیر»[3]
تا انسان غنی و مرفه رنج و سختی گرسنگی را دریافته و بر تهی دستان ترحّم نماید.

 



[1]
سوره بقره، آیه 178.

/

سرمقاله

آیا ما با عراق
می‌جنگیم؟!

بِسْمِ اللَّهِ
الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

تجلی اسلام در
جمهوری اسلامی استوره حاکمیت و سلطه اجتناب ناپذیر یکی از دو ابرقدرت شرق یا غرب
بر تمام اقطار عالم و رویدادهای جهان را درهم شکست. بر کاخهای سیاه استکبار لرزه
افکند و ملتهای دربند و دل مرده را نور امید و گرمی حرکت و حیات بخشید و بدینسان
بزرگترین خطر، تمام قدرتهای شیطانی و استکباری را تهدید کرد این خطر موجب گردید تا
شرق و غرب رقیب در برخورد با آن با احساس مشارکت همصدا و همدست شوند و تمام ایادی
آنها ناچار شدند تا پردۀ نفاق و نقابهای فریبنده ای که بر چهرۀ پلیدشان داشتند عقب
زنند و همگی بمصداق «الکفر مله واحده» برای مقابله با این خطر بزرگ بپاخاستند و با
ناکامی در توطئه های گوناگون سرانجام بجنگی تمام عیار علیه جمهوری اسلامی دست
یازیدند.

در این راستا
آمریکا این شیطان بزرگ و امّ الفساد قرن که بزرگترین ضربه را از پیروزی انقلاب
اسلامی در ایران دریافت کرده بود با داشتن بیشترین اشتهای جهانخواری و فتنه انگیزی
بعنوان محور و کانون تمام جنایتها به سازماندهی و تقسیم کار برای خنثی سازی این
خطر بزرگ دست بکار شد: تأمین سلاح و کارشناس را با استفاده از همدردی و هراس و
حماقت روسها و سلطه ایکه بر هم پیمانهای غربی خود داشت بعهده آنها گذاشت و هزینه
را از کیسه خلیفه یعنی دلارهای نفتی نوکران و مزدورانش در منطقه بخشید و جان دادن
و تباه شدن را نیز به ملت و ارتش عراق واگذار نمود و بیرق سرداری قادسیه را نیز بر
دوش صدام نهاد تا با جنگی برق‌آسا! و همراه آن با طوفانی از جنگ سیاسی، اقتصادی،
تبلیغاتی و… کانون انقلاب اسلامی را شکسته و نور اسلام را خاموش کند! و البته
این بود معنی بیطرف بودن آمریکا در جنگ تحمیلی و همین است معنی شیطان بزرگ بودن.

در چنین جنگی
جریان طبیعی امور و معادلات و محاسبات کامپیوتری بیانگر شکست و نابودی قطعی جمهوری
اسلامی بود ولی مرور زمان و واقعیت، عکس محاسبات فوق را اثبات کرد و مقاومت و
پیروزیهای شگفت انگیز امّت اسلام، جهانیان را در تحیّر و ناباوری عمیقی فرو برد و
برای همگان شکست ناپذیری جمهوری اسلامی و قدرت فزایندۀ آن محقّق گردید. گرچه هنوز
نامحرمان سراپردۀ غیب نتوانسته اند که رمز و راز این واقعیّت را کشف کنند و
نخواهند توانست.

بموازات پایداری
و ثبات و پیروزیهای جمهوری اسلامی در مقابل تمام ابرقدرتها و موفقیت تزنوین نه
شرقی نه غربی و پیامدهای گستردۀ آن در سطح جهانی که بحرکت و بالندگی ملّتهای دربند
و ایجاد بحرانهای عمیق در محافل استکباری انجامید، وحشت و سردرگمی قدرتهای شیطانی
فزونی گرفت و اگر در آغاز برای بازیابی و حفظ منافع خود جنگ را بمنظور براندازی
جمهوری اسلامی براه انداختند اکنون برای حفظ حیثیت و موجودیت خود تلاش می‌کنند که
شکست نخورند!

امروز برای همۀ
مردم جهان روشن شده است که این جنگ برخلاف آنچه بوقهای استکباری القاء می‌کردند
جنگ بین ایران و عراق یا عرب و عجم و یا شیعه و سنّی نیست بلکه با آشکار شدن حمایت
بیدریغ و همه جانبۀ تمام قدرتهای شیطانی از رژیم صدام در جنگ با جمهوری اسلامی
ایران برای ملل جهان مشخص گردیده که تمام جهان کفر در مقابل اسلام می‌جنگند- البته
اسلام راستینی که با هرگونه ظلم و تجاوزی سرسازگاری ندارد نه اسلام دروغینی که با
منافع مستکبرین تضادی ندارد و یا حتّی در خدمت آنها است مانند اسلامی که فهد و
مبارک و دیگر سران مزدور حاکم بر اکثر کشورهای اسلامی از آن دم میزنند- و این یک
واقعیّت است که اکنون جنگ جهانی سوم بطور اعلام نشده و در شکلی ویژه بوقوع پیوسته
است با این تفاوت که اگر در دو جنگ جهانی گذشته دو مجموعه از کشورها با توان
تقریبا ً متوازن می‌جنگیدند اکنون تمام قدرتهای استکباری و اذناب آنان با
برخورداری از تمام امکانات پیشرفته در یک طرف و در طرف دیگر یک کشور کوچک یکّه و
تنها و با امکانات محدود و مشکلات فراوان- 
البته با اتّکال به خداوند- در حال جنگ می‌باشند.

اکنون همه می‌دانند
که جمهوری‌اسلامی به تنهائی و بدون کمک مالی و تسلیحاتی بیگانگان و حتّی کارشکنی‌ها
و فشارهای گوناگون آنان روی پای خود ایستاده و در جنگ پیروزمندانه به پیش می‌رود
ولی عراق از خود هیچ چیز نداشته و در هر لحظه ای حمایت نظامی، مالی، سیاسی وو…
جهان استکبار از رژیم صدام قطع شود و یا نزدیک به دو میلیون نفر بیگانه شاغل در
عراق از مستشاران روسی و فرانسوی گرفته تا کارگزاران و مزدوران مصری و کره ای
وو… دست از کار بکشند، مسلم است که صدام نه آنکه توان کمترین مقاومتی را در
برابر قدرت اسلام نخواهد داشت بلکه حتّی بدون کمترین عملیاتی از درون ساقط می‌شود.

با چنین وضعیتی
پیروزی قطعی جمهوری اسلامی در این جنگ بمعنی پیروزی بر صدام نخواهد بود بلکه بمعنی
شکست تمام قدرتهای شیطانی در مقابل یک کشور مستقل و نوپا تلقّی شده و جمهوری
اسلامی بعنوان ابرقدرتی که به تنهائی بر هر دو ابرقدرت و هر دو اردوگاه شرق و غرب
پیروز شد پا به صحنۀ جهان خواهد گذاشت و بصورت یک الگو و هم بعنوان یک پشتوانۀ
نیرومند، تمام ملتها را بیک انقلاب فراگیر علیه تمام قدرتهای شیطانی سوق خواهد داد
و طوفانی سهمگین تمام منطقه و جهان را فرا خواهد گرفت.

پس ملت قهرمان
ایران بخوبی آگاه است که این جنگ در حقیقت جنگ با صدام نیست که صدام چنین ارزشی را
ندارد بلکه جنگ با تمام استکبار و ظلم و تجاوز حاکم بر جهان است و صدام نه برای ما
موضوعیّت دارد نه برای آنان و ما اگر برای سقوط صدام پای می‌فشاریم برای همان چیزی
است که جهان استکبار از آن می‌ترسد آنها بویژه اکنون در شرائطی قرار گرفته اند که
برای حفظ حیثیّت و موجودیت خویش تا آنجا که در توان دارند در حفظ صدام خواهند
کوشید لکن ملت بزرگ اسلام با توجه به هدف رفع فتنه از کل عالم- و اینکه فتنه گران
عالم همگی بنوعی در این جنگ شرکت دارند و با پیروزی در این جنگ تمام آنان محکوم به
شکست خواهند شد- همچنان بپایداری خود ادامه خواهد داد و اگرچه امیدوار است که در
هر یک از عملیات به پیروزی نهائی دست یابد ولی با توجه به عظمت هدف خویش و با توجه
باینکه در برابر خود نه تنها صدام را که تمام قدرتهای استکباری را می‌بیند آماده
است که اگر دهها سال دیگر هم جنگ طول بکشد و اگر لازم باشد همانگونه که حضرت امام
فرمودند در همین جنگ «تا آخرین نفر و تا آخرین منزل و تا آخرین قطرۀ خون برای
اعتلای کلمه الله بایستد و حکومت نه شرقی نه غربی را در اکثر کشورهای جهان پایه
ریزی کند» چرا که پیروزی نهائی در این جنگ بمعنی پیروزی حق بر باطل و اسلام بر
تمام مستکبران است که آزادی تمام بشریت مظلوم را در پی خواهد داشت انشاءالله.
والسلام.

رحیمیان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا کنون

مسجد و منبر

«درصدر اسلام، از مسجد، ارتش راه می‌افتاد برای جنگ با کفار
و با قلدرها. و از همان مسجد خطبه خوانده می‌شد و مردم دعوت می‌شدند و از مسجد راه
می‌افتادند و می‌رفتند به طرف دشمنی که بر ضد مسلمین قیام کرده یا مال مردم را
چپاول می‌کند یا انحراف دارد… در خطبه نماز جمعه مقدرات مملکت باید بیان شود.
مسائل سیاسی، اجتماعی، گرفتاریهای مسلمین و اختلافات مسلمین باید طرح بشود و رفع
بشود».

21/8/57

«درصدر اسلام، مسجد و منبر مرکز فعالیت‌های سیاسی بوده است.
طرح بسیاری از جنگهای اسلامی از مسجد ریخته می‌شد… در عصر رسول الله «ص» مسجد
مرکز اجتماع سیاسی بود. محراب یعنی مکان حرب. از محرابها باید جنگ پیدا شود چنانچه
بیشتر از محرابها پیدا می‌شد».

26/3/58

«ملت مسلمان ما در تمام بلاد به مساجد روی آورند و نهضت را
از راه مساجد که جبهۀ محکم اسلام‌اند، زنده نگهدارند».

17/4/58

«ما با ذکر خدا پیش برویم و نماز بالاترین ذکر خدا است. اگر
در نماز کوتاهی بشود و هر کس بگوید: من خودم تنهائی در خانه‌ام نماز می‌خوانم!
خیر! نماز را در جماعت بخوانید. اجتماع باید باشد. مساجد را پر کنید، اینها از مسجد
می‌ترسند».

4/5/58

«شما هم باید در مساجدتان و هم در منابرتان مردم را دعوت به
اجتماع کنید. این اجتماع است که اسلام را حفظ کرده… اجتماعات مساجد را زیاد
کنید. مردم را به مساجد دعوت کنید و بفهمانید به آنها که نکته گریه برای چیست؟
برای اینکه مکتب تمامی ندارد و این سند مکتب ما است و ما می‌خواهیم با این،
مکتبمان را حفظ کنیم».

14/3/59

«آنهائی که می‌خواهند نقشه بکشند و شما را از مساجد دور
کنند، از مراکز تعلیم و تربیت دور کنند، آنها دشمن‌های شما هستند. ماه مبارک نزدیک
است. در ماه مبارک باید بقدر چندین ماه تربیت بشوید. باید در ماه مبارک تربیت و
تعلیم در همه بعدهایش در مساجد باشد. در محافل باشد».

10/4/59

«این مساجد بود که این پیروزی را برای ملت ما درست کرد. این
مراکز حساسی است که باید ملت به آن توجه داشته باشد. اینطور نباشد که خیال کنند
حالا دیگر ما پیروز شدیم، دیگر مسجد می‌خواهیم چه کنیم؟! پیروزی ما برای اداره
مسجد است… مراکزی که مراکز بسط حقیقت اسلام است، بسط فقه اسلام است، مساجد است،
آنها را خالی نگذارید. این یک توطئه است که می‌خواهند مساجد را کم کم خالی کنند…
شما باید هشيار باشید که مسجدهایتان و محراب‌هایتان و منبرهایتان را حفظ کنید و
بیشتر از سابق».

20/4/59

«ما امروز به مجالس تعزیه و روضه بیشتر احتیاج داریم از
سابق. این اجتماع سرتاسری کشور، این دستجات سرتاسری کشور، امروز رنگ سیاسی پیدا
کرده است و حق هم همین است… خطبا بروند مسائل روز را بگویند و تعزیه بگویند و
برای سیدالشهدا گریه کنند. این یک شعار الهی است. امروز ما انقلاب کردیم، روضه
لازم نیست!! از غلط‌هائی است که در دهان‌ها انداخته‌اند، مثل این است که بگوئیم:
امروز ما انقلاب کردیم، دیگر لازم نیست نماز بخوانیم. ما انقلاب کردیم برای اینکه
شعائر اسلام را زنده نگهداریم نه انقلاب کردیم که شعائر اسلام را بمیرانیم. زنده
نگهداشتن عاشورا مسأله بسیار مهم سیاسی عبادی است. عزاداری کردن برای شهیدی که همه
چیز را در راه اسلام داد. یک مسأله سیاسی است. یک مسأله ای است که در پیشبرد
انقلاب اثر بسزا دارد… مجالس باید سرجای خودش باشد و مجالس عزا باید باشد و اهل
منبر باید این شهادت امام حسین سلام الله علیه را زنده نگهدارند و ملت باید با همه
قدرت این شعائر اسلامی را خصوصا ً این را زنده نگهدارند».

14/8/59

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(مسجد و منبر)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(روزه و خودسازی)

علی،شخصیتی جاویدان                                      استاد
شهید آیت الله مرتضی مطهری

سخنان معصومین(عفت و پاکدامنی)

ولادت مجتبی علیه السلام

درجات ایمان                                                  
آیت الله العظمی منتظری

آیات الهی برای صابران و سپاسگزاران                    آیت الله مشکینی

بررسی آیه میثاق                                              آیت الله جواد
آملی

معاد                                                            آیت
الله حسین نوری

قرآن، کتاب مبین                                             آیت
الله محمدی گیلانی

نخستین کسی که اسلام آورد                                حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

صبر                                                        
حجه السلام محمدحسن رحیمیان

تجسم ایثار

ضرورت ادامه مبارزه حزب الله لبنان                    حاج حسین شامی

درگوشه و کنار جهان

نیروی انسانی سیستم اداری                                محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خمینی

ـ ابر قدرتها از آمریکا که در رأس
همه مفاسد عالم است گرفته تا شوروی وفرانسه که متأسفانه بیشترین امکانات تهاجم به
شهرها را اعم از موشک، بمب و هواپیما در اختیار عراق گذارده اند باید بدانند که با
ادامه این حمایت های علنی و تلویحی از صدام، کینه یک ملت انقلابی و استوار و یک
حکومت اسلامی ومردمی و صد در صد تثبیت شده و دارای هواداران بی شمار از مکتب ها و
نژادها و ملیت های مختلف در سرتاسر جهان را علیه خود برمی افروزند ومردم ما و ملت
ما و ملتهای جهان، آنانرا در این جنایت ها و خیانت ها سهیم می دانند.

ـ ملت ما کمربندها را محکم بسته اند
و از زن و مرد و پیر و جوان همه و همه به جز تعداد انگشت شماری منافق خود فروخته
جاسوس و سایر وابستگان به استکبار جهانی در صحنه نبرد حق در برابر باطل ایستاده
اند و بر یکدیگر سبقت می جویند.

ـ از ملت دلاور مسلمان ایران انتظاری
جز ادامه راه حسین (ع) و زینب (س) نیست.                                                      
18/11/65

ـ ملت را به صبر و مقاومت سفارش می
کنم، من ویرانی خانه ها و شهادت فرزندان شما را ویرانی خانه خود و شهادت فرزندان
خودمی دانم.

ـ من وقتی بعضی از این جوانها را می
بینم که با سرافرازی و با عظمت روح و با شادی دارند در جایی که هر روز آتش است پیش
می روند، متحیر می شوم و از این حسرت می برم که ما به یک چنین مقامی نرسیدیم.

23/11/65

آیت الله العظمی منتظری

ـ با برادر کشی و هر روز به دیدار
سران خود فروخته کشورهای بظاهر اسلامی رفتن و از سیاست آنها پیروی کردن منافع
فلسطینیان تأمین نمی شود.

9/11/65

ـ بی تفاوتی در برابر ظلم تحت هیچ
شرایطی برای مسلمانان توجیه پذیر نیست.

ـ برای رسیدن به حکومت الهی، تحمل
سختی ها و رنجها، امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است.

21/11/65

ـ مشکلات و انحرافات موجود در جامعه
را باید ریشه یابی کرد و پس از شناخت علل و عوامل آن با آن برخورد نمود.

ـ برادران کمیته باید افرادی آگاه و
دارای دید روانشناسانه باشند تا بتوانند مجرمین را از مسیر غلط بازدارند.

ـ برادران کمیته و کسانی که در سپاه،
دادستانی، و مراکز قضائی هستند باید خودشان را همچون پزشکی بدانند که با مریض
روبرو شده اند.

ـ برادران کمیته باید به مسائل
اسلامی آگاهی داشته و افرادی حلیم و پرحوصله باشند.

ـ رفتار برادران کمیته باید به گونه
ای باشد که به مردم احساس امنیت بدهد.

25/11/65

آیت الله العظمی منتظری:

مردم ایران با ایمان و اتحاد
توانستند بر حکومتی که شرق و غرب از آن حمایت می کرد پیروز شوند. پس در همه کشورها
اگر این هماهنگی بوجود آید پیروزی حتمی است.

21/11/65

 

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جنگ

ـ منطقه سیاسی ـ نظامی بغداد امروز
هدف موشک دوربرد ایران قرار گرفت.

ـ یک فروند از هواپیماهای رژیم
جنایتکار عراق که قصد بمباران مناطق مسکونی کشورمان را داشت در یک نبرد شدید هوائی
در منطقه شمال اراک بوسیله هواپیماهای خودی سرنگون شد.

ـ شهرهای اومیه، قم، تفرش، رودبار،
میانه، آشتیان، ملایر، نهاوند، شیراز و روستاهای اطراف میانه از جمله شهرهای
بمباران شده است که دهها نفر از مسلمانان بیدفاع این شهرها توسط بمبها و راکتهای
عراقی به خاک و خون کشیده شدند.

14/11/65

ـ مناطق مسکونی اصفهان، تبریزو بیابانهای
قم بمباران شد در این بمباران چند نفر شهید و مجروح شدند.

16/11/65

ـ در پاسخ به شرارتهای جنایتکاران
بعثی در حمله به مناطق مسکونی کشورمان یک فروند موشک زمین به زمین در ساعت 20
پنجشنبه شب یک مرکز مهم نظامی ـ اقتصادی در قلب بغداد را مورد هدف قرار داد.

18/11/65

ـ 2 جنگنده عراق هنگام تجاوز به
مناطق مسکونی اراک وشمال خوزستان سرنگون شدند.

19/11/65

ـ طی عملیات پیروزمند «فتح ـ 4» در
سحرگاه 22 بهمن، مرکز رادار اربیل عراق درعمق 70 کیلومتری خاک دشمن کاملاً منهدم
شد.

ـ شهرهای قم، ارومیه، تبریز، نهاوند،
مراغه، بروجرد، شوشتر، کوهدشت و اصفهان همزمان با برگزاری راهپیمائی 22 بهمن
بمباران شد.

23/11/65

ـ بغداد و 13 شهر عراق هدف موشک، بمب
و توپخانه ایران قرار گرفت.

25/11/65

ـ 3 فروند هواپیمای مهاجم دشمن در
مناطق گچساران وایذه با آتش دقیق پدافند هوائی سرنگون شدند و خلبان یک فروند از
هواپیماهای سرنگون شده میراژ اف ـ یک به اسارت رزمندگان اسلام درآمد.

26/11/65

ـ با آتش پدافند موشکی سپاه پاسداران
یک فروند میگ ـ 25 روسی دشمن در اصفهان و همچنین یک فروند دیگر از هواپیماهای
متجاوز در 30 کیلومتری مسجد سلیمان سرنگون شد.

ـ نقاط مسکونی شهرهای قم، تبریز،
الیگودرز، درود، خرم آباد، ایوانغرب، دزفول، سلماس، کوهدشت و پلدختر مورد حمله
هوائی دشمن سفاک قرار گرفت که تعدادی شهید و تعدادی مجروح شدند.

27/11/65

ـ کارخانه باروت سازی «ام القمصر»،
تأسیسات نفتی «بزرگان» و ایستگاه راه آهن «شعیبیه» عراق در حملات تلافی جویانه
ایران به آتش کشیده شدند.

30/11/65

ـ خلبانان شجاع ایران در یک نبرد کم
نظیر هوائی 3 فروند هواپیمای میراژ  عراقی
را در اطراف جزیره فارسی وحوزه نفتی ابوذر در آبهای خلیج فارس سرنگون کردند.

2/12/65

ـ مرحله دوم عملیات فتح 4 در منطقه
ای به وسعت 300 کیلومتر مربع آغاز شد. در این عملیات مقر سپاه پنجم عراق در شهر
دیانه منهدم شد.

ـ در ادامه عملیات کربلای ـ 5 بخش
دیگری از خاک عراق در غرب نهر جاسم آزاد وتیپ ها ی116 و 3 و 435 به طور کامل منهدم
و شمار تلفات ارتش عراق به 2500 تن رسید و تعداد 100 اسیر در نخستین ساعات نبرد به
پشت جبهه تخلیه شدند که افسر متخصص سلاحهای شیمیائی نیز جزء اسرا می باشد.

4/12/65

ـ میراژ اف ـ یک عراق که به کرج حمله
کرده بود در کردستان سرنگون و خلبان آن اسیر شد.

ـ با سقوط 3 فروند هواپیمای دیگر،
شمار جنگنده های ساقط شده عراق در عملیات کربلای ـ 5 به 80 فروند رسید.

ـ خطوط مستحکم دفاعی ارتش عراق در
غرب نهر جاسم فتح و یک تیپ دشمن در غرب دریاچه ماهی، به طور کامل منهدم شد.
فرمانده گردان دوم تیپ 423 ارتش عراق جزء اسرا می باشد.

6/12/65

ـ در نبردهای سنگین دیشب و صبح
امروز، بخش تازه ای از ساحل غربی دریاچه ماهی آزاد و 3 تیپ ارتش عراق در محور
شمالی جاده شلمچه ـ بصره نابود شد.

7/12/65

جهان اسلام

ـ انقلابیون مسلمان لبنان، طی
عملیاتی بنام خیبر 27 سرباز اسرائیلی و مزدوران لبنانی را بهلاکت رساندند.

ـ سازمان عدالت انقلابی: برای رد
یابی ما، در بدن «تری ویت» (فرستاده کلیسای انگلستان به لبنان ) بی سیم کارگذاری
شده بود.

19/11/65

ـ انفجار دو بمب، سالن اجرای نمایش
ضد اسلامی در استانبول را ویران کرد.

ـ انقلابیون عراقی سرهنگ مصری بنام
«محمود اسماعیل» و یک افسر اردنی بنام «محمود عبدالسلام» را در بغداد بهلاکت
رساندند.

20/11/65

ـ انفجار اتومبیل حامل مواد منفجره
در منطقه شیعه نشین بیروت 68 کشته و زخمی برجای گذاشت.

21/11/65

ـ هیئت ایرانی زیر باران گلوله،
کمکهای غذائی خود را به اردوگاه برج البراجنه رساند.

23/11/65

ـ مسلمانان انگلیس 6 هزار پوند به
جبهه ها اهدا کردند.

26/11/65

ـ سرهنگ هادی احمد الجبوری فرمانده
گردان عراقی از سپاه سوم عراق بدست یکی از مجاهدین عراقی به هلاکت رسید.

29/11/65

ـ تعداد یکصد هزار جلد قرآن کریم طی
دو روز در لهستان بفروش رفته است.

3/12/65

ـ در جریان استقرار نیروهای سوریه در
غرب بیروت 27 چریک حزب الله به شهادت رسیدند.

6/12/65

ـ 8 حزب مؤتلفه اسلامی افغانستان
هرگونه مذاکره در جهت سازش بر سر مسأله افغانستان را شدیداً محکوم کردند.

7/12/65

ـ بدنبال تیر اندازی پلیس کویت به
سوی مردم معترض، هفت تن از مسلمانان کویت به شهادت رسیدند.

9/12/65

اخبار داخلی

ـ 43 گردان از استانهای فارس و گیلان
به سپاه حضرت مهدی «عج» پیوستند.

16/11/65

ـ اولین دانشکده کشتی سازی و صنایع
دریائی ایران در بندرعباس افتتاح شد.

19/11/65

ـ بیش از 22 هزار واحد کیسه خون جهت
مجروحین در سطح اورژانسهای جبهه وبیمارستانهای خوزستان توزیع شد.

20/11/65

ـ علی اصغر عطاریان سازنده دستگاه
خنثی کننده بمیهای شیمیائی به عنوان کارگر نمونه سال 65 انتخاب شد.

21/11/65

ـ ایران عظیم ترین راهپیمائی مقاومت
را در سالروز 22 بهمن، زیر بمباران برگزار کرد.

ـ عظیمترین کاروان تدارکاتی وکمکهای
مردمی به ارزش 8/1 میلیارد ریال از تهران به جبهه ها ارسال شد.

23/11/65

ـ تولید نیمه صنعتی آمپی سیلین و
ریخته گری به روش انفجاری در ایران آغاز شد.

27/11/65

ـ رئیس جمهور، بخش رادیو شیمی و خط
تولید داروئی «تکنیسون 99 ام» سازمان انرژی اتمی را افتتاح کرد.

ـ در پی پخش فیلم توهین آمیز نسبت به
مقدسات جمهوری اسلامی از تلویزیون آلمانغربی، وزارت امور خارجه به دو دیپلمات
آلمانغربی ابلاغ کرد، ظرف 72 ساعت ایران را ترک کنند.

29/11/65

ـ گوته، مؤسسه فرهنگی آلمان در
تهران، تعطیل شد.

30/11/65

ـ رئیس جمهور: رژیم عراق طی شش هفته
حمله به شهرهای ایران جمعاً 65 شهر و بخش را مورد تهاجم و بمباران هواپیماهای خود
قرار داد که در نتیجه 236 بار بمباران و 28 بار پرتاب موشک، 3035 تن از هموطنان
بیگناه ما شهید و 11150 تن دیگر مجروح شدند.

ـ سپاهین مهدی «عج» از 16 شهر عازم
جبهه های نبرد حق علیه باطل شدند.

ـ عظیمترین کاروان پشتیبانی و کمکهای
مردمی استان خراسان به ارزش 500 میلیون ریال به جبهه های جنگ تحمیلی ارسال شد.

ـ 50 میلیون ریال کمک بلاعوض برای
مرحله اول بازسازی میانه اختصاص یافت.

2/12/65

اخبار خارجی

دولت عربستان سعودی در سال 1985 با
خرید نوزده میلیارد دلار سلاح آمریکائی بزرگترین مشتری صنایع جنگی آمریکا بوده
است.

15/11/65

ـ مک فارلین با خوردن 20 تا 30 قرص
والیوم دست به خودکشی زد.

ـ پنج کشتی جنگی آمریکا به نیروهای
این کشور در بندر حیفا پیوستند.

21/11/65

ـ اسرائیل با 12 فروند هواپیمای جنگی
صبح امروز محله های فلسطین نشین جنوب شهر صیدا در جنوب لبنان را بمباران کردند.

23/11/65

ـ سازمان حقوق بشر ترکیه اعلام کرد
طی 6 سال گذشته 97 تن از زندانیان این کشور تحت شکنجه مأمورین جان خود را از دست
دادند.

26/11/65

ـ دو هزار تفنگدار آمریکائی در بندر
اسکندریه مصر پیاده شدند.

28/11/65

ـ سفیر عراق در فرانسه: عراق در حال
دفاع از غرب میباشد و کشورهای غربی باید به عراق کمک کنند.

ـ زد وخوردهای نیروهای کمونیست و
دروزی با شبه نظامیان امل در بیروت 31 کشته بجا گذاشت.

29/11/65

ـ هلی کوپترهای ارتش عربستان سعودی
جهت پیدا کردن لاشه هواپیما و کمک رسانی به خلبانان عراقی اقدام به پرواز شناسائی
در منطقه کردند.

ـ آمریکا و انگلیس قطعنامه مجازاتهای
اقتصادی علیه آفریقای جنوبی را وتو کردند.

ـ وزیر خارجه سوئد، رسماً عراق را
عامل کاربرد سلاح شیمیائی علیه ایرانیان معرفی کرد.

ـ وزیر دفاع آمریکا: پیروزی ایران در
جنگ برای اعضای ناتو فلاکت بار است.

2/12/65

ـ 27 نفر در رابطه با طرح ترور
گورباچف در شوروی دستگیر شدند.

4/12/65

ـ از سوی برزیل، یکصد فروند هواپیمای
آموزشی نظامی تحویل مصر و عراق شد.

7/12/65

ـ دونالد ریگان رئیس کارکنان کاخ
سفید و مشاور ریگان بدنبال ماجرای مک فارلین استعفا کرد.

9/12/65

ـ هواپیماهای افغانی برای دومین روز
متوالی مناطق مرزی پاکستان را بمباران کردند.

10/12/65

ضد انقلاب

ـ علی اکبر محمدی خلبان ایرانی که
چندی پیش از کشور گریخته بود در آلمان غربی توسط دو نفر ناشناس بضرب گلوله کشته
شد.

28/10/65

ـ چهار سرنشین یک دستگاه اتومبیل روز
پنجشنبه در تهران هدف حمله مسلحانه منافقین کوردل قرار گرفتند و به شهادت رسیدند.

ـ منافقین سوء قصد کننده به سید هادی
خامنه ای و جمعیت راهپیمایان 22 بهمن در مشهد در یک درگیری به هلاکت رسیدند.

26/11/65

ـ حجة الاسلام ایرانمنش مدیر کل آموزش
وپرورش استان کرمان و راننده اش هدف حمله مسلحانه دو تن از منافقین کوردل قرار
گرفته و بشهادت رسیدند.

28/11/65

ـ یک منافق که قصد داشت در میدان
آزادی تهران بمب گذاری نماید و امّت حزب الله شرکت کننده در راهپیمائی 22 بهمن را
به رگبار ببندد قبل از انجام این جنایت بازداشت شد.

ـ چهار منافق در حال تقویت رادارهای
هدایت کننده هواپیماهای عراقی در باختران بخش صحنه دستگیر شدند.

3/12/65

ـ از یک باند خروج طلا هنگام خروج از
مرز 700 سکّه طلا کشف شد.

5/12/65

 

 

 

/

ساختار نظامي اجرائي کشور

ساختار نظام اجرائی کشور

محمدرضا حافظ نیا

قسمت یازدهم

در حال حاضر نیز بدلیل مشکلات و
مسائل متعدّد، متأسفانه حوزه های ستادی دستگاهها نمی تواند بطور کامل کارآئی داشته
باشند و برخی به نسبت انرژی و توان استانها و بخصوص شهرستانها عقب ترند. مشکلات
زندگی و ایاب و ذهاب و غیره در تهران، در فضای شغلی حوزه های ستادی اثر مستقیم
گذاشته است ومشکلات مربوط به متمرکز بودن سیستم اداری را پیچیده تر می نماید. در
اینجا وضعیّت کارمندی که زبانحال تقریباً اکثریت کارمندان در تهران میباشد بیان
میگردد:

وضعیّت کارمندی در تهران

در تهران فرو رفته در انبوهی از
مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی ـ خدماتی ـ رفاهی ـ ارتباطی و غیره معمولاً کارمند برای
اینکه تا ساعت حدود هفت ونیم (اگر برسد) سرکار حاضر باشد باید صبح زود از خانه
بیرون آمده ودر فضای دودآلود وترافیک و پس از طی کیلومترها مسافت، با وسایل نقلیه
عمومی مانند اتوبوس ها و تاکسی ها خود را به محلّ کار برساند وکارمند خسته وگاهی
دچار سرگیجه شده تا مدّتی در محلّ کار باید بماند تا آرامش خود را بازیابد وتا
بخواهد کارش را آغاز نماید باید سفره صبحانه اش را در پشت میز یا آبدارخانه پهن
کرده و مدتی را به صبحانه خوردن صرف کند چرا که صبح زود از خانه بیرون آمده و فرصت
برای صبحانه خوردن نداشته است! (حال اگر زن و شوهر کارمند باشند بیچاره بچه ها در
خانه چه باید بکنند!) و مقداری از فکر کارمند متوجّه فرزندان خواهد بود. کار را
آغاز می نماید. خاطرات روز گذشته همکاران در تهرانِ خاطره انگیز و احیاناً بحثهای
سیاسی پیش کشیده میشود، تراکم نامه، ارباب رجوع استانی و شهرستانی (که محصول سیستم
متمرکز میباشد). جلسه و و… فرصت فکر کردن را از او میگیرد. نزدیک ظهر، صدای اذان
بلند میشود و او برای نماز خواندن آماده میشود و مراسم نماز معمولاً تا ساعت یک
بعدازظهر طول میکشد و گاهی اوقات بیشتر. او به محل کار می آید باید ناهار ظهر را
میل نماید چرا که جای دیگری برای ناهار خوردن در اختیار ندارد. کافه و ساندویچ
گران است، خانه دور است وباید در صف اتوبوس و مسیر راه که در اوج ترافیک بعدازظهر
تهران میباشد و کارمندان جملگی به ایستگاههای اتوبوس هجوم آورده اند چند ساعت وقت
صرف کند تا به خانه برسد. لذا اگر ناهار نخورد زخم معده میگیرد ناهار خوردن هم
ممکن است نیم ساعت طول بکشد و نزدیک ساعت 2 بعدازظهر آماده رفتن میشود تا اینکه
ساعت 2 یا 2ربع اداره را ترک گوید چرا که مدت زیادی باید در راه باشد. نگران
فرزندانش که در خانه یا مدرسه بوده اند می باشد. همسرش نیز وضع مشابه او دارد و
گاهی باید بچه ها را از مدرسه بیاورند یا از مهد کودک تحویل بگیرند و اگر بموقع
نرسد معلوم نیست بچه ها چه بر سرشان خواهد آمد. در محیط کار گرفتاری های خانه ـ
وضع بچه ها ـ مشکل مسکن و احیاناً بیماری او، فکرش را بخود مشغول داشته است وگاهی
در ارباب رجوع از او چهره ای عبوس و خشن میسازد. حوصله ندارد با دو یا سه بار
تکرار موضوع توسط ارباب رجوع از کوره در میرود وصدایش بلند میشود.

در تحقیقی که از یکی از واحدهای
ستادی وزارتخانه ای بعمل آمده است: «80% کارکنان آن روزانه بیش از 15 کیلومتر راه
را در ترافیک گیج کننده و هوای دودآلود و خیابانهای شلوغ تهران طی می کنند و 21%
دارای وسیله نقلیه شخصی (موتور یا ماشین) بوده اند و 30% آنها در تهران خانه ملکی
داشته اند».

این سیما که بیان گردید تقریباً یک
حالت عادی بخود گرفته است و مسلّم است که هم از جهت کمّی و زمان کار و هم از جهت
کیفی آثار سوئی از خود بجا می گذارد و میزان کارآئی مفید را کاهش می دهد و مقداری
از وقت کارکنان حوزه ستادی بکار وظایف دستگاه نمی آید و کاهش کارآئی در مقیاس
وزارتخانه و در کارهای ستادی و مراکز سیاست گذاری و تصمیم گیری و برنامه ریزی و
جهت دهی، مشکل بزرگی، خواهد بود، بخصوص زمانی که سیستم اداری و اجرائی کشور متمرکز
باشد و شهرستانها و استانها از مرکز و یا تهران انتظار حلّ مشکلات خود را داشته
باشند.

روال تدوین مقررات

مسئله دیگری که به پیچیده تر شدن
امور و تمرکز گرائی کمک میکند روال تدوین ضوابط و مقررات میباشد بدین معنی که
مسائل پیش پا افتاده و کوچک گاهی اوقات برای تصویب به مراجع بالای کشوری ارجاع
میگردد و وقت مسئولین بالای دستگاه و هیئت محترم دولت و حتّی مجلس را به خود مشغول
می دارد و این امر نیز بر اساس عادتی که در بدنه و روال عملکردی سیستم اجرائی
متمرکز و گاهی خوی کارمندان و کارشناسان و مدیران از گذشته بجای مانده است مایه می
گیرد و بخصوص در شرایط کنونی که حجم گرفتاریهای مربوط به مسائل اساسی کشور زیاد بوده
و مسئولین اجرائی وزارتخانه ها ودستگاهها با تمام قوا و منبعث از ایمان و عشقی که
به نظام اسلامی دارند، صادقانه تلاش کرده و سخت درگیر رتق وفتق امور می باشند و می
بایست وقت و نیروی مجلس و کمیسیونها وهیئت دولت و رأس مخروط وزارتخانه ها ونهادها
برای آن مصروف گردد، ضایعات مربوط به درگیر شدن رده های تصمیم گیری یاد شده در
مسائل پیش پا افتاده زیاد خواهد بود و از طرفی ارجاع امور جزئی به آنها باعث تراکم
و شلوغی کارها شده و تصمیم گیری در مورد آنها بتعویق افتاده و منشأ مشکلات زیادی
خواهد گردید و باعث تأخیر در انجام امور مردم و خود دستگاهها خواهد شد.

سلسله دنباله دار مراحل تدوین ضوابط
و مقرّرات نیز یکی از مشکلات اجرائی برای دستگاهها و ادارات و کارکنان آنها و مردم
می باشد. وقتی قانونی در مجلس تصویب می شود پس از آن نیاز به آئین نامه اجرائی می
باشد که باید با پیشنهاد مشخّص وزارتخانه و کمیسیون مربوطه در هیئت دولت نهایتاً
به تصویب هیئت دولت برسد و آئین نامه ها بتنهائی روشنگر همه مسائل نمی باشند لذا
ضرورت ایجاب می کند که بعضی موارد به کمیسیونها و شوراها و کمیته ها در سطح
وزارتخانه ها و استانها واگذار گردد یا اینکه منجر به صدور بخشنامه ها و
دستورالعملها از ناحیه وزارتخانه بشود ونهایتاً اگر مجری در سطح مرکز یا استان یا
شهرستان یا بخش صادقانه برخورد نماید، امید حل شدن مشکل مردم وجود دارد ولی
متأسّفانه با توجّه به روحیّه و خصلت کارمندی مرسوم در سیستم اداری موجود معمولاً
بعضی از مجریان با احتیاطات بیجا و به سمت استنباط منفی بافانه از ضوابط و مقررات
غش می نمایند وبقول معروف برای روشن شدن ابهام موجود در مقرّرات، سلسله مکاتبات
جدید و دور و دراز مرجع قانونی مربوطه آغاز می گردد و مجدّداً چند مرحله 30اقدامی
(قرطاس بازی) صورت می پذیرد.

مسائل یاد شده باعث ایجاد مقرّرات
دست وپا گیر و پیچیده گردیده وکلاف سردرگمی را بوجود می آورد که هم سازمان و
وزارتخانه محوری و هم وزارتخانه مجری و هم کارمندان و هم مردم را دچار نوعی
سرگردانی می نماید. خانه عنکبوتی مقررات و ضوابط مربوط به مسائل مالی در ارتباط با
وزارت دارائی و امور اقتصادی و نیز مسائل ادارای باعث سرگردانی خودشان و وزارتخانه
های دیگر و مردم می گردد.

آنچه که بیان گردید بخشی از مصائب
ناشی از متمرکز بودن امور اجرائی کشور می باشد که باعث بهدر رفتن امکانات و منابع
مالی و بودجه و نیروی انسانی و وقت دولت و مدم و تأخیر در پیشرفت امور می گردد و
متأسّفانه دامنگیر بعضی از نهادهای انقلاب اسلامی هم گردیده است و آنها نیز بطور
ناخواسته درگیر این جریان می باشند و دلیل اصلی این امر نیز خصلت تمرکز گرائی
وماهیّت سیستم اجرائی بارث رسیده از گذشته می باشد که قبلاً دلیل سیاسی شکل گیری
آن ذکر گردید و بیش از هر زمان دیگری ضرورت دارد با تفکّری پویا و تحوّلی وبا
نگرشی عمیق، سیستم اجرائی موجود که بر اساس عدم اعتماد بنیانگذاری و شکل یافته است
زیر سؤال رود و سیستم جدید با خصلت غیر متمرکز بودن بمعنی واقعی پایه گذاری گردد
تا رده های بالای تصمیم گیری کشور چون مجلس و دولت بتوانند به امور اساسی و بنیادی
بپردازند و حوزه ای ستادی دستگاههای اجرائی و وزارتخانه ها بجای انجام وظایف اداری
سنّتی به تفکّر و تفحّص در امور کشور در ارتباط با وظایف مربوطه پرداخته و با
تدبیر و تفکّر، مسائل مختلف، ریشه یابی ـ علت شناسی ـ پیش بینی و برای آنها برنامه
ریزی و سیاست گذاری بنیادین صورت پذیرد.

در اینجا یادآور می گردد که تأکید بر
ضرورت تفکّر پویا و نگرشی تحوّلی و سیستمی و منظومه ای در تغییر بنیادی ساختارهای
اداری و مالی ـ بودجه ریزی ـ برنامه ریزی و آموزشی و و… بخاطر این است که افراد
مختلف ادعای یکنواخت تغییر بنیادی در ساختارها را دارند منتها درک و شناخت و قلمرو
موضوع در بین آنها تفاوت می کند. گاهی مشاهده می گردد افرادی معدود، که برخی از
آنها مسئولیت کاری را دارند مدّعی تغییر بنیادی بوده واظهاراتی نیز بیان می دارند
ولی وقتی خوب دقّت می شود قلمرو تغییر بنیادی مورد دعوی ایشان در حقیقت نوعی رفرم
و بازسازی و رنگ و آب زدن به سیستم موجود و با حفظ اسکلت وساختار گذشته می باشد.
مثلاً تعویض درب و پنجره ساختمان و تغییر رنگ آنرا تغییر بنیادی می داند و این
دقیقاً منبعث از سطحی نگری آنها در موضوع تغییر بنیادی ساختار می باشد امّا در
مقابل، بعضی افراد معتقد به تغییر بنیادی با تغییر در ساختار و اسکلت ساختمان و
نقشه و هدف و مکان و پایه ریزی و اجزاء و و… میباشند تا آنرا متناسب با هدفهای
مورد نظر از نوشکل دهند. در مسئله تمرکز زدائی نیز گاهی در بخشنامه های بعضی
وزارتخانه ها با همان دید سطحی نگرانه دعوی غیر متمرکز کردن امور می شود که اولاً
کاری جزئی و سطحی است ثانیاً غیر متمرکز کردن امور با حفظ ساختار سیستم اجرائی
موجود که متمرکز بودن، صفت ذاتی آن است، تقریباً امری غیر ممکن میباشد.

با توجّه به آثار سوء متمرکز بودن و
فوائد غیر متمرکز کردن امور اجرائی کشور، بعضی از ممالک نسبت به حلّ این مشکل
اقدام نموده و اداره امور کشور را بصورت غیر متمرکز انجام میدهند و این امر در
کشورهای مختلف سرمایه داری ـ سوسیالیستی ـ جهان سوم بچشم میخورد و کشور بصورت
استانی وایالتی یا فوراتیو یا کانتی یا جمهوری تقسیم بندی وامور آنها توسط مسئولین
محلّی در چارچوب سیاستها و جهت گیریهای کلّی کشور که توسط دولت مرکزی تعیین میگردد
انجام می پذیرد.

ژاپن و غیر متمرکز کردن امور اجرائی

برای نمونه میتوان از ژاپن ـ آمریکا
ـ شوروی ـ استرالیا ـ کانادا ـ هندوستان ـ آلمانغربی ـ مالزی و … نامبرد. بعنوان
مثال ژاپن که جزو کشورهای پیشرفته جهان بحساب می آید به 47 استان یا کانتی تقسیم
شده وامور کانتیها توسط انجمنهای محلّی و شهرداریها انجام می شود و شهرداریها نقش
های سیاسی وخدماتی و انتظامی را تواَماً بعهده دارند. این کشور که بیش از هزار
دانشگاه و مؤسسه آموزش عالی و کالج (457 مورد فقط دانشگاه میباشد) داشته و از طرفی
خدمات آموزشی و مدرسه ای را برای دانش آموزان جمعیّت 120 میلیونی خود تأمین می
نماید، دارای یک وزارتخانه بنام فرهنگ و آموزش و پرورش می باشد که همه مدارس و
دانشگاههای کشور را اداره می نماید و در مقام مقایسه با سیستم اجرائی کشور ایران
نقش وزارت آموزش و پرورش ووزارت فرهنگ و آموزش عالی وبخشی از وظایف وزارت ارشاد
اسلامی را با یک وزارتخانه انجام میدهد و این وزارتخانه نیز در مرکز شهر توکیو
دارای ساختمان نسبتاً قدیمی، و به نسبت کوچک میباشد و آنچه در آن وجود دارد فکر
است و اندیشیدن کارشناسان ومدیران که وظیفه ستادی خود را انجام می دهند و با ارباب
رجوع سروکاری ندارند چرا که کار ارباب رجوع با مرکز نیست و نیازی هم به متورم شدن
سیستم اداری ندارند. کارمند کم لازم دارند، ساختمان و تجهیزات اداری زیادی لازم
ندارند، و ژاپنی صرفه جو حساب لحظه های وقت کارشناس ـ ارباب رجوع و معلّم و هزینه
های اداری و و… را کم کرده و از اسراف و بهدر رفتن آنها جلوگیری کرده است و اگر
چه تجربه ژاپن می تواند از بعضی جهات مورد توجّه قرار گیرد و دلالت بر محسنات غیر
متمرکز کردن اداره امور کشور می نماید لکن فواید غیر متمرکز شدن اساسی امور و آثار
سوءِ تمرکز امور، آنقدر بدیهی و روشن است که عقل انسان تأکید می کند که برای نجات
مردم و کشور از این سیستم پیچیده، می بایست بطور جدی به آن توجّه نمود.

خوشبختانه نظام جمهوری اسلامی با
ویژگیهای خاص ومثبت خود برای اداره امور کشور مانند نظام طاغوتی گذشته نیازی به
فلسفه سیاسی برای سیستم متمرکز کشور ندارد چرا که نظام حکومت اسلامی پایگاه مردمی
دارد و وحدت سیاسی بر اساس وحدت عقیدتی و با وجود نظام امّت و امام خود بخود حاصل
می شود و برای ایجاد وحدت سیاسی در کشور نیازی به ابزار سیستم اداری متمرکز ندارد
و وحدت سیاسی در جامعه با محور امامتِ امّت و از طریق نمایندگان حضرت امام و ائمه
محترم جمعه منصوب از طرف مقام رهبری ونیز روحانیت محترم در استانها و مناطق مختلف
کشور بوجود می آید ولذا نمایندگان مجلس و دولت وکمیسیونهای مربوطه لازم است بفوریت
طرح نظام اجرائی کشور را با لحاظ داشتن اصل غیر متمرکز نمودن امور بطور اساسی
وبنیانی (نه سطحی) وتفویض اختیار کردن و واگذاری امور اجرائی مناطق به خود آنها
تهیه و بمورد اجرا گذارند و حوزه های ستادی وزارتخانه ها صرفاً به سیاست گذاریهای
کلّی ـ جهت گیری ـ تدوین اصول و چارچوبهای کلّی 
برنامه های توسعه و تنظیم سیاست عمومی دولت بپردازند و رتق و فتق امور
اجرائی ـ اداری ـ مالی و بودجه ای و برنامه ریزیهای منطقه ای و محلّی واتخاذ
سیاستهای محلّی در قالب سیاستهای کلّی کشور در مسائل اقتصادی ـ اجتماعی ـ اداری ـ
آموزشی و غیره بعهده استانها گذاشته شود (البته استان بندی و تعیین حدود مرزهای
استانها ومناطق باید بر اساس یک مطالعه جغرافیائی دقیق و با رعایت تعادل جوئی در
پراکندگی استانها صورت پذیرد) و مقرّرات داخلی استان و بهمان نسبت مقررات
شهرستانها و مناطق بعهده کمیته ها یا شورهای استانی یا منطقه ای مرکب از نماینده
مقام رهبری ـ امام جمعه ـ نماینده سیاسی دولت ـ شورای اسلامی استانی یا منطقه ای ـ
نمایندگان مجلس شورای اسلامی گذاشته شود و حتّی استانها خودشان را از جهات مختلف
اداره نمایند و برای تأمین آن برنامه ریزی کنند. مثلاً خراسان با وجود آستان قدس
رضوی ـ منابع طبیعی ـ منابع انسانی ـ دانشگاهها ـ فضای کافی و غیره خودش را اداره
نماید و با برنامه ریزی منطقه ای پایه های اقتصاد خودکافی خود را پایه ریزی نماید.
این امر باعث بروز خلاقیّتها و ابتکارات گردیده و استانها در یک صحنه رقابت عمومی
قرار خواهند گرفت و رُشدی پُرشتابتر خواهند داشت ودولت مرکزی میتواند هماهنگ کننده
لازم بین آنها بوده و تجربیات آنها را به دیگران منتقل نماید وخود، سیاستهای کلّی
کشور را تعیین و سیاست عمومی کشور در داخل و خارج را تنظیم ونظارتهای کلّی ودفاع
عمومی را معمول داشته و کشور را به سوی رشد وتوسعه معنوی و مادّی در ارتباط با
مقام رهبری امت اسلامی و قوای مقنّنه و قضائیه هدایت نماید.

جالب است که در صدر اسلام نیز بهنگام
حکومت حضرت مولا علی (ع) فرمانداران منصوب شده از ناحیه حضرتشان کلیّه امور قلمرو
مسئولیت خویش را در ارتباط با امامت امّت رتق و فتق می نمودند و در حقیقت کارها
بصورت غیر متمرکز انجام می پذیرفت و همین روش میتواند همانند سایر جنبه های حکومت
حضرت علی (ع) برای ما الگو و نمونه قرار بگیرد.

توضیح اینکه برای دگرگونی سیستم
اداری و طراحی سیستم جدید قبل از آنکه به دانش اداری وتخصّصهای نظری وتئوریک
دانشگاهی که از نزدیک مسائل اجرائی را در سطوح و رده های مختلف اداری لمس نکرده
اند نیاز باشد به عقل اجرائی و تجربیات عملی در سطوح مختلف و لمس مسائل و درک عمیق
آنها و تفکّری خلاق و مبتکر و متحوّل همراه با دانش اداری نیاز می باشد و باید
توجّه کنیم که وقتی بر اساس برداشتهای ذهنی و تئوریک وبدون اینکه در عمل با مسائل
مختلف برخورد شود، خواسته باشیم نظام اجرائی را طراحی کنیم ولو طراحان از متخصصان
متعهّد و دانشمند علوم اداری و استاد دانشگاه بوده ولی در عمل و در سطوح و رده های
مختلف مسائل را لمس نکرده باشند، نمی توانیم نظام مطلوبی را طراحی کنیم و نتیجه
اینگونه اقدام کردن چیزی شبیه سیستم موجود خواهد بود چرا که خودش شاید محصول آن
باشد. البته این بمعنای نفی دانش اداری و تخصّص دانشگاهی نیست بلکه بمعنی این است
که فرد ولو بسیار متعهّد هم باشد نمی تواند واقعیّات را آنطور که هستند بفهمد و
درک کند لذا باید مجموعه ای از عوامل مانند عقل اجرائی ـ دانش اداری ـ تخصّص
دانشگاهی ـ تجربه اداری و اجرائی در کلیّه سطوح و رده ها اعمّ از شهرستان و استان
و حوزه ستادی ـ جوشش و تلاش ـ تفکّر خلاّق و متحول و دید انقلابی ـ بینش و نگرش
سیستمی و منظومه ای و دلسوزی و و… فراهم آیند تا بتوان سیستم مطلوب را طراحی کرد
و از این میان عقل اجرائی، دانش تجربی در سطوح مختلف و دانش علمی اهمیّت دارند.

مسئله دیگر اینکه با غیر متمرکز شدن
امور اجرائی کشور قطعاً حوزه های ستادی وزارتخانه ها و سازمانهای مرکزی و نهادهای
انقلاب اسلامی کوچک تر شده و میتوان با انجام مطالعه جغرافیائی و انتخاب محلّ
مناسبی در کشور، شهرک دولتی را پایه گذاری نمود و حوزه های ستادی کوچک شده را به
آنجا منتقل کرده تا هم آنها از شرّ مسائل و مشکلات پیچیده شهر تهران نجات یابند
وهم شهر تهران از پیامدها ومعضلات ناشی از آنها آزاد گردد و بعبارتی میتوان نقش
اداری و سیاسی شهر تهران را برای کلّ کشور از آن گرفت و به یک شهرک دولتی محوّل
نمود. (این شهرک فقط محلّ تمرکز وزارتخانه ها و سازمانهای مرکزی و نهادهای انقلاب
اسلامی که نقش اداری را دارند خواهد بود و سایر ارگانهای مسئول و حسّاس کشور نباید
به آن منتقل گردند).

ادامه دارد

پاسخ به نامه ها

یاسوج ـ برادر حاج سید عبدالخالق
رضائی

ظاهراً معنای جمله «و همّ بها لولا
ان رای برهان ربه» که درباره حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم آمده این است که
اگر آن حضرت برهان خداوند را که مخصوص بندگان خالص او است به روشنی مشاهده نمی کرد
هر آینه او نیز قصد گناه می کرد ولی چون آن برهان الهی را می دید حتی قصد گناه نیز
از او سر نزد.

برادر 2000

پرسیده اید که اگر یک پسر و یک دختر
بواسطه خوردن شیر (با همدیگر برادر و خواهر رضاعی شوند) آیا برادران و خواهران
دیگر آنها می توانند با همدیگر ازدواج کنند؟

در این سؤال یک اشتباهی است که در
میان عامه مردم رایج است ما ضمن توضیح آن از همه کسانی که می خواهند با مواردی از
این قبیل ازدواج کنند هشدار می دهیم که قبلاً مسأله خود را دقیقاً بپرسند یا از
مورد مشکوک صرف نظر کنند. نکته مورد اشتباه این است که اگر پسری از خانواده شما از
مادر آن خانواده شیر بمقدار کافی خورده با همه دختران آنها محرم است نه تنها با
دختری که به اصطلاح با او هم شیر بوده و همچنین اگر دختری از آن خانواده از مادر
شما شیر خورده با همه پسران خانواده شما محرم است. ولی بجز آنکه شیر خورده دیگری
محرم نیست ولی احتیاط آن است که در این مورد نیز ازدواج نکنند. بنابراین بهتر است
شما با دختر دیگر آن خانواده ازدواج نکنید که به فتوای بعضی از علما جایز نیست.

قائمشهار ـ برادر، م ـ حسینی

توبه شما قبول می شود انشاءالله
نگران نباشید و از زندگی ودرس مأیوس نشوید و به تلاش خود ادامه دهید پاسخ مسأله
شما نیاز به آدرس و نامه خصوصی دارد.

دولت آباد ـ ارد ـ زیر بافقع

شما حق ندارید حتی به کنایه واشاره
به او اظهار تمایل کنید. او در حریم دیگری است. حدود الهی را رعایت کنید. روابط
پیشین شما گناه بوده و اظهار تمایل شما اکنون گناهی بسیار بزرگتر.

تبریز ـ برادر حسن الف ـ ج

شما سالم و طبیعی هستید نگران
نباشید.

جبهه خرمشهر ـ برادر عبدالحسین قاهری

1ـ خداجوئی در فطرت ونهاد انسان
موجود است و هر انسان مادامی که تحت تأثیر عوامل خارجی با انگیزه های درونی خویش
به ستیز برنخیزد انگیزه خداجوئی از درون او را به تحقیق درباره خداشناسی وامی
دارد.

2ـ قرآن به دو نحو نازل شده است.
نزول تدریجی که هر قسمت به مناسبت شأن نزول خاصی نازل شده و نزول دفعی بطور کامل.
ولی نزول دفعی آن معنای دقیقی دارد که مقام را گنجایش توضیح آن نیست به تفاسیر ذیل
سومین آیه سوره دخان مراجعه کنید.

3ـ از وسایلی که در خانه های ویران
شده مناطق جنگی بجای مانده بدون کسب رضایت صاحبانشان جایز نیست استفاده کنید.

اصفهان ـ برادر، ی ـ ن

گرچه گناهتان بسیار بزرگ است ولی
توبه کنید و به لطف خداوند امیدوار باشید. با برادرتان قطع رابطه نکنید فرزندانتان
می توانند با یکدیگر ازدواج نمایند.

دزفول ـ برادر امیر، م ـ ا ـ ص ـ ن

1ـ نمی توانید اورکت یا هر چیز دیگر
شخصی خود را با چیزی که از بیت المال است تعویض کنید.

2ـ برای یاد دادن نماز می توانید
صورت نماز انجام دهید واما بقصد نماز واجب نمی توانید بخاطر یاد دادن، تسبیحات یا
قرائت را در رکعت سوم و چهارم بلند بخوانید.

بهبهان ـ برادر آب روشن

پدر نمی تواند فرزند را از ارث محروم
کند هر چند بداند او پول را در راه حرام مصرف می کند ولی می تواند  در حال حیات خود همه اموال را به وارث دیگر یا
به هر کس دیگر هر چند وارث نباشد ببخشد و فرزند حق اعتراض ندارد.

ماهشهر ـ برادر، م ـ ع ـ 145

شما سالمید نگران نباشید.

تهران ـ برادر امید ـ 10 ـ 200

نه خودکشی کنید ونه خود را به دادگاه
مفرفی نمائید. توبه کنید و راه و روش صالحان و پاکان را در پیش بگیرید و به رحمت
خداوند امیدوار باشید و از او کمک بخواهید وزندگی خود را با پیدا کردن کار مناسب
سروسامان بدهید وچه زودتر ازدواج کنید.

شیراز ـ برادر، ن ـ م

راهی که به آن اشاره کرده اید راه حل
نیست بلکه راه حل صحیح ومنطقی آن شکایت به دادگاه مدنی است. البته به اتفاق
یکدیگر.

باختران ـ برادر مهرداد ـ ح

کسی که در راه خدا مبارزه می کند
وکشته می شود شهید است چه خواهان شهادت باشد و چه نباشد.

ماهشهر ـ برادر، ع ـ م ـ ژ

خودکشی چرا؟! به پزشک مراجعه کنید.

تهران برادر، م ـ ش

در رابطه با فروش کالاهای دولتی که
تعاونی اداره در اختیار کارمندان قرار می دهد در بازار آزاد باید مقررات دولت
اسلامی را رعایت نمائید.

تهران ـ برادر حسن پورحسینی

رجوع از غیر اعلم به اعلم واجب است
به احتیاط وجوبی.

سمنان ـ خواهر، ح ـ گ 312

شما سالمید نگران نباشید ولی از
ادامه آن کار بپرهیزید که گناه است.

برادر علی رحیم پور

به نظر ما تأخیر روا نیست هر چه
زودتر اقدام نمائید.

اراک ـ خواهر طلعت ـ ق ـ 599

گناهی در آن مورد نیست ولی شما می
توانید نپذیرید و اطاعت در آن زمینه واجب نیست.

تهران برادر، س ـ ن 5555

شما اشتباه می کنید و آنچه دیده اید
دلیل خیانت او نیست اگر توضیح می خواهید آدرس بدهید.

ایلام ـ الف ـ ر ـ خ

این گونه مسائل باید دردادگاه حل شود
و افراد متفرقه حق دخالت ندارند.

مازندران ـ م ـ ی ـ س

به هر بهانه ای هست باید آن وسیله را
به آن ارگان برگردانید چه مال شما پیدا شود و چه نشود زیرا عمداً برداشته اید.

قم ـ برادر سید ع ـ موسوی

معلولیت شما تأثیری در فرزندتان
ندارد.

شیراز ـ برادر، س ـ ش ـ ح

رضایت پدر و مادر در ازدواج شما شرط
نیست ولی بهتر است به صلاح اندیشی آنان احترام بگذارید و سعی کنید رضایت آنها را
بدست آورید و بهر حال با موردی که خودتان تمایل ندارید ازدواج نکنید و تسلیم
ازدواج تحمیلی نشوید.

 

/

ضرورت ادامه مبارزه حزب الله لبنان

ضرورت ادامه مبارزه حزب الله لبنان

حاج حسین شامی

در تجزیه وتحلیل مسائل سیاسی، نیاز
به پایه ها و پایگاه های اساسی و ثابتی داریم که بتوسط آنها بتوانیم مشکلاتی که
جهان اسلام را در بر گرفته است، فهمیده وبرطرف نمائیم.

برگشت این امور ثابت و اساسی در
حقیقت به همان جهان بینی است که از راه قرآن و سنّت بدست می آوریم و از راه آنه نه
تنها راه مستقیم الهی را که تأمین کننده بهترین و جاودانه ترین زندگانی برای
ملّتها وجامعه هامان است، به ما ارائه می دهد بلکه به ما می فهماند که چگونه روابط
اجتماعی و پیوندهای انسانی خود را با دیگر نیروها وگروه های انسانی و ملّیت های
مختلفی که برای خود راه دیگری را انتخاب کرده اند، برقرار سازیم.

این دیدگاه که بر اساس آن تمام حرکت
ها و عکس العمل ها و ایده های ما سنجیده می شود، زائیده یک اندیشه زودگذر یا تابش
امری عاطفی یا برانگیختن یک غریزه نیست بلکه پذیرش کامل و تسلیم بی چون و چرا در
برابر آنچه که از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است، می باشد. و ما به
خوبی دریافته ایم که در این دوران سیاه که بسیاری از مردم آن از تمام ارزشها و
مبادی الهی دست شسته اند و تمام پایه های ثابت و اساسی از بین رفته و کلّ ارزشها و
سنجش های انسانی اخلاقی پایمال شده و عمل به آنها مایه مسخره واستهزاء قرار گرفته
ونوعی جنون به حساب می آید، در این دوراه همه چیز در سایه کشمکش ملّت ها و امّت ها
تحت عناوین اشباع غریزه ها وتحقّق مصالح مادّی، نابود وفناپذیر شده است.

اینها همه نیازمند یک ایستادگی
شجاعانه و یک حرکت و جهش نیرومند است که بتواند مسائل انحرافی را به مسیرهای
مستقیم آن بچرخاند و آلودگی ها را بزداید و بی گمان چنین اقدام متهورانه ای نخست
احساس مسئولیت را در انسان برمی انگیزاند و سپس تحمّل عواقب سخت وشرایط ناگوار در
بر خواهد داشت.

تأثیر انقلاب اسلامی ایران

نگرش ما به فرازهای اعجاب برانگیز
انقلاب شکوهمند اسلامی از آن آغاز جنبش تا حرکتهای اساسی که برای روبرو شدن با
شدیدترین و ستمگرترین نیروی منطقه در پی داشت، وتعهّد بی چون و چرای ملّت مسلمان
ایران در برابر دستورها و رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت امام خمینی مدّظلّه و
ایثارها و شهامتها و پایداری های قهرمانانه این ملّت بزرگ که آن را بصورت الگوئی
برای دیگر ملّتهای مبارز در سرنگونی طاغوتها و چپاولگرها درآورده است، ما را که
گروهی مسلمان مستضعف در لبنان هستیم، چنان نیروئی بخشیده که توانسته ایم بر تمام
عوامل وگروهکهای داخلی و خارجی فائق شویم و روح جهاد و مقاومت در ما چنان رشد ونمو
کند که نه تنها این دوران را بنگریم بلکه دوراندیش و آینده نگر شویم و به همان
آینده ای بیندیشیم که امید است نسلهای آینده نسیم عدالت، آزادی وکرامت والای انسانی
را از آن استشمام نمایند.

اگر ما به ناچار لغزش ها و اشتباه
های بزرگ نسلهای گذشته را در لبنان بر دوش کشیدیم، امروز جای بسی خواری و ذلّت است
که بر همان اشتباه ها پایدار بمانیم! و هرگز کوششی در رفع و حل آنها ننمائیم. مگر
نه اینکه نسلهای گذشته ونیاکان ما در اثر عقب نشینی از پایه های ثابت و اساسی که
می بایست قیامها و حرکتهای سیاسی آنان را رهنمائی سازد، موجب شکست وتن به ذلّت
دادن آنها در برابر عوامل منافق و فریبکار دشمنان اسلام شد و از آنان گروه هائی
فرسوده به بارآورد که جذب نیروهای متخاصم شده و در کشمکش به تحلیل روند.

و همچنین اگر ما ـ فرزندان این دوران
ـ با چشمی کوتاه بین وتنگ نظر به مسائل مهم و سرنوشت ساز بنگریم و رویدادها را
برطبق معیارها و مقیاسهای متزلزل و بی دوام، تحلیل و بررسی نمائیم، بی گمان مورد
لعن و نفرین نسلهای آینده قرار خواهیم گرفت وتاریخ سیاه ما با خواری و ذلّت نگاشته
خواهد شد.

درس عبرت از گذشتگان

از ساده اندیشی است اگر باور کنیم که
جهان استکباری برای ما ارجی قائل خواهد شد، اگر در برابر نقشه ها و توطئه ها و
زورگوئیهایش عقب نشینی کنیم وسرنوشت خود را بدست آن بسپاریم و از خودمان، عناصری
مزدور برای تحقّق منافع مادی آن بسازیم، بلکه بعکس، بکلّی ما را از حساب ساقط
خواهد کرد و با ما همچون زباله ها و پس افتاده های خود معامله خواهدنمود و آنگاه
به قبرستان تاریخ روانه مان خواهد ساخت. ما را بس که از دیگر ملّت های عقب افتاده
ای که به چنین سرنوشت شومی دچار شدند و آثارشان بکلّی محو و نابود شد، درس عبرت
بگیریم.

خداوند متعال ما را به اسلام رهنمون
ساخته و بر حقیقت آفرینش آگاه نموده و درسهائی از امتهای گذشته تاریخ به ما تعلیم
کرده و از گذشتگان داستانهائی برای ما آورده تا پند و اندرز بگیریم و در برابر
مسئولیت بزرگی که اکنون آن را لمس کرده ایم قرار بگیریم و از راه مستقیمی که امام
خمینی در برخوردهای سیاسی اش اتخاذ کرده، دنباله روی کنیم، و امیدواریم که با آن
بزرگوار مسیرمان را آغاز کرده باشیم.

حزب الله لبنان یک حزب نیست

ما که چارچوب حزب الله را در لبنان
برای خود اعلام کردیم، به این دلیل نبود که از خود یک گروه سیاسی، حزبی و یا
اجتماعی بسازیم، بلکه خواستیم آن را شعاری قرار دهیم که اصل رابطه ما را با خدای
متعال بیان دارد و به اوامر و منهیات او متعهدمان سازد ودر برابر آن خط الهی که
مسیر انسان را از آغاز تاریخ حضرت آدم تا پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله و
امامان معصوم علیهم السّلام و اولی الامر از بندگان شایسته خدا، رهنمائی کرده
تسلیممان سازد و از این راه بتوانیم آرمان بزرگ منجی عالم بشریت را دنبال کنیم ودر
جهان خودمان تا اندازه توانمان محقّق سازیم و نقشه ها و توطئه های شیاطین را خنثی
نمائیم.

لبنان از اوج عزت به حضیض ذلّت

لبنان، که امید داریم ـ بفضل الهی ـ
روی سرزمین آن دورنامهای آینده را ترسیم نمائیم، روزی جزئی از جهان اسلام به شمار
می آمد، همان جهان گسترده ای که بیشترین مساحت ها و ملت ها را در بر گرفته بود،
ولی انحراف بزرگی که سیاستمداران و حاکمان اسلامی در آن سقوط کردند و فسادی که
بیشترین جوانب و زاویه های زندگیشان را فراگرفته بود، سرانجام آنان را به ضعف و از
هم پاشیدگی کشانید و کار به جائی رسید که پیش پا افتاده ترین مردم بر آنان چیره
شدند و مقدسات اسلام و مسلمین را به بازی گرفتند و سوار بر سرنوشتشان گردیدند و
دارائی هایشان را تاراج کردند و با تمام توان در جهت محو آثار اسلام پیش رفتند.

بنابراین، لبنان که روزی آواز اندیشه
های اسلامی از آنجا بلند می شد و نمایشگاه بزرگی از بهترین و ارزنده ترین موارد
علم و معرفت وهدایت به شمار می آمد و مرکز نشر علوم و اندیشه های بلند آل محمد «ص»
و علمای عالیقدر اسلام بود و والاترین فرآورده های خرد اسلامی از آنجا تولید می
شد، متأسفانه بجائی رسید که بیشترین منطقه ها و شهرهایش از کمترین مطالب واحکام
اسلام برخوردار بودند.

به عنوان نمونه، «جزّین» یکی از
شهرهای جبل عامل که روزی بزرگترین حوزه های دینی و مراکز علمی در آنجا بنیانگذاری
شده بود و فرزانگان و دانشمندان بسیاری مانند شهید اوّل، محمّد بن مکّی «ره» از
آنجا فارغ التحصیل شده بودند، اکنون با کمال تأسف به صورت جولانگاه گروه های صلیبی
کینه جوی درآمده است و شعار همکاری و سازش با اسرائیل در آن بلند می شود و پرچمهای
صلیبیان و اسرائیلیان در آن برافراشته می شود و بر دربهای ورودی شهر، پلاکاردهائی
بچشم می خورد که روی آنها چنین نوشته شده است:

«با هم معبد سلیمان را بنا نهادیم و
با هم زمین پروردگار را آزاد می کنیم»!!

«تمدن مسیحی + تمدن یهودی = تغییر
وجهه شرق»!!

و همچنین مناطق دیگری وجود دارد که
دشمنان صلیبی آنها را اشغال کرده اند و تمام آثار اسلام را در آنها نابود ساخته
اند مانند منطقه های جبیل و بلاد کسروان که در گذشته بیشتر اهالی آنان را مسلمانان
تشکیل می دادند و عددشان متجاوز بر صد هزار نفر بود در صورتی که اکنون یورشها و
اختناق ها و کوشش ها برای نصرانی کردن مردم، مسلمانان لبنانی را از این دژ محکم
محروم کرده اند و عدد مسلمانان از ده هزار هم تجاوز نمی کند.

کشوری غربی در شرق

این حقیقت تلخی است که دستگاه های
صلیبی کینه توز آن را ایجاد کردند و کشورهای استکباری به کمک آنان شتافتند تا سلطه
آنها را هموار سازد و در نتیجه منافع و اهدافشان محقّق گردد، و لبنان را به صورت
مستعمره ای غربی درآورند و مارونی ها سرنوشت و زمام امور مردم را بدست گیرند.

پس لبنان در نظر آنها مانند کشوری
غربی است که در «شرق» واقع شده است وتمدن غربی در مرزهای آن پایان می پذیرد تا
فراتر از آن مرزها تمدن های دیگر آغاز شود. و بدینسان مارونی ها مناسب ترین زمینه
را در لبنان برای دریافت مفاهیم و ارزشهای غربی ایجاد کردند و در جهان اسلام منتشر
ساختند، و در این میان از کمکهای مادّی و معنوی اسرائیل به خوبی برخوردار بودند
چرا که اسرائیل آنها را بهترین یاوران خود در منطقه می داند. در سال 1937 یکی از
رهبران صهیونیسم به نام «بن گوریون» چنین می گوید:

«همسایگی با لبنان مسیحی، پشتوانه
سیاسی جالبی برای حکومت یهودی است زیرا لبنان هم پیمان طبیعی یهودیان سرزمین
اسرائیل است و همانا برای مسیحیان لبنان، سرنوشتی نظیر سرنوشت ملّت یهود می باشد»[1].

این هم پیمانی در صورتی وجود خارجی
پیدا می کند که رهبران صلیبی یا «صهیونیسم» یک آرمان و یک هدف را در نقشه شان برای
نابودی اسلام و مسلمین دنبال کنند وآنچه اندیشه سیاسی آنها را تشکیل می دهد، شناخت
دشمن از دوست است که براستی دشمن مشترک خود را شناختند در حالی که بسیاری از
مسلمانان از این حقیقت غفلت کرده یا از آن چشم پوشی نمودند. برای نمونه، قسمتی از
سخنان اسقف عبدالله خوری یکی از رهبران مارونی ها در لبنان ـ در حضور رئیس جمهور
مارونی لبنان «شاره خوری» در سال 1941ـ را یادآور می شویم که برای دوستش جاسوس
صهیونیست «الیاهو ساسون» تعریف کرده است:

«بین ما و شما یک سدّی وجود دارد که
باید آن را از میان برداشت و آن سدّ «جبل عامل» است. لازم است که این منطقه را از
مسلمانان شیعه ای که برای هر دو بلاد ما و شما خطر دارند، خالی کرد، چرا که در
گذشته هنگامی که زد و خوردهائی در فلسطین رخ داد با گروه های «مفتی حاج امین
الحسینی» در فراری دادن افراد مسلح و رد کردن سلاح همکاری می کردند… و همچنین
لازم است جبل عامل را از تمام اهالی خالی کرد و به جای آنان، مارونی های لبنانی که
اکنون به آمریکا هجرت کرده اند، جای داد و در مقابل بر دولت صهیونی لازم است که
مبلغ زیادی پول را به اسقف بزرگ مارونیان «انتوان عرضه» وام بدهد تا اینکه منطقه
جبل عامل را برای اسکان مارونی ها در آینده خریداری نماید که بجز مارونی ها هیچ کس
در این منطقه وجود نداشته باشد. و بدینسان مارونی ها با یهودیان همسایه می شوند و
همکاری با هم، بدون هیچ دردسری، انجام می پذیرد و آنجا است که یهودیان و مارونی ها
همگام با هم در برابر سیل بنیانکن اسلامی از شرق می ایستند و مقاومت می کنند، و
یهودیان نیز مرزهای شمالی خود را نگه می دارند».!![2]

و چنین هم شد! زیرا مارونیهای لبنان
توانستند از طریق کلیساها و دیرها و مراکز گوناگون خود در منطقه های مسلمان نشین
بخصوص جنوب لبنان، مساحتهای گسترده ای از زمین های مزروعی را خریداری کنند، و در این
میان از بیچارگی و فقر کشاورزان جنوب لبنان سوء استفاده کرده و به بهانه کمک مادّی
به آنان، زمین ها را از دستشان خارج سازند، چه بطور مستقیم و چه از راه فئودالهای
مسلمانی که آلت دستشان بودند.

و مسأله به خریدن زمین ختم نشد بلکه
شروع کردند به اجرای برنامه های گسترده فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و تبشیری در مناطق
گوناگون اسلامی. ومتأسفانه شرایط نیز برای گذراندن و به اجرا درآوردن این توطئه و
غرب زده کردن مسلمانان، هموار ومناسب بود تا آنجا که اسقف «اگناتیوس مبارک» یکی از
اسقف های مارونیان، یادداشتی برای «کمیسیون بین المللی تحقیق» در سال 1947 ارسال
داشت که ضمن آن آمده است:

«عوامل اجتماعی، انسانی و دینی مهمّی
وجود دارد که ایجاب می کند، دو وطن برای اقلیّت ها باشد: 1ـ وطن مسیحی در لبنان 2ـ
وطن یهودی در فلسطین. و این دو وطن باید از نظر جغرافیائی با هم نزدیک باشند و از
نظر اقتصادی یار و همکار یکدیگر باشند وبا هم پُلی را تشکیل دهند که چه از نظر
فرهنگی و چه از نظر پیشرفت، وجود آن برای ربط دادن شرق و غرب ضرورتی است جبران
ناپذیر.[3]

تأثر مردم از حماسه های ناسیونالیستی!

صهیونیست ها با اشغال فلسطین و تشکیل
دولت ظالمانه خود بر آن سرزمین، پس از بیرون راندن و آواره کردن ملت فلسطین
توانستند جزئی از این توطئه استکباری در منطقه را محقق سازند و جزء دیگر آن باقی
مانده است که عبارت است از تشکیل وطن مارونی در لبنان که همچنان صلیبیان لبنان در
پی تحقق آن هستند.

پس از اشغال فلسطین در سال 1948 و
رویدادها وتحول های زیادی که پس از آن فرزندان آن مرز وبوم را به حرکت و هشیاری
واداشت و تا اندازه ای برای آنان پیروزیهائی سیاسی در بر داشت، لبنان نیز دچار
هیجان ها وتحوّلاتی گشت که در نتیجه تفسیرها و تحلیل های زیادی بر طبق معیارهای بی
دوام و متزلزل درباره رویدادهای سیاسی منتشر شد، و همین امر باعث شد که اندیشه های
قومی و ناسیونالیستی به اوج خود برسد ومردم را به سوی خود جذب کند وحماسه های قومی
و محدود آنان را برانگیزاند، ولی با کمال تأسف در آن دوران، اسلام نقشی نداشت چرا
که اسلام شناسان آن زمان ـ در منطقه ـ آن جرأت و شهامت لازم را برای درمان مشکلات
سیاسی و اجتماعی در پرتو تعالیم انسان ساز اسلام نداشتند و از این روی در برابر آن
اندیشه های خطرناک عقب نشینی کردند و بدینسان روحیه جهاد در مسلمین به شکست و
نابودی کشیده شد.

اثر انگشت صلیبیان و صهیونیست ها

ولی آنچه در آن هیچ شک و تردیدی
نیست، این است که اثر بارز و برجسته انگشت های صلیبی و صهیونیستی، در آن جریانات
سیاسی بخوبی نمایان است؛ همان جریاناتی که بسیاری از اصول و ایدئولوژیهای مسلمانان
را ـ در آن برهه از زمان ـ به باد داد. و در آن هنگام که صلیبیان مارونی لبنان،
نقشه ها برای اخراج و بیرون راندن مسلمانان بهر وسیله ممکن می کشیدند و لبنان را
به صورت یک کشور مارونی در می آوردند، متأسفانه مسلمانان در دریائی از خوابهای
شیرین خود که با ایده های قومی، منطقه ای، ناسیونالیستی، مارکسیستی و لنینیستی
همراه بود غوطه ور بودند و در نتیجه اختلافات و تفرقه های حزبی و گروهی در کنار
عقب نشینی مذهبی اوج می گرفت و بدینسان بیشترین نیرو و امکانات خود را از دست
دادند وناچار تسلیم همان جوِ سیاسی که مارونی ها آن را ایجاد کرده بودند شدند و با
دست خود صحّه بر حاکمیت آنان گذاشتند.

صلیبیان لبنان در برابر افزایش عدد
مسلمانان و احتمال خطر آنان در آینده، کاملاً خود را آماده کرده بودند و از این
روی، بیشترین امکانات را ـ برای پیشرفت همه جانبه مارونی ها ـ در اختیارشان قرار
دادند و تمام مراکز حساس سیاسی، اقتصادی و نظامی را به آنان اختصاص دادند و در
مقابل، مسلمانان را در وضعیّت بسیار بدی از هر نظر قرار داده و هیچگونه حسابی برای
منافع آنان باز نکردند.

براستی فاجعه های بیشماری برای
مسلمانان لبنان و منطقه رخ داد و در طول مدت های زیادی که مارونی ها قدرت را بدست
گرفته بودند ظلمها و ستمها بر مسلمین همچنان در افزایش بود و از آن طرف متأسفانه
هیچگونه مبارزه و مقاومتی از مسلمانان دیده نشد جز تسلیم بیشتر و یا توسّل به
سیاست اعتدال و میانه روی! که در بهدر دادن و پشت پازدن به بسیاری از حقوق
وامتیازها سهم بسزائی داشت، و بالاتر اینکه چهره یک انسان مکتبی را که نقش مهم او
در قیام و احقاق حق مستضعفین و همکیشان خلاصه می شود، لکه دار کرد تا آنجا که
افراد زیادی فریاد همزیستی مسالمت آمیز ومذاکره سر می دادند از ترس اینکه نکند
همان مقدار اندکی ـ از حقوق ـ که بدست آورده اند از دستشان برود!

یکی از اشتباهات بلکه خیانتهای بزرگ
به امّت اسلامی و نسلهای آینده همین است که ما نقشه های خائنانه جهان استکباری وهم
پیمانانشان در منطقه را برای تسلط بیشتر بر کشورهای جهان سوم و ملتهای مستضعف،
نادیده بگیریم و یا بی اعتنا از آن بگذریم، و از آن بدتر به سهل انگاری و مسالمت
با نیروهای اهریمنی وستمگر با علم به اهداف شوم آنان؛ بپردازیم که خداوند هرگز این
خیانت را بر ما نمی بخشد و اما اینکه در صحّت آیاتی از قرآن کریم که بیانگر
آرمانهای اساسی و مهمی است که بر اندیشه های یهود و نصاری و منافقین و دیگر مشرکان
سایه افکنده است، شک وتردید روا داریم، این مطلبی است که ما را ملزم می کند در
ایمان خود به خدا و پذیرش اسلام، نگرشی دوباره داشته باشیم!

در هر صورت اگر پایه های ثابت و
پایدار وجودنداشته باشد که روابط و ارزیابی ما را نسبت به نیروها و مکتب ها و
افراد، راهنمائی کند، بی گمان در جهنّم پایگاه های متغیر و بی ثباتی که دیگر عوامل
زنده بودن ما را تهدید می کند، غرق خواهیم شد، و این چیزی است که ما دقّت می کنیم
در مسیر حرکت سیاسی خویش در لبنان، از آن بدور باشیم، چرا که کشورهای استکباری
هرگز به ضعیفان احترام نمی گذارند و برای آنها ارزشی قائل نیستند بلکه هر چه ضعف
آنها بیشتر شود، جسارت و ستمگری آنان در معامله با آنها بیشتر خواهد شد. و همچنین
آنانکه از پایه های ثابت و پابرجا برخوردارند، احساس می کنند که لازم است از هر
حالت ضعف و ناتوانی که دچار دیگران می شود، بهره گیری کنند و آن نقاط ضعف را به
نقاط قوّت مبدّل سازند تا آرمانهای خویش را زودتر تحقّق بخشند.

اینکه چند نفر یهودی سرگردان در گوشه
و کنار جهان و مورد نفرین گذشتگان و آیندگان بتوانند دولت ظالمانه خود را در
فلسطین بنیانگذاری کنند و افتخارات تاریخی! خود را زنده کنند و آن را گامی برای
تشکیل دولت بزرگ اسرائیل به حساب آورند، تحقق آن بی گمان آسان نیست، خصوصاً که در
طرف مقابل یک میلیارد مسلمان وجود دارد که در ثروتمندترین واستراتژی ترین مناطق
روی زمین پخش شده اند، مگر اینکه استفاده کنند از لغزشهای بزرگ مسلمانان که در اثر
ارتجاع وعقب نشینی از تعهّد به آن ایده های ثابت و اساسی که پیامبر اسلام صلی الله
علیه و آله آنها را آورد، به وقوع پیوسته است و همین امر باعث پیدایش حالت ضعف و
رکود و ذلّت و شکست در آنان شده است چرا که از محدوده اسلام درآمدند و به محدوده
سازش گرویدند و تسلیم در برابر قوانین و احکام ظالمانه بشرساز شدند.

شعارهای تسلیم و سرسپردگی

بسياری از بوقهای مزدور وافراد بی
شخصیت در لبنان، هر چندی یکبار شعارهای تسلیم و سرسپردگی به ظالم قدرتمند سر می
دهند و چنین تبلیغ می کنند که اسرائیل هرگز شکست نمی خورد! و یا اینکه ابرقدرتها
حق دارند درامور داخلی کشورها وملتهای مستضعف دخالت کنند! و بر مستضعفین است که
خود را با شرایط ظالمان سازش دهند! و بر ما است که چشم پوشی کنیم از آن همه
خونریزیها و هتک ناموس ها ومقدسات و جنایتهای صهیونیستهای پلید و بر سر مذاکره با
آنان بنشینیم! و در برابر قدرت و توان آنان خاضع شویم! و شرایط سازش با آنان را
طبق دلخواهشان پذیرا شویم! و در برابر مارونی های صلیبی سر تسلیم فرود آوریم! و
امتیازها و برتری های آنان را اقرار نمائیم! و محق بودن آنان در لگدمال کردن
سرنوشت مسلمانان لبنان را اعتراف کنیم! چرا که ایده سازش پذیرانه ذلیلانه، ما را
مجبور به این اعتراف ها و پذیرش ها می کند هر چند که روزانه در مناطق اسلامی به حق
اسلام و مسلمین جنایت کنند و مسلمانان را منکوب سازند!!!

این شعارها که از این سو وآن سو بلند
می شد، نزدیک بود مسلمانان لبنان را در دام توطئه ای که صهیونیست ها و صلیبی ها آن
را گسترده بودند، بیافکند، لولا اینکه خداوند بر ما منّت گذاشت و انقلاب اسلامی
ایران را به پیروزی رساند، این انقلاب شکوهمندی که تمام معادلات منطقه را بر هم زد
و با فداکاری و جانبازی امام ملّت نقشه های خائنانه ای که می خواست اسلام و مسلمین
را ریشه کن سازد، برملا کرده و از بین برد و همچنان توانست آرزو را در نفوس مؤمنان
سبز کند و اطمینان را به قلوبشان بازگرداند.

استعدادها باید به شکوفائی برسد

آری! استعدادها در فرزندان اسلام در
جبل عامل، سرزمین ابوذر غفاری و زادگاه علما و مجاهدان وجود داشت ولی نیازبه
شکوفائی داشت، نیاز داشت به یک ایستادگی شجاعانه از سوی رهبران دینی و دانشمندان
مبارز که با خون خود و در سایه فداکاریهای خویش، دورنماهای آینده این کشور را
ترسیم نمایند و این جامعه را به چنان جامعه ای جهادگرا مبدّل سازند که قلوب کفار و
منافقان را بلرزه درآورد.

در هر صورت، گر چه گروه سازشکاران
مسلمان فرصت زیادی داشتند ولی نتوانستند پیشرفتی را در تضمین حقوق مسلمانان و دفع
زیان از آنان بدست آورند و همچنین نتوانستند جلوی آن همه فشارها و هجرت ها را
بگیرند و نتوانستند از هم پیمانی صلیبی صهیونیستی برای اشغال سرزمین جلوگیری کنند.
و هر چه از سازمانهای بین المللی خواهش و تضرع کردند و دست گدائی به سوی آنان دراز
کردند کوچکترین پیروزی را در اخراج دشمن صهیونیستی از سرزمینهای اسلامی بدست
نیاوردند بلکه به عکس آن حاصل شد، چرا که نیروهای اشغالگر و حامیان جنایتکار، به ظلم
و جنایت خود ادامه دادند و بدون در نظر گرفتن تصمیماتی که توسط سازمانهای بین
المللی صادر شده است، به اجرای نقشه های خود پرداختند و این در حالی بود که
سازشکاران تمام برنامه های تسویه آمریکائی اسرائیلی را پذیرفته بودند و از تمام
حقوق حقّه خود چشم پوشی کرده بودند. و با این حال نتوانستند از قتل ده ها هزار
مسلمان و آواره شدن صدها هزار مسلمان در مناطق اسلامی که مورد یورش بیرحمانه
نیروهای رژیم صهیونیستی قرار گرفته بودند، جلوگیری نمایند. و این همه حق کشی ها و
تنازل ها نتوانست سرزمین فلسطین را به اهالی آن بازگرداند بلکه با کمال تأسف
همواره شاهد عقب نشینیهای رنگارنگی تحت عنوان ها و شعارهای تو خالی و بی رمق بوده
و هستیم، واکنون مرحله هم پیمانی نوینی بین دشمنان گذشته صورت پذیرفته است، همان
ها که ملتهای خود را فراموش کردند و خون شهدایشان را پایمال نمودند و سر یک میز
نشستند و با هم، پیمان مبارزه با حرکتها و جنبش های اصولی و اسلامی را که همگام با
پیروزی انقلاب اسلامی ایران رشد کرده اند، بستند.

بنابراین، نتیجه حتمی آن همه سازش و
تسلیم چیزی جز تأکید بیشتر بر جنایت های دشمنان اسلام و مشارکت در خیانت هائی که
ابرقدرتها به حق ملتهای مسلمان و مستضعف روا داشته اند، نبوده است و اینجا است که
می توانیم به حقّانیت مقاومت اسلامی پی ببریم که علی رغم آن همه فشارها و تهدیدها
وتطمیع ها وتشویق ها و فریب ها، به راه خود ادامه داده و در پرتو تعالیم مقدس
اسلام و قرآن، مبارزه توقف ناپذیر را تا اینکه رضایت خداوند متعال را بدست آورد و
قدرت اسلام را در حرکت بخشیدن به امّت اسلامی، به اسلام بازگرداند. ان شاء الله.

 



[1] ـ کتاب «الصهیونیه علی لسان زعمائها» صفحه 48

/

پیام شهید

پیام شهید

این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند
و بیدار میکند. (امام خمینی)

قسمتی از وصیتنامه روحانی شهید
محمدمهدی آفرند

… شاهد باشید که من با چشم و گوشی
باز و با آگاهی کامل از مسائل جبهه به جبهه آمدم و باید بفهمند آنهائی که عمداً
نمی خواهند قبول کنند که رزمندگان اسلام با آگاهی کامل و با دیدی وسیع به جبهه می
روند تا از اسلام دفاع کنند، این رزمندگان خون دادن را از حسین می آموزند.

… از شما ای امت قهرمان و شهید
پرور ایران عاجزانه درخواست می کنم که اگر می خواهید در روز قیامت شهیدان از شما
راضی باشند… و اگر می خواهید اسلام در تمام نقاط جهان طنین افکند پیرو امام و
قائم مقام رهبری و پیرو روحانیت در خط امام باشید که خط امام جز خط اسلام نیست…

قسمتی از «وصیتنامه شهید هادی زرگر»

یاالله، یاالله، یاالله ترسم از آن
است که نکند بر اثر سنگینی گناهانم نتوانم سبک شوم و به سویت پرواز کنم ولی تو
یالله خودت می دانی که از بچگی عاشق حسین بودم وزندگی ام را وقف حسین کردم و هر
موقع که از حسین نامی به میان می آمد بی اختیار به گریه می افتادم و الان هم که در
جبهه هستم صبح را بیاد اباعبدالله شروع می کنم و شبها را در اینجا به یاد اباعبدالله
به صبح می رسانم. بخدا از همینجا مقبره آقا اباعبدالله الحسین (ع) و حضرت ابوالفضل
العباس (ع) برایم نمایان است و آرزویم این است که آقایم، مولایم امام حسین (ع)
شفاعت ام را بکند و چون بدون شفاعت او نمی توانم پیش دوستان شهیدم بروم و همانطور
که اماممان گفت: تکلیف ما را سیدالشهداءِ معلوم کرده است شاید من بخاطر نداشتن
سواد نتوانم بدین صورت ادبی صحبت کنم ولی از شما عاجزانه می خواهم که امام را تنها
نگذارید و از جبهه ها غافل نشوید که قیامت شما شرمنده و خجل زده اید نزد ائمه
اطهار و معصومین.

قسمتی از وصیتنامه شهید محمدعلی
باقری

ای آفریدگار من این نکته را باید
بگویم که با آنکه عمل من غضب تو را برمی انگیخت ولی به ذات مقدست سوگند هیچگاه جز
مهربانی از تو ندیدم، و به همین جهت مهربانی تو مرا در مقابل گناه شرمنده می ساخت.

معبودا نمی دانم کدام یک از اسماءِت
را ذکر کنم که تو را بیشتر خوش آید، وقتی می گویم که تو با من مهربانی به این دلیل
است که مهربانی تو را در همه حال و در همه جا با خود دیده ام، وقتی میگویم تو
ستارالعیوبی به این دلیل است که می بینم که تو گناهان مرا از تمام بندگانت وحتی
بهترین آنها پوشاندی، وقتی می شنوم که از حکومت تو فرار محال است با خود میگویم که
اگر من جائی را میداشتم که از حکومت تو فرار کنم، هرگز چنین کاری را نمی کردم و
هرگز به چنین جائی نمی رفتم. زیرا تو از همه کس نسبت به من مهربان تری.

معشوقا تو می دانی که از تو شهرت و
نام نمیخواهم، از تو کسی و چیز را نمیخواهم بلکه از تو فقط تو را میخواهم، میخواهم
که با تو باشم در همه حال و در همه جا و برای همین است که اینجا دَم به دَم مولایم
علی «ع» داده وهم صدا با او به تو عرض میکنم، خدایا گیرم که من در آتش غذاب تو صبر
کنم، چگونه در آتش فراق تو صبر کنم.

خدایا تو می دانی که هدفم از نوشتن
وصیت نامه روشن کردن شمعی هر چند کم سو، برای پویندگان این راه جهت تندتر نمودن
گامهایشان در ادامه دادن راه شهیدان است و اِلاّ از نوشتن همین چند خط نیز خودداری
میکردم

 

/

یاران امامان

یاران امامان 9

نواب خاص امام زمان علیه السّلام

سید محمد جواد مُهری

در طول 69 سال غیبت صغرای حضرت ولی
عصر عجّل الله فرجه که از آغاز امامت آن حضرت تا وفات چهارمین سفیر به طول
انجامید، شیعیان از راه چهار نایب خاص امام با آن حضرت، مسائل و مطالب خود را در
میان می گذاشتند و پاسخ را یا شفاهی و یا بوسیله توقیعهایی که از ناحیه مقدّسه می
رسید دریافت می کردند.

این چهار سفیر عبارتند از :

1ـ ابوعمرو، عثمان بن سعید عَمری.

2ـ ابوجعفر، محمد بن عثمان بن سعید.

3ـ ابوالقاسم، حسین بن روح نوبختی.

4ـ ابوالحسن، علی بن محمد سَمُری.

اکنون به گوشه ای کوتاه از زندگی این
بزرگان اشاره می کنیم:

1ـ عثمان بن سعید

این بزرگوار از یاران باوفا و وکلای
امام هادی و امام عسکری علیهما السّلام بوده که مورد توثیق واطمینان این دو امام
نیز می باشد.

امام هادی علیه السلام درباره وی
چنین می فرماید:

«هذا ابوعَمرو، الثِّقَهُ الأَمینُ،
ماقالَهُ لَکُم فَعَنّی یَقُولُهُ وَ ما أدّاهُ اِلَیکُم فَعَنّی یُؤَدّیهِ»ـ این
ابوعمرو است که مورد اعتماد و امین می باشد. آنچه به شما بگوید از سوی من گفته و
آنچه به شما برساند از سوی من رسانده است.

و امام عسکری علیه السلام درباره او
می فرماید:

«هذا اَبوعَمرو،الثِّقَهُ الأَمینُ،
ثِقَهُ الماضي وَ ثِقَتي فِي المحیا و المَماتِ فَما قالَه لکُم فَعنّي یقُوله وما
أداهُ اِلیکُم فَعنّي یُؤدّیه»ـ این ابوعمرو است که هم ثقه و هم امین می باشد. او
مورد اعتماد امامِ گذشته (امام هادی «ع») و مورد اعتماد من است در مرگ و زندگی، پس
آنچه به شما بگوید از سوی من گفته و آنچه به شما برساند از سوی من است.

او را سمّان می نامیدند زیرا روغن
فروشی می کرد تا شناخته نشود و هر گاه شیعیان پولهای واجب و حقوق شرعیّه خود را
برای امام عسکری علیه السلام می آوردند به او می دادند واو پولها را در ظرفهای
روغن مخفی می نمود و آنگاه برای حضرت حمل می کرد.

روزی چهل نفر از یاران امام عسکری
علیه السلام، خدمت حضرت شرفیاب شدند و از آن حضرت پرسیدند: امام بعد از شما چه کسی
است؟ ناگهان کودکی همچون ماه تابان وارد شد و به امام عسکری شباهت زیادی داشت،
حضرت فرمود:

«هذا امامکم من بعدي وخلیفتی علیکم،
أطیعوه ولا تتفرّقوا من بعدي فتهلکوا في أدیانکم، ألا و انّکم لا ترونه بعد یومکم
هذا حتی یتمّ له عمر، فاقبلوا من عثمان بن سعید ما یقوله وانتهوا الی امره واقبلوا
قوله فهو خلیفة امامکم والأمر الیه»:

این کودک امام شما است پس از من
جانشین من است بر شما از او اطاعت کنید و پس از من متفرّق نشوید که در دینتان هلاک
گردید. هان! پس از امروز شما او را نخواهید دید تا اینکه عمری (طولانی) بر او
بگذرد، پس به عثمان بن سعید روی آورید و آنچه به شما می گوید گوش دهید و از او
اوامر امامتان را دریافت نمائید و قول او را بپذیرید که او جانشین امامتان می باشد
وامرش مطاع است.

بنابراین، امام عسکری علیه السلام در
زمان حیات خود، اولین سفیر ولی عصر ارواحناه له الفداء را تعیین فرمود و امر او را
امر امام دانست و از شیعیان خواست از او پیروی کنند و سخنانش را با جان و دل پذیرا
باشند.

آری! او با آن فضیلت و بزرگواری که
داشت، و عمرش را در خدمت امامان گذرانده بود، سزاوار بود که به این مقام والا برسد
که واسطه فیض میان امام معصوم و امّت باشد و همواره به حضور مبارک ولی الله اعظم
سلام الله علیه شرفیاب شود و سؤالها و مشکلات شیعیان را به خدمت حضرت برساند و
پاسخهای لازم را دریافت نماید.

این بزرگ مرد همچنان به کار خود
ادامه داد تا آنگاه که ندای رحیل از سوی حق تعالی به وی رسید و به رحمت الهی
پیوست. فرزندش محمد بن عثمان او را در قسمت باختری مدینة السلام بغداد به خاک
سپرد. و از آن روز خود به این مقام ومنزلت مشرّف شد.

2ـ محمد بن عثمان

پس از وفات اولین سفیر امام زمان
صلوات الله علیه، بأمر آن حضرت و توسط عثمان بن سعید، فرزندش محمد بن عثمان به این
سمت والا انتصاب یافت.

البته در زمان امام عسکری علیه
السلام، آن حضرت نیز او را قبلاً معرّفی کرده بود و به مردم شناسانده بود. در یکی
از روایات چنین آمده است:

«قال الحسن العسکری علیه السلام:
اشهدوا علي أن عثمان بن سعید العَمري وکیلی وان ابنه محمداً وکیل ابني مهدیکم».

امام عسکری علیه السلام فرمود: شاهد
باشید که عثمان بن سعید عمری وکیل من است وفرزندش محمد وکیل فرزندم، مهدی شما است.

و در جای دیگری به یکی از یارانش می
فرماید:

«العَمريُ واِبنُه ثِقَتان فَما
أدّیا اِلَیک فَعَنّي یُؤَدِیان وما قالا لَکَ فَعَنّي یَقُولان فَاسمَع لَهُما وَ
أَطِعهُما فَإِنَّهُما الثَّقَتان المَأمُونان»:

عَمری و فرزندش هر دو مورد اعتماد من
هستند، پس هر چه به تو بازگوکنند از من بازگو کرده اند و هر چه به تو بگویند از
سوی من گفته اند، بنابراین، به سخنان آنها گوش فرا ده و اوامرشان را اطاعت کن چرا
که آنها هر دو ثقه و امین اند.

در این روایت، حضرت هر دو را (هم پدر
و هم پسر را) در یک مقام قرار داده و برای هر دو بالاترین ارج را می نهد و آنان را
مورد اعتماد و وکیل خویش معرفی می نماید و از دیگران می خواهد که سخنانشان را گوش
دهند ودستورهایشان را اطاعت کنند. واطاعت از آنان را اطاعت از خود می داند و این
اوج شخصیت یک انسان است.

محمدبن عثمان، نه تنها وکیل وسفیر
امام زمان علیه السلام می باشد که خود دارای شخصیّتی علمی است که مزید بر شرافتش
می باشد. او کتابهائی در فقه نگاشته است وآنچه از امام عسکری و امام زمان صلوات
الله علیهما شنیده و به صورت کتاب درآورده است. از او نقل شده است که گفت: بخدا
قسم، ولی عصر «ع» هر سال در موسم حج، حاضر می شود ومردم را می بیند ومردم هم او را
می بینند ولی نمی شناسند.

وهمچنین از وی که امام زمان علیه السلام
را در مستجار یافتم که به پرده های کعبه آویزان شده بود و عرض می کرد: «اللَّهُمَّ
انتَقِم بي مِن أَعدائِکَ»ـ بارالها! بوسیله من از دشمنانت انتقام بگیر.

آخرین باری که خدمت امام مشرف شد، می
گوید: آن حضرت را کنار خانه خدا دیدم، که عرض می کرد: «اللّهم انجزلي ما وعدتني»ـ
خداوندا! آنچه به من وعده دادی انجام فرما.

وپس از آن به دوستانش خبر داد که در
چه روزی وفات خواهد کرد. و گویند: برای خود قبری ساخت وگفت: به من امر شده است که
خودم را آماده رحلت سازم و در آخرین روز از جمادی الاول سال 304 یا 305 هجری قمری
وفات کرد و کنار قبر مادرش در بغداد به خاک سپرده شد.

3ـ حسین بن روح نوبختی

محمد بن عثمان دو سال قبل از وفاتش،
بزرگان و شخصیت های شیعه را جمع کرد و به آنها گفت: به من امر شده است که حسین بن
روح را به شما معرفی کنم و پس از من به او رجوع کنید و بر او اعتماد نمائید.

در روایت دیگری آمده است که از او
پرسیدند: اگر برای شما حادثه ای رخ داد (و مرگ شما فرا رسید) چه کسی جانشین شما
خواهد بود؟ ایشان در پاسخ فرمود: ابوالقاسم حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی، قائم
مقام من است وسفیر بین شما و حضرت صاحب علیهالسلام می باشد. او وکیل آن حضرت است و
مردی ثقه و امین می باشد، پس به او رجوع کنید در تمام کارهایتان و بر او اعتماد
نمائید در مشکلاتتان و من به این امر مأموریت یافته ام و شاهد باشید که ابلاغ
کردم.

نوشته اند: محمد بن عثمان، دومین
سفیر امام با یکی از بزرگان شیعه به نام جعفربن احمدبن متیل دوستی ورفاقت زیادی
داشت وهمواره در منزل او رفت و آمد می کرد وبقدری بین این دو شخص محبّت و علاقه
بود که مردم گمان نمی کردند کسی غیر از او جانشین محمد بن عثمان باشد ولی خود
جعفربن احمد می گوید: هنگامی که ساعتهای آخر عمر محمدبن عثمان فرارسید، نزدیک سرش
نشسته بودم و با او صحبت می کردم وحسین بن روح پائین پایش بود. او به من فرمود: به
من امر شده است که سفارش ابوالقاسم حسین بن روح کنم و او را به جای خود معرّفی
نمایم. من تا شنیدم از کنار سرش بلند شدم ودست حسین بن روح را گرفتم و به جای
خودنشاندم و خودم پائین پای محمدبن عثمان نشستم.

حسین بن روح پس از اینکه مأموریت
یافت، سفیر حضرت باشد و به این مقام برجسته نائل آمد، به خوبی انجام وظیفه نمود تا
آنگاه که ندای ارجعی شنید و در ماه شعبان سال 326 ندای حق را لبیک گفت. درورد بی
پایان خدا بر او باد.

4ـ علی بن محمد سَمُری

حسین بن روح، سومین سفیر امام، قبل
از وفات خویش، بزرگان شیعه را جمع کرد و علی بن محمد سَمُری را به عنوان جانشین
خویش و چهارمین سفیر امام زمان صلوات الله علیه معرفی نمود.

این بزرگوار دو سال یا سه سال سفیر
امام بود و واسطهبین آن حضرت و شیعیان تا اینکه چند روز قبل از وفاتش، این توقیع
از ناحیه مقدّسه بیرون آمد:

«بسم الله الرحمن الرحیم، یا علی بن
محمد السمري، أعظم الله أجر اخوانک فیک فإنک میّتٌ مابینک و بین ستة أیام، فأجمع
أمرک ولا توص الی احد فیقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبة التامة فلا ظهور
الابعد اذن الله تعالی ذکره، وذلک بعد طول الأمد و قسوة القلوب وامتلاء الأرض
جوراً…».

ای علی بن محمد سمری! خداوند
برادرانت را در مرگ تو، اجری جزیل عنایت فرماید. همانا تو تا شش روز دیگر خواهی
مرد پس خود را آماده ساز و به هیچ کس پس از خود سفارش مکن که کسی جایگزین تو
نخواهد بود و به تحقیق غیبت کبری آغازشده است ودیگر ظهوری نیست (من ظاهر نخواهم
شد) تا آنگاه که خداوند متعال اجازه دهد و اذن فرماید، واین نباشد مگر پس از مدتی
طولانی و وقتی که دلها به قساوت گراید و زمین پر از ظلم وبیدادگری شود… ولا حول
ولا قوة اِلاّ بالله العلی العظیم.

راوی می گوید: روز ششم به خدمتش
رسیدیم، دیدیم در حال احتضار است از او پرسیدیم: پس از تو جانشینت کیست؟ فرمود:
«لله أمرٌ هو بالغه»ـ خدای را امری است که خود آن را به انجام خواهد رسانید. و سپس
از دار دنیا رحلت فرمود. وفات این آخرین سفیر امام زمان صلوات الله علیه در نیمه
شعبان از سال 328 یا 329 هجری قمری بود. خداوند او را و دیگر یارانش را مورد رحمت
بی پایان خود قرار دهد. درود وسلام بر او وبر دیگر سفیران امام زمان عجل الله فرجه
الشریف واین غیبت بزرگ را هر چه زودتر پایان بخشد ومنجی بزرگ بشریت را ـ هر چه
زودتر ـ برای دادخواهی پیروان مظلومش از بیدادگران جهان بفرستد. آمین رب العالمین.

 

/

رابطه عبادت و اخلاق

اخلاق و تربیت اسلامی

رابطه عبادت و اخلاق

حجة الاسلام محمد حسن رحیمیان

قسمت هفتم

ایمان و عبادت

گفتیم که اخلاق از مقوله عبادت است و
عبادت امری است فطری و ملازم با فطرت خداشناسی که با شکوفائی این فطرت در پرتو
وحی، شناخت خدا و پرستش او شکل آگاهانه یافته و هر چه ایمان به خدا افزونتر گردد،
به موازات آن، عبادت نیز از کیفیّت و محتوای عمیق تری برخوردار می شود.

پرستش خدا که لازمه لا ینفکّ شناخت
او است، حقیقتی است والا که زیباترین و باشکوه ترین حالات انسان است و با اوج
احساس ستایشگری و سپاس خاضعانه در پیشگاه خالق هستی و کمال مطلق شکل می گیرد و
همین عبادت است که مقصد آفرینش انسان می باشد:

«وَ ما خلقتُ الجنّ و الانس الاّ
لیعبدون» (ذاریات / 56): جن و انس را نیافریدم مگر برای آن که مرا عبادت کنند.

واگر چه «لیعبدون» به «لیعرفون» نیز
تفسیر شده است ولی با بیان فوق و عدم وجود فاصله بین عرفان و عبادت، تفاوتی محسوس
بین «لیعبدون» و «لیعرفون» وجود ندارد.

عبادت نمودار ستایش و ثنای خداوندی
است که دارای کمال مطلق است و بی نیاز از همه چیز، و تنزیه او است از هر گونه نقص
و کاستی. عبادت نشانگر سپاس و شکر خداوندی است که تمام نعمتها و خیرها از او نشأت
گرفته است. و ابراز تسلیم و اطاعت محض است در برابر او که بی قید و شرط مطاع است و
تنها او است که شایسته فرمان دادن و اطاعت شدن است. او که در هیچ یک از ویژگیهایش
شریک و انبازی نداشته و هیچ کس و هیچ چیز جز او کمال مطلق و منزّه از عیب و نقص
نیست و غیر از او منعم واقعی نیست و تمام سپاس مخصوص او است. اطاعت و تسلیم محض
فقط ویژه او است و تمام اطاعتهای دیگر مانند اطاعت از پیغمبر و امام و ولایت فقیه
و پدر و مادر و… باید در طول اطاعت او باشد.

این چنین عبادتی است که لازمه شناخت
حق و موجب تقرّب به او است و اساس و معیار کمال و فضیلت انسان است. و هر صفت و
عملی که او را در راستای اين هدف قرار دهد واو را به خداوند نزدیک و نزدیکتر کند،
نموداری از عبادت است و انسانی که به آن مقام دست یابد همه هستی خود را از او
یافته و با تمام وجود همه چیز خود را در جهت رضای او و تقرّب به درگاهش قرار می
دهد وبویژه در اطاعت از دستوراتش با تمام توان می کوشد؛ همان دستوراتی که تمام
شئون زندگی او را در بر می گیرد. و در این میان برای انجام اعمال ویژه ای که
خداوند به عنوان خاص عبادت و نمودار پرستش او، در شکلها و قالبهای مخصوصی مقرّر
فرموده است با اهتمام و شوق بیشتری اقدام می کند.

بر این اساس که عبادت و پرستش خدا،
عکس العمل و نتیجه لاینفکّ شناخت و ایمان به او است، عبادت وظیفه ای است بر عهده
انسان نسبت به خالق خویش و نتیجه آن هم تقرّب انسان است به درگاه او. با این حال
خداوند مهربان از روی تفضّل و برای تشویق و ترغیب آن عدّه از انسانها که به مرتبه
بالای شناخت وایمان دست نیافته اند، برای تمام عبادات، پاداش و اجر مقرّر فرموده
است تا بدینوسیله آنها را در مسیر سعادت و کمال واقعی سوق دهد.

بنابراین اموری که به عنوان خاصِ
عبادت مورد نظر است دارای این ویژگیها می باشد:

ـ خداوند متعال بصورت واجب یا مستحب
به آنها امر فرموده است.

ـ قصد قربت را در آنها شرط اساسی
دانسته است و با این قصد است که ثمربخش بوده وانسان را به خدا نزدیک و موجب کمال
وخداگونه شدن او می شود.

ـ خداوند برای تمام آنها اجر و پاداش
مقرّر فرموده است.

اخلاق و عبادت

با این مقدمات نتیجه می گیریم که
تمام محاسن و فضائل اخلاقی در زمره عبادات قرار دارند چرا که:

ـ خداوند به تمام فضائل اخلاقی امر
فرموده و در مقابلش، همه رذائل اخلاقی را موردنهی قرار داده است.

ـ خداوند ضمن ستودن تمام فضائل
اخلاقی برای همه آنها پاداش و ثواب مقرّر فرموده است.

ـ فضائل اخلاقی آنگاه به طور کامل در
انسان تحقّق می یابند وموجب کمال نفس میشوند که برای خدا ودر جهت رضای او اکتساب
شوند و بفرض آن که انسان با انگیره غیر الهی مانند شهرت طلبی و محبوبیتِ اجتماعی و
رسیدن به منافع مادّی و دنیوی در حدّ ناقصی به آنها دست یابد نتیجه مطلوب و نهائی
را برای کمال نفسانی و معنوی انسان نداشته و اگر هم ارزشی برای آن تصوّر شود، برد
و شعاع آن در همان محدوده تنگ مادّی است و کمالی نهائی برای انسان محسوب نمی شود.

آیات و روایاتی که در زمینه های فوق
الذکر در مورد اخلاق و فضائل و رذائل آن وارد شده است بی شمار است که با بررسی
یکایک فضائل ورذائل اخلاقی و آیات و روایات مربوط به هر یک، مطلب روشن تر می شود و
در اینجا به طور کلی و فقط به عنوان نمونه، دو مورد از روایات در این باره را
متذکر می شویم:

امام صادق علیه السّلام در روایتی
ضمن برشمردن ویژگیها وابعاد مختلفِ اخلاق خوب، تصریح می فرماید که: حسن خلق وسیله
قرب ونزدیکی انسان به خداست ـ و مسلم است که چیزی جز عبادت نمی تواند انسان را به
خدادنزدیک کند ـ:

«الخلق الحسن جمال فی الدّنیا ونُزهة
فی الآخرة و به کمال الدّین و القربة الی الله» (مستدرک ـ ج 2/83)

خلق نیکو در دنیا مایه جمال و زیبائی
ـ در جامعه است ـ و در آخرت موجب دوری از عذاب وبوسیله حسن خلق است که دین کامل می
شود و انسان به خداوند نزدیک می گردد.

و در روایتی دیگر حضرت امیرالمؤمنین
علیه السّلام در این زمینه چنین فرموده است:

«انّ الله جعل محاسن الأخلاق وصلة
بینه و بین عباده»

(مستدرک ج 2/283)

همانا خداوند «محاسن اخلاق» را
«رابط» بین خود و بندگانش قرار داده است.

کلمه «جعل» به معنی قرار دادن، نسبت
به خداوند متعال هم به معنی جعل تکوینی می تواند باشد و هم جعل تشریعی. تکوینی به
این معنی که خداوند محاسن اخلاق را به طور فطری در نهاد انسان برای ایجاد رابطه
بین خود و انسانها قرار داده است و هر انسانی با برخورداری از گرایش فطری به فضائل
اخلاقی و تخلّق به آنها احساس پیوند با خداوند داشته و از این دریچه است که به سوی
خدا صعود می کند و به درگاهش نزدیک می گردد.

و تشریعی به این معنی که خداوند با
امر به محاسن اخلاقی، تخلّق به آن را که همان اطاعت از پروردگار است وسیله ارتباط
بین انسان و خود قرار داده است که با هماهنگی تکوین و تشریع الهی ـ و با توجه به
این که گفتیم عبادت به طور کلّی امری است فطری ـ هر دو معنی صادق است ونتیجه، آن
که اخلاق و محاسن اخلاقی از دیدگاه اسلام از مقوله عبادت می باشد.

آمیختگی اخلاق با عبادات (به معنی
اخص)

ارتباط بین اخلاق و عبادت را از
آمیختگی محاسن اخلاقی با عباداتی که در اشکالی خاص به صورت واجب یا مستحب تشریع
گردیده است نیز می توان دریافت و به تعبیر دیگر با بررسی نقش محاسن اخلاقی در
تحقّق کامل عباداتی مانند نماز، روزه، حج، زکات، امر به معروف ونهی از منکر و…
از یک سو و نقش این عبادات در تربیت اخلاقی وشکوفائی و ایجاد فضائل اخلاقی در
انسان از سوی دیگر، می توانیم به همسو بودن این دو عنوان و یگانگی هدف هر دو، پی
ببریم.

با این بررسی بخوبی آشکار می شود که
هیچ یک از عبادات بدون ایفای نقش در تربیت اخلاقی انسان وبدون همراه شدن با محاسن
اخلاقی، هرگز از محتوای واقعی پرستش برخوردار نمی شوند وبهیچ وجه مقبول درگاه الهی
واقع نگردیده و موجب تقرّب واقعی انسان به پیشگاه احدیتش نمی شوند. و این خود
دلیلی است بر ماهیّت عبادی اخلاق ونقش آن در تقرّب انسان به خداوند متعال همانگونه
که در دو روایت سابق الذکر به آن تصریح گردیده است.

وبهمین گونه روشن می شود که دست
یافتن به کمال فضائل اخلاقی بدون ایمان به خدا وجز از طریق پرستش او امکان پذیر
نیست و در پرتو تقرّب جستن به او است که تخلّق به اخلاق الهی شکل می گیرد و در
حقیقت چون عبادت همپای ایمان است و هر چه ایمان افزون تر شود عبادت نیز عمیق تر می
شود واخلاق نیز از مقوله عبادت است، پس اخلاق تابعی است ملازم با ایمان که هرچه
ایمان کاملتر شود، اخلاق نیز کاملتر می شود و از سوی دیگر هر چه عبادت افزون تر و
خالص تر شود و فضائل اخلاقی در انسان بیشتر متجلّی شود، تقرّب به حقّ و ایمان به
او بیشتر می گردد و چنین است که از پیغمبر اکرم اینگونه نقل شده که فرمود:

«اکمل الناس ایماناً احسنهم
اخلاقاً».

و در همین حال ایمان به خداوند که با
محبت و دلباختن به خدا همراه است موجب می شود که انسان به اوامر ونواهی خدا
سرسپرده وبه تمام فضائل اخلاقی که مورد امر و رضای محبوب است آراسته و از تمام
رذائل اخلاقی که مبغوض ومورد نهی او است وظلمت است و متضادّ با محبت او پیراسته
گردد که در زمینه نقش ایمان در تحقّق فضائل اخلاقی قبلاً نیز سخن گفتیم.

نقش عبادات در تربیت اخلاقی

آنچه در اینجا مورد توجه قرار می
دهیم این است که با بررسی نقشِ عبادات ـ به معنای خاص ـ در تربیت اخلاقی انسان و
نگاهی گذرا بر آمیختگی و ارتباط تنگاتنگ بین محاسن اخلاقی وعبادات که ضمناً ماهیّت
عبادی اخلاق را روشن تر می کند به بهترین راهِ عملی، که اسلام برای تکامل معنوی و
اخلاقی انسان تنظیم کرده است دست یابیم ولی قبل از ورود در اصل مطلب باید دو نکته
مهمّ دیگر را درباره ضرورت و فایده این بحث متذکر شویم:

1ـ علم اخلاق در هر مکتبی بر مبنای
جهان بینی ومعیارهای آن مکتب شکل گرفته وتدوین می شود و اختلاف و تفاوت در همین
مبانی است که موجب اختلاف وتفاوت مکاتب اخلاقی می شود. اسلان نیز به عنوان
کاملترین آئین الهی که اخلاق را یکی از اهداف مهمّ خود قرار داده است بر اساس جهان
بینی و اصول استوار خود، درباره ماهیّت اخلاق، معیار شناخت فضائل ورذائل، مسائل و
جزئیات اخلاق وبالاخره روش تربیت اخلاقی سخن آخر را با ارائه کاملترین مکتب اخلاقی
گفته وهیچ جائی خالی که موجب نیاز به استفاده از سایر مکاتب شود، باقی نگذاشته
است.

با این حال عمده کتابهائی که تا کنون
با هدف بیان اخلاق اسلامی تألیف شده است از جهت شیوه نگارش وتألیف وحتی از جهت
محتوی متأثر از مکاتب غیر اسلامی بویژه یونانی است. و بخاطر همین نکته است که
مثلاً صبر را در قرآن در صدر جدول مسائل اخلاقی و حتی قبل از نماز می یابیم ولی در
«جامع السادات» در اواخر آخرین جلد آن! و این ناهماهنگی نتیجه همان تفاوت و
اختلافی است که بین مبانی مکتب اخلاقی اسلام با مکتب اخلاقی یونانی وجود دارد.

بنابراین با توجه به مطالب گذشته به
نظر می رسد که اخلاق اسلامی از نظر اصولی بر مبنای معارف و مبانی اعتقادی اسلام
پایه گذاری شده و ساختار عملی و روش تربیتی آن، به عنوان یک امر عبادی همساز و
آمیخته با احکام عملی اسلام بویژه اعمال عبادی تنظیم شده است. لذا برای تدوین
اخلاق اسلامی گذشته از ریشه یابی آن در اصولی اعتقادی و پرستش خدا ـ که قبلاً مورد
بحث قرار گرفت ـ در ادامه بحث برای شناخت مسائل اخلاقی و روشهای تربیتی آن از نظر
اسلام باید به بررسی عبادات مهمّ اسلامی بپردازیم.

2ـ در سایر مکاتب اخلاقی حتی فرض بر
تشخیص و بیان دقیق مسائل اخلاقی و ارائه بهترین وکاملترین مطالب اخلاقی هیچکدام از
پشتوانه نیرومندی که تحقّق عینی تئوریهای ارائه شده را به صورت کامل تضمین کند،
برخوردار نیستند؛ در حالی که اخلاق در اسلام گذشته از پشتوانه و پایگاه بسیار
نیرومند اعتقاد و ایمان به حق، در مقام عمل نیز با آمیختن کامل اخلاق در اعمال
عبادی، تحقّق صد در صد اخلاق را در انسان تضمین کرده است. چرا که انسان مسلمان
حداقل با التزام قطعی به انجام تمام عبادات واجب و ممارست عملی و مداوم بر این
عبادات وتکرار آنها در طول زندگی و به طور شبانه روزی، واخلاق و فضائل اخلاقی را
که ملازم و آمیخته با آنها است همواره در متن زندگی خود قرار داده، و به شیوه ای
عملی و کاملاً ممکن و میسور درون و برون خود را به فضائل اخلاق آراسته و از جمیع
رذائل دور می دارد.

بنابراین با طرح مسائل اخلاقی در
راستای عبادات به چند هدف مهمّ دست می یابیم: یکی شناخت عمیق تر عبادات به عنوان
مهمترین عامل و وسیله کمال وتقرّب انسان به خداوند. و دیگر توجه خاص به ابعاد
اخلاقی و نقش آنها در تربیت اخلاقی انسان. و سوم این که ضمن بیان مسائل اخلاقی
متناسب با هریک از عبادات ومنطبق با روندی که اسلام در بیان عبادات وتأکید بر آنها
اتخاذ فرموده است، طرح نوینی را ـ که تا کنون در تألیف کتب اخلاقی سابقه نداشته ـ
برای بیان مسائل و سیستم اخلاقی اسلام ارائه می دهیم.

ادامه دارد

 

/

نخستین کسی که اسلام آورد

نخستین کسی که اسلام آورد

حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

بخش دوم

قسمت شانزدهم

1ـ وجه اول ـ وجهی است که مرحوم علی
بن عیسی اربلی در کتاب شریف کشف الغمه پس از نقل حدیثی در اینباره از زیدبن ارقم
از خوارزمی نقل کرده که گفته است:

بر فرض صحت این حدیث معنای آن این
نیست که قبل از همه مردم، بلکه منظور قبل از مردمانی است که اسلام آنها در سالهای
آخر بعثت در مکه انجام گردیده نه آنکه هفت سال قبل از افرادی مانند عبدالرحمن بن
عوف و عثمان و سعد بن ابی وقاص و طلحة و زبیر نماز خوانده است، زیرا فاصله میان
اسلام آنها و اسلام علی علیه السلام نزد همه سیره نویسان و مورخین به این مقدار
نبوده…[1]

ولی برای خواننده محترم این پاسخ
قانع کننده نیست، زیرا در بسیاری از این احادیث اینگونه بود که فرموده: «قبل أن
یصلّی أحد» یا به این تعبیر که «قبل ان یعبده أحد». و پر واضح است که این توجیه با
متن اینگونه روایات مخالف است.

2ـ وجه دوم وجهی است که مرحوم علامه
امینی در کتاب الغدیر ذکر کرده و فرموده است:

اما روایات «ثلاث سنین» یعنی روایات
سه سال شاید منظور فاصله آغاز دعوت تا اظهار دعوت رسول خدا (ص) بوده که بر طبق
تواریخ سه سال بوده.

و اما روایات «خمس سنین» یعنی روایات
پنج سال نیز شاید منظور همان سه سال نخست به اضافه دو سال فاصله فترت وحی الهی
یعنی فاصله میان نزول آیه «اقرء باسم ربّک» و نزول سوره «یا ایها المدثر» بوده
است…

و اما روایات «سبع سنین» یعنی هفت
سال ـ که بیشتر از سایر روایات نقل شده و از نظر سند نیز اعتبار بیشتری هم دارد ـ
شاید منظور از آنها فاصله میان آغاز دعوت رسول خدا (ص) تا فرض نماز واجب بوده،
زیرا اختلافی نیست در اینکه نماز در شب معراج فرض شد، و آن شب نیز ـ چنانچه محمد
بن شهاب زهری گفته ـ سه سال قبل از هجرت بوده و توقف آنحضرت نیز در مکّه ده سال
بوده …[2]

نگارنده گوید: آنچه مرحوم علامه
امینی فرموده روی این احتمال است که این روایات را حمل بر ظاهر آنها کنیم، و با
توجه به روایات دیگری نیز که در این باره آمده است بعید هم نیست که سه سال و یا
هفت سال رسول خدا (ص) دعوت خود را آشکار نفرموده و کسی هم جز علی علیه السّلام از
مردان با آنحضرت نماز نخوانده است، و آنچه مرحوم اربلی از خوارزمی نقل کرده بود
استبعادی بیش نیست، و با توجه به روایاتی که ذیلاً میخوانید بمقدار زیادی از این
استبعاد هم کاسته خواهد شد و میتواند مورد پذیرش وقبول قرار گیرد.

البته با این توضیح که لفظ «تسع
سنین» در یکی دو روایت بیشتر ذکر نشده و در بیشتر روایات لفظ «سبع» ذکر شده که
بنظر نگارنده به احتمال قوی، لفظ «تسع» تصحیف همان «سبع» است، و نظیر این تصحیفها
در روایات زیاد دیده شده است که بخاطر شباهت دو لفظ در هنگام کتابت ـ بخصوص با
توجه به اینکه خط قدیم خط کوفی بوده ونقطه و اعراب نداشته ـ با یکدیگر اشتباه شده
و به دست کاتبان و استنساخ کنندگان اینگونه اشتباهات رخ میداده، و از اینرو محور
بحث همان روایاتی است که لفظ «سبع» در آنها آمده، و اکنون برای تأیید گفتار فوق به
حدیثهای زیر توجه کنید:

الف ـ ابن شهر آشوب (ره) از تفسیر
قطان ـ یکی از تفاسیر اهل سنت ـ از ابن مسعود روایت کرده که در تفسیر آیه «فسبّح
باسم ربّک العظیم»[3] گفته است:

«فکان اول من قال ذلک عليّ علیه
السّلام و انّه صلّی قبل النّاس کلّهم سبع سنین واشهراً مع النّبي، و صلّی مع
المسلمین اربع عشرة سنة و بعد النّبي ثلاثین سنة»[4]

ـ یعنی علی علیه السلام نخستین کسی
بود که این ذکر را گفت، و او کسی بود که هفت سال و چند ماه پیش از همه مردم با
پیغمبر نماز خواند، و با مسلمانان نیز چهارده سال نماز گذارد و پس از رسول خدا (ص)
نیز سی سال نماز خواند که اگر عمر آنحضرت در هنگام شهادت 63 سال باشد ـ همانگونه
که مشهور است، در هنگام بعثت رسول خدا (ص) دوازده ساله بوده، که این نیز حدّ وسط
روایاتی است که در اینباره رسیده، چنانچه در صفحات آینده روی آن تحقیق خواهیم کرد
ـ انشاءالله تعالی ـ

و همین عالم بزرگوار ـ یعنی مرحوم
ابن شهر آشوب ـ در قسمت دیگری از گفتار خود فرموده:

«و هو اوّل من صلّی القبلتین، صلّی
الی بیت المقدس اربع عشرة سنة…»

و پس از چند سطر گوید:

«… و صلّی الی الکعبة تسعاً و
ثلاثین سنة…»[5]

که از نظر جمع بندی سالهای عمر
آنحضرت، با روایت فوق تقریباً یکسان است.

ب ـ حدیث دیگر، حدیث کتاب احتجاج
طبرسی است که در بحارالانوار از آن کتاب نقل شده که بسند خود از امام حسن عسکری
علیه السّلام از پدرانش از امیرالمؤمنین علیهم السّلام روایت کرده که فرمود:

«… کنت اوّل النّاس اسلاماً، بعث
یوم الاثنین، و صلّیت معه یوم الثلثاء و بقیت معه اصلّی سبع سنین حتّی دخل نفر فی
الاسلام…»[6]

یعنی ـ من نخستین مسلمان بودم که
آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شد و من روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفت سال
با او بودم و نماز میخواندم تا آنگاه که افرادی به اسلام گرویدند.

ج ـ در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از
مروان وعبدالرحمان تمیمی روایت کرده که گفته اند:

«مکث الاسلام سبع سنین لیس فیه الاّ
ثلاثة: رسول الله و خدیجة و عليّ»[7]

ـ بر اسلام هفت سال گذشت که جز سه
نفر دیگری در این آئین نبود: رسول خدا و خدیجة و علی

د ـ و از کتاب ابن مردویه اصفهانی و
مظفر سمعانی و امالی سهل بن عبدالله مروزی از ابی ذر غفاری روایت کرده که گفت:
رسول خدا (ص) فرمود:

«انّ الملائکة صلّت علیّ و علی عليّ
سبع سنین قبل ان یسلم بشر»[8]

ـ فرشتگان هفت سال بر من و علی درود
فرستادند پیش از آنکه بشری مسلمان شود.

هـ ـ ابن مغازلی شافعی در کتاب مناقب
خود بسندش از أبی ایّوب انصاری از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:

«صلّت الملائکة عليّ و علی عليّ سبع
سنین وذلک انّه لم یصلّ معی احد غیره»[9]

ـ فرشتگان هفت سال بر من و علی درود
فرستادند، چون غیر از او کسی با من نماز نمی گذارد.

و ـ ونیز بسندش از انس بن مالک از
رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:

«صلّت الملائکة علیّ و علی علیّ
سبعاً، وذلک انّه لم یرفع الی السماء شهادة ان لا اله الاّ الله و انّ محمّداً
عبده ورسوله الاّ منّی ومنه»[10]

ـ فرشتگان هفت سال بر من و علی درود
فرستادند چون شهادتین جز از من و از او بسوی آسمان بالا نرفت.

ز ـ و در بحارالانوار از کتاب الفصول
المختاره شیخ مفید (ره) نقل کرده که بسند خود از عبایه اسدی از امیرالمؤمنین علیه
السلام روایت نموده که فرمود:

«لقد اسلمت قبل النّاس بسبع سنین»[11]

ـ براستی که هفت سال پیش از مردم
مسلمان شدم.

و امثال اینگونه روایات که با تحقیق
و تتبّع در کتابهای سیره و تاریخ نمونه های دیگری هم نظیر آنها دیده میشود، و با
ضمیمه روایاتی همچون روایت طبری که از ابن اسحاق روایت کرده و در صفحات آینده
خواهید خواند که گوید:

«کان رسول الله (ص) اذا حضرت الصلاة
خرج الی شعاب مکّة و خرج معه علی بن ابیطالب مستخفیاً من عمّه ابی طالب و من جمیع
اعمامه و سائر قومه فیصلیان الصلوات فیها فاذا امسیا رجعا فمکثا کذلک ماشاءالله أن
یمکثا»[12]

این نظریه تأیید و تقویت می شود که
سالها از بعثت رسول خدا (ص) و رسالت آنحضرت گذشت تا آنحضرت مأمور به انذار عشیره و
نزدیکان گردید، و پس از آن نیز سالها گذشت که مأمور به ابلاغ رسالت ونبوت خویش به
دیگران گردید و تدریجاً افرادی به آنحضرت ایمان آوردند، که طبق این روایات این
ماجرا هفت سال طول کشید، و استبعاد هم در این مورد بی جا است، و منشأی جز بی
اطلاعی از تاریخ صدر اسلام ندارد.

3ـ سومین وجهی که در خلال گفتار
مرحوم علامه امینی هم بدان اشاره شده و بصورت احتمال و بطور اختصار ذکر شده، و
بنظر نگارنده و با توضیحی که ذیلاً خواهد آمد شاید بی اشکال ترین وجه باشد، این
است که منظور آنحضرت سالهای قبل از بعثت بوده نه بعد از بعثت رسول خدا (ص) و این
وجهی است که برخی از دانشمندان اهل سنت نیز آنرا ذکر کرده و اختیار نموده اند که
از آنجمله ابن ابی الحدید از استاد خود ابوجعفر اسکافی (که از علمای بغداد در قرن
سوم و متوفای سال 240) نقل می کند که در پاسخ جاحظ ـ در ضمن بحثی طولانی که میان
آندو ردّ و بدل شده ـ گفته است:

اینکه در کلام امیرالمؤمنین علیه
السّلام آمده که فرموده: «من هفت سال پیش از همه مردم نماز خواندم» منظور آنحضرت
فاصله میان هشت سالگی و پانزده سالگی آنحضرت است ـ یعنی روزی که رسول خدا (ص) علی
علیه السلام را بخاطر قحطی و خشکسالی که پیش آمده بود از پدرش ابوطالب باز گرفته و
بخانه خود برد که در آنوقت هشت سال از عمر علی علیه السلام گذشته بود، و پانزده
سالگی آنحضرت یعنی روزی که جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و رسالت الهی را بر
آنحضرت فرود آورد[13] ـ که در
این فاصله نه دعوتی بود و نه رسالتی و نه ادعای نبوتی، بلکه در  این مدت رسول خدا (ص) عبادت الهی را بر طبق
آئین ابراهیم ودین حنیف انجام میداد و از مردم کناره گرفته و به اعتکاف و عبادت
روزگار میگذرانید و گاه در کوه حرا به اعتکاف میرفت، و علی علیه السلام همه جا
مانند پیروی علاقمند و شاگردی از شاگردان بهمراه او بود، تا آنگاه که به سنّ
پانزده سالگی و مرحله بلوغ رسید، و فرشته وحی بر رسول خدا (ص) نازل شده و رسالت
الهی را به آنحضرت ابلاغ نمود و رسول خدا (ص) علی را به اسلام دعوت نمود و او نیز
از روی تفکر و اندیشه پذیرفت[14].

ادامه دارد

نشانه های تیره بختی

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

«مِن عَلاماتِ الشِّقاءِ جُمُودُ
العَینِ وَ قَسوَةُ القَلبِ وَ شِدَّةُ الحِرصِ فِي طَلَبِ الدُّنیا وَ الأِصرار
عَلَي الذَّنبِ.»                (اصول
کافی ـ جلد 2 ـ ص 290)

خشکی چشم، قساوت و سنگدلی، بسیاری
حرص و آز در طلب دنیا و پافشاری بر گناه از نشانه های شقاوت و تیره بختی است.

 



[1] ـ بحارالانوار ج 38 ص 245 بنقل از کشف الغمه

/

اختیار و اراده

قرآن و سنن الهی در اجتماع بشر

فتنه و ایمان

قسمت دهم

اختیار و اراده

آیت الله محمدی گیلانی

سؤال از متشابهات در قرآن به دو سؤال
منحل می شود: 1ـ سؤال از فعل خداوند متعال که چرا چنین کرد؟ 2ـ سؤال از صلاح و
خیری که در آن است چیست؟

پاسخ سؤال اول متوقف است بر ادراک
معنی مقرون بودن فعل خداوند متعال به صلاح حکمت و بیان قیاس غلط انداز و معلومات
ذهنی خویش را معیار تفسیر معارف الهی قرار دادن و تمثیلی از مثنوی در این باره.

تحلیلی از حقیقت اختیار و اراده و
فرق بین آنها.

صورت ذهنی مصلحت و فائده، داعی و
علّت غائی برای ایجاد فعل و وجود خارجی فائده، غایت است.

فاعل بالاراده بون خداوند متعال
مشتمل بر این مبادی که در تحلیل گفته اند، نیست. او غنّی تام است. غایت افعالش ذات
مقدسش بوده و جملگی موجودات طالب او هستند چه با شوق طبیعی و چه با شوق ارادی و او
غایة الغایات است.

اشتباه گروهی از متکلمین که افعال
الله تعالی را به حسن و اولویت تعلیل نموده و می گویند جود کردن و ایصال نفع بغیر،
نیکو و اولی از ترک است.

بیان اشتباه آنان که اگر با انجام
جود، حسن واولویّت مفقودی را تحصیل کند، این خود سود بردن است نه جود کردن، و نتیجه
بحث و گفتگو.

در مقالهپیشین گفتیم: حدوث فتنه و
افتراق امّت واحده اسلامی به فرقه های متخاصم و پدیدآمدن بدعتهای سوکمند، از ناحیه
متشابهات قرآن، سؤال برانگیز است؛ قرآنی که خود نور و فرقان بین حق و باطل است و
بطریقه اقوم رهنمائی می نماید، و در قرون متمادیه، انسانهائی ساخته که در معرفت و
فضیلت مشارٌ بالبنان و أسوه عرفان و وارستگی از غیر خدای وپیوستگی به خدای بلکه
فناء فی الحق بوده اند. و معذلک عین همین قرآن بواسطه اشتمالش بر متشابهات، شیطان
ساز و وسیله ای برای کج دلان: «اما الذین في قلوبهم زیغٌ» در اضلال مردم و اقامه
فتنه است چه هر یک از فرقه های منسوب به اسلام در اثبات مسلک و مذهب خویش به
متشابهی از متشابهات قرآن متوسّل می شود و در نتیجه این همه مذهبهای متخاصم و
بدعتهای گوناگون در اصول عقاید و فروع دین حادث گردیده است. آیا اگر قرآن از
متشابهات خالی می بوده، فراگیرتر در نظام هدایت نبوده و ساده دلان از اضلال و فتنه
کج دلان رهزن در امان نمی بودند و مصلحت مترتّب بر بعثت رسول الله صلی الله علیه و
آله گسترده تر نبوده است؟

چه حکمتی در متشابهات قرآن است؟

و به عبارتی: چرا قرآن مشتمل بر
متشابهات است که بدینوسیله کج دلان و اهل زیغ در حریم هدایت رخنه نموده و سبب
گمراهی بسیاری از مردم شوند؟ و چنانچه اشتمال قرآن بر متشابهات، مقرون به مصلحت
وحکمت است، آن مصلحت وحکمت چیست؟ و بنابراین، سؤال از اشتمال قرآن بر متشابهات،
منحل به دو سؤال می شود:

1ـ چرا خداوند متعال، قرآن را که
کتاب هدایت و رهنمای طریقه اقوم در همه ابعاد سعادت بشر است مشتمل بر متشابهات
فرموده که طبعاً بدینوسیله نظام هدایت آسیب پذیر گردیده و از رهگذر متشابهات،
ابلیسهای کج دل در حریم دیانت راه یافته و فتنه ها بپا کرده و مذهبها و بدعتها
پدید آورده و مصلحت و سعادت بسیاری از مردم را به مفسده و شقاوت مبدّل نموده اند،
در صورتی که بدیهی است خداوند متعال، حکیم علی الاطلاق است و همه افعال او دارای
مصلحت می باشد وهنگامی فاعل، بصفت حکمت متَّصف می شود که فعل صادر از وی در عرصه
وجود عینی، بر نظام خیر و مصلحت، منطبق شود ومصلحت است که سبب اتقان و استواری فعل
می گردد و فاعل آن حکیم به شمار می آید؛ و با این بیان روشن می شود که حکمت، صفت
ذاتی فعل موجود در عالم خارج است که مشتمل بر خیر و مصلحت است و بهمین مناسبت فاعل
آن «حکیم» خوانده می شود و در صورت فقدان فعل از مصلحت در عرصه وجود عینی، فعلی
است بیهوده و لغو و فاعل آن حکیم شمرده نمی شود. پس با توجه به فتنه ها و بدعتهای
نشأت گرفته از متشابهات قرآن، آیا می توان اذعان نمود که حاوی مصلحت است و در عرصه
وجود، بر نظام خیر و حکمت منطبق می باشد؟!

2ـ و در صورت اشتمال متشابهات بر
حکمت و مصلحت در مفروض مسئله، آن مصلحت کدام است؟ و چگونه بر نظام خیر و صلاح،
قابل انطباق است؟

پاسخ سؤال اول

اما پاسخ سؤال اول، تبیین آن متوقف
بر ادراک معنی مقرون بودن فعل خداوند متعال بصلاح وحکمت است. و اینکه ترتّب مصلحت
و فائده که در انجام افعال ارادی ما وجود دارد، نباید آن را مقیاس ومیزان در افعال
خداوند متعال قرار دهیم و اکثر اشتباهات و اعتراضات در معارف، ناشی از این قیاس
غلط انداز است که آدمی هر مسئله ای را بدون استثناء معمولاً به مدد تجربیات و
معلومات قبلی خودتعبیر و تفسیر می کند. البته جای انکار نیست که احساس مجرّد، یعنی
تاثرات بدنی منعکس در ذهن، به خودی خود ارزش معرفتی ندارد، بلکه احساس هر چیزی به
یاری نفسانیّات دیگرـ که قبلاً در ذهن بایگانی شده ـ تفسیر و تعریف می شود. مثلاً:
صدائی شنیده می شود (احساس مجرّد سمعی) فوراً ذهن، آن را به کمک فرآورده های
پیشین، تشخیص می دهد که مثلاً این صدای موتور اتومبیل یا افتادن سنگ یا … است.
یا آهن گداخته را می بینیم (احساس بصری مجرّد) حکم به سوزندگی آن به مدد تجربیات
قبلی است و همچنین تأثرات دیگر، جملگی بواسطه معلومات ومجرّبات از پیش فراهم شده،
تفسیر و توجیه می شود و به دنبال آن، تشخیص و شناخت حاصل می گردد. و این روش که از
مواهب الهی است و در حدود معتنابهی رابطه انسان را با خارج از خود برقرار می کند،
متاسفانه از موارد استعمال، تجاوزش می دهند و آن را مقیاس امور دیگر خصوصاً
«معارف» می گردانند، و ادراکات حسّی بایگانی شده در نفس را مکیال معارف الهی نموده
و با آن، حقائق مجرّده را پیمان و توزین می کنند. مولانا جلال الدین بلخی تمثیل و
قصّه ای در اینگونه قیاس مضحک دارد که نقل آن در این مقام مناسب است و بقول او
حقیقت هر تمثیل و قصّه ای:

ای برادر قصّه چون پیمانه است               معنی اندر آن بسان دانه است

دانه معنی بگیرد مرد عاقل                     ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

اما قصّه مناسب مقام، همان حکایت مرد
بقّال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان بقّالی هنگام پرواز است که بقّال برآشفته
شد وبر سر طوطی کوفت و طوطی با آن ضربه کَل شد ونطق او بسته شد وبقال سخت پشیمان
گردید و:

ریش خود می کند و می گفت ای
دریغ          کافتاب نعمتم شد زیر میغ

دست من بشکسته بودی آن زمان        چون زدم من برسر آن خوش زبان

ناگهانی جولقی ای می گذشت        با سربی موچوپشت طاس وطشت

طوطی اندر گفت آمد در زمان            بانگ بر درویش زد که هی فلان

ازچه ای کَل با کلان آمیختی             تو مگر از شیشه روغن ریختی

از قیاسش خنده آمد خلق را              کوچو خود پنداشت صاحب دلق را

کار پاکان را قیاس از خود مگیر             گر چه ماند در نبشتن شیروشیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد           کم کسی زابدال حق آگاه شد

و از این قبیل است قیاس فعل خداوند
متعال در مقرون بودنش به مصلحت و فائده، بر افعال ارادی خودمان به انگیزه وجود
مصلحت و غایت انجام می پذیرد و مآلاً وجود این مصلحت و فائده مترتّب بر افعال
ارادی ما، وسیله حصول کمالی در ما می شود و ما با آن بنحوی مستکمل می شویم. و از
این روی لازم است تحلیلی از حقیقت اراده و اختیار و فرق بین آن دو به عمل آوریم تا
مقصود ما آشکارتر شود:

تحلیلی از حقیقت اراده و اختیار

دو فرد انسانی را فرض می کنیم که روی
بالکن طبقهفوقانی ایستاده اند و به تماشای گلهای رنگارنگی که صحن حیاط را آرایش
بخشیده مشغولند: یکی از این دو نفر پس از اندک تماشا راه پلّه ها را گرفته وارد
صحن حیاط شده و آن دیگری پایش روی بالکن لغزیده و به حیاط پرت شده. حرکت و فعلی که
از هر دو انجام گرفته از آن جهت که حرکت نزولی و از فرازبه فرود است با هم مشترکند
ولی بطور جزم، فرقی بین این دو حرکت وجود دارد، چه حرکت اوّلی واجد معنائی است که
حرکت دوّمی فاقد آن معنا است. معنای مزبور را که وجه تمایز بین دو حرکت است
«اختیار» می نامیم. و به این ملاحظه، حرکت اوّلی را «فعل اختیاری» و حرکت دوّمی را
«فعل غیر اختیاری» می خوانیم. و هنگامی که در مقام تحلیل فعل اختیاری برمی آئیم و
به جستجو از مبادی ومقدّمات آن می پردازیم، می یابیم که نخستین مبدء برای صدور فعل
اختیاری علم است یعنی فاعل، ابتداء بفعلی که بعداً انجام می دهد متنبّه می شود وآن
فعل را تصوّر می کند.

مثلاً در مثال فوق، نخست صورت قرار
گرفتن خویش را کنار گلها در صحن حیاط و استشمام شمیم جانفزای آنها را تصوّر می
کند، سپس تروّی و تأمّل می کند که آیا انجام چنین کاری مصلحت وفائده ای دارد یا
مصلحت و فائده ای ندارد؟ این ارزیابی طرفین یعنی انجام دادن در صورت صلاح و ترک آن
در صورت عدم صلاح یا وجود فساد را، اختیار می گویند.

پس حقیقت «اختیار» همان انعطاف نفس
است به طرفین یعنی فعل و ترک جهت ارزیابی صلاح و فساد و شناخت مرجّح برای یکی از
دو طرف و پس از تشخیص صلاح و اینکه فعل مفروض ملایم با وی نوعی از کمال و فائده
است، اذعان و اعتقاد به صلاح و خیر بودنش در نفس وی به وجود می آید وتصوّر پیشین
اشتداد یافته به تصدیق مبدّل می شود و با امعان بیشتری در فائده و صلاح فعل مورد
نظر، شوق به انجام آن مؤکّد گردیده و «اراده» پدید می آید. و حقیقت «اراده» همان
انسجام نفس با همه قوای مربوطه در ایجاد فعل است که به آن «اجماع نفس» نیز گفته می
شود که به دنبال آن قوای عمّاله برای انجام فعل حرکت می کنند و فعل مفروض انجام می
شود و صورت ذهنی فائده و مصلحت، صورت عینی و وجود خارجی می یابد و فاعل بدینوسیله
مستکمل می شود یعنی کمال و خیری را تحصیل می کند که قبلاً فاقد آن بوده است.

صورت ذهنی مصلحت و فائده

اکنون صورت ذهنی مصلحت و فائده را
محطّ نظر و وجهه کاوش قرار می دهیم، می یابیم که همین صورت ذهنی مورد تصدیق، باعث
برانجام فعل بوده و به همین مناسبت آن را «علّت غائی» می نامند، و وجود خارجی
مصلحت را «غایت» می گویند. آنگاه با اندک تأمل در منشأ این صورت ذهنی، متوّجه می
شویم که منشأ آن، نظام جاری هستی می باشد که چنین صورتی را در ذهن ما ترسیم ساخته
است. و این صورت ذهنی شمیم فرح انگیز و جان نواز گلهای رنگارنگ، از تجربیّات و
معلومات قبلی بوده که مورد تنبّه در این هنگام واقع شده است و مبادی دیگر فعل
مزبور را به دنبال خویش پدید آورده و مآلاً فعل انجام گرفته است، و چنین فعلی را
«فعل محکم» می گویند، زیرا صورت عملی آن با نظام خارجی منطبق است و وجود ذهنی صلاح
و خیر که انعکاسی از نظام عینی بوده بر آن مترتّب گردیده و بنابراین، از هر فاعل
مریدی ـ که با توجه به تعریف مذکور ـ می توان پرسش نمود که: چرا چنین فعلی را
انجام دادید؟ و مطلوب از این پرسش، بیان تطبیق فعل وی بر نظام جاری خارج است که
نقش دهنده و آفریننده صورت ذهنی انگیزه فعل یعنی مصلحت است و به عبارت دیگر: مطلوب
از این سؤال، تبیین مصلحتی است که باعث بر انجام این فعل گردیده است.

و امّا فاعل بالاراده بودن خداوند
متعال به معنای مذکور محال است، زیرا فاعل مرید به این معنا چنانچه روشن شد با
انجام دادن فعل مخصوصی، صورت ذهنی خیر و صلاح را عینیّت می بخشد و با وجود آن
مستکمل می شود، وحضرت واجب تعالی غنّی تام است یعنی محتاج به غیر نیست نه در ذات
خویش و نه در صفات حقیقیّه اش مانند حیات و نه در صفات حقیقیّه ذات الاضافه اش
مانند قدرت و علم. و ارتسام صورت خیر و صلاح ماخوذ از نظام خارج در ذاتش نیز محال
است مضافاً بر اینکه نظام تکوینی دیگری غیر از نظام موجود نیست، که تحقیق این مطلب
شریف را باید از محلّش یعنی «الهیات» بالمعنی الاخص مطالبه نمود. و همین است معنای
جمله «واجب الوجود بالذّات واجبٌ من جمیع الحیثیات الکمالیَّة» و تعلیل افعال حضرت
باری تعالی به غایتی غیر ذات مقدسش،کفر و الحاد است و معنای «افعال الله تعالی غیر
معلّلة بالأغراض» همین است و با امعان نظر در تفسیری که برای «غنیّ تام» گفته شد،
اشتباه نظر بعضی از متکلّمین در تعلیل افعال خداوند متعال به حسن و اولویََّت نیز
روشن می شود:

تعلیل افعال به حسن و اولویّت

قومی از متکلمین اسلام به پندار
خویش، نازک اندیشی نموده و افعال خداوند متعال را به «حسن و اولویت» تعلیل کرده
اند و گفته اند: ایصال نفع بغیر، حسن ذاتی دارد و انجام آن اولی از ترک آن است، و
از این روی خداوند متعال موجودات را آفرید و ایصال نفع به آنها جود است نه تحصیل
سود و احیاناً به حدیث قدسی تشبّث کرده اند که در این نظم آمده:

من نکردم خلق تا سودی کنم                     بلکه تا بر بندگان جودی کنم

توضیح این اشتباه به این بیان است:
فاعلی که انجام کاری برای او نیکو است و صدور آن از وی، اولی و سزاوارتر است،
طبعاً فاقد این حسن و اولویت است و ناچار محتاج به تحصیل و اکتساب است و مآلاً با
وجدان آن مستکمل می شود.

و «وجود» که بمعنی «افادة ما ینبغي
لا لعوض» می باشد، اگر بداعی حسن و اولویت انجام گیرد، این چنین افاده ای معاوضه
است و فاعل آن سوداگر است نه جواد، و این سود بردن است نه جود کردن. پس هر گونه
غایتی بمعنای بخشنده کمال به فاعل، از افعال خداوند غنیّ تام منتفی است وغایت
افعال او ذات مقدس او است، و آن ذات مقدس غایت همه موجودات است یعنی همه موجودات،
طالب او هستند و جملگی با شوق ارادی یا طبیعی مشتاق اویند و او است غایة الغایات:
«ألا الی الله تصیر الأمور» و «إنّ الی ربّک الرّجعی» و «انّ الی ربک المنتهی» و
«هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن».

نتیجه بحث

نتیجه بحث اینکه، سؤال اوّل: «چرا
خداوند متعال، قرآن مجید را مشتمل بر متشابهات فرموده»؟! به تفصیلی که بیان شد،
سؤالی است یاوه و بیهوده، زیرا انگیزه در این سؤال، بیان تطبیق فعل مزبور بر نظام
جاری عینی است که نقش دهنده دواعی نفسانی در صدور افعال ارادی از انسان ها است، و
مورد این سؤال، افعال ارادی است که صورت ذهنی خیر و صلاح باعث و داعی بر انجام فعل
می شود تا آن خیر و صلاح ذهنی، وجود عینی یابد و فاعل با آن، کاملتر شود. و امّا
افعال خداوند متعال، خود عین نظام احسن خارجی است و نظام عینی دیگری وجود ندارد تا
تصوّر شود که مطلوب از این پرسش، بیان تطبیق این فعل یا هر فعلی از افعال
باریتعالی بر آن نظام است که مشتمل بر خیر و صلاح است، پس این سؤال یاوه و لغو از
جهالت بقدر و عظمت مقام حضرت باریتعالی نشأت گرفته «ما قدروا الله حق قدره» و با
قیاس بنفس، چنین مغالطه ای پدید آمده است.

این ندانستند ایشان ازعمی                  هست فرقی در میان بی منتها

کار بیچون را که کیفیّت نهد               این که گفتم هم ضرورت می دهد

مضافاً بر اینکه چنین سؤالی مطالبه
اجتماع نقیضین است زیرا با فرض عدم نظام خارجی وراء نظام موجود، سؤال از بیان
تطبیق فعل باریتعالی، تقاضای جمع بین نفی واثبات است!

پس سؤال از افعال خداوند متعال، به
انگیزه بیان تطبیق بر نظام جاری در خارج، سؤالی است لغو و بیهوده زیرا مورد این
سؤال، فعل ارادی است که از فاعل ناقص صادر می شود چه درباره چنین فاعلی امکان دارد
که فعل وی حق باشد یا باطل و با پرسش، بیان حق بودن کارش مطلوب است و به عبارتی:
مقرون بودن کارش به خیر و صلاح مورد سؤال است و چنانکه روشن ساختیم، خداوند متعال
غنیّ تام و واجب بجمیع حیثیات کمالی است، مضافاً بر اینکه چنین سؤالی تقاضای جمع
بین نفی و اثبات است! پس «لا یُسئل عمّا یفعل وهم یُسئلون».

صدق الله العلي العظیم.

امام رضا علیه السلام

مَن رَضِيَ بِالقَلیلِ مِنَ الرِّزقِ
قُبِلَ مِنهُ الیَسِیرُ مِنَ العَمَلِ

(تحف العقول ـ ص 334)

کسی که به روزی کم راضی باشد، اعمال
اندک او (نزد خداوند) پذیرفته گردد.

 

/

معاد

آیت الله حسین نوری

معاد

قسمت پنجم

سوّمین برهان معاد

اهمیّت حقّ در اسلام

ظلم = تجاوز به حقوق

ظلم به فرد ظلم به اجتماع

قبح فطری و عقلی

مکافات دنیوی مجازات اُخرَوی

همانطور که در مقاله قبل گفته شد
سوّمین برهان «معاد» این است که در صحنه این جهان بسیاری از افراد بجای اینکه قدرت
و امکانات خود را در جهت احیاء ارزشهای انسانی و تأمین و رفاه بشر و شکوفا ساختن
استعدادهای خداداد و رعایت حقوق و عدالت اقتصادی و اجتماعی بکار ببرند، آنرا در
راه تجاوز به حقوق دیگران  و استثمار و استعمار
انسانها و سلب آزادی و بالأخره در راه ظلم و ستم بکار میاندازند.

و میدانیم ظلم بهر شکلی که صورت
بگیرد به فرد یا به اجتماع، ظلم است و تجاوز به حقوق بهر نحوی که باشد فرهنگی،
سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، مادّی، معنوی، جسمی و روحی، تجاوز به حقوق است و بهر
اندازه ای که شعاع آن وسیعتر و آثار زیانبار آن بیشتر باشد بهمان نسبت گناهِ آن
بزرگتر است.

و از طرفی چون مجازات بیشتر این ظلم
ها در این دنیا صورت نمی گیرد لذا بر «خداوند عادل» لازم است صحنه دیگری بوجود
بیاورد تا در آن احقاق حق بعمل آید و انتقام مظلوم از ظالم گرفته شود (این مطلب بر
اساس برهان عقلی و آیات قرآنی در مقاله قبل توضیح داده شد).

ونیز در مقاله قبل گفتیم چون عدالت
بمعنای رعایت حقوق و ظلم به معنای تجاوز و تعدّی به حقوق دیگران است لذا برای
شناخت مفهوم کامل عدالت و ظلم باید حقوقی را که در اسلام مقرّر شده است درست
بشناسیم و بهمین مناسبت برخی از حقوق اسلامی را متذکر شدیم.

اکنون در دنباله آن بحث می گوئیم که
در اسلام دامنه حقوق بسیار گسترده است و بر هر فرد مسلمان لازم است که در این مورد
توجه و دقّت بیشتری مبذول نماید.

حضرت امیر مؤمنان علیه السّلام در
خطبه ای که در آغاز خلافت خود در رابطه با مسئولیّت های فراوانی که بعهده افراد
گذارده شده است ایراد نمودند فرمودند:

اِتّقُوا الله في عِبادِهِ وَ
بِلادِهِ فَاِنّکُم مَسئُولُونَ حَتّی عَنِ البِقاعِ وَ البَهائِمِ.[1]

یعنی: «از خداوند درباره بندگان و
شهرهای خدا بترسید زیرا شما حتّی درباره زمین ها و چهارپایان نیز مسئولیّت دارید»
(یعنی نقاط زمین و چهارپایان نیز بعهده شما حق دارند”).

و چون دامنه حقوق بسیار وسیع است و
بحث کامل درباره آنها به تألیف کتاب و بلکه کتابها احتیاج دارد لذا در این مقاله
به ذکر نمونه هائی از آن اکتفا می کنیم:

الف ـ حقّ برادر دینی

هر فردی از افراد مسلمان در هر جای
دنیا باشد بر عهده مسلمانان دیگر این حقّ را دارد که نسبت به سرنوشت او از لحاظ
فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اخلاقی بی تفاوت نباشند و باندازه امکانات خود گامهائی
در راه تأمین رفاه و ترقّی و آزادی وی و همچنین در رفع ظلم ومحرومیّت در صورتی که
مستضعف و مظلوم باشد بردارند.

حضرت کاظم «ع» در مقابل خانه کعبه
ایستاده آنرا چنین مخاطب قرار داد: ای خانه کعبه چقدر حقّ تو بزرگ است ولی سوگند
بخدا حقّ مؤمن از حق تو عظیم تر است.[2]

حضرت پیغمبر اکرم «ص» حقوق یک فرد
مسلمان بر مسلمانان دیگر را در 30 حقّ خلاصه کردند که ما تعدادی از آنها را در
اینجا میاوریم:

1ـ از لغزشهای او چشم پوشی کردن.

2ـ عیب های او را پوشاندن.

3ـ در حال درماندگی و احتیاج او را
مورد ترحّم قرار دادن.

4ـ عذر او را قبول کردن.

5ـ هر گاه کسی بر غیبت کردن از او
مبادرت کرد در برابر غیبت کننده ایستادن و از برادر دینی دفاع کردن.

6ـ همیشه نسبت به او خیر خواه بودن و
او را نصیحت کردن.

7ـ هنگامی که مریض شد از او عیادت
نمودن.

8ـ هنگامی که از جهان درگذشت در
تشییع جنازه وی شرکت کردن.

9ـ دعوت او را اجابت نمودن.

10ـ هدیه او را قبول کردن.

11ـ احسان و نیکی او را جبران نمودن.

12ـ در برابر نیکی ها و خدمات او از
او تشکّر کردن.

13ـ خانواده او را حفظ نمودن.

14ـ حوائج او را برآوردن نمودن.

15ـ وساطت او را پذیرفتن.

16ـ گمشده او را پیدا کردن و باو
رساندن (در صورت امکان).

17ـ جواب سلام او را دادن.

18ـ با گفتار گرم و پاکیزه با او صحبت
کردن.

19ـ او را چه در حال مظلوم واقع شدن
و چه در حال ظلم کردن کمک کردن.

از آن پس حضرتش این جمله را توضیح
دادند و فرمودند: یعنی: در حال مظلوم واقع شدن از او دفاع کند و او را تنها نگذارد
و در حال ظلم کردن جلو ظلم او را بگیرد و نگذارد که ظلم کند.

20ـ آنچه را که برای خود می پسندد
برای او هم بپسندد و آنچه را که برای خود نمی پسندد و ناروا میداند برای او هم
ناروا بداند.[3]

ب ـ حقّ پدر و مادر

قرآن مجید در 4 مورد در رابطه با
حقوق پدر و مادر که یکی از مهمترین حقّ ها است میفرماید: «و بالوالدین احسانا» که
یک مورد از آن باین ترتیب است:

وَ قَضی رَبُّکَ اَلاّ تَعبُدُوا
اِلاّ اِیّاهُ وَ بِالوالِدَینِ اِحساناً اِمّا یَبلُغَنَّ عِندَکَ الکِبَرَ
اَحَدُهُما اَو کِلاهُما فَلا تَقُل لَهُما اُفٍ وَلا تَنهَرهُما وَقَل لَهُما
قَولاً کَریماً وَ اخفِض لَهُما جَناحَ الذُُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ وَ قُل رَبِّ
ارحَمهُما کَما رَبَّیاني صَغیراً[4].

یعنی: «خداوند حکم کرده است که غیر
از او هرگز نپرستید و درباره پدر و مادر احسان و نیکی بعمل بیاورید و اگر یکی از
آنها یا هر دو بدوران پیری رسیدند هرگز کوچکترین کلمه ای که آنها را آزرده خاطر
سازد بآنها مگوئید و آنان را از خود مرنجانید همواره با آنها با تکریم سخن بگوئید
و پروبال تواضع را در برابر آنها بگسترانید و درباره آنها دعا کنید و بگوئید
پروردگارا آنان را مشمول رحمت خود قرار بده چنانکه آنها مرا در دوران کودکی تربیت
کردند».

حضرت صادق «ع» در تفسیر این آیه
فرمودند: «احسان» درباره پدر و مادر این است که مصاحبت با آنها را بر اساس احترام
و حُسن رفتار انجام بدهی و قبل از اینکه آنها اظهار احتیاج کنند در تأمین احتیاجات
آنها بطور کامل کوشا باشی حتّی نگاه تو بر چهره آنان باید آمیخته با محبّت و
احترام باشد و صدای خود را از صدای آنها بلندتر نکنی و در موقع راه رفتن از آنها
جلوتر نیفتی و در هنگام نشستن پیش از آنها ننشینی و به نیابت از آنها و بقصد آنها
عبادتها را به انجام برسانی.[5]

ج ـ حقّ فرزند

البتّه فرزند نیز بر عهده پدر و مادر
حقوق فراوانی دارد که در احادیث مذهبی توضیح داده شده است که از آنجمله بیان حضرت
امیر مؤمنان «ع» در این مورد است:

حَقُّ الوَلَدِ عَلَی الوالِدِ اَن
یُحَسِّنَ اِسمَهُ وَ یُحَسِّنَ اَدَبَهُ وَ یُعَلِّمَهُ القُرآنَ[6].

یعنی: حقّ فرزند بر پدر این سه چیز
است:

1ـ برای او نام خوب انتخاب کند.

2ـ در تعلیم وتربیت صحیح او کوشش
نماید.

3ـ مخصوصاً قرآن را به او بیاموزد.

د ـ حقّ مجلس

بطور کلّی در فرهنگ اسلامی دامنه
حقوق باندازه ای وسیع است که انسان در هر جریانی با حقوق فراوانی مواجه میشود
مثلاً از دیدگاه اسلام حتّی نشستن در یک مجلس، هر چند یک لحظه هم باشد موجب می
گردد که آن مجلس حقّی بر عهده کسانی که در آن مجلس شرکت نموده اند بوجود بیاید که
در این رابطه حضرت رسول اکرم «ص» فرمودند:

«هر مجلسی که در آن شرکت می کنید حقّ
آنرا ادا کنید».

از حضرتش سؤال شد که حقّ مجالس چیست؟

در پاسخ فرمودند:

1ـ چشمهای خود را از نگاههای ناروا
بپوشانید.

2ـ جواب سلام افرادی را که وارد آن
مجلس میشوند بدهید.

3ـ به افراد جاهل علم و آگاهی
بیاموزید.

4ـ امر به معروف کنید.

5ـ نهی از منکر نمائید.[7]

هـ ـ حقّ حیوان

حتّی برای حیوانات نیز بر عهده
صاحبانشان حقوق بسیاری ذکر شده است که برای نمونه یکی از صدها حدیثی که در این
مورد وجود دارد را ذکر می کنیم:

حضرت پیغمبر اکرم «ص» فرمودند از
برای حیوان بر عهده صاحبش چند حقّ است:

1ـ در هر منزلی که فرود میآید پیش از
انجام هر کاری، علوفه در اختیار آن بگذارد.

2ـ در هر نقطه ای که در راه پیمودن،
به آب میرسد لازم است آنرا بر آن حیوان عرضه بدارد تا اگر تشنه باشد سیراب گردد.

3ـ هرگز بر چهره آن نزند.

4ـ در موقع توقّف بر پشت آن ننشیند
مگر در هنگام جهاد در راه خدا (در این قبیل موارد گاهی نشستن بر پشت حیوان در حال
توقّف ضرورت پیدا می کند).

5ـ هرگز بیش از اندازه طاقت، بار بر
پشت آن ننهد.

6ـ هرگز بیشتر از آنچه آن حیوان طاقت
دارد آنرا راه نبرد.

7ـ داغ بر چهره حیوان نزند.

8ـ در موقع لغزیدن آنرا نزند.[8]

و بالأخره باید توجه داشت که در هر
گامی از گامهای زندگی و در هر لحظه ای از لحظه های عمر، انسانها با چندین حقّ از
حقوق متقابل از قبیل حقّ رهبر، حقّ رعیّت، حقّ پدر و مادر، حقّ فرزند، حقّ شوهر،
حقّ همسر، حقّ خویشاوندان، حقّ معلّم، حقّ متعلّم، حقّ برادر و خواهر دینی، حقّ
همنشین، حقّ بزرگترها، حقّ زیردستان … مواجه می باشند که رعایت آنها لازم و
تخلّف از هر یک از آنها ظلم محسوب می شود.

البتّه همه ظلم ها یکسان نیست و هر
اندازه که حقّ مهمتر و تخلّف از آن، اثر تخریبی بیشتر داشته باشد ظلم، در رابطه با
آن بزرگتر خواهد بود وعاقبت وخیم تری خواهد داشت. مثلاً: آزادی یکی از حقوق مهمّ
انسانها است و سلب آزادی ظلم بزرگی است. استقلال نیز در هر یک از ابعاد خود،
سیاسی، فرهنگی، اقتصادی یکی از حقوق بزرگ انسانها است و هر نوع اقدامی که علیه این
قبیل حقوق انجام بگیرد ظلم و جنایت بزرگی است. و نیز روشن است که گناه ظلم به
جوامع وملّت ها از گناه ظلم به فرد بسیار بزرگتر است وکسانی که این قبیل ظلم ها را
مرتکب می شوند مرتکب جنایت بزرگی می گردند و نیز کسانی که به منابع طبیعی ملّت هاـ
از قبیل معادن، زمین ها، دریاها، نهرها و جنگلهای یک ملّت چشم طمع میدوزند و یا
دستبرد می زنند مرتکب بزرگترین ظلم ها و جنایت ها می شوند.

«ظلم» علاوه بر اینکه فطرتاً قبیح و
از لحاظ منطق و برهان عقلی کار ناشایست ومحکوم و از دیدگاه اسلام گناه بزرگی است،
دارای عکس العمل و مکافات دنیوی و مجازات اخروی نیز می باشد. عالِم اجتماعی ابن
خلدون در فصل 43 از مقدّمه خود تحت این عنوان: اِنّ الظُّلم مؤذن بخراب العمران
یعنی: «ظلم موجب خرابی آبادیها می گردد.» بر اساس علم جامعه شناسی آنرا اثبات و
نمونه های بسیاری که از دیدگاه جامعه شناسی ثابت و مبرهن است را ذکر می کند.

آیات قرآنی و احادیث فراوانی نیز این
مطلب را ثابت می کنند. قرآن کریم می گوید:

فَتِلکَ بُیُوتُهُم خاوِیةٌ بِما
ظَلَمُوا[9] وَ
لَقَد اَهلَکنا القُرُونَ مِن قَبلِکُم لَمّا ظَلَمُوا[10] وَ
تِلکَ القُری اَهلَکناهُم لَمّا ظَلَموا[11] .

حضرت امیرمؤمنان «ع» فرمودند:

الظُّلمُ یُدَمِّرُ الدّیار یعنی :
«ظلم خانه ها را خراب می کند»[12]

مَن ظَلَمَ اَفسَدَ اَمرَه یعنی: «هر
کس ظلم کند کار خود را با دست خود به تباهی می کشاند»[13]

مَن جارَ قَصَّرُ عُمرَه یعنی: «هر
کس ظلم می کند عمر خود را کوتاه و روز نابودی خود را نزدیک می کند»[14]

مَن ظَلَمَ رَعِیَّتَه نَصَرَ
اَضدَادَه یعنی: «هر کس به زیردستان و رعیّت خود ظلم کند بدشمنان خود کمک کرده
است»[15]

و امّا مجازات اخروی ظلم و اینکه آن
موجب عذاب شدید الهی است و اینکه در صحنه معاد یکی از مواقفی که در آن درباره ظلم
هائی که در دنیا صورت گرفته است رسیدگی کامل بعمل خواهد آمد و مجازات شدید صورت
خواهد گرفت و هر اندازه که ظلم از جهت کیفیّت و اثر و از جهت کمیّت مؤثرتر ووسیعتر
و بیشتر صورت گرفته باشد عذاب و مجازات زیادتر در دنبال خواهد داشت مطلبی است که
آن از آیات قرآنی و احادیث فراوان دینی بدست می آید که توضیح بیشتر آنرا برای فرصت
دیگری که بتوفیق خداوند فراهم خواهد گشت می گذاریم و در اینجا تنها با ذکر یک آیه
از قرآن مجید و یک حدیث این مقاله را به آخر می رسانیم:

1ـ !$¯RÎ) $tRô‰tGôãr& tûüÏJÎ=»©à=Ï9 #·‘$tR xÞ%tnr& öNÍkÍ5 $ygè%ϊ#uŽß  4 bÎ)ur (#qèVŠÉótGó¡o„ (#qèO$tóム&ä!$yJÎ/ È@ôgßJø9$%x. “Èqô±o„ onqã_âqø9$# 4 š[ø©Î/ Ü>#uޤ³9$# ôNuä!$y™ur $¸)xÿs?öãB[16]

یعنی: «ما برای ظالمان آتشی مهیّا ساخته ایم که شعله های آن (مانند خیمه های
بزرگ) آنها را احاطه می کند و هر گاه از شدت عطش آب درخواست کنند، آبی مانند مس
گداخته سوزان بآنها داده می شود که چهره های آنها را می سوزاند و آن آب، نوشیدنی
بسیار بد و دوزخ نیز منزلگاه بسیار بدی است».

2ـ حضرت پیغمبر اکرم «ص» فرمود:

اِتَّقُوا الظلمَ فَاِنَهُ ظُلُماتٌ یَومَ القیمَةِ[17]
یعنی: «از ستم کردن بپرهیزید که در روز قیامت موجب تاریکیها خواهد شد».

ادامه دارد

 



[1] خطبۀ 167 نهج البلاغه.

/

بررسی آیه میثاق

هدایت در قرآن

بررسی آیه میثاق

قسمت ششم

آیة الله جوادی آملی

خداوند انسان را با عقل و ادراک در
این نظام هستی آفریده و سراسر جهان را با پدیده های شگفت انگیز، آیات الهی قرار
داده است و گویی که انسان را با مشاهده این آیات به اعتراف به ربوبیت خویش فرار
خوانده است و آنان «بلی» گفته اند. بنابراین تعهّد و اعتراف به وسیله کلام حقیقی
صورت نگرفته است بلکه زبان حال است و موطن آن همین دنیای موجود می باشد، این نظریه
ای است که از سوی منکرین عالم ذر اظهار شده است.

زمان اخذ میثاق

ولی آنچه بر این نظریه وارد است این
است که ظاهر آیه دلالت بر این دارد که موطن اخذ میثاق قبل از این موطن دنیا بوده
است و از اینرو در آیه جمله «اُذکُر» در تقدیر است، یعنی بیاد آور که قبلاً در
موطنی خداوند از تو میثاق گرفته است و «اَخَذَ» به معنی گرفتن میثاق در گذشته می
باشد. چه اینکه استعمال فعل ماضی یا برای گذشته است و یا برای مستقبل محقق الوقوع
که در حکم ماضی باشد.

و از اینرو در سوره «مائده» می
فرماید: «و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم ءانت قلت للنّاس اتّخذونی و امّی الهین
من دون الله قال سبحانک ما یکون لي ان اقول ما لیس لي بحقّ ان کنت قلته فقد علمته
تعلم مافی نفسی ولا اعلم ما في نفسک انّک انت علاّم الغیوب»[1]

به یاد آور زمانی را که خداوند به
عیسی بن مریم می گوید: آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را دو معبود غیر از خدا
انتخاب نمائید؟ او می گوید: منزّهی تو، من حق ندارم آنچه شایسته من نیست بگویم،
اگر چنین سخنی گفته باشم تو می دانی، تو از آنچه در روح و جانم می گذرد آگاهی و من
از آنچه در ذات تو است آگاهی ندارم، زیرا تو با خبر از تمام اسرار و نهان ها می
باشی.

در آیه یاد شده با اینکه خطاب خداوند
به عیسی در قیامت خواهد بود، با این حال از آن به «قال» که فعل ماضی است و برای
گذشته استعمال می گردد، تعبیر شده است، چرا که این خطاب در قیامت به طور قطعی
اتفاق خواهد افتاد و مستقبل محقق الوقوع می باشد.

ولی در آیه میثاق گرچه «اَخَذَ» فعل
ماضی است ولی در همان ظرف گذشته هم استعمال شده است، چرا که استعمال فعل ماضی برای
زمان مستقبل در صورتی صحیح است که مصحّحی در کار باشد و در آیه مزبور نه تنها چنین
مصحّحی وجود ندارد بلکه جمله مقدّر «اذکر» دلیل بر تقدّم چنان موطنی است.

به نظر مادّیین، زندگی انسان با
تولّد آغاز و به مرگ پایان می پذیرد، چنانچه قرآن کریم در سوره «جاثیه»می
فرماید:«وقالوا ماهی الاّ حیاتنا الدنیا نموت ونحیا و ما یهلکنا الاّ الدّهر و ما
لهم بذلک من علم ان هم الاّ یظنون».[2]

(کافران) گفتند زندگی ما جز همین
حیات دنیا نیست گروهی از ما می میرند و گروهی جای آنها را می گیرند و چیزی جز
طبیعت ما را از بین نمی برد!! آنان این سخن را باور ندارند وتنها چنین می پندارند.

به نظر این افراد، بشر پیش از آمدن
به دنیا، عالمی را پشت سر نگذاشته و عوالمی را در پیش ندارد بلکه انسان در اثر فعل
و انفعالات ماده فوراً به وجود می آید و سپس می میرد و پروردگار آفریننده و هلاک
کننده ای وجود ندارد. قرآن کریم در برابر چنین منطق بی پایه ای خاطرنشان می سازد
که تو پیش از آمدن به این دنیا، عالمی را پشت سر گذاشته ای و در آنجا تعهد
یکتاپرستی سپرده ای، و نیز عوالمی را پیش رو داری «و من ورائهم برزخ الی یوم
یبعثون»[3] و از
پی آنان عالم برزخ است تا روزی که برانگیخته گردند.

«قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم
الی یوم القیمة لا ریب فیه و لکنّ اکثرالناس لا یعلمون. و لله ملک السّموات و
الأرض و یوم تقوم السّاعة یومئذ یخسر المبطلون»[4] بگو
خداوند شما را زنده می سازد و سپس می میراند و بار دیگر در روز قیامت که در آن
تردیدی نیست، شما را جمع آوری می نماید ولی اکثر مردم نمی دانند مالکیت و حاکمیت
آسمان ها و زمین برای خدا است و آن روز که قیامت برپا می گردد، باطل گرایان زیان
خواهند دید.

انزال پدیده ها به مقدار معین

تمام پدیده های هستی به طور عموم و
انسان بطور ویژه، قبلاً عالمی را پشت سر گذاشته که از آنجا تنزّل نموده و به عالم
بعدی آمده است «و اِن مِن شیٍ الاّ عندنا خزائنه و ما نزّله الاّ بقدر معلوم»[5] و
بدان که هیچ چیزی در عالم نمی باشد جز آنکه خزانه و منبع آن نزد ما است ولی ما از
آن به جز مقدار معینی به عالم نمی فرستیم.

و در سوره «حدید» می فرماید: «و
انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس»[6] و آهن
را که در آن هم سختی وهم منافعی برای مردم موجود است نازل نمودیم. و در سوره «زمر»
می فرماید: «و انزل لکم من الأنعام ثمانیة ازواج»[7] و
نازل نمود از برای شما هشت قسم از چهار پایان را.

در این آیات انزال، تنها به معنی خلق
و آفرینش نیست، بلکه علاوه بر آن به مسأله دیگری هم اشاره دارد و آن این است که
آنها را از عالم دیگری به این عالم تنزل داده است. آهن هائی که در کوهها و معادن
وجود دارند و حیوانات و چهار پایانی که آفریده شده اند، همه آنها مانند سایر
موجودات عالم، ریشه در عالم دیگر دارند و از آنجا نازل گردیده و به این جهان راه
یافته اند، چنانچه در سوره (حجر) به وجود مخازن آن نزد پروردگار اشاره شده بود.

پس تمام اشیاء سابقه هستی در عالم
غیب داشته و دارند و مانند کتابهائی نیستند که چون از قفسه پائین آورده شوند، جایشان
خالی شود و یا همچون قطرات بارانی که اگر از ابر فرو ببارد دیگر چیزی در آن بالا
باقی نماند، بلکه می توان گفت این اشیاء مانند علومی می باشند که از مغز و اندیشه
یک دانشمند تراوش نموده و بصورت سخنرانی یا نوشته پیاده شده است و با این کار آن
علوم در قوّه عاقله وی فروکش نمی نماید، بلکه آنچه را که در اندیشه دارد به آن جامه
لفظ و یا کتابت پوشانیده و بدین ترتیب آنها را قابل شنیدن و خواندن می نماید ولی
همچنان در مغز او پابرجاست.

با این توضیح روشن شد که تنزّل پدیده
های هستی از خزائن غیب به معنی تجافی وتهی شدن جای آنها نیست بلکه تنها مرتبه ی
نازل آن در اختیار بشر قرار می گیرد.

مطالبی را که اکنون شما در این نوشته
و یا در هر کتابی می خوانید چنین نیست که در مغز نویسنده به صورت مادّه ای جای
داشته باشد، و سپس از مغز به روی صفحه کاغذ انتقال یابد؛ چرا که افکار و اندیشه ها
از مقوله مادیّات نمی باشند تا مکانی برای آنها تصوّر شود، بلکه موجوداتی مجرّدند
که در گوشه ذهن کسی جای ندارند، بلکه ذهن انسان به آنها می رسد و آنها را به صورت
نوشتار و گفتار و یا اختراع و ابتکار اظهار می نماید، پس چنانچه این ها پیش از
آنکه به ذهن ما برسد وجود داشته اند، تمام پدیده های عالم نیز قبل از آمدن در این
جهان در خزائن غیبی وجود داشته اند «وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها الاّ هو»[8]
کلیدهای غیب نزد او است و جز او کسی از آن آگاهی ندارد «له مقالید السموات والأرض»[9]
کلیدهای آسمان و زمین در اختیار او است.

صرف اراده بدون حرکت

مسأله دیگر این است که آیا این تنزل
از مخزن غیب به عالم طبیعت، با حرکت و تلاش خداوند انجام می پذیرد و یا به صرف
اراده او صورت می گیرد؟

حضرت امیر مؤمنان علیه السلام در این
باره می فرماید: «فاعل لا بالحرکة» کار خداوند با حرکت و تلاش نیست، ما که کاری را
انجام می دهیم با حرکت اعضاء و در افق زمان است و نیز هر چیزی را که می نویسیم و
هر حرفی که می زنیم چنین می باشد، چرا که موجوداتی زمانی می باشیم و جز این چاره
ای نداریم ولی خداوند خالق و آفریدگار زمان و مکان است و به فرموده امیر مؤمنان
علیه السلام: «و کیف علیه ما هو اجراه» خداوند که خود حرکت را آفریده است، محکوم
حرکت نخواهد بود و کار او در قلمرو حرکت نمی باشد و این برای ابطال هرگونه منطق
دیالیکتیکی سندی قاطع می باشد؛ آنها که معتقدند هر موجودی متحرک است و موجودی غیر
متحرک اصلاً نیست، با این گونه تفکر نمی توانند خدا را ثابت نموده و باور نمایند،
چرا که خداوند خارج از این محدوده حرکت است و آنان ذات مقدس او را در چهار چوب این
محدوده جستجو می نمایند!!

پس خداوند به صرف اراده موجودات را
می آفریند و از عالم دیگر به این عالم نازل می فرماید «انما امره اذا اراد شیئاً
ان یقول له کن فیکون»[10]
همانا فرمان خداوند اراده خلقت چیزی را کند و گوید موجود باش بی درنگ موجود خواهد
شد. و اگر در سوره «فصّلت» می خوانیم: «و قدّر فیها اقواتها فی اربعة ایام»[11] یعنی
روزی را در چهار فصل تنظیم نمود، و یا در سوره «حدید» می فرماید: «هوالذی خلق
السموات و الأرض فی ستة ایام»[12] او
است آنکه آسمان ها و زمین را در شش مرحله آفرید، و در سوره «فصلت» فرموده: «خلق
الأرض فی یومین»[13] زمین را در
دو روز خلق نمود، این چهره دیگری است که تدریج پذیر است نه آن چهره امر «کُن» که
خارج از محدوده زمان می باشد.

دو چهره هستی

پس برای اشیاء هستی دو چهره است، یکی
چهره ارتباط با مخزن غیب که با امر «کُن» ایجاد می گردد و دیگر چهره ارتباط با
عالم طبیعت که «یکون» است و تدریجی و در افق زمان می باشد و آیات یاد شده ناظر به
چنین چهره ای است.

امام سجاد در دعائی می فرماید: «وَ
مَضَت علی ارادتک الأشیاء، فهی بِمَشیّتک دونَ قولکَ موئَمَرةً و بارادتک دون نهیک
منزجرةً»[14].

اشیاء بر وفق اراده وخواست تو به کار
رفته اند، پس آن اشیاء به اراده تو بی گفتنت فرمان بردار و به خواست تو بی نهی و
بازداشتنت، بازداشته شوند.

و امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید:
«انما کلامه سبحانه فعل منه» سخن خداوند همان فعل او است نه صدائی که شنیده شود،
این کلام، کلام تکوینی است، چه اینکه لفظ برای روح معنا وضع شده و اگر به حضرت
مسیح علیه السلام «کلمة الله» گفته می شود برای این است که غیب و قدرت غائبه الهی
را تفسیر می نماید و پرده از این معنا برمی دارد.

بنابراین اطلاق کلام بر سخن الهی با
اینکه به فرموده امیر مؤمنان علیه السلام از مقوله فعل است، اطلاقی حقیقی است نه
مجازی، و از این نظر سرتاسر عالم هستی «کلمات الله» اند و در همین رابطه قرآن از
آنها به کلمات تعبیر نموده و می فرماید: «ولو انّ ما فی الأرض من شجرة اقلام و
البحر یمدّه من بعده سبعة ابحر ما نفدت کلمات الله..»[15]

اگر تمام درختانی که در روی زمین
وجود دارند قلم شوند و دریاها تبدیل به مرکّب گردند وهفت دریا بر آن افزوده گردند
باز هم کلمات خداوند پایان نپذیرد. پس سراسر جهان سخنان و کلمات حق است و خداوند
هر روز سخنی دارد و کلامی می گوید و هر لحظه حرفی می زند منتهی بعضی کلمات او
کلمات تامّه اند که معصومین علیهم السلام فرموده اند:

«نحن الکلمات التامّات» و در مقام
عرض ادب به پیشگاه آنان می گوئیم: شما کلمات تامّه خدائید، و دیگران کلمات ناقصه
اند، یعنی آنها هم به نوبه خود سخن خدا را به ما تفهیم می نمایند.

البته سخن را هم کلام می گویند ولی
چنین نیست که کلام منحصر به آن باشد، و از اینرو چنانچه گفتیم در قرآن به تمام
پدیده های هستی کلمات الله اطلاق گردیده است. و این اطلاق مجازی نیست بلکه
استعمالی حقیقی می باشد، یک روز به نوری که از سوختن هیزم به وجود می آمد، مصباح و
چراغ می گفتند، بعدها هم که بتدریج چراغ پیه سوز و نفتی وبرقی اختراع شد به آنها
نیز چراغ گفتند، منتها چراغ برق مصداق کامل تری است، بنابراین کلمات تکوینی و لفظی
نیز همه حقیقتاً کلمات هستند ولی بعضی نسبت به بقیه مصداق کامل تر می باشند، چه
اینکه لفظ اصولاً برای موجود خارجی وضع نمی شود، بلکه برای مفهوم کلّی وضع می
گردد، و چنین نیست که اگر مصداق بهتری برایش پیدا شد تحت آن مفهوم کلی داخل نباشد.

ادامه دارد

 



[1] ـ سوره مائده آیه 116.

/

خاطره اي از جبهه

خاطراتی از عملیات کربلای 4

آنجا که باید از بدن، پل ساخت

این بار سخن از عملیات غرورآفرین
کربلای 4 است. عملیاتی که آن همه ایثارها و شجاعتها و رشادتهای رزمندگان اسلام را
در سینه خود دارد و برای نسل حاضر ونسلهای آینده خاطرات بسیار عظیم و سازنده و
انسانساز را در خود جای داده است و پیدا نیست که چه کس باید بر این خط غربت و
مظلومیت عملیاتها با آنهمه صحنه ها و خاطرات ژرف و عمیق (که تنها یک نمونه از آن
اگر در دست کشورهای دیگر بود معلوم نبود چه هیاهو و جنجالی راه می انداختند و چه
بهره برداریها که نمی کردند) خط بطلان بکشد و این نمونه های عظیم رشد و کمال
مؤمنین را در پیشگاه بشریت آگاه عرضه نماید.

در این عملیات همانند عملیاتهای
گذشته سپاه اسلام، صحنه های عظیم و غیر قابل وصفی مشاهده می شد. امدادهای غیبی و
الهی متعددی به ظهور پیوست که بطور اختصار به ذکر بعضی از آنها اشاره می شود:

1ـ نارنجک ضامن کشیده عمل نکرد:

بچه ها خود را آماده کرده بودند که
به آب بزنند. همه سر و وضع خود را مرتب می کردند. غواصها با لباس خود و سلاح و …
می رفتند و عده ای در حال مناجات و دعا و عده ای هم سلاح خود را امتحان می کردند و
عده ای تازه شوخیشان گل کرده بود، صحنه هائی که هر کدام یک دوربین را می طلبید تا
اندکی از وضعیت شب حمله رزمندگان را که امام فرمودند: «وقتی رزمندگان ما می خواهند
به خط مقدم جبهه بروند، انگار به حجله عروسی میروند» به تصویر بکشاند ـ که نبود! ـ
. یکی از بچه ها داشت نارنجکهای خود را وارسی می کرد و آنها را به خود می بست. در
این بین بر اثرِ بی احتیاطی ضامن نارنجک از منفذ آن خارج شد و نارنجک بزمین افتاد.
افتادن نارنجک تنها باعث شهادت او و همرزمان نزدیک و جراحت عده ای دیگر نمی شد
بلکه به سادگی دشمن غافل بعث را نسبت به حرکت احتمالی رزمندگان اسلام و نسبت به کل
عملیات و تعیین موضع آنان هشیار می کرد و بعد کافی بود بلافاصله از آن طرف رودخانه
اروند که چیزی بیشتر از چهارصد متر نبود سپاه اسلام را به زیر آتش شدید سلاحهای
سبک و سنگین خود بگیرد که این امر بالطبع در شروع و ادامه عملیات ضربه جبران
ناپذیری وارد میکرد. برادر رزمنده به شدت دستپاچه شد که چرا با بی احتیاطی باعث
شهادت خود و جمعی دیگر از سربازان امام زمان می شود و … لذا با سر و صدا فریاد
زد: بچه ها! زود بخوابید که نارنجک دارد منفجر می شود.

همه به هر صورتی بود از او فاصله
گرفتند و در سر جای خود روی زمین خوابیدند و اندکی منتظر ماندند که دیدند خبری از
انفجار نشد. لحظات کوتاه ولی بسیار سختی می گذشت. در این لحظات فرد همه چیز خود را
تمام شده می بیند و خودش را خوب می شناسد و این صحنه ها دروس خودشناسی جبهه هستند
که در طول اقامت یک رزمنده در جبهه خصوصاً در مواقع عملیات بارها و بارها اتفاق می
افتد.

بهر حال بچه ها ابتدا خیال می کردند
که او با آنها شوخی کرده است ولی وقتی از جای خود بلند شدند دیدند که او هنوز
دستپاچه شده و دارد در آن تاریکی و در میان آن علفزارها و نخلستانهای کنار اروند
دنبال نارنجک خود می گردد جدّی بودن قضیه را بیشتر باور کردند. بالاخره برادر
رزمنده نارنجک خود را پیدا کرد و در حالی که هنوز مضطرب و شتاب زده بود به سرعت
تصمیم گرفت آن را از زمین بردارد و به دور از بچه ها پرتاب کند. در این کار البته
خطر انفجار هنوز به قوت خود باقی بود ولی چاره ای نبود و او بایستی برای حفظ جان
بچه ها جان خود را به خطر بیندازد. لذا با سرعت زائدالوصفی نارنجک را بلند کرد و
با همه قدرت و توان آن را دهها متر آنطرف تر پرتاب کرد و بچه ها باز خوابیدند که
از شر ترکشهای احتمالی آن در امان بمانند. مدتی صبر کردند، لحظاتی کوتاه اما بسیار
سنگین سپری می شد، امّا باز نارنجک منفجر نشد. بچه ها سرشار از نشاط و شادی بلند
شدند، خود را تکاندند و به کار خودشان مشغول شدند در حالی که برای همه آنها این
امر محرز شده بود که در ابتدای عملیات، خداوند اولین امداد و نصرت خود را بر آن
جمع نازل کرد و خطر را از آنها برطرف نمود و اضطراب ونگرانی آنها را به آرامش و
اطمینان و قوت قلب بدل نمود وحرکت آنها را نیز از دید دشمن بعثی همچنان در
غافلگیری و استتار نگه داشت.

آری! اینجا است که آدمی بی اختیار به
یاد آیه شریفه «و کان حقّاً علینا نصر المؤمنین» می افتد که خداوند نصرت مؤمنین را
یکی از حقوقی می داند که بر  عهده خود
گذاشته است.

2ـ ایثار یک برادر روحانی

بچه ها به خط زده بودند و داشتند تند
و تند از بین معبرهای باز شده توسط برادران ایثارگر و شجاع تخریب عبور می کردند.
در یکی از این معبرها، موانع کاملاً مرتفع نشده بود و نیروهای پیاده به هنگام تردد
از میان یک معبر به یک سیم خارداری که حدود دو متر به صورت انبوه سطح زمین را
پوشانده بود، برخوردند. ستون متوقف شد. چه باید کرد؟ چگونه از آن می توان گذشت؟ از
این صحنه ها، شبهای عملیات مکرر اتفاق می افتاد که در حین پیشروی در معبر رزمندگان
به میدان مین برخورد کرده اند که یا کاملاً خنثی نشده و یا قابل پیش بینی نبوده
است و بارها و بارها اتفاق افتاده است که عده ای داوطلب شده اند که پیشقدم و
پیشمرگ دسته شوند و روی مین بروند و با رفتن خود چند متر ـ آری تنها چند متر ـ راه
را پاکسازی کنند. چون در عملیات، گاهی آنقدر وقت مهم است که نمی توان بچه ها را
منتظر کرد تا مین ها خنثی بشوند. چون با اتلاف وقت ضربات دیگری ممکن است وارد
بشود، لذا بعضی از این عزیزان حاضر می شدند که برای چند متر پاکسازی میدان مین،
جان خود را قربان کنند که این منطق را جز عشاق خود باخته نمی فهمند و کافی است ذهن
عاقلان و روشنفکران در همان لحظه برخورد با خطر از کار بیفتد و پای استدلال به
میان کشیده شود که آیا صحیح است برای پاکسازی چند متر میدان مین کشته شوم و…
بعضی دیگر خود را پرت می کنند که مین های زیادتری را با کشیده شدن بدنشان در میدان
مین خنثی کنند و این اوج ایثار است.

بهر حال در این معبر همه مانده بودند
که چه کنند که ناگاه یکی از برادران عزیز روحانی که هم وظیفه ارشاد بچه های گردان
را داشت و هم پیشاپیش آنها حرکت می کرد گفت: بچه ها! شما را قسم می دهم که من روی
این سیم خاردارها می خوابم و شما به سرعت از روی من رد شوید. و بعد منتظر جواب
نماند و خود را روی سیم خاردارها انداخت و فشار و تیزی آنها را به بدن خویش
خرید.بچه ها ابتدا نمی رفتند، حد اقل می خواستند یکی از خودشان این کار را بکند
ولی حاج آقا روحانی که به صورت روی سیم های خاردار خوابیده بود بچه ها را قسم می
داد که وقت را تلف نکنید وتعارف نکنید و از روی پشت من عبور کنید. بچه ها به سرعت
از روی او رد می شدند، هر کس حداقل دو یا سه قدم باید روی بدن این روحانی ایثارگر
بگذارد و بعد از قدم آخر خود را به آنطرف مانع پرت کند. بیش از شصت و هشت نفر از
بچه ها بدین ترتیب از روی بدن این عزیز گذشتند و به پیشروی خود به سوی دشمن ادامه
دادند. این ایثارگری نقش بسیار مهمی در کسب و تصرف مواضع دشمن و انهدام نیروهای
فریب خورده بعثی بود در صورتی که اگر بچه ها پشت آن مانع زمین گیر می شدند شاید
همگی یا غالب آنان مورد اصابت تیر و محصور آتش دشمن می شدند.

آری! بچه ها گذشتند و به هدف خود
رسیدند و این عزیز روحانی نیز از جان خود گذشت و به هدف خویش که وصال محبوب بود
رسید و به جوار حق تعالی شتافت و سعادت ابدی را نصیب خود ساخت. فردای عملیات پیکر
غرق به خون این برادر روحانی در زیر تابش آفتاب حکایت از فتح الفتوحی دیگر می کرد.

منطقه عملیاتی کربلای 4                                       غلامعلی
رجائی

 

/

آفرینش و برانگیختن انسانها

تفسیر سوره لقمان

قسمت بیست و هفتم

آفرینش و برانگیختن انسانها

آیة الله مشکینی

«ما خلقکم و لا بعثکم الاّ کنفس
واحدة انّ الله سمیع بصیر.

الم تر انّ الله یولج اللیل في
النهار و یولج النهار في اللیل و سخّر الشمس و القمر کلٌّ یجري الی اجل مسمّیً و
ان الله بما تعملون خبیر»[1]

آفرینش و برانگیختن شما همانند خلقت
و حیات دادن دوباره به یک فرد بیش نیست، و همانا خداوند شنوا و بینا است.

آیا ندیدی که خدا شب را در روز و روز
را در شب وارد می سازد وخورشید و ماه را مسخّر شما گردانیده و هر کدام تا سرآمد
معینی به حرکت خویش ادامه می دهند؟ و خداوند به آنچه عمل می نمائید آگاه است.

در عصر نزول قرآن کریم، مشرکین با
ملاحظه پیدایش تدریجی انسان بر آنها دشوار بود که حیات مجدّد انسان را به یک باره
برای حضور در قیامت باور نمایند و از اینرو به انکار آن می پرداختند. قرآن برای
ردّ چنین پنداری که در آینده نیز به مغز امثال آنان راه خواهد یافت فرمود: آفریدن
و محشور ساختن شما پس از مرگ برای ما به سادگی خلقت یک فرد انسان است و در پیشگاه
قدرت مطلقه او هیچ کاری دشوار نیست.

آفرینش تدریجی انسانها

اصولاً پروردگار در مورد انسان سه
کار انجام می دهد که دو عمل آن تدریجی و یک عمل آن دفعی و یک باره ای می باشد:

نخستین کار تدریجی خداوند عبارت از
این است که خداوند نخست پیکر آدم و حوّا را آفرید و در آنها روح دمید و به تدریج
از نسل آنها فرزندانی تا روز قیامت قرار داد و سفره گسترده جهان را با نعمت های
متنوع در اختیارشان گذاشت و برای هر یک مدّت زمانی معین از عمر مشخص ساخت تا از
این خوان پر برکت وجود بهره مند گردند و هر یک پس از مدتی زندگی، دنیا را بدرود
گفته و جای خویش را به دیگران بسپارند. بنابراین خلقت انسان ها بطور دفعی و یک
باره ای نیست، بلکه تدریجاًـ از آغاز خلقت تا پایان عمر بشرـ در این کره خاک به
وجو آمده و پس از گذراندن عمر می میرند.

فلاسفه، نفوس انسان را نامتناهی می
دانند،چنانچه اخترشناسان که با تلسکوپ های قوی به تماشای آسمان می نشینند و میلیون
ها ستاره ریز و درشت و سحابی و کهکشان را از نظر می گذرانند، از وجود آن همه اجسام
نورانی به شگفت افتاده و می گویند شمار آنها نامتناهی است.

ولی واقعیت این است که این تعبیر بی
نهایت نسبت به ضعف و محدودیت علم و آگاهی ما انسان های ضعیف است و گرنه از نظر
پروردگار موجودی بی نهایت وجود ندارد و هر چه هست، حدّ و نهایتی برایش مقدّر گردیده
است و خداوند خود از آن آگاه و مطّلع می باشد، نفوس بشر نیز نامتناهی نیست
وتعدادشان در لوح محفوظ بطور دقیق ثبت و ضبط می باشد، چنانچه شمار ستارگان برای
خداوند معلوم و مشخص است.

پس آفرینش انسانها یک عمل تدریجی
است، و عمل تدریجی دوم خداوند مرگ آنها است، و همانگونه که آنها بتدریج به دنیا می
آیند، نیز بتدریج از جهان رخت برمی بندند و بدین ترتیب قافله بزرگ بشریت از این
عالم به سوی عالم برزخ در حرکت اند تا آنگاه که قیامت فرا رسد.

برانگیختن دفعی انسانها

عمل سوم خداوند درباره انسان که عمل
دفعی و یک باره ای است برانگیختن آنها برای حضور در صحنه قیامت است «و نفخ فی
الصّور فصعق من فی السّموات و من فی الارض الاّ من شاء الله ثمّ نُفخَ فیه اُخری
فاذا هم قیام ینظرون»[2] پس در
صور دمیده گردد و هر کس در آسمان ها و در زمین است مدهوش مرگ شوند جز آنکه خداوند
بقای او را خواهد. آنگاه بار دیگر در صور دمیده شود، پس ناگاه برخاسته و نظاره
نمایند.

و در سوره مبارکه «یس» می فرماید: «و
نُفخ فی الصور فاذا هم من الأجداث الی ربّهم ینسلون»[3] و چون
در صور دمیده شود، ناگاه همه از قبرها به سوی خداوند خویش شتابان روانه شوند.

تمام انسان هائی که دنیا را پشت سر
گذاشته و در عالم برزخ بایگانی گردیده اند و پیکرهای آنان پراکنده و به خاک تبدیل
شده است، در قیامت حضور بهم می رسانند، یعنی خداوند بار دیگر اجزاء پراکنده
اجسادشان را گرد آورده و بصورت نخستین می آفریند و روحشان از عالم برزخ به اجساد
باز می گردد و رو به صحنه رستاخیز می آورند، ولی این حیات مجدّد، دفعی و یکباره ای
می باشد نه تدریجی و از این عمل در قرآن به «حشر» و «بعث» تعبیر گردیده است،
چنانچه به عمل اوّل و دوم «احیاء» و «اماته» گفته می شود.

پیدایش دفعی در عالم قیامت

آنهائی که پذیرش حشر و بعث برایشان قابل
تردید بود و آنرا نمی پذیرفتند دلیلشان این بود که انسانی که در مرحله پیدایش به
تدریج از موجود ریزی به نام اسپرم ساخته می شود و تدریجاً مراحل مختلفی را طی می
نماید تا بصورت انسانی کامل الخلقه درمی آید و سپس به دنیا آمده و زندگی جدیدی را
آغاز می نماید و از آن پس نیز رو به رشد و تکامل می رود، چگونه ممکن است پس از
اینکه مرد و تمام اعضاء بدن وی به خاک تبدیل گردید، بدون پشت سر گذاشتن آن مراحل
تکوین و پیدایش، یکباره بصورت نخستین خویش بازگشته و در چهره انسانی با همان
وضعیّت وجودی پیشین خویش، در صحنه قیامت ظاهر گردد؟

خود آن اسپرم و اُو ول نیز از موادّ
موجود در طبیعت تکوین یافته است، به این معنی که پدران و مادران ما از همان شیر
پاستوریزه محلی و گندم مشهدی و پرتقال گیلانی و برنج شمال و عسل کوهرنگ اصفهان و
پرتقال بم کرمان و انگور شهریار و تاکستان و گوشت گوسفندان لرستان و و… تغذیه
کرده اند تا مبدأ پیدایش انسان در آنها بصورت اسپرم و اُو ول فراهم گردیده است و
انسانی نوین پس از پشت سر گذاشتن دوره های مختلف به دنیا آمده است، ولی اگر از این
همه مقدمات برای خلقت یک انسان، صرف نظر شده و ناگاه انسانی دوباره همانند قبل به
وجود آید، آیا این مسأله برای کسی که اعتقاد به پروردگار و قدرت مطلقه او ندارد
قابل شک وتردید نیست؟!

آنها قدرت نامحدود خداوند را با
توانائی محدود خویش مقایسه می نمودند، مثلاً فکر می کردند که اگر از یک کیلو موم
بخواهند صد تا موجود ریز و درشت بسازند چقدر دقت و وقت لازم دارد تا صرف آن گردد،
آنهم موجوداتی که تنها مجسمه هائی بی جان و بی حرکت اند، حال چگونه با یک نفخ صور،
میلیاردها انسان به همان حالت نخستین ساخته شده و به سوی قیامت می شتابند؟!

برانگیختن همانند آفرینش قبلی است

خداوند در جواب آنان می فرماید: «و
ما خلقکم و لا بعثکم الاّ کنفس واحدة»آفرینش تمام شما انسان ها و سپس برانگیختن
شما برای خداوند به سادگی خلقت نخستین و آفرینش مجدّد یک فرد است. آن فرد ممکن است
یک فرد انسان باشد یا یک پشّه، چه اینکه نفس واحده در آیه شامل هر موجود زنده ای
می شود، اصولاً در پیشگاه قدرت مطلقه قادر متعال، کار دشوار و ساده بی معنا است و
اعتقاد به چنین چیزی انکار قدرت مطلقه پروردگار و مستلزم کفر است.

«ان الله سمیع بصیر»ـ خداوند بسیار
شنوا و بینا است.

این جمله از آیه برای پیش گیری از
اشکالی است که ممکن برای بعضی مطرح شود و بگویند چگونه خداوند می تواند به تمام
گفتار و کرداری که در مدّت زندگی یک انسان از او سر زده است در قیامت رسیدگی
نماید؟ قرآن با این جمله کوتاه خاطر نشان می سازد که خداوند هر چه را انجام دهید
می بیند و هر سخنی را که بر زبان رانید می شنود و چیزی از وی پوشیده و مخفی نمی
ماند و بنابراین در آن روز به حساب همه آنها رسیدگی خواهد نمود.

ولوج شب در روز و روز در شب

«الم تر ان الله یولج اللیل في
النهار ویولج النهار في اللیل…»

خداوند شب را در روز و روز را در شب
داخل می سازد… برای روز و شب مدت زمان ثابتی در تمام فصول سال نیست، در تابستان
شب ها بسیار  کوتاه و روزها بلند می شوند و
در فصل زمستان برعکس شب ها بلند و روزها کوتاه است و در دو فصل دیگر یعنی در بهار
و پائیز نیز ساعات شبانه روز نسبت به آن دو فصل تفاوت پیدا می نمایند، مثلاً بعضی
شب های زمستان به شانزده ساعت و روزهای آن به هشت ساعت می رسد و در اواخر بهار و
اوائل تابستان برعکس، شب ها به هشت ساعت و روزها به شانزده ساعت می رسد و بدین
ترتیب می بینیم که پیوسته از ساعت های شب و روز از یکی کاسته و به دیگری افزوده می
گردد و این عبارت از معنای ولوج است که ورود ساعات شب و روز را در یکدیگر تفسیر می
نمایند، و این مسأله بوسیله حرکت انتقالی زمین و انحرافی که در قطبین صورت می
گیرد، تحقق پیدا می نماید، پیدایش فصول چهارگانه سال هم از همین حرکت نشأت می
گیرد.

تسخیر آفتاب و ماه

«وَ سَخَّرَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ».

تسخیر خورشید و ماه در این آیه از
نوع تسخیر تکوینی است نه ارادی. خداوند پاره ای از پدیده های خلقت را در اختیار
بشر قرار داده است، از اینرو در سوره «حج» درباره بعضی از بهائم می فرماید: «…
کَذلِکَ سَخَّرناها لَکُم لَعَلَّکُم تَشکُروُنَ»[4]
اینگونه آنها را مسخّر شما ساختیم تا شکر خدا را بجای آورید ولی تسخیر کواکب چنین
نیست، بلکه خداوند آنها را در جهت منافع انسان قرار داده است نه اینکه خود آنها
مسخر انسان باشند، بلکه تابش خورشید و نورماه برای ادامه زندگی انسان نقش حیاتی
دارند. پس به این معنا نور آنها تحت تسخیر انسان قرار گرفته اند ولی خود آنها
مسخّر اراده خداوند می باشند. میوه جات و گیاهان و حیوانات و دیگر موجوداتی که
برای حیات انسان وجودشان لازم و مفید است در زیر نور خورشید رشد و نمو پیدا می
نمایند، ماه نیز اضافه بر دیگر منافعی که برای انسان دارد، تاریخ دقیق را مشخص می
سازد، روزگاری بود که از ساعت و تقویم خبری نبود و چراغ هنوز اختراع نشده بود، در
آنهنگام ماه نقش تقویم و چراغ شب خواب مردم را ایفا می نمود.

افلاک در مسیرهای تعیین شده

«کُلٌّ یَجری اِلی اَجَلٍ مُسَمّی».

هریک از خورشید و ماه حرکت و مسیر
خاصی دارند و به این حرکت ادامه می دهند تا آنگاه که فرمان خدا برای پایان گرفتن
این حرکت و برچیده شدن نظام هستی فرا رسد، چنانچه در سوره مبارکه «تکویر» به چنین
سرانجامی اشاره شده است «اذا الشَّمسُ کُوِّرَت وَ اِذَا النُّجُومُ انکَدَرَت»[5]
هنگامی که آفتاب تاریک گردد و ستارگان به تیرگی گرایند.

پس معنای «الی اجل مسمّی» این است که
سیر ماه و خورشید تا چنین زمانی که از برای خداوند معلوم و مشخص است ادامه خواهد
داشت، ولی برای ما آن نهایت معلوم نیست.

«و ان الله بما تعملون خبیر» خداوند
به تمام اعمال شما آگاه است، چه آن اعمال کارهای فکری باشد و چه کارهای یدی و
عضوی، بدون تردید خداوند که این نظام بدیع خلقت را با اینهمه پدیده های شگفت انگیز
و زیبا آفریده و آنها را در جهت منافع انسان ها قرار داده است، از آنچه در اندیشه
ها می گذرد یا به دست آنها انجام می گیرد و یا بر زبانشان جاری می شود آگاه و
مطّلع است.

«ذلِکَ بِاَنَّ الله هُوَ الحَقُّ ما
یَدعُونَ مِن دُونِهِ الباطِلُ وَ اَنَّ اللهَ هُوَ العَلِیُّ الکَبیرُ»[6]

اینها همه دلیل برآن است که خداوند
حق است و آنچه غیر از او می خوانند باطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است.

قدرت نامتناهی خداوند دلیل حق بودن
خدا است

«ذلک» اشاره است به آنچه در آیات قبل
گذشت، در آن آیات صفت خالقیت «الله» مطرح گردیده بود و خداوند بعنوان آفریدگار
آسمان ها و زمین و مالک مطلق آنها معرفی شده و در آیه بعدی از علم بی نهایت خداوند
سخن به میان آمده بود و اینکه اگر دریاها همه مرکب و هفت دریای دیگر به آن اضافه
گردد و درختان روی زمین مبدّل به قلم شوند، تمام آنها تمام شوند ولی کلمات الله،
پایان نگیرد.

و سپس قرآن در آیه دیگر از قدرت
نامحدود الهی یاد نموده و فرموده خداوند قادر تمام بشر را مجدّداً زنده نماید و
این کار برای او به سادگی آفرینش یک فرد است و خدا ساعات شبانه روز را در یکدیگر
وارد می سازد. پس از ذکر این صفات می فرماید «ذلک بانّ الله هو الحقّ…» اینها
همه بدین جهت است که خداوندی که از این صفات برخوردار می باشد حق است و غیر او همه
باطل اند، گویی که خداوند می گوید آفرینش تمام پدیده های هستی به من مربوط بوده
چرا که جز او کسی علم و قدرت بی پایان ومالکیت مطلقه آسمان ها و زمین را دارا نمی
باشد.

«حق» یعنی وجود حقیقی و ثابت و مسلّم
و تنها موجودی که قائم بالذّات و پاینده و همیشگی است و هر چه غیر از او به دنبالش
بروید و او را بخوانید، زوال پذیر و باطل است و بدین ترتیب خداوند بشر را به عبادت
و عبودیّت خویش دعوت نموده و می فرماید تمام هستی آفریده من و سایه وجود ثابت من
می باشد و هر که را جز من پرستش نمائید همانند خودتان بی ثبات و ناپایدار می باشد.

اصالت از ذی ظل است نه از ظل

هنگامی که آفتاب از آسمان بر زمین می
تابد کوچکترین مانعی که در جلو اشعّه آن قرار گیرد، سایه آن در زمین ظاهر می شود،
چنانچه دست خویش را جلو آفتاب نگاه دارید، سایه آن بر زمین می افتد، ولی آیا آن
سایه اصالت وجودی دارد، و یا دست شما؟ مسلّماً آنچه از حقیقت و اصالت برخوردار
است، دست شما است ولی سایه آن اصالت را ندارد و بلکه سایه اثر دست و در بقاء و
حرکت و سکون تابع دست شما است، اگر دست را از جلو آفتاب برگیرید، سایه ناپدید می
گردد و چنانچه آن را ثابت نگه دارید ثابت مانده و اگر حرکت دهید حرکت خواهد نمود.
پس اصالت از ذی ظلّ است نه از ظلّ.

تمام موجودات عالم نیز همانند همان
سایه اند و از خود اصالتی نداشته و وابسته به فیض «الله» اند.

«اگر نازی کند، در هم فرو ریزند قالب
ها».

و لذا در آیات متعددی خداوند از خویش
بعنوان «قیّوم» یاد نموده است که اشاره به این است که تمام پدیده ها تحت اداره و
حفظ و قیمومیّت او می باشند.

اگر کسی جلو آینه باستد عکس او در آن
منعکس می گردد ولی آن عکس درست تابع او است پس اگر او بخندد، و یا بنشیند، آینه
تمام حرکات او را کاملاً در خویش منعکس می سازد. موجودات همه نظیر انعکاس در آینه
است. و لذا در سوره «یس» می فرماید: «انّما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن
فیکون»[7] همانا
فرمان خداوند چون اراده آفرینش چیزی را نماید بمحض اینکه گوید، موجود باش بلافاصله
موجود می شود. تمام موجودات وابسته به امر او است، هرگاه بفرماید: «باش» وجود پیدا
می نمایند و چون بگوید « نباش» نیست و نابود می شوند.

خداوند علّی کبیر

«وانّ الله هو العلیّ الکبیر».

در جمله قبل حقیقت ذات مقدس پروردگار
روشن شد و در این آیه می فرماید: خداوند از هر چیز برتر و از هر توصیف پاک تر است،
پس «العلیّ» یعنی مقام او بالاتر ازاوصافی است که دیگران دارا هستند، و «الکبیر»
یعنی صاحب تمام کمالات است.

این دو صفت اشاره به صفات ثبوتیه و
صفات سلبیّه پروردگار است که در علم کلام مطرح گردیده است، صفات ثبوتیه، یعنی صفات
جمال الهی که در خدا وجود دارد، مانند، حیّ، عالم، سمیع، بصیر و غیره و صفات دیگر
موجودات، نشأت گرفته از این صفات ثبوتیه اومی باشد.

بخش دیگر از صفات خداوند، صفات
سلبیّه است، آنچه را که در خداوند نبوده و ذات مقدّسش از آنها پاک و منزّه می
باشد.

نه مرکّب بود و جسم نه مرئی نه
محل 

                                      بی شریک
است و معانی تو غنی دان خالق

تشکیل یافته از اجزا و اعضا نیست و
نه مانند ما دارای جسم است، و نه دیده می شود و نه محل حوادث است که حادثه ای بر
او وارد شود و حرکت و سکون و قلب و انقلاب بر ذات مقدّسش عارض نمی گردد، شریکی
برای او نبوده و مکانی انتخاب نمی نماید، اینها صفات سلبیه خداوند است، و خدا برتر
و بالاتر از این است که به این اوصاف متّصف باشد، پس «العلّی» اشاره به چنین صفاتی
است و «کبیر» اشاره به صفات ثبوتیّه الهی است و جمال هر موجودی جلوه ای از تجلّی
جمال «الله» می باشد.

 



[1] ـ سوره لقمان آیات 29ـ 28.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومین

آثار گناه

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

«مَن اَذنَبَ ذَنباً وَ هُوَ ضاحِکٌ
دَخَلَ النّارَ وَ هُوَ باکی.»

(عقاب الاعمال ص 14)

کسی که با چهره خندان گناهی انجام
دهد، با چشم گریان بدوزخ وارد شود.

امام باقر علیه السلام:

«اِنَّ الرَّجُلَ لَیُذنِبُ الذَّنبَ
فَیُدرَء عَنهُ الرِّزقُ»

(محاسن 115)

گاه انسان گناهی مرتکب می گردد که از
روزیِ (معیّنی) محروم می شود.

امام باقر علیه السلام:

«اِنَّ العَبدَ یَسأَلُ الله
الحاجَةَ فَیَکُونُ مِن شَأنِهِ قَضاؤُها اِلی اَجَلٍ قَریبٍ اَوِالی وَقتٍ بَطيءٍ
فَیُذنِبُ العَبدُ ذَنباً، فَیَقُولُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی لِلمَلَکِ لا تَقضِ
حاجَتَهُ وَ احرَمَهُ اِیّاهُ فَاِنَّهُ تَعَرَّضَ لِسَخَطی وَ استَوجَبَ
الحِرمانَ مِنّي.»

(کافی جلد 2 ص 67)

گاه انسان از خداوند حاجتی می طلبد
که معمولاً دیر یا زود برآورده می گردد ولی گناهی از او سر میزند که در نتیجه خدای
تبارک و تعالی به فرشته می فرماید: حاجتش را بر نیاور و او را از آن محروم ساز،
زیرا خویش را در معرض خشم من قرار داده و از سوی من مستوجب این حرمان گردیده است.

امام صادق علیه السلام:

«اِنَّ الرَّجُلَ یُذنِبُ الذَّنبَ
فَیُحرَمُ صَلوة الَّیلِ.»

(کافی چاپ قدیم ص 440)

انسان گناهی مرتکب می گردد و در
نتیجه از انجام نماز شب محروم می شود.

امام صادق علیه السلام:

«مَن هَمَّ بِالسَّیِّئَةِ فَلا
یَعمَلها فَاِنَّهُ رُبَّما عَمِلَ السَّیِئَةَ فَیَراهُ الرَّبُّ تَبارَکَ وَ
تَعالی فَیَقُول: وَ عِزَّتی وَ جَلالی لا اَغفِرُلَکَ بَعدَ ذلِکَ اَبَداً.»

(کافی چاپ قدیم ص 440)

کسی که آهنگ گناهی می نماید از
انجامش اجتناب ورزد، چه اینکه گاه از انسان گناهی سر می زند که خداوند متعال او را
(در آن حال) دیده و می فرماید: سوگند به عزت و جلالم که پس از این دیگر ترا
نبخشایم (و در نتیجه توفیق توبه پیدا نمی نماید).

امام صادق علیه السلام:

«اِذا اَذنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فی
قَلبِهِ نُکتَةٌ سَوداءُ فَاِن تابَ انمَحَت وَ اِن زادَ زادَت حَتّی تَغلِبَ عَلی
قَلبِهِ فَلا یَفلَحُ بَعدَها اَبَداً.»

(کافی چاپ قدیم ص 440)

هنگامی که انسان گناهی انجام می دهد
در دلش نقطه ای سیاه پیدا می شود، چنانچه توبه کرد آن سیاهی ناپدید می گردد و اگر
به گناه ادامه داد، بیشتر و بیشتر می شود تا تمام قلبش را فراگیرد و پس از آن دیگر
روی رستگاری را نخواهد دید.

امام صادق علیه السلام:

«ما اَنعَمَ اللهُ عَلی عَبدٍ
نِعمَةً فَسَلَبَها اِیّاهُ حَتّی یُذنِبُ ذَنباً یَستَحِقُّ بِذلِکَ السَّلبَ.»

(کافی چاپ قدیم ص 441)

خداوند نعمتی را که به بنده ای عطا
فرموده است، از او نخواهد گرفت مگر اینکه آلوده به گناهی گردد که بواسطه آن سزاوار
این سلب نعمت باشد.

امام رضا علیه السلام:

«کُلَّما اَحدَثَ العِبادُ مِنَ
الذُّنُوبِ مالَم یَکُونُوا یَعلَمُونَ اَحدَثَ لَهُم مِنَ البَلاءِ ما لَم
یَکُونُوا یَعرِفُونَ.»

(کافی چاپ قدیم ص 442)

هر گاه مردم به گناهانی تازه که
قبلاً بانجام آن نمی پرداختند، آلوده شوند با بیماری ها و مشکلات جدیدی که برایشان
ناآشنا خواهد بود، مواجه گردند.

 

/

درجات ایمان

درسهائی از نهج البلاغه

آیت الله العظمی منتظری

درجات ایمان

خطبه 231 ـ قسمت اوّل

«وَ مِن خُطبَةٍ لَّهُ عَلَیهِ السَّلامُ:»

فَمِنَ الایمانِ ما یَکُونُ ثابِتًا
مُّستَقِرّاً فِی القُلُوبِ، وَ مِنهُ ما یَکُونُ عَوارِیَّ بَینَ القُلُوبِ وَ
الصُّدوُرِ إلی أَجَلٍ مَّعلُومٍ، فَإذا کانَت لَکُم بَراءَةٌ مِن أَحَدٍ
فَقِفُوهُ حَتّی یَحضُرَهُ اَلمَوتُ، فَعِندَ ذلِکَ یَقَعُ حَدُّ البَراءَةِ.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در
خطبه 189 از نهج البلاغه با شرح محمد عبده یا 231 با تفسیر فیض الاسلام درباره
مراتب و درجات ایمان بحث می کنند. در این خطبه آمده است:

«فمن الایمان ما یکون ثابتاً
مستقرّاً فی القلوب و منه ما یکون عواريّ بین القلوب و الصدور الی اجل معلوم».

بعضی از ایمان ها در دلها ثابت و
برقرار است و بعضی دیگر بین دلها و سینه ها بصورت عاریه و تا مدّتی معلوم و محدود،
قرار دارد.

حقیقت ایمان

حقیقت ایمان، رسوخ اعتقاد به خدا و
نبوت و معاد و عدل و امامت و سایر شئون اسلام در قلب انسان است.

ایمان از مادّه امن است، چون اعتقادی
که انسان بدست می آورد موجب امنیّت و آرامش خاطر وی می گردد. در آیه شریفه می
خوانیم:«اَلا بِذِکرِالله تَطمِئنَّ القُلُوب»[1]ـ
همانا با یاد خداوند دلها آرام می گیرند. و این آرامش و اطمینان خاطر بدینجهت است
که: آن کسانی که به یاد خدا هستند، دلهای خود را به یک کانون قدرت بی پایان بسته
اند که آرامش و سکون به آنها می بخشد و لذا حوادث و مشکلات روزگار آنان را نمی
لرزاند و از پای در نمی آورد و نگران نمی سازد.

درباره حضرت سیدالشهداء سلام الله
علیه، با آن همه حوادث و مصیبت هائی که بر آن حضرت وارد شد و هریک به تنهائی کوهی
را می لرزاند، راوی (حمید بن مسلم) گوید:

«فَوِالله ما رَأَیتُ مَکثُوراً
قَطُّ قَد قُتِلَ وَلدُهُ وَ أَهلُ بَیتِهِ وَ اَصحابُهُ أَربَطُ جَأشاً وَ لا
أَمضی جَناناً مِنهُ عَلَیهِ السَّلامُ»[2] ـ
بخدا قسم هرگز ندیدم مصیبت زده ای را که فرزندانش و اهل بیتش و یارانش کشته شده
باشند، روانش آرامتر و قلبش محکمتر از آن حضرت باشد.

در قرآن آمده است:«یا أَیَّتُها
النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارجِعي اِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرضِیَّةً، فَادخُلي في
عِبادِي وَادخُلي جَنَّتي»[3]ـ ای
نفس مطمئن و آرام! به سوی پروردگار خود که تو به او خشنود و او از تو راضی است باز
گرد و آنگاه در صف بندگان خاصّ من در آی و در بهشت برین داخل شو.

در برخی از روایتها آمده است که
مصداق این آیه شریفه، حضرت سید الشهداء علیه السلام است.

در هر صورت، اعتقاد به خدا و ارتباط
به کانون قدرت، سبب امنیت و آرامش خاطر انسان می شود و به این اعتبار، به آن
«ایمان» می گویند. ایمان در اصل «ائمان» بوده است از باب افعال و از مادّه امن
بمعنای امنیّت و آرامش خاطر.

ایمان ثابت و ایمان متزلزل

اکنون حضرت ایمان را به دو قسم تقسیم
می کنند: یکی ایمانی که ثابت است و در دل ریشه دارد و این همان ایمانی است که از
روی برهان و دلیل محکم و متقن می باشد، مانند اینکه انسان چیزی را خودش مشاهده
کرده باشد و هیچ شک و تردیدی در آن نداشته باشد.

در روایت است که پیغمبر اکرم صلی
الله علیه و آله از کسی پرسید:

«کَیفَ اَصبَحتُ یا فُلان؟» چگونه
صبح کردی و در چه حالی هستی؟

او در پاسخ گفت:«أَصبَحتُ یا رَسُول
اللهِ مُوقِناً» ـ ای رسول خدا صبح کردم در حالی که به حالت یقین هستم.

حضرت فرمود:«إنَّ لِکُلَّ یَقینٍ
حَقیقَهُ یَقینِکَ؟» ـ هر یقینی را حقیقتی است، پس حقیقت یقین تو چیست و یقینت در
چه حدّی است؟

او ضمن پاسخ به این پرسش پیامبر اکرم
«ص» عرض می کند:«… و کأنّی اَنظرُ الی اهلِ الجنَّةِ یَتَّنَعَّمُونَ فِی
الجنَّة و یَتَعارَفُونَ علی الأَ رایک متَّکِئُونَ وَ کَأَنّی أنظُرُ الی اهل
النَّارِ وهُم فیها مُعَذَّبُونَ مُصطَرِخُونَ…» ـ … انگار به اهل بهشت نگاه
می کنم که چگونه در بهشت از نعمتهای الهی برخوردارند و بر کرسی ها تکیه زده اند و
گویا به اهل جهنم می نگرم که چگونه در آن شکنجه می شوند و فریاد و ناله می کنند.

در اینجا بود که حضرت فرمود: «هذا
عَبدٌ نَوَّرَاللهُ قَلبَهُ بِالإیمانِ این بنده ای است که خداوند قلبش را با
ایمان نورانی ساخته است.[4]

آری! چنین شخصی که ایمان در قلبش
رسوخ دارد و ثابت ومستقر و ریشه دار است، هرگز با تشکیک ها وشبهات از دلش بیرون
نمی رود و حوادث و مشکلات هر چند زیاد باشد، در ایمانش خللی ایجاد نمی کند. و به
آنچه اعتقاد دارد از صمیم دل اعتقاد دارد که هرگز از آن منحرف نمی شود و شبهه ها
او را متزلزل نمی سازد. در قرآن می خوانیم: «یُثَبِّتُ اللهُ الَّذینَ آمَنُوا
بِالقَولِ الثّابِتِ في الحَیاةِ الدُّنیا وَ فی الآخِرَةِ »[5] ـ
خداوند مؤمنان را با عقیده ثابت در زندگانی دنیا و آخرت پایدار و پابرجا می دارد.
آن کسی که ایمان در دلش رسوخ دارد و عقیده دارد که «لا مؤثّر في الوجود اِلاّ
الله»ـ هیچ کس جز خداوند نمی تواند در هستی تأثیر بگذارد، چنین کسی که «لا الله
الا الله» را براستی باور دارد، در دم مرگ هم بر همین عقیده پابرجا خواهد بود و در
آخرت هم همین عقیده را خواهد داشت و این غقیده را به هیچ وجه از او نمی توان گرفت.
این یک نوع از ایمان بود که در دل استقرار دارد و در هر شرایطی از دل بیرون نرود.

ایمان عاریه ای

و اما قسمت دوم، آن ایمان عاریه ای
که ثبات ندارد و با اندک شبهه یا حادثه و پیشامدی از دل بیرون می رود و تزلزل در
آن پیدا می شود.

«عواریّ»ـ جمع عاریّه است (به تشدید
«یا») ولی در ضرورت شعر گاهی عاریه بدون تشدید «یا» تلفظ می شود که جمع آن «عواری»
با تخفیف «یا» می باشد ولی اصل ریشه لغوی آن با تشدید «یا» است.

در هر صورت دو معنا برای آن ذکر کرده
اند: 1ـ عَوَرَ، تَعاوَرَ الشئي یا اِعتَوَرَ الشئي بمعنای دست بدست کردن چیزی
گویند. تَعاوَرَهُ: یعنی آن را دست بدست گرداند. و به این معنی، «عاریّه» در اصل
«عوریّه» بوده که واو حرف عله متحرک ماقبل مفتوح، قلب به الف کرده اند، «عاریّه»
شده است.

2ـ از مادّه «عارّ» باشد بمعنای
خجالت که در این صورت «عاریّه» منسوب به آن می شود ومعنایش این است که عاریه گرفتن
چیزی، خجالت و شرم می آورد زیرا تا انسان ناچار نباشد، چیزی را به عاریه نمی گیرد،
پس اصل «عاریّه»، عوریّه است یعنی چیزی که از دستی بدستی بگردد یا اصل آن «عار»
است یعنی منسوب به ننگ و عار.

در هر صورت، ایمان عاریه ای، ایمانی
است که در دل ثابت نیست بلکه همچنان بین دل و سینه در حال تزلزل است و با اندک چیزی
زائل می شود.

اینکه حضرت می فرماید: این ایمان بین
دل و سینه است و ثبات ندارد، گویا می خواهد بفرماید هنوز در دل جای نگرفته بلکه
همچنان به حالت شک وتردید، در سینه می گردد. البته معلوم است که مقصود از دل، آن
عضوی نیست که مرکز خون است و خون را به بدن منتقل می سازد بلکه مقصود، جان و روان
و روح انسان است که جایگاه ایمان می باشد ولی چون قلب، کانون بدن است، در اینجاـ
به صورت کنایه ـ از روح به قلب تعبیر شده. این ایمان متزلزل در یکی از آیات قرآن
چنین بیان شده است:

« وَ مِنَ النّاسِ مَن یَعبُدُ الله
عَلی حَرفٍ فَإن أَصابَهُ خَیرٌ اطمَأَنَّ بهِ وَاِن أَصابَتهُ فِتنَةٌ اَنقَلَبَ
عَلی وَجهِهِ خَسِرَالدُّنیا وَ الآخِرَة ذلِکَ هُوَ الخُسرانُ المُبینُ »[6] از
جمله مردم کسی است که خدا را با یک حرف (در زبان و به صورت ظاهر) می پرستد و
هنگامی که یک خیر و خوبی به او رسید، آرامش پیدا می کند و هر گاه بدی و آفتی به او
برسد، (از خدا) روی بر می گرداند، او دنیا و آخرتش را از دست داده است که این همان
زیان آشکار و ظاهر است.

آری! اینان که ایمان ثابت ندارند و
ایمانشان عاریه ای و مدّت دار است به این معنی که گاهی در دل جای می گیرد و گاهی
در اثر یک شبهه یا یک حادثه و پیشامد از دل بیرون می رود، اگر همواره خوبی و خیر
به آنان رسد آرامش خاطر دارند ولی اگر خدا خواست آنها را امتحان کند و پیشامدی
برای آنان رخ داد، از خدا روی برمی گردانند و سخنان کفرآمیز بر زبان می رانند.

ایمان تقلیدی

نسخه های موجود نهج البلاغه، همین دو
قسم از ایمان را نقل کرده اند ولی گویا نسخه ای که نزد ابن ابی الحدید بوده، ایمان
را به سه قسمت تقسیم کرده است: در شرح این الحدید آمده است:

«من الایمان ما یکون ثابتاً مستقراً
في القلوب و منه ما یکون عواريّ في القلوب و منه ما یکون عواريّ بین القلوب و
الصّدور»ـ یکی از اقسام ایمان، آن است که ثبا ت دارد و در دل مستقر است و قسمت دوم
آن ایمانی است که در دل، عاریه است و سوم ایمانی است که بین دل و سینه در حرکت
است.

ابن ابی الحدید، پس از ذکر این جمله
امام، می گوید: به حساب مراتب، آن ایمانی ثابت و مستقر است که از روی دلیل و برهان
قطعی باشد که دیگر قابل تزلزل نیست و آن ایمانی که در دل عاریه است، ایمانی است که
در اثر استدلالهای خطابی و جدلی و امثال آن، برای انسان حاصل می شود و پایه اش به
آن محکمی آن ایمانی که از روی دلیل و برهان قطعی باشد، نیست و سوم ایمان تقلیدی
است که مردم آن را از پدر و مادر و جامعه می گیرند بدون اینکه از استدلال برهانی
یا حتی استدلال جدلی و خطابی برخوردار باشد.

در هر صورت، ایمان مراتب و درجات
دارد و استعدادها هم در پذیرش ایمان تفاوت دارند. پس باید از خدا بخواهیم که ایمان
ما را تا دم آخر برایما حفظ کند و خدای ناکرده مانند بلعم باعور نشویم که با آن
مراتب تقوی وزهد و عبادت، عاقبت منحرف شد و دیگران را هم به انحراف کشاند.

در روایت است که شیطان در دم آخر از
سه دسته، ایمانشان را می گیرد و باید پناه برد به خدا که ما را جزء این سه دسته
قرار ندهد. اینان عبارتند از حسودان و آنان که پدر و مادر از آنها راضی نیستند و
شاربان خمر. (حسود و عاق والدین و دائم الخمر).

مرز بیزاری جستن

«فَاذا کانت لکم براءة من أحد فقفوه
حتّی یحضره الموت، فعند ذلک یقع حدّ البراءة» پس هر گاه خواستید از کسی بیزاری
بجوئید، صبر کنید تا مرگش فرا رسد، چرا که مرگ، مرز بیزاری است.

این نکته بسیار مهمّی است که حضرت
روی آن تکیه کرده است. حضرت ما را سفارش می فرماید که درباره هیچ کس قضاوت کامل
نکنیم و فوراً از او و کارهای زشتش بیزاری نجوئیم زیرا ممکن است در آخرین ایّام
عمر توبه کند و به خدا باز گردد ولی اگر کسی با همان حال بد و با اعمال بد تا دم
آخر بود وهرگز پشیمان نشد و با حال فساد و تباهی مُرد، آن وقت جا دارد از او
بیزاری و تبرّی جوئیم و او را لعن و نفرین کنیم. البتّه از کارهای بد او ـ چه در
حال زندگی و چه پس از مرگ. باید تبرّی بجوئیم ولی از خود شخص تا زنده است نباید
بیزار شد، چرا که ممکن است در واپسین لحظات زندگی به خود آید و چه بسا گذشته فاسدش
را جبران نماید.

این قسمت از نهج البلاغه درس بزرگی
است برای جوانان پرشور و انقلابی که گاهی در اثر شور انقلابی تندیهائی دارند و
قضاوتهای نابجائی نسبت به اشخاص می نمایند. اگر کسی را می بینی ضد انقلاب است،
بجای اینکه فوراً او را لکه دار کنی و لعن و نفرین نمائی و از جامعه طرد کنی، کوشش
کن او را هدایت و راهنمائی کنی شاید برای او سوء تفاهمی رخ داده و شاید در اثر
تبلیغات ناروای رسانه های گروهی و منافقین و عمال آنها در داخل و خارج، نسبت به
انقلاب کج فهمی داشته باشد، پس باید از اول او را ارشاد و هدایت نمود و اگر هیچ
مؤثر واقع نشد و با همان حال به هلاکت رسید، آن وقت جا دارد او را لعن و نفرین
نمائی و از او برائت و بیزاری جوئی.

در روایت آمده است: از عمل انسان
فاسد بیزاری جوئید ولی از خودش بیزاری نجوئید.

بنابراین، در مورد افراد با ایمان،
اگر گاهی لغزش و انحرافی درآنان پیدا شد ونسبت به انقلاب ـ خدای نخواسته ـ بدبین
شدند، نباید فوراً آنها را لعن و نفرین کرد بلکه باید از کار آنها بیزاری جست ولی
در مورد خودشان ـ طبق فرموده امام ـ نباید عجله کرد بلکه به آنها مهلت باید داد
شاید در ایمان قلبی آنها ثبات و پایداری پیدا شود و از کردار و گفتارهای باطل خویش
پشیمان گردند و به خدا و اسلام و انقلاب باز گردند، اما اگر تا آخر عمر، ایمانشان
نجاتشان نداد و همچنان در حال فساد و تباهی و ضد انقلابی ماندند تا از دنیا رفتند،
آنجا دیگر سزاوارند که از آنان تبرّی جست.

در نهج البلاغه مرحوم سید حبیب الله
خوئی، روایتی نقل شده است که: اسامه بن زید از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و
آله در یکی از جنگها مأموریت یافته بود، او در این جنگ یک نفر یهودی را به نام
مرداس با اینکه شهادتین بر زبان خود جاری ساخت به قتل رساند، وقتی که حضرت رسول
«ص» خبردار شد، خیلی ناراحت شد و به اسامه بن زید اعتراض شدید کرد که چرا با این
که آن مرد یهودی شهادتین را بر زبان جاری ساخته، به قتل رسانده است؟

حضرت به اسامه فرمود: «افلا شققت
الغطاء عن قبله »؟ـ پس چرا پرده دلش را نشکافتی تا ببینی در دلش چه می گذرد؟ یعنی:
تو که از قلب او خبر نداشتی، صِرف اینکه قبلاً یهودی بوده دلیل نمی شود که در همان
حال تغییری در قبل و روح او صورت نگرفته باشد؟

سپس فرمود: لا ما قال بلسانه قبلت
ولا ما کان في نفسه علمت»ـ نه آنچه به زبانش گفته بود پذیرفتی و نه آنچه در دلش می
گذشت دانستی؟! پس تو حق نداشتی او را بکشی.

ادامه دارد

 



[1] ـ سورۀ رعد ـ آیه 28.

/

تجسم ایثار

پیام شهید

این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند
و بیدار می کند. (امام خمینی)

تجسم ایثار

تجسم ایثار در جبهه های ایران اسلامی
بقدری فراوان است که انسان را به حیرت وا می دارد. راستی چه بزرگمردانی در شهرها و
روستاهای مختلف به چشم می خورند که بحق، در آزمایش بزرگ الهی با سربلندی قبول شدند
و با گرفتن بالاترین نمره، مدرک افتخار و عظمت و سرافرازی را از دست بزرگ معلّم
انسانیّت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله گرفتند و اکنون که فارغ التحصیل
مدرسه عشق و ایثار شده اند، جا دارد که از آنها به عظمت یاد شود.

یکی از این فارغ التحصیلان مدرسه
عشق، شهید حاج محمد حسن مرادی است که پس از شهادت دو فرزندش، خود نیز به این مدرک
افتخار آفرین دست یافت.

او از آغاز به انقلاب و امام علاقه و
محبتی فراوان داشت. و به همین جهت با بردن نام امام خمینی در سال 1347 در ایستگاه
راه آهن قائمشهر، توسط عناصر وابسته به طاغوت، دستگیر و زندانی گردید.

در اردی بهشت ماه 59 بود که فرزند
ارشدش شهید مصطفی مرادی در کاروان 72 نفری یاران حسین زمان از قم به سوی باختران،
جهت سرکوب ضد انقلاب روانه شد و پس از درگیر شدن و زخمی شدن و بهبود یافتن، دوباره
به مبارزه بی امان با مزدوران پرداخت و به لقاءالله رسید.

در تاریخ 24/3/64 نیز فرزند دیگرش،
شهید علی اکبر مرادی با شرکت در خط اول عملیات قدس به شهادت رسید.

این بار، این پیرمرد خداجوی، پرچم
خونینی را که از دست دو فرزند برومندش بر زمین افتاده بود، بدست گفت و با ثبت نام
در بسیج به عنوان نیروی رزمنده راهی جبهه های حق علیه باطل شد و پس از سه ماه تلاش
مستمر در کردستان به خانه برگشت. برای چهارمین بار در تاریخ 6/12/64 بهمراه راهیان
کربلا، عازم جبهه گردید و با اصرار زیاد، به طور داوطلبانه به شهر فاو رفت و با
دفع پاتک نیروهای صهیونیستی عراق در شب 25/12/64 در ادامه عملیات والفجر هشت با
اصابت خمپاره، ندای حق را لبیک گفته و به شهادت که آرزوی دیرینه اش بود، مفتخر
گردید.

قسمتی از وصیتنامه شهید حاج محمد حسن
مرادی

«… اینجانب محمد حسن مرادی در حالی
عازم به جبهه می شوم که سنگینی مسئولیتی که بر دوشم گذاشته شده، بیش از پیش احساس
می کنم و این احساس وظیفه و مسئولیت مرا برآن داشت که در جبهه های حق علیه باطل به
یاری رزمندگان همیشه در صحنه و دلاوران همیشه مقاوم بشتابم، سنگینی وظیفه مرا حرکت
داد تا در این راه مقدس قدم برداشته و ادای وظیفه نمایم… من احساس کردم که اگر
ما در سال 61 هجری در صحنه کربلا حضور نداشتیم که به ندای «هل من ناصر» امام حسین
«ع» لبیک گوئیم ولی در این زمان که امام امت ـ که از فرزندان برحق آن امام شهید است
ـ راه مقدس او را ادامه می دهد، لازم است هر چه توان داریم به ندای حسین زمان خود
لبیک گفته و در راه رهبر انقلاب که همان راه امام حسین «ع» است، فعالانه شرکت
نمائیم…»

قسمتی از وصیتنامه پاسدار شهید مصطفی
مرادی

«من در حالی وصیتنامه خود را می
نویسم که عازم به سرحدات جمهوری اسلامی، به استان مظلومان ایران «کردستان» به
سنندج می باشم تا به کمک و یاری دیگر برادران جان برکف بشتابم. این وظیفه دینی و
عقیدتی مرا برآن داشت تا در مرزهای وطن از مرزهای مکتبی خود دفاع کنم… و با
مزدوران از خدا بی خبر تا آخرین نفس بجنگم و سنندج مظلوم را از لوث وجود مزدوران،
پاک گردانم و اگر این کار عملی گردد، زمانی است که به ندای «هل من ناصر ینصرنی»
حسین زمان لبیک گفته ام، و در این موقع می توانم به راحتی بجنگم و علاقه خودم را
نسبت به اسلام و قرآن و وفاداری ام را به امام عزیز و ولایت فقیه ثابت گردانم…».

قسمتی از وصیتنامه پاسدار شهید علی
اکبر مرادی

«… از خدا تقاضا کرده ام که مرا در
بستر نمیراند و به دست شقی ترین بندگان بمیراند. و آرزو دارم که خداوند به من
ایمانی عطا کند که راه حسین «ع» را دنبال کنم…

امت ایران! درخت انقلاب اسلامی برای
سیراب شدن احتیاج به خون دارد. امام زمان صدا می زند «هل من ناصر ینصرنی» بر ملت
ایران است که این پیام را لبیک گویند و این درخت را با خون خود آبیاری کنند».

 

/

نیمه شعبان زادروز برپا کننده دولت مستضعفان

نیمه شعبان

زادروز برپا کننده دولت مستضعفان

«و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر
ان الارض یرثها عبادي الصالحون»: به راستی در زبور داود پس از تورات نگاشتیم که
زمین را در نهایت بندگان شایسته ام مالک خواهند شد.

این آیه و برخی آیات دیگر دلیل روشن
و واضحی است بر اصل انتظار فرج. گویند اصل انتظار در همه ادیان و ملل بوده است و
همیشه انسانیت در انتظار یک مصلح جهانی است که بنیان ظلم و ستم را براندازد و عدل
و داد را پایه نهد و انسان را از هر محرومیت مادّی و معنوی برهاند.

از نظر شیعه و بعضی از علمای عامه،
آن مصلح یگانه فرزند برومند امام حسن عسکری علیه السّلام است. نام گرامیش «محمّد»
و القاب شریفش: «المهدی، السیّد، صاحب الامر، صاحب الزمان، صاحب العصر، القائم،
الحجّة، الخلف الصالح، و المنتظر» است. بنا بر روایت مشهور ولادت با سعادتش در نیمه
ماه شعبان سال 255 هجری قمری در شهر سامراء واقع شده است. مادر گرامیش نرجس خاتون
که هم اکنون قبر مقدسش در کنار قبر امامین همامین امام هادی و امام عسکری علیهما
السّلام زیارتگاه شیعیان است. درباره نام مادر آن حضرت نیز اختلاف است ولی مشهور
همان نرجس است، وممکن است نامهای مختلف داشته باشد.

طبق بعضی روایات وی نواده قیصر
پادشاه روم و مادرش از فرزندان یکی از حواریین حضرت عیسی علیه السّلام بوده که طی
داستان جالبی خود وسایل اسارت خویش به دست مسلمانان و پیوستن به خاندان اهل بیت
علیهم السّلام را فراهم نموده تا بتواند صدفی لایق برای آن درّ گرانمایه که روشنی
بخش عالم انسانیت ومحور دائره وجود است قرار گیرد.

از امام عسکری علیه السّلام نقل شده
که فرمود: ولی خدا و حجت او بر بندگانش وجانشین من در شب نیمه شعبان سنه 255 نزدیک
طلوع فجر در حالی که مختون بود، متولد شد و اولین کسی که او را شست، فرشته مأمور
بهشت (رضوان) بود با جمعی از فرشتگان مقرب با آب کوثر وسلسبیل سپس عمه ام حکیمه او
را شستشو داد.

از همان آغاز ولادت معجزات آن حضرت،
معدود اشخاصی را که مشرّف به دیدار آن مهر عالم افروز شدند به تعجب واداشت. در
همان لحظه ولادت پس از اداء شهادت بر وحدانیت وامامت ائمه اطهار علیهم السّلام آیه:«و
نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین…» را
خواند و بدین گونه قیام مقدس خویش را اعلام نمود.

ابوسهل نوبختی گوید: بر امام عسکری
علیه السّلام وارد شدم در حالی که بیمار بود. خادمش را دستور داد که مصطکی را در
آب بجوشاند و چون آماده شد قدح را به دست آن حضرت دادند ولی نتوانست از ضعف آن را
بیاشامد. فرزندش را آوردند. دیدم کودکی است نورانی، سپید چهره، با موهای به هم
پیچیده و دندانهائی زیبا. امام عسکری علیه السّلام گریست و فرمود: ای سرور خاندان
خویش مرا آب ده که من به سوی پروردگارم رفتنی هستم. کودک آن آب مصطکی را به آن
حضرت نوشانید در حالی که ذکری زیر لب می خواند، سپس پدر را وضو داد، صورت و دستهای
او را شست و سر و پای او را مسح نمود. امام عسکری علیه السّلام فرمود: بشارت باد
تو را ای فرزند که تو صاحب الزمان ومهدی و حجّت خدا بر زمین هستی…

آری! در سن پنج سالگی پدر را از دست
داد و رهبری جامعه را به عهده گرفت و از مخفیگاه خویش بوسیله نوّاب خاص که چهار
نفرند امور شیعه را اداره فرمود. و پس از شصت و نه سال تقریباً غیبت کبری آغاز شد
و با وفات سفیر چهارم ابو الحسن علی بن محمد سمری دوران نیابت خاصه پایان یافت و از
سوی آن حضرت اعلام شد که دیگر کسی مرا به طور مرتب و بعنوان نیابت خاص نخواهد دید
و امتحان بزرگ و آزمایش سخت شیعه شروع شده است که تا کنون ادامه دارد و شیعه هر
روز و هر ساعت امیدوار است که خداوند اجازه فرماید تا آن وعده ای که در قرآن به
صالحان و مؤمنان داده است جامه عمل بپوشد و وعده های خدا هرگز تخلّف ندارد. «انّ
الله لایخلف المیعاد».

انتظار، آماده بودن است

نکته لازم به تذکر این است که هرگز
انتظار به معنای نشستن و دعا کردن ودست بر دست گذاشتن و مفاسد را نظاره کردن و آه
کشیدن نیست بلکه انتظار بمعنای آماده بودن و دیگران را مهیا ساختن و جامعه را به
سوی ولایت و پیروی آن حضرت دعوت کردن و زمینه را برای قیام جهانی آن ولی الله اعظم
آماده نمودن است. و در این راه بحمدالله چنان موفقیتی در این دوران نصیب پیروان
اهل بیت علیهم السّلام شده که هیچ زمانی چنین قدرت و چنین جامعه مهیا ومردم آماده
فداکاری و آزمایش داده ای نبوده و تاریخ چنین پیروان صدیق و منتظران واقعی برای آن
حضرت در طول دوران غیبت نشان نداده است. ولی نمی دانیم آیا همین مقدار از آمادگی
کافی است. یا باید باز هم از خود فداکاری نشان دهیم و باز هم در بوته امتحان
بگدازیم تا ناخالصیمان زدوده شود و سره از ناسره جدا گردد و مدعیان بی خبر از
عاشقان واقعی تمیز داده شوند ومنتظران حقیقی از نشستگان راحت طلب شناخته شوند؟
شاید چنین باشد و ما باید باز هم آمادگی خود را نشان دهیم تا لایق دیدار آن چهره
تابناک وبهره بری از حکومت عدل جهانی آن امید پیامبران و امامان وصالحان باشیم.

«اللهم عجّل فرجه و سهل مخرجه واسلک
بنا محبته».

 

/

سوم شعبان روز پاسداری از خون حسین علیه السّلام

سوم شعبان

روز پاسداری از خون حسین علیه
السّلام

بنا به روایت مشهور ولادت با سعادت
سالار شهیدان امام ابی عبدالله الحسین علیه السّلام در روز سوّم شعبان سال چهارم
هجرت واقع شده است. حضرتش نزدیک به هفت سال از دوران رسالت را درک نمود و سی سال
پس از آن با پدر بود و ده سال در دوران امامت برادر و مدت امامت آن حضرت قریب ده
سال بود و در سال 61 هجری در حادثه فراموش نشدنی عاشورا آن چه داشت در طَبَق اخلاص
نهاد و فدای راه محبوب نمود. و بدین سان الگو و اسوه همه آزادگان و رهروان حقّ
گردید.

در روایت از اسماء بنت عمیس نقل شده
که گفت یک سال پس از ولادت امام مجتبی علیه السّلام برادرش حضرت امام حسین علیه
السّلام متولد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه زهرا سلام الله علیها آمد و
به من گفت: اسماء! فرزندم را بیاور. او را در پارچه ای سفید پیچیدم و به حضرتش
دادم. اذان در گوش راستش گفت و اقامه در گوش چپ. و او را بر دامن خود گذاشت و
گریست. گفتم: پدر و مادرم فدای تو باد گریه برای چیست؟ فرمود: بر این فرزندم گفتم
او اکنون به دنیا آمده. فرمود: گروه تجاوز گر بعد از من او را می کشند. شفاعتم
نصیب آنها نخواهد شد.

نام آن حضرت همانند برادرش از سوی
خداوند تعیین شد. و این نامها همانند نام پدر و جدّ آنان برای اوّلین بار در میان
عرب ذکر می شد و هیچکس قبل از آن چنین نامی نداشته. و این مطلب خود نوعی لطف و
اختصاص از سوی خداوند متعال است. خداوند درباره حضرت یحیی علیه السّلام آن گاه که
به پدرش بشارت می دهد می فرماید:

«یا زکریّا انّا نبشّرک بغلام اسمه
یحیی لم نجعل له من قبل سمیّا»: ای زکریّا ما تو را بشارت می دهیم به پسری که نامش
یحیی است و پیش از او برای او هم نامی قرار ندادیم.

در روایات بسیار که عامه و خاصه نقل
کرده اند وارد شده که برای نام گذاری فرزندان زهرا سلام الله علیها از رسول خدا
صلی الله علیه و آله نظر خواهی کردند و آن حضرت فرمود: من بر خدای خویش سبقت نمی
جویم. و این اشاره به اهمیت اینه امر در مورد این بزرگواران است. فرشته وحی فرود
می آمد و نام آنان را از سوی خداوند نازل می نمود. و طبق روایات بسیار این نامها
ترجمه عربی نام فرزندان هارون است به این مناسبت که امیرالمؤمنین علیه السّلام
نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند هارون نسبت به موسی علیهما السّلام
است.

روز پاسدار

نام گذاری سوّم شعبان به روز پاسدار
بسیار مناسب و بجا است. پاسدار کلمه ای است که در فرهنگ انقلاب اسلامی حکایت از
روحیه شجاعت و شهامت و فداکاری و از خود گذشتگی دارد. پاسدار حقیقی وواقعی تلاش می
کند تا حد مقدور صفات والای حسینی را در خود جلوه دهد. پاسدار سعی می کند جمله «یا
لیتنا کنا معک» را عینیت بخشد. پاسدار فریاد «هیهات منّا الذلّة» آن حضرت را نصب
العین خویش قرار داده و نه تنها آن را بصورت شعار می نماید بلکه عملاً از هر گونه
ذلّت و خواری در برابر دشمن ابا دارد و هیچ گاه تسلیم زورگوئی ابرقدرتان نمی شود.
پاسدار گر چه به یک مجموعه نظامی وابسته است ولی عملاً از هر چه بجز خدا است حتی
سمت پاسداری وارسته است. پاسدار واقعی لباس و آرم ندارد، ملیّت و خاک او را جذب
نمی کند، و اگر با دشمن می جنگد با نیت حسین و با هدف حسین و با اخلاص حسین می
جنگد. و چون سوّم شعبان روز ولادت بزرگ پاسدار اسلام است چه زیبا است که این روز
«روز پاسدار» نامیده شده است. این روز، روز همه ملت مسلمان است چرا که روز حسین
«ع» است و روز پاسدار. و همه ملت ما پاسدارند و همه پیرو حسین علیه السّلام. و همه
فریاد «هیهات منّا الذلّة» را در عالم طنین انداخته اند.

نکته ای که باید توجه داشت این است
که برادران پاسدار و همه آنان که می خواهند پاسدار خون حسین علیه السّلام باشند
باید سعی کنند که در همه ابعاد، خلق و خوی حسینی داشته باشند. گر چه صفت شجاعت و
فداکاری آن حضرت از همه صفات نیک و خجسته او برجسته تر است ولی تنها این بعد نیست
که او را ممتاز ساخته. جود و کرم، مهربانی و عطوفت، گذشت و بخشش، اخلاص و کُرنش در
برابر خداوند متعال، تواضع و فروتنی و آن چه خوبی در یک انسان مورد ستایش است در
آن حضرت به نهایت زیبائی و درخشش تجلّی می کرد.

در روایت است که آن حضرت بر عده ای
از مستمندان می گذشت که ردائی را پهن کرده و در آن نان خشک گذاشته می خوردند، آنها
حضرتش را دعوت کردند. بی درنگ زانو زد و با آنان تناول نمود سپس فرمود: دعوتتان را
پذیرفتم، دعوتم را بپذیرید و آنان را به خانه برد و به بهترین وجه پذیرایی نمود.

ولید بن عقبه امیر مدینه بود و با آن
حضرت در مورد زمینی نزاع داشت، در مجلس حکومتی خواست اظهار قدرتی کند. امام حسین
علیه السّلام عمامه او را برداشت و بر گردنش پیچید. مروان حکم گفت: بخدا قسم تا
کنون چنین جرأتی را نسبت به یک امیر ندیدم! ولید گفت: تو برای من در خشم نیامدی
بلکه از حسد چنین گفتی در حالی که می دانی زمین از آنِ او است. امام برخاست و
فرمود: زمین برای تو. یعنی من برای زمین نزاع نمی کنم بلکه تسلیم ظلم نمی شوم.

داستانها که حکایت از نهایت عظمت آن
حضرت در اخلاق کریمه و صفات پسندیده دارد بیش از آن است که در مقاله یا کتابی
بگنجد. و از یادگارهای ارزنده آن حضرت دعای عرفه است که با مضامینی بسیار عالی و
در نهایت خضوع و خشوع است. پس بکوشیم تا به راستی و درستی و در همه ابعاد پیرو آن
حضرت و پاسدار ارزشهائی باشیم که او آنها را گرامی می داشت.

«السلام علی الحسین و علی اولاد
الحسین و علی اصحاب الحسین الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السّلام».

 

/

مبعث پیامبر «ص»

مبعث پیامبر «ص»

در دورانی که تاریکی جاهلیّت، جهان
انسانیّت را فرا گرفته بود و روز به روز بر ظلم و فساد و تباهی افزوده می شد؛
سنتهای پیامبران فراموش شده و بت پرستی عالمگیر شده بود، نوری از مکّه تابید که همه
عالم را فراگرفت و آتشفشانی خروشید که بنیان ظلم و ستم را برانداخت. خداوند مهربان
منّت گذاشت و رحمت خویش را در انسانی متجلّی ساخت که قافله بشریّت را به اوج سعادت
رهنمون گشت و تاریکیها را شکافت. فجری بود که شب تیره جهل را درید و آفتابی بود که
گرمی و نور  خویش را تا ابد بر صحرای
تفتیده انسانیّت ارزانی داشت تا بذرهای لایق برومند و غنچه ها بشکفند.

«لقد منّ الله علی المؤمنین اذ بعث
فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة وان
کانوا من قبل لفي ضلال مبین»

خدا بر مؤمنان منّت گذاشت که در میان
آنان پیامبری از خود آنان برانگیخت تا بر آنها آیات خدا را بخواند و آنان را رشد و
تعالی بخشد و حکمت و کتاب خدا را بیاموزد، هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری می
زیستند.

در بیست و هفتم رجب بنا بر قول مشهور
که شاید میان علمای شیعه مورد اتفاق باشد اوّلین آیه قرآن برآن حضرت نازل شد. «کوه
حراء» که در نزدیکی مکّه قرار دارد، مدتها پیش از آن روز شاهد عبادت و تفکر و خلوت
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود که در غاری از غوغای بت پرستان پناه می برد
و با خدای خویش خلوت می کرد. آن روز فرشته وحی، جبرئیل امین فرود آمد و پنج آیه از
اوّل سوره علق را بر آن حضرت نازل نمود:

«اقرأ باسم ربّک الذي خلق خلق
الانسان من علق اقرأ و ربّک الاکرم الذي علّم بالقلم علم الانسان مالم یعلم»:

بخوان بنام پروردگارت که جهان را
آفرید. و انسان را از خون بسته به وجود آورد. بخوان که پروردگار گرامی تو همان است
که به وسیله قلم تعلیم داد. و انسان را آن چه نمی داند آموخت.

شاید سایر آیات این سوره نیز همان
روز و در همان غار نازل شده باشد. و بدین ترتیب اسلام با دستور علم و دانش و نشر
آگاهی و رسالت قلم متولد شد.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و
آله از کوه فرود آمد در حالی که بدن مبارکش به شدت می لرزید و گوئی تب شدیدی بر آن
حضرت عارض شده بود. و همواره در طول مدت رسالت هنگام نزول وحی آثار آن بر چهره
مبارکش هویدا بود، بدنش سنگین می شد و عرق از پیشانیش می ریخت. خدیجه علیهما
السّلام همسر مهربان آن حضرت او را استقبال نمود و چون دگرگونی حال او را دید
جریان را از او پرسید. خدیجه او را تشویق نموده و برای موفقیتش دعا کرد. آن حضرت
فرمود: «دثّرینی»، یعنی مرا بپوشان. اینجا بود که پس از اندکی، آیات سوره مدّثر
نازل شد:

«یا ایها المدّثر قم فانذر و ربّک
فکبّر و ثیابک فطهّر و الرجز فاهجر ولا تمنن تستکثر»:

ای آن که خود را در رختخواب پیچیده
ای برخیز و خلق را از عواقب بدیها بترسان و اندرز ده و خدای را به بزرگی یاد کن و
دامن خویش را پاک نگهدار و از هر ناپاکی و پلیدی دوری بجوی و احسان خود را بر مردم
منّت منه و ان را بسیار مشمار.

وحی دوم به این معنی بود که اسلام
دین قیام و اندرز و حق گوئی است نه دین آرامش و سکون و سکوت. اسلام فقط خدا را
بزرگ می داند و هر گونه برتری جوئی را منع می کند. اسلام دعوت به پاکی و پاکدامنی
و حسن خلق و تواضع می نماید. برنامه دعوت دیگران بر این وحی بر رسول خدا صلی الله
علیه و آله نازل شد. ولی مدتهای طولانی فقط خدیجه همسر گرامی آن حضرت
وامیرالمؤمنین علیه السّلام دست پرورده آن بزرگوار تنها کسانی بودند که به او
ایمان آورده و پشت سر او نماز می گذاردند.

مهمترین حادثه اسلام

تاریخ گویا نیست و تحقیق این مسائل
تاریخی بسیار مشکل است. مهمترین حادثه اسلام بعثت است. وهنوز در روز و حتی ماه آن
اختلاف است. گر چه از نظر شیعه مسلم است که بعثت در بیست و هفتم رجب بوده ولی
علمای عامه آن را در ماه رمضان می دانند و در روز آن اختلاف دارند و برخی آن را
دوازدهم ربیع الاوّل ذکر نموده اند. و ظاهراً منشأ این توهّم که بعثت در ماه رمضان
بوده آیاتی است که دلالت دارد بر نزول قرآن در این ماه. ولی ظاهراً نزول قرآن در
ماه رمضان و در خصوص شب قدر معنای دیگری دارد که این مقاله را گنجایش بحث از آن
نیست.

اختلاف دیگر در این است که آیا قرآن
در آغاز بعثت نازل شده یا ابتدا مطالب به گونه ای دیگر برآن حضرت القاء می شده
است. در روایت است که آن حضرت در سی و هفت سالگی در خواب می دید که او را «یا رسول
الله» می خوانند. و در بعضی روایات است که مدتی آن حضرت صدا را می شنید و کسی را
نمی دید. ولی مشهور میان علما ومقبول از روایات همین است که اولین آیات قرآن در
بدو بعثت و در بیست و هفتم رجب نازل شده است.

البته این بعثت به معنای اعلام رسمی
شریعت و دستور تبلیغ و فرمان مأموریت است و گرنه آن حضرت از بدو امر همه مطالب را
می دانست. واضحترین سند در این رابطه خطبه امیرالمؤمنین علیه السّلام است که
فرمود:

«و لقد قرن الله به صلی الله علیه و
آله من لدن ان کان عظیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق
العالم لیله و نهاره…:

از دوراان کودکی آن حضرت خداوند
عظیمترین فرشته از فرشتگانش را بر او موکل نمود که او را به راه مکرمتها سوق دهد و
به بهترین اخلاق جهانیان شب و روز وادارد… بنابراین ارتباط او با عالم غیب تازگی
نداشته. و بعثت چهل سالگی یا کمتر از آن بمعنای لزوم تبلیغ و دعوت دیگران و نزول
شریعت بوده است. و این دعوت نیز تدریجی بوده و ظاهراً سالها فقط امیرالمؤمنین علیه
السّلام و حضرت خدیجه سلام الله علیها پیروان آن حضرت بودند و سپس لزوم دعوت
نزدیکان نازل شد. در آیه:«وانذر عشیرتک الاقربین» یعنی عشیره و نزدیکان خود را
دعوت کن و از عذاب خدا بترسان. که این دعوت خود نیز داستان جالبی دارد. و سپس دعوت
عمومی لازم شد که بر اساس بعضی روایات آیه:«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشرکین» در
این مرحله نازل شده است: به صراحت مأموریت خود را اعلام کن و از مشرکان روی
بگردان. یعنی از نپذیرفتن آنها دلسرد مشو و به تبلیغ خود ادامه ده.

و بدین گونه اسلام بعنوان دین جهانی
و همگانی بر عالم عرضه شد و بر افق انسانیت پرتو افشانی کرد و روز به روز بر درخشش
و نورانیتش افزوده شد.

به امید آن روز که در جهان بشریت
تاریکی نماند و همه عالم را نور اسلام فراگیرد.

 

/

دوازدهم فروردین غدیر جمهوری اسلامی

دوازدهم فروردین

غدیر جمهوری اسلامی

دوازدهم فروردین، غدیر جمهوری
اسلامی… روزی مبارک و خجسته که در آن یکی از اهداف بزرگ انبیاء و امامان و شهدا
و صالحین تحقق یافت.

دوازدهم فروردین، روزی که خون های
پاک شهیدان مظلوم این مرزو وبوم به ثمر نشست و بارور شد.

دوازدهم فروردین، روزی که پیامبر
اکرم صلی الله علیه و آله دوباره علی علیه السلام را به خلافت نصب کرد و ملت ایران
را به گواهی طلبید.

دوازدهم فروردین، روزی که امامان و
راهبران معصوم ما (علیهم السلام) یکی از پس دیگری در جایگاه خلافت قرار گرفتند و
ملت دست به سینه در برابر آنان تعظیم کرد و خود را آماده اجرای دستوراتشان نمود.

دوازدهم فروردین، روزی که انقلاب
اسلامی حاکمیّت یافت.

دوازدهم فروردین، روزی که آمال امام
عزیزمان محقق شد… آرزوی مستکبران به نومیدی بدل گشت… دست ابر قدرتها از کشور
امام زمان قطع شد و چشم امید جهانخواران کور شد.

دوازدهم فروردین، روزی که شعارهای
انقلاب جامه عمل به خود پوشید و شهیدان گلگون کفن جشن پیروزی برپا کردند و کبوتر
آزادی بر فراز ایران زمین به پرواز درآمد و لبخند شادی بر لبهای محرومین و
مستضعفین جهان نقش بست.

دوازدهم فروردین، روزی که اسلام پس
از گذشت چهارده قرن رونق گرفت و ریشه پادشاهان ستمگر برای همیشه خشکید.

دوازدهم فروردین تکرار غدیر بود.
غدیری در بهار و بهاری سرشار از امید.

صبحگاهان دوازدهم فروردین، هنگامی که
نسیم علیل بهاران می دمید، هر دلباخته خداخواهی، شناسنامه خود را بدست گرفته بود و
به سوی مراکز رأی گیری یا صراط بهشت روانه بود… می رفت که نبوت محمّد «ص» را و
ولایت علی «ع» را گواهی دهد… می رفت که به پیامبر «ص» عرض کند: لبیک یا رسول
الله! سخنانت را در روز عید غدیر شنیدم و اکنون آمده ام با جانشین بر حقّت دست
بیعت بدهم. امیدوارم این بیعت را از من پذیرا باشید. می رفت که به علی علیه السلام
عرض کند: فریادهای مظلومانه ات را در سالهای رنج و محنت شنیدم و اگر آن سست عنصران
سرمای زمستان و گرمای تابستان را برای شانه خالی کردن از بار وظیفه، بهانه می
آوردند، من بی هیچ بهانه ای در هر فصل و زمانی که دستور دهی برای دفاع از تو و
آرمان مقدست آماده و مهیّایم. مرا بپذیر. می رفت که به امام حسین علیه السلام عرض
کند: اگر در صحرای کربلا نبودم که «هل من ناصرت» را پاسخ گویم، الآن آمده ام و با
جان و دل به تو و ندایت، لبیک می گویم و در عمل ثابت خواهم کرد که سرباز توام، مرا
پذیرا باش. می رفت که به یک یک امامان عرض ادب کند و بگوید: اگر ظالمان و ستمگران
حق شما را غصب کردند، من آمده ام تا جان و مال و هستی ام را در طبق اخلاص گذارم و
به نام شما، در راه شما قدم بگذارم، یاریم فرمائید. می رفت که به ولی عصر ارواحنا
فداه عرضه بدارد: اکنون که ایران را از دست ظالمان باز گرفته ایم، و جز تو پناهی
نداریم، تو ما را پناه ده و حق ما را از ظالمان بستان و به خانه دل ما قدم بگذار.
کرم نمای فرود آی، خانه خانه تو است.

می رفت که به نایب برحق امام زمان
«عج» رهبر عزیزش خمینی بت شکن بگوید: «من به جمهوری اسلامی رأی می دهم، نه یک کلمه
کم و نه یک کلمه زیاد».

و چنین هم شد… روز به شب نرسیده
بود که بر همگان ماه تابان «جمهوری اسلامی» از افقی گلگون دمید و نه تنها ایران را
که خانه های مستضعفان و کوخ های محرومان را در سراسر گیتی روشن ساخت و حاکمیت
جمهوری اسلامی به امضای امام و بیش از 98% ملّت رسید و تثبیت شد.

حال چه باید کرد؟

اکنون که جمهوری اسلامی تحقق یافت،
تکلیف ما در برابر آن چیست؟ وظیفه ما در برابر آن همه خونهای پاک شهیدانِ انقلاب
از آغاز تا کنون بلکه تمام شهدای اسلام که چشم به این انقلاب و جمهوری دوخته اند
چیست؟ ما که وظیفه را طبق فرموده امام تشخیص دادیم و به جمهوری اسلامی رأی مثبت
دادیم، الآن برای پابرجائی آن چه باید کنیم؟ آیا دست روی دست بگذاریم و آن همه
نقشه ها و توطئه های خائنانه دشمنان اسلام و انقلاب را نادیده بگیریم، یا باید
همچنان گذشته قیام کنیم، مبارزه نمائیم و در برابر حوادث و مشکلات و نابسامانیها
همچون کوهی استوار بایستیم و از آرمانمان دفاع کنیم؟

آری! بیاد همیشه و در هر حال به یاد
این یوم الله بزرگ باشیم و در راه پایداری آن بکوشیم و مطمئن باشیم زحمت ها، تلاش
ها، نبردها و مبارزه هایمان به هدر نخواهد رفت، بلکه هم در دنیا از آن بهره مند
خواهیم شد و هم نتیجه شیرینش را در آخرت خواهیم چشید.

در خاتمه برای تیمّن و تبرک قسمتی از
نخستین پیام امام، بمناسبت این یوم الله بزرگ را نقل می کنیم و امیدواریم
عزیزانمان با دقت، کلمه کلمه این پیام بزرگ را بخوانند و از آن بهره جویند:

«من در این روز مبارک، روز امامت امت
و روز فتح و ظفر ملّت، جمهوری اسلامی ایران، را اعلام می کنم… مبارک باد بر شما
روزی که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهای طاقت فرسا،
دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پای درآوردید و با رأی قاطع به جمهوری اسلامی،
حکومت عدل الهی را اعلام نمودید. حکومتی که در آن جمیع اقشار ملت با یک چشم دیده
می شوند و نور عدالت الهی بر همه و همه به یک طور می تابد…

صبحگاه دوازده فروردین که روز نخستین
حکومت الله است، از بزرگترین اعیاد مذهبی و ملّی ما است. ملت باید این روز را عید
بگیرند و زنده نگهدارند. روزی که کنگره های قصر دو هزار و پانصد سال حکومت طاغوتی
فرو ریخت و سلطه شیطانی برای همیشه رخت بر بست و حکومت مستضعفین که حکومت خدا است
به جای آن نشست…

هان! ای ملت عزیز که با خون جوانان
خود، حقّ خود را بدست آوردید، این حق را عزیز بشمرید و از آن پاسداری کنید و در
تحت لوای اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهی را با پشتیبانی خود اجرا نمائید. من با
تمام قوا در خدمت شما که خدمت اسلام است این چند روز آخر عمر را می گذرانم و از
ملت انتظار دارم که با تمام قوا از اسلام و جمهوری اسلامی ایران پاسداری
کنند». 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهائی از قرآن

چگونه بر پیامبر «ص» صلوات بفرستیم

بسم الله الرحمن الرحیم

«¨bÎ) ©!$# ¼çmtGx6Í´¯»n=tBur tbq=|Áム’n?tã ÄcÓÉ<¨Z9$# 4 $pkš‰r’¯»tƒ šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#q=|¹ Ïmø‹n=tã (#qßJÏk=y™ur $¸JŠÎ=ó¡n@ »
(سوره احزاب ـ آیه 56)

همانا خدا و فرشتگان
او بر پیامبر درود می فرستند، شما که ایمان دارید بر او صلوات و درود فرستید و
سلام کنید، سلامی تمام و کامل.

در کتاب ثواب الأعمال
از امام هفتم علیه السلام نقل شده است که صلوات خداوند، رحمت است و صلوات فرشتگان
تزکیه پیامبر است و صلوات مؤمنین دعائی است از آنها بر پیامبر اکرم صلی الله علیه
و آله و سلم.

حال که خداوند از ما
می خواهد بر پیامبر گرامی اسلام «ص» صلوات و درود بفرستیم، کیفیّت صلوات چگونه
است؟ آیا کافی است پس از ذکر نام آن بزرگوار، صلوات الله علیه یا علیه الصلاة و
السَّلام بگوئیم و یا اینکه روش دیگری را باید داشته باشیم؟

اینکه غالب اخبار
گویان رادیو و تلویزیون یا بسیاری از سخنرانان در مجامع عمومی، پس از ذکر نام
پیامبر «ص» اکتفا می کنند به گفتن «صلوات الله علیه» یا «علیه الصلاة و السَّلام»
اشتباه بزرگی است که باید جبران شود زیرا معصومین علیهم السَّلام، درود فرستادن بر
پیامبر «ص» را کامل نمی دانند مگر در صورتی که همراه با نام حضرت نام اهل بیت و
خاندان پاکش برده شود و درود بر آنان نیز فرستاده شود تا آنجا که در بعضی روایات
آمده است: هیچ فاصله ای بین نام پیامبر و آلش (در درود فرستادن) نیندازند حتی اگر
کلمه «علی» باشد یعنی: نگوئید اللهم صل علی محمد و علی آل محمد! بلکه این «علی» که
پس از نام حضرت آمده است نیز باید برداشته شود.

بنابراین، باید پس از
ذکر نام حضرت، “صلی الله علیه وآله ” یا “صلوات الله علیه و
آله” بگوئیم.

در این زمینه
روایتهای جالبی از معصومین علیهم السلام رسیده است که به چند روایت اکتفا می کنیم،
به این امید که از این پس سخنرانان و تمام مسلمانان دقت کنند هر گاه نام حضرت را
بردند، حتماً صلوات کامل بر آن حضرت بفرستند نه صلوات ناقص و ناتمام.

در روایتی از ابن
القداح نقل شده که حضرت امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم «ع» شنید کسی را که
کنار خانه خدا ایستاده بود، و می گفت: اللهم صل علی محمد، پس به او فرمود:«لا
تَبتَرها! لا تَظلِمنا حَقّنا! قُل: اللهُم صَلّ عَلی مُحَّمد وَ اَهلِ بَیتِهِ» ـ
صلوات را ناقص نکن و به ما ظلم نکن، حقّ ما را ادا کن بگو: درود بر پیامبر و اهل
بیتش.[1] 

روایت دیگری را سید
مرتضی علم الهدی «ره» در کتاب «المحکم و المتشابه» به نقل از تفسیر نعمانی روایت
کرده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: «لا تُصَلّوا عَلَيَّ صَلاةً
مَبتُورَةً، بَل صِلوا اِلی اَهلِ بَیتی وَلا تَقطَعُوهُم فَأِنَّ کُلَّ نَسَبٍ وَ
سَبَبٍ یَومَ القِیامَةِ مُنقَطِعٌ اِلاّ نَسَبي» ـ بر من هرگز صلوات ناقص و مقطوع
نفرستید بلکه آن را به اهل بیتم وصل کنید و آنها را از صلوات نیندازید چرا که هر
نسب و سببی روز قیامت منقطع است مگر نسب من.

و از این هم فراتر
رفته اند تا آنجا که در روایت از خود پیامبر گرامی اسلام «ص» نقل شده است که
فرمود: هر کس بگوید: صلوات بر محمد و آلش، خداوند در پاسخش فرماید: صلوات خدا بر
تو باد، پس هر چه بیشتر صلوات بفرستد. و هر کس گفت: صلوات بر محمَّد ولی بر خاندان
پاکش صلوات نفرستاد، بوی بهشت به مشامش نرسد هر چند که از مسیر پانصد سال بوی خوشش
می آید.[2]

ابان بن تغلب از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که پیامبر اسلام «ص»
فرمود: هر که خواست به من متوسل شود و دلش می خواست، قربی نزد من داشته باشد تا در
روز قیامت او را شفاعت کنم، پس بر اهل بیتم صلوات بفرستد و فرح و سرور بر قلوب
آنان وارد آورد.[3]

در کتابهای برادران اهل سنّت نیز بیش
از 16 روایت در صحیح بخاری، کنز العمال، صحیح مسلم، ابو داود، ترمذی، نسائی، ابن
ماجه، و احمد بن حنبل از کعب بن عجره، ابو سعید حذری و ابو مسعود انصاری نقل شده
است که مضمون آنها با اختلاف اندکی در الفاظ به این نحو است:

کعب بن عجرة می گوید: به پیامبر «ص»
عرض کردم: فهمیدیم چگونه بر شما سلام کنیم ولی نمی دانیم کیفیت درود فرستادن بر
شما چگونه است؟ فرمود: بگوئید: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمِدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ
کَما صَلَّیتَ عَلی اِبراهیم وَ آلِ اِبراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ وَ بارِک
عَلی مُحَمَِّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ کَما بارَکتَ عَلی اِبراهیمَ وَ آلِ اِبراهیمَ
اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ.[4]

 



[1]
ـ اصول کافی ـ ج 2ـ ص 494.

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا
کنون

بمباران هوایی

«من رنجهائی که در جنوب و در غرب به
برادران و خواهران ما وارد می شود، می دانم و متأثر هستم و همه مؤمنین و همه
مسلمین متأثر هستند لکن شمتا باید بدانید اینطور دست و پا کردن و اینطور بر خلاف
موازین همه کشورهای عالم و همه جنگهای دنیا عمل کردن و از دور موشک به شهرها
انداختن و این کارهای ناجوانمردانه کردن، اینها از ضعف آنها است… شما برادر و
خواهرهائی که مصیبت دیدید برای خدا بوده است و خداوند تبارک و تعالی جبران خواهد
کرد. و من امیدوارم که بزودی انشاءالله این جنگ تمام بشود و این خرابی هائی که
بدست کفّار بر ما وارد شده است، به زودی جبران شود… عمده این است که چون ما
برحقیم و اسلام را می خواهیم و پیاده شدن احکام اسلام را می خواهیم تمام ضربه هائی
که وارد می شود، قابل تحمّل است. این ضربه ها تنها بر ما وارد نشده است. شما در
طول تاریخ از زمان آدم «ع» تاکنون ملاحظه می کنید تمام انبیا و تمام اولیا و تمام
بزرگان دین در مقابل ظلم ایستاده اند و با آتش آنها را سوزانده اند و با ارّه آنها
را دونیم کرده اند و در کربلا آنطور جنایتها کردند نسبت به اولاد رسول الله، لکن
چون برای خدا بود و چون حق بودند، تمام مشکلات آسان می شود.».

3/9/60

«صدام که از راه دور شما را زیر
گلوله می گیرد و یا بمباران می کند، خود دلیل واضحی است بر ضعف و زوال و عدم قدرت
نظامیش».

14/11/60

«همین دیروز (15 خرداد) که مردم به
خیابان ها ریختند و راهپیمائی کردند، صدام، ایلام را که مردم محرومی در آنجا زندگی
می کنند، در حال راهپیمائی بمباران می کند که تاکنون چهل نفر شهید شده اند و دویست
نفر مجروح. یک چنین جنایت بزرگی اگر از طرف ایران واقع می شد، می دیدید که رسانه
های گروهی خارج چه می کردند، ولی حال که عراق چنین جرمی را مرتکب شده است، مسأله
را به صورت جزئی نقل می کنند و دنبالش می گویند که صدام گفته است این به عنوان
تلافی صورت گرفته است که ایران با بصره چه کرده است!! صدام دروغی می گوید که عذری
پیدا کند و چنین جنایتی را مرتکب شود و ما باید منتظر چنین جنایتهائی باشیم. نباید
بگوئیم چرا شده؟ چرایش معلوم است: شما اسلام را می خواهید و آنها می گویند: نباید
اسلام را بخواهید.».

16/3/61

«… الآن هم آبادان ما و هم بعضی
دیگر از بلاد ما، هر روز تقریباً بمباران می شود.. مردم را شهید می کنند و ما باید
دفاع کنیم از این مسلمان ها و باید دفاع کنیم از این کشور اسلامی. تا هر جائی که
باید دفاع کرد، پیشروی باید کرد و این بسته به همّت جوانهای برومند متعهد جندالله
است که نقیصه ها را پر کنند و بروند و انشاءالله بزودی کار را تمام کنند تا بعد
برویم دنبال آن دشمن بزرگتر و خبیث تر (اسرائیل) اگر از صدام کسی هم خبیث تر
باشد.».

9/6/61

 

/

فه

امام خمینی ثابت و استوار(بمباران هوائی)

دانستنیهائی از قرآن(چگونه بر پیامبر صلوات
بفرستیم؟)

دوازدهم فروردین، غدیر جمهوری اسلامی

مبعث پیامبر(ص)

سوم شعبان، روز پاسداری از خون حسین(ع)

نیمه شعبان، زادروزیر پاکننده دولت مستضعفان

تجسم ایثار                                                     
آیت الله العظمی منتظری

سخنان معصومین(آثار گناه)

آفرینش و برانگیختن انسانها                                 آیت الله
مشکینی

معاد                                                           
آیت الله حسین نوری

اختیار واراده                                                 
آیت الله محمدی گیلانی

نخستین کسی که اسلام آورد                                 حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

رابطه عبادت و اخلاق                                       حجه الاسلام
محمدحسن رحیمیان

یاران امامان(نواب خاص امام زمان)                      سیدمحمدجوادمهری

شهدا

ضرورت ادامه مبارزه حزب الله لبنان                      حاج حسین شامی

ساختار نظامی اجرائی کشور                                محمدرضا حافظ
نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمود ها

امام خمينی

·       
نماز جمعه عبادت
بزرگی است اما در كنار آن عبادت بزرگتری وجود دارد و آن حفظ وحدت جامعه است .

·       
در برابر مشكلات بايستيد و مردم را به وحدت دعوت كنيد .       1/11/65

·       
ممكن است اشخاص بگويند كه بايد فقه تازه ای‌ درست كرد كه اين
آغاز هلاكت حوزه است .

·       
اينكه شما در رابطه با سابقه افراد تحقيق می كنيد كار خوبی است
چرا كه اگر كسی قبل از انقلاب يا بعد از آن كج روی داشته است و الان می گويد من
توبه كرده ام ممكن است اين توبه كردن مصلحتی باشد بايد توجه داشت كه اين افراد
حوزه را فاسد نكنند .

·       
اخلاق بايد در همه جا و در همه دروس مورد توجه قرار گيرد .

·       
اگر حوزه علميه درست شود ، ايران درست می شود و اگر فسادی در
آن به وجود آيد در سرتا سر ايران آن فساد پيدا می شود .      6/11/65

امام خمينی

·       
فقه سنتی نبايد
فراموش شود و آن چيزی كه تا به حال اسلام را نگه داشته است همان فقه سنتی است و
همه همت ها بايد معطوف اين بشود كه فقه به همان وضعی كه بوده محفوظ باشد .   6/11/65

 

آية الله العظمی
منتظری

·       
ايجاد اختلاف بهترين
راهی‌ است كه دشمنان برای مبارزه با اسلام انتخاب كرده اند .

·       
در شرائطی كه در برخی كشور ها با ضروريات اسلام و حتی حجاب
اسلامی مبارزه می شود ، وظيفه علما بسيار سنگين است .                18/10/65

·       
دشمن شكست خورده و مرعوب را بايد تعقيب كرد و تا ابر قدرت ها
مجددا او را مجهز نكرده اند بايد امر جنگ را به جائی رساند و كار را يكسره كرد .

·       
كشور های خليج فارس غافلند كه اگر صدام مجددا بتواند نفس تازه
كند به حساب همه̾ آنها خواهد رسيد .                              24/10/65

·       
هر چه بر سر مسلمان ها می‌ آيد از سران غاصب و خود فروخته و
علمای وابسته است كه هويت اسلامی خود را از دست داده اند .

·       
آمريكا می داند كه اگر لبنان از دست برود ، اسرائيل هم شكست می
خورد .

·       
لبنان بيش از دو سوم جمعيتش مسلمان است چرا بايد مسيحی ها و
مارونی ها در اين كشور حكومت داشته باشند ، چرا بايد اسرائيل در آن جا دخالت كند ؟

                                                                                               9/11/65

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رويدادها

جنگ

·       
پيشروی‌ بزرگ سپاهيان
اسلام در منطقه شرق بصره در عمليات پيچيده « آبی ـ خاكی » كربلای ‌ـ 5 آغاز و در
اين عمليات بيش از 6500 تن از قوای‌ دشمن كشته و يا زخمی و شمار كثيری نيز به
اسارت در آمدند و 50 دستگاه تانك و نفر بر عراقی در اين عمليات منهدم شد .

·         
در پی بمباران مناطق مسكونی شهر سوسنگرد توسط جنگنده های مهاجم
عراقی 117 تن از هموطنانمان شهيد و بيش از 400 تن ديگر مجروح شدند . 20/10/65

·         
رامهرمز و دزفول هدف حملات موشكی عراق قرار گرفت .

·         
يك موشك زمين به زمين صبح امروز به سوی ستاد فرماندهی نيروی
هوائی عراق در بغداد پرتاب شد .

·         
ارتباط 2 سپاه بزرگ سوم و هفتم عراق كاملاً قطع و رقم كشته
شدگان دشمن در عمليات كربلای ـ 5 به 14 هزار نفر رسيد .

·         
حملات هوائی‌ عراق به شهرهای ‌بروجرد ، دزفول ، اصفهان ، ‌نهاوند
و رامهرمز بيش از 130 شهيد و دهها مجروح بر جای گذاشت .

·         
با آتش سنگين توپخانه ارتش جمهوری‌ اسلامی يك فروند شناور
عراقی‌ به قعر آبهای خليج فارس فرستاده شد .               21/10/65

·         
جاده اسفالته و استراتژيك مواصلاتی‌ » شلمچه ـ بصره » به كنترل
قوای اسلام در آمد .

·         
سنگين ترين پاتك عراق به فرماندهی صدام درهم شكست .

·         
هليكوپتر های هوانيروز صدها تانك سپاه سوم عراق را شكار كردند
.  22/10/65

·         
عراق از شرق بصره عقب نشست .

·         
بغداد صبح امروز هدف موشك ايران قرار گرفت .

·         
144
پرواز تهاجمی توسط خلبانان دلير هوانيروز در 4 روز گذشته رو‍ی مواضع دشمن انجام
شده است .                           23/10/65

·         
هواپيما های عراقی 25 نقطه مسكونی ‌باختران را ديروز بمباران
كردند و در اصفهان و خرم آباد دهها تن در آخرين حمله هوائی‌ شهيد و مجروح شدند .

·         
دژ پولادین جنوب عراق كه زير نظر مستشاران خارجی‌ و با ايجاد
انواع خاك ريزها و استحكامات بتونی‌، هلالی ‌و مثلثی 5 سال طول كشيده بود فرو
پاشيد .

·   با
آغاز عمليات كربلای ـ 6 جبهه غرب با فتح 16ارتفاع مهم و 100 كيلومتر از اراضی‌
منطقه سومار گشوده شد .                                                            
24/10/65

·              
هواپيماهای متجاوز عراقی همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا (
س) يك مجلس عزاداری حضرت فاطمه (س) در شهر قم را به خاك و خون كشيدند كه در نتيجه
25 نفر شهيد و 100 نفر مجروح و قسمتی از شيشه های مسجد اعظم در جنب حرم مطهر حضرت
معصومه (س) آسيب ديد.                                                  
25/10/65

·              
يك فروند جنگنده ايرانی در يك نبرد حيرت انگيز با دو هواپيمای
عراقی‌، يك ميگ 25 را سرنگون كردند .

·              
ايران با فتح بزرگ جزيره « بوارين » 150 كيلومتر از شرق بصره
را آزاد كرد.

·              
9
موشك ايران مراكز حساس بغداد ، بصره و ابوالخطيب را در هم كوبيد .

·              
يك ژنرال عاليرتبه عراق و هم چنين 7 سرهنگ و تعداد زيادی افسر
ارشد در جزيره بوارين به اسارت در آمدند .                                                     
27/10/65

·              
خانقين هدف 3 موشك ايران قرار گرفت .

·              
يك فرمانده تيپ و چندين افسر و درجه دار عراقی به نيروهای
اسلام پناهنده شدند.

                                                                                    
28/10/65

·       
سومين مرحله عمليات كربلای‌ ـ 5 در ساحل شط العرب آغاز شد كه
100 تن از نفرات عراقی ‌در نخستين ساعات آغاز مرحله عمليات اسير شدند .

·       
هواپيماهای‌ عراقی مناطق مسكونی‌ 7 شهر را به راكت بستند كه در
بمباران وحشيانه شهر سنندج 235 تن از مردم بی دفاع شهيد و 500 نفر مجروح شدند .

                                                                          
29/10/65

·       
مخازن گاز مجتمع پتروشيمی بصره منفجر شد

·       
مقر حزب بعث در بغداد هدف موشك ايران قرار گرفت.    30/10/65

·       
با آزاد ساز‍‌ی‍ شهرك نظامی‌ دو عيجی آخرين دژ دفاعی شرق شط
العرب سقوط كرد.                                                                
1/11/65

·       
قرار گاه تاكتيكی ‌لشكر 11 عراق پس از 10 روز نبرد سنگين سقوط
كرد . 4/11/65

·       
4
موشك عقاب ايران امروز همزمان به بصره و خانقين شليك شد . 5/11/65

·       
در حمله سنگين ديشب رزمندگان اسلام ،‌آبراه بزرگ «‌زوجی‌» و پل
شط العرب سقوط كرد .                                                   
6/11/65

·       
4
نوجوان بسيجی‌ دهها تن از نيروها‌ی عراقی را به اسارت خود در آوردند . 7/11/65

·       
خلبانان شجاع نيروی‌ هوائی و هوانيروز ط‍ی روز گذشته با انجام
بيش از 80 پرواز بر روی مواضع دفاعی‌ ارتش عراق جهنمی از آتش برا‌ی دشمن به وجود
آوردند .

·       
شمار هواپيماهای سرنگون شده دشمن در غرب كشور به 10 فروند رسيد
.

·       
تاكنون 9 تن از رزمندگان مجروح شيميائی بستر‌ی در آلمان بر اثر
جراحات وارده به شهادت رسيده اند .                                      11/11/65

·       
هفتمين موشك زمين به زمين طی‌ سال جاری‌ ميلادی ديشب به بغداد
اصابت كرد و شيشه های ساختمان های بغداد تا شعاع 3 كيلومتری‌ محل اصابت موشك ايران
شكست .

·       
با سرنگون شدن 3 فروند ديگر از هواپيماهای‌ دشمن در منطقه
عملياتی‌ كربلای‌ ـ 5 شمار هواپيماها‌ی ساقط شده دشمن در اين عمليات به 74 فروند
رسيد .

·       
شمار تلفات ارتش عراق در نبردهای جنوب به 50 هزار تن رسيد
.   12/11/65

·       
خلبانان مزدور عراقی طی‌ روز گذشته به شهرهای تويسركان ، ميانه
، اصفهان ، شيراز ، سلماس ،‌مياندوآب ، باختران ، مراغه و منجيل حمله ور شدند كه
تنها در حمله هواپيماهای عراقی‌ به ميانه يك دبيرستان دخترانه و يك دبستان مورد
هجوم قرار گرفت و دهها دانش آموز شهيد و مجروح شدند . 13/11/65

جهان
اسلام

·       
مديران كارخانه شكر
استان سليمانيه و يكی‌ از مسئولين شهرداری‌ اربيل توسط انقلابيون مسلمان عراقی ‌به
هلاكت رسيدند .      17/10/65

·       
عده ای از كارگران بلژيكی‌ مقادير‌ی طلا و نقره به جبهه های‌
نبرد اهداء كردند .

·       
گروهی از دانشجويان دختر در تركيه اعلام كردند حاضرند از
دانشگاه چشم بپوشند لكن از حجاب هرگز .                                   18/10/65

·       
رئيس جمهور تركيه حجاب اسلامی را خطري برای حاكميت نظام فعلی
اين كشور خواند .                                                  
20/10/65

·       
گروهی از دانشجويان در تركيه عليه قانون منع حجاب دست به
اعتصاب غذا زدند .

                                                                                
25/10/65

·       
سازمان جهاد اسلامی‌ با انتشار بيانيه ای ‌به دولت كويت در
مورد برگزاری‌ اجلاس سران كشورهای‌ اسلامی هشدار داد .

·       
مجاهدين مسلمان افغانی‌ ، عليرغم اعلام آتش بس از سوی‌ نجيب
الله ، به فرودگاه های ‌قندهار و جلال آباد حمله كردند .                              28/10/65

·       
پيش مرگان كرد جاده های زاخو ، دهوك و باطوفه را به قتلگاه
نيروهای صدام تبديل كردند .                                                                    6/11/65

·       
آغاز كار كنفرانس كويت با اعتراضات شديد محافل و شخصيتهای
اسلامی‌ مواجه شد ، صدها تن از مسلمانان لبنان در اعتراض به برگزاری اجلاس كويت به
سوی سفارت اين كشور در بيروت راه پيمائی كردند .         7/11/65

·       
تظاهر كنندگان مسلمان كويتی مورد حمله مأمورين قرار گرفته و 5
تن از آنان زخمی شدند .                                                             
13/11/65

اخبار داخلی

·       
يك ميليارد و يك صد
ميليون ريال اعتبار به بازسازی مناطق بمباران شده استان باختران اختصاص يافت .

·       
424 تن در سيل مناطق مختلفه جان خود را از دست داده و ميزان
خسارت وارده 120 ميليارد ريال برآورد شده است .                           14/10 /65

·       
توليد شيشه رنگی برای اولين بار در كشور آغاز شد .        18/10/65

·       
يك روزنامه يونانی عكس 64 كودك شهيد بروجردی عكس سال دانست .

·       
با رشادت های بی نظير پزشكان متعهد در يك بيمارستان صحرائی
منطقه كربلای ـ5 خمپاره̾  60 از پای يك
رزمنده خارج شد .                    
24/10/65

·       
نماز جمعه شهر خون و قيام در زير بمباران هواپيماهای متجاوز
رژيم عراق با شكوه فراوان برگزار شد .                                                        
27/10/65

·       
ايران بيانيه اخير شوری امنيت مبنی بر برقراری آتش بس در جنگ
تحميلی را  رد كرد.   ‌   ‌   ‌ ‌                                                                     
28/10/65

·       
350
ميليون ريال جهت بازسازی شهرها‌ی بمباران شده در چهار استان اختصاص يافت .

·       
شهر بمباران شده تبريز 6 گردان رزمی راهی جبهه ها كرد.

·       
رزم آوران سپاه توحيد از 32 شهر كشور رهسپار ميادين نبرد شدند
. 30/10/65 

·       
مردم مقاوم اصفهان در زير بمباران های دشمن 14 گردان رزمی «
انتقام » عازم جبهه ها كردند .                                                                
2/11/65

·       
رئيس مجلس در مصاحبه با خبرنگاران : هواپيماهای عراقی در اين
عمليات كربلاـ 5 توسط سيستم موشك زمين به هوای ما كه از انواع آمريكائی ، انگليسی
و شرقی بودند ساقط شدند . .. اين نوع موشك را ـ تاو ـ خودمان الان می سازيم و شايد
در آينده صادر هم بكنيم .

·       
دكتر اشرف سادات موسوی در يك اقدام شجاعانه در حين بمباران
بيمارستان ايلام زير آتش و تركش يك زن پا به زا را عمل سزارين كرد و جان اين زن و
فرزندش را نجات داد .                                                                               8/11/65

·       
پنجمين كنفرانس انديشه̾ اسلامی با صدور قطع نامه ای در 10
مادّه به كار خود پايان داد.

·       
يك نوجوان 12 ساله ايرانی‌ برنده مسابقات حفظ و قرائت قرآن در
عربستان شد .

·       
پيشتازان سپاه حضرت مهدی « عج » امروز از قم عازم جبهه شدند .

·       
يك جاسوس رژيم اشغالگر قدس كه تحت پوشش خبرنگاری وارد ايران
شده بود دستگير شد.                                                      
12/11/ 65

اخبار خارجی

·       
مصرف مشروبات الكلی
طی 20 سال گذشته در تركيه 500 درصد افزايش يافته است .                                                                          
16/10/65

·       
آمريكا از ايران خواست راه حلی برای پايان جنگ بيابد .

·       
شوروی خواستار انجام مذاكرات سياسی ايران و عراق برای ختم فوری
جنگ شد .

·       
هواپيماهای اسرائيل مناطق مقدوشه ، عين الحلوه و ميه ميه را
بمباران كردند .

                                                                                  
20/10/65

·       
يك خبر نگار فرانسوی
در غرب بيروت ربوده شد.

·       
يك مقام وزارت امور خارجه بر ارسال مجدد كمك های نظامی از مسكو
به عراق تأكيد كرد.

·       
آمريكا 376 ميليون دلار به عراق اعتبار داد .                       24/10/65

·       
آمريكا پيشنهاد كرد 800 هزار تن گندم ارزان قيمت در اختيار
عراق قرار دهد!

·       
جنگنده های اف ـ 111 آمريكا در پايگاه « اينجرليك » تركيه
مستقر شدند. 28/10/65

·       
برای جلوگيری از انتشار خبر شكست سربازان بعثی ، ارتباط تلفنی
عراق با خارج قطع شد.                                                          
29/10/65

·       
تأسيسات نفتی كويت در « ميگوه » دچار حريق شد.       30/10 65

·       
مردان مسلح 4 آمريكائی ديگر را در بيروت به گرو گان گرفتند .

·       
علی رغم اقدامات امنيتی بی سابقه كويت ، انفجار شديدی مركز
بازرگانی پايتخت كويت را لرزاند .                                                            
5/11/65

·       
اتاق عمليات ارسال تجهيزات نظامی مصر به عراق در فرودگاه بين
المللی كويت تشكيل شده است .                   
                                     8/11/65

·       
ريگان : من در مورد ايران ريسك كردم ، اما شكست خوردم     9/11/65

·       
وزير خارجه شوروی به شكست طرح آتش بس پيشنهادی رژيم كابل
اعتراف كرد.

·       
مشاور سياسی رئيس جمهور آمريكا از سمت خود استعفا كرد .
12/11/65                                                               

 

/

ساختار نظامي اجرائي کشور

ساختار نظام اجرائی
كشور

قسمت دهم

محمد رضا حافظ نيا

از آنجائيكه مسئله
تمركز گرائی رسمی يكی از مشكلات اساسی در نظام اجرائی كشور می باشد و منشاء و باعث
بسياری از گرفتاريها و گره ها برای مردم و مسئولين و كشور و خود تقسيم موجود بوده
و بسياری از امكانات و نيروهای كشور را به هدر داده و از طرفی مانع از رشد و
شكوفائی و خلاقيّت ها و بهره وری از امكانات مناطق مختلف می گردد ، لازم است
پيرامون اين مسئله̾ مهمّ و حياتی سيستم اجرائی اندكی بيشتر بررسی به عمل آمده و
عوارض سوء آن بيان گردد .

آغاز شكل گيری نظام
اداری كشور

وقتی به گذشته اين
سيستم نظر می اندازيم ، می بينيميم كه آغاز شكل گيری آن به صورت متمركز با آغاز
شكل گيری نظام باصطلاح نوين اداری كشور كه از ابتدای حكومت جبّار دودمان پهلوی در
زمان رضاخان مزدور و قلدر و با كمك مستشاران خارجی به وجود آمد، همزمان می‌باشد و
او كه با هدايت دولت های غربی روش های مختلفی را برای تثبيت حاكميت خائنانه̾
دودمان پهلوی پيش گرفته بود همزمان با اتّخاذ روش های قهرآميز برای قلع و قمع
مخالفان در گوشه و كنار كشور ، نياز به ابراز و روشی داشت تا اين حاكميت را
استمرار بخشد او با اين ابزار سيستم اجرائی متمركز ، ضمن خاموش كردن هر نوع سليقه
و خواست منطقی مردم مناطق مختلف كشور ، علاوه بر تثبيت و استمرار حاكميت باطل خود
و دودمانش ، می‌ توانست حامل انتقال فرهنگ غرب و تهی كردن جامعه از هويت اسلامی و
شرقی وايرانی خود باشد .

از طريق اين سيستم می
توانست به خوبی سياست های ويران كننده̾ فرهنگ اسلامی و سنّتی را همراه با شيوه های
قهر آميز به زوايای كشور نفوذ دهد و به طور كلّی ابزار مناسبی برای انتقال تدريجی
عناصر فرهنگ غرب در اختيار داشته باشد و با كمترين تلاش  و نگرانی بتواند از انتقال وعملی شدن سياست های
خود در دور افتاده ترين نقاط كشور اطمينان حاصل نمايد .

او به عنوان آلت دست
و مزدور غرب ، می توانست مجری خوبی در جهت جايگزينی فرهنگ بيگانه و مغرب زمين در
كشور بوده باشد و يك بستر تاريخی‌ را برای تغيير چهره̾ فرهنگی كشور و خروج از
فرهنگ اسلامی و سنّتی و دخول در فرهنگ غرب ايجاد نمايد .

تشكيلات متمركز نظام
باصطلاح نوين اداری رضاخانی با گزينش و تربيت مجريان و كارمندان و مديران خودباخته
و غرب زده ، كانال بسيار مناسبی جهت انتقال و اجرای سياست ها ـ مقررّات ـ قوانين ـ
بخشنامه ها و دستور العمل های حكومت مركزی بود قوه̾ قهريّه̾ ارتش و امنيّه نيز در
كنار آن ، پشتيبان محكمی برای اجرای بی چون و چرای آنها به حساب می آمد و اگر اين
سيستم متمركز وجود نمی داشت آيا حكومت رضاخانی بسادگی می توانست منويات پليد
استعمارگران غربی را در كشور جامه عمل بپوشاند ؟ به خصوص زمانی كه ما به اهميّت و
آثار و پيامدهای تغيير چهره̾ فرهنگی كشور و فراهم شدن يك بستر تاريخی برای آن آشنا
باشيم مطلب روشن تر می شود و بدانيم كه اگر قرار باشد جامعه ای اسير فرهنگ غالب
باشد بايد از فرهنگ خود جدا شود و رنگ فرهنگ غالب را به خود گرفته و فرهنگ خويش را
طلاق گويد و غرب برای‌ ادامه̾ سيطره̾ مداوم خود آنهم بدون تحمّل ضايعات اقتصادی ـ
نظامی‌و سياسی ، بر سرزمين های‌ اسلامی‌ ، به اتّخاذ سياست اسارت فرهنگی رو آورده
و مقدّمات گذار از فرهنگ اسلامی‌و سنّتی به فرهنگ غرب را در بين مسلمين فراهم كرده
تا سيطره̾ ظالمانه̾ خود را بر مسلمانان با كمترين دردسر تداوم بخشيده و آنها را
دنباله رو و مريد خود بنمايد و لذا رضاخان ها و آتاتورك ها علم می شدند و آنها هم
برای‌ متجلّی كردن اين سياست نياز به ابزار داشتند . ابزار سيستم اداری و اجرائی
متمركز ـ ابزار قوه̾ قهريه و نظامی‌ ـ‌ ابزار خشونت و ابزار مجريان خودباخته و دست
آموز غرب … و می بينيم كه غرب با اجرای سياست اسارت فرهنگی مسلمين چه فجايعی به
وجود آورد و اسلام و مسلمانان چه ضربات سهمگينی از اين اسارت فرهنگی تحمّل نموده و
می نمايند و حتّی انقلاب اسلامی نيز از اين سياست لطمه می خورد .

نتيجه̾ ديگری‌ كه
رژيم رضاخانی‌ از سيستم متمركز اداری و اجرائی‌ گرفت و اصولا هر نظام سياسی‌ غير
مردمی‌ چنين نتيجه ای می‌گيرد اين است كه يك نوع وحدت سياسی‌ در سطح كشور را به
وجود می‌ آورد و دودمان پهلوی‌ می‌ توانستند نظام حكومتی‌ ضد مردمی خود را بر تمام
كشور تثبيت و تسرّی داده و از هر نوع ـ باصطلاح ـ‌داعيه̾ خود مختاری در امان باشند
چرا كه در مورد امور جزئی دور افتاده ترين نقاط كشور می بايست در تهران و مركز
حكومت تصميم گيری‌ و موافقت به عمل آيد و مناطق مختلف حيات سياسی و اقتصادی ـ
اجتماعی ـ فرهنگی‌ خود را در حيات حكومت مرك‍زی ببينند و اين فرهنگ نيز با تمرين
فراوان در طول سال ها به خوبی جا افتاده است .

بنابراين تحكيم و جا
افتادن نظام اداری و اجرائی متمركز ، ابزار كم خرج و بی دردسری برای تثبيت حاكميت
رژيم بر اقصی نقاط كشور بود آن هم در شرائطی كه رژيم رضاخانی برای‌ تحميل خود بر
نقاط مختلف كشور به قوه̾ قهريه و نيروی انتظامی وسيعی‌ نياز داشت و به اين مشكلات
از طريق نيروی نظامی ، با اين سيستم اداری متمركز خاتمه داده می شد به خصوص كه
نبود شبكه های ارتباطی و وسائل حمل و نقل مناسب در سطح كشور و وجود شرايط توپو
گرافيك و ناهمواری خاصّ كشور ، عمليات نظامی را مشكل می كرد و مطيع كردن عشاير
كشور در شمال غرب و جنوب غرب و كوه های زاگرس و شمال شرق كار ساده ای نبود و
اختصاصا در مورد اين ها نيز در كنار طرح تخت قاپو كردن و اتّخاذ سياست های اسكان و
اجباری كردن آن سيستم اجرائی و اداری متمركز ابزار بسيار مناسبی بود.

لذا با نگرش به
توضيحات ياد شده مشخص می گردد كه در پشت سر شكل گيری نظام متمركز اداری كشور يك
فلسفه̾ سياسی و يك نيروی مهم پشت پرده قرار گرفته است ، كه اصولا مورد توجّه نظام
های‌ سياسی‌ كشورهایی كه پايگاه مردمی نداشته و در آن به مردم بی توجهی شده و به
آنها بها نمی‌ دهند ميباشد ، در اين نظام ها مردم به بازی گرفته نمی شوند و قوام
حكومت و نظام سياسی آنها به نظام اداری‌ متمركز و نيروی نظامی و انتظامی‌ آنها
وابسته است .

طولانی‌بودن گردش
مكاتبات

يكی از عوارض متمركز
بودن امور در وضعيت موجود انجام آن با تأخير زياد و همراه با پيچيدگی ناشی از
طولانی بودن گردش مكاتبات است . با توجّه به فراوانی‌ موارد كسب تكليف و رفع و
رجوع نيازهای‌ شهرستان ها به طور مستقيم و غير مستقيم از تهران ، و نيز روشن بودن
مطلب بر همگان از ذكر آنها خود داری می گردد و صرفا به جريان گردش مكاتبات اشاره
گرديده تا خود بيانگر خيلی‌ از مسائل باشد به خصوص زمانی كه ارتباط آن با متمركز
بودن سيستم اداری روشن می گردد .

وقتی كه يك نامه وارد
اداره ای شده و پس از طی مراحل تشريفات اداری و قرطاس بازی‌ از آن خارج می گردد سی
مورد اقدام بر روی‌ آن صورت می پذيرد يعنی سی بار توسط افراد مختلف در مورد آن
كاری صورت می پذيرد كه از آن به كاغذ بازی و قرطاس بازی و بوروكراسی و… تعبير می
گردد كه موارد كامل آن در ارتباط با يك اداره̾ پاسخ دهنده مانند اداره̾ كل استان
به ترتيب ذكر می گردد.

1-   
نامه رسان اداره̾ كلّ
2- دبيرخانه اداره̾ كلّ 3- حامل نامه به دفتر مدير كلّ كه معمولا خدمتگذار يا خود
ارباب رجوع و ذينفع ميباشد 4- مسؤل دفتر مدير كلّ كه نامه توسط حامل آن به وی‌
تحويل گرديده است 5- مطالعه̾ مدير كلّ و ارجاع به مسؤل مربوطه در اداره̾ كلّ 6-
مسؤل دفتر مدير كلّ جهت اعاده به حامل نامه 7- حامل نامه جهت انتقال به دبيرخانه
8- ثبت و شماره در دبيرخانه 9- حامل نامه̾ جهت ارائه به مسؤل مربوطه كه مدير كلّ
نامه را به وی ارجاع داده است 10 تحويل به كارشناسی مسؤل و مطالعه̾ وی و ارجاع به
متصدی‌ مربوطه در واحد 11- مطالعه̾ متصدی مربوطه و تهيه̾ پيش نويس 12- پاراف پيش
نويس توسط كارشناس مسؤل 13- امضاء پيش نويس توسط كارشناسان واحد های ذيربط ( در
اين قسمت نيز برای ارائه به كارشناسان ديگر نياز به حامل نامه می باشد ) 14- تحويل
به حامل نامه جهت انتقال به دفتر مدير كلّ 15- دفتر مدير كلّ 16- مطالعه و امضاء
پيش نويس توسط مدير كلّ يا معاون وی 17- مسؤل دفتر جهت عودت نامه از نزد مدير كلّ
18- حامل نامه جهت انتقال به ماشين نويسی 19- ماشين نويسی 20- مقابله̾ نامه در
ماشين نويسی ( اگر به پاراف مجدّد يا مقابله̾ نامه توسط كارشناس مربوطه نياز باشد
سه اقدام ديگر اضافه می شود : حمل نامه ـ پاراف كارشناس ـ عودت نامه ) 21- حمل
نامه توسط حامل 22- مسؤل دفتر مدير كلّ 23- مطالعه و امضاء مدير كلّ ( اگر در تايپ
نامه اشكالی باشد مجددا نامه عودت داده شده و اقدامات جديدی به آن اضافه می گردد )
24 مسؤل دفتر مدير كلّ جهت اعاده̾ نامه 25- حامل نامه جهت تحويل به دبيرخانه 27-
تفكيك نامه ها در دبيرخانه ( پيش نويس و رونوشت ها ) و پاكت كردن آنها 28- تحويل
نامه به نامه رسان اداره̾ كلّ و انتقال توسط وی 29- پستخانه ( در پستخانه نيز قهرا
اقدامات متعددی بر روی آن صورت می پذيرد ) 30- دريافت جواب توسط اداره يا ارباب
رجوع ذينفع .

بدين ترتيب ملاحظه می
گردد كه اقدامات متعدّدی بر روی يك نامه توسط افراد مختلف صورت می پذيرد و سه بار
وقت مدير كل يا معاون وی گرفته می شود و حامل نامه هفت بار و مسؤل دفتر مدير كلّ
شش بار و دبيرخانه سه بار در ارتباط با آن درگير می شوند و اگر در ارتباط با پاسخ
گوئی به نامه ، احتياج به سابقه̾ قبلی باشد اقدامات جديدی اضافه می گردد ، و چه
مدير كلّ خواستار سابقه باشد و يا كارشناس و مسؤل واحد مربوطه ، تفاوت نمی كند و
شش اقدام جديد اضافه می گردد :

1-   
خواستن سابقه و تحويل
به مسؤل دفتر 2- حامل نامه جهت انتقال به بايگانی 3- بايگانی 4- حامل نامه جهت
عودت به دفتر مدير كلّ 5- مسؤل دفتر مدير كلّ 6- مطالعه̾ مدير كلّ و تصميم گيری ،

بنابراين در مورد
نامه هائی كه احتياج به سابقه دارند 36 اقدام بايد در اداره̾ كلّ انجام پذيرد. حال
اگر ادره ای از شهرستان ، در خصوص مسائل خودش يا ارباب رجوع بخواهد از تهران كسب
تكليف كند يك مرحله در اداره̾ خود و يك مرحله در استان و يك مرحله در دفتر ستادی
وزارت خانه بر روی آن اقدام صورت می پذيرد و اگر پاسخ توسط يكی از معاونين
وزارتخانه بخواهد داده شود يك مرحله اضافه می شود و اگر بخواهد توسط دفتر وزير
داده شود مرحله ای نيز به آن اضافه می گردد و اگر اظهار نظر مربوط به وزارتخانه
های ديگر و يا دستگاه های محوری كشور مانند سازمان امور اداری و يا وزارت برنامه و
بودجه و يا وزارت دارائی باشد ، اين تعداد مراحل مرتبا افزايش می يابد مثلا اگر
يكی از ادارات شهرستان درخواست فردی را در ارتباط با مسائل استخدامی كارمندان
خواسته باشد منعكس و از سازمان امور اداری ، مراحل مزبور در نه مرحله به شكل زير
صورت خواهد پذيرفت :

مرحله 1- ( شهرستان )
مرحله 2- ( استان ) مرحله̾ سه ( معاون وزارتخانه ) مرحله̾ چهار ( دفتر ستادی
وزارتخانه ) مرحله̾ پنج ( سازمان امور اداری ) مرحله شش ( اعاده̾ پاسخ به دفتر
ستادی وزارتخانه ) مرحله̾ هفتم ( معاونت مربوطه ) مرحله̾ هشتم ( استان مربوطه )
مرحله̾ نهم ( شهرستان )

در چنين شرايطی ، در
مورد نامه هائی كه سابقه ای لازم ندارند برای پاسخ ( مثبت يا منفی ) 240 مورد (
240= 30 × 8 ) اقدام صورت می پذيرد و فرضا اگر در تمام مراحل مزبور در مورد نامه ،
احتياج به سابقه̾ بايگانی‌ در تمام مراحل باشد 288 اقدام

 ( 288= 36×8) لازم دارد ، اين امر مسئولين و
كادرهای خدماتی و كارشناسان را در سطوح و رده های مختلف درگير می نمايد و غالب اين
مكاتبات هم پيرامون مسائل جزئی و پيش پا افتاده دور می زند كه تصميم گيری در مورد
آنها در حدّ يك اداره̾ شهرستان بوده و نيازی به تهران و وزارتخانه و حتی استان هم
نمی باشد .

اين جريان عريض و طويل
مكاتبات قطعا زمان زيادی را طلب می كند و به همين خاطر است كه ارباب رجوع و يا
ذينفع برای‌ دريافت پاسخ نهائی چند ماه و گاهی يك سال و بيشتر بايد معطل شود و آخر
هم معلوم نيست جوابش مثبت باشد و يا منفی ، و متأسفانه اين زمان طولانی جهت دريافت
پاسخ ها به صورت يك امر عادی درآمده و برای‌ مردم و دستگاه های اداری و كارمندان
مربوطه مورد قبول واقع گرديده است كه گويا جز اين راهی نيست و بايد تحمّل نمايند و
تمام اين بيچارگی های منبعث از تشريفات سيستم اداری گذشته و موجود ، ريشه در صفات
تمركز گرائی و قرطاس بازی آن دارد و خود نيز به عنوان ريشه̾ گره ها عمل می‌ كند .

حال تصور نمائيم چقدر
كاغذ و نيروی انسانی  و وقت به هدر می رود
و كارها به عقب می‌ افتد و افراد ذينفع نيز متضرّر و رنجيده می گردند . اكنون اگر
بدور از فضای‌ غبارآلود سيستم اداری و خصيصه̾ تمركز گرائی‌ آن ، جدّا آن را مورد
توجه قرار دهيم می فهميم كه چقدر مردم و كشور و انقلاب اسلامی از آن رنج می برند .
جالب اينكه در اين سير تنها به مكاتبات ساده اكتفا نمی شود و گاهی در ارتباط با
مسائل مربوط به وظائف سازمانی اداره شهرستان ، يك يا دو نفر كارمند به همراه ماشين
با هزينه̾ اياب و ذهاب و حق مأموريت و … نيز دنبال آن را می گيرند و بودجه̾
زيادی‌ در اين راه صرف می گردد .

ساده تر از همه̾ اين
ها جريان تحويل اتومبيل پيكان به افراد كارمند برنده شده̾ شهرستانی می باشد كه
همين مسير اداری را به همراه فرد ذينفع طی می كنند و حضور آنها در تهران نيز
مشكلاتی به وجود می آورد و واقعا اگر مسئولين و كارشناسان سازمان امور اداری و
دانشجويان و اساتيد متعهد و دلسوز دانشگاه ها پيرامون اين مسائل جزئی ، تحقيقی
علمی را به معنی واقعی انجام دهند و عوارض اين مسئله را عريان نمايند ، سيمای
وحشتناكی خواهد داشت و اينجا است كه بار مسئوليت بر دوش نمايندگان كميسيون كار و
امور استخدامی مجلس و سازمان امور اداری و استخدامی كشور سنگين می كند .

ذكر اين نكته نيز
لازم است كه متأسفانه مسئولين و نيروهای انقلابی و حزب الله كه دارای تفكّری خلاق
و مبتكر و روحيه ای نهادی دارند تا وقتی كه در داخل اين سيستم اداری كار می كنند
همانند پرندگانی‌ می مانند كه در قفس قرار دارند و ناگزير ـ علی‌ رغم ميل باطنی
خود ـ در چارچوب ضوابط آن عمل كنند و رنج زيادی می كشند و نيرو و توان آنها نيز در
برخورد با مسائل آن فرسايش می يابد و لذا تغيير بنيادی و ساختاری سيستم اجرائی
موجود به معنی واقعی ضرورت داشته و از وظائف خاصّ سازمان امور اداری و استخدامی و
مجلس شورای اسلامی به ويژه نمايندگان كميسيون كار و امور استخدامی می باشد .

از طرفی ديگر اين
مراجعات و مكاتبات باعث خواهد گرديد كه وقت مسئولين وزارت خانه را پر نمايد و آنها
را صرفا به كار اداری‌ بكشاند و فرصت فكر كردن و انديشيدن و برنامه ريزی كردن و
حتّی‌ انديشيدن پيرامون همين آثار منفی تمركز امورشان را از آنها بگيرد . تصور
كنيم كه اگر برای‌ يك موضوع خاصّ توسط ادارات يا افراد ذينفع شهرستانی تقاضاها و
استعلام های متعدّد از طريق استان به تهران ارسال گردد ، علاوه بر اينكه برای هر
يك نامه 240 يا 288  اقدام بايد صورت پذيرد
، پاسخگوئی توسط ادارات كلّ‌و دفاتر ستادی و يا معاونين وزارتخانه باعث تراكم وسيع
نامه ها و مكاتبات گرديده كه غالبا با همه̾ تلاششان قدرت پاسخگوئی ندارند و جالبتر
اينكه بر اثر ندانم كاريها ،‌بعضی از افراد و يا ادارات اقدام به ارسال رونوشت های‌متعدّد
از نامه های خود می‌نمايند و برای‌ تعداد زيادی‌ از ادارات مسئول وزارت خانه ها ،
درگيری مكاتباتی‌ ايجاد كرده و بدينوسيله قلمرو مكاتباتی ، يك نامه بسيار وسيع می
گردد !!

گاهی كار به جائی می
رسد كه وزراء يا معاونين يا مديران كلّ‌ فرصت اقدامی خارج از فضای مكاتبات متراكم
شده ندارند و سرشان بسيار شلوغ می گردد و وقتی مسئولين وزارتخانه يا اداره̾ كلّی
فرصت انديشه و تفكّر نداشته باشند . مصيبت مردم در ارتباط با آن قطعی است چرا كه
مسائل متغير رو به رشد وجود دارند و پيچيدگی و تراكم امور را بايد با قدرت تفكّر،
علّت يابی و پيش بينی‌ و رفع و تدبير كرد ، و نبود انديشه و فرصت تفكّر ، مسئولين
را به سوی برخورد با معلول ها خواهد كشاند و روشن است كه برخورد با معلول ها مشكل
گشا نبوده و باعث تشديد بيشتر آن خواهد گرديد .

نكته̾ قابل توجه در
اين قسمت اين است كه وقتی برای پاسخ بر روی يك نامه 240 اقدام نياز باشد طبعا
احتياج به كارمند ، به ويژه كادر خدماتی مانند دفتر دار ـ نامه رسان ـ بايگان ـ
پست چی ـ ثبات ـ ماشين نويس ـ كار پرداز و و … كه تقريبا نقشی در وظائف اصلی
دستگاه ندارند و نيز غذا و اتاق  وميز و
صندلی و و … افزايش خواهد يافت و ليست های‌ كادر اداری حوزه های‌ ستادی‌ به جای
كارشناسان توسط اينگونه شاغلين در اختيار گرفته خواهد شد .

اگر سيستم اداری‌
و  اجرائی غير متمركز گردد به مقدار زيادی
نياز به اينگونه مشاغل كم شده و كارشناسان نيز از درگير شدن در امور ادار‌ی و
مكاتباتی‌ آزاد شده و به كار ستادی و تفكّر و سياست گذاری و برنامه ريزی خواهند
پرداخت . لازم به توضيح است كه در قالب سيستم متمركز موجود مسلما نياز شديدی به
اينگونه مشاغل می باشد و اگر نا آگاهانه از تعداد آنها كاسته شود نه تنها مشكلی
حلّ نخواهد شد بلكه به تأخير در انجام امور و پيچيده تر شدن روال مرسوم كنونی
خواهند انجاميد و در سطح وزارتخانه ها از هم اكنون آثار خلاء ناشی از كمبود اين
شاغلين محسوس می باشد . در شرايط كنونی‌ و با كاهش تعداد كادرهای خدماتی‌ و
كارشناسی در حوزه های ستادی ، وزارتخانه ها به سوئی در حركتند كه درگيری مكاتباتی
و اداری و پاسخ گوئی های آنچنانی‌ آنها را به كار روزمرگی واداشته و از كار اصلی و
ابداعی خود بازداشته و حافظ وضع موجود و كار روزمره وجلوگيری از خاموشی حيات
دستگاه خود خواهند شد و ميزان كارآئی كاهش يافته و رأس مخروط دستگاه های اجرائی و
وزارتخانه ها كه همانند مخ سيستم بايد عمل كنند فاقد لازم بوده و طبعا خطر ميرائی
دستگاه اداری را تهديد خواهد نمود.

                                                      
                                           ادامه
دارد

/

در گوشه و کنار جهان

در گوشه و كنار جهان

·       
هجوم فرهنگی اسرائيل
بر مصر

اگر در گذشته اسرائيل
از راه نظامی ، مصر را مورد هجوم قرار داده بود ، امروز از نظر سياسی ، اقتصادی ،
كشاورزی و فرهنگی ، مصر را تحت اسارت خود قرار می دهد . مثلا در حالی كه ده ها
هزار محصّل مصری كه ديپلم را گرفته اند ولی به علت هائی دانشگاه های صهيونيستی
كرده است و در اين بين 1200 ديپلمه مصری با مراجعه به وزارت امور خارجه خود
خواستار پيوستن به دانشكده های اسرائيلی شده اند كه تا كنون به چند نفر برای تحصيل
در دانشكده پزشكی اجازه داده شده و بقيّه در نوبت قرار گرفته اند !

و با اعتراض شديد
اسرائيل نسبت به « نقشه دنيای عرب » كه در كتاب های درسی مصر چاپ شده بود و در
آنجا كلمه « فلسطين اشغالی » به چشم می خورد ، امسال در كتابهای درسی مصر به جای
اين كلمه ، « اسرائيل » چاپ شده است !

·       
جنگ آينده

روزنامه̾ آمريكائی
هرالد تريبيون نوشت : خاورميانه به زودی شاهد جنگی ديگر خواهد بود كه ميان سوريه و
اسرائيل برافروخته خواهد شد . و اين بی اعتنائی دو ابر قدرت از آنچه در جنگ خليج (
فارس ) می گذرد مانند بمباران مناطق مسكونی و استفاده از سلاح های شيميائی بر
آمادگی نظامی در هر يك از سوريه واسرائيل می افزايد .

اين روزنامه می
افزايد : شوروی به سوريه موشك هائی داده است كه با دقّت تمام می ‌توانند شهرهای
اسرائيل را نشانه گيری كرده و منفجر سازند .

و همچنين سوريه دارای
سلاح های شيميائی است و می تواند كلاهك های موشك هايش را با سلاح های شيميائی بپوشاند
.

در مورد عواملی كه
آتش جنگ را ممكن است در اين منطقه برافروخته نمايد اظهار داشته است : اين عوامل
زياد است ، از جمله اينكه نيرو های سوريه به طور مشكوكی به حركت در آمده اند و
ممكن است سوريه برای دفاع از سازمانهای‌ وابسته به خود در لبنان كه اسرائيل آنها
را كمربند امنيتی جنوب لبنان می نامد ، به پا خيزد و دشمن را سركوب نمايد.

اين روزنامه اضافه می
كند : اگر در گذشته آمريكا در كنار اسرائيل و شوروی در كنار سوريه مراقب هر دو طرف
بودند و نمی گذاردند كه درگيری بين آن دو به وجود آيد اكنون وضعيّت عوض شده است
چرا كه سلاح های ويران كننده زيادی در اختيار هر دو كشور قرار گرفته و حالت آماده
باش طولانی شده و امنيت در نظر اسرائيلی ها به مخاطره افتاده است ، لذا اين بار
ممكن است جنگی شديد و خانمانسوز بين اين دو به وجود آيد كه نه آمريكا و نه شوروی و
نه هيچ قدرتی توان مقابله يا دفع آن را نداشته باشند.

·       
نكاتی تازه در رابطه
با تظاهرات در كويت

دولت كويت دنبال
بهانه ای می گشت كه جوانان متعهد و مبارز كويتی را دستگير كند . كنفراس سران به اصطلاح
اسلامی كه در كويت برگزار شد ، همراه بود با چند انفجار كه در اين رابطه بهانه
خوبی بدست آمد و به تهمت شركت در انفجار های‌ كويت يازده جوان انقلابی مسلمان را
دستگير و با اعلام اسامی‌6 تن ديگر از مردم خواست كه آنها را تحويل دولت دهند . در
اين رابطه رژيم كويت وقاحت را به جائی رساند كه با تعرّض به نواميس و خانواده های
آنان و تحت محاصره شديد قرار دادن زن ها و بچه ها دنبال سرنخی می گشت كه آن 6 نفر
را نيز دستگير كند . مردم كه از اين بيشرمی و تعدّی رژيم به تنگ آمده بودند در
برابر وزارت كشور تظاهرات كردند و اهانت به نواميس اسلام را محكوم نمودند . روز
دوم كه عدد تظاهر كنندگان به دو برابر افزايش يافته بود ، مأمورين امنيتی بر روی‌
آنان آتش گشودند و در اين رابطه 8 تن زخمی شدند كه يك نفر آنها به شهادت رسيد.

دو روز بعد تظاهرات
گسترده تری با شركت عده بسياری از زنان و مردان مسلمان برپا شد كه شعار می دادند :
« حزبنا حزب الله ـ قائدنا روح الله » و با ايجاد درگيری با پليس توانستند زن ها و
بچه های متهمين را از چنگال اسارت نيروهای امنيتی برهانند . و در اين تظاهرات نيز
عده ای زخمی و يا دستگير شدند.

در اين رابطه نماينده
امام در كويت ، حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد عباس مهری اطلاعيه ای دادند
كه اين اعمال وحشيانه و وقيحانه دولت كويت را محكوم و از مردم مسلمان خواستند كه
هرگز فريضه امر به معروف و نهی از منكر را تحت هر شرايطی فراموش نكنند و مرگ با
عزت را بر زندگی اسارت بار ترجيح دهند .

 

/

یاران امامان

ياران امامان

علی بن يقطين

سيد محمد جواد مهری

« من بهشت را برای
علی بن يقطين تضمين می كنم و اينكه هرگز آتش به بدن او نرسد. »

اين ضمانت را امام
كاظم سلام الله عليه به يكی از مخلص ترين و با وفا ترين ياران خود داده است كه
هرگز آتش جهنم مس نمی كند بدن اين مرد بزرگ را كه در راه خدا ، خدمت كرده و همانا
بهشت برين ، جايگاه جاودانه او است .

اين ضمانت دليلی است
روشن بر خشنودی و رضايت كامل امام معصوم « ع » از يكی‌ از اصحاب صدّيق خود و
بهترين مدال افتخار است برای آن رادمردی كه تمام عمرش را با مجاهدت در خدمت به
آرمان مقدس امام و پيشوای بر حقّش گذراند ، در حالی كه به صورت ظاهر در دستگاه
حاكمه به وزارت اشتغال داشت .

امام هفتم سلام الله
عليه در حالی اين ضمانت را بر زبان مبارك جاری می كند كه دست خود را نيز بر سينه
می گذارد تا اينكه با دست و زبان تأكيد بر اين ضمانت نمايد و به راوی بفهماند كه
از هر جهت از علی بن يقطين راضی است و رضايت او رضايت خدا است و هر كس رضايت خدا
را كسب كند ، بهشت برای او تضمين شده است . « ان الذين آمنوا و عملوا الصّالحات
كانت لهم جنات الفردوس نزلا » ـ آنانكه ايمان آوردند و اعمالشان شايسته داشتند ، باغ
های بهشت پيشكش و تقديمشان می شود . ( سوره كهف ـ 107) .

علی بن يقطين كيست ؟

علی بن يقطين يكی از
بارزترين اصحاب امامان است كه در ستايش او ، سخنان والای امامان و علما و اصحاب
حديث بسيار است وروايت های صحيح در فضيلت و منقبت او فزون بر حد است .

مرحوم شيخ طوسی « ره
» درباره اش می فرمايد :

« علی بن يقطين كه
خدايش رحمت كند مردی جليل القدر ، ثقه و دارای شخصيتی والا است . او نزد امام موسی
كاظم عليه السلام مقام ارجمندی داشت و در بين طايفه ( شيعيان ) دارای مكانت و
منزلتی عظيم است … علی بن يقطين در سال 124 در كوفه به دنيا آمد و مادرش او و
برادرش عبيد بن يقطين را ـ از ترس مروان ـ به مدينه آورد … علی بن يقطين در
بغداد در سال 182 از دنيا رفت و در آن وقت عمرش پنجاه و هفت سال بود …

علی بن يقطين دارای
كتاب های زيادی است از جمله كتاب ملاحم كه سؤال هائی در اين باره است از امام صادق
عليه السلام و كتاب « مناظره الشاك » و مسائل امام كاظم عليه السلام »

شيخ مفيد او را از
خواص و افراد مورد اطمينان امام هفتم « ع» شمرده و او را اهل ورع و پارسائی و علم
دانسته و از فقهای اصحاب امام كاظم می‌داند و اضافه می كند كه علی بن يقطين از
امام هفتم روايت هائی دالّ بر امامت فرزند بزرگوارش امام رضا «ع» نقل كرده است .

علی بن يقطين از زبان
امامان

عبدالرحمن بن حجاج
گويد : يكی از سال ها كه پول های زيادی برای امام هفتم «ع» با خود حمل می‌كردم ،
علی بن يقطين نامه ای از امام درخواست كرده بود ، برايش دعا كند . ابن حجاج گويد :
وقتی كارهايم را تمام كردم ، به خدمت امام رسيدم و پول ها را تقديم حضرت كردم
آنگاه عرض كردم : فدايت شوم ! علی بن يقطين از شما درخواست كرده است كه برايش دعا
كنيد .

حضرت فرمود : برای
امر آخرت ؟ عرض كردم : آری !

آنگاه حضرت دست مبارك
را بر سينه خود گذارد و فرمود : « ضمنت لعلي بن يقطين الّا تمسّه النار ابدا » ـ
تضمين كردم برای علی بن يقطين كه هرگز آتش جهنم با او تماس حاصل نكند .

يعقوب بن يقطين گويد
: شنيدم امام رضا عليه السلام می‌ فرمود :

« اما ان علی بن
يقطين  مضی و صاحبه عنه راض ـ يعنی ابا
الحسن عليه السلام » ـ‌ همانا علی بن يقطين از دنيا رفت در حالی كه دوستش ( امامش
) از او راضی بود ، يعنی امام كاظم عليه السلام .

عبد الله بن يحيی
كاهلی گويد : نزد امام ابو ابراهيم ( امام كاظم ) عليه السلام نشسته بودم كه
ناگهان علی بن يقطين وارد شد .

پس حضرت رو به اصحابش
كرد و فرمود :

« من سرّه أن يری‌رجلا
من اصحاب رسول الله صلّی الله عليه و آله فلينظر الی هذا المقبل » هر كه ميل دارد
يكی از اصحاب پيامبر صلی الله عليه و آله را ببيند ، پس به اين شخصی كه وارد می
شود نگاه كند .

يكی از حاضرين عرض
كرد : پس او از اهل بهشت است ؟

حضرت پاسخ فرمود : «
امّا انا فأشهد انّه من اهل الجنّة » ـ امّا من شهادت می‌دهم كه او اهل بهشت است .

در قلب امام

امام كاظم عليه
السلام به قدری علاقه و محبت نسبت به اين يار باوفايش اظهار می داشت كه راوی نقل می
كند : روز عيد قربان ـ در منی ـ به خدمت حضرت رسيدم ، حضرت ابتداء فرمود : 

« ما عرض في قلبی احد
و أنا علي الموقف الّا علی بن يقطين مازال معي و ما فارقنی حتّی أفضت » هنگامی كه
در موقف بودم هيچ كسی‌ به دلم خطور نكرد ( و به يادم نيامد ) جز علی بن يقطين كه در
تمام وقت تا آنگاه كه مراسم حج را به پايان آوردم ( گويا ) با من بود و هرگز از من
جدا نشد .

در روايت ديگری يونس
بن عبدالرحمن نقل می كند كه امام هفتم عليه السلام فرمود :

« من سعادة‌ علی بن
يقطين اني ذكرته في الموقف » ـ از سعادت و خوشبختی علی بن يقطين است كه من او را
در موقف ياد كردم .

اين مرد والا دارای
چنان مقام عظيم و ارجمندی است كه حضرت كاظم عليه السلام در مواقف مقدّسه̾ حج او را
همواره ياد می كند تا آنجا كه می‌ فرمايد : اصلا هرگز از من  جدا نبود . و بالاتر اينكه حضرت به قدری اظهار
علاقه و رضايت نسبت به او می نمايد كه می فرمايد : جز او به ياد هيچ شخص ديگری‌
نبودم .

اين مردم بزرگ با آن
همه علاقه و ارادت كه نسبت به امام و رهبرش داشت و مايل بود همواره در خدمتش باشد
و از محضر پر فيضش استفاده ببرد ، سخت ناراحت و نگران بود كه مجبور است در دستگاه
ظالم و جائر خلفای غاصب به شغل خود ادامه دهد تا اينكه از اين راه به اسلام و
مسلمين و اهداف مقدس رهبر بر حقش خدمت خالصانه و صادقانه كند . راوی نقل می‌كند ،
هنگامی كه امام موسی بن جعفر عليه السلام وارد عراق شده بود ، علی بن يقطين به
خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت : می بينی در چه حالی‌ هستم ؟

حضرت در پاسخ فرمود :

« يا علی ! انّ الله
تعالی اولياء مع اولياء الظلمة ليدفع بهم عن اوليائه و أنت منهم يا علی » .

ای علی ! خدای تبارك
و تعالی‌ را اوليا و يارانی‌ هست كه ـ به صورت ظاهر ـ با زمامدارن ستمگر هستند تا
اينكه از اوليا و ياران خدا ، ظلم و جور آنان را دفع و رد نمايند و تو ای علی از
آن اوليای خدا هستی .

حسين بن عبدالرحيم
گويد : امام ابوالحسن ، موسی بن جعفر عليه السلام به علی بن يقطين فرمود : يك خصلت
را برای من تضمين كن من سه خصلت را برای‌ تو تضمين می‌ نمايم .

علی عرض كرد : آن سه
خصلتی كه شما برای‌ من تضمين می كنيد چيست و آن خصلتی كه من برای شما تضمين بايد
بكنم چه می‌ باشد ؟

حضرت فرمود : اما آن
سه چيز كه من برای تو تضمين می كنم اين است كه هرگز شدّت آهن ترا از پای در نياورد
( سلاح آهنين بر تو تأثير نخواهد داشت ) و هرگز فقر به تو نرسد و هرگز زير سقف
زندان نخواهی بود .

علی عرض كرد : پس
بفرمائيد من چه تضمينی بايد برای شما بدهم ؟

حضرت فرمود : « و اما
الخصلة‌التي تضمن لي أن لا يأتيك ولي ابدا الّا اكرمته » .

و اما آن خصلتی كه تو
بايد برای من تضمين كنی اين است كه هيچ يك از ياران خداوند نزد تو نيايد مگر اينكه
او را اكرام و پذيرائی نمائی‌.

داستان های زيادی در
كتب تاريخ ذكر كرده اند كه دشمنان همواره سعی داشتند ، از علی بن يقطين نزد خلفای
غاصب سعايت كرده و او را از شيعيان و خواص امام قلمداد كنند تا مورد غضب دستگاه
قرار گرفته و او را طرد يا اعدام نمايند ، ولی در هر فرصت امام به ياری او می
شتافت و او را از توطئه گران آگاه می ساخت و از شرّ دشمنان نجات می داد .

نام علی بن يقطين در
187 روايت آمده كه يا مستقيما از امام روايت كرده و يا از ديگران نقل می كند و يا
اينكه اصحاب از او نقل می كنند .

در هر صورت اين شخصيت
والا پس از آن همه خدمت های بی شائبه و خالصانه به مكتب مقدّس خويش ، در سال 180
يا 182 هجری قمری در بغداد از دار دنيا رفت و به جايگاه جاودانه اش كه امامش برای
او تضمين كرده بود رسيد . درود و سلام بی پايان بر او باد .

 

/

نخستين كسی كه اسلام آورد

حجة الاسلام و
المسلمين رسولی محلاتی

نخستين كسی كه اسلام
آورد

قسمت شانزدهم                          بخش دوم

و اما گفتار علماء و
دانشمندان اسلام در اين باره :

ما در اينجا نخست
گفتار محمدبن اسحاق ـ متفوای سال 151 هجری و يكی‌ از پيش كسوتان تاريخ و حديث نزد اهل
سنت ـ را برای‌ شما ذكر می كنيم كه مورد قبول عموم محدثين و اهل تاريخ است ، و ابن
هشام نيز آن را در سيره از وی نقل كرده و متن ترجمه آن اينگونه است كه گويد :

« ابن اسحاق گفته :
پس از خديجه نخستين كسی كه از جنس مردان به رسول خدا صلی ‌الله عليه و‌آله ايمان
آورده و با او نماز گزارد و نبوت او را تصديق كرد علی بن ابی طالب بن عبد المطلب
بن هاشم رضوان الله و سلامه عليه بود ، و آن جناب در آن روز ده ساله بود و از نعمت
های بزرگی‌ كه خداوند به علی بن ابی طالب عليه السلام داد اين بود كه پيش از اسلام
در دامن تربيت رسول خدا صلی ‌الله عليه و‌ آله نشو و نما كرد .

مجاهد حديث كرده گفت
: از جمله نعمت های خداوند و كرامت های‌ او نسبت به علی بن ابی ‌طالب عليه السلام
اين بود كه قريش دچار قحطی سختی شدند و ابوطالب مردی عيال مند بود كه نان خور
زيادی داشت ، پس رسول خدا صلی الله عليه و آله به عباس بن عبدالمطلب عموی خود كه
دارائی و ثروتش بيش از ساير بنی هاشم بود فرمود ای عباس نان خوران برادرت ابوطالب
زيادند ، و چنان چه می بينی مردم به اين قحطی سخت دچار گشته اند بيا با هم به نزد
او برويم و به وسيله ای نان خوران او را كم كنيم من يكی از پسران او را نزد خود می‌
برم و تو هم يكی را ببر ؟

عباس بن عبدالمطلب
اين پيشنهاد را پذيرفت ، و هر دو به نزد ابوطالب آمده و منظور خويش را اظهار كردند
، ابوطالب گفت : عقيل را برای من بگذاريد و برخی گويند : گفت : عقيل و طالب را
برای من بگذاريد و مابقی را هر كدام خواهيد ببريد پس رسول خدا صلی الله عليه و آله
علی عليه السلام را برداشت و عباس نيز جعفر را برداشته و به خانه بردند.

و بدين ترتيب علی
عليه السلام در تمام موارد با رسول خدا صلی الله عليه و‌ آله بود تا هنگامی كه آن
بزرگوار به رسالت مبعوث شد پس علی بدو ايمان آورد و نبوتش را تصديق كرده پيروی او
را بر خود لازم شمرد .

جعفر نيز در خانه
عباس بود تا هنگامی كه اسلام اختيار كرده و از خانه عباس بيرون رفت .

ابن اسحاق گويد : چون
هنگام نماز می ‌شد رسول خدا صلی ‌الله عليه و آله به سوی دره های شهر مكه می رفت و
علی بن ابی طالب نيز در خفا و پنهانی‌ از پدرش ابوطالب و ساير عمو ها و قريش به
همراه رسول خدا صلی الله عليه و آله می‌ رفت و نماز های خود را در آنجا می خواندند
و چون شام می ‌شد به خانه باز می گشتند .

مدتی بر اين منوال
گذشت تا اينكه روزی همچنانكه آن دو مشغول نماز بودند ابوطالب سر رسيد پس به رسول
خدا صلی الله عليه و آله عرض كرد : ای برادر زاده اين دين چيست كه اختيار كرده ای
؟ فرمود : عمو جان اين همان دين خدا و فرشتگان و پيمبران او است . و همان آئين است
كه پدر ما ابراهيم آورده خدای تعالی مرا بدان به سوی مردم فرستاده و تو ای‌ عمو از
ديگران به خير خواهی‌ و نصيحت من سزاوار تری و من خير تو را خواسته و تو را به
هدايت می خوانم و شايستگی تو نيز در اجابت دعوت و ياری و كمك به من بيش از ديگران
است ؟

ابوطالب گفت : ای‌
برادر زاده من نمی‌توانم از كيش پدران خود دست بكشم ولی بدان كه تا من زنده هستم
از سوی من به تو بدی‌ نخواهد رسيد 1

و گويند : به علی گفت
: ای فرزند اين چه دينی است كه تو بر آنی ؟ فرمود : پدرجان به خدا و رسولش ايمان
آورده و در آن چه از جانب خدا آورده او را تصديق نموده و با او برای‌ خدا نماز به
جا آورم ! ابوطالب به او گفت : ای فرزند بدان كه او جز خير و نيكی تو را نخواهد
ملازم او باش ( و با اين سخن او را به كار خويش دلگرم ساخت ) .

اسلام زيدبن حارثه
غلام رسول خدا ( ص)

دومين مردی كه پس از
علی بن ابی‌ طالب عليه السلام به رسول خدا صلی الله عليه و آله ايمان آورد و با آن
حضرت نماز خواند زيدبن حارثه بود .

و زيدبن حارثه مردی
از قبيله̾ كلب است كه حكيم بن حزام ـ برادر زاده̾ خديجه در سفری كه از شام بر می
گشت او را در زمره̾ چند تن ديگر به صورت بردگی خريده بود و به مكه آورد ـ و زيد در
آن هنگام كودكی بود نابالغ ـ پس خديجه به ديدن حكيم بن حزام آمد ـ و اين در وقتی
بود كه به همسری خدا صلی الله عليه و‌ آله در آمده بود ـ حكيم بدو گفت : عمه جان
هر يك از اين پسر ها را كه می خواهی‌ برای‌ خود برگير ، خديجه زيد را انتخاب كرده
از او گرفت . رسول خدا صلی الله عليه و آله كه زيد را ديد از خديجه خواست تا او را
بدان حضرت ببخشد ، خديجه نيز پذيرفته او را به آن حضرت بخشيد پيغمبر اكرم نيز
آزادش كرده پسر خود خواند ، و اين جريان قبل از بعثت بود .

حارث پدر زيد در
فقدان فرزند خويش بسيار می گريست و بی تابی می‌كرد و اشعاری نيز در اين باره گفت
تا اينكه مطلع شد كه او در مكه و در خدمت آن حضرت است پس به نزد رسول خدا صلی الله
عليه و آله آمد ( تا او را به نزد خويش بازگرداند ) .

پيغمبر صلی الله عليه
و آله به زيد فرمود : اگر می‌خواهی پيش ما بمان و اگر مايلی به نزد پدرت برو ؟ زيد
گفت : نزد شما می مانم ، پس همچنان در خدمت رسول خدا صلی الله عليه و آله بود تا
هنگامی كه آن حضرت مبعوث به رسالت شد ، زيد بدان جناب ايمان آورده و چنان كه گفتيم
دومين مردی بود كه اسلام اختيار كرد و با آن حضرت نماز خواند .

و همچنان او را زيد
بن محمد می گفتند تا چون آيه كريمه نازل شد : « … و خداوند پسر خوانده های‌ شما
را فرزندان شما قرار نداده … و آنان را به نام پدرانشان بخوانيد … » 2

زيد گفت : من پسر
حارثه هستم و از آن پس او را زيد بن حارثه گفتند .

اسلام ابوبكر و
عبدالرحمن و زبير و ديگران :

ابن اسحاق گويد : سپس
ابوبكر بن ابی‌ قحافه كه نامش عتيق ـ و به قول ابن هشام عبدالله ـ بود اسلام آورد
.

و او كه مردی بازرگان
و تجارت پيشه بود ، و از طرفی انساب قريش را بهتر از ديگران می دانست با  مردم انس و رفت و آمدی داشت ، و پس از اينكه
مسلمان شد اسلام خود را اظهار كرده مردمی را نيز كه با او سرو كار داشتند به اين
دين دعوت می‌ نمود ، و گويند : عبدالرحمن و عثمان و طلحه و زبير و سعد به دعوت او
مسلمان شدند .

پس از اين چند تن كه
گفتيم مردان و زنان زير به ترتيب مسلمان شدند 3 
: ابو عبيدة ، ابوسلمه ، أرقم ، عثمان و قدامه و عبدالله ـ كه هر سه پسران
مظعون بن حبيب بودند ـ عبيدة بن حارث ، سعيد بن زيد و زنش : فاطمة دختر خطاب ـ
خواهر عمر ـ اسماء ( ذات النطاقين ) و عايشه دختر ابوبكر ، خباب بن أرت ، عميربن
أبی وقاص ـ برادر سعد بن ابی وقاص ـ ، عبدالله بن مسعود ، مسعودبن القاری سليط بن
عمر و برادرش حاطب بن عمرو ، عياش بن ابی ربيعه و زنش اسماء دختر سلامه ، خنيس بن
حذافه ، عامر بن ربيعه ، عبدالله بن جحش و برادرش ابو احمد بن جحش ، جعفر بن ابی
طالب و زنش اسماء بنت عميس ، حاطب بن حارث و زنش فاطمه دختر مجلّل ، حطّاب بن حارث
ـ برادر حاطب ـ و زنش فكيهه دختر يسار، معمربن حارث ـ برادر ديگر حاطب ـ سائب بن
عثمان بن مظعون ، مطلب بن أزهر و زنش رمله دختر أبی عوف ، نحّام ـ كه نامش نعيم بن
عبدالله بود ـ عامر بن فهيرة كه يكی از بردگان سياه پوست بود و ابوبكر او را خريد
ـ خالد بن سعيد و زنش : امينة‌دختر خلف ، حاطب بن عمرو ، ابو حذيفه ـ و نامش مهشم
بن عتبه است ـ واقد بن عبدالله ، خالد و عامر و عاقل و اياس ـ كه اين هر چهار نفر
فرزندان بكير بن عبد ياليل بودند ـ عمار بن ياسر ، صهيب بن سنان ، كه از قبيله̾
نمر بن قاسط بود ، و برخی گويند : صهيب غلام عبدالله بن جدعان بوده ، و برخی ديگر
گفته اند : رومی بوده و او را از روم به مكه آورده بودند ، و در حديث است كه رسول
خدا صلی‌الله عليه و آله فرمود : صهيب ( در ايمان ) پيشرو روميان است .» 4

و اين بود گفتار و
عقيده̾ يكی از قديم ترين سيره نويسان كه اواخر خلافت امويان و اوائل دوران خلافت
عباسيان می زيسته ، و از نظر اعتبار و اهميت در آن پايه است كه امثال بخاری و
ديگران درباره اش « امير المؤمنين در حديث » و يا « امير المحدثين » و يا « سيد
المحدثين » گفته اند . 5

و يعقوبی ـ متوفای
سال 292 هجری ـ در تاريخ خود گويد :

« و كان اول من اسلم
خديجة بنت خويلد من النساء و علی بن ابيطالب من الرجال ، ثم زيدبن حارثه ، ثم
ابوذر ، و قيل ابی بكر قبل ابی ذر ، ثمّ عمربن عنبسة السلمی ، ثم ، خالدبن سعيدبن
العاصی ، ثم سعد بن ابی‌وقاص ، ثمّ عتبة بن غزوان ، ثم خباب بن الارت ،‌ثمّ مصعب
بن عمير ، و روی‌ عن عمرو بن عنبسة السلمی قال : أتيت رسول الله ( ص) اوّل ما بعث
و بلغنی امره ، فقلت : صف لی امرك فوصف لی‌ امره و ما بعثه الله به ، فقلت : هل
يتبعك أحد علی هذا ؟ قال : نعم امرأة ، وصبّی و عبد ـ يريد خديجة بنت خويلد ، و
علی بن ابيطالب و زيدبن حارثه » 6

ـ و نخستين كسی كه از
جنس زنان اسلام آورد خديجه بود و از مردان علی سپس زيدبن حارثه و سپس ابوذر و برخی
ابوبكر را پيش از ابوذر ذكر كرده اند ،‌و سپس عمربن عنبسة‌سلمی و آنگاه خالدبن
سعيد و پس از او سعد بن ابی وقاص ، سپس عتبة بن غزوان و آنگاه خباب بن ارت و سپس
مصعب بن عمير و عمر و بن عنبسة روايت كرده كه گويد :روزی كه رسول خدا ( ص) مبعوث
شد و من خبر دار شدم به نزد او رفته عرض كردم : ماجرای‌خود را برای من توصيف كرد و
من پرسيدم : آيا كسی در اين مأموريت از تو پيروی كرده ؟ فرمود : آری ، يك زن ، و
يك پسر و يك بنده .

و اين عبد البرّ در
كتاب الاستيعاب گويد :

« اتفقوا علی انّ
خديجة اول من آمن بالله و رسوله و صدقته فيما جاء به ثمّ علیّ بعدها» 7

يعنی ( علمای اسلام )
اتفاق دارند كه خديجه نخستين كسی بود كه به خدا و رسول او ايمان آورد و تصديق او
را كرد و پس از او علی‌ بود .

و ابن حجر عسقلانی
متوفای سال 852 نيز از ابن عبدالبرّ نقل كرده كه علمای‌ اسلام اجماع دارند بر
اينكه علی عليه السلام نخستين كسی است كه به سوی‌ دو قبله نماز خواند … 8

و ابوجعفر اسكافی
معتزلی متوفای سال 240 در كتاب « النقض علی العثمانيه ـ گويد :

« قد روی الناس كافّة
افتخار علیّ بالسبق الی الاسلام ، و انّ النبی (ص) استنبی يوم الاثنين و اسلم علیّ
يوم الثلثاء ، و انّه كان يقول : صلّيت قبل الناس سبع سنين ، و انّه مازال يقول :
أنا اوّل من اسلم و يفتخر بذلك … » 9

ـ يعنی تمام مردم
روايت كرده اند كه علی عليه السلام به سبقت در اسلام مفتخر گرديد، و اينكه رسول
خدا ( ص) در روز دوشنبه به نبوت رسيد، و علی عليه السلام روز سه شنبه اسلام آورد ،
و اينكه او می‌ فرمود : من هفت سال قبل از مردم نماز گزاردم ، و اينكه او پيوسته
می گفت : من نخستين مسلمان بودم و به اين كار خود افتخار می كردم .

و حاكم در كتاب
مستدرك گويد :

« ولا اعلم خلافا بين
اصحاب التواريخ انّ علی‌ بن ابيطالب رضی الله عنه اوّلهم اسلاما و انّما اختلفوا
فی ‌بلوغه »10

ـ من مخالفی ميان
تاريخ نويسان سراغ ندارم كه علی‌ بن ابيطالب نخستين كسی است كه مسلمان شده و
اختلافی كه هست در بلوغ او است .

و طبری مورخ معروف در
تاريخ خود بسندش از محمدبن سعد بن ابی‌ وقاص نقل كرده كه گويد : به پدرم گفتم :
آيا ابوبكر نخستين كسی بود كه از ميان شماها اسلام را اختيار كرد ؟ وی‌ در پاسخ من
گفت :

ـ « و لا لقد اسلم
قبله اكثر من خمسين رجلا … » 11

ـ نه ! و براستی‌ قبل
از او بيش از پنجاه نفر مرد مسلمان شده بودند .

و از دانشمندان
بزرگوار شيعه نيز ابن شهر آشوب در مناقب گويد : روايات مستفيض است در اينكه نخستين
كسی كه مسلمان شد علی‌ عليه السلام بود و سپس به ترتيب خديجه و جعفر و زيد و ابوذر
و عمرو بن عنبسة و خالد بن سعيد بن عاص و سميّه مادر عمار و عبيدة بن حارث ، و
حمزة و خباب بن ارت و سلمان و مقداد و عمار و عبدالله بن مسعود به همراه گروهی و
سپس ابوبكر و عثمان و طلحة‌ و زبير و سعد بن ابی وقاص و عبدالرحمان بن عوف و
سعيدبن زيد و صهيب و بلال … مسلمان شدند 12

و مرحوم شيخ مفيد در
كتاب الفصول المختارة‌ گويد :

« اجمتعت الامّة‌علی
انّ اميرالمؤمنين عليه السلام اوّل ذكر اجاب رسول الله ( ص) 13

امت اسلامی اجماع
كرده اند كه اميرالمؤمنين علی عليه السلام نخستين مردی بود كه دعوت رسول خدا را
اجابت كرد …

و از نويسندگان معاصر
نيز هاشم معروف حسنی در كتاب سيرة المصطفی گويد :

« لقد اتفق المورخون
و المجدثون علی انّ عليّا عليه السلام اول الناس اسلاما ولكن اختلفوا في سنه يوم
اسلامه »‌ 13

يعنی مورخان و محدثان
اتفاق دارند بر اينكه علی عليه السلام نخستين مردمان بود در پذيرش اسلام ولی
اختلاف در سن آن حضرت در روز پذيرش اسلام او دارند …

سبقت اسلام علی‌ عليه
السلام و خديجه و زيدبن حارثه امری طبيعی بوده

با توجه به رواياتی
كه درباره̾  تربيت علی عليه السلام در
دامان رسول خدا ( ص ) و ورود آن حضرت به خانه̾ پيغمبر ( ص‌) در كودكی ـ چنان چه در
حديث ابن اسحاق بود ـ به نظر می رسد كه ايمان خديجه و علی عليه السلام و زيدبن
حارثه كه در نخستين روزهای بعثت در خانه̾ رسول خدا ( ص) بودند ، و هر سه آنها كمال
علاقه را به آن حضرت داشته و شيفته كمالات و صداقت و درستی او بوده اند ، امری
طبيعی به نظر می رسد ، و به خصوص با توجه به اينكه علاقه آنها به رسول خدا ( ص)
طرفينی بوده و همانگونه كه آنها به بزرگ خانه و ولی نعمت خويش علاقه داشتند آن
حضرت نيز نسبت به آنها علاقه مند بود ، و به ويژه نسبت به علی عليه السلام و خديجة
، و كمتر حادثه و اتفاق كوچك يا بزرگی‌ برای‌ آن حضرت اتفاق می‌ افتاد كه همسر
گرامی خود يعنی خديجه ، و عموزاده و خانه زاد خود يعنی علی عليه السلام را كه
همچون فرزندی دلسوز و گوش به فرمان در كنار او زندگی می‌ كرد در جريان آن حادثه
قرار ندهد و درد دل خود و يا مأموريت خطير و الهی‌ خود را به آنها نگويد و اگر
موظف به دعوت آنها بود از ايشان كتمان كند ، و اين مطلبی‌ است كه برای يك شخص مطلع
و با خبر از تاريخ اسلام و سيره رسول اكرم پوشيده و مخفی نيست .

و از اين رو داستان
سبقت ايمان خديجه و علی عليه السلام و زيدبن حارثه به آن حضرت امری طبيعی و عادی
به نظر می‌رسد و نيازی‌ به ذكر دليل و برهان زيادی ندارد ، و اما مسئله سبقت ايمان
ديگران ـ  كه ارتباطی نزديكتر به آن حضرت
نداشتند ـ نياز به ذكر دليل و اقامه̾ برهان دارد ،‌و بدين ترتيب ما در اينجا نيازی
به اتلاف وقت و تحقيق بيشتری نداريم .

و به نظر نگارنده
همين مقدار برای‌ اثبات مطلب از نظر علما و دانشمندان و سيره نويسان كافی است و
بهتر است اكنون به سراغ مطلب ديگری برويم و وقت شريف خود و شما را برای ذكر روايات
و سخنان مخالف كه تعداد اندكی هم بيشتر نيست ، و راويان و گويندگان آنها نيز عموما
كسانی هستند كه عداوت و دشمنيشان با علويون و خاندان اميرالمؤمنين ، آشكار بود و
غرض ورزی و ساختگی و جعلی بودن آنها برای اهل روايت و حديث روشن است نگيريم ، و
برای صدق مدّعای ما خوب است به همان كتاب الفصول المختارة‌ شيخ مفيد كه آن روايات
و سخنان را دقيقا يكی پس از ديگری موشكافی و بررسی كرده است مراجعه نمائيد. 15

تحقيقی درباره̾ روايات
«‌صلّيت قبل الناس بسبع سنين و امثال آن …

در چند حديث كه از
طريق شيعه و اهل سنّت از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده آمده است كه آن حضرت
فرمود :

« … و لقد صلّيت مع
رسول الله قبل الناس بسبع سنين ، و أنا اول من صلّی معه » 16

يعنی ـ … و براستی
كه من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز خواندم ، و من نخستين كسی بودم كه با
او نماز خواندند .

و در پاره ای از اين
روايات به جای « سبع سنين » « تسع سنين » ذكر شده ،‌مانند روايت خصائص نسائی كه
متن آن اينگونه است :

« و ما أعرف احدا من
هذه الامة عبدالله بعد نبيّنا غيری ،‌عبدت الله قبل ان يعبده أحد من هذه الامّة‌تسع
سنين » 17

يعنی‌سراغ ندارم احدی
از اين امّت را پس از پيامبران كه خدا را پرستش و عبادت كرده باشد جز خودم كه نه
سال خدای‌ را عبادت و پرستش كردم پيش از آنكه احدی از اين امت او را پرستش و عبادت
كند .

و در برخی از روايات
نيز « خمس سنين » و يا « ثلاث سنين » ذكر شده 18 
و با توجه به رواياتی كه پيش از اين درباره̾ اسلام خديجه عليها السلام و
زيدبن حارثه و ابوذر و برخی ديگر ذكر شد كه آنها همان روزهای نخست به رسول خدا ( ص)
ايمان آوردند لازم است برای اين روايات معنای ديگری غير از آنچه از ظاهر اين
روايات استفاده می‌شود پيدا كرد ، زيرا همين اشكال سبب شده تا برخی از مورخان اهل
سنت در صدد انكار اينگونه احاديث برآيند چنانچه ابن كثير شامی در كتاب سيرة
النبوية پس از آنكه حديث زير را از ابن جرير طبری و ابن ماجة بسندشان از عبادبن
عبدالله نقل می‌كند كه گفته است : از علی عليه السلام شنيدم كه می‌ فرمود :

« انا عبدالله و أخو
رسوله ، و انا الصديق الاكبر ، لا يقولها بعدی الا كاذب مفتر ، صلّيت قبل الناس
بسبع سنين » .

ـ يعنی منم بنده̾ خدا
و برادر پيامبر خدا ، و منم صديق اكبر ، و كسی پس از من اين ادّعا را نكند جز
دروغگوی تهمت زن ، و من پيش از مردم نماز گذرادم به هفت سال …

ابن كثير در اينجا
نخست در سند حديث خدشه كرده و پس از آن نيز گفته است : و اين حديث به هر صورت قابل
قبول نيست و علی بن ابيطالب رضی الله عنه آن را نمی گويد ، و چگونه ممكن است هفت
سال قبل از مردم نماز خوانده باشد ، و اين مطلب اصلا متصور نيست . 19

و نظير همين تعجب و
انكار از ذهبی در تلخيص مستدرك ج 3 ص 112 شده است .

و از اين رو لازم است
در اين باره تحقيق بيشتری بشود ، تا چنين تصوری برای‌ ديگران پيش نيايد . و وجوهی
كه در تفسير و معنای اين روايات گفته شده يا می توان گفت بدين شرح است :

[1]

 

 

 

امام صادق عليه
السلام

لا ينبغي للمؤمن ان
يجلس مجلسا يعصی الله فيه و لا يقدر علی تغييره .

                                                        
( اصول كافی ـ جلد 2 ـ ص 374)

شايسته نيست برای
انسان مؤمن در مجلسی بنشيند كه معصيت خداوند در آن انجام گرفته و او را توان تغيير
آن نباشد .

 



1-      ما
درباره̾ ايمان ابوطالب پيش از اين به طور مختصر بحث كرده ايم و انشاء الله در جای
خود با تفصيل بيشتری بحث خواهيم كرد ،‌و امثال اينگونه روايات ظاهرا از روی تقيه و
پنهان كاری انجام شده چنان چه ائمه̾ اطهار فرموده اند .

2-      سوره
احزاب ـ آيه 4-5

3-      ابن
هشام در اين جا نسب ابوبكر و ديگرانی كه در ذيل نامشان مذكور است ذكر كرده و هر كه
خواهد به سيره̾ ج 1 ـ صفحات 249 -262 مراجعه نمايد . و در پاورقی نيز گاهی مختصری
از تاريخچه زندگی برخی‌ از آنها مذكور است .

4-      سيره̾
ابن هشام ـ ج 1-ص 249 -262

5-      مقدمه̾
سيره̾ ابن اسحاق ـ ط قونيه تركيه ـ ص « كی » .

6-      تاريخ
يعقوبی ، ج 2 ـ ص 14 .

7-      استيعاب
ـ ج 2 ـ ص 457 .

8-      تهذيب
التهذيب ـ ج 7 –ص 336 .

9-      الغدير
ـ ج 3 ص 237 و ج 2 ـ ص 287 به نقل از كتاب مذكور ص 278 .

10-   مستدرك
حاكم ، كتاب المعرفه ـ ص 22 .

11-   تاريخ
طبری ـ ج 2 ص 60 .

12-   مناقب
آل ابی طالب ـ ج 1 ص 240 .

13-   بحار
الأنوار ـ ج 28 ـ ص 262 به نقل از كتاب مذكور .

14-   سيرة‌المصطفی
ـ ص 112 .

15-   و اگر
به كتاب مذكور دسترسی نداريد ، قسمت عمده̾ آن را مرحوم مجلسی در بحارالأنوار ـ ج
28 ص 263 تا 287 نقل كرده ، بدانجا مراجعه نمائيد .

16-   اين
حديث را بيش از 15 نفر از بزرگان اهل سنت مانند نسائی و حاكم و ابونعيم و ابن ماجه
و طبری در كتاب تاريخ و ابن اثير و ديگران نقل كرده اند ، به الغدير ، ج 2 ـ ص 314
مراجعه شود. و از محدثين و علمای شيعه نيز شيخ صدوق ( ره ) در كتاب خصال و طبرسی (
ره ) در كتاب احتجاج و شيخ مفيد ( ره ) در كتاب « الفصول المختاره » بسند خود از
اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده اند ( بحارالأنوار ) ج 38 ـ ص 209 و 298-269

17-   خصائص
نسائی ـ ص 3

18-   الغدير
ج 3- ص 222-223 . بحار الأنوار ج 38 ـ ص 268 .

19-   السيرة
النبوية ابن كثير ـ ج 1 –ص 431 -432 .

 

/

فتنه و ایمان

آيت الله محمدی
گيلانی

فتنه و ايمان

(9)

·       
اعتراض بر اشتمال
قرآن بر متشابه

·       
 آنكه قرآن خود را نور
و فرقان بين حق و باطل معرفی می كند ، مورد اتّفاق بيگانه و يگانه است * موقيت
رسول الله صلی الله عليه و‌ آله و عترت اطيبين عليهم السلام نسبت به قرآن ، مقام
تعليم و تبيين است ، و معجزه بودن قرآن كريم برهانی است بر اين مدعا * دو روايت در
اين باره از شيعه و سنی * يگانه وسيله̾ متين برای اتحاد بين فرق مسلمين ، قرآن است
و بس * حديث : تركتكم علی البيضاء ليلها كنهارها * معذلك همين قرآن است كه
متشابهات خويش ، اهل زيغ و دلباختگان گنده نمائی را آن چنان تر می كند ! *
تجاوزگران به ناموس افكار و عقائد ، از اين طريق فرقه های متخاصم می سازند *
داستان حنابله با محمدبن جرير طبری كه هزارها دوات و قلم به سويش پرتاب نمودند و
خانه اش را سنگباران كردند * شطّاری و طرّاری هيتلر * دست آويز كردن آثار به وسيله
خوارج و عافيت طلب ها و قرامطه و غير اينها * و بنابراين اگر همه̾ قرآن  محكمات می بود به غرض و هدف نزديكتر نبود ؟

 

مقالات مربوط به فتنه
خصوصا حدوث فتنه و تفرق امت بفرقه های گوناگون از ناحيه متشابهات قرآن اعتراض
برانگيز است به اين توضيح :

آشنايان با قرآن چه
پيروان دين اسلام و چه بيگانگان ، دريافته اند كه قرآن خود را نور و رهنما و گواه
روشن و فرقان بين حق و باطل معرفی می كند ،‌و قاطعانه اعلان می نمايد كه تبيان هر
چيز است و همه مبهمات و معضلات به وسيله̾ آن تبيين و تحليل می شود و موقعيت رسول الله
صلی الله عليه و آله را نسبت به خويش ، موقعيّت معلم می شمارد و بديهی است كه معلم
وظيفه و شأنش در مقام تعليم ، ارشاد فهم متعلّم است به معانی و مقاصدی كه درك آنها
برای‌ وی‌دشوار است و به عبارتی : حقيقتی ‌تعليم همانا ، تسهيل طريق و عبور دادن
متعلّم به سوی‌مقصد است از راه مستقيم ، به گونه ای كه با ترتيب و اسلوبی منظّم در
تعليم تلقی معنای مطلوب بر ذهن متعلّم آسان می گردد و به رنج ترتيب و تنظيم و
اتلاف عمر در اين جهت مبتلا نمی‌شود و همين است مقصود از آيه̾ كريمه : « وانزلنا
اليك الذكر لتبين للنّاس ما نزّل اليهم » ( سورة النمل ـ آيه 44 ). ما كتاب شريف
كه يادآور احكام فطرت است بر تو نازل نموديم تا برای مردم آنچه به سویشان فرود
آمده تبيين نمائی .

و همچنين آيه مباركه
: « و يعلّمهم الكتاب و الحكمة »  ( سورة
الجمعة ـ آيه 2) و امثال اين آيات كه بيانگر مكانت رسول الله صلی الله عليه و آله
و موقعيت حضرتش نسبت به قرآن است  و آن
همانا تبيين معانی‌ و تعليم محتوای كتاب و تفاصيل احكام و قصص و معاد است و معجزه
بودن قرآن كريم نيز خود برهانی است روشن بر اينكه شأن رسول الله صلی‌الله عليه و
آله همين است ، زيرا كتابی كه عموم مردم ( اعم از مردم موجود در عصر نزول قرآن و
مردم آينده الی يوم القيامة ) را دعوت می‌كند كه در قرآن تعقّل و تدبّر كنند ،
خصوصا آيه̾ شريفه̾ « افلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه
اختلافا كثيرا » ( سورة النساء ـ آيه 82 ) :

چرا با تدبّر و ترتيب
صحيح در قرآن نمی‌انديشند ؟! و چنانچه اين كتاب از جانب غير خدای متعال می‌بود ،
مسلّم اختلاف بسياری‌ در آن می‌ يافتند طبيعی است كه ملتزم است ، مدلولات و معارف
آن ، برای اهل تدبّر و تعقّل ، قابل درك و نيل است و انسان با نصفت و وجدان به
وسيله تدبّر و انديشه در آن ، می يابد كه از سوی پروردگار است ، و بنابراين با
توجه به مقام چنين دعوتی‌ ، معنا ندارد كه برای فهم آن به غير رجوع گردد زيرا حجيت
غير با آن ، تثبيت می‌شود ، و چنانچه بيان غير ، آن را حجت قرار دهد ، مستلزم دور
محال است .

پس قرآن شريف خود نور
فرقان بين حق و باطل است و رسول صلی‌الله عليه و آله ، و عترت طاهرين آن حضرت
عليهم السلام كه آنان را ، طبق حديث متفق عليه بين فريقين : « انّی تارك فيكم
الثقلين كتاب الله و عترتی … » قائم مقام خويش فرموده ، مقام تعليم و تبيين را
دارند و نبی اكرم صلی‌الله عليه و آله به امّت توصيه فرمودند كه هنگام فراگيری
فتنه ها جملگی به قرآن پناهنده شوند و به نور آن استضائه نموده تا از ديجور فتنه
ها رهائی يابند : « اذا التبست عليكم 
الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن ، فانه شافع مشفّع و ما حل مصدق ،
من جعله امامه قاده الی الجنة و من جعله خلفه ساقه الی النار و هو الدليل يدل علی
خير سبيل و هو كتاب تفصيل و بيان و تحصيل و هو الفصل ليس بالهزل … » ( ج 1 ص 2
از تفسير عياشی و ج 92 ص 17 از بحار الانوار ) .

هنگامی‌ كه فتنه ها
همچون پاره های شب ديجور بر شما بمانند پوششی احاطه كند ،‌بر شما است كه جملگی‌ به
قرآن تمسّك جوئيد چه قرآن شافعی است كه شفاعتش پذيرفته شده و شاكيی است كه شكوه اش
مورد تصديق است ، هر كس قرآن را پيش روی خويش قرار دهد ، او را به بهشت می‌كشاند و
هر كس قرآن را پشت سر خويش قرار دهد ، او را به آتش ميراند ، قرآن دليلی‌ است كه
به بهترين راه دلالت می نمايد و قرآن كتابی است روشن و در آن تفصيل هر چيزی است و
گزيده̾ هر مطلوبی در آن است و قرآن فاصل و جداساز بين حق و باطل است و ناگزيدگی در
حريمش راه ندارد .

محدّث كبير ترمذی در
سنن از برادرزاده̾ حارث اعور « حارث همدانی جدّ شيخ بهائی ره » نقل كرده كه عمويش
جناب حارث گفت كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند : « … اما انّی سمعت رسول
الله صلی‌ الله عليه و سلم يقول : الا انّها ستكون فتنة ، فقلت ما المخرج منها يا
رسول الله ؟ قال : كتاب الله فيه نبأ ما كان قبلكم و خبر ما بعدكم ، و حكم ما
بينكم ، و هو الفصل ليس بالهزل . من تركه من جبّار قصّمه الله ومن ابتغی الهدی في
غيره اضلّه الله و هو حبل الله المتين و هو الذكر الحكيم … » ( ج 5 ص 172 ) .

شنيدم از پيغمبر اكرم
صلی‌ الله عليه و سلم كه می ‌فرمودند : هان كه فتنه پديد خواهد آمد ، عرض كردم :
راه خروج از آن فتنه چيست يا رسول الله ؟ فرمودند : كتاب خدا ، در آن است اخبار
مهم عبرت انگيز گذشتگان و خبر های آيندگان و حكم مابينتان و آن كتاب ، فاصل بين حق
و باطل است و هزل و لا طائل نيست ، هر زورگوئی كه آن را ترك كند خدای‌ هلاكش
گرداند و هر كس كه از غير قرآن هدايت جويد ، خدای‌ گمراهش خواهد نمود قرآن وسيله̾
الهی‌ محكم و يادآور ميثاق فطرت است با روش حكيمانه .

و ظاهرا مراد از حديث
نبوی : « وايم الله لقد تركتكم علی البيضاء ليلها كنهارها لايزيغ عنها بعدی الّا
هالك » كه در سنن ابن ماجه قريب به اين تعبير ( ج 1 ص 6 ) آمده ، ملت و طريقه ای
است كه قرآن رهنما و دليل آن است : « ان هذا القرآن يهدی للّتی هي اقوم » و آيات و
روايات ديگر از فريقين يعنی شيعه و سنی در اين باره آنقدر است كه استقصاء آنها
تأليف كتاب مستقلی را مقتضی است .

و معذلك می‌ بينيم هر
صاحب مذهبی از مذاهب مختلف منسوب به اسلام و رئيس هر فرقه ای از فرق اسلامی در
اثبات مذهب خود به قرآن متمسك می شود و اين استدلال های متقابل به خاطر اين است كه
قرآن مبين در عين مبين بودن مشتمل بر آيات متشابهی است كه برای‌ اهل زيغ و تيره در
و نان برتری جو ، وسيله و دست آويزی است تا به مقاصد شوم خويش نائل شوند و به حريم
عقائد و افكار اهل كتاب واحد و قبله واحد و نبی واحد ، تجاوز كنند و امت واحده را
به فرقه هائی متخاصم مبدّل سازند !

ياقوت حموی در معجم
الادباء‌ اين داستان اسف انگيز را آورده است :

« چون محمد بن جرير
طبری از طبرستان به بغداد بازگشت ابوعبدالله جصاص و جعفربن عرفه و بياضی به
مقابله̾ با او برخاستند و پيروان مسلك حنبليه تحرك شده قصد وی نمودند و در مسجد
جامع روز جمعه او را درباره̾ احمدبن حنبل زير سؤال بردند كه احمد را چگونه ميداند
؟ و از حديث « جلوس بر عرش  » پرسش نمودند
.

او در پاسخ گفت : اما
خلاف احمد بن حنبل در آراء فقهی قابل اعتناء نيست گفتند فقهاء او را در اختلافات
فقهی ذكر كرده اند ، پاسخ داد : من نديده ام كسی از وی روايت كرده باشد و نيز
نديده ام كه دارای اصحاب مورد اعتمادی باشد، و اما حديث « جلوس بر عرش » امری‌ است
ممتنع ، آنگاه اين بيت را انشاء كرد :

سبحان من ليس له انيس
و لا له في عرشه جليس  و چون حنابله  واصحاب حديث اين كلام را از طبری شنيدند ، بر
وی پريدند ، دواتها و قلم ها را بسويش پرتاب نمودند و گفته شده : تعداد مهاجمان به
هزارها نفر می رسيده، پس طبری برخاسته و به خانه خود رفت و آنان خانه اش را
سنگباران كرده به گونه ای كه در جلو در خانه̾ وی تلّ عظيمی از سنگ پديد آمد و
نازوك رئيس انتظامی‌ شهر با ده هزار مأمور انتظامی به سوی خانه̾ طبری روان شدند و
او را از خشم مردم تحميق شده نجات دادند و يك شبانه روز در آنجا توقف نمود و دستور
داد سنگ ها را از جلو خانه اش بردارند و در اين اثناء برخی از اصحاب حديث كه
احمدبن حنبل را هم نشين خدا « والعياذ بالله » در عرش می دانسته اند ابياتی بر در
خانه طبری نوشتند كه از آن جمله است :

لأحمد منزل لا شكّ
عال اذا وافی الی الرحمن وافد فيد نيه و يقعده كريما علی‌ عرش …….

طبری پس از اين واقعه
ناگزير خانه نشين شد و كتاب مشهور خود را در عذرخواهی از حنابله نوشت و متذكر مذهب
خود شد و كسانی را كه گمانی جز آن درباره اش داشته اند تكذيب نمود و كتاب را بر
آنها خواند و ابن حنبل را به برتری ياد كرد و مذهب وی را متذكر شده و اعتقادش را
صواب دانست ! … ( ج 18 صفحه 57-59 )

تاريخ شگفتی های‌
بسياری را در ابعاد مختلف زندگی بشر يادآور است كه اسف انگيزتر از همه̾ آنها
داستان تجاوز به افكار و عقائد مردم است كه تاريك دلان طرّار حتی بدون دست آويز
نمودن كتاب و آثار الهی ، بلكه فقط با انتخاب واژه های‌ فريبا ، ماهرانه جلو فهم
مردم ساده لوح را گرفته و شطّارانه ، افكار و عقائد آنان را به يغما برده اند ، از
« پاولو » دانشمند روسی نقل شده كه گفته است : « می‌ توان شرائطی به وجود آورد كه
انسان ها را تبديل به افرادی بی اراده و اتومات نمود » و رمز توفيق هيتلر در جهان
سوزی ، انتخاب همين طريقه بوده است و اين نقاش ، امتيازش در طراری بوده و نه در
نقاشی ، او و وزير تبليغاتش گوبلز چنان در اين فنّ ماهر بودند كه توانستند تقريبا همه
دانشمندان و متفكران و ديگر اقشار كشور آلمان را كه قلب تمدن قاره اروپا به شمار
می آمده ، بی‌ اراده و اتومات سازند و كوركورانه به دنبال خويش بكشانند و هيتلر با
شناخت روانی ‌كه از مردم داشت ، سخنرانی های‌ خويش را در انبوه صد هزار نفری هنگام
غروب يا شب كه مردم خسته و بی حالند و مجالی برای‌ انديشيدن ندارند ، ترتيب می داد
مضافا به نورافكن های قوی و نواختن مارش ها و موزيك ها‌ی حساب شده كه طرّاری و
تحميق وی مؤثر تر واقع شود.

باری ! اهل زيغ و
دلباختگان گنده نمائی ، بسا كه بدون تشبّث به متشابهات كتاب و سنت ، رهزنان انديشه
های مردم می‌شوند و به روح و ناموس عقيدتی آنان تجاوز می كنند ، تا چه رسد كه دست
آويزی از متشابهات كتاب و سنت بيابند ، در اين صورت است كه از حبّه قبّه می سازند
! و فتنه ها به پا نموده و خون ها به خاك می‌ ريزند.

پديدآوران فرقه خوارج
علاوه بر احتجاج به متشابهات كتاب ، به متشابهاتی از آثار مانند : « صفوا سيوفكم
علی عواتقكم ثم أبيدوا خضراء هم » . شمشيرهايتان را بر گرده تان بگذاريد و جماعت
مخالف خود را تباه كنيد .و: « و لا تزال طائفة من امتی ظاهرين علی الحق لايضرّهم
من خالفهم » . همواره طائفه ای از امتم پشتيبان حقّند ، زيانی از مخالف نمی بينند
. احتجاج نمودن چه فتنه هائی در طول تاريخ انجام دادند !

و زرنگ های‌ دلباخته
زندگی و خور و خواب و زن و عيش و نوش نيز به آثاری مانند : « عليكم بالجماعة فان
يدالله عزّ و جلّ عليها » . همرنگ جماعت شويد و همراه آنان باشيد كه قدرت خداوند
عزّ و جلّ پشتيبان جماعت است . و : « صلّوا خلف كلّ برّ و فاجر » . پشت سر نكوكار
و بدكار نماز بگذاريد تمسّك جسته چه بی‌ تفاوتی هائی به ارث گذاشتند !

و مرجئه بودند كه با
استدلال به مثل اثر : « من قال لا اله الا الله » فهو فی الجنة ، قيل : وان زنی و
ان سرق ؟ قال : و ان زنی و ان سرق‌» هركسی كه لا اله الا الله گفت در بهشت است ،
عرض شد : اگر چه زنا و دزدی كرده باشد ؟ فرمودند : اگر چه زنا و دزدی كرده باشد ،
چگونه خط بطلان بر نكوكاری ها كشيدند و ترويج فساد اخلاق و اعمال شنيع نمودند !

و نظائر اين ها از
آثاری كه دست آويز قرامطه و باطنيه و ملاحده و برخی از متكلمان گرديد و تأويلات
ركيك و برداشت های‌ سوء از آنها كردند كه فقها و متفكران متعهد اسلام ناگزير شدند
بر رد آنان ، كتاب و مقاله بنويسند و خود امام احمد بن حنبل بر ردّ سوء برداشتی كه
زنادقه و جهميّه از متشابهات قرآن كرده بودند ، كتابی تصنيف نمود و اعوجاجات آنها
را روشن ساخت و در اين راه چه مواهبی از اعمار و اوقات گرانبها مصرف گرديده تا
شبهات ناشی از متشابهات را دفع و رفع كنند !

آيا اگر همه̾  قرآن آيات محكمات می بود يا از متشابهات خالی
می‌شد نزديكتر به هدف يعنی هدايت بشر و سعادت او نبود؟ آيا در اين صورت بهانه از
دست زيغ و كژدلان ، گرفته نمی شد و مادّه فتنه و سوء تأويل قلع نمی‌گرديد ؟ و جلو
اين همه فريبكاری و گمراهی مسدود نمی شد ؟ وعفّت عقائد ، از تجاوز فاجران قديس نما
مصون نمی ماند ؟ و موهبت عمر و وقت در مقام ردّ شبهات ، به هدر می رفت ؟

مگر نه اين است كه
خداوند متعال لطيف است ؟ و لطف يعنی انجام عملی كه طرف را به مقصد صاحب لطف نزديك
سازد مثلا : اگر كسی را به ضيافت دعوت كنيد و می دانيد او اجابت نمی كند مگر
مركوبی برایش ارسال نماييد اين فرستادن وسيله سواری را لطف می گويند كه خوانده شده
به مهمانی را به مقصد ميزبان نزديك می كند و بنابراين آيا قائده لطف، اقتضاء ندارد
كه قرآن از متشابهات خالی باشد ؟ آيا خلوّ از متشابهات ، با ملاحظه تفسيری كه از
معنی لطف به عمل آورديم ، لطف نيست ؟

و حاصل اين اعتراض
ديرينه آنكه راز اشتمال قرآن مجيد بر متشابهات ، چيست ؟ وچرا بسياری از اخبار نيز
از سنخ متشابهات است ؟ آيا راز وقوع متشابهات در كتاب و سنت ، متفاوت است يا مشترك
؟

                                                                                                    
ادامه دارد 

 

/

پيام شهيد

اين وصيت نامه ها
انسان را ميلرزاند و بيدار می كند         
امام خمينی

پيام شهيد

قسمتی از وصيت نامه
شهيد مسعود خدادادی

« … راه امام را كه
جدای از اسلام واقعی نيست ادامه دهيم و از آن حفاظت كنيم و سعی كنيم آن را در همه
جا پياده كنيم بعد از هر نماز دعا به امام را فراموش نكنيم حتما نمازهايتان را به
جماعت بخوانيد چرا كه در همين جماعت هاست كه مردم از مسائل آگاه می‌شوند و در صحنه
باقی می مانند به خصوص نماز جمعه ، حتما در آن شركت كنيد و از روحانيت آگاه و
متعهد استدعا می كنم كه اين سنگر های‌ محكم اسلام را خالی نكنند به جای ساختن
مسجدهای متعدد تا آنجا كه می شود جماعت های‌متفرق را يكی‌ نموده تا استفاده بيشتری‌
از آن بشود. از همه̾ برادران به خصوص برادران و خواهران جوان و نوجوان عاجزانه می
خواهم در مساجد جلسات قرآن خوانی‌ و روايت يادگيری و حفظ آنها و انتشار آنها و مهم
تر عمل به آنها را رونق بخشند تا كی‌ بايد قرآن ها در گوشه های اطاق ها خاك بخورد
پس چگونه ما می‌خواهيم قرآن را پياده كنيم … »

قسمتی‌از وصيتنامه̾ شهيد
سيد محمد بهاء الدينی

جنگ ، جنگ ، جنگ ، ای‌
رهروان راه الله تا دير نشده رو به جبهه آوريد و به ندای هل من ناصر ينصرنی حسينی
، لبيك گوئيد و بر دشمن بتازيد تا با يك حمله او را از پای درآوريد ( اشداء معه
علی الكفار رحماء بينهم ) جوانان رزمنده اسلام امروز به شما احتياج دارد كسانی كه
به جبهه نيامده اند برای‌ يكبار هم كه شده به جبهه بيايند تا امدادهای غيبی را
ببينند و جبهه بهترين جا برای‌ ساخته شدن است و نزديكترين جای به خداست ، ای‌
جوانان نباشد كه به خاطر كشته شدن از جبهه فرار كنيد زيرا مرگ هرجا كه باشد فرا می
رسد پس بهتر آنكه مرگ در راه خدا را به مرگ طبيعی ترجيح دهيد مصداق آيه شريفه (
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ) و به گفته
حضرت علی بايد چون شمشير آب ديده شد و در ميدان كار زار جنگيد و يا چون آهن پاره
ای در گوشه ای‌ از خاك مدفون شد آری امّتی كه از همه چيز گذشته مصداق آيه شريفه (
والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله ) اين چنين
است .

قسمتی از وصيتنامه
شهيد پرويز خدادادی

« … مسأله اول كه
لازم می‌دانم تذكر دهم حفظ اسلام و اجرای قوانين اسلام و عدم تجاوز به حدود الله
است اسلام عزيز كه كاملترين دين ها است . مسأله ديگر ادامه̾ حفظ ولايت فقيه و
رهبری و اطاعت از ولايت فقيه و اسمترار خط ولايت فقيه است ، ولايتی كه اجرای صحيح
و حفظ اسلام در گرو رعايت آن است و پشتيبانی‌كردن از روحانيت اصيل و متعهد اين قشر
سازش ناپذير و هميشه مبارز و روحانيون شهيدی همچون آيت الله بهشتی ، دستغيب ، مدنی
و … موجب گشته تا انقلاب پشتوانه قوی داشته باشد و بر مشكلات پيروز آيد و حمايت
از امام و اميد امت و امام حضرت آيت الله العظمی منتظری را فراموش نكنيد . مسأله
ديگر تزكيه و تهذيب نفس است . برادران به اين نكته خيلی توجه داشته باشيد از همين
ابتداء شروع كنيد نفس خود را مهار كنيد . نفس خود را مقيد كنيد . هواهای ‌نفسانی ‌سركش
هستند و اگر انسان بر آنها مسلط نشود به انواع بيماری های روحی و اخلاقی دجار می‌
شود . جهاد با نفس جهاد اكبر است وبسيار مؤثر است مگر با پشتكار و ايمان قوی ،
برادران نمازهايتان را به حال بخوانيد و با خدای‌ خود از ته قلب حرف بزنيد تا از
نماز لذت ببريد و مبادا نماز را سبك بشماريد . سبك شمردن نماز يكی از مواردی است
كه موجب حبط اعمال انسان می شود . سعی كنيد خلوص در خودتان ايجاد كنيد از همين
امروز شروع كنيد تمام كبر و غرور وشرك و هر مانع ديگری راكه ممكن است جلو ايجاد
اين خلوص را بگيرد از بين ببريد ، سعی كنيد هر چه بيشتر خالص شويد . خداوند توفيق
به همه̾ ما عنايت فرمايد كه اين خلوص ايمان را در خودمان به وجود آوريم ان شاءالله
… »

 

/

معاد

معاد

قسمت چهارم

آيت الله حسين نوری

·       
لزوم مجازات ستمكاران

·       
اهميت عدالت و نكوهيدگی ظلم

·       
رعايت حقوق يا تجاوز به حقوق

·       
منشاء حقوق چيست ؟

·       
بزرگترين حق ها

بحث ما به توفيق
خداوند متعال پيرامون « معاد » كه يكی از اصول اعتقادی دين مقدس اسلام است ميباشد
اين بحث در مقاله های قبل به اين نقطه منتهی گرديد كه محقّقين از حكما و متكلمين
به پيروی از منطق عقل و شرع برای اثبات « معاد » دلائل و براهين متعدّدی ذكر كرده
اند كه دو تا از آنها كه از حكمت و عدالت خداوند سرچشمه می گرفت مذكور گرديد اكنون
به ذكر « برهان سوم » كه آن نيز با عدالت خداوند متعال ارتباط دارد می پردازيم :

برهان سوم

اين برهان نيز از دو
مقدمه تشكيل می شود :

1-   
در اين دنيا بسياری
از افراد در زندگی خود عدالت را مراعات نمی‌كنند و به ديگران ظلم می كنند .

2-    چنانكه می دانيم در بسياری از موارد ،
انتقام اين ظلم ها گرفته نمی شود يعنی‌ در اين جهان احقاق حق مظلوم به عمل نمی آيد
و ظالم به كيفر و مجازات ظلم خود نمی‌رسد در نتيجه چون خداوند عادل است عدالت وی
ايجاب می كند كه صحنه̾ ديگری غير از صحنه̾ اين جهان به وجود بیاورد تا در آن روز و
در آن صحنه محكمه̾ عدالت تشكيل داده انتقام مظلوم را از ظالم بگيرد و ظالم را به
مجازات ظلم برساند . و آن روز ، « قيامت» و آن صحنه « معاد » است .

اين خلاصه̾ اين برهان
عقلی است ، و اين برهان را نيز مانند براهين قبل ، آيات قرآنی و احاديث دينی تأييد
و تثبيت می كنند .

قرآن می گويد : « و
لا تحسبنّّ الله غافلا عمّا يعمل الظّالمون انّما تؤخّرهم ليوم تشخص فيه الأبصار »[1]

يعنی : هرگز چنين
مپنداريد كه خدا از كردار ستمكاران غافل است بلكه كيفر ظالمان را برای روزی كه در
آن روز چشم ها خيره ميشوند به تأخير می‌اندازد »

ونيز می فرمايد :
انّا اعتدنا للظالمين نارا احاطّ بهم سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل
يشوی الوجوه بئس الشّراب و سائت مرتفقا [2]

يعنی : « ما برای
ستمكاران آتشی را كه شعله های آن مانند خيمه های بزرگ گرد آنها را احاطه كند فراهم
ساخته ايم و هرگاه آنان از شدّت تشنگی آبی درخواست كنند، آبی‌ مانند مس گذاخته
سوزان به آنها داده شود كه از شدّت حرارت چهره ها را می‌ سوزاند و آن آب بسيار بد
و ناگوار و دوزخ آسايشگاه بسيار بدی است » .

و نيز می گويد :  و اعتدنا للظّالمين عذابا اليما [3]

يعنی « ما برای
ستمكاران عذاب دردناكی‌ را فراهم كرده ايم »

و باز می فرمايد : يوم
لا ينفع الظّالمين معذرتهم و لهم الّعنة و لهم سوء الدّار[4]

يعنی : روز قيامت ،
ظالمان را پشيمانی و عذرخواهی ، سود ندهد و برای‌ آنها خشم و لعنت و منزلگاه بد (
جهنّم ) مهيّا است » .

حضرت پيغمبر اكرم ( ص
) فرمودند : « اتقوا الظّلم فانّه ظلمات يوم القيمة » [5]

يعنی : « از ظلم
بپرهيزيد زيرا آن در روز قيامت به صورت تاريكيها نمايان خواهد شد »

اين خلاصه̾ اين برهان
است ولی برای توضيح بيشتر لازم است چند مطلب را مورد توجه قرار بدهيم :

الف ـ اهميّت عدالت و
نكوهيدگی ظلم

بايد دانست كه يكی‌
از معيارهای بزرگ اسلام ، مورد اهميّت و تاكيد قرار دادن عدالت است به طوريكه در
قرآن كريم در 22 مورد از عدالت تمجيد به عمل آمده و مردم به رعايت آن ترغيب شده
اند و در نهج البلاغه در 56 مورد از اهميّت عدالت و نقش و موقعيّت آن در زندگی سخن
به ميان آمده و لزوم مراعات آن مورد تاكيد واقع شده است و در قرآن مجيد در 287
مورد از ظلم انتقاد شديد به عمل آمده و بر احتراز از آن تاكيد شده و در نهج
البلاغه نيز در 75 مورد ، از آن سخت مذمّت و نكوهش به عمل آمده است و روشن است كه
اين همه تذكّر و تاكيد با تعبيرات گوناگون روشنگر اهميت عدالت و نكوهش ستم است و ما
در اين زمينه به توفيق الهی مطالبی بيان خواهيم كرد .

ب ـ ظلم = تجاوز به
حقوق

از آنجا كه « عدالت »
به معنای مراعات « حقوق » و ظلم عبارت از تجاوز به حقوق ديگران است لازم است برای‌
روشن شدن مفهوم كامل ظلم و همچنين برای‌ پی بردن به انواع ظلم ها يكی‌ از مباحث
مهم فرهنگ اسلامی كه عبارت از بحث « حقوق » است را در اينجا مطرح كنيم : يكی از
موضوعاتی كه در دين مقدس اسلام مورد توجّه كامل قرار گرفته و درباره̾ آن آيات
فراوانی در قرآن مجيد و احاديث بسياری از پيشوايان بزرگ اسلام صادر گرديده است
موضوع حقوق است بر اساس فرهنگ اسلامی ، انسان در هر گامی كه در راه زندگی برميدارد
با چندين « حق » مواجه می گردد ويك مسلمان كامل آن كسی است كه نخست شناخت صحيح از
آنها داشته و مراتب آنها را نسبت به هم درست درك كند سپس در مقام عمل آنها را به
طور دقيق و كامل مراعات نمايد .

و بايد توجه داشت كه
« حقوق » در اسلام بسيار گسترده است و حتی اختصاص به انسان در برابر انسانها ندارد
و شامل حيوانات و حتی برخی از جمادات نيز می شود .

منشاء حقوق چيست ؟

آن رابطه̾ خاصی
كهميان ذی حق و آن شی أی كه متعلق حق است وجود دارد « حق» ناميده می شود و البته
مكتب ها در پديد آمدن حقّ و انواع حقوق پديد آمده ، تاثير و تفاوت دارند .

مثلا بنابر « مكتب
الهی » و جهان بينی اسلامی يكی از مبادی‌ پيدايش حقوق « علاقه̾ غائی » است كه ميان
انسان و موجودات ـ برحسب آفرينش ـ وجود دارد يعنی : چون ميان انسان و مواهب جهان
در متن خلقت و نقشه̾ كلی آفرينش علاقه و رابطه ای وجود دارد به طوريكه هر كس در
نظام خلقت دقّت كند اين مطلب را حسّ می كند كه اين معادن ، اين درياها ، اين نهرها
و چشمه ها ، اين كوه ها ،اين زمين ها و صحراها ، اين گياه ها و محصولات و مأكولات
واين نور و وسائل سوخت و انرژی و بالأخره همه̾ مواهب اين زمين به خاطر انسان ها و
برای استفاده̾ آنها و حيواناتی كه بتوانند از آنها استفاده كنند . خلقت شده است و
انسان نيز حق دارد از اين مواهب و منابع استفاده كند مثلا در نظام كلی كائنات يك
سلسله مواد غذائی هست و از طرفی حيوانات طوری خلقت شده اند كه هر يك از آنها ضمه
مخصوص و مناسبی برای هضم يك نوع از اين مواد غذائی دارد از اين جهت ثابت می‌شود كه
هر نوع از اين حيوانات چه گياهخوار، چه گوشت خوار، و چه دانه خوار حق استفاده از
آن نوع غذائی كه با هاضمه̾ آن مناسبت است را دارد .

كسی كه در هاضمه̾
ضعيف و ظريف نوزاد و پستان پر از شير مادرش دقت نمايد اين مطلب را به طور روشن درك
می كند كه اين دو منبع غذائی روی سينه مادر كه پستان ناميده می شود برای اين نوزاد
آفريده شده است و او حق دارد از آنها استفاده كند و اگر كسی جلو اين استفاده را بگيرد
در حق آن كودك ظلم كرده است .

انسان نيز فرزند اين
جهان است و در وجود اين مادر بزرگ كه نامش جهان است وديعه ها و گنجينه هائی وجود
دارد كه اين تعبيه ها برای‌ استفاده̾ انسان به عمل آمده است يعنی : نظام چهار فصل
زمين و حركت ابرها و ريزش بارانها و پيدايش فصل بهار و پديد آمدن انواع مواهب و
نعمت ها و تناسب همه̾ آنها با زندگی انسان ها اين مطلب را برای‌ هر خردمندی ثابت
می كند كه انسان ها در اين مواهب حق دارند .

آيات قرآن كريم اين
حقيقت را به طور مكرّر و مؤكد بيان می كند و می گويد :

و الأرض وضعها للأنام[6]

يعنی : « خداوند زمين
را برای انسان ها قرار داده است »

خلق لكم ما في الأرض
جميعا[7]

يعنی : « آنچه را كه
در زمين است خداوند برای شما آفريده است »

سخّر لكم ما فی
السّموات و الأرض[8]

يعنی : « آنچه را كه
در آسمان ها و زمين است خداوند مسخّر شما گردانيده است .

بايد توجّه داشت از
اين حكم عقلی كه ذكر گرديد و همچنين از اين قبيل آيات قرآنی اصل حق انسان نسبت به
اين موجودات ثابت می شود و امّا كيفيّت و ميزان آن و همچنين نحوه̾ استفاده از آن
را بايد از شرع اسلام به دست آورد .

و نيز بايد توجّه
كنيم كه يكی‌از اين حقوق حق آزاد زيستن است به اين معنا كه « آزادی » يكی از يان
حقوق مهم انسان ها است و هر انسانی و جامعه ای بايد بر مقدّرات فرهنگی سياسی ،
اجتماعی و اقتصادی خود حكومت داشته باشد و به دست وفكر خود سرنوشت خود را تعيين
كند و هر قدرتی كه بخواهد اين حق را از فرد يا جامعه ای سلب كند درباره̾ او ظلم
كرده است حضرت اميرمؤمنان « ع» به فرزند خود حضرت مجتبی عليه السلام فرمودند :

 و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرّا [9]

يعنی : « چون خداوند
تو را آزاد آفريده است ، بنده̾ ديگری مباش »

آنچه تاكنون ذكر
گرديده يك نوع از حقوق بود كه از « علاقه غائی » سرچشمه می‌ گرفت ونوع ديگر از
حقوق از علاقه فاعلی به وجود می آيد يعنی ذی حق مورد حق را خودش به وجود آورده است
مثلا كسی كه درختی در زمينی ميكارد و آن درخت را مراقبت و آبياری می كند تا ميوه
می دهد رابطه ای كه بين اين شخص و آن درخت هست رابطه̾ فعل و فاعل است يعنی فعاليت
و اقدام او موجب به وجود آمدن آن درخت و ميوه̾ آن گرديده است و همين امر ايجاد حق
می كند .

كسی كه به كسی‌ احسان
می‌كند ـ چه احسان تربيتی ـ اعمّ از تربيت علمی و فكری يا تربيت جسمی‌ و چه احسان
مالی يا خدماتی‌ به هر شكل كه باشد ـ اين احسان موجب ثبوت حق احسان كننده نسبت به
كسی كه درباره̾ او احسان صورت گرفته است می‌ گردد.

كسی كه با كسی‌ پيمان
می بندد ـ چه پيمان زناشوئی يا پيمان معاملی يا پيمان ديگر همين موضوع نيز موجب می
شود كه ميان هم پيمان ها حقوقی به وجود بيايد .

تشريح و بيان اين
حقوق يكی از مسائل مهمّی است كه در فرهنگ اسلامی‌ مورد توجه قرار گرفته و احاديث
فراوانی‌ درباره̾  بيان و توضيح آنها و
تأكيدات بسياری‌ درباره̾  رعايت آنها وجود
دارد.

مثلا احاديثی درباره̾
حق رهبر حق پدر حق مادر حق فرزند حقّ خويشاوندان حق همسايگان حق رعيّت حق برادر
دينی حق بزرگتر بر كوچكتر حق معلم حق متعلم و حق طلبكار … وارد گرديده است كه
مطالعه آنها ما را بر اهميّت اين حقوق آشنا می‌سازد و ما با توفيق خداوند به توضيح
برخی‌از آنها خواهيم پرداخت.

مثلا در نهج البلاغه
در 224 مورد از حق نام برده شده است و حضرت اميرمؤمنان (ع) در ضمن خطبه ها و نامه
ها و كلمات قصار اين حقوق را ياد آور شده و نقش و اهميت آنها را در زندگی بازگو
فرموده است .

در اين زمينه رساله
ای از حضرت سجاد عليه السلام در دست است كه به نام رساله̾ حقوق معروف است كه در آن
50 حق را ذكر كرده و از اهمين آنها سخن گفته است و راه اداء اين حقوق مهم را بيان
فرموده است .

و محدثين آن را در
كتب حديث درج نموده اند و محدث بزرگوار صاحب وسائل الشيعه نيز آن را در ج 11 ص 131
ذكر كرده است .

ما با توفيق خداوند
در مقاله̾ بعد نيز درباره̾ حقوق بحث خواهيم كرد اكنون با ذكر بزرگترين حقوق اين
مقاله را به پايان می رسانيم .

حضرت اميرمؤمنان عليه
السلام در خطبه̾ 207 می فرمايد : و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حقّ الوالی
علی الرّعيّة و حقّ الرّعيّة علی الوالی [10]

يعنی : « بزرگترين حق
ها كه خداوند سبحان واجب گردانيده حقّ والی بر رعيت و حقّ رعيت بر والی است » .

و در خطبه̾ 34 می
فرمايد : « أيّها النّاس انّ لي عليكم حقّا و لكم عليّ حقّ فامّا حقكم علّي
فالنّصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديبكم كيما تعلموا و
امّا حقّي عليكم فالوافاء بالبيعة  و
النّصيحة في المشهد و المغيب و الأجابة حين ادعوكم و الطّاعة حين امركم [11]

يعنی : « ای مردم مرا
بر شما حقّی و شما را نيز بر عهده̾ من حقّی است امّا حقّی كه شما بر من داريد به
اين شرح است :

1-   
خيرخواهی نسبت به شما

2-    صرف بين المال در راه رفاه زندگی شما

3-    تعليم علم و سواد تا از جهل رهايی
يابيد

4-    تربيت شما تا آمادگی برای به كار بستن
معارف اسلامی پيدا كنيد .

و امّا حقی كه من بر
شما دارم نيز به اين ترتيب است :

1-   
به عهد و پيمانی‌كه
با من می‌ بنديد وفادار باشيد .

2-    در پنهان و آشكار خيرخواهی نسبت به من
داشته باشيد.

3-    هرگاه شما را برا‌ی انجام كاری دعوت
كنم اجابت كنيد.

4-    به هر چه كه شما را فرمان می‌دهم
اطاعت نماييد. »

                                                                                                
ادامه دارد.

 



1-      سوره
ابراهيم ـ آيه 42

/

بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

بررسی آيه ميثاق

قسمت پنجم

آية الله جوادی آملی

مسأله « عالم ذر» از
مسائلی است كه از ديرباز مورد اختلاف نظر ميان دانشمندان و مفسرين بوده است . جمعی
از علماء ، آيه ميثاق و رواياتی را كه در اين زمينه وارد گرديده است، دليل بر وجود
چنين عالمی گرفته و گفته اند : خداوند در آن صحنه تمام فرزندان آدم ابوالبشر را به
صورت ذراتی ريز از صلب وی استخراج نمود و از آنها تعهد و ميثاق يكتاپرستی گرفت .
عده ای از دانشمندان در مقابل اين نظريه ، نظريّه ديگری ارائه داده و گفته اند :
آيه ميثاق و روايات مربوطه ، دارای محتوای واحدی نيستند و دلالت بر وجود چنان
عالمی نمی‌نمايند . و چنانچه قبلا گفتيم بحث در آيه ميثاق در امور چهارگانه زير
خلاصه می شود .

1-   
نظريه « عالم ذر » و
اشكالاتی كه بر آن وارد شده است .

2-    پاسخ به اشكالات ياد شده .

3-    نظريه سيدنا الاستاد مرحوم علامه
طباطبائی رضوان الله تعالی عليه .

4-    نظر نهائی كه از جمع بندی ميان آيه
ميثاق و روايات به دست می آيد .

چنانچه در قسمت گذشته
يادآور شديم از سوی منكرين عالم ذر ، شش اشكال بر نظريه مزبور وارد گرديده و
بنابراين، آيه شريفه و روايات مربوطه ناظر به وجود چنان عالمی نمی‌باشد .

البته اين اشكالات بی
پاسخ نمانده و همان گونه كه ملاحظه نموديد تاكنون چهار پاسخ از جواب هائی را كه
قائلين عالم ذر داده اند ذكر نموديم و اينك می پردازيم به ديگر پاسخ های آنان .

اشكال پنجم عبارت از
اين بود كه روايات گرچه مقبول و مسلّم است ولی در عين حال محتوای آنها غير از
مفادّ آيه شريفه بوده و اشاره به سرشت و فطرت توحيدی انسان است نظير روايت « كل
مولود يولد علی الفطره » كه از فطرت انسان سخن می گويد .

ولی از اين اشكال
چنين پاسخ داده اند كه بسياری از روايات ، صحنه ای را كه ترسيم نموده اند ، همان
صحنه اخذ ميثاق و عالم ذر می باشد ، و بنابراين نمی توان از ظاهر آنها چشم پوشيد و
گفت كه روايات مزبور دلالت بر فطرت اوّليه انسان ها داشته و از سرشت يكتاپرستی
آنها خبر می دهد .

اشكال ششم

اشكال ششم عبارت از
اين بود كه آيه ميثاق و روايات مربوطه هيچ گونه دلالتی بر وجود عالم ذر نداشته و
قابل حمل بر تمثيل است و از آنجا كه تمثيل در كلمات عرب و همچنين در كتاب و سنت
فراوان است ،‌از اين رو مصحّح حمل آنها بر تمثيل خواهد بود . اين نظريه از سوی
مرحوم سيدعبدالحسين شرف الدين «ره » از علمای لبنان و نيز از سوی عده ای ديگر از
علماء اظهار شده است ، و رواياتی را هم كه در اين زمينه وارد گرديده ضعيف دانسته
اند.

معتقدين به عالم ذر
از اين اشكال چنين پاسخ داده اند كه گرچه تمثيل در فرهنگ عرب متداول و معمول بوده
و در قرآن و حديث به كار رفته است ولی تا قرينه ای از داخل و يا دليلی از خارج در
كار نباشد ، نمی توان آيات و روايات را حمل بر تمثيل نمود و تنها وجود تمثيل در
موارد ياد شده مصحّح چنين حملی به حساب نمی آيد ، و در پاسخ از ضعف روايات گفته
اند : چنين نيست كه تمام آن روايات ضعيف باشند ،‌بلكه در ميان آنها روايات قابل
اعتمادی هم وجود دارد .

نظريه علامه طباطبائی

تا اينجا دو امر از
امور چهارگانه ، مورد بحث قرار گرفت و اينك می‌ پردازيم به امر سوّم كه نظريه
مرحوم استاد علامه طباطبائی رضوان الله عليه است .

ايشان نخست به بيان
دو نظريّه قائلين و منكرين عالم ذر پرداخته و سپس نظريه خود را ذكر نموده اند كه
ما در اينجا خلاصه ای از بحث و نظريه ايشان را می‌ آوريم :

به نظر ايشان ، آنچه
معتقدين به عالم ذر از آيه شريفه و روايات فهميده اند اين است كه خداوند ذريه آدم
را در همين عالم از صلب وی استخراج نمود و از آنها ميثاق گرفت تا برای بار دوم كه
به دنيا بازمی گردند بر سر آن عهد و ميثاق خويش باقی باشند و درباره آنها اتمام
حجّت به عمل آمده باشد ، ولی اين نظريه به دلائل زير از نظر ايشان قابل پذيرش نمی‌باشد
:

1-   
اگر می گويند ذرات
ياد شده دارای روح و عقل و ادراك يك انسان كامل بوده اند،‌در اين صورت موجوداتی
مكلّف بوده و گرفتن هر گونه تعهد و ميثاق در زمينه تكليف از مكلف ، كاری لغو و
بيهوده است ، چه اينكه مكلّف به صرف تكليف ملزم به انجام وظيفه خواهد بود و چنانچه
دارای خصوصيات ياده شده نبوده اند قابل اخذ ميثاق نخواهند بود ، زيرا انسان بودن
انسان به نفس او است نه به ذرات تشكيل هنده بدن او ، آنهم ذرّاتی كه پيوسته در حال
تغيير و تبديل اند !

2-    تعهد گرفتن از ذراتی كه بعد ها به
دنيا آمده و در خردسالی يا می ميرند و يا برای هميشه ديوانه می شوند ، چه نتيجه و
اثری در پی خواهد داشت ؟!

3-    اگر ذرات مزبور دارای عقل و ادراك
بوده و با همان عقل و شعور به دنيا آمده اند بايد آن صحنه ميثاق به يادشان مانده
باشد در صورتی كه چنين نيست . اگر می گويند هدف حصول اصل معرفت خداشناسی بوده است
،‌نه به ياد ماندن خصوصيات آن صحنه و از اين رو فراموش شدن آنها ضرری به اصل معرفت
ندارد ، می‌گوئيم : اگر اصل معرفت كافی‌ است ، چرا از آنها اعتراف خواسته و
استشهاد نمود ؟! اين معرفت عقلی در همين دنيا برای بشر  حاصل است و هيچ نيازی به اخذ ميثاق نيست.

4-    آنچه از آيه بر‌می‌آيد اخذ ميثاق از
ذرّيه بنی آدم به عمل آمده نه از خود آدم و از فرزندان بلافصل او و اين تبعيض چرا
صورت گرفته است ؟ اگر بگويند چون آدم ابوالبشر پيامبر خدا بوده و نيازی به گرفتن
تعهّد از وی نبوده است ، می گوئيم : در ميان اولاد او پيامبرانی افضل از او بودند
كه از آنها نيز تعهد گرفته شد ، بنابراين نبوّت هيچگونه دليلی برای چنين استثنائی
نمی باشد .

5-    اصل اخذ ميثاق برای اين بوده است كه
انسان در برابر مسئوليت های خويش مغرور نباشد و در قيامت راه هرگونه عذر و بهانه
ای بر وی مسدود گردد ، بنابراين اگر چنان ميثاقی اخذ شده است ، ديگر چه نيازی به
اعزام انبيا و فرستادن كتاب های آسمانی می‌باشد و مگر همان عالم ذر برای اتمام
حجّت كافی نيست ؟!

6-    صاحبان نظريه عالم ذر می گويند :
كسانی كه ربوبيّت حق تعالی را به قلب پذيرفتند از روی حقيقت در آن عالم « بلی »
گفتند و وقتی هم به دنيا آمدند مسلمان و مؤمن شدند ولی كسانی كه به اعتراف زبانی
اكتفا نموده و نفاق نشان دادند ، در دنيا هم كه آمدند منافق و مشرك شدند.

ولی اگر چنين مسأله
ای حقيقت دارد ، بايد گفت كه آنجا موطن اتمام حجت نبوده است ، چه اينكه اتمام حجّت
در صورتی ممكن است كه حق آنچنان روشن ارائه شود كه جای ترديد و دو دلی برای‌ كسی
باقی نماند ، نظير قيامت كه در آنجا برای‌ كفر و نفاق زمينه ای باقی نمی ماند ؛
بنابراين نمی‌ توان پذيرفت كه آن موطن برای اتمام حجت بوده و خداوند هم آنها را بر
خويشتن خويش واقف ساخته است .

البته وقتی به فاعلی
نسبت داده می شود و مثلا می گوئيم زيد سخن گفت و يا مسافرت نمود ، ظاهرش اين است
كه اين كار واقعا انجام گرفته است ، مگر اينكه دليلی موجود باشد كه از آن چنين
استفاده گردد كه ظاهر اين جمله مقصود نيست . از ظاهر « قالوا بلی » نيز چنين به
دست می آيد كه ذرّيه آدم همه واقعا اعتراف به ربوبيّت پروردگار و به عبوديت خويش
نموده اند ولی در روايت است كه عده ای از آنها اعترافشان از روی‌ نفاق بوده و
اعترافی قلبی نبوده است .

بنابراين همان اشكال
قبلی پيش خواهد آمد كه در اين صورت اگر حق برای اين عده آشكار نشده است ، آن موطن
چگونه می تواند موطن اتمام حجت باشد و چنانچه حق بر آنها روشن گرديده و در عين حال
اعتراف قلبی ننموده اند ، نمی توان اين مسأله را پذيرفت ، چرا كه آن هنگام هنوز
طليعه حيات انسان ها بوده و سابقه الحاد و كينه و حقدهائی در كار نبوده است تا تحت
تأثير اين عوامل ، عناد ورزند ، و اگر در سوره « نمل » آيه (14 ) درباره فرعونيان
آمده است : « و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علواً » از روی ظلم و سركشی (
آيات و معجزات را ) انكار نمودند در حالی كه در دل به آن يقين داشتند ، برای اين
است كه چنان سوابقی در كار بوده است .

پس بايد يا صحنه اخذ
ميثاق صحنه ای‌ باشد كه قابليت پذيرش كفر و نفاق در آن وجود نداشته باشد و يا
اينكه آن صحنه مسبوق به صحنه ديگری باشد كه آن صحنه چنين باشد وگرنه مثل اين است
كه يك دانش آموزی را ـ مثلا ـ دوبار در يك كلاس امتحان حاضر نموده ، و او را
بيازمايند ، انسان نمی‌ تواند دو بار در همين دنيا بيايد و هر دو بار يكسان باشد.

بنابراين نمی‌توان
پذيرفت كه خداوند عالم ، آدم ابوالبشر را آفريد و از صلب وی ذراتی استخراج و آن را
به ذرات ريز ديگری به تعداد فرزندان او كه تا روز قيامت به وجود می آيند ، تجزيه
نمود و از آنان تعهد و ميثاق يكتاپرستی گرفت و دوباره به صلب آدم بازگشتند ، چرا
كه به اين اشكالات و امثال آنها پاسخ قانع كننده ای داده نشده است .

                                                                                                       ادامه
دارد

 

امام باقر (ع)

« ان الخير ثقل علی
اهل الدنيا علی قدر ثقله في موازينهم و ان الشرخفّ علی اهل الدنيا علی قدر خفّته
في موازينهم » .                                                  (خصال ج 1 ص 12)

انجام كار خير برای
دنيا پرستان همان اندازه سنگين است كه در روز قيامت در ميزان اعمال مردم سنگينی
دارد ، و انجام عمل زشت به همان مقدار بر آنان ( ساده و ) سبك است كه در ميزان
سنجش اعمال ، سبك ( و بی ارزش ) می باشد .

 

/

برخی از صفات خداوند

تفسير سوره̾ لقمان

قسمت بيست و ششم

برخی از صفات خداوند

آية الله مشكينی

« لله ما في السّموات
والأرض انّ الله هو الغنیّ الحميد » .

از آن خدا است آنچه
در آسمان ها و زمين است ، چرا كه خداوند بی نياز و صاحب ستوده است .

خالق ، فاطر ، بديع

لام در «لله » برای ‌افاده
ملكيّت است و مضمون آيه شريفه اين است : آنچه در آسمان ها ، كرات مختلف و ديگر
موجودات قرار دارند و آنچه در زمين است ، در ملكيّت مطلقه الهی بوده و متعلق به «
لله » می‌باشد ، چنانچه آفريننده وخالق آنها هم خدا است و لذا در آيه قبل ، مسأله
خالقيّت پروردگار مطرح گرديده بود. البته در آيات ديگری هم از خلق و آفرينش سخن به
ميان آمده است ولی گاهی از آن به « فاطر » و گاهی به «بديع » تعبير شده است .

فرق ميان اين سه واژه
اين است كه فاطر در لغت به معنی‌ شكافنده است ؛ پس « فاطر السموات والأرض » يعنی‌
خداوند ،‌‌ آسمان ها و زمين را از كتم عدم به وجود آورده چنانچه گویی كه سينه
نيستی‌را شكافته و از ميان آن پديده های هستی‌ را بيرون آورده است ،‌پس در اين جهت
با « بديع » هم معنا می شود ، چرا كه « بديع السموات و الأرض » هم به معنای خلق
كننده آسمان ها و زمين از عدم محض است .

چه اينكه خداوند گاهی‌
موادّی طبيعی را قبلا آفريده و سپس از آن ها موجود دومی خلق می نمايد چنانچه
درباره انسان می‌فرمايد : « خلق الانسان من نطفة … » خدا انسان را از نطفه آفريد
، ولی گاهی‌ هيچ چيزی كه ذرات وجود در خارج خلق نشده است ، بلكه آن موجود را از عدم
محض می آفريند و به اين لحاظ خداوند « بديع السّموات و الأرض » خوانده می شود و
گفتيم كه « فاطر » هم از اين جهت به معنای‌ « بديع » می باشد .

ولی‌ « خالق » به هر
دو معنا می‌ آيد و از اين رو در قرآن همانگونه كه از خلقت انسان در موارد متعدّدی
به « خلق » تعبير فرموده درباره آفرينش آسمان و زمين هم فرموده « خلق السموات بغير
عمد ترونها » آسمان ها را بدون ستون های مرئی آفريد .

البته انسان هم
چيزهائی می‌سازد ولی كار او ـ به اصطلاح جديد ـ مونتاژ گری است كه با تركيب موادّ
موجود عالم و تغيير شكل آنها دست به اين كار می‌زند . و بدين ترتيب قدرت خلاقيت و
ابتكاری را كه خداوند به او عنايت فرموده به كار می‌اندازد و از اين راه هر روز به
دنيای خويش چهره تازه ای می‌بخشد و چنين است كه تمدن های بشری شكل گرفته و پيشرفت
می‌نمايند .

حفظ موجودات جهان

مسأله ديگر حفظ
موجودات عالم هستی به اراده پروردگار است . در سوره مباركه « بقره» می خوانيم :« و
لا يؤده حفظهما »2  حفظ و نگهبانی زمين و
آسمان برای‌ او آسان و بدون زحمت است . و در سوره سبا می فرمايد : « و ربّك علی كل
شی ء حفيظ » ـ پروردگار تو بر هر چيزی نگهبان و حافظ است. پس همانگونه كه آفرينش و
خلفت موجودات به اراده ذات مقدس او است ، حفظ و نگهداری آنها نيز به اراده « الله
» می‌باشد .

سپس نوبت به اراده و
تدبير اين جهان با عظمت می‌رسد . در سوره « سجده » می فرمايد : « الله الذی خلق
السّموات و الأرض و ما بينهما فی ستّة ايّام استوی علی العرش مالكم من دونه من ولی
و لا شفيع افلا تتذكرون . يدبر الأمر من السماء الی الارض ثم يعرج اليه في يوم كان
مقداره الف سنة ممّا تعدّون » 3

خداوند كسی است كه
آسمان ها و زمين و آن چه را ميان اين دو است در شش روز آفريد ، سپس بر عرش قرار
گرفت ، هيچ ولیّ و شفاعت كننده ای برای شما جز او نيست آيا متذكر نمی شويد ؟ امور
اين جهان را از آسمان به سوی‌ زمين تدبير می‌ نمايد ، سپس در روزی كه مقدار آن
هزار سال از سال هائی است كه شما می شمريد به سوی او باز می

گردد ( و به عمر دنيا
خاتمه داده می شود. )

بنابراين به مقتضای
آيات ياد شده ، آفرينش و نگهداری و اداره جهان هستی به اراده خداوند انجام می‌پذيرد
مانند كسی كه خود كارخانه ای را ساخته باشد و نگهداری و اداره آن را هم خود به
عهده گرفته باشد .

بی نيازی خداوند و
نياز مخلوقات

« انّ الله هو الغنیّ
الحميد » خداوند بی نياز و دارای صفات پسنديده و كمال است .

ارتباط صفت نخست يعنی
غنی با جمله های قبلی آيه اين است كه خداوند به آن آفريده های خويش محتاج نبوده و
غنی بالذات است و از اين رو می‌تواند خالق و حافظ و مدّبر آنها باشد و نيازشان را
تأمين نمايد ، پس صفت غنی در اين جا اشاره به فقر و نياز مخلوقات به « الله » و بی
نيازی كامل او از تمام آن ها است ، و در سوره « فاطر » به فقر انسان ها و غنای
خويش چنين اشاره فرموده است : « يا ايّها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو
الغنی الحميد » 4  ای مردم ! شما فقرا و
نيازمندان به سوی خدائید و خداست كه بی نياز و ستوده صفات می باشد .

پس موجودات سرتاپا
نياز بوده و خداوند بی نياز محض است و يكی از مقامات انسان اين است كه به نياز
خويش به پروردگار توجه داشته باشد و كسی كه اين توجه برايش پيدا شود ، بهترين
عبادت ها را انجام داده است ، يكی از اعمال مسجد كوفه نماز و مناجاتی است كه در
مقام امير مؤمنان عليه السلام خوانده می‌شود . حضرت در آن مناجات به خداوند عرضه
می‌دارد :

« انت الغنیّ و انا
الفقير و هل يرحم الفقير الّا الغنیّ » خداوندا! تو غنی و بی نيازی و من فقير و
نيازمند ، آيا نيازمند را جز بی نياز ترحم خواهد كرد ؟ يعنی از نظر فكری نيازمند
هدايت توايم ، از نظر عملی به توفيق تو محتاجيم ، در خوراك و پوشاك و در تمام
نيازهای مادی ومعنوی به لطف وكرم تو وابسته ايم .

خداوند حميد

« حميد » صفت مشبّهه
است بر وزن فعيل ، فعيل گاهی به معنی فاعل و گاهی به معنی مفعول می آيد . حميد در
معنای فاعلی آن به معنای ثناگو است و در معنی مفعوليش به معنی ستايش شده می باشد
ولی در اينجا به كدام معنی استعمال شده است ؟ به نظر من « حميد » در آيه به هر دو
معنا است ، چنانچه در دعای « جوشن كبير» كه هزار اسم از اسامی « الله » در آن آمده
است ، خداوند به « حميد و محمود » ، هر دو ياد شده است .

در شماره گذشته گفتيم
: هر كس تعريف و توصيف هر پديده ای را كه می نمايد در واقع توصيف خدا را نموده است
چرا كه هر حسن و زيبائی را خدا داده ، پس تعريف از آنها ، تعريف از آن بخشنده حسن
و زيبائی است . رسول اكرم صلی الله عليه و آله در يكی از جنگ ها به امر الهی مشتی
شن از زمين برگرفت و به سوی كفّار پاشيد ، شن ها به سر و روی كافران اصابت نمود و
در نتيجه چشم آن ها نابينا و يا پر از خاك شد خداوند در اين باره فرمود : « و ما
رميت اذ رميت و لكنّ الله رمی » تو هنگامی كه آن ها را به سوی آنها نشانه گيری
نمودی در حقيقت تو رمی ننمودی بلكه اين خدا بود كه رمی نمود . بنابراين ما هر گاه
« الحمدلله » می گوئيم به همين معنا اعتراف می نمائيم كه تمام ستايش ها و ثناها و
توصيف ها از آن خدا ست ، چرا كه همه را او آفريده است .

« و لو انّ ما في
الأرض من شجرة اقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله انّ الله
عزيز حكيم » . 6

اگر آنچه روی زمين
است از درختان قلم شوند، و دريا برای آن مركب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود ،
اين ها همه تمام می شوند امّا كلمات خدا پايان نمی گيرد خداوند عزيز و حكيم است .

هفت كنايه از افزايش
عدد است

عدد هفت در فرهنگ عرب
هميشه برای هفت شی ء به كار نمی رود ، بلكه گاهی كنايه از افزايش و زيادی است لذا
بعضی از مفسرين می گويند « سبعة ابحر » اگر هفت دريا هم به آن افزوده شود ، معنايش
اين است كه اگر تعداد زياد ديگری دريا تبديل به مركّب گردد و تمام اشجار روی زمين
قلم نويسندگان شوند از عهده نوشتن و محاسبه كلمات الله برنخواهند آمد ، لابد اين
تعداد بسيار قلم ، و وجود آن همه مركب همان تعداد نويسنده را هم از انسان و جن و
فرشته لازم دارد ولی در آيه شريفه به آن ها اشاره ای نشده است .

كلمات خداوند

منظور از « كلمات
الله » چيست ؟ بعضی از مفسرين احتمال داده اند كه مقصود از « كلمات الله » علوم
خدا باشد و بنابر اين آيه اشاره به علم بی پايان الهی است ، چه اينكه خداوند
همانگونه كه ذاتش بی نهايت است و برای‌ او آغاز و پايانی تصوّر نمی گردد علم او
نيز نامحدود و بی نهايت است و بی‌نهايت هرگز قابل محاسبه و اندازه گيری نمی باشد
ما انسان ها هستيم كه در علم و عمل و صفات و زندگی و همه چيز محدوديم و به همين
دليل قابل تقدير و اندازه گيری می‌باشيم و هر يك از ما دارای دانشی معين و اعمالی
مشخص و عمری محدود می‌باشد .

احتمال دوم اين است
كه منظور از « كلمات الله » پديده های خلقت اند ، چه اينكه در قرآن از « مسيح » به
عنوان كلمه خدا ياد شده است و او هم يكی از پديده ها و آفريده های الهی می باشد .
بنابراين كلمه يعنی آنچه به اراده الهی خلق گرديده است . بدين ترتيب آيه به تعداد
بی شمار مخلوقات خداوند اشاره دارد . وقتی كه در خون يك انسان آن همه مخلوقات
خداوند اشاره دارد . وقتی كه در خون يك انسان آن همه مخلوقات ريز به نام گلبول
وجود دارد ، اگر بخواهند تمام گلبول های‌ خون تمام انسان های روی زمين را به حساب
آورند ، و يا تمام موجودات ذرّه بينی را كه در هوا و در آب وجود دارند ، با ارقام
و اعداد نشان دهند ، آيا اظهار عجز نخواهند كرد ؟ تا چه رسد به تمام پديده های‌
بزرگ و كوچك جهان هستی كه هنوز به بسياری از آنها اطلاعات و دانش بشر پی نبرده است
.

عزيز حكيم

« انّ الله عزيز حكيم
» خداوند مقتدر و پيروز و كارش روی‌ حكمت و تدبير می‌باشد ، همانگونه كه روح انسان
بر جسد او تسلط دارد ، خداوند هم بر تمام كائنات تسلط دارد . مثال بالاتر از آن هم
زده شده و آن تسلط روح بر انديشه و فكر انسان است ، گاهی سلطه روح بر بدن ضعيف می‌شود
ولی سلطه او بر فكر و انديشه هم چنان باقی می‌ ماند ، مثلا انسان بيمار است و در
بستر آرميده ، در اين حال روح تمايل به حركت بدن و راه رفتن آن دارد ، امّا بدن از
حركت عاجز است ولی در همان حال انديشه و فكر باغهائی پر از ميوه در عالم خيال می‌
آفريند و يك باره آن را رها نموده و به چيز ديگر می‌انديشد و در حقيقت روح است كه
اين انديشه ها را ايجاد می‌ نمايد و لحظه ای بعد آن را به فراموشی می سپارد و به
سراغ انديشه ای ديگر می‌ رود ، پس چنانچه روح بر انديشه آدمی مسلط است خداوند هم
بر جهان آفرينش تسلط دارد و هر پديده ای را كه بخواهد خلق می نمايد و يا پس از
خلقت از ميان می برد ، ولی كار او روی حكمت است و اين خلق  و نابود كردن بی حساب نمی‌باشد و به همين دليل
پس از « عزيز» به صفت ديگر « الله » كه حكيم است اشاره فرموده است .

البته تسلط روح بر
جسم و انديشه ما تسلطی محدود است اما تسلط خداوند بر جهان خلقت و نظام هستی تسلطی
نامحدود می‌باشد، چنانچه اعمال ما گاهی از روی حكمت نيست ولی كار خداوند پيوسته با
حكمت تؤام است ، يك موجودی را روی حكمتی معيّن می‌آفريند و او را ميليونها سال روی
حكمت حفظ می‌ نمايد و سپس به دليل حكمتی خاص آن را از بين می‌ برد ، بنابراين
اداره و تدبير جهان و آفرينش و فنای آن همه روی‌ حكمت می‌ باشد و بدين جهت « حكيم
» ناميده می‌ شود .

[1]

 



1-      سوره
بقره ـ آيه 26

2-      سوره
بقره ـ آيه 255

3-      سوره
سجده ـ آيات 5 ـ 6

4-      سوره
فاطر ـ آيه 15

5-      سوره
انفال ـ آيه 17

6-      سوره
لقمان ـ آيه 27

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

صبر و پيروزی ( 2)

سخنان معصومين

·       
پيامبر اكرم صلی الله
عليه و آله :

« سئل النبیّ صلی
الله عليه و آله ما الأيمان ؟ قال : الصبر »    
(بحار ـ جلد 82 ـ ص 137 )

از رسول اكرم صلی
الله عليه و آله سؤال شد ايمان چيست ؟ فرمود : صبر و شكيبائی .

·       
امير مؤمنان عليه
السلام :

« الصبر يرغم الاعداء
» .                                             
( غرر الحكم جلد 1 ص 27 )

شكيبائی بينی دشمنان
به خاك می مالد .

·       
امير مؤمنان عليه
السلام :

« و استشعروا الصبر
فانه ادعی الی النصر » .                 (
نهج البلاغه ـ خطبه 26 ) 

صبر و شكيبائی را
شعار خويش سازيد كه مهم ترين راه رسيدن به پيروزی است .

·       
امير مؤمنان عليه
السلام :

« الصبر عدّة الفقر »
.                                                 
( غرر ـ جلد 1 ص 27 )

صبر پناه و پشتيبان
انسان در تنگدستی است .

·       
امام سجاد عليه
السلام :

« الصبر من الايمان
بمنزلة الرأس من الجسد و لا ايمان لمن لا صبر له »

                                                                      
( كافی ـ ج 3 ـ ص 142 )

صبر نسبت به ايمان
مانند سر نسبت به پيكر است و هر كه صبر ندارد ، ايمانی برايش نيست .

·       
امام باقر عليه
السلام :

« قال ابوجعفر عليه
السلام : لمّا حضر ابی علیّ ابن الحسين عليه السلام الوفاة ضمنّی الی صدره و قال :
يا بنیّ اوصيك بما اوصانی به ابی حين حضرته الوفاة و بما ذكر انّ اباه اوصاه به :
يا بنیّ اصبر علی الحق و ان كان مرّا » .               ( كافی ـ ج 3 ـ ص 145)

امام باقر عليه
السلام فرمود : هنگامی كه وفات پدرم علی بن حسين عليه السلام فرا رسيد مرا به سينه
چسبانيده و فرمود : فرزندم ! تو را به آنچه پدرم به هنگام وفات خويش به من توصيه
نمود و گفت كه آن را پدرش به وی سفارش نموده است . وصيّت می نمايم كه : ای پسرم !
بر حقّ شكيبا باش گرچه تلخ باشد .

·       
امام باقر عليه
السلام :

« الصبر صبران : صبر
علی البلاء ، حسن جميل ،  و افضل الصبرين
الورع عن المحارم » .

                                                                     
( كافی ـ ج 3 ـ ص 145 )

صبر بر دو گونه است ،
صبر بر بلا كه خوب و نيكو است و بهترين اين دو صبر پرهيز از محرمات است .

·       
امام صادق عليه
السلام :

« عن ابی بصير قال :
سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : ان الحرّ حرّ علی جميع احواله ان نابته نائبة
صبر لها و ان تداكّت عليه المصائب لم تكسره و ان اسرو قهرو استبدل باليسر عسرا كما
كان يوسف الصديق الأمين صلوات الله عليه لم يضرر حريّته ان استعبد و قهرا و اسر و
لم تضرره ظلمة الجبّ و وحشته و مانا له ان منّ الله عليه فجعل الجبّار العاتی له
عبدا بعد اذ كان له مالكا فارسله و رحم امة و كذلك الصبر يعقب خيرا فاصبروا و
وطنوا انفسكم علی الصبر توجروا » .               
( كافی ـ ج 3 ـ ص 143 )

ابو بصير گويد :
شنيدم امام صادق عليه السلام می فرمود : آزاد مرد در همه احوال آزاد مرد است اگر
گرفتار گردد صبر نمايد ، و اگر مصائب بر او فرود آيد ، او را نشكند گرچه به اسارت
افتاده و مغلوب گردد و آسايشش به سختی تبديل شود ، چنان چه يوسف صديق صلوات الله
عليه را بردگی و مغلوبيت و اسارت زيان نبخشيد و تاريكی و وحشت چاه و هر مشكلی كه
بر وی وارد شد به او زيانی‌ نرسانيد تا خداوند بر وی منّت نهاده و ستمگر سركش را
پس از اينكه مالك او بود بنده̾ وی ساخت صبر اين چنين است پس شكيبا باشيد و دل به
شكيبائی دهيد تا پاداش يابيد .

·       
امام صادق عليه
السلام :

« ان الله عزّ و جلّ
علی‌ قوم فلم يشكر و افصارت عليهم و بالا و ابتلی قوما بالمصائب فصيروا فصارت
عليهم نعمة » .

خداوند به مردمی نعمت
داد و آنها شكر ننمودند تا وبال آنان گرديد و مردمی را به مصيبت ها دچار كرد و صبر
نمودند تا بر آنها نعمت شد .

 

/

دنيا پلی به سوی آخرت

درس هائی از نهج
البلاغه

دنيا پلی به سوی آخرت

 آيت الله العظمی منتظری

خطبه 230

آخرين قسمت

موضوع بحث ، بررسی
خطبه 230 نهج البلاغه با ترجمه فيض الاسلام يا خطبه 188 با شرح محمد عبده می باشد
كه پيرامون سفارش  های امير المؤمنين عليه
السلام می باشد .

در قسمت گذشته بحث
راجع به اهل دنيا بود كه پس از مرگ در همان گوری كه از آن می رميدند جای می گيرند
و دستشان از دنيا كوتاه می شود و برای‌ آخرت خود توشه ای‌ ندارند لذا پشيمان و
بيچاره اند . و اكنون به آخرين قسمت از اين خطبه پند آميز  می پردازيم :

« لا عن قبيح يستطيعون
انتقالا ولا في حسن يستطيعون ازديادا »

نه از كارهای زشتی كه
در دنيا مرتكب شده اند می توانند بازگردند و نه كارهای‌ خيری را می‌ توانند برای
خود بيفزايند .

حسرت و پشيمانی اهل
دنيا

هنگامی كه اهل دنيا
می ميرند و به عالم برزخ منتقل می شوند ، در آنجا افسوس و حسرت می خورند كه چرا با
آن همه قدرت و ثروتی كه در دنيا داشتند ، خدمتی‌ نكردند و كار نيكی نداشتند ولی
اين حسرت ها و پشيمانی‌ ها هيچ سودی برای آنها ندارد چرا كه در آن جا نمی توانند
از كارهای‌ زشتی‌ كه در دنيا مرتكب شده اند و از آن همه كارشكنی ها و بدگوئی ها و
خرابكاری ها بازگردند يا رهائی يابند و همچنين در كارهای خير هم قدرت ندارند بر
كارهای خود بيفزايند . آری ! آنهائی كه در دنيا آن همه عبادت خدا كردند ،‌در راه
خدا انفاق نمودند ، به مردم خدمت كردند و كارهای خوب و شايسته انجام دادند ، در
عالم برزخ نتيجه شيرينيش را خواهند ديد و از آن اعمال صالحه بهره خواهند برد ولی
آنهائی كه با داشتن قدرت و مكنت و پول فراوان نه تنها خدمتی به اسلام و مسلمين نمی
كنند بلكه از هر كار خيری در دنيا گريزان هستند و فقط در پی‌ استفاده های شخصی‌ و
بهره بردن از لذت های مادّی دنيوی هستند ،‌بايد در عالم برزخ پشيمان و بيچاره شوند
گرچه اين پشيمانی هيچ بهره ای برای آنان نخواهد داشت ، چرا كه آنجا ديگر جای كار
نيست بلكه جای حسابرسی است .

حضرت امير عليه
السلام در خطبه 42 می فرمايد : « و انّ اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل »
ـ و همانا امروز روز عمل و كار است و باز خواستی در كار نيست ولی فردا ( روز قيامت
) روز حساب و بازخواست است و وقت كار نيست .

در آنجا است  كه وقتی انسان گرفتاری و بيچارگی خود را می
بيند ، می گويد : « … ربّ ارجعون لعلّی أعمل صالحا فيما تركت » ـ پروردگارا !
مرا به دنيا باز گردانيد شايد گذشته را تدارك كنم و كار خير انجام دهم . ولی پاسخ
داده می شود : « كلا انّها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی يوم يبعثون » ـ
هرگز ! اين سخنی است كه او می گويد ( و بر زبان می راند ولی اگر به دنيا بازگردد ،
فرقی نخواهد كرد ) و پشت سرشان برزخی است تا روزی كه برانگيخته شوند.

در اين آيه كلمه «
ارجعون ـ را به صيغه جمع آورده كه در حقيقت خطاب به خداوند و جنود خداوند (
فرشتگان ) باشد و در كلمه ( فيما تركت ) ممكن است اين معنی منظور باشد كه در آن
مالی كه اندوخته ام و با خود نياورده ام مثلا خيراتی كنم و در راه خدا انفاق نمايم
وو..

« أنسوا بالدّنيا
فغرّتهم و وثقوا بها فصر عتهم »

به دنيا انس گرفتند و
دنيا هم آنها را مغرور ساخت و به آن اطمينان كردند و دنيا آنان را ساقط كرد.

نتيجه انس به دنيا و
اطمينان به آن

اهل دنيا وقتی به لذت
های مادّی ومنحط و زودگذر دنيا رسيدند ، خيال كردند كه دنيا هميشه به كام آنان است
لذا به آن دلبستگی پيدا كردند و انس گرفتند و اين زر و زيور آنها را گول زد و
مغرورشان ساخت و به دنيا دلگرم شدند واطمينان پيدا كردند به خيال اينكه تا ابد در
دنيا خواهند ماند و از لذائذ دنيا بهره ور خواهند شد ولی يكباره دنيا ساقطشان كرد
و برزمينشان زد و به قبر سرازيرشان نمود.

« فسابقوا رحمكم الله
الی منازلكم التی أمرتم أن تعمروها و التی رغّبتم فيما ودعيتم اليها»

پس سبقت بگيريد ـ
خدای‌ رحمتتان كند ـ به سوی منازل خود كه به ساختن آن مأمور گشته ايد و به آن تشويق  و ترغيب شده ايد و به سوی آن فرا خوانده شده و
دعوت شده ايد. 

آباد سازی منزل آخرت

در اينجا است كه حضرت
پس از اشاره به وضع بد و بيچارگی اهل دنيا پس از مرگ ، ما را وادار به جبران گذشته
می فرمايد .

حال آنكه هنوز زنده
ايد و اجل شما نرسيده است و علم داريد كه آن جهان ، عالم حسرت و ندامت است ، تا‌
آن روز نرسيده از هم اكنون به فكر خود باشيد . ای انسانی كه همه روزه می بينی‌ گرگ
اجل يكايك از اين گلّه می‌ برد و مرگ در خانه پير و جوان لنگر می‌ اندازد  ، بيا پيشی و سبقت بگير برای ساختن و آباد
كردن خانه̾ واقعی و جاودانگی خود در آخرت . تو كه اهل اين دنيای فانی و زودگذر
نيستی بلكه برای جهانی ديگر كه آن جهان جاودانه و هميشگی است ، آفريده شده ای ، پس
دور از عقل و منطق سليم است كه در اين دنيا اينقدر خانه̾ چند روزه̾ خود را محكم و
استوار بنا نمائی و به فكر ساختن و پرداختن به خانه̾ حقيقی و هميشگی خود نباشی .

خدای رحمتتان كند ،
سبقت بگيريد از همديگر برای بهتر ساختن خانه های آخرت . مدرسه بسازيد تا در آنها
طلب علم كنند و برای شما دعا نمايند . درمانگاه بسازيد تا به نفع جامعه باشد و باقيات
الصالحاتی برای شما بماند.

البته آباد كردن منزل
آخرت به اين نيست كه قبر خود را جلوتر بسازيم و آن را رونق بخشيم ! اين فكر غلط و
خيال باطلی است . در آن دورانی كه من در مسجد سليمان تبعيد شده بودم ، يك نفر می
گفت : پدرم يك ميليون تومان خرج ساختن مقبره اش كرده است ! ! اين بيچاره خيال كرده
است ساختن منزل آخرت به اين است كه قبر خود را با سيمان و بتون آرمه و مصالح
ساختمانی مدرن بسازد . خير ، اين چنين نيست . او می توانست با اين يك ميليون تومان
ـ آن هم در آن زمان ـ چند خانواده̾ بی خانمان را مسكن دهد يا چند دختر و پسر فقير
را با ازدواج پيوند دهد نه اينكه كاخی بسازد كه برای او هيچ ارزش و فايده ای ندارد
، خصوصا پس از مرگ كه لحظه ای از آن بهره مند نخواهد شد.

تعمير خانه آخرت به
اين است كه درمانگاه بسازيد ، كتاب های خوب و مفيد چاپ كنيد ، راه ناهموار را برای
مردم هموار نمائيد ، بيماری های درمانده را معالجه كنيد وو … و به اين عمران و
آبادی ماموريت يافته ايم و خداوند ما را ترغيب و تشويق نموده است و به آن منزل ها
دعوت شده ايم ، پس بايد تا پيش از اينكه نيرو و توان خود را از دست بدهيم در اين
كارهای خير شركت نمائيم و به فكر بيچارگان و مستمندان باشيم و در همين دنيا ، منزل
های مسكونی آخرتمان را به بهترين وجه بسازيم ان شاء الله .

« واستعينوا نعم الله
عليكم بالصبر علی طاعته والمجانبة لمعصيته »

و با صبر و شكيبائی
بر طاعت خداوند و چشم پوشی و خود داری از نافرمانی او ، نعمت های خدا را بر خودتان
كامل نمائيد .

با اطاعت خدا نعمت ها
را كامل كنيد

تمامييّت نعمت بر اين
است كه همين نعمت ها كه در دنيا از آنها برخورداريم ، به نحو اتم و اكمل آن در
آخرت نيز نصيبمان شود  و همچنان كه در اين
دنيا با چشم و گوش و زبان و ساير اعضاء و جوارح بدن از لذت های گوناگون دنيوی بهره
مند می‌شويم ، در آخرت نيز از آنها لذت ببريم ، آن هم با نعمت های هميشگی بهشت نه
زود گذر دنيا . و راه تمام شدن نعمت و به تكامل رسيدن آن ، اين است كه فرمان ها و
دستور های الهی‌ را اطاعت كنيم و از معصيت و نافرمانی حق اجتناب ورزيم .

يكی از نعمت ها اين
است كه انسانيّت خود را از دست ندهيم و در آخرت نيز به صورت انسان محشور شويم .
برخی متأسفانه به صورت بوزينه يا مار و يا عقرب و ديگر گزندگان محشور می شوند .
اگر انسان در دنيا اطاعت خدا كرد و با صبر و شكيبائی بر مشكلات فائق آمد و واجبات
الهی را با استقامت انجام داد و در تمام مراحل زندگی خدا را مدّ نظر قرار داد و از
تمام گناهان و محرمات چشم پوشی كرد و از آنچه خدا را به خشم می آورد دوری جست ،
آنجا است كه خداوند نعمت ها را بر او تمام خواهد كرد و در بهشت برين نيز از آن
نعمت های بی پايان الهی‌ برخوردار خواهد بود .

« فإن غدا من اليوم
قريب »

چرا كه فردا به امروز
نزديك است .

فردا نزديك است

فردائی كه روز مرگ و
بازخواست است به امروز دنيا بسيار نزديك است . چه بسا با يك چشم به هم زدن ورق
زندگی تو ـ ای انسان ـ بر چيده شود و به سوی عالم برزخ راه يابی ، پس بايد هر لحظه
منتظر فرا رسيدن اجل خود باشی چرا كه زندگی مانند شب و روزی بيش نيست و بايد با
توشه̾ پر به جهان آخرت كه منزلگاه واقعی تو است مسافرت كنی .

يا من بدنياه
اشتغل              قد غرّه طول الامل

الموت يأتی بغتة                  والقبر صندوق العمل

ای كسی كه مشغول دنيا
شده ای و زرق و برق دنيا تو را به خود سرگرم كرده است ، و به درازای آرزو مغرور
گشته ای ، هان به فكر خود باش كه مرگ يكباره فرا رسد و قبر تو جای باز رسی و بررسی
كارهايت می باشد .

« ما اسرع السّاعات
في اليوم و اسرع الايام في الشهر و اسرع الشهور في السنة و اسرع السنين في العمر »

چه ساعت ها شتابان در
روز می‌ گذرند و چه روزها شتابان در ماه می‌ گذرند و چه ماه ها با سرعت در سال می
گذرند و چه سال ها با شتاب در عمر انسان می‌گذرند .

آری ! چقدر به سرعت
ساعت ها می گذرند و ماه ها به سر می آيند و سال ها و ماه را تمام می كنند و سال
های زندگانی می گذرد و هر لحظه كه از عمر ما می گذرد قدمی به مرگ نزديكتر می شويم
.

بنابراين آينده خيلی
نزديك است و من و شما به فكر عاقبت امر و زندگی جاودانه باشيم و اين دنيای زودگذر
را به آخرت هميشگی نفروشيم .

 

/

جنگ ، و جنگ تبليغاتی

جنگ ، و جنگ
تبليغاتی

بسم الله الرحمن
الرحيم

پيروزی های رزمندگان
اسلام در عمليات اخير به خصوص در كربلای پنج و حساسيت فوق العاده̾ منطقه̾ عملياتی
، دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی را سخت به وحشت انداخته كه با شتاب زدگی دست به
حركت های انفعالی و عكس العمل های ناشيانه می زنند كه از جمله آنها جنگ تبليغاتی
است .

و در اين زمينه تنها
راديو های بيگانه نيست كه متعهد حمايت از دشمن متجاوز است بلكه دشمنان داخلی و
منافقان و سست عنصران و غرب زدگان و راحت طلبان و حسودان و نادانان هر كدام به سهم
خود در جهت خدشه دار ساختن جنگ و حقانيت آن فعاليت چشم

گيری دارند .

به همين دليل وظيفه̾
نويسندگان و سخن گويان در پاسخ گویی از شبهه های القا شده از سوی مخالفان بسيار
سنگين است . و همچنين وظيفه̾ مردم و نيروهای اطلاعاتی و انتظاماتی در مقابله با
شايعه پراكنان و مرجفان و اراجيف سازان نيز سنگين و مهم است .

گاهی ديده می‌شود كه
بعضی از كوردلان كه همچون خفاش با همه نزديكی ، نور آفتاب را به دليل حسادت و رشك
نمی توانند ديد حتی در جلسات خصوصی مربوط به شهدا و تجليل از آنان با اظهار تأسف ،
در حقانيت راه آنان تشكيك می‌نمايند و به جای‌ تسليت نمك بر زخم دل پدران و مادران
داغ ديده می‌پاشند.

تكرار تاريخ

تاريخ تكرار می‌ شود
. اينها پيروان همان نابخردانی هستند كه در دوران خلافت ظاهری امير المؤمنين عليه
السلام با القاء شبهه ، حقانيت جنگ های‌ آن حضرت را با پيمان شكنان و ياغيان و
متجاوزانی چون معاويه مورد تشكيك قرار می دادند كه اينها مسلمانند! و اين جنگ
برادر كشی است ! و چون معاويه احساس شكست كرد و از عمرو عاص چاره خواست و او با
بلند كردن قرآن بر سر نيزه ها مطالبه صلح و داوری نمود ، همين منحرفان سعی در
تحميل صلح بر اميرالمؤمنين عليه السلام نمودند و سرانجام در اثر جهالت و نادانی‌
آنها ، آن حضرت با همه̾ مخالفت ناچار شد دست از جنگ بردارد و بالاخره آن ياغی
متجاوز به هدف شوم خود رسيد . اينان نيز همان روش را در پيش گرفته اند ولی
خوشبختانه امام امت دارای چنان اصحاب و يارانی است كه لحظه ای در انجام فرمان ها و
دستورات آن حضرت درنگ روا نمی‌دارند و هر چه آتش جنگ فروزان تر و تبليغات دشمن
گسترده تر می‌شود اين جوانمردان مصمم تر و در راه خود قاطع تر می شوند . و
الحمدلله رب العالمين .

بايد با صدام بجنگيم

نكته ای كه در اين
زمينه بايد تذكر دهيم اين است كه ما گرچه هميشه درباره اين گونه شبهه ها پاسخ می‌
گوييم كه اين جنگ بر ما تحميل شده و ما خواهان آن نبوديم ولی واقعيت اين است كه
دشمن زمينه بهتری برای موفقيت ما در انجام وظيفه̾ شرعی خويش فراهم نموده وگرنه ما
دير يا زود وظيفه داشتيم كه با كمك به مردم مسلمان عراق اين رژيم كافر را از سرزمين
مقدس اسلامی برانيم . مگر از نظر شرع مقدس اسلام چه فرقی ميان شاه و صدام است كه
انقلاب بر ضد شاه لازم و واجب بود و بر ضد اين حزب كافر واجب نباشد ؟

بسياری از اين شبهه
سازان اصل انقلاب را حق می‌دانند ولی جنگ را نمی پذيرند . مگر اسلام يك دين
ناسيوناليستی است كه هر ملتی در چارچوب مليت خود وظيفه داشته باشد ؟ اسلام هر كس
را كه توان امر به معروف و نهی از منكر دارد در حدود قدرت و استطاعتش موظف نمود كه
معروف را به پا دارد و منكر را از بين ببرد . شاه با همه بدكاری و خيانت و ترويج
كفر و فساد و فحشاء ، رسما از سوی حضرت امام تكفير نشد ولی حزب بعث محكوم به كفر
است .

كسانی كه به
ايدئولوژی اين حزب واقفند خوب می دانند كه اين حزب كافر است و محارب . يعنی به شدت
و سرعت هر چه تمام تر سعی در براندختن همه̾ ارزش های‌ اسلامی و حتی اعتقادات
اسلامی و ظواهر دين دارد .

فعاليت های ضد مذهبی
حزب بعث

در سازمان امنيّت
عراق بخش بسيار وسيعی به نام مبارزه با ارتجاع مذهب وجود دارد و همين بخش بود كه
حوزه̾ علميه̾ نجف را از هم پاشيد و طلاب و فضلا را كه اكثرا ايرانی‌ بودند تنها به
بهانه̾ ايرانی‌ بودند از آنجا اخراج كرد و روحانيون عراقی را تحت تعقيب قرار داد و
به بهانه مختلف بعضی را اعدام و بعضی را زندانی نمود. مرحوم آية الله حكيم قدس سره
را تحت فشار قرار داد و يكی از فرزندانش را متهم به جاسوسی كرد و به اين بهانه او
را در خانه تحت نظر گذاشت و حتی بعضی از طلاب كه برای‌ ملاقات ايشان از نجف به
كوفه حركت كردند مورد شتم و ضرب قرار داد و پس 
از وفات ايشان به هر دست آويزی در حوزه̾ ايجاب رعب و وحشت نمود و روز به
روز از كيفيت و كميت حوزه علميه كاسته شد و مانع تصميمات ضد مذهبی دولت بعث از سر
راه برداشته شد .

در زمينه ظواهر مذهبی
، حزب بعث سعی بليغی در بر چيدن آنها نمود . هر گونه تظاهری به مذهب در ادارات
دولتی و مدارس و دانشگاهها به شدت مستوجب تعقيب سازمان امنيت بود . برنامه های دين
و قرآن به طور كلی از مدارس بر چيده شد حتی قطعات ادبی كه در كتابهای درسی از قرآن
يا نهج البلاغه آمده بود جای خود را به كلمات نامربوط ميشيل عفلق و امثال او داد .
عفلق يك مهره̾ انگليسی مسيحی مذهب است كه رهبر اين حزب و او را در عراق به نام پدر
بنيان گذار ! می خوانند . تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل . كلمات كفر آميز كه
از لسان اين پليد در رسانه های‌ گروهی‌ و حتی‌ كتابهای‌ درسی دانش آموزان پراكنده
است نشانگر كينه و دشمنی‌ عميق او با اسلام و مسلمين است . در يكی از اين جملات می‌گويد
: اين ملت عرب است كه محمد را همچون يك نابغه به وجود آورده است و اين ملت می‌تواند
در هر زمان از امثال محمد فراوان به دنيا عرضه كند !!!

خلاصه به طور كلی‌
فعاليت و تحرك اين رژيم برای‌ اسلام زدائی از جامعه عراق و زدودن همه̾ آثار دين و
مذهب و خداپرستی كه آن را ارتجاع می ناميد به مراتب از فعاليت شاه سريعتر و با
خشونت بيشتری همراه بود و هست .

جهاد ما جهاد تدافعی
است

بنابراين مبارزه و
ستيز با اين حزب كافر و ملحد بر هر مسلمانی‌ كه توان داشته باشد لازم و واجب است و
اگر اين جنگ را آنها شروع نكرده بودند و حضرت امام زمينه را مساعد می ديدند و
دستور جنگ ابتدائی می دادند نيز بسيار به جا و مناسب بلكه لازم و ضروری‌ بود حتی
اگر جهاد ابتدائی‌ را از خصائص امام معصوم بدانيم زيرا مبارزه با چنين رژيمی بدون
شك يك جهاد ابتدائی‌نيست بلكه جهاد تدافعی است . از نظر اسلام تنها خاك و ميهن
نيست كه بايد از آن دفاع كرد بلكه در درجه̾ اول عقيده و مذهب است كه بايد از آن
دفاع شود . چنگ انداختن چنين رژيم كافر بر جامعه̾ 
اسلامی عراق و اعتاب مقدسه و حوزه̾ 
علميه يك تهاجم بسيار نيرومند و حساب شده ای از سوی كفر جهانی‌ بر اسلام و
مسلمين است و بايد همه̾  مسلمانان به دفاع
از حريم مقدس اسلام برخيزند . چه فرق می‌كند كه اين كافر خون خوار و مهاجم
شناسنامه̾  اسلامی داشته باشد يا غير
اسلامی ؟ . تازه رهبر اين گروه همان گونه كه گفتيم و همه می دانند از نظر شناسنامه
نيز مسلمان نيست .

بنابراين جهاد با اين
گروه به هر حال يك جهاد دفاعی است . دفاع از حريم قرآن و اسلام است . دفاع در
برابر تهاجم كفر و الحاد بعثی . بلكه واقعيت اين است كه حتی اگر اين حزب كافر نبود
و تنها مانع عمل به دستورات اسلام و برقراری نظام اسلامی بود بازهم مبارزه با او
يك دفاع به حساب می آيد . نه هجوم همان گونه كه مبارزه با شاه و شاهان گذشته وحال
نيز دفاع از اسلام و حقوق مسلمين بود و هست . پس جنگ با اين حزب به طريق اولی يك
ضرورت شرعی‌ است . در عين حال انقلاب اسلامی اين جنگ را شروع نكرد بلكه بر او
تحميل شد . و اكنون كه زمينه آماده شده است ، بدون شك باز ايستادن از جنگی كه خود
در ابتدا لازم بود و دشمن زمينه آن را سريعتر فراهم نمود نه تنها به صلاح ايران
نيست بلكه از نظر شرعی يك خيانت به آرمان اسلام و قرآن و شريعت است نبايد اينگونه
توهم شود كه جنگ اكنون در خاك عراق است و آن را نمی توان دفاع ناميد كه اين خود
يكی از شبهه های القاء شده از سوی دشمنان است . دفاع از اسلام خاك و كشور را نمی
شناسد و همه مرز ها برای‌ دفاع از دين خدا باز است .

نگارنده̾ اين سطور در
محضر يكی از مراجع بزرگ حاضر بودم كه ايشان درباره̾  جنگ فرمودند : خوب شد كه عراق خود اين جنگ را
شروع كرد تا نابود شود وگرنه برای‌ ما حمله ابتدائی مشكل بود و اين سخن به وضوح می
رساند كه وظيفه̾  اصلی شروع به جنگ بود
زيرا اين جنگ به هر حال دفاع است .

سرباز مسلمان زير
پرچم كفر

گاهی چنين القا می‌شود
كه سربازان عراقی اكثرا مسلمانند و پيرو حزب بعث نيستند و گاهی در سنگر های‌ آنان
نيز قرآن و سجاده پيدا شده است گرچه سعی فرماندهان آنها اين است كه جو مذهبی را از
بين ببرند ولی در ميان آنها نمازخوان نيز وجود دارد و به هر حال اكثر سربازان
عراقی پيرو حزب بعث و اعتقادات آن ها نيستند بنابراين كشتن آنها جايز نيست . آنها
هم در اين سطح وسيع و گاهی به آيه « فلايسرف في القتل » نيز به اشتباه تمسك می شود
.

پاسخ از اين شبهه اين
است كه سرباز مسلمان اگر زير پرچم كفر بجنگد در حكم كافر است و بايد از ميان
برداشته شود و تا زمانی كه سرباز عراقی‌مسلمان در اختيار كفار است بايد كشته شود و
در كشتن آنها هيچ اسرافی نيست .

و اگر اين زياد كشی
اسراف باشد پيروی از اميرالمؤمنين عليه السلام است كه به « قتال العرب » معروف شد
يعنی‌ بسيار كشنده . كشتن نيرو های باطل هرچه بيشتر بهتر است . آيه فلا يسرف في
القتل در مورد قصاص است .

« و من قتل مظلوما
فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل انه كان منصوراً » كسی كه به ستم كشته
شود ما از ولیّ دم او حمايت می كنيم ولی نبايد در كشتار تجاوز كند زيرا با نصرت و
ياری‌ ما اقدام می‌نمايد منظور اين است كه در مورد قصاص از شخص قاتل نبايد تجاوز
كرد آن گونه كه رسم عرب بود و هست كه اگر دستشان به قاتل نرسيد ديگران از فاميل او
را می كشند و گاهی به دليل اهميت شخص به يك نفر ده ها انسان بی گناه را می كشتند و
می‌كشند !! اين روش مورد سرزنش و منع قرآن است و اين هيچ ربطی به مبارزه با كفر و
نيرو های مورد استفاده كفر ندارد .

رفتار با سربازان
عراقی

سرباز عراقی آن گاه
كه اسير می ‌شود و از چنگال كفر رها می‌ شود برادر مسلمان ما است و لذا رفتار
نيروهای‌ اسلامی ما با آنها به گونه ای است كه خودشان نيز در تحير و تعجب می‌
مانند . ما در اين جا فتوای حضرت امام در مورد اسرا را می آوريم تا هم برای
رزمندگان حجت باشد و هم برای‌ ديگران كه تهمت های‌ ناروائی‌ در اين باره منتشر می‌سازند
. و اگر احيانا فردی پيدا شود كه در خفا روش نامطلوبی‌ داشته باشد خود را اصلاح
نمايد. و اين را نيز تذكر می دهيم كه اموال اسرا ملك آنها است و كسی‌ حق ندارد
چيزی از آنها را به عنوان غنيمت بردارد . تنها غنيمت در اين جنگ اموال دولتی‌ است
كه تكليف آنها نيز با دولت اسلامی ‌است و افراد متفرقه حق تصرف در آنها را بدون
اجازه̾  مسئولين ندارند .

 

س ــ برخورد و رفتار
با اسرای جنگی‌ بايد چگونه باشد و آيا كسی می تواند به خاطر آن كه اسرا قبلا در
حال جنگ با اسلام بوده اند به آنان توهين نمايد ؟

ج ــ اهانت به اسرا
جايز نيست بلكه بايد نسبت به آنان اخلاق اسلامی مراعات شود .

 

حمله هوائی دشمن به
شهر ها

بعضی از راحت طلبان
كه هيچ احساس مسئوليتی در برابر اين جنگ ندارند و تنها فكر و هدفشان تنها زيستن و
خوشتر زندگی كردند است از حمله های هوائی دشمن به شهر ها و مناطق مسكونی به وحشت
افتاده و ادامه̾ جنگ را سبب نابودی ايران می‌دانند و به اين دليل صلح ذلت بار را
می پسندند و هر روز نغمه ای در اين راه سر می‌ دهند .

پاسخ اين ها را
اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است : «فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في
موتكم قاهرين . » شما در اشتباهيد اگر اين گونه ماندن را زندگی‌ می ناميد . زندگی
با غلبه دشمن خون خوار و منت گذاشتن او بر صلح ذلت بار چيزی به جز مرگ نيست . و
مردن در راه هدف الهی و احيا عدالت چيزی به جز حيات جاودان نمی باشد . ملت مجاهد و
فداكار و خداجوی ايران بارها به اثبات رسانده است تا سرحد شهادت ، جنگ با دشمنان
خدا را ادامه خواهد داد و كشته شدن در اين راه را چه در جبهه جنگ و چه در زير
بمباران وحشيانه دشمن ــ كه آن هم دليلی به جز مقاومت اين ملت مسلمان ندارد ــ
سعادت و خوشبختی می‌داند . اين وحشی گری ها بيشتر شقاوت دشمن و بی اعتنائی او را
به همه̾ ارزش ها و پيمان های بين المللی و وجدان انسانی به اثبات می‌رساند و دليل
روشنی‌است بر عدم امكان صلح با چنين جانور درنده ای‌ كه نه به كودكان و زنان رحم
می‌كند و نه قدسيت و احترام اماكن مقدسه را نگه می دارد.

بنابراين به هر قيمتی
باشد اين جنگ را بايد تا سرنگونی دشمن كافر ادامه داد و اين جنگ در هر حال يك جنگ
دفاعی‌ است كه حتی‌ اگر تحميل نشده بود لازم بود شروع شود اكنون كه دشمن شروع كرده
به هيچ وجه نبايد اين فرصت را از دست داد . به اميد پيروزی هر چه سريعتر رزمندگان
اسلام بر نيروهای‌ كافر حزب بعث .

 

/

سیزده رجب، مطلع نور

13 رجب ، مطلع نور

در سيزدهم رجب ، سی
سال پس از عام الفيل 1 و بيست و سه سال قبل از هجرت ،آفتاب ولايت از افق كعبه دميد
و جهان را فروغ و روشنايی بخشيد. در چنان روزی علی عليه السلام ،مظهر حق و عدالت و
جامع كمالات انسانی و اعجوبه دهر و يگانه روزگار متولد شد . همو كه آفتاب، پس از
رسول خدا صلی الله عليه و آله بر كسی چون او نتابيده و چشم جهان همچون او انسان
والائی را نديده و مادر دهر چنان فرزندی را نزائيده !

و با تولّد او نوری
كه خداوند پيش از آفرينش جهان آفريد، به طور كامل در طبيعت متجلّی شد. نيمی از آن
سی سال قبل در وجود مقدّس خاتم الانبياء صلی الله عليه و آله تجلّی نمود و در چنان
روزی با ولادت سيد الاصياء عليه السلام نيم ديگر آن نيز متجلّی گشت. و ولايت مكمّل
نبوّت شد.

در چنان روز مباركی ،
فاطمه بنت اسد ـ همسر ابوطالب ـ به خانه كعبه پناه برد و خدای را به مقرّبين درگاهش
و از جمله جنين خودش قسم داد كه زايمان را بر او آسان كند. راوی گويد: ديدم ديوار
كعبه شكافت و او به خانه وارد شد و ديوار بسته شد و پس از سه روز با فرزندی همچون
ماه تابان از همان شكاف ديوار ظاهر گشت و در اين سه روز هر چه كوشيديم كه در را
باز كنيم نشد. گويند: آن حضرت نيز از كعبه معظمه به خاطر مهمان نوازيش تشكر كرد كه
ساحت مقدسش را از لوث وجود بتها پاك نمود .

داستان ولادت

داستان ولادت آن حضرت
در كعبه را علما و مورخين سنی و شيعه نقل كرده اند و بر آن تاكيد فراوان نموده
اند. علّامه امينی رحمه الله 2 از مصادر تاريخی عامّه و خاصّه ، مطالب ارزنده ای
در اين زمينه نقل فرموده است.

حاكم نيشابوری از
علمای بزرگ اهل سنّت در مستدرك گفته كه اخبار در اين باره به تواتر 3 رسيده است كه
: «فاطمه بنت اسد ، اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب كرم الله وجهه را در جوف خانه
كعبه زائيد.»

حافظ گنجی شافعی نيز
از او حكايت كرده كه گفت: « امير المؤمنين علی بن ابی طالب عليه السلام در مكه در
بيت الله الحرام در شب جمعه سيزدهم رجب، سی سال پس از عام الفيل متولد شد. و هيچ
مولودی به جز او ـ نه پيش از او و نه بعد از او ـ در خانه خدا متولد نشده است. و اين
برای تكريم و تعظيم منزلت او می باشد ».

احمد بن عبدالرحيم
دهلوی نيز گفته است كه اخبار در اين باره متواتر است.

شهاب الدين آلوسی
مفسّر معروف می گويد: « اينكه امير المؤمنين كرم الله وجهه در خانه كعبه متولد شده
است مشهور در جهان كه در كتب هر دو گروه سنی و شيعه ، نقل شده است ».

علامه امينی رحمه
الله اين داستان را از بيش از 16 كتاب از كتب عامه و پنجاه كتاب از خاصّه نقل كرده
است . بعضی نيز در اين باره كتابی ويژه تاليف نموده اند . شاعران بسياری نيز از
سنی و شيعه به عربی و فارسی اشعار جالبی را در اين موضوع سروده اند .

ميرزا اسماعيل شيرازی
در قصيده ای طولانی می گويد :

« ان يكن يجعل لله
البنون          و تعالی الله عما يصفون »

« فوليد البيت احری
ان يكون       لولیّ البيت حقاً ولداً    »

                   « لا عزير لا ولا ابن مريم »

اگر قرار باشد برای
خداوند فرزندی قائل باشيم گر چه منزه است خدا از آنچه نادانان می گويند ، هر آينه
آن كس كه در خانه او متولد شده اولی است كه فرزند او باشد ، نه عزيز كه يهوديان او
را فرزند خدا دانستند و نه مسيح كه نصاری او را برای خدا فرزند قرار دادند .

به راستی اين مكرمت
با آن وضع اعجاز آميز شگفت انگيز دليل روشن و برهان قاطعی است بر ويژگی خاصی كه در
ذات آن حضرت بوده . اين عظمت و قداست و قرب و ارتباط خاص با خدای متعال را نمی
توان امری اكتسابی دانست . و اين خلعت زيبا تنها بر اندام مقدس آن ولی الله اعظم
مناسب است .

پيامبر « ص » عهده
دار تربيت علی «ع »

 نشو و نمای آن حضرت نيز ويژگی و مزيّتی
بر سايرين دارد . از كودكی پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله عهده دار تربيت او شد
و اين در حالی بود كه پدر و مادر مهربان و بزرگواری داشت كه آنها خود مربّی رسول
اكرم صلی الله عليه و آله بودند . و در بعضی اخبار آمده است كه حضرت رسول صلی الله
عليه و آله از عمويش جناب ابوطالب عليه السلام خواست كه يكی از فرزندانش را به او
واگذارد كه هم كمك او باشد و هم جبران زحمات آن جناب را كرده باشد . ابوطالب آن
حضرت را مخيّر نمود و حضرتش علی عليه السلام را اختيار كرد.

آن چه در تاريخ مسلّم
است اصل اين مطلب است كه عهده دار تربيت آن حضرت ، رسول اكرم صلی الله عليه و آله
بود و خود آن حضرت در نهج البلاغه فرموده است : « و ضعنی في حجره وأنا ولد يضمّنی
الی صدره و يكنفني في فراشه و يمسّني جسده و يشمّني عرفه و كان يمضغ الشيء ثم
يلقمنيه …». 4

« مرا در دامان خود
قرار داد در حالی كه كودكی بودم . به سينه اش مرا می چسبانيد و در رختخواب خويش
مرا در آغوش می گرفت كه بدن مباركش را لمس می كردم و بوی خوشش به مشامم می رسيد و
گاهی می شدكه خوراكی را میجويد و در دهانم می گذاشت … »

گر چه روشن نيست كه
در چه سنّ و سالی آن حضرت در دامان رسول اكرم صلی الله عليه و آله بوده است ولی از
جمله آخر چنين به دست می آيد كه در سنّی بوده كه حتّی جويدن بعضی خوراكها برای او
مشكل بوده است .ولی آن چه جای سئوال است دليل اين مطلب است . چرا آن حضرت عهده دار
تربيت او شد و به چه بهانه ای او را از دامان پدر و مادر جدا ساخت ؟

داستانی در اين زمينه
مشهور است . می گويند :

در آن روزگار قحط
سالی به وجود آمد و مردم در مضيقه و سخت‍ی قرار گرفتند . جناب ابوطالب عليه السلام
تنگدست بود و نان خوار بسيار داشت . رسول اكرم صلی الله عليه و آله به جناب حمزه
عليه السّلام و عباس عموهايش پيشنهاد كرد كه هر كدام يكی از فرزندان ابوطالب را
متكفّل شوند تا باری از دوش او برداشته شود . مطلب را با او در ميان گذاشتند ، او
عقيل را كه بسيار دوست م‍ی داشت برای خود نگه داشت و گفت : ديگران را ببريد !!طالب
را عباس متكفل شد و جعفر را حمزه و عل‍ی را رسول خدا « ص» در دامان گرفت . منبع
اين خبر ،مورخين عامه هستند و آن چه در كتب حديث شيعه نيز نقل شده به آن مصادر باز
میگردد. جعل و ساختگی از اين حديث روشن و هويدا است . علامه شهيد استاد مطهری «ره»
در اين باره به تفصيل بحثی فرموده اند كه جعلی بودن اين خبر را روشن می نمايد . و
آن چه از همه روشن تر است كه بايد اين را دليل واضحی بر كم حافظه بودن دروغگو
دانست اين است كه در تاريخ به طور قطع آمده است‌ كه فرزندان ابوطالب به ترتيب طالب
،عقيل ، جعفر و علی عليه السلام هر كدام از ديگری ده سال بزرگتر بوده است . پس اگر
سنّ امير المؤمنين عليه السلام در آن موقع مثلاً ـ پنج سال بوده ،طالب بايد سی و
پنج ساله و عقيل بيست و پنج ساله باشد . بنابراين آنها خود مردانی بزرگ و اداره
كنندگان خانواده های خود بوده اند و نيازی به سر پرست و عهده دار نداشته اند .

جالب اين كه در
دنباله اين داستان گفته شده است كه : طالب همچنان نزد عباس ماند تا در جنگ بدر كه
عباس اسير شد و ديگر خبری از طالب در تاريخ نيامده است !

در جنگ بدر بيش از
پنجاه سال از عمر طالب می گذشته ، آيا باز هم نياز به سرپرست داشته است ؟!

جعلی بودن اين داستان
خيلی روشن است . جاعلان آن چون نتوانسته اند تفسيری برای اين كار رسول اكرم صلی
الله عليه و آله بيابند و نخواسته اند آن را يك دستور الهی و مربوط به يك رابطه
غيبی ويژه ميان آن دو بزرگوار بدانند چنين داستان خنده آوری را به هم بافته اند .

ولی با مراجعه به
سخنان رسول اكرم صلی الله عليه و آله درباره امير المؤمنين عليه السلام روشن می
شود كه رابطه اين دو غير از روابط معمولی انسانها است . مكرر اين سخن از رسول اكرم
صلی عليه و آله شنيده شده كه فرمود :‌

« يا علی !من و تو از
يك ريشه ايم و ساير مردم از ريشه های گوناگون ».

پيدا است كه منظور از
اين ريشه ، اصل و نسب نيست زيرا در آن جهت افراد زيادی با آنان شريكند .و در
روايات فراوانی كه به طور اجمالی می توان گفت ، در حد تواتر است ،وارد شده كه «من
و علی از يك نور آفريده شديم قبل از آفريدن آسمان و زمين و همچنان اين نور يكی بود
تا به عبدالمطلب رسيد ، آن گاه نيمی از آن به عبدالله منتقل شد و نيمی ديگر به
ابوطالب .»

و شايد به همين دليل
، رسول اكرم صلی الله عليه و آله آن حضرت را هميشه برادر خويش می خواند ؛ بلكه او
را نفس خويش می دانست . همين مطلب نيز در قرآن كريم در آيه مباهله آمده است .

مفسران عامه و خاصّه
اجماع دارند كه با حضرت رسول اكرم صلی الله عليه و آله در وقت مباهله كسی بجز علی
و فاطمه و حسنين «ع» نبود پس بايد منظور از «انفسنا » ذات مقدس اميرالمؤمنين عليه
السلام باشد . به راستی از هر جهت صفات و مزايای آن حضرت شگفت آور است .« فسلام
عليه يوم ولد و يوم يبعث حياً ».

درود بر آن حضرت و بر
پيروان راستين و گوارا باد بر ملت ايران اين پيروی و تشيّع كه اكنون به ثمر نشسته
و جهان را از اين شكوفائی كه هنوز هم راز آن را درك نكرده اند ، به شگفتی‌واداشته
است .

[1]  

 

          

 ولادت امام باقر عليه السّلام

به روايتی
ولادت با سعادت حضرت امام محمد باقر عليه السلام در اول ماه رجب سنه 57 هجری واقع
شده است ، گر چه اكثر قائلند كه ولادت آن حضرت در سوم ماه صفر همان سال بوده . مدت
عمر شريفش 57 سال كه چهار سال آن در زمان جد بزرگوارش امام حسين عليه السلام و سی
و نه يا سی و پنج سال در زمان امامت پدرش امام زين العابدين عليه السلام بوده است
. باقر يعنی شكافنده . او را باقر العلوم گويند زيرا آن حضرت با بياناتش علم را
شكافت و رموز آن را ظاهر نمود . و در روايت است كه رسول خدا صلی الله عليه و آله
به جابربن عبدالله انصاری فرمود :« تو پس از من می مانی تا فرزندی را از حسين عليه
السلام دريابی كه نامش محمد است و علم دين را می شكافد پس اگر او را ديدی سلام مرا
به او برسان » . و از اين روی آن حضرت به باقر ملقب شد .

دوران پيدايش
فقاهت

دوران امام
باقر عليه السلام را می توان دوران فقاهت دانست گر چه فقه به معنای وسيعش از بدو
اسلام بوده ولی به عنوان يك علم و تخصص در آن دوران نضج گرفت. شايد به اين دليل كه
دوران صحابه پايان يافت و اخبار دست اول وجود نداشت و پيشرفت مادی جامعه و وارد
شدن فرهنگهای ديگر مستوجب بروز مسائل شرعی جديدی شده بود كه نياز به بحث و تحقيق
در تهيه قواعد فقهی احساس می شد. بحثها و مناظرات علمی طبيعتاً افراد كنجكاو و
محصل را به جستجوی پناهگاه علمی مستحكم و متين و قابل اعتمادی كه پاسخگوی نيازها و
پرسش ها باشد وا می داشت . و چنين بود كه مردان بزرگی همچون زراره و محمد بن مسلم
و امثال آنها از مكتبهای گوناگون روی گردانيدند و به چشمه سار زلال علم و معرفت و
وارث دانش انبيا و حجت خدا امام محمد باقر عليه الصلاة و السلام روی آوردند و
تدريجاً صيت علم و دانش آن بزرگوار زبانزد محافل علمی‌موافق و مخالف شد كه بسياری
از گردانندگان مكاتب ديگر نيز خود به خدمت آن حضرت آمدند تا از فيض علمش بهره ای
ببرند . بعضی از مورخين عامه نوشته اند كه هيچ يك از علمای آن زمان به مدينه نيامد
مگر اين كه خدمت آن حضرت مشرف شد تا از او علم دين بياموزد . و گذشته از تعليم و
نشر احكام اسلام ، شاگردان مبرز خويش را تشويق می فرمود كه در فقه اجتهاد كنند و
مرجع مردم باشند .

ابان تغلب از
بزرگان علمای اسلام و قراء قرآن است كه از محضر مقدس امام باقر و امام صادق عليهما
السلام كسب علم نموده . امام باقر عليه السلام به او فرمود : « در مسجد مدينه برای
مردم نشستی داشته باش و فتوی بده كه من دوست دارم در ميان شيعيانم امثال تو باشند
».

مكتب امام
باقر عليه السلام تنها به نشر فقه و علم احكام اكتفا ننمود بلكه در ساير معارف
دينی از خدا شناسی و ساير مسائل اعتقادی و تفسير قرآن و اخلاق اسلامی شاگردان مبرز‍ی  را تربيت نمود و حركت علمی عظيمی در جامعه
اسلامی به وجود آورد .

شخصيت علمی
امام

شخصيت و عظمت
مقام علمی امام باقر عليه السلام موافق و مخالف را به كرنش وا داشت . عبدالله بن
عطاء مكّی می گويد : « علما را هيچ گاه كوچك نديدم بجز در محضر ابی جعفر محمد بن
علی كه در برابر او تواضع می نمود و به حق او آگاه بودند و از علم او بهره می
بردند . حكم بن عتيبه با همه جلالت و كبر 
سن را ديدم كه همچون كودكی در خدمتش نشسته بود و از او استفاده می كرد » .

حكم بن عتيبه
از بزرگترين علمای عامه در آن زمان بوده است . و اما از شيعه علما وفقهای بسياری
از مكتب مقدس و پر بار آن حضرت استفاده كردند كه تا امروز فقه غنی شيعه و ساير
معارف ارزنده اسلامی‌ كه در بالاترين سطح از سوی مكتب شيعه به عالم اسلام عرضه می
شود از آن بزرگان نشأت می گيرد از قبيل ابان بن تغلب ، زراره بن اعين ، محمد بن
مسلم ثقفی ، بريد بن معاوية عجلی ، ابو بصير اسدی ، فضيل بن يسار بصری ، معروف بن
خرّبوذ ، و ديگران .

محمد بن مسلم
گويد: « مطلبی به قليم خطور نكرد مگر اين كه از امام باقر عليه السلام پرسيدم و
شماره پرسش هايم به سی هزار مسأله رسيد . و از امام صادق عليه السلام شانزده هزار
مسأله پرسيد ».

فضائل و
مناقب و معجزات آن حضرت بيش از آن است كه در يك كتاب آيد تا چه رسد به اين مختصر
اشاره كه تنها به قصد تبريك درج می شود . سر انجام آن حضرت در هفتم ذی الحجة بنابر
مشهور سنه 114 يا 116 به وسيله سمّی كه ابراهيم بن الوليد بن عبدالملك به او داد
شهيد شد .

ولادت امام
جواد عليه السّلام

مناسبت ديگر
ماه رجب ولادت با سعادت امام محمد جواد عليه السلام است كه به قول ابن عيّاش در
دهم اين ماه بوده است گر چه مشهور آن است كه 17 يا 19 ماه مبارك رمضان آن حضرت
متولد شده است .

امام جواد
عليه السلام هفت ساله بود كه پدر بزرگوارش امام علی بن موسی الرضا عليه السلام
وفات يافت و بار سنگين امامت به آن حضرت در آن سن كودكی واگذار شد . ولی امامان آن
گونه نيستند كه كودكی و پيری برای آنها در تحمل مسئوليتهای اجتماعی‌ و بالاتر از
آن فرقی ‌داشته باشد .

پناهگاه علمی
مردم

امام جواد
عليه السلام در همان سن و سال پاسخگوی همه نيازها و پرسش های كسانی‌ بود كه مكتب
اهل بيت عليهم السلام را تنها پناهگاه علمی و مذهبی خويش می دانستند . نه تنها
فقها و علمای شيعه بلكه ديگران نيز از وجود مقدسش بهره مند بودند . مأمون منافق در
مجالس متعدد علما را وادار می نمود كه سؤال های مشكلی را در حضور آن حضرت مطرح
كنند به اميد آن كه او از پاسخ عاجز شود و برای اهل بيت عصمت عليهم السلام مايه
آبرو ريزی باشد و آن حضرت با آن خرد سالی همه مسائل را پاسخ می‌گفت و اين معجزه در
اكثر كتب تاريخ نقل شده است . وجود آن حضرت و همچنين فرزندش امام هادی عليه السلام
دليل روشن و واضحی است بر اين كه علم و عصمت و ساير مقامات امامان نعمت های الهی
بوده است كه بدون اكتساب به آنها ارزانی داشته . علی بن اسباط گويد : با امام جواد
عليه السلام ملاقات كردم . پس به دقت مشغول تماشای شمايل آن حضرت شدم تا چون به
مصر برگردم برای شيعيان آنجا بازگو نمايم . آن حضرت سجده كرد و سپس فرمود : خداوند
در امانت همان گونه حجت را تمام كرده كه در نبوت نيز تمام فرموده است آنجا كه می
فرمايد :

« و آتيناه
الحكم صبيّا » (اين آيه درباره حضرت يحيی‌ عليه السلام است كه می فرمايد: ما حكم
كه شايد مراد حكمت يا نبوت باشد به او داديم در حالی كه كودكی بود ) وفرموده است :
« و لما بلغ اشدّه » و « و بلغ اربعين سنة » . پس می شود كه حكمت در كودكی به
انسان داده شود و می شود كه در چهل سالگی به او عطا شود .استشهاد به دو آيه اخير
به اين بيان است . آيه و لما بلغ گرچه در حديث به نقل بحار فلما بلغ آمده است ولی
صحيح آن و لما بلغ است كه در دو جای قرآن آمده است يكی درسوره يوسف درباره حضرت
يوسف عليه السلام و ديگری در سوره قصص درباره حضرت موسی‌ عليه السلام و ذيل آيه
اول اين است « و لما بلغ اشد آتيناه حكما و علما » و در سوره قصص « و لما بلغ اشده
و استوی آتيناه حكما و علما » و معنای ‌آن اين است كه چون به سن رشد و استحكام
رسيد او را حكمت و علم عطا نموديم . و چون منظور از سن روشن نيست ؛ امام عليه
السلام به آيه ای ديگر كه در سوره احقاف است و ربطی به انبيا ندارد تمسّك نمودند
كه در آنجا آمده است « حتی اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة » يعنی آن گاه كه به سن
رشد رسيد و چهل ساله شد . به ضميمه اين دو آيه روشن می شود كه حضرت يوسف و حضرت
موسی عليهما السلام در سن چهل سالگی به سن نبوت رسيدند . و استدلال امام به اين
بيان واضح و روشن است كه حكمت را گاهی در سن كودكی‌ مانند حضرت يحيی عليه السلام
خداوند می بخشد و گاهی در سن چهل سالگی .

مأمون برای
سر پوش گذاشتن بر جنايت خود در مورد امام رضا عليه السلام دختر خويش امّ الفضل را
به ازدواج امام جواد عليه السلام در آورد و او امام را در موارد بسيار اذيت و آزار
رسانيد . و در نهايت به دستور معتصم ، امام را در سن بيست و پنج سالگی‌ با زهر
شهيد كرد .

ولادت و وفات
امام هادی عليه السلام

مناسبت ديگر
ماه رجب ، ولادت و وفات امام علی بن محمد النقی الهادی‌ عليه السلام است . در
تاريخ ولادت و وفات آن حضرت نيز اختلاف بسيار است .

در ولادت آن
حضرت پنج قول است : 15 يا 27 ذی الحجة ، 5 يا 2 يا 13 رجب سال 212 يا 214 . و در
وفات آن حضرت چهار قول است : 3 رجب و 27 يا 26 يا 25 جمادی الآخره سال 245 هجری
قمری .

امام هادی
عليه السلام شش سال و اندی و حدّ اكثر 8 سال در زمان حيات پدر زيست و در آن سنّ
كودكی پدر را از دست داد ولی معجزات و علم سر شار آن حضرت و تصريح پدر بزرگوارش بر
امامت وی هيچ گونه شكی در ميان شيعيان باقی‌ نگذاشت و لذا هيچ معارضی نيز برای ‌امامت
آن حضرت نبود .

دوران اختناق
و فشار

مدت امامتش
طولانی ‌بود . بيش از سی‌ سال پس از پدر رهبری شيعيان و راهنمائی تمام مسلمانان را
به عهده داشت . دورانی بسيار سخت و فشار هيئت حاكمه بر پيروان اهل بيت بسيار زياد
و توان فرسا بود .

بيست سال
امام هادی‌ عليه السلام در مدينه پس از وفات پدر مرجع مردم و پناهگاهی برای شيعيان
و دانشمندان و دانش پژوهان بود . خلفای‌ زمان او : معتصم ، واثق ، متوكل كه چهارده
سال حكومت كرد و مستعين و معتّز بودند .

متوكل عباسی
از متعصب ترين و سر سخت ترين دشمنان اهل بيت به شمار می آمد كه با جسارت و وقاحت ،
زيارت سيد الشهداء عليه السلام را منع كرد و زوار آن حضرت را شكنجه نمود و تهديد
به قتل كرد و عدّه كثيری از زوار را به شهادت رساند و بالاخره آب بر قبر آن حضرت
بست و كشاورزان را وا داشت تا آنجا را شخم زنند و زراعت كنند كه آثار قبر از بين
برود . آب بر گرد قبر مقدس می چرخيد و به آن اصابت نمی كرد و گاوها از شخم زدن قبر
امتناع می جستند .

سالهای
متمادی اين عمل تكرار شد . و بالاخره متوكل به جزا‍ی اعمال خويش رسيد و پسرش او را
به جرم توهين به ساحت مقدس حضرت زهرا سلام الله عليها به هلاكت رساند .

در چنين
دوران اختناق و فشاری ، امام هادی عليه السلام می زيست و مكرّر از سوی آن جنايتكار
مورد اهانت قرار گرفت ولی آن حضرت همچنان به ادامه مسير نورانی اهل بيت عليهم
السلام در تاريكيهای جاهليّت و ظلم ادامه داد و در همه سوی بلاد اسلامی كه شيعيان
فراوان بودند نمايندگانی ‌داشت كه به كارهای شيعه رسيدگی می كردند .

شدّت تقيّه
بحدّی بود كه غالباً مردم به وسيله نامه ، از احكام شرعيّه و وظايف خود می پرسيدند
. در روايتی است كه ايوب بن نوح به آن حضرت نوشت : « افراد زيادی از من درباره
فطره می پرسند و می خواهند كه آن را برای شما ارسال نمايم …»

حضرت در پاسخ
نوشتند : « سئوال از فطره زياد شده است و من از سئوالی كه موجب شهرت من شود ،
برايم ناخوشايند است ، بنابراين از ذكر آن خود داری كنيد . هر كس به تو تحويل داد
بگير و هر كس نداد صحبتی در اين باره مكن ».

اين نامه
نشانگر نهايت اختناق در آن زمان است كه حتی ‌در رابطه با مسائل علمی و مذهبی ،
حاكمان جائر حسّاسيت داشتند و دنبال بهانه ای بودند كه امامان را در فشار قرار
دهند .

متوكل عباسی
امام هادی عليه السلام را در مجلس شراب حاضر می كرد شايد بتواند وجهه آن حضرت را
از بين ببرد و هر بار شكست می خورد و گاهی با صحبت ها و موعظه های آن حضرت ، مجلس
عيش و نوش او به هم می خورد .

و بالاخره در
دوران معتز كه او نيز يكی از خلفای سر سخت و مشهور به عداوت با اهل بيت عليهم
السلام است به وسيله زهر آن جنايتكار ، به شهادت رسيد .

 



1-     
عام الفيل ، سالی است كه پيل سواران
قصد ويرانی كعبه را داشتند و ناكام ماندند .

2-     
به كتاب « الغدير » ـ ج 6 ـ صفحه 22
مراجعه فرمائيد .

3-       متواتر ، حديث و خبری را
گويند كه ناقلين آن به قدری زياد باشند كه انسان يقين به راست بودن آن پيدا كند.
از اين روی كه اجتماع آن عدد از روات بر جعل چنين خبری از نظر عقل بعيد و غير ممكن
باشد به امكان وقوعی.

4-     
خطبه 192 نهج البلاغه ،شرح صبحی الصالح
.

/

پيام مهم امام دام ظله

پيام مهم امام  دام ظله

بايد تمامی قدرتها و
ابر قدرتها بدانند كه ما تا آخرين نفر و تا آخرين منزل و تا آخرين قطره خون برای
اعلای «كلمةالله »ايستاده ايم و بر خلاف ميل تمامی آنان حكومت نه شرقی و نه غربی
را در اكثر كشور های جهان پايه ريزی خواهيم نمود .

پيامهای حضرت امام
مدظله كه ثمره عرفان و حكمت الهی و نتيجه مكتب اسلام و آئين وحی است پيامهای
جاويدی است برای همه تاريخ و تمام انسانها و …و روا نيست كه فقط بصورت يك خبر از
وسائل ارتباط جمعی پخش و به همان اكتفا گردد بلكه واجب است تا جائيكه همراه با
تامل و تعمق در ژرفنای معانی آن بر صفحه قلوب تمام مسلمانان نقشی ثابت گيرد
تكرار شود و …پس ما نيز عين پيام اخير معظم له را كه پيام امامت است به امت
پاسدار اسلام تقديم می داريم كه از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است سخنی كه اگر
اكنون پيغمبر (ص) و علی و حسن و حسين عليه الاسلام و … در اين زمان حضور ظاهری
داشتند بی گمان چيزی جز همين نبود .        
پاسدار اسلام

 

بسم الله الرحمن
الرحيم

گرامی باد بر ملت
بزرگ ايران و بر پيروان شاهد بزرگ حضرت محمد مصطفی صلی الله عليه و آله و سلم وجود
راد مردانی كه راه شهادت را برگزيده اند و در هجرت از زندگی عالم ادنی و جهان سفلی
به وادی ايمن و ملكوت اعلی رسيده اند و در جستجوی حيات ، سرچشمه را يافته اند و
سيراب و سرمست از جرعه «ارجعی الی ربك » به رويت جمال و كشف رضايت حق نائل آمده
اند و « كفی بهم فخرا » . و چه غافلند دنياپرستان و بی خبران كه ارزش شهادت را در
صحيفه های طبيعت جستجو می كنند و وصف آن را در سرودها و حماسه ها و شعرها می جويند
و در كشف آن از هنر تخيل و كتاب تعقل مدد می خواهند و حاشا كه حل اين معما جز به
عشق ميسر نگردد كه بر ملت ما آسان شده است ، و اينك ما شاهد آنيم كه سبكبالان عاشق
شهادت بر توسن شرف و عزت به معراج خون تاخته اند و در پيشگاه عظمت حق و « مقام جمع
الجمع » به شهود و حضور رسيده اند و بر بسيط ارض، ثمرات رشادتها و ايثارهای خود را
نظاره می كنند كه از همت بلندشان جمهوری اسلامی ايران پايدار و انقلاب ما در اوج
قله عزت و شرافت ،مشعل دار هدايت نسلهای تشنه است و قطرات خونشان سيلابی عظيم و
توفانی سهمناك را بر پا كرده است و اركان كاخهای ظلم و ستم شرق و غرب را به لرزه
انداخته است و آنان را در عزا و ماتم از دست دادن ياران و نوكران چون محمدرضا خان
و ساداتها و نميری ها و نيز اقتدارها و افتخارات شيطانی خود سياهپوش كرده است و
هنوز اول ماجرا است و كابوسهای ديگری دارند و بايد خود را برای نابودی و مرگ جيره
خوارانی چون صدام و دست نشاندگانی چون اسرائيل غاصب آماده كنند كه اينها همه از
بركات سحر شهيدان ماست و در انتظار رويت خورشيديم و به شهيدان بايد گفت: « آتاكم
الله مالم يوت احداً من العالمين ». و مبارك باد بر خانواده های عزيز شهدا ،
مفقودين و اسراء و جانبازان و بر ملت ايران كه با استقامت و پايداری و پايمردی
خويش به بنيانی مرصوص مبدل گشته اند كه نه تهديد ابرقدرتها آنان را به هراس می
افكند و نه از محاصره ها و كمبودها به فغان می آيند و نه از خيانت و وحشيگریهای
صدام ديوانه و افسار گسيخته روبه زوال در زدن شهرها و ويران كردن خانه ها و مساجد
و بيمارستانها و مدارس خم به ابرو می آورند و چون گذشته به راه خود كه همان راه
اسلام عزيز و عزت و شرف و انسانيت است ادامه می دهند و زندگی با عزت را در خيمه
مقاومت صبر بر حضور در كاخهای ذلت و نوكری ابرقدرتها و سازش و صلح تحميلی ترجيح می
دهند و من افتخار می كنم كه در ميان شما و در كنار شما هستم و در غم و مصيبتهای
شما كه مصيبت اسلام و مسلمين است شريك می باشم .

عجبا كه ديو صفتان عفلقی
وقتی كه در صحنه های نبرد ،آن همه شكست ها را متحمل شده اند و بزدلانه از روبروی
شيرمردان ارتش اسلام پا به فرار گذاشته اند برای جبران آنهمه ناتوانی و عجز
ناجوانمردانه ، خانه ها و مدارس و بيمارستان ها و مساجد را بر سر اقشار بی دفاع
مردم ، از طفل شيرخواره گرفته تا محصل دبستانی و دبيرستانی و از بيمار در
بيمارستانها تا پيرمردان و پيرزنان خراب می كنند .

آری ! ملت عزيز ايران
و خصوصاً مردم شهرهای مورد تهاجم هوائی دشمن ، به خوبی لمس كرده اند كه دشمنان
آنان ، راه پيشوايان و اعقاب شجره خبيثه بنی اميه و يزيدان عليهم لعنت الله را
برگزيده اند و هدفی جز محو آثار رسالت و اثبات و تحكيم شعار پوسيده «لا خبرُ جاء
ولا وحیُ نزل » را دنبال نمی كنند چرا كه از يزيديان انتظاری جز اين نيست كه به
حريم كشور اسلامی ما و به ملت پيرو امام زمان (عج) و حتی به خانه آل محمد (ص) يعنی
قم تجاوز نمايند و از ملت دلاور مسلمان ايران هم انتظاری جز ادامه راه حسين(ع) و
زينب (س) نيست كه اين راه را انتخاب كرده اند؛ملتی كه سالارشهيدان را پيشوا و
ايثار و فداكار را سلاح و شهادت را سبب جاودانگی خود می داند از چه می ترسد و با
چه كسی جز خدا معامله می كند؟!

و اينك من به همه
عزيزانی كه خانه و كاشانه و جگرگوشه گان خود را در اين حوادث و ميدان كار زار از
دست داده اند عرض می كنم كه يقيناً شما احساس همدردی اين خدمتگزار و پدر پير خود
را درك می كنيد كه من ويرانی خانه های شما را ويرانی خانه خود و شهادت و جراحت
عزيزان و فرزندان شما را شهادت و جراحت فرزندان خود می دانم و با شما هستم و شما
را به صبر و مقاومت سفارش می كنم و اميدوارم كه ملت ايران با همان روح همبستگی و
برادری كه در همه مشكلات خود را ياور و غمخوار يكديگر می دانند ، در اين امتحان
بزرگ الهی به ياری و كمك آسيب ديدگان بشتابند و با آغوش باز و محبت و اخوّت ، در
رفع مشكلات آنان كوشش كنند و همگان با دولت خدمتگزار كه با كمال فداكاری و پشتكار
شب و روز مشغول امداد و برنامه ريزی هستند به جنگ مشكلات بروند .

بهرحال قلم و بيان من
عاجز است كه مقاومت عظيم و گسترده ميليون ها مسلمان شيفته خدمت و ايثار و شهادت را
در اين كشور صاحب الزمان « ارواحنا فداه » ترسيم نمايد و از حماسه ها و رشادت ها و
خيرات و بركات فرزندان معنوی كوثر حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها سخن بگويد كه
همه اينها از هنر اسلام و اهل بيت و از بركات پيروزی امام عاشورا سر چشمه گرفته
است و ملت ما كمر بند ها را محكم بسته اند و از زن و مرد و پير و جوان ، همه و همه
به جز تعداد انگشت شماری منافق خود فروخته جاسوس و ساير وابستگان به استكبار جهانی
در صحنه نبرد حق در برابر باطل ايستاده اند و بر يكديگر سبقت می جويند و كدام
سبقتی در مسير الی الله بالاتر از اين كه سيل زدگان محصور در فكر كمك به جبهه اند
و رزمندگان در صحنه نبرد هم بضاعت مالی خود را به سيل زدگان تقديم می كنند و كدام
تحولی بالاتر از اين كه پدران و مادران و همسران شهيدان ما از فراق عزيزان خود
شكوه نمی كنند ولی غبطه و حسرت دوری از قافله شهدا را بر زبان دارند و چه كور و
كرند آنان كه بعد از تجربه سالها مقاومت و سر سختی اين ملت قهرمان هنوز هم بر
حقايق و واقعيات پا می نهند و به تجهيز صدام رو به احتضار و حزب عفلقی ادامه می
دهند كه در حقيقت خود و صدام را به گورشان نزديك تر و ملت ما را آبديده تر می
سازند و عزم آنان را برای سرعت بخشيدن به سقوط متجاوز جزم تر می كنند.

ابرقدرتها از آمريكا
كه در راس همه مفاسد همه عالم است گرفته تا شوروی و فرانسه كه متاسفانه بيشترين
امكانات تهاجم به شهر ها را اعم از موشك ، بمب و هواپيما در اختيار عراق گذارده
اند ، بايد بدانند كه با ادامه اين حمايت های علنی و تلويحی از صدام ، كينه يك ملت
انقلابی و استوار و يك حكومت اسلامی و مردمی و صد در صد تثبيت شده و دارای
هواداران بی شمار از مكتب ها و نژادها و ملّيت های مختلف در سر تا سر جهان را عليه
خود بر می افروزند و مردم ما و ملت های جهان ، آنان را در اين جنايت ها و خيانت ها
سهيم می دانند .و بايد تمامی قدرتها و ابرقدرتها بدانند كه ما تا آخرين نفر و تا
آخرين منزل و تا آخرين قطره خون برای اعلای كلمة الله ايستاده ايم و بر خلاف ميل تمامی
آنان، حكومت نه شرقی و نه غربی را در اكثر كشور های جهان پايه ريزی خواهيم نمود .

و استكبار جهانی چه
زود فراموش كرده است صحنه عظيم و تاريخ‍ی حضور مردم در روز قدس را كه اگر دهها بار
هم تكرار بشود به ياری خداوند ، مردم ما همان مردمند و صحنه ها همان صحنه هاست .
من ضمن تشكر و تقدير فراوان از نيروهای مردمی و بسيجيان جان بر كف و سپاهيان محمد
(ص) و ارتش قدرتمند و مقاوم و سپاهيان قهرمان و دلاور و روحانيون و جهاد گران و
خبرنگاران و نيروهای انتظامی كميته و شهربانی و ژاندارمری و همه كسانی كه در پشت
جبهه ها به تقويت و تدارك رزمندگان همت گماشته اند و نيز با تقدير و تشكر وافر از
رزمندگان عمليات كربلای 4 و6 و خصوصاً كربلای 5 كه واقعاً حماسه ها آفريدند و حيرت
و تعجب همه جهانيان را بر انگيخته اند و بر مستحكم ترين دژها و موانع و مدرن ترين
سلاح ها يورش بردند و دلاورانه در مصاف با دشمن زبون جنكيدند و اميران و افسران و
درجه داران و سربازان بی شماری از دشمن را به اسارت گرفته اند و هم اكنون نيز به
نبرد خود ادامه می دهند و دل انبياء و پيامبر اسلام و مولای خود حضرت صاحب الامر
را شادمان ساخته اند ، از همه جوانان غيور و اقشار برومند كشور اسلامی می خواهم كه
مثل هميشه به جبهه ها هجوم آورند و به سپاهيان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
بپيوندند و نقش های آخر عمر صداميان را بگيرند كه دست نصرت حق با شماست . و چنانچه
تا به امروز و در همه صحنه ها از امدادهای غيبی و عنايات ويژه خود را متنعم ساخته
است بعد از اين نيز يار و ياورتان خواهد بود و شما را تنها نخواهد گذاشت و من هم
در همه حالات به شما دعا می كنم و شما را دوست می دارم و ای كاش در كنار شما و در
سنگر شما بودم .

خداوندا ! به ملت ما
و رزمندگان لشگر اسلام و به مسئولين و فرماندهان كه با دقت و نظم و سعه صدر و جلب
رضايت حق به برنامه ريزی و هدايت امر جنگ مشغولند و به رزمندگان با اخلاص و با
ايمان از نيروهای زمينی ،هوائی و دريائی ارتش و سپاه و جنگ آوران بسيج كه اسلام و
انقلاب و ميهن اسلامی خود را بيمه كرده اند و دست تجاوزگران را شكسته اند و به
روحانيون عزيزی كه حوزه علم را به مكتب عشق مبدل ساخته و پيشاپيش ارتش اسلام ،
سينه ها را سپر كرده اند و به جهاد گران بی سنگری كه در سخت ترين شرايط به پاسداری
از حريم رزمندگان و تحكيم مواضع بی قرار آنان همت گمارده و با ايثار و فداكاری جان
عزيزانمان را در سنگرو مواضع دفاعی حفظ كرده اند و به امداد گران و طبيبانی كه از
خانه های امن خود به جبهه می روند و پا به پای خط شكنان به نجات مصدومين و مجروحين
، همّت می گمارند و يا ابدان مطهر شهيدان را حمل می كنند و به دانشگاهيان و
دانشجويان و متخصصين از ارگانها و وزارت خانه ها كه در امور مختلف يار و مدد كار
ارتش اسلامند و به فيلمبرداران و خبرنگارانی كه در خطوط مقدم جبهه ها حماسه های بی
نظير و جلوه های ملكوتی جنود خدا را به نمايش می گذارند و ملت ايران و مردم جهان
را در عصر حاضر و آيندگان را به فرهنگ دفاع مقدس خود و تاريخ انقلاب آشنا می سازند
و به همه پشتيبانان و مراكز پشتيبانی از جبهه از كشاورزان در گوشه های دهات كه از
ثمرات رنج خود می گذرند گرفته تا كارگران و مردم شهرها و بخش ها و اقشار گوناگون
بازاری و اداری و غيره كه با جان و مال و قول و فعل خود رزمندگان را حمايت و دلگرم
می كنند ، نصرت و بركت و پيروزی و شرافت و عزت دنيا و آخرت كرامت فرما.

خداوندا ! شهدای عزيز
اين ملت را كه برای تو و برای اعتلای دين تو جان باخته اند در جوار اولياءت مخلّد
فرما و بازماندگان آنان خصوصاً پدران و مادران و فرزندان و همسرانشان كه برای رضای
تو ، فراق و دوری آنان را تحمل می كنند و پرچم مبارزه آنان را بر دوش گرفته و به
پيش می روند ، صبر و اجر كرامت كن و فرزندان آنان را برای رافت و مهربانی بيشتر به
مادران داغ ديده خود مهيا فرما و جانبازان عزيز و پيروز و سرافراز را شفا عنايت كن
و مفقودين و اسراء ، اين شير مردان در بند را با سلامت و پيروزی به اوطان خود
بازگردان و ما را خدمتگزار اين ملت و ملت را قدرشناس زحمات شهيدانمان گردان و
شيرينی و حلاوت محبت و رضایت خود را به ما عنايت كن و دعای خير حضرت بقية الله «
ارواحنافداه » را شامل حالمان گردان و اين انقلاب را از خطر آفت ها و لغزش ها و از
كيد كافران ، منافقان و ملحدان حفظ فرما.      
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته

                                           16
بهمن 65 ـ روح الله الموسوی الخمينی

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

پاسدار اسلام

بايد تمامی قدرتها و
ابرقدرتها بدانند كه ما تا آخرين نفر و تا آخرين منزل و تا آخرين قطره خون برای
اعتلای كلمة الله ايستاده ايم و بر خلاف ميل آنان، حكومت نه شرقی و نه غربی را در
اكثر كشور های جهان پايه ريزی خواهيم نمود.                        
                    امام خمينی

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا کنون

پيروزی حق بر باطل

«حق پيروز است و
مادامی كه در مسير حق باشيم پيروزيم . باطل منكوب است و كسی كه در طريق باطل باشد
منكوب خواهد بود… شما حق بوديد كه فرياد می كرديد ما اسلام را می خواهيم و كفر و
شرك و چپاولگری و زورگويی را نمی خواهيم؛ آنها باطل بودند كه در مقابل شما ايستاده
بودند و می خواستند آن رژيم را حفظ كنند ؛ هم قدرت های داخلی و هم قدرت های خارجی
و هم وابستگان داخلی ، چه از اهل قلم و بيان و چه از اهل عمل و ساز و برگ جنگی ،
مع ذلك ملت ما با قدرت « الله اكبر » بر اين ساز و برگ های بزرگ جنگی آنها غلبه
كرد و پيروز شد و حق هميشه پيروز است ».

« … شرط عمده
پايداری درباره حق است . بايد پايدار باشيم در حق خودمان… كسانی كه به اسلام
ايمان آورده اند و به حق ايمان آورده اند ، بايد در حق خودشان مجتمع باشند و
نگذارند كه اين باطل ها در باطل خودشان مجتمع بشوند ».      6/6/59

«ما هيچ وقت نبايد از
جنگ و ارعابها بترسيم .چرا بترسيم ؟ ما تكليف داريم و به تكليف مان عمل می كنيم و
ما حقّيم . وقتی كه ما حق هستيم چرا بايد بترسيم ؟ همان كلمه ای كه حضرت علی بن
الحسين به پدرشان عرض كردند ـ بعد از اينكه فرمود كه كشته خواهيد شد ـ عرض كرد كه
مگر ما بر حق نيستيم ؟ فرمودند: چرا ما بر حقيم. گفت: پس چرا بترسيم ؟ ديگر ترسی
نداريم ». 16/10/59

«ملت ما در اين
انقلابی كه كرده است تا حالا استقامت كرده است و بحمدالله تا حالا پيروز شده است .
شما پيروزيد در دنيا ،شما مطرح شديد در دنيا .دولتهای دنيا از شما هراسی دارند كه
مبادا يك وقت ملتهايشان مثل شما بشوند .شما حالا پيروزيد . استقامت كنيد تا پيروزی
نهايی بدستتان بيايد ».  29/6/61

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(پیروزی حق بر باطل)

پیام مهم حضرت امام مدظله

13 رجب، مطلع نور

جنگ ، و جنگ تبلیغاتی

دنیا پلی به سوی آخرت                                       آیت الله
العظمی منتظری

سخنان معصومین(صبر و پیروزی)

برخی از صفات خداوند                                      آیت الله
مشکینی

بررسی آیه میثاق                                              آیت الله جواد
آملی

معاد                                                           
آیت الله حسین نوری

پیام شهید

فتنه و ایمان                                                  
آیت الله محمدی گیلانی

نخستین کسی که اسلام آورد                                حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

یاران امامان(علی بن یقطین)                               سیدمحمد جواد مهری

در گوشه و کنار جهان

ساختار نظام اجرائی کشور                                 محمدرضا حافظ
نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

*جمهوري اسلامي اسلامي طوري تثبيت
شده كه اكنون در دنيا به هيچكس بستگي ندارد. جمهوري اسلامي وابسته به ملت و قواي
مسلحه مسلت است.

*دشمان بدانند جمهوري اسلامي تثبيت
شده و خللي در آن وارد نخواهد شد.

* جنگ امروز اهميتش از فروع دين
بيشتر است. اين جنگ اسلام در برابر كفر و نفاق است.

* دولتهاي حاشيه خليج فارس خودشان را
بيخود معطّل و فداي صدام نكنند. صدام به همين زودي رفتني است.

*امروز روز شكوفائي ايمان و بيداري و
هوشياري مردم ماست و لهذا هر راديويي را كه باز كنيد از هر گوشه عالم راجع به خضوع
آمريكا در مقابل ايران صحبت مي­كنند.

*رزمندگان بدانند كه پيروزي اخير از
همۀ پيروزيها در نظر دنيا بالاتر است. با عنايت خدا پيش بروند و سيلي آخر را
بزنند.

*در زمان سابق اگر آمريكا و شوروي يك
تشر مي­زدند حكومتهاي دست نشانده خلع سلاح مي­شدند، اما الان پاسدارهاي ما هم به
آنها اعتنا نمي­كنند و اين از بركات ايمان است.

1/9/65

*لازم است هر چه زودتر براي بازسازي
خانه­هاي ويران شده در اثر سيل، اقدام موثر شود.

8/10/65

آيت الله العظمي منتظري

*اگر بخواهيم فرهنگ،‌ سياست و اقتصاد
خويش را بدست خود اراده كنيم، بايد در مقابل دشمنان داخلي وخارجي، به وسائل دفاعي
مجهز شويم.

*جامعه مسلمين بايد براي آموزش عمومي
و فراگيري فنون نظامي بسيج شوند.

10/9/65

*برادران شوراي عالي انقلاب فرهنگي
سعي كنند اين روحيه مدرك زدگي و مدر گرائي را در مجامع علمي و فرهنگي ما از بين
ببرند و به جاي آن ارزش علم و فرهنگ را بالا ببرند و به آنها بيشتر اهميت بدهند.

24/9/65
*امروز همه ما بايد زير پرچم ولايت فقيه و رهبري امام امت با هم باشيم و براي
پيشرفت اسلام و حفظ انقلاب تلاش نمائيم.

29/9/65

*به دولت­هاي خليج فارس تذكر دهيد
اينقدر خود را در برابر آمريكا و انگليس كوچك و خوار نسازند و كاري نكنند تا پاي
آنها مسقتيم به خليخ فارس باز شود.

30/9/65

*جنگ بايد با قيام مسلحانه ملت عراق
عليه حكومت بعثي پيگيري شود.

8/10/65

بايد ترتيبي بدهيم تا به جاي اعزام
دانشجو به خارج از كشور با آن محيط­هاي فاسد و اساتيد كذائي، علم و تكنيك را به
كشورمان وارد كنيم و از اساتيد دانشگاههاي دنيا براي تدريس در دانشگاهها دعوت كني.

آيت الله العظمي منتظري

24/9/65

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جنگ

·       
نيروگاه و برق فشار فوي استان موصل عراق در عمليات مشترك نيروهاي اسلام و
كردهاي مسلمان عراقي بكلي منهدم شد.

·       
در 6 سال گذشته 8000 نفر از ساكنين 50 شهر ايران بر اثر حملات هوائي، موشكي و
توپخانه عراق بشهادت رسيدند.

12/9/65

·       
حملات هوائي عراق به چندين منطقه مسكوني اهواز صدها شهيد و مجروح بجاي گذاشت.

·       
3 موشك برد
كوتاه ايران امروز بسوي بصره شليك شد.

16/9/65

·       
در پاسخ به حملات وحشيانه دشمن به مناطق مسكوني كشورمان سه فروند موشك عقاب
بسوي بصره پرتاب شد.
19/9/65

·       
بزرگترين ناوچه جنگي دشمن كه دهها تفنگدار دريائي و خدمه داشت به قعر آبهاي
خليج فارس فرستاده شد.
22/9/65

·       
در حمله وحشيانه هواپيماهاي رژيم عراق به شهرستان درود 24 نفر از غير نظاميان
شهيد و 100 تن مجروح شدند.
26/9/65
يك فروند از هواپيماهاي متجاوز عراقي در باختران سرنگون شد.
27/9/65

·       
حمله هواپيماهاي عراقي به مناطق مسكوني باختران در سه نوبت بيش از 80 شهيد و
مجروح برجاي گذاشت.

·       
در جريان بمباران اسلام آباد غرب 100 تن از هموطنانمان شهيد و گروهي نيز مجروح
شدند.
1/10/65

·       
اكراد مبارز عراقي 40 مقام عاليرتبه دولتي شهر اردبيل را به اسارت گرفتند.
2/10/65

·       
همزمان با ديدار هيأت اعزامي سازمان ملل از باختران هواپيماي متجاوز دشمن اين
شهر و اسلام آباد را بمباران كردند.
3/10/65

·       
عمليات كربلاي – 4 ساعت 10/22 دقيقه شب گذشته در چندين محور از جبهه­هاي جنوب
آغاز شد.
4/10/65

·       
در عمليات كربلاي- 4 تعداد 9600 بعثي كشته و زخمي و اسير شدند و سه هواپيماي
عراقي سرنگون شد.
6/10/65

·       
يك گردان از نيروهاي مأمور حفاظت كركوك و سليمانيه خود را با كليه تجهيزات به
پيشمرگان كرد عراقي تسليم كردند.
10/10/65

·       
خلبان اسير عراقي پرده از همكاريهاي كويت با عراق در بمباران مراكز حساس ايران
برداشت.

·       
جنايتكاران بعثي عراق روز چهارشنبه گذشته چند نقطه از مواضع و يك بيمارستان
صحرايي رزم آوران اسلام را بمباران شيميائي كردند.
13/10/65
جهان اسلام

·       
رژيم مصر 33 تن از انقلابيون مسلمان اين كشور را به جرم شركت در يك كودتا
دستگير كرد.
15/9/65

·       
در پي اعتراض نسبت به درج مقاله توهين آميز به ساحت پيامبر اكرم، پليس هند 16
تن از مسلمانان اين كشور را به شهادت رساند
19/9/65

·       
ساحل عاج در پي اعتراض­هاي شديد كشورهاي مسلمان سفارتخانه خود را در بيت
المقدس به تل آويو انتقال داد.
25/9/65

·       
صادق المهدي نخست وزير سودان: ما به ايران آمده­ايم تا با تجربه شما در به
اجرا درآوردن احكام اسلامي آشنا شويم.
27/9/65

·       
كشف حجاب در دانشگاههاي تركيه از سوي محافل مذهبي و سياسي اين كشور مورد
اعتراض شديد قرار گرفت.
8/10/65

·       
نمازگزاران در شهر السيوط مانع ورود امام جمعه دولتي به داخل يي از مساجد مهم
شهر شدند و بدنبال مداخله نيروهاي امنيتي، درگيري آغاز شد.
10/10/65

·       
پيشنهاد آتش بس «نجيب الله» از سوي مجاهدين مسلمان افغانستان رد شد.

·       
رئيس جمهور تركيه اعلام كرد براي ادامه سياست «جدايي دين از سياست» در مقابله
با مخالفين كوتاهي نخواهد كرد.
13/10/65
اخبار داخلي

·       
در پي بارندگيهاي چند روز اخير و جاري شدن سيل در استانهاي جنوب و خسارات
فراواني كه به اين استانها وارد شد مبلغ 360 ميليون ريال و 2 هزار تن مواد غذائي و
پوشاك به مناطق سيلزده كشور اختصاص يافت.

·       
رجائي خراساني تقاضاي نماينده آمريكا در سازمان ملل براي ملاقات با او را
نپذيرفت.
15/9/65

·       
مانور بزرگ نيروي دريائي ايران در تنگه هرمز آغاز شد.
23/9/65

·       
10 تن از اسراي
سوداني از امام و مسئولان ايران تقاضاي عفو و بازگشت به وطن كردند.
26/9/65

·       
سومين كاروان تداركاتي سپاهيان محمد(ص) تهران به ارزش سيصد ميليون ريال رهسپار
جبهه­ها شد.
29/9/65

·       
بزرگترين كاروان رزمي تداركاتي سپاهيان محمد(ص) از رفسنجان به ارزش دو ميليارد
ريال راهي جبهه­هاي نبرد شد.
1/10/65

·       
با شركت بيش از 180 تن از شخصيتهاي مبارز و نمايندگان گروهها و احزاب مخالف
رژيم عراق، كنفرانس همياري مردم عراق صبح امروز با سخنان رئيس جمهوري آغاز به كار
كرد.

·       
سفير جمهوري اسلامي ايران در امارات عربي متحده چكهايي بمبلغ 200 هزار دلار و
نيز 2 ميليون و 700 هزار ريال كمكهاي اهداي ايرانيان مقيم امارات را به همراه
مقدار قابل توجهي طلا و زيورآلات براي سيل زدگان و كمك به جبهه­ها تقديم رئيس
جمهوري كرد.

3/10/65

·       
يك نوعروس وراميني كليه جهيزيه خود را به يك نوعروس سيلزده اهدا كرد.
7/10/65

·       
دبير كل كنفرانس اسلامي پس از ورود به تهران خواستار شركت ايران در اجلاس كويت
در بالاترين سطح شد.
8/1065

·       
رئيس جمهور: متأسفانه سازمان كنفرانس اسلامي در طول شش سال تجاوز رژيم عراق به
جمهوري اسلامي ايران هنوز موضعگيري قاطعي از خود نشان نداده است.
10/10/65

·       
ايران شركت در كنفرانس اسلامي كويت را قاطعانه رد كرد.
13/10/65
اخبار خارجي

·       
ايتاليا در سال گذشته و برخلاف قانون اساسي اين كشور 30 هزار گلوله آر. پي .
جي به عراق فروخته است.

·       
كنسول عراق در واشنگتن به اتفاق خانوادۀ خود به محل نامعلومي گريخت.
13/9/65

·       
سخنگوي كاخ سفيد استعفا كرد.

·       
وزراي خارجه و دفاع رژيم افغانستان بركنار شدند.
15/9/65

·       
هواپيماهاي آمريكائي دو دهكده مرزي نيكوراگوا را بمباران كرد.
17/9/65

·       
رئيس جمهور مكزيك: آمريكا تهديديد عليه صلح جهاني است.
18/9/65

·       
مقام بلند پايه شوروي در ايران، عراق را آغازگر جنگ خواند.
20/9/65

·       
كارتر: ايران بصورت يك قدرت نظامي عظيم درآمده كه هنوز ناشناخته است.
22/9/65

·       
گورباچف: تا زمانيكه افغانستان دچار مشكل است شوروي اين كشور را ترك نخواهد
كرد.
23/9/65
نشريه واشنگتن پست: حملات رژيم عراق عليه ترمينالهاي نفتي و مراكز اقتصادي ايران
توسط سازمان سيا هدايت مي­شود.
25/9/65

·       
رئيس سازمان جاسوسي آمريكا قبل از حضور در جلسه بازجوئي سكته كرد.

·       
طي سه روز درگيري در كراچي جمعاً 180 نفر كشته و صدها تن زخمي شدند.
26/9/65

·       
كميته اطلاعاتي سناي آمريكا ريگان را بعنوان متهم اصلي ماجراي مك فارلين معرفي
كرد.

·       
هواپيماهاي افغانستان يك روستاي مرزي پاكستان را بمباران كردند.
29/9/65

·       
در جريان برخوردهاي مسلحانه بين نيروهاي سوريه و شبه نظاميان جنبش توحيد
اسلامي در طرابلس لبنان 90 تن كشته و مجروح شدند.
30/9/65

·       
هواپيماهاي قواي اشغالگر شوروي شهرهاي هرات و قندهار افغانستان را بمباران
كردند و تعداد كثيري از مردم بي گناه غير نظامي كشته و مجروح شدند.

·       
ژنرال نجيب الله رئيس جمهور افغانستان شد.
3/10/65

·       
ببرك كارمل هنگام كسب پناهندگي سياسي از سفارت چين در كابل دستگير و بازداشت
شد.
4/10/65

·       
يك هواپيماي بوئينگ 737 عراق بعد از ظهر روز پنجشنبه هنگام پرواز بين بغداد-
امان منفجر شد و 62 تن از مسافران عربستان منفجر شده است.
7/10/65

·       
سازمان «مستضعفان جهان» لبنان 3 جاسوس اسرائيل را محاكمه و اعدام كرد.

·       
نبيه بري: عرفات به آتش جنگ در جنوب لبنان دامن مي­زند.
10/10/65

·       
دبيركل سازمان وحدت آفريقا، عراق را آغازگر جنگ و ناقض قرارداد الجزاير دانست.

·       
وزير خارجه اسرائيل به شكست نيروهاي صهيونيستي در لبنان اعتراف كرد.
11/10/65
ضد انقلاب

·       
بمبي به قدرت تخريبي ده پوند در بازارچه صفويه خيابان وليعصر منفجر شد و
خساراتي ببار آورد.
26/9/65

·       
با هوشياري مأموران ژاندارمري زاهدان 150 كيلوگرم هروئين از جاسازي يك كاميون
كشف شد.

·       
160 كيلوگرم
موادمخدر در يك درگيري مسلحانه در زاهدان از قاچاقچيان بدست آمد كه در اين درگيري
دو نفر از قاچاقچيان به هلاك رسيدند.

·       
بفرمان امام امت، وزارت اطلاعات موظف به رسيدگي جدي و دقيق به پرونده مهدي
هاشمي و افراد وابسته به او شد.

·       
امام: جوّسازيها و اطلاعيه­هايي كه با اسامي مختلف توسط افراد ضدانقلاب و
منحرف و وابسته به مهدي هاشمي پخش گرديده است دليل مستقلي است بر خط انحراف از
انقلاب و اسلام.

·       
مهدي هاشمي: اعتراف مي­كنم كه خودم را مصداق بارز كلمات «منحرف و توطئه­گر»
يافته­ام.
19/9/65

·       
آيت الله العظمي منتظري: جرائم و اتهامات سيد مهدي هاشمي و افراد مربوط به وي
بدون اغماض رسيدگي شود.
25/9/65

·       
يك بمب صوتي قوي كه در مقابل ساختمان شهرداري اروميه كار گذاشته شده بود كشف و
خنثي شد.
3/10/65

·       
فرمانده ژاندارمري: طي سالجاري 13 تن مواد مخدر از 4 هزار قاچاقچي كشف شد.
7/10/65

·       
دريادار محمد ولي وند در كراچي بدست منافقين به شهادت رسيد.
8/10/65

·       
باند 100 نفري قاچاق مواد مخدر، 4 عامل مرتبط با رژيم عراق و فرماندار نظامي
شهركرد توسط پاسداران كميته انقلاب اسلامي در قم دستگير شدند.
10/10/65

 

 

 

 

 

 

 

 

 

/

پاسخ به انتقاد

پاسخ به انتقاد وزارت اقتصاد و دارائي

مدير كل محترم دفتر روابط عمومي و ارشاد وزارت اقتصاد و دارائي

احتراماً عطف به نامۀ شماره 1263/3- 65/3/13 آن مديريت محترم و ضمائم مربوطه
به عنوان نشريۀ وزين پاسدار اسلام و ضمن تشكّر از عنايت شما، جاي خوشحالي است كه
موضوع مقالۀ موردنظر، توجه جنابعالي و احتمالاً ساير همكاران محترم شما را جلب
نموده است. لازم ميداند نه در جهت پاسخگوئي بلكه به منظور روشنتر شدن موضوع مطالبي
را ذيلاً به عرض برساند، باشد كه مقدمۀ حركت جديدي در زمينۀ تغييرات بنيادي در
نظام اجرائي كشور و زير مجموعه­هاي آن كه نظام مالي نيز يكي از آنها مي­باشد بگردد
و اقدام مفيدي در جهت مصلحت نظام جمهوري اسلامي و رهائي آن از سيستم اجرائي پيچيدۀ
بهم بافته باقي مانده از گذشته كه نامأنوس و نامتناسب با آن مي­باشد انجام پذيرد.

1-     كاربرد عباراتي نظير «بكلي بدور از حق و حقيقت» يا «حاكي از
بي اطلاعي نويسنده» يا «نويسندۀ مقاله بدون كوچكترين اطلاع از نظام مالي و اهميّت
بسزاي آن» بهتر بود كمي با احتياط بكار برده مي­شد، و توصيۀ حقير اين است كه با
توجه به وظيفه قانوني آن دتفر در تهيۀ پاسخها براي موارد مشابه در جرايد و مجلّات،
بهتر است عجولانه برخورد نگردد و كمي احتياط فرمايند و خود شما هم مي­دانيد كه
نويسندۀ مقاله «بدون كوچكترين اطلاع» نبوده و حدّاقل كمي اطلاع داشته است!

البته ذكر اين نكته لازم است كه ديدگاه نويسندۀ مقاله در زمينۀ طراحي نظام
مالي مطلوب در قالب طراحي نظام اجرائي جديد در كشور با ديدگاه سنّتي بعضي از
همكاران وزارت دارائي كه متأسفانه در شرايط كنوني، ديدگاه غالبي هم در واحدهاي ماي
دستگاهاي اجرائي و حتّي گاهي در بين نيروهاي انقلابي مي­باشد تفاوت اساسي دارد. و
اعتقاد نويسنده بر اين است كه نظام اجرائي موجود كشور با زيرمجموعه­هايش «نظام
مالي نظام اداري- نظام بودجه ريزي و غيره) از جهت ماهيّتو عوارض با هدفهاي نظام
جمهوري اسلامي تناسب ندارد و با اصطلاحات و رنگ و لعاب دادن در خدمت نظام جمهوري
اسلامي قرار نمي­گيرد بلكه در مقابل و كند كنندۀ حركتهاي نيروهاي انقلاب براي حصول
به هدفهاي مقدّس آن مي­باشد و نظام مالي هم تا زمانيكه در قالب نظام اجرائي موجود
باشد چاره­اي جز تناسب با آن را ندارد و لذا تا زمانيكه كلّ سيستم اجرائي بصورت يك
مجموعۀ منظومه وار تحوّل نيافته است از نظام مالي هم انتظار تحوّل بنيادين نمي­توان
داشت و اينجاست كه با وجود طرح اصلاحي قانون محاسبات عمومي در مجلس شوراي اسلامي
كه شما هم در نامه بعنوان يك امتياز از آن ياد كرده­ايد (و نگارنده در جريان آن از
سال 60 بوده و الآن نيز مي­باشد) نه تنها اميد تحوّل در اين نظام مالي نمي­رود
بلكه شرايط را سخت­تر از گذشته خواهد كرد (مقايسۀ جايگاه ذيحسابها و نظارتهاي
مالي) و شما هم خوب مي­دانيد و حقير هم مي­دانم كه در شكل گيري چنين قوانيني
اصولاً ديدگاههاي غالب، كه عموماً كارشناسان حوزۀ ستايد دستگاههاي اجرائي آنرا
دارند بسيار مؤثر مي­باشد و باز هم خوب مي­دانيد كه در حال حاضر در حوزه­هاي ستادي
دستگاههاي اجرائي و در بين كارشناسان موجود، كمتر شاهد ديدگاههاي تحوّلي و تفكّر
واگرا مي­باشيم و عمدتاً عادت به شيوه­ها و نگرشها و ديدگاههاي تعيين شده از قبل
را دارند، و بياد داشته باشيم كه با توجّه به فرمايشات امام بزرگوار و بزرگان
اسلامي و سياسي جامعه بويژه حضرت آية الله العظمي منتظري، ما بايد نظام اجرائي
ساده و سبك و منظم داشته باشيم و با ديدگاههاي متحجّر و قالبي، متأسفانه بايد مردم
و جامعه ما همچنان از اين سيستم اجرائي پيچيده كه ماهيت آن اين گونه مي­باشد رنج
ببرند.

2-     در نامه به برخود شعارگونه با مسائل و عدم ارائه طرح جديد،
و دور از حقّ حقيقت بودن مسائل ذكر شده اشاره شده است كه: اولاً- در مقالات
معمولاً در ارتباط با موضوع مورد بحث يك سري مسائل كلّي مورد بررسي قرار گرفته و
لذا جاي ارائه طرح و پيشنهاد مدرن در اين گونه مقالات نيست. ثانياً- چنانچه موارد
مطروحه را دور از حقّ و حقيقت مي­دانيد كه البته من هم معتقدم كه اين موارد حقّ
نيست و ناحقّ است ولي  دور از واقعيت نيست
و كافيست جنابعالي يا كارشناسان محترم آن وزارت دست به يك كار تحقيقي و علمي بزنيد
و پرسشنامه­اي تهيه كرده و از مجريان دستگاههاي اجرائي در تمامي سطوح نظرخواهي
كنند، و علاوه بر آن اصلاً وظيفۀ آن وزارت است كه تحقيق لازم را در خصوص آئين­نامه­هاي
اجرائي و دستورالعملهاي آن وزارت در زمينۀ موارد مختلف قانون محاسبات بعمل آورند و
شايد هم واقعاً اطلاع نداريد كه در ارتباط با گردش مالي دستگاه­ها چه مي­گذرد و
اگر اينكار را كرديد قطعاً متوجه خواهيد شد كه موارد مطروحه دور از واقعيت نبوده
است. و اينكه اشاره فرموده­ايد كه سالها تلاش و تحقيق مستمر با استفاده از تمامي
تجربيات حاصله طي سنوات متمادي معلوم است كه كار به سالهاي قبل از پيروزي انقلاب
هم برگشته و بعد از پيروزي انقلاب اصلاحات ضروري شكل لازم را يافته و با توجه به
ضرورت اصلاح ظاهري حتي بعضي از مواد قانون محاسبات، به مجلس در سال 1360 ارسال
گرديده است.

3-     به مسئله دامن زدن به هرج و مرج در مسائل مالي اشاره شده
است. اوّلاً- مسئله وجود نظم و كنترل و نظارت، دقيقاً مورد توجه مي­باشد، لكن با
چه روش و شيوه­هاي؟ بحث در اصل موضوع نيست، بحث در شيوه­هاست. خودتان خوب مي­دانيد
كه با اين شيوه­هاي درهم برهم و پيچيدۀ دست بافتۀ خودتان نمي­توانيد نظارت و كنترل
كنيد و از طرفي آيا واقعاً هزينه­ها همان طور كه لازم است انجام مي­پذيرد يا خير؟
آيا سندسازي بجاي تنظيم سند در دستگاههاي اجرائي روش مرسومي نيست؟ چرا قبول
نداريد؟ آيا واقعاً چند درصدِ فرم روكش سند حسابداري شما طبق مندرجات و مراحل
هشتگانه آن تنظيم مي­شود و آيا واقعاً انجام آن عملي است؟ من نمي­دانم تهيه
كنندگان اين گونه فرمها در كجا اقدام به تهيۀ آن نموده­اند. شما مي­توانيد به جاي
كنترل رشته­اي با كنترل حلقه­اي و بدون ايجاد بي­نظمي به مقدار زيادي از پيچيدگي
كارها جلوگيري كنيند. بعنوان مثال به جاي گنجاندن قبض و حوالۀ انبار در اسناد كه
يك امر عادي شده است و آن هم در اين شرايط كشور كه صرفه جوئي يكي از ضروريات است
بنشينيد مسئوليت انباردار را به جمعدار يا واحد جمعداري واگذار نمائيد و جمعدار
نيز يكي از امضاء كنندگان سند هزينه رسمي باشد. شما مي­دانيد اگر اين كار را بكنيد
چقدر صرفه جوئي مي­شود. براي روشنتر شدن مطلب ناچارم اشاره كنم كه چنانچه كمتر از
7/2 بودجۀ سال 65 كلّ كشور (صرفنظر از بودجۀ شركتهاي دولتي و مواد 1 و 2 بودجۀ
عمومي دولت) به هزينه گرفته شود و بطور متوسط بازاي هر سي هزار تومان يك سند هزينه
تنظيم گردد، فقط براي سال 65 حدود هفتاد و پنج تُن كاغذ نياز دارد و شما اگر
حسابگر و حسابرس و حسابدار هم هستيد و احساس تكليف شرعي هم مي­كنيد، در اين شرايط
مملكت چرا اين حسابها را نمي­كنيد. تصوّر بفرمائيد ناين كاغذ آن هم در رنگهاي
مختلف با اين شرايط ارزي كشور بايد تهيه شود علاوه بر قيمت آن، هزينۀ چاپ نياز
دارد، هزينه­هاي ناشي از ثبت و بايگاني و حمل و… را به همراه دارد و مضافاً به
اينكه اين كاغذ را مي­توان تبديل به دفتر مورد نياز محصلين و يا چاپ كتابهاي ضرروي
و غيره كرد، پس الآن كه شرايطي است كه بايد فكرها و ذهنها بكار بيافتند و راههاي
صرفه جوئي را بررسي كند شما هم زحمت بكشيد با محاسبات دقيق­تر، از بيت المال دفاع
كنيد و راههاي جديدتر جلوي پاي مسئولين دولتي بگذاريد. و باز هم معتقدم تا زمانيكه
من و شما در قالب شيوه و رشوها و بينشهاي تعيين شده از گذشته مي­انديشيم و تفكر
واگرا و مبتكر نداريم وضعمان بهتر از اين نخواهد شد. به هر حال غذ را بايد از جلو
به دهان گذاشت نه از پشت گردن، و چنانچه نظر بر ساده شدن امور باشد خيلي از مسائل
حلّ مي­گردد و قطعاً اين در تخصص شما و همكارانتان مي­باشد نه تخصص حقير.

نكتۀ قابل ذكر ديگر اينكه علي رغم
اظهار جنابعالي، اينجانب شخصاً تفاوت زيادي بين مجريان حزب اللهو متدين و خداترس
نظام جمهوري اسلامي با مجريان فاسد نظام طاغوتي گذشدته در برخورد با بيت المال
مسلمين قائل هستم چرا كه نيروهاي انقلابي و مجريان متدين نظام جمهوري اسلامي جهت
خدمت كردن مسئوليت قبول كرده­اند، و خداوند را ناظر بر اعمال خود، در انجام هزينه­ها
مي­بينند. (قبل از اينكه ذيحساب و دستگاه وزارت دارائي را ناظر بدانند) و در
سالهاي اوّل پيروزي انقلاب مقدّس اسلامي اگر چه ممكن است گاهي برخلاف بعضي مقررات
موضوعه آن وزارت افرادي نسبت به انجام هزينه­ها در جهت حفظ دست آوردهاي انقلاب
اقدام نمودند و مسئوليت آنرا بجان و دل خريدند ولي ريالي به جيب نزدند و از خود هم
مايه گذاشتند و مشخص است كه مسئوليت به دادسرا فرستادن آنها به اعتبار عدم رعايت
بعضي مقررات نامتناسب با شرايط خاص بعد از پيروزي انقلاب به عهدۀ چه كساني است و
چگونه پاسخگو خواهند بود. ولي در مقابل مجريان فاسد نظامهاي طاغوتي براي كسب موقعيت­ها
و منافع شخصي و فردي مسئوليت قبولمي­كنند و شما نمي­توانيد در قوانين و مقررات
موضوعۀ جديد آنها را با يك ديد بنگيريد و قبلاً هم يادآور شده بودم كه نظام مالي
براي مجريان فاسد بر اساس عدم اعتماد بنا شده بود و براي مجريان متدين بايد بر
اساس اعتماد بنا شود و قطعاً شما هم به اين امر عنايت خواهيد داشت.

4-     نكتۀ ديگر مسئله ذيحسابها در دستگاههاي اجرائي است كه البته
با علم به همۀ مسائلي كه كرده­ايد انجام مي­شد مسئله­اي وجود نمي­داشت، ولي
كلاهمان را قاضي كنيم آيا واقعاً در عمل هم به همين نحو انجام مي­پذيرد و امور به همين
سادگي، درست صورت مي­گيرد. يا شما خبر نداريد يا اگر داريد اظهار بي­اطلاعي مي­كنيد.
آيا شما بحث تداخل مديريت در شرايط فرضي كه در مقالۀ مورد نظر ذكر شده را چگونه
حلّ مي­كنيد؟ و اگر دستگاههاي اجرائي بدليل كندي عمليات مالي نتوانند وظايف خود را
انجام دهند و ذيحساب هم به زبان ساده خطِ مسئول دستگاه اين مسئله است، كه متأسفانه
در طرح جديد قانون محاسبات نيز به جاي رفع مشكل مسئله پيچيده­تر شده است كه البته
بعيد مي­دانم بتصويب برسد و برادران نمايندۀ مجلس نيز بويژه آنهايي كه مسئوليت
اجرائي داشته­اند به اهميت كار واقفند و اخيراً در همين زمينه حقير جلسه­اي با
رئيس محترم كميسيون دارائي داشته و در آنجا راجع به نحوۀ عملكرد ذيحسابها بحث
گرديد و قرار شد در فرصتهاي مناسبتر در اين زمينه بيشتر بررسي بعمل آيد.

5-     نكتۀ ديگر اينكه شما به ميان كشيدن مورگان شوستر آمريكائي
را بيمورد دانسته­ايد. من نمي­دانم شما اين را واقعاً از روي اطلاع گفته­ايد يا
خير؟ ولي در هر حال شما خوب مي­دانيد كه دستگاه مالي كشور اعمّ از خزانه و گمركات
در مراحل اوليت شكل گيري بر اساس سيستم مورد عمل كنوني جولانگاه مستشاران بلژيكي و
فرانسوي و آمريكائي بوده است و مورگان شوستر و همراهانش براي تجديد سازمان امور
دارائي و مالي و خزانۀ كشور در سال 1911 ميلادي دعوت گرديد و علاوه بر آن دعوت و
استخدام دكتر مبلسپوي آمريكائي در سال 1922 ميلادي و هيئت همراهش بعنوان رئيس كلّ
ماليۀ ايران كه مدتي خزانه دار كلّ كشور بوده است و دعوت مجدّد او و يا مورنارد
بلژيكي و مك كاسكي آمريكائي دررأس خزانه داري كشور و يا كساني مانند نوز بلژيكي و
ماژرورهال آمريكائي براي سازماندهي مجموعۀ نظام مالي كشور انجام پذيرفته است.

بنابراين كسي نمي­تواند منكر نقش
مؤثر آنها در شكل گيري نظام مالي بر اساس ارزشهاي ستوده در جوامع غربي و مأموريت
اينها وقتي تمام مي­شده است كه از تربيت كارشناسان ايراني در چارچوب نظام مالي
طراحي شدۀ آنها اطمينان حاصل مي­كرده­اند و شما چطور مي­توانيد حتّي تصّور كندي كه
نظام مالي كشور از انديشه و بينش آنها متأثر نباشد. البته شايد بعضي هم معتقد به
انجام خدمات آنها در كشور باشند كه بحث خدمت يا خيانت آنها در اينجا مطرح نيست. و
من وقتي اينگونه برخورد را در نامۀ ياد شده ديدم تعجّب كردم كه مگر ممكن است
برادران ما در وزارت دارائي سوابق را در اختيار نداشته باشند و حتّي به مناسبت
ضرورتهاي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي بر روي اين سوابق بررسي و تحقيق علمي و
سياسي نكرده باشند؟ البته وقتي ديدم نويسنده كتاب «مأموريت آمريكائيها در ايران»
مي­گويد «بدبختانه ما بايد گزارشهاي وزارت ماليۀ ايران را از روزنامه­هاي خارجي
نقل كنيم چون در بايگاني وزارت دارائي كسي از آنها خبر ندارد» فكر كردم شايد
واقعاً از اين سوابق چيزي باقي نمانده و ما بايد فقط به كتب تاريخ مراجعه نمائيم.
البته موارد ديگري نيز در ارتباط با نامه، مطرح است كه بيش از اين اطالۀ كلام به
مصلحت نمي­باشد و در خاتمه ذكر اين نكات را لازم مي­دانم كه: برادر عزيز من و شما
سنگ دلسوزي براي اين نظام مقدّس و مظلوم را به سينه مي­زنيم و اگر حرفي گفته مي­شود
انشاء الله از روي سوز و گذار است و اينكه مي­خواهيم از اين فرصتهاي طلائي كه
خداوند عنايت كرده و با رهنمودهاي امام بزرگوار، كارها را پيش ببريم و نظام اجرائي
كشور را ساده و سبك بال نمائيم تا راههاي طي نشده را در فاصله­هاي كوتاه­تر زماني
طي نمائيم، واقع امر اين است كه اين نظام پيچيدۀ اجرائي را مأمورين صادراتي و دست
نشاندۀ استعمار در گذشته در كشور طراحي و جا انداختند (گر چه ممكن است خودشان هم
اطلاع نداشتند) و من و شما را هم بر اساس آن قالبي تربيت كردند (البته من و شماي
نوعي) و امكان هر گونه تفكّر خلاق و واگرا و متحوّل را از ما گرفتند و ما را طوري
ساختند كه فقط از يك روزنه و با يك عينك و آن هم در فضائي تاريك و تنگ بنگريم
و  هر كجا خواستيم سر را بلند كرده و از
فضاهاي وسيعتر و بهتر نظاره كنيم بر سرمان زدند و با شيوه­هاي خاص عادتمان دادن و
آن را سالها براي ما ملكه كردند و حتّي امروز من و شما هم بخاطر آن بر سر هم مي­زنيم.
بيائيد واقع بينانه بنگريم، واقعاً اين نظام اجرائي يكي از عوامل مهمّ كندي امور و
عقب نگهداشتن كشور نيست؟ و چنانچه با ديد بازتري نگريسته شود بعنوان رساله­اي
تحقيقاتي در حدّ دكترا مي­توان نقش نظام مالي را در عقب نگهداشتن كشور از رشد و
توسعه،‌ موشكافي و عريان كرد. كشورهاي پيشرفته دهها سالِ آيندۀ خود را مي­بينند و
من و شما را درگير جرياني كرده­اند كه هميشه به گذشته آن بيانديشيم. مثلاً كاركنان
وزارت دارائي و وزارتخانه­هاي ديگر بايد به سال 1353 يعني به يك مقطع زماني 12 سال
قبل بيانديشند تا تفريغ بودجه صورت پذيرد كه آخر چي؟ واقعاً اينكار و كارهاي مشابه
و حتّي عملكردهاي سالهاي آتي بر اساس همين نظام مالي چقدر نيروها و امكانات بالفعل
و بالقوۀ ما را كه مي­تواند صرف كارهاي مهمّ­تر و اساسي­تر كشور بشود به خود مشغول
داشته است، كه رفع و رجوع اكثر آنها پشيزي ارزش ندارد. بيائيد و بي­جهت از چيزي كه
خود به آن اعتقاد نداريم دفاع نكنيم و فكر كنيم چه كاري انجام دهيم و چه راهي را
در پيش بگيريم كه با حدّاقل مصرف نيرو در هر زمينه، حدّاكثر كارآئي را بدست آوريم
چرا كه راه درازي در پيش داريم و بايد قدر لحظه لحظه­هاي وقتمان و ذره ذره­هاي
امكاناتمان را بدانيم. ان شاء الله.

با تشكر محمد رضا حافظ نيا

پاسخ به نامه­ها

سمنان- خواهر…

حداقل يك نام رمزي مي­نوشتيد! نوشته­ايتد
شوهرتان بر شما علاوه بر كارهاي خانه، خريد را نيز تحميل مي­كند بلكه گاهي بعضي از
كارهاي مربوط به حرفۀ خود را نيز از شما مي­خواهد، با اين همه به جاي تشكر و
قدرداني شما را به تنبلي متهم مي­كند و اگر براي خريد نان معطل شود با عصبانيت با
شما برخورد مي­كند كه اين كار وظيفه شما است.

شايد اين طرز تفكر در بسياري از
خانواده­ها حاكم باشد. ما در شماره 33 مقاله­اي راجع به حقوق همسران نگاشتيم و اين
مطلب را روشن ساختيم كه اگر قرار باشد بر اساس حقوق و وظايف شرعي عمل شود مرد حق
درخواست تهيه غذا يا شستن لباس و حتي پهن كردن رختخواب و دادن يك ليوان آب به دست
او ندارد. بلكه طبق آيه قرآن كه ديگر جاي شكي نيست براي شير دادن فرزند خويش حق
دارد مطالبه اجرت كند و همه مسئوليتها بر دوش مرد است ولي از سوي ديگر حقوقي براي
مرد وجود دارد كه ممكن است بر اكثر بانوان مشكل باشد. پس بهتر است جوّ خانه را بر
اساس مطالبه حقوق قرار ندهيد بلكه بر اساس تفاهم و همكاري و گذشت و مهرباني قرار
دهيد. شما آن چه در توان داريد انجام دهيد و از زحمات شوهرتان كه براي تهيه لوازم
زندگي و رفاه حال شما زحمت مي­كشد تقدير نمائيد او نيز تا مي­تواند در كارهاي خانه
شما را كمك كند و از خدمات شما تشكر نمايد و توقع خود را كم كند و بداند هر چه در
خانه انجام مي­دهيد بر اساس يك وظيفه نيست و او حق مطالبه كارهاي خانه را ندارد تا
چه رسد به كارهاي بيرون.

شوشتر- برادر 883 – ر- ت

گناه به اختيار انسان است اگر بخواهد
مي­تواند ترك كند. و ما هيچ راهي سراغ نداريم كه ايمان و تقوي را به انسان تزريق
كند تقوي با صبر و ترك خواسته­هاي نامشروع به دست مي­آيد ازدواج كنيد تا امكان
خودداري از گناه بيشتر شود.

حومۀ تهران- خواهر ف- ل- ر

به پزشك زنان مراجعه كنيد.

نهاوند- برادر محمد شفيع جلالوند.

نوشته­ايد چرا در جمهوري اسلامي از
شخصيتها در حال حيات تمجيد نمي­شود و خصائص زندگي آنها را اعلام نمي­كنند و پس از
مرگ از آنها تجليل مي­شود، در حاليكه در كشورهاي ديگر چنين نيست؟

پاسخ اين است كه از نظر اخلاق اسلامي
تمجيد از اشخاص در محضر آنها پسنديده نيست زيرا ممكن است موجب غرور و خودپسندي
شود.

مرودشت- برادر، گ- ل- ا- س- ع- ب

باز هم آن برادران را نصيحت كنيد و
وادار نمائيد كه نماز بخوانند. تندي و خشونت مفيد نيست بلكه مضرّ است بايد راههاي
نفوذ در ديگران را بياموزيد براي اين كار از كتابهاي مربوطه مانند آئين دوست يابي
استفاده كنيد بهرحال شما تكليفي بجز تذكر نداريد.

خواهر، ف- ح- موسوي تبريزي

1-     برادر همسر رحم شما نيست تا مسأله صله رحم لازم باشد و با
وصفي كه نوشته­ايد اگر اميد هدايت نيست همان بهتر كه رابطه­اي نباشد تا آنها تأثير
منفي در شما نكنند.

2-     در خانه كساني كه خمس نمي­دهند مي­توانيد غذا بخوريد مگر
اين كه يقين كنيد عين آن مال مورد تعلق خمس قرار گرفته و نپرداخته­اند.

تهران- د- ر- ز- ر

سؤالهائي كه نوشته­ايتد هر كدام
حداقل نياز به يك مقاله دارد تا پاسخ آن داده شود و باز هم جاي سؤالي باقي خواهد
ماند شما بايد از كتاب استفاده كنيد. مي­توانيد پاسخ همه آن سؤالات را تقريباً در
كتابهاي علامه طباطبائي و استاد شهيد مرتضي مطهري بخوانيد بخصوص اگر بتوانيد از
كتاب ارزندۀ اصول فلسفه بهره ببريد.

اصفهان- برادر فريدون- شاخ -55

گناه شما هر چه بزرگ باشد لطف و رحمت
بي پايان الهي بزرگ­تر است توبه كنيد و اميدوار باشيد. البته نگراني به دليل گناه
بجا است ولي مانع اميدواري نمي­شود. ازدواج كنيد تا بهتر بتوانيد دين خود را
نگهداريد. شما سالميد و هيچ جاي نگراني نيست.

برادر غ- الف- 140

برداشتن مهمات هر چند فشنگهاي كوچك
باشد جايز نيست اين كار گذشته از اينكه خطرناك است تصرف در بيت المال است و موجب
ضمان مي­باشد.

تهران- خواهر- 21- م- ز

از اين كه به لطف خداوند از شر آن
گروهك كافر نجات يافته­ايد خداي را شكرگزاريم. از گمراهي همفكران گذشته نگران
نباشيد و به وظيفه خود عمل كنيد و آن هدايت را راهنمائي آنها است كه آن كس كه
شايستگي داشته باشد مي­پذيرد و آن كس كه نپذيرد ضرروي براي شما نخواهد داشت.
نمازها و روزه­هاي فوت شده را قضا كنيد و تا حد مقدور كفاره روزه را بپردازيد و
اگر تمكن از پرداخت كفاره نداريد بمقدار ممكن صدقه بدهيد. تصرف شما در اموال خانه
با اين كه پدر خمس نمي­دهد آنجا كه يقين نداريد و لازم نيست تحقيق كنيد كه در چه
مواردي حتماً خمس تعلق گرفته است.  اگر برق
خانه دزدي است و امكان گزارش نيست شما دكمه چراغ و مانند آن را نزنيد. برادر را
نيز نصيحت كنيد. بيش از اين تكليفي نداريد.

گراش فارس- برادر، م- ف

1- بهرۀ پول حرام است ولي بانكها
ظاهراً چيزي را بعنوان بهره نمي­پردازند.

بول پسر و دختر شيرخوار نجس است و در
اين جهت فرقي ندارند.

كبوتر آهنگ- برادر، ج- ب

صلح و نزاع ماد رو مادرزن ربطي به
شما ندارد. نه همسر خود را طلاق بدهيد و نه با آنها قطع رابطه كنيد اگر نتوانستيد
آنها را آشتي بدهيد در كار آنها دخالت نكنيد و خود را از معركه دور نگه داريد در
عين حال متوجه باشيد كه حق عظيم مادر را ناديده نگيريد و زنهار كه از شما به او
توهيني نشود.

مهران- برادر، ن- ق

در ازدواج شما رضايت پدر شرط نيست
ولي سعي كنيد تا حد مقدور رضايت او را بدست آوريد.

برادر، ق- ش 111 پيروزي

ما پزشك پاسخگو نداريم و اگر شما
چنين حالتي داريد حتماً به پزشك مراجعه كنيد.

اصفهان- برادر تيمور 196.

ازدواج شما با او جايز نيست و هيچ
راه حلي ندارد بطول كي از اين مورد منصرف شويد.

پاسخ به نامه­ها

كرج- خواهرم- ج 43

1-     احكام الهي همه بر اساس مصلحت است ولي اكثراً ما حكمت آنها
را دقيقاً نمي­دانيم و لازم نيست بدانيم همين كه ثابت شود حكم خداوند است بايد
بپذيريم. اين نهايت طغيان يك انسان است كه از خداي خود براي تكاليفي كه از او مي­خواهد
مطالبه دليل نمايد. بهرحال مسأله بردگي اختصاص به زن نارد و مرد نيز برده و خريد و
فروش مي­شود ولي مورد آن از نظر اسلام اختصاص به كافر حربي مستحق اعدام دارد و
جايز نيست يك انسان آزاد و بي­آزار را بعنوان برده خريد و فروش كنند. در اين زمينه
مقاله­اي از علامه طباطبائي در مجله شماره 22 آورده­ايم مطالعه كنيد.

2-     غسل ميت و غسل جنابت و ساير اغسال و وضو و تيمم و امثال آن
همه بر اساس حكم خداوند است نه رعايت مسائل بهداشتي و لذا اگر كسي كاملاً خود را
بشويد و قصد غسل نكند كافي نيست و از همه واضحتر مسأله تيمم است زيرا خاك خود موجب
آلودگي است نه بهداشت ولي حكم خدا همين است.

ساري- برادر، پ-پ- 800

اين قدر وابسته به يك مورد نباشيد كه
اگر موافقت نشد از اصل ازدواج منصرف شويد از موردي ديگر خواستگاري نمائيد و هر چه
زودتر اقدام كنيد تا از اين ناراحتي رواني رها شويد.

برادر الف 8045

شما فكر مي­كنيد كه احكام شرع ساخته
مجتهدان و علما است كه بخاطر شما تغيير بدهند يا راه چاره­اي براي شما بيابند اين
حكم خدا است و قابل تغيير نيست اگر يقين به موضوع داريد بايد از اين كار صرف نظر
كنيد و هيچ راهي ندارد.

گيلان- خواهر، ف- ق

جريان را با مادرتان در ميان بگذاريد
اگر او راست مي­گويد هر چه زودتر بطور رسمي ازدواج كنيد. هر گونه رابطه­اي قبل از
عقد جايز نيست. ازدواج شما با او ان شاءالله با مشكل روبرو نخواهد شد ولي زنهار كه
قبل از عقد شما را فريب ندهد.

چالوس- برادر، ر ب پ

بچه دار نشدن مانع ازدواج نيست پس از
موافقت پزشك هر چه زودتر اقدام نمائيد.

تهران- برادر،‌ع- م

ازدفتر حضرت امام سؤال شده است كه در
مازندران دو نوع خرگوش است يكي بز پا كه سم دارد و ديگري سگ پا كه پنجه دارد آيا
هر دو حرام است؟

پاسخ دفتر امام چنين است:

بفرض آنكه خرگوش بر چند صنف باشد
تمام اصناف آن كه عنوان خرگوش بر آن منطبق شود جزو حيوانات حرام گوشت است.

جبهه جنوب- برادر الف- ب- س- م- ز 25

مشكل شما نتيجه يك اشتباه بزرگ است
كه در اكثر خانواده­ها اتفاق مي­افتد و ما براي عبرت ديگران به آن اشاره مي­كنيم.
شما به داماد خود بعنوان حافظ و نگهبان خانه اعتماد كرديد آن هم خانه­اي كه در آن
تنها خواهر 17 ساله شما بود و او خيانت كرد. و اين هشداري است به همه خانواده­ها.
داماد شما محرم خواهرتان نبود و حتماً اگر محرم بود هم نبايد در چنان وضعي اعتماد
مي­كرديد بهرحال اكنون شما در آن رابطه تكليفي نداريد و هيچ كاري نمي­توانيد انجام
دهيد زيرا دليلي نداريد بعلاوه هر حركتي موجب افتضاح و رسوائي است. و او هم بدون
شك به مكافات عملش گرفتار خواهد شد.

تبريز خواهر، خ- ش- ف

روزه­ها و نمازهاي فوت شده را بايد
قضا كنيد و تا قضاي روزه­ها تمام نشده روزه مستحبي جايز نيست نماز مستحبي اشكال
ندارد ولي چون نمازهاي فوت شده شما زياد است اولويت را به قضا بدهيد و چون ترك
روزه در ابتداي تكليف به دليل جهل به مسأله و عدم اهتمام پدر و مادر بوده كفاره بر
شما واجب نيست.

سومار- برادر، م- ح- م

هر گناهي كرده باشيد با توبه واقعي
به درگاه الهي اميد بخشش هست نااميد نشويد كه اين بزرگترين گناه است.

آبدانان- برادر، م- ي

ما هيچگونه مسئوليت اجرائي و نظامي
نداريم بايد به مراكز مسئول شكايت نمائيد.

اقليد فارس- برادر، ا- ك- ن- 2525

گر چه روابط شما گناه بوده ولي به
عهد خود وفا كنيد.

نوشهر- برادر فريد- ع

1-     تا مدت صيغه آن دختر تمام نشده ديگري نمي­توان با او ازدواج
كند حتي خود او هم نمي­تواند ازدواج دائم كند مگر اينكه وقت تمام شود يا باقيمانده
وقت را آن مرد ببخشد.

2-     ازدواج با دختر نامادري كه از شوهر سابق است اشكال ندارد
زيرا نه خواهر پدري شما است و نه خواهر مادري.

دزفول- برادر،‌ غ- م- ر-ا-خ

دوستي حد و مرزي دارد و بايد آن را
رعايت كرد آن گونه رفتار تنها با همسر جايز است. اين كه نوشته­ايد هيچ قصد شيطاني
نداريم خود يكي از دامهاي شيطان است. انسان خود را در انگيزۀ اين گونه اعمال و
رفتار فريب مي­دهد و در ناخودآگاه او انگيزۀ ديگري دارد ولي خداوند كه بر پنهانتر
از راز نيز واقف است كه شايد همين انگيزه­هاي ناخودآگاه باشد بر همه آنها انسان را
مؤاخذه خواهد كرد. زنهار كه حساب دقيق و حسابگر بي­نهايت آگاه است.

برادر علي قاسمي

پاسخ شما در مجله ممكن نيست آدرس
بدهيد.

اهواز- برادر، ت- خ

به دادگاه مدني شكايت كنيد و از آنها
بخواهيد تا حد مقدور اصلاح نمايند.

بجنورد خواهر ك- ت- ز

1-     نوشته­ايد در موقع عقد به شما احساسي دست داد كه موجب غسل
است آيا عقد باطل است؟ اولاً احساس موجب غسل نيست و به فرض كه موجب غسل دست دهد
عقد صحيح است.

2-     وسواس يك بيماري رواني 
خطرناك است كه زندگي انسان را مختل مي­سازد. معمولاً انسان مي­تواند با
تصميم و اراده خود را از آن نجات دهد ولي اگر مشكل پيچيده شد بايد به پزشك
روانشناسي مراجعه كنيد. بار ديگر در اينجا فتواي حضرت امام در مورد وسواس را منتشر
مي­سازيم. بر اساس اين فتوي شما نبايد به شك و وسوسه اعتنا كنيد و اگر مدتي به آن
اعتنا نكنيد تدريجاً به حالت معمولي برمي­گرديد. بهترين راه علاج وسوسه اعتنا
نكردن به آن است. اين مطلب هم در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده و هم در
دستورات روانپزشكي.

كاشان- برادر، 1- مدرسه 14.

توضيحتان كافي نيست مشكل خود را
واضحتر با ذكر آدرس و نام بنويسيد.

تهران- برادر، خ- ح- ر

با فاميل گمرا خود قطع رابطه نكنيد و
سعي در هدايت آنان داشته باشيد. تصرف در مال آنها و خوردن از خوراك آنها و نماز
خواندن در خانه آنها در صورتي كه يقين نداريد عين آن مال مورد تعلق خمس باشد
اشكالي ندارد و شما نبايد در اين باره تحقيق نمائيد. در مورد طهارت و نجاست هر
كدام از منكر خدا يا رسول او صلي الله عليه و آله يا يكي از ضروريات دين با توجه
به ضرروي بودن آن باشد نجس است.

سيرجان- برادر، ع- س- م

راهنمائي ما اين است كه همان تصميمي
كه داريد در مورد ازدواج هر چه زودتر عملي سازيد و در مورد انتخاب همسر بيشاز همه
مسأله ديانت و ايمان و عفت و نجابت و اخلاق موافق را مورد توجه قرار دهيد.

كاشمر- برادر 24- ق- م

در جمعي حاضر بوديد. دوربين كسي را
برداشتيد و پنهان كرديد حاضران ديگري را متهم كردند و شما وجدانتان راضي شد كه او
كارش به شلاق خوردن برسد و حقيقت را نگفتيد چه كارز زشت و گناه بزرگي؟! بهرحال
اكنون بايد به هر تربيت كه ممكن است آنها را پيدا كنيد دوربين را بصاحبش برگردانيد
و سعي در اعادۀ حيثيت آن بي­گناه نمائيد.

تويسركان- برادر احمد چ- م- 17

احتمال 80 درصد كافي نيست و ازدواج
شما صحيح است. براي تفصيل مسئله، آدرس لازم است.

اهواز- برادر عباس ح.د. 555 –
مرودشت- برادر حيدر حسيني نژاد.

شما سالميد، نگران نباشيد.

نهاوند- خواهر نوشين 247

1-     تسليم ازدواج تحميلي نشويد كه عاقبت بدي دارد. تهديد آن شخص
به خودكشي براي شما تكليفي نمي­آورد.

2-     از آن كار جدّاً بپرهيزيد كه بسيار خطرناك و گناه است.

اردبيل- برادر ن.س

باطل كردن روزۀ ماه رمضان بوسيلۀ
استمنا مستوجب كفارۀ جمع است يعني بايد بعلاوۀ قضاي آن روز شصت روز روزه بگيرد كه
حداقل سي و يك روز آن پي در پي باشد و شصت فقير را غذا بدهد به هر كدام 750 گرم
غذاي معمولي ولو نان باشد. دادن پول كافي نيست.

تهران- برادر م. 55555 س

1- اگر آدرس ندهيد باز هم پاسخها
كوتاه خواهد بود. برادران و خواهران عزيز بايد بدانيد براي پاسخ به سؤالهاي شخصي
نمي­توانيم جاي زيادي را از مجله اشغال كنيم. بهرحال در مورد اجناس و پولهائي كه
از مردم برده­ايد اگر عين آنها باقي است نمي­توانيد بَدَل آنها را بدهيد مگر با
رضايت صاحبانش. از دادن آدرس نهراسيد كه ما راز نگهداريم و نامه­هاي امثال شما
بسيار است.

2- روزۀ آن روز شما كه استمنا كرده­ايد
باطل است و قضا  و كفارۀ جمع بر شما واجب
است يعني بايد هم آن روز را قضا كنيد و هم شصت فقير را اطعام و هم شصت روز روزه
بگيريد. در عين حال به لطف خدا اميدوار باشيد كه باز هم خداوند توبه را مي­پذيرد.
سن شما كم نيست و مي­توانيد ازدواج كنيد.

همدان- خواهر پروانه- ش

از پيشنهاد شما متشكريم. صيغه خواندن
ميان دختر و پسر كوچك براي ايجاد محرميت ميان افراد ديگر خانواده است و موجب
محرميت ميان آن دو نمي­شود و فقط در مدت عقد با يكديگر زن و شوهرند كه معمولاً مدت
كوتاهي است و پس از پايان يافتن آن مدت مي­توانند با يكديگر ازدواج دائم كنند.

نهاوند- برادر، الف- ي

1-     اگر يقين ندايد مانعي ندارد. توجه داشته باشيد كه حتي مقدار
كم آن مانع است و لازم نيست بحدّي كه موجب غسل است برسد.

2-      پتو و امثال آن را
كه از پادگان برده­ايد بايد برگردانيد و هيچ راه حل ندارد.

3-     نذرها را در وقت امكان ادا كنيد.

فلاورجان- خواهر، ن- ر- ي

1-     اگر توبه كنيد و دست از آن كار برداريد خداوند مي­بخشخد ان
شاء الله.

2-     غسل بر شما لازم نيست و به نظر ما در آن رابطه بهتر است صبر
كنيد تا پدرتان تصميم بگيرد.

رشت- خواهر، ب- ر

نمي­توانيد با نامزدتان صيغه بخوانيد
مگر با موافقت پدر.

برادر 191- 17- ك

طلاق ندهيد، چند مدتي تحمل كنيد و
راه نفوذ در ديگران را بياموزيد تدريجاً زندگي شيرين خواهد شد. كتابهاي روانشناسان
در مورد دوست يابي و همسرداري و امثال آن را بخوانيد.

رشت- خواهر، و- هـ

1-     استخاره الزامي به وجود نمي­آورد ولي به مصلحت شما است كه
مخالفت نكنيد.

2-     تا عقد شرعي خوانده نشده است از هر گونه ارتباطي اجتناب
كنيد.

3-     وصلت متقابل دو خانواده با يكديگر هيچ ضرر و اشكالي ندارد و
آن ضررهائي كه ذكر كرده­ايد از خرافات است.

برادر ح 399

كار شما اشكالي ندارد نگران نباشيد.

خرم آباد- خواهر طاهره- ط

1-     ازدواج زن مسلمان با مرد غير مسلمان به هيچ وجه جايز نيست.

2-     بنظر ما بهتر است كه زن پيشنهاد شوهر سابق را نپذيرد.

3-     صبر كنيد و تحمل داشته باشيد و كتابهاي مربوط به روش برخورد
با همسر را بخوانيد و دستورات اخلاقي را به كار ببنديد تدريجاً در روحيه او تأثير
خواهيد گذاشت.

ورامين- خواهر آزاده

ازدواج كنيدن حتماً او را فراموش
خواهيد كرد و از اين خيال پردازيها رها خواهيد شد.

گلوگاه- خواهر، ر- ح- خ- ج-0 324-32

به نظر ما بهتر است شما هيچ اقدامي
نكنيند و همچنان متانت و عفت خود را نگه داريد ولي در موقع مناسب كه ان شاء الله
پيش خواهد آمد حرف خود را بزنيد.

اصفهان- برادر ح.ح.پ

از دفتر استفتاء امام در قم بپرسيد.

مشهد- برارد علي پ

نسبت به گذشته اشكالي نيست احتياطاً
يك بار ديگر عقد را بخوانيد.

اهواز- برادر، م- ر- ا- ي

او شوهر دارد و جايز نيست كمترين
اظهار علاقه به ازدواج با او بنمائيد حتي با اشاره و كنايه بلكه با توجه به آن
سوابق بايد از او دوري كنيد و هر چه زودتر با ديگري ازدواج كنيد كه او قطع اميد
نموده و در زندگي آن خانواده خللي وارد نشود.

خرم آباد- برادر، ع- 100 – برادر، ج-
ك- م- 457- 44 – چالوس- خواهر، خ- م- – اصفهان- خواهر، اف- اس- پ.

لطفاً نام كامل و آدرس دقيق پستي خود
را با ذكر مجدد سؤال بدهيد تا پاسخها بصورت خصوصي ارسال شود

 

/

در گوشه و کنار جهان

در گوشه و كنار جهان

*كويت و عربستان براي عراق اسلحه مي­خرند

روزنامه برزيلي «اوجلوبر» پرده از يك قرارداده بزرگ تسليحاتي ميان برزيل و
رژيم بعثي عراق برداشت. روزنامه مذكور كه اين خبر را آورده ياد آور شده است كه
ارزش اين قرارداد دو ميليارد دلار مي­باشد و تحويل اسلحه­هاي مذكور به عهده دو
شركت برزيلي «انجيسياس» و «افرايراس سنتگمان» گذاشته شده است. روزنامه فوق افزود
كه قرارداد شامل 300 زرهپوش سنگين از نوع «اوسوريو» مجهز به توپ كاليبر 130 ميلي
متري و 300 زرهپوش سبك از نوع «كاسكافيل» علاوه بر سكوهاي پرتاب موشك از نوع
«استروس» مي­باشد.

مجله بقيع كه اين خبر را از روزنامه برزيلي نقل كرده يادآور مي­شود: در جريان
امضاي قرارداد مذكور، مسئولاني از رژيمهاي عربستان و كويت حضور داشته و از طرف
كشورهاي خود به شركت­هاي برزيلي تعهد دادند كه بهاي قرارداد را پرداخت خواهند كرد.

لازم به تذكر است كه كشورهاي خليج فارس تا 
كنون جمعاً بالغ بر 55 ميليارد دلار به عنوان كمك به رژيم بعثي عراق در جنگ
عليه جمهوري اسلامي پرداخت كرده­اند.

*اسائه ادب به صهيونيست­ها ممنوع!

در حالي كه پنجمين كشتي گردشي اسرائيلي وارد بندر «پرت سعيد» شد و مواجه با
شعارهاي شديد مردم اين منطقه گشت و در نتيجه اسرائيلي­هائي كه در آن سوار بودند،
از ترس هجوم مردم، پياده نشدند، در اين حال خبر مي­رسد كه وزارت اعلام مصري اخيراً
قراري صادركرده است كه هيچ يك از روزنامه­ها و مجلات كشور حق ندارد كوچكترين اسائه
ادبي به اسحاق شامير نخست وزير اسرائيل بكند و يا اينكه جنايتهاي اسرائيليان را در
حق مردم مظلوم و تحت فشار فلسطين محكوم نمايد و بجاي اين كار بر همه لازم است كه
با مقالات مثبت! خود تلاش در به ثمر رسيدن صلح واقعي! بكنند و مردم مصر را آماده
براي استقبال از اسرائيلي­هاي توريست- يا تروريست- بنمايند.

*60% مردم فلسطين خواهان حكومت اسلامي هستند

علي رغم كوششهاي خائنانه رهبران مرتجع فلسطين كه به دروغ خود را رهبر
فلسطينيان مي­نامند براي برسميت شناختن صهيونيستهاي قاتل و لوث كردن خون هزاران
شهيد فلسطيني در طول 40 سال اشغال اين سرزمين مقدس، و علي رغم تلاشهاي بهم پيوسته
مرتجعين عرب براي عربي جلوه دادن قيام مبارزين فلسطيني و ناسيوناليستي خواندن آن،
در استفتائي كه اخيراً دانشگاه «النجاح» با همكاري روزنامه «الفجر»- كه در بيت
المقدس صادر مي­شود- از اهالي سرزمين اشغالي به عمل آورده و راديو و تلويزيون
استراليا و كانادا نيز نتيجه اين استفتاء مهم را منتشر كرده­اند، بيش از 60% از
آنهائي كه در اين استفتا شركت كرده­اند (كه دو سوم آنه از جوانان مي­باشند) تاكيد
كرده­اند كه خواهان فلسطيني اسلامي و مستقل با اسرائيل مي­دانند و 50% از آنان
تاكيد كردند بر اينكه بجاي درخواست يك دولت فلسطيني در يك جزء كوچك از فلسطين (كه
يا سرعرفات همواره خواب آن را مي­بيند) حركت همگاني براي آزادي كل سرزمين فلسطين
آغاز شود و تا رسيدن به هدف ادامه داشته باشد.

*آيا هند به پاكستان حمله مي­كند؟

سه عامل مهم در سياست پاكستان،‌ هند را وادار به عكس العملهاي سياسي و به
احتمال زياد نظامي عليه پاكستان كرده است:

1-     خبري كه نشريه­هاي غربي منتشر كرده­اند در رابطه با وجود
بمب اتمي در پاكستان و لزوم از بين بردن مركز توليد اسلحه­هاي اتمي پاكستان قبل از
رسيدن به سطح توليد.

2-     تلاش پاكستان براي تقويت نيروهاي دفاعي خود از قبيل خريدن
«آواكس» از آمريكا و ضد هوائي­هاي مدرن به هدف خنثي كردن هجوم هواپيماهاي خارجي
بويژه پس از تبليغات زيادي كه نشريات 
وابسته به صهيونيستم درباره توليد اولين بمب اتمي اسلامي در پاكستان به اوج
خود رسانده­اند.

3-     كوشش پاكستان در جلوگيري از حركت­هاي مجاهدين افغاني و
سركوبي آنان تا از اين راه چراغ سبزي به «مسكو» نشان دهد و شوروي را از دادن آن
همه سلاحهاي مدرن و گرم به هند باز دارد.

 

/

روش­هاي تربيت اخلاقي

اخلاق و تربيت اسلامي

قسمت ششم

حجة الاسلام محمد حسن رحيميان

روش­هاي تربيت اخلاقي

بديهي است كه انسان بدون داشتن انگيزه و هدف، ‌هيچگونه حركتي را انجام نمي­دهد
و حركت به سوي تهذيب نفس و كسب فضائل اخلاقي نيز از اين قاعده، مستثني نيست و
روشهاي تربيت اخلاقي بر اساس انگيزه­هائي كه براي اخلاق منظور شده، پايه گذاري
گرديده است كه مي­توان به طور عمد آنرا به دو روش تقسيم كرد.

روش اول روشي است كه بدون كمك وحي و گر چه حكيمانه ولي در محدوده جهان مادي
اخلاق را مورد نظر قرار داده و انگيزه آن را مصالح زندگي و محبوبيت اجتماعي دانسته
و علم اخلاق و روش تربيتي آن را روي اين خط تنظيم كرده­اند.

روش دوم روش انبياء است كه برخلاف روش اول كه بر اساس بينش محدود بشري بنا
نهاده شده و به جاي تكيه بر مصالح و انگيزه­هاي زندگي اين دنيا كه فناپذير است،
روي مصالح و انگيزه­هاي جهان باقي و عالم قيامت تكيه كرده­اند و اساس اخلاق را بر
محور ايمان به خدا و روز جزا و سعادت اخروي قرار داده­اند. در قرآن مجيد آيات
فراواني در اين زمينه آمده است و از باب نمونه در مورد صبر و پاداش صبر پيشه­گان
مي­فرمايد:

«اِنّما يُوَفيَّ الصّابِرُونَ اَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ».

(زمهر آيه 10)

همانا پاداش صابران، بيرون از حساب داده مي­شود.

و در مورد كيفر ظلم و ستم پيشه گان مي­فرمايد:

«إنَّ الظَالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ».

(ابراهيم آيه 23)

همانا براي ستمگران، عذابي دردناك است.

و بالجمله در اين روش براي ترغيب به كارهاي خوب،‌ وعده پاداش نيك و نعمت بهشتي
و براي بازداشتن از كارهاي زشت، وعده عذاب و كيفر داده شده است و طبيعي است كه اين
روش متناسب با جهان بيني الهي مكتب وحي است و انسان را در پرتو ايمان به مبدأ هستي
از دايره دنياي فاني و مظاهر آن به جهان باقي و ابدي و عالم غيب سوق مي­دهد.

بر مبناي اين روش، انسان در چهارچوب تعليمات الهي و ايمان به مبدأ و معاد كه
زمينه در نهاد و فطرت او دارد تمام كارهاي نيك را به عنوان عبادت خدا و اطاعت از
دستور او كه خير و سعادت جاوداني را در پي دارد انجام مي­دهد و از همه زشتيها و
منكرات بخاطر آن كه مورد نهي خداوند هستند و موجب عذاب الهي است دوري مي­ورزد.

بنابراين، در مكتب انبياء تمام خوبيها و محاسن و فضائل اخلاقي و كارائي كه از
آنها نشأت مي­گيرند از مصاديق عبادت خدا محسوب مي­شوند و همانگونه كه قبلاً‌ گفتيم
اخلاق از مقوله عبادت است و از آنجا كه شناخت خدا و ايمان به او و بدنبال آن
عبادت، داراي مراتبي است، طبعاً پي آمدها و تأثيرات آن نيز روي انسان مختلف است و
اخلاق نيز كه نوعي از عبادت به حساب مي­آيد، داراي مراتب و آثار متناسب مي­باشد.

تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه در مكتب اخلاقي انبياء الهي،‌ انسان در پرتور
ايمان به خدا و معاد و تعليمات ديني و به انگيزه تنعم جاوداني و رهائي از عذاب
دوزخ به اصلاح نفس و درمان بيماريهاي آن پرداخته و متخلق به اخلاق حسنه مي­شود و
از كارهاي ناشايست، اجتناب و به عمل صالح روي مي­آورد.

روش پيشگيري

در اين ميان قرآن مجيد كه كتاب آسماني كاملترين اديان الهي است،‌ در كنار روش
فوق الذكر، روش كامل­تر و عميق­تري را ارائه فرموده است كه به يقين بهترين روش
اخلاقي است. فراگيري اين روش و بهره جستن از آن زمينه هر گونه بدي و صفات رذيله
را  در نفس انسان نابود مي­كند و به تعبير
ديگر اين روش به جاي درمان بيماريهاي نفس موجب پيشگيري آنها است.

در اين روش نيز اخلاق و كارهاي اخلاقي را در زمرۀ عبادات مي­يابيم ولي  عبادت در راستاي اين روش كم كم به شكل كاملتري
در مي­آيد و تا آنجا مي­رسد كه انگيزه آن نه به خاطر طمع در بهشت است (عبادت تجار)
و نه ترس از جهنم (عبادت بردگان) بلكه در پرتو شناخت بيشتر خدا و ايمان كاملتر،
فقط او را شايسته عبادت و ستايش مي­يابد و آنچه را انجام مي­دهد تنها براي رضاي او
است.

آنگاه كه انسان از خودآگاهي به خداآگاهي و سپس به خدا باوري صعود كرد نور
ايمان در جان او روشن مي­شود و كمال و جمال مطلق را فقط در مبدأ وجود و خالق هستي
مي­يابد و چنان مجذوب و پاكباخته او مي­شود كه مشتاقانه و با تمام وجود او را مي­پرستد
و تنها جمال و زيبائي را در او مي­جويد:

«اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلسكَ مِنْ جَمالِكَ باَجْمَلِهِ وَكُلّ جَمالِكَ
جَميلٌ اَللّهُمَّ اِنّي اَسِئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ».

(دعاي سحر)

و كم كم فطرت زيبادوستي و حب به اوج شكوفائي پرواز و شعله محبت رو به افزوني و
تزايد و رشد مي­گذارد:

«وَالدَّينَ آمَنُوا اَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ».

آنان كه ايمان به خدا آوردند شديدترين محبت را نسبت به خدا دارا هستند

(بقره- 165)

و بدين سان در حالي كه حب، به محور حقيقي و اصلي خود تعلق يافته و همواره
كيفيت آن افزون­تر مي­شود، بازتاب آن از مبدأ جمال به تمام آثار و آيات او گسترش
يافته و به تمام موجودات كه جملگي مخلوق و پرورده او هستند كشيده مي­شود و در اين
ميان آنچه را كه از قرب معنوي و انتساب و محبوبيت بيشتر نزد خداوند برخوردار باشد
به همان نسبت محبت بيشتري به آن تعلق مي­گيرد كه نمونه­هائي از آن عبارتند از:
كتاب خدا، احكام خدا، عبادت خدا، بندگان مقرب خدا،‌ خانه خدا و… و از همه بالاتر
فرستاده بزرگ او پيغمبر اسلام و دستورات نجات بخش او و همين ايمان و محبت است كه
با نيروي شگرف انسان را در برابر محبوب و دستوراتش خاضع و خاشع كرده و جز به اطاعت
و پيروي از او و سعي در جلب رضا و تقرب به او به هيچ چيز ديگري فكر نمي­كند چرا كه
محبت و پيروي از محبوب قابل جدائي نيستند و لازمه اين دو نيز محبت متقابل محبوب
است.

«قُلْ اِنْ كُنْتُم تُحِبُّونَ اللهَ فاتِّبعُوني يُحْبِبْكُمُ اللهُ».

(آل عمران- 31)

بگو- اي پيامبر- اگر خدا را دوست مي­داريد از من پيروي كنيد تا خداوند نيز شما
را دوست بدارد.

آري! انسان در چنين مقامي تمام زيبائيها، كمالات و خوبيها را نمودار و پرتوي
از زيبائي مطلق و كمال بي­پايان و حسن بي­كران خداوندي دانسته و به هر چه مي­نگرد
جلوه زيباي او را مي­بيند و بلكه با همه چيز و قبل و بعد هر چيز خدا را مي­نگرد
چرا كه در ديدگاه او هيچ چيز مستقل از خدا نيست.

در اين مقام است كه انسان در مي­يابد كه:

«اِنَّ الْعِزَّةَ‌ لِلّهِ جَميعاً».

همانا تمام عزت از آن خدا است.

(يونس- 65)

و «اَنَّ الْقُوَّهُ لِلّهِ جَميعاً».

به يقين تمام قوت و نيرو از آن خداست.

(بقره- 165)

و «لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ و الأَرضِ».

ملك هستي و ملك آسمانها و زمين همگي از او است.

(در آيات مكرر آمده است)

و….

خدائي كه تمام عزت و قوت مخصوص او است، خدائي كه مالك همه چيز است و در برابر
حقيقت چنين ملكي هيچگونه استقلالي براي هيچ چيز و هيچ كس قابل تصور نيست، خدائي كه
با ايمان و محبت به او ديگر در دل انسان جائي براي غير او نمي­ماند فقط او را مي­پرستد
و تنها از او كمك مي­جويد.

«اِيّاكَ نَعْبُعدُ وَ‌ ايّاكَ‌ نَسْتَينُ».

و سرانجام با تحقق چنين مقامي است كه زمينه تمام رذائل اخلاقي و زشتيها به طور
كلي از قلب انسان رخت بر مي­بندد و با پيوند به مبدأ عزت و قوت است كه ديگر جائي
براي طمع يا ترس از غير خدا باقي نمانده و منشأ بروز هر گونه عمل غير خدائي و ضد
اخلاقي كه براي جلب منفعت و يا دفع ضرر انجام مي­گيرد، منتفي مي­شود و در نتيجه جز
آنچه را كه موجب رضاي خدا و تقرب اوست نخواسته و انجام نمي­دهد.

در راستاي زندگي چنين انسانهائي كار مباح هم انجام نمي­گيرد چه رسد به كار زشت
و ناپسند و حرام خوردن و خوابيدن، دم و بازدم آنها هم براي خدا و در مجراي نيل به
بندگي و پرستش او است و همه تبديل به عبادت مي­شوند و اينگونه مي­شوند  كه قرآن فرموده:

«اِنَّ صَلوتِي وَ نُُسُكي وَ مَحْيايَ وَ‌مَماتي لِلّهِ رَبَّ الْعالَمينَ».

(انعام- 162)

در سير تكاملي اين مكتب اخلاقي، سراپرده روان روح انسان چنان از ايمان به خدا
و محبت او آكنده و مسخره مي­شود كه از هر چه جز او هست دل بركنده و مقام «كمال
الانقطاع اليه» را مي­جويد. مقامي كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مناجات
شعبانه از معبودش طلب مي­كند:

«اِلهي هَبْ لي كَمالَ الأِنقِطاعِ اِلَيْكَ وَاَنِرْ اَبْصارَ قُلوبنا
بضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّي تَخْرقَ اَبْصارُ الْقُلُوب حُجَبَ النُّورِ
فَتَصِلَ اِلي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تصيرَ اًرْواحُنا مُعَلقَّةً بِعِزِّ
قُدْسِكَن.

اي خدا من هبه كن مرا حالتي كه از همه چيز به سوي تو دل بركنم و نوراني كن چشم
دل ما را به روشني نظر به سويت تا چشم دل حجابهاي نور را بشكافد و به معدن عظمت
پيوند يافته و روانهاي ما به عزت قدست وابسته شود.

و امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه خدا را چنين مي­خواند:

«… اَنْتَ الَّذي اَشْرَقْتَ الأَنْوارَ في قُلُوبِ اَوْليائَكَ حَتّي
عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ وَ اَنْـَ الَّذدي اَزَلْتَ الأَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ‌
اَحِبّائك حَتّي لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ وَ‌لَمْ يَلْجَئوُا اِلي غَيْرِكَ…».

توئي آن كه روشنيها را در دل دوستانت تابان كردي تا ترا شناختند و ترا به
يگانگي خوانداند و توي آن كه اغيار را از سراپرده دل دوستانت زائل كردي تا جز تو
را به دوستي نگيرند و به غير تو پناه نبرند…

 «… فَهّبّْني يا اِلهي وَسَيّدي وَ
مَوّلايَ وَرَبْي صَبَرْتُ عَلي عَذابِك؟َ فَكَيْفَ اَصْبِِرُ عَلي فِراقِكَ».

(دعاي كميل)

خداي من، آقاي من، سرور من و پرودگار من، گيرم كه بر عذاب تو صبر كنم اما چگوه
بر دوري از تو طاقت آورم.

شرح و بيان اين مرتبه متعالي و سخنان پرمعني و عميق معصومين عليهم السلام كه
فقط چند فراز از آنها مورد اشاره قرار گرفت از وسع مقام و توان ما خارج است، جائي
كه امام امّت اين اسطوره ايمان و معرفت در مقام بيان كلماتي از مناجات شعبانيه خود
را ناتوان مي­بيند.

بهرحال راه به سوي كمال مطلق راهي است بي­پايان و مهم آن است كه انسان در اين
راه قدم گذاشته و به عالم بالا پر كشد و هر چه بيشتر به خدا نزديك­تر شود، خدائي
كه تمام عزت و نيرو مخصوص او است كه هر چه انسان پيوندش با خدا نزديكتر و مستحكم­تر
شود از عزت بي­كران او بهره­مند مي­شود.

«لِلّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَللْمُؤمِنين».

(منافقون- 8)

عزت مخصوص خدا و رسول خدا و مؤمنان است.

و بدينگونه است كه انسان در اين مسير عزت و كرامت راستين را در نفس خويش باز
مي­يابد و ديگر جائي براي ذلت و پستي در او باقي نمي­ماند در حالي كه همين احساس
ذلت است كه منشأ تمام رذائل اخلاقي است كه به نمونه­هائي از اين ريشه يابي در سخن
معصومين عليهم السلام توجه مي­كنيم:

امام صادق عليه السلام:

«ما مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ اَوْ تَجَبَّر اِلّا لِذِلَّةٍ وَجَدَها في
نَفْسِهِ».

(كافي ج 2 ص 236 حديث 17)

هرگز كسي تكبر و تجبر نمي­ورزد مگر بخاطر ذلتي كه در نفس خويش احساس مي­كند.

و در جاي خود ثابت است كه تكبر و تجبر خود ريشه بسياري از مفاسد و رذائل
اخلاقي هستند.

امام عليه السلام مي­فرمايد:

«اَلْغَيْبَةُ جُهدَ الْعاجِزِ«».

غيبت، تلاش انسان عاجز است.

و به تعبير ديگر غيبت نمودار احساس ناتواني در انسان غيبت كننده است.

و امام هادي عليه السلام فرموده­اند:

«مَنْ هانَتْ علَيْهِ نَفْسُهُ فَلا تَاْمَنْ شَرَّهُ».

(بحار ج 17- 214)

كسي كه در درون خويش احساس پستي كند از شر او در امان مباش.

چرا كه پستي و ذلت نفس منشأ تمام بديها است.

ولي انساني كه به خدا ايمان آورده و با مبدأ‌ عزت، قوت و كمال مطلق پيوند
يافته در پرتو ايمان و محبت شديد به خدا متخلق به اخلاق الهي شده و به عنوان خليفة
الله به مرتبه­اي از عظمت،‌ عزت و صلابت دست مي­يابد كه حتي طوفانهاي شهوت، غضب
مصيبت و تهاجم انواع دشمنان هرگز نمي­توانند او را تزلزل كنند.

«اَلْمُؤمِنْ كَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّكُهُ الْعَواصِفُ».

مؤمن همانند كوه ريشه دار و استواري است كه طوفانهاي سخت در او كمترين حركتي
ايجاد نمي­كند.

ادامه دارد

 

/

یاران امامان

ياران امامان

زكريابن آدم قمي

سيد محمد جواد مُهري

«خداوند او را در مورد رحمت خود قرار دهد، چه روزي كه به دنيا آمد و چه روزي
كه از دنيا رفت و چه روزي كه دگربار برانگيخته مي­شود. همانا او تمام روزهاي
زندگيش را در عرفان و شناخت حق تعالي مي­گذراند و همواره خدا را ياد مي­كرد و در
راه خدا صبور و بردبار بود و به آنچه خدا و رسولش دوست داشتيد قيام مي­كرد. خدا او
را بيامرزد، از دنيا رفت در حالي كه ايمانش پابرجا بود و هرگز بيعتش را نكول نكرد
و در دين خدا چيزي را عوض ننمودف پس خدايش پاداش دهد، پاداش خواسته­اش، و بهترين آرزويشرا
برآورده كند…»[1]

اين سخن والا از امام جواد سلام الله عليه دربارۀ زكريّا بن آدم قمي نقل شده
است و اين ارزنده­ترين گواه بر صدق و راستي و خلوص و امانت و وفاي به عهد و تقوي و
بردباري و پابرجائي و عرفان و ايمانِ يكي از زبده­ترين ياران و ا صحاب امامان عليهم
السلام است. همو كه زندگي خود را صرف در خدمت به امام و پيشوايش حضرت رضا سلام
الله عليه نمود و در يكي از سفرهاي حج، همراه و رفيق حضرت و تا روز وفاتش وكيل و
منورد اطمينان او بود. همو كه تمام گفتارها و رفتارهايش نشاني از يك عارف به حق و
يك پارساي پرهيزكار و يك يار دانشمند امامان دارد و بقدري نزد امام هشتم عليه
السلام قرب و منزلت و آبرو داشت كه روزي به خدمتش عرض كرد:

«اِنّي اُريدُ الْخُرُوْجَ عَنْ اَهْلِ بَيْتي فَقَدْ كَثُرُ السُّفَهاءُ
فيهِم»- من قصد دارم، از وطنم بيرون روم و فاميلم را ترك گويم زيرا جاهلان بسياري
در بين آنها پيدا شده­اند.

حضرت در پاسخ فرمود:

«لا تَفْعَلْ‌ فَإِنَّ اَهْلَ بِتِكَ يُدْفَعُ عَنْهُمْ بِكَ كَما يَدْفَعُ
عَنْ اَهْْلِ بَغْدادَ بِأَبِي الْحَسَنِ الكاظِمِ عَلَيهِ السَّلامُ»- اين كار را
نكن (و به جائي ديگر مهاجرت ننما) زيرا بوسيلۀ تو، بلا از اهل بيت و خانواده­ات
دفع مي­شود، چنانچه بلا بوسيلۀ امام كاظم عليه السلام، از اهل بغداد (كاظمين) دفع
مي­گردد.

در اين سخن بزرگ، اولاً‌ امام هشتم«ع» بقدري نسبت به اين يار وفادارش احترام
مي­گذارد كه او را با پدر بزرگوارش امام هفتم«ع» مقايسه مي­كنمد. ثانياً- حضرت به
او مي­فهماند كه داراي آنچنان مقام و منزلتي نزد خداوند است كه وجود مباركش، بلا
را از وطنش (قم) و خانواده و فاميلش برطرف مي­سازد، يعني او يكي از اولياي خدا و
اوتاد روي زمين است كه خداوند بوسيلۀ وجود آنها در زمين، بليّات را از اهل زمين
دور مي­نمايد.

وانگهي چه بسا حضرت او را از مهاجرت و بيرون آمدن از قم منع مي­فرمايد تا
اينكه وجود او پناه و ملجأ بيچارگان باشد و نادانان، از علم بسيار او استفاده كنند
و مجلس درس و بحثش برقرار باشد و مردم نيازهاي مادي و معنوي خود را بوسيله او
برطرف سازند و در نتيجه مايۀ خير و بركت براي بستگان و هموطنان خويش باشد. و
همينطور هم بود.

علي بن مسيّب مي­گويدك خدمت امام رضا سلام الله عليه مشرّف شدم و عرض كردم:

راهم دور است و در هر فرصت نمي­توانم به خدمت شما برسم، پس مسائل و احكام دينم
را از چه كسي دريافت نمايم؟

حضرت در پاسخ فرمود:

مِن زَكَريّا بن آدمَ القُمِيِّ،‌ المَأمُون عَلَي الدّين و الدّنيا»- از
زكريا بن آدم قمي، همان كسي كه دين و دنيايش را محفوظ نگهداشته است.

آنگاه علي بن مسيب ادامه مي­دهد: من به قم بازگشتم و هر گاه سئوالي داشتم، به
خدمت زكريا بن آدم مي­رسيدم و از او مي­پرسيدم و او در تمام موارد، پاسخگوي من بود
و مشكلاتم را رفع مي­كرد.

عبدالله بن صلت قمي گويد: در روزهاي آخر عمر امام جواد سلام الله عليه، بر آن
حضرت وارد شدم، شنيدم مي­فرمود:

«جزي الله صفوا نبن يحيي و محمد بن سنان و زكريّا بن آدم عنّي خيراً فقد وفوا
لي»- خداوند از طرف من به صفوان بن يحيي و محمد بن سنان و زكريا بن آدم، پاداش خير
دهد چرا كه اينان نسبت به من وفا كردند.

احمد بن محمد بن عيسي قمي گويد:

روزي غلام امام جواد سلام الله عليه بر من وارد شد و نامۀ امام«ع» را آورد كه
به من دستور داده بود، به خدمتش مشرف شوم. هنگامي كه به خدمت حضرت در مدينه،
درمنزل بزيع رسيدم سلام كردم و داخل شدم. ديدم حضرت ياد صوفان و محمد بن سنان و
ديگران را مي­كنند و از آنها به نيكي نام مي­برند، همچنان كه غير از من بسياري، از
آن حضرت شنيده بودند.

در دلم گفتم: خوب استف نام زكريا بن آدم را ببرم تا شايد، حضرت از او نيز يادي
كنند و براي او دعائي نمايند. پس از آن به خود بازگشتم و گفتم: من كي هستم كه چنين
جسارتي بنمايم؟ حضرت خود بهتر مي­دانند كه چه مي­گويند و چه مي­كنند.

آنگاه ديدم حضرت رو به من كرده فرمودند: اي ابوعلي! در مثل شخصيتي مانند
ابويحيي (زكرياي قمي) شكّّي به دل خود راه نده، چه خدمتهاي او نسبت به پدرم و مقام
و منزلتي كه نزد آن حضرت و همچنين نزد من داشته، بر كسي پوشيده نيست…

روايتهائي كه زكريّا بن آدم مستقيماً از امام نقل كرده و يا بوسيلۀ ديگران نقل
كرده و يا از او نقل كرده­اند، به چهل روايت مي­رسد. جالب اينجا است كه در بعضي از
روايتها پس از ذكر نام ايشان، گفته­اند: صاحب الرضا عليه السّلام- يار امام رضا
عليه السلام، و شايد به همين نام، بدون ذكر نام خودش نيز در سخن بعضي از علما و
اصحاب آمده باشد. او نه تنها از اصحاب و ياران مخلص و صدّيق امام هشتم سلام الله
عليه بوده كه دوست و رفيق آن حضرت نيز به شمار مي­رفت تا اينكه در يكي از سفرهاي
حج حضرت، از مدينه تا مكه همسفر ايشان بود و حضرت از وجود چنين ياري اظهار خرسندي
و سرور مي­كرد. زهي سعادت.

اين مرد بزرگوار، پس از سالها خدمت به اسلام و مسلمين در قم درگذشت و در جائي
كه اكنون به نام «شيخان» است معروف است، به خاك سپرده شد. او داراي بارگاهي است
معروف كه از همان زمان تا امروز، مردم به زيارتش نائل مي­شوند و بزرگان دين افتخار
همجواري او دارند.

 



[1]
. «عَنْ مُحَمَّدِبنِ اُسْحق وَ‌الحَسَنِ بْن مُحَمَّد،‌ قالا: خَرَجْنا
بَعْدَ وَفاةِ زَكَريّا بنِ آدَم بِثَلاثَةِ اَشْهر نَحْوَ الْحَجِّ، فَلَتَلقّانا
كِتابُهُ (الامام الجواد) عَلَيه السَّلامُ في بَعْضِ الطريقِ فَاِذا فِيْهِ:
ذَكَرْتَ ماجَرَي مِنْ قَضاءِ اللهِ بِهِ فِي الرَّجُل المُتَوَفي رَحَمُه اللهُ
يَوْمَ وِلدَ وَ يَوْمَ قِبُضَ وَ يَومَ يُبْعَثُ حَيّاً، فَقَدْ عاَشَ أيّامَ
حَياتِهِ عارِفاً بِالحَقِّ قائلاً بِهِ صابراً مُحْتَسِباً لِلْحَقِّ قائِماً بِما
يُحِبُّهُ اللهُ وَرَسُوْلُهُ،‌وَ مَضي رَحِمَهُ اللهُ غَيّرَ ناكِثٍ وَ لا
مُبَدِّلٍ فَجَراهُ اللهُ اَجْرِنيَّتِهِ وَ‌أَعْطاهُ خَيْیَ اُمْنِيَّتِهِ…».

/

حج و شعائر الهي

سيماي حج در قرآن

قسمت چهارم

حج و شعائر الهي

معناي شعائر

شعائر جمع شعيره است. در مفردات راغب آمده است: [[«شعائر الله» به چيزهايي
گفته مي­شود كه انسان را به سوي بيت الله الحرام هدايت مي­نمايد و از اين جهت آنها
را «شعائر» ناميده­اند كه به عنوان علائم و نشانه­ها به حساب مي­آيند.

و «شعيره» به آهني گفته مي­شود كه بوسيلۀ آن، علامت گذاري مي­نمايند و «مشاعر
الحج» بر نشانه­ها و علامت­هاي حج اطلاق مي­گردد و با حواس ظاهري مشاهده مي­شود. و
«شِعار» (با كسر شين) آرم و علامت خاصّي است كه رزمنده در نبرد با دشمن، آن را
براي خويش انتخاب مي­نمايد و گاه شِعار، به جامه­اي گفته مي­شود كه به موي بدن
چسبيده است.]][1]

در قرآن كريم آمده است:

«انَّ الصّفا والمروة من شعائر الله فمن حجَّ البيت او اعتمر فلا جناح عليه أن
يطّوّف بهما و من تطوّع خيراً فاِنَّ الله شاكرٌ عليمٌ»[2]

لغات: صفا و مروه دو كوه مي­باشند كه در مكه واقع شده­اند و راهيان خانۀ خدا
در ميان آن دو، عمل سعي را انجام مي­دهند. و گفته شد است. فاصله ميان آن دو كوه،
هفتصد و شصت ذراع و نيم است و «صفا» در لغت بر سنگ سخت و صاف اطلاق مي­شود. «مروه»
نيز به سنگ سخت گويند.

شعاير جمع شعيره بمعني علامت و نشانه است. مشعر هم به همين معني است. «حج» به
معناي صد مكرّر است و در اصطلاح شرع، عمل معهود و مشخّصي است كه مسلمانان طبق
ضوابط خاصّي آن را انجام مي­دهند.

«اعتمار» به معناي زيارت است و اصل آن از عمارت و عمران مي­باشد زيرا آباديها
به سبب زيارت، معمور و آباد مي­گردند. و «اعتمارن در شريعت، زيارت خانۀ خدا به
همان طريق و شيوه معيّن و مشخص است.

جُناح: بمعني انحراف از حق و عدل و ميل به باطل است. و در اين آيه بمعناي گناه
آمده است.

تطوّف: از طواف گرفته شده و طواف بمعني گردش پيرامون چيزي است. و در حقيقت، طواف
عبارت است از آن سير و حركتي كه مبدأ و منتهاي واحد داشته باشد و لذا در طواف لازم
نيست دايره مانند و گرد باشد بلكه وقتي حركت در مسيري انجام گيرد كه مبدأ و منتهي
يكي باشد كافي است تا عنوان طواف و تطوّف بر آن صدق كند.[3]

پس از روشن شدن معناي واژه­ها، معناي كلّي آيه را توضيح مي-دهيم:

صفا و مروه

محقّقاً صفا و مروه هر دو از شعائر الهي هستند و هر كس بخواهد خانۀ خدا را
مقصد قرار دهد و فريضه حج يا عمره بجاي آورد، بايد سعي ميان صفا و مروه نمايد و
خداوند شاكر و عليم است.

قرآن نمي­خواهد بگويد كه صفا و مروه تكويناً از شعائر الهي هستند وگرنه فرقي
در تكوين ميان اين دو كوه با ساير كوه­ها و اماكن نمي­باشد زيرا تمام موجودات عالم
از نظر تكوين، علامت و نشانه الهي را دارند، بلكه راد اني است كه اين دو كوه شرافت
و كرامت مخصوص دارند و مورد عنايت خاصّه مقام الوهيت قرار گرفته­اند. و از نظر
تشريع از شعائر الهي مي­باشند و محل عبادت و اظهار بندگي و تضّرع و تضرّع و
عبوديّت براي خداوند هستند. و لذا در آنجا عبادت خاصّ و مراسم ويژه تشريع گرديده
است.

و مي­فرمايد: اگر كسي بخواهد اعمال حج و يا عمره را بجاي آورد بايد مراسم خاص
صفا و مروه را هم انجام دهد كه همان سعي ميان اين دو كوه است، و از صفا شروع شده و
به مروه ختم مي­گردد. بنابراين، در لسان قرآن، صفا و مروه از شعاير الهي بوده و
انسان سالك طريقت حق را به ياد «الله» مي­اندازد. در قرآن ضمن تجليل و احترام از
اين شعائر در سوره مائده مي­فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا لا تحلّوا شعائر الله و الشهر الحرام و لا الهدي و لا
القلائد و لا آميّن البيت الحرام يبتغون فضلاً من ربهم و رضواناً»[4].

اي كساني كه ايمان آورده­ايد، حرمت شعائر خدا و ماه­هاي حرام و قرباني حج و
نشانه­هاي قرباني­هاي حج را نگهداريد و نيز متعرّض زوّار خانه خدا كه در طلب فضل و
خشنودي پروردگارشان به سوي خانه خدا روي مي­آورند، نشويد.

الشهر الحرامك عبارت از ماه­هاي حرام است: رجب، ذيقعده،‌‌ ذيحجه و محرّم.

هدي: همان شتر، گاو و يا گوسفند قرباني است كه براي قرباني در حج سوق داده مي­شوند.

قلائدك جمع قلاده است، و آن چيزي است كه به گردن­هاي (قرباني) انداخته مي­شود
و با آن علامت دار مي­گردد.

آمّين: يعني قاصدين خانۀ خدا و زائرين بيت الله.

خلاصه در اين آيه، هر چيزي را كه از مصاديق شعائر الله مي­باشد مورد توجه قرار
گرفته و دستور آمده است كه نبايد مورد بي­توجهي و بي­حرمتي قرار بگيرد، چون از
علائم الهي است و از احترام خداوند برخوردار است و حفظ  حريم آنها و نگهداشتن هر چيزي كه صبغۀ الهي
دارد، از نشانه­هاي تقواي دل و صفاي قلب است. در همين رابطه، قرآن كريم مي­فرمايد:

تعظيم شعاير الهي از تقوي است.

«ذلك و من يعظّم شعائر الله فاِنها من تقوي القلوب، لكم فيها منافع الي اجل
مسَمِّي ثمّ محلّها الي البيت العتيق. و لكل امَّة جعلنا منسكاً ليذكروا اسم الله
علي ما رزقهم من بهيمة الانعام فإلهكم اله واحدٌ فله اسلموا و بشّر المخبتين
الّذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و الصّابرين علي ما اصابهم و المقيمي الصَّلوة و
ممّا رزقناهم ينفقون. و البدن جعلناهم لكم من شعائر الله لكم فيها خيرٌ فاذكروا
اسم الله عليها صواف فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع و المعتر، كذلك
سخّرناها لكم لعلكم تشكرون».[5]

آيه مي­خواهد بفرمايد: هر كس حرمت و حدود احكام و مقررات الهي را حفظ كند و
آنها را بزرگ بداند، نشانۀ اين است كه داراي تقواي دروني بوده و از خلوص و صفاي
قلب برخوردار مي­باشد. سپس مي­فرمايد: براي شما در آن شعاير، منافع زيادي تا مدتي
معين و مشخص وجود دارد و سپس محل آنها به سوي «بيت عتيق» است كه همان كعبه مي­باشد.
و ما براي هر ملت و امّتي، مناسك خاصّي و قرباني ويژه­اي قرار دايدم تا به ياد خدا
باشند و نام خدا را ببرند براي آنكه آنان را از نعمتهاي فراواني از چهار پايان
متنعّم ساخته استف پس بدانيد خداي شما يگانه است و در مقابل فرمان او سر فرود
آوريد و مطيع باشيد. و بشارت بده (اي پيامبر) به كساني كه در برابر خدايشان خاضع و
فروتن­اند، دلهايشان در برابر عظمت او مي­ترسد و مي­لرزد و در برابر گرفتاري­ها و
مصائب، ثبات قدم داشته و بردبار مي­شوند و نماز را به پا مي­دارند و از آنچه خدا
به آنان داده، انفاق مي­كنند.

و ما شترهاي چاق را كه داراي علامت و نشانه-هاي هدي و قرباني است، براي شما از
شعائر الله قرار داديم و در آنها براي شما منافعي وجود دارد چه در حالي كه زنده
است در هر حال به ياد خدا باشد و از گوشت آن قرباني ميل كنيد و به ديگران كه
فقيرند اطعام نمائيد. و ما اينها را در اختيار شما قرار داديم و مسخّر اراده شما
گردانديم تا براي خدا شكرگزار بوده و از نعمتهاي الهي استفاده نمائيد و اين نعمتها
را در جاي خودش به كار بگيريد.

از مجموع اين آيات شريفه مي­توان بدست آورد كه از ديد قرآن، مناسك حج بگونه­اي
است كه در تمام آنها آثار عظمت الهي مشهود است و بايد خيلي دقّت كرد تا تمام
خصوصيّات و ويژگيهاي اين حدود و شعائر حفظ و عمل شود و مبادا يك عملي به صورت
نادرست انجام پذيرد كه باعث بطلان عمل در ظاهر و دوري از حضور حضرت حق در باطن
گردد. و همانا مواظبت بر اين حدود از علائم تقواي قلوب و احسان در راه خدا و
معاونت بر برّ‌ و تقواي و اجتناب از قول زور و اخبات در برابر حق و صبر در مقابل
سختي­ها و مصيبت­ها به حساب مي­آيد.

آري! در اعمال و مناسك حج، شعاير الهي به نحو اكمل خودش را متجّلي ساخته و در
صورتهاي گوناگون جلوه­هاي خود را نشان مي­دهد. و از عناصر بارز شعاير خداوندي، ذكر
الله و ياد خدا بودن و خود را در محضر و مشهد مقام الوهيت دانستن است گرچه ذكر
الله در هر حال مطلوب است و لازم و امّا در اين موارد، ذكر الله موضوعيت داشته و
عنصر مقوّم شعاير الله بودن است.

ياد خدا را در مشاعر فراموش نكنيد

«ليس عليكم جناحٌ أن تبتغوا فضلاً من ربّكم فإذا أفضتم من عرفاتٍ فاذكروا الله
عند المشعر الحرام و اذكروه كما هديكم و ان كنتم من قبله لمن الضّالين».[6]

و در دوراني كه اشتغال به اعمال مناسك حج داريد، اگر مشغول خريد و فروش گرديد
و كسب كنيد و در عين حال از فضل خداوند درخواست افزايش نعم الهي و بركات او
نمائيد، بلامانع بوده و به شما اجازه داده شده است و همينكه پس از وقوف در عرفات،
به صورت اجتماعي برگشتيد، در مشعرالحرام هم متوقف باشيد، وقوف كنيد و در آن مكان
مقدّس مشغول ذكر خدا باشيد. و خود را در حضورش بدانيد كه شما را هدايت كرده و به
راه راست رهنمون بوده است در صورتي كه قبلاً از گمراهان بوديد و در ضلالت قرار
داشتيد.

اين آياتي بود كه درباره شعائر الله و ارتباط 
آنها با حج در قرآن آمده است. به اميد اينكه از آنجا ذكر الله به سمع
جهانيان برست تا فضاي آن ديار قدس را مطهرتر و عطرآگين­تر نمايد و افراد موفق در
آنجا خدا را به ياد آورند و آني غفلت از حضور نداشته باشند.

 



[1]
. مفردات راغب، ص 262.

/

نخستین کسی که اسلام آورد

نخستين كسي كه اسلام آورد

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

بخش دوم

قسمت پانزدهم

نخستين فردي كه به رسول خدا(ص) ايمان آورد و مسلمان شد

از نظر روايات و تواريخ مسلم است كه نخستين فردي كه از جنس زنان به رسول
خدا(ص) ايمان آورده و مسلمان شد، همسر مكرمه­اش خديجه سلام الله عليها بود و بلكه
بر طبق ادّعاي بسياري از سيره نويسان و مورخان: نسختين انساني كه به آنحضرت ايمان
آورده و مسلمان شد خديجه بود. و اين عبارت از ابن اثير جزري است كه در كتاب خود
«اسد الغابة» گويد:

«خديجه بنت خويلد بن اسد بن عبدالعزي بن قصي القرشية الاسدية امّ المؤمنين زوج
النبي(ص) اوّل امرأة تزوّجها و اول خلق الله اسلم باجماع المسملين، لم يتقدمها رجل
ولا امرأة…»[1]

–        
يعني خديجه دختر خويلد… همسر رسول خدا(ص) نخستين زني بود كه رسول خدا(ص) با
او ازدواج كرد و نخستين خلق خدا بود -به اجماع مسلمانان- كه اسلام را اختيار كرد و
هيچ مرد و زني از او پيشي نگرفت.

–        
و اين هم عبارت يكي از قديمي­ترين سيره­ها يعني سيرۀ ابن اسحاق است كه مي­گويد:

«و كان اوّل من
اتّبع رسول خدا(ص) خديجه بنت خويلد زوجته…»[2]

–        
و نخستين كسي كه از رسول خدا(ص) پيروي كرد خديجه دختر خويلد همسر آنحضرت بود.
و نظير اين دو عبارت از كتابهاي ديگر نقل شده. و از دانشمندان شيعه نيز مرحوم علي
بن عيسي اربلي همين عقيده را دارد، پس از روايتي كه از ابن عباس نقل كرده كه گفته
است:

«… انّ اوّل من صلّي مع رسول الله(ص) بعد خديجه، عليه السلام).

چنين گويد:

«و قد تقدّم ذكر اسلامها رضي الله عنها، و انّها سبقت الناس كافّة…»[3]

و از آنچه ذكر شد چنين استفاده مي­شود كه خديجه عليها السلام نخستين انساني
بوده كه به رسول خدا(ص) ايمان آورده است، چه از جنس زنان و چه از جنس مردان. ولي
در تاريخ يعقوبي آمده است كه گويد:

«… و كان اول من اسلم خديجة بنت خويلد من النساء، و علي بن ابيطالب من الرجل
ثمّ زيد بن حارثه، ثُمّ ابوذر…»[4]

–        
خديجه نخستين كسي بود از جنس زنان كه مسلمان شد علي بن ابيطالب نيز نخستين كسي
بود از جنس مردان كه اسلام اختيار كرد و سپس زيدبن حارثه و پس از او ابوذر…

در اين نقل از آن جهت كه مورد بحث ما است سخني به ميان نيامده و ساكت است. و
در نقل علي بن ابراهيم- از محدثين شيعه- آمده است كه در تفسير آيۀ مباركۀ:

«فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين»[5]

چنين گويد:

«انّها نزلت بمكة بعد ان نُبِيَ رسول خدا(ص) بثلاث سنين، و ذلك انب النبوّه نزلت
علي رسول خدا(ص) يوم الاثنين، واسلم عليّ عليه السلام يوم الثلثاء، ثُمّ اسلمت
خديجه بنت خويلد زوجة النبي(ص)…»[6]

–        
اين آيه در مكه نازل شد پس از گذشت سه سال از نبوت رسول خدا(ص) و ماجرا از اين
قرار بود كه مقام نبوت روز دوشنبه بر رسول خد(ص) نازل شد و علي عليه السلام روز سه
شنبه مسلمان شد و پس از او خديجه دختر خويلد همسر رسول خدا(ص) مسلمان شد…

و در نقل كتاب «طُرّف» سيد بن طاووس كه از كتاب وصية عيسي بن مستفاد از حضرت
موسي بن جعفر از پدرش امام صادق عليهما السلام روايت كرده اينگونه است كه رسول
خدا(ص) آن دو را با يكديگر به اسلام دعوت فرمود و آن دو با همديگر يكباره ايمان
آورده اسلام را پذيرفتند…[7] و
اقوال و روايات ديگري هم در اين باره در كتابهاي شيعه و اهل سنت آمده كه در آنها
دربارۀ علي عليه السلام تعبيراتي امثال اينكه آنحضرت «اوّل الناس السلاماً» يا
«اوّل الامّة اسلاماً» و يا «اول من امن» بوده ذكر شده كه از آنها استفاده مي­شود
علي عليه السلام نخستين مسلمان بوده.[8]

و ما فعلاً در اين باره بحث زيادي نداريم و به همين مقدار در اينمورد اكتفا مي­كنيم.

البته تذكر اين مطلب هم لازم است كه خديجه همانگونه كه در بحث ازدواج رسول
خدا(ص) گفته شدك كمال ايثار و مهرباني را نسبت به همسر بزرگوار خود حضرت محمد(ص)
داشت و رسول خدا(ص) نيز تا پايان عمر پيوسته از مهر و محبت و ايثار خديجه ياد مي­كرد،
و خود همين سبقت ايمان او به رسول خدا(ص) دليل ديگري بر اعتقاد و ايمان قلبي او به
صداقت و عظمت همسر گرامي خود، و در نتيجه دليلي بر ايثار و عشق او در راه وصول به
اهداف عاليه آنحضرت است. و در روايات هم آمده است كه ايمان خديجه براي رسول خدا(ص)
موجب تقويت قلب و رفع غم و اندوه آنحضرت است. و در روايات هم آمده است كه ايمان
خديجه براي رسول خدا(ص) موجب تقويت قلب و رفع غم و اندوه آنحضرت بود، كه هر گاه از
تكذيب مشركان و تمسخر و استهزاء دشمنان دلگير و 
افسرده خاطر گشته و بخانه مي­آمد، خديجه سلام الله عليها با سخنان دل نشين
و دلداري دادن به آنحضرت موجبات رفع افسردگي و دلگرمي آن بزرگوار را فراهم مي­نمود
و عبارت ذيل متن حديث ابن اسحاق است كه در سيرۀ خود روايت كرده است.

«كانت خديجه اول من آمن الله و رسول و صدق بماجاء به، فخفّف الله بذلك عن رسول
خدا(ص) لايسمع شيئاً يكرهه من ردّ عليه و تكذيب له فيحزنه ذلك الاّ فرج الله عنه
بها اذا رجع اليها، تثبته و تخفف عنه و تصدقه و تهون عليه امر الناس»[9]

و اما در مورد علي عليه السلام

و اما درباره ديگران غير از حضرت خديجه عليها السلام براي ما جاي ترديد نيست
كه طبق نقلهاي صحيح و معتبر و سندهاي دست نخورده و دست اول تاريخي و حديثي- كه
برخي از آنها را شنيديد- و به گواهي بيشتر اصحاب رسول خدا(ص)- و از آن جمله سخنان
خود اميرالمؤمنين عليه السلام- و بر طبق جريان طبيعي و معمولي اين ماجرا،‌ نخستين
كسي كه به رسول خدا(ص) ايمان آورد و دعوت آنحضرت را پذيرفت، علي عليه السلام بود.
و بنظر ما مسئله چنان روشن است كه نيازي به بحث زياد و استدلال به روايات و تواريخ
بسيار نداريم، و براي كسي كه بخواهد در اين باره تحقيق و تتبع كند هر چه بيشتر به
منابع تاريخي و روايات مراجعه مي­كند يك شبهه براي او تقويت مي­شود و آن شبهه
اينكه روايات و اقوالي كه در اين باره نقل اختلاف كرده و يا ديگراني همانند ابوبكر
را در پذيرش اسلام مقدم بر علي عليه السلام دانسته­اند گذشته از اينكه تمامي آنها
با رواياتي از همان راويان متناقض و متعارض است و از نظر فنّ حديث شناسي از درجۀ
اعتبار ساقط مي­شود، از كانالهاي ناسالم بدست ما رسيده و يا راويان حرفه­اي و خود
فروخته و مزدور نقل كرده و يا غرض ورزيهاي سياسي و غير سياسي در آنها دخالت داشته
است وگرنه در روايات و نقلهاي معتبر و سالم- اعم از شيعه و اهل سنت- در اين باره
كه علي عليه السلام نخستين مسلمان و مؤمن به رسول خدا(ص) بوده بحثي نبوده و دوست و
دشمن بدان اعتراف داشته­اند.

امّا روايات

و روايات در اين باره تنها بيش از يكصد حديث از طريق اهل سنت روايت شده كه
مرحوم علامۀ اميني «قدس سره» آنها را در كتاب شريف «الغدير» (ج 3 و ج 2) به
طريقهاي مختلف از رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين عليه السلام و ساير صحابۀ رسول
خدا(ص) نقل كرده و ما نيز براي تيمّن و تبرك چند حديث را انتخاب كرده ذيلاً براي
شما نقل مي­كنيم:

1- طبراني و هيثمي و بيهقي و حافظ گنجي و ديگران به سندهاي خود از سلمان و
ابوذر و حذيفه از رسول خدا(ص) روايت كرده­اند كه دربارۀ علي عليه السلام فرمود:

«… ان هذا اول من آمن بي و هو اول من يصافحني يوم القيامة، و هو الصديق
الاكبر و هذا فاروق هذا الاّمة، يفرّق بين الحق و الباطل، و هذا يعسوب المؤمنين»[10]

–        
براستي كه اين مرد نخستين كسي است كه به من ايمان آورده و او نخستين كسي است
كه در روز قيامت با منه مصافحه كند (و دست به دست من دهد)  واو است صدّيق اكبر و او است فاروق اين امت كه
ميان حق و باطل و جدا سازد و او است بزرگ و سرور مؤمنان.

2- حاكم در مستدرك و خطيب بغدادي در تاريخ خود و ابن ابي الحديد در شرح نهج
البلاغه و ديگران با مختصر اختلافي از رسول خدا(ص) روايت كرده­اند كه فرمود:

«اول الناس وروداً علي الحوض اوّلهم اسلاماً، علي بن ابيطالب».[11]

–        
نخستين كسي كه در كنار حوض بر من درآيد نخستين آنها است در پذيرش اسلام و او
علي بن ابيطالب است.

1-     ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه از جماعتي از صحابۀ رسول
خدا(ص) مانند ابن عباس و جابر و اسماءِ بنت عميس و ام ايمن و ديگران نقل كرده كه
رسول خدا(ص) در داستان ازدواج علي و فاطمه عليهما السلام به دخترش فاطمه فرمود:

«زَوَّجتُكِ اقدم الامّة اسلاماً».[12]

–        
تو را به همسري كسي درآوردم كه از همۀ امت در اسلام مقدم است.

2-     نسائي و ابن ماجة و طبري- در تاريخ خود- و ابي داود و خطيب
بغدادي و هيثمي و ديگران به سندهاي خود از اميرالمؤمنين عليه السلام روايات زير را
نقل كرده­اند كه فرمود:

«انا اول رجل اسلم مع رسول خدا(ص)»[13]

و در نقل ديگري اينگونه است كه فرمود:

«أنا اول من اسلم مع النبي(ص)».[14]

و يا فرمود:

«انا اول من صلّي مع رسول الله».[15]

3-     و در بيش از دوازده كتاب از كتابهاي معروف و معتبر اهل سنت،
مانند جامع ترمذي و معجم طبراني و مستدرك حاكم و استيعاب ابن عبدالبرّ و فرائد
السمطين حموي و ديگران به سندهاي خود از انس بن مالك روايت كرده­اند كه گفته است:

«بُعث النبي(ص) يوم الاثنين و صلّي عليُّ عليه السلام يوم الثلثاء».[16]

–        
رسول خدا(ص) روز دوشنبه مبعوث به رسالت گرديد و علي عليه السلام روز سه شنبه
نماز گزارد.

4-     و در بيش از هفت كتاب از كتابهاي معتبر ايشان مانند مستدرك
حاكم و كامل ابن اثير و مجمع الزوائد هيثمي و استيعاب و غيره به سندهاي خود از
زيدبن ارقم روايت كرده­اند كه گفته استك

«اوّل من آمن بالله بعد رسول خدا(ص) علي بن ابيطالب».

و يا به اين تعبير كه گويد:

«اول من صلي مع رسول خدا(ص) عليّ».[17]

نگارنده گويد: به همين مضمون بيش از يكصد روايت ديگر در روايات و كتابهاي
معتبر اهل سنت از اصحاب رسول خدا(ص) مانند عبدالله بن عباس و ابوسعيد حدري و سلمان
فارسي، و مقداد بن عمرو كندي و ابورافع و جابر بن عبدالله انصاري حُذيفه بن يمان و
عمر بن خطاب و عبدالله بن مسعود و هاشم بن عقبة مرقال و عدي بن حاتم و ديگران نقل
شده كه ما بخاطر رعايت اختصار به همين مقدار اكتفا مي­كنيم و شما را به همان كتاب
«الغدير» كه متن آنها را با مصادر و مراجع ذكر كرده ارجاع مي­دهيم.

5-     و در كتابهاي دانشمندان و محدثين بزرگوار شيعه نيز بيش از
اين حديث نقل شده كه مرحوم علامۀ مجلسي(ره) بيشتر آن احاديث را در كتاب
بحارالانوار خود نقل كرده[18] كه
از آنجمله است حديث ذيل كه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب و فتال در روضة الواعظين و
شيخ صدوق(ره) و ديگران نقل كرده­اند كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«اول جماعة كانت ان رسول خدا(ص) كان يصلّي و اميرالمؤمنين عليه السلام معه،
اذمرّ ابوطالب به و  جعفر معه، فقال: يا
بنيّ صل جناح ابن عمكّ، فلما احسّ به رسول خدا(ص) تقدمهما و انصرف ابوطالب مسروراً
و هو يقول:

ان عليَّاً و جعفراً ثقتي    عند ملمّ
الزمان و الكرب

والله لااخذل النبي ولا     بخذله من
بنيّ ذو حسب

اجعلهما عرضة العدي و اذا      اترك
ميتاً انمي الي حسبي

لاتخذ لا و انصرا ابن عمكما      اخي
لامي من بينهم و ابي[19]

–        
نخستين (نماز) جماعتي كه برپا شد آن بود كه رسول خدا(ص) نماز مي­خواند
واميرالمؤمنين عليه السلام با او بود كه در اين هنگام ابوطالب در حالي كه جعفر-
فرزندش- همراه او بود بر آنها عبور كردند، ابوطالب كه چنان ديد به جعفر گفت: بازوي
عموزاده­ات را پيوند كن (و تو هم بازوي ديگر او باش، همانگونه كه برادرت يك بازوي
او است) و چون رسول خدا(ص) ماجرا را احساس كرد جلوي آندو قرار گرفت و ابوطالب نيز
با خوشحالي و سرور از نزد آنها بازگشت و اشعار فوق را مي­خواند.

6-     در كتاب امالي ابن شيخ (ره) بسند خود از امام صادق عليه
السلام از پدران خود روايت كرده كه فرمود:

«ان عليّاً اول من اسلم».[20]

–        
براستي كه عليه عليه السلام نخستين كسي است كه اسلام را اختيار كرد.

7-     در چند حديث از طريق روايات شيعه و اهل سنت نيز از ابن عباس
روايت كرده­اند كه در تفسير آيۀ شريفۀ «والسابقون السابقون، اولئك المقربون»[21]

–        
سبقت گيرندۀ اين امت علي بن ابيطالب عليه السلام بوده.

8-     عياشي در تفسير خود بسندش از امام باقر عليه السلام روايت
كرده كه فرمود:

«انَّ امّتي عرض عليّ في الميثاق، فكان اول من آمن بي عليّ و هو اول من صدقني
حين بعثت و هو الصديق الاكبر و الفاروق يفرّق بين الحق و الباطل».[22]

–        
براستي كه امتم را در عالم ميثاق (آنجا كه پيمان مي­گرفتند) بر من عرضه داشتند
و نخستين كسي كه به من ايمان آورد علي بود و هم او بود نخستين كسي كه مرا هنگامي
كه مبعوث شدم تصديق كرد، و او است «صديق اكبر»- (راستگوي بزرگ)- و او است «فاروق»
كه ميان حق و باطل را جدا كند.

و اين بود ده حديث كه ما براي شما از ميان بيش از صد و پنجاه حديث انتخاب
كرديم و بيشتر آنها را نيز اهل سنت روايت كرده بودند چنانچه خوانديد.

 



[1]
. اسذ الغابة، ج 5، ص 434.

/

پیام شهید

پيام شهيد

اين وصيت نامه­ها انسان را ميلرزاند و بيدار ميكند.

امام خميني

قسمتي از وصيتنامه شهيد سيد مهدي خالقي

اينجانب وصيت ميكنم اگر من به مرگ طبيعي مردم مرا تشيع جنازه نكنيد زيرا تا
جايي كه شهداي بخون خفته انقلاب هنوز جان نثار اين درخت پربار يعني اسلام عزيز
ميكنند دحسّ ميكنم كه حتي جسدم از آنان خجالت ميكشد. ولي اگر شهيد شدم از آشنايان
خود ميخواهم كه دنبال جنازه من گريه نكنند زيرا نمي­خواهم دشمن شاد شود و در ضمن
اگر خواستيد براي من خيرات بدهيد چيزي نمي­خواهم جز اينكه از اين روحانيّت و اين
انقلاب دفاع كنيد. همين براي من بس است.

قسمتي از وصيتنامه طلبه شهيد سيد كمال خالقي

اين پيام سرورمان حسين(ع) است كه در روزهاي خونين و آتشين به زينب(ع)
ميفرمايد: «مبادا در زجر و شكنجه­ها و مصيبتهاي بعد از شهادت من چيزي بگوئي كه
اجرت را كم كند». و يقيناً شما نيز اينچنين هستيد. شهيد ميدهيد، استقامت ميكنيد،
اطاعت ميكنيد تا جهان آزاد شود گر چه خيل شهدايمان هر روز افزون شود.

الان كه من اين وصيت نامه را مينويسم نميدانم سرنوشتم چه خواهد شد آيا سعادت
شهادت نصيبم ميشود يا به مرگ ديگر خواهم مرد؟ آيا خدا ميخواهد از كساني باشم كه
بدون حساب و بدون خوف در صحنه قيامت حاضر ميشوند. و با افتخار به صف حسينيان
ميپيوندند، البته به خواست خداوند بايستي راضي بود، ولي خداوند جز خير چيزي براي
انسان نمي­خواهد.

اما عزيزان و سروران با اين مسائلي كه مطرح شد گويي بر دشمنان باري را كه
گذاشته­اند خيلي سنگين است، انقلابي را براي احياي اسلام شروع كرديم اين خيلي مهم
بود اما مهمتر از آن ادامه و ابقاي آن است. حضور خود را در صحنه نبايد ترك كنيم،
بهيچ صورت شانه خالي كردن از زير مسئوليتها ديگر قابل توجيه نيست. اخلاق و روش ما
و طرز زندگي ما ديگر بايد كم كم اسلامي شود، الهي شود. با تأكيد ميگويم كه بايستي
بينش ديني و علمي خود را بالا ببريم چرا كه بايد بسراغ ديگر ملتها رفت، ملتها
گروهي تشنه انقلابمان هستند و گروهي بسختي در جهل و فسادند كه در برابر هر دو
وظيفه ما ترفيع درجات علم و ايمان است. اگر انسان نظري به ملل كشورهاي اروپايي و
آمريكائي و ديگر كشورهاي فاسد بكند غصه ميخورد آرزوي مرگ ميكند كه اينها چگونه
اصلاح خواهند شد. خيلي مسئوليتمان سنگين است. سعي كنيم براي آمادگي صدور انقلاب هر
چه زودتر خودمان را از نظر اخلاقي اصلاح و از نظر فكري قوي كنيم. بهرحال راه دشوار
است و طولاني و غوطه وري در ماديات، هر چه هم نام الهي بودن و اسلامي بودن بر آن
بگذاريم باز هم مسئوليم. خداونداً ما در اين راه نصرت عطا كن كه بدون ياري تو نجات
نمييابيم.

قسمتي از وصيتنامه شهيد مهدي نوري

سخني دارم با آن دسته از مردمي كه براي حضور خود در جبهه­هاي اسلام عليه كفر
بهانه ميتراشند و خود را فريب مي­دهند بدانيد كه براي دفاع از مسلمين و حراست از
مرزهاي يك كشور اسلامي هميشه و مادام العمر زمينه مساعد نيست، «آگاه باشيد كه تنها
يك فرصت زماني بوجود مي­آيد تا انسان خود را و خدا انسان را در جرگه امتحان قرار
دهند و نتيجه را به تماشا بنشينند» و در اينجا حقير به شما اطمينان مي­دهم كه پس
از پايان اين فرصت ناگهاني و اتمام اين هياهوي الهي جز ندامت و پشيماني سودي
نخواهيد برد و اينجاست كه متذكر شوم «هم اكنون از «يوم التغابن» قيامت بترسيد قبل
از اينكه روز حسرت در اين دنيا شما را دچار شود.»

واي كسانيكه در پي امرار معاش خود،‌ دنيا را رها نمي­كني هشدارتان باد كه
زندگي شما و هستي شما بر روي خون مقدس و پاك شهيداني سوار شده است كه دنيا را محل
گذر و كشتهاي آنرا فريب و فريب­هاي آنرا وسوسه­هاي شيطان دانستند و با يك اراده­اي
پولادين به تمامي آنها پشتپا زدند و سرمشق و راه و روش زندگي را به آيندگان
آموختند.

«اكنون كه موقع ياري دين خدا و سنت پيامبر و راه امام حسين(ع) رسيده است آن
عده از افرادي كه خود را معتقد و مؤمن به اسلام و قرآن مي­دانند بايد به حسابرسي
از خود بپردازند بايد نفس خود را در دادگاه عقل خود استنطاق كنند تا سيه روي شود
هر كه در او غش باشد.»

و اما در مورد خودم مي­گريم كه بنده­اي بودم گنهكار و روسياه خود به درون خود
آگاهم كه چه­ها كرده­ام وليكن آنگاه كه وظيفه خود را احساس كردم لحظه­اي درنگ را
جايز ندانستم و «خداي سبحان را گواه مي­گيرم براي اجراي دستور اسلام كه از جانب
رهبر عزيزمان ابلاغ شد از جان خود دست شستم و روز بروز براي كسب رضاي خدا با شوق­تر
و پرشورتر قدم برميداشتم ولي در عين حال دعاي سوزان حضرت سجاد را هم بر لب دارم
كه:

«ولئن ادخلتني النار لاخبرن اهل النار بحبي لكن.

 

/

معاد

معاد

قسمت سوم

آيت الله حسين نوري

برهان دوّم

پاداش يا كيفر

منطق قرآن و حديث

اين دنيا كشتزاري است كه هر چه در آن
بكاريم در جهان ديگري محصول آن را برخواهيم داشت و ميوۀ آن را خواهيم چيد،
بنابراين زندگي ما هرگز در زندگي چند روز اين دنيا خلاصه نمي­شود و در دنبال اين
زندگي حيات ديگري كه حيات جاويد است، حيات كيفر و پاداش است و حيات ثواب و عذاب
است در انتظار ما است.

اين موضوع يكي از اصول مسلّم و
مستحكم دين مقدس اسلام بلكه كليّۀ و مستحكم دين مقدس اسلام بلكه كليّۀ اديان الهي
است كه با براهين قطعي نيز به ثبوت رسيده است.

در شمارۀ قبل يكي از براهين معاد كه
با «حكمت آفريدگار بزرگ عالم» ارتباط داشت بيان گرديد اكنون لازم است بذكر براهين
ديگر بتوفيق خداوند متعال بپردازيم:

برهان دوّم

اين برهان كه از «عدل خداوند» سرچشمه
مي­گيرد و بر اين اساس است كه هرگز سرنوشت نيكوكاران و بدكاران يكسان نخواهد بود
از اين دو مقدّمه تشكيل مي­يابد:

1-     در مباحث توحيدي با دلائل متقن به اثبات رسيده است كه
«آفريدگار عالم» عادل است يعني كارهاي او از نقص و عيب منزّه و ساحت مقدّس وي از
ظلم و ستم مبرّا و بر كنار است.

2-     مي­دانيم افراد بشر در دوران زندگي از لحاظ عمل به وظائفي
كه خداوند مقرّر داشته و عقل انساني نيز به آن حكم مي­كند يكسان نيستند و ميان
آنها تفاوتهاي بسياري وجود دارد.

گروهي در سايۀ عقل و معرفت و ايمان، به نعمت­هاي فراواني كه پروردگار متعال در
اين جهان بوجود آورده است پي مي­برند و موقعيّت هر يك از آنها را درك مي­كنند و
خود را در مقام سپاسگزاري هر چند كه ناتوان مي­بينند و مي­گويند:

«هر نفسي كه فرو مي­رود مُمِدّ حيات است و چون بر مي­آيد مفرّح ذات پس در هر
نفسي دو نعمت موجود و بر هر نعمتي شكري لازم». ولي آن اندازه كه قدرت دارند سعي مي­كنند
كه آنها را در راه صحيح و جلب خشنودي خداوند بكار ببرند.

اما عدّه­اي نه باين نعمت­ها توجّه مي­كنند و نه نعمت آفرين را مي­شناسند بلكه
هر قدر نعمت الهي نسبت به آنها افزايش مي­يابد آنها به طغيان و كفران خود مي­افزايند.

آيا اين دو گروه در صحنۀ عدل الهي ممكن است مساوي باشند؟

جمعي عمر خود را به بازيها و هوسبازيها مي­گذرانند و به وظائفي كه انسان در
برابر خالق اين عالم و مخلوقات اين جهان دارد قيام نمي­كنند امّا دسته­اي وقت و
عمر گرانبهاي خود را مغتنم مي­شمارند و به انجام وظائف اعتقادي فرهنگي، سياسي،
اجتماعي، فردي، اخلاقي مي­پردازند.

آيا اين دو طايفه در ميزان عدل و داد يكسانند؟

طبقه­اي در زندگي خود جز افزايش و احسان و گذشت و بخشش و خدمت هدفي ندارند و
جمعي جز به لذّات شخصي و منافع فردي خود به چيز ديگري نمي­انديشند.

آيا ممكن است اين دو طبقه همسنگ يكسان باشند؟

گروهي شب­هاي خود را با ياد خدا انجام عبادتهاي عارفانه بر اساس اخلاص اشتياق
و صفاي روح بسر مي­برند و روزهاي خويش را با جهاد در راه اسلام و ايثار و خدمت به
اجتماع در پرتو دانش و ايمان و بردباري بپايان مي­رسانند كه مصداق بيان حضرت
اميرمؤمنان عليه السلام مي­باشند.

كه در توصيف آنان فرمود:

«امّا الَّليلُ فَصاقُونَ اَقْدامَهُمْ‌ تالينَ لِأجْزاء القُرانِ
يُرتّلُونَهُ تَرتيلاً يُحزنونَ به انفُسَهُمْ وَ يَسْتَثيروُنَ بِهِ دواءَ
دايِهمْ‌ فَاِذا مَرّوا بِآيَة فيها تَشْويقٌ رَكَنُوا اِلَيْها طَمَعاً وَ
تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ اِلَيها وَ ظَنُّوا اَنَّها نَصْبَ اَعْيُنِهِمْ وَ‌اذا
مَرُّوا بِآيةٍ فيها تَخْويفٌ اِلَيْها مَسامِعَ قُلُوبِهمْ وَظَنُّوا اَنَّ
زَفيرَ جَهَنَّمَ وَ شهيقَها في اُصُول اذانِهُم فَهُمْ حانُونَ عَلي اَوْساطِهِمْ
مُفْتَرشُونَ لِجباهِهِمْ وَاكُفَّهِمْ وَرُكَبِهمْ وَ اَطرافِ اَقْدامِهِمْ
يَطْلُبُونَ اِلَي الله تعالي في فَكاكِ رِقابِهِمْ.

وَاَمَّا النَّهارُ فَحُلَماءُ عُلَماءُ اَبْرارُ اَتْقِياءُ».

يعني چون شب فرا رسد براي نماز و عبادت بر پا مي­ايستند و آيات قرآن را با
تأمّل و انديشه مي­خوانند و با خواندن آن اندوههائي كه در دل آنها نهفته است موج
مي­زند و آنان درمانهاي دردهاي خود را در آيات قرآني جستجو مي­كنند، هرگاه در ضمن،
به آيه­اي شوق انگيز و اميد بخش مي­ رسند چشم اميد بآن مي­دوزند و با شوق و اشتياق به آن مي­نگرند و آن حالت
عرفاني چنان بر اساس يقين و اطمينان استوار است كه گوئي بهشت رد برابر چشم ايشان
است و آنرا آشكار مي­بينند.

و هر گاه به آيه­اي بر مي­خورند كه در آن ترس و بيم منعكس مي­باشد گوشهاي
دلشان را بر آن مي­گشايند چنانكه گوئي شيون و فرياد اهل جهنّم در بيخ گوشهايشان
قرار دارد.

آنها در پيشگاه الهي قامت­هاي خود را به عنوان ركوع خم مي­كنند و براي سجود
پيشاني­ها و كف دست­ها و زانوها و  اطراف
قدمهاي خود را بر روي زمين مي­گسترانند و از خداوند متعال آزادي خويش را از عذاب
جهنّم درخواست مي­نمايند.

و چون روز پديد آيد آنان، بردباران، دانشمندان، نيكوكاران و با تقوايان مي­باشند».[1]

ولي گروه ديگر چنان در برابر تعهّدها و مسئوليّتهاي انساني بي­تفاوت هستند كه
شب­هاي خويش را به سرگرمي­هاي بوالهوسانه و غفلت و روزهاي خود را در سايۀ حرص و آز
به جمع ثروت و تكاثر اموال و احتكار مي­گذرانند و يا به بطالت تن در مي­دهند و يا
در شهوات خود فرو رفته­اند.

آيا ممكن است در حساب خداوند عادل اين دو گروه يكسان باشند؟

طائفه­اي از نويسدگان، قلم خود را در راه تربيت به كار انداخته حركت­هاي افراد
و جوامع را در مسير تكامل مادّي و معنوي جهت مي­بخشند و نهضت­هائي را در راه
پيشرفتهاي بشري و آزادي واقعي هدايت مي­كنند و با نوشتن مقاله­ها و كتابهاي مفيد
تحوّل فرهنگي اجتماعي و سياسي درخشاني را بوجود مي­آورند كه ارزش كار آنها فقط با
خون شهدا مورد مقايسه قرار مي­گيرد.

امّا طبقه­اي از ارباب قلم با نيش قلم خود بذر نفاق و اختلاف و انحراف را در
مزرعۀ مغزها ميافشانند و قلم خود را در خدمت امپرياليست­ها و استعمارگران مستكبر
بكار مي­اندازند و يا باطل را به صورت حق جلوه مي­دهند و يا بر اندام حق لباس باطل
مي­پوشانند.

آيا جزاي اين دو طبقه ممكن است مساوي باشد؟

طائفه­اي از حكمرانان در حكومت خود، جز اعلاي كلمۀ حق و احياي عدالت و اجراي
قوانين الهي هدفي ندارند ولي دسته­اي از فرمانروايان در طي فرمانروائي خود غير از
تأمين لذّات شخصي و شعله ور ساختن آتش هوسهاي استكباري به چيز ديگري نمي­انديشند.

آيا اين دو گروه مساوي خواهند بود؟ آيا جهادگران و شهيدان راه حق با خونخواران
و مزدوران استكبار يكسان خواهند بود؟

و بالأخره بدكاران و جنايت پيشگان نيز با هم تفاوت دارند چنانكه نيكوكاران نيز
در پيمودن راه ايمان و تهذيب اخلاق و انجام كارهاي نيك داراي درجات و مراتب بسيار
متفاوت مي­باشند و لذا جزاي بدكاران نيز نسبت به يكديگر و پاداش نيكوكاران نيز
نسبت بهم نمي­تواند متفاوت نباشد.

نتيجه

نتيجه اين دو مقدمه اين است كه چون خداوند عادل است لذا لازم است اين گروههاي
مختلف را مساوي قرار ندهد و بدكاران را به كيفرهائي كه شايستۀ آن مي­باشند برساند
و به نيكوكاران نيز پاداش­هائي را كه شايستگي آنرا دارند عنايت بفرمايد.

اين را نيز مي­دانيم كه در «اين دنيا» نوعاً بدكاران به كيفر اعمال خود نمي­رسند
و نيكوكاران نيز پاداش كارهاي نيك خود را بدست نمي­آورند بلكه در بسياري از موارد
بدكاران در آغوش رفاه و راحتي بسر مي­برند در حالي كه نيكوكاران در دامن رنجها مي­گذرانند
و انواع تلخيها و مصيبت­ها و گرفتاريها مي­بينند.

بنابراين لازم است «خداوند عادل» صحنۀ ديگري بوجود بياورد تا در آن صحنه
نيكوكاران پاداش نيكي و بدكاران كيفر كارهاي زشت خود را ببينند يعني: آنچه را كه
اين دو گروه در كشتزار اين جهان كشته­اند برداشت نمايند.

منطق قرآن و حديث

اين برهان چنانكه ملاحظه كرديد بر اساس عقل استوار گرديده است ولي قرآن كريم
كه راهگشاي عقل و احاديث اهلبيت عليهم السلام كه مبيّن قرآن است در اين زمينه
مطالب فراواني را بيان و حكم عقل را تأييد و تثبيت مي­نمايند، مانند اينكه:

قرآن مجيد ميگويد: «و ما خَلَقنَا السَّماءَ وَاْْلأرضَ وَ ما بَينَهُما
باطِلاً ذلك ظَنُّ الَّذينَ كَفَروا فَوَيلٌ لِلَّذينَ كَفَروا مِنَ النَّارِ اَمْ
نَجْعَلُ الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفسِدينَ في الْأرضِ
اَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ»[2]

يعني: ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنها قرار گرفته است هرگز بر اساس
باطل و بيهوده نيافريده­ايم اين نوع تصوّر و پندار، پندار كافران است و واي بحال
كافران از آتش دوزخ آيا ما افرادي كه ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند را
با اشخاص مفسد كه در روي زمين فساد برمي­انگيزند و همچنين افراد باتقوا را با
فاجران يكسان قرار مي­دهيم؟ هرگز».

و نيز مي­فرمايد: «اَمْ  حَسِبَ
الَّذينَ اجْتَرحوا السَيَّئاتِ اَنْ نَجْعَلَهُم كَالَّذينَ آمَنوا وَ‌عَمِلُوا
الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُم وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ وَ خَلَقَ اللهُ
السَّمواتِ‌ وَ اْلأَرضَ بِاْلحَقَ والِتُجري كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبْتْ وَهُمْ
لايُظْلَمُونَ»[3]

يعني: «آيا كساني كه مرتكب اعمال زشت و تبهكاري شدند چنين مي­پندارند رتبۀ
آنها را مانند كساني كه بخدا ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دادند، قرار مي­دهيم
تا در زندگي و مرگ با هم يكسان باشند هرگز چنين نيست و كساني كه چنين قضاوت و حكم
مي­كنند انديشه و قضاوت آنها باطل و بي­اساس است خدا آسمان­ها و زمين را بر اساس
حق آفريده تا سرانجام هر كسي بدون هيچ ستم، مجازات و پاداش هر عملي را كه انجام
داده است ببيند».

حضرت اميرمؤمنان عليه السلام ميفرمايد:

«حتّي اِذا تصَرَّمَتِ الاُمورُ وَ تقَضَّتِ الدُّهُورْ وَاَزِفَ النُّشُورُ
اَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرائحِ القُبُورِ وَ‌اَوْكارِ الطُّيُورِ وَ اَوْجِرَةِ
السّباعِ وَ مَطارح الْمَهالِكَ سِراعاً اِلي اَمْره مُهْطِعينَ اِلي مَعادِهِ
رَعيلاً صُمُوتاً قِياماً صُفُوفاً يَنْفُذَهُم اَلْبَصَرُ وَ‌يُسمِعُهُم  الدّاعي عَلَيْهِمْ لَبُوسُ الأسْتِكانَةِ
وَضَرعُ الأسْتِسْلامِ وَ‌الذِلَهِ قَدْضَلَّتِ اْلحيَلُ وَانْقَطَعَ الأمَلُ
وَهَوتِ اْلأفئدةُ كاظِمَةً وَخَشَعَتِ الأَصْواتُ مُهَينِمَةً وَاَلْجَمَ
الْعَرَقُ وَعَظُمَ اَلشَّفَقُ وَاُرْعِدَتِ الأسْماعُ لِزَبْرةِ الدّاعي اِلي
فٌَصْلِ الخَطابِ وَمُقايَضَةِ الْجَزآء وَتكَالِ الْعِقابِ وَنَوالِ الثّواب»

«يعني هنگامي كه رشتۀ كارهاي دنيا از هم گسيخت و روزگار سپري گرديد و انگيختن
مردم نزديك و قيامت بر پا شد خداوند آنان را در آغوش قبرها و آشيانۀ پرندگان و
لانۀ درندگان (منظور كساني است كه جسد آنها در دنيا طعمۀ پرندگان و درندگان گرديده
است) و ميدانهاي جنگ بيرون ميآورد در حالي كه آمادۀ انجام فرمان خداوند گرديده به
سوي معاد و جايگاه بازگشت كه خداوند براي آنها مقرّر فرموده به سرعت و تنيد ميروند
سپس ساكت و خاموش صف مي­كشند در حالي كه خداوند بهمۀ آنها احاطه دارد در پيشگاه وي
ايستاده­اند صداي منادي الهي به همۀ آنان ميرسد لباس خضوع و فروتني و فرمانبرداري
و ذلّت بر آنها پوشيده ميشود در آنروز مكر و حيله بكار نميآيد و آرزوها از بين
رفته است دلها افسرده و غمگين و صداها با خشوع توأم و دهان پر از عَرَق و ترس از
كيفر گناهان بر آنها سايه افكنده براي جدا شدن حق از باطل و پاداش كارهاي نيك و
كيفر كارهاي زشت و تباه آماده­اند و هيبت صداي منادي الهي گوشها را بلرزه در
ميآورد»[4]

و نيز ميفرمايد: «وَذلِكَ يَوْمٌ يَجْمَعُ الله فيهِ اْلاوَّلينَ وَ‌الاخرينَ
لِنِقاشِ الْحِسابِ وَجَزاءِ اْلأعمال»

يعني در روز قيامت روزي است كه خداوند در آن روز براي حسابرسي و جزاي اعمال
همۀ انسانها را از گذشتگان و آيندگان گرد ميآورد[5]

و بالأخره اينكه روز قيامت روز جزا است موضوعي است كه در بسياري از آيات قرآن
متجلّي است و بطور كلي اين كتاب مقدس در 115 مورد از بازگشت كيفر و پاداش اعمال
انسانها به آنان با تعبير «جزاء» سخن گفته است و ما هنگامي كه اين كتاب بزرگ الهي
را مورد مطالعه قرار ميدهيم اين قبينل عبارات را كه ما را به حقيقتي كه گفتيم
رهنمون مي­گردد فراوان مي­بينيم:

«اَلْيَوم تُجري كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبْتْ»[6]

يعني: امروز هر كسي به جزاي آنچه را كه انجام داده است خواهد رسيد.

«اَلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنتُمْ تَعْلُمونَ»[7]

يعني: امروز هر آنچه را كه انجام داده­ايد به جزاي آن خواهيد ريد.

و بالاخره تعبيراتي ماندن وَ كذلِكَ نَجْزي المُجرِمينَ، نَجْزي الظّالِمينَ،
نَجْزي المُفْتَرينَ، نَجْزي القَوْمَ المُجْرِمينَ، نَجْزي المُحْسِينَ، يَجزي
اللهُ المُتَّقينَ، لِيَجْزي اللهُ‌ الصادِقينَ بِصِدقِهِمْ[8]،
لِيجزي الّدين اَساؤُ بِما و يَجْزِيَ الَّدينَ اَحْسَنُوا بِالْحُسْني[9]

يعني: ما گناهكاران ستمكاران و تهمت زنندگان را به كيفر ميرسانيم و به
نيكوكاران متقين و راستگويان پاداش ميدهيم تا آنانكه مرتكب كارهاي بد و ناپسند
گرديدند و نيز كساني كه به انجام كارهاي نيك پرداختند هر يك جزاي اعمال خويش را
دريابند.

 



[1]
. نهج البلاغه، خطبه 184 در وصف متقيّن.

/

بررسی آیه میثاق

هدايت در قرآن

بررسي آيه ميثاق

قسمت چهارم

آية الله جوادي آملي

چنانچه در شماره پيش اشاره شد آيۀ
ميثاق ميان مفسرين مورد اختلاف است كه منظور از اخذ ميثاق چيست؟ كساني كه آن را به
همان معني ظاهريش تفسير نموده­اند براي اخذ ميثاق زمان و مكان مشخصي قائل شده و به
اتكاء بعضي از روايات گفته­اند كه در جائي بنام «عالم ذر» از بني آدم، ميثاق
يكتاپرستي و توحيد گرفته شده است. در مقابل، مفسرين ديگري وجود چنين عالمي را
انكار نموده و براي اخذ ميثاق تفسير و معناي ديگري ذكر نموده­اند.

و بدين ترتيب روشن مي­شود كه زمينه
بحث در اين قسمت بررسي دلايل هريك از اين دو نظريّه و در نهايت انتخاب نظريه مورد
قبول خواهد بود.

ادله انكار عالم ذر

در بين ادله­اي كه منكرين عالم ذر
اقامه نموده­اند دليل سوّمشان اين است كه آنچه از آيه استفاده مي­شود برخلاف آن
چيزي است كه درباره عالم ذر معروف است كه خداوند از صلب آدم ابوالبشر ذريه از صلب
بني آدم است نه از صلب آدم، در اين صورت اگر عالم ذر وجود داشته باشد اختصاص به
بعضي از اولاد آدم خواهد داشت و شامل همگان نخواهد شد و اين معنا با عموميّت دو
تعليلي كه براي اخذ ميثاق در ذيل آيه ذكر شده است منافات دارد.

دليل چهارم منكرين اين است كه اگر
عالم ذر شامل تمام فرزندان آدم شود و همه در آن هنگام از صلب آدم استخراج شده و
پيمان از آنان گرفته شده است، بنابراين چگونه در آن موطن اخذ ميثاق خداوند به آنها
فرموده: من از شما ميثاق و تعهد يكتاپرستي مي­گيرم كه مبادا در قيامت بگوئيد: چون
پدران ما مشرك بودند ما شرك ورزيديم، چه اينكه همه در عرض هم از صلب آدم خارج شده­اند
و نسبت طولي در كار نبوده است، يعني از پدر و پسر يكباره و در يك محل تعهّد
خداپرستي گرفته شده است.

پنجمين اشكال آنان عبارت است از
اينكه رواياتي كه در آن عالم ذر مطرح شده است ارتباطي به تفسير آيه ندارد، بلكه در
آنها مسأله ديگري مطرح شده است كه عبارت از مسأله فطرت و سرشت انسان است و به اين
واقعيت اشاره دارد كه انسان بر فطرت توحيد سرشته شده است، نه اينكه صحنه­اي بنام
عالم ذر وجود داشته و ذريه آدم از پشت وي استخراج شده و از آنها اخذ ميثاق به عمل
آمده باشد. و دليل اينكه روايات مزبور ناظر به تفسير آيه نيست اين است كه آيه از
استخراج ذريه از ظهور بني آدم سخن بميان آورده و آن روايات به ذريّه خود آدم
ابوالبشر اشاره مي­نمايد.

گذشته از اين اشكال، چنين تفسيري با
علت اخذ ميثاق كه در ذيل آيه شريفه آمده است سازگار نيست، زيرا مشركين مي­توانند
باز در قيامت احتجاج نموده و بگويند: پروردگارا! تو در موطن پيش از دنيا از ما
ميثاق گرفتي ولي آن موطن، موطن شهود و حضور بود، ما در آنجا عبوديت خويش و ربوبيّت
ترا شاهد بوديم و به آن شهادت داديم، چنانچه اكنون كه در قيامتيم همين را مشاهده
مي­نمائيم و جاي غفلت نيست، ولي در دنيا چنين شهودي در كار نبود، بلكه ما را با
جهاز فطري و قواي ظاهري و باطني آفريدي و رها نمودي و ما در اثر تربيت سوء
خانوادگي و محيط شرك آلود اجتماعي از تو غافل شده و شرك ورزيديم، عالم ذر عالم،
عالم تكليف نبود تا تعهد و ميثاقي كه در آنجا سپرديم براي ما در دنيا تكليف و
تعهّدي ايجاب نمايد.

دليل ديگر آنها اين است كه آيه بطور
صريح دلالتي بر عالم ذر ندارد، بنابراين قابل تطبيق بر تمثيل هست، و ما در كتاب و
سنت و در ادبيات عرب از اين قبيل تمثيلات بسيار مي­يابيم، بنابراين مسأله عالم ذر
و اخذ ميثاق مطرح نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند با ارائه آيات آفاقي و انفسي
آنچنان خود را براي فطرت انسانها آشكار نموده كه جايي براي انكار او در دنيا و
احتجاج عليه او در آخرت باقي نمانده و فطرت هر كس بر عبوديت خويش و ربوبيّت او
شهادت مي­دهد بطوري كه گويي تعهد به يكتاپرستي خداوند سپرده­اند.

چنانچه مسائل تكويني را در موارد
ديگر به صورت تمثيل ذكر فرموده است،‌ بي­آنكه از آن بعنوان تمثيل ياد كرده باشد.
براي نمونه در سوره مباركه «فصّلت» مي­خوانيم: «فَقالَ لَها و للاَرض ائتيا
طَوْعاً اَو كَرْهاً قالتا اَتَيا طائِعينَ»[1]
خداوند به آسمان و زمين فرمود: با ميل و با اجبار بيائيد (و اطاعت نمائيد) گفتند:
ما از روي ميل آمديم و سر به فرمان نهاديم.

و يا در سوره حشر مي­فرمايد: «لَو
انزلنا هذَا القرآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيتهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مَنْ خََشْيِة
اللهِ»[2] اگر
اين قرآن را بر كوهي نازل مي­نموديم، كوه را از خشيت الهي خاضع و متلاشي،‌ مي­ديدي.

همانطوري كه اگر كسي درباره مطلبي
مشكل به فكر فرو رود از دشواري آن به سردرد دچار مي­شود بگونه­اي كه حتي مغزش گوئي
متلاشي مي­شود، هضم معارف سنگين و پر محتواي قرآن حتي براي موجودي به صلابت كوه هم
دشوار مي­باشد، سپس مي­فرمايد: «و تِلكَ الأَمثالُ نَضْرِبُها لِلنّاس لَعَلَّهُمْ
يَتَفَكَرُونَ» ما اين مَثَل­ها را براي مردم مي­آوريم شايد به انديشه و تفكّر
وادار شوند، يعني چنين مسأله­اي اتفاق نيفتاده كه قرآن را بر كوه نازل سازيم و كوه
از تحمل آن ناتوان گردد، بلكه آن را بعنوان ضرب المثل ذكر نموده­ايم.

چنانچه در پايان سوره احزاب مي­فرمايد:
«اِنّا عَرَضْنا الأَمانَةَ عَلَي السَّمواتِ وَ‌الأَرضِ وَ‌الْجِبال فَاَبَيْنَ
اَن يَحمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلها الأِنسانُ ‌اِنَّه كانَ ظَلُوماً
جَهُولاً»[3] و
امانت را بر آسمان­ها و زمين و كوه­ها عرضه داشتيم همه از تحمّل آن سر باز زدند و
انسان آن را پذيرا شد؛ انسان بسيار ستمكار و نادان است امانت ياد شده عبارت از
تكليف است و يا معرفة الله كه در اين آيه عرضه آن به آسمانها و زمين و كوه­ها
بعنوان تمثيل ذكر شده است نه اينكه صحنه عرض امانتي در كار باشد.

شهادت تكويني

بنابراين، در آيه ميثاق هم صحنه­اي
بنام عالم ذر وجود ندارد و از باب تمثيل ذكر شده و شهادت به ربوبيت حق، شهادت به
لسان تكوين است، چنانچه در مورد كفار در قرآن آمده «شاهِدِينش عَلي اَنفُسِهِم
بِالكُفِر» مشركين به كفر خويش شهادت مي­دهند، چنين نيست كه با زبان اعتراف به كفر
نمايند، بلكه همان خضوع آنها در برابر كفر شهادت عملي آنها به كفر خودشان مي­باشد،
بعضي از بزرگان شهادت اعضاء آدمي را در قيامت به اعمالي كه انجام داده­اند به
شهادت تكويني تفسير نموده­اند. كسي كه بصورت خنزير محشور مي­شود، دست و پا و ديگر
اعضا و جوارح او كه به آن شكل در آمده است از شهوتراني او در دنيا حكايت مي­نمايد
و كسي كه بصورت مورچه محشور مي­شود همين حالت او از تكبّر و بيماري خودبزرگ بيني
او در دنيا خبر مي­دهد، حالا اين تفسير با ظواهر تمام آيات مطابقت مي­نمايد يا نه،
مطلب ديگري است، ولي شهادت عملي هم يك گونه شهادتي است و شهادت تكويني نيز شهادت
به حساب مي­آيد.

پس مسأله شهادت به وحدانيّت الهي از
قبيل شهادت تكويني است چه اينكه انسان از نظر تكويني بگونه­اي آفريده شده است كه
محتاج و نيازمند است و اين احتياج خويش را احساس مي­نمايد و براي رفع آن به كسي
تكيه نمي­كند كه نيازهاي او را برآورده سازد و گر چه در تعيين مصداق اشتباه پذير
است. ولي وجدان او به او مي­گويد بايد به كسي تكيه نمايد كه قادر به تأمين تمام
نيازهاي او باشد و نيز به احتياجات وي علم داشته باشد و روشن است كه چنين موجود
توانا و عالمي جز خدا نمي­تواند باشد.

مرحوم سيد شرف الدين رضوان الله عليه
در مورد آيه شريفه «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اراداَ شَيْئاً اَن فَيَكُوْنَ» نيز مي­گويد
منظور اراده تكويني الهي است نه لفظي كه به صرف آن شيء موجود مي­شود و سپس به دعاء
هفتم حضرت سجاد عليه السلام در صحيفه سجاديه استشهاد مي­نمايد «فَهِيَ
بِمَشِِيَّتِكَ دَونَ قَولِكَ مْؤتَمِرَةٌ وَ بِاِرادِتِكش دُوْنَ نَهْيكَ
مُنْزَجِرَةٌ» يعني اشياء تابع اراده تو مي­باشند، هر چيز موجود مي­گردد و اگر
نخواهي از انجام عمل باز مي­ايستند و نيازي به امر و نهي لفظي نيست، پس «افعل و لا
تعفل»، «كن ولاتكن» در كار نيست بلكه بمحض ارادۀ ايجاد شيئي، آن شيء وجود پيدا مي­نمايد،
البته خطاب­هاي تشريعي حساب ديگري دارد.

تمثيل

مرحوم شيخ الدين سپس اضافه مي­نمايد
كه: آيه «فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأرضُ» آسمان و زمين بر مرگ و هلاك
تبهكاران گريه ننمود، نيز از باب تمثيل بوده و حالت عدم انفعال اين اشياء را در
مرگ آنها نشان مي­دهد چنانچه از حالت انفعال موجودات در شهادت حضرت سيد الشهداء عليه
السلام نيز به گريه تعبير گرديده است. پس اگر تمثيل در لسان عربي فصيح فراوان يافت
مي­شود چه اشكالي دارد كه آيات ياد شده ميثاق نيز تمثيل باشد.

در اشعار فصيح عربي نيز تمثيل به كار
مي­رود، مرحوم علامه بحرالعلوم اشعاري بصورت محاوره ميان كربلا و كعبه دارد كه در
آن كربلا با دلائلي كه مي­آورد، افضليت خويش را بر كعبه ثابت مي­سازد.

در دعاي صباح مي­خوانيم «اللّهُمَّ
يامَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطقِ تَبَلُّجِه» اي خداوندي كه زبان صبح را با
بيان گويا ظاهر ساختي. معلوم است كه صبح واقعاً داراي زبان و نطق نمي­باشد، بلكه
از باب تمثيل ذكر شده است. بنابراين، نظر مرحوم سيد شرف الدين اعلي الله مقامه در
مورد آيات ذر و شهادت زباني و اخذ ميثاق به صورت معمولي و متعارف در كار نبوده
است، بلكه اين مسأله از باب تمثيل در آيه چنين آمده است.

پاسخ به اشكالات

ولي معتقدين به عالم ذر از اشكالاتي
كه به نظريه آنها شده است جوابهائي داده­اند كه ذيلاً نقل مي­شود:

اشكال اوّل آنها اين بود كه اگر چنان
صحنه­اي در كار بوده است، چگونه بسياري از مردم پس از آمدن بدنيا آنرا از ياد برده
و به شرك و بت پرستي مي­پردازند؟

به اين اشكال چنين پاسخ داده­اند:
آنچه را كه از آن صحنه به ياد انسانها مانده است محور تعهّد است كه عبارت از گرايش
به كمال مطلق مي­باشد، كدام انسان است كه چنين تمايلي در او نباشد؟ و اين تمايل
نتيجه همان شهادت و سپردن ميثاق است و لازم نيست تمام جزئيات و خصوصيّات آن به
يادش باشد، اگر كسي در روزي معين و در مكاني مشخص و با حضور افرادي، تعهّدي سپرد و
پس از چندي تنها اصل تعهد به يادش مانده و تاريخ آن تعهد و محلّ آن و تعداد و
اسامي افراد حاضر در آن مجلس را فراموش نمود، آيا مي­توان گفت كه چون خصوصيات محل
سپردن تعهّد را از ياد برده است بنابراين تعهّدي در كار نبوده است؟ ميثاق گرفتن نه
براي اين است كه آن صحنه ميثاق گرفتن و ميثاق سپردن در ياد باشد بلكه به ياد ماندن
محور تعهّد و ميثاق كافي است، پس هر فردي بهنگام مراجعه به فطرت گرايش به كمال
مطلق را در خويش مي­يابد كه همان اصل آن تعهّدي است كه سپرده است، و فراموش شدن
موطن و خصوصيات ميثاق مانافاتي با اصل اين مسأله ندارد.

پاسخ دوّمي كه به اين اشكال داده­اند
اين است كه هر كس به خويشتن خويش مراجعه نمايد در مي­يابد كه به احدي جز به خداوند
تكيه ندارد و هر انساني در هر شرائطي كه باشد مي­داند كه بقيّه مردم همچون او
توانائيشان محدود است و بهنگام برخورد با حوادث و مشكلات، تنها قادر عالم و مطلق
است كه قادر به حلّ هر گونه مشكلي مي­باشد، از اينرو مي­بيند جز به آن كمال مطلق
به جايي وابسته نيست، گر چه از تعهّدي كه سپرده يادش نيست اما اصل تعهّد هيچ گونه
جاي استبعاد نمي­باشد و بر فرض استعباد، دليل عقلي بر محال بودن آن وجود ندارد.

دليل ديگر منكرين عالم ذر اين بود كه
اگر ممكن باشد انسان پيش از اين عالم، عالم ديگري را پشت سر گذاشته و در عين حال
بياد نداشتن چنان عالمي منافاتي با وجود آن نداشته باشد، پاسخي براي بطلان تناسخ
باقي نخواهد ماند.

معتقدين به عالم ذر در جواب اين
اشكال گفته­اند: مسأله تناسخ به ادلّه ديگري محال است، بطلان تناسخ به اين دليل
نيست كه اگر چنانچه ارواح قبل از تعلّق به ابدان فعلي، در ابدان ديگري بوده­اند
بايد مسائلي از جريانات گذشته را بخاطر داشته باشند و چون چيزي به ياد ندارند پس
تناسخي در كار نيست.

امّا اينكه از آيه چنين استفاده
نموده­اند كه استخراج ذريه از ظهور بني آدم بوده است نه از صلب آدم ابوالبشر،
طرفداران عالم ذر مي­گويند: اوّلاً در جمله نخست آيه گر چه آمده است «و اذ اخذ ربك
من بني آدم» ولي در جمله بعدي «و اشهدهم علي انفسهم…» منظور شهادت تمام اولاد
آدم به عبوديت خويش و ربوبيت حضرت حق است، بنابراين اخذ ميثاق براي همه بوده است.

و ثانياً روايات، اين مسأله را تبيين
مي­نمايد كه تمام اولاد آدم را بصورت ذريّه از صلب حضرت آدم استخراج فرموده است، و
روشن است كه چنانچه آيه­اي در مطلبي ظهور كامل نداشت، بيان كامل آن از روايات
فهميده مي­شود.

و اما اشكال بعدي كه اگر ذريّه از
صلب خود آدم استخراج شده بودند، با تعليل آيه درست در نمي­آيد، زيرا پدر آنها آدم
ابوالبشر است و او هم موحّد و پيامبر الهي است، بنابراين زمينه چنان احتجاجي كه
پدران ما، ما را به شرك و بت پرستي كشانده­اند اصلاً وجود ندارد، پس چگونه در آيه
آمده است «او تقولوا انما اشرك اباؤنا من قبل و كنّا ذرية من بعدهم…»؟

در پاسخ به آن گفته­اند كه تعليل
ناظر به مجموع است نه به جميع، يعني اگر هر فردي از آنها بگويد چون پدر من مشرك
بوده من مشرك شده­ام، اين احتجاج درست نيست، چرا كه پدر همه افراد، آدم ابوالبشر
است ولي چون از مجموع من حيث المجموع اين تعهّد گرفته شده است و همه آن افراد در
عالم بعد از عالم ذر، كه دنيا است يك باره وجود پيدا نمي­نمايند بلكه تدريجاً
بدنيا مي­آيند، بنابراين هر كدام داراي پدري غير از آدم ابوالبشر نيز مي­باشند و
آن پدر ممكن است مشرك باشد و فرزند خود را به شرك فرا خوانده باشد. چنانچه چنين
ميثاق يكتاپرستي از آنها گرفته نشده باشد جاي چنين احتجاجي هست، ولي چون پيمان
توحيد سپرده­اند، زمينه هر عذري از ميان مي­رود.

 



[1]
. سوره فصلت، آيه 11.

/

راز مهلت دادن به كفار

تفسير سورۀ لقمان

قسمت بيست و پنجم

راز مهلت دادن به كفار

آية الله مشكيني

«نُمَتّعُهُم قَليلاً ثُمّ
نَضْطَرُّهُم اِلي عذابٍ غَليظٍ»

(سوره لقمان- آيه 24)

اندكي از متاع دنيا را در اختيار
آنان (كافران) مي­گذاريم و سپس به تحمل عذاب شديد (در آخرت) دچارشان مي­نمائيم.

«نمتَّعهم قليلاً» به معني اندك بودن
مدت انتفاع و بهره­برداري از مواهب و نعمت­هاي زندگي است، و منظور قرآن، آن عدّه
از مردمي مي­باشند كه علي رغم مشاهده معجزات پيامبر و شنيدن پيام آسماني او، راه
كفر و عناد را در پيش گرفته و حاضر به پذيرش اسلام نبوده­اند.

چرا خداوند به كفّار فرصت مي­دهد؟

در اينجا اين سئوال به ذهن مي­آيد
كه: چرا خداوند متعال، اصلاً چنين فرصتي در اختيار كفّار قرار داده و به مجرّد
سرپيچي از پذيرش پيام الهي به زندگي آميخته به كفرشان پايان نمي­دهد؟

صرف نظر از آيۀ فوق، اين پرسش در
مورد افراد فاسق نيز مطرح است كه: چرا خداوند به اينگونه افراد كه سراسر
زندگانيشان به گناه و معصيت سپري مي­گردد، فرصت ادامه حيات مي­دهد، مثلاً هفتاد
سال به يك شخص تبهكار عمر مي­دهد و او تمام اين مدت طولاني را به فسق و فجور مي­گذراند؟
آيا بهتر نيست كه هر چه زودتر به عمر اين قبيل افراد پايان داده و يا حدّاقل، قدرت
انجام گناه را از آنان سلب فرمايد، تا گناهي از آنها سر نزند؟!

پاسخ اشكال:

اين سئوال اختصاصي به كفّار عصر نزول
اين آيه ندارد بلكه مي­تواند در هر زماني مطرح باشد، ولي پاسخ آن روشن است، چه
اينكه خداوند پيش از خلقت انسان، پرونده­اي بنام «لوح محفوظ» براي جميع افراد بشر
گشوده و خصوصيات زندگي هر انساني را كه تا دامنه قيامت ديده بدنيا مي­گشايد و از
آنجمله ميزان روزي و مدت زمان حيات او را در آن ثبت و ضبر فرموده و آن را با
فرشتگان در ميان گذاشته است. بنابراين اگر پس از آمدن انساني به دنيا و گرايش او
به كفر و يا انجام معصيت، جان او را در نيمه راه زندگي بگيرد و يا بواسطه ابتلاي
به بيماري او را از استفاده از روزي معيّنش محروم گرداند، برخلاف وعده و نوشته خود
عمل نموده و «كريم» يك چنين كاري انجام نمي­دهد. و اگر چنين نمايد، مي­توانند فرشتگان
بگويند: خداوندا! براي فلان انسان- مثلاً- هفتاد سال عمر تعيين نموده بودي، چرا
فرصت پايان بردن اين عمر طبيعي را به او ندادي؟

وآنگهي اگر مهلت به آنها ندهد،
درباره آنان اتمام حجّتي ننموده است بلكه مي­توانند در برابر خداوند احتجاج نموده
و بگويند: پروردگارا! اگر به ما مهلت مي­دادي، سرانجام در اواخر زندگي به خود آمده
و توبه مي­نموديم و به صراط مستقيم دين باز مي­گشتيم، ولي هنگامي كه مدت مقرّر عمر
خويش را طي نمودند، و در عين حال بر همان كفر و عصيان خود باقي ماندند، خداوند در
قيامت به آنها مي­فرمايد: «اَوَلَمْ نُعَمِرّكم مايَتَذَ كَر فيهِ»[1] آيه
من به شما آن مقدار عمر و زندگي نبخشيدم تا هر كس بخواهد تذكّر و پند گيرد؟

جبر يا اختيار

پاسخ سوّم اين است كه خداوند اين
جهان را، جهان اختيار قرار داده است، و اگر به مجرّد پافشاري بر كفر، جان كسي را
بگيرد و يا به صرفِ گناه، هر عضوي را كه وسيله انجام آن گناه بوده است فلج نمايد،
در اينصورت سلب اختيار از مردم نموده و جهان اختيار به جهان اجبار تبديل خواهد شد،
چه اينكه ديگر مردم از ترس، ترك گناه مي­نمايند و كسي جرأت نافرماني پيدا نمي­كند،
و در نتيجه انسان به آن تكامل مطلوب، در سايه عبادت اختياري نخواهد رسيد.

خداوند در موارد مختلفي از قرآن كريم
به اين مسأله اشاره فرموده است كه انتخاب راه هدايت و يا طريق ضلالت، به اختيار
خود مردم است. در سوره «دهر» مي­فرمايد: «اِنّا هَدَيناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً
وِ امّا كَفُوراً»[2]– ما ره اخير
و شر را به او نشان داديم. و به انتخاب انسان است كه كدامين راه را برگزيند، چه در
مرحله امور اعتقايد و يا در مسائل عملي و اخلاقي.

فرصت دنيوي اندك است

بنابراين علّت مهلت دادن به كفّار در
آيه شريفه روشن شد، ولي اين مهلت­ها گاه بسيار طولاني است مثلاً نهصد سال به مردمي
فرصت مي­دهد كه شهري آنچنان در كمال استحكام بسازند كه در دنيا نظيرش ساخته نشده
باشد. «اِرَمَ ذاتِ‌ العِمادِ، لَمْ يُخْلَقْ مٍِثْلُها فِي البِلادِ»[3]– آيا
نديدي كه خداي تو. با مردم شهر «ارم» كه صاحب قدرت بودند چه كرد؟ در صورتي كه
مانند شهر آنها بزرگي و استحكام شهري بنا نشده بود. در عين حال با اينهمه مهلت مي­فرمايد:
«نَعَمِتِّهُم قَليلاً»- مهلت اندكي به آنها مي­دهيم، زيرا نهصد سال براي ما زمان
زيادي به حساب مي­آيد ولي از نظر خداوند- اندك و ناچيز است: «وَ اِنَّ يَوْماً
عِنْدَ رَبِّكَ كَاَلِفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدوْنَ»[4] يك
روز نزد پروردگارت به اندازه هزار سال، از سالهائي است كه شما محاسبه مي­نمائيد.
پس كم بودن اين مهلت الهي نسبي است. و نيز در مقايسه با حيات اخروي، زندگي دنيا هر
چند سالي هم كه به طول انجامد بسيار اندك است، چنانچه زندگي در رحم مادر نسبت به
زندگي دنيا دوره­اي كوتاه مدت به شمار مي­رود، زيرا انسان داراي چهار نوع  و يا چهار دوره زندگي است.

دوره­هاي زندگي

1-     زندگي در مدتي كه دوران قبل از آمدن به دنيا را مي­گذراند و
در رحم مادر است.

2-     زندگي در دنيا كه به مدت زندگي او،‌ از تولد تا مرگ محدود
مي­گردد.

3-     حيات برزخي كه در فاصله ميان دنيا و آخرت قرار دارد.

4-     حيات اخروي كه با محشور شدن و حضور در قيامت آغاز شده و سپس
انسان به جايگاهي كه خود در دنيا براي خويش ساخته است رهسپار مي­شود، بهشت يا
جهنم، و اين حيات جاوداني و هميشگي است، پس زندگي انسان در دنيا اگر ساليان دراز
هم به درازا كشد و عمر نوح پيدا نمايد، باز در مقايسه با حيات پاينده آخرت كوتاه
مي­باشد.

پايان كفّار، عدابي دردناك

سپس به كفّار هشدار مي­دهد تا بدانند
كه حيات آنها به همين چند روزه زندگي دنيا ختم نمي­گردد، بلكه در آن جهان بطور
جاويدان خواهند زيست و به حساب عقايد و اعمالشان بصورت دقيق رسيدگي مي­شود: «ثُمَ
نَضطّرهم اِلي عذابٍ غليظٍ» آنچه با عمر دنيوي انسان پايان مي­گيرد طغيانها و
عصيانهاي او است. سپس در آخرت به تحمّل عذاب شديد مجبورشان خواهيم نمود، البته اين
شدت، همچنانكه به شدّت كمّي يعني به طولاني بودن مدت تحمّل عذاب اشاره دارد، به
شدت كيفي يعني به دردناك بودن آن نيز توجه مي­دهد.

بعضي از مفسرين گفته­اند: خداوند مي­خواهد
به كفّار بفرمايد خيال نكنيد در دنيا از حيطۀ قدرت ما خارجيد و هر كاري كه بخواهيد
مي­توانيد به ميل خويش انجام دهيد، بلكه ما چنين خواسته­ايم كه اين فرصت چند ساله
زندگي را به منظور آزمايش و اتمام حجّت در اختيار شما قرار داده­ايم.

قيموميّت خداوند

يكي از نامهاي خداوند «قيّوم» است و
معنايش اين است كه خدا حافظ و نگهدارنده تمام عالم است و هر حركت و سكون موجودي در
دايره نامحدود قدرت او انجام مي­گيرد. بهترين مثالي كه بتواند اين مسأله را به ذهن
ما نزديك­تر سازد، سلطۀ روح انسان نسبت به بدن است كه چگونه بدن با اراده و خواست
روان، مي­خوابد، بلند مي­شود، غذا مي­خورد، كار مي­كند و هر قيام و قعود بدن به
اختيار او است. البته اين تسلّط و قدرت در مقياس بسيار محدودي است و تنها جنبۀ
مثال و تشبيه دارد، امّا براي قدرت و قيموميّت «الله» بر عالم حدّ و مرزي تصور نمي­گردد،
از اينرو قرآن با جملۀ «نمتّعهم» ما به آنها نعمت مي­دهيم، مي­فهماند كه همين
زندگي اندك را هم «ما» به آنها مي­دهيم و چنين نيست كه از تحت سلطه و قدرت ما خارج
باشند چنانچه در جهان ديگر تحت قدرت خداوند مي­باشند لذا مي­فرمايد: «ثمّ نضطرّهم»
سپس آنان را در آخرت به عذاب شديد دچارشان مي­نمائيم.

«وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ
السَّمواتِ و الْأَرضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ قُلِ الحَمْدُ للهِ بَلْ اَكْثَرُهُمْ
لايَعْلَمُونَ»[5]

هر گاه از آنها بپرسي آفريدگار
آسمانها و زمين كيست، مسلماً خواهند گفت «الله» بگو الحمدالله (كه شما خود اعتراف
مي­نمائيد) ولي اكثر آنها نمي­دانند.

خداوند مدبّر است

در قسمت قبل گفتيم: مشركين در عصر
بعثت به دسته­هاي مختلفي تقسيم مي­شدند ولي بعضي از آنها چنين نبودند كه خدا را
قبول نداشته باشند بلكه معتقد بودند كه «بُت» وسيله تقرّب آنها بسوي «الله» است،
لذا در آيه شريفه مي­فرمايد: اگر از آفريدگار آسمانها و زمين از آنها سئوال نمائي
مي­گويند «الله» خالق آنها است،‌ اگر خداوند آنها را آفريده، اداره اين نظام خلقت
و جريان امور جهان هم تحت اراده و قدرت مطلقه او مي­باشد و شريكي براي او قابل
تصور نيست، چه اينكه بعضي ديگر از مشركان بر اين اعتقاد باطل بودند كه «الله» خالق
همه چيز است ولي تدبير و اداره قسمتي از جهان هستي را – مثلاً- به ستارگان سپرده
است!!. اين آيه نيز در ردّ چنين پندار غلط و نادرستي است، كه اگر خالق، او است و
شما خود به آن معترفيد، پس خداوند مدبّر عالم هم مي­باشد و لذا خداوند «مدبّر»
ناميده مي­شود.

حمد فقط مخصوص خدا است

«الحمد لله» معنايش اين است كه تمام
تعريفات مال خدا است و هر حمد و ثنائي از آنِ او است. اگر از زيبائي گل، طراوت
درختان، شيريني ميوه و حسن انساني تعريف مي­نمائي در حقيقت توصيف «الله» را نموده­اي.

شاعري هنگامي كه اين مصرع را سرود:

حسن يوسف در دو عالم كس نديد

در سرودن مصرع بعدي فرو ماند و هر
چند بيشتر فكر كرد كمتر فكري به جائي رسيد، لذا از شاعري ديگر كمك خواست و او مصرع
بعدي را چنين سرود:

حُسن، او دارد كه يوسف آفريد

 



[1]
. سوره فاطر آيه 37.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

صبر و پيروزي

پيامبر اكرم«ص»:

«انَّ النَّصْرَ مَعَ الصَّبرِ و
الفَرَجَ مَعَ الكَرْبِ وَ إنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُُسْراً».

(بحار الانوار- ج 77- ص 88)

به تحقق پيروزي با بردباري و گشايش
همراه با گرفتاري است و همانا از پي دشواري،‌ آساني و آسائي است.

پيامبر اكرم(ص):

«عَلامَةُ الصّابِرِ في ثَلاث:
أَوَّلُها: أَنْ لايَكْسَلْ و الثّانِيه: أَنْ لايَضْنجَر و الثّالثة: أَنْ
لايَشكُو مِن رَبِّهِ غَزَّوَجَلِّ، لِأَنَّهُ‌إذا كَسَلَ فَقَد ضَيَّعَ الْحَقَّ،
وَ‌ اِذا ضَجَرَ لم يُؤَدِ الشُّكْرُ وَ‌ اِذا شَكا مِنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ
فَقَدْ عَصاهُ».

(علل الشرايع- ج، 2- ص 184)

نشانه انسان بردبار در سه چيز است:

اول- كِسل و تن پرور نشود.

دوم- نگران و ناراحت نگردد.

سوم- از خداي خود گله و شكايت نكند.

زيرا اگر كِسل شود، حق او را ضايع
كرده و اگر نگران گردد، اداي شكر الهي را بجاي نياورده، و اگر از خداي خود شكايت
كند، از او سرپيچي و تمّرد نموده است.

اميرالمؤمنين«ع»:

«الصَّبْرُ أَحْسَنُ حُلَلِ الإيمان
و اَشْرَفٌ خَلائِقِ الإنسانِ».

(غررالحكم)

صبر برترين زيورهاي ايمان و والاترين
خصلتهاي انسان است.

اميرالمؤمنين«ع»:

«الصَّبْرُ‌ في الْأمُورِ
بِمَنزِلَةِ الرَّأس مِنَ الجَسَدِ فَاذا فارَقَ الرَّأَسُ الجَسَدَ فَسَدَ
الْجَسَدُ و اِذا فارَقَ الصَّبْرُ الأمُورَ، فَسَدَتِ الأمُورُ».

(كافي- ج 2- ص 90)

صبر در كارها بمنزلۀ سر از بدن است،
پس همانگونه كه اگر سر از بدن جدا شود، بدن از بين مي­رود، اگر صبر از كارها برود،
تمام كارها از بين مي­رود.

اميرالمؤمنين«ع»:

لايَعْدِمُ الصَّبُور الظَّفَر وَ
إنْ طالَ بِهِ الزّشمانُ».

(نهج البلاغه- حكمت 153)

پيروزي همواره نصيب انسان بردبار مي­شود
هر چند مدت زماني طول بكشد.

اميرالمؤمنين«ع»:

«حَلاوَةُ الظَّفَرِ تَمْحُو
مَرارَةَ الصَّبر».

(غررالحكم)

شيريني پيروزي، تلخي صبر را مي­زدايد.

امام صادق«ع»:

«نَحْنُ صُبَّر وَ‌شِيْعَتُنا
أَصْبَرُمِنّا، وَ ذلِكَ أنّا صَبَرنا عَلي ما نَعْلَمُ وَ صَبَرُوا هُمْ عَلي ما
لا يَعْلَمْون».

(تفسير قمّي- ص 479)

ما مردان صبور و بردباري هستيم و
شيعيان ما از ما بردبارترند چرا كه ما بر آنچه مي­دانيم صبر مي­كنيم و شيعيان ما
بر آنچه اطلاع ندارند صبر مي­كنند.

[بشارت باد بر شما ملت بزرگ ايران،
با اين صبر و تحمّلي كه در برابر ناملايمات و مشكلات داريد و به اميد چشيدن شيريني
و حلاوت پيروزي، پس از اين صبر تلخ]

 

/

دنياپلي بسوي آخرت

درسهائي از نهج البلاغه

خطبه 230

دنياپلي بسوي آخرت

قسمت سوم

آية الله العظمي منتظري

فَكفي و اعظاً بموتي عاينَتُموُهُم، حُمِلوا إلي قُبُورهِمْ غَيرَ راكبينَ، و
أنزِلوا فِيها غَِيرَ‌نازِلينَ فَكَانَّهُمْ لَمْ يَكُونُو الِلدُّ نُيا عُمّاراً
وَّ كَأَنّ الآخِرةَ لَمْ نَزَل لَّهسمْ داراً اَوْ حَشُو ما كانوا يُوطِنُونَ، وَ
أوَطَنُوا ما كانُوا يُوحِشونَ، وَ‌ اَشتَغَلوُا بِما فارَقُوا،‌ وَ أَضاعُوا  مآ إِلَبهِ انتَقَوُا

موضوع بحث، خطبه 188 از نهج البلاغه با تفسير محمد عبده يا خطبه 230 با ترجمه
مرحوم فيض الاسلام بود كه بيشتر جنبه موعظه و نصيحت داشت. در قسمت گذشته، بحث به
اينجا منتهي شد كه حضرت مي­فرمايد: «شما را سفارش مي­كنم كه همواره به فكر مرگ
باشيد و از آن كمتر غفلت كنيد و چگونه طمع داريد از كسي كه هرگز به شما مهلت نمي­دهد.»

«فكفي واعِظاً بَموتي عايَنُموهم، حُمِلُوا الي قبورهم غير راكبين، وَ‌اُنزِلوا
فيها غير نازلين».

همين پند دهنده براي شما بس است مردگاني را كه مي­شناختيد، آنها را ديديد كه
به سوي گورهايشان بي­اختيار حمل مي­شدند و در قبرها منزل يافتند بي­آنكه خود
بخواهند.

مرگ، بهترين موعظه

چه موعظه­اي بالاتر از اينكه انسان همواره مي­بيند، انسانهاي سرشناس، با
شخصيت، بانفوذ و يا دوستان خود را كه تا چندي پيش با آنها رفت و آمد و گفتگو داشت،
امروز بر دوش ديگران به سوي قبرها روانه مي­شوند بي­آنكه خود مايل به رفتن باشند
يا اختياري داشته باشند و هنگامي كه به گورستان رسيدند، باز هم نه با اختيار خويش
كه بوسيلۀ ديگران وارد قبر مي­شوند و براي هميشه تنها در زير خاك مي­مانند و حسرت
بازگشت به دنيا را به قيامت مي­برند. آيا اين بهترين موعظه براي ما نيست كه از اين
سركشي­ها، طغيان­ها، خودمحوري­ها و خودبزرگ بيني­ها دست برداريم و به ياد مرگ و
قيامت و حساب باشيم؟ چه خوب است هر گاه روح طغيان و عصيان در انسان پيدا شد،‌ به
ديدار قبرستان­ها برود و در آن جا دمي به فكر فرو رود و با تفكر و تدبّر دريابد.
كه زندگي دنيا چند روزي بيش نيست و عاقبت- دير يا زود- بايد برود، پس چه بهتر كه
قبل از رسيدن اجل، خود را دريابد و پيش از اينكه عبرت براي ديگران باشد، خود از
گذشتگان عبرت بگيرد. و مگر نه بسياري از همين گذشتگان، داراي كاخ و زندگي مرفه
بودند يا طالب رياست و مال بودند و چقدر اميدها داشتند ولي هم اين اميدها و آرزوها
را با خود به گور بردند و از آن اموال و كاخ­ها چيزي با خود برنداشتند. و اين
بهترين موعظه و نصيحت براي خردمندان است.

«فكأنَّهم لم يكونوا للذُّنيا عُمّاراً وكأنَّ الآخرة لم تزل لهم داراً».

گويا هرگز بنا كنندگان در دنيا نبودند و گويا آخرت براي هميشه منزل و ماوراي
آنان بوده است.

آخرت، منزل هميشگي

اينها كه در زير خاك، در قبرستانها
آرميده­اند، بقدري فاصله بين آنها و زندگي دنيا افتاده است كه اگر كاخ­هاي آنها را
زير و رو بكني و اگر باغ و راغ آنان را تصرُّف بكني هرگز صدايشان در نمي­آيد چرا
كه دياگر دستشان به دنيا نمي­رسد و از تمام مايملك خود دست شسته­اند يا به عبارت
ديگر: مرگ بين آنها و زندگيشان فاصله انداخته به طوري كه ديگر امكان بازگشت
ندارند. چه بسا آنها كه در دنيا داراي آن همه ثروث و مال بودند وهيچ خدمتي نكردند
و در راه خدا انفاقي نننمودند، اكنون كه دستشان كوتاه شده است و نتيجه اعمالشان را
در عالم برزخ درمي­يابند، اميد و آرزوي بازگشت داشته باشند، تا شايد به آنها فرصت
ديگري داده شود ولي به آنها گفته مي­شود ديگر بازگشتي نيست. چرا تا زنده بوديد به
فكر خود نبوديد؟

چرا به جاي آن همه مصرفهاي اضافي كه
در منزل مي­كرديد، كاشانه­هاي مستمندان را گرم نمي­نموديد؟ چرا به جاي آن همه
فرشهاي زيادي كه انباشته كرده بوديد، فرش منازل يتيمان را تأمين نمي­كرديد؟ چرا با
آن پولهاي كلاني كه صرف در قمار و عياشي و خوشگذراني مي­شد، مدرسه­اي نساختيد كه
نسلها بعد از مرگتان بيايند و در آنجا استفاده كنند و براي شما طلب مغفرت و آمرزش
نمايند و وسيلۀ رحمت برايتان باشد؟ يا با آن همه پول يك مدرسۀ علميه، يك
بيمارستان، يك پل و هزاران كار خير ديگر انجام نداديد كه باقيات صالحات باشد و
سالهاي دراز صدقۀ جاريه­اي برايتان محسوب گردد و مايۀ افتخار و سربلندي شما باشد؟

آري! انسان هر گاه مي­ميرد، از دنيا
منقطع مي­شود و بين او و تمام آنچه ساخته است فاصله مي­افتد كه گوئي هرگز به دنيا
نيامده بود و منزل دائمي و هميشگي­اش در آخرت بوده است. و گويا ديواري آهنين بين
او و دنيا زده شده كه هيچ وقت نمي­تواند به منزل و ماوراي دنيويش سري بزند و يا با
زن و فرزندش ديداري داشته باشد و يا نسبت به كارگران و زيردستانش امر و نهي و
گفتگوئي بكند.

آنچه باقي مي­ماند

در روايت است كه تنها اولاد صالح مي­توانند
منشأ اثري براي انسان باشند يا اينكه بناي خيري- از قبيل مدرسه، بيمارستان، قنات و
مسجد- ساخته باشد و يا كتابي تاليف كرده باشد كه علمش باقي و جاودان بماند و مردم
از آن استفاده كنند، اينها منقطع نيستند و سبب بقاي اثر انسان در دنيا مي­باشند.[1] ولي
كاخ بيست طبقه يا هزار هكتار باغ ميوه يا خداي نخواسته اولاد ناصالح همه اسباب
انقطاع انسان هستند.

در هر صورت، اگر انسان مي­خواهد كه
با دنيا نباشد، تا زنده است بايد بفكر خويشتن باشد، اموالش را صرف راه­هاي خير
بكند، مدرسه­اي بسازد كه در آن، قال الصادق و قال الباقر عليهما السلام بگويند و
در ثواب آنها شريك باشد، پلي درست كند، قناتي بسازد، آب و برقي براي مستمندان تهيه
نمايد و يا هر خدمتي كه مورد نياز جامعه است و مردم از آن بهره بر مي­شوند.

عمّار: جمع عامر بمعناي بنا كننده
مانند طلّاب كه مفرد آن طالب است.

«أو حَشوا ما كانوا يُوطنون، و
أوطنوا ما كانوا يوحِشون»

دور شدند از دنيائي كه در آن سكونت
داشتند و سكونت گزيدند در جائي كه از آن دوري مي­جستند.

با اينكه در دنيا زندگي مي­كردند و
خوش مي­گذراندند پس از مرگ ديگر از دنيا روزي وطنشان بوده و از همان قبري كه تا
زنده بودند اينقدر وحشت داشتند و مي­هراسيدند، پس از مرگ با آن خو گرفته و در همان
گودال وحشتناك وطن مي­گيرند و سكونت مي­كنند.

«واشتغلوا بما فارقوا و أضاعوا ما
اليه انتقلوا».

در دنيا مشغول بودند به چيزي كه از
آن جدا شدند و تباه ساختند آخرتي كه به سوي آن منتقل شدند.

خانه آخرت را ويران نكنيد

تا اينجا حضرت دربارۀ مرگ و قبر و
اعراض از دنيا و سكونت در عالم برزخ سخن مي­گويد و از اين به بعد از گذشته حكايت
مي­كند و از ندامت و پشيماني اينان كه براي خود توشه راه برنداشته و دست خالي
رفتند.

و لذا مي­فرمايد: اينها مشغول چيزي
بودند كه هيچ فايده­اي برايشان نداشت و اكنون از آن دست كشيده­اند و دور شده­اند و
به سوي آخرت و خانۀ خود روانه مي­شوند در حالي كه آن را ويران نموده و هرگز به فكر
ساختنش نبوده­اند.

اگر انسان مال و ثروت را در راه صحيح
و مشروع مصرف كند و همچنان كه خود از آن بهره مي­برد، بر مستمندان و نيازمندان نيز
انفاق نمايد، بسيار كار خوبي انجام داده و از آن بهرۀ خوبي در آخرت خواهد برد ولي
بيچاره آنان كه مال و ثروت دارند و از آن به نفع وطن حقيقي و مسكن هميشگي خود بهره
نمي­برند، اين اموال براي آنها جز وزرو وبال و گرفتاري نخواهد بود. گر چه فقر خوب
نيست ولي انسانهاي فقير و بال و گرفتاريشان خيلي كمتر است. شما تصور كنيد اگر دو
اتومبيل بخواهند وارد مرز شوند، آن راننده اتومبيلي كه كالائي با خود حمل نكرده
است، فوراً از گمرك رد مي­شود و با كمال راحتي و آسايش وارد شهر مي­گردد ولي آن
ديگري كه اتومبيل خود را پر از جنس­هاي گوناگون و كالاهاي متنوعكرده است،‌ بايد
خوب بررسي شود و چه بسا چندين ساعت يا چند روز گرفتار تفتيش و بازرسي باشد تا
اينكه پس از پرداختن گمركي، اجازه ورود به شهر به او داده شود. مصيبت آن وقتي است
كه در بين اجناسش، كالاهاي ممنوعه يا مواد مخدّر و جنسهاي قاچاق باشد كه نه نها
آنها را از او مي­گيرند بلكه بايد پس از حسابرسي دقيق، مجازات نيز بشود و كيفر
ببيند.

معطّلي ثروتمندان براي حساب

روايت بسيار جالبي از امام صادق عليه
السلام بهمين مناسبت نقل شده است كه فرمود:

«اِنَّ فقُراءَ المُسْلِمينَ
يَتَقَلَّبونَ في رياضِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَغْنِيائهِمْ بِأَرْبَعينَ خَريفاً.
ثُمَّ قالَ: سَأَضْرِبُ لَكَ مَثَلَ ذلِكَ، إِنَّما مَثَلُ ذلِكَ مَثَلُ
سَفِيْنَتَيْنِ مُرَّبِهما عَلي عاشِرٍ فَنَظَرَ في إحْداهُما فَلَمْ يَرَفيها
شَِيْئاً،‌ فَقالَ: أَسْرِبُوْها وَنَظَرَ في الْأُخري فاِذا هِيَ مَوْقُوْرَةٌ
فَقالَ: احْبِسُوْها»[2]

–        
همانا فقرناي مسلمانان چهل سال پيش از ثروتمندانشان در باغهاي بهشت گردش مي­كنند.
آنگاه حضرت خطاب به راوي مي­فرماي: اكنون براي شما مثالي مي­زنم. مثال فقرا و
ثروتمندان مثال دو كشتي است كه بر مأمور گمرك (كسي كه 10 يك مي­گيرد) مي­گذرند، و
او پس از بررسي يكي از آنها در مي­يابد كه چيزي در آن نيست مي­گويد: اين كشتي را
بگذاريد برود. آنگاه نگاه به كشتي ديگر مي­كند، مي­بيند پر از كالا است، مي­گويد:
اين را نگهداريد (تا خوب بررسي شود و حساب پس دهد).

و چنين است انسان ثروتمند كه در
قيامت معطّلي زيادي دارد «في حلالها و في حرامها عقاب» در آنچه از حرام بدست آورده
مؤاخذه مي­شود و كيفر مي­بيند و آنچه را از راه حلال بدست آورده بايد دقيقاً حساب
پس دهد. اما انسان فقير گرفتاري مالي ندارد، پس اگر گناهان ديگري نداشته باشد خيلي
زود از حساب مي­گذرد و از گرفتاري و معطّلي حساب و كتاب رهائي مي­يابد.

بنابراين، آن انسان بيچاره­اي كه از
آن همه پول و ثروت جدا شده، اگر فكري براي آخرت خودش كرده بود، خوب است ولي اگر
خانۀ آخرت را براي خود نساخته باشد بلكه آنجا را ويران ساخته، در روز رستاخيز،
سرگردان و حيران خواهد بود. و اصلاً انسان اگر عقل داشته باشد، بجاي اينكه اينقدر
بفكر زينت دادن و مرتّب كردن منزل زودگذر دنيائيش باشد، بايد فكري براي آن خانۀ
ابدي و هميشگي خود كند و آن را هر چه زيباتر و پررونق­تر و روشن­تر بسازد چرا كه
در آنجا جاويدان خواهد ماند.

«وَ ما تُقَدِّموا لِأَنْفُسِكُمْ
مِنْ خَيْرِ تَجِدُوهُ عِنْدَ اله هُوَ خَيْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً».[3]

و هر چه زودتر از خير و خوبي براي
خودتان پيش بفرستيد، نزد خدا آن را مي­يابيد كه بهتر و ارزنده­تر و داراي پاداشي
فزونتر است.

و آنجا كه در قرآن، خطاب به قارون،
مي­فرمايد: «وَ لاتَنْسَ نَصيبَك مِنَ الدُّنْيا»[4] و
نصيب خود را از اين دنيا فراموش نكن، نمي­خواهد بگويد هر چه مي­تواني در دنيا لذّت
ببر و تا مي­تواني كاخ و باغ براي خود تهيّه نما، بلكه مي­خواهد بگويد: از اين
دنيا با اعمال نيك خود، توشۀ آخرتت را تهيه كن و از فرصت­هاي زودگذر دنيا به نفع
آخرت بهره ببر و با عبادت و خدمت به مردم زاد آخرت و زندگي جاودانت را برگير و از
ساختن و پرداختن به منزل اخرويت غفلت نورز.

در معاني الأخبار از امام كاظم عليه
السلام نقل شده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: و لا تنس نصيبك من الدنيا،
لا تنس صحتك و قوتك و فراغك و شبابك و نشاطك أن تطلب بها الأخرة» -بهره خود را از
دنيا فراموش مكن، يعني يادت نرود كه تندرستي، نيرو، اوقات فراغت، جواني و توانت را
به كار گيري تا آخرتترا تأمين نمائي.

پس اي برادران و خواهران! هر كدام
توان داريد و تمكّن داريد از اوقات بيكاري خودتان، از نيرو و قدرت خودتان، از
جواني و تندرستيتان در راه توشه گيري براي زندگي اخروي و هميشگي به كار بنديد و
آنان كه مال و ثروت دارند به همين اكتفا نكنند كه خمس و زكات خود را بپردازد بلكه
در راه كمك كلّي به جامعه اسلامي مانند صرف در جبهه­هاي حق يا ساختن مراكز آموزشي
و بهداشتي انفاق كنند و در راه كمك جزئي به تك تك افراد مستمند و نيازمند نيز دريغ
نورزند كه دنيا پلي به سوي آخرت بيش نيست و نابرده رنج گنج ميسّر نمي­شود.

در صفحه 9 مجله شماره 61، آيه قرآن
به اشتباه «اسرفوا علي انفسكم» نوشته شده بود كه صحيح آن «اسرفوا علي انفسهم» مي­باشد.

 



[1]
. امالي صدوق- ص 22.

«عن الصادق جعفر بن محمد«ع» قال: ليس يتبع الرجل بعد موته
من الأجر الاّ ثلاث خصال: صدقة أجراها في حياته فهي تجري بعد موته، و سنة هديً
سنّها فهي تعميل بها بعد موته، و ولدٌ صالحٌ يستغفرله».

/

بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

بمناسبت دهه پرشكوه فجر و پيروزي حق
بر باطل

بر اثر صبر نوبت ظفر آيد

در گرماگرم انقلاب بود، جنايتها و
سفّاكي­هاي شاه خائن روزبروز افزوني مي­گرفت، حادثه­هاي خونين پياپي افق ايران
زمين را چون سرخ فام رنگين كرده بود، هر روز صحنه­هاي غمزده و در عين حال اميدبخش،
در تئاترهاي طبيعي خيابانها و كوچه­هاي شهرهاي ايران تكرار مي­شد. خونهائي بر زمين
مي­ريخت و پيش از خشك شدن، خونهاي تازه­اي ديگر.. تا اينكه 17 شهريور، آن جمعه
سياه خونين اتفاق افتاد… آنها كه تاب و توان ديدن اين همه جنايتهاي شاه و
مظلوميت­هاي ملت ستمديده محروم را نداشتند، فرياد برآوردند كه: «آقا! كوتاه
بيائيد! ديگر بس است!! تا كي مرمد خون بدهند؟ شاه همه را مي­كشد!! قدرتش خيلي زياد
است، ‌ما هم  كه سلاحي نداريم!!» و از اين
قبيل فريادهاي مأيوسانه بلند بود.

همه منتظر بودند امام چه مي­كند؟ به
پاسخ مي­فرمايد؟ راستي با اين همه جنايتهاي شاه و آن قدرت شگفت انگيز مادي و
پشتيباني بي چون و چراي آمريكا و ديگر ابرقدرتها، چارۀ كار در چه بود؟ تسليم يا
پيش روي با تحمّل ناملايمات و در نتيجه پيروزي؟!

ادامه مبارزه تا پيروزي

اگر اين فريادهاي مأيوسانه كه از هر
سو بلند بود، مي­خواست در روحيۀ بلند و تسليم ناپذير امام تأثير بگذارد، نتيجه خون
آن همه شهدا چه مي­شد؟

ولي امام… اين قامت بلند استقامت و
پايدراي، اين مرد بي­همتاي دوران ما، و اين مصداق بارز «و لقد كرّمنا بني آدم..»
در برابر آن سخنان مأيوسانه و نوميدانه، نه تنها تزلزلي به خود راه نداد، بلكه با
كمال قدرت و شهامت دستور ادامه پيكار تا سقوط شاه را داد و در برابر آن همه
جنايتهاي شاه و به خاك و خون كشيدن مردم شريف و بزرگ ايران، هم به سوك نشست و هم
به افتخار ايستاد.

چنين مي­فرمايد:

«ما سوكمندانه و مفتخرانه عزيزاني را
در راه هدف كه واژگوني رژيم طاغوتي و برپا داشتن پرچم پر افتخار اسلام است،‌ فدا
كرديم و اين درست راه اسلام و برنامۀ مسلمين راستين در صدر اسلام بوده و در طول
تاريخ خواهد بود «ولكم في رسول الله اسوة حسنة». پيغمبر بزرگ اسلام همه چيزش را
فداي اسلام كرد تا پرچم توحيد را به اهتزاز درآورد و ما به حكم پيروي از آن
بزرگوار بايد همه چيزمان را فدا كنيم تا پرچم توحيد برقرار ماند».[1]

امر به تحرك، سيره پيامبر است

و در همان حال كه مردم را همواره به
حال آماده باش نگهداشته بود و از آنان مي­خواست تا محو تمام آثار ظلم و ويراني
دستگاه رژيم منحط پهلوي آرام نگيرند و به حال عادي بازنگردند، به ساده انديشان يا
كوردلاني كه تحت عنوان روحاني يا سياسي يا ملي يا نهضت آزادي يا هر عنوان ديگر،
مردم را به سكوت وامي­داشتند (گر چه هرگز تأثيري در روحيۀ اين ملت نداشت چون روح
الهي در آنان دميده شده بود) هشدار مي­داد كه سكوت، نتيجه­اي جز هدم اسلام و آرمان
بزرگ پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم ندارد:

«ما از اين غيوراني كه در راه هدف
مقدّس اسلام فداكاري مي­كنند و از جان و مال دريغ ندارند و تن به ظلم نمي­دهدن و
سكوت مرگبار را شجگاعانه با اهداي جان خود مي­شكنند و راه و رسم پيامبر اسلام«ص» و
امامان تشيّع را يافته و بدانان اقتدا نموده­اند، تشكر نموده و به آنان تبريك مي­گوئيم.
امروز كه ملت بپا خاسته و راه خود را خوب و درست يافته است، سكوت و امر به سكوت
مخالف مصالح عليۀ اسلام است و خلاف طريقۀ شيعۀ جعفري است و امر به تحرك و استنكار
و افشاء فجايع خانمانسوز و اسلام برباد ده دستگاه شاه موافق سيرۀ مباركۀ انبياء و
خصوصاً رسول معظم خاتم است…»[2].

نويد پيروزي

و همان روزها بود كه امام واژۀ تبريك
را همرديف با تسليت مطرحكرد و اعلام كرد كه شهيد شدن در راه خدا و اسلام عزيز
تسليت ندارد، بلكه نيازمند تبريك است و ضمناً نويد داد كه پيروزي در نتيجه اين
استقامت­ها و پايداري­ها بدست خواهد آمد.

امروز هم همين سخنان امام را تكرار
مي­كنيم و از عزيزان خواننده مي­خواهيم با دقّت به اين پيام جالب و نويدبخش امام
گوش فرا دهند و از اين دست و پا زدن­هاي آخر صدّام پليد ترسي بدل راه ندهند و
مطمئن باشند كه تنها با استقامت پيروزي را بدست خواهند آورد و اما آنانكه با شهادت
خود راه پيروزترند، چه آنان به كام دل رسيده­اند و بر سر خوان نعمتهاي بهشتي
خداوند حاضر شده­اند و آنجا ديگر نه محاصرۀ اقتصادي هست و نه نرخ­هاي سياه و سفيد!
آنجا سفره­اي جاوداني پهن شده است و ميزبان خدا است و ميهمانان انبياء و اوليا و
صديقين و شهدا هستند، پس هر كه سر آن سفره نشيند پيروز و كامياب است.

تحمل كمبودها براي خدا

امروز كه جنگ به مرحلۀ خود رسيده است
و صدام آخرين روزهاي عمر خود را مي­گذراند و لب پرتگاه سقوط قرار گرفته است،
سزاوار نيست اين انقلاب اسلامي عزيز به فراموشي سپرده شود و اين همه خون شهدا فداي
آسايش طلبي معدودي دنيا پرست شود كه از دست جنگ به تنگ آمده­اند و گر چه خود هيچ
نقنشي در پيشبرد دفاع مقدس نداشته و ندارند ولي همين كه مقداري در فشار اقتصادي
قرار گرفته­اند و قيمت ابزار شكم پروري بالا رفته است، خواهان ترك جنگ و مصالحه با
خون آشام قرن شده­اند. ولي كور خوانده­اند كه ملّت ما هرگز دست از آرمان امامان بر
نمي­دارد و هر مصيبت و كمبودي را براي خدا تحمّل مي­كند و نه تنها گله و شكايتي از
اين مصيبت­ها ندارد كه چون براي خدا و در راه معشوق است، بر ذائقه­اش شيرين و
گوارا مي­آيد:

ز پا براي تو بايد فتاد، من كه فتادم
           به سر بكوي تو بايد دويد، من كه
دويدم

به سينه داغ تو بايد نهاد، من كه
نهادم               بديده نقش تو بايد
كشيد، من كه كشيدم

به دل هواي و بايد نهفت، من كه نهفتم
     به جان بلاي تو بايد خريد، من كه خريدم

زدل براي تو بايد گذشت، من كه گذشتم             به جان براي تو بايد رسيد، من كه
رسيدم

حال به گوشه­هائي از پيام امام
بزرگوار گوش فرا دهيم كه در 8 شوال 1398 هجري قمري يعني نه سال پيش به ملت مسلمان
ايران پيام داده­اند، و اين پيام را امروز هم نصيب العين خود قرار دهيم چرا كه
شرايط امروز ايران مشابه است با شرايط روزهاي پيش از پيروزي انقلاب و در اين
آستانه سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي اين پيام را كه نويد پيروزي مي­دهد، به فال
نيك بگيريم چرا كه پيروزي بر دشمن بعثي صهيونيستي نزديك است:

پيام جاودانه امام

«و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم
مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و
اولئك هم المهتدون».[3]

وقتي شما را اي فرزندان عزيز اسلام،
خداوند متعال تسليت مي­دهد، آيا باز هم محتاج به تسليتيد؟ خداوند عزوجل مي­فرمايد:
«بشارت بده صبر كنندگان را، كساني كه هر مصيبتي مي­بينند به حساب خدا تحمل مي­كنند
و مي­گويند ما همه براي خدا خلق شده­ايم، براي خدا زندگي مي­كنيم و وقتي بميريم از
بين نمي­رويم بلكه به سوي خداي مهربان بر مي­گرديم. صلوات و رحمت خدا بر ايشان،
اينها هستند كه به آرزوي انساني رسيده­اند»…

من اين استقامت را و اين فيض شهادت
را كه خداوند متعال نصيب فرزندانم فرمود، به پدران و مادران و همۀ بستگانشان تبريك
مي­گويم و چنين كشته شدني كه افتخار دارد، بزرگترين آرزوي من است و شايد نزديك
باشد اما فرج و پيروزي حق بر باطل از آن نزديكتر است… در تقويت روحيه و ايمان
كساني كه ضعيف­اند بكوشيد كه روزي دست خدا است، چند روز تعطيل كسب و كار براي رضاي
خدا كسي را از گرسنگي نمي­كشد. عزت و ثروت دست خدا است. از مرگ نترسيد كه حيات و
ممات بدست خداست…[4]

صبر، تنها درمان مشكلات

آري! امروز هم به ياران باوفاي امام
مي­گوئيم: باز هم براي خدا تحمّل سختي­ها و دشواري­ها و مطمئن باشيد كه صبر تنها
درمان مشكلات است،‌ صبر توأم با فعّاليت و پيكار كه بي­گمان نتيجه­اش چون شهيد
شيرين است و در آخرت نيز پاداش خوبي براي صابران و بردباران مقرّر شده است:

چو سختي پيشت آيد كن صبوري      در آن حالت مكن از صبر دوري

بنعمت در، همي كن شكر يزدان       چو محنت در رسد صبر است درمان[5]

امروز كه ملّت مقاوم و استوار ما
مواجه است با محنتها و رنجها و مصيبت­هاي زياد، هر چند تحمّل آن مشكل باشد، ولي
چاره­اي جز صبر ندارد زيرا اگر گله و شكايت كند، معنايش اين است كه در آزمايش
الهي- خداي ناخواسته- رد شده است و اما اگر تحمل كند، مصيبت دوران كوتاهي دارد و
پس از آن پيروزي صد چندان شيرين­تر و جالب­تر است. در روايت جالبي از امام باقر
عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«من صبر و استرجع وحمدالله عند
المصيبة، فقد رضي بما صنع الله و وقع اجره علي الله، و من لم يفعل ذلك جري عليه
القضاء و هو ذميم و أحبط الله اجره».[6]

هر كه بر مصيبت صبر كند و استرجاع
نمايد (انا لله و انا اليه راجعون بگويد) به تحقيق از آنچه خداي براي او خواسته
است راضي شده و پاداش و  اجرش با خدا است
ولي اگر صبر نكند، قضاي الهي كه حتمي است بر او جاري خواهد شد،‌ در حالي كه مورد
نكوهش قرار گرفته و خداوند اجرش را از بين مي­برد.

پس چه صبر كنيم و چه نكنيم، قضاي
الهي رفت و برگشت ندارد و حتمي است، چه بهتر كه براي خدا صبر كنيم تا گردباد حوادث
تمام شود و باران رحمت الهي ببارد و در سايۀ صبر بر حوادث به پيروزي در دنيا و
آخرت، نائل آئيم.

صبر بر تمام حوادث نه بخشي از آنها

در اينجا ذكر اين نكته نيز لازم است
كه صبر نه تنها بايد بر جنگ و جنايتهاي صدام باشد كه در تمام حوادث و مصيبت­ها
بايد براي خدا صبر و تحمل كرد، اگر جنگ آزمايش الهي است، بي­گمان سيل و زلزله و
ديگر حوادث طبيعي نيز آزمايش­هاي الهي است و بايد در برابر تمام حوادث، قد
برافراخت و صبر را پيشه كرد.

خداوند مي­فرمايد:

«ولنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و
نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصّابرين».[7]

به تحقيق شما را به مقداري از ترس و
گرسنگي و كاهش اموال و نفوس و محصولات آزمايش مي­كنيم، و بشارت بده به صابران و
بردباران.

اگر دقت بفرمائيد در اين آيه بين
واژه­هائي كه وسائل آزمايش­اند «او» نيامده است بلكه «و» عطف آمده يعني هم ترس و
ناامني و هم گرسنگي و قحطي و هم كمبود در جان­هاي عزيزان و اموال و محصولات و مواد
غذائي همۀ اينها مجموعاً عوامل آزمايش­اند و ما شما را در تمام اين موارد آزمايش
مي­كنيم. و امروز كه جامعۀ مسلمان ما يكجا مورد آزمايش قرار گرفته است، ملاحظه مي­كنيم
تمام اين موارد آزمايش به مرحلۀ اجرا گذاشته شده و اين ملت سرفراز، همچنان با
سربلندي و سرفرازي يك يك آنها را طي مي­كند تا نامش براي هميشه در تاريخ جاودان
بماند. مولوي چه خوش گويد:

عاشقي بر من ترا رسوا كنم    خانمان تو همه يغما كنم

صد هزاران خانه سازي در جهان       من ترا بي منزل و ماوا كنم

تا نگردد كار تو زير و زبر    من كجا كار ترا زيبا كنم؟

زهر دادم، نوش كردي، غم مخور       من دهان تو پر از حلوا كنم

در طبيعت بند كردم جان تو      بند چون من كرده­ام، من وا كنم

همسر داود در بهشت

در خاتمه داستان جالبي در اين باب از
لسان امام صادق عليه السلام نقل شده است كه براي صابران نويد بخش و اميدزا است.
«ختامه مسك».

حضرت مي­فرمايد:

«خداوند متعال به حضرت داود صلوات
الله عليه وحي فرمود كه بشارت بهشت بده به «خلاده دختر اوس» و به او بفهمان كه
همسر و همنشين تو در بهشت خواهد بود. حضرت داود به منزل او رفت و درب منزل را
كوبيد. آن بانو بيرون آمد و عرض كرد: آيا دربارۀ من چيزي نازل شده است؟ فرمود:
خداي متعال به من وحي كرد و خبر داد كه تو همسر من در بهشت خواهي بود، و فرمود: كه
بشارت بهشت را به تو بدهم. آن زن عرض كرد: آيا امكان ندارد كه كسي ديگر باشد و اسم
او با اسم من مطابقت داشته باشد؟ حضرت فرمود: نه! حتماً تو آن هستي.

عرض كرد: اي پيامبر خدا! من هرگز تو را تكذيب نمي­كنم ولي به خدا قسم در خود
چنين چيزي را نمي­بينم من كجا و تو كجا؟ حضرت داود فرمود: از آنچه در قلبت مي­گذرد
به من خبر ده.

عرض كرد: چشم! به تو خبر مي­دهم. هرگز مصيبت يا دردي بر من وارد نشده است، هر
چقدر سخت و دشوار باشد،‌ و هرگز بيچارگي و گرسنگي و نيازي پيدا نكرده­ام هر چقدر
زياد باشد مگر اينكه بر آن صبر كردم و از خداوند نخواستم كه آن را برطرف سازد و
بجاي آن عافيت و گشايش به من دهد و هيچ چيز را به جاي آن كه خدا برايم خواسته بود
نخواستيم بلكه خداي را همواره شكر كردم و حمد و سپاس گفتم.

آن گاه حضرت داود فرمود: براي همين است كه به اين مقام والا نائل شدي.

پس از آن حضرت صادق عليه السلام فرمود: «هذا والله دين الله الذي ارتضاه
للصّالحين» و اين – به خدا قسم- دين خدا است كه براي نيكوكاران برگزيده است.[8]

به اين اميد كه ما هم اين دين الهي را براي خود برگزينيم و از حوادث روزگار هر
چند تلخ و محنت زا باشد خم به ابرو نياوريم و به هر چه رضاي او است تن در درهيم و
رويدادها را با رضايت خاطر بپذيريم و آنچه وظيفه ما است انجام دهيم تا تكليف ساقط
شود و در آزمايش سربلند بيرون آئيم و پاداش نيكو در دنيا و آخرت نصيبمان گردد، ان
شاءالله.

«ربنا افرغ علينا صبراً وثّبت أقدامنا و انصرنا علي القوم الكفارين».[9]

پروردگارا! به ما صبري عطا فرما و گامهايمان را استوار گردان و بر گروه كافران
پيرو زمان كن.

 



 .[1]پيام
امام به تاريخ 20/3/57.

/

دانستيهائي از قرآن

دانستني­هايي از قرآن

استقامت در جنگ

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُم حَتّي نَعْلَمُ
الْمُجاهِدْينَ مِنْكُمْ وَ‌الصابِرينَ وَ‌نَبْلُوَ أَخْبارَكُمْ».

(سوره محمّد«ص»- آيه 31)

به تحقيق همۀ شما را آزمايش مي­كنيم
تا مجاهدان واقعي و بردباران از شما مشخص شود و اخبارتان را نيز مورد آزمايش قرار
مي­دهيم.

آزمايش الهي منحصر به مسائل جنگ و
كارزار نيست بلكه گاهي در نعمت و رفاه نيز انسان مورد آزمايش قرار مي­گيرد.
همانگونه كه فقر و كمبود محصولات و قحطي، از وسايل آزمايش الهي است، همچنين گاهي
يك نفر با پول و سرمايه زياد و نعمت فراوان مورد امتحان قرار مي­گيرد كه آيا اين
پول­ها را در راه خدا مصرف مي­كند و تمام حقوق شرعيّه را مي­پردازد و بر مستمندان
و بيچارگان انفاق مي­كند يا اينكه همه را به مصرف خودش مي­رساند و در راه خدا چيزي
را انفاق نمي­كند؟

در آيه 35 از سوره انبيا مي­خوانيم:

«وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَرِّ وَ
الْخَيْرِ فِتتْنَةً وَ اِلَينا تُرْجُعوْن»- شما را به خوشي و ناگواري و بد و نيك
مبتلا كرده، امتحان مي­نمائيم و بازگشت همه شما به سوي ما است.

ولي بدون ترديد، آزمايش در سختي­ها و
محنت­ها و مصيبت­ها دشوارتر و مشكل­تر است، و بيشترين آزمايش­هاي بشر در اينگونه
موارد است:

در آيه 155 از سوره بقره مي­خوانيم:

«وَلَنَبْلُوَتَّكُمْ بِشَيءٍ ومِنَ
الْخَوفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأمْولِ وَ الْأنْفُسِ وَ‌الثَّمَراتِ وَ
بَشِّرِ الصّابِرِيْنَ…»- و شما را بدون ترديد در اموري چون ترس، گرسنگي و زيان­هاي
مالي و جاني و كمبود محصولات و مواد غذائي آزمايش مي­كنيم و بشارت ده به صابران،
همان­ها كه هر گاه مصيبتي برايشان وارد شود مي­گويند: ما از خدائيم و به سوي او
باز مي­گرديم، درود و رحمت خداوند برايشان باد و همانا آنان هدايت شدگان­اند.

در اين آيه تاكيد بر اين شده است كه
خداوند تمام مردم را مورد امتحان قرار مي­دهد و وسايل آزمايش را هم كمبودهاي
اقتصادي و از دست دادن عزيزان و هم ناامني و ترس ذكر كرده است، ولي در نتيجه، اگر
كسي از اين آزمايش،‌ سربلند و سرفراز درآيد و در برابر ناملايمات و محنت­هاي
روزگار، بجاي گله و شكايت كردن، راضي به رضاي خدا باشد و مصيبت­ها را در راه كسب
خشنودي خدا،‌ با دل و جان تحمّل كند، خداوند به او بشارت مي­دهد و بر او درود و
رحمت و الطاف خويش مي­فرستد و او است نيكوكار واقعي كه هدايت يافته است.

در هر حال، جنگ و كارزار، از مهمترين
وسايل آزمايش است و راستي اگر كسي در اين مورد قبول شود، در ساير موارد نيز قبول
خواهد شد. در آيه مورد بحث، خداوند مي­فرمايد: ما شما را در ميدان جهاد و كارزار
امتحان مي­كنيم تا آنانكه شكيبايند و بردبار، از آنان كه از جنگ خسته شده­اند يا
به اين ميدان وارد نمي­شوند، مشخّص و معين شود.

ميدان جهاد مهمترين و مشخّص­ترين جا
براي امتحان است زيرا در آنجا است كه چهرۀ خوب از بدن مشخص مي­شود و رزمندگان از
قاعدين، امتياز پيدا مي­كنند. و ضمناً آنان كه در جنگ شركت نكنند، يا نمي­تواند
شركت كنند، بي­گمان تلخي جنگ و پيامدهاي ناگوار آن به آنان مي­رسد، پس اينان نيز
خواه ناخواه مورد امتحان قرار مي­گيرند و در هر حال انسان بايد استقامت ورزد و بر
مشكلات و سختي­ها و ناگواري­ها و محنت­ها و مصيبت-ها، شكيبا باشد.

همانگونه كه در آيه ملاحظه مي­كنيم،
صابران همراه با مجاهدان ذكر شده است چرا كه نتيجۀ قطعي جنگ، وجود مشكلات و
ناگواري­ها است ولي چون براي خدا است و چون نتيجه نهائي آن احدي الحسنيين (يا
پيروزي و يا شهادت در راه خدا) مي­باشد، لذا بايد در برابر مشكلات ناشي از جنگ صبر
كرد و استقامت ورزيد، زيرا در صورت استقامت و پايداري، خداوند مردم را مورد لطف و
رحمت خويش قرار مي­دهد و درود و صلوات و رحمت بر آنها مي­فرستد و به نعمت والاي «و
بشّر الصابرين» نائل مي­آيند.

و چيزي كه استقامت و پايداري مؤمنين
را افزايش مي­دهد همين است كه اطمينان دارند به گذشتن حوادث تلخ، چه دير و چه زود.
در هر حال مدت رنج­ها و مصيبت­ها كوتاه است و دنيا زودگذر است و آنچه براي انسان
باقي مي­ماند اعمال صالح او است كه در استقامت در راه حق تجلّي مي­يابد.

و صابران را چه وحشتي است از جنگ يا
بمباران­هاي ظالمانه صداميان پليد يا ساير حوادث طبيعي مانند سيل و زلزله و… كه
مي­دانند همه از خدايند و بازگشت ايشان به سوي خدا است.

مطلب ديگر اين است كه آزمايش­ها براي
اين منظور است كه نخبگان شناخته شوند و خوبان از بدان ممتاز گردند و جواهرات از
سنگهاي بي­قيمت مشخص و معين گردد.

به اميد پيروزي رزمندگان عزيز اسلام
كه از امتحان سربلند بيرون آمدند.