/

خودکفائي از شعار تا واقعيت

انتقادها و پيشنهادها

ضرورت و فايده شعار

هر عمل و دست آوردي که يک انقلاب يا
حرکت اجتماعي بخواهد به وجود بياورد ناگزير بايد از مرحله اي شعار گونه که جامعه
را براي تحقق آن هدف بر مي انگيزد بگذرد و پس از طي مراحل و فراز و نشيب ها به واقعيت
برسد. مرحله شعار در حرکت هاي دسته جمعي بسيار حساس و مهم است و رهبران جامعه بايد
در انتخاب آن دقت کافي به عمل آورند.

فلاسفه مي گويند: علت غائي هر کار مقدم
است بر آن تصورا و متاخر است ذاتاً. ميوه، علت غائي درخت کاري است. تصور آن ميوه
ابتداءاً به عنوان انگيزه کار در ذهن کشاورز است و خود آن پس از تحقق عمل و شرايط
به وجود مي آيد. شعار در کارهاي دسته جمعي وسيله اي است براي بر انگيختن و ايجاد
تصور آن علت غائي در اذهان همه افراد جامعه و زينت بخشيدن آن در افکار آنها تا
حرکت لازم را براي تحقق آن هدف داشته باشد.

پس از انتخاب هدف و شعار بايد راههاي
صحيحي را که منتهي به آن هدف مي شود پيدا نمود و جامعه را به سوي آنها هدايت کرد
که در اين مرحله نيز نقش رهبران جامعه بسيار حساس و مهم است. و اگر رهبران نتوانند
موفقيتي در يافتن راههاي صحيح و معقول يا شناساندن آن به جامعه داشته باشند هيچ
گاه به آن هدف نخواهند رسيد و آن آرمان هم چون سرابي در بيابان خواهد بود که تشنه
را در مسير غلط قرار مي دهد. اگر جامعه اي شعار حکومت اسلامي و تطبيق قوانين الهي
سر داده است بايد از علما و روحانيون و فقهاء اسلام پيروي کند تا به هدف مقدسش برسد
و اگر بخواهد از اسلام شناسان غرب زده، اصول و پايه هاي اسلام را به دست بياورد،
بدون شک به جاي آب به سوي سراب در حرکت خواهد بود. و اگر جامعه اي شعار «استقلال»
را فرياد زده، بايد از نيرنگ هاي استعمارگران غافل نشوند و چنان چه براي رسيدن به
هدف به خود آنها متوسل شود ترديدي نيست که هرگز شعار خود را عينيت نخواهد بخشيد.

شعار خودکفائي از شعارهاي گرم و پر
آوازه انقلاب اسلامي ايران است و بايد بيش از اين به تحليل اين شعار و به يافتن
راههاي صحيح رسيدن به آن اهميت داده شود.

 

منظور از خودکفائي چيست؟

شايد بعضي گمان کنند منظور اين است که
ايران همه احتياجات خود را خود توليد کند و در هيچ امري نياز به تعاون و داد و ستد
با ساير جامعه هاي انساني نداشته باشد. اگر چنين تصوري از اين شعار در اذهان باشد
بايد گفت: اين هدف انجام شدني نيست و خلاف مقتضاي طبع انسان است.

شک نيست که هدف خودکفائي براي يک فرد
نيز مطلوب است هم چنان که براي يک جامعه آرمان مهم و حياتي است. آيا يک فرد مي
تواند چنين هدفي داشته باشد که از همه افراد جامعه به طور کامل بي نياز باشد و هيچ
گونه تعاون و همکاري با ديگران نداشته باشد؟ و بر فرض که بتواند آيا اين يک هدف
صحيح انساني است؟ پاسخ هر دو سوال منفي است.

هيچ انساني نمي تواند همه نيازهاي خود
را خود به تنهائي برآورد. مثلا در يک قطعه زمين زندگي کند و همه محصولات کشاورزي و
دامداري و همه صنايع مورد نياز خود را به دست خود تهيه کند و خود نيز پليس و مدافع
حقوق خود باشد. و بر فرض که بتواند، اين با طبع انسان که خواهان زندگي اجتماعي و
به اصطلاح «مدني بالطبع» است،‌ سازگار نيست. قرآن نيز نداي فطرت را تائيد مي کند.
«نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ
بعضهم بعضا سخريا»، (زخرف،32) ما امکانات زندگي
دنيا را در ميان مردم تقسيم کرديم و به هر يک اندازه اي داديم که بعضي بر بعضي (در
بعضي از امکانات) فزوني دارند تا هر کدام ديگري را مسخر کند و از دست آورد او با
مبادله استفاده نمايد.

معناي اين آيه آن گونه که بعضي توهم کرده اند چنين نيست که
بعضي را قدرتمند ساختيم تا ديگران را استثمار کنند و با اين گونه تفسير، قرآن را
متهم به تائيد استثمار و سرمايه داري کرده اند، بلکه اين آيه گوياي يک حقيقت انکار
ناپذير است و آن اختلاف افراد جامعه از نظر امکانات و استعدادها و لياقتها است که
طبعا موجب فزوني هر يک در بخشي از نيازهاي انسان مي شود. يکي به دليل علاقه به
طبابت و استعداد مناسب، پزشک مي شود و ديگران به او در اين زمينه نيازمندند، ديگري
نانوايي را انتخاب مي کند که همان پزشک نيز براي تهيه نان به او احتياج دارد.
بنابراين چنين چيزي که انسان خود را از جامعه جدا کند نه ممکن است و نه مطلوب و نه
مقصود از خود کفائي.

همين امر در مورد جامعه نيز صادق است. يک جامعه نمي تواند
از ساير اجتماعات بشري جدا باشد و همه نيازهاي خود را برآورد و به همين دليل هميشه
در ميان جوامع بشري داد و ستد و نقل و انتقال کالا معمول بوده است. هر کشور و
سرزميني امکانات مادي ويژه اي دارد و هر ملتي ذوق و سليقه خاصي در توليد و صنعت
دارند و طبيعي است که تنها راه رسيدن هر کدام به منافع همه جانبه خويش، مبادله
کالا است.

بنابراين خود کفائي به معناي صحيح و منطقي آن بايد به يکي
از سه معناي زير باشد:

1ـ عدم احتياج به کمک هاي بلاعوض. خود کفائي به اين معنا
همان بي نيازي است که افراد ثروتمند براي خود قائلند. البته بي نيازي واقعي و مطلق
تنها صفت خداوند است و هيچ کس نمي تواند چنين ادعائي کند. کشوري به خود کفائي مي
رسد که از نظر امکانات و رشد مادي به حدي برسد که محتاج کمک بلاعوض کشورهاي ديگر
نباشد. البته اين يک مرحله از خود کفائي است.

2ـ بي نيازي از کشورهاي استعمارگر و سلطه جو که حتي در
مبادلات و همکاريها سعي مي کنند سلطه و نفوذ خود را از همه جهت بر کشورهاي ضعيف
تحميل کند. واضح است که کشورهاي ديگر بايد برنامه اقتصادي خود را به گونه اي تنظيم
کنند که محتاج همکاري با کشورهاي استعمارگر در موارد منحصر به آنها نباشند. و بدين
وسيله در قرار دادها، طرف ضعيف قرار نخواهد گرفت و مجبور نيستند سلطه استعمارگران
را بپذيرند. اين نيز مرحله اي ديگر از خود کفائي است و مطلوب نهائي نمي باشد.

3ـ بي نيازي در کارها و محصولات استراتژيک و ضروري جامعه
مانند گندم و ساير مواد غذائي اساسي و اسلحه دفاعي لازم و ساير کالاهائي که ذاتا
براي انسان لازم و حياتي است با وضع اجتماعي اين زمان آن را به صورت يک ضرورت در
آورده است که بدون آن زندگي سخت و مشکل خواهد بود مانند وسائل حمل و نقل و توليد
انرژي و غيره.

خود کفائي به اين معني بسيار مهم و ضروري است به خصوص براي
کشورهاي انقلابي که در برابر امپرياليسم جهاني مقاومت مي کنند. زيرا هر زمان ممکن
است با تحميل جنگ يا محاصره اقتصادي حيات جامعه انقلابي را در معرض تهديد قرار
دهند و بدون خودکفائي در کالاهاي اساسي به خصوص آن نوع محصول و کالا که ذاتا براي
انسان ضروري است، امکان مقاومت نخواهد بود.

و اما اين تصور که کشور همه نيازهاي زندگي حتي وسائل رفاهي
را نيز بايد خود توليد کند و نيازي به وارد کردن چيزي نداشته باشد تخيلي بيش نيست،
و هيچ کشوري به چنين خودکفائي دست نيافته و اصولا بشر در پي چنين خودکفائي نيست و
نبايد باشد.

براي مثال: هم اکنون در صنايع بعضي از قطعات ماشين
انحصاراً در يک يا دو کشور ساخته مي شود و ساير شرکت هاي اتومبيل سازي آن قطعات را
از آن کشورها خريداري مي کنند زيرا از نظر اقتصادي تهيه آن قطعات با آن استاندارد
مخصوص به مقدار احتياج خود مقرون به صرفه نيست. آن همه امکانات و مواد اوليه و
پرسنل متخصص و تکنيسين و کارخانه و غيره که براي تهيه آن قطعه لازم است در صورتي
به صرفه خواهد بود که مثلا ساليانه صد ميليون از آن قطعه توليد کند در حالي که اين
شرکت به صد هزار قطعه احتياج دارد. گذشته از اين بعضي از شرکت ها يا کشورها در
ساختن بعضي از قطعات تجربه بسيار زيادي دارند که اگر بخواهيم مثلا قسمتي از نيروي
متخصص در ايران را مسئول پي گيري و به دست آوردن آن تجربه ها بکنيم، به ساير موارد
که نياز به نيروي متخصص بيشتري است لطمه وارد مي شود و مقرون به صرفه نيست. و روي
اين محاسبه بهتر و آسان ترين راه همان است که خود آن قطعه را از آن شرکت تهيه کنيم
و اين مساله در ساخت بسياري از لوازم زندگي مورد توجه است.

بنابراين کوششي که در کشور با شعار خود کفائي براي تهيه
بسياري از لوازم يدکي و غيره انجام مي گيرد با توجه به عدم رعايت استاندارد لازم
در وضعيت موجود هم از نظر اقتصادي به صرفه نيست و هم امنيت و سلامتي جامعه را به
خطر مي اندازد و اين مطلب نيازي به توضيح ندارد. قطعات حساس و خطرناک اتومبيل يا
لوازم برقي و گازي و غيره مانند يک زودپز، سماور و دهها فرآورده ديگر که بايد با
استاندارد دقيق و تحت کنترل کامل باشد که هم اکنون به وسيله شرکت هاي بي نام و
نشان در کشور تهيه و به بازار عرضه مي شود و خدا مي داند که چه تعداد از حوادث اسف
بار از همين نقص فني قطعات ناشي شده است. متاسفانه کسي در صدد تحقيق از اين جهت و
آمار گيري از اين حوادث نيست.

البته ما نمي گوئيم از نظر صنعت و تکنولوژي بايد هميشه دست
به دامان ديگران و به پيشرفت خود بدبين باشيم ولي منظور از اين مطلب تنها رفع يک
اشتباه است که وارد کردن برخي قطعات يدکي مورد نياز با خود کفائي منافات ندراد و
اصولا اشتباه است که قطعات حساس و خطرناک اتومبيل و غيره را با وسائل ابتدائي و
بدون ملاحظه استاندارد مخصوص تهيه کنند. و دولت و موسسه استاندارد بايد با دقت و
شدت عمل چنين مواردي را کنترل نمايند.

و اما راههاي رسيدن به خود کفائي بايد گفت که بررسي آنها
نه تنها در خور اين مقاله نيست بلکه بدون شک نياز به همکاري همه مسئولين و دست
اندرکاران و متخصصين در شئون مختلف نيازهاي جامعه از کشاورزي و دامداري و صنعت و
پزشکي و غيره دارد. تنها چيزي که در خور اين مقاله است تذکر چند نکته انتقاد گونه
است. و انتقاد گر چه ممکن است در مذاق بعضي ناخوش آيند باشد و آن را نوعي تخريب و
ويرانگري بدانند ولي بايد توجه داشت ساختن هر بناي جديد نياز به ويرانگري دارد و
تخريب شرط نخست براي بناي جامعه است. همين انقلاب اگر ارزشهاي گذشته را ويران نمي
کرد کجا مي خواست ساختمان حکومت اسلامي را بر پا دارد؟ آيا به جز بر ويرانه هاي
رژيم گذشته؟ بنابراين نبايد از تخريب هراس داشت.

 

جنگ، زمينه اي براي نوآوري

قبل از هر چيز در اينجا ذکر اين نکته لازم است که نبايد به
دليل جنگ که بدون شک مساله اصلي کشور است، و به دليل کمبود ارز و نياز به آن در
رابطه با جنگ گفته شود که طرح اين مسائل خلاف مصلحت است زيرا جنگ و نياز خود زمينه
اي براي شکفتن استعدادها و به فعليت رسيدن قابليتها است. و لذا گفته اند که:
احتياج و نياز، مادر اختراع و نوآوري است. و اگر احساس نيازمندي نبود بشر هيچ گاه
به اين پيشرفت هاي چشمگير دست نمي يافت و لذا حضرت امام دام ظله در مورد محاصره
اقتصادي فرمودند:

«اي کاش همه درها بر روي ما بسته مي شد…» بدون شک منظور
حضرت امام اين نيست که ما خواهان انزوا و بسته شدن درهاي جهان به روي خود هستيم
بلکه منظور اين است که اين امر گرچه ضررهائي دارد ولي در وضعيت موجود از يک جهت به
مصلحت ما تمام خواهد شد زيرا با بسته شدن راه واردات، احساس نياز در جامعه ايجاد و
اين احساس موجب شکوفا شدن استعدادها و خلاقيت ها مي شود.

جنگ به خودي خود مطلوب انسان نيست و جنگ در يک نظر نتيجه
اي به جز کشتار و ويراني و هدر رفتن نيروها ندارد ولي با يک نظر عميق نتايج مثبتي
بر آن مترتب مي شود. البته در صورتي که ملت مقاومت کرده و بر مشکلات فائق آيد.
چنان چه تا کنون چنين بوده و در آينده نيز از اين ملت قهرمان و شهيد پرور چنين
انتظاري مي رود. و به همين دليل جمهوري اسلامي ايران چه در زمينه تکنولوژي جنگ و
چه در زمينه تامين اسلحه و ساير نيازهاي مهم و اساسي، پس از محاصره اقتصادي توانست
با الهام از سخنان رهبر عالي قدر انقلاب و اعتماد به نفس و توکل بر خدا گام هاي
مهم و اساسي به سوي خود کفائي در اين زمينه هاي استراتژيک و حياتي به خصوص ابرقدرت
هاي جنايتکار بشود. در زمينه صنعت و کشاورزي و ساير پيشرفت هاي مادي تنها برنامه
ريزي صحيح و راهنمائي اصولي و منطقي دولت و رهبران جامعه لازم است تا کشور را
تکامل مطلوب بخشد.

اکثر نوآوري هاي غرب در زمينه صنعت در همان دوران جنگ
طراحي شده. گر چه آن نوآوريها غالبا در خدمت جنگ بود ولي همانها زمينه تکنولوژي
پيشرفته دوران صلح قرار گرفت.

 

رشد اقتصادي، همگام با رشد معنوي

مطلب ديگري که نبايد فراموش شود اين است که ما ارزش اين
انقلاب را در بعد معنوي آن مي دانيم نه در بعد مادي. هم چنان که اصل اسلام و همه
اديان آسماني سعي اساسي آنها در تکامل معنوي انسان بوده است. و به اصلاح جهات مادي
در حدودي که کمک به پيشرفت معنوي باشد اهميت داده اند و اگر انبياء‌ مي خواستند به
تکامل مادي محض بشريت کمک کنند انسان از همان روز اول به آخرين مرحله تکامل مادي
مي رسيد و از راه وحي به تمام مجهولات علمي و نيازهاي طبيعي خود دست مي يافت. ولي
سنت خدا بر اين است که انسان در بعد مادي، خود بايد بکوشد و راهنمائي وحي تنها
براي آگاه ساختن انسان از عالم غيب است که انسان با نيروي مادي امکان کشف آن
واقعيت ها را ندارد.

و اين انقلاب به برکت ولايت فقيه که شعاعي است از ولايت
امام زمان عجل الله تعالي فرجه در بعد معنوي بسيار موفق بوده و هست و انشاءالله بر
موفقيت روز به روز آن افزوده خواهد شد. آري اگر آن روز بالاترين همت ايران بر اين
بود که نفت و فرش و زعفران و پسته را صادر کند، امروز همت و کوشش بر اين است که
حماسه و انقلاب و اسلام را صادر کند و در صدور اين کالاهاي مقدس چنان موفق است که
جهان را متحير و انگشت به دندان قرار داده است.

ولي اين را نيز نبايد فراموش کرد که «من لا معاش له لا
معاد له» آن کس که نتواند زندگي خود را در اين دنيا منظم کند از پيشرفت در امور
معنوي نيز باز مي ماند. و لذا همه انبياء و ائمه عليهم السلام براي کسب مال حلال
زحمت مي کشيدند و شخصا به کشاورزي اقدام مي کردند و مال التجارة به اين سوي و آن
سوي مي فرستادند و در آن زمان که به علت هجوم شاگردان امکان مباشرت نبود براي
کارهاي مادي خويش وکيل مي گرفتند و خلاصه از جهات مادي غافل نبودند بلکه غالبا
ثروتمند بودند گر چه براي مصرف شخصي خود با زهدي زندگي مي کردند که براي اکثر ما
قابل تحمل نيست ولي ثروتي داشتند که با آن بر فقرا انفاق مي نمودند. و اين جمله
«من لا معاش له لا معاد له» اختصاص به فرد ندارد؛ جامعه نيز چنين است. اگر جامعه
اي رشد اقتصادي نداشته باشد تدريجا از رشد معنوي نيز باز مي ماند و اگر انقلاب
نتواند اقتصاد سالمي در جامعه پياده کند تدريجا از نفوذ و قدرتش در بعد معنوي نيز
کاسته مي شود.

و اقتصاد سالم تنها به اين معني نيست که عدالت اجتماعي را
برقرار سازد که سوسياليست ها نيز در اين صددند و يا ميانگين در آمد سرانه را بالا
ببرد که سرمايه داري همين را مي جويد بلکه اقتصاد سالم آن است که هر دو جهت را
تامين کند اگر عدالت اجتماعي نباشد اقتصاد ظالمانه است و اگر در آمد سرانه بالا
نرود و رشد نداشته باشد فقر اجتماعي حاکم خواهد بود و در نتيجه استقلال اقتصادي و
خود کفائي به دست نخواهد آمد و در دراز مدت استقلال سياسي و فرهنگي را نيز از دست
خواهد داد.

و خلاصه ما نمي گوئيم: اقتصاد، همه چيز جامعه است و رشد
اقتصادي، هدف والاي انقلاب است و خواهان آن نيستيم که مردم همه فکر و نيروي خود را
در راه پيشرفت مادي به کار برند آن گونه که جهان مادي امروز به آن گرفتار است بلکه
فرو رفتن در ماديات را امري نکوهيده مي دانيم. قرآن کريم را «اخلاد الي الارض» تعبير
فرموده يعني وابستگي به جهان ماده و غفلت از حيات ابدي و هميشگي در آخرت.

ولي مي گوئيم سعي و کوشش در بالا بردن کمي و کيفي توليد
تنها يک عمل فردي نيست بلکه خدمتي است به جامعه و کمکي است در راه پيشرفت اقتصادي
کشور اسلامي و به اين دليل نه تنها جزء اهداف انقلاب اسلامي است بلکه اگر به قصد
قربت باشد خود يک عبادت و در راه آخرت خواهد بود.

 

دقت و اتقان در کار

و لذا در روايات مختلف چنين مضموني آمده است که خداوند
دوست دارد کسي را که در کار و حرف خود امين باشد و آن چه را توليد مي کند با دقت و
محکم کاري باشد. از رسول اکرم (ص) روايت شده است که فرمود: «اذا عمل احدکم عملا
فليتقن» هر گاه کسي از شما کاري را انجام داد آن کار را محکم و استوار انجام دهد.
و در نقلي ديگر چنين فرمودند: «… و لکن الله عزوجل يحب عبدا اذا عمل عملا
فاحکمه…» خداوند دوست دارد بنده اي را که هر گاه عملي انجام مي دهند به صورتي
محکم و استوار باشد. اميرالمومنين (ع) مي فرمايد: «ان الله يحب المحترف الامين»
خداوند پيشه وري را دوست دارد که در کار خود امين باشد و لازمه امين بودن دقت کافي
در ظرافت و استحکام کار است.

و اما مسائلي که بايد تذکر داده شود گر چه خود روشن است و
نيازي به توضيح ندارد عبارت است از:

 

از تجربه هاي ديگران استفاده کنيم

1ـ براي پيشرفت صنعت و تکنولوژي نبايد از صفر شروع کنيم و
تجربه هاي گذشتگان را دوباره تکرار نموده و در نتيجه از قافله تمدن صنعتي دهها سال
عقب بمانيم آن هم تنها به اين دليل که مي خواهيم خود کفا باشيم! اين راه تأمين خود
کفائي نيست بايد به هر وسيله ممکن تجربه هاي ديگران را به دست بياوريم و در اين
راه از تکنولوژي کشورهاي پيشرفته اي که سلطه گر نيستند مانند ژاپن و آلمان فعلي
استفاده کنيم و از روش پيشرفت آنها درس بگيريم. و فراموش نکنيم که همين ژاپن بود
که تا چندي قبل مارک آن بر هر وسيله اي که ديده مي شد علامت نامرغوبي و بدي کالا
بود. زيرا که در همه جهت از صنعت غرب تقليد مي کرد ولي تدريجا توانست از خود
ابتکار عمل نشان داده و صنعت مستقل ژاپني را عرضه کند و از اين راه به طور کامل با
بازار غرب به مقابله برخيزد. تقليد در اين گونه موارد به شرط اين که تدريجا با
ابتکار همراه گردد هيچ ضرري ندارد ولي بدون آن بايد تنها به تجربه گذشتگان قناعت
کنيم و در اين صورت بدون ترديد ده ها سال از پيشرفت صنعتي روز عقب خواهيم بود.

 

رقابت در صنعت

2ـ بايد در صنعت رقابت ميان صنعت گران برقرار باشد و همه
نيروهاي متخصص از امکانات بالسويه برخوردار باشند که رقابت بهترين انگيزه براي رشد
و تکامل فکر و دانش و صنعت است. بلکه بايد تا وقتي که صنعت داخلي رشد کافي نيافته
با کالاهاي خارجي نيز در بازار رقابت داشته باشد و در اين زمينه واگذاشتن کارخانه
ها به مردم تاثير به سزائي در پيشرفت صنعت دارد. اداره کارخانه به وسيله دولت و
نهادهاي وابسته به دولت مانع ايجاد رقابت ها مي شود.

 

نظارت دولت

3ـ دولت بايد بر روند پيشرفت کيفي و کمي توليد نظارت کامل
داشته باشد و در اين زمينه از هر گونه تشويق و ايجاد امکانات براي سازندگان بهتر،
فرو گذار نکند، به خصوص در کالاهاي حساس و خطرناک مانند لوازم برقي و گازي و نفتي
و دارو و لوازم بهداشتي و مواد غذائي و قطعات يدکي اتومبيل و امثال آن. ولي
متاسفانه از سوي دولت هيچ گونه نظارت و قاطعيتي در اين امر ديده نشده است. مثلا در
لوازم بهداشتي انواع شامپو و خمير دندان و مسواک و غيره که نه تنها به هيچ وجه
قابل مقايسه با توليد خارجي و حتي کشورهاي کوچک و عقب مانده نيست بلکه بسياري از
آنها مضر است و به طور کلي قابل استفاده نيست و يا حداقل از توليد همان شرکت در
گذشته به مراتب بدتر شده است و اين جدا مايه سرافکندگي است. آيا تعمدي در کار است؟
مثلا بعضي از مديران غير مسئول اين کارخانجات مي خواهند عملا به مردم ثابت کنند که
دولت از نظر اقتصادي کشور را به عقب بر مي گرداند؟! و يا اين که مي بينند مردم به
دليل نياز به اين وسايل در امور زندگي عادي هر چه به بازار عرضه کنند مردم رنج
ديده ايران آن را ميخرند و اگر احيانا قضيه سهميه بندي يا ايستادن در نوبت و صف و
يا دفترچه محلي در کار باشد براي آن سر و دست مي شکنند، اهميت به جوانب کيفي آن
نمي دهند؟

و هم چنين در ساير کالاهاي مورد احتياج که غالبا از نظر
کيفي به صورت چشم گيري ترقي معکوس کرده و از نظر کمي گر چه در رسانه هاي گروهي
هميشه تبليغ از بالا رفتن سطح توليد مي شود ولي حداقل مي توان گفت که در اکثر
موارد بازار مصرف حتي در موارد ضروري و به مقدار ضرورت اشباع نشده و در نتيجه اکثر
کالاها داراي دو قيمت تعاوني و بازار آزاد است.

 

به مراتب بهتر از مشابه خارجي!!

دستگاه هاي تبليغي به جاي اين که نقش راهنما و انتقاد
کننده داشته باشند که انتقاد خود راهي براي بهتر شدن است با سخنان تکراري و مبالغه
آميز خود توليد گران را در غفلت بيش از پيش فرو مي برند و هم آبرو خود را در ميان
مردم از دست مي دهند. کيست که با شنيدن اين جمله تکراري «به مراتب بهتر از مشابه
خارجي!» که در اکثر کالاهاي توليدي کشور تکرار مي شود پوزخندي بر لب نياورد. راستي
اگر چنيني است چرا کالاهاي خارجي به قيمت هاي سرسام آور و خيالي به فروش مي رسد؟! آن
هم هر کالائي که مهر خارجي دارد هر چند ساخت کشورهاي عقب مانده تر از ايران باشد.

اسف بارتر اين که هم اکنون در بازار کالاهاي ساخت عراق
فراوان است و به قيمت هاي بالائي عرضه مي شود. چگونه و از چه راهي اين کالاها وارد
ايران مي شود؟ و چرا هيچ محدوديتي براي جنس قاچاق نيست؟ آيا اين قاچاقچيان گذشته
از ضرر اقتصادي به اعتبار و پرستيژ اين ملت لطمه نمي زنند که از کشور دشمن کالا
وارد بازار مي سازند؟ و از اين عجيب تر اين که توليدگران ما به قدر غيورند که هيچ
چيز در آنها تاثير نمي گذارد! هيچ مي دانند که اين خود يک نوع جنگ است که دشمن
مرغوبيت و فراواني کالاي توليدي خود در زمان جنگ را به رخ ما مي کشد و اصلا حماسه
اي در ما بر نمي انگيزد انواع کالاهاي بهداشتي و غيره که به طور چشم گيري در سراسر
کشور پخش و توزيع مي شود که اگر دوران جنگ نبود مي گفتيم حتما دولت اين را به طور
رسمي وارد کشور ساخته است. جدا مايه تاسف است آيا اگر يک نفر کالاي ايران را در
عراق عرضه کند مي تواند از چنگال رژيم، جان سالم به در برد.

جاي اين سوال باقي مي ماند که دليل اين عقب ماندگي چيست؟
کمبود مواد اوليه؟ عقب ماندگي فکري؟ نبودن لياقت و ذوق؟ بدون شک هيچ يک از اينها
نيست به نظر مي رسد تنها يک چيز عامل نامرغوبي کالاي توليدي ما است و آن پائين
بودن سطح فرهنگ. و بالا بودن سطح حرص و طمع. بسياري از توليدگران ما تنها پيش پاي
خود را مي بينند و چنين فکر مي کنند که اگر يک ذره از مواد به کار رفته در کالا را
بکاهند اين مقدار پول در مجموع به صرفه شرکت خواهد بود. خواه در اصل محصول باشد يا
در بسته بندي و مانند آن. و اما اين که اين کمبود چه تاثيري در اعتبار شرکت و از
آن بالاتر در اعتبار کشور دارد اصلا مورد توجه نيست. اينجا نقش دولت و رهبران
جامعه در بيدار کردن و راهنمائي آنان روشن مي شود. بلکه بايد با طرح برنامه هاي
وسيع جلوي توليد اين گونه افراد به کلي گرفته شود.

و السلام علي من اتبع
الهديٰ

 

/

بیداری خفتگان

بيداري خفتگان، پس از عاشورا

سيد محمد جواد مُهري

همواره انقلابها و دگرگوني هاي تاريخ،
معلول ستم ها و تباهي ها بوده است و افرادي که انقلاب ها را به عهده گرفته اند، از
نخبه ها و برگزيدگان مردم بوده اند، به ويژه در آن انقلابهائي که سران از خون خود
مايه گذاشته و با خطرها و ناهمواري ها و ناگواري هاي فراوان روبرو مي شدند و در يک
ديد سطحي و کوتاه، شکست مي خوردند. انقلابي که حسين عليه السلام بر پا نمود، گر چه
از هر نظر مستثني است ولي از اين اصل کلي مستثني نيست که خود فرمود: «من براي طلب
اصلاح در امت جدم قيام نمودم» و فرمود: «آيا نمي بينيد که به حق عمل نمي شود و از
باطل نهي نمي گردد، پس جا دارد که مؤمن در چنين وضعيتي به لقاي پروردگار خود
بشتابد. هان! من مرگ را جز سعادت و زندگي در سايه ستمگران را جز نفرت نمي دانم» و
فرمود: «به خدا قسم دست ذلت به شما نمي دهم و مانند بردگان ــ از رو در روئي ــ
نمي گريزم…».

و از آن گذشته در هر مناسبتي که پيش مي
آمد چه در مکه و چه در مدينه و چه در کربلا و چه بين راهها، سخن از تباهي ها،
فسادها، ظلم ها و بي دادگريهاي يزيد به ميان مي آورد و اعلام جهاد و مبارزه مي کرد
و گر چه عده بسيار کمي از ياران با او بودند، سکوت و تن به ذلت دادن در نظر ايشان
از مرگ بدتر و در يک کلمه شکستي قبيح تر و نارواتر از تسليم ظلم و ظالم شدن نمي
ديد.

امام با اين ديد که بايد دين را احيا،
دشمنان دين را رسوا و در برابر فسادهائي که در جامعه اسلامي پديد آمده و مردم را
به سوي جاهليت پيش از اسلام سوق مي دهند، بايد قيام کند،‌ انقلاب خود را آغاز کرد
و آن چنان فداکاري و جانبازي در اين راه مقدس نمود که در تاريخ نظيري نداشته و
نخواهد داشت.

حسين (ع) که نه تنها از نخبگان و
برگزيدگان بود بلکه امام و پيشواي علي الاطلاق مردم بود که از سوي خداوند تبارک و
تعالي به اين مقام الهي منصوب شده و از نظر حسب و نسب نيز، با فضيلت ترين و نزديک
ترين مردم به پيامبر اسلام بود و از هر حيث، کسي شايسته تر و لايق تر از او به
رهبري و امامت مردم وجود نداشت، چنين شخصيت والا و بزرگواري براي حفظ مکتب و دفاع
از ارزشهاي انساني آن، با نثار جان خود و ياران و فرزندان و خويشان و با اسارت
خاندان، برترين و بي نظيرترين حماسه ها را در تاريخ ثبت نمود.

سالار شهيدان آن چنان دلير، با شهامت و
قهرمان پا به ميدان رزم و کار زار گذاشت که دنيا را براي هميشه به شگفتي و تعجب وا
داشت. و چون هدف، بسيار مقدس و عالي بود و چاره اي جز نثار خون نبود، و با ژرف
انديشي و دور نظري، پس از شهادت را مي ديد، در برابر آن همه عِدّه و عُدّه اي که
نيرومندترين قدرت جهان براي مبارزه با او آماده کره بود، نهراسيد و ملاحظه سياست
بازيها را نکرد و کوچک ترين درنگي در اين قيام روا نداشت و در مقابل نصيحت ها و
سفارشهاي برخي از آنان که ايمانشان ضعيف بود و يا از روي علاقه و محبت، امام را از
قيام باز مي داشتند و يا سياستمداراني که سياست گام به گام را پيشنهاد مي کردند و
يا سرمايه داراني که انقلاب را به ضرر سرمايه هاي خود مي دانستند، با کمال شهامت
ايستاد و به آنان فهماند که در اين کار جاي هيچ درنگ نيست زيرا اساس اسلام در خطر
است و اگر دير بجبنيم، دشمن همه ارزشهاي اسلام را به باد فنا خواهد داد. و تا آنجا
در اين ميدان پيش تاخت که به برادرش محمد بن حنفيه مي فرمايد:

«يا اخي و الله لو لم يکن في الدنيا
ملجأ و لا مأويع لما بايعت يزيد بن معاويه» ــ برادرم! به خدا قسم اگر در تمام
دنيا يک پناهگاه هم نداشه باشم، با يزيدبن معاويه بيعت نخواهم کرد. و آن هنگام که
حر بن يزيد رياحي به او عرض کرد: اگر به جنگي کشته مي شوي! به اين اشعار متمثل شده
و فرمود:

سأمضي و ما بالموت عارٌ علي الفتي      اذا ما نوي خيراً و جاهد مسلماً

فإن عشت لم أندم و ان متُّ لم ألم        کفي بك ذلاً أن تعيش و تُرغما

من در اين راه به پيش خواهم رفت، و
همانا بر جوانمردان عار نيست اگر نيت خيري داشته باشند و با ايمان به جهاد
بپردازند، که در اين راه کشته شوند. پس اگر اقدام کنم و زنده بمانم. پشيمان نخواهم
بود و اگر بميرم کسي مرا ملامت نخواهد کرد چه بالاترين ذلت اين است که انسان با
اسارت زندگي کند.

و سخنان ديگر امام را که همه شنيده اند
و ملت ايران همواره تکرار مي کنند مانند «هيهات منّا الذّله» که به صورت يک شعار
انقلابي در آمده، همه دليل بر اين است که امام يک قدم عقب نشيني نداشت و حتي فکر
آن را هم نمي کرد.

 

حال بايد ديد جامعه اسلامي چه وضعيتي
داشت؟

بي گمان اگر مردم آن زمان و آن ديار
خوي عزت طلبي و خلوص در عقيده داشتند، امام را ياري کرده و هم خود از شر خون
خواران و سفاکان نجات يافته و هم ديَن خود را به اسلام ادا کرده و هم در تاريخ به
عنوان ملتي سربلند و قهرمان معرفي مي شدند ولي متاسفانه دو خصوصيت اخلاقي بسيار بد
در ميان آنان رواج داشت: يکي پيمان شکني و خُلْف وَعْدْ و ديگري بُزدلي و ترس از
فرمانروايان غاصب که البته عامل اصلي اينها نداشتن تقوي و ايمان بود و لذا اکثر
مردم عراق ــ و به خصوص کوفه ــ پيمان خود را با امام شکستند و از ياري دادن به
امام زمان خود سرباز زدند. و اي کاش به همين اکتفا مي کردند که بسياري از آنان ــ
در اثر طمع يا ترس ــ به ارتش عبيدالله بن زياد پيوسته و به جنگ و نبرد با امام
برخاستند. که نمونه بارز آن ــ در بعد نظامي ــ عمر بن سعد است که با علم به شخصيت
و موقعيت امام حسين (ع)، وعده حکومت ري او را به فرماندهي ارتش دشمن وا داشت و در
بعد مذهبي اجتماعي، شريح قاضي را مي توان نام برد که از موقعيت خود سوء استفاده
کرده و قتبل امام حسين (ع) را به عنوان کسي که بر فرمانرواي اسلامي!! خروج کرده،
جايز دانست و به لعنت و نفرين ابدي دچار گرديد.

گروهي ديگر از مردم که شرکت در ارتش
يزيد را خلاف و امام را از هر نظر شايسته خلافت مي دانستند، ولي در اثر ترس، خود
را به خاک مذلت و خواري ماليده و زندگي چند روزه را با ذلت بر مرگ شرافتمندانه در
راه خدا ترجيح مي دادند، نيز از ياري دادن به امام امتناع ورزيده در خانه هاي خود
پنهان شدند يا اينکه از کوفه خارج شدند تا اين که فرياد هل من ناصر ينصرني امام را
نشوند!! به اين پندار باطل که شايد خروج از قلمرو حکومت ابن زياد، بار سنگين وظيفه
نصرت دين خدا را از دوش آنان برمي دارد، غافل از اينکه اگر کسي در شرق عالم فرياد
وا اسلاماه بلند کند و در غرب کسي بشوند و به فرياد او پاسخ مثبت ندهد، مسلمان
نيست، چه رسد به اين که يار امام زمان اين فرياد را به گوش جهانيان برساند و همه
را به ياري دين خدا بخواند که خود در مکه فرمود: من فردا صبح ــ به خواست خداــ به
سوي کوفه روانه مي شوم، هر کس خواست در راه ما جانش را فدا کند، و به ديدار خدا
برسد، پس بايد با ما بيايد.

البته ناگفته نماند که ممکن است برخي
از شيعيان و علاقمندان امام در ساير ايالتهاي اسلامي بودند و پس از اطلاع يافتن از
دعوت امام، خواستند اين دعوت را لبيک گويند ولي مرز کوفه تحت کنترل شايد نظاميان
عبيدالله بود و به هيچ وجه نمي گذاشتند کسي از آن خارج يا به آن وارد شود و شايد
بسياري از مسلمانان در مناطق دور دست از اين فاجعه به کلي بي خبر بودند که حساب
آنها با سايرين جدا است. و در هر صورت مردم کوفه آن چنان در خواب خرگوشي فرو رفته
بودند که تمام فريادهاي امام و يارانش را نشنيده گرفته و آسايش خواهي، آنان را از
هر نوع کمکي در اين راه مقدس باز مي داشت.

ولي انقلاب خونين سيدالشهداء (ع) تمام
معادلات سياسي دشمنان را بر هم زد و اوضاع اجتماعي را دگرگون ساخت و زنگ بيدار باش
را در جهان اسلام به صدا در آورد و مردگان را زده کرد و خفتگان را بيدار نمود و
درخت اسلام را که به پژمردگي و پلاسيدگي روي آورده بود، با خون خود آبياري کرد و
آن چنان طراوت و شادابي بخشيد که تا ابد سرسبز و خرم باقي خواهد ماند.

اين اثر دراز مدت انقلاب حسيني بود که
اسلام را بيمه کند و اما در کوتاه مدت، هشياري و بيداري مردم آن زمان به ويژه آن
سامان و ايجاد حرکت ها، و انقلاب ها و دگرگونيهاي پي در پي و به روز سياه نشاندن
قاتلان و ستمکاران و ريشه کن ساختن خاندان ابوسفيان بود.

 

چه وقت مردم بيدار شدند؟

دوازدهم محرم است که قافله اسراي اهل بيت
وارد کوفه مي شود. حکومت نظامي سراسر کوفه را سلاح پوش کرده است. ارتش مسلَّح ابن
زياد، از هر طرف خيابان ها و کوچه هائي را که منتهي به دارالاماره مي شود، با قدرت
محاصره کرده است. اسرا در محاصره شديد نظامي به سوي دارالاماره مي آيند ارتش مردم
را از نزديک شدن به قافله اسرا جلوگيري مي کند. جمعيت براي ديدار با اسيران اهل
بيت هجوم مي آورند، ازدحام جمعيت به قدري زياد مي شود که توان کنترل را از دست
ارتش مي گيرد.

چشم هاي حيرت زده زنان و مردان و
کودکان کوفه به سرهاي پاک فرزندان پيامبر و ياران آنان ذخيره مي شود که به روي
نيزه ها مي درخشند، و از ديگر سوي دختران حضرت زهرا (ع) در غل و زنجير به حال
اسارت در آمده اند، ناگهان اشک ها بي اختيار روان مي شود و ضجّه هاي مردم با ناله
هاي نوادگان خورد سال پيامبر به هم مي آميزد و منظره اي غمناک و هولناک به وجود مي
آورد. غمناک از اين همه ظلم و ستم که به عترت رسول خدا (ص) روا داشته اند و هولناک
از شدت حادثه و رنج عذاب فردا.

 

اولين بيدار باش

امام زين العابدين عليه السلام که اين
منظره را مشاهده مي کند، با يک جمله چنان روحيه هاي مرده را به حماسه و حرکت وا مي
دارد که گريه ها و ناله ها صد چندان مي شود. مي فرمايد: «چرا گريه مي کنيد و نوحه
سرائي مي نمائيد؟ مگر چه کساني ما را کشتند» (هان! فرزندان و برادران و خويشان
شمايند که مردان ما را کشتند و زنان مان را به اسارت گرفتند)!

و آنجا بود که زينب (ع) وارث شجاعت و
دليري از پدر و برادر، اين قهرمان تاريخ اسلام، با شهامت بي نظير و شجاعتي حسين
گونه مي ايستد و رو به اهل کوفه خطبه اي مي خواند که هر که مي شنود مي گويد: گويا
علي زنده شده و براي مردم خطبه مي خواند! او به جاي اين که گريه کند و اظهار
مظلوميت نمايد، با فريادي رسا مي فرمايد:

«آيا گريه مي کنيد و نوحه سرائي مي
نمائيد؟! آري! به خدا قسم بايد بسيار بگرييد و کم بخنديد… شما که به خود جرأت
داديد، فرزند خاتم پيامبران، منبع رسالت، محور امامت، چراغ هدايت، پناهگاه حيرت و
ملجأ و مأواي مصيبت ها و بيچارگيهايتان و سيد جوانان اهل بهشت را بکشيد، ديگر عرا
اين کار را تا ابد نمي توانيد با اشک چشمان بشوئيد. هان! چقدر بد کرديد. اف بر شما
و واي به حالتان غضب خدا بر شما باد. همانا سعيتان به سستي و نوميدي گرائيد و هلاک
شديد و معامله تان زيانبار شد و به نفرين و خشم خدا و رسولش نائل آمديد و ذلت و
بدبختي به شما روي آورد. واي بر شما اي اهل کوفه! مي دانيد چه جگري از پيامبر پاره
پاره کرديد و چه خوني از او ريختيد و چه بي حرمتي به حريم او کرديد لقد جئتم شيئاً
ادّاً تکاد السموات يتفَطَّرن منه و تنشقّ الأرض و تخرّ الجبال هدّاً همانا کار
بسيار زشت و قبيحي مرتکب شديد که نزديک است از کار شما، آسمان ها فرو ريزد و زمين
بشکافد و کوه ها متلاشي گردند…»

اين اولين بيدار باش براي مردم کوفه
بود که به وسيله حضرت زينب (ع) انجام پذيرفت. و اما عامل ديگر ايجاد حرکت در بين
خفتگان جرياني بود که در مسجد جامع رخ داد، و عبدالله بن عفيف ازدي قهرمان اين جريان
بود.

 

داستان عبدالله بن عفيف

ابن زياد براي اينکه به مردم هشداري
سخت دهد و آنان را از هر گونه حرکت و اقدامي انتقامجويانه در آينده باز دارد، مردم
را به مسجد دعوت کرد. وقتي منادي مردم را به مسجد فرا خواند و همه جمع شدند، ابن
زياد بر منبر رفت و سخناني با مذمت و بدگوئي اميرالمومنين و امام حسين عليهما
السلام و ياران باوفايشان و خاندان پاک پيامبر (ص) آغاز کرد. کسي را ياراي اعتراض
يا انتقاد در آن موقعيت خطرناک نبود. هنوز سخنان عبيدالله بن زياد تمام نشده بود،
که عبدالله بن عفيف ازدي، اين بزرگ پاسدار اسلام از يک گوشه مسجد رو به ابن زياد
کرده و با شجاعت و جراتي فوق العاده گفت: «اي فرزند مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو
تو هستي و پدرت و آن کسي که تو را ولايت داد و پدرش. اي فرزند مرجانه! فرزندان
پيامبر را مي کشي و باز هم به خود جرأت سخن گفتن مي دهي؟! واي بر تو!!

ابن زيادــ کيست که چنين حرف مي زند؟

ابن عفيف ــ من هستم، اي دشمن خدا! آيا
تو ذريه پاک پيامبر را مي کشي، آنان که خداوند هر رجسي را از آنها دور کرده ــ
همان گونه که در قرآن آمده است ــ و باز هم خود را مسلمان مي داني؟ وا مصيبت! اي
فرزندان و مهاجرين و انصار! کجائيد که از اين طاغوت ستمگر انتقام بگيريد؟ اين کسي
که به فرموده پيامبر خود، لعين و فرزند لعين است.

و پس از اين که نبردي در مي گيرد و اين
راد مرد با اينکه نابينا بود، شمشير را به دست مي گيرد و با همکاري دخترش، گروهي
از پيروان ابوسفيان را به جهنم مي فرستد. او را دستگير کرده نزد ابن زياد مي
آورند.

ابن زياد ــ خدا را شکر که تو را ذليل
کرد.

ابن عفيف ــ چرا مرا ذليل کند، اي دشمن
خدا؟!

ــ درباره عثمان چه مي گوئي؟

ــ تو را چه به عثمان! اگر خوبي کرده
يا بدي، اصلاح يا افساد، خدايش خلق کرده و او را در روز جزا با عدالت محاکمه خواهد
کرد. ولي درباره خودت و پدرت و يزيد و پدرش از من بپرس تا پاسخت گويم.

ــ از هيچ چيزي نمي پرسم تا وقتي که
مرگ را بچشي.

ــ خداي عالميان را حمد مي گويم. من
پيش از اينکه مادرت مرجانه تو را بزايد، از خداوند شهادت خواسته بودم او از او طلب
کرده بود که شهادتم را به دست پليدترين و ملعون ترين و مبغوض ترين بندگان خدا قرار
دهد و هنگامي که چشمم را از دست دادم از شهادت نااميد گشتم ولي اکنون خدا را شکر
مي کنم که پس از نوميدي، به من ارزاني داشت.

ــ گردنش را بزنيد!!

آري! آن روز نخستين روزي بود که بارقه
نوميدي و ياس در چشم ابن زياد پديد آمد و دانست که با اين جنايت هولناک نه تنها به
آرزويش جامه عمل نمي پوشاند که به زودي، خشم و نفرت مسلمانان کاخ او و اميدش را
واژگون مي سازد.

و از اين روي چاره اي جز اين نديد که
تا روز فرستادن اهل بيت به شام، آنان را در کوفه و به دور از ديدگان مردم، زنداني
کند. ولي ديري نپائيد که نوبت به سفر شام رسيد و خاندان پيامبر آماده مسافرتي ديگر
در اسارت شدند.

 

در شام

چند روزي مي گذرد، نامه عبيدالله به
يزيد مي رسد، يزيد از او مي خواهد که سرهاي مطهر را همراه با اسرا به شام بفرستد.
اسراي اهل بيت وارد شام مي شوند. در اين جا ماجراهاي زيادي رخ مي دهد و هر يک از
ادامه دهندگان راه حسين، خطبه اي مي خوانند که در اين ميان خطبه امام سجاد (ع) در
مسجد و خطبه حضرت زينب (ع) در مجلس يزيد تمام برنامه هاي دشمنان را به هم مي ريزند
و يزيد را رسوا مي کنند و مردم را از خواب غفلت بيدار مي کنند و انقلابي ديگر در
شام رخ مي دهد.

 

در راه مدينه

يزيد که سخت به وحشت افتاده و خود را
در ميدان نبرد باخته بود و مي ديد هر روز که مي گذرد علاقه و توجه مردم به خاندان
نبوت زيادتر مي شود، از ترس اينکه مبادا آتش خشم مردم او را بسوزاند، دستور داد
قافله اسرا را به مدينه برگردانند، ولي اين بار نه به حالت اسارت بلکه با احترام
فراوان! ذريه حضرت زهرا (ع) در راه بازگشت از دليل خواستند از راه کربلا بگذرد تا
اين که پس از گذشت 40 روز از شهادت امام حسين (ع) تجديد عهدي با اجساد پاک شهداي
کربلا نمايند. و در آن جا با قافله جابر بن عبدالله انصاري نيز برخورد کردند که
براي زيارت شهداي پاک کربلا آمده بودند. و بدين وسيله اولين مراسم اربعين حسيني
برگزار شد.

و در کوتاه سخن، از لحظه شهادت، ادامه
دهندگان راه سيدالشهدا، در هر فرصت و هر مکاني مردم را از اين واقعه دردناک آگاه
کرده و علت شهادت را به مردم گوشزد نموده و مردم را به قيام و مبارزه بر عليه
دشمنان دين وا مي داشتند. و از اين پس، حرکت ها و انقلابهاي زيادي به وقوع پيوست
از جمله: حرکت توابين، قيام مردم مدينه، حرکت مختار و و … را مي توان نام برد. و
گر چه بسياري از حرکت هاي کوچک چندان موثر نبود ولي مهم ترين نتيجه اي که داشت اين
بود که حالت قيام و انقلاب را هم چنان در مردم نگه مي داشت و آتش خشم و نفرت را بر
عليه امويان شعله ورتر مي ساخت و حادثه کربلا را هم چنان در قلب ها احيا مي نمود و
اين است فلسفه عزاداري که با عزاداري اسلام زنده مي شود و مردم بر عليه ظلم و ستم
مي شورند و انقلاب زنده و پابرجا مي ماند.

 

/

نقش شوروی درماجراهای لبنان

نقش
شوروي در ماجراهاي لبنان و بررسي مسئله جنگ در طرابلس

لبنان،
صحنه فعاليتهاي سياسي گروه ها

مسائل
لبنان بطور عموم و درگيريهاي اخير طرابلس، مانند هر حادثه سياسي ديگر، داراي علل و
عوامل مخصوصي است، كه ما ناچار براي ريشه يابي و تجزيه و تحليل آن، بايد به گذشته
دور و بويژه به لبنان پيش از اشغال، توسط صهيونيستها و آمريكائيها و نيروهاي چند
مليتي باز گرديم.

پس از
حادثه «سپتامبرسياه» سال 1971 در اردن، نيروهاي فلسطيني كه ديگر آنجا را محل
مناسبي براي ادامه مبارزات خويش عليه اسرائيل نمي ديدند، به فكر پايگاه جديدي
افتادند. لبنان در آنهنگام بوسيله رژيمي ائتلافي از راستگرايان آمريكائي و نيروهاي
چپ و به اصطلاح پيشرو انقلابي اداره مي شد و از نظر موقعيت جغرافيائي و شرائط
سياسي، مناسب ترين كشور براي فعاليتهاي آنان بشمار مي رفت. و بهمين دليل و بدليل
وجود بيش از ده اردوگاه آوارگان فلسطيني چون صبرا و شاتيلا و برج البراجنه در
بيروت و عين البارود و بداوي در طرابلس و ميه ميه و عين الحلوه و رشيديه و برج
شمالي و… در جنوب و چندين اردوگاه ديگر در بقاع و بعلبك، لبنان را بعنوان پايگاه
خويش انتخاب كردند.

ورود
فلسطينيان به لبنان با استقبالي گرم از سوي نيروهاي پيشرو مواجه شد، و اردوگاههاي
عظيم فلسطيني در قسمتهاي مختلف اين كشور از قبيل بيروت و طرابلس و بخصوص در بخشهاي
جنوبي لبنان پذيراي چريكهاي فلسطيني گرديد و بدينسان لبنان به صحنه ي تحرك فعال
سياسي، نظامي نيروهاي چپ و راست، ميانه رو و محافظه كار چريكهاي فلسطيني تبديل
گرديد و از آن بعنوان سنگري عليه صهيونيست استفاده مي شد.

در داخل
اردوگاه ها سازمانهاي مختلف فلسطيني با گرايشهاي سياسي متفاوت سخت به فعاليت
اشتغال يافتند و هر كدام نيز به شاخه هائي تقسيم مي شدند، براي نمونه، جبهه
دموكراتيك، نايف حواتمه، جبهه شعبيه جرج حبش، جبهه شعبيه (القياده العامه) برهبري
احمد جبرئيل، جبهه نضال خلقي (وسازمان) ارتش آزاديبخش فلسطين از شاخه هاي سازمان
آزادي بخش فلسطين بودند، و سازمانهاي ديگر از قبيل سازمان «فتح» كه بزرگترين
سازمان فلسطيني است بهمين ترتيب داراي شاخه ها و انشعاباتي بود از قبيل فتح گروه
ابونضال و فتح الثوره (شوراي انقلاب) ميان هر يك از اين سازمانها و شاخه- هاي آن،
رقابتي سخت بر سر جذب نيروهاي بيشتر ديده مي شد.

ولي از
اين مهمتر رقابت شديدي بود كه ميان ابر قدرتها بمنظور وابسته ساختن اين سازمانها
در جريان بود، تا هريك به ميل خويش بتواند حركتهاي سياسي آنان را هدايت و به سود
خود تغيير جهت دهد. اما جو ضد آمريكائي كه پس از حادثه سپتامبر سياه و خيانت سادات
در جنگ 1973 بر اردوگاهها حاكم بود،  كفه ي
معادله را به نفع روسيه شوروي سنگين كرد و بهمين دليل، توفيق بيشتري در صحنه
رقابت، نصيب آن گرديده و سازمانهاي بيشتري به آن وابسته شدند.

ولي حضور
شوروي در لبنان تنها از خلال اين سازمانهاي فلسطيني نبود، بلكه احزاب چپ لبنان
مانند حزب كمونيست كه سوسياليست پيشرو، برهبري كمال جنبلاط و نيز ناصريستها كه به
نوبه خود، به چندين حزب و سازمان و گروه تقسيم مي شدند و همچنين حزب بعث و و… در
حضور سياسي شوروي در لبنان نقش فعالي ايفا نمودند.

البته
آمريكا هم در اين ميان بيكار ننشسته و احزاب و گروههاي سياسي بسياري را بخود
وابسته ساخته و آنان را از نظر خط مشي سياسي و تجهيزات نظامي و غيره تغذيه مي
نمود. اما در عين حال قدرت فعال در صحنه، قدرت چپ و طرفداران شوروي بود، و در
مناطق شمال و جنوب و حتي قسمت مياني لبنان، تعزيه گردان حوادث و رويدادهاي سياسي و
نظامي و امنيتي، به شمار مي آمد، و نيروهاي راستگرا در برابر نيروهاي چپ از موضعي
ضعيف برخوردار بودند.

اين
جريان تا سا ل82 ميلادي همچنان ادامه داشت، تا اينكه اسرائيل به دستور مستقيم
آمريكا، و با زمينه سازيها و مقدمات قبلي كه از آنجمله ملاقاتهاي متعدد وزير دفاع
اسرائيل بافالانژهاي لبنان بود، با حمله اي برق آسا، جنوب لبنان را اشغال و طي يك
هفته خود را به بيروت رساند.

در تمام
اين مدت كه ارتش اسرائيل به پيشروي مشغول بود، نه تنها از سوي اين احزاب و
سازمانهاي چپ گراي لبناني و فلسطيني كمترين عكس العملي نشان داده نشد، بلكه سريعا
صحنه را به سود اسرائيل ترك نموده و عقب نشيني كردند!

اين كار
براي مردمي كه تا آنروز، تحت تاثير شعارهاي داغ و تند احزاب چپ قرار گرفته و
احيانا به عضويت آنها درآمده بودند، غيرقابل منتظره بحساب مي آمد، و از اينروي
تاثيري منفي بر افكار عمومي نسبت به تمام اين سازمانها و در راس آنها نسبت به
شوروي كه از حاميان اصلي نيروهاي چپ بود گذاشت، البته اين اثرات منفي و سلب
اعتماد، تنها منحصر به مردم لبنان نمي شد بلكه در خارج از مرزهاي لبنان نيز از
انعكاسي گسترده تر برخوردار بود، زيرا ديگر به وضوح براي همه ملتها ثابت شده بود
كه نمي توان با اتكاء بر سازمانهاي چپ گرا و ابر قدرت شوروي، با آمريكا مبارزه
نمود و شوروي تنها در صدد بهره برداري از فرصتهاي مناسب بوده و در لحظات حساس و
سرنوشت ساز آنها را رها خواهد نمود، گرچه اين كار به نابودي كامل آنان بوسيله
صهيونيست و آمريكا منتهي گردد.

نيروي
حزب الله

درست در
همين نقطه نوميدي و بي اعتمادي از هر قدرت خارجي، نيروي سومي در مقابل احزاب
وابسته به بلوك شرق و غرب، متولد و پا به صحنه ي مبارزه گذاشت. اين نيرو در آغاز
از نظر نفرات و تجهيزات نظامي، چندان چشم -گير نبود گرچه از جنبه معنوي از قدرتي
فوق العاده برخوردار بود ولي در مدتي كوتاه توانست نيروهاي بسيار ارزنده و جواني
را جذب كرده و رشد نمايد، زيرا در لبنان تنها نيروئي بود كه بجاي شعار به عمل
پرداخته و بطور جدي وارد مبارزه با اسرائيل و آمريكا و نيروهاي چند مليتي گرديد. و
بدين ترتيب عملا به ثبوت رساند كه تنها با اتكاء به خداوند و نيروي مردمي است كه
مي توان در برابر ابرقدرتها به مبارزه برخاست.

اين نيرو
همان نيروي اسلامي بود كه با الهام از خط فكري امام خميني و حركت جمهوري اسلامي در
لبنان متولد گرديد. و رشد يافت و در طول اين مدت ثابت كرد كه مي تواند تنها قدرت
سياسي مورد اعتماد مردم لبنان بوده و با اتكاء بهمين اعتماد، ضربه هائي سخت و سهمگين
بر ارتش اشغالگر اسرائيل وارد كرد، و با رشد اين نيرو، نيروهاي چپ و شوروي شكست
دومي را متحمل گرديد.

بدنبال
اين حركت جديد اسلامي كليه مسلمانان لبنان اعم از شيعه و سني، احساس كردند كه براي
مقابله جدي با دشمن به يك وحدت و انسجامي نيازمندند و تنها اين حركت اسلامي است كه
مي تواند، محوري مناسب براي چنين اتحادي باشد و از اينرو تمام نيروهاي، فعال
اسلامي به وحدتي ناخودآگاه پيوستند و اين مساله سبب وحشت بيش از حد دشمنان مشترك
اسلام، اعم از چپ گرا و راست گرا گرديد.

لازم به
تذكر است كه بدنبال اين احساس خطر، آمريكا و شوروي، به يك توافق اعلام نشده اي
بمنظور ضربه زدن به اين نيروي جديد، رسيدند و بهمين دليل، مي بينيم وقتي آمريكا و
اسرائيل پايگاه هاي نيروهاي اسلامي و حزب الله را در بقاع و بعلبك و ديگر مناطق
لبنان بمباران مي كنند، شوروي كه خود را مدافع نهضت هاي آزاديبخش معرفي مي كند
سكوت اختيار نموده و هيچ يك از احزاب چپ اعتراضي نمي كنند.

نقش
شوروي در ماجراهاي لبنان و بررسي مسئله جنگ در طرابلس

آغاز
توطئه هاي شوم شوروي

و از سوي
ديگر هنگامي كه آمريكا و اسرائيل در لبنان با شكست مواجه شدند يعني ديدند كه ديگر
با قدرت سرنيزه نمي توانند اين حركت نو پاي اسلامي را در لبنان سركوب نمايند، بلكه
خودشان در اين مدت متحمل ضربه هاي هولناكي از سوي آنان گرديدند، صحنه را به سود
شوروي ترك گفته و ادامه ي نقش را بعهده آن گذاشتند.

زيرا اين
نيروي جديد و فعال اسلامي در ظرف يكسال بزرگترين ضربه را به پيكر ابر قدرت راست در
لبنان وارد ساخت و در اين رابطه مقر تفنگداران آمريكائي در بيروت و مركز نيروهاي
نظامي فرانسه و اسرائيل با عمليات شهادت طلبانه منفجر گرديد. بدنبال اين حوادث
آمريكا و اسرائيل با عمليات شهادت مليتي به اين نتيجه رسيدند كه نمي توانند در اين
شرائط نقشي داشته باشند و بايد لبنان را ترك نمايند و درست هنگامي كه اسرائيل
اعلام كرد از لبنان عقب- نشيني خواهد كرد، فعاليت نيروي چپ در لبنان آغاز گرديد.

شوروي
فكر مي كرد كه در لبنان مي تواند از تجربه انقلاب اكتبر حزب كمونيست در شوروي،
بهره گيرد و از اينرو با برنامه ريزي خاصي، حزب و يا سازمان «رابطة الشغيله» را در
لبنان وارد صحنه و فعال ساخت.

«رابطة
الشغيله» نام يكي از احزاب چپ لبنان است كه در پارلمان لبنان كرسي- هائي را به خود
اختصاص داده و در ميان قشر روشنفكر دانشگاهي شيعه، سني و مسيحيت، نفوذ دارد. و در
گذشته سعي مي كرد كه با رخنه در درون تشكيلات سياسي و مذهبي، افكار چپ را در آنها
تزريق نمايد، ولذا در جنبش «امل» و در «مجلس اعلاي شيعه» و در «دارالافتاء»
برادران اهل سنت نفوذ كرده بودند، ولي تا پيش از اين جريانات اخير لبنان، تمام اين
تلاشها مخفي و زير پرده صورت مي گرفت ولي بعد از اين تاريخ از شوروي دستور گرفته
بود كه فعاليت خود را علني نموده و آشكارا بر روي صحنه حوادث لبنان ظاهر گردد.

روسها
معمولا كار خود را با تبليغات آغاز مي كنند و اين حزب كه مستقيما از آنجا هدايت مي
شد، با تاسيس يك بنگاه خبري به نام «موسسة الحقيقة» شروع به كار علني نمود،  و از اينرو، راديو و روزنامه وابسته به اين
بنگاه، به نام راديو و روزنامه «حقيقت» نام گرفت كه همان ترجمه ي «پراودا» است. در
ايران نيز حزب توده براي نشريات خود، همين نام را برگزيده بود.

توطئه ي
چپ گرايان، از راه نفوذ در حركت امل

اين حزب
با همكاري جنبش امل طراحي براي سرزمينهاي آزاد شده از اشغال اسرائيل، پس از خروج
ارتش اسرائيل از لبنان، در نظر گرفته بود كه هشياري بعضي از مسلمانان لبنان
بحمدالله افشا و خنثي گرديد. طرح مزبور، بطور خلاصه از اين قرار بود كه:

در تمام
مناطق آزاد شده كميته هائي تشكيل گردد بنام «كميته شهر و روستا» و در آنجا بمسائل
و مشكلات مردم رسيدگي بعمل آيد، تشكيلات مزبور با در اختيار داشتن نيروهاي روشنفكر
دانشگاهي، بطور طبيعي قادر بود كه جو داخل كميته ها را در اختيار گرفته و از
اينراه براحتي افكار چپ گرايانه و خط مشي سياسي خود را بديگر اعضاي كميته كه از
اهالي روستا و از نظر معلومات و اطلاعات در سطح پائين تري بودند القاء نمايد و به
مرور زمان حاكميت فكري و سياسي خود را بركل اين مناطق آزاد شده، تحميل نمايند.

طرح
ديگري كه آن را به مرحله اجرا درآوردند، اين بود كه: يك كميته اي مركب از
نمايندگان شهرها و روستاهاي جنوب لبنان تشكيل دادند كه تعداد اين نمايندگان به بيش
از دويست نفر مي رسيد. اين نمايندگان براي حل و رسيدگي به مشكلات مردم جنوب لبنان،
در هر مناسبتي گرد هم جمع شده و با اختيارات تامي كه از سوي مردم به آنان واگذار
گرديده بود مي توانستند هرگونه تصميم مقتضي، به ميل خويش اتخاذ نمايند، و در اين
رابطه مجاز بودند كه با هر تشكيلات و سازماني كه صلاح ببينند تماس برقرار نمايند.
در بيروت (مركز لبنان) كميته اي براي مبارزه با گران فروشي بوجود آمد و جلسات
بزرگي نيز در بيروت به همين منظور تشكيل شد و با تكيه بر مبارزه با گران فروشي و
شعارهائي از اين قبيل كه صرفا جنبه تبليغاتي براي جذب و فريب مردم داشت، موفق شدند
تا حدودي توجه مردم را بخود جلب نمايند، و از اينرو تصميم گرفتند كه يك كنگره
عمومي در لبنان تشكيل دهند، ولي زمان برگزاري آن را به دستور شوروي براي وقتي
گذاشته بودند كه درگيريهاي لبنان پس از خروج اسرائيل به آخرين نقطه ي اوج خود
رسيده و دولت لبنان از حل مشكلات آن كاملا عاجز گردد، تا اين كنگره بتواند با
استفاده از اين فرصت خود را جانشين دولت لبنان معرفي نمايد. قبل از تشكيل كنگره،
يك كميته مقدماتي بوجود آوردند، و از تمام گروهها، احزاب و تشكيلات سياسي و
مذهبي،مانند: «دارالافتاء»جنبش امل،حزب سوسياليست پيشرو، دروزيها، مسيحيها، شيعه و
سني و بالاخره از همه، دعوتي براي شركت نمايندگانشان در اين كميته ي مقدماتي بعمل
آمده بود. و قبلا از سوي خود اين حزب كه طراح و برگزار كننده ي اين كنگره و كميته
ي مقدماتي آن بود، مسئولين و تعزيه گردانان آن تعيين و نيز گزارشات سياسي،
اقتصادي، نظامي و امنيتي كه توسط نماينده ي حزب مي بايست تقديم كنگره گردد، تهيه
شده بود.

تشابه
طرح با طرح كمونيست ها در شوروي

اين طرح
و برنامه ريزي، درست همان طرح و برنامه اي بود كه سران حزب كمونيست قبل از انقلاب
اكتبر در روسيه شوروي در نظر گرفته بودند. حزب كمونيست در آنهنگام نيز از كليه
احزاب سياسي و جمعيتهاي مذهبي مسلمان و مسيحي و غيره دعوت عمومي نمود تا نمايندگان
خود را به كنگره اي كه تصميم به برگزاري آن گرفته بود اعزام نمايند، كنگره در زمان
معين با شركت نمايندگان مزبور برگزار گرديد و بدنبال آن حزب كمونيست به حاكميت
رسيده و انقلاب اكتبر بوجود آمد، ولي بعد از تثبيت موقعيت خود، تنها آن عده افرادي
را باقي گذاشتند كه حاضر بهمكاري با آنها شده و بي رحمانه به تصفيه ي فيزيكي بقيه
اعضا پرداختند و خود حاكميت مطلق را در اختيار گرفتند.

اين
تجربه را در لبنان نيز مي خواستند به مرحله اجرا گذارند تا از اينراه به قدرت دست
يافته و مخالفين خود را از ميان بردارند. ولي اين توطئه ي خطرناك با به صدا درآمدن
زنگهاي خطر توسط آگاهان سياسي، بحمدالله خنثي و با شكست مواجه گرديد.

تشكيل
جبهه اتحاد ملي

ولي
شوروي به اين سادگي دست بردار از لبنان نيست و از اينرو بدنبال اين شكست، بفكر طرح
نقشه ي ديگري افتاد و آن ايجاد «جبهه ي اتحاد ملي» بود كه در «اشتوره» تشكيل شد، و
حدود هشتاد نفر نماينده از سوي احزاب و سازمان هاي سياسي و گروههاي محلي در آن
شركت نمودند و حتي رهبري جنبش امل كه تا آن هنگام در هيچ جبهه اي شركت نكرده بود و
به عذر اينكه اين جنبش يك حزب سياسي نيست بلكه يك حركتيست مردمي و عدم شركت خود را
در اين نوع جبهه ها توجيه مي نمود، اين بار شركت كرد.

واقعيت
اين است كه روسها تلاش كردند كه جنبش امل بعنوان نماينده ي شيعه در لبنان در جبهه
ي اتحاد ملي در اشتوره شركت كنند چرا كه از نظر روسها شركت شيعيان در اين جبهه
ضروري بود و در غير اين صورت با شكست مواجه مي شد و سرانجام با اعمال نفوذ شوروي
ها اين كار صورت گرفت و نماينده جنبش امل جزء سردمداران اين جبهه قرار گرفت.

و از
بيانيه پاياني اين جبهه بخوبي مشخص است كه برنامه ريزي و افكار حاكم بر آن همان
افكار و برنامه هاي گذشته روسها است كه براي نمونه، به بعضي از نكات اشاره مي
كنيم:

لغو
قانون اساسي لبنان و تهيه قانون اساسي جديدي كه در آن مذهب هيچ نقشي نداشته باشد.

لغو نقش
مذهب و دين در ارتش.

در حكومت
جديد لبنان مذهب هيچ گونه نظارت و حاكميتي نداشته، و تامين مسائل رفاهي، اقتصادي و
مسكن اصل و مبنا قرار مي گيرد.

و اين
بيانيه پاياني از سوي تمام نمايندگان شركت كننده، مورد تصويب قرار گرفت. و بنا است
كه در كنگره آتيه، از ديگر نمايندگان احزاب و جمعيتها، كه در اين كنگره حضور
نداشته اند دعوت به عمل آيد تا با حضور آنها قانون اساسي جديد، براي لبنان تدوين
گردد و كميته هائي براي تعيين شكل حكومت و رسيدگي به مسائل اقتصادي و نظامي و
امنيتي، تشكيل شود. و چنانچه ملاحظه مي شود اين نقشه درست همان نقشه و طرح گذشته
است كه به شكست انجاميد و بدون شك اين بار نيز با آگاهي و هوشياري علما و مردم
مسلمان با شكست و ناكامي روبرو خواهد شد.

البته
طرحهاي ديگري در روزنامه ها از سوي سليمان فرنجيه، سليم الحص، شيخ شمس الدين و
بعضي ديگر كه روي طرح جبهه اتحاد ملي حساسيت پيدا كرده بودند، ارائه شده بود ولي
چون از آن پشتوانه اي كه طرح جبهه اتحاد ملي برخوردار بود، آنان برخوردار نبودند
به نتيجه نرسيد در هر صورت، روسها در لبنان به اين نتيجه رسيده اند تنها سدي كه
مانع پيشرفت آنها است، سد مذهب است و لذا بايد شكسته شود. البته هدف اصلي آنها از
اين سدشكني، اسلام است، گرچه در لبنان مذاهب ديگري نيز وجود دارد، ولي اگر آن
مذاهب به نفع قدرتهاي شرق و غرب عمل نكنند در مقابل آنها نمي ايستند، و از اينرو
پيوسته براي تضعيف قدرت معنوي اسلام مشغول برنامه ريزي و توطئه مي باشند.

كسب
حيثيت

يكي از
توطئه ها اين بود كه نيروي چپ پس از اينكه با خالي كردن ميدان به نفع اسرائيل، به
كلي پايگاه و موقعيت خود را در لبنان از دست داد، سران آن به فكر افتادند كه براي
اعاده ي حيثيت نيروي چپ دست به عملياتي انتحاري كه مي تواند افكار عمومي را بسوي
آنان جلب نمايد، بزنند. البته اعضاء اصلي حزب، خود شهامت چنين كاري را نداشتند و
از اينرو اكثرا دختران جوان زير بيست سال شيعه را كه داراي احساسات شديد ضد
اسرائيلي و روحيه شهادت طلبانه بودند و ضمنا در عمليات مسلمانان، باين دليل كه با
وجود نيروي فراوان مردان نيازي به آنها نيست، از آنان استفاده نمي شد، براي اين
كار جذب نموده و يك سري عمليات انتحاري توسط آنان، و بنام احزاب مختلف چپ، انجام
گرفت.

البته عمليات
مزبور از هيچگونه ارزش نظامي برخوردار نبود زيرا بيش از هفت يا هشت نفر از نيروهاي
آنتوان لحد در جريان آنها كشته نشدند و بقيه ي تلفات و كشته شدگان از مردم عادي و
بي گناه بود، مثلا يكي از اين عمليات كه از سوي حزب قومي اجتماعي صورت گرفت، نزديك
يكي از مراكز تفتيش آنتوان لحد بود كه تنها به كشته شدن دو نفر از نيروهاي وي
انجاميد، اما ده ها نفر از مردم عادي كه در انتظار رسيدن نوبت بازرسي و تفتيش
بودند به خاك و خون غلطيدند.

درست
مانند نيروهاي چپ و منافق در ايران كه از احساسات تند نيروهاي جوان بوسيله شعارهاي
داغ و فريبنده استفاده كرده و گاهي آنها را به كارهاي انتحاري وا مي داشتند.

جالب
اينجاست كه نيروهاي چپ در لبنان وقتي دست به اين عمليات مي زنند كه ديگر اسرائيل
بوسيله نيروي فعال مسلمانان از لبنان خارج شده است و بوضوح روشن است كه هدف آنها
از اين عمليات محدود و بي ارزش جز جنبه ي تبليغاتي آن نيست.

بازگشت
عرفات به لبنان!

يك از
اين توطئه ها مساله بازگشت عرفات به لبنان است. براي هر كس كه كمترين آشنائي با
برنامه ها و عملكرد او بخصوص در اين چند سال اخير داشته باشد، اين سئوال پيش مي
آيد كه اين بازگشت چرا؟ عرفات اگر اهل مبارزه و نبرد با اسرائيل است و بهمين دليل
مي خواهد به لبنان باز گردد نه براي اجراي توطئه ابرقدرتها، جرا در حمله ي نظامي
اسرائيل به لبنان، كمترين مقاومتي از خود نشان نداد و با داشتن تمام تجهيزات
نظامي، جنوب لبنان را براي اسرائيل خالي كرده و بسوي بيروت و سپس از آنجا فرار مي
نمايد. اگر عرفات اهل مبارزه است چرا با ملك حسين طرح صلح با اسرائيل را پي ريزي
مي كند؟ پس بازگشت عرفات جز براي ايجاد تفرقه و درگيريهاي مصنوعي چيز ديگري نيست،
كه يك نمونه اش همان درگيريهاي اردوگاههاي فلسطيني به نام شيعه و سني و امل بود. و
بدين ترتيب ابرقدرتها از يك طرف نيروهاي لبنان و فلسطيني را به جان هم انداخته و
به كشتار هم وا مي دارند تا در نتيجه تضعيف گردند و هم در دنيا چنين وانمود كنند
كه تنها دشمن فلسطينيها اسرائيل نيست، بلكه خود مسلمانان با آنان دشمن اند.

ولي اين
توطئه هم با حركت بجاي جمهوري اسلامي و رهنمودهاي آيت الله- العظمي منتظري و تلاش
علماي لبنان و عدم دخالت حزب الله لبنان در اين درگيريها، بحمدالله خنثي گرديد.

نيروهاي درگير در طرابلس

در رابطه با حوادث طرابلس، با توجه به
آن چه گفتيم کاملا روشن مي شود که علت آن جز شکستن سدّ اسلام چيزي نيست. نيروهاي
چپ به رهبري شوروي از آغاز، هدفشان حذف قدرت اسلام از لبنان بود، تشيع که سد
مستحکمي است در برابر آنها و از جنوب تا شمال لبنان ادامه دارد، وجود شيخ سعيد
شعبان و حرکت توحيد در کنار آن، مي توانست به استحکام اين سد بيفزايد، از اين رو
نيروهاي چپ، احزاب: دمکرات، بعث، قومي اجتماعي سوري و غيره با تمام تجهيزاتي که در
اختيار دارند به جان نيروهاي اسلامي در طرابلس مي افتند.

البته نيروهاي اسلامي در طرابلس از جهت
سياسي داراي گرايش هاي متفاوت اند، و در ميان آنها هم طرز تفکر عرفات، و هم طرز
تفکر آمريکائي سعودي وجود دارد و هم نحوه تفکر انقلابي جمهوري اسلامي ولي آن چه
نقطه مشترک ميان آنها است، مسئله اسلام است و همين معنا آنها را در برابر تهاجم
چپي ها متحد و هم آهنگ ساخته است.

به هر صورت هدف چپي ها برداشتن سد
اسلام و تشکيل يک حکومت غير مذهبي است و طبيعي است حکومتي که مذهب در آن نقشي
نداشه باشد، هم به نفع شوروي است و هم به نفع آمريکا و اسرائيل، و از سوئي ديگر
کوبيدن اسلام در لبنان سبب خواهد شد که بتواند در مصر، اردن، مغرب و در داخل
سرزمين هاي اشغالي چنين برنامه اي را شروع نمايند. زيرا که حرکت اسلامي لبنان به
منزله پرتو و شعاعي از حرکت قدرتمند اسلامي در ايران است و اگر اين پرتو از لبنان
که نسبت به ساير کشورها از تحرک بيشتري برخوردار است بر چيده شود راه براي بر چيدن
آن در ديگر کشورها تا حدودي براي ابرقدرتها هموار مي گردد.

 

ماجراي خونين طرابلس

همان طوري که مي دانيد در طرابلس
گروههاي اسلامي مختلفي مشغول فعاليت هستند که از آن جمله «جماعت اسلامي» است که
رهبران آن از سوي سعودي تغذيه مي شوند. گروه ديگر، «گروه جندالله» است که تحت
رهبري کنعان ناجي و شيخ عبدالکريم بدوي اداره مي شوند، و نيز گروه خليل اعکاوي به
نام «مقاومت لبنان» و گروه شهيد عصمت مراد و گروه هاي مختلف ديگر است. سه گروه
اخير پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران با حرکت شيخ سعيد شعبان متحد شد و حرکت
«توحيد اسلامي» را تکشيل داد. رهبري اين حرکت را شيخ سعيد شعبان به عهده گرفت و در
طرابلس شروع به فعاليت نمود. نقطه هاي نظرهاي شيخ سعيد شعبان در آغاز بسيار جالب
به نظر مي رسيد، آنها با امام بيعت کردند و با طرفداري از جمهوري اسلامي ايران،
خواستار تشکيل جمهوري اسلامي در لبنان بودند و با فالانژها و احزاب کمونيست و بعث
عراقي و و … وارد مبارزاتي طولاني شدند که به پيروزيهاي چشم گيري انجاميد ولي
بعضي از اين احزاب که در حرکت توحيد اسلامي فعاليت مي کردند، علي رغم خط فکري شيخ
سعيد شعبان، با گروه عرفات و سعودي، ارتباط داشتند و در طول سالهاي گذشته، شيخ را
شديدا تحت فشار قرار داده بودند که با جمهوري اسلامي ايران قطع رابطه نمايد تا از
حمايت دولتهاي مرتجع منطقه برخوردار گردد! ولي شيخ سعيد که اسلام ناب و اصيل را در
جمهوري اسلامي ايران مي بيند، تا کنون در برابر اين فشارها مقاومت نموده و زير بار
نرفته است. و از اين رو گروه خليل اعکاوي، از حرکت توحيد منشعب و مستقلا اعلام
موجوديت نمود. گروه «جندالله» در طرابلس نيز جدا شروع به فعاليت نمود و تنها گروه
«شهيد دکتر عصمت مراد» بود که همه چنان وفادار به آرمان هاي اين حرکت باقي ماند
ولي اخيرا در ميان گروه «شهيد عصمت مراد» نيز اختلاف نظرهائي بروز کرد، و شيخ هاشم
منقاره که يکي از مشايخ اهل تسنن طرابلس بود و شيخ سعيد به او اميد فراوان بسته
بود، به همراه افراد تحت نفوذ خويش اعلام جدائي و موجوديت کرد، و اموالي را که از
طريق بندر طرابلس به دست آورده بود، براي پياده کردن اهداف خويش و عليه شيخ سعيد
شعبان، به کار گرفت.

بدون شک اگر حرکت توحيد با همان انسجام
و يک پارچگي قبل از پيدايش انشعابات، باقي مي ماند، دشمن هرگز امکان حمله به
طرابلس را پيدا نمي کرد. و از اين رو تمام نيروهاي مخالف اسلام، از نيروهاي چپ
گرفته تا نيروهاي راستگرا فرصت را براي ضربه زدن به اسلام مناسب ديده و تدارک چنين
حمله اي را ديدند.

همان گونه که در ابتداي به ثمر رسيدن
انقلاب اسلامي، امريکا و شوروي با توجه به اختلافات داخلي و فعاليت احزاب مختلف،
فرصت را براي حمله صدام به ايران مناسب يافته و ايران را درگير چنين جنگي ناخواسته
ساختند، ولي همان طور که مردم مسلمان ايران وقتي خود را در برابر اين خطر جدي و توطئه
خارجي ديدند، صفوف خويش را فشرده و عليه دشمن به طور يکپارچه و منسجم وارد مبارزه
شدند، مردم مسلمان طرابلس نيز هنگامي که با چنين توطئه اي مشترک براي نابودي اسلام
در لبنان روبرو شدند، مجددا گرد شيخ سعيد جمع شده و با مقاومتي بي نظير که هيچ گاه
دشمن انتظارش را نمي کشيد وارد عمل شدند.

دشمن با همه نيرو به جنگي تمام عيار
عليه مسلمانان دست زده بود و با استفاده از انواع سلاح هاي مدرن سبک و سنگين، شهر
طرابلس را زير ضربات بي امان خود قرار داده، بسياري از شهروندان، از شهر گريخته و
به جاي امني پناه برده بودند، و شهر در آستانه سقوط حتمي قرار داشت.

در چنين شرايطي حساس که دشمن هر لحظه
انتظار سقوط طرابلس را مي کشيد، ناگاه نيروهاي حرکت توحيد اسلامي وحدت خود را
بازيافته و به صورت فعال تر و منسجم تر وارد صحنه شد، و حول محور شيخ سعيد جمع
شدند و با وارد شدن اين نيروي تازه نفس وضعيت جنگ به کلي به سود مسلمانان تغيير
يافت.

در هر حال اين حرکت جديد اسلامي در
طرابلس به وضوح اين معنا را به ثبوت مي رساند که اسلام در لبنان از چه نفوذ و
قدرتي معنوي برخوردار است، و از اين رو دشمن روي آن بسيار حساب نموده و براي
نابودي اسلام از هيچ تلاش و توطئه اي کوتاهي نمي کند.

مساله ديگري که در جريان اين حوادث به
صورتي عيني و ملموس براي همه روشن مي گردد اين است که جز اسلام و نيروهاي مسلمان،
هيچ حزب و گروهي قادر و مايل به نجات لبنان نيست و تنها جوانان پر شور مسلمان اند
که با الهام از مقاومت دليرانه ملت مسلمان ايران تحت رهبريهاي پيامبر گونه امام
خميني مدظله العالي در برابر دشمنان مشترک، ايستادگي نموده و تا شکست نهائي آنان
به اين پايداري و مقاومت ادامه خواهد داد و انتظار ما از نيروهاي مسلمان طرابلس
اين است که مردم هم چنان، تحت رهبري شيخ سعيد شعبان با اين حرکت خود تا رسيدن به
چنين هدفي حضور مداوم و فعالانه خود را صحنه حفظ نمايند.

 

/

از گوشه و كنار جهان

قرارداد
خاتمه دادن به كشتار مسلمانان!

نخست
وزير هند، راجيوگاندي اعلام كرد كه با رهبران اتحاديه دانشجويان آسام و حركت
مبارزه ملي كه كشتار مسلمانان مهاجر از بنگلادش را به عهده گرفتند و بيش از 25000
هزار نفر را از سال 1979 تاكنون به قتل رسانده اند، قراردادي امضا كرده است كه از
اين پس دست از كشتار مسلمانان مهاجر بردارند!

لازم به
تذكر است كه «آسام» منطقه بزرگي است كه به پنج ايالت مستقل تقسيم شده است و هندوها
كه اغلب مردم اين منطقه مي باشند از سال 79 دست به اذيت و كشتار مسلمانان زده اند
و تنها در فوريه سال گذشته (83) بود كه اتحاديه دانشجويان آسام با همكاري سازمان
«آر-اس-اس» عملياتي را بر عليه مسلمانان آغاز كرده و بيش از 12000 مسلمان را از
بين بردند و 650 قريه و 30 مسجد را نابود و بيش از 300 هزار مسلمان را بي خانمان
نمودند.

انگليس،
تحت الحمايه آمريكا!

مجله
انگليسي نيوستي تسمان اسراري را از وضعيت انگلستان در صورت بروز جنگي در آينده فاش
كرد. اين مجله در هفته اول نوشت: حكومت مارگريت تا چريك سري قوانين مخفيانه تهيه
كرده كه به دولت صلاحيتهاي فوق العاده اي در حال بروز جنگ مي دهد و از اين قوانين،
دادن حق اجراي محاكمه ها و اعدام- هاي فوري و مصادره زمينها و املاك افراد، به
دولت مي باشد و در دومين هفته، همين مجله قضيه ي ديگري را فاش كرد و آن قرارداد
مخفيانه و سري بين دولت انگلستان و آمريكا است كه به نيروهاي آمريكائي اجازه ي
استفاده از سرزمينهاي انگلستان را مي دهد. و يكي از مواد اين قرارداد، سپردن اجراي
حكومت نظامي به ارتش آمريكا و به كارگيري كاركنان انگليسي در خدمت جنگ است، حتي
اگر با زور و اجبار باشد. اين قرارداد در سال 1983 (سال گذشته) به امضاء رسيد كه
دربرگيرنده آروزهاي سران پيمان آتلانتيك شمالي در قراردادن سرزمينهاي كشورهاي عضو
به دست سران پيمان مي باشد كه تحت فرماندهي و رياست يكنفر آمريكائي است!

عراق و
دريافت هواپيما از مصر

روزنامه
لبناني «السفير» به نقل از مقامات سياسي در قاهره نوشت:

عراق
اخيرا اولين هواپيماي «توكانو» برزيلي از مصر دريافت كرد كه شركت صنايع عربي در
مصر آن را مي سازد. اين يكي از 80 هواپيماي مصري است كه بنا است دولت مصر تحويل
بغداد دهد. لازم به تذكر است كه اين هواپيما قادر است تنها 1000 كيلو از سلاحهاي
مختلف را در زير بالهاي خود حمل كند!

يهوديان
فلاشا مسلمان مي شوند

33 نفر
از جوانان فلاشا (يهوديان مهاجر سوداني) در «عكا» مسلمان شدند. اين جوانان كه عمر
آنها از 26 تا 30 سال است درخواست مسلمان شدن خود را به قاضي شرع «عكا» تحويل
دادند.

ثروت
ملكه انگلستان

روزنامه
انگليسي «ديلي اكسپرس» نوشت: پادشاه انگلستان (اليزابت دوم) روزانه 700 هزار
پاونداسترلين (973 هزار دلار) از عايدات و فوايد املاك و ساير ثروتهاي خود! بدست
مي آورد. اين روزنامه مي افزايد: ارزش ثروتهاي ملكه انگلستان -بنا بقول يكي از
كارشناسان كه نام او را ذكر نكرد- به دو ميليارد ياونداسترلين (87/2 ميليارد دلار)
بالغ مي شود.

راه نجات
گروگانهاي آمريكائي

پس از
گذشت حدود دوسال از گروگان گرفتن شش نفر آمريكائي در لبنان، چندي پيش سفير آمريكا
در كويت با معاون وزارت امور خارجه كويت به بحث و گفتگو پرداخت. مقامات آگاه مي
گويند: آمريكا ضمن اينكه اعلام كرده است، در مورد آزادي گروگانها هيچگونه معامله
اي را نمي پذيرد، از دولت كويت خواسته است با آنها همكاريهاي مثبتي در اين زمينه
داشته باشد.

لازم به
تذكر است كه «بنيامين وير» يكي از گروگانهاي آزاد شده در يك كنفرانس مطبوعاتي
اعلام كرد كه: آنهائي كه شش آمريكائي را به گروگان گرفته اند، تهديد كرده اند كه
اگر دولت كويت هفده زنداني را كه متهم به انفجار ساختمان سفارت آمريكا و فرانسه در
كويت مي باشند، آزاد نكند، تمام گروگانهاي آمريكائي را به قتل خواهند رساند.

مسلمانان
آفريقاي جنوبي، يكي از انقلابيون مسلمان را كه با گلوله دشمنان به شهادت رسيده
است، با خشم و اندوه تشييع مي كنند.

چه كسي
بايد جواب اين همه ويراني هاي لبنان را بدهد؟ و تا كي مستضعفين لبنان بايد آواره و
بي خانمان باشند؟!

در حالي
كه پاپ با مسافرت به كشورهاي فقير، كوشش در نصراني كردن مسلمانان گرسنه دارد،
گرسنگان مستضعف قريه «كري يور» هند، دسته جمعي روي به اسلام مي آورند. ولي در هر
صورت وظيفه اسلامي ما اقتضا  مي كند، به
داد مستضعفين برسيم و آنان را از دام شرق و غرب برهانيم.

350
سرباز روسي، در اسارت مجاهدين مسلمان افغاني. اين است نتيجه يك تك ظالمانه به ملت
مظلوم و مقاوم افغانستان اسلامي. اميد اينكه اين سرزمين، قبرستان يورشگران ستمگر
باشد و بزودي ملت مسلمان جشن پيروزي را بگيرند.

 

/

رسالت حج در راستاي انقلاب جهاني اسلام

حجة
الاسلام و المسلمين کروبي نماينده امام و سرپرست حجاج ايراني  

حج يكي
از عظيم ترين اجتماعات با شكوه اسلامي است كه از ديرباز با توطئه- اي جدي براي يك
بعدي نشان دادن آن مواجه بوده است. ولي پس از اوج گيري انقلاب اسلامي و به ثمر
رسيدن آن در جمهوري اسلامي ايران و با تظاهرات اعلام برائت از مشركين از سوي
زائران مسلمان ايراني خانه ي خدا، اين توطئه خنثي و براي نخستين بار، بعد از صدر
اسلام مي رود تا اين فريضه مهم عبادي سياسي شكل و محتواي واقعي خود را باز يابد.

برائت از
مشركين

يكي از
ابعاد حج، پاسخ مثبت دادن به پيامبر بزرگ اسلام صلي الله علي وآله است كه در كنار
خانه خدا، مسلمانان را در تمام قرون و اعصار مخاطب ساخته فرمود: «قولوا لااله
الاالله تفلحوا» و به كمك علي عليه السلام در خانه خدا، بتها را شكست و در مدينه،
با بت پرستان به جهاد برخاست، كه راهپيمائي برائت از مشركين، گامي است براي پاسخ
به اين نداي مقدس كه اگر آن بزرگوار «داعيا الي الله باذنه و سراجا منيرا» مي
باشد، ما پيروان مكتب او، در عمل بايد دعوت 
او را لبيك گوئيم و در پرتو آن نور تابان و سراج منير، با بتهاي دوران و بت
پرستان مبارزه و نبرد كنيم و همانگونه كه در مني، شياطين را رجم مي كنيم، اين
شياطين را نيز طرد كرده و از خود برانيم.

اخوت
اسلامي

بعد ديگر
از ابعاد حج، تبعيت از برنامه ي اخوت و برادري است كه پيامبر اكرم بين مهاجرين و
انصار برقرار نمود تا تمام مسلمانان در همه زمانها و مكان ها، با هم پيمان برادري
و عقد اخوت بندند. و با بر پائي راهپيمائي وحدت، در كنار مرقد مطهر پيامبر اكرم
«ص» به آن بزرگوار پاسخ مثبت مي دهيم و اين اخوت اسلامي را آشكار و برملا مي سازيم
كه فرمود: «المومنون اخوة تتكافو دماوهم وهم يد علي سواهم1» مومنان با
هم برادرند و در خونهايشان يكسان و برابرند و آنان قدرتي هستند بر ديگران.

و اين دو
بعد والا از ابعاد حج با راهپيمائي و تظاهرات مسلمانان تحقق مي پذيرد كه اين دو
راهپيمائي در حقيقت با دو عنصر تولي و تبري همراه است.

آنجا كه
راهپيمائي به عنوان «برائت از مشركين» انجام مي پذيرد، اين برائت همان گفتن «نه»
است با فريادي رسا به هر نيرو و قدرتي غير از قدرت خداوند و به هر بتي از بتهاي
اغوا كننده كه هريك در يكي از ابعاد گمراهي و كفر نمودار مي گردد.

انگيزه ي
تظاهرات و راهپيمائي ها

اين
تظاهرات اجراي عملي بند بند آيه شريفه اي است كه مي فرمايد: «واذان من الله ورسوله
الي الناس يوم الحج الاكبران الله بريء من المشركين ورسوله…2» و ملت
ارجمند ما با آن راهپيمائي در آن مكان و زمان مخصوص، اين برائت را به بهترين وجهي
اعلام مي دارند. اينان كه عملا از مشركان و بتهاي زمان تبري جسته اند، به صورت
ظاهر نيز برائت مي جويند كه ظاهر نموداري از باطن و مشت گره خورده ي راه
پيمايان،گلوله اي است بر قلب جنايت پيشگان.

و اين
جنايت پيشگان نمونه هائي از مشركان اند، چرا كه اينها خود را با زور سرنيزه بر
ملتهاي محروم تحميل كرده و خويشتن را ارباب آنان قلمداد مي كنند و بندگان خدا را
با چكمه هاي خون آلودشان له مي كنند در حالي كه اسلام هيچ ربي جز خداي واحد قهار
نمي شناسد. «ا ارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار3» آيا خدايان
متفرق بهترند يا خداي يكتاي قاهر؟

آري! اين
ابرقدرتهاي استعمارگر با خدا به جنگ و ستيز برخاسته اند و حتي اگر برخي خود را
خداپرست نيز بدانند، سخن به گزاف گفته اند زيرا خود الگوهائي بارز از مشركان
خدانشناس مي باشند و همانا اگر كسي خدا را به ربوبيت پذيرفته باشد بايد بي محابا
در برابر آن خدايان دروغين كه مردم را به اسارت و اطاعت وا مي دارند، قد علم كند و
در اين راه از هر تلاشي براي اعلام برائت خويش دريغ نورزد.

مسلماني
كه با گفتن يك جمله ي كوتاه «لا اله الا الله» -به فرموده ي پيامبر «ص»- رستگار مي
شود، بدين سبب است كه غير از خدا، ديگر اربابان زورگو را نمي پذيرد، چه پذيرفتن و
قبول كردن هر قدرتي، ماسوي قدرت «الله» شرك است و بايد با چنان شركي به ستيز
برخاست.

ملت
ايران كه با تظاهرات و راهپيمائي هاي ميليوني در داخل كشور، همواره از ابر قدرتها
اظهار انزجار و تنفر و برائت كرده و نه تنها با زبان كه عملا نيز آنها را از كشور
اسلامي خود طرد نموده است و تنها با آنان كه خواهان روابط سالم -بدور از هرگونه
آقائي فروختن و تسلط داشتن- هستند، روابطي متقابل دارد، با بر پائي راهپيمائي در
جوار خانه خدا و قبر رسول خدا كه آنجا مركز توحيد و اينجا مهبط وحي است، مي خواهد
به ديگر مسلمانان نيز اعلام كند كه:

نه شرقي
و نه غربي

1-
جهانيان بدانند كه ملت ايران راه وسطاي مستقيم الهي را براي خود برگزيده و از هر
گونه انحراف و تمايلي به سوي چپ و راست گريزان است كه         علي عليه السلام فرمود: «اليمين والشمال
مضلة والطريق الوسطي هي الجادة، عليها باقي الكتاب وآثار النبوة ومنها منفذالسنه واليها
مصيرالعاقبة4»

و از اين
رو است كه شعار خود را «نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي» قرار داده و اين جمهوري
اسلامي را نمونه اي هرچند كوچك و تكامل نيافته از آن طريق وسطي مي داند و براي به
تكامل رسيدن آن در سعي و تلاش مداوم است.

استقلال
واقعي

2-
استقلال واقعي براي هيچ كشور و ملتي تحقق پذير نيست مگر اينكه از ولايت مشركان و
كافران بپرهيزد كه خدا فرمود: «يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا الكافرين اولياء من
دون المومنين، اتريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا5» اي مومنان
مبادا كفار را به ولايت برگزينيد و مومنان را كنار بگذاريد. آيا مي خواهيد براي
خدا، بر عليه خودتان دليلي روشن و آشكار پديد آوريد؟!

پس اگر
كشوري بجاي همبستگي و وحدت با ايران اسلامي -كه پرچم «كلمه توحيد و توحيد كلمه» را
برافراشته و مسلمانان را به اخوت و يگانگي و پرستش خداوند مي خواند- با دشمنان خدا
و رهبران كفر و ضلال پيمان هاي نظامي و بندگي بندد و بجاي روي آوري به ذات اقدس
پروردگار، قدرتهاي پوشالي غرب و شرق را به استمداد و همياري بخواند، خود از كافران
و ملحدان است زيرا آيه شريفه مي فرمايد:

«يا
ايهاالذين لاتتخذوا اليهود والنصاري اولياء، بعضهم اولياء بعض، و من يتولهم منكم
فانه منهم، ان الله لايهدي القوم الظالمين6» اي مومنان! يهوديان و
نصاري را به مودت و دوستي نگيريد كه آنها برخي دوست برخي ديگرند و هر كس از شما كه
با آنان مودت داشته باشد، از آنها خواهد بود. همانا خداوند گروه ستمگران را هدايت
نمي كند.

صدور انقلاب

3- در
اين مجمع بين المللي، كه مسلمانان از سراسر جهان گرد آمده اند، بهترين جا براي
رساندن پيام انقلاب به آنها است، و چون به هيچ وجه امكان تماس با تك تك افراد نيست
بلكه بسياري از ملتهائي كه دور دست اند و روابط چندان نزديكي با كشورهاي آنها
نداريم و يا اصلا با آنها قطع رابطه شده است و ملتهاي مستضعف آنها از شنيدن پيام
انقلاب محروم اند؛ از اين روي با يك حركت منسجم، حساب شده و منظم، پيام انقلابمان
را به آنها رسانده و در حقيقت مسير انقلاب و زمان آن را نزديك و كوتاه مي كنيم.

تقويت
انگيزه ي انقلاب در مسلمانان

4- ما كه
يكي از انگيزه هاي قطعي و مسلم انقلاب و مكتبمان را، برائت از مشركان و وحدت با
مسلمانان مي دانيم، بي گمان خواهان اين هستيم كه تمام ملت هاي دربند، از همين دو
هدف الهي پيروي كرده، در آغاز از زير بار ستمگران شانه خالي كنند و سپس با ديگر
مسلمانان، امت واحده را تشكيل دهند.

بنابراين،
راهپيمائي مكه و مدينه، بدون ترديد، انگيزه ي مبارزه با ظلم و اخوت با مسلمين را
در آنها تقويت مي كند كه اين مبارزه و آن اخوت چيزي جز پيام قرآن نيست:«محمد رسول
الله والذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم…7» محمد «ص» پيامبر
خدا است و آنان كه با اويند، بر كافران سخت گير و با يكديگر مهربانند.

و ما هم
همين را از مسلمانان مي خواهيم كه با كفار و ابرقدرتهاي استعمارگر، شديد و سخت گير
باشند و با برادران هم كيش و هم دين خود را با رافت و مهرباني برخورد كنند.

و در
كوتاه سخن، راهپيمائي مكه و مدينه، تجلي جلوه هاي قهرمانانه انقلاب در روزهاي
حماسه و خون گذشته است.

اين
راهپيمائي ها انعكاس و پرتوي از فريادهاي خشم آلود و تبلوري است از مشت هاي مصمم
مردمي كه در 15 خرداد، 17 شهريور و 22 بهمن، آمريكا و مزدورانش را به ستوه آورد و
دست طمع شرق و غرب، كمونيسم، امپرياليسم، صهيونيسم و عوامل آنها را از كشور حضرت
محمد بن عبدالله صلي الله عليه وآله، قطع كرد.

اين
راهپيمائي ها تكرار شعارهاي «مرگ بر آمريكا» و «درود برخميني» شهيدان عزيز انقلاب
مقدسمان است كه اگر حنجره هايشان را با گلوله از صدا باز داشتند، قطره قطره ي خون
پاكشان، همين شعارها را بر اسفالت خيابان ها و خاكهاي سنگرها ترسيم نمود.

و اينان
كه در آن مكان هاي مقدس، اين راهپيمائي ها را برپا مي دارند، با گامهاي استوارشان
و فريادهاي رسايشان، پيام رسانان واقعي رهبر كبير انقلاب حضرت امام خميني و شهداي
در خون خفته انقلاب اسلامي به جهانيان اند كه پيوسته آنان را به نبردي بي پايان
-تا پيروزي نهائي- با ستمگران و ظالمان فرا خوانده و به برادري و اخوت با ساير
مسلمين دعوت و سفارش نموده است. و در اين راه هيچگاه از پاي ننشسته و از ديرباز
صدايش بلند است كه:

«…مگر
ابرقدرتهاي زمان ما بت هاي بزرگ نيستند كه جهانيان را به اطاعت و كرنش و پرستش خود
مي خوانند و با زور وزر و تزوير خود را به آنان تحميل مي- نمايند؟ كعبه معظمه يكتا
مركز شكستن اين بت ها است… همه فريادها را از كعبه و مكه سر مي دهند و ما بايد
از آنها تبعيت كنيم و نداي توحيد كلمه و كلمه ي توحيد را از آن مكان مقدس سر دهيم
و با فريادها و دعوت ها و تظلم ها و افشاگري ها و اجتماعات زنده و كوبنده در مجمع
مسلمين در مكه مكرمه، بت- ها را بشكنيم و شياطين را كه در راس آنها شيطان بزرگ است
در عقبات رمي كنيم و طرد نمائيم…».

و در
بخشي ديگر از پيامشان مي فرمايد:

«امروز
چاره چيست و براي شكستن اين بت ها چه تكليفي متوجه مسلمانان جهان و مستضعفان مي
باشد؟ يك چاره كه اساس چاره ها است و ريشه ي گرفتاري ها را قطع مي كند و فساد را
از بن مي سوزاند، وحدت مسلمانان بلكه تمامي مستضعفان و دربند كشيده شدگان جهان است
و اين وحدت كه اسلام شريف و قرآن كريم بر آن پافشاري كرده اند، با دعوت و تبليغ
دامنه دار بايد بوجود آيد و مركز اين دعوت و تبليغ، مكه معظمه در زمان اجتماع
مسلمين براي فريضه حج است كه ابراهيم خليل الله و محمد حبيب الله شروع و در
آخرالزمان حضرت بقية الله ارواحنا لمقدمه الفداء تعقيب مي كند…».

رسالت
سنگين حجاج ايراني

با توجه
به اين واقعيت، آنچه براي يك زائر ايراني، از نظر اهميت، كمتر از فرا گرفتن مناسك
حج نيست، درك موقعيت حساس خويش، در ميان ديگر زائران خانه خدا مي باشد.

امروز هر
زائر ايراني بايد بداند كه ديگر در آنجا به عنوان يك حاجي ساده و معمولي گذشته
مطرح نيست، بلكه براي كساني كه در ميان هياهوي تبليغات دشمنان، تنها صدائي ضعيف از
انقلاب اسلاميمان را شنيده اند، و دورنماي زيبائي از آن را در ذهن خويش ترسيم
ساخته اند، او را به عنوان تجسم عيني اين انقلاب مي شناسند و از اين روي بي صبرانه
در انتظارند كه تا كي كاروان ايرانيان از راه فرا رسد تا از نزديك واقعيت انقلاب
اسلامي ما را در صورت و سيرت پديد آورندگان آن شاهد باشند و اينجا است كه رسالت
سنگين حاجي ايراني -كه اين امانت پرارج الهي را همه جا تا به كعبه بدوش كشيده است-
مشخص مي گردد و اينك او است كه مي تواند هر گونه تصويري -زشت يا زيبا- از اين
انقلاب با رفتار و كردار خويش در افكار مسلمين جهان، مجسم سازد. و چه جرمي سنگين
تر از اينكه در آن وادي ايمن و حرم امن الهي -كه هر موجودي از دست و زبان انسان ها
مصون است- اين امانت بزرگ خدا از دست او در امان نماند.

برنامه
ريزي قبل از ايام حج

در اين
رابطه مسئوليت مسئولين محترم حج كمتر از مسئوليت حجاج نيست، بلكه آنها مسئوليتي
سنگين تر به عهده دارند، و بديهي است كه تنها با برنامه- ريزي و ترتيب تظاهرات و
انتخاب شعارهاي مناسب، مسئوليت آنها پايان نمي- يابد، بلكه در طول سال بايد براي
برگزاري هر چه بهتر اين مراسم مشغول 
برنامه ريزي و تلاش باشند.

در اين
رابطه بايد از راديو و تلويزيون و نشريات كشور كمك گرفت و در طول سال، بمردم
آموزشها و تذكرات لازم را از جهات مختلف سياسي و عبادي و غيره داد، و براي اينكه
بدانند لحظاتي را كه در هر يك از مواقف و امكنه ي مقدسه مي- گذرانند، چه لحظات
حساسي است و بكوشند تا از حداكثر استفاده معنوي آنها برخوردار گردند، بايد شناختي
كافي از آنها و از فلسفه اعمالي كه در آنجا انجام مي دهند، پيدا نمايند، يعني
همانگونه كه به اصل مناسك و اعمال حج توجه مي شود به ديگر مسائل مربوط به آن نيز
توجه كافي بعمل آيد.

براي
نمونه اگر حاجي ايراني بتواند به ديگر حجاج كشورهاي اسلامي اين مساله ساده و در
عين حال بسيار مهم را بفهماند كه برنامه تظاهرات، چيزي جز اظهار نفرت از مشركين و
رساندن فرياد و مظلوميت ملتهاي تحت ستم و مستضعف نيست و اين درست ادامه همان كاري
است كه پيامبر آغاز گرو باني آن بود، هر سال بيش از سال ديگر به تظاهرات حجاج
ايراني خواهند پيوست و در جريان اين تظاهرات، ترس و وحشت آنها از ابرقدرتها و
قدرتهاي دست نشانده آنان در كشورهاشان فرو مي ريزد و نتيجه تظاهرات براي آنها اسوه
و الگوئي خواهد شد تا در كشورهاي خويش نظير آنرا ترتيب داده و براي ايجاد حكومت
عدل اسلامي بپاخيزند و اين خود بهترين نتيجه اي است كه از اين تظاهرات  مي توان گرفت.

چه اينكه
هيچگاه و در هيچ نقطه اي از جهان انقلاب به يكباره با شركت عمومي تمام مردم صورت
نگرفته است، بلكه از سوي افرادي معدود شروع و رفته رفته موج انقلاب به ديگران
سرايت كرده است. بنابراين اگر از هر كشوري حتي تعدادي انگشت شمار جذب اين تظاهرات
شوند، با الهام از روحيه انقلابي اين مردم، مي توانند در بازگشت به وطنشان منشا
تاثيري مهم در جامعه خود باشند. و مسلما هرچند تعداد شركت كننده از يك كشور بيشتر
شود، خطر تعقيب و دستگيري آنان بهنگام مراجعت به كشورشان كمتر شده تا كم كم به صفر
مي رسد، زيرا وقتي تعداد آنان زياد شد، دستگيري و تعقيب آنان ديگر ممكن نيست و
هرگونه عكس العملي در برابر آنان، بر شهامت و مقاومت مبارزاتي آنها خواهد افزود.

اگر
بخواهيم مثال زنده اي براي اين مساله بزنيم، بايد به جنگ شهرها كه از سوي رژيم
صهيونيستي عراق آغاز شد، اشاره كنيم. عراق به اين هدف، جنگ شهرها و بخصوص حمله
هوائي به تهران را شروع كرد، تا در روحيه مردم خلل ايجاد نموده و از شعار هميشگي
«جنگ جنگ تا پيروزي» خويش دست بردارند، و از اين راه روحيه رزمندگان در جبهه تضعيف
گردد. ولي هنگامي كه ملاحظه كرد، پس از هر حمله هوائي مردم به خيابانها ريخته و
همان شعار را تكرار مي- كنند و بخصوص در تظاهرات ميليوني روز قدس حمايت خود را از
ادامه جنگ مانند هميشه اعلام مي نمايند عقب نشيني كرد و متوجه شد كه اين عمل بجاي
پائين آوردن روحيه مردم، صفوف آنان را فشرده تر مي سازد و براي ادامه جنگ آماده تر
مي كند.

مساله
ديگري كه در رابطه با لزوم آموزش حجاج مطرح است اين است كه دشمنان انقلاب، بدون شك
پي به اهميت اين تظاهرات صدوپنجاه هزار نفري حجاج ايراني برده اند و از اينرو براي
اخلال و انحراف در آن بيكار نمي نشينند، لذا ممكن است روشهاي مختلفي را براي رسيدن
باين هدف، در جريان تظاهرات، به آزمايش بگذارند، بنابراين، بايد براي خنثي سازي
اين توطئه، و كيفيت برخورد با عاملين آنها از پيش به حجاج محترم آگاهيها و آموزش
هاي لازم داده شود.

در اينجا
لازم مي دانم از پيشقدم بودن مجله پاسدار اسلام در اين خدمت فرهنگي و آموزشي در
رابطه با مسائل حج تقدير و تشكر كنم. اين مجله واقعا بايد مورد تقدير همگان قرار
گيرد زيرا در رشته ها و موضوعهاي مختلف مقالاتي جالب، آموزنده و منحصر بفرد دارد
كه كم نظير است. و از سوئي ديگر، اهتمام خاصي كه به حج و مسائل گوناگون آن دارد و
در اين رابطه مقاله هاي متنوع و بحث هاي ارزنده اي -همه ساله- انتخاب و منتشر مي
سازد و در دسترس عموم قرار مي دهد گامي است بزرگ در راه آموزش دادن به زائرين
محترم بيت الله و ديگر علاقمنداني كه در طول زمان خواهان مشرف شدن به آن مواقف
مقدس هستند. و ما اميدواريم ساير نشريات و مجلات نيز از همين روش پيروي كنند و بخشهائي
را به اين فريضه ي مهم عبادي سياسي اسلام اختصاص دهند كه نه تنها در ايام و ماه
هاي حج اين مسائل بررسي شود، بلكه در طول سال ادامه داشته باشد.

خريد
اجناس از عربستان

يكي ديگر
از مسائل لازم كه بطوري جدي بايد روي آن تكيه و تاكيد گردد، اين است كه حجاج ايراني
همانگونه كه در تظاهرات با شكوه و شعارهاي پرجاذبه خويش خشم و نفرت خود را از
شيطان بزرگ و صهيونيسم جهاني و ديگر قدرتها و ابرقدرتهاي استعماري، ابراز و اعلام
مي دارند، در عمل نيز آن را به ثبوت رسانند و بخصوص از كساني كه خود بايد الگوي
ديگران باشند، انتظار بيشتري خواهد بود، و از اينجهت بايد در خريد اجناس در آنجا
دقت بيشتري بعمل آيد، تا شعار «مرگ بر آمريكا» را بهنگام خريد از فروشنده ي سعودي
بطور طعنه و طنز، نشنوند.

البته ما
نمي خواهيم بگوئيم: كسي كه به مسافرت حج مي رود نبايد از آنجا سوقاتي بخرد ولي
نبايد خريدن كالا، يكي از اهداف مسافرت او باشد كه در اين حالت «ما اكثرالضجيج و
اقل الحجيج8» درباره او صدق خواهد كرد. و چقدر زشت و قبيح است اگر
افرادي اين مسافرت الهي و معنوي را با انگيزه اي مادي -كه در خريدن فراورده هاي
كشورهاي استعمارگر خلاصه مي شود- آغاز كنند كه در آن صورت طبق تقسيم بندي كه در
يكي از روايات آمده است، حج آنها تجارت بحساب مي آيد! در صورتي كه حج بايد براي
خدا و در راه خدا باشد. و لذا چقدر بجا است آنان كه مي خواهند در آنجا سوقات
بخرند، چيزي را انتخاب كنند كه با مصالح انقلاب و كشور و شرائط جنگ منطبق باشد.

در
خاتمه، بخشي از روايتي بسيار جالب از امام رضا «ع» را نقل مي كنيم كه برادران و
خواهران عزيز بدانند قبل از دخول در خانه خدا، بايد لباس كبر و نخوت و خود پرستي و
ماديت را بيرون آورند و لباس خضوع و خشوع و معنويت و برابري را برتن پوشند:

«…انما
يامروا بالاحرام ليخشعوا قبل دخولهم حرم الله وامنه، ولئلا يلهوا ويشتغلوا بشييء
من امور الدنيا و زينتها ولذاتها، ويكونوا جادين فيماهم فيه قاصدين نحوه، مقبلين
عليه بكليتهم…9» «…واينكه آنان به پوشيدن احرام مامور شده اند،
تنها براي اين است كه پيش از وارد شدن به حرم امن الهي، خاضع و خاشع و سر بزير
شوند و به هيچ يك از امور دنيا و زينتها و لذتهاي آن دل نبسته و مشغول نشوند و در
انگيزه ي خود جدي باشند و خدا را در نظر گيرند و با تمام وجود به سوي او روي
آورند.

به اميد
اينكه ما هم چنين باشيم.

 

/

ازدواج با خديجه

درس هايي
از تاريخ تحليلي

قسمت اول

حجة
الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

بخش دوم

خديجه
دختر خويلدبن اسدبن عبدالعزي بن قصي بن كلاب بود كه نسب وي با رسول خدا «ص» در قصي
بن كلاب متحد مي شود، و عموما نوشته اند كه وي قبل از ازدواج با رسول خدا «ص» دو
شوهر كرده بود:

اول- ابي
هاله هندبن زراره تميمي- كه خديجه از او پسري پيدا كرد و نامش را همانند نام خودش
«هند» گذارد، و از اين «هند» رواياتي نيز در كتابهاي حديثي نقل شده، مانند روايات
معروفي كه درباره ي اوصاف رسول خدا «ص» و شمائل آن حضرت از وي نقل شده و اهل حديث
آنها را در كتابهاي خود نقل كرده اند نظير روايت صدوق «ره» درعيون الاخبار و معاني
الاخبار و روايت مكارم الاخلاق، و غيره و حضرت مجتبي «ع» به اين عنوان از وي حديث
نقل فرموده و مي- فرمايد: «حدثني خالي»…1

و گويند
او مردي فصيح و سخنور بوده و بعثت رسول خدا «ص» و اسلام را درك كرده و جزء مهاجران
در جنگ بدر و احد نيز شركت داشته، و او كسي است كه مي گفت:

«انا
اكرم الناس ابا واما واخا واختا، ابي رسول الله صلي الله عليه و آله واخي القاسم،
واختي فاطمه، وامي خديجه…2»

و گويند:
وي در جنگ جمل در ركاب اميرمومنان بشهادت رسيد.

و نيز
گويند: او فرزندي نيز داشته كه نام او نيز هند بوده و گفته اند او نيز در لشكريان
مصعب بن زبير بود و در جنگ او با مختار به قتل رسيد… كه او را   هندبن هند همان فرزند خديجه بوده نه فرزند
فرزند او3.

و برخي
گفته اند: خديجه از ابي هاله پسر ديگري هم داشته بنام هاله كه بهمين جهت او را ابي
هاله گفته اند، ولي برخي ديگر هاله را فرزند خواهر خديجه دانسته و چنين فرزندي
براي خديجه ذكر نكرده اند.

دوم-
شوهر دوم خديجه عتيق بن عائد مخزومي است كه پس از مرگ ابوهاله بهمسري وي درآمد و
در برخي از تواريخ دختري بنام «هند» نيز از عتيق بن عائد براي خديجه ذكر كرده اند،
و گفته اند: وي مادر محمد بن صيفي مخزومي است كه از رسول خدا «ص» حديث نقل كرده و
به فرزندان او «بني طاهره» مي- گفتند4».

خديجه پس
از اينكه شوهر دوم خود را نيز از دست داد بخاطر ثروت بسيار5 و كمالات
ديگري كه داشت خواستگاران زيادي پيدا كرد چنانچه در برخي از روايات آمده كه عقبة
بن ابي معيط و صلت بن ابي اهاب و ابوجهل و ابوسفيان از او خواستگاري كرده و او همه
را رد كرد6 ولي از آنجا كه خداي تعالي افتخار همسري رسول خدا «ص» و
خدمات بعدي او را به اسلام و رهبر گرانقدر آن براي وي مقدر كرده بود بهمسري آن
حضرت درآمد، و اما انگيزه ي اين ازدواج چه بوده و داستان از كجا شروع شده، در
روايات مختلف ذكر شده كه ذيلا مي- خوانيد.

انگيزه ي
اين ازدواج فرخنده:

عموما
نوشته اند ماجراي اين ازدواج ميمون و مبارك از اينجا شروع شد كه بنا به پيشنهاد
جناب ابوطالب، يا در خواست خديجه، رسول خدا «ص» بصورت اجير يا بعنوان مضاربه براي
خديجه سفري تجارتي اقدام كرد، و بخاطر سود فراواني كه در اثر تدبير و درايت آن
حضرت از اين سفر نصيب خديجه شد آن بانوي مكرمه علاقمند به اين وصلت گرديد و مقدمات
اين ازدواج فراهم شد… كه البته اصل داستان و پاره اي از خصوصياتي كه در آن ذكر
شده مورد نقد و بررسي است كه بعدا خواهيم گفت.

و از
پاره اي روايات ديگر نيز استفاده مي شود كه اين علاقه و اشتياق پيش از آن سفر
تجارتي در دل خديجه پيدا شده بود و جريان سفر مزبور، بر فرض صحت، به اين عشق و
علاقه كمك كرد.

ابن شهر
آشوب «ره» در كتاب مناقب خود روايت كرده كه در روز عيدي زنان قريش در مسجد گردهم
جمع شده بودند كه مردي يهودي در برابر آنها آمده و گفت:

«ليوشك
ان يبعث فيكن نبي فايكن استطاعت ان تكون له ارضا يطاها فلتفعل».

– نزديك
است در ميان شما پيامبري برانگيخته شود پس هر يك از شما زنان كه بتواند زمين خوبي
براي گام زدن او باشد حتما اينكار را بكند…

زنان
قريش در برابر اين گستاخي و جسارتي كه به آنها كرده بود او را با مشتهاي سنگريزه
از نزد خود راندند ولي اين گفتار مرد يهودي بارقه اي در دل خديجه كه در جمع آن
زنان حضور داشت ايجاد كرد و محبتي از پيامبر گرامي اسلام در قلب او جايگير ساخت…7

البته
بايد براي توضيح بيشتر اين مطلب را به اين حديث اضافه كرد كه طبق روايات پسر عموي
خديجه يعني ورقة بن نوفل نيز كه از اديان آسماني و انبياء- الهي اطلاعاتي داشت و
كتابهائي را در اين زمينه خوانده بود خبرهائي از ظهور آن حضرت داده بود، و در پاره
اي از اوقات آن روايات را بر آن حضرت منطبق مي- دانست…

بشرحي كه
در داستان سفر تجارتي رسول خدا «ص» خواهد آمد و همچنين روايات و خبرها و
پيشگوئيهاي ديگري كه در اثر آن خبرها خديجه درحد زيادي اميدوار شده بود كه آن
پيامبر مبعوث محمد «ص» خواهد بود، و البته جريان آن مسافرت نيز كه نقل شده ممكن
است به اين علاقه و اميد كمك كرده باشد…

و اما
داستان سفر تجارتي رسول خدا «ص» براي خديجه به اجمال و تفصيل نقل شده و در كتابهاي
شيعه و اهل سنت روايت شده، و ما تفصيل آن را در كتاب زندگاني رسول خدا «ص» ذكر
كرده ايم كه ذيلا از نظر شما مي گذرد، و سپس به تجزيه و تحليل و نقد و بررسي آن مي
پردازيم:

سفر
تجارتي رسول خدا «ص» براي خديجه:

اينان
نوشته اند روزي كه رسول خدا «ص» عازم سفر شام و تجارت براي خديجه گرديد، و هنگامي
كه مي خواستند حركت كنند خديجه غلام خود «ميسرة» را نيز همراه آن حضرت روانه كرد و
بدو دستور داد همه جا از محمد «ص» فرمانبرداري كند و خلاف دستور او رفتاري نكند.

عموهاي
رسول خدا «ص» و بخصوص ابوطالب نيز در وقت حركت بنزد كاروانيان آمده و سفارش آن
حضرت را به اهل كاروان كردند و بدين ترتيب كاروان بقصد شام حركت كرد و مردمي كه
براي بدرقه رفته بودند بخانه هاي خود بازگشتند.

وجود
ميمون و با بركت رسول خدا «ص» كه بهر كجا قدم مي گذارد بركت و فراخي نعمت را با
خود بدانجا ارمغان مي برد موجب شد كه اينبار نيز كاروان مكه مانند چند سال قبل، از
آسايش و سود بيشتري برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاي سفرهاي پيش را نبيند،
و از اينرو زودتر از معمول بحدود شام رسيدند.

مورخين
عموما نوشته اند: هنگامي كه رسول خدا «ص» بنزديكي شام -يا همان شهر بصري- رسيد از
كنار صومعه اي عبور كرد و در زير درختي كه در آن نزديكي بود فرود آمده و نشست.

صومعه ي
مزبور از راهبي بود كه «نسطورا» نام داشت، و با «ميسرة» كه در سفرهاي قبل از آنجا
عبور مي كرد آشنائي پيدا كرده بود.

«نسطورا»
از بالاي صومعه ي خود قطعه ابري را مشاهده كرده بود كه بالاي سر كاروانيان سايه افكنده
و هم چنان پيش رفت تا بالاي سر آندرختي كه محمد «ص» پاي آن منزل كرد ايستاد.

ميسرة كه
بدستور بانوي خود همه جا همراه رسول خدا «ص» بود، و از آن حضرت جدا نمي شد ناگهان
صداي نسطورا را شنيد كه او رابنام صدا مي زند!

ميسرة
برگشت و پاسخ داده گفت: «بله»!

نسطورا-
اين مردي كه پاي درخت فرود آمده كيست؟

ميسرة-
مردي از قريش و از اهل مكه است!

نسطورا
بميسرة گفت: بخدا سوگند زير اين درخت بجز پيغمبر فرود نيايد، و سپس سفارش آن حضرت
را به ميسرة و كاروانيان كرد و از نبوت آن حضرت در آينده خبرهائي داد.

كار خريد
و فروش و مبادله ي اجناس كاروانيان بپايان رسيد و آماده ي مراجعت بمكه شدند، ميسرة
در راه كه بسوي مكه مي آمدند حساب كرد و ديد سود بسياري در اين سفر عائد خديجه شده
از اينرو بنزد رسول خدا «ص» آمده گفت: ما سالها است براي خديجه تجارت مي كنيم و در
هيچ سفري اين اندازه سود نبرده ايم، و از اينرو بسيار خوشحال بود و انتظار مي كشيد
هر چه زودتر بمكه برسند و خود را بخديجه رسانده و اين مژده را به او بدهد.

و چون به
پشت مكه و وادي «مرالظهران» رسيدند بنزد رسول خدا آمده گفت: خوب است شما جلوتر از
كاروان بمكه برويد و جريان مسافرت و سود بسيار اين تجارت را به اطلاع خديجه
برسانيد!

نزديك
ظهر بود و خديجة در آن ساعت در غرفه اي كه مشرف بر كوچه هاي مكه بود نشسته بود
ناگاه سواري را ديد كه از دور بسمت خانه ي او مي آيد و      لكه ي ابري بالاي سر او است و چنان است كه
پيوسته بدنبال او حركت مي- كند و او را سايباني مي نمايد.

سوار
نزديك شد و چون بدرخانه ي خديجه رسيد و پياده شد ديد محمد «ص» است كه از سفر تجارت
باز مي گردد.

خديجه
مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بيان شيرين و سخنان دلنشين خود جريان
مسافرت و سود بسياري را كه عائد خديجه شده بود شرح داد و خديجه محو گفتار آن حضرت
شده بود و پيوسته در فكر آن لكه ي ابر بود و چون سخنان رسول خدا «ص» تمام شد
پرسيد:

– مسيرة
كجاست؟

– فرمود:
بدنبال ما او هم خواهد آمد.

خديجه:
كه مي خواست به بيند آيا آن ابر براي سايباني او دوباره ميآيد يا نه. گفت: خوبست
بنزد او بروي و با هم باز گرديد!

و چون
حضرت از خانه بيرون رفت خديجه بهمان غرفه رفت و بتماشا ايستاد و با كمال تعجب
مشاهده كرد كه همان ابر آمد و بالاي سر آن حضرت سايه افكند تا از نظر پنهان گرديد.

بدنبال
اين ماجرا ميسرة هم از راه رسيد و جريان مسافرت و آنچه را ديده و از نسطوراي راهب
شنيده بود براي خديجه شرح داد و با مشاهدات قبلي خديجه و چيزهائي كه از مرد يهودي
شنيده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا «ص» كرد و شوق همسري آن حضرت را به سر
او انداخت.

خديجه به
عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد ميسره را نيز بخاطر مژده اي كه به او داده
بود آزاد كرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل كه پسر عموي خديجه بود و بدين مسيح زندگي
مي كرد و مطالعات زيادي در كتابهاي ديني داشت رفت و داستان مسافرت محمد «ص» را
بشام و آنچه را ديده و شنيده بود همه را براي او تعريف كرد.

سخنان
خديجه كه تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت: اي خديجه اگر آنچه را گفتي راست باشد
بدانكه محمد پيامبر اين امت خواهد بود، و من هم از روي اطلاعاتي كه بدست آورده ام
منتظر ظهور چنين پيغمبري هستم و ميدانم كه اين امت را پيامبري است كه اكنون زمان
ظهور و آمدن او است.

اين
جريانات كه بفاصله ي كمي براي خديجه پيش آمده بود او را بيش از پيش مشتاق همسري با
محمد «ص» كرد و با اينكه بزرگان قريش آرزوي همسري او را داشتند و بخواستگاراني كه
فرستاده بودند پاسخ منفي داده و همه را رد كرده بود درصدد برآمد تا بوسيله اي
علاقه ي خود را به ازدواج با محمد «ص» باطلاع آن حضرت برساند، و از اين رو بدنبال
«نفيسه» -دختر «منية» كه يكي از زنان قريش و دوستان خديجه بود- فرستاد و بطور
خصوصي درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد «ص» برود و هر گونه كه
خود صلاح مي داند موضوع را بآنحضرت بگويد.

نفيسه
بنزد محمد «ص» آمد و به آن حضرت عرض كرد:

– اي
محمد چرا زن نمي گيري؟

حضرت
پاسخ داد:

– چيزي
ندارم كه به كمك آن زن بگيرم!

نفيسه
گفت:

اگر من
اشكال كار را بر طرف كنم و زني مال دار و زيبا از خانواده اي شريف و اصيل براي تو
پيدا كنم حاضر به ازدواج هستي؟

فرمود:
از كجا چنين زني مي توانم پيدا كنم؟

گفت: من
اينكار را خواهم كرد و خديجه را براي اينكار آماده مي كنم سپس بنزد خديجه آمد و
جريان را گفت و قرار شد ترتيب كار را بدهند.

موضوع از
صورت خصوصي بيرون آمد و به اطلاع عموهاي رسول خدا «ص» و عموي خديجه عمروبن اسد و
ديگر نزديكان رسيد و ترتيب مجلس خواستگاري و عقد داده شد.

و در
پاره اي از نقل ها مانند روايت ابن اسحاق در سيره نامي از «نفيسه» و وساطت او در
اينباره ذكر نشده، و پيشنهاد آن پس از اين سفر، از طرف خود خديجه و بدون واسطه نقل
گرديده، و عبارت سيره اينگونه است:

«…وكانت
خديجه امراة حازمة شريفة لبيبة، مع ما ارادالله بها من كرامته، فلما اخبرها ميسرة
بما اخبرها به بعثت الي رسول الله صلي الله عليه وسلم، فقالت له -فيما يزعمون-
يابن عم: اني قد رغبت فيك لقرابتك، وسطتك في قومك، و امانتك و حسن خلقك و صدق
حديثك، ثم عرضت عليه نفسها، و كانت خديجه يومئذ اوسط نساء قريش نسبا واعظمهن شرفا،
واكثرهن مالا، كل قومها كان حريصا علي ذلك منها لو يقدر عليه8»

يعني:
خديجه زني دورانديش و شريف و خردمند بود، گذشته از آنكه خداي سبحان نيز اراده ي
بزرگواري آنزن را فرموده بود، و بدين جهت بود كه چون ميسرة آن گزارش بدو داد بنزد
رسول خدا «ص» فرستاد و چنانچه گفته اند پيغام داد كه الي عموزاده: من بخاطر
خويشاوندي و شرافت خانوادگي شما و امانت و حسن خلق و راستگوئي كه در شخص شما وجود
دارد به ازدواج با شما علاقمند شده ام… و بدين ترتيب خود را بر آن حضرت عرضه
درآغاز براي استمزاج و نظر خواهي نفيسه را نزد آن حضرت فرستاده، و پس از جلب رضايت
رسول خدا «ص» خود او مستقيما پيشنهاد ازدواج را داده باشد، چنانچه برخي      گفته اند.

داشت، و
خديجه در آنروز از نظر نسب در ميان زنان قريش از ديگران برتر و شرافتمندتر و از
نظر ثروت ثروتمندتر بود، و همه ي مردان مكه علاقمند به ازدواج با او بودند…

كه البته
اين روايت با نقلهاي ديگر قابل جمع است كه واين بود اصل داستان و دنباله ي آن تا
مراسم مجلس عقد، ولي تذكر چند مطلب بعنوان نقد و بررسي در اين داستان لازم است:

نقد و
بررسي اين داستان:

1-
نخستين مطلبي كه مورد بحث واقع شده، صحت و سقم صل اين داستان و اثبات وقوع آن از
نظر تاريخي است، زيرا اين داستان نيز همانند داستان قبلي رسول خدا «ص» بهمراه
ابوطالب مورد خدشه و ترديد است و روايت متقن و مسندي در اينباره بدست ما نرسيده جز
همان رواياتي كه يا بدون سند و يا بصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزيمه نقل
شده كه از نظر حديث شناسان چندان اعتباري ندارد، چنانچه بر اهل فن پوشيده نيست، و
همان خدشه هائي كه در حديث بحيراي راهب و سفر قبلي رسول خدا «ص» بود در اينجا نيز
وجود دارد، و خلاصه اين داستان در حديث معتبري نقل نشده…

2- در
عموم اين روايات اين جمله به چشم مي خورد كه خديجه رسول خدا «ص» را اجير كرد… و
همين ماجرا سبب اين ازدواج گرديد در صورتي كه در حديث ديگري كه از عماربن ياسر نقل
شده و يعقوبي در تاريخ خود آنرا روايت نموده، عماربن ياسر گويد: داستان ازدواج
ربطي به سفر رسول خدا «ص» و اجير شدن آن حضرت براي خديجه نداشته، و اساسا رسول خدا
«ص» در طول زندگي خود نه اجير خديجه و نه اجير احدي از مردم ديگر نشد…

و روايت
عماربن ياسر اينگونه است كه مي گويد:

«انا
اعلم بتزويج رسول الله «ص» خديجه بنت خويلد،كنت صديقا له فانا لنمشي يوما بين
الصفا والمروه اذبخديجه بنت خويلد واختها هاله، فلما رات رسول الله «ص» جائتني
هاله اختها، فقالت: يا عمار ما لصاحبك حاجه في خديجة؟ قلت: والله ماادري! فرجعت
فذكرت ذلك له، فقال: ارجع فواضعها وعدها يوما تاتيها…»

يعني- من
از داستان ازدواج رسول خدا «ص» با خديجه دختر خويلد آگاه ترم من كه با آن حضرت
دوست نزديك بودم روزي بهمراه رسول خدا ميان صفا و مروه مي رفتيم كه ناگهان خديجه و
خواهرش هاله پديدار شدند، و چون خديجه رسول خدا «ص» را ديدار كرد خواهرش هاله بنزد
من آمد و گفت:

اي عمار
دوست تو را در خديجه نيازي نيست؟ (وعلاقه به ازدواج با او ندارد؟)

گفتم:
بخدار سوگند اطلاعي ندارم. و پس از اين گفتگو بازگشته و مطلب را براي آن حضرت باز
گفتم، رسول خدا «ص» فرمود: برگرد و (براي گفتگو در اينباره) با او وعده ي ديداري
را در روزي قرار بگذار تا نزد او برويم…

و در
پايان اين روايت اينگونه است كه مي گويد:

«…وانه
ما كان مما يقول الناس انها استاجرته بشيء ولا كان اجيرا لاحد قط9»

يعني:
جريان اينگونه كه مردم مي گويند نبود و خديجه رسول خدا «ص» را براي كاري اجير
نكرد، و آن حضرت هيچگاه اجير كسي نشد.

و البته
اين روايت هم در بي اعتباري همانند روايات قبلي است، و يعقوبي نيز آن را به اين
صورت نقل كرده كه «روي بعضهم عن عماربن ياسر…»

و در متن
روايت هم جمله اي هست كه قابل خدشه است ولي مي تواند آن روايات كم اعتبار قبلي را
نيز كم اعتبارتر كند و موجب ترديد بيشتري در صحت آنها گردد…

مگر آنكه
كسي پاسخ دهد كه كارگري رسول خدا «ص» براي خديجه بصورت مضاربه و شركت در سود حاصله
بوده نه اجاره ي اصطلاحي، چنانچه در برخي از روايات نيز بدان تصريح شده مانند
روايت كشف الغمه كه در بحارالانوار نقل شده و عبارت آن چنين است:

«…كانت
خديجه بنت خويلد امراة تاجرة ذات شرف و مال تستا جر الرجال في مالها، وتضاربهم
اياه بشيء تجعله لهم منه…10»

و عبارت
سيره ي ابن هشام نيز بدون كم و زياد همين گونه است11 كه از اين عبارت مي
توان استفاده كرد كه تعبير به «اجير» و «استيجار» نيز در روايات ديگر ممكن است
بهمين معناي مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحي از اين نظر در عبارت شده باشد…

3-
چنانچه از روايات قبلي و همين روايت عماربن ياسر استفاده شد بر فرض صحت اصل
داستان، ارتباط آن با ازدواج خديجه و آن حضرت نيز ثابت نشده، و از اين جهت نيز اين
روايات قابل بحث و بررسي است و خالي از خدشه نخواهد بود.

ادامه
دارد

 

/

نگاهي به شخصيت معنوي و روحي پيامبر اكرم «ص»

بيست و
يكم آبانماه امسال مصادف است با 28 صفر سالروز رحلت پيامبر بزرگ اسلام صلي الله
عليه وآله. و از اينكه 28 همين ماه مصادف است با سالروز وفات مرحوم آيت الله علامه
طباطبائي «ره» لذا صلاح براين ديديم كه به جاي شرح احوال ايشان، گفتاري از وي
درباره حضرت رسول اكرم «ص» نقل كنيم كه هم بهترين ياد از علامه شده باشد و هم يكي
از ارزنده ترين آثار او درباره پيامبر «ص» كه از محتواي فوق العاده اي برخوردار
است براي استفاده عموم خوانندگان عزيز منتشر سازيم:

پيغمبر
اكرم «ص» طبق مدارك تاريخي قطعي در محيطي پرورش يافته بود كه پست ترين محيط زندگي
و كانون جهالت و فساد و رزائل اخلاقي بود، در چنين محيطي بي آنكه از آموزش و پرورش
علمي برخوردار شودف روزگار كودكي و جواني خود را گذرانيده بود. آنحضرت گرچه هرگز
بت نپرستيد و با شيوه هاي خلاف انسانيت آلوده نگشت، ولي در ميان چنان مردمي بود و
بهيچوجه زندگي عادي وي چنان آينده ي پرغوغائي را نشان نمي داد. و راستي از يتيمي
تهيدست، درس نخوانده چشم و گوش بسته، باور كردني نبود.

پيغمبر
اكرم «ص» روزگاري را بهمين وضع گذراند تا شبي از شبها كه با همان آرامش ضمير و ذهن
خالي مشغول عبادت بود بطور ناگهاني شخصيت ديگري يافت.

شخصيت
دروني خاموش وي، به يك شخصيت آسماني تبديل شد. افكار و عقايد هزاران ساله ي جامعه
ي بشري را خرافي دانست، و روش و آئين جهانيان را با واقع بيني خود ظالمانه و
ستمكارانه ديد. گذشته و آينده ي جهان را بهم پيوند داده راه سعادت بشر را كاملا
تشخيص داد، چشم و گوش آنحضرت بكلي عوض شد، و جز حق و حقيقت نديد و نشنيد و زبانش
به سخن خدائي و گفتار آسماني و حكمت و موعظت باز شد و روحيه ي دروني كه در محيط
ناچيز سوادگري و داد و ستد، سرگرم اصلاح كارهاي روزمره بود، پر و بال باز كرده
بصدد اصلاح جهان و جهانيان و واژگون ساختن سازمان هزاران ساله ي گمراهي و ستمگري
بشر برآمد، و براي احياء حق و حقيقت يكه و تنها قيام نمود و آن همه نيروهاي جهاني
درهم فشرده و دهشتناك مخالف را به هيچ شمرد در معارف الهيه سخن گفت و همه ي حقايق
هستي را از يگانگي آفريدگار جهان استنتاج كرد.

اخلاق
عاليه ي انساني را به بهترين وجهي تشريح فرمود و روابط آنها را كشف و روشن نمود و
خودش بآنچه بيان مي كرد پيش از هر كس معتقد بود و بهرچه مردم را فرا مي خواند اول
خودش عمل مي كرد.

شرايع و
احكامي آورد كه مشتمل بر يك سلسله عبادتها و پرستشهائي است كه با زيباترين صورتي
مقام بندگي را در برابر عظمت و كبرياي خداي يگانه نشان مي دهد. قوانين ديگر حقوقي
و جزائي آورد كه با همديگر ارتباط كامل دارد و براساس توحيد و احترام اخلاق عاليه
ي انساني استوار است.

مجموعه
قوانيني كه آنحضرت آورده است اعم از عبادات و معاملات چنان وسيع و دامنه دار مي
باشد كه به همه ي مسائل زندگي فردي و اجتماعي كه در جهان بشريت مي توان فرض كرد و
نيازمنديهاي گوناگون كه با گذشت زمان پيش مي آيد، رسيدگي كرده، دستور تشخيص مي
دهد.

آنحضرت
قوانين دين خود را جهاني و هميشگي مي داند. يعني: معتقد است كه دين وي مي تواند
نيازمنديهاي دنيوي و اخروي همه ي جامعه ي بشري را براي هميشه رفع نمايد و مردم
بايد براي تامين سعادت خود همين روش را اتخاذ كنند. خود بارها مي فرمود «لقد جئتكم
بخير الدنيا والاخره» يعني ديني كه من آورده ام ضامن سعادت و خوشبختي دنيوي و
اخروي شماست.

البته
اين سخن را بيهوده و بي پايه نفرموده است، بلكه پس از بررسي آفرينش و پيش بيني
آينده ي جهان انسانيت باين نتيجه رسيده است و بعبارت ديگر پس از آنكه اولا توافق و
هم آهنگي كامل را ميان قوانين خود و آفرينش جسمي و روحي انسان شناخته است و ثانيا
تحولاتي را كه در آينده واقع خواهد شد و صدماتي كه به جامعه ي مسلمانان خواهد رسيد
بطور كلي در نظر گرفته، پس از آن حكم بدوام و ابديت احكام دين خود نموده است.

پيشگوئيهائي
كه با مدارك قطعي از آنحضرت بما رسيده، اوضاع و احوال عمومي را پس از رحلت خود تا
زمانهاي بسيار دوري تشريح نموده است.

او
اينهمه كارها را در مدت بيست و سه سال انجام داده كه سيزده سال آنرا در زير شكنجه
و آزار طاقت فرساي كفار مكه گذرانيده است و ده سال آنرا هم با جنگ و لشكركشي و
مبارزه خارجي با دشمنان علني و مبارزه داخلي با منافقان و كارشكنان و اداره ي امور
مسلمانان و اصلاح عقايد و اخلاق و اعمال آنان و هزاران گرفتاري ديگر بسر برده است.

آنحضرت
اينهمه راه را با يك تصميم خلل ناپذير كه به پيروي حق و زنده كردن آن داشت، پيمود.
نظر واقع بين او تنها با حق آشنا بود و وقعي بخلاف حق نمي- گذاشت اگرچه موافق با
منافع خودش يا با تمايلات و احساسات عمومي بود. آنچه را حق دانست از جان و دل
پذيرفت و ديگر رد نكرد و آنچه باطل بود رد كرد و هرگز نپذيرفت.

شخصيت
روحي آنحضرت

اگر با
نظر انصاف، تامل كنيم، ترديد نخواهيم داشت در اينكه پيدايش چنين شخصيتي در چنان
اوضاع و شرائط جز خرق عادت و اعجاز نبوده است و بجز تاييد خاص خدائي سببي نداشته
است. و از اينروي خداي متعال در كلام خود بارها از امي بودن و يتيمي و تهيدستي
پيشين آنحضرت يادآوري مي كند و شخصيتي را كه بوي عطا فرموده يك معجزه ي آسماني
شمرده با آن به حقانيت دعوتش احتجاج مي كند چنانچه مي فرمايد:

«الم
يجدك يتيما فآوي ووجدك ضالا فهدي ووجدك عائلا فاغني»

(سوره ي
ضحي آيه 8)

يعني مگر
تو يتيمي نبودي كه خدايت جا و پناه داد؟ و نيازمندي نبودي كه خدايت بي نياز كرد؟ و
گمنامي نبودي كه خدايت نام و نشان بخشيد؟

و نيز مي
فرمايد: وَكَذَلِكَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ فَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ
يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هَؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلا
الْكَافِرُونَ (٤٧)

(سوره
عنكبوت آيه 47)

يعني تو
پيش از پيامبري و نزول قرآن به خواندن و نوشتن آشنا نبودي.

و باز مي
فرمايد: وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ
مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
(٢٣)

(سوره
بقره آيه 23)

يعني و
اگر در آنچه بر بنده ي خود (محمد «ص» كه در محيط ناداني و فساد بزرگ شده و تعليم و
تربيت نديده) فرستاديم شك داريد، سوره اي از آن از كسي كه همانند محمد «ص» باشد
بياوريد.

سيرت
پيامبر اكرم «ص»

يگانه
پايه و اساسي كه پيغمبر اكرم «ص» بنياد دين خود را روي آن قرار داده و آنرا مايه ي
سعادت مردم جهان شناخته، اصل (توحيد) است.

بموجب
اصل توحيد، كسيكه مبدء آفرينش جهان و سزاوار پرستش است، خداي يگانه مي باشد و براي
كسي جز خداي متعال نمي توان سر تعظيم فرود آورده كرنش نمود.

بنابراين،
روشي كه در جامعه ي بشري بايد معمول شود، اينست كه همه با هم برابر و برادر باشند
و كسي را جز خدا فرمانرواي بي قيد و شرط خود قرار ندهند. چنانكه خداي متعال مي
فرمايد: ذَلِكَ نَتْلُوهُ عَليْكَ مِنَ الآيَاتِ وَالذِّكْرِ الْحَكِيمِ (٥٨)

(سوره آل
عمران آيه 58)

يعني بگو
اي اهل كتاب بيائيد در يك كلمه با هم اتفاق داشته باشيم و آن اينست كه كسي را جز
خداي جهان نپرستيم و كسي را به او شريك قرار ندهيم و اينكه بعضي از ما بعضي ديگر
را خداوند گار و فرمانرواي بي قيد و شرط اخذ نكند.

آنحضرت
هدفي جز نشر دين توحيد نداشت با نيكوترين اخلاق و گشاده ترين روي و رساترين حجت و
برهان مردم را بتوحيد دعوت مي فرمود و ياران خود را نيز به تعقيب همين روش توصيه
مي فرمود چنانكه خداي متعال به او دستور مي- دهد.

قُلْ هَذِهِ
سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ
اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (١٠٨)

(سوره
يوسف آيه 108)

بگو روش من
اينست كه با بصيرتي كامل بسوي خدا دعوت كنم و پيروان من نيز اين چنين هستند.

آن حضرت
در سيرت خود همه را برابر و برادر هم قرار مي داد و در اجراء احكام و حدود الهي
هرگز تبعيض و استثنائي قائل نبود، و ميان آشنا و بيگانه و قوي و ضعيف و غني و فقير
و مرد و زن و سياه و سفيد فرقي نمي گذاشت و هركس را براساس احكام و قوانين دين
بحقوق خود مي رسانيد و مي فرمود «اگر دخترم فاطمه كه نزد من محبوبترين مردم است
دزدي كند دستش را مي برم».

كسي حق
تحكم و فرمانروائي و زورگوئي بكس ديگر نداشت و مردم در بيرون از مرز قانون حداكثر
آزادي را داشتند (البته آزادي در مقابل قانون نه تنها در اسلام بلكه در هيچ قانوني
از قوانين اجتماعي معني ندارد).

همين روش
آزادي و عدالت اجتماعي است كه خداي متعال در معرفي پيغمبر گرامي خودش ذكر مي
فرمايد: قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا الَّذِي
لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا إِلَهَ إِلا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا
بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَكَلِمَاتِهِ
وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (١٥٨)

(سوره
اعراف آيه 158)

يعني
آنانكه از اهل كتاب از پيامبر امي پيروي مي كنند وصف او را در انجيل و تورات
(كتابهاي آسماني خودشان) مي يابند او پيامبري است كه ايشان را به آنچه با فطرت و
نهاد خدادادي خود خوبي آنرا درك مي كنند، امر مي نمايد و از آنچه با فطرت خود خوب
نمي شمارند نهي مي كند و چيزهاي پاك را براي ايشان حلال و چيزهاي پليد را حرام مي
كند، پيامبري كه هرگونه مقررات سخت و دشوار و زنجيره هاي آزادي كش را از ايشان بر
مي دارد. كسانيكه بوي ايمان آوردند و احترام و ياريش كردند و از نوري (قرآن) كه
بوي نازل شده پيروي كردند، رستگار مي باشند. اي پيامبر ما بمردم بگو من از جانب
خدا بسوي همه ي شما فرستاده شده ام، يعني روشي كه خداي متعال بمن دستور داده در
ميان شما اجرا خواهم كرد.

و از
اينجاست كه پيغمبر اكرم (ص) در زندگي خود هيچگونه امتيازي براي خود قرار نداد و
هرگز پيش كسيكه سابقه آشنائي با آن حضرت نداشت از ساير مردم تميز داده نمي شد،
بكارهاي خانگي مي پرداخت همه را شخصا مي پذيرفت و بسخن ارباب حاجت گوش مي داد، روي
تخت و در صدر مجلس نمي نشست در موقع حركت، مركب و تشريفات رسمي نداشت، و اگر مالي
بدستش مي رسيد بيشتر از مخارج ضروري خود را بفقرا مي داد و گاهي موجودي ضروري خود
را نيز به مستمندان داده، خود با گرسنگي مي گذرانيد، و هميشه مانند فقرا زندگي مي
كرد و با فقرا مي نشست، در احقاق حقوق مردم كمترين مسامحه بخرج نمي داد ولي در
حقوق شخصي خود حداكثر عفو و اغماض بكار مي برد. وقتي در فتح مكه سران قريش را به
حضورش جلب كردند با اينكه پيش از هجرت آنهمه ستمها بوي كرده و پس از هجرت نيز فتنه
ها برانگيخته بودند، كمترين تندي از خود نشان نداده و همه را عفو فرمود.

پيغمبر
اكرم (ص) در اخلاق و فضائل انساني خود انگشت نماي دوست و دشمن بود. در حسن معاشرت
و خوشروئي، بردباري و فروتني و متانت و وقار نظيري نداشت. چنانكه قرآن مجيد با
جمله «انك لعلي خلق عظيم» اخلاق كريمه او را ستوده است. بهر كه مي رسيد حتي به
زنان و كودكان و زيردستان در سلام پيشي مي گرفت. يكي از يارانش اجازه مي خواست كه
پيش وي بخاك افتد يعني سجده اش كند، فرمود چه مي گوئي؟ اينها روش قيصر و كسري است
و شان من پيغمبري و بندگي است.

از
هنگامي كه از جانب خدا ماموريت تبليغ دين و هدايت و رهبري مردم را پيدا كرد لحظه
اي در انجام وظيفه غفلت نكرد و در كوشش خستگي ناپذير خود از پاي ننشست. سيزده سال
پيش از هجرت كه در مكه بود، با گرفتاري طاقت- فرسا كه از ناحيه ي مشركين عرب داشت
پيوسته به عبادت و تبليغ دين خدا اشتغال داشت. و در ده سال بعد از هجرت با
گرفتاريهاي روزافزون كه از ناحيه دشمنان دين داشت و كارشكنيهائي كه يهود و منافقان
مسلمان نما مي كردند، معارف دين و قوانين اسلام را با وسعت حيرت انگيزي كه دارد،
به مردم رسانيد و بيش از 80 جنگ با دشمنان اسلام نمود.

علاوه بر
آنكه اداره ي امور جامعه ي اسلامي را كه در آن موقع شامل همه ي شبه جزيره عربستان
مي گرديد به عهده داشت،حتي به شكايتها و نيازمنديهاي جزئي مردم، بي حاجب و دربان،
شخصا رسيدگي مي كرد.

در شهامت
و شجاعت پيغمبر اكرم (ص) اين اندازه بس كه يكه و تنها در برابر جهان آنروز كه چيزي
جز زورگوئي و حق كشي حكومت نمي كرد با دعوت حقه خود قيام كرد. و آنهمه شكنجه و عذاب
كه از ستمكاران وقت ديد، هرگز دوري سستي و دلسردي ايجاد نكرد و در هيچ جنگي پاي
بعقب نگذاشت.

پيغمبر
اكرم (ص) خود را بسيار تميز و نظيف نگه مي داشت و نظافت و پاكيزگي را از نشانه هاي
ايمان شمرده است «النظافه من الايمان» و علاوه بر نظافت و پاكيزگي لباس و بدن خوش
لباس و خوش برخورد هم بوده است و هر موقع كه مي خواست بيرون بيايد با نيكوترين
هيئت بيرون مي آمد و مخصوصا بعطر علاقه زيادي داشت.

او در
دوران زندگي خود تغيير حال نداد و با همان تواضع و فروتني كه داشت عمر خود با به
پايان رسانيد و با آن موقعيت با ارزشي كه داشت، هرگز امتيازي كه ارزش اجتماعي او
را نشان دهد، براي خود قائل نشد.

پيغمبر
اكرم (ص) در عمر خود هرگز بكسي دشنام نداد و سخن بيهوده نگفت و با قهقهه نخنديد و
عملي سبك و بي ارج انجام نداد. بتفكر و تامل علاقه زيادي داشت و بسخن هر دردمندي و
باعتراض هر معترضي گوش مي داد آنگاه بپاسخش مي پرداخت و هيچوقت سخن كسي را قطع نمي
كرد فكر آزاد را نمي كشت. ولي اشتباه اشخاص را روشن ساخته روي زخم دروني وي مرهم
مي گذاشت.

پيغمبر
اكرم (ص) بسيار مهربان و رقيق القلب بود و از رنج بردن هميشه متاثر مي شد ولي با
اين حال هرگز در مجازات بزه كاران و بدكرداران، خود را نمي- باخت و در اجراء
قوانين الهي بين افراد فرق نمي گذاشت.

در سرقتي
كه خانه ي يكي از انصار شده بود يك يهودي و يك مسلمان متهم بودند. جمع كثيري از
انصار، پيش آن حضرت آمده فشار آوردند كه براي حفظ آبروي مسلمانان و بالخصوص انصار،
و نظر بدشمنيهاي علني يهود، مرد يهودي مجازات شود ولي آن حضرت چون حق را به خلاف
آنچه مي خواستند تشخيص داد، آشكارا از يهودي طرفداري كرده و مرد مسلمان را محكوم
نمود.

در
گيرودار جنگ بدر كه خود شخصا صفوف لشكر را منظم مي ساخت بيكي از جنگجويان رسيد كه
قدري جلوتر از ديگران ايستاده بود آن حضرت با عصائي كه در دست داشت بشكم آن مرد
فشار داد كه كمي عقب تر ايستاده صف را راست نمايد. مرد جنگجو گفت يا رسول الله به
خدا قسم شكمم بدرد آمد بايد قصاص كنم، حضرت عصا را بدست وي داد لباس را از شكم خود
كنار زد و فرمود قصاص خود را بكش، آن مرد دويده شكم آن حضرت را بوسيد و گفت «من
مي- دانم كه امروز كشته مي شوم مي خواستم بدين وسيله ببدن مقدس تو تماس حاصل كنم»
پس از آن بدشمن حمله كرد و شمشير زد تا شهيد شد.

پيغمبر
اكرم (ص) هميشه از ضعيفان و مظلومان حمايت مي كرد و به يارانش سفارش مي كرد كه
نياز، نيازمندان و شكايت ضعيفان را به من برسانيد، و در اين باره مسامحه
روامداريد.

گويند
آخرين سخن كه فرمود سفارشي بود كه درباره ي بردگان و زنان بمردم نمود، و بعد از آن
سخنش قطع شد و چشم از اين جهان گذرا فرو بست. درود خدا بر او و برخاندان گراميش
باد.

وصيت
پيغمبر اكرم به مسلمانان

جهان
بشريت مانند ساير اجزاء جهان هستي، محكوم تغيير و تبدل مي باشد و همچنين اختلاف
شديدي كه در ساختمان افراد بشر مشهود است سليقه هاي مختلف بوجود آورده كه در اثر
آن نفوس مردم در تندي و كندي فهم و ادراك و نگهداري و فراموشي افكار مختلف است.

از اين
رو عقايد و همچنين رسوم و مقرراتي كه در ميان جمعيتي حكومت كند اگر ريشه ي ثابت و
نگهبانان با ايمان و قابل اعتمادي نداشته باشد در كمترين وقتي در معرض تغيير و
تحريف قرار گرفته، از ميان خواهد رفت. با مشاهده و تجربه، اين مسئله را بروشنترين
وجهي براي ما اثبات مي كند.

در راه
پيشگيري از اين خطر، پيغمبر اكرم (ص) براي دين جهاني و دائمي خود مدركي محكم و
پابرجا و نگهبانان صلاحيتداري معرفي فرمود و كتاب خدا و اهل- بيت كرام خود را به
مردم توصيه نمود.

چنانكه
تمام فرق اسلامي (عامه وخاصه) بنحو تواتر نقل كرده اند كه پيغمبر اكرم (ص) بارها
فرموده است: «من ميروم و در ميان شما دو امانت گرانبها مي گذارم يكي از آنها كتاب
خدا (قرآن) و ديگري اهل بيت (عترت) من است، اينها هرگز از هم جدا نمي شوند و شما
ماداميكه باينها تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد».

 

/

«استدراج»

قرآن و سنن الهي در
اجتماع بشر

قسمت چهارم

آيت الله محمدي
گيلاني

*تلخيص اعتراض مذكور
در مقاله ي قبل* پاسخ اعتراض و حل عويصه تاثير دعا و استجابت آن، با تبيين اينكه
لاموثر في الوجود الا الله، و ساير مبادي، معداتي هستند علت نما نه علت حقيقي* دعا
معد است مانند دوا و صحت از جانب خداوند متعال است* حل مسئله نزول باساء و ضراء
نيز از اين قبيل است، نه تاثير معلول در علت…

سئوال و اعتراض گذشته
را مي توان به اين تعبير تلخيص نمود: نزول بلاها و مصيبت ها و شدائد از جانب
خداوند متعال بر جامعه و ماخوذ كردنشان به باساء و ضراء، را معلول سرپيچي از دين
حنيف دانستن در صورتي پذيرفته مي شود كه انفعال علت را از معلول، بپذيريم، و قبول
كنيم كه شيوع ظلم و فساد و انتشار هرج و مرج اجتماعي در مبادي غيبي و عالم ملكوت
تاثير مي كند، سپس سازمان دفاعي عالم غيب و ملكوت از خود واكنش و عكس العمل نشان
مي دهد. و به مدافعه و آسيب زدائي قيام مي كند، و امت طاغيه را گاهي با خسف و
زلزله، و گاهي با طوفان، و احيانا با فقر و بيماري يا جنگ و خونريزي و نظائر اينها
ماخوذ نموده و تاديبشان مي كند، وگرنه يعني اگر با اين امور متنبه نشدند، شكاف
عميق غير قابل اند مال بين عقول و احساساتشان پديد مي آورد كه سرانجام آن شقاوت
ابدي است.

اما امتناع انفعال
علت از معلول، مسئله اي است انكارناپذير كه در مطاوي اعتراض مزبور اجمالا وجه
امتناع بيان گرديده و درجاي خود مخصوصا در كتب امام اصحاب براهين: شيخ الرئيس،
مبرهن شده است.

پاسخ اعتراض و سئوال
مذكور بدين شرح است:

كبراي: «امتناع
انفعال علت از معلول» چنانكه در خلال اعتراض گفته اند، اصلي است برهاني و
انكارناپذير، چه انكار آن، مستلزم پذيرفتن قوه و ماده در مبادي عاليه است و نهاية
قول بتجسم و تركيب مبدا متعالي از ماده و صورت، لازم آن است -تعالي عما يقول
الظالمون علوا كبيرا- ولي مساله نشات گرفتن نزول بلاها و باساء و ضراء از شيوع ظلم
و فساد و هرج و مرج و انحراف از دين حنيف، يا مسئله دعا و تاثير آن در اجابت و
امثال اينها از صغريات اين كبري و از مصاديق اين اصل كلي برهاني نيست. بلكه اسناد
پديده هاي مصائب، و بلاهاي اجتماعي و اخذ به باساء و ضراء، بمبادي عاليه «كه از
قبيل شروط و وسائط و مجاري وجودند نه موثر مستقل» و نهاية بخداوند متعال چه
«لاموثر في الوجود الا الله» همانند اسناد پديده هاي متعارف و حوادث آمارناپذير و
غير منقطع الوجود بخداوند متعال است كه «كل يوم هو في شان» و قاعده اي كه در تبيين
و توجيه ارتباط حوادث مادي و متغيرات طبيعي، بخداوند متعال و مبرا از ماده و تغير،
مورد تمسك واقع مي شود، همان قاعده بي كم و كاست در مسئله ما نحن فيه و مسئله دعا
و اجابت و نحو اينها قابل تمسك است، و جملگي حوادث مادي چه متعارف چه غير متعارف
بدون استثناء از مصاديق اين قاعده و مضبوط باين  
ضابطه اند بدين توضيح:

بدون هيچ ترديدي،
حوادث متعاقبة الوجود جاري در جهان ماده و حركت، و همه پديده هاي جديدالولاده
نيازمند باسباب و علت اند، و به مقتضاي مسانخت بين علت و معلول، ناگزير، امور
حادثي و وسائط نوزادي، در وجود اين حوادث، و پديده هاي جديدالولاده دخيل اند كه از
اين امور و وسائط به علل معده تعبير مي شود، و مقصود از علل معده، اموري هستند كه
ماده را مستعد و آماده جهت قبول فيض از فياض مطلق مي كنند، و هنگامي كه ماده با
توسيط معدات متعاقبه، مستعد و قابل تام گرديد، از جواد مطلق تبارك و تعالي كه فاعل
تام است و بخل وامساك در حريم حضرتش راه ندارد افاضه ي جود، ضروري التحقق و واجب
الحصول است مثلا:

غذا كه امكان انسان
شدن در آن، موجود است هنگامي كه بواسطه معداتي از قبيل پدر و مادر و كيفيات مربوطه
اي چون حرارت و برودت و اوعيه اي مانند معده و صلب و رحم و طي مراحلي مانند نطفگي
و علقگي و مضغگي، مستعد و قابل تام براي موهبت صورت آدمي مي گردد، بي وقفه افاضه ي
صورت انساني از حضرت واهب الصور جل و علا، ضروري التحقق و واجب الحصول مي شود، و استدعاي
فطري و دعاء جبلي اين قابل تام، مقرون به اجابت شده، و مطلوبش، بدو موهبت مي گردد،
و به تعبير و بيان نوراني معلم اول: «بدن آماده براي پذيرفتن صورت انساني، هنگامي
كه به استعداد و قابليت ويژه اش، صورت مدبره اي براي خويش استدعا دارد، به مقتضاي
جود واهب فياض، وجود امري كه مصدر تدبيرهاي انسي و افعال بشري است، واجب التحقق مي
گردد، و مدبر چناني ممكن نيست مگر ذاتي كه مجرد از ماده است و ناچار حقيقت نفس بر
آن، افاضه مي شود، نه آنكه بدن، استدعاء وجود نفس را داشته، بلكه مطلوب وي ملازم
با چنين وجودي است پس بدن به مزاج خاص و استعداد تامش، مستدعي امري مادي بوده ولي
جود مبدا فياض، مقتضي اعطاء ذات قدسيله و نفس مجرده بوده است1. و پدر و
مارد نيز خود حوادثي هستند كه پدر و مادرشان و كيفيات مربوطه و ظروف گذشته نسبت به
آنان معدات اند و بدين گونه الي ماشاءالله.

شناخت كافي معناي
فاعل الهي، روشن مي كند كه اكثر اموري كه فاعل حقيقي پديده ها و علت واقعي حوادث
شمرده مي شود، فاعل حقيقي نبوده بلكه فاعل بالعرض اند، مثلا:

طبيب فاعل وجود صحت
براي بيمار نيستف بلكه او بوسيله دارو، مزاج بيمار را آماده و پذيراي تام جهت صحت
و تندرستي مي كند، و از مبدا تام، صحت افاضه مي شود، و آتش، جسم مجاور خويش را
مستعد پذيرفتن حرارت مي كند، و از مبدا تام، فيض حرارت، موهبت مي شود.

پدر نسبت به فرزند، و
زارع نسبت به مزروع، و بناء نسبت به ساختمان، فاعل حقيقي و مفيض وجود نيستند و هر
يك نسبت به پديده ي منسوب بخويش، معدي بيش نبوده كه ماده مربوطه را مهياي پذيرفتن
فيض هستي از واهب العطايا مي كند و لازم است در اين آيات شريفه تامل كافي شود:

«افرايتم ماتمنون،
اانتم تخلقونه ام نحن الخالقون… افرايتم ما تحرثون اانتم تزرعونه اما نحن
الزارعون… افرايتم الماء الذي تشربون اانتم انزلتموه من المزن ام نحن
المنزلون… افرايتم النار التي تورون اانتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون2…»

«آيا نطفه اي را كه در
ارحام مي ريزيد نگريسته ايد؟ آيا شما آن را بصورت بديع، انسان مي آفرينيد يا
آفريننده مائيم؟ آيا بذر و تخمي را كه در كشتزار مي- افشانيد ديده ايد؟ آيا شما آن
را بصورت زراعت شاداب مي آفرينيد يا آفريننده مائيم؟ آيا آبي را كه مي نوشيد ديده
ايد؟ آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد، يا نازل كننده ي آن مائيم؟ آيا آتشي را
كه مي افروزيد نگريسته ايد؟ آيا شما درخت آن را پديد آورده ايد، يا پديد آورنده آن
از كتم عدم، مائيم؟».

ملاحظه مي كنيد كه با
استفهامهاي پياپي چگونه هشدار مي دهد كه بينندگان پديده هاي تازه به تازه ي نو به
نو، در رويت و ديدن خويش دقت نمايند، اموري را كه در بدو ديدن فاعل مي پندارند،
فاعل حقيقي نبوده بلكه فقط معد و آماده گرند و ماده را از جائي بجائي انتقال مي
دهند و مآلا ماده به آستان فيض حضرت واهب العطايا نزديك شده و خلعت هستي به وي
موهبت مي شود.

و از اين قبيل است،
مسئله دعا و استجابت، يعني همانگونه كه طبيب با دارو، مزاج مريض را آماده ي
پذيرفتن صحت مي كند، و فيض صحت از مبدا اعلا افاضه مي شود دعا كننده كه مثلا
مطلوبش شفا و صحت است با دعا مزاج بيمار را صيقلي داده و آماده پذيرفتن شفا و صحت
مي نمايد، و از آستان حضرت شافي جل وعلا فيض شفا و تندرستي به وي موهبت مي گردد پس
همچنانكه دوا، معد است، دعا نيز معد است و براي هر يك از دوا و دعا نيز معداتي است
و هر حادثه و پديده اي اينطور است كه مسبوق به معد و آن معد مسبوق به معد ديگر است
الي ماشاءالله.

و بنابراين هر حلقه از
اين سلسله معدات، نسبت به حلقه بعدش، معد، و نسبت به حلقه قبلش، معلول بالعرض مي
باشد و جملگي، حوادث و پديده- هائي هستند كه پايان ندارند و ممكن هم نيست كه
متناهي شوند زيرا تناهي آنها به معناي تناهي فيض و پايان جود است، و انقطاع فيض از
جواد مطلق، ممتنع و امساك عطاء از حضرتش غير جائز است چه آنكه مستلزم نقصان در
مبدا واجب تبارك و تعالي است و اگر در موردي، حرمان فيض، مشهود شود ناشي از فقدان
قابليت تام است، نه از نقصان فاعل، پس مستمرا موهبت هستي از حضرت واهب العطايا
باتوسيط معدات به قوابل تام القابليه بقدر ظرفيت هر يك در صور انواع گوناگون افاضه
مي گردد:

«انزل من السماء ماء
فسالت اودية بقدرها3» پروردگار است كه از افق بالا آب را فرو مي ريزد و
به دنبال آن، هرواديي بقدر ظرفيت خويش از اين سيل رحمت بهره ور مي شود و:

برد آب زين بحر
فيروزه اي                                 بگنجايش خويش هر كوزه اي

و از فروغ اين اصل
كلي، مسئله نزل بليات و شدائد بر جامعه طاغي و اخذشان به باساء و ضراء است، باين
توضيح كه بين احوال و اعتقادات انسان و بين پديده- ها و حوادث اجتماعي چه در جانب
خير و چه در جانب شر، نوعي رابطه برقرار است چنانكه در برخي از اين سلسله مقالات
ذيل آيه كريمه ي:«ان الله لايغير مابقوم حتي يغيروا مابانفسهم4» بطور
تفصيل بيان نموديم: اعتقادات حقه و اخلاق كريمه و اعمال شايسته رائج در ميان جامعه
اي، بدنبال خويش، عيش پاكيزه و بركات را مي آورد، و در صورت دگرگوني و تبديل
اعتقادات حقه و مكارم اخلاق و صلاح اعمال، بكفر و فساد اخلاق و فسق اعمال، جامعه
در معرض تبديل و تغيير نعمت به نقمت واقع مي شود، و اين بدان معنا است كه اعتقادات
حقه و صلاح  اخلاق و اعمال مزاج جامعه را
براي نزول بركات مهيا مي كند و از منزل الخيرات، نزول بركات، واجب الحصول مي گردد،
چنانكه شيوع فسق و كفر و هرج و مرج، موجب آمادگي مزاج جامعه ي طاغي براي نزول
بلاها و گرفتاريها است و با اين بيان روشن مي شود كه تغيير دادن خداوند متعال نعمت
هاي قومي را به نقمتها در ظرف شيوع كفر و فسق به معناي انفعال علت از معلول نيست،
بلكه به معناي تغيير عنوان در فاعل كه ناشي از تغيير قابل است مي باشد يعني از
آستان قدس حضرت واهب العطايا جزعطا و فيض نازل نمي شود و اين ويژگي قابل است كه
گاهي عطا و فيض به آن در قيافه قهر و انتقام و باساء و ضراء ظهور مي كند در صورتي
كه برحسب باطن و نظام كل، رحمت و عنايت است و طبعا در اين مورد، اسم منتقم برارحم
الراحمين صدق مي نمايد.

و حاصل آنكه، آنچه از
جانب خداود متعال است همانا امداد به عطايا و موهبتهاي مبرا از هر نقصان است، و
اين قوابل اند كه باقتضاء خويش، آن عطاياي طيبه را متلطخ و آلوده مي نمايند و:

باران كه در لطافت
طبعش خلاف نيست       در باغ لاله رويد و
در شوره زار خس 

و:«البلد الطيب يخرج
نباته باذن ربه والذي خبث لايخرج الا نكدا5» و در بعضي از اين سلسله
مقالات بيان مفصل درباره ي آيه: «كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء
ربك محظورا6» نموده ايم

ادامه دارد 

 

/

قرآن و زنگ زدائي دلها

هدايت در قرآن

در قسمت قبل گفتيم
قرآن داراي اصول كليه اي است كه تطبيقش بر مصاديق و افراد موجب حصر آنها نخواهد
شد، اصل اول از آن اصول كليه درباره ي شان نزول آيات بود كه درباره آن توضيح
داديم. اصل دوم اين است كه آيا آياتي كه ظاهرش توبيخ و عتاب به رسول اكرم صلي الله
عليه و آله وسلم است مراد خود پيامبر است يا اينكه به پيامبر خطاب مي كند تا امت
را بيدار كند يعني توبيخ متوجه غير حضرت است؟

اياك اعني واسمعي
ياجاره

مرحوم كليني از امام
صادق عليه السلام نقل مي كند كه ايشان در روايتي فرموده است: «نزل القرآن باياك
اعني واسمعي ياجاره1».

همان مثل معروفي كه
در فارسي هم مي گويند: «به در ميگويم، ديوار! گوش كن» مثلا خداوند در سوره «انعام»
خطاب به پيامبر «ص» مي فرمايد: «واذا رايت الذين يخوضون في آياتنا فاعرض عنهم حتي
يخوضوا في حديث غيره واماينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكري مع القوم الظالمين2»
چون ديدي -اي پيامبر!- گروهي را براي خرده گيري وطعن در آيات ما بگفتگو نشسته اند،
از آنان دوري گزين، تا از اين سخن به سخن ديگري بپردازند، و چنانچه شيطان (از اين
دستور) غافلت ساخت، بعد از توجه با گروه ستمكار منشين.

در اين آيه چنانچه
ملاحظه مي شود خطاب به شخص رسول اكرم «ص» است كه از هم نشيني با افرادي كه قرآن را
به استهزاء مي گيرند خودداري مي نمايد و امر مي كند كه در مجالس آنان شركت نكند،
ولي در سوره نساء فرموده است: «وقد نزل عليكم في الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله
يكفربها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتي يخوضوا في حديث غيره انكم اذا مثلهم ان
الله جامع المنافقين والكافرين في جهنم جميعا3» بتحقيق نازل شد حكم
الهي بر شما (منافقان) در قرآن آنهنگام كه آيات خدا را شنيديد، بآن كفر ورزيده و
استهزاء نموديد، (پس شما مومنين) ننشينيد با اين منافقان تا از استهزاء كردن به
قرآن، به گفتار ديگري مشغول شوند (اگر با آنها بهنگام استهزاء قرآن مجالست كنيد)
شما هم در حقيقت مانند آنها خواهيد بود. خداوند منافقين و كافران را با هم در جهنم
گرد خواهد آورد.

در اينجا خداوند به
مومنين خطاب نموده و مي فرمايد: ما در گذشته به شما تذكر داديم كه در مجالس
منافقان كه قرآن را به مسخره مي گيرند شركت نكنيد تا آنان دست از اين كار زشت
بردارند، در صورتي كه در هيچ آيه اي به مردم چنين خطابي نفرموده است كه با منافقان
ننشينند و در مجالس آنها شركت نكنند. بنابراين چگونه در اين آيه مي گويد: ما قبلا
به شما تذكر داديم با اينكه در سوره انعام در اين باره تنها به پيامبر خطاب فرموده
است؟

از اينجا متوجه مي
شويم كه در سوره انعام هم خطاب به شخص پيامبر از باب «اياك اعني واسمعي يا جاره»
است و اگر چه به پيامبر خطاب شود ولي منظور مردم و امت اند. و از سويي آن پيامبر
معصوم و مطهر تحت تاثير وسوسه واغواي شيطان هيچگاه قرار نخواهد گرفت. «وما ينطق عن
الهوي ان هو الا وحي يوحي» مرحوم كليني رحمه الله از امام ششم عليه السلام چنين
نقل مي كند كه درباره «نزل القرآن باياك اعني واسمعي ياجاره» فرمود: «معناه ما
عاتب الله عزوجل به علي نبيه فهو يعني به ماقد مضي في القرآن مثل قوله: ولولا ان
ثبتناك لقد كدت تر كن اليهم شيئا قليلا، عني بذلك غيره4.

پس آيات تهديد آميز و
توبيخ آميز كه متوجه حضرت هست از باب اياك اعني واسمعي ياجاره نازل شده و به
تبهكاران از امت برمي گردد.

اختصاص در خطاب

واما در جائي كه خطاب
متوجه شخص پيامبر شده است، نشانه ي اختصاص در آيه ذكر شده. مثلا خداوند در سوره
اسراء مي فرمايد:«اقم الصلوة لدلوك الشمس الي غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن
الفجر كان مشهودا. و من الليل فتهجد به نافلة لك عسي ان يبعثك ربك مقاما محمودا5»
نماز را بپادار به هنگام زوال آفتاب تا آغاز تاريكي شب و نماز صبح را نيز اقامه كن
كه آن مشهود (نظر فرشتگان روز) است و بعضي از شب را به تهجد نافله بپرداز، باشد كه
خدايت ترا به مقامي محمود برانگيزد.

نمازهائي كه در فاصله
ميان زوال آفتاب و غسق ليل قرار دارد عبارت است از نمازهاي ظهر و عصر، مغرب و
عشاء. و «قرآن الفجر» نماز صبح است كه مجموعه اين پنج نماز بر همه مسلمين واجب است
و اختصاصي به پيامبر ندارد، گرچه خطاب به پيامبر است ولي نماز ششم كه نافله شب است
اختصاص به ايشان دارد و بر ديگر افراد واجب نيست، بلكه مستحب است.

اين اختصاص از تكرار
حرف خطاب در دو كلمه «لك» و «يبعثك» فهميده مي شود، و اگر مانند آن پنج نماز خطاب
در واقع به شخص پيامبر تنها نبود، بلكه خطاب به نوع مكلفين بود به همان خطاب در
كلمه ي «فتهجد» اكتفا مي شد چنانچه در مورد آن نمازهاي پنجگانه، به خطاب «اقم»
اكتفا شده است، از نماز شب در آيه، به كلمه «نافله» تعبير شده است و نافله بمعني
زيادي و اضافي است، چنانچه درباره حضرت ابراهيم مي فرمايد «ووهبنا له اسحق و يعقوب
نافلة6» ما به ابراهيم اسحق را عنايت كرديم و اضافه بر آن يعقوب را هم.

ابراهيم از خداوند
فقط فرزندي خواسته بود كه خداوند به او اسحق را داد و از اسحق فرزندي بوجود آمد
بنام يعقوب، بنابراين يعقوب نوه حضرت ابراهيم است و چون زائد بر درخواست او بوده
است، تعبير به «نافله» شده است.

نماز شب نيز چون
اضافه بر نمازهاي پنجگانه اي است كه بر همه واجب است لذا از آن نيز به «نافله»
تعبير شده است.

«مقام محمود» يعني
مقامي مطلق كه همه نعمتها از يمن وجود تو به ديگران برسد، و از فيض وجودت تمام
مردم نائل آيند، خداوند از بركات نماز شب ترا به اين مقام محمود ميرساند كه همه
موجودات، ثناگوي تو باشند.

عربي بودن قرآن

مطلب ديگري كه لازم
است از آن گفتگويي بميان آيد مسئله «عربي بودن» قرآن است. خداوند در سوره شعراء به
پيامبر مي فرمايد «نزل به الروح الامين علي قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربي
مبين7» جبرئيل امين نازل گردانيد آنرا بر قلب تو تا مردم را از عذاب
الهي بيم دهي.

از امام باقريا امام
صادق عليهما السلام پرسيدند «لسان عربي مبين» يعني چه؟ امام فرمود: «يبين الالسن
ولاتبينه الالسن» زبان عربي بيانگر ساير زبانها است ولي ديگر زبانها بيانگر رسايي
براي آن نيستند. زبان عربي آنچنان غني و قوي است كه مي تواند لطائف معاني را با
الفاظ بسيط بيان كند ولي ساير زبانها اگر بخواهند محتواي لطيفي را بفهمانند بايد
چند جمله را با هم تركيب كنند و در آن صورت، ديگر از آن لطف خاص برخوردار نمي
باشد. بطور كلي زبانهاي موجود دنيا در اين جهت همه مساوي نيستند، بعضي زبانها
ضعيفند و گوينده نمي تواند بوسيله مفردات آن تمام مطلب خود را بازگو كند و بايد
مثلا با استعمال بيست لفظ آنرا بفماند، ولي زبان عربي از غني ترين زبانها است كه
قادر است با كلماتي بسيط، بسياري از معارف و مطالب را توضيح دهد. و اين نشانه وسعت
وغناي كلمات عربي است.

مراحل قرآن

و با اينهمه، اين
زبان عربي مبين نمي تواند معاني بلندي را كه نزد خداست بيان كند و از اينرو گفتيم
كه قرآن داراي دو مرحله است:

1- مرحله علو كه در
ام الكتاب نزد خداست «وانه في ام الكتاب لدينا لعلي حكيم8» همانا اين
قرآن در نزد ما در ام الكتاب (لوح محفوظ) بلند پايه و داراي حكمت است.

2- مرحله نزول و
چنانچه گذشت نزول نيز داراي دو مرحله بود: مرحله نزول دفعي كه خداوند آنجا كه از
انزال به زبان عربي سخن گفته است، منظور همين مرحله است «انا انزلناه قرآنا عربيا
لعلكم تعقلون9» ما قرآن را به زبان عربي نازل ساختيم تا شايد آنرا تعقل
و درك نمائيد. و ديگر مرحله نزول تدريجي كه از آن در سوره شعراء به نزول بزبان
عربي مبين ياد شده است.

واژه انزال وتنزيل كه
درباره قرآن در آيات متعدد به كار رفته است در لغت عرب به معني نزول بصورت تجافي
استعمال مي شود مانند نزول باران كه وقتي قطره- اي باران از ابر فرود آمد ديگر
چنين نيست كه آن قطره هنوز در ابر موجود باشد و بمعني تنزيل نيز آمده است. منظور
از انزال و تنزيل قرآن همين معناي آخر است، يعني قرآن از آن مرحله علو خود در نزد
خدا، تنزل نموده تا مرحله اي كه به فهم بشر نزديك و براي او قابل درك شده است و در
عين حال در پيش خداوند در همان مرحله علو خود نيز باقي است و چنين نيست كه با
نزول، بكلي از مرحله اول خود پائين آمده و جايش خالي شده باشد.

يك مطلب علمي را وقتي
دانشمندي تا سطح درك عمومي پائين آورده و در قالبي ساده بيان مي كند، چنين نيست كه
آن مطلب معناي خاص علمي خود را با اين عمل از دست داده باشد. نزول قرآن به اين
معنا نيز چنين است: در عين حالي كه در همان مرحله علو خود در «ام الكتاب» باقي
است، در سطح درك و دريافت انسان هم بيان گرديده است و مانند اين نيست كه اگر كتابي
را از قفسه بالاي كتابخانه پائين بياوريد ديگر كتاب در بالا نباشد. لذا قرآن مي
فرمايد: «ما عندكم ينفد و ما عند الله باق10» آنچه پيش شما است پايان
پذير است ولي آنچه نزد خدا است ماندني و باقي است. قرآن چنانچه در سوره ي زخرف،
آمده است، عندالله در ام الكتاب نيز هست و بهمين دليل است كه از آن به «حبل الله» هم
تعبير شده است كه يك طرف اين حبل، عندالله است و طرف ديگر آن در زمين و انسان با
تمسك بآن تكامل نموده و بالا ميرود و آنهايي كه با تمسك به قرآن به بالاترين مرحله
كمال راه يافتند، داراي علم لدني مي شوند.

ادامه دارد[1]

 



1- كافي- جلد
دوم- صفحه 631.                      6- سوره انبياء- آيه 72.                                                                                     

2-
سوره انعام- آيه 68.                                  7- سوره
شعراء- آيه 159.

3-
سوره نساء- آيه 140.                                8- سوره زخرف-
آيه 4.

4-
كافي- جلد دوم- صفحه 631.                     
9- سوره يوسف- آيه 2.

5-
سوره اسراء- آيه 79-78.                            10- سوره جمعه- آيه
2.

/

آفرينش پديده هاي طبيعي

تفسير سوره لقمان
قسمت دهم

خلق السموات بغير عمد
ترونها والقي في الارض رواسي ان تميد بكم و بث فيها من كل دابة وانزلنا من السماء
ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم1».

خداوند آسمان ها را
به دون اتكا به ستوني مرئي آفريد و در زمين كوههاي ثابت و استوار قرار داد تا شما
را آرام نگه دارد، و (خدا) از هر نوع جنبنده اي در روي زمين پراكنده و منتشر ساخت.
و ما فرو فرستاديم از آسمان آبي، پس گياهان گوناگون و پرفايده در زمين رويانيديم.

درنه آيه گذشته اين
سوره (لقمان) درباره مسائل اصلي و فرعي و معارف اسلامي بحث شده بود و اين آيه كه
دهمين آيه از اين سوره است راجع به منظومه شمسي، كرات و اجسام آسماني و نيز درباره
ي بعضي از پديده هاي طبيعي مانند باران، گياهان و كوه ها صحبت شده است.

چنانچه قبلا اشاره
شد، قرآن كتابي است ديني كه شامل ابعاد سه گانه اعتقادي، اخلاقي، و عملي است ولي
در ضمن طرح آنها، مسائل ديگري را به منظور استدلال و توجه بشر به جهان هستي و غيره
كه كلا در جهت توضيح و تاييد همان ابعاد است، مطرح ساخته كه از آن جمله همين آيه
دهم از سوره لقمان مي باشد.

«خلق السموات بغير
عمد ترونها»

ستون نامرئي آسمانها

آسمانها را بدون
ستوني كه ببينيد آفريد «سماء» از ريشه و ماده ي «سمو» گرفته شده كه به معناي بلندي
است و جمع آن «سماوات» مي باشد.

بنابراين اين آسمان
به تمام اجسام و كراتي كه در جو زمين در بالاي سر ما قرار گرفته است گفته مي شود.
البته براي آسمان معاني ديگري نيز گفته شده كه در اينجا مجال ذكر آنها نيست اين
اجرام فضائي شامل تمام كرات ثابت و سيار جو زمين مي شود كه منظومه ي شمسي يكي از
آنها است. اگر شما در شب مهتابي كه آسمان صاف و آبي و خالي از هر گونه ابر و غبار
است به آن بالا نگاه كنيد، فضائي آكنده از اجسام نوراني مي بينيد كه چندين برابر
آن با چشم غير- مسلح و عادي شما ديده نمي شوند و بسياري ديگر نيز حتي از ديد قوي
ترين تلسكوپ هاي جهان پوشيده است ولي آيا هيچ از خود پرسيده ايد كه چگونه در اين
مسير پر ترافيك فضائي، برخورد و تصادمي ميان اين كرات پيش نمي آيد، و طي ميليونها سال
هر يك در مداري مشخص و طبق نظم و قانونمندي خاص در آن فضاي بي گران در گردشند و تا
آنگاه كه خواست الهي باشد، بهمين وضعيت باقي خواهند بود.

اين درست همان مساله
اي است كه قرآن روي آن انگشت گذاشته و به اين صورت بيان نموده است. «خلق السموات
بغير عمد ترونها»

ستون نامرئي آسمانها
چيست؟ بشر از هزار و چهار صد سال قبل اين آيه را  
مي خواند و نمي دانست كه منظور از اين ستون نامرئي چيست و به احتمال درباره
ي آن، چيزهايي مي گفت ولي وقتي قوه ي جاذبه كشف شد و پرده از روي اين پديده ي عجيب
خلقت برداشته شد، به معني اين آيه پي برد كه منظور از اين ستون نامرئي همان قوه ي
جاذبه است. بدين ترتيب در مي يابيم كه چگونه اين ستون نامرئي هر يك از اين اجرام
عظيم و نوراني را در مدار و فاصله معيني از ستاره ديگر طي ميلياردها سال نگه داشته
و در مسير مداوم خويش برخورد و تصادمي پيش نمي آيد.

ولي اين وضع تا كي
ادامه خواهد يافت؟

قرآن كريم، در سوره
انفطار فرو ريختن ستارگان و بهم ريختن اين نظم دقيق را از علائم و نشانه هاي روشن
قيامت معرفي مي كند.

«اذالسماء انفطرت
واذا الكواكب انتشرت…2» هنگامي كه آسمان شكافته گردد و هنگامي كه
ستارگان فرو ريزند.

بنابراين تا روزي كه
قيامت فرا نرسد اين نيروي جاذبه، ضامن اين نظم دقيق و شگفت انگيز خواهد بود.

اشياء نگهدارنده ي
زمين

«والقي في الارض
رواسي ان تميدبكم»

القاء به معني افكندن
و نهادن است «رواسي» جمع راسي و به معني چيز مستحكم و پا برجا است. بنابراين معني
آن چنين مي شود كه: خداوند در زمين، اشياء و اجسامي محكم و استوار قرار داد. آيا
اين اجسام، درختان نيرومندي مانند چنارند كه با ريشه هائي كه در اعماق زمين دارند،
محكم و پابرجا هستند يا تل هاي خاك و شن يا چيزهاي ديگرند؟ جمله ي «ان تميد بكم»
اين مساله را روشن مي كند. ما اين رواسي را در زمين قرار داديم تا از اضطراب و
لرزش زمين در امان باشيد.

در گذشته براي
دانشمندان روشن نبود كه چگونه كوهها مانع زمين لرزه مداوم و شديد زمين اند ولي
بعدها طي تحقيقات و مطالعات زمين شناسي دريافتند كه اگر وجود همين كوههاي سر به
فلك كشيده كه تا اعماق كره زمين فرو رفته اند نبود در هيچ جاي زمين نقطه امني براي
زندگي موجودات و پيدايش تمدن و آباداني، يافت نمي شد زيرا زمين لرزه هاي ويرانگر
اجازه حيات به هيچ موجودي نمي داد.

اينجا است كه عظمت
اين كتاب آسماني روشن مي شود و براي كسي كه    
بي غرضانه قضاوت كند جاي ترديدي باقي نخواهد ماند كه اين كتاب از جانب خدا
است، زيرا آورنده آن در محيط و زماني مي زيسته كه خبري از اين كشفيات مهم علمي
نبوده و قرنها بعد بشر به آنجا رسيده كه قرآن در آن روز از آن خبر داده است و چه
بسا حقايق مهم علمي كه امروزه در قرآن وجود دارد ولي هنوز توفيق كشف آن براي
دانشمندان پيدا نشده و در آينده به آنها خواهد رسيد. اينجا است كه انسان بياد سخن
عميق علي «ع» درباره قرآن مي افتد كه فرموده:

«وان القرآن ظاهره
انيق و باطنه عميق، لاتفني عجائبه ولاتنقضي غرائبه ولاتكشف الظلمات الا به3».

همانا قرآن داراي ظاهري
زيبا و شگفت انگيز و باطني پرمعنا و عميق است به گونه اي كه معاني اعجاب انگيز و
ناآشناي آن براي افكار بشر پيوسته بي پايان و نقاط تاريك و مبهم علمي جز بوسيله آن
روشن و مشخص نمي گردد.

يك زمين و چند آسمان

نكته ي ديگري كه در
اين آيه است اين است كه «سموات» بر خلاف «ارض» به صورت جمع آمده و در اكثر آيات
نيز بهمين صورت استعمال شده است، به دليل اينكه جز همين كره ي زميني كه سياره ما
به حساب مي آيد، زميني ديگر وجود ندارد ولي ميلياردها كره و اجسام آسماني در عالم
وجود دارند كه به هر يك از آنها چنانچه گفتيم «سماء» گفته مي شود. زمين نيز داراي
طبقاتي است كه طبقه بالا همين پوسته و قشر زمين است كه ما مي بينيم، در طبقه بعدي
آب قرار دارد و همين طور هر طبقه داراي ويژگي خاصي است تا مي رسد به طبقه- اي كه
هسته و جو زمين است و همه چيز در آنجا از گرمي بصورت گاز و بخار است. ولي با
اينهمه مجموعه اين طبقات همين كره ارض را تشكيل مي دهند و از اين رو ارض به صيغه ي
مفرد و سموات بصورت جمع در آيات آمده است.

خداوند در سوره طلاق
مي فرمايد: «الله الذي خلق سبع سموات و من الارض مثلهن4».

آن خدائي كه آسمانهاي
هفتگانه را بيافريد و مانند آن آسمانها، از (هفت طبقه) زمين خلق نمود. ممكن است در
ابتداء چنين به نظر رسد كه منظور از «مثلهن» اين است كه در جهان هستي زمين واحدي
وجود ندارد، بلكه چنانچه آسمان متعدد است، زمين نيز متعدد مي باشد، ولي چنين نيست،
زيرا كلمه ي «مثلهن» اشاره به طبقات متعدد زمين است نه به خود زمين و معناي آيه
چنين است كه طبقات زمين مانند خود آسمانها متعدد است.

بعضي از دانشمندان،
آسمان را عبارت از چيزي ديگر دانسته اند و ظاهر پاره اي از آيات و روايات نيز آن
را تاييد مي نمايد. آنها آسمانها را به آسمانهاي هفت گانه تقسيم كرده اند و گفته
اند كه هر آسمان عبارت از جسم شفافي است كه مجموعه اي از ستارگان ثابت و سيار در
درون آن جاي دارند ولي روشن نيست كه آن جسم شفاف از چه ماده اي بوجود آمده است.
مثلا تمام كواكب و ستارگاني كه در شب با چشم ما ديده مي شوند در آسمان اول قرار
گرفته اند و در چند جاي قرآن كه سخن از تزيين آسمان دنيا بوسيله ستارگان به ميان
آمده است اين معنا را تاييد مي كند.

در سوره صافات آمده
است «انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب5». و در سوره فصلت مي
خوانيم «وزينا السماء الدنيا بمصابيح…6» و در سوره ملك ذكر شده است
«ولقد زينا السماء الدنيا بمصابيح…7» ما آسمان دنيا را به ستارگان،
به چراغها آراستيم.

همينطور آسمان دوم و
سوم و چهارم تا آسمان هفتم هر كدام مجموعه اي از كواكب را در بر گرفته اند.

«وبث فيها من كل
دابة».

«بث» به معني منتشر
كردن و پراكندن است، خداوند انواع مختلف حيوانات و جنبندگان را كه شايد به ميليونها
نوع برسد در نقاط مختلف زمين منتشر ساخت است، دريا نيز جزئي از زمين است كه انواع
گوناگوني از موجودات آب زي در آن زندگي نموده و پراكنده اند البته از بعضي از آيات
چنين استفاده مي شود كه اين مساله اختصاص به كره زمين ندارد، بلكه در كرات آسماني
نيز موجودات زنده پيدا مي شود «و من آياته خلق السموات والارض و ما بث فيها من
دابة8» از آيات خداوند، آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگاني است كه در
آنها (آسمانها و زمين) پراكنده ساخته است. بنابراين در غير از زمين نيز جنبندگاني
وجود دارند، اما خصوصيات آنها چگونه است براي ما روشن نمي باشد.

اسلام از آنجا كه
ديني جامع الاطراف و فراگير است راجع به تمام جنبندگان زميني، چه آنها كه در دريا
زندگي مي كنند و چه آنها كه در روي زمين (پرنده و غير پرنده) حكم دارد، و براي
تشخيص انواع حلال از حرام آن و طريقه ذبح و تزكيه آنها احكام و دستوراتي دارد و
لذا فقهاء براي آنها فصلي جداگانه گشوده و كتابهائي مفصل در اين زمينه نوشته اند
كه اگر مجموعه آنها را در يك جا جمع كنند كتابخانه اي بزرگ به وجود خواهد آورد.

ريزش آب از آسمان

«وانزل من السماء
ماء».

در قسمتهاي قبلي آيه،
سه مساله زير بيان شد:

1- آفرينش زمين.

2- قراردادن كوهها در
زمين به منظور پيش گيري از زمين لرزه هاي شديد و مداوم و امكان زندگي انسانها در
آن.

3- پراكنده ساختن
جنبندگان مختلف در روي زمين.

ولي آيا زمين با اين
سه خصوصيت براي زندگي انسان مساعد و مناسب است و نياز به چيز ديگر ندارد؟

در قسمت چهارم مي
بينيم راجع به باران، سخن گفته است، و طبيعي است كه آب نه تنها براي انسان بلكه
براي تمام جنبندگان و نباتات نقش حياتي دارد و از اينرو خداوند پس از بيان آن سه،
مساله نزول آب را از آسمان مطرح مي نمايد و مي فرمايد: ما از آسمان آب را نازل
كرديم.

دنياي علتها

لازم است در اينجا
اين مطلب را تذكر دهيم كه چرا خداوند همه چيز و از آن جمله نزول باران را به خود
نسبت مي دهد، در صورتي كه مي دانيم باران قطرات آبي است كه بواسطه تابش آفتاب بر
آبهاي روي زمين و درياها تبخير، و بخارها به بالا متصاعد مي شود و به صورت ابر در آسمان
ظاهر مي گردد و از آنجا در اثر تغييرات جوي، بصورت برف يا باران به زمين نازل مي
شود. پس علل و اسباب نزول باران همين علل طبيعي است، ولي خداوند مي فرمايد:
«وانزلنا من السماء ماء» ما از آسمان آب را نازل كرديم.

از امام صادق روايتي
وارد شده است كه اين مساله را به خوبي توضيح داده و روشن مي سازد. «قال ابوعبدالله
عليه السلام: ابي الله ان يجري الامور الا بالاسباب، فجعل لكل شيئي سببا…9».

خداوند هرگز پديده اي
را جز از طريق علل و عوامل عادي آن بوجود نمي آورد از اينرو براي هر پديده اي علتي
قرار داده است با توجه به اين روايت جواب اين سئوال براي ما روشن مي شود كه چرا
خداوند در قرآن كريم امثال اين مسائل را كه بواسطه علل و اسباب مخصوص به خود، به
وجود مي آيد به خويش نسبت مي دهد.

بنابراين، گرچه هيچ
معلولي بدون علت نيست، و جهان، جهان سبب است ولي تمام رويدادها و حوادث زندگي تحت
مشيت خداوند و به اراده ي او انجام مي- پذيرد و در يك سخن خداوند پديدآورنده و
خالق تمام علتها و معلول ها است و اينكه هيچ معلولي نيست مگر اينكه علتي داشته
باشد، اين مزيت و خاصيت را خداوند قرار داده است. پس تا اذن خداوند نباشد و مشيت
حق تعالي تعلق نگيرد. بخارها به صورت ابر در نمي آيد و اگر هم درآمد درآنجائي كه
خداوند اراده كرده است مي بارد و اصلا تمام علل و عوامل طبيعي در ايجاد آب و باران
آسماني را خداوند فراهم مي آورد.

خداوند است كه به
آفتاب دستور مي دهد كه به زمينهاي نمناك و بر درياها بتابد تا در اثر حرارت آفتاب
بخار بالا رود و ابر گردد و در سطح هاي بالا وقتي كه هوا سرد باشد بصورت قطره هاي
باران بر زمين ببارد و اگر سرماي هوا زياد باشد، طبيعي است كه قطره ها به صورت برف
خواهند شد و بر زمين نازل مي شوند و اگر همراه با سرما، جريان باد شديد نيز وجود
داشته باشد به صورت تگرگ در خواهند آمد ولي تمام اين عوامل طبيعي به دستور خداوند
و به اذن و مشيت او پديد مي آيند.

«فانبتنا فيها من كل
زوج كريم».

و در روي زمين گياهان
گوناگون و پرفايده رويانيديم.

در اين زمين از هر
گياه و درختي به صورت جفت يعني نر و ماده آفريديم و تمام اين گياهان داراي منفعت و
خواص زيادي براي انسان است. از اين آيه نيز استفاده مي شود كه ازدواج و توليد و
تلقيح نه تنها در انسان و حيوان است بلكه در تمام موجودات وجود دارد و به طور كلي
مساله جفت بودن و تلقيح كه بيشتر بوسيله باد انجام مي پذيرد در تمام نباتات و
گياهان هست كه با بررسي گلها به خوبي روشن مي شود.

ادامه دارد

[1]

 



1- سوره لقمان
آيه 10.

2-
سوره انفطار آيه 2-1.

3-
نهج البلاغه صبحي الصالح- ص 61.

4-
طلاق آيه 12.

5-
سوره صافات آيه 6.

6-
سوره فصلت آيه 12.

7-
سوره ملك آيه 5.

8-
سوره شوري آيه 29.

9-
بحار جلد دوم صفحه 90.

 

/

سخنان معصومين

مهمان نوازي

* پيامبر اكرم «ص»

«من كان يومن بالله واليوم الآخر فليكرم ضيفه»

(سفينة البحار ج 2-
ص77)

كسي كه به خدا و روز
جزا ايمان دارد، بايد به مهمانش احترام گذارد.

* پيامبر اكرم «ص»

«كل بيت لايدخل فيه
الضيف لايدخله الملائكة»

(جامع الاخبار- ص
158)

هر خانه اي كه مهمان
در آن نيايد، فرشتگان در آن وارد نشوند.

* پيامبر اكرم «ص»

«الضيف ياتي القوم
برزقه، فاذا ارتحل، ارتحل بجميع ذنوبهم»

(بحارالانوار- ج 72-
ص 461)

مهمان روزي خود را
بهمراه آورد و چون بيرون رود، گناه افرادي را كه برآنان وارد شده است، از خانه
خارج سازد. يعني مهماني كردن گناهان را بزدايد.

* امام رضا «ع»

«دعا رجل
اميرالمومنين عليه السلام. فقال له: قد اجبتك علي ان تضمن لي ثلاث خصال، قال: ماهن
يا اميرالمومنين؟ قال: لاتدخل علي شيئا من خارج و لا تدخر علي شيئا في البيت و لا
تجحف بالعيال. قال: ذلك لك. فاجابه اميرالمومنين «ع» ».

(عيون الاخبار- ج 1-
ص 259)

مردي اميرالمومنين
«ع» را به خانه اش دعوت كرد. امام فرمود: اگر سه شرط مرا بپذيري، مهمانيت را قبول
مي كنم. آن مرد پرسيد: شرايط شما كدام است؟ حضرت فرمود:

1- از بيرون چيزي
تهيه نكني.

2- از پذيرائي با هر
چه در خانه داري كوتاهي ننمائي.

3- بر خانواده ات سخت
نگيري.

عرض كرد، پذيرفتم.
سپس اميرالمومنين عليه السلام دعوتش را اجابت نمود.

* اميرالمومنين «ع»
به علاء ابن زياد فرمود:

«ما كنت تصنع بسعة
هذه الدار في الدنيا وانت اليها في الآخرة كنت احوج؟ بلي ان شئت بلغت بهاالآخرة،
تقري فيها الضيف وتصل فيها الرحم… فاذا انت قد بلغت بها الآخرة»

(نهج البلاغه- خطبه
209)

چه نيازي به اين خانه
با اين وسعت داري، در صورتي كه نياز تو در آخرت به چنين جايگاهي بيشتر است؟ آري!
اگر بخواهي، مي تواني با پذيرائي مهمان در آن و صله ي رحم و… به خانه ي مورد
نيازت در آخرت نيز دست يابي.

* امام صادق «ع»

«لان اشبع رجلا من
اخواني احب الي من ان ادخل سوقكم هذه فابتاع منها راسا فاعتقه»

(محاسن برقي- ص 394)

اگر يكي از برادرانم
را مهماني و سير كنم، نزد من بهتر است از اينكه در بازار شما بروم و برده اي را
خريداري و سپس او را آزاد نمايم.

* پيامبر اكرم «ص»

«من لم يجب الدعوة
فقد عصي الله و رسوله، ويكره اجابة من يشهد وليمته الاغنياء دون الفقراء».

(بحار- ج 72- ص 448)

كسي كه رد دعوتي كند،
مخالفت دستور خداوند و رسولش را نموده ولي پذيرفتن دعوت كسي كه مهمانيش به
ثروتمندان اختصاص دارد نه به بي نوايان، مكروه و ناپسند است.

* اميرالمومنين «ع»

«من آتاه الله مالا
فليصل به القرابه وليحسن منه الضيافه»

(نهج البلاغه- خطبه
142)

كسي كه خداوند به او
ثروتي عطا كرد، بايد بوسيله آن صله ي رحم و مهمان- نوازي شايسته انجام دهد.

 

/

شناخت خداوند

همانگونه كه در گذشته
بحث شد حضرت امير «ع» براي معرفي و شناساندن خداوند، بيشتر به صفات سلبيه خدا مي
پردازند و صفات سلبيه نفي صفاتي است كه دليل بر نقص و كمبود است و از مختصات اجسام
است ولي در خداوند وجود ندارد. زيرا احاطه به ذات حق تعالي و صفات حقيقيه اش كه
عين ذاتش مي باشد براي ما ميسر نيست، از اين روي اگر بخواهيم خدا را بشناسيم يا
بايد از صفات اضافيه كه يك طرف آن خود ما هستيم و يا از راه صفات سلبيه، او را
معرفي كنيم.

از جمله صفاتي كه
حضرت در اين خطبه بيان مي كنند، چنين مي فرمايند:

زوال ناپذيري

«الذي لايحول
ولايزول»

خدائي كه حالي به
حالي نمي شود و از بين نمي رود.

معناي تحول اين است
كه تغيير پيدا كند و در اثر مرور زمان، از حالي به حالي ديگر منتقل شود و بگذرد.
وقتي گفته مي شود: «يا محول الحول والاحوال» يعني اي كسي كه سالها را مي گرداني و
سالي تازه به جاي سال گذشته پديد مي آوري. و در اينجا كه حضرت مي فرمايد: «الذي
لايحول»، يعني چنين نيست كه خداوند -العياذبالله- نو و كهنه بشود يا زمان بر او
بگذرد و در اثر گذشت زمان از جواني به پيري بگرايد و خلاصه، تغيير و تحول و
دگرگوني در او پديد آيد، بلكه در خداوند تحول و گذشت زمان وجود ندارد. و همچنين
خداوند زوال پيدا نمي كند و از بين نمي رود. و مرگ و زنده شده از خواص اجسام است.1

افول و غروب

«ولايجوز عليه
الافول»

و غروب كردن و پنهان
شدن، نسبت به خداوند روا نيست.

غروب و طلوع، پنهان
شدن و پديدار گشتن، غيبت و حضور همه از خواص اجسام است و در مورد خداوند كه واجب
الوجود و غير متناهي است، هيچوقت متصور نيست و اصلا فرض غروب كردن درباره ي خداوند
فرض باطل و محالي است.

در مورد افول و غروب
ستارگان و كواكب، شمس و قمر در قرآن، داستاني از حضرت ابراهيم «ع» آمده است كه
حضرت براي اينكه به ستاره پرستان و ماه و خورشيد پرستان كه همان «صابئون» بودند،
با استدلال بفهماند كه اينها قابل پرستش و عبادت نيستند، هنگامي كه ستاره زهره را
ديد، فرمود: «اني لا احب الافلين» من غروب كنندگان و غايب شدگان را دوست نمي دارم.

در اينجا بحثي هست كه
حضرت از راه «افول» استدلال كرده و يا از راه محبت. و اگر مقصود، از راه محبت باشد
معناي آيه اين مي شود كه: انسان بالفطره عاشق موجود كامل است و اين عشق و محبت،
راهنماي انسان به سوي خدا است. پس حضرت مي خواهد بفرمايد: محبت من نسبت به موجودي
كه طلوع و غروب دارد و يكوقت پيدا مي شود و وقتي ديگر از ديدگان پنهان مي گردد
متعلق نيست، بلكه من -طبق فطرتم- عاشق آن موجودي هستم كه هميشه با من هست و هيچوقت
از من جدا نمي شود، پس بايد بگردم آنكه محبت و عشقم به او است پيدا كنم زيرا در
همان حال كه فطرتا عاشق آن واجب الوجودي هستم كه افول ندارد، فطرتا هم از چيزي كه
قابل افول و غروب است، گريزانم و به آن محبت ندارم. پس معلوم مي شود آن كه من به
او عشق مي ورزم غير از اين است كه طلوع و غروب دارد.

توليد و خالقيت

«لم يلد فيكون
مولودا»

و خداوند نمي زايد تا
زائيده شده باشد.

حقيقت توليد و زاده
شدن اين است كه چيزي از جسم تراوش كند و در اثر حركتي، جسمي از آن جدا شود. پدري
كه والد بچه اي مي شود، در نتيجه   جدا شدن
يك «اسپرماتوزوئيد» از او است كه مي گويند: در هر عمل جنسي حدود دويست ميليون
اسپرم از مرد جدا مي شود كه هر يك مي توانند يك انسان را تشكيل دهند ولي يك يا دو
تاي آنها عمل مي كنند و ديگر اسپرم ها از بين مي روند.

خداوند تبارك و تعالي
كه خلاقيت دارد، خلق كردن او به توليد نيست يعني چنين نيست كه در اثر خالقيت چيزي
از او كم شود!! در سوره ي «قل هوالله احد» (توحيد) مي خوانيم: «الذي لم يلد و لم
يولد» خدائي كه نمي زايد و زائيده نمي شود. ممكن است برخي سئوال كنند كه به چه
مناسبت بحث از زائيدن و زاده شدن آمده است، در پاسخ گفته مي شود: مسيحي ها كه
جمعيت زيادي را از جهان تشكيل مي دادند مي گفتند: عيسي فرزند خدا است! و گروهي از
يهوديان مي گفتند: عزير فرزند خدا است، همانگونه كه در قرآن هم اشاره به آن شده
است و لذا آيه مي خواهد بگويد، چنين چيزي بر خداوند محال است و حضرت امير (ع) هم
در اين خطبه مي فرمايند: خداوند نمي زايد يعني توليد مثل نمي كند و اصلا خالقيت
خدا به اين نيست كه چيزي از او كم شده باشد.

مثالي براي خالقيت

براي تقريب ذهن در
مورد خالقيت، مثالي به يك نمونه بسيار ضعيف از خالقيت در انسان مي زنيم كه معلوم
شود توليد هيچ ربطي به خالقيت ندارد، چون در توليد در اثر ايجاد حركتي، يك جزء از
انسان كم مي شود و جدا مي گردد و انساني ديگر از آن تكوين مي شود. و اما مثال
خالقيت:

شما در اينجا نشسته
ايد، يكدفعه يك كله قند 30 متري -مثلا- در ذهن مجسم مي كنيد. اين كله قند 30 متري
كه در ذهن شما مجسم و متصور شد، در اثر توليد نيست بلكه خلاقيت است يعني بدون
اينكه هيچ حركتي بكنيد و چيزي از مولكولهاي بدن شما كم شود و مثلا اسپرمي از شما
جدا گردد، يك كله قند بزرگ در ذهن شما موجود مي شود. اين توليد نيست زيرا مخلوق
جسم شما نمي باشد بلكه مخلوق روح و روان شما است و با ايجاد آن چيزي از شما كم
نشده است.

همه نظام وجود نسبت
به حق تعالي همينگونه است يعني با يك اراده و توجه خداوند موجود شده اند و «اگر
نازي كند در هم فرو ريزند قالب ها». يعني اگر فرض كنيم خداوند اراده خالقيت نكرده
بود، هيچ چيز الان وجود نداشت. پس اگر خدا والد بود بايد خودش هم مولد ديگري باشد
زيرا اگر خدا والد بود و توليد مي- كرد، جسم بود و اجسام همانگونه كه قابليت توليد
دارند، مولوديت هم دارند. پس والديت و مولوديت -در عالم طبيعت- ملازم يكديگرند
هرچند يك استثنائي در مورد خلقت حضرت آدم و حضرت عيسي وجود دارد و اين ملازمه از
همين باب است كه قبلا گفته شد: «حكم الامثال فيما يجوز و مالا يجوز واحد» يعني اگر
چيزي بر طبيعت اجسام ممكن شد، بر همه اش ممكن است. پس اگر خدا والد شد بايد مولود
هم باشد و پدر داشته باشد. و اين در مورد واجب الوجود محال است.

«ولم يولد فيصير
محدودا»

و زائيده نشده است كه
محدود باشد.

آن كسي كه مي گويد
خداوند مولود است، مقصودش اين است كه خدا نبوده و پس از آن به وجود آمده است يعني
قبل از مثلا چندين هزار يا چندين ميليون سال پيدا شده است!! پس لازمه مولود بودن،
مبدا و اوليت پيدا كردن است كه در توليد از وقتي كه انسان از صلب پدر يا از رحم
مادرش جدا مي شود، وجودش آغاز مي گردد و بنابراين، موجودي است محدود هم از نظر
زمان (وقت ولادت) و هم از نظر وجود. و اين خيلي طبيعي است براي اينكه ما مي بينيم
هر چيزي از چيز ديگر مولود مي شود، يك وجود محدودي است و خداوند وجود بي پايان و
غيرمتناهي است.

پس لازمه ي ولادت اين
است كه موجودي باشد داراي حد جسمي و حد زماني، بنابراين موجودي كه اول و آخر داشته
باشد، نمي تواند خدا باشد.

«جل عن اتخاذ
الابناء»

خداوند بزرگتر از آن
است كه براي خود پسراني برگزيند.

ابناء جمع ابن است
يعني پسر. شايد ما فكر كنيم اين مطالب خيلي سست و واهي است كه كسي فكر كند خدا
داراي پسر يا دختر باشد ولي -همانگونه كه ذكر شد- متاسفانه مسيحيان چنين مي پندارند
كه عيسي پسر خدا است در همان حال كه مشركين، ملائكه و فرشتگان را دختران خدا مي
دانستند!! بنابراين حضرت مي بايست با اين انديشه باطل مبارزه كنند، لذا در اين
خطبه به تفصيل در اين مورد سخن گفته اند.

«وطهر عن ملامة
النساء»

و خداوند منزه است از
همبستر ي و معاشرت با زنان

اگر كسي چنين عقيده
اي داشته باشد كه خداوند پسر دارد، بايد بپذيرد كه خداوند -العياذ بالله- همسري
نيز انتخاب كرده است!! زيرا فرزند بوسيله عمل جنسي با جنس مخالف بوجود مي آيد. و
خداوند پاك و منزه است از اينكه نيازي داشته باشد تا بخواهد نيازش را با عمل جنسي
برطرف سازد.

اوهام و محدوديت

«لا تناله الاوهام (2)
فتقدره»

انديشه ها و اوهام به
او نمي رسد تا او را محدود كند و اندازه گيري نمايد.

واهمه هاي ما مانند
كوزه هاي كوچكي است كه اقيانوس در آن نمي گنجد چرا كه واهمه هاي ما تنها اجسام و
موجودات محدود را مي پذيرد. و از آن گذشته راه علم و دريافت ما توسط حواس پنجگانه
ظاهري است و از اين روي گفته اند: «من فقد حسا فقد علما» هر كه يكي از حواسش را از
دست دهد، يك راه علمش بسته شده است.

ما اجسام را بوسيله
حواس ظاهره مي يابيم، آنگاه آنچه از اين اجسام يافته ايم در ذهنمان تجزيه و تحليل
مي كنيم و كلياتي را از آنها انتزاع مي نمائيم. بنابراين، قوه واهمه و قوه عاقله
ما -در حقيقت- همين چيزهائي را كه از راه حواس يافته ايم تجزيه و تركيب مي كند و كلياتي
از آنها انتزاع مي نمايد. و بدين علت حس و وهم و عقل ما به ذات اقدس باريتعالي كه
وجود مجرد بي پاياني است راه ندارد و لذا خدا را تنها از راه صفات سلبيه و اضافيه
مي توانيم بشناسيم نه صفات كماليه ذاتش كه براي ما قابل اكتناه نمي باشد.

«ولا تتوهمه الفطن (3)
فتصوره»

و زيركي ها او را
توهم نمي كند كه به تصور درآورد و دريابد.

عقل ها هرچند دقيق و
ريزبين باشند نمي توانند كنه ذات خدا را دريابند براي اينكه عقل متناهي است و از
راه حواس ادراك مي كند و خدا موجودي است غيرمتناهي. پس زيركيها و عقل هاي تيزبين
نمي توانند خدا را توهم كنند تا اينكه براي او تصويري بدست آورند. براي اينكه اگر
كسي بخواهد خدا را تصور كند، لازم است در يك حد خاصي او را تجزيه و تركيب نمايد و
همانگونه كه انسان، كليات را از راه جزئيات ادراك مي كند، پس بايد براي رسيدن به
آن كلي، از جزئياتي استفاده كند و در ذهن بياورد با اينكه محال است حقيقت هستي
خارجي به وجود ذهني منقلب شودف پس تصور خداوند با اين عقول متناهيه و ناقص كه تنها
جزئيات را ادراك مي كنند، محال و ممتنع است.

«ولا تدركه الحواس (4)
فتحسه»

و حواس پنجگانه او را
درك نمي كنند به اينكه احساسش كنند.

حواس پنجگانه (كه
عبارت است از قواي باصره، سامعه، ذائقه ي شامه و لامسه) تنها مي توانند اجسام را
درك كنند. مثلا تا جسمي جلوي چشم نيايد و عكسش در نقطه زرد چشم نيفتد، درك نمي
شود. و همچنين تا صدائي در هوا نباشد و موجي ايجاد نكند و موج به ارتعاش خاصلي
نرسد، گوش آن را درك نمي كند. هر جاي بدن انسان تا با جسمي برخورد نكند، نمي تواند
آن را لمس نمايد و از خواص آن جسم آگاهي يابد و و… و خداوند تعالي جسم نيست كه
بتوان با حواس ظاهري او را درك كرد.

و نه تنها حواس ظاهري
كه نازلترين مرحله ادراك را تشكيل مي دهند، توان درك ذات اقدس حق تعالي را ندارند
بلكه مراحل بالاتر از ادراك نيز اين توان را ندارند، كه در اين خطبه حضرت قوه
واهمه و قوه عاقله (كه به فطنت تعبير شده) را نيز بيان كرده اند و قوه عاقله
بالاتر از قوه ي واهمه است زيرا ادراك كليات مي كند گرچه از نظر جمله بندي، ترتيب
در آن ها حفظ نشده است.

بنابراين، زيربناي
تمام معلومات انسان -چه عقلي باشد و چه حسي- همان حواس ظاهري است و خداوند تبارك و
تعالي از حريم عالم محسوسات و موهومات و معقولات خارج است و بالاتر از تمام اينها
است و براي ما همان بس كه خدا را از راه صفات سلبيه و اضافيه بشناسيم و بيش از آن
پا را فراتر ننهيم كه چيزي عايدمان نخواهد شد.

«ولا تلمسه الايدي
فتمسه»

و دستها او را لمس
نمي كنند كه تماسي با او پيدا كنند.

اين جمله، ذكر خاص
بعد از عام است. يعني آنجا كه تمام حواس را -در جمله گذشته- ذكر كرد، روي يكي از
آنها كه حاسه لامسه است، عنايت خاصي دارند، شايد از اين باب باشد كه لمس با تمام
بدن ارتباط دارد.

فرق لمس و مس

مس، تماس پيدا كردن
است. گرچه در آن طلب نباشد ولي لمس، تماسي را گويند كه در آن طلب و ادراك هست.
مثلا اگر دو كتاب با هم تماس پيدا كردند، چون در آن طلب نيست لذا اين را مس مي
گويند ولي اگر شما با دست خود چيزي را لمس مي كني، و مي خواهي بداني اين شيء، سرد
است يا گرم، زبر است يا نرم، اين تماس شما را لمس مي نامند زيرا شما طلب ادراك
كرده ايد نه اينكه صرف بهم خوردن و بهم رسيدن دو جسم با هم باشد. پس لمس در حقيقت
يك نحوه شعور است. دو اتومبيل كه به هم مي خورند تماس پيدا مي- كنند اما لمس نيست
زيرا طلب ادراك در آن نمي باشد. و به عبارت ديگر: لمس مختص است به موجوداتي كه
احساس دارند.

در هر صورت، دستها
نمي توانند خدا را لمس كنند زيرا لامس و ملموس هر دو بايد جسم باشند تا تماس حاصل
شود و خداوند جسم نيست.

تغيير ذاتي و تغيير
عرضي

«لا يتغير بحال
ولايتبدل بالاحوال»

به حالي متغير نمي
شود و به حالت هاي مختلف، تبدل ندارد.

حالت خدا تغيير نمي
كند به اين معني است كه هيچ حالي از حالات در خدا تاثير نمي گذارد پس اگر ما از
كودكي به جواني و از آن به پيري مي رسيم يا اگر از بي سوادي در اثر درس خواندن
سواددار مي شويم، به اين علت است كه نقص داريم و همچنان در پي رسيدن به كمال هستيم
ولي خداوند كه كمال مطلق است، معني ندارد كه حالت ها در او اثر گذارد. و تازه از
حالي به حالي ديگر تغيير يافتن مخصوص اجسام است و خدا جسم نيست.

و اما فرق اين دو
جمله به اين است كه: تغيير به حال مخصوص اعراض است مانند يك جسم سفيد كه به سياهي
تبديل شود ولي تبديل به حالات در اين است كه حركت جوهري و تبدل ذاتي پيدا كند
مانند نطفه كه علقه شده و علقه، مضغه و از آن پس مضغه، انسان مي شود. اين حالتهاي مختلف،
تبدلهائي است كه در ذات انسان پيدا مي شود. و در هر حال تكامل چه در اعراض باشد و
چه در ذات، نسبت به خداوند محال و بي معني است زيرا تمام اينها از خواص اجسام اند
و خدا جسم نيست.

«ولا تبليه الليالي
والايام»

و گذشت شبها و روزها
او را كهنه نمي كنند.

گذشت شبها و روزها به
اين است كه زمان بر موجودي بگذرد كه در اثر گذشت زمان، جواني و طراوت مبدل به پيري
و فرسودگي مي شود. و چنين چيزي در ممكنات تاثير دارد نه در خداوند كه خالق زمان و
حركت و ماده است و مافوق اين مسائل است. بنابراين حركت و زمان در خداوند -چون مادي
نيست- راه ندارد.

«ولايغيره الضياء
والظلام»

و ذات خداوند را
روشنائي و تاريكي تغيير نمي دهند.

ما هستيم كه نمي
توانيم در تاريكي اشياء را ببينيم و فقط نور م يتواند ما را در ظلمت ها رهنمون
باشدف علاوه بر اين، نور در تكامل موجودات جهان اثر دارد زيرا بواسطه نور خورشيد
حركت مي كنند و تكامل پيدا مي نمايند ولي خداوند جسم نيست كه نور و ظلمت بخواهد در
ذاتش اثر بگذارد.

«ولا يوصف بشيء من
الاجزاء ولا بالجوارح والاعضاء»

و خداوند به چيزي از
اجزاء و به اعضا و جوارح توصيف نمي شود.

خداوند را نمي توان
به اجزاء و اعضا توصيف كرد زيرا دست و پا و ساير اجزاي بدن، وسائل قدرت و نيرو در
ما است كه بدون اينها نمي توانيم كاري را انجام دهيم. ولي خداوند با صرف اراده،
تمام موجودات را از كتم عدم به وجود مي آورد و يك اراده او كافي است كه آسمان ها و
زمين ها و افلاك را در هم فرو ريزد.

و آنجا كه يدالله
گفته مي شود كنايه از قدرت خدا است و ما چون دست را آلت قدرت مي دانيم آن را كنايه
از قدرت مي گيريم وگرنه چنين نيست كه خداوند   
-نعوذبالله- دست يا پا و يا چشم و و… داشته باشد. همه چيز مورد علم خدا
است و خداوند به تمام مسموعات و مبصرات و و… علم دارد و عملش هم عين ذاتش است.
پس نيازي به اين اجزاء و اعضاء ندارد.

«ولا بعرض من
الاعراض»

و به هيچ يك از اعراض
توصيف نمي شود.

اعراض عبارت از
مقولات نه گانه اند كه قبلا ذكر آنها گذشت: كم، كيف، اين، متي، وضع، اضافه، ملك يا
جدهف فعل و انفعال و هيچ يك از اين اعراض بر ذات باريتعالي عارض نمي شود زيرا
اينها زايد بر ذات اند و اگر خداوند بخواهد صفاتي زائد بر ذاشت داشته باشد، لازمه
اش اين است كه صفات هم همانگونه كه خداوند قديم است، قديم باشند و در اينجا سخن
اشاعره به ميان مي آيد كه معتقد به قدماي ثمانيه بودند يعني به تعداد ذات و صفات
خدا، قديم قائل بودند كه لازمه اين اعتقاد چيزي جز شرك نيست.

«ولا بالغيريه
والابعاض»

و به غيريت داشتن و
اجزاء نيز توصيف نمي شود.

خداوند به غيريت متصف
نيست كه مثلا گفته شود: اين جزء خدا غير از آن جزء مي باشد يا خدا غير از موجود
ديگر است زيرا اصلا براي حقيقت هستي غيرمتناهي، دومي فرض نمي شود تا بگوئيم اين
غير از آن است و آن غير از اين. و اگر چنانچه غيري فرض كنيم هر دو محدود مي شوند و
چيز محدود نمي تواند خدا باشد زيرا از غير متناهي بودن خارج شده است پس ذات حق
تعالي با چيز ديگري غيريت ندارد بلكه يك حقيقت نامتناهي است كه تمام نظام وجود،
جلوه اي از او است. و همچنين خداوند بعض ندارد كه مثلا طرف راست و طرف چپ داشته
باشد و هر طرف بعضي از وجود او را تشكيل دهد. اينها همه خواص اجسام است.

ادامه دارد

 

/

دانستيهائي از قرآن

ياران پيامبر

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ
وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا
سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ
مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإنْجِيلِ
كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ
الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا
الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا (٢٩)

ترجمه:

محمد «صلي الله عليه
و آله» پيامبر خدا است و آنان كه با او هستند، بر كافران سخت و شديد و با مومنان
مهربان و مشفق اند. آنان را در حال ركوع و سجود مي بيني كه رحمت و رضوان و خشنودي
خدا را خواهانند. علامتشان اين است كه اثر سجده بر رخسارهايشان پديدار است…

لغت:

اشداء: شديد به معناي
سخت و محكم است و اشداء جمع شديد است كه اشد اسم تفضيل از شديد است به معناي سخت
تر و محكم تر. اشداء علي الكفار يعني بر كافران سخت گير و نامهربان اند و هيچگونه
سازشي نسبت به آنها ندارند.

رحماء:

جمع رحيم است به
معناي مهربان و مشفق. رحمت حالتي است كه در اثر تاثر و انفعال قلب پديد مي آيد.
راغب در مفردات گويد: رحمت، مهرباني و رقتي است كه مقتضي احسان است نسبت به شخصي
كه مورد رحمت و مهرباني قرار مي گيرد. و رحمت گاهي فقط در مورد مهرباني و گاهي فقط
در مورد احسان بكار مي رود. و در اين «رحماء بينهم» به معناي اين است كه مومنين با
همديگر مهربان و عطوف اند.

ركعا سجدا:

ركع جمع راكع است و
سجد جمع ساجد. ركوع، انحناء و خم شدن است. راغب گويد: ركوع بمعني خم شدن است كه
گاهي در تواضع و فروتني بكار مي رود چه به انگيزه عبادت باشد و چه به انگيزه اي
ديگر و گاهي هم بر هيئت مخصوص نماز اطلاق مي شود.

و سجود هم نهايت
فروتني و تذلل است كه در خاكساري و گذاشتن پيشاني بر زمين مي باشد.

رضوان:

رضوان همان رضا و
خشنودي است كه در قرآن با اين كلمه و كلمه مرضاة نيز آمده است. مرحوم علامه
طباطبائي در مورد رضايت خداوند مي فرمايد: چون رضا پس از تحقق مرضي واقع مي شود،
از اين رو محال است از صفات ذات حق باشد بلكه رضاي خدا صفتي است قائم به فعل خدا و
منتزع از فعل مثل رحمت و غضب و اراده… پس هر چيزي كه خداوند تكوينا، به وجود
آورده، مورد رضايت او است و هر عمل تشريعي مرضي است زيرا ملائم فعل خدا است.

سيما:

اصل كلمه سوم است به
معناي علامت و نشاني. و مقصود اين است كه در اثر خشوع و خضوع، بسيار به سجده مي
روند و سجده را طولاني مي كنند تا آنجا كه اثر آن در پيشانيشان پيدا و آشكار است.
و برخي گفته اند مراد اين است كه در روز قيامت، محل سجودشان كه پيشاني آنها است
روشن و نوراني است.

مورد استفاده از آيه:

اين آيه پيامبر و
همراهان و ياران او را معرفي و توصيف مي كند. و مقصود از همراهان نه هر كسي است كه
خدمت حضرت مي رسد و با او رفت و آمد دارد بلكه آن همراهاني كه در عمل نيز از آن
حضرت تبعيت كرده و پيروان راستين اويند.

صفات اين پيروان
راستين از نظر قرآن چنين است:

1- دو صفت متناقض شدت
و مهرباني دارند كه شدت را نسبت به كفار و دشمنان خدا اعمال مي كنند، و مهرباني و
شفقت را در مورد برادران ديني خود به كار مي گيرند. و همواره انسان مومن بايد چنين
باشد: در برابر كفار و دشمنان خدا و ابرقدرتهاي جنايتكار، ذره اي سازش و تسليم
نداشته و در برابر مومنان و هم كيشان خود، مهربان و متواضع و فروتن باشد.

2- يكي ديگر از صفات
ياران با وفاي پيامبر «ص» اين است كه همواره در حال عبادت و پرستش خداوند هستند و
لذا بيشتر آن ها را در حال نماز و ركوع و سجود مي توان ديد.

3- اين مومنان هر
كاري مي كنند، براي رضاي خدا و جلب خشنودي او است، و هيچ توقعي از كسي ندارند كه
رضوان خدا بالاترين ارزش است براي آنها.      
«و رضوان من الله اكبر».

4- آثار سجود و
خاكساري در سيماي آنان پيدا و آشكار است.

 

/

سرمقاله

بسم الله الرحمن
الرحيم

و اين مردمند كه
مواظبند

از آنجا كه در شرايط
حاضر مسئله شكل گيري يك دولت نيرومند كه قادر برانجام سنگين ترين رسالت در
حساسترين فراز تاريخ اسلام باشد مهم ترين مسئله اين روزها است لازم ديديم در اين
زمينه نكاتي را يادآور شويم ولي اندكي تامل ما را بر آن داشت كه بجاي هر سخن ديگر
فرازي از سخنان گهربار و حياتبخش حضرت امام مدّظلّه را در اين زمينه بعنوان
يادآوري مجدد در اين صفحه درج نمائيم. سخنان روشن و روشني بخشي كه قاطعانه تكليف
مسئولين زيربط را در اين مورد مشخص نموده است سخناني كه كوچكترين تخلف و كمترين
غفلت از آن در آينده براي امت حزب الله و شهيد پرور اسلام قابل گذشت و اغماض
نخواهد بود و اين مردمند كه مواظبند و مطلعند و شناسائي مي كنند و سكوت نمي كنند.

و اينك توجه امت
پاسدار اسلام را به فرازي از سخنان حضرت امام كه در تاريخ 24/7/64 خطاب به نمايندگان
مجلس شوراي اسلامي ايراد فرموده اند جلب مي نمائيم:

من قبلا از آقاياني
كه زحمت دادم، معذرت مي خواهم، لكن بعضي مسائل هست كه موجب شد من به خدمت آقايان
برسم، و آن چيزي كه تكليف است عرض كنم. اولا هيچ نگراني در اين مسائل نيست و من
تاييد مي كنم مجلس را، و هميشه سفارش مي كنم به ملت كه مجلس را بايد تاييد كنند و
مجلس از ارگانهايي است كه لازم است بر همه كه او را تاييد كنيم و هيچكس حق ندارد
كه راجع به مجلس جسارتي كند، و مجلس حقش هست كه موافق و مخالف و ممتنع داشته باشد
و يك مسئله اي است كه هميشه بايد در مجلس باشد، و اين امري است كه گذشت و در آن
هيچ صحبتي نيست. آن چيزي كه موجب زحمت دادن به آقايان شد اين است كه ما راجع به
آتيه صحبت كنيم. گذشته، گذشته است. الان يك واقعيتي است و آن اين است كه مجلس راي
اعتماد داده به نخست وزير. اين يك واقعيتي است كه در قبال همه ما واقع شده است و
اين سه وضعي كه در مجلس آمده است كه راي ممتنع و راي مخالف و راي موافق، اينها همه
براي اين بوده كه تشخيص داده اند اين مطلب را. در آنهم هيچ صحبتي نيست، صحبت اين
است كه آيا از اين به بعد مخالف مي خواهد كارشكني بكند براي دولت به ترتيب غربيش
مي خواهد عمل كند؟ براي اثبات اينكه ما راست گفتيم؟ مي خواهد اسلام را شكست بدهد؟
مي خواهد جمهوري اسلامي را شكست بدهد؟ يا اينكه عقل اقتضا مي كند كه حالا كه در
مقابل اين امر واقع شده است، اينكه عقيده اش اينست كه بطور شايسته عمل نشده است، و
از اين بهتر مي شد عمل بشود، هدايت كند، كمك كند كه بطور شايسته عمل بشود كه در
دوره آينده همه راي بدهند، نه اينكه كارشكني كند و خداي نخواسته در چنين موضع
حساسي كه ما واقع هستيم، دولت را به شكست برساند و اين از اموري است كه برخلاف
اسلام، برخلاف مصالح كشور است و برخلاف مصالح خودتان است اگر شما اعتقاد به اسلام
داريد و عقيده داريد، چنانچه داريد و اعتقاد داريد كه بايد كشور با قدرت پيش برود
و در اين موضع در جنگ پيروز بشود، راه بر ابرقدرت ها بسته بشود و كشور ما قوي
بشود، بايد كوشش كنيد در تاييد نه كوشش كنيد در انتقاد. انتقاد سالم بايد بكنيد، اين
هم در پيشرفت مسائل موثر است، انتقاد سالم و راهنمايي دولت در همه كارهايي كه
ميخواهد انجام بدهد، اينها از اموري است كه لازم است اما اينكه خداي نخواسته يك
وقت براي اينكه اثبات كنيد مطلب خودتان را راجع به دولت، بخواهيد كارشكني بكنيد،
دولت را به شكست وادار كنيد، ملت را تضعيف كنيد، دولت را تضعيف كنيد، اسلام را به
شكست برسانيد، اين يك مطلبي است كه الزاما بايد جلوي آن گرفته بشود و من اميدوارم
اينجور نباشد.

مجلس امروز مثل مجلس
هاي سابق نيست كه در يك محل دربسته و سربسته اي بين خودشان صحبت بشود بعد هر كدامش
را كه خواستند منتشر كنند هر كدام را نخواستند نكنند. مجلس امروز مستقيما منتشر مي
شود، مسائلش و حتي آن اشخاصي كه در مزرعه ها مشغول زراعت هستند راديو دارند و
مسائل را مي توانند بگيرند ملت ما هم امروز مثل سابقش نيست كه بي تفاوت باشد.

در امور، ملت ما هم
مواظب است و مراقب است و همه امور را مشاهده مي- كند. بايد آقايان بدانند كه اگر
چنانچه يك وقت خداي نخواسته وسوسه اي پيش بيايد، يا كسي باشد كه بخواهد وسوسه اي
پيش بياورد در خارج و داخل تضعيف كند، دولت را ونگذارد كه مسائل پيش برود و همه چيزهائي
كه بايد موافق با اسلام باشد پيش برود، مردم مواظبند و مطلعند و شناسائي ميكنند و
سكوت نمي كنند.

بنابراين توصيه من به
آقايان بطور «جدي» اين است كه بايد شما كه مي بينيد دولت نتوانسته به آن طوري كه
دلخواه است عمل كند بايد از اين به بعد تعقيب كنيد، تائيد كنيد، همراهي كنيد، كمك
كنيد، تا كشور شما رو به سلامت برود و احتراز كنيد از يك چيزي كه برخلاف رضاي
خداست و بر خلاف، رضاي ملت. از آنطرف هم به آقاياني كه در طرف موافق واقع شدند عرض
مي كنم كه شما براي اينكه تشخيص مصلحت داديد، اين كار را كرديد. حالا از اين به بعد
چنانچه از دولت يك چيزي برخلاف ديديد براي اينكه بگوئيد ما مصلحت ديديم و براي
مصلحتمان اينكار را كرديم و اثبات كنيد حرف خودتان را بخواهيد تاييد كنيد از دولت
در موارد بيجا آن هم بر خلاف شرع است همانطوري كه هميشه بنابر اين است و هميشه
سفارش شده است مجلس يك مجلس مشورتي اسلامي است نه يك مجلسي است كه در جاهاي ديگر
متعارف است و مربوط به اين مسائل اسلامي نيست و كاري به مذهب ندارند؛ مجلس اسلامي
است، بايد نظرها نظرهاي خيرخواهانه اسلامي باشد.

هم درباره دولت هم
درباره وزارء، وزرايي كه شما انتخاب مي كنيد بايد همانطوريكه گفته شده است شرايطي
داشته باشند كه كاردان باشند و يك طور نباشد كه يك وزيري باشد كه بعد نتواند كار
بكند. فعال باشد و كمك كنيد كه چنين وزرايي انتخاب بشوند و زودتر كار انجام بگيرد.
ما الان در مشكلات هستيم نبايد دولت يك مدت طولاني تعطيل باشد، بايد بطوريكه صلاح
است زود و برحسب تكليفش انتخاب بكند، و آقاي رئيس جمهور هم بر حسب تكليفشان آنقدري
كه تشخيص مي دهند تاييد بكنند. و بعد هم كه آمد مجلس زود مساله را تمام كنيد،
نگذاريد طولاني بشود كه ضرر است براي اسلام و ضرر است براي كشور. امروز كشور مثل
زمانهاي آرام نيست كه اگر چهل روز هم، پنجاه روز هم، يك ماه هم، دوماه هم، سه ماه
هم، دولت نتواند كار بكند اشكالي نداشته باشد، امروز يك روز هم براي دولت حساسيت
دارد و بايد كار بكند…

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا کنون

خودكفائي

«كشاورزها بايد به
كشاورزي خودشان ادامه دهند و علاقه داشته باشند و بايد بخش مهم كشاورزي در اين
برهه ي از  زمان مربوط به چيزهائي باشد كه
غذاي ملت ما را تشكيل مي دهد: گندم، جو، برنج، عدس و امثال اينها».

6/1/58

«ما نه از بحران
اقتصادي مي ترسيم، نه از جهات ديگر، و ما بنا گذاشتيم كه خودمان بكاريم و خودمان
هم زراعت را برداريم و محصولش را خودمان بخوريم و به كسي راه ندهيم تا بيايد
منافعمان را ببرد. بنابراين بحراني براي ما نيست».

10/9/58

«اگر ملت شريف،
بخواهد در اين انقلاب پيروز شود بايد دست از آستين برآرد و به كار بپردازد. از متن
دانشگاه ها تا بازارها و كارخانه ها و مزارع و باغستان ها تا آنجا كه خود كفا شود
و روي پاي خود بايستد».

12/2/59

«شمائي كه به همه ي
ابر قدرتها مي گوئيد ما ايستاده ايم و مقابله مي كنيم و مشتتان را گره مي كنيد،
بايد آنچنان قدرتمند باشيد كه اگر پشت اين خانه هايتان را هم -خداي نخواسته- سرباز
اجانب آمد بازهم باهمان مشت گره كرده برويد و با هم دربيفتيد و جنگ تن به تن
كنيد…».

«مشكلات داخلي ما يك
قسمش هست كه بايد به دست خودمان حل شود و همه ملت بايد در اين باب كوشش كنند.
آنهائي كه كار مي توانند بكنند. آنهائي كه زراعت مي توانند بكنند زراعت بكنند و
اين مشكل اقتصادي را با دست خود ملت حل كنند و ملت ما ان شاءالله به خود كفائي
برسد».

6/11/60

«ما بايد به سمتي
حركت كنيم كه مي خواهيم با كفايت خودمان، خودكفا باشيم؛ نه گندم از خارج بياوريم و
نه هيچ نوع خوردني و پوشاك و ساير وسايل ديگر كه بعضي از اين امور در دراز مدت و
بعضي در كوتاه مدت بايد انجام بگيرد. البته راجع به ابزار جنگي، مسائل پيچيده است.
مع ذلك در اين امر هم موفقيتهاي زيادي حاصل كرده ايم و بايد همه همت كنند و ملت و
دولت باهم بجوشند و كوشش كنند كه كارها را خودشان انجام دهند».

5/10/61

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(خودکفائی)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(یاران پیامبر(ص))

شناخت خدواند                                                 
آیت الله العظمی منتظری

مهمان نوازی در سخنان معصومین

آفرینش پدیده های طبیعی                                      آیت الله
مشکینی

قرآن و زنگ زدایی دلها                                       آیت الله جواد آملی

استدراج                                                       
آیت الله محمدی گیلانی

نگاهی به 
شخصیت معنوی پیامبر(ص)                   
مرحوم آیت الله علامه طباطبائی

ازدواج با خدیجه                                              حجة
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

رسالت حج در راستای انقلاب جهانی اسلام                حجة الاسلام و المسلمین کروبی

از گوشه و کنارجهان

نقش شوروی در ماجراهای لبنان

بیداری خفتگان، پس از عاشورا                             سید محمدجواد مهری

خودکفائی از شعار تا واقعیت(انتقاد و پیشنهادها)

روشهای پیشنهادی نجات جهان اسلام                      محمدرضا حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

v    تفرقه
افکنان از قبيل آخوندهاي جيره خوار و ملي گرايان بي خبر از اسلام و مصالح مسلمين
را از خود برانيد که ضرر اينان بر اسلام از ضرر جهان خواران کمتر نيست.

31/5/64

v    من
از ملت ايران در همه مواردي که دارند عمل مي کنند و در صحنه هستند تشکر مي کنم.

v    با
ايثار و از خود گذشتگي ابراهيمي مي توان جلو بازگشت وضع سابق را گرفت.

v    وقتي
انسان قدرت را، قدرت «او» دانست و ديد همه چيز از «او» ست، ديگر از هيچ قدرتي نمي
ترسد.

v    اساتيد
دانشگاه اگر واقعا علاقمندند که اين کشور دوباره برنگردد به اوضاع سابق، بايد
مواظب باشند.

6/6/64

 

آية الله العظمي
منتظري

v    حوزه
ها بايد جهات اخلاقي و درس اخلاق داشته باشند.

v    انتظار
مردم از مجلس شوراي اسلامي، قاطعيت و تحرک بيشتر نسبت به مسائل مهم کشور و انقلاب
است.

v    وظيفه
شرعي و قانوني نمايندگان محترم است، در هر ارگان مسئولي اعم از دولت، رياست
جمهوري، مجلس، قوه قضائيه و يا من طلبه در قم، اشتباه و ضعفي احساس کردند، آن را
دوستانه با حفظ حرمت اشخاص، اما با قاطعيت و شجاعت بگويند و پيگيري کنند.

16/5/64

v    ما
از اول انقلاب به مردم، وعده حکومت عدل علي (ع) را داده ايم و مردم هم چنين
انتظاري دارند.

v    جريان
اوضاع کشور بايد طوري باشد که ضعيف، بدون ترس و واهمه بتواند حقش را از قوي بگيرد.

v    انتظار
مردم از رئيس جمهور آينده، اجراي صحيح قانون اساسي است.

 

26/5/64

v    
وجود
قوانين دست و پاگير و بعضي افراد بي تعهد و عناصر نفوذي در ادارات که هدف آنان
ناراضي تراشي است، ريشه ـ هاي سرگرداني در کارهاي اداري هستند.

آيت
الله العظمي منتظري

 

 

/

پاسخ به نامه ها

·       
آمريکا ــ برادر، ح ـ
ح

از خود و از رحمت
خداوند، مايوس و نااميد نباشيد. ما برعکس نسبت به کساني که داراي استعداد و درک
خوبي هستند خوش بين هستيم. کشش به سوي گناه اگر به عنوان گناه باشد بسيار خطرناک
است ولي اگر به دليل فشار غرايز باشد، اميد نجات باقي است. دقت کنيد بعضي از انسان
ها هر گناهي را مرتکب مي شوند و انگيزه ي آنها تنها غرايز نيست، بلکه نافرماني و
تمرد بر خداوند نيز انگيزه اي براي عمل آنها است. اين افراد در وضع بسيار خطرناکي
قرار دارند ولي اگر انسان احساس کند که مايل نيست دامنش به گناه آلوده شود و فشار
شهوت يا ساير غرايز گاهي بر او غلبه مي کند و فورا پس از انجام گناه پشيمان مي شود
و به سوي خداوند باز مي گردد، اميد نجات چنين انساني بسيار زياد است. بنابراين، گر
چه صد بار توبه را بشکنيد چنان چه اگر گرفتار گناه شديد و بر نفس نتوانستيد غلبه کنيد
باز هم توبه کنيد ولي دو جهت فراموش نشود:

1ـ آن قدر در گناه
فرو نرويد که بازگشت مشکل باشد. هر انساني گاه گناه مي کند ولي سعي کنيد هر چه
زودتر برگرديد. و اين فرموده ي اميرالمومني عليه السلام را نصب العين خود قرار
دهيد: «هر گاه ديدي که خداوند نعمت را از هر سو بر تو ارزاني داشت و مکرر به تو
لطف مي کند و تو همچنان گناه مي کني، در چنين حالتي از خشم خداوند سخت بر حذر باش»
چرا؟ براي اينکه چنين حالتي نشانه استدراج است و نشانه اين است که خداوند اين بنده
را به سختي مورد آزمايش قرار داده و هر چه بر او نعمت بيافزايد، باري بيشتر بر او
گذاشته خداوند مي فرمايد: «و لا يحسبنّ الذين کفروا انّما نملي لهم خيرٌ لأنفسهم
انّما نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذابٌ اليمٌ» ــ کافران گمان نکنند اين
افزوني که نصيبشان ساخته ايم براي آنان خير و نيکي در بردارد؛ اين افزوني براي اين
است که بار گناه آنها سنگين تر باشد و براي آنان عذابي دردناک است ــ.

چرا خداوند بار گناه
آنها را سنگين تر مي کند زيرا ديگر راه برگشت را بر خود بسته اند و اين به دليل
فرو رفتن در گناه و کفر است.

2ـ سعي کنيد با کنترل
غرائز و اشباع آنها از راه حلال راه ورود شيطان را ببنديد. در روان شناسي مي
گويند: اگر ديديد فرزندتان تمايل شديد به خون ريزي دارد يا به اصطلاح گرفتار
بيماريهاي رواني از قبيل ساديسم است، سعي کنيد اين تمايل او را از راه مشروع بر
آوريد تا به راههاي نامشروع دست نزند پس اگر مشغول تحصيل است او را به تحصيل پزشکي
در بخش جراحي تشويق کنيد. همين قانون در مورد خود انسان نيز صدق مي کند: تمايلات و
غرايز را نبايد به طور کامل سرکوب کرد؛ اين روش مرتاضان است. اسلام دستور مي دهد
که غرايز را از راه برآوردن تمايلات مشروع، کنترل کنيد. بنابراين، اگر گناه شما
ناشي از شهوت است بايد در ايجاد امکانات براي ازدواج، سعي بيشتر داشته باشيد.

 

·       
اصفهان ــ برادر
مرتضي حاجيان

1ـ کسي جاي امام زمان عجل الله فرجه را نمي
داند. قضيه جزيره ي خضرا و انطباق مثلث برمودا بر آن دليل معتبري ندارد و در حد يک
احتمال ضعيف و تخرّص بر غيب است. و بالاتر اين که اگر حتي با يک نگاه سطحي به تمام
داستانهاي مثلث برمودا بنگريم، انطباق آن بر جزيره ي خضرا خيلي بعيد به نظر مي
رسد.

2ـ مؤمنان با يکديگر
برادرند و حقوق شرعي و اخلاقي دارند چه عهد اخوت ببندند و چه نبندند، گر چه با اين
عهد، برادري را تحکيم مي کند ولي تکليف تازه اي معلوم نيست به وجود آورد.

 

·       
هشترودــ برادر عادل
صادقي

در رابطه با غنا در
يکي از مقاله هاي مجله مطلبي آمده است. و بعضي از خوانندگان آن شرايط را تطبيق بر
برخي سرودها کرده اند، بار ديگر يادآور مي شويم که: طبق فتواي حضرت امام، ملاک در
حرمت غنا اين است که مطرب و مناسب مجالس لهو و عيّاشي باشد. اگر سرودي چنين صفت را
دارد حرام است و اگر ندارد و يا شک داريد، حلال است؛ در عين حال مي توان گفت،
موافق تقوي و ورع است که انسان موارد شبهه ناک را گوش نکند.

 

·       
لامِرد فارس ــ برادر
موسي هنرپيشه

در رابطه با احترام
اسماء مقدسه خدا و رسول صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و آيات قرآن و
احاديث، مکرر تذکر داده ايم که:

اولا: نوشتن و پخش
کردن مطالبي که محتوي اين کلمات مقدس است، امري است ناگزير و نمي توان جلوي پخش
معارف اسلامي به هر گونه که ممکن است، به اين بهانه ها گرفت.

ثانيا: مردم موظفند
اوراق کتابها، مجلات، روزنامه ها، پوسترها و و… که محتوي اين گونه کلمات مقدس
است احترام کنند و زير دست و پا نياندازند و اگر نجس شد آن را بشويند و در صورت
عدم نياز به نگهداري آنها، مي توانند در رودخانه و دريا و امثال آن بياندازند که
از بين برود و هتک حرمت نشود.

ثالثا: بايد از نوشتن
اين کلمات مقدس و آرم جمهوري اسلامي بر چيزهائي که حتما زير دست و پا مي افتد، جدا
اجتناب شود. بعضي از موارد هيچ دليلي ندارد که آرم جمهوري اسلامي چاپ شود مانند
برگه هاي عوارض اتوبان، باطري ماشين، قوطي کبريت، جعبه بيسکويت، پوکه فشنگ و و…
اگر اداره پست نيز از چاپ آيات قرآن بر تمبرها امتناع ورزد بسيار خوب است زيرا
گذشته از اين که در معرض افتادن زير دست و پا است، براي مؤمنين اسباب زحمت است چون
نبايد بدون وضو دست بزنند. و چندان نيازي به چاپ آيه بر تمبر احساس نمي شود.

 

·       
زنجان ــ برادر،ش ـ
فيض اللهي

1ـ موضوعاتي که مورد سوال شما است اکثرا از
نظر فقهي محل بحث و اختلاف است حرمت غنا، قمار، نجاست کفار و و… بحثهاي مفصلي در
فقه دارد ولي آن چه ما اکنون بر آن تکيه مي کنيم نظرات حضرت امام دام ظله در اين
امور است:

1ـ غنا به نظر ايشان
آوازي است که مطرب و مناسب مجالس لهو و عياشي است. هر صدائي که يقين داريد اين صفت
را دارد حرام است و اگر شک داريد، حرام نيست. (تحرير الوسيله، ج1، ص497)

2ـ قمار يعني برد و
باخت. و در اين مورد دو نوع بازي حرام است: الف ــ بازي با آلاتي که عرفا براي
قمار وضع شده مانند پاسور و شطرنج. و امثال آن اين نوع بازي حرام است حتي اگر بدون
برد و باخت باشد مثلا براي تفريح و سرگرمي يا براي امتحان هوش باشد؛ به هر حال
حرام است. ب ــ بازي با برد و باخت چه با آلات قمار باشد و چه با چيزهاي ديگر
مانند فوتبال و غيره. بنابراين، بازيهاي ديگر اگر با شرط برد و باخت باشد حرام است
به جز تيراندازي و اسب داوني که شايد در اين زمان به انواع مسابقات رزمي تعميم
داده شود. البته اين مطلب نياز به استفتاء از معظم له دارد.

3ـ کفاري که نجسند از
نظر حضرت امام شامل هر کسي است که دين اسلام را نپذيرفته باشد يا پذيرفته است ولي
منکر يکي از ضروريات دين است به گونه اي که انکار او، به انکار رسالت رسول اکرم
(ص) يا تکذيب آن حضرت يا تنقيص از شريعت اسلام برگردد يا از او قول و يا فعلي صادر
شود که مقتضي کفر است. (تحرير، ج1، ص118)

4ـ صدقه مستحبه را مي
توان به غير مسلمان نيز داد ولي به کافر حربي و به دشمنان اهل بيت عليهم السلام
نبايد صدقه داد. (تحرير، ج2، ص91)

5ـ انفاق در راه خدا
در هر موردي است که احراز شود رضاي خداوند در آن است.

6ـ قرض الحسنه واژه
اي است که به اشتباه در مورد قرضهاي بدون ربا به کار برده مي شود و معناي قرض حسن
در آيات قرآن، همان صدقه است که خداوند آن را اعتبارا قرض دادن به خودش شمرده است
و اداي اين دين را در قيامت بر خود لازم دانسته است. البته در مورد قرض دادن به
برادران مومن روايت هاي بسياري وارد شده و ثواب زيادي دارد.

 

·       
مشهد ــ وکيل آباد ــ
برادر احمد ـ رـ ي

1ـ مطلبي که درباره «سمع الله…» اشاره کرده
ايد، در کدام شماره آمده است؟

2ـ در حال حيات شخص،
نمي توان نماز و روزه او را قضا کرد. پس از مرگ نسبت به نماز و روزه ي پدر به
مقداري که پسر بزرگتر يقين دارد ذمه او مشغول بوده است؛ بايد قضا کند.

3ـ ادغام تنوين و نون
ساکنه در حروف «يرملون» واجب نيست گر چه مراعات آن بهتر و موافق با احتياط است.
(تحرير الوسيله، ج 1، ص167)

4ـ نماز ميت واجب
کفائي است ولي وليّ او از سايرين اولي است بلکه اگر ديگري خواست بخواند بايد از او
اجازه بگيرد. (تحرير الوسيله، ج 1، ص80)

5ـ زن با دائي خود
محرم است هر چند برادري او با مادرش از يک طرف باشد، پدر يا مادر.

6ـ ما وظيفه خود را
نسبت به افراد منحرف طبق دستور شرع بايد عمل کنيم اما در قيامت با آن ها چه معامله
اي مي شود، حساب آن دست ما نيست.

 

·       
برادر غلام332

آيا مي دانيد که
گذشته از عذاب دردناک اخروي، اگر به دام بيافتيد، حکم شما اعدام است؟ و اين را هم
بدانيد که خداوند آبروي اين گونه جنايتکاران را روزي مي برد. از اين مهلت دادن
خداوند مغرور نشويد و تا دير نشده است توبه کنيد.

 

·       
هفتگل ــ برادر طه ـ
ل

1ـ آن ملاقات ها را ادامه ندهيد. ظاهرا جواب
کامل شما در مقاله ازدواج، مجله شماره 40 آمده است. اسير بودن برادر دليل تاخير
ازدواج نمي باشد.

2ـ سوال دوم خود را
از دفتر استفتاء امام بپرسيد.

3ـ طبق روايات، هر
وقت امام زمان عليه السلام را به «قائم» خواندند، قيام مستحب است.

4ـ به بحث درسهائي از
تاريخ اسلام، در مجله مراجعه کنيد.

 

·       
برادر، ا ـ م

اگر به صورت عادت شود
در زندگي آينده ممکن است ناراحتي به وجود بياورد. به هر حال شک نيست که مضر است و
بالاتر از آن، گناه است. ازدواج کنيد و تا امکانات آن فراهم شود با روزه گرفتن و
دوري جستن از مظاهر شهوت بر نفس خود چيره شويد.

 

·       
شيراز ــ برادر، ن ـ
ر

1ـ شب زودتر بخوابيد و با ساعت شماطه دار صبح
زودتر بيدار شويد. شما بايد سعي کنيد نماز شب بخوانيد نه نماز صبح را قضا کنيد.
راجع به آن مجذوبيت، يک امر طبيعي است نگراني ندارد، آن چه مهم است تمرين بر کنترل
خويش و خودداري از گناه است.

2ـ با داماد خود آشتي
کنيد، حداقل به مصلحت خواهر شما است.

3ـ اگر نصيحت براي آن
اشخاص بي نماز مفيد واقع نشد، از جمع آنها خارج شويد که آن ها در شما تاثير
نگذارند.

4ـ خوش بيني و زود
باوري ضرر ندارد ولي در مرحله عمل بايد دقت کنيد که کمتر اشتباهي از شما سر بزند.

5ـ اشکالي ندارد ولي
تا حد امکان بهتر است ترک شود.

 

·       
گرگان ــ برادر، م ـ
ر ـ ي

1ـ به پزشک مراجعه کنيد.

2ـ خيلي عجيب است که
شما فالگيران و جادوگران پست فطرت را جزء روحانيون و طلبه ها مي دانيد. ما که مکرر
در همين مجله تذکر داده ايم که: اينان دجال و دروغگويند، از آنها بپرهيزيد. اينها
چه ارتباطي با حوزه علميه و روحانيت دارند؟! بلکه ما فتواي حضرت امام را از تحرير
الوسيله نقل کرديم که اين جادوگريها گناه است؛ ياد گرفتن و ياد دادن و به کار بستن
آنها گناه است. اگر شما اطلاعي داريد از آن شخص جادوگر که ميان زن و شوهر، با جادو
اختلاف مي اندازد، حتما بايد به مراکز انتظامي يا دادگاه اطلاع دهيد تا جلوي آنها
گرفته شود. طبق روايات جادوگر در حکم کافر است.

 

·       
پاوه ــ برادر،م ـ ح
ـ زـ س ـ ع

نگراني شما بي مورد
است. به قسم او اطمينان داشته باشيد زيرا نظير او فراوانند و به هر حال وضع فعلي
او ملاک است. اگر دقت کنيد، گذشته او يا از شما بهتر است يا بدتر نيست. کلاه خود
را قاضي قرار دهيد، اگر قانع نشديد آدرس بدهيد.

 

·       
زرند ــ خواهر، د ـ ز

1ـ مطالب درسي را پس از اينکه خوب مطالعه
کرديد بنويسيد و مکرر بنويسيد تا در حافظه ي شما به طور مستحکم جا گير شود و سر کلاس
امتحان فراموش نکنيد.

2ـ بخت شما را کسي
نبسته است نااميد نشويد.

3ـ راه توبه هميشه
باز است.

4ـ اگر مسائل معنوي و
اخروي را هميشه مدنظر خود قرار دهيد آن افکار بيهوده از ميان مي رود.

 

·       
برادر، ا ـ ن ـ ک ـ ح
ـ م

·       
نجف آباد ــ برادر، س
ـ ت ـ م

·       
اصفهان ــ برادر، م ـ
ح ـ ج

رضايت پدر و مادر در
ازدواج پسر شرط نيست. با هر که ميل داريد مي توانيد ازدواج نمائيد ولي سعي کنيد تا
حد مقدور رضايت آنها را به دست آوريد. اين امر در خوشبختي شما موثر است.

 

·       
برادر، جواد ـ م ـ د

1ـ عقد را دوباره خواندن هيچ اشکالي به وجود
نمي آورد.

2ـ به پزشک مراجعه
کنيد اگر عذر شما نابجا است ازدواج نمائيد.

 

·       
ايذه ــ برادر، سي ـ
شيرواني

1ـ سوال اول خود را از دفتر امام بپرسيد.

2ـ با زنان و دختران
فاميل که نامحرمند، دست دادن جايز نيست، آنان را متوجه کنيد.

3ـ نامزد قبل از عقد
نامحرم است و نگاه کردن به او جايز نيست به جز در مورد استثناء شده، و پس از عقد
همسر شما است چه در خانه پدر باشد و چه در خانه خودتان.

3ـ آن فکرها گناه
نيست ولي از آنها بپرهيزيد.

 

·       
گرگان ــ برادر، ق ـ
ن

اگر اشتباه نمي کنيد
و او با ديگران رابطه دارد او را طرد و از او دوري بجوئيد.

 

·       
مشکين شهر ــ برادر،
غلامحسن زنده دل

1ـ در حقيقت روح اختلاف است. برخي از حکماي
الهي آن را تکامل يافته جسم مي دانند و برخي ديگر وجود آن را سابق بر وجود جسم مي دانند
که از عالمي ديگر فرود آمده است.

مرغ باغ ملکوتم نيم
از عالم خاک

چند
روزي قفسي ساخته اند از بدنم

از نظر آيات و
روايات، براي هر دو قول شواهدي مي توان يافت. ولي به هر حال منظور از آن، روح
انساني است نه حيات حيواني که در هر جانداري هست.

2ـ مقام نبوت و
امامت، عطيه و فضل الهي است. عصمت نيز از اين قبيل است. تعجبي ندارد. انسان ها از
نظر عقل و استعداد خدادادي متفاوتند و به هر اندازه که خداوند عقل و استعداد عطا
فرموده، مسئوليت را نيز سنگين تر کرده است. از اين روي چنين است که «حسنات الابرار
سيئات المقربين» اعمالي که از نيکان پسنديده است، از مقربان درگاه خداوندي پسنديده
نيست. مسئوليت آنها سنگين تر است و لذا هميشه خود را در مقابل آن همه عطا و فضل،
مقصر مي دانند.

3ـ اگر قرار باشد
شخصيتهاي مملکتي که مسئوليتهاي سنگيني بر عهده دارند، به تمام نامه هاي اشخاص پاسخ
بگويند، يا حتي آنها را بررسي کنند، به هيچ کاري نخواهند رسيد. شما نبايد تنها
خودتان را ملاحظه کنيد.

 

·       
جبهه غرب ــ برادر، د
ـ د

1ـ گناه هر چه بزرگ، باشد، اگر توبه واقعي
بشود، خداوند مهربان مي بخشد انشاءالله.

2ـ از دفتر امام
بپرسيد.

 

·       
جبهه جفير ــ برادر،
الف ـ الف ـ ن ـ ت

او همسر شما است و
اشکال ندارد.

 

·       
قمشه ــ برادر علي ـ
س

درس اصلي حوزه فقه و
اصول است. و به عنوان مقدمه، مقداري از ادبيات عربي و منطق لازم است.

 

·       
بندرعباس ــ برادر، ر
ـ س ـ ل ـ ض

توبه کنيد و با اعمال
نيک گذشته خويش را جبران نمائيد. ازدواج کنيد و نگران نباشيد مانند شما هزارانند.
در رابطه با آن غده هر چه زودتر به پزشک مراجعه نمائيد.

 

·       
قروه سنندج ــ برادر،
6 ـ ت ـ 7 ـ ش

تکليفي بر شما نيست.
با او نهايت مهرباني را داشته باشيد زيرا او يا يک فرد مظلوم است که مورد ستم و
تجاوز يک نابکار از خدا بي خبر قرار گرفته يا يک انسان ضعيف گناهکار است که پشيمان
شده و خداوند گناه او را انشاءالله بخشيده است. آيا شما خود گناه نکرده و نمي کنيد
و اميد آمرزش و عفو الهي نداريد؟!

 

·       
اصفهان ــ برادر حسين
همايوني فرد

به مادرتان بگوئيد
آنها صبر کردند و من صبر نمي کنم. اگر آن خانواده حاضرند تعجيل در امر ازدواج کنند
چه بهتر و اگر حاضر نيستند آنها را رها کنيد. رضايت مادر شما شرط نيست ولي سعي
کنيد او را قانع نمائيد. مقاله ي مورد نظر شما منتشر شد.

 

·       
شوش دانيال ــ برادر،
ح ـ روشن

1ـ زن مطلقه با پدر همسر سابقش محرم است و
اما دختر او که نوه ي آن پدر مي باشد، محرم بودن او واضح است.

2ـ هم چنين همسر شهيد
بر پدر شوهر محرم است حتي اگر با ديگري ازدواج کند.

3ـ دختري را که به
فرزندي مي گيرند، اگر رضاعي در ميان نباشد، با پدر و پسر خانواده نامحرم است و مي
تواند با پسر آنها ازدواج کند.

 

·       
رودبار گيلان ــ
برادر جهان بخش جلوه

خداوند در آيات زيادي
از قرآن کريم اشاره به مهمترين و ارزنده ترين پاداش نيکوکاران فرموده است و آن
رضايت خداوند و قرب درگاه الهي است. در آيه اي پس از شمردن نعمت هاي بهشتي مي
فرمايد: «و رضوان من الله اکبر» و رضايتي از خداوند براي آنها است که از همه ي
نعمتها بزرگتر است و در موارد مختلفي فرموده: «رضي الله عنهم و رضوا عنه» خداوند
از آنان راضي و آنها از او راضي هستند. به علاوه نعمت هاي بهشت را نمي توان با
نعمت هاي مترفين در دنيا مقايسه کرد زيرا: اولا ــ آن دائمي و ابدي است. ثانيا ــ
با هيچ گونه تلخي و ناکامي همراه نمي باشد و هيچ متنعمي در دنيا از چنين نعمتي
برخوردار نيست.

 

·       
جبهه جنوب ــ برادر
رجب علي مرزاني

گوش دادن به غنا حرام
است چه حال انسان را منقلب بکند چه نکند.

 

·       
قم ــ برادر، ح ـ م ـ
ش

نوشته ايد: «در مورد
کارهائي که براي خدا انجام مي دهم، خيال مي کنم چشم تمام مردم به من دوخته است و
اعمالم را زير نظر گرفته اند». اين روحيه اختصاص به شما ندارد و يک امر طبيعي است
مخصوصا در جوانان که غالبا فکر مي کنند همه مردم متوجه حرکات آنها هستند به هر
حال، سعي کنيد نيت خود را در عبادات خالص کنيد و هميشه اين مطلب را مد نظر داشته
باشيد که عمل شما خيلي کمتر و در سطحي پائين تر از آن کسي است که بايد باشد و
هميشه خود را نسبت به وظايف شرعي، مقصر احساس نمائيد تا نيت شما خالص شود و دچار
عجب و ريا نشويد.

·       
مشهد ــ برادر موسي
الرضا طالبي

قرآن کتاب هدايت و
معجزه ي جاويدان رسول اکرم صلي الله عليه و آله است که رسالت او را اثبات مي کند و
شامل اصول و پايه هاي شريعت مقدس اسلام است. برخي از مسائل جزئي شريعت را نيز به
دلايل خاصي متعرض شده، آن هم غالبا نياز به تفسير و توضيح حضرت رسول (ص) و ائمه
هدي عليهم السلام دارد و اما اکثر جزئيات مسائل به وسيله آن حضرت و اهل بيتش به
تدريج به مردم اعلام شده است.

مصلحت تدرّج در تبليغ
احکام و زمينه سازي براي پذيرش جامعه اقتضا مي کند که همه جزئيات مسائل در يک زمان
اعلام نشود.

 

·       
کرج ــ برادر، ع ـ
صادق

نه! برادر، تنها
نيستيد. بلکه به جرات مي گوئيم کساني از شما جلوتر هستند ولي آنان صبر و تحمل
کردند و دامن خود را به گناه نيالودند تا خداوند مشکل آنها را گشود. همت را عالي
داريد و صبر را پيشه کنيد و با توکل بر خداي مهربان آينده ي خود را با پاکي و تقوي
ترسيم نمائيد.

 

·       
باختران ــ برادر ولد
علي

1ـ وظيفه زن اين نيست که حتما در خانه کار
کند حتي شوهر نمي تواند به او دستور دهد که رختخواب را پهن کن يا آب بياور ولي اگر
بنا باشد در خانه همه ي جهات حقوقي را ملاحظه کنند، صفا و صميميت از ميان مي رود؛
بايد هر دو طرف گذشت داشته باشند: زن کار خانه را انجام دهد البته به مقدار توان و
مرد نيز به او کمک کند در صورت امکان. مقاله حقوق همسران را در شماره ي 33
بخوانيد.

2ـ مادر مي تواند براي
شير دادن بچه اش حقوق مطالبه کند و بر پدر لازم است که به او حقوق بدهد. و اين هم
از همان قبيل حقوق است که گذشت از آن بهتر مي باشد و در عين حال اگر زن مطالبه کرد
بايد شوهر بپردازد.

3ـ اگر دسترسي به آب
باشد و مانعي از استعمال آن نباشد، تيمم باطل است چه حمام در خانه باشد چه نباشد.
غسل کردن نياز به حمام ندارد؛ با يک ظرف آب مي توان غسل کرد همان گونه که وضو مي
گيريد آب را بر مواضع غسل بريزيد و با دست به همه جاي آن برسانيد. اين کفايت مي
کند، البته به همان ترتيبي که در رساله آمده است.

 

·       
تهران ــ برادر، ع ـ
غ

ازدواج شما اشکال
ندارد، نگران نباشيد.

 

·       
برادر، غ ـ خ ـ ي 276

ازدواج با هر کدام از
آن سه خواهر براي شما جايز است، نگران نباشيد. براي تعيين همسر آينده خوب دقت کنيد
و به سخن اين و آن اعتنا نکنيد. در صورت ترديد استخاره کنيد و با پدر و مادر و
فاميل مورد اعتماد مشورت نمائيد.

·       
خور و بيابانک ــ
برادر، الف ـ ي

1ـ آداب همبستري در هر بار مستحب است و خوب
است رعايت شود.

2ـ آن عمل حرام نيست
ولي مکروه است يعني بهتر است ترک شود. و در صورت دوم کراهتش شديدتر است ولي به
فتواي امام گناه نيست.

3ـ جلوگيري از باردار
شدن راه شرعي به خصوصي ندارد، هر راهي که از نظر پزشکي تجويز شود، شرعا جايز است
به جز راهي که منتهي به عقيم شدن مرد يا زن بشود. آن عمل که اشاره کرده ايد جايز
است. البته شارع مقدس اسلام تشويق به تکثير نسل مي کند نه جلوگيري ولي شرايط شخصي
افراد ممکن است به نحوي باشد که ناگزير از تنظيم خانواده باشد.

 

·       
پيلانگرگ تويسرکان ــ
برادر، م ـ آ ـ 314

پدر و مادرتان را در
جريان بگذاريد و اقدام کنيد. تا عقد شرعي خوانده نشده، روابط شما نامشروع است.

 

·       
نهاوند ــ برادر، ع ـ
ر ـ ض

1ـ شما در وجود خدا شک نداريد و گرنه چرا
اصرار داريد حضور قلب در نماز داشته باشيد. ولي شما خواهان معرفت بيشتر هستيد و
اين حالت خوبي است و اگر سعي کنيد به مراحل عالي کمال دست خواهيد يافت.

2ـ مکرر گفته ايم که
تسليم ازدواج تحميلي نشويد که اين گونه مشکلات، آينده شما و آن دختر بي گناه را
تهديد مي کند. به هر حال نمي توانيم از دور نسبت به وضعيت شما اظهار نظر کنيم.

3ـ در آن زمان تکليفي
بر شما نبوده نگران نباشيد.

 

·       
جبهه جنوب ــ برادر،
ت ـ عباس ـ  ق

به پاسخ شماره 1
(نهاوند ــ ع ـ رـ ض) در همين بخش مراجعه کنيد.

 

·       
تهران ــ برادر پرويز
ـ ش

1ـ از لطف و محبتي که نسبت به مجله ابراز
داشته ايد، سپاسگزاريم.

2ـ صبر داشته باشيد و
قبل از جدائي او ابراز علاقه نکنيد که اين کار جايز نيست.

3ـ ما غسلي به نام
غسل صبر نشنيده ايم.

4ـ آن عمل شرعا
اشکالي ندارد ولي از نظر بهداشتي قطعا مضر است.

 

·       
برادر، خ ـ م ـ د

با آن خواهر ازدواج
کنيد تا مشکل شما حل شود. البته خواب ديدن گناه نيست.

 

·       
لردگان ــ خانه
ميرزاــ براد، س ـ ش‌ ـ ب ـ ص

1ـ پاسخ آن ياوه سرايان که مي گويند بايد
نشست و تماشاگر ظلم ها و فسادها بود تا امام زمان (عج) ظهور فرمايند، در مقاله اي
در شماره ي 37 و هم چنين در شماره ي 41 مجله آمده است، مراجعه کنيد.

2ـ اعتراض خود را
براي مقامات مسئول بفرستيد.

 

·       
برادران و خواهران:

*بندر گناوه ـ حاج علي طاهري *تهران ـ محمد .
ر. ج.س *مرند ـ رسول کاظمي *دزفول ـ حجت شمسي *پارس آباد مغان ـ محمد مصدق زاده
*کهنوج ـ ج.م *زرند کرمان ـ ع.ع *اهواز ـ حسن علي پور *اهواز ـ سيد محمود موسوي *تهران
ـ محمد مؤمني *جبهه غرب ـ حسين ستار زاده * تهران ـ ت.م.ح *منطقه جنوب ـ ع.ن.س
*شهرکردـ خدايار عسکري *بابل ـ سيد کاظم موسوي *تهران ـ ابراهيمي *سومارـ احسان
قادري *تهران ـ کلاهدوزان *اهواز ـ حسين يعقوبي *سبزوار ـ م.د *اهواز ـ عزيز الله
سعيدي *کردکوي ـ غلامرضا برشان.

سوالات خود را از
دفتر استفتاء امام ــ قم بپرسيد.

 

·       
برادران و خواهران:

*اهواز ـ قاسم ذبيحي *بافت ـ جعفر ايزدي
*تبريز ـ احمد آقازاده *اروميه ـ عبدالله دست *اهوازـ حسن کريميان *باختران ـ
دزفولي *تبريزـ داود عباسي *قم ـ صفر غريبي *تهران ـ صديقه . م *اصفهان ـ ف.ص
*آبادان ـ ع.ا.ت *برادران رزمنده در جبهه غرب *آباد *فارس ـ ز.الف.ر *بابل ـ
ر.اژواخ *شهرکرد ـ فريبرز قاسمي *زرند ساوه ـ ابوالفضل حسني *ايذه ـ ح.ق.ع *همدان
ـ ح.م *پلدختر ـ ي.الف.ش *جهرم ـ رضا.ع *زرند کرمان ـ ناهيد زماني *اهواز ـ علي
.ز.د *شهرضا ـ غ.ح.خ *خميني شهر ـ جواد جوشکاريان *شيرازـ طيبي *اصفهان ـ س.ر.د
*جبهه جنوب ـ ج ـ 120 *شيرازـ الف.ص.غ.156 *سبزوار ـ م.م *تهران ـ ز.پ *قم ـ علي.خ
*اردبيل ـ حسن ساجدي *تهران ـ ف. ب.ف:

لطفا آدرس دقيق پستي
و نام کامل خود را بنويسيد تا پاسخ ها به صورت خصوصي ارسال شود.

 

/

امام سجاد(ع)

امام سجاد (ع) از
زبان فرزدق

به مناسبت شهادت امام
زين العابدين علي بن الحسين عليه السلام در روز 12 محرم الحرام قصيده بسيار شيوا و
مثنوي جالب عبدالرحمان جامي را که ترجمه اي از قصيده معروف فرزدق در مدح و منقبت
آن امام همام (ع) مي باشد، در اينجا نقل مي کنيم.

 

هذا الذي تَعرِف
البطحاء وطأتَه               و البَيْتُ
يَعْرِفه و الحِلُّ و الحرمُ

هذا ابن خيرِ عبادِ
الله کلِّهم                  هذا التقيُّ
النقيُّ الطاهرُ العلَمُ

هذا ابنُ فاطمةٍ إن
کنتَ جاهلهَ              بجدِّه أنبياء
اللهِ قد خُتِموا

و ليس قولک: من هذا
بضائرِِه                العُرْبُ تعرِف
مَنْ أنکرتَ و العجم

* إذا رأته قريشٌ قال
قائلها:                  إلي مکارمِ هذا
ينتهي الکرمُ

 

يُفْضيِ حياء و
يُفْضِي من مهابته            فما
يُکَلِّمُ إلا حين يَبم *

*  بکَفّه خيزُرانٌ رِيحُها عَبِقٌ                  من کفّ أورعَ في عِرْنينه شم

*  يکاد يُمسکه عِرْفانَ راحته                رُکنُ الحطيم إذا ما جاء يستلم

*  الله شرِّفه قِدْماً و عَظَمِّه                  جَرَي بذاک له في لوحِه القلم
*

أيُّ الخلائق ليست في
رقابهم             لأوِّلِية هذا أولَهُ
نِعَمُ؟

مَنْ يشکرِ الله
يشکرْ أوَلية ذا                فالدِّين
من بيت هذا ناله الأمم

يَنْمي إلي ذروة
الدين الي قَصُرت          عنها الأ کفُّ و
عن إدراکها القَدَمُ

مَنْ جَدُّه دان
فَضْلُ الانبياء له                و
فَضْلُ أمِّته دانت له الأمم

مُشتقِّة من رسول
الله نبَعتُه               طابت مفارسُه و
الحليمُ و الشِّيَمُ

ينشقُّ ثَوبَ الدجي
عن نُور غُرِّته        کالشمس تنجابُ عن
إشراقها الظُلَم

مِنْ مَعشرٍ حُبُّهم
دينٌ، و بغضهمُ        کُفْرٌ و قُرْبُهُم
مَنْجًي و مُعْتَصَم

مُقَدِّمٌ بعد ذکر
الله ذِکرُهُمُ                  في کلِّ بْدء و مختومٌ به
السکَلِم

إن عُدَّ أهلُ التقي
کانو أئمتَهم            أو قيل مَنْ خيرُ
أهل الارض قيل:همُ

لا يستطيع جوادٌ کنهَ
جودهمُ              و لا يدانيهمُ قومٌ و
إن کرموا

يَسْتَدفَع الشّرُّ و
البلوي بحبِّهمُ            و يستربُّ به
الإحْسانُ و النِّعَم

 

پور عبدالملک به نام
هشام

در حرم بود با اهالي
شام

 

مي زدند اندر طواف
کعبه قدم

ليک از ازدحام اهل
حرم

 

استلام حجر ندادش دست

بهر نظاره گوشه اي
نشست

 

ناگهان نخبه ي علي و
ولي

زين عُبّادين حسين
علي

 

در کساء بها و حلّه
نور

بر حريم حرم فکنده
عبور

 

هر طرف مي گذشت بهر
طواف

در صف خلق مي فتاد
شکاف

 

زد قدم بهر استلام
حجر

گشت خالي ز خلق راه و
گذر

 

شامئي کرد از هشام
سوال

کيست اين با چنين
جلال و جمال

 

از جهالت در آن تعلّل
کرد

وزشناسائيش تجاهل کرد

 

گفت نشناسمش ندانم
کيست؟

مدني يا يماني و مکي
است

 

بو فراس آن سخنور
نادر

بود در جمع شاميان
حاضر

 

گفت من مي شناسمش
نيکو

زو چه پرسي به سوي من
کن رو

 

آن کس است اين که مکه
و بطحا

زمزم و بوقبيس و خيف
و مني

 

حرم و حِلّ و بيت و
رکن و حطيم

ناودان و مقام
ابراهيم

 

مروه، مسعي، صفا،
حجر، عرفات

طيبه و کوفه، کربلا و
فرات

 

هر يک آمد به قدر او
عارف

بر علوّ مقام او واقف

 

قرّةالعين سيّدالشهدا
است

غنچه ي شاخ دوحهٔ
زهرا است

 

ميوه ي باغ احمد
مختار

لاله ي راغ حيدر کرار

 

ذِوره عزت است، منزل
او

حامل دولت است،‌محمل
او

 

از چنين عز و دولت
ظاهر

هم عرب هم عجم بود
قاصر

 

جد او را به مسند
تمکين

خاتم الانبيا است نقش
نگين

 

طلعتش آفتاب روز
افروز

روشنائي فزاي و ظلمت
سوز

 

جد او مصدر هدايت حق

از چنان مصدري شده
مشتق

 

زحيا نايدش پسنديده

که گشايد به روي کس
ديده

 

خلق از او نيز ديده
خوابانند

کز مهابت نگاه
نتوانند

 

نيست بي سبقت تبسم او

خلق را طاقت تکلم او

 

شد بلند آفتاب بر
افلاک

بوم اگر زان نيافت
بهره چه باک

 

بر نکو سيرتان و
بدکاران

دست او ابر موهبت
باران

 

فيض آن ابر بر همه
عالم

گر بريزد نمي نگردد
کم

 

هست از آن معشر بلند
آئين

که گذشتند زاوج عليين

 

حب ايشان دليل صدق و
وفاق

بغض ايشان نشان کفر و
نفاق

 

قربشان پايه علو و
جلال

بغضشان مايه عتو و
ضلال

 

گر شمارند اهل تقوي
را

طالبان رضاي مولا را

 

اندر آن قوم مقتدا
باشند

و اندر آن خيل پيشوا
باشد

 

گر بپرسد ز آسمان
بالفرض

سائلي: من خيار اهل
الارض؟

 

به زبان کواکب و انجم

هيچ لفظي نيايد الا:
هُم

 

ذکرشان سابق است در
افواه

بر همه خلق بعد ذکر
الله

 

ختم هر نظم و نثر را
الحق

باشد از يُمن نامشان
رونق

 

چون هشام آن قصيده ي
غرا

که فرزدق همي نمود
انشا

 

کرد از آغاز تا به
آخر گوش

خونش اندر رگ از غضب
زد جوش

 

بر فرزدق گرفت حالي
دق

همچو بر مرغ خوش نوا،
عقعق

 

ساخت بر چشم شاميان
خوارش

حبس بنمود بهر آن
کارش

 

اگرش چشم راست بين
بودي

راست کردار و راست
دين بودي

 

دست بيداد و ظلم
نگشادي

جاي آن حبس، خلعتش
دادي

 

آفت ديده ي جسد، رمد
است

رمد ديده ي خرد، حسد
است

 

از حسد ديده ي خرد شد
کور

وز رمد ديده ي جسد،
بي نور

 

دايما از طبيعت فاسد

بر خدا معترض بود
حاسد

 

که چنان مال يا منال
چرا

مرفلان را همي دهد نه
مرا

 

گر بدانم نمي کند
خوشدل

کاش ازو نيز سازدش
زايل

 

قصه مدح بوفراس رشيد

چون بدان شاه حق شناس
رسيد

 

از درم بهر آن نکو
گفتار

کرد حالي روان ده و
دو هزار

 

بوفراس آن درم نکرد
قبول

گفت: مقصود من خدا و
رسول

 

بود از آن مدح، ني
نوال و عطا

زانکه عمر شريف را
زخطا

 

همه جا از براي هر
همجي

کرده ام صرف هر مديح
حجي

 

تافتم سوي اين مديح
عنان

بهر کفاره ي چنان
سخنان

 

قلته خالصاً لوجه
الله

لالأن استعيض ما
اعطاء

 

قال زين العِباد و
العُباد

ما نؤدّيه نحن لا
نرتاد

 

زانکه ما اهل بيت
احسانيم

هر چه داديم باز
نستانيم

 

ابر جوديم بر نشيب و
فراز

قطره از ما به ما
نگردد باز

 

آفتابيم بر سپهر علا

نفتد عکس ما دگر سوي
ما

 

چون فرزدق به آن وفا
و کرم

گشت بينا، قبول کردم
درم

 

از براي خداي بود و
رسول

هر چه آمد ازو چه رد
چه قبول

 

رشحه اي ز آن سجال و
لطف و نوال

که رسيدش از آن خجسته
مآل

 

گر جز اينش ز دفتر
حسنات

برنيايد نجات يافت
نجات

 

مستعد شد رضاي رحمان
را

مستحق شد رياض رضوان
را

 

زانکه نزديک حاکم
جائر

کرد حق را براي حق
ظاهر

 

/

اوضاع کلي جهان اسلام

قسمت هفتم

محمدرضا حافظ نيا

د: اوضاع سياسي و
فرهنگي

 

1ـ موقعيتهاي حساس و
سوق الجيشي جهان اسلام

به طور کلي بدنه ي
اصلي جهان اسلام از طريق خشکي و معبرهاي آبي در مسير شرق و غرب دنياي امروز قرار
گرفته است. اجزاء پراکنده در داخل اقيانوسها و خشکي ها نيز هر کدام از موقعيت سوق
الجيشي مهمي برخوردارند. جهان اسلام داراي چند تنگه و منطقه سوق الجيشي است که هر
کدام از آنها تنهايي مي توانند در ارتباط شرق و غرب داشته باشند و استعمار در
گذشته وحال کوشيده است تا بهر نحو که شده، تسلط مرئي يا نامرئي خود را بر اين
مناطق حساس حفظ کند.تنگه مالاکا با بندر معروف سنگاپور بين شبه جزيره مالاکا و
سوماترا، رابطه ميان اقيانوس کبير و هند مي باشد. شبه جزيره مالاکا مدتها در دست
هر يک از عمال ستمگر بود و پس از آزادي از قيد استعمار جدا شدن يک بندر از مالزي
در موقعيت سوق الجيشي بسيار مهم، و تشکيل يک کشور به نام سنگاپور با محدوده ارضي
به وسعت يک بندر اهميت حساس آن را نشان مي دهد.

تنگه هاي مابين جزاير
اندونزي هر کدام به طور فرعي مي توانند به نسبت موقعيتشان نقش حساسي داشته باشند.
تنگه باب المندب خط سير بزرگ ترين کشتي هاي تجاري شرق و غرب، رابطه بين اقيانو.س
هند و بحر احمر است. کانال سوئز ادامه راه بين اقيانوس هند و درياي مديترانه مي
باشد که اهميت موقعيت آن از جريانات سياسي و جبهه بندي هاي روز به خوبي استنباط
ميشود و در داخل جهان اسلام قرار دارد.

تنگه جبل الطارق رابط
درياي مديترانه و اقيانوس اطلس است که ساحل جنوبي آن در محدوده الرضي جهان اسلام
قرار دارد. ارتباط بين درياي سياه و درياي مديترانه از طريق دو تنگه معروف بسفر و
داردانل صورت مي گيرد که هر دو مورد نظر شوروي است. ارتباط بيشتري از کشورهاي
اروپاي جنوبي و مرکزي به درياي مديترانه و از آنجا به ساير نقاط جهان از طريق
درياي آدرياتيک و درياي سياه صورت مي گيرد. وجود قطعه آلباني در مدخل راه درياي
آدرياتيک اهميت آن را براي جهان اسلام به اثبات مي رساند.

خليج فارس و درياي
عمان نه فقط به خاطر منابع سرشار آن، بلکه به خاطر دسترسي به درياهاي گرم و آزاد
هميشه مورد نظر شوروي مي باشد(شوروي به درياي گرم و آزاد مطلوب راه ندارد و ارتباط
از طريق درياي سياه با جهان به وسيله تنگه هاي بسفر و داردانل بايد صورت گيرد و
بنابراين، اين تنگه ها و خليج فارس و درياي عمان هميشه مورد نظر شوروي مي باشد).
وجود بنگلادش در راس خليج بنگال آن را به صورت ديده باني بر تمام خليج مزبور براي
جهان اسلام درآورده است. وجود جزاير مالديو و کالديو در داخل اقيانوس هند آنها را
به صورت ديده باني بر قسمت اعظم اقيانوس درآورده است و قسمت زيادي از اقيانوس مي
تواند در محدوده حق حاکميت جهان اسلام به دليل موقعيت ها و خطوط ارتباطي بين بدنه
اصلي و مجمع الجزاير اندونزي و ميندانائو، قرار گيرد.

موقعيت مجمع الجزاير
اندونزي و ميندانائو و موقعيت هاي حساس، در درياي مديترانه مي توانند بر حق حاکميت
جهان اسلام در اقيانوس کبير و درياي مديترانه بيفزايند.

از چنين موقعيتي جهان
اسلام در اقيانوس اطلس نيز به دليل تماس قسمت زيادي از بدنه ساحل غربي آفريقا با
آب هاي آن برخوردار مي­شود.

  

2-بيسوادي

بي سوادي گر چه به
صورت يک مشکل عمومي در جهان مطرح است لکن در جهان اسلام که از مجموعه جهان سوم مي
باشد با شدت و گستردگي زيادي عمدتا به صورت يک بيماري عمومي در مناطق روستائي و
عشايري وجود دارد و در مجموع زنان نسبت به مردان از اين امر بيشتر رنج مي برند.
مشکل ديگر، مسئله کم سوادي است  بدين معني
که سطح سواد در جهان اسلام نسبت به جهان به اصطلاح پيشرفته پائين تر است. مسئله بي
سوادي و کم سوادي منجر به پائين بودن سطح فرهنگ و اطلاعات عمومي مردم و بي خبر
آنان از مسائل سياسي و اجتماعي و مسائل جهان مي گردد و در حقيقت مقدار زيادي بي
خبري مسلمين از سرنوشت و وضعيت خود معلول اين بيماري گسترده مي باشد و در چنين
عالم بي خبري است که استعمار به راحتي قادر به اجراي هدفها و سياستهاي خود و تثبيت
حکومتهاي دست نشانده خواهد بود و حکومتهاي مستبد و ستمگر نيز خود را بر گرده ي
مردم محروم تحميل خواهند کرد. از جهت ديگر توسعه اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي يک
جامعه به مقدا زيادي به بالا بودن سطح سواد عمومي و ريشه کن شدن بي سوادي ارتباط
دارد.

از آثار ديگر بيسوادي
پائين بودن سطح زندگي و فقر و ضعف بهداشت و درمان و مسائل سوء اجتماعي و غيره مي
باشد و در محيط بيسوادي است که عناصر فرهنگ بيگانه به راحتي جاي خود را باز مي
نمايد و بيسوادي زنان در تربيت و تحصيل فرزندان و سرنوشت آنان از طرفي و حضور در
صحنه هاي سياسي و اجتماعي نيز اثر سوء خود را به جا مي گذارد فلذا لازم است با
برنامه ريزي گسترده نسبت به ريشه کن نمودن عفريت بيسوادي اقدام گردد.

 

3ـ فرهنگ زدگي و
وابستگي فرهنگي

خطرناکترين نوع
وابستگي در حقيقت وابستگي فرهنگي است زيرا با اين کار اساسا يک جامعه به اسارت
جامعه ي داراي فرهنگ غالب درآمده و اين امر براي قرن ها تثبيت مي گردد. غرب پس از
کسب قدرت مادي و آغاز حرکت استعماري خود در جهان سعي نمود فرهنگ خود را به هر شکل
ممکن به کشورهاي مستعمره و خصوصا جهان اسلام منتقل و تحميل نمايد فلذا مي بينيم که
پيشاپيش گروههاي استعماري، ميسيونرهاي مذهبي جهت گسترش مسيحيت در حرکت بوده و با
ساختن يتيم خانه ها، درمانگاهها و مؤسسات خيريه و غيره در جوامعي که پايه هاي
مذهبي آن ها ضعيف بوده و يا پيروان اديان الهي نبوده هم چون آفريقاــ آمريکا هدفهاي
خود را اعمال نموده و بنيانهاي استعمار و استعمار پذيري را تقويت نمودند. اگر چه
در جهان اسلام به دليل اصالت اعتقادات اسلامي در مردم نتوانستند مسيحيت را ترويج
نمايند ولي عناصر فرهنگي غرب را به طرق مختلف در جهان اسلام نفوذ داده و هويت
اسلامي را از مسلمانان گرفته و با ارزش کردن فرهنگ غرب مستقيم و غير مستقيم عمدتا
مسلمين را به دنبال خود انداخته و در فکر و عمل تسخير کرده و اسير خود نمودند، تا
جائي که نوعي خود باختگي فرهنگي و احساس حقارت و تسليم محض و حتي علاقه نسبت به
غرب در بين جوامع مسلمين به وجود آمده است و متاسفانه چيزي پذيرفته و ارزشمند مي
گردد که غرب بپسندد و هر آن چه غرب نمي پسندد ولو اسلامي باشد، ارتجاع و عقب
ماندگي و متجدد نبودن به حساب مي آيد و تا آن جا پيش رفته است که با چماق نمودن
اندک دست آورد علمي و القائات غربيان، فرهنگ چپ و راست غرب به مذهب حمله کرده و
متجددين غرب زده در جهان اسلام به تبع آن ها اسلام را عامل عقب ماندگي مي دانند.
غربيان با استفاده از اين خود باختگي و احساس حقارت مسلمين نسبت به انتقال و تثبيت
معيارهاي فرهنگ غرب در جهان اسلام اقدام نمودند، آن ها بر روي نظام آموزش و تعليم
و تربيت جهان اسلام انگشت گذاشتند و آن را مطابق اميال و هدفهاي خود شکل دادند تا
محصول آن به طور خودکار مجري سياستهاي آن ها باشد و شخصيت و هويت خود را متاسفانه
در مکاتب فلسفي و سياسي غرب و آن چه مغرب زمين عرضه مي کند ببيند.

آنها آداب و رسوم غرب
را بر زندگي روزمره ي مسلمانان حاکم کردند. تحميل فرم لباس پوشيدن ــ بي حجابي ــ
گسترش مفاسد و احياء روحيه ي عصيان عليه مذهب و غيره از برنامه هاي حساب شده و
فرهنگي غرب مي باشد.

حاکميت نظام مالي و
بانکي و نظام اقتصادي غرب در جهان اسلام و حاکميت نظامهاي حقوقي و غيره همه برنامه
هاي حساب شده ي آنهاست. گسترش زبان و ادبيات انگليسي و فرانسه و غيره حتي[1]
بين المللي نمودن و اين که فرزندان مسلمان ناچارا بايد نيروي خود را صرف ياد گرفتن
اجباري آن بنمايند از نقشه هاي فرهنگي غرب است. بنابراين در اجراي حرکت انقلاب
فرهنگي در جهان اسلام مي بايست در همه زمينه ها و ابعاد مختلف جامعه ي اسلامي
معيارها و احکام اسلام پياده گردد و زنگارهاي فرهنگ غرب را بيرون بريزند. بايد سعي
گردد به جاي زبان انگليسي که يکي از عوامل مهم انتقال فرهنگ غرب مي باشد زبان و
ادبيات عرب که زبان ابلاغ آيات الهي بر بشريت کره ي ارض است به صورت زبان بين
المللي درآيد.

 

4ـ وابستگي سياسي
حکومتهاي ممالک جهان اسلام

ويژگي مشترک حکومتهاي
ممالک جهان اسلام به جز جمهوري اسلامي ايران عبارت از غير الهي بودن آنها است بدين
معني که حاکميت قانون خدا در نظام حکومتي آنان مطرح نيست و همه ي آنها نوعي از
حکومتاي رايج دنيا که محصول تفکرات مغرب زمين و مکاتب فلسفي و سياسي برخاسته از
غرب مي باشد را با تغييراتي پذيرفته اند. ويژگي ديگر حکومتهاي آنان مخالفت با نهضت
هاي اسلامي و هر تلاشي که در جهت احياء اسلام و برقراري نظام اسلامي صورت بگيرد مي
باشد. ويژگي ديگر وابستگي نظام حکومتي آنها به يکي از دو جناح قدرت استکباري جهان
يعني غرب (جهان سرمايه داري) و شرق (جهان سوسياليسم) مي باشد، زيرا همان طور که مي
دانيم جناح هاي قدرت شيطاني جهان علي رغم وجود بعضي مجامع چون جامعه ي دول غير
متعهد سعي نموده کشورهاي مختلف به ويژه جهان سوم را با خود هم پيمان نموده و در
حقيقت هر يک از کشورها بايد محلي در يکي از دو بلوک سرمايه داري يا سوسياليسم را
براي خود حفظ نمايد و متاسفانه ممالک جهان اسلام نيز از اين قاعده ي شيطاني خارج
نبوده و در پيمانهاي سياسي و اقتصادي و نظامي و فرهنگي يکي از دو جريان قدرت
شيطاني جهان به طور علني و غير علني وارد شده اند و چاره اي جز اين ندارند، به
دليل اينکه نظام حکومتي آنها غير الهي بوده فلذا به قدرت لايزال الهي متکي نمي
باشند و به آن معتقد و مؤمن نيز نيستند و قدرتي هم در دنياي امروز ندارند که
بتواند سر پا بايستند و پايگاه مردمي هم ندارند چون نظام حکومتي غير الهي آنها
مورد تائيد مردم مسلمان نمي باشد. پس براي بقاي خود و با اتخاذ سياست مستبدانه
داخلي و حاکميت دادن به سرمايه داران و اشراف و سران قبايل و غيره در نظام حکومتي
خود و بعضا در پيش گرفتن ظاهري اسلامي و عوام فريبانه (عربستان ـ پاکستان ـ سودان)
ناچارا به غرب يا به شرق متکي بوده و مطابق سياستها و نظرات آنها عمل مي نمايند و
سرنوشت مسلمين و مصالح جهان اسلام را به پاي منافع جهان خواران ظالم قرباني مي
نمايند. همان طور که ذکر شد تنها جمهوري اسلامي ايران است که به برکت لطف خداوند و
اتکا به مباني اعتقادي مکتب اسلام و رهبري پيامبر گونه امام بزرگوارش و هوشياري و
ايثارگري امت هميشه بيدارش و با صداقت و قاطعيت تمام و به دور از جنجالهاي سياسي و
دروغين و با اتخاذ سياست نه شرقي و نه غربي محکم و استوار در مقابل دو جناح قدرت
شيطاني جهان يعني سرمايه داري و سوسياليسم و مظهر آنها يعني آمريکا و شوروي
ايستاده و با اتکال به نيروي لايزال الهي به پيش مي رود تا انشاءالله پوزه ي
استکبار را به خاک ماليده و با بيداري ساير ملل مسلمان جهان بلوک اسلامي را پايه
گذاري و زمينه ي حاکميت قانون خدا را بر جامعه ي مسلمان جهان و نهايتا جامعه بشريت
فراهم آورد.

آن چه که بيان شد
خصوصيات و وضعيتي بود که فعلا جهان اسلام در ابعاد مختلفي انساني ــ اجتماعي ــ
اقتصادي ــ فرهنگي ــ سياسي و غيره با آن دست به گريبان است که به طور خيلي خلاصه
ذکر شدند و اکنون عواملي که مؤثر در به وجود آمدن چنين خصوصياتي بوده و يا مي
باشند در ذيل بيان مي گردد.

 

هـ: عوامل مؤثر در
ايجاد اوضاع فعلي جهان اسلام

1ـ به وجود آمدن
فاصله زياد بين اعتقاد و عمل در دستورات اسلام

به طور کلي کاربرد
دستورات و برنامه هاي اسلام منجر به جامعه اي ايده آل فطرت انساني مي گردد و هدف
اسلام نيز به وجود آمدن جامعه اي ايده آل، مترقي، پيشرو و متکي به عدالت و مساوات
و قسط اسلامي در سراسر جهان و در زير پرچم توحيد مي باشد. بنابراين براي اين که مسلمانان
هميشه پرچمدار عدالت بودند و با افتخار در دنيا زندگي مي کردند، مي بايستي هم زمان
با عقيده به دستورات اسلام در مرحله عمل به آنها نيز کوتاهي نمي کردند و برنامه
مترقي آن را همان طوري که در صدر اسلام در زمان رهبران اصلي حضرت محمد (ص) و علي
(ع) اجرا مي شد دنبال مي کردند ولي متاسفانه با به وجود آمدن تفرقه بين صفوف
مسلمانان و پيدايش افکار مليت پرستي و تحليل رفتن احساس مسئوليتها در قبال اسلام و
جامعه ي اسلامي و فرو رفتن مسلمانان در لاک خويش و تحقق يافتن تلاشها و برنامه هاي
حکام جور و ستم در جهت مبارزه ي با اسلام اصيل و سوء استفاده از بعضي دستورات
اسلام براي عوام فريبي و تثبيت موقعيت خود و توجيه نادرست احکام اسلام توسط معدودي
پيشوايان مذهبي نما و درباري که مردم ناآگاهانه به آنها اعتماد داشتند کم کم حسن
ايماني مسلمين ضعيف گرديد و اکثر دستورات اساسي اسلام از صورت حقيقي خود خارج شده
و گاهي به جاي اين که سازنده باشند تخدير کننده شدند و مسلمانان روزبروز بيسوادتر
و ناآگاه تر از دستورات اساسي اسلام و مسائل زمان خود گشتند و پس از جنگهاي صليبي
استعمارگران مسيحي با گسترش برنامه هاي غير اسلامي و تضعيف اعتقادات اسلامي مردم از
اين ضعف مسلمانان استفاده کرده و بر قدرت و عظمت خود افزودند و يک به يک مناطق
مسلمان نشين را زير نفوذ استعمار خود در آوردند. و در جهت رواج مسائل تخدير کننده
ي افکار کوششهاي زيادي با کمک کشيشهاي مسيحي انجام دادند و مانع از بيدار شدن و
حرکت آنها به سوي تمدن جديد شدند و متاسفانه هنوز با به کار بستن روشهاي فوق
الاشاره با تمام قوا، استکبار جهاني و عوامل دست نشانده ي آنان در جهان اسلام سعي
بر از بين بردن اسلام و دور نگهداشتن مسلمين از احکام اساسي اسلام دارند.

 

2ـ عامل تفرقه و
جدايي

دومين عاملي که در
گذشته باعث انحطاط مسلمانان و بوجود آمدن ضعف و سستي در صفوف آنها و نفوذ استعمار
آشکار و پنهان در جهان اسلام شد و امروزه باعث تداوم وابستگي هاي فرهنگي و سياسي و
اقتصادي و اثرات شوم آن و عقب ماندگي آن مي شود، عامل تفرقه و جدايي در جهان اسلام
است. در زمان قديم در اثر برخوردهاي مذهبي و قومي مسلمانان ضعيف شدند و بر اثر ضعف
آنها استعمار غرب در جهان اسلام رسوخ کرد و يکپارچگي و وحدت آن را به هم زده و
سرتاسر آن را قطعه قطعه کرده و هر يک از ممالک استعمارگر قطعه اي را زير نفوذ خود
قرار داده بودند که متاسفانه هنوز هم محدوده همان قطعات به عنوان مرز قراردادي
مانع از اتحاد مسلمين و يکپارچگي آنان مي گردد. از طرفي ديگر با رشد فکري و حس
آزادي خواهي و به کمک روحانيون روشن فکر و مبارز، نهضت هاي آزادي خواهي در گوشه و
کنار جهان اسلام به وقوع پيوست و هر يک از قطعات از زير نفوذ استعمارگران خارج شد
ولي رشد مسائلي چون قوم پرستي که گاهي استعمارگران در آن مداخله داشتند باعث دور
شدن قطعات و ممالک آزاد شده از هم شد و امروز نيز استعمار بيکار نيست و در گوشه و
کنار درصدد است که از يک طرف اين ممالک مسلمانان را به جان هم بياندازد و براي حفظ
منافع خودش مسلمانان را به برادرکشي وادار کند و از طرفي سعي بر اين دارد که همين
ممالک کوچک شده را به اجزاء کوچکتر تقسيم کند تا اين ممالک به سادگي در اختيارشان
قرار گيرند و در اثر تحليل رفتن قدرت، از خود چندان ياراي تصميم گيري نداشته باشند
و از طرفي فکر استقلال فرهنگي و سياسي و رشد اقتصادي و به دست آوردن قدرت در جهان
را از سرشان بيرون کنند و چنانچه احيانا کوششي براي اتحاد و همکاري جهت منافع جهان
اسلام صورت گيرد و دست همديگر را بگيرند ممالک استعمارگر به هر طريقي که شده از
هيچ اقدامي جهت به هم زدن اين همکاريها کوتاهي نمي کنند.    

وقتي جهان اسلام با
هم متحد باشند قدرتهاي جزء آن ها تبديل به قدرت بزرگي در جهان مي شود زيرا با
احياء روح ايمان مسلمين و با استفاده از موقعيت طبيعي و منابع اقتصادي خود زماني
که با هم متحد شوند و براي اعتلاء خود به اسلام و علم توجه کنند و دستهاي پشت پرده
اي که آنها را به جان هم مي اندازد و تفرقه مي آفريند، بشناسند و واقعا از آنها
دوري گزينند وزنه اي سنگين در جهان هستند که قدرتهاي شرق و غرب بايد در پيش آنها
زانو بزنند و اگر غير اين صورت باشد، سرنوشت هر کدام بستگي به سخاوت استکبار جهاني
دارد که اين سخاوت معکوس قبلا تشريح شده است.

وقتي ممالک اسلامي با
همديگر متحد نباشند و تشکيل يک بلوک اسلامي را در برابر دو بلوک شرق و غرب ندهند،
هر يک به سوي پيمانهاي سياسي و نظامي و اقتصادي شرق و غرب کشيده مي شوند و
بالاجبار در پيمانهاي آن ها و براي حفظ منافع آنها شرکت مي کنند و گاهي اوقات دو
گروه مسلمان برادر، به جان هم مي افتند و فداي منافع دول پيشرفته مي شوند و خود
اين موضوع به عقب ماندگي توده هاي مسلمان و هدر رفتن نيروهاي انساني و سرمايه هاي
بسيار، کمک مي کند، در صورتي که مجموع اين سرمايه هاي نظامي مي تواند چرخ هاي
اقتصاد جهان اسلام را در جهت پيشرفت به حرکت درآورد. در اثر تفرقه و جدايي با توجه
به موقعيت طبيعي رودخانه ها که معمولا بين چند کشور مشترک هستند گاهي اوقات
خساراتي براي نفوس جهان اسلام به وجود مي آورد. همان طور که قبلا ديديم اين
رودخانه ها جمعيت زيادي را به خود جذب کرده اند و منبع معيشت اين جمعيت نيز به
همين رودخانه ها بستگي دارد. حالا مثلا اگر چنان چه برخوردي بين عراق و سوريه به
وجود آيد. سوريه مي تواند اقتصاد کشاورزي عراق را که جمعيت زيادي را به خود جذب
کرده تحت الشعاع قرار دهد. يا حبشه و اوگاندا به واسطه ي رودخانه ي نيل بر اقتصاد
سودان و همه ي اينها مي توانند سرنوشت اقتصاد مصر را تعيين کنند. تقريبا همه ي
رودخانه هاي کوچک و بزرگ جهان اسلام از چنين موقعيتي برخوردارند. بنابراين موقعي
که با همديگر متحد باشند اين موضوع مشکلي را به وجود نمي آورد.

موقعيت سياسي تنگه ها
و ارزش آنها که قبلا بحث کرديم زماني مي تواند مفيد باشد که همه ي ممالک اسلامي با
هم متحد باشند و چون اين تنگه ها و موقعيت هاي سياسي ديگر همان طوري که بحث شد از
ارزش زيادي برخوردارند، دول استعماري براي دست داشتن بر آنها از انجام هيچ کاري
روگردان نيستند.

با همه اين تفصيل ها
و ديگر مسائل به اين نتيجه مي رسيم که ممالک اسلامي اجزايي از يک پيکر به نام جهان
اسلام هستند و تا زماني که با همديگر متحد نشده اند نمي توانند اختيار و قدرت از
دست رفته خود را به دست آورند و رکود علمي و فکري و عقب ماندگي در اثر اين تفرقه
را از بين ببرند و استمعارگران و سردمداران مکاتب شرق و غرب براي تجزيه آن و الحاق
هر يک از قسمت ها به خود براي بهره وري از آن ها مي کوشند. بايد مسلمانان بدانند
که آنها نه تنها از موقعيتهاي طبيعي و اقتصادي خوبي برخوردارند بلکه از جنبه ي
فکري نيز غني ترين و قويترين مکتب را دارند و بدون اتکاي شرق و غرب مي توانند
خودشان را بسازند و ناجي ديگر ملل جهان و بر هم زننده ي بساط استعمار و ظلم و
ستمگري باشند.

 

3ـ نفوذ و گسترش
برنامه هاي غير اسلامي براي اسلام زدائي

استعمارگران غربي و
شرقي براي نابودي اسلام و نسل جوان مسلمان و تضييع نيروهاي فکري و انساني و انحراف
افکار از طرفي و ايجاد وابستگي فرهنگي و تربيتي از طرف ديگر دست اندر کار اجراي
برنامه هاي مفصلي بوده و هستند. وقتي نسل جوان جامعه اي بي بند و بار، معتاد و
حيوان صفت بار آمد و روح ايمان و تقوي و پاکي از ميانشان رخت بربست، نابودي آن
جامعه دير يا زود انکارناپذير است. گسترش مواد مخدر در بين نسل جوان به اضافه ي
خسارات مالي و جسمي و اجتماعي، گسترش تبليغات جنسي و سکسي از مجلات گرفته تا
سينماها و غيره و ساير مراکز فساد. گسترش موسيقي و تبليغات فراوان از آن، هدف شدن
ورزشها و ديگر برنامه هاي ضد اخلاقي، همه در جهت نابودي نسل جوان مسلمان و انحراف
افکار و يا به عبارتي گسترش استعمار فکري به خدمت گمارده شده اند.

نتيجه ي ديگري که از
اين برنامه ها عايد مي شود اين است که آن عده از نسل جوان که از اين برنامه ها سر
گشته شده و به دنبال مکتب فکري مي روند در اثر عدم آشنايي آن ها با مکتب مترقي و
انسان ساز و جامعه ساز اسلامي به طرف مکاتب منحط غربي که هر يک باز وسيله اي جهت
نفوذ هدفهاي آنها و ايجاد وابستگي فکري به ممالک غربي و شرقي است کشيده مي شوند و
ضررها دو برابر شده و بهتر به هدفهاي خود نائل مي گردند.

خطر ديگري که به
وابستگي جهان اسلام به غرب کمک مي کند موضوع رنگ غربي گرفتن و فرهنگ زدگي و الگو
قرار گرفتن عناصر فرهنگ غرب است که در سراسر جهان اسلام مشاهده مي شود. برنامه هاي
اقتصادي، آموزشي، حقوقي با الهام از روش هاي غرب در جهان اسلام اجرا مي شود، در
صورتي که با طرز فکر اسلامي به هيچ عنوان جور در نمي آيد. در زمينه هاي تربيتي و
تعليم و تربيت، روابط اجتماعي و ساير موارد نيز رنگ غربي به خود مشهود است و اين
مسئله خطر بزرگي است که وابستگي فرهنگي جهان اسلام را به غرب بيشتر کرده و باعث
تحليل فرهنگ اسلام و اسارت مسلمين در دراز مدت مي شود و متاسفانه غرب با اجراء
سياست هاي فرهنگي خود در قرون اخير به منظور اسلام زدائي و جايگزيني عناصر فرهنگي
خود در بين جوامع مسلمان موفقيت هايي را کسب نموده و به شدت آن را تعقيب مي نمايد.

 

4ـ بي خبري و بي
توجهي مسلمانان به علوم و فنون جديد

همان طور که مي دانيم
در اثر تعليمات مکتب اسلام قرنها مسلمانان پرچمدار علم و دانش جهان بشريت بوده و
در زمينه هاي مختلف طب و پزشکي، رياضيات، نجوم، شيمي و فيزيک، علوم انساني و
اجتماعي و غيره دانشمندان مشهوري پروده شدند که براي نمونه مي توان از ابن هيثم ـ
جابر بن حيان ـ بوعلي سيناـ محمد زکرياي رازي ـ ابوريحان بيروني ـ خواجه نصيرالدين
طوسي ـ شيخ بهائي و غيره نامبرد، ولي متاسفانه در اثر انحطاط مسلمين به ويژه پس از
جنگهاي صليبي و بي توجهي آنها به اهميت و نقش علم و دانش، اروپائيان درصدد پايه
گذاري بنيانهاي علمي جديد در غرب و با استفاده از دستاوردها و منابع علمي مسلمانان
برآمدند و به اختراعات و اکتشافات جديد علمي و تکنيکي دست يافتند و مسلمانان در
قرون اخير از توجه به اين امر مهم غافل ماندند. غربيان با استفاده از علوم جديد
قدرت شيطاني بزرگي را به هم زده و از آن در جهت توسعه طلبي و سيطره ي بر ملل جهان
خصوصا مسلمين و استعمار و غارت و چپاول منابع ثروتشان استفاده نمودند و هنوز هم
علم و تکنيک هم چنان در خدمت پياده شدن هدفهاي ستمگران و شيطاني آن ها قرار دارد و
فاصله ي زيادي بين مسلمانان با آن ها از نظر دست يابي بر ره آوردهاي جديد علمي و
تکنيکي به وجود آمده است.

 



1ـ البته تمام
اين حق حاکميت ها و موقعيت ها براي محدوده ي ارضي کنوني جهان اسلام است والا اسلام
مکان و زمان مشخصي ندارد و با کوشش مسلمانان، تمام جهان محدوده ارضي اسلام مي
تواند باشد و از طرفي ارزش اين موقعيت ها در امروز نيز منوط به اتحاد و همکاري
مسلمانان با همديگر مي باشد.

/

پرسشها و پاسخها

عصمت انبيا (ع)

س: مگر پيامبران
داراي خصيصه عصمت نيستند و اگر هستند پس چرا حضرت آدم (ع) از شجره ي ممنوعه اي که
خدا نهي کرده بود استفاده کرد؟ آيا عمل حضرت آدم (ع) تخطي از دستور خدا نيست؟ شايد
بگوئيد عمل حضرت آدم (ع) ترک اولي بود ولي به نظر ترک اولي هم از يک پيامبر بعيد
است بالاخره ترک اولي که از خطا و اشتباه کمتر نيست.

شهرک قدس
محمد جواد ـ د

ج: حضرت آدم مخالفت
نهي ارشادي کرد نه مولوي. و آن چه با عصمت منافات دارد مخالفت امر و نهي مولوي
است.

توضيح مطلب آن که از
سوي خداوند دو نوع امر و نهي صادر مي شود و هم چنين از سوي هر قانون گذار و
فرماندهي اين دو نوع ممکن است صادر شود. امر و نهي مولوي و امر و نهي ارشادي.
منظور از امر و نهي مولوي همان است که آن را فرمان مي گوئيم.  فرمانده اگر دستوري را به عنوان فرماندهي صادر
کند از زير دست خود چيزي به جز اطاعت نمي­خواهد و در صورت تخلف خشم او برانگيخته
مي شود و آن را تعدي و تجاوز بر حريم فرماندهي خويش مي داند و براي متخلف مجازاتي
سخت در نظر مي گيرد. ولي گاهي همين فرمانده به زيردست خود نصيحتي مشفقانه و ارشادي
و پدرانه مي کند مثلا مي گويد سيگار نکش که براي سلامتي تو زيان آور است. نهي
مولوي نيست و سيگار کشيدن ممنوع نيست و خشم او را بر نمي انگيزد و هيچ عقوبتي در
بر ندارد ولي براي خود شما مضر است. بلکه گاهي ممکن است فرمانده قلبا به لحاظ
مصالح شخصي يا گروهي يا اجتماعي مايل باشد که فرمانبر کاري را انجام دهد ولي به او
گوشزد مي کند که اگر مصلحت خود را مي خواهي اين کار را نکن براي تو ضرر دارد ولي
قلبا از عمل او نه تنها خشمگين نمي شود بلکه به آن راضي است ولي براي ارشاد و
نصيحت او را نهي مي­کند. و هم چنين در مورد امر به انجام کاري. اين گونه امر و نهي
را ارشادي مي گويند. و از اين قبيل است امر و نهي پزشک که به مريض مي گويد: اين
دارو را بخور آن غذا را نخور. پزشک فرمانده نيست تا امر مولوي داشته باشد بنابراين
امر و نهي او تنها ارشاد و نصيحت است.

به عبارت ديگر امر و
نهي مولوي متضمن تهديد به عقاب است. «نماز بخوانيد» در اين جمله يک تهديد نهفته
است: اگر نخوانديد شما را عقاب مي کنم. «ربا نخوريد» اگر خورديد عقاب سختي در پيش
است. ولي امر و نهي ارشادي متضمن مصلحت و مفسده ي شخصي زيردست است، و هيچ گونه
تهديدي به عقاب در آن نهفته نيست. مثلا در قرآن کريم آمده است (و لا تنازعوا
فتفشلوا و تذهب ريحکم) با يکديگر نزاع و کشمکش نکنيد که ناتوان مي شويد و پيروزي
را از دست مي دهيد. اين نهي متضمن مفسده اي است که ناتواني و شکست در پي دارد ولي
متضمن عقاب نيست و اصولا تنازع و کشمکش غالبا ممنوع نيست هر کس مي­تواند حق خود را
مطالبه کند و طبيعي است که نزاع به وجود مي آيد. ولي خداوند به عنوان ارشاد و
نصيحت مي فرمايد کاري نکنيد که براي خودتان ضعف و زبوني به وجود آيد.

عصمت انبياء و ائمه
(ع) به اين معني است که حتي از آنها گناه به صورت ناخودآگاه هم سر نمي زند. ولي
ممکن است در موردي به دليلي مخالفت امر يا نهي ارشادي کنند و براي خود آن ضرري را
که در عمل منهي عنه آمده است به وجود آورند. و اين امر به هيچ وجه نقص عصمت آنها
را نمي کند و اصولا اين کار قبح عقلي ندارد. همه ي عقلا کارهائي را که براي آنها
ضرر دارد انجام مي دهند و شايد بتوان گفت کمتر کاري است که براي انسان منفعتي داشته
باشد و هيچ گونه ضرري نداشته باشد بنابراين انسان هميشه با خود محاسبه مي کند و
نفع و ضرر را مي سنجد و انجام مي دهد. و هيچ مانعي ندارد که معصوم عملي را که مي­داند
در آن ضرر شخصي است به قصد جلب يک منفعت شخصي يا اجتماعي انجام دهد. نهي ارشادي هم
هيچ انگيزه اي را به وجود نمي­آورد به جز ارائه آن ضرر.

به عبارت ديگر معصوم
با هر فردي که بخواهد آن عمل را انجام دهد يا ندهد تحت تاثير آن امر يا نهي ارشادي
به عنوان امر و نهي صادر از خداوند قرار نمي گيرد زيرا فرض بر اين است که خداوند
در اين امر و نهي، مولويتي به کار نبرده و تنها کشف از يک واقعيت فرموده است و
انسان را به ضرر شخصي خود در آن عمل متوجه ساخته است. و همان گونه که گذشت، گاهي
ممکن است براساس يک مصلحت بالاتر مرشد از وقوع آن عمل راضي و خشنود باشد در عين
حال به فرمانبر خويش تذکر مي دهد که اگر چنين کردي چنان مي شود تا او با علم و
آگاهي اقدام به ضرر خويش کند. و شايد در مورد حضرت آدم عليه السلام نيز چنين بوده
است که اين احتمال نياز به توضيح دارد.

نهي حضرت آدم (ع) از
شجره ي ممنوعه از قبيل نهي ارشادي است نه مولوي خداوند در سوره ي طه مي فرمايد:
«فَقُلْنٰا يٰا آدَمُ اِنَّ هٰذا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجَکَ فَلٰا
يُخْرِجَنَّکُمٰا مِنَ الْجَنَّةز فَتَشْقي. اِنّظ لَکَ اَلّا تَجُوْعَ فيها وَ
لٰا تَعْريٰ وَ اَنَّکَ لٰا تَظْمَؤاُ فيها وَ لٰا تَضْحيٰ…» 117ـ 119. پس ما
خطاب کرديم به آدم که اين (ابليس) دشمن تو و همسرت مي باشد مبادا شما را از بهشت
بيرون کند که به زحمت خواهي افتاد. تو در اين بهشت از رنج گرسنگي و تشنگي و برهنگي
و حرارت آفتاب در اماني.

اين آيات نشان مي دهد
که تنها اثري که برخوردن آن درخت مترتب مي­شده از دست دادن آن نعمتها بوده است و
نهي مولوي نبوده که مستوجب خشم الهي و عقاب آخرت باشد. بلکه در برخي روايات وارد
شده است و آيات نيز گوياي همين معني است که حضرت آدم (ع) و پيروان او و به طور کلي
نوع انسان براي آمدن به زمين خلق شده اند. بايد کمال را با برخورد با هزاران مانع
به دست آورند بايد گرفتار غرايز و شهوات و تمايلات باشند و از ميان آنها راه راست
را بيابند و با عقل و منطق راه هدايت را بپيمايند و به سر حد کمال برسند و خلاصه
به اختيار خود تکامل يابند و همين امتياز آنها را از ساير موجودات جدا مي سازد و
شايد به همين دليل خليفة الله است يعني جلوه اي از اراده و قدرت الهي به او داده
شده است که با عقل و فکر خود راه را تشخيص مي دهد و با اختيار و ارده ي خود راه بد
يا خوب را انتخاب مي کند. بنابراين وارد شدن حضرت آدم عليه السلام به آن بهشت تنها
مقدمه اي براي ورود به اين جهان بوده است او نبايد در جائي زندگي کند که نه گرسنگي
و نه تشنگي و نه برهنگي است و هيچ گونه رنجي در آن احساس نمي شود او بايد احساس
نياز به خوراک و پوشاک و آب و سايه و همسر کند و شايد اين که در قرآن آمده است که
پس از خوردن ثمره آن درخت عورت آنها مکشوف شد و در تعبير ديگر قرآن، آن چه بر آنها
مخفي بود نمايان شد اشاره به همين معني باشد که تا آن زمان احساس نياز به اشباع
غريزه جنسي نمي کردند و ظاهرا در آن بهشت از همه دردسرهاي جهان طبيعت آزاد بودند.
و ممکن است اين معني مؤيد اين احتمال باشد که آن بهشت برزخي ميان اين جهان و جهان
آخرت بوده است نه اين که باغي سرسبز در منطقه اي از زمين باشد اين احتمال بسيار
بعيد به نظر مي رسد گرچه ظاهر بعضي روايات همين است. آن چه مسلم است بهشت جاويدان
که پس از پايان يافتن اين جهان آزمايش، صالحان در آن سکني دارند منظور نيست.

به هر حال حضرت آدم
عليه السلام براي آن بهشت آفريده نشده بود ولي چرا ابتدا در انجا مسکن گرفت شايد
به اين دليل باشد که خداوند چنين اراده فرموده است که انسان حتي در فرود آمدن به
اين جهان و اختيار اين صحنه آزمايش با اراده و انتخاب خود باشد، اما آن درخت چه
بوده که چنين تاثيري داشته است براي ما مهم نيست هر چه بوده مايه ي اين همه بدبختي
ها و خوشبختي ها شده است. از اينجا مي توان اين نتيجه را گرفت که خداوند نه تنها
از خوردن ثمره ي آن درخت ناراضي نبوده است بلکه چنين تقديري فرموده و چنين خواسته
است ولي در عين حال انسان را آزاد گذاشته و فرموده است: از اين درخت اگر خوردي به
زحمت و رنج و تعب مي افتي. پس از خوردن از آن درخت حضرت آدم عليه السلام که فريب
شيطان را خورده بود و شيطان به دروغ قسم ياد کرده بود که اين درخت جاوداني است و
آن گاه پدر و مادر انسانها خود را در چنگال طبيعت ديدند و نيازهاي جسمي و جنسي را
احساس کردند آيندهُ پر رنج و تعب خويش را پيش روي مجسّم نموده و فرياد برآوردند:
خداوندا ما بر خويشتن ستم کرديم و قدر نعمت را ندانستيم اگر بر ما نپوشي و ما را
مورد رحمت خويش قرار ندهي از زيانکاران خواهيم بود.

خداوند توبه آنها را
پذيرفت ولي نه به اين معني که به آن بهشت باز باز گردند زيرا اخراج آنها از بهشت
اثر وضعي بود و ديگر راه بازگشت برايشان نبود بلکه به اين معني که اين عمل مانعي
در تکامل حضرت آدم عليه السلام نبود و لذا خداوند آنها را راهنمائي نمود که راه
بازگشت باقي است هنوز شما مي توانيد به کمال مطلوب برسيد ولي ديگر با زحمت و رنج و
تعب همراه است. فرود آئيد به جهان طبيعت. به جهان غرايز و نيازها و برخوردها و
کشمکشها. آن گاه فرمانهاي مرا بشنويد و به آن عمل کنيد هر که پيروي از آنها کند
ترس و اندوهي بر او نيست و هر که کفر بورزد و انکار کند به دوزخ ابدي گرفتار خواهد
شد.

درست مانند کسي که
پزشک به او دستور داده: اين را بخور، آن را نخور. ولي او دستور را عمل نکرده است
اکنون به پزشک مراجعه مي کند، بيماري سختي او را مي آزارد، پزشک مي گويد ديگر آن
راه درمان راحت از دست رفت اکنون بايد با زحمت و مشقت فراوان و رياضت سخت سلامتي
خود را بازيابي. و بايد رژيم غذائي و خوردن داروهاي تلخ و ناکامي هاي ديگر را تحمل
کني. و اين است نتيجه ي يک سرپيچي از ارشاد پزشک و هر ناصح مشفق. ولي اين سرپيچي
در مورد حضرت آدم عليه السلام از نظر خلقت تکويني لازم بود صورت بگيرد ولي با
اختيار خودش تا اين صحنه آزمايش پيش بيايد و با دست خود کاري کند که دوباره به
بهشت سعادت باز گردد و از گمراهي و شقاوت دور شود همان گونه که وعده ي خداوند به او
و ذريه اش بود (فمن اتبع هداي فلا يضل و لا يشقي). طه/123

کسي که از هدايتهاي
من پيروي کند راه را گم نمي کند و به رنج و تعب گرفتار نمي شود. همان رنج و تعب و
شقاوتي که نتيجه خوردن ثمره ي آن درخت بود با تلاش در صحنه آزمايش جهان طبيعت
برطرف مي شود.

در نتيجه مي توان گفت
که حضرت آدم عليه السلام گر چه کاري کرد که خود و ذريه اش را به تعب انداخت و
ارشاد الهي را مخالفت کرد ولي از نظر تکويني اين عمل او خواست خدا بود و بايد مي
شد لذا او گناهي نکرده است. اگر گفته شود: پس چرا توبه کرد؟ پاسخ اين است که توبه
يعني بازگشت. او که مي ديديد سعادت و راحت از دست او رفته از خداوند درخواست
بازگشت به همان سعادت را کرد. و خداوند راه را به او نشان داد. اين همان توبه
بيماري است که از پزشک عذرخواهي مي کند و دستورالعمل جديد مي خواهد. نه توبه
گنهکاري که مثلا از قاضي درخواست عفو مي کند.

و اگر گفته شود پس
چرا تعبير به (عصي آدم ربه فغوي) شده است؟ طه/121

پاسخ اين است که
عصيان به معناي امتناع از اطاعت امر است چه امر ارشادي باشد و چه مولوي که در مورد
نصيحت هاي معمولي نيز اگر آن شخص مخالفت کند لفظ عصيان به کار مي رود بنابراين
(عصي) دلالت ندارد که گناهي بوده است و اما (غوي) به معناي جهالت آمده است و به
معناي خسران و زيان نيز آمد است و شايد در اين جا منظور همان زياني باشد که براي
حضرت آدم (ع) و نوع انسان با آن عمل به وجود آمد.

نتيجه مي گيريم که
حضرت آدم عليه السلام مخالفت امر مولوي که معصيت باشد و موجب خشم الهي گردد نکرد
بلکه مخالفت يک امر ارشادي کرد که نتيجه آن به زحمت افتادن او و ذريه اش شد و اين
امر نه تنها موجب خشم الهي نيست بلکه مرحله اي از مراحل خلقت انسان و ورود او به
جهان طبيعت است که بايد چنين مي شد.

و بر اين اساس مي
توان گفت که عمل حضرت آدم عليه السلام ترک اولي نيز نبوده است و شايد تعبير به ترک
اولي در مورد مخالفت امر ارشادي صحيح نباشد و الله العالم بحقائق الامور.

 

/

درسي از عاشورا

پايداري در رزم

سيد مجمد جواد مُهري

 

در زمان معاويه

بزرگترين آرمان
خاندان ابوسفيان اين بود که روح قوميت و ناسيوناليستي را در مردم مسلمان زنده کرده
و آنها را به سوي جاهليت سوق دهند، و با اين کار جلوي پيشرفت اسلام را گرفته تا
رفته رفته آرمانها و اهداف مقدس و والاي اسلام به بوته ي فراموشي سپرده و نام آن
از بين برود.

معاويه گرچه کوشيد که
اين هدف را پياده کند ولي چون گرايش مردم به سوي اسلام بالا بود، نتوانست نتيجه ي
چنداني بگيرد و لذا با نام اسلام، توانست حکومت خود را تا اندازه اي تثبيت کند و
از طرفي ديگر، با راههاي گوناگون و ترفندهاي شيطاني، اسلام را به گونه اي ديگر
جلوه دهد و حقيقت آن را در اذهان مردم مخدوش نمايد.

اين سياست بود که اهل
شام را در حالت سردرگمي قرار داده بود تا نتوانند حق را درست تميز داده و از باطل
پيروي نکنند. و اما اهل کوفه که شيعه ي علي بودند، در همان حال که از اين وضع
اسفبار، رنج مي بردند، خوي راحت طلبي و ترس از اقدام در کار، آنان را به تحمل و
پذيرش وضع موجود وا مي داشت و اگر در گوشه و کنار، متعهديني نسبت به مکتب اهل بيت
پيدا مي شدند، همواره از امام حسين عليه السلام درخواست مي کردند که قيام کند و
جلوي فساد و ستم معاويه را بگيرد. امام حسين (ع) نيز به همان دليل که برادرش امام
مجتبي (ع) ناچار به صلح با معاويه شده بود، براي حفظ اسلام، در زمان معاويه قيام
نکرد و از شيعيان خود خواست تا روزي که شرايط اجتماعي، آماده انقلاب شود، صبر کنند.

در هر صورت، نه تنها
اوضاع سياسي اجازه قيام در زمان معاويه را نمي داد، که مردم نيز ــ متاسفانه ــ به
آن تن در نمي دادند زيرا از طرفي تن پروري و راحت طلبي خود را بر جنگ و مبارزه
ترجيح مي دادند و اصلا از جنگ خسته شده بودند و از طرفي ديگر خفقان و فشار فزون از
حد، آنان را به سکوت مرگبار واداشته بود. گرچه برخي از رادمردان مانند حجر بن عدي
و عمرو بن حمق خزاعي بر رژيم موجود شورش کرده و فرياد «وا سلاماه» را بلند مي
کردند ولي چون ياوراني نداشتند، با به شهادت رسيدن آنها، حرکتشان نيز در نطفه خفه
مي شد و هيچ تاثيري در بيدار کردن خفتگان نداشت.

و بدين سان، حسين (ع)
در ميدان نبرد، تنها بود و با تنهائي نمي توانست قيام کند. از طرفي ديگر، معاويه
علنا جنگ با اسلام را اعلام نکرده بود بلکه ظواهر اسلام را تا اندازه اي حفظ مي
کرد. و مردم نيز گر چه نسبت به مبارزه بي تفاوت بودند ولي دل خوشي از بني اميه
نداشتند. اما آنچه حسين (ع) را رنج مي داد، اين بود که اگر چنين وضعي مي خواست
ادامه پيدا کند، بدون شک، نسل آينده از اسلام بي خبر بودند و طولي نمي کشيد که
جاهليت به جامعه باز مي گشت. وانگهي حسين (ع) مي ديد که اينان چه ظلم ها و ستم ها
بر اسلام و مسلمين روا مي دارند و مي ديد که چهره ي زندگي به قدري دگرگون شده که
در به دست آوردن نان و به زندگي مادي ادامه دادن خلاصه مي شود و مي ديد که مسلمان
پيرو علي (ع) آزادي و کرامت انساني خود را با کمال ذلت به فرمانروايان ستمگر و
غاصب مي فروشد و مي ديد که معاويه، اسلام را براي رسيدن به آرمان و آرزوهاي پليد
خويش به تحريف کشاند و گاهي توسط راويان دروغين که هيچ گاه به اسلام اعتقاد
نداشتند، او را در اين راه با ساختن روايتهاي دروغ، ياري مي دهند و مي ديد که
سياست گام به گام براي رسيدن به قوميت و ناسيوناليستي عربي، به مرحله اجرا گذاشته
شده است و و …

حسين (ع) که اين وضع
رقت بار را مشاهده مي کرد، گرچه اوضاع را براي جهاد و قيام مسلحانه هموار نمي ديد
ولي با زبان و قلم، امر به معروف و نهي از منکر مي کرد تا شايد مرده دلان به خود
آيند و خفتگان بيدار شوند و وجدانهاي تخدير شده به احساس و شعور باز گردند. اما
جامعه اي که سالها در پرتو سياست خائنانه معاويه، سر تسليم و ذلت فرود آورده و
شخصيت خود را پايمال نموده، گفتار چه تاثيري مي تواند در آن بگذارد؟ پس چاره اي جز
رودرروئي با نظام فاسد نيست! بايد با تمام توان مبارزه کرد و از زن و فرزند و
خويشان و اصحاب گذشت و با بذل جان، پرده ي ظلمت زا را با شمشير از جلوي ديد ديدگان
رمد گرفته و به خواب غفلت فرو رفته، پاره کرد و احساس مرده را دوباره زنده نمود
اين جا چاره اي جز بذل جان نيست، و حسين را از بذل جان در راه جانان چه باک.

 

پس از معاويه

معاويه که روزهاي آخر
عمر خود را مي گذارنيد کوشش فراواني کرد که امام را وادار به بيعت با يزيد و يا
لااقل سکوت بر فجايع و مفاسد يزيد بنمايد زيرا مطمئن بود که حسين (ع) تحت شرايطي
تحميلي، با معاويه به جنگ برنخاسته و پس از او بي گمان با يزيد خواهد جنگيد. تاريخ
نويسان برخوردهاي زياد را بين حسين (ع) و معاويه در اين باره نوشته اند از جمله
اينکه حضرت روزي به او نوشت:

«از نامه تو چنين
فهميدم که يزيد را مردي کامل معرفي مي کني او را لايق براي حکومت بر امت محمد (ص)
مي داني! و از اين راه مي خواهي مردم را به شک بيندازي و فريب دهي. گويا داري
ناشناسي را معرفي مي کني و غايبي را مي ستائي مي نمائي يا اينکه خبر مي دهي از آن
چه تنها خود بر آن واقفي؟! با اينکه کارهاي يزيد او را بهتر به مردم شناسانده است.
تو هم اگر مي خواهي يزيد را معرفي کني بهتر است از وادار ساختن سگان به جنگ و از نوازندگان
و خوانندگان و زنان رقاصه و لهو و لعب و فساد، سخن بگوئي تا اينکه او را درست
شناسانده باشي…»

در هر صورت، معاويه
به هلاکت رسيد و زمام امور مسلمين به دست همين کسي که امام حسين (ع) او را الگوي
هر فساد و هرزه گري و تباهي مي دانست افتاد. اکنون که معاويه مرده بود، شرايط جهاد
مهيا و هموار مي شد و از طرفي ديگر فرو رفتن يزيد در منجلاب فسق و فجور، انقلاب را
شتابانه به پيش مي برد.

 

در مدينه

يزيد براي اينکه راه
چپاول و ظلم را براي خود باز کند، در اولين اقدام بنا را بر اين گذاشت که سران
مخالفين را وادار به بيعت نمايد و هر کس از بيعت سر باز زند او را بکشد. و از
اينکه وحشت او از حسين (ع) بيش از هر کس بود، نامه اي به فرماندار مدينه «وليد بن
عتبه» نوشت و از او خواست که با تهديد و زور از حسين (ع) بيعت بگيرد و در صورت
تخلف او را به قتل برساند.

وليد، امام حسين (ع)
را به منزل خود دعوت کرد. امام که از جريان مرگ معاويه آگاه شده بود، فهميد که
وليد چه در سر دارد. لذا چند نفر از يارن مخلص و باوفاي خود را با خود برد و از
آنان خواست پشت در منتظر بمانند و در صورت نياز دخالت کنند. وليد مطلب را با امام
در ميان گذاشت ولي امام در پاسخ او فرمود:

«شخصي مانند من
مخفيانه بيعت نمي کند و تازه فايده اي هم براي شما ندارد. لذا مردم را در يک
ملاعام دعوت کن و در آن جا از من و مرم بخواه تا بيعت کنيم!!»

وليد که به اين سخن
قانع نشده بود ــ در آن جلسه يا در جلسه اي ديگرــ دعوت خود را تکرار کرد و با
صراحت از امام خواست پاسخ بگويد. حضرت نيز در پاسخ او چنين فرمود:

«اَيُّهٰا الْأمير!
اِنّا اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدن الرِّسٰالَةِ و مُختَلَف المَلائکة.
بنٰا فَتَحَ الله و بنٰا خَتَمَ وَ يَزيدُ رَجُلٌ شٰاربُ الخَمْرِ و قاتلُ
النَّفْسِ المُحْتَرَمَةِ، مُعِلنٌ بالفسقِ و الفُجُور، و مِثْلي لٰا يُبٰايِعُ
مِثْلَهْ…»

اي فرماندار! ما تبار
نبوت و سرچشمه رسالتيم. منزل و ماواي ما، جاي رفت و آمد فرشتگان است. خداوند از ما
آغاز کرده و به ما ختم مي کند و يزيد مردي است مي خوار، خون خوار و تبهکاري است بي
پرده و شخصي مثل من، با چنين کسي بيعت نمي کند. ولي به هر حال بامدادان بر ما و
شما خواهد تابيد و ما و شما در اين امر نظر خواهيم کرد (که چه کسي سزاوار بيعت
است).

حسين عليه السلام با
اين سخنان آشکار و بي پرده، راه سازش را به کلي بست و نه تنها به آنها فهماند که
با يک فاسد فاسق نمي شود کنار آمد بلکه به تمام نسل ها و عصرها، درس آزادگي و زير
بار ستم نرفتن داد. به دنيا فهماند که هيچ انسان آزاده و باايماني، نمي تواند در
برابر کسي که تجاهر به فسق مي کند و خود را به زور بر مردم تحميل مي کند، ساکت
بنشيند بلکه بايد مبارزه کند. امام با اين برخورد واضح و روشن، سازش ناپذيري خود
را با يزيد و يزيديان اعلام کرد، و در حقيقت اولين گام در مبارزه علني را برداشت.

 

اعلام دعوت

حسين (ع) دعوت خود را
براي مبارزه با ظلم و فساد علني کرد و با نوشتن نامه ها و پيام ها و سخنراني ها و
برگزاري جلسات، همه را دعوت به قيام و مبارزه نمود و انگيزه قيام را چنين بيان
فرمود:

«… وَ اِنّي لَم
اَخْرُج أَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسِداً و لا ظٰالِماً، و اِنّما خَرَجتُ
لِطَلَبِ الْإصلاحِ في أُمّةِ جَدّي (ص)، أُريدُ أن آمُرَ بالمَعْروفِ و اَنْهي
عَنِ المُنکَر و أسيرَ بىسىييرَةِ جَدّي و أَبي عليّ بن ابي طالب فَمَن قَبِلَني
بقَيُولِ الحَقِّ فاللهُ أَوْليٰ بالحقِّ وَ مَنْ رَدَّ عليَّ هذا، أَصْبِر حتي
يَقْضىيَ اللهُ بَيني و بينَ القَوْمِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحٰاکِمِيْن».

قيام من نه از روي
جاه طلبي و خودخواهي است و نه از روي تبهکاري و ستمگري است بلکه براي خيرخواهي و
اصلاح در امت جدم پيامبر اسلام (ص) است، من مي خواهم امر به معروف و نهي از منکر
کرده باشم و به روش و سيره ي جدم پيامبر (ص) و پدرم علي (ع) گام بردارم. پس هر که
مرا پذيرفت و از روي حق و صداقت دعوت مرا قبول کرد، خداوند سزاوارت است به حق و هر
که مرا رد نمود و از اين دعوتم سر باز زد، صبر مي کنم تا خدا بين من و اين قوم
داوري کند و خداوند بهترين داوران است.

امام حسين (ع) اين
پيام را در سفارش خود به برادرش محمد بن حنفيه نوشت که مردم بدانند: انگيزه ي او
براي انقلاب، تنها يک چيز است، و آن خيرخواهي و اصلاح طلبي در امت پيامبر اسلام
(ص) او به همگان اعلام کرد که براي احياي مکتب و زنده نگهداشتن فرهنگ اسلام قيام
کرده است، لذا از مردم خواست که هر کس خدا را قبول دارد و اين دعوت را دعوتي الهي
مي داند، به ياري اسلام و قرآن، همراه با او، برخيزد و اگر کسي اين دعوت را
نپذيرفت، تاثيري در روحيه والاي حسين (ع) ندارد، بگذار تمام مردم به مخالفت
برخيزند، او تنها هم که باشد قيام خواهد کرد زيرا راه و چاره اي جز قيام نمانده
است.

«قُل اِنِّمٰا
اَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ اَنْ تَقُوْمُوا لِلِه مَثْنيٰ وَ فُرٰاديٰ» ــ بگو اي
پيامبر من تنها يک موعظه و نصيحت براي شما دارم که براي خدا قيام کنيد، با هم يا
به تنهائي. يعني اگر ممکن است، قيامي اجتماعي کنيد زيرا در جمع پيروزي زودتر و
آسان تر به دست مي آيد و اگر نتوانستيد به تنهائي قيام کنيد. يک نفر مي تواند به تنهائي
يک امت باشد. پس اگر نظر شما خدا است، از قلت عدد و تنهائي نهراسيد و قيام کنيد و
امر به معروف و نهي از منکر نمائيد، تا تکليف از شما ساقط شود، و خدا نيز شما را
ــ گرچه به شهادت برسيد ــ ياري نمايد که ياري کردن شما، ياري کردن هدف و آرمان
شما است، و آرمان شما اسلام و قرآن است. پس خداوند شما را ياري مي کند در صورتي که
شما قرآن را ياري کنيد.

امام پس از اعلام
دعوت در مدينه، براي اينکه همگان را به قيام دعوت نمايد و حجت را بر مرد تمام کند،
راهي مکه مي شود.

 

در مکه

امام حسين عليه
السلام در دهه ي آخر ماه رجب که مکه مملو از مسلماناني مي شود که از گوشه و کنار
براي اداي عمره به آنجا مي آيند، گرداگرد وجود حضرتش جمع شدند و براي ياري دادن او
اعلام آمادگي کردند. حضرت نيز در هر فرصتي که به دست مي آمد، سخنراني مي کرد، خطبه
مي خواند، پيام مي داد مردم را موعظه مي نمود و مسائل سياسي را به گوش آنان مي
رساند و فاجعه اي که در انتظار آنان بود گوشزد مي نمود و مردم را به قيام دعوت مي
کرد.

در مکه، جلسات، هيئت
ها، کنفرانس ها و بحثهاي زيادي بين مردم رد و بدل مي شود و چه مردم آن ديار و چه مردمي
که از ساير مناطق به خانه ي خدا مشرف شده بودند از جريان قيام امام حسين (ع) باخبر
و آگاه شده و در حقيقت يک حالت انزجار و تنفر عمومي از دستگاه حاکمه در بين مردم
حکمفرما مي شود. ابن کثير در «البدايه و النهاية» مي گويد: «حسين که از مدينه به
مکه مسافرت کرد، مردم از گوشه و کنار به سوي او روانه شدند و گرداگرد او را پر
کردند، به سخنانش گوش مي دادند و از آن چه مي فرمود بهره مي بردند و با دقت مطالب
را براي ديگران بازگو مي نمودند».

گزارشهاي استقبال
مردم از امام و تاثر و ناراحتي و انزجار آنان از وضع موجود، به گوش يزيد مي رسد و
سخت او را به وحشت و هراس مي اندازد… سراسيمه، مشاوران خود را مي خواهد و در يک
جلسه ي فوق العاده تصميم بر اين گرفته مي شود که حسين (ع) را در هر حالي باشد، به
قتل برسانند حتي اگر به کعبه پناه برده باشد.

امام که از جريان
باخبر مي شود، براي اين که قدسيت کعبه محفوظ بماند و از طرفي، نهضت به افول کشانده
نشود، بنابر هجرت و ترک مکه مي گذارد.

يک روز به ترويه باقي
مانده است، و سيل مردم به کعبه سرازير است. امام مردم را به نزد خود فرا مي خواند
و در حالي که تمام گوشها منتظر شنيدن سخنان امام است، خطبه اي جامع و جالب ايراد
مي فرمايد که در آن خطبه پس از سفارش مردم به تقوي و پرهيزکاري، عزم جديد خود را
براي ترک مکه و هجرت در راه جهاد به مردم ابلاغ مي نمايد:

«أَلٰا وَ مَن کٰانَ
فينا بٰاذِلاً مُهْجَتَهُ، مُوَطِّناً عَليٰ لِقٰاءِ اللهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ
مَعَنٰا فَإنّي رٰاحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شٰاءاللهُ».

هان اي مردم! هر کس
حاضر است در راه ما از جان خود بگذرد و براي ديدار با خدا، خويشتن را آماده ساخته
است، حتما با ما حرکت کند زيرا من فردا صبح، به خواست خداوند، از اينجا خواهم رفت.

و بدين سان، در روز
ترويه که مردم براي اعمال حج خود را آماده مي سازند، امام حج را مبدل به عمره ي
مفرده نموده و از مکه به سوي عراق، خارج مي شود.

 

در کوفه

قرائن نشان مي دهد که
کوفه بهترين و مناسب ترين جائي است براي قيام بر عليه يزيديان زيرا شيعيان در آنجا
بسيارند و مخلصان و پيروان امام که از ايام معاويه، با خون دل، آن وضع اسف بار را
تحمل کرده اند، هنگامي که خبر هجرت امام را به مکه مي شنوند با مسرت و خرسند تمام،
از قيام امام استقبال کرده و ــ به صورت ظاهرــ خود را آماده ي ياري دادن به امام
مي کنند.

رؤساي قبايل و سران
قوم هر يک جداگانه به امام نامه مي نويسند و از ايشان مي خواهند که به کوفه هجرت
کند زيرا کوفه، مرکز تشيع است و مناسب ترين جا براي احقاق حق مظلومان و مبارزه بي
امان با ستمگران و کافران. و نه تنها از سران قوم که از ياران وفادار و پيروان
مخلص امام نيز نامه هائي مي رسد که در آن، با عجز و التماس از حضرت مي خواهند که
به داد آنها برسد و حقشان را از ظالمان بگيرد.

«اي امام حسين! مردم
بي تابانه منتظر قدوم شما هستند و هيچ راي و نظري غير از نظر شما ندارند پس بشتاب،
بشتاب (العجل، العجل)».

«هان! فرصت فرا رسيده
و درختان بارور شده و وقت شکوفائي ميوه ها است، اگر مايل بودي به سوي ما بشتاب که
ارتشي نيرومند، براي جنگيدن در رکاب تو آماده است».

نامه هاي زيادي نه
تنها از شيعيان که حتي از سران خوارج و ديگر مذاهب نيز براي امام ارسال مي شود و
همه مي گويند: وقت مبارزه فرا رسيده و ما همه حاضر به فداکاري و جانبازي در راه تو
هستيم! ارتشي نيرومند به استقبال تو روز شماري مي کند!

چطور شد که اين ارتش
نيرومند به جاي اين که با امام باشد، بر عليه امام قيام کرد و با امام و يارانش
جنگيد؟! آن وعده ها چه شد؟! چرا کوفيان به وعده ي خود وفا نکردند؟!

آن چه از تاريخ بر مي
آيد، برخي از اصحاب باوفاي امام، قبل از رسيدن حضرت به کوفه و در جريان قيام حضرت
مسلم به شهادت رسيدند. و از سوئي ديگر، يزيد، پليدترين و جنايتکارترين شخص
(عبيدالله) را براي حکومت بر کوفه انتخاب نمود تا با شدت و خشونت هر چه تمام تر،
شيعيان امام را تحت فشار قرار داده و هر کس صدائي بلند کند او را به قتل برساند. و
اما ساير مردم، يا از ترس خانه نشين شدند و يا به طمع مال و جاه و مقام، دست از
دين خود برداشته و به جاي ياري رساندن به امام، با او به جنگ برخاستند، و دين خود
را براي رضاي دشمنان خدا، به درهم و دينار فروختند. تنها عده ي کمي تا آخر با حضرت
بودند و استقامت ورزيدند و ستارگان روشني افزاي محفل بشريت شدند.

 

در راه کربلا

در هر صورت، امام به
راه خود ادامه مي دهد. او عازم کوفه است تا در پاسخ به سيل نامه هاي پيروانش، بر
عليه نظام موجود، انقلاب کند و حق آنان را از دشمنانشان بستاند مسلمانان، در مسير
راه، قافله ي امام حسين (ع) را در حالي مشايعت مي کنند که همه منتظر بازگشت آن، با
خبر مسرت بخش پيروزي هستند. ولي نمي دانند روزهاي آينده آبستن چه حوادث دردناک و
تاسف باري است.

مردم اطمينان دارند
که کوفيان، حسين را ياري مي دهند و سرانجام، حکومت يزيد سرنگون مي شود ولي نمي
دانند کوفه چنگالهاي خون آلوده خود را آماده کرده است که با آن، بدن پاک و مقدس
فرزند فاطمه را پاره پاره کند. کوفه منتظر است که حسين و فرزندان و خويشان و
يارانش را با شمشيرها و تيرها و دشنه ها استقبال کند .

در بين راه، با يکي از
خاندان بني اسد ملاقات مي کند، از او مي پرسد: اهل کوفه در چه حالي هستند؟ او پاسخ
مي دهد: «قلوبهم معک و السيوف مع بني اميه» دلها با تو است ولي شمشيرها با بني
اميه!

بدون اين که کوچکترين
تاثيري در روحيه ي بزرگ حضرت پيدا شود، براي اتمام حجت، نامه ديگري را همراه با
قيس بن مسهر صيداوي مي فرستد. قيس در قادسيه ابن زياد! دستگير مي شود. حصين بن
تميم مي خواهد او را بازرسي کند ولي زودتر از او قيس دست به کار شده، نامه را پاره
مي کند و قطعاتش را مي خورد! او را نزد ابن زياد مي برند، ابن زياد از او مي پرسد:

ــ تو کيستي؟

ــ من مردي از شيعيان
علي هستم.

ــ چرا نامه را پاره
کردي؟

ــ براي اين که نداني
در آن چيست.

ــ نامه از کي بود و
براي چه کساني نوشته شده بود؟

ــ از حسين براي
گروهي از اهل کوفه که من نام آنها را نمي دانم.

ــ تو را رها نمي کنم
تا اينکه نام آنها را بازگو کني و يا بر فراز منبر بالا روي و حسين و پدرش را
دشنام دهي.

ــ اما نام آنها، هيچ
گاه به تو نخواهم گفت. و اما خواست دوم تو را برآورده مي کنم!

مردم جمع مي شوند و
او بر فراز منبر بالا مي رود و در حالي که چشم ها به او دوخته شده،‌ با شهامتي بي
نظير مي گويد:

«اي مردم! حسين فرزند
علي از بهترين بندگان خدا است. او فرزند فاطمه دختر رسول خدا مي باشد و من فرستاده
ي او به سوي شمايم. او به زودي به اين جا مي رسد، دعوتش را اجابت کنيد و او را
ياري نمائيد. و اما اين مرد عبيدالله فرزند زياد، کذّاب فرزند کذّاب است، بر او و
پدرش لعن و نفرين بفرستيد». و سرانجام او را به شهادت مي رسانند.

 چندي نمي گذرد که خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني
بن عروة و بعد از آن شهادت عبدالله بن يقطر به امام مي رسد. با عزمي راسخ و ايماني
متين، اين حوادث تالم زا را تحمل کرده، رو به اطرافيان، چنين مي فرمايد:

«خبر دردناک شهادت
مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر به من رسيد. شيعيان ما، ما را ياري
نکردند، پس هر کس از شما خواست برود، من ذمّه خود را از او بري کردم، بدون خجالت
از اين جا برود».

و با اين سخن به آنان
که خواهان جاه و منال بودند فهماند که چيزي جز شهادت، در استقبال ما نيست، پس اگر
کسي خواهان شهادت است وبراي رضاي خدا ما را همراهي مي کند، با ما بيايد ولي ديگران
که به اميد دنيا و لذائذ دنيا با ما آمده اند، از همين جا باز گردند. اين راه عشق
است و جز رهروان عشق، جائي براي ديگران نيست.

 

در کربلا

در روز دوم محرم،
قافله ي سالار شهيدان، وارد سرزمين کربلا مي شود. در آن جا نيز همانند گذشته، امام
پيام مقدس خود را چندين بار به مرم ابلاغ مي کند و با کمال صراحت و شيوائي، انگيزه
ي قيام خود را چنين بيان مي فرمايد:

«اَلٰا تَرَوْنَ
اِليَ الْحقِّ لٰا يُعْمَلُ بِهِ وَ اِليَ الْبٰاطِلِ لٰا يُتَنٰاهٰي عَنْهُ،
لِيَرْغَبَ الْمؤمِنُ في لِقاءِ رَبِّهِ فَإنّي لٰا أرَي المَوتَ اِلّا سَعٰادَةً
و الْحيٰاةَ مَعَ الظّٰالِمينَ اِلّا بَرَمأ»

آيا نمي بينيد به حق
عمل نمي شود و از باطل نهي نمي گردد. پس به جا است که در چنين حالي، مؤمن به ديدار
خداي خود بشتابد. هان! من مرگ را جز سعادت و زندگي در پرتو ستمگران را جز نفرت و
انزجار نمي دانم.

اين جا است که حسين
نه تنها انگيزه قيام و انقلاب خود را بيان مي کند بلکه هدف از زندگي را چيزي جز
عزت و سربلندي نمي داند، پس اگر ستمگران بخواهند اين عزت را پايمال کنند، زندگي
پشيزي ارزش ندارد، همان به که انسان با آغوش باز، مرگ را استقبال کند، که مرگ با
عزت بهتر از زندگي ننگين است.

و در خطبه اي ديگر
تمام پرده ها را پس مي زند و راه خود را بي پرده و آشکار به جهانيان اعلام مي
دارد. «لا و الله لا أعطيکم بيدي إعطاء الذليل و لا أفّر فرار البعيد» نه، به خدا
سوگند، دست ذلت را هرگز به شما نخواهم داد و مانند بردگان فرار نخواهم کرد.

حسين با اين سخن
آموزنده، شعار انقلاب خود را بيان مي دارد و به دشمنان مي فهماند که هر چند ياور
زيادي ندارد، با همين چند نفر، به جهاد مقدس خود ادامه مي دهد و براي دفاع از
اسلام از همه چيز مي گذرد و يک لحظه اظهار عجز و ناتواني نمي کند.

حسين با اين سخنان،
درس شجاعت، شهامت، عزت، سرافرازي، مردانگي همت والا، عزم استوار و ايمان قوي را به
همگان آموخت و با شهادت افتخار آفرينش، مکتب محمد (ص) را زنده کرد که اگر اين
شهادت نبود، نامي از صاحب رسالت نمي ماند. و اين است معناي سخن پيامبر اسلام که
فرمود: «حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِنْ حُسَيْنِ» حسين از من است و من از حسينم.

اي سالار شهيدان! آيا
شود که گوشه چشمي به رزمندگان اسلام در کربلاي ايران، از راه لطف بيندازي و از خدا
بخواهي به آنان، ايمان، اميد، جوشش، عشق، محبت، احساس، خشوع، شجاعت، شهامت، يقين،
شناخت، خلوص، خروش، سوز، وحدت، توکل و استقامتي پايدار بخشد که راه مقدست را تا
پيروزي کامل بر يزيديان و صداميان دنبال کنند؟ به اميد استجابت.

 

/

گزارشي کوتاه از حج امسال

حسين رحيميان

مقدمه

در يک نگاه کلي به
خوبي مي توان دريافت که ابرقدرت جهاني به سر کردگي آمريکا شيطان بزرگ پس از شکست
مفتضحانه در ويتنام و پس از آن در ايران به دست امت مسلمان ايران و در نيکاراگوئه
به دست ساندنيستها و اکنون در لبنان و و … در سياستهاي توسعه طلبانه و استثماري
خود تجديد نظر کرده و به وسيله اقمار و نوکرانشان دست به يک سلسله تغيير و تحولات
فرهنگي و سياسي يازيده است. عربستان سعودي تنها کشوري نيست که دستخوش اين بازيچه
قرار گرفته بلکه کشورهاي مصر، سودان، ترکيه، پاکستان و و… نيز در اين ليست قرار
دارند.

اما سرزمين حجاز به
لحاظ دارا بودن اهميت ويژه اي در رابطه با مرکزيت اسلام و قبله گاه مسلمين و مهد
تولد خاتم النبين (ص) نجات دهنده بشريت از جهل و تاريکي و اکنون با اين همه ذخائر
پر ارزش نفت، بيش از ساير کشورها مورد تجاوز آمريکا قرار گرفته است.

بديهي است هيچ يک از
علما و مسئولين و صاحب نظران اسلامي مخالف پيشرفت و تمدن و تکنيک نيستند لکن
هنگامي که آشکارا و مرموزانه و به بهانه ترميم و توسعه ابنيه اسلامي، به محو ميراث
فرهنگي و مکانهاي مقدس که متعلق به جهان اسلام است مي پردازند و خانه ها و محله
هايي را که ائمه اطهار و اصحاب گران قدر در آن مي زيسته اند خراب مي کنند.

تا اينکه خاطره ها و
سرگذشتهاي صدر اسلام تداعي نشود و شهرهاي مقدس از حالت سنتي خارج و به سبک شهرها و
شهرکهاي غربي تبديل گردد آيا باز هم جهان اسلام مي تواند از کنار آن بي تفاوت
گذشته و سکوت نمايد. جاي بسي تعجب است که ديگران و اربابان سعودي حتي از کم
ارزشترين آثار نياکانشان در حساس ترين مناطق به عنوان موزه و آثار باستاني نگهداري
مي کنند و مهمترين طرح و پروژه را تغيير داده تا مبادا حالت باستاني آن مکان تغيير
يابد.

زماني که براي مدفن
چند سرباز گمنام رؤساي جمهوري کشورهاي بزرگ، دسته هاي گل تقديم مي کنند و آن مکان
از آثار بسيار مهم تلقي مي شود، صحبت از توسعه و بازسازي نيست سخن از نابودي ميراث
مذهبي و فرهنگ اسلامي است.

به طور مثال شهر
مذهبي مدينه که سرتاسر از کوه تا بيابان و از محله ها تا نخلستانهاي آن در هر نقطه
اش صحنه اي از تاريخ پُر بار اسلام ورق خورده و نقش بسته است. اکنون شياطين چهره
شهر را تغيير داده به صورتي که براي هر ناشناسي تصور يک شهر مذهبي بعيد به نظر مي
رسد. و با ايجاد ساختمانهاي و آپارتمانهائي به سبک غربي به جاي اماکن تاريخي و
مقدس که ملائکة الله و اولياءالله به آن قدم مي گذاردند مرقد پيامبر اسلام و ائمه
اطهار را در محيطي ناهمگون و در وضعي غريبانه قرار داده اند.

امروز به جاي ماموران
معاويه و بني العباس، ماموران آل سعود با سلاحهاي آمريکائي بر ابواب حرم نبوي
مستقر شده اند و گويا هنوز خون ائمه و يارانشان از آستين آنها مي چکد. براي هر
بيننده اي اين منظره علامت سوال ايجاد مي کند که براي چه با اين ژست نظاميگري از
حرم شريف محافظت مي شود؟! آيا دشمن صهيونيستي اشغالگر قدس قصد ورود به آنجا را
دارد يا مسلمين جهان که تنفر شديد از اسرائيل دارند؟ آيا براي برقراري نظم عمومي و
جلوگيري از دزدي و کيف بري است؟ که چنين نيست و در روزهاي شلوغ جيب دهها زن و مرد
زائر بريده مي شود.

ولي آنها ايستاده اند
که مبادا کسي به حرم شريف نزديک شود و شکايت اين جنايتکاران را به پيامبرشان بازگو
کند. مبادا حجاج فلسطيني و لبناني از استکبار جهاني و صهيونيستها و رهبران
سازشکارشان و از ظلم و ستمي که بر آنها رفته است شکايت کنند و مسلمانان افغاني از
تجاوز ارتش سرخ شوروي و ممانعت دولت افغانستان از اعزام حجاج افغاني به عربستان
شکوه نمايند. آنها مراقبند فرياد مسلمان مصري از دست حکومت خائن و سازشکار با
آمريکا و دشمن صهيونيستي، به گوش پيمبر غمخوارشان و حجاج کشورهاي اسلامي جهان نرسد
و مواظبند تا مبادا ديگر مظلومين شکايت زورگويان و ظالمان را به رسول خدا عرضه
نمايند که اگر چنين شد، مسلمين وحدت و همدردي از دست رفته ي خود را در اين کنگره
ميليوني با تبادل افکار و تجربيات مسلمانان باز يافته و آن گاه دست ابرقدرتها و
نوکران آنها را از بلاد مسلمين کوتاه نمايند.

اگر ايرانيان به در و
ديوار مدينه مي نگرند به دليل آن است که پيامبرشان در همين موقعيت آزار و اذيت مي
شد و دخترش فاطمه (ع) بين همين در و ديوارها لگد مي خورد و زخم زبان مي شنيد. اگر
مادران و پدران شهيد داده گريه و زاري مي کنند با ام البنين هم صدا مي شوند و باز
افتخار پيگيري راه شهدا را مي نمايند و ابراهيم گونه به جاي يک فرزند چندين فرزند
خود را در راه خدا و پيروزي اهداف انبياء و ائمه اطهار سلام الله عليهم در طبق
اخلاص گذاشته، تقديم دوست مي کنند. ماموران سعودي و ماموران وارداتي استقرار يافته
اند تا مبادا فرياد مرگ بر آمريکاي ايرانيان به گوش ملل مسلمان جهان برسد و روزي
پيش آيد که شعارهاي ضد ابرقدرتها و زورگويان بين المللي پوشش جهاني بگيرد و
استکبار جهاني را از اريکه ي قدرت به زير فرو کشد.

حکام عربستان سعودي
در مقابل افکار جهان اسلام مجبورند ادعاي خادم الحرمين را با خود يدک کشيده و
امکانات نسبي انجام مناسک حج را تا حدودي فراهم نمايند و با ايجاد سمينارهاي به
اصطلاح اسلامي و آموزشهاي زبان عربي و اعزام مبلغ به کشورهاي غير مسلمان و تاسيس
بزرگترين چاپ خانه با هزينه اي معادل 1174 ميليون ريال سعودي و اقدام به چاپ قرآن
به زبانهاي مختلف پوششي بر طرح 8 ماده اي فهد گذارده و خود را طرفدار اسلام معرفي
کنند.

اگر نبود فشار و قدرت
انقلاب اسلامي و پيام ها و سياستهاي قاطعانه حضرت امام هيچ گاه عربستان سعودي نمي
گذاشت اربابان و مستشاران آمريکايي در کشورش با شعار «الموت لامريکا» مواجه شوند،
و از آن جائي که ايجاد جو ضد آمريکائي و ضد اسرائيلي براي آنها خيلي گران تمام مي
شود حکام سعودي مي کوشند هر ساله علي رغم مذاکرات و گفتگوهاي رسمي در طول سال،
فشارها و تضييقات بيشتري هنگام انجام مناسک حج ايجاد نموده و مشکلات پيش بيني نشده
اي براي حجاج و مسئولين ايراني به وجود آورند بد نيست به چند نمونه از اين مشکلات
اشاره شود:

 

عربستان و ايجاد
مشکلات:

1ـ از صاحبان منازل
اطراف حرمين و اماکن متبرکه تعهد گرفته مي شود منازل خود را به ايرانيان به خصوص
براي بعثه ي حضرت امام و ستادهاي سازمان حج و هيئت پزشکي اجاره ندهند.

2ـ ايجاد اختلال در
پروازهاي حجاج و در چندين مورد باز گرداندن هواپيماها از جده به ايران (هر چند با
شنيدن اين خبر بازاريان عربستان ناراحت شدند و مرتب جوياي اخبار ورود حجاج ايراني
مي گرديدند!).

3ـ توقيف بيش از يک
صد تُن مواد خوراکي، حبوبات و خشکبار و مرجوع کردن چندين کانتينر مواد گوشتي به
دلايل واهي.

4ـ قرار دادن داروهاي
مورد نياز هيئت پزشکي حج در محيط باز فرودگاه و بازرسي بي رويه يک بيک بسته ها و
لوازم طبي.

5ـ ضبط وسائل عکاسي و
دوربينهاي فيلمبرداري خبرنگاران و بازرسي اهانت آميز ساکهاي مامورين دولتي و
مسافران و گاهي اوقات، اقدام به شکستن قفل چمدانها بدون حضور آنان.

6ـ ساعت ها به انتظار
گذاشتن مسافران علي رغم انجام تشريفات کنسولي و عدم اجازه ورود به افرادي که عکس
رهبرشان را همراه داشته باشند.

7ـ چندين مورد توقيف
اتومبيل هاي متعلق به سازمان حج و سفارت جمهوري اسلامي ايران در عربستان و دستور
عدم فروش هر گونه اتومبيل و ماشين آلات به ايرانيان!

8ـ چندين مورد
دستگيري و اذيت و آزار و بازداشتهاي بي مورد (براي نمونه 3 نفر از خدمه کاروان
11157 به دليل همراه نداشتن گذرنامه دستگير و به وسيله خودرو قفس دار مخصوص حمل
زندانيان به خارج شهر منتقل کرد و سرانجام با بي حرمتي و اذيت و آزار، آنها را در
خارج شهر رها مي نمايند ــ و يکي از زائران به بهانه سيگار کشيدن در داخل حرم مورد
ضرب و شتم قرار گرفته و سپس لب و دهان وي را به وسيله سيگار مي سوزانند و ديگري را
به جرم ارتباط با بعضي از زائران غير ايراني بازداشت مي نمايند).

 

تظاهرات و تاثير
گسترده آن:

بنا بر تاکيد حضرت
امام خميني مبني بر اينکه تظاهرات جزء حج است و با توجه به اين نکته که آخوندهاي
درباري سياست مسلمين جهان را از فريضه حج جدا مي دانند و اين کنگره بزرگ جهاني
مسلمين را با يک سري اعمال خشک و مرده و خالي از محتوي هر ساله به انجام مي رسانند
و بدون توجه به اِعمال سياستهاي ستمگرانه عليه مسلمين مهر تائيد بر حکام خود مي
گذراند، بايد به هوش باشند که اين جمود فکري با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و
ساير بلاد اسلامي به رهبري امام خميني و توجه بيش از حد ايشان به انجام تظاهرات و
راهپيمائي همه ساله وحدت و برائت از مشرکين، تحولي عظيم در حج ايجاد کرد و هر ساله
دهها هزار زائر ايراني تحت شديدترين تدابير امنيتي پليس سعودي از پير و جوان و مرد
و زن، در اين مراسم حضور يافته و با شعارهاي کوبنده، نظر صدها هزار زائر بيت الله
الحرام را به خود جلب مي نمايند.

در طول مسير
راهپيمائي ها و اجتماعات زائران کشورهاي اسلامي به خصوص حجاج آفريقائي که ظلم و
ستم استکبار جهاني را بيشتر درک مي کنند و در حاشيه خيابانها و از پنجره ساختمان
ها با ابراز احساسات خاصي مواضع و شعارهاي تظاهر کنندگان را تائيد مي نمايند و در
حالي که پليس سعودي به انواع تجهيزات ضد شورش مجهز بود و به طور پيوسته اجتماع عظيم
تظاهر کنندگان را در محاصره داشته و از ورود حجاج غير ايراني جلوگيري مي نمودند و
وحشت زده سخنرانيها و شعارها را استماع مي کردند،گويا شنيدن عنوان برائت از مشرکين
برايشان مشکل بود.

·       
و با وجود اين جو
پليسي و امنيتي شديد گروهي از مسلمانان ترک و عرب مقيم اروپا با پلاکاردهاي درشت و
عده اي از مسلمانان لبناني و افغاني در اين اجتماعات شرکت نموده بودند.

·       
يک زائر بحريني در
حاشيه ي تظاهرات مدينه اظهار مي داشت: ما شيعيان بحرين مواضع جمهوري اسلامي را
تحسين کرده و خيلي مايل بوديم در اين مراسم شرکت مي جستيم لکن تحت کنترل شديد
ماموران امنيتي قرار داريم و به محض مراجعت به کشورمان به زندان مي افتيم ــ ايشان
ضمن محکوم نمودن جنگ تحميلي توسط عراق مي گفت ــ با وجود باز بودن راه براي ورود
به عراق چون مسافرت ما به آنجا از لحاظ ارزي کمکي به صدام است لذا ما از رفتن به
عراق خودداري کرده و بر عکس، خيلي مايل هستيم به ايران سفر کنيم لکن دولت بحرين
ممانعت به عمل مي آورد. ايشان ضمن تمايل به شرکت در جمع جانبازان مقيم مدينه از
غربت و مظلوميت ائمه مدفون در بقيع گلايه داشت.

·       
بعضي از مسلمانان اهل
اندونزي و مالزي برخلاف سالهاي قبل، هنگام نزديک شدن و مصاحبت با ايرانيان آثار
وحشت در چهره هايشان هويدا بود. قبلا نيز اعلام گرديده بود که يکي از شرايط اعزام
زوار اندونزي مصاحبه قبل از اعزام مي باشد! و طبق اطلاع در ميان زائران کشورهاي
فوق الذکر ماموران امنيتي آن کشورها نيز به طور چشمگيري حضور داشته و پرهيز از
تماس با ايرانيان را به حجاج آن ديار توصيه و تحميل مي کردند!

·       
زنان و فرزندان
سياهپوستان در محله ها و کوچه ها به خصوص در اماکن مقدسه هنگام برخورد با ايرانيان
با تکرار شعارهاي الموت لامريکا ــ الموت لاسرائيل به زبان عربي استقبال مي کردند
و در چشمان آنان عشق به امام و رهبران مذهبي موج مي زد.

·       
يک کارگر مسلمان اهل
ترکيه ضمن مراجعه به بعثه حضرت امام چمداني را که مايملک دختر جوانش بود و بدرود
حيات گفته و وصيت کرده بود که آن را به آنجا بدهد با خود آورده بود و مي گفت: مي
خواهم اين چمدان را به محلي تحويل دهم که هم به اسلام متعهد باشد و هم دوستدار
امام خميني و جمهوري اسلامي باشد. اين بود که تصميم گرفتم ماترک او را که فقط همين
چمدان بود با خود به عربستان بياورم و به شما تحويل دهم اگر ناقابل است ببخشيد.

 

حجاج ايراني، سفيران
انقلاب

شرکت حجاج ايراني به
خصوص خانواد محترم شهدا و مردم متدين و انقلابي ايران در اين کنگره جهاني به عنوان
پيکهاي شاهد و زنده از سوي انقلاب اسلامي به منزله يک هيئت يک صد و پنجاه هزار
نفري است که گوياي مواضع سياسي و مترقي جمهوري اسلامي ايران در بين اجتماع ميليوني
مسلمانان جهان در بهترين فرصت و مکان و زمان ممکن از اقصي نقاط جهان مي باشد که در
هيچ شرايطي هيئتهاي تبليغاتي و ديپلماتيک و با صرف صدها ميليارد تومان نمي توانند
با اين گستردگي و کميت و کيفيت چنين نقش عظيمي را ايفاء نمايند و اين بهترين فرصت
است که وزارتخانه ها و ارگانهايي که مسئول ابلاغ مواضع و پيامهاي جمهوري اسلامي
ايران هستند بيشترين تلاش را در جهت شکوفائي بيشتر مراسم حج به کار گيرند.

بنابراين ما بايد با
عمل فرد فرد آحاد جامعه اسلامي خود و برخوردهاي صحيح و اسلامي گوياي صدور انقلاب
باشيم. مسئولين مربوطه، مطبوعات، رسانه هاي گروهي مي توانند با انجام اين رسالت
عظيم و هدايت اشخاص و آشنا کردن مردم به آداب و شعائر اسلامي و سفارش کردن آنان به
اجراي مطلوب دستورات و فتاوي حضرت امام خصوصا در رابطه با اموري که موجب الفت و
مانع از تفرقه و جدائي بين مسلمين است. گامي مثبت در جهت نزديکي و وحدت مسلمين
برداشته باشند انشاءالله.

 

تبليغات بعثه

در رابطه با تبليغات
بعثه پيشنهاد مي شود به غير از پخش اعلاميه ها و تراکتها براي مقابله با اعتراضات
و انتقاداتي که از سوي بعضي از مغرضين يا ناآگاهان به اعتقادات امت مسلمان ايران
مي شود از شخصيت هاي آگاه در فقه و روايات مذاهب مختلف و خطيب و دانشمند و مسلط به
زبان عربي بيشتر استفاده گردد و به حجاج ايراني پاسخ بعضي از اين مسائل از قبيل
گريه و خواندن ادعيه و برگزاري راهپيمائي و اين که سياست اسلام جزئي از مسائل عمده
مسلمين است آموزش داده شود.

 

خريد در اوقات نماز!

متاسفانه هنگام انجام
فريضه نماز، بعضي از زائران به خريد خود ادامه مي دهند و فروشنده ها ناچار به
بيرون راندن آنها از مغازه مي شوند. به جاي شرکت در نماز جماعت و يا حداقل به جاي
دور شدن از اطراف اماکن پشت درب مغازه ها به انتظار مي نشينند و پس از اتمام  نماز جماعت مجددا وارد مغازه مي شوند. مجموعا
حضور ايرانيان و تردد آنها در معابر هنگام نماز در کوچه و بازار و خيابان مشهود
است. زماني که شرطه ها، دست فروشها و کسبه اگر چه از ترس جريمه باشد با شنيدن صداي
اذان دست از کار کشيده و اقامه نماز مي کنند عدم توجه بعضي از افراد باعث شرمساري
گرديده و جاي ايراد و انتقاد باز مي باشد.

 

معامله هاي مفتضحانه!

نحوه معالمه و خريد
بعضي از زائران نيز چندش آور و به دور از شان يک حاجي مي باشد. گاهي مشاهده مي شود
چند خانم ايراني بدون رعايت موازين شرعي وارد مغازه اي که چندين مرد اجنبي در آن
هستند شده و براي يک يا دو ريال سعودي چانه مي زنند! و گفته مي شود: انا ايراني!!
انا مفلس!! پول کم داريم و از اين قبيل حرفها و يا اقدام به فروش اشياء زينتي خود
مي نمايند در چندين مورد که برادران امر به معروف و نهي از منکر بعثه قصد ارشاد
ايشان را داشتند با بي حرمتي و توهين روبرو شده اند!!

بعضا در بازارهاي مکه
و مدينه با ذلت و خواري اقدام به فروش سکه هاي طلا و اسکناسهاي ايراني مي نمايند و
باعث مي شوند به وسيله همين اسکناسها هزينه حقوق ضد انقلابيون داخلي را در کردستان
تامين نموده و بدين وسيله خود را ناخودآگاه در جنايت آنها سهيم بنمايند.

اکثر اجناسي که
خريداري مي شود ارزش اقتصادي نداشته و نسبت به مبادله ارزي در بازار آزاد جنس مورد
نظر را در داخل ايران با قيمت نازلتري مي توان تهيه نمود. لذا به نظر مي رسد از
خريد اجناسي که مشابه آن را در ايران مي شود خريداري کرد دوري جست و فقط به خريد
اجناس ضروري که سرانجام دولت نيز مجبور به خروج ارز از کشور براي تهيه آن مي باشد
اکتفا کرد. در اينجا لازم است از مسئولين سازمان صنايع ملي ايران که با اعزام
نمايندگاني جهت فروش لوازم توليدي ايران در ستاد مکه و فرودگاههاي کشور مستقر شده
اند قدرداني کرد. اميد است با کسب تجربه بيشتر و بالا بردن کيفيت کالاهاي مورد
اشاره براي سالهاي آتي بتوانند نظر حجاج ايراني را براي تهيه اجناس ساخت ايران جلب
نمايند. و در اين صورت، بديهي است کار حمل و نقل براي حجاج گرامي ساده تر شده و
فقط با همراه داشتن يک برگ حواله مربوطه به وطنشان مراجعه نموده و از سويي پول خود
را جيب شرکتها و کمپانيهاي آمريکائي نريخته و به شعار مرگ بر آمريکا در اين بُعد
نيز جامه عمل بپوشانند. زيرا اين اعتراض از سوي بعضي از فروشندگان به هنگام
درخواست جنس آمريکائي به ايراني مي شود که «مرگ بر آمريکا ولي درود بر اجناسش»!!
برخي از شرکتهاي غربي با چاپ تراکتهاي تبليغاتي و نصب پلاکاردهائي به زبان فارسي
در بازارهاي عربستان مقدم حجاج ايراني را گرامي داشته، تا بدين وسيله ما را به
رونق بخشيدن بازارهاي اروپائي و آمريکائي که جايگاه خود را در ايران از دست داده
اند سوق دهند و ناخودآگاه اين سفر روحاني را به تقويت کمپانيهاي غربي تبديل کنيم.

 

حجاج و مسئولين گمرک

از مسئولين و ماموران
گمرک مستقر در فرودگاهها و هم چنين وزارت بازرگاني که براساس سفارشات مسئولين، به
خصوص آيت الله العظمي منتظري مبني بر عدم سختگيري بر زائران بيت الله الحرام در
مواقع ورود و خروج مخصوصا موقع ورود حجاج به ايران که کمال همکاري را داشتند جاي
تقدير است. لکن اگر اين حسن نيت و همکاري به طور يکنواخت و در طول ورود و خروج
حجاج و ساير مسافرين در طول سال صورت مي گرفت شايسته تر مي بود.

اما بعضي از اشخاص
اين عطوفت را ناديده گرفته و از موقعيت سوءاستفاده مي نمايند و دست به اعمال خلاف
و ناشايسته از قبيل قاچاق مواد مخدر، اسکناس ايراني و سکه طلا مي زنند و گاهي
اقدام به بلعيدن چند سکه طلا نموده که در عربستان احيانا در بيمارستان هايي که
پزشکان انگليسي طبابت مي کنند تحت عمل جراحي قرار مي گيرند و بدين جهت چند نفر
مسبب اقدامات بازرسي شديد و عکس العمل خشونت باري از سوي کارکنان گمرک مي شوند
براي مثال خانمي هنگام عزيمت به عربستان که مهرنماز همراه داشت براي بارزسي و
مطمئن بودن از اينکه مبادا سکه طلا در آن جاسازي شده باشد! مهر وي را خرد مي کنند
و يا بازرسيهائي انجام مي شود که باعث توهين به زنان مسلمان مي گردد.

 

قدرداني از
خدمتگزاران

انتقال 000/150 نفر
زائر ايراني به عربستان توسط هواپيمائي جمهوري اسلامي و هم چنين اداره نقل و
انتقال اسکان و تغذيه حجاج وسيله سازمان حج عملي بسيار مهم و قابل تحسين مي باشد.
برادران عزيز در ستادهاي مستقر در عربستان که از سوي سازمان حج تعيين شده اند،
مخلصانه در آن هواي گرم به عناوين مختلف مشغول خدمت به زائران خانه کعبه مي باشند.
روزانه هزاران نفر از مديران و معاونين و نظار و زائران براي انجام امور جاري حجاج
به اين ستادها مراجعه مي نمايند و بدون وقفه حتي در چادرهاي مني و عرفات به صورت
شبانه روزي مشغول انجام وظيفه مي باشند تا يک صد و پنجاه هزار زائر ايراني بتوانند
به طور نسبي با استفاده از امکانات و تدارکات و تغذيه و مسکن يکنواخت مناسک خود را
انجام دهند از خدمه، مسئولين و روحانيون کاروان ها که در طول سفر حج به خصوص در
مني و عرفات که با لباس احرام مشغول خدمت به حجاج هستند بايد قدرداني و تشکر کرد.

با وجود برنامه هاي
مرتب غذائي و تامين خوراکيهاي مورد نياز و هم چنين بعضي از محلهاي اقامت بسيار
مناسب و نيز با توجه به اينکه سفر يک سفر معنوي است، بايد از خيلي از هواهاي
نفساني پرهيز کرد عده اي فراموش مي کنند که محل سکونت دائمي شان در ايران عادي و
معمولي و بعضا حمام در خانه ندارند و منازلشان بدون تزئين و رنگ و روغن و مبلمان
است، و در آنجا به نق زدن و اشکال تراشيهاي بيجائي نسبت به مسئولين مي پردازند و
توقعات بي موردي را مطرح مي نمايند در حالي که مشاهده مي شود در اثر مشکلات موجود
عده اي فاقد هر گونه امکانات رفاهي مي باشند و با سختي اعمالشان را انجام مي دهند
لازم به تذکر است گروههايي مسئول دائمي براي رسيدگي به شکايات و رفع مشکلات حجاج
در ستادها مستقر بوده و همواره براي برطرف کردن موانع و ايجاد رفاه براي حجاج
گرامي مشغول تلاش هستند.

بيمارستانها،
درمانگاهها و گروههاي بهداشت هيئت پزشکي حج نيز روزانه پذيراي هزارها بيمار مي
باشند که در فرصت مناسب ديگري مشروحا از آن سخن خواهيم گفت.

 

/

پيام شهيد

قسمتي از وصيت نامه
پاسدار شهيد سيد حسن ميررضوي

خدايا تو شاهد باش که
من هدفي جز تو و مقصودي جز راهي که تو خودت توسط پيامبر اکرم (ص) و امامان معصومت
به من نشان داده اي ندارم و عشقي جز شهادت در راه تو ندارم و اميدم به توست و غير
تو پناهگاهي ندارم هر چند بنده اي معصيت کارم و بار گناهانم بر دوشم سنگيني مي
کند، منتهي از درگاه لطف و کرمت نااميد هم نيستم و به فضل و کرمت چشم دوخته ام و
اميدوارم که اين بار هديه اي که خودت به من ارزاني داشته اي تقديمت کنم، و جوانان
ما بايد قدر اين نعمت بزرگ را بدانند و پيش از آنکه مرگ سياه دامن گيرشان شود مرگ
سرخ را استقبال نمايند و هر کس در اين معامله نافع پشيمان گرديد بداند که به طور
حتم ضرر کرده است، از آن جايي که بر هر فرد مکلف لازم است که هنگام فراغت از اين
دنياي فاني وصيتي نمايد لذا به چند توصيه از برادري که هم اکنون در ميان شما نيست
و روحش ناظر اعمال و کردار شماست توجه فرمائيد و به آن عمل نمائيد:

1ـ تقواي خدا را پيشه
کنيد، از حرام خدا دوري نمائيد و حلال او را شکرگزار باشيد، نعمت هاي مادي و معنوي
تعالي را به ياد آوريد و قدر نعمات بي پايانش را بدانيد. خدا را در همه حال ناظر
اعمال خود بدانيد و در پيشگاه او معصيت او را نکنيد و بدانيد که مسافريد و هميشه
در حال حرکت هستيد و روانه به سوي او هستيد «انا لله و انا اليه راجعون».

2ـ فکر دنيا و ظواهرش
را تا مي توانيد از سر خود بيرون کنيد و دنيا را فقط پلي براي رسيدن به سراي جاويد
قرار دهيد لحظه اي هم به آخرت خود بينديشيد و ببينيد که چه توشه اي و چه کوله باري
براي قبر و قيامت خود داريد روزي که تنها اعمال پسنديده به درد انسان مي خورد… .

3ـ به پرورش روح
بيشتر از جسم خاکي بي ارزش توجه نمائيد. قرآن را با تعمق بخوانيد، زيرا آن چه روح
خسته ي انسان را نيرو مي بخشد آيات قرآن کريم است.

4ـ از دعا و راز و
نياز با خالق و معبود خود فراموش نفرمائيد زيرا دعا، سيم رابط ما بين نيازمند و بي
نياز ذکر خداست که قلبهاي معشوق و مضطرب انسان را آرامش مي بخشد (الا بذکر الله
تطمئن القلوب).

5ـ دست از ياري
ابراهيم زمان اين بت شکن تاريخ اميد مستضعفان در بند جهان حضرت آية الله العظميٰ
امام خميني مدظله العالي و روحانيت آگاه و هوشيار به رهبريت آن امام بزرگوار بر
نداريد. و قدر اين نعمت بزرگ خداوند که در اين برهه از زمان حضرت حق به ما ارزاني
داشته غنيمت شماريد و گوش به فرمان او باشيد و دستورات پيامبر گونه اش را مو به مو
اجراء نمائيد.

6ـ يار و ياور انقلاب
باشيد و از دستاوردهاي آن تا سر حد جانبازي پاسداري نمائيد زيرا اين انقلاب به
بهاي ارزاني هم به دست ما نرسيده و تا به حال خون دهها هزار جوان، و زن و مرد و
کودک در پاي آن ريخته شده تا امروز مي توانيد با آزادي کامل فرياد حق خواهي خود را
به گوش جهانيان برسانيد. به هوش باشيد و با هوشياري کامل با راهنمائيهاي امام امت
و مسئولين مملکت توطئه هاي شوم خائنين را خنثي نمائيد و لحظه اي از خطر دشمن مکار
غافل نشويد.

7ـ شما که لباس مقدس
پاسداري را پوشيده ايد مسئوليتي بس بزرگ بر عهده داريد و آن پاسداري از خون به
ناحق ريخته ي شهيد و معلول است. سعي کنيد تا اول اسلام را بشناسيد و مسلمان باشيد
و بعد مجري دستورات اسلام.

8ـ کار را فقط براي
خدا بکنيد و انتظار تشکر و تمجيد از اين و آن را هم نداشته باشيد.

9ـ برادران و خواهران
عزيزم در راه گفتن حق از هيچ کس نترسيد. ما بايد از بي تفاوتيها و بمن چه ها و از
صحنه کنار رفتن ها و مصلحت انديشيهاي بي مورد بترسيم هر چند عده اي خوششان نيايد.

10ـ عزيزانم: شهداي
ما خون نداده اند که بعد از انقلاب همان عده اي که مي شود گفت از تفاله هاي رژيم
گذشته و يا احيانا ضد انقلاب هستند در مصدر کارها باشند و باز همان زورگوئيها و
قدرت طلبيهاي خود را داشته باشند و در ادارات کم کاري و يا اشکال تراشي نمايند. از
دادستانيها و مقامات قضائي بخواهيد تا نسبت به تصفيه ي اين خائنين سريعتر عمل
نمايند.

 

قسمتي از وصيت نامه
شهيد محمدتقي رستمي عمران

خدايا صداي من که نمي
رسد پس تو به خلق برسان که زنگ اسلام خورده است و خميني مدير دانشگاه خودسازي زنگ
را زده است و انسانهائي که در اسلام اسم نوشتند بايد به کلاس بيايند آنهائي که
مکلف نيستند موجه اند و آنهائي که مکلف شده اند ولي تاکنون نيامدند و از آمدن هم
مخالف هستند يا مردودند و يا از مدرسه بيرون. خلاصه بگويم اي برادر خواننده که
انقلاب مال توست، مال محرومان و مستضعفان است، بنابراين چشم به ديگران ندوز که
تداوم بخشيد هر کس قدمي در راه خير برداشت جهت سعادت خود برداشت تو نيز قدمي بردار
و با يکبار و دو بار آمدن نيز اکتفا مکن که خدا بي نياز هست. هر چه کردي براي خود
کردي اگر مي خواهي کارهايت پسنديده باشد سعي کن رضايت رضاي خدا باشد شهيدان علم
اسلام را تا لحظه ي مرگ بالاي دستها نگه داشتند، اي برادر نگذار که به زمين افتد.

 

/

دنياي آشفته

·       
در مراکش، نمازشب،
جرم است

رژيم شاه حسن پس از
بستن قرار داد، «سکوت کن، حقّت بگير» با چپ نماهاي مراکش، هجوم وحشيانهٔ خود را بر
مسلمانان بپاخاسته تا آنجا پيش برده که حتي نماز شب خواندن نيز در فرهنگ شاهانه
جرم محسوب مي شود.

چندي پيش عوامل رژيم،
اقدام به دستگيري 23 جوان مسلمان کردند که روزهاي تعطيل تابستاني خود را در
جنگلهاي شهر «بن سليمان» مي گذرانند. بي دادگاه رژيم آنها را متهم کرده که: 1ـ
قرآن با خود همراه دارند. 2ـ گوش به نوارهاي مذهبي (که در بين مردم به صورت وسيعي
پخش شده است) مي دهند. 3ـ جاسوسان رژيم پس از زير نظر قرار دادن آنها، دريافتندکه
سحرگاهان به نماز شب مي پردازند!!!

جالب اينجاست که
دادگاه آنها را به پنج سال زندان محکوم کرده که هم اکنون در زندان مرکزي «دار
البيضاء» به سر مي برند.

لازم به تذکر است که
گروه اسلامي «جندالله» نيز تحت شرايط بسيار سختي به سر مي برد و همواره افراد اين
گروه به سياه چالها و شکنجه گاه ها روانه مي شوند. و با اين حال مسلمانان مبارز
مراکشي مصمم اند بدون وقفه به مبارزه خود تا پيروزي نهائي ادامه دهند، ان شاء
الله.

 

·       
عذر بدتر از گناه

روزنامه انگليسي
ساندي تلگراف در مقاله اي از کشورش (انگلستان) خواست در محاصره اقتصادي عليه
آفريقاي جنوبي شرکت نکند. زيرا:

 1ـ انگلستان اولين کشور بزرگي خواهد بود که در
اين محاصره اقتصادي شرکت مي کند که در حالي که ديگر کشورهاي بزرگ به چنين کار بچه
گانه اي دست نمي زنند.

2ـ قطع رابطه اقتصادي
با آفريقاي جنوبي، سبب پيشرفت بيکاري در آن کشور مي شود!

3ـ اين کار، مردم
آنجا را بيشتر خشمگين کرده و آنان را بيش از پيش بر عليه دولت برمي انگيزاند و در
نتيجه سبب خونريزي بيشتر مي شود!!

4 ـ سالمترين و درست
ترين راه براي قانع کردن رژيم پر توريا براي درست برداشتن از نژاد پرستي، اين است
که کشورهاي بزرگ کوشش در رشد اقتصادي آن کشور کنند تا رژيم مجبور نشود به مردم
آنجا فشار بيشتر وارد کند!!

(راستي تفاوت اين
فرهنگ با فرهنگ انسانيَّت از کجا تا به کجا است؟!)

 

·       
بايد به اردن حمله
کرد!

روزنامه صهيونيستي
«هاآرتز» از کشورش (اسرائيل) خواست تا طرحي را براي دست نيافتن اردن به سلاحهاي
جديد از آمريکا، دست و پا کند.

اين روزنامه اضافه مي
کند: اگر جنگي در خاور ميانه پديد آيد، بايد اسرائيل با هواپيماهاي مجهّز خود
نيروهاي اردني را در هم بکوبد، حتي اگر اردن در جنگ هم شرکت نکند! و بايد به قدري
اين هجوم قوي و گسترده باشد که ارتش اردن توان مقابله يا شرکت در جنگ را از دست
بدهد زيرا ارتش اردن امروز به قدري مجهّز است که نيروي زميني قادر است با يک طرح
خيلي ساده، تا قدس برسد بدون اينکه حتي نياز به سوخت اضافي داشته باشد! و ما هيچ
وقت نمي توانيم تضمين کنيم که ارتش اردن (مانندکل قوايش، شاه حسين) براي ما دردسر
درست کند!!!

رژيم خيانتکار حسني
مبارک نه تنها از تظاهرات مسلمانان مصري ترس دارد که حتي از گرد آمدن آنها براي
نماز جمعه يا پس از نماز جمعه نيز وحشت مي کند. و اين منظره اي که مشاهده مي کنيد،
هر هفته پس از نمازجمعه در قاهره اتفاق مي افتد.

مسلمانان از نماز
جمعه باز گشته اند و مزدوران چکمه پوش رژيم به استقبال آنها مي آيند.

زندانيان مسلمان
انصار، پس از آزادي از زندان، با هم پيمان «جنگ جنگ تا پيروزي مي بندند.

ملّت خشمگين و
انقلابي آفريقاي جنوبي مصمّم است تا رژيم نژاد پرست پرتوريا را به روز سياه
ننشاند، از پاي ننشيند.

«نزيه قبر صلي»
نوجوان 14 ساله از جنوب لبنان، الگوي شجاعت و مردانگي. در حالي که تانک اسرائيلي
به قدمي او رسيده بود، جيپ فرماندهي صهيونيست ها را به آتش بست و پس از لحظه اي،
تانک او را زير گرفت و به شهادت رسيد.

اين هم نمونه اي از
شهيد محمد حسين فهميده در سرزمين شهيد پرور لبنان.

مردم مسلمان فيليپين،
همکاري رژيم خيانتکار مارکوس با اسرائيل و سر سپردگي به آمريکا را محکوم مي کنند.

 

روز قدس در شهر قدس

گويا خبر گزاريها و
خبر پراکني هاي جهان، با کماخ سياه پيماني امضا کردند که نامي از «روزقدس» در
سرزمين «قدس» نبرند زيرا اگر دنيا بداند مردم مسلمان و انقلابي فلسطين اشغالي در
روز جهاني قدس به به دستور رهبر بزرگ مسلمانان جهان امام خميني، روانه مسجد اقصي
شدند و اين نماز با شکوه را بر پا نمودند، صدور انقلاب را در مي يابد و صدور
انقلاب اسلامي به آن سرزمين مقدس، يعني بدبختي، فلاکت، وحشت، سردر گمي و دريوزگي
اسرائيل!

ولي خبرنگاران
مسلماني که اين پيمان را هيچ گاه امضا نمي کنند، مخفيانه و به دور از ديدگان مه
گرفته سربازان اسرائيلي، اين عکسهاي جالب را از نماز گزاران روز قدس گرفتند تا
ثابت شود: مردم مسلمان فلسطين پيرو اسلام محمدي هستند نه پيرو رهبران دروغيني که
با نام مقدس «فلسطين» بزرگترين خيانتها را به اسلام و ملّت مسلمان روا داشته و
آمادگي خود را براي مذاکره مستقيم با اسرائيل جنايتکار اعلام مي دارند.

 

·       
واتيکان و ازدواج
مجدد

واتيکان آمادگي خود
را براي موافقت در مورد ازدواج مجدد آفريقائي ها اعلام کرد.

پاپ در حالي که به
مخالفت شديد با ازدواج مجدد يا ازدواج راهبه ها معروف است، سرانجام در مسافرت
تبشيري خود به چند کشور آفريقائي که 12 روز به طور انجاميد به اين در خواست آنها
روي خوش نشان داد زيرا عدد مسلمانان در آفريقا زياد است و مي بايست کوشش بيشتري
براي نصراني کردن مردم آن ديار به عمل آورد. و از اين روي چاره اي جز تسليم در
برابر خواست مردم آنجا ندارد گرچه با اصل مسيحيت مخالف داشته باشد.

روزنامه ها در
واتيکان اظهار خرسندي کردند که زيارت پاپ، فرصتي است براي ايستادگي در برابر سيل
بنيان کن! اسلامي که به صورت بي سابقه اي، قاره آفريقا را فرا گرفته است و به شکل
کمربندي، شرق را به غرب آفريقا وصل نموده و آفريقاي جنوبي را نيز در بردارد.

 

/

توطئه هاي آمريکا پس از کودتاي نافرجام

آخرين قسمت کودتاي
نافرجام نوژه

حجة الاسلام  و المسلمين محمدي ري شهري

در قسمتهاي گذشته از
اين سلسله مقاله ها به طور اجمال سرگذشت ماجراي کودتاي نافرجام نوژه را براي
خوانندگان گرامي تعريف کردم، البته تا آنجا که من در جريان بودم و قابل گفتن و
نوشتن بود.

اگر ياد داشته باشيد
در مقاله ي دوم از اين سلسله مقاله ها توضيح دادم که کودتاي نوژه يکي از طرحهاي
ابتدائي و ابلهانه آمريکا براي براندازي جمهوري اسلامي بود، و پس از ناکام ماندن
اين طرح، توطئه هاي ديگري را آمريکا طراحي نموده است و وعده دادم که در آينده به
اين توطئه ها اشاره کنم.

اينک در پايان اين
داستان و در آخرين قسمت از ماجراي کودتاي نافرجام نوژه دورنمائي از ساير توطئه هاي
آمريکا را پس از ناکام ماندن توطئه کودتا براي خوانندگان ترسيم مي نمايم.

 

توطئه جنگ تحميلي

جنگ تحميلي رژيم عراق
عليه جمهوري اسلامي ايران، طرح ديگر آمريکا براي مقابله ي با انقلاب اسلامي است.

پس از نافرجام ماندن
توطئه کودتا و ناکام شدن کودتاچيان، آمريکا تصميم گرفت با حمله ي نظامي به جمهوري
اسلامي، طومار اين نظام را در هم پيچد و اين ماموريت را به عهده ي صدام گذاشت.

ستوان دوم هوائي،
ناصر رکني در رابطه با دومين توطئه آمريکا پس از شکست کودتاي نوژه چنين مي نويسد:
«… آمريکا منشا اصلي اين جنگ بوده است و با توجه به اينکه اين جنگ يعني حمله
عراق به ايران طرحي بود که در ستاد کودتا نيز مطرح شده بود و طبق گفته ي بني عامري
به آن حق تقدم داده بودند (حق تقدم با کودتا بود، زيرا در صورت پيروزي، مشکل
آمريکا را به طور کلي حل مي کرد) … يعني طرح کلي، نابودي رژيم جمهوري اسلامي است
منتهي اين طرح داراي مراحل مختلف و روشهاي گوناگون است که هر کدام چنان چه شکست
خوردند مرحله و روش بعدي پياده شود».

به نظر مي رسد که
تحليل آمريکا در ارتباط با دادن حق تقدم به کودتا اين بود که در صورت موفقيت کودتا
مقصود حاصل شده، و در صورت عدم موفقيت کودتا حمله ي نظامي به جمهوري اسلامي ايران
به دلائل زير صددرصد موفقيت آميز است:

1ـ انقلاب اسلامي
ايران فاقد نيروهاي مسلح انقلابي است زيرا در آن روز سپاه پاسداران انقلاب و نيز
کميته هاي انقلاب اسلامي نه تجربه ي جنگيدن با ارتش منظم دشمن را داشتند و نه
امکانات جنگي در اختيار آنها بود.

2ـ ارتش پس از پيروزي
انقلاب اسلامي در ارتباط با حکومت نظامي دوران شاه تصفيه شده و با کنار رفتن
بسياري از نيروهاي زبده و تجربه ديده ي آن، توان رمزي خود را به صورت قابل ملاحظه
اي از دست داده بود.

3ـ در صورت عدم
موفقيت کودتاي نظامي تعداد قابل ملاحظه ي ديگري از پرسنل نظامي تصفيه خواهند شد، و
تعداد باقيمانده روحيه خود را به کلي خواهند باخت و توان کمترين مقاومت در برابر
هجوم دشمن را نخواهند داشت.

براساس اين تحليل
آمريکا رژيم حاکم بر عراق را واداشت که به جمهوري اسلامي حمله کننده و رژيم عراق
با اين ديد که ظرف يک هفته نظام جمهوري اسلامي از پا در خواهد آمد به ايران حمله
کرد و صدام با آرزوي سردار قادسيه شدن پس از گذشت هفته ي موعود در دام افتاد.

 

توطئه منافقين

توطئه منافقين نيز
مانند توطئه کودتاي نافرجام و توطئه جنگ تحميلي ريشه ي آمريکائي دارد.

پس از گذشت چند هفته
از جنگ تحميلي، آمريکا ديد اين تحليل نيز درست از‌ آب درنيامد و دومين تيرش نيز نه
تنها به هدف نخورد بلکه به دست دشمن آمريکا افتاد و نزديک است که خود او را هدف
قرار دهد، و نتيجه جنگ عکس آن چه پيش بيني مي شد ممکن است باشد براي اينکه صدام را
از دام خلاص کند، چاره اي نديد جز اينکه نيروهاي ذخيره ي خود را که براي روزهاي
مبادا پيش بيني کرده بود به کار گيرد.

در آن شرائط دلائل و
قرائن زير حکايت مي کرد که حرکت مسلحانه ي سازمان منافقين قطعا موفقيت آميز است:

1ـ فشار جنگ تحميلي و
مشکلات سياسي و اقتصادي ناشي از جنگ.

2ـ نفوذي هاي سازمان
منافقين در ارگانهاي جمهوري اسلامي که با يک حرکت ساده مي توانستند بسياري از گردانندگان
حکومت را از پا در آورند.

3ـ فقط تشکيلات
اطلاعاتي در نظام جمهوري اسلامي که بتواند حرکات مخفي سازمان داده شده ي منافقين
را کنترل کند.

4ـ جوسازي شديد رسانه
هاي گروهي استکبار جهاني و گروهکهاي ضد انقلاب عليه چهره هاي اصيل و وفادار و
شناخته شده جمهوري اسلامي.

و بالاخره با اين
تحليل که اگر فشار سازمان منافقين از داخل به فشار جنگ تحميلي از خارج ضميمه شود
جمهوري اسلامي از پا در مي آيد سازمان منافقين با الهام از سازمان جاسوسي آمريکا
اعلام جنگ مسلحانه با جمهوري اسلامي نمود، و اين سازمان همان فريبي را خورد که رژيم
عراق خورد، و بني صدر به دام صدام افتاد.

 

گروهکهاي سلطنت طلب

در طول جنگ تحميلي در
کنار رژيم بغداد و منافقين گروهکهاي سلطنت طلب که در حقيقت بقاياي کودتاي نوژه و
تفاله هاي رژيم شاه مقبور هستند با صدام و منافقين همکاري فعال داشته و دارند.

با اطلاعات و تجربه
اي که از جريان کودتاي نوژه به دست آمده بود هر چند ماه يکبار گروهکي با آرمان
کودتاگران نوژه شناسايي و دستگير شده اند.

اعضاء و هواداران اين
گروهکها از ده تا پانزده نفر تجاوز نمي کنند و طبق اعترافات صريح افرادي که دستگير
شده اند و مدارک اطلاعاتي قبل از دستگيري، همه ي آنها به مزدوري از آمريکا، نقشه ي
کودتاي نظامي در سر مي پرورانده اند.

براي اينکه خوانندگان
گرامي اندکي با توطئه سلطنت طلبان آشنا شوند توجه آنها را به اعترافات يکي از
کساني که در اين رابطه دستگير شده اند جلب مي نمايم:

سرهنگ رضا زاده با
نام مستعار گيلاني يکي از کساني است که يک گروه چند نفره از سلطنت طلبها را رهبري
مي کرد اينک قسمت هائي از بازجوئيهاي وي را ملاحظه مي فرمائيد.

«… يک روز ــ
تيمسار پزشک پورــ به من تلفن کرد که دوستي جوان به نام آرش [1]
دارم او با شما تماس خواهد گرفت… حدود ساعت چهار بعدازظهر مهندس آرش را که جواني
حدود سي سال داشت ديدم وي پس از سلام و عليک به من گفت که من در قاهره بودم با
عليا حضرت فرح و اعلي حضرت رضاشاه دوم ملاقات کردم، در آن جا چون يک قهرمان با من
برخورد شد، ژنرال علاء رئيس اداره ي دوم ارتش مصر به من اطمينان داده که در هر
زمان پول و اسلحه و مهمات خواستم براي من تعيين کند و من فقط رژيم سلطنت را مي
خواهم و به من ابلاغ شد که زيرامر آقاي گيلاني که شما هستيد قرار گيرم…».

«يک روز سرهنگ داريوش
آزادي که از دوستان ديرينه ي من است مرا به منزل خود دعوت کرد و من پس از چند دفعه
تلفن يک روز به منزل وي رفتم و چنين گفت: آقا رضا من پس از بررسي زياد تازه فهميدم
که تو گيلاني هستي و رهبري نيروهاي مخالف در ايران را به عهده داري… در اين
ملاقات من فهميدم که من گيلاني، رهبري گروههاي نظامي مخالف را به عهده دارم».

«جواني که خود را
لطفي [2]
معرفي مي کرد به من تلفن کرد که من از جانب بابک با شما کار دارم… در لباسکده مرا
ديد و گفت من بايد 000/150 تومان پول به شما بدهم که به آرش و اصغر مهاجر بدهيد من
گفتم پول را بگير و به خود آنها بده و وي با راننده ي اصغر مهاجر به ساوه رفتند و
پول را گرفتند و به منزل من آورد من 55 هزار تومان به اصغر مهاجر و 55 هزار تومان
به آرش دادم و چهل هزار تومان آن را خودم نگهداشتم.

«يک روز جواد لطفي با
من تماس گرفت که بابک به اروميه مي آيد و مي خواهد شما را ببيند من با نامبرده با
اتوبوس تي بي تي به اروميه رفتيم و در آنجا به همراه يک نفر که خود را بهروز معرفي
مي کرد به سرو… رفتيم نيمه هاي شب سرتيپ پزشک پور با دو نفر «سرگرد عبدالله
طهماسبي و يک درجه دار» آنجا آمدند پس از تعارفات اوليه… از اويسي، بختياري، اميني
آريانا گفت و از اينکه با هيچ يک از آنها به توافق نرسيده».

«پزشک پور گفت پس از
آنکه با اويسي و بختيار به توافق نرسيد شخصا به اسرائيل مسافرت کرده و با اسرائيلي
ها ملاقات کرده و طرح خود را با آنها مطرح کرد است، پزشک پور مدعي بود که آمريکا
در نظر دارد طرحي به نام کودتاي خزنده در ايران پياده کند بدين ترتيب که به تدريج
روحانيون را از کار برکنار کرده و طرفداران بني صدر يا مهندس بازرگان را بر سر کار
آورد و ادامه داد که اسرائيل موفقيت اين طرح را رد کرده و مسئولين اسرائيلي پس از
ملاقات با پزشک پور گفته اند تنها ژنرال ايراني که با طرح و نقشه صحبت مي کند شما
هستيد و ما طرح شما را تائيد مي کنيم و او ادامه داد که پس از بازگشت از اسرائيل
به پاريس، سر لشکر هاشمي به پزشک پور مراجعه کرده و طرح او را گرفته و به آمريکا
برده است و قول داده که طرح را به تصويب مقامات آمريکائي برساند.

پزشک پور مي گفت قبل
از وي چند ژنرال ايراني به اسرائيل رفت بودند و مقامات اسرائيلي به پزشک پور گفته
بودند که آنها هيچ طرحي نداشتند…».

«ميرطهماسب به من
اظهار داشت که همه ي افسران به سرکردگي باقر بني عامري به بختيار پيوسته اند و
1500 ميليون تومان پول از طريق بختيار به حساب سازمان نظامي واريز گرديده که 50
ميليون تومان به وسيله ي سرهنگ بني عامري و هادي عزيز مرادي و بهرامي به بلوچستان
برده شده و 50 ميليون تومان هم به محمد حسين قشقائي پسر ناصر قشقائي و 50 ميليون
تومان هم به تهران اختصاص داده شده، و طرح تهران هم چنين است که از چهار دروازه
تهران دهاتي ها را با بيل و کلنگ به تهران سرازير کنند و با همکاراني که در تهران
دارند و هم زمان با حرکت بلوچها و قشقائيها و عده اي در اروميه رژيم اسلامي را
ساقط کنند».

«… من به وي گفتم آيا
باقر بني عامري خجالت نمي کشيد يک بار گروهي از افسران را به کشتن داده و باز
رهبري توطئه ديگري را به عهده گرفته…».

«… من گفتم … در هيچ
طرحي که خودم در تهيه آن شرکت نداشته باشم شرکت نخواهم کرد، گفت پس شما جلوي اين
طرح، مقاومت خواهي کرد؟ پاسخ دادم: نه همکاري مي کنم نه مقاومت، در حالي که خودم
مي دانم نه توان همکاري داشتم نه مقاومت، پرسيد امکانات شما در تهران چيست؟ پاسخ
دادم که من امکانات زيادي دارم از جمله تصرف راديو و تلويزيون، گفت چه مقدار پول
نياز داري؟ گفتم حداقل 25 ميليون تومان…».

«… در مورد اعلاميه
گناهي بود که من و دکتر شمس مرتکب شده بوديم و هم اکنون باز هم ضمن اعلام ندامت
گناه و مجازات آن را که اشخاص زير به وسيله من مرتکب شده اند به عهده مي گيرم، اين
من بودم که گناه کردم و آنها را در اين گناه آلوده ساختم:

1ـ غلام حسين رحيمي

2ـ ابراهيم صيرفي

3ـ جمشيد فروغي

4ـ امير عبدالملک پور

5ـ محمود صباح

6ـ پرويز دبيري

من از اين عمل خود به
شدت نادم و پشيمانم و از اينکه مشتي بي گناه را آلوده کرده ام نادم… بار اين گناه
اين اشتباه بزرگ به گردن من و دکتر شمس است…»

پايان

 



1ـ نام مستعار
شخصي است که نام حقيقي او رحمان آرمين است، او گروهک پارس «مخفف پاسداران رژيم
سلطنتي» را که تعداد آنها قريب پانزد نفر بود رهبري مي کرد اعضاء اين گروهک در
تاريخ 10/2/60 با فاصله کوتاه دستگير شدند.

 

/

حلف الفضول

درس هايي از تاريخ
تحليلي

قسمت بيستم

حجة الاسلام و
المسلمين رسولي محلاتي

تذکر:

در شماره قبل تيتر
مقاله تاريخ تحليلي يک جمله اشتباه شده بود که در اينجا ضمن پوزش تصحيح مي شود:

سخن درباره اصل
داستان گوسفند چراني پيغمبر (ص) و روايات وارده در اين باره.

قبل از ورود در بحث
«حلف الفضول» و شرح معناي آن بد نيست بدانيد قبل از اسلام در ميان اعراب و سران
برخي از قبائل پيمان هايي بسته شده بود که به احلاف مشهور است و هدف از اين پيمان
ها عموماً جلوگيري از بي نظمي و اغتشاش و مقاومت در برابر دشمنان قريش و حمايت از
خانه کعبه و اهداف ديگري بود، که از جمله آنها است «حلف المطيبين» و «حلف اللعقة»
که در سبب نامگذاري آن ها نيز به اين نام ها سخناني گفته اند.[1]

و از جمله اين پيمان
ها که طبق روايات واصله اسلام نيز آن را امضاء کرده و به عنوان پيمان مقدسي از آن
ياد شده «حلف الفضول» است که به شرحي که ذيلاً خواهيم گفت براي جلوگيري از ظلم و
تعدي زورگويان و به منظور دفاع از ستمديدگان بسته شد، و چون اين پيمان در هدف
مشابه پيمان ديگري بوده که سالها قبل از آن بوسيله «جرهميان» بسته شد و انعقاد آن
بوسيله چند نفر بوده که نام همگي آن ها «فضل» يا فضيل بوده (يعني فضل بن فضاله و
فضل بن وداعه و فضيل بن حارث و يا به گفته بعضي: فضل بن قضاعه و فضل بن مشاعه و
فضل بن بضاعه)[2]
بدين جهت به اين پيمان نيز «حلف الفضول» گفتند، و برخي نيز در وجه تسميه و اين
نامگذاري وجوه ديگري گفته اند که جاي ذکر آن نيست.[3]

پيمان مزبور پس از
جنگ هاي فجار و در بيست سالگي عمر رسول خدا و در خانه عبدالله بن جدعان انجام
پذيرفت[4]،
واز رسول خدا (ص) روايت شده که پس از بعثت مي فرمود:

«لقد شهدت في دار
عبدالله بن جدعان حلفاً ما أحب ان لي به حمر النعم و لوادُعي به في الاسلام لاجبت»[5]

براستي که در خانه
عبدالله بن جدعان شاهد پيماني بودم که خوش ندارم آن را با هيچ چيز ديگر مبادله
کنم، و اگر در اسلام نيز مرا بدان دعوت کنند اجابت خواهم کرد و مي پذيرم.

و ماجرا- چنانچه گفته
اند- از اينجا شروع شد که مردي از قبيله «زبيد» و يا قبائل ديگر حجاز[6]
به مکه آمد و مالي را به عاص بن وائل سهمي فروخت، و هنگامي که به سراغ پول آن رفت
عاص بن وائل از پرداخت آن خودداري کرد و مرد زبيدي را از نزد خود راند.

مرد زبيدي بنزد  جمعي از سران قريش رفت- و به گفته برخي بنزد
افرادي که پيمان «لعقه» را منعقد کرده بودند رفت- و از آنها براي گرفتن حق خود
استمداد کرد، ولي آنها پاسخي به او نداده و حاضر به گرفتن حق او نشدند.

مرد زبيدي که چنان
ديد برفراز کوه ابي قبيس- که مشرف به شهر مکه و 
خانه کعبه بود- رفت و بوسيله اين دو بيت فرياد مظلومانه و ستمي را که به او
شده بود بگوش مردم مکه و اشراف شهر رسانده چنين گفت:

ياآل فهر لمظلوم
بضاعته          ببطن مکه نائي الدار و
القفر

و محرم اشعث لم يقض
عمرته ياللرجال و بين الحجر و الحجر

انَّ الحرام لمن تمت
کرامته      ولاحرام لثوب الفاجر الغذر

يعني – اي خاندان
«فهر»[7]
برسيد بداد ستمديده اي که در وسط شهر مکه کالايش را به ستم برده اند و دستش از
خانه و کسان دور است، و لي مردان برسيد به داد محرمي ژوليده که هنوز عمره اش را
بجاي نياورده و ميان حجر (اسماعيل) و حجر السود گرفتار است. براستي که حرمت و
احترام براي آنکسي است که در بزرگواري تمام باشد، و در جامه فريبکار احترامي ندارد.
و بر طبق نقل ديگري شخصي که کالاي او را خريده و پولش را نداده بود اميّة بن خلف
بود و شعري که گفت اين بود:

يا لَ قصي کيف هذا في
الحرم؟                و حرمة البيت و أخلاق
الکرم؟

                            اظلم لايمنع منّي من
ظلم

-اي خاندان «قصي» اين
چه ناامني و زندگي ظالمانه اي است در حرم امن خدا؟ و اين چه حرمتي است که براي
خانه خدا نگاه داشته ايد و چه اخلاق پسنديده اي؟ که بمن ستم مي شود و کسي نيست که
از من دفع ظلم کرده و جلويث ستم را بگيرد؟

و بهر صورت، گفته
اند: اين فرياد مظلومانه که در شهر مکه طنين افکند، زبير بن عبدالمطلب –عموي رسول
خدا (ص)- از جا حرکت کرده گفت: اين فرياد را نمي توان نشنيده گرفت، و بسراغ بزرگان
قبائل قريش رفت، و توانست قبائل زير يعني بني هاشم و بني زهره و بني تيم بن مره و
بني حارث بن فهر را با خود همراه کند و در خانه عبدالله بن جدعان[8]
اجتماع کرده و در آنجا پيمان «حلف الفضول» را منعقد ساخته، و دستهاي خود را به
نشانه تعهد در برابر پيمان در آب زمزم فرو بردند و بمضمون زير پيمان بستند که:

«لايظلم غريب ولا
غيره، ولئن يؤخذ للمظلوم من الظالم»

-نبايد به هيچ شخص
غريب و يا غيرغريب ستم شود، و بايد حق مظلوم از ظالم گرفته شود! و بدنبال اين
پيمان بنزد عاص بن وائل رفته، و حق مرد زبيدي را از او گرفته و به آن مرد دادند.

دست تحريف

از آنجا که اين پيمان
مقدس در آنروز توانست جلوي ظلم و ستم يک قلدر زورگو را در مکه بگيرد، و در روزهاي
بعد از آن نيز در مسير تاريخ قريش –بشرحي که درذيل خواهد آمد- باز هم توانست جلوي
ظلمهاي ديگري را نظير آنچه گذشت بگيرد، و موجب قداست و احترام اين پيمان شود،
تحريف کنندگان تاريخ اسلام يعني بني اميه که پيوسته مي کوشيدند براي چهره بي آبروي
خود آبروئي تحصيل کنند، و متأسفانه بخاطر امکاناتي که در دست داشتند و حدود هشتاد
سال خلافت اسلام را به غصب و زور تصاحب کرده و بلندگوي اسلام اموي بودند. و بخاطر
نداشتن تقوي و ايمان از انجام هيچ جنايتي براي رسيدن بهدف خود يعني رياست و حکومت
براي خود و بدنام کردن رقباي خود يعني بني هاشم پروا نداشتند، و چنانچه در قسمت
هاي نخست بحث ما گذشت شواهد زيادي نيز از تاريخ براي اينمطلب داريم…

در اينجا نيز جيره
خواران خود يعني امثال ابوهريره را وادار کرده تا با جعل حديث نام بني اميه و
ابوسفيان را نيز جزء شرکت کنندگان و بلکه پرچمداران اين پيمان ذکر کنند، و
بدينوسيله اين گرگان درنده و ستمکاران معروف تاريخ را- که در ظلم و ستم ضرب المثل
هستند- حاميان مظلوم و دشمنان ظالم معرفي کنند… و در مقابل اين جنايت تاريخي چند
درهم پول  سياه بي ارزش دريافت کنند.

و بلکه برخي از اين
حديث سازان نام عباس بن عبدالمطلب را نيز جزء قيام کنندگان براي گرفتن حق مظلومان
و دعوت کنندگان سران قريش در حلف الفضول ذکر کرده اند که بخوبي دست تحريف در آن
آشکار و انگيزه اين تحريف نيز همان کيسه هاي زر و آش و پلوهائي بوده که به شکم اين
بازرگانان حديث مي ريختند تا بدين وسيله بلکه بتوانند رقباي ديگر خود را در خلافت
از ميدان خارج کرده و خود را وارث بلامنازع رسول خدا و دستاوردهاي اسلام معرفي
کنند….

وگرنه کسي نيست از
اينان بپرسد آخر مگر عباس بن عبدالمطلب که يکي دو سال از رسول خدا کوچکتر بوده در
آنزمان چند سال داشته که چنين قدرت و نفوذي داشته باشد که بتواند سران قريش را
براي عقد پيماني به اين مهمي دعوت کرده و بتواند حق مظلومي را از ظالمي همچون عاص
بن وائل سهمي يا اميه بن خلف جمحي بگيرد!؟….

و يا مگر فراموش کرده
اند که عاص بن وائل سهمي هم پيمان بني اميه بوده و ابوسفيان اموي هيچ گاه بر ضد هم
پيمان متنفذي هم چون عاص بن وائل سهمي قيام نخواهد کرد و پيماني عليه او امضا
نخواهد کرد؟! … ــ مگر اينکه بگوئيم دروغگو کم حافظه مي شود ــ!

 

و بهتر است داستان
اين تحريف را از زبان تاريخ بشنويد

ابن هشام در سيره ي
خود از ابن اسحاق روايت کرد که وي از شخصي به نام محمد بن ابراهيم بن حارث تيمي
نقل کرده که گويد:

محمد بن جبير بن مطعم
بن عدي بن نوفل بن عبدمناف ــ که داناترين مرد قريش در زمان خود بود ــ پس از قتل
عبدالله بن زبير به نزد عبدالملک بن مروان اموي رفت و مردم نيز نزد عبدالملک گرد
آمده بودند و چون به نزد وي آمدند عبدالملک به او گفت: اي اباسعيد آيا ما و شما در
حلف الفضول نبوديم؟

محمد بن جبيرـ شما
بهتر مي داني؟

عبدالملک ـ اي
اباسعيد حق مطلب را در اين باره به من بگو!

محمد بن جبير ـ نه به
خدا سوگند ما و شما در حلف الفضول نبوديم!

عبدالملک ـ راست
گفتي![9]

 

حلف الفضول در مسير
تاريخ

اين را هم بد نيست
بدانيد که کاربرد اين پيمان مقدس و اهميت آن به قدري بود که پس از انعقاد آن نيز
در طول تاريخ بارها مورد استفاده قرار گرفت و هم چون پُتکي بر سر ستمگران و
زورگويان فرود آمده و جلوي تجاوز و تعديها را مي گرفت و هم چون سد محکمي در برابر
قلدرهاي مکه ــ که خود را مالک الرقاب همگان مي دانستند ــ قرار گرفت که از آن
جمله داستانهاي زير قابل توجه است:

1ـ مورخين با اندک
اختلافي نقل کرده اند که مردي از قبيله ي خثعم به منظور انجام حج به مکه آمد و
دختر بسيار زيباي خود را نيز که نامش «قتول» بود به همراه خود به مکه آورد، نبيه
بن حجاج ــ يکي از سرکردگان قريش ــ دختر او را ربود و به نزد خود برد.

مرد خثعمي براي باز
گرفتن دختر خود از مردم مکه استمداد کرد، به او گفتند: تنها راه چاره اين است که
از حلف الفضول و اعضاي آن کمک بگيري! آن مرد به کنار خانه ي کعبه رفته و با فرياد
بلند اعضاي حلف الفضول را به کمک طلبيد، و آنها نيز با شمشيرهاي برهنه نزد او گرد
آمده و آمادگي خود را براي رفع ظلم از وي اعلام کردند، و آن مرد داستان ربودن
دخترش را نقل کرده و همگي به نزد نبيه آمدند، و نبيه که چنان ديد از آنها خواست تا
يک شب به او مهلت دهند، ولي آنها همه يک لحظه هم به او مهلت ندادند، و پيش از آنکه
دست نبيه بن حجاج به آن دختر برسد، دختر را از وي گرفته و به پدرش سپردند.[10]

2ـ ابن هشام و ديگران
بسندهاي مختلف روايت کرده اند که ميان حضرت حسين بن علي عليهما السلام و وليد بن
عتبه اموي که از سوي معاويه در مدينه حکومت داشت نزاعي در گرفت، و مورد نزاع مالي
بود که متعلق به امام حسين عليه السلام بود و وليد آن را به زور غصب کرده بود.

امام عليه السلام به
او فرمود: به خداي يکتا سوگند مي خورم که اگر حق مرا ندهي شمشير خود را بر مي گيرم
و در مسجد رسول خدا (ص) مي ايستم و مردم را به «حلف الفضول» دعوت مي کنم…!

اين خبر به گوش مردم
رسيد و عبدالله بن زبير و مسور بن مخرمه زهري و عبدالرحمان عثمان تيمي و برخي ديگر
از غيرتمندان به حمايت از امام عليه السلام و دفاع از پيمان «حلف الفضول» برخاسته
و آمادگي خود را براي اين کار اعلام کردند، که چون خبر به گوش وليد بن عتبه رسيد
دست از ظلم و ستم برداشته و حق امام عليه السلام را به آن حضرت باز پس داد … .[11]

 

محمد امين (ص)

از اينجا به بعد،
يعني از سن بيست سالگي تا بيست و پنج سالگي رسول خدا (ص) خاطره ي مهم ديگري در
زندگاني آن حضرت ثبت نشده، جز آنکه عموم مورخين نوشته اند: سيره ي آن بزرگوار در
اين برهه از زندگي و رفتار و کردار آن حضرت در اين چند سال چنان بود که مورد علاقه
و محبت همگان قرار گرفته و متانت و وقار و امانت و صداقت او توجه دوست و دشمن را
به آن حضرت جلب کرده بود تا آنجا که به «محمد امين» معروف گرديد، و هر گاه در محفلي
وارد مي شد آن حضرت را به يکديگر نشان داده و مي گفتند:

امين آمد!

و همين امانت و صداقت
او بود که توجه بانوي زنان آن زمان يعني خديجه دختر خويلد را نسبت به آن حضرت جلب
کرده و درخواست ازدواج و همسري با آن حضرت را عنوان کرده به شرحي که انشاءالله
تعالي در بخش آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت. و همين امانت و پاکدامني و صداقت در
گفتار به خصوص در اين برهه از دوران زندگي بود که بعدها در پيش برد رسالت آن
بزرگوار و پذيرش آن از سوي نزديکان و ديگران بسيار موثر بود، و دشمناني که حاضر
بودند هر گونه تهمتي را به آن حضرت بزنند و جلوي تبليغات آن بزرگوار را بگيرند اما
هيچ گاه نتوانستند تهمت خيانت به او زده و کوچکترين نقطه ي ضعفي در زندگي آن حضرت
پيدا کنند … .

باري اين بخش را در
اينجا به پايان رسانده و بخش بعدي را با عنوان ازدواج با خديجه و پي آمدهاي آن
شروع خواهيم کرد ــ انشاءالله تعالي ــ

 



[1]– براي اطلاع بيشتر به تاريخ يعقوبي ج 2 ص 10 و سيره ابن هشام ج1
ص135.

/

استراتژي عراق در جنگ تحميلي

ضرورت طرح بحث

بحث استراتژي عراق در جنگ تحميلي، در وهله ي اول ممکن است
به عنوان يک بحث نظامي به نظر بيايد، اما در جمهوري اسلامي که توان و نيروي لازم
براي ثبات و قوام نظام، از مردم است مسئله شکل ديگري پيدا مي کند، در ضرورت طرح
اين بحث کافي است ياد آوري شود که جنگ فعلي نه يک عمل صرفاً نظامي در جبهه ها بلکه
جزئي از انقلاب و زندگي و اصلاً مهمترين و اصلي ترين مسئله مردم است و طبعاً بحث
پيرامون ابعاد مختلف آن اهميت خاصي دارد.

پرداختن به تقويت آمادگي و زمينه هاي مقابله و مقاومت در
مردم و مسئولين هم چنين فراهم آمدن شرايط و زمينه هاي لازم براي اجراي هر چه بهتر
تدابيري که تعادل مناسب در تقسيم و صرف توان و انرژي انقلاب بين جنگ و ديگر مسائل
را بوجود مي آورد و مهمتر از آن ايجاد و تقويت فضائي که در آن شيوه ها و سياست هاي
جديدي در اين رابطه بتواند کشف و ابداع شود، بدون درک کافي از ابعاد مختلف جنگ،
بازدهي مناسب و بالائي نخواهد داشت به خصوص طرح مسئله مورد بحث که به نحوهُ حرکت
دشمن مربوط است نيز، در اين رابطه مفيد و ضروري خواهد بود.

 

استراتژي عراق در جنگ، انفعال از گام دوم

تغييرات مداوم در استراتژي نيروي آغاز کننده تهاجم و بروز
انفعال آشکار، اندکي پس از آغاز تهاجم، در سياست هاي جنگي مهاجم، از ويژگي هاي
برجسته جنگ تحميلي محسوب مي گردد. اين تغييرات در استراتژي، نه از موضع قدرت و
اختيار که آنرا تصحيح استراتژي بناميم. بلکه از روي اجبار بوده است و کلمه
«استيصال» را ميتوان مناسب ترين عبارت براي توصيف عامل اصلي اين تغييرات بکار برد.

بکار بردن کلمه استيصال بعنوان عامل اصلي تغيير استراتژي
عراق، يک شعار نيست بلکه اندک دقتي در مقاطع و چگونگي اين تغيير، بوضوح چنين امري
را نشان مي دهد. مقاطع مزبور را مي توان چنين تقسيم بندي کرد:

1ـ استراتژي اشغال سريع، به هنگام شروع جنگ

هدف: اشغال سريع چند روزهٔ منطقه وسيعي شامل تقريبا تمامي
خوزستان، به نحوي که با يک خط پدافندي مطمئن «عربستان آزاد شده»! را بتوان براحتي
حفظ نمود.

2ـ استراتژي پدافند گسترده (ناقص)، پس از عدم موفقيت در
اشغال کامل و زمين گير شدن و گسترش ناخواسته در نقاطي که از جهات مختلف ضربه پذير
بوده است.

 هدف: حفظ خطوط
طولاني و نا مطمئن پدافندي در مناطق اشغالي و مطرح کردن صلح و مذاکره از موضع
اشغالگر براي کسب امتيازهاي فراوان به ازاي پس دادن آن مناطق، به استثناي نقاط
استراتژيک و مهم نظير خرمشهر.

 

3ـ استراتژي دفاع مطلق، پس از فتح خرمشهر

هدف: تشکيل يک ديوارهٔ دفاعي مستحکم در سرتاسر مرز و در
کنار آن مظلوم نمائي سياسي براي دستيابي به صلح و مذاکره بدون دادن امتياز به
جمهوري اسلامي.

4ـ استراتژي دفاع تهاجمي، پس از عمليات خيبر

هدف: کم کردن فشار بر خطوط پدافندي، باز داشتن جمهوري
اسلامي از عمليات زميني و نهايتاً ايجاد زمينه هاي تمايل به مذاکره و صلح، از طريق
زدن ضربه هاي اقتصادي و رواني بوسيله حمله به کشتي ها، حمله به شهرها و بطور جزئي
حملات محدود زميني.

5ـ پس از حماسه «روز قدس»…

 

1ـ شروع جنگ

عدم درک عناصر «سازش ناپذيري» در انقلاب اسلامي و محاسبه
غلط توان و استعداد و مقاومت نوپاي جمهوري اسلامي در برخورد با مشکلات عظيم
مبتلابه، هم چنين اميدواري بي مورد به قدرت ضد انقلاب داخلي و جريانات سازشکار از
سوي برنامه ريزان و تحليل گراني که با استفاده از خصلتهاي صدام، او را وادار به
شروع جنگ کردند، منجر به اتخاذ استراتژي نادرست براي عراق، در ابتداي جنگ شد. شکست
استراتژي «اشغال سريع»، رژيم عراق را در ماجرائي قرار داد که از همان آغاز غير
ممکن بودن تحقق اهداف خود را دريافت و مهمتر از آن، حريفي را در مقابل ديد که حاضر
به رها کردن گريبانش نيست.

وقتي يک نيروي مهاجم دست يابي به اهدافي را در زمان محدودي
برنامه ريزي کرده است، عدم موفقيت کامل در زمان ياد شده به معناي شکست است و اين
مسئله مطرح نيست که چه درصدي از پيروزي به دست آمده است بلکه بستگي به اوضاع و
شرايط دارد. در بعضي شرايط عدم دستيابي به هدف در زمان تعيين شده حتي مي تواند
شکستي غيرقابل جبران محسوب شود که در مورد تهاجم عراق نيز چنين وضعي حاکم گرديد.

ارتش عراق به اهداف مورد نظر، در زماني کوتاه و مطابق
برنامه، دست نيافت. بنابراين قادر به تثبيت کامل در نقاط پدافند مطمئن نگرديد و
نيروهاي عراقي در کيلومترها خط نه چندان قوي و مطمئن در اعماق خاک ايران گسترده
شدند. عدم موفقيت در تسخير آبادان پس از يک محاصره ي طولاني را مي توان نمونه اي
براي اين اصل ذکر کرد.

ظاهر قضيه اين است که عراق به جاي تسخير آبادان با محاصره
اين شهر و قطع دو جاده مهم «اهوازــ آبادان» و «ماهشهرــ آبادان» به درصد بالائي
از پيروزي دست يافته است. اما واقع مطلب اين بود که بيش از يک لشکر عراقي با عبور
از کارون و تصرف حدود 150 کيلومتر مربع از نواحي شرق اين رودخانه، به صورت زائده اي
که از سه جناح مورد تهديد قرار گرفته داشته و تنها با 2 يا 3 پل، ارتباط با پشت
جبهه خود را حفظ کرده بود، نيرو و امکانات نظامي فراواني را در بيابانهاي خوزستان
آماده نگه داشته است تا يک نيروي نه چندان عظيم، اين زائده را قيچي کند. کاري که
با طرد بني صدر و فعال شدن نسبي جبهه ها، در اولين قدم با عمليات ثامن الائمه،
صورت گرفت.

در اين جا عراق دقيقا مي دانست با عدم سقوط آبادان، از نظر
نظامي، ماندن در شرق کارون اشتباه است اما چاره اي به جز ماندن نداشت. عراق سعي مي
کرد با حفظ حالت محاصره ي آبادان شکست استراتژي تهاجم سريع خود را بپوشاند و به
عنوان يک نيروئي که به ظاهر با قدرت و قوت، مناطقي را در اشغال دارد، حداقل در صدي
از امتيازاتي را که از ابتدا در نظر داشت، با اين حربه به دست آورد. اصول نظامي
ديکته مي کرد که عراق نيروهايش را از شرق کارون عقب بکشد ولي وحشت از بازتاب اين
عمل ــ که شکست عراق در تهاجم را عريان مي ساخت ــ مانع اين اقدام گرديد.

نمونه ي ديگر عدم
موفقيت، در تصرف دزفول است که به عنوان گلوگاه و مرکز اصلي ارتباطي خوزستان با
ديگر نقاط ايران محسوب مي شود. شکست عراق در دستيابي به دزفول در ظاهر با تصرف بيش
از 2 هزار کيلومتر مربع از اراضي ايران در آن سوي کرخه پوشانده شد و نيروهاي عراقي
به ظاهر به درصد بالائي از اهداف خويش دست يافته بودند در حالي که واقعيت اين بود
که انهدام و اسارت دريايي از امکانات و نفرات عراقي را که شايد بيش از 10 برابر
زائده شرق کارون، در اين منطقه به کار گرفته شده بود، تهديد مي کرد. هر چند که در
اين منطقه، عراق به شدت شرق کارون در معرض خطر قرار نداشت اما طبيعي بود که با رشد
استعداد نظامي ما بعد از «ثامن الائمه» که تجربه اي چون «طريق القدس» را هم پشت سر
داشت، «فتح المبين» در کمتر از ده روز اين منطقه را جارو کند.

حتي وجود تجربه بيشتر
و نتيجتا به کار بردن برخي تدابير که امروزه براي رزمندگان اسلام امور ساده اي
محسوب مي شوند، مي توانست مانع فرار چند يگان قدرتمند ارتش عراق از جمله تيپ 10
زرهي، از منطقه عملياتي شده و ضربه اي هولناکتر از آن چه وارد شد، بر ماشين جنگي
متجاوز، وارد گردد.

 

2ـ توقف و تزلزل

عراق با درک شکستي که
هرگز توان اعلام کردن آن را نداشت، پس از مدت کوتاهي از تهاجم اوليه، شعار صلح و
مذاکره را طرح کرد. براي جلوگيري از شکست بيشتر، عراق چاره اي نداشت که در
بيابانهاي خوزستان و هم چنان به صورت گسترده و در خطوط نه چندان غيرقابل نفوذ
بماند و منتظر کمک سياست هاي امپرياليستي در تحميل صلح به جمهوري اسلامي باشد. در
عمل، فشارهاي سياسي، تبليغاتي و اقتصادي امپرياليستها و هم چنين اقدامات تروريستي
ضد انقلاب داخلي نتوانست به عراق کمک تعيين کننده اي بکند. عامل اصلي در اين جا
مقاومت و تسليم ناپذيري انقلاب اسلامي است که راه حل هاي سياسي آزاد سازي مناطق
اشغالي را يک سره نفي کرده و به دفع متجاوز از طريق نظامي با تقويت جنبه ي مردمي
جنگ، تصميم قطعي گرفت. دنيا براي اولين بار شاهد بود که يک کشور با وجود ضعف ظاهري
نظامي، براي باز پس گيري خاک خود، از قدرتهاي بزرگ «دريوزگي» نمي کند و در همان
شرايط به ظاهر نامطلوب نيز، از موضعي بالاتر از حريف حل مسئله جنگ در ميدان هاي
جنگ را در دستور کار دارد.

اين در حالي است که
در اين دوران [1]
جمهوري اسلامي با شديدترين تنشهاي داخلي از سوي عناصر سازش کار طرفداري غرب در
حکومت و ضد انقلاب وابسته مواجه بود تا خرداد 1360 حضور بني صدر در راس جريانات
سازشکار غرب گرا، به عنوان رئيس جمهور و جانشين فرمانده کل قوا، امکان اتخاذ و
اجراي سياستهاي مناسب جنگي را غير ممکن ساخته بود و از اين پس نيز نوبت «تروريسم
ضد مردمي» منافقين است.

از عمليات «روح خداــ
فرمانده کل قوا» که در اواخر ماه 60، هم زمان با عزل بني صدر از جانشين فرمانده کل
قوا، به عنوان مقدمه اي بر شکستن محاصره ي آبادان، در دارخوين انجام شد، تا فتح
خرمشهر که دوراني جديد را به سياست نظامي عراق تحميل نمود، به طور مستمر عناصر
برجسته اي از کادرهاي ضد انقلاب توسط ضد انقلاب داخلي با تدارک و کمک اطلاعاتي،
مالي و سياسي امپرياليستها، مورد سوءقصد قرار گرفته و به شهادت رسيدند. چند روز پس
از عمليات دارخوين، شهيد بهشتي، رئيس ديوان عالي کشور به همراه عده اي از وزرا،
نمايندگان مجلس و ديگر کادرهاي ورزيده انقلاب شهيد شدند، يک ماه قبل از عمليات
ثامن الائمه (شکستن حصر آبادان) رئيس جمهور و نخست وزير و پس از آن به تدريج
دادستان کل کشور، شهداي محراب که هر کدام استوانه محکم نظام در مناطق مختلف بودند
و هم چنين تعداد زيادي از سربازان گمنام و کاري انقلاب به شهادت رسيدند. ولي با
اين همه، امپرياليستها نتوانستند براي عراق کاري کنند و عمليات بيت المقدس نقطه ي
پاياني بر آخرين اميدهاي عراق، در اين دوران، نهاد و اين رژيم به شکست کامل دومين
استراتژي اتخاذ شده خويش تن داد. از اين پس هيچ نقطه ي قوتي در دست عراق باقي
نمانده است، از اين رو سياست عراق بر مبناي مظلوم نمائي سياسي و تبليغاتي و صرف
نظر کردن از ادعاهاي وقيحانه و در عين حال قدرتمندانه قبلي، قرار مي گيرد.

اعلام بازگشت به
مرزها، اعلام آتش بس يک طرفه و نشان دادن تمايل به خاتمه جنگ و به خصوص تبليغ روي
لزوم ختم درگيري با ايران جهت آزاد کردن نيرو براي مقابله با تهاجم اسرائيل در
لبنان! از شگردهاي سياسي رژيم عراق در اين مقطع است که به وسيله ي آن کوشيد تا از
بروز آثار و عواقب خطرناک داخلي شکست کامل در دستيابي به اهداف آغاز جنگ، بکاهد.
از اينجا استراتژي نظامي جديدي متناسب با شرايط مطرح مي گردد.

 

3ـ استراتژي دفاع
مطلق

در ادامه ي عمليات
بيت المقدس که هنوز خرمشهر در دست عراق بود، اين رژيم با شکست نظامي در مراحل اول
و دوم اين عمليات به پي ريزي و تهيه مقدمات پياده کردن استراتژي جديد خويش اقدام
کرد. عقب کشيدن «لشکر6» از کرخه نور و جفير و استفاده از آن براي استحکام پدافند
بصره نشان مي دهد که از همان موقع رژيم عراق درصدد بر آمده است که خطوط مطمئن مرزي
را تقويت کند و تلاش اصلي خويش را بر حفظ آن بگذارد. مطلبي که حتي با از دست دادن
احتمالي خرمشهر مي توانست از تداوم پيروزيهاي نيروهاي اسلام جلوگيري کند و از
برداشتن گام بعدي که مي توانست تصرف بصره باشد ممانعت به عمل آورد.

عراق در صدد استقرار
در خطوط دفاعي مطمئني بود که با کمترين نيروي انساني و با کار مهندسي در زمين،
بتواند به خوبي از هجوم احتمالي زميني جلوگيري کند. اين بود که پس از شکست در
نبردهايي چون «طريق القدس، فتح المبين و بيت المقدس» و فرار به سمت مرزهاي بين
المللي در جنوب، با عقب نشيني از مناطقي در غرب کشور و با ادامه ي اشغال برخي
مناطق (نظير نفت شهر) که از نظر سوق الجيشي اهميت داشت، خط دفاعي سرتاسري مورد نظر
خويش را تشکيل داده و آن را اقدام به فراخواني نيروها به مرزهاي بين المللي نام
نهاد!

در همان شرائطي که
عراق از فراخواندن نيروهايش به مرز بين المللي! و اعلام تمايل به اتخاذ سياست جديد
نظامي با محور مبارزه با اسرائيل دم ميزد و در شرائطي که قسمتي از توجه ما به
مسائل لبنان و اعزام نيرو به آن نقطه جهت مقابله با خطر اسرائيل معطوف گرديده بود،
ارتش عراق با تمام توان به ايجاد و استحکام موانع و ازدياد رده هاي مختلف دفاعي در
زمين (ميدان مين، سيم خاردار، کانال و …) در خطوط مرزي مشغول بود.

سياست استفاده از
موانع ايذائي و تاخيري ايجاد شده در زمين که به جاي نيروهاي اصلي عراق، تا زمان
کوتاهي (مثلا تا صبح روز اول عمليات) بتواند حتي موقتا جلوي پيشروي نيروهاي ما را
گرفته و يا آن را کُند نمايد، با شدت پيگيري مي شد. براساس اين سياست در رده هاي
مقدم دفاعي از کمترين نيروهاي انساني استفاده شده و به موانع ايذائي و آتش انبوه
اکتفا مي گردد. پس از چند ساعت که همراه با روشن شدن هوا و فراهم شدن شرايط براي
مانور نيروهاي زرهي است نيروهاي تازه نفس عراقي در حالي که به دليل کشف محورهاي
حمله شب گذشته، در نقاطي که تهديد بيشتري وجود دارد به خوبي هدايت مي شوند،
تانکهاي خود را به جنگ نيروهاي پياده اي مي آورند که موانع ايجاد شده مانع از
استقرار آنها در يک خط قابل دفاع و مطمئن گرديده است.

در سياست دفاع مطلق،
عراق هيچ حرکت تهاجمي را در زمين انجام نمي دهد و تمام توان خود را در استحکام
خطوط پدافندي و آمادگي براي ترميم رخنه هاي احتمالي در اين خطوط به کار مي برد.

در اين دوران، آتش به
عنوان عنصر مهم تکميل کننده موانع ايذائي و تاخيري در زمين، توسط ارتش عراق به کار
گرفت شده است. اصطلاح «زمين سرخ» که توسط برخي رزمندگان به کار برده شده به معناي
آن است که تقريبا هيچ نقطه اي از زمين منطقه عملياتي از آتش صدها هزار و بلکه در
مواردي ميليونها گلوله توپ دشمن که با سخاوت تمام و به طور بي هدف ريخته مي شوند،
در امان نمي ماند.

عمليات رمضان نخستين
برخورد نيروهاي اسلام با سياست جديد عراق محسوب مي گردد، از اين تاريخ روشن شد که
به دليل تغيير شرايط زمين (دشت صاف بدون جان پناه براي پياده) و تغيير شرايط خطوط
برخورد با دشمن (جبهه هاي رو در رو بدون داشتن جناح و کناره از دشمن و عدم امکان
برخورد از کنار و عقبه دشمن و غافلگيري و دور زدن آن) و هم چنين تغيير استراتژي
عراق در جنگ، هر کيلومتر پيش روي اهميت و مشکلات معادل دهها کيلومتر پيشروي سابق
را دارد چه از لحاظ نظامي و چه از لحاظ سياسي و رواني.

از لحاظ نظامي، جنگ
نسبت به شرايطي که دشمن در خاک ما بود بسيار سنگين تر و مشکل تر شده و از لحاظ
رواني نيز جنگ در خاک عراق به خصوص نزديکي اتوبان بصره ي بغداد و ديگر نقاط مهم
عراق به مرز، حساسيت ارتش عراق را بالا برده و به خلاف سابق هر گونه عقب نشيني، به
معناي مرگ و نابودي حتمي آن تلقي مي گردد. اکنون هر مقدار عقب نشيني به معناي همان
مقدار نزديک شدن ارتش عراق به نابودي است و اين گونه مسائل کاملا در نزد نيروها
احساس شده و از سوي فرماندهان آنها نيز به شدت تبليغ مي گردد.

چنين شرائطي براي
نيروهاي خود، در انتخاب منطقه عملياتي و نحوه ي جنگيدن محدوديت زيادي را ايجاد مي
کند ولي تلاشها متوقف نمي گردد. پس از «رمضان» عمليات «محرم» و «مسلم بن عقيل»
آمادگي ها و آزمايشهاي موفقي در اين زمينه مي تواند به حساب آيد ولي در «والفجر»
کار آن گونه که تبليغ شده بود پيش نمي رود، ظاهرا باز هم به ديواره ي دفاعي عراق
آسيب چنداني وارد نشد، «والفجر» به «والفجر مقدماتي» تبديل شده و به دنبال آن
والفجرهاي يک و دو و سه و… سلسله عملياتهاي موفق ولي محدود، انجام مي گيرد.

در هر علميات محدود و
موفق، قسمتي از خط دفاعي عراق شکافته شده و مواضعي از تصرف آن خارج مي گردد ولي
باز هم ضربه وارد تعيين کننده نيست.

عراق هم چنان اميدوار
است که ما آن قدر به اين ديوار بکوبيم تا خسته و وامانده به گوشه اي افتاده و به
راه حل سياسي و سازش تن دهيم ولي عمليات خيبر که نقطه پاياني اين دوران است، اين
گونه تصورات را بر هم زده و و صدام و حاميانش را وادار به وارد کردن عوامل و
پارامترهاي جديدي در جنگ مي کند. استراتژي دفاع مطلق آسيب پذيري خود را نشان داده
و جمهوري اسلامي با «خيبر» توازن نظامي را به نفع خود بر هم زده است، از اين رو
حاميان صدام سياستهاي جنگي جديدي را براي عراق طراحي مي کنند و جنگ از اين پس به
تدريج ابعاد گسترده تري به خود مي گيرد.

4ـ پس از خيبر،
تاکتيک هاي تهاجمي در استراتژي عراق

پشت سر گذاشتن
کيلومترها عقبه آبي (هور) و تصرف مواضع دشمن در عمق خاک عراق، حضور هر چند موقت در
کنار دجله و فرات، تهديد جدي اتوبان بصره بغداد و تصرف جزائر مجنون همراه با ايجاد
راههاي تدارکاتي در هور که با نبرد و مقاومت جانانه در زير آتش مداوم دشمن مقدور و
عملي گرديد، اين وحشت و نگراني را براي رژيم عراق و حاميانش به وجود آورد که براي
هميشه نمي توان در پشت دژهاي دفاعي پنهان شد.

«خيبر» قابليت رزمي و
تصميم جدي نيروهاي اسلام براي دست يابي به اهداف نظامي به منظور احقاق حقوقي که
اداي آن به معناي پايان عمر رژيم صدام است را به خوبي تفهيم کرد. در خيبر، رژيم
عراق فاصله چنداني با قطع کامل جاده بغداد و بصره و حضور دائمي نيروهاي اسلام در
قسمتهاي وسيعي از منطقه اي که شمال و جنوب عراق را به هم مرتبط مي سازد و به دنبال
آن طبيعتا سقوط بصره، احساس نمي کرد و اين در حالي بود که اگر نيروهاي خودي از
حداقل امکانات لازم براي چنين عملياتي برخوردار بودند، احتمال چنين وضعي به شدت
وجود داشت. با وجود عدم توفيق در دستيابي به اهداف اصلي، تثبيت جزاير مجنون در
شرايط فوق تصوري که وجود داشت نشان مي داد که ما مصمم به ادامه حضور در هور هستيم
و اين براي عراق معناي روشني داشت. از اين پس عراق مي بايست هميشه منتظر اقدامات
ما با استفاده از جا پاي مناسبي که در اختيار گرفته بوديم باشد. جائي که بيش از
چند کيلومتر با گلوگاه ارتباطي شمال و جنوب عراق فاصله ندارد.

دشمن اهميت اين اقدام
را به خوبي دريافته بود، و از همين رو مقدمات شکل گيري و اعمال يک سياست جديد در
جنگ پايه ريزي و به تدريج اجرا گرديد.

دوران پس از خيبر،
دوران تقويت و تسريع در تدارک عراق و آماده کردن زمينه جهاني براي دست زدن به
اقدامات تهاجمي در اشکال مختلف است. در بعد تبليغاتي، تکيه روي نيرومندي عراق از
لحاظ ابزار و تجهيزات جنگي در رسانه هاي خبري و تبليغي امپرياليستها جايگاه خاصي
پيدا کرد.

 

جنگ کشتي ها

از نمونه هاي مهم
اتخاذ سياست جديد نظامي، تلاش براي گسترش جنگ در خليج فارس و حمله به کشتي هاي
تجاري است، عراق با ازدياد بي سابقه حملات خود به کشتي ها در خليج فارس که تا آن
زمان به صورت بسيار محدودي صورت مي گرفت اعلام کرد که به طور جدي به محاصره دريايي
به منظور سقوط اقتصادي ايران تصميم گرفته است و اين را نيز عملي کرد اما تصميم
مقابله به مثل جمهوري اسلامي که با توجه به موقعيت و توان ظاهري آن، چندان منتظره
نبود، وقايع را آن چنان که مطلوب عراق است جلو نبرد.

جنگ کشتي ها در خليج
فارس پس از يک اوج و بعد از آنکه معلوم شد اثر تعيين کننده اي ندارد اهميت خود را
به عنوان يک مسئله درجه اول در سياست تهاجمي عراق از دست داد لکن با شدت و ضعفهاي
مقطعي هم چنان ادامه يافت.

از اقدامات ديگر عراق
در اجراي استراتژي جديد خود، حملات محدود زميني به مواضع جمهوري اسلامي بود که به
دليل عدم توانايي ارتش عراق در رزم رو در رو و آمادگي رزمندگان اسلام در سراسر
جبهه ها، چندان اهميتي پيدا نکرد و شدت تلفات دشمن در چند حمله موضعي باعث شد که
روشهاي ديگري را در تهاجم به منظور جلوگيري از حملات ما، اهميت بدهد.

 

سلاح شيميائي

استفاده از سلاحهاي
شيميائي که از همان عمليات خيبر به کار گرفته شده بود در اين دوران به عنوان يکي
از عوامل جديدي که عراق وارد موازنه قوا کرده است مطرح مي باشد. با توجه به
پشتيباني آشکار و نهان جهان امپرياليستي از عراق، اين رژيم به دفعات اين سلاح را
به کار برده و عملا استفاده از آن را به صورت عامل تهديد کننده اي عليه ما براي
خود محفوظ نگاه داشته است.

تا کتيک هاي مختلف
عراق در استراتژي جديد خود (استفاده از سلاحهاي شيميائي، جنگ کشتي ها و عمليات
محدود زميني) در عمل نتوانست کارساز باشد. در ميمک عمليات موفق عاشورا بار ديگر
ضعف عراق و ابتکار عمل ما را يادآوري کرد ولي مهم تر از اين عمليات قرائن و شواهدي
که از آمادگي و تدارک ما براي عملياتي حساس و قريب الوقوع نظير «بدر» حکايت مي
کرد، به رژيم عراق ثابت نمود که سياست تهاجمي خود را بايد با تاکتيک هاي موثرتري
اجرا کند زيرا تاکتيک هاي قبلي کارساز نبوده و نتوانسته ما را به صرف نظر کردن از
تهاجمات تعيين کننده وادار کند.

 

جنگ شهرها

در آستانه عمليات بدر
با جنگ شهرها مرحله جديدي در سياست تهاجمي عراق نازل مي گردد. حمله هوائي و موشکي
به مناطق مسکوني ما، قبل از اين نيز ندرتا و به مناسبتهايي انجام گرفته بود، في
المثل بعد از يک حمله فوق از سوي ما و يا يک ضربه به منافع آمريکا در لبنان، برخي
مناطق مسکوني ما مورد حمله عراق قرار مي گرفت. اما در اين مرحله گسترش بي سابقه
حمله به مناطق مسکوني کلا صورت جديدي از تاکتيهاي عراق را نشان مي داد.

در ايام «بدر» عراق
روزهاي دلهره آميزي را مي گذارند. اين بازار نقطه اي قابل پيش بيني (منطقه عملياتي
خيبر) تهاجم نيروهاي اسلام انجام شده بود با اين وصف خطر قطع ارتباط جبهه هاي شمال
و جنوب عراق و محاصره بصره به شدت وجود داشت. بعد از چند روز، وقتي نيروهاي خودي
با تصرف و تثبيت مناطقي نظير پاسگاه ترابه، پد الحچرده (خندق) و قسمت هائي از
آبراههاي هور، مناطق حاشيه و دجله و جاده بصره بغداد را رها کرده و عقب نشيني
کردند يک بار ديگر رژيم عراق از يک تکان تزلزل کننده خلاص شده بود ولي آيا اين
تکانها دائما به همين صورت و با همين عاقبت و سرانجام، تکرار خواهد شد؟ براي رهبري
عراق جواب اميدوار کننده اي وجود نداشته است از همين رو با اينکه مدتي پس از تعيين
قطعي نتايج عمليات بدر، اين مرحله از جنگ شهرها فروکش مي کند اما رژيم عراق تدارک
وسيعتري براي مرحله گسترده تري در جنگ شهرها، مي بيند.

در مرحله اول جنگ شهرها
و در آغاز آن عراق هنوز تصميم به گسترش آن نشان نمي داد. و طالب اجراي محدود آن
بدون عکس العمل جمهوري اسلامي بود. در ابتدا حمله به اهواز و بوشهر تحت پوشش
بمباران «شرکت نورد» اهواز و «انرژي اتمي» بوشهر صورت گرفت و عراق مدعي بود که
صرفا به مراکز اقتصادي حمله کرده است. شهرها و روستاهاي مرزي نيز تحت عنوان مراکز
تجمع نيروها بمباران مي شد. پس از اعلام مقابله به مثل جمهوري اسلامي و کوبيدن
بصره به وسيله توپخانه و بعد از اجراي آن، عراق اعلام کرد که 30 شهر ايران را
بمباران خواهد نمود. اين مسئله به شدت محتمل است که عراق هنوز در ارزيابي ها و
تحليلهاي خويش به نتيجه گيري نهائي براي دست زدن به جنگ شهرها با آن گسترش که در
اسفند 63 شاهد آن بوديم، نرسيده بود. در صورت برخورد مماشات آميز جمهوري اسلامي،
مرحله اول جنگ شهرها به آن صورت آغاز نمي گرديد و تنها به شکل محدودي به عنوان
عامل باز دارنده ي عمليات بدر بکار گرفته مي شد.

در هر صورت اگر چه
بتوان احتمال داد که مرحله ي اول جنگ شهرها با هدف اصلي دفاع زميني و ممانعت از
اقدام براي عمليات بدر بوده و استراتژي عراق تا اين مقطع نيز تهاجم باز دارنده
محسوب بشود اما در مرحله ي دوم جنگ شهرها، به طور دقيق و قطعي سياست تهاجم به
شهرها براي کشاندن جمهوري اسلامي به پاي ميز مذاکره را تعقيب مي نمايد نه سياست
فشار براي جلوگيري از عمليات. از همين روست که حتي با وجود مماشات جمهوري اسلامي
در روزهاي اول مرحله دوم جنگ شهرها و حتي عدم برخورد تبليغاتي با اين مسئله، عراق
عمليات هوائي و موشکي خود را تشديد مي کرد و ميل شديد خود را به آغاز مجدد جنگ
شهرها نشان مي دهد.

مرحله دوم جنگ شهرها
علاوه بر خشونت و گسترش بيشتر نسبت به مرحله ي اول، اين مشخصه مهم را همراه داشته
است که علنا و با صراحت و تکرار و تاکيد از سوي رژيم عراق، به عنوان سياست تهاجمي
قطعي و تعيين کننده اي در زمينه کشاندن جمهوري اسلامي به سازش و صلح، مطرح بوده و
دشمن نتايج مثبت و موثري را براي اين تهاجمات، در ارزيابي هاي مربوطه، قائل مي شده
است.

آن گونه که غالب
تحليل گران و رسانه هاي گروهي جهاني جنگ شهرها را منعکس مي کردند کليه شواهد و
قرائن حکايت از موثر بودن و کارائي تاکتيک اخير عراق مي کرد. با وجود بمباران هاي
مکرر (و البته نه چندان موثر) تهران، و وسعت بي اندازه تهران که حمله هوايي از
ارتفاع بالا را ساده مي کرد، عدم برنامه ريزي منظم در رابطه با پناهگاه براي تهران
10 ميليوني، عدم يک سياست تبليغاتي کارا و منسجم براي جهت دادن به عکس العمل مردم
و از سوي ديگر سالم بازگشتن هواپيماهاي مهاجم که عراق کشور را مورد حمله قرار مي
دادند همه و همه باعث شده بود که تقريبا کليه امکانات تبليغاتي امپرياليستها در
جهت مقاصد صدام، برتري بي چون و چراي هوائي عراق را تصوير کرده و استراتژي عراق را
مفيد و موثر توصيف کنند.

دشمن به اجراي
استراتژي تهاجمي خود اميدوارانه، ادامه داده و به نتايج آن دلباخته بود ولي روز
قدس اين روند را قطع کرد.

 

5ـ حادثه ي تاريخي
روز قدس

در اوج چنين هنگامه
اي که توصيف شد، انقلاب اسلامي يک نمايش قدرت از پايگاه مردمي خويش را ترتيب داد.
نمايش قدرتي که بدون استثنا براي مردم و تمام دست اندرکاران غير منتظره بوده و به
معجزه اي بيشتر شباهت داشت. راهپيمائي روز قدس، کوبنده و تعيين کننده، پاياني بر
دلخوشي هاي صدام و حاميان بود.

براي گردانندگان جنگ
شهرها در برابر اين راهپيمائي، راهي به جز انفعال نماند و غير موثر بودن اين حربه
دقيقا آشکار گرديده و به سرنوشتي نظير جنگ کشتي ها دچار شد، دست کم دشمن و حاميان
وي از اين پس باز هم الزاما محتاج به استفاده از عوامل و پارامترهاي جديدي هستند.

در واقع تحول جديدي
در جنگ اجتناب ناپذير است و جهت اين دليل ماهيت سراپا وابسته ي رژيم عراق بستگي به
سياست و تصميم گيري حاميان وي يعني طرفهاي اصلي انقلاب اسلامي در جنگ تحميلي،
دارد.

*نبردهاي سرنوشت ساز
ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين و بيت المقدس در دوراني انجام شده است که اوج
فعاليتهاي تروريستي است که تا اينکه همزمان با عمليات بيت المقدس ، چند ضربه تعيين
کننده در ارديبهشت 61، قدرت اصلي نظامي تروريستها را در داخل نابود کرده و باعث
فرار کادرها و اعضاي منافقين و ديگر گروههاي محارب بخارج کشور ميگردد.

 



1ـ نبردهاي
سرنوشت ساز ثامن الائمه، طريق القدس، فتح المبين و بيت المقدس در دوراني انجام شده
است که اوج فعاليتهاي تروريستي است تا اينکه همزمان با عمليات بيت المقدس، چند
ضربه تعيين کنده در ارديبهشت 61، قدرت اصلي نظامي تروريستها را در داخل نابود کرده
و باعث فرار کادرها و اعضاي منافقين و ديگر گروههاي محارب به خارج کشور مي گردد.

/

بررسی وضع موجود جنگ

بررسي وضع موجود جنگ، و آينده آن

حجة الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني

پنج سال از جنگ تحميلي مي گذرد و با فرا رسيدن هفته جنگ،
وارد ششمين سال آن مي شويم. از اين روي سزاوار است، دور نمائي از وضع موجود جنگ و
تحليلي از آينده آن، فهرست وار مورد بحث قرار دهيم.

به نظر مي رسد عراق که حادثه افروز جنگ و مسئول آن بوده و
اهداف خبيثانه اي از آن داشته، و کساني که در جنگ پشت سر عراق بوده و به او ياري
مي رساندند، اکنون در شرايط بسيار دشواري قرار گرفته اند. و جمهوري اسلامي، خيلي
متين و پابرجا، به همان روندي که پس از شروع تجاوز انتخاب کرد، با اطمينان و
استحکام بيشتري ادامه داده و پيش مي رود. و اين در صورتي است که کسي منکر مشکلات،
خرابي ها و مصيبتهائ جنگ نيست، خصوصا براي افراد بي صبر و کم تحمل و يا آنها که به
زندگي، تنها بعد از رفاهي مي نگرند، ممکن است مساله جنگ برايشان ابهامات زيادي
داشته باشد و برخي نيز خشمگين باشند چرا که با ايده هاي انقلاب آشنا نيستند و يا
نسبت به آن دشمني مي ورزند و بدون شک، جنگ به آنها نيز آسيب وارد ساخته است.

ولي آن چه ما را از نتايج جنگ خشنود مي سازد و به آينده ي
آن اميدوار، تحليل واقع بينانه اي است که براساس اهداف انقلاب، ترسيم مي شود.

 

نگرشي بر وضعيت عراق

نخست بايد نظري بيافکنيم بر وضعيت موجود در عراق. به نظر
من، اکنون عراق در بدترين شرايط به سر مي برد. زيرا عراق کشوري است که بالقوه،
استعداد بهترين و مرفه ترين زندگي را دارد، چون ذخاير نفتي آن بيکران و جمعيتش بيش
از چهارده ميليون نفر نيست. و از سوئي ديگر، شرايط اقليمي خوبي دارد: آب فراواني
در عراق موجود است از قبيل رودهاي دجله و فرات و رودخانه هاي فراوان ديگري که از
غرب کشور ما يا از جنوب و غرب ترکيه به آنجا سرازير مي شود. و در مجموع، عراق مي
تواند، از لحاظ امکانات رفاهي و پيشرفت، يکي از، بهترين کشورها براي ملتش باشد ولي
با اين سياست غلط ماجراجويانه حزب بعث و اين که آلت دست اهداف استعمارگرانه جهان
استکبار قرار گرفته و طيف حاکميت باند ميشل عفلق بر آنجا گسترده شده که اينان از
پايه و اساس، عوامل ساخته شده ي استعمار هستند، مي تواند فهميد که عراق چه وضع
دشواري را مي گذراند.

 

وضعيت نظامي عراق

1ـ در شمال عراق، کردستان واقع است که مي توان گفت: رژيم
عراق، چندان حاکميتي در آن بخش وسيع ندارد مگر در جاده ها و اطراف پادگانها و در
هر نقطه اي که يک واحد نظامي مستقر کرده است، ضمن اينکه در مسير، هميشه مورد تعرض
مخالفان قرار گرفته و مي گيرد. و حتي راه هاي حياتي که به ترکيه دارد يعني لوله
هاي نفت، از همان جاده ها عبور مي کند و رژيم ناچار است قدم به قدم، با نيروهاي
نظامي آن راهها را حفظ و کنترل کند، که در هر صورت حاکميت عراق در شمال، متزلزل مي
نمايد.

2ـ در جنوب کافي است وضعيت هور الهويزه را از نظر گذراند
که در هور غرب دجله نيز چيزي شبيه ان است زيرا سربازان فراري و شيعيان مخالف
حکومت، در آن جا پناه گرفته اند و در حقيقت اين بخش وسيع از جنوب عراق که تقريبا
به مرکز هم نزديک است، درست در حاکميت رژيم نيست، مگر جاده هائي که در هور کشيده
شده است که در آن جا نيز حاکميتش متزلزل مي باشد.

3ـ در جنوب شرقي عراق (از بصره تا فاو) عملا غير از
سنگرهاي نظامي چيزي به چشم نمي خورد و سراسر اين منطقه در تيررس ايران است. و همان
گونه که آنها آبادان و خرمشهر ما را مي زنند، ما نيز در طول اروند رود مي توانيم
ضربه هائي مهلک بر آنها وارد سازيم.

4ـ عراق از خليج فارس که مهمترين رگ تزريق مواد اقتصادي
براي آن است و بيشترين نفت عراق از آنجا صادر مي شده، امروز محروم مي باشد زيرا
اسکله هاي البکر و الأميه به کلي تعطيل است. و تنها از راه «توز خرماتو» به طور
خيلي دزدانه رفت و آمد مي شد که انشاءالله، جلويش را خواهيم گرفت.

5ـ شرق عراق تا حدود سي، چهل کيلومتري مرز، اصلا تامين
ندارد يعني طوري است که هيچ موسسه ي حساس صنعتي يا پروژه ي ساختماني و عمراني نمي
تواند پا بگيرد، براي اينکه هر لحظه ممکن است گلوله هاي توپ به آنجا برسد. و شما
در نظر بگيريد: اگر مرز عراق عراق را با ما 1200 کيلومتر حساب کنيم و در طول مرز،
سي کيلومتر را نا امن به حساب بياوريم، سي کيلومتر در هزار و دويست کيلومتر چه
مساحت وسيعي از شرق عراق را در بر مي گيرد که نا امن است و نوعا کساني که در آنجا
زندگي مي کنند يا مهاجرت کرده اند و يا به صورت متزلزل، بدون امنيت، زندگي مي کنند
و امکان سرمايه گذاري و عمران هم، دشوار و يا محال به نظر ميرسد.

6ـ غرب عراق، قسمتهائي که به سوريه نزديک مي شود،به خاطر
سياست بدي که با سوري ها دارند،نا امن است و قسمت زيادي از آن هم بيابان است.

7ـ بصره که مرکز مهم صنعت و اقتصاد عراق است و هيچ وقت
عراق بدون بصره نمي تواند زندگي کند، در وحشت و اضطراب به سر مي برد، زيرا در
تيررس توپهاي دور رس ما است و هر وقت آشوبي از سوي عراق پيش آيد، توپهاي ما تا آن
طرف بصره را هدف قرار مي دهند.

8ـ جاده ي استراتژيک و حياتي بغداد بصره که از «العماره»
مي گذرد، در خيلي از نقاط، نه تنها در تيررس توپها که در تيررس خمپاره هاي ما نيز
هست. و اين هم جاده اي نيست که عراق بتواند از آن صرف نظر کند.

تنها جائي که براي عراق تقريبا امن است (آن هم در صورتي که
آشوبي پيش نيايد) مرکز عراق است که اکنون همه چيز در آن جا متمرکز شده است.

 

وضعيت اقتصادي عراق

پيش از آنکه عراق جنگ را شروع کند، در حدود 35 ميليارد
دلار ذخيره شده است. و قاعدتا اين ادعا درست است زيرا پس از پيروزي انقلاب اسلامي،
وقتي که صادرات ايران از 6 ميليون بشکه نفت به يک ميليون يا يک ميليون و نيم کاهش
يافت، عراق توليد خود را به سه ميليون و نيم بشکه و با قيمت زيادي، بالا برد و چون
تمام پول نفت را هم نمي توانستند جذب بکنند لذا پول زيادي ــ و طبق ادعاها در حدود
سي و پنچ ميليارد دلار ــ اندوخته کردند. و اکنون بيش از چهل ميليارد دلارــ غير
از کمکهاي بلاعوض که گرفته است ــ مقروض مي باشد. و همه مي دانند که ذخاير ارزي
عراق صفر است.

و اين در شرايطي است که عراقي ها در همان دوره وفور ذخاير
ارزي، پروژه هاي بسيار عظيمي را تصويب کردند، مانند دوران رژيم شاه در ايران، و
بيشتر اين پروژه هاي بلند پروازانه، متکي به نيروها و تکنيک خارجي بوده و امکان
اداره اش در خود عراق نبوده مانند سدها، راه آهن ها، پروژه هاي نيروگاه هاي اتمي،
پلها، کارخانه ها و صنايع و احياي اراضي و و … که نمونه هايش در ايران هست. اين
پروژه ها تازه داشت به مرحله اجرا مي رسيد که جنگ را آغاز کردند. آنها با آغاز
جنگ، ابتدائا خيال مي کردند به زودي جنگ تمام مي شود و پس از اينکه عراق ژاندارم
منطقه شد، باج خواهي بيشتري از همسايه ها مي کند و پروژه ها به سرعت ادامه پيدا مي
کند. بيگانگان هم که دستشان از ايران قطع شده بود، اميد زيادي به عراق بسته بودند.
و امروز اکثر اين پروژه ها يا تعطيل شده و يا نيمه تعطيل و نيمه جان است.

و آنان که در مسائل اقتصادي آگاهي دارند، مي دانند که اين
پروژه ها چه زياني به عراق وارد کرده است. پروژه اي که مهندسينش، کارشناسانش،
موادش، تکنيکش و همه چيزش وابسته به بيگانگان است، اکنون تعطيل يا نيمه تعطيل
بشود، زيان زيادي به کشور وارد مي سازد زيرا از طرفي، شرکتهاي خارجي حاضر نيستد،
از يک ريال خود بگذرند و از طرفي ديگر طبق قراردادهائي که بسته اند، اگر از طرف
کارفرما تاخيري پيش بيايد، کارفرما هم بايد تورم را بپردازد و هم معطل ماندن
کارگاه ها و نيروه ها و هم بهره ها را.

در چنين شرايطي، ما مي توانيم حدس بزنيم در ظرف پنج سال
جنگ، اين پروژه ها براي عراق چقدر گران تمام شده است که با وجود سي و پنج ميليارد
ذخيره ارزي، اکنون بيش از چهل ميليارد دلار بدهکار است. گرچه آنها که مجري هستند،
به خاطر حفظ ظاهر و اين که نمي خواهند الان عراق شکست بخورد، اين مسائل را به صورت
علني کمتر مطرح مي کنند و تنها در جلسات سري به حل و فصل آنها مي پردازند و به
همين دليل است که مي بينيم قرار دادها بين عراق و آلمان، عراق و هند، عراق و ژاپن،
عراق و کره جنوبي و و … تلاطم پيدا مي کند. و تازه جنگ هم که تمام بشود مشکل
اصلي عراق همين پروژه ها است.

 

وضعيت نيروي انساني

نيروهاي داخلي عراق عمدتا جذب جبهه ها شده اند يعني اجبارا
به جبهه ها اعزام شده اند. در نتيجه، مسائل داخلي مانند بيکاري به وجود آمده است.
مطلب ديگري که در اين رابطه اهميت دارد، اين است که بسياري از سربازهاي عراقي مدت
هفت سال از سربازيشان مي گذرد و هنوز مرخص نشده اند، با اينکه نظام وظيفه عراق
چهار ساله است و اينها با اينکه مدت خدمتشان به سر آمده، چون جبهه نياز به افراد
دارد، آنها را آزاد نمي کنند سربازي که هفت سال خدمت اجباري کرده است چه روحيه اي
مي تواند داشته باش؟ اگر نجنگد، از پشت، او را تير مي زنند و اگر فرار کند،
خانواده اش را تحت فشار قرار مي دهند و امکانات و حقوقي که به آنها داده اند پس مي
گيرند و لذا در سربازان عراقي، روحيه حمله و تهاجم را ندارند مگر در مواردي بسيار
استثنائي. از اين روي، هر وقت ايران حمله اي مي کند، در ابتداء عمليات، ارتش عراق
شکست مي خورد.

اکنون بسياري از کارهاي اداري داخلي، به کارکنان مصري و
سوداني و و… سپرده شده و کارکنان عراقي بالاجبار روانه جبهه ها شده اند. و حتي
خانم ها را به عنوان پرستار يا ديگر کارهاي حاشيه اي جنگ، به پشت جبهه ها اعزام
کرده اند. و اخيرا يک قانوني گذراندند که هر خانمي فارغ التحصيل مي شود، بايد يک
سال براي جنگ ــ به يک نحوي ــ خدمت کند.

 

وابستگي به خارج

عراق از نظر وابستگي به خارج، در بدترين شرايط به سر مي
برد. امروز عراق هم اسير شرق است و هم اسير غرب، هم اسير روسها است و هم اسير
آمريکائيها و هم اسير ارتجاع عرب. و اتفاقا وضعي را به وجود آورده که براي هر يک
از دو بلوک قابل اعتماد نيست.

از لحاظ نظامي، بدون شک وابسته به شوروي است زيرا عمده
اسلح ـ هاي عراق، روسي است و اهل نظر مي دانند که تعويض يک سيستم نظامي ــ چه از
نظر زمان و چه از نظر بودجه ــ در شرايط جنگي غير ممکن است براي اينکه عراق ارتش
وسيعي دارد که با سيستم روسي تعليم ديده شده: سربازخانه ها، آموزشها، ترابري،
نيروي هوائي، نيروي زميني و خلاصه هر چه مربوط به ارتش است،متکي به روسها است و با
ملاحظه اينکه اگر يک قطعه از هليکوپتر يا هواپيما يا دستگاه هاي رادار از کار
بيافتد، خود دستگاهها را از کار مي اندازد، معلوم مي شود که يک ناز روس مي تواند
عراق را متلاشي کند.

پس اگر عراق بخواهد سيستم نظامي خود را متکي به غرب کند،
بايد دهها ميليارد دلار پول خرج کد و چندين سال هم براي آموزش افراد لازم است، و
چنين چيزي براي ارتشي که در حال جنگ است، ميسر نمي باشد.

مسئله ديگر، وابستگي مادي عراق به ارتجاع عرب است. امروز
اگر شيوخ عرب کمک مالي به عراق نکنند، رژيم عراق فورا ساقط مي شود. اگر پولهاي بي
حساب ارتجاع عرب نباشد، عراق نه مي تواند مهمات جديد وارد کند و نه مي تواند بودجه
قطعات يدکي اسلحه را بپردازد و نه حتي مي تواند، مواد غذائي را براي کشور و ارتش
تهيه کند بنابراين وابسته به همان شيوخ عرب است که تا ديروز با آنها سر جنگ و
ناسازگاري داشت و آنها را تحت فشار قرار داده بود.

 

وصل کردن لوله نفت به عربستان

اکنون مدعي هستند که لوله نفت عراق، از جنوب به لوله نفت
عربستان وصل شده است! اين ادعا بيشتر به يک جوک سياسي شبيه است. کشوري که وابستگي
اش به روسها آنقدر زياد است، چطور لوله نفت خود را به عربستان وصل مي کند در حالي
که تمام صخره هاي عربستان، آمريکائي است؟! و نه اينکه لوله نفت عراق از عربستان
بگذرد بلکه آن گونه که گفت مي شود: لوله نفت عراق به لوله نفتي عربستان وصل شده و
از آنجا ميان بر نفت صادر مي شود! تازه اگر چنين چيزي حقيقت داشته باشد، سند اسارت
مضاعف عراق است.

من هنوز نمي دانم اين مسئله چقدر صحت دارد. گرچه معروف است
که عربستان و کويت حدود 600 هزار بشکه نفت، در طول ساليان جنگ، به نيابت از عراق
مي فروختند و پولش را عراق بر مي داشته است و به مردم چنين وانمود مي کردند که اين
نفت ها از منطقه بي طرف است! ولي در هر صورت اگر وصل شدن لوله نفت عراق به لوله
نفتي عربستان درست باشد، ضمن اين که اسارت عراق را بيشتر کرده، عربستان نيز خود را
آلوده نموده است و ما به آن لوله ــ گرچه در خاک عربستان باشدــ به عنوان لوله ي
جنگي مي نگريم و ديگر نبايد عربستان توقع داشته باشد، اگر روزي دستمان به آن لوله
برسد، آن را قطع نکنيم.

يک شريان حياتي عراق هم از ترکيه عبور مي کند، با اينکه
ترکيه عضو ناتو است. بندر ديگري که حيات عراق را ادامه مي دهد، بندر عقبه در اردن
آمريکائي است. عراق با چنين وابستگي که اسلحه اش از شرق و پولش از غرب و متخصصان و
کارشناسانش از شرق و غرب اند و براي يک لقمه نان هم نياز به کمکهاي ارتجاع عرب
دارد، آسيب پذيري اين کشور را بيشتر مي کند.

پس شرايط امروز عراق به ما اجازه مي دهد که بيش از پيش روي
خواسته هايمان پافشاري کنيم و بگوئيم: بايد خسارت ما پرداخته شود، متجاوز محاکمه
گردد و رانده شدگان عراقي به وطنشان باز گردند. و از همين جا سياست جنگي ما روشن
مي شود.

 

نگرشي بر وضعيت ايران

خوب است نظري اجمالي هم به وضعيت خودمان بکنيم و ببينيم
الان در چه شرايطي نسبت به اوايل جنگ قرار داريم؟

همان گونه که در اوايل بحث گفتيم: روند زندگيمان از ابتداي
انقلاب تا به حال و از اوائل جنگ تا به حال، روند تثبيت و تکامل و تحکيم بوده است
و در اين روند هيچ آسيب نديده ايم.

در آن روزهايي که جنگ شروع شد، وضع سياسي ما خيلي بد بود و
اختلاف شديدي بر ما حاکم بود ليبرالها و مخالفيني در پس رياست جمهوري و نيابت
فرماندهي کل قوا و در مجلس و در بسياري از ادارات و ارگانها حضور داشتند. و الان
تبديل شده به سياست يک پارچه ي تحکيم يافته اي که بحمدالله تمام ارگانها کارهاي
خود را به خوبي انجام مي دهند و از اين نظر مشکلي نيست.

از لحاظ امنيت داخلي، آن روزها گروهکها در کشور نيازمند
بودند چه از نظر اسلحه هائي که از اوايل انقلاب تاراج کرده بودند و چه از نظر
عوامل نفوذي که در متن نخست وزيري، مجلس، دادگاه هاي انقلابي و حتي بيت امام
داشتند و بحمد الله امروز سرکوب شده اند.

در آن روزها ما حاکميتي در کردستان و بخش عظيمي از غرب
کشور نداشتيم و در نتيجه، حاکميت جمهوري اسلامي در سه استان کردستان، آذربايجان
غربي و باختران به طور جدي نبود، و پس از شروع جنگ، دو استان خوزستان و ايلام، هم
از دست ما رفت. اکنون وضع به گونه اي ديگر است: ما در تمام مرزهايمان حاکميت
داريم. کردستان در همين راي گيري اخير جزو بهترين مناطق کشور از لحاظ تعداد آراء
به طور نسبي و نظم در انتخابات بوده است. در خوزستان، بلوچستان و ترکمن صحرا که پس
از انقلاب ناآرام بود، آرامش برقرار شده و مشکلاتشان حل شده است.

 

وضعيت اقتصادي ايران

از لحاظ اقتصادي ـ پس از انقلاب تا کنون ـ هيچ گاه نفت را
بيش از اندازه اي که اوپک براي ما تنظيم کرده، نفروخته ايم چون سياست ما اين نيست
که منابع نفتي را خالي کنيم.

در اوائل انقلاب بدهي هائي به خصوص چند ميليارد دلار به
آمريکا داشتيم که بدهي هايمان را پرداختيم و مطالباتمان را تا اندازه اي وصول
کرديم. امروز برنامه ي ارزيمان به گونه اي است که در آمدمان با مخارجمان تنظيم شده
و در آن حدي که منطقي است، مصرف مي کنيم.

بندرها الان شرايط بهتري دارد زيرا بندرهاي جديدي ساخته
ايم. کارخانه هايمان که در ايام اول انقلاب چندان کار نمي کردند، الان با جديت و
فعالانه به کارهاي خود ادامه مي دهند بيمارستان ها که بعضي از قسمت هايش تعطيل شده
بود، اکنون راه اندازي شده و کم و بيش رو به بهتر شدن است و با برنامه ريزي که
شده، مي توانيم بيماران را بپذيريم و به مشکلات مردم برسيم.

 

وضعيت نظامي ايران

ارتش ضربه خورده بود و روحيه اش را باخته بود، الان يک
ارتش قوي، نيرومند و مستقل است و روحيه ها در سطح بسيار بالائي قرار دارند. سپاه
تازه شروع شده بود و چندان تواني نداشت و امروز به تنهائي قدرت يک ارتش را دارد.
سپاه نيروهاي کار آزموده دوره ديده ي نيرومند دارد و از طرفي ديگر امکانات
زيادي  تهيه ديده است.

امروز انبارهاي مهمات و زاغه هاي ما پر است و صنايع
نظاميمان ــ چه آنکه مربوط به ارتش است و چه آنکه مربوط به سپاه است ــ با فعاليتي
بيشتر مشغول کار است. بسيج که تازه مي خواست جان بگيرد، الان بيش از سه ميليون،
آموزش ديده ي کار آزموده دارد که با قاطعيت مي توان گفت چنين نيروئي در هيچ نقطه ي
دنيا ــ فعلاــ وجود ندارد.

خودکفائي در نيروهايمان به صورت چشمگيري پيشرفت کرده است.
ناوگان هليکوپتري در حال تنظيم شدن است، و آن طور که گفته مي شود: پس از شوروي و
آمريکا، ايران سومين قدرت هليکوپتري دنيا از نظر تعداد و تنوع مي باشد.

از لحاظ ميدان جنگ، آن موقع جنگ تا پشت دزفول و اهواز و آن
طرف رود کارون کشيده شده بود و حتي بندر ماهشهر وضعيت خطرناکي را داشت و اما امروز
به فضل خداوند و همکاري عزيزانمان در سپاه، ارتش و بسيج، جنگ را به خاک عراق
کشانده ايم که در شمال، حدود چهل کيلومتر در داخل عراق مي جنگيم و در جنوب بيست
کيلومتر در هور جلو رفته ايم و جزاير مجنون که الان به دست ما است، در وسط خاک عراق
است و نزديک دجله مي باشد.

در آن موقع، عراق هر گلوله اي را که پرتاب مي کرد به يکي
از شهرهاي ما مي خورد، و اکنون برعکس شده است يعني هر گلوله اي را که ما مي زنيم
به يک نقطه از عراق مي خورد. آن وقت عراق در شرايطي بود که به شهرهاي ما موشک
پرتاب مي کرد و ما نمي توانستيم جوابي دندان شکن به آن بدهيم و اما امروز ما مي
توانيم مرکز بغداد را هدف قرار دهيم و نشانه بگيريم. ما همان گونه که ثابت کرده
ايم، قدرت موشکي ايران عملا قابل توجه است و همسايه هاي ما بايد روي اين قدرت حساب
باز کنند.

 

استقامت تنها راه مقابله با دشمن

و امروز گرچه مي بينيم، عراق پشتش به کوه است و قدرتهاي
بزرگ او را حمايت مي کنند و کشورهاي عمده قدرتمند مايل نيستند عراق شکست بخورد و
تا مايوس نشده اند، به حمايتشان ادامه مي دهند ولي ما بايد عملا آنها را مايوس و
نااميد کنيم و هيچ چيز غير از استقامت، دشمن ما را مايوس نمي کند.

من وقتي تاريخ جنگهاي ويتنام را مي خواندم، به مذاکرات
سران آمريکا که برخورد مي کردم، مي ديدم تنها نقطه اي که روحيه آنها را تضعيف مي
کرد و مورد محاسبه آنان قرار مي گرفت، مقاومت ويتنامي ها بود و وقتي به اين نتيجه
مي رسيدند که ويتنامي ها تا آخر مي جنگند، براي آمريکائي ها بن بست تلقي مي شد.

بنابراين، عنصر مهم در پيروزي ها، مقاومت و پايداري است. و
لذا هر وقت مقاومتها بشکند و روحيه ها ضعيف شود، دشمن اميدوار مي شود و تهاجم خود
را بيشتر مي کند. و از اين روي، بوي سازش، عقب نشيني و شکست مقاومت، نيرو به دشمن
مي بخشد و به ارتش روحيه مي دهد. پس ما بايد با سازش و عقب نشيني يا صلح تحميلي با
قاطعيت هر چه تمام تر مخالفت کنيم تا به پيروزي دست يابيم.

البته ما مخالفت جنگ و ويرانيهاي آن هستيم و از اين صحنه
هاي کشتار، تنفر و انزجار داريم ولي در عين حال، شکست و ذلت را به مراتب بدتر و
قبيح تر از صحنه هاي نفرت زاي جنگ مي دانيم.

ما به چه قيمت جنگ را خاتمه دهيم؟ آيا روا است که آن همه
فداکاريها، ايثارها، جان بازيها و خونهاي شهيدانمان را ناديده بگيريم؟ آيا به جا
است آينده را ناديده بگيريم و تسليم خطر مهم مسابقات تسليحاتي بشويم؟ و وجود حزب
بعث را که از سوي استعمارگران در منطقه کاشته شده و بدترين و پليدترين عناصر را
براي جلوگيري از وحدت و يکپارچگي مردم و همکاري کشورهاي منطقه و متحد شدن
مسلمانان، ايجاد کرده اند، ناديده بگيريم؟ ما که خواهان جنگ نبوديم بلکه صدام بود
که اين جنگ خانمان سوز را بر ما و ملت خودش تحميل کرد، اکنون که در اثر فدارکاريها
و مقاومتهاي بي نظير ملت شريفمان، با پاي خود در دام افتاده و ملت ما کار جنگ را
به اين مرحله سرنوشت ساز رسانده آيا به جا است که ثمره ي اين جهاد و اين همه ايثار
را از بين ببريم و به دستاوردهاي جنگ و فداکاريهاي مردم و قدرت اين دين و منافع
اين مملکت، خيانت نمائيم؟!

 

ماجراجوئي هاي عراق

امروز عراق آسيب پذير است و با اين روحيه اي که سربازانش
دارد، امکان يک حمله موفق و گسترده اي براي آن در ميدان نبرد نمانده است لذا دست
به ماجراجوئي ها مي زند.

يکي از ماجراجوئيهاي عراق، موشک زدن به شهرها و يا
بمبارانهاي کور از سطحهاي بسيار بالا توسط هواپيماها است. به اين مناسبت لازم است
مطلبي تذکر دهم:

اخيرا يک نوع توپهائي را تهيه کرده ايم که اگر شهر زني
دوباره شروع شود، اين توپهاي ما نقاط دورتري را ــ نسبت به گذشته ــ مي تواند هدف
قرار دهد و در حالي که بُرد آنها بيش از چهل کيلومتر است، قدرت تخريبي زيادي هم
دارد. البته در گذشته هم توپهاي 175 داشتيم ولي زياد نبود، اما امروز به حد وفور
داريم و در مناطق زيادي مي توانيم آنها را مورد استفاده قرار دهيم.

اکنون موشکهائي نيز داريم که تقريبا همين مسافت را مي
تواند بکوبد و خيلي دقيق هم هست، و اين موشکها ساخت خودمان است و در عمليات اخير
نيز به کار گرفته بوديم.

از لحاظ قدرت موشکي دور برد هم وضع ما بحمدالله خوب است.
ما براي مدت خيلي طولاني مي توانيم بغداد را از جمعيت خالي کنيم و شهرهاي دورتر از
بغداد را تا موصل هدف قرار دهيم. بغداد تا موصل که دورترين نقطه نسبت به ايران
است، در هدف توپهاي ما قرار دارند و اگر عراق باز هم دست به ماجراجوئي بزند، قدرت
موشکي و توپخانه ما جلوي شهر زني را خواهد گرفت.

 

حمله به خارک

گرچه عراقي ها از روز اول، روي حمله به خارک تکيه مي
کردند، ولي هيچ وقت به صورت متمرکز مانند اين بار وارد عمل نشده بودند. به نظر مي
رسد که مسئله را با شيوخ عرب و با حاميانشان در ميان گذاشته اند و بين خودشان به
تفاهم رسيده اند که خارک را مورد حمله جدي قرار دهند.

عراق در اين مدت کوتاه بيش از ده بار به خارک حمله کرده
است و ما هم که ديديم آنها جدي هستند، دفاع جزيره را تقويت کرديم به نحوي که زدن
جزيره از پائين تقريبا محال است ــ مگر اينکه غفلت يا خيانتي بشود ــ و لذا آنها
با همان شيوه اي که در تهران به کار بردند، از بالا بمب کور مي اندازند و اين
روّيه در خارک چندان موثر نيست زيرا خارک مثل تهران نيست که پانصد کيلومتر زير
ساختمان باشد. آن جا يک نقاط ساختماني کوچکي وجود دارد و بقيه آب است و کوير و چون
شانس به هدف خوردن بسيار ضعيف است، از اين روي، عمليات هوائي گران قيمت مقرون به
صرفه نيست ولي ممکن است صدام ديوانگي کند و دنبال اين ماجراجوئي باشد. در آن صورت
قدرت مقابله به مثل ما خيلي زياد خواهد شد براي اينکه خيلج فارس جائي است که در آن
دست ما از هر ميداني بازتر است، و به خوبي مي توانيم از کساني که با عراق در اين
طرح پليد توافق کرده اند انتقام بگيريم، البته اين انتقام باز هم به قصد کوبيدن
عراق است.

امروز عراق ــ به صورت غير مستقيم ــ بيشترين استفاده را
از خليج فارس ميکند، کشورهاي نفت خيز منطقه به خصوص عربستان و کويت، بخش مهمي از
امکانات و پولها و حتي مواد غذائي خود را به عراق اختصاص مي دهند و با ساده ترين
محاسبه، همه مي پذيرند که اگر ما بخواهيم از خليج فارس محروم شويم، عراق هم بايد
محروم شود. و چون لازمه ي محروم شدن عراق، محروم کردن واسطه ها است، پس بايد از
اول دست واسطه ها را از خليج فارس کوتاه کرد و اين کار براي ما واقعا عملي و امکان
پذير است.

همان گونه که گفتيم امکان موفقيت عراق در اين مورد خيلي
زياد نيست ولي در صورتي که موفق شود و ما نتوانيم نفت خود را صادر کنيم، در آن
موقع خليج فارس براي ما چيزي بي معنائي خواهد شد و لذا وضع فوق العاده اعلام مي
کنيم و زندگي اقتصادي را از روال طبيعي اش بيرون مي آوريم و مقدار زيادي از
نيروهاي ما ــ خواه ناخواه ــ به جبهه روي مي آورند و در آن موقع ممکن است نيروهاي
ما از کردستان به طرف لوله هاي نفتي عراق راه بيافتند زيرا عراق در شمال چندان
حفاظتي ندارد و آن سد مهمي که جلوي ما بود، در عمليات قادر شکسته شد و الان راه جلوي
ما باز است گرچه نسبتا طولاني است.

ممکن است نيروي عظيم ديگري را به طرف لوله هائي که به
ترکيه مي رود و نزديک سوريه است گسيل کنيم. و در جنوب هم نخواهيم گذاشت که عراقيها
نفت خود را به آساني از طريق عربستان صادر کنند و در آن صورت لوله نفت عربستان که
براي عراق نفت صادر مي کند، لوله عراق براي ما تلقي مي شود و تلاش خواهيم کرد که
نفت از آن لوله بيرون نرود.

اگر چنان وضعيتي پيش آيد ما نمي توانيم مانند اين روزها با
صبر و حوصله جنگ را اداره کنيم بلکه بايد جنگ را يک طرفه کنيم و کارش را تمام
نمائيم و بحمدالله امکانات، مهمات، اسلحه و نيروهاي آموزش ديده ي آماده داريم و با
يک بسيج گسترده، به جنگ خاتمه مي دهيم. البته آن دوران فوق العاده و اضطراري، ضربه
هائي اقتصادي بر کشور وارد خواهد کرد ولي اين راه منحصر به فرد ما است و چاره اي
جز اين نداريم. بايد همسايگان ما هم حساب آن روز را بکنند.

 

نتيجه گيري

بنابراين، به اين نتيجه مي رسيم که اين جنگ تا تحقق خواسته
هايمان بايد ادامه پيدا کند و شکي نداريم که اگر جنگ را اين گونه که الان برخي از
ريا کارها، با دروغ از مشکلات موجودي که جنگ براي عده اي از مردم دارد، سوءاستفاده
مي کنند و شعار صلح مي دهند، اگر بخواهيم منطق اينها را اجرا کنيم، خيانتي است
بزرگ به اسلام، انقلاب ملتهاي مسلمان. و همان گونه که گفتيم اگر ما اجازه بدهيم
عنصري که ماهيت بسيار خطرناکي دارد مانند صدام بماند و يا حزب بعث عفلقي که هدفي
ندارد جز جلوگيري از متحد شدن جبهه هاي اسلامي و متشکل شدن در برابر اسرائيل و جز
منع همکاري کشورهاي منطقه با هم به حيات ننگين خود ادامه دهد، جامعه اسلامي از هم
پاشيده و وضعيت آنان خطرناکتر خواهد شد.

اگر امروز ما صلح کنيم و دست از صدام برداريم، با اين
تبليغاتي که دشمنان ما در دنيا کرده اند و ايران را خطري براي کشورهاي منطقه معرفي
نموده اند، صدام طلبکار هم خواهد شد و از کشورهاي ديگر بيش از پيش باج خواهي کرد و
طبعا آنها هم در برابر حرکتهاي اسلامي، او را مسلح نگه خواهند داشت و هر روز اسلحه
جديدي به او مي دهند و در نتيجه مسابقه تسليحاتي پيش مي آيد.

بنابراين با توجه به اين که صدام متکي به منابع بيشتر نفت
خواهد بود زيرا کشورهاي مرتجع منطقه به خاطر وحشتي که دارند، حمايت مالي خود را
افزايش مي دهند و استکبار هم به او کمک مي کند، و از آن طرف نيروها، امکانات و
هزينه هاي زيادي براي ما در بردارد و مجال کارهاي عمراني به پنج استان مرزي ما نمي
دهد، و اين درگيري ها و نزاع ها در اين شرايط ادامه پيدا مي کنند تا راديوهاي
بيگانه و رسانه هاي تبليغاتي و روزنامه ها و جاسوسان بين المللي بيشتر تغذيه کنند
و از طريق شايعه پراکني و دروغ پردازي و جاسوسي پول و درآمد بيشتري به دست بياورند
و ضد انقلاب نيز مي تواند در آن جا پناهگاه داشته باشد زيرا چيزي براي آنها بهتر
از اين نيست که در جوار کشور مورد نظرشان، يک دشمن خوني وجود داشته باشد که از آن
دشمن ارتزاق کنند، خلاصه تمام اين عوامل به اضافه اسلام و منطق انساني به ما اجازه
نمي دهند که کوچکترين سازش يا کوتاهي در امر جنگ داشته باشيم.

 

/

استدراج

قرآن و سنن الهي در اجتماع بشر

آيت الله محمدي گيلاني

قسمت سوم

*دين حنيف رابطه ي ارگانيکي با مجموعه هستي دارد *اخلال به
آن سوء اثر در کل نظام کون مي گذارد *و سازمان دفاعي ملکوت آسيب زدائي مي کند و
گرنه شکاف عميق بين عقل و احساسات مي اندازد *چنان که سازمان دفاعي بدن ما آسيب
زدائي مي کند *اشکال عويص به اين که در مباحث فلسفه اعلي ثابت شده که علت از معلول
منفعل نمي شود * و بنابراين چگونه ممکن است معاصي و ستمکاريهاي عالم طبيعت در
ملکوت اعلي تاثير کند و موجب نزول بلاها و بأساء و ضراء شود *و اشکال در تاثير دعاء
در استجابت از اين قبيل است؟

 

باري آفرينش با همه ي گستردگي فوق التوصيف، براساس قسط و
عبوديت خداوند متعال بنيان گزاري شده، و غرض نهائي از آفرينش جن و انس همانا پرستش
آفريننده عزوجل و قيام مردم به قسط مي باشد و براي تببين اين مقصد و هدف پيامبران
عظام عليهم السلام را با کتاب و شريعت گسيل داشت که حدود سعادت و نيک بختي را براي
مردمان روشن سازند و مقررات سلوک راه استکمال و عبوديت را ابلاغ کنند.

و بنابراين، مقررات و قواعد اعتقادي و عملي، با مجموعه ي
نظام جاري در جهان عظيم مرتبط و متشابک است بدانگونه که اجزاء عينيه کون و وجود با
هم مرتبطند و مادامي که ارتباط اجزاء عينيه دست خوش فساد نگرديده نظام کون و هستي،
مستقيم الحال و گرنه دچار اختلال و انحراف مي گردد، بدينسان مقررات ديني و قواعد
ايماني چنان چه دست خوش فساد و اختلال شود و ظلم و معصيت در جامعه شيوع يابد، و مردمان
از زي عبوديت خارج شوند، اختلال در مجموعه ي نظام کون پديد مي آيد، و الزاما حساب
تدافع در طبيعت نظام، براي علاج و اصلاح تحريک مي شود، و بأساء و ضراء به سراغشان
مي آيد، باشد که به حالت صلاح و استقامت برگردند، و در صورت علاج و اصلاح ناپذيري،
شکاف عميق بين عقل و احساسشان پديد خواهد آمد که از اين شکاف ممتنع الأتصال به
«حيلوله» در قرآن تعبير شده و عليٰحده در آينده نزديک مورد بحث قرار مي گيرد.

 

نمونه اي کوچک از سازمان تدافعي

بقاء حيات طبيعي فردي ما مرهون سازمان دفاعي بدن ما است،
اگر سازمان دفاعي بدن ما نمي بود در طول سالهائي که بر عمر بشر گذشته و صدها تحول
و فاجعه ها و بيماريها در کره ي زمين پديد آمده باقي نمي مانديم و امروز هم
ميليونها جانوران گرسنه و هولناک پيرمون ما هستند که قصد خوردن ما را دارند، وقتي
ما مبتلا به سل يا وبا يا طاعون يا جذام مي شويم بدين سبب است که اين جانوران
گرسنه به ما حمله ور شده اند و در صدد خوردن ما هستند، اينکه با چنين دشمنان
خطرناکه دائما براي سازمان دفاعي بدن ما است که يک قسمت عمده از سازمان دفاعي بدن
ما بر عهده ي گلبولهاي سفيد بدن ما است که گفته شده: شماره ي آنها بيست و شش هزار
ميليون مي باشد، و اين ماموران دفاعي قابل تحسين و تقدير لحظه اي از وظيفه ي خود
غافل نيستند.

و به طوري که نوشته اند: سازمان دفاعي بدن، طوري هوشيار و
آماده است که با اينکه ما از آغاز کودکي تا انجام زندگي همواره خطا مي کنيم و راه
را براي حمله اين دشمنان به بدن خودمان مي گشائيم، هوشياري و آمادگي اين سازمان
حمله هاي آنها را در اسرع وقت خنثي و بي اثر مي کند، و شگفت انگيز آن که گلبول
سفيد وقتي که به ميکروب مي رسد با سرعتي بسيار زياد که تا امروز وسيله ي سنجش آن
سرعت فراهم نگرديده ميکروب را در بر مي گيرد در صورتي که امروز علم توانسته است
حتي يک ميليارديم ثانيه را اندازه بگيرد، و بديهي است که حواس ما قادر به ادراک آن
مدت کوتاه نيست، با اينکه دانشمندان بشر توانسته اند، در مورد اندازه گيري زمان،
تا اين اندازه پيشرفت نمايند اما نتوانسته اند، سرعتي را که ماموران سازمان دفاعي
بدن ما يعني گلبولهاي سفيد، براي در برگرفتن ميکروب و اعدام آن به کار مي برند،
اندازه بگيرند، و ميکروب نيز با همان سرعت در صدد بر مي آيد که خود را از محاصره
شدن نجات دهد.

بدن ما يک شهر بزرگ است با يک هزار ميليون کيلومتر
خيابانها و جاده ها که در جهان، شهري وجود ندارد، بزرگتر از بدن ما باشد، و مزيت
اين شهر علاوه بر عظمت بهت انگيزش نسبت به شهرهاي ديگر اين است که شهرهاي ديگر
ثابت مي باشد و اين شهر متحرک است و در آن ميلياردها نفوس زندگي مي کنند، و همه در
همه ي عمر چه در ساعات بيداري و چه در ساعات خواب ما، مشغول کار هستند، و هر دسته
از کارگران بدن ما در يک کار تخصص دارند و اين شهر عظيم داراي دستگاههاي تهويه و
مراکز خطوط ارتباط عجيبي است که هنوز تمام راز آنها مکشوف نگرديده است و در اين
شهر بزرگ، کارخانه هاي عظيم و سوپر مارکت هاي وسيع وجود دارد و در آن کارخانه ها
مواد اوليه، به محصولات ديگر مبدل مي شود، و سيستم فاضل آب اين شهر عظيم بسيار
قابل توجه است، ميلياردها نفوق اين شهر روز به روز، غذاي خود را دريافت مي کنند و
زباله ميلياردها نفوس شهر، روز به روز به طور اتوماتيک جمع آوري مي شود و به خارج
منتقل مي گردد و هم چنان که هزارها نظام خيره کننده ديگر… ولي اگر تجاوز و
تبهکاري در اين شهر عظيم رخنه کند، و سازمان دفاعي از اصلاح و علاج ناتوان شود،
نابودي و مرگ آن حتمي است.

اين نمونه گرچه في نفسه بسيار بزرگ ولي بالقياس به مجموعه
ي آفرينش بسيار در بسيار کوچک است، و مجموعه ي آفرينش متشابک الاجزاء و متصل
الاطراف، و مشترک الوظائف، تو گوئي بدني است واحد، النهايه عظيم تر وفوق التوصيف،
و الزاما اختلال و انحراف هر عضوي، در مجموعه و کل، اثر مي گذارد، و دين حنيف،
يعني همن مقررات عملي و اصول اعتقادي، رابطه ارگانيکي، و خويشاوندي عضوي با اين کل
و مجموعه دارد، و طبعا اخلال در آن و انعزالش از حاکميت، در مجموعه و کل نظام کون
و هستي سوءاثر مي گذارد، و بالضروره سازمان دفاعي اين پيکر عظيم با سرعتي غير
زماني به مقاومت و محافظت بر مي خيزد، باشد که اعتدال مزاج را به مجموعه و کل
برگرداند تا استقامت احوال خويش را باز يابد و گرنه، آخرين وسيله ي علاج: «اَلْکَيّ»
را به کار مي گيرد و به بأساء و ضراء و جنگ و فقر و ديگر شدائد مأخوذشان مي کند، و
چنان چه اين معالجات مقرون به نجاح نگرديد، شکاف عميق اِنْدِمٰالْ ناپذير بين عقل
و احساس امت خودکامه، پديد مي آيد، و مکر و نيرنگ الهي بر آنان مستولي مي شود.

و حاصل جمع اين مقال، چنين مي شود: که آفرينش بر بنياد و
شالوده ي عبوديت و قيام مردم به قسط و عدالت استوار است، و سفارت پيمبران عليهم
السلام در جهت تبيين و تثبيت همين مقصد بوده که مردم قائم به قسط شوند و برپائي
عدالت و عبوديت با دست بشر انجام پذيرد و همين است معناي دين حنيف که رابطه ي
عضويت و ارگانيکي با کل نظام دارد و وقوعش، در معرضيت آسيب و اختلال، وقوع مجموع و
کل نظام، در معرضيت آسيب و اختلال است، و همان گونه که سازمان دفاعي بدن، به تقدير
خداوند لطيف، در هنگام هجوم دشمنان آسيب زا بر بدن ما، آسيب زدائي مي کند، سازمان
دفاعي کون کبير: مدبّرات امر و زاجرات غيبي، به عنايت خداوند نازک کار و به فرمان
ملکوت، آسيب زدائي مي کنند، و شياطين و ديوهائي که جهت اطلاع به رازهاي آفرينش و
بهره گيري از آن در طريق تلبيس و اضلال مردم، قصد هجوم و نفوذ به ملکوت غيب و
ملأاعلا را دارند، طردشان مي نمايند:

«لا يسّمّعون الي الملأ الاعلي و يقذفون من کل جانب»[1]

ممکن است کسي در مقام اعتراض بگويد: در فلسفه اعلي و مباحث
برهاني، ثابت گرديده که بعد از مرتبه ي وجود واجب الوجود و اسماء حسني و صفات
علياي حضرتش، براي وجود و هستي سه مرتبه اصلي و عالم کلي مي باشد که به نحو عليت و
معلوليت، مترتب بر يکديگرند: عالم ناسوت يعني همين جهان ماده و طبيعت، و عالم مثال
که برزخش نيز مي گويند و عالم عقول مجرده، که همه حوادث جهان ماده، معلول عالم
مثال، و عالم مثال، معلول عالم عقول مجرده و جملگي پرتو وجود حضرت واجب تبارک و
تعالي مي باشند.

بديهي است که معلول هيچ گاه توان تاثير در علت را ندارد و
انفعال علت از معلول، ممتنع است و بنابراين، جهان ماده ممکن نيست که در مبادي فوق
خويش تاثير کند و هم چنين هر مرتبه نازله اي، امکان تاثير در مرتبه ي عاليه را
ندارد و هيچ مرتبه عاليه اي ممکن نيست که از مرتبه سافله خويش منفعل شود، و در
حريم وجود حضرت واجب الوجود جل و عز هيچ گونه انفعالي راه ندارد، و انفعالهائي که
به آستان اقدس او نسبت داده مي شود کلا باطل است. چه آن حضرت از چيزي منفعل نمي
شود تا غضبناک شود يا مکروه خاطرش گردد، و اصولا تجدد احوال براي او ممتنع است،
زيرا مبدء تعالي فعليت محض و واجد همه شئون هستي در عين بساطت است و فرض تجدد حالي
براي او، فرض فقدان شيء براي او است که مي تواند بپذيرد و در اين صورت در وي بايد
قوه ي انفعال باشد، و قوه ي منفعله مدوّن صورت جسماني غير معقول است و چنين امري مستلزم
خلف است زيرا واجب الوجود مفروض با اين بناء باطل، ممکن جسماني الوجود مي گردد، پس
معاني که به آن حضرت نسبت داده ميشود و ظهور در انفعال دارد، به ناچار، بر محامل
غير انفعالي بايد حمل شود و از جمله ي اين معاني دعا و تاثير آن در استجابت است،
زيرا دعاء داعي، ممکن نيست که مبادي عاليه را منفعل نمايد و استجابت نتيجه ي
انفعال مبادي عاليه از دعاء دعا کننده باشد، و از آن جمله مسئله ما نحن فيه است،
يعني تاثير معاصي و ظلم ها و طغيان ها در ملکوت عالم موجب نزول بلايا و مصائب و به
تعبير قرآن مجيد: «بأساء ضراء» شود، زيرا لازم پذيرفتن اين پندار به پذيرفتن
انفعال علت از معلول است و نتيجه ي نهائي آن، پذيرفتن قوه ي منفعله ــ والعياذ
بالله ــ  در حضرت واجب الوجود تعالي است
در صورتي که در اين مقاله تصريح شده: به اينکه، مجموعه ي آفرينش، متلازم الاجزاء و
متصل الاطراف مي باشد و دين حنيف که يک سلسله مقررات اعتباري است، رابطه ي
ارگانيکي، و خويشاوندي عضوي، با کل و مجموعه دارد و به ناچار اخلال به اين عضو
همانند اخلال به ديگر اعضاء در مجموعه ي هستي سوء اثر مي گذارد، و سازمان دفاعي
ملکوت با سرعتي فوق سرعت زمان، به مقاومت و آسيب زدائي بر مي خيزد… و در مقالات
قبلي نيز بعضا تعبيراتي بوده که صراحت در انفعال مبادي عاليه از مادون خود، داشته
است.

علٰي ايّ حالٍ اين پندار با برهان مخالف است، و به عبارتي:
ساده انديشي است که در خور سلسله مقالات تحقيقي و علمي نيست و سزاوار، بلکه در
شريعت تحقيق، لازم است که اين سلسله معاني باريک بينانه بحث شود، و اکتفاء به نظر
جليل در اين گونه مسائل، يک نوع مسامحه اي است که مرضيّ نظر دقيق نيست و احيانا
عدمش بهتر از وجود تبيين مسامحي است؟!

ادامه دارد

 



1ـ سوره صافات/8.

/

سخنان معصومين

حقوق مؤمنان

·       
پيامبر اکرم (ص):

«لِلْمُؤْمنِ عَليَ الْمُؤْمِنِ سَبْعَةُ حُقُوْقٍ
وٰاجِبَةٍ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْهِ: اَلْإجْلال لَهُ في عَيْنِه،
والوُدّله في صَدْرِهِ و المُواسٰاة له في مٰالهِ، و أن يُحَرِّمَ غَيْبتَه، و أن
يَعُودَه في مَرَضه، و أن يُشيِّعَ جِنازَتَه، و أن يَقُول فيه بَعْدَ موتِهِ الّا
خَيراً».

امالي صدوق،ص20

براي هر مؤمن بر مؤمن ديگر هفت حق واجب الهي است: او را
بزرگ بدارد و احترام کند، در قلبش او را دوست داشته باشد، با اموالش او را ياري
دهد، غيبتش را حرام بداند، در بيماريش او را عيادت نمايد، در تشييع جنازه اش حاضر
شود و پس از وفاتش جز خير و خوبي درباره ي او نگويد.

·       
پيامبر اکرم (ص):

«لا يکلّف المؤمن اخاه الطّلب اليه اذا علم حٰاجته».

 بحار،ج71، ص 230

 مومن با برآوردن
نياز برادر مؤمنش، او را از زحمت درخواست باز مي دارد.

 

·       
امام زين العابدين
(ع):

«لا تقولنّ في أخيک المؤمن اذا تواري عنک الاّ مثل ما تحبّ
ان يقول فيک اذا تواريت عنه».

کنزالکراجکي، ص 194

در غياب برادر مؤمنت، درباره ي او سخني نگو مگر آن چه دوست
داري هنگام غياب تو، درباره ات بگويد.

 

 

·       
امام صادق (ع):

«أدني ما يخرج به الرجل من الأيمان أن يواخي
الرّجل علي دينه فيحصي عليه عثراته و زلاّته ليعنّفه بها يوماً ما».

معاني الاخبار،ص 394

کمترين چيزي که انسان را از ايمان جدا مي سازد، اين است که
با شخصي، اخوت و برادري ديني داشته باشد ولي اشتباه ها و لغزشهاي او را با دقت زير
نظر بگيرد و يادداشت کند تا اين که روزي آنها را به رخ او بکشد و وسيله سرزنش و
رنجش او قرار دهد.

 

·       
امام صادق (ع):

«من رأي أخاه عليٰ أمر يکرهه فلم يردّه عنه و
هو يقدر عليه فقد خانه».

امالي صدوق،ص 162

 

هر که برادر مؤمنش را به گونه اي يافت که خوشايندش نبود و
در صورت توانائي، او را از آن امر باز نداشت، به او خيانت کرده است.

 

 

·       
امام صادق (ع):

«ما من مؤمن يخذل اخاه و هو يقدر علي نصرته
الاّ خذله الله في الدنيا و الآخرة».

محاسن برقي- ص99

هر مؤمني که که با داشتن قدرت، برادر مؤمنش را ياري
نرساند، خداوند او را در دوجهان خوار سازد.

(قابل توجه تمام برادران و خواهران بويژه کارکنان محترم
دولت).

·       
امام صادق (ع):

«المؤمن اخو المؤمن، عينه و دليله، لا يخونه
و لا يظلمه و لا يغشّه و لايعده عدة فيخلفه».

کافي- ج2 ص166

مؤمن، برادر مؤمن و چشم او راهنماي او است، به او خيانت
نمي کند، ستم روا نمي دارد، فريب نمي دهد و وعده اي نمي دهد که به آن وفا نکند.

 

·       
امام صادق (ع):

«حق المسلم علي المسلم ان لا يشبع و يجوع
اخوه و لا يروي و يعطش أخوه و لا يکتسي و يعري اخوه. فما اعظم حقّ المسلم علي اخيه
المسلم. و قال: أحبّ لأخيک المسلم ما تحبّ لنفسک».

کافي، ج 2،ص 248

حق مسلمان بر مسلمان اين است که سير نشود و برادرش گرسنه
بماند و سيراب نگردد و برادرش تشنه باشد و پوشيده نباشد در صورتي که برادرش برهنه
باشد. پس چقدر بزرگ است حق مسلمان بر برادر مسلمانش. و هم چنين فرمود: براي برادر
مسلمانت، آن را دوست بدار که براي خود دوست داري.

 

/

شان نزول آيات

هدايت در قرآن

آيت الله جوادي آملي

قرآن چه وقت نازل شده است؟

آخرين بحثي که در اين امر اول مطرح است، بحث نزول قرآن است
که قرآن چه وقت نازل شده است؟

در سوره «دخان» مي فرمايد: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في
لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ اِنّا کُنّٰا مُنْذِريْنَ فيهٰا يُقْرَقُ کُلُّ اَمْرٍ
حَکيْمٍ» ما قرآن را در شب مبارکي نازل کرديم تا مردم را از عذاب قيامت بترسانيم.
در آن شب هر امر با حکمتي تفريق و مشخص مي گردد.

(سوره دخان، آيه 3ـ
2)

در سوره «قدر» آن شب مبارک را روشن مي کند: « اِنّا
اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ الْقَدْرِ» ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم. و بدين
ترتيب معلوم مي شود که آن شب مبارک همان شب قدر است.

در سوره ي بقره نيز شب قدر مشخص مي گردد که در ماه رمضان
است. «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» [1]
ماه رمضان، آن ماهي است که در آن قرآن فرستاده شد.

«قدر» به معني محاسبه و اندازه گيري است، بنابراين شب نزول
قرآن شب تفصيل، تفريق و اندازه گيري است که در ماه رمضان است و لذا در روايت از
اين ماه به «ربيع القرآن» ياد شده است و ماه رمضان به خاطر نزول قرآن اهميت پيدا
کرده است، نه به واسطه روزه، زيرا قرآن هزاران برکت و حکم با خود آورده که روزه
يکي از‌ آنها است.

در اين جا اين سوال مطرح مي شود که طبق بعضي آيات و شواهد
قطعي از سنت و تاريخ، قرآن طي بيست و سه سال رسالت رسول اکرم صلي الله عليه و آله
و سلم به تدريج نازل شد. بنابراين چگونه آيات فوق بر نزول کل قرآن در يک شب در ماه
رمضان دلالت دارد؟

مثلا در سوره فرقان مي فرمايد: «وَ قٰالَ الَّذينَ
کَفَرُوْا لَوْ لٰا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً، کَذٰلِکَ
لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتّلْنٰاهُ تَرْتيلاً»[2]
کافران گفتند چرا قرآن يکباره بر وي نازل نشده و براي اينکه ما قلب تو را آرام
کنيم، آن را طبق روش و ترتيبي مشخص و معين فرستاديم و بر تو تلاوت کرديم.

 

نزول تدريجي و نزول دفعي

اگر ضمير «انزلناه» را به معني بعضي از آيات برگردانيم و
بگوئيم: قسمتي از قرآن در شب قدر نازل شده است. اولا شب قدر هم در رديف ديگر اوقاتي
قرار مي گيرد که آيات ديگر در آن اوقات نازل شده و براي اين شب فضيلت و امتيازي به
حساب نمي آيد و ثانيا در سوره ي «دخان» قبلا   
«حٰم وَ الْکِتٰابِ الْمُبينِ» آمده و سخن از کل قرآن است و ضمير به آن بر
مي گردد و نيز با ظاهر «اِِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» و «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» سازگار نمي باشد و نمي توان گفت که
منظور نزول بعض قرآن است با اينکه اکثريت قريب به اتفاق آن در غير ماه رمضان نازل
شده است.

لذا مفسرين براي پاسخ به اين اشکال گفته اند: قرآن دو گونه
نزول دارد.

1ـ نزول تدريجي که به آن تنزيل گفته مي شود.

2ـ نزول دفعي و يکباره که آن را انزال مي گويند.

بنابراين آنجا که سخن از نزول قرآن در ماه رمضان است به
لفظ و يا از ماده ي «انزال» آمده است مانند: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ
الْقَدْرِ» ــ «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» ــ «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» و آنجا که سخن از نزول تدريجي است به
«تنزيل» تعبير شده است.

و از نظر ادبي فرق ميان انزال و تنزيل که از باب افعال و
تفعيل اند، همين نزول دفعي و تدريجي است.

در اينجا اين سوال پيش مي آيد که اگر تمام قرآن در شب قدر
بر پيغمبر نازل شده است، چرا پيامبر (ص) هنگام برخورد با حادثه و مسئله اي جديد
صبر مي کردند تا دستور و حکم آن نازل گردد؟ مثلا در سوره ي «مجادله» آمده است:
«قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجٰادِلُکَ في زَوْجِهٰا وَ تَشْتَکي اِلَي
اللهِ و اللهُ يَسْمَعُ تَحٰآوُرَکُمٰا اِنَّ اللهَ سَمِيْعٌ بَصِيْرٌ»[3]
اي پيامبر! به تحقيق خداوند سخن آن زن را که درباره ي شوهرش با تو مجادله مي کند و
شکايت خود را به خدا مي برد، شنيد و گفتگوهاي شما را مي شنود و همانا خداوند شنوا
و بينا است.

در اين آيه مي بينيم براي مشکلي که براي زن و شوهري پيش
آمده جوابي مطرح شده است و نيز در موارد ديگري از قبيل جنگ، صلح و غيره که سوال
تازه اي مي کردند، حکم تازه اي نازل مي شد.

پاسخ اين سوال در آيه 114 سوره طه آمده است؛ در آنجا مي
فرمايد: «وَ لٰآ تَعْجَلْ بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضيٰ اِلَيْکَ
وَحْيُهُ» قبل از اينکه وحي تمام شود (و فرشته وحي آن را بر تو تلاوت کند) تو ــ
اي پيامبرــ در خواندن و تلاوت کردن آن عجله مکن. يعني قبل از اينکه آن را به
مرحله تکميل برسانيم، در تلاوت آن عجله نکن.

از اين آيه معلوم مي شود که حضرت تمام آيه هاي قرآن را مي
دانسته و از حفظ بوده است، و چون گاهي قبل از تمام شدن وحي، بقيه آيه را مي
خواندند و از اين آيه نيز معلوم مي شود که قرآن دو بار نازل شده است که يک نزول
دفعي بوده يعني تمام آيات در يک جا نازل شده است و يک بار ديگر نزول تدريجي که به
مناسبت ها نازل مي شده است مانند آيه ي اول سوره ي مجادله که ذکر شد.

بنابراين، مضمون آيه که حضرت را نهي مي کند از اينکه تمام
آن را بخواند، بهترين دليل است بر اينکه حضرت همه ي آيه را قبل از تمام شدن وحي
(در يک مناسبت مخصوص) مي دانسته است.

 

شأن نزول

مطلب ديگري که در بحث نزول قرآن مطرح‌ است، شأن نزول مي
باشد.

شأن نزول چه نقشي در فهم معاني قرآن و تفسير آيات قرآن
کريم دارد؟

درموردي که شأن نزول آيه اي بيان مي شود، آيا شأن نزول
مختص به همان آيه است و نمي شود آن را بر غير آن آيه تطبيق کرد يا شأن نزول جز
بيان مصداقي از مصاديق نخواهد بود و توجه به شان نزول در آشنا شدن به معناي آيه
کمک مي کند؟ و در حقيقت شان نزول نسبت به آيه يا سوره اي، تنها راهنما است نه
اينکه آيه يا سوره مخصوص به مورد نزول باشد و مصداق خارجي ديگري بر آن تطبيق نکند؟
آيا اين معاني و عناوين در همان مصداق خاص (شان نزول) استعمال مي شود يا در معاني
کلي استعمال شده و بر آن مورد خاص تطبيق مي شود؟

در اين زمينه روايتي را مرحوم فيض از امام باقر سلام الله
عليه نقل مي کند که فرمود:

«الْقُرآنُ نُزِّلَ أَثلٰآثاً: ثُلُثٌ فِيْنٰا وَ في
أَحِبّٰائنا وَ ثُلُثٌ في أَعْدٰائِنٰا وَ عَدُوِّ مَنْ کٰانَ قَبْلنا وَ ثُلُثٌ
سُنَّةٌ وَ مَثَلٌ» قرآن سه قسمت نازل شده: يک سوم آن درباره ي ما و دوستانمان و
يک سوم درباره ي دشمنان ما و دشمنان انبيا و اولياي قبل از ما و يک سوم هم احکام و
مثل است.

با اين تقسيم حضرت، معلوم مي شود که مجموع محتواي قرآني به
سه قسمت تقسيم مي شود: يک قسمت درباره ي انبياء و ائمه و اوليا و يک قسمت درباره ي
دشمنان آنها و دشمنان انبيا و اولياي گذشته و سومين قسمت عبارت است از بيان احکام
و سنتهاي الهي و امثال.[4]

 

شأن نزول، نقش تعييني ندارد

آن چه در اين جا مطرح است، دنباله ي اين روايت مي باشد که
حضرت فرمود:

«وَ لَوْ أَنَّ الْآيَةَ اِذٰا نَزَلَتْ في قَوْمٍ ثُمَّ
مٰاتَ أُولٰئِکَ الْقَوْم، مٰاتَتِ الْآيَةُ لَما بَقِيَ مِنَ الْقُرآن شَيْءٌ»

و اگر آيه اي که درباره ي قومي نازل شد و آن قوم از بين
رفتند، آيه هم از بين برود، از قرآن چيزي باقي نمي ماند.

بنابراين، اگر آيه اي از آيات قرآن درباره ي قومي از اقوام
گذشته نازل شد و آن قوم منقرض شده و از بين رفتند، اگر آيه مختص به مورد نزول باشد
و شان نزول آيات، نقش تعييني و حصر داشته باشد وقتي آن قوم از بين رفتند، آيه هم
از بين مي رود و تنها در حد يک تلاوت و وجود لفظي باقي مي ماند. ولي چنين نيست
زيرا:

آيه اي که در يک زمينه اي نازل شد، از باب تطبيق يک اصل
کلي است در يک مورد نه از باب اختصاص يک امر به امر ديگر. پس اگر يک کلي را بر يک
مورد تطبيق کردند يا در مورد خاص حکم کلي صادر شده است آن مورد نزول، مصداقي از
مصاديق اين اصل کلي است، پس با رفتن و منتفي شدن مورد نزول، هيچ تغييري در محتواي
کلي آيه پيدا نمي شود و آيه از حجيت نمي افتد زيرا اگر چنين باشد از قرآن چيزي
باقي نمي ماند براي اينکه بيشتر اينها در مورد احکامي است که وارد شده و نياز مردم
را مي رسانده و اين احکام تغييرپذير نيست.

 

به عنوان مثال:

دو جريان در يکي از صحنه هاي جنگ پيامبر و مسلمانان با
کفار پيش آمد: يک جريان مربوط به گروهي بود که تعهد کرده وفادار باشند ولي نقض عهد
کردند و از صحنه کارزار گريختند و جريان ديگر مربوط به گروهي است که تعهد کردند
وفادار باشند و بر اين عهد و پيمان خود باقي ماندند و دَين خود را ادا کردند. اين
دو جريان بود که در اين زمينه، آياتي از سوره احزاب به آن اختصاص دارد و در اين دو
مورد نازل شده است:

جريان اول:

«وَ لَقَدْ کٰانُوا عٰاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لٰا
يُوَلُّوْنَ الْأَدْبٰارَ وَ کٰانَ عَهْدُ اللهِ مَسْئُولاً * قُلْ لَنْ
يَنْفَعَکُمُ الْفِرٰارِ اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ اِذاً لٰا
تُمَتّعُوْنَ اِلّا قَلِيْلاً»[5].

همانا اين گروه از قبل با خدا پيمان بستند که صحنه جنگ را
ترک نکنند و نگريزند. و پيمان الهي مسئوليت دارد (يعني اگر کسي با خدا عهد و پيمان
بست، مسئول است و بايد آن پيمان را حفظ کند و به آن وفادار باشد). در ادامه ي آيه،
خداوند به پيامبرش خطاب مي کند که اي پيامبر به اينها که فرار کردند و به عهد خود
وفادار نماندند بگو: اگر از مردن فرار مي کنيد، هيچ فايده اي براي شما ندارد ــ
زيرا در هر صورت، دير يا زود مرگتان فرا رسد ــ و آن گاه جز اندکي و چند روزي از
لذت دنيا، برخوردار نخواهيد بود. کيست که بتواند شما را از عذاب الهي بترساند اگر
خداوند براي شما سوئي اراده کرده باشد يا اگر رحمتي اراده کرده باشد و اينان
(پيمان شکنان) هيچ يار و ياوري نخواهند داشت.

آن گاه مي فرمايد: آنها که توطئه مي کردند و نقشه مي
کشيدند ــ نه خود در جبهه شرکت مي کردند و نه مي گذاشتند برادرانشان شرکت کنند ــ
و به برادران خود مي گفتند: به طرف ما بيائيد ــ و در جنگ شرکت نکنيد ــ خداوند
آنها را مي شناسد.

 

جريان دوم:

«مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجٰالٌ صَدَقُوْا مٰا عٰاهَدُوا
اللهَ عَلَيْهِ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضٰي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ
مٰا بَّدلُوْا تَبْدِيْلاً»[6].

از مؤمنين، رادمرداني هستند که بر پيمان خود با خداوند
پايدار ماندند، پس برخي از آنان دين خود را ادا کرده و برخي انتظار مي کشند ــ که
دين خود را ادا کنند ــ و اينان از عهد خود دست بر نداشته و نقض عهد نکردند.

اين جريان دوم مربوط است به آن گروه از مؤمنين که با خدا
عهد بستند و پابرجا ماندند و در صحنه ي جنگ شرکت کردند و از کارزار نگريختند، پس
عده اي از آنان دين خود را به اسلام ادا کرده، به شهادت رسيدند و عده اي هم
منتظرند نوبتشان برسد، تا دين خود را ادا کنند نه آنها که به عهد خود وفا کردند،
پشيمان شدند و نه اينها که منتظر شهادتند، دست از انتظار کشيدن بر مي دارند و
پشيمان مي شوند.

اين دو قسمت از آيات سوره احزاب که درباره ي دو گروه و دو
جريان نازل شده و هر دو گروه از بين رفته اند (عده اي به شهادت رسيدند و عده اي
هلاک شدند) ولي با رفتن آن مردم محتواي آيه هيچ گاه از بين نمي رود گرچه مورد از
بين رفته ولي اصل کلي باقي است.

بنابراين شان نزول جز بيان مصداق، نقش ديگري ندارد، نه در
حد تفسير و تعيين است و نه موجب اختصاص.

 

مصاديق انحصاري

ولي بعضي از آيات هست که مصداقشان منحصر به فرد است، يعني
فردي غير از آن ندارد مانند آيه: «اِنَّمٰا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُوْلُهُ وَ
الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُوْنَ الصَّلٰوةَ وَ يُؤْتُوْنَ الزَّکٰوةَ وَ
هُمْ رٰاکِعُوْنَ»[7].

گرچه اين آيه به صيغه جمع آمده و هم ماده و هم هيئت کلمات
در معاني اصلي خود استعمال شده اند ولي در خارج جز يک فرد، مصداق ديگري ندارد.
يعني کسي که در حال رکوع به فقير صدقه داده است در آن زمان جز اميرالمؤمنين علي
عليه السلام ديگري نبوده است.

در هر صورت، شان نزول نقش تخصيص دهنده در آيه ندارد و
اصالت و دوام آيه به از بين رفتن مصداق از بين نمي رود، گرچه توجه به شان نزول هر
آيه و سوره در رسيدن به محتواي آنها از نقش موثري برخوردار است.

امام باقر عليه السلام در ادامه ي آن حديث که نقل شد مي
فرمايد: «و لکن القرآن يجري أوّله علي آخره ما دامت السموات و الأرض و لکلّ قوم
آية يتلونها هم منها من خير أو شر»[8].

ولي سراسر قرآن يک حقيقت است که از آغاز تا پايانش به هم
ارتباط دارد تا نظام وجود هست و تا آسمان ها و زمين برپا است و هر قومي آيه اي را
تلاوت مي کنند، مي بينند شامل حالشان مي شود. آن گاه محمد بن مسلم از امام باقر
عليه السلام نقل مي کند که امام باقر فرمود: «يا محمد! اذا سمعت الله تعالي ذکرا
احداً من هذه الأمة بخير فنحن هم و اذا سمعت الله تعالي ذکر قوماً بسوء ممّن مضي
فهم عدوّنا».

اي محمد بن مسلم! اگر شنيدي خداوند يکي از افراد اين امت
را به خوبي ياد کرده، بدان که مقصود ما هستيم و اگر شنيدي خداوند تبارک و تعالي در
آيه اي، قومي را در گذشته به بدي و سوء ياد کرده، بدان که منظور دشمنان ما است.
يعني هر جاي قرآن که ديدي سخن از فضيلت و خوبي است، ما و هم فکران و پيروان ما را
شامل مي شود و هر جا ديدي سخن از تغيير و توبيخ و سرزنش کفار و بد انديشان گذشته
است، منظور دشمنان و مخالفان ما است چه آن ها اکنون موجود باشند يا بعد از اين
بيايند ولي اصل کلي شامل همه ي آنها مي شود. پس قرآن کريم مفيد اصول کليه است و
تطبيقش بر مصاديق، موجب حصر آن قانون کلي نخواهد بود.

 



2ـ سوره
بقره/185.

/

پاداش نيکان و کيفر بدان

تفسير سوره لقمان

آيه الله مشکيني ــ قسمت نهم

«… وعد الله حقا و هو العزيز الحکيم»[1]

آنان که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام داده اند از
براي آنهاست باغهاي پرنعمت بهشت و هميشه و جاودان در آن باقي خواهند ماند و اين
وعده ي الهي تخلف ناپذير است و او غالب و پيروز بر هر چيز و داراي حکمت است.

در قسمت قبل راجع به «خالدون فيها» بحث کرديم و اکنون بقيه
آيه را مورد نظر قرار مي دهيم.

 

وعد و وعيد

خداوند متعال در آيات پيش از اين آيه، دو گونه وعده داده
است:

1ـ وعده بهشت براي کساني که ايمان آورده و اعمال شايسته از
آنها صادر شده است.

2ـ وعده عذاب دردناک و خوار کننده براي مشتريان لهو الحديث

بنابراين اگر جمله «وَعَدَ اللهَ حَقّاً» ناظر به اين هر
دو وعده باشد، معنايش اين است که وعده هاي ما چه در مورد پاداش براي نيکان و چه در
مورد کيفر براي جهنميان، تخلف پذير نيست و هر وعده اي را که داده ايم به آن عمل مي
کنيم.

در اصطلاح قرآن و روايات به آن چه که خداوند براي کارهاي
نيک وعده ميدهد «وَعْد» و به آنچه که براي کارهاي زشت وعده مي دهد «وعيد» گفته مي
شود، بنابراين وعد به معني پاداش و ثواب و وعيد عبارت از عقاب و کيفر است.

با توجه به آن چه در مورد تخلف ناپذيري وعده هاي خداوند
گفتيم، اين سوال مطرح مي شود که: اگر خداوند در قيامت از وعده هائي که داده است
تخلف کند، آيا اين تخلف، خلاف عدالت است يا خير؟

وقتي اين مسئله را از ديدگاه عقل مورد بررسي قرار مي دهيم
مي بينيم که در قسمت «وَعْد» يعني ثواب، خداوند براي کارهاي نيک وعده بهشت داده
است در صورتي که در قيامت به آن عمل نکند، از نظر عقل برخلاف عدل خود عمل کرده است
و خداوند چنين کاري را نخواهد کرد، زيرا خلف وعده در مورد انسان يا به اين دليل
است که از عمل به آن عاجز و ناتوان است و يا اينکه بخل، مانع انجام آن مي شود و
اين هر دو درباره ي پروردگار محال است. پس اگر خداوند وعده داده است نمازگزاران را
وارد بهشت کند مسلمان به اين وعده خويش عمل خواهد کرد. و لذا در مواردي متعدد در
قرآن آمده است که: «لٰا يُخْلِفُ الْميعٰاد» ميعاد همان وعده است. يعني خداوند از
وعده خويش تخلف نمي کند.

بنابراين در مورد ثواب، خدا به وعده اش عمل مي کند، چه
اينکه آن وعده اي را که داده است مربوط به عمل قلبي انسان يعني ايمان باشد يا به
عمل بدني او که اعمال صالحه است، خداوند در همين آيه به آنهايي که ايمان آورده و
اعمال شايسته انجام داده اند وعده باغهاي پرنعمت بهشت داده است، پس حتما به آن عمل
خواهد کرد زيرا تخلف از وعده، خلاف عدالت است، و خدا برخلاف عدل خويش کاري انجام
نخواهد داد.

 

تخلف وعده از نظر فقهي

اين مسئله در فقه هم مطرح است که آيا انسان مي تواند از
وعده اي که داده است تخلف کند يا شرعا جايز نيست؟

علماء قديم فتوا مي دادند که خلف وعده خلاف اخلاق است ولي
حرام نيست، اگر شما به کسي وعده داديد در ساعتي معين در محلي حاضر شويد، اگر در آن
ساعت حاضر نشديد خلاف اخلاق عمل کرد ايد ولي گناهي از شما صادر نشده است.

در هر صورت هنگامي که به روايات مربوط به اين مسئله مراجعه
مي کنيم، مي بينيم روايات دلالت بر حرمت د ارد يعني هم چنان که دروغ حرام است، زنا
حرام است، خلف وعده نيز حرام است.

اما در مورد «وعيد» يعني کيفري که وعده داده است. آيا خلف
وعده خواهد کرد يا خير؟ از نظر عقل تخلف وعده در اين مورد بي مانع است، زيرا تخلف
از وعده ي خير باز گشتش به بخل يا عجز است ولي تخلف از وعده عقاب، عفو به حساب مي
آيد، چه کيفري که به صاحبان گناهان کبيره وعده داده است و چه کيفري که براي کفار
در نظر گرفته است، خداوند وعده داده است که هر کس با کفر از دنيا برود، جايش جهنم
است و هر کس گناهي کبيره انجام دهد فلان کيفر در انتظار اوست، ولي اگر در روز
قيامت به اين وعده عمل نکند و او را ببخشد هيچ اشکالي از نظر عقل نخواهد داشت.

شما هم به فرزندتان مي گوئيد که اگر اطاعت شما را نکند
تنبيهش مي کنيد، آيا در صورت عدم اطاعت واجب است او را تنبيه کنيد؟ مسلما چنين
نيست و مي توانيد او را عفو کنيد ولي آيا بعد از عفو پولي هم به او خواهيد داد؟!
پاسخ منفي است، زيرا اين عمل، کاري اضافه است، لذا خداوند هم بعد از بخشيدن، کافر
را به بهشت نمي برد.

 

خداوند از کفار نمي گذرد

اما از نظر روايات و آيات: خداوند از کافر ــ يعني کسي که
به وجود خدا يقين دارد و به او کفر مي ورزدــ نخواهد گذشت و به ذات اقدسش قسم ياد
کرده که کافر را به جهنم وارد کند، چه منافقي که به زبان اظهار اسلام مي کند و
قلبا کافر باشد يا آنکه به زبان و قلب اعتراف به کفر دارد.

«اِنّ اللهَ لٰا يَغْفِرَ اَنْ يُشْرکَ بِهِ وَ يَغْفِرُ
مٰا دوَنَ ذٰلِکَ لِمَنْ يَشٰاء»

محققا خداوند از کسي که به او شرک ورزيده است نخواهد گذشت
و از گناه کمتر از شرک از هر کس که بخواهد مي گذرد بنابر اين خدا، بر طبق دليل
نقلي، روز قيامت از کفار نخواهد گذشت و از اين روي، در علم کلام اين مسئله مسلّم
شده است، که اگر شخصي در حال کفر از دنيا برود برايش آمرزش نخواهد بود و حتي
پيامبران و ديگر مقرّبان درگاه الهي هم حق شفاعت درباره او نخواهد داشت.

در روايات هم ظلم را به دو نوع تقسيم کرده اند: يک قسم آن
ظلمي است که خداوند از آن نخواهد گذشت و آن ظلم به «الله» است که عبارت از کفر و
شرک مي باشد.

امّا در مورد گناهان کبيره، مانند: دزدي، زنا، قتل نفس،
لواط و … آيا خداوند در قيامت از وعده کيفري که به مرتکبين آنها داده است خواهد
گذشت يا خير؟ در آيه چنين فرموده است: « وَ يَغْفِرُ مٰا دوَنَ ذٰلِکَ لِمَنْ
يَشٰاء» کمتر از شرک، از هر کس که بخواهد مي گذرد و او را عفو مي کند.

ولي طبق روايات، اين گذشت الهي به وسيله شفاعت خواهد بود
خداوند براي انبيا، امامان، شهدا و موُمنيني که مقرب درگاه اند، حق شفاعت در مورد
مجرمين قرار داده است، امّا با اين حال نمي توانند از کفّار شفاعت نمايند: در سوره
انبياء آمده است: «وَ لٰا يشْفَعُونَ اِلّٰا لِمَنِ ارْتَضٰي» جز براي آن کس که
خداوند رضايت دهد، شفاعت نخواهند کرد.

بنابراين براي گناهان کبيره که بعضي از علماء تعداد آنها
را به هفت و برخي به هفتاد و برخي ديگر به هفتصد رسانيده اند بخشش و گذشت از طريق
شفاعت وجود دارد ولي براي گناه قلبي که کفر است، بخششي در کار نيست. لذا پيامبر
اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: «اِدّ خَرْتَ شَفٰاعَتي لِاَهْلِ
الْکَبٰائِر» من شفاعت خويش را براي مرتکبين گناه کبيره ذخيره ساخته ام.

در روايت وارد شده است که خداوند صد درجه رحمت دارد، يک
درجه آن را در دنيا به موجودات افاضه کرده است که به برکت آن، انسان ها زندگي کرده
و روزي مي خورند، حيوانات و نباتات رشد و تغذيه مي نمايند و بالاخره اين جهان بزرگ
هستي اداره مي شود، و نود و نه درجه ديگر از رحمت خويش را براي قيامت گذاشته است و
لذا در دعاء جوشن کبير مي خوانيم: «يٰا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتَهُ غَضَبه» اي
پروردگاري که رحمت تو بر خشمت پيشي گرفته است.

پس تا اينجا به اين نتيجه رسيديم که اگر خداوند از وعده
کيفري که به گناهکاران داده است بگذرد، نامش عفو و گذشت است نه تخلف و از اين رو
مخالف عدالت نيست ولي از گناه قلبي که کفر است نمي گذرد، زيرا که تخلف شمرده مي
شود و همان گونه که در مورد وعده ي جهنم براي کفار خلف وعده نمي نمايد از وعده
بهشت براي نيکان تخلف نخواهد کرد.

 

کافر قاصر و کافر مقصر

ولي آيا در مورد کفار، استثنائي هم وجود دارد يا تمام آنان
به جهنم خواهند رفت؟ براي روشن شدن اين بحث ناچار مثالي ذکر مي کنيم: گاهي انسان
مي داند که خوردن آب انگور جوشيده قبل از بخار شدنِ دو سوم آن حرام است و مي خورد،
در اين صورت در قيامت مجازات خواهد شد و گاهي متوجه حرمت آن نيست ولي از فرد غير
موثقي حرمت آن را شنيده است، در اين صورت هم اگر بخورد عملي حرام مرتکب گرديده
است، براي اينکه پس از شنيدن حرمت آن ، ترديدي گرچه در حد يک احتمال ضعيف برايش به
وجود آمده ولي براي رفع آن تحقيقي نکرده است و لذا در آخرت کيفر خواهد شد. و گاهي
هم به يقين مي داند که حرام نيست و در محيطي قرار گرفته است که از حرمت آن چيزي
نشنيده تا در اين يقين خويش دچار ترديد شود، در اين صورت جاهل قاصر است و اگر
بخورد عقابي ندارد به خلاف صورت دوم که جاهل مقصر به حساب مي آيد.

کفار نيز چنين اند، آنهائي که در محيطهاي دربسته اي مانند
شوروي و چين هستند از آن هنگام که به حدّ درک و تميز رسيده اند جز اسم مارکس و
لنين و مائو چيز ديگري به گوششان نخورده تا بفهمند و حداقل اين احتمال را بدهند که
ممکن است براي اين جهان خالقي و براي او پيامبر و کتابي باشد، جزء کفار دسته سوم
اند که جاهل قاصر شمرده شده و در قيامت محکوم به جهنم نخواهد بود، ولي کفاري که در
کشورهاي اسلامي و غير اسلامي هستند که از اسلام و توحيد چيزي شنيده اند و دنبال
تحقيق نرفته اند جاهل مقصراند و در قيامت به جهنم خواهند رفت، چنان چه آنها هم که
به وجود خداوند يقين دارند و به دليل عناد يا از بيم به خطر افتادن پست و يا در
اثر پيروي از شهوات نفساني بر کفر باقي مي ماند جهنمي بوده و وعده خداوند درباره ي
اين دو دسته تخلف پذير نيست.

زراره يکي از بزرگترين شاگردان مدرسه امام صادق عليه
السلام است، وي از جمله چهارصد نفر شاگرداني است که سخنان امام را نوشته و از اين
نوشته ها چهارصد کتاب به وجود آمده است که علوم اسلامي به وسيله آنها در عالم
منتشر شده است. زراره روزي در خانه يکي از دوستانش مهمان است، سر سفره با ميوه ي
تازه اي روبرو مي شود، زراره فکر مي کند که ممکن است اسلام اجازه ي خوردن آن ميوه
را نداده باشد، لذا از خوردن خودداري مي کند، به خانه امام صادق عليه السلام رفته
و از امام حکم آن را مي پرسد. امام مي فرمايد: مانعي ندارد زراره بر مي گردد و آن
ميوه را تناول مي کند.

پس معلوم مي شود که انسان آزاد نيست هر چه را بخواهد بخورد
و هر سخني را مايل باشد بگويد، لذا در روايات وارد شده است «المؤمن ملجم» مؤمن بر
دهانش از ايمان لجامي است که مانع او از سخنان ناروا است.

بنابراين اگر انسان احتمال داد چيزي حرام است، در صورتي که
بدون سوال و تحقيق، مرتکب آن بشود، روز قيامت عذاب خواهد شد و به او گفته مي شود:
چرا سوال نکردي؟ اگر بگويم نمي دانستم! عذرش پذيرفته نيست.

دو سوال ديگر در اينجا مطرح مي شود:

1ـ آيا دليلي بر اين هست که دسته سوم کفار محکوم به جهنم
نيستند؟

2ـ در صورتي که آنها به جهنم نروند آيا جاي سومي غير از
بهشت و جهنم برايشان در نظر گرفته شده است؟

خداوند در سوره ي انعام مي فرمايد: «ذلک ان لم يکن ربک
مهلک القري بظلم و اهلها غافلون»[2]
اعزام پيامبران به اين منظور است که خداوند ساکنان دياري را که جاهل و غافلند، به
خاطر ستمکاريشان هلاک نگرداند.

در سوره ي اسراء اين موضوع به صورت روشنتري بيان شده است:
«و ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا»[3]
ما هيچ گاه فرد يا جامعه اي را هلاک نسازيم مگر پس از فرستادن پيامبري به سويشان.

 

اعراف

از اين دو آيه به وضوح استفاده مي شود: کفاري که جاهل
قاصرند روز قيامت به جهنم نخواهند رفت، بلکه آنها را به محلي به نام «اعراف»
خواهند برد که در آنجا نه نعمت فراواني است و نه عذاب، بچه هاي کفار هم که در سن
کودکي از دنيا مي روند جايشان نيز در همين اعراف است ولي راجع به بچه هاي مسلمان
در قرآن آمده است: «والحقنا بهم ذريتهم[4]»
ما فرزندان مؤمنان را (در بهشت) به خود آنان ملحق خواهيم کرد. البته راجع به
فرزندان نابالغ مسلمين و کفار اقوال ديگري هم وجود دارد.

«و هو العزيز الحکيم»

خداوند عزيز و حکيم است.

 

صفات مطلق و صفات مقيد

دو صفت از صفتهاي خداوند در اينجا ذکر شده است: يکي عزيز
که به معناي غالب است و ديگر حکيم. خداوند داراي اوصاف بسياري است که آن اوصاف در
بشر هم وجود دارد، خداوند عالم است، انسان هم به چيزهائي علم دارد؛ خدا سميع و
بصير است، بشر هم شنوا و بينا است، خداوند قادر است ما هم داراي قدرت و توانائي
هستيم ولي در علم کلام، اوصاف خدا مطلق و اوصاف انسان مقيد و نسبي شمرده شده است.
يعني خداوند در هر زمان و به هر چيز علم دارد ولي ما يک وقتي مدرسه نرفته بوديم،
علم نداشتيم و در پيري هم بسياري از معلوماتمان را از ياد مي بريم، و علم ما هم
محدود است و بسياري از چيزها را نمي دانيم، خدا بصير است يعني هيچ موجودي در هيچ
زماني از او پوشيده و مخفي نيست، ولي ما تنها به آنچه در معرض ديدمان واقع شود
بينا هستيم و نيز شنوائي ما محدود و از خداوند متعال نامحدود و مطلق است، توانائي
و قدرت ما هم مقيد و از خداوند مطلق است لذا در قرآن کريم مي خوانيم «انه علي کل
شيء قدير»[5]
و «و هو بکل شيء عليم»[6]
او به هر چيز توانا و دانا است.

صفت عزيز درباره خداوند مانند ديگر صفاتش، مطلق است يعني
او در هر زمان و بر هر چيز غالب و پيروز است. لذا گفته شده «العزيز هو الغالب غير
المغلوب» عزيز کسي است که هميشه پيروز بوده و مغلوب قرار نمي گيرد. ولي ما اگر بر
حريفي غالب شويم از حريف ديگر شکست مي خوريم و نيز در کودکي و پيري غالب نخواهيم
کرد.

حکيم يعني خداوند هر چه را آفريده است روي نظم و حکمت
کاملي است و هيچ گونه نقصاني در او وجود ندارد. شما هر اختراع دقيقي را ببينيد
داراي نقصي است و به همين دليل ابتکارات و اختراعات بشر پيوسته از نقص رو به تکامل
است. شما يک دانه گندم را در نظر بگيريد، از هنگامي که در دل خاک قرار مي گيرد تا
هنگامي که جوانه زده و سنبل مي دهد و يک دانه تبديل به هفتصد دانه مي شود، در همه
ي مراحل از قانونمندي و نظم دقيقي پيروي مي کند. تمام موجودات از کوچکترين ذرات
اتم گرفته تا بزرگترين مجموعه کهکشانها، همه از همين نظم دقيق برخوردارند لذا
خداوند متعال مي فرمايد: «ما تري في خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر کرّتين
ينقلب اليک البصر خاسئاً و هو حسير[7]
»

در آفرينش خداوند (در برخورداري همه موجودات از قانونمندي
خاص) هيچ گونه تفاوتي نمي بيني، دوباره نظر کن،نگاهت خسته و نوميد (از پيدا کردن
تفاوتي) به سويت باز مي گردد.

کره زمين با کره مريخ يا يک فيل با يک مورچه هيچ گونه
تفاوتي در برخورداري از اين نظم ندارند و هر قدر نگاهت را براي پيدا کردن نقص و
کمبود نظمي به ميان پديده هاي عالم نفوذ دهي تنها چشم خويش را افسرده اي و از اين
سفر عبث بي نتيجه باز خواهد گشت.

انسان هيچ کمبودي در نظم اين عالم تاکنون و بعد از اين
پيدا نمي کند مگر اينکه نفهمد و به اشتباه چيزي را نقص در موجودي تلقي کند.

ادامه دارد

 



1ـ سوره لقمان/9.

/

حرکت و سکون

شناخت خداوند

آية الله العظمي منتظري

قسمت دوم

بحث پيرامون شناخت خداوند، از خطبه 186 نهج البلاغه بود. و
همان گونه که قبلا نيز تذکر داده ايم حضرت امير عليه السلام، براي معرفي خدا بيشتر
به صفات سلبيه يا صفات اضافيه مي پردازد زيرا صفات حقيقيه خداوند عين ذاتش است و
احاطه به ذات حق تعالي براي ما ميسر نيست.

قسمتي از خطبه که قبلا بحث آن گذشت، درباره حرکت و سکون
بود که حضرت مي فرمايد: حرکت و سکون بر خداوند تبارک و تعالي جاري نيست. در تعريف
حرکت گفتيم که وجود تدريجي از نقص به کمال است که درباره خدا راه ندارد و درباره
سکون هم تذکر داديم که عدم حرکت مطلق نيست بلکه عدم الحرکه اي است که استعداد حرکت
دارد. و اين هم در خدا راه ندارد.

اکنون براي توضيح بيشتر و براي اينکه برادران و خواهران
بدانند که عده اي از مسلمين به ظواهر بعضي از آيات استناد کرده و مي پنداشتند که
خداوند حرکت دارد، روايتي نقل مي کنيم.

در زمان امام صادق و امام کاظم عليهما السلام، اين قول بين
عده اي از مردم شايع بود که خداوند از آسمان به پائين مي آيد و به مخلوقاتش
مي  نگرد و اگر کار بدي ملاحظه کرد ناراحت
شده و اگر کار خيري را ببيند خوشحال مي شود!! (و العياذ بالله).

 

احاطه خداوند بر نظام وجود

در اصول کافي، روايتي را يعقوب جعفري نقل مي کند:

«… ذکر عند ابي ابراهيم عليه السالم قومٌ يزعمون ان الله
تبارک و تعالي ينزل الي السماء الدنيا». نزد امام موسي بن جعفر عليه السلام ذکر شد
که گروهي از مردم بر اين عقيده اند که خداوند از آسمان به زمين فرود مي آيد و نظري
بر بندگانش مي افکند!!

حضرت فرمود: «ان الله لا ينزل و لا يحتاج الي ان ينزل»
خداوند نه فرود مي آيد و نه نياز دارد که فرود بيايد.

خداوند پائين نمي آيد زيرا او اصلا بالا نيست که پائين
بيايد بلکه خداوند در همه جا هست. لذا پائين آمدن براي او متصور نيست زيرا کسي
پائين مي آيد يا بالا مي رود که جا و مکان دارد و خداوند جسم نيست که مکان داشته
باشد.

«انما منظره في القرب و البعد سواء» و همانا ديدگاه او بر
نزديک و دور يکسان است.

دور و نزديک براي خداوند يکسان است. در قرآن مي فرمايد: «و
هو معکم اينما کنتم» و او با شما است در هر جا که باشيد. و اين بلاتشبيه نظير روح
و جان انسان است که به تمام نقاط بدنش احاطه دارد. اگر چشم مي بيند، اگر مغز کار
مي کند، اگر دست حرکت مي کند، اگر پا مي جنبد و اگر هر جاي بدن در حال حرکت و جنبش
است به وسيله جان مي باشد. جان نگاهدارنده بدن است زيرا موجود مجردي است و اين
موجود مجرد ماده نيست که جا داشته باشد ولي احاطه قيومي و تدبيري نسبت به تمام بدن
انسان دارد.

و از اين رو يکي از شعرا گفته است: «حق جان جهان است و
جهان جمله بدن» البته اين تشبيه است و براي تقريب ذهن گفته مي شود.

پس خداوند تبارک و تعالي محيط به همه نظام وجود است و چنين
نيست که به آسمانها نزديکتر باشد تا به زمين. و همان گونه که جان و روح انسان به
تمام بدن احاطه دارد و هيچ گوشه اي از بدن نيست که زير تدبير جان نباشد، خداوند
نيز بر تمام نظام وجود احاطه دارد.

«لم يبعد منه قريب و لم يقرب منه بعيد» هيچ نزديکي از او
دور نمي شود و هيچ دوري به او نزديک نمي گردد.

«و لم يحتج الي شيء بل يُحتاج اليه و هو ذو الطَّول» به
هيچ چيز نياز ندارد بلکه همه به او نياز دارند و او است صاحب فضل و عطاء.

طَول به معناي فضل و عطاء است و هم چنين به معناي غنا و بي
نيازي هم آمده است.

 

عزيز حکيم

«لا اله الا هو العزيز الحکيم» نيست خدائي جز آن خداي غالب
و حکيم.

اين نکته را چندين بار تذکر داده ايم که هر جا ــ در قرآن
يا در روايات ــ کلمه ي «عزيز» آمده، پس از آن «حکيم» نيز گفته شده است. زيرا عزيز
يعني آن که غالب است و غلبه دارد و چون مردم از کساني که غلبه دارند چندان خاطره
خوشي ندارند لذا هر جا گفته مي شود: خداوند عزيز و غالب است، پس از آن کلمه حکيم
مي آيد که معلوم شود او مانند آن غالبهائي نيست که هر کار بخواهند مي کنند بلکه او
خداي حکيم و دانائي است که هر کاري را طبق حکمت و مصلحت انجام مي دهد و از غلبه اش
سوءاستفاده نمي کند.

 

نيازهاي متحرک

« أما قول الواصفين: إنه ينزل تبارک و تعالي فإنما يقول
ذلک من ينسبه الي نقص أو زيادة» و اما سخن آن وصف کنندگان که مي گويند: خداوند
تبارک و تعالي فرود مي آيد؛ اين سخن کسي است که خدا را به نقص و فزوني نسبت مي
دهد.

«و کل متحرک محتاجٌ الي من يحرکه أو يتحرک به» و هر متحرکي
نياز دارد به اينکه کسي او را حرکت دهد يا وسيله اي که توسط آن حرکت کند.

هر متحرکي نيازمند به يک محرکي است که او را به حرکت وا
دارد، خواه آن محرک، موجود نفساني باشد مانند نفس انسان که بدن را حرکت مي دهد يا
صور نوعيه اي که به وسيله آنها اجسام حرکت مي کنند يا مانند نيروئي که در سنگ
ايجاد مي شود و آن را به حرکت وا مي دارد. پس ممکن است محرک داراي عقل و شعور باشد
يا اينکه غير ذوي العقول باشد مانند نيروئي که در سنگ ايجاد مي شود يا قوه جاذبه
که اجسام را جذب مي کند.

«فمن ظن بالله الظنون هلک» هر که اين چنين گمانها را نسبت
به خدا داشته باشد، هلاک شده است.

«فاحذروا في صفاته من ان تقفوا له علي حد تحدونه بنقصٍ أو
زيادة أو تحريکٍ أو تحرکٍ أو زوال أو استنزال أو نهوض أو قعود» پس بپرهيزيد از
تعريف صفات خداوند که او را متوقف در حدي کنيد از قبيل نقصان يا افزوني يا حرکت
دادن يا حرکت کردن يا از بين رفتن يا پائين آوردن يا برخاستن يا نشستن (که اين صفت
ها همه مخصوص اجسام است).

«فان الله جل و عز من صفة الواصفين و نعت الناعتين و توهم
المتوهمين» و همانا خداوند جليل تر و عزيزتر است از وصف توصيف کنندگان و صفت
واصفين و خيال خيال کنندگان.

«و توکل علي العزيز الرحيم» ودر کارهايت توکل بر خدائي کن
که غالب و مهربان است.

«الذي يراک حين تقوم و تقلبک في الساجدين»[1]
همان خدائي که تو را مي بيند هنگامي که بلند مي شوي يا همراه سجده کنندگان به سجده
مي روي.

اکنون باز مي گرديم به دنباله ي خطبه:

 

«ولا متنع من الأزل معناه»

(اگر خداوند حرکت داشته باشد) از ازلي بودن امتناع پيدا مي
کند.

 

حرکت براي خداوند محال است

همان گونه که قبلا ذکر شد، شش امر لازم است تا حرکت پديد
آيد، يکي از آنها مبدأ است. در اين جمله حضرت مي خواهند بفرمايند: اگر خدا حرکت
داشته باشد، ازلي نيست زيرا مبدا پيدا مي کند؛ و ازليت به اين معني است که ابتدا
ندارد. پس اگر ضمير در «معناه» به خداوند برگردد، معناي جمله اين مي شود که:
خداوند از ازلي بودن امتناع پيدا مي کند و ديگر ازليت درباره او معنائي ندارد. و
اگر بازگشت ضمير به ازليت باشد، معناي جمله چنين مي شود: ممتنع مي شود از ازل
بودن، معناي ازل بودن و به عبارت ديگر ازليت معناي خود را از دست مي دهد يعني آن
خدائي که مي گوئيم ازلي است، اگر بنا باشد که حرکت داشته باشد، ديگر ازلي نمي تواند
باشد زيرا مبدا پيدا مي کند.

«و لکان له وراء اذ وجد له أمام»

و چون براي او جلوئي پيدا شد، پشت سري نيز پيدا مي کند.

يکي از ارکان حرکت انتهاء است، پس همان گونه که حرکت
ابتداء دارد، انتهائي نيز دارد. و در فرض اتومبيل که در بحث گذشته مطرح کرديم،
اتومبيلي که از قم به سوي اصفهان حرکت مي کند، اصفهان که منتاي حرکت است در جلوي
آن خواهد بود، در صورتي که مبدا (که قم باشد) پشت سر اتومبيل قرار خواهد گرفت. پس
آن شيء که حرکت مي کند چون برايش جلوي فرض مي شود، قطعا پشت سري نيز پيدا خواهد
کرد. و يا به عبارت ديگر: اگر خدا بخواهد حرکت داشته باشد جسم مي شود چون جلو و
عقب پيدا مي کند و وقتي جسم شد، مرکب مي شود و 
مرکب محتاج است و احتياج در ذات مقدس خداوند راه ندارد.

«و لا لتمس التمام اذ لزمه النقصان»

و خواهان تمام شدن و کامل شدن مي باشد، زيرا نقصان و کمبود
در او پيدا شده است.

 

لازمه حرکت، رفتن به سوي کمال است

اين جمله بيان همان جمله اي است که قبلا حضرت بيان فرمود:
«اذاً لتفاوتت ذاته». معناي حرکت و لازمه اش، از نقص به کمال رفتن است، بلکه حرکت
چيزي جز تکامل نيست. اتومبيلي که از قم به سوي تهران حرکت مي کند، در اين حرکت
اَيْني رو به تکامل مي رود؛ سيبي که سبز است بعد زرد مي شود يا کوچک است و پس از
آن بزرگ مي شود، در کَيْف آن تکامل پيدا مي شود. التماس تمام که در جمله حضرت آمده
است، همان معناي به سوي کمال رفتن است. و مي خواهد بفرمايد: خدائي که حرکت مي کند،
ناقص است و تقاضاي کمال دارد، با اينکه خداوند نمي شود ناقص باشد. و اصلا راه
شناخت خداوند همين است که ما خود را ناقص و نيازمند او مي دانيم که کمال محض است.
ما چون خود را ناقص مي دانيم، مرزوق و مخلوق و و … مي دانيم، لذا علم پيدا مي
کنيم که بايد خالق، رازق و صانعي داشته باشيم. پس خدائي که بخواهد حرکت داشته
باشد، لازمه ي حرکت نقصان و رو به کمال رفتن است، لذا حرکت براي خداوند محال و
ممتنع است.

«و اذاً لقامت آية المصنوع فيه»

و در اين صورت، نشانه ي مخلوق در او پيدا مي شود.

خدائي که او را از نقص رو به کمال مي رود، علامت مخلوق و
مصنوع در او پديدار مي گردد، و ساخته شده نمي تواند سازنده باشد.

«و لتحوّل دليلاً بعد أن کان مدلولاً عليه»

و او دليل مي گردد در صورتي که بايد عالم دلالت بر او کند.

 

خداوند، مدلولٌ عليه است

جهان هستي دلالت بر وجود خداوند دارد. بنابراين، خداوند
مدلولٌ عليه است يعني هر چه هست دلالت بر او مي کند زيرا تمام موجودات و مخلوقات
عالم داراي نقص اند، پس نيازمند به خالقي هستند که هيچ نقص و عيبي در او وجود
ندارد. حال اگر خداوند داراي حرکت باشد، ديگر نمي تواند مدلولٌ عليه باشد زيرا خود
ناقص مي شود و ناقص دال است نه مدلولٌ عليه يعني ناقص دلالت دارد بر اينکه يک وجود
کاملي او را ايجاد کرده که او نيازمند به آن وجود کامل است. پس عالم که ناقص است و
حرکت دارد و به سوي کمال مي رود، ما را دلالت کرده است بر وجود خدائي خالق که آن
را از کتم عدم به عرصه ي وجود آورده و اين خدائي که در اين جا فرض شد، اگر بخواهد
حرکت داشته باشد، تازه خودش بايد دليل شود بر خداي ديگري که به او نيازمند است و
چنين خداي فرضي که دليل بر خداي ديگري است ناقص است و وقتي ناقص شد و دليل واقع
شد، نمي تواند خدا باشد و نمي شود گفت که: اين عالم دليل بر وجود او است زيرا خود
او دليل بر وجود خدائي ديگر است که او را موجود کرده. و اصلا خداي ناقص و محتاجي
نمي شود فرض کرد زيرا خداوند کامل است و بي نياز.

«و خرج بسلطان الإمتناع من أن يؤثّر فيه ما يوثر في غيره»

و در آن صورت خارج مي شود به دليل محال بودن از اينکه در
او تاثير کند چيزي که در غير او تاثير مي کند.

 

خداوند، محل حوادث نيست

شارحين نهج البلاغه در اين جمله بحث زيادي کرده اند که
معطوف بر چه جمله اي است. دو احتمال داده شده است که هر دو صحيح است.

1ـ احتمال اينکه گفته شود اين واو، واو عاطفه نيست بلکه
واو حاليه است. و بنابراين معناي جمله چنين مي شود. خدائي که شما فرض کرده ايد،
لازمه اش اين است که محتاج به خداي ديگر شود و حال آنکه خداوند خارج است به دليل
امتناع از اين که در او چيزي اثر بگذارد که در غير او اثر مي گذارد. يعني اين حرکت
که موثر است در موجودات عالم، در خداوند تاثيري دارد زيرا خداوند در مقام والائي
است که هيچ چيز در او اثر نمي کند و امتناع دارد از اينکه چيزي در او اثر کند يعني
محال است که چيزي در او موثر افتد که در چيزهاي ديگر موثر مي افتد.

2ـ احتمال اينکه واو عاطفه باشد و جمله معطوف بر «لا يجري
عليه السکون و الحرکه» باشد. يعني اين جمله هائي که بين اين دو جمله است همه مربوط
به جمله اول مي باشد، و اين جمله هم معطوف بر آن است. در آنجا فرمود: سکون و حرکت
بر خداوند جاري نمي شود. آن گاه اين جمله هائي که پس از آن آمد براي بيان اين مطلب
بود که چرا حرکت و سکون در خدا نيست. و پس از آن اين جمله را آورد: و خداوند خارج
است به دليل امتناع از اينکه اثر بکند در او چيزي که در غير او اثر مي کند. و با
ربط اين دو جمله با هم نتيجه چنين مي شود: خدا حرکت و سکون ندارد و به دليل امتناع
که در او است، چيزي در وجود او تاثير نمي گذارد يعني به گونه اي است که ابا دارد از
اينکه اثر کند در او چيزي که در ديگري اثر مي کند. و به عبارت روشنتر: خداوند محل
حوادث نيست زيرا اگر محل حوادث باشد، لازمه اش اين است که خودش هم حادث باشد و اين
محال است.

ادامه دارد

 



1ـ اصول کافي، ج
1، کتاب التوحيد، باب الحرکة و الانتقال.

/

دانستينهائي از قرآن

با سلاحهاي خود به پيش

«يٰا اَيُّهٰا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُم
فَانْفِرُوْا أَوِ انْفِرُوا جَميعاً * وَ اِنَّ مِنْکُم لَمَنْ لَيُطَّبِئنَّ
فَإنْ أَصٰابَتْکُمْ مُصِيبْةً قٰالَ قَدْ انْعَمَ اللهُ عَلَيَّ اِذْ لَمْ اَکُنْ
مَعَهُمْ شَهِيْداً * وَ لَئِنْ أصٰابَتْکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللهِ لَيَقُوْلَنَّ
کَأنْ لَمْ تَکُن بَيْنَکُم وَ بَيْنَهُ مَوَدَهٌ يٰا لَيْتَني کُنْتُ مَعَهُمْ
فَأفوُزَ فَوْزاً عَظِيماً».

(سوره نساء، آيه 73ـ
71)

 

ترجمه:

اي مومنان! سلاح خود را برگيريد، و آنگاه دسته دسته يا همه
با هم به يک بار، براي جهاد بيرون رويد. همانا برخي از شما سستي مي کنند (و در
کارزار شرکت نمي جويند) پس هر گاه حادثه ي ناگواري براي شما رخ دهد، مي گويند: خدا
به ما لطف کرد که با آنها در ميدان نبرد حاضر نبوديم و اگر پيروزي و فتحي نصيب شما
شد، حتما مي گويند‌‌‌ ـ گويا بين شما و ايشان دوستي و آشنائي وجود ندارد ـ اي کاش
ما هم با آنها بوديم که بهره اي بزرگ نصيبمان مي شد.

لغت:

 حِذر: حَذِرَ،
حَذَراً و حِذْراً، به معناي احتياط کردن و پرهيز نمودن است. خذوا حذرکم: يعني
آلات و ادوات احتياط را که همان اسلحه است با خود برداريد و يا به اين معني که: با
گرفتن سلاح، از دشمن خود بر حذر باشيد. ولي در روايت به همان معناي اول آمده است.

فانفروا: نفر به معني خروج و بيرون رفتن است. ولي اگر با
«مِن» و «عنِ» گفته شود، معنايش دوري و تفرق مي شود.

ثُبات: جمع ثُبه به معناي «سريّه» يا گروه و دسته اي از
مردم است. اين کلمه در اصل «ثُبَي» بوده است. جمع ثُبه، ثُبات و ثُبون و ثِبُون
است.

زهير گويد:

«و قد أغدوا علي ثبةٍ کرامٍ

نشاوي واجدين
لما نشاء»

ليبطئنَّ: بُطؤ به معناي تاخير کردن است. و در اينجا کلمه
ليبطئن و لازم است يعني برخي از شما تاخير مي کنند، ولي راغب اصفهاني و برخي از
مفسرين آن را متعدي مي دانند و بنا بر قبول آنها معناي اين جمله چنين است: برخي از
شما ديگران را به تاخير وا مي دارند.

شهيد: شهيد به معناي حاضر و شاهد است.

فَضْل: اصل معناي فضل، زيادي است. و از خداوند، احسان و
رحمت است و تاويل اين احسان در آيه همان غنيمت جنگي يا پيروزي است و شايد منظور
نظر آن افرادا، همان غنيمت جنگي باشد.

مِنْکُم: برخي از شما، چون آيه خطاب به مؤمنان است، لذا آن
چه از ظاهر آيه بر مي آيد، مقصود از «منکم» همان مؤمنان است که ــ مثلاــ داراي
ايماني ضعيف هستند و در اثر ضعف ايمان، به ترس از شرکت در جنگ کشيده شده اند،در هر
صورت بسياري از مفسرين مقصود از «منکم» را منافقين دانسته اند، نه مؤمنان ضعيف
الايمان.

 

موارد استفاده از آيه

1ـ مومن هميشه بايد هشيار و بيدار باشد و دشمنان را بشناسد
و پيوسته در حال آماده باش براي جنگ با دشمنان خدا باشد. وسايل و ابزار جنگي را
براي روز کار زار تهيه کند «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل».

2ـ جنگ بايد طبق نقشه و تاکتيکهاي حساب شده نظامي باشد. پس
اگر لازم است، گروه گروه وارد ميدان نبرد شوند و اگر وضعيت اقتصادي حمله گسترده را
دارد، همه با هم در يک عمليات هماهنگ و وسيع شرکت کنند و دشمن را از پاي در آورند،
همان گونه که در «فتح المبين» و «طريق القدس» و ديگر عمليات گسترده ي قواي اسلامي
ايران رخ داد. خلاصه
آنچه مهم است، اين است که کارشناسان نظامي و جنگي‌، با دقت و سنجيدن تمام شرايط،
عمليات را شروع کنند.

3ـ پيش از دست زدن به به اقدام نظامي بايد صفوف مشخص شود
بز دلان و يا معرضان و منافقان که هرروز نوائي سر داده و از طريقي مي ـ خواهند
مردم را از جنگ و دفاع باز دارند، اينها را از خود برانيد و گوش به فرياد هاي
مغرضانه ي آنان ندهيد، زيرا آنها آرزويشان اين است که در غنيمت هاي شما شريک باشند
بدون اينکه کوچکترين رنج و آسيبي به آنان برسد. از اين روي، اگر شما شکست خورديد
خوشحال مي شوند که با شما شرکت نکردند و اگر پيروزي نصيب شما شد، گويا از همه جا
بي خبرند و اصلا آشنائي و رفاقتي با شما ندارند، لذا هر جا نشستند مي گويند: اي
کاش ما هم با آنها بوديم و چيزي از آن بهره هاي بزرگ نصيبمان مي شد. غرض اصلي
اينها باز داشتن شما از دفاع مقدستان است، پس فريبشان نخوريد و آنها را از خود
برانيد و از صحنه دور سازيد.

 

/

سرمقاله

ر

شما را به خدا، اي مسئولين!

اسلام با رسالت پيامبر خاتم (ص) شکل گرفت و با ولايت
اميرالمؤمنين (ع) کمال يافت و با خون حسين (ع) تثبيت گرديد. حسين وارث آدم، نوح،
موسي، عيسي، محمد، علي و فاطمه، حسين وارث تمام خوبان و سمبل همه خوبيها، حسين خون
خدا و نور حق، حسين مصباح هدايت و کشتي نجات و و … که با نثار هستي خود و ايثار
جان و مال، خانه و زندگي، اهل و عيال، خواهر، برادر و ياران و اصحاب خود در راه
خدا زيباترين سرمشق و کاملترين خط را در سر لوحه ي تاريخ انساني و در صفحه آسمان
کمال به روشني خورشيد ترسيم نمود. او هم چون شمع در آتش خدا سوخت و با شعله اي که
برافروخت خورشيد هدايت شد، فرا راه انسان به سوي خدا، او راه مستقيمي را پيمود که
نزديکترين راه به سوي خداست، راه نزديکي که نزديکتر از رگ گردن است به انسان. راهي
که با يک جهش انسان را به مقام شهود و شهادت و زندگي جاويد مي رساند.

آري امت مسلمان ايران با ايمان به اسلام محمدي و تشيع علوي
و با عشق بي کران به مکتب حسيني در يک پرواز ملکوتي به سوي حق و کمال مطلق، فاصله
زمان و مکان را در نور ديد و خود در کربلاي عشق و عاشواري ايثار يافت و نداي «هل
من ناصر ينصرني» ثارالله را با گوش دل نيوشيده و با تمام وجود پاسخ مثبت بدان داده
و صادقانه «يا ليتني کنت معک فافوز معک» را تحقق بخشيده و با اين حال هنوز خود را
در نيمه راه يک خم کوي عشق ديده و در محضر خدا و راستاي کربلا و عاشورائي که حسين
و تمام جوانان و يارانش شهيد و همه خيمه و خرگاهش در آتش کين خاکستر و تمام اهل
بيتش اسير در راه خدا شدند، خويشتن را عقب مانده و شرمسار مي بيند. اين ملتي است
که جوانان برومندش مي گريند که چرا هنوز شهادت نصيب آنها نشده است و پدران و
مادران شهيد داده اش اشک حسرت مي ريزند که خود به فيض شهادت نائل نشده اند.

آنان که هنوز نمي دانند، بدانند که رمز مقاومت و شکست
ناپذيري اين ملت بي نظير در عشق و ايمان به حسين (ع) است و تا حسين و مکتب او را
نشناسد اين ملت را هم نخواهد شناخت.

و اکنون به مناسبت فرا رسيدن ايام عاشوراي حسيني و تقارن
آن با هفته جنگ گرچه سخن بسيار است لکن در اين مجال کوتاه ضروري است نکاتي چند که
مرتبط با سرنوشت جنگ و فداکاري امت اسلام است مورد اشاره قرار گيرد.

مي دانيم که حاکميت نظام فاسد و مفسد ستمشاهي با قيام ملت
اسلام ساقط گرديد و سران آن در زباله دان تاريخ فرو غلطيدند ولي کرمهاي کثيفي که
زائيده آن منجلاب سياه بودند و با طوفان انقلاب و تابش خورشيد اسلام در سوراخهاي
متعفن خود خزيدند، بعد از چندي در سايه ي کرامت و لطف اسلام و فراز و نشيبهاي
انقلاب و هماهنگ با توطئه هاي اربابانشان با تغييري جزئي در شکل و قالب ظاهري
دوباره کم کم به صحنه جامعه باز گشتند و با سوءاستفاده از شرائط جنگ و همگام با
صدام، به فساد و افساد و خيانت و جنايت دست يازيدند. در اينجا سخن از گروهکهاي
سازمان يافته و وابسته اي نيست که خيلي زود دستشان رو شده و انقلاب به آساني آنها
را از سر راه خود برداشته است زيرا که آنها اگر معبري را منفجر يا انساني را
دزدانه ترور مي کنند لعن و نفرين بيشتري را براي گور سياه خود مي خرند و مردم نيز
به جمهوري اسلامي دلبسته تر مي شوند.

بلکه سخن از ضد انقلاب در چهره هاي ديگري است که همچون
ميکربهائي کثيف و خطرناک در پيکره جامعه اسلامي نفوذ کرده و با بهره برداري از
امکانات و شرائط موجود انقلاب ناجوانمردانه تر از صدام، از پشت به جبهه اسلام خنجر
مي زنند. ضد انقلاب و ضد اسلامي که:

در يک چهره به صورت زنان هرزه بزک کرده با آرايش تند و
لباسهاي ننگين و خودنمائي در خيابانهاي شمال تهران، قرآن و آيات الهي را با وقاحت
و تجري، آشکارا و بي محابه به مسخره و ريشخند گرفته و با دهن کجي نسبت به انقلاب
اسلامي، خون دهها هزار شهيد به خون خفته را لگد کوب و پايمال کرده و گرگ صفت به
قلبهاي داغديده و پاک خانواده ها و پدران و مادران شهيد داده پنجه مي افکند و …
.

و در چهره اي ديگر با گرانفروشي و احتکار و سوءاستفاده هاي
گوناگون بخش عظيمي از مايحتاج مردم مستضعف را که با جانبازي و ايثار همين مردم و
پول متعلق به بيت المال فراهم شده به بازار سياه و بازار آزاد سرازير کرده و با
مکيدن خون همين ملتي که ولي نعمت و نگهبان کشور هستند، ميليون ميليون به جيب جهنمي
خود مي ريزند و هل من مزيد!

و در چهره اي ديگر در ادارات با کاغذپراني و دور سر گرداندن
مراجعين، کم کاري رشوه خواري، پارتي بازي و تبعيض، اسراف و تبذير بيت المال و
سوءاستفاده از امکانات آن، جوسازي عليه عناصر مؤمن و فداکار ادارات و کوبيدن آنها
و عدم اطاعت از دستورات مسئولين انقلابي و حتي اظهار اين تز که هم چون ريگ کف جوي
آب هستيم که مي مانيم و بايد همديگر را داشته باشيم ولي آنها! ــ يعني مسئولين
ادارات ــ رفتني هستند، جان مردم مستضعف و رنجديده و اميدوار و متوقع از جمهوري
اسلامي را به لب رسانده و به سوي نارضايتي و يأس از نظام اسلامي سوق مي دهند!

و در دهها چهره ديگر مانند دزدي، قاچاق فروشي و وارد کردن
مواد مخدر و توزيع آن بين جامعه، اشاعه فحشاء و منکرات و … در صدد تضعيف و هدم
جمهوري اسلامي هستند. آيا اين قابل تحمل است که همين ضد انقلاب با کمال جرات از
خارج بازگشته و مطالبه اموال توقيفي و مصادره شده را کند؟! و معاملات ده ميليوني و
صد ميليوني انجام داده و پولهاي حاصله را به خارج قاچاق نمايد؟

آيا شايسته است در حالي که دولت اسلامي و توده هاي ميليوني
مستضعف براي تامين نزديک به سه ميليون واحد مسکوني مورد نياز براي 40 ميليون جامعه
ايراني در اثر جنگ و گرفتاريهاي ديگر هنوز نتوانسته گامهاي موثري بردارد، برخي از
همين عناصر پليد و هتّاک به اسلام با کمال اطمينانِ خاطر به ساختن خانه هاي چهل
ميليون توماني در شمال تهران مبادرت کنند! و همه چيز هم برايشان فراهم باشد؛ در
حالي که عموم افراد جامعه و حتي پدري که چند شهيد به انقلاب تقديم کرده است براي
چند شاخه آهن و پول آن به منظور ساختن يک لانه محقر معطل نوبت و لنگ هزينه آن
باشد!

هيچ کس و حتي دشمنان انقلاب نمي توانند نقش انقلاب و دستاوردهاي
عظيم و بي نظير معنوي و مادي آن را منکر شوند ولي اين يک واقعيت تلخ است که هر
امري از امور کشور که رسوبات طاغوت در آن نقشي دارند با کينه توزي و تعمد آنها
براي تضعيف و هدم جمهوري اسلامي از زمان شاه 
معدوم بدتر شده است.

به خدا قسم اينان نه پايبند قانونند و نه ايمان به خدا
دارند و در چنين حالي نه نصيحت مي تواند مانع ادامه خيانت و جنايت آنها شود و نه
شعارهاي انقلابي و اکنون متاسفانه در مورد اينان نه انقلاب حاکم است و نه قانون.

آيا اين درست است که شعارها انقلابي باشد ولي در مقام عمل،
در مورد اينان، طبق قانون رفتار کرد آن هم در شرائطي که قانون و ضامن اجراي آن در
حدي است که از باب مثال دهها و صدها ميليون تومان اموال توقيفي را به سرمايه داري
که فراري بوده و اکنون بازگشته يا به وکيل او باز پس ميدهد ولي قانون از کنترل
جنايتها و خيانتهاي همين سرمايه دارها عاجز است؟!

آن گاه اين قانون در صورت تطبيق مصداق با حکم در مورد اين
افراد بايد اِعمال شود که قانون ديگري بتواند مثلا فرزند مشمول او را به سربازي
ببرد و يا از حرکت اتومبيل او در جهت معکوس خط ويژه اتوبوس بازدارد! و يا از
چپاولها و غارتها و زنان و دختران بي بند و بار آنان جلوگيري نمايد و يا .. آيا
بهتر نيست در شرائط کنوني در مورد اينان برعکس اين روش عمل شود؟

شما را به خدا اي مسئولين محترم و دل سوخته، به خاطر حفظ
اسلام و خون شهدا بياييد يا خودتان با برنامه ريزي و کمک حزب الله، منکرات و
زشتيهائي را که با اشکال مختلف مي رود تا چهره اسلام و انقلاب را لکه دارد کند با
قاطعيت انقلابي نابود سازيد و يا اجازه دهيد امت اسلام با عمل دقيق به رساله
عمليه، امر به معروف و نهي از منکر را خود عملي سازند که به يقين ملتي که پوزه
ابرقدرتها را در طي انقلاب و جنگ تحميلي در سرزمين غرب و جنوب کشور اسلامي به خاک
مذلت ماليد به آساني قادر است اين لکه هاي ننگ را نيز از جامعه اسلامي پاک کند.

و السلام. رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

«امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون»

عزاداري

«اين گريه ها زنده نگه داشته است مکتب سيدالشهداء را، اين
ذکر مصيبت ها زنده نگه داشته است مکتب سيدالشهداء را، ما بايد براي يک شهيدي که از
دستمان مي رود،علم به پا کنيم، نوحه خواني کنيم، گريه کنيم، فرياد کنيم … اين يک
ميتينگ و فريادي است براي احياي مکتب سيدالشهداء و اينها (اعتراض کنندگان) ملتفت
نيستند، توجه ندارند به مسائل. همين گريه ها مکتب را تا اينجا نگهداشته و همين
نوحه سرائي ها است که، ما را زنده نگه داشته و اين نهضت را به پيش برده است.

اگر سيدالشهداء نبود، اين همه نهضت هم پيش نمي رفت.
سيدالشهداء (ع) همه جا هست «کل ارض کربلاء» همه جا محضر سيدالشهداء است، همه
منبرها محضر سيدالشهداء است، همه محراب ها از سيدالشهداء است.

اگر سيدالشهداء نبود، يزيد و پدرش و اعقابشان، اسلام را
منسي کرده بودند، و اگر نسيان شده بود يک رژيم طاغوتي در خارج منعکس مي شد و
معاويه و يزيد يک رژيم اسلامي را رژيم طاغوتي معرفي مي کردند و مردم را به جاهليت
بر مي گرداندند … .

ما هر روز بايد گريه کنيم، ما هر روز بايد منبر برويم براي
حفظ اين مکتب، و براي حفظ اين نهضت. اين نهضت ها مرهون امام حسين سلام الله عليه
است. اينها (که اعتراض به عزاداري مي کنند) نمي فهمند، بچه اند، سوء نيت ندارند
گرچه ممکن است بعضي از آنها هم سوء نيت داشته باشند و روي نقشه کار کنند همان طور
که در زمان رضاخان، او جلوي منبرها را گرفت و نگذاشت کسي منبر برود …»

17/4/58

«ما که مجالس عزا را به امر حضرت صادق سلام الله عليه و به
سفارش ائمه هدي عليهم السلام به پا مي کنيم، اين مجالس عزا مقابله با ظلم ستمکاران
است. خطباي ما قضيه کربلا را زنده نگهداشتند. گريه کردن بر شهيد زنده نگهداشتن
نهضت است … .

حالا يک دسته آمده اند مي گويند: روضه نخوانيد! اينها نمي
فهمند که روضه يعني چه؟ اينها ماهيت عزاداري را نمي دانند چيست؟ نمي دانند که گريه
کرن بر امام حسين، زنده نگهداشتن نهضت است … .

بچه ها و جوانهاي ما خيال نکنند که مساله، مساله ي ملت
گريه است، اين را ديگران القاء کردند به شماها که بگوئيد ملت گريه! آنها از همين
گريه ها مي ترسند براي اينکه اين گريه، گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است.
دسته هائي که بيرون مي آيند مقابل ظالم هستند، قيام کرده اند. اينها را بايد حفظ
کنيد. اينها شعائر مذهبي ما است که بايد حفظ بشود. اينها يک شعائر سياسي است که
بايد حفظ بشود. بازيتان ندهند اين قلم فرساها، بازيتان ندهند اين اشخاصي که با
اسماء مختلفه و با مرام هاي انحرافي مي خواهند همه چيز را از دستتان بگيرند …
اينها خيانتکارند، اينهائي که تزريق مي کنند به شما ملت گريه! ملت گريه! اينها
خيانت مي کنند …»

30/7/58

«مجالس عزا بايد سرجاي خودش باشد، و اهل منبر بايد اين
شهادت امام حسين سلام الله عليه را زنده نگهدارند و ملت بايد با همه قدرت اين
شعائر اسلامي را خصوصا اين را زنده نگهدارند که با زنده نگه داشتن آن اسلام زنده
مي شود… .

مجالس عزا را با همان شکوهي که پيشتر انجام مي گرفت و
بيشتر از آن حفظ کنيد و اهل منبر ايدهم الله تعالي کوشش کنند در اينکه مردم را سوق
بدهند به مسائل سياسي اسلامي، مسائل اجتماعي اسلامي و دست از روضه برنداريد که ما
با روضه زنده هستيم».

14/8/59

«همان طور که در سابق عمل مي شد روضه خواني بشود، مرثيه
گفته شود، شعر و نثر در فضائل اهل بيت و در مصائب آنها گفته شود تا اين مردم مهيا
باشند، در صحنه باشند… .

راهپيمائي ها (در روز عاشورا) به عنوان راهپيمائي نباشد،
به عنوان دستجات باشد با همان دستجات سنتي با حفظ جهات شرعي اسلامي و عاشورا را
زنده نگهداريد که با نگهداشتن عاشورا کشور شما آسيب نخواهد ديد».

4/8/60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(عزاداری)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(باسلاحهای خود به پیش)

حرکت و سکون                                                آیت الله العظمی
منتظری

پاداش نیکان و کیفر بدان                                      آیت الله
مشکینی

شان نزول آیات                                                
آیت الله جواد آملی

حقوق مومنان در سخنان معصومین

استدراج                                                       
آیت الله محمدی گیلانی

بررسی وضع موجود جنگ و آینده آن                      حجة الاسلام و المسلمین
هاشمی رفسنجانی

استراتژی عراق در جنگ تحمیلی

حلف الفضول                                                  
حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

توطئه های آمریکا پس از کودتای نافرجام                   حجة الاسلام و المسلمین محمدی
ری شهری

دنیای آشفته

پیام شهید

گزارش از حج امسال                                            
حسین رحیمیان

درسی از عاشورا:پایداری در رزم                              سید محمدجواد مهری

پرسش ها و پاسخها(عصمت انبیاء)

اوضاع سیاسی جهان اسلام                                      محمدرضا حافظ نیا

امام سجاد (ع) از زبان فرزدق

پاسخ به نامه ها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام
خمینی:

باید
توجه داشته باشیم که قضاوتمان در محضر خداست. وقتی با بندگان خدا سروکار داریم
باید آنطور که با محضر خدا مناسب است عمل کنیم.

می
خواهند با این تبلیغ که غیر از خارج در جای دیگر نمی شود تحصیل کرد، جوانان ما را
به خارج بکشند و با تفکر خودشان به ایران برگردانند.

ما
باید به گونه ای زندگی کنیم که اگر چنانچه مقام را از ما گرفتند، حسرت نخوریم.

اینطور
نباشد که وقتی امام جمعه ای به خیابان می آید، خیابان را خلوت کنند و هیاهو به راه
بیندازند.

یک
دسته ای که در معرض خطر هستند باید خودشان را حفظ کنند ولی همین ها باید مواظب
باشند که زائد بر میزان نباشد.

اگر
خدای نخواسته مردم ببینند که آقایان وضع خودشان را تغییر داده اند، عمارت درست
کرده اند و رفت و آمدهایشان مناسب شأن روحانیت نیست و آن چیزی را که نسبت به
روحانیت در دلشان بوده از دست بدهند، از دست دادن آن همان و از بین رفتن اسلام و
جمهوری اسلامی همان.  (26/4/64)

آیت
الله العظمی منتظری:

خدا
را گواه می گیرم همانگونه که از شهادت عزیزان در جبهه ها و حادثه هفت تیر که یکی
از آنها فرزند خود من بود ناراحت شدم، از اعدام و زندانی این جوانان (هواداران گروهکها)
که اکثراً در مبارزه و انقلاب سهیم بودند و از دست ما گرفتند، متأثر می شوم.  (16/4/64)

هدف
اصلی باید حفظ ارزش های اسلامی و الهی باشد، نه حکومت کردن حفظ قدرت.

مبادا
برای کشف توطئه دست بیک سری کارهائی بزنیم که شارع مقدس اسلام راضی نباشد و به اصل
اسلام و انقلاب ضربه بخورد.  (18/4/64

یک
زندانی، هر کس و گناهش هر چه باشد، یک بیمار جامعه است و باید با او به عنوان
معالجه و شفای او برخورد کرد.  (25/4/64)

مسئولان
فرودگاهها و گمرکات باید در برخورد با حجاج شئون و اخلاق اسلامی را کاملاً مراعات
کنند و ضرر و زیانی به اموال و اثاثیه مردم نرسانند.  (2/5/64)

قوه
قضائیه باید با قاطعیت در برابر قانون شکنیها بایستد و فقط دستورات الهی وارزشهای
اسلامیرا ملاک قرار دهند. (3/5/64)

امام
خمینی

وقتی
زنده هستیم که همه موازین الهیه را عمل بکنیم و وقتی می توانیم با قدرت های بزرگ
مقابله کنیم و آسیب پذیر نباشیم که متعهد به اسلام و احکام اسلام باشیم.      (9/5/64)

 

ر

/

نگاهي به رويدادها

جنگ

*«عليار»
فرمانده كل عمليات و تعدادي ديگر از فرماندهان گروهك منحله دموكرات به هلاكت
رسيدند.

16/4/64

*حمله
غافلگيرانه رزمندگان اسلام در جبهه العماره، تيپ 805 ارتش عراق را نابود كرد. در
اين تهاجم 800 تن از نيروهاي عراق به هلاكت رسيده و 50 تن اسير شدند.

*باختران،
اسلام آباد غرب، سنندج و پاوه مورد تجاوز هوائي دشمن قرار گرفت.

20/4/64

*بمب
افكن سوخوي عراق برفراز پيرانشهر سرنگون شد و خلبان آن به اسارت درآمد.

22/4/64

*نيروهاي
اسلام از زمين و هوا مواضع دشمن را تا عمق 40 كيلومتري خاك عراق درهم كوبيدند.

*ايران
كشتي «المحرق» حامل محموله نظامي براي عراق را پس از تخليه آزاد كرد.

24/4/64

*70
درصد از تجهيزات دشمن در اطراف كركوك طي عمليات برون مرزي خلبانان شجاع نيروي
هوائي منهدم شد.

25/4/64

*حمله
هوائي دشمن به پيرانشهر 3 شهيد و تعدادي مجروح بجا گذاشت.

26/4/64

*46
روستاي كردنشين عراق توسط دژخيمان بعثي ويران شد.

27/4/64

*700تن
از ضد انقلابيون و قواي بعثي در عمليات نفوذي رزمندگان اسلام نابود شدند.

29/4/64

*در
مناطق حاجي عمران، پيرانشهر، باختران و ايلام 2 هواپيما، 5 تانك و 1707 مزدور بعثي
نابود شدند و خلبان ميراژ سرنگون شده عراقي به اسارت رزمندگان اسلام درآمد.

*2
فروند قايق دشمن در منطقه عملياتي قدس (1) به غنيمت رزمندگان اسلام درآمد.

30/4/64

*رزمندگان
اسلام در يك حمله متهورانه و با رمز يا علي بن موسي الرضا (ع) بر ارتفاع مهم 402
مسلط شدند.

*150
كيلومتر مربع از شمالي ترين منطقه هورالهويزه و جنوب العماره از لوث وجود صداميان
پاكسازي شد.

*درياچه
هاي استراتژيك «ام النعاج»، «شط الدويب» و 13 پاسگاه و روستا در شمال هورالهويزه
به تصرف نيروهاي اسلام درآمد.

3/5/64

*يك
فروند هليكوپتر ارتش متجاوز عراق در منطقه هورالعظيم سرنگون شد.

*ايران
5 ضد حمله عراق را در جبهه سومار درهم شكست. در اين عمليات 250 تن از نفرات ارتش
بعث عراق كشته و زخمي شدند.

*آبراههاي
مهم «باب الهوا»، «حيظ» و 7 پاسگاه شناور دريائي به كنترل كامل نيروهاي اسلام
درآمد.

5/5/64

*7
پايگاه نظامي دشمن در شمال عراق بكلي منهدم شد.

7/5/64

*در
پي عمليات موفقيت آميز نفوذي رزمندگان اسلام، ارتفاعات «سربوله» در شمال كردستان
عراق آزاد شد.

9/5/64

انقلاب
و جهان

*توسط
پيشمرگان مسلمان كرد عراقي، تاسيسات نظامي، اقتصادي برگه سور عراق منهدم شد.

13/4/64

*رهبران
شيعه شهر كويته پاكستان بازداشت شدند.

20/4/64

*753
تن از شيعيان پاكستان توسط نيروهاي دولتي بازداشت شدند.

*آمريكا
كمك بيشتر به رژيم تونس را به مقابله همه جانبه اين رژيم با حركتهاي اسلامي مشروط
كرد.

25/4/64

*به
جرم اسلام خواهي، رژيم مصر تعداد كثيري از مسلمانان قاهره را بازداشت كرد.

*در
حمله پليس هند به جوانان مسلمان معترض در ايالت كشمير ده ها تن مجروح شدند.

26/4/64

*يك
كارشناس آمريكائي در مجلس نمايندگان آمريكا اعتراف كرد: پرچمداري «رنسانس- اسلامي»
اكنون بر عهده ايران است.

2/5/64

*عضو
شوراي ملي غنا: پيروزي انقلاب اسلامي و سقوط رژيم شاه تحول بسيار مهمي نه تنها
براي ايران بلكه براي بشريت محسوب مي شود.

6/5/64

*شركت
كنندگان سمينار منطقه اي حج در بيروت رهبري امام خميني را ضامن اتحاد مسلمين اعلام
كردند.

*پليس
پاكستان 7 تن از رهبران دانشجويان مسلمان شهر كويته را دستگير كرد.

10/5/64

اخبار
داخلي

*طي
سه ماهه گذشته، نمازگزاران تهران 965 ليتر خون اهداء نمودند.

13/4/64

*رئيس
جمهور: ما به همه كسانيكه طالب تحميل صلح ديكته شده به ملتمان هستند به چشم بدبيني
نگاه مي كنيم.

*ايران
تحريم فرودگاه بين المللي بيروت از سوي آمريكا را محكوم كرد.

*امام
امت ضمن تقدير از خدمات و شايستگي هاي آيت الله صانعي، حجت الاسلام والمسلمين
خوئيني ها را به عنوان دادستان كل كشور تعيين فرمودند.

*آيت
الله رباني املشي به لقاءالله پيوست.

17/4/64

*حجت
الاسلام والمسلمين كروبي به سمت نماينده امام و سرپرست حجاج ايراني تعيين شد.

26/4/64

*ناولجستيكي
«لاوان» امروز در بندرعباس به ناوگان نيروي درياي ايران پيوست.

27/4/64

*فيلم
«نگاه» از ايران برنده بهترين فيلم آموزشي در فستيوال مسكو شد.

9/5/64

*رزمندگان
و ورزشكاران مشتاق ديدار امام امت پس از پيمودن مسير 800 كيلومتري دزفول تا جماران
با رهبر انقلاب ديدار كردند.

*جانبازان
ايران در مسابقات جهاني دو و ميداني انگليس به مدال طلا دست يافتند.

10/5/64

اخبار
جهان

*يك
نماينده پارلمان كويت نسبت به شكنجه در زندانهاي اين كشور به دولت كويت اعتراض
كرد.

*هزاران
معلم آمريكائي به نشانه اعتراض به سياست دولت ريگان داير بر حمايت از رژيم نژاد
پرست آفريقاي جنوبي در برابر سفارت اين رژيم در واشنگتن دست به تظاهرات زدند.

13/4/64

*هزاران
مسلمان مصري نماز جمعه قاهره را در ميان محاصره پليس رژيم مبارك برگزار كردند.

16/4/64

*ليبي
خواستار تحريم همه جانبه هواپيماها و كشتي هاي آمريكائي در قبال تحريم فرودگاه بين
المللي بيروت شد.

17/4/64

*قيمت
نفت در سطح 28 دلار تثبيت شد.

*رئيس
مجلس رژيم كابل كه بتازگي به اين سمت منصوب شده بود ترور شد.

18/4/64

*يك
نفتكش تركيه اي در خليج فارس مورد اصابت موشك عراق قرار گرفت.

*شاه
اردن به تبعيت از آمريكا، فرودگاه بيروت را تحريم كرد.

*دو
جوان مسلمان لبناني طي 2 حمله ايثارگرانه 17 تن از افراد آنتوان لحد و سربازان
صهيونيستي را به هلاكت رساندند.

19/4/64

*يك
شبكه جاسوسي عراق در تونس كشف شد.

*182
نفر از ايرانيان مقيم كويت از آن كشور اخراج شدند.

20/4/64

*سفير
و كاركنان سفارت رژيم عراق -به علت خرابكاري- از بحرين اخراج شدند.

*دو
انفجار بزرگ در دو رستوران در كويت 100 كشته و مجروح برجاي گذاشت.

22/4/64

*با
همكاري مشترك، اسرائيل و آفريقاي جنوبي يك سلاح ميكربي كه فقط روي سياهان اثر مي
كند ساختند.

*براي
مقابله با تجاوز احتمالي امريكا، دولت نيكاراگوئه 200 هزار قبضه تفنگ در ميان مردم
توزيع كرد.

24/4/64

*تاچر
از مطبوعات غرب خواست اخبار فعاليتهاي «تروريست ها» را سانسور كنند.

26/4/64

*يك
شاهزاده سعودي بجرم عرضه «كوكائين» در لندن بازداشت شد.

27/4/64

*حسني
مبارك كه به اتيوپي عزيمت نموده بود بدنبال وخامت اوضاع در قاهره، بطور ناگهاني به
مصر بازگشت.

بيش
از 400 خانوار يك قبيله كه در مناطق «ميرزاپور» و «ارنسي» و «بحريچ هاريجان» هند
زندگي مي كنند از مذهب هندوئيزم بريده و بطور دسته جمعي به دين اسلام تشرف يافتند.

*بدنبال
اوج گيري اعتراضات سياهان، رژيم نژادپرست آفريقاي جنوبي در 30 شهر اين كشور حالت
فوق العاده نامحدود اعلام كرد.

30/4/64

*131
افسر افغاني كه وسيله مسلمانان اسير شده بودند در حمله هلي كوپترهاي روسي كشته
شدند.

1/5/64

*گروميكو
مخالفت علني شوروي با نابودي اسرائيل توسط مسلمانان را اعلام كرد.

*ناوهاي
اسرائيلي بندر صيدا به توپ بستند و يك كشتي را به آتش كشيدند.

2/5/64

*33
تن از يهوديان انتقالي از اتيوپي در فلسطين اشغالي مسلمان شدند.

3/5/64

*كويت
يك كاميون حامل سلاح و مواد منفجره در مرز عراق كشف كرد.

*نيروهاي
امنيتي رژيم مصر به منازل مسلمانان قاهره يورش بردند.

*دبير
كل سازمان كنفرانس اسلامي، حج را از سياست جدا خواند!

5/5/64

*نظاميان
اوگاندا طي يك كودتا قدرت را بدست گرفتند.

*آمريكا
يك دفتر جديد بازرگاني در بغداد تاسيس كرد.

*يك
روحاني نابيناي مصري توسط نيروهاي رژيم مبارك دستگير و روانه زندان شد.

*سازمان
بين المللي حقوق بشر نگراني خود را از كشتارهاي دسته جمعي در عراق اعلام كرد.

*در
سناي آمريكا: طرح معرفي رژيم عراق بعنوان تروريست، با دخالت مستقيم ريگان مسكوت
ماند.

*رژيم
عراق درخواست ميزباني اجلاس سران جنبش غيرمتعهدها را پس گرفت.

*مين
كارگذاشته توسط رژيم عراق در آبهاي امارات كشف و منهدم شد.

6/5/64

*كشورهاي
عضو جبهه پايداري، اجلاس سران عرب در مراكش را تحريم كردند.

*شبكه
تروريستي عراق در مراحل بازجوئي سازمان امنيت بحرين اعتراف كرد كه قصد بمب گذاري
وسيع در كشورهاي منطقه را داشته است.

10/5/64

اختراع
و اكتشاف

*در
دانشگاه كوبه ژاپن، يك دانشجوي ايراني دستگاه ترجمه فارسي به ژاپني را ابداع كرد.

26/4/64

*دستگاه
تراش قطعات ماشين آلات كشاورزي توسط يك مبتكر سلماسي ساخته شد.

27/4/64

*نخستين
لنج بتوني ساخت ايران در اسكله نوشهر به آب انداخته شد.

*با
ابداع ماده نسوز توسط يكي از مبتكرين كشورمان عايق و مقره مورد نياز صنايع برق و
مخابرات از اين پس در داخل كشور توليد مي شود.

*براي
اولين بار در ايران با همكاري كارخانه آب معدني ايران و متخصصين، قالب شيشه نوشابه
ساخته شد.

9/5/64

خدمات
و عمران

*هتل
جهانگردي باختران به يك بيمارستان مدرن 200 تختخوابي تبديل شد.

17/4/64

*بيش
از 822 ميليون ريال جهت طرحهاي زيربنائي كشاورزي در گنبد و گرگان اختصاص يافت.

25/4/64

*42
ميليون ريال خسارت به 300 واحد مسكوني و تجاري آسيب ديده از بمبارانها و حملات
موشكي باختران پرداخت شد.

26/4/64

استاندار
باختران: محصول گندم استان باختران در زیر گلوله و بمباران دشمن 20هزار تن افزایش
یافت.    29/4/64

*وزير
بهداري: با اجراي طرح ژنريك، وزارت بهداري و شركتهاي داروسازي موفق به ساخت 70 تا
80 درصد از اقلام دارويي شده اند.

30/4/64

ضد
انقلاب

*طي
ارديبهشت ماه مقدار 5/1 تن مواد مخدر در سيستان و بلوچستان كشف شد.

13/4/64

*توسط
مزدوران استكبار جهاني، يك بمب صوتي در ابتداي خيابان فردوسي تهران منفجر شد كه
خوشبختانه هيچگونه تلفات جاني بهمراه نداشت.

16/4/64

*15
قاچاقچي بين المللي با 380 كيلوگرم ترياك و 7 قبضه سلاح در خرم آباد دستگير شدند.

18/4/64

*در
مسير تبريز- مرند، ضد انقلاب اتوبوس حامل مسافران بي گناه را در جاده تبريز با بمب
منفجر كرد. در اين جنايت 8 نفر شهيد و عده اي مجروح شدند.

22/4/64

*378
كيلوگرم ترياك در يك عمليات دو مرحله اي از 32 قاچاقچي استان لرستان بدست آمد.

*دو
باند بزرگ و بني المللي قاچاق مواد مخدر و اشاعه فحشاء در شيراز و تهران متلاشي و
تاكنون 155 نفر از اعضاء آنها دستگير شده اند.

6/5/64

*انفجار
بمب در ابتداي بازار تهران 3 شهيد و بيش از ده مجروح برجاي گذاشت.

9/5/64

 

 

/

پاسخ به نامه ها

تذكر
مهم

1-
مطالب علمي و اجتماعي و راهنمائيهاي شخصي كه در اين بخش آمده است، نظر خاص هيئت
تحريريه است.

2-
از خوانندگان عزيز تقاضا مي شود مسائل شرعي خود را از دفتر استفتاء امام در قم
بپرسند. مجله مسئول پاسخ به استفتاءات نيست.

3-
در مورد برخي از مسائل كه پاسخ آنها روشن است و در رساله هاي حضرت امام دام ظله يا
در استفتاءات منتشره صريحا ذكر شده راهنمائيهاي لازم با ذكر مدرك در صورت لزوم
ارائه مي شود.

4-
لطفا در صورت امكان آدرس و نام كامل خود را حتما بنويسيد.

*مازندران-
برادر حسن شريعتي فوكلوه

1-
فرزندي كه از يك زن و مرد كافر متولد مي شود تا بالغ نشده در حكم كافر مي باشد و
پس از بلوغ، مسلمان بودن او مربوط به عقيده او است.

2-
آفتاب بعضي از چيزهاي نجس را پاك مي كند نه هر چيز را. به رساله مراجعه كنيد.

3-
امام زمان عجل الله فرجه بر پدر بزرگوارش نماز خواند.

4-
فرق بين شان و جايز، مانند فرق بين ماست و دروازه است!!

*جبهه
جنوب- برادر جعفر قلي فتح اللهي

جماعت
در نماز شب و هر نماز مستحبي بجز نماز استسقا و عيدين، جايز نيست.

*تهران-
خواهر حميدي

1-
ذكر خدا در هرجا و در هر حال خوب است.

2-
اگر پدر پول را به شما بخشيده است، شما مالكيد و مي توانيد به جبهه بدهيد گرچه او
راضي نباشد ولي اگر نبخشيده و براي مخارج شخصي به دست شما به عنوان امانت گذاشته
است، بايد در راهي كه او راضي است، مصرف نمائيد.

3-
در عقد موقت ذكر مدت لازم است چه سال و چه ماه و چه روز و چه ساعت، فرق   نمي كند.

*كرج-
برادر، ب- ي- ي

1-
مي توانيد در هر زمان وضو بگيريد. قصد كنيد كه براي اينكه با طهارت باشم وضو مي-
گيرم؛ چون هميشه با طهارت بودن مستحب است.

2-
آن آب غسل ندارد، مساله 73 رساله را بخوانيد. در غسل و هر عمل ديگري، بايد از
ابتدا نيت داشته باشد ولي لازم نيست نيت را بر زبان بياورد، كافي است بداند كه چه
كار مي كند.

3-
به آن برادر بگوئيد: ازدواج كند و از آن عمل بپرهيزد كه نه تنها حرام است بلكه
زيانهاي زيادي نيز دارد.

*خوزستان-
برادر علي كرم عبداللهي

1-
آن عمل حرام است و گناه.

2-
قطع رابطه نكنيد و سعي كنيد آنها را راهنمائي نمائيد.

3-
نمازخانه حكم مسجد را ندارد مگر اينكه به عنوان مسجد وقف شده باشد.

4-
مساله 689 رساله را بخوانيد.

5-
زن مي تواند مهريه خود را ببخشد.

*صومعه
سرا- برادر، ح- م

آن
شخص سخن نامربوطي گفته است. انسان كارهاي خود را به اختيار انجام مي دهد و اين يك
امر وجداني است. شما خودتان را ملاحظه كنيد آيا نيروئي شما را مجبور به انجام گناه
يا كار خير مي كند؟ آيا پس از انجام عمل بدي، خود را سرزنش نمي كنيد؟ اين مطلب با
اين همه روشني نياز به دليل ندارد. بهترين پاسخ به شبهه هاي جبريون، همين است كه
اين سخن خلاف وجدان است و چنين مطلبي قطعا باطل است چه پاسخ فلسفي آن را بدانيد و
چه ندانيد. كتاب عدل الهي نوشته استاد شهيد مطهري را مطالعه كنيد.

*باختران-
برادر، الف- الف

مگر
حروف فارسي چه نقصي دارد كه نام مستعار خودرا انگليسي مي نويسيد؟! بهرحال اگر عين
پول را نگهداريد و سال درآمد برسد خمس دارد. مي توانيد قبل از رسيدن سال در صورت
احتياج لوازم خانه يا مصالح ساختماني براي خانه بدون پرداخت خمس بخريد.

*مشهد-
برادر، س- كه- ن- ز- د

آن
شيطان است كه با آن خوابها مي خواهد ميان شما و همسرتان جدائي بيافكند. به او
اعتنا نكنيد و از آن خرده گيريهاي غيرضروري بپرهيزيد.

*مشهد-
برادر، ر (الف) 111

از
آن فرد الاابالي كه آبروي مسجد را هم مي برد، شكايت كنيد تا جلوي اين تجاوز آشكار
به حقوق مردم آن محله گرفته شود. بلندگوي مسجد نبايد مزاحم راحتي مردم باشد.

*فسا-
برادر، ع- ل- ر

*بازهم
او را در فشار بگذاريد و تهديد كنيد اگر نصيحت را پذيرفت كه چه بهتر و اگر نپذيرفت
تهديد خود را عملي كنيد ولي اگر پشيمان شد و تعهد داد، باز هم رجوع نمائيد.

*برادر،
س- ي- ي- ي

1-
زن برادر نامحرم است و آن كار حرام و بسيار زشت؛ او را جدا منع كنيد.

2-
لازم نيست از آن شخص حلاليت بخواهيد، توبه كنيد خداوند مي پذيرد ان شاءالله.

3-
جبهه از همه ي كارها فعلا مهم تر است.

*طبس-
برادر احمد- ن- م- ق

1-
يك غسل كنيد به قصد جنابت و جمعه و با آن غسل نيز مي توانيد نماز بخوانيد.

2-
لازم نيست قضاي نماز صبح را وقت صبح و قضاي نماز مغرب را وقت مغرب انجام دهيد.
نماز قضا را در هر وقت مي توان خواند. اين گونه مسائل در رساله بطور واضح ذكر شده
است.

برادران!
رساله را بخوانيد و دقت كنيد و همواره وقت فراغتي را براي خواندن رساله در نظر
بگيريد.اين امري است لازم و ضروري.

*قوچان-
برادر، م- ر

با
پدر و مادر خود مشورت كنيد و موردي را پيدا كنيد كه پول زياد مطالبه نكنند و به
ازدواج كم خرج، راضي شويد و براي اين خرج كم -حتي اگر لازم شد- قرض كنيد.

*برادر،
م- آ

1-
نمازهائي كه نخوانده ايد بايد قضا كنيد. توبه كافي نيست. اگر نمي دانيد چه مقدار
است، به همان اندازه كه يقين داريد قضا بر شما واجب است؛ مثلا اگر شك داريد ده
نماز يا 15 نماز را نخوانده ايد همان 10 نماز بخوانيد كافي است، گرچه بهتر است آن
مقدار مشكوك را نيز بخوانيد كه مجموعا 15 نماز مي شود.

2-
براي آن گناه كه كرده ايد توبه كنيد خداوند مهربان مي بخشد ان شاءالله.

*آبدانان-
برادر حسين احسان

1-
فاتحه همان سوره ي حمد است.

2-
به پاسخ شماره ي 2 برادر احمد، ن- م- ق مراجعه كنيد.

3-
عكس شهداي مورد نظر را با تاييد سپاه يا بنياد شهيد ارسال داريد، در نوبت چاپ
خواهد شد.

4-
با وجود كتابهاي ارزنده اي كه دانشمندان و علمائي همچون علامه طباطبائي و استاد
مطهري نوشته اند، نياز به خواندن كتابهاي مشكوك نداريد.

*رودبارزيتون-خواهر،
ر- ف

1-
آن ترشحات نجس نيست و نماز با آن صحيح است.

2-
ادرار بچه شيرخوار نجس است  و با لباس
آلوده به آن نماز باطل است تنها در يك مورد استثنا شده كه تفصيل آن را در رساله مي
توانيد بخوانيد. و مطمئنا در مورد شما صدق نمي كند.

3-
سئوال سوم خود را از دفتر استفتاء امام در قم بپرسيد.

*هنديجان-
برادر، علي- ح- س

گناهان
شما با توبه و تصميم بر ترك و جبران گذشته پاك مي شود و خداوند مي بخشد   ان شاءالله. در مورد آن افراد همين روشي را كه
گرفته ايد -كه از آنها دوري مي كنيد- روش مناسبي است گرچه خود نيز در زمينه سازي
آن تهمت مقصريد. بهرحال ديگر به آن مساله دامن نزنيد.

*شيراز-
برادر، ح- پ- ف

ازدواج
دائم با زنان اهل كتاب به احتياط واجب، جايز نيست.

*بهشهر-
برادر- ن- ا- ع

نامه
ي شما بسيار جالب است! ابتداي آن جمله پرارزشي از حضرت امام نقل كرده ايد: «پيروزي
بزرگ اين است كه انسان بر نفس خودش پيروز باشد و بر شيطان خودش غلبه كند» حال بجاي
پاسخ از شما مي پرسيم: تا چه اندازه به اين نصيحت گهربار عمل كرده ايد؟! آيا اين
كار شما صحيح و مشروع است كه از ازدواج آن دختر جلوگيري مي كنيد به اين دليل كه
خود خواهان او هستيد؟! شايد او نخواسته باشد، با شما ازدواج كند؛ به چه حقي شما به
خود اجازه مي دهيد با قلدري در سرنوشت يك انسان به خاطر هواي نفس دخالت ناروا
كنيد؟! آن وقت از ما مي خواهيد كه در اين گناه شما را ياري كنيم!!

*جبهه
جنوب- برادر عباس زاده

اگر
پس از تمام شدن وضو شك كند كه يكي از افعال وضو مانند مسح سر را انجام داده است يا
نه، وضويش صحيح است. (تحريرالوسيله، ج 1- ص 33).

*تهران-
برادر، ع- ع- ا

1-
اگر مي دانيد در كتابخانه اي كتب منحرف كننده وجود دارد به مقامات مسئول گزارش
دهيد و خود اقدامي نكنيد.

2-
تجسس در احوال شخصي مردم جايز نيست. و دست زدن به اموال آنها نيز حرام است نصيحت
كنيد و اگر راهي براي منع از منكر نداشتيد، شكايت كنيد.

3-
مساله 73 توضيح المسائل را بخوانيد.

4-
عرق جنب نجس نيست.

5-
با تطهير موضع، دست انسان نيز پاك مي شود.

*دهگلان-
برادر محسن، م- 2- ع

1-
اگر خود آن دختر از نظر دين و عفت و اخلاق مناسب است، ازدواج كنيد ان شاءالله
مبارك است.

2-
بايد به هر وسيله است زن برادر را ملزم كنيد در خانه رعايت حجاب كند يا از او دور
شويد و در مجلسي كه او حاضر است حاضر نشويد.

3-
توبه جدي كنيد و گذشته سياه را با اعمال صالحه جبران نمائيد خداوند مهربان            ان شاءالله مي بخشد.

*مشهد-
برادر سيد محمد- الف

شرعا
شما ضامن قيمت آن اشياء نيستيد و اگر آن مسئول اصرار دارد مي توانيد از دفتر امام
استفتا كنيد و آن را به آنها ارائه دهيد.

*صائين
دژ- برادر علي- ج

رضايت
پدر و مادر در ازدواج پسر شرط نيست، گرچه بهتر است به صلاح انديشي آنان احترام
قائل شويد ولي اگر بر آن مورد اصرار داريد خود اقدام نمائيد.

*يزد-
برادر، پ- ح- ل 12

به
نظر ما رفتار شما خلاف وجدان و انصاف است و هيچ دليل منطقي ندارد. بنابراين با او
ازدواج كنيد.

*جبهه
جنوب- برادر، م- ح 1571

در
هر دو مسئله اشكالي نيست.

*آستانه
اشرفيه- برادر اسدالله- ر- ش- ج

1-
دست دادن با زن برادر حرام است.

2-
ازدواج آن شخص صحيح است.

*جبهه
جنوب- برادر، (ن- ر)

مشكل
خود را با روابط عمومي سپاه پاسداران در ميان بگذاريد.

*تهران-
برادر، آ… ح

اشتباه
شما همين است كه روستا را رها كرده و به تهران به اميد كار روآورده ايد؛ برگرديد و
برهمان زمين پربركت كار كنيد و تن به تنبلي ندهيد تا از فشار بي كاري، كارتان به
خودكشي نيانجامد و ازدواج هم با شرايط آسان روستا ممكن شود. بهرحال نبايد نااميد
شويد، كار در كشور زياد است، حتي مهاجرين فراواني كه آمده اند همه كار يافته اند.

*رفسنجان-
خواهر، ز- ص

شما
مسئوليتي در برابر آن اشخاص نداريد. ضمنا آنها نامحرمند بايد حجاب را رعايت كنيد.
در مورد ازدواج به نصيحت پدر گوش كنيد، ديگري بر شما ولايت و حق دخالت ندارد.

*خرم
آباد لرستان- برادر، ف- ل- د

نماز
قضاي آن شخص به عهده ي شما نيست.

*يزد-
برادر زكريا اخلاقي:

لطفا
آدرس خود را براي ما ارسال فرمائيد تا مطلبي را با شما در ميان بگذاريم.

*ايلام-
برادر، ع- م

اقدام
كنيد و نگران نباشيد.

*آمل-
برادر عليرضا- ب- ر

در
ازدواج، سواد زن شرط نيست. بعدا مي توانيد او را وادار كنيد در نهضت سوادآموزي
شركت كند.

*تهران-
برادر اسكندري

سن
در ازدواج مطرح نيست. هر وقت از نظر جنسي بالغ شديد وقت ازدواج است!

*اليگودرز-
برادر احمد قائدي

براي
عطسه كردن صبر كردن و يا شب در آنجا ماندن لازم نيست. اينها همه از خرافات و اوهام
است.

*جبهه
جنوب- برادر حسن احمدي حسوني

به
رساله حضرت امام بخش نماز مسافر (شرط ششم) مراجعه كنيد: پدر شما جزء آن دسته است و
نمازش تمام است و بايد روزه بگيرد ضمنا دو مسئله بعد را نيز توجه داشته باشيد.

*هشترود-
برادر، م- ر- ي

مساله
467 توضيح المسائل را بخوانيد.

*گنبد
كاوس- برادر محمد علي- ر- م

*روستاي
سرابباغ- برادر، ع- ك

به
دادگاه مدني شكايت كنيد.

*اصفهان-
برادر، ب- ب- كا

اگر
فوت برادرتان ثابت نشده، همسر او نمي تواند ازدواج كند. براي كسب تكليف قطعي در
مورد خاص شما از دفتر امام استفتا كنيد.

*اليگودرز-
برادر، ع- ج

آن
كار ضرري ندارد بهر حدي برسد.

*ايذه-
برادرز- ك- ي

1-
سعي كنيد قرائت پدر را تا آنجا كه مي توانيد به او ياد بدهيد، به هر مقدار كه
برايش ممكن است از او پذيرفته مي شود و تكليفي بيش از آن ندارد. قضاي نمازهاي او
نيز بر شما واجب نخواهد بود.

2-
در صحت ازدواج، شناسنامه شرط نيست.

*اهواز
برادر عبدالله احمدي

1-
سوال اول خود را از دفتر استفتاء امام بپرسيد.

2-
به شك و وسوسه اعتنا نكنيد، غسل شما صحيح است.

*اصفهان-
برادر، ت- ا- ه

در
مورد سوال اول مكروه است يعني بهتر است ترك شود و در مورد سوال دوم و سوم هيچ
اشكالي ندارد.

*-برادر،
م- س- م

1-
نماز جمعه را به نيت نماز جمعه بخوانيد.

2-
در قنوت وتر و هر قنوت ديگر مي توانيد به فارسي دعا كنيد.

3-
اگر به ركوع ركعت دوم نماز جمعه رسيديد كافي است يك ركعت ديگر به آن اضافه كنيد.

*صالح
آباد همدان- برادر، ع- م- ن

ازدواج
كنيد و به نصيحت خانواده گوش كنيد. رفت و آمد با آن افراد اشكال ندارد ولي سعي
كنيد اخلاق آنها را فرا نگيريد و تا حد توان با كساني نشست و برخاست نمائيد كه شما
را به ياد خدا مي اندازند.

*صالح
آباد ايلام- برادر، چ- خ

1-
از آن گناه و از غيبت ها توبه كنيد خداوند مي بخشد ان شاءالله.

2-
با زن دائي كه شوهرش فوت كرده يا او را طلاق داده است، پس از تمام شدن عده   مي توانيد ازدواج كنيد.

3-
به آن زنان نامحرم صريحا بگوئيد كه نبايد با شما چنين رفتاري كنند. خجالت عذر
نيست.

*برادر،
الف- س- س

از
آن علاقه و دوستي بپرهيزيد كه انگيزه ي واقعي شما ناخودآگاه چيز ديگري است. انسان
خود را در اين موارد فريب مي دهد. آن گونه روابط جايز نيست بايد فورا قطع شود و
برخورد شما با آن فرد مانند هر دوست ديگر باشد. ازدواج كنيد از اين دردسرها راحت
مي شويد.

2-
آن آب پاك است.

*برادر
ايرج- ق

بازهم
به پزشك مراجعه كنيد اگر اجازه داد ازدواج كنيد وگرنه صبر كنيد شايد خداوند فرجي
كند و شما را شفاي كامل عنايت فرمايد ان شاءالله.

*بابل-
برادر، ص- ض- ط- ع

1-
اختلاف اسم مشهور با شناسنامه اشكال ندارد.

2-
با آن كس كه قول داده ايد ازدواج كنيد. ترك او خلاف جوانمردي است.

*باختران-
خواهر- ل- ف- ح

گرچه
كار پدرتان حرام است ولي غذائي كه به شما مي دهد حرام نيست، باز هم ايشان را نصيحت
كنيد ولي احترام او را نگهداريد. مواظب برادر كوچكتر خود باشيد كه گمراه نشود. صبر
و تحمل شما در چنين وضعي خود يك نوع مبارزه و جهاد است.

*لاهيجان-
برادر، ن- ي- ن

1-
مادر همسر به داماد خود محرم است ولي دختران ديگرش كه خواهران همسر اويند
نامحرمند.

2-
سوال دوم خود را از دفتر استفتاء امام بپرسيد.

3-
در مورد آن زن كه در بيمارستان حجاب را رعايت نمي كند به دادگاه يا مقامات انتظامي
شكايت كنيد.

*فيروزآباد
فارس- برادر هوشنگ، ع

از
اينكه تحت تاثير مطالب مجله، از كشيدن سيگار دست برداشته ايد بسيار خوشوقتيم و
اميدواريم از ساير مطالب آن نيز متاثر شويد و بتوانيد جلوي مشكل دوم را نيز بگيريد
زيرا راه حل آن تنها ازدواج است. البته تقوي مانع بزرگي در مقابل گناه كردن مي
باشد ولي مطمئنا بدون ازدواج، كنترل غريزه جنسي بسيار مشكل است. در رابطه با توبه
مقاله اي داشتيم در شماره 29- مراجعه كنيد.

*زنجان-
برادر، ژ- ا

1-
در همه موارد ذكر شده، ازدواج حرام است.

2-
در فرض سوال، كفاره قسم واجب است. اگر توضيح بيشتر مي خواهيد آدرس بدهيد.

*برادر،
س- م- ح

ازدواج
كنيد تا از آن ناراحتي نجات يابيد. آن خواب دليل بر هيچ مطلبي جز فشار شهوت نيست.

*طبس
گلشن- برادر ميرزا- ط

1-
مهرالسنه، مهري است كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله به همسران خود مي داد و مهر
حضرت زهرا عليها السلام نيز همان قدر بود و آن پانصد درهم است يعني تقريبا 262
مثقال معمولي نقره سكه دار. قيمت آن را از بازار بپرسيد.

2-
اشكال ندارد.

*جبهه
جنوب- برادر حسن زاده اسد

حكمت
تشريع احكام را خدا مي داند. بهرحال غسل و كفن و دفن ميت واجب است. فلسفه بافي هاي
آن شخص پشيزي ارزش ندارد.

*بهار
همدان- خواهر، س- م

1-
اگر آن شخص نماز نمي خواند با او ازدواج نكنيد.

2-
اگر آن شخص آن عمل را ترك كند، ناراحتيهايش برطرف مي شود.

3-
به آن خواهر بگوئيد اگر نماز نخواند هيچ يك از اعمال و زحمات او مورد قبول خداوند
قرار نخواهد گرفت. آيا همين كافي نيست؟

*گرگان-
برادر احمد شهركي

مسائلي
كه مشتمل بر نزاع و مرافعه است بايد در دادگاه حل شود.

*قم-
برادر، ح- ع (10)

هر
دو موردي كه پرسيده ايد حرام است.

*آبادان-
برادر، ي- ن- غ

به
پزشك متخصص مراجعه كنيد، ناراحتي شما كاملا قابل علاج است و بر فرض كه معالجه
نشود، دليل ندارد كه همسر خود را طلاق بدهيد.

*برادر،
رضا- د، 1154.

مادرتان
را احترام كنيد و با او به نيكي رفتار نمائيد ولي اگر همسرتان نمي تواند با او
زندگي كند، جدا شويد، اين حق همسر شما است.

*برادر،
مهدي- م- م

1-
اگر يقين به دخول ندارد ازدواج جايز است.

برادران!
توجه داشته باشيد اين پاسخ سربسته كه در مجله بسيار تكرار شده مربوط به مساله 2405
توضيح المسائل است كه متاسفانه براي بعضي از خوانندگان به دليل سربسته بودن آن
موجب اشتباه و نگراني شده است.

2-
اگر در مورد صحيح و بجا استخاره كرديد، خلاف آن عمل نكنيد كه عاقبت خوبي ندارد.

3-
وظيفه ي او توبه است.

*جبهه
آبادان- برادر، ع- م

1-
اگر در مجالس عزا، شما را گريه نمي گيرد، كافي است خود را به صورت گريه كننده
درآوريد.

2-
حب ذات يك غريزه است. همه آن را دارند و به آن نيازمندند، اگر حب ذات نبود انسان
هيچ كوششي براي ادامه زندگي نمي كرد. آنچه بد است، افراط در خودخواهي است. سعي
كنيد آن را در راه راست نگهداريد يعني بحدي نرسد كه تجاوز به حقوق ديگران شود گرچه
بسيار مختصر. و اما ناراحت شدن از صحبتهاي ناخوش آيند دوستان غالبا ناشي از توقع
زياد است كه البته بايد از آن بپرهيزيد. اميرالمؤمنين (ع)مي فرمايد: هركس توقعش
زياد باشد، دوستانش كم خواهند بود.

*برادر،
ش- ر- ج

بدون
رضايت پدر دختر نمي توانيد ازدواج كنيد مگر اينكه بهانه ي او بي جا باشد كه در اين
صورت مي تواند به دادگاه مدني شكايت كنيد. ولي بهتر است سعي كنيد با وساطت افراد
خيرخواه و محترم ايشان را راضي نمائيد. به اميد آن روز كه پدران بر سر عقل آيند و
از ولايتي كه شارع مقدس به آنها داده، سوء استفاده نكنند.

*شهركرد-
برادر خدايار عسكري

1-
تجسس از احوال شخصي ديگران به حكم صريح آيه قرآن گناه است: «ولا تجسسوا».

2-
در رابطه با برنامه هاي راديو و تلويزيون پيشنهاد خود را به آن سازمان ارسال
داريد.

*تهران-
برادر، ف- ش

متاسفانه
ما نيز راه حل طبيعي و صحيح براي آن مشكل بجز ازدواج نمي دانيم. البته در صورتي كه
امكان ازدواج نباشد بايد نيروي ايمان و تقوا را تقويت كنيد و بر خود فشار آوريد كه
متاسفانه اكثريت جوانان نمي توانند بدون ازدواج بر نفس خود غلبه كنند و اين ناشي
از فساد جامعه است كه هنوز نتوانسته به طور كامل راه واقعي اسلام را در زندگي
اجتماعي بخصوص در روابط زن و مرد پياده كند. بنابراين با چنين وضعي ازدواج واجب
است و تحصيل مانع نيست وعذري پذيرفته نمي باشد.

*مشهد-
برادر، الف- ح

اگر
يقين نداريد آن عمل از شما صورت گرفته، روزه صحيح است.

*برادر
منصور- ي

بجز
تو هيچ تكليفي نداريد و به هيچ وجه خود را دادگاه معرفي نكنيد. در رابطه با آن
حيوانات تكليفي داريد كه در رساله آمده است، مراجعه كنيد.

*پلدختر
لرستان- برادر، س- ا- م

مرد
مي تواند از بيرون رفتن همسر خود جلوگيري كند. ولي نصيحت ما اين است كه اگر ضرورتي
ندارد از اين حق خود استفاده ننمائيد مخصوصا براي شركت در نماز جمعه و مراسم
مذهبي. البته هر مردي صلاح خانواده ي خود را بهتر مي داند.

*اصفهان-
برادر، غ- ز

به
نظر ما بهتر است مطلب را صريحا با ايشان در ميان بگذاريد و خود و ايشان را راحت
كنيد. اگر بعد از آن ايشان خواهان جدائي شد شما آزاديد. از نظر پزشكي گرچه ما پزشك
نيستيم ولي ظاهرا راه حلي ندارد.

*برادران
و خواهران:

*شهر
بابك- بهزادي*اهواز- بهمن مهديان*اراك حاج محمد ابراهيم جواد عبدي*اصفهان حسين
باقري* اصفهان- هدايت الله حيدري*كرمان- اميراميني زاده* فيروزآباد فارس- عباس
اصلاحي*تهران- رضات.ك.*اصفهان- مصطفي ساتري* وزوان- حاج علي جمشيديان*تهران- سيد
علي حقيقي قمصري*سمنان- علي اكبر خيرالدين* اراك- احمد سعادتي نواز*آمريكا- حسين
محب* اروميه- عربعلي شيدائي*اسلام آباد غرب- علي انگيزه*تهران- محمد
دنياپور*اهواز- محمد صباغي*جزيره مجنون ناصر موري*اهواز- عبدالحسين فخر*گرگان-
غلامرضا ناظريان*نجف آباد- عليرضا قاسمي*ياسوج- مسعود اكبري*ايلام- محترم
محمدزاده*بندر انزلي- حسن روحي*اسدآباد همدان- علي رستمي*فسا- كاظم مشغول*خوزستان-
ع. ج*اسدآباد- س. ف. ع. 110*خرم آباد- صيد تقي يوسف وند*گلپايگان- نزابي*شهركرد-
قدير رئيسي*قاين- حسن صباغيان*لامرد-ي. ق* يزد- ح. م.*هرسين- حميدرضا حسيني*شيراز-
س. د. باقري*تهران- نرگس فاضلي*تهران- نقدياني*انگلستان محمد تبرا*ساري- بهرام
اميري* اهواز- جوادم. ك: سوالات خود را از دفتر استفتاء امام بپرسيد. آدرس: قم-
دفتر استفتاء امام.

*برادران
و خواهران:

*قم-
ف. ه. خوشنويس*اهواز- تقي طالبي*جبهه ي جنوب- علي ناصر شيباني*اميديه- رمضانعلي
لطفي*تهران- علي خورشيدي*اهواز- رضا ادبي (فيروز جاني)*اهر- رحيم شيربياني*مشهد-
مجيد دوزنده*خرمشهر- عبدالله.ن.*همدان- ع. م*رشت -م .ح*اهواز- م. آ.*سقرجوق- ت.
آ.*سمنان- م. چ. ر. فاضل*اصفهان- ف. م*اصفهان- رضا حسني*جبهه ي جنوب- مرتضي. ع. ز.
ا.*شهريار- ن. س*جبهه ي جنوب- نادر جمالي* رودسر- محمد حقيقت دوست*مشهد- حميد. د.
ا. ب.

لطفا
آدرس دقيق پستي و نام كامل خود را بنويسيد تا پاسخها بصورت خصوصي ارسال شود.

*برادران
و خواهران:

*بروسكن-
عليرضا پورعباس*تهران- مرادي بروي*برخوار- م. ع. م*مرودشت- محمدرضا طهماسب
پور*باختران بهروزبيك وردي*مشهد- رضا افچنگي*خميني شهر- غلامرضا كريميان
خوزاني*اهواز- سيد باقر مدرس*تهران- رسول*مهاباد- اكبر قرباني پور*تهران-
رسول*مهاباد- اكبر قرباني پور*تهران- محمدعلي لشكري*جبهه ي جنوب مرتضي عباس
زاده*اسلام آباد غرب- حضرت ابراهيم پور*رشت- سيدسام الدين ضيائي-*قم بياني*مشهد-
حسين محمدي*انديمشك- جهانزير آشكار*اهواز محمدرضا دهقاني زاده*گله دار- ابوالقاسم
محمودي*شيروان- احد دلير*رامسر- مريم ببري*بندرعباس- يعقوب علي ياري*تهران-عقيدتي
سياسي لشكر امام حسين (ع)*كرمان-اشرف منصوري.

*از
نامه ها، مقالات، اشعار، تذكرات، انتقادها و پيشنهادهاي جالب و ارزنده ي شما
عزيزان سپاسگزاريم اميد اينكه همواره ما را مورد لطف خود قرار دهيد، موفق و پيروز
باشيد.

 

/

اوضاع کلی جهان اسلام

قسمت
ششم

محمد
رضا حافظ نیا

ج:
اوضاع انسانی و اجتماعی

وامهاي
خارجي

يكي
ديگر از مواردي كه ممالك جهان سوم و طبعا جهان اسلام را در بند وابستگي اقتصادي
قرار مي دهد مسئله ي وامهاي خارجي است. اين وامها اولا مدت استرداد آن كم است و
ثانيا نرخ بهره آنها زياد است و اين ممالك قادر به استرداد كامل اين وامها نيستند
و روز بروز كمرشان در زير افزايش اين قرضها بيشتر خم مي شود.

موضوع
ديگر مسئله باصطلاح كمك به اين ممالك است بدينصورت كه ممالك پيشرفته ي صنعتي
ساليان معادل 1% توليد خالص خود را بايد به ممالك جهان سوم كمك كنند! آيا موقعي كه
ثروتهاي زيرزميني بيش از 3/2 جمعيت جهان به وسيله ي اقليتي سرمايه دار و يا ممالك
باصطلاح پيشرفته به غارت برده مي شود موضوع 1% كمك چه معنائي دارد و تازه اين كمك
با منت و با توجه به دو شرط همراه است يكي اقتصادي و ديگري سياسي: شرط اقتصادي
بدينصورت كه اين كمكها مشروط است به اين كه بايد كشور كمك گيرنده واردات موردنياز
خود را از كشور كمك دهنده تامين نمايد و مواد اوليه خود را ناچارا به آن كشور و به
حلقوم چپاولگران آن سرازير نمايد. شرط سياسي بدينصورت است كه كشور جهان سوم تا
زماني مشمول كمك كشور كمك دهندها مي گردد كه از نظر سياسي با هم اختلاف نظر نداشته
باشند، يعني اين كشور جهان سومي كه از همه طرف مورد تجاوز قرار گرفته است بايد به
نظام سياسي كشور كمك دهنده در ازاي اين مقدار ناچيز صحه بگذارد. با اين اوصاف چه
سرنوشتي در انتظار جهان اسلام با آن همه منابع ثروت خواهد بود؟.

با
توجه به مكتب اعتقادي ما مسلمانان كه اهل ذمه بايد به حكومت اسلامي جزيه بپردازند
به چه صورت مي توان قبول كرد كه ساكنين فعلي جهان اسلام بايد آلت دست سرمايه داران
و سردمداران اهل ذمه بشوند و منابعشان را مستقيم و غيرمستقيم غارت كنند و هميشه هم
خود را طلب كار داشته باشند و هنوز مسلمانان در خواب باشند و تكاني بخود ندهند و
به جايي برسند كه با وجود غارت منابع ثروتشان استعمارگران غربي انگلي به نام
صهيونيزم را بر پيكر جهان اسلام تحميل نموده و هر روز به طور آشكار و پنهان آنرا
تقويت نمايند و مسلمانان هيچ كاري را نتوانند انجام دهند و تازه راه و چاره را از
خود آنها انتظار داشته باشند و در اين گيرودار بازار مصرف، جهت تسليحات آنها بوجود
آورند و متاسفانه دولتهاي وابسته ي آنها نيز فكري جهت تكامل مباني اعتقادي اسلامي
و علمي و فكري مسلمانان به طور ضربتي نمي كنند تا دست دشمنانشان را از سرشان كوتاه
كنند.

8-
وابستگي اقتصادي:

با
توجه به مسائل ذكر شده در بخشهاي مختلف اقتصادي جهان اسلام اعم از كشاورزي،
دامداري –منابع زيرزميني- صنايع بازرگاني و وضعيت سرمايه و غيره نتيجه مي گيريم كه
متاسفانه در مجموع جهان اسلام از نظر اقتصادي وابسته به استكبار جهاني است و   نتيجه ي اين رابطه ي تحميلي بطور يكطرفه به
ضرر جهان اسلام مي باشد، از مجموعه ي مطالب مطروحه در مسائل اقتصادي روشن مي گردد
كه استعمارگران غربي بنا به ماهيت ستمگرانه و استثمارگرانه و در جهت اهداف سياسي
خود، فعاليتهاي اقتصادي جهان اسلام را طوري جهت داده و برنامه ريزي نموده اند كه
سررشته ي امور در دست آنها بوده و بتوانند هر گونه نهضت اسلامي و آزاديخواهي را كه
در شرف پيروزي و استقرار باشد با اعمال سياستهاي مختلف و با فشار اقتصادي ساقط
نموده و باشكست روبرو نمايند و بدينوسيله سيطره ي سياسي خود را در جهت غارت منابع
ثروت مسلمين و انحطاط آنان و جلوگيري از اقتدار مسلمانان و در يك كلام مبارزه با
اسلام مستحكم نمايند، البته تشريح ابعاد مختلف وابستگي اقتصادي و مصداقهاي آن و
سياستهاي استكباري در جهت تعميق اين قاعده ي خطرناك نياز به نگارش كتابها دارد و
در اين مقوله نمي گنجد.

براي
نمونه وضعيت بخشهاي مختلف اقتصاد ايران قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و استفاده از
اين حربه توسط استكبار جهاني پس از پيروزي انقلاب اسلامي بصورت تحريم اقتصادي و
غيره با توجه به عوارض و مشكلات اقتصادي ايجاد شده در جامعه ي اسلامي و انقلابي
ايران بمنظور شكست اين نهضت مقدس مصداقي است برآنچه فوقا ذكر گرديد.

ج-
اوضاع انساني و اجتماعي:

1-
جمعيت و پراكندگي آن

جمعيت
جهان اسلام در زمان فعلي به حدود يك ميليارد (000/000/1000) نفر مي رسد اين رقم از
نظر كمي خيلي مهم است رشد جمعيت در نقاط مختلف فرق مي كند و معمولا در سال از 20
تا 30 نفر در هزار مي رسد. تراكم جمعيت در كيلومتر مربع حدود 21 نفر مي باشد كه
رقمي متعادل و يا در سطح پائين است. اين تراكم با توجه به موقعيت اقتصادي (صنعتي-
كشاورزي) فعلي تقريبا متعادل ولي نسبت به استعدادهاي اقتصادي بسيار كم مي باشد.
يعني براي ايجاد بنيانهاي صنعتي و كشاورزي و برنامه ريزي درست توسعه ي اقتصادي و
اجتماعي، تامين نيروي انساني مورد نياز با اين جمعيت مشكل خواهد بود جمعيت در جهان
اسلام بطور خيلي نامتعادل پراكنده شده است براي نمونه در جزاير اندونزي تراكم
جمعيت بيش از 75 نفر در كيلومتر مربع است. در صورتي كه در صحراي افريقا يا حواشي
آن تراكم جمعيت كمتر از يك نفر در كيلومتر است. چنين تضادهايي كم و بيش در سراسر
نقاط جهان اسلام وجود دارد. از عواملي كه اين  
پراكندگي ها را تحت تاثير قرار داده است مي توان نوع اقليم، مرتفعات و دره
ها بسته به نوع اقليم، جلگه هاي آبرفتي، سواحل و موارد جزئي تر را نام برد (براي
بررسي پراكندگي به نقشه ي ضميمه مراجعه شود).

مناطق
كم جمعيت بطور قطع بر مناطق صحرائي منطبق هستند و از طرفي خود صحراها وسعت قابل
ملاحظه اي را دربر گرفته اند بنابراين قسمت زيادي از جهان اسلام كم جمعيت و يا حتي
فاقد جمعيت است. نقاط مسكوني در دل صحراها و كويرها را، واحه ها، نواحي رودخانه
اي، مرتفعات و دره ها تشكيل مي دهد. مرتفعات اطلس، فلات اتيوپي و يمن، مرتفعات
آفريقاي استوائي، رشته كوههاي توروس، البرز، قفقاز، زاگرس و غيره به ضميمه دره هاي
مشرف به صحراها از مراكز جذب جمعيت هستند. سواحل خليج گينه، سواحل شبه جزيره
آناطولي (تركيه) و درياي مديترانه، سواحل و جزاير اندونزي، ميندانائو، مالزي،
بنگلادش و آلباني از مراكز تجمع انسانها مي باشد.

نوار
رود نيل، سنگال، نيجر، دجله و فرات، سند، سيحون و جيحون و قسمت سفلاي رودخانه گنگ
در بنگلادش بطور عجيبي از مراكز جمعيتي هستند. جمعيت زياد جزاير اندونزي و مالديو
و ميندانائو، در عرض پائين، بخاطر شكل و وسعت محدود خشكي آنها مي باشد. اين تراكم
جمعيت جزاير اندونزي و بنگلادش كه بيش از 80% آنها به فعاليت هاي كشاورزي اشتغال
دارند مي توانند منبع خوبي از نظر نيروي انساني و استعداد بالقوه جهت رشد صنعتي و
اقتصادي آن منطقه باشند و جابجائي اين نيروها در سراسر جهان اسلام بخصوص حركت
جمعيت بسوي مناطق صحرايي كه مي توانند از مراكز صنعتي شوند كاري عاقلانه براي رفع
كمبود نيروي انساني اين مناطق خواهد بود ضمنا از خصوصيات جمعيت جهان اسلام جوان
بودن و كثرت مواليد از طرفي و مرگ و مير كودكان به نسبت كشورهاي پيشرفته در اثر
پائين بودن سطح بهداشت از طرف ديگر مي باشد، در اينجا با توجه به اينكه مسئله خطر افزايش
جمعيت و مشكلات ايجاد شده ناشي از آن حرف زبان علماي اقتصاد و جمعيت شناس گرديده
است مواردي ذكر مي شود تا روشن گردد آيا واقعا افزايش جمعيت خطرناك است يا اينكه
در پشت اين شعار، هدفهاي سوئي نهفته است. افزايش جمعيت در ممالك جهان سوم موجد
مشكلاتي شده است و دائما هم ازدياد جمعيت باعث افزايش دردسرهايي مي شود ولي در
پناه يك برنامه ريزي صحيح اقتصادي نه تنها مشكلي بوجود نمي آورد حلال مشكلات نيز
خواهد بود.

براي
نمونه كشور پرجمعيت چين پس از انقلاب 1949. اقتصاد آينده خود و پيشرفت آن را با
تكيه بر نيروي انساني و جمعيت رو به ازدياد خود بنا نهاد و با كمك نيروي انساني
توانست در مدت كوتاهي خود را در رديف اولين كشورهاي جهان از نظر توسعه صنعتي و
كشاورزي قرار دهد.

ژاپن
كشوري است با محدوده ي ارضي قليل، جمعيت فراوان و رشد سريع آن و منابع طبيعي بسيار
محدود كه از نظر توسعه ي صنعتي و كشاورزي و برطرف كردن مشكلات ناشي از جمعيت زياد
و رشد سريع آن با وجود نابودي قسمت زيادي از تاسيسات آن در جنگ جهاني دوم از اهميت
زيادي برخوردار است.

ژاپني
ها براي بدست آوردن قدرت و تكنيك بدنبال علم و صنعت اروپائيها (بخصوص آلمان) براه
افتادند و فرهنگ خودشان را حفظ كرده و پس از تحصيل علم و تخصص از نظر مبارزه با
مشكلات طبيعي و اقتصادي و انساني و پيشرفت سريع صنعتي و كشاورزي و وزنه شدن در
جهان امروز در دنيا رقيبي ندارند. با تبديل كشاورزي سنتي به علمي و مترقي و
پيشرفته، گسترش زمين هاي كشاورزي با حداكثر برداشت، از بين نبردن مواد غذائي،
بصورت اسراف اروپائي و آمريكائي استفاده از منابع جديد پروتئين، استفاده از درياها
كه به مراتب خيلي بيشتر از خشكي پروتئين دارند و بالاخره رعايت اصول علمي و
اكولوژيكي در برداشت از تمام محيط ها، مي توان مواد غذائي مورد نياز جمعيت اضافي زمانهاي
آينده دور را تامين كرد.

جمعيت
اضافي از طرف ديگر مي تواند بعنوان منبع مصرف كالاها و فراورده هاي صنعتي و
كشاورزي ناشي از توسعه ي اقتصادي باشد و لذا خود بخود به تقويت فعاليت هاي اقتصادي
و گسترش آنها كمك خواهد نمود زيرا وقتي كه كارخانجات محصول اضافي داشته باشند ولي
مصرف كننده نباشد بتدريج بحران و تعطيلي فعاليت هاي توليدي و ورشكستگي اقتصادي را
در پي خواهد داشت.

از
جهت ديگر توسعه فعاليت هاي اقتصادي و اجتماعي نياز به نيروي انساني دارد و امروز
شاهد اين هستيم . كه عليرغم كثرت جمعيت ژاپن باز اين كشور روز بروز بسوي مكانيزه
تر نمودن فعاليت هاي اقتصادي حركت كرده و نيروي انساني را آزاد مي نمايد تا در
جاهاي ضروري تر بكار گيرد.

از
طرفي امكان دارد همان طوري كه مغزهائي پيدا شدند و منابع جديد تهيه پروتئين را
براي آينده ي دور كشف كردند انسانهائي در اثر ازدياد جمعيت پيدا شوند كه با كمك
نيروي فكري آنها منابع جديدتر و بهتر تهيه پروتئين كشف گردد. حال با اين نمونه ها
و با توجه به موقعيت هاي بعضي از كشورها از نظر طبيعي -اقتصادي- انساني و منابع
تهيه مواد غذائي، آيا جاي ترديد باقي مي ماند كه جمعيت زياد خطرناك است و اقتصاد
را متزلزل مي كند و منابع غذائي كم ميآيد؟ در صورتي كه جمعيت زياد بطور ساده منبع
بزرگ نيروي انساني و بازار خريد كالاهاي ساخته شده ي صنعتي و غيره مي باشد و ازين
گذشته همه ساله در اثر جنگ هاي وحشيانه، امراض مسري و غير مسري، سوانح طبيعي و
غيره تعداد زيادي از انسانها جان خود را از دست مي دهند.

ما
نمي توانيم وضع اقتصادي سرزمين هاي جهان سوم و مشكلات ناشي از افزايش جمعيت در
آنها را كه ناشي از استعمار سياسي و اقتصادي و مداخله مستقيم غرب و شرق
(ابرقدرتها) و نداشتن برنامه ريزي درست توسعه ي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي است
ملاك قرار دهيم و بر روي آن قضاوت كنيم. ضمنا بخاطر داشته باشيم كه سياست استعمار
كنترل و كاهش تعداد مسلمانان در جهان است و نقش يك نفر مسلمان پس از پيروزي انقلاب
اسلامي ايران و احساس خطري كه استكبار جهاني ازين بابت مي نمايد بخوبي موضوع و هدف
استعمار را از كاهش تعداد مسلمانان نشان مي دهد.

باشد
كه انشاءا… با بيداري مسلمانان و گسترش انقلاب اسلامي بزودي شاهد از هم پاشيده
شدن زنجيرهاي استعمار و فروريختن پايه هاي استكبار جهاني باشيم. انشاءالله

2-
وضعيت نيروي انساني:

همانطور
كه در بخش جمعيت ذكر شد از نظر نيروي انساني بالقوه جهان اسلام غني است ليكن نيروي
انساني موقعي مي تواند مفيد باشد كه تكنيك ديده و متخصص باشد و اگر غير از اين
باشد مشكلات بيشتري را بوجود مي آورد (چون فقر، بيكاري پنهان و غيره) و كمبود
نيروي متخصص يكي از مشكلات جهان اسلام است.

به
اين نكته نيز بايد توجه كرد كه ممكن است مراكز تعليم و تربيت و آموزش عالي گسترش
پيدا كنند ولي از محتوي غني نباشند كه اين نيز از ويژگيهاي مراكز آموزشي و علمي
جهان اسلام است و خود سياست استعمار است و بايد دانست كه مدرك خوب از نظر كيفي نمي
تواند هميشه خوب باشد بلكه گاهي مضر نيز هست چون يك مدرك دار عالي بدون تخصص، با
اعتماد به مدركش سرمايه هاي برنامه ريزي را هدر مي دهد و نابود مي كند و در نتيجه
مسئله نياز به متخصصين خارجي پيش مي آيد تا آنجا كه حتي كارهاي جزئي نيز بايد به
كمك آنها انجام شود و بدينوسيله سرمايه هاي هنگفتي بعنوان دست مزد و غيره از جهان
اسلام خارج مي شود و از طرفي اثر سوئي كه از جنبه ي معنوي در جهان اسلام بواسطه ي
وجود آنها به جا مي ماند بي اهميت نيست و متاسفانه پديده استفاده از وجود متخصصين
خارجي تحت عنوان مستشار و مهندس و پزشك و كارشناس و تكنيسين و غيره روز بروز در
حال گسترش است و فقط در ايران پس از پيروزي انقلاب اسلامي با اين پديده به شدت
برخورد گرديده است.

از
ويژگيهاي ديگر نيروي انساني جهان اسلام اينست كه وقتي جمعيت و نيروي انساني زياد،
ولي تخصص نديده باشد و از طرفي منابع اقتصادي و تامين معيشت چون كشاورزي گسترش
پيدا نكند و صنايع نيز از رشد كمي برخوردار باشد نمي تواند نيروي انساني را جذب
كند و در نتيجه با توجه به رشد جمعيت و ميزان جذب جمعيت در كارهاي توليدي، نيروي
انساني اضافي كاملا بيكار نبوده بلكه بصورت تقريبا زايد در فعاليت هاي مختلف جذب
خواهد شد و لذا بيكاري پنهان يكي از معضلات جهان اسلام است.

سازمانهاي
اداري و تجارتي، بيش از حد مورد نياز خود، آنها را در فعاليت هائي چون كارمند
اداري -ويزيتوري- منشي گري- ماشين نويسي -حسابداري و غيره جذب خواهند كرد، يا اين
كه مثلا در روي يك زمين كشاورزي بيش از حد مورد نياز نيروي انساني صرف خواهد شد و
با توجه به توليد ناچيز، سهم و عايدي هر كدام كمتر خواهد بود. كارهائي چون دكه
داري و فروش اجناسي كه در بازار سياه و يا به زور تبليغات فروخته مي شود و غيره از
جنبه هاي ديگر بيكاري پنهان مي باشد. بطور كلي زماني كه نيروي انساني بيش از حد
مورد نياز براي انجام يك فعاليت اقتصادي، به كار گماشته شده باشند مي توان بوجود
بيكاري پنهان پي برد و در جامعه اي كه نيروي انساني مازاد دارد استفاده از وسائل
مكانيزه در كشاورزي و صنعت، باعث تشديد بيكاري پنهان مي شود و بنابراين در كاربرد
وسائل مكانيزه بايد احتياط شود. از عوارض كم كاري و بيكاري پنهان درآمد كم و در
نتيجه فقر توده هاي مردم، نابسامانيهاي اخلاقي، وجود امكانات جسمي و محيطي جهت رشد
امراض مسري و غير مسري، دزدي، قتل، قاچاق و بي سوادي و غيره مي باشد.

بيكاري
پنهان بخصوص بين طبقه ي جوان و تحصيل كرده كه از نيروي فراوان برخوردارند زياد
ديده مي شود. چه بسا بهانه ي تحصيل كه متاسفانه آنهم به نتيجه ي مطلوب نمي رسد
مانع از انجام كارهاي مثبت ديگر مي شود. وجود بيكاري اضافي در شبانه روز و تعطيلات
مختلف وقتي با تعليم و تربيت صحيح اسلامي همراه نباشد آنها را بسوي فساد اخلاقي و
گمراهي خواهد افكند و غالبا اوقات آنها در سينماهاي مبتذل، مطالعات مضر و گردشها و
تفريحهاي نامناسب خواهد گذشت.

موضوع
ديگري كه در آخر مطلب بايد به آن اشاره شود مسئله فرار مغزهاست كه عده زيادي از
جوانان تحصيل كرده جهان اسلام و با بودجه ي آن، براي ادامه ي تحصيل به كشورهاي
غربي و خارجي مي روند و متاسفانه بجاي اين كه برگردند و از وجود آنها در تخصصي كه
كسب كرده اند استفاده شود فريفته ي ظواهر زندگي و آداب و رسوم غرب شده و بوسيله ي
پولهائي كه صاحبان سرمايه در آن كشورها به دست و پاي آنها مي ريزند از بازگشت به
جهان اسلام خودداري مي كنند. آمريكا سهميه ي پذيرش مهاجرش را به پذيرش افرادي كه
مايه ي علمي دارند اختصاص داده است (ساليانه بيش از 10 هزار نفر). از طرف ديگر
بازگشت اين تحصيل كرده ها نيز براي جهان اسلام بدليل اينكه معمولا عامل انتقال و
حامل فرهنگ بيگانه هستند خيلي مضر مي باشد و متاسفانه بودجه هاي زيادي نيز بخاطر
آنها هدر مي رود. لازم بتوضيح است كه اگر هدف از ماندن افراد متعهد بسود جهان
اسلام، و در جهت شناساندن مكتب اعتقادي اسلام به آنهائي كه تشنه ي آن هستند باشد و
يا كسب تكنيك و علوم آنها، امري پسنديده و ضروريست.

3-
تغذيه:

جهان
اسلام مجموعا با كمبود مواد غذائي روبروست. موضوع كمبود مواد غذائي نه تنها از نظر
كميت بلكه از نظر كيفيت نيز مورد توجه است. البته همان طوريكه قبلا در بحث كشاورزي
صحبت شد امكان خريد محصولات كشاورزي از دول دارنده ي آن با كمك عوايد حاصله از
منابع طبيعي وجود دارد ولي نتيجه ي منفي آن معلوم است. اما از نظر كيفيت طبق نظر
متخصصان علوم تغذيه بايد مصرف غذائي يك انسان در شبانه روز به 2500 كالري برسد و
كسر بودن آن دال بر وجود گرسنگي مي باشد. مسئله گرسنگي و توزيع آن را در جهان،
دانشمند آمريكاي لاتين ژزوئه -دوكاسترو در كتاب انسان گرسنه بطور مفصل تشريح كرده
است و بقول او كمبود مواد غذائي اصلي بدن، يا نرسيدن هر يك از آنها به بدن طي
شبانه روز اعم از مواد گلوسيدي، ليپيدي و پروتئين و ويتامين ها و غيره، بدن را در
معرض گرسنگي پنهان قرار ميدهد كه اين گرسنگي معادل است با ضعيف شدن بدن و يا به
عبارتي فرسايش بدن در طول زمان و در نتيجه مساعد شدن بدن براي پذيرش امراض مختلف،
مرگ زودرس و ناتواني كه البته اين نوع گرسنگي بدرجات مختلف قسمت اعظم دنيا را
دربرگرفته كه بقول دانشمند مذكور در اثر عمل انسان بوجود آمده و طبيعت هيچ دخالتي
در اين مورد ندارد. و اما نوع وحشتناك گرسنگي كه با مرگ توام است گاهگاهي در بعضي
مناطق قحطي زده، چون افريقاي صحرائي (چاد- نيجر- سودان) و (بنگلادش و غيره) ظهور
مي كند و عده ي زيادي از ساكنين جهان اسلام را نابود مي كند و متاسفانه در نقاط
ديگر جهان اسلام مواد غذائي و سرمايه ها به شكل اسراف اروپائي و آمريكائي از بين
مي رود و حتي شيخ هاي خليج فارس يك روز خانه ي هزار و يك شب لندن را مي- خرند و
روزي گرانترين انگشتر دنيا و روزي لوكس ترين اتومبيل دنيا را، در حالي كه ميليونها
انسان در جهان اسلام از گرسنگي زجر مي كشند و ميميرند.

4-
درآمد سرانه:

درآمد
سرانه و سطح زندگي به نسبت جهاني در جهان اسلام پائين است و در داخل آن هر يك از
ممالك جزء درآمد سرانه مختلفي دارند. ممالك نفت خيز از درآمد سرانه ي بهتري
برخوردارند و جالب توجه اينكه بالاترين درآمد سرانه دنيا متعلق به شيخ نشين هاي
خليج فارس و كمترين درآمد سرانه نيز متعلق به افغانستان و نيجر و بنگلادش مي باشد
و همه ي اينها در جهان اسلام قرار دارند. (با همه ي اينها درآمد سرانه متوسط جهان
اسلام با ممالك باصطلاح پيشرفته بيش از ده برابر فرق دارد و به عبارتي كمتر است).

مسئله
مهمي كه در اينجا بايد تذكر داده شود اينست كه درآمد سرانه و قضاوت بر روي آن كاري
صحيح نيست. چون تمام مردم يك كشور داراي درآمد سرانه مساوي نيستند. بخش اعظم درآمد
متعلق به اقليت سرمايه دار داخلي مي باشد. مثلا در ساحل غربي افريقا در سنگال 2%
مردم آن 34% درآمد ملي را بخود اختصاص داده اند و 66% بقيه متعلق به 98% جمعيت
باقيمانده مي باشد. درآمد سرشار نفت در عربستان فقط متعلق به اقليت ممتازي مي
باشد. در لبنان 18% جمعيت، 60% درآمد ملي را بخود اختصاص داده اند. در مصر 52%
درآمد ملي به كمتر از 10% جمعيت تعلق دارد و اين حالت سرمايه داري زمين و كارخانه
در ممالك مختلف جهان اسلام فاصله ي طبقاتي عظيمي را بوجود مي آورد كه حقوق اكثريتي
فداي حقوق اقليت مي شود.

وضعيت
بهداشت و درمان:

يكي
از نابسامانيهاي موجود در جهان اسلام كمبود شديد امكانات بهداشتي و درماني است كه
متاسفانه در مناطق روستائي اين امر شديد مي باشد و نسبت جمعيت به پزشك بسيار
بالاست. در صورتيكه اين نسبت در ممالك پيشرفته صنعتي بمراتب كمتر است. و از اين
گذشته پزشكان در جهان اسلام از توزيع ناعادلانه برخوردار بوده و عمدتا در شهرهاي
بزرگ متمركز مي باشند. از نظر بهداشت نيز آشنائي با اصول بهداشتي و رعايت آن خصوصا
در روستاها در سطح پائيني است كه بمقدار زيادي به كم توجهي مسئولين امر و نيز وجود
بي سوادي و پائين بودن سطح سواد در مناطق روستائي مربوط مي باشد و اين امر خود
زمينه ي لازم براي شيوع بيماريهاي واگير و ابتلاء افراد، و تحليل قواي جسمي آنها
را بوجود مي آورد، كه مي بايست با توسعه ي آموزشهاي پزشكي و تربيت پزشكان مورد
نياز و نيز گسترش آموزش بهداشت عمومي در جامعه و نيز برنامه ريزيهاي توسعه اقتصادي
و اجتماعي به اين نارسائي جهان اسلام انشاءالله خاتمه داد.

5-
مهاجرت:

پديده
ي مهاجرت بعنوان يك سنت اجتماعي و اقتصادي از گذشته اي دور در قسمت هاي مختلف جهان
اسلام وجود داشته است بدين معني كه در غالب مناطقي كه پايه و اساس آنها بر
دامپروري نهاده شده بود معمولا در پي چراگاه و آب و علف دامداران در حركت مستمر بوده
اند، كه بطور كلي دو نوع مهاجرت عمودي و افقي مي توان تشخيص داد. مهاجرت عمودي
همانست كه در ايران -افغانستان- تركستان و غيره بصورت ييلاق و قشلاق دامداران از
كوه به دشت و بالعكس بدنبال چراگاه انجام مي دهند و مهاجرت افقي حركتي است كه در
صحراي افريقا- شبه جزيره ي عربستان دامداران با گله هاي شتر بدنبال منابع آب در
پهنه ي بيابانها انجام مي دهند. آنچه در اينجا بيشتر مورد توجه است نوع ديگري از
مهاجرت است كه پديده ي نويي است كه منشا آن عمدتا تمدن جديد بوده و بمقدار زيادي
معلول سياست هاي استعماري در ممالك جهان سوم و جهان اسلام مي- باشد. زيرا در اثر
تجارتي و تك محصولي شدن اقتصاد قسمت هاي مختلف جهان اسلام كه قبلا ذكر گرديده است
و اعمال سياست هاي هدفدار استعماري، كشاورزي و دامپروري جهان اسلام بتدريج رو
بانحطاط گذاشته و اين حركت قهقرائي متاسفانه هنوز ادامه دارد، نتيجه ي اين پديده
آزاد شدن نيروهاي كشاورز و بيكار شدن آنها در مناطق روستائي و حركت آنها به مناطق
شهري جهت پيدا كردن شغل و منبع درآمد و برخورداري از امكانات خدماتي شهرها بود و
افزايش جمعيت جهان اسلام نيز به اين جريان كمك مي نمايد و چون برنامه ريزيهاي
توسعه اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي ملهم از سياست هاي استقلالي نمي باشد لذا موجد
مشكلات عديده اي در شهرهاي جهان اسلام مي گردد. اگرچه اين معضل دامنگير كشورهاي
جهان سوم و حتي ممالك باصطلاح پيشرفته هم مي- باشد ولكن مي توان با برنامه ريزي و
اعمال سياست هاي صحيح و در مجموع حركت بسوي توسعه ي اقتصادي و اجتماعي باين پديده
ي خطرناك خاتمه داد. زيرا ادامه ي آن اولا باعث انحطاط جوامع روستائي و تعطيل شدن
كشاورزي و در حقيقت هسته هاي توليد و نتيجتا عدم خود كفائي و نيازمند بودن جهان
اسلام به كشورهاي خارج، در زمينه مواد غذائي مي گردد. ثانيا چون شهرهاي جهان اسلام
از يك برنامه توسعه ي حساب شده تبعيت نمي كند لذا گنجايش پذيرش جمعيت رو به ازدياد
و جمعيت مهاجر از روستاها را نداشته و مشكلات زيادي از قبيل حاشيه نشيني -آلودگي
محيط زيست- كمبود خدمات عمومي- ضعف اعصاب- مسكن- مفاسد اجتماعي- هدر رفتن وقتها و
غيره را بهمراه خواهد داشت.

 

/

پرسشها و پاسخها

نکته
ای پیرامون آیه 42 سوره توبه

سخنی
درباره عقب ماندگی کشورهای اسلامی

س:
خداوند در آيه 42 سوره توبه خطاب به پيامبر (ص) مي فرمايد: «خدا ترا ببخشايد» آيا
پيامبر (ص) اشتباه و گناهي (نعوذبالله) انجام داده كه بايد مورد بخشش قرار گيرد؟ و
آيا اين با عصمت پيامبر (ص) منافات ندارد؟

ج:
اين آيه در مورد غزوه تبوك نازل شده است كه رسول اكرم (ص) در پي اطلاعات رسيده از
آمادگي لشكر روم براي حمله به مركز اسلام، ارتش عظيمي را براي سركوب آنان فراهم
آورد و به سوي آنها روانه شد و با رسيدن آن حضرت به تبوك و اظهار قدرت لشكر اسلام
و پراكنده شدن نيروهاي دشمن و انكار قصد حمله از سوي رهبر آنان و بستن پيمان با
مرزنشينان اين سفر پرمنفعت و بي ضرر خاتمه يافت. برخي از منافقان از همان بدو حركت
از رسول خدا (ص) اجازه خواستند كه در مدينه بمانند و در اين سفر دور و دراز و جنگ
پرخطر شركت نكنند و براي اين امر بهانه هاي مختلفي مي آوردند. در چنين راه طولاني
و جنگي كه اگر برپا مي شد بدون شك بزرگترين و خطرناكترين جنگ رسول اكرم (ص) بود
وجود چنان عناصر سست و منافق نه تنها سودي نداشت بلكه به ضرر مسلمانان بود زيرا
همواره مردم را مي ترساندند و در هر مناسبتي به زبانهاي مختلف ايجاد شكاف و رعب و
وحشت در لشكر اسلام مي كردند همچنانكه آن عده كه حاضر شدند به توطئه هاي گوناگوني
حتي سوء قصد به جان رهبر عظيم الشان اسلام (ص) دست زدند و خداوند نيز در طي همان
مجموعه آيات كه به آن در سوال اشاره شده و در همان سوره توبه آيه 47، مي فرمايد:
لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلا خَبَالا وَلأوْضَعُوا خِلالَكُمْ
يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ
بِالظَّالِمِينَ (٤٧)

اگر
(اين منافقان) با شما به سوي جنگ خارج شوند چيزي بر شما نمي افزايند بجز ترديد و
اضطراب و به سرعت شر و فساد را در ميان شما منتشر مي كنند تا راه فتنه باز شود و
در ميان شما كساني هستند كه به شدت تحت تاثير آنان قرار مي گيرند،

و
به همين دليل پيامبر اكرم (ص) كه آمدن آنان را صلاح نمي ديديد، عذر آنان را پذيرفت
و اجازه فرمود كه بمانند. خداوند در مقام بيان بدانديش و سوء سريره ي آنان مي
فرمايد كه اگر به آنان اجازه نمي دادي براي همگان روشن مي شد كه آنان دروغ مي
گويند و تصميم برآمدن نداشتند وگرنه آماده مي شدند «ولو ارادوا الخروج لاعدواله
عده» و در مقام بيان اين جهت كه اگر به آنها اجازه نمي دادي دروغگوئي آنها روشن مي
شد فرموده است: «عفا الله عنك لم اذنت لهم حتي یتبين لك الذين صدقوا و تعلم
الكاذبين» خدا تو را ببخشد چرا به آنان اجازه دادي (اگر اجازه نمي دادي) روشن مي
شد كه چه كساني راست مي گويند و چه كساني دروغگويند.

جمله
(خدا تو را ببخشد) بعضي از مفسران را كه اعتقادي به عصمت رسول اكرم (ص) ندارند
بلكه گاهي اسائه ادب نيز مي كنند، براين واداشته كه نسبت گناه به آن حضرت بدهند به
دليل اين كه عفو تنها در مورد گناه صحيح است و بعضي گفته اند كه در دو مورد حضرت
رسول (ص) بدون اذن خداوند عملي انجام داد كه مورد اعتاب و سرزنش قرارگرفت: يكي اين
مورد و ديگري در مورد گرفتن فديه از اسرا! كه در مورد دوم اشتباه اين مفسران موجب
فصاحت و رسوائي است. و برخي ديگر گفته اند: عفو اختصاص به گناه ندارد و در مورد
ترك اولي نيز صحيح است. بنابراين خداوند پيامبرش را عتاب كرده كه اين كار تو
برخلاف مصلحت بود و واقعيت آنان را مخفي نگه داشت. ولي حق اين است كه اين    اجازه-همان گونه كه ذكر شد. طبق نص قرآن به
مصلحت سپاه اسلام بوده است و جمله «عفاالله عنك لم اذنت لهم» گرچه بصورت عتاب و
سرزنش آمده و شايد چنين بنظر برسد كه اذن دادن به آنها حداقل يك عمل ناروا يا خلاف
مصلحت بوده! ولي اين صورت ظاهر عبارت، مراد جدي نيست بلكه اين از باب «به در مي
گويم تا ديوار بشنود» مي باشد و مراد جدي بيان اين جهت است كه: شما اي منافقان
سزاوار اين مهرباني و اجازه نيستيد و شما دروغگوئيد و اگر رسول خدا (ص) به شما اذن
نمي داد دروغگوئي شما برملا مي- شد. و منافاتي ندارد كه بگوئيم: اذن از اين جهت كه
دست منافقان را رو مي كرد صلاح بود و اين كه آنان سزاوار اذن و اجازه نبودند ودر
عين حال اذن به آنها به ملاحظه ساير جوانب و روي هم رفته به مصلحت جامعه است.

بنابراين
جمله عفاالله عنك نه تنها دلالت بر گناه رسول اكرم (ص) -والعياذبالله- نمي كند
بلكه عمل آن حضرت ترك اولي نيز نبوده و تكفكيك ميان مراد جدي و صورت ظاهر عبارت كه
آن را در اصطلاح مراد استعمالي مي گوئيم بسيار است مانند تعبيرهاي كنائي و غيره.

س:چرا
كشورهاي اسلامي عقب مانده تر از ساير كشورها هستند و آيا راست است كه اروپائيان از
قرآن استفاده مي كنند و پيشرفت صنعتي آنان از آنجا سرچشمه مي گيرد؟

ج:
اين سوال بسيار گفته مي شود و به صورتهاي گوناگون در جامعه مطرح است و گاهي شنيده
شده است كه افرادي با لحن تمسخرآميز آيات و احاديث و تعاليم مذهبي را مانع پيشرفت
مي دانند و مي گويند اينها به كار ملت نمي آيد و در پيشرفت صنعتي كه مدارتمدن
امروز است هيچ تاثيري ندارد بلكه نيروهاي فعال را هدر مي دهد. و بعضي ديگر
خوشبينانه تصور مي كنند كه همه رموز پيشرفت صنعت و تكنولوژي امروز در قرآن يا در
مجموعه تعاليم اسلامي آمده است ولي ما از آن غفلت كرده ايم و اروپائيان آن را به
كار بسته اند با اين كه واضح است كه مسلمانان به زبان قرآن از همه آشناترند و هيچ
كس نيست كه تشنه پيشرفت و تمدن نباشد.

واقع
مطلب اين است كه قرآن و احاديث و -به طور كلي- دين هيچ دخالتي در پيشرفت صنعتي يا
كشاورزي يا پزشكي و بهداشتي و ساير شئون زندگي مادي ندارد و اصولا دين هدف ديگري
را دنبال مي كند و نبايد در كشف حقايق مادي و اختراعات دخالت كامل داشته باشد.
چرا؟

براي
اينكه دين از جانب خدا است و خدا همه ي حقايق را مي داند و او آفريننده همه
واقعيتها است و اگر بنا باشد دين در پيشرفت مادي انسان نقش اساسي و كامل داشته
باشد بايد از روز اول انسان به نهايت راه در تكامل علمي و تكنولوژي رسيده باشد.
واضح است كه اين خلاف ملموس است و اصولا خلاف مصلحت است. خداوند چنين خواسته است
كه انسان، خود با سعي و كوشش و تلاش در زندگي مادي خويش تكامل يابد. و سعي كند
حقايق جهان را كشف و براساس آن اسباب بهتر زندگي كردن را فراهم سازد. و اگر
دخالتهاي مختصري از بعضي رهبران مذهبي و پيامبران در پيشرفت صنعتي مانند ساختن زره
جنگي كه خداوند به حضرت داود (ع)آموخت «و علمناه صنعة لبوس لكم …» ديده شده است
به دليل ضرورت زمان و نياز به آن ابزار در جنگهاي آن دوران بوده و در واقع حضرت داود
(ع)بعنوان يك انسان برجسته اين نقش را ايفا كرده است نه بعنوان يك پيامبر و اين با
«علمناه» منافات ندارد زيرا همه علوم و دانشها از جانب خداوند و به الهام او است
بلكه همه حركتها و سكونها و همه موجودات و شئون آنها از او است. خلاصه «وعلمناه»
در اينجا فرقي با وحي خدا به زنبور عسل «واوحي ربك الي النحل» ندارد.

بنابراين
توقع اين امر كه قرآن و احاديث و تعاليم مذهبي راه پيشرفت صنعتي و تكنولوژي يا
پزشكي و غيره را به ما بياموزند توقعي بي جا و بي مورد است. ما بايد در اين جهات،
خود سعي و كوشش كنيم و جامعه بطور طبيعي بايد به پيشرفت مناسب خود دست يابد. و
پيامبران در اين جهت پيروجامعه اند نه رهبر. آنها نيز مانند ديگران از همان
ابزارهاي دوران خويش استفاده مي كنند.

قرآن
كتاب هدايت است. راه سعادت را به ما مي نماياند و به ما مي گويد هرچه مي خواهيد از
اين نعمتهاي الهي كه در اين جهان است با نيروي عقل و هوش خود استفاده كنيد ولي
بدانيد كه همه اينها هرچه گسترش يابد، متاعي اندك است و انسان دير يا زود بايد اين
خوشي ناقص و توام با هزاران درد و كمبود را بگذارد و برود. قرآن به ما مي آموزد كه
زندگي تنها همين چند روز دنيا نيست تا هرچه سعي و تلاش باشد براي بهتر بودن آن به
كار بريد بلكه انسان موجودي ابدي و جاويدان است مرگ واقعي براي او نيست پس براي
زندگي جاويد خود بيشتر تلاش كنيد.

از
اينجا در مورد پاسخ سوال اول نيز روشن مي شود كه عقب ماندگي كشورهاي اسلامي از
اسلام نيست زيرا اسلام بعنوان يك دين دخالتي در پيشرفت و عقب ماندگي ندارد و لذا
اختصاص به كشورهاي اسلامي ندارد، كشورهاي غير اسلامي كه از نظر فرهنگي و اقتصادي
عقب مانده اند بيشترند و عقب ماندگي آنها نيز بيشتر است براي يافتن دليل آن بايد
در اوضاع جغرافيائي و مسائل تاريخي كه براين كشورها گذشته جستجو كرد. البته هر
كدام شرايط خاص خود را دارد ولي مهم اين است كه كشورهاي استعمارگر و سلطه جو كه به
دلايلي توانستند سلطه سياسي خود را بر بخش مهمي از جهان حاكم كنند براي استثمار
بيشتر، سعي در عقب ماندگي فرهنگي و اقتصادي آنان داشتند و در اين جهت كاملا موفق شدند.
از گذشته ها كه بگذريم بايد اكنون در جستجوي دليل عقب ماندگي بلكه عقب گرائي كشور
خودمان باشيم. چرا روز به روز صنايع ما بجاي پيشرفت كيفي و كمي عقب گرد مي كند؟!

چرا
سخن از بهتر بودن توليد داخلي تنها در روزنامه و راديو و تلويزيون است و عملا مي
بينيم كه توليدات داخلي مرغوب نيستند؟

گرچه
ايران در پيروزي خود مديون ايمان افراد است ولي بدون شك پيشرفت اسلحه بسيار مهم
است. خداوند مي فرمايد «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه …» تا مي توانيد نيروهاي
مادي براي جنگ آماده كنيد. از اينجا مي توان گفت: اسلام گرچه در پيشرفت مادي جامعه
دخالت مستقيم نمي كند ولي حداقل براي پيشرفت صنايع نظامي اهميت قائل است. البته ما
اميدواريم كه ايران در صنايع نظامي روز به روز به پيشرفتهاي چشمگيري دست يابد؛ ولي
در ساير صنايع نيز نبايد تقلب و نامرغوبي، مارك هميشگي صنايع كشور باشد!

اگر
تفكر حاكم بر صنعتگران و توليد گران خرج كمتر و سود بيشتر باشد تا ابد پيشرفت
نخواهد شد. بايد تفكر حاكم توليد بهتر و كسب رضايت بيشتر باشد. دولت بايد با فراهم
ساختن زمينه هاي توليد براي افراد بيشتر ايجاد رقابت در ميان توليدگران كند و در
عين حال بايد با نظارت بر توليد آنجا كه راهنمائي لازم است، ارشاد و آنجا كه خيانت
ديده مي شود مجازات كند.

بدون
شك كمبود كيفي در بسياري از صنايع خيانت به جامعه است مانند داروسازي، لوازم
بهداشتي، مواد شيميائي، لوازم برقي و گازي و نفتي، قطعات يدكي اتومبيل و امثال آن
ولي متاسفانه در بسياري از موارد هنوز پيشرفت كيفي حاصل نشده بلكه در بعضي از
موارد عقب گرد شده است. و ظاهرا نيازي به ذكر نمونه نيست. به نظر مي رسد موسسه
استاندارد بايد توسعه داده شود و براي تصميمات آن قدرت اجرائي بيشتري در نظر گرفته
شود. و نظارت دولت بر صنايع افزوده گردد و آزادي بيشتري به توليدگران داده شود تا
زمينه رشد در سايه رقابت به طور طبيعي حاصل شود.

با
همه اينها نبايد پيشرفت صنعتي و تكنولوژي غرب چشم ما را خيره كند. آنها هرچه در
تكنيك پيشرفت كرده اند، از نظر اخلاقي و اصول انساني روز به روز بدبخت تر و سيه
روزتر مي شوند. و از نظر اسلام پيشرفت مادي اگر با سقوط معنوي و اخلاقي متلازم
باشد، ضد ارزش است. اين پيشرفتي كه به قيمت فشارآوردن و مكيدن خون ملتهاي مظلوم به
دست مي آيد نه تنها از نظر دين و مقياسهاي روز قيامت ضد ارزش است بلكه از نظر
انساني و وجداني نيز نكوهيده است. اروپائيان گوئي تنها خود را انسان مي دانند حتي
پاي بندترين آنها به اصول انساني و اخلاقي و همان شاعران پراحساس مانند ويكتورهوگو
نيز هرگاه سخن از مردم الجزاير و ساير ملتهاي زير سلطه به ميان مي آورند بر همان
روند استعماري نياكان صحّه مي گذارند بلكه بر ادامه آن تاكيد مي كنند.

ما
اميدواريم كه هيچ گاه چنين پيشرفت خيره كننده اي كه ويرانگر بنياد انسانيت است
براي ملتهاي مسلمان حاصل نشود و چنين تمدني كه از توحش قرون وسطي بدتر و پليدتر
است، نصيب ما نشود.

 

/

حرکت بیدارباش اسلامی در مصر

سید
محمد  جواد مُهری

همواره
نهضت ها و حركتها در راستاي تاريخ معلول طغيان ها، ستم ها و فشارهاي فزون از حد
بوده كه توسط حكمرانان و فرمانروايان اعمال شده است و لذا گفته اند: «الضغط
يولدالانفجار» انفجار زائيده خفقان و فشار است. پس هرجا فشاري بوده، حركتي از
ژرفناي جامعه برخاسته است كه گاهي با تحولي دروغين در سياست سياستمداران زورگو،
حركت را در نطفه خفه كرده و گاهي ديگر با افزايش خفقان و دستگيري سران حركت، آن را
زنده به گور كرده اند.

ولي
در مواردي كه نهضت را دو عامل فشار و عقيده رهبري مي كرده، پيشرفت آن تا سقوط
ديكتاتور ادامه مي يافته است، گرچه نهضت، دوران ها و نشيب و فرازهاي مختلفي داشته
و گرچه قرباني زيادي مي داده است همانگونه كه در انقلاب الجزاير رخ داد كه بيش از
يك ميليون قرباني داشت و چندين سال محنت زا به طول انجاميد. و آنچه مايه تاسف است
اينكه استعمار، پس از پيروزي نهضت، در چهره ي خودفروختگان انقلابي نما دوباره بر
همان ملت مستضعف چيره شده و آنان را به سرنوشتي شوم تر دچار ساخته و اگر آن بار با
ضرب و شتم و دستگيري و شكنجه، مردم را آزرده مي ساخت، اين بار با پنبه سر آنها را
مي بريد تا خود را بر اريكه قدرت تثبيت نمايد و آنگاه همان برنامه ها با شدت و
خشونتي زيادتر ادامه مي يافت. و دليل تمام اين بدبختي ها و فلاكتها، در درجه ي
اول، نداشتن رهبري حكيم، بيدار و متعهد و در درجه ي دوم كمبود رشد سياسي و فريب
چهره هاي غلط انداز خوردن.

اما
در انقلاب ايران، تفاوت از زمين تا آسمان است. امامي كه اين انقلاب را رهبري مي
كرد، انساني والا و كامل بود كه از نظر علم و عمل در بالاترين سطح قرار داشت و از
نظر درك حوادث واقعه آنچنان ژرف بين و دور انديش بود كه مانند او را نه در متقدمين
و نه در متاخرين نمي توان يافت. اكنون در پي شناخت رمز پيروزي در انقلاب اسلامي
ايران نيستيم كه اين رشته سر دراز دارد و شايد از اصل مطلب دور بمانيم ولي به
عنوان مقدمه اين تذكر لازم است كه بدانيم:

امام
از آغاز برنامه خود را با ارشاد و راهنمائي مردم و پرورش انديشه آنان شروع كرد، و
ناچار اين قسمت از زمان به كندي پيش مي رفت زيرا انديشه هاي طاغوت مآبانه آنچنان
در مغزها رسوخ كرده بود كه جداشدن از آنها وقت زيادي لازم داشت، وانگهي مي بايست،
مسائل در همه جا و با همه اقشار مطرح شود تا اينكه ركود پس از 15 خرداد پيش نيايد،
و همين بود كه مردم را چنان آماده ساخت كه پس از 17 شهريور، نهضت نه تنها به جمود
و ركود نگرائيد بلكه چنان سريع به پيش تاخت كه بنيان شاهنشاهي را بكلي ويران كرد،
و دگرگوني در تمام ابعاد زندگي پديد آمد، و كشور صبغه الله بخود گرفت وو …

مطلب
ديگري كه لازم به تذكر است، اين است كه استعمار از حركت سريع و بي وقفه مردم شگفت
زده شد و به فكر چاره بود. و از آنجا كه همواره استعمارگران در كشورهاي اسلامي و
تحت سلطه خود چهره هاي گوناگوني براي جايگزيني در اوقات مناسب داشتند، اين بار از
تمام چهره ها و همه نيرنگ ها استفاده كردند ولي با دورانديشي و سازش ناپذيري و پا
برجائي رهبر، تمام چهره ها خود را باختند و از صحنه خارج شدند. اين بار ديگر نه
قيافه ي روحاني نماي چند ده ساله اي كه چقدر اميدها به او بسته شده بود و مي گفت:
شاه بماند ولي حكومت نكند!! و نه قيافه هاي غلط انداز ديگري كه خود را سرور و
الگوي جوانان مبارز و مجاهد مي دانستند و نه چريكهاي پيرونه و نه …

تحول
جهاني

اكنون
بحث از انقلاب و دگرگوني در جهان است كه حركت انقلاب اسلامي ايران چنان تحولي در
ملتها و جوامع اسلامي -و حتي غيراسلامي- به وجود آورده كه در هر قطعه از زمين
پهناور خدا، سخن از خدا و اسلام و حكومت اسلامي است و همچنان آتش فشانهاي كوچك و
بزرگي در مراكز قدرت فرعونيان، به آتش فشاني و انفجار مشغول اند و هرچه مستكبران و
طاغوتان مي كوشند، گويا ديگر اين كوه هاي آتش زا از حركت باز نمي ايستند و تا كاخ
ستمگران را به آتش نكشند، دست از آتش افشاني بر نمي دارند، ولي آنچه در همه جا
مطرح است، همان مطلب است كه بدان اشارت رفت. استعمار اكنون قيافه ي حق به جانبي به
خود گرفته و مدعي است كه با همان اسلام و همان ايده ي نجات بخش مردم را رهنمون مي
سازد.

راستي
هر وقت ملت ها مسير تحول را دنبال مي كنند و با وحدت و يگانگي خواهان بدست گرفتن
سرنوشت خويش و بيرون آمدن از قفس ذلت و ستم هستند، رهبران تفرقه افكن در قيافه ي
انقلابيون كار كشته و رنجديده پا در مياني مي كنند و مردم را از خط اصيل خود منحرف
مي سازند. و هرگاه گرايش ملتها به سوي تعهد و تقوي بوده است، در يك چشم بهم زدن
چندين روحاني نماي ساختگي در ميدان مبارزه ظاهر شده و خود را قيم مردم مي دانند. و
تنها انگيزه اي كه در اين ميان به چشم مي خورد، از حركت باز نگهداشتن نهضت ها و
آسايش بخشيدن به طاغوتها است از اين روي بايد ملت ها و جوامع اسلامي، چشم خود را
خوب باز كنند و دوست را از دشمن تشخيص دهند و رهبري آگاه، متعهد و سابقه دار در
اخلاص و خدمت به مردم انتخاب كنند و با انگيزه اي صددرصد خدا پسندانه راه مستقيم
خود را طي كنند.

نهضت
مسلمانان مصر

در
ميان حركتها و نهضت هاي اسلامي كه در اثر پيروزي انقلاب اسلامي ايران، رشد كرده و
خواب راحت را از چشم بيدادگران و ستم پيشگان ربوده است، نهضت مردم مسلمان مصر است.

البته
اين نهضت با پيروزي انقلاب آغاز شد و پس از حركت بسيار جالب شهيد خالد اسلامبولي و
يارانش خيلي نيرومند و جدي مطرح شد و سيل مردم را به سوي خود جلب كرد.

بعد
از ظهر ششم اكتبر 1981 بود، كه گلوله هاي شهيد خالد اسلامبولي و برادران متعهدش،
مغز فرعون مصر را درهم كوبيد و مرحله اي تازه از نهضت را آغاز كرد. او از انقلاب
اسلامي ايران و رهبرسترگش درس مبارزه را فرا گرفته بود، و از سوئي ديگر تاخت و تاز
بيش از حد انور سادات در مصر و آلوده شدن اين سرزمين مصري توسط صهيونيست هاي پليد
و پشت پازدن به تمام مقدسات، زمينه را براي چنين اقدام شجاعانه آماده كرده بود و
مي بايست يك نفر پيشقدم شود كه قرعه به نام اسلامبولي قهرمان زده شد و با چند
گلوله نه تنها فرعون مصر را بين سربازانش به زمين افكند كه نيمي از دروازه فساد را
بست. آري! او نيمي را با چند گلوله بست و نيمي ديگر را به يارانش سپرد كه از اين
پس به فساد و ظلم خاتمه دهند.

برخي
از فرصت طلبان و چپ گرايان كه كاري جز حرف زدن و سنگ مبارزه را به دروغ بر سينه
زدن ندارند خواستند از اين كار قهرمانانه ي فرزند راستين ملت مصر سوء استفاده كرده
ورقي زرين بر تاريخ سياه خود بكشند ولي كور خوانده بودند كه چنين كاري تنها از
اسلام برخاسته است و بس.

پرواضح
است كه نهضت جهاد اسلامي با كشتن سادات به تمام مقاصد خود نرسيد زيرا آنان قصد
داشتند تمام همپا لكيهاوندماي طاغوت مصر را نيز از بين ببرند و حكومتي اسلامي برپا
كنند ولي در اثر برخي عوامل پيش بيني نشده به تمام هدف نرسيدند، اما بدون شك اين
اقدام افتخارآميز اسلامبولي صفحه درخشان نويني در مبارزه مصر باز كرد و افقي روشن
براي ديگر مبارزان گشود تا گامهائي بلندتر در اين راه بردارند.

هفته
هائي نگذشت كه زندانها و سلولهاي رژيم نامبارك مملو از مبارزين مسلمان گشت و پس از
چند ماه اسلامبولي و برادرانش با شهامت پا به ميدان اعدام گذاردند. و همچنان
دستگيري ها ادامه داشت تا در دسامبر 82 بود كه 300 مسلمان معترض از حركت جهاد
اسلامي به پاي ميز محاكمه كشيده شدند وو … و تمام اين جنايت ها براي اين بود كه
فرعون جديد مصر مي خواست حركت را بكلي از بين ببرد. ولي همچنان صداي لااله الاالله
مبارزين در بند به گوش مسلمانان مصري طنين مي اندازد و هرچه از اعدام اسلامبولي مي
گذرد، بر مبارزان جديد كه همان خط و همان هدف را دنبال مي كنند مي افزايد چرا كه
گلوله هاي او، سكوت و ذلت را در مصر براي هميشه شكست و ديگر تاريخ به عقب بر نمي
گردد.

ولي
آنچه لازم به تذكر است، همان مطلبي است كه در آغاز گفته شد، اكنون كه رژيم مي
بيند، نهضت روبه گسترش است و مردم خواهان اسلام هستند، از دو راه مي خواهد حركت را
منحرف نموده و عرش خود را تثبيت نمايد. نخست اغفال مردم از راه برخي نمايندگان
مجلس و ديگري، تراشيدن الگوهائي بي روح در قيافه ي جانداراني متحرك. در همان حال
كه مردم مصر تظاهرات باشكوهي به راه مي اندازند و خواهان حكومت الله هستند و در
پلاكاردها و پوسترهاي خود «لاشرقيه، لاغربيه» و «من لم يحكم بما انزل الله فاولئك
هم الكافرون» مي نويسند و برچيدن اساس ظلم و ستم را مي خواهند، برخي از همان
روحاني نمادهاي منحرف، براي تاويل حركت مردم، اعلام مي كنند كه: ما براندازي رژيم را
خواهان نيستيم كه اين هرج و مرج است! بلكه، ما مي خواهيم به احكام اسلام عمل شود.
و از آن طرف نمايندگان جيره خوار نيز قانون هائي براي بستن درهاي كاباره ها و
فحشاخانه ها و جلوگيري از شرب خمر در مجلس پيشنهاد مي كنند و با همين مسائل مزدم
را سرگرم و انقلاب را به سردي مي كشانند. البته ما درست از كم و كيف اوضاع سياسي
مصر آگاه نيستيم ولي بايد اين هشدار را به مردم داد كه بي گمان حكومت مبارك، حتي
اگر خواهان تطبيق احكام اسلام هم باشد و قانوني به اين عنوان در مجلس تصويب شود،
قطعا نه عامل اجرا خواهد داشت و نه ارزش واقعي، زيرا اين درخت از ريشه فاسد است و
اين بنيان از اساس ويران است، پس از نقش و نگارهاي رنگارنگ چيزي جز فريب دادن مردم
نيست. و بايد ملت مبارز مصر در پي سرنگوني كامل رژيم ضد اسلامي مبارك باشند و بايد
«لاشرقيه لاغربيه» تحقق عيني پيدا كند.

مردم
مصر بايد بدانند كه: اولا شعارهاي آنها محتوي داشته باشد. و همانگونه كه در برخي
از عكسها (كه از تظاهرات گرفته شده) مي بينيم، تكيه بر همان شعارهائي شود كه
انقلاب اسلامي ايران آنها را دنبال كرد و به پيروزي رسيد.

ثانيا:
از سازشكاران و بزدلان دوري بجويند. برخي از سران قوم، ممكن است سازشكار نباشند و
در حقيقت خواهان همان مطلبي باشند كه مردم مي خواهند ولي در اثر جُبن و ترس، شهامت
اقدام در كار را ندارند و پيوسته از مردم مي طلبند كه كوتاه بيائيد! خطر اينان
كمتر از خطر سازشكاران حيله گر نيست و بايد ملت مصر جدا از پيروي كردن و گوش دادن به
چنين افرادي خودداري نمايند.

ثالثا:
اخيرا ديده شده است كه دو شعار در برابر هم بلند شده، يكي حكومت اسلامي را خواهان
است و ديگري اجراي احكام اسلام. و اين دو با هم تفاوت زياد دارد. آنانكه شعار
اجراي احكام اسلامي را مي دهند يا جزوهمان روحاني نمايان درباري هستند و يا بي
دلان ترسو. زيرا چنين شعاري هيچ وقت رژيم را به وحشت نمي اندازد، و با اعلام چند
قوانين صوري و جزئي -كه حتي در صورت اجرا نيز چندان مشكلي به وجود نمي آورد- هم
مردم را تخدير كرده و هم خط مبارزه را به انحراف مي كشاند و اين تكرار همان تجربه
ناكامي است كه در سودان رخ داد. البته شرايط اجتماعي و سياسي در مصر تفاوت زيادي
با سودان دارد و مردم از رشد بيشتري در مصر برخوردارند، وانگهي نهضت ريشه دارتر و
عميق تر است و موقعيت استراتژيكي مصر و هم مرزي با فلسطين اشغالي و دوگانگي در سطح
زندگي و عوامل بسيار ديگري، درخت انقلاب را بارورتر كرده و به نهضت تحرك و نيروي
افزونتري مي بخشد.

در
هر صورت ملت مصر بايد چشم خود را باز كنند و بازيهاي سياسي استعمارگران را بخوبي
دريابند و براي رهبري، فردي آگاه، متعهد و سابقه دار را انتخاب نمايند، و از همه
مهمتر وحدت خود را هرچه بيشتر حفظ كنند زيرا يكي ديگر از نيرنگ هاي دشمن به وجود
آوردن احزاب و گروه هاي بسيار است كه همه به ظاهر مخالف با رژيم و خود را
پيرواسلام معرفي مي كنند و مردم را متفرق و سردرگم نموده، خود به چپاول و ستم
ادامه مي دهند.

ما
اميدهاي زيادي به نهضت اسلامي در مصر داريم و آنچه از اوضاع سياسي آن سامان برمي
آيد، اين است كه آبستن رويدادهاي عظيم و مهمي است و اگر اين بار و چندين بار ديگر
هم، با نيرنگ ها و فريب هائي، اين جريان مردمي گسترده را محدود و محصور كنند، قطعا
آينده نزديك شاهد جريان هاي گسترده تر و نيرومندتر خواهد بود. به اميد اينكه اين
بيدار باش اسلامي چه در مصر و چه در ساير كشورهاي اسلامي همچنان به پيش رود و خواب
دشمنان ملتها را براي هميشه آشفته سازد.

 

/

شهريور شمعي سوزان و چراغي فروزان

شهريور
ماه يادآور حوادث و رويدادهائي است كه در عين تلخي، اميدواركننده است. اين حوادث
ناگوار و دردناك كه در شهريور ماه -در خلال سالهاي گرم انقلاب- رخ داد، در همان
حال كه يادآور از دست رفتن و به شهادت رسيدن عزيزترين عزيزان ملت ما است، براي
انقلاب حيات بخش و نويد بخش است. آنها كه بي واهمه راه خدا را در پيش گرفتند، و تا
سرمنزل مقصود روانه شدند، گرچه همچو شمعهائي پرفروغ، حماسه وار سوختند ولي بي گمان
راه پر پيچ و خم انقلاب را براي روندگان اين راه، هموار نموده، و چنان تابناك، مسير
نهضت مقدس اسلامي ما را روشن كردند كه ديگر هرگز به تاريكي وجمود نخواهد گرائيد. و
اين رمز هر شهادتي است.

شهادت
است كه اگر گلي را از بوستان زندگي گلچين نمايد، هزاران گل بجاي آن بروياند و هر
گلي ميدان نبرد حق با باطل را چنان عطرآگين كند كه تا قيام قيامت، از بوي دل
انگيزش پيوسته جهادگران را به سوي بزمگاه عشق با رمز رزم فرا خواند؛ رزمي كه در آن
هيچ شكست و ذلتي نيست و اگر نابخردان چنين پندارند كه با پژمرده كردن چند گل
محمدي، اين درخت بارور را پژمرده خواهند كرد، سخت در اشتباهند زيرا روال طبيعي اين
درخت بارور در اين است كه تا گلي چيده شود، گلهائي بجايش سربرآورد و حتي اگر ساقه
اش را ببرند، چون ريشه اش قوي و متين است، با رشدي بيشتر و طراوتي افزونتر جهان ما
را خوشبو و معطر و دل انگيز كند. و بر همين منوال، درخت تنومند انقلاب اسلامي ما
چنان ريشه دوانيده و چنان پرگل و معطر است كه پژمردگي در آن راه نخواهد يافت ان
شاءالله؛ گرچه جاي برخي گلهاي معطر خالي است.

شهادت
است كه انقلاب ما را دوام، بقاء و جاودانگي بخشيده و شهادت است كه نام نامي
خدمتگزاران با وفا و مخلص اين انقلاب را تا ابد در دلها فروزان نگهداشته است و
همين ياد آنان است كه حماسه ي خدمت و اخلاص در خدمت را براي پيروان اين مكتب به
ارمغان آورده و نيرو بخشيده است.

و
اگر اين شهادتها نبود، دست متجاوزين گستاخ از اين انقلاب مقدس به اين زودي قطع نمي
شد، و اگر اين عشق جوشان در قلب عراقي ها، باهنرها، رجائي ها، قدوسي ها، دستگردي
ها، مدني ها و … نبود كه جان خود را بي دريغ در طبق اخلاص نهادند و نداي ارجعي
را لبيك گفتند، در حركت انقلاب، شايد جمود و سستي پديد مي آمد واي لااقل از سرعت
آن كاسته مي شد. ولي اينان كه پيشقدم شدند، گرچه خود راه صدساله را يكشبه طي
كردند، انقلاب ما را نيز همچنان شتابان به پيش بردند و پيشبرد انقلاب يعني پيروزي
آن در تمام زمينه ها و از آن فراتر، تاثير گذاشتن بر مظلومان و مستضعفان در گوشه و
كنار دنيا، و اين همان صدور انقلاب است كه اميد رهبر عزيزما مي باشد.

شهريور
ماه يادآور حماسه هاي فراواني است كه اگر به رشته تحرير آيد، نياز به نوشتن يك
كتاب دارد. و بر نويسندگان و قلم بدستان متعهد است كه از اين ماه كه هر روزش يوم
اللهي جاودانه است، به اين آساني نگذرند، و بر راديو و تلويزيون است كه در مقام
تجليل، بالاترين ارج را به آن بدهد (اگرچه برنامه هاي آن در شهريورهاي گذشته، شايان
تقدير و سپاس است) و اين مجله چون بنابراين دارد كه راه آن عزيزان در خون خفته اي
كه چون شمع سوختند و افق تاريك را براي ما روشن ساختند، دنبال كند كه همان بالا
بردن سطح فرهنگي ملت شهيدپرور است لذا همواره ياد آن بندگان شايسته خدا را گرامي
مي دارد و مصمم است كه در اين خدمت فرهنگي آنچنان به پيش رود كه روح آن عزيزان را
شاد و از خود راضي نگهدارد.

و
براي اينكه يادي از آنان كرده باشيم؛ حوادث اين ماه را فهرستوار يادآور مي شويم:

*چهارم
شهريور: روز شهادت يار باوفا و مخلص امام در دوران سياه شاهنشاهي شهيد حاج مهدي
عراقي است كه با تحمل زجرها، شكنجه ها و زندان هاي زمان طاغوت هميشه در خط امام و
براي پيشرفت نهضت به خدمتهاي خالصانه خود ادامه مي داد، و در اولين بهار آزادي
مورد سوء قصد جانيان از خدا بي خبر قرار گرفت و همراه با فرزند عزيزش حسام به لقاي
معبود شتافت.

*هشتم
شهريور: شهادت مظلومانه دو شخصيت والا از بهترين و عزيزترين فرزندان پاك و مخلص
اين ملت فداكار است كه براستي زندگي افتخارآفرين آنها كه يك لحظه آرامش را به خود
نديده بود، در راه خدمت شايان و بي شائبه به اسلام و انقلاب اسلامي گذشت و در اين
روز غمناك رجائي و باهنر در آتش كينه و حقد بدترين دشمنان اسلام سوختند ولي راه
انقلاب را براي آيندگان روشن نمودند. در اين رابطه سخنان بسيار ارزنده اي امام
عزيزمان دارند كه در بخشي از آن چنين مي فرمايند:

«ما
در عين حال كه براي اين شهدا متاثر هستيم و اينها اشخاص ارزنده اي براي ملت ما و
براي جمهوري ما بودند، ليكن ما باز در صفهاي دنبال آنها افرادي داريم و اشخاصي
متعهد به اسلام داريم و دنبال آن، ملت داريم؛ ملتي كه هيچگونه عقب نشيني در اين
مسائل نخواهد كرد و با اين ترتيب، جمهوري اسلامي آسيبي نخواهد ديد … با رفتن
شهدائي كه بسيار ارزشمند بودند و هستند، در عين حال كه متاثر هستيم ليكن چون توجه
مان به خدا است و براي خدا است و ملت ما براي خدا قيام كرده است، با رفتن اشخاص
هيچ سستي بخودشان راه نمي دهند و گرفتار اين خطا نيستند كه افراد يك مسئله اي را
ايجاد مي كنند …».

آري!
اگر رجائي و باهنر رفتند، ما رجاي واثق داريم كه باهنراني ديگر آن راه را ادامه
داده و با اخلاص، از انقلاب نگهباني خواهند كرد. ولي در هرحال جاي اين دو شهيد
بسيار عزيز و ارجمند خالي است. خدايشان رحمت كند و از نعمت هاي بي پايان خود در آن
عالم متنعم سازد.

*چهاردهم
شهريور: روز شهادت آيت الله قدوسي، اين مرد مبارز، باتقوا، مجتهد و فداكار بود كه
عمري در تربيت فرزندان انقلاب گذراند و هميشه مدرسه حقاني و مكتب توحيد يادآور
خدمات ارزنده او به حوزه علميه است. در همين روز، سرتيپ شهيد وحيد دستگردي كه در
حادثه هشتم شهريور همراه با شهيدان رجائي و باهنر زخمي شده بود، به ديار ابديت
شتافت.

*هفدهم
شهريور: در بامدادان هفده شهريور، خونين كمان از لاله زار ژاله به سوي افق روانه
شد و تا ظهر آن روز سراسر افق ايران زمين را گلگون كرد. در روز هفده شهريور دو
فرياد از گلوي ستمديدگان مظلوم بلند بود كه اين دو، دو پيام دربرداشت. نخستين
فرياد: «درود بر خميني» بود كه پيامش «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» است و دومين
فرياد: «مرگ بر شاه» بود كه اين پيام را مي رساند: «لااله الا الله» و يا به زبان
مردم:    «نه شرقي، نه غربي، جمهوري
اسلامي».و طنين اين فرياد كه صدايش در هر كوي و برزن و در هر شهر و روستاي ايران
به گوش مي رسيد، ديگر از طنين نمي افتاد هرچند پيام رسانان در خون خود مي غلطيدند،
بلكه به عكس آنچه دشمن مي پنداشت -و پيوسته چنين است- گلوله ها فرياد را رساتر كرد
و اين بار نه چند هزار نفر در تهران و ورامين و … كه 35 ميليون در سراسر سرزمين
امام زمان (ع) همان فرياد را تكرار كردند و همان پيام را ابلاغ كردند، و اين بار
ابلاغ شوندگان خود ابلاغ كنندگان بودند، از اين روي آن دو پيام به سرعت جامه ي
تحقق پوشيده، به عينيت رسيد. و هموبود كه شاه را به در كرد و  حكومت اسلامي را جايگزين حكومت طاغوتي نمود. و
بدينسان آن شمعها سوختند و آينده انقلاب را روشن نگهداشتند.

*نوزدهم
شهريور: در اين روز بود كه پير و جوان، زن و مرد ملت ايران، اشك ريزان به خيابانها
ريختند و در سوك ابوذر زمان، آيت الله طالقاني، اين شخصيت بسيار محبوب و دوست
داشتني، به عزاداري پرداختند.

مرحوم
آيت الله طالقاني، يكي از معدود چهره هاي مبارزي بود كه يك لحظه آرام ننشست و با
شوري حسيني در برابر طاغوت زمان محمدرضا پهلوي ايستاد و لذا همواره از زندان به
زنداني و از سياهچال به سياهچالي ديگر روانه مي شد. او چون براي خدا قيام كرده
بود، نه تنها با پهلوي مبارزه مي كرد كه پس از انقلاب با جوجه كمونيستهاي آمريكائي
نيز مبارزه را ادامه داد تا آنجا كه قلب مهربانش را پرخون كردند تا اينكه در اين
روز، به لقاي خداي خود شتافت.

*بيستم
شهريور: در اين روز بود كه دست پليد منافقين از خدا بي خبر، به خون يك تن از ذريّه
ي پاك رسول خدا، فرزند روحاني و جسماني اميرالمؤمنين (ع) اولين شهيد محراب انقلاب
اسلامي و دومين شهيد محراب اسلام حضرت آيت الله حاج سيد اسدالله مدني، آلوده شد و
اين مرد مبارز، مجتهد و شخصيت سازش ناپذير و محبوب را از ملت ايران گرفت. خدايش
رحمت كند و با اجداد طاهرينش محشور فرمايد.

 

/

دنياي آشفته

اقتصاد
اسرائيل

روزنامه
انگليسي ساندي او بزرور اقتصاد اسرائيل را تشبيه كرد به يك بمب ساعتي كه دقيقه گرد
آن تورم مالي است. اين روزنامه در گزارش اقتصادي خود افزود: معدل تورم در اقتصاد
اسرائيل، در خلال سال 85-84 ميلادي به 1/407% رسيد. و مشكلي كه اسرائيل با آن
روبرو است ناتواني از پرداخت بدهي هايشان مي باشد كه بالغ بر پنج ميليارد دلار
است.

اين
روزنامه همچنين نوشته است: ذخيره ارزي اسرائيل به «خط قرمز» نزديك شده كه عبارت از
دوميليارد دلار مي باشد و اين مبلغ با زحمت مي تواند بودجه واردات كشور تنها در مدت
دوماه را تامين نمايد.

روزنامه
ساندي او بزرور مي نويسد: حقيقت اين است كه اسرائيل تاكنون هزينه هاي جنگ سال 73
را با تخفيفي به نسبت 25% دارد مي پردازد و اين نسبت همچنين رو به افزايش است زيرا
هزينه سلاحهاي نوين در حال ازدياد مي باشد.

74
ميليون بي سواد در آمريكا

اخيرا
در واشنگتن اعلام شد كه 27 ميليون آمريكائي بكلي سواد ندارند و 47 ميليون با زحمت
مي خوانند و مي نويسند و بهرحال اين 74 ميليون نفر توان اينكه يك هشدار را
بخوانند، ندارند. سناتور ادوارد زورنسكي از ايالت نبراسكا در گزارش خود مي افزايد:
همه ساله 2 ميليون و 300 هزار هموطن به خيل بي سوادان افزوده مي شود و اين مشكل
همچنان مشكلتر مي شود، هرچند ميلياردها دلار صرف سواد آموزي در آمريكا مي گردد.

عقب
نشيني ريگان

پس
از فشارهاي تبليغاتي زيادي كه از هرسوي بر ريگان فرود آمد، او را وادار به عقب
نشيني كرد و پس از آنكه كشورهاي ايران، ليبي، كوبا، نيكاراگوئه و كره شمالي را
متهم به كشورهاي تروريستي و مخرب نمود، در همان روز كه مدير مسئول اف.بي.آي، و
يليام    و يبستر در برابر خبرنگاران
آمريكائي گفت: «بر ما است كه با حفظ خونسردي و ملايمت، رفتار بهتري را نسبت به
تروريستهاي بين المللي! داشته باشيم» آقاي ريگان نيز ناچار شد كه اعلام نمايد: ما
بايد با احتياط فراوان در برابر تروريستها، از خود دفاع كنيم و نبايد با تهور و بي
احتياطي تهديد خود را عملي سازيم!!!

و
اين در حالي است كه نه تنها روزنامه و نشريات كشورهاي مورد تهديد قرار گرفته، به
اين تهديد وطبل توخالي ريگان ريشخند زدند كه روزنامه هاي آمريكائي و اروپائي نيز،
سخنان ريگان را به شدت مورد انتقاد قرار دادند. از جمله روزنامه «سكوتسمان»
انگليسي نوشت: «سخنان ريگان ثابت كرد كه او به بيماري هستري گرفتار شده است و بجاي
اينكه با تروريسم مقابله كند، آنان را به خشونت بيشتر دعوت و وادار نموده» روزنامه
آمريكائي «كريستيان ساينس مونتور» در اين زمينه مي نويسد: اگر ريگان بجاي استفاده
از واژه هاي خشن، با كلماتي آرام سخن گفته بود، ممكن بود تاثيري در مبارزه با
تروريسم داشته باشد.

مصلّي
در فرودگاه لندن

مدتي
است كاركنان و مستخدمان مسلمان فرودگاه لندن از مسئولين فرودگاه درخواست مصلّي و
جائي براي نماز خواندن و عبادت مي كنند. و در اثر زياد شدن عدد كارگران مسلمان و
توجه بي سابقه آنها به اسلام و احكام اسلام، مسئولين فرودگاه ناچار در برابر در
خواست آنان سرتسليم فرود آورده، اجازه ساختن مكاني براي نمازگزاران در كنار
فرودگاه دادند. اين مصلي در ساختمان شماره 3 فرودگاه هيترو قرار دارد.

جشن
تولد صدام:

مجله
الطيعة الاسلاميه چاپ لندن در شماره 29 خود نوشت: صدام حسين، رئيس رژيم عراق،
دستور داده بود كه بمناسبت جشن تولد خود بايد هر منزلي 48 شمع به عدد عمر صدام
روشن كند. و اين دستور شامل تمام عراق از كركوك تا بصره مي باشد. و نيروهاي امنيتي
عراق تهديد كردند كه هر خانه اي اين شمعها را روشن نكند بر سر ساكنينش ويران خواهد
شد!!

 

/

مصاحبه با حجة الاسلام والمسلمين كروبي

نماينده
امام و سرپرست حجاج ايراني

*با
تشكر از حجة الاسلام و المسلمين آقاي كروبي كه وقت گرانبهاي خود را در اختيار امت
پاسدار اسلام قرار دادند. از ايشان استدعا مي كنيم، اجمالي از فلسفه ي حج و نقش
سياسي اجتماعي آن را بيان فرمايند.

*بسم
الله الرحمن الرحيم. همانطور كه بارها در تحليل ها، سخنراني ها و نوشته ها مطرح
شده، حج يكي از احكام مهم عبادي، اجتماعي، سياسي اسلام است.

اجتماع
عظيم مردم مسلمان از گوشه و كنار دنيا، در يك زمان مقرر و در يك مكان مقدس با آن
ويژگي و خصوصيتي كه آن مواقف مشرفه دارند و آن مقام و منزلتي كه مركز توحيد و وحي
و قبله ي مسلمين و مركز مبارزه با شرك و بت پرستي دارد، با آن مناسك و مراسم ويژه
اي كه در آنجا انجام مي پذيرد، از طواف وسعي گرفته تا طرد ورمي شيطان، همه ي اينها
در كنار مسئله ي تهذيب وتزكيه و ارتباط معنوي و روحاني انسان با پروردگار عالميان
و برنامه ي خودسازي؛ روشن و آشكار است كه مسائل مهم سياسي اجتماعي در اين دستور
عظيم نهفته است.

ولي
با كمال تاسف، سالها بلكه قرنها بود كه در اثر سرسپردگي دولتهاي حاكم بر ملتهاي
مسلمان، فلسفه ي عظيم و بزرگ اين فريضه ي الهي فراموش شده و تنها جنبه ي عبادي محض
و يك سري موارد قشري و بي محتوي مورد توجه قرار مي گرفت.

روشن
است كه مسلمين جهان مسائل و مشكلاتي دارند، دشمنان و دوستاني دارند، منافع و مضاري
دارند و خواه ناخواه در تمام ادوار و زمان ها، اسلام عزيز مورد طمع دشمنان بوده و
دستهاي مرموز و پليدي در پي ضربه زدن به اسلام بوده است؛ اسلام با آن خاصيت
انقلابي و تحركي كه دارد، با آن آزادي از قيد و بند بُتها و خدايان شرك و كفر، با
آن نفي استثمار و استعمار، طبيعي است كه مورد تهاجم و تاخت و تاز بي رحمانه دشمنان
قرار مي گيرد.

بنابراين،
براي بقاء و تداوم و نگهداري اسلام، دستورات و احكامي واجب و لازم شده است كه بايد
مورد توجه و عنايت قرار گيرد تا اساس و بنيان اسلام همچنان پا برجا و استوار باقي
بماند.

امام
رضا (ع)در يك روايت مفصلي كه پيرامون فلسفه حج، از آن حضرت رسيده است، مي فرمايد:
«چرا از هر دسته از مؤمنين، گروهي به خانه خدا كوچ نكنند تا احكام و معارف عاليه ي
دين مبين اسلام را بياموزند و ياد بگيرند و هنگام بازگشت به اوطان خويش، اقوام و
بستگان خود را از عذاب الهي بترسانند، شايد آنان بترسند و عبرت بگيرند؟» و آنجا كه
حضرت سخن از منافع و فوايد بسيار عظيم حج مي گويند از توبه و بازگشت گرفته تا
رياضت و مبارزه با نفس و مصرف كردن اموال در راه خدا و تا برشمردن منافع مادي براي
افراد و گروه هاي مختلف از شرق و غرب عالم، مي فرمايد: «و در اين ميان، نيازمنديها
و حوايج كساني كه از سرزمين هاي مختلف در محل گردآمدن حاجيان جمع شده اند، برآورده
مي شود.»

وچه
نياز و حاجتي مهمتر و سرنوشت ساز تر از اين مسئله حادي كه امروز جوامع اسلامي
گرفتار آن است و آن، سرسپردگي حاكمان به استعمار و استعمارگران وزير سلطه كشاندن
ملتهاي مظلوم و مستضعف مسلمان و آن موضع گيريهاي ناروائي است كه حكومتهاي غاصب در
رابطه با اسلام و همين حكم مقدس (حج) دارند.

لذا
با توجه به موقعيت مسلمانان، اين تجمع عظيم مردمي با آن چهره هائي كه يكسان هستند
و آن لباسهاي ساده اي كه مي پوشند و آن حركاتي كه در مشعر و مني و عرفات دارند،
همه اينها موجب عظمت و حفظ اسلام و حل مشكلات مسلمين و بقاء ظواهر و احكام ارزنده
و انسان ساز اسلام عزيز است.

حضرت
زهرا سلام الله عليها در ضمن خطبه فدكيه مي فرمايد: «فجعل الله الايمان تطهيرا لكم
من الشرك … والحج تشييدا للدين» همانا خداوند ايمان را براي پاك كردن و منزه
نمودن شما از شرك و حج را براي اعلاي بناي دين و استحكام آن قرار داده است.

*در
حكم حضرت امام، اشاره اي شده بود به بررسي مشكلات و گرفتاريهاي مسلمين و چاره
انديشي براي حل آنها به نظر شما مهمترين مشكل جامعه ي بين الملل اسلامي چيست؟ و
راه حل آن، چه مي باشد؟ و حج در رابطه با اين مسائل چه نقشي مي تواند داشته باشد؟

*واقعيت
اين است كه اكنون مسلمانان در وضعيت و شرايط خاصي هستند و مشكلات فراواني دارند.
از يك طرف، تحرك و تحول خاص و اميد بخشي بين مسلمين پديد آمده و از طرفي ديگر چون
اين حركت، الهام گرفته از وحي و اعتقادات عميق و ايدئولوژي غني مي باشد، لذا براي
دشمنان اسلام خيلي خطرناك و درد آور است.

از
اينروي توطئه ها و نقشه هاي بسياري از طرف دشمنان براي سركوبي اسلام و مسلمين
بوجود آمده و همچنان در حال گسترش است، و تا آنجا رسيده كه شياطين بهم نزديكتر شده
اند و تمام دشمني ها و اختلافات فيمابين را از ياد برده و در پي چاره جوئي براي
ضربه زدن به اسلام هستند.

امروز
به هرجا نگاه كنيم، مشكلات طاقت فرسا مسلمانان را احاطه كرده؛ آنجا لبنان است و آن
همه توطئه ها، سرزمين اسلامي فلسطين و نقشه ي استعمار گرانه ي به رسميت شناختن
اسرائيل؛ مشكلات مسلمانان در آفريقا، خاورميانه و آن همه مصيبت ها، مصر و كوشش
براي خنثي كردن حركت اسلامي گسترده، افغانستان: اين سرزمين اسلامي كه در اشغال
دشمن است و يك رژيم غير مردمي و وابسته با فشار بر آن ملت تحميل شده و گذشته از
اينكه به اعتقادات مردم ضربه مي زنند و آسيب مي رسانند، هزاران بلكه صدها هزار
انسان را در بدر وآواره كرده اند كه گروه زيادي به ايران و بسياري به پاكستان روي
آورده اند! و از همه بالاتر مسئله جنگي است كه استكبار جهاني بر ايران اسلامي
تحميل كرده است وو …

بنابراين،
چه جائي و چه زماني بهتر و ارزنده تر و مناسب تر از مكه و آن كنگره عظيم اسلامي، و
ايام مبارك حج كه در آنجا نمايندگاني از تمام ملت هاي مظلوم جمع مي شوند، براي
چاره جوئي و ايجاد راه حل مناسب براي آن همه مشكلات مسلمانان.

بايد
انديشمندان، متفكران، دانشمندان، علما، پيشتازان، آزادي خواهان، صاحبان نظر و
تحليل و خلاصه هر كس كه با اسلام پيوندي دارد و خود را از اسلام و مسلمين مي داند،
در اين موقعيت حساس به فكر چاره جوئي براي مسلمين باشد زيرا، همانگونه كه در روايت
از حضرت رسول (ص) نقل شده است: هر كس بشنود انساني را كه مي گويد: «يا للمسلمين» و
مسلمانان را به ياري مي طلبد و پاسخ مثبت به او ندهد، مسلمان نيست. «من سمع رجلا
ينادي «يا للمسلمين» ولم يجبه فليس بمسلم».

آيا
چه جائي مناسب تر و بجاتر از مكه كه مسلمين در آنجا بنشينند و براي مشكلات خود
چاره جوئي كنند و فرياد رسي مظلومان و مستضعفان در بند را پاسخ رسا و مثبت گويند؟ و
كجا ديگر مي توان چنين اجتماع عظيمي بوجود آورد و چه كسي مي تواند اين انبوه
مسلمانان را در يك جا و در يك زمان مخصوص گرد هم جمع كند؟ و چه جائي بهتر از مركز
مبارزه با بت ها و شياطين انسي و جني؟

بنابراين،
اينكه امام مي فرمايند و در آنجا مردم به فكر چاره جوئي براي مسلمين باشند، در
حقيقت مناسب ترين و بهترين جا و موقعيت، همان مكه و همان ايام حج است كه بايد در
آنجا گرهي از گره هاي مسلمانان باز شود و يالااقل مردم بدانند كه در كشورهاي
اسلامي چه مي گذرد و بر سر مسلمانان چه مي آيد و همين اندازه كه در ايام حج
مسلمانان توجه باين مسائل بكنند، اميد بخش است و اميدوار كننده كه در آينده اي نه
چندان دور ان شاءالله مشكلات را رفع كنند و نگذارند آب خوش از گلوي دشمنان اسلام
پائين برود.

نكته
ي ديگري كه در پيام امام بود، مسئله تفرقه ها و جدائي هائي است كه بين مسلمين
ايجاد كرده اند و بايد كاري كرد كه فرق و گروه ها و اتباع تمام مذاهب اسلامي، در
كنار هم قرار گيرند. و اين طبيعي است كه تمام دردها و رودرروئي ها با دشمن و تمام
مشكلات، اگر در پي رفع آنها باشيم نياز به نيرو دارد و آن نيرو در صورتي محقق مي
شود كه مسلمانان يد واحده باشند و همه با هم در يك صف فشرده و مرصوص، قضاياي خود
را بررسي كنند.

امام
عزيزمان در حقيقت روي ريشه اي ترين مسئله انگشت گذاشته كه آن مقدمه تمام كارها
است؛ و آن مسئله رفع اختلافات است. اتفاقا اصلي ترين مسئله براي دشمن هم همين است
كه اختلافات را گسترش دهد و نگذارد وحدت اسلامي روزي محقق شود. دشمن با چشم خود مي
بيند كه در يك كشور اسلامي بنام ايران، حدود چهل ميليون جمعيت، اين همه موانع،
سدها، حادثه آفريني ها، نابساماني ها، آشوب ها و فتنه   انگيزي هائي كه چه در گرما گرم انقلاب و چه پس
از پيروزي آن، همه را پشت سرگذاشت و تمام توطئه ها را خنثي كرد و مهمترين عاملي كه
آنان را بر آن همه توطئه و حادثه آفريني پيروز نمود، همان انسجام و وحدت كلمه وزير
چتر يك شخصيت والا و برجسته جمع شدن بود كه توانست نظام ريشه دار و هزار و پانصد
ساله شاهنشاهي را منكوب و نابود كند و آمريكا را با آن رسوائي از كشور خود بيرون
براند و پايه هايش را در كل منطقه متزلزل كند. دشمن مي بيند كه اين وحدت كلمه، ملت
ايران را آنچنان نيرومند و واكسينه كرده كه هيچ توطئه اي نمي تواند آن را از خط
اسلام و امام منحرف و دور سازد. دشمن مي بيند اين جنگ نابرابر و ظالمانه اي كه پنج
سال بر ما تحميل شده و تمام قدرتهاي بزرگ و  
دست نشانده هايشان، خصم ما را كمك مي كنند و آن همه توطئه هاي آشكار و
پنهان نتوانسته است و انشاءالله نخواهد توانست ملت ايران را از پاي در آورد، لذا
در صدد است آن عاملي كه ملت ايران را پيروز كرده بشناسد و نگذارد در ساير كشورها
انجام پذيرد.

الآن
اگر به لبنان بنگريد، جوانان مسلماني كه انقلاب اسلامي ايران در آنها اثر گذاشته و
به اسلام روي آورده اند، با وحدت و يكپارچگي -با اينكه در برابر سيل دشمنان در
اقليت اند- چنان وحشت به قلب آمريكا و اسرائيل و ساير دشمنان افكنده اند كه آنها
را سر در گم نموده و اصلا نمي دانند چگونه جلوي اين نهضت نيرومند و گسترده را
بگيرند.

اين
حركت انقلابيون مسلمان دو چيز را به ارمغان آورد:

1-
چيزي كه براي ما خيلي مهم است و براي دشمنان وحشت انگيز، همين است كه مردم را قانع
كرده بودند كه اسرائيل سدي است شكست ناپذير و اصلا هيچ كس در دنيا نمي تواند حريف
آن بشود و هيچ كشوري –هرچه قدرتمند باشد- توان مقابله با اسرائيل را ندارد!! و
دليلش هم، جنگ خفت بار اعراب بود كه در سال 67 ميلادي با اسرائيل به وقوع پيوست و
با اينكه از آن طرف چندين ميليون نفر شركت داشتند، نتوانستند اسرائيل را شكست
بدهند. ولي اين چند نفر جوان انقلابي و مسلمان لبناني چنان اين افسانه را درهم خرد
كردند و ارتش نيرومند! اسرائيل را به شكست و فلاكت كشاندند كه با سرافكندگي ناچار
شدند از صيدا وصور فرار كنند. و نه تنها ارتش اسرائيل كه آمريكائي ها و فرانسوي ها
نيز با رسوائي و فضاحت طرد شدند.

2-
وحدت چند نفر مسلمان پيرو و قرآن، چنين پيروزي را به ارمغان آورد و چنان شكست و
وحشتي به دشمنان داد. پس اگر يك ميليارد مسلمان وحدت داشته باشند، چه نيروي عظيمي
خواهند بود؟ خدا مي داند و بس.

در
هر صورت استعمار از وحدت مسلمانان وحشت زيادي دارد. هنوز از ياد نبرده است كه يك
اطلاعيه يك سطري از ميرزاي شيرازي قدس سره در ماجراي تنباكو چنان دگرگوني در ايران
بوجود آورد و آن قرار داد ننگين را بهم زد كه براي آنها تصورش هم مشكل است. هنوز
دشمن از يادنبرده است كه امام بزرگوار ما با يك سخنراني يا يك اطلاعيه، چهل ميليون
مسلمان جان بر كف ايران در يك خط واحد و فشرده بر عليه دشمنان شوراند و تا آنجا به
پيش رفت كه شاهنشاهي را براي هميشه در ايران نابود كرد و آمريكا را به روز سياه
نشاند.

پس
تنها رمز پيروزي دشمنان در اين است كه نفاق و اختلاف بين ما ايجاد كنند و عدم
اعتماد به يكديگر را در بين ما پديد آورند. و براي ما خطرناكترين ضربه همين تفرقه
است و لذا امام همواره روي اين معني تكيه داشته اند كه بايد مسلمانان باهم وحدت
داشته باشند و اصلا وحدت و پيروزي لازم و ملزوم يكديگرند كه اگر وحدت بيايد،
پيروزيها دنبال آن خواهد آمد و اگر وحدت باشد مشكلات لبنان، فلسطين، فيليپين،
افغانستان و ساير مسلمانان در سراسر گيتي حل خواهد شد. و براستي اگر اين پيوند
الهي كه فرمود: «واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا» بين تمام پيروان دين مبين
اسلام برقرار شود، از نظر ما، هيچ مشكلي ديگر وجود نخواهد داشت.

*در
مورد برنامه هاي سال جاري در مراسم حج چه پيش بيني هائي شده است؟

*اين
اولين سفر من به عنوان مسئول مي باشد، و در هر صورت قبلا كه برادر عزيزمان حجة
الاسلام خوئيني ها عهده دار اين مسئوليت بوده اند، برنامه ريزي هائي بوده و انجام
پذيرفته و امسال هم برنامه ريزي هائي شده است، و آنچه مسلم است، ما ان شاءالله به
فضل پروردگار با يك برنامه تكامل يافته تر و گسترده تر و با توجه به آن نكاتي كه
در حكم جديد امام است با فعاليتي بيشتر، همان روال و همان مسير را دنبال مي كنيم و
همان برنامه ها را انجام مي دهيم اعم از راهپيمائي ها و تظاهرات و تشكيل جلسات و
مصاحبه ها و بحث با مسلمانان و معرفي انقلاب اسلامي به جهان تا حد مقدور، به خواست
خداوند.

*نكته
اي كه در اينجا مطرح است و در سال گذشته، سعوديها هم پذيرفته بودند اين بود كه از
طرف دولت عربستان سعودي مطرح شده بود كه ما هم اعلام برائت از مشركين را قبول
داريم ولي چه لزومي دارد كه اعلام برائت، به صورت تظاهرات باشد. ما ضمن يك اعلاميه
مشترك اعلام مي كنيم كه از مشركين برائت داريم، و ديگر نياز به تظاهرات و
راهپيمائي نيست! به نظر شما چه دليلي براي اين اعلام برائت به صورت تظاهرات وجود
دارد كه ما بر آن پا فشاري مي كنيم؟

*البته
جاي خوشبختي است كه آنها پذيرفته اند بايد كار سياسي در حج باشد. ولي بدون شك
اطلاعيه و اعلاميه دادن آن خاصيت و اثري را كه تظاهرات دارد، در بر نخواهد داشت.
يك اطلاعيه ممكن است نظر چند نفر را تامين كند ولي اگر مردم و ناس در تظاهرات شركت
كنند و خود مشكلات مسلمين را در نظر بگيرند و برعليه دشمنان اسلام شعار دهند، و
مرگ بر آمريكائي را كه در عصر كنوني مظهر تمام پليديها و جنايتها است، با صداي رسا
فرياد كنند، آنجا است كه مي توان گفت: از آن كنگره عظيم به نحو احسن استفاده شده
است.

اصلا
ما مي خواهيم اين سد شكسته شود كه چند نفر بخواهند بجاي مردم تصميم بگيرند، بلكه
بايد خود مردم در قضايا حضور فعال داشته و هميشه در صحنه مبارزه با كفر و شرك
والحاد و بت پرستي و عوامل آنها حاضر باشند.

آنچه
دشمن را واژگون مي كند و وادار به عقب نشيني مي نمايد، حضور مردم است نه اطلاعيه و
اعلاميه! ما هر قدر اطلاعيه و اعلاميه بر عليه رژيم پليد عراق مي داديم و بمباران
مناطق مسكوني را محكوم مي كرديم، به اندازه ي 10 درصد تاثيري كه حضور فعال و
سرنوشت ساز مردم در روز قدس و آن راهپيمائي با شكوه در تهران و ساير شهرستانها
داشت، نمي توانست داشته باشد.

اگر
اعلاميه اثر داشت، خوب بود اعلاميه هائي كه سازمانهاي بين المللي عليه اسرائيل
صادر كردند، تا حالا تاثيري گذاشته باشد. چرا اين همه قطعنامه براي محكوم كردن
اسرائيل هيچ تاثيري ندارد ولي يك حركت گسترده دسته جمعي ملت مسلمان لبنان، اسرائيل
را از آنجا بيرون مي راند؟ در هر صورت آنچه نشان دهنده و گوياي حضور مردم در صحنه
است، همان راهپيمائي و تظاهرات است كه بايد در ايام حج، براي هدايت و رهنمون ساختن
ديگر مسلمانان جهان، با كمال جديت و قاطعيت بر پا شود.

*سوالي
كه ممكن است در ذهن برخي از افراد باشد، اين است كه با توجه به مسئوليتهاي شما در
بنياد شهيد و مجلس شوراي اسلامي و با توجه به سنگيني مسئوليت برنامه حج، آيا اين
مسئوليت جديد، مشكلي براي شما در انجام كارهاي ديگر يا براي انجام مسئوليت حج،
ايجاد نمي كند يا اينكه منافاتي بين اين كارها نيست و همانگونه كه شما بحمدالله
ثابت كرده ايد كه در هر دو سنگر بنياد شهيد و مجلس به خوبي انجام وظيفه مي كنيد،
در اين پست نيز بتوانيد بخوبي انجام وظيفه نمائيد؟

*من
نمي توانم در اين مورد صحبت كنم، چون ممكن است، خواه ناخواه؛ تعريف از خود بشود.

*ما
استدعا داريم براي روشن شدن مطلب -هرچند براي شما در اين مورد سخن گفتن مشكل است-
قدري در اين باره صحبت بفرمائيد.

*در
هر صورت امري كه امام فرمودند، مايه ي افتخار اينجانب است و اميدوارم بتوانم در
اين مسئوليت جديد، با توكل بر خداي متعال، وظيفه ام را به نحو احسن انجام دهم.

مجلس
وقت زيادي از ما مي گيرد. كارهاي بنيادي هم خيلي زياد و سنگين است و مشكلات
فراواني وجود دارد كه وقت زيادي براي حل آنها لازم است ولي در هر حال هر كس بايد
بكوشد كار خود را خوب انجام دهد و مسئوليتي كه بر عهده اش گذاشته شده است، از پي
آن با بهترين وجه برآيد. و واقعيت اين است كه نه جمعه، نه شنبه و نه شب و نه روز
هيچكدام براي ما مطرح نيست و لذا تا آنجا كه بتوانيم حداكثر استفاده را از اوقات
خود مي كنيم البته عامل اصلي پيشبرد كارها در بنياد نيروهاي متعهد و لايق و خوبي
است كه در بنياد داريم و كارها را خوب انجام مي دهند و همواره حضور دارند.

و
اما حضور در مجلس بايد عرض كنم: گذشته از اينكه بار سنگين بنياد را بر دوش مي
كشيم، در مجلس هم مرتب حاضر مي شويم. برادراني كه در كميسيون با ما هستند مي
گفتند: يكي از منظم ترين افراد كميسيون و كم غيبت ترين افراد تو هستي. از وقتي كه
در كميسيون هاي مجلس هستم يا در جلسات هيئت رئيسه از آن وقتي كه بعنوان نايب رئيس
انتخاب شدم، تنها دو بار غيبت داشتم كه آن هم غيبت نبوده بلكه مرخصي بوده است و به
لبنان مسافرت كرده ام كه اين هم طبيعي است و حق قانوني اينجانب است. و الآن هم كه
مسئله حج پيش آمده، مرخصي گرفته ام.

در
هر صورت بحمدالله خداوند توفيق داده است كه هم مسائل مهم بنياد را با برادران
بررسي كنيم و هم در جلسات بنياد حضور يابيم و همچنين ديدارهائي با خانواده ها و
فرزندان شهدا و ديدارهائي با مجروحين داشته باشيم كه بحمدالله بخوبي انجام پذيرفته
است. بهر جهت اگر توان داشته باشيم، براي هر كار وقت مي گذاريم و در وقت هر كار،
همان كار را تا آنجا كه در توانمان هست انجام مي دهيم البته كار نقص و عيب دارد و
اميدواريم همواره خداوند بيشتر توفيق دهد و بهتر گردد.

و
در حقيقت كار از آن نيروهاي مخلص و مؤمن است كه با پذيرش سنگيني كار، مخلصانه خدمت
مي كنند و وظيفه خود را به خوبي انجام مي دهند.

*آخرين
سوال در مورد نتايج و دستاوردهاي سفر به لبنان است كه به نمايندگي از سوي حضرت آيت
الله العظمي منتظري براي رفع اختلافات بدانجا مسافرت كرده بوديد و متاسفانه رسانه
هاي گروهي خارج از ايران هيچ اشاره اي به اين دستاوردها نكردند. و همين كتمان و
سانسور شديد، ما را برآن داشت كه احساس كنيم حتما نكته اي در آن بوده كه آنها سعي بر
كتمانش دارند؛ در صورتي كه كوچكترين فعاليت از سوي ناچيزترين نيرو در لبنان يا
خارج از لبنان را چنان در بوق وكرنا مي كنند و روي آن مانور مي دهند كه آن را بزرگ
جلوه دهند. و اين نشان مي دهد كه اينها از نتايج سفر نگران بودند. لطفا چند جمله-
اي از نتايج اين سفر بيان فرمائيد؟

*گرچه
وقت خيلي تنگ است و اين سوال، جنبه هاي مختلفي براي بررسي دارد ولي به طور اجمال
عرض مي كنم: توطئه بسيار عميق و ريشه داري در لبنان وجود داشته و دارد براي شكست
انقلاب اسلامي و همان حركتي كه بحث از آن گذشت. آن توطئه وسيع، تلاشي است از سوي عوامل
استكبار جهاني براي ايجاد تفرقه و اختلاف بين قشرهاي مختلف بويژه گروه هاي مبارز و
در حال جنگ با اسرائيل و تكيه گاه آنها روي مسائل مذهبي است كه مي خواهند از راه
اختلاف مذهبي، گروه ها را با هم به جدال ونزاع وادارند.

و
از اينكه آيت الله العظمي منتظري روي اين مسئله توجه ويژه اي دارند و از منطقه و
تلاشهاي پشت پرده دشمنان براي ايجاد تفرقه ونزاع بين برادران مسلمان شناخت كامل
دارند، لذا به موقع اقدام كرده و اعلاميه مي دهند و براي رفع و خنثي كردن اين
توطئه -همانگونه كه ديديد- هيئتي را براي از بين بردن اختلاف ها و تشتت ها به
لبنان اعزام كردند.

و
اما هيئتي كه عازم لبنان شد بحمدالله خيلي موفق بود زيرا از يك كشور انقلابي بود
كه مورد احترام و تقدير تمام مبارزان لبناني است و از سوي شخصيتي نمايندگي داشت كه
از كادر رهبري و دومين شخصيت انقلاب اسلامي است لذا اين هيئت در مذاكرات،
ديدوبازديدها، موضع گيري ها و مصاحبه ها توانست بطور كامل آن توطئه را خنثي كند.

البته
اين كه عرض مي كنم توانست توطئه را خنثي كند، مقصود اين نيست كه تمام توطئه ها را
خنثي كند زيرا دستهاي مرموز و پليدي كه از سوي آمريكا و اسرائيل و ديگر جنايتكاران
براي افساد و مردم را به جان هم انداختن در لبنان مشغول فعاليت است، يكي ودوتا و
ده تا نيست. ولي اين هيئت كاملا موفق بود كه شيعه را از آن تهمت هاي ناروا پاك
كند. آنها مي خواستند چهره شيعه را مخدوش ولكه دار كنند؛ همين شيعه اي كه ديروز به
عنوان قهرماني كه اسرائيل را با افتضاح از لبنان بيرون كرده معرفي شده بود، امروز
چنين قلمداد مي كنند كه به جان فلسطيني ها افتاده و دارد آنها را قلع وقمع مي كند!
اين هيئت براي رو كردن اين بازي سياسي و خنثي كردن اين توطئه و پاك كردن چهره شيعه
توانست موفق باشد.

و
از آن گذشته توانست مسلمانان را كنار هم قرار دهد و بين آنها وحدت به وجود آورد و
آن غبارها و كدورتها و رگه هاي اختلاف را كنار بگذارد.

تمام
افراد، گروه هاي مختلف و شخصيت هائي كه بعد از ما به آنجا رفته بودند، در بازگشت
اظهار خوشحالي و رضايت مي كردند كه سفر هيئت خيلي موفقيت آميز بوده است. و اين
براي طرفداران و علاقمندان انقلاب اسلامي خيلي موثر و با ارزش است.

اما
كارهاي ديگر كه توانستيم انجام بدهيم و صحبت هائي كه با مردم داشتيم و بحث هائي با
نيروهاي انقلابي، روحانيون و مردم مبارز شهرها، روستاها و مناطق دور و نزديك انجام
شد كه بحمدالله فوق العاده موثر بود، بحث مفصلي است كه بايد در جاي خود مورد بررسي
قرار گيرد.

در
خاتمه بايد در يك جمله به صراحت بگويم: فعالترين نيرو در حل اين مشكل و براي
جلوگيري از اين آتش نفاق و جنگ افروزي، نيروي جمهوري اسلامي بود كه بزرگترين و
ارزشمندترين فعاليت ها را در خنثي كردن آن توطئه خطرناك داشت و كدورتها را تا
اندازه زيادي برطرف كرد.

*باسپاس
و تشكر مجدد از جنابعالي و با آرزوي توفيق هرچه بيشتر براي خدمت به اسلام و
مسلمين.

*من
هم متقابلا از شما تشكر مي كنم. 

 

/

سیری در صیرورت حج

استاد
فخر الدین حجازی

تك
آمدم، هلا، پاسخ به اذان مناديت آنكه ندايت در حلقومش افكندي و استخوانش سخت فشردي
در بلا و ابتلا و چون پيروز از آتش نمرود و مذبح فرزند سربرآورد و بر استواي
امامتش نشاندي، به دعوتش و دعوتت اجابت دادم و اكنون راهي راهم، در مسير صيرورت،
دگرگونيهاي “طبقا عن طبق” به سوي مقصد كه: توئي صمد؛ هدف اوج كمال مطلق
و من در طريق “تصيرالامور” و در اين راه دراز كه از سرحد عدم تا به
اقليم وجود در ازايش سر مي كشد و از پهنه ي وجود تا سدرة المنتهاي فنا، تاني به
نيستان رسد و بقا را در فنا بيابد و اينك نفيرم در گلو، تا بسويت آيم اي همه كمال
و جمال و من با اين همه منقصت و كژي ولي مشتاق و تشنه برخاسته از “فج
عميق” و سرگردان در تيه ضلال، آميزه اي از آهك و آهن، معجوني از صفرا و بلغم،
از امشاج و آميختگي ها، همان طين لازب كه فرشتگانش بسرشتند و به پيمانه زدند و چهل
سال باران محنت بر آن باريد تا لجن شد و بو گرفت و “حما مسنون” و ناگهان
با فرمان “نفخت فيه من روحي”، انشاء “خلق آخر” يافت و تو به
خودت تبريك گفتي كه خوب مي سازي و هنرمندي، آينه سازي تا چهره ات در آن بيابي و به
انگشتانش آن توان دهي كه پرده از چهره ات بيكسو نهد و تجليت را در خلق و امر
بنگرد.

و
من اين مسافر گم كرده راه … و اسماء را از ياد برده … و فرمان
“خليفتي” را از دست داده … روانم و در مسير صيرورت به سوي تو، راهي
درازتر از ابديت و من بر “ضامر” اميد نشسته، همان شتر لاغر مركب بهيمي،
در طريق روحاني غرقه در خيال و خواب و خلسه ي املهاي دراز  ونشئه ي عملهاي ناساز … ولي در اين رجا كه
مقصد توئي؛ هدفي جالب و جاذب و من از “فج عميق” بر اين “ضامر”
نشسته از كتم عدم به اقليم وجود، كه هرچه هستم نيستيم و هستي همه تو و هيچ ها همه
صفر و صفر و تو همان احدي كه صفرهاي خالي را به صمديتت پر مي كني و محتوا مي بخشي
و در احتواي حيات به انجلاي عقل و عشق و تعليم اسماء، ممتاز مي سازي و چنان آتشي
بر جانش مي افكني كه در التهاب ديدارت مي سوزد و فرياد مي كشد … ترا مي جويد و
مي خواهد و تو هم عاشق سرگشته را به سوي خويش مي خواني كه تو نيز عاشق اوئي و مي
گوئي:

«پرده
برنه، من به تو عاشق ترم».

و
من حج مي كنم و قصد مي كنم و قاصدم و اذان ابراهيمت را شنوده ام و اكنون در سفرم
به سويت و بر پشتم بارهاي سنگين از معصيت و مفسدت آنچنان كه صداي شكستن استخوانم
گوشها را مي خراشد و اين نقض از نقص است كه استخوان ايمانم سست است و ظهرم در ظهور
شكستها و گسستها.

ولي
همچنان مي آيم در اقتحام عقبه، تا همه ي گردنه ها را بالا آيم و از مسقط خطابه به
مصعد ولا برسم و در آنجا به “فك رقبه” نائل آيم و بند اسارت جهل وجود را
بگسلم و به اطعام نفس گرسنه ي خويش در اين روزگار بي توشگي، “ذي مسغبه”
بپردازم كه سخت بي زادم و راحله ام همين ضامر بهيمي است كه خواهم در مسلخ عشق نحرش
كنم.

ميقات

و
اين همه درماندگي كه: آه به ميقات رسيدم، مغز استخوانم مي سوزد، كامم داغ و جانم
ملتهب و پايم سست و دستم دراز و آهم سوزان و اشكم ريزان.

آخر
من كجا و ميقات؛ من كه پيمان شكسته ام، همان بني آدمي كه تو با من پيمان بستي كه
شيطان را نپرستم و اينكه ترا بپرستم تا در مسير كمال بر صراط مستقيم باشم ولي
فرياد الم اعهد را نفير شيطان در گوشم خاموش كرد و من شيطان را پرستيدم! ابليس را
با همه ي تدليسش و وسواسش … و ديو نفس را پرستيدم … و شهوت را … و شكم را؛ و
اكنون چگونه به ميقات آيم، من كه دامن جان به پليدي، شرك و كفران آلوده ام به
آستان پاكت چگونه راه يابم، من همان چهار مرغم كه ابراهيم پاره پاره ام كرد و بر
قله ي جبل نهاد، مرغابي شكمباره، خروس شهوت ران، كركس خونخوار و طاووس مغرور …
ولي تو براي اطمينان قلبش اين مرغان را زنده كردي و در قفس سينه ام به جبر افكندي،
و اكنون اين مرغان در خانه ي جانم آشيان گرفته اند و با چنگال و منقار به جانم
افتاده اند و آن مار كه در بهشت، ابليس را به نيش كشيد و آن الاغ كه شيطان را به
كشتي نوح برد و كلاغي كه جنايت قابيل را فروپوشاند و آن ميمونهاي مقلد و قرده ي
خاسه ي ممسوخ يهود و گوساله ي زرين سامري كه فرياد متكاثران و دولتمردان است، همه
در وجودم باغ وحشي ساخته اند و من در كسوت دروغين آدمي ايستاده در ميقات كه مي خواهم
به نداي «الست بربكم» تو پاسخ بلي هيهات … هيهات.

من
آن بي قواره حجاره اي كه قلوب قاسيه به چنين دل سختي و بدبختيم كشانده اند و اكنون
مي خواهم ندايت را لبيك گويم و در آنجائي كه رنگ از چهره ي صادق آل محمد پريده و
اندامش مي لرزد و مي گويد: «چگونه لبيك گويم كه مي ترسم لالبيك بشنوم».

پس
جائي كه صادق (ع) نتواند وبهراسد كه ندايت را پاسخ گويد، من كاذب چه گويم؟ من سياه
و تباه … نافرمان و زشت و كج … بنده ي نفس اماره بالسوء … با زبان اخرس
والكن … با ديدگان اعمي و گوش اصم … در چهره ي ملكي آدم و در صورت ملكوتي، ديو
و دد ودام؛ و اكنون در ميقات منتظر كه مگر راهم دهند و نمي دهند و فرشتگان ايستاده
اند و با شهاب ثاقب مي رانندم و مي گويند: در مرز پاي مگذار كه گذرنامه ات مجعول
است و ممهور به مهر قبول نيست.

فرياد
حاجيان بلند است كه: نيت … نيت. نيت همان قصد است و قصد همان حج و حج آهنگ به
سوي خدا، از خود به خدا … اوه! كه چه راه درازي و افسوس كه اين ضامر لاغر نمي
تواند مرا از فج عميق كه گودال جهنم نفس پليد است بيرون كشد و به سدرةالمنتهاي
ديدارت در ميقات برساند.

ولي
من گستاخم … و اين گستاخي تو به من آموختي و اين زبان تو در كامم نهادي كه بي
محابا بتوانم با همه ي كژيها و پليديهايم با تو سخن گويم و از تو آنچه مي خواهم
بخواهم.

پس
من با همه ي جسارت به درگاهت فرياد بر مي آورم كه آآآآ ها ها … ي خدا! من با همه
ي پستي و جهل و زشتي و پلشتي و نافرماني از تو طلبكارم. تو خود گفتي كه: بخواه تا
بدهم … بگوي تا بشنوم … بيا تا بپذيرم؛ پس وام خويش بپرداز كه سخت مسكينم. با
تو هستم اي مهربان بخشايشگر … اي همه زيبائي و راستي و روشنائي … اي بي نهايت
بخشندگي و عطف و عطوفت … تومحسن و من مسييء و اينك به سويت آمده و نتواني كه راه
بر من بندي كه ذاتت و صفاتت همه كرم است و لطف و احسان و سجيت … و جبلت من: كژي
و ناداني و عصيانگري، تازه اگر هم ببخشي باز هم از تو طلب دارم زيرا اگر من با اين
همه بدي و بدكاري نبودم، صفت عفو و غفرانت چگونه تبرز و تبارز مي يافت و اين منم
كه با اين همه اعوجاج و نافرماني به تو اميد آن آمرزش و بخشش دارم. اينك لبيك مرا
پاسخ گوي كه هرچه ام بنده و پرورده ي توام و خدائي ديگر نيست كه به او پناه برم،
پس لازمه ي وحدانيت تو بخشايش تو است.

در
احرام

و
من به حرم آمدم در احرام و اينجا همه چيز حرام، آنچه پديده ي نفس بهيمي و خوي
شيطاني است. و چون قصد كردم، سوختم و سوختم و آتشي بجانم افكندي كه در لهيب
اشتعالش چنان سوختم كه آن حجاره ي بي قواره ي قاسيه تراشيده شد و قواره شد و در
قالب احرام شكل گرفت، قداره ي خشم و خنجر جنايت و قساوت از ميان افكندم و چنان نرم
و تسليم شدم كه اگر پشه اي بر من بستيزد توان دفاع ندارم و چنان مركب شهوات را
مهار زدم كه چشمم از هر منظر التذاذ فروبسته ماند … زبان از دشنام و دروغ و جدال
و ناسزا در كام كشيدم و از سايه ي آرامش به كنار آمدم … موي نستردم و از آرايش
بازماندم و كسوت اعتبار و نشان افتخار از تن افكندم و هر چه امتياز و استكبار است
فروريختم؛ و اكنون با دو جامه ي نادوخته ي سفيد در ميان حرم تاختم و ترا جستم تا
بيابم.

اينجا
پهنه ي عرصاتست و من از گور غفلت و نسيان سر برآورده ام و در اين قيامت پرغوغاي
هولناك به فغان آمده كه «من الاجداث الي ربهم ينسلون» و اعمالم در برابرم جان
يافته اند و در كارنامه ام همه چيز را نگاشته و آمار گرفته اند كه «لايغادر صغيرة
ولاكبيرة الا احصيها».

پرده
از چشمانم برگرفته اند و بصيرتم تيز و حديد است و اي اسف و اندوه كه من چه كرده
ام؟ و چه مرزها كه شكسته و چه بندهاي عبوديت كه پاره كرده و چه هتكهاي حرمت كه بجا
آورده ام!

مغزم
سوت مي كشد … استخوانم مي سوزد … جانم ملتهب است … و پايم در رملستان داغ
عرصات فرورفته … و آفتاب به اندازه ي يك نيزه بر سرم بلند است … و عرق از سر و
رويم مي چكد … كامم داغ و گلويم خشك است و از رفتار بازمانده و در لهث و لهبم.

با
تو هستم اي همه كرامت، من مخلوق و تو خالق، من مرزوق و تو رازق، من بدكار و تو
بخشنده، من مستمند و تو بخشنده، من هيچ و تو همه، من پليد و تو پاك، من جهل و تو
حكمت، من همه پستي و تو والائي.

آآآآ
ها ها … ي خدا! ميهمانم … بنده ام … نيازمندم … زارم، من اقرار به گناه مي
كنم و اين اقرار وسيلت جلب رضاي تو است «يا من اعتذر اليه المسيئون».

نفسم
بند آمده، قلبم خواهد از اين قفس استخواني فرو افتد، جانم را، توانم را، روحم را،
انديشه ام را، اميدم را، داروندارم را همه فرياد مي كنم و مي گويم: آي حبيب! از من
رخ برمتاب، بمن باز گرد كه به تو بازگشتم و خود فرمودي: «ان عدتم عدنا».

آنچنان
فرياد مي كشم كه قدسيان عالم بالا، كارگزاران ملكوت فرشتگان يفعلون مايومرون،
زبانيه و ناديه، ملائك رحمت و عذاب، ارواح پيامبران و صديقان و شهيدان همه بشنوند
كه اگر بسوزانيم باز هم دوستت دارم، آتشت را هم به جان مي پذيرم، به دوزخت با پاي
خويش فرو مي افتم ولي اين را بدان كه دوستت دارم «اعلمت اهلها اني احبك» و اين مرا
بس است و اكنون به سوي حريمت روانم.

در
حرم

اينجا
حرم است و مسجدالحرام و من حرامي را به اينجا چكار، ايستادم ديدم بحرم رهم نمي
دهند، دامان احرام را به اشك ديدگان آغشتم، سربرزير از درماندگي و ملعنت و سيه
روزي، ابراهيم و اسماعيل را ديدم كه به فرمان «طهرابيتي» كعبه را شست و شوي مي
دهند وهاجر از زمزم آب مي آورد و فرشتگان پرده مي آويزند و پيامبر بهمراه علي و
خديجه نماز مي گزارند و كوثر از ميزاب رحمت جريان دارد و پاكان در طواف و اعتكافند
و من با اين دامان آلوده همچنان بردر، مانده و درمانده، ابليس گريبانم را گرفته و
به بيرون مي كشيد و كلاغ و كركس و خروس و گوساله و ميمون ها در اندرونم فرياد مي
كشيدند و الاغ عر مي زد و مار بر گلويم مي پيچيد و شيطانكها جيغ مي كشيدند و كرمها
در لجن جانم لول مي زدند و عفونت گناه از جانم به كهكشان بر مي خاست و حاجيان تنه
ام مي زدند و  مي رفتند و من همچنان مايوس
و محروم و نوميد و سراسيمه ايستاده، نه پاي رفتن داشتم و نه ماندن، مي خواستم فرار
كنم و دست بردارم، هرچه بادا باد؛ حالا كه راهم نمي دهند بر مي گردم،اگر قرار باشد
فقط صالحان و مؤمنان را از در درآيند پس گنهكاران بكجا روند؟ اينها هم كه آفريده
همويند، باشد، بر مي گردم ولي اين را هم خدا مي داند كه دشمنش شيطان شادمان مي
شود، خودش مي داند و كرمش.

صدائي
در گوش جانم پيچيد كه “لاتياس من روح الله، دلم خنك شد، پيكرم جان گرفت، كامم
تر شد، امام مجتبي را در هاله اي از قدس و شكوه ديدم كه بر بال فرشتگان طواف مي
كرد و چون چنان درمانده ام ديد فرمود، بگو:

«يا
محسن قد اتاك المسيي» زبانم باز شد جرئت يافتم و بدرون آمدم و خود را چون دزدي در
ميان كاروان افكندم و گم شدم.

كعبه
ايستاده بود به بلنداي هفت آسمان، سر در عرش فرو برده و بر زمين قامت گرفته در
سايه ي بيت المعمور كه فرشتگان در آسمان طواف آن كنند و اين كعبه تجسم همان بيت-
المعمور است و گويند كه خود بيت المعمور پرتوي از تجلي قلب پيامبر است و كعبه در
مكعبي شش جهت كه محتوي همه ي جهات است و خود جهت است كه هر عمل بايد جهت دار باشد
بسوي خدا و هر وجه روياروي وجه خدا، كه باني كعبه گفت: «وجهت وجهي للذي فطرالسموات
والارض».

و
هر چهره كه روبروي خدا نباشد هالك است و هر عمل كه بدان جهت نباشد خسران و كعبه
بيت است و مشعل است و پرچم است و محور است و عتيق است و شريف است و من نمي دانم و
نمي فهمم كه چيست كه بامي است براي پروازيا خورشيدي در منظومه هستي و حيات.

همه
چرخانند و گردان همچون اختران كه «كل في فلك يسبحون» بر گرد آن شمس “تجري
لمستقرلها” كه اين قانون آفرينش است همه جنبان و در جريان بر گرد محور خلقت،
از او به او و سريندگان سرود «انا لله و انا اليه راجعون» و طائفان در همان جريان
از خدا بخدا همه در خط خدا و بر زبانها سرايش يا رب،

تنها
يك تن است و ارواح بهم پيوسته و رشته ي امتيازات گسسته، جانها باهم و فراهم، موج
است و دريا، وحدت است و يك رنگي و بي رنگي و همه ي رنگها در خم وحدت صبغة الله
فرورفته، اصالت با جمع است و فرد هم اصيل است، محو در جمع ولي حركت با پاي خويش،
نه انديويدوآليسم و نه كلكتويسم، خودي اصيل و جمع قويم، نفي خاك و خون و اثبات
«امة واحدة و رب واحد» و كعبه، خانه خدا و مردم نردبان آسمان و قائمه توحيد و
حجرالاسود نمايش دست خدا كه خدائيان با آن بيعت مي كنند و اين همه طائف ذره ها بر
گرد آن خورشيد كه در عالم ذر با خدايش پيمان بسته اند و چون همه ي دلها با اوست
همه ي دلها با هم است و اين است رمز وحدت ناس در سايه ي وحدت خداي و شكل گيري امت
واحده اي دور از هر گونه تبعيض و امتياز.

نماز
طواف

و
اكنون در مقام ابراهيم، پدر امت و مهندس ملت كه هندسه ي كيش توحيد را پرداخت و
فرياد «و ما انا من المشركين» ش بلند بود و ما اينك در پيروي ملت اوئيم … او كه
بتها را درهم شكست و قدرت طاغوت را درهم كوفت و بليه ها بجان خريد و اين خانه ساخت
و بفرمان خدا بپرداخت، خانه اي كه عاكف و باد در آن يكسانند و آنگاه در اين جا
مقام كرد و به اقامت صلاة پرداخت؛ صلاتي كه بر مؤمنين كتاب موقوت است و معراج مؤمن
است و استوانه ي استوار دين و سخن گفتن با خدا و محمدت و نيايش او و ناهي از فحشاء
و منكر و سرانجام: علت غائي خلقت و حيات روح و صفاي جان و در آن جاي ايستادم
بنماز، سرافكنده در پيشگاه خداي و زبان بسته همچون گنگي كه “قد اخرسته
ذنبه” و چون ديگر دلها بخدا بود، مرا هم در انبوه نمازگزاران پذيرفته اند
اگرچه سجاده به مي رنگين داشتم باران عطوفتش طهارت آورد و رشحاتي از ميزاب رحمتش
برجانم باريد، منهم سوره ي جحد را پس از حمد تلاوت كردم كه نخست اسلام انكار است و
بدون انكار، اسلام؛ نادرست و نامقبول، اول انكار معبودان و قدرتهاي منكر و سازش
ناپذيري با آنها و فرياد «لااعبد ماتعبدون» كشيدن و از آنها جدا گشتن و نفي و رد و
طرد خدايان دروغين و نبرد با پرستندگان بت و طاغوت و آنگاه بخدا گرائيدن و به
يكتائيش پرستيدن و در صف طائفين و عاكفين و ركع السجود جا گرفتن و قيام در برابر
حق، قيام به ايفاء وظايف است و اقامه قسط. و قسط و برابري همان تجلي توحيد است در
زمين و در مجتمع و جز در سايه ي توحيد؛ اقامه ي قسط ميسور نيست و پيامبران براي
اقامه ي قسط آمدند تا كسي لقمه از دهان ديگر كس نر بايد و بهره كشي از بهره دهي
بهره نستاند و كظه ي ظالم و سغب مظلوم پيش نيايد و اجتماع درهم نشكند و ستمگران بر
ستمكشان نتازند و قدرتهاي ابليسي در برابر حكومت الهي پديد نيايند و شرك جلي و خفي
دندان ننمايد و توحيد هم در جلوه ي اعتقاد و هم در پهنه ي اجتماع تجلي كند و دل
بخدا پيوندد و جان همه نور و صفا شود و عبادت شكل گيرد و با سياست در آميزد و دين
و دنيا از تضاد و تخالف دور افتد و دنيا مقدمه آخرت و مزرعه ي قيامت گردد و از خدا
هر دو را بخواهيم و بگوئيم «ربنا آتنا في الدنيا حسنة وفي الآخرة حسنة».

در
صفا و مروه

بر
صفا برآمدم و همه جا سراب ديدم بياباني خشك و آتشناك و غير ذي ذرع و من تشنه كام و
همه جا آب و هر چه پيش مي تاختم آب نبود و همه سراب و از مروه بسوي صفا بازهم كوير
و رملهاي داغ و شمشير آفتاب و من سوخته دل در التهاب و پيشاپيش من كنيزي تنها و
تشنه و كودكش در لهيب مهيب آتش و عطش، زبان در كام سوخته و او هروله كنان آب مي
خواهد و از تشنگي فرزند در ستوه و اندوه و خداي در ابرام عطش كودك، مُبرم، كه تشنگي،
سيرابي است و نيازمندي بي نيازي است و اين درد است كه درمان آفرين است و انسان
«كادح» بمقام «ملاقيه» مي رسد و تا تشنگي كام بجان نرسد و آتش در خرمن روح نيفتد،
باران رحمت نبارد كه:

آب
كم جو تشنگي آور بدست                     
تا بجوشد آبت از بالا و پست

و
هفت بار اين مادر دلسوخته در هروله است و شتاب كه ناگهان از پاشنه ي پاي كودك آب
بجوشد و زمزم شود و كودك سيراب شود و به طفيل آن طفل همه ي ساعيان و حاجيان سيراب
شوند كه اين خواست خداست و تلاش هاجر و اعجاز اسماعيل و من در كسوت احرام، كتفم
برهنه است و ملائك عذاب تازيانه ها برآهيخته بر دوشم و من در فرار و بيقرار از صفا
بمروه، از خشم خداي به رحمتش و غلاظ و شداد بدنبالم و من به هروله همچون ظليم مي
دوم و فرياد مي كشم: «يا من سبقت رحمته غضبه يا من كتب علي نفسه الرحمة» تازيانه
ها از ابرها فرود مي آيد و من در فرار و بسنگهاي صفا فرود مي آيد و من بي قرار و
پيامبر فرياد مي كشد، «ففروا الي الله» ساقهايم درهم مي شكند، عرق و اشك درهم مي
آميزد و قلبم از سينه ام خواهد بيرون بريزد.

اي
واي! دارم رسوا مي شوم گويا برهنه ام و سوآتم پديدار است، اين منم كه بشجره ي
ممنوعه نزديك شدم، خارهايش جامه ام را دريد و اكنون در برابر خلق الله دچار
فضيحتم، آخ كه همه ي فرشتگان مي بينند و همه ي آدمها و پيامبر … اي داد و فرياد
كه دارم رسوا مي شوم برگهائي از سدر سدره ي حرم بر خود مي چسبانم و فرياد مي زنم:
«يا ك … ررر … ي ي ي م م العفو ا ل ل ل … ع ع ع ف ف ف و، الستر الس س س ت ت
ت ر ر ر» تا شايد برد عفوش را بر من بپوشد كه ستار است و غفار است و مي بيند و
بخود نمي آورد، پرده را نمي درد و از بنده ي بي حيايش استحيا دارد كه «قداستحييت
من عبدي».

شرمساري
روحم را در مي پيچد و پيكرم را مي شكند و جانم را مي كشد، خدايا! مُردم … نابود
شدم … خاك شدم … خاكستر گشتم … «يا محيي الاموات يا مبدل السيئات بالحسنات»،
صاف مي گويم و جسور و گستاخ بايد ببخشي كه اگر تو نبخشائي كه ببخشايد؟

خدائي
كه ببخشي، بنده ام كه بلغزم آن منزلت تست و اين جبلت من، بخشنده اي ديگر نشانم ده
تا به او پناه برم پس حالا كه تكي بر من تكيده ببخشاي، زار مي زنم و ضجه مي كشم؛
كوه و دروبام با من هم نوايند و فرشتگان همچنان تازيانه ها را از ابرها بزمين مي
كوبند و شانه من برهنه است گاه مي رانندم و گاه مي پذيرندم و من در ميانه ي خوف و
رجاء … وحشت و مسرت … خروش و آرامش همچنان مي دوم و سعي مي كنم.

سعي
و جنبش قانون طبيعت است و ناموس خلقت، اختران و هسته ها همه در جنبش اند و گردش و
فرياد «انفروا» بلند است و انسان بايد در تلاش باشد، هم كدح معنوي و هم سعي مادي
كه بهره ي هر تلاشگري تلاش اوست «ليس للانسان الا ماسعي» بايد در دنيا كار كرد و
بيكاره نماند كه همه ي پديده هاي آفرينش در كارند و سخت كوشند و انسان بيكاره
مردود است و مطرود و مذموم و در اسلام اين صوفي مآبي ها و درويش بازيها و فرار از
كار و سواري بر دوش ديگران ممنوع است و اسلام دين «كداست و كدح است نه دين كل و
مل» و پيامبران كه تجلي معنويت بودند و روح مجسد و مجسم همه در كار بودند، ابراهيم
و موسي چوپان بودند و داود آهنگر و سليمان حصيرباف و عيسي نجار و محمد (ص) هم
چوپان و هم برزيگر و امامان هر كدام در كاري و مسلمان بايد در كار و تلاش زندگي نه
در بيچارگي و دريوزگي.

در
عرصه ي عرفات

گفتند:
پشت بخانه كن و سراغ خداي خانه را بگير، در كجا؟ در بياباني قفر و داغ و در حافره
اي پهن و بي كناره و بيكران و بي ديوار و بي در تا در آنجا خداي را ببيني، كه آنجا
عرفاتست و كانون شناخت و عرفان و خداي را مي توان با چشم دل ديد و زيبائي و مهرش
را دريافت و با او سخن گفت و سخنش را شنود.

بي
تابانه پيش دويدم، محشري بود و خيمه ها طناب در طناب بر پاي و كفن پوشان عارف از
عشق محبوب معبود، بي تاب و جامهاي جان لبريز از طهور وصال، فريادها بلند و اشكها
ريزان و دلها ملتهب و من بدنبال آن گمشده هرسوي دوان و روان ولي آنچه مي جستمش
كمترش مي يافتم. فرياد زدم كه: آآآ خدا! كجائي؟ دامان احرامم بر پايم پيچيد و
چشمانم سياهي رفت و افتادم، بمن گفتند، ترا اينجا راهي نيست كه محرم نيستي و محلي!
نگاهم به احرامم افتاد كه آلوده بود و اين آلودگي از جانم بر جامه ام مي چكيد.
گفتم: چگونه محلم؟ گفتند: محل حرمات اللهي … در همه عمرت حرام ها را حلال شمردي
و دست و زبان و دل و دامنت آلوده است و در اينجا راهي نداري. زبانم بند آمد و
چشمانم كور شد، خدا را نمي ديدم ولي شيطان را ديدم كلاهي زنگوله دار بر سرداشت و
دامها بر دوش و از آن دامها چند حلقه برگردن من كه هي مي كشيد و من افتان و خيزان،
و سگ نفس وق مي زد و چنگالهايش را در سينه ام فرو مي برد و قلبم را پاره پاره مي
كرد و جگرم را مي دريد. خدايا! چكنم با اين دو دشمن و توهم كه دوستي، مرا از خود
ميراني؟

آخر
هرچه هستم ميهمانم و مهمان را بر ميزبان حقي است من از «فج عميق» مي آيم و از كتم
عدم، اين تار و پود را تو بافتي و اين دل را تو ساختي و در سينه ام انداختي. آخر
چرا ؟ چرا با من چنيني؟ كجاست آمرزش و بخشايشت؟ (اين صفحك الجميل)

طوفاني
مرا بهم پيچيد و بدامان جبل الرحمه انداخت، حسين (ع) را ديدم در پاي جبل ايستاده و
خدا را مي خواند و مي گويد: عميت عين لا تراك كور باد چشمي كه ترا نبيند انگشتش را
به آسمان اشارت مي داد و من هرچه نگاه مي كردم نمي ديدم و باز ابليس با همان
زنگوله ها و دامها پيدا شد و مي خنديد و جيغ مي كشيد، خشم و خوف و ياس و اندوه سراپايم
را گرفت و گستاخانه فرياد زدم: خدايا! حسين مي بيند و من نمي بينم او بايد ببيند و
من نبايد كه ببينم چون او شهيد است و شاهد است و تو اي خدا آنچه در حوصله ي امكان
ممكنات بود بكار بردي تا او را ساختي و نور جمالت در زجاجه ي جانش انداختي و او
اكنون از خويش تهي گشته و از توپر كه گرز پوست در آيد تمام تجلي تو است.

ولي
من چكنم؟ او وجه تو و چهره ي تو و ثار تو است و من يار ابليسم و در دام وسواسش
گرفتار خدايا! اصلا بر مي گردم، و بجهنم مي روم كه دوزخ برايم از اين فراق و حرمان
بهتر است مي روم و بهمه مي گويم: خدا با همه ي كرامتش مرا نپذيرفت! خودش مي گويد:
مهمان را اگرچه كافر، بپذيريد ولي مرا كه دوستش دارم و قبولش دارم و در حين گناه،
جاحد بربوبيتش نبودم بلكه دچار تسويل نفس بودم، از درش مي راند. آآآ … ي ي خدايا
گرتو نبخشائي كه ببخشايد؟

انگشت
حسين (ع) از آسمان متوجه زمين شد و خيمه اي را نشان داد كه صداي دعا از آن بلند
بود آهسته پيش رفتم راهيان راه كربلا بودند و شهيدان زنده و جانبازان انقلاب
اسلامي و خاندان شهيدان راه خداي.

چنان
در هاله ي عشق و عرفان مي درخشيدند كه چشمانم تاب نگاه نداشت و مي دانستم كه مرا
در آن بزم راهي نيست، نقابي بر چهره بستم و از پشت خيمه همچون دزدان سرم را از زير
طنابها و چادرها بداخل فرو بردم و بر كف پاي يكي از شهيدان زنده نهادم، آه آرام
گرفتم و گرم شدم و جرياني مغناطيسي پيكرم را فرا گرفت اشكهايم بر روي خاكها مي
چكيد و چهره ام را گل آلود مي ساخت … يكباره منفجر شدم و فرياد كشيدم: اي خدا!
مبادا كه چهره ام از «وجوه غبرة» باشد كه «ترهقها قترة» و من در صف «اولئك هم
الكفرة الفجرة» و من اين چهره بگل آلودم كه غبار و تيرگي در قيامت بر آن ننشيند.

از
بالاي جبل الرحمه نداها و صداها برآسمان بر مي خاست و همه ايستاده بود از سياه و
سپيد چشمها بر آسمان و دلها با خداي كه ناگهان آوائي الهي در فضا طنين افكند،
صدائي آشنا … صداي پيامبر رحمت بر جبل رحمت كه در حجةالوداع خطبه مي خواند و مي
فرمود: «مردم همه فرزندان آدمند و آدم از خاك است و هيچ سفيدي را بر سياه و هيچ
عربي را بر عجم جز به تقوي فضيلتي نيست» و اكنون هم امتش اين چنين در عرفات از هر
مرز و بوم و خاك و خوني فراهم آمده و در لباسي ساده و يكسان تشكيل امت واحده را
بنمايش گذاشته اند تا مدعيان تساوي حقوق بشر، دروغ بزرگ خود را دريابند كه هنوز هم
در دنياي بظاهر متمدن، زشت ترين قيافه فاشيزم و نژاد پرستي و آپاراتايد نمودار است
و اسرائيل نژادپرست و رژيم جنايتكار ژوهانسبورك و سفيدپوستان غارتگر همه جا حلقوم
محرومان جهان را مي فشارند و امتيازات طبقاتي و تبعيضات نژادي همه جا فاجعه بار
است.

در
پهنه ي مشعر

غروب
تنگ بود كه بازهم كوچمان دادند كه دنيا جاي رحيل است و همه محكوم برحلت و اينجا
مشعر است و نيروهاي شاعره ي غيبي كارگزاران خدمتند و بايد شعورها بكار افتد و
انديشه ها بتلاش آيد و در خلقت گسترده ي هستي بتفكر آئيم كه عرفان بايد با انديشه
همراه باشد و دل با مغز و عشق با انديشه كه عقل اول ما خلق الله است، ديگر پديده
ها از او پديد آمده اند و ذكر بايد با فكر همراه باشد و چه دردناك است ذكر بي فكر
و دين بي عقل و عبادت بي انديشه، بيابان مشعر جولانگاه شعور است كه شب است و
ستارگان بر بام آسمان مي درخشند و در هر چشمك هزاران راز و رمز بهمراه دارند و هر
كدام آيتي از خدايند و آئينه اي از جمال ملكوت و همه نشانگر اين حقيقتند كه جهان
معني، و مقصود و مقصد و مبدا و مبدع دارد و هيچي و پوچي و بطلان در كار نيست و
حركت هر ذره اي بر منهج تدبير حق صورت مي گيرد و هر تروخشكي در كتاب آشكار خدا
مندرج است. و اعمال ما هم در اين كتاب بزرگ منعكس و بايد ديد و انديشيد و به ياد
خدا بود، چنانكه فاطمه و علي (ع) اينچنين بودند و اين آيت در شانشان نازل گرديد.

«الذين
يذكرون الله قياما وقعودا وعلي جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات والارض ربنا
ماخلقت هذا باطلا».

تا
سحرگاه در زير آبشار نور ستارگان و بر زبر نرم رملستاني گرم بنماز ايستادن و در
مزدلفه بخداي نزديكي جستن و انديشه بفروغ حكمت روشن داشتن راه صاف تكاملي است كه
انسانرا در مسير صيرورت بسوي كمال مي راند.

نبرد
در ميدان مني

و
سحرگاه كوچيدن بميدان مني براي جنگيدن با شيطان پليد آغاز مي شود و من همچنان خسته
و ناآرام به اين ميدان فرود آمدم در جمع مجتمعي قفير از رزمندگان ميدان جهاد با
نفس و شيطان و ابليسيان؛ ناگهان شيطان را ديدم بر پاي ايستاده كه از دهانش سكه هاي
طلا مي ريزد و اسرائيليان بگردش فراهمند و جيبها از طلا پر مي كنند و گوساله ي
طلاي سامري ور مي زند و كارگزاران بانك «چيس مانهاتن» و «وال استريت» در برابرش
سجده مي كنند و سرمايه داران غدار كارگردانان معركه اند.

انبوه
رزمندگان دردمند كه عمري تازيانه ي اربابان دولتمند برگرده شان فرود مي آمده سنگها
بر پيكر شيطان مي كوبند و او ناله ورنّه سر مي دهد. در اينجا شيوخ سعودي را ديدم
كه بهمراه مفتيان رابطة العالم جيب هاي فراخ خود را از سكه هاي طلا پر مي كنند و
به گروه مهاجمين مي گويند: نزنيد! نزنيد! شما را بخدا، اينجا حرم خداست نه جاي
دعوا!! اين كارها جدال است و سياست و اينجا جاي مناسك و عبادت است!! و من تا
خواستم سنگها را بريزم و بر شيطان نكوبم ناگهان صداي امام امت را شنيدم كه
قهرمانانه فرياد  مي زد: بزنيد. بيزاري
جوئيد بجنگيد و بدانيد كه حج هم عبادتست و هم سياست.

در
جاي ديگر شيطان را ديدم تاجي بر سر نهاده و چكمه اي پوشيده و قداره اي بسته و از چشمان
و دهانش آتش مي بارد و گرداگردش را نمرود و فرعون و سزار و آتيلا و چنگيز و پرويز
و هيتلر و ترومن و استالين و ريگن و بگين و رابين و پرز و صدام فرا گرفته اند و
شمشيرها بخون آغشته اند و در آستينشان بمبها برآنها تاختند و سنگبارانشان كردند كه
ناگهان اعليحضرت ملك پيدا شد فرياد زد: لا تفعلوا! لاتضربوا! لاتقتلوا! عرق از
شقيقه اش مي ريخت و چانه اش مي جنبيد و فرياد مي زد: اينجا حرم امن خداست چرا مي
زنيد؟! برويد نماز بخوانيد! و دين را با سياست نيالائيد! كه با يك نهيب امام امت
بهزيمت رفت و سنگباران آغاز شد و پيشاني شيطان درهم شكست و مغز شيطان پرستان
متلاشي گشت و گروه حاجيان سومين يورش خود را آغاز كردند، اينجا ابليس جامه ي تدليس
پوشيده بود و تسبيحي هزار دانه در دست داشت و ردائي زربفت پوشيده بود و بر گردش،
ربانيون بودند و احبار و كشيشان و موبدان و ملايان درباري كه عود و عنبر را بخور
مي دادند و در برابر شيطان خم مي شدند و بسجده مي افتادند و شيوخ وهابي و رابطة
العالم فتواها در دست داشتند كه اين مكان مقدس حرم امن است و نبايد پاي سياست در
اينجاي باز شود!! بايد عبادت كرد و زيارت و كاري با ديگر كس نداشت!! سجاده ها را
پشت به حجرالاسود و روي به قصرالابيض افكنده بودند و به قبله گاه نيكي دنيا نماز
مي خواندند كه ناگهان فرمان ابراهيم خمين برخاست كه اينها آ كلان سُحتند و قائلان
زور و براين شيطان بتازيد تا شيطانكها هم نابود شوند كه سنگباران آغاز شد و منهم
در ميان جمع به نشاط آمده بودم … سنگها برشيطان افكندم و پيروز بازگشتم ولي
اژدهاي نفس همچنان در اندرونم مي غريد كه در قربانگاه كارد بر حلقومش كشيدم و
بخونش افكندم ولي اين اژدهاي هفت سر، باز هم سر بر مي دارد خدا كند كه كشته شده
باشد.

و
آنگاه با عنوان حاج راهي مدينه شدم و بر پيامبر و آلش درود فرستادم و بر آستانش سر
سپردم و شهيدان بقيع را درود گفتم و از خداي خواستم عزت دينش و شرافت كعبه اش و
مجد كتابش و خشنودي پيامبرش و عزت بندگان مسلمش و پيروزي سپاهيانش و نابودي
دشمنانش و ظهور حجتش را و در همين دعا بودم كه شنيدم زائران در كنار قبر پيامبر
دست بدعا برداشتند و مي گفتند: «خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار».

 

/

سخنان معصومين

وسواس

*
رسول اكرم (ص):

«تجاوز
الله لامتي عما حدثت به انفسها مالم تنطق به اوتعمل».

(تنبيه
الخواطر ص 360)

خداوند
مي گذرد از امت من از حديث نفس ها (وسوسه قلب) تا آنجا كه به زبان نياورند يا به
آن عمل نكنند.

*
امام صادق (ع):

عبدالله
بن سنان، قال: ذكرت لابي عبدالله (ع)رجلا مبتلي بالوضوء والصلاة وقلت: هو رجل
عاقل. فقال ابوعبدالله: واي عقل له وهو يطيع الشيطان؟!

فقلت
له: وكيف يطيع الشيطان؟

فقال:
سله هذا الذي ياتيه من اي شيء هو؟ فانه يقول لك: من عمل الشيطان».

(وسائل
الشيعه ج 1 ص 46)

عبدالله
بن سنان گويد: خدمت امام صادق (ع)بودم، از شخصي ياد كردم كه گرفتار وضو و نمازش
است (يعني در وضو گرفتن و نماز خواندن وسوسه دارد) و گفتم كه او مرد عاقل و
خردمندي است.

امام
صادق فرمود: چه عقلي دارد، در حالي كه اطاعت از شيطان مي كند؟!

عرض
كردم: چگونه از شيطان اطاعت مي كند؟

فرمود:
از او بپرس، اين وسوسه اي كه عارضش مي شود از كجا مي آيد؟ در پاسخ تو خواهد گفت:
از كارهاي شيطان است. (زيرا اگر شيطان او را وسوسه نمي كرد، مانند ساير مردم
اعمالش را انجام مي داد. پس او هم مي داند شيطان است كه به او دستور مي دهد و او
از شيطان تبعيت و پيروي مي كند. و لذا بر او واجب است كه به وسوسه شيطان اعتنائي
نكند و اعمالش را بدون شك و وسوسه انجام دهد).

*
امام باقريا امام صادق عليه السلام:

«عن
زراره وابي بصير قالا: قلنا له: الرجل يشك كثيرا في صلاته حتي لايدري كم صلي ولا
مابقي عليه؟ قال: يعيد، قلنا له: فانه يكثر عليه ذلك كلما عاد شك؟ قال: يمضي في
شكه.

ثم
قال: لاتعودوا الخبيث من انفسكم بنقض الصلاة فتطمعوه، فان الشيطان خبيث يعتاد لما
عود، فليمض احدكم في الوهم، ولايكثرن نقض الصلاة، فانه اذا فعل ذلك مرات لم يعد
اليه الشك.»

قال
زرارة ثم قال: «انما يريد الخبيث ان يطاع فاذا عصي لم يعد الي احدكم».

(فروع
كافي- ج 3- ص 358)

زراره
و ابوبصير مي گويند: از امام (ع)(امام باقريا امام صادق) پرسيديم: اگر شخصي در
نماز بسيار شك كند تا آنجا كه نداند چند ركعت خوانده و چقدر باقي مانده است؟ حضرت
فرمود: اعاده كند. عرض كرديم: او همواره شك مي كند حتي اگر نماز را اعاده كند.

حضرت
پاسخ فرمود: به شكش اعتنا نكند.

آنگاه
فرمود: شيطان پليد را با شكستن نماز عادت ندهي (كه شما را فريب دهد و به وسوسه
بيندازد) زيرا با اين كار او در شما طمع مي كند. شيطان، خبيث و پليد است و به آنچه
عادت داده شد، عادت مي كند، پس هر گاه براي يكي از شما وهم و اشتباهي حاصل شود، به
آن اعتنا نكند و خيلي نماز را نشكند، چرا اگر كه چندبار چنين كرد، ديگر شك براي او
نمي آيد.

زراره
گفت: آنگاه حضرت فرمود: آن (شيطان) خبيث مي خواهد كه اطاعت شود، پس اگر از او
اطاعت نشد، باز نخواهد گشت.

 

/

صبر در مصیبت، طاعت و معصیت

آیة
الله بنی فضل

ارزش
والاي صبر

 

صبر
پشتوانه و نگهدارنده ايمان است و افرادي كه در شدت ها و سختي هاي اين عالم، صبر و
شكيبائي نداشته باشند، ايمان آنان مانند برف در معرض آفتاب و نمك در آب، زود از
بين مي رود و در مقام طاعت و بندگي به سرعت خسته و افسرده مي شوند.

اكنون
برخي از آيات و روايات را درباره صبر فهرست وار نقل مي كنيم:

خداوند
سبحان در قرآن مجيد، در آيات متعددي انبياء و مؤمنين را امر به صبر و درباره آن
تاكيد نموده است خطاب به پيامبر اسلام مي فرمايد:

فَاصْبِرْ
كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ
كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلا سَاعَةً مِنْ
نَهَارٍ بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ (٣٥)

(سوره
احقاف- آيه 35)

صبر
كن همانگونه كه پيامبران اولوالعزم صبر نمودند. تمام پيامبران خصوصا اولوالعزم از
آنان و بالاخص پيامبر اكرم (ص) در راه رسيدن به هدف و هدايت انسان ها به سوي حق،
در برابر ناملايمات و سختيها، صبر و تحمل نموده اند.

پاداش
صبر

در
آيات قرآن و روايات معتبر، اجر و ثواب و پاداش بي پايان بر صبر وعده داده شده است.
در آيه 22 و 23 از سوره رعد مي فرمايد: «آنان كه براي طلب ذات پروردگار، در مقام
طاعت و، صبر كردند به اينكه نماز را بر پاي داشتند و انفاق نمودند و گناهان خود را
بوسيله اعمال نيك دفع مي نمايند، باغهاي بهشت براي آنان و پدران صالح و همسران و
فرزندان آنان است، و ملائكه هاي خدا برآنان از هر دري وارد مي شوند». و در آيه 24
از سوره مزبور مي فرمايد: «سلام بر شما به سبب آنچه صبر كرديد چه خوب است خانه ي
آخرت شما!»

در
آيه 10 از سوره زمر مي فرمايد:

قُلْ
يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي
هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى
الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ (١٠)

همانا
پاداش صبركنندگان، بدون حساب و شمار، و با كمال و تمام داده مي شود.

صبر
در روايات

از
امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«الصبر
من الايمان بمنزلة الراس من الجسد فاذا ذهب الراس ذهب الجسد، كذلك اذا ذهب الصبر،
ذهب الايمان».

(اصول
كافي- ج2- ص 87)

صبر
نسبت به ايمان مثل سر نسبت به بدن است پس اگر سر نباشد، بدن از بين مي رود، و
همچنين اگر صبر برود، ايمان مي رود.

اميرالمؤمنين
(ع)در روايتي مي فرمايد:

«اذا
فارق الصبر الامور، فسدت الامور».

(اصول
كافي- ج 2- ص 90)

اگر
صبر در كارها نباشد، كارها فاسد و بي فايده است.

از
امام محمد باقر (ع)روايت شده كه فرمود: پدرم حضرت علي بن الحسين (ع)هنگام وفاتش
مرا بر سينه خود چسبانيد و فرمود: اي فرزندم! وصيت و سفارش مي كنم ترا به آنچه
پدرم هنگام وفات مرا سفارش كرد. فرزندم! صبر كن بر حق هرچند كه تلخ باشد.

(اصول
كافي- ج 2- ص 91)

امام
صادق (ع)فرمود:

«اصبروا
علي الدنيا فانما هي ساعة فما مضي منه فلا تجد له الما ولاسرورا ومالم يجيء
فلاتدري ماهو وانما هي ساعتك التي انت فيها فاصبر فيها علي طاعة الله واصبر فيها
عن معصية الله».

(اصول
كافي- ج 2- ص 454).

صبر
كنيد بر دنيا! دنيا همان ساعت و وقتي است كه در آن هستي بر گذشته و آنچه را كه پشت
سر گذاشتي غمناك و خوشحال نباش و آن ساعت و زماني كه مي آيد نمي داني چگونه خواهد
بود. همانا دنيا همين ساعتي است كه الآن تو در آن هستي، پس صبر كن برطاعت خدا و
انجام دادن اعمال نيك و صبر كن در آن ساعت از معصيت خدا.

و
همچنين روايت مفصلي از امام جعفر صادق (ع)نقل شده كه در آن مي فرمايد: سفارش مي
كنم بر صبر و شكيبائي در همه امور، چرا كه خداوند پيامبر اسلام (ص) را مبعوث و او
را امر كرد بر صبر و مدارا و فرمود:

اصْبِرْ
عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الأيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ
(١٧)

(سوره
ص- آيه 17)

و
پيامبر صبر كرد تا آنجا كه به آن بزرگوار نسبت هاي ناروا دادند. سينه ي مباركش تنگ
و ناراحت شد، خداوند اين آيه را نازل فرمود:

وَلَقَدْ
نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ (٩٧)

(سوره
حجر، آيه 97)

سپس
آن بزرگوار را تكذيب نمودند، غمناك شد خداوند اين آيه را نازل كرد:

قَدْ
نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ
وَلَكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (٣٣)وَلَقَدْ كُذِّبَتْ
رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَا كُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ
نَصْرُنَا وَلا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ
(٣٤)

(سوره
انعام- آيه 34-33)

مي
دانيم گفتار و تكذيب آنان ترا محزون و غمناك مي كند، آنان ترا تكذيب نمي كنند بلكه
آيات خدا را انكار مي كنند، پيامبران گذشته هم مانند تو تكذيب شده و صبر نمودند.
پيامبر اسلام هرچه درباره خودش گفتند و انجام دادند، خود را ملزم به صبر نمود تا
آنجا كه كفار، خدا را تكذيب نمودند؛ پيامبر فرمود: هرچه درباره خودم و خانواده و
اهل بيتم گفتيد صبر كردم و اما آنچه درباره ي خدايم مي گوئيد، صبر نخواهم كرد،
خداوند آيه نازل كرد و فرمود: پيامبرم! بازهم صبر كن. پيامبر اسلام در همه احوال صبر
نمود. خداوند به آن بزرگوار بشارت داد كه عترت پاك او پيشوايان امت و متصف به صبر
خواهند بود و در اين باره آيه اي را نازل كرد:

وَجَعَلْنَا
مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا
يُوقِنُونَ (٢٤)

(سوره
سجده- آيه 24)

در
آن هنگام پيامبر فرمود:

«الصبر
من الايمان كالراس من الجسد».

امام
باقر (ع)مي فرمايد:

«الجنة
محفوفة بالمكاره والصبر فمن صبر علي المكاره في الدنيا دخل الجنة وجهنم محفوفة
باللذات والشهوات فمن اعطي نفسه لذاتها وشهواتها دخل النار»

-بهشت
بوسيله صبر در كارهائي كه برخلاف ميل و نفس انسان است، كسب مي شود پس هركس در دنيا
بر مكاره و سختي ها صبر كند، داخل بهشت شود. و اما جهنم بوسيله لذات و شهوتهاي نفس
كسب مي شود، پس هر كس لذت ها و شهوت هاي دنيا را اختيار نمايد، داخل در آتش جهنم
مي شود.

انواع
صبر

بهترين
انواع صبر عبارت است از صبر جميل. جابر از امام محمد باقر (ع)سئوال كرد: صبر جميل
چيست؟

حضرت
فرمود: آن صبري است كه انسان در پيش آمدهاي ناگوار تحمل نمايد و به اين و آن شكايت
نكند.

اميرالمؤمنين
(ع)از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود:

«الصبر
ثلاثه: صبر عند المصيبة وصبر علي الطاعة وصبر عن المعصية. فمن صبر علي المصيبة كتب
الله له ثلاثمائة درجة مابين الدرجة الي الدرجة كما بين السماء الي الارض ومن صبر
علي الطاعة كتب الله له ستمائة درجة مابين الدرجة الي الدرجة كما بين تخوم الارض
الي العرش و من صبر عن المعصية كتب الله له تسعمائة درجة ما بين الدرجة الي الدرجة
كما بين تخوم الارض الي منتهي العرش».

(اصول
كافي- ج2- ص 91)

صبر
بر سه قسم است: 1- صبر در مصيبت و آن سيصد درجه ثواب دارد كه ما بين هر درجه با
درجه ي ديگر به انداز فاصله ميان زمين و آسمان است. 2- صبر در مقام طاعت داراي
ششصد درجه ثواب است كه فاصله هر دو درجه به اندازه ته زمين تا عرش است. 3- صبر در
موارد معصيت كه نهصد درجه ثواب دارد و بين هر دو درجه، به اندازه ته زمين تا
منتهاي عرش است.

صبر
در مصيبت

صبر
در مصيبت ها و پيش آمدهاي ناگوار و هنگام واردشدن ضرر و زيانهاي مالي و جاني، اجر
و ثواب بي پايان دارد.

خداوند
در آيه 155 تا آيه 157 سوره بقره مي فرمايد: شما انسانها را آزمايش مي كنيم با
ترس، گرسنگي و تلف شدن مال و جان و اولاد. بشارت باد بر آنانكه در اين گونه مصيبت
ها صبر كنند و صلوات و رحمت خدا بر آنان باد.

البته
هرچه مصيبت بزرگتر و سخت تر باشد، لطف و عنايت است كه از ناحيه خداوند به خواص از
بندگانش متوجه مي شود. در روايت وارد شده كه خداوند اگر بخواهد در آخرت به بنده اش
ارفاق نمايد، او را در دنيا به انواع گرفتاريها مبتلا مي سازد.

امت
انقلابي و حزب الله ايران، صبر را از ائمه معصومين عليهم السلام ارث برده و در
مقابل شدائد ناشي از كارشكني دشمنان ايستادگي كردند، خصوصا خانواده هاي معظم شهدا
و اسرا كه عزيزانشان را در راه خدا داده اند. آري! اينان تربيت شده مكتب حضرت
اباعبدالله الحسين (ع)هستند و از رهنمودهاي پيامبر گونه امام بزرگوارمان الهام
گرفته اند؛ آن امامي كه وقتي فرزند برومندش آيت الله حاج آقا مصطفي ((ره)) را -كه
راستي اميد- آينده انقلاب و اسلام بود- از دست داد، و در حد اعلي صبر كرد و تنها
دو كلمه فرمود:

«اين
از الطاف خفيه الهي بود».

صبر
در مقام طاعت

صبر
در مقام طاعت اجر و ثوابش به مراتب بيشتر از صبر در معصيت است. خدمتگزاران به
جمهوري اسلامي در هر پست و مقامي كه باشند، خدمت با اخلاصشان و صبر و تحملشان بر
مشكلات و دشواري هاي انقلاب افضل طاعات است و هر وقت در اثر كوشش و تلاش در خدمت
خسته شدند با تذكر و توجه به اين جمله حضرت امام كه فرمود:

«اگر
همه عالم را بگرديد، خسته تر از من نمي توانيد پيدا كنيد، لكن خدمت به اسلام و
مسلمين از همه چيز مهم تر است» با اين جمله رفع خستگي نمايند بلكه خستگي را به خود
راه ندهند.

حضرت
امام، جمله مذبور را در ضمن فرمايشاتشان خطاب به فرمانده ي لشكر 64 اروميه در
اوائل انقلاب در حادثه ناگوار نقده (در آذربايجان غربي) كه در اثر خيانت بعضي از
اعضاي دولت موقت اتفاق افتاده بود، ايراد فرمودند. راستي اگر انسان قدري از برنامه
ي كارهاي حضرت امام مطلع باشد و روي آن دقت كند به حقيقت و واقعيت جمله مزبور پي
مي برد و تصديق مي كند امام بزرگوار با آن سن و سالش، در مقام طاعت و خدمت به
جمهوري اسلامي چقدر صبور و متحمل است.

حال
كه سخن از امام بميان آمد، مناسب است به طور اشاره، از طاعت آن بزرگوار در مقام
عبادت ذكر كنيم:

امام
امت حدود 14 سال در نجف اشرف، هر شب سر ساعت معين به زيارت مولي اميرالمؤمنين
(ع)مشرف مي شدند.

يكي
از علماي محترم تهران -قبل از شروع نهضت- در جلسه اي كه صحبت از طاعت امام بود
گفت: شبي مهمان مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفي بودم، ثلث آخر شب با صداي ناله و
گريه اي بيدار شدم. حاج آقا مصطفي را بيدار كردم و گفتم: مثل اينكه در همسايگي كسي
مرده است كه صداي شيون بلند است.

حاج
آقا مصطفي گوش داد و گفت: در همسايگي خبري نيست بلكه حاج آقايم است كه هر شب، ثلث
آخر شب بيدار است و با رب الارباب اينگونه راز و نياز مي كند.

حجة
الاسلام حاج شيخ حسن صانعي مي گفت: اوائل انقلاب هر روز حضرت امام -در قم- از حدود
ساعت 30/8 صبح تا ظهر ملاقاتهاي عمومي و سخنراني هاي مفصلي انجام مي داد و چندين
بار از پله ها بالاي پشت بام رفته و به ابراز احساسات امت حزب الله پاسخ مي گفت.
يك روز چند دقيقه به ظهر مانده، امام در حالي كه به اتاق استراحت مي رفت، در سيماي
مباركش خستگي فوق العاده احساس نمودم، خودبخود گفتم: الآن امام مي رود و از فرط
خستگي مي افتد! دنبال ايشان وارد شدم، ديدم امام در حال قيام مشغول نافله ظهر است.

صبر
در مورد معصيت

صبر
در مورد معصيت از صبر در مصيبت و در مقام طاعت والاتر و افضل است. انسان وقتي كه
با معصيت مواجه شد، با شيطان و نفس اماره خود معارضه نموده مرتكب معصيت نشود انسان
هر كار و سمتي اگر داشته باشد، به رقيب خود حسد نورزد و در كارهاي او كارشكني
نكند. اين است جهاد اكبر كه از جهاد در ميدان مبارزه با دشمنان خدا بزرگتر است:
جهاد با نفس اماره و پيروي نكردن از شهوات و هواهاي نفساني.

خداوند
به همه ي ما توفيق دهد كه در هر سه مقام (مصيبت، طاعت و معصيت) صبر را پيشه ي خود
قرار دهيم.

 

/

سخنی درباره داستان بحیر

درسهائی از تاریخ تحلیلی

حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

سخنی درباره اصل داستان بحیرا و روایات وارده
در این باره

 

ما بهتر است اين روايات را جداگانه تحت بررسي
و تحليل قرار دهيم و از اينرو مي گوئيم: روايت نخست كه در صحيح بخاري نقل شده از
چند جهت مورد خدشه است:

1- از نظر سند، چون راوي حديث ابوهريره است و
او كسي است كه به بازرگان حديث معروف شده و پيش از اين در قسمت هاي دوم و سوم از
همين سلسله مقالات[1] شواهدي بر
اين مطلب ذكر كرديم و گويند: كار وي بجائي رسيد كه هر كس كسب و كارش كساد مي شد و
كالاي تجارتي روي دستش مي ماند با پرداخت مال و يا وجه و يا آش و پلوئي به
ابوهريره و جعل حديثي در آن باره از زبان رسول خدا (ص) از ورشكستگي نجات مي يافت[2] و
بهمين خاطر است كه برخي گفته اند:

هيچ بعيد نيست كه ابوهريره خود اين نوع حديثها
را جعل كرده تا براي شغل خود آبروئي تحصيل كند زيرا وي در دوران حيات زندگي خود را
به چوپاني مي گذرانيد و بهمين خاطر نيز اين نام بر او غالب گرديد زيرا وي «هره»
-يعني گربه اي- را پيوسته همراه خود داشت كه با آن بازي مي كرد، و چون در زمره ي
مسلمانان در آمد اين نام ملازم او گشت، ولي وي اين نام را خوش نداشت و از اينرو
اين نوع احاديث را جعل كرد تا آبروئي به خود بدهد، و در زير پوشش اين گونه روايات
وجهه اي براي خود دست و پا كند[3].   

2-
اين حديث مخالف است با روايت ديگري كه ابن كثير در كتاب البداية و النهاية، و
يعقوبي در تاريخ خود از عماربن ياسر روايت كرده اند كه درباره ي آنحضرت گفته:

«…
ولاكان اجيرا لاحد قط[4]»

يعني
هرگز آنحضرت اجير كسي نبود -وبصورت كارگر و مزدور براي كسي كار نكرد- و اگر نوبت
به ترجيح نيز ميان اين دو روايت برسد روايت عماربن ياسر نزد ما ترجيح دارد.

3-
اين حديث با روايت ديگري نيز كه ذكر شد و در آن آمده بود كه فرمود:

«…
و بعثت وانا ارعي غنم اهلي باجياد»

مخالف
است زيرا در روايت ابوهريره «اهل مكه» است، و در اين روايت «اهلي» است، و از اين
نظر روايت ابوهريره غيرقابل اعتبار و ضعيف مي شود.

اين
در مورد روايت ابوهريره.

واما
در مورد روايات ديگر نيز بايد بگوئيم از نظر سند ضعيف است، گذشته از اينكه اصل
پذيرفتن اين مطلب يعني تن دادن ابوطالب به چنين كاري براي رسول خدا مورد ترديد و
قابل خدشه است.

زيرا
با توجه به علاقه ي شديد ابوطالب در حفاظت و نگهداري آنحضرت و بخصوص با سخناني كه
از كاهنان و پيشگويان و ديگران درباره ي آيندهي آنحضرت و دشمني يهود با وي شنيده
بود و خود همين راويان و تاريخ نويسان آن را با آب و تاب و طول و تفصيل نقل كرده
اند چنانچه در داستان بحيرا نمونه اي از آن سخنان را شنيديد، و روايات ديگري كه
ابوطالب پس از شنيدن آن اخبار لحظه اي رسول خدا را از خود جدا نمي كرد و سخت در
حراست و حفاظت آنحضرت مي كوشيد، پذيرفتن اين مطلب كه آنحضرت را روزها و شبها به
تنهائي رها مي كرد تا در بيابانهاي مكه تك و تنها براي مردم مكه گوسفند چراني كند
بسيار بعيد بنظر مي رسد.

و
با توجه بدانچه گفته شد اين قسمت از تاريخ نيز كه بسياري از سيره نويسان و اهل
حديث آنرا بصورت يك خاطره ي مسلمي در زندگاني آنحضرت آورده و نقل كرده اند مورد
خدشه و ترديد است و در نتيجه موردي براي اظهارنظر و اجتهاد نويسندگاني همچون
نويسنده ي كتاب «محمد پيامبري كه از نو بايد شناخت» باقي نمي ماند كه مي گويد:

«…
در دوره اي از عمر كه اطفال ديگر تمام اوقات خود را صرف بازي مي كنند محمد خردسال
مجبور شد كه تمام اوقات خود را صرف كار براي تحصيل معاش نمايد، آن هم يكي از سخت
ترين كارها يعني نگاه داري گله».

زيرا
همانگونه كه گفتيم اصل قضيه مورد ترديد است تا چه رسد به اجتهادهاي ديگر … كه ما
با تفصيل بيشتري در قسمت اول از همين سلسله مقالات پاسخ آنرا ذكر كرديم.

و
در خاتمه بايد بگوئيم: با توجه به همه ي روايات و احاديثي كه درباره ي گوسفندچراني
رسول خدا (ص) در دوران كودكي و يا جواني وارد شده و با جرح و تعديل و جمع و تفريقي
كه ميان آنها بكنيم و بخواهيم اصل قضيه را بنحوي پذيرفته و مردود ندانيم، و از
اشكالات و ايرادها نيز تا حدودي در امان باشيم بايد همان گفتاري را كه در مقاله ي
نخست ذكر كرده- ايم بپذيريم، و بگوئيم:

از
آنجا كه چرانيدن گوسفندان نيز يكي از شغلهاي پسنديده و كارهاي مورد پسند پيمبران
الهي بوده و در شرح حال و زندگي ابراهيم خليل و موساي كليم و حضرت شعيب و ديگر از
انبياء عظام نمونه هائي از آن ديده مي شود، و در قرآن كريم نيز بدان اشاره شده[5]… و
شايد يكي از علل آن نيز همان باشد كه در روايت علل الشرايع ذكر شده، البته اگر از
نظر سند ضعيف نباشد …

و
از آنجا كه گوسفندچراني در زندگي اعراب آنزمان نيز يكي از رسوم معمولي و بلكه از
كارهاي تفريحي كودكان و جوانان آنزمان بوده …

و
از آنجا كه رسول خدا خود داراي شتران و گوسفنداني بوده كه از پدرش عبدالله و
احيانا از مادرش آمنه به ارث برده بود[6]، و احتمالا
گوسفندان و شتراني نيز از عمويش ابوطالب بوده كه نياز به چرا داشته اند …

و
از آنجا كه محيط شهر مكه محيطي آلوده به شركت و فساد و ظلم و فحشاء و زنا و
ميخوارگي و ده ها آلودگي و زشتي هاي ديگر بوده، و روح پاك و با صفاي رسول خدا كه
از آغاز زندگي و اوان جواني با اين نوع آلودگيها مخالف بود و سخت از مشاهده ي آنها
رنج مي برد و قدرت مبارزه و دفاع مظلومان را نيز نداشت، و دنبال بهانه اي مي گشت
تا از آن محيط آلوده و پر از فساد به دور باشد و حتي المقدور آن مناظر زننده و زشت
را نبيند …

مي
توان قبول كرد كه براي مدتي آنوجود مقدس روزها كه مي شده گوسفندان و شتران خود و
خاندانش را -همانگونه كه در آن روايت به تعبير «اهلي» نيز آمده بود- بصحرا مي برده
و به بهانه ي چرانيدن آنها خود را از محيط شهر مكه بكناري مي كشيده و شب هنگام
بشهر مي آمده و گاهي شبها را نيز در همان محيط بي سر و صداي بيابان بسر مي برده
است، و اين نهايت سخني است كه مي توان در اينباره پذيرفت، وگرنه اصل مطلب خالي از
خدشه نيست بهمان گونه كه شنيديد، و ماجراي حلف الفضول نيز كه در صفحات آينده مي
خوانيد مي تواند شاهدي بر اين گفتار باشد، والله اعلم.

جنگهاي
فجار و شركت رسول خدا

فجار
در لغت از مفاجره و فجور بمعناي فسق و عصيان گرفته شده، و چنانچه گفته اند در زمان
جاهليت جنگهاي چندي ميان قبائل عرب اتفاق افتاده كه چون در ماههاي حرام بوده و
حرمت ماه حرام را شكستند و يا بخاطر اينكه مشتمل بر خلافهاي ديگري بوده است اين
جنگها را «فجار» ناميده اند، و گويند: آنها چهار فجار بوده كه در آخرين آنها -كه
در سن چهارده سالگي يا پانزده سالگي و يا هفده سالگي و يا بيست سالگي عمر رسول خدا
(ص) اتفاق افتاده- آن حضرت نيز بهمراه عموهاي خويش شركت داشته است.

و
اين داستان در روايت ابن هشام اين گونه آمده كه گويد:

«چون
رسول خدا به سن چهارده سالگي و يا پانزده سالگي رسيد چنانچه ابوعبيده ي نحوي از
ابي عمروبن علاء حديث كرده است جنگ فجار ميان قريش و كنانه از يكسو و قبيله قيس
عيلان از سوي ديگر در گرفت … و سپس انگيزه ي اين درگيري و جنگ را ذكر كرده تا
آنجا كه گويد:

«…
رسول خدا (ص) نيز در برخي از روزها در جنگ حاضر مي شد و عموهاي آنحضرت او را
بهمراه خود مي بردند، و خود آنحضرت فرموده: كه من چوبه هاي تيري را كه بطرف
عموهايم پرتاب مي كردند بر مي گردانم …»

و
بالاخره در پايان حديث از ابن اسحاق نقل كرده كه گفته است:

«رسول
خدا در آن روز بيست سال از عمر شريفش گذشته بود[7]»

و
ابن سعد نيز در كتاب «الطبقات الكبري» پس از آنكه بتفصيل داستان فجار را ذكر كرده
در پايان از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود:

«…
من نيز با عموهايم در آن جنگ حاضر شدم و تيرهائي نيز زدم و دوست هم ندارم كه نكرده
باشم…»

و
در پايان گويد: عمر آنحضرت در آنروز بيست سال بود.

و
سپس از حكيم بن حزام روايت كرده كه گويد: من رسول خدا را ديدم كه در جنگ فجار شركت
كرده بود[8] و
يعقوبي در تاريخ خود در اينباره بيش از ديگران مطلب نقل كرده ولي پراكنده و مختلف
و ترديدآميز، زيرا در آغاز فصل گويد:

«وشهد
رسول الله الفجار و له سبع عشرة سنة، وقيل عشرون سنة».

يعني-رسول
خدا در فجار حضور داشت و در آن وقت هفده سال داشت و برخي گفته اند بيست سال داشته
و سپس داستان جنگ فجار را نقل كرده و آنگاه گويد:

…«آنها
در ماه رجب مقاتله و كارزار كردند و جنگ در اثناء آن ماه نزد آنها حرام بود كه
خونريزي نمي كردند و از اين جهت آنرا فجار ناميدند زيرا حرمت ماه حرام را شكستند و
هر قبيله اي را سر كرده اي بود و سركرده ي بني هاشم زبيربن عبدالمطلب بود…»

و
بدنبال آن گويد:

«و
در روايتي آمده كه ابوطالب مانع شد از اينكه احدي از بني هاشم در اين جنگ شركت
كنند و علت آنرا نيز اينگونه بيان كرده فرمود:

«هذا
ظلم وعدوان وقطيعة واستحلال للشهر الحرام ولااحضره ولااحد من اهلي فاخرج الزبيربن
عبدالمطلب مستكرها…»

اين
ستمگري و تجاوز و قطع رحم و شكستن حرمت ماه حرام است و نه من و نه هيچيك از
خاندانم در آن حاضر نخواهيم شد، ولي بالاخره زبيربن عبدالمطلب را اجبارا و اكراها
به جنگ بردند. و علت اين اجبار و اكراه را نيز اينگونه ذكر كرده كه گويد:

عبدالله
بن جدعان تيمي و حرب بن اميه گفتند: كاري كه بني هاشم در آن حضور نداشته باشند ما
هم حاضر نمي شويم و بدين جهت زبير از روي ناچاري شركت كرد …

و
سپس قول ديگري نقل مي كند كه ابوطالب روزها در جنگ حاضر مي شد و رسول خدا نيز با
وي حضور مي يافت، و هرگاه آنحضرت در جنگ حاضر مي شد قبيله ي كنانه بر قبيله قيس
پيروز مي شد، و آنها مي دانستند كه اين پيروزي از بركت حضور آنحضرت است و از اينرو
به آنحضرت گفتند:

«يابن
مطعم الطير وساقي الحجيج لاتغب عنا فانا نري مع حضورك الظفر والغلبة»


اي پسر غذا دهنده ي پرندگان و سيرآب كننده ي حاجيان، ما را از حضور خود در جنگ
محروم مكن كه ما ببركت حضور تو شاهد پيروزي و ظفر بر دشمن خواهيم بود.

و
رسول خدا در پاسخشان فرمود:

«فاجتنبوا
الظلم والعدوان والقطيعة والبهتان فاني لااغيب عنكم»

شما
نيز از ستم و تجاوز و قطع رحم و بهتان خودداري كنيد تا من نيز در كنار شما باشم!

و
آنها چنين قولي دادند، و رسول خدا پيوسته با ايشان بود تا بر دشمن پيروز شدند!

يعقوبي
گويد: و در روايت ديگري از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود:

«شهدت
الفجار مع عمي ابي طالب وانا غلام»

من
در جنگ فجار بهمراه عمويم ابوطالب حاضر شدم و در آنوقت پسركي بودم و در پايان
گويد:

«وروي
بعضهم انه شهد الفجار وهو ابن عشرين سنة، وطعن ابا براء ملاعب الاسنة فارداه عن
فرسه وجاء الفتح من قبله»

و
برخي روايت كرده اند كه آنحضرت در فجار شركت كرد و در آنوقت بيست ساله بود، و   نيزه اي بر ابوبراء «ملاعب الاسنه» زد و او را
از اسب بر زمين افكند، و همان سبب پيروزي ايشان گرديد[9].

نظر
تحقيقي در اينباره

نگارنده
گويد: براي آنكه ما وقت زيادي از خود و شما را نگيريم بطور اجمال مي گوئيم:

داستاني
كه روايت معتبري درباره ي آن نرسيده … و آنها نيز كه بما رسيده از جهاتي مختلف
است:

1-
از نظر سن رسول خدا در آن روز كه يكي 14 ساله و جاي ديگر 15 ساله، و در حديث ديگر
17 ساله، و در چند جا 20 ساله آمده بود و در يك جا نيز به تعبير «غلام» آمده كه
معمولا به سنين 7 تا 14 سال اطلاق مي شود …

2-
از نظر شركت و عدم شركت بني هاشم، و در نتيجه شركت و عدم شركت رسول خدا (ص) كه در
برخي اثبات شده و در برخي نفي شده …

3-
و از نظر شركت ساير افراد و قبائل نيز مانند حرب بن اميه و ديگران در اين روايات
اختلاف زيادي ديده مي شود.

4-
و از نظر سال وقوع اين جنگ كه در برخي آمده بيست سال پس از داستان فيل و در برخي
14 سال ذكر شده … و از اينها گذشته اين داستان در بسياري از كتب قديم و جديد
تاريخي و حديثي ذكر نشده و بحثي از آن بميان نيامده، مانند تاريخ طبري و كامل ابن
اثير و كتابهاي شيعه و ديگران …

و
با توجه به اينكه بگفته ي خود اينان، اين جنگ در ماه حرام واقع شد و اين گناه
بزرگي بود كه موجب ظلم و عدوان و قطع رحم گرديد و بدان خاطر آنرا «فجار» گفتند …
و از آنسو ما در قسمت هاي گذشته گفتيم كه رسول خدا از كودكي با اعمال خلاف و فسق
وفجور و گناهان مردم زمان جاهليت مبارزه مي كرد، و هرجا كه مي توانست مخالفت خود
را با كارهاي ناشايست ايشان ابراز مي نمود و ابوطالب عموي آنحضرت نيز صرفنظر از
مقام والا و سيادتي كه بر بني هاشم داشت طبق رواياتي كه به برخي از آنها قبلا
اشاره كرديم، و در صفحات آينده نيز شايد روايات بيشتري در اينباره نقل كنيم، از
اوصياء پيمبران الهي و تابع دين حنيف ابراهيم (ع)بود، و داراي مقام وصايت و حامل
اسرار پيمبران الهي بوده … و چگونه مي توان پذيرفت كه رسول خدا و عمويش ابوطالب
در چنين جنگي شركت جسته و حتي كمك به جنگجويان قريش و كنانه كنند …

بنابراين
اصل پذيرفتن اين داستان مشكل و دليل معتبري بر آن نداريم.[10]

 



[1] – به صفحه ي 30 شماره ي 28 و صفحه ي 37
شماره ي 29 مراجعه نمائيد.

/

صلح با صدّام، هرگز!

حجة
الاسلام جمی (امام جمعه آبادان)

 

ملت
مسلمان ايران كه يك انقلاب بزرگ و بي سابقه كرده و رژيم ظلم و استبداد شاهنشاهي را
برانداخته بود، سرگرم ساختن مملكت و جاي گزين كردن ارزشهاي اسلامي بجاي آثار
طاغوتي بود ولي آنها كه نمي خواستند و نمي خواهند اين انقلاب با خاصيت اسلاميش پا
بگيرد جنگ را بر ما تحميل كردند.

طرفهاي
اصلي جنگ: كفر جهاني و اسلام

همانگونه
كه امام بزرگوارمان از روزهاي نخستين جنگ اعلام كردند: اين جنگ، جنگ كفر و اسلام
است. گرچه اين مطلب براي عموم روشن و ثابت است اما از آنجا كه بحسب ظاهر جنگ ميان
دو كشور اسلامي است و يك طرف جنگ كه رژيم عراق است نيز مدعي اسلاميت مي باشد ممكن
است براي بعضي مايه ابهام و سوال انگيز باشد لذا لازم است بطور مختصر توضيحي داده
شود.

همه
مي دانند كه رژيم حاكم بر عراق جنگ را بر جمهوري اسلامي تحميل كرد و اين رژيم بعث
است كه با ايران اسلامي مي جنگد نه ملت عراق كه ملت عراق از اين جنگ بيزار و متنفر
است.

اكنون
بنگريم رابطه اين حزب با اسلام چگونه است؟ براي تبيين مطلب نظري اجمالي و كوتاه
مؤسّسين حزب و اهداف آنها مي افكنيم.

مؤسّس
حزب بعث ميشل عفلق مسيحي است. پدرش يوناني و مادرش فرانسوي و تحصيلاتش در فرانسه
مي باشد و با مطالعه در مقالات و نوشتجات و كنجكاوي در حالات اين شخص كاملا روشن
مي شود كه هدفش از تاسيس حزب جز كشاندن ملل عرب بدام استعمار چيز ديگري نبوده است.

براي
فهم هرچه بيشتر مطلب بايد اساسنامه حزب بعث مورد دقت قرار گيرد كه با مطالعه و
تامل در اين اساسنامه بخوبي روشن مي شود كه اساسي ترين هدف از تاسيس اين حزب،
برافروختن آتش قوميت گرائي در ميان ملل عرب و جدا كردن آنان از عموم مسلمين و
ايجاد تفرقه و جدائي بين آنها است.

گرچه
در اساسنامه نامي هم از اسلام برده شده اما نه بعنوان اينكه اسلام ديني است كه
بايد حاكم بر مسلمين باشد بلكه بهمان نحوي كه دين در فرهنگ غربي مطرح است، جداي از
حكومت و سياست.

كارنامه
حزب بعث در عراق

كارنامه
رژيم بعث در عراق خلاصه مي شود در اعمال ضد دين بصورتهاي مختلف:

1-
تعطيل و از كارانداختن مراكز و كانونهاي ديني:

همه
مي دانيم كه حدود هزار سال است نجف اشرف يكي از مراكز و حوزه هاي مهم ديني مسلمين
است كه محل پرورش فقها و محققين در رشته هاي مختلف علوم اسلامي بوده و از آنجا
فقاهت و ساير علوم اسلامي در سراسر بلاد اسلامي منتشر مي شده و ديديم كه رژيم بعث
چه بر سر اين مركز و حوزه آورد و چگونه اين كانون نور و خير را متلاشي كرد و همين
معامله با ساير مراكز در بلاد مقدس عراق انجام گرفت از قبيل كربلا، كاظمين و
سامرا.

2-
قتل و شكنجه و دستگيري رجال دين و فضيلت:

گمان
مي كنم نياز به توضيح نداشته باشد زيرا مطلبي است كه عامه مسلمين مي دانند. چه كسي
است كه از شهادت آيت الله صدر و خواهرش بنت الهدي در زير شكنجه هاي بعثي ها واقف
نباشد؟ چه كسي است كه از شهادت علامه عبدالعزيز بدري آگاه نباشد؟ كيست كه قتل عام
علماء و برجستگان از بيت آيت الله العظمي حكيم قدس سره را نداند؟ و در هر صورت،
صدها طالب علم و رجال فضل و فضيلت كه زير شكنجه هاي وحشيانه بعثي ها به شهادت
رسيده اند، بر اهل اطلاع مخفي نيست.

3-
هتك و تعطيل شعاير و محافل ديني:

آيا
از آن مجالس و محافل عزاداري و تبليغي كه در عراق با شكوه تمام برگزار مي شد الآن
اثري هست؟ و آيا اكنون در عراق يك اجتماعي كه واقعا اسلامي باشد بطور آزاد تشكيل
مي شود؟

4-
حبس و شكنجه و اعدام هر كسي كه حزب، احتمال مخالفتي از ناحيه او حس كند:

چه
بسا مردان و زنان و افراد مسلمان از تمام اقشار كه از خانه هاي خود ربوده شده و
ديگر اثري از آنها بدست نيامد يا زير شكنجه جان دادند و يا به جوخه هاي اعدام
سپرده شدند كه اجساد آنها نيز به خانواده هايشان داده نشد.

حزب
بعث ضد انساني ترين روش را براي سركوبي و نابودي مخالفين خود بكار گرفته و   مي گيرد. يكي از اين جريانات قضيه ي معروف
ابوطبر است كه خلاصه آن از اين قرار است: عمال رژيم بعث بدستور سران خود بخانه هاي
مخالفين ريخته و اعضاء خانواده را قتل عام مي كردند، سپس براي آنكه خشم مردم عليه
آنان برانگيخته نشود، رژيم رسما تمام اين جنايات را به باند موهومي به رهبري شخصي
بنام «ابوطبر»! نسبت مي داد و انگيزه آنها را دزدي قلمداد مي كرد! اينها مشتي از
خروار از جنايات بعثي ها است كه هر كدام به تنهائي مي تواند دليلي قاطع بر كفر اين
دشمنان خلق و خالق باشد[1].

خوب
بينديشيم و تامل كنيم رژيمي كه اين است فشرده اي از كارنامه سياهش، رژيمي كه اين
است راه و رسمش: زجر و شكنجه و قتل و اعدام علماء دين، محققان و دانشمندان و آزادي
خواهان، رژيمي كه دستش بخون عالم و مرجعي چون آيت الله صدر و علمائي همچون شيخ
عارف بصري، سيد عزالدين القبانچي، سيد نوري آل طعمه، سيد عمادالدين تبريزي و صدها
امثال اين بزرگان همچون رجال علم و فضيلت مردان دين و تقوي و جهاد، سادات بزرگوار از
بيت آيت الله العظمي حكيم قدس سره آلوده است، رژيمي كه پايه حكومتش را بر اجساد
هزاران بي گناه از پير و جوان و زن و مرد ملت مظلوم عراق استوار ساخته، رژيمي كه
هرجا افراد علاقمند بدين و روحانيت را ديده به انحاء گوناگون آنها را سر به نيست
كرده، نظامي كه هرجا ديده روزنه اي از اسلام بسوي جامعه باز شده وحشيانه آنجا را
سد كرده؛ مدارس و كتابخانه ها و بيمارستانهائي كه متعلق به روحانيت اصيل بوده همه
را تعطيل و بسته است حتي قطعه زميني كه براي تهيه دانشگاه اسلامي در كوفه بوده
مصادره كرده و خلاصه جلو هر گونه حركت ديني را گرفته است، آيا چنين رژيمي جز كفر
ايده ي ديگري دارد؟ رژيم بعث عراق نه تنها نظامي ضد اسلام و توحيد است كه خود از
مدافعين سرسخت كفر و الحاد و مروج شرك و نفاق و فتنه و فساد در كشورهاي اسلامي
است.

بنابراين،
يك طرف اين جنگ كفر و شرك و نفاق و الحاد و طرف ديگرش اسلام است.

هدف
و انگيزه جنگ

جاي
هيچگونه ترديدي نيست كه هدف از اين جنگ، از بين بردن انقلاب و به سقوط كشاندن رژيم
جمهوري اسلامي بوده است. و بهانه هاي ديگر از قبيل مسائل مرزي و آب و خاك، همه بي
اساس و كاملا و اهي و مسخره آميز است.

آري!
صدام به فرمان اربابانش اين آتش را روشن كرد كه جمهوري اسلامي را بسوزاند. صدام
جنگ را شروع كرد كه خوزستان را عربستان و خود به عنوان فاتح قادسيه در اهواز جشن
پيروزي برپا كند و از ارتش خود سان ببيند. او جنگ را آغاز كرد تا منابع عظيم نفتي
و اقتصادي ما را در خوزستان در اختيار ارباب قرار دهد.

جنگ
را آغاز كرد تا سفارتخانه ي تعطيل شده اسرائيل را بار ديگر در تهران بگشايد و
پشتوانه از دست رفته صهيونيست ها را به اسرائيل برگرداند.

به
جمهوري اسلامي حمله كرد تا بار ديگر فراري هاي آمريكا و نوكران حلقه بگوش استعمار
را به ايران بازگرداند و آمريكا منافع از دست رفته اش را بازيابد.

و
تنها جرم نظام ايران، اسلامي بودن آن است. اسلام اصيل محمدي نه اسلام تحريف شده
آمريكائي كه خيلي از دولت هاي باصطلاح اسلامي دارند و آمريكا با آنها كاري ندارد
بلكه صددرصد پشتيبان و حامي آنها است زيرا نوكراني تسليم و حرف شنو براي اربابند!

وحشت
استعمار از حاكميت اسلام بر جهان است، همان اسلامي كه دين سياست و حكومت است، همان
اسلامي كه محصور در مقداري عبادات و آداب خشك و بي روح نيست. دشمنان مي گويند:
نماز باشد اما نه اقامه الصلوة! حج باشد اما نه آن حجي كه «ليشهدوا منافع لهم»
مسجد باشد اما مسجد ضرار!

منبر
باشد اما نه براي تنوير افكار و بيدار كردن دلهاي تاريك! قرآن باشد اما نه براي
حكومت كردن و پياده شدن در اجتماع كه فقط براي قرائت آنهم بيشتر براي مردگان و
احيانا براي خواب كردن بعضي زنده ها!

اسلامي
كه چنين باشد استعمارگران شرق و غرب با آن هيچ مخالفتي ندارند بلكه در ترويج و
اشاعه اش از هيچ كوششي هم دريغ نمي ورزند همانطور كه الآن بعينه مي بينيم.

اما
همينكه اسلام بمعناي واقعيش مطرح شود آنجا است كه استعمار به حركت مي آيد و اين
چنين اسلامي از همه طرف مورد هجوم قرار مي گيرد نه تنها از دشمنان زيرك و
سياستمدار كه از دوستان ابله و نادان هم.

اسلامي
كه مي گويد:

إِنَّا
أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ
الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا
اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلا تَخْشَوُا
النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلا وَمَنْ لَمْ
يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ (٤٤)وَكَتَبْنَا
عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأنْفَ
بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ
تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ
اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[2] (٤٥)

وَقَفَّيْنَا
عَلَى آثَارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ
التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الإنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا
بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (٤٦)

اسلامي
كه هدفش اقامه قسط و تشكيل جامعه بر مبناي عدالت و امانت و فرمانش عدل و احسان
است.

الَّذِينَ
يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَمَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ
هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ[3] (٢٤)

إِنَّ
الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ
جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ
اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا[4] (٥٦)

إِنَّ
اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ[5]
وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ
يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (٩٠)

يَا
دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ
بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ[6] إِنَّ
الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا
يَوْمَ الْحِسَابِ (٢٦)

اسلامي
كه هشدار مي دهد مبادا نفسانيات شما مانع اجراء عدالت شود،

يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ
وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ
لِلتَّقْوَى[7] وَاتَّقُوا
اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (٨)

اسلامي
كه تنها امتياز را تقوي و فضيلت مي داند و مي خواهد بشريت را از اسارت در محدوده
امتيازات غيرانساني و فرورفتن در لجن شهوت و حيوانيت رهائي بخشد.

يَا
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ
شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ
أَتْقَاكُمْ[8] إِنَّ
اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (١٣)

اسلامي
كه هدفش نجات انسانها از ظلم و انظلام است.

لا
تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ[9] (٢٧٩)

اسلامي
كه فرمانش مبارزه با كفر و بزرگترين پيامش نشر فضيلت و احسان و محبت است.

يَا
أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ[10]
فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمَانَ لَهُمْ[11]

مُحَمَّد
رَسُولُ اللهِ وَالّذَينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم[12]

اسلامي
كه زمين را از آن بندگان صالح خدا مي داند:

أَنَّ
الأرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ[13]
(١٠٥)

اسلامي
كه بيشترين عنايت و توجهش به محرومان و مستضعفان است و تا آنجا اين قشر را مكرم و
عزيز مي داند كه به بزرگ رهبرش زبده و صفوه موجودات رسول اكرم صلي الله عليه وآله
وسلم چنين فرمان مي دهد.

وَاصْبِرْ
نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ
يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ[14]

خلاصه
اسلامي كه يك بخش از فقه وسيعش در رابطه با عبادات اختصاص يافته و ساير بخشها و
مباحث اين فقه غني مربوط به اداره امور جامعه است با تمام ابعادش و انسان را از
ولادت تا وفات زير چتر حكومت مي گيرد و آني از او جدا نيست، اين چنين اسلامي باب
طبع حاكمان ظالم و غاصب امروز شرق و غرب نيست و بايد كوبيده شود و از بين برود تا
زمين براي تاخت و تاز اعداءالله و غارتگران و مفسدين هموار گردد و آن هم بدست
زمامداران خود فروخته كشورهاي اسلامي.

آري
موثرترين حربه و نقشه اي كه استعمار از ديرباز براي مقابله با اسلام و سركوبي نهضت
هاي اسلامي بكار گرفته كوبيدن اسلام و مسلمين بدست زمامداران و حكام خودفروخته اي
بوده كه از طرف استعمار براي همين منظور در كشورهاي اسلامي بقدرت رسيده اند.

اينان
بظاهر مسلمان و در واقع حافظ منافع استعمار و مامور بانهدام اسلامند نمونه بارزش
اغلب نظامهاي حاكم بر كشورهاي اسلاميند كه بعضي از آنها حتي در كسوت حمايت از
شعائر اسلامي ماموريت جلوگيري از حركتها و نهضت هاي اسلامي را يافته و با تمام قوا
بفرمان آمريكا براي حفظ اسرائيل و سركوبي مسلمين انقلابي در سراسر منطقه مي كوشند.

الآن
در مصر، سودان، مراكش، تونس، اردن و عراق مسلمانان مبارز و متعهد بدست چه كساني
قلع و قمع و حركتهاي اسلامي بوسيله چه عمالي كوبيده مي شود؟

شما
مي بينيد پس از به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي در ايران و واژگون شدن رژيم امريكائي
محمد رضا اين كشور از طريق هوا و زمين و دريا مورد هجوم نظامي از طرف يك رژيم
باصطلاح اسلامي قرار مي گيرد و اغلب رژيم هاي باصطلاح اسلامي ديگر هم به كمك وي مي
شتابند و بعضي از آنها تمام امكانات خود را در اختيارش قرار مي دهند.

كمك
هاي بي دريغي كه اين رژيم هاي باصطلاح اسلامي بعراق كرده اند و استعمار با گماشتن
اين نوكران بي همه چيز بر كشورهاي اسلامي تمام امكانات مسلمين را قبضه كرده و عليه
اسلام بكار گرفته است.

صلح
با صدام، هرگز!

و
اكنون پس از گذشت پنج سال از جنگ، صدام كه خود را در چنين باتلاقي فرو رفته مي
بيند، دم از صلح مي زند و اربابانش براي اين صلح بدتر از جنگ، ما را تحت فشار قرار
مي دهند، ما طبق كدام منطقي صلح را بپذيريم؟

آيا
اسلام به ما چنين اجازه اي مي دهد؟

اجازه
صلح با كفر: صلحي كه مقدمه هدم اسلام و ذلت و خفت مسلمين و سركوبي تمام نهضت ها و
جنبش هاي آزادي خواه مردم مستضعف جهان است.

آيا
مردم مظلوم و ستمديده اي كه اينهمه از اين جنگ صدمه و مصيبت ديده اند به ما اجازه
مي دهند؟

آيا
مردمي كه شهر و ديار آنها به تلي از خاك بدل شده و آنهمه زن و مرد و كودكشان آماج
خمپاره ها و توپهاي صدام گرديده چنين اجازه اي به ما مي دهند؟

آيا
آن مادري كه جسد بي جان كودك خود را بروي دست مي گيرد و فرياد مي زند جنگ جنگ تا
پيروزي چنين اجازه اي مي دهد؟

آيا
رزمندگان عزيزي كه با نثار خون خود صدام را به پرتگاه سقوط و ذلت كشانده و چيزي
نمانده كه براي هميشه او را به زباله دان تاريخ بيفكنند، به ما اجازه مي دهند؟

ما
به حكم اسلام عزيز داريم از اين مكتب مقدسش دفاع مي كنيم و جز اين چاره اي نداريم.
وانگهي از آغاز جنگ تاكنون تمام مسئولين و دست اندر كاران اداره كشور شرايط انساني
و عادلانه ي ختم جنگ را اعلام كرده اند ولي هرگز گوش دشمنان بدهكار شنيدن اين
حرفها نبوده و نيست.

اكنون
ببينيم راه عادلانه براي خاتمه دادن به جنگ غير از اين است:

1-
جبران خسارتهائي كه بر جمهوري اسلامي وارد شده

2-
محاكمه و مجازات متجاوز بعنوان جنايتكار جنگي

3-
برگشت مهاجرين عراقي به منزل و ماواي خود در عراق

پيام
به مسلمانان متعهد

و
اكنون روي سخنم با علماء و دانشمندان اسلامي است، با بزرگاني كه مسئوليت حفظ و
صيانت اسلام را بعهده دارند، با آنان كه حصون اسلام و حافظان ثغور و حدود اين مكتب
الهي و انسان سازند، با آنان كه به اسلام عزيز دل بسته و عاشقانه در راهش در تلاش
و جهادند، با وارثان انبياء، با پاسداران قرآن، با آنان كه خون شهدا و قربانيان
دلباخته اسلام و قرآن در رگهايشان مي جوشد، با آنان كه مزه تلخ هجوم استعمار را
چشيده و از اين رهگذر دلي خونين دارند و بالاخره به رزمندگان و جان بركفاني كه در
طول جبهه ها سينه به سينه دشمن مي جنگند و عرصه را بر دشمنان خدا تنگ كرده اند و
به تمام كساني كه با اسلام عزيز، انس و الفتي دارند.

اي
علما! اي بزرگان اسلام! اي خادمين و مروجين آئين محمدي و اي عاشقان قرآن و اي
پروانه هاي شمع فروزان حق و فضيلت!

امروز
اسلام، اين آئين الهي، اين كانون فيض بخش، اين تنها حامي مظلومين و محرومين و
مستضعفين و اين مكتب الهام بخش عدل و انسانيت چنين ناجوانمردانه مورد هجوم دشمنان
است؛ دشمناني كه با صراحت اعلام كرده اند اسلام براي آنان خطرناك است؛ دشمناني كه
حفظ منافع خودشان را در نابودي اسلام مي دانند، دشمناني كه با استفاده از امكانات
و نيروهاي كشورهاي اسلامي چنين بجان اسلام و مسلمين افتاده اند؛ دشمناني كه با نفت
مسلمين چرخهاي صنعتي اسرائيل را بحركت آورده، آنجا را گرم و دنياي اسلام را باين
سردي و ركود كشانده اند؛

امروز
يك ميليارد مسلمان در اثر خيانت و خودفروختگي اغلب حكام و زمامدارانشان تحت سلطه
استعمار به بدترين وضع گرفتارند.

چرا
بايد چنين باشد؟ چرا يك نعمت دو سه ميليوني صهيونيست اين چنين در قلب كشورهاي
اسلامي چون سرطاني ريشه بدوانند و اين باصطلاح زمامداران كشورهاي اسلامي اينطور
ذليلانه دست بسينه در اختيار آنها باشند؟

چرا
بايد كشور غاصب و ظالم و غير قانوني اسرائيل با همدستي و حمايت اين باصطلاح
زمامداران اسلامي (چون حسن و حسين و حسني و صدام …) اين چنين به اسلام و مسلمين
بتازد و حيثيت و شرف آنها را مخدوش و پايمال كند؟

چرا
بايد سرنوشت مسلمين در واشنگتن و پاريس و لندن تعيين و ترسيم شود؟ و صدها چراهاي
ديگر تكليف و وظيفه ما مسلمين در برابر اين دشمنان چيست صلح و سازش و سكوت و تن به
ذلت و خفت دادن و شاهد اينهمه جنايات بودن يا اينكه دست در دست هم در صف واحد عليه
آنها قيام و مبارزه و رفع شر آنها از اسلام و مسلمين كردن؟

 



[1] – براي هرچه بيشتر پي بردن به ماهيت حزب
بعث و جنايات بعثي ها در عراق، به كتاب تاريخ سياسي عراق، از انتشارات مؤسسه نهضت
جهاني اسلام، مراجعه شود.

/

«استدراج»

قرآن
و سنن الهی در اجتماع بشر

آیت
الله محمدی گیلانی

*از
پنجهزار و ششصد سال عمر تمدن، فقط 292 در صلح بقيه در جنگ* ناله ويكتورهوگو*
استدراج مسبوقست بدو سنت ديگر: 1- تاديب الهي 2- سنت حيلوله.

*
توضيح تاديب الهي و گوشمال دادن بمنحرفين با شدائد و مصائب* بياني از نهج البلاغه*
شدائد و مصائب و جنگها علاوه بر خاصيت بازدارندگي خاصيت قلب كردن حقيقتي بحقيقت
ديگر دارد* محنت ها و جنگها و محاصره ها نيز خاصيت سازندگي دارد و اراده ها و عزم
ها را محكم و امت را بنيان مرصوص مي كند* ذكر نمونه اي: محاصره ي تاريخي لنينگراد
در جنگ دوم جهاني بوسيله نازيهاي آلمان و دفاع جانانه ي مردم آن.

در
مقاله گذشته گفتيم كه استدراج: حركت و عبوردادن چيزي است از درجات و مراحل مختلف
بسوي غايت و هدفي، و در قرآن كريم همين تعبير بلفظه در دو آيه با لحن عتاب آميزي
از سنت الهي در اجتماع بشر شمرده شده كه دامنگير مكذبين شريعت آسماني و ستيزه گران
با حق و عدالت مي شود با اين امتياز كه تحريك موصوف درباره ي آنان تنازلا و آرام
آرام و بدون هيچ شتابي انجام مي گيرد و بدانگونه كند و آرام است كه جامعه ي مبتلا
باين سنت، بجهت كندي و آرامي تحريك مزبور غافل از آن بوده و ناگهان خويش را در
گرداب سقوط و عقوبت مي بيند، كه هيچ راه فراري ندارد.

اين
روش و نيروي نامرئي سقوط و هلاكت و روشها و نيروهاي ديگر تاريخ ساز در امتداد سير
خويش بهر شكلي كه متشكل شوند، خواه بشكل تكالبهاي سياسي و جهانخواري خواه بشكل
تضادهاي اقتصادي و استلاب ثروتها، خواه بشكل اتراف و عياشي ها و خلع جلباب عفت و
حياء، خواه بشكل ناسيوناليستي ها و نهضت هاي ملي، خواه بشكل هواها و هوسهاي مذهب
نما و يا اشكال ديگر باي حال بدون هيچ درنگي، آرام آرام بهدف و غايت خويش -كه بر
بازيگران مختلف الاشكال مجهول است- به پيش مي روند و هيچگونه استثناء و تبدل و
تحويل نمي پذيرند:

اسْتِكْبَارًا
فِي الأرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلا
بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلا سُنَّةَ الأوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ
اللَّهِ تَبْدِيلا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلا (٤٣)

(سوره
فاطر- آيه 43)

در
طول مسير مارپيچي و پرنشيب و فراز، مجموعه حلقه اي بهم پيوسته كه اكثرا از
كشتكارهاي دد خجل ساز و جنايتها و قساوتهاي كابوس آفرين است، پديد آمده بنام تاريخ
بشريت خوانده مي شود، و طبق تحقيقاتي كه از يك دانشمند روسي نقل شده از 3600 سال
پيش از ميلاد مسيح (ع)تاكنون كه تقريبا پنجهزار و ششصد سال است، بشر بزندگي مدني
ادامه مي دهد، تنها 292 سال را در صلح گذرانده و بقيه اين سالها با جنگ و كشمكش
سپري شده است.

و
روشن است كه اين سالهاي بمقياس ناچيزي كه دانشمند روسي «سالهاي صلح» ناميده است در
واقع سالهائي است كه فاصل بين دو جنگ و فرصت تجديد قوا و تهيه تجهيزات براي جنگ
تازه اي بود نه سالهاي صلح بمعناي كلمه.

و
مضمون بيان دانشمند روسي را قبل از وي، نويسنده مشهور «ويكتورهوگو» با اضطراب
جسارت آميزي گفته است:

«شش
هزار سال است كه مردم جهان بادم كشي مشغولند، و در اين مدت، خداوند بيهوده وقت خود
را در راه پديد آوردن گلها و ستارگان تلف مي كند.

آسمان
پهناور، هرساله پيمبراني بصورت گلهاي زنبق و آشيانهاي زرين پرندگان براي مردم جهان
مي فرستد تا آنان را بصلح و محبت بخواند، اما اين پيام مهر، اثر جنون را از دل هاي
هراسناك مردمان بيرون نمي برد، زيرا ديري است كه بزرگترين عشق مردم روي زمين،
آدمخواري و خونريزي است.

ديري
است كه فرح بخش ترين نواي موسيقي ملل شيپور جنگ است. ديري است كه افتخار بصورت
كابوسي موحش درآمده است كه سوار بر ارابه كوه پيكر خود مي گذرد و مادران بينوا و
فرزندان خردسالشان را زير چرخهاي سنگين خود خرد مي كند.

امروزه
خوشبختي ما بسيار مشكل پسند شده، زيرا رضايت فقط وقتي بدست مي آيد كه مردمان
بگويند: برويم و بميريم!

حالا
ديگر براي جلب خوشبختي تنها بايد دهان بر شيپور جنگ نهاد، همه جا برق فولاد  مي درخشد و همه جا دود و آتش بر مي خيزد، ديگر
مردماني كه دسته دسته از پي كشتار هم روانه ميدان آدم كشي مي شوند براي روشن كردن
ظلمتكده روح خود، وسيله- اي جز آن ندارند كه شعله توپهاي جنگ را برافروزند، و اين
همه بخاطر جاه طلبي بزرگان قوم صورت مي گيرد كه خود آنها هنوز ما را در خاك نكرده،
بر سر گورمان، تجديد عهد مودت مي كنند و در آن هنگام كه كالبد ما در دل گور تيره،
خاك مي شود، و در ميدان هاي جنگ، شغالان و لاشخواران سراغ گوشتهائي را مي گيرند كه
شايد به استخوانها باقيمانده باشد، اين آقايان، با احترام بهم سلام مي گويند!»

ظاهرا
اضطراب توامان با جسارت ويكتورهوگو ملهم از خيام است و نگراني و آشفته حالي خيام
هم متأثر اشعار ابي العلاء معري است چه آنطور كه در حالاتش نوشته اند همواره اشعار
ابي العلاء را مي خوانده و مجادله اي كه باز مخشري درباره ابي العلاء دارد، مويد
متأثر بودنش از افكار و اشعار ابي العلاء است و پوچي و بيهودگي آفرينش گلها و
ستارگان كه در كلام هوگو ديده مي شود در اشعار منسوب بخيام بحد و فور بچشم مي
خورد، اين يك نمونه:

آورد
باضطرارم اول بوجود                             
جز حيرتم از جهان چيزي نفزود

رفتيم
به اكراه وندانيم چه بود                      
زين آمدن وماندن و رفتن مقصود

باري،
قرآن مجيد، مرتبه و موقعيت اين روش و نيروي نامرئي نابودي ناگهاني (استدراج)، را
بعد از وقوع دو سنت مترتب بريكديگر، اعلام داشته و فرموده: اكثر امت هاي گذشته كه
دستخوش دمار و نابودي شدند و امت بودنشان در كام مرگ فرو رفت بدين جهت بوده كه از
زي عبوديت و ميثاق بندگي كه با خداوند متعال بسته بودند خارج شده و فاسق گرديدند.
در آيه 102 از سوره اعراف بدنبال نابودي امت هاي گذشته مي فرمايد:

وَمَا
وَجَدْنَا لأكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ
(١٠٢)

يعني:
اكثر امم دستخوش نابودي را ملتزم بميثاق و عهد نيافتيم -بلكه- به تحقيق اكثرشان را
خارج از زي بندگي وفاسق يافتيم. چه جهان هستي با همه عظمت خيره كننده اش، بر پايه
و اساس عبوديت استوار است، وغايت آفرينش جن و انس، عبادت پروردگار است:

وَمَا
خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِيَعْبُدُونِ (٥٦)

و
طبعا با انحراف از غرض و غايت آفرينش در مجراي سنن ويژه ي مناسب با انحراف واقع مي
شوند و نخستين روشن و سنت ناشي از عنايت حق تعالي، روش و سنت تاديب است كه بدين
وسيله شايد به صراط عبوديت بازگشت نموده و بوفاء به ميثاق بندگي ملتزم شوند.

و
در صورتي كه تاديبهاي الهي درباره ي آنان بيفائده و بلااثر شد، مبتلا بسنت ديگري
مي شوند كه جايگير سنت نخستين مي گردد و آن عبارتست از تيره دروني و قساوت قلوبشان
با روي گرداني از حق، و آويختگي بشهوتها با ابعاد گوناگونش و مآلاحيلوله بينشان و
بين مراكز ادراك و وجدانشان پديد مي آيد كه هيچگونه نداء حق در وجودشان راه ندارد.

وبدنبال
اين سنت، سنت مكر و كيد كه همان سنت استدراج است، حلول نموده و درهاي نعمت بسويشان
از هر جهت گشوده مي شود، و در اين نقمت، نعمت نما غوطه ور مي- گردند، و اين روش
مكر و نيرنگ و نيروي شگرف، آرام آرام، بدون هيچ شتابي آنان را بگرداب نابودي
بلامفربه پيش مي برد، در حالي كه در اوج شادماني و غرور وقدرتند ناگهان در گرداب
هلاكت ساقط مي شوند.

و
بنابراين، شايسته است كه در هر يك از سنن مترتبه كندوكاو شود و دلائل و شواهد هر
يك، از كتاب و آثار ديني و تاريخي عرضه گردد. و چنانكه بيان شد، سنت اول، سنت
تاديب الهي بوده كه ناچار در مقام بحث نيز مقدم است:

تاديب
الهي

عنايت
خداوند متعال، خواهان فعليت هر استعداد است و اقتضا دارد كه هر مستعدي بهدف و غرض
مربوطه نائل شود، و از اين رو، اسباب شكوفائي و بفعليت درآمدن هر استعدادي
بالضروره از قلم قضاءالهي گذشته است. اين عنايتي است عام كه شامل همه اهل استعداد،
از آن جمله نوع انسان است كه دادار مهربان با ارسال پيمبران صلوات الله عليهم و
انزال كتاب و شريعت، صراط و اسباب سعادت وي را در اختيارش نهاده است.

و
هر امتي از امم كه بنحوي از انحاء، رسالت الهي بآنها ابلاغ شده و آنان سرپيچي
نموده و از جاده شريعت و قوانين الهي كه وسيله تكامل حقيقي است، منحرف گرديده اند،
مادامي كه استعداد بازگشت بطور كلي در آنها فاسد نشده است، مشمول عنايت عام ياد
شده است يعني بر لطف عميم خداوند است، اسباب بازدارنده از انحراف پديد آورد و بدين
وسيله آنان را گوشمال دهد، باشد كه متنبه شده از خواب غفلت بيدار شوند و بجاده
شريعت و عبوديت بازگردند، چنانكه در دو آيه ذيل مي خوانيد:

1-
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ
وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ

(سوره
انعام- آيه 42)

«سوگند
ياد مي كنم پيمبراني بسوي امت هائي كه پيش از شما بوده اند، ارسال نموديم -آنان
سرپيچي كردند- پس بعنايت خويش آنان را با فقر و قحطي و جنگ و بيماري و مصيبت و
شدائد مناسب گوشمال داديم، باشد كه با اين اسباب باز دارنده متنبه شده و برسم
عبوديت برگشته، و طوق تذلل و بندگي حقتعالي را بر گردن نهند».

2-
وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا
بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ

(سوره
اعراف- آيه 94)

«در
هيچ قريه و جامعه اي، پيمبري نفرستاديم مگر آنكه -چون سرپيچي كردند- اهل آن قريه و
افراد آن جامعه را بعنايت خويش، با فقر و قحطي و جنگ و مصائب و بيماري و شدائد
گوشمال و ادب مي كنيم شايد مضراعت و زي بندگي برگردند».

همانگونه
كه گوشمال پدر دلسوز و كتك معلم و آموزگار مايه ي ادب و وسيله بيداري از خواب
تنبلي و تن آسائي است، ماخوذ كردن امت منحرف با شدائد و گرفتاريها و مشكلات، وسيله
ي بيداري و آگاهي و رجوع به فطرت توحيد، و سبب بازگشت برسم عبوديت است، و در نهج
البلاغه آمده:

«ان
الله يبتلي عباده عندالاعمال السيئة بنقص الثمرات و حبس البركات، واغلاق خزائن
الخيرات ليتوب تائب، و يقلع مقلع، و يتذكر متذكر، ويزدجر مزدجر …»

(خطبه
143)

«خداوند
متعال، بندگانش را هنگام ارتكاب سيئات مبتلا مي كند به كمبود ميوه ها و حبس بركات
و بستن خزائن خيرات تا آنكه توبه كاري توبه كند، و فرورفته اي در لجن گناه، خويش
را بدرآورد، و يادآور ميثاق بندگي، يادآور شود و عبرت گيري از اين اسباب بازدارنده
عبرت گرفته و از ارتكاب گناهان باز ايستد».

اثر
سازندگي شدائد و سختيها

فقر
و قحطي و جنگ و شدائد، و به تعبير قرآن كريم «باساء وضراء» علاوه بر خاصيت تنبيه و
گوشمال و تاديب، خاصيت قلب كردن حقيقتي را بحقيقت ديگر دارد، مانند كيميا كه فلز
كم بها را تبديل به طلاي گران قيمت مي كند، تاريخ زنده ملتهاي زنده گواهي است صادق
كه جنگها و هجومها و محاصره هائي كه برآنها وارد شده است، عزم ها و اراده هاي خفته
آنان را بيدار نموده و استقامت شكست ناپذير بآنها ارزاني داشته است، ومآلا سيادت
آنان برمعموره ي زمين فزايندگي يافته است، و از آن جمله مقاومت مردم لنينگراد در
جنگ دوم جهاني كه در محاصره قواي هيتلري بود اعجاب انگيز است كه خلاصه آنرا يادآور
مي شويم:

محاصره
ي تاريخي لنينگراد و دفاع جانانه مردم آن:

ساليسبوري
روزنامه نگار آمريكائي بعد از بيان طولاني در اين باره مي گويد:

سكنه
لنينگراد از سرما بجان آمده و ضعف بر ايشان چيره شده بود و مي دانستند كه اكنون
پاي زندگي و مرگ در ميان است ولي نسبت بنازكي رشته كه بدان آويخته بودند، شك و
شبهه اي نداشتند، تمام اميدشان بجاده يخي بوده كه بر سطح درياچه «لادوكا» مي گذشت
و قطر يخ آن حدود 25 سانتيمتر بوده است، و بهمين دليل آن را جاده زندگي نام
نهادند، در همه شهر حتي يك اتومبيل وجود نداشت، يگانه وسيله حمل و نقل لوژها بوده
كه پاره اي از اوقات صاحبانش خود را مانند اسبي كه بگاري بسته باشند، به لوژ مي
بستند، جنازه ي مردگان را در تابوت چوبي به قد و اندازه هاي مختلف مي گذاشتند و
بوسيله لوژ بگورستان حمل مي كردند و يا بيماران را با كفشهاي مخصوص سرسره خود را
به لوژها مي آويختند و به بيمارستان مي بردند، بسياري از افراد كه جنازه ها را
بگورستان مي بردند همانجا در كنار جنازه مي افتادند و بي سر و صدا جان مي سپردند
بدون اينكه كمترين ناله يا شكايت يا فريادي از حلقومشان خارج شود. يكي از اهالي
لنينگراد در دفترچه خاطراتش از روزهاي ژانويه سال 1942 اينطور ياد كرده است:

وقتي
از شهر خارج شدم چشمم بباغها و بستانها و سپس بتوده اي بي قواره افتاد نزديكتر
رفتم. در طرفين جاده، توده اجسام مردگان چنان رويهم انباشته شده و سد معبر كرده
بود كه دو اتومبيل نمي توانستند از كنار هم بگذرند. اثري از گربه و سگ و اسب در
شهر نبود، كمتر روزي بوده كه چند نفر بخاطر غذا بقتل نرسند، آدمكشهاي گرسنه همه جا
بودند در صفوف انتظار جلو نانوائي ها يا مراكز توزيع خواربار، ناگهان پيرزني بر
اثر ضربه اي كه از پشت سر باو وارد مي آمد نقش بر زمين مي شد بلافاصله جواني با
رنگ و روي پريده، در حالي كه كيف پول و كارت جيره بندي پيرزن را در دست داشت پا
بفرار مي- گذاشت. و يا اينكه ناگهان برق تيغه كاردي در هوا مي درخشيد و مردي كه از
نانوائي خارج شده و سهميه نان هفتگي خود را زير بغل داشت روي برفها نقش برزمين مي
شد. در يك چشم بهمزدن نان از ميان پنجه هاي خونين او ربوده مي شد و صاحب كارد در
تاريكي شب ناپديد مي گشت -با اين شدائد مردم لنينگراد مدتها مقاومت نموده- استالين
براي پايان دادن بمحاصره لنينگراد فرمان حمله داد، رمز عمليات اين جمله «جرقه»
بود.

روز
دوازدهم ژانويه 1943 عمليات آغاز گرديد. بيش از 4500 توپ به ناگهان آلمانها را زير
آتش گرفتند كه تا آن زمان لنينگراد در حدود پانصد و بيست و پنج روز در محاصره قواي
نازي بودند و رابطه شان با ساير نقاط دنيا قطع بود، خط محاصره را شكستند اما هنوز
روزها و هفته هاي زيادي مي بايستي تا محاصره بطور كلي قطع شود، زيرا آزادی نهائي
لنينگراد در 27 ژانويه 1944 صورت گرفت و در اين فاصله افراد بيشماري مي بايستي جان
خود را فدا مي كردند.

تلفات
لنينگراد در دوران محاصره بي سابقه بود. تاريخ هرگز بياد ندارد كه در شهري اينهمه
تلفات ببار آمده باشد. تعداد افرادي كه در اين شهر نابود شدند ده برابر تعداد
تلفات هيروشیما بود كه در انفجار بمب اتمي جان سپردند، طبق آمار رسمي شوروي،
غيرنظامياني كه بر اثر قحطي تنها در شهر لنينگراد جان سپردند 632253 نفر بوده
بعلاوه 16748 نفر هم بر اثر خمپاره و بمب كشته شدند …»

(خواندنيها
شماره 81 سال 31)

خواننده
عزيز! انگيزه نقل اين حادثه كابوس آفرين، و دفاع جانانه مردم لنينگراد و مقاومت
آنان و انزجار از تسليم در مقابل دشمن مهاجم، و بالاخره مالاندن بيني دشمن بخاك،
اين بوده كه پايداري مردم بي شريعت و كتاب در مقابل دشمن، و حفظ شرف و حيثيت
انساني خويش از تن دادن به ذلت تسليم، چه ثمرات عزت و سيادت را موجب شد. مقاومت
ملت اشتراكي مسلك از خدا بي خبر اينگونه ثمر و بر دهد مقاومت امت حزب الله چه
ثمرات و سيادتهاي عظيم جهاني ببار خواهد آورد؟

«الا
ان حزب الله هم المفلحون»

باده
درد آلود تان مجنون كند                       
گربود صافي ندانم چو نكند

 

/

تمسک به قرآن و عمل به احکام آن

هدایت
در قرآن

آیت
الله جوادی آملی

امر
اول از امور سه گانه فصل اول كه به ادب تلاوت اختصاص داشت، مطالبي درباره كيفيت
تلاوت و مسئوليت تلاوت وو … دربرداشت. دو باب از ابوابي كه در اين امر اول مطرح
است، يكي باب التمسك بالقرآن و العمل به و ديگري باب نزول القرآن است كه اجمالا
بحث مي شود.

 

تمسك
جستن به قرآن

در
باب التمسك بالقرآن والعمل به چند روايت در كافي شريف نقل شده كه از آن جمله است:

امام
صادق (ع)از رسول خدا (ص)نقل مي كند كه آن بزرگوار فرمود:

«ايها
الناس انكم في دار هدنة وانتم علي ظهر سفر والسير بكم سريع».

اي
مردم! اكنون شما در جاي آرام و خانه ي صلح و سازشي به سر مي بريد و شما در سر راه
هستيد و با شدت و سرعت شما را مي برند.

«وقد
رايتم الليل والنهار و الشمس والقمر يبليان كل جديد و يقربان كل بعيد وياتيان بكل
موعود فاعدوا الجهاز لبعد المجاز».

و
همانا شما دريافتيد كه گذشت شب و روز و حركت خورشيد و ماه هر چيز تازه اي را كهنه
مي كنند و هر دوري را نزديك مي نمايند و گذشت روزگار هرچه را كه به شما وعده داده
اند احضار مي كند پس وسيله ي راه دور را مهيا سازيد. زيرا گذرگاه و محل عبور شما
دور است و نياز به وسيله دارد.

«قال:
فقام المقدادبن الاسود فقال: يا رسول الله و مادارالهدنة؟ قال: داربلاغ وانقطاع»

            فرمود: آنگاه مقدادبن اسود برخاست و
عرض كرد: اي پيامبر خدا: دارهدنه چيست؟ فرمود: خانه اي كه رساننده است و جدا كننده
(زيرا انسان را به منزلگاه آخرت مي رساند و از آنچه علاقه و دلبستگي در دنيا دارد،
منقطع و جدا مي سازد).

قرآن
شفاعت كننده و شكايت كننده است.

«فاذا
التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن فانه شافع مشفع وما حل[1]
مصدق».

پس
اگر فتنه ها و آشوب ها چون پاره هاي شب تار بر شما پوشيده شد، به قرآن روي آوريد
زيرا قرآن شافعي است كه شفاعتش نزد خدا پذيرفته است و گزارش دهنده اي است كه
شكايتش مورد قبول قرار مي گيرد.

آري!
اگر قرآن در روز قيامت از شما شفاعت كند و به نفع شما سخن گويد كه خدا با شما از
روي عدل رفتار نكند بلكه رحمت را شفع و زوج عدل قرار دهد و خداي عادل رحيم حسابرس
شما باشد نه خداي عادل، شفاعت قرآن مقبول قرار خواهد گرفت. پس اگر خداوند با عدل
به تنهائي بخواهد به حساب شما برسد، كار خيلي مشكل خواهد بود ولي اگر رحمت با
عدالت شفع و ضميمه شد و هر دو با هم محكمه را به عهده گرفتند، اميد نجات است. و در
عين حال كه شفاعت قرآن پذيرفته است، اگر خداي نخواسته از شما شكايت كند و گزارش
كارهاي بد شما را برساند و به مالك روز جزا از دست شما گله و سعايت كند، خداوند
شكايتش را تصديق مي كند چرا كه قرآن كلام خدا است، پس اگر شكايت بندگان را به
متكلم ابلاغ نمايد، متكلم شكايت كلام خود را تصديق و باور دارد، و آن روزي است بس
سخت و دشوار كه به جاي شفاعت، قرآن عزيز از ما شكايت نمايد.

قرآن
بهترين راهنما است

«ومن
جعله امامه، قاده الي الجنة ومن جعله خلفه، ساقه الي النار».

كسي
كه قرآن را پيش روي خود قرار دهد -و از آن تبعيت و پيروي كند- قرآن زمامدار او
خواهد بود و او را به سوي بهشت روانه خواهد ساخت و هر كس قرآن را پشت سر گذاشت
(نبذ كتاب الله وراء ظهره) قرآن او را به سوي دوزخ و عذاب الهي سوق خواهد داد.

«وهو
الدليل يدل علي خير سبيل»

وهمانا
قرآن راهنمائي است كه بهترين راه را نشان مي دهد.

«وهو
كتاب فيه تفصيل و بيان وتحصيل و هوالفصل ليس بالهزل».

و
آن كتابي است كه در آن تفصيل و بيان هر چيزي آمده و حقايق از آن بدست مي آيد و هيچ
ابهام گوئي در آن وجود ندارد و هرچه مي گويد سخن جد و فصل است و هيچگاه هزل و شوخي
در آن راه ندارد.

باطن
قرآن، علم الوراثه مي خواهد

«له
ظهروبطن»

قرآن
داراي ظاهر و باطني است.

ظاهر
قرآن را مي توان با علوم ظاهري فرا گرفت ولي باطن قرآن را با علوم ظاهري نمي- توان
فهميد. در زمان امام صادق عليه السلام، شخصي وجود داشت كه داراي مدرسه اي بود و
كتابهائي در مسائل فقهي و ديني نوشته بود. روزي امام ششم (ع)به او فرمود: «بماذا
تفتي الناس؟ يا چه فتوي مي دهي؟

عرض
كرد: بالقرآن! من با قرآن در بين مردم فتوي مي دهم.

حضرت
فرمود: تو به قرآن فتوي مي دهي در حالي كه خداوند يك حرف را از قرآن به تو نداده
است و تو از يك حرف قرآن ارث نبرده اي «-وماورثك الله من القرآن حرفا-».

او
كه رئيس يك فرقه بود و كتابها درباره احكام و مسائل قرآن نوشته بود، حضرت به او مي
فرمايد:

تو
از يك حرف قرآن ارث نبرده اي! زيرا علم الدراسه مي تواند به ظاهر قرآن برسد ولي
باطن قرآن را جز علم الوراثه حل نمي كند و تنها كسي كه وارث انبياء است مي تواند
از باطن قرآن سهمي ببرد. اگر علمائي پيدا شوند كه براستي وارث انبياء و اوصاف
انبياء باشند، آنها مي توانند به باطن قرآن پي ببرند، نه آن كس كه در عمل، راه
انبياء را ترك كرد و ظاهري از قرآن ياد گرفت كه او از ارث قرآن سهمي نخواهد برد.

«فظاهره
حكم وباطنه علم. ظاهره انيق وباطنه عميق، له تخوم وعلي تخومه تخوم. لاتحصي عجائبه
ولاتبلي غرائبه».

ظاهر
قرآن حكم و دستور است و باطنش علم و دانش. ظاهرش زيبا و باطنش ژرف و عميق است
داراي اعماقي است و براي اعماق آن هم اعماقي است. شگفتيهايش به شمارش نيايد و
عجائبش هرگز فرسوده و كهنه نشود (زيرا قرآن از سوي خداوند حكيم و عليم است و
بالاتر از ليل و نهار و گردش روزگار و حركت آفتاب و ماه است، پس هيچگاه كهنگي و
فرسودگي نپذيرد و در اثر گردش زمان و حركت ليل و نهار و شمس و قمر نپوسد و كهنه
نشود).

قرآن
تابلو الهي است

«فيه
مصابيح الهدي ومنارالحكمة و دليل علي المعرفة لمن عرف الصفة فليجل جال بصره وليبلغ
الصفة نظره، ينج من عطب و يتخلص من نشب».

در
قرآن چراغهاي هدايت و نشانه هاي حكمت و دليل معرفت وجود دارد، البته براي كسي كه
علامت شناس و وصف شناس باشد، پس اهل حركت و جولاني مي خواهد كه ديدگان خود را جلا
بخشد و با دقت بنگرد تا صفت را درك كند و از هلاكت نجات پيدا نمايد و از چنگال جهل
رهائي يابد.

قرآن
نظير يك تابلو الهي است كه در سر راه انسان نصب شده است ولي فطرتي پاك    مي خواهد تا نشانه هائي را كه در آن تابلو
نوشته شده، دريابد و حقيقت بيني مي خواهد تا صفاتي را كه موجب شناخت و معرفت است
ببيند، و با درك صفات، هم خود از هلاكت و جهالت رهائي يابد و هم ديگران را رهائي و
خلاص بخشد.

آنگاه
حضرت استدلال مي فرمايد:

«فان
التفكر حياة قلب البصير كما يمشي المستنير في الظلمات بالنور؛ فعليكم بحسن التخلص
وقلة التربص[2]».

انسان
بصير و بينا با فكر زنده است و انديشه است كه قلب انسان را حيات مي بخشد همانگونه
كه جوياي روشنائي با نور در ظلمت ها و تاريكي ها راه را مي يابد و به راه خود
ادامه مي دهد كه بكوشيد كه خوب رهائي يابيد و كمتر انتظار بكشيد. (شما همچون
مسافري مي مانيد كه اگر زود نرفتيد و خود را سرگرم نموديد، خواه ناخواه شما را مي
برند، پس خود را به زمين ميخكوب نكنيد و پيش از اينكه شما را ببرند، خود برويد و
خود رهائي يابيد و از قيد و بند و تعلقات دنيا دل ببريد).

هدايت
و روشنائي قرآن

روايت
ديگري را مرحوم كليني از اميرالمؤمنين (ع)نقل مي كند كه به اصحاب و يارانش فرمود:

«اعلموا
ان القرآن هدي النهار و نورالليل المظلم علي ما كان من جهد وفاقة[3]».

بدانيدكه
قرآن هم هدايت روز و هم نورانيت و روشنائي شب تار را فراهم مي سازد هرچند كه
حاملين آن گرفتار كوشش و تلاش و فقر باشند. يعني فشار مشكلات و تنگدستي جلو روشن
ضميري را نخواهد گرفت و با اينكه حاملان قرآن بيشتر گرفتار مشكلات زندگي و فقر و
تنگدستي هستند.

به
اين دو فضيلت، كه هدايت در روز و روشنائي و فروغ در شب تاريك است، رسيده اند و دست
يافته اند.

روايتي
را مرحوم ابن بابويه قمي «ره» نقل كرده است كه حضرت امير سلام الله عليه به فرزندش
ابن حنفيه مي فرمايد:

«وعليك
بتلاوة القرآن والعمل به و لزوم فرائضه وشرائعه وحلاله وحرامه وامره ونهيه والتهجد
به وتلاوته في ليلك ونهارك فانه عهد من الله تعالي الي خلقه فهو واجب علي كل مسلم
ان ينظر كل يوم في عهده ولو خمسين آية».

بر
تو باد به تلاوت قرآن و عمل به احكام آن و تعهد به فرائض و واجبات و شريعتها و
حلال و حرام ها و امر و نهي هايش و بر تو باد به شب زنده داري با قرآن و خواندن
قرآن در شب و روز زيرا اين عهد و پيماني است از سوي خداوند متعال بربندگانش و بر
هر مسلماني لازم است كه هر روز در عهد خداوند نظر كند ولوبه پنجاه آيه هم باشد.

درجات
بهشت به اندازه آيات قرآن

«واعلم
ان درجات الجنة علي قدر آيات القرآن فاذا كان يوم القيامة يقال لقاري القرآن: اقرا
وارقا».

و
بدان كه درجات بهشت به اندازه آيات قرآن است، پس اگر روز قيامت فرا رسد به تلاوت
كننده ي قرآن گفته مي شود: بخوان و بالا برو. يعني هر اندازه كه در دنيا قرآن
خوانده و فرا گرفته بود، به همان اندازه در آنجا ظهور پيدا خواهد كرد و در نامه
اعمالش نوشته خواهد شد و ترقي و پيشرفتش در آخرت بستگي به اندازه قرآن خواندنش و
عمل به قرآن كردنش در دنيا دارد. و همانا در بهشت، پس از انبياء و صديقين كسي
بالاتر از حاملين قرآن نيست. و درجات بهشت را بايد با آيات قرآن تحصيل كرد.

وصفي
جامع از قرآن

روايت
ديگري را مرحوم كليني از پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه وآله نقل كرده است كه
حضرت در چند جمله، وصف جامع و كاملي از قرآن كرده چنين مي فرمايد:

«القرآن
هدي من الضلالة وتبيان من العمي و استقالة من العثرة ونور من الظلمة وضياء من
الاحداث وعصمة من الهلكة ورشد من الغواية و بيان من الفتن وبلاغ من الدنيا الي
الاخرة. وفيه كمال دينكم وما عدل احد عن القرآن الا الي النار[4]».

قرآن
داراي اين فضيلت ها و اوصاف است:

1-
راهنما و هدايت كننده گمراهان است.

2-
هر كوري را بينائي مي بخشد.

3-
از هر لغزشي جلوگيري مي كند.

4-
نور و روشنائي براي هر تاريكي و ظلمتي است.

5-
در هر پيش آمدي پرتو است.

6-
از هر هلاكتي نگهدارنده است.

7-
در هر گمراهي و غوايتي، ره جوي و رهنمون است.

8-
مبين تمام فتنه ها است.

9-
انسان را از دنيا به سوي آخرت سوق مي دهد.

10-
كمال دين شما در قرآن است.

11-
هيچ كس از قرآن روي برگردان نشد، جز به سوي جهنم و عذاب الهي.

در
كتاب فضل القرآن روايتهاي ديگري نيز هست كه شايسته است با دقت خوانده شود و ما اين
چند روايت را براي نمونه نقل كرديم.

چند
روايت هم در باب نزول قرآن كه قرآن كي نازل شده و در چه زمينه اي نازل شده و نزول
دفعي و نزول تدريجي آمده است كه ان شاءالله در بحث آينده مطرح خواهد شد.

ادامه
دارد.

 



[1] – محل ومحل ومحل محلا ومحالا الي
الامير: سعي به الي الامير و كاده، فهو ماحل ومحال.

/

پاداش نيكان و كيفر بدان

تفسير
سوره لقمان

(قسمت
هشتم)

آیة  الله مشکینی

خَالِدِينَ
فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (٩)

(لقمان-
آيه 9)

(كساني
كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آنها را به باغهاي پرنعمت بهشتي وعده
داده ايم) و آنها در آن باغهاي بهشتي پرنعمت هميشگي و جاودان خواهند بود. اين وعده
حق پروردگار است و خداوند بر هر كاري مقتدر و غالب است و به هر چيز حكيم و دانا
است.

ابديت
و جاودانگي در بهشت

اين
آيه كيفيت وعده ي حق و حتمي الهي را در مورد بهشتيان و مؤمناني كه اعمال صالح و شايسته
داشته اند، بيان مي دارد. از اين آيه مدت بقاء و دوام مؤمنان را نيز توضيح مي دهد
كه آنها براي هميشه در بهشت متنعم به نعمتهاي بي پايان الهي اند و بهشت موعود
موقتي و محدود نيست بلكه هيچ زماني براي آن متصور نمي شود چون در بهشت، خلود و
ابديت است.

پس،
همانگونه كه يكي از اوصاف جلال خداوندي، ابدي است، بندگان خداوند در بهشت نيز ابدي
هستند. حضرت رسول اكرم (ص)در يك روايتي مي فرمايد:«خلقتم للبقاء لاللفناء» شما
براي ماندن خلق شده ايد نه براي از بين رفتن و نابود شدن.

پاداش
نيكان و كيفر بدان

در
دو آيه گذشته، كساني را كه خريداران لهوالحديث مي باشند، وعده جهنم داد و در اين
آيه كساني را كه ايمان و عمل صالح دارند وعده بهشت جاودان داده است. در اينجا
سوالي مطرح مي شود:

آيا
بهشت پاداش ايمان است يا پاداش عمل و يا پاداش هر دو؟

آيا
جهنم كيفر كفر است و يا كيفر گناهان بدني است؟

آنچه
از آيات و روايات بدست مي آيد اين است كه بهشت پاداش ايمان است، پس كسي كه ايمانش
درست باشد و آنچه بايد باور داشته باشد، باور كند و اصول دين را معتقد باشد،
پاداشش بهشت است. ولي اگر اين انسان مؤمن، اعمال صالحه اي نداشته باشد با شرايط
خاصي به بهشت مي رود، به عكس كسي كه مصداق «الذين آمنوا و عملوا- الصالحات» قرار
گرفته و همگام با ايمان و باور قلبي، كارهاي شايسته را نيز اجتناب نموده و خلاصه
آنچه را كه خداوند از او خواسته -تا حد امكان- انجام داده است، كه چنين كسي، بي
گمان به بهشت جاودان مي رود و با جهنم هيچ سرو كاري ندارد.

و
اما كافران و مشركان جائي بجز جهنم ندارند و در جهنم براي هميشه خواهند ماند، چه
كارهاي شايسته اي انجام داده باشند و چه نداده باشند زيرا اصول دين را نپذيرفته و
مبدا و معاد را قبول ندارند. البته آن كس كه مبدا و معاد را قبول دارد، وحدانيت و
بازگشت را مي- پذيرد ولي پيامبر (ص) را قبول ندارد نيز كافر است. پس چه يكي از
اصول را و چه تمام اصول را نپذيرد كافر است و در جهنم براي هميشه خواهد ماند.

براي
اينكه  مطلب روشن تر شود، مردم را به چهار
قسمت تقسيم مي كنيم:

1-
كسي كه ايمانش درست و اعمال صالحه را انجام داده است.

2-
كسي كه ايمان دارد ولي اعمال صالحه ندارد.

3-
كافري كه ايمان ندارد و اعمال شايسته اي نيز ندارد.

4-
كافري كه ايمان ندارد ولي گاهي اعمال خوبي نيز از او سرزده است.

پاداش
ايمان با عمل

قسمت
اول مربوط به كساني بود كه ايمانشان كامل است و تمام اصول دين و مذهب را با دل و
جان پذيرفته اند و در برابر احكام الهي سرتسليم فرود آورده، كاهلي نكرده و به خوبي
انجام داده اند و خلاصه سراسر زندگي زودگذر دنيائي آنها را عبادتها، جهادها،
انفاقها، كمك ها، نمازها، روزها وو …

فراگرفته
است؛ اينان در بهشت برين؛ جايگاهي عالي و والا دارند و باغها و نعمتهاي گوناگون
الهي براي آنها فراهم آمده است.

پاداش
ايمان بدون عمل

و
اما آن كساني كه ايمان دارند و اصول دين را باور مي كنند ولي عمل صالح ندارند؛
اينها نيز سرانجام به بهشت خواهند رفت زيرا خداوند قسم خورده است  كه مؤمن را به بهشت ببرد ولي قبل از رفتن به
بهشت بايد به اندازه گناهان و معصيت هائي كه مرتكب شده اند و احكام و فرايضي كه
انجام نداده اند، در دوزخ معذب بمانند. و چه مشكل و دردناك است عذابي كه خداوند از
روي خشم و غضب، بندگانش را به آن بچشاند چه رسد به اينكه سالها بلكه قرنها بخاطر
معصيت ها و گناهان در آنجا بسوزند و زجر بكشند (پناه بر خدا).

آري!
اينچنين اشخاص گنهكاري كه ايمان به خدا و روز جزا و ساير اصول دين دارند،گرچه به
بهشت خواهند رفت ولي مدتي از اين فيض محروم مي مانند و بجاي آن معذب خواهند بود.
در عالم برزخ عذاب مي بينند و در محشر نيز با ناراحتي ها مواجه مي شوند و اگر تمام
نشد، محكوم به جهنم موقت مي شوند.

در
اينجا نكته اي است كه بايد خوب دقت شود:

درست
است كه اگر كسي ايمان داشته باشد و اعمال خوب نداشته باشد، در نتيجه به بهشت خواهد
رفت ولي مگر ممكن است كسي ايمان و اعتقادش درست باشد و عمل صالح انجام ندهد؟ در
قرآن مي خوانيم:

ثُمَّ
كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوءَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ
وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ (١٠)

(سوره
روم- آيه 10)

سرانجام
كار آن كساني كه به اعمال زشت و بد پرداختند، اين كه آيات خدا را تكذيب كرده و
آنها را مسخره مي كردند.

و
اينچنين است كساني كه گناه مي كنند، واجبات را ترك و محرمات را انجام مي دهند، به
تدريج ايمانشان نيز كم شده تا اينكه از بين مي رود. زيرا هرچه گناه بيشتر شد، قلب
انسان را زيغ ورين فرا مي گيرد تا جائي كه ديگر جائي براي ايمان در آن نمي ماند.
بنابراين، كوشش ما بايد براين باشد كه از گناه و معصيت فاصله بگيريم تا خداي
نخواسته در گناه غرق نشويم و ديگر راه نجاتي هم نيابيم.

آزادشدگان
از آتش جهنم

در
روايتي آمده است: مؤمناني كه در اثر گناه محكوم به جهنم شده اند، پس از اينكه مدتي
در دوزخ مي مانند، خداوند پيامبراني را مامور مي كند كه ديداري با آنها داشته
باشند. آن گنهكاران اشك مي ريزند و اظهار تضرع مي كنند. پيامبران از آنها مي
خواهند كه توبه كنند تا شفاعتشان نمايند. آنگاه پروردگار مهربان به آنها لطف كرده
و آنان را -كه كيفرشان تمام شده- از دوزخ بيرون مي آورند در حالي كه روي پيشاني
آنها اين خط به چشم مي خورد «هولاء عتقاء الله من النار» اينان آزادشدگان خداوند
از جهنم اند. پس از آن با كمال خوشحالي به بهشت مي روند ولي پس از مدتي عرضه مي
دارند: خداوندا به ما لطف كردي و ما را از جهنم رهائي بخشيدي، ولي ما وقتي وارد
مجلس بهشتيان مي شويم، خجالت مي كشيم زيرا در پيشاني ما نوشته شده: «اينها
آزادشدگان از جهنم  مي باشند» و اهل بهشت
به ما نگاه مي كنند. پس خداوند دستور مي دهد، آن خط هم پاك شود.

در
اينجا امام معصوم (ع)، چنين مي فرمايد:

شيعيان
ما! اگر ايمانتان درست باشد، بهشتي هستيد ولي كاري كنيد كه بي آبرو بهشتي نشويد
بلكه آبرومندانه وارد بهشت شويد. و معناي جمله حضرت اين است كه گناه نكنيد زيرا
گناه انسان مؤمن را ساقط مي كند و با آن وضع شرمناك -پس از تحمل سالها عذاب- به
بهشت مي رود.

ارتباط
عمل با بهشت

اگر
كسي بپرسد: حال كه معلوم شد بهشت پاداش ايمان است. پس ارتباط عمل با بهشت چيست و
عمل چه دخالتي در بهشت رفتن دارد؟ در پاسخ مي گوئيم:

اگر
عمل باشد، بدون عذاب انسان وارد بهشت مي شود و تازه هرچه عمل بيشتر و بهتر باشد،
مراتب و درجات نعمتهاي الهي در بهشت و مقام و منزلت او نيز بيشتر و بالاتر خواهد
بود. و اگر عمل نباشد، پس از چشيدن انواع عذاب ها و پس از مدت زماني -كه هرچه گناه
بيشتر مدت ماندن در جهنم بيشتر خواهد بود- به بهشت مي رود و آن هم در پائين ترين
درجات بهشت او را جاي مي دهند.

كيفر
كفربي عمل

كافري
كه به خدا ايمان ندارد و هيچ يك از اصول دين را نمي پذيرد يا به برخي از آنها
ايمان دارد و به ساير اصول عقيده اي ندارد، 
و در دنيا هيچگاه كار خوبي انجام نداده و صفحه اعمالش پر است از گناه، چنين
شخصي بي ترديد به جهنم مي رود و در آنجا براي هميشه معذب مي ماند.

كيفر
كفر با عمل

بحثي
كه در اينجا هست مربوط به آن كفاري است كه گرچه عقيده آنها فاسد و خراب است ولي
كارهاي خيري در زندگي خود انجام داده اند. البته بحث راجع به آنها است كه -لااقل-
خدا را قبول دارند و اختراعي مي كنند، خدمتي به انسانيت و جامعه مي نمايند و يا
اينكه دست مظلومي را مي گيرند؛ وگرنه كافران محضي كه حتي خدا را هم قبول ندارند
-مانند كمونيست ها- چه كاري انجام بدهند و چه انجام ندهند نبايد توقعي داشته
باشند.

در
مورد كافراني كه كار خير انجام مي دهند و براي رفاه حال بشريت خدمتهائي مي كنند،
برخي از علماء مي گويند: گرچه اينها بدون شك جهنمي هستند ولي چون كارهاي خير زيادي
انجام داده اند، عذابشان -شايد- كمتر از ديگر كافران باشد و اين كارهاي خير سبب
شود كه در عذاب آنها تخفيف داده شود. ولي در هر صورت در جهنم براي هميشه خواهند
ماند زيرا خداوند قسم خورده است كه كافر را به بهشت نبرد.

در
اينجا برخي اشكال مي كنند كه:

انسانهائي
كه برق اختراع كرده، ماشين اختراع كرده و ساير وسايل زندگي را درست كرده و
اكتشافات مهمي كه براي رفاه حال بشريت است نموده اند، آيا خلاف عدالت نيست اگر
خداوند آنها را به جهنم ببرد؟! و در صورتي كه خداوند در قرآن فرموده است «فمن
يعمل- مثقال ذرة خيرا يره» هر كس به اندازه وزن يك ذره، كار خير انجام دهد، آن را
در جهان ديگر خواهد ديد؛ آيا روا است اين مخترعين بزرگ كه اينقدر كارهاي مهم و خوب
انجام داده اند، خداوند در قيامت پاداشي به آنها ندهد؟ در پاسخ مي گوئيم:

اولا:
در آيه اي كه مورد استدلال قرار گرفت، كلمه ي «يره» آمده است و معناي آن «آن را مي
بيند» مي باشد و اين هيچ ربطي به پاداش و مزد ندارد. در پاسخ آنها گفته مي شود: يك
جائي از قرآن را پيدا كنيد كه خداوند گفته باشد: براي كارهاي شما پاداشي -در آخرت-
در نظر گرفته شده است؛ كه قطعا چنين چيزي از قرآن استفاده نمي شود، بلكه هرجا سخن
از پاداش است در مورد مؤمنان و آنان كه اعمال شايسته انجام داده اند، مي باشد.

ثانيا:
در موردي خلاف عدالت صدق مي كند كه حكيم قول بدهد و به قولش وفا نكند و خداوند به
اينها قول پاداش نداده است.

ثالثا:
خداوند در موارد متعددي قول به خلاف آن مطلب داده يعني فرموده است: اين كافران اگر
جهان را پر از عبادت كنند، چون ايمان ندارند، هيچ ارزشي براي عبادت آنان قائل
نيستم و همه را آتش مي زنم و نابود مي سازم.

در
آيه 39 سوره نور چنين مي فرمايد:

وَالَّذِينَ
كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى
إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ
حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ (٣٩)

اعمال
اين كافران مانند همان سراب است در صحرا كه انسان از دور خيال مي كند آب است ولي
وقتي به آن رسيد مي بيند چيزي نيست. پس هرچند كفار خيال كنند كه اعمال زيادي انجام
داده اند و خدمات بي شماري به بشريت كرده اند، در روز قيامت چيزي به آنها نخواهد
رسيد زيرا خداوند به كسي پاداش مي دهد كه معتقد باشد و اصول دين را پذيرفته باشد.
البته حساب آنان كه جاهل قاصرند –نه مقصر- جدا است و براي آنها حكم جداگانه اي
آمده است.

در
آيه 18 از سوره ابراهيم نيز چنين مي فرمايد:

مَثَلُ
الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ
فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ
الضَّلالُ الْبَعِيدُ (١٨)

اعمال
آنان كه به پروردگار خود كافر شدند، به خاكستري مي ماند كه در روز وزيدن باد شديد،
تمام آن خاكسترها به باد فناء مي رود و اثري از آن نمي ماند، و آنها هيچ نتيجه اي
از كوشش خود نمي برند زيرا در ضلالت دور از حق قرار دارند.

در
آيه ديگري مي فرمايد: «كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل» اگر خاكهاي نرمي بر روي
تخته سنگ بسيار همواري پاشيده باشند، آنگاه باران تندي ببارد -و آب روي آن سنگ
جاري شود- اگر از آن خاكهاي نرم اثري بماند كافر هم از اعمال خود چيزي دريافت مي كند.

رابعا:
آن كساني كه برق، ماشين، هواپيما و يا هر چيز ديگر اختراع كرده اند، براي جلب
رضايت مردم و رفاه آنها بوده است، پس معني ندارد كه از خدا طلبكار باشند. آنها
بايد پاداش خود را از مردم بگيرند. تازه اگر هم از خدا چيزي بخواهند، خدا در دنيا
ممكن است چيزي به آنها بدهد. براي اينكه هر كاري تا خلوص و قصد قربت در آن نباشد
پذيرفته نيست، چه اينكه فقط براي مردم انجام دهند و چه آنكه خدا را هم شريك مردم
بدانند! كه در هر دو صورت قصد قربت نيست.

براي
مخترعين كافر همين بس كه در دنيا عكسشان را در كتابها و تقويم هاي بغلي! مي- زنند
و نامشان را به عنوان خدمتگزاران بشريت مي برند، ديگر بيش از اين نبايد از خداوند
توقع داشته باشد.

بهشت
شرايط دارد و هر كس را در آنجا راه نمي دهند. ولي ممكن است خداوند نظر لطفي به
آنها بكند و تخفيفي در عذاب آنها قائل شود.

در
خاتمه ي بحث، بار ديگر متذكر مي شويم كه مؤمنان براي هميشه در بهشت مي مانند و
كفار نيز مخلد در جهنم مي باشند. زيرا آخرت هميشگي و فناناپذير است و مؤمنان
گنهكار به مقدار گناهانشان عذاب مي شوند، و پس از گذشت مدت كيفر، به بهشت مي روند،
و چون مراتب و درجات بهشت مختلف است، لذا اينها در درجات پائين بهشت قرار دارند.

 

/

حرکت و سکون

درسهائی
از نهج البلاغه

خطبه
186

شناخت
خداوند

آیة
الله العظمی منتظری

قسمت
هشتم

«لايجري
عليه السكون والحركة»

آرامش
و حركت برخداوند جاري نمي شود.

يكي
از صفات سلبيه خداوند اين است كه نه حركت دارد و نه سكون، نه جنبش دارد و نه
آرامش. حركت به معناي وجود تدريجي است كه سكون مقابل آن است و مقابله سكون با حركت
از قبيل عدم و ملكه است. پس اگر چيزي حركت ندارد و داراي حركت نيست ولي استعداد
اين را دارد كه حركت داشته باشد، ساكن است ولي در مورد خداوند نمي شود، سكون را
اطلاق كرد، زيرا خداوند گرچه حركت ندارد ولي استعداد حركت هم ندارد زيرا خداوند
جسم نيست و حركت و سكون مختص به اجسام است. اين بود اجمالي از معناي حركت و سكون.
ولي براي اين كه مطلب بهتر روشن شود، لازم است كه مقداري درباره حركت و سكون بحث
كنيم. البته كوشش ما براين است كه تا حد امكان، مطالب را ساده و قابل فهم بيان
نمائيم و اگر فهميدن آن براي بعضي از برادران و خواهران به علت دقيق بودن مطالب
مشكل باشد، پوزش مي خواهيم:

حركت

موجوداتي
كه در جهان وجود دارند، نه از هر جهت بالفعل هستند و نه از تمام جهات بالقوه، بلكه
در همان حال كه يك جهات فعليتي دارند، جهاتي هم دارند كه استعداد فعليت را دارد. و
موجوداتي كه از جهاتي بالقوه و از جهاتي ديگر بالفعل هستند، حتما بايد مركب باشند
از دو امر كه بواسطه يكي بالقوه و بواسطه ي ديگري بايد بالفعل باشند و شيئيت
بالقوه در اين است كه شيء از حالت موجود به تدريج خارج شود تا فعليتي بخود بگيرد و
اين همان حركت است. پس حركت عبارت است از كمال اول چيزي كه بالقوه است از جهت آنكه
بالقوه است. و در عبارت فلاسفه گفته شده است: الحركة كمال اول لما بالقوة من حيث
ان قد لابسته قوة. حركت كمال اول است و فعليتي را كه بعدا بخود مي گيرد كمال دوم
است و به عبارت ديگر، حركت: عبارت است از حدوث تدريجي و خروج از قوة به فعل[1]

براي
روشن تر شدن مطلب، مثالي مي زنيم:

اتومبيلي
الآن در گاراژ منزل شما در قم مي باشد و استعداد اين را دارد كه در گاراژ اصفهان
باشد. ولي در گاراژ اصفهان بودن به اين است كه از اينجا راه بيافتد و مسافتي را طي
كند تا به اصفهان برسد. نام اين تدرج در مسافت (مسافت تدريجي) حركت است. پس اين طي
مسافت تدريجي بايد از اول موجود شود تا بودن در گاراژ اصفهان برايش محقق شود. اين
طي مسافت تدريجي كمال اول است كه پيدا مي كند و كمال دومش همان بودن در گاراژ
اصفهان است.

پس
كمال اول مربوط است به چيزي كه استعداد و قوه چيز ديگري را دارد، و قبل از آن كه
اين قوت و استعداد به فعليت برسد، دوراني را طي مي كند و حادثه اي برايش پيش مي
آيد، اين حادثه را حركت مي نامند. مثلا الآن يك سيب سبز بر درخت است كه اصلا قابل
خوردن نيست ولي استعداد آن را دارد كه قرمز و رسيده شود، ولي تا قرمز شدن بايد
مراحلي را به تدريج در زمان مخصوصي طي كند، اين طي مراحل -تاقرمز شدن- حركت است.
لذا درباره حركت گفته مي شود كه: وجود تدريجي اشياء است.

حركت
در مقولات خمس

فلاسفه
قبل از مرحوم صدرالمتالهين قائل به حركت در مقولات چهارگانه عرضي (كم- كيف- اين-
وضع) بودند و حركت در مقوله جوهر را محال مي دانستند ولي مرحوم صدرالمتالهين مي
گفت: حركت در جوهر و ذات اشياء نيز وجود دارد. و بالاتر از اين، مي گفت: تمام
حركتهائي كه در اعراض وجود دارد، معلول حركت ذات و جوهر است. يعني تا در «بود»
شيء، تكامل حاصل نشود، «نمود» شيء تكامل پيدا نمي كند. پس در مثال سيب كه ما زديم،
اگر رنگ و حجمش عوض مي شود و كيفيتش در هر زماني فرق مي كند، براي اين است كه در
جوهر ذات سيب تكامل پيدا مي شود و اگر اين تكامل در ذات آن نباشد، اعراضش هم عوض
نمي شوند.

حركت
در كيف به اين معني است كه كيفيت شيء متبدل شود، پس اگر سيب رنگش عوض شود و از
سبزي به زردي و از زردي به قرمزي برسد، اين حركت در كيف است[2].

 

حركت
كمي به اين است كه در كميت و اندازه اشياء به تدريج، تغيير حاصل شود، پس اندازه
سيب هنگامي كه از كوچكي به بزرگي تغيير كند، اين را حركت كمي گويند[3].

حركت
وضعي به اين است كه در وضع و محاذات چيزي حركت ايجاد شود. مثلا زمين حركت وضعي
دارد يعني دور خودش مي گردد. و از اين روي وضع و محاذاتش عوض مي شود پس الآن كه
روز است قسمتي از زمين روبروي خورشيد است ولي وقتي كه حركت كرد و پشت به خورشيد
شد، وضعش عوض مي شود و اين قسمت تاريك مي گردد. اين را حركت وضعي مي نامند[4].

حركت
اَيني عبارت است از حركت مكاني و حركت در «اين» يعني حركت در «مكان»، مانند اين كه
چيزي از مكاني به مكان ديگر برسد. و همانطور كه در مثال اتومبيل گفتيم، حركت
اتومبيل از قم به اصفهان را حركت ايني مي نامند[5].

و
به زبان ساده: حركت همان تدرج در وجود است يعني پيدايش وجود تدريجي براي چيزي و
انتقال يافتن از كمالي به كمالي ديگر.

متعلقات
حركت

هر
حركتي بخواهد در خارج محقق شود نياز به شش امر دارد.

1-
مابه الحركة 2- ماعنه الحركة 3- مافيه الحركة 4- مامنه الحركة 5- ما اليه الحركة
6- ما عليه الحركة.

در
مثال اتومبيل كه مطرح شد؛ وقتي مي خواهد از قم به اصفهان برود، تمام شش امر ذكر
شده بايد محقق شود تا اين حركت صورت پذيرد.

1-
مابه الحركة يا موضوع حركت: موضوع حركت در اين مثال، اتومبيل است كه توسط آن حركت
انجام مي پذيرد.

2-
ماعنه الحركة يا فاعل حركت: آن موجودي كه حركت از او صادر مي شود، راننده اتومبيل
است كه او را فاعل حركت مي نامند و همچنين «ماعنه الحركة» نيز به او گفته مي شود
زيرا حركت از او صادر مي شود.

3-
مافيه الحركة: و آن عبارت است از مقوله اي كه در آن حركت ايجاد مي شود كه در مثال
حركت «ايني» همان جاده مي باشد. ماشين، از جاده قم شروع به حركت مي كند و در همين
جاده مسير خود را طي مي كند تا به اصفهان مي رسد. اين جاده كه طي شده است، چون
حركت در آن صورت مي گيرد لذا آن را «مافيه الحركة» مي نامند.

4-
مامنه الحركة: آغاز و مبدا حركت را «مامنه الحركة» مي گويند. يعني از آنجائي كه
حركت شروع شده است. و در اين مثال مبدا حركت قم مي باشد.

5-
ما اليه الحركة: منتهاي حركت را كه در آنجا حركت ختم مي شود، «مااليه الحركة»   مي نامند و در مثال مذكور، چون مقصد و غايت
اصفهان بود، لذا اصفهان مااليه الحركه است.

6-
ماعليه الحركة يا زمان حركت: حركت هماهنگ با زمان بلكه سازنده ي زمان است يعني
حركت بدون زمان ممكن نيست زيرا وقتي گفته مي شود. اتومبيل حركت مي كند، يعني مكان
تدريجي پيدا مي كند و تدريج چيز جز زمان نيست. پس زماني را كه اتومبيل مي گذراند
تا از قم به تهران برسد، اين را زمان حركت يا «ما عليه الحركه» مي نامند زيرا حركت
بر آن منطبق مي شود.

مرحوم
حاج ملا هادي سبزواري (ره) در منظومه خود، تمام اين امور شش گانه را در دو بيت شعر
آورده است:

دعت
مقولة و علتين                                             والوقت ثم
المتقابلين

مما
به مامنه ما اليه                                             
ما فيه، ماعنه و ما عليه

حركت
اقتضا دارد مقوله اي را كه حركت در آن پديد مي آيد، و دو علت را و زمان را و دو
چيزي را كه مقابل يكديگرند.

در
اين بيت شعر، مقتضاي حركت را شش چيز مي داند:

1-
مقولة: در آغاز بحث گفتيم كه حركت در پنج مقوله است كه چهار تا عرضي و يكي جوهري
است. و مقوله ي در مثال مذكور همان مقوله «اين» و مكان بود.

2-
علتين: دو علت كه يكي را علت فاعلي و ديگري را علت قابلي نامند. فاعل حركت در مثال
ما همان راننده بود كه حركت را ايجاد مي كرد و علت قابلي اتومبيل بود كه قبول حركت
مي نمود و حركت را پذيرا مي شد و آن را مابه الحر كه يا موضوع حركت نيز مي گويند.

3-
وقت: همان زمان حركت و ما عليه الحركه است كه گفتيم بدون در نظر گرفتن زمان، حركتي
انجام نمي گيرد.

4-
المتقابلين: عبارت از دو امر است كه در مقابل يكديگر قرار گرفته اند يعني با هم
تضاد دارند كه يكي مبدا حركت و مامنه الحركه است و ديگري مقصد و منتهاي حركت كه ما
اليه الحركه مي باشد. و در مثال مذكور، قم مبدا حركت و اصفهان منتهاي حركت است.

اين
بود اجمال بحثي كه از باب مقدمه راجع به حركت ذكر كرديم، زيرا در سخنان حضرت امير
«ع» چه در جمله اي كه در آغاز بحث ذكر شد و چه در جمله هاي بعدي از آن ياد شده
است. حضرت در آن جمله فرموده اند: بر خداوند تبارك و تعالي نه سكون جاري مي شود و
نه حركت. البته اگر معناي سكون عدم حركت مطلق بود يعني چيزي كه به هيچ وجه حركت
ندارد، پس مي توانستيم بگوئيم خداوند ساكن است!! ولي سكون، عدم حركت مطلق نيست
بلكه عدم الحركه اي است كه استعداد اين را دارد كه حركت كند (عدم الحركة عما من
شانه ان يكون متحركا) و در خداوند استعداد و قابليت حركت نيست زيرا خداوند جسم
نيست و حركت مخصوص اجسام است.

«و
كيف يجري عليه ما هواجراه؟»

و
چگونه بر خداوند جاري شود چيزي كه خود، او را اجرا كرده است؟

حركت
تمام نظام وجود توسط خداوند تبارك و تعالي است و خداوند خالق و ايجاد كننده حركت
است، پس ممكن نيست چيزي كه خودش خالق و مجري آن مي باشد، بر خود او جاري شود!

«و
يعود فيه ما هوابداه؟»

چطور
بر مي گردد برخدا، چيزي كه خودش آن را ظاهر (ابداع) كرده است؟

خداوند
خودش فاعل و مبدع حركت است، پس چگونه چيزي كه مخلوق خود او است،   مي خواهد در او تاثير بگذارد؟

«و
يحدث فيه ماهواحدثه؟»

چطور
حادث مي شود بر خدا چيزي كه خودش آن را احداث و ايجاد كرده است؟

اگر
مخلوق خداوند بخواهد در او اثر بگذارد، آن وقت خداوند محل حوادث مي شود و چيزي كه
محل حوادث باشد، حادث است! و اين درباره ي ذات اقدس الهي محال است زيرا او محل
حوادث نيست.

در
اينجا اگر كسي بگويد: چه اشكال دارد كه حركت با اينكه مخلوق خداوند است، و خدا آن
را ايجاد كرده است، برگردد و در خود او اثر بگذارد؟ حضرت در پاسخ اين سوال،
اشكالهائي كه بوجود مي آيد، يك يك آن ها را ذكر مي كند:

«اذا
لتفاوتت ذاته».

در
اين صورت، ذات او تغيير مي كند.

همانگونه
كه ذكر شد از خصوصيات حركت، تفاوت و انتقال از حالي به حالي ديگر بود. پس وقتي
گفته مي شود. جسمي حركت جوهري دارد يعني جوهر ذاتش ناقص است، و به تدريج، به سوي
كمال حركت مي كند. مثلا نطفه حركت جوهري دارد زيرا بتدريج از نقص به كمال مي رود؛
از اول نطفه است، علقه مي شود، وانگهي مضغه و از آن پس انسان.

پس
اين حركت در نطفه به معناي تفاوت در ذات آن است. و اگر اين تفاوت و انتقال از حالي
به حالي شدن در مورد خداوند اطلاق شود معنايش اين است كه خداوند -العياذبالله-
ناقص است و به تدريج كمال پيدا مي كند!! زيرا عوض شدن ذات، همان از نقص به كمال
رفتن است و اين براي خداوند به هيچ وجه متصور نيست زيرا او كمال محض است و هيچ
نقصي در ذات اقدسش راه ندارد.

در
اينجا نكته اي است كه مي توان گفت: اين جمله حضرت امير (ع)كه تفاوت را بذات نسبت
مي دهد دليل بر حركت جوهريه است كه تا زمان صدرالمتالهين، فلاسفه به آن معتقد
نبودند و فقط حركت را در چهار مقوله عرض قبول داشتند ولي صدرالمتالهين،  مي گفت: اگر در اعراض كه نمودها و جلوه هاي ذات
است، حركت ايجاد مي شود، پس حتما در ذات و جوهر اشياء نيز حركت وجود دارد زيرا تا
جوهر ذات تكامل پيدا نكند، اعراضش كه نمودهاي آن هستند، به تكامل نمي رسند. نطفه
تا تكامل در ذات و جوهرش پيدا نشود، اعراضش تغيير نمي كند كه در نتيجه به صورت
انسان درآيد، بلكه بي گمان در ذات نطفه نيز تكامل پيدا شده است.

«ولتجزا
كنهه».

و
كنه او جزء جزء مي شود.

اگر
حركت بخواهد در خداوند راه پيدا كند، لازم مي آيد كه در كنه ذات خدا تجزي حاصل شود
يعني مركب شود زيرا حركت مختص جسم است و اگر حركت در جسمي پيدا شود، از نقص رو به
كمال مي رود و اگر موجودي مجرد باشد، تكامل در آن معني ندارد. پس اگر خدا بخواهد
حركت داشته باشد، لازم است كه جسم باشد و از خصوصيات جسم، متجزي شدن و منقسم گشتن
است.

و
به بيان ديگر: اگر خداوند تبارك و تعالي حركت داشته باشد، موجودات عالم هم حركت
دارند، پس خداوند در اين جهت با موجودات عالم مشترك مي شود. و از طرفي، خداوند
بايد غير از موجودات عالم باشد؛ پس خدا مركب مي شود از ما به الاشتراك و مابه
الامتياز يعني مركب مي شود از دو جزء كه يكي مختص به خودش است و در جزء ديگر، با
موجودات جهان شركت دارد. و اگر خدا مركب باشد محتاج است و ناقص؛ و اين براي خداوند
محال است.

بيان
سوم: حركت در اعراض است و اگر خداوند بخواهد حركت در اعراض داشته باشد معنايش اين
است كه خداوند كم و كيف و وضع و اين (مقولات چهارگانه عرضي) داشته باشد. آن وقت
خداوند مركب مي شود از ذات و عرض. و در آن صورت تعدد لازم مي آيد و ذاتش تجزي پيدا
مي كند.

ادامه
دارد..[6]

 



[1] – شيخ الرئيس در توضيح معناي حركت گويد:
«الحركة تقال علي تبدل حال قارة في الجسم يسيرا يسيرا علي سبيل اتجاه نحوشيء
والوصول بهااليه هو بالقوة لا بالفعل» و اخوان الصفا گويند: «ان الحركة هي النقلة
من مكان الي مكان في زمان ثان و ضدها السكون» حركت، تنقل و خروج از مكاني به سوي
مكاني ديگر و در زماني ديگر است. ملاصدار گويد: حركت نفس خروج شيء است از قوت به
فعل نه آنچه بوسيله او خارج مي شود شيء از قوت به فعل.

/

دانستنیهایی از قرآن

ترس
از مردن، مانع جهاد نشود

يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا
لإخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِي الأرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا
عِنْدَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِي
قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
(١٥٦)وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ
اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (١٥٧)وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ
قُتِلْتُمْ لإلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (١٥٨)فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ
لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ
عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الأمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ
فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (١٥٩)

(سوره
آل عمران- آيه 159-156)

ترجمه

اي
مؤمنان! مانند كافران (و منافقان) نباشيد كه به برادران خود گفتند؛ هنگاميكه
مسافرت كردند با رزمنده و جنگجو بودند، اگر اينان نزد ما مي ماندند، نمي مردند يا
كشته         نمي شدند تا اينكه خداوند
حسرتي در قلب آن كافران قرار دهد (و آنان را عذاب نمايد)؛ خدا است كه زنده مي كند
و مي ميراند و خدا بر هرچه مي كنيد آگاه است. همانا اگر شما در راه خدا كشته شويد
يا بميريد، آمرزش و رحمت خداوند، بهتر است از آنچه جمع مي كنند. و همانا چه بميريد
و چه كشته شويد، به سوي خداوند محشور خواهيد شد.

لغت

اخوانهم:
يعني برادرهاشان. و البته در اينجا گرچه برادر اطلاق شده است ولي برادر ايماني
مقصود نيست زيرا آنان كه اعتراض مي كنند كافر و يا منافقند و اينها مسلمان. پس
مقصود اتفاق در نسب يا در جنس است زيرا آنها هم جنس اينانند و ضمنا خويشاوندي هم
بين آنها هست، يا اينكه يكي از اين دو، منظور باشد.

ضربوا
في الارض: در زمين به سير بپردازند. و كنايه از مسافرت است كه براي تجارت يا هر
چيز ديگر بروند.

غزي:
جمع غاز بمعناي جنگجو است. مانند عفي، جمع عاف و طلب جمع طالب. غزاه نيز به همين
معني است.

حسرة:
حسرت در دل آنها قرار دهد يعني غم و حزن در دل آنها قرار دهد تا دلشان به تنگ آيد
و در عذاب باشند.

حشر:
بمعناي گردآمدن و جمع شدن است كه در روزقيامت تمام خلايق در محضرالهي جمع مي شوند
و لذا روز قيامت را روز محشر نيز گويند يعني روز جمع شدن.

موارد
استفاده از آيه

اين
آيه مطلب بسيار مهمي را تذكر مي دهد و آن اين است كه مرگ به دست خدا است و هيچ جنگ
و جهاد يا مسافرتي هرچند خطرناك باشد، مرگي را نزديك يا دور نمي كند «اذا جاء
اجلهم لايستاخرون ساعة ولایستقدمون» اگر اجلشان فرا رسد، نه يك ساعت ديرتر و نه يك
ساعت زودتر خواهند مرد.

بنابراين،
اگر كسي مانع از رفتن فرزندش به جبهه جنگ شود، به اين بهانه كه رفتن به جبهه، مرگ
و مردن را به دنبال دارد، اشتباه بزرگي است زيرا مرگ بدست خدا است و خداوند است كه
انسان ها را زنده مي كند و مي ميراند. اي بسا افرادي كه از اول حمله ناجوانمردانه
عراق به ايران در عمليات و حمله ها شركت كرده و هميشه در خط مقدم   بوده اند و تاكنون يك گلوله هم به آنها اصابت
نكرده و از آن طرف بسياري بودند كه از ترس مردن به جبهه نرفتند و توسط هزاران وسيله
ديگر از دنيا رفتند.

شخصي
مي گفت: قبل از پيدايش دانشگاه، يك وقت بناشد شاگردان ممتاز را براي ادامه ي تحصيل
به خارج از كشور بفرستند، اتفاقا مادر يكي از شاگردان از ترس اينكه نبادا هواپيما
سقوط كند و فرزندش كشته شود، مانع رفتن فرزندش شد. اتفاقا آن گروه از شاگردان
رفتند و هواپيمايشان سقوط كرد. تمام آنها مردند. آن مادر آمد به اطاق فرزندش كه او
را بشارت دهد ولي ديد فرزندش براي هميشه به خواب رفته است!

مي
گفتند در همين جبهه هاي حق عليه باطل، يك وقت بناشد عمليات غافلگيرانه اي انجام
پذيرد. يكي از رزمندگان كه تازه به جبهه آمده بود و ميل داشت در عمليات بزرگ شركت
داشته باشد، به دوستانش گفت من فعلا نمي خواهم بميرم! شما برويد و من در همين سنگر
مي مانم. آنها رفتند و با اينكه حجم آتش دشمن خيلي زياد بود، بحمدالله موفق شدند و
پس از اينكه برنامه شان را بخوبي انجام دادند، همگي باز گشتند ولي با كمال تاسف
ديدند خمپاره اي دوستشان را در سنگر به شهادت رسانده است!

خداوند
مي فرمايد: شما مانند كافران نباشيد كه دوستانشان را از مسافرت يا

جنگ
منع می کردند و می گفتند: اگر اینحا با ما بودند کشته نمی شدند زیرا مرگ و زندگی
بدست خداوند است، پس اگر انسان در راه خدا کشته شود، آمرزش و رحمتی که خداوند به
او ارزانی می دارد، بهتر است از آن متاع زودگذر دنیا. و اصلاً آن آمرزش و رحمت
قابل مقایسه نیست با دنیا و هر چه در آن هست ولی چون دنیا جلوی چشم این مردم جلوه
ای دارد، لذا خداوند آن را با این لذتها و ارزشهای مادی پوچ مقایسه کرده است.

و
در هر صورت، بازگشت همه مردم به سوی خداوند است، چه بمیرند و چه کشته شوند، چه
جهاد کنند و چه از جهاد سرباز زنند پس چه بهتر که راه خدا را پیش گیرند و برای
احقاق حق و از بین بردن فتنه در عالم، با دشمنان انسانیت پیکار کنند.

در
بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش
ها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

/

سرمقاله

بسم
الله الرحمن الرحیم

انقلاب
اسلامي، ابتكار عمل در همه ي جبهه ها

در
گذشته ي نه چندان دور، تصور عمومي مردم و حتي احزاب به ظاهر اسلامي، در كشورهاي
جهان سوم بر اين بود كه هيچ كشور و حتي هيچ پديده مهمي! خارج از كنترل و اراده ي
يكي از دو ابرقدرت نمي تواند روي پاي خود بايستد! اين تزتا قبل از پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران و استقرار جمهوري اسلامي بر حسب موازين طبيعي و بافتهاي حاكم بر
جهان سوم و تبليغات و تلقينات مستمر بصورت يك اصل مسلم در اذهان مردم جا افتاده
بود و تجربه نيز نشان مي داد كه تقريبا در تمام انقلابها، كودتاها و تحولات از
همان آغاز تكوين وحد اكثر چند قدم بعد از شروع، ردپاي آمريكا يا شوروي ظاهر و دست
آنها بود كه از پشت پرده و حتي آشكارا تمام امور را در جهت منافعشان سوق مي داد.

تا
آن زمان كسي نمي توانست تصور كند كه دور از چشم و اراده دو ابر قدرت حركتي انجام
گيرد و واقعيت نيز چنين بود كه ابتكار عمل در همه صحنه هاي زندگي ملتها و جوامع
بدست ابرقدرتها بود. تا چه رسد به آنكه قدرت ديگري پيدا شود كه در مقابل خواسته ها
و تلاشهاي هر دو ابرقدرت بايستد و با بدست گرفتن ابتكار عمل در سطح وسيع و مهمي از
جهان، راه نويني را گشوده و در جبهه هاي متعدد و گوناگون به ستيز با آنها و منافع
پليدشان برخيزد.

ولي
امروز انقلاب اسلامي به عنوان شگفت انگيزترين پديده تاريخ همراه با دستاوردهاي
عظيم خود، تمام معادلات حاكم بر جهان را نيز بهم ريخت و تز استعماري فوق الذكر را
كه بافته ساحران فراعنه حاكم برجهان بود همچون عصاي موسي (ع) در خود بلعيده و خط
بطلان برآن كشيد و طلسم شكست ناپذيري ابرقدرتها را شكسته و مردم جهان بيدار شدند و

خورشيد
انقلاب اسلامي از افق مكتب وحي و از سرزمين ايمان و ايثار طلوع كرد و ابرهاي تيره
توطئه، كوه هاي سربفلك كشيده مشكلات، مرزهاي جغرافيائي و قومي وو … و تلاش شب
پرده هائي كه چشم ديدن آفتاب را ندارند، نتوانست مانع از تابش و گسترش پرتوافشاني
آن شود و نور آن تا قلب آفريقاي سياه! را روشن كرد.

و
تلاش استكبار جهاني عليه انقلاب اسلامي نه آن كه بي ثمر ماند كه خود به صورت بهترين
عامل براي معرفي پيشرفت آن درآمد زيرا مردم جهان كه دشمنان بشريت را بخوبي شناخته
بودند، اگر هم هيچگونه شناخت و اطلاعي از حقانيت و كاربرد انقلاب اسلامي نداشتند
بدليل دشمني ها، جنايتها، هتاكيهاو كينه توزيهاي استكبار جهاني عليه انقلاب
اسلامي، خيلي زودتر از آنچه تصور مي رفت حقيقت را فهميدند و به آن گرويدند و
بالاخره از نوع كيفيت برخورد استكبار جهاني با انقلاب و جمهوري اسلامي هم حقانيت و
ماهيت انقلاب اسلامي و هم عظمت، شوكت و قدرت آن آشكار گرديد و در همين ماجرا كوس
رسوائي گروهكهاي مدعي نيز زده شد!

آري
انقلاب به خواست خداوند و برحسب ماهيت نوراني خود صادر شد و شعاع و اثر آن منطقه و
جهان را فرا گرفت و عليرغم فقدان سازماندهي، امكانات، تجهيزات مادي و سلاحهاي
مدرني كه ملاك توازن بين دو قطب قدرت جهاني است، يك تنه در برابر هر دو ابرقدرت
ايستاده و با در دست گرفتن ابتكار عمل در تمام جبهه ها به پيش تاخت؛ كه در اين
كوتاه سخن فقط نمونه اي چند از آنرا مورد اشاره قرار مي دهيم:

در
صحنه جنگ تحميلي در حالي كه شرق و غرب بيشترين توان تسليحاتي و مادي وو … را
براي مقابله با انقلاب اسلامي در ارتش رژيم صهيونيستي عراق متمركز كرده و تمام
درها را براي تامين سلاح و لوازم يدكي براي جمهوري اسلامي بسته و با محاصره هاي
گوناگون، نظام اسلامي ايران را تحت فشار قرارداده اند؛ با اين همه روند شگفت انگيز
اين جنگ نابرابر مردم جهان را متحير ساخته است.

دشمن
سرگردان  ومضطرب، وحشيانه و ديوانه وار
براي نجات از دامي كه براي جمهوري اسلامي گستراند و خود در آن فروافتاد، دست به هر
جنايت و ماجراجوئي ميزند و جمهوري اسلامي عليرغم همه مشكلات با آرامش، طمانينه و
ثبات روزافزون، ابتكار عمل را در دست داشته و بر حسب مصالح و براساس منطق و تعقل،
شيوه، زمان، مكان، كميت، كيفيت هر حركت يا عملياتي را اختيار و انتخاب مي كند كه
عمليات محدود و زنجيره اي ماههاي اخير نشاني از اين واقعيت است؛ عملياتي كه با
نيروي بسيار كم و تلفات و ضايعات نزديك به صفر، دشمن را در طول بيش از يكهزار
كيلومتر جبهه در حال آماده باش مستمر و كشنده و در معرض آسيب و ضربه هاي مهلك
قرارداده است؛ عملياتي كه سرجمع نتايج يك مجموعه از آن مساوي نتيجه يك عمليات بزرگ
بوده و در عين حال هيچ مشكلي را براي رزمندگان اسلام دربر نداشته است.

در
مراسم پرشكوه حج، اين كنگره عظيم و بي نظير، عليرغم برنامه ريزي و تلاش ديرينه
دشمنان اسلام براي تهي كردن اين مراسم از محتواي حياتبخش آن و دور نگهداشتن آن از
مسائل سياسي و اجتماعي مسلمين، انقلاب با سرعت شگفت انگيزي آن را براي اولين بار
بعد از صدراسلام به سوي اهداف و آرمانهاي اساسي آن سوق داد.

و
اكنون مي رود تا پايگاه اصلي توحيد، اين سرزمين وحي واين مركز مبارزه با شرك و ظلم
و شكستن بتها و اين محور صدور و گسترش اسلام و قبله گاه بيش از يك ميليارد مسلمان
جهان دگربار در پرتو انقلاب اسلامي نقش خود را بازيافته و با ايجاد وحدت، همدردي و
همكاري بين مسلمانان بصورت بهترين محور براي مبارزه با دشمنان اسلام و بشريت و
صدور و گسترش انقلاب جهاني اسلام تجلي كند كه يك مقايسه اجمالي از اين مراسم بين
دوران قبل از انقلاب و زمان حاضر مطلب را روشن تر مي كند.

قبل
از انقلاب در اين مراسم عظيم هيچكس خارج از مصالح آمريكا و نوكرانش حق نفس كشيدن
نداشت و از باب نمونه فقط به جرم! پخش چند برگ اعلاميه حضرت امام مدظله در رابطه
با حج و بيان تظلم مردم ايران از سلطه ستمشاهي، با كمال قساوت يكي از طلاب برجسته
را دستگير و به مدت دوسال تمام در سلولها و شكنجه گاههاي خود زنداني كرده و چند
هفته نيز در بين آن، ايشان را به ساواك تهران تحويل كه با مته استخوان سر او را
سوراخ كردند!

و
اما اكنون عليرغم تمايل و تلاشهاي مذبوحانه قدرتهاي شيطاني، مردم جهان شاهد
پرشكوهترين و كوبنده ترين تظاهرات ضدآمريكائي و محكم ترين اعلام برائت از تمام
مشركين و مستكبرين شرق و غرب در اين مراسم بزرگ الهي مي باشند و اين نشان اميد
بخشي از روند سريع و شگفت انقلاب اسلامي است كه با بدست گرفتن ابتكار عمل در اين
صحنه عظيم عبادي، سياسي نيز نزديكترين راه را براي نيل به اهداف جهاني و آزاديبخش
اسلام گشوده است.

انقلاب،
جبهه ي نيرومند ديگري را در لبنان گشود كه توانست بزرگترين حماسه و   درخشان ترين برگ زرين در تاريخ مبارزه با
اسرائيل غاصب و اربابانش را به ثبت رساند.

لبنان
كه روزگاري به عنوان همزه ي وصل بين سه قاره اروپا، آسيا، و آفريقا پايگاه و پل
مهمي براي انتقال مفاسد و تباهي هاي غرب به كشورهاي اسلامي در دست قدرتهاي شيطاني بود،
ناگهان در پرتو انقلاب اسلامي با يك چرخش 180 درجه به سوي اسلام و با ظهور حزب
الله به عنوان نيرومندترين حركت در صحنه اين كشور مصيبت زده و استعمارزده همه چيز
دگرگون شد. نيروهاي متجاوز آمريكا و هم پيمانانش به دريا ريخته شد و ارتش اشغالگر
اسرائيل كه هيچگاه از يك وجب سرزمينهاي اشغالي عقب نشيني نكرده بود و اگر هم از
بخشي خيابانهاي سينا عقب نشيني كرد در ازاي آن بزرگترين كشور عربي يعني مصر را در
دامن خود ساقط نمود، براي اولين بار باشدت تمام و بدون كوچكترين كسب امتيازي از
لبنان اخراج گرديد و در حقيقت مردم مسلمان لبنان با جهاد اسلامي خود در جبهه اي
پيروز شدند كه حدود يك ميليون سرباز عربي! در جنگهاي ژوئن و رمضان شكست خوردند! و
بالاخره با توجه به موقعيت استراتژيكي اين سرزمين مقدس اسلامي، انقلاب اسلامي بايد
به عنوان يكي از مهمترين جبهه هاي جنگ عليه استكبار و صهيونيست جهاني بيش از پيش
به حمايت و سرمايه گذاري براي كمك به آن همت گمارد.

وبهرحال،
پيشروي شتابنده انقلاب در سرتاسر كشورهاي اسلامي از اندونزي تا مراكش و اوج گيري
آن در مصر و ديگر كشورهاي منطقه و حتي در داخل سرزمينهاي اشغالي فلسطين و هراس
كشنده و روزافزون آمريكا و مزدورانش كه بررسي آنها در اين مختصر نمي گنجد، گوشه
ديگري از آثار صدور و گسترش انقلاب اسلامي است كه همگي نويد بخش پيروزي نهائي
مستضعفين برمستكبرين جهانخوار و نزديكترشدن به حكومت جهاني اسلام به دست تواناي
منجي انسانها حضرت ولي عصر (عج) مي باشد. ان شاءالله

والسلام
رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام
خمینی ثابت و استوار از آغاز تا کنون

قاطعیّت
و سازش ناپذیری

 

«من
وظيفه ي خود مي دانم كه تذكر بدهم و تا اندازه اي كه صداي من به شما مي رسد فرياد
كنم و تا اندازه اي كه قلم من ياري مي دهد بنويسم و منتشر كنم».

(28
ربيع الاول 91 هـ.ق)

«من
از آن آدمها نيستم كه اگر يك حكمي كردم، بنشينم چرت بزنم. من دنبالش راه     مي افتم. اگر خداي نخواسته يك وقت ديدم
مصلحت اسلام اقتضا مي كند كه حرفي بزنم، مي زنم و دنبالش راه مي افتم و بحمدالله
تعالي از هيچ چيز نمي ترسم. والله تا حالا نترسيده ام».

(2
ذيحجه 83 هـ.ق)

«خميني
را اگر دار بزنند تفاهم نخواهد كرد … من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم
و تسبيح دست بگيرم! من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقيه
اوقات براي خود سلطاني باشم و به امور ديگر كاري نداشته باشم».

(21/1/43)

«من
اكنون قلب خود را براي سرنيزه هاي مامورين شما (رژيم پهلوي) حاضر كردم ولي براي
قبول زورگوئي ها و خضوع در مقابل جباريهاي شما حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا
احكام خدا را در هر موقع مناسبي بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم، كارهاي
مخالف مصالح مملكت را برملا مي كنم».

(بعد
از فاجعه فيضيه سال 42)

«غلط
مي كند آن وزارت فرهنگي كه در امر ديانت و اسلام دخالت مي كند. مگر ما مي گذاريم
اين مطالب بشود؟ مگر آنكه خميني بميرد …»

«…
اكنون راه حلي براي سرنگوني رژيم فاسد جز نهضت و مطالبه ي حق با داد مظلوميت
نداريم و اگر مقتضي شود به راه ديگري دست مي زنيم».

(11/8/57)

«آن
كسي كه دست مي دهد به دست يك جاني، او را ديگر آدم نمي دانيم. اگر مسلمان هم باشد،
آدم نيست و مسلمان هم نمي تواند باشد».

(13/8/57)

«من
هرگز حتي براي يك لحظه هم موضع خود را تغيير نمي دهم. اين تكليف الهي است و در
صورت سكوت، مسئول خواهم بود».

(15/9/57)

«من
حتي الامكان ميل دارم تمام اقشار با هم با صدق و صفا رفتار نمايند ولي اجازه ي هرج
و مرج نخواهم داد».

(30/11/57)

«من
تا زنده هستم نمي گذارم دولت از خط اسلام خارج بشود».

(13/4/58)

«اميدوارم
كه خميني از راه مستقيم اسلام كه مبارزه با قدرتهاي ستمگر است، هيچگاه منحرف نشود
و براي به ثمر رساندن اهداف اسلام، از پاي ننشيند».

(20/12/58)

«نگذاريد
احساس وظيفه بشود، اگر احساس وظيفه بشود، من به هر كس هرچه دادم پس مي گيرم»

(16/11/59)

«ما
در مقابل هر سلطه جوئي ايستاده ايم و تا توان داريم مخالفت مي كنيم».

(10/3/61)

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(قاطعیت و سازش ناپذیری)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(ترس از مردن مانع جهادنشود)

حرکت و سکون(شناخت خداوند)                            آیت الله العظمی
منتظری

پاداش نیکان و کیفر بدان                                      آیت الله
مشکینی

تمسک به قرآن و عمل به احکام آن                         آیت الله جواد آملی

استدراج                                                       
آیت الله محمدی گیلانی

صلح با صدام، هرگز!                                        حجة
الاسلام و المسلمین جمی

سخنی درباره داستان بحیرا                                  حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی

صبر در مصیبت، اطاعت و معصیت                      آیت الله بنی فضل

سخنان معصومین(وسواس)

سیری در صیرورت حج                                    
استادفخرالدین حجازی

مصاحبه با حجة الاسلام و المسلمین کروبی نماینده
امام و سرپرست حجاج ایرانی

دنیای آشفته

شهریور، شمعی سوزان و چراغی فروزان

حرکت بیدارباش اسلامی در مصر                         سید محمدجواد مهری

پرسش ها و پاسخها

اوضاع کلی جهان اسلام                                    محمدرضا
حافظ نیا

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

ملت عظيم الشان ايران با قيام و نثار خون فرزندان عزيز
خويش راه قيام را براي نسل هاي آينده گشود و ناشدني ها را شدني کرد.

14/3/64

ملت ايران همه تهديدها خنثي کاخ سفيد را توي خيابان گذاشت
و از رويش عبور کرد.

1/4/64

مسئولين کشور بايد قدر اين مردم فداکار و هميشه در صحنه را
بدانند و خود را براي خدمت به آنان مجهز نمايند.

2/4/64

ما نبايد بر سر برداشتها دعوا کنيم.

وقتي که شما مشکلات و فعاليتها را روي هم حساب کنيد خواهيد
ديد که در کنار اين مشکلات و فعاليتها کسي تقصير ندارد و نمي خواهد اسلام و احکام اسلام
را از بين ببرد.

بايد قدرت دولت و حجم کار آنها را ببينيم چقدر است و
بسنجيم که اگر من جاي او باشم چه مي توانم بکنم؟ اگر نخست وزير را برداريم و
جنابعالي را نخست وزير بکنيم چقدر مي توانيد کار بکنيد؟.

10/4/64

رهنمودها

آيت الله العظمي منتظري

مقصر اصلي در انحراف بعضي از جوانان فلسطيني سران کشورهاي
اسلامي هستند که نتوانستند از حقوق غصب شده ي ملت فلسطين دفاع کنند.

8/3/64

ملت فداکار ما هرگز راضي نيست با چنين دشمن وحشي و خونخوار
(صدام) صلح و مذاکره نمايد.

19/3/64

اسرائيل هنوز اميدوار است بتواند شکست خود در اشغال نظامي
لبنان و فرارشان با ايجاد جنگهاي داخلي و مذهبي بين نيروهاي مبارز و مسلمان جبران
کند.

ادامه جنگ داخلي لبنان خلاف مصالح اسلام بوده و حرام است.

28/3/64

تبليغات بايد داراي محتواي اصولي باشد تا سطح فرهنگ، فکر و
معارف ديني مردم را بالا ببرد.

3/4/64

انجمن هاي اسلامي نبايد خود را از مقام امر به معروف و نهي
از منکر جدا از مديران و مسوولان کارخانجات و مؤسسات بدانند و خداي ناکرده با آنها
درگير و رودر رو شوند.

6/4/64

براي مردم و دولت و مسئولين و مجلس بايد ناصح بود، نه مقابله کرد، زيرا اگر شما با من و من با شما مقابله کنيم غير از اينکه ديگران سوءاستفاده کنند چيزي به دست نمي آيد.

امام خميني

/

نگاهي به رويدادها

جنگ

يک فروند هواپيماي متجاوز عراقي با آتش پدافند هوائي در
حوالي پيران شهر سرنگون شد.

12/3/64

انفجار موشک پرتاب شده رزمندگان اسلام به بغداد خساراتي به
مرکز راديو ــ تلويزيون عراق وارد ساخت.

خلبانان شجاع اسلام تاسيسات نظامي، اقتصادي شهرهاي العماره،
الکميت ورانيه عراق را بمباران کردند.

رزمندگان اسلام ارتفاعات مهمي در منطقه مريوان را از لوث
بعثي ها آزاد کردند.

13/3/64

منطقه پاسگاه بلاله در هورالهويزه آزاد شد.

ايلام و باختران هدف حملات موشکي عراق قرار گرفتندکه در
نتيجه تعدادي شهيد و مجروح شدند.

در اثر يازدهمين موشک پرتاب شده ايران به بغداد کانال دوم
تلويزيون عراق از کار افتاد.

16/3/64

فرودگاه نظامي بغداد با حمله جنگنده هاي ايران درهم کوبيده
شد.

باختران، ايلام، اصفهان، کاشان و آبادان هدف حملات موشکي و
هوائي عراق قرار گرفت.

18/3/64

رزمندگان اسلام طي عمليات نفوذي ظفر (2) با عبور از اروند
رود صدها تن از نيروهاي دشمن را کشته و زخمي کردند.

19/3/64

رزمندگان اسلام طي علميات ظفر (3) در مناطق چنگوله و نفت
شهر، بخش وسيعي از مواضع دشمن بعثي را منهدم کردند که تعدادي از قواي بعثي به
هلاکت رسيده و تعدادي به اسارت کفر ستيزان اسلام در آمدند.

در عمليات ظفر (3) تيپ 17پياده عراق منهدم شد.

چند فروند از هواپيماهاي عراقي يکي از اردوگاههاي مهاجرين
کرد عراقي در استان آذربايجان غربي را بمباران کردند.

20/3/64

آخرين حمله موشکي ايران خانه افسران عالي رتبه بعثي، مراکز
امنيتي و انبارهاي عظيم وزارت صنايع عراق را ويران کرد.

22/3/64

طي يک عمليات نفوذي توسط رزمندگان اسلام، محل تجمع نيروهاي
دشمن بعثي در منطقه «گناو» به کلي منهدم شد.

حمله ي هوائي صداميان در شب قدر به تهران تعدادي شهيد و
مجروح به جاي گذاشت.

23/3/64

هم زمان با راهپيمائي روز قدس رژيم صهيونيستي عراق 18 شهر
ايران را موشک باران و بمباران کرد.

رزمندگان اسلام در يک عمليات نفوذي در محور فکه، ضربات
سنگيني به دشمن بعثي وارد آوردند.

بغداد به تلافي حملات ديروز عراق به شهرها صبح امروز هدف
موشک ايران قرار گرفت.

25/3/64

قواي اسلام با انجام عمليات موفقيت آميز «قدس» با آزاد
سازي 100 کيلومتر مربع ديگر از هور الهويزه، در 6 کيلومتري بزرگ راه بصره ــ بغداد
مستقر شد.

26/3/64

يک هواپيما و يک هيلکوپتر بعثي در منطقه عملياتي قدس
سرنگون شدند.

27/3/64

رزمنده بسيجي خطاب به خبرنگار آمريکائي يونايتد پرس: به
ريگان بگوئيد که جهان صحنه بازي سينما نيست و هرگز قادر نخواهد بود در اينجا نقشي
ايفا کند.

1/4/64

15 روستا در ديواندره از لوث وجود گروهکهاي ضد اسلام پاک
سازي شد.

رزمندگان اسلام با نفوذ به مواضع دشمن، بخش ديگري از منطقه
هور العظيم را به تصرف خود در آوردند.

6/4/64

سه پاتک نيروهاي بعثي در جزاير مجنون به شدت سرکوب شد.

8/4/64

يگان دريايي سپاه پاسداران 2 فروند شناور مدرن عراق را به
غنيمت گرفت.

9/4/64

رزمندگان اسلام يک گردان از نيروهاي دشمن بعثي را در منطقه
سومار، به طور کامل متلاشي کردند.

10/4/64

هواپيماهاي متجاوز عراق بار ديگر اردوگاه پناهندگان کرد
عراقي در «زيوه» را بمباران کردند.

11/4/64

انقلاب و جهان

رئيس مجلس ملي پاکستان خواستار مطرح گرديدن روز قدس در سطح
مسلمانان جهان شد.

19/3/64

ده هزار مسلمان مصري ديروز در قاهره دست به تظاهرات زدند.

25/3/64

در يک عمليات ايثارگرانه توسط مجاهدين عراقي، بزرگترين تلمبه
خانه خاورميانه در عراق به آتش کشيده شد.

29/3/64

حسني مبارک: نمي گذارم قوانين اسلامي در مصر به اجرا در
آيد.

3/4/64

23جوان مسلمان مراکشي به جرم گوش دادن به نوارهاي مذهبي به
زندان محکوم شدند.

4/4/64

روزنامه نگار واشنگتن پست: انقلاب ايران سرابي نيست که با
سر به نيست کردن بعضي از مقامات فعال آن بتوان آن را از بين برد.

6/4/64

اخبار داخلي

حقوق کارگراني که باسواد شدند 5 درصد افزايش مي يابد.

12/3/64

3300 صياد با 600 فروند شناور در چابهار و درياي عمان جهت
مقابله با استکبار جهاني اعلام آمادگي کردند.

19/3/64

کار بازسازي و نوسازي روستاهاي آسيب ديده اهواز و جزيره
مينو به پايان رسيد.

22/3/64

خبرگزاري فرانسه: تظاهرات ديروز نشانگر موفقيت بي چون و
چراي ايران در جنگ رواني است.

25/3/64

در پايان سفر رسمي آقاي هاشمي رفسنجاني از ليبي از سوي
رهبر ليبي شمشيري به عنوان سمبل مبارزات رهائي بخش به رئيس مجلس شوراي اسلامي
اهداء شد.

حجة الاسلام هاشمي رفسنجاني: اميدوارم که اين شمشير هيچ
وقت به نيام نرود تا اينکه سرزمين مقدس قدس شريف را آزاد کنيم.

3/4/64

رئيس مجلس در راس يک هيئت عالي رتبه تهران را به قصد ديدار
از چين و ژاپن ترک کرد.

رئيس کل بانک مرکزي: ميزان سپرده هاي قرض الحسنه مردم در
بانکها به 4 برابر افزايش يافت.

6/4/64

رئيس جمهور: از هر لحاظ بايد به دنيا نشان دهيم که در همه
ي ميدانها در حال پيشرفت هستيم.

12/4/64

اخبار جهان

شوروي گفت: از تلاش هاي سازمان ملل براي خروج نيروهايش از
افغانستان استقبال مي کند.

دبير اول سفارت شوروي در آتن ناپديد شد.

يک کشتي باري در نزديکي سواحل عربستان هدف راکت جنگنده هاي
ناشناسي قرار گرفت.

طرح يک اقدام مسلحانه عليه شاه حسين در اردن کشف شد.

برادر امير کويت، ترور شيخ صباح و لشکرکشي عراق به اين
کشور را با هم مرتبط دانست.

دومين دور مذاکرات مصر و رژيم صهيونيستي بدون نتيجه پايان
يافت.

12/3/64

سه هزار قحطي زده اتيوپيائي جان سپردند.

14/3/64

يک شبکه حزب بعث عراق در کويت دستگير شد.

دبير ويژه امنيتي صدام از عراق گريخت.

ريگان: شوروي، ليبي و ايران سرگرم احداث پايگاه نظامي در
آمريکاي مرکزي هستند.

16/3/64

سناي آمريکا کمک 38 ميليون دلاري به ضد انقلابيون
نيکاراگوا را تصويب کرد.

18/3/64

سوريه، عرفات و شاه حسين را به خاطر سازش با آمريکا و رژيم
صهيونيستي محکوم کرد.

رئيس دانشکده کشاورزي دانشگاه آمريکائي بيروت ربوده شد.

20/3/64

با کشف 17 صندوق اسلحه و مهمات در سفارت عراق، طرح
خرابکاري رژيم بغداد در بحرين فاش شد.

22/3/64

در اعتراض به اخراج تعدادي از اتباع سوريه: سوريه سفير خود
را از کويت فرا خواند.

هواپيما ربايان لبناني بوئينگ 727 اردن را منفجر کردند.

23/3/64

يک فروند هواپيماي بوئينگ 727 آمريکائي در مسير آتن ـ رم
توسط چند مرد مسلح ربوده شد و در فرودگاه بيروت بر زمين نشست و يک تفنگدار دريائي
توسط هواپيما رباها به قتل رسيد.

25/3/64

توسط روزنامه کويتي الوطن: طرح کمک نظامي اضطراري رژيم
حاکم بر مصر به عراق فاش شد.

رژيم عراق 35 سوداني فراري از جبهه را تير باران کرد.

27/3/64

براي اولين بار طي پنج سال گذشته وزير خارجه ليبي در بغداد
با طارق عزيز مذاکره کرد.

رژيم مصر اقامه نماز عيد فطر را در خارج از مساجد ممنوع
اعلام کرد.

28/3/64

يک هواپيماي هندي با 325 مسافر در اقيانوس اطلس سقوط کرد.

اسرائيل مجبور به آزادي 31 شيعه زنداني شد.

سيکها مسووليت انفجار هواپيماي مسافري هند را به عهده
گرفتند.

3/4/64

يک اسقف لبناني براي آزادي جنوب لبنان از تمام مردم خواست
هواپيما ربا شوند.

يک سازمان اسلامي به نام «حزب الله» توسط مقامات امنيتي
مصر کشف و گروهي از اعضاء آن دستگير شدند.

4/4/64

شهرداري رتردام با صدور پاسيورت براي يک خانم تازه مسلمان
شده هلندي به دليل اينکه وي عکس باحجاب ارائه داده بود مخالفت کرد.

دادگاه لاهه دعوي 6ميليون دلاري يک شرکت آمريکائي عليه ايران
رد شد.

نبردهاي شديد در طول خط سبز بيروت از سر گرفته شد.

5/4/64

رژيم عراق کليه مناسبات خود را با ليبي قطع کرد.

به نوشته مجله مذهبي پلين روت چاپ آمريکا در نيم قرن گذشته
تعداد پيروان دين اسلام 235 درصد افزايش داشته است.

6/4/64

دژخيمان حاکم بر بغداد، حجة الاسلام سيد محمد حسن حکيم را
پس از دو سال شکنجه در زندان به شهادت رساندند.

رژيم مصر يک هفته به رانندگان اين کشور مهلت داد تا
شعارهاي اسلامي را از بدنه هاي اتومبيل هايشان پاک نمايند.

طرح بمباران کاخ صدام توسط انقلابيون مسلمان عراقي، خنثي
شد.

آندره گروميکو رئيس جمهوري شوروي شد.

11/4/64

انفجار يک بمب توسط عوامل استکبار جهاني در تهران تعدادي
مجروح به جاي گذاشت.

10/4/64

روساي کشورهاي هند، بنگلادش و پاکستان حمله به مناطق
مسکوني توسط رژيم عراق را محکوم کردند.

اعتصاب سراسري ديروز اسرائيل را فلج کرد.

دبير کل سازمان ملل از قصد رژيم عراق به از سرگيري بمباران
مناطق مسکوني ايران ابراز تاسف کرد.

رئيس جمهور نيکاراگوئه، عراق را مسئول آغاز جنگ و حمله به
مناطق مسکوني دانست.

جبهه نجات ملي فلسطين، رژيم عراق را محکوم کرد.

12/4/64

خدمات و عمران

17 ايستگاه جديد برق، در خوزستان راه اندازي شد.

12/3/64

بعد از پيروزي انقلاب در خوزستان، بيش از 2300 کيلومتر راه
روستائي و فرعي ساخته شده است.

26/3/64

بزرگترين سيلوي کشور به ظرفيت 120 هزار تن در تبريز مورد
بهره برداري قرار گرفت.

1/4/64

بهره برداري از بزرگترين کارخانه توليد سنگ خاورميانه در کهريزک
آغاز شد.

2/4/64

بيش از 53 ميليون ريال به خانواده هاي بمباران شده در
استان باختران پرداخت شد.

4/4/64

ضد انقلاب

300 کيلوگرم ترياک طي يک درگيري مسلحانه در نوار مرزي
بيرجند از 45 قاچاقچي بين المللي کشف شد.

26/3/64

فريد کريمي (برادر فواد کريمي نماينده اهواز) هنگام افطار
توسط مزدوران آمريکا به شهادت رسيد.

بيش از 20 کيلوگرم طلا و 10 کيلوگرم نقره متعلق به «هژبر
يزداني» از منزل يکي از بستگانش به دست آمد.

28/3/64

اعضاي يک تيم ترور وابسته به منافقين در شيراز دستگير
شدند.

1/4/64

عوامل آمريکا يک بمب در جنوب شهر تهران منفجر کردند که در
نتيجه 10 نفر مجروح شدند.

2/4/64

6 پاسدار و بسيجي در تاکستان هدف کينه جيره خواران استکبار
جهاني قرار گرفته و مظلومانه به شهادت رسيدند.

3/4/64

 

/

پاسخ به نامه ها

·       
شهر بابک ــ برادر
رضا رئيسي

1ـ ضميرهاي جمع که خداوند در قرآن آورده است، ممکن است
براي تعبير از عظمت گوينده باشد که بزرگان هميشه از خود به ضمير جمع تعبير مي
کنند. و اصل در اين مسئله اين است که شخصيت بزرگ از جانب خود و همکاران و زير
دستانش صحبت مي کند و بعد تدريجا ضمير جمع، اصطلاحي براي تعبير از عظمت شده است. و
ممکن است براي اشاره به وجود عوامل طبيعي و غير طبيعي در به وجود آمدن حوادث طبيعت
باشد.

2ـ منظور از لقاء خداوند، لقاء رحمت خداوند است و گاهي
مراد از لقاء خداوند، رسيدن به عالمي است که بدون پرده واقعيت ها را انسان درک مي
کند و طبعا شيء محسوس خواهد بود گرچه ذات مقدسش محسوس نيست ولي ديگر براي احدي جاي
شک و شبهه نمي ماند و خلاصه پرده اي که مانع درک ماوراي احساس است برداشته مي شود.

3ـ لفظ خوب و بد که بر بالاي صفحات بعضي قرآن ها است به
معناي دلالت آيه بالاي صفحه بر خوب و بد بودن امر مورد نظر در استخاره است ولي
غالبا اين برداشت ها صحيح نيست و استخاره با قرآن بايد توسط شخصي آگاه و مطلع از
معاني قرآن انجام پذيرد.

·       
برادر، ع ـ و ـ ر

 

مؤمنين همه با هم برادرند و در هر گونه کمکي به يکديگر از
نظر اخلاقي نبايد کوتاهي کنند چه صيغه برادري بخوانند و چه نخوانند ولي افراط در
محبت به يک نفر موجب مشکلاتي مي شود هم چنان که افراط در هر چيز نکوهيده است. و
اما آن رفتار که به آن شاره کرده ايد بسيار خطرناک است؛ انسان خود را در اين موارد
فريبت مي دهد و ناخودآگاه انگيزه هاي حيواني سبب اين رفتارها مي شود و اگر چنين
باشد گناه است؛ از آن جدا بپرهيزيد. دوستي و برادري به هيچ وجه مستلزم آن گونه
رفتار نيست.

·       
ماکو ــ برادر، س ـ
ژـ ي ـ م

1ـ در مورد غيبت و عدم امکان خواستن رضايت از طرف، طبق
استفتائي که در مجله شماره 29 منتشر شد، توبه کفايت مي کند.

2ـ در مورد ميوه هاي مردم که خورده ايد بايد در صورت
شناسائي از آنها حلاليت بطلبيد ولو با پرداخت قيمت باشد و در صورتي که نمي شناسيد،
به مقداري که يقين داريد، ذمه شما مشغول است بايد از طرف صاحب آنها، به فقير صدقه
بدهيد و هم چنين در مورد آن جنسي که از مغازه برداشته ايد.

·       
سيرجان ــ برادر، ق ـ
ق ـ ر

آن کار گناه نيست، نگران نباشيد.

·       
جبهه جنوب ــ برادر،
ج ـ ل

هيچ مانعي از ازدواج شما نيست ولي چشمان خود را خوب باز
کنيد و شريک زندگي خود را خوب بشناسيد و با مشورت پدر و مادر و فاميل اقدام کنيد
انشاءالله مبارک است.

·       
تهران ــ برادر، م ـ
زـ س

بزرگتر بودن زن اشکال ندارد. ازدواج کنيد انشاءالله مبارک
است.

·       
قائم شهر ــ برادر
ابراهيم نوريان

نوشته ايد آنها در دوزخ براي مدت طولاني مي مانند، ممکن
است با عذاب مانوس شوند و براي آنها عادي شود! خداوند در قرآن (نساء/56) مي فرمايد:‌
«کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب» هر وقت پوستهاي بدنشان
بسوزد، پوستهاي ديگري به آنها مي دهيم تا عذاب را خوب بچشند.

·       
تهران ــ خواهر، س ـ
پ

به دادگاه مدني شکايت کنيد، دادگاه پس از رسيدگي در صورتي
که صلاح باشد، اجازه ي ازدواج خواهد داد و فرار راه چاره نيست.

·       
شهرکرد ــ برادر، ل ـ
ي

نگران نباشيد، با ترک آن عمل اثر آن از بين مي رود و
تدريجا سلامت کامل خود را باز خواهيد يافت.

·       
انديمشک ــ برادر علي
ـ ن ـ س

نااميد نشويد که نااميدي بزرگترين گناه است. هر گناهي
داشته باشيد اگر هزار بار از آن چه نوشته ايد بزرگتر و بيشتر باشد، خداوند مهربان
انشاءالله مي بخشد. توبه کنيد و از خداوند متعال درخواست عفو و آمرزش بنمائيد و به
لطف و مرحمت بي پايان او اميدوار باشيد.

اگر اکنون امکان جبران آن عمل براي شما نيست مايوس نشويد
همين که تصميم بر جبران آن داريد، موجب بخشيدن گناه مي شود، انشاءالله.

·       
ورامين ـ برادر،
خواهر، م ـ الف

1ـ باز هم در فرصتهاي مناسب سعي کنيد، با اخلاقي خوب، پدر
را هدايت کنيد و اگر نشد شما مسئول نيستيد. هر کس با اعمال خود محشور مي شود.

2ـ اگر شما يقين نداريد که به پول آن زمين خمس تعلق گرفته،
تصرف در آن اشکالي ندارد و لازم نيست از پدر تحقيق کنيد.

·       
برادر خسرو ـ ش ـ ش

شک شما در مورد همسرتان بي جا است. نبايد به او بدبين
باشيد ولي در مورد کار با هم تفاهم کيند يا شما راضي شويد به کار او يا او را قانع
کنيد. البته ما نيز با نظر شما موافقيم.

·       
خواهر، خ ــ 14ـ 753

1ـ آن آب غسل و وضو ندارد و نجس هم نيست ولي اگر بوي بد
دارد بايد به پزشک مراجعه کنيد که احتمال بيماري هست.

2ـ آن کارها را نکنيد که علاوه بر گناه براي شما بسيار مضر
و خطرناک است. کفاره اي بر شما نيست. توبه کنيد و تصميم بر ترک داشته باشيد.

3ـ براي از بين بردن دلهره و اضطراب به عبادت و نماز و ذکر
خدا و توسل به اولياء او روي آوريد و امور خود را به خدا بسپاريد و بر او اعتماد
کنيد و دل از هر چه جز او است ببريد.

·       
قم ــ برادر، ر ـ ع ـ
ط ـ د

1ـ خواهر زن نامحرم است و دست دادن به او جايز نيست.

2ـ مي توانيد با او در اين حدود صحبت کنيد. نصيحت ما اين
است که اين قدر دلبستگي به آن مورد نداشته باشيد.

·       
تهران ــ برادر، ح ـ
ر ـ 11ـ م ـ ي

به همان مورد اقدام کنيد، اگر نپذيرفتيد به فکر مورد ديگري
باشيد. اين که ديگر مشکل نيست!.

·       
اصفهان ــ برادر،
الف، احمدي

از تذکر شما متشکريم ولي چاره اي جز اين پاسخ نداريم. شما
هم اگر به جاي ما بوديد همان پاسخ ها را مي نوشتيد. متاسفانه اکثر خوانندگان چنين
نيستند که از جواب، سوال را بفهمند و لذا مکرر مي پرسند و غالبا چاره اي جز عجله
در جواب نيست تا جلوي فحشاء گرفته شود. و اما مساله آمار اين اشتباه است، اين گونه
پاسخها آماري را به دست نمي دهد و تازه اگر دلالتي بکند، بر بازگشت جوانان به سوي
مذهب دلالت مي کند که با آن همه اعمال زشت، اکنون چنين متعهد شده اند. آن فساد و
فحشاء آثار زمان طاغوت است که ما بايد مشغول پاکسازي آن باشيم.

·       
سردشت ــ برادر، ي ـ
و ـ ي

هر چه زودتر به پزشک متخصص قلب مراجعه کنيد.

·       
مشهد ــ بهمن ـ اميد
رضاشهر

1ـ با هر کدام مايليد ازدواج کنيد. رضايت پدر و مادر شما
شرط نيست.

2ـ تاثيري در فرزند ندارد.

3ـ از محبت شما سپاسگزاريم.

·       
اسلام آباد غرب ــ
برادر رضا ـ ر

زن برادر نامحرم است. نبايد با او دست بدهيد يا به او دست
بزنيد.

·       
مشکين شهر ــ برادر،
ق ـ ل ـ ي ـ ز

1ـ چرک بودن بدن عذر نيست و تيمم باطل است؛ بايد غسل کنيد.

2ـ با خواندن نماز جمعه، نماز ظهر ساقط است (تحرير
الوسيله، ج1ــ ص 231)

·       
نهاوند ــ برادر، خ ـ
ت ـ 114

رضايت پدر شما در ازدواجتان شرط نيست. اقدام کنيد، به هر
نحوي که صلاح مي دانيد ولي سعي کنيد بعدا از هر راه که ممکن است ناراحتي پدر را
برطرف و ميان او و پدر همسرتان اصلاح نمائيد.

·       
اسد آباد ــ برادر، م
ـ س ـ د

آن ازدواج جايز نيست و عقد باطل است.

·       
تهران ــ برادر، الف
ـ م ـ فا ـ شرق

آن کار حرام نيست ولي از نظر بهداشتي ممکن است ضرر داشته
باشد.

·       
تنکابن ــ برادر رسول
ـ ت

1ـ آن ازدواج جايز است ولي در رابطه با آن ديگري وظيفه
داريد که بايد در نامه خصوصي نوشته شود.

2ـ استمناء حرام است.

·       
خرم آباد ـ برادر، ن
ـ الف

شاغل بودن همسرتان اشکالي ندارد مگر اينکه شما مايل
نباشيد، در اين صورت مي توانيد ايشان را منع کنيد ولي اين مطلب که نوشته ايد در
بيمارستان خرم آباد الزامي است که زنان شاغل روسري سفيد بپوشند و آن هم به نحوي
است که موهاي آنها پيدا است؛ براي ما شگفت انگيز است و ما اميدواريم که چنين
مقرراتي نباشد و اگر هست بايد مسئولين آن بيمارستان در اين تصميم خود تجديد نظر
کنند و اگر نکنند خواهران شاغل در آن جا موظفند که حجاب کامل خود را رعايت کنند و
تسليم چنين مقرارت غير اسلامي به هيچ وجه نشوند.

·       
جبهه شمال غرب ــ
برادر، م ـ ط ـ ي

نه! برادر، جايز نيست.

·       
جبهه ميمک ــ برادر
حسن ريحاني

1ـ پولي که بنياد شهيد به خانواده شهيد مي دهد از اموال
شهيد نيست.

2ـ مسئله 73 توضيح المسائل را بخوانيد. مورد سوال شما در
آن مسئله است.

3ـ همان گونه که شرايط يازدهم از شرايط وضو در رساله آمده
است و با توجه به مسئله 380 که شرايط وضو در غسل نيز معتبر است؛ اگر کسي در ريختن
آب بر بدن، به انسان کمک کند وضو و غسل باطل است. پس آن چه ديده مي شود که بعضي
افراد براي اطمينان از شستن پشت خود ديگري را وادار مي کنند که آب بريزد، با امکان
مباشرت خود، موجب بطلان غسل است.

·       
کاشان ــ برادر، ق ـ
ع

نامه ننويسيد و سعي کنيد با وساطت افراد محترم، خانواده ي
او را راضي کنيد. البته رضايت پدر شرط است نه ساير افراد خانواده. اگر راضي نشدند
و شما اصرار داشتيد او مي تواند به دادگاه مدني شکايت کند در صورتي که دادگاه صلاح
بداند دستور ازدواج مي دهد حتي اگر پدر راضي نباشد.

·       
شيراز ــ برادر سيد
عليرضا موسوي

1ـ داماد بيخود مي کند که در ازدواج خواهر زن خود دخالت
کند، آن هم با تهديد و زور و کتک!! مگر شهر هرت است؟! به دختر بگوئيد از او به
دادگاه شکايت کند تا جواب زورگوئي او را بدهند.

2ـ خجالت را کنار بگذاريد و با پدر صحبت کنيد.

·       
برادر حسين اعلائي

1ـ صيغه اخوت بين مؤمنين ربطي به صيغه خواهر و برادري که
بعضي تصور مي کنند موجب محرميت مي شود، ندارد! و اصلا در شرع چيزي به نام صيغه
برادر و خواهري نداريم.

2ـ در مورد اين خرافات و ياوه ها که پشت بعضي مفاتيح هاي
حرمهاي مطهر نوشته اند، پاسخي در مجله شماره 39 بخش پاسخ به نامه ها آمده است،
مطالعه کنيد.

3ـ در آخرين توقيع که از ناحيه مقدسه ولي عصر عجل الله
فرجه براي آخرين نايب خاص صادر شد، آمده است که هر کس پس از اين، ادعاي ديدن مرا
بکند، او را تکذيب کنيد. ولي اين منافاتي با ملاقات بعضي از افراد ندارد زيرا
معناي اين جمله به احتمال قوي آن است که کسي اگر ادعاي ملاقات مرتب به عنوان نيابت
داشته باشد، او را تکذيب کنيد.

·       
تهران ــ برادر، اف ـ
ام ـ ج

در رابطه با مادر و خواهرتان هيچ تکليفي ندارد و هيچ
اقدامي نبايد از شما سر بزند که شرعا و قانونا جايز نيست. و در رابطه با مساله خودتان
آدرس بدهيد.

·       
اصفهان ــ برادر، الف
ـ ر ـ ب ـ ک

آن ازدواج مانع ندارد.

·       
بندر جاسک ــ خواهر،
خ ـ ع

آن ترشحات نجس نيست و نماز با ‌آن اشکال ندارد. اگر رنگ آن
زرد يا بوي بد دارد، احتمال بيماري هست به پزشک مراجعه کنيد.

·       
برادر، ن ـ ا ـ صادقي

اگر مي دانيد به حرام مي افتيد ازدواج واجب است به هر
وسيله مقدمات آن را فراهم کنيد.

·       
اهواز ــ برادر، ج ـ
هـ

1ـ سعي کنيد خشم پدر را برنيانگيزيد. اگر سخني يا برنامه
اي که از تلويزيون پخش مي شود موجب ناراحتي او است، شما براي خدا صرف نظر کنيد و
اصرار نداشته باشيد که او همه ي مسائل انقلاب را بپذيرد که اين خود بيشتر موجب
تنفر او مي شود. در مورد رفتن به نماز جمعه و دعاي کميل و غيره اجازه ي او شرط
نيست ولي سعي کنيد او مطلع نشود که خشمگين شود.

2ـ سوال دوم را از دفتر امام بپرسد.

·       
ارسنجان فارس ــ
برادر، ب ـ ب ـ م

شما اشتباه کرده ايد که تسليم ازدواج تحميلي شده ايد. هنوز
دير نشده است عروسي نکنيد و او را طلاق بدهيد و با فرد مورد پسند خود ازدواج
نمائيد.

·       
بوشهر ــ برادر محمد
جواد ـ ف ـ ق

1ـ مانعي ندارد ولي اگر شک داريد استخاره کنيد.

2ـ توبه آن شخص انشاءالله قبول است، با اعمال صالحه، گذشته
خود را جبران کند. آن پيشنهاد را نيز مي تواند بپذيرد.

3ـ در رابطه با آن مسئله از دفتر امام بپرسيد.

·       
قائم شهر ــ برادر
غلامرضا اسماعيل نيا

در مجله شماره 22 مقاله اي از علامه طباطبائي «ره» در
زمينه برده داري آمده است، مراجعه کنيد.

·       
انديمشک ــ خواهر، پ
ـ آ ـ س

1ـ حق با شوهر شما است.

2ـ مطمئن بايد خداوند مؤمنات را در بهشت راضي خواهد کرد.

·       
برادر حسن ــ الف

·       
همدان ــ برادر، ع ـ
الف

·       
برادر سيد، ح ـ ا ـ ص

مادر و برادر و خواهر دختر حق ندارند در ازدواج او دخالت
کنند. اگر پدرش راضي است يا پدر و جد پدري ندارد و خود او راضي است، به دادگاه
شکايت کند تا از او حمايت کنند.

·       
بندرعباس ــ خواهر، م
ـ ش ـ س

از ادامه ي آن کار به شدت بپرهيزيد که براي آينده ي شما
بسيار خطرناک است. از آن شخص بي وجدان هر چه مي توانيد دوري بجوئيد. اگر پدر و مادر
در امر ازدواج کوتاهي مي کنند، در صورتي که خواستگار مناسبي براي شما آمد خود به
او اعلام موافقت کنيد و اگر پدر مخالفت کرد به دادگاه مدني شکايت نمائيد. اگر
توضيح بيشتر خواستيد آدرس بدهيد.

·       
زرند ــ برادر احمد ـ
ز ـ ن ـ م

1ـ حرام نيست و همسر بر او حرام نمي شود.

2ـ به فتواي همه علما و طبق نص صريح قرآن، جمع بين دو
خواهر در ازدواج جايز نيست.

·       
سمنان ــ خواهر، ر ـ
س

خودکشي راه حل نيست بلکه ديوانگي است. از او بخواهيد رسما
از شما خواستگاري کند و چنان چه خانواده موافقت نکردند؛ با مراجعه به دادگاه مدني
مي توانيد اجازه ازدواج در صورتي که صلاح بدانند، بگيريد.

·       
کازرون ــ خواهر، ن ـ
غمگين

شما اشتباه مي کنيد. بر خواهرتان غسل واجب نيست. نمازهائي
که شما نيز با غسل خوانده ايد صحيح نيست ــ خداوند با توبه گناه شما را مي بخشد
انشاءالله ــ درباره ي خواهرتان محرمانه مادر را در ميان بگذاريد. اگر بتوانيد
آدرس خود يا دوست مورد اعتمادي بدهيد، پاسخ مفصل تر داده مي شود.

·       
يزد ــ برادر، الف ـ
و

ازدواج شما صحيح است نگران نباشيد.

·       
بهار همدان ــ برادر
رضا امجدي

ازدواج با دختر باکره بدون رضايت پدر يا جد پدري جايز نيست
و با اشتباه بزرگي که شما کرده ايد، کار را بر خود و ديگران مشکل نموده ايد. براي تشخيص
وظيفه فعلي از دفتر امام استفتا کنيد.

·       
زنجان ــ برادر، ع ـ
ب ـ پ

ازدواج شما صحيح است، نگران نباشيد.

·       
لار ــ برادر، ع ـ
بهادر نيا

سخن آن دوستان نادان را گوش نکنيد.

·       
ايلام ــ صالح آباد
ــ برادر حميد رضا ـ ح

·       
برادر، ح ـ 501 ـ ح

·       
برادر، ک ـ س ـ ر 68

·       
برادر، ح ـ س ـ ش 12

آن ازدواج جايز نيست و اگر عقد کرده باشد، عقد باطل است.

·       
شهرکرد ــ خواهر زهره
ـ م ـ ح

ازدواج شما هيچ اشکالي ندارد ولي بايد دقت کنيد: 1ـ آن مرد
واقعا صالح و شايسته باشد و هدف ديگري نداشته باشد. 2ـ موجب از هم پاشيدگي خانواده
او نشويد. 3ـ فرزندانتان بي سرپرست نمانند. با دوستان و فاميل مورد اعتماد مشورت
کنيد و با قرآن استخاره نمائيد. شروطي در عقد نامه ذکر کنيد که سعادت خود و
فرزندانتان را تامين کند.

·       
نيشابورــ برادر، م ـ
ر

1ـ آن عمل گناه نيست و هيچ پي آمد بدي ندارد نگران نباشيد.

2ـ از گناه خود توبه کنيد کافي است، مجازات لازم نيست.

·       
بابل ــ برادر، ح ـ ف

خداوند بهترين و مناسب ترين همسر نصيب شما کرده است قدر آن
را بدانيد و به سخن افراد به هيچ وجه اعتنا نکنيد، اختلاف سواد و شؤن اجتماعي در
خوشبختي زندگي تاثير ندارد، مطمئن باشيد.

·       
فريدونکنار ــ برادر
حسين ـ س ـ ل ـ ط

اين گونه عذرها مجوز خوردن روزه نيست.

·       
برادر، م ـ د ـ ي

گناه و کفاره ندارد.

·       
برادر، م ـ چ 128

در دفتر ازدواج شما رضايت پدرتان شرط نيست اگر آن فرد را
مناسب خود مي دانيد و ازدواج بدون موافقت پدر براي شما از نظر مادي ممکن است، به
وعده ي خود وفا کنيد.

·       
خوزستان ــ برادر
عقربا جهان خانلو

ازدواج آن دختر براي شما جايز است و او محرم شما نيست.

·       
تهران ــ برادر شماره
55066

همسر خود را طلاق ندهيد و با سياست و ملاطفت سعي کنيد، او
را با خواسته خود هم راي سازيد و اگر نتوانستيد به دادگاه مدني شکايت کنيد. او
بايد در اختيار منزل پيرو شما باشد و اگر اصرار داشته باشد طلاق با درخواست او
خواهد بود و در اين صورت ضرري متوجه شما نمي شود.

·       
فيروزکوه ــ خواهر
مريم ـ ع

کاري که شما انجام داده ايد نه تنها گناه نبوده بلکه
مناسبترين کار را انجام داده ايد ولي اکنون ديگر اقدامي نکنيد تا آن موقع که او
خود پيش قدم شود و رسما اقدام نمايد.

·       
سراب ــ برادر حسن ــ
سي ـ م

1ـ سوال اول خود را از دفتر امام بپرسيد.

2ـ اگر تمايل نداريد اقدام نکنيد که پشيماني پس از اين
بسيار زياد و کار مشکل مي شود.

·       
ماکو ــ برادر، م ـ ع

شما که براي خدا از جان خود گذشته ايد و همه چيز را در راه
او حاضريد فدا کنيد، اين مشکل را که تحملش بسيار آسان است نيز بر آنها عطف کنيد و
همه براي خدا تحمل کنيد تا اجرتان بيشتر از ديگران باشد. آيا قبول نداريد که اجر
خداوند و رضايت او بالاتر از هر رفاه و هر راحتي در اين دنيا است. ضمنا احتمال
اينکه آن برادر واقعا معذور باشد بسيار قوي است بدبين نباشيد.

·       
رشت ــ برادر، م ـ ب

اگر نمي توانيد جلوي هواي خود را بگيريد و مي بينيد که در
آن گناه واقع مي شويد، به آن مسجد و محفل حاضر نشويد.

·       
برادر، ع ـ ق ـ ف

اگر شما تمايل داريد سربازي مانع نيست، جواب مثبت بدهيد.

·       
باختران ــ برادر، ص
ـ ع ـ د ـ ر

توکل بر خدا نموده و ازدواج کنيد.

·       
برادر، م ـ ط

ازدواج شما مانعي ندارد ولي بهتر است قبلا به پزشک
بيماريهاي مقاربتي مراجعه کنيد.

·       
برادر، ع ـ ج ـ ک ـ ر

به بازرسان ارتش بايد واقعيت را بگوييد. دروغ گفتن جايز
نيست به خصوص در چنين موردي که خيانت به يک ارگان اسلامي است.

·       
اهواز ــ برادر، ا ـ
هـ ـ م ـ 777

آن جادوگر از خدا بي خبر را به مراکز انتظامي معرفي کنيد
تا جزاي اعمال زشت خود را ببيند و مردم از شر او در امان باشند.

·       
برادر، ع ـ ظ ـ م ـ
20

خداوند توبه گنهکاران را مي پذيرد و اگر برادران شما را
عادل مي دانند و قراءت شما صحيح يا از آنها بهتر است، امامت شما اشکال ندارد.

·       
شيراز ــ برادر، ا ـ
م ـ ي

1ـ پيغمبر را نيز خداوند هدايت کرده است.

2ـ اشکال ندارد ولي مضر است.

3ـ منظور شما از سوال سوم روشن نيست.

·       
برادر، منتظر 121 ـ
غرب

1ـ آن کتاب مطالب ضعيف زياد دارد.

2ـ ازدواج شما با آن شخص بسيار مناسب است و رضايت پدر و
مادر شما شرط نيست. در عين حال بهتر است آنان را قانع کنيد.

·       
يزد ــ برادر علي ــ
ع

1ـ زن برادر مانند هر نامحرم ديگر است.

2ـ ما پزشک نداريم.

3ـ حافظه با تمرين تقويت مي شود.

4ـ ما اطلاع معتبري از وضعيت زندگي امام زمان عجل الله
فرجه نداريم.

·       
خرم آباد ــ برادر
سيد مهاجر بهشتي

با پدر و مادر و فاميل خود مشورت کنيد و اگر باز هم مردد
بوديد استخاره کنيد و تصميم بر اختيار يک طرف بگيريد.

·       
اصفهان ــ برادر، ر ـ
ر

1ـ اگر نمي دانيد گريه کنيد همين که خود را به آن حالت
درآوريد کافي است.

2ـ پاسخ اين سوال مکرر آمده است مراجعه کنيد.

3ـ هيچ راهي نيست که انسان اطمينان پيدا کند گناهان او
بخشيده شده است تنها مي توان اميدوار بود و در عين حال بايد از عدل و دادخواهي
خداوند ترسان و مضطرب.

·       
جبهه جنوب ــ برادر،
ع ـ م ـ ف ـ ش

آن سخن نامربوط است، نگران نباشيد.

·       
برادر فريدون ـ م آ

نگران نباشيد و هر چه زودتر ازدواج کنيد، از آن گناه توبه
نماييد و از مظاهر شهوت بپرهيزيد.

·       
زرند کرمان ــ برادر
هوشنگ سهيلي

توبه کنيد خداوند مي بخشد. راه حل آن ناراحتي ازدواج است.

·       
بابلسر ــ برادر، ن ـ
و

1ـ در اذکار مستحبي نماز اگر غلط فاحش نباشد يا تغيير معني
ندهد اشکال ندارد گرچه احتياط ترک آن است. (تحرير الوسيله،ج1ــ ص 183)

2ـ آن ازدواج حرام است.

3ـ کتاب «هدف زندگي» استاد شهيد مطهري را مطالعه کنيد.
شايد در اين زمينه بحثي در آينده داشته باشيم.

·       
تهران ــ برادر، الف
ـ م ـ احسان

1ـ الف جايز است ولي مکروه. ب ــ خير. ج ــ آري. د ـ هـ و
ــ خير.

2ـ الف جايز است. ب ــ نجس نيست ولي از خبائث است و حرام.

3ـ از مسائل فوق پاسخ بقيه سوالها واضح است. البته در اين
گونه موارد براي اينکه پاسخ هاي روشن تر و مفصلتري بگيريد، آدرس بدهيد تا پاسخ
خصوصي داده شود.

·       
اصفهان ــ برادر مير
صانعي

مکرر نوشته ايم و فتواي حضرت امام را منتشر کرده ايم که
صداهائي که مطرب و مناسب مجلس لهو و عياشي نباشد يا شک داريد که چنين است شنيدن و
پخش کردن آن اشکال ندارد. بنابراين اشکالي به تمام سروده هاي منتشره نيست ولي اگر
اعتراض به بعضي از سرودها داريد و آن را مصداق غنا و ترانه مي دانيد به صدا و سيما
تذکر دهيد.

·       
اهواز ــ برادر
داريوش ل ـ خ

·       
جبهه دلهران ــ برادر
م ـ م

به پزشک مراجعه کنيد.

·       
برادر (280) ـ خ ـ ج
ـ ع

اگر يقين نداريد اشکال ندارد.

·       
شيراز ــ برادر، ي ـ
ي ـ 25

·       
تهران ــ برادر، م ـ
م ـ ف

شما سالميد نگران نباشيد. براي توضيح بيشتر آدرس بدهيد.

·       
نهاوند ــ برادر محمد
رضا يزدان پناه

از پيشنهادهاي ارزنده شما متشکريم. ضمنا عکس شهيد در مجله
23 چاپ شده و امکان چاپ مکرر آن نيست. از اين لحاظ پوزش مي خواهيم.

·       
برادران و خواهران:

     
*بروجرد ــ م.م.م *نورآباد ممسني ـ اسدالله رحماني * آذربايجان غربي ـ
سرباز وظيفه محمد زمان خليلي * بيد خوان ـ م.م * گراش ـ ع.110ـ ص.ج *آشتيان ـ محمد
تقي نجاري * ساري ـ کريم الله عنايتي * اهواز ـ حسن اعواني *ماهشهرـ حسين کوهستاني
*گنبد کاوس ـ محمد رضا صديقي *نجف آباد ـ ناصر ابراهيمي *اهوازـ عبدالحميد نصيري *
اهوازـ غلامرضا دريکوند *اراک ـ م .ت *بافق يزد ـ الف ـ ج *فومن ـ حسين ميرزائي
*جبهه جنوب ـ علي حسن .ق *بابل ـ حسنعلي بابائي *بافت کرمان ـ حسين شمس الديني
*اهوازـ الف ـ ت *انديمشک ـ داداش زاده *اصفهان ـ عقيلي *اصفهان ـ کواري *تهران ـ
فرهاد طاهريون * تهران ـ عباس غفاري *جبهه جنوب ـ ع .پ *قزوين ـ عباس آشوري *
اهوازـ سيد احمد موسوي *اهواز ـ علي پيروزي:

سوالات خود را از دفتر استفتاءِ امام بپرسيد .

آدرس: قم ــ دفتر استفتاءِ امام.

·       
برادران و خواهران

    *جاسک
ـ ع.س *اهواز ـ ع.گ *رودسرـ حسن عاصمي *باختران ـ عليرضا ـ ق *لامرد ـ محمود حسن
زاده *قائمشهر ـ ع.د *کاشمر ـ ر.ع *اهواز ـ پ.خ.ش.س *گنبدکاوس ـ م.ح *اهواز ـ
ع.ا.د *جبهه جنوب ـ ح. زين الدين *بهبهان ـ ج.م *کاشان ـ م.ق * جبهه جنوب ـ ق .ک.م
*خرمشهر ـ م.ص.ب *اهواز ـ غ.ع.ر.پ *بوشهر ـ ح.م.ن *آباده ـ ع.ع * رشت ـ مهرداد
جوادي *اهواز ـ حميدي *اهواز ـ حسن سعادتي *بهشهر ـ سعيد پ * قم ـ م.م.ر *شهرکرد ـ
فريبرز فردوسيان *فکه ـ م.م *بهبهان ـ ش.ي.د *قم ـ ش.ا.ع *دزفول ـ احسان الله
انصاري *تهران ـ ز. باقري *جبهه جنوب ـ ر.و.125 *آمل ـ ن.ا.ي *خاتون آباد ـ
م.پ.م.ر *تهران ـ م.هـ  *تبريز ـ ر.ق.م.م
*اصفهان ـ م.ض.ش *خوزستان ـ حچم ـ پپ *اهوازـ ح .ف.8 *قم سراج الدين شريفي *کردکوي
ـ ف.ک. * تهران ـ الف ـ ش *اهواز ـ اکبر محمدي *کرج ـ م.ق.ج. *دامغان ـ د.ع.ر.
*جبهه جنوب ق. ن. محمد. ض. ي. *اهرـ م.ن.ي *شيراز ـ عبدالمراد لطف علي زاده *اهواز
ـ خ. الف ـ الهي *گيلان غرب ـ عباس 550 *بابل ـ آقاجانپور *جيرفت ـ م.ن.ب *تبريز ـ
ز.ا *دزفول ـ عزيز.ص *تهران ـ پ.ع * سومار ـ قادر شفيعي *اهواز ـ خليل آقاپور
*سرپل ذهاب ـ فرامرز سعيد کريمي *اهواز ـ عبدالله مقدم *آزاد شهر ـ عباس صياد
*سومار ـ يعقوب حسيني *کردستان ـ ف.م:

لطفا آدرس دقيق پستي و نام کامل خود را بنويسيد تا پاسخها
به صورت خصوصي ارسال شود.

 

/

نقش روحانيت در نهضتهاي اسلامي آذربايجان

حجة‌الاسلام و المسلمين موسوي تبريزي

طرحهاي استعماري کشورهاي سلطه گر بالخصوص انگلستان در
کشورهاي اسلامي ــ در مقالات گذشته ــ تا حدودي مورد بررسي قرار گرفت. و مواردي که
گفته شد، اصول اهدافي بود که استعمارگران در مناطق مختلف کشورهاي اسلامي به
تناسبهاي مختلف و مطابق با شرائط فکري و روحي و جغرافيائي و اقتصادي آن منطقه
انجام مي دادند. بديهي است که در بعضي از مناطق براي اجراي طرحهاي خويش به کار و
کوشش و نقشه هاي حيله گرانه بيشتري نياز داشتند. و يکي از مناطقي که مسلما مورد توجه
استعمارگران در کشور ايران بوده و هست، منطقه بسيار حساس آذربايجان است که با توجه
به خصوصيات و ويژگيهاي آن منطقه و موثر بودن آن در اجراي اهداف استعماري در مناطق
ديگر در صورتي که در مسير آنها قرار گيرد و همين طور تاثير آن منطقه در ايجاد
حرکتهاي بزرگ در برابر مستکبران و سلطه گران در صورتي که در برابر آنها قرار گيرد؛
لازم است که توجه بيشتري به آن سامان بشود. و ما به ويژگيهاي جغرافيايي و فرهنگي و
اعتقادي و روحي مردم آن منطقه مختصرا اشاره مي کنيم:

 

1ـ موقعيت جغرافيايي آذربايجان

موقعيت جغرافيايي آذربايجان که از طرفي مرزهاي بسيار وسيع
و طولاني با شوروي دارد و از طرف ديگر با ترکيه که از قديم الايام اين مرزها مورد
توجه قدرتهاي جهان بوده است، حکومتهاي عثماني بارها از طريق مرز ترکيه وارد تبريز
شدند و آنجا را مورد تاخت و تاز خود قرار دادند و مردم تبريز و آذربايجان مکررا با
آنها جنگيدند. و همين طور روس و حکومتهاي روسيه که چندين بار به بهانه ها و عناوين
مختلف وارد تبريز شدند و به جنگ و کشتار مردم مسلمان تبريز پرداختند و هم اکنون
نيز اين مرزها و اين استان از جهات استراتژيکي و مرزهاي حساسي که دارد، مورد توجه
ابرقدرتهاي غرب و شرق قرار دارد.

 

2ـ تعصب مذهبي

تعصب بسيار شديد و يک پارچه مردم تبريز به دين اسلام و
مذهب تشيع و علاقه خاص آنان به اهل بيت عصمت و طهارت و مراسم ديني و مذهبي و
وابستگي عميق آنان به روحانيت و مراجع تقليد و پيروي از آنان شايد با بسياري از
نقاط ايران از اين جهت قابل مقايسه نباشد. مردم تبريز در هر موقع و فرصتي به ويژه
در ايام تعطيلات و جمعه ها و غيره خصوصا در 
گذشته در مساجد بزرگ تبريز و هيئتهاي حسيني و تکايا و مجالس وعظ و خطابه و
عزاداري اجتماع مي کردند و علماي بزرگ شهر و مجتهدين بزرگ در مواقع حساس براي مردم
سخنراني مي کردند و مجالس و مساجد در تبريز در ازدحام جمعيت و علاقه خاص مردم
تبريز به مساجد و مواعظ و روحانيت زبان زد خاص و عام بود.

 

3ـ روحيه سلحشوري

داشتن روحيه سلحشوري و مقاومت و بي پاکي خاص در برابر
دشمنان که همواره در طول تاريخ انقلابهاي ايران، اين مسئله به اثبات رسيده است.

 

4ـ پيش قدم در حرکتهاي سياسي مذهبي

نشو و نماي فکر سياسي اجتماعي در ميان اکثر اقشار و طبقات
مردم تبريز و درک عميق ترين مسائل سياسي و روحيه دخالت و اظهار نظر در بسياري از
آن مسائل به طوري که غالبا خودشان را صاحب نظر و فکر در اين زمينه مي دانند و در
تاريخ گذشته خود اين مسئله را به وضوح نشان داده اند به طوري که هر حرکت و مبارزه
سياسي و مذهبي که در ايران انجام گرفته است نه تنها بي تفاوت و ساکت نبوده اند
بلکه در بسياري از موارد پيش قدمتر از ديگر استانها و شهرها بودند و يا لااقل در
کنار مردم مبارز ديگر، نقش موثري داشتند. و جريانات انقلاب مشروطيت و حرکت علماي
بزرگ تبريز در آن زمان و حرکتهاي مسلحانه مردمي ستارخان و باقرخان و قيام مقدس
مرحوم ميرزا محمد خياباني و حرکت و مبارزات مردم و روحانيت در برابر رضاخان و کشف
حجاب و غيره که منجر به تبعيد شدن دو مجتهد بزرگ تبريز آيت الله حاج ميرزا صادق
تبريزي و آيت الله حاج ميرزا ابوالحسن انگجي «طاب ثراهما» گرديد و حرکتهاي مردم در
مبارزات مرحوم آيت الله کاشاني و نهضت ملي شدن صنعت نفت و بالاخره مبارزات بسيار
وسيع مردم آذربايجان در انقلاب اسلامي ايران در سالهاي 42ـ‌41 و ادامه آن تا
روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي و نقش بسيار موثر و تعيين کننده مبارزات مردم تبريز
در اين پيروزي عظيم که بعدا توضيح خواهيم داد، نشانگر مسئله فوق مي باشد.

 

5ـ تعصب به زبان آذري

آذري بودن زبان عمومي مردم آذربايجان که در اين جهت مردم
آن سامان را از ساير استانها و مرکز که پارسي زبان هستند جدا  مي سازد و تعصب شديد مردم به زبان خود که راهي
براي برانگيختن و تحريک احساسات پاک آن سامان براي دشمنان دين و استعمارگران در
صورت هشيار نبودن مسئولين محترم و گردانندگان کشور مي تواند باشد. البته تا به حال
دشمنان از اين طريق نتوانسته اند مردم تبريز را تحريک و عليه دين و مذهب و روحانيت
و يا استقلال و حيثيت کشور برانگيزانند و يا شعارهاي تجزيه طلبي و جدا سازي بدهند،
لکن بسيار به جا است که مسئولين محترم توجه کنند و براي ارج نهادن به فکر و هوش و
درايت و تعهد مردم آن سامان ــ در صورتي که افراد شايسته و مدير و مؤمن به انقلاب
در آن منطقه وجود داشته باشد ــ از وجود آنان براي اداره استان استفاده کنند که
همه خدمات بيشتري مي تواند انجام دهند، و هم به اتحاد و يکپارچگي مردم کمک مي کنند
و دشمنان انقلاب و اسلام نيز نمي توانند راهي براي تحريک و برانگيختن احساسات پاک
مردم داشته باشند.

 

سرمايه گذاري استعمارگران

با توجه به مسائل و ويژگيهاي فوق الذکر قطعا استعمارگران
براي اجراي طرحهاي خود در تبريز و منطقه آذريابجان سرمايه گذاري بيشتر بايد مي
کردند و طبيعي است که در اين راستا نسبت به دين و روحانيت و تعصب شديد مذهبي و
وابستگي مردم به روحانيت بيشتر توجه کنند و تا حد امکان اين رابطه را به سستي و
ضعف بکشانند و به هر طريق ممکن روحانيت را يا به طرف خود کشيده و وابسته کنند و از
اين طريق در ميان مردم مسلمان نفوذ کنند و يا به عناويني از اجتماع منزوي کنند به
طوري که مردم ديگر حرف شنوي از آنها نداشته باشند. قرآن کريم در اين زمينه مي
فرمايد:

«قٰالَ الْمَلأُ الَّذينَ اسْتَکْبرُوا مِنْ قَوْمِهِ
لَنُخْرِجَنَّک يٰا شُعَيْب وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعک مِنْ قَرْيَتنٰا اَوْ
لتعودنَّ في مِلَّتِنٰا» (اعراف/88)

مستکبران قوم حضرت شعيب عليه السلام به او گفتند: يا تو و
پيروان تو را از اين ديار خارج مي کنيم و نمي گذاريم در اينجا زندگي سالم داشته
باشيد و يا بايد آن چه را که ما ترسيم مي کنيم و به عنوان دين مطرح مي  سازيم بپذيريد.

چرا که اولا تبريز مرکز حوزه بزرگ علميه ديني بود که از
نظر کثرت تعداد طلاب و محصلين علوم ديني و فقه جعفري و هم چنين از نظر وجود بزرگان
علما و مجتهدين شيعه در تبريز پس از حوزه عليمه ي نجف اشرف از بزرگترين حوزه هاي
علميه محسوب مي شد ــ البته پيش از آن که حوزه علميه ي قم تشکيل شودــ و شايد صدها
مجتهد در عصر واحد به تدريس علوم فقه و اصول و فلسفه و کلام و تفسير و اخلاق در
مدراس علميه تبريز مشغول بوده اند و از طرفي علماي بزرگ تبريز در مسائل اجتماعي و
حل و فصل دعاوي و مشکلات مردم و مبارزات سياسي عليه ظلم و استبداد و فساد نظامهاي
مستبد قاجاريه و پهلوي در زمان رضاخان پيش قدم بودند و قهرا وجود يک چنين حوزه
علميه و علماي بزرگ فعال و اجتماعي و محبوب در رشد فکري سياسي و مذهبي مردم تبريز
سهم بسيار مؤثري داشت و اگر تاريخ انقلابها را در تبريز مطالعه کنيم، مي بينيم
مردم تبريز اگر چه در هر حرکت اسلامي و آزادي خواهي پيش قدم بودند، لکن همواره پس
از کسب تکليف از علماي اعلام و روحانيون و مراجع عظام پشت سر آنها حرکت مي کرده
اند و تاريخ نشان نداده است که حرکتي در تبريز عليه ظلم و استبداد و يا فساد و
منکرات بشود و عده اي از روحانيون بزرگ در صف مقدم قرار نگيزند و مردم خودسرانه
اين حرکت را شکل دهند. لذا به نظر مي رسد که استعمارگران بالخصوص پس از به حکومت
رساندن رضاخان مزدور، براي خنثي کردن خطرهاي احتمالي که توطئه آنان را تهديد مي
کرد در هر استاني به مناسبت حرکتهاي احتمالي آن منطقه اقداماتي نمودند. مثلا در
مناطق عشايري و ايلات که بيشتر مردم از سران عشاير پيروي مي کردند براي وابسته
کردن سران و خريدن آنها و يا کشتن و از بين بردن آنان کمر مي بستند و در جاهائي که
مبارزات مسلحانه مردمي رشد پيدا مي کرد براي سرکوبي رهبران ملي و مذهبي آنان مانند
ميرزا کوچک خان رحمة الله عليه و در تبريز مناسب روحيه مردم و رهبري موجود در
منطقه اقدام مي کردند. چرا که مبارزات مردم تبريز همواره در تاريخ درست مانند
انقلاب اسلامي ايران در عصر ما مبارزات صددرصد مردمي بوده که عمدتا انگيزه مذهبي
داشته و از مساجد و مدارس علمي و تکايا و هيئتهاي حسيني با فتاوا و دستورات علما و
روحانيون بزرگ و با سخنرانيها و خطابه هاي محرک و آتشين آنان شروع مي شد و کيفيت و
کميت حرکتهاي مردم کلا تحت اِشراف کامل روحانيت و با رهبري آنان بود. تاريخ
مشروطيت را وقتي مي خوانيم اين مسئله به وضوح روشن است اگر چه عده اي مغرض و مخالف
اسلام و روحانيت عزيز مانند کسروي و ديگران در نوشته هاي خود سعي کرده اند که
انقلاب مردم را براي مشروطه خواهي از روحانيت جدا سازند و نقش روحانيت را ناديده
گرفته و گاهي وارونه جلوه دهند و از امثال شخصيتهاي مردمي مانند ستارخان و باقرخان
سوء استفاده هايي بکنند و من براي روشن شدن اذهان به طور اجمال به اين مسئله اشاره
مي کنم.

 

نهضت مشروطيت

نهضت مشروطيت دو مرحله داشت: يکي به اصطلاح در برابر
استبداد قديمي و بزرگ و ديگري در برابر استبداد صغير که پس از آنکه به دستورمحمد
علي شاه مجلس شوراي ملي در سال 1326 قمري به توپ بسته شد و علماي بزرگ و سردمداران
نهضت مشروطيت مانند مرحوم آيت الله بهبهاني و آيت الله طباطبائي و امام جمعه تهران
را پس از زدن و آزار و اذيت زياد به تبعيدگاهها روانه ساخت، شروع شد.

در نهضت اولي مشروطيت، براي همگان روشن است که مردم
آذربايجان مانند همه مناطق ايران، به پيروي از مراجع تقليد و روحانيت بزرگ براي
مبارزه با استبداد و مشروطه خواهي قيام کردند و در تبريز مجتهدين بزرگي مانند آيت
الله حاج ميرزا جواد آقا که بسيار معروف و موجه بود در راس نهضت قرار داشته که
نهضت را از زمان تحريم تنباکو از طرف ميرزاي بزرگ شيرازي اداره مي کرد و در کليه
مناطق ايران به سه يا چهار نفر از علماي بزرگ مستقيما مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي
نامه نوشت و مسئله تحريم تنباکو را ابلاغ کرد که يکي از آنان مرحوم آيت الله حاج
ميرزا جواد آقا بود. البته پس از آنکه وابستگان و دولت وقت تبليغ مي کردند که اين
حکم از خود ميرزا نيست و مي خواستند به اين وسيله تاثير حکم را خنثي سازند که عينا
حکم را به عنوان خاتمه اين مقاله نقل مي کنيم و دنباله بحث را در مقاله بعدي پي مي
گيريم.

متن تلگراف: تبريز ــ جناب مستطاب شريعت مدار ملاذ الانام
ظهير الاسلام آقاي حاج ميرزا جواد آقا دام علاه از آذربايجان سوالاتي از حکم حقير
به حرکت استعمال دخانيات رسيده. بلي حکم کرده ام = محمد حسن الحسيني.

ادامه دارد

 

/

آمار محکومين کودتا

کودتاي نافرجام نوژه ــ قسمت نهم

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

سرگذشت کودتاي نافرجام نوژه در قسمتهاي گذشته به ماجراي
محاکمه کودتاچيان رسيد، و براي نمونه قسمتي از محاکمه ي تيمسار محققي نيز مطرح شد،
ولي از آنجا که ذکر محاکمه ي همه ي کودتاچيان در اين سلسله ها مقاله ها نه ضروري
است و نه در حال حاضر ممکن، در اين مقاله آمار افرادي که به اتهام شرکت در اين
توطئه دستگير و محاکمه و محکوم شده اند را مي آوريم، و با اين آمار، مبحث محاکمه ي
کودتاچيان را پايان مي دهيم.

طبق آماري که سال گذشته در دفتر دادگاه انقلاب ارتش تهيه
شد مجموع کساني که به اتهام شرکت در اين توطئه در دادگاههاي انقلاب ارتش و دادگاه
انقلاب اسلامي مرکز محاکمه و محکوم شده اند اعم از نظامي و غير نظامي 240 نفر مي
باشند.

از اين تعداد 121 نفر محکوم به اعدام و 119 نفر محکوم به
زندان شده اند.

تعداد 87 نفر از معدومين نظامي و 34 نفر غير نظامي، و از
کساني که محکوم به حبس شده اند 49 نفر نظامي و هفتاد نفر غير نظامي هستند که 114
نفر آنها به زندانهائي از حبس ابد تا 10 ماه حبس محکوم گرديده اند و 5 نفر به
مقداري که در حبس بوده اند محکوم گرديده اند.

يادآور مي شود به جز اندکي از اين تعداد که اکنون در
بازداشت به سر مي برند بقيه مشمول عفو گرديده و يا به طور طبيعي مدت محکوميت آنها
سر رسيده و آزاد شده اند.

و اگر با اين آمار، آمار کساني که در اين توطئه شرکت داشته
و به خارج از کشور گريخته اند و يا در داخل کشورند و هنوز دستگير نشده اند اضافه
کنيم به گمان نگارنده شرکت کنندگان در اين توطئه باستثناء رهبران آنها در اسرائيل
و آمريکا، مجموعا بيش از پانصد نفر نمي شود.

اينک به آمار محکومين توطئه کودتا توجه فرمائيد:

 

/

مقاومت، تنها راه پيروزي

«فَاسْتَقِمْ کَمَآ اُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ وَ لاَ
تَطْغَوْا اِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

جنگ، اين پديدهي خانمان سوز از دير باز در ميان جامعه هاي
انساني رواج داشته. رهبران جامعه ها به انگيزه هاي مختلف جنگها را برپا مي داشتند
و در آن ميان، مصلحان و خيرخواهان و انسان دوستان هميشه سعي بر اين داشتند که به
اهداف و مقاصد خود از غير راه جنگ برسند و تا آنجا که مقدور است جلوي برافروختن
آتش جنگ را بگيرند هم چنان که پيامبران و مبلغان الهي طبق دستور خداوند تا مي
توانستند به اين وسيله متوسل نمي شدند. همه گونه سختي و محروميت و ظلم را به جان
خود مي خريدند و تبليغ را در فضاي صلح و آشتي ادامه مي دادند ولي آنجا که ضرورت
اقتضا مي کرد چاره اي به جز مقابله با دشمن و سرکوب مخالف نداشتند و گاهي نيز جنگ
بر آنها تحميل مي شد که ناچار به مقابله مي پرداختند.

اين فطرت انسان است که در مقابل زور و تجاوز مقابله کند و
عفو، تنها در برخوردهاي شخصي مورد ستايش است نه در مواقع خطر براي جامعه و دين.
کساني که به مذهب مسيح عليه السلام نسبت مي دهند که اگر کسي به يک گونه تو سيلي زد
گونه ديگر را نيز در اختيارش بگذار! بدون شک دروغ و افترا و تهمت به آن حضرت بسته
اند. او پيامبر خداست و سخن برخلاف فطرت انسان و عقل و منطق نمي گويد. مقابله ستيز
با ستيز از سنتهاي الهي و از خواسته هاي فطري انسان است. گرچه خيرانديشان به ناچار
دست به آن مي زنند ولي تا زمان تحقق پيروزي کامل ادامه خواهد داشت. پيروزي آروزي
هر انسان رزمنده است. و منظور پيروزي فردي به معناي نجات يافتن انسان از کشته شدن
نيست. رزمندگان فداکار براي تحقق پيروزي خود را به کام مرگ حتمي فرو مي برند و با
فداکاري و از خود گذشتگي براي ملت، آرمان، دين و انسانيت پيروزي مي آفرينند. پس
هدف هر يک از دو گروه متخاصم پيروزي جامعه و هيئت اجتماعي و آرمان ملت است.

 

پيروزي چيست؟

شايد بعضي تصور کنند هر گروه که اکثريت افراد خود را از
دست داده يا بخشي از سرزمين خود را رها کرده يا خسارات مالي سنگين را متحمل شده
شکست خورده است و آن گروه ديگر پيروز است. ولي واضح است که چنين نيست؛ گاهي پيروزي
با از بين رفتن کامل يک گروه محقق مي ـ شود. ما سيدالشهداء عليه السلام را پيروز
مي دانيم و يزيد را شکست خورده، با اينکه او به خيال خود سرمست باده ي پيروزي بود.
امام حسين عليه السلام با کشته شدن خود و يارانش به هدف اصلي خويش که برپا داشتن
دين و زنده نگه داشتن مفاهيم اصيل اسلامي و رو کردن دست تبهکاران بود رسيد و يزيد
و پدرش که هدفي به جز خاموش کردن شعله اسلام و برگردندان مردم به سنتهاي جاهلي و
به قول معاويه جلوگيري از نداي (محمد رسول الله) صلي الله عليه و آله و سلم
نداشتند، شکست خوردند زيرا به هدف نرسيدند.

پس هر يک از دو گروه متخاصم که دانسته يا ندانسته تسليم
خواسته ي گروه ديگر بشود شکست خورده و آن گروه ديگر پيروز است. همه مي ـ گويند:
آمريکا در ويتنام شکست خورد. آيا آمريکا تلفات و خسارات بيشتري داده يا چيزي از
سرزمين خود را از دست داده است يا ويتنام کمترين تأثير در براندازي يا تضعيف نظام
حکومتي آمريکا داشته است؟! تنها پيروزي که ويتناميها با دادن کشته هاي فراوان و
تحمل رنجهاي طاقت فرسا به دست آوردند به زانو درآوردن آمريکا و تسليم شدن او در
مقابل خواسته آن ملت و بيرون رفتن از آن منطقه بود.

بنابراين گروه پيروز ممکن است خيلي بيشتر از گروه ديگر
تلفات داشته باشد و خسارات مادي متحمل شود ولي به هدف خويش رسيده است و اين است
پيروزي.

 

مقاومت، تنها راه پيروزي

طبيعي است که دشمن از هر وسيله اي استفاده مي کند و هر
حيله اي را به کار مي برد تا خصم را به زانو درآورد و او را وادار به تسليم کند و
به پذيرش شرايط خود يا برخي از آن هر چند بسيار کم ناچار سازد و هر کدام از دو
گروه متخاصم که در مقابل و حملات و ترفندهاي دشمن چند لحظه بيشتر پايداري کند به
پيروزي دست مي يابد هر چند بيش از خصم صدمه ببيند و هر کدام زودتر خسته شود و ذره
اي تمايل به تسليم در مقابل خواسته هاي دشمن از خود نشان دهد، شکست خورده است.

پيامبران خدا و اولياي او که پرچمداران حق و عدالت بودند
هميشه از سوي کافران و طواغيت زمان مورد هر گونه هجوم و دسيسه قرار مي گرفتند که
دست از دعوت خويش بردارند. و چيزي که خشم آنها را بر مي انگيخت تنها مقاومت و
استقامت و پايداري آنان بود. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گذشته از تحمل
هزاران شکنجه و ايذاء و توهين، بارها از سوي سران قريش به او پيشنهاد مي شد که اگر
ترک اين دعوت کني ما ترا رئيس خود قرار داده اموال زياد در اختيارت مي گذاريم و هر
گونه تمايل مادي تو را برآورده مي سازيم و او در پاسخ مي فرمود: «اگر آفتاب را در
دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند دست از اين دعوت برنمي دارم». و با اين
بيان راه تطميع را به طور کلي بست زيرا هر چه آنها وعده مي دادند مربوط به زمين
بود. رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مطلبي را فرمود که به هيچ وجه در اختيار
آنان نبود ــ ماه و خورشيدــ و گفت که اگر بر فرض محال به آن هم دست يابند و در
اختيار من بگذارند من از راه خود باز نمي گردم. خداوند در اين باره مي فرمايد: «وَ
اِنْ کٰادُوا لَيَفْتِنُوْکَ عَنِ الَّذي اَوْحيْنٰا اِلَيْکَ لِتَفْتَريَ
عَلَينٰا وَ اذاً لَا تَخَذُوکَ خَليلاً وَ لَوْ لٰا اَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ
کِدْتَ تَرْکَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً اِذاً لأذَقْنٰاکَ ضِعْفَ الْحٰياةِ
وَ ضِعْفَ الْممٰاتِ ثُمَّ لٰا تَجِدُ لَکَ عَلَيْنٰا نَصيْراً» (اسراء، 73ـ 75)

نزديک بود که کافران تو را فريب داده که از وحي ما غافل و
سخني ديگر به ما به دروغ نسبت دهي و در آن صورت تو را دوست خود قرار مي دادند و
اگر نه اين بود که ما تو را ثابت قدم کرديم (به وسيله عصمت الهي) هر آينه نزديک
بود که به آنها تمايل بسيار کم نشان دهي و در اين صورت ما تو را عذاب دنيا و آخرت
دو برابر مي کرديم و هيچ ياوري براي تو نبود.

اين آيات نشانگر شدت فشار و افسونگري و فتنه کفار قريش است
که اگر عصمت الهي نبود مقاومت افراد معمولي هر چند بسيار، حتما درهم کوبيده مي شد.
و هم چنين از اين آيه استفاده مي شود که يک ذره تمايل به خواسته هاي دشمنان خدا
موجب عذابي دردناک و دو برابر است.

آري! ايمان و اسلام و گرويدن به دين خدا ابتداء آسان است
ولي استقامت بر آن مشکل است (که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها).

خداوند در دو جاي قرآن استقامت را ملاک آرامش و امنيت در
روز واپيسين اعلام فرموده است (در سوره فصلت، آيه 30) «اِنَّ الَّذينَ قٰالُوا
رَبُنَّاَ اللهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْملٰائِکَةُ اَلّٰا
تَخٰافُوا وَ لٰا تَحْزَنُوا وَ اَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي کُنْتُمْ
تُوْعَدِوْنَ» آنان که گفتند پرودگار ما الله است و بر اين گفته پايدار ماندند
فرشتگان بر آنان نازل شوند که شما را ترس و اندوهي نباشد و بشارت باد شما را به
بهشتي که انبياء وعده دادند. و نظير آن در سوره ي احقاف آيه 13 آمده است.

و در دو جاي قرآن، رسول اکرم (ص) را امر به استقامت فرموده
است. در سوره ي شوري، آيه 15« فَاسْتَقِمْ کَمَآ اُمِرْتَ وَ لٰا تَتَّبِعْ
اَهْوٰاءَهُمْ» همان گونه که به تو فرمان داديم پايدار باش و از هواها و تمايلات
آنان پيروي مکن. و در سوره ي هود، آيه 112« فَاسْتَقِمْ کَمَآ اُمِرْتَ وَ مَنْ
تَابَ مَعَکَ وَ لاَ تَطْغَوْا اِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» به فرمان و
اوامر ما خود و آنان که با تو به خدا روي آورده اند (مؤمنان) پايدار باشيد و از حد
و مرزي که برايتان معين شده تجاوز نکنيد که خداوند به اعمال شما آگاه است.

از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است که
فرمود: «شَّيَّبَتْني سُرَةُ هُوْد» سوره ي هود مرا پير کرد. و گفته شده است که
اين جمله اشاره به همين آيه است. از ابن عباس نقل شده که گفت هيچ آيه اي بر رسول
خدا نازل نشد که از اين آيه بر او سخت تر و مشکل تر باشد. و هم چنين روايت شده که
پس از نزول اين آيه رسول خدا فرمود: «آستينها را بالا بزنيد! آستينها را بالا
بزنيد!». و پس از آن ديگر با لب خندان ديده نشد.

علامه طباطبائي «قده» در الميزان در ذيل اين آيه مي
فرمايد: اين آيه کريمه چنان با لحن تشديد و تهديد است که هيچ اثري از رحمت و
مهرباني در آن مشاهده نمي شود و در آيات پيشين چنان سخن از اقوام گذشته و عذاب
آنها و بي نيازي خداوند از آنان آمده که دلها را از جا مي کند و هوش از سرها مي
برد.

امام امت دام ظله مکرر فرموده اند که نکته اي که در اين
آيه است و موجب پير شدن رسول اکرم (ص) شده با اين که امر به استقامت در سوره ي
شوري نيز آمده است عطف «وَ مَنْ تَابَ مَعَکَ» مي باشد. رسول خدا صلي الله عليه و
آله و سلم به لطف و مرحمت الهي از استقامت خويش مطمئن بود ولي دلهره و نگراني او
از استقامت امت بود که آيا در برابر ترفندهاي کفر و نفاق و زرق و برق دنيا بر
ايمان خود پايدار مي مانند؟

حضرت امام اين سخنان را هميشه با لحني مي فرمود که از امت
خويش درخواست استقامت و پايداري مي کرد. دشمن با همه توان و با همه ي ابزار شيطاني
جهان کفر به ميدان مبارزه آمده است و تنها ملتي که اسلام را با همه ابعاد پذيرفته
و ادامه دهنده راه اصحاب رسول خدا (ص) است، ملت مسلمان ايران است که به انواع
آزمايش مبتلا شده اند. نبايد کسي گمان کند که اين همه ابتلا دليل واگذاري خدا است.
نه بلکه اين به دليل لياقت و پيروزي اين ملت در امتحانات پيشين است. واضح است که
هر کس در اولين امتحان شکست بخورد و لياقتي از خود نشان ندهد به سالن امتحان پسين
راه به او داده نخواهد شد و اين ملت بزرگ به دليل لياقت و سرفرازي در امتحانهاي
گذشته که هر کدام مي توانست ملتي را از پاي درآورد وارد سالنهاي امتحان سخت تر مي
شود و اينجا است که روز به روز استقامت و پايداري بيشتر مي خواهد و بدون ترديد
ثمره اين استقامت، پيروزي نهائي ما و شکست دشمن زبون خواهد بود.

 

صلح طلبي

کساني که نغمه صلح را هم صدا با صدام سر ميدهند هدفي جز
شکست جمهوري اسلامي و در نتيجه شکست اسلام و تجربه حکومت اسلامي را ندارند. زيرا
صلح در اين شرائط چيزي به جز تسليم در مقابل حداقل يکي از خواسته هاي دشمن و آن
واگذاشتن او و گذشتن از اين همه جنايات او نيست. حملات وحشيانه ي هوائي دشمن به
اعتراف او و همه اربابان و دستيارانش به همين منظور صورت مي گيرد. هدف اين است که
استقامت و پايداري اين ملت قهرمان را درهم بشکنند غافل از اينکه اين ملت پيرو قرآن
است و انشاءالله در اين آزمايش نيز پيروز و سربلند خواهد بود. نمونه هاي استقامت
در سخنان بازماندگان شهدا به گونه اي است که شنونده را دچار حيرت و تعجب مي کند و
گاهي انسان در برابر اين همه ايمان و احساسات، در خود احساس حقارت مي نمايد. ادعا
و فريادهاي شجاعانه و حماسه انگيز در جهان بسيار است؛ ولي در مرحله عمل و واقعيت و
برخورد با حوادث ناگوار و پايداري در ميدان اندک است، هم چنان که سالها ادعاي
ايمان و آرزوي حضور در کربلاي حسين عليه السلام بسيار شنيده مي شد ولي همه آن
لياقت را نداشتند که در آزمايش عملي، يار و ياور حسين عليه السلام باشند.

کساني که از حملات هوائي دشمن و غرش توپهاي ضد هوائي قالب
تهي کرده و از ترس به هذيان گوئي افتاده خواهان صلح و سازش با قاتل هزاران مرد و
زن و کودک بي گناه مي شوند (هر چند بسيار اندکند و در مقابل موج امت قهرمان نمايشي
ندارند) افرادي بي ايمان، سست عنصر بلکه احمق و بي عقلند، زيرا تجربه نشان داده
است که تنها ملتي امکان بقا و زندگي دارد که در مقابل هجوم و تجاوز دشمن، مقاومت
خود را از دست ندهد. حماسه هائي که شهرهاي مقاوم ــ گرچه بدون انگيزه الهي ــ از
خود در تاريخ به يادگار گذاشته اند و سبب سربلندي ملت و رشد و پيشرفت مادي آنها
شده گواه اين مطلب است. مقاومت مردم لندن در مقابل حملات هوائي بي امان آلمان که
به هيچ وجه با حملات هوائي عراق ــ به دليل فقدان سيستم دفاعي در آن زمان ــ قابل
مقايسه نيست و مقاومت مردم استالين گراد در برابر محاصره ي آلمانيها که تعجب و
تحسين جهانيان را برانگيخت و مقاومت مصر در برابر تجاوز سه جانبه (انگلستان ـ
فرانسه ـ اسرائيل) و مقاومت شهرهاي جنوب لبنان در مقابل هجوم همه جانبه ي
صهيونيستها با اينکه دولت نيز مدافع مردم نبود و تنها همبستگي و ايمان مردم دشمن
را شکست داد و از همه بالاتر و نزديکتر مقاومت شهرهاي مختلف ايران: خرمشهر که چهل
روز با اسلحه انفرادي و وسائل ابتدايي از قبيل کوکتل مولوتوف در مقابل هجوم
وحشيانه دشمن با مدرنترين وسائل جنگي ايستادگي کرد و براي کشور و ملت ايران و امت
اسلامي افتخار آفريد. و اگر خيانت آن نابخرد شوم نبود قطعا آن رادمردان سترگ شهر
را تسليم دشمن زبون نمي کردند. گيلان غرب که حماسه مردان و زنان چماق و چوب به دست
در برابر توپ و تانک دشمن خونخوار و شکست مفتضحانه او در مقابل اراده آن مردم
قهرمان هيچ گاه از ياد ملت بزرگ ايران نخواهد رفت. دزفول که همچنان مانند دژي در
برابر 150 موشک زمين به زمين ايستاده و سرافراز است و همچنين ساير شهرهاي مقاوم و
پيروز اين کشور اسلامي.

آيا اين شاهد هاي زنده و جاويد براي اين کوردلان کافي نيست
که با پرتاب چند راکت که خواب آنها را آشفته ساخته سراسيمه نغمه ذلت بار صلح را سر
مي دهند و بدون شرم و آزرم اطلاعيه و شب نامه منتشر مي  سازند؟ فرضا که خدا و اسلام و ارزشهاي معنوي را
به حساب نياوريد، آيا سربلندي و بقاي ملت خود را نمي خواهيد؟! ملتهاي تسليم پذير
در طول تاريخ به جز ذلت و زير سلطه قرار گرفتن بلکه نابود شدن  در ملتهاي پيروز ذوب شدن سرنوشتي ديگر نداشته
اند، تنها به يک دليل: سست عنصري و راحت طلبي. اين گونه افراد خواب ناز را بر کار
و کوشش و مبارزه ترجيح مي دهند. جالب اين است که براي خود و سازمانهاي سياه خود
القاب و اوصاف حماسه انگيزي: همچون فدائي خلق، مجاهد خلق، نهضت سواد آموزي و و …
انتخاب کرده اند.

جاي تعجب است که بعضي از همين صلح خواهان که اکنون جنگ و
مقاومت را نکوهش مي کنند در آن زمان که آن خائن نابکار حماسه ي فرماندهي جنگ را در
کوي و برزند سر مي داد، همينان در هر مناسبت 
شجاعت و دلاوري و استقامت او را مي ستودند. و در ورزشگاه امجديه آن روز
(شهيد شيرودي) آن (چريک!) پير ــ به اصططاح آنها ــ سخن از شجاعت و بي باکي
سپهسالار در ايران مي راند. اکنون چه شده است که خود خواهان زبوني و تسليم شده اند
و سعي بر اين دارند که روحيه مقاومت و پايداري را در مردم بشکنند؟! آيا جز بد خواه
و سوء نيت نسبت به اسلام و مسلمين و انقلاب اسلامي انگيزه ي ديگري دارد؟! اينان
همه مرجفونند.

وه که چه شگفت انگيز است تکرار تاريخ و چه همانند است اين
دوران به دوران صدر اسلام بلکه اين جرياني است در طول تاريخ همان گونه که خداوند
در سوره ي احزاب آيه 60 تا 63 فرموده است:« لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنٰافِقُوْنَ
وَ الَّذينَ في قُلُوْبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرجِفُوْنَ في الْمَدينَةِ
لَنُغْرِيَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لٰا يُجٰاوِرُوْنَکَ فيهٰا اِلّا قَلِيْلاً ــ
مَلْعُونِيْنَ اَيْنَمٰا ثُقِفُوْا اُخِذُوْا وَ قُتِّلُوا اُخِذُوْا وَ قُتِّلُوا
تَقْتيلاًــ سُنَّةَ اللهِ في الَّذينَ خَلَوا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ
لِسُنَّةِ اللهِ تَبْديلاً». اگر منافقان و بيمار دلان و شايعه پراکنان در مدينه
دست برندارند تو را بر آنان مي شورانيم (تا آنها را تبعيد کني) پس ديگر در مدينه
نباشند به جز زمان کمي و هر جا روند رانده و ملعون باشند و هر جا پيدا شوند دستگير
و همگي کشته شوند که اين سنت الهي است در اقوام پيشين و سنت الهي را تبديل و
تغييري نيست.

بنابراين اکنون نيز بايد به اين سنت الهي عمل شود و شايعه
پراکنان به سخت ترين مجازات گرفتار شوند که ضرر و خطر آنان بيش از دشمن خارجي است
که رو در رو مي جنگد. و ما خود شاهد بوديم که يک روز قبل از روز قدس بلند گويان
راديو بغداد در اجتماعات مردم ايجاد رعب و وحشت از راهپيمائي فردا کرده و تهديد دشمن
را چند برابر مي کردند يکي مي گفت: که بمب شيميائي به کار مي برند. يکي مي گفت:
هفتاد هواپيما به تهران حمله خواهد کرد و ديگري مي گفت: بي بي سي گفته از سلاحهاي
مدرنتري استفاده خواهد کرد و امثال آن. و ما از خدا خواستيم که مکر آنان را به خود
برگرداند و خداوند قلب اين ملت قهرمان را چنان از ايمان و تسليم پر کرد که محکم تر
از کوه ايستادند و نقشه ي دشمنان خارجي و خائنان داخلي را نقش بر آب کردند «وَ
لٰکِنَّ اللهَ حَبَّبَ اِلَيْکُمُ الّأيمٰانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُبِکُمْ» خداوند
شما را به ايمان علاقمند ساخت و آن را در دلهاي شما زينت بخشيد.

آري اين همه عشق و ايمان که جهانيان را متحير ساخته، نيست
به جز لطف و مرحمت الهي که بايد همگي بر آن شاکر و سپاسگزار باشيم.

آيا باز هم اين نابخردان دعوت به رفراندوم مي کنند؟! و آيا
رفراندومي معتبرتر و دورتر از هر احتمال تقلب بهتر از اين راهپيمائيهاي باشکوه در
آن شرايط خطرناک ممکن است؟! و آيا باز هم داعيه رياست جمهوري در سر دارند و آماده
ي کانديدا شدند؟!

 

/

توصيه هاي مهم بهداشتي و درماني

براي زائران خانه ي خدا

«و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا»

(خداوند حج خانه ي خود را براي مردم مستطيع واجب فرمود)

(قرآن کريم)

از آن جايي که همه ساله تعداد چشمگير و قابل توجهي زائر
ايراني همانند ديگر مسلمانان جهان براساس وظيفه ي شرعي جهت انجام فريضه حج رهسپار
خانه خدا مي شوند، با توجه به شرائط سخت و پرمشقت اين سفر عبادي ــ سياسي در اوضاع
جوي و دشوار حجاز از جمله هواي گرم آن ديار مقدس و عدم آشنايي زائرين ايراني به
زبان عربي اقتضاء مي کند که يک گروه پزشکي جهت تقديم خدمات بهداشتي و درماني به
زائرين عزيز به آن سرزمين نيز اعزام گردند.

ارائه خدمات پزشکي به زائرين خانه ي خدا که تاريخچه آن از
سالهاي قبل از انقلاب شروع مي شود به وسيله پزشکان کاروان ها صورت مي گرفت و هر
کاروان را يک نفر پزشک با مقداري دارو در اين سفر عظيم همراهي مي کرد. بديهي است
ارائه خدمات درماني همه جانبه با يک پزشک مقدور نبوده و اين خدمات منحصر به درمان
بيماريهاي ساده و معالجه مسائل جزئي بود. هم زمان با اين خدمات وزارت بهداري با
اعزام گروه بهداشتي خدمات بهداشتي لازم را تقديم زائرين مي کرد و هلال احمر سابق با
دائر کردن يک بيمارستان صحرائي در خارج شهرهاي مکه معظمه و مدينه منوره و جده
خدمات درماني مختصري به زائرين محترم ارائه مي نمود که با توجه به سياست حکومت وقت
مشخص است که وضع و کيفيت ظاهري و عملکرد اغلب افراد شرکت کننده در اين برنامه به
چه صورت بوده است زيرا متاسفانه باعث تبليغات سوء براي مردم و کادر پزشکي ايران مي
شد و حتي در اين قسمت لطمه بزرگي به نماي مقدس حج نيز وارد مي کرد.

پس از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي و دگرگون شدن فرهنگ
حاکم بر جامعه خدمات پزشکي و بهداشتي حج نيز شکل ديگري پيدا کرد و با طرحي که توسط
شهيد دکتر فياض بخش و تعدادي ديگر از پزشکان متعهد تهيه گرديد اعزام پزشک کاروان
لغو و خدمات پزشکي و بهداشتي با توافق سازمان حج و زيارت به هيئت پزشکي واگذار
گرديد. اين هيئت که جانشين همه گروههاي پزشکي سابق بوده با داير کردن بيمارستانها
و درمانگاها در شهرهاي مقدس خدمات درماني لازم را به زائرين محترم تقديم نمودند و
گروههاي بهداشتي نيز در همين هيئت جا گرفتند که با بازديد مداوم از کاروانها خدمات
بهداشتي لازم را نيز ارائه نمايند. امکانات مورد نياز اين هيئت از قبيل محل
درمانگاهها و بيمارستانها، هزينه خريد وسائل پزشکي و دارو و غيره توسط سازمان حج و
زيارت در اختياز گذاشته مي شود.

عمل کرد هيئت پزشکي از سال 1360 تا به حال نشان دهنده يک
واقعيت بسيار مهمي است و آن اين است که با پياده شدن طرح جديد، با اينکه تعداد
پزشکان نسبت به سابق به کمتر از يک دهم کاهش يافت ولي خدمات پزشکي خيلي بهتر
برگزار گرديد. سير تکاملي در فعاليت هيئت باعث شد که آمار تلفات و فوتيها نيز سال
به سال کاهش يابد و اگر نگاهي به آمار زير بکنيم متوجه مي شويم که با اينکه تعداد
زائرين بالا رفته تعداد فوتيها در سال 63 از سال 60 به نسبت جمعيت کمتر بوده است.

/

توصيه هاي لازم به راهيان خانه ي خدا

«از جمله وظايف در اين اجتماع عظيم، دعوت مردم و جوامع اسلامي به وحدت کلمه و رفع اختلافات بين طبقات مسلمين است که بايد خطبا و گويندگان و نويسندگان در اين امر حياتي اقدام نمايند».

امام خميني

/

نقش کعبه در هدايت مردم

 

حجة الاسلام و المسلمين موسوي خوئيني ها

«وَ اِذِ ابْتَليٰ اِبْرٰاهيمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتِ
فَاَتَمَّهُنَّ قٰال اِنِّي جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ اِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ
ذُرِّيَّتي قٰآ«َ لٰا يَنٰالُ عَهْدي الظّالِمِيْنَ وَ اِذْ جَعَلْنٰا الْبَيْتَ
مَثٰابةً لِلنّٰاسِ وَ اٰمْناً وَ اتَّخِذُوْا مِنْ مَقٰامِ ابْرٰاهيمَ
مُصَليّ…»[1]

در حج سه موضوع کاملا قابل دقت است:

موضوع اول خود کعبه است و بناي اين بيت عتيق و اين که چرا
خداوند براي بشر چنين خانه اي را به تعبير قرآن وضع فرموده است و کعبه در هدايت و
ارشاد و قيام و استواري امت توحيدي در طول تاريخ چه نقشي داشته و خواهد داشت.

موضوع دوم مناسک و عباداتي است که در پيرامون کعبه انجام
مي گيرد از احرام، طواف، سعي، نماز در مقام ابراهيم به خصوص با اين قيد مقام
ابراهيم «… وَ اتَّخِذُوْا مِنْ مَقٰامِ ابْرٰاهيمَ مُصَليّ…»[2]
و وقوف در عرفات و مشعر و مني و حلق و ذبح و رمي و ساير اعمال و مناسک که مجموعه
اي است پر از اسرار و رموزي که هم مسير زندگي انسانها را در دل خودش دارد و به
صورت رمز در اين اعمال بيان مي کند و هم عبادت است.

 

عظمت بنيان گذار کعبه

موضوع سوم بنيان گذار کعبه است و اينکه خداوند براي بناي
کعبه و تشريح مناسک و اعمال حج، انساني را انتخاب مي کند که اين انسان بايد مراحل
پر پيچ و خم و خطرناکي را طي کند و پس از آنکه توانست از اين مراحل و آزمايشات
بزرگ به خوبي بيرون بيايد شايستگي پيدا مي کند که بناي کعبه را استوار کند و به
تعبير قرآن: «وَ اِذْ يَرْفَعُ اِبْرٰاهيمُ الْقَوٰاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ
اِسْمٰعِيْلُ…»[3]

و هم چنين اسماعيل عليه السلام، پدر و پسري بايد از بوته
آزمايشي آن چنان سخت که يکي از آن آزمايشها مساله قرباني شدن پسر به دست پدر هست و
به تعبير قرآن «اِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْبَلٰاءُ الْمُبينُ»[4]
از اين بلاء مبين سرفراز و سربلند و موفق بيرون بيايند تا شايسته شوند بناي کعبه
را برپا کنند. در يک جمله ي ديگر مي شود گفت که بخشي از عظمت کعبه را در عظمت
شخصيت ابراهيم و اسماعيل مي توان يافت و عظمت اسماعيل و ابراهيم عليهم السلام را
هم در عظمت کعبه و تاثير کعبه در تاريخ بشر و در تاريخ موحدّين عالم مي شود شناخت.

هر چه بر تاريخ کعبه مي گذرد، هر چه آثار کعبه بيشتر
نمايان مي شود هر چه آن آثار وجودي کعبه که قرآن در چند جمله بيان کرده است: «وَ اِذْ
جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ اَمْناً…»[5]
و «اِنَّ اَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذي بِبَکَّةَ مُبٰارَکاً وَ هُديً
لِلْعٰالَمِيْنَ»[6]
و «جَعَلَ اللهُ الْکَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحرٰامَ قِيٰاماً لِلنّٰاسِ»[7]
هر چه اين آثار، و برکات کعبه بيشتر آشکار مي شود شخصيت بنيانگذار آن روشن مي شود
به خصوص در آينده ي تاريخ که ما منتظر هستيم يک قيام جهاني که براي هميشه،
مستضعفين را در روي زمين حاکم و امامان جامعه خواهد ساخت و براي هميشه ريشه ي
مستکبران را از زمين خواهند کند، از کنار همين خانه و از کنار کعبه به حول و قوه ي
الهي بايد آغاز شود. پس هر چه بر تاريخ کعبه مي گذرد و آثار و عظمت هاي کعبه بيشتر
آشکار مي گردد، عظمت شخصيت ابراهيم اين پدر موحدان عالم و فرزند او اسماعيل
آشکارتر مي شود. و هم چنين در اين مجموعه ي آيات، اين حقايق به چشم مي خورد:

يکي اينکه اگر انساني، جامعه اي و امتي در راه خدا صبر و
استقامت کنند، اگر آن گونه که شايسته راه خدا است عمل کنند، سختي هاي راه آنطور که
شيطان براي انسان ترسيم مي کند و جلوه مي دهد آن قدرها هم مشکل نيست. در آن لحظات
حساسِ صبر و مقاومت، نصرتهاي غيبي الهي مي رسد و سختي ها را آسان مي کند و ديگر
اينکه به دست آن انسان و آن جامعه و ملتي که اين سختي ها را تحمل کرده اند کعبه اي
بنا خواهد شد که تا انسان هست و تا تاريخ بشر ادامه دارد، آثار وجوديِ هدايتگر آن
خانه براي جامعه هست.

 

نتيجه صبر و استقامت

ابراهيم و اسماعيل بر آن بلاء عظيم صبر کردند، هم خداوند
اسماعيل را از قرباني شدن معاف داشت، هم ابراهيم را در اين بلاء عظيم ياري فرمود و
هم پاداش اين صبر و مقاومت پدر و پسر اين شد که به دست آنان قوائم و ارکان کعبه
رفعت يافت. امروز هم ملت ما، و اقشار مختلف جامعه ي ما که تا کنون مقاومت کرده
اند، اين امام ــ ابراهيم زمان ماــ و اين پسر و اسماعيل هاي کشور ما،اين فرزندان
ابراهيم زمان، اين پدر و پسر از آن جهت که در بلاء عظيم، صبر و مقاومت کردند
شايسته شدند که کعبه ي جمهوري اسلامي را بنا نهند و قواعد و ارکان نظام جمهوري
اسلامي را مستحکم کنند. شما صبر و مقاومت امام را در تاريخ مبارزاتشان ملاحظه مي
کنيد، صبر و مقاومت مردم را به تبعيت از امام در نظر بگيريد و ببينيد که در مراحل
حساس اين مبارزات صبر و استقامت امام و فرزندان امام باعث شد که نصرتهاي الهي يکي
پس از ديگري شامل حال امت مسلمان ايران شود و با اين صبر و مقاومتها، با آن
ايثارگريها و فداکاري و سينه سپر کردن در برابر گلوله هاي شاه موفق شدند آن نظام
فاسد را درهم بشکنند و سپس بناي رفيع جمهوري اسلامي را پايه گذاري کنند همچنان که
ابراهيم و اسماعيل دو پيامبر بزرگ خدا موفق شدند هم بتها را شکستند و هم کعبه ي
توحيد را بنا کردند.

 

درسهائي از کعبه

اسرار شگفت و عجيبي که در اين مجموعه ي آيات در ارتباط با
بنيانگذار کعبه، در ارتباط با خود بناي کعبه و در ارتباط با مناسک و عبادات
پيرامون کعبه هست درسهائي به ما مي آموزد.

اول: اساسا يک انسان با يک جامعه براي اينکه به مقام امامت
برسد و به تعبير قرآن که اراده فرموده است، مستضعفين، امامان و پيشوايان زمين
باشند،[8]
چه مراحي را بايد بگذراند. قرآن مي گويد:

«وَ اِذِ ابْتَليٰ اِبْرٰاهيمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتِ
فَاَتَمَّهُنَّ …»[9]
ابراهيم عليه السلام بعد از اينکه از اين آزمايشات به خوبي بيرون آمد آنگاه شايسته
ي امامت شد. اگر در يکي از مراحل اين آزمايشات خداي نخواسته ملت ما و جوانان ما،
رزمندگان ما و مسئولان جمهوري اسلامي ما بلغزند و در برابر دشمن خداي نخواسته از
خود سستي نشان بدهند شايستگي امامت زمين را پيدا نخواهند کرد. هم چنان که تا کنون
به خوبي از مراحل آزمايش گذشته اند به حول و قوه ي الهي آزمايشات بعدي را هم با
سربلندي پشت سر خواهند گذاشت، آن وقت است که ملتهاي مسلمان از همه ي اطراف عالم به
طرف کعبه ي جمهوري اسلامي ايران سرازير شده و دعاي ابراهيم مستجاب خواهد شد، دلهاي
مسلمين و مستضعفين به طرف اين نظام يعني نظام اسلامي جمهوري ما توجه خواهند کرد و
هم چنان که قرآن درباره ي کعبه فرموده است که هر کسي در آنجا اراده ي کفر و الحاد
کند عذاب سختي به او خواهيم چشانيد.

«… وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِالْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ
مِنْ عَذٰابٍ اَليمٍ»[10]
اگر همه ي مستکبران عالم اراده ي بغي و ظلم درباره ي جمهوري اسلامي ما داشته
باشند، خداوند به دست تواناي اين امت و به دست تواناي مسلمانان، عذاب سختي به آنان
خواهد چشانيد.

من گمان مي کنم حجاج ما براي اينکه توجه کنند چه سفر عظيمي
در پيش است فقط کافي است که درباره ي عظمت ابراهيم بينديشند. روحانيون معظم ما،
مديران حج، برادران عزيز ناظر کافي است توجه کنند که پايه گذار کعبه، پدر و پسري
است که براي شايستگي در تاسيس اين خانه آن آزمايشات سخت را پشت سر گذاشتند و به
چنان مقام رفيع انسانيت رسيدند تا اين خانه را بنا کردند. کافي است در همين بخش از
مساله دقت کنيم و در لحظه لحظه ي حرکاتمان، در هر ساعتي از ساعاتي که در اين سفر
هستيم، در تنهايي ها و خلوت مناجات با خدا، در معاشرت با هم در طول سفر، در داخل
خانه ها، در داخل گروهها، در مسير، در رمي، در طواف، در سعي، در هر حالتي کافي است
که فقط بينديشيم بناي اين همه مسائل و مناسک را چنين شخصيت عظيمي گذاشته است که ما
امروز به احترام او و براي زنده کردن آن سنتهاي انسان ساز اين راه را طي مي کنيم.

«از قدرتهاي تهي از ايمان نهراسيد و با اتکال به خداي بزرگ در اين مواقف عظيمه، پيمان اتحاد و اتفاق در مقابل جنود شرک و شيطنت ببنديد و از تفرق و تنازع بپرهيزيد».

امام خميني

/

پيام آيت الله العظمي منتظري در سمينار سراسري حج

«از جمله وظايف دراين اجتماع عظيم، دعوت مردم و جوامع اسلامي به وحدت کلمه و رفع اختلافات بين طبقات مسلمين است که بايد خطبا و گويندگان و نويسندگان در اين امر حياتي اقدام نمايند».

امام خميني

/

نقد و بررسي داستان «بحيرا»

درسهائي از تاريخ تحليلي

قسمت هجدهم ــ حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

اکنون که اصل اين داستان را شنيديد بايد بدانيد که اين
داستان از چند نظر مورد انتقاد و ايراد قرار گرفته و صحت آن مورد ترديد و خدشه
واقع شده است:

اولاــ اينکه در چند روايت آمده بود که ابوبکر آن حضرت را
از همان «بصري» پيش از آنکه به شام بروند به همراه بلال به مکه باز گرداند از چند
نظر مخدوش و بلکه غير قابل قبول است:

1ــ از اين نظر که بر طبق رواياتي که خود راويان و مورخان
نقل کرده اند ابوبکر دو سال يا بيشتر از رسول خدا کوچکتر بوده و بلال نيز چند سال
از ابوبکر کوچکتر بوده، و با توجه به آن چه در مورد عمر رسول خدا (ص) در آغاز اين
داستان شنيديد ابوبکر در آن زمان شش ساله و يا نه ساله و ده ساله بوده و بلال هم
شايد هنوز به دنيا نيامده بود و اگر هم به دنيا آمده بود دو سه سال بيشتر از عمرش
نگذشته بود، و بدين ترتيب حضور ابوبکر در کاروان در آن سنين از عمر بسيار بعيد به
نظر مي رسد چنان چه تولد بلال و به دنيا آمدن او نيز در آن روز خيلي بعيد است، و
اگر هم به دنيا آمده بوده در حبشه بوده نه در مکه.

2ــ فرض مي کنيم ابوبکر شش ساله و يا نه ساله و ده ساله در
اين سفر حضور داشته و به همراه کاروان مزبور به بصري و شام رفته، ولي اينکه ابوبکر
در آن سنين از عمر داراي ثروت و تجارت و غلام و نوکري بوده که بتواند امري و يا
نهيي صادر کند، و غلام و يا نوکر خود را به اين سو و آن سو بفرستند بسيار بعيد و
به طور معمول غير قابل قبول است.

3ــ فرض مي کنيم هر دو مطلب فوق را تعبّداً بپذيريم،
اساساً بلال حبشي در آن روزگار چه ارتباطي با ابوبکر داشته! مگر نه اين است که خود
اينان نوشته اند: بلال در آغاز بعثت در خانه ي امية بن خلف به صورت برده اي زندگي
مي کرد، و با ايمان به رسول خدا و پذيرش اسلام از جانب وي تحت آزار و شکنجه ارباب
خود يعني امية بن خلف قرار گرفت تا آنجا که او را در روزهاي گرم طاقت فرساي مکه
برهنه مي کرد و روي ريگهاي داغ مکه مي خواباند و سنگ بزرگي روي سينه اش مي گذارد
… تا آنجا که مي نويسند:

تا اينکه روزي ابوبکر بر وي گذشت و آن منظره را ديد و به
امية اعتراض کرد و پس از مذاکره اي که کردند قرار شد ابوبکر بلال را از امية
خريداري کند و از اين شکنجه و عذاب آسوده اش گرداند. و بالاخره او را با غلامي
ديگر که ابوبکر داشت مبادله کردند و ابوبکر او را آزاد کرد.[1]

گذشته از اينکه اين قسمت، يعني آزاد شدن بلال به دست
ابوبکر نيز مورد اختلاف و ترديد زيادي است، و در بسياري از روايات آمده که بلال را
رسول خدا خريداري کرده و آزاد فرمود، چنان چه از واقدي و ابن اسحاق نقل شده[2]
و بلکه در پاره اي از روايات نيز آمده که عباس بن عبدالمطلب اين کار را کرد[3]
و اختلافات ديگري در اين باره که اگر خواستيد مي توانيد به کتاب «الصحيح من
السيرة» مراجعه نمائيد.[4]

4ــ همه ي اين مطالب را هم که بپذيريم آيا اين مطلب را
چگونه مي توان پذيرفت که ابوطالب با شدت علاقه اي که به يتيم  برادر داشت و همان گونه که قبلا شنيديد حاضر
نبود ساعي اين کودک را از خود جدا کند و حتي در اين باره به عموهاي ديگر آن حضرت
نيز اعتماد نمي کرد، در اين جا او را با يک کودک کوچکتر از خود يعني «بلال» از آن
فاصله ي دور به مکه بفرستد، و به قضا و قدر و آن بيابان بي آب و علف و پر از خطر
بسپارد، و بدين ترتيب او را از خود جدا کرده و با خيالي آسوده به دنبال تجارت و
ادامه ي سفر تجارتي رفته باشد! به خصوص پس از آن سفارشي را که راهب مزبور به
ابوطالب کرده که آن کودک را از شر يهود و ديگران محافظت کن و هر چه زودتر او را به
مکه باز گردان!

و ثانيا ــ از همه ي اينها گذشته اصل اين داستان از نظر
سند مخدوش است چه آنها که در کتب شيعه نقل شده و چه آنها که در کتابهاي اهل سنت
آمده، زيرا ابن شهر آشوب آغاز آن را از مفسران و دنباله ي آن را نيز از طبري روايت
کرده، و ضمانت آن را از عهده ي خود برداشته است.

و مرحوم صدوق نيز از دو طريق آن را روايت کرده که طريق اول
از نظر سند مقطوع و ضعيف است، و روايت دوم نيز مرفوعه است که هيچ کدام قابل اعتماد
نيست گذشته از آن که روايت نخست مشتمل بر امور غريبه اي است که به افسانه شبيه تر
است تا به يک داستان واقعي[5]
و روايات اهل سنت نيز هيچ کدام به رسول خدا (ص) و يا معصومي ديگر منتهي نمي شود، و
آن چه در سيره ابن هشام و تاريخ طبري و طبقات و جاهاي ديگر نقل شده يا از ابن
اسحاق و يا از داود بن حصين و يا از ابوموسي اشعري روايت شده که هيچ کدام در آن
زمان ــ يعني زمان سفر رسول خدا (ص) و برخورد با بحيرا ــ به وجود نيامده و متولد
نشده بودند، و سند خود را نيز در اين باره نقل نکرده اند تا در صحت و سقم آن تحقيق
شود، و از اين رو  از ابوالفدا نقل شده[6]
که گفته است يکي از راويان اين حديث ابوموسي اشعري است که وي در سال هفتم هجرت
مسلمان شد و از اين رو اين حديث را بايد از احاديث مرسله ي اصحاب به شمار آورد …
گذشته از اشکال ديگري که ما در بحث قبلي در ذيل خدشه و ايراد ـ 4 ـ نقل کرديم.

و ترمذي نيز چنان چه از وي نقل شده اين روايت را غريب
دانسته و گفته است: در سند آن عبدالرحمان بن غزوان ديده مي شود که روايتهائي
برخلاف موازين از او نقل شده [7]
و ذهبي نيز گفته: «گمان مي رود که ساختگي باشد و قسمتي از آن دروغ است»[8]
و ابن کثير و دمياطي و مغلطاي نيز در آن ترديد کرده اند.[9]

و مرحوم استاد شهيد آيت الله مطهري قدس سره الشريف در کتاب
«پيامبر امي» فرموده:

«پروفسور ماسي ني يون» اسلام شناس و خاورشناس معروف، در
کتال سلمان پاک در اصل وجود چنين شخصي، تا چه رسد به برخورد پيغمبر با او تشکيک مي
کند و او را شخصيت افسانه اي تلقي مي نمايد، مي گويد: «بحيرا سرجيوس و تميم داري و
ديگران که روات در پيرامون پيغمبر جمع کرده اند اشباحي مشکوک و نايافتني اند».

و ثالثا ــ مطلب ديگري که موجب تضعيف اين داستان مي شود
اختلاف در مورد شخصيت بحيرا است که آيا نام اصلي او جرجيس يا سرجس يا جرجس بوده، و
يا اينکه از علماء يهود و از احبار يهود «تيماء» بوده ــ چنان چه برخي گفته اند ــ
و يا از کشيشهاي مسيحي و از قبيله ي عبدالقيس بوده چنان چه برخي ديگر گفته اند،[10]
که اين خود موجب ضعف در رواياتي که رسيده مي شود.

و اينها قسمتي است از بحثهائي که درباره ي اين داستان در
کتاب به چشم مي خورد، و شايد روي آن چه گفته شد برخي از سيره نويسان اين داستان را
يکسره ساخته و پرداخته ي دشمنان اسلام که پيوسته در صدد تضعيف اسلام و زير سوال
بردن رسول گرامي آن و ايجاد شبهه و ترديد در سلامت عقل و دستورات روح بخش اسلام
بوده اند دانسته و نويسنده ي کتاب سيرة المصطفي در اين باره چنين گويد:

«… در رواياتي که در مورد سفرهاي تجارتي رسول خدا در آن
برهه از زندگي رسيده اختلافهائي ديده مي شود که موجب ترديد در صدور آنها مي شود به
خصوص که راويان آنها از کساني هستند که متهم به کذب بوده و رواياتشان در عرض حوادث
تاريخي به ثبت نرسيده … ».

و سپس گويد:

«و من در کتاب خود به نام «الموضوعات» اين مطلب را ترجيح
داده ام که نقل اين سفرها با اين کرامات ساخته و پرداخته ي دشمنان اسلام است که مي
خواسته اند به اين وسيله ابواب تشکيک و ترديد را در رسالت حضرت محمد (ص) و نبوت آن
بزرگوار باز کنند … و اين افسانه ها را در تاريخ اسلام وارد کرده تا موجبات
تشويق درباره ي پيامبر بزگوار اسلام و رسالت آن حضرت را فراهم سازند…».

و شايد کعب الاحبار و ابوهريرة و وهب بن منبه و تميم
الدارمي و امثال آنها قهرمانهاي اين افسانه پردازان بوده چنان چه شيوه ي اينان در
وارد ساختن اسرائيليات و مسيحياتي که در احاديث اسلامي و تفسير و غيره وارد کرده اند
اين موضوع ايشان را تاييد مي کند…».[11]

نگارنده گويد: نظر ما در قسمت اول اين بحث همان است که
گفتيم، و وجود ابوبکر و يا بلال در اين سفر با هيچ معياري جور در نمي آيد و اما در
مورد اصل داستان نظر ما همان نظري است که درباره ي شق صدر و امثال آن گفتيم که اگر
روايت صحيحي در اين باره داشتيم آن را مي پذيريم و اگر نه اصراري بر اثبات آن
نداريم اگر چه در همه ي کتابهاي تاريخي و سيره هم نقل شده باشد، و ظاهرا به چنين
روايتي در اين داستان دست نخواهم يافت، چنان چه گذشت و العلم عندالله.

و بنابر آن چه گفته شد ديگر مجالي براي ياوه گوئي برخي از
مستشرقين مزدور کليساها و کشيشان مغرض باقي نمي ماند که به منظور خدشه دار کردن
نبوت رسول خدا و وحي، اين داستان را دستاويزي قرار داده و گفته اند:

«پيامبر اسلام در آن سفر از بحيرا تعليماتي آموخت و در مغز
فراگير و حافظه ي قوي خود نگهداري کرد و پس از گذشت سي سال از آن ديدار همان
تعليمات را اساس دين خود قرار داد، و به عنوان وحي و قرآن به پيروان خود آموخت».

زيرا گذشته از همه ي‌ آنچه گفته شد و بر فرض صحت اين
داستان از نظر سند و دلالت، مگر مدت توقف آن حضرت نزد بحيرا چقدر طول کشيده که
بتواند منشا اين همه معارف عاليه و داستانهاي شگفت انگيز شده و آن آئين انقلابي و
جهاني را پي ريزي کند!

آيا يک ملاقات نيم ساعته و يا حداکثر يک ساعته در ده سالگي
يا دوازده سالگي پيامبر امي درس نخوانده مي تواند پس از گذشت سي سال منشا آن همه
تحولات و بيان آن همه آيات معجزه آسا باشد که همه ي فصحا و سخنوران را به مبارزه و
تحدي دعوت کرده و بگويد:

(و ان کنتم في ريب ممّا نزلنا علي عبدنا فاتوا بسورةٍ من
مثله وادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقين، فان لم تفعلوا و لن تفعلوا
فاتقوا النار التي وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرين [12]).

 

داستان ها و خاطرات ديگري از دوران جواني آن حضرت

گوسفند چراني

در چند روايت که از طريق اهل سنت و پاره اي از کتابهاي
شيعه نقل شده آمده است که رسول خدا (ص) در دوران جواني مدتي هم گوسفند چراني مي
کرد، و اين موضوع نيز نزد برخي از نويسندگان مورد خدشه و ايراد قرار گرفته، که ما
در آغاز رواياتي را که در اين باره رسيده نقل مي کنيم و سپس به بحث و بررسي درباره
ي آنها مي پردازيم.

1ـ بخاري در کتاب صحيح خود (در کتاب الاجاره) به سندش از
ابوهريره روايت کرده که رسول خدا (ص) فرمود:

«ما بعث الله نبيا الا راعي الغنم، فان له اصحابه و انت يا
رسول الله؟ قال: نعم، و انا رعينها لاهل مکه علي قراريط »[13]

يعني ــ خداوند پيغمبري نفرستاد جز گوسفند چران (جز اينکه
گوسفند چراني مي کرد) اصحاب آن حضرت عرض کردند: شما نيز اي رسول خدا؟ فرمود: آري،
من نيز براي اهل مکه در برابر چند قيراط[14]
گوسفند چراندم!

و نظير اين روايت در کتابهاي ديگر حديث و سيره نيز روايت
شده ماننده سيره ي نبويه قاضي دحلان و سيره ي حلبيه و فتح الباري و طبقات ابن سعد.[15]

2ـ و در روايت ديگري که در طبقات از زهري از جابر بن
عبدالله روايت شده گويد: ما به همراه رسول خدا بوديم و ميوه ي درخت اراک[16]
را جمع کرده و مي چيديم، رسول خدا (ص) فرمود: سياه رنگهاي آن را بچينيد که گواراتر
و پاکيزه تر است و من نيز هنگامي که گوسفند مي چراندم!، آنها را مي چيدم! ما عرض
کرديم: شما نيز گوسفند مي چراندي اي رسول خدا؟ «قال: نعم، و ما من نبيّ الاّ قد
رعاها» فرمود: آري و هيچ پيغمبري نبوده جز آنکه گوسفند چرانده!

3ـ و در روايت ديگري که از ابن اسحاق روايت کرده گويد:
ميان گوسفندداران و شترداران نزاعي در گرفت و شترداران بر گوسفندداران تکبر مي
ورزيدند، و چنان چه براي ما نقل کرده اند رسول خدا در اين باره فرمودند:

«بعث موسي عليه السالم و هو راعي غنم و بعث داود عليه
السلام و هو راعي غنم، و بغث و انا أرعي غنم اهلي بأجياد».

ــ موسي عليه اسلام مبعوث شد در حالي که گوسفند مي چرانيد،
و داود عليه السلام مبعوث شد و گوسفند مي چرانيد و من مبعوث شدم و گوسفند خاندانم
را مي چراندم در «جياد».

و ظاهرا «جياد» نام جائي بوده که طبق اين روايت رسول خدا
(ص) در آن جا گوسفند چراني مي کرده. چنان چه قراريط را نيز برخي گفته اند: نام
جائي در مکه بوده[17]
اگر چه بعيد به نظر مي رسد.

و به دنبال اين مطلب داستان موهن ديگري در تاريخ طبري از
آن حضرت نقل شده که متن آن چنين است که فرمود:

«… ما هممت بشيء ممّا کان أهل الجاهليّة يعملون به غير
مرّتين کلّ ذلک يحول الله بيني و بين ما اُريد من ذلک ثم ما هممت بسوء حتي أکرمني
الله عزوجل برسالته، فاني قد قلت ليلة لغلام من قريش کان يرعي معي بأعلي مکة لو
أبصرت لي غنمي حتي أدخل مکة فأسمر بها کما يَسمر الشبّاب فقل افعلْ فخرجت أريد ذلک
حتي إذا جئت أول دار من دور مکة سمعت عزفاً بالدّفوف و المزامير، فقلت ما هدا؟
قالوا فلان بن فلان تروّج بفلانه بنت فلان، فجلست أنظر اليهم فضرب الله علي أذني
فنمت فما أيقظني إلاّ مسّ الشمس، قال فجئت صاحبي فقال ما فعلت؟ قلت ما صنعت شيئاً
ثم أخبرته الخبر، قال ثم قلت له ليلة أخري مثل ذکل فقال أفعل فخرجت فسمعت حين جئت
مکة مثل ما سمعت حين دخلت مکة تلک الليلة فجلست أنظر فضرب الله علي أذني، فوالله
ما أيقظني إلاّ مسّ الشمس، فرجعت إلي صاحبي فأخبرته الخبر، ثم ما هممت بعدها بسوءِ
حتي أکرمني الله عزوجل برسالته».[18]

… من آهنگ انجام کاري از کارهاي زمان جاهليت نکردم جز دو
بار که در هر بار ميان من و کاري را که آهنگ انجامش را کرده بودم خداوند حائل و
مانع شد، و پس از آن ديگر آهن کار بدي نکردم، تا وقتي که خداي عزوجل مرا به رسالت
خويش مفتخر ساخت، و داستان بدين گونه بود که در يکي از شبها به پسرکي از قريش که
در قسمت بالاي مکه با من گوسفند مي چرانيد گفتم: چه خوب بود اگر تو از گوسفندهاي
من مواظبت مي کردي تا من به مکه بروم و همانند جوانهاي مکه شبي را به شب نشيني و
قصه گوئيهاي شبانه بگذارنم؟

آن پسر قرشي گفت: من اين کار را مي کنم!

من هم به دنبال منظور خود به راه افتادم و هم چنان تا به
نخستين خانه هاي شهر مکه رسيدم و در آن جا صداي نواختن «دف» و مزمارهائي[19]
شنيدم، پرسيدم: اين چيست؟ (چه خبر هست؟) گفتند: فلان پسر با فلان دختر ازدواج مي
کند، من هم به تماشاي ايشان نشستم ولي خدا گوشم را بست و خوابم برد، و چيزي جز
تابش خورشيد مرا بيدار نکرد (و هنگامي بيدار شدم که ماجرا به پايان رسيده بود).

رسول خدا فرمود: من به نزد رفيق خود (يعني همان پسرک قرشي)
باز گشتم. وي از من پرسيد: چه کردي؟ گفتم: هيچ کاري نکردم! و جريان را براي او شرح
دادم.

اين جريان گذشت تا دوباره در يکي از شبها همان سخن را
تکرار کردم و او مانند شب قبلي حفاظت گوسفندانم را به عهده گرفت و من به مکه آمدم
و همانند گذشته در آن شب نيز صداي دف و مزمار شنيدم و به تماشا نشستم و خدا به
همان گونه گوشم را بست و به خواب رفتم و به خدا سوگند جز تابش خورشيد چيز ديگري
مرا بيدار نکرد، آن گاه به نزد رفيق خود بازگشتم و داستان را براي او باز گفتم، و
از آن پس ديگر آهنگ کار بدي نکردم تا اينکه خداي عزوجل مرا به مقام رسالت خود
مفتخر فرمود.

4ـ و در کتابهاي شيعه از علل الشرايع صدوق (ره) نقل شده که
امام صادق (ع) فرمود:

«ما بعث الله نبياً قطّ حتي يسترعيه الغنم يعلمه بذلک رعيه
الناس»[20]

يعني هيچ گاه خداوند پيامبري نفرستاد تا آن که او را به
چرانيدن گوسفندان وا مي داشت تا بدين وسيله راه تربيت مردم را به او ياد دهد.

نگارنده گويد:‌قبل از آنکه به بررسي و تحقيق درباره ي اين
داستان و اين روايات بپردازيم بد نيست پاره اي از توجيهات فيلسوف مآبانه و عارفانه
اي را نيز که در توجيه اين روايات کرده اند بشنويد، و آن گاه اين روايات را از
جهات ديگر مورد بررسي قرار دهيم.

 

توجيهاتي درباره ي اين حديث

از آن جا که اين روايات در نظر بسياري از اهل سنت مورد
قبول واقع شده و نتوانسته اند در سند و يا متن آنها ترديد کنند اصل مطلب را پذيرفته
و با سخناني عارفانه و فيلسوف مآبانه در صدد توجيه آن بر آمده اند که از آن جمله
گفتار زير است:

اول ــ «و حکمت خداي عزوجل در اين باره چنان بوده که انسان
وقتي گوسفندان را که ناتوانترين حيوانات چهار پا هستد بچراند مهر و عطوفتي در دلش
جاي گير مي شود و چون به سرپرستي انسانها مأمور گردد دلش از تنديهاي طبيعي و
ستمهاي غريزي پاک و مهذّب مي شود و به حدّ اعلاي اعتدال مي رسد».[21]

که البته به اين گفتار ايرادهائي شده، از آن جمله اينکه:

1ـ گفته شده: چگونه کسي مي تواند باور کند که پيامبر
بزرگوار الهي و نبي اعظم ــ صلي الله عليه و آله ــ نيازي به تهذيب و پاک کردن دل
از تنديهاي طبيعي و ستمهاي غريزي داشت. آن پيامبري که خدا درباره اش فرمود:

«لقد جائکم رسولٌ من انفسکم عزيزٌ عليه ما عنّتم حريص
عليکم بالمؤمنين رؤفٌ رحيم»؟[22]

2ـ اگر هم ظلمي در وجود آن حضرت بود آيا مدرسه اي بهتر از
مدرسه ي گوسفند چراني براي تهذيب آن حضرت نبود؟!

3ـ اين مطلب مخالف است با حديثي که درباره ي آن حضرت از
ائمه معصومين (ع) روايت شده که فرمودند:

«و لقد قرن الله به من لدن ان کان فطيما اعظم ملکٍ من
ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره …»[23]

يعني و به راستي که خداي تعالي از زمان شيرخوارگي،
بزرگترين فرشته ي خود را قرين آن حضرت قرار داد که راههاي کرامت و اخلاقهاي نيکوي
جهانيان را در شب و روز به وي بياموزد… .

4ـ اساسا مگر ظلم و ستم و يا ساير اخلاق زشت و ناپسند
غريزي است که احتياج به تهذيب داشته باشد؟!…

5ـ از همه ي اينها گذشته اين گفتار نيز مورد سوال و خدشه
است که چرانيدن گوسفندان دشوارتر از چرانيدن حيوانات چهار پاي ديگر است؟

و خلاصه آن که اين توجيه از جهاتي مورد خدشه است گذشته از
اين که خود اين روايات از جهاتي مخدوش است که در بحث آينده خواهيد خواند.

دوم ــ و نظير اين توجيه، گفتار ديگري است که در شرح صحيح
بخاري در ذيل همين حديث آمده که گفته اند:

حکمت در گوسفندچراني پيغمبران الهي آن بود که چون اينان با
گوسفندان مخالطت و آميزش داشته باشند بر حلم و شفقتشان افزوده گردد، زيرا وقتي
اينان در برابر دشواريهاي گوسفندچراني و گردآوردن گوسفندان مختلف الطبيعه و
چراگاههاي پراکنده و به خصوص با توجه به ناتواني و نياز گوسفندان صبر و بردباري به
خرج دادند، در اين صورت در مقابل دشواريهاي مردمان امت خود با اختلافي که در طبيعت
و اصناف خود دارند سزاوارتر و شايسته تر خواهند بود… .[24]

و البته بايد دانست که اين گفتار مضمون همان روايت علل
الشرايع است که اگر صحت آن روايت تاييد شود نيازي به اين گفتار نيست و همان روايت
براي ما معتبر است، ولي ظاهرا روايت از نظر سند ضعيف است.

سوم ــ توجيه ديگري که قدري بي اشکالتر از دو توجيه سابق
است آن است که گفته شود:

از آنجا که محيط شهر مکه محيطي آلوده به گناه و ظلم و ستم
و شرک و بت پرستي و بي عدالتي و مفاسد ديگري بود، و رسول خدا (ص) که از کودکي با
انواع مفاسد و مظالم مبارزه مي کرد از مشاهده ي آن وضع رقت بار و ظلم و ستمهائي که
به وسيله ي سرکرده هاي شهر به افراد ضعيف و ناتوان مي شد و بي عدالتهائي که عموم
مردم آن زمان به آن دچار بودند رنج مي برد، و از طرفي قدرت جلوگيري آنها را نداشت،
به دنبال وسيله اي مي گشت تا هر چه بيشتر از آن منطقه و محيط و مشاهده ي آن وضع
ناهنجار، کنار و دور باشد و بهترين وسيله براي وصل اين منظور خروج از شهر و سرگرمي
با آن حيوانهاي صامت و زبان بسته و محيط بيابان بي سروصدا و به دور از فحشاء و
فساد بود، و روي همين منظور رسول خدا (ص) بي آنکه نيازي به اصل اين کار و يا
دريافت مزدي در اين باره داشته باشد داوطلب اين کار شد و خود وسائل اين سرگرمي را
براي خود فراهم کرده و مشتاقانه به دنبال آن مي رفت.

گذشته از اينکه براي مردم مکه چرانيدن گوسفندان و شتران
بهترين سرگرمي و شغل محسوب مي شد و بسياري از آنها بي آنکه نيازي به اين کار و يا
دريافت مزدي در برابر آن داشته باشند علاقه مند به انجام آن بودند و آن را شغل
خوبي مي دانستند و مورد پسندشان بوده.

و البته اگر اصل مسئله مورد قبول باشد و صحت آن مورد ترديد
و خدشه نباشد اين توجيه خوبي است و شايد در صفحات آينده نيز توضيحي بيشتر براي آن
بدهيم.

 



1ـ براي اطلاع از
مدرک اين گفتار به کتاب «الصحيح من السيره» ج 1، ص 91ــ 92 مراجعه شود.


سيره ابن هشام، ج 1، ص 318 و کتابهاي ديگر.

/

پيامبران و تحمل اذيت ها و اهانت ها

آية الله بني فضل

در جامعه بشري، هر انساني در راه رسيدن به هدف، ناچار رنج
و مشقت را تحمل نموده و با ناملايمات مواجه مي گردد. و در صورتي که هدف انسان،
رهبري و اصلاح و هدايت جامعه باشد، بدون شک افراد قدرت طلب مادي خود را در خطر
ديده و به هر وسيله ي ممکن عليه او قيام نموده و در رسيدن او به هدف عالي خويش،
ايجاد مانع خواهند کرد. پيامبران خدا در اين راه بيش از همه رنج و مشقت را متحمل و
با انواع اهانت ها و ايذاءها مواجه گشته اند؛ خصوصا پيامبر بزرگ اسلام صلي الله
عليه و آله که حبيب خدا و اشرف کائنات است.

نقل شده که خداوند درباره اش فرمود:«لَوْلٰاک لَمٰا
خَلَفْتُ الْأَفْلٰاکَ» پيامبرم! اگر تو در عالم وجود و هستي نبودي، چيزي از
افلاک، کرات، کهکشانها و ساير موجودات عالم طبيعت و ماوراء طبيعت را خلق نمي کردم.
همه ي موجودات را به خاطر تو آفريده ام. با اين وصف، گاهي در اثر اهانت ها و آزار
و اذيت قوم کافر و نادان آنقدر محزون مي گشت که خداوند سبحان به آن بزرگوار تسلي
خاطر و دلداري داده و به صبر و شکيبائي امر فرموده است. و با وجود آن همه معجزات و
بالاتر از همه قرآن،[1]
پيامبر اکرم (ص)  را مثل ساير پيامبران
الهي تکذيب نمودند و نسبتهاي ناروائي به آن حضرت داده، گاهي گفتند: تو عقل نداري و
ديوانه هستي!! و گاهي گفتند: تو جادوگر و ساحر مي باشي!! بسا گفتند: تو شاعر و سجع
و قافيه گو مي باشي!! و گاهي گفتند: تو کذّاب[2]
و از دروغگويان هستي!! و همچنين ائمه معصومين عليهم الصلاة و السلام در راه رسيدن
به هدف، در مقابل تمام ناملايمات و نسبتهاي ناروا که به آنان داده اند، تحمل و صبر
کرده اند.

و بالاترين رنج بر رهبران مذهبي، عبارت است از اينکه افراد
پست و دون و اراذل و اوباش از طرف جنايتکاران روزگار تقويت شده، در برابر آنان قد
علم نموده، به اهانت و اذيت آنان بپردازند.

و هم اکنون در دوران ما تاريخ تکرار شده است:

ابرجنايتکاران غرب و شرق از صدور انقلاب اسلامي به اقصي
نقاط جهان، نگران و وحشت زده هستند و به طور مستقيم و غير مستقيم، صدام کافر را با
سلاحهاي مدرن و پيچيده تقويت کرده و در برابر جمهوري اسلامي قرار دادند. و
بحمدالله با استقامت ملت غيور ايران، صدام دون لحظات آخر زندگي ننگين خود را سپري
مي کند و حاميان شرق و غرب او مايوس و نااميد شده اند.

اکنون مي پردازيم به ذکر آياتي چند از قرآن مجيد تا ملاحظه
شود افراد بي خبر از خدا و عوام کالانعام با رهبران منصوب از ناحيه خداوند، چه
معامله اي کرده اند:

1ـ قَدْ نَعْلَمُ اِنَّهُ لَيَحْزُنُکَ الَّذي يَقُولُنَ
فَإنَّهُمْ لٰآ يُکَذِّبُونَکَ وَ لٰکِنَّ الْظّالِميْنَ بٰايٰاتِ اللهِ
يَجْحَدُونَ. وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلٰي مٰا
کُذِّبُوا وَ اُوذُوا حَتّٰي اَتيٰهُمْ نَصْرُنٰا …»، (سوره انعام/34 و 35)

بعد از آنکه پيامبر اسلام (ص) بر حقانيت دعوتش، حجت اقامه
نمود و کفار او را تکذيب کردند، خداوند سبحان به آن بزرگوار دلداري و تسلي مي دهد
و مي فرمايد: «اي محمد! ما مي دانيم که گفتار کفار و نسبتهاي نارواي آنان (از قبيل
شاعر، مجنون، کذاب و امثال ذلک) تو را غمناک مي کند، بدان که آنان تو را تکذيب نمي
کنند. بلکه آيات خدا را انکار مي کنند. (سپس تسلي بيشتر به حضرت مي دهد و مي
فرمايد) تکذيب و نسبتهاي ناروائي که به تو مي دهند، اختصاص به تو ندارد بلکه
انبياء پيشين هم تکذيب شده اند و آنان در برابر تکذيب و آزار و اذيت، صبر و تحمل
کرده اند تا نصرت و ياري ما به آنان رسيد.

2ـ «لَقَدْ اَخَذْنٰا مِيْثٰاقَ بَني اِسْرائيلَ وَ
اَرْسَلْنٰا اِلَيْهِمْ رُسُلاً کُلَّمٰا جٰائهُمْ رَسُولٌ بِمٰا لٰا تَهْويٰ
اَنْفُسُهُمْ فَريقاً کَذَّبُوا وَ فَريقاً يَقْتُلُونَ»، (سوره مائده/70)

از بني اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم موحد باشند و باحکام
شريعت عمل بکنند و به سوي آنان پيامبراني فرستاديم و از آنجا که پيامبران طبق هواي
نفس آنان حرکت نمي کردند عده اي از آنان را تکذيب نمودند و عده ي ديگري را کشتند.

3ـ «اَلَّذينَ قٰالُوا اِنَّ اللهَ عَهِدِ اِلِيْنٰا اَلا
نُؤمِنَ لِرَسُلٍ حَتّٰي يَاْتيَنٰا بِقُرْبٰانٍ تَأَکُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ
جٰائَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالَْبَيِّنٰاتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ
قَتَلْتُمُوهُمْ اِنْ کُنْتُمْ صٰادقينَ. فَاِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبِتْ مِنْ
قَبْلِکَ جٰائوا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتٰابِ الْمُنيرِ»، (سوره آل
عمران/184)

جماعتي از يهود به پيامبر اسلام (ص) گفتند: خداوند به ما
دستور داده کسي را به پيامبري نپذيريم مگر با يک شرط و آن اينکه از طرف خداوند
چيزي از برّ و صدقه که علامت تقرب او به خدا باشد براي ما بياورد و از آسمان آتش
نازل شود و آن چيز را بخورد تا تصديقش کنيم. پيامبرم! به آنان بگو: پيش از من
پيامبران خدا با بينات و همان شرط آمدند اگر راست مي گوئيد پس چرا آنان را کشتيد؟!
پيامبرم! اگر اينان تو را تکذيب مي کنند ناراحت مباش؛ انبياء پيشين هم با آن همه
بينات و معجزات و کتب آسماني تکذيب شده اند.

4ـ «کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا
عَبْدَنٰا وَ قٰالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِرَ»، (سوره قمر/9)

مردم وقتي که از پيامبر اسلام (ص) آيه و معجزاتي مي ديدند
از آن اعراض نموده مي گفتند سحر هميشگي است! آيات الهي را تکذيب نموده تابع هواي
نفس مي شدند. خداوند به پيامبر اکرم (ص) دلداري داده چنين مي فرمايد: «پيش از
اينان قوم نوح هم بنده ي ما نوح را تکذيب نموده درباره ي او گفتند: ديوانه و منسوب
به ارتکاب قبايح است.

5ـ «ثُمَّ اَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْريٰ کُلَّمٰا جٰاءَ
اُمَّةً رَسُلُهٰا کَذَّبُوهُ … . ثُمَّ اَرْسَلْنٰا مُوسيٰ وَ اَخٰاهُ هٰروُنَ
بِآيٰاتزنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبينٍ. اِليٰ فِرْعُوْنَ وَ مَلاهِ فَاسْتَکْبَروُا وَ کٰانُوا
قَوْماً عٰالينَ. فَقٰالُوا اَنُؤمِنُ لِبَشَرَيْنِ مُثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا
لَنٰا عٰابِدونَ. فَکَذَّبُوهُمٰا فَکٰانُوا مِنَ الْمُهْلِکينَ»، (سوره
مؤمنون/48)

پيامبران را پشت سر هم پي در پي فرستاديم و بر هر امتي
پيامبري مي آمد او را تکذيب مي کردند سپس موسي و برادرش هارون را با نشانه هائي از
طرف خودمان (مثل عصاي موسي که سحر تمامي جاودگران را در هم پيچيده و هر چه مار و
اژدها درست کرده بودند همه را بلعيد) و با برهان و دليل ظاهر به سوي فرعون و اشراف
قومش فرستاديم، آنان استکبار نموده گفتند: آيا صحيح است ما ايمان بياوريم براي دو
نفر که مثل ما بشر هستند در حالي که قوم آن دو نفر (موسي و هارون) ما را ستايش مي
کنند؟ و آن دو را تکذيب نموده و هلاک شدند.

6ـ وَ اذا تُتلي عَلَيْهِم اٰياتُنٰا بَيّنٰاتٍ قالُوا
هٰذٰا اِلّٰا رَجُلٌ يُريدُ اَنْ يَصُدَّکُمْ عَمّٰا کٰانَ يَعْبُدُ اٰبٰئُکُمْ وَ
قٰالُوا مٰا اِفْکٌ مُفْتَرَيً وَ قٰالَ الَّذينَ کَفَروُا لِلْحَقِّ لَمْا
جٰائُهُمْ اِنْ هٰذٰا اِلّا سِحْرٌ مَبينَ»، (سوره سبا/43)

موقعي که بر آنان علامات روشن الهي تلاوت شد گفتند اين
(پيامبر (ص)) مردي است مي خواهد شما را باز بدارد از آن چه که پدرانتان با آن
پرستش مي نمودند و گفتار او دروغ و افتراء است و کافران درباره ي حق (وحي الهي)
گفتند: سحر آشکار است.

7ـ «بَلْ قٰالُوا اَضْغٰاثُ اَحْلٰامٍ بَلِ افْتَرٰيهُ
بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ»، (سوره انبياء/5)

درباره ي وحي الهي گفتند خوابهاي آشفته است بلکه مدعي آن
دروغگو بلکه شاعر و سجع و قافيه گو مي باشد.

8ـ «اِنَّهُمْ کٰانُوا اِذٰا قيلَ لَهُمْ لٰا اِلٰهَ
اىلّٰا اللهُ يَسْتَکْبِرونَ. وَ يَقُولُنَ اَئِنّٰا لَتٰارِکُوا اٰلِهَتَنٰا
لِشٰاعِرٍ مَجْنُونٌ»، (سوره صافات/36)

هر گاه کفار به يکتاپرستي دعوت مي شدند آنان کبر ورزيده و
گفتند: آيا ما به خاطر اين شاعر ديوانه! (پيامبر خدا) از بتهاي مورد پرستش خود دست
برداريم؟

9ـ «ثُمَّ تَوَلّوْا عَنْه وَ قٰالُوا مُعَلِّمٌ
مَجْنُونٌ»، (سوره دخان/14)

از پيامبر اعراض نموده گفتند او ديوانه تعليم داده شده
است.

10ـ «وَ لٰا تَجْعَلُوا مَعَ اللهِ اِلٰهاً اٰخَرَ اِنّي
لَکُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ. کَذٰلِکَ مٰا اَتَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ
رَسُولٍ اِلّا قٰالُوا سٰاحِرٌ اَوْ مَجْنُونٌ»، (سوره ذاريات/52)

پيامبران به کفار مي گفتند: با خداي يکتا شريک قرار ندهيد
شما را از تبعات و شر شرک قرار دادن برحذر مي داريم و درباره ي هر پيامبري که قبل
از آنان آمده بود جادوگر يا ديوانه گفتند.

11ـ «فَقالَ الْمَاأُ الَّذينَ کَفَروُا مُنْ قَوْمزهِ مٰا
هٰذٰا اىلّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُريدُ اَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْکُمْ وَ لَوْ شٰاءَ
اللهُ لأنْزَلَ مَلائکَهً مٰا َْمِعْنٰا بِهٰذا في اٰبٰائنا الأولينَ اِنْ هُوَ
اِلّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ»،(سوره مؤمنون/ 25)

اشراف کفار از قوم نوح گفتند: نوح که ادعاي نبوت مي کند
مثل ما بشر است مي خواهد بر ما اعمال برتريي بنمايد؛ اگر خداوند اراده مي کرد بر
ما ملائکه مي فرستاد نه بشر ما از آباء و اجدادمان نشنيده ايم که خداوند از بشر
رسول قرار بدهد! نوح نيست مگر مردي جن زده!!

12ـ «وَ عَجِبُوا اَنْ جٰائُهُمْ مطنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ
قٰالَ الْکٰافِروُنَ هٰذٰا سٰاحِرٌ کَذّابٌ»،(سوره ص/4)

قوم انبياء تعجب مي کردند از اينکه بشري از خودشان از طرف
خداوند بيايد و آنان را انذار کند و کافران مي گفتند: اين جادوگر و دروغ پيشه است.

13ـ «قٰالَ الْمَلأُ الَّذينَ کَفَروُا مِنْ قَوْمِهِ
اِنّا لَنَريکَ في سَفٰاهةٍ وَ اِنّٰآ لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذبين»، (سوره اعراف/
66)

اشراف کفار از قوم هود به او گفتند ما تو را در سفاهت مي
بينيم و اعتقاد درايم تو از دروغگويان هستي!

14ـ «وَ مٰا صٰاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ»، (سوره تکوير/23)

پيامبر اسلام (ص) از اوصاف روز قيامت خبر مي داد، کفار مي
گفتند: او ديوانه است. خداوند مي فرمايد: «مصاحب شما مجنون نيست» آن چه را که خبر
مي دهد گفتار پيامبر بزرگوار و با منزلت پيش خداوند و مطاع و امين است.

15ـ «مٰا يَاتيهُمْ مِنْ رَسُلٍ اِلّا کانوُا بِهِ
يَسْتَهْزِئونَ»، (سوره الحجر/14)

نمي آمد پيامبري بر قوم کفار مگر اينکه او را به باد مسخره
مي گرفتند.

16ـ «وَ اِذٰا رآکَ الَّذينَ کَفَروُا اِتَّخَذوا اٰيٰاتي
وَ رُسُلي هُزُواً»، (سوره کهف/106)

کافران هر موقع با تو روبرو شدند نشانه ها و پيامبران مرا
به مسخره گرفتند.

17ـ «وَ اِذٰا رَأُوْکَ اِنْ يَتَّخِذُونَکَ اِلّا
هُزُواً، اَهٰذا الّذي بَعَثَ اللهُ اِنْ کٰادُ لَيُضِلُنٰا عَنْ اٰلِهَتِنٰا»،
(سوره فرقان/42)

خطاب به پيامبر اسلام (ص) است: چون تو را ببينند مسخره
نموده و مي گويند: اين است کسي که خدا به عنوان پيامبر مبعوثش نموده که نزديک است
ما را گمراه و از معبودهايمان برگرداند!!

18ـ «وَ مِنْهُمْ الَّذينَ يُؤذُونَ النَّبيَ وَ يَقُلُونَ
هُوَ اُذُنٌ»، (سوره توبه/61)

از کفار کساني هستند که پيامبر اکرم (ص) را مي رنجانند و
مي گويند او گوش است هر که هر چه مي گويد باور مي کند.

19ـ «يٰا اَيُّهٰا الَّذينَ اٰمَنُوا لٰآ تَکُونُوا
کَالَّذينَ اٰذوُا مُوسيٰ فَبَرَّأُهُ اللهُ مِمّٰا قٰالوُا»، (سوره احزاب/ 69)

اي مومنين شما مثل قوم موسي نباشيد که او را اذيت مي کردند
خداوند تبرئه نمود او را از نسبتهائي که به او مي دادند. به موسي نسبت مي دادند که
برادرش هارون را کشته و از آنجا که موسي (ع) در اثر حجب و حيا در ملاعام حمام نمي
کرد مي گفتند: لابد مرض جلدي (برص) دارد! اين نسبت را به او مي دادند تا مردم از
او متنفر شوند و کناره گيري کنند. تا آنجا که قارون به يک زن بدکاره اجرت داد تا
اينکه در ملاعام اظهار نمايد که موسي با او زنا کرده!! خداوند در همه ي مراحل از
موسي (ع) حمايت و او را از نسبتهاي ناروا که به او ميدادند تبرئه نمود.

در اينجا مناسب است به ترجمه و تفسير چند آيه از سوره
فرقان بپردازيم تا نمونه اي ديگر از ناملايمان و اهانتهائي که به پيامبر اسلام (ص)
در راه رسيدن به هدف الهي و ارشاد و اصلاح جامعه بشري با آن مواجه شده روشن شود و
بعضي از جوانان ناآگاه و ساده انديش، گولِ از خدا بي خبران و امثال پاريس نشينان
را نخورند و به نصايح مسئولين جمهوري اسلامي خصوصا به رهنمودهاي پيامبر گونه حضرت
امام خميني مدظله العالي دقت نموده و تا فرصت فوت نشده به آغوش اسلام که ضامن
سعادت دنيا و آخرت است باز گردند:

«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَليٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يٰا
لَيْتَني اتَّخَذْتُ فُلاناً خَليلاً. لَقَدْ اَضَلَّني عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ
اِذْ جٰا ئَني وَ کانَ الشَّيْطٰانُ لُِلأنْسٰانِ خَذُولاً. وَ قٰالَ الرَّسُولُ
يٰا رَبِّ اِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هٰذا الْقُرآنَ مَهْجُوراً»، (سوره فرقان، آيه
30)

روز قيامت ظالم دو دست خود را به دندان مي گيرد و مي گويد
اي کاش با رسول خدا همراه و هم مسلک بودم. اي واي بر من اي کاش که فلان شخص (که
مرا گمراه نموده) را دوست خود قرار نمي دادم که مرا از ذکر خدا گمراه نمود بعد از
آنکه حجت بر من تمام بود. شيطان انسان را فرو گذرانده است. پيامبر خدا گفت خدايا
قوم من اين قرآن را کنار گذاشتند.

در تفسير اين آيات از ابن عباس نقل شده: عقبهٔ ان ابي معيط
و ابيّ بن خلف دو رفيق قسم خورده از کفار بودند. عقبه هر موقع از سفر مراجعت مي
نمود غذا تهيه نموده و اشراف قوم خود را دعوت مي کرد. روزي پيامبر اکرم (ص) را هم
دعوت کرد. پيامبر اکرم (ص) به عقبه فرمود تا شهادت به توحيد و نبوت ندهي غذا ميل
نمي کنم. عقبه شهادتين را گفت و اين جريان به ابي بن خلف رسيد. او به عقبه گفت: از
آئين بت پرستي خارج و داخل در دين اسلام شدي؟! عقبه گفت: به خدا سوگند در دين
اسلام داخل نشدم بلکه حيا وادارم نمود تا شهادتين گفتم تا محمد غذائي نخورده از
منزلم خارج نشود. ابي گفت: اي عقبه من از تو راضي نمي شوم تا محمد را بياوري و آب
دهان به روي او بيندازي! عقبه همان کار را انجام داده مرتد شد. پيامبر اکرم (ص) به
عقبه فرمود: در خارج مکه با شمشير سرت را جدا مي کنم. پيامبر (ص) در جنگ بدر عقبه
را کشت و در جنگ احد ابي بن خلف را کشت. در تفسير مجمع البيان از ضحاک نقل کرده آب
دهان عقبه که به صورت پيامبر (ص) مي انداخت برگشت به صورت خود عقبه رسيد و صورتش  را سوزانيد و تا مرگ او اثر آن در صورتش پيدا
بود.

هان! اي امت حزب الله و نسل جوان اگر از دشمنان اسلام و
بوقهاي آنان نسبت به مسئولين جمهوري اسلامي و بينانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام
خميني مدظله العالي اهانت و عبارات رکيک مي شنويد به ياد آوريد آيات مذکور قرآن را
که از اهانت و ايذاء و فحاشي به پيامبران اولوالعزم خدا حکايت دارند تا ناراحت
نباشيد و بدانيد اين دشمنان فحاش از نسل همان ناپاکان هستند. از خداوند سبحان
خواهانيم به حضرت امام امت طول عمر و سلامت کامل مرحمت، مسئولين جمهوري اسلامي را
بيش از پيش تاييد، رزمندگان اسلام را پيروز و درجات شهداء عزيز را متعالي فرمايد
به حق محمد و آله الطاهرين.

 



/

«سنت استخفاف» 2

قرآن و سنن الهي در اجتماع بشر

آية الله محمدي گيلاني

v    توضيح
مقام.

v    شأن
صدور حديث «ان من البيان لسحرا».

v    داستان
رودکي و احمد بن نصر ساماني.

v    سحر
بيان فردوسي در ابعاد مختلف.

v    سخن
آفرينان ديگر.

v    بيان
تمثيلي و حقيقت مَثَل.

v    امثال
قرآني و روائي و امثال رؤيائي.

v    فرق
بين تعبير و تأويل.

v    حديث
مورد سوال از سنخ امثال است.

v    خطر
ابلهان انکر الاصوات از خطر سگان زوزه کش بيشتر است.

v    پرسش
از تاويل حديث مذکور در مقاله قبل، بيان مدارک آن از طريق فريقين.

v    صدور
گذرنامه به وسيله نوح (ع) براي شيطان

در پايان بحث از سنت «استخفاف»که در مجله شماره ي 42 به
مقتضاي حال روايت: «اذا سمعتم صباح الديکه فسئلوا الله تعالي من فضله فانها رات
ملکا، و اذا سمعتم نهيق الحمار فتعوّذوا بالله من الشيطان فانها رأت شيطاناً» از
رسول الله صلي الله عليه و آله، نقل نمودم، برخي از خوانندگان محترم از تأويل اين
حديث لطيف، پرسش کرده اند که وجهه و مال آن چيست؟ و ديدن اين دو حيوان، فرشته و
ابليس چه معنا دارد؟

پاسخ اين سئوال اقتضاء دارد که بعد از ذکر مأخذ اين روايت
براي دفع وسوسه در اصل صدور عرضه شود و در حد ظرفيت مقاله، تأويل آن، روشن گردد.

ابوداود در جزء چهارم سنن خويش، خبر فوق الذکر را مسنداً
از رسول الله صلي الله عليه و آله نقل مي کند و سپس از جابر بن عبدالله از رسول
الله (ص) نقل مي نمايد که فرمودند: «اذا سمعتم نباح الکلاب و نهيق الحمر بالليل
فتعوّذوا بالله فانهن يرين مالا ترون» يعني: « هنگامي که زوزه سگان و آواز خران را
در شب شنيديد، به خدا پناه آوريد چه آنها مي بينند چيزي را که شما نمي بينيد».

سنن ابي داود جلد 4 صفحه 327 و همين مضمون در صحيح مسلم و
بخاري و سنن ترمذي و نسائي آمده است.

و شيخ صدوق در علل به نقل مجلسي در بحارالانوار نقل مي کند
که رسول الله (ص) فرمودند: «اذا سمعتم نباح الکلب و نهيق الحمير فتعوّذوا بالله من
الشيطان الرجيم فانهنّ يرون (يرين ظ) و لا ترون فافعلوا ما تؤمرون» جلد 65 از طبع
جديد صفحه 64. يعني: «وقتي که زوزه سگان و آواز خران را شنيديد، به خداوند از
شيطان رجيم پناه بريد، زيرا آنها مي بينند وشما نمي بينيد، وظيفه شما امتثال امري
است که به شما مي شود».

و در خاطرم هست که در کافي شريف حضرت امام المحدثين جناب
کليني نيز اين خبر را نقل فرموده اند. باري در اصل صدور چنين خبري از ساحت مقدس
رسالت علي حاملها الصلوات، ترديد و تشکيک بي مورد است. بلي، عدم آشنائي با رموز
تاويل احاديث، احيانا ناآشنا را به انکار اين گونه روايات سوق مي دهد، و در ورطه
مشاغبه مي افتد. و دل ندارد که ندارد به اين گونه لطائف نبويّه و ولويّه، اقرار
زيرا: (اِنَّ في ذٰلِکَ لَذِکْريٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقيَ
السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ)[1]

 

توضيح مقام:

روشن است که بعد از موهبت اصل وجود، بزرگترين موهبت الهي
به نوع انسان موهبت سخن و بيان است که نماينده ي انديشه ي او است و حقيقت وي عند
التحقيق جز انديشه چيز ديگري نيست و «اي برادر تو همه انديشه اي» و انديشه ي آدمي
خود جهاني است که جهان اکبر در آن منطوي است و با شناخت اعيان موجودات و حقائق
هستي از علويّات و سفليّات و ادراک صفات و آثار و احکام عمومي و خصوصي هر يک،
معاني دقيق، و صور روحاني و اشکال جسماني … در وي منقوش مي گردد و تنها وسيله اي
که اين صور و معاني دقيق و رقيق را با همه خواص و لوازم و ارتباطاتش صادقانه ممکن
است حکايت کند، بيان و سخن است. اين موهبت است که بين افراد اين نوع، مايه تفاهم و
تعاون است و معيشت اجتماعي را ممکن ساخته و صراط استکمال را هموار نموده و مآلاً
موجب بقاء و نسل بشر است، و اين موهبت عظميٰ موهبتي است ذات مراتب:

گاهي در اوج اعتلاء است آن چنان که معجزه مي گردد، و زماني
در حضيض سقوط است آن چنان که ملحق به بانگ حيوان هاي زبان بسته مي شود و بين آن
فراز و اين نشيب داراي مراتبي است که بعضا آن چنان دلاويز و خنياگر است که مسحور
مي کند و حديث: «ان من البيان لسحرا» از رسول الله (ص) اشارت به همين مرتبه است،
چه بعضي از وافدين بر آن حضرت در ستايش برخي از همراهان خويش، بر بيان بليغي به
عرض مبارک رساند و چون رفيق ممدوح ناسپاسي کرد، بياني بليغ در نکوهش وي که هيچ
گونه تعارض با بيان قبلي نداشت، به عرض رساند بدنبال اين مدح و ذم بليغ، جمله ي
رساي: «ان من البيان لسحرا» از افصح من نطق بالضاد صادر شد و از امثال سائر گرديد
که نخستين «ميداني» طبق طروف تهجّي در کتاب «مجمع الامثال» آن را نخستين مثل سائر
قرار داده و شان صدورش را به تفضيل بيان کرده است.[2]
و از مصداق اين کلّي است: داستان رودکي شاعر با احمد بن نصر شهريار بزرگ سامانيان
که نظامي در چهار مقاله خويش آورده و خلاصه آن چنين است: «شهريار مذکور زمستان به
دارالملک بخارا مقام کردي و تابستان به سمرقند رفتي يا به شهري از شهرهاي خراسان
مگر يک سال که نوبت هرات بود چون به آنجا رفت مجذوب آنجا شد اقامتش چهار سال طول
کشيد و امراء و سران از رودکي خواستند تا سلطان به بازگشت ترغيب کند و او قبول
نموده و قصيده اي ساخت که پيش سلطان خواند:

بوي جوي
موليان آيد همي              بوي يار
مهربان آيد همي…

و چون به اين بيت رسيد:

مير سرو است
و بخارا بوستان         سرو سوي بوستان آيد همي

سلطان آن چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بي موزه پاي
در رکاب خنگ نوبتي در آورد و روي به بخارا نهاد چنان که رانين و موزه را تا دو
فرسنگ بدنبال وي بردند و تا بخارا عنان باز نگرفت.[3]

و هنرمندي فردوسي در شاهنامه از اين قبيل است، هنگامي که
سرافرازيها و سروريها و فرهنگ و آداب و رسوم و اعتقادات ملت خويش در سلک بيان
اسطوره ي جنگها و آوردگاهها و دلاوريها توأمان با سجاياي فاضله و عادات پسنديده
منعکس مي سازد، هوشها را مجذوب بلکه مسحور مي کند.

و چون در مقام بيان رزم آوري و تهمتني و قهرماني قومش بر
مي آيد، در نهايت صلابت الفاظ متناسب و واژه هاي مربوط با عرصه ي کار زار و
پهلواني را آن چنان منسوج و منسجم مي کند که چکاچاک شمشيرهاي برّان و غرّش تيرهاي
پرّان و فرو ريختن سرهاي دشمنان چون برگ خزان را در بيان خود عيان مي سازد، و
ناگهان در موقف پند و موعظت قرار مي گيرد، آن چنان لطيف و دلنشين سخن مي گويد که
حکمت ها و نصيحتها در آينه ي صاف بيانش نه مسموع که مشهود است و احياناً مثلي مي
گردد سائر و دائر بر زبانها:

سيه اندرون
باشد و سنگدل                 که خواهد که
موري شود تنگدل

ميازار موري
که دانه کش است             که جان دارد و
جان شيرين خوش است

و وقتي که در صدد توصيف زيباروئي بر مي آيد، روي و موي و
ميان و ابرو و چشم و زلف و خط و خال و هيکل و اندامش را آن چنان وصّافي مي کند که:

بت آراي چون
او نبيني به چين                 بر او ماه
و پروين کنند آفرين

و نازنين را با ناز و کرشمه و عشوه و پريروئي عيان مي سازد
که دل ها به جاي دستها، ترنج وار قطعه قطعه مي شوند.

و دمي که از شاديها و شوق ها و عشق ها مترنّم مي شود، آن
چنان احساس پرور و دلنواز و عطر آگين است که گودي نسيم سحرگاه بهاري از جنّات
الفردوس عبور نموده و شميم آن را بر مشام جان مي دمد … .

و باري، سحر بيان اين حکيم سخن ساز، شاهنامه اش را نه فقط
مفتخر ملتش که از بزرگترين آثار حماسي جهان ساخته است، اقيانوسي است ژرف که
مرواريدهاي تابنده و فصيح فارسي را در اعماق آن به حد وفور انباشته، و رعايت تناسب
و انتخاب تعبير اصلح به مقتضاي حال و مقام را در سطح آن چون عَلَمي برافراشته است.

و بدين گونه است سخنان سخن آفرينان ديگر که ترجمان رازهاي
آفرينش و زبان مرغان تسبيح گوي، و زبان پرورانه ي خودسوز و عشق آموز، و زمزمه
جويبارها، و دست افشانيها و پاي کوبي درختان، زبان سازها و سوزها و عشق ها و
گدازها و وصل ها و هجرها است و خلاصه زبان رمز و ابهام و الهام و تمثيل است.

و اين زبان تمثيل است، عشق به کمال بي پايان را، به زبان
ني اي که از جدائي نيستان آن چنان شکايت مي کند که از نفيرش مرد و زن مي نالند،
مجسم مي سازد و در اين مثل کوتاه معنائي به بلندي همه ي هستي گنجانيده که آهنگ
موزونش را فقط با ارغنون شيفته جاني مي توان نواخت و فقط گوش دل آشفتگان عشق
نامتنهاي توان شنفتن آن را دارد.

بخش چشمگيري از قرآن کريم امثال است و مراد ما از مثل،
اداء و بيان مقصود در قالب و پوشش است به ظاهر نامأنوس و دور از تصديق، ولي وقتي
که به اصل و غايت مقصودش ارجاع شود در نهايت مأنوسيت، مورد اذعان و تصديق است، و
هر کس نمي تواند عهده دار تاويل شود (تِلْکَ الْأمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ
مٰا يَعْقِلُهٰا اِلّا الْعٰالِمُوْنَ)[4]

ــ «اين مثالها را براي همه ي مردم مي زنيم ولي ادارک و
غايات مقصود، از اين امثال فقط از آنِ علماء است».

عالم با بصيرت است که وراء لباس تمثيل را مي بيند و آن را
به غرض مقصود بر مي گرداند و فرقي در اين جهت نيست که امثال و رؤيايي و مشاهدات
نومي را با غراض مطلوبه اش تعبير، و ارجاع امثال قرآني و روائي را به اصولش تأويل
مي گويند، در اين حکايت آتي ملاحظه کن که چگونه معبر با بصيرت مثال نومي را به اصل
وغايتش بر مي گرداند.

نوشته اند که مردي نزد ابن سيرين آمد گفت: خواب ديدم گوئي
مهري در دست من است که با آن دهان مردها و عورت زنان را مهر مي کنم! ابن سيرين
پرسيد آيا در ماه رمضان قبل از طلوع فجر اذان مي گوئي؟ گفت: آري راست گفتي. اذان
اين مقدس محتاط! قبل از طلوع فجر سبب مي شد که مرد و زن از پاره اي مباحات ممنوع
شوند و همين اذان در رؤيا به صورت مهر تمثّل يافته است که مُعبِّر بصير آن را از
لباس مثال به حقيقتش برگردانيد.

نا آشنا به زبان تاويل و تمثيل وقتي که مي شنود پيامبر
اکرم (ص) فرموده: «يؤتيٰ بالموت يوم القيامة في صورة کبش املح فيذبح» يعني: مرگ در
روز قيامت به صورت قوچ سفيد خالص آورده مي شود و ذبحش مي کنند. به نقل کننده روايت
حمله ور مي شود و احيانا امثال اين روايات را دليل بر بي اساسي نبوت مي گيرد و اي
بسا فلسفه بافي مي کند و مي گويد: مرگ از مقوله عرض است، و قوچ جوهر است، چگونه
عرض به جوهر تبديل مي شود؟!

اين بيچاره ي گول خورده و نابخرد در اين مشاغبه، جهالت و
زبان نشناسي خويش را به جاي بي اساسي نبوت نهاده و بي علمي و بي اعتباري خويش را
دليل بر بي اعتباري نبوت مي گيرد.

روايت مورد بحث ما نيز از سنخ امثال است. دشمنان پيمبران
صلوات الله عليهم و خلفاء آنان به دو گروه در اين روايت تقسيم شده اند: گروهي
نجاستخواران و سگان زوزه کن، و گروهي هم خران انکرالاصوات و اين هر دو گروه شيطان
استعمار را به نحوي رؤيت مي کنند، خصوصا در شب و هنگامي که يک نوع ابهام و تاريک
به دولت اسلامي روي آور مي شود با الهام از شيطانهاي نامرئي استعمار زوزه ها و
آوازهاي نکره را سر مي دهند.

اين فرو مايگان آلوده در همه وقت براي اسلام و مسلمين شر و
بدبختي بوده اند، اما در هنگام ابهام و شب که شيطان را ديده اند و آواز سر داده
اند خطرشان بيشتر است، ملت حزب الله بايد دسته جمعي از شر اينها پناه به خدا ببرد:
«فتعوّذوا»

شگفت انگيز آن که در برخي از مرويات خطر انکرالاصوات را بر
حوزه ي ديانت از خطر سگان زوزه کن بيشتر دانسته است با آنکه طبق بعضي از روايات،
سگ از آب دهان شيطان نشأت گرفته است!

در بحار از امام صادق عليه السلام نقل مي کند که فرمودند:
«جاء نوحٌ عليه السلام الي الحمار ليدخله السفينة فامتنع عليه و کان ابليس بين
ارجل الحمار، فقال: يا شيطان ادخل فدخل الحمار و دخل الشيطان»[5]

ــ نوح عليه السلام آمد که خر را در کشتي داخل نمايد خر
سرپيچي کرد، چون شيطان جلو چهار دست و پايش بوده، پس نوح عليه السلام ــ از روي
غضب ــ به خر گفت شيطان داخل شو، خر و شيطان با هم داخل شدند.

وه! چه کلام مرموزي است که ادوار تاريخ کليد اين رمز است
زيرا در هر دوره اي شيطانهاي مستور با تشبث به خران، وارد کشتي دين شدند و ساکنان
و سرنشينان آن را به تباهي کشيدند.

بلي «و کذلک جعلنا لکلّ عدوّاً شياطين الانس و الجن يوحي
بعضهم الي بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربک ما فعلوه فذرهم و ما يفترون، و لتصغي
اليه افئدة الذين لا يؤمنون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم فيه مقترفون»[6]

حتما براي هر پيمبري از شيطانهاي انسي و جني دشمني قرار
داده ايم برخي از اينان به برخي ديگر وسوسه را در سخن زيباي فريبنده القاء مي کنند
و اگر خدا مي خواست چنين نمي کردند پس آنان را با دروغشان واگذار ــ زيرا در اين
امر حکمتهائي است از آن جمله ــ تا به گفتار فريبنده ي اينها، آنان که به آخرت
ايمان ندارند دل سپرده و خشنود شوند و مآلاً به سوء عاقبت آن فريبندگان گرفتار
شوند.

چنان که مي بيني اين امر قضاي حتمي الهي است و شگفتا که
صدور گذرنامه براي شيطان به دست خود پيمبران (ع) و جانشينان آنان است.

و با تامل در گفتار گذشته، تاويل «اذا سمعتم صياح الديکه
…» نيز روشن مي شود، و زمان شناسي و اغتنام فرصت را بايد از اعلان کنندگان وقت
آموخت و بايد در اين وقت اعلان شده فضل و نعمت خداوند متعال را مطالبه نمود، واي
اگر وقت سپري شود «و العياذ بالله» سايه چنين رهبري، غروب کند و ما در طلب فضل و
نعمت الهي مسامحه کرده باشيم …

ولي وجه ديگر ملکوتي از براي اين حديث و آن حديث است که
درک آن ديده اي خواهد سبب سوراخ کن و در اين وقت «جف القلم» و الحمدلله.



1ـ سورهٔ ق/ 37.

/

در راه ريشه کن ساختن فقر

اقتصاد اسلامي

فاجعه ي بزرگ بشريت ـــ قسمت چهل و پنجم

آيه الله حسين نوري

در ادامه اين بحث اساسي و اجتماعي که با توفيق خداوند
متعال تحت عنوان «در راه ريشه کن ساختن فقر» آغاز کرده ايم، موضوع بحث با اين نقطه
منتهي گرديد که دولت اسلامي نيز در اين زمينه وظائف بسيار حساس و مهمي دارد که آن
وظائف در ضمن اين چند موضوع خلاصه گرديد:

1ـ ارتباط و آميزش مداوم با فقرا.

2ـ ساده زيستن و با فقرا در نحوه ي زندگي شرکت داشتن.

3ـ تأمين نيازهاي ناتوانان.

4ـ ايجاد کار براي بيکاران.

به شرح هر يک از اين موضوعات در مقاله هاي گذشته ــ چنان
که ملاحظه کرديد ــ پرداختيم.

اکنون در اينجا اين بحث پيش مي آيد که تأمين نياز کساني که
قدرت اداره زندگي خود را ندارند ــ اعم از اينکه قدرت کار کردن را به طور کلي به
واسطه نقص جسمي و يا فکري فاقد مي باشند يا اينکه به کارهاي موجود و رائج در جامعه
مي پردازند ولي درآمد آنها از آن کارها به اندازه اي که جوابگوي احتياجات زندگي
آنان باشد نيست ــ بچه ترتيبي بايد باشد؟

در اين مورد براي اينکه اين موضوع مهم از لحاظ کميت و
کيفيت (از جهت مقدار و چگونگي) روشن گردد بايد به اين دو اصل از اصول اسلامي توجه
کنيم:

1ـ يکي از اصول روشن اسلام اين است که معيار شخصيت اشخاص و
ارزشها و احترامات آنها بايد در جامعه تنها براساس معنويات و کمالات انساني استوار
باشد.

و به طور خلاصه، صداقت، امانت، ايثار، عدالت، تواضع و صبر
و پايمردي در راه حق و امثال اينها اساس احترام و تجليل و ارزش اسلامي است و هر
فردي به هر اندازه که در اين قبيل کمالات انساني کاملتر باشد به همان اندازه داراي
ارزش بيشتر و شخصيت والاتري است و در نتيجه انساني است انسان تر، خدوم تر، صالح
تر، و مفيدتر.

و ضمنا کساني که نقطه مقابل و مخالف اين اوصاف و کمالات را
دارا مي باشند يعني علاوه بر اينکه فاقد اين سرمايه هاي بزرگ معنوي بوده به ستمگري
و خيانت و دروغگوئي و امثال اينها متصف هستند، داراي ارزشهاي منفي و شخصيتهاي پست
و در نتيجه، خطرناک و زيان آور و فساد انگيز مي باشند.

قرآن کريم مي گويد: «ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات
کالمفسدين في الارض ام نجعل المتقين کالفجار »[1]
يعني : «آيا افرادي را که ايمان به خدا آورده و به انجام اعمال شايسته مي پردازند
مانند فساد انگيزان روي زمين و افراد با تقوا را هم سنگ فاجران قرار خواهيم داد؟»

2- يکي ديگر از اصول اسلام اين است که افراد مؤمن بايد در
پرتو عزت و کرامت زندگي کنند و عزت خود را همواره حفظ نمايند و هرگز نبايد شخصا
دست به کاري بزنند که عزت آنها را به مخاطره بياندازد و ديگران نيز وظيفه دارند در
راه حفظ عزت آنها کوشا باشند.

بر اساس اين دو اصل تجليل و احترام نسبت به ثروتمند در
صورتي که به خاطر پول و ثروتش انجام بگيرد جائز نيست و بر خلاف اصول اسلامي است
حضرت امير مومنان (ع) فرمودند: «و من اتي غنيا فتواضع له لغناه ذهب ثلثا دينه
يعني: «کسي که نزد توانگري رفته براي ثروت و مالش در برابر او فروتني کند دو سوم
دينش از دست رفته است »[2]
زيرا اين موضوع با اعتقاد و اخلاق اسلامي منافات دارد که دين اسلام از سه پايه
اساسي اعتقاد، اخلاق و عمل تشکيل يافته است و اين کار ــ چنان که گفتيم ــ با
اعتقاد صحيح و اخلاق اسلامي يعني «دو سوم دين» در تضاد است.

بنابراين تکريم و تعظيمي که بر محور ثروت و قدرت مادي دور
مي زند از ديدگاه اسلام محکوم و مردود است.

و اين مطلب نيز از آنچه که ذکر گرديد روشن شد که تحقير و
هر گونه برخورد منفي که در رابطه با فقر و نسبت به فقيران انجام بگيرد از ديدگاه
اسلام محکوم مي باشد.

حضرت رضا (ع) فرمودند: «من لقي فقيرا مسلما فسلم عليه خلاف
سلامه علي الغني لقي الله عز و جل يوم القيمة و هو عليه غضبان[3]»

يعني: کسي که با فقير مسلماني برخورد کند و در مورد سلام
کردن، ميان سلام بر او و سلام بر ثروتمند فرق بگذارد (يعني: سلام و تعارف او با
ثروتمند پر رنگتر و سلام و تعارف او بر فقير کم رنگتر باشد) خداوند را روز قيامت
در حالي ملاقات مي کند که خداوند بر او غضبناک است.

از اين قبيل احاديث که اين يکي به عنوان نمونه ذکر گرديد
منطق و ديدگاه اسلام براي ما روشن مي شود و اين مطلب ثابت مي گردد که اسلام هرگز
روا نمي دارد که شخصي به واسطه ي اينکه فقير است مورد تحقير يا مورد بي مهري يا بي
توجهي قرار بگيرد و در حکومت اسلامي لازم است مانند فرزندي در کنف حمايت دولت
اسلامي که جنبه ي سر پرستي وي را به عهده گرفته است زندگي کند.

و به طور کلي وظائف دولت اسلامي را در اين رابطه در اين 3
موضوع بيان مي کنيم.

1ـ ميدان تحصيل علم و تخصص و کمال را براي همه بايد فراهم
کند و درهاي آن را به روي همگان باز بگذارد و شرائط پيشرفت و شکوفائي استعدادها را
براي همگان به طوري مهيا سازد که تصور هيچ گونه تفاوت و تبعيضي ميان افراد وجود
نداشته باشد.

يکي از کارهاي مهمي که در مرحله ي اول تاسيس حکومت اسلامي
به دست مبارک حضرت رسول اکرم (ص) پي ريزي شد همين موضوع بود آن حضرت در نتيجه ي
درهم شکستن سدهائي که براساس طبقه بنديهاي موهوم آن روز به وجود آمده بودند و
موانعي در راه پيشرفت محرومين اجتماع و شکوفائي استعدادها ايجاد کرده بودند محيطي
به وجود آورد و امکانات و وسائلي فراهم کرد که رشد و پيشرفت همگان فراهم گرديد و
در نتيجه از ميان همين محرومين اجتماع، دانشمنداني کامل، فرمانرواياني صالح،
سربازاني نيرومند، سپاهياني مقتدر، افسراني شايسته، کارگراني متعهد و ماهر، کسبه و
تاجراني باتقوا و پاک، زناني مجاهد و دانشمند و مادراني انسان ساز برخاستند که اگر
اين اقدام صورت نمي گرفت آن استعدادها همه خفه و خاموش مي شد و آن همه آثار حياتي
به وجود نمي آمد.

2ـ ايجاد وسائل اشتغال به کار براي همه ي افرادي که قدرت
کارکردن را دارند و اين موضوع بايد به طوري جامع و در عين حال گسترده باشد که هر
فردي با هر گونه ذوق و استعداد و تخصصي که دارد اگر بخواهد به هر کاري دست بزند
وسائل کار براي او فراهم باشد (اين موضوع در مقاله ي گذشته نيز مورد بحث قرار
گرفت).

3ـ مي دانيم بسياري از افراد که به شغلهاي اجتماعي و
فرهنگي از قبيل تعليم و تربيت و تعلم، ارشاد و تبليغ دستورات ديني، طبابت،
پرستاري، اشتغالات ارتشي، سپاهي، بسيجي، پليسي، جهاد، حفظ امنيت داخلي، بسياري از
پستهاي اداري، کارهاي صنعتي و خدماتي، اشتغالات بازاري و تجاري مي پردازند قدرت
اداره ي کامل زندگي خود را از لحاظ احتياجات مادي پيدا نمي کنند و از اين جهت به
مضيقه مي افتند.

و نيز مي دانيم اين قبيل افراد تنبل و سست نيستند ولي
درآمد آنها ــ چنانکه گفتيم ــ مخصوصا با توجه به توّرم و گراني قيمت ها که غالبا
در جوامع به وجود مي آيد آن اندازه نيست که آنها را اداره کند، در اين شرائط، دولت
اسلامي با توجه به امکاناتي که اسلام در اختيار او گذارده است (از قبيل انفال و ساير
منابع درآمد که قبلا به شرح آن پرداخته ايم) وظيفه دارد که علاوه بر اداره زندگي
افرادي که اساسا قدرت کارکردن را ندارند، اين قبيل افراد را نيز طوري اداره کند و
نيازمنديهاي آنان را تامين کند که با آسايش و رفاه و فراغت خاطر زندگي کنند و قدرت
ادامه ي شغل خود را داشته باشند.

علامه شهيد سيد محمد باقر صدر در مقام بيان مسئووليت دولت
اسلامي مي گويد: «دولت وظيفه دارد «توازن افراد جامعه از حيث سطح زندگي» را پديد
بياورد و مقصود از سطح زندگي اين است که مال و ثروت به اندازه اي در دسترس افراد
قرار بگيرد که بتوانند متناسب با مقتضيات روز از مزاياي زندگي برخوردار گردند.

البته در داخل سطح مزبور درجات مختلفي به چشم خواهد خورد
ولي اين تفاوت برخلاف اختلافات شديد طبقاتي در رژيم سرمايه داري، تفاوت درجه است
(که با موقعيت و احتياجات افراد ارتباط دارد) نه تفاوت اصولي در سطح زندگي.

دولت اسلامي براساس وظيفه اي که دارد از طرفي جلو اسراف و
تبذير و تجمل طلبي ها و زياده رويها را مي گيرد و از طرفي سطح زندگي افرادي را که
از لحاظ «زندگي خود در مضيقه مي باشند با کمک خود بالا مي آورد و در نتيجه، توازن
اجتماعي در سطح معيشت زندگي را پديد مي آورد».[4]

در احاديثي که از اهلبيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم
صادر گريده است در بسياري از موارد به اين عبارت بر مي خوريم که: «بايد فرمانروا
آن قدر به اين افراد کمک کند که مستغني و بي نياز شوند» يعني نيازهاي آنها به طور
کلي تامين گردد.

مردي به نام اسحق بن عمار از حضرت صادق (ع) پرسيد به يک
فرد که قدرت اداره ي زندگي خود را ندارد 100 درهم بدهم؟ فرمود: «بلي» گفت: 200
درهم، فرمود: «بلي» عرض کرد: 300 درهم، فرمود: «آري»، گفت: 500 درهم، باز هم
فرمود: «بلي» و بالاخره فرمود: به اندازه اي بده که او را بي نياز کني.[5]

ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: من رفيقي دارم که
خانه اي به قيمت 4000 درهم و نيز شتري و خدمتگزاري دارد ولي از جهت وضع زندگي در
مضيقه است آيا بايد به او کمک شود؟

حضرتش در پاسخ فرمود: «بلي» بايد به او کمک شود به طوري که
ناگزير به فروختن خانه و شتر خود و از دست خدمتگزار خويش نشود.[6]

حضرت امير مؤمنان عليه السلام به فرمانرواي يکي از مناطقي
که از طرف آن حضرت در آن نقطه فرمانروائي داشت مرقوم فرمود: «هر اندازه از اموال
که در نزد تو جمع شده است در همان جا به افرادي که در مضيقه ي اقتصادي واقع شده
اند به اندازه اي که احتياجات زندگي آنها را رفع کني بده سپس بقيه را به مرکز
حکومت اسلامي بفرست.[7]

و بالاخره در احاديث بسياري از ائمه (ع) سوال شده است که
افرادي با داشتن خانه و خدمتگزار در مضيقه ي اقتصادي مي باشند آيا لازم است به
آنها کمک شود تا از مضيقه ي اقتصادي رهائي بيابند؟

ائمه عليهم السلام در پاسخ لزوم کمک به آنها را مورد تاکيد
قرار داده اند.

اين موضوع مورد قبول همه ي فقهايء اسلامي که از مکتب پر
فضليت اهل بيت عليهم السلام الهام مي گيرند نيز مي باشد و صاحب جواهر در کتاب پر
ارزش خود گفتار آنها را به طور مشروح نقل نموده است.

آيت الله العظمي سيد محمد کاظم يزدي رضوان الله عليه در
کتاب العروة الوثقي مي گويد:

اگر کسي با داشتن خانه ي مسکوني، خدمتکار، و مرکب سواري
مورد نياز، از لحاظ اداره ي زندگي خود در مضيقه باشد بايد به او کمک کرد تا زندگي
خود را در حد رفاه و آسايش بتواند اداره کند.

و نيز مي گويد: «دانشجوياني که در نتيجه ي اشتغالات درسي
نمي توانند به کسب و کار پرداخته هزينه ي زندگي خود را تامين کنند بايد مورد حمايت
و کمک قرار بگيرند، خواه دانشي که به تحصيل آن مشغول مي باشند واجب عيني باشد يا
واجب کفائي و يا مستحب».

از آن چه ذکر گرديد ــ چنانکه ملاحظه مي کنيد ــ اين مطلب
بيش از پيش بر ما روشن مي گردد که يکي از اهداف مهم اقتصاد اسلامي «ريشه کن ساختن
فقر» از تمام راههاي ممکن مي باشد.

 



1ـ سوره ص/ 28.

 

/

معتقدات و باورهاي انساني

تفسير سوره لقمان ــ قسمت هفتم

آية الله مشکيني

«وَ اِذٰا تُتْليٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا وَلّيٰ مُسْتَکْبِراً
کَأَنْ لَمْ يَسْمَعْهٰا کَأنَّ في اُذُنَيْهِ وقْراً، فَبِشّرْهُ بِعَذٰابٍ
أَليمٍ».                                     
(سوره لقمان ـ آيه 7)

و هر گاه آيات ما بر او تلاوت شود، چنان با تکبر پشت کند
که گوئي نشنيده است يا اينکه از هر دو گوش کر است. (اي پيامبر ما) او را به عذابي
دردناک بشارت ده.

 

مصاديق لهوالحديث

در آيه ي گذشته، بحث از لهوالحديث و سخن باطل بود. از آيه
چنين استفاده شد که سخن باطل، عمل منکر و حرامي است و آن کس را که انجام داده در
بر مي گيرد چه در مقابل کارش حقوقي دريافت کرده و چه دريافت نکرده باشد. و در هر
صورت، در مقابل لهوالحديث پول گرفتن حرام و براي انجام آن پول مصرف کردن نيز حرام
است.

و درباره ي مصداق لهوالحديث گفتيم که تنها آواز خواني و
غنا نيست، بلکه مصداق ديگرش کار خبرگزاراني است که اخبار دروغ را گزارش مي کنند و
حقايق را وارونه جلوه مي دهند که کار آنها حرام و عذابي دردناک استقبالشان خواهد
کرد. خبرنگاران رسمي خبرگزاريهاي استکباري يا حقايق را وارونه جلوه داده و خبرهاي
دروغ گزارش مي کنند و يا اينکه اسرار يک ملتي را به ابرقدرتها و ابرقلدرها مي
رسانند که در هر دو صورت مصداق بارز لهوالحديث و حرام است، و اين فرق نمي کند. چه
قلم آنها روي کاغذ جريان پيدا کند و چه با بيان و سخن، مطالب را گزارش دهند که در
هر دو صورت لهوالحديث است و کسي که آنها را استخدام کرده و در مقابل آن کار پول مي
دهد، عذابش سخت تر و دردناکتر است.

مصداق سوم لهوالحديث و سخن باطل که انجامش حرام و پول
گرفتن در برابر آن حرام است، کار کارمندان دستگاههاي جاسوسي جهان است مانند سيا،
موساد، کاـ گ ـ ب ـ وو … که از همه سياه تر و پليدتر همان دستگاه جاسوسي سياي
آمريکا است. بنابراين، مصداق لهوالحديث، منحصر نيست به آوازه خوانان بلکه اين دو
گروه ديگر را نيز ــ که ذکر شد ــ متضمن مي شود. و حکم هم منحصر نيست براي
مرتکبين، بلکه خريدن، پول گرفتن و مصرف کردن در اين راه نيز همان حکم را دارد. لذا
در روايتي که از پيامبر گرامي اسلام «صلي الله عليه و آله» نقل شده که فقها از آن
قاعده کلي اي را استفاده کرده اند،‌مي فرمايد:

«اِنَّ اللهَ اِذٰا
حَرَّمَ شَيْئاً حَرَّمَ ثَمَنَهُ» خداوند هر کاري را حرام کرده، مزدش را نيز حرام
کرده است. پس، هر کاري که شرعا حرام است، فروختن، اجاره دادن آن کار و مزد گرفتن
در برابر انجام آن کار نيز حرام است. پس وقتي که آواز خواني و دروغ پراکني
خبرگزاري و جاسوسي حرام است، آن چه که در برابرش پول پرداخت مي شود، جرم است و
خيانت است و حرام.

 

روگرداني از آيات
الهي

در آيه ي بعدي که
مورد نظر ما است ــ در اين بحث ــ مي فرمايد: و اگر بر او آيات ما خوانده شود،
چنان با غرور و کبر و خودخواهي، پشت مي کند و روگردان مي شود که گوئي نشنيده است
يا هر دو گوشش کر است.

آري! آنان که متصدي
اين کارها هستند و انجام دهندگان لهوالحديث مي باشند، هنگامي که آيه هاي روشن و
ادله و براهين قرآني را به گوش آنان مي رساني و نواي دلنواز قرآن از رسانه هاي
گروهي دنيا در اين جوّ لايتناهي پراکنده مي شود و قطعا به گوش آنها نيز مي رسد، آن
چنان روگردان مي شوند که گوئي نشينده اند. و نه اينکه نمي شنوند بلکه روح استکباري
و خودخواهي چنان بر جان و قلب آنها مسلط شده که از آيات الهي گريزان مي باشند.

آن گاه خداوند خطاب
به پيامبرش مي فرمايد: اي پيامبر ما ايشان را به عذابي دردناک و سخت بشارت ده.
يعني تو حکم را براي اينها بيان کن و بگو: غنا حرام است، جاسوسي ــ به اين نحو ــ
حرام است، دروغ و تهمت حرام است و در برابر هر حرامي دريافت حقوق نيز حرام است و
اينها که نمي خواهند اين آيات را بشنوند، گويا در گوششان سنگيني و وقر هست، ما
براي اينها عذابي دردناک مهيا خواهيم کرد. اينها را مژده بده به عذاب و چه عذابي؟
عذاب دردناک و سهمگين.

برخي از مفسرين خيال
مي کنند، اين عذاب دردناک منحصر به ما بعد از مرگ و در عالم قيامت است ولي شايد
تنها منحصر به قيامت نباشد، بلکه در دنيا نيز معذب شوند. مگر نه خداوند وعده داده
است که روزي مؤمنان را خلافت در زمين بدهد و مستضعفين از دست مستکبران رهائي يابند؛
پس هر گاه وعده الهي تحقق يافت، عذاب دردناک در همين دنيا نيز به آن دشمنان و
ابرجنايتکاران خواهد رسيد. که طليعه اش امروز از ايران شروع شده و به زودي ــ به
خواست خداوند ــ جهان را فرا خواهد گرفت.

«اِنَّ الَّذينَ آمَنُوْا وَ عَمِلُوا الّٰالِحٰاتِ لَهُمْ
جَنّٰاتُ النَّعيمِ».  (سوره لقمان ـ آيه
8)

آنان که ايمان آوردند و اعمال نيکو داشتند، باغهاي پر برکت
بهشتي به آنان خواهيم داد.

 

مؤمنان و بهشت

پيامبر ما! همه از عذاب و گناه نگو، بلکه مؤمنين را نيز به
بهشت جاودان بشارت ده. بهشتي که پر از برکت و نعمت و باغهاي پرثمر خواهد بود.

در اينجا سؤالي پيش مي آيد: شما که مي گوئيد: معاد جسماني
است، پس آن بهشت را هم مادي مي دانيد؟

آري! ما بر طبق بيان کامل و صريح قرآن مدعي هستيم که عالم
آخرت هم مادي است و هم روحي. يعني هم روح ما در آنجا متنعم است و هم بدن ما،
هنگامي که قفس بدن مي شکند و روح ما به يک عالمي به نام عالم برزخ پرواز مي کند،
در آن جا بايگاني مي شود ــ البته يا متنعم است و يا معذب ــ ولي آنگاه که صحنه
قيامت بر پا مي شود و زمين را زلزله اي سخت فرا مي گيرد «اِذٰا زُلْزِلَتِ
الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا وَ اَخْرَجَتِ الْأَرْضُ اَثْقٰالَهٰا»

و از ميان شکم، زمين انسان ها و حيوانات و موجودات زنده
بيرون مي ريزند و در لابراتور حقيقي الله روح هاي بايگاني شده، باز به کالبدها و
بدنها برمي گرند و ارواح با ابدان دگر بار ازدواج مي کنند، آنجا است که با همين
بدن و همين روح به بهشت يا جهنم خواهيم رفت ــ که اميدواريم نظر لطفش را بر ما
بيفکند و ما را همراه با صالحان و مؤمنان به بهشت جاودان ببرد ــ ولي بهشت کجا
است؟ اين را ما نمي دانيم. ولي آنچه از 
قرآن بر مي آيد اين است که مقام مؤمنان بالاتر از آن است که آنها را به
بهشت ببرند، بلکه بهشت را به خدمت آنها مي آورد. «وَ اِذَا الْجَنَّةُ اُزٌلِفَتْ»
هنگامي که بهشت را به بهشتيان نزديک مي سازند. و در آيه ي 31 سوره «ق» مي فرمايد:

«وَ اُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ غَيْر بَعيدٍ» و
بهشت را براي تقوا پيشگان نزديک آورند که هيچ از آن دور نباشند.

و اما بهشت در کجا واقع است، آيا در همين کره است يا اينکه
در کرات ديگري است که از ما پنهان است و چندين ميليون برابر زمين است؛ اين را ما
نمي دانيم ولي مي دانيم که عالم برزخ در همين عالم زمين است و جاي حساب ما هم همين
جا است.

 

شرط رسيدن به اين جنات نعيم چيست؟

اين جنات نعيم و باغهاي روح افزا که هيچ پژمردگي و خرابي و
نابودي ندارد و براي هميشه هست و از آن مؤمنين مي باشد، داراي دو شرط است که در
صورت پيدايش اين دو شرط براي هر کس، به او ارزاني خواهند داشت و به رايگان تقديم
ايشان مي شود.

اين دو شرط در همين آيه ذکر شده است:

1ـ الذين آمنوا: ايمان و باور کردن که مربوط به مغز و روان
انسان است.

2ـ و عملوا الصالحات: کار نيکو کردن که توسط بدن انسان
انجام مي ـ پذيرد.

برخي از افراد ممکن است ايمان و اعتقاد داشته باشند ولي در
برابر احکام و فرايض، سستي و تنبلي نشان مي دهند، و خلاصه اعمال صالح به جاي نمي
آورند، اينان از بهشت بهره اي نخواهند برد، زيرا ايمان و عمل صالح متلازم با هم مي
باشند و هيچ گاه از هم جدا نمي شوند. و همان گونه که ممکن نيست يک موتور قوي و
بدون هيچ عيب وجود داشته باشد و ماشين را به حرکت نيندازد، يک انسان باايمان هم،
ممکن نيست بدون عمل صالح پذيرفته درگاه مقدس الله شود.

در روايتي از امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمود:
خدا آن مؤمني را که دين ندارد، مبغوض ميدارد. سوال شد: يا ابن رسول الله! مگر ممکن
است مؤمني باشد که دين نداشته باشد؟ فرمود: آري! مؤمني که عقيده دارد ولي وقتي به
عمل مي رسد، حرکت ندارد. خداوند چنين مؤمني را دشمن مي دارد.

 

معتقدات انسان

در اين آيه، مي فرمايد اگر کسي ايمان داشته باشد و عمل
صالح انجام دهد، به بهشت مي رود. ولي در آيه روشن نمي شود که بايد ايمان به چه
چيزهايي داشته باشد؟ اينجا است که بايد پاسخ را از آيات ديگر قرآن دريابيم. و لذا
مفسرين گفته اند: در تحقيق آيات شريفه قرآن، اين طور نيست که آيه آيه بررسي کرد
بلکه هر آيه اي، آيه ي ديگري را تفسير و توضيح مي دهد،پس بايد تمام آيات را با هم
مدّ نظر قرار داد، و از اين رو است که مي بينيم گاهي براي اينکه آيه اي را تفسير
کنيم، نياز به اين داريم که بيست يا سي آيه قرآن را مطالعه نمائيم تا معناي آيه
معلوم شود.

حال برويم سراغ معتقدات و آن چه که بايد يک مسلمان باور
داشته باشد.

 

معتقدات انسان دو قسم است

1ـ اعتقادات و باورهائي که بايد در تکاپو و جستجوي آنها
باشي.

2ـ اعتقاداتي که تحصيل و جستجوي آنها لازم نيست ولي هر گاه
آموختي و درک کردي بايد به آنها معتقد شوي.

و به عبارت ديگر: برخي از اعتقادات هست که در روز قيامت از
مؤمن مي پرسند: چرا نرفتي و در پي فهم آنها برنيامدي؟ ولي درباره ي برخي ديگر سوال
نمي شود.

آن اعتقاداتي که بايد بپرسيم و ياد بگيريم و تعقيب نمائيم
و بفهميم همان اصول پنجگانه دين است. پس هر انساني بايد خدا را بشناسد و به
وحدانيّت او معتقد باشد و بداند که خداوند تمام صفات کمال را دارا است بلکه او
کمال محض است و هيچ ظلم و ستمي از ذات مقدسش سر نمي زند. و بايد باور کند که
خداوند فرستادگان ويژه اي براي بشر فرستاده است که آنان را به برنامه هاي الهي
آشنا سازند و بايد به جانشينان پيامبر (ص) معتقد باشد و مسئله رهبري و امامت را
اذعان داشته باشد و معاد و قيامت و حساب و کتاب روز جزا را نيز باور کند.

ولي اصول و عقايد ديگري هم وجود دارد که واجب نيست انسان
آنها را تعقيب کند ولي اگر به آنها رسيد و پي برد، بايد آنها را باور کند.

اين اعتقادات بسيار است و ما برخي از آنها را فهرست وار
يادآور مي شويم:

1ـ علم رسول و امام: انسان بايد معتقد باشد، آن پيامبر و
امامي را که خداوند براي مردم اعزام نموده، علم دارند به آن چه که بشر از احکام و
قوانين نياز دارد. پس علم النبي و علم الامام باور کردني است و بايد انسان به آن
ايمان بياورد.

2ـ عصمت: انسان بايد باور داشته باشد که پيامبر ــ چه قبل
از بعثت و چه بعد از آن ــ و هم چنين امام ــ چه در سن خردسالي و چه در کبر سن ــ
در هيچ حالي گناه نکرده اند و هيچ گناهي ــ چه عمداً و چه سهواً ــ از آنها سر
نزده است.

3ـ سنت: همان گونه که خداوند قرآن را براي هدايت مردم
فرستاده است و آن را حجت قرار داده است، روايات صادره از پيامبر و امامان نيز حجت
است و بايد مانند قرآن مورد عمل قرار گيرد و اگر کسي قرآن را بگيرد و سنت را رها
کند، گناه بزرگي مرتکب شده است، بلکه بايد قرآن را توسط روايات معصومين عليهم
السلام شناخت.

4ـ اراده تکويني: هر انساني بايد معتقد باشد که پروردگار
تمام حرکتهاي جهان ــ از حرکتهاي اتمهاي ريز و الکترونها و نوترونها و پروتون ها
گرفته تا حرکت کهکشانها و سيارات و افلاک ــ را زير نظر دارد و همه تحت مشيت و
اراده الله حرکت مي کنند. او است که مي ميراند و زنده مي کند و او است که حرکت و
سکون مي بخشد و او است که تمام قلب و انقلابات عالم را تحت نظام عليت و معلوليت
اداره مي نمايد.

5ـ انسان معتقد باشد که نه جبر است و نه تفويض بلکه امرٌ
بين الامرين است. و اين مطلبي است که در چند خط نمي توان آن را توضيح داد ولي
اجمال آن اين است که: خداوند به ما اراده و اختيار داده است که هر کاري را بتوانيم
انجام دهيم «و هديناه النجدين» ولي در تمام اراده هاي ما، اراده الله دخالت دارد.
زيرا او به ما فکر، توان و نيرو داده است و تمام عوامل طبيعي نيز مخلوق خدا است.

6ـ اعتقاد به معاد جسماني.

7ـ اعتقاد به شفاعت.

8ـ اعتقاد به عالم برزخ.

9ـ اعتقاد به بهشت و جهنم.

10ـ اعتقاد به حساب و ميزان و صراط و و …

ادامه دارد

 

/

شناخت خدا

درسهائي از نهج البلاغه

قسمت هفتم

خطبه 186

آية الله العظمي منتظري

مقدمه

همان گونه که قبلا نيز تذکر داديم، حضرت امير عليه السلام
در اين خطبه مسائل عميق فلسفي را مطرح کرده اند، و ما سعي بر اين داريم که بدون
بکار بردن اصطلاحات علم فلسفه، سطح مطالب را براي فهم همگان ــ تا آنجا که توان
داريم ــ پائين بياوريم زيرا شناخت خداوند زير بناي تمام عقايد ما است و اگر ما
خدا را بشناسيم، اخلاق و اعمالمان نيز اسلامي و خدائي خواهد شد و بدون شک کسي که
خدا را مي شناسد و توجه دارد که تمام اعمال او مورد توجه خداوند است و «هو معکم
اينما کنتم» را خوب دريافته است، بدون شک ظلم و تعدي را به ديگران روا نمي دارد و
حقوق هيچ کس را ضايع نمي کند و کارهاي ناشايسته را انجام نمي دهد.

اگر کسي بخواهد کار بد و ناشايستي را انجام دهد، به تمام
اطراف و جوانب خود مي نگرد که نکند کسي او را ببيند و از حال او مطلع و آگاه شود و
موجب رسوائي و خجالت او شود، ولي اگر اين انسان واقعا عقيده داشته باشد که خداوند
بيش از همه و پيش از همه ناظر اعمال او است و آن چه ديگران نمي توانند ببينند او
مي بيند و آگاه است و هر چند محيط تنهائي گير بياورد خداوند با او هست و فرشتگان
خدا موکّل اعمال او هستند و تمام کارهاي بد و خوب او را يادداشت مي کنند، قطعا
چنين انساني، با چنين شناخت و عقيده اي هيچ گاه کار بدي را انجام نمي دهد. و اين
معرفت خداوند است که در اخلاق و رفتار و گفتار او تاثير به سزايي خواهد داشت.

اينجا است که مي بينيم حضرت امير عليه السلام همواره در
خطبه هاي خود، خدا را معرفي مي کند و اين جهت را به ما مي فهماند که خداي تبارک و
تعالي هميشه حاضر و ناظر است و کارهاي ما را زير نظر دارد.

اکنون به قسمتي ديگر از خطبه مي پردازيم:

«مَنَعَتْهٰا (مُنْذُ)[1]
الْقِدَمِيَّ، وَحَمَتْهٰا (قَد) [2]الْأزَلِيَّة
وَ جَنَّبَتْها (لولا) [3]التّکْمِلَة».

آلتها را واژه «منذ» از قديم بودن منع کرده و واژه «قد» از
هميشه بودن جلوگيري کرده و واژه «لولا» از کامل بودن منع نموده است.

در اين جمله، حضرت امير عليه السلام هم فلسفه را به کار
برده و هم ادبيات عرب را. و اين جمله دو احتمال دارد که هر دو را ــ به خواست
خداوند ــ تفسير مي کنيم، و اميدواريم برادران و خواهران دقت نمايند.

سه حرفي که از ادبيات عرب است و حضرت به آنها استشهاد کرده
است: 1ـ منذ 2ـ قد 3ـ لولا مي باشد

منذ:

علماي نحو گفته اند که «منذ و مذ» براي ابتداي زمان است.
مثلا اگر از کسي سوال کني: از چه وقت تا به امروز پدرت را نديده اي؟ و او در پاسخ
بگويد: «مٰا رَأيْتُهُ مُنْذُ يَوْمِ الْجُمْعَةِ» پدرم را از اول روز جمعه تا به
حال نديده ام، در اينجا کلمه «منذ» ابتداي زمان را تعيين مي کند.

قد:

«قد» اگر بر سر فعل ماضي بيايد، زمان گذشته را به زمان حال
نزديک مي کند.

و اينکه مي گويند: قد بر سر فعل ماضي براي تحقيق است براي
همين است که زمان گذشته هر چه به زمان حال نزديکتر باشد محقق تر مي شود.
«رَأَيْتُهُ» ـ او را ديده ام؛ ممکن است ده سال پيش او را ديده باشي ولي اگر گفتي:
«قَدْ رَأَيْتُهُ» قطعا ديده ام او را؛ معنايش اين است که همين چند روز پيش او را
ديده ام. پس «قد» براي اين است که زمان گذشته را به زمان حال نزديک کند.

لولا:

«لولا» براي امتناع جمله به سبب وجود اول مي آيد مثلا اگر
بخواهي کسي را تعريف کني، کمالاتي را براي او مي شماري و در آخر مي گوئي لولا
اينکه فلان صفت بد را دارد. در اينجا ضمن وجود آن همه کمالات با کلمه ي «لولا»،
عيب و نقصي را براي آن شخص تعيين مي کند و آن کمال را از بين مي برد. به عنوان
نمونه: زيد آدم خوبي است، سواد دارد، فضل و کمال دارد «لولا» اينکه حسود است، اين
«لولا» که به معناي « اگر چنين نبود» مي آيد، آن کمالها را نفي مي کند، يعني با
اينکه در جمله کمالاتي ذکر شده، ولي کلمه ي «لولا» آنها را نفي کرده و ممتنع مي
سازد.

اين سه کلمه نسبت به من و شما صحيح است ولي نمي شود از
آنها در مورد خداوند استفاده کرد. خداوند ابتداء زمان ندارد که «منذ» درباره او
راه داشته باشد يعني نمي تواني بگوئي خداوند ــ مثلا ــ از صد ميليون سال پيش، تا
حالا بوده است! زيرا خدا زمان ندارد. «قد» نيز درباره ي خدا راه ندارد زيرا اين
کلمه همه در مورد زمان است و براي نزديک کردن گذشته به حال از آن استفاده مي شود.
«لولا» همه در خدا راه ندارد زيرا هر چه کمال است مال خدا است و هيچ عيبي براي
ساحت مقدسش متصور نيست که کسي بگويد تمام کمالات را دارد، اگر نبود که اين عيب را
دارد!!

 

اکنون مي پردازيم به دو احتمالي که شراح نهج البلاغه داده
اند:

1ـ يک وجه اين است که «ها» در کلمه «منعتها» بر گردد به
همان آلات و وسايل ادراکيه. که در اين صورت «ها» مفعول اول، «منذ» فاعل و
«القدميه» مفعول دوم مي شود. پس اگر ضمير «ها» بر گردد به آلات و ادوات ادراک،
مفاد جمله اين است که: اينها در ادوات ادراک هست و در خدا نيست و به عبارت روشنتر:
اين سه حرف «منذ ـ قد ـ لولا» در آلات و ادوات ادراک ما راه دارند مثلا وقتي سوال
شود شما از چه وقت به دنيا آمديد؟ در پاسخ مي گويد: منذ أربعين سنه. از چهل سال
پيش به دنيا آمده ام؛ پس ما قديم نيستيم چون زمان داريم و «منذ» از ادواتي است که
دلالت بر زمان دارد. و معناي جمله حضرت اين مي شود که «منذ» قدميّت و قديم بودن را
از ما منع کرده است. و همين طور در مورد آن دو کلمه ديگر.

«قد» در من و شما استعمال مي شود چون زمان داريم. پس لفظ
«قد» حفظ و حمايت کرده است ادوات و آلات ادارکيه ي ما را از ازليّت يعني ما را از
ازل نبوده ايم زيرا آغاز و ابتدائي داريم ولي خدا است که ازلي است چون ابتداء و
واوليتي در مورد آن ذات مقدس تصور نمي شود.

و «لولا» دور کرده است ادوات و آلات ادارکيه ي ما را از
کامل بود، يعني همين که يک عيب و نقصي در ما پيدا شود،دليل بر اين است که ما کامل
نيستيم، و آن که هيچ عيب و نقصي ندارد و ذات مقدسش از هر نقصي مبرا است و کمال
مطلق است، خداوند مي باشد. بنابراين، لفظ «لولا» که درباره ي ما استعمال مي شود،
ما را از کامل بودن باز مي دارد.

پس اين سه حرف دليل بر اين است که ما قديم نيستيم، ازلي
نيستيم و کامل هم نمي باشيم.

2ـ وجه دوم اين است که جمله را درباره ي خداوند معني کنيم
يعني کلمات «القدمية»، «الازلية» و «التکمله» را فاعل فعل بگيريم و سه حرف «منذ»،
«قد» و «لولا» را مفعول حساب کنيم. آن وقت معناي عبارت چنين مي شود: قديم بودن
خداوند منع کرده است ما را از اينکه کلمه ي «منذ» را در مورد او استعمال کنيم. چون
خدا قديم است. پس قديم بودن خدا مانع از اين است که ما بتوانيم از کلمه «منذ»
درباره ي خدا استفاده کنيم. و ازليّت خدا منع کرده است ما را که بتوانيم «قد» را
در مورد خدا استعمال کنيم. و کامل بودن خدا منع کرده است، ما را از اينکه «لولا»
را در مورد خدا به کار ببريم در نتيجه: قديم بودن، ازلي بودن و کامل بودن خداوند
منع کرد است ما را از اينکه سه واژه «منذ»، «قد» و «لولا» را درباره ي خدا به کار
ببريم.

بنابراين، مقصود حضرت امير عليه السلام اين است که اين سه
حرف که يکي براي ابتداي زمان است و دومي براي نزديک کردن زمان گذشته به زمان حال و
سومي براي اينکه عيبي را در چيزي نشان دهد، در خدا راه ندارد ولي نسبت به ما به
کار مي رود زيرا، ما زمان داريم، قديم نيستيم، آغاز و ابتدائي داريم و هر گونه عيب
و نقصي در ما وجود دارد ولي خداوند نه زمان دارد، نه حادث است و نه عيب و نقصي
دارد.

«بِهٰا تَجَليّٰ صٰانِعُهٰا لِلْعُقُوْلِ»

خداوند که آفريننده و خالق آن ادوات و آلات است، به وسيله
آنها براي عقل ها آشکار گرديد.

 

ادوات ادراک، معرِّف خداوند است

همان گونه که قبلا تذکر داديم، مقصود از آلات و ادوات
ادارکيه، همان حواس و مشاعر ما است که عبارتند از: 1ـ حاسه باصره 2ـ حاسه سامعه 3ـ
حاسه شامه 4ـ حاسه ذائقه و حاسه لامسه، که اين حواس نمي توانند خدا را درک کنند
زيرا خداوند جسم نيست که ديده شود يا شنيده شود … ولي از همين راهها و توسط همين
حواس بايد خدا را بشناسيم.

اگر با دقت به آن لطايف و دقايقي که در چشم «حاسه باصره»
وجود دارد بنگريم، مي بينيم تمام ريزه کاريهائي که در آن ميکرسکوبها و دوربين هاي
قوي ــ که پس از زحمتها و مطالعات و بحثهاي دقيق علماي فيزيک ساخته شده ــ وجود
دارد، نه تنها در چشم ما که در چشم يک مورچه ي کوچک نيز به کار رفته است و علاوه
بر اين به وسيله ي همين چشم، عالم پهناور طبيعت را مي بينيم و موجودات و مخلوقات
خداوند را مي نگريم. پس گرچه چشم نمي تواند خدا را درک کند ولي دقت کردن در چشم
موجب شناخت خداوند مي شود. و نه تنها چشم که دقت کردن در تمام مدرکات معرف خداوند
است زيرا در اثر نگاه کردن و غور نمودن در آيات آفاق و انفس و نشانه هاي وجود و
قدرت خداوندي، انسان به توسط عقل خود، پي به خالق و آفريننده اين جهان پهناور
آفرينش مي برد. خداوند در قرآن مي فرمايد:

«سَنُرِيْهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاق وَ في أَنْفُسِهِمْ»[4]
ما آيات و نشانه هاي وجود و قدرت خود را در جهان و در خلقت خودشان، به آنها مي
نمايانيم.

آري! يک دقت حقيقت بين در چشم کافي است که انسان بداند:
اتم ها و مولکولها نمي توانند به طور تصادفي با هم جور شوند و اين ماده کور که
شعور و ادراک ندارد بتواند اين اتمها را به اين صورت دقيق در آورد که چنين چشم
بيننده اي را ايجاد نمايد! پس معلوم مي شود که دست صانع مقتدري پس سر اين عالم هست
و اين نظام وجود، وابسته به اراده و علم و قدرت نامتنهاي او است.

اينجا است که حضرت مي فرمايد: آلات و ادوات ادراک ما با
اين کوچکي و ظرافت و آن همه ريزه کاريهائي که در بدن ما وجود دارد ، به وسيله همين
آلات، خالق و آفريننده آنها براي عقل ما تجلي کرده و از راه اينها است که پي به
خدا مي بريم.

«وَ بِهَا امْتَنَعَ عَنْ نَظَرِ الْعُيُوْنِ».

و به وسيله اين آلات و ادوات، (مي يابيم) خداوند از ديد
چشم ها به دور است.

موجودات، جسم اند و محدود و لذا با چشم انسان ديده مي شوند
ولي نمي شود خالق اين موجودات محدود باشد، پس نمي شود خدا را با چشم ديد. و ما از
راه همين چشم مي فهميم که خدا را نمي توان با چشم ديد براي اينکه به وسيله چشم
اجسام را مي بينيم چون اجسام محدود مي باشند ولي خالق اين اجسام نمي شود که محدود
باشد زيرا اگر او هم محدود شد، نياز به خالقي دارد که او را بيافريند!

بنابراين، به وسيله همين ابزار و آلات ادراک ــ که يکي از آنها
چشم است ــ درک مي کنيم که خداوند ممتنع است از اينکه چشمها بتوانند او را ببينند.

گويا حضرت مي خواهند بفرمايند: گرچه اين آلات ادراکيه نمي
توانند خدا را درک کنند ولي به خود ياس راه ندهيد، زيرا توسط همين آلات و ابزار
است که عقل شما مي تواند پي به وجود خالق و آفريننده تان ببرد.

ادامه دارد



1ـ «منذ» از حروف
جز و مختص به زمان است. و در «زمان» شرط است که معين باشد و مبهم نباشد. پس نمي
تواني بگوئي: «ما رايته منذ يوم» بلکه بايد تعيين کني روز را و مثلا بگوئي: «ما
رأيته منذ يوم الخميس» يا «ما رأيته منذ خمسة ايام» و معناي منذ ابتداي زمان است.

/

دانستيهائي از قرآن

مردم را از رحمت خدا نااميد نکنيد

بسم الله الرحمن الرحيم

«قُلْ يٰا عِبٰادي الذّينَ أسْرَفُوا عَليٰ أنْفُسِهِمْ
لٰا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله، إنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً،
اِنَّهُ هُوَ الْغَغُفورُ الرّحيم».      
(سوره زمر ـ آيه 54)

ترجمه:

خداوند از زبان پيامبرش اين پيام نويد بخش را به بندگان مي
دهد:

«بگو (اي پيامبر): اي بندگان من که درباره ي خويش اسراف و
زياده روي کرده اند از رحمت خدا نوميد نشويد که خداوند تمام گناهان را مي آمرزد و
همانا او اوست آمرزنده و رحيم».

لغت:

سَرَف: زياده روي و تجاوز از اندازه است. راغب در مفردات
گويد: اسراف تجاوز از حد است در هر کار گرچه شهرت آن در انفاق است. در اقرب
الموارد گويد: اسراف ضد ميانه روي و تجاوز از حد و اعتدال است. سَرَف و اسراف به
يک معني است ولي در قرآن هميشه از باب افعال (اسراف) آمده است.

اسراف بر نفس که در آيه آمده است، به معناي گناه کردن است
چون انسان با ارتکاب گناه، در حقيقت ظلم به خويشتن کرده و نفس خود را گرفتار نموده
است؛ خواه گناه صغيره باشد و خواه گناه کبيره، خواه گناه فردي باشد و خواه گناه
اجتماعي. البته روشن است گناهاني که در آنها حق مردم ضايع شده باشد، لازم است حقوق
آنان (پس از توبه کردن) بر گردانده شود به نحوي که در رساله ها ذکر شده و در هر
موردي با موارد ديگر فرق مي کند.

سَرَف در مقابل قصد و اسراف در مقابل اقتصاد است و معناي
اقتصاد، ميانه روي و اعتدال مي باشد.

 قنط:قَنَطَ قُنُوطاً
وقَنِطَ قَنَطاً و قَنُطَ قَنٰاطَة: با فتح، کسر و ضم نون به معناي نوميد شدن و
يأس است. و انسان نوميد شده را قَنِط و قانِط و قَنُوط نامند.

رحمة: رحمت از خداوند، انعام و تفضل است و از انسانها رقت
قلب و عاطفه. مرحوم علامه طباطبائي در الميزان گويد: «رحمت، انفعال و تأثر ويژه اي
است که در وقت ديدن نيازمند، بر قلب انسان عارض مي شود و انسان را به رفع نياز طرف
وا مي دارد. و در مورد خداوند به معناي عطاء و احسان است نه تأثر و انفعال قلب
زيرا انفعال در ذات باري تعالي وجود ندارد».

 

مورد استفاده از آيه:

بسيار ديده مي شود که وعاظ و گويندگان و استادان اخلاق،
براي اينکه بندگان خدا را از گناه کردن نهي و منع کنند، با استفاده از آيات عذاب و
ترساندن آنان از آتش جهنم، به اين امر مي پردازند بي آنکه اشاره اي به مغفرت و
رحمت الهي نمايند. البته ترساندن از عذاب لازم است و اگر ما واقعا باور کنيم که
عذاب و جهنمي وجود دارد و بدتر از آن، خشم خداوند ممکن است ما را در بر گيرد، بي
گمان از گناه دوري مي جوئيم يا کمتر به سراغ آن مي رويم.

ولي لازم است گويندگان محترم به اين نکته نيز توجه کنند که
در همان حال که عذاب خداوند خيلي سخت و دردناک است، رحمت او به بندگانش بي پايان و
بسيار گسترده و وسيع است که همه چيز را فرا مي گيرد در همان حال که مي فرمايد: «وَ
عَذٰابِيْ اُصِيْبُ بِهِ مَنْ اَشٰاءُ»، مي فرمايد: رحمت من همه چيز را فرا مي
گيرد «وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ کُلَّ شَي ءٍ».

بنابراين، نبايد يک طرف قضيه را گرفت، و طرف ديگرش را کنار
گذاشت. ما ضمن اينکه به مردم هشدار مي دهيم که عذاب الهي خيلي دردناک و وحشت انگيز
است و ما توان تحمل يک آنِ آن را نداريم و به خدا پناه مي بريم از عذاب دوزخ، به
آنان بايد بشارت دهيم که هر چه گناه کرده ايد و هر چند گناهان شما سنگين باشد، اگر
واقعا توبه کنيد و به سوي خداي خود باز گرديد و با تضرع و خواهش از او طلب آمرزش و
مغفرت کنيد، خداوند همان گونه که خود نيز وعده داده است، گناهان شما را خواهد
بخشيد و رحمت بي پايانش شامل حال شما خواهد شد. و چه خوش است بنده گنهکاري، با
اعتراف به خطا و گناه نزد پروردگارش باز گردد و با دست خود، درِِ رحمت الهي را بر
روي خود دوباره بگشايد و بي شک مايوس بر نخواهد گشت. خداوند مي فرمايد: «کتب ربّکم
علي نفسه الرحمة» خداوند رحمت را بر خود واجب گردانيد. «و هو ارحم الراحمين» و او
است مهربانترين مهربانان.

 

/

سرمقاله

معجزه اي ديگر

درباره ي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفته اند: با آنکه
دشمنان از روي کينه و دوستان به خاطر ترس، فضائل او را کتمان کردند باز هم سراسر
جهان را فضائل و مناقب او فرا گرفت.

واقعيت اين است که دشمنان حق، نه فقط فضائل آن حضرت را
کتمان کردند که با موج تبليغات سوء و افترائات ناجوانمردانه تلاش کردند چهره اي
صددرصد واژگونه از آن حضرت ترسيم کنند تا آنجا که وقتي خبر ضربه خوردن
اميرالمؤمنين (ع) در محراب عبادت پخش شد عده اي از مردم تعجب کردند که مگر علي
نماز هم مي خوانده است؟!! و يا آنکه تا سالها سب آن حضرت نزد عده اي جزو عبادات به
شمار مي رفت! ولي سرانجام، جهان در حد ظرفيت و شعورش علي را شناخت و …

اين يک ماجراي اتفاقي و سرگذشت يک فرد نيست بلکه ماجراي
برخورد باطل با حق است که با مقداري شدت و ضعف همواره جريان داشته است و اين سنت
لا يتغير الهي است که سرانجام باطل با تمام جولانها، خودنمائيها و زرق و برقهايش
هم چون کفهاي روي آب به زودي محو، و نابود مي شود در حالي که چهره ي حق، زيبا و دل
انگيز بسان آب زلال، جاودانه و حيات بخش مي ماند.

و امروز نيز ادامه همان جريان و تحقق همين سنت الهي را
نسبت به انقلاب و جمهوري اسلامي شاهد هستيم، کتمان حقايق و امواج گسترده تبليغات
سوء در کنار جنگ سياسي، اقتصادي و نظامي عليه جمهوري اسلامي، در حدي است که يقينا
در طول تاريخ با اين وضعيت در مورد هيچ انقلاب و رژيمي اتفاق نيفتاده است.

اگر در گذشته شرق عليه غرب و غرب عليه شرق در يک جنگ تبليغاتي
درگير بودند، امروز شرق و غرب با تمام نيروي عظيم و پيشرفته تبليغاتي خود، يک صدا
عليه جمهوري اسلامي بسيج شده اند و در يک جنگ کاملا نابرابر، انقلاب و جمهوري
اسلامي را آماج حملات بي امان خود قرار داده‌اند، در نتيجه چنين جنگي، طبق معمول
بايد هيچ گونه اعتبار و حيثيتي براي جمهوري اسلامي باقي نمانده باشد و مسلمانان و
مستعضفان جهان به طور کلي از انقلاب اسلامي روي گردان شده باشند ولي به همان دليل
که تلاشهاي دشمن در ديگر جبهه ها ناکام ماند و حتي نتيجه معکوس داد ــ وَ لٰآ
يَحِيْقُ الْمَکْرُ السَّيّيءُ اِلّا بِاَهْلِهِ ــ در اين جبهه نيز معجزه بزرگ
ديگري به وقوع پيوست و به رسوائي و فضيحت بيش از پيش استکبار جهاني و تثبيت
اعتبار، هيبت و حيثيت روز افزون جمهوري اسلامي انجاميد.

آيا به راستي رمز اين معما در چيست؟ چگونه است که ميليونها
نفر از مردم ايران علي رغم اوج فشار تبليغاتي، رواني و بمبارانهاي روزمره، در
گرماي تابستان و با زبان روزه به خيابانها مي ريزند و خاطره عاشوراي حسيني و نمازي
را که در ظهر آن روز سخت انجام گرفت با اين وسعت عظيم تجسم دوباره مي بخشند؟!

چگونه است که ملتهاي مستضعف جهان علي رغم آن همه فشار و
بمبارانهاي تبليغاتي باز هم هر روز و هر سال بيداري، گرايش به اسلام و قيامشان
عليه نظامهاي استکباري بيشتر و گسترده تر مي شود؟

با چه انگيزه اي يک زن الجزايري از دورترين نقطه الجزاير
با طي صدها کيلومتر مي آيد و تمام طلاهاي خود را يک جا براي کمک به جبهه ي جنگ
عليه صدام نثار مي کند؟

به کدام دليل يک دانشجوي دختر «آمريکائي» مسيحي علي رغم
حاکميت مطلقه شيطان بزرگ در کشورش با کمال صراحت و خلوص اعلام مي کند که هر گاه من
تصوير امام خميني را در مطبوعات يا بر صفحه تلويزيون مي بينم ــ همان مطبوعات و
تلويزيونهائي که فقط به منظور تبليغات عليه اسلام و امام سخن از امام مي گويند ــ
درست همان احساسي به من دست مي دهد که گوئي مسيح را ديده ام؟

علت چيست که در زندانهاي آمريکا به ويژه زندانهائي که
سياهپوستان مظلوم زنداني هستند، عکس اما بر در و ديوار نصب شده است؟ به کدام
مناسبت تظاهرات و مراسم روز قدس امسال باز هم باشکوه تر و عظيمتر از سال هاي قبل
در دهها و صدها شهر مختلف جهان برگزار شد و براي نمونه وسائل ارتباط جمعي جهان
بدون آن که نامي از روز قدس ببرند اعتراف کردند که بيش از ده هزار نفر از مردم بيت
المقدس در آخرين جمعه رمضان در مسجدالاقصي اجتماع کردند در حالي که تمام نيروهاي
صهيونيستي در حال آماده باش کامل و صدها پليس مسجدالاقصي را در محاصره ي خود
داشتند؟!

چه شده است که مردم دور افتاده ترين شهرهاي چين؛ بزرگترين
اجتماع تاريخ شهرشان را براي استقبال از رئيس مجلس شوراي اسلامي تشکيل مي دهند؟!

چگونه است که گرايش و جذب مسلمانان کشورهاي مختلف جهان به
حج واقعي و اعلام برائت از مشرکين و سردمداران کفر جهاني در مراسم حج هر سال بيشتر
از سال قبل اوج مي گيرد و فرياد «مرگ بر آمريکا»، «مرگ بر اسرائيل» و «مرگ بر شوروي»
صدها هزار نفر مسلمان در اين کنگره عظيم، جهان را به لرزه در مي آورد؟

و بالاخره هزاران نمونه ي ديگر که روزانه ما از برخي موارد
آن مطلع مي شويم و شاهد آن هستيم، همه و همه بيانگر اين سنت الهي است که عليرغم
تلاش ابلهانه کافران در خاموش کردن نور خدا و پوشاندن چهره ي حق، سرانجام حق پيروز
است و ماندني و اين خداوند است که مشّيت مطلقه اش، نور خود را کامل مي گرداند و
چنين است که از ميان اين همه ابرهاي تيره، چهره ي معصوم انقلاب و جمهوري اسلامي هم
چون خورشيد مي درخشد و هر روز روشن تر و روشني بخش تر مي شود و به جوامع پژمرده و
دلهاي افسرده ملتهائي که استکبار جهاني کوشيده است زير فشار تبليغات و القاءِ
فرهنگهاي منحط، سردي مرگ را بر آنها تحميل کند، نور اميد و حرارت زندگي بخشيده و
آنها را به حرکت، تلاش و جهاد براي آزادي از زير سلطه قدرتهاي شيطاني سوق مي دهد.
و بلاخره در پرتو درخشش اين نور الهي است که اکنون مردم جهان شاهد رسوائي روز
افزون نظامهاي شيطاني هستند.

اين سنت الهي است که جنايتکاران علي رغم تمام شيطنتها و
هماهنگيهائي که دارند باز هم دم خروس از زير بغلشان آشکار مي شود و ديگر هيچ انسان
باشعوري قسمهايشان را باور نمي کند که فاش شدن دستور مستقيم ريگان در بمب گذاريهاي
لبنان و کشف اسلحه در سفارت عراق در بحرين نمونه اي از هزاران مورد ديگر است. حال
بگذار ريگان در حالي که درخواست تصويب رسمي بودجه براي ضد انقلابيون نيکاراگوئه مي
کند! و صدام در حالي که حتي دوستان ولي نعمت خود را ــ و ان شاءالله به زودي خود
را ــ به منظور متهم کردن ايران به آتش مي کشد، باز هم ما را متهم به تروريست و
جنگ افروز بودن کنند و بگذار حاميانشان در داخل باز هم دم از صلح با صدام بزنند و
با حفظ روابط حسنه آشکار و پنهان با آمريکاي جنايتکار ــ آزادانه ــ جمهوري اسلامي
را متهم به سلب آزادي کنند و باز هم خود را کانديداي رياست جمهوري نمايند که:
«فَاَمّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفٰاءاً وَ اَمّٰا مٰا يَنْفَعُ النّٰاسَ
فَيَمْکُثُ فِي الْأَرضِ»

و السلام ــ رحيميان

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا کنون

امدادهاي غيبي

«امروز يک قدرت الهي دارد در ايران حکومت مي کند. بيدار
باشيد که اين قدرت بشري نيست … اين چيزي نيست که بشر بتواند درستش کند که يک
دفعه ــ مثلاــ يک مملکت را متحوّل کند… اين قدرت، قدرت الهي است، قدرت خدا است،
و بشر چيزي نيست که بتواند با اين قدرت خدا مقابله کند».                                                                  
28/8/57

«اين روحيه فداکاري که در زمان رسول الله (ص) براي مردم
پيدا شده بود و در ظرف نيم قرن مسلمين را بر ــ تقريباًــ دنياي آن روز غلبه داد؛
اين روحيه در ملت ما پيدا شده بود که خودشان را با شوق مي خواستند فدا کنند. آن چه
ما را غلبه داد اين روحيه بود؛ اين روحيه بود که در ملت پيدا شد يک مطلب غيبي بود
که در ظرف مدت کوتاهي چنين تحوّلي در جمعيت پيدا شد…»                                             17/1/58

«اين ملّت پشتيبان غيبي دارد و شما با پشتيبان غيبي پيش
برديد و الاّ ابزاري دست شما نبود … آن چه در بين ملت ما بود الله اکبر و ايمان
بود. فرياد الله اکبر و ايمان پيش برد».                                     12/6/58

«وقتي بنا شد يک ملت اين طور قيام کند؛ اين يک دست غيبي در
کار است؛ اين با تبليغ و صحبت کردن درست نمي شود. اين قضيه اي بود که خدا مي خواست
و ما پيروز شديم بحمد الله و اميدوارم که تا آخر پيروز شويم».                                                                 
20/10/58

«آيا نبايد بيدار شوند آنهائي که توجه به معنويات ندارند و
به غيب ايمان نياورده اند؟ نبايد بيدار شوند؟ کي اين هليکوپترهاي آقاي کارتر را که
مي خواستند به ايران بيايند ساقط کرد؟ ما ساقط کرديم؟! شن ها ساقط کردند. شن ها
مأمور خدا بودند، باد مأمور خدا است. باز تجربه کنند».

14/3/59

«اين ملت را خداي تبارک و تعالي با دست عنايت خودش و با
قدرت کامله خودش قدرتمند کرد و به انسانهاي الهي متحول کرد؛ انسانهائي که براي خدا
قيام کردند و براي خدا ادامه مي دهند، براي خدا در جبهه ها جنگ مي کنند و براي خدا
در خارج جبهه خدمت مي کنند. و اين قدرت خداي تبارک و تعالي است که جوانهاي ما را
عاشق شهادت کرده است».

3/9/60

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(امدادهای غیبی)

سرمقاله

دانستنیهائی از قرآن(مردم را از رحمت خدا ناامید
نکنید)

شناخت خداوند                                                 
آیت الله العظمی منتظری

معتقدات و باورهای انسانی                                    آیت الله
مشکینی

در راه ریشه کن ساختن فقر                                  آیت الله حسین نوری

سنت استحفاف                                                
آیت الله محمدی گیلانی

پیامبران و تحمل اذیت و آزارها                              آیت الله بنی فضل

نقد و بررسی داستان بحیرا                                   حجة الاسلام
و المسلمین رسولی محلاتی

پیام آیت الله العظمی منتظری به سمینار حج

نقش کعبه در هدایت مردم                                   حجة الاسلام
و المسلمین موسوی خوئینی ها

توصیه های لازم به راهیان خانه خدا                      حسین رضایی

توصیه های مهم بهداشتی برای زائران خانه
خدا         دکتر دلشاد

مقاومت، تنها راه پیروزی

آمار محکومین کودتا                                        حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

نقش روحانیت در نهضتهای آذربایجان                   حجة الاسلام و المسلمین موسوی تبریزی

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

 

 

/

رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری

رهنمودها

امام خميني

·        
اصلاح
دانشگاه زماني آسان است که فرزندانمان را از دوره ي دانش آموزي زير نظر بگيريم.

·        
دانش
تنها فايده اي ندارد، بلکه دانش و تعهد با هم مي توانند انسان را به جائي برسانند
که محتاج ديگران نباشند.

28/1/64

·        
صلح
با صدام؛ مخالف قرآن، مخالف ايده ي انبياء و مخالف ارزشهاي انساني است.

·        
ما
دفاع از اسلام مي کنيم و زير بار صلح تحميلي نمي رويم.

31/1/64

·        
امروز
علما و روحانيون هيچ عذري ندارند و مسئوليتشان از همه بيشتر است، براي اينکه راه
را مي دانند و مي توانند کار کنند.

17/2/64

 

آيت الله العظمي منتظري

·        
مسئوليت
هاي عصر غيبت به فقهاي متعهد زمان محول شده و علما بايد زمينه قيام جهاني حضرت
مهدي (عج) را فراهم آورند.

·        
ملاک
انتخاب در هر کاري و براي هر مسئوليتي بايد تعهد به اسلام و انقلاب و مباني دين،
همراه با تخصص باشد.

18/2/64

·        
پزشکان
قدر و موقعيت معنوي علم خود را بدانند و مبادا آن را با پول معامله کنند.

23/2/64

·        
طلاب
بايد علاوه بر فراگيري علوم ديني و معارف اسلامي، معلومات لازم در امور ديگر را به
دست آورند.

25/2/64

·        
روحانيون
بايد با زبان روز و با اطلاعات کافي از فلسفه هاي رايج دنيا و فلسفه عالي اسلام،
افکار جوانان را هدايت کنند.

26/2/64

روحانيون بيش از همه ي قشرها مسئولند.
بايد از قدرت طلبي و تجمل گرائي بپرهيزند و ساده زندگي کنند.

امام
خميني

 

 

/

نگاهي به رويدادها

جنگ

  • رزمندگان اسلام فعاليتهاي مهندسي دشمن را در مناطق عملياتي سردشت، باني بنوک و پنجوين درهم کوبيدند.
  • هواپيماهاي دشمن بعثي دو نقطه از شهرهاي اهواز و خرم آباد را بمباران کردند.

1/3/64

  • جنگنده هاي ايران سحرگاه امروز تاسيسات برق دوکان عراق را بمباران کردند.

2/3/64

  • راديو اسرائيل: عراق تا آستانه شکست نظامي و انهدام بنيان اقتصادي خويش در جنگ با ايران پيش رفته است!
  • هواپيماهاي متجاوز عراقي با حمله به ماطق مسکوني تهران 5 نفر را شهيد و چند تن را مجروح کردند.
  • هواپيماهاي عراقي صبح امروز شهرهاي کرند، گيلان غرب، بانه، پيران شهر، سرپل ذهاب و ايلام را بمباران کردند که در نتيجه گروهي شهيد و مجروح شدند.

4/3/64

  • خلبانان شجاع اسلام تاسيسات شهر العماره عراق را شديدا بمباران کردند.
  • هواپيماهاي عراقي دوباره به حريم فضائي تهران تجاوز کردند که در نتيجه 8 نفر شهيد و تعدادي مجروح شدند.
  • رژيم عراق شهرهاي باختران و اسلام آباد را مورد حمله موشکي قرار داد.
  • خلبانان ايران تاسيسات شهرهاي کوسنجق و عقره عراق را در هم کوبيد.

6/3/64

  • ايران با موشک، هواپيما و توپخانه، بغداد و 20 شهر عراق را در هم کوبيد.

7/3/64

  • با انتشار بيانيه اي: رئيس صليب سرخ جهاني، رژيم عراق را آغازگر حملات مجدد به شهرها معرفي کرد.
  • آکادمي نيروي دريائي عراق در بصره زير آتش توپخانه ايران ويران شد.
  • آتش شديد ايران بر روي بزرگراه بصره ـ العماره ارتباط سپاه سوم و چهارم عراق را قطع کرد.

8/3/64

انقلاب و جهان

  • يک مسلمان اهل ترکيه 180 هزار ريال براي کمک به رزمندگان اسلام هديه کرد.

18/2/64

  • 6 اسرائيلي در حمله ايثارگرانه يک دختر مسلمان به هلاکت رسيدند.
  • رئيس جمهور کشور سائوتومه و پرنسيب: انقلاب بزرگ اسلامي و مقاومت قهرمانانه ملت ايران را تحسين مي کنم.

21/2/64

  • انقلابيون ارتش مسلمان مصر يک هواپيماي مدرن جاسوسي آمريکا را منفجر کردند.

26/2/64

  • 32 هزار جلد کتاب براي صدور فرهنگ انقلاب اسلامي به خارج از کشور فرستاده شد.

8/3/64

  • نخست وزير تانزانيا: ايران در صحنه بين المللي صداي رساي دفاع از حقوق بشر و عدالت شده است.
  • سازمان آزادي بخش فلسطين از مواضع آيت الله العظمي منتظري پيرامون درگيريهاي بيروت قدرداني کرد.
  • جهاد اسلامي: تا آمريکا و فرانسه از عراق حمايت مي کنند نخواهيم گذاشت هيچ کس آرامش داشته باشد.

9/3/64

 

اخبار داخلي

  • به دستور دادستاني کل کشور، کليه دادسراهاي عمومي موظف شدند يکي از شعبات خود را جهت مبارزه قاطع با فساد و فحشا اختصاص دهند.

23/2/64

  • نخست وزير: هيچ گونه بدهي به کشورهاي خارجي نداريم و اين از افتخارات جمهوري اسلامي ايران است.

24/2/64

  • خبرنگار خبر پراکني انگليس رويتر به دليل مخابره گزارشهاي مغرضانه از تهران اخراج گرديد.

4/3/64

  • حجة الاسلام هاشمي رفسنجاني: هم اکنون اخطار مي کنيم که مسئووليت هر بحراني که پيش آيد به عهده آمريکاست و جمهوري اسلامي تنها از خود دفاع مي کند.

6/3/64

  • ايران خواستار آتش بس فوري ميان طرفين درگير در بيروت شد.

9/3/64

 

اخبار جهان

  • 60 کيلومتر از جاده استراتژيک سلمانيه ـ کرکوک به تصرف کردهاي عراقي در آمد. ارتش رژيم عراق به تلافي اين عمليات 52 روستاي کردنشين را با خاک يکسان کرد.
  • 4 شهر مرزي عراق از بيم حملات ايران تخليه شد.
  • وزير نفت سابق عراق به علت اطلاع از فروش محرمانه نفت توسط مزدوران بعثي ترور شد.

18/2/64

  • سخنراني ريگان در پارلمان اروپا با موجي از اعتراض مواجه شد.
  • ستاد تبليغات جنگ اعلام کرد: آمريکا مواد اوليه توليد سلاح هاي شيميائي را در پوشش مواد کشاورزي به عراق مي فرستد.
  • اسحق رامين: 21 سرباز اسرائيلي در لبنان خودکشي کردند.

19/2/64

  • کنکره آمريکا اجازه توليد يک سلاح مرگبار شيميائي را صادر کرد.
  • آمريکا قطع نامه شوراي امنيت درباره لغو تحريم اقتصادي نيکاراگوئه را وتو کرد.
  • مبارزين کرد 380 سرباز رژيم عراق را کشته و زخمي کردند.

21/2/64

  • دو پاسگاه نظامي رژيم عراق در شهر کرکوک به تصرف کردهاي عراقي در آمد.
  • 57 مسلمان در ترکيه به جرم خواندن قرآن دستگير و زنداني شدند.

22/2/64

  • شاه عمان طولاني ترين مبل جهان را که 102 متر و از پوست 250 حيوان مي باشد به يک شرکت سوئيسي سفارش داد!
  • آمريکا روزانه يک ميليون دلار صرف درگيريهاي السالوادور مي کند.

24/2/64

  • يک هيئت اسرائيلي براي بهبود روابط قاهره ــ تل آويو وارد مصر شد.

25/2/64

  • مدارک و نقشه هاي بسيار مهم خاک کويت به سرقت رفت.
  • پليس قاهره تظاهرات گسترده ضد اسرائيلي مسلمانان مصر را سرکوب کرد.

26/2/64

  • تجمع علماي مسلمين دستور اجراي طرح ربودن نيروهاي متجاوز صهيونيستي در لبنان را صادر کرد.
  • 16 دانشجوي دختر مالزيائي به جرم استفاده از پوشش چادر از شرکت در کلاسهاي درس دانشگاه محروم شدند.
  • وزارت خارجه آمريکا: اگر جهاد اسلامي گروگانهاي ما را بکشد عليه ايران اقدام نظامي خواهيم کرد.
  • ماموران امنيتي کويت با هجوم به ميدان تره بار کويت تعدادي از کارگران ايراني را دستگير و اخراج کردند.

28/2/64

  • قذافي: ليبي تمام امکانات خود را در اختيار ملت مصر قرار مي دهد تا رژيم حسني مبارک را سرنگون کنند.

29/2/64

  • يک منبع موثق در بيروت اعلام کرد: رژيم عراق با انفجار بمب در رياض به سفر وزير خارجه عربستان به تهران اعتراض کرد.
  • وزير دفاع آمريکا: براي کشف شبکه جهاد اسلامي از آخرين امکانات تکنولوژيک و نيروهاي ويژه خود استفاده خواهيم کرد.

30/2/64

  • در مقابل 3 اسير صهيونيست، 155 رزمنده فلسطيني آزاد شدند.

31/2/64

  • 70 زن افغاني در پي حمله اشغالگران روسي به يک روستا براي حفظ ناموسشان خود را در رودخانه غرق کردند.
  • سفارت رژيم بعثي عراق در آمريکا اعلام کرد: هدف نهائي ايران نابودي اسرائيل است.

1/3/64

  • با دستگيري عده اي از کارمندان سفارت عراق در منامه توطئه کودتاي رژيم عراق در بحرين فاش شد.
  • در برخورد دو هواپيماي روسي در آسمان با يکديگر 80 تن کشته شدند.
  • کويت به دخالت رژيم عراق در امور سازمان کار عرب اعتراض کرد.
  • امير کويت از يک سوءقصد جان سالم بدر برد.
  • راديو آمريکا: ريگان آمده است در صورت کشته شدن يکي از گروگانهاي جهاد اسلامي؛ قم، خارک و بندرعباس را بمباران کند.

4/3/64

  • کشف چاههاي مرگ در صيدا، پرده از جنايات اسرائيل برداشت.
  • فرانسه اسرائيل را به خاطر نقض حقوق بشر در لبنان محکوم کرد.

5/3/64

  • سفر وزير اقتصاد آلمان غربي به بغداد به دليل عدم وجود امنيت جاني در عراق لغو شد.
  • يک روزنامه آلماني: رژيم عراق در ترور امير کويت دست داشت.
  • انقلابيون مسلمان کرد عراقي 26 تکنيسين و نظامي خارجي را به گروگان گرفتند.
  • هيئت بلند پايه صهيونيستي عازم قاهره شد.
  • شوراي مرکزي فلسطين پيشنهاد خلع سلاح فلسطيني ها در بيروت را رد کرد.
  • آمريکا از اتباع خود خواست لبنان را فورا ترک کنند.
  • يک کشتي باري آلمان غربي در 70 مايلي قطر هدف موشک قرار گرفت.
  • کاخ رياست جمهوري لبنان و محل اقامت سفر آمريکا در بيروت به راکت بسته شد.

9/3/64

 

خدمات
و عمران

·        
کشتي
صيادي 40 هزار تني ساخت ايران به آب انداخته شد.

18/2/64

·        
چاه
شماره 5 نوروز طي يک عمليات بي سابقه و تلاشي شبانه روزي کارگران و متخصصان متعهد
مهار شد.

·        
بيش
از 25 هزار روستائي محروم هرمزگان طي سال گذشته از آب آشاميدني سالم بهره مند
شدند.

19/2/64

·        
در
سال گذشته بيش از ده کيلومتر کانال آب رساني در شهرستان هاي سراوان، خاش و زابل
احداث شد.

25/2/64

·        
1/1
ميليون نفر در سطح کشور تحت پوشش کميته امداد قرار گرفتند.

28/2/64

·        
براي
اولين بار توربين هاي مولد برق سدارس توسط متخصصين ايراني تعمير و سرويس شد.

31/2/64

·        
اسکله
جديد بندر بوشهر آماده بهره برداري شد.

1/3/64

 

اختراع و اکتشاف

·        
براي
نخستين بار در کشور سيستم جديد تلفن بي سيم ساخته شد.

·        
دستگاهي
که کابل گذاري در خيابان را بدون خرابي انجام مي ـ دهد ساخته شد.

1/2/64

·        
کشاورز
نمونه جويبار مازندران آب بندان اختصاصي ساخت.

12/2/64

·        
يک
کارگر مبتکر روستائي، دستگاه اتيکت زني قوطي کنسرو ساخت.

19/2/64

·        
مبتکر
خراساني دستگاه پاستوريزه کردن شير ساخت.

26/2/64

·        
دستگاه
جرمگيري مکانيکي قطعات ريخته شده براي اولين بار در ايران ساخته شد.

5/3/64

 

ضد انقلاب

·        
انفجار
اتومبيل حامل بمب در خيابان ناصر خسرو دهها عابر را به خاک و خون کشيد.

22/2/64

·        
يک
گروهک سلطنت طلب مسئووليت بمب گذاري در خيابان ناصر خسرو تهران را به عهده گرفت.

24/2/64

·        
وزير
اطلاعات: عاملين انفجار نماز جمعه تهران دستگير و عاملين انفجار خيابان ناصر خسرو
شناسائي شدند.

·        
26
خانه تيمي و 6 مغازه پوشش منافقين کشف شد.

25/2/64

·        
16تن
از اعضاي يک باند اختلاس کلان در سازمان قند و شکر دستگير شدند.

31/2/64

·        
سارقين
ميليونها تومان کوپن ارزاق عمومي به دام افتادند.

1/3/64

·        
يک
بستني فروش حزب اللهي در رشت به وسيله منافقين به شهادت رسيد.

6/3/64

 

/

پاسخ به نامه ها

 

 

تذکر مهم:

1ـ مطالب علمي و اجتماعي و راهنمائيهاي
شخصي که در اين بخش آمده است، نظر خاص هيئت تحريريه است.

2ـ از خوانندگان عزيز تقاضا مي شود
مسائل شرعي خود را از دفتر استفتاء امام در قم بپرسند. مجله مسئول پاسخ به
استفتاءات نيست.

3ـ در مورد برخي از مسائل که پاسخ آنها
روشن است و در رساله هاي حضرت امام دام ظله يا در استفتاءات منتشره صريحا ذکر شده
راهنمائيهاي لازم با ذکر مدرک در صورت لزوم ارائه مي شود.

4ـ لطفا در صورت امکان آدرس و نام کامل
خود را حتما بنويسيد.

 

 

  • شاهرودــ برادر سيد محمود حسيني نژاد

مراد از فقيه مجتهد جامع الشرايط است و
ولايت فقيه به اين معني است که چنين مجتهدي حق حکومت و اجراي احکام الهي را دارد.
ولايت انبياء و ائمه (ع)ولايت فقيه نيست بلکه آنها از سوي خداوند منصوبند و فقيه
از سوي آنها منصوب است و لذا فقيه را نايب الامام مي گوئيم.

 

  • سمنان ــ برادر، ج ـ شاهجوئي

1ـ سوال اول خود را از دفتر استفتاء امام در
قم بپرسيد.

2ـ «سلامٌ عليکم» تحيت اسلامي است نه
عربي. و سلام تنها گفتن ناقص است و معناي درستي ندارد و آن هم فارسي نيست زيرا
کلمه «سلام» عربي است. اگر اين گونه تعصب ها را کنار نگذاريد، سخن آنان که مي
گفتند نماز را مي توان به زبان فارسي خواند، پيش مي آيد! آيا موافقيد؟!

 

  • تهران ــ برادر کيوان، ج

1ـ پاسخ سوال شما در مورد نگاه به صورت و
دستهاي زن نامحرم در استفتاء امام در شماره 10 و 18 مجله آمده است مراجعه کنيد.

2ـ آن چيزي که مورد اعتراض شما است سنت
انبياء و ائمه (ع)است. اگر جامعه راه و رسم غلطي را پيش بگيرد، بايد آن را عوض کرد
نه از سنت انبياء دست برداشت.

 

  • کاشان ـ برادر، م ـ خ

گزارش خود را با مدرک به دفتر امام،
دفتر آية الله العظمي منتظري و دبيرخانه ائمه جمعه بفرستيد.

 

  • برادر، ق ـ ز

آن ازدواج باطل است و اگر عقد هم شده
باشد بايد از يکديگر جدا شوند.

 

  • کرمان ــ برادر مراد علي شمس الديني

1ـ تجسس از احوال ديگران و گشو دادن به سخنان
خصوصي آنان، طبق آيه قرآن جايز نيست.

2ـ گوش دادن به نوارهاي موسيقي و
صداهاي مطرب و مناسب مجالس لهو و عياشي حرام است.

 

  • قائم شهرــ برادر ابراهيم نوريان

1ـ جمهوري اسلامي، سازمان ملل را قاضي قرار
نمي دهد بلکه از مجامع بين المللي براي رساندن صداي اسلام و مسلمين استفاده مي
کند.

2ـ آموزش، تعليم و ياد دادن است و
تربيت همان پرورش و بالا بردن سطح ايمان و اخلاق است.

 

  • قوچان ــ برادر رمضان علي،ح

1ـ آن زنان نامحرمند.

2ـ با آن دختر و خواهر او مي توانيد
ازدواج کنيد ولي بهتر است با خود آن دختر ازدواج نمائيد.

 

  • بابل ــ برادر، خ ـ خ

مي گوئيد کاملا از سختي عذاب آخرت
مطلعيد و به بزرگي گناه خود آگاهيد ولي نمي توانيد جلوي اين نفس سرکش را بگيريد با
اينکه متاهليد و همسر خوبي هم داريد. دقت کنيد آيا يقين به آخرت داريد و باز هم مي
ترسيد؟! اگر به آن عذاب چنان يقين داشتيد که گوئي آن را مي ديديد هرگز دست به چنين
کار زشتي، آن هم به طور مستمر نمي زديد. هيچ مي دانيد که در اين دنيا نيز حکم شما
اعدام است، در عين حال، رافت الهي تاکنون شامل حال شما شده و مفتضح نشده ايد ولي
يقين داشته باشيد اين گونه مطالب مخفي نمي ماند و يک روز سياه در پيش داريد که
مفتضح خواهيد شد. به هر حال توبه کنيد، خداوند مي بخشد و لازم نيست خود را به
دادگاه معرفي کنيد. از آن محيط دور شويد حتي اگر لازم باشد از آن شهر خارج شويد.
تحمل هر بدبختي براي شما بهتر است از اين وضع، پناه به خدا از سيه روزي انسان.

 

  • لردگان ــ برادر، س ـ الف

اين است نتيجه ازدواج اجباري و دخالت
نارواي پدر و مادر نادان؛ البته شما به هيچ وجه حتي براي يک لحظه رضايت به اين
ازدواج نداده ايد، عقد باطل است و طلاق نمي خواهد ولي اگر رضايت داده ايد، گرچه پس
از عقد باشد، عقد صحيح است. به هر حال بهتر است به زندگي خود ادامه دهيد که طلاق
بدترين کار مباح است.

 

  • قم ــ برادر، م ـ ن ـ ف

اگر يقين نداريد ازدواج مانع ندارد.

 

  • گرگان ــ خواهر زري

به نظر ما بهتر است هر چه زودتر شما
ازدواج کنيد و پدر و مادر نبايد مانع اين کار شوند و اگر مانع شدند و دليل قانع
کننده اي نداشتند، مي توانيد به دادگاه مدني شکايت کنيد. آن موانع که تصور مي
کنيد، نه مانع شرعي است و نه عرفي.

 

  • مشهدــ خواهر طلبه

اگر صحبت ها تحريک آميز نباشد، اشکال
ندارد.

 

  • تنکابن ــ برادر، خ ـ ر ـح

1ـ در مورد سوال اول از دفتر امام بپرسيد.

2ـ اسم رمز نوشتن دروغ نيست.

3ـ اگر کسي چيزي پرسيد و نخواستيد
حقيقت را به او بگوئيد، توريه کنيد يعني طوري صحبت کنيد که او خيال کند پاسخ درست
گفته ايد ولي قصد چيز ديگري داشته باشيد و اگر نتوانستيد، پاسخ نگوئيد و اگر
ضرورتي بود و ضرري به شما متوجه مي شد که نبايد آن را تحمل کرد، دروغ گفتن جايز
است.

 

  • زابل ــ برادر داريوش

1ـ آن ازدواج جايز نيست، هر چند مقدار کمي
باشد، بايد از آن مورد صرف نظر کنيد.

2ـ آن کار حرام نيست ولي بهتر است ترک
شود.

 

  • شهرک ابوذرــ برادر ياسرــ 34ــ هـ ف

در صورت يقين از چنان پدر پست فطرت و
نابکاري دوري بجوئيد و هر چه مي توانيد از نزديک شدن به او اجتناب کنيد ولي به او
بي احترامي نکنيد.

 

  • کرج ــ خواهر، ح ـ د

شما طبيعي هستيد، نگران نباشيد.

 

  • آبدانان ــ برادر باقر 4056

1ـ آن دو مطلبي که نوشته ايد کاملا صحيح است
و در مورد اول تاکيد کنيد که با اين توهمات بيجا آبروي يک زن مؤمن بلکه يک خانواده
را نبريد و آن رسم غلط خلاف شرع را جدا رها کنيد.

2ـ معلم و هر فرد ديگري که مسئوليني به
عهده مي گيرد بايد در راه خود طبق وظيفه شرعي عمل کند و تحت تاثير جو سازيها قرار
نگيرد.

 

  • فومن ــ برادر (ع ـ هـ )

1ـ اولين روز دريافت حقوق را سال خود قرار
دهيد و در آن روز هر چه پس انداز داشتيد خمس آن را بپردازيد به جز آنچه از سالهاي
قبل خمس داده ايد که دوباره خمس همان پول واجب نيست. در خمس فرقي ميان مجرد و
متاهل نيست. پولي که در بانک نگهداشته ايد چه بانک مسکن باشد و چه غيره خمس دارد.
پولي را که براي ازدواج نگه داشته ايد نيز خمس دارد.

2ـ ملاک در ثبوت گناه بر انسان، تکليف
است اگر قبل از 15 سالگي هم پسر مکلف شود، گناه او نوشته مي شود.

 

  • نکاــ برادر، دـ دـ د

با دختري که صيغه پدر شما شده است، هر
چند براي مدت کمي بوده، نمي توانيد ازدواج کنيد. او محرم شما است.

 

  • تهران ــ خواهر بي بي ـ زـ خ

با کمال تاسف کمک جدي در اين مساله از
ما بر نمي آيد ولي اگر آدرس بدهيد، راهنمائيهاي که شايد مفيد باشد ارائه خواهد شد.

 

  • برادر، دـ ح ـ ژ

1ـ سوال اول خود را از دفتر امام بپرسيد.

2ـ تا عقد نکرده ايد آن روابط حرام است
و او با شما نامحرم است هر چند ازدواج شما در آينده قطعي باشد.

 

  • اصفهان ــ برادر صالح ـ ر

شما بيماريد و ظاهرا بيماري شما ربطي
به آن جريانات ندارد بلکه يک بيماري موضعي است. به پزشک متخصص ماهري مراجعه کنيد.
ما از ذکر آدرس پزشک معذوريم زيرا اطلاعي در اين زمينه نداريم ولي هر جا مراجعه مي
کنيد، آن عادت که در کودکي داشته ايد متذکر شويد، ممکن است راهگشا باشد. به هر حال
حالتي که احساس مي کنيد، موجب جنابت نيست مطمئن باشيد و خود را از اين وسوسه
برهانيد اگر پزشک تجويز کنيد ازدواج شما مانعي ندارد. عقيم بودن مانع ازدواج نيست
و تازه عقيم شدن شما معلوم نيست. نااميد نشويد و باز هم به پزشکهاي بهتر مراجعه
نمائيد.

 

  • نيشابورــ برادر، ع ـ ق

1ـ نگران نباشيد. او فرزند شما و حلال زاده
است. از نظر شرعي عقد مهم است و عروسي دخالتي ندارد.

2ـ زن برادر نامحرم است.

 

  • رفسنجان ــ خواهر، ق ـ ل ـ 18

اگر مي توانيد به پدر و مادر خود اصرار
کنيد که او را بپذيرند. ايمان بالاترين ارزشها است. اگر او مي تواند زندگي شما را
اداره کند گر چه با وضع متوسط يا فقيرانه اي باشد مانعي ندارد و رد کردن او خلاف
دستور رسول اکرم (ص) و ائمه (ع)است.

 

  • برادر، 1 ـ ج

1ـ آن ازدواج هيچ مانعي ندارد و بسيار مناسب
و خوب است.

2ـ براي رفع احتمال بيماري به پزشک
بيماريهاي مقاربتي مراجعه کنيد.

 

  • اهوازــ برادر، ف ـ ش ـ الف

اگر يقين به دخول دارد ازدواج باطل است
و توبه و انابه، ازدواج را حلال و صحيح نمي کند. او بدون طلاق هم همسرش نيست و
بايد از او جدا شود.

 

  • خارج از کشورــ خواهر، ف ـ م ـ ک ـ ج

در مورد ازدواج و روزي و ساير شئون،
انسان بايد طبق وظيفه عمل کند و سعي خويش را بنمايد و نبايد به دليل انتظار قسمت و
سرنوشت از کار خود باز بماند ولي در مورد ازدواج شما شرعا بايد با موافقت پدر يا
جد پدري باشد و اصولا صحيح نيست که شما خود نسبت به مردي ابتداءً اظهار تمايل
کنيد؛ اين گونه ازدواج ها که با اظهار تمايل زن در ابتدا صورت مي گيرد، معمولا
ازدواج هاي موفقي نيستند.

 

  • ترکمن صحراــ برادر عبدالحليم گلدي پور

مطلبي که در شماره 40 در مورد ازدواج
نوشته ايم، با استناد به کتاب الهي و سنت رسول اکرم (ص)است. مردم ترکمن صحرا نيز
بايد مانند ساير مسلمانان در اين امر مهم، رعايت شئون اسلامي را بکنند انتقاد شما
در مورد مهريه و شيربهائي که بالغ بر 120 هزار تومان پول و 70 هزار تومان طلا
باشد! کاملا به جا است و اين گونه دخالتهاي پدر و مادر در تعيين مهر و خصوصا در
مورد شيربها، جامعه را به فساد مي کشد و خلاف سنت رسول اکرم (ص)و سلم است. از
روحانيون آن منطقه توقع داريم که در ارشاد مردم نسبت به اين امر خطير اقدام جدي
کنند.

 

  • کاشمرــ برادر ح ـ 1ـ 1 ـ رـ ش ـ م

به نظر ما بهتر است با همان دختر
ازدواج کنيد. قبل از اينکه مادر يا پدرتان را بفرستيد، خودتان با توجه به آن
سابقه، مطلب را با مادر او در ميان بگذاريد و سعي کنيد او را قانع نمائيد که صلاح
هر دوي شما ازدواج است. آن جهات که در فاميل او ذکر کرده ايد، مانع ازدواج نيست و
معيار خود او و ديانت او و خانواده اش مي باشد.

 

  • برادر، ف ـ م ـ م

پشيماني پس از خرابي بصره؟! به هر حال
شما آزاديد و مي توانيد با مراجعه به دادگاه، مساله را تمام کنيد ولي قبلا به
دادگاه وجدان خود مراجعه کنيد. ببينيد آيا اين تصميم پس از اين همه رفت و آمد و پس
از گذشتن کار باشهامت و مردانگي منافات ندارد؟!

 

  • برادر محمد سعيد ـ 120 ـ ج

1ـ توبه کنيد خداوند مي بخشد انشاءالله. لازم
نيست از آن افراد حلاليت بطلبيد.

2ـ از وقتي که يقين داريد مکلف شده ايد
بايد عبادتهاي فوت شده را قضا کنيد و قبل از آن لازم نيست.

3ـ ان شاءالله آن مورد مناسب است،
اقدام نمائيد.

 

  • برادر اسکندر زيوري

جريان را با صراحت با همسرتان در ميان
بگذاريد و نقص او را با زباني ملايم گوشزد کنيد و ناراحتي و تصميم خود بر ازدواج
مجدد را به او اطلاع دهيد و به او بگوئيد: راه حل مراجعه به پزشک است زيرا اين
حالت يک بيماري است و بايد با مراجعه به پزشک متخصص بيماريهاي مقاربتي مشکل خود را
حل کنيد و اگر نپذيرفت يا علاجي براي او نيافتيد چاره اي به جز ازدواج مجدد نداريد
چه او را طلاق بدهيد و چه ندهيد و شما در اختيار اين امر آزاديد ولي به هر حال،
ازدواج در صورتي که او علاج نشود براي شما يک ضرورت و شرعا واجب است.

 

  • زاهدان ــ برادر، غ ـ رضا ـ الف

1ـ شما در قبال تعهدي که به شخص اول داده ايد
هيچ مسئوليتي نداريد به خصوص که او خود منصرف شده است.

2ـ رضايت پدر در ازدواج پسر شرط نيست
ولي شما سعي کنيد او را قانع سازيد.

 

  • بروجردــ برادر، ح ـ ن

1ـ «بُلْه» يعني ساده دلان و واضح است که
تکليف هر کس به اندازه عقل و ادراک او است، پس آنان که ساده لوحند، تکليفشان سبک
تر و گناهشان کمتر به حساب مي آيد و در نتيجه اکثر به بهشت مي روند. ضمنا معلوم
باشد پاداشي که دانايان و عالمان با اعمال صالح خود به دست مي آورند نيز قابل
مقايسه با پاداش اينان نيست.

2ـ هيچ کس نمي تواند همه مطالب اديان و
مذاهب گوناگون را به دقت بررسي کند. کافي است که انسان با عقل و منطق خود که
بالاترين ميزان خدادادي است، حقانيت مکتب را دريابد. تنها چيزي که در شناخت اديان
زيانبار است، تعصب و تقليد کورکورانه است.

 

  • شيرازــ برادر، ح ـ م

رضايت داماد خانواده در ازدواج دختر
هيچ دخالتي ندارد، و اگر پدر او راضي است ديگر هيچ معطلي نداشته باشيد اقدام کنيد
و اگر کسي مزاحمت کرد به دادگاه شکايت کنيد. کسي حق ندارد دختري را به اجبار وادار
به ازدواج نمايد.

 

  • مسجد سليمان ــ برادر، ع ـ ک

اگر آن فرد راضي شود و او را طلاق دهد،
شما مي توانيد؛ با او ازدوج کنيد. ازدواج با تحصيل منافات ندارد.

 

  • جهرم ــ برادر، ع ـ م

1ـ ممکن است خداوند او را ببخشد، به خصوص اگر
اعمال صالحي داشته باشد.

2ـ صورت اول صحيح است. خجالت نکشيد و
با يکي از افراد فاميل نزديک خود در آن باره صحبت کنيد. معمولا آنها خود در اين
امر پيش قدم مي ـ شوند، نگران نباشيد.

 

  • آمل ــ برادر محسن بزرگي

1ـ پرسيده ايد که مجرد و در خانه پدر هستيد،
آيا خمس بر شما واجب است؟ اگر درآمدي داريد، البته خمس دارد ولي تکليف خمس پول پدر
بر شما نيست.

2ـ پرسيده ايد: تکليف روزه هاي ايام
سربازي که در منطقه ي گرمسيري بوده ايد و نگرفته ايد چيست؟ اگر مسافر بوده ايد
يعني قصد ده روز ماندن در يک جا نداشتيد يا بيمار بوديد و خوف ضرر داشتيد، فقط قضا
واجب است و اگر مسافر نبوديد و فقط به دليل گرمي هوا و تن پروري، روزه نگرفته­ايد،
هم قضا واجب است و هم کفاره خوردن عمدي. مگر اين که خوردن به دليل جهل و ندانستن
مساله با عدم التفات به سوال باشد.

 

  • بافت کرمان ــ برادر هادي محمدي سليماني

مي پرسيد کسي مي ميرد و پس از او چند
نفر از فاميل او بيمار مي ــ شوند و مي ميرند، عوام مي گويند: مرده اشکل کرده!!
آيا اين صحيح است؟ روشن است که اينها جزء خرافات و ياوه هاي ساده لوحان است.

 

  • شوشترــ برادر، ا ـ م

1ـ قضاي نمازهاي چهار رکعتي را بايد چهار
رکعت بخوانيد حتي اگر در وقت قضا کردن مسافر باشيد.

2ـ پوست هاي لب و جاهاي ديگر که کنده
شه ولي جدا نشده است،‌اگر جدا کنيد پاک است ولي اگر کنده نشده و شما آن را بکنيد،
به احتياط واجب، بايد از آن اجتناب کنيد.

3ـ کتاب «کودک از نظر وراثت و تربيت»
نوشته خطيب شهير آقاي فلسفي را مطالعه کنيد.

 

  • جبهه اهوازــ برادر، س ـ اي ـ 1660

لباسي که چرم نيست و از بلاد کفر وارد
مي شود پاک است، و نماز در آن اشکالي ندارد.

 

  • مشهدــ برادر، الف ـ الف ـ الف

1ـ وظيفه حاکم شرع اين است که تا توبه واقعي
متهم ثابت نشده است، او را آزاد نکند و وظيفه توبه کننده اين است که تسليم حکم
دادگاه باشد و هر کس در عمل به وظيفه خود قصد قربت کند، عبادت کرده و ثواب دارد.

2ـ بهتر است صبر کنيد و پس از آزادي
اقدام به ازدواج کنيد که بتوانيد همه جوانب امر را به دقت ملاحظه کنيد.

 

  • خوي ـ برادر، ک ـ ن

آن روابط ــ اگر هم گناه نباشد ــ
خطرناک است و منجر به گناه مي شود، ازدواج کنيد.

 

  • اهوازــ برادر، ع ـ ل ـ ف ـ هـ

هر مقدار که يقين داريد نماز و روزه بر
گردن شما هست بايد قضا کنيد و کفاره روزه اي که بدون عذر خورده ايد بپردازيد و
آنچه يقين نداريد، لازم نيست گر چه بهتر است.

 

  • برادر ناصر موري

1ـ زن دائي همسر محرم شما نيست، زن دائي خود
شما نيز محرم نيست.

2ـ سوال دوم روشن نيست.

 

  • برادر حسين ـ ي ـ ي

به آن خواهر بگوئيد ازدواج کند و اين
افکار بي اساس را بهانه نکند. ما چه مي دانيم در آن جهان با چه کسي خواهد بود؟!
وظيفه ما فعلا عمل کردن به دستورات الهي است.

 

  • برادر علي رضا ـ ع ـ ي

1ـ ازدواج شما مانعي ندارد.

2ـ اگر عين پول باقي بماند و سال برسد
خمس دارد. مي توانيد در صورت نياز، لوازم آينده ي زندگي را بدون حساب کردن خمس
بخريد.

 

  • قير و کارزين ــ برادر فرج الله صفري

1ـ به پزشک روانشناس مراجعه کنيد.

2ـ از دفتر امام بپرسيد.

 

  • برادر صادق صادق پور

آن ازدواج مانعي ندارد.

 

  • گلشن طبس ــ برادر محمد محمد زاده

1ـ فالگيران و غيب گويان و امثال آنها دجال و
دروغگويند. از آنها بپرهيزيد.

2ـ مستحب است در وقت ولادت (نه روز
سوم) اذان در گوش راست نوزاد و اقامه در گوش چپش گفته شود. گوينده هر کس باشد فرق
نمي کند، البته بهتر است انسان با فضيلتي اين کار را انجام دهد.

3ـ تاثير چشم زخم را نمي توان انکار
کرد. آيات و رواياتي بر آن دلالت دارد و شواهد خارجي نيز در اين مورد ديده شده
است.

4ـ هر جائي که به نحوي به يکي از
اولياي خدا منسوب است، اگر کذب آن نسيت ثابت نباشد، مورد احترام مي باشد.

5ـ محبت امري اختياري نيست که حرام
باشد يا جايز.

 

  • زنجان ــ برادر، م ـ ع ـ ح

1ـ آري مي توان براي مومن گنهکار دعا و
استغفار کرد.

2ـ در بخش پرسشها و پاسخ ها در مجله
شماره 29 مقاله اي در زمينه توبه است، مطالعه کنيد.

 

  • آباده ــ خواهر، ر ـ 251

شما اشتباه مي کنيد که خود را مظلوم و
در بند مي دانيد. به نظر ما پدر و مادر شما مصلحت شما را مي خواهند نه ضرر و ظلم
به شما. ازدواج امري است واجب و ضروري؛ البته شما مجبور نيستيد آن مورد که براي
شما در نظر گرفته اند بپذيريد ولي اگر از نظر دين و اخلاق مورد رضايت است به مصلحت
انديشي پدر و مادر احترام بگذاريد و براي آن مشکلاتي که در آخر نامه ذکر کرده ايد،
بهترين راه حل، ازدواج است. مي توانيد شط کنيد که مانع تحصيل شما نشوند. و اما
آنچه در مقدمه نامه آورده ايد، مطلب صحيحي نيست و پاسخ آن در کتاب «حجاب» استاد
شهيد مطهري آمده است: و اما اگر آن شخص را به صلاح خود از نظر دين و اخلاق نمي
بينيد با شدت مقاومت کنيد و تسليم زور و اکراه نشويد. دادگاه از شما حمايت خواهد
کرد.

 

  • سمنان ــ برادر محمد حسين همّتيان

در مورد احتياط واجب که در رساله
درباره ي تراشيدن ريش و بسياري موراد ديگر ذکر شده وظيفه اين است که مقلد يا بايد
به اين احتياط عمل کند و ريش نتراشد يا به فتواي مجتهدين ديگر که از سايرين اعلم
است رجوع کند. بنابراين، تراشيدن ريش به احتياط واجب حرام است ولي اگر مجتهدي پيدا
شد که فتواي جواز بدهد، مقلد مي تواند در اين مسله از او تقليد کند، در صورتي که
مجتهدي ديگر اعلم از او فتوي به حرمت ندهد. توضيح آن که احتياط واجب، فتوي نيست.

 

  • برادر، ق ـ م ـ ق

راه حل آن مشکل تنها ازدواج است. با
پيشنهاد خانواده موافقت کنيد و به زندگي ساده ولي خداپسندانه قانع باشيد. ازدواج
بر کسي که مي داند بدون آن به گناه مي افتد واجب است.

 

  • ساري ــ برادر علي جان فرهادي پور

خير! منظور آن نيست که شما خيال کرده
ايد. و در آن صورت، ازدواج جايز است. آدرس بدهيد تا پاسخ روشن تر داده شود.

 

  • اهواز ــ برادر، ج ـ س

1ـ با آن خواهر ازدواج کنيد، هيچ مانعي ندارد
بلکه بسيار مناسب است.

2ـ به آن برادر بگوئيد، آن عمل مانع
ازدواج نيست نگران نباشد.

 

  • برادر، م ـ ح

1ـ با زن نامحرم به تنهائي مسافرت نکنيد که
طبق روايات، سوم شما شيطان خواهد بود.

2ـ با آن دختر نمي توانيد ازدواج کنيد
و بايد از آن مورد صرف نظر نمائيد.

3ـ براي آن گناه توبه کنيد.

4ـ سوال ديگر شما روشن نيست.

 

  • دزفول ــ خواهر، م ـ م ـ ف ـ ن

1ـ دجّالاني که خود را به ظاهر طرفدار حق
جلوه مي دهند نه يک نفر است و نه اختصاص به زمان غيبت دارد. در همه ي دورانها و در
همه جا بوده است و هستند و خواهند بود.

2ـ عايشه در وقت ازدواج با رسول اکرم
(ص) نه ساله بود.

3ـ سعي کنيد به طور معمولي و متعارف
رفتار کنيد تا ديگران شما را يک انسان غير معمولي ندانند. شکست در يک آزمون نبايد
مؤمن را اينقدر مايوس کند، اعتمادتان را به لطف الهي بيشتر کنيد.

اگر برادرتان نصيحت را گوش نکرد و صداي
ترانه را بلند کرد، در اطاقي برويد که صداي آن شنيده نشود ولي سعي کنيد بر اعصاب
خود مسلط باشيد.

 

  • جهرم ــ برادر، محمود ـ پ ـز

1ـ به پزشک مراجعه کنيد.

2ـ آن آب پاک است، به مساله 73 رساله
مراجعه کنيد.

 

  • بهبهان ــ برادر سيد علي پناه خادمي

به جاي سوره ي حمد در نماز هيچ سوره اي
نمي توان خواند ولي به جاي تسبيحات اربعه، خواندن حمد کافي است.

 

  • بهبهان ــ برادر ماشاءالله

مبطلات روزه را در رساله بخوانيد. به
جز آنها هيچ چيزي روزه را باطل نمي کند.

 

  • جبهه جنوب ــ برادر ص 500 ل

ازدواج شما اشکالي ندارد.

 

  • منطقه جنگي ــ برادر، ح ـ هـ ـ ح

آن دختر محرم شما است. نمي توانيد با
او ازدواج کنيد.

 

  • بيرجندــ برادر، م ـ د ـ س ـ ي

شما کاملا طبيعي هستيد نگران نباشيد.

 

  • جبهه جنوب ــ برادر، م ـ ع ـ ا

انشاءالله مبارک است.

 

  • گيلان غرب ــ برادر، ع ـ ب ـ  گ 777

همسر خوب و مومنه خود را نگهداريد او
گناهي نکرده است. اگر تفصيل مطلب را خواستيد آدرس بدهيد. براي پاسخ بقيه ي سوالها
نيز آدرس لازم است.

 

  • شوشترــ برادر، م ـ چ

همسر خود را نگهداريد و به او بدبين
نباشيد. اگر توضيح کافي خواستيد آدرس بدهيد.

 

  • خوي ــ براي ا ـ ص ـ ز

به پزشک بيماريهاي مقاربتي مراجعه کنيد
و صريحا درد خود را به او بگوئيد، خجالت و تاخير جايز نيست. نمازهاي آن چناني شما
اشکال دارد.

 

  • تويسرکان ــ برادر عقاب ـ آـ م ـ 314

با او ازدواج کنيد ازدواج شما اشکالي
ندارد از گناهان خود توبه کنيد اگر توبه واقعي باشد و جدا پشيمان باشيد و در آينده
با اعمال صالحه گذشته سياه را جبران کنيد خداوند مي بخشد انشاءالله.

 

  • اهواز ــ برادر ش ـ الف

آن ازدواج جايز نيست و عقد باطل است.

 

  • گنبد کاووس ــ انسان مردد

گر چه راهنمائي آن شخص اشتباه بوده ولي
هر چه بوده گذشته است. ازدواج شما صحيح است و هيچ اشکالي ندارد و اگر آدرس بدهيد
توضيح بيشتري داده خواهد شد.

 

  • اهواز ــ برادرشا ـ ر‌ـ اـ ب

آن ازدواج مانعي ندارد نگران نباشيد.

 

  • تهران ــ برادر ع ـ رـس

ازدواج شما مانعي ندارد و انشاءالله
مبارک است.

 

  • اهوازــ برادر اـ ص ـ ن

به پزشک مراجعه کنيد.

 

  • برادران و خواهران

* عجب شيرـ ي.س * گرمسارـ ج.ت * جبهه جنوب ـ
عليرضا رضائي * جبهه جنوب ـ علي.ا.ک.خ * مشهدـ سيد حسن بلخي * خرم آبادـ علي داد و
يسکرمي * ميبدـ محمد رضا رادي ميبدي * ورامين ـ محمد عظيم بيک * تهران ـ نصراله
تهراني * تهران ـ محمد رضا فرجي * کهنوج ـ احمد عبدلي وارسته * تهران ـ محمد قاسمي
* بهبهان ـ عباس شيري * شاهرودـ عباس علي عرب اسدي * اهوازـ اصغر اميري * گيلان
غرب ـ سيف الدين * کرند غرب ـ محمد خداياري * خور نائين ـ سيد حسين موسوي * اصفهان
ـ احمد شفيعي * ايزد خواست ـ برادرع. ايزدي:

سوالات خود را از دفتر استفتاء امام
بپرسيد.

 

  • برادران و خواهران

* اهوازـ د.ا.ع * گيلان غرب ـ م.پ.ب * جبهه
جنوب ـ ج.ع.ف 10 * اهوازـ س.ص.م * بابلسرـ جعفر.م * خور و بيابانک ـ الف. ي *
شيراز ـ حسين م.ز.خ.ع * شيرازـ م.ع.ا.د * تهران ـ ر.ک.م.ب * تهران ـ آزيتا.ج *
جبهه جنوب ـ احمد عبداللهي * اهواز ـ ن.د.ر * غرب کشورـ مؤمن علي بيرانوند *
اهوازـ سيد عبدالله رحماني * دو رودـ پ.ت پيامني * بهشهر ـ رمضان عي آهني رکاوندي
* قم ـ ف.م.ح * سميرم ـ ک.الف.ب. ط.غ 20 * آران ـ الف.ب.5 * جبهه غرب ـ ش.ش * قم ـ
محمدرضا باقري * اصفهان ـ ا.و.س.س * اهوازـ مجيد خداياري * شوش ـ حسن وديعي * جبهه
جنوب ـ ح.م * قم ـ علي احمدي * گرگان ـ ر.غ ر.م * بابل ـ ف.ح * بردسير ـ م. ملک
قاسمي

لطفا نام کامل و آدرس دقيق پستي خود را
بنويسيد تا پاسخ خصوصي ارسال شود.

 

  • برادران و خواهران

* تهران ـ مهدي بيات * اهواز ـ احمد شهرکي *
اقليد فارس ـ محمدهادي کوثري * باختران ـ فرامرز فخرائي * تهران ـ خليل کيه
بادرودي * تهران ـ محمود مجيري * بابل ـ نور علي آهي اندي * رامهرمز ـ قاسم اميري
* رفسنجان ـ سيد احمد مجد زاده کرماني * تهران ـ ج. مرتجي * نائين ـ صفا قحار زاده
* تهران ـ علي اکبر مصيبي:

از نامه ها، مقالات، اشعار، تذکرات،
انتقادها و پيشنهادهاي جالب و ارزنده شما عزيزان سپاسگزاريم. اميد اينکه همواره ما
را مورد لطف خود قرار دهيد. موفق و پيروز باشيد.

 

/

منابع زيرزميني جهان اسلام

اوضاع کلي جهان اسلام

قسمت پنجم

محمدرضا حافظ نيا

حال به تشريح وضعيت موجود منابع زيرزميني جهان اسلام مي
پردازيم:

از خصوصيات منابع زيرزميني جهان اسلام استخراج مقدار زياد
و صدور آنها به ممالک پيشرفته مي باشد و گاهي اوقات بخش عمده اي از صادرات يک
منطقه را تشکيل مي دهند، مثلا اقتصاد خليج فارس به عوايد حاصل از صدور نفت وابسته
است و هم چون اقتصاد تک محصولي کشاورزي اين اقتصاد نيز تک محصولي بوده و خطرناک مي
باشد. يکي از هدفهاي مهم استعمارگران در زمان هاي گذشته با تسلط مستقيم خود بر
جهان اسلام، برداشت و استفاده از ذخاير زيرزميني بوده امروزه نيز سرمايه داران غرب
به عناوين مختلف مي کوشند تا از طريق تسلط اقتصادي حداکثر استفاده را از منابع
زيرزميني جهان اسلام ببرند. بالا رفتن ميزان توليد نفت و ديگر مواد اوليه صنعتي به
طور سرسام آور گسترش صنايع استخراجي، تعيين بهاي بيشتر مواد اوليه به وسيله ي
کمپانيهاي خارجي، سرمايه گذاري تراستهاي خارجي در جهان اسلام نمونه هايي از هدف
فوق مي باشد.

ما در اينجا بهره برداري از نفت و بازار آن را در جهان
بررسي مي کنيم تا خود به خود بعضي مسائل روشن شود. اکتشاف و استخراج و فروش آن به
جز در سرزمينهاي کمونيست در دست هفت کارتل بزرگ نفتي و عده اي شرکتهاي کوچک که
نسبت به هفت کارتل خيلي کوچک هستند مي باشد. بزرگترين آنها کارتل استاندارد او يل
اف نيوجرسي (S.O.
if new Jersy) مي باشد که قبلا متعلق به خانواده ي راکفلر بود و امروز 25٪ سهام
آن متعلق به آنهاست و رقم فروش ساليانه اين شرکت در سال 1956معادل 7 ميليارد دلار
بود و اين کارتل عظيم نفتي در تمام اين مناطق نفت خيز شعبه دارد و تمام مراحل
اکتشاف، تصفيه، حمل و نقل و فروش نفت را به عهده دارد.

ديگر از خصوصيات بازار نفت حرکت نفت از طرف ممالک توليد
کننده به ممالک مصرف کننده (پيشرفته) مي باشد. البته ممالک توليد کننده مقدار
ناچيزي را امکان دارد مصرف نمايند و ممالک مصرف کننده نيز مقدار ناچيزي را توليد
کنند. براي روشن شدن موضوع چند مورد آماري را ذکر مي کنيم.

توليد نفت خاورميانه در 1960 معادل 9/23٪ توليد جهان بوده
و در 1970 به غير 29٪ رسيده ولي مصرف آن به اضافه ي مصرف ديگر ممالک توليد کننده و
غير توليد کننده نفت در جهان که در رديف ممالک صنعتي نيستند همگي از 7/2٪ به 6٪
رسيده است که البته همين ممالک جهان سوم نيز در مصرف با همديگر فرق داشته اند.

آيا مصرف هندوستان با مصرف عربستان با هم برابري ميکند؟
مسلما خير.

توليد نفت نيم کره ي غربي (که اتازوني و کانادا و ونزوئلا
در راس قرار دارند) در 1960 برابر 7/55٪ و در 1970 به 8/37٪ رسيده است ولي مصرف
آنها از 3/56٪ به 40٪ رسيده است (اينجا لازم به تذکر است که کاهش در ارقام توليد و
مصرف به دو دليل مي باشد. اولا اين که نيم کره ي غربي در 1960 از نظر کمّي توليد
کننده بزرگي بود ولي بالا رفتن توليد ديگر نقاط در 1970 که به مجموعه ي توليد جهان
افزودند باعث شد که همان مقدار توليد با کمي بيشتر از آن در محاسبه درصد کمتري را ظاهرا
نشان بدهد.

و ثانيا چون در 1970 نسبت به 1960 مصرف بعضي نقاط زياد شده
بنابراين به مصرف دنيا افزوده شد و در محاسبه همان مقدار مصرف درصد کمتري را نشان
مي دهد. که در مقايسه ارقام بعدي روشن مي شود) توليد اروپاي غربي در 1960 معادل
4/1٪ و در 1970 به 9٪ رسيده است و مصرف آن در 1960 معادل 19٪ و در 1970 به 28٪
مصرف جهاني رسيده است.

از توليد خاور دور (که در راس آنها اندونزي و مالزي قرار
دارند) به طور قطعي رقمي در دست نيست ولي مصرف خاور دور (که در ژاپن در راس قرار
دارد) از 1/4٪ به 11٪ رسيده است.

توليد افريقا در 1960 معادل 3/1٪ و در 1970 به 13٪ يعني ده
برابر رسيده است چون که نفت آن مرغوب و نزديک بازار اروپاي غربي است.

توليد بلوک کمونيست که شوروي در راس آنها قرار دارد در
1960به 3/15٪ و در 1970 به 3/16٪ شده است و مصرف آنها از 4/13٪ به 15٪ رسيده است.

همه ي اين ارقام حقايقي را روشن مي سازد. افزايش سرسام آور
توليد شمال افريقا، خليج فارس و جزاير اندونزي از يک طرف و افزايش مصرف ژاپن،
اروپاي غربي و ديگر ممالک پيشرفته از طرف ديگر مبيّن چپاول جهان اسلام توسط
استکبار جهاني و حقايقي است که احتياجي به ذکر آن اينجا نيست. اين درصدها از مجموع
درصد جهاني با توليد دنيا در 1960 برابر با 1985 ميليون تن مقادير بسيار زيادي را
شامل مي شوند.

موضوع ديگري که اينجا قابل ذکر است نحوه ي استقرار
پالايشگاهها در جهان است. نفت خام بايد به پالايشگاه حمل شود تا به صور مختلف قابل
مصرف درآيد و مي دانيم که نقش پالايشگاه امروزه منحصر به توليد مواد سوختني نيست
بلکه در حقيقت با در برداشتن بخشهائي همانند صنايع پتروشيمي، مرکز صنعتي مي باشد.
به دلايلي که در ذيل گفته مي شود بعد از جنگ جهاني، در چگونگي استقرار پالايشگاهها
تحولي به وجود آمد به نحوي که کارتلهاي نفتي محل استقرار پالايشگاهها را از مراکز
توليد به مرکز مصرف منتقل کردند و روز به روز، هم ظرفيت و هم تعداد آنها افزايش
پيدا کرد. مثلا ظرفيت پالايشگاه هاي اروپاي غربي قبل از جنگ دوم جهاني (1945) ــ
/45000 بشکه در روز بود ولي در سال 1963 به ده برابر و در سال 1970 به سي برابر
يعني 13600000 بشکه در روز رسيد و در 1974 نزديک به 200 پالايشگاه در اروپاي غربي
به وجود آمد و در عوض ظرفيت پالايشگاه ها در نقاط توليد نه تنها افزايش نداشت بلکه
گاهي کاهش نيز داشت. عوامل مهمي که در موضوع فوق مؤثر بودند عبارتند از:

 

1ـ نفت خارج شده از چاه بالقوه (همان طور که ذکر شد) داراي
موادي است که پس از تصفيه به صورتهاي مختلف ظاهر مي کند (سوخت ــ پتروشيمي و غيره)
و اگر قرار باشد مواد تصفيه شده را به نقاط مصرف که باز ممالک خودشان است حمل کنند
وسائل حمل و نقل مجزا و زيادي مي خواهد در حالي که نفت خام را با يک وسيله حمل و
نقل (لوله ــ کشتي و غيره) مي تواند حمل کنند و در هزينه ي حمل و نقل، کلي، صرفه
جوئي مي شود.

 

2ـ همان طوري که گفتيم توليد و فروش و يا مصرف نفت احتياج
به سرمايه ها و کارد متخصص و ورزيده و غني از محتواي علمي دارد که سرزمينهاي توليد
کننده از اين امکانات معذورند و بنابراين در دام کارتلها مي افتند.

 

3ـ کارتلها که از طرف دولتهاي خود پشتيباني مي شوند ترجيح
مي دهند سرمايه خود را در کشور خود به کار اندازند تا بدين وسيله اولا باعث گسترش
صنايع خود بشوند و ثانيا ايجاد کار بيشتر براي مردم مملکت خود بنمايند و ثالثا از
عدم وجود ثبات سياسي در ممالک توليد کننده در امان بمانند و سرمايه هايشان به
اصطلاح بهتر در امان بماند.

4ـ با ايجاد پالايشگاه در مناطق توليد در واقع کمک به
صنعتي شدن اين مناطق و مصرف توليدات نفتي در مناطق توليد مي شود و با افزايش درجه
صنعتي دشن و رشد اقتصادي ميزان آزاد شدن از قيد وابستگي هاي اقتصادي، و اتکاي به
خود افزايش مي يابد و در نتيجه دست اين کارتلهاي چپاولگر را از سرزمين خود کوتاه
خواهند کرد. بنابراين فعلا که قدرت در دست کارتلها مي باشد عملا از استقرار صنعت
در مناطق توليد خودداري مي کنند. چون صدور مواد اوليه صنعتي از سرزمين توليد،
نبودن و يا پيشرفت کُند صنعت، وجود بيکاريهاي پنهان، وابستگي اقتصادي و تسلط
اقتصادي کارتلها و تراستهاي خارجي، اقتصاد متزلزل، فقر و افزايش بدبختي ها و غيره
از يک طرف ـ و در عوض مصرف مواد اوليه در منطقه توليد، وجود و پيشرفت صنعت، عدم
وجود بي کاريهاي پنهان، عدم وابستگي اقتصادي، و اتکاي به خود، اقتصاد توانا و غيره
با همديگر در ارتباط مي باشند.

اينها به طور خلاصه از عواملي بودند که باعث استقرار
پالايشگاه و صنعت در مناطق مصرف مي شوند و بالاخره بد نيست که متذکر شويم که از
اين خوان يغما تنها کارتلها استفاده نمي برند بلکه قسمت اعظم استفاده به جيب ممالک
مصرف کننده نفت از طريق اخذ عوايد گمرکي و غيره مي رود و درصد کمي به ممالک صاحب
نفت مي رسد و کمپانيها و کارتلها هستند که قيمت نفت در دنيا و هم چنين بهره ي
مالکانه ي ممالک توليد کننده را تعيين مي کنند. و ناگفته نماند که گاهي اوقات اين
کارتلها بهره مالکانه را از اين مقداري که هست نيز کاهش مي دهند و سازمان کشورهاي
صادر کننده ي نفت (اوپک) جهت جلوگيري از اين کاهش به وجود آمد. از مجموعه ي
اطلاعات و ارقام و سياستهاي ذکر شده که براي مجموع جهان داده شد به خصوص سرزمين
هاي توليد کننده که بخش اعظمت توليد جهان متعلق به جهان اسلام مي باشد مي توان
شخصا قضاوت نمود و موقعيت مناطق توليد را مشخص کرد. و اينجا است که ممالک مصرف
کننده که از منابع نفتي برخوردارند سعي دارند منابع نفتي خود را به صورت ذخيره نگه
دارند و با اين که از منابع نفتي فراوان برخوردارند احتياج امروز خود را از مناطق
توليد فعلي که خيلي با شرايط ساده و ارزان و مفت در اختيار آنها قرار مي گيرد
تامين کنند و هر روز هم سعي بر اين دارند که از نفت در صنايع جديد استفاده نمايند
و فقط به توليد انرژي از آن اکتفا نکنند و دست اندر کار پيدا کردن منابع جديد
توليد نيرو چون انرژي خورشيدي، گرماي دروني زمين، نيروي امواج و غيره هستند، و قبل
از اينکه مشکلاتي در امر دريافت نفت (چون تحريم نفتي اعراب) پيش آيد به فکر آينده
ي خود هستند و اگر چه تحريم نفتي اعراب نمونه اي از اتحاد و نقش مهم آنها در دنياي
امروز و قابل تحسين مي باشد ولي مسلمانان بايد بدانند که اين سلاح در آينده ممکن
است کارگر نباشد و بايد براي صرفه جويي در مصرف عوايد حاصل از نفت، و کاربرد آن در
ايجاد صنعت و گسترش دانشگاه هاي واقعي و افزايش تفکر عملي در تمام جهان اسلام و با
توجه به تعاليم اسلام برنامه ريزي صحيح صورت گيرد. تا در آينده خود مصرف کننده
مواد اوليه و تامين کننده ي احتياجات خود باشند و نيازي به غرب و شرق نداشته
باشند.

در اينجا به ذکر مشخصات نفت اکتفا مي گردد و يادآوري مي
شود که ساير مواد اوليه مولّد انرژي و غير مولد انرژي کمابيش سرنوشتي چون نفت
دارند و همه در يک اصل کلي مشترک هستند و آن اين که قسمت اعظم آنها توليد و به
ممالک صنعتي صادر مي شود و کارتلها و تراستهاي خارجي روز به روز در پيدا کردن
منابع جديدتر، سنگها به سينه مي زنند و ادعاي همکاري و نظرهاي خيرخواهانه دارند تا
بهتر بتوانند از اين شرايط سهل و موقعيت آسان کنوني براي بالا بردن سطح توليد و
چپاول هر چه بيشتر منابع ثروت نه تنها جهان اسلام بلکه کليه ي سرزمين هاي عقب
افتاده و در حال رشد جهان اقدام نمايند.

 

5ـ صنايع کارخانه اي: صنايع کارخانه اي در جهان اسلام از
گسترش کمي برخوردار است و تا اندازه اي علت آن در بخش مواد اوليه مطرح شد. صنايع
کارخانه اي که در جهان اسلام وجود دارند صنايعي سبک و بيشتر مصرفي مي باشند. به
عبارت ديگر صنايعي هستند که نيازهاي غذايي و نيازهاي زندگي روزمره ي مردم را تامين
مي کنند و خيلي به ندرت صنايع مادر به وجود آمده اند صنايع روغن کشي، غذائي، چوب
بري، سيمان، شيميائي، لاستيک، شيشه و نساجي و غيره نمونه هائي از صنايع سبک هستند
که البته در استقرار اين صنايع بايد نقش سرمايه گذاريهاي خارجي را در نظر گرفت.

صنايع ديگري که گسترش مي يابند صنايع استخراجي است اين
صنايع جهت توليد و استخراج هر چه بيشتر منابع اوليه از دل زمين رشد مي ـ يابند و
رابطه اي مستقيم بين آنها برقرار است و معمولا در مناطق معدن دار استقرار مي
يابند. صنايع ذوب فلزات جهت تهيه کانيهاي خالص و صرفه جويي در حمل و نقل آن
استقرار پيدا مي کنند شرکت يا مؤسسه اي که فلز را براي صدور استخراج مي کند سعي
دارد ناخالصي هاي آن را در محل توليد به جا گذارد و فقط هزينه ي حمل و نقل فلز را
به عهده بگيرد.

از خصوصيات ديگر صنايع جهان اسلام مونتاژي و واسطه اي بودن
آن است بدين صورت که مواد اوليه کارخانجات از ممالک پيشرفته وارد شده و با اندکي
تغييرات و اتصال قطعات مختلف، فرآورده ي صنعتي را به صورت کالاي مصرفي در آورده و
در بازار مصرف جهان اسلام به فروش مي رسانند و وقتي به دقت به مواد اوليه وارداتي
که خود نيز محصولات کارخانجات ممالک پيشرفته مي باشند نگريسته شود معلوم مي گردد
که آنها نيز حاصل مواد اوليه معدني و طبيعي مي باشند که قبلا به صورت مواد خام از
جهان اسلام و در حقيقت به غارت برده شده است.

از ويژگيهاي ديگر صنايع جهان اسلام وارداتي بودن تاسيسات و
ماشين آلات و تکنيک آن است. بدين معني که ماشين آلات و تاسيسات و کارخانجات از
خارج خريداري و در جهان اسلام با سرمايه هاي داخلي و يا خارجي يا تلفيقي از هر دو
نصب و با مواد اوليه وارداتي از آنها بهره برداري مي شود، و غالبا صنايع در مالکيت
سرمايه داران بزرگ بخش خصوصي و بعضا با مشارکت سرمايه داران کشورهاي امپرياليستي
مي باشد. (در مورد انگيزه هاي سرمايه گذاريهاي
سرمايه داران بين المللي و خارجي در جهان اسلام و
ممالک سوم بعدا صحبت خواهد شد).

 

6ـ بازرگاني: مشخصه ي کلي و اصل حاکم بر تجارت خارجي جهان
اسلام عبارت است از صدور موارد اوليه ي صنعتي و مورد نياز جهان پيشرفته و ورود
کالاهاي مصرفي و فرآورده هاي صنعتي و غير صنعتي از آنها، بدين معني که اقتصاد بخش
هاي مختلف جهان اسلام همان طور که قبلا ذکر شد در اثر سياست هاي اقتصادي استکبار
جهاني به صورت تک محصولي صادراتي در آمده است و در آمد حاصل از صدور اين ماده
اوليه فلزي و يا سوختي و يا کشاورزي منبع تامين اعتبار و بودجه ي آن مي باشد و
متاسفانه درآمد حاصل از صدور کالاهاي موصوف نهايتا به صورت واردات فرآوردهاي صنعتي
و کشاورزي و دامي و غيره مصرف مي گردد و در حقيقت جهان اسلام به صورت بازار مصرف
کالاهاي مازاد کشورهاي به اصطلاح پيشرفته در آمده است. چنان چه دقيقتر به موضوع
نگريسته شود اين حقيقت روشن مي شود که ممالک پيشرفته با خارج ساختن منابع ثروت
جهان اسلام به صورت مواد اوليه ارزان قيمت آنها را تغيير داده و به کالاهاي مصرفي
مورد نياز تبديل مي کنند که بهاي آنها نسبت به قيمت اوليه بسيار زياد است و از اين
طريق سود سرشاري به جيب مي زنند. اين موقعيت را تحصيل علم و دانش و اختراعات جديد
و سرمايه هاي عظيمي که بعد از انقلاب صنعتي به روي هم انباشته شده در اختيار آنها
قرار داده است. با چشم پوشيدن از بعضي امکانات محدود، اروپا و ژاين و غيره از نظر
مواد اوليه فقير، و از نظر دارا بودن کالاهاي صنعتي غني است، نقش آن به جز
کاتاليزور و واسطه اي که مواد اوليه را تبديل به کالاهاي صنعتي کرده و بفروشند چيز
ديگري نيست و از ما به التفاوت قيمت اين دو کالا (ماده ي اوليه و فرم ساخته شده ي مورد
استفاده) هم چون انگلي بر جان ساير نقاط جهان به زندگي خود ادامه مي دهند و
متخصصين علوم اجتماعي و اقتصادي و سياسي آن هر روز دست اندر کار طرح و اجراي
برنامه اي جهت برقرار بودن رابطه ي فوق يا هر رابطه اي که بتواند آينده ي آنها را
تامين کند مي باشند. در بازرگاني داخلي هم به دليل ضعيف بودن توليدات اقتصادي
داخلي (صنعتي و کشاورزي و غيره) و تکيه بر درآمد حاصل از صادرات ماده ي اوليه
متاسفانه شاهد تورم شبکه هاي توزيع کالاهاي مصرفي وارده از جهان پيشرفته مي باشد و
بازارهاي جهان اسلام از کالاهاي خارجي پر است و روز بروز تب مصرف در بين مسلمانان
در اثر سياستهاي استکباري جهاني بالا گرفته و در نهايت اين جريان باعث به غارت
رفتن منابع ثروت مسلمين و تضعيف اقتصاد جهان اسلام از طرفي و تقويت بنيانهاي
اقتصادي استکبار جهاني از طرف ديگر مي گردد. فلذا آنها در گسترش فرهنگ مصرف گرائي
در بين مسلمين تلاش مي نمايند و تبليغات سرسام آور اتحاديه هاي اقتصادي و تجارتي و
شرکت هاي صنعتي با کمک شعباتشان در ايجاد بازار فروش در جهان اسلام به نحو جالبي
براي آنها مفيد افتاده است. ايجاد نمايندگي ها و افزايش تجارت خانه هاي محصولات
صنعتي خارجي که باعث افزايش کاذبانه ي بخشي از توليد ثالث مي شوند[1]
نمونه اي از وسايل و امکانات جهت ايجاد بازار فروش محصولات صنعتي مي باشد.

 

7ـ وضعيت سرمايه:

جهان اسلام در رديف ممالک در حال رشد مي باشد که يکي از
خصوصيات آنها ظاهرا کمبود سرمايه است. شايد اين موضوع نسبت به کشورهاي پيشرفته که
بعضا داراي غولهاي سرمايه اي چون کارتلها و تراستها که از ثروت همين ممالک پولدار
شده اند مي باشند به ظاهر صدق کند ولي اساسا جهان اسلام از نظر سرمايه جهت پايه
ريزي بنيانهاي اقتصادي در همه ي بخشها براي رهايي از قيد سرمايه هاي خارجي فقير
نيست بلکه طريقه ي مصرف سرمايه صحيح نيست و سرمايه ها هدر مي روند عوايد حاصل از
فروش منابع اوليه به جاي اينکه روي هم انباشته شوند و پايه گذار اقتصاد شکوفا
گردند خرج مصارف بيهوده مي کردند. هندوستان و ژاپن و چين نسبت به جهان اسلام از
نظر سرمايه خيلي فقير بودند ولي توانستند در نهايت فقر بر طبق برنامه ريزي متناسب
بر شرايط و خصوصيات خود پايه هاي صنعت و کشاورزي پيشرفته را به وجود آورند. هدف از
ذکر آنها و آوردن مثالها به خاطر اين نيست که مورد مثال کاملا سرمشق قرار گيرد
بلکه مي تواند ثابت کند که کمبود سرمايه نمي تواند دليلي براي دست روي دست گذاشتن
و ايجاد نکردن صنايع مادر و تربيت کادر متخصص و ورزيده و علمي و توسعه دامپروري و
کشاورزي پيشرفت باشد.

مگر سرمايه جهان اسلام در سازندگي بزرگترين سرمايه داران
دنيا (کارتلها و تراستها) مؤثر نبوده است؟ مگر همين سرمايه تبديل به آن سرمايه
نشده است؟ مسلما همين طوري بوده است! مگر تمام ماشين ها و اتومبيل هاي لوکس و
آخرين سيستم و غير لوکس که به مقدار بسيار زياد و بيش از نياز معقول در خيابان هاي
شهرهاي جهان اسلام متراکم گرديده و منشا مسائل و مشکلات فراوان اقتصادي و اجتماعي
و نتيجتاً هدر رفتن بودجه ها و سرمايه هاي هنگفتي مي شود ثروت نبوده اند و آيا مي
توان آنها را به سادگي محاسبه کرد؟ در حقيقت آنها سرمايه هايي هستند که احتکار شده
و به مرور نابود مي شوند! مگر تمام وسايل خانگي لوکس ساخته شده ي غرب و شرق با
گران ترين قيمت و دکورسازي ها و تزئينات بيهوده و احتکار کالاهاي تزئيني و تشديد
زمينه هاي مصرف بيهود کالاها به صورت اسراف سرمايه نيستند که به صورتهاي مختلف
تظاهر مي کنند و باعث راکد شدن سرمايه ها مي شوند؟ و از طرفي باعث تقويت تراستها و
شرکتهاي توليدي و تجاري غرب و شرق مي گردند. اگر درست دقت شود مُد شدن هر پديده و
ارزش شدن آن که با دسيسه هاي حساب شده استکبار جهاني صورت مي پذيرد از پوشاک گرفته
تا خوراک و لوازم زندگي و غيره به مقدار زياد سرمايه ها را من غير مستقيم هدر مي
دهند، در صورتي که با انباشته شدن سرمايه هاي مصرف شده در زمينه هاي مزبور مي توان
سرمايه هاي کلاني را به منظور پايه ريزي بنيادهاي اقتصادي جهان اسلام فراهم نمود و
از آنها در سرمايه هاي گذاريهاي توليدي استفاده کرد. از نمونه هاي فوق فراوان است
و چشم بصيرت مي خواهد که در زندگي روزمره آنها را ببيند و درک نمايد. پس معلوم مي
شود جهان اسلام سرمايه کم ندارد، بلکه از سرمايه ها به طور صحيح بهره برداري نمي
شود و سرمايه داران بزرگ جهان را مي سازند و تا زماني که اين روند ادامه داشته
باشد بايد جهان اسلام هم چنان دربند سرمايه هاي خارجي و عقب افتادگي اقتصادي باقي
بماند و هر روز بيشتر استثمار اقتصادي بشود. بنابراين بايد بر پايه ي آموزش هاي
اسلامي سطح فکر مردم مسلمان بالا برود تا بدين وسيله از هدر رفتن اين سرمايه ها
جلوگيري شود و براي بهسازي اوضاع مسلمانان به کار برده شود. موضوع ديگر قابل بررسي
در ارتباط با وضعيت سرمايه در جهان اسلام پديده ي سرمايه گذاريهاي خارجيان در قسمت
هاي مختلف آن است البته به نقش اين سرمايه گذاريها در ممالک جهان سوم گاهي اوقات
خوش بينانه نگريسته مي شود در حالي که سرمايه گذاران خارجي در جهان سوم همان
سرمايه داراني هستند که مواد اوليه را از آن جدا مي کردند و اکنون که ممالک آنها
جا و مکان جهت استقرار صنايع و واحدهاي توليدي را ندارد و آلودگي محيط زيست آنها،
زندگي کردن را در آن جا دشوار کرده است و از طرف ديگر عواملي چون وجود مواد اوليه،
نيروي انساني ارزان ــ تسهيلات گمرکي و حمل و نقل ماليات، بازار فروش در ممالک
جهان سوم، باعث سرازير شدن سرمايه ها به اين ممالک شده است.

جهان اسلام که از نظر ويژگيهاي اقتصادي و اجتماعي در
مجموعه ي جهان سوم قرار مي گيرد نيز از اين پديده به دور نبوده و سرمايه گذاريهاي
خارجي در آن با توجه به علل فوق الذکر صورت مي گيرد. محيط زيست در ممالک صنعتي
بسيار آلوده شده و براي جلوگيري از آلودگي قوانين سخت تصويب گرديده و ايجاد صنايع
جديد در کنار صنايع قديم بسيار مشکل شده است لذا تراستهاي قديمي شعبات جديدشان را
در زمينه ي صنايع سبک چه به صورت شرکت خصوصي و چه به صورت مشارکت در نقاط مختلف
جهان اسلام ايجاد مي کنند و از مزاياي ذکر شده در فوق استفاده مي نمايند. يک بنگاه
شعبه ي خصوصي خارجي که در ممالک جهان سوم سرمايه گذاري مي کند ساليانه 10٪ سرمايه
اش سود نصيبش مي شود و بنابراين در مدت ده سال به اندازه کل سرمايه اش و در 20 سال
دو برابر سرمايه اش را مي تواند با شرايط سهل و آسان به کشور خودش انتقال دهد و
مرتبا با کمک سرمايه اش مملکت سرمايه گذاري شده را لخت کند و نتيجه ي اين سرمايه
گذاريهاي خارجي جلوگيري از رشد اقتصادي و ريخته شدن ثروتهاي اين ممالک به جيب
سرمايه داران خارجي مي باشد.

ادامه دارد

 




توليد به سه نوع تقسيم مي شود: توليد اوليه ــ ثانويه ــ ثالث.

الف: توليد اوليه به آنچه از طبيع استخراج مي
شود اطلاق مي گردد مانند: منابع طبيعي، معادن، محصولات کشاورزي.

ب: توليد ثانويه: به آنچه که از تغيير و تبديل
توليد اوليه ناشي مي گردد گفته مي شود مانند فرآورده هاي شيميايي.

ج: توليد ثالث به بخش هاي مختلف خدمات گفته مي
شود امور اداري، بازرگاني، ويزيتوري و غيره البته تعليم و تربيت، پزشکي و غيره نيز
از مجموعه ي خدمات محسوب مي گردد.

/

پرسش ها و پاسخ ها

ياد خدا

س ـ آيا ياد خدا آرام بخش است يا ترس
آور؟ خداوند در سوره رعد آيه 28 مي فرمايد: «ألاٰ بذکر الله تطمئن القلوب» و در
سوره ي انفال آيه 2 مي فرمايد: «اذا ذکر الله و جلت قلوبهم» چگونه اين تضاد را
توجه مي کنيد؟ (هـ . منصوري).

ج ـ پاسخ سوال شما در سوره ي زمر آيه 23 آمده است: «الله
نزل احسن الحديث کتابا متشابها تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و
قلوبهم الي ذکر الله …».

 

توضيح مطلب:

خداوند در دو مورد از قرآن در وصف مؤمنان و خاشعان فرموده
است «الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم»، (سوره ي حج آيه 28 و سوره ي انفال آيه
2)
در سوره ي انفال، مؤمنان را منحصرا کساني مي داند که داراي چنين صفتي هستند. يعني
هر گاه نام خدا را مي شنوند دلهاشان ترسان و لرزان مي شود. و از اين جمله استفاده
مي شود که نام خدا براي مؤمن مايه ي ترس و هراس است.

و در سوره ي رعد مي فرمايد: «الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم
بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب» آنان که ايمان آوردند و دلهاشان به ياد خدا
آرام مي شود؛ هان که ياد خدا تنها آرام بخش دلها است. اين آيه نه تنها ياد خدا را
آرام بخش دل مؤمنان مي داند بلکه پس از ذکر اطمينان مؤمنان، با يک جمله جداگانه و
اعلام عمومي، ياد خدا را مايه آرامش همه دلها خوانده است. بلکه مقدم داشتن کلمه
«بذکرالله» که بايد مؤخر باشد طبق قواعد ادبيات عرب، دلالت بر حصر دارد. يعني هيچ
امر ديگري اين صفت را ندارد که آرامش راستين به دلهاي مضطرب و پريشان بخشد.

از نظر ظاهر، ميان اين دو مطلب تضاد است؛ و اين سوال را بر
مي انگيزد که: آيا ياد خدا ترس آور است يا آرام بخش؟

در سوره ي زمر آيه 23 که قبلا ذکر شد هر دو مطلب را در
کنار هم آورده است: «خداوند قرآن را فرو فرستاد که بهترين سخن است. کتابي است که
مطالبش هم آهنگ و همانند است و هر يک بر ديگري عطف شده، (يعني آيات هر يک روشنگر
ديگري است) کتابي است که با شنيدن آن لرزه بر اندام مؤمناني مي افتد که از قهر خدا
ترسانند و سپس دلها و بدنهاشان با ياد خدا آرام مي گيرد».

از اين که هر دو مطلب در اين آيه در کنار هم آمده است،
روشن مي شود که تضادي ميان آنها نيست و هر يک از ترس و آرامش دليل و علتي دارد گر
چه هر دو با ياد خدا و تلاوت آيات خدا همراه است. بنابراين بايد دقت کرد و راز اين
ترس و آرامش را پيدا نمود.

 

انگيزه هاي ترس از خدا

ترس از خدا انگيزه هاي مختلفي دارد. گاهي انسان ــ به دليل
گناهان بزرگي که مرتکب شده ــ از خشم و غضب الهي مي ترسد و خود را مستحق سخت ترين
عقاب مي داند. ترس از گذشته ي سياه و پر گناه و ترس از آينده ي تاريک که نمي داند
بار چه گناهاني را به دوش خواهد کشيد. امام صادق عليه السلام فرمود: «المؤمن بين
مخافتين: ذنب قد مضي لا يدري ما صنع الله فيه و عمر قد بقي لا يدري ما يکتب فيه من
المهالك فهو لا يصبح الا خائفا و لا يصلحه الا الخوف» (اصول کافي،
ج2،
ص71). مومن ميان
دو نگراني است: نگراني از گناه گذشته که نمي داند خداوند با آن چه کرده است
(بخشيده يا نبخشيده است) و نگراني از عمر باقيمانده که نمي داند چه لغزشهاي
هولناکي در آن از او سر خواهد زد؛ پس مؤمن هميشه ترسان است و به جز ترس او را
اصلاح نمي کند.

و گاهي ترس ناشي از احساس سنگيني مسئوليت است که انسان خود
را بدون کمک و ياري خدا از انجام آنها ناتوان مي بيند و از واگذاري خدا هراس دارد.
اين ترس حتي در معصومين نيز هست. و گاهي ناشي از نهايت قرب به درگاه الهي است که
مقربان خاص او از کمترين توجه به غير نگردانند مبادا موجب کمترين توقف در حرکت و
مسير الي الله باشد. حتي بعضي از اعمال که براي افراد معمولي خوب و مناسب است آنها
براي خود لغزش مي دانند و از آن توبه مي کنند. «حسنات الابرار سيئات المقربين».

و گاهي ترس، تنها به دليل احساس عظمت الهي و ناچيزي خويشتن
است. آنان که خداوند را به حق مي شناسند، هميشه در دل احساس خوف و خشيت مي کنند:
«انما يخشي الله من عباده العلماء» تنها دانايانند که از خداوند ترس و خشيت دارند.
بعضي از علما قائلند که خوف به هر ترسي گفته مي شود ولي خشيت ترسي است که ناشي از
احساس عظمت و جلال الهي است و اين اختصاص به دانايان دارد.

 

دليل آرامش دلها با ياد خدا

و اما آرامش دلها و رفع نگراني و اضطراب با ياد خدا به اين
دليل است که انسان به فطرت پاک، خدادادي احساس مي کند، تنها قدرت مهيمن بر همه
جهان آن نيروي غيبي است که همه چيز در برابر اراده ي او خاضع است و او نيازي ندارد
تا به کسي ستم روا دارد و چون هر چه به وقوع مي پيوندد از قدرت او سرچشمه مي گيرد
پس او به هيچ ستمي راضي نيست و هر ستمي را تلافي خواهد کرد. و او مهربان است و
رحمت او بي پايان. و او تواب است و توبه ي هر گنهکار را مي پذيرد بنابراين مؤمن در
عين حال که به دليل گناهان خود مضطرب و پريشان است با ياد رحمت الهي مطمئن و آرام
مي شود. و پيوسته ميان اين آرامش و نگراني و خوف و رجاء است.

و از سوي ديگر انسان احساس مي کند که تنها پناهگاه و رکن
مورد اعتماد که در هر مشکلي فريادرس او است خداوند است و حتي آنان که به زبان خدا
را انکار مي کنند در تاريکي ها و ناهمواريهاي زندگي تنها چيزي که آنها را از
نگراني نجات مي دهد و اضطراب و تشويش را به اميد مبدل مي سازد کشش و جاذبه ي فطري
به سوي آن ذات مقدس است که هر انسان در سختي ها و نگراني ها آنگاه که از همه ي
عوامل طبيعي نااميد شود خدا را احساس مي کند و به او رو مي آورد و از او ياري مي
خواهد. در قرآن مکرر آمده است که کفار نيز وقتي در ميان امواج خروشان دريا گرفتار
مي شوند با کمال اخلاص رو به سوي خدا مي آورند و چون نجات يافتند او را فراموش مي
کنند.

 

انحصار آرامش در ياد خدا

چرا قرآن آرامش دلها را منحصر در ياد خدا مي داند؟

زيرا آن آرامشي که با ياد خدا است واقعي است نه پنداري و
چيزهاي ديگر که آرامش بخش است يا داروهائي است که نيروي تخيل انسان را افزايش مي
دهد تا با خيالات خود را قانع کند و يا او را به خواب فرو مي برد تا زندگي و
مشکلات آن را فراموش نمايد و چون به هوش آمد دلهره ي او دو چندان خواهد شد. و يا
اعتماد به غير خدا است که ديري نمي پايد که پوچي او روشن مي شود ولي اطميناني که
از ياد خدا به دست مي آيد ناشي از پشت گرمي و اعتماد به ذات لايزالي است که هر چه
در عالم وجود مي گذرد تحت نفوذ قدرت و سلطه ي او است.

اين اطمينان قلب گر چه همگاني است ولي مؤمنان با اختلاف
مراتب ايمان از درجات والاتري از اطمينان قلب برخوردارند. ايمان تنها درک و يقين
نيست چه بسا چيزي را يقين به وجودش داريم ولي اين يقين ادراکي نتوانسته است بر
احساسات ما غلبه کند و دل و اعضاء، و جوارح ما را پيرو خود کند.

همه ي ما مي دانيم که مرده جماد است و کاري از او ساخته
نيست در عين حال اکثر مردم از ماندن در کنار يک مرده به تنهائي احساس وحشت مي
کنند. بنابراين آن يقيني ايمان است که بر احساسات انسان حکومت داشته باشد و قلب و
ساير اعضاي انسان را پيرو خود کند. ايمان مرحله اي است بالاتر از علم و يقين
ادراکي. کسي که به خدا و روز جزا ايمان دارد قلبش خاشع و اعمالش صالح است و آن
ايمان داراي مراتب و درجات است و به همين اختلاف مراتب ايمان، مراتب اطمينان قلب و
پيروي اعضا نيز مختلف است تا جائي که از نظر پيروي اعضا به عصمت مي رسد و هيچ
حرکتي که ناشي از غير ايمان به خدا باشد از او سر نمي زند. و از نظر اطمينان به
جائي مي رسد که از هيچ چيز نمي هراسد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اگر تمامي
جنگجويان عرب دست به دست هم دهند و بر من هجوم آوردند از آنها هراسي ندارم».

اين گونه اطمينان قلب در حوادث ناشي از آن ايماني است که
فرمود: «اگر پرده ها بالا برود، بر يقينم افزوده نخواهد شد».

آري! او پشت پرده را مي بيند بلکه براي او پرده اي نيست.

بنابراين منافاتي ميان ترس و اطمينان نيست. هر انسان معتقد
به خدا به گونه اي از خدا مي ترسد و هر انساني به حسب اختلاف درجات ايمان يا احساس
وجود خدا، با ياد او اضطراب و نگراني را از خود دور مي کند. و همان مؤمناني که از
نام خدا لرزه بر اندامشان مي افتد به دليل ترس از گناهان خويش چون توجه به رحمت بي
پايان او مي کنند آرامش مي يابند.

و از اين روي مؤمن هميشه بايد ميان خوف و رجاء، ترس و اميد
باشد. ترس از عاقبت کردارهاي اعمال خويش و اميد به رحمت بي پايان پروردگار. خداوند
در قرآن کريم به تکرار هر دو خصلت را در مؤمنان بر مي انگيزد. به عنوان نمونه در
سوره ي حجر آمده است: «نبيء عبادي اني انا الغفور الرحيم و ان عذابي هو العذاب
الاليم». اي رسول خدا بندگانم را آگاه ساز که تنها منم که آمرزنده و مهربانم تنها
عذاب من عذابي دردناک است. آياتي که اين معني را مي رساند بسيار است. به آيات 98
مائده، 165 انعام، 167 اعراف، 3 مومن و 43 فصلت مراجعه شود.

 

/

گوشه اي از زندگي امام صادق عليه السلام

سيد محمد جواد مهري

بيست و پنجم شوال سال روز شهادت يکي از
درخشنده ترين چهره هاي تابناک تاريخ، ششمين راهبر راستين اسلام، پس از پيامبر
گرامي صلي الله عليه و آله، يعني امام جعفر صادق عليه السلام است. و از اينکه
فرازي کوتاه از دوران زندگي محنت بار اين امام بزرگوار را روزنه اي از آزادي فرا
گرفته بود، و در اين مدت کوتاه که دوران فرسودگي و فرتوتي حکومت اموي و نوزادي و
آشفتگي حکومت عباسيان بود، امام صادق عليه السلام فرصت را غنيمت شمرده و براي
بازگشائي درهاي مکتب اسلام که از يک سو دچار اهانت و از سوئي ديگر گرفتار سستي و
پژمردگي شده بود،  قيام کرد.

بي گمان، در آن زمان کوتاه با آن همه
تبليغات مسموم دشمنان اهل بيت و جنايتهاي بيشماري که توسط امويان بر فرهنگ اسلام
وارد شده، و احکام خدا را واژگون جلوه داده بودند، و با ملاحظه ي تمام جوانب سياسي
اجتماعي امت اسلام، نه مجال حکومت کردن و نه توان آن را با آن شيعيان اندکي که
سراسر زندگيشان را ستم و جور فرا گرفته بود و اکنون تنها فرصت نفس کشيدن به آنها
داده شده بود، داشت و لذا تنها راه چاره در اين ديد که مردم را با فرهنگ اسلام
آشنا سازد و با اين آموزش علمي، در دراز مدت، آماده ي قيام عملي و بر اندازي
حکومتهاي جائرانه شوند و حکومت عدل الهي را جايگزين حکومت هاي خود کامه کنند.

و بدين سان منزل آن حضرت، در آن زمان
همانند دانشگاهي بود که پيوسته از دانش پژوهان براي دريافت علوم حديث، تفسير،
حکمت، کلام و و… موج مي زد که گفته اند، در حدود چهار هزار دانشمند مشهور پاي
سخنان دلرباي امام نشسته و از آن اقيانوس بيکران علم و فضليت، قطره اي نصيبشان شده
بود. و نه تنها اهل مدينه از آن آموزشگاه بهره مي­بردند، که آوازه ي امام به سراسر
جهان اسلام رسيده و چون مي ديدند که مجلس بحث امام از تنگنا و فشار هيئت حاکم خارج
شده، از کشورهاي دور دست نيز روايان و دانش اندوزان براي دريافت علم و روايت به
سوي آموزشگاه امام صادق روانه مي شدند و امام به عنوان رهبر حرکت علمي و فکري نزد
خواص و عوام به شمار مي آمد.

قبل از اين که اين دوران شکوفائي را به
ياد آوريم، مختصر اشاره اي مي کنيم به دوران گذشته امام صادق (ع) که چگونه در آن
دورانهاي ستم و وحشيگري و رعب مي زيست.

 

امام صادق و دوران امويان

امام صادق در شب جمعه 17 ربيع الاول 82
هجري قمري ــ در ايام تصدي عبدالملک مروان ــ به دنيا آمد. ايشان در زماني چشم به
دنيا گشود که پيشوايان ستم و سفاّکان خون آشام اموي، حکومت امت مسلمان را غاصبانه
و جائرانه به دست گرفته و هماره براي از دست ندادن تخت و تاج سلطنت، قربانياني را
بدون ارتکاب جرم از مسلمانان مي گرفتند، و با غارت و چپاول و ارتکاب بدترين و زشت ترين
جنايتها، حکومت خود را نگه مي داشتند.

امام صادق (ع) 12 سال در آغوش پر مهر
جدّ بزرگوارش امام سجاد صلوات الله عليه زندگي کرد، و پس از شهادت ايشان، 19 سال
در زير سايه ي پدر مهربانش امام باقر صلوات الله عليه عمر شريف خويش را گذراند.

امام صادق (ع) در آن دوران پر تلاطم که
بيشترين مصيبت ها، گرفتاري ها، سختي ها، محنت ها و بلاها بر سر ياران و پيروان آل
محمد (ص) فرو مي ريخت، زندگي را با قلبي آرام و مطمئن به وعده ي خداوند گذراند و
مصيبت ها را براي خدا تحمل کرد.

آن حضرت سه سال از عمر خويش را در
دوران حکومت عبدالملک مروان، نه سال و هشت ماه در ايام تصدي وليد، سه سال و سه ماه
در زمان خلافت غاصبانه سليمان، دو سال و پنج ماه در حکومت عمر بن عبدالعزيز، چهار
سال و يک ماه در حکومت يزيد بن عبدالملک، 20 سال در سلطنت هشام بن عبدالملک، يک
سال در حکومت وليد بن يزيد و 6 ماه در حکومت پر هرج و مرج يزيد بن وليد گذراند و
بدين سان چهل و چهار سال و سه ماه انواع ستم ها و محنت هائي که بر مردم بيگناه و
خصوصا اهل بيت پيامبر روا مي داشتند، شاهد بود.

امام صادق شاهد مسموم شدن و به شهادت
رسيدن جدش و پدرش به دست آن شاهان ستمگر بود و در هر چند وقتي، يک بار مي ديد که
يکي از بزرگان يا چند تن از اهل بيت پيامبر به نحو فجيعي به دست آن فاسقان سلطه گر
به شهادت مي رسيدند. در هر صورت، زندگاني امام صادق عليه السلام غرق در درياهاي
محنت و رنج و بلائي بود که از طرف زمامداران حق کش و ستم خواه بر ملت مسلمان روا داشته
بودند و با اين حال، هيچ گاه از دفاع ــ چه به صورت علني و آشکار و چه مخفيانه با
پيروان اندکش ــ دست بر نمي داشت و مردم را از همکاري و همزيستي با ستمگران جدا
جلوگيري مي نمود.

تاخت و تاز بيش از حد زمامداران اموي،
حکومتشان را به پريشاني و اضطراب کشانده و راه را براي قيامهائي گسترده مي گشود. و
از سوي ديگر علاقه و دلبستگي مردم که از آن حکومت هاي پليد به تنگ آمده بودند، به
اهل بيت پيامبر (ص) بيشتر شده، در گوشه و کنار جلسه ها و کنگره هاي پنهاني براي يک
دگرگوني عمومي و برانداختن حکومت امويان و سپردن مملکت به آل محمد افزوني مي يافت.

 

امام صادق و دوران عباسيان

در اين ميدان پر اضطراب که مردم سعي در
براندازي حکومت امويان و واگذاري آن به اهل بيت ــ خلفاي واقعي پيامبرــ داشتند،
عباسيان از فرصت سوء استفاده کرده و در پي بهره بردن برآمدند. و درست در آن موقع
که آتش انقلاب زبانه کشيده، امويان را در کام خود فرو مي برد، و مردم براي آل محمد
شعار مي دادند، اينان (عباسيان) فريب گرايانه خود را از نزديکترين افراد به پيامبر
(ص) معرفي کرده و در حالي که مردم هنوز درگير با تفاله هاي حکومت سابق بودند، بر
کرسي خلافت دست يافتند. سفاح عباسي با نيرنگ روي کار آمد و خود را به عنوان فردي
که براي بيعت گرفتن به نفع آل علي (ع) گماشته شده!، به مردم معرفي کرد و با
استفاده از نام مقدس آل علي (ع) جاي پاي خود را محکم نموده، با خيال راحت به چپاول
بيت المال و ظلم و ستم پرداخت.

پس از هلاکت سفاح، نوبت به برادرش
منصور رسيد. منصور يکي از داهيه ترين و سياستمدارترين خلفاي بني عباس بود که
توانست در آن دوران خطرناک ــ که از سوئي احتمال قيام علويان مي رفت و از سوئي
ديگر علماي مدينه، حکومت عباسيان را تخطئه کرده بودند و هم چنين امکان اجتماع و
قيام امويان شکست خورده بودــ با ساختن دژي محکم از اجساد بي گناهان، و آوردنِ
فشار اقتصادي بر مردم و لاي ديوار گذاشتن دشمنان خويش، بي رحمانه ريختن خون
فرزندان علي عليه السلام، حکومت خود را تثبيت کند.

قساوت قلب و سنگ دلي منصور دوانيقي به
حدي زياد بود که داستان هاي بسياري از ظلمها و ستمهاي او در تاريخ ثبت شده، و براي
نمونه يکي از آنها را نقل مي کنيم:

عبدالله بن حسن يکي از سران علويان بود
که همراه با بسياري از خويشان خود در زندان او به سر مي بردند. منصور در يکي از
مسافرتهاي خويش که به حج! رفته بود، با دختر عبدالله بن حسن مواجه شد. آن دختر بچه
خواست با سرودن چند بيت شعر، شفقت منصور را جلب کرده، شايد پدرش را آزاد کند، لذا
اين چند بيت را سرود:

«رحم کن بر کهنسالي شکسته که در رندان
تو با غل و زنجير به سر مي برد و رحم کن بر خردسالان بني يزيد که از فقد تو يتيم
شدند نه از فقد پدرشان. اگر خواستي نسبت به ما صلهٔ رحم کني، که جدّ ما و جدّ شما
خويشند و از هم دور نيستند…»

منصور در پاسخ گفت: خوب شد يادم آوردي!
برويد او را در سياهچال زندان به زيرزمين بيافکنيد تا جان بسپارد!!

 

منصور و ترس از امام صادق (ع)

منصور بيش از همه از امام صادق (ع)
وحشت داشت، نکند جواب مثبت به انقلابيون داده و به فکر رياست افتد. هر چه باشد او
سرور خاندان نبوت و رهبر هزاران نفر از شيعيان و مسلمانان است و از سوئي ديگر همه
روزه بيش از صدها دانشمند از نقاط مختلف جهان اسلام از محضر درسش استفاده مي کنند.
از اين روي، با احتياط زياد، امام را تحت نظارت و مراقبت قرار داد. او با اينکه در
صورت ظاهر چيزي که علامت قيام در آن باشد، از امام نمي ديد ولي ترس آن داشت که
امام در خفا و پنهان، با يارانش قصد براندازي داشته باشند، و لذا چندين بار، از
راههاي گوناگون امام را آزمايش کرد و چون امام با ديد تيزبينش و علم الهيش رازهاي
نهان را مي ديد با کمال احتياط با جاسوسان رژيم برخورد مي کرد و کوچکترين مدرکي به
دست دشمن نمي داد.

ابن شهر آشوب در مناقب خود (ج2، ص302)
نقل مي کند:

يک بار منصور دوانيقي خواست امام را
آزمايش کند که دستاويزي براي بازخواست آن حضرت در آينده داشته باشد. لذا ابن مهاجر
را طلبيد و به او گفت: اين پول را بگير و به مدينه برو. با عبدالله بن حسن و جعفر
بن محمد و خويشاوندان آنها ديدار کن و به آنان بگو: من از شيعيان خراساني شما هستم
و آنها اين مبلغ را براي شما فرستاده اند. و به هر يک مقداري از اين پول بپرداز و
بگو: من فرستاده اي بيش نيستم، لذا دوست دارم نوشته هائي از شما داشته باشم که
بدانند پول را به شما پرداخته ام.

ابن مهاجر روانه مدينه شد. پس از
بازگشت، منصور از او پرسيد: با آنان چه کردي؟ پاسخ داد: با آنها برخورد کردم و از
همه قبض رسيد گرفتم مگر جعفر بن محمد. هنگامي که به ديدن وي رفتم، در مسجد پيامبر
مشغول نماز خواندن بود پشت سر او نشستم. او به سرعت نماز را تمام کرد و بلند شد که
برود. به سوي من نگاه کرد و فرمود: « اي مرد! از خدا بترس و اهل بيت پيامبر را
فريب مده چرا که آنها تازه از شر امويان رهائي يافته اند و همه نيازمندند» عرض
کردم: چه مي فرمائيد؟ متوجه نشدم! فرمود: «نزديک بيا» نزديک رفتم، او به آنچه بين
من و تو گذشته بود خبر داد، گويا با ما بوده است.

منصور گفت: اي فرزند مهاجر! نيست از
اهل بيت پيامبر مگر اين که يکي از آنها حديث مي گويد و جعفر بن محمد امروز حديث
گوي ما است.

 

امام صادق و سران انقلاب

امام صادق (ع) که زمان را به هيچ وجه
مناسب نمي ديد و از طرفي آگاه بود که بيشتر ياران و نزديکان وي، داراي ايماني ضعيف
هستند و در برابر فشار و زور تحمل خود را از دست مي دهند و يا براي انگيزه هايي
مادي گرد وجود امام جمع شده اند و ديگران هم که زياد به مجلس امام حاضر مي شوند،
مي خواهند دانش و فضيليتي براي خود کسب کنند و گر نه اگر احساس خطر کنند يک لحظه
هم به آنجا نمي آيند؛ از اين روي، جواب منفي به سران انقلاب مي داد.

ابومسلم خراساني که در بر اندازي حکومت
بني اميه نقش به سزائي داشت و مردي نيرومند بود، هنگامي که بني اميه سرکوب شده
بودند، به امام نامه اي نوشت و از ايشان خواست که خود را براي خلافت مردم آماده
کند. حضرت در پاسخ وي چنين نوشت: «نه تو از افراد (پيروان) من هستي و نه اين زمان،
زمان من است»، (يعني شرايط زماني مناسب نمي باشد که من خلافت ظاهري را به دست
گيرم).

و هم چنين ابوسلمه در اوائل نهضت، و
قبل از اينکه ارتش وي برسد، خلافت را به امام پيشنهاد کرد ولي آن حضرت نپذيرفت و
ابوسلمه هم چنين سعي مي کرد که امام را براي پذيرش حکومت قانع سازد! تا آن گاه که
پرچمداران او رسيدند، به امام نوشت: هفتاد هزار رزمنده رسيده است و همه آماده ي
فداکاري هستد. امام باز هم پاسخ منفي داد زيرا مي دانست در برابر تبليغات گسترده
عباسيان با آن همه نيروئي که براي رسيدن به قدرت صرف کرده بودند، مجالي براي قيام
مسلحانه نيست، وانگهي آن روز لازم بود، امام مردم را از نظر علمي ــ که در سطح
نسبتا پائيني قرار داشتند و احکام واژگون جلوه داده شده بودــ مسلح کند. و از طرفي
ديگر حضرت مي دانست اينان که اظهار دوستي و اخلاص مي کنند، در حقيقت نه اخلاص
دارند و نه استقامت بلکه به اميد اينکه امام صحه بر انگيزه هاي آنها بگذارد، به
ميدان آمده اند و پس از اينکه کارشان پيش رفت، دست از امام خواهند برداشت.

و از اين روي، مي بينيم در پاسخ ابومسلم
مي فرمايد: «تو از پيروان من نيستي» و در پاسخ فرستاده ي ابوسلمه مي فرمايد: «مرا
با ابوسلمه چه کار در حالي که او شيعه و پيرو کسي غير از من است».

در هر صورت، با اين که برخي از اصحاب
با ديد سطحي خود چنين مي پنداشتند که فرصت مناسب است و بيش از صد هزار جنگجوي،
اظهار آمادگي براي فداکاري نموده اند ولي امام کاملا مي داست که آنها زير پرچم
افرادي سنگ به سينه مي زنند که آن افراد جزء پيروان مخلص امام نيستند و گرنه وقتي
امام به آنها فهماند که شرايط جنگ مسلحانه آماده نشده است، مي بايست نظر امام را
بر نظر خود ترجيح دهند و دست از قيام علني بردارند ولي با اين حال، کار خود را
دنبال کردند و در نتيجه ثابت شد که اخلاص نداشتند. و از آن پس اصحاب ساده انديش
امام مانند سهل بن حسن خراساني و سدير صيرفي که همواره امام را به حرکت و همکاري
با انقلابيون دعوت مي کردند، و امام به آنها فهمانده بود که اشتباه مي کنند، و نه
اينکه صد هزار مسلح با اخلاص ندارند که پيروان صديق حضرت متجاوز از عدد انگشتان دو
دست نمي باشد، براي آنها نيز ثابت شد که امام چقدر ژرف انديش و تيز بين است و آنان
در اشتباه بوده اند.

 

نهي از همکاري با ستمگران

و با اين حال، امام سعي مي کرد از راهي
ديگر مردم را به حرکت وا دارد، هر گاه دو نفر از اصحاب ايشان نزاعي داشتند، حضرت
آنان را از رجوع به دادگاه هاي ظالمانه حاکمان ستمگر، جدا نهي مي فرمود. و به آنان
دستور مي داد که نزد علمائي متدين و متعهد که از طرف آن حضرت منصوب شده اند،
مراجعه نموده و قضاياي خود را حل و فصل کنند.

در روايتي از حضرت نقل شده که فرمود:

«اياکم أن يخاصم بعضکم بعضاً الي اهل
الجور؛ و أيّما مؤمن قدم مؤمناً في خصومة الي قاض او سلطان جائر فقضي عليه بغير
حکم الله فقد شرکه في الإثم».

زنهار از اينکه نزد اهل جور براي محاکمه
و دادخواهي برويد. و همانا هر مؤمني، مؤمن ديگري را در قضيه اي نزد قاضي يا سلطان
ستمگري ببرد، و آن قاضي يا سلطان، به غير حکم خدا قضاوت کند، پس با او در آن گناه
شريک خواهد بود.

 

دعوت صامتانه

اين عوامل و انگيزه هائي که ذکر شد
امام را از قيام آشکارا وا مي داشت ولي اگر کسي نبود که دست از حرکت و قيام
بردارد، پس چه بايد مي کرد؟ امام با فکر و انديشه و دقت کار کرد تا آمادگي را در
نسل آينده برقرار نمايد. چنين است که يک مُصلح انديشمند، با ساختن کادرهائي مجهز
به علم وعمل، بزرگترين خدمت را به انقلاب مي تواند بکند. و لذا حضرت نيز با سفارشي
که به اصحاب با وفاي خود کرد چنين فرمود:

«اوصيکم بتقوي الله و اداء الامانة لمن
أئتمنکم و حسن الصحابة لمن صحبتموه و أن تکونوا لنا دعاة صامتين».

شما را به تقواي پروردگار و پرداختن
امانت به هر که شما را امين دانست و برخورد خوب با هر که شما را مصاحبت و همراهي
کرد و اينکه براي ما دعوت کنندگاني ساکت و بي سروصدا باشيد، سفارش مي کنم.

آنان از اين سخن امام به شگفتي آمدند،
چگونه لب بسته، دعوت به سوي امام کنند؟! حضرت در پاسخ آنها، چنين فرمود: «تعملون
بما أمرناکم به من العمل بطاعة الله و تعاملون الناس بالصدق و العدل و تؤدون
الأمانة و تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و لا يطّلع الناس منکم الاّ علي خير،
فاذا رأوا ما انتم عليه علموا فضل ما عندنا فتنارعوا اليه».

به آنچه،‌امر کرده ايم از اطاعت
خداوند، عمل کنيد و با مردم با راستي و عدالت رفتار نمائيد و امانتها را ادا کنيد
و امر به معروف و نهي از منکر نمائيد و مردم جز خوبي و خير از شما نبينند. پس اگر
شما را چنين يافتيد، به حقيقتِ آن چه نزد ما است پي خواهند برد و آن گاه به سوي ما
روي مي آورند.

راستي چه سفارش متين و ارجمندي که اگر
هر کس به اين سفارش امام صادق (ع) در هر زمان و مکان عمل کند، مردم را به سوي اهل
بيت فرا خواهد خواند. در واقع اين سفارشهاي امام يک برنامه جذب نيروي مخلص و
فداکار بود و لذا تشيع در زمان آن حضرت گسترش يافت تا آنجا که تشيع را مذهب جعفري
مي نامند.

پس روشن شد مقصود حضرت از دعوت صامتانه
و خاموش چيست؟ البته اينجا جاي سخن زياد است ولي براي اينکه سخن پردازي، محتواي
سخنان ارزشمند امام را از بين نبرد آن را بدون تفسير مي گذاريم. اما آن چه لازم
است بيان شود اين است که:

حضرت قبل از هر چيز پيروان خود را به
عمل صالح و معاشرت خوب دعوت مي کند، از آنها مي خواهد که در عمل به ديگران نشان
دهند که امانتدار، باوفا، خوش برخورد، راستگو و درست کردارند و وقتي مردم اين
اخلاق پسنديده را از آنان دريافتند، بدون شک به آنها مي گروند. پس از گرويدن مردم
ديگر درنگ نبايد کرد. فورا بايد امر به معروف و نهي از منکر نمود، و امر به معروف
و نهي از منکر منحصر در امر به نماز و روزه و … و نهي از دزدي و شرب و خمر و زنا
و و… نيست بلکه بارزترين مصداق آن نهي زباني، قلمي و سلاحي است از ظلم و ستم و
فسق و فجور حاکم بر جامعه که اگر ريشه ظلم و اساس فسق و فجور را بر نکنند، جامعه
از آلودگي ها پاک نخواهد شد. و اينجا ديگر جائي نيست که دعوت، خاموش و ساکت باشد
زيرا امر به معروف و نهي از منکر با عمل و اقدام جدي همراه است ولي موقع آن وقتي
است که با اخلاق پسنديده، نظر عامه مردم جلب شود اما در هر صورت اصل دعوت کدر که
به سوي امامان است، هم چنان مخفي مي ماند و آن گاه روشن مي شود که مردم از عملِ
پيروان امامان پي به فضليت و برتري و حق بودن آنان ببرند، و در آن حال طبيعي است
که بي دعوت به سوي امامان معصوم روي مي آورند، و دعوت بي سروصدا نتيجه خود را مي
بخشد.

به اميد اينکه اين سفارش امام ششم
صلوات الله عليه آويزه ي گوش ما همواره باشد و با عمل به احکام الهي و برخورد درست
و معاشرت صحيح با جهانيان بتوانيم راه امر به معروف و نهي از منکر را در لابلاي
اخلاق پسنديده مان هموار سازيم و تمام مردم را به سوي حق و حقيقت رهنمون شويم و با
تخلّق به اخلاق الله، تبليغات مسموم دشمنان را خنثي کنيم و با پيگيري سخنان
معصومين ريشه ظالمان و فاسقان و منافقان را از زمين بر کنيم تا پس از اين فتنه ها
و نفاق ها و توطئه ها و نقشه هاي پليد خائنين، احکام متعاليه اسلام را وارونه جلوه
ندهند که اماممان فرمود: کونوا دعاة للناس بغير السنتکم.

 

/

پيام شهيد

قسمتي از وصيت نامه طلبه ي شهيد
عبدالرحيم بزرگي مقدم

با نثار صميمانه ترين سلامها به رهبر
کبير انقلاب که فرياد آزادانه و جاودانه اي است بر ضد استکبار و منطقي است که در
دنيا طنين افکن شد رهبري که بزرگترين رهبر براي نسل نو و يگانه راهنما و رزمنده اي
دلير و ابرمرد قرن بيستم و پيشواي سياست رهبري که ستونهاي غرب را به لرزه انداخت و
ريشه ي بي عدالتي و ظلم را ريشه کن کرد. رهبري که نور جاودانش از سرزمين مقدس
ايران درخشيد آغاز کرد و مي رود تا بر سرزمينهاي اسلامي نورافشاني کند و بر کل
جهان پرتو افکند. رهبري که پرچمداري آزادي و داعي رهائي و دعوت کننده ي مسلمين به
وادي خوشبختي و به سوي قله هاي انسانيت، رهبري که نهضت اسلاميش از اعمال اسلام
عزيز جوشيد گويا ستاره درخشاني بود که همچون چراغي فروزان که سوختنش را از درختي
مبارک که نه شرق و نه غرب است روشن شد من امام را مسلماني مجاهد، مجاهدي مومن،
مومني زاهد، زاهدي عابد، عابدي متواضع، متواضعي پيروز، پيروزي ساکت، ساکتي خروشان
مي دانم پس او را دعا کنند. من با آگاهي کامل و عشق و علاقه به اسلام و لبيک به
پيام امام و به خاطر خدا با نيتي خالص به سوي جبهه شتافته ام و آمده ام که نشان
دهم تا آخرين قطره هاي خون از اين انقلاب حمايت نموده و با نثار جان خود نشان دهم
که حاضريم مادران ما داغدار و در سوگ عزيزان بسوزند و فرزندان از فراق پدر ناله
کنند و مردم از شهرها هجرت کنند و هر روز دشمن جنايت فجيعي مرتکب شود ولي به تبع
از سرور شهيدان فرياد بزنيم «هيهات منّا الذله» بنابراين از کليه برادران عزيز مي
خواهم با حضور مستمر و با تقويت جبهه هاي جنگ مردانه به سوي جبهه ها بشتابند و
ثابت کنند که ايران اسلامي حاضر است واقعا با قامتي بلند در مقابل کفر جهاني
بايستد، برادران عزيز از شما مي خواهم با حضور خود در جبهه هاي جنگ و با شرکت در
مراسم عبادي سياسي در پشت جبهه رشد آگاهي انقلابي و ميزان تعهد و مسئوليت خود را
به انقلاب نشان داده و مشت محکمي بر دهان ياوه گويان شرق و غرب بکوبند و تنفر و
انزجار خود را از دشمنان اسلام اعلام بداريد عدم حضور در صحنه خيانت به قرآن و
اميدوار کردن دشمن است.

… اگر تکه تکه ام کنند اگر مرا
بسوزانند و به خاکستر تبديل بشوم، اگر در ميان آتش باشم ذره هاي خاکسترم صدا مي
زنند الله اکبر خميني رهبر.

 

قسمتي از وصيت نامه شهيد عبدالعلي
رحيمي

برادران: اين دنيا دار غرور است، يک
بازيچه است، اين دنيا گذرا و فاني است، مي تواند انسان را به تمامي صالحين و
پيامبران برساند و مي تواند انسان را به بدترين مغضوبين و گمراهان برساند. دنيا دو
بُعد دارد، بعد مادي و بعد معنوي، اگر در بعد مادي آن غلتيدي بيچاره و بدبخت هستي.
اگر که خدا به ما توفيقي بدهد و پرده هاي غفلت دنيوي، جلوي چشمهايمان را نگيرد و
قدرت تشخيص را به ما بدهد و بعد معنويش را انتخاب کنيم؛ با ياري خدا به آنجائي که
خودش مي خواسته و آن هدفي که خودش ما را براي آن هدف آفريده، خواهيم رسيد.

اگر هدف را خدا قرار داديم ديگر در فکر
اينکه چه خانه اي داشته باشيم چه دري و چه رنگي و چه لباسي و چه سر و وضعي به اين
فکرها نيستيم. اگر کمي به فکر سرگرداني روز آخرت باشيم، به فکر دنيا و ساختن خانه
براي اين دنيا نخواهيم بود و فکر اين خواهيم بود که خانه اي براي آخرت خودمان تهيه
کنيم. آنجا دار باقي است و اعمال ماست که نزد خدا باقي است. اين را فراموش نکنيم،
به قول پيامبر اکرم (ص) همنشين انسان، تنها هم نشيني که هم در دنيا و هم در آخرت
با انسان است، اعمال انسان است.اعمالي که هرگز از او جدا نمي شود و در همه ي
مکانها و زمانها با انسان است، پس سعي کنيم که اعمالمان، نياتمان، پاک و خالص باشد
و اين همه اهداف پست و مادي را در نظر نگيريم، بر فرض که مردم ما را تشويق کنند،
مقام و مسئوليتي به ما بدهند از ما تعريف کنند، چه در روبرو و يا پشت سر، بگويند
عجب فرد انقلابي و خوبي بود! عجب آدم مخلصي بود! با گفتن يک عجب و چند لحظه بعد
تمام مي شود و مي رود. انسان در دنيا براي هر که کار کرد، در آخرت بايد مزد و
پاداشش را از همان بگيرد، اگر به خاطر مردم کار کرديم بايد در آن دنيا مزدمان را
از مردم بگيريم، مردمي که خودشان هم نيازمندند، مردمي که خودشان هم گرفتار اعمال
خودشان هستند، مردمي که خودشان هم مثل ما، احتياج به رحمت خداوند و به فضل و بخشش
او دارند، پس چگونه مي توانند حق ما را اداء کنند؟ ولي نه ــ اگر براي خدا کار
کرديم، مزدمان را خدا مي دهد مزدمان، رضاي اوست، زندگي در بهشت جاويدان به همراهي رضاي
او، زندگي در کنار پيامبران و صالحان زندگي همراه با شهيدان، زندگي جاويد، همراه
با رضاي و خشنودي خدا، زندگي در کنار ملائکه الله.

بلي ــ اين پاداش انساني است که به
خاطر خدا کار کرده است، تشويق و سرزنش و تمجيد و تکريم مرم در او اثري ندارد، هدف
بالاتر از اين حرفهاست، بالاتر از اينکه به خاطر سرزنش و ملامت عده اي دست از کار
بر دارد و يا به خاطر تشويق عده اي به کارش ادامه بدهد نه هدف، بالاتر از اينهاست.

 

/

طرحهاي استعمار در کشورهاي اسلامي

حجة الاسلام و المسلمين موسوي تبريزي

در مقاله گذشته در زمينه فعاليت هاي
استعمارگران در کشورهاي اسلامي مطالبي به اختصار بيان کرديم و گفتيم که: انگلستان
در اين حرکت ضد انساني پيشقدم تر از ديگران بود (گر چه امروزه آمريکا در شيطنت از
همه جلوتر است) که طرح هاي استعماري خود را با سرعت و عجله بسيار زيادي هنگامي که
بيشتر مردم مسلمان کشورهاي اسلامي در سايه غفلت و عياشي و شهوتراني و بي کفايتي
حاکمان و و… در جهل و ناآگاهي و فقر و ضعف به سر مي بردند، به اجرا در آورد.

و بديهي است که کشور استعمارگر
انگلستان با طرحهاي جديد خود نمي خواست مانند سلطه گران و خونخواران گذشته لشکرکشي
کند و در کشورهاي اسلامي به ظاهر حکومت کند و در نتيجه غاصب و متجاوز محسوب شده،
با خشم و غضب ملل مسلمين مواجه گردد و اصولا اين عمل با اهدالف و کيفيت استعمار
مناسب نيست بلکه هدف مهم براي استعمارگان نو که بسيار بدتر و جلاّدتر و خائن تر از
سلطه گران خونخوار سابق هستند، دست يازيدن به معادن و فلزات و جواهرات و ذخاير و
نفت و درياها و کتابهاي با ارزش و مغزهاي متفکر مسلمين و بالاخره پيدا کردن بازار
مصرف براي صنايع و توليدات خودشان و و… مي باشد که رسيدن به اهداف فوق بدون
انجام اقداماتي در ميان مسلمين ميسر نبود که طبق نقل جاسوسان انگلستان آنها را
شروع کرد از قبيل:

1ـ ايجاد تفرقه و انفاق و اختلاف ميان
مسلمين به عناوين مختلف، مانند: سني، شيعه، عرب، عجم، کُرد و غير کرُد و ايجاد مرزهاي
مختلف در کشور پهناور اسلامي و تقسيم حکومت عثماني به کشورهاي کوچک و قرار دادن يک
دست نشانده و مزدور در رأس هر کشوري به عناوين: شاه؛ رئيس جمهور، سلطان، حاکم،
امير و غيره .

2ـ ايجاد تزلزل در عقيده مسلمين به
مبدأ و معاد و عبادات و اجتناب از محرمات و عمل به واجبات بالخصوص واجبات اجتماعي
مانند نماز جمعه ــ جماعات ــ حج و زيارت پيامبر و اهل بيت عصمت (ع) و تعاون ميان
مسلمين و وجود جهاد و دفاع و جنگ با کافران متجاوز که به نقل جاسوس انگليس همفر:
بايد در اين مساله پافشاري مي کردند که امر جهاد منحصرا مربوط به صدر اسلام و به
منظور سر کوبي مخالفان بوده و امروزه ضرورت آن مسلم نيست!

3ـ دور نگهداشتن مسلمين از احکام و
تعاليم عاليه اسلامي و فهميدن مشکلات اجتماعي و اوضاع آشفته خودشان؛ با ترويج فحشا
و منکرات و قمار بازي و مشروب خواري و بي حجابي و بي بند و باري و عياشي و شهوتراني
و ربا خواري در ميان مسلمانان که متاسفانه در اين جهت شديدا پيشرفت کردند به طوري
که الآن نيز تا حدي جمهوري اسلامي گرفتار اين چنين مسائل است.

4ـ و از همه مهمتر بدبين کردن مسلمانان
نسبت به علماي اسلام و روحانيت و مراجع تقليد شيعه که روح اطاعت و تقليد و حرف
شنوي مسلمين از، علماي بزرگ خود از ميان برود؛ چرا که اين مسئله را مانع بسيار
بزرگي در برابر اجراي طرح هاي پليد خود مي ديدند و مي دانستند که روحانيت بود که
در طول قرنهاي متعادي، اسلام و قرآن را به حالت زنده و متحرک و دست نخورده در ميان
مسلمين نگهداشته و هموارده در برابر انحرافات فکري و عقيدتي و حملات و تجاوزات
اجانب به اسلام و کشورهاي اسلامي و منافع و حيثيت هاي مسلمين ايستادگي و منافع و
حيثيت مسلمين ايستادگي کرده و متحمل خسارات و رنج ها و شکنجه ها شده اند به ويژه
روحانيت و فقهاي بزرگ شيعه که با اعتقاد به ولايت عظماي اهل بيت عصمت و ائمه
معصومين (ع)و ولايت فقيه و مسئوليت سنگيني که به عهده ولي فقيه گذاشته شده است و
باز بودن راه اجتهاد و پيشرفت تکاملي آن، همواره در تمامي مسائل و مشکلات جامعه
اسلامي و حرکتهاي مردمي همراه با پيشرفت علم و صنعت و تکنيک کار خود را ادامه داده
و در همه زمينه ها و پديده هاي نو و حادث، طبق فرمان مطاع مولاي بزرگوار خودشان
حضرت بقية الله الاعظم «اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي روات احاديثنا»
احکام اسلام را از کليات ثابت و لا يتغير اسلام اجتهاد کرده و با شرائط موجود
تطبيق و در اختيار مردم قرار مي دادند و نه تنها مانند گردانندگان کليساهاي قبل از
رنسانس اروپا و انقلاب کبير فرانسه در برابر پيشرفت علم و تمدن و آزادي خواهي مردم
ايستادگي نمي کردند بلکه خود پيشقدم و همواره رهنمون و پشتيبان مردم بودند به خصوص
حرکتهاي علماي بزرگ شيعه در صدر انقلاب مشروطيت و جريان تحريم تنباکو از طرف فقيه
بزرگوار ميرزاي شيرازي «رضوان اله عليه» و تاثير بسيار زياد آن در ميان مردم و
حرکتهاي روحاني بزرگوار مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادي در ايران و مصر و هندوستان
و افغانستان و غيره و حرکت عظيم مراجع و علماي بزرگ شيعه در عراق در برابر
انگلستان، زنگ خطري براي طرحهاي استعماري بود که انگلستان را به فکر چاره جوئي
انداخت و بايد کاري مي کرد که روحانيت محبوبيت خود را در ميان مردم از دست بدهد و
در نتيجه منزوي شده و حکم و دستوراتشان نافذ نباشد. و اولين قدمي که در اين زمينه
برداشتند: اين بود که تبليغ مي کردند که دين و عالمان دين با پيشرفت علم و تمدن و
صنعت و آزاديهاي مردم مخالف هستند و روحانيون و گردانندگان کليساهاي اروپا و
فرانسه قبل از انقلاب کبير را مثال مي آوردند و مردم را تشويق مي کردند که عليه
روحانيت قيام کنند همان طور که در اروپا همين کار را کردند و از اين طريق تا حدودي
نيز پيش رفتند لکن آگاهي و دورانديشي و ذکاوت بسياري از علماي شيعه مانند علماي
بزرگ صدر مشروطيت و شيخ فضل الله نوري و مرحوم آيت الله مدرس، آيت الله نائيني و
آيت الله کاشاني و آيت الله کاشف الغطاء و ديگران اين توطئه را درهم شکست و با قلم
و بيان حقايق اسلام خصوصا با عمل و اقدامات عملي خويش ثابت کردند که در گذشته و
حال نه تنها دين اسلام و تشيع و عالمان و مراجع تقليد تشيع مزاحم و مانع پيشرفت و
آزاديهاي مشروع مردم نبودند بلکه خود طلايه داران علم و دانش و سازندگان مدارس و
دانشگاهها و کتابخانه هاي بزرگ دنيا در علوم و فنون مختلف بودند و در تمام ادوار
روحانيون شيعه بودند که در برابر مظاهر ظلم و استبداد و استثمار و هر گونه انحراف
و اعمال زور و فشار بر مردم ايستادگي مي کردند و در اين راه متحمّل هر گونه
خسارتها، زندانها، تنبيه ها و شهادتها شده اند و يکي از امتيازات علماي شيعه همين
است و اگر عالم شيعه غير از اين باشد هرگز مردم مسلمان شيعه نبايد از او پيروي
کنند و اطاعت نمايند.

براي روشن شدن مطلب روايتي از امام حسن
عسگري سلام الله عليه که مرحوم طبرسي در اجتماع خود نقل مي کند و در اين موفقيت
اجتماعي فعلي ايران اسلامي ما بسيار مفيد است با اينکه مفصل است، نقل مي کنيم:

وسائل الشيعه، ج 18، کتاب القضاء باب
10 از ابواب صفات قاضي احمد بن علي بن ابي طالب العبرسي در کتاب احتجاج خود از
امام حسن عسگري عليه السلام در تفسير آيه شريفه «فويل للذين يکتبون الکتاب بايديهم
ثم يقولون هذا من عندالله» قال: هذه لقومٍ من اليهود. يعني واي به حال کساني که از
جانب خود و يا دستهاي خود چيزي را مي نويسند و آن را به خداوند نسبت مي دهند و مي
گويند از طرف پروردگار است تا به وسيله آن مقدار کمي از مال دنيا به دست بياورند. (سوره
بقره، آيه 79) امام فرمود: اين آيه درباره عده اي از
قوم يهود است. سپس يکي از اصحاب امام صادق عليه السلام به ايشان عرض کرد که: مردم
عوام يهود براي ياد گرفتن کتاب آسماني و احکام دين خودشان، راهي جز ياد گرفتن از
علماي خويش ندارند و تنها راهشان همين است، پس چرا پروردگار آنها را مذمّت و سرزنش
کرده است؟ مگر نه اين است که آنان مانند عوام ما شيعيان هستند که از علماي خود
تقليد و پيروي مي کنند؟!

امام صادق عليه السلام فرمود: ميان
عوام ما و عوام يهود از يک جهت وجه تشابه و تساوي است ولي از جهت ديگر تفاوت بسيار
دارد اما جهت تشابه و تساوي اين است که خداوند همان طور که عوام آنان را بر تقليد
آن چناني علماي خويش سرزنش کرده است، همان طور عوام ما نيز اگر از عالماني مانند
علماي يهود تقليد کنند، مورد سرزنش و مذمت واقع مي شوند ولي فرقي که هست در اين
است که: عوام يهود با اينکه از علماي خود دروغهاي روشن و حرام خواري و رشوه خواري
و تغيير و تفسير احکام (به نفع خود و سلاطين و حاکمان جور) ديدند باز از آنان
پيروي کردند در حالي که چنين افرادي فاسقند و نمي شود به آنان اطمينان کرد و آنان
را در رساندن احکام الهي و واسطه ميان خلق و خالق بودن، تصديق نمود و لذا خداوند
آنان را سرزنش مي کند و همين طور عوام ما شيعيان اگر از علماي خود، اعمال فاسقانه
و تعصب هاي شديد بيجا در رابطه با هواهاي نفساني و شخصي خودشان و حريص بودن و طمع
زياد داشتن به مال و ثروت دنيا و جاه و مقام دنيوي ــ گر چه از حرام به دست
بيايدــ ببينند و مع ذلک آنان را پيروي کنند، آنان نيز مثل عوام يهود هستند که
خداوند در رابطه با تقليد غلطشان آنها را مورد توبيخ و مذمت قرار داده است.

 

ويژگيهاي علماي شيعه

و اما من کان من الفقها صائناً لنفسه
حافظاً لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لامر مولاء فللعوام ان يقلّدوه و ذلک لا
يکون الابعض فقهاء الشيعه لا کلّهم و امّا من رکب من القبيائح و الفواحش مراکب
علماء العامه فلا تقبلوا منهم شيئاً و لا کرامة يعني: اگر از فقهاي شيعه کساني
باشند که نفس خود را از ارتکاب گناهان و خواسته هاي نفساني و شخصي خويش باز دارند
و براي حفظ دين تلاش کنند و مخالف هواي نفساني خويش و مطيع دستورات مولاي خود، ــ
پروردگار متعال باشند، عوام شيعيان ما مي توانند آنان را پيروي کنند و اينگونه
علما با صفات پاکي که گفته شد اندکي از علماء هستند و همه داراي چنين شرائطي نمي
باشند و اگر از علماي ما کساني بودند که به اعمال قبيح و گناهان مرتکب بشوند و
مانند بعض علماي عامّه. به حکام جور و سلاطين و خلفاي غاصب براي توجيه اعمال غلط و
خلاف شرع ــ نزديک بشوند هرگز هيچ دستوري را از آنها نپذيريد و شخصيت به آنان
ندهيد.

پس امام عليه السلام به تفصيل ضرر اين
گونه علماي فاسق را بيان مي کند و بالاخره مي فرمايد که ضرر اينها از سپاهيان يزيد
براي اسلام و مسلمين بيشتر است چرا که هم خود در ضلالت و گمراهي هستند و هم ديگران
را به گمراهي و هلاکت مي کشانند.

براي هر شخص مطلع و منصف از اين روايت
و امثال آن بسيار روشن مي شود، که علماي اسلام و فقهاي بزرگوار شيعه چه نقشي بايد
در ميان مردم داشته باشند که همواره بايد براي کمال انسانها در ابعاد مختلف مادي و
معنوي و پيشرفت آنان و به دست آوردن حقوق حقه خود و آزاديهاي مشروع و دفاع و
مبارزه در برابر متجاوزين به اموال و نواميس و حقوق مردم، قيام و تلاش کنند. بديهي
است که دشمنان دين هرگز نتوانستند اين عظمت و محبوبيت را در علماي بزرگ و متعهد
اسلامي تحمل کنند و همواره در فکر شکست روحانيت و از ميان بردن نفوذ آنان بودند زيرا
يک عالم متعهد بيدار و نترس از چند لشکر بزرگ در برابر استعمارگران خطرناکتر است و
لذا از هر طريقي بود کوشيدند که روحانيون را در ميان مردم بکوبند: از طريق ايجاد
اختلاف ميان روحاينت و تشديد اختلافات سليقه اي و فکري در ميان آنان و کشاندن
اختلافات به ميان مردم و يا از طريق نفوذ در ميان روحانيت و وارد کردن افراد خائن
و اجنبي در لباس روحاني و بالاخره از طريق تهمت و افترا و تضعيف آنان و از ميان
بردن شخصيت و عظمت آنها در ميان مردم که ديگر مورد قبول مردم واقع نشوند.

همفر آن جاسوسن کهنه کار انگليس در
يادداشتهاي خود در همين زمينه مي گويد:

مواردي که بايد براي گسترش ضعف ميان
مسلمين انجام مي داديم در کتابي وزير مستعمرات انگليس به ما داد و ماده 15 آن در ص
84 کتاب اين است که بايد اساس هر گونه نماز جماعتي را با اشاعه اتهاماتي به ائمه
جمعه و جماعت برهم زد و از استقبال مردم از آن کاست مخصوصا لازم است دلائلي بر فسق
و فجور امام جماعت ارائه داد تا هر گونه رابطه اي بين امام و مردم به سب سوءظن و
دشمني با او از ميان برود.

و در ص 83 ماده ي 11 مي گويد: از امور
ديگري که سبب تقويت نفوذ اسلام در منطقه است موضوع خمس و تقسيم غنائم وسيله علما
بين مردم مستمند است؛ ضرورت دارد که مسلمين را آگاه سازيم که پرداخت در زمان
پيامبر و امامان واجب بوده است و علماي دين اين اختيار را ندارند مخصوصا که علمائ
وجوه خمس را به سود خود صرف مي کنند و خانه و کاخ و باغ و اسب و گاو و گوسفند مي
خرند بنابراين شرعا خمس به ايشان تعلق نمي گيرد!! البته اين تهمت ها را حدود سيصد
سال پيش مي زدند و تناسب با آن زمان دارد و هر زمان بايد متناسب آن زمان تهمت
بزنند و لذا در زمان ما به گونه اي ديگر اين تهمت ها را براي تضعيف روحانيت مي
زنند.

 

/

نخستين سفر محمد (ص) به شام و داستان بحيرا

درسهائي از تاريخ تحليلي

قسمت هفدهم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

بسم الله الرحمن الرحيم

عموم مورخين و اهل حديث از دانشمندان
شيعه و اهل سنت با اندک اختلافي داستان سفر محمد (ص) را به شام و در معيت عمويش
ابوطالب و برخورد آن حضرت را با «بحيرا» نقل کرده اند، مانند شيخ صدوق (ره) در
اکمال الدين و ابن شهر آشوب در مناقب و ابن هشام در سيره و طبري و يعقوبي و ابن
سعد نيز در کتابهاي خود آن را نقل کرده اند و نويسندگان معاصر نيز عموما  بدون نقد و ايرادي آن را ترجمه و نقل کرده اند[1] و بلکه برخي از
آنها در برابر برداشتهاي غلطي که دشمنان اسلام از اين داستان کرده، و خواسته اند
از اين راه تهمت هائي به اسلام و رهبر بزرگوار آن بزنند از آن دفاع کرده و در صدد
پاسخ گوئي دشمنان بر آمده و بدين ترتيب اصل داستان را پذيرفته و چنان است که در
صحت آن ترديد نداشته اند[2].

ولي در برابر اينان برخي از نويسندگان
و ناقلان اين داستان، در صحت آن ترديد کرده و راويان يا رواي آن را دروغگو و جعّال
خوانده و بلکه برخي آن را ساخته و پرداخته ي دشمنان اسلام دانسته اند، و برخي نيز
قسمت هائي از آن را مردود و مجعول دانسته ولي اصل آن را به نوعي پذيرفته اند، و ما
در آغاز اصل داستان را به تفصيلي که ابن هاشم در سيره از ابن اسحاق روايت کرده با
مختصر اختلافي که از ديگران ضميمه ي آن کرده ايم از روي کتاب زندگاني پيامبر اسلام
خود براي شما نقل مي کنيم و سپس گفتار نويسندگان و ناقدان و يا منکران را مي
آوريم.

 

اصل داستان

بنابر نقل مشهور نُه سال و به قولي
دوازده سال از عمر رسول خدا (ص) گذشته بود[3] که ابوطالب به
همان گونه که گفتيم ــ مانند ساير مردم قريش ــ عازم سفر شام شد، تا با مال
التجاره ي مختصري که داشت تجارت کند و از اين راه کمکي به مخارج سنگين خود بنمايد.

قريشان هر ساله دو بار سفر تجارتي
داشتند يکي به «يمن» در زمستان و ديگري به «شام» در تابستان «رحلة الشتاءِ و
الصيف».

مقصد در اين سفر شهر بُصريٰ بود که در
آن زمان يکي از شهرهاي بزرگ شام و از مهمترين مراکز تجارتي آن عصر به شمار مي رفت.

در نزديکي شهر بصري صومعه و کليسائي
وجود داشت و مردي دير نشين و ترسائي گوشه گير به نام «بحيرا» در آن کليسا زندگي مي
کرد، و مسيحيان معتقد بودند که کتابها و هم چنين علومي که در نزد دانشمندان گذشته
ي آنان بوده دست به دست و سينه به سينه به بحيرا منتقل گشته است.

و برخي گفته اند: صومعه ي «بصري» که تا
شهر 6 ميل فاصله داشت مانند صومعه هاي عادي و معمولي ديگر نبود بلکه مخصوص به
سکونت آن دانشمند و عالمي از انصاري بود که علم و دانشش از ديگران فزونتر و در
مراحل سير و سلوک از همگان برتر باشد، و «بحيرا» داراي چنين اوصافي بود.

هنگامي که ابوطالب تصميم به اين سفر
گرفت به فکر يتيم برادر افتاد و با علاقه ي فراواني که به او داشت نمي دانست آيا
او را در مکه بگذارد يا همراه خود به شام ببرد.

وقتي هواي گرم تابستان بيابان حجاز و
سختي مسافرت با شتر را در کوه و بيابان به نظر مي آورد ترجيح مي داد محمد را ــ که
کودکي بيش نبود و با اين گونه ناملايمات روبرو نشده بودــ در مکه بگذارد و از رنج
سفر او را معاف دارد، ولي از آن طرف با آن علاقه شديد و توجه خاصي که در حفاظت و
نگهداري او داشت نمي توانست خود را حاضر کند که او را در مکه بگذارد و خيالش در
اين باره آسوده نبود، و تا آن ساعتي که مي ــ خواست حرکت کند هم چنان در حال ترديد
بود.

هنگامي که کاروان قريش خواست حرکت کند
ناگهان ابوطالب فرزند برادر را مشاهده کرد که با چهره اي افسرده به عمو نگاه مي
کند و چون خواست با او خداحافظي کند چند جمله گفت که ابوطالب تصميم گرفت محمد را
همراه خود ببرد.

رسول خدا (ص) با همان قيافه ي معصوم و
جذاب رو به عمو کرده و هم چنان که مهار شتر را گرفته بود آهسته گفت: عمو جان! مرا
که کودکي تيم هستم و پدر و مادري ندارم به که 
مي سپاري؟

همين چند جمله کافي بود که ابوطالب را
از ترديد بيرون آورد و تصميم به بردن آن بزرگوار بگيرد، و از اين رو بلا درنگ به
همراهان خود گفت:

به خدا سوگند او را با خود مي برم و
هيچ گاه از او جدا نخواهم شد.

کاروان قريش حرکت کرد اما مقداري راه
که رفتند متوجه شدند که اين سفر مانند سفرهاي قبلي نيست و احساس راحتي و آرامش
بيشتري مي کنند آفتاب آن سوزشي را که در سفرهاي قبل داشت ندارد و از گرما بدان
مقداري که سابقا ناراحت مي شدند احساس ناراحتي نمي کنند. اين اوضاع براي همه ي
مردم کاروان تعجب آور بود تا جائي که يکي از آنها چند بار گفت:

اين سفر چه سفر مبارکي است.

ولي شايد کمتر کسي بود که بداند اينها
ههم از برکت همان کودک دوازده ساله است که در اين سفر همراه کاروان آمده بود.

بالاتر از همه کم کم متوجه شدند که
روزها لکه ي ابري پيوسته بالاي سر کاروان در حرکت است و براي آنها در آفتاب گرم
سايه مي افکند، و اين مطلب وقتي براي آنها به خوبي واضح شد که به صومعه و دير
«بحيرا» نزديک شدند.

خود بحيرا وقتي از دور گرما و غبار
کاروانيان را ديد به لب دريچه اي که از صومعه به بيرون باز شده بود آمد به چشم به
کاروانيان دوخته بود و گاهي نيز سر به سوي آسمان مي کشيد و گويا همان لکه ي ابر را
جستجو مي کرد که بر سر کاروانيان سايه مي افکند.

و هيچ بعيد نيست که روي صفاي باطني که
پيدا کرده بود و اخباري که از گذشتگان به او رسيده بود منتظر ديدن چنين منظره و
چشم به راه آمدن آن قافله بود، و جريانات بعدي اين احتمال را تائيد مي کند، زيرا
مورخين مانند ابن هشام و ديگران مي نويسند:

کاروان قريش هر ساله از کنار صومعه ي
بحيرا عبور مي کرد و گاهي در آنجا منزل مي کردند و تا آن سفر هيچ گاه بحيرا با
آنان سخني نگفته بود، اما اين بار همين که کاروان در نزديکي صومعه منزل کردند غذاي
زيادي تهيه کرد و کسي را به نزد ايشان فرستاد که من غذاي زيادي تهيه کرده ام و
دوست دارم امروز تمامي شما از کوچک و بزرگ و بنده و آزاد، هر که در کاروان است بر
سر سفره ي من حاضر شويد.

بحيرا از بالاي صومعه ي خود به خوبي آن
لکه ي ابر را ديده بود که بالاي سر کاروان مي آيد و هم چنان پيش آمد تا بر سر
درختي که کاروانيان زير آن درخت منزل کردند ايستاد.

ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده که:
خود بحيرا پس از ديدن اين منظره از صومعه به زير آمد و از کاروان قريش دعوت کرد تا
براي صرف غذا به صومعه ي او بروند، يکي از کاروانيان به او گفت: اي بحيرا به خدا
سوگند مثل اينکه اين بار براي تو ماجراي تازه اي رخ داده زيرا چندين بار تا کنون
ما از اينجا عبور کرده ايم و هيچ گاه مانند امروز به فکر پذيرائي ما نيفتادي؟

بحيرا گويا نمي خواست راز خود را به
اين زودي فاش کند از اين رو در جواب او گفت:

راست است، اما مگر نه اين است که شما
ميهمان و وارد بر من هستيد، من دوست داشتم اين بار نسبت به شما اکرامي کرده باشم و
به همين جهت غذائي آماده کرده و دوست دارم همگي شما از آن بخوريد.

قرشيان به سوي صومعه حرکت کردند، اما
محمد (ص) را به خاطر آنکه کودکي بود و يا به ملاحظات ديگري همراه نبردند، و بعيد
هم نيست که خود آن حضرت که بيشتر مايل بود در تنهائي به سر ببرد و به اوضاع و
احوال اجتماعي که در آن به سر مي برد انديشه کند از آنها خواست تا او را در نزد
مال التجاره بگذارند و بروند، و گرنه معلوم نيست ابوطالب به اين سادگي حاضر شده
باشد تا او را تنها بگذارد و برود.

هر چه بود که بحيرا در قيافه ي يکايک
واردين نگاه کرد و اوصافي را که از پيامبر اسلام شنيده و يا در کتابها خوانده بود
در چهره ي آنها نديد، از اين رو با تعجب پرسيد:

کسي از شما به جاي نمانده؟

يکي از کاروانيان پاسخ داد: به جز
کودکي نورس که از نظر سن کوچکترين افراد کاروان بود کسي نمانده!

بحيرا گفت: او را هم بياوريد و از اين
پس چنين کاري نکنيد!

مردي از قريش گفت: به لات و عزّي سوگند
براي ما سرافکندگي نيست که فرزند عبدالله بن عبدالمطلب ميان ما باشد! اين سخن را
گفته و برخاست و از صومعه به زير آمد و محمد (ص) را با خود به صومعه برد و در کنار
خويش نشانيد.

بحيرا با دقت به چهره ي آن حضرت خيره
شد و يک يک اعضاءِ بدن آن حضرت را که در کتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زير
نظر گذارنيد.

قرشيان مشغول صرف غذا شدند ولي بحيرا
تمام حرکات و رفتار محمد (ص) را دقيقا زير نظر گرفته و چشم از آن حضرت بر نمي
دارد، و يک سره محو تماشاي او شده.

ميهمانان سير شدند و سفره ي غذا برچيده
شد در اين موقع بحيرا پيش يتيم عبدالله آمد و به او گفت: اي پسر تو را به لات و
عزي سوگند مي ــ دهم که آن چه از تو مي پرسم پاسخ مرا بدهي؟

و البته بحيرا از سوگند به لات و عزي
منظوري نداشت جز آنکه ديده بود کاروانيان به او قسم مي خورند.

اما همين که آن بزرگوار نام لات و عزي
را شنيد فرمود: مرا به لات و عزي سوگند مده که چيزي در نظر من مبغوض تر از اين دو
نيست.

بحيرا گفت: پس تو را به خدا سوگند مي
دهم سوالات مرا پاسخ دهي!

حضرت فرمود: هر چه مي خواهي بپرس!

بحيرا شروع کرد از حالات و زندگاني
خصوصي و حتي خواب و بيداري آن حضرت سوالاتي کرد و حضرت جواب مي داد، بحيرا پاسخ
هائي را که مي شنيد با آن چه در کتابها درباره ي پيغمبر اسلام ديده و خوانده بود
تطبيق مي کرد و مطابق مي ديد، آنگاه ميان ديدگان آن حضرت را با دقت نگاه کرد، سپس
برخاسته و ميان شانه هاي آن حضرت را تماشا کرد و مهر نبوت را ديد و بي اختيار آنجا
را بوسه زد.

قرشيان که تدريجا متوجه کارهاي بحيرا
شده بود به يکديگر گفتند: محمد نزد اين راهب مقام و منزلتي دارد، از آن سو ابوطالب
نگران کارهاي بحيرا شد و ترسيد مبادا ديرنشين سوء قصدي نسبت به برادر زاده اش
داشته باشد که ناگاه بحيرا را ديد نزد وي آمده است پرسيد:

اين پسر با شما چه نسبتي دارد؟

ابوطالب ـ فرزند من است!

بحيرا ـ او فرزند تو نيست، و نبايد
پدرش زنده باشد!

ابوطالب ـ او فرزند برادر من است.

بحيرا ـ پدرش چه شد؟

ابوطالب ـ هنگامي که مادرش بدو حامله
بود وي از دنيا رفت.

بحيرا ـ مادرش کجاست؟

ابوطالب ـ مادرش نيز چند سالي است
مرده!

بحيرا ـ راست گفتي. اکنون بشنو تا چه
مي گويم:

او را به شهر و ديار خود باز گردان و
از يهوديان محافظتش کن و مواظب باش تا آنها او را نشناسند که به خدا سوگند اگر
آنچه من در مورد اين جوان مي دانم آنها بدان آگاه شوند نابودش مي کنند.

و سپس ادامه داده گفت:

اي ابوطالب بدان که کار اين برادر زاده
ات بزرگ و عظيم خواهد گشت و بنابراين هر چه زودتر او را به شهر خود بازگردان.

و در پايان سخنانش گفت:

من آن چه لازم بود به تو گفتم و مواظب
بودم اين نصيحت را به تو بنمايم.

سخنان بحيرا تمام شد و ابوطالب درصدد
برآمد تا هر چه زودتر به مکه باز گردد و از اين رو کار تجارت را به زودي انجام داد
و به مکه بازگشت و حتي برخي گفته اند: از همانجا محمد (ص) را با بعضي غلامان خود
به مکه فرستاد و خود به دنبال تجارت رفت.

و در پاره اي از تواريخ آمده که وقتي
سخنان بحيرا تمام شد ابوطالب بدو گفت: اگر مطلب اينطور باشد که تو مي گوئي او در
پناه خدا است و خداوند او را محافظت خواهد کرد. و در روايتي که طبري و برخي ديگر
در اين باره از ابوموسي اشعري نقل کرده به دنبال داستان بحيرا آمده است که بحيرا
هم چنان ابوطالب را سوگند داد تا اينکه ابوطالب آن حضرت را به مکه باز گرداند… و
اين جمله را هم اضافه کرده که:

«و بعث معه ابوبکر بلالاًع و زوّده
الراهب من الکعك و الزيت»

يعني ابوبکر بلال را به همراه آن حضرت
فرستاد،‌ و راهب نيز توشه ي راهي از «کاک»[4] و زيتون به آن
حضرت داد[5].

 

بهانه اي در دست برخي از مغرضان

ما قبل از آنکه به نقد و بررسي اين
داستان بپردازيم بايد به اطلاع شما برسانيم که اين داستان به اين شکلي که نقل شده
بهانه اي به دست مغرضان و برخي از خاورشناسان داده است آنها که پيوسته مي گردند تا
از تاريخ و روايات پراکنده ي اسلامي بهانه اي به دست آورده و به صورت حربه اي عليه
اسلام و رهبر گرامي آن استفاده کنند، ايشان اين داستان و امثال آن را وسيله اي
براي تشکيک در نبوت پيغمبر اکرم (ص) قرار داده و چنان چه در کتاب فروغ ابديت از
آنها نقل شده گفته اند:

«محمد بر اثر عظمت روح و صفاي قلب، و
قوت حافظه و دقت فکر که طبيعت بر او ارزاني داشته بود، به وسيله همان ملاقات
سرگذشت پيامبران و گروه هلاک شدگان را مانند عاد و ثمود و بسياري از تعاليم حيات
بخش خود را از همين راهب فرا گرفت».[6]

که در پاسخ بايد بگوئيم: صرف نظر از
صحت و سقم حديث بحيراي راهب که بعدا در آن بحث خواهيم کرد، بطلان اين تهمت و پندار
وضاح تر از آن است که ما بخواهيم وقت زيادي از شما و خود را روي آن صرف نظر کنيم
زيرا با اين توجه به اينکه:

اولاــ عمر رسول خدا در اين سفر آنقدر
نبود که بتواند آن همه مطالب متنوع و گوناگون را در ذهن خود بسپارد و دهها سال پس
از آن با آن زيبائي و فصاحت معجزه آميز براي مردم بيان دارد… .

و ثانياــ عمر آن سفر و به خصوص مدت
ديدار آن حضرت با بحيرا به آن مقدار نبود که بتواند يک دهم از آن مطالب متنوع و
بسيار را بياموزد و يا ديرنشين نصراني (و يا يهودي) به آن بزرگوار ياد دهد، به
خصوص آنکه طبق تحقيق و مدارک قطعي آن بزرگوار «امّي» بوده و سواد خواندن و نوشتن
هم نداشته است و معمولا اين گونه امور احتياج به ضبط و يادداشت و داشتن سواد
خواندن و نوشتن دارد.

و ثالثاــ آن چه پيغمبر بزرگوار اسلام
دهها سال بعد از اين ماجرا در ضمن آيات بسيار زياد قرآني ابراز فرمود با بسياري از
آنچه نزد راهبان و ديرنشيناني هم چون بحيرا بوده و ريشه ي آن از تورات و انجيل است
تفاوت بسيار دارد، و اثري از خرافاتي که به دست خرافه سازان در آن دو کتاب مقدس
وارد شده در اين آيات مبارکه ديده نمي شود و جائي براي اين پندار باطل که اين از
آن گرفته شده باقي نمي ماند… .

و رابعاــ همه اين پندارهاي غلط و تهمت
هاي ناروا روي اين فرض است که اصل اين داستان صحيح و بدون خدشه و ترديد باشد، در
صورتي که ذيلا خواهيد خواند که صدور اين داستان مورد ترديد جمعي از تاريخ نويسان و
ناقلان حديث بوده، و راويان آن را عموما تضعيف کرده و روايتشان را مخدوش داشته
اند… .

و در پايان اين را هم بد نيست بدانيد
که اين گونه اتهامات و نسبتهاي ناروا تازگي 
نداشته و در زمان خود آن بزرگوار هم از اين گونه سخنان و گفتارهاي نادرست
وجود داشته تا آنجا که خداي تعالي درصدد پاسخ گوئي و دفاع از پيامبر بزرگوار خويش
برآمده و مي فرمايد:

«و لقد نعلم انَّهم يقولون انَّما
يعلمه بشر، لسان الذي يلحدون إليه أعجميُّ و هذا لِسان عربيّ مبين * انَّ الذين لا
يؤمنون بآيات الله لا يهديهِم الله و لهم عذاب أليم * انَّما يفتري الکذب الذين لا
يؤمنون بآيات الله و أولئك هم الکاذبون»[7].

يعني ــ و به راستي ما مي دانيم که
اينان مي گويند قرآن را بشري به او تعليم کرده و ياد داده، در صورتي که زبان آن کس
که بدو اشاره مي کند عجمي است، و اين (قرآن) زبان عربي روشني است، همانا آنها که
آيات خدا را باور ندارند خدا هدايتشان نمي کند و عذابي دردناک دارند. دروغ را فقط
آنهائي مي سازند که به آيات خدا ايمان ندارند، و آنها خودشان دروغگويانند.

که البته اين سخن ناروا را درباره ي
مرد مسيحي مذهب رومي که نامش «ابو فکيهه» يا «مقيس» يا «ابن حضرمي» و يا «بلعام»
بوده مي گفتند  که ساکن مکه بود و رسول خدا
گاهي نزد او رفت و آمد مي کرد.

باري بهتر است اين بحث را رها کرده و
به دنباله ي بحث خود، يعني تحقيق و بررسي اين داستان باز گرديم.

ادامه
دارد

 




تاريخ پيامبر اسلام، دکتر آيتي، ص56.

/

درسهائي که از حج مي توان آموخت

حجة الاسلام و المسلمين خامنه اي

حج، ميدان مبارزه

فريضه ي حج غير از جنبه هائي که در يک واجب شرعي وجود دارد
و براي هر مسلماني حائز اهميت است، از اين نظر فوق العاده مهم است که يکي از
ميدانهاي مبارزه جمهوري اسلامي است. شايد مبالغه نباشد اگر بگوئيم: حج، يکي از
موفق ترين نبردهاي اسلامي مردم مسلمان ما بوده است و اين نه به خاطر اين است که ما
خواستيم از آن مکان و آن مراسم و آن ايام معلومات مبارکات، براي خودمان استفاده اي
کرده باشيم بلکه طبيعت حج چنين است.

در يک مجمع عظيم و در ميان صدها هزار گوش شنوا و دل جويا،
فريادِ قوي و رسا و پيام نيکي و نيک بختي و نيک روزي؛ گوش ها و دل ها را به سوي
خود جذب مي کند. و اين پيام، پيام اسلام و قرآن و آزادي جمع کثيري از مستضعفين
جوامع اسلامي بود که به زبان ملت ما در حج بيان شد.

اين نوا سروده شد. و چه دلنشين است آن نوائي که از دل
انسانهاي نفس بريده ي سخن نگفته قرنها بيرون بيايد، آن هم در مجمعي که صدها هزار
انسان ديگري در همان شرايط، هنوز دارند زندگي مي کنند. پس ما نخواستيم يک استئثار
و انحصار طلبي کرده باشيم بلکه طنين صداي جمهوري اسلامي، در مراسم حج، لازمه طبيعي
اين صحنه عظيم ميليوني است.

در هر صورت، پرداختن ما به حج بايد در دو بخش باشد:

1ـ پرداختن معرفتي 2ـ
پرداختن عملي

در بخش پرداختن معرفتي، بايد معرفت خودمان را از اين واجب
عظيم بالا ببريم، امروز مردم از هر جاي عالم که مي آيند، منتظرند از حاجيان ايراني
سخني بشنوند يا مَنِشي ببينند که براي آنها آموزنده باشد. زيرا معرفت ما از حج،
پيشرفته تر و بيشتر از معرفت آن جوامع است ــ گرچه مسلمان و مؤمن هم هستندــ براي
اين که ابرهاي سياست هاي زيانبار خبيث گونگون، مانع از آن شده است که خورشيد
فراوان حج در چشم و دل مردم آن جوامع جلوه لازم خود را بکند. آن کساني که مسلمانان
مبارز و فداکار ما را متهم مي کنند که حج را صحنه ي بهره برداري سياسي قرار داده
ايم و با اين سخن، حقيقت معناي حج را تحريف مي کنند، آنها خود از حج استفاده سياسي
نا به حق مي کنند، آنها نگذاشتند ملتهايشان حج را درست بفهمند؛ و در کنار آنها،
بلندگوهاي تبليغاتي مزدوران و مأجوران ارباب قدرت همان سخن را به نحوي که دل ارباب
قدرت مي خواست، بيان کردند و آيات صحيح قرآن را درباره قدرت مي خواست، بيان کردند
و آيات صحيح قرآن را درباره حج ناديده گرفتند و منافع و فوائدي را که اسلام و قرآن
براي حاجيان و طائفان بيت الله معين کرده بود، نديده انگاشتند. و گرچه امروز معرفت
ما نسبت به مردمي که در چنين جوامعي زندگي مي کنند، پيشرفته تر است ولي کافي نيست.

حج، واجب بسيار پيچيده و عميقي است که بايد درباره يکايک
ارکان و فرائض آن تحليل و موشکافي کرد و انديشيد و اين کاري است که حتما در مجامع
علمي و آموزشي بايد انجام بگيرد.

در بخش معرفت حج، برخي از درسهاي زيادي که حج دارد و مورد
استفاده انسان است، مورد بررسي مختصر قرار مي دهيم:

 

«در اين سفر الهي که مي رويد رجم شيطان
کنيد، اگر چنان چه خداي نخواسته خودتان از جنود شيطان باشيد، رجم خودتان را هم مي
کنيد. پس بايد رحماني شويد تا رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان به شيطان باشد.»

امام
خميني

 

1ـ درس توحيد و نفي
شرک

اولين درس حج، درس توحيد و نفي شرک و رفض انداد الهي است.
ما به هر نکته اي از نکات حج بنگريم، در مي يابيم که نشانه هاي توحيد در آن پيدا
است.

چه آنجا که انسان تمام وجود خود را در دايره اي تمام نشدني
بر گرد آن محوري که مظهر الله و حاکميت الهي است، به حرکت در مي آورد و خودش را
مانند پروانه اي بر گرد آن شمع حرکت مي دهد، و چه آنجا که انسان جدا از همه تعلقات
در يک صحرا و منطقه وسيع خالي از هر گونه رنگ تعلق، سرگرم ذکر خدا مي شود و نشانه
ي انسان پارساي با ايمان را مشخص مي کند و نشان مي دهد که هيچ چيز در صحنه زندگي و
در چشم انداز حيات او غير خدا نيست و چه آنجا که دشمن خدا را با حرکات منظم و حساب
شده ي خويش نشان مي گيرد و رمي مي کند و چه آنجا که هواها و هوسها و خواهش ها و
غريزه ها و همه چيزهاي محبوب را در کالبد حيواني مجسم مي سازد و در قربانگاه الهي
ذبح مي کند و چه در احرام، تلبيه، سعي و در همه جاي اين واجب چند بُعدي و پيچيده،
نشانه هاي توحيد آشکار است.

البته روشن است که توحيد خدا را نبايد به معناي نفي بتهاي
بي جان سنگ و چوب و امثال آن دانست بلکه بت قدرتهاي طاغوتي که خطرناکترين بت ها در
طول تاريخ زندگي انسان و معارضترين آنها با توحيد در دوران طولاني گسترش نغمه
توحيد به شمار مي آيد، بايد اين بتهاي طاغوتي را در حساب نفي اندادي که در حج است،
گذاشت.

 

مفهوم واقعي توحيد

امروز مردم ما توحيد را مجسم کردند: فرياد ضد استکباري ملت
ما از نغمه هاي خوش آهنگ «لا اله الا الله» است که در فضاي دل همه انسانهاي متوجه
و آگاه مي پيچد و طنين مي اندازد. ما با فرياد «لا اله الا الله» و «نه شرقي، نه
غربي» و با قرآن طلبي و اسلام طلبي خود، همه انگيزه ها و نمودارهاي سلطه انسان بر
انسان را نفي مي کنيم. و اين مفهوم واقعي توحيد است که انسان در مقابل انسان ها
بندگي نکند و آزاد و مستقل و سربلند و متکامل، فقط بنده خدا باشد.

همين فرياد رسا است که وقتي در حج از انبوه توده هاي ما
بلند مي شود، پاسداران نظام طاغوتي را مرتعش مي سازد. و از اين روي، فرياد مردم ما
در حج، فريادي بر ضد اين يا آن شخص، اين يا آن سياست نيست، که فريادي بر ضد
استکبار است در هر شکل و با هر نقش وزير هر نام و با همه پاسداران و متوليانش. اين
فرياد ضد آمريکا، سلطه گري، خيانت به منافع انسان ها و تصرف و تسلط غاصبانه بر
ثروتهاي مادي و معنوي ملتها است و اين معناي حقيقي توحيد است.

اين که گفتيم: سردمداران سياست هاي طرفدار استکبار، ما را
متهم مي کنند که ما استفاده سياسي مي کنيم، به اين معنا است. البته اين سياست است
ولي نه به معناي يک تدبير و شگردي براي منافع خودمان بلکه سياستي است که عين دين
است. اشتباه آنها اينجا است که «لا اله الا الله» را از وسيع ترين و عظيمترين و
مؤثرترين صحنه هايش جدا مي کنند. اگر «لا اله الا الله» تنها ضد بتهاي بي جان بود و
ضد قدرتمندان و طواغيت و گردنکشان و سلطه گران و زورگويان و تصرف کنندگان صحنه هاي
زندگي انسان ها نبود، اين همه معارضه در طول تاريخ نداشت.

اگر همان چهار بت بي جان در کعبه، هدف تبر ابريشمي رسول
خدا (ص)بود و منافع بتداران و پرده داران و متوليان بتخانه را تهديد نمي کرد، آنها
چه انگيزه اي داشتند که اين چنين با پيامبر به مبارزه برخيزند و جان بر سر اين
مبارزه و معارضه بگذارند و خودشان را نيست و نابود کنند، آنها مي توانستند با
پيامبر بسازند و بتها را کنار بگذارند و پرده داري کعبه را اين بار به شکل اسلاميش
به عهده گيرند، همان کاري که در بسياري از تحولهاي دنيا، آدمهاي فرصت طلب، خبيث،
بددل و بي ايمان انجام دادند که وقتي مي ديدند اوضاع دگرگون شده، وسط ميدان مي
آمدند و رنگ مطلوب و جديد را به خود مي زدند و منافع خويش را دگر بار تامين مي
کردند و از آن سوي، آنقدر حساسيت در آن انقلابها و مسئولان آن انقلابها وجود نداشت
که آنها را از صحنه دور کند.

اگر اسلام بي حساسيت و بي توجه و غير ناظر به اين گونه
طغيان ها و بت تراشي ها و بت گريها بود، اينها به خوبي با آن کنار مي آمدند و خود
را به خطر نمي انداختند.

بنابراين، مهمترين صحنه اي که اسلام و همه اديان با آن
جنگيده اند، صحنه معارضات سياسي است. و امروز در دنيا همين مساله است و لذا جنگ ما
با قدرتهاي بزرگ جهاني از اعتقادمان به توحيد جدا نيست. آنان که واقعا عقيده به
توحيد دارند و دروغ نمي گوند، اين را بدانند که بي جهت با انقلاب اسلامي و جمهوري
اسلامي و با اين حرکت عظيم مقابله نکنند.

امروز هم در دنيا بت هست و امروز هم
اندادالله زندگي انسان ها را در مشت گرفته و دور از مصالح، تکامل جوئي، سعادت،
اراده و ميل آنها، آنان را به اين سوي و آن سوي مي کشانند. و متاسفانه اين صحنه
زشت و رقت انگيز و تاسف بار را امروز در کشورهاي اسلامي مي بينيم.

بنابراين، فرياد «لا اله الا الله»،
«لبيک اللهم لبيک» و «مرگ بر آمريکا» ما و معاشرت ما با توده هاي مردم و رمي جمرات
و شعارهاي ما عليه استکبار جهاني و قدرتهاي سلطه گر، يک حقيقت است، و از هم جدا
نيست و حج بدون اينها حج کامل نمي باشد.

اين يکي از درسهاي بزرگ حج است و آنها
که از اطراف دنيا به خانه خدا مي آيند بايد از اين عمل بزرگ، مبارزه با دشمنان
خدا، مبارزه با طاغوتها و قدرتهاي تحميلي و سلطه هاي استکباري را بياموزند.

 

«از قدرت هاي تهي از ايمان نهراسيد و
با اتکال به خداي بزرگ در اين مواقف عظيمه، پيمان اتحاد و اتفاق در مقابل جنود شرک
و شيطنت ببنديد و از تفرق و تنازع بپرهيزيد.»

امام
خميني

 

«خداوند تعالي سر و انگيزه حج و غايت
قراداد کعبه و بيت الله الحرام را، نهضت و قيام مسلمانان براي مصالح ناس و توده
هاي مستضعف جهان ذکر مي فرمايد.»

امام
خميني

 


درس اتحاد انسان ها

انسان در اسلام ارزش فوق العاده و
استثنائي دارد. چرا مي خواهند حج را ديوار کشي کنند؟! و چرا مي خواهند در ميان اين
درياي خروشان انسان در آن صحنه عظيم جهاني به وسيله ي زبان، نژاد، فرقه هاي
گوناگون اسلامي و تعصب هاي مختلف فاصله بيندازند؟! براي اينکه اين وحدت عظيم ديده
نشود!

اگر قدرتهاي بزرگ جهاني مي توانستند در
هر زماني با سياست هاي مختلف اعلام کنند که در هر کشري مردم آن کشور بروند فلان
عمل را انجام دهند، همان حج خواهد بود! اين کار را مي کردند. اگر مي توانستند
مردمي را که در عرفات، مشعر و منيٰ جمع مي شوند، تقسيم و متفرق کنند و عده اي را
به سوئي و عده اي ديگر را به سوئي ديگر بفرستند و از اين که جسمهايشان در کنار هم
قرار بگيرد، مانع شوند، يقينا اين کار را انجام مي دادند. علت اين است که خود اين
در کنار هم قرار گرفتن و يک جا گرد آمدن، حقيقتي را نشان مي دهد که اين حقيقت بدون
چنين صحنه عظيمي، لمس شدني نيست، و آن حقيقت عبارت از عظمت جهاني اسلام است.

اجتماع عظيم انسان ها يکي از پديده هاي
پرشکوه و استثنائي حج است که چنين عظمتي در هيچ فريضه ي ديگر وجود ندارد و نبايد
اين را کم گرفت.

 

ناس
در آيات حج

من اينجا توجه شما را جلب مي کنم به
کلمه «ناس» که در بيشتر آيات اصلي حج وجود دارد.

« ِاِنَّ الَّذينَ کَفَروا و يصدُّوْنَ
عَنْ سَبيْلِ اللهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذي جَعَلْنٰاهُ لِلنّاسِ سَواءً
الْعاکِفُ فيْهِ وَ الْبٰادِ». (سوره حج، آيه 25)
ــ کساني که کافر شده اند و از راه خدا و مسجد الحرام که آن را براي مردم قرار
داديم و مقيم و مسافر در آن يکساند. باز مي دارند…

«وَ اذْ جَعَلْنٰا الْبَيْتَ مَثٰابَةً
ِللنّاسِ وَ أَمْناً». (سوره بقره، آيه 125)
ــ خانه را محل اجتماع و محل امن و امان مردم قرار داديم.

«جَعَلَ اللهُ الْکَعْبَةَ الْبَيْتَ
الْحَرامَ قِياماً ِللنّاسِ». (سوره مائده، آيه 97)
ــ خداوند کعبه بيت الحرام را مايه قيام و برانگيختگي مردم قرار داديم.

«وَ أَذَّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجَّ
يَاتُوْك رِجالاً وَ عَليٰ کُلِّ ضٰامِرٍ». (سوره حج،
آيه 27)
ــ در ميان مردمان صلاي حج بده تا همه از هر گوشه عالم بيايند.

 

«يکي از مهمات فلسفه حج، ايجاد تفاهم و
تحکيم برادري بين مسلمين است و بر دانشمندان لازم است مسائل سياسي و اجتماعي خود
را با ديگر برادران در ميان بگذارند و در رفع آن طرح هائي تهيه کنند.»

امام
خميني

 

«اِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ ِللنّاسِ
لَلَّذيْ بِبَکَّةَ مُبٰارَکاً». (سوره آل عمران، آيه 96)
ــ اولين خانه اي که براي مردم بنا نهاده شد، همان خانه اي است که در بکه است و
مبارک مي باشد.

«وَ لِلهِ عَلي النّاس حِجُّ الْبَيْتِ
مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبِيْلاً». (سوره آل عمران، آيه 97) ــ کدام واجب را شما
سراغ داريد که اين قدر اسم «ناس» در آن باشد؟ جالب اينجا است که کلمه «ناس» آمده و
«مؤمنين» نيامده است که به نظر مي رسد. حداقل، منافع و آثار اين حج مربوط به تمام
ناس است، اعم از مؤمنين و غير مؤمنين.

در روايتي که از امام رضا عليه السلام
نقل شده، آمده است:

«… مَعَ مٰا فِي ذٰلِك لِجَمِيْع
الْخَلْقِ مِنَ الْمنافِع فِي شَرْقِ الأرْضِ وَ غَرْبهٰا وَ مَنْ فِي الْبَرِّ وَ
الْبَحْرِ وَ مَنْ لا يَحِجَّ» تمام بندگان خدا در مشرق و مغرب زمين و آن ها که در
خشکي و درياها هستند و حتي آنان که حج نمي کنند، همه از منافع و فوايد حج بهره مي
برند. و به راستي وقتي انسان آن منظر عظيم و محضر سترگ را مي بيند، معناي «ناس» را
مي فهمد.

هيچ رژيم و هيچ دستگاه حاکمه اي نمي
تواند ادعا کند که عمل حج با منافع آن رژيم سازگار نيست زيرا حج براي منافع رژيم
ها نيست بلکه براي منافع «ناس» و انسان ها است. اگر دولت ها و رژيمها در منطقه
اسلامي، در تصميم گيري هايشان به فکر و منافع و مصالح خود هستند، در مورد حج، بايد
به فکر منافع و مصالح مردم باشند و لذا اين سخن قابل قبول نيست که رژيمي بگويد:
اين حرکاتي که در حج انجام مي گيرد، به نفع،‌ما نيست! لازم نيست به نفع شما باشد،
بلکه بايد به نفع ملتها باشد.

بنابراين، يکي از درسهاي حج، اجتماع
عظيم انسان ها است که مسئولين حج بايد اهميت مواقف و آنجائي که مردم در کنار هم مي
ايستند. را براي حجاج تبين و روشن کنند بايد بدانند که خود اين کنار هم ايستادن در
عرفات ارزش دارد و مهم است لذا وقوف به تنهائي به عنوان يک رکن حج، واجب و لازم
است.

 


درس ارتباط ها

ارتباط غير از اجتماع است و ما براي
رابطه ها، فايده ي جداگانه اي در نظر مي گيريم و آن را حائز اهميت مي دانيم.

 

«سفر حج سفر کسب نيست، سفر تحصيل دنيا
نيست، سفر الي الله است. بايد همان طور که مسافرين الي الله مثل انبياء و بزرگان
دين در تمام زمان حياتشان، يک قدم از برنامه وصول الي الله تخلف نمي کردند، شما هم
که وفود الي الله داريد، آن چنان مسافرت کنيد.»

امام
خميني

 

حج، مظهر ارتباط جوامع اسلامي و مسائل
آنان را به هم منتقل مي کند. و اين يک حقيقت است که دستگاه هاي تبليغاتي دنيا
امروز درست بر ضد منافع مسلمانان و توده ها کار مي کنند و آنها را از هم دور مي
سازند.

آري! دستگاه هاي ارتباط جمعي در دنيا
به چيزي که نمي انديشند، منافع ملت ها است و لذا آن چيزي را که آنها نياز دارند،
به اطلاعشان نمي رسانند و به آنها نمي آموزند بلکه آن چيزي که به نفع قدرتهاي بزرگ
است، پخش مي شود. و شما نمونه اش را در اين چند سالي که از پيروزي انقلاب اسلامي
ما مي گذرد، مشاهده مي کنيد و از اين روي، متاسفانه ملت ها از هم بي اطلاعند و
تجربه ها منتقل نمي شود و پيشرفت ها به اطلاع عالم نمي رسد. هنوز بسياري از
برادران و خواهران مسلمان ما در دنيا نمي دانند ما چه کرده ايم و عظمت کار ما را
نمي دانند. و بايد در حج که مرکز ارتباط ها است، اين مسائل براي مردم روشن شود.

 


درس برابري و برادري

جامعه اسلامي؛ جامعه ي برابري، برادري،
نفي امتيازها، نفي انحصارها و مناطق اختصاصي است. جامعه اسلامي، جامعه ي عدم تفضيل
نژادها و نسب ها و پيرايه هاي گوناگون ديگر بر يکديگر است. و از اين رو، همه ملاک
هاي برتري و تفضيل، جز ملاک تقوا در جامعه اسلامي منتفي است و اين معني در حج به
وضوح پيدا مي شود.

و بدين جهت، حضرت رسول اکرم (ص)هنگامي
که به مکه مشرف شدند، در آن خطبه ي معروف حج فرمودند: «انه لافضل لعربي علي اعجمي»
عرب بر عجم، فارس بر غير فارس صاحبان تاريخ ها و سوابق درخشان بر ديگراني که چنين
تاريخ هائي ندارند، هيچ برتري ندارند. ملت ها بايد در کنار هم مهربانانه زندگي
کنند و هيچ تمايزي بين آنها از اين جهت نيست به جز تقوا.

اين درس را انسان به خوبي در حج لمس مي
کند. اگر انسان بخواهد معناي عدم امتياز و عدم ترجيح به وسيله پيرايه هاي غير
اسلامي و ارزشهاي پوچ را بفهمد، بايد به حج بنگرد. در حج تمام مردم با يک نوع لباس
و پوشش، حرکات خاصي را در ظرف زماني و مکاني معين و مشترکي انجام مي دهند، و اين
بهترين درس برابري و عدم امتياز و برتري را به دنيا مي آموزد.

 

5ـ درس ذکر الله

اگر مسائل حج را در قرآن با دقت مطالعه
و بررسي کنيد، مي بينيد که چقدر روي ذکر الهي تکيه شده است. و من اين را به عنوان
يادآوري به برادراني که عنوان روحاني و معلم و مرشد در کاروانها را دارند و به
کساني که اداره کنندگان و سامان دهنده امور کاروانها مي باشند، عرض مي کنم که:
مواظب باشيد! نگذاريد مردم از ذکر خدا غافل شوند. آنها را به سمت ذکر خدا در اين
ايام معدودات و مبارکات سوق دهيد. اين اصل و اساس برنامه حج است.

اشتباه است اگر ما خيال کنيم، مکه تنها
يک صحنه شعار سياسي است. آنجا غير از آن چه در دنياي اجتماع انسان ها به دست مي
آيد، در دنياي پر طوفان عظيم دل انسان ها، منافع و دستاوردهاي زيادي بايد به دست
بيابد. پس مبادا ذکر خدا فراموش شود… مبادا دعا و تضرع و گريه و توجه و اظهار
خضوع، فراموش شود… مبادا يادمان برود که امام حسين عليه السلام، مظهر حماسه ي
تاريخ اسلام، در عرفه، چند ساعت، با آن الفاظ زيبا و فصيح، خدا را عبادت مي کرد و
نيايش مي نمود و اشک از چشمش لا ينقطع سرازير بود.

آري! همان گونه که امام سجاد عليه
السلام نيز مي فرمايد: وقتي که انسان احرام مي بندد يک بار ديگر تمام محرمات الهي
را بر خودش حرام مي کند، بايد تصميم بگيرد از همه ي محرمات الهي اجتناب کند.

مردم بايد تصميم بگيرند که ديگر دروغ
نگويند، غيبت نکنند، بدخواه ديگران نباشند، منافع خودشان را بر منافع ديگران ترجيح
ندهند، در راه انجام وظايف، سستي نکنند به کسي ستم روا ندارند، به حقوق ديگران دست
درازي ننمايند، بر طبق هواها و هوسهايشان اقدامي نکنند. و در حقيقت محرمات حال
احرام تمرين خوب و بزرگي است براي اجتناب از محرمات، و ذکر الهي چه بر زبان و چه
در دل، با خضوع و خشوع جسماني فوق العاده مهم است براي جلوگيري از ارتکاب محرمات.

 

پرداختن عملي حج

ما هر گاه معارف اسلامي را در باب حج،
در ذهن خودمان و در ذهن مردممان خوب بپرورانيم، عمل حج نيز عمل خوب و کاملي خواهد
بود. البته امروز با شگردهاي مختلفي سعي مي شود که ما را از حج باز دارند ولي ما
از حج باز نخواهيم ايستاد. علت هم اين است که حج يک واجب پر فايده و بي ضرر است و
تمام راههاي زيان به روي آن ملتي که پيامي براي گفتن دارد، در حج بسته است.

دشمنان نمي توانند منافع حج را بر روي
يک ملت ببندند زيرا صاحب پيام اگر عازم به گفتن و رساندن پيامش باشد، حتي اگر
دهانش را ببندند، به دلها مي رسد و اين خصوصيت يک پيام جديد است که بستن دهان
رساننده پيام مي باشد. و اين است تجربه ما در طول مبارزات انقلابي و پس از پيروزي
انقلاب اسلامي.

شما ببينيد دستگاه هاي تبليغاتي دنيا
با انقلاب ما چه کردند؟ و براي واژگون کردن حقايق چه کردند؟ اما در عين حال پيام
اسلام و انقلاب به مردم رسيد و اميدواريم از اين بيشتر و بهتر برسد و عميق تر از
اين رسوخ و نفوذ پيدا کند که خواهد کرد. ما اکنون در اوايل راه هستيم اما عليرغم
تمام مشکلات، پيام منتشر شد و گسترش پيدا کرد.

ملت ها از حالت ابهام و بي خبري مطلق
بيرون آمدند و اين استبصار خيلي ارزشمند است.

بنابراين، بايد براي حج برنامه ريزي
شود و شبهه ها و شايعه پراکني ها که در دنياي اسلام نسبت به حج گزاري مردم ما در
ميان ملت ها القاء مي کنند، يقينا اثري نخواهد کرد و ما بايد در حج کاري کنيم که
کوچکترين اثري نداشته باشد.

آنها مي گفتند: ايراني ها نمي گذارند
مردم حج خود را انجام دهند ولي ما مي گوئيم: شما نمي گذاريد مردم حجشان را به جاي
آورند و ايراني ها مي آيند که آن ابعادي از حج را که شما عمدا پوشانيده ايد و مخفي
نگه داشته ايد، براي مردم آشکار کنند و مردم را از آنها آگاه سازند.

آنها شايع کرده اند که ايرانيها مي
خواهند مکه و مدينه را تصرف کنند و معتقدند که مکه و مدينه مال آنها است و مي
خواهند پس از عراق به سراغ قدس و آن گاه مکه و مدينه بروند!! اين سخن نادرستي است؛
ما معتقديم مکه و مدينه متعلق به يک رژيم با يک مملکت يا يک دستگاه حاکمه نيست.
مکه و مدينه به همه مسلمانان تعلق دارد. و اين سخن ما نيست که متن و لبّ قرآن است.

قرآن مي فرمايد: «سواءٌ العاکِفُ فيْهِ
وَ الْبٰاد» آنها که در مکه سکونت دارند و آنها که از راه دور مي آيند، حتي همگي
نسبت به اين خانه و اين مسجدالحرام يکسان است.

قرآن مي فرمايد: «اِنَّ اوّل بَيْتٍ
وُضِعَ لِلنّاس» اولين خانه اي که براي تمام مردم وضع شده است يعني براي تمام
ملتهاي مسلمان.

بنابراين، ما نمي خواهيم مکه و مدينه
را تصرف کنيم ولي مي گوئيم: اين خانه خدا است و مال همه مسلمان ها است. پس هيچ
سياستي حق انحصار طلبي ندارد. آنها که مي گويند، چون اين شعارهاي اسلامي که ايراني
ها در حج مي دهند، با سياست ما مخالف است، لذا نبايد اين کارها انجام پذيرد، سخن
نامربوطي مي زنند. آن کاري که با سياست آنها مخالف است مي توانند اجازه ندهند در
شهرهاي خودشان انجام پذيرد ولي در رابطه با خدا و مشاهد مشرفه که طبق نص صريح
قرآن، متعلق به تمام مسلمانها است، اجازه آنها نمي تواند مطرح باشد

 

«سرتاسر حج بيت الله الحرام مشحون به
سياست و سرّ جعل آن قيام انسانها به قسط بر رفع ستمگري ها و چپاولگري ها است که
سياست انبياء عظام و خصوصا رسول خاتم صلي الله عليه و آله يم باشد.»

امام
خميني

اصل «نه شرقي، نه غربي»

اولين مطلب اين است که ما مي خواهيم
مردم کشورها و ملتها حرفهايشان را به ديگران برسانند و اين جز از راه ارتباط مسير
نمي شود و لذا بهترين راه ارتباط ايام حج است که گر چه مدتش کوتاه است ولي مي شود
در اين مدت کوتاه با برنامه ريزي، به درد دل ميليونها مسلمان رسيد و گوش داد.

برادران و خواهراني که عازم حج هستند
به ملتها پيام ملت ما را برسانند: به آنان که از مسائل، پيشرفتها، موفقيت ها و
قدرت جمهوري اسلامي ما خبر ندارند، حقايق را برسانند.

يکي از مطالب بسيار مهمي که بايد به
گوش مردم برسد و براي آنها تشريح شود، اصل «نه شرقي، نه غربي» است. اصل «نه شرقي،
نه غربي» به معناي دشمني با شرق و غرب نيست، بلکه به معناي گرايش و مجذوب نشدن به
شرق و غرب است و براي ما در اين جهت، شرق و غرب يکسان است.

اگر ما با آمريکا مي جنگيم براي خاطر
اين است که مورد تهاجم آمريکا قرار گرفتيم و الآن هم مورد تهاجم آمريکا هستيم و
براي اين است که طبع و ذات رژيم آمريکا و رژيم هاي سلطه گر و مستکبر دنيا، زورگوئي
و قلدري است و ما زورگوئي و قلدري را تحمل نمي کنيم.

پس اصل «نه شرقي، نه غربي» به معناي
جنگيدن با آنها نيست بلکه به معناي تحت تاثير قرار نگرفتن در مقابل شرق و غرب است
و لمت ها بايد اين را ياد بگيرند. تا ملتها استقلال به معناي واقعي را کسب نکنند،
امکان ندارد ملتهاي ضعيف، فقير، بيسواد و عقب افتاده اين بيماريهاي ضعف و فقر و
بيسوادي و عقب افتادگي را از خودشان بتوانند دور کنند. علاج اين عيوب و بيماريها
تنها استقلال است و قدم استقلال، استقلال سياسي 
در مقابل شرق و غرب مي باشد. ملت هائي که رژيم هايشان متعهد در مقابل شرق
يا غرب هستند بايد بدانند که به استقلال نخواهند رسيد تا اين که از تعهد خارج
شوند.

مساله ديگري که مساله روز ما است و
مخصوص به ما هم نيست بلکه در جاهاي ديگر نيز مساله روز است، تلاش بي سابقه آمريکا
براي قرص کردن و محکم کردن جاي پا است. اين رژيم کنوني و اين حزبي که الآن در
آمريکا بر  سر کار است، احساس مي کند حياتِ
سياسيش به اين بستگي دارد که در ميان ملت ها جاي پا باز کند لذا در اين راه تلاش
مي کند.

 

«اي گويندگان! نويسندگان! در اجتماعات
بزرگ عرفات و مشعر و منيٰ و مکه معظمه و مدينه منوره، مسائل اجتماعي و سياسي مناطق
خود را به گوش برادران ايماني برسانيد و از هم طلب نصرت کنيد.»

امام
خميني

 

يکي از جاهائي که اين تلاش آشکار است،
منطقه خليج فارس است که ما هم در اين منطقه زندگي مي کنيم.

به ملت ها بگوئيد: آمريکا مي خواهد به
زور سر نيزه خود را در اين منطقه وارد سازد و بر ملت ها تحميل نمايد و از اين روي
مانع از تمام شدن جنگ مي شود. البته ما اين مطلب را از مدتها پيش مي دانستيم و
اعلام مي کرديم ولي اکنون خود آنها نيز به اين مطلب تصريح کرده اند که: پايان جنگ
با پيروزي جمهوري اسلامي،‌به زيان منافع آمريکا در منطقه است! و لذا براي اينکه
جنگ خاتمه پيدا نکند چنين وانمود مي کنند که جمهوري اسلامي با عزم و قصد تجاوز به
ملت ها و کشورهاي منطقه وارد ميدان شده؛ و اين سخن خلافي است. آنها با اين سخن مي
خواهند رژيم هاي خليج فارس را از جمهوري اسلامي بترساند و دچار وحشت کنند که جاي
پاي خود را محکم تر نمايند.

اين يکي از شگردهاي خبيثانه آنها است
که متاسفانه عده اي هم تحت تاثير آنها قرار مي گيرند.

آنچه امروز در مقابل جمهوري اسلامي به
صورت يک دستگاه توطئه دائمي در آمده، سياست آمريکائي است که در خليج فارس دائما
مشغول توطئه هستند تا بتوانند جمهوري اسلامي را به کيفيتي وادار به عقب نشيني
نمايند. و ما هم در مقابل اين توطئه گري آمريکا به تمام ملتها و دولت ها و همه
رژيم هاي منطقه اعلام کرده و باز هم اعلام مي کنيم که ما با آمريکا مخالفيم و در
مقابل او نيروهايمان را بسيج کرده و مي کنيم. رژيم عراق هم تحت تاثير آمريکا و
عوامل و ايادي آمريکا قرار گرفت و به ما حمله کرد و ما که در برابر اين رژيم
متجاوز، به مبارزه حق جويانه و مظلومانه خودمان ادامه مي دهيم، در حقيقت داريم با
آمريکا مي جنگيم. البته علي رغم همه اين دشمني ها و ستيزه جوئي ها آمريکا، ملت
خودمان بايد بدانند و ملتهاي ديگر نيز مطلع باشند که ما پيروز خواهيم شد انشاءالله.

در هر صورت، براي ابلاغ اين پيام ها،
برنامه ريزي هاي دقيق لازم است و بايد دست اندرکاران کاروانهاي حج و همه دستگاه
هائي که در امر حج مشغول تلاش هستند، با برنامه واحدي کار کنند. مطلب بسيار با
عظمت است و مهمتر از اين است که ما به سليقه هاي شخصي و ديدگاه هاي متشتت اتکاء
کنيم.

ما به فضل و کمک الهي متکي هستيم و
اميدواريم خداي متعال به همه ما در انجام هر چه بيشتر اين فريضه ي مهم، ياري دهد.

والسلام

 

/

فاجعه ي هفتم تير عامل ثبات و پا برجائي انقلاب

انقلاب اسلامي، عطيّه اي الهي بود که در اثر قيام همگاني
ملت مسلمان ايران با سلاح کلمه توحيد و توحيد کلمه، تحت رهبري حکيمانه امام خميني
در اين خطه ي شهيد پرور به وقوع پيوست.

انقلاب اسلامي آن چنان سريع و نيرومند به پيش تاخت که خواب
سران استکبار را بر آشفت. دو قطب شرقي و غربي در حالي که با هم تبادل قدرت و
زورآزمائي مي کردند، ناگهان در برابر نيروئي عظيم و شگفت انگيز قرار گرفتند، و
پيروان انقلاب را انسانهائي فوق العاده و استثنائي يافتند که با سلاح ايمان متبلور
در جمله رستگاري زاي «لا اله الا الله» يکي از استوانه هاي قدرت را که از هر سوي
تائيد مي شد، به زانو در آوردند و رژيم ستم شاهي را براي هميشه لگدکوب کردند و اين
بدان معني است که هيچ ارجي براي صاحبان قدرت مادي ــ هر چه هم از سلاحهاي پيشرفته
اي برخوردار باشندــ قائل نيستند و اين نه تنها ابهت آنها را پايمال مي کند که
قدرت پوشاليشان را براي ميليون ها مستعضف دربند، زير سوال مي کشد.

از اين روي درنگ را روا نشمرده و در پي ضربه زدن به انقلاب
شدند. ترفندهائي که براي مقابله با انقلاب در پيش گرفتند، گوناگون و زياد است ولي
در هر صورت براي مردم ما پوشيده نيست چون خود شاهد اين نقشه ها و توطئه هاي پليد
بوده و هستند ولي آنچه حائز اهميت است و تکرارش حتي براي ملت مسلمان ايران،
ارزشمند و مفيد است، اين است که بدانيم چه عواملي توانسته است اين انقلاب را اين
چنين بيمه کند که در برابر تند باد حوادث، مستقيم و پا برجا بايستد و استقامت
داشته باشد.

اولين و مهمترين عامل ثبات و پايداري انقلاب، همين است که
ريشه در جان مردم دارد و همواره با خون پاک فرزندان عزيز اين خاک و بوم آبياري مي
شود و تا اين آبياري ادامه دارد و تا مردم در صحنه اند، بي گمان هيچ قدرتي توان
خشکاندن اين ريشه هاي تنومند و مستحکم را ندارد.

شايد عوامل ديگر از قبيل وحدت، يگانگي، همکاري مردم با
يکديگر، اجتماع هاي ميليوني به ويژه نماز جمعه، و و … و ديگر عوامل پايداري؛
پيوندي ناگسستني با همان عامل اول دارند. و حتي رهبري حکيمانه امام که اين کشتي
مقدس را پيوسته از غرق شدنها حفظ کرده و به ساحل نجات رسانده و با رهنمودهاي خود
مردم ار هميشه در خط اسلام و قرآن نگهداشته است ارتباطي نزديک با نخستين عامل دارد
زيرا اگر مردم همکاري نمي کردند و رهنمودهاي امام را با جان و دل نمي پذيرفتند و
سخنان پيشواي معظمشان را هم چون قوانيني تخلف ناپذيري نمي ــ دانستند، قطعا تاثير
چنداني نداشت، گر چه براي ما ثابت شده است که انفاس قدسيه اين امام عزيز، براي
نگهداري انقلاب کافي است و تا اين نعمت بزرگ الهي در بين ما هست، هيچ بيم و هراسي
از دشمنان تا دندان مسلح نداريم، که خدايش عمري دراز عطا فرمايد و تا انقلاب جهاني
مهدي موعود سلام الله عليه، ما را از اين نعمت محروم نگرداند. و اين مردم چون خود
را از امام و پيرو به حق او مي دانند، لذا در خط او که خط مستقيم پيامبر (ص) و
امامان (ع)است، به راه خود ادامه مي دهند و تا اين خط محور قرار گرفته است، نهضت
آسيب ناپذير خواهند ماند؛ هر چند پيشامدهائي چون هفت تير رخ دهد و آن همه شخصيت
هاي عزيز چون آيت الله شهيد مظلوم بهشتي که خود يک ملت بود و حجة الاسلام شهيد
محمد منتظري که در راه پيش برد اهداف اسلام سر از پا نمي شناخت، به شهادت برسند.

آري! گر چه جاي اين عزيزان خالي است و ديگر زمانه چون
بهشتي و منتظري و يارانشان نخواهد ديد و فقدان آنها با آن وضعيت بسيار فجيع و لطمه
اي بود جبران ناپذير ولي اگر نهضت کربلاي حسيني به سستي و ضعف گرائيد، در اين نهضت
نيز سستي به وجود مي آيد.

پس همان گونه که به شهادت رسيدن سرور شهيدان، امام حسين
عليه السلام و 72 تن از ياران باوفايش در صحنه ي کربلا 63 هجري قمري، انقلاب بزرگ
اسلامي را از گزند حوادث در امان نگهداشت و نام نامي محمد صلي الله عليه و آله،
پيامبر گرامي اسلام را که دشمن مي کوشيد از تاريخ محو کند، زنده و جاويد در تاريخ
ماند، شهادت سرور شهيدان انقلاب اسلامي ايران، آيت الله دکتر بهشتي و اسوه ي
پيکارگران تاريخ معاصر، حجة الاسلام محمد منتظري و 71 تن ياران باوفا و مخلصشان
در  کربلاي ايران 1360 هجري شمسي، انقلاب
اسلامي ايران را که نمونه اي از انقلاب اسلامي حضرت محمد (ص)است، بيمه کرد و از هر
خطري در امان داشت و نقشه هاي خائنان دشمن قسم خورده انقلاب را نقش بر آب کرد، و
منافقان کور دل را از صحنه بيرون نمود و مردم را نسبت به انقلاب و مسئولين جمهوري
اسلامي متعهدتر و خوشبين تر کرد.

راستي دشمن چقدر کور و جاهل و نابخرد است که خيال مي کند
با دست زدن به چنين فاجعه ي هولناکي مردم را از انقلاب باز داشته و جمهوري اسلامي
را به بست مي کشاند!! چه خيال باطل و چه پندار واهي! همان گونه که امام عزيزمان
فرمودند: «…هر چند وقتي يک بار چنين حوادثي رخ مي دهد ــ و برخي از عزيزان ملت
به شهادت مي رسندــ و و … اين بار نيز چون نقشه ها و توطئه هاي دشمنان خيلي زياد
و سنگين بود و از طرفي تبليغات سوء بر عليه افراد مخلص و متعهدي هم چون آيت الله
بهشتي به حدي زياد بود که برخي از دوستان را نيز بدبين کرده بود (و اين براي به
اثبات رساندن مظلوميت آيت الله بهشتي کافي است) لذا اين بار حادثه اي فجيع رخ مي
دهد که براي هميشه مردم را به روحانيت و مسئولين مخلص و در راس همه ي آنها آمريکاي
جنايتکار، خشن، آشتي ناپذير و سرکش نمايد. ( محمد رسول اله و الذين معه أشداء علي
الکفار رحماء بيهنم).

در هر صورت حادثه ي 7 تيز بايد براي هميشه در تاريخ قلب
زنده و جاويد بماند و ياد آن روز، شعله ي انقلاب را فروزنده تر گرداند و ياد آوري
از شخصيت هاي محبوبي که در آن روز فرامو نشدني از دست رفتند، عاملي براي گام نهادن
در همان راهي که آنها گام نهادند باشد و راه آنان ادامه پيدا کند.

امام خميني مي فرمايد:

«هر چد براي همه شهداء و به ويژه شهداي هفت تير عظمت و
بزرگواري قائلم، لکن شناخت من از شهيد مظلوم بهشتي و ابعاد گوناگون او و شهيد محمد
منتظري و مجاهدات ارزشمند او بيشتر است؛ و نمي توان تاسف شديد خويش را در فقدان
آنان پنهان کرد».

حال که امام از ابعاد گوناگون شهيد بهشتي و مجاهدات
ارزشمند شهيد محمد منتظري ياد مي کنند، ما نيز در اين دو موضوع، مختصر اشاره اي
خواهيم داشت. البته تفصيل اين مطالب به مجله هاي خبري و راديو تلويزيون واگذار مي
شود که اميد است از اين دو چهره ي محبوب و تک تک ياران شهيدشان که در آن شب در
مقرّ حزب جمهوري اسلامي براي رسيدگي به اوضاع کشور اجتماع کرده بودند، و توسط يکي
از بدبخت ترين و شقي ترين مردم روزگار، در آتش عشق الله سوختند، و به لقاء محبوب
رسيدند، مطالب ارزنده و جامعي منتشر سازند.

 

ابعاد گوناگون شهيد
بهشتي

شهيد مظلوم آيت الله دکتر بهشتي خود را پيرو خط امام مي
دانست و نه تنها در لفظ چنين بود که عملا همان برنامه و خط مشي امام را در مراحل
گوناگون زندگي دنبال مي کرد. و چون امام را خوب شناخته بود و از محضر پرفيضش بهره
ها برده بود، لذا همان گونه که امام داراي ابعاد گوناگون است، اين شاگرد باوفاي
امام نيز از چنان ابعادي بر خوردار بود.

شهيد بهشتي در دروس حوزه اي ــ به اعتراف حضرت امام ــ
مجتهد بود، در همان حال، در فلسفه به درجه ي دکترا نائل آمده بود.

شهيد بهشتي خوب سخنراني مي کرد، خوب مي نوشت و خوب فکر مي
کرد. همواره در گيرودارهاي انقلاب، انديشه ي صائب او بود که راه را بر فرزندان
راستين انقلاب ــ همفکران و ياران بهشتي ــ مي گشود و روش هاي مبارزه را به آنان
مي آموخت.

او به قدري به هدف خود علاقه مي ورزيد که بيش از همه آماج
تهمت ها و جسارتهاي مخالفان و دشمنان دين قرار گرفته بود ولي تا لحظه آخر يک قدم
عقب نشيني نکرد و يک سر سوزني با آنها سازش ننمود.

او مغز متفکر انقلاب اسلامي محسوب مي شد زيرا توطئه هاي
استمعارگران را خوب در مي يافت و قبل از اقدام هر کار خطرناکي، با فکر تيز بين
خويش، توطئه ها را در نطفه خفه مي کرد، يا لااقل در اين راه سهم به سزائي داشت.

شهيد بهشتي يار صديق امام، فرزند راستين انقلاب، دوست
غمخوار محرومان و دشمن آشتي ناپذير آمريکا و دست نشاندگانش بود، لذا پس از شهادتش
امام به سوگ نشست، انقلاب فرزند دلبندش را از دست داد، محرومان و مستضعفان زانوي
غم به بغل گرفتند و آمريکا و ياران و اعوانش جشن و سرور بر پا کردند.

شهيد بهشتي داراي ايماني راسخ و عملي صالح بود. به نماز
اول وقت مقيد و نسبت به احکام شرع، حساسيت فوق العاده اي داشت. او حتي اگر در جلسه
اي رسمي بود، وقت نماز از حاضران معذرت ميخواست و به نماز خواندن بر مي خاست. حتي
در ماه رمضان هيچ گاه افطار را بر نماز مغرب خواندن مقدم نمي کرد.

هيچ گاه کسي را غيبت نمي کرد و پشت سر هيچ انساني حرف نمي­زد.
با دشمنان نيز با کمال شهامت و قاطعيت رو در رو مواجه مي شد و تهمتهاي آنان را با
خونسردي و اخلاق اسلامي پاسخ مي گفت.

بهشتي به دنيا دلبستگي نداشت و از مرگ هم هيچ هراسي نداشت
و از اين روي، مرگ را مانند جد بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام با آغوش باز
استقبال کرد.

و در يک کلمه، همان سخن جامعي را که امام درباره او گفت
تکرار مي کنيم: «بهشتي به تنهائي يک ملت بود».

 

مجاهدات ارزشمند شهيد
محمد منتظري

هيچ کس جز خداوند نمي تواند مجاهدات محمد منتظري را بشمارد
زيرا او مجسمه جهاد و الگوي مبارزه و اسوه ي مبارزان و پيکارگران در راه خدا بود.

ما بر اين باوريم که شهيد محمد منتظري از آن روزي که خود
را شناخت، پيکار و مبارزه ي بي امان خود را با هر چه رنگ ضد خدائي دارد آغاز کرد و
لحظه اي از هدف مقدس خود غافل نبود و در لحظه آخرين نيز با «لا اله الا الله» يعني
نفي تمام طاغوت ها و زورمدارها و باطل ها، زندگي محنت بار دنيا را به پايان رسانيد
و زندگي جاويد آسايش بخش را آغاز کرد.

شهيد محمد منتظري از نوزده سالگي همراه با پدر بزرگوارش و
همرزم با ايشان، مبارزه خود را شروع کرد. و قبل از اين، با نفس خود مبارزه را آغاز
کرده بود.

او از تمام روش هاي مشروع مبارزه بر ضد رژيم منحوس پهلوي
استفاده مي کرد: امضاء گرفتن از علماء، مسافرت، به شهرستان ها براي افشاي ماهيت
رژيم، تشکيل جلسات جهت آموزش مبارزه براي طلاب و ديگران، ايجاد هسته هاي مبارزاتي،
مطالعه مکتب ها، نهضت ها و انقلابهاي دنيا و آموختن زبان هاي مختلف براي هموار
کردن راه انقلاب در آينده و و … .

در روز اول فرودين 45 پس از پخش اعلاميه در حرم مطهر حضرت
معصومه، (ع) و در حالي که پدر عظيم الشأنش دستگير شده بود، او نيز دستگير و تحت
وحشيانه ترين شکنجه ها قرار گرفت. آيت الله العظمي منتظري در اين زمينه مي فرمايد:

«در مراحل بازجوئي از هيچ گونه ضرب و شکنجه و فحش هائي که
موجب جدّ شرعي است نسبت به اينجانب و فرزندم خودداري نشد چنان که هنوز آثار صدمات
جسماني ناشي از شکنجه هاي متوالي در فرزندم باقي است». (شهريور45).

پس از آزادي از زندان محمد منتظري فعاليت هاي خود را چنين
بيان مي کند:

«… پس از آزاد شدن وارد يک سلسله فعاليت هاي تشکيلاتي
شدم و نقشه مي کشيدم براي کارهاي مسلحانه و کادرسازي، در اينجا با يک سلسله مشکلات
مواجه شدم يعني ديدم آنهائي که مذهبي هستند معمولا بينش سياسي ندارند و آنهائي که
بينش سياسي دارند در خط اسلامي نيستند، با خودم گفتم: بايد از صفر شروع کرد. بر
همين اساس شروع به کادرسازي نمودم…»

او کادرسازي را منحصر به ايران نمي دانست، بلکه به ديگر
کشورهاي اسلامي و اروپائي مسافرت مي کرد و در شهرهاي مختلف به افشاگري و کادرسازي
و کارهاي تشکيلاتي منظم مي پرداخت. و لذا بدون مبالغه او يکي از استوانه هاي محکم
و اساس پيروزي انقلاب بود. محمد منتظري در راه پيشبرد اهداف مقدس اسلام چندين بار
در ايران و در برخي از کشورهاي خليج فارس و در عراق به زندان رفت. ولي براي اينکه
شناخته نشود و باز به اين کشورها مسافرت کند با جعل گذرنامه، مرتب به کشورهاي
مختلف در لباسهاي گوناگون مسافرت مي کرد و به فعاليت ادامه مي داد.

با انجمن هاي اسلامي دانشجويان ايراني خارج از کشور تماس
مستقيم داشت و اعتصاب غذا را در پاريس ــ که از نظر تبليغاتي خيلي اهميت داشت ــ
رهبري مي کرد. در سال 56 که آية الله حاج آقا مصطفي خميني به شهادت رسيد، در لندن
تظاهرات باشکوهي به راه انداخت. هميشه به علما و مجتهدين نامه مي نوشت و آنها را
در حال انقلاب دائم قرار مي­داد. و در کوتاه سخن بايد گفت: تمام لحظات و دقيقه ها
و ساعتهاي محمد منتظري، فعاليت، مبارزه و خدمت بود.

خدمات وي پس از انقلاب بر کسي پوشيده نيست. گاهي مي شد که
در طول 24 ساعت بيش از دو ساعت استراحت نکرده بود.

او که پيروزي را در ايران مي ديد، در عين حال که براي
مقابله با دشمنان انقلاب و کور کردن نقشه هاي استعمارگران فعاليت مي کرد، در پي
بين المللي کردن انقلاب برآمد و با تماس هاي مداوم با انقلابيون و مستضعفين ساير
کشورها، در اين راه تلاش بسيار گسترده اي داشت که راستي براي ما باور کردني نيست،
يک انسان اين قدر بتواند کار کند و در مدتي کوتاه آن همه فعاليت زباني، قلمي و
قدمي داشته باشد مگر اين که بگوئيم:

«الذين جاهدوا فينا لهندينهم سبلنا» چون او راه خدا را در
پيش گرفته بود، خداوند نيز راههاي فعاليت را بر روي او گشوده و به عمر کوتاهي
برکتي زياد بخشيد. و او هم از تمام لحظات زندگي در راه خدا استفاده کرد.

امام درباره اش فرمود: «او از وقتي که خود را شناخت، با
تعهد و انگيزه ي حساب شده وارد ميدان مبارزه عليه ستمگران گرديد… محمد شما و ما
خود را وقف هدف و براي پيش برد آن سر از پا نمي شناخت… خدايش رحمت کند و با
مواليانش محشور فرمايد».

«درست مقارن با هر يک از مقطع هاي پيروزي انقلاب اسلامي،
حادثه آفريني دشمنان اسلام در داخل اوج گرفته است».

شهيد مظلوم آية الله
بهشتي

 

/

شهادت طلبي

شنيده مي شود که بعضي از روشن فکران
مآبان به پيروي از القاءات راديوهاي بيگانه، روحيه شهادت طلبي را در رزمندگان
اسلام مورد نکوهش قرار داده و آن را خلاف عقل و دين مي دانند! و در ابتداي جنگ يکي
از نويسندگان در مصاحبه اي که از تلويزيون منتشر شد به آيه «و لا تلقوا بايديکم
الي التهلکة» خود را به هلاکت نيافکنيد، تمسک مي کرد و با اظهار دلسوزي فرهنگ
شهادت طلبي را مخالف قرآن مي دانست و از رزمجويان درخواست مي کرد که شما به نيت
فتح و پيروزي به جبهه برويد نه به نيت شهادت!! اکنون نيز بسيار شنيده مي شود که
درخواست شهادت را امري خلاف شرع مي دانند.

ظاهرا مطلب بر اين گويندگان اشتباه شده
هم چنان که گاهي به نحوي ديگر بر بعضي از رزمندگان شهادت طلب نيز اشتباه شده است.
شهادت طلبي چيزي است و خود را در معرض هلاک و مرگ قرار دادن چيز ديگر گفته مي شود
که بعضي از رزمندگان به دليل عشق به شهادت احتياط هاي لازم را ناديده گرفته،
کلاهخود و ساير لباسهاي رزمي را نمي پوشند. يا بدون در نظر گرفتن شرايط و دستور
فرماندهان در بعضي از حمله ها به سوي مواضع دشمن هجوم مي آورند و اين را نوعي
شجاعت يا شهادت طلبي و بي اعتنائي به زندگي دنيا مي دانند. اين امر اشتباه بزرگي
است و شرعا جايز نيست و حضرت امام دام ظله در استفتائي که در همين مجله منتشر شد
حکم به حرمت آن فرمودند:

 

گاهي ديده مي شود بعضي از برادران
رزمنده مقررات تعيين شده از سوي فرماندهان را به طور دقيق رعايت نمي کنند و وسائل
ايمني و حفاظتي مانند کلاه خود يا عينک هاي مخصوص و امثال آن را به کار نمي برند و
در اثر همين عدم احتياط ممکن است باعث شهادت يا زخمي شدن خود يا ديگر رزمندگان
شوند و تصور مي کنند که چون اين کار منجر به شهادت مي شود کار صحيحي است آيا اين
عمل جايز است يا خير؟ متمني است نظر مبارک را مرقوم فرمائيد.

بسمه تعالي

رزمندگان عزيز بايد مطابق مقررات جبهه
و دستور فرماندهان عمل کنند و مسائل ايمني و حفاظتي را مراعات نمايند و تخلف جايز
نيست.

اميرالمؤمنين عليه السلام که سرور
مجاهدان و الگوي شهادت طلبان است و به فرموده ي خودش باکي از مرگ ندارد که خود بر
آن وارد شود يا مرگ بر وي هجوم آورد و باز به فرموده ي خودش با مرگ چنان مانوس و
آشنا است که از طفل شيرخوار به پستان مادر آشناتر يعني مرگ را نه تنها نمي پذيرد
بلکه سعادت و رهائي مي داند و از آن چنان لذتي مي برد که از لذت طفل با شير مادر
بيشتر؛ در عين حال چنان در موقع جنگ با احتياط بود که وحشي قاتل حمزه آن گاه که
هندِ جگر خوار (مادر معاويه) از او خواست که يکي از سه تن (محمد (ص)و سلم، علي
عليه السلام، يا حمزه) را بکشد، گفت: اما محمد (ص)و سلم را نمي توانم کشت زيرا
اصحاب او نگين وار احاطه اش کرده اند و دسترسي به او نيست و اما علي عليه السلام
مردي است با احتياط که اطراف و جوانب خود را به دقت مواظب است و طمعي در او ندارم.
سپس کمين نشست و حمزه سيدالشهداء عليه السلام را با نيزه اي شهيد کرد.

بنابراين احتياط و خود را از مرگ
رهانيدن نه تنها واجب و لازم است بلکه اصولا شجاعت، با خود را به کام مرگ فرو بردن
هيچ تناسبي ندارد. و شجاع ترين مردم ــ که اميرالمؤمنين عليه السلام است‌ ــ چنان
بر خود محافظت داشت که هيچ کس نتوانست او را در جنگ چه با حمله و چه با نيرنگ از
پاي در آورد. و اين بالاترين درس شجاعت و رزم براي رزمندگان اسلام است: بايد تا
آنجا که ممکن است بر جان خود محافظت کنند و آن را به آساني تقديم گلوله دشمن
ننمايد.

 

شهادت،
سعادت است

با اين همه شک نيست که شهادت طلبي،
امري ستوده و مستحب است و ويژه ي مردان راستين خدا است زيرا شهادت سعادتي است که
نصيب هر کس نمي شود. و دليل بر اين ادعا، دعاهائي است که از ائمه معصومين (ع)رسيده
و در آن از خداوند در خواست توفيق براي شهادت کرده اند.

در دعاهاي ماه رمضان مي خوانيم: «وقتلا
في سبيلك فوفق لنا» ما را به کشته شدن در راه خود موفق بدار. و در دعاي ديگر اين
ماه است: «و اسألک ان تجعل وفاتي قتلا في سبيلك تحت راية نبيك مع اوليائك و اسألک
ان تقتل بي اعدائك و اعداء رسولک…» و از تو مي خواهم که مرگ مرا با کشته شدن در
راهت و در زير پرچم پيامبرت و همراه با اولياءت قرار دهي.

اميرالمؤمنين عليه السلام در آخر
عهدنامه مالک اشتر مي فرمايد: «و ان يختم لي ولك بالسعادة و الشهادة انا اليه
راجعون» و از خدا مي خواهم که خاتمه کار من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد که
بازگشت ما به سوي اوست.

بنابراين شهادت، آرزوي مردان خدا است.
و بسيار شنيده شده است که مرداني هم چون ميثم تمار، عبدالله بن عفيف و حجر بن عدي
و امثال آنها از بزرگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار مي داشتند که آرزوي
آنان و در خواستي که از خدا داشته اند همين بوده که نهايت کار آنها در زندگي شهادت
باشد، آن هم بر دست شقي ترين مردم. گويا همه مي خواستند هم چون مولاي خود که قاتل
او شقي ترين اولين و آخرين بود به دست شقي ترين مردم آن روزگار کشته شوند تا در
اين ويژگي نيز از آن اسوه ي جهاد و شهادت پيروي کرده باشند و به او شباهتي داشته
باشند درود بي پايان بر آن رهنما و بر آن رهروان.

 

چرا
بايد شهادت آرزوي مردان خدا باشد؟

کساني که شهادت طلبي را نکوهش مي کنند
ارزش آن را نمي دانند هم چنانکه بعضي از عوام الناس ــ مي پندارند که شهادت مرگي
زود رس است. به تکرار ديده شده است که سوداگران گرانفروش اگر مورد اعتراض قرار
گيرند عذر مي آورند که: «آقا همه چيز گران است بجز جان آدمي…!» و با اين سخن
طعنه به اين بسيج عمومي براي شهادت مي زنند که جان آدمي ارزان شده و به آساني مورد
مخاطره قرار مي گيرد و با قيمت کمي معامله مي شود!! آيا چنين است؟!

باز مي گرديم به سخن مولي اميرالمومنين
عليه السلام که از خدا درخواست سعادت و شهادت در نهايت زندگي مي کند و مي فرمايد:
زيرا بازگشت به سوي او است امام با اين سخن به ما مي آموزد که سرانجام خواهيد مرد
و هيچ جانداري از مرگ راه فرار ندارد، پس چه بهتر که مرگ در راه خدا باشد تا به
بهائي گران آن را بفروشي. کسي که متاع گرانبها و عزيزي به بازار آورده و مي داند
که با همه علاقه اي که به آن دارد سرانجام بايد از آن جدا شود و آن را بفروشد، شک
نيست که آن را به بهاي ارزان نخواهد فروخت. جواناني که در دنياي شهوت و عياشي و
شرابخواري و هروئين و خودکشي و دهها وسائل نابودي ديگر خود را فداي چند لحظه
خوشگذراني مي کنند چه ارزان متاع گران بهاي خود را مي فروشند و اين نابخردان گوئي
که نمي بينند و نمي دانند و تنها ارزاني جان را در معامله با خدا مي بينند اين
نيست به جز ضعف ايمان. خداوند مي فرمايد: «ان الله اشتريٰ من المؤمنين انفسهم و
اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في
التورية و الانجيل و القرآن و من اوفيٰ بعهده من الله فاستبشروا ببيعکم الذي
بايعتم به و ذلک هو الفوز العظيم». (سوره توبه، آيه 111)
خداوند جان و مال مومنان را خريده است که در مقابل آن به آنها بهشت ارزاني دارد و
آنها در راه او پيکار کنند؛ بکشند و کشته شوند، و اين وعده ي حتمي است که خداوند
بر خود واجب کرده است و در تورات و انجيل و قرآن اعلام فرموده و چه کسي از خداوند
به عهد و پيمان خويش باوفاتر است. پس خرسند و خشنود باشيد (اي رزمندگان راه خدا)
به معامله اي که با خدا کرده ايد و آن پيروزي و خوشبختي عظيم است.

به خدا سوگند اگر نبود براي رزمندگان
اسلام به جز همين آيه، کافي بود که هر مؤمني را وا دارد که سر از پا نشناسد و زن و
فرزند را رها کند و تنها به اميد شهادت رو به جبهه بياورد: وعده ي خدا، معامله با
خدا، قيمت جان بهشت جاويدان. و عده اي که با تاکيد در تمام کتب آسماني نازل شده است.
و چه کسي باوفاتر از خدا؟! بشارت باد چنين سوداگراني را که به پاداش بزرگ نايل
آمده اند.

و در پاسخ به کساني که شهادت را مرگ
زودرس مي دانند آياتي نازل شده است در سوره ي آل عمران آيات 156 تا 158 مي فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا لا تکونوا کالذين کفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا في الارض
او کانوا غزيً لو کانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل الله ذلک حسرة‌ في قلوبهم
و الله يحيي و يميت و الله بما تعملون بصير. و لئن قتلتم في سبيل الله او متم
لمغفرة‌ من الله و رحمة خير مما يجمعون و لئن متم او قتلتم لإلي الله تحشرون» اي
کساني که ايمان آورديد مانند کافران نباشيد که هر گاه دوستانشان به مسافرت مي روند
يا گرفتار جنگي مي شوند درباره ي آنان مي گويند: اگر نزد ما بودند نه مي مردند و
نه کشته مي شدند! شما چنين نگوئيد تا اين عقيده تنها افسوس و حسرتي در دل آنان
باشد و بدانيد زندگي و مرگ به دست خدا است و او به اعمال شما آگاه است و اگر در
راه خدا کشته شويد يا بميريد آمرزش و رحمت الهي بهتر از اموالي است که آنان در اين
جهان گرد مي آورند و اگر بميريد يا کشته شويد به هر حال به سوي خدا باز مي گرديد.

اين آيات مومنان را هشدار مي دهد که
روش کفار را پيش نگيرند و مانند انان نينديشند و به آنها دلداري مي دهد که سرانجام
خواهيد مرد چه در راه خدا کشته شويد و چه با مرگ طبيعي بميريد و به هر حال به سوي
خدا باز مي گرديد ولي در يک صورت با آمرزش و رحمت خدا همراه است و در صورتي ديگر
گرفتار حساب کارهاي خود هستيد.

در همين سوره آيات 168 و 169 مي
فرمايد: «الذين قالوا لاخوانهم و قعدوا لو اطاعونا قل فادرؤا عن انفسکم الموت ان
کنتم صادقين. و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم
يرزقون…» آنان که از جنگ خودداري کردند و گفتند اگر برادران ما نصيحت ما را
شنيده بودند کشته نمي شدند! بگو به آنها (اي رسول خدا):‌اگر راست مي گوئيد جان خود
را از مرگ برهانيد و مپندار که کشته شدگان در راه خدا مرده اند بلکه آنان زنده اند
و از مقام عندالرب و روزيهاي بي پايان خداوند برخوردارند… تا آخر آيات که همه در
فضل و مقام شهيدان است.

اين آيه نيز نکوهش مي کند کساني که با
شنيدن خبر شهادت کسي مي گويند: (اي بيچاره!) اينها نمي دانند که خود بيچاره اند و
در دام پيش آمدها گرفتار و مرگ هميشه در دو قدمي آنها است؛ آن هم بدون اطمينان از
آينده هميشگي خويش و اين آيه اعلام مي دارد که شهادت مرگ نيست بلکه حياتي است
عندالرب و با برخورداري از روزيهاي بي پايان او.

و درباره ي راحت طلبان پر مدعا مي
فرمايد: «الم تر الي الذين قيل لهم کفوا ايديکم و اقيموا الصلوة و آتوا الزکوة
فلما کتب عليهم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس کخشية الله او اشد خشية و قالوا
ربنا لم کتبت علينا القتال لو لا اخرتنا الي اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و
الآخره خير لمن اتقي و لا تظلمون فتيلا اينما تکونوا يدرککم الموت و لو کنتم في
بروج مشيدة…»، (سوره نساء، آيه 77ـ 78).

آيا نديدي کساني را که (خواستار جنگ با کفار بودند) به
آنها گفته شده دست باز داريد و نماز بر پا داريد و زکات بپردازيد (اکنون همين
کفايت است و جنگ واجب نيست) ولي همين که جهاد بر آنان واجب شد گروهي از آنها از
مردم هراس داشتند هم چون خوف از خدا بلکه بيشتر و گفتند: پروردگار چرا بر ما پيکار
را واجب فرمودي کاش ما را مهلت مي دادي تا عمر بيشتري کنيم!! بگو (اي رسول خدا)
زندگاني دنيا متاعي زودگذر است و آخرت براي پرهيزکار بهتر است و در آنجا کمترين
ستم به کسي نمي شود و شما هر کجا باشيد مرگ شما را فرا مي رسد اگر چه در دژهاي
محکم زندگي کنيد… .

کساني ديده مي شوند که در موقع سخن گفتن شجاعانه و بي باک
ولي چون وقت کار و پيکار سر رسد دست از زندگي شستن بر آنها بسيار سخت است. خداوند
مي فرمايد: زندگي دنيا چند روزي است آن هم آميخته با هزاران بلا و ناکامي و ستم و
بيداد. و همانا آخرت بهتر است اگر پرهيزکار باشيد؛ در آن جا به مرگ گريزي نيست در
هر دژ و کاخ و برج و باروئي باشيد اجل که سر رسيد مهلت نخواهد داد.

از برخي رزمندگان اسلام نقل شده که گروهي براي انجام بعضي
عمليات جنگي به سوي دشمن مي رفتند، يکي از برادران به محض اينکه صداي توپ و خمپاره
را شنيد از ترس مرگ قدم برنداشت و به غاري پناه آورد و به دوستان خود گفت: من در
اينجا منتظر شما مي مانم!! هر چه او را نصيحت کردند تسليم نشد. شير مردان رفتند و
وظيفه خود را انجام دادند و همگي سالم بازگشتند و چون به آن غار موعود رسيدند
ديدند که بيچاره در همان پناهگاه با ترکش خمپاره اي از پا درآمده است. آري! آن که
از مرگ فرار کند مرگ زودتر به سراغ او مي رود.

نتيجه مي گيريم که براساس منطق قرآن، بيچاره آن کسي است که
از شهادت فرار مي کند و آن را مرگ زودرس مي داند و سپس در دام مرگي ذلت بار جان مي
دهد و اما شهادت نه تنها مرگ زودرس نيست بلکه اصلا مرگ نيست و رسيدن به زندگي
سعادتمندانه و فوز عظيم و حياة عند الرب و برخورداري از روزي بي پايان الهي است.
اين منطق قرآن، انگيزه ي واقعي براي شهادت طلبي را در دلهاي مؤمنان به وجود مي
آورد.

مکتبهاي غير الهي براي ايجاد انگيزه در دل پيروان خود تا
فداکاري و از خود گذشتگي بيشتري در حمايت و دفاع از وطن يا از کاخ ستمگران از خود
نشان دهند، به مطالب خيالي و توهمي مي پردازند و آنها را به زندگي جاويد خيالي
وعده مي دهند که اگر در راه وطن کشته شوي نام تو در تاريخ به بزرگي و عظمت مي ماند
و براي تو مجالس ياد بود مي گيرند و به نام تو مثلا سکه مي زنند يا تمبر ياد بود
چاپ مي کنند و نشان افتخار به تو مي دهند و رتبه نظامي تو را بالا مي برند. شعرا
نيز دست به کار شده تشويق مي کنند:

سعديا مرد نکونام نميرد هرگز

مرده
آن است که نامش به نکوئي نبرند

و مانند آن

اين فريادهاي حماسه برانگيز بايد با بوق و کرنا همراه باشد
و يک لحظه متوقف نشود تا مبادا رزمنده به خود آيد و به آينده ي خويش فکر کند که
براي من نام نيک چه ارزشي دارد؟ و اين همه تشويقها براي چيست؟ و چه نفعي به حال من
دارد؟ چرا من بايد فداي خوشگذراني و رياست چند نفر قلدر بشوم؟ راستي مکتبي که
زندگي انسان را همين چند روز دنيا مي داند چقدر بايد در اغفال و فريبکاري نسبت به
پيروانش بکوشد تا در آنها روحيه فداکاري را بيافريند!

ولي قرآن و مکتب آسماني انبياء، وعده ي دروغين نمي دهد و
اغفال نمي کند و يک انگيزه ي خيالي و توهمي براي پيروانش نمي آفريند بلکه آنها را
به انديشيدن در آينده و گذشته خويش دعوت مي کند و مي گويد: آيا مي پنداريد که
خداوند شما را عبث و بيهوده آفريده است؟ نه بلکه براي هدفي بسيار والا آفريده شده
ايد و به آن هدف نمي رسيد مگر با پيروي از دستور الهي. پيمودن اين راه پر آشوب و
پر خطر براي همه مشکل است به جز کساني که در راه خدا از تقديم جان دريغ ندارند،
آنان در معامله اي با خدا وارد شده اند که بدون شک نتيجه ي آن فوز عظيم است. اينان
با يک پرش همه اين راه را در نورديده اند.

سخن امام امت را فراموش نکنيم که فرمود: اين جنگ يک نعمت
الهي است. از نعمتهاي مادي که پيامد طبيعي جنگ هاي استقلال طلبانه است که بگذريم
مهمترين نعمت و ارزش جنگ کفر و اسلام همين است که نزديکترين و آسان ترين راه براي
پيمودن مراتب تکامل بشر را به وجود مي آورد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اما
بعد فان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصة اوليائه … فمن ترکه رغبة عنه
البسه الله ثوب الذل و شمله البلاء…» جهاد دري از درهاي بهشت است که براي خواص
اولياي خدا گشوده شده است… و هر کس جهاد را به دليل کوچک شمردن آن ترک کند
خداوند بر او لباس خواري را مي پوشاند و بلا او را در بر خواهد گرفت.

بنابراين جهاد دري است از درهاي بهشت که در اين جهان گشوده
شده است يعني کسي که از اين در وارد شود از همه ي مشکلات راه رهائي يافته است.
خوشا به حال آنان و درود بر روان پاک شهيدان.

 

/

استدراج

قرآن
و سنن الهي در اجتماع بشر

آيه الله محمدي گيلاني

 

  • روش قرآن کريم در تبيين مسائل.
  • معني استدراج در لغت و مقصود قرآن از آن در بُعد شقاوت اجتماعي.
  • استدراج نزولي و صوري در بعد شقاوت و سعادت فردي.
  • آمار درکات شقاوت و احصاء درجات سعادت فردي.
  • همرنگي مرگ هر کسي با او.
  • کافر منکر حيات بي پايان به رأي فطرت خويش، محکوم به قتل است.
  • حديث لطيفي از امام امت دام ظله.
  • تفاوت بين عمل و جزا. سخني کبير از صغير اصفهاني.
  • عصمت اختياري.
  • فناء في الله همراه بقاء ابدي به ابقاء الله.
  • ترس اپيکور از مرگ و کلام واهي او.
  • عيادت از بلال حبشي هنگام مرگ.

 

با نظري در روش قرآن حکيم در تبيين
مسائل گوناگون، استنباط مي کنيم که همواره عقائد را با براهين مربوط و احکام و
قوانين را با حکمتها و مصالح، و سنن اجتماعي را مقرون با علل و اسباب تبيين مي
نمايد و «استدراج» يکي از اين جمله سنن است که علت آن را بيان فرموده است.

سنت استدراج به همين تعبير و لفظ در
آيه 44 از سوره «ن و القلم»، «فذرني و من يکذّب بهذا الحديث سنستدرجهم من حيث لا
يعلمون» و در آيه ي 182 از سوره «اعراف»: «و الذين کذّبوا بآياتنا سنستدرجهم من
حيث لا يعلمون» آمده است و در برخي از سور، درجات مختلفه ي اين تحريک تدريجي بدون
شتاب تفسير و بيان گرديده، و علت ابتلاء به اين سنت، تکذيب آيات الهي، دانسته شده
است.

تدبر در معني استدراج، اطمينان مي آورد
که اين لفظ به حسب اصل وضع، متضمن معني تحريک صعودي و نزولي تدريجي بدون شتاب است،
و بنابراين شامل تحريک تدريجي در سطح مستوي نمي گردد، چنان که ظاهرا شامل تحريک
صعودي و نزولي با شتاب نيز نمي شود، بلکه اين لغت در مقصد قرآني با ملاحظه قرائن،
تحريک نزولي تدريجي و آرام آرام بدون شتاب بحضيض و دره بدبختي است، به گونه اي که
جامعه ي گرفتار و مبتلا به اين سنت، به سبب کندي و آرام بودن تحريک مزبور، غافل از
آن بوده و ناگهان خويش را در غرقاب عقوبتي مي بيند که از استخلاص از آن نوميد است.

سنت «استدراج» نه فقط در بُعد شقاوت
اجتماعي منظور نظر قرآن کريم است، بلکه حقيقت استدراج و منازل و سراشيبي هولناکش
در بعد شقاوت فردي نيز با اسلوب ظريف مخصوص به قرآن به موازات استدراج صعودي مطرح
بحث واقع شده است که قبل از بحث تفصيلي در بُعد اجتماعي اين سنت، براي تنبيه و
تذکر، اجمالا به بُعد فردي آن اشاره مي کنيم، و بحث تفصيلي از آن را به همراه بحث
تفصيلي از استدراج صعودي در بعد سعادت فردي. به فرصت ديگري موکول مي نمائيم، زيرا
اين مقام فقط براي تذکر و تنبيه بر استدراج نزولي و صعودي مناسب است و بحث تفصيلي
از آنها ما را از مقصودمان دور مي سازد.

ابتلاء به شقاوت خلاصي ناپذير در منطق
قرآن کريم، مسبوق به سير تدريجي و آرام آرام در منازل راه سراشيب هولناکي است که
پايان آن، شقاوت ابدي و عذاب نجات ناپذير است، و نخستين منزلگه اين سرازيري
تنگنائي جان از گنجايش حق، و انقباض دل از قبول معنويات است که در آيه 125 از سوره
ي مبارکه انعام بدان تصريح شده است: «… و مَنْ يرد اَن يُضلّه يجعل صدره ضيّقاً
حرجاً کانَّما يصّعّد في السماء».

«اگر مشيت الهي به گمراهي فردي تعلق
گيرد، آن چنان جانش را در پذيرفتن حق سخت مي گرداند که گوئي امتناعش از پذيرفتن حق
و معنويات، همانند امتناع صعودش در آسمان است!».

و سوگمندانه اين تنگنائي از حق و
معنويات، همواره ملازم با انشراح جان و فراخناکي صدر در پذيرفتن باطل و زشتي ها
است: «فمن زُيّن له سوء عمله فرآه حسناً»، آيه 8 از سوره فاطر،
يعني: عمل زشت و پليد بر ايشان زينت داده مي شود، و آن زشت و پليد را، زيبا و نيکو
مي بينند!

در هر صورت استمرار وقوف در اين منزل،
و دوام بي توفيقيع استعداد سقوط در منزلگه بعدي را پيدا مي کند و «رَيْن» دامن
گيرش مي شود: «کلاّ بل ران علي قلوبهم ما کانوا يکسبون»، آيه 14 از
سوره مطففين.

يعني: اکتساب سيئآت و زشتي ها رفته
رفته مرکز جانش را مبتلا به «رَيْن» زنگ زدگي و تيرگي مي نمايد، و استمرار اين
حالت و دوام بي توفيقي، موجب «غِشاوه» و پرده ي تاريک مي شود که ديده ي بصيرت را
مي پوشاند: «فاغشيناهم فهم لا يبصرون» و ادامه ي اين بي توفيقي، دَرکات: «طبع و
ختم و قفل» را به دنبال مي آورد و آخرين منزلگاه، مردن از آدميت، و ابليس و شيطان
شدن است که هيچ گاه اِسماع حق بوي، امکان ندارد: «انّك لا تسمع الموتي».

روشن است که ذات واجب تعالي حيات بي
پايان و سر چشمه اصيل همه حياتها در پهنه هستي است و شدت و ضعف حيات در هر موجودي
منوط به ميزان قرب و بُعد او به خداوند متعال است. پس هر کس به خداوند متعال
نزديکتر است از حيات بهره مندتر و هر کس دورتر به همان اندازه از حيات محرومتر
است، و منکر حيات بي پايان در حقيقت منکر اصل و ريشه حيات است و حتي طبق رأي فطري
خويش، محروم الحيات و محکوم به قتل است، و زندگي بدون خدا عذاب دردناکي است که راه
خلاص ندارد و انسان مبتلا به شقاوت سرمدي پس از مرگ طبيعي لازال در مرگ معنوي و
جان کندن دائمي دست و پا مي زند زيرا مرگ طبيعي در واقع رؤيت چهره ي باطني خود و
مواجه شدن با ملکات حاصله از اعمال بلکه مواجهه با صورت اخروي اعمال است. پس اگر
اعمال، اعمال صالحه و نيکو است، مرگ هم تحفه و ارمغان و بشير رحمت است، و گرنه زشت
و خوفناک است.

 

مرگ
هر يک اي پسر همرنگ او است

پيش دشمن دشمن و بر دوست دوست

پيش
ترک آينه را خوش رنگي است

پيش زنگي آينه هم زنگي است

آنکه
مي ترسي ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترساني اي جان هوش دار

پس شقاوتمند ابدي با مرگ طبيع، چهره
کريه باطني خويش را رؤيت مي نمايد و ملازم با صور اخروي اعمالش خواهد بود و دائماً
در جان کندان است و در آتشي است که «لا يموت فيها و لا يحيي» زيرا از حالت بي
پايان بسوء اختيار و انتخاب خويش خود را محروم ساخته است.

 

«عمر
بي تو، به همه جان کندن است

مرگ حاضر، غايب از حق بودن است

عمر
و مرگ اين هر دو با حق خوش بود

بي خدا آب حيات آتش بود»

حديث لطيفي از امام امت روحي فداه در
ماه شعبان امسال «1405» هجري قمري در حسينيه جماران شنيدم که ارتباط کامل با اين
بحث تطفّلي ما دارد، آن نازک انديش لطيف پرور درباره ي اشقياء ابدي چنين مي
فرمودند: «در بعضي از روايات آمده که يک وقتي جهنمي ها ادارک مي کنند که عذاب آنان
تخفيف يافته و از شدت آلامشان کاسته شده، سوال مي کنند: چه خبر شده که اين گونه
تخفيف در عذاب و آلام ما پديد آمده است؟ به آنان پاسخ داده مي شود که پيمبري از
پيمبران (ع)از اينجا عبور مي کند، به يمن مقدم او، تخفيف برايتان، حاصل شده است،
جهنميان فرياد و غريو سر مي دهند که هر چه زودتر درهاي جهنم را ببنديد تا چهره ي
آن پيمبر را نبينيم!!».

بلي صورت اخروي اعمال که همان جزا و
کيفر است، چنين اقتضائي دارد ک از مواجهه ي با رحمت رنج مي برد و تقاضامند است که
بين او و بين پيمبر و رحمت حق تعالي، حجاب و سُتره اي حائل شود.

تفاوت بين جزا و عمل همين است، يعني
صورت باطني و اخروي عمل با صورت ظاهري و دنيوي عمل با هم متفاوتند هم چنان که شکل
کاري که کارگري انجام مي دهد، با مزد کار مغايرت دارد و هم چنين دانه و بذر با محصول
آن هم صورت نيست و به قول مولانا:

 

هيچ
خدمت نيست هم رنگ عطا

دان که نبود فعل همرنگ جزا

مزد
مزدوران نمي ماند به کار

کان عرض وين جوهر است و پايدار

آن
همه سختي و زور است و عرق

وين همه سيم است و زر است و طبق

هيچ
ماند آب آن فرزند را

هيچ ماند نيشکر مرقند را

چون
سجودي يار کوعي مرد کشت

شد در آن عالم سجود او بهشت

پس جزا همان عمل است اما با تفاوت صورت
به مقتضاي تفاوت نشأت و به عبارتي: جزا ظهور و بروز اعمال دنيوي به تناسب نشأت
آخرت است: «فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره».

در اين نشأت، حسد و تکبر و آزمندي و
لئامت و بخل و نفاق و تمامي و عيب جوئي و دنيا دوستي، و … است اما در آن نشأت
چطور؟ «نار الله الموقدة التي تطلع علي الافئدة انّها عليهم مؤصدة في عمد ممدّده»:
آتشي است خدايش افروخته، بر فوأد و جان ها در افتاده و راه خلاص از آن آتش به رويشان
بسته و به ستونهاي طولاني و در آن نار به قيد و بند شده اند وه صغير اصفهاني چه
سخن کبيري گفته؟:

 

«داد
درويشي از ره تمهيد

سر قليان خويش را بمريد»

«گفت
از دوزخ اي نکو کردار

قدري آتش بروي آن بگذار»

«بگرفت
و ببرد و باز آورد

عقد گوهر ز درج راز آورد»

«گفت
در دوزخ آن چه گرديم

طبقات حجيم را ديدم»

«آتش
از هيزم و زغال نبود

اخگري بهر انتقال نبود»

«هيچ
کس آتشي نمي افروخت

ز آتش خويش هر کسي مي سوخت»

و استدراج صعودي درست مقابل آن است و
اولين درجه ي آن، گشاده دلي و انبساط در پذيرفتن حق و معنويات است «من يرد الله ان
يهديه يشرح صدره للاسلام» آيه 125 از سوره انعام،
« اگر مشيت الهي به هدايت کسي تعلق گيرد جانش را در پذيرائي اسلام فراخ مي گرداند»
و اين فراخناکي ملازم با عشق با کتساب حسنات است: «و من يقترف حسنة نزد له فيها
حسناً» سوره
شوري آيه 23.

و استمرار اين حالت، به دنبال خويش موجب عصمت اختياري مي
شود و انسان مؤمن با اراده و اختيارش، بلکه عصمت از گناهان و معاصي در خود پديد مي
آورد، چه آنکه اشتداد ايمان در وجود مؤمن همه ادراکات وي را به سوي خويش جذب مي
نمايد چنان که مغناطيس براده هاي آهن را جذب مي کند، و خود مؤمن نيز مجذوب حب خداوند
متعال مي گردد.

«و لکن الله حبّب اليکم الايمان و زيّنه في قلوبکم و کره
اليکم الکفر و الفسوق و العصيان …» سوره حجرات: «ولي خداوند است که
ايمان را محبوبتان و زينت بخش قلوبتان فرموده، و کفر و فسق و معصيت را مورد تنفر و
کراهتتان قرار داده است».

حب شديد ايمان به خداوند متعال يغماگر همه ادراکات مومن
است و مرکز وجدانش مجذوب محبوب است و در اين صورت از هر چيز منافي با آن کراهت
داشته و گريزان است. همان گونه که حس بويائي سالم از هر بوي گند و متعفن متنفر و
گريزان است و همين است معني عصمت اختياري که مومن با اراده خويش مي تواند آن را
تحصيل کند و استمرار اين حالت همراه با سکينت رباني بوده و به دنبال خود فناء الي
الله را موجب مي شود و در حيات سرمدي مستغرق مي گردد و با ابقاء آن حي و قيوم،
بقاء ابدي مي يابد.

 

رنگ آهن محو رنگ آتش
است

ز
آتشي ميلاوزو خامش وش است

چون به سرخي گشت
همچون زرکان

پس
انا النار است لافش بي زبان

شد زرنگ و طبع آتش
محتشم

گويد
او من آتشم من آتشم

آتشم من گرترا شک است
و ظن

آزمون
کن دست را بر من بزن

بديهي است که گمشدگان درتيه طبيعت و غوطه وران در لجن حب
جاه و مقام و مال از درک اين معني ناتوانند بلکه شنواندن اين مقام شامخ بدانها
ممتنع است اگر چه شنواننده رسول الله (ص)باشد: «انك لا تسمع الموتي و لا تسمع
الصُّم الدعاء اذا ولّوا مدبرين»، (سوره نمل، آيه
80).
فانيان في سبيل الله را خداوند متعال اجازه نمي دهد که به آنان اموات گفته شود و
اعلان مي فرمايد که آنان زنده اند به زندگاني که درک آن حياط مغبوط، از دسترس
شعورتان بيرون است مهجوران از حيات ابدي همه وقت حتي در حيات طبيعي نيز در جان
کندند اپيکور فيلسوف کوردل از تصور مرگ فراري است و براي دلداري خويش مي گويد:
«مرگ ريشه تمام زشتيها و بديها است ولي بر ما حکمي ندارد زيرا وقتي که ما زنده ايم
مرگ وجود ندارد و هنگامي که مرگ است ما نيستيم»! اي تقوا بر اين سفطه ي فلسفه نام!

حکمت حقيقي و فلسفه ي خالص از مغالطه و سفسطه را فقط و فقط
در تعليمات پيمبران و جانشينان آنان (ع)مي توان يافت چه خوب است هم اکنون از بلال
حبشي عيادت کنيم.

 

چون بلال از ضعف شد
همچون هلال

رنگ
مرگ افتاد بر روي بلال

جفت او ديدش بگفتا:
واهرب

پس
بلالش گفت: نه نه، واطرب

تاکنون اندر حرم بودم
ز زيست

تو
چه داني مرگ چون عيش است چيست

اين همي گفت و رخش در
عين گفت

نرگس
و گل بر گلاله مي شکفت

 

ببين
تفاوت ره از کجا است تا به کجا!

ادامه
دارد

 

/

در راه ریشه کن ساختن فقر

اقتصاد اسلامي

قسمت چهل و چهارم

در راه ريشه کن ساختن فقر فاجعه ي بزرگ بشريت

آيت الله حسين نوري

وظائف فرمانروايان

1ـ ارتباط و آميزش مداوم با فقرا.

2ـ ساده زيستن و با فقرا در نحوه ي زندگي شرکت داشتن.

3ـ تامين نيازهاي ناتوانان و ايجاد کار براي بيکاران.

«فقر» از لحاظ مفهوم اقتصادي و هم چنين
پي آمدها و عوارض آن و از لحاظ وسعت و شيوع و از جهت علل و عوامل سياسي، اقتصادي و
فرهنگي که موجب پيدايش آن مي گردند مورد بحث قرار گرفت و در مقاله ي گذشته اين
مطلب را متذکر شديم که «فقر» در يکي از ابعاد و جهات خود با وظائف فرمانروايان
جامعه را ارتباط پيدا مي کند و از ديدگاه دين اسلام فرمانروايان در اين رابطه
داراي اين وظائف مي باشند:

1ـ بايد با اين گروه از جامعه که با
تلخيهاي جان فرساي زندگي مواجه بوده و قامتشان در زير بار سنگين مشکلات خم گرديده
است هر چه بيشتر ارتباط داشته باشند و ميان خود و آنان هرگز فاصله اي به وجود
نياورند تا در نتيجه با مشکلاتي که زندگي را در کام آنها تلخ و طاقت فرسا ساخته
است آشنا گردد.

2ـ نحوه ي زندگي خود را تا مي توانند
ساده و بي‌آلايش و بر پايه ي زندگي «فقرا» قرار بدهند تا هم از طرفي رنجهاي آنها
را لمس کنند و هم از طرفي موجب تسکين ناراحتي هاي آنها از نظر اينکه باور کنند که
زمامداران آنها در فکر آنها هستند و رنج هاي آنها را کاملا درک مي کنند باشند.

درباره ي اين دو موضوع شرح لازم داده
شد.

اينک با توفيق خداوند بزرگ به توضيح
موضوع سوم که يکي ديگر از وظائف مهم آنان را تشکيل مي دهد و ما آن را تحت عنوان
«تامين نيازمنديهاي ناتوان و ايجاد کار براي بيکاران» تذکر داديم مي پردازيم.

همان طور که ملاحظه مي کنيد اين موضوع
خود دو قسمت است:

1ـ تامين احتياجات زندگي ناتوانان.

2ـ ايجاد کار براي کساني که قدرت کار
کردن دارند.

معناي قسمت اول اين است که حکومت
اسلامي وظيفه دارد آن دسته از کساني که قدرت کار کردن را يا اصلا و يا به اندزه اي
که بتوانند لوازم زندگي خود را فراهم کنند ندارند اداره کند و به اين وسيله از
افتادن آنها به کام «فقر و محروميت» جلوگيري نمايد يعني: از اموالي که در اختيار
دارد بودجه اي را به اندازه اي که جوابگوي احتياجات آنان باشد در نظر بگيرد و
زندگي آنها را به طور کامل تامين کند.

و اين موضوع به اين ترتيب بايد صورت
بگيرد که دولت اسلامي، آمار دقيقي از ناتوانان: يتيمان، سالخوردگان، رنجوران و
کساني که نقص بدني اي که قدرت کار کردن را از آنها سلب کرده است دارند و به طور
کلي از کليه ي کساني که از اداره ي زندگي خود عاجز مي باشند در سراسر کشور اسلامي
چه دور و چه نزديک چه گمنام و چه معروف بدون اينکه حتي يک فرد ناديده شود يا از
قلم بيفتد به دست بياورد و براساس آن با توجه به احتياجات زندگي افراد از قبيل
خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت و بهداري و لوازم ديگر زندگي در هر عصر و زمان، بودجه
اي را به قدر کافي در نظر بگيرد و نيز وسائلي را فراهم آورد که به طور کامل به دست
آنها برسد تا آنها مطمئن باشند که در پناه دولت اسلامي که مانند پدري مهربان و
پشتيباني مقتدر و دلسوز آنها را اداره مي کند زندگي خواهند کرد.

البته در نتيجه ي بکار بستن اين موضوع
کليه ي اين قبيل افراد که از جهت ضعف و ناتواني ممکن بود به ورطه فقر و محروميت
کشانده شوند اداره خواهند شد و از افتادن در چنگال فقر نجات خواهند يافت.

در اين مورد براي روشن شدن منطق اسلام
توجه به اين «يک حديث» کافي است:

روزي حضرت امير مؤمنان عليه السلام که
در ميان جمعي حضور داشت چشمش به پيرمردي که بينائي چشم خود را نيز از دست داده بود
و دست احتياج و سوال به سوي اين و آن دراز مي کرد افتاد، حضرتش پرسيد اين وضع
چيست؟ (کيفيت پرسش آن حضرت خود، دليل آن است که اين وضع در محيط اسلامي برخلاف
عادت و انتظار بود) در پاسخ گفته شد که: «اين يک مرد نصراني است که ناگزير سوال مي
کند» حضرتش با کمال تاسف فرمودند:‌ «اين شخص تا هنگامي که قدرت کار کردن داشت کار
کرده است. هم اکنون او را از بيت المال مسلمانان اداره کنيد».[1]

به طور کلي در اين مورد بهتر اين است
که براي پي بردن به رسالت و مسؤوليت سنگيني که حکومت اسلامي در رابطه با اداره ي
زندگي اين قبيل افراد دارد مطلب لازم را يعني وظيفه را از زبان فرمانرواي بزرگ
حکومت اسلامي يعني:

حضرت امير مؤمنان عليه السلام در آن
دستوري که براي فرماندار کشور مصر يعني «مالک اشتر» صادر نموده و در طي آن
رهنمودهاي کامل و جامعي براي اداره يک کشور براساس اسلام به وي ارائه کرده است
بشنويم.

«ثُمَّ اللهَ اللهَ فِي الطَّبَقَةِ
السُّفْليٰ مِنَ الَّذينَ لٰا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمسٰاکِين وَ
الْمُحْتٰاجيِينَ وَ أَهْلَ الْبُؤْسيٰ وَ الزَّمْنيٰ فِي هٰذِهِ الطَّبَقَةِ
قٰانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ احْفَظْ لِلِّه مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّه فِيهِمْ
وَ اجْعَل لَهُم قِسْماً مِنْ بَيْتِ مٰالِكَ وَ قِسْماً مِنْ غَلٰاتِ صَوٰا فِي
الإسْلٰامِ فِي کُلِّ بَلَدٍ.

فَإنَّ لِلْأَقْصَيٰ مِنهُم مِثْلَ
الَّذي لِلْأدْنيٰ وَ کُلٌّ قَد اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ فَلٰا يَشْغَلَنَّكَ
عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإنَّكَ لٰا تُعْذَرُ بِتَضْييِعِ التّافِهِ لِأحْکٰامِكَ
الْکَثيِرَ المُهِمَّ.

فَلٰا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ
لٰا تُصَعّرْ خَدَّكَ لَهُمْ وَ تَفَقَدْ اُمُوُرَ مَن لٰا يَصِلُ إليْكَ مِمَّن
تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ الرِّجٰالُ فَفَرِّغْ لِأُولئِكَ ثِقُتَكَ
مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةٍ وَ التَّوْاضُعِ فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ اُمُورَهُمْ ثُمَّ
اَعْمَلْ فِيهِمْ بِالْأعْذْٰارِ اِلَي اللهِ يَومَ تَلْقٰاهُ فَاِنَّ هٰؤلاءِ مِن
بَيْنِ الرَّعِيَّةِ اَحْوَجُ اِلْي الأِنصٰافِ مِنْ غَيْرِهِمکْ وَ کُلٌّ
فَاَعْذِرْ اِلَي الله فِي تَأدِيَةِ حَقِّهِ اِلَيْهِ.

وَ تَعَهَّدْ اَهْلَ اليُتْمِ وَ ذَوِي
الرّقَّة في السِّنِّ مِمَّن لٰا حِيلَةَ لَهُ وَ لٰا يَنصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ
نَفْسَهُ وَ ذٰالِكَ عَلَي الْولٰاةِ وَ الْحَقّ کُلُّهُ ثَقيِلٍ».

يعني:

درباره ي طبقه محروم جامعه: درماندگان،
بيچارگان، تهيدستان، نيازمندان و گرفتاران ورطه ي سختي و رنجوري از خدا بترس از
خدا بترس.

زيرا در اين طبقه افرادي وجود دارد که
ذلت و بيچارگي خود را اظهار مي دارد و افرادي نيز در اين طبقه هست که به واسطه ي
عفت نفس حتي از اظهار بيچارگي خود، خودداري مي کند.

مراقب باش آن حقي را که آنان در گردن
تو دارند و نسبت به آن مسئووليت مهمي داري رعايت کن و در مراعات آن کوشا باش:
قسمتي از بيت المال را به آنان اختصاص بده و قسمتي از غلّات و بهره هائي را که از
زمين هاي مسلمين به دست مي آيد در هر شهري براي آنها مقررّ بدار، زيرا دورترين
ايشان همان حقي را دارند که نزديکترين آنها دارند و مسووليت تو نسبت به همه ي آنها
مساوي است و لذا لازم است در فکر انجام مسووليت خود نسبت به همه ي آنان باشي چون
اداي حق همه ي آنها از تو خواسته شده است.

مبادا شادماني و سرگرمي و فرو رفتن در
نعمت تو را از توجه به آنها و به اوضاع آنها غافل کند.

اين را نيز بدان که تو به علت پرداختن
به کارهاي بزرگ که به آنها بيشتر اهميت مي دهي و به انجام آنها اهتمام بيشتر داري
اگر به کارهاي کوچک توجه نکني و از انجام کامل آن باز بماني هرگز معذور نيستي زيرا
مسؤوليت همه ي آن ها به عهده ي تو گذارده شده است و تو نيز چنين مسؤوليتي را
پذيرفته اي بنابراين به کار يک يک فقرا بايد رسيدگي به عمل بيايد و هيچ يک نبايد
مورد بي توجهي واقع گردد.

و نيز متوجه باش که از روي گردن کشي
روي از آنان بر مگردان و با دقت تمام، اوضاع و کارهاي کساني را که دسترسي به تو
ندارند و چشم ها به آنها با نظر حقارت و خواري مي نگرد و آنان را کوچک و حقير مي
شمارد مورد وارسي و رسيدگي قرار بده و افراد اميني را که از خدا مي ترسند و متواضع
نيز مي باشند براي رسيدگي به احوال آنها موظف ساز تا کارها و وضع احوال آنها را به
تو برسانند.

و بالاخره درباره ي آنها چنان رفتار کن
که روزي که «خداوند» را در قيامت ملاقات مي کني عذرت را بپذيرد چه اينکه اين طبقه
در ميان رعيت بيش از ديگران به عدل و داد نيازمند مي باشند بنابراين در اداي حق هر
يک از آنها بايد در نزد «خداوند» عذر و حجت داشته باشي.

مخصوصا درباره ي اين دو طائفه مسؤوليت
بسيار سنگيني داري:

1ـ يتيمان که پدر و سرپرست زندگي خود
را در دوران کودکي از دست داده اند.

2ـ سالخوردگان ناتوان، که نه چاره اي
در زندگي دارند و نه آمادگي درخواست از مردم.

آن چه که گفته شد بر حکمرانان سنگين
است و به طور کلي حق سنگين و گران است ولي خداوند آن را بر کساني که در فکر عاقبت
امور مي باشند و خود را به تحمل و صبر و شکيبائي وا مي دارند و به وعده هاي خداوند
متعال اطمينان دارند آسان مي گرداند.

قسمت دوم از وظائف فرمانروايان حکومت
اسلامي در رابطه با «فقر و فقرا» اين است که براي افرادي که قدرت کار کردن دارند
کار و وسائل کار ايجاد کنند.

و اين موضوع بر اين اصل استوار است که
دين اسلام کليه ي منابع ثروت را به نام «انفال» از قبيل زمين هاي موات، زمين هائي
که مالک معين ندارند، معادن، جنگل ها، ني زارها، درياها، درياچه ها، رودخانه ها، و
قله کوهها را در اختيار حکومت اسلامي که در رأس آن ولي فقيه قرار دارد گذاشته است.

اين نکته نيز روشن است که حکومت اسلامي
بايد اين منابع را معطل نگذارد و مورد بهره برداري قرار بدهد و در نتيجه لازم است
برنامه هاي اساسي در اين مورد تنظيم شود تا با توجه به احتياجات عصر و زمان و
پيشرفت هائي که با تکنولوژي و صنعت به وجود آمده و با در نظر گرفتن لزوم تربيت
افراد فعال و مبتکر و مخترع و متخصص در رشته هاي مورد احتياج، کليه ي امکانات و
نيروهاي انساني با نظم و برنامه ي دقيق و کامل به کار گرفته شود تا هم منابع ثروت
مورد بهره برداري صحيح و کامل قرار بگيرد و هم کليه ي نيروهاي موجود به طور وسيع
بکار بيفتد و در نتيجه هم مملکت به طور کامل آباد مي گردد. و هم وابستگي از بين
رفته و استقلال مملکت تامين مي شود و هم بيکاران به کار اشتغال پيدا مي کنند و به
ورطه فقر و محروميت کشانده نمي شوند.

 

ما نمونه هاي فراواني را در تاريخ
اسلام که حاکي از اين موضوع که پيغمبر عزيز اسلام (ص) و حضرت امير مومنان (ع)
اهميت بسياري براي ايجاد کار براي افرادي بيکار قائل بوده اند در دست داريم که در
اين جا براي نمونه به ذکر يکي از آنها اکتفا مي کنم.

روزي شخصي به حضرت پيغمبر (ص)براي درخواست
کار مراجعه کرد پيغمبر (ص) تبر و ريسماني به او داد و فرمود با آن تبر از بيابان
هيزم بکَند و با آن ريسمان ببندد و در بازار بفروشد تا معيشت خود را از آن راه با
آبرومندي تامين کند.

و در ضمن تاکيد فرمود که نتيجه عمل خود
را به آن حضرت گزارش دهد.[2]

اين موضوع شايد به نظر برخي از افراد
يک موضوع کوچک و فردي جلوه کند ولي اين طور نيست بلکه پايه و اساس يک موضوع مهم
اقتصادي است و درسي است بزرگ و آن اين است که حکومت اسلامي در هر عصر و زمان وظيفه
دارد براي کساني که قدرت کار کردن دارند وسائل و مقدمات کار آنها را فراهم کند و
نيز نظارت کامل بر جريان امور کار و کارگر داشته باشد.

 




وسائل الشيعه، ج11، ص49.

/

سخنان معصومين

سلامٌ عليکم

·       
پيامبر اکرم (ص)

«مَنْ بَدَأَ بِالْکَلٰامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلٰا
تُجِيْبُوْهُ».

(خصال، ج1،
ص13)

هر کس قبل از سلام کردن، سخن گويد: پاسخش ندهيد.

·       
پيامبر اکرم (ص)

«… سَلِّم عَلٰي مَنْ لَقيْتَ، يَزيدُ اللهُ في
حَسَنٰاتِكَ وَ سَلِّمْ في بَيْتِكَ، يَزيدُ اللهُ في بَرَکَتِك».

(بحار، ج73،
ص3، به نقل از مجالس مفيد)

هر که را ديدي سلامش کن، خداوند بر حسناتت مي افزايد و به
خانه ات ــ که مي رسي ــ سلام کن (بر اهل خانه)، خداوند برکتت را افزوني مي بخشد.

·       
پيامبر اکرم (ص)

«خَيْرُکُم مَن اَطْعَمَ الطَّامَ وَ أَقْشَي السَّلامَ وَ
صَليّ وَ النَّاسُ نِيٰامٌ».

(خصال، ج1،
ص45)

بهترين شما کسي است که اطعام کند و سلام را بلند بگويد و
هنگامي که مردم آرميده اند، به نماز بپردازند.

·       
پيامبر اکرم (ص)

«اِنَّ أَعْجَزَ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ مِنَ الدُّعاءِ وَ
اِنَّ أَبْخَلَ النَّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ».

(امالي
طوسي، ج1، ص87)

ناتوان ترين مردم کسي است که از دعا و نيايش عاجز باشد و
بخيل ترين مردم کسي است که از سلام کردن بخل ورزد.

·       
پيامبر اکرم (ص)

«اِذا تَلٰاقَيْتُم فَتَلٰاقَوْا بِالتَّسلِيْمِ وَ
التَّصٰافُحِ وَ اِذا تَفَرَّقْتُم فَتَفَرَّقْوا باْاإسْتِغْفٰارِ».

(امالي
طوسي، ج1، ص219)

هنگام ديدار با سلام و مصافحه (دست به هم دادن) ديدار کنيد
و هنگام جدا شدن با استغفار، از يکديگر جدا شويد.

·       
پيامبر اکرم (ص)

«السَّلامُ مِنْ أَسْمٰاءِ اللهِ فَأَفْشُوْهُ
بَيْنَکُمْ».

(بحار، ج73،
ص10)

سلام از اسماء خداوند است، آن را بين خودتان اشاعه دهيد.

·       
اميرالمؤمنين (ع)

« السَّلامُ سَبْعُونَ حَسَنَةً، تِسْعَة وَ سِتُّوْنَ
لِلْمُبْتَدِي وَ واحِدَةٌ لِلرَّادِّ».

(بحار، ج73،
ص10، از جامع الاخبار)

سلام هفتاد حسنه است، شصت و نه حسنه آن را براي سلام کننده
است و يک حسنه براي جواب دهنده.

·       
امام صادق (ع)

«مِنَ التَّواضُعِ ام تُسَلِّمَ عَلٰي مَنْ لَقِيتَ».

(بحار، ج73،
ص11)

از تواضع است که هر کس را ملاقات کردي بر او سلام کني.

 

تذکر مهم

آن سلامي که در روايات معصومين آمده و داراي ثواب بسيار
است و جواب دادن آن واجب است، همان سلامي است که به صيغه ي عربي گفته مي شود
«سلامٌ عَلَيْکم» يا «السَّلام عَلَيکُم» و گفتن کلمه «سلام» به تنهائي کافي نيست.

و تذکر ديگر اين که برخي از افراد، پس از سلام کردن بر
آنها، پاسخ مي دهند: «سلام از ما است» و اين درست نيست بلکه ترک يک واجب نيز کرده
است. در جواب سلام بايد گفت: « سلامٌ عليکم» يا «عليکم السلام» البته اگر «و رحمة
الله» يا «و رحمة الله و برکاته» اضافه شود بهتر است.

 

/

آداب تلاوت

هدايت در قرآن

آيت الله جوادي آملي

نخستين فصلي که در هدايت قرآن مطرح بود، دو مقام داشت: 1ـ
مقام تعليم 2ـ مقام تزکيه و چون رسيدگي به بحث تعليم و تزکيه نياز به مدخل و مقدمه
اي داشت که در آيه نيز ذکر شده است: «يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب
و الحکمة» لذا بحثي درباره تلاوت قرآن داشتيم و گفته شد که: تلاوت از خداوند متعال
به وسيله فرشتگان، بر قلب و سمع مبارک رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شروع شد و
از حضرت به مردم منتقل گرديد. و همان گونه که اين تلاوت بالحق بود، ما هم موظفيم
که آن را بالحق تلاوت کنيم، پس بايد آداب تلاوت را از قرآن و سخنان معصومين در
يابيم.

در بحث گذشته برخي از روايتهائي که درباره ي ادب تلاوت
قرآن از معصومين (ع)رسيده است، نقل شد و اينک بحث را پي مي گيريم:

 

تلاوت از روي قرآن

در کتاب فضل القرآن اصول کافي، بابي است تحت عنوان: «باب
قرائة القرآن في المصحف» که روايتهائي در آن باب از معصومين (ع)رسيده و اين مطلب
را بيان مي دارد که انسان بهتر است قرآن را از روي کتاب الهي باز کند و بخواند.

اسحاق بن عمار مي گويد، از امام ششم عليه السلام پرسيدم:
«جعلت فداك؛ إنّي احفظ القرآن علي ظهر قلبي، فأقرؤه علي ظهر قلبيِ افضل أو أنظر في
المصحف؟» ــ فدايت گردم! من قرآن را حافظم! پس اگر تلاوت قرآن را به حفظ بخوانم
بهتر و با فضليت تر است يا اينکه قرآن را باز کنم و از روي قرآن بخوانم؟

حضرت پاسخ داد: «بَلِ اقْرَاهُ وَ انْظُرْ فِي الْمُصْحَفِ
فَهُوَ أَفْضَلُ، أَما عَلِمْتَ أَنَّ النَّظَرَ فِي الْمُصْحَفِ عِبٰادَةٌ»[1]
ــ بلکه قرآن را از روي قرآن بخوان، قرآن را باز کن و بخوان که بهتر است. آيا نمي
داني که نگاه کردن به قرآن عبادت است؟

نه تنها خواندن قرآن و نگاه کردن به قرآن عبادت است که حتي
قرآن را به همراه داشتن نيز عبادت است. اين الفاظ معجزه اي که احدي نمي تواند
مانند آن را بياورد و سخنان حضرت حق است، حتي همراه داشتن اين الفاظ عبادت و ثواب
است.

 

همراه داشتن قرآن

در باب «اتخاذ المصحف و کتابته»، از کتاب وافي حمّاد بن
عيسي از امام ششم عليه السلام نقل مي کند که فرمود: «اِنَّه ليُعْجبُني أنْ
يَکُوْنَ فِي الْبَيْتِ مُصْحَفٌ يَطْرُدُ اللهُ بِهِ الشّياطين» من خوشم مي آيد
که در منزل قرآن باشد، و به وسيله آن خداوند شياطين را دور کند. البته روشن است که
در صورتي همراه داشتن و نگهداري قرآن، شياطين را طرد مي کند که تلاوت بشود، از آن
آموزش ببينند، تعليم و تزيکه از آن مطرح باشد و مسائل و احکامش مورد بررسي و سپس
عمل قرار گيرد نه اين که قرآن را در خانه بگذارند تا گرد و خاک بگيرد که در صورت
اول قرآن شفاعت مي ــ کند و در صورت دوم شکايت مي نمايد. پس تلاوت قرآن و انس با
ظاهر قرآن برکت است، چه رسد به مراحل بالاتر که آموزش ديدن و بررسي آيات باشد.

 

خواندن قرآن در منزل

در باب «البيوت الي يقرأ فيها القرآن» ــ خانه هائي که در
آنها قرآن تلاوت مي ـ شود، روايتي را مرحوم کليني (ره) از پيامبر اکرم (ص)نقل کرده
که فرمود:

«نَوِّرُوْا بُيُوتَکُمْ بِتِلٰاوَةِ الْقُرآنِ وَ لٰا
تَتَّخِذُوْهٰا قُبُوْرْاً» ــ خانه هاي خود را با تلاوت و خواندن قرآن روشن و
منوّر سازيد و خانه هايتان را قبرستان نکنيد. زيرا منزلي که قرآن در آن مطرح
نباشد، آن منزل آرامگاه خانوادگي است نه جائي که براي زندگي باشد زيرا انسان وقتي
زنده است که حياتش با قرآن آميخته باشد.

در ادامه حديث مي فرمايد:

«کَمٰا فَعَلَتِ الْيَهُوْدُ وَ النَّصٰاريٰ؛ صَلُوا فِي
الْلَنٰائسِ وَ الْبِيَعِ وَ عَطَّلُوا بُيُوْتَهُمْ» ــ خانه ها را گورستان
نکنيد، همان گونه که يهود و نصاري کردند که در کليساها و معابد خود نماز خواندند و
عبادت مخصوص را به جاي آوردند ولي خانه هاي خود را تعطيل کردند، گويا عبادت منحصر
به معابد است.

«فَأنَّ الْبَيْتَ إذا کَثُرَ فِيْهِ تِلٰاوَةُ الْقُرْآنِ
کَثُرَ خَيْرُهُ وَ اتَّسَعَ أهْلُهُ وَ أضٰاءَ لِأهْلِ السَّمٰاءِ کَمٰا تضيْءُ
نُجُوْمُ السَّمٰاءِ لِأهْلِ الدُّنْيٰا».[2]

و همانا هر گاه تلاوت و خواندن قرآن در منزل زياد شود
خيرات و برکات آن منزل افزوني مي يابد و آن منزل براي اهل آسمان نور مي دهد همان
گونه که اختران آسمان براي اهل زمين نور مي دهند.

روايتي ديگر در همين زمينه، ابن القدّاح از امام ششم صلوات
الله عليه نقل مي کند که فرمود:

«اَلبَيْتُ الذَّيْ يُقْرَأُ فِيْهِ الْقُرْآنُ وَ
يُذْکَرُ اللهُ عَزَوَّجَلَّ فِيِه، تَکْثُرُ بَرَکَتُهُ وَ تَحْضُرُهُ
الْمَلٰائکَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّيٰاطينُ وَ يُضيْءُ لِأهْلِ السَّمٰاءِ کَمٰا
تضيْءُ الکَواکِبُ لِأهْلِ الْأرضِ. وَ إنَّ اَلبَيْتُ الذَّيْ لا يُقْرَأُ فِيْهِ
الْقُرْآنُ وَ لا يُذْکَرُ اللهُ عَزَوَّجَلَّ فِيِه، تَقِلُّ بَرَکَتُهُ وَ
تَهْجُرُهُ الْمَلٰائکَةُ وَ تَحْضُرُهُ الشَّيٰاطينُ».[3]

خانه اي که در آن قرآن خوانده مي شود و ذکر خداوند در آن
مي شود، برکتش زياد شده، فرشتگان در آن حاضر مي شوند و شياطين از آن بيرون مي روند
و براي اهل آسمان نور افشاني مي کند همان طور که ستارگان براي اهل زمين نور مي
دهند. و همانا خانه اي که در آن قرآن خوانده نشود و ذکر خدا گفته نشود، برکاتش
کاسته شده، فرشتگان از آن بيرون روند و شياطين در آن حضور خواهند يافت.

اينکه مي بينيد گاهي انسان توفيق انجام کاري پيدا مي کند و
يا موفق به عبادتي مي شود، و يا خداوند او را از يک خطر ديني ــ که نتيجه اش فرو
رفتن در سراشيبي گناه است ــ حفظ مي کند، به برکت همان آيات شريفه قرآني است که در
منزل خوانده مي شود.

در روايتي ديگر، امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

« إنَّ اَلبَيْتَ إذا کانَ فيهِ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ
يَتْلُوا الْقُرْآن، يَتَرٰاءاهُ أهْلِ السَّمٰاءِ کَمٰا يَتَرٰاءيٰ أهْلِ
الدُّنْيٰا الکَوکَبَ الدُّرِّيَّ فِي السَّمٰاءِ».[4]

خانه اي که در آن،‌ انسان مسلمان قرآن مي خواند، اهل آسمان
از چنين خانه اي نور مي گيرند و بهره مي برند همان گونه که مردم زمين اختر پر فروغ
آسمان را مشاهده مي کنند و از آن نور مي گيرند و هدايت مي ــ شوند.

در باب النوادر کتاب وافي، جابر از امام محمد باقر عليه
السلام نقل مي ـ کند که فرمود:

«وَقَعَتْ مُصْحَفٌ فِي الْبَحْرِ، فَوَجَدُؤهُ قَدْ
ذَهَبَ مٰا فِيِهِ إلّا هذِهِ اْلآية: ألٰا إليَ اللهِ تَصِيْرُ اْلاُمُوْرُ».

قرآني در دريا افتاد، ديدند تمام آياتش شسته شده مگر اين
آيه: هان! صيرورت و برگشت تمام امور به سوي خدا است.

چه تعبير ظريفي است! يعني آن چه که رنگ خدائي ندارد و براي
خدا نيست، از بين مي رود و آن چه که مي ماند، همان جنبه ارتباط هر موجودي با خدا
است و بقيه محو شدني و زوال پذير است. چه تمثيل خوب و چه تنزيل زيبائي!.

 

ترتيل به صوت حسن

در باب ترتيل قرآن به صوت حسن و تدّبر در آن، سيزده روايت
در کافي نقل شده که يکي از آنها را ذکر مي کنيم:

از امام صادق عليه السلام سوال کردند: «وَ رَتِّل
الْقُرآنَ تَرْتيلاً» چه معني دارد؟

حضرت فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «بَيَنْه
تِبْياناً و لا تَهُذّهُ هَذَّا الشِّعْر وَ لٰا تَنْثُرُهُ نَثْرَ الرَّمْلَ وَ
لکِن افْزَعُوا قُلُوْبَکُمْ القاسيَة وَ لا يَکُنْ هَمُّ أَحَدِکُمْ آخِرَ
السُّوْرَةِ».[5]

قرآن را درست بيان کنيد يعني حروف و کلمات را روشن و واضح
تلفظ کنيد، پس نه مانند شعر آن را با سرعت و عجله و حرکت بخوانيد و نه مانند نثر
اين قدر پراکنده و از هم گسيل مثل ذرات شِن تلفظ کنيد بلکه به گونه اي بخوانيد که
دلهاي سخت و پر قساوت شما نرم شود و هيچ گاه تمام همّتان اين نباشد که هر چه زودتر
به آخر سوره برسيد.

 

ادب تلاوت

در رابطه با تلاوت روايتي از امام ششم (ع) نقل شده که
فرمود: کسي که مي خواهد قرآن را بخواند، اگر هنگام قرائت به آيه اي از آيات قرآن
رسيد که در آن مسئلت و درخواستي از خداوند مطرح است، پس فيض نگذرد و از خدا خيري
را درخواست نمايد و اگر آيه اي صحبت از تهديد و ترس از عذاب الهي داشت، به خدا
پناه ببرد و درخواست دوري از آتش و عذاب نمايد.

پس ادب تلاوت با تدّبر و مسئلت و استغاثه همراه است، نه
اينکه صِرف خواندن مطرح باشد، گرچه خواندن هم بي اجر نيست.

 

زمان ختم قرآن

يکي ديگر از آداب تلاوت اين است که انسان، در چه مدتي قرآن
را ختم کند؟

ختم قرآن در ماه رمضان خصوصيتي دارد که در ماه هاي ديگر
ندارد. جابر از امام پنجم عليه السلام نقل کرده است که فرمود: هر چيزي بهاري دارد
و بهار قرآن ماه رمضان است. لذا گفته اند در ماه رمضان انسان مي تواند در مدت سه
روز، قرآن را ختم کند ولي در غير ماه مبارک رمضان، قرآن را با تاني و تدبر بيشتر
بخواند.

مرحوم کليني رواياتي در باب زمان ختم قرآن نقل کرده، از
جمله نقل مي کند که: روزي ابوبصير به امام صادق عليه السلام عرض کرد: من در ماه
رمضان، مي توانم قرآن را در يک شب ختم کنم. حضرت فرمود: نه، اين کار را نکن.
پرسيد: در دو شب؟ حضرت فرمود: نه! سوال کرد: پس در سه شب مي توانم قرآن را ختم
کنم؟ حضرت با دست اشاره کرد که قابل قبول است آن وقت فرمود:

«يا اَبا مُحمّد، إنَّ لِرَمَضانَ حَقّاً وَ حُرْمَةً لا
يُشْبهُهُ شَيْءُ مِنَ الشُّهُوْرِ، وَ کانَ أصْحٰابُ مُحمّدٍ (ص)و سلَم يقْرَأُ
أحَدُهُمُ الْقُرآنَ فُي شَهْرٍ او اقلّ إنَّ الْقُرْآنَ لايُقرَأُ هَذرَمَهً ولکن
يُرتّلُ تتـَرتيلاً فَإذا مَرَرتَ بآيَة فيها ذِکرُ الجَنَّةِ فَقِفْ عِنْدَهٰا
وَسَلِ الله عَزَوَّجَلَّ الْجَنَّة وَ إذٰا مَرَرْتَ بِآيَةٍ فيها ذِکْرَ النّار
فَقِفْ عِنْدَهٰا وَ تَعَوَّذْ بِاللّه مِنَ النّار».[6]

اي ابا محمد! ماه رمضان حقي و احترامي بزرگ دارد که هيچ يک
از ماه ها مانند آن نيست (پس اگر در ماه مبارک مجاز به خواندن قرآن با آن سرعت
بودي، در ماه هاي ديگر اين چنين نيست). و ياران پيامبر صلي الله عليه و‌ آله، هر
يک قرآن را در يک ماه يا کمتر ختم مي کردند. همانا قرآن با شتاب خوانده نمي شود
بلکه کلمه کلمه و با دقت خوانده مي شود. پس اگر به آيه اي رسيدي که در آن ياد بهشت
بود، توقف کن و از خداوند بهشت درخواست کن. و اگر به آيه اي رسيدي که نام جهنم در
آن بود، مکث کن و به خداوند از آتش جهنم پناه ببر.

بنابراين، به سرعت و تند خواند قرآن مصلحت نيست و لذا قرآن
را معمولا به مدت يک ماه ــ در غير ماه رمضان ـ يا بيشتر ختم مي کنند که در ضمن
خواندن، تدّبر نيز باشد.

 

فضائيل سور قرآن

بحث ديگري که در باب ادب تلاوت مطرح است، فضائل سور قرآن
مي باشد که در اين باره روايت هاي بسياري از معصومين (ع) نقل شده است. درباره سوره
کريمه «حمد» از امام پنجم (ع) نقل شده است که اگر اين سوره کسي را شفا نداد، او
ديگر قابل درمان نيست.[7]

البته سوره حمد نه تنها علاج مرضهاي ظاهري است که امراض
قلب را نيز درمان مي کند، همان امراضي که در قرآن وارد شده است: «في قلوبهم مرض».
در هر صورت شايسته است که انسان برنامه اي براي خواندن و مداومت کردن بر قرآن و
لااقل برخي از سور قرآن داشته باشد، و هم چنان که رسول الله (ص)هر شب مسبّحات شش
گانه را تلاوت مي کردند، شايسته است انسان هر شب قبل از خواب مسبّحات را بخواند.
مسبّحات سِت (مسبحات شش گانه) عبارتند از: سوره حديد، سوره حشر، سوره جمعه، سوره
صف، سوره تغابن و سوره اعلي.

از جابر نقل شده که امام باقر عليه السلام فرمود: هر کس
مسبحات را قبل از خوابيدن بخواند، نمي ميرد تا اينکه قائم آل محمد (عج) را در يابد
و اگر مُرد در جوار پيامبر (ص) خواهد بود.[8]

درباره سوره مبارکه انعام وارد شده است که امام ششم عليه
السلام فرمود: سوره انعام به تدريج نازل نشده بلکه يکباره نازل شده و هفتاد هزار
فرشته آن را بدرقه کرده اند، تا آنکه آن را به پيامبر (ص) رساندند. پس آن تعظيم و
تجليل نمائيد زيرا اسم مبارک الله در هفتاد جاي اين سوره آمده است. و اگر مردم مي
دانستند در خواندن آن چه اجر و پاداشي بود، هيچ گاه آن را ترک نمي کردند.[9]

در هر صورت، همان گونه که درباره فضليت برخي از سوره ها،
روايت آمده، درباره فضائيل بعضي از آيات نيز جداگانه روايت نقل شده است.

مرحوم کليني از امام کاظم صلوات الله عليه نقل مي کند که
فرمود:

«مَنِ اسْتَکْفٰي بِآيَةٍ مِنَ الشَّرْقِ إلٰي الغَربِ
کُفِيَ اِذا کانَ بَيَقيْنٍ».[10]

اگر کسي به يک آيه از قرآن ــ از مشرق تا مغرب ــ طلب
کفايت کند، اگر با يقين بخواند، او را کافي است. مگر نه اين است که در قرآن آمده:
«اَلَيْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدَهُ» اگر الله کافي است، کلام الله نيز در صورتي که
با يقين و اعتقاد خوانده شود، کفايت مي کند!.

در تتمه بحث ادب تلاوت دعائي را نقل مي کنيم که در کتاب
شريف وافي نقل شده و عنوان آن، چنيني است «باب الدعاء عند قرائة القرآن» باب
خواندن دعا قبل از قرائت قرآن. و از اين دعا استفاده مي شود که تلاوت به معناي
قرائت آيات بدون تدبُّر نيست بلکه مقصود از تلاوت، خواندني است که همراه با تدبر
باشد نه صِرف لقلقله ي لسان. و اين اقتضاي ادب تلاوت است؛ در اين دعا چنين آمده است:

«اللهُمَّ فَهَبْ لَنٰا حُسْنَ تِلٰاوَتِهِ وَ حِفْظَ
آياتِهِ وَ ايْمٰاناً بِمُتَشٰابَهِهِ وَ عَمَلاً بِمُحْکَمِهِ وَ سَبَبَاً في
تَأويله وَ هُديً في تَدْبيرهِ وَ بَصيرةَ بِنُورْهِ».

خداوندا ما را توفيقي ده که خوب آن را تلاوت کنيم و آياتش
را حفظ کنيم و به متشابه هايش باور و ايمان پيدا کنيم و آيات محکمه اش را عمل کنيم
و از تدبيرش هدايت و از فروغش بصيرت گيريم.

« اللهُمَّ وَ کَمٰا أَنْزَلْتَهُ شِفٰاءً لِأوْلِيٰائکَ
وَ شَقٰاءً عَليٰ أعدائکَ وَ عَمي عَليٰ أهْلِ مَعْصِيَتِك وَ نُوْراً لِأهْلِ
طٰاعَتِك فَاجْعَلْهُ لَنا حِصْناً مِنْ عَذابِك وَ حِرْزاً مِنْ غَضَبِك وَ
حٰاجِزاً عَنْ مَعْصِيَتِك».

بار الها! همان گونه که قرآن را براي اوليا و دوستدارانت
درمان و براي دشمنانت شقا و بدبختي و براي گنهکاران کوري و براي اطاعت کنندگان
روشنائي قرار دادي، آن را براي ما دژي نگهدارنده از عذابت و حرزي از خشم و غضبت و
سدي در برابر گناهان قرار ده.

«وَ نُوْراً يَوْمَ نَلْقٰاك نَسْتَضِيْءُ بِهِ فِي
خَلْقِك وَ تَجُوْزُ بِهِ صِراطَك وَ نَهْتَديْ بِهِ اِلٰي جَنَّتِك».

و آن را نوري قرار ده براي روز ديدار که از اين نور در بين
بندگانت روشني بخش شويم و به توسط آن بر صراطت بگذريم و به سوي بهشتت هدايت شويم.

« اللهُمَّ انّا نَعُوْذُبِكَ مِنَ الشَّقْوَةِ في
حَمْلِهِ وَ الْعَميٰ عَنْ عِلْمِهِ وَ الْجَوْرِ في حُکْمِهِ وَ الْغُلوِّ عَنْ
قَصْدِهِ وَ التّقصير دُوْنَ حَقِّهِ».

خداوندا! به تو پناه مي بريم از اينکه حامل قرآن باشيم
همراه با شقاوت، به تو پناه مي بريم که از علم قرآن نابينا شويم و معارفش را
نفهميم و در دستورهايش ستم روا داريم و از راهش تجاوز کنيم و حقش را ادا نکنيم.

سبيل قصد همان راه مقتصد و صراط مستقيم است که بايد آن را
پيمد و از آن هيچ گونه تخطي و تجاوز نکرد. راهي را که خداوند در قرآن نشان داده،
همان راه مستقيم است و تنها راه رستگاري است که اگر کسي از آن تجاوز کرد، راه خدا
را نپيموده است. در قرآن مي فرمايد: «وَ عَليٰ اللهِ قَصْدُ السَّبيْلِ وَ مِنْهٰا
جٰائرٌ وَ لَوْ شٰاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعيْنَ»، (نحل، آيه
9) بر
خدا است که راه راست را به شما بنماياند و اما راه ديگر انحرافي است [پس نبايد از
راه خدا تجاوز کرد] و اگر خدا مي خواست همه شما را هدايت مي کرد. بنابراين، آنان
که از راه خدا دور شدند و تجاوز کردند، منحرف و گمراهند. و ما همواره از خدا بايد
بخواهيم که به توسط اين قرآن راه است را بر ما بگشايد و اين به وسيله فهم و تدبر
در آيات قرآن و خضوع در برابر احکام الهي ميسر است.

« اللهُمَّ احْمِلْ عَنّا ثِقْلَهُ وَ أَوْجِبْ لَنٰا
أَجْرَهُ وَ أَوْزِعْنٰا شُکْرَهُ وَ اجْعْلْنٰا نَعِيَهُ وَ نَحْفَظَهُ».

 

وعي قرآن

خداوندا! سنگيني آن را از دوش ما بردار، و پاداشش را به ما
عطا کن و شکر اين نعمت را به ما الهام کن و ما را آن چنان قرار ده که آن را خوب
بفهميم و حفظ کنيم.

در بحث اذن واعيه گذشت که تنها بهره ي درک مفاهيم و معارف
قرآن از آنِ کساني است که داراي اذن واعيه اند يعني قلب آنها، وعاء معارف قرآن
باشد که در قرآن مي فرمايد: «وَ تَعِيَهٰا أُذُنٌ وٰاعِيَةٌ». در بيان معروف
اميرالمؤمنين عليه السلام نيز آمده است: «اِنَّ هٰذِهِ الْقُلُوْبُ أَوْعِيَةٌ
فَخَيْرُهٰا أَوْعٰاهٰا».

در اين جا انسان از خدا مي خواهد آن توفيقي را به ما بدهد
که جان ما وعاء و ظرفِ قرآن باشد. زيرا گر چه قاريان و تلاوت کنندگان قرآن زيادند
ولي افرادي که جانشان ظرف قرآن است، اندک اند. در حديث معروف تفسير بشر، حضرت امير
عليه السلام به کميل بن زياد مي فرمايد: «النّاس ثَلاثَةٌ: عٰالِمٌ رَبّانيٌّ وَ
مُتَعَلِمٌ عَلٰي سَبيْلِ نَجٰاةٍ وَ هَمَجٌ رُعٰاعٌ أَتْبٰاعُ کُلِّ نٰاعِقٍ…»
در اين روايت، حضرت امير، عالم رباني و متعلم علي سبيل نجات را به مفرد تعبير زيرا
اين گروه خيلي کم اند ولي از گروه سوم که فراوان اند به صيغه ي جمع ذکر کرده است.
و از اين معلوم مي شود، آنهائي که قلبشان وعاء معارف قرآن است، خيلي کم مي باشند؛
و در اين دعا ما از خدا مي خواهيم که ما را جزء آن گروه قرار دهد.

« اللهُمَّ اجْعَلْنٰا نَتَّبعُ حَلالَهُ وَ نَجْتَنِبُ
حَراٰمَهُ وَ نُقِيْمُ حُدُوْدَهُ وَ نُؤَدَّيْ فَرائضَهُ».

خداوندا! ما را توفيق ده که از حلال قرآن پيروي کنيم و از
حرامش بپرهيزيم و حدودش را اقامه کنيم و فرائضش را ادا نمائيم.

از اين هم معلوم مي شود تلاوتي که مطلوب است با تدبر همراه
است و گرنه اگر غرض از تلاوت، قراءت محض بود بدون تدبر، وجهي نداشت که انسان از
خدا چنين درخواستي از قبل از قراءت بنمايد.

« اللهُمَّ ارْزقْنٰا حَلاوةً فِي تِلٰاوَتِهِ وَ نِشاطاً
في قيامِهِ وَ وَجلاً في تَرْتِيْلِهِ وَ قُوَّةً في اسْتِعْمٰالِهِ في آنٰاءِ
الَّليْل و النَّهٰار …».

بار الها! به ما حلاوت و لذتي در قرائت قرآن عطا فرما [که
از تلاوت آيات قرآن لذت ببريم نه اينکه براي ما تکليف باشد] و هنگامي که آياتش را
ترتيل مي کنيم، هراسي در دل ما ايجاد شود و تواني به ما ببخش که در تمام ساعات
شبانه روز بتوانيم از آن استفاده کنيم.

اين که در اين دعاي شريف آمده بود: خدايا به ما توفيقي بده
که ظرف دل ما جاي معارف قرآن باشد براي آن است که اگر کسي در برابر قرآن خضوع
نکند، از درک معارف آن محروم مي ماند «سَأصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّدِيْنَ
يَتَکَبّرُوْنَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقَّ» خداوند توفيق نمي دهد به انسان
هاي متکبر و مغرور که معارف قرآني را بفهمند. پس انسان متکبر از آيات الهي ــ چه
آيات تکويني و چه آيات تدويني ــ طرفي نمي بندد و معرفتي پيدا نمي کند.

ادامه دارد

 




کافي، ج 2، ص 613، روايت 5.

/

حرمت غنا در اسلام

تفسير سوره لقمان ــ
قسمت ششم

آية الله مشکيني

بسم الله الرحمن الرحيم

«و من الناس من يشتري لهو الحديث ليضلّ عن سبيل الله بغير
علم و يتّخذها هزوا أولئک عذابٌ مُهين». (سوره لقمان، آيه 6)

از ميان مردم افرادي هستند که سخن هاي باطل را مي خرند و در
نتيجه سبب گمراه شدن مردم مي شوند و خود به اين مطلب توجه ندارند، آنان راه خدا را
به مسخره گرفته اند و همانا براي آنها عذابي خوار کننده مهيا است.

اين آيه شريفه مربوط به يک مسئله کثيرالابتلاء به نام
«غنا» و حرام بودن آن است.

قبل از تفسير و ترجمه اين آيه، نکته اي را که در رابطه با
پنج آيه اي که تفسير شده است تذکر مي دهم:

آيه اول رمزي بود و چندان بحثي درباره آن نتوانستيم بکنيم.
دو آيه بعد از آن، درباره ي قرآن مجيد و تجليل از آن بود که چهار نام براي قرآن
بيان فرموده بود، و دو آيه بعد از آن اشاره به پذيرا شدگان و محسنين بود که براي
محسنين 6 صفت بيان مي داشت:

1ـ محسنين کساني هستند که برپا دارنده نمازند.

2ـ محسنين زکات مال خود را مي پردازند.

3ـ به عالم آخرت باور دارند و معاد را اذعان و اعتقاد
دارند.

4ـ روي پايه و اساس هدايت الله حرکت مي کنند.

5ـ تربيت يافتگان از سوي پروردگار عالميان اند.

6ـ آنان هدف اصلي را دريافته اند، لذا پس از اين عالم، از
عذاب رهائي يافته و به آن هدف اصلي کامياب خواهند شد.

اين آيه ها احکام اعتقادي و معارف کلي را روشن مي کند يعني
مطالبي که بايد فکر بفهمد و درک کند و عمل در آن نيست. ولي آيه ششم ــ که اکنون
مورد بحث ما است ــ يک مسئله فرعي و عملي است.

 

لهوالحديث چيست و حکم
آن چه مي باشد؟

مفسرين لهوالحديث را به غنا تفسير کرده اند. و غنا در
اسلام از محرمات است. و در همين رابطه موسيقي و آلات لهو و لعت نيز جزء محرمات
شمرده مي شود.

غنا در لغت، صوتي را گويند که از حنجره و حلقوم انسان در
بيايد. و غناي اصطلاحي که در شرع اسلام حرام است، عبارت از اين است که صوت نيکو و
خوشي از حلقوم انساني بيرون آيد و داراي سه شرط باشد.

شرط اول ـ صوت خوبي که زير و بم داشته باشد يعني صوتي که
قطع بخورد و به تعبير ساده تر چهچه در آن باشد.

شرط دوم ـ مستمع را از حالت عادي در آورد و ايجاد نشاط و
سرور در او بکند يا حالت غصه و اندوه فراوان در او ايجاد نمايد که ناخود آگاه اشکش
سرازير شود.

شرط سوم ـ و اين مهمترين شرط است. شنونده بگويد: اين صدا،
صداي مجالس رقص و دانس مي باشد. يعني معمولا چنان غنائي با رقص و عرق و ورق و …
همراه است.

بنابراين، هر صداي خوش و آواي نيکوئي حرام نيست، بلکه گاهي
در روايات تصريح شده است که قرآن را ــ مثلاــ با صوت حسن (صداي خوب) بخوانيد و
حتي درباره نمازهاي يوميه نيز فقها نوشته اند که آن را با آواي زيبائي که براي قلب
توليد حزن کند، بخوانيد. ولي اگر صداي خوبي که داراي زير و بم باشد و در انسان
توليد رقت و سرور و يا غم و اندوه کند و مناسب مجالس لهو و لعب و رقص باشد، حرام
است. و لذا مي بينيم مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني در کتاب وسيله النجاه مي فرمايد:

«الغناء هو الصوت المطرب، فيه ترجيع و اطرابٌ يناسب مجالس
اللعب و آلات اللهو».

غنا عبارت از صداي خوبي است که زير و بم داشته باشد و
انسان را تحريک نمايد و مناسب مجالس لهو و لعب و آلات قمار باشد. و مصداق اين را
هر کس مي تواند در خارج پيدا کند. اجمالا بعضي از صوتها که خواننده ها مي خوانند و
کشش دارد از اين قبيل است. تصنيف هم از اين قبيل است گر چه اين صفت را هم نداشته
باشد و آن تصنيف ها که سابقا خوانده مي شده و بحمدالله الآن رسانه هاي گروهي ما از
اغلب آنها منزه و پاک است غنا حساب مي شود.

 

غنا در روايات

پس غنا با اين شرايط ــ که ذکر شد ــ در شرع حرام است و از
نظر اسلام عمل بسيار بد و زشتي شمرده شده است که امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«الغنا عُشّ النِّفاق»[1]؛
غنا لانه ي نفاق است.

در روايتي ديگر، امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

خانه اي که در آن جا اين عمل انجام مي گيرد و اهل خانه
عادت به ساز و نواز و امثال آن دارند، به اين خانه وارد نشويد زيرا خداوند از صاحب
آن خانه خوشش نمي آيد و اعراض کرده است.

مردي به حضور امام صادق عليه السلام رسيد، عرض کرد: جانم
فدايت! يکي از همسايگان من داراي جاريه ها و کنيزک هائي است که براي او آواز مي
خوانند و بر عود مي کوبند. (من با اينکه ميل ندارم به آنها گوش دهم) ولي گاهي که
براي رفع حاجت به مستراح مي روم، صداي آنها را از پشت ديوار مي شنوم، لذا مقداري
بيشتر در آنجا معطل مي شوم و تا اندازه اي آواز آنها را گوش مي دهم.

حضرت در پاسخ فرمود: اين کار را نکن.

آن مرد گفت: من با پايم دنبال اين کار نمي روم، فقط با
گوشهايم مي ـ شنوم!!.

حضرت فرمود: واي بر تو! نشنيدي سخن خداي تعالي را که
فرمود: «انَّ السمع و البصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسئولا» همانا گوش و چشم و
قلب، هر يک مسئول کار خود هستند (و در روز قيامت، گناه هائي که توسط آنها انجام
پذيرفته است، بازگو مي کنند) آري! در آن جا از گوش سوال مي شود که چه شنيده و از
چشم که چه ديده و از قلب که چه طرح ريزي کرده است.

آن مرد گفت: گويا تا کنون از هيچ عجم و عربي اين آيه را از
کتاب خداوند نشينده ام، اگر نه اين کار را ترک مي کردم. و من امروز استغفار و طلب
آمرزش مي کنم.

حضرت فرمود: اذهب فاغتسل و صلِّ ما بدالک، فلقد کنت مقيماً
علي أمر عظيم. ما کان أسوء حالک لو کنت متّ علي هذا! استغفر الله و اسأل الله
التوبة من کلّ ما يکره، فإنَّه لا يکره الا القبيح، و القبيح دعه لأهله، فإن لکلّ قبيح
أهلا».[2]

برو غسل کن و از آنچه بر تو گذشته است نماز بگذار چرا که
مرتکب امر بزرگي (گناه بزرگي) شده بودي. چقدر بدبخت مي شدي اگر در آن حال مرگت فرا
مي رسيد. هان! استغفار کن و از خداوند طلب آمرزش کن نسبت به هر چه که آن را بدو
مکروه مي داند چرا که خداوند بد و مکروه نمي داند مگر کارهاي قبيح و زشت را! و تو
کار قبيح را براي اهلش واگذار زيرا هر کار قبيحي، اهلي دارد.

آري! چقدر بد است که مسلمان در حال گناه، آن هم گناه کبيره
از دنيا برود! زيرا هر کس در هر حالي از دنيا برود، وقتي که براي حساب در محکمه
عدل الهي حاضر مي شود، همان حال گناهش را مجسم مي ـ کنند. در روايت دارد: انساني
که شراب خورده و مست شده و اتفاقا در همان حال مرده است، روز قيامت که براي حساب
وارد صحراي مي شود، با حال مستي به حضور پيامبر گرامي (ص) مي رسد و همه به او نگاه
مي کنند.

در هر صورت، غنا از نظر موضوعش تا اندازه اي روشن شد: غنا
صوتي است که از حلقوم انسان در مي آيد نه آن صوتي که توسط آلات لهو در مي آيد ــ
که آن حساب جداگانه اي داردــ و داراي سه شرط است که اگر هر سه شرط محقق شد، حرام
مي شود.

 

خريدن غنا

حال به آيه بپردازيم: در آيه مي فرمايد: از مردم کساني
هستند که گفتار باطل و لهو (غنا) را مي خرند براي اينکه مردم را گمراه کنند. اکنون
اين سوال پيش مي آيد که چگونه ممکن است غنا خريدني باشد؟! البته هيچ لزومي ندارد
که براي خريدن هر چيز، بازاري و مغازه اي معين شود؛ بلکه هر چه در قبال آن پول
داده شود، قابل خريدن است يعني همين که خواننده و آواز خواني در برابر کاري که
انجام مي دهد، پولي دريافت مي کند، اين پول در قبال خريدن غنا است؛ پس رژيم گذشته
که اين قدر پول اين ملت را شبانه روز به آن زنها و مردهاي خواننده مي داد و آنها
را در مقابل کاري جز آواز خواندن و مردم را به طرب آوردن و از راه خدا دور کردن
نداشتند، در حقيقت آن رژيم مصداق بارز کسي بود که لهوالحديث را مي خرد.

«ليضلّ عن سبيل الله» تا مردم را از راه خدا منحرف نمايد.

سبيل الله يعني راههاي هدايت الله و کسي که انسان را از
راه خدا و سبيل الله منحرف مي سازد و گمراه مي کند، يعني راههاي هدايت الله را بر
روي انسان مي بندد، پس بايد از او دوري جست.

همان گونه که قبلا ذکر شد، خداوند سه نوع هدايت براي مردم
دارد.

1ـ هدايت در بُعد اعتقادي ــ خداوند مردم را از نظر فکري
به عقايد درست هدايت مي کنند.

2ـ هدايت در بُعد اخلاقي ــ از نظر اخلاق نيز خداوند بشر
را به سوي صفات حسنه و نيکو راهنمائي مي کند.

3ـ هدايت در بعد عملي ــ خداوند بشر را در بعد عملي نيز به
سوي اعمال صالحه و کردارهاي نيک رهنمون مي سازد و هدايت مي کند.

 

انحراف از راه خدا

بنابراين، گمراهي و انحراف نيز سه نوع است:

1ـ گمراهي در بعد فکري ــ ماننه گروه هاي باطل که فکرشان
منحرف است.

2ـ گمراهي در بعد اخلاقي ــ برخي با اينکه مسلمان هستند
ولي از نظر اخلاقي، انحراف دارند مانند جُبن، بُخل، تکبُّر، خودخواهي، قساوت قلب و
و … .

3ـ گمراهي در بُعد عملي ــ ممکن است افرادي پيدا شوند که
از نظر عقائدي و فکري، انحرافي ندارند و اخلاقشان هم انحراف ندارد ولي عملشان بد
است. عمل بد مانند خوردن حرام، نگاه به نامحرم، دروغ گفتن و و … .

آيه شريفه مي فرمايد: عده اي براي غنا و آوازه خواني پول
مي پردازند تا مردم را از سبيل پروردگار و راه حق منحرف سازند. و در حقيقت غنا
انسان را از هر سه مسير هدايت، منحرف و گمراه مي سازد يعني از اول مسير عمل را
منحرف مي کند، آن گاه اخلاق منحرف مي شود و به تدريج انسان را به اوامر و دستورهاي
خداوند بي تفاوت و در نتيجه بي اعتقاد مي نمايد و اين بسيار خطرناک است.

 

مصاديق ديگر
لهوالحديث

سخن لهوي که آن را مي خرند و يکي از مصاديقش ــ همان گونه
که بيان شد ــ غنا است؛ آيا غير از غنا مصاديق ديگري دارد يا نه؟

مصاديق ديگر در رابطه با خود غنا است، يعني نه تنها
استخدام خواننده کردن و پول براي آواز خواني دادن حرام است بلکه آن کساني که
استماع مي کنند و گوش به آواز خواني مي دهند نيز مرتکب حرام مي شوند و آنها مصداق
ديگري براي خريداران لهوالحديث هستند. و مصداق ديگر خود خواننده است که با گرفتن
پول، مردم را مشغول مي کند و به طرب مي ـ آورد و در نتيجه، آنان را از ذکر ياد خدا
غافل کرده و منحرف مي سازد. پس خواندن براي خواننده و شنيدن براي شنونده و پول
دادن براي خريدار و استخدام کردن و براي استخدام شده پول گرفتن، تمام اينها حرام
است و گناهي خوار کننده براي آنان تعيين شده است.

البته ممکن است مصاديق ديگري نيز داشته باشد که بايد با
مراجعه بيشتر به روايات معصومين آنها را دريافت زيرا قرآن داراي بطون است و تنها
با بررسي و تحقيق پيرامون روايات مفسران واقعي قرآن، مي توان به برخي از اين بطون
پي برد:

 

عذاب مهين

چرا در اين آيه براي آنان که لهوالحديث را مي خرند، عذاب
دردناک و خوار کننده که بسيار وحشتناک است، در نظر گرفته شده؟

گاهي انسان يک گناه مي کند که تنها خودش مرتکب آن گناه شده
يعني گناهي فردي است، پس در نامه اعمالش يک گناه نوشته مي شود، اگر دو گناه کرد دو
گناه نوشته مي شود ولي يک وقت گناهي مي کند که نه تنها به خودش ضرر مي رساند بلکه
در آنِ واحد ممکن است يک ميليون نفر را نيز به توسط گناه خويش، از راه حق منحرف
سازد، اين ديگر يک گناه نيست بلکه گناه بزرگي است که يک ميليون نفر را گمراه کرده
است و لذا در نامه اعمالش هم يک گناه که گناه خواندن باشد ثبت مي شود و هم يک
ميليون گناه که گناه شنيدن شنوندگان باشد.

در روايت دارد: «مَن سَنَّ سُنَّةً سَيئَة فَلَهُ وِزْرُ
مَنْ عَمِلَ بِها» هر که يک کار بد و يک سنت باطل را در ميان مردم رواج دهد (و سبب
شود که مردم گناه کنند) گناه هر کس را که به آن سنت باطل عمل کند، در نامه اعمالش
مي نويسد.

در ادامه همان روايت دارد: «وَ مَنْ سنَّ سُنَّةً حَسَنَةً
فَلَهُ اَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِها» و هر کس سنت خوبي در ميان مردم رواج دهد، ثواب و
پاداش هر کس که به آن سنت خوب عمل کند، براي او نيز هست. پس همان گونه که سنت بد و
کار بد آن قدر دردناک و عذاب آور است که گناه تمام عمل کنندگان به آن، در نامه
اعمال آن کس که چنان سنتي را رايج کرده مي نويسد، در مقابل اگر کسي سنت خوبي را
ميان مردم تعميم دهد، پاداش هر کس که به آن عمل کند، در نامه اعمالش مي نويسند.
بنابراين، معلمي که سر کلاس، نماز به شاگردانش ياد دهد و اعمال نيک را به آنها
بياموزد، ثواب آن به عدد نمازهاي شاگردان است و اگر يک خطيب و سخنگو، مردم را
ارشاد کند، ثواب آنان را نيز خواهد داشت ولي اگر خداي نخواسته يک معلم، يک خطيب يا
هر فردي ــ هر چقدر که مسئوليتش بيشتر و تاثير گفتارش زيادتر باشدــ به همان
اندازه که مردم را گمراه مي کند، گناه گمراه شدگان را نيز در نامه اعمالش مي
نويسند و البته اين بدان معني نيست که گناه گنهکاران را فقط آن شخص به دوش مي کشد.

بلکه هر کس در گرو اعمال خويش است، پس اگر شما ــ خداي
نخواسته ــ به آواز طرب آور يک رقاصه آوازخوان گوش داديد، آن عذاب دردناک دامن شما
را نيز فرا خواهد گرفت.

در خاتمه بحث، به عنوان تذکر يادآور مي شوم که دستگاه هاي
تبليغاتي و رسانه هاي گروهي ابر جنايتکاران که آن قدر گزارش دروغ و آن قدر تهمت و
افترا پخش مي کنند و سبب گمراهي مردم مي شوند و هم چنين آن شايعه پراکن ها و
منافقيني که براي نشر اکاذيب و وارونه اطلاع دادن مطالب و کوبيدن انقلاب، شايعه
پراکني مي کنند و مردم را گمراه مي نمايند و آن نشريه ها و اعلاميه هاي گمراه
کننده که بر ضد اسلام و قرآن و انقلاب اسلامي مطلب مي نويسند، بي گمان از مصاديق
خريداران لهوالحديث هستند و کساني که از آنها پيروي کرده و بر سخن باطل آنان صحه
گذارده و در راه هموار کردن نشر اشاعه ها با آنان همراهي مي ـ کنند، خواه ناخواه
شريک جرم و جزء خريداران لهوالحديث هستند. خدا ما را از شر آنها نگهدارد و گمراهان
ما را از پيروي و تبعيت و دنباله روي از آن جنايتکاران و خيانتکاران، هدايت نمايد.

ادامه دارد

 




روايت در کتاب علل الشرايع،‌ج 2، ص 162، آمده و متن آن چنين است: «الغنا عشّ
النفاق و الشراب مفتاح کل شر و مدمن الخمر کعابد و ثن، مکذّب بکتاب الله، لو صدّق
کتاب الله لحرّم حرام الله».

/

شناخت خدا

درسهائي از نهج
البلاغه

آية الله العظمي
منتظري

شناخت خدا

قسمت ششم

«و بمفارنته بين الأشياء عُرف أن لاقرين له».

و از اين که خداوند بين اشياء، مقارنت و هم نشيني قرار
داده، فهميده مي شود که خود قريني ندارد.

 

انواع تقارن

تقارن و همنشيني پنج قسم است:

1ـ تقارن زماني: دو شيء در يک زمان واحد با هم باشند، مثلا
من و شما با هم در يک زمان زندگي مي کنيم. اين را تقارن زماني مي گويند.

2ـ تقارن مکاني: دو چيز در يک مکان واحد باشند، مانند دو
نفر که در يک اتومبيل يا هر جائي ديگر با هم نشسته باشند، اين دو نفر تقارن مکاني
با هم دارند.

3ـ تقارن عرض و معروض: مانند گچ و سفيدي که گچ معروض است و
سفيدي بر آن عارض شده است، پس سفيدي با گچ مقارنت دارد.

4ـ تقارن ماده و صورت: مثلا چوب، ماده است که در اثر
حرکتاي مخصوص نجار، به صورت کرسي يا درب در مي آيد. و بنابراين، تخته و کرسي با هم
تقارن دارند.

5ـ تقارن بدن و روح: روح هر انسان با بدون وي تقارن دارد
براي اين که روح محصول عالي ماده بدن است يعني در اثر حرکت جوهري تکامل پيدا کرده
و نفس مجرد (روح) در آن پيدا شده است.

پس مقارنت به معناي هم نشيني و قرين شدن دو چيز با هم است
از قبيل تقارن زماني يا تقارن مکاني يا تقارن عرض و معروض يا تقارن ماده و صورت و
يا تقارن بدن و روح که هيچ کدام براي خداوند امکان ندارد زيرا: خداوند زمان ندارد،
مکان ندارد، از قبيل عرض و معروض نيست، از قبيل ماده و صورت و يا بدن و روح نيز
نمي باشد براي اينکه لازمه ي هر کدام از اينها ترکيب است و اگر خدا مرکب باشد،
محتاج است و احتياج براي خدا محال است.

به هر حال، قرين بودن دو چيز يعني با هم بودن آنها به يکي
از صورت هائي که ذکر شد و اگر هر يک را جداگانه بررسي کنيم، مي بينيم لازمه اش
جسميت است و لازمه ي جسميت نياز و احتياج است و چون خدا نياز ندارد، پس قرين
ندارد. و اصلا دومي نمي شود براي خدا فرض کرد که با او همنشين و قرين باشد.و از
اينها گذشته، خداوند خالق همه اينها است. او است که زمان را ايجاد کرده و مکان را
خلق نموده است.

 

مکان چيست؟

در بين فلاسفه دو قول در رابطه با مکان وجود دارد:

1ـ پيروان فسلفه مشّاء مانند ارسطا طاليس مي گويند: مکان
عبارت است از سطح مقعر جسم حاوي نسبت به جسم محوي. مثلا کوزه اي که در آن آب مي
ريزي، داراي دو سطح است: 1ـ سطح ظاهر که محدب است. 2ـ سطح باطن که مقعر و تماس با
آب دارد. فلاسفه مشاء به اين سطح مقعر از کوزه نسبت به سطح محدب آب، مکان ميگويند.

2ـ پيروان فلسفه اشراقي و در رأس آنها شيخ اشراق چنين مي
گويند: مکان عبارت است از بُعد مجرد.[1]اگر
فرض کرديم هيچ چيز از اين عالم در فضا وجود نداشته باشد و حتي هوا واتِرهم نباشد.
بالاخره اگر يک فضائي که دراي طول و عرض و عمق است، وجود داشته باشد، آن فضاي مجرد
که بعدا پر از اجسام شده است، آن فضا را مکان مي گويند. مثلا اگر مکان يک کتاب را
بخواهيم تعريف کنيم، کتاب جسم است، مکان آن عبارت است از فضا و حجمي است که کتاب
آن را پر کرده است، پس اگر اين کتاب (جسم) نباشد، يک فضائي وجود دارد، فلاسفه
اشراق، همان فضا را مکان مي نامند. و مکان به هر معنائي که ذکر شود، مخلوق خداوند
است، پس ممکن نيست قرين او باشد و اصلا مقارنت در صورتي به دست مي آيد که دو شيء
با هم به نحوي از انحاء پنجگانه اي که ذکر شد، معيت و هم نشيني داشته باشند و در
مقابل خدا دومي فرض نمي شود. زيرا همه پرتو خدا هستند.

«ضادّ النور
بالظّلمة»

خداوند نور را ضد ظلمت و تاريکي قرار داده.

 

نور و ظلمت

اين قسمت در حقيقت شرح و تفسير همان جمله اي است که فرمود:
«و بمضادته بين الاشياء عرف ان لا ضد له» و همان گونه که قبلا عرض کرديم، ضدين دو
چيزي هستند که با هم قابليت جمع شدن ندارند و با اينکه ضدين دو امر وجودي هستد ولي
در مورد ظلمت و نور نيز ممکن است اطلاق شود زيرا تاريکي گر چه عدم است اما عدم
نوري است که شانيت نور شدن دارد. «الظلمة عدم النور عمّا من شأنه ان يکون نوراً».
پس عدم دو نوع است: 1ـ عدم مطلق. 2ـ عدم ملکه و آن عدمي است که استعداد وجود در آن
مي باشد، مانند اين که گفته شود: فضا استعداد نور آفتاب دارد، پس وقتي که نور
آفتاب نباشد، ظلمت و تاريکي است، که اين ظلمت از همان نوع عدم ملکه است نه عدم
محض.

جمله حضرت به اين معني است که خداوند بين نور و ظلمت تضاد
قرار داد. در تعريف نور گفته مي شود: «الظاهر بالذات المظهر للغير» چيزي که خودش
ظاهر است و چيزهاي ديگر را نيز ظاهر ميکند. پس هر چه ديده مي شود به واسطه نور است
و ما نور را ادراک مي کنيم و اشياء را به وسيله آن مي بينيم.

«و الوضوح بالبهمة»

خداوند بين واضح بودن و مبهم بودن، تضاد قرار داد.

 

وضوح و ابهام

برخي از شارحين نهج البلاغه گفته اند، مراد از واضح بودن
سفيدي است و مراد از مبهم بودن، سياهي. ولي اين مطلب هيچ وجهي ندارد زيرا واضج
بودن با مبهم بودن تضاد دارند و نيازي نيست که در اينجا کنايه اي ذکر شود، چون بين
روشن بودن و دشوار بودن مطلبي تضاد واضح است که البته اين مبهم بودن هم از باب عدم
ملک است زيرا وضوح امري وجودي است و ابهام (بهمه) امري عدمي يعني واضح نبودن چيزي
که شأنش اين است که واضح باشد.

«و الجمود بالبلل»

و بين خشکي و تري (رطوبت) تضاد قرار داد.

 

عناصر اربعه

از قديم عناصر را چهار چيز مي دانستند و معروف بود به
عناصر اربعه که عبارت است از: 1ـ آب 2ـ خاک 3ـ آتش 4ـ هوا و براي هر يک از اين
عناصر چهار گانه خاصيتي ذکر مي کردند که اين خواص به ترتيب عبارتند از:‌ رطوبت،
يبوست، حرارت و برودت. گر چه بسياري از پزشکان امروزي اين خواص را قبول ندارند ولي
وجود اينها اجمالا خيلي روشن و واضح است و اين خواص در غذاها کاملا محسوس مي باشد.

 

رطوبت و يبوست

در هر صورت، حضرت مي فرمايند: خداوند بين خشکي با بلل و
رطوبت تضاد قرار داده، پس آب که داراي رطوبت است با خاک که خشک است تضاد دارد.

«و الحرور بالصّرد»

و بين گرمي و سردي تضاد قرار داده.

 

حرارت و برودت

حرور صفت مشبهه از حرارت است. و صرد با صاد به همان معناي
سرد با سين است. و اين کلمه سرد نيز در اصل همان صرد عربي است که با تغيير يک حرف
از «ص» به «س» فارسي شده است. در هر صورت حرور به معناي گرمي و صرد به معناي سردي
و برودت است.

پس در اين دو جمله، حضرت اشاره به اين چهار خاصيتي که
فلاسفه براي عناصر اربعه قائل بودند، کرده است (آب ــ رطوبت، خاک ــ يبوست، آتش ــ
حرارت، هوا ــ برودت) و اين اضداد چهار گانه که عبارت از رطوبت و خشکي و حرارت و
برودت است، در اصطلاح فلاسفه مزاج نيز خوانده مي شود، البته در رابطه با بدن انسان
اگر ــ مثلا ــ حرارت از 37 درجه تجاوز کند، انسان مريض مي شود و اگر درجه خشکي
بدن پائين رود و آب بدن کم شود، براي مزاج و سلامتي خطرناک است و و …

«مؤلّفٌ بين متعادياتها، مُقارنٌ بين متبايناتها، مُقرِّبٌ
بين متباعداتها، مِفرَّقً بين متدانياتها»

تاليف کننده است بين موجوداتي که با هم ناسازگار هستند و
مقرون کننده است بين آنها که از هم جدا هستند. نزديک کننده است بين آنها که از هم
دورند و جدا کننده است بين آنها که به هم نزديکند.

 

تألف و تعادي

موجوداتي که ذاتا با هم دشمن اند، خداوند آنها را با هم
جمع کرده و بين آنان تألف قرار داده است مثلا، حرارت و برودت، رطوبت و يبوست گر چه
با هم تضاد دارند ولي با اين حال، در بدن جمع هستند که آن حالت ترکيبي را مزاج
گويند.

تعادي از ماده عداوت است و معناي آن دشمني مي باشد.
متعاديات اشيائي است که با هم ضديت و دشمني و ناسازگاري دارند مانند آب و خاک.

مقارنه به معناي قرين قرار دادن و نزديک نمودن است.
متباينات از بينونت گرفته شده و به معناي جدائي و تفرقه است.

خداوند اشيائي را که بايد از هم دور و جدا باشند؛ آن ها را
به هم نزديک کرده و بين آنها جمع نموه است مانند همان حرارت  و برودت يا آب و خشکي که در بدن جمع است و
مجموعه ي ترکيبي آنها را مزاج نامند. و هم چنين اشيائي را که بايد با هم باشند،
بين آنها تباعد و دوري قرار داده است.

 

کون و فساد

و به عبارت ديگر: کون و فساد به دست خداوند است يعني وجود
من و شما به اين است که چيزهائي که از هم دورند، نزديک مي شوند (مانند حرارت و
رطوبت) و يک وقت هم اجزاي بدن با اينکه با هم انس گرفته اند، از هم جدا مي شوند:
گوشت مي گندد و استخوان ها مي پوسد و اعضا و جوارح از هم مي پاشند.

پس اين عالم طبيعت، عالم کون و فساد است که از طرفي موجود
مي شود و از طرفي ديگر جدا و متفرق و فاسد مي گردد.

آن سه جمله گذشته حضرت در رابطه با کون فساد است و اين
جمله آخر مربوط است به فساد.

مفرّقٌ بين متدانياتها: دنو و تداني به معناي نزديکي است.
اعضاي ما که اجزاي نزديک و به هم پيوسته بدن ما هستند و به وسيله يک روح اداره مي
شوند، يک وقت از هم مي پاشند و باد هر ذره اي را به گوشه اي مي برد. و حضرت در اين
جمله مي فرمايد: که خداوند بين اشيائي که با هم نزديکند، تفرقه و جدائي مي اندازد.

«لا يُشمل بحدٍّ و لا
يحسب بعدٍّ»

مشمول حدي نمي شود و به شماره نمي آيد.

 

حدّ لغوي و حدّ فلسفي

«حدّ» يک معناي لغوي دارد و يک معناي اصطلاحي در منطق حدّ
لغوي نهايت چيزي را گويند. مثلا گفته مي شود: اين چيز حدش تا آن جا است، يعني
نهايتش تا آنجا است. اين خانه ــ مثلاــ چهار حد دارد که از هر طرف (شمال،
جنوب،شرق و غرب) به جائي منتهي مي شود. اين حدّ به معناي لغوي است.

و اما در اصطلاح منطق: حد عبارت است از تعريف به ذاتيات.
يعني اگر شما بخواهيد چيزي را تعريف کنيد، يک وقت به عوارض تعريف مي کنيد که در
منطق به آن «رسم» گويند و اگر به ذاتيات تعريف کرديد، آن را «حد» نامند، مثلا اگر
از شما پرسيدند: «ما هو الانسان؟» انسان چيست؟ اگر در پاسخ آن چه را که در ذات
انسان دخالت دارد بيان کردي، به آن مي گويند حد. پس اگر در مقام تعريف انسان گفتي:
«الانسان حيوانٌ ناطقٌ»‌ حيوانيت و ناطقيت که هر يک، جزء انسان و ذاتي او است، اين
تعريف را در منطق «حد» مي نامند. اما در مقام تعريف انسان، خواص و عوارض او را ذکر
کردي، و گفتي که انسان آن است که مي خورد، مي آشامد، حرکت مي کند، خنده مي کند و و
… که اينها عوارض و خواص او است، در منطق اين تعريف را «رسم» مي نامند.

بنابراين، حدّ تعريف به ذاتيات است يعني به جنس و فصل و
خداوند نه حدّ لغوي دارد و نه حدّ منطقي.

خداوند حدّ منطقي و جنس و فصل ندارد زيرا جنس و فصل در
رابطه با موجوداتي است که ماهيت دارند و ترکيب در ذاتشان است مانند من و شما ولي خداوند
در ذاتش ترکيب نيست و اصلا ماهيت ندارد، چرا که خداوند هستي غير متناهي است. و
خداوند حدّ لغوي نيز ندارد زيرا جسم نيست تا نهايت داشته باشد. اين است که حضرت مي
فرمايد: خدا مشمول هيچ حدي نيست.

 

واحد بدون عدد

«و لا يحسب بعد» خداوند به شماره و عددي به حساب نمي آيد.
پس وقتي گفته مي شود: خدا واحد است، معنايش اين نيست که دومي برايش فرض شود زيرا
اصلا دومي براي خدا فرض نمي شود، در گذشته حديثي را از حضرت امير (ع) نقل کرديم که
در جنگ جمل به آن شخص اعرابي فرمود: اطلاق لفط واحد به دو معني بر خدا صحيح است و
به دو معني غلط است. فعلا آن روايت را تکرار نمي کنيم ولي اجمالا عددي که از کميات
است در ذات خدا راه ندارد.

عدد کم منفصل است و خداوند کم و اندازه ندارد و اصلا دومي
برايش فرض نمي شود. و از طرفي ديگر اجزاء هم ندارد که بگوئيم چند جزء است ــ
العياذ بالله ــ و زمان هم ندارد که گفته شود از چند هزار سال پيش موجود بوده!
بنابراين، عدد يا مي خواهد ذاتش را شماره کند يا زمانش و يا اجزاءش را و خداوند نه
زمان دارد و نه داراي اجزاء است و نه خودش شماره دارد.

پس عدد که کم منفصل است در ذات خداوند راه ندارد، همان
گونه که کم متصل که عبارت است از خط و سطح و جسم تعليمي (طول و عرض و عمق) نيز در
ذات خدا راه ندارد زيرا کم متصل مربوط به اجسام است.[2]

«و انَّما تحدّ
الأدوات أنفسها»

و همانا آلات و ابزار، خودشان را محدود مي کنند.

 

محدوديت ادوات
ادراکيه

در بحث گذشته گفتيم که نفس انسان داراي پنج وسيله مخابراتي
است که آنها را مشاعر مي نامند و با آنها با عالم خارج و ماده تماس حاصل مي
شود.مشاعر را ادوات نيز مي نامند. ادوات جمع ادات به معناي آلت ادراکيه است. مثلا
چشم آلت ديدن و گوش آلت شنيدن است و و … و علوم ما از راه همين مشاعر و آلات
ادارکيه به دست مي آيد؛ و لذا گفته اند: «من فقد حسّآً فَقَدَ علماً» کسي که يکي
از اين حواس پنجگانه را نداشته باشد، يک راه علم بر او بسته است.

بنابراين، ادوات ادراکيه که وسيله ادراک شما هستند، چون
جسم اند، پس اجسام را درک مي کنند و آنها را محدود مي نمايند و به شما معرفي مي کنند
يعني مشاعر اداراک شما، چيزهائي را که از قبيل خودشان است و جسم است، به شما معرفي
مي کنند. شما با چشم مي توانيد تلويزيون را ببينيد چون هر دو جسم اند ولي با چشم
نمي توانيد جان و روان خود را ببينيد، چون جان، مجرد است و مادي نيست. پس خداوند
که فوق همه مجردات است، بدون شک نمي شود با چشم ادراکش کرد.

«و تشير الآلات الي
نظائرها»

آلت ها به چيزهائي که مانند خودشان است، اشاره مي کنند.

آلات ادراکيه شما به چيزهائي که از سنخ خودشان است و جسم
است مي توانند اشاره کنند، يعني شما مي توانيد با انگشتتان به چيزي اشاره کنيد يا
با چشمتان اشاره کنيد ولي خدا را نمي شود مشارٌاليه قرار داد زيرا ذات باري تعالي
قابل ادراک و اکتناه نيست و حتي عقل نيز گرچه مجرد از عالم ماده است، نمي تواند
خدا را درک کند چون محدود است و محدود احاطه به ذات لا يتناهي پيدا نمي کند.

و از اين رو چندين بار تذکر داده ايم که ذات خداي تبارک و
تعالي را نمي ـ توان ادارک کرد و ما خدا را از راه صفات سلبيه و صفات اضافيه مي
توانيم بشناسيم. آنجا که مي گوئيم خداوند خالق است چون خودمان مخلقويم و طرف اضافه
هستيم، لذا مي فهميم که بايد يک خالق داشته باشيم و آنجا که مي گوئيم خداوند رازق
است چون مرز وقيت صفت اضافي است که طرف اضافه اش خودمان هستيم لذا مي دانيم که
بايد رازقي داشه باشيم و و… .

پس ادوات و آلات ادراکيه، نظير خودشان را ــ که اجسام مي
باشندــ مي توانند معرفي کنند نه خداوند را که هستي غير متناهي است و نه تنها توسط
اجسام درک نمي شود که توسط عقل نيز چون محدود است قابل ادراک و اکتناه نمي باشد.

ادامه دارد

 




مرحوم حاجي سبزواري گويد: مکان نزد اکثر متکلمان عبارت از بعد موهوم است و نزد
مشائيان سطح باطن از جسم حاوي است که مشتمل بر سطح ظاهر از جسم محوي باشد. و نزد
اشراقيان عبارت از بعد مجردي است نظير تجرد موجودات مثالي که فاضل بين دو عالم است
يعني واسطه ي ميان مفارقت نوريه و ظلمات است که جسم متمکن به نحو کلي و با اعماقه
و اجزائه در آن مي باشد (شرح منظومه، ص 254).

/

دانستيهائي از قرآن

ياران خدا

«يٰا ايُّها الَّذينَ آمَنُوْا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ
عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأتِي اللهُ بِقْومٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّوْنَهُ،
أَذِلَةَ عَلي الْمُؤمِنيْنَ أعِزَةَ عَلٰي الْکٰافِرِيْنَ، يُجٰآهِدُوْنَ في
سِبيْل اللهِ وَ لا يَخافُونَ لَؤمَةَ لاِئم، ذٰلِک فَضْلُ اللهِ يُؤتيْهِ مَنْ
يَشٰاءُ وَ اللهُ واسعٌ عَليْمٌ».

(سوره
مائده، آيه 54)

ترجمه

اي آنان که ايمان آورديد! هر يک از شما از دين خود باز
گردد و مرتد شود، به زودي خداوند قومي را بياورد که دوستشان دارد و آنها او را
دوست دارند؛ با مؤمنان افتاده و فروتن، با کافران سرکش و سرافرازند، در راه خدا
جهاد و کار زار کنند و از ملامت هيچ ملامتگري نهراسند. اين فضل و کرم خداوند است
که به هر که خواهد دهد و خداوند وسعت بخش و دانا است.

 

لغت

يرتد: مرتد شود و از دين خود دست بردارد. ارتداد به معناي
بازگشتن و برگشتن است. «لا ترتد و اعلي ادبارکم». (سوره
مائده، آيه 21).

يعني به جبهه جنگ پشت نکنيد و رو بر نگردانيد. ارتداد در
اصطلاح شرع به معناي برگشتن از دين است که احکام مخصوص به خود دارد. و ظاهر آيه
مورد بحث، همان ارتداد شرعي است گرچه با توجه به سياق آيات گذشته و اوصاف و
ويژگيهائي که در اين آيه شريفه براي دوستداران خداوند ذکر شده است، چنين بر مي
آيد  که مقصود آن ارتداد نيست بلکه در اثر
ضعف ايمان، به جاي اين که عزت و قدرت را نزد خداوند بجويند که تمام قدرت و
نيرومندي از آن او است، در برابر برخي از آلات و ابزار قدرت مادي و ظاهري که نزد
کفار مي بينند، هراس در دلشان پيدا شده و به زانو در مي آيند و چنين مي پندارند که
با صاحبان قدرت نمي توان در افتاد و لذا به آنها روي مي آورند و در برابر مشکلات و
حوادث ناگوار زندگي از آنها استمداد مي جويند در صورتي که حتي قدرت ظاهري از آن
خداوند است و او به هر که خواهد مي دهد و از هر که خواست باز مي ستاند.

ذليل: اين کلمه به معناي خوار و در مقابل عزيز است و هر
گاه خداوند در مورد کفار از اين کلمه استفاده مي کند، همين معني را مي دهد ولي در
مورد مومنان به معناي فروتني و تواضع و رام بودن است.

آيه 152 سوره اعراف درباره کفار مي فرمايد: «سينالهم غضب
من ربهم و ذلة في الحياة الدنيا» خشم الهي و ذلت و خواري در زندگي دنيوي به آن
کافران خواهد رسدي. و در برخي موارد به معناي رام و نرم آمده که چندين آيه بدين
معني درباره زمين و گياهان آمده است، مانند آيه 15 سوره ملک که مي فرمايد: «هو
الذي جعل لکم الارض ذلولاً فامشوا في مناکبها» او است که زمين را براي شما رام
گردانيده، پس در اطراف آن راه رويد.

در آيه مورد بحث نيز، «اذلة علي المومنين» به معناي افتاده
و فروتن است، يعني اين ياران خداوند نسبت به برادران مومن خود رام و متواضع هستند،
در حالي که نسبت به کفار، خشن و سرکش مي باشند.

عزت: عزت به معناي توانائي و قوت است. راغب در مفردات
گويد: عزت حالتي است که نمي گذارد انسان مغلوب واقع شود. «أيبتغون عندهم العزّة
فإن العزة لله جمعياً» (نساء،139)، آيا قدرت و توانائي
را نزد کفار مي جويند؟! عزت همه اش از آن خداوند است.

 

مورد استفاده از آيه

آيات قبل از اين، آيه، دستور ياري نجستن از يهود و نصاري
را بيان مي ـ فرمايد و اکيدا مسلمانان را از دوستي و پيمان بستن با کفار بر حذر مي
ـ دارد و اينکه اگر با آنها يار و ياور شديد، از آن ها خواهيد بود. در اين آيه مي
فرمايد: اگر هم شما از دين خود دست برداريد ــ و ولايت کفار را بپذيريدــ به زودي
خداوند گروهي را مي آورد که داراي چنين ويژگيهائي هستند:

1ـ خدا آنها را دوست مي دارد و آنها هم دوست داران و محبان
خدايند.

2ـ با مؤمنان فروتن و متواضع اند «رحماء بينهم».

3ـ در برابر کفار خشن و تسليم ناپذيرند «اشداء علي
الکفار».

4ـ در راه خدا پيکار مي کنند و با دشمنان خدا مي جنگند.

5ـ از هيچ ملامتي هراس ندارند زيرا اميدشان به خدا و
توکلشان بر او است.

در مجمع البيان روايتي نقل شده است که از رسول اکرم (ص)
پرسيدند، اين افرادي که داراي چنين ويژگيها هستند و خداوند آنها را در اين آيه ياد
کرده است، چه کساني مي باشند. حضرت دست بر شانه ي سلمان زد و فرمود: اين است و
بستگانش.

آري! امروز جهان شاهد است که اين ملت عظيم الشان و شهيد
پرور داراي همين ويژگيها و خصوصيات مي باشند و در برابر شرق و غرب جنايتکار هيچ
گاه سر تسليم فرود نمي آورند گر چه از آسمان بر آنها باران تير ببارد و در راه خدا
ــ به رهبري امام امت ــ به پيکار جهاد با دشمنان تا رفع فتنه در عالم ادامه خواهند
داد، بي آنکه از ملايمت ملايمت کنندگان بهراسند. به اميد پيروزي و نصرت سريع
خداوند.

 

/

سرمقاله

اگر
جنگ 20 سال هم طول بکشد

بديهي است که راه و هدف امت به پاخاسته
اسلام روشن است و مشکلات، موانع و مصائبي که در راه اين هدف والا وجود داشته و
دارد نيز معلوم است و به عبارت روشن تر، امت مسلمان ايران مصمم است اسلام را به
تمامي معناي حداقل در جمهوري اسلامي تحقق بخشد و از سوي ديگر تمام مستکبران و
نظامهاي طاغوتي براي آن که نگذارند يک نظام اسلامي کامل ــ که مي تواند به عنوان
يک الگوي موفق تمام ملل مستضعف را به انقلابي جهاني عليه قدرتهاي شيطاني سوق دهدــ
تحقق عيني پيدا کند، به هر کاري دست زده و خواهند زد که جنگ تحميلي نمونه بارزي از
اين برخورد جهان استکبار براي خفه کردن انقلاب اسلامي و خاموش کردن کانون آن در
جمهوري اسلامي است. در پي اين جنگ تحميلي نيز شاهد بوديم که چگونه دشمن در هر جبهه
اي که ناکام مي ماند جبهه ديگري مي گشود کاربرد سلاح هاي شيميائي، زدن کشتيها و …
بالاخره بمباران و پرتاب موشک به شهرها و به خاک و خون کشيدن مردم غير نظامي همه و
همه در همين جهت و به منظور تحميل شکست و تسليم امت اسلام در برابر مطامع استکبار
جهاني است.

دشمنان اسلام، احمقانه و در پست ترين
تلاش مذبوحانه، آخرين پرده ها را از روي چهره کريه و ديوگونه خود برداشته و به قصد
انتقام از پدران و مادران مومني که چنان فرزندان دليري را تربيت کرده و به جبهه
هاي شکست ناپذير گسيل مي دارند و براي سرکوب کردن کودکان موسي صفتي که در آينده نه
صدام را ــ که رفتني است ــ بلکه اسرائيل و ابرقدرتهاي جنايتکار و تمام فرعون هاي
حاکم بر جهان را در نيل خروشان انقلاب اسلامي غرق و نابود خواهند کرد، هم چون
خفاشان خون آشم به بمباران شهرها دست يازيدند نقشه دشمن اين بوده که با اين جنايت
دزدانه مردم را از جنگ خسته کرده و در اين ميان مزدوران داخليشان نيز دست به تحريک
زده و بدين سان جنگ را از درون کشور و پشت جبهه ها سست و ضعيف کنند و زمينه را
براي تسليم جمهوري اسلامي فراهم نمايند. زهي درنده خوئي و زهي حماقت! و چشم تمام
مجامع بين المللي و مدافعان از حقوق بشر! روشن، که يکپارچه خفقان گرفتند و روي
تاريخ خودشان را سياه کردند.

و سپاس خداي را که باز هم هم چون گذشته
محاسبه دشمن غلط از آب در آمد و مکر او نتيجه معکوس داد ملت مسلمان ايران، روزه
داري و مناجات را با صبر و جهاد در راه خدا عجين کردند و در طنين صداي توپهاي ضد
هوائي و انفجار موشکها و راکتهاي دشمن روح ايمان، عبادت و اتکال به خدا را بيش از
هر زمان ديگر درک کرده، پر شکوه ترين و زيباترين رمضان تاريخ اسلام را پشت سر
گذاشته و به عالي ترين مدارج کمال و تقرب به خدا صعود کردند. اگر چه عظمت تکامل
معنوي انسانهاي با ايمان از قلمرو درک و بيان خارج است و اگر چه ابعاد وسيله تجلي
آن نيز در حيطه ي ديده ي چشم و دوربين هاي فيلمبرداري نمي گنجد ولي تظاهرات روز
قدس و اقيانوس بيکران و مواج امت اسلام گوشه اي از اين عظمت و شکوه را متجلي ساخت
و با امواج خروشان خود، تمام افسونها، آرزوها و نقشه هاي شيطاني دشمنان اسلام را
نقش بر آب کرد. و يکبار ديگر زلال حقيقت بر حق جويان و مستضعفان جهان عيان گرديد.

گرچه کور دلان مغرض، خبر آن را از
بنگاههاي سخن پراکني شان منعکس نکردند و نويسنده خود اخبار بسياري از راديوهاي
آنان را در شب آن روز پيگيرد کرد و فقط يکي از آنها در ضمن بيان مفصلي از اطلاعيه
هاي نظامي قهرمان قادسيه! از اينکه در تهران ــ فقط در تهران ــ چند هزار نفر ــ
فقط چند هزار نفرــ به تظاهرات پرداخته بودند نيز خبر داد! در حالي که خبر اول
تمام راديوها در آن شب درباره هواپيماي ربوده شده بود و نکته جالب اين که تقريبا
در طول شش سال گذشه هم زمان با روز قدس يک هواپيما ربوده شده و خبر آن در صدر
اخبار بين المللي بوده است!

به اصل سخن برگرديم و اينکه تظاهرات بي
نظير روز قدس هم تکليف قطعي ادامه جنگ و هم سرنوشت آن را براي همه روشن کرد. امت
به پاخاسته اسلام با اين تظاهرات پر شکوه، آن هم در چنين شرايطي که فشار دشمن به
حد اعلي رسيده بود با قاطعيت بي نظير نشان دادند که تا آخرين نفر و تا آخرين نفس
به دنبال امام خود هستند و اگر جنگ به بيست سال هم طول بکشد باز هم ايستاده اند و
تازه بعد از آن در پي نابودي اسرائيل و آزادي قدس هستند و … .

امت اسلام به خوبي دانسته اند که تا
اسلام و حاکميت اسلام در اين کشور هستن جنگ نيز خواهد بود به همان دليل که در طول
زمان پيغمبر اسلام (ص) و خلافت اميرالمؤمنين (ع) حتي براي يک روز، حاکميت اسلام از
شر جنگهاي تحميلي از سوي دشمنان اسلام نياسود.

امت اسلام اکنون با ايمان کامل به
اسلام و اهداف رهائي بخش و جهان شمول آن، راه پيغمبر و علي و حسين (ع)را در پيش
گرفته و در راستاي زندگي جاويد و رسيدن به مقام رضوان الهي، در پرتو ياد خدا، با طيب
خاطر و آرامش روان، عاشقانه راه به سوي معبود محبوب پيموده و در اين مسير، تمام
آلام و مصائب ظاهري را چيزي جز الطاف الهي و عنايات خاصه حق تعالي نمي دانند که:

هر که در اين بزم مقربتر است

جام بلا بيشترش مي دهند

و در اين دنياي فاني هيچ يک از
پيغمبران الهي و ائمه معصومين (ع)در رفاه و آسايش نبوده اند بلکه زندگي آنان سراسر
آکنده از مصائب و گرفتاريها و رنج ها بوده است.

امت قهرمان اسلام با داشتن چنين جهان
بيني و آينده نگري است که با روحيه شهادت طلبي و ايماني شگرف، آماده است تا با
کمک، هماهنگي و برنامه ريزي دولت اسلامي، امکانات، تدارکات، وسائل و شرايط لازم را
براي دفاع از موجوديت اسلام و تداوم انقلاب اسلامي و بالاخره يک جنگ دراز مدت
فراهم نمايد.

با چنين زمينه بي نظيري لازم است بيش
از هر زمان ديگر با توجه عميق به فرمان الهي «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه» و
تامل و دقت در اوضاع و شرائط کنوني جهان و تجربيات حاصله، به تلاشي هم جانبه و
پيگير برخيزيم و کشور را با توليد بيشتر و قناعت در مصرف به سوي خود کفائي کامل
سوق داده و تدريجا اقتصاد متکي به نفت را از ميان برداشته تا با پشت سر گذاشتن
اقتصاد جنگي و جنگ اقتصادي به يک اقتصاد نيرومند اسلامي دست يابيم.

به مسئله ابتکار و اختراع به ويژه در
مورد ادوات جنگي ــ در شرائط کنوني ــ اهتمام کامل ورزيده و در کنار آن نيازهاي
فوري و ضروري جنگ را نه در شرائط شتاب زده و تنگنا که با پيش بيني هاي حساب شده و
در موقعيت هاي مناسب در حد ممکن فراهم نمائيم.

و اگر در رژيم گذشته مثلا بزرگترين
پالايشگاه را در آبادان يعني در تيررس ساده ترين سلاح هاي دشمن از آن سوي مرزها مي
ساختند بايد توجه کنيم که کشورهائي هستند که بنا به نقل رئيس محترم مجلس شوراي
اسلامي ــ که از آن جا بازديد کرده بودــ تمام کارخانه ها و مراکز حياتي و مهمشان
را در اعماق کوهها و زيرزمين ساخته و حتي پيش بيني پناهگاه براي تمام مردمشان را
در صورت وقوع يک جنگ اتمي کرده اند.

و اکنون ما که بيش از هر کشور ديگري در
معرض تهاجم شرق و غرب هستيم بايد گام اول را در اين راه برداشته و با همکاري دولت
و مردم به برنامه ريزي و ساختن پناهگاههاي مناسب در جاي جاي ميهنمان همت گماريم و
ميزان خطرات احتمالي را به حداقل ممکن برسانيم. و بالاخره تمام امکانات لازم ديگر
را که در اين مختصر مجال ذکر و توضيح آنها نيست براي آينده پيش بيني نمائيم که به
فرموده اميرالمومنين (ع)، «التدبير قبل العمل يؤمنک من الندم».

 والسلام ــ رحيميان