/

مراتب امر به معروف و نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

جاودانگی
راه امام

حجه
الاسلام و المسلمین اسدالله بیات

جایگاه
و نقش حساس دستگاه اجرائی

مراتب
امر به معروف و نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

3

برای
هرچه روشن تر شدن مو ضوع به چند فتوی از حضرت امام 0س) اشاره می شود:

اگر
کسی داند و یا ظن داشته باشد که اگر امر بمعروف و نهی از منکر نمادی ضرر جانی و یا
آبروئی ویا مالی که قابل توجه می باشد برخودش و یا بر یکی از بستگانش و یا دوستانش
متوجه خواهد شد در این صورت امر بمعروف و نهی از منکر واجب نخواهد شد و همچنین اگر
هراس این معنی را داشته باشد بخاطر احتمال معقولیکه عقلا به آن احتمال ارزش و بهاء
قائل می شوند بازوجوب ازآن برداشته می شود و ظاهر این است اگر احتمال ضرر و زیان
بر دیگران مؤمنین هم متوجه باشاد باز حکم چنین خواهد بود.[1]

: و
در احتمال توجه ضرر وزیان فرقی میان ضرر و زیان حالی و استقبالی نمی باشد بنابراین
اگر احتمال معقول بدهد و یا هراسی داشته باشد از اینکه اگر الان فریضه ام بمعروف و
نهی از منکر ار انجام دهد در آینده ممکن است ضرر و زیانی متوجه وی و یا خویشان و
دوستان و یا دیگر برادران ایمانی متوجه شود امر بمعروف و نهی از منکر واجب نخواهد
بود.[2]

:
اگر معروف و یا منکر از اموری باشد که شارع برای آن اهمیت فوق العاده قائل شده و
بآسانی از آن ها حاضر نمی شود صرف نظر نماید مانند حفظ نفوس مسلمانان ویا هتک
نوامیس آنان و یا محو آثار اسلام و یا محو معیارها و علائم و نشانه هایکه موجب
ضلالت مسلمانان و شک و تردید آنان گردتد و یا اعمالی که باعث محو و نابودی بعضی از
شعایر اسلامی مانند بیت الله الحرام و امثال آن، در تمام این موارد باید قانون
تزاحم و اهم و مهم را ملاحظه کردا و هر نوع ضرر و زیان و حرج و مشقت موجب برداشته
شدن وجوب امر بمعروف و نهی از منکر نمی شود و تکلیف را متزلزل نمی نماید.

بنابراین
اگر احیاء سنن اسلام و شعایر و علائم و براهین آن طوریکه نورانیت اسلام را روشن
سازد و مردم را از ضلالت و گمراهی نجات دهد احتیاج داشته باشد انسان قربانی شود و
از اموال و جان خویش صرف نظر نمایتد. بلکه اگر قربانیهائی هم بخواهد ظاهر این است
که واجب است ولو اینکه انسان متضرر بشود و یا در حرج قرار گیرد.[3]

:اگر
بدعتی در اسلام  واقع شود و سکوت علماء
اسلام و رؤساء مذهب اعلی الله کلمتهم موجب هتک اسلام و بی اعتباری  آن و سستی عقاید مسلمانان گردد بر آنان نهی از
منکر واجب است بهر وسیله ای که ممکن باشد ولو اینکه نهی از منکر آنان باعث این
نشود که منکر بطور کلی از بین برود و نیز اگر سکوت علماء دین موجب شود منکرات در
جامعه شیوع پیدا کند و عدم انکار علماء باعث سستی اعتقادات مردم و بی حرمتی اساس
اسلام شود باز برآنان انکار منکر لازم و واجب است اگرچه مؤثر در ریشه کن شدن
منکرات نشود زیرا که در این موارد ضرر و زیان و حرج مورد لحاظ قرار نمی گیرد بلکه
طبق قانون تزاحم و اهم و مهم عمل می شود.[4]

:
اگر سکوت علماء دین و رؤساء مذهب اعلی الله کلمتهم موجب شود مردم نسبت به آنان سوء
ظن یافته و هتک حرمت نمایند و آنان را به چیزهائی نسبت دهند که نباید به آنان نسبت
داده شوند. مثلا بعنوان اعوان ظلمه و موید ظلم و ستم العیاذ بالله معرفی شوند باید
مهر سکوت را بشکنند و انکار نمایند و این نسبت و عار را از خود دور سازند ولو
اینکه در ریشه کن شدن ظلم مؤثر واقع نشود.[5]

از
مجموع این فتاوی به روشنی بدست می آید در مسأله امر بمعروف و نهی از منکر توجه به
تمامی ابعاد و زوایای موضوع یک امر حتمی و الزامی است و در صورتی که موارد از
مواردی باشد که در دید شاعر مقدس اسلام از اهمیت بالاتری برخوردار است و هیچ موقع
حاضر به ترک آن نمی باشد در این صورت انسان موظف است در تأمین نظر شارع از هر نوع
امکانات بهره برداری کرده تلاش نماید ولو اینکه ممکن است یکسری مشکلاتی هم بوجود
آید که این مشکلات در میدان مقایسه با تأمین نظر شارع مقدس مهم نبوده و قابل صرف
نظر کردن است و به بعضی از آنها اشارت شد. و علاقمندان می توانند به کتابهای مفصل
تر مراجعه نمایند.

آداب
و شرایط آمرین به معروف و ناهین از منکر

یکی
از مسائلی که فوق العاده مهم است وشاید در مقام مقایسه از خیلی مسائل گذشته که به
طور اجمال مورد تحلیل قرار گرفت مهم تر می باشد آداب و شرایطی است که دست
اندرکاران فریضه بزرگ امر بمعروف و نهی از منکر باید داشته باشند و همه آنها را
مراعات نمایند زیرا که هدف از امر بمعروف این است مردم با این فرهنگ خو گرفته و با
مفاهیم خیر و معروف خو بگیرند و از مفاهیم منکر و ضد ارزش هم مأنوس گردیده و از
آنها بپرهیزند و لذا گفته شده است«کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم».[6]
مردم را وقتی که می خواهید به سوی خیر دعوت کنید م از آنان انتظار دارید درکارهای
خوب و خیر پیشقدم بوده و از سبقت گیرندگان نیکی ها و حسنات باشند تنها با لفظ و
زبان آنان را به سوی خیر نخواهید بلکه از طرق دیگر استفاده کنید.

در
عمل اسوه و الگوی خوبی ها و خیرات شوید تا آنان از این طریق به سوی کارهای خوب
تشویق گردیده و از اعمال ناپسند اجتناب نمایند سرّ این دستور العمل این است که
انسان تحت تأثیر قانون محاکات و قانون عمل و عکس العمل قرار دارد اگر مشاهده نماید
افرادی که داعیه امر به معروف و نهی از منکر دارند و انتظار و توقع از دیگران
دارند آنان نیز در این میدان از دیگران پیشی گرفته و کارهای نیک را انجام دهند و
در مرأی و منظر دیگران خود را پایبند به آنها نشان دهند تا طبق قانون محاکات
ناظران بامور هم از آنان تقلید نمایند تقلید در این قبیل موارد نه تنها مذموم نبوده
بلکه ممدوح هم هست و نوعی ارائه الگو و مدل برای انتخاب خط مشی ندگی هم هست و
تأثیر این معنا در تشویق جامعه و تحریک افراد برای انجام کارهای نیک و دوری از
اعمال زشت کمتر از گفتار تنها نبوده بلکه بیشتر هم هست مضافاً بر اینکه اگر
گویندگان جامعه و عالمان اسلامی خودشان بگفتار خود عامل نباشند، از زهد بگویند،
اما در عمل مرفه و مترف باشند، از ساده زیستی سخن بسرایند لیکن مظهر تجمل گردند،
از عدالت حرف بزنند اما مصداق ظلم و خلاف عدالت باشند، از اخوّت و ارزشهای دینی دم
بزنند لیکن خودشان مظهر خلق ها و خوی های منیِت و کیش شخصیت و عقده باشند و خود
محوری را ملاک قضاوت ها و مدحها و نقدها قرار دهند و و… چگونه می توانند انتظار
حرکت درست و صحیح از مردم عادی داشته باشند. آیا دعوت چنین افرادی جز بی اعتمادی
مردم نسبت به ارزشهای الهی و انسانی اثر دیگری خواهد داشتم؟ آن کسی که دم از قانون
می زند خودش باید مظهر پایبندی به قانون باشد تا دیگران هم در عمل پایبندی خود به
قانون را اظهار کنند. چرا در معارف اسلامی گفته شده است رهبران الهی از تمام جهات
و از حیث های گوناگون و به طور همیشه باید از دیگران یک سر و گردن بالاتر باشند تا
بتوانند الگوی خوبی برای همگان باشند. بنابراین آمران بمعروف و ناهیان از منکر
خودشان طوری باید باشند که عملشان و رفتار و کردارشان ناظران را دعوت به خیر و
اجتناب از بدی ها و زشتی ها بنماید و بهانه و نقطه ضعفی بدست دیگران ندهد برای
اهمیت  موضوع از زبان اسوه اسوه ها و امام
عالمان و آزادگان مولی علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان آن امام مطلب را پی
می گیریم:

1-طلحه
بن زید از امام صداق علیه السلام از تفسیر این آیه کریمه سؤال می کند که قرآن چنین
می فرماید: «قلما نسوا ما ذکروا به انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین
ظلموا بعذاب بئیس بما کانوا یفسقون».[7]
زمانی که مردم آن مطالب و دستوراتی که به آنه تذکر داده بودیم و در اختیارشا گذشته
بودیم فراموش کردن آنان که از بدی ها جلوگیری می کردند و نهی از منکر می نمودند
آنها را نجاتشان دادیم و اما کسانی که ظلم می کردند و مرتکب ستم و کارهای زشت می
شدند مورد مؤاخذه قرارشان دادیم و به عذابی سخت و خطرناک بعلت فسق و کارهای بدشان
گرفتارشان ساختیم.

امام
صادق علیه السلام در پاسخ وی چنین بیان کردند:

آنان
سه گروه بودند گروهی از آنان دیگران را وادار به انجام کارهای خوب کردند و خودشان
نیز عمل بگفتارشان نمودند و آنان نجات یافتند و گروهی مورد امر قرار گرفتند لیکن
خودشان عمل به فریضه امر به معروف نکردند و دیگران را امر بکارهای خیر نکردند
اینان مورد غضب خدای جهان قرار گرفتند مانند ذره در آمدند و مسخ شدند. و گروهی
دیگر نه امر بمعروف کردند و نه خودشان عمل کردند نابود گردیدند.[8]

 از این حدیث شریف بوضوح بدست می آید که اگر آمر
بمعروف بخواهد از عذاب الهی رهایی یابد کمال همسوئی و هماهنگی میان عمل و گفتار و
کردار و سخن ضرورت داشته  و لازم است.

2-در
حدث دیگری از امام سجاد علیه السلام آمده است:

منافق
کسی است که دیگرن را نهی از منکر می نماید اما خود مرتکب آن می شود و دیگران را
تشویق به کارهای خیر می نماید و از آنان می خواهد کارهای خوب را انجام دهند لیکن
خود به آن عمل نمی کند و ترک می نماید.[9]

3-در
حدیث دیگری از امام متقیان علی علیه السلام چنین نقل می نماید:

کسی
که داعیه رهبری دارد و از دیگران توقعات و انتظار دارد و در صدد تذکر دادن و امر
به معروف و نهی از منکر در می آید قبل از شروع به دیگران از خود باید آغاز کند و
قبل از آن که دیگران را تعلیم نماید خود را باید مورد تعلیم قرار دهد و قبل از
آنکه با سخن و گفتار دیگران را بخواهد بسازد و تربتی کند از طریق سیره و رفتار و
کردار شیوه زندگی به تربیت دیگران شروع نماید و آن کسی که معلم خویش است و آموزگار
خودش می باشد سزاوارتر است باکرام و اجلال و تکریم از آموزگارانی که دیگران را
تعلیم می نمایند و تربیت می کنند.[10]

آری
اگر انسان در جامعه می خواهد نقشی در تعلیم و تربیت ایفاء نماید و یا آنانی که در
جامعه خودشان را متصدی این امر مهم می دانند باید بیش از آن که با گفتار دیگران را
به سوی خیر دعوت کنند عملشان داعی به خیر و نیکی ها باشد. در دید امام علی علیه
السلام کلیه کسانی که در جامعه اسلای در معرض تصدّی مسئولیتی قرار دارند و یا در
معرض رهبری جامعه قرار دارند و یا در معرض اداره کارهای اجرائی نظام قرار دارند و
یا بعنوان روحانی متشخص خودشان را معرفی می نمایند که نشان دهنده نوعی تعیّن و
موقعیت اجتماعی و معنوی و یا سیاسی می باشد. قبل از آنکه خود را در معرض چنین امری
قرار دهند موظف هستند به خود بپردازند و از خود شروع نمایند و کسی خود را نساخته
است و از ریاست و مقام خوشحال است و لذت می برد چگونه می تواند در برابر دامهای
دشمن و هواهای نفسانی و القائات شیطانی خود را حفظ نماید.

بنابراین
یکی از مهمترین آداب و شرایط آمرین بمعروف و نهی کنندگان از منکر این است که خود
آنان مظهر کارهای خیر و دوری از اعمال و کارهای بد و زشت باشند تا با یگانگی کردار
و رفتار و گفتارشان بهترین سند و دلیل را برای صدق و حقانیت دعوتشان ارائه دهند و
تمام بهانه های سرپیچی و تخلف را از معاندان و عاصیان بگیرند.

4-
در احادیث معراج آمده است رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله چنین فرمودک

در
آن شبی که مأموران الهی مرا به آسمان بردند گروهی از امت خویش را دیدم که لبان
آنان را با مقراض و قیچی های آتش می برند و بدور می اندازند از جبرئیل (ع) سؤال
کردم با جبرائیل اینان کی هستند در پاسخ فرمودند اینها خطیبان امت تو هستند مردم
را به کارهای خیر دعوت خیر دعوت می کننتد و امر به نیکی می نمایند اما از خود
غافلند و خود را فراموش کرده اند و اینان کتاب خدا را می خوانند لیکن در آن فکر
نمی کنند و مفاهیم آن را مورد تعقل قرار نمی دهند.[11]

احادیث
در این زمینه آن قدر فراوان و زیاد است ما در این فراز به همین تعداد بسنده می
نمائیم و به آداب و شرایط دیگر می پردازیم.

ادامه
دارد

 



[1] و2
و 3-
تحریر الوسیله – ج1 ص472-473 مسائل 6-7-11.

/

مبانی رهبری در اسلام

مبانی
رهبری در اسلام

حجه
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

قسمت
سی و سوم     

انتقادهای
سیاسی سازنده

در
مقاله قبلی در ادامه بحث از انتقادهای سیاسی سخن به دو سدله قابل بررسی رسیدک یکی
راه تشخیص انتقاد سازنده و جداسازی آن از انتقاد ویرانگر و دیگری سیره پیامبر اسلام
و امام علی صلوات الله علیهما در ایام حکومت با منتقدین و اینک پاسخ به این دو
سؤال:

شرایط
انتقاد سازنده

اشاره
کردمی که انتقاد سازنده در نگاه ابتدایی تفاوتی با انتقاد ویرانگر ندارد، در هر
دو، منتقد نقاط ضعف فرد یا جامعه و نظام سیاسی حاکم را مطرح می کند، در هر دو،
انتقاد کننده اظهار نصیحت و خیرخواهی می نمایدف در هر دو، سودجویی و فرصت طلبی خود
را تکذیب می کندو…

بنابراین
چگونه می توان تشخیص داد که انتقاد کننده سیاسیف در واقع خیر جامعه را می خواهد یا
سود سیاسی خودرا؟ و بالاخره راستگو است و یا فرصت طلب و دروغگو؟!

در
احادیث اسلامی علائمی برای ناصح حقیقی و نیز شرایطی برای آمر به معروف و ناهی از
منکر ذکر شده است که با ملاحظه آنها تشخیص انتقاد سازنده چندان مشکل نیست.

1-سلامتی
اخلاقی

یکی
از اساسی ترین موانع انتقاد سلام و سازنده بیماری های اخلاقی است.

مثلا
کسی که به بیماری حسد مبتلا است اصولا نمی تواند خیرخواه دیگری و دیگران باشد، او
می خواهد به هر شکل و با هر بهانه رقبای سیاسی خود را از میدان بیرون کند هرچند
بداند که بیرون کردن رقبا، موجب به صحنه آمدن او نمی شود! از چنین بیماری، انتظار
انتقاد سیاسی سالم، انتظاری نابجا است.

در
همین رابطه امام صادق علیه السلام می فرماید:

«النصیحه
من الحاسد محال».[1]خیرخواهی
از انسان حسود ممکن نیست.

سیار
بیماری های اخلاقی مانند: خود خواهی، خودپسندی، استبداد، استکبار و ریاست طلبی،
نیز برهمین منوال سلامتی انتقاد را سلب می کند و موجب انحراف سیاسی می گردد.

ریشه
یابی رواین انتقادات سیاسی گروهکهای وابسته به بیگانه، از جمهوری اسلامی ایران به
سادگی نشان می دهد که عامل اصلی انتقاد و اعتراض آنها انحرافات اخلاقی آنها است.

بنابراین
کسی می تواند خیرخواه جامعه باشد و با انتقادات سازنده سلامتی و سعادت جامعه را
تأمین نماید که خود به بیماری های اخلاقی خصوصاً خودخواهی و ریاست طلبی مبتلا
نباشد.

این
حقیقت را حضرت عیسی علیه السلام ضمن یک مثل بسیار زیبا بیان کرده و می فرماید:

«الدینار
داء الدین و العالم طبیب الدین فاذا رأیتم الطبیب یجر الداء الی نفسه فاتهموه و اعلموا
انه غیر ناصح لغیره».[2]

پول
پرستی بیماری دین است و دانشمند طبیب دین، بنابراین هنگامی که ملاحظه کردید، طبیب
بیماری را به سوی خود می کشد او را در طبابت متهم کنید و بدانید که او نمی تواند
ناصح و خیرخواه دیگری باشد.

دانشمندان
متعهد در واقع اطباء معنوی جامعه هستند که برای تأمین سلامتی آن، با میکربهایی که
جامعه را فاسد و بیمار می کنند مبارزه می نمایند، یکی از خطرناکترین میکربهایی که
جامعه را بیمار می کند و به فساد و تباهی می کشاند میکرب پول پرستی و رفاه طلبی
است و طبیب معنوی جامعه نمی تواند خود مبتلا به این بیماری باشد، این نوع بیماری
طبیب روحانی جامعه، علامت عدم صداقت او است.

باری
دنیا زدگی یکی از نخستین معیارهایی است که با آن می توان میزان صداقت و خیرخواهی
منتقدین سیاسی را سنجید.

2-آگاهی

یکی
دیگر از عوامل اصلی عیبجویی و انتقاد ناسالم جهل است، جاهل چون نسبت به دلیل و علت
آنچه از دیگری و دیگران صادر می شود آگاه نیست و موانع و مشکلات آنها را نمی داند
به محض این که کاری را مطابق با سلیقه و تشخیص خود ندیدف زبان به انتقاد و عیبگویی
می گشاید بدون این که شرایط، مقتضیات و موانع کار را ملاحظه کند.

امام
علی علیه السلام در این باره می فرماید:

«من
جهل شیئاً عابه».[3]

کسی
که نسبت به چیزی آگاه نیست، از آن انتقاد می کند.

«من
قصر عن معرفه شیء عابه».[4]

کسی
که به شناخت چیزی نرسد،آنرا مورد انتقاد قرار می دهد و براین اساس ریشه بسیاری از
دشمنی ها از دیدگاه امام، جهل است:

«الناس
اعداء ماجهلوا».[5]

مردم
«در واقع» دشمنان چیزهایی هستند که آنها نمی شناسند. و اگر روزی بشر تصمیم بگیرد
که براساس آگاهی و علم انتقد کند و دوستی و دشمنی نماید، اکثر قریب به اتفاق
انتقادهای ناسالم از جامعه زدوده می شود و دشمنی ها تبدیل به دوستی می گردد.

خداوند
متعال در پاسخ به انتقاداتی که در عصر بعثت به قرآن و اسلم می شد به هیم نکته مهم
اشاره می کند:

«بل
کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه».[6]

بلکه
آنان چیزی را تکذیب می کنند که احاطه علمی بدان ندارند. در رابطه با انتقادات
سیاسی که موضوع بحث ما در تبیین مبانی رهبری است، یکی از شرایط اصلی انتقاد
سازنده، آگاهی و شناخت درست انتقاد کنده از ضعفهای موجود، علل و عوامل آنها، موانع
برخورد با آنها، تنگناها و مشکلات اجرایی است؛ بدون این شناخت، اسلام اجازه انتقاد
نمی دهد و در این راستا یکی از شرایط قطعی امر به معروف و نهی از منکر از نظر
اسلام،شناخت صحیح معروف و منکر است و بدون این شناخت، نه تنها امر به معروف و نهی
از منکر واجب نیست بلکه حرام و ممنوع است.

3-استفاده
از روش های سالم

روش
انتقاد نیز از اموری است که در سلامتی و سازندگی آن نقش مهمی ایفاء می کند، تنها
حق بودن انتقاد برای سازنده بودن آن کافی نیست،بلکه ارائه آن به ورت مناسب نیز از
شرایط اصلی و سرنوشت ساز است.

استفاده
از روشهای نادرست نه تنها فائده و سازندگی را از انتقاد سلب می کند و در رفع نوقص
و ضعف های فرد یا جامعه اثری ندارد، بلکه دردی بر دردها می افزاید و انتقاد را به معنای
واقعی کلمه، ویرانگر می نماید.

مقصود
از روش انتقاد، طریقه ای است که منتقد برای طرح انتقاد انتخاب می کند، مانند نوع
برخوردف نوع لفظ و جمله بندی، شرایط زمان و مکان و مخاطب و…

مثلا
برخورد علنی و انتقاد در حضور دیگران جز در موارد استثنایی از نظر اسلام به طور
اصولی مذموم است و استفاده از روش ناسالم محسبو می شود.

امام
علی علیه السلام در این باره می فرماید:

«نصحک
بین الملاء تقریع».[7]

نصیحت
تو در حضور دیگران در واقع کوبیدن و بی حیثیت کردن مخاطب است.

در
روایت دیگری امام عسگری علیه السلام می فرماید:

«من
وعظ اخاه سرّاً زانه و من عظه علانیه شانه».[8]

کسی
که در پنهان برادر دینی خود را موعظه کند «و ضعف های او را به او تذکر می دهد» او
را می آراید و در مقابل کسی که به طور علنی او را نصیحت نماید موجب زشتی و بی
آبرویی او می گردد.

همچنین
برخورد تند و خشن، بکار بردن الفاظ زشت و تحقیر آمیز، و انتخاب شرایط نامناسب برای
طرح انتقاد، استفاده از روش های ناسالم محسوب می گردد.

جمع
بندی آنچه درباره شرایط انتقاد سازنده از نظر خوانندگان گرامی گذشت در دو سخن زیبا
از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله درباره «علائم ناصح» و «شرایط امر به معروف و
نهی از منکر» آمده است:

درباهر
ویژگیهای انتقاد سالم می فرماید:

«اما
علامه الناصح فأربعه یقضی بالحق و یعطی الحق من نفسه و یرضی للناس ما یرضاه لنفسه
و لا یعتدی علی أحد».[9]

نشانه
ناصح حقیقی چهار چیز است: به حق داوری کند، درباره خود نیز حق را رعایت کند، برای
مردم بخواهد آنچه برای خود می خواهد و بر هیچ کس تعدّی نکند.

و
درباره شرایط آمر به معروف و ناهی از منکر می فرماید:

«لا
یأمر بالمعروف و لا ینهی عن المنکر الا من کان فیه ثلاث خصال: رفیق بما یأمر به،
رفیق فیما ینهی عنه، عدل فیما یأمر به، عدل فیما ینهی عنه، عالم بما یأمر به،عالم
بما ینهی عنه».[10]

جز
کسانی که دارای این ویژگی ها هستند حق امر به معروف و نهی از منکر ندارند: رفق و
مدارا در امر و نهی، عدل و داد در آنچه بدان امر می کند و یا نهی می نماید، شناخت
کفای در زمینه آنچه بدان فرمان می دهد و یا باز می دارد.

در
این جمع بندی نکاتی مورد عنایت است که شرح آن از حوصله این مقاله و فرصت نگارنده
خارج است، خواننده عزیز خود رد این نکات تأمل خواهد فرمود.

ادامه
دارد

 



[1] بحار الانوار- ج78 ص80.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته
ها و نوشته ها

کریم
و لئیم

امام
صادق علیه السلام فرمود:

بین
سلمان فارسی ومردی، نزاع روی داد. آن مرد رو به سلمان کرده گفت: تو کی هستی و چه
قدرتی داری؟

حضرت
سلمان پاسخ داد: اما آغاز من و آغاز تو، بیش از یک نطفه نبوده است و در پایان
زندگانی نیز هر دو، دو مردار گندیه خواهیم بو. و اما روز قیامت که ترازوها نصب می
شوند، هرکس اعمال خیرش سنگین شد، او کریم و بزرگوار است و هرکس کارهای شرّش سنگین
گردید، او لئیم و پست خواهد بود.

مطبخ
دیروز و امروز عمرو لیث

بعد
از آن که کار عمر و لیث صفاری بالا گرفت، خیال دست اندازی و تصرف مملکت  آل سامان نمود و با هشتاد هزار سپاه قصد آن
مملکت کرد. امیراسماعیل سامانی نیز با دوزاده هزار سوار- که چندان زین و برگ درستی
نداشتند- خود را آماده دفاع کرد. چون جنگ درگرفت،اسب عمرو سرکشی کرده و عنان را از
دستش ربوده و او را در میان گروه دشمن برد. امیراسماعیل دستور دا او را زنجیر
نهادند و به دست یکی از لشکریان به زندانش افکند.

عمرو
که بسیار گرسنه بود از پاسبان نگهبان، خوردنی خواست. آن سپاهی پاره ای گوشت و قدری
آب و نمک در سطلی که به اسب ابت می دهند به او داد تا برای خود طبخ نماید. عمرو در
همان خیمه، قدری زمین را کند و آتش برافروحت و سطل را روی آتش نهاد و منتظر پختن
شد. در حالی که ملتفت نبود سگی داخل خیمه رفت و سر را به درون سطل برد. دهانش
بسوخت سر را به عقب برد، پس دسته آن سطل به گردنش آویزان شد. با سطل به بیرون خیمه
دوید.

عمرو
قاه قاه بخندید. پاسبان به او گفت: جای آن دارد که از اندوه جانت به در آید نه
اینکه بر این سگ بیچاره بخندی. تو که خود را شهریار می دانستی امروز مانند دزدان،
غل برگردن در این گوشه گرفتاری، چگونه تو را با این حلات، خنده آید؟!

عمرو
پاسخ داد: ای برادر! خنده من ازب روی لاابالی گری است، بلکه به بی اعتباری روزگار
می خندم،  چه اینکه دیورز همی وقت،
خوانسالار من به عرض رسانید که هزار و پانصد شتر برای حمل آشپژخانه کم است و مطبخ
را نتواند حمل نمود. من دویست شتر دیگر امر نمودم که برای حمل لوازم مطبخ به او
بسپارند و از این خندیدم که دیروز هزار و پانصد شتر برای حمل مطبخ من کفایت نمی
کرد و امروز سگی به سهولت آن را حمل نمود.

بهتر
و بدتر

رسول
اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

1-هیچ
فقری بدتر از نادانی نیست.

2-هیچ
ثروتی بالاتر از عقل نیتس.

3-
هیج تنهائی وحشت انگیزتر از خودپسندی نیست.

4-هیج
عقلی بهتر از تدبیر نیست.

5-هیج
تقوائی مانند بازداشتن خویشتن از حرام و سخنان بیهوده نیست.

6-هیچ
شرفی بالاتر از حسن خلق نیست.

7-هیچ
عبادتی مانند اندیشیدن و تفکر نیست.

دو
ریال دعا

خانم
بیماری دو ریال به گدا داد و گفتک این را بگیر و برای سلامتی من دعا کن!

گدا
نگاهی به دو ریالی و نگاهی به سر و صورت آن خانم انداخت و گفت:

رنگ
و رویت خیلی پریده. گمان نمی کنم دو ریال دعا دردت را دوا کند!

شمع
طور

ز
روی گرم تو خورشید حشر نور گرفت

                قیامت از لب چون پسته تو، شور
گرفت

نقاب
شرم چو از روی آتشین برداشت

                کلیم دست به رخسار شمع طور گرفت

«صائب
تبریزی»

عقل
و مال و صبر

نوشته
اند که انوشیروان بر در بارگاهش نوشت: در خانه شاهان نیاز به سه چیز دارد: عقل و
مال و صبر.

یکی
از حکیمان که بدانجا می گذشت، زیر آن نوشته نگاشت: هر که یکی از این سه داشته
باشد، نیاز به در کاخ شاهان ندارد.

خبرش
را به انوشیروان دادند، گفت: زه! چه نیکوگفتاری! و دستور داد آن نوشته بزدایند.

قطع…
وصل

گرچه
در دیه تر جای تو نتوان کردن

                به همین قطع تمنای تو نتوان کردن

وصل
را گرچخ به کوشش نتوان یافت ولی

                هجر را مانع سودای تو نتوان کردن

«محتشم
کاشانی»

چهار
روز مهلت

شخصی
نزد خلیفه بغداد رفت که من پیغمبرم. خلیفه گفت: معجزه تو چیست؟

گفت:
هرچه اراده کنی.

گفت:
تخم خربزه را بکار که فی الفور سبز شود و گل کند و خربزه دهد

گفت:
مرا چهار روز مهلت ده، گفت: مهلت نیست.

گفت:
ای بی انصاف! خدای عزوجل را با وجود قدرت کامله اش، چهارماه مهلت می دهی تا خربزه
می رساند و مرا چهار روز مهلت نمی دهی؟!

دعا،
نیرومند ترین انرژی

الکسیس
کارل می گوید:

دعا
کردن تنها عبادت نیست بلکه همچون تشعشعی است که از روح شخص دعا کننده برمیخیزد که
نیرو مندترین شکل انرژی است که شخص می تواند تولید کند. تأثیر دعا بر روح و جس
آدمی، به آن اندازه قابل اثبات است که تأثیر غذهّهای ترشح کننده بدن. نتایج آن را
می توان از راه افزایش کارآمدی بدن،بزرگتر شدن نیروی فکری، زیادتر شدن طاقت اخلاق
و عمیق تر شدن فهم آدمی از واقعیت هائی که با روابط بشری همراه است، اندازه گرفت.

نصیحت
باد است!

ما
خراب غم و خمخانه زمی آباد است

                ناصح از باده  سخن کن که نصیحت باد است

خیز
و از شعله می اتش نمرود افروز

                خاصه اکنون که گلستان، ارم شیدا
است

«یغمای
جندقی»

امر
من زنده بودم…

«روبس
پیر» یکی از انقلابیون معروف فرانسوی بود که باعث اعدام عدّه بسیار زیادی از
مخالفین خود گردید. ولی سرانجتم خود او نیز محک.م به مرگ شد و سرش بوسیله گیوتین
از تن جدا گردید.

یکی
از سیاستمدارانی که به طرز معجزه آسائی توانسته بود از تیغه گیوتین او جان سالم به
در برد، پیشنهاد داد روی سنگ قر او،این جمله را حک کنند:

«ای
عابر! بر مرگ من گریه مکن، زیرا اگر من زنده بودم، تو مرده بودی!»

(هزار
و یک حکایت تاریخی)

افسوس

از
گلشن دل نصیب من خار رسید

                و زجان به لب رسیده تیمار رسید

افسوس
که آفتاب عمرم ناگاه

                در بی خبری بر سر دیوار رسید

«عطار
نیشابوری»

 

/

حوادث سال اول هجرت

درسهائی
از تاریخ تحلیلی اسلام

حوادث
سال اول حجرت-13

قسمت
پنجاه و چهارم

حجه
الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

وقات
اسعتد بن زراره

در
این سال چندتن از بزرگان مسلمانان و اصحاب معروف رسول خدا صلی الله علیه و آله و
همچنین چند تن از سرشناسان کفار و مشرکین از دنیا رفتند که ذکر آنها خالی از فایده
نیست.

اما
اصحاب رسول خدا یکی اسعدبن زراره بود که به گفته واقدی در ماه نهم هجرت رسول خدا
از دنیا رفت[1] و به
گفته بزرگان اهل تاریخ و حدیث نخستین مردی بود که از مردم شهر یثرب و انصار مدینه
به مکه آمد و به دست رسول خدا (ص) مسلمان شد، [2]و
اسلام را به مدینه آورد و این ماجرا سه سال قبل از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه
بود، و ما شرح ماجرا را که داستانی جالب و خواندنی بود از روی کتاب اعلام الوری
طبرسی (ره) در مقالات گذشته به تفصیل نقل کردیم، چنانچه داستان فداکاریخای او را
در آوردن منصب بن عمیر به مدینه و پذیرایی از وی و همکاری های بی دریغ و او را با
مصعب در نشر اسلام در مدینه مشروحاً ذکر کرده ایم.

وی
در بیعت عقبه های سه گانه نیز حضور داشت و همان کسی است که رسول خدا او را به
عنوان «نقیب» برای قبیله بنی النّجار منصوب کرد، و چون از دنیا برفت قبیله مزبور
نزد رسول خدا(ص) آمده گفتند: نقیب ما از دنیا رفت، اکنون برای ما نقیبی دیگر منصوب
فرما! و رسول خدا (ص) به آنها فرمود: شما دائیهای من هستید[3]و
از این پس من خود نقیب شما خواهم بود. که این بب افتخار و مباهات قبیله مزبور
گردید. و در تاریخ طبری آمده است: چون اسعد بن زراره که کنیه اش «ابوامامه» بود از
دنیا رفت رسول خدا (ص) فرمود: «بئس المیت ابوامامه لیهود و منافقی العرب، یقولون:
لوکان محمد نبیاً لم یمت صاحبه و لا املک لنفسی و لا لصاحبی من الله شیئاً».[4]

یعنی
مرگ ابوامامه حادثه بدی بود، زیرا یهود و منافقان عرب گفتند: اگر محمد پیامبر بود
صاحب او نمی مرد، در صورتی که من نه برای خودم و نه برای صاحبم در پیشگاه خدا مالک
و صاحب اختیار چیزی نیستم!

و
اسعد نخستین کسی است که به گفته ابن اثیر و دیگران نماز جمعه یا نماز جماعت را در
مدینه اقامه کرد[5]و
نخستین کسی است که او را در قبرستان بعیغ دفن کردند.

و
دیگر کلثوم بن هدم بود[6]
و او همان کسی است که رسول خدا (ص) هنگام هجرت و ورود به محله قباء به خانه او
وارد شد و او مردی سالمند و محترم بود که ازآن پس به «صاحب رسول الله» معروف شد،
چنانچه علی بن ابی طالب(ع) و خبّاب بن ارت و مقداد نیز در ماجرای هجرت خود به
مدینه بر او وارد شدند و به گفته عموم مورخین کلثوم بن هدم نخستین کسی است که از
مسلمانان پس از مرگ اسعد بن زراره بود. البته بد نیست بدانید یکی از مسلمانان
مدینه که قبل از این دو از دنیا رفت«براء بن معرور» بود. ولی از آنجا که رحلت او
یک ماه پیش از آمدن رسول خدا به مدینه یعنی در ماه صفر آن سال اتفاق افتاد، از
اینرو وقات او جزء حوادث سال اول در کتابهای تاریخی ذکر نشده، تنها سمهودی در کتاب
«وفاء الوفاء»مرگ او را جز حوادث سال اول هجرت ذکر کرده است.[7]
و به هر صورت براء بن معرور از کسانی است که از آغاز پذیرش اسلام بنا به برداشت و
اجتهاد خود، به سوی کعبه نماز می خواند تا در سفری که به مکه خدمت رسول خدا (ص)
رسید آن حضرت به او دستور دادند تا رسیدن دستور الهی به سوی بیت المقدس نماز
بخواند، و او نیز تا هنگام مرگ خود به همین دستور عمل کرد، ولی هنگام مرگ دستور
داد بدنش را رو به کعبه دفن کنند.

و
اما از مشرکان مکه نیز یکی ولیدبن مغیره و دیگری عاص بن وائل سهمی است که در این
سال در مکه از دنیا رفتند.

مرگ
ولید بن مغیره

ولید
بن مغیره –پدر خالد و عموی ابوجهل [8]
– یکی از بزرگان نامی و متفکران و دانشمندان قریش در زمان جاهلیت به شمار می رفت،
و مردم مکه در اختلافات و مشکلات خود و بلکه شاعران مشخور عرب، داوری کارها و
اشعار خود را به نزد او می بردند و هرچه را او انتخاب می کرد یا نظر می داد همگان
می پذیرفتند، و در روایات آمده که او را «ریحانه قریش» می گفتند[9]
و در داستان تجدید بنای کعبه ماجرائی از او نقل کردیم که از آن نیز درایت و نفوذ
کلمه او درمیان مردم مکه معلوم می شود.

او
همان کسی است که مفسران در تفسیر آیه شریفه «و قالوا لو لا نزّل هذا القرآن علی
رجل من القریتین عظیم»[10]
گفته اند: منظور از این دو قریه مکّه طائف است و منظور از مرد بزرگ مکه همین ولید
بن مغیره است، چنانچه منظرو از مرد بزرگ طائف عروه بن مسعود ثقفی است.[11]

و
روی همین جهت بود که خود او نیز می پنداشت مهبط نزول وحی الهی و مصب پیامبری نی
روی ارزشها و معیارهای مادی و دنیوی است، و به خاطر همین پندار باطل بود که گفته
اند نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: «و الله لو کانت النبوه حقّا لکنت اولی بها منک
لاننی اکبر منک سنا و اکثر منک مالا».[12]

یعنی
به خدا سوگند اگر نبوت و پیامبری حق باشد، من از تو شایسته تر بدان هستم، زیرا من
از تو بزرگتر و مال و ثروتم بیشتر است. چنانچه گفته اند شأن نزول آیات سوره مبارکه
مدّثر «… ذرنی و من خلقت وحیدا، و جعلت له مالا ممدوداً و بنین شهودا و مهدت له
تمهیداً…».[13] نیز
همان ولید است که گته اندک این آیات به دنبال ماجرایی نازل شد که پیش از این در
حوادث سالهای اول بعثت رسول خدا (ص) بدان اشاره کرده ایم که مورخین نوشته اند یکی
از اقدامهائی که مشرکین قریش برای جلوگیری از تبلیغات رسول خدا(ص) و خنثی کردن آن
کردن این بود که نزد ولید بن مغیره آمده و چاره کار را از او خواستند و گفتگوئی
میان آنها و ولید انجام شد که ما تفصیل آنرا- که جالب و خواندی است- در مقالات
گذشته نوشته ایم، بدانجا مراجعه شود.[14]

 و از اشعاری که از امیرالمؤمنین (ع)نقل شده به
دست می آید که وی علی علیه السلام را نیز مورد تهدید خود قرار می داد تا دست از
یاری رسول خدا (ص) بردارد، و آن اشعار طبق روایت دیوان آن حضرت این گونه است:

یهدّدنی
بالعظیم الولید            فقلت انا بن
ابیطالب

انا
ابن المبجل بالابطحین         و بالبیت من
سلفی غالب

فلا
تحسبنی اخاف الولید        و لا اننی عنه
بالهائب

فیا
ابن المغیره انی امرؤ         سموح الانامل
بالقاضب

طویل
اللسان علی الشائبین   قصیر اللسان علی
الصاحب

خسرتم
بتکذیبک  للرسول       تعیبون ما لیس بالعائب

و
کذبتموه بوحی السماء         الا لعنه الله
علی الکاذب[15]

باری
اهل تاریخ نوشته اند:

هنگامی
که مرگ ولیدبن مغیره فرا رسید سخت بی تابی می کرد و می گریست! ابوجهل بدو گفت: عمو
جان سبب بی تابی و جزع تو چیست؟ ولید گفت: به خدا سوگند از مرگ بی تابی نمی کنم
ولی ترس آن را دارم که آئین ابن ابی کبشه (محمد صلی الله علیه و آله) پیشرفت کرده
و گستره شود! اوبسفیان که در آنجا حاضر بود گفت: نترس و بیم به خود راه مده، من
ضمانت می کنم که نگذارم این کار انجام شود.[16]
که باید گفت: ابوسفیان تا پایان عمر ننگین خود به خاطر این ضمانتی که کرده بود، چه
در لباس شرک و کفر، و چه در لباس اسلام و دوران تظاهر به اسلام، تلاش خود را کرد
ولی نتوانست کاری انجام دهد و اسلام گسترش یافت و گویا خبر این ضمانت و تعهد را به
اعقاب و دودمان کثیف و جنایتکار خود نیز داده و منتقل کرده بود که آنها نیز پیوسته
تلاش کردند تا آثار رسول خدا (ص) را محو کرده و دین اسلام را از بین ببرند، و در
این راه چه جنایاتی که نکردند و چه مردان بزرگ و شریفی را که نکشته و چه خون های
پاکی را که نریختند و کاری جز ننگ و نفرین برای خود به جا نگذاردند… و هیچ گاه
از دل به اسلام و رسول خدا (ص) ایمان نیاوردند که شرح آن را در مقالات گذشته در
مناسبت های مختلف ذکر کرده ایم و نمونه آن را در مقالات نخستین ما، یعنی آنجا که
سخن از معیارهای اصیل برای استفاده صحیح از تاریخ اسلام به میان آمده می توانید
بخوانید، و ماهیت پلید و کثیف این شجره خبیثه را ملاحظه کنید.[17]
و یا در تاریح زندگانی امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام که نوشته ایم به تفصیل
مطالعه کنید.

و
اما عاص بن وائل سهمی (پدر عمروعاص) او نیزاز دشمنان سرسخت و تکذیب کنندگان رسول
خدا (ص) و سران قریش بود که در همین سال اول هجرت در مکه بمرد. و او همان کسی است
که به گفته برخی از اهل تفسیر آیات زیر درباره او نازل شد:

«افرأیت
الذی کفر بآیاتنا و قال لاوتین مالا و ولداً، اطلع الغیب ام اتخذ عند الرحمن
عهدا…»[18] و
نیز از زمره کافرانی است که در سوره کافرون مخاطب آیات آن سوره قرار گرفتهف و از
زمره مستهزءان برسول خدا ات که در آیه «انا کفیناک المستهزئین»[19]
آمده.

و
بالاخره همان کسی است که برای دلخوشی مشرکان و دلداری هم کیشان خود به آنها می
گفت:

دل
خوش دارید که محمد «ابتر» است و آئین او پس از مردنش از میان می رود و خدای تعالی
در پاسخش سوره مبارکه کوثر را بر رسول خدا (ص) نازل فرمود.

ادامه
دارد

 



[1]
الاصبه ج1-ص50 و در اسدالغابه آمده که به بیماری خناق گلو از دنیا رفت.

/

زیارت امین الله علیه السلام

زیارت
امین الله علیه السلام

قسمت
سوم

آیت
الله محمدی گیلانی

شأن
نزول برائت از مشرکین در حج اکبر.

مأمور
شدن امیرالمؤمنین علیه السلام به اعلان برائت یوم النحر.

دین
حنیف اسلام شئون صلاح فرد و اجتماع را با قوانین عادله تنظیم فرمده، عهود و مواثیق
را با حرمت ویژه ای مورد مراقبت قرار داده تا آنجا که نقض آن را از اکبر معاصی
شمرده و پیمان شکن را لعن کرده است، و وفاء بعهد را اگرچه سبب تقوت منافع مسلمین
باشد، لازم شمرده است.

در
صورت بیم خیانت دشمن، اجازه اعتداء نمی دهد و آن را خیانت می داند مگر آنکه به
دشمن اعلام شود که عهد فیمابین ملغی است تا برابری حاصل شود.

وقتی
که ظروف و شروط اعلان برائت موجود گردد، اجراء آن لازم است.

باز
شدن پای آمریکا در خاورمیانه بوسیله سعودی ها و پدید  آمدن ظروف و شروط اعلان برائت، و قیام امام سره
به اجراء آن.

گفتیم
زیارت مراقد منوره انبیاء عظام صلوات الله علیهم و مشاهد مشرفه ائمه اطهار و
اولیاء علیهم السلام از جمیل ترین سیمای تولّی و تبرّی در حوزه تشریع است. و بعد
از حجّ اکبر که برائت از مشرکین و انقطاع عصمت بین اسلام و اشراک «در صورت وجود
ظروف و شرائط» به کیفیِّت اعلان و اجهار در آن مطلوب است، زیارت مراقد و مشاهد از
بهترین روش رای انقطاع عصمت بین اسلام و اشراک به کیفیت مذکور است.

طبری
در تفسیرش می گوید: «رسول الله صلی الله علیه و سلم بعد از فراغ از غزوه تبوک به
مدینه مراجعت فرمودند و اراده حجّ کردند و متدکر شدند که مشرکین در بیت الله
الحرام حاضر می شوند و عریاناً طواف می کنند، فرمودند دوست ندارم با چنین کیفیّتی
اداء حجّ کنم. مگر این کیفیّت زدوده شود».

ثقه
جلیل القدر جناب علی بن ابراهیم قمی «ره» در تفسیرش با سند از امام صادق علیه
السلام روایت می کند که فرمودند:

«این
آیه: «براءه من الله…» بعد از مراجعت رسول الله صلی الله علیه و آله از غزوه
تبوک سال نهم هجرت، نازل شد، فرمودند: رسول الله صلی الله علیه و آله بعد از فتح
مکّه مشرکین را در آن سال از حج منع نفرمودند و عادت عرب در حجّ بر این جاری بوده
که هرکس داخل مکه می شد و در جامه های خویش طواف می نمود، آن جامه ها امساک و
نگهداریش بروی حلال نبود و می بایستی آنها را صدقه بدهد، و بر این اساس، هرکس که
به مکه می آمد، جامه ای عاریه می نمود و در ان طواف می کرد سپس آن را بصاحبش رد می
کرد، و اگر عاریه و اجاره ممکن نمی شد جز یک جامه نداشت، عریاناً به خانه کعبه طواف
می نمود.

زنی
از عرب که سیمائی جمیل داشت، وارد مکه شد، جامعه ای به عاریه یا اجره طلب کرد،
مقدورش نگردید،مردم به وی گفتند: اگر در ثیاب خود طواف کنی، ناگزیر باید آنها را
تصدّق کنی، گفت: چگونه به تصدق دهم و حال آنکه برایم ثیابی جز آنها نیست!

ناچار
عریاناً به بیت طواف کرد و مردم مشرف به تماشای وی بودند، و او یکدست خویش را
برقبل و دست دیگرش را بر دبرش نهاده و این شهر را زمزمه می کرد:

الیوم
یبدو بعضه او کلّه            ما بدا منه
فلا احلّه

و
چون از طواف فراغت یافت، جماعتی او را خواستگاری کردند،گفت شوهر دارم، سیره رسول الله
صلی الله علیه وآله پیش از نزول سوره برائت این بود که با کسی قتالنمی فرمود مگر
آنکه او قتال کند، و با کسی محاربه نمی نمود مگر آنکه او اراده محاربه با حضترش
نماید، و این سیره رسول الله صلی الله علی وآله به پیروی از آیه کریمه:

«فان
اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و ألقوا الیکم السلم فما جعل الله لکم علیهم سبیلا» (النساء
/90)بود.

پس
بدین جهت رسول الله صلی الله علیه و آله با احدی کارزار نمی فرمودند و از آن
اجتناب و اعتزال می جستند تا آنکه سوره برائت نازل گردید و او را به قتل مشرکنی
امر فرمود خواه اعتزال کرده باشند یا نکرده باشند مگر آن طائفه ای که رسول الله
صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه باآنان معاهده بسته بود و مدت در آن تعیین
گردیده بود که از آن جمله صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو بوده اند، فقال الله
عزوجل:

«براءه
من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین فسیحوا فی الارض اربعه اشهر». و بعد
از گذشت این مدت چها ماه در هرجا که یافته شدند کشته می شوند. این مدت سیاحت «یعنی
مهلت مقرر امان» بیست روز از ذی الحجه و سه ماه: محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز
از ربیع الآخر بوده است.

چون
آیات سوره برائت نازل شد، رسول الله صلی الله علیه و آله آنها را به ابی بکر داد و
امر فرمودند که به سوی مکه عزیمت کند و در منی یوم النحر بر مخردم بخواند، و وقتی
که بوبکر به سوی مکه خارج شد، جبرئیل بر رسول الله صلی الله علیه و آله نازل
گردید، و عرض کرد: «یا محمد تأدیه برائت نمی شود مگر با مردمی که از خودت باشد.».

پس
رسول الله صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را به دنبال ابوبکر
فرستادند و در روحاء به او رسید و آیات را از وی گرفت و ابوبکر به رسول الله صلی
الله علیه وآله  مراجعه کرد و عرض کرد: یا
رسول الله آیا خدای تعالی درباره من چیزی نازل فرموده؟ رسول الله صلی الله علیه و
آله فرمودند: نه، خدایتعالی امرم فرمودند: که از جانب من اعلان برائت نمی کن مگر
خودم یا مردی که از من است» (انتهی کلام تفسیر علی بن ابراهیم)

در
تفسیر مجمع البیان از امام باقر علیه السلام روایت می کند: «امیرالمؤمنین علیه
السلام با شمشیر کشیده- یوم النحر در منی- خطبه خواندند فرمودند: هیچ عریانی نباید
به بتی طواف کند و یهیچ مشکری نمی تواند حج بجا آورد، و هر معاهده با رسول الله
صلی الله علیه وآله که مت دارد تا پایان آن مدت، معاهده محترم است و هر معاهده ای
که مدت ندارد، مدت آن همین چهارماه است».

و
ایضاً نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام سؤال کردند: «در ذی الحجه به چه چیز
مأمور شدی؟ فرمودند: به چهار چیز مأمور شدم که اعلام نمایم: نباید در کعبه غیر
مؤمن داخل گردد، و نباید عریان به بیت طواف کند، اجتماع مشرک با مؤمن بعد از امسال
حرام است و هرکه با رسول الله صلی الله علیه و آله معاهده مدت دار دارد، معاهده اش
تا پایان مدتش محترم است و آن کس که ندارد،تا چهار ماه مهلت دارد و روایت شده که
آن حضرت علیه السلام این خطبه را نزدیک جمره عقبه خواندند و از اول سوره برائت تا
سیزده آیه را بر مشرکین و مردم حاضر قرائت فرمودند در قرائت با صوت بلند ندا می
دادند «انّ الله بریء من المشرکین» (ج5 ص3و 4).

شأن
نزول برائت از مشرکین و اعلان انقطاع عصمت و امان بین اسلام و  شرک، نقض عهد و خیانت از ناحیه مشرکین نسبت به
عهد و میثاقی بود که در صلح حدیبیه با رسول الله صلی الله علیه و آله منعقد کرده
بودند، که تفصیل آن در کتب سیر و مغازی مسطور است.

دین
حنیف اسلام همانگونه که شئون صلاح و سعادت فرد را بیان فرموده است به شئون صلاح
جامعه و سعادت اجتماعی نیز اهتمام شدید دارد، و نظام حیات اجتماعی را با تقنین
قوانین عادلانه تنظیم کرده و از آن جمله، عهود و مواثیق را در بهترین شکلی مورد
احترام قرار داده است، و نقض عهود و مواثیق را از معاصی کبیره شمرده و میثاف شکن
را مورد لعنت گردانیده و استقامت برعهد را «اگرچه سبب تقویت منافع بر مسلمین باشد»
لازم دانسته است.

و
عهد شکنی را آنگاه تجویز نموده که معاهد مقابل، خیانت ورزد و آن را نقض کند یا
شواهد نقض، آشکار شود بگونه ای که موجب خوف خیانت و غافلگیری دشمن گردد و در این
حال نیز قبل از رد عهد به دشمن و اعلان آنان به واقع حال، اجازه اعتداء بر آنان را
نمی دهد: «و اما تخافن من قوم خیانه فانبذ الیهم علی سواء ان الله لا یحب
الخائنین» (انفال- 58). یعنی: «اگر بیم داری از قومی که با تو عهد بسته اند، خیانت
کنند و نقض پیمان نمایند و  آثار خیانتشان،
ظاهر است عهدشان را به سوی آنان افکنده و اعلام کن که میثاق فیمابین ملغی است تا
با هم برابر شوید، چه آنکه قتال و اعتداء بر دشمن، در غیر این صورت «نابرابری و »
خیانت است که خدایتعالی خائنان را دوست ندارد».

اعلان
الغاء عهد و اخبار دشمن به ملغی شدن میثاق را به خاطر احتراز از رذیله خیانت تعلیل
فرموده، و به صرف اعلان برائت و انقطاع امان نیز اکتفاء نکرده، بلکه چهارماه به
ناکثین میثاق مهلت داده که با آزادی و حریّت در این مدت، تفکر کنند و درباره
امورشان تصمیم بگیرند، و در صورت ایمان نجات یافته و به سعات می رسند و در صورت
بقاء بر شرک، کیفر خویش را قتال می یابند، و خوشبختانه این مهلت حسن اثر به سزائی
داشت و موجب ایمان آوردنشان گردید.

با
توجه به آنچه گذشت و با توجه به اینک دین حنیف اسلام، دستورات و احکامش جاویدان
است، اعلان برائت از مشرکین، حکمی است ابدی، النهایه در ظروف و شراط مخصوص و هر
وقت که آن ظروف و شرائط، وجود یافت، اعلان برائت از مشرکین، امری است مشروع .

و
آن ظروف و شرائط ، سالها است که وجود است و مشرکین جهان، خصوصاً شیطان بزرگ
امریکا، همواره با مسلمین خیانت نموده و هیچگونه پیمان و میثاقی را احترام نمی
گذارند، بالاخص از آن وقتی که به وسیله خاندان سعود، پای آمریکائیان در خاورمیانه
باز شد، و ملاقات ابن السعود با روز ولت در یوم نحس مستمر 14 فوریه 1945 در مدخل
بحر المیت بر روی رزمنا و «کویسنی» انجام گرفت، پیشوای فرقه مجسمه وهابی ها را با
تمام تشریفات و احترامات یک پادشاه بزرگ به نزد روزولت بردند، و ساعت ها مذاکره
روزولت و ابن السعود در سایه توپ های نیرومند رزمنا و آمریکائی ادامه یافت و
روزولت در طلیعه مقاصد خویش، خواست که ابن السعود اجازه دهد که تعدادی از یهودیان
جهان به فلسین بیایند و توضیح داد که تعداد آنان نسبت به جمعیت جهان فارس سخن گفت
و خواستار سواحل «هازا» و بنادر آن گردید و نهایه با ستملاک معادن نفت و شرکت
آرامکو توفیق یافت…

و
بعد از این معاهده ملعونه فیما بین،مصیبت هایی که به جهان اسلام اصابت کرده استشرح
مختصر آنها از گنجایش صدها کتاب پرحج بیرون 
است و بر این اساس بوده که امام را حل قدّس سره، در موسوم حج اکبر در هر
سال اعلان برائت از مشرکین را فرمان می دادندو خلف صالح ایشان رهبر عزیز حضرت آیت
الله خامنه ای مدظله العالی «که در حفظ مواقف و مواضع حضرت امام راحل قدس سره
سختکوش و مقاومند و سلم لمن سلامه و حرب لمن حاربه» همچنان آن را ادامه می دهند و
تا ظروف و شرائط مزبور موجود است، عند الامکان اعلان برائت مذکور نیز، استمرار
خواهد داشت.

ادامه
دارد

 

/

ذکرقلبی و ذکر لسانی

 

تفسیر
سوره رعد

ذکرقلبی
و ذکر لسانی

ن و
القلم و ما یسطرون

قسمت
شصت و چهارم

ایت
الله جوادی آملی

«الّذین
آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر الله، ألا بذکر الله و تطمئنّ القلوب* الذین آمنوا و
عملو الصّالحات طوبی لهم و حسن مآب». (سوره رعد- آیه 28-29)

آنان
که ایمان آوردند و دلهیشان به ذکر خدا آرام گرفت، هان، بذکر خدا دلها آرامش می
گیرد. آنا که ایمان آوردند و عمل صالح داشتند،بشارت باد به آنها چه خوش بازگشتی
دارند.

یکی
از مطالب مهم در این زمینه این است که بدانیم غرض از ذکر، ذکر زبانی است یا ذکر
قلبی. به چند شاهد می توان استشهاد کرد که منظور از این ذکر، ذکر قلبی است نه ذکر
زبانی.

ذکر
قلبی، نه ذکر زبانی

شاهد
اول- تناسب حکم و موضوع:

می
فرماید: قلب ها به ذکر خدا مطمئن می شوند. آیا می شود که قلب با کار زبان مطمئن
شود یا اینکه قلب،با کار خودش مطمئن است؟ اگر قلب متذکر نبود و زبان ذاکر بود، ایا
آن قلب مطمئن می شود؟ اگر می فرماید که قلوب آنان به ذکر خدا، آرامش می گیرد،
معنایش ذکر قلبی است نه ذکر لسانی. انسان، الفاظی را بر زبان جاری می سازد که قلب
باید معانی این الفاظ را بداند و بعد از ادراک تصوری به آنها تصدیق داشته باشد و
بعد ا علم تصدیقی، ایمان و اعتقاد و گرایش پیدا کند تا «ذکر قلب» محقق گردد. پس
ممکن نیست با ذکرزبان، قلب بیارمد. این از نظر تناسب حکم و موضوع.

شاهد
دوم:

قرآن
کریم، آن ذکر زبانی را که با ذکر قلبی، همراه نیست، ممدوح نمی شمارد، بلکه مذموم
می داند. درباره نماز می فرماید: «أقم الصلاه لذکری»- نماز را برای ذکر من، اقامه
کن. آنگاه در سوره مامون می فرماید:

«ویل
للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون».

-وای
بر نمازگزارانی که از نمازشان غافل اند. معلوم می شود اگرکسی نماز بخواند، هرچند
که ذکر خدا بر زبانش جار است ولی نمی داند که چه می گوید،کارش زار است.

بنابراین،
مقصود اصلی، ذکر قلبی است نه ذکر زبان. ذکر زبانی زمینه است برای پیدایش ذکر قلبی.
در سوره طه، آیه 14 می خوانیم:

«اننی
انا الله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلاه لذکری» – همانا من الله هستم که جز
من خدائی نیست،پس مرا عبادت کن و برای ذکر من، اقامه نماز نما.

البته
در نماز که عالی ترین مظهر عبادت پروردگار است، جاری کردن الفاظ بر زبان، واجب است
ولی توجه و حضور قلب و داشتن نیت، واجب دیگری است. باید این الفاظ را با نیت ادا
کرد که همان حضور قلب است. و اگر این ذکر زبانی باشد ولی ذکر قلی نباشد،سهو است و
خود فرموده است که وای بر سهو کنندگان در نماز.

صحت
و قبولی نماز

بنابراین،
باید انسان نمازگزار در حال نماز بداند که چه می گوید. آن کسی که در نماز، فکرش
پریشان است، هرگز قلبش آرام نمی باشد.

مرحوم
ابن بابویه در «من لایحضره الفیه» در باب نماز روایتی نقل کرده است که: موقع نماز،
فرشتگانی از طرف خدا سبحان مأمور می شوند و می گویند: برخیزید! آتش که بر پشتتان
روشن کرده اید، آن آتش را با نمازتان خاموش کنید. پس معیار نماز است و اگر کسی
خواست بفهمد که نمازش صحیح است یا مقبول، باید به کارهای خود بنگرد، به اعمال و
کردار خود نگاه کند.

در
اینجا، نکته ای لازم به تذکر است و آن اینکه میان صحت نماز و قبولی نماز. نمازهائی
که معمولا می خوانیم، صحیح است یعنی مسقط تکلیف است، امام معلوم نیست مقبول باشد.
نمازی که خدای سبحان به بندگانش امر فرموده که بخوانند، مسقط تکلیف است، این حداقل
اجراء است، اما اگر بخواهد که نمازش مقبول باشد، نشانه هائی دارد.

خداوند
می فرماید: «انما یتقبل الله من المتقین» – فقط خداوند از تقوی پیشگان، قبول می
کند.

اگر
کسی خواست بفهمد که نماز صبحش- مثلا – قبول شده یا نه، نشانه هائ دارد. اگر تا ظهر
در معرض چند گناه قرار گرفت و با آن گناهان آزمایش شد و خود را حفظ کرد و آلوده
نشد، بفهمد که نماز صبحش قبول است ولی اگر از صبح تا ظهر تن به گناه در داد و
آلوده شد، معلوم می شود نماز صبحش قبول نشده است. البته نمازش صحیح است و نباید
دوباره بخواند ولی نمازی است غیرمقبول.

کدام
نماز است که آتش را خاموش می کند؟

اینکه
فرشتگان، هنگام نماز می گویند: بلند شوید و با نمازتان، آتش را خاموش کنید، کدام
نماز مقصود است؟ آیا همان نمازی است که انسان در آغازش یک «الله اکبر» می گوید و
در پایانش «السلام علیکم…» و در بین این دو، حواسش پرت است؟! یا نمازی است که در
ان با خدایش مناجات می کند. «المصلی یناجی ربه» انسان در حال نماز با خدایش مناجات
می کند. «المصلی یناجی ربه» انسان در حال نماز با خدایش مناجات و راز و نیاز می
کند و اگر نداند با چه شخصی مناجات می کند و چه می گوید، نمازش را ضایع کرده و حق
آن را ادا نکرده است. پس نماز، آن است که بتواند از منکر و فحشا نهی کند و انسان
را نورانی سازد «ان الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر».

بنابراین،
اگرچنانچه سخن از ذکر است، آن ذکری طمأنینه می آورد که ذکر قلب باشد، البته ذکر
زبانی- که نازلترین درجه ذکر است- ثواب و فضیلت دارد ولی مهمتر از آن، ذکر قلبی
است.

طمأنینه
با ذکر قلبی

در
سوره طه، آیه 42 خطاب به موسی و هارون می فرماید:

«اذهب
انت و أخوک بآیاتی و لاتنیا فی ذکری»

-تو
و برادرت با آیات و معجزات من حرکت کنید و در ذکر من سستی نکنید. این ذکر، ذکر قلب
است زیرا انسانی که در برابر خطر مواجه می شود، و به مقاومت در برابر آن خطر،
مامورتی پیدا می کند، با ذکر زبانی، نمی تواند مشکلی را حل کند؛ طمأنینه است که
مشکلات را حل می کند و طمأنینه با ذکر قلب است نه با ذکر لسان. البته ذکر لسان خوب
است و زمینه را برای ذکر قلب فراهم می کند.

پس
مقصود از ذکر الله، ذکری است که طمأنینه بیاورد. در آیه 101 از سوره کهف می
فرماید:

«الذین
کانت اعینهم فی غطاء من ذکری و کانوا لا یستطیعون سمعاً».

-آنان
که دیدگانشان از ذکر من پوشده است و نمی توانند بشنوند. معلوم می شود، چشم باطن
باید ذکر را ببیند و مشاهده کند و این تنها با ذکر لفظی تأمین نمی شود.

در
کتاب شریف کافی، جلد دوم، باب الذکر و الدعاء، بخشی را اختصاص داده است به ذکر خدا
در پنهانی.

روایت
اول:

«عن
ابی عبدالله علیه السلام قال: قال الله عزوجل: من ذکرن سرّاً ذکرته علانیه»- امام
صادق علیه السلام می فرماید: خدای عزوجل فرمود: هرکه در نهان به یاد من باشد، من
آشکارا بیاد او هستم.

معنای
فراموشی خدا ویا خدا صفات فعلیه است که از فعل انتراع می شود. درباره کسانی که در
دنیا از ذکر خدا اعراض کردند، می فرماید: «من أعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکاً* و
نحشره یوم القیامه أعمی* قال رب لم حشرتنی أعمی و قدکنت بصیراً* قال کذالک أتتک
آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی»- هرکه از ذکر من، اعراض و امتناع کند، زندگیش
تنگ خواهد شد و در روز قیامت، او را کور و نابینا محشور می کنیم. می گوید: پروردگارا!
چرا مرا کور محشور کردی و در حالیکه در دنیا چشم بینائی داشتم؟ خداوند می فرماید:
آیات ما به تو رسید و تو آنها را فراموش کردی و لذا امروز به فراموشی سپرده می
شودی.

این
سئوال و جواب، حجت بالغه حق است، نشان می دهد که اگر کسی متذکر ه ذکر خدا بود،
بینا است و اگر کسی غفلت داشت، کور است. کسی که در دنیا خدا را فراموش کرد، در
آخرت، منسی و فراموش می شود. و اینان در همین دنیا کور و نابینایند. اینجا کوری
چشم مطرح نیست، کوری قلب مطرح است. چشمشان سالم است ولی جلوی آنها پرده کشیده شده
است.

رده
چشمهایشان را در برگرفته است. پس نساین حق کوری و ذکر حق، بینائی است.

کوری
و بینائی درونی

لازم
به تذکر مجدد است که ذکر یا فراموشی وقتی به خداوند نسبت داده می شود، این دو صفت،
از صفات فعل است نه صفات ذات. چرا که نسیان بر خداوند محال است «و ما کان ربک
نسیاً» (سوره مریم- آیه 64) این چنین نیست که خدی سبحان چیزی را فراموش کند. پس
آنجا که می فرماید: تو در روز قیامت فراموش شده ای، این فراموشی، صفت فعل است. اگر
فرمود: کسی که در پنهانی به یا خدا بود، خدا در آشکارا و علن به یاد او است،
بهترنی مصداق علن، همان روز قیامت است. آن وقت این شخص ذاکر،می شود مذکور الهی و
آن شخص ناسی می شود منسی الهی. نسایان دنیا ثمره تلخش کوری قیامت است و ذکر دنیا
ثمره شیرینش بصیر بودن قیامت است.

روایت
دوم:

امیرالمؤمنین
علیه السلام فرمود: «من ذکر الله عزوجل فی السر فقد ذکر الله کثیراً ان المنافقین
کانوا یذکرون الله علانیه ولا یذکرونه فی السر فقال الله عزوجل: [یراؤون الناس و
لا یذکرون الله الا قلیلاً]».

-هرکه
در خفا و پنهانی به یاد خدای عزوجل بود، او بسیار ذکر خدا کرده است. و همانا
منافقین، آشکارا و در میان مردم، به یاد حق بودند، اما تنها که می شدند با خدا
خلوتی نداشتند پس خداوند فرمود: اینها ریا می کنند و جز اندکی خدا را به یاد نمی
آوردند.

ذکر
کثیر و ذکر قلیل

منظور
از کثرت و قلت، کمیت نیست که انسان تسبیح بدست بگیرد و روزی … 5بار یا کمتر یا
بیشتر ذکر بگوید. اگر بنی خود و خدای خود، رابطه ذکری را برقرار کرد، ذکر کثیر است
و اگر بین خود و خدای خود، ذکر را برقرار نکرد و تنها در حضور مردم، زبان ذاکری
داشت، این ذکر قلیل است و از ذکر قلیل، کاری ساخته نیست.

پس
این طور نیست که فرق مؤمن و منافق، در عدد و رقم ذکر باشد،بلکه فرق در سر و علن
است. مؤمن باطنش ذاکر است ولی منافق فقط به صورت ظاهر ذکر می گوید. در قبل مؤمن،
خدا جای دارد. این از لطائف روایات است که حضرت امیر سلام الله علیه آن را بیان
کرده است.

روایت
سوم:

«قال
الله عزوجل لعیسی: یا عیسی اذکرنی فی نفسک، أذکرک فی نفسی و اذکرنی فی ملاء، أذکرک
فی ملاء خیر من ملاء اآدمیین. یا عیسی آلن لی قلبک  وکثر ذکری فی الخلوات و اعلم آن سروری أن تبصبص
الی و کن فی ذلک حیا و لا تکن میتاً»

-ای
عیسی! مرا در درون خودت یاد کن، تا تو را به یاد آورم و مرا در حضور مردم یاد کن،
تا تو را در میان گروهی به یا  آورم که از
گروه مردم بهتر است. یا عیسی! قلبت را برای من نرم کن و در خلوت ها بسیار مرا به
یاد آور و بدان که سرور من در این است که با ناله و اصرار، از من درخواست کنی و
مرا بخوانی و در ذکرت و نیایشت، زنده باش نه مرده.

یعنی
اینطور نباشد که زبانت بجنبد ولی قلبت غافل باشد. و منظور همان ذکرالله فی السر است
که حیات بخش می باشد.

روایت
چهارم:

«عن
زراره، عن أحدهما علیهما السلام قال: لا یکتب الملک الا ما سمع و قال الله عزوجل:
(واذکر ربک فی نفسک تضرعاً و خیفه) فلا یعلم ثواب ذلک الذکر فی نفس الرجل غیر الله
عزوجل لعظمته».

-زراره
از امام باقر یا امام صادق علیهما السلم نقل م کند که فرمد: فرشته نمی نویسد مگر
آنچه را می شنود. و خدای عزوجل می فرماید: تو در درون خویش پروردگارت را با
تضرع  از روی ترس یاد کن و هیچ کس جز خدای
عزوجل نمی تواند ثواب این ذکر درونی انسان را بداند زیرا بسیار عظیم است.

و
این ذکر، ذکر قلبی است که حتی فرشتگان نمی توانند به عظمتش پی ببرند، و اینجا است
که درجات بعضی از اولیای خدا را فقط خدا می داند و فرشتگان حتی نمی توانند آن ا
ثبت و ضبط بکنند. البته مصادیقی برای ذکر خدای سبحان،یاد شده که مؤثر هستند ولی
عمده آن است که انسا در قلبش به یاد حق باشد.

ادامه
دارد

 

/

سخنان مهم مقام معظم رهبري پيرامون علم، روحانيت، ضرورت مبارزه با دشمنان اسلام

سخنان
مهم مقام معظم رهبري پيرامون علم، روحانيت، ضرورت مبارزه با دشمنان اسلام

بسم
الله الرحمن الرحيم

اولاً
خوش آمد عرض مي کنم به آقايان محترم، علماي عالي مقام و فضلا و گويندگان و وعاظ و
طلاب محترم که از تهران يا برخي از شهرستانهاي ديگر تشريف آورده ايد و اميدواريم
که اين ديدار ما و مجلس ما از جمله آن مجالسي باشد که ماي خير و برکت و هدايت براي
خود ما و براي همه مؤمنين محسوب بشود.

اين
يک سنت خوبي در آستانه ماه مبارک رمضان است که فرصتي بوجود بيايد براي طرح بعضي از
مسائل که در فضاي روحانيت و محيط اهل علم بايستي جايي اين مطالب مطرح بشود. و بنده
ضمن استقبال از اين ديدار و تشکر از آقايان محترم که اين فرصت را بوجود آورديد يک
مطلب را مي خواهم عرض بکنم که مربوط است به جامعه روحانيت از طبقات و مراتب
مختلفشان. و آن،اين است که در کشور ما، لااقل از چند قرن به اين طرف، روحانيت به
خاطر وضع خاص خود و ارتباطي که با مردم داشته و اعتقادي که مردم نسبت به روحانيت
داشته اند، منشأ تحولات مهم اجتماعي و ديني و سياسي بوده است، ويا در اين تحولات
نقش بسزائي داشته است.

مثلا
در ماجراي مشروطيت يا در ملي شدن صنعت نفت و واضح تر از همه در پيروزي انقلاب
اسلامي و گسترش اين نهضت. نبايد هم خيال کرد که فقط طلاب جوان و پرحرارت و پرشور
بودند که تأثير گذاشتند در اجتماعات پيش از پيروزي.

اين
جور نبود، همه آقاياني که دست اندرکار اين امور بودند مي دانند که در شهرستانها
حضور علماي موجه و پيرمردان محترم علمي که مردم به آنها اعتقاد داشتند – اگرچه
سابقه اي هم در مبارزات نداشتند و نه زندان افتاده بودند و نه مبارزه اي کرده بودن
و نه اعلاميه اي نوشته بودند- اما اينها وقتي که در سال آخر و ماه هاي آخر تشخي
دادند که بايد وارد ميدان بشوند و وارد ميدان شدند، حضور اينها تأثير عظيمي در جلب
همه طبقات مردم داشت، لذا شما در راهپيمائي، همه قشرهاي مردم را مشاهده مي کرديد.

اينکه
زنها در داخل خانه احساس وظيفه کردند، پيرمردها احساس تکليف کرده اند، کساني که
سوابق مبارزه نداشتند احساس تکليف کردند، در شهرها و روستا ها احساس تکليف کردند و
ناگهان يک ملت قيام کرد،اين به خاطر حضور همه جانبه علماي دين و روحانيون ازبزرگ و
کوچکشان و از پيرمردشان و جوانشان،ملاي فقيه سالخورده شان، واعظ گوينده پرحرارت
نورسشان بود، اينها که وارد شدند معنايش اين بود که همه قشرهاي مردم وارد خواهند
شد.

در
ايران لا اقل در سه چهار قرن اخير اين طور بوده است. قبل از آن شايد وضع تفاوت
داشته و شايد در برخي از کشورهاي اسلامي هم همين طور باشد. ما نسبت به آنجاهائي که
دست اطلاع نداريم قضاوت نمي کنيم ولي کشور ما اينجوري است.

ممکن
است اگر علما نباشند، قشري از مردم وارد ميدان بشوند و گروهي از جامعه،کمر به يک
مبارزه اي ببندند، اما سرکوب کردن و تطميع کردن يک گروه کار مشکلي نيست. آن چيزي
که نمي شود آن را از ميان برداشت و راه آن را نمي شود به سمت پيروزي سد کرد، آن ،
عامّه ملت است. قشرهاي ملت اگر همه بخواهند يک جايي حاضر شوند، بايد روحانيون آنجا
باشند. اگر روحانيون و علماي  دين،يک جايي
حاضر شدند، اين معنايش اين است که ديگر همه طبقات ملت و اکثريت قاطعي از ملت، آنجا
حاضر خواهند شد. اين طبيعت ايران ماست. اين چيزي است که در طول قرون متمادي به
اثبات رسيده ست.

خوب،
حالا علت اين چيست؟

علت،
وضع روحانيت است. بنده مکرر عرض کردم که ما نبايد خيال بکنيم که آبروي نسل فعلي
روحانيت موجب اين شد که مردم به سمت اين انقلاب، گرايش پدا کنند. نه اين اشتباه
است، بلکه آبروي هزار ساله روحانيت که يک ذخيره تمام نشدني بود موجب اين پيروزي و
موفقيتها شد.

اين
آبروي هزار ساله عبارت است از آن چيزي که در طول قرن هاي متمادي به دست آمده
است،از علم و تقواي علماي بزرگ، يعني «علامه حلي» در اين مجموعه نقش دارد، «محقق»
نقش دارد، «مجلسي» نقش دارد، «شهيدين» نقش دارد، «شيخ طوسي» نقش دارد، «سيد مرتضي»
نقش دارد، «شيخ انصاري» نقش دارد، علماي بزرگ در قرن هاي متمادي در نجف نقش
دارند،بزرگان قم نقش دارند، «مرحوم حاج شيخ» نقش دارد، مرحوم «آقاي بروجردي» نقش
دارد، اينهاست.

يعني
هزاران انسان برگزيده، عمرها را به طهارت و تقوي گذارندند و مجموعه هاي علمي سطح
بالا بوجود آوردند و آثار علمي ارائه دادند تا به تدريج يک جامعه ويک ملت را به
«روحانيت» به صورت بنيادين معتقد کردند اين نيست که يک عده اي، يک زماني،يک نسلي
کسي را بخواهند و نسل بعد نخواهند. وقتي محبتي بنيادي شد، مثل خصال انساني، ارث مي
رسد و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود. مثل محبت حسين بن علي عليه الصلاه و
السلام يا محبت اهل بيت عليهم السلام اينها چيزي نيست که يک نسل، آنها را داشته
باشد، نسل ديگر بخواهد برود آن را تحصيل ند،نه. تحصيل کردني نيست. اين از نسلي به
نسل ديگر به ارث مي رسد اين در تعليمان پدران، در تربيت مادران،در نوازش مربيان،در
لالائي دايه ها براي کودکان، اينها خودش را نشان مي دهد. بنيادين شدن يک مسأله، به
اين معني است و اعتقاد به روحانيت در جامعه ما بنيادين شده بود و شده است.

امواج
پيروزي انقلاب اسلامي

بديهي
است که دو حادثه بزرگ، مورد انتظار است. وقتي چنين چيزي و چنين اثري مثل انقلاب
وجود دارد، و انقلاب و تشکيل جمهوري اسلامي هم که شوخي نيست،اين يعني تهديد همه
قدرتمندان و قلدرهاي دنيا. پيروزي انقلاب يعني بيدار شدن يک ميليارد واندي مسلمان
از خواب چند صد ساله. اين يعني ناگهان در کشورهاي اسلامي، جمعي از روشنفکران
مسلمان و دانشمندان و توده مردم بلند شوند مشتها را گره کنند و شعار احياي اسلامي
را مطرح کنند. پيروزي انقلاب يعني اينها.

پيروزي
انقلاب اين نيتس که حالا چهار تا افسر آمدند يک جايي کودتاي نظامي کردند و دولتي
را بردند و يک دولت ديگ را آورند و حالا يکي ديگر مي آيد اين دولت را مي برد و آن
دولت را مي آورد.

قضيه
پيروزي انقلاب اين نيست! پيروزي انقلاب اسلامي يعني برافراشته شدن پرچمي که
قدرتمندان دنيا براي پائين کشيدن آن پرچم، زحمت بسياري کشيده بودند، پول بسيار و
تدبير بسياري کشته بودند و خيلي کار کرده بودند که ناگهان انقلاب اسلامي پيروز شد
و همه آن نقشه ها را باطل کرد.

منافع
قدرتمندان را مورد تهديد قرار داد، اين است معناي پيروزي انقلاب اسلامي.

وقتي
که اين آبرو و سرايت دين و روحانيت در بين مردم، اين چنين اثر بزرگي را مي تواند
داشته باشد، پس دو حادثه بزرگ مورد توقع است. يکي اينکه ما که اعقاب آن اسلاف مطهر
و عالم و مقدس هستيم، آبروي آنها را حفظ کنيم. براي خاطر اينکه اگر اين کار انجام
نگيرد و اگر اين نسل،آبروي گذشتگان را حفظ نکند، همان چيزي که نهادين و بنيادين
شده بود،به تدريج زايل خواهد شد.

ادعاي
نابخردان

حالا
چه جور آبروي آنها را حفظ کنيم؟ اين خودش يک داستان مفصل است. اولا آنها عالم
بودند، ما سعي کنيم علم آنها را پيش ببريم. علم آنها چيز بزرگ و مهمي بود. شما
نگاه نکنيد چهار تا آدمي که درکي از مسائل فقهي و حقوقي اسلام ندارند ويا از فلسفه
و کلام اسلامي چيزي نمي دانند ولو صورتاً در يک رشته اي تبحّري داشته باشند يا
نداشته باشند، اما نمي شناسند و بدليل همين عدم شناخت، اهانتي مي کند و گذشتگان را
تحقير مي کند. به اينها نگاه نکنيد. فقه شيعه از لحاظ پيشرفت ها و دقت هاي عالمانه
براي کساني که اهل  فهم و فن هستند، يک چيز
شگفت آوري است و شوخي نيست. اين که يک انساني مثل «صاحب جواهر» بنشيند يک دوره فقه
را از اول تا آخر با آن همه دقت و تحقيق به تنهائي بنوسد، يک دايره المعارف را به
تنهائي در حقوق اسلامي بنويسد،اين به معجزه، اشبه است همين طور شيخ انصاري،همين
طور صاحب رياض هيم طور بقيه علماي بزرگ.

شيخ
مفيد 200 تأليف دارد، علامه حلي نزديک 300 تأليف دارد، خواجه نصير طوسي و شيخ طوسي
هم همين طور.

اينها
براي کساني که اهل فن هستند، خيلي مبلغ بالائي است. البته يک آدم جاهل، بي معلومات
و نادان يک جايي مشغول گردن کلفتي باشد و يک حقوق دان بزرگ از آنجا عبور کند، براي
او با يک آدم بي سواد، علي السوي است.

يک
پزشک بزرگ با يک آدم نادان براي او يکسان است. تشخيص او که ملاک نيست. تشخيص اهل
فن ملاک است جامعه علمي شيعه بسيار بزرگ و والا است. به کساني که آنرا تحقير مي
کنند و مي گويند اينها کاري نکردند نگاه نکنند. شما نمي فهميد که اينها چه کار
کرده اند. «سخن شناس نه اي جان من، خطا ايجاست».

اين
طور نيست که هرکسي بتواند ميزان نقد بگذارد- ولو خودشت اهلش نيست- و حرف بزند. اين
روش علما نيست، روش سفهاست.

وظيفه
وعاظ و مبلغين

جامعه
علمي امروز اگر بخواهد آن ميراث را گرامي بدارد، در رشته علم بايد جلو برود و
پيشرفت کند. حوزه هاي علميه در يک ميدان و علماء هم در غير حوزه هاي علميه در يک
ميدان ديگر. حالا شما فرض بفرمائيد در رشته وعظ و تبليغ داريد تلاش مي کنيد، بسيار
خوب، گفته ها و گفتارها بايد عالمان باشد. از سخن سست بايد پرهيز شود، از منبر بي
مطالعه بايد اجتناب شود. بهترين و آخرين گفته هاي جديد در مورد مسائل اسلامي
دانسته شود. البته ممکن است ايجاب کند چهار تا منبر کمتر برويم، خيلي خوب اشکالي
ندارد. اين وظيفه است. انسان که خوب بگويد ناچار است که کمتر بگويد.

آن
خشت بود که پرتوان زد

لاف
از سخن چو در توان زد

چون
«در» را که بخواهيم پيدا کنيم البته بايد زحمت بکشيم.

يا
آن کسي که در دانشگاه ها مشغول تبليغ و کار روحاني است و يا در ارتش و سپاه مشغول
تلاش روحاني است بايد نياز فکري آن مجموعه مخاطب خود را هوشمندانه و زيرکانه درک
کند. اي جا جاي کند ذهني نيست. هوشمندانه بايد نياز را بدست بياورد و بفهمد چه
سؤال و ابهامي در ذهن طرف مقابل است- ولو به زبان نياورد- برود عالمان آن سؤال را
حل کند. اگر مي تواند خودش و اگر نمي تواند پيش عالم تراز خودش برود.

هرکسي
درهرجائي که مشغول است ولو مشاغلي که مستقيما به کار علم و درس و تحصيل ارتباطي
ندارد مثل مشاغل قضايي که مشاغل عالمانه اي است ولي به کار تحصيل و پيشرفت علمي به
طور مستعيم ارتباطي ندارد. آنها هم همين طور. قاضي و حقوق دان اسلام بايستي به دقت
کار کند و تلاش کند تا حکم واقعي اسلامي را دراين حادثه پيدا کند.

اين
در باب علم بود، در باب تقوي و قدس هم معلوم است ديگر.

عالمي
که حرص به دنيا داشته باشد، مردود است. عالمي که اجتناب از محرمان نداشته باشد،
مردود است. نه اينکه عالم نبايد از تمتعات زندگي بهره ببرد. البته چرا در مراتبي
هست که انسان بايد در آن مراتب از تمتعاتي- عقلاً و انصافاً- بايد چشم بپوشد. علما
هم مثل بقيه مردم که پيغمبر فرمود: «ما انا الا بشر مثلکم».

بايست
از تمتعات عادي زندگي بهره ببرند اما اين دو چيز ممنوع است. اين که حرص به دنيا در
او احساس شود ولو بر حسب ظاهر، فعل حرامي هم نمي کندف اما هيم طور از چپ و راست به
دنبال اين است که بتواند دنيا را جمع کند. چرا؟! اين که با حرفهاي ما مخالفت دارد.
اين ضد «قدس» است.

يا
اينکه خداي ناکرده، تورع از حرام نداشته باشد. ببيند که برايش غيبت کردن، دروغ
گفتن و احياناً خداي ناکرده برخي از محرمات گوناگون آسان است. پس اين نسل وظيفه اش
اين است که آبروي گذشتگان را حفظ کند، چه از راه تداوم و پيشرفت علم و چه از لحاظ
حفظ آبروي قدسي و تقوايي.

مي
بينيد کساني که مي خواهند جمهوري اسلامي را بي آبرو بکنند، اگر شده است تهمت مي
زنند و دروغ مي گويند تا قدس و علم روحانيت را ضايع کنند. خبرهاي دروغ مي دهند و
حوادث دروغ جعل مي کنند. چيز کوچکي را بزرگ مي کنند براي اينکه آبروي روحانيت را
ببرند.

پيداست
اين آبرو براي آنها خيلي اهميت داد. مي دانند که اگر اين آبرو باشد يا نباشد چه
مقدار اثر دارد.

بعضي
ها هم همين را فرموله مي کنند و لباس علمي به آن مي پوشانند و لباس بحث استدلالي
به آن مي پوشانند، گويا که دارند يک بحث علمي مي کنند که بله، در حوزه علميه علم و
تقوي نيست! نه آقا، انصافاً تقوي و قدس دربين اين قشر به نسبت از همه اقشار ديگر
بيشتر است.شما نگاه کنيد ببينيد اين طلاب حوزه علميه را. اين در آمد و اين حقوق
انيهاست. بيشترين درآمد و اين حقوق اينهاست. بيشترين درآمد حوزه اي يک نفر طلبه
فاضل معيل- نه يک طلبه امروز وارد حزه شده- آن هم در حوزه قم که بالاترين حوزه
هاست از درآمد متوسط کارگران و کارمندان اين کشور به مراتب کمتر است. يعني از نصف
هم کمتر است. نصف توسط حقوق کارگران الان معلوم است. يک طلبه فاضل در حوزه علميه
قم- حالا مشهد و اصفهان و شهرهاي کوچک را نمي گويم- نصف حقوق يک کارگر، بيشتر از
همه حقوق اين طلبه فاضل. در عين حال با تقوي و طهارت، زندگي مي کنند. «قدس» يعني
همين. «ورع» و «بي اعتنائي به دنيا» يعني چه؟ يعني همين.

البته
آدمهاي ناباب هم هستند آدمهاي قالتاق هم هستند، اما اکثريت و شکل قالب اين است که
ما مشاهده مي کنمي در بين طلاب.

اين
برجستگي هاست که اگر در طلبه، در طول سال هايي که مشغول مسئوليت است، بماند خيلي
علوّ مقام و درجه است.

اين
قشر بايد خودش به فکر خودش باشد، به فکر آن ذخيره باشد، به فکر آن آبرو باشد، و
قاعدتاً هم هست و مي شود بر آن آبرو افزود. همچنان که امام بزرگوار ما بر آبروي
هزارساله روحانيت، کلي افزود. امام آبروي روحانيت را از زمان شيخ مفيد تا امروز،
هر چه بود، مضاعف کرد، بالا برد و نشان داد قدرت روحانيت را در مقابله  با بديها، ظلم و جور.

نشان
داد که يک عالم، چگونه مي تواند وارث عيسي، موسي و ابراهيم و پيغمبر خاتم (ص)
باشد.

اف
برکساني که قدرتش عالي اين بزرگوار را نمي دانند و خيال مي کنند که نسبت به
روحانيت دلسوزند ويا علاقمندند.

اف
بر جهالت اينها و بر غفلت اينها که چطور نمي دانند و نمي فهمند که ارزيابي صحيح
چگونه است.

آمادگي
براي مبارزه با دشمنان اسلام

خوب،
حادثه دومي که قاعدتاً وقتي با آن عظمت با آن روبرو مي شويم بايد انتظار داشته
باشيم، دشمني دشمنان است. بايد بدانيد وقتي شما مؤثر هستيد دررفع ظلم از مظلوم، بايد
بدانيد ظالم، کينه شما را در دل خواهد گرفت. اين چيز قهري است.

وقتي
شما در برانگيختن براي ملت براي مقابله با ستم موجود مستعد و آماده هستيد، بايد
بدانيد که ستمگران شما را نفي مي کنند و هرکاري که بتوانند مي کنند. البته آنها
عقلاي مادي هستند نه عقلاي واقعي. زيرک هستند و از راه هاي آسان تر شروع مي کنند.
اول سعي مي کنند تا شايد بتوانند از راه تطميع بتوانند شما را از سر راهشان دور
کنند، اگ نتوانستند با تهديد، اگر نشد با عمل، اگر نشد با تبليغات، اگر نشد با
ترور جسم اگر نشد با «ترور روح و عنوان». بالاخره مي خواهند زهرشان را بريزند. يک
مبارزه هست بين شما و آنها که شوخي هم ندارد.

بدانيد
که امروز دشمنان اسلام با روحانيت به شدت مخالف هستند و هرچه بتوانند اقدام خواهند
کرد. بيش از دشمني با شما، با اسلام مخالف هستند. اگر بتواند شما را از اسلام و
وظيفه اسلامي جدا کنند خيالشان راحت خواهد شد و شما هم ديگر برايش خطر نيستيد. آنه
با اسلام مخالفند.

آقايان
محترم! اين چند سال اخير يعني از حدود پنج شش سال پيش به اين طرف، سياستهاي
استکباري هر چه توانستند تلاش کردند تا اسلام را در چشم توده هاي مردم و ملت ها،
بي آبرو و بي اعتبار کنند. در چشم ملت هاي مسلمان سعي کردند اسلام را بي اعتبار
نمايند و آنها را نسبت به اسلم، بي عقيده کنند. چه جور جوانهايشان را بي اعتقاد
کنند و آنها را سرگرم فساد کنند و ذهن آنها را با شبهات مشغول کنند و آنها را از
ايمان عميق کنار بزنند. در کشور ما هم تلاش کردند. در عراق، در کشورهاي شمال
آفريقا و شرق اسلامي هر جه توانستند کردند.

يکي
از چيزهايي که به شدت تبليغ کردند مسأله «بنيادگرائي اسلامي» است. گفتند که
«اسلام» غير از «بنيادگرائي اسلامي» است. ادعا کردند ما با «اسلام» مخالف نيستيم،
با «بنيادگرائي» مخالفيم. حالا «بنيادگرائي» يعي چه؟!

برداشت
من و شما از «بنياد گرائي» غيراز متفام توده مردم و فضاي ذهني آنان در غرب است. يک
تداول لغوي است. مثل يک تصادف. «بنيادگرائي» از نظر ما يعني پايبند بودن به اصول و
بنيادهاي ديني.  اين چيز بدي نیست و ما
افتخار می کنیم. وقتی هم که می گویند شما بنیادگرا هستید، ما می گوئیم البته که ما
بنیادگرا هستیم. انکار هم نمی کنیم. پای بندی به اصول که بد نیست.

شرافت
اخلاقی هم یک اصل است، راستگوئی هم یک اصل است، عدالت هم یک اصل و بنیاد اخلاقی
است، عدم خیانت و تکذیب کارهای بد هم یک بنیاد اخلاقی است، عدم خیانت و تکذیب
کارهای بد هم یک بنیاد اخلاقی است و همه دنیا هم به این بنیادهای اخلاقی و نهادی
پایبند هستند و افتخار می کنند و آن را بد نمی دانند ما قضیه را این طور برداشت می
کنیم و با این دید، درست هم هست.

حتی
در بعضی از کشورها، دولت ها، ملت ها را به پایبندی به سنن پوسیده و قومیت های
پوسیده و بی معنی تشویق می کنند. استخوان پوسیده اجدادشان را از گروها بیرون می
آورند و برآنها تقدس می بخشند. در همین کشورهای گوناگون اروپائی شما ملاحظه کنید،
یک سنن و آداب پوسیده و بی معنایی تشویق می شود که آنها حفظ بشوند. ایرادی ندارد
که انسان به اصول دین و اصول عالیه ایمان و معرفت دینی پایبند باشد. این که خوب
است، این برداشت و نظر ماست.

در
تداول فرهنگی غرب، بنیادگرائی را برابر دانسته اند با «تحجّر»، با حالت بسته بودن
برروی حرف حساب و نفهمیدن منطق. ما را در حقیقت دارند به این متهم می کنند. نمی
گویند اینها پایبند به توحید و صدق در کلام و زهد نسبت به پدیده های مادی هستند،
می گویند اینها«متحجّر» هستند و چشم را بر روی پیشرتف های دنیا می بندند. این یعنی
یک تهمت و یک دروغ و به این وسیله می خواهند اسلام را از چشم جوامع مسلمان
بیندازند و توده های مسلمان بیندازند و توده های مسلمان را نسبت به اسلام بی
اعتقاد بکنند و توده های غربی را هم که آنها به اسلام گرایش داشتند، بیشتر دور
بکنند. این از تبلیغاتی است که می کنند.

سلمان
رشدی مرتد، عامل صهیونیستها

آن
نکته ای که اینجا مناسب است من عرض کنم، اینکه شروع کردند حتی اهانت به اسلم و آن
را یک سیاست قرار دادند. درست توجه کنید.

وقتی
که چیزی در نظر یک جامعه ای یک میلیاردی،مقدس است و مایه حرکت او هم همین است، خوب
اهانت به او، کار سختی است. جرأت نمی کنند اهانت اهانت به اسلا کنند لذا شما می
بینید حتی رؤسای جمهور آمریکا و بعضی از کشورهای گردن کلفت دیگر هم جرأت نمی کنند
صریحاً نسبت به اسلام دشمنی و اهانت کنند. یک راهی پیدا کردند و بگردند افرادی را
گیدا کنند تا سپر بلای خودشان بکنند و از اینها بخواهند در لباس روشنفکر، در لباس
شاعر، در لباس نویسنده تا به اسلام اهانت بکنند تا کم کم اهانت به اسلام، رایج
بشود.

این،
آن کاری بود که به وسیله کتاب آیات شیطانی آن شخص مرتد شروع شد. او در انگلیس کتاب
خودش را نوشت اما آن روز مجلات آمریکایی شروع کردند و به تدریج آن کتاب بنده آن
روز مجلات آمریکایی را که می آمد می دیدم. من تعجب می کردم این چه کتابی است که
اینها می خواهند اینقدر آن را ترویج کنند.

در
انگلیس یک نفری یک کتابی نوشته است. خوب این همه کتاب نوشته می شود. چه علتی داشت
که ناگهان مطبوعاتچی های دنیا، قلم به مزدهای دنیا، صهیونیست های دنیا که
گردانندگان بیشتر مطبوعات و رادیو تلویزیون های دنیا هستند دست به دست هم بدهند از
یک کتاب ترویج کنن. مگر دراین کتاب چه هست؟!

معلوم
شد که در این کتاب چه هست. این کتاب بناست جاده باز کن اهانت به اسلام باشد. اهانت
کند به اسلام و از پیغمبر اسم بیاورد و مسخره کند. او ای کار را کرده است. به
اصطلاح، یک داستانی خیالی نوشته و اسم پیغمبر را، اسم اصحاب پیغمبر را آورده و
بشکل و قیحی اهانت کرده است. خوب، وقتی این کتاب ترویج شد و مردم کم کم خواندند،
به تردیج اهانت به اسلام عادی می شود. این را می خواستند. اینجاست که الهام الهی،
آن مرد ربانی را وادار به آن حرکت عظیم کرد و توطئه هاشان متوقف ماند. امام براساس
این تفکر و این فهم دقیق و نورانی، که این نوری که خدا در دل بندگانش می
اندازد،اینجا خودش را نشان می دهد. حقیقتاً فتوای ارتداد این مرد مرتد که از امام
صادر شد، نور الهی بود.

امام،
راه اینها را بست. ناگهان همه دنیا مبهوت شدند. شما دیدید برای خاطر اینکه امام،
فتوای ارتداد یک مرتد را دادند و گفتند این آدم باید به حد شرعی برسد، دولت های
اروپائی، همه سفراشان را از ایران خواستند. آیا این مال یک کتاب معمولی است؟! یعنی
دولت انگلیس و فرانسه و ایتالیا و … دلشان برای جان یک انسان سوخته است؟! اینها
هزاران انسان را در دنیا درو می کنند، برای یک چیز کوچک. کدامشان اگر همی حالا اگر
پیش بیاید و منافعشان اقتضاء بکند، هزاران انسان را نمی کشند؟!

آیا
اینها دلشان برای انسان سوخته است؟ همی حالا صرب ها دارند مسلمان ها را قتل عام می
کنند، ککشان نمی گزد. ههمی حالا اسرائیلی ها دارند فلسطینی های صاحب سرزمین
را  آن جور شکنجه می کنند، خواب اینها بر
نمی آشوبد. باری خاطر اینکه یک نفر قرار است اعدام بشود اینها اینجور وادار به عکس
العمل شدند. نه آقا، این قضیه دیگریبود. یک برنامه ای ریخته شده بود. این برنامه،
برنامه اهانت به اسلام بود و بنا بود اسلام را سبک بکنند. اما با آن فتوی، ناگهان
همه نقش های  آنها را نقش بر آب کرد.
عصبانی بودند. دنیا اسلام هم تأکید کرد و پیروی خودش را از فتوای امام نشان داد.
حالا مدتی گذشته است، آن نادان خودش و نادان های طرفدارش خیال می کنند که قضایا
تمام شد. نه آقا، این قضیه تمام شدنی نیست.

بنده
همان وقت در یکی از مصاحبه هائی که در اروپا انجام گرفت و از من می پرسیدند که این
فتوای امام چه جوری است؟ گفتم امام یک تیری را به طرف این مرد فاجر و هتاک رها
کردند. این تیر از چله کمان خارج شده و هدف گیری درست شده است. دیر یا زود، این
تیر به هدف خواهد رسید، بلاشک، بلاشک بایستی این حکم اجرا شود و اجرا هم خواهد شد.

همه
مسلمانانی که امروز می توانند این مرد را به عنوان یک عامل پست فطرت و لئیم برای
یک حرکت ضد اسلامی عظیمی ظاهر شده بود و این موجود موذی و مضر را از سر راه
مسلمانا بردارد،باید بردارد و باید مجازات کند. شکی نیست. الان هم وظیفه همه است.

وظیفه
همه کسانی که کار از عهده آنها برمی آید و دستشان به این شخص برسد، این است که این
حکم را اجرا کنند.

دنبال
این هستند که آیا فتوای امام عوض شده است؟ مگر این فتوی قابل عوض شدن است؟ مگر کسی
می تواند نسبت به این قضیه با کسی معامل کند؟!

دولت
انگلیس بدش می آید؟ خوب ما هم از خیل کارهای دولت انگلیس بدمان می آید. فلان دولت
اروپائی ناراحت می شود؟ ما هم از بسیاری کارهای آنها ناراحت می شویم. مگر ما قول
داده ایم که هرچه دولت انگلیس از آن بدش می آید، انجام ندهیم؟!

دولت
انگلیس بیش از همه چیز از استقلال ایران بدش می آید. اینها همان کساین هستند که
سالهای متمادی در این کشور خوردند و چاپیدند این مملکت را، حالا مملکت مستقل است
اینها ناراحت هستند. حالا ما چکار باید بکنیم.

دولت
انگلیس اگر اکنون هم فرصت پیدا بکند دلش می خواهد بیاید در خلیج فارس مثل زمان
«لرد کورزون»، دستور صادر کند برای دولت های اطراف خلیج فارس از جمله ایران. خوب
ملت ایران اجازه نمی دهد دولتی، حالا دولت انگلیس باشد، دولت آمرکا باشد، هر قلدر
دیگری باشد،بخواهد در امور ما،در خواست های ما، در اهداف ما، و در آرمان های بزرگ
و مقدسات ما دخالت کن، نمی گذاریم. به آنها چه ربطی دارد. آنها اگر بخواهند این
حادثه و این  مشکل را به راحتی حل کنند،
بایستی این شخص مرتد و ملحد را به مسلمانها تحویل بدهند. بگویند این فرد مرتکب
جنایتی شده،بیائید شما مسلمان ها بگیرید هرچه مجازاتش هست انجام دهید. این راه
عاقلانه است.

باید
این کار را بکنند، چرا نمی کنند؟! ما به آنها اعتراض داریم که چرا جلوی حکم امام
را گرفته اند؟ آنها چه اعتراضی می توانند داشته باشند؟ اینها هشداری برای من و شماست.

بدانید
که اگر اندکی من و شما غفلت بکنیم دشمن چگونه شروع می کند علیه مقدسات ما حمله
کردن و اقدام کردن. این یک نمونه اش و نمونه هائی از این قبیل هم فراوان است.

تکلیف
ما زیاد است، حالا ماه رمضان، در پیش است. در ماه رمضان ما هم باید به خودمان
برسیم و هم باید به مردم برسیم. ضمناً بدانیم که اگر بخودمان نرسیم، بمردم هم
نمیشود رسید.

این
دعاهای ماه رمضانف این روز ماه رمضان، این مناجاتها،این تضرع ها، این اذکار و این
نوافل برای این است که ما اول خودمان را کمی نورانی بکنیم. اگر نورانی شدیم آن وقت
می توانیم به دیگران هم برسیم و اگر نورانی نشدیم که نمی توانیم دیگرا را نورانی
بکنیم. هرچه هم بگوئیم زیادی خواهد بود و مضر خواهد بود و مفید نخواهد بود.
انشاءالله خدای متعال توفیق بدهد هم خودمان را بسازیم و هم بتوانیم به سازندگی
مردم و معنویات و روحیات مردم کمک کنیم و خداوند قلب مقدس ولی عصر ارواحنا لمقدمه
الفداء را نسبت به ما مهربان کند و ما را مشمول دعای آن بزرگوار قرار دهد.

والسلام
علیکم و رحمه الله و  برکاته

(25/11/71)

با
قناعت زندگی کنید!

امام
صادق علیه السلام:

«…
ان کان ما یکفیک یغنیک فادنی ما فیها یغنیک و ان کان ما کیفیک لا یغنیک فکل ما
فیها لا یغنیک». (اصول کافی – ج2 ص139)

(امام
صادق علیه السلام در پاسخ فردی که در طلب مال می رود و ثروت به دست می آورد ولی
قانع نمی شود).


اگر به کفاف زندگی اکتفا کنی کمترین مال دنیا بی نیازت می کند  واگر اکتفا نکنی تمام ثروت جهان نمی تواند تو
را غنی و بی نیاز سازد.

 

/

فروغ گلشن لاله در سيماي 12 فروردين

فروغ
گلشن لاله در سيماي 12 فروردين

فروردين
امسال سه عيد در بردارد: عيد سال نو و نوبهاران و عيد سعيد فطر و عيد انقلاب
اسلامي، روز 12 فروردين، روز جمهوري اسلامي؛ پس امسال بهاري دربهار و عيدي آميخته
با عيد داريم و اين تصادف دلپذير را به فال نيک مي گيريم.

ما
با هزاران اميد و آروزي نهفته در درون به پيشواز سه عيد مي رويم و هر سه را گرامي
مي داريم و اکنون که پيوندي ميان اين سه روز خجسته پديد آمده است و نسيم شيرين
بهاران از باغ فردوس مي وزد و فروغ گلشن لاله به سيماي 12 فروردين مي زيبد و روزه
داران با ايمان،با لباسي نو در تن، در صف جايزه گرفتگان «فطر» قرار گرفته و به
سيماي درخشان يکديگر تبسم رستگارانه و پيروزمندانه مي کنند و شيطان هاي بزرگ و
کوچک، شرمسار و نگون بخت در لجنزار هاي يأس و نوميدي فرو مي روند و انقلاب
اسلامي،اين امانت بالنده راهبر و پيشواي سترگمان، حلّه اي نو در بر مي کند که بر
آن نگاهر سرخ رنگ تمام شهيدان و نگهبانان اين خطّه نقش بسته است، جا دارد که ما
وارثان خون شهيدان نيز پيوندي نوين در ميان خود پديد آوريم و به ياد آن روزهاي
حماسه آفرين و سرنوشت ساز،به فکر سرنوشتمان باشيم و حماسه اي تازه بيافرينيم که اين
انقلاب همواره بايد در يادها و دلها جاودانه بماند و نه هر سال که هر روز، از آن
تجليل و تقدير شود و اين شدني است.

اگر
هرکس کار خود را به نحوي انجام دهد و اگر امانت و درست و انسان دوستي و فضيلت –به
تمام معنايش- در جامعه حکمفرما گردد و اگر هر انساني که به خوبي خود را وابسته با
انقلاب و نظام مي داند در پي نگهباني و نگهداري از دستاوردهايش که با نثار خون
هزاران شهيد و معلول و مجروح در طي چهارده سال تحقق يافته و به ثمر رسيده است،باشد
بي گمان از انقلاب تجليل به عمل آمده است و انقلاب احيا شده است و جاودانه خواهد ماند
ولي اگر خداي نخواسته به عکس آن شود و ارزشهاي انقلاب مبدل به ضد ارزش گردد و
شعارهاي انقلاب در حد شعار بماند و رهنمودهاي بنيانگذراش به فراموشي سپرده شود و
دست بيگانگان و استعمارگران در کشور امام زمان باز شود و محرومان و مستضعفان از
ياد بروند و وارثان اصلي و حقيقي انقلاب به انزوا کشيده شوند، آن گاه است که روح
بلند امام آزرده گردد و انقلاب جز اسمي و رسمي نماد که خدا نياورد آن روز را.

البته
اميد ما هنوز بسيار زياد است چراکه در راس امور شاگرد برازنده و فرزند مخلص امام
قرار دارد و با رهنمودهاي ارزنده اش، ما را به ياد رهنمودهاي امام راحل مي اندازد
و دلها را گرم نگه مي دارد و با همکاري و همياري همان مردمي که عليه طاغوت دوران
قيام کردند و اين انقلاب را به ثمر رساندند، ان شاءالله اين کشتي نجات همچنان راه
خود را به سوي ساحل خوشبختي،بي دغدغه خاطر، بپيمايد و امواج سهمگين بلا را که از
هرسوي برآن مي بارد،به حول و قوه الهي پس زند و چنين خواهد بود؛ چرا که ربان کشتي
انقلاب، وابسته به عترت پاک است و استمداد از قدرت لايزال الهي مي گيرد. اما
بهرحال بايد هشيار باشيم. ملت ما نبايد از حال و هواي انقلاب لحظه اي بدر آيند.

هنوز
يادمان نرفته است صفهاي عريض و طويل چند کيلومتري، براي رأي دادن به جمهوري
اسلامي- نه يک کلمه بيش نه يک کلمه کم- هنوز از ياد نبرده ايم که چگونه پيرمردان و
سالخوردگان به سوي مسجدها و مراکز راي گيري با داشتن شناسنامه در دست مي شتافتند و
اگر به يکي از آنان مي گفتي: تا مغرب وقت مي باشد، چرا به اين زودي، اول صبح به
پاي صندوق راي آمده اي، مي گفت: مي ترسم اجلم فرا رسد و نتوانم دينم رابه
اقلابم،امامم، مکتبم و شهيدانم ادا کنم. هنوز از يادم نبرده ايم،قيافه هاي بشاش و
جدّي پدران و مادران شهيداني- که تا آن لحظات خون تازه شا از سرزمين مقدس ايران
زمين مي جوشيد و فريا الله اکبرشان از زيرخا گرم کربلاي ايران به گوش مي رسيد- و
به سوي مراکز راي گيري براي انتخاب نظام دلخواهشان از يکديگر پيشي مي گرفتند و
نداي شهيدانشان را لبيک مي گفتند و به جمهوري اسلامي رأي «آري» مي دادند و همه شاد
و خرم بودند که به تکليف شرعيشان عمل مي کنند.

آن
روزها را به خطاطر آوريم؛ آن روزهاي شيرين به ياد ماندني را؛ آن روزهائي که جنب و
جوش عجيب سراسر ايران را فراگرفته بود و همه يکدل و يک زبان بودند؛ يک آرمان و يک
هدف داشتند. قلبهايشان همچون آئينه زلال صاف و پاک بود و چيزي جز صدق و صفا در آن
راه نمي يافت، هر يک آينه تمام نماي برادر مؤمنش بود و ديگان همه، به آيند اي روشن
و فقي تابناک دوخته شده بود.

به
ياد آن روزها بيافتيم که ملت بپاخاسته پس از بيرون راندن دشمن غول صفت با راي قاطه
خود به جمهوري اسلامي، خواهان عدل الهي در ايران زمين شدن؛ خواهان حکومتي شدند که
در آن تمام اقشار ملت با يک چشم ديده مي شدند و نور عدل الهي بر همه يک سان مي
تابيد و باران رحمت قرآن و سنت برتمام افراد يک نواخت مي باريد.

امام
بزرگوارمان «قدس الله سره» درباره اين روز به يادماندني چنين مي فرمايد:

«صبحگاه
12 فروردين که روز نخستين حکومت الله است، از بزرگترين اعياد مذهبي و ملي ما است.
ملت ما بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگه داردن؛ روزي کهخ کنگره هاي قصر 2500
ساله حکومت طاغوتي فرو ريخت و سلطه شيطاني براي هميشه رخت بربست و حکومت مستضعفين
که حکومت خدا است به جاي ان نشست.

هان!
اي ملت عزيز که با خون جوانان خود، حق خود را بدست آورديد، اين حق را عزيز بشمريد
و از آن پاسداري کنيد و در تحت لواي اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهي را با پشتيباني
خود اجرا نمائيد.

من
با تمام قوا در خدمت شما که خدمت به اسلام است، اين چند روز آخر عمر ار مي گذرانم
و از ملت انتظار آن را داردم که با تمام قوا از اسلام و جمهوري اسلامي پاسداري
کنند».

بنابراين،
اگر نوروز، عيد ملي و باستاني است و فطر عيدي مذهبي و ديني است، 12 فروردين هر دو
خاصيت را دارد چرا که هم عيدي است ملي و هم عيدي است مذهبي و بايد به نحو احسن از
آن تجليل کرد و آن را جشن گرفت ولي جشن به تنهائي کفايت نمي کند. مردم ما نبايد
از  ياد ببرند که اين عيد با خون سرخ
شهيدان پيوندي ناگسستني دارد، با خون دل مادران و پدران داغديده بدست آمده است، با
رنجهاي طاقت فرسا و تلاش هاي فراوان و پيکارهاي پيوسته، تحقق يافته است، آن را
ارزان از دست ندهند و بي تفاوت از آن نگذرند. اين انقلاب با خون و پوست ما عجين
شده است، خواه ناخواه ما وارث اين نظام اسلامي هستيم، بايد آن را پاسداري کنيم.
بايد آن را نگه داريم هرچند ضعفهائي هم در آن پديد آمده باشد. بايد تلاش براي رفع
ضعف ها کرد نه اينکه ضعف ها را افزونتر نمود. و اين خواسته تمام افرادي است که در
اين انقلاب نقش داشته اند و پيش از همه مسئولين محترم نظام را دربر مي گيرد هر چند
تمام افراد مسئول اند «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته»، هرکس به نحوي مسئوليت
دارد، بايد از عهده مسئوليتش به خوبي برآيد و تا اندازه توانش انقلاب را نگه داري
کند.

و
همان گونه که خواسته امام عزيزمان هم هست، بايد در اجرا نمودن عدل الهي، آن هم
نسبت به تمام افراد، در هر پست و مقامي که باشند، جديت شود. يکي از مهمترين  بارزترين عوامل نگهداري انقلاب،اين است که
نگذاريم ارزشهاي والاي آن، به ضد ارزش تبديل شود و حتي با نثار جان خويش از آن
ارزشها که ارزشهاي اسلام نمائيم. بي گمان پاسداري و نگهباني از «جمهوري اسلامي» که
خواسته برحق اماممان است پاسداري از آرامان و هدف اصلي و حقيقي جمهوري اسلامي است
و کوتاهي و مسامحه در اين امر مهم از نظر شرعي و عقلي و ملي مردود است ولي بهر حال
چنين امري هم محقق نمي شود جز با وحدت، هماهنگي، همبستگي و انسجام تمام آحاد ملت
دراطاعت از رهنمودهاي امام «ره» و رهنودهاي مقام معظم رهبري و ولايت فقيه و عمل
کردن به آنها و اجرا نمودن آنها و پيگيري در اجراي آنها.

بيائيد
يک بار ديگر با روح مقدس اماممان تجديد پيمان کنيم و چون روزهاي نخستين
پيروزي،اختلاف ها و تفرقه ها و کينه هاي دروني را در همان زباله داني بريزيم که
طاغوت را در آن دفن کرديم و محبت و برادري وهم پيوستگي و صداقت و امانت و فضيلت را
جايگزين آن قرار دهيم و قطعاً هرگامي در اين راه برداشته شود، عندالله ماجور خواهد
بود، بويژه که ما در غياب امام،نياز بيشتري به پيوستگي و همبستگي داريم و حفظ نظام
که از اوجب واجبات است، جز با وحدت و يکساني تحقق پذير نخواهد شد.

فرا
رسيدن اين اعياد ملي و مذهبي را بويژه عيد سعيد 12 فروردين به پيشگاه والاي حجت
خدا بر روي زمين حضرت ولي الله الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبري و تمام افراد
اين خطه شهيد پرور اسلامي، تبريک و تهنيت مي گوئيم و اميدواريم آرمانهاي ارجمند
امام، همواره تحقق بيشتري بگيرد و انقلاب دروني عليه هواهاي نفس اماره و شيطاني،
براي فرد فرد ملت عزيزمان، پديد آيد و همچنان که بر طاغوت پيروز شدند و بر نفس
شيطاني خود پيروز گردند و در پيشگاه حضرت احديت، رستگار و روي سفيد باشند ان
شاءالله.

حضرت
آيت الله خامنه اي:

«تا
پيش از پيدايش جمهوري اسلامي به توده هاي عظيم مسلمان عالم تفهيم شده بود که اسلام
قادر نيست براي آنان عزت و عظمت بيافريند و آنان در جستجوي سعادت بايديا به دنبال
الگوي غربي و فرهنگ اروپا و آمريکا بروند و يا به سمت تئوري هاي خيالي و پوچ
مارکسيسم گرايش يابند، اما پيروزي انقلاب اسلامي و تشکل جمهوري اسلامي در ايران و
عزت و عظمتي که تحقق اسلام به ملت ايران بخشيد همه بافته هاي ديرينه استعمارگران
غربي را باطل کرد».

 

/

گوشه هائي از: سيره امام صادق عليه السلام

گوشه
هائي از: سيره امام صادق عليه السلام

25
شوال سالروز شهادت امام جعفر صداق «ع» بر پيروانش تسليت باد

رفتار
با مستمندان

هشام
بن سالم نقل مي کند که: وقتي شب فرا مي رسيد و دنيا تاريک ميگشت، امام جعفر صادق
عليه السلام انباني را پر از گوشت و نان و پول مي کرد و بر دوش مبارک حمل مي نمود
و به خانه هاي فقرا و مستمندان و بيچارگان مدينه منوره مي برد و در ميانآنان تقسيم
مي نمود،بدون اينکه آنها، آن حضرت را بشناسند. ولي وقتي امام صادق عليه السلام
رحلت کرد و ديدند که ديگر آن شخص کريم و خير به سراغشان نمي آيد، تازه فهميدند که
او چه کسي بوده است.

بازار
سياه،کسب حلال نيست

امام
صادق عليه السلام براي تهيه مصارف زندگي خويش به پيشکار خود «مصادف» مبلغ هزار
دينار داد تا به مصر برود و تجارت کند. مصادف به مصر رفت و در آنجا کالائي را که
با خود برده بود، چون ديد کمياب است با ديگر افراد کاروان تصميم گرفتند که به قيمت
دلخواه خود بفرشند و سرانجام با صد در صد سود خالص جنس آنان بفروش رسيد.

وقتي
خدمت حضرت بازگشت، با خوشحالي دو کيسه هزار ديناري را نزد حضرت گذاشت. حضرت پرسيد:
اينها چيست؟ عرض کرد: هزار دينا سرمايه شما است و هزار دينا ديگر هم سود خالص.
امام پرسيد: علت اين همه سود چيست؟

مصادف
داستان بازار سياه را بازگو کرد.

حضرت
سخت برآشفت و به او فرمود: «سبحان الله! شما چنين کاري کرده ايد که در ميان مسلمين
بازار سياه به وجود آورده ايد. من چنين سودي را نمي خواهم. سپس کيسه سرمايه خود را
برداشت و به آن کيسه سود دست نزد و فرمود: اي مصادف! شمشير زدن آسان تر از کسب
حلال است».

مهمان
نوازي

عبدالرحمن
بن حجاج گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم که ناگهان غذا آوردند،
ظرفي پر از برنح بود که در سفره گذاشته شده بود. ما خيلي آرام شورع به خوردن کرديم
و بسيار ملاحظه مي کرديم که زياد نخوريم.

حضرت
صادق عليه السلام متوجه ما شد فرمود: «چه کار مي کنيد؟هر کس بيشتر به ما علاقه
دارد و ما را دوست دارد، در منزل ما بيشتر غذا مي خورد». و با اين جلمه، ما را
تشويق به خوردن بي تعارف کردند. ما هم تا توانستيم خورديم تا اينک ظرف از غذا خالي
شد.

حضرت
خيلي شاد شد و فرمود: الأن درست است. سپس داستاني را برايما تعريف کرد که روزي از
سوي انصار ظرف غذائي براي رسول خدا صلي الله عليه و‌آله و سلم هديه کرده بودند.
حضرت ، سلمان و مقداد و ابوذر را طلبيد که با او همغذا شوند. آنها هم مثل شما
تعارف مي کردند. حضرت روسل فرمود: «اشدکم حباً لنا، احسنکم اکلات عندنا»0 کسي که
ما را بشتر دوست مي دادر، در نزد ما بهتر غذا مي خورد. لذا آنها هم خوب و بي تعارف
غذا خوردند. خداوند آنان را بيامرزد و درود برآنان بفرستد.

بازخواست
از نعمت

ابوحمزه
گويد: با گروهي از اصحاب در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم. غذاي بسيار خوب و
خوشمزه اي آوردند و خرماي بسيار تازه و لذيذي برسر سفره گذاشتند که از شدت خوبي و
زيبائيش به يکديگر نگريستيم.

يکي
از حاضرين گفت: از اين نعمت که نزد فرزند رسول الله است،ار بخوريد حتماً در روز قيامت
ممورد بازخواست و سؤال قرار مي گيريد. و اشاره اي به آيه قرآني کرد که مي فرمايد:
«و لتسألن يومئذ عن النعيم»- و در آن روز از نعمت قطعاً مورد سؤال قرار مي گيريد.

حضتر
پاسخ فرمود : خداوند بزرگتر و کريم تر از آن است که طعام خوبي را به شما بدهد،سپس
از شما بازخواست و سؤال کند ولي خداوند شما را از نعمت محمد و آل محمد- صلي الله
عليه و آله و سلم- سؤال و بازخواست مي کند. يعني شما را از ولايت آل محمد سؤال مي
کند که آيا حق ولايت و اين نعمت بزرگ را ادا کرديد يا نه؟

پس
آن نعمتي که در آيه آمده است، که مورد سؤال درباره آن قرار مي گيريم، ولايت آل
محمد عليهم السلام است نه اين نعمتهاي لذيد مادي. خداوند از آن نعمت بزرگ ما را
مورد بازخواست قرار مي دهد که آيا ولايت را پذيرفتيد يا خير؟ پيروي از اهل بيت
پيامبر عليهم السلا کرديد يا خير؟

غذاي
پيامبران

يکي
از اصحاب به نام «عجلان» گويد: شما شب را در خدمت امام صداق عليه السلام گذرانديم.
درسفره شام،سرکه و روغن زيتون و گوشت گذاشته شده بود. حضرت گوشت را با دست
مبارک،قطعه قطعه کرد و نزد من گذاشت و خودش به خوردن سرکه و روغن زيتون مشغول شد.
و از گوشت، چيزي تناول نفرمود، و به من گفت: اين غذاي ما است و اين غذاي انبيا نيز
هست.

سخني
با اهل خراسان

جماعتي
از خراساني ها به خدمت حضرت مشرف شدند. حضتر بدون مقدمه به آنها فرمود:

«من
جمع ملاً من مهاوش، اذهبه الله في نهابر»- هرکه از راه فشار و سختگيري بر مردم،
پولي را جمع کند، خداوند او را به دوزخ افکند و آن پول نابود شود.

آنها
عرض کردند: فدايت شويم،ما اين سخن را متوجه نشديم.

حضرت
به زبان فارسي فرمود: «از باد آيد بدم بشود»- يعني پول باآورده- که با زحمت و تلاش
و از راه حلال بدست نيامده است- دوامي نخواهد داشت و از بين خواهد رفت.

عمل
به تقيه

موسي
بن اشيم گويد: نزد حضرت ادق عليه السلام نشسته بوديم شخصي از آيه اي از آيات قرآن
کريم سؤالي کرد. حضرت، تفسير آيه را به او گفت.

شخصي
ديگر وارد شد و از همان آيه سؤال کرد. امام صادق عليه السلام بگونه اي ديگر به او
پاسخ داد. من در قلبم شک و ترديد زيادي پيدا شد و بقدري ناراحت شدم که خيال مي
کردم با چاقو، قلبم را دارند پاره پاره مي کنند!! و در دل خود گفتم: ابوقتاده در
شام بود، او را رها کردم و نزد اين شخص آمدم که اينقدر خطا مي کند (والعياذ
بالله). در همان حال که بودم، شخصي ديگر وارد شد و از هما آيه سؤالي کرد. حضرت باز
هم بگونه اي ديگر که نه مانند اولي و نه دومي بود،با او سخن گفت. دلم آرام گرفت و
فهيمد که حضرت تقيه مي کنند.

سپس
ديدم که رو به من کرد و فرمود: «اي ابن اشيم! خداي عزوجل به سليمان بن داود امر را
تفويش کرد و مخير نمود و فرمود: «هذا عطاءنا، فامنن او امسک بغير حساب»- اين عطيه
و بخشش بي حساب ما است، ار مي خواهي ببخش و اگر مي خواهي نگهدار و خداوند به رسول
ش صلي الله عليه و آله و سلم نيز اختيار داد 
و فرمود: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»- هر دستوري را
پيامبر به شما فرمود، آن را گيريد و از هرچه نهيتان کرد، خودداري کنيدو آنجه به
پيمابرش تفويض کرده، به ما نيز تفويض کرده است.

پوشيدن
لباس،متناسب با زمان

حمادبن
عثمان گويد: در حضور امام صادق علي السلام مشرف بودم که سسخصي از او پرسيد: شما
خودتان فرموديد که علي بن ابي طالب عليه السلام لباسي خشن مي پوشيد؛ و قيمت لباسش
غالاً از چهار درهم تجاوز نمي کرد ولي در بر شما لباسي نو مي بينيم.

حضرت
صادق عليه السلام فرمود«ان علي بن ابي طالب عليه السلام کان يلبس ذلک في زمان
لاينکر و لو لبس مثل ذلک اليوم شهّر به، فخير لباس کل زمان لباس اهله، غير أن
قائمنا أهل البيت عليه السلام اذا قام لبس ثياب علي و سار بسيره اميرالمؤمني علي
عليه السلام»- همانا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آن لباس را در زماني مي
پشيد که آن طرز لباس پوشيدن، منکر و غير معملي نبود و اگر امروز آن حضرت مانند آن
لباس بپوشد،لباس شهرت مي شود. پس بهترين لباس در هر زمان،لباس متناسب با آن زمان
است. هرچند قائم ما هلي بيت سلام الله عليه وقتي قيام کند،لبساس علي را در بر مي
کند و به سيره و روش حکومتي اميرالمؤمنين عليه السلام عمل مي نمايد.

بهترين
صدقه

فقيري
به درخانه امام صادق عليه السلام آمد. حضرت به برده اش فرمود: پول چقدر داري؟ عرض
کرد: چهارصد درهم. حضرت فرمود: آن را به اين سائل بده. پول به سائل داده شد.گرفت و
با حمد و سپاس الهي، خداحافظي کرد و رفت. حضرت به برده اش فرمود: او را بازگردان.
سائل برگشت و عرض کرد: من درخواست کردم،شما هم بخشيديد. ديگر چرا مرا بازگردانديد؟

حضرت
فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

بهترين
صدقه اين است که طرف را بي نياز گرداند. و ما تو ا بي نياز نکرديم. اين انگشتر را
بگير که ده هزار درهم قيمتش است. پس اگر نيازي پيدا کردي،اين را بفروش و نيازهاي
خود را برطرف ساز.

در
روايت ديگري آمده است که حضرت صادق عليه السلم غالباً با شيريني صدقه مي داد. به
حضرت عرض کردند: چرا با شيريني صدقه مي دهيد؟ فرمود: بهترين چيز، در نظر من،شيريني
است و چون من شيريني را خيلي دوست مي دارم لذا مايلم به بهترين چيز نزد خودم صدقه
بدهم. فضل بن ابي قره گويد: امام صادق عليه السلام را پهن مي کرد و پول ها روي آن
مي ريخت. سپس به خدمتگذارش مي فرمود: اين را نزد فلان شخص و اين را نزد فلان شخص
از خاندان خويش ببر. و براي هر يک از اهل بيت پيمابر سهميه اي قرار مي داد و به آن
شخص مي داد که آن ها را ببرد و در ميان آنان تقسيم کند و به آنها خبر ندهد که چه
کسي اين پولها را فرستاده است. بعضي از آنها به آن شخص مي گفتند: خدا تو را خير
دهد که خويشان رسول الله را ياري مي بخشي ولي از جعفر (ع) خبري نيست، خدا خودش بين
ما و او داوري کند!!

تجليل
از حرم الهي

ابان
بن تغلب گويد: از مدينه همراه با امام صادق عليه السلام به سوي خانه خدا راه
افتاديم. وقتي به مکه رسيديم، حضرت نزديک حرم پياده شد، غسل کرد،نعلين خويش را در
دست گرفت و با پاي برهنه، در کمال خضوع و خشوع وارد حرم و مسجد الحرام شد.

تلاش
براي بدست آوردن روزي

شخصي
به نام عبدالاعلي گويد: در يکي از روزهاي بسيار گرم تابستان، امام صادق عليه
السلام را ديدم که مشغول کار بود. عرض کردم: قربانت شوم! شما با اين مقام و منزلت
که نزد خداوند داريد و با آن خويشي و قرابت که با پيامبر خدا صلي الله عليه و اله
و سلم داريد، در مانند چنين روز گرمي، سچرا خود را اينقدر به زحمت مي اندازيد؟

فرمود:
ايي عبدالاعلي! در طلب روزي حلال، از خانه بيرون آمدم و اينقدر زحمت مي کشم تا از
مانند توئي بي نياز گردم.

آري!
زندگي يکايک امامان معصوم ما سلام الله عليهم اجمعين، درس زندگي دنيا و آخرت براي
ما است تا ما بتوانيم اين درسها را عملا در زندگي خود اجرا کنيم و پيرواني صادق و
راستين براي امامانمان باشيم. امامان ما همانگونه که در آخرت بسيار کوشا بودند و
تمام لحظات زندگي را با ذکر خدا و اعمال خير به پايان مي رساندند،براي چند روز
زندگي دنيا نيز تلاش مي کردند که با عزت سپري شود و هرگز دست ذلت و خواري نزد
بندگان خدا دارز نکنند و با تکيه بر خداي بي نايز و تلاش و زحمت براي بدست آوردن
روزي حلال، نياز خود و خانواده خود را برطرف سازند. و درضمن لحظه اي هم مستمندان و
بيچارگان و مستضعفان مادي علمي را فراموش نمي کردند،با رهنمودها و راهنمائي هاي
خويش، مشکلات معنوي و اخروي آنان را نيز برطرف مي ساختند و تلاش مي نمودند که از
اصحاب خود افرادي نمونه در مسائل علمي و عملي بسازند تا وقتي در ميان بيگانگان و
مخالفان قرار بگيرند، به آنها با احترام و تجليل اشاره شود که آري! اينان هستند
تربيت شدگان مکتب جعفربن محمد سلام الله عليه.

به
اميد اينکه ما نيز موفق به پيروي خالصانه از آن حضرت و پدران و فرزندان معصومش
باشيم.

فرا
رسيدن25 شوال المکرم، روز شهادت آن بزرگوار را به مقام والاي حضرت مهدي، ولي الله
اعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبري و شيعيان و علاقمندان درگاهش،تسليت عرض مي
کنيم.

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

ستايش
بيجا

رسول
الله صلي الله عليه و آله و سلم:

«يا
ابن مسعود، اذا مدحک الناس فقالوا: انک تصوم النهار و تقوم الليل و أنت علي غير
ذلک فلاتفرح بذلک، فان الله تعالي يقول، [ولا تحسبن الذين يفرحون بما أتوا و يحبون
أن يحمدوا بما لم يفعلوا، فلا تحسبنهم بمفازه من العذاب و لهم عذاب أليم]». (بحار
الانوار- ج74 – ص103)

اي
ابن مسعود، اگر مردم تو را ستودند و گفتند که تو روزها روزه مي گيري و شبها، شب
زنده داري مي کني و تو چنين نبودي، پس خرسند مشو،چرا که خداي تعالي مي فرمايد:
مپندار کساني که به کارهاي خويش خرسند مي شوند و دوست دارند براي کارهائي که انجام
نداده اند،ستايش شوند، مپندارشان که از عذاب الهي رهائي يابند، بلکه آنان را عذابي
دردناک خواهد بود.

رسول
اکرم صلي الله عليه و آله و سلم:

«اذا
مدح الفاجر اهتزّ العرش و غضب الرّب». (بحار-ج74- ص150)

اگر
انسان تبهکار، ستايش شود، عرش خدا بلرزه د مي آيد و پروردگار غضب مي کند.

رسول
اکرم صلي الله عليه و آله و سلم:

«من
قال اني خير الناس فهو من شر الناس و من قال: اني في الجنه، فهو في النار».
(بحار-ج67- ص398)

هر
که بگويد من بهترين مردمم، او از بدترين مردم است و هرکه بگويد من حتماً در بهشت
ام، او در جهنم است.

اميرالمؤمنين
عليه السلام:

«و
الصق بأهل الورع و الصدق، ثم رضهم علي أن لا يطروک، و لا يبجحوک بباطل لم تفله،
فان کثره الاطراء تحدث الزهو و تدني من العزه… و اياک و الاعجاب بنفسک، و الثقه
بما يعجبک منها ، و حبّ الاطراء، فان ذلک من أوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما
يکون من احسان المحسنين» (نهج البلاغه – کتاب 54- عهدنامه امام به مالک اشتر)

خود
را به پارسايان و راستگويان بچسبان و همنشين آنان باش و آنان را وادار کن که تو را
مدح و ستايش نکنند و از کاري که انجام نداده اي- از روي نادرستي- تو را شاد
نگردانند، چرا که بسيار مدح و ستايش کردن، تکبر و خودپسندي به بار مي آوردو او را
سرکش مي سازد… و زنهار از خودپسدي و تکيه به امري که تو را وادار به خودپسندي
سازد و از اينکه دوست داشته باشي که مردم تو را بستايند و تعريفت کنند، چراک ه اين
برجسته تريم فرصتهاي شيطان است تا پاداش و اثر نيکي نيکوکاران را از بين ببرد.

اميرالامؤمنين
عليه السلام:

«مادح
الرجل بما ليس فيه، مستهزي به». (غررالحکم)

کسي
که ستايش کند شخصي را به چيزي که در او نيست، در حقيقت او را مسخره کرده است.

امام
صادق عليه السلام:

«لا
تغترّ بقول الجاهل و لا بمدحه فتکبّر و تجّبر و تعجب بعملک، فلان أفضل العمل
العباده و التواضع». (بحار – ج75- ص283)

هرگز
به سخن جاهل و به ستايشش مغرور نشو که تکبر ورزي و خود را نشناسي و به کار خويش
شگفت زده گردي، گرا که برترين کارها عبادت و فروتني است.

امام
صادق عليه السلام:

«لا
يصير العبد عبداً خالصاً لله عزوجل حتي يصير المدح و الذم عنده سواء، لان الممدوح
عندالله عزوجل لايصير مذموماً بذمهم و کذلک المذموم، فلا تفرح بمدح أحد،فانه لا
يزيد في منزلتک عندالله و لا يغنيک عن المحکوم لک و المقدور عليک، و لا تحزن أيضاً
بذمّ أحد فانه لا ينقص عنک به ذربه». (بحار – ج 69- ص294)

هرگز
بنده اي،بنده خالص براي خداي عزوجل نمي شود تا اينکه ستايش و نکوهش مردم، در نظرش
يکسان گردد، چرا که اگر کسي نزد خداي عزوجل،ستوده است، با مذمت ديگران، نکوهيده
نمي گردد. پس تو به ستايش و تعريف ديگران خرسند مشو چرا که اين تعريف ها، هرگز بر
مقام و منزلت تو نزد خداوند نمي افزايد و از آنچه براي تو مقدر شده بي نياز نمي
سازد و به مذمت کسي نيز غمگين مشو که ذرهّاي از تو نمي کاهد.

امام
حسن عسگري عليه السلام:

«من
مدح غير المستحق فقد قام مقام المتهم». (بحار، ج75- ص378)

هرکه
انسان ناشايسته اي را ستايش کند، جاي متهم به خود گرفته است.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي
از قرآن

بشارت
دنيا و آخرت

الا
ان اولياء الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون* الذين آمنوا و کانوا يتقون* لهم
البشري في الحيوه الدنيا و في الاخره، لا تبديل لکمات الله، ذلک هو الفوز العظيم».
(سوره يونس- آيات 62 الي 64)

هان
بدانيد که دوستان و اولياي خدا را هيچ ترس و غمي نيست؛ آنان که ايمان آوردند و
تقوا داشتند، بشارت باد به آنان در زندگي دنيا و آخرت. همانا کلمات خدا تغييرپذير
نيست و اين است کاميابي و رستگاري بزرگ.

ولايت
را اين چنين معنا کرده اند که هر واسطه و حائلي ميان دو شيء، برداشته شود و لذا به
قرب و نزديکي بسيار به يکديگر، استعاره شده است. و لذا به هر دو طرف ولي گفته مي
شود و اولياي خدا آن کساني هستند که به حدّي در اطاعت اوامر مولايشان اصرار
ورزيدند و در ستورهايش کوتاهي نکردند، که ديگر واسطه اي ميان آنها و خدا نيست و
آنها تمام کارهايشان را به خدا سپردند و خداوند اجابتشان کرده است.

در
اين آيه اشاره به اين شده است که اولياي خدا، چون خدا را دارند، لذا هيچ خوف و
وحشتي و هيچ غم و اندهي آنان را فرا نمي گيرد. اين نفوس مطمئنه اي که تنها به خدا
وابسته اند، همواره در اين اطمينان و آرامش قلبي هستند و در دنيا و آخرت، خوشحال و
مسرورند چرا که راضي به رضاي الهي اند و تمام وجود خود را به او واگذار کرده اند.

در
ايه بعد اين اولياي خدا را با دو ويژگي معرفي مي کند. 1-ايمان 2-تقوا و چون تقوا
را بار واژه «و کانوا يتقون» آورده است، معلوم مي شود، از نظر زماني بايد بيش از
ايمان باشد يعني همواره بايد ايمان و تقواي اينان با هم باشد و استمرار و ادامه
داشته باشد. پس اگر کسي ايمان آورد و معتقد به چيزي شد، بايد در آن تقوا داشته
باشد. به زبان ساده تر: اگر تمام دنيا از عقيده شان برگردند، تو چون ايمان داري
نبايد برگردي. مؤمن واقعي کسي است که اگر جمله کائنات کافر گردند،در ايمانش ذرّه
اي تزلزل پيدا نشود و همچنان در برابر پروردگارش تسليم باشد و احکام خدا را بدون
کم و زياد پيروي و اطاعت کند و خود را حقيقتاً به پروردگارش بسپارد؛ پس از چيزي
خشم نکند جز براي او و به چيزي خرسند نگردد جز در اطاعت او. ايمان کامل و راسخ اين
است وقتي ايمان به خدا پيدا شد، استقامت و پايداري همراه آن باشد وهيچ چيز نتواند
او را در تصميم قاطعش که تسليم تمام امر به خدا است،متزلزل و متردّد کند «الذين
قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائکه ان لا تخافوا و لا تحزنوا و
ابشروا بالجنه التي کنتم توعدون* نحن اولياؤکم في الحيوه الدنيا و في الآخره»
(سوره فصلت – آيه31)- آنان که گفتند پروردگار ما «الله» است و در اين عقيده،
پابرجا مانده و استقامت ورزيدند، در آن صورت است که فرشتگان الهي برآنان نازل شوند
و بگويند که نترسيد و غمگين نباشيد و به بهشتي که وعده تان مي دادند،شما را بشارت
باد. ما اولياي شما در دنيا و آخرت هستيم.

آري!
کسي که ايمان آورد استقامت ورزيد يعني تقواي الهي داشت، خداوند در دنيا و آخرت
وليّ او خواهد بود و تمام امورش را به عهده خواهد گرفت و آنقدر او را مقرب درگاه
خويش مي کند که ديگر جز خدا نبيند و جز خدا نشنود. دست او دست خدا باشد و ديه اش
ديده خدا..

در
ادامه آيات به بشارت الهي برخورد ميي کنيم، چنانکه در سوره فصلت نيز آمده بود.
«لهم البشري في الحيوه الدنيا و في الخره» – دردنيا و آخرت خداوند اينان را بشارت
مي دهد- به چه بشارت مي دهد؟ هرچند دراين آيه مورد بشارت بوضوح ذکر نشده است ولي
با قرائن آيات ديگر مي توان فهميد.

در
سوره دوم، آيه 47 مي فرمايد: «وکان حقاً علينا نصر المؤمنين»- ما برخود واجب
دانستيم که مؤمنين را پيروز گردانيم.

و
در آيه 51 از سوره مؤمن نيز مي فرمايد: «انا لننصر رسلنا والذين آمنوا في الحيوه
الدنيا و يوم يقوم الاشهاد» – همانا ما رسولان خود و مؤمنين را در دنيا و آخرت
پيروز و سرفراز قرار مي دهيم.

پس
در دنيا بشارتي که مايه روشني چشم مؤمنين است، همين پيروزي و سرفرازي است. پيروزي
بر تمام دشمنان و شياطين انسي و جني چرا که اگر انسان بر نفس اماره خويش که همواره
او را به سوء و بدي امر مي کند، پيروز و چيره شد، قطعاً خداي سبحان او را بر ديگر
دشمنان و شياطين پيروز مي گرداند. و دليل روشنش امام عزيزمان «قدرس سره» بود که بر
نفس خويش چيره شد، پس خداوند او را برتمام شياطين بزرگ و کوچک چيره و غالب ساخت و
دنيا در برابرش به خضوع و فروتني افتاد و دشمنان با آن همه سلاح و عدّه و عدّه، از
اين قدرت غيبي و نهانيش شگفت زده و وحشت زده شده بودند. اين نبود جز با تکيه آن
مرد الهي بر پروردگارش و با تقوائي که ملازم ايمانش بود و با استقامتي که در دين
داشت. و اين معني هرگز منحصر به امام امت نيست، بلکه هرکس مي تواند با چنين تصميمي
و با چنين ايماني،به آن مقام ارجمند نائل آيد، فقطهمت مي خواهد و همتي بسيار بلند.

و
اما بشارت اخروي اين مؤمنان، بي گمان بهشت جاويدان و فردوس برين است. در آيه 12 از
سوره حديد مي خوانيم:

«بشريکم
اليوم، جنات تجري من تحتها الانهار» – بشارت امروز شما بهشت ها و جناتي است که
روده در زير آن جاري است.

و
در خاتمه تأکيد ميفرمايد که هرگز وعده خدا تخلف پذير نيست و تغييرو تبديل در کلمات
الهي راه ندارد، آنگاه اين مؤمنين را دوباره شاد و خرم مي کند و به آنان اعلام مي
فرمايد که: اين است کاميابي و رستگاري و فوز بزرگ.

پس مبارک باد بر شما اي مؤمنان تقوا پيشه
واي صالحان اين فوز عظيم.

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام
خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان

وابستگي
اقتصادي موجب وابستگيهاي ديگر

«اگر
ما مسامحه بکنيم و وابسته به خارج باشيم، اين وابستگي اقتصادي به خارج قهراً
وابستگي سياسي مي آورد، قهراً وابستگي اجتماعي مي آورد و ما همان اسيرها خواهيم
بود که بود و به ما همان ها حکومت خواهند کرد که کردند. ما بايد از اين جهت
اقتصادي فارغ بشويم، يعني دستمان پيش ديگران دراز نباشد که بده به من،که هروقت جلو
آنرا بخواهد بگيرد ما فلج بشويم». (2/8/1358)

«اگر
چنانچه ما احتياج داشته باشيم در ارزاقمان به خارج، اين وابستگي براي ما اسباب اين
مي شود که در امور سياسي هم وابسته باشيم و ما بايد وابستگي مان را از اجانب و از
غرب و شرق قطع کنيم. اگر ما بخواهيم که مملکتمان يک مملکت مستقل آزاد مال خودمان
باشد، بايد در اين اموري که مربوط به اقتصاد است،مربوط به فرهنگ است،مربوط به امور
ديگر کشور است خودمان فعاليت کنيم و ننشينيم ديگران انجام بدهند. دولت هم مثل خود
شما يکي از افراد اين مملکت است،آنهم به اندازه قدرتش بايد همراهي کند لکن ما
نبايد بنشينيم که دولت همراهي بکند و اگر او نکند ما کاري نکنيم». (6/8/1358)

«ايران
امروز محتاج به کار است حتي من اين اجتماعاتي که در اين جا و در بيرون منزل مي شود
خيلي صحيح نمي دانم براي اينکه نبايد اينها از کار دست بردارند و همه اش باب تظاهر
باشد، تظاهر البته در پيشرفت امور مملکت يک تقويت روحي مي کند لکن دائمي نبايد
باشد،بايد کار بکنند مردم،کشاورز مشغول کشاورزي باشد، آنهائي که کارخانه دارند
مشغول توليد باشند، صنايع کوچک و بزرگ مشغول کار باشند… اگر ما يک وابستگي
اقتصادي داشته باشيم اين موجب اين مي شود که وابستگي سياسي هم پيدا بکنيم و
وابستگي نظامي هم حتي پيدا بکنيم مملکتمان باز برگردد به آن حالي که سابق بود».
(15/10/1358)

«مبادلات
تجارتي اسمش وابستگي نيست،وابستگي آن بود که ما در زمان شاه داشتيم که همه چيزمان
را بايد آنها بيايند اداره بکنند،مستشار بيايد و لشکر ما را آنطور بکند که کردند و
آن طور خرابکاري. اين مبادلات و باب خريد و فروش که متقابل يک اشخاصي با هم خريد و
فروش دارند اين وابستگي اسمش نيست. الان ايران وابسته به هيچ جا نيست و اين بهترين
چيزي است که جمهوري اسلامي آورده است و آزادي هم هست». (16/10/1359)

«
من سياست داخلي و خارجي کشور را به دقت ملاحظه مي کنم و تا زنده ام نخواهم گذاشت
مسير سياست واقعي ما عوض شود و مسئولين نيز چيزي غيراز اين نمي خواهند و انتظاري
غير از اين از آنان نمي رود… به مسئولين و دست اندرکاران در هر رده نيز مي گويم
که شرعاً بر همه شما واجب است که همت کنيد تا آخرين رگ و ريشه هاي وابستگي اين
کشور به بيگانگان را در هر زمينه اي قطع نمائيد- که انشاء الله خواهيد کرد- و اگر
مصلحت نظام و اسلام سکوت است، دردمندانه سکوت کنيد که اجر سکوت براي پيشبرد اهداف
نظام و اسلام به مراتب بيشتر از دفاع از اتهام وابستگي است». 11/7/1367)

«بايد
هشيار و بيدار و مراقب باشيد که سياست بازان پيوسته به غرب و شرق با وسوسه هاي
شيطاني شما را به سوي اين چپاولگران بين المللي نکشند و با اراده مصمم و فعاليت و
پشتکار خود به رفع وابستگي ها قيام کنيد و بدانيد که نژاد اروپا و آمريکا و شوروي
کم ندارد و اگر خودي خود را بيابد و يأس را از خود دور کند و چشم داشت به غير خود
نداشته باشد،دردراز مدت قدرت همه کار و ساختن همه چيز را دارد و آنچه انسانهاي
شبيه به اينان به آن رسيده اند، شما هم خواهيد رسيد؛ به شرط اتکال به خداوند تعالي
و اتکاء به نفس و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سخي ها براي رسيدن به زندگي
شرافتمندانه و خارج شده از تحت سلطه اجانب. و بر دولت ها  و دست اندرکاران است،چه در نسل حاضر و چه در
نسل هاي آينده،که از متخصصين خود قدرداني کنند و آنان را با کمک هاي مادي و معنوي
تشويق به کار نمايند و از ورود کالاهاي مصرف ساز و خانه برانداز جلوگيري نمايند و
به آنچه دارند بسازند. تا خود همه چيز بسازند». (وصيت نامه سياسي، الهي)

«از
هر امري که شائبه وابستگي با همه ابعادي ک دارد به طور قاطع احتراز نمائيد و بايد
بدانيد که وابستگي در بعض امور هرچند ممکن است ظاهر فريبنده اي داشته باشد يا
منفعت و فايده اي در حال داشته باشد؛ لکن در نتيجه، ريشه کشور را به تباهي خواهد
کشيد». (وصيت نامه سياسي، الهي)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(وابستگی اقتصادی موجب
وابستگیهای دیگر)

دانستنیهایی ازقرآن(بشارت دنیا و آخرت)

سخنان معصومین(ستایش بیجا)

گوشه هایی از سیره امام صادق علیه السلام

فروغ گلشن لاله در سیمای 12 بهمن

سخنان مهم رهبرانقلاب اسلامی پیرامون:علم،
روحانیت،ضرورت مبارزه با دشمنان اسلام

ذکر قلبی و ذکر لسانی                                            آیت
الله جوادی آملی

زیارت امین الله علیه السلام                                       آیت الله
محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

گفته ها 
ونوشته ها

مبانی رهبری دراسلام(انتقادهای سیاسی سازنده)              حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

مراتب امر به معروف و نهی از منکر                          حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

وحدت حوزه و دانشگاه                                          حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

ژئوپلتیک جزایر سه گانه خلیج فارس                          دکتر محمدرضا حافظ نیا

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش                        سید موسی میرمدرس

تاجیکستان در چنگال تفاله های الحاد                           غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبری حضرت آیت الله خامنه ای

اگر ما می
توانستیم خودمان را بجائی برسانیم که در سطح جامعه هر کسی که احساس کرد که به او
ظلم شده، در دل او نوری می درخشید که حالا به دستگاه قضایی مراجعه می کنم و حق خود
را استفاده می کنم و اگر چنین نوری در دل هر مظلوم و مسلوب الحقی وجود داشت دستگاه
قضائی کامل است. این همان بسط عدالت است.

اگر دستگاه
قضائی سالم بود، دستگاههای دیگر هم قاعدتاً به سلامت خواهند گرائید. زیرا اگر فاسد
بودند، سر و کارشان به دستگاه قضائی خواهد افتاد. دستگاه قضائی سالم، دولت را هم
سالم می کند، آحاد مردم را هم سالم می کند و سوء حال را به حسن حال بر می گرداند و
تغییر می دهد. (23/10/71)

امروز صدها
زبان، حنجره و قلم در سطح دنیا تلاش خود را بر حفظ نظام مادی و استبدادی حاکم بر
جهان متمرکز کرده اند. اما بشریت امروز که به تزکیه اخلاق انسانی و آرمانگرایی
نیازمند است نمی تواند در سایه بی عدالتی، رفتار ظالمانه، تجاوز و تعرض زندگی کند
و برای اصلاح بی نظمی بین المللی و مقابله با حاکمیت قانون جنگل بر بخش مهمی از
دنیا باید برخیزد و تحول اساسی در زندگی خود بوجود آورد.

در شرایطی که
عرض و ناموس یک ملت چند میلیونی مورد تجاوز صربهای جنایتکار قرار گرفته و خانه
هایشان ویران می شود و دارو، غذا، آسایش و امنیت از آنان سلب شده است و زن و مرد و
کوچک و بزرگ قتل عام می شوند، هیچ تحرکی به معنای واقعی کلمه در دنیا صورت نمی
گیرد. به اعتقاد ما این وضعیت بوضوح نشانگر توحش و حکومت قانون جنگل است.

جمهوری
اسلامی ایران با اتکال به خدا و ایمان مردم و مسئولین به اسلام عزیز، در برابر
استبداد قدرتهای مهار گسیخته ایستاده است و هیچ عاملی جز دین نمی تواند در برابر
جنون قدرتمندان دنیا ایستادگی کند لذا بشریت امروز نیازمند بعثت است و آحاد انسان
باید از درون متحول و تزکیه شوند و قسط و عدالت جایگزین ظلم و ستم حاکم بر نظام
اجتماعی جوامع بشری شود.

آمریکا در
منطقه خلیج فارس مطامع شیطانی خود را دنبال می کند و تردیدی نیست که پایش در گل
فرو خواهد رفت و قطعاً مکافات گناهی را که مرتکب شده است پس خواهد داد. (1/11/71)

مسلمانان به
برکت قرآن تاریخ را عوض کردند و سازنده تاریخ بشر شدند. بزرگتریم تمدنها را بوجود
آوردند. علم، فلسفه، اخلاق و بسیاری از دانش های بشری را به پیش بردند و امروز اگر
مسلمانان با قرآن انس بگیرند سیادت دنیا در دست آنان قرار خواهد گرفت.

درهای قرآن
کریم به برکت انقلاب اسلامی به روی ملت مسلمان ایران گشوده شد و امروز مردم ما در
مسیر آشنا شدن با قرآن کریم گام نهاده اند و همین امر ملت ما را در برابر قدرتهای
استکباری سرافراز و اراده و ایمان او را قوی و نیرومند کرده است. (5/11/71)

دشمنان اسلام
تضعیف اراده جوانان مؤمن را هدف تبلیغات مسموم خود قرار داده اند زیرا با قدرت و
کارآیی آن در میدان نبرد و عرصه های پیشرفت 
مبارزات انقلابی بخوبی آشنا هستند لذا مردم، مسئولین، نویسندگان و گویندگان
باید با هوشیاری مراقب ترفندهای گوناگون دشمن باشند. (6/11/71)

دنیا خواهی و
دویدن به دنبال زخارف فریبنده دنیا برای یک مسئول در جمهوری اسلامی نقص و یک نقطه
منفی است در نظام اسلامی ما حکومت کردن و سمت و منصب و مسئولیتهای بالا یک غنیمت
محسوب نمی شود اما در عرف امروز دنیا آنرا طعمه ای می دانند که باثید از پول،
قدرت، نفوذ تسهیلات و امکانات آن حداکثر بهره را ببرند و به نزدیکان و دوستان خود
بخورانند. (17/10/71)

 

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ایران
و جهان

نگاهی به
رویدادها

جهان اسلام

دهمین اجلاس
وزرای کشورهای عرب جهت مبارزه با اسلام انقلابی که آن را تروریسم و اصول گرایی
مذهبی قلمداد کرده اند در تونس آغاز بکار کرد.

گسترش
حرکتهای اسلامی، رژیمهای عرب را به تعیین استراتژی پنجساله برای مقابله با
مسلمانان وادار کرد. (15/10/71)

وزیر کشور
الجزایر فعالیت مساجد را خطری برای اسلام توصیف کرد!

36 مسلمان
اصول گرا در یمن دستگیر شدند.

رئیس پارلمان
روسیه: باید از گسترش اسلام خواهی در جهان جلوگیری کرد! (16/10/71)

آسوشیتدپرس:
جنبش اسلامی مصر را نمی توان با زور مهار کرد.

معاون نخست
وزیر بوسنی توسط صربها ترور شد. (19/10/71)

دانشجویان
مصری با شعار الجهاد، پرچم اسرائیل را آتش زدند.

17 مسلمان
مبارز در مصر به حبس ابد و اعدام محکوم شدند.

تظاهرات بزرگ
ضد صهیونیستی دانشجویان مصر به خیابانهای قاهره کشیده شد.

ممنوعیت حجاب
اسلامی در تایلند لغو شد.

رژیم مصر یک
کشتی حامل سلاح ایرانی برای مسلمانان بوسنی را توقیف کرد. (23/10/71)

سید احمد
بخاری روز جمهوری هند را «روز سیاه» نامید.

جبهه نجات
اسلامی، مردم را به رویاروئی مسلحانه با رژیم الجزایر فرا خواند.

نیویورک
تایمز: آمریکا برای جلوگیر از تشکیل حکومت اسلامی وارد سومالی شد.

وزیر امور
مذهب پاکستان، آمریکا را دشمن بزرگ این کشور خواند. (27/10/71)

نیروهای رژیم
صهیونیستی اردوگاه تبعیدیان فلسطینی را موشکباران کردند.

رژیم مبارک
از روحانیون دولتی برای مقابله با مسلمانان انقلابی درخواست کمک کرد. (3/11/71)

«گونترننینگ»
فیلسوف برجسته اروپا: صدام و صربها دو متحد پنهان غرب برای مقابله با جهان اسلام
به رهبری ایران هستند. (6/11/71)

دهها اسیر
مسلمان بوسنیایی در اردوگاه صربها از سرما منجمد شدند.

مسلمانان
هند، شرکت در مراسم روز جمهوری این کشور را تحریم کردند. (8/11/71)

دادگاه عالی
رژیم صهیونیستی به عدم بازگشت تبعیدیان فلسطینی رأی داد.

پلیس هند از
برگزاری نماز جمعه در مسجد دهلی نو جلوگیری کرد.

در حمله
انقلابیون مسلمان یک سرهنگ پلیس مصر مجروح شد و 120 نفر از انقلابیون مسلمان
دستگیر شدند. (10/11/71)

چهار افسر
روسی که مأمور ترور مسلمانان حزب الله بودند در لبنان به قتل رسیدند. این چهار نفر
افسر با هماهنگی با سفارتخانه یکی از کشورهای خاورمیانه در مسکو وارد لبنان شدند
تا به اصطلاح نیروهای حزب الله در آموزش نظامی دهند. (11/11/71)

اخبار داخلی

بهره برداری
از مجتمع عظیم لاستیک کرمان آغاز شد. (15/10/71)

خبرنگار
فیگارو: اقلیت های مذهبی در ایران برخلاف گفته های گالیندوپل آزادی عمل دارند. (20/10/71)

مؤسسه
تحقیقاتی بین المللی صلح سوئد: ایران طی ده سال کمترین میزان خرید تسلیحات را در
منطقه داشته است.

فرش ایران در
میان 80 کشور شرکت کننده در نمایشگاه هانور آلمان مقام اول را کسب کرد.

تاسیس استان
آذربایجان شرقی به مرکزیت اردبیل به تصویب رسید. (23/10/71)

یک زوج مسیحی
ایتالیائی در ماهشهر مسلمان شدند. (27/10/71)

مجتمع
پتروشیم اصفهان با ظرفیت 160 هزار تن آغاز به کار کرد. (28/10/71)

«شوراد
ناذره» رئیس شورای حکومتی گرجستان در رأس یک هیئ بلند پایه سیاسی وارد تهران شد.

تیم فوتبال
«پاس ایران» قهرمان مسابقه های فوتبال جام باشگاههای آسیا شد.

نهمین دوره
مسابقات بین المللی حفظ و قرائت قرآن کریم با سخنان رئیس جمهوری گشایش یافت.

رئس پارلمان
کویت خواستار حضور ایران در هر گونه مذاکرات درباره امنیت منطقه شد.

در سالروز
خجسته بعثت 1780 تن از محکومان دادگاه ها مشمول عفو و تخفیف  مجازات قرار گرفتند. (3/11/71)

ردایو مسکو:
ایران در ذصف مقدم مبارزه با قاچاقچیان بین المللی قرار دارد.

سوپاپ
اطمینان لاستیک برای اولین بار در کشور طراحی و ساخته شد. (4/11/71)

طی یک درگیری
مسلحانه، کاروان قاچاقچیان مسلح در مرز شرقی کشور منهدم و 17 تن از قاچاقچیان کشته
شدند.

رئیس جمهور:
قدرتهای بزرگ ما را مزاحم منافع نامشروع خود می دانند ما منادی عدالت هستیم.

ساختمان
سفارت جمهوری اسلامی ایران در کابل مجدداً مورد اصابت موشک قرار گرفت. (5/11/71)

40 تن از
اعضای گروهک منافقین در سومین حمله یک گروه مسلح ناشناس در بغداد به هلاکت رسیدند.
(8/11/71)

رهبر انقلاب
بماسبت روز جانباز از جانبازان مستقر در آسایشگاه ثارالله عیادت کردند.

رئیس جمهور:
ما همچنان شاهد اقدامات خصمانه آمریکا هستیم، امکان برقراری رابطه نیست.

مجلس بودجه
54 هزار میلیارد ریالی سال 72 را تصویب کرد. (11/11/71)

اخبار خارجی

عربستان 5/16
میلیارد در بودجه جدید خود به امور دفاعی و امنیتی اختصاص داد. (15/10/71)

شرکت
هواپیمائی آمریکاست از سال گذشته تا کنون 3100 تن از کارکنان خود را در اثر
ورشکستگی اخراج کرده است.

آمریکا به
بهانه کمک به سومالی، عملیات غارت نفت و منابع این کشور را آغاز کرد.

نخست وزیر
فرانسه: بنای یک اروپای قدرتمند برای مقابله با یکه تازی آمریکا ضروری است.

واشنگتن با
فروش کارخانه شیمیائی به ایران مخالفت کرد. (16/10/71)

عراق در پی
اولتیماتوم 48 ساعته  آمریکا و متحدان،
موشکهای ضد هوایی خود را از منطقه ممنوعه پروازی برچید.

مصر بخشی از
خاک سودان را ضمیمه خود کرد.

نیروهای
دولتی تاجیکستان حدود دویست هزار آواره تاجیک را که اکثراً هوادار ائتلاف اسلامی و
دموکراتها هستند را محاصره کردند. (19/10/71)

قرار داد یک
وام بلاعوض 75 میلیون دلاری آمریکا به ترکیه در آنکارا به امضاء رسید.

آمریکا اعلام
کرد که هر گونه قطعنامه علیه رژیم صهیونیستی را در رابطه با اخراج 415 فلسطینی وتو
خواهد کرد.

30 هواپیمای
جنگی آمریکا بر فراز جنوب عراق به پرواز در آمدند.

نیروهای
دولتی آنگولا مرکز فرماندهی «یونیتا» را تصرف کردند. (20/10/71)

تجاوز
نیروهای عراقی به مرزهای کویت بحران جدیدی در منطقه پدید آورد.

عراقی ها علی
رغم هشدارهای شورای امنیت برای سومین بار به خاک کویت نفوذ کردند. (23/10/71)

نیروهای متحد
غربی بدون مجوز شورای امنیت به خاک عراق حمله کردند. در این عملیات 110 جنگنده
شرکت کردند.

نماینده عراق
در سازمان ملل: عراق شرایط نیروهای متحد را پذیرفته، به خاک کویت نفوذ نخواهد کرد
و هواپیماهای سازمان ملل نمی توانند وارد حریم هوائی عراق شوند.

رقم تلفات
آشوبهای خیابانی هند به 500 تن رسید.

صدها کارمند
رادیو تلویزیون صربستان بدلیل مخالفت با دولت اخراج شدند.

یک مرکز
جاسوسی روسیه در گرجستان به تصرف نیروهای مردمی در آمد. (24/10/71)

در یا درگیری
خونین 12 سومالیائی به دست تفنگداران آمریکائی کشته و زخمی شدند.

رادیو
اسرائیل: حکومت جدید بغداد باید برای مقابله با ایران تقویت شود.

در بمباران
اخیر مواضع «حزب کارگران کرد» در جنوب شرق ترکیه توسط ارتش این کشور 150 تن از
اعضای این حزب کشته شدند. (27/10/71)

بغداد مورد
اصابت دهها موشک آمریکائی قرار گرفت. (28/10/71)

75 فروند از
جنگنده های متحدان مراکز نظامی در شمال و جنوب عراق را زیر آتش گرفتند. پس از حمله
هوائی متحدان به عراق، روسیه خواستار تشکیل اجلاس اضطراری شورای امنیت شد. (29/10/71)

رژیم عراق با
انتشار بیانیه ای اعلام کرد تیراندازی های خود را قطع خواهد کرد.

عربستان و
کویت میلیاردها دلار دیگر به شرکت های آمریکائی سلاح سفارش دادند.

13 میلیون
نفر به ایدز مبتلا هستند.

الرای العام
خزاب به اعراب: ادعای خطرناک بودن ایران یک فریب است. (30/10/71)

چریکهای ضد
دولتی پرو، یک هواپیمای مسافری آمریکا در فرودگاه «لیما» را مورد حمله قرار دادند.

واتیکان از
تصمیم کلینتون برای آزادی سقط جنین انتقاد کرد.

کابل بار
دیگر زیر آتش دوربرد نیروهای حکمتیار قرار گرفت.

توطئه غرب
برای تجزیه افغانستان به سه ناحیه خود مختار قوت گرفت. (5/11/71)

تیراندازی در
مقابل مقر سازمان سیا در واشنگتن 5 کشته و زخمی بجا گذاشت.

عراق بار
دیگر اظهار تمایل کرد که با آمریکا روابط سیاسی برقرار نماید.

پطروس غالی
شورای امنیت را به آغاز سیاست یک بام و دو هوا متهم کرد. (7/11/71)

نیروهای
دریائی ایتالیا یک کشتی حامل اسلحه به مقصد بوسنی را توقیف کرد.

کیسینجر: در
مواردی که منافع آمریکا بطور غیر مستقیم مورد تهدید قرار گیرد باید سازمان ملل جهت
حمایت از منافع این کشور قطعنامه هایی صادر کند. (8/11/71)

علی رغم حضور
رئیس جمهور ترکیه در آمریکا، کلینتون اظهار داشت: برای دیدن اوزال وقت ندارم.

سفیر فرانسه
در زئیر کشته شد.

وزیر خارچه
انگلیس: نظم نوین آمریکائی بی نظمی را در سراسر جهان گسترش داده است.

«روتسکوی»
معاون رئیس جمهوری روسیه: اکثر مسئولین دولتی در روسیه فاسد هستند. (10/11/71)

نشریه
آمریکائی «اسپات لایت»: بوش برای حملات اخیر به عراق مبلغ 80 میلیون دلار از
عربستان رشوه دریافت کرد. (11/11/71)

 

/

مسلمانان کوزوو، مقدونیه و سنجاک در محاق ستم

مسلمانان
کوزوو، مقدونیه و سنجاک در محاق ستم

غلام رضا گلی
زواره

گسترش اسلام
در بالکان[1]

این منطقه
طبق مدارک تاریخی در قرون گذشته ، منتهی الیه جاده ابریشم بوده و نشر اسلام در آن
توسط بازرگانان مسلمانی صورت می گرفته که در جاده مذکور به حمل کالا می پرداخته
اند. حضور اسلام در این ناحیه، به قرون یازدهم و دوازدهم میلادی باز می گردد، زیرا
در این دوران، با فعالیت دولت شیعی فاطمی که در شمال آفریقا استقرار داشت، اسلام
در نقاط شمالی مدیترانه و جنوب شرقی اروپا که باکان جزء آن است، گسترش یافت، اما
تصرف بالکان توسط قوای اسلام از قرن چهادهم میلادی آغاز گشت، در اواسط این قرن که
دولت روم شرقی (بیزانس) طریق انحطاط را طی می نمود اورخان فرزند عثمان [2]
بر بخش های حساسی از گالیبولی [3]
در ساحل اروپا دست یافت و این نخستین فتح مسلمانان در منطقه جنوب شرقی اروپا بود.

در زمان مراد
اول فرزند اورخان با تصرف شهر آدرنه،؛ مرکز حکمرانی آل عثمان، از آسیا به اروپا
انتقال یافت[4] و در
سال 1389 م صربها در نبردی بنام «پرنده سیاه» در منطقه کوزوو از قوای عثمانی شکست
خوردند و صربستان که در سال 1217م به عنوان سرزمین مستقلی تشکیل شده بود، خراجگزار
دولت عثمانی گشت و در سال 1459م رسماً به قلمرو دولت مزبور ضمیمه شد.[5]
با یورش ترکان عثمانی از راه خشکی و دریا به قسطنطنیه، مرکز حکومت بیزانس و فتح آن
در ژوئیه 1453م توسط سلطان محمد فاتح و سقوط دولت روم شرقی، منطقه بالکان برای مدت
5 قرن جزو قلمرو دولت مقتدر عثمانی قرار گرفت. پس از استقرار سربازان عثمانی در
بالکان یکی از فرماندهان لشکر عثمانی، بنام خسرو بیگ که اصالت ایرانی دارد، حکومتی
را در قلب بالکان، به مرکزیت «سارایوو»[6]
تشکیل داد، منطقه حکومتی وی به سرای خسرو معروف بود که بعداً به «سرای او» تغییر
نام یافت و در تلفظ امروزی سارایوو نامیده می شود که مرکز حکومت جمهوری «بوسنی،
هزرگوین»[7]
می باشد.

شبه جزیره
بالکان در عصر عثمانی و پس از آن

عثمانی ها با
افراد مسیحی که در قلمرو آنان می زیستند از در مسالمت در آمدند ودر سایه انی
آرامش، کلیسای ارتدوکس پا به عرصه گذاشت و البته تعداد زیادی از اهالی بالکان آئین
اسلام را پذیرا شدند و فرهنگ خود را برذ پایه سنت های اسلامی و ارزشهای مذهب جدید
یعنی اسلام بنیاد نهادند، در عصر عثمانیان، فرهنگ اسلامی در سرزمین بالکان راه
توسعه و ترقی را پیمود و مساجد و مراکز فرهنگی متعددی توسط مسلمین احداث گردید که
اکنون از مواریث ارزشمند دوران شکوه و اقتدار اسلام محسوب می

گردند ،  گرچه به هنگام سلطه کمونیست ها و نیز با هجوم
ددمنشانه صرب ها به این آثار، آسیب فراوانی وارد گردیده است. رفته رفته دولت
عثمانی بدلیل تعدد نژادی و ضعف حاکمیت، اقتدار خود را از دست داد و جنبش های نژادی
و ضعف حاکمیت،  اقتدار خود را از دست داد و
جنبش های نژاد پرستانه در این نقاط ظهور یافته و تقویت شدند. به سال 1830م صربستان
با حمایت روسیه موفق شد به خودمختاری دست یابد، حوادث دگیری نیز در بالکان بوقوع
پیوست که فروپاشی قوای عثمانی را بدنبال داشت، بنا به معاهده «سن استفانو» که بین
روسیه وعثمانی انعقاد یافت و با تأکید کنگره برلین در سال 1878م صربستان استقلال
خود را بطور کامل بدست آورد و بوسنی ، هرزگوین تحت اداره اتریش قرار گرفت، طی جنگ
های بالکان که از سال 1912م آغاز شد تقریباً نقاطی که در بالکان جزو قلمرو عثمانی
به شمار می رفت از آن جدا و این منطقه تچزیه شد، با شروع جنگ جهانی اول (1918-
1914م) صربستان برای تأسیس یک دولت براساس قومیت و نژاد در جبهه متفقین قرار گرفت
که با شکست متحدین بویژه عثمانی و  اتریش،
صربها به هدف خود نزدیک شدند و مقدمات تشکل تاریخی یوگسلاوی سابق از سال 1918م
آغاز شد. به موجب معاهده «سان ژرمن» (1919م) بوسنی و هرزگوین از اتریش منفک و به
صربستان تفویض گردید و بنا به معاهده نویلی که در همین سال انقعاد یافت، مقدونیه
نیز به صربستان ملحق شد و بر اساس  پیمان
تریانن[8]
کروواسی[9]
و اسلوونی[10] به
صربستان پیوستند (در سال 1920م) کوزوو هم در همین سالها با حمایت قدرتهای بزرگ از
آلبانی جدا و به قلمرو صرب ها ضمیمه گشت و سرانجام در سال 1929م از اتحاد این
مناطق، کشور جدید یوگوسلاوی [11]
به مرکزیت بلگراد [12]
در صحنه سیاسی جهان ظاهر شد. در بین سالهای دو چنگ جهانی، این سرزمین روی آرامش را
ندید و بیش از همه، مسلمانان مورد حمله و تجاوز وحشیانه قرار گرفتند، قبل از شروع
جنگ دوم جهانی قوای آلمانی به یوگسلاوی هجوم برده و به قتل عام وسیعی پرداختند.
آنها پس از اشغال این منطقه، دولت دست نشانده ای را در یوگسلاوی مستقر نمودند. در
سال 1943م بین چتینک ها (صرب های افراطی) و کمونیست ها نبرد سنگینی آغاز شد که
بدنبال آن، جمهوری خلق یوگسلاوی تحت ر هبری تیتو بوجود آمد. وی براساس قانون اساسی
ای که تدوین شد، یوگسلاوی را به 6 جمهوری تقسیم نمود که پنج قوم گوناگون در آن
زندگی میکردند و چهار زبان متفاوت در این جمهورذی ها رسمیت داشت و سه مذهب به
عنوان ادیان اصلی و دو نوع رسم الخط در آنها متداول بود که نظام تک حزبی، همه امور
را تحت کنترل خود قرار داد. تیتو که خود از نژاد کروات بود برای جلوگیری از قدرت
گرفتن صربها، ترتیبی داد تا در هر جمهوری، اقلیت هایی از دیگ گروههای قومی وجود
داشته باشندو  برخی پست های کلیدی را در
اختیار بگیرند.[13] وی
در جریان نهضت مقاومتی که بر علیه آلمانها ترتیب داد به گروههای جنگنده قول داد که
پس از چنگ، به آنان خود مختاری خواهد داد و بدین لحاظ مسلمانان با وی همکاری نمودند
و از خود رشادت های قابل تحسین بروز دادند ولی تیتو برخلاف آنکه به مناطق کرواتی،
اسلوونی، مقدونیه و «مونته نگرو»، [14]
خود مختاری داد از دادن خود مختاری به مسلمانان ساکن بوسنی امتناع نمود. و برای
خاموش کردن اعتارض آنان در کنار رودخانه درینا به کشتار شدید مسلمانان پرداخت و در
حدود 200000 نفر از آنان را قتل عام نمود. عمق این فاجعه به اندازه ای بود که آب
این رودخانه از خون مسلمانان رنگین گردید.[15]
بعد از آن در سال 1960م بوسنی هرزگوین و در سال ÷974م کوزوو به خود مختاری دست
یافتند. بدنبال فروپاشی شوروی سابق، یوگسلاوی نیز از این تحو متأثر شد و دگرگونی
هایی در آن پدید آمد که منجر به استقلال برخی جمهوری های آن از جمله کروواسی،
اسلوونی و بوسنی و هرزگوین گردید، استقلال کروواسی و اسلوونی با حمایت اروپا توسط
مجامع جهانی پذیرفته شد ولی در بوسنی هرزگوین بدلیل آنکه قدرت سیاسی در دست
مسلمانان می باشد صربهای افراطی با حماتی ارتش فدرال به قتل عام مسلمانان و تخریب
اماکن مذهبی و ویران نمودن نقاط مسکونی پرداختند 
که این رفتار وحشیانه منجر به شهادت بیش از صد هزار مسلامان و آواره شدن
متجاوز از یک میلیون مسلمان گردیده است.

سازمانها و
محافل بین المللی که خود را مدافع حقوق بشر قلمداد می نمایند، برای جلوگیری از این
جنایات نه تنها تحرک آنچنانی از خود نشان نمی دهند بلکه عملا صربها را برای ادامه
چنین رفتارهای موحشی گستاخ تر می نمایند.

ایالت خود
مختار کوزوو[16]

ایالت خود
مختار کوزوو با 10887 کیلومتر مربع در شمال شرقی آلبانی و جنوب صربستان قرار دارد،
مونته نگرو در غرب و مقدونیه در جنوب آن واقع است، کوزوو از تاریخ تأسی فدرال  یوگسلاوی سابق کوچکترین و در عین حال فقیرترین
ایلات این ناحیه بوده که مردم آن آلبانی تبار می باشند و از 2000000 نفر سکنه آن،
تنها 170000 نفر صرب و مونته نگروئی می باشند، 90% آنان مسلمان هستند، زبانشان از
ریشه هند و اروپائی است که با سانسکریت و فارسی هم خانواده می باشد. این منطقه 8%
سکنه یوگسلاوی سابق را تشکیل می داد و 2/2% تولید ناخالص و 4/1% صادرات فدراسیون
مذکور را تأمین می نمود. این ایات در زمان مارشال تیتو مطابق قانون اساسی،
خودمختاری داخلی پیدا نمود و امور ایالتی آن تحت انجمن های محلی و توسط اهالی آن
اداره می گردید.[17]
کوزوو تا سال 1980م که تیتو در قید حیات بود اوضاع آرامی داشت و حتی پس از جنگ دوم
جهانی، شاهد پیشرفت و توسعه اجتماعی،فرهنگی و اقتصادی قابل ملاحظه ای بود اما پس
از تیتو، دچار بی ثباتی شد و آرماش از آن رخت بربست.

از نظر
تاریخی کوزوو بخشی از آلبانی بوده است که در سال 1918م صربستان با حمایت متحدین،
آن را از آلبانی جدا و به قلمرو خود ضمیمه نمود. از هنگامی که در سال 1912م مطابق
با 1291ش حکومت آلبانی بنیان گذاری شد، آلبانی نسبت به این منطقه ادعای ارضی داشته
و مسئله مذکور موجب تیرگی روابط یوگسلاوی سابق و این کشور گشته است. از لحاظ نژادی
و فرهنگی مردمان کوزوو با مسلمانان آلبانی مشترکات زیادی دارند. بعد از جنگ دوم
آلبانیائی های مقیم کوزوو، اقداماتی را علیه صرب ها سازماندهی نمودند و درخواست
آنان مبنی بر تبدیل کوزوو به جمهوری مستقل، مدام دنبال می شد.

مرکز حکومت
کوزوو شهر «پریستینا» می باشند که در حدود 200000 نفر سکنه دارد. در کوزوو تشکیلات
اسلامی «مشیخت» نام دارد و فرقه های صوفی مسلک در آن فعالیت قابل توجهی دارند،
گرایش به تشیع در آن قابل ملاحظه می باشد و تعدادی از کتب نویسندگان مسلمان ایرانی
را مترجمین به زبان بومی ترجمه کرده اند، علاقه به انقلاب اسلامی ایران و نیز
رهبری انقلاب در بین مردم کوزوو شدت دارد و توجه به ارزشهای اسلامی و احیای سنت
های مذهبی بخصوص پس از پیروزی انقلاب در ایالت یاد شده، شکل جدی تری بخود گرفته
است. شهر «پریزرن» به لحاظ مذهبی و نیز رعایت جوانب مذهبی نسبت به مرکز حکومت، وضع
مناسبتری دارد.[18]
مسلمانان کوزوو از نقطه نظر اجتماعی و اقتصادی تحت فشار صرب ها، وضع بسیار ناگواری
دارند و حتی از سیاهان جنوب آفریقا عقب افتاده ترند، از حقوق یک انسان و یک شهروند
عادی محرومند و گرایش نژادی صرب ها حق حیات اجتماعی را از آنان سلب نموده است،
عملاً نظام حکومتیف دستگاه اداری،ارتش و قوای امنیتی در اختیار  اقلیت ناچیز صرب است که تنها 10% سکنه کوزوو را
تشکیل می دهند. رفتار صرب ها با مسلمانان، نظام آپارتاید حاکم بر آفریقای جنوبی را
در اذهان تداعی می کند، با این حال و علیرغم این وضع نابسامان و شرایط آشفته ، آتش
ایمان در اعماق قلب پاک مسلمین این سامان بخصوص جوانان برافروخته شده و رستاخیز اسلامی
آن چنان تحولی در اندیشه و تفکر مردم پدید آورده که هویت اسلامی و بازگشت بله
تعالیم آسمانی اسلام را در آنان زنده نموده است. جوانی بدلیل عشق وافر به حضرت
امام خمینی (قدس سره) نام خود را به «خمینی» تغییر داده و در کل شهر پریزرن همه او
را باین نام می شناسند و با مشاهده او موجی از هیجان مذهبی و عطش دینی در وجود
جوانان جریان می یابد، وی رهبری عده ای از جوانان مسلمان را عهده دار است.

صرب ها و
مسلمانان کوزوو

صربها از
اعصار و ازمنه گذشته بر منطقه کوزوو ادعای ارضی داشته اند، کوزروو در قرون وسطی
مرکز امپراطوری صربستان بوده و آنها می گویند کوزوو نزدیک به 800 سال مرکز موروثی
فرهنگی، مذهبی و سیاسی صربستان بوده است و به این دلیل اصرار دارند که کوزوو در
صربستان باقی بماند، آنها از این که اکثریت مسلمان این ناحیه در صدد بدست آوردن
استقلال کوزوو هستند به شدت نگرانند و با شیوه های گوناگون تهاجم و از طریق ایجاد
تفرقه و تنش در بین مسلمین و مسخ ارزشهای مذهبی، فشارهای سیاسی و اقتصادی می کوشند
تا مسلمین را از رسیدن به چنین منظوری باز دارند و در تعقیب این سیاست در سال 1989
میلادی با شروع تزلزل در امور سیاسی اروپای شرقی، صرذبها بدون اعتنا به آراء عمومی
کوزوو، مرکز این ایالت را اشغال نموده و ایالت کوزوو رذا جزء لاینفک حاکمیت اراضی
صربها اعلام کردند و  خفقان بی نظیری را در
این منطقه بوجود  آوردند. در سال 1991م
سازمانهای اسلامی و استقلال طلب کوزوو یک همه پرسی عمومی را در مورد استقلال این
کشور برخلاف تلاش بی وقفه نیروهای امنیتی در جهت ممانعت از آن، ترتیب دادند که 95%
به استقلال کوزوو رای مثبت دادند. همچنین از طریق انتخابات یک مجلس ملی تشکیل
دادند ولی دولت مرکزی مستقر در بلگراد آن را به رسمیت نشناخت و سران  مذهبی دستگیر و دانشگاه شهر پریسیتنا به روی
دانشجویان بسته شد. با این حال در پی این انتخابات، رهبر اتحادیه دموکراتیک کوزوو
به عنوان رئیس جمهور و رئیس  پارلمان کوزوو
انتخاب و همزمان صد نفر به عنوان سناتور برگزیده شدند و در حال حاضر این ایالت دو
رژیم دارد یکی برگزیده از سوی مسلمانان و دیگری تحمیل شده از سوی صربستان.[19]

آلبانیائی
های مقیم کوزوو انتخابات پارلمانی اخیر صربستان را به طور موفقیت آمیزی تحریم
نمودند مع الوصف گروهی از صرب های افراطی توسط اقلیت کوچگ صرب به عنوان نمایندگان
این استان برگزیده شدند و به پارلمان راه یافتند که از جمله آنها شخصی است به نام
«ارکان» یعنی رهبر نیروهای داوطلب صرب که در جنگ بر علیه مسلمانان بوسنی هرزگوین
شرکت داشت و پس از اشغال شهر مسلمان نشین «بیله لینا» (واقع در غرب بوسنی و
هرزگوین) هزران مسلمان ساکن آن را قتل عام نمود، نخت وزیر کوزوو انتخاب وی را به
عنوان نماینده کوزوو مسخره خواند و هشدار داد، رهبر صربستان در صدد براه انداختن
پاکسازی نژادی و ایجاد جنگ در کوزوو است، جنگ وحشتناکی که مقدمات آن از سوی صربها
شروع شده است.[20]

تحرکات
نظامی، قتل، ضرب و شتم مسلمانان، قاچاق اسلحه، دخالت عوامل خارذجی و نمایش فیلم
هایی در این زمینه از مواردی است که نشان می دهد صربها می خواهند جنگ خونین دیگری
را براه اندازند.

صربستان می
کوشد از طریق تحریک احساست ملی گرایانه، اقوام صرب را بر علیه مسلمانان تحریک و
بسیج کند و از سوی دیگر با متهم نمودن مسلمانان کوزوو به اینکه در صدد پی ریزی یک
قیام عمومی هستند، زمینه های هجوم به این ناحیه را تدارک می بیند، ژنرال بوسکویچ
رئیس سازمان امنیت جمهوری صربستان در جریان دیداری از کوزوو گفته است: «باید به هر
طریق ممکن از آشوب مسلمانان جلوگیری به عمل آید».[21]

وزیر کشور
صربستان طی نطقی اظهار داشته است که با فشار و ارعاب، حدود 300000 آلبانی تبار
کوزوو را از این کشور خارج می کند! حزب رادیکال به رهبری ویسیلاشه شل از جمله
گروههای ملی گرایی است که هدف خود را ایجاد صربستان بدون مسجد ذکر کرده است. بمب
گذاری در مساجد، نگارش شعارهای زننده و توهین آمیز بر در و دیوار اماکن مذهبی،
پرتاب شیشه های مشروب به طرف عبادتگاهها و شبستان ها از جمله حرکات اعضای این حزب
بر علیه مسلمانان کوزوو می باشد. روی کار آمدن جناحهای افراطی صرب و افراد تبهکار
و خیانتکار، مسلمانان کوزوو و سنجاک را در نگرانی عمیقی فرو برده است.

«آلویس موک»
وزیر امور خارجه اتریش، اوضاع کوزوو را بسیار خطرناک خواند و گفت: «مردمان این
ایلات تحت فشارهای شدیدی قرار دارند و حتی حق ندارند از زبان خود در مناسبات دولتی
و آموزش استفاده کنند. اغلب معلمان با سواد، کوزوو را ترک نموده اند».[22]
مدارس آلبانی زبان تعطیل شده و یک برنامه درسی به زبان صربی به امت مسلمان تحمیل
شده است. ایالت کوزوو در تاریخ ملی گرائی صربها جای بخصوصی دارد و کتابهای درسی
مدارس ابتدائی و حتی دانشگاهی، نبرد کوزوو را که طی آن در سال 1389م صربها از دولت
عثمانی شکست خوردند همانگونه یادآوری می کند که رژیم پهلوی، شکست ساسانیان را در
مقابل مسلمانان معرفی می کرد.

صربها با
استقرار ادوات سنگین خود در ارتفاعات پریسیتنا، پریزرن و نوی پازار در انتظار
فرصتی هستند تا فاجعه ای نظیر آنچه در بوسنی هرزگوین بوجود آوردند را ترتیب دهند
از 26 مسجد شهر پریزرن تعدادی از آنها تخریب شده و  عده زیادی از مسلمانان پس از شکنجه های زیاد،
توسط صربها به شهادت رسیده اند.

مقدونیه[23]

 مقدونیه جنوبی ترین بخش فدراسیون سابق یوگسلاوی
است که با 25173 کیلومتر مربع در جنوب صربستان و کوزوو و نیز شرق آلبانی و شمال
یونان قرار دارد، بلغارستان در مشرق، با این سرزمین مرز مشترک دارد. دو میلیون نفر
سکنه آن است که 67% از نژاد مقدونی، 25% آلبانیائی، 5/4%ترک و 5/3% بقیه صرب
هستند، متجاوز از 50% مردم مقدونیه پیرو آئین اسلام هستند ولی حکومت و امور نظامی
و اداری در دست مسیحیان می باشد، با این وجود از 150 نماینده، 25 نفر مسلان هستند،
متأسفانه با برنامه ای حساب شده و مغرضانه، مسلمین را از صحنه های سیاسی، اجرائی و
اقتصادی حذف کرده اند و حتی چهره نواحی مسیحی نشین آبادتبر و توسعه یافته تر از
نقاط مسلمان نشین می باشد، با این وجود افراد مسلمان به هویت اسلامی خود پیش از
گذشته باز گشته و شئونات اسلامی را رعایت می کنند. حجاب و سایر سنت های مذهبی و
نیز حریم زن و مرد، در خانواده ها بخوبی رعایت می شود. چهره های مسلمانان و زنان
محجبه در «اسکوپیه» مرکز حکومت مقدونی و شهر دیگر آن که «تته وو» نام دارد بخوبی
قابل مشاهده می باشد، اکثر مسلمانان سنی مذهب و تابع مکتب حنفی هستند ولی نسبت به
مکتب تشیع نگرش خوبی دارند، روشنفکران و نویسندگان می کوشند با الهام از انقلاب اسلامی
ایران، مذهب را در زندگی اجتماعی و جهت گیری های سیاسی مردم وارد کنند. در اسکوپیه
مساجد متعددی دیده می شود که تاریخ ساخت آن مربوط به قرن دهم و یازدهم هجری می
باشد که اغلب بدستور سلطان محمد فاتح، پادشاه عثمانی بنا گردیده است، در این مساجد
کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلام تشکیل شده و جوانان با رغبت خاصی در این کلاس ها
شرکت می نمایند، طلاب علوم دینی اکثراً در مدارس ترکیه، عربستان و مصر تحصیلاتی
دارند و به تازگی تصمیم گرفته اند دانشکده هایی در خصوص علوم  اسلامی پدید آورند.[24]
در مقدونیه تکایایی وجود دارد که در نقش و نگار و تزئینات داخلی آن از نام مبارک
ائمه شیعه و اشعاری در مدح آنان استفاده شده است. در برخی مساجد نیز می توان اسامی
مبارک ائمه را مشاهده نمود، در این سرزمین، آثار فلاشری شاعر آلبانیائی که بحق سخن
سرای اهلبیت است با تیراژی وسیع انتشار یافته و مورد استقبال در خور توجه مردم
قرار گرفته است، عده کمی شیعه در مقدونیه سکونت دارند. دراویش و پیروان طریق تصوف
در تکایا و خانقاههای خود مشغول فعالیت هستند. تشکیلات رسمی دینی مقدونیه همچون
کوزوو «مشیخت» نام دارد که تأمین کننده و اداره کننده جماعات است، نشریه این تشکیلات
هر دو هفته یک بار تحت عنوان «الهلال» انتشار می یابد.

کتب علامه
طباطبائی (ره) آثار شهید مطهری(ره) وصیت نامه الهی سیاسی امام خمینی (ره) و برخی
پیام های ایشان به زبان آلبانیائی ترجمه و در اختیار مسلمانان قرار گرفته است که
این حرکت فرهنگی در جهت افزایش آگاهی های مذهبی جوانان بسیار مؤثر بوده است.
اصولاً چوانان این سامان برخلاف تبلیغات منفی استکبار جهانی در مورد انقلاب اسلامی
ایران، تصور خوب و  مثبتی دارد.

مقدونیه
دارای شهر مذهبی بنام «تته وو» می باشد که در آن مظاهر غیر دینی بسیار ناچیز است و
حتی در رستورانها مشروب یافت نمی شود، با وجود تبلیغات شدید صربها و سلطه چندین
ساله کمونیست ها این از عجائب است که در منطقه بالکان با آن هجوم وسیع فرهنگ غربی،
چنین شهری با گرایش های مذهبی قوی مشاهده شود، چوانان پرشور و انقلابی دارد که به
اسلام علاقمند هستند و پیگیر مسائل سیاسی چهان اسلام می باشند. حزبی بنام حرکت
اسلامی در اینجا فعالیت دارد که دولت  آن
را به رسمیت نشناخته است. در تکایای این شهر با فرارسیدن ایام عاشورا مجالس
عزاداری و سوگواری برای سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) منعقد می شود و در
روز عاشورا غذای نذری تحت عنوان «عاشورا» طبخ شده و در اختیار مردم قرار می گیرد.[25]

مقدوینه با
لحاظ نژادی و فرهنگی با ثیونان مشترکات زیادی دارد، زیرا ین سرزمین جزیی از کشور
باستانی یونان محسوب می شده و اسکندر مقدونی بر آن حکومت می کرده است،مقدونیه تا
قرن چهاردهم میلادی تحت تسلط صربها بود که از این قرن تا 5 قرن پس از ن، دولت
عثمانی آنرا تحت استیلای خود درآورد. در قرن نوزدهم پس از نبردهای شدیدی که بین
عثمانیان و قوای روس صورت گرفت این سرزمین از قلمرو حکومت اسلامی عثمانی ها، خارج
گردید. در سال 1878م بلغارستان کوشید تا مقدونیه را جزو نقاط تحت قلمرو خود سازد
اما کنگره برلین که با هدف بررسی بحران شبه جزیره بالکان تشکیل شده بود آنان را از
این کار باز داشت.

با این حال،
بلغارها و صرب ها هنوز باین سرزمین چشم طمع دوخته بودند و در جنگ های خونین 1912م
تا 1913م که بین یونان و صربستان بوقوع پیوست این منطقه به اشغال این دو قدرت
درآمد و بخش کوچک شرقی آن نیز بر اثر هرج و مرج ناشی از جنگ، به تصرف بلغارها در
آمد. در خلال جنگ دوم، مقدونیه به اشغال بلغارستان در آمد اما در سال 1945م طی
نبردی که بین بلغارها و کمونیست های یوگسلاوی سابق صورت گرفت از کنترل بلاغارستان
خارج شد و از سال 1946م بخشی ازز خاک فدراسیون مذکور قلمداد گردید.[26]
در زمان مارشال تیتو، مقدونیه اوضاع باثبات و آرامی داشت اما با مرگ وی، صرب ها
قوت گرفته و اقلیت ناچیز ساکن در این جمهوری با حمایت صربستان، جو آشوب، ناامنی،
هرج و مرج را بوجود آوردند و مسلمانان این منطقه را در فشار شدیدی قرار داده و با
ارعاب، خشونت و شکنجه های شدید درصدد سرکوبی اندیشه های اسلامی و تفکرات مذهبی
هستند.

جمهوری
مقدونیه در سال 1991م (17شهریور 1370) به عنوان سومین جمهوری فدراسیون سابق
یوگسلاوی پس از اسلوونی و کروواسی طی انتخاباتی، استقلال خود را از حکومت بلگراد
اعلام نمود، و در هشتم سپتامبرذ 1991م اعلام موجودیت کرد، روسیه در 5 ماه مه 1992م
استقلال مقدونیه را به رسمیت شناخت اما جامعه اقتصادی اروپا بدلیل مخالفت یونان با
نام مقدونیه از به رسمیت شناختن این جمهوری امتناع نمود، یونان می گوید مقدونیه به
میراث تاریخی این کشور تعلق دارد و وجود سرزمینی مقدونی اسلا و نژاد را مسخره می
داند[27]
و همچنین استقلال جمهوری یاد شده موکول به رفع اشکالات قانون اساسی و تعویض اسم آن
گردید، بنابراین مقدونیه بلاتکلیف مانده و هر لحظه بیم آن می رود که صرب های
جنایتکار پس از رهایی از بوسنی و هرزگوین و باتلاقی که خود در آنجا پدید آورده
اند، در این ناحیه به قتل عام مسلمین بپردازند.[28]

ایالت سنجاک

ایالت سنجاک
یا سن جک قبلاً به جمهوری بوسنی، هرزگوین تعلق داشت که صرب ها آن را از منطقه
مزبور جدا نمودند و به قلمرو خود افزودند، بخشی از آن در صربستان و بخش دیگر در
مونته نگرو واقع شده است، مردم آن از نژاد بوسنیائی بوده و به زبان بوسنی تکلم می
کنند و خود را متعلق به بوسنی هرزگوین می دانند، این ایالت 500000نفر سکنه دارد که
70% آن پیرو آئین حیات بخش اسلام هستند. مرکز حکومت آن «نوی پازار» نام دارد که از
100000نفر سکنه آن 88% مسلمان می باشند مسلمانان بدلیل آنکه از قوم واحدی بوده و
کمتر تنوع نژادی دارند در قالب سازمان اسلامی تشکل یافته اند شاخه ای از حزب علی
عزت بگوویج-رئیس جمهوری بوسنی، هرزگوین –در سنجک فعالیت دارد که رهبر آن جوان فعال
و کوشایی بنام دکتر سلیمان اوغلیانین (اوگلیانین) می باشد، وی کتاب حکومت اسلامی
حضرت امام خمینی (قدس سره) را به زبان آلبانیائی ترجمه کرده که در تیراژی وسیع در
اختیار مسلمانان بالکان قرار گرفته که در افزایش آگاهی و رشد سیاسی آنان نقش مهمی
داشته است. مسلمانان سنجاک با کوشش رهبران مذهبی و جوانان روشنفکر، نمایندگانی را
از شهرهای مختلف سنجاک انتخاب و مجلسی اسلامی در مرکز ایالت یعنی شهر «نوی پازار»
تشکیل داده اند.

موضوع قابل
توجه و حائز اهمیت در سنجاک، احیای دوباره اسلام و روی آوردن عموم مسلمین بوِیژه
جوانان به اندیشه های اسام ناب محمدی،می باشد، مسلمانان این نواحی خواستار بازیابی
هویت و جاری شدن اندیشه های مذهی در متن زندگی اجتماعی و مسائل سیاسی هستند، این
شکوفائی اسلامی و عطش مذهبی، استکبار و صرب ها را در هراسی شدید فرو برده است و
آنان از روی درماندگی و استیصال شدیدترین فاشارها و شکنجه ها را متوچه مسلمانان می
کنند، تجهیزات نظامی صربها در ارتفاعات مشرف به شهرهای سنجاک استقرار یافته و هر
لحظه امکان بروز فاجعه ای نظیر آنچه در بوسنی، هرزگوین اتفاق افتاد در این ناحیه
هست. بمب گذاری متوالی طی چند ماه گذشته که طی آن چندین مکان مذهبی و نقاط مسکونی
و مرکز تجاری مسلمین ویران شده و نیز به آتش کشیدن اموال و دارائی های مسلمانان
نشانه ای بر شروع پاکسازی نژادی در این منطقه در راستای ایجاد صربستن بدون مسجد
است! هم اکنون مردم سنجاک تحت اختناق شدیدی به سر می برند و برای برپائی مراسم و
مجالس مذهبی با دشواریهای عمده ای روبرو می باشند و برای خروچ از این ایالت، باید
از دهها پست بازرسی پلیس و ارتش صربستان عبور کنند.

والسلام

 



[1] – بالکان به صورت شبه جزایره ای جنوب شرقی اروپا را در بر گرفته
است و یوگسلاوی سابق، یونان، آلبانی و حتی 3% ترکیه تحت عنوان ترکیه اروپا واقع
اند.

/

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش

پژوهشی
پیرامون ذوالقرنین و کوروش

قسمت سوم

سید موسی میر
مدرس

باری،
پیرامون شخصیت ذوالقرنین، اسحاق بن بشر از سعید بن بشیر و او از قتاده، مطلبی
حکایت نموده، که در خور توجه و دقت ویژه است. بدین ترتیب که می گوید:

اسکندر همان
ذوالقرنین است که پدرش اولین قیصر روم بوده و از فرزندان سام بن نوح علیه السلام
است. اما ذوالقرنین دوم، اسکندر پسر فیلبس از نوادگان ابراهیم خلیل علیه السلام
است. وی مقدونی یونانی مصری و بنیان گذار شهر اسکندریه است، که تاریخ روم با ایام
او رقم خورده است. وی با اسکندر ذوالقرنین فاصله زیادی داشته و بعد از او بوده
است.

اسکندر دوم
نزدیک به سیصد سال پیشاز تولد مسیح علیه السلام می زیسته و ارسطو، حکیم شهیر
یونانی وزارتش را به عهده داشته است. او همان کسی است که دارا پسر را کشت و
پادشاهان پارسی را خوار نمود و سرزمینشان را اشغال کرد.

آنگاه مؤلف
می نویسد: این مطالب را از آن رو خاطر نشان کردیم که بسیاری از مردم چنین می
پندارند که ایندو، یک نفر است، و گمان می برند همان که در قرآن از او به نیکی یاد
شده، همو اسکندر دوم است که ارسطوی حکیم وزارت وی را دارا بوده، از این جهت دچار
انحراف و خلط گشته اند.

بی شک اسکندر
نخست ، مردی مؤمن، صالح و فرمانروایی عدالت گستر بوده که حضرت خضر وزراتش را پذیرا
شده و به بیانی که گذشت خود یکی از پیامبران بوده است. در حالی که اسکندر دوم مردی
مشرک و وزیر وی فرد فیلسوفی بوده است و میان این دو استکندر بیش از دو هزار سال،
زمان حکومت می کند. بنابراین میان این دو، فاصله ای ژرف و ناپیمودنی است.

میان ماه من
تا مه گردون

تفاوت از
زمین تا آسمان است

مؤلف یاد شده
در پایان حکایتش ، به کسانی که این دو را یکی انگاشته اند، تعریض نموده و می گوید:
چنین اشتباه فاحشی، تنها از انسانهای نادان کم خرد، سر می زند![1]

مفسر بزرگ
علامه طباطبایی ضمن رد این فرضیه، در تفسیر المیزان ج26، ص295 می نویسد:

«در تاریخ
اثری از پادشاهی دیده نمی شود که دو هزار سال قبل از مسیح بوده، و سیصد سال در
زمین و در اقصی نقاط مغرب تا اقصای مشرق و جهت شمال سلطنت کرده باشد و سدی ساخته
باشد و مردیم مؤمن صالح و بلکه پیغمبر بوده وزیرش خضر باشد و در طلب آب حیات
بظلمات رفته باشد، حال چه ایکه اسمش اسکندر باشد و یا غیر آن».

پوشیده نماند
که ایراد مفسر یاد شده بر تحقیق «ابن کثیر» قابل پذیرش نیست؛ چه این که طبق برخی
از احادیث شیعه و سنی، ذوالقرنین، اسکندر نامی رومی شناسانده شده.[2]

از سوی دیگر
براساس پاره ای از روایات و گفتار مورخان اسلامی، خضر پیامبر (ع) پیشاهنگ سپاه و
وزیر وی بوده است.

از دیگر سو
تاریخ، همانسان که علامه عالی قدر نیز معترف است، از دادگستری اسکندر کبیر- فرزند
فیلیپ- خبر نمی دهد، و ازسد ساختن او نیز دربرابر قوم بربر یأجوج و مأجوج حکایتی
نمی کند.

دراین میان
قرآن از فردی به نام ذوالقرنین که حکمرانی کشورگشا و دادگستر بوده، با آن اوصاف و
ویژگیهای سابق الذکر گفتگو می کند، بناچار نتیجه منطقی این فرازها و فقرات این است
که دست کم از محتمل ترین انگاره ها و اقوال، انطباق ذوالقرنین بر اسکندر اول است.

2-پاره ای از
تاریخ نگاران پنداشته اند که ذوالقرنین، یکی از تبایعه اذواء یمن و یکی از
فرمانروایان حمیر بوده است.

ابن هشام در
کتابهای «سیره» و «تیجان» و ابوریحان در «آثار الباقیه» و نشوان بن سعید حمیری در
«شمس العلوم» و دیگران، این دیدگاه را پذیرفته اند. ولی در نام وی اختلاف کرده
اند، برخی «مصعب بن عبدالله»اش دانسته اند و کعب الاحبار و ابن عباس، «صعب بن ذی
مرائد»،  اول تبایعه اش خوانده اند. و پاره
ای تبع الاقران، حسان نام او را گفته اند. و نیز آورده اند که اصمعی وی را «اسعد
الکامل» چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقران ملقب به کرب دوم- فرزند ملک تبع اول –
دانسته و ابوریحان نیز وی را «ابو کرب شمر بن عبیر بن افریقش حمیری»، شناسانده
است. او را شمریر عش نیز گفته اند. پندارهای دیگری نیز هست لکن حاجت به اطاله سخن
بیش از این نیست.

در عده ای از
اشعار حمیری ها و در برخی از شعرهای جاهلیت، از ذوالقرنین به عنوان یکی از مفاخر
یمن، ذکری به میان آمده است، از جمله:

قد کان
ذوالقرنین قبلی مسلماً

ملکا علا فی
الارض غیر مفندی

بلغ المشارق
و المغارب یبتغی

اسباب ملک من
کریم سید

و نیز شاعر
حمیری سروده است:

قد کان
ذوالقرنین جدی مسلماً

ملکا تدین له
الملوک و تحشه

بلغ المشارق
و المغارب یبتغی

اسباب امرمن
حکم مرشد

فرأی مغیب
الشمس عند غروبها

فیعین ذی خلب
وثاط حرمد

من بعده
بلقیس کانت عمتی

ملکتهم حتی
اتاها الهدهد

ابن هشام نیز
شعر اعشی را چنین خوانده است:

والصعب
ذوالقرنین اصبح ثاویا

بالجنو فی
جدث اشمّ مقیماً

ابوالکلام
آزاد این قول را مردود شمرده و در رد آن در صفحه 174 کتاب خود می نویسد:

«این فرض
ظاهراً فریبنده است ولی چون با شواهد منافات دارد نمی تواند مورد قبول واقع شود.
آنان که از حضرت رسول در باب ذوالقرنین سؤال کرده اند یهود بوده اند، در اینجا
دلیلی ندارد که یهود از احوال پادشاه یمن استفسار کنند. علاوه برآن در صورتی که
بخواهید فرض کنید که قریش ساکنین مکه از طرفق خود چنین سؤالی کرده اند، باید گفت
که خودشان بحد کفایت از احوال سلاطین حمیری اطلاع داشته اند و احتیاجی بدین کار
نبوده است و در صورتی که چنین بود مسلما در روایات غرب و احادیث و نقل از صحابه و
تابعین نیز اشاره ای می شد، در صورتی که چنین روایتی ندیده ایم.

دور نیست که
پرسندگان مقصودشان عاجز کردن حضرت رسول جواب بوده است و در این صورت مسلماً از حالات
کسی می پرسیدند که عرب نبوده باشد و الا جواب از حالات پادشاه یمن برای عرب کار
آسانی است.

ببینیم آیا
آنچه از فضائل یو اعمال ذوالقرنین در قرآن ذکر شده با حال پادشاه حمیری و یمن صدق
می کند یا نه؟ قرآن می فرماید: در شرق و غرب فتوحاتی کرده و سدّی آهنین در برابر
هجوم یأجوج و مأجوج ساخته است. تا کنون شهادت تاریخی درباره هیچ پادشاه حمیری
نداریم که خیال فتوحات شرق و غرب را در سر پرورانده و سدی آهنین بجای نهاده باشد.

اینکه بعض
پادشاهان یمن جلوی نامشان کلمه «ذو» بوده است، نمی توان در این باره برای آن
اهمیتی قائل شد، همچنین توجه و تثبث به ساخمانِ سدّ «مَأرب» هم سودی نخواهد داشت
زیرا جائی گفته نشده که این سد را برای مقابله با هجوم قومی ساخته و آهن در آن
بکار برده باشند، بعلاوه قرآن در جای دیگر نیز از سد مأرب نام برده و هیچ شباهتی
میان سد ذوالقرنین و سد مأرب از قرائن قرآن نمی تواند یافت».

علاوه سید
هبه الدین شهرستانی، معتقد است، ذوالقرنین از تبع های یمن بوده و در تبیین دیدگاه
خویش می گوید:

«ذو القرنین
صدها قبل از اسکندر مقدونی بوده، پس او این نیست، بلکه این یکی از ملوک صالح، از
تبع های اذواء، از ملوک یمن بوده، و از شیما و عادت این قوم این بوده که خود را با
کلمه: (ذی) لقب می دادند، مثلاً می گفتند: ذی همدان، و یا ذی غمدان، و یا ذی
المنار، و ذی الاذعار، و ذی یزن، و امثال آن.

و این ذی
القرنین مردی مسلمان، و موحد، و عادل، و نیکو سیرت، و قوی، و دارای هیبت و شوکت
بوده، و با لشگری بسیار ابنوه بطرف مغرب رفته، نخست بر مصر، و سپس بر ما بعد آن
مستولی شده، و آنگاه همچنان در کناره دریای سفید به سیر خود ادامه داده، تا بساحل
اقیانوس غربی رسیده، و در آنجا آفتاب را دیده که در عین حمئه یا حامیه فرو می رود.

سپس از آنجا
رو به مشرق نهاده، و در مسیر خود آفریقا را بنا نهاده مردی بوده بسیار حریص و خبره
در بنائی و عمارت، و همچنان سیر خود را ادامه داده، تا بشبه جزیره و صحراهای آسیای
وسطی رسیده و از آنجا به ترکستان، و دیوار چین برخورده، و در آنجا قومی را یافته
که خدا، میانه آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود.

سپس به طرف
شمال متمایل و منحرف گشته، تا بمدار السرطان رسیده و شاید همانجا باشد که در سر
زبانها افتاده که وی بظلمات راه یافته است، اهل این دیار از وی درخواست کرده اند
برایشان سدی بسازد، تا از رخنه یأجوج و مأجوج در بلادشان ایمن شوند، چون یمنی ها و
مخصوصا ذی القرنین معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند، لذا ذی القرنین برای آنان
سدی بنا نهاده است.

حال اگر محل
این سد همان دیوار چین باشد، که فاصله میانه چین و مغول است، ناگزیر باید بگوئیم
قسمتی از آن دیوار بوده که خراب شده، وی آنرا ساخته است، و اگر اصل دیوار چین نمی
تواند باشد، چون اصل آنرا بعضی از ملوک چین قبل از این تاریخ ساخته است، و در جای
دیگری بوده که دیگر اشکالی باقی نمی ماند، و از جمله بناهائی که ذوالقرنین که اسم
اصلیش (شمریرعش) بود ساخته بطوریکه می گویند شهر سمرقند بوده است.

انی احتمال
که وی پادشاهی عربی زبان بوده تأیید شده به اینکه می بینیم اعراب از رسول خدا (ص)
از وی پرسش نموده و قرآن کریم، داستانش را برای تذکر و برت گیری آورده است، چه اگر
از نژاد عرب نبود جهت نداشت از میانه همه ملوک عالم تنها او را ذکر کند، پس چون
اعراب نسبت به نژاد خود تعصب می ورزیدند سرگذشت او در آنان مؤثرتر بوده، چه ملوک
روم و عجم و چین از امتهای دوری بوده اند که اعراب خیلی به شنیدن تاریخشان و عبرت
گثیری از سرگذشتشان علاقه مند نبودند، به همین چهت می بینیم که در سراسر قرآن اسمی
از آن ملوک نرفته است».[3]

علامه
طباطبایی تنها اشکالی که بر تفسیر و توجیه های علامه شهرستانی دارد این است که
دیوار چین نمی تواند سد ذوالقرنین تلقی شود، چه این که شهرستانی خود معترف است که
ذوالقرنین قرنها پیش از اسکندر بوده، در حالی که دیوار چین حدود نیم قرن پس از
اسکندر بنا شده؛ لکن سدهای دیگری که در آن نواحی هست، هیچ یک از آهن و مس ساخته
نشده است.

باری، اقوال
دیگری نیز در این باره گفته اند ولی یا از جهت عدم دارا بودن ویژگیهای ذوالقرنین،
قابل انطباق نیست، و یا این که تاریخ چنین کسانی در دست نیست. از این رو هویت آنان
بر ما مجهول و پوشیده است.

از جمله این
دیدگاهها، این است که ذوالقرنین همان «شین هوانک تیم – تسن جی هوانک تی – یکی از
بزرگترین پادشاهان چین بوده و سدش نیز همان دیوار چین است . گویا این پندار را
امیر توکل کامبوزیا تصور کرده و در تبیین آن کوشیده است.

حسن بن قطان
مروزی مؤلف کیهان شناخت بر این باور است که ذوالقرنین یکی از پادشاهان آشور بوده
که در حدود قرن هفتم پیش از میلاد از ناحیه اقوام سیت در معرض تهاجم قرار گرفته
است، و اقوام یاد شده نیز از تنگنای جبال قفقاز تا ارمنستان و آنگاه ناحیه غرب
ایراهن را مورد تاخت و تاز خویش قرار داده بودند و چه بسا آشور و پایتخت آن نینوا نیز
دستخوش تهاجمات آنان قرار گرفته، از این جهت زمامدار آشور، در برابر اقدامهای آن
قوم وحشی جنگجو، سدی را بنیان گذاشت که گویا به سد «باب الابواب» شهرت یافته است.[4]

رحمتعلی شاه
در طارئق الحقائق به نقل از روضه المناظر تألیف ابی الولید بن شحنه نقل می کند که:

«ذوالقرنین
همان فریدون است که از پادشاهان نخستین ایران بود».

ابن کثیر نیز
قولی را در همین راستا حکایت کرده که ذوالقرنین را فریدون بن اثفیان که ضحاک را به
هلاکت رساند، می داند.

فریدون نوه
جمشید و پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده؛ گفته اند وی پادشاهی عادل بوده که
در اطاعت خداوند می زیسته است.

در کتاب
صورالاقالیم ابی زید بلخی چنین آمده که:

 فریدون مؤید به وحی بوده و در عموم تاریخ ها
مسطور است که وی همه زمین را به تصرف درآورد و میان سه فرزندش تقسیم نمود.

عراق، هند و
حجاز را به ایرج سپرد و تاج سلطنت را نیز بدو داد. روم و مصر و مغرب را نیز به
فرزند دیگرش مسلم بخشید و چین و ترک و شرق را نیز به پسر سومش، تور، و برای هر یک
قانونی وضع کرد تا براساس آن حکم راند و این قوانین سه گانه را به زبان عربی
«سیاست» نامیدند.

چرا که اصل
این واژه «سی ایسا» یعنی سه قانون بود.

همانگونه که
پیش تر اشاره شد، تاریخ زندگانی این چهره ها متأسفانه در دسترس نیست، از این رو
گفتگو در این انگاره ها به آسانی منتج نتیجه نیست.

ولی با کمال
حیرت در این گیر و دار ابوالکلام آزاد، به نظریه جدیدی روی آورده، مبنی بر اینکه
کورش هخامنشی، همان ذوالقرنین مذکور در قرآن است. از این جهت بناچار لازم است
درباره تطبیق ویژگیهای ذوالقرنین با کوروش گفتگو کنیم.

ادامه دارد

حضرت علی
علیه السلام:

«علیکم فی
شهر رمضان بکثره الاستغفار و الدعاء،  فاما
الدعا فیدفع البلاء عنکم و اما الاستغفارذ فتمحی به ذنوبکم».(وسائل الشیعه- ج7-
ص220)

بر شما باد –
در ماه رمضان- به زیادی دعا و استغفار. اما بلا را از شما دور می کند و بوسیله
استغفار گناهان شما آمرزیده می شود.

 



[1] – البدایه و النهایه- ج2 ص105-106.

/

ژئوپلتیک جزایر سه گانه خیلج فارس

ژئوپلتیک
جزایر سه گانه خیلج فارس

(ابوموسی و
تنب بزرگ و کوچک)

قسمت دوم

دکتر محمد
رضا حافظ نیا

موقعیت و
وضعیت جزایر:

همانطور که
در قسمت اول بیان گردید جزایر ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک جزئی از سیستم خلیج
فارس بویژه در منطقه استراتژیک تنگه هرمز را تشکیل می دهد. موقعیت جغرافیائی این
جزایر در غرب تنگه هرمز و در محدوده ای با مختصات جغرافیائ 55 درجه تا 55 درجه و
19 دقیقه طول شرقی و 25 درجه و 51 دقیقه تا 26درجه و 19دقیقه عرض شمالی قرار دارد.
وضعیت هر کی از جزایر مزبور بدین شرح است:

1-جزیره
ابوموسی:

این جزیره در
منتهی الیه قلمرو سرزمینی کشور جمهوری اسلامی ایران واقع است. شکل ان تقریباً
ذوذنقه ای با قطر حدود 8/4 کیلومتر است. موقعیت آن تقریباً بر خط منصف خلیج فارس
که خط تقسیم آب بین دو ساحل مقابل یکدیگر می باشد تطبیق می نماید. فاصله آن به خط
مستقیم از جزیره قشم 75 کیلومتر و از ساحل ایران در بندر لنگه 67کیلومتر و از ساحل
رأس الخیمه نیز همین مقدار است. فاصله آن همچنین از جزیره تنب بزرگ 47 کیلومتر و
از جزیره تنب کوچک 40کیلومتر و از جزیره سیری 45 
کیلومتر می باشد. بلندترین ارتفاع جزیره کوه حلوا نام دارد که حدود 110 متر
است. این ارتفاع به عنوان شاخص خوبی برای راهنمائی ملوانان مورد استفاده قرار می
گیرد. بخش عمده جزیره ابوموسی را ارضی مسطح در برگفته است که محل استقرار سکنه و
تأسیسات اداری، خدماتی ، رفاهی و نظامی آن می باشد. از نظر زمین شناسی و توپوگرافی
، این جزیره دارای ساختمان نمکی بوده و جزئی از تشکیلات زاگرس تحتانی را تشکیل می
دهد. توضیح این نکته ضروری تست که جزایر خلیج فارس بویژه در بخش شرقی آن نظیر
هرمز، قشم، لارک، هنگام، ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک، سیری، فروز و بنی فرور و غیره
جملگی دارای ساختمان نمکی بوده و جزئی از زاگرس تحتانی می باشند بنابرانی مجموعه
این جزایر از حیث ساختمان زمین شناسی جزو بخش جنوبی فلات ایران محسوب می شوند که
ادامه آن در شبه جزیره المسندم در جنوب تنگه هرمز نیز مشاهده می شود. از حیث زمین
ساختی جزایر یاد شده به ساختمان ضلع جنوبی 
خلیج فارس و شبه جزیره عربستان تفاوت می نماید.

جزیره
ابوموسی همانند اکثر جزایر دیگر دارای منابع خاک سرخ (اکسید آهن) است که مورد بهره
برداری قرار گرفته است . و یکی از دلایل حضور بیگانگان نظیر انگلیسی ها، آلمانیها
و ژاپنی ها وجود این منابع بوده که از ناحیه آنها مورد استفاده قرار می گرفته است.

جزیره
ابوموسی از آب شیرین و امکانات غذائی محلی برخوردار نیست و از حیث ارتزاق به خارج
از خود متکی می باشد.

این جزیره از
نظر سیاسی در قلمرو حاکمیت جمهوری اسلامی ایرن بوده و مرکز فرمانداری ابوموسی است.
سکنه جزیره را مردم محلی و مامورین دولتی تشکیل می دهد. سکونتگاههای جزیره در بخش
جنوب غربی و شمالی آن مشاهده می شود. در قسمت جنوب غربی تجمع سکونت گاهی با حدود
618 نفر جمعیت وجود دارد که خود آنها نیز از ساحل شمالی و جنوبی خلیج فارس نظیر
بندر لنگه و شارجه به آنجا آمده و به منظور بهره برداری از منابع خاک سرخ در ان
مستقر شده اند و غالبا ایران الاصل هستند. ولی در حال حاضر خود را تبعه امارات
متحده عربی و امیرنشین شارجه می دانند و ارتباط آنها نیز با شارجه برقرار است. این
گروه ازسوی دولت امارات متحده عربی مورد حمایت و تدارک قرار دارند و یک شرطخ خانه
تابع پلیس امارات است به امور انتظامی انها رسیدگی می کند و یک نفر کدخدا به
نمایندگی از شارجه بر اداره امور آنها نظاتر دارد. انی جمعیت از طریق یک فروند
کشتی که هفته ای یک بار به حمل غذا و آب و مایجتاج سکنه و ایاب و ذهاب آنها مبادرت
می نمایند تدارک می شود و خدمات بهداشتی و آموزشی آنها نیز از سوی شارجه تأمین می
گردد. آنها می توانند آزادنه از تأسیسات رفاهی و خدماتی و تدارکاتی جزیره که از
سوی دولت ایران برای سکنه آن پیش بینی شده است استفاده نمایند.

منطقه مسکونی
این گروه با مساکن و تأسیساتی که به درخواست دولت امارات از سوی یک شرکت فرانسوی
ایجاد شده است سازماندهی و آمایش یافته است. کادر تخصصی تأسیسات مورد نیاز مانند
کارخانه برق و مدرسه و نظیر آن ار اتباع غیر اماراتی مانند فلسطینی ها و پاکستانی
ها و هندیها و غیره تشکیل می دهد. همانطور که گفته شد این جمعیت عمدتا بدلیل استخراج
خاک سرخ به این جزیره مهاجرت نمودند و در حال حاضر که چنین فعالیتی نمود زیادی
ندارد آنها نیز بیکارند و امکان فعالیت اقتصادی دیگر نیز برای آنها فعلا وجود
ندارد زیرا شرایط اقلیمی جزیره و جنس زمین و مشکل فضا امکان توسعه فعالیتهای غیر
از شیلات را به آنها نمی دهد. البته بعضی از خانواده ها اقدام به نگهداری و پرورش
یک یا چند بز و مرغ و خروس می نمایند که بیشتر جنبه سرگرمی دارد تا غرض اقتصادی.
این سکنه بطور  ماهیانه از دولت امارات
مستمری دریافت می دارند و نیازهای انها نیز با کشتی توسط آن دولت بطور هفتگی تأمین
می شود. فرمانداری ابوموسی به کار ایاب و ذهاب افراد و سرنشینان کشتی و محموله های
آن نظارت بعمل می آورد. برای حضور این گروه در ابوموسی بدون هیچ خاصیت اقتصادی، و
تأمین مستمر نیازمندیها و پرداخت سرانه مستمری به آنها از سوی دولت امارات متحده
عربی، هیچ توجیهی وجود نداشته و ندارد مگر اینکه دولت مزبور با تشویق و ترغیب بر
بقای آنان و تکثیر نسل در جستجوی تهیه سندی برای طرح ادعاهای خود بر جزیره بوده که
در شرایط کنونی آنرا مورد استفاده قرار می دهد؛ تا شاید بدین بهانه دولت ایران و
محافل بین المللی را برپذیرش ادعای خود مجاب نماید. هرچند بنظر نمی رسد که طرح
ادعا در شرایط کنونی از سوی دولت امارات نشأت گرفته از مقتضیات درونی آن کشور باشد
بلکه تعارض بین جمهوری اسلامی ایران و قدرتهای برون منطقه ای حاضر در خلیج فارس
نظیر آمریکا و انگلیس و فرانسه باعث طرح ادعا از سوی امارات بعنوان عامل منطقه ای
آنها در خلیج فارس شده است و الا مقتضیات منطقه ای، رفتار تاریخی، روابط دو جانبه
تثبیت شده بین ایران و امارات، قراردادها و وجود روشهای مسالمت آمیز برای حل مسائل
فی مابین، محلی را برای طرح ادعا بنحوی که به شکل گیری یک بحران منطقه ای منجر شود
باقی نمی گذارد.

جزیره
ابوموسی در قلمرو دریای سرزمینی و در 7 مایلی جنوب شرق خود از ذخایر نفتی برخوردار
است که به حوضه مبارک مشهور می باشد. مالکیت این حوضه بالسویه بین ایران و امارات
تقسیم می شود لکن دولت امارات طبق قرارداد فی مابین به بهره برداری از آن اقدام نموده
و پس از کسر هزینه های بهره برداری، درآمد خالص را بطور مساوی بین دو کشور تقسیم
می نماید. نفت استخراجی از چاهها به یک تانکر بزرگ متعلق به آمریکا که در غرب حوضه
مستقر است منتقل شده و سپس تانکرهای نفتکش از آن بارگیری می نمایند.

ارتباط جزیره
ابوموسی بعنوان یکی از واحدهای تقسیمات کشوری تابع استان هرمزگان با بندرعباس
برقرار می باشد و جابجائی افراد ساکن و مسافرین، بارو محمولات، از طریق هواپیما و
کشتی انجام می پذیرد. خط هوائی بندرعباس- ابوموسی نقش مهمی در تدارک و پشتیبانی
سکنه جزیره به عهده دارد.

2-جزیره تنب
بزرگ:

این جزیره در
47 کیلومتری شمال جزیره ابوموسی و در امتداد زنجیره جزایر ایرانی شرق خلیج فارس که
از هرمز شروع شده و به ابوموسی ختم می شود قرار دارد. فاصله آن به خط مستقیم تا
جزیره قشم 30کیلومتر و تا بندر لنگه 51 کیلومتر و نا ام القوین در ساحل امارات
متحده عربی 80 کیلومتر و تا رأس الخیمه 83 کیلومتر می باشد. این جزیره نیز شکلی
نزدیک به ذوذنقه با قطر حدود4 کیلومتر دارد و بلندترین ارتفاع آن 57متر است. سکنه
بومی این جزیره که قبلاً از بندر لنگه و جاهای دیگر آمده بودند از آن مهاجرت نموده
و تأسیسات آن در حال حاضر مورد استفاده نیروهای نظامی قرار می گیرد. از حیث زمین
شناسی این جزیره نیز وضعیتی مشابه ابوموسی داشته و جزئی از ساختمان زاگرس تحتانی
را در فلات ایران تشکیل می دهد.

3-این جزیره
در 13 کیلومتر غرب جزیره تنب بزرگ قرار گرفته و به تنبو نیز مشهور است. (واژه تنب
در زبان فارسی تنگستانی به معنی تپه می باشد). فاصله تنب کوچک به خط مستقیم از
بندر لنگه حدود 43 کیلومتر و از رأس الخیمه در ساحل جنوبی خلیج فارس حدود
94کیلومتر است. این جزیره مثلثی شکل دارای اضلاعی در حدود 6/1کیلومتر و ارتفاعی در
حدود 35 متر است. تنب کوچک مسکونی نبوده و فاقد منابع آب می باشد. جزایر سه گانه
ابوموسی وتنب بزرگ و کوچک مکمل یکدیگر بوده و تکیه گاهای دفاعی تنگه هرمز و ساحل
ایران راتشکیل داده و از حیث نظامی و استراتژیکی برای جمهوری اسلامی ایران واجد
ارزش بالائی می باشند.

ادامه دارد

 

/

وحدت حوزه و دانشگاه

وحدت حوزه و
دانشگاه

قسمت دوم

حجه الاسلام
و المسلمین سید مرتضی مهری

در شماره
گذشته بیان داشتیم که منظور از وحدت حوزه و دانشگاه وحدت در میدان عمل اجتماعی و
انقلابی است و اصلا ربطی به علومی که در این دو نهاد تدریس می شود و کیفیت تدریس و
ماسئل دیگری که ویژه هر یک از این دو نها است، ندارد. و مشخصه هایی که برای حوزه
ذکر شده است و مانع وحدت آن با دانشگاه شناخته شده است، ربطی به این وحدت ندارد و
هرگز مانع نیست. و سپس در بررسی مشخصه او توضیح دادیم که هیچ خط قرمزی بطور مطلق
در حوزه وجود ندارد و طلبه هر سؤالی داشته باشد حق پرس و جو دارد و هیچ سؤالی به
نام شبهه نیست که نباید آن را مطرح کرد و عدم طرح بعضی از سؤالات در بعضی از
کلاسها به دلیل حل شدن آن سؤال در کالس دیگر است و این مطلب اختصاص به علوم حوزوی
و فضای حوزه ندارد، بلکه در هر علمی، اصولی وجود دارد که در علمی دیگر از آن بحث
می شود و در آن علم ثابت شده و مفروض تلقی می شود. و گفتیم که: قداست حوزه و علوم
حوزه به دلیل بی چون و چرا بودن نیست و هیچ کس در حوزه علوم حوزوی علوم حوزوی را
معرفت غیر بشری و غیرقابل نقد نمی داند.قداست فقه به دو دلیل است:

1-این که
فتوای فقیه برای مقلد حجت است و در پیشگاه خداوند عذر مقلد درصورت اشتباه بودن
فتوای مرجع تقلید واجد شرایط، پذیرفته شده است و چون کاربرد مهم فقه همان حجت شرعی
بودن در پیشگاه خداوند است و لذا از این جهت فرقی بین فتوای مطابق با واقع و فتوای
مخالف با واقع نیست.

2-این که چون
کاربرد فقه داشتن حجت در پیشگاه خداوند و تحصیل رضای او و سعادت ابدی در جهان آخرت
است به این دلیل از همه دانشها پس از اصول عقائد مهمتر است و به دلیل اهمیت موضوع
و نتیجه فقه، فقیه در میان مردم مؤمن و خداپرست و معتقد به روز قیامت قداستی دارد
که او را نزدیک به درجه معصومین می کند و او را نماینده امام معصوم می دانند.

عربی بودن
کتاب های حوزه

در ادامه
مطالب گرشته پیرامون قداست حوزه و بصورت اعتراض گفته شده است که «زبان عربی قداستی
پیدا کرده است» و لذا همه کتابهای درسی حوزه به عربی نوشته می شود و چون
«دانشگاهیان ما عربی نمی خوانند» پس نوشته های حوزه در دانشگاه نفوذ نخواهد کرد.

«کتابی که
مال عوام است که مال عوام است، کتاب خشک مسأله شرعی هم که یک کاربرد خیلی محدود و
معینی در یک جایی دارد و دیگر شخص بیرون از حوزه و عالمی که می خواهد ببینند آنجا
چه می گذرد کجا باید مباحث علمی عمیق دلپذیر و دلچسب پیدا کند که اذعان بکند که در
آنجا دارد تحقیق جدی (؟!!!) صورت می گیرد اذعان بکند که در آنجا مبادله واقعا به
معنای صحیح علمی اش(؟!!!) صورت می گیرد به زبان عربی هم که این باب بسته می
شود…».

انی صحیح است
که عربی بودن کتابهای حوزه یک سنت است ولی نکته و ریشه ای دیگر نیز دارد که تبدیل
کتابهای تخصصی و درسسی به زبان فارسی را مشکل یا بی نتیجه می کند و آن این که فقه،
سمروبط به زبان عربی است. زیرا فقه عبارت است از: شناخت احکام شرع و استنباط آنها
از قرآن و سنت که آنها همه عربی هستند. و استنباط حکم بدون مراجعه به سخنان
پیشینیان از فقها هم تقریبا ممکن نیست. باید موارد اجماع، شهرت، تمسک فقها به حدیث
یا رد آن، جو فقهی مسأله در زمان صدور روایت ، برداشت فقها از روایت و امثال آن
تشخیص داده شود و برگرداندن همهاین متون به فارسی امری مشکل و غیر ضروری است. و
بدون برگرداندن آنها به فارسی، کتاب فقهی فارسی نخواهد شد بلکه مخلوط خواهد شد و
باز هم منظور حاصل نمی شود. گذشته از این که کتب درسی اگر عربی نباشد تمرین طلبه
برآشنایی با متون فقهی عملا غیر ممکن خواهد بود. و بر فرض که کتاب فقهی تخصصی به
فارسی نوشته شود مقصود که آگاهی دانشمند دانشگاهی از محتوای آن است، در صورتی که
از اصطلاحات فقه اطلاعی نداشته باشد، حاصل نخواهد شد؛ همچنان که کتاب فیزیک و
ریاضی هرچند به فارسی نوشته شده باشد برای کسی که از اصطلاحات آن گاهی ندارد-
هرچند در رشته خود دانشمندی بزرگ باشد وهرچند درزبان فراسی وادبیات آن متخصص هم
باشد- مفید نخواهد بود.

بجز اینها
نیز انگیزه های دیگری در اصرار بر تألیف کتب معارف اسلامی به زبان عربی وجود دارد
که از قبیل اکثریت عرب زبانان مسلمان و داد و ستدهای فرهنگی اسلامی در میان ملتهای
مسمان و سعی در گسترش آن و وجود طلاب عرب زبان که طبعاً نیاز به دگانه نویسی خواهد
بود و جهات دیگر.

بهر حال
مسأله تقدس زبان عربی انگیزه این اصرار نیست و بر فرض که باشد هم اشکالی ندارد.
شکی نیست که زبان عربی برای مسلمانان، زبان مقدسی است  و هر مسلمانی باید تا حدودی آن را بیاموزد بلکه
سعی در بهتر شناسی زبان عربی برای هر مسلمان مطلوب است اگر نگوئیم لازم است. زیرا
استفاده مناسب و لازم از کلام خدا و معصومین علیهم السلام و ادعیه و مناجاتهای
آنان که بهترین راه برای تقویت ایمان و دستیابی به معارف الهی از زبان معصومین
علیهم السلام است، بدون یادگرفتن و تسلط بر ادبیات زبان عربی، میسر نمی باشد. و
هیچ ترجمه ای نمی تواند بطور کامل آن تأثیر معجزه آسای فصاحت و بلاغت قرآن و کلمات
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و نهج البلاغه و احادیث و ادعیه و زیارات
معتبره را، داشته باشد.

دست یابی
حوزه به مراکز قدرت

دومین مشخصه
حوزه که آفت زا و مانع وحدت حوزه و دانشگاه شمرده شده است دست یابی حوزه به مراکز
قدرت است و گفته شده است که«نظیر این در دانشگاهها فعلا وجود ندارد». و این مشخصه
از این جهت مورد توجه قرار گرفته است که «نظریه ولایت فقهی الزام می کند که در رأس
حکومت یک فقیه باشد و او زمام رهبری و تدبیر امور را به دست داشته باشد…

بهمین سبب
پیوستگی این حوزه علمیه با مراجع قدرت یک پیوستگی ارگانیک بسیار وثیق است. منظور
من این نیست که چون از میان روحانیان وفقیه بیرون می آید چنین پیوستگی وجود دارد.
معنایش این است که علوم دینی بالفعل امروز علومی هستند که برای کسی که واجد آنها
است قدرت می آورد. شخص روحانی امروز قاضی می شود… نماینده ولی فقیه می شود. در
شهربانی، در هر جا صاحب سمت مدیریتی می شود ولایت پیدا می کند…».

شکی نیست که
دست یابی به قدرت از هر نوع که باشد آفت زا است. علم خود نیز یک قدرت است و همان
آفات قدرت سیاسی را کم و بیش دارد. قدرت سخنوزی نیز آفت زا است. قدرت جسمی و زور
بازو و قدرت مالی و همه قدرتهای مادی آفت زا هستند و البته قدرت سیاسی و ولایت بر
دیگران و نفوذ سخن نیز آفت زا است. و دلیل آن احساس بی نیازی و برتری بر دیگران
است. «ان الانسان لیطغی آن رآه استغنی». و بجز تقوی و احساس هم سانی با دیگران در
پیشگاه خداوند متعال، پیزی مانه این طغیان و سرگشی نیست. و لذا باید تلاش بر این
باشد (که انشاء الله هست) که مناصب قدرت زا را به کسانی واگذار کنند که از نیروی
تقوی برخوردار باشند.

این مسأله،
مسلم است ولی این مشکل حوزه نیست؛ این مشکل انسان است. و تنها فارغ التحصیلان حوزه
نیستند که به قدرت می رسند بلکه بیشتر،این مشکل دامنگیر فارغ التحصیلان دانشگاه
است. درست است که رهبر کشور، سولی فقیه است ولی دیگر مناصب ولایت بخش و قدرت زا که
فراوان است، اختصاص به روحانی ندارد. رئیس جمهور که رئیس کارگردانان کشور است لازم
نیست روحانی باشد. رئیس مجلس و وزرا و وکلا و مدیران و معاونان و استانداران
وفرمانداران و فرماندهان نظامی و هزاران منصب ولایت بخش و قدرت زا الزاما مربوط به
روحانیون نیست و البته همه اینها درمعرض خطرند و باید در تقوی را پیشه کنند تا
سلام بمانند. بهر حال این مسأله، اختصاصی به حوزویان ندارد. چیزی که هست این است
که تاکنون و بخصوص در این اواخر، روحانیون بطور کلی از مراکز قدرت کنار گذاشته
شدند و اکنون چون نظام سیاسی کشور، نظام اسلامی است و قانون قضایی آن، اسلامی است،
طبیعتاً افرادی از روحانیون هم مانند دیگران به مراکز قدرت دست می یابند.

بنابراین،
پیوستگی با مراکز قدرت، مشخصه حوزه و روحانیون نیست بلکه آن چه پیش آمده ایت است
که این مشکل، پس از انقلاب دامن روحانیون را نیز گرفته است. و این مطلبی است واضح
و روشن و گوینده آن سخن نیز خود برآن واقف است.

در تأیید
سخنی که نقل شده شاهدی از تاریخ آورده شده است: «آن همه که فیلسوفان ما و متفکران
دیگر ما با فقیهان در می پیچیدند و در جای جای سخنانشان شما تعریض و اعتراض را
نسبت به نقش فقیهان می بینید همه اش جنبه علمی نداشت است البته عارفان ما واقعاً
بر سر دیدگاههای خاصی بر سر دین شناسی با فقیهان اختلاف داشتند…بعضی هیش هم جنبه
دنیوی داشت. فقیهان علی الاصول کسانی بودند که مناصب عدرت را در جامعه اشغال می
کردند».

ولی به نظر
می رسد این تقسیم بندی و جبهه گیری میان عارفان و فقیهان که در این سخن آمده است
دقیق نباشد. در میان عالمان دینی و دانشمندانی که به نحوی با مذهب ارتباط داشته
اند، در طول تاریخ کسانی هستند که توجیه گر ظلمها و ناروائیهای ستمگران و جباران
بوده اند. داستانهای آنها در تاریخ فرواوان است و در دوران طاغوت تاریخ خودمان هم
از این گونه روحانی نماها کم نبودند که بعضی به مقتضای جنایاتشان به دست انقلاب به
سزای عمل خود رسیده و حتی بعضی اعدام شدند.

همان گونه که
روشن است اینان از سوی همه علمای متعهد و متقی، همیشه مورد اعتراض و انتقاد بلکه
تفسق واقع می شدند و اصولا روحانیت اصیل اسلام، آنها را از خود نمی داند. و البته
نباید این امر با مطلبی دیگر اشتباه شود و آن در مورد بعضی از علمای بزرگ است که
در دورانهای خاصی طبق تشخیص خود بعضی از شاهان را به دلیل وضعیت خاص سیاسی شیعه
وکشور اسلام به نحوی تأیید می کردند ، گو این که آنها را ظالم می دانستند ولی نوعی
از تقیه را در آن زمان واجب تشخیص داده بودند و به فرموده حضرت امام: تشخیص آنها
هم صحیح بوده است و آثاری که از ائمه علیهم السلام باقی مانده است و رشدی که در
تشیع مشاهده می شود از برکت رفتار آنها است. گرچه بعضی از بدخواهان روحانیت این
مسأله را دست آویزی برای ضربه زدن به علما و فقها قرار داده اند ولی موارد تقیه در
حالات ائمه معصومین علیهم السلام پاسخ قاطعی براین گونه ایرادها است.

بهر حال در
مواردی که کسانی در کسوت علمای دین در خدمت طاغوت قرار می گرفته اند از سوی همه
علما و فقهای متقی نکوهش می شدند و اختصاصی به عارفان و فیلسوفان ندارد.

از سوی دیگر
بعضی از عارف نمایان اصولا با فقه و فقاهت و بحث از احکام شرعی مخالف بودند و
معتقد بودن که اینها ظواهر شرع است و کسی که با سیر و سلوک،به حقیقت شرع دست
یافته،نیازی به عمل به ظواهر ندارد. و طبعاً از آن سوی هم فقیهان، این گونه افراد
را به دلیل انگار ضروریات شرع، تکفیر می نمودند و البته این واضح است که این گونه
تفکر  مخالف گفتار و رفتار صاحب شریعت صلی
الله علیه و آله و سلم و ائمه هدی علیهم السلام است و با صریح قرآن کریم و همه کتب
آسمانی و ضرورت ادیان الهی منافات دادر. آن عارفانی که با فقیهان عموما بر سر
دیدگاههای خاصی از دین اختلاف داشتند از این قبیل بودند. وگرنه عارفان حقیقی نه
تنها با فقها ستیز نداشتند که خود فقیه بودند. عارفی که خدا را شناخته و به او عشق
می ورزد طبعا با جان و دل در پی شناخت دستور و فرمان او است تا همه حرکات و سکنات
خود را بر آن اساس تنظیم کند. چگونه ممکن است کسی خداشناس باشد و فقاهت را که همان
شناخت شریعت خداوند است، به باد مسخره و استهزا بگیرد؟! ادعای چنین عرفانی از قبیل
ادعای دیانت همان  علمای درباری است.  و این هم راهی برای کسب و زیستن است.

آفات آمیخته
شدن علم به حوزه

در رابطه با
این مشخصه حوزه، بیان دیگری نیز شده  است
که قابل توجه است: « آمیخته شدن علم به قدرت هم آفاتی دارد… امروز سرچشمه هااکثر
مصائب بشر این است که عمل عارفن در خدمت قدرت قرار گرفته است. هم قدرت (نیک یابد )
آفت بر میدادر و هم علم عجین و قرین به قدرت. قدرت اگر کمبود علم را پرکند و یا
علم اکر به توجیه قدرت رود در هر دو صورت آفت بدل به بیماری می شود».

این صحیح است
که قدرت آفت زا است البته به این معنی که انسان در صورت قدرت، در خط طغیان و سرکشی
قرار می گیرد و اما این که آمیخته شدن علم به قدرت ، آفاتی دارد اگر منظور این
باشد که برای جامعه یا انسانی که متولی قدرت است آفاتی دارد بدون شک صحیح نیست
بلکه باید قدرت به دست عالم باشد. قدرت اگر به دست جاهل باشد، جامعه را  به تباهی می کشد. و شخص علام هم  معمولا به تقوی نزدیکتر و از طغیان و سرکشی
دورتر است.

بنابراین
برای کسی که می خواهد متولی قدرت باشد،بهتر همان است که عالم باشد. و اگر منظور
این است که برای نهاد علمی آفت زا است (که باید چنین منظور باشد) این سخن در صورتی
درست است که علم و در خدمت یک قدرت شیطانی و طغیانگر باشد نه یک قدرتی که هدفش
خدمت به جامعه است، که در این صورت اگر علم در خدمت قدرت قرار داشته باشد وظیفه
الهی و انسانی خود را انجام داده است و اما این که امروز سرچشمه مصائب بشر این است
که علم عالمان در خدمت قدرت قرار گرفته است، در یکجا درست است و در جایی دیگر،
نادرست. آنجا که علم عالمان در خدمت قدرتهای ویرانگر است برای بشریت مصیبت زا است
همچنان که در جهان پرآشوب امرزو می بینیم که علم و تکنولوژی چه مصیبتهایی از راه
قدرتهای شیطانی است و آن عمل هم علوم داشنگاهی است نه حوزوی!

و اما در
جایی که قدرت درصدد خدمت به جامعه است، علم حوزه و دانشگاه هر دو در خدمت آن هستند
و این خدمت، خدمت به جامعه بشری است نه مصیبت بشر.

پس اولا- علم
باید در خدمت قدرت مشروع باشد و اگر نباشد وظیفه خود را انجام نداده است و ثانیا-
علمی که اکنون بیشتر در خدمت قدرتها است، چه مشروع و چه نامشروع، علوم دانشگاهی
است نه حوزوی.

و اما این که
قدرت اگر کمبود علم را پرکند یا علم اگر به توجیه قدرت رود آفت بدل به بیماری می
شود. اولا – اگر قدرت اکنون کمبودی از نهاد علمی حوزه را برطرف کند بسیار ناچیز
است و هم اکنون نیز حوزه همانند گذشته بر همان امکانات مردمی و وجوه شرعیه متکی
است و آن نهاد علمی که کمبودش همیشه با قدرت پر می شده است و پر می ود بلکه صاولا
فقط با امکانات دولت اداره می شود و با ید هم بشود،دانشگاه است نه حوزه. دانشگاه
ابزار کارو  دولت را می سازد و لذا باید آن
را اداره کند و یم کند گرچه نه به نحو احسن و مطلوب. ولی حوزه چنین نیست و ان شاء
الله چنین نخواهد شد. و ثانیا- حوزه هرگز توجیه گر قدرت نبوده است حتی قدرتی که آن
را کاملا مشروع می داند و زاییده از درون خود می داند و ولایت آن را هم کاملا
پذیرفته است، بلکه حوزه در کمال استقلال، نظارت می کند با این که این نظارت نه
تنها وظیفه حوزه بلکه وظیفه هر مسلمان است و این مسأله ربطی به بعد علمی این نهاد
ندارد بلکه از باب وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت و خیرخواهی، نسبت به
رهبران و مسؤولان نظام اسلامی است. بنابراین، چپه این وظیفه خوب انجام شود و چه
کوتاهی بشودف ربطی به حوزه به عنوان یک نهاد علمی ندارد.

هدایت دینی
یا خطابه

مشخصه سوم
حوزه که مانه تحقق وحدت حوزه و دانشگاه شمرده شده است روبرو شدن حوزویان با عامه
مردم است که به ناچار باید از خطابه استفاده کنند «و خطابه هم عبارت است از سخن
اقناعی غیر تخصصی و غیر استدلالی گفتن برای نفوذ در دل عوام و برای جا انداختن یک
مسأله به هر نحو ممکن» و گفته شده است که «این خصوصیت در دانشگاهها وجود ندارد. و
این چیز کمی هم نیست، دانشگاهها بناشان بر آن نیست که خطیب بپرورانند کسی را
تربیتی کنند که به لطایف  الحیل با شعر، با
داستان، با ضرب المثل، با این و آن یک چیزی را جا بیاندازد میان مردم و دلهای نفوذ
بکند… دانشگاهها اولا کار اصلی شان با خواص است…- و اصلا چنین وظیفه ای که نامش
وظیفه هدایت مردم باشد بر عهده ندارند…».

اولین نکته
ای که در رابطه با این سخنان باید گفت این است که میان تربیت و هدایت دینی با
خطابه اشتباه شده است. درست است که وظیفه هدایت مردم عملا بر عهده روحانیون است
گرچه شرعا اختصاص ندارد و درست است که سخن گفتن با عامه مردم به ناچار نیازمند
خطابه است و سخن تخصصی و علمی همیشه و در همه جا مفید نیست. ولی خطاب، اختصاص به
هدایت دینی ندارد. گویا چون هدایتگران مذهبی از این فن استفاده می کنند و باید
بکنند تصور شده است که خطبا اختصاص به آنان دارد. ولی چنین نیست. همین گوینده در
همین سخنان از فن خطابه استفاده کرده است!! و ا تمثیل و شعرو داستان و تاریخ و
امثال ان مطلب را بیان کرده است!!و هر گوینده ای که با غیر متخصصان و در غیر
محدوده تخصص، مطلبی می خواهد بیان کند غالباً نیازمند فن خطابه است. البته این نقص
نیست بلکه کمال است. قرآن هم از این روش برای عموم و روش استدلال برای خواص
استفاده کرده است. دانشمندان دانشگاهی هم آن گاه که دانششان را باید به عموم عرضه
کنند و زمینه استفاده آن زندگی معمولی مردم است، نیاز به خطابه دارند و به آن
متوسل می شوند مثلا اگر یک پزشک بخواهد دستورات بهداشتی برای عامه مردم بینا کند
چاره هیا ندارد بجز توسل به ساده گویی و اگر بخواهد سخنش تاثیر داشته باشد و
دستوراتش عمل شود با ذکر مثال و با ارائه فیلم و امثال آن مطلب را در جامعه جا می
اندازد. و همچنین یک روانشناس متخصص اگر مثلا درتربیت فرزندان سخنی و دستوری بخواهد
ارائه دهد، چاره این بجز بیان ساده و غیرتخصصی ندارد. و اگر کسی در این گونه موارد
اصطلاحات علمی و استدلالات تخصصی به کار ببرد نه نه تنها مفید نخواهد بود بلکه
مورد سرزنش قرار خواهد گرفت.

بانبراین
خطابه چیزی نیست که خاص روحانیون و حوزه باشد بلکه از همه بیشتر، سیاستمداران جهان
از آن استفاده می کنند و آنها هم فارغ التحصیلان دانشگاهند.

نکته دیگر
این که هر متخصصی در غیر حوزه تخصص خود، عوام است مثلا یک روحانی هرچند در فقه و
اصول استاد باشد اگر از مسائل پزشکی چیزی نداند و فرهنگ عمومی او در این زمینه
ضعیف باشد اگر مورد خطاب یک پزشک قرار بگیرد هرگز پزشک از اصطلاحات و استدلالات
تخصصی استفاده نمی کند بلکه چه بسا برای اقناع او که به دستوراتش عمل نماید از ذکر
مثال و داستان و امثال آن هم استفاده کند. و همین گونه است عکس مسأله، اگر پزشکی
از مسائل مذهبی بی اطلاع باشد، طبعا آمادگی دریافت آن مسائل بدون مقدماتی از قبیل
تمثیل و داستان و غیره ندارد. و بسیارند کسانی که در طب یا فیزیک یا شیمیو امثال
آن متخصص اند و استعداد خوبی دارند ولی دیده می شود که اگر درمسائل مذهبی اظهار
نظری کنند، بسیار ساده اندیشانه و سطحی فکر می کنند. از باب مثال بد نیست این مثال
را بیاوریم:

در یکی از
کتب تغذیه بهداشتی و بیان فوائد و خواص میوه ها و سبزیها که نویسنده آن یک دکتر
است پس از ذکر فوائد پیاز آمده است که: بنی اسرائیل پس از مدتی که در وادی تیه از
(من و سلوی) استفاده کردند، اظهار داشتند که ما از این غذای یک نواخت خسته شدیم و
از پیامبر خود خواستند که از خدا بخواهد برای آنها گیاهانی بفرستد من جمله پیاز.
آن دکتر می گوید: سر آن این است که چون سلوی یک نوع مرغ است و چون این غذا از
آسمان فرود می آمده است و حتما چند روز در راه بوده است و لذا قدری فاسد می شده است،
بنی اسرائیل پیاز می خواستند تا دفع آن سموم کند!!!

بنابراین
تصور این که هرکسی متخصص و دانشمند است از خواص است و نباید با او از راه خطابه
صحبت کرد، صحیح نیست و عمومیت ندارد. هر کس در محدوده تخصص خود از خواص است و در
محدوده ای دیگر عامی است البته ممکن است بقدری آشنا باشد که بعضی از ستدلالات را
بشود با او در میان گذاشت ولی نه همه چنین اند نه در همه مسائل مسائل، آشنائی
مختصر کافی است.

جهت دیگری که
باید توجه شود این است که خطابی بودن سخن آنجا که سخن با عامه مردم است، هیچ
منافاتی با تتخصصی بودن مسائل در حوزه تخصص و علمی بودن استدلال در واقع امر
ندارد. قرآن هم بسیاری از مسائل را با بیان خطابی ارائه نموده تست ولی همان مسائل
دلیل علمی نیز دارد و گاهی در همانجا به دلیل علمی آن نیز اشاره شده است بلکه گاهی
همان دلیل علمی را با یک بیان ساده و همه کس فهم آورده است. پس این گفته که «به
دلیل این که در اغلب موارد سخن حوزه با توده است، با عامیان بنحوی با عوام زدگی یا
با خطر عوام زدگی روبرو هستند، تخصصی بودن از آنها ستانده می شود» اشتباه است.
قرآن در عین حال که با توده مردم صحبت می کند ولی آنقدر تخصصی و علمی است که هرچه
دانشمندان در ابحاث آن کاوش می کنند باز حقایق علمی جدیدی از آن استفاده می شود و
در قرآن دستور داده شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از استدالال علمی
و روش خطابی و مجادله به نحو احسن یعنی نقض گفتار خصم با دیگر سخنان خودش استفاده
کند. «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن». و
خطابی بودن سخن خطیبان حوزه هیچ منافاتی با تخصصی بودن استدلال دانشمندان حوزه
ندارد. گذشته از این بعضی از همان خطیبان در همان خطابه، اگر مقتضی باشد سخن تخصصی
هم برای متخصان دارند؛ البته آنجا که گوینده بتواند و شنوده اخل تخصصی هم داشته
باشد. تنها پیشوند دکتر داشتن کافی نیست که شنونده در زمینه مورد بحث تخصص داشته
باشد و چه بسا از یک عامی ساده و کم سواد متدین در زمینه مذهب معلوماتش کمتر و
ذهنش ساده تر باشد.

ادامه دارد

حضرت رسول
(ص):

ماه رمضان
ماه خدای عزوجل است و در آن ماه خداوند حسنات را دو برابر می کند و گناهان را می
آمرزد و آن ماه برکت است و ماه توبه و برگشت به سوی خدا است، و آن ماه مغفرت و
آمرزش است و آن ماه آزادی از آتش و دست یابی به بهشت است. هان! در این ماه از هر
حرامی دوری جوئید و در این ماه بسیار قرآن بخوانید.

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

صد لعنت
بریزید

درزمان میرزا
بابر، فقیهی دانشمند سمرقندی، مزید به نام به هرات آمده بود. روزی جامی، عارف جام
و شاعر بزرگ در مجلس میرزا بود و مزید نیز حاضر بود.

میرزا از او
پرسید که در لعن یزید چه می گوئی؟

گفت: روا
نیست زیرا که اهل قبله بوده!

میرزا روی به
جامی کرد و گفت: مولانا مزید خود این می گوید، شما چه می گوئید؟

جامی گفت: ما
می گوئیم: صد لعنت بر یزید وصد دیگر بر مزید.

وارد بهشت
شوید

امام  باقر علیه السلام می فرماید:

ده چیز است
که هرکس با آنها خدای خود را ملاقات کند، وارد بهشت می شود.

1-گواهی بر
اینکه خدائی بجز «الله» نیست.

2-گواهی بر
اینکه «محمد» صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده خداوند است.

3-اقرار و
اعتراف به آنچه که پیامبر از نزد خداوند، آورده است.

4-برپا داشتن
و اقامه نماز.

5-پرداخت
زکات.

6-روزه ماه
رمضان را گرفتن.

7-حج خانه
خدا را به جای آوردن.

8-دوستی با
دوستان و اولیای خدا.

9-دشمنی و
برائیت از دشمنان خدا.

10کناره گیری
و  دوری از هرچه که مستی می آورد.

سعدی و
بازرگان قانع!

بازرگانی را
دیدم که صد و پنجاه شتر داشت و جهل بنده و خدمتکار. شبی در جزیره کیش مرا به حجره
خویش در آورد. همه شب نیارمید، از سخنان پریشان گفتن که فلان انبارم به ترکستان
است و فلان بضاعت به هندوستان و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوائی خوش است، باز گفتی که دریای مغرب مشوش است.
سعدیا سفر دیگرم در پیش است ، اگر آن کرده شود، بقیت عمر خویش، بگوشه ای نشینم.

گفتم: آن
کدام سفر است؟

گفت: گوگرد
پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد واز آنجا کاسه چینی به روم آورم
و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به
پارس. وزان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم!! گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی
از آنها که دیده و شنیده ای. گفتم:

آن شنیدستی
که در اقصای غور       بار سلاری بیفتاد از
ستور

گفت چشم تنگ
دنیا دوست را         یا قناعت پر کند یا
خاک گور

غم درد ما
مخور

هرکس نکرد
ترک سر از اهل درد نیست

در پای دوست
هر که نشد کشته، مرد نیست

ناصح مورز
مهر و غم درد ما مخور

ما عاشقیم و
در خور ما غیر درد نیست

«محتشم
کاشانی»

هزار قبله
بسازی

چه آفتی تو
شبها میان دیه چو روزی

چه فتنه ای
تو که تنها میان روح چو رازی

چو من زآتش
غیرت، نهاد کعبه بسوزم

تو از میان
دو ابرو، هزار قبله بسازی

«سنائی
غزنوی»

خصم یا زر؟

هنگامی که
امیر ابوعلی الیاس والی خراسان بود. روزی ابوعلی دقاق که جزو فضلا محسوب می شد و
امیر به وی ارادتی تمام داشت به دیدنش رفت.

الیاس در
حضور دقاق بر روی زمین نشست و بعد از گفتگوهای بسیار از وی طلب اندرزی حکیمانه
کرد.

ابو علی گفت:
بگو ببینم زر را بیشتر دوست داری ای خصم را؟

گفت: طبیعی
است که زر را!

دقاق گفت: پس
چگونه است که زر را با همه عشق و علاقه ای که به آن داری، در این دنیا باقی می
گذاری و عادت بد را که خصمی سترگ است با خود به آنجهان می بری؟!

الیاس با
شنیدن این حرف، اشک در چشم آمد و گفت: مرا پندی نیکو دادی و همه حکمت و فایده دو
جهان در این سخن بود و با شنیدن آن از خواب غفلت بیدار شدم.

آرامگاه
آماده خواجه

وقتی خواجه
نصیرالذنی طوسی درگذشت، بنابر وصیتی که کرده بود، مقرر شد او را در جوار حرم
کاظمین علیهم السلام به خا بسپارند و بعد از آنکه محل مناسبی انتخاب گردید، شروع
به حفر زمین کردند، ناگهان سردابه ای مرتب و مزین به کاشی های ظریف در زیر زمین
پیدا شد و وقتی تفحص و تجسس کردند، معلوم شد همان سردابه ای است که ناصر عباسی جهت
آرامگاه خود احداث کرده است و عملیات ساختمانی آن در 11 جمادی الثانی 597 به پایان
رسیده یعنی درست همان روزی که خواجه نصیرالدین به دنیا آمده است.

لازم به تذکر
است که ناصر عباسی در آرامگاهی که خود ساخته بود، دفن نشد و در نتیجه آرامگاهی که
احداثش در روز تولد خواجه نصیر اتمام یافته بود، هفتاد و پنج سال و هفت ماه و هفت
روز بعد نصیب خود او شد!

نشانه های
دزد!

ساده لوح
ترسوئی درک تابی خواند که ار روش دزدان است که وقتی شب ها به دزدی میروند در خانه
طوری آهسته حرکت می کنند که صدای پای آنها شنیده نشود وبا همدیگر آهسته حرف می
زنند. در دل شب ناگهان از ترس و اضطراب فکر و خیال بیهوده از خواب بیدار شد و هرچه
گوش داد صدائی نشنید و حرکتی را ندید و درب خانه را هم بسته دید، با خود گفت حتماً
دزد آمده خانه من! بی اختیار، نعره کشید. همسایه ها بیدار شدند و گفتند: مگر چه
شده؟

گفت: دزد
آمده!

گفتند: کجا
است؟

گفت: من
ندیده ام، از نشانه هایش می گویم.

پرسیدند:
نشانه هی دزد چیست؟

گفت: در
تاریکی کارهای خود را انجام می دهد، آهسته حرکت می کند،صدای پایش نمی آید، با
همراه خود آهسته حرف می زند. با بودن این نشانه ها داد و فریاد زدم!!

عاشق رسوا

دل در پی عشق
دوست سودا بینید

جان طلاب وصل
است، تمنا بینید

خود را بر
خاص و عام،رسوا کردم

از بهر خدا،
عاشق رسوا بینید.

«اوحد الدین
کرمان»

برر وی تو…

چون راه تو
را هیچ سرو پایان نیست

این درد من
سوخته را درمان نیست

بر روی تو
جان بدادنم آسان نیست

بی روی تو
صبر کردنم، آسان نیست

«عطار
نیشابوری»

 

/

مراتب امر به معروف و نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

جاودانگی راه
امام

حجه الاسلام
و المسلمین اسدالله بیات

جایگاه و نقش
حساس دستگاه اجرائی

مراتب امر به
معروف و نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

2

3-احتمال
تأثیر

از جمله
شرایط امر به معروف و نهی از منکر این است که زمینه برای تأثیر وجود داشته باشد در
صورتی که از قرائن و احوال بطور قطع و یا اطمینان باور پیدا کند نه تنها امر
بمعروف و نهی از منکر مؤثر نمی باشد بلکه ممکن است اثر سوئی هم داشته باشد و یا
ممکن است اثر سوئی هم نداتشه باشد اما در جلوگیری ارتکاب منکر و ترک معروف اثری
نخخواهد داشت در این صورت امر بمعروف و نهی از منکر لازم و واجب نمی باشد بنابراین
احتمال تأثیر یکی از شرایط وجوب انجام فریضه امر بمعروف و نهی از منکر می باشد.
بالطبع در مواردی که شخصی و یا ارگانی می خواهد امر بمعروف و نهی از منکر نماید و
مید اند صرف امر بمعروف و نهی از منکر کافی در جلوگیری نبوده بلکه لازم است یک سری
عوامل و ابزار دیگری نیز ضمیمه شود مثلا از حیث رفتاری از نحوه ملایمت و ملاطفت
استفاده نماید و حتی خواست خودش را در قالب استدعا و التماس مطرح نماید و یا لحن
موعظه و پند و اندرز بهره برداری کند. و از حیث انسانی از نیروهای مختلف و همراه استفاده
بعمل آورده و برای نیل به اهداف بلند و مقدس این فریضه الهی و اجتماعی از واسطه ای
استفاده نماید و یا از امکانات مادی و مالی استفاده کند و با استفاده از این نوع
امکانات و ابزار زمینه را برای اصل تأثیر امر بمعروف و نهی از منکر ویا بیشتر شدن
آن فراهم سازد و احتمال تأثیر زیادتر نماید قطعاً از باب وجوب مقدمه یک واجب اهم
الهی بهره برداری از همه اینها لازم و ضروری بوده و تمهید تمامی امکانات برای
تأثیر این واجب اسلامی از فرایض الهی بحساب می آید.[1]
و لذا در مواردی که آمر بمعروف و ناهی از منکر می داند وی ااحتمال می دهد اگر در
امر ب معروف و نهی از منکر به یک دفعه گفتن بسنده نکند و تکرار کند مفیدتر بوده و
از تأثیر بیشتری برخوردار بود باید تکرار کند و به یک دفعه اکتفاء ننماید.

حضرت امام
(س) در این باره چنین می فرماید:

الف: اگر کسی
که می خواهد امر به معروف و نهی از منکر نماید علم داشته باشد و یا احتمال دهد امر
ونهی او در صورتی مؤثر خواهد بود که بطرو مکرر انجام شود تکرار آن لازم و واجب
خواهد بود.[2]

ب: اگر علم
پیدا کند و یا اینکه احتمال بدهد امر بمعروف و نهی از منکر وقتی مؤثر خواهد بود در
جلو عده ای که مرتکب گناه در میان آنها است بطور علنی گفته شده و امر بمعروف و نهی
از منکر در حضور آنان انجام یابد در صورتی که طرف ابئی از علنی شدن موضوع نداشته
باشد و حالت تجاهر به گناه داشته باشد امر بمعروف و نهی ازمنکر درحضور آنان جایز و
بلکه واجب می باشد اما در صورتی که حالت تجاهر به گناه وجود نداشته و عاصی در خفاء
مرتکب عصیان می شود در وجوب و بلکه در جواز امر بمعروف و نهی از منکر در حضور
دیگران اشکال هست و از نظر معیارهای فقهی نمی توان بر وجوب و یا جواز آن فتوی داد.[3]

اگرچه درصورت
احتمال تأثیر بصورت فردی انجام آن واجب خواهد بود. ضابطه کلی این است در هر موردی
دیده شود احکام الهی مورد بی توجهی قرار می گیرد منکرها معروف ومعروف ها در میدان
عمل بصورت معکوس و وارونه گردیده و با لاابالی گری، مردم بدون واهمه کارهای بد و
زشت را مرتکب شده و اعمال نیک و خیر را زیر عمل بصورت معکوس  وارونه گردیده و با لاابالیگری، مردم بدون
واهمه کارهای بد و زشت را مرتکب شده و اعمال نیک و خیر را زیر پا می گذارند هرکس
چنین وضعی را مشاهده نماید اگر احتمال تأثیر بدهد باید در برابر آن بایستد و جلو
آنها را بگیرد و با امر بمعروف و نهی از منکر مردم را از ارتکاب بمعاصی باز بدارد
و دامنه این وظیفه شامل همگان خواهد بود. بنابراین در هر موردی که انجام این فریضه
الهی مؤثر واقع شود ولو بصورت احتمال و مفسده ای بالاتر بر امر بمعروف و نهی از
منکر مترتب نشود انجام آن واجب و لازم بوده و ترک آن ممنوع و حرام می باشد.

ج: اصرار بر
استمرار

همانطوریکه
در صفحات گذشته توضیح داده شد هدف اساسی از انجام فریضه بزرگ الهی امر به معروف و
نهی از منکر سالم سازی جامعه از آلودگیها و تباهیها وایجاد محیط مساعد و مناسب
برای رشد و پرورش استعدادها و اعتلاء فرهنگ ارزشمند الهی انسانی است زیرا وقتی که
در جامعه مردم از حیث شناخت کلی و فرهنگی آن تعالی پیدا کردند و در خودشان اعتماد
به نفس و اتکاء بخود و قدرت برخورد و شجاعت مقابله و ایستادگی در مقابله کژیها و
انحرافها احساس نمودند و با اعمال نظارت همگان نوعی مراقبت و کنترل پنهان و آشکار
را بوجود آوردند طبعاً در میان چنین جامعه آگاه و بیدار، افراد مرموز و تبهکار و
سودجو نمی توانند با تحریف حقایق و ارزشها را ضد ارزش و بالعکس وارونه نشان داده و
از جهل دیگران سوء استفاده نمایند و زمینه را برای سلطه افراد ریاء کار و قلدر و
اعمال حاکمیت غیر مشروع آنان فراهم سازند تا بر حریم انسانهای اصیل و آزاده و
فرهنگی و ارزشمند یورش برده ، بر جان و مال آنان رحم نکرده و تمامی اصالتها را
متزلزل نمایند. برای اینکه در هر جامعه زنده و هوشیار که نظارت همگانی اعمال  می گردد و افراد آن ارزشها و ضد ارزشها را بخوبی
می شناسند و از شهامت برخورد و مقابله برخوردار هستند مردم آن اجتماع با ضابطه و
ملاک زندگی می نمایند و انسانها ملاکها را از یاد نمی برند و در زندگی فردی و
اجتماعی نمی توانند با بی تفاوتی از کنار آنها عبور نمایند و نمی توانند از اصول
ارزشی و انسانی بسادگی صرف نظر کرده و لوث شده مشاهده نمایند روی این محاسبه اگر
منکراتی را در محیط اجتماعی ببینند و خطرات تکرار آنها را برای افراد جامعه بخوبی
درک نمایند برای ریشه کهن ساختن آنها اقدام کرده و بطور عام و همگانی دست بدست هم
داده و با هشدارهای لازم روحیه مقابله را تحریک کرده و شرایط را برای نابودی
موضوعات و مسایل ضد ارزش مهیا می سازند و در عمل محیط اجتماعی و جو عمومی را برای
ایستادگی در برابر منکرات مساعد کنند تا افراد جامعه برای انجام کارهای نیک و خیر
تشویق شده و از ارتکاب کارهای بد و زشت منزجر و متفر گردند و لذا با انجام این
فریضه الهی عامه مردم با فرهنگ غنی شناخت مفاهیم ارزشی و ضد ارزشی آشنا گشته و
خوبی ها را می شناسند و برای انجام آن مورد تشویق قرار می گیرند و مفاهیم ضدارزش
را هم می شناسند و راههای مقابله و ستیز با آنها را هم می دانند و از ارتکاب بآنها
تحذیر وانذار می شوند بنابراین اگر کسی از روی غفلت و یا نسیان و یا خدای ناخواسته
از روی تمرد و عصیان از حریم ارزشها پادراز کرد و مرتکب آلودگی گشت و دامن خویش را
ناپاک کرد و به عصیان مرتکب شد اگر توبه کند و متوجه خطاء و اشتباه خود گشت و نادم
و پشیمان شد مطمئناً دوباره یادآوری و تذکر و دستور انجام کارهای خوب و معروف و
ترک منکر و مسایل غیر ارزشی نه تنها لازم نبوده بلکه معلوم نیست جایز بشمار آید
بله در صورتیکه اصرا ورزد و از کرده خطاء و زشت خود نادم و پشیمان نگردد باز
بخواهد بسراغ گناه و عصیان برگردد در این صورت لازم است امر بمعروف و نهی از منکر
اصرار مرتکب عصیان بر ادامه و استمرار کارزشت و منکری است که دامنش را آلوده کرده
است بنابراین هر وقت اصرار صورت گیرد و مرتکب عصیان بر گناه خود استمرار بخشد امر
بمعروف ونهی از ارتکاب منکرات لازم است و در غیر این صورت لازم و واجب نمی باشد.

امام (س) در
این باره چنین می فرماید: شرط سوم برای وجوب امر بمعروف و نهی از منکر این است
عاصی و مرتکب گناه اصرار بر استمرار معصیت بورزد بنابراین اگر طرف بداند که مرتکب
معصیت از کرده خود نادم و پشیمان است و استمرار نمی بخشد و ترک کرده است دراین
صورت امر بمعروف و نهی از منکر نمی باشد.[4]

و مراد از
استمرار و اصرار این نیست که وی بنا گذارد بطور دائم و همیشه آن را مرتکب گردد
بلکه منظور این است اگر کسی در اثر طغیان نفس و اغواء هواهای شیطانی حرمت کبریائی
الهی را شکست و در برابر خدای عالم بمقابله برخاست و معصیت کرد و به گناه مرتکب شد
دوباره اگربخواهد به همان گناه مرتکب گردد و معصیت نماید اصرار صدق می نماید و
موضوع لزوم و وجوب امر بمعروف و نهی از منکر تحقق می یابد و لذا اگر فردی برای بار
اول مرتکب عصیان شد و گناه کرد و در اثر طغیان نفس اماره دوباره تصمیم گرفت بسراغ
همان گناه برود نهی از منکر واجب بوده فرد مطلع از اوضاع از باب انجام این فریضه
الهی و از باب نهی از منکر موظف است جلو ارتکاب وی را بگیرد.[5]

همانطوریکه
بر دیگران لازم است افراد جامعه را برای انجام کارهای خیر و معروف تشویق کرده و
امر بمعروف نمایند و از کارهای بد و منکر جلوگیری بعمل آورده و نهی کنند برخود
افرادیکه در اثر جهل و وسوسه گرفتار معاصی می شوند و حرمت شکنی می نمایند نیز لازم
و واجب است از عملکرد بد خود نادم گردیده و به سوی خدای عالم توبه نمایند و وجوب
توبه یک امر مسلم قرآنی و عقل و حدیثی است و از اقسام واجب فوری نیز می باشد اگر
العیاذ بالله فردی مرتکب گناهی بشود واجب است فوراً توبه نماید و اگر دیگرا آثار
گناه را از دیگران مشاهده نمایند و اثار توبه را در آنان نبینند باید از آنان
بخواهند توبه کرده و به سوی صلاح و سداد برگردند. بنابراین افرادی که مرتکب گناه
می شوند و بر ارتکابشان اصرار می ورزند بر دیگران لازم است علاوه بر اینکه از اصل
ارتکابشان نهی و جلوگیری بعمل آوردند و نهی نمایند در صورتی که آثار توبه و انابه
را مشاهده ننمایند برای توبه هم امر کنند و حتی در صورت شک و تردید در اینکه آیا
توبه کرده است و یا نکرده است با امر به توبه لازم و واجب است.[6]

منتهی با
توجه به مجموعه ضوابط و شرایطی که در امر بمعروف و نهی از منکر لازم است مورد توجه
و ملاحظه قرار گیرد باید مسأله امر به توبه انجام شود البته مخفی نماند موضوع توبه
یکی از ارزشمندترین معارف الهی و قرآنی است و در مراحل گوناگون سیر  و سلوک انسان نقش تعیین کننده دارد و انسان
تائب در واقع انسانی است که مسیر درستی را انتخاب کرده و به سوی کمال مطلق الهی در
حال شتاب و حرکت است و از مراحل گوناگون و مختلفی عبور کرده و به قله بلند لقاء
الله و فناء در آن راه می یابد و از مهالک نابودی و سقوط در گودالهای حیوانی و
سبعی و شیطانی رهایی می یابد و توبه اقسام و انواع مختلفی داشته و تائبین دارای
گروههای مختلف و درجات متعددی هستند و همه آنان در یک درجه قرار نمی گیرند و برای
تحقق حالت توبه شرایط و عوامل متنوعی لازم بوده و بدون آنها توبه ممکن نیست تحقق
پیدا کند و بالاخره دراین باره مباحث فراوانی می شود مطرح شود و در کتب اخلاق و
سیر و سلوک بطور کامل و مستوفی بحث و بررسی بعمل آمده است علاقمندان می توانند به
آنها رجوع نمایند و ما در اینجا به همین اندازه بسنده می نمائیم.

شرایط وجوب
امر بمعروف و نهی از منکر

د: چهارمین
شرط از شرایط وجوب انجام امر بمعروف و نهی از منکر این است که مفاسد مهمتر اجتماعی
و غیره بر آن مترتب نشود در صورتی که این فریضه را نجام ندهد و امر بمعروف و نهی
از منکر ننماید ممکن است یکی از محرمات الهی درخارج تحقق یابد و طرف مرتکب گناهی
بشود و از طرف دیگر اگر انجام بدهد و در برابر گناهی بایستد و او را برای اتیان
معروف معروف و ترک منکر و اعمال زشت وادار سازد بطور قطع و یا اطمینا و یا حتی
احتمال معقول قابل اعتناء داشته باشد ضرری رخ می دهد که اعلام بر تحقق چنین ضرر و
زیانی خشنود نمی باشد برای اینکه این معنی به روشنی مستدل جا بیافتد و درذهن
علاقمندان جا پیدا کند لازم است موضوعی را بعنوان مقدمه بیاوریم و بعد با بحث
مطروح خودمان منطبق سازیم و آن این است:

در اسلام
قانونی هست که در خیلی از موارد مفید واقع شده و در تحلیل اکثر مسایل و احکام
اسلامی قابل انطباق می باشد و آن قانون اهم و مهم و تزاحم است و محتوی و پیام
قانون این است هر حکمی از احکام اسلامی از یکسری مصالح و مفاسد اجتماعی و یا
فرهنگی و یا غیره نشأت می گیرد اگر فعلی از افعال اختیاری انسان ممنوع است و حرام
شناخته شده است بخاطر مفاسدی است که برآن مترتب می شود و اگر لازم و واجب شناخته
شده است بخاطر مصالحی است که برآن مترتب می شود بالطبع مصالح و مفاسد در سلسله علل
و اسباب احکام قرار دارند یعنی چون دارای مصالح و یا مفاسد هستند واجب و یا ترک
حرام و ممنوعی هیچگونه محذور و مشکلی ایجاد ننماید و در مقام عمل کوچکترین ضایعاتی
فراهم نسازد قهراً طبق اقتضای مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری که دارد انسان
مکلف است آن را در صورت وجود انجام دهد و در صورت حرام مشکلاتی را بوجود آورد و
ضایعانی را بدنبال داشته باشد و به تعبیر فنی تر که در میان اهل تحقیق بکار برده
می شود اگر مورد از موارد تزاحم و دوران امر بین اهم و مهم باشد طبعاً در این صورت
عقل ساکت نمی نشیند و از اظهار نظر خودداری نمی نماید. وقتی که تشخیص داد که یکی
از موارد اهم است و مورد دیگر در مقام مقایسه با آن از اهمیت کمتری برخوردار است و
مهم است و فرد مکلف توان انجام هر دو را نداشته و امکان اتیان هر دو را ندارد
قهراً باید بخاطر تدارک امر اهم و نیل بمصلحت بالاتر و مهمتر از آن که مصلحت کمتری
دادر و مهم است و صرف نظر کرد و در حقیقت برای یافتن اهم و بدست آوردن آن، مهم را
باید قربانی کرد و آن را کنار گذاشت روی این حساب صاحب نظران اسلامی و فقیهان بزرگ
ما در باب امر بمعروف و نهی از منکر چنین فرموده اند:

فریضه امر
بمعروف و نهی از منکر مانند همه فرائض دینی از مصالح و مفاسد واقعی و نفس الامری
نشأت می گیرد و هدف از انجام آنها نیل بهمان مصالح واقعی است که دستگاه خلقت از
آنها منظور داشته است و مادامی که آن هدف تأمین نشده است لزوم اتیان این فریضه
مسلم و محرز می باشد لیکن این لزوم و فریضه بودن درصورتی است که در برابر آن مصالح
و و مفاسد دیگری وجود نداشته باشد لذا فتوی داده اند امر بمعروف و نهی از منکر
وقتی واجب میشود که بر اتیان آن و انکار منکر و امر بمعروف مفسده ای باز نشود در
این صورت مورد از موارد تزاحم و دوران امر میان اهم و مهم خواهد بود اگر مصلحت
انجام این فریضه (امر بمعروف و نهی از منکر) مهمتر از آن مفسده باشد و بتواند
مفسده ای را ممکن است مترتب شود جبران نماید انجام امر بمعروف ونهی از منکر واجب
خواهد بود و اگر چنین نباشد و مفسده مترتب شده مساوی و یا مهمتر از مصالح امر
بمعروف و نهی امز منکر باشد قطعا دلیلی برای وجوب انجام این نوع امر بمعروف و نهی
از منکر در دست نیست و شاید رد بعضی از صور آن ممکن است مفسده مهمتری مترتب گردد
بتوان نظر داد جایز نمی باشد.

بنابراین یکی
از شرایط وجوب امر بمعروف و نهی از منکر عدم ترتب مفسده بر انجام آن است و در صورت
ترتب مفسده، واجب نمی باشد مگر آنکه آن واجب و یا حرام آن قدر دارای اهمیت باشد که
شارع اقدس بهیچ وجه راضی بر ترک آن ویا راضی بر فعل و ارتکاب آن نمی باشد در این
صورت طب مقتضای قانون تزاحم و بخاطر اهمیت آن امر بمعروف و نهی از منکر لازم و
واجب است ولو اینکه دارای مفاسدی هم بوده باشد.

ادامه دارد

حضرت رسول
(ص)

«با نیتی
خالص و دلی پاک از خدا بخواهید که به شما توفیق روزه داری و تلاوت کتاب خدا را عطا
فرماید، چرا که شقی و بدبخت کسی است که در این ماه از غفران الهی محروم ماند».

 



[1] – تحریر الوسیله – ج1 ص467 ح- مسأله 3.

/

مبانی رهبری در اسلام

مبانی رهبری
در اسلام

قسمت سی و
دوم

حجه الاسلام
و المسلمین محمدی ری شهری

انتقادهای
سیاسی

در مقاله قبل
توضیح دادیم که استبداد، آفت رهبری و ضت آن انتقاد پذیری،یکی از مهم ترین شرایط
رهبری در اسلام است،این مقال درباره تبیین انتقادهای سیاسی و انواع آن از دیدگاه اسلام
است و پاسخ به این سؤال که آیا در نظام اسلام انتقادهای سیاسی با هر انگیزه مجاز
است و یا این که حد و مرزی دارد؟

پیش از پاسخ
به این سؤال لازم است ابتدا مقصود از انتقاد سیاسی را توضیح دهیم سپس به تبیین
انواع آن و نظریه اسلام درباره حدود آن بپردازیم:

مقصود از
انتقادهای سیاسی، انتقادهایی است که به طور مستقیم یا غیر مستقیم اهداف سیاسی را
دنبال می کنند و به نحوی نظام حاکم و رهبری را زیر سؤال می برند. بنابراین ممکن
است انتقاد، فرهنگی و یا اقتصادی و …باشد و درعین حال سیاسی.

انتقادهای
سیاسی را با توجه به انگیزه و اهداف و محتوای آن، می توان به دو دسته تقسیم کرد:

انتقاد سیاسی
سازنده

انتقاد سیاسی
سازنده، هدفی جز اصلاح و خیرخواهی و سازندگی و مبارزه با فساد و ناهنجاری ندارد،
انگیزه انتقاد کننده، به کرسی نشاندن سخن خود و حاکم ساختن خط سیاسی خود و ارضاء
حس جاه طلبی خویش نیست، او جانبداری از حق وعدل و خلق را وسیله رسیدن به طمامع
سیاسی قرار نداده بلکه به راستی از حق جانبداری می کند.

این نوع
انتقاد در لسان قرآن و احادیث اسلامی تحت عنوان «امر به معروف و نهی از منکر» نه
تنها تجویز شده بلکه به عنون یک اقدام ضروری و اجتناب ناپذیر در ارتباط با تداوم
حاکمیت اسلام ،لازم و واجب شمرده شده است.

از نظر قرآن
کریم همه اهل ایمان بدون استثناء حق دارند بدون در نظر گرفتن موقعیت سیاسی و
اجتماعی افراد، به آنها انتقاد کنند.

«والمؤمنون و
المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر».[1]

مردان و زنان
با ایمان بر یکدیگر ولایت دارند. یکدیگر را امر به معروف می کنند و نهی از منکر.

این ولایت،
قدرت قاونی انتقاد سازنده است که از سوی حق متعال، به همه اهل ایمان داده شده تا
رسماً بتوانند با انواع منکرات سیاسی ، اقتصادی،فرهنگی و … مبارزه کنند و جامعه
ای که جز معروف و خوبی و زیبایی در آن وجود نداشته باشد بسازند.

طبق نص این
کریمه، کمترین انسان در جامعه اسلامی از ولای و قدرتی برخوردار است که می تواند بی
پروا به بالاترین موقعیتهای سیاسی و اجتماعی انتقاد کند، ضعفهای او را صریحاً
بگوید و به او دستور بدهد که درست عمل کند.

از دیدگاه
امام علی علیه السلام انتقاد سازنده قوام شریعت است بدین معنا که حاکمیت اسلام در
گرو این گونه انتقادهاست:

«قوام
الشریعه الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و اقامه الحدود».[2]

استواری
شریعت اسلام در جامعه وابسته به اداء فریضه امر به معروف و نهی از منکر و اقامه
حدود است.

او بر مبنای
این دیدگاه خود در موقعیت زمامداری از تملق گویی و تملق گویان اظهار انزجار می کرد
و از مرم با اصرار می خواست که ملاحظه موقعیت علمی و معنوی و سیاسی او را نکنند و
اگر ضعف و یا خطایی در حکومت او می بینند، تذکر دهند.

انتقاد سیاسی
ویرانگر

انتقاد سیاسی
ویرانگر انتقادی است که برای تخریب پایه های قدرت شخص و یا نظام و حکومت مورد
انتقاد، با انگیزه های نفسانیو شیطانی صورت می گیرد.

در نگاه
ابتدایی و سطحی انتقاد ویرانگر تفاوتی با انتقاد سازنده ندارد، انتقاد کننده قیافه
خیرخواهی و ژست اصلاح طلبی به خود می گیرد و هرگونه سودجویی شخصی و گروهی را تکذیب
می کند . گاه انگیزه های نفسانی آنقدر ظریف و نامرئی است که شخص منتقد نیز دچار
خود فریبی می گردد:

«و اذا قیل
لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولکن لا
یشعرون».[3]

و هنگامی که
به آنها گفته می شود در زمین فساد نکنید می گویند کار ما جز اصلاح و سازندگی نیست،
آگاه باشید آنها ویرانگرانند ولی نمی فهمند.

تردیدی نیست
که انتقاد ویرانگر در اسلام مجاز نیست،عقل نیز تجویز نمی کند که کسی به بهانه
اصلاح طلبی قدرت طلبی کند، کسانی که در جامعه اسلامی انتقاد سیاسی و امر به معروف
و نهی از منکر را وسیله وصول به مقاصد شخصی و گروهی خود قرار می دهند حتی اگر
انتقادهای آنان درست هم باشد از نظر اسلام محکوم و مذمومند،اینان به گفته اما علی
علیه السلام آخرت را وسیله دنیا طلبی خود کرده اند:

«و منهم من
یطلب الدنیا بعمل الآخره و لا یطلب الآخره بعمل الدنیا…».[4]

عده ای از
مردم «در جامعه اسلامی» با اعمالی که صورت الهی و اخروی داردف دنیا را طلب می کنند
در صورتی که باید به عکس عمل کنند…

باری،به همان
میزان که انتقاد سازنده و امر به معروف و نهی از منکر برای جامعه اسلامی و مفید و
ضروری و مورد توصیه و تاکید اسلام است، انتقاد ویرانگر برای جامعه اسلامی خطرناک
است و اسلام به شدت از آن جلوگیری می نماید.

مسأله قابل
بررسی در این زمینه این است که:

اولاً: با
توجه به اینکه انتقادهای سازنده و ویرانگر، همانطور که اشاره شد ظاهراً تفاوتی
ندادند، راه تشخیص میان آنها چیست و انگیزه و هدف انتقاد کننده را چگونه می توان
تشخیص داد.

ثانیاً: سنت
اسلام در برخورد با انتقادهای سیاسی مخرب چیست؟

پیامبر اسلام
صلی الله علیه واله با منتقدین سیاسی خود چگونه برخورد کرده، و امام علی علیه
السلام که از مردم می خواست به او انتقاد کنند، برخورد او با کسانی که هدفی جز
تخریب و تضعیف او نداشتند چگونه بود.

در مقالات
آینده به این دو سؤال پاسخ خواهیم داد.

ادامه دارد

 



[1]– سوره توبه آیه 71.

/

حوادث سال اول هجرت

درسهائي از
تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال
اول هجرت – 12

قسمت پنجاه و
سوم

حجه الاسلام
و المسلمين رسول محلاتي

سلمان در
مدينه

سلمان گويد:
کشيش عموريه نيز از دنيا رفت، و پس از مدتي در عموريه ماندم تا به کارواني از تجار
عرب از قبيله کلب برخوردم بدانها گفتم: مرا بسر زمين عرب ببريد و من در عوض، اين
گاو و گوسفند ها را بشما مي دهم.

آنها
پذيرفتند و مرا با خود بردند، ولي چون بسر زمين وادي القري رسيديم بمن ستم کرده و
مرا بعنوان برده و علام بمردي يهودي فروختند. در آنجا چشم من بدرختهي خرمائي افتاد
گمان بردم اين همان سرزمين است که رفيقم بمن نشاني آنرا داده ولي يقين نداشتم، تا
اينکه پسر عموي آن مرد يهودي که از يهود بني قريظه بود بدانجا آمد و مرا از او
خريده بمدينه آورد، و بخدا سوگند تا چشمم بآن شهر خورد نشانيها را دريافتم و
دانستم که اينجا همان سرزميني است که رفيق نصراني من خبر داده بود.

پس نزد او
ماندم و در اين خلال رسولخدا (ص) در مکه مبعوث شده بود و من که بصورت بردگي زندگي
مي کردم هيچگونه اطلاعي از بعثت آن حضرت نداشتم تا آن حضرت  بمدينه هجرت اطلاعي از بعثت آن حضرت نداشتم تا
آن حضرت بمدينه هجرت فرمود، روزي هم چنان که در نخلستان اربابم بالاي درخت خرما
اصلاح آن درخت را مي کردم و اربابم نيز پاي درخت نشسته بود ناگاه ديدم پسر عموي او
با عجله وارد باغ شده و نزد او آمد و گفت: خدا طائفه بني قيله [1]
را بکشد! اينها در قباء دور مردي را که امروز از مکه آمده گرفتنه اند و مي گويند
اين مرد پيغمبر است.

سلمان گويد:
همينکه من اين سخن را شنيدم لرزه براندامم افتاد بطوري که نزديک بود از بالاي درخت
برويا اربابم بيفتم، پس ازدرخت پائین آمده با آن مرد گفتم: چه گفتی؟ از این
س<ال من اربابم خشمگین شد و سیلی محکمی بگوشم زده گفت: اینکارها بتوچخ! بکار
خودت مشغول باش! گفتم: چیزی نبود خواستم بدانم سخنش چه بود.

نخستین دیدار

سلمان گوید:
من مقداری آذوقه برای خود جمع کرده بودم چون شام آن روز شد آنرا بداشته بنزد رسول
خدا (ص) که در قباء بود آمدم و خدمتش شرفیاب شده و بدو عرضه داشتم: من شنیده ام
شما مرد صالحی هستید و همراهانت نیز مردمانی غریب و نیازمند بکمک و همراهی هستند و
اینک مقداری صدقه نزد من بود که چون دیدم شما بدان سزاورترید آنرا بنزد شما آوردم
اینرا گفتم و آنچه را همراه داشتم پیش آن حضرت نهادم،دیدم آن حضرت به اصحاب خود رو
کرده و فرمود: بخورید ولی خودش دست دراز نکرد. من پیش خود گفتم: این یک نشانه!

پس برفتم و
چند روزی گذشت تا رسول خدا (ص) وارد مدینه شد و من نیز دوباره چیزی تهیه کرده بنزد
آن حضرت آمدم و به او گفتم: من چون دیدم که شما از صدقه چیزی نمی خوری اینک هدیه
ای بنزدت آورده ام تا از آن میل فرمائی! دیدم رسول خدا (ص) خودش خورد و به اصحاب
نیز دستور داد بخورند. من پیش خود گفتم: این دو نشانه!

سپس روزی
بنزد آن حضرت که در قبرستان بعیع به تشییع جنازه یکی از اصحاب خود رفته بود آمدم،
من دو جامه خشن و زمخت بر تن داشتم و آن حضرت در میان اصحاب نشسته بود، پس من پیش
رفته سلام کردم و به پشت سرش پیچیدم تا شاید مهر نبوت را میان دو شانه آن حضرت
ببینم، رسول خدا (ص) که متوجه رفتار من شده بود مقصود مرا دانست و ردای خویش را پس
کردو چشم من به مهر نبود افتاد.

من خود را
بروی شانه های حضرت انداخته بودم آنرا میبوسیدم و اشک مریختم رسولخدا (ص) بمن
فرمود باز گرد من پیش روی او آمده در برابرش نشستم و سرگذشت خویش را تا آخر برای
او شرح دادم، رسولخدا به شگفت فرو رفت و از اینکه اصحابش این جریان را می شنیدند
خوشحال گشت.

سلمان پس از
آن بصور بردگی در خانه آن مرد یهودی می زیست و همین گرفتاری مانع از این می شد که
بتواند در جنگ بدر و احد شرکت جوید.

کمکی که رسول
خدا (ص) در آزادی سلمان فرمود

سلمان گوید:
روزی رسولخدا (ص) بمن فرمود ای سلمان برای آزادی خود با اربابت قرار داد ببیند و
چیزی بنویسید، پس من با اربابم برای آزادی خود قرار داد ی بستم به این شرح که سصد نخله
خرما برای او بکارم، و چهل وقیه [2](طلا
به او بدهم) پس رسولخدا(ص) به اصحاب فرمود: به برادر دینی خود کمک کنید! و راستی
اصحاب که این سخن را شنیدند کمک خوبی به من کردند یکی سی نخله جوان (نشاء) خرما
داد دیگری بیست نخله داد و آن دیگر پانزده نخله، آن دیگری ده نخله داد، و خلاصه
هرکه هرچه می توانست کمک کرد تا اینکه سیصد نخله نشاء فراهم شد. پس رسولخدا(ص)
فرمود: ای سلمان برو و جای نشاء ها را گود کن و چون همه را کندی مرا خبر کن تا من
بیایم و آنها را بنشانم.

سلمان گوید:
من بدنبال کندن جای درختهای خرما رفتم و اصحاب آنحضرت نیز با من کمک کردند تا
تمامی سیصد گودال را کندیم آنگاه بنزد رسول خدا آمده عرض کردم: گودها کنده شد،
حضرت برخاسته با من بدان زمین آمد، پس ما یک یک نشاء ها را به دست آن حضرت می
دادیم و او می نشاند تا اینکه تمام شد و سوگند بدانکه جان سلمان بدست او است (با
ایننکه معمولا نشای درخت که جابجا می شود به سختی می گیرد و بسیار خشک می شود)
تمامی آنها گرفت، و حتی یکی از آنها هم خشک نشد.[3]

بدین ترتیب
یک قسمت از قرار داد که مضوع غرس نخله ها بود تمام شد ولی پرداخت آن مال هنگفت
باقی ماند تا اینکه روزی قطعه ای طلای ناب که به اندازه تخم مری بود از یکی از
معادن برای رسولخدا (ص) آوردند، حضرت فرمود: این مرد پارسی که برای آزادی خود قرار
داد بسته بود چه شد؟ بمن اطلاع دادند و بنزد آن حضرت رفتم. رسولخدا آن قطعه طلا را
به من داده فرمود: اینرا بگیر و بقیه تعهدی را که با یهودی کردی بوسیله آن انجام
ده، من عرضکردم: ای رسول خدا این قطعه طلا کجا می تواند پاسخ مرا بدهد؟ فرمود بگیر
که خداوند بوسیله آن بدهی تو را خواهد پرداخت.

سلمان گوید:
بخدائی که جان من بدست او است آنرا گرفتم و وزن کردم چهل وقیه تمام در آ»د، و با
پرداخت آن خود را از بردگی نجات دادم.

(این بود
سرگذشت سلمان) و از آن پس در جنگ خندق سایر جنگها بهمراه رسولخدا بود، و از کتاب
الانساب بلاذری روایت شده که گفته است: رسولخدا (ص) در جنگ طائف از منجنیق استفاده
کرد، که سلمان طرح ساختن آنرا داده بود.[4]

بحث پایانی
این داستان

و در پایان
این داستان بد نیست چند مطلب را بدانید:

1-سلمان
فارسی در سال 35 یا 36 هجری در مدائن از دنیا رفت [5]
و بر طبق روایتی که ابن شهر آشوب در مناقب و حافظ رجب برسی در کتاب مشارق الانوار
و دیگران روایت کرده اند که امیرالؤمنین به طریق اعجاز از مدینه به مدائن آمد و
جنازه سلمان را برداشته و غسل داد و بر او نماز خوانده در همانجا دفن کرد…[6]
و اکنون قبر وی در همان شهر مدائن – نزدیکی بغذاد- زیارتگاه است[7]
و در هنگام مرگ داستان جالبی از گفتگوی وی با یکی از مرگان گورستان در کتاب بحار
الانوار وقاموس الرجال نقل شده که جالب و خواندنی است.[8]

و می نویسند:
هنگامی که سلمان بیمار شد و هنگام مرگش فرا رسید سعد بن ابی وقاص به عیادتش آمد و
حالش را پرسید، سلمان گریست، سعد پرسید: برای چه می گریی؟ گفت: به خدا قسم برای
حرص بر دنیا و بی تابی از مرگ نمی گریم بلکه گریه ام برای آن است که رسول خدا (ص)
از ما پیمان گرفت که توشه ما همانند توشه سواری باشد که می خواهد به سفر رود و من
اکنون می نگرم و اطراف خود این اثاثیه را می بینم، در صورتی که در اطراف او جز
طشتی و کاسه ای و آفتابه این نبود.[9]

و از کتاب
روضه الواعظین نیشابوری از ابن عباس روایت شده که گوید:

من سلمان
فارسی را در خواب دیدم که تاجی از یاقوت بر سر و جامه های گرانبهائی بر تن داشت،
بدو گفتم: این مقام و منزلت را خدا بتو عنایت فرمود؟ گفت: آری، گفتم: پس از ایمان
بخا و رسول او در بهشت در فضیلت چه چیزی را برتر از چیزهای دیگر دیدی؟

در پاسخ گفت:

«لیس فی
الجنه بعد الایمان بالله و رسوله شیء هو افضل من حب علی بن ابی طالب».[10]

-دربهشت پس
از ایمان بخدا و رسول او چیزی برتر از محبت و دوستی علی بن ابیطالب نیست.

سلمان سالها
در مدائن از طرف عمر و عثمان استاندار و ولی بود، و از زندگانی زاهدانه و ساده او
در همان دوران استانداری داستانها نقل کرده اند از آنجمله:

هنگامی که
بمدائن آمد به قصر دارالاماره برفت و در کنار دیوارها روز و شب را میگذرانید، و
هرکس به او می گفت: برایت خانه ای بنا کنیم قبول نمی کرد، تا بلاخره مردی بدو گفت:
من برای تو خانه ای بنا می کنم که چون می ایستی سرت به سقف بخورد و چون می خوابی
دیوار دو طرف آن به پا و سرت بخورد و سلمان پذیرفت.[11]

و محدث
بزرگوار ورام ابن ابی فراس در کتاب مجموعه ورام روایت کرده که مردی بر سلمان در
آمد و در خانه اش جز شمشیر و قرآنی ندید، از او پرسید: در این خانه چیزی جز آ«چه
می بینم نیست؟ سلمان پاسخداد:

«ان امامنا
عقبه کئودا فانا قد قدمنا متاعنا الی المنزل اولا فأولا».[12]

یعنی- براستی
که در پیش روی ما گردنه سختی است و ما بار و بنه خود را پیشاپیش فرستاده ایم.

و در همان
کتاب آمده که حریقی در مدائن اتفاق افتاد و سملان شمشیر و قرآ«ش را برداشت و گفت:
«هکذا ینجو المخفّفون». [13]
– اینگونه سبکباران نجات می یابند.

و در شرح نهج
البلاغه ابن ابی الحدید و کتابهای دیگر آمده که حقوق ماهیانه سلمان از بیت المال
پنجهزار درهم بود و هنگامی که می گرفت همه را صدقه می داد و مخارج خود راغ از
زنبیل باقی که در مدینه یاد گرفته بود تأمین می کرد، و جامه و زیرانداز و رو انداز
او تنها یک عبا بود که هنگام سخنرانی برای مردم به دوش می انداخت و هنگام خفتن نصف
آنرا در زیر بدن خود پهن می کرد و نصف دیگر را روی خود می کشید.[14]

3-بر طبق
روایات بسیاری که در کتابهای شیعه و اهل سنت نقل شده، سلمان فارسی از نظر مدارج
ایمانی و کسب فضائل و کمالات انسانی پس از ائمه علیهم السلام کسی به پایه او نمی
رسید تا بدانجا که در برخی از روایات آمده که اسم اعظم الهی را می دانست [15]
و علم اولین و آخرین را می دانست [16]و
در روایات گذشته خواندید که «محدث» بوده یعنی فرشتگان با اوسخن می گفتند، و از غیب
به او خبر می دادند، و عالم به «منایا و بلایا» بوده یعنی از گذشته و آینده خبر می
داد.[17]

و در رجال
کشی داستانی نقل می کند که عبور سلمان بسرزمین کربلا افتاد و چون آن سرزمین را
شناخت گفت:

«هذه مصارع
اخواین، هذا موضع رحالهم، و هذا مناخ رکابهم، و هذا مهراق دمائهم، یقتل بها خیر
الاولین، و یقتل بها خیر الآخرین…».[18]

یعنی همین جا
مکان افتادن برادرانم، باراندازشان،و فرودگاه مرکبهایشان و جای ریختن خونشان هست،
در انیجا بهترین مردمان از اولین و بهترین آنها از آخرین کشته خواهند شد.

و در حدیث
دیگری که در همان کتاب روایت شده، سخنرانی و خطبه ای طولانی از سلمان نقل کرده، که
در آن از دوران خلافت امویان و حوادث ناگواری که اتفاق میافتد و حوادث پس از آن و
آنچه در کوفه واقع می شود، تا زمان ما و بنای شهر نجف و مرکزیت علمی این شهر و کشت
و کشتاری که در عراق اتفاق می افتد و حوادث دیگر خبر می دهد.[19]

و در حدیثی
که از امام صادق علیه السلام روایت شده آنحضرت فرمود: که ایما ده درجه است ماننند
نردبان و در پایان حدیث اینگونه فرمود:

«و کان
المقداد فی لاثامنه و ابوذر فی التاسعه و سلمان فی العاشره».

یعنی مقداد
در درجه هشتم بود و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم…[20]

و وی از
حواریی امیرالمؤمنین علیه السلام و اصحاب خاص آنحضرت پس از رسول خدا (ص) بوده و
جزء سه نفر یا چهار نفری است که ثابت قدم ماند… و ابن ابی الحدید در شرح نهج
البلاغه روایت کرده که در داستان سقیفه بمردم گفت:

«کردید و
نکردید».

و سپس معنائی
می کند که بهتر است خودتان به کتاب مزبور مراجعه کرده و بخوانید و قضاوت کنید.[21]

و ما نیز در
اینجا سخن را بپایان برده و بدنبال حوادث سال اول هجرت باز می گردیم و برای اطلاع
بیشتر از حالات سلمان و فضائل آن بزرگوار بهتر است به همان کتاب نفس الرحمان حاجی
نوری (ره) که در آغاز نیز نامش را بردیم مراجعه کنید.

 



[1] – قيله نام زني است که نسب اوس و خزرج بدان زن مي رسد.

/

زيارت امين الله عليه السلام

زيارت امين
الله عليه السلام

قسمت دوم

آيت الله
محمدي گيلاني

زيارت اعتاب
مقدسه انبياء عظام و ائمه وشهداء صلوات الله عليهم، از عاليترينه مظاهر تولي و
تبري است* ام رضا عليه السلام با قامه آن* معتبرترين کتاب در باب زيارت، کامل
الزيارت ابن قولويه قومي «ره» است* اني کتاب از اصول معروفه شيعه است که با توثيق
عام از رجال اسنا آن، مشکل بزرگي حل گرديده است* توثيق عام علي بن ابراهيم از رجال
اسناد روايات تفسيرش از اين قبيل است* استفاده صاحب وسائل از اين اصل.

در مقاله
پيشين بيان شده که تشريع زيارت مراقد مطهر انبياء و ائمه اطهار و صلحاء صلوات الله
عليهم الطاف حکيمانه خداوند متعال است. تذکره فضائل آنان و اظهار عشق و محبت بآنها
و طرد و لعن به دشمنانشان و تبري و  بيزاري
از آنها دو جناح صعود به معالي اخلاق است. و از سنت و سيره عملي تعليم و تربيت
تولي و تبري نسبت به اخلاف و نسل آينده است.

و همين است
مقصود امام رضا عليه السلام در فرماني که به ريّان بن شبيب «ره» داده اند، ريان مي
گويد: «روز اول محرم، خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم فرمودند… يابن شبيب اگر
خوشحالت مي کند که خدايتعالي را بدون هيچ گناهي ملاقات کني، زيارت کن حسين را و
اگر خوشحالت مي کند که با ما در بهشت همنشين شوي لعنت کن بر قاتلان حسين…» (نفس
المهموم – ص23)

به زيارت و
بيان فضائل و اظهار عشق و محبت به حسين عليه السلام که تولي است امر فرموده و به
موازات آن لعن بر قاتلان آن حضرت عليه السلام را که تبري است فرمان مي دهد، و زوار
محترن مشاهد مشرفه و عتبات عاليات با اجراء اين دو امر «تولي و تبري» ارزشمندترين
اجر رسالت را اداء مي کنند و اين عمل آنها جميل ترين سيماي مودت في القربي است، و
اطاعتي است از کريمه : »و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئک
لهم اللعنه و لهم سوء الدار» (الرعد – 25)

به زيارت و
بيان فضائل و اظهار عشق و محبتع به حسيه عليه السلام که تولي است امر فرموده و به
موازات آن لعن بر قاتلان آن محترم عليه السلام را که تبري است فرمان مي دهد،  زوار محترم مشاهد مشرفه و عتبات عاليات با
اجراء اين دو امر «تولي و تبري» ارزشمندترين اجر رسالت را اداء مي کنند و اين عمل
آنها جميل ترين سيماي مودت في القربي است، و اطاعتي است از کريمه: «و يقطعون ما
امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدارس» (الرعد
– 25) زيرا احدي ترديد نمي کند که تجاوز بحريم قربي، از اعظم قطيعات است.

محکمترين
کتاب در نزد شيعه در باب زيارات، کتاب شريف «کامل الزيارات» است که اين امر مهم را
کفايت مي کند و اسناد زيارات منقوله در آن را به معصوم عليه السلام مرتبط مي سازد.

مؤلف اين
کتاب گرانقدر، مولانا الفثسه الاقدم جناب شيخ ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولويه
قمي «ره» است که استاد رئيس رؤساء الفقهاء الاماميه شيخ مفيد «ره» است که اين دو
جناب مزارشان،در پائين پاي مبارک حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام است، و وفات ابن
قولويه مذکور 367-368 است.

مؤلف بزرگوار
از امام المحدثين جناب کليني «ره» روايت مي کند و والد ارجمند ايشان محمد بن
قولويه «ره» است که در مزار شيخان قم مدفون است و او از اخيار اصحاب سعد بن
عبدالله اشعري قمي است. هيچ کس از باب کتب رجال شيعه در وثاقت صاحب کامل الزيارات،
تأمل نکرده است، جناب شيخ الطائفه  «ره» در
فهترست او را به وثاقت ستود ه و نجاشي «ره» او را به «من ثقات اصحابنا و اجلائهم
في الحديث و الفقه» توصيف نموده است و همچنين علامه حلي «ره» در خلاصه و ديگر
رؤساء مذهب شيعه.

کافي است در
مدح کتاب کامل الزيارت، تعبير شيخ الاسلام مجلسي مولانا محمد باقر در کتاب بحار
الانوار  «کتاب کامل الزياره من الاصول
المعروفه و اخذ منه الشيخ في التهذيب و غيره من المحدثين». (ج1-ص27)

يکي از برکات
اين کتاب اين است که رحال اسناد آن، يکجا مورد توثيق مؤلف واقع شده است که حجت بر
توثيق کثيري از آنان فقط توثيق جناب ايشان است که در آغاز کتاب مي فرمايد:

«در اين کتاب
از غير ائمه اطهار عليهم السلام روايت نکرديم و مي دانيم که احاطه بر همه روايات
وارده در اين باب ميسومان نيست. ولي آنچه از روايات در اين باره از ناحيه ثقات
اصحاب ما رسيده است، روايت کرديم».

اين تعبير
جناب ايشان به عنوان «توثيق عام» مورد قبول اساطين مذهب واقع گرديد و رجال واقع در
سلسله اسناد کتاب مذکور بوثاقت شناخته شدند اگرچه در رواياتي غير روايات کامل
الزيارات باشند.

توضيح آنکه
وثاقت راوي بشهادت ثقه ثابت مي شود در اين جهت فرقي نيست که ثفه به وثاقت شخص معين
و مخصوصي شهادت دهد، يا در ضمن توثيق جماعتي شهادت دهد و هيچ فرقي در ثبوت وثاقت،
به توثيق ثقه، بين دلالت مطابقي و دلالت تضمني نيست که توثيق رجال اسناد کتاب کامل
الزيارات بدينگونه واقع شده اسد، و بر اين اساس است که اساطين مذهب به وثاقت همه
رجال و مشايخ علي بن ابراهيم قمي «ره» که در اسناد روايات منتهي به ائمه اطهار
عليهم السلام در کتاب تفسيرش واقع شده اند، حکم مي کنند، زيرا علي بن ابراهيم در
مقدمه تفسيرش بنحو عام توثيقشان کرده و فرموده:

«و نحن
ذاکرون و مجزون بما ينتهي الينا من مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض الله طاعتهم»
اين عبارت، بروشني دلالت مي کند که آنچه در تفسيرش روايت فرموده اند از ثقات اصحاب
ما مي باشد.

و ظاهراً
صاحب وسائل الشيعه «ره» نيز از همين اصل بهره برداري کرده اند، آنجا که در مقدمه
ششم،شهادت جماعتي از اساطين مذهب را بر صحت کتابهائي که قبلا از آنها نامبرده است،
نقل نموده، مي فرمايد:

«وقد شهد علي
بن ابراهيم ايضاً بثبوت احاديث تفسير و انها مرويه عن الثقات عن الائمه عليهم
السلام و کذلک جعفربن محمد بن قولويه فانه صرح بما هو ابلغ بما هو ابلغ من ذلک في
اول مزاره». (ج2- ص68)

مرادشان اين
است که همانطور که توثيق عام علي بن ابراهيم و ابن قولويه عليهما الرحمه وسيله
ثبوت وثاقت رجال اسناد کتابهاي آنان در نزد رؤساء و اسطين مذهب گرديده و با اين
توثيق عام از يک فرد به افراد کثيري محکوم به وثاقت مي شوند و بر آنان اعتماد مي
نمايند، بطريق اولي توثيق عام اساطين و فقهاء عظام و شهادت آنان برصحت کتابهاي نامبرده
بايد چنين باشد.

مقصود ما از
اطاعه کلام درباره کتاب کامل الزيارات و جلالت مؤلف آن، اين است که «زيارت امين
الله» را جناب ابن قولويه در کتاب مذکور با سند از امام صادق عليه السلام روايت
کرده و تقريبا مطابق همين متن در بحار اانوار از فرحه الغري سيد غياث الدين بن
طاوس حلي ره نقل نموده که راوي آن جابربن يزيد جعفي از امام باقر عليه السلام که
طبق اين روايت امام باقر عليه السلام ميفرمايد:

«کان أبي علي
بن الحسين عليه السلام قد اتخذ منزله من بعد مقتل ابيه الحسين بن  علي عليه السلام بيتاً من شعر و اقام بالباديه
فلبت بها  عذه سنين کراهيه لمخالطه الناس و
ملابستهم و کان يصير من الباديه بمقامه بها الي العراق زائرا لابيه و جده عليهما
السلام… فخرج سلام الله عليه متوجها الي العراق لزياره اميرالمؤمنين صلوات الله
عليه و انا معه و ليس معنا ذو روح الا الناقتين فلما انتهي الي النجف من بلاد
الکوفه صار الي مکان منه فبکي حتي اخضلت لحيه بدموعه و قال…». (ج100- ص267)

«پدرم امام
زين العابدين عليه السلام بعد از شهادت پدرش امام حسين عليه السلام، بيتي از مو
يعني خيمه موئي در بيرون شهر فراهم آورده بود که براي اقامه ماتم آنجا تشريف مي
بردند و از اختلاط و آگاهي مردم بر اين امر کراهت شديد داشت و گاهي از همانجا براي
زيارت پدرش حسين و جدش اميرالمؤمنين عليهما السلام به عراق سفر مي کردند، در يک
سفري که براي زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام متوجه عراق شد، من همراهش بودم و
همراه ما صاحب روحي نبوده مگر دو ناقه چون از بلاد کوفه منتهي به نجف
گرديدند،  در مکاني از آن، قرار گرفتند و
آنچنان گريستند که محاسن شريفش از اشکهاي ديدگانش خيس گرديد و فرمودند…».

و برادر امام
باقر عليه السلام عمربن علي بن الحسين مي گويد:

«لما قتل
الحسين بن علي عليهما السلام لبسن نساء بني هاشم السواد و المسوح و کن لا يشتکين
من حر و لا برد و کان علي بن الحسين عليهما السلام يعمل لهن الطعام للماتم». (جامع
احاديث الشيعه آيه الله العظمي البروجردي –ج –ص360)

يعني: «چون
امام حسين عليه السلام شهيد شد، زنان بني هاشم جامه هاي سياه و پلاس پوشيدند و
سرما و گرما برايشان يکسان بود و امام زين العابدني عليه السلام طعام آنها را در
اين ماتم فراهم مي کرد».

لازم بدانستن
است که اين عزاداري فاطميات و هاشيمات بسيار شديد و سالها بدارزا کشيد: في تهذيب
الشيه ره عن مولانا الصادق عليه السلام قال: «لقد شققن الجيوب و لطمن الخدود
الفاطميات علي الحسين بن علي عليه السلام و علي مثله تشق الجيوب و تلطم الحدود».
(ج8 –ص 325 و بلاذ الاخبار ج14 –ص 112)

و ابن نما
عليه الرحمه از امام صادق «ع» روايت کرده:

قال: «ما
اکتحلت هاشيمه و لا اختضبت و لا ر أي في دار هاشمي و خان خمس حجج حتي قتل عبيدالله
بن زياد لعنه الله تعالي».

يعني:
عزاداري هاشيمات و فاطميات بدينگونه بود که گريبانهاي خويش را چاک مي زدند و بر
گونه هاي خود سيلي مي زدند و در شهاد حسين و چنين عزاداري براي مثل حسين عليه
السلام شايسته و بايسته است. و تا پنجسال سرمه و خضاب استعمال نکردند و طبخ طعامي
نداشتند تا آنکه عبدالله بن زيا را کشتند».

و در همه اين
مدت امام زين العابدين عليه السلام در عين رسيدگي باين عزاداران، کرارا راه طولتني
و خطرناک بين مدينه و عراق را با  شتر طي
مي نمود و بزيارت جد و پدرش مشرف مي گرديد و بدينوسيله تولي و تبربري را تعليم مي
دادند.

ادامه دارد

 

/

یاد خدا عمل طمأنینه و خشوع

تفسیر سوره
رعد

یاد خدا

عمل طمأنینه
و خشوع

آیت الله
جوادی آملی

قسمت شصت و
سوم

«الذین آمنوا
و تطمئن قلوبهم بذکر الله، ألا بذکر اله تطمئن القلوب* الذین آمنوا و عملوا
الصالحات طوبی لهم و حسن مآب». (سوره رعد- آیه 28-29)

آنان که
ایمان آوردند و قلوبشان به ذکر خدا آرام می گیرد، بدانید که قلوب به ذکر خدا مطمئن
می گردد. آنان که ایمان آوردند و عمل صالح و شایسته داشتند، خوش به حال آنها و
مقام نیکوی آنها.

همانگونه که
قبلا به تفصیل بحث شد، قلب مومن در تمام موارد آرام و مطمئن است و این غیر مومن
است که هرگز آرامشی ندارد و همواره مضطرب است.

جمله «الا
بذکر الله تطمئن القلوب »مفید حصر است یعنی طمأنینه جز با یاد حق حاصل نمی شود. و
برای روشن تر شدن بحث، سلسله آیات دیگری را به عنوان نمونه ملاحظه بفرمائید.

در سوره
مزمل، آیه 8 آمده است: «واذکر اسم ربک و تبتل الیه تبتیلا» – همواره نام پروردگارت
را یاد کن و از غیر او بکلی منقطع شو.

در روایات،
تبتل ،به معنای تضرع آمده است و تضرع فقط با طمأنینه سازگار است، طمأنینه در مقابل
لابه و انابه و اضطراب. انسان مطمئن می داند که راه درمانش آن است که طبیب او را
معالجه کند؛ با گریه هم طلب می مکند. اگر تبتل به معنای تضرع و انقطاع خاص است با
ذکر الله خواهد بود. معلوم می شود این یاد، یا ضمیمه آن تضرع است یا با آن تضرع
همراه است.

در سوره حدید
این آیه مطرح است: «ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله»- آیا هنوز وقت
آن نرسیده است که دلهای مؤمنین به پاس احترام خدا و به یاد خدا، خشوع کند؟

خشوع همان
تضرعی است که در اعضا و جوارج ظاهر می شود ، در قبال خضوع که همان تضرعی است که در
دل ظهور می کند. پس خشوع اثر تضرع است در جوارح و خضوع، اثر تضرع در قلوب است.

بنابراین،
ذکر الله هم عامل طمأنینه و هم عامل خشوع قلب است. چیزی که مطرح است آن است که
احیاناً انسان غافل از یاد خدا، خود را آرمیده می داند. در حالی که در آن ایه
خواندیم که طمأنینه امکان پذیر نیست جز با ذکر خدا. اگر هیچ طمأنینه ای بدون ذکر
حق نیست پس آنها که خود را آرمیده می پندارند، طمأنینه کاذب است. خیال می کنند که
آرام هستند ولی اگر حادثه ای پیش بیاید، معلوم می شود لرزان و مضطرب هستند.

آری!
ساختمانی که پایه دارد ، در برابر تند باد و حوادث ثابت است ولی اگر چوبی را بی
پایه روی زمین بگذاری و تکیه گاهی نداشته باشد، به نظر می رسد که آرام است، اما با
یک باد سقوط می کند.

در سوره یونس
آیه 7 درباره این اطمینان کاذب میفرماید:

«ان الذین لا
یرجوم لقائنا ورضوا بالحیاه الدنیا واطمأنوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون*
أولئک مأویهم النار بما کانوا یکسبون»- آنها که منتظر قیامت نیستند و دیدار ما را
باور ندارند؛ آنها که دنیا را پسندیدند به آن آرمیدند و مطمئن شدند و آنان که از
آیات ما غفلت می ورزند؛ جایگاهشان دوزخ است و این نتیجه کارهایشان است.

این طمأنینه
کاذبی است که او می پندارد طمأنینه است اما در حقیقت آرام نیست. در سوره زخرف،آیه
36 به بعد می فرماید:

«و من یعش عن
ذکر الرحمن،نقیض له شیطاناً فهو قرین»- اگر کسی از یاد خدا، خودش را به کوری بزند،
ما در کنار قلب او، شیطان رامقرر می کنیم که جایگزین شود این کسی که از یاد خدا
غفلت می ورزد و خودش را به کوری می زند،شیطان مقارن او است . اگر شیطان خواست سخنی
بگوید، به زبان او حرف می زند، چیزی را ببیند با چشم او می بیند؛ کاری را بکند،با
دست او می کند.

در خطبه هفتم
نهج البلاغه، حضرت امیر علیه السلام می فرماید:

«… فباض و
فرخ فی صدورهم، و دب و درج فی حجورهم فنظر باعینهم و نطق بألسنتهم»- شیطان در دل
بعضی ها تخم گذاری می کند و جایگزین می شود، پس اگر می خواست نگاه کند،با چشم آنان
می بیند و اگر می خواست سخن بگوید، با زبان آنان سخن می گوید.

اینک در
جوامع روائی ما آمده است که نگاه نامح0رمانه،تیری است که به انسان می زند برای این
است که او کمین کرده که تیراندازی بکند، اما با چشم ها به ما تیر می زند و اگر
خواست ما را بگیرد، با زبان خود ما، ما را می گیرد.

اینطور نیست
که شیطان در دل انسان جا کرده باشد که اعمال را بنویسد؛ شیطان در دل انسان جا کرده
که اعضا و جوارح انسان را استخدام بکند و با دست و پای او کار بکند. پس اگر انسان
گفت: هر چه دلم خواست می گویم؛ این کلام، کلام شیطان است  . اگر کسی گفت: چشمم آزاد است، هرجا را خواستم
ببینم،می بینم،یعنی شیطان است  که در جان
او جا کرده پس شیطان هرچه خواست ببیند، با چشم او می بیند. و هرگاه که شیطان قرین
انسان شد و و در جان او جا کرد، تمام تلاش و و کوشش او این است که او را از راه
راست خدائی باز دارد «لیصدونهم عن السبیل» با این حال، می بینی این افرادی را که
از دیدن حق کور شده و شیطان در قلبشان جای کرده است که خیال می کنند دارند راه
راست می روند «و هم یحسبون انهم مهتدون» (سوره زخرف- آیه 37) اینها که اجیر شطانند
و شیطان تمام امورشان را برعهده گرفته است می پندارند که راه راست می روند!

موید این
مطلب، آیه 28 از سوره کهف است که می فرماید:

«ولا تطع من
أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان أمره فرطا» – اطاعت نکن از کسی که قلبش از
ذکر ما غافل شده و از هوای نفس خویش پیروی می کند و افراط گر است. قهراً کسی که
خدا را نپذیرد، دیگر قابل کنترل نیست و به افراط یا تفریط روی می آورد.

حضرت امیر
علیه السلام می فرماید: «الجاهل اما مفرط أو مفرط»- جاهل یا گرفتار افراط است و یا
تفریط. و کسی که گرفتار افراط یا تفریط می شود، علتش عدم اطمینا است. او راه مشخصی
ندارد که آن را طی کند لذا مضطرب است.

بنابراین،
طمأنینه در مقابل اضطراب است. و اما مومن هم در معارف حقه یقین دارد و هم در تصمیم
گیری های عملی از صراط مستقیم خارج نمی شود و هم در تمام موارد به خداوند انس می
ورزد و خود را در محضر او می بیند و همین حالت انس است که او را وادار می سازد به
اینکه در برابر حضرتش چنین مناجات کند. «لئن طالبتنی بذنوبی، لا طالبنک بعفوک و
ائن اخذتنی بجرمی لا خذنک بعفوک» این سخن مربوط به کسی است که خیلی مأنوس باشد که
از شدت انس، به مقام «دلال» رسیده است و با خدایش درد دل می کند. وقتی از دور،
حریم می گیرد می گوید: «ابکی لظلمه قبری» – از تاریکی قبر می گریم. و وقتی مأنوس
می شود، می گوید: اگر تو مرا به جهنم ببری بخاطر گناه و معصیتم، من هم می گویم: پس
کو رأفتت؟ کو رحمتت؟ این به خاطر شدت انس است. و بهرحال او چه در حال گریستن باشد
و چه در حال انس و دلال باشد، مطمئن است «الا بذکر الله تطمئن القلوب».

پس مومن در
راهی که می رود، مطمئن است  و تردیدی ندارد
ولی در رسیدن  و نرسیدن به مقصود، تردید
دارد زیرا حوادث در بین راه زیاد است، اما اگر شخصی مغرور باشد و خود را حتماً اهل
بهشت بداند،به ضلالت می افتد و اگر ناامید باشد، او هم ره به گمراهی رفته است، لذا
باید بین خوف و رجاء باشد تا به مقصد برسد و غیر از این راهی نیست.

ذکر الله
چیست؟

گرچه آیات
فراوانی در خصوص ذکر الله آمده ، اما جامع آنها در روایات است. قسمت مهم این
روایات در کتاب شریف کافی،بحث ایمان و کفر، باب ذکر آمده است ولی به خاطر سلسله
لطایفی که در کلمات مرحوم فیض هست،ما از روی کتاب وافی می خوانیم.

در جلد دوم
وافی،بعد از احکام نماز،  ابواب ذکر و دعا
مطرح است.

یکی از آیاتی
که در سوره اعراف مطرح بود، این بود که خدا را آرام یاد کنید و ذکر الله فی القلب
باشد نه خیلی بلند «واذکر ربک فی نفسک تضرعاً و خیفه و دون الجهر من القول». مرحوم
فیض در ذیل آیه می فرماید:

«و فی هذه
الایه، دلاله علی کراهه ما یفعله المتصوفه من رفعهم الصوات فی کلمه التوحید…» و
ای آیه دلالت دارد بر ناروائی کارهای صوفیان که در ذکر خدا صدا را بلند می کنند.
اینطور دم گرفتن و یاد خق را با صدا مطرح کردن، با آیه سازگار نیست و چیزهائی که
به برخی از اینها منسوب است که در اثناء ذکر،با اشعار زمزمه می کنند،این هم صحیح
نیست و کار خلافی است.

ذکر الله در
روایات

باب «ذکر
الله فی کل مجلس» – در هر جا که انسان می نشیند به یاد حق باشد:

1-امام صادق
علیه السلام می فرماید: «ما من مجلس یجتمع فیه أبرار و فجار فیقومون علی غیر ذکر
الله تعالی، الا کان حسره علیهم یوم القیامه» – هیچ مجلسی نیست که افرادی چه خوب و
چه بد در ان می نشیند و سخن در چیزی غیر از ذکر خدا می گویند، جز اینکه نیتجه این
مجلس، حسرتی برای آنا در روز قیامت باشد.

جائی انسان
بنشیند که همه اش سخن از گرانی و ارزانی و جنس و کالا و زیادی و کمی و و… باشد و
سخن از ذکر حق وی ا دخدا نباشد. در روز قیامت ، برای اهلش حسرت خواهد بود.

2-ابوبصیر از
امام صادق علیه السلام  نقل می کند که
فرمود: «ما اجتمع فی مجلس قوم لم یذکروا الله عزوجل و لم یذکرونا الا کان ذلک
المجلس حسره علیهم یوم القیامه»- هیچ جائی نیست که عده ای بنشینند و سخن از خدا و
ما (اهل بیت) به میان نیاید، مگر آنکه آن نشستن و آن مجلس ،حسرت است برای آنها در
روز قیامت.

معلوم می شود
که ذکر ائمه از فروعات ذکر خدا است زیرا ذکر معصومین علیهم السلام از اشعه ذکر
خدای سبحان است.

آنگاه امام
ششم علیه السلام می فرماید که پدرم امام باقر علیه السلام فرمود: «ان ذکرنا من ذکر
الله و ذکر عدونا من ذر الشطان»- ذکر ما از خدا نشأت گرفته و ذکر دشمنان ما از ذکر
شیطان.

پس اگر انسان
سخن از اولیای الهی نگوید،سخن شیطان گفته است.

3-امام صادق
علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمود: «ما من
قوم اجتمعوا فی مجلس فلم یذکروا اسم الله تعالی و لم یصلوا علی نبیهم، الا کان ذلک
المجلس حسره و وبالا علیهم»- هیچ جائی نیست که عده ای جمع شوند و سخن از خدا به
میان نیاید و بر پیابرشان درود نفرستند مگر اینکه آن مجلس حسرت و وبال بر آنان
خواهد بود.

البته مقصود
این نیست که انسان هیچ حرفی از دنیا به ماین نیاورد ولی تمام مدت مجلس به این
حرفها نگذرد، بلکه ضمن سخنان متفرقه، سخنی هم از ذکر خدا یا صلوات بر پیامبر و آلش
که آن هم از ذکر خدا نشأت گرفته به میان آید. والحمد الله رب العالمین.

ادامه دارد.

 

/

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی پیرامون سیاست داخلی و خارجی نظام جمهوری اسلامی

سخنان مهم
رهبر انقلاب اسلامی

پیرامون
سیاست داخلی و خارجی نظام جمهوری اسلامی

در آستانه
برگزاری جشنهای پانزدهمین سالگرد فجر انقلاب اسلامی و در سالروز ولادت پربرکت سرور
آزادگان جهان حضرت حسین بن علی (ع9 و روز پاسدار حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم
انقلاب اسلامی در دیدار جمع زیادی از فرماندهان و پرسنل سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی با ایشان طی سخنان بسیار مهمی منشور سیاست داخلی و خارجی نظام جمهوری
اسلامی ایران را ترسیم فرمودند:

حضرت آیت
الله خامنه ای دشمنان خارجی و اضمحلال داخلی را دو تهدید و خطر عمده علیه اسلام توصیف
کردند و فرمودند:

اسلام، جهاد
با کفار و منافقین را به عنوان راه علاج و دفاع در برابر آفت های بیرونی و درنی
ارائه کرده است، لذا مقابله با اضمحلال درونی که خطر بزرگتری محسوب می شود و ممکن
است براثر خستگی، اشتباه در فهم و شناخت راه درتس،مغلوب احساست نفسانی شدن و فریب
جلوه های مادی را خوردند، عارض شود، نیزامند جهاد با نفس است و ماجرای زندگی حسین
بن علی (ع) نیز تلفیقی از اعلی درجه مبارزه و جهاد با دشمنان بیرونی و درونی است.

رهبر انقلاب
اسلامی از اشرافیت و دنیا طلبی عناصری با نام اسلام و عناوین اسلامی به عنوان
بیماری مسری، فاسد کننده و مهلک در صدر اسلام نام بردند و فرمودند:

در شرایطی که
بیماری اخلاقی، دنیازدگی و شهوترانی در داخل جامعه تسری یافته بود و دیگر کسی
شهامت مخالفت با دستگاه ظلم و فساد یزید بن معاویه را نداشته قیام عظیم امام حسین
(ع) علیه دشمن بیرونی و علیه روحیه راحت طلبی و فسادپذیر مردم، وجدان مسلمانان را
بیدار کرد و موجب قیام های اسلامی متعدد در جهان اسلام و تقویت اراده مبارزه با
دستگاه ظلم و فساد در دورانهای مختلف شد.

رهبر معظم
انقلاب، حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) را پاسدار حقیقی و حیاتبخش اسلام دانستند و در
بخش دیگری از بیاناتشان با اشاره به خباثت های دشمنان نظام اسلامی در عرصه های
سیاسی ،تبلیغاتی و اقتصادی فرمودند:

دشمنان اسلام
بیدارند ومنتظر غفلت ما هستند ت اضربه خود را در هر بخشی که بتوانند به ما بزنند.
آنان در تلاش هستند تا جمهوری اسلامی ایران را به لحاظ نظامی،سیاسی، اقتصادی و
تبلیغاتی شکست دهند و ما را از درون تباه کنند و در اراده مان خلل وارد آورند.

دشمنان اسلام
تضعیف اراده جوانان مؤمن را هدف تبلیغات مسموم خود قرار داده اند، زیرا با قدرت و
کارآیی آن در میدان نبرد و عرصه های پیشرفت و مبارزه انقلابی بخوبی آشنا هستند لذا
مردم، مسئولین، نویسندگان و گویندگان باید با هوشیاری مراقب ترفندهای گوناگون دشمن
باشند.

حضرت آیت
الله خامنه ای انتشار مطالبی در برخی از مطبوعتت پیرامون ادعای دور شدن جمهوری
اسلامی ایران از آرمانهای انقلاب و سازش با دشمن را نه یک واقعیت مربوط به نظام،
بلکه سلیقه شخصی نویسندگان آن دانستند و فرمودند:

حرکت عمومی و
سیاست نظام جمهوری اسلمی تابع سلیقه افراد نیست. این نظام، نظامی انقلابی و اسلامی
است و به طور قاطع با دشمنان مستکبر انقلاب اسلامی و کسانی که در طول عمر نظام به
آن ضربه زده اند برای همیشه قهر است و هیچگاه با آن آشتی نخواهئ کرد.

رهبر انقلاب
اسلامی در بیان ارزشمندای نیروهای مؤمن پاسدار و بسیجی در پیشبرد اهداف انقلاب و
نظام اسلامی فرمودند:

جوانان با
ایمان و مخلص پاسدار و بسیپی که بهترنی فرصت زندگی خود را برای رضای خدا و حفاظت
از انقلاب و آرمانهی والای آن در میدان جنگ صرف کردند، چگونه می توانند نظاه گر
اظهار نظرهایی در مورد ارتباط و آشتی با مستکبران و دشمنان و به تعبیر امام، گرگها
باشند.

مواضع نظام
را باید مسئولان نظام بیان کنند و همانگونه که بارها عرض کرده ام نظام جمهوری
اسلمی، هرگز دلش با دشمنان انقلاب صاف نخواهد شد.

رهبر معظم
انقلاب ضمن افشای ماهیت دشمنان اسلام خطاب به مسئولان و دست اندکاران فرمودند:

آن دشمنی که
در صدد ضربه زدن به جمهوری اسلامی ایران است، با روی خوش نشان دادن و لبخند زدن به
او، علم و تکنولوژی خود را در اختیارتان قرار نخواهد داد. اما هنگامی که نشان
دادید با استغنای از او می توانید امور خود را به پیش ببرید،درها به روی شما باز
خواهد شد، ولی اگر نشان داده شود که چشمها به دست اوست درها بسته خواهد ماند.

حضرت آیت
الله خامنه ای استعدادها، نیروها و توانایی های درونی ملت سرافراز ایران را تکیه
گاه اصلی نظام و کشور دانستند وفرمودند:

آن روزی که
استعدادهای جوانان ما از درون جوشید  احیاء
شد و کارگاهها به راه افتادند، همه فهمیدند که پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای
مؤمن ما در ارتش، جهاد سازندگی و دیگر دستگها نه تنها در میدان جنگ، رزمنده خوبی
هستند، بلکه در میدان علم نیز آزمایشگر، سازنده و مخترع ثمربخشی به شمار می روند.
لذا از اطراف دنیا به راه افتادد و به سراغ ما آمدند. ملت ما به کسی احتیاج ندارد
تا بخواهد به او التماس کند و یا باج بدهد و راه، خط و بینش دولت، رئیس جمهوری
وفرماندهان ما نیز همین است.

رهبر انقلاب
اسلامی هرگونه اقدامی را با هدف خشنود کردن قدرتهای استکباری برای دریافت کمک و
رفع احتیاجات مردود ومذموم دانستند و فرمودند:

ما به کمک
آنها احتیاجی نداریم، بلکه آنها نیازمند ما و محتاج نفت و دوست با ملت 60 میلیونی
ما و دولت نیرومند جمهوری اسلامی ایران در این منطقه حساس هستند. لذا تنها با حفظ
عزت، کرامت و شرافت این ملت است که ما حاضر به انجام مبادلات با آنها خواهیم شد.

رهبری معظم
انقلاب ادعاهای غرب را مورد کمک ایران به تروریسم و رعایت نکردن حقوق بشر بهانه ای
برای ابراز دشمنی با جمهوری اسلامی ایران توصیف کردند و در تبیین علل مخالفت
استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا با ایران اسلامی فرمودند:

ما در مساله
فلسطین آشتی ناپذیر هستیم و همواره تاکید کرده ایم که فلسطین متعلق به فلسطین هاست
دولت اسرائیل غاصب است و باید از بین برود و دلت فلسطین بجای آن بر سر کار آید.
این یک مساله اساسی است و برمنباین آن ما با هر حرکتی که مغایر با این هدف باشد،
مخالفیم. ما همیشه توطئ های استکبار را علیه اسلام و ملتهای مسلمان افشاء کرده ایم
و امروز شاهد انواع توطئه ها برای تضعیف مسلمانان و جریحه دار کردن احساسات ملتهای
مسلمان هستیم که فاجعه بوسنی و هرزگوین و تخریب مسجد بزرگ و تاریخی بابری در هند
نمونه هایی از این توطئه ها هستند و ای در حالی است دنیا در برابر این اقدامات
وحشیانه کاملاً سکوت کرده است.

حضرت آیت
الله خامنه ای از فاجعه قتل عام تباه کردن زندگی و آواره کردن مسلمانان مومن در
تاجیکستان و سکوت مجامع بین المللی در برابر آن به عنوان نمونه دیگری از توطئه های
قدرتهای استکباری علیه مسلمانان یاد کردند و فرمودند:

ما به لحاظ
ایمان و احساسات اسلامی و موضع سیاسی در کنار مسلمانان مظلوم دنیا قرار داریم و در
همه جا نظر خود را با کمال صراحت و قاطعیت اعلام می کنیم اما قدرتهای استبدادی که
از موضعگیری ها و افشاگریهای جمهوری اسلامی ایران خشمگین هستند خصومت خود را با
طرح ادعاهای بی اساسی چون حماتی از تروریسم و رعایت نشدن حقوق بشر نشان می دهند.

حضرت آیت
الله خامنه ای ضمن تاکید بر نفی زورگوی و قلدری به عنوان یک سیاست اصولی جمهوی
اسلامی ایران فرمودند:

ما با قلدری
و زورگویی از هر کس که باشد مخالفیم و آن را زشت می دانیم. ادعای آمریکا برای
رهبری جهان و دخالت در امور دیگران قلدری و زورگویی است و ما می گوییم آمریکا در
آن سوی دنیا خق دخالت در امور کشورهای دیگر را ندارد و باید به حل مشکلات عظیم
انسانی و اخلاقی و نیز فقدان امنیت در جامعه خود بپردازند.

رهبر انقلاب
اسلامی در انحصار گرفتن دانش و تکنولوژی پیشرفته بشری را در انحصار خود گرفته اند
و می خواهند به همه دنیا زور بگویند اما ما در مقابل آنها ایساده امیم و به هیچ
وجه حاضر نیستیم این قلدری را نسبت به خودمان و هیچ ملت دیگری قبول کنیم.

حضرت آیت
الله خامنه ای پایبندی دولت و ملت ایران به اسلام و مقررات اسلامی را برای آمریکا
تحمل ناپذیر و دلیل دیگری بر دشمنی با نظام اسلامی دانستند و فرمودند:

استکبار
جهانی نمی پسندد که ملتی با همه وجود در مقابل او بایستد، قرآن را پیاده کند و
احکام اسلامی را به اجرا در آورد، لذا آنها بخوبی می دانند که آنچه علیه جمهوری
اسلامی ایران در مورد نقض حقوق بشر گفته اند تهمت و دروغی بیش نیست و تهمت کمک به
تروریسم نیز از هرکس زیبنده خود آنهاست.

حضرت آیت
الله خامنه ای با تاکید بر آگاه بودن آمریکا به اینکه نظام جمهوری اسلامی مردمی
ترین نظام در سرتاسر جهان است فرمودند:

مسئولین نظام
از میان مردم برخاسته اند و بین مردم و مسئولین صمیمیت بی نظیری وجود دارد.

در تمام دنیا
برای همه مسئولان کشورها پرداختن به امور شخصی و زخارف دنیوی و التذاذ و دنیا طلبی
یک امر عادی است در حالی که در نظام جمهوری اسلامی ایران این کار یک عیب محسوب می
شود.

رهبر انقلاب
اسلامی در بخش پایانی سخنانش پاسداران را به حفظ صلاحیت ها، تقویت بنیه معنوی و
مقدم داشتن آرامانها بر همه چیز توصیه کردند و خطاب هب آنان فرمودند:

وظیفه بزرگ
جوانان مومن کشور این است که این  نظام را
به شکل پیراسته ،سالم و خلاص حفظ کنند.

پاسداران و
جوانان مومن بسیجی، به معراج رفته هایی هستند که ثابت قدمی خود را در میدان جنگ
نشان داده اند و مناظر معنوی را از دریچه عبادت و مناجات با خدا شاهد بوده اند.
لذا حجت برآنان تمام است و باید خود را و شرف و آبرویی را که برکت مجاهدتها برای
ملت بزرگ ایران به ارمغان آورده اند، حفظ کنند.(6/11/1371)

 

/

عید میلاد ریحانه رسول الله «ص»

عید میلاد
ریحانه رسول الله «ص»

بمناسبت 15
رمضان، عید ولادت با سعادت امام مجتبی علیه السلم»

نیمه ماه
رمضان از سال دوم یا سوم هجرت بود که مدینه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم،
شاهد یکی از مسرت بخش ترین رویدادهای زمان بود، اولین ثمره درخت بارور نبوت و ولایت
، شکوفا می شد و ریحانه رسول خدا و سبط اکبر و نخستین فرزند دلبند علی و زهرا و
دومین امام معصوم به دنیا  آمد.

خبر ولادت
امام مجتبی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید. فوراً به خانه
دخترش حضرت زهرا سلام الله علیها رفت و فرمود: اسماء! فرزندم کجا است؟ اسماء این
گل خشبوی را نزد جد اطهرش آورد. رسول خدا در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه
گفت. سپس رو به علی کرده فرمود: این نیکو فرزند را چه نام گذارده این؟

امیرالمؤمنین
علیه السلم فوراً پاسخ داد. من بر شما سبقت نمی گیرم یا رسول الله . پیامبر لحظاتی
درنگ کرد، گویا منتظر هاتف غیبی بود که ناگهان ندای وحی آمد که یا رسول الله، او
را حسن نام بگذار.

مفضل بن عمر
از امام صادق علیه السلام، پارساترین و بافضیلت ترین مردم زمانش بود، هرگاه به حج
می رفت با پای پیاده می رفت و گاهی پا را برهنه نیز می نمود چرا که می خواستس در
کامل ترین وضعیت از نظر تواضع و فروتنی و خضوع 
و خشوع در برابر حضرت ذوالجلال باشد.

وقتی به یاد
مرک می افتاد می گریست و وقتی سخن ازقبر و بعث و نشور می شد، بسیار گریه می کرد و
زمانی که به یاد عبود از صراط می افتاد، اشکهایش سرازیر می گشت و هنگامی که سخن از
ملاقات با پروردگارش به میان می آمد، آه بلندی می کشید و بی هوش برزمین می افتادو

هرگاه امام
مجتبی برای نماز می ایستاد،بدنش به شدت می لرزید و هر وقت سخن از بهشت و جهنم به
میان می آمد، مانند مارگزیده ای به خود می پیچید و از خداوند، بهشت را طلب می کرد
و از جهنم به حضرتش، پناه می برد.

واصل بن عطا
گوید:

بر چهره حسن
علیه السلام، سیمای انبیا و هیبت پادشاهان بود. او از چنان محبوبیتی در میان مردم،
برخوردار بود که هرگاه در بیرون از خانه بر زیلوی مخصوص خود می نشست، مردم از چهار
سوی به سوی او می آمدند و هرگز از جلو رویش مرور و عبور نمی کردند.

آن حضرت بیست
بار یا بیشتر با پای پیاده به حج خانه خدا مشرف شد و گاهی پای برهنه می رفت و در
حالی که شتران فراوانی همراه حضرت بود، افرادی که سواره از آن راه عبور می کردند،
وقتی او  را پیاده می دیدند، همگی پیاده می
شدند و با او همسفر می گشتند. راوی می گوید: یک بار که چنین شد، مردمی که به
احترام او پیاده می رفتند، از راه رفتن خسته شدند، لذا از او خواستند سوار شود ولی
او در پاسخ چنین فرمود: هرگز سوار نمی شوم ولی از راهی دیگر می روم تا مردم، به
راه خودشان ادامه دهند و مقید من نگردند.

القاب مبارک
آن حضرت: طیب، تقی، زکی ، ولی،سبط، سبیط اکبر، ریحانه رسول الله و مجتبی است. و
کنیه مبارکش ابومحمد است.

او به اجماع
تمام محدثین، یکی از دو نفری است که منحصراً نسل رسول الله از این دو نفر منتشر
شده است که هر دو، سروران جوانان اهل بهشت و دو گل خشبوی پیامبرند. او یکی از چهار
شخصیتی است که پیامبر در برابر نصارای نجران به آنها مباهات و مباهله کرد و او یکی
از اصحاب کسائی است که خداوهند از هر رجس و پلیدی دورشان ساخت و پاک و مطهرشان
قرار داد. او یکی از دو نفری است که همواره رسول خدا درباه شان فرمود:

«هذان
ریحانتای من الدنیا، من احبنی فلیحبهما و من أبغضهما أبغضنی و من أبغضنی أبغضه
الله و أدخل النار، و انهما سیدا شباب اهل الجنه»- این دو گل خشبوی من در دنیایند،
هرکه مرا دوست می دارد باید آن دو را دوست بدارد و هرکه آن دو را دشمن بدارد، مرا
دشمن داشته و هرکه مرا دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته و خداوند او را به دوزخ
خواهد افکند. و همانا این دو، سروران جوانان اهل بهشت اند.

در کتاب
«البدایه و النهایه» ابن  کثیر، از
ابوهریره نقل می کند که رسول خدا به سیمای علی و فاطمه و حس و حسین نگریست و فرمو:
«من دشمنم با هرکه شما او را دشمن بدارید و دوستم با هرکه شما اورا دوست بدارید».

عبدالله بن
زبیر با آن همه حقد و کینه ای که نسبت به اهل بیت داشت با این حال درباره امام
مجتبی پیوسته می گفت:

زنها از زادن
همچون حسن بن علی ناتوان اند و مانند او هیچ زنی نزائیده است.

عایشه نیز با
آن همه دشمنی که با امام مجتبی داشت و حتی نگذاشت جسد مبارکش را در کنار جد پاکش
دفن کنند با زنده و مرده او جنگید، نمی تواند انکار کند که: رسول خدا صلی الله
علیه و آله و سلم او را در آغوش می گرفت و می فرمود: «بارالها این فرزندم است و من
او را دوست می دارم، پس تو هم دوست بدار هر که او را دوست می دارد.» او همچنین
روایت کرده است که: پیامبر، حسن را بردوش خود حمل می کرد. مردی او را در آن حال
دید گفت: ای کودک، عجب مرکب سورای داری! حضرت رسول فرمود: و او نیز عجب سواری است.

فرا رسیدن
این روز پربرکت و میمون را به تمام علاقمندان و پیروانش تبریک و تهنیت می گوئیم و
توفیق پیمودن راهش را از خدای بزرگ مسئلت داریم.

 

/

عهدنامه جاودانه

عهدنامه
جاودانه

«بمناسبت
شهادت مولای متقیان علیه السلام»

فزت و ربّ
الکعبه»

ماه رمضان
ماه خدا و ماه شهادت برگزیده ترین بندگان خدا پس از رسول خدا است. در این ماه
پرفضیلت، وارسته انسانی به لقاء معشوقش شتافت که در طول شصت و سه سال عمر فیض
بارش،هرگز لحظه ای به دنیا دل نبسته بود و در پاسداری از ارزشهای والای اسلام از
بدو ولادت تا لحظه شهادت دمی نیاسائید. او قرآن ناطق خداوند بود که در مطلع الفجر
لیله القدر با سلام فرشتگان و روح القدس،باذن پروردگار عروچ کرد.

سلام و درود
بیپایان خدا و ملائکه و تمام انبیا و اولیا وصالحین و شهدا و بندگان مخلص خدا بر
وجود مقدسش و لعنت و نفرین ابدی و دائمی خداوند بر تمام دشمنان و مخالفنی و اذیت
کنندگانش تا روز رستاحیز.

ما ضمن تسلیت
فرا رسیدن اینم شهادت مولی امتفین،امیر المؤمنین علی علیه لاسلام به عبد صالح
خداوند حضرت ولی عصر ارواحنا فداء و تمام شیعیان و شیفتگان حضرتش برن دیدیم که به
خاطر استفاده بیشتر عزیزانمان بخشهائی از سفارشها و وصیت جاودانه آن حضرت را که به
فرزند دلبندش امام مجتبی علیه السلام نمواده است، منتشر سازیم،باشد که عمل کنندگان
به وصایای مقدسش، ما راهم از دعای خیر خویش بی بهره نگردانند.

این وصیت
نامه از پدری است که به مرگ نزدیک و گذشت زمان معترف است. او به زندگی پشت کرده و
تسلیم روزگار گشته و در سرای درگذشتگاه آرمیده است. به دنیا بدبین و فردا از آن
سرای کوچ کرده،به فرزندی آرزومند که به آرزوها دست نخواهد یافت. فرزندی رهسپار راه
هلاک شدگان و آماج بیماری ها و گروگان روزگار و هدف مصیبت ها و گرفتار دنیا پرستان
و سوداگر سرای خدعه و غرور و وام دار فنا و دربند مرگ و همسوگند اندوه و همنشین غم
و  همنفس آفات و دردها و به خاک افتاد
شهوات و جانشین رفتگان.

اما بعد!
آنچه من از پشت کردن و سرگشی روزگار و روی آوردن آخرت به خویش دانستم،مرا از آن
بازداشت که جز از خویشتن یاد کنم وجز به کار آن جهان بپردازم و جز غم خویش خوردم .
آنگاه که هم خویشتن مار از هم دیگرا بازداشست و رای مار براین استورا ساخت که جز
به اندیشه آن جهان باشم و تکلیفم را روشن ساخت و مرا واداشت که با جدیت به کاری
اقدام کنم که بیهودگی در آن راه نداشته باشد و بدینسان فکر خو را صداقانه به کار
گیرم. دیم که تو پاره ای از من که سراسر وجود من هستی، چنان که اگر غمی بر قلبت
فرود آید گوئی بر قلب من نشتسته و اگر مرگ تو را دربرگیرد، گوئی مرا در برگرفته
است. پس دیدم که کار تو همچون کار خودم، در نظرم بزرگ است و کار تو همچون کار من
است. از این روی به تو این نامه را می نویسم و چه برای تو زنده بمانم و چچه از
جهان درگذرم،امیدم این است که به آن عمل کنی.

پس ای
فرزندم! تو را سفارش می کنم که از خدای بترسی و ملازم فرمان او باشی و دل به یاد
او آباد کنی و رشته پیوند او را نگهداری و کدام رشته از رشته میان تو و پروردگارت
استوارتر است؟

قلبت را به
پند و اندرز زنده دار و به دنیا بمیران و به ایمان نیرومند ساز و به فروغ خرد،
روشن نما و به یاد مرگ رام کن و به پذیرش فنا وادار ساز و به رنجهای دنیا آماده اش
کهن و از یورش روزگار برحذر دار و از دگرگونیهای چرخ دوار و گردش روز و شب، آن را
بترسان و داستان گذشتگان را بر او بازگو کن و سرگذشت پیشینیان را به یادش انداز و
بر دیار و اثراشان بگذر. پس ملاحظه کن که چه کردند و از کجا انتقال یافتند و به
کجا رفتند و در کجا جای گزیدند. سپس خودخواهی دید که از یاران جدا شدند و به دیار
تنهائی و غربت فرود آمدند، همچنان که تو نیز پس از کوته زمان، یکی از آنان خواهی
بود.

پس منزل
(آخرت) خود را بساز و آخرت را به دنیا مفروش و آنچه ندانی بر زبان جاری مساز و از
آنچه به آن وظیفه نداری، سخنی مگوی و راهی که از کژی  آن هراسناکی نپیمای که باز ایستادن از بیم
سرگردانی بهتر است از فرو رفتن در ورطه اهوال و تباهی ها.

به نیکی
فرمان ده تا از نیکان باشی و مردم را با دست و زبان از کار بد و نکوهیده باز دار و
تلاش کن تا از بدکاران دور شوی.

در راه خدا
آنگونه که سزاورا او است پیکار کن، از سرزنش ملامت کنندگان باک مدار و به هیچ وجه
در راه حق از غرق شدن در سختی ها میاندیش. دانش دین را بیاموز و در تلخی ها و
ناگواری ها با صبر و شکیبائی خو بگیر چه نیکو خصلتی است، شکیبائی در راه حق.

تمام کارهای
خود را به خدایت بسپار و در هر حاجت مهمی خود را به پروردگارت نسلیم کن که خدا
پناهگاهی است بس استوار و نگهبانی است بس توانا و مقتدر و مدافعی است شکست ناپذیر.
در نیایش و خواهش از پروردگار اخلاص داشته باشد که بخشش و محرومیت هر دو بدست او
است. در طلب خیر و عافیت از خداوند اصرار ورز. پندر مرا خوب دریاب و از آن اعراض
مکن که بهترین سخن آن سخن است که تو را سود دهدا و همانا در دانشی که سودی در آن
نیست، خیری نخواهد بود و علمی که روی به حقیقت نداررد و ره به حق نگشاید، آموختنش
را فایده ای نباشد.

هان این فرزندم!
چون دیدم رزهای عمرم پیش رفته و سستی تن افزون شده،به وصیت تو شتافتم، پیش از آنکه
مرگ یورش آورد و زبان از گفتن سخن دل بازماند و اندیشه چون اعضا و جوارح فرسوده
گردد یا برخی از چیرگیهای هوس و خواهشهای نفس و فریبندگیهای دنیا بر قلب تو از من
سبقت گیرد و تو همچون شتری رمنده و سرکش رام نگردی؛ ناچار پاره ای پندهای خویش بر
تو بازگو کردم چرا که دل نوجوانان مانند زمینی است که تخمی در آن نیافشانده باشند،
پس هر دانه که در ان افکنده شد، پذیرایش باشد و آن را به خوبی رشد دهد،بنابراین،
پیش از آن که قلب تو سخت گردد و عقلت دربند شود، به تادیب تو پرداختم تا با گامی
استوار به عقیده ای روی آوری که اهل تجربه، تو را از درخواست و آزامیش آن بی نیاز
ساخته اند. پس از زحمت طلب بی نیازی و از رنج تجربه با سختی فراهم آورده ام،
رایگان به تو می سپارم و آنچه شاید بر ما تاریک جلوه مید اد،اکنون بر تو روشن
بگردد.

فرزندم!
اگرچه روزگار به درازای عمر پیشینیان بر من نگذشته است، اما آنقدر در کارشان
نگریسته ام و در اخبارشان اندیشیده ام و در آثارشان سیر کرده ام که چون یکی از
آنان شده ام،بلکه آنقدر بر امورشان آگاهی یافته ام که گوئی با اولین و آخرینشان زیسته
ام. پس در این سیر و تأمل کردار خوب را از بد باز شناختم و سود را از زیان تشخیص
دادم، آنگاه برای تو زبده هرکاری را انتخاب کردم و زیبایش را جستم و ناشیاسته اش
را کنار گذاردم و آنچه پدر مهربان که در امر فرزندانشان همت می گمارند،در امر تو
همت کردم و بر ن شدم تا تو را تربیت نمای حال آنکه تو روی به زندگی آورده ای و
جوان نورسیده ای با دلی پاک و درونی پاکیزه. و آغاز می کنم به آموختن تو کتاب خدای
را و تاویلش و احکام حلال و حرام و شرایع اسلام و بیش از این چیزی تو را نیاموزم.
بهرحال از آن ترسیدم که عقاید و آراء که مورد اختلاف مردم شده است، بر تو نیز
مشتبه شود، پس هرچند میل به یاد آوری بر تو نداشتم، ولی این نیکوتر است از اینکه
تو را رها کنم در امری که از هلاکت و تباهی آن بر تو ایمن باشم.

بر تو
نداشتم، ولی این نیکوتر است از اینکه تو را رها کنم در امری که از هلاکت و تباهی
آن بر تو ایمن نباشم.

امیدوارم
خداوند تو را در ان توفیق پیمودن راه صواب عنایت فرماید و به براه راست راهنمائیت
کند. اینک تو را به این پندها سفارش می کنم:

بدان ای
فرزندم! بهترین چیزی که بایا از وصیتم فراگیری تقوای الهی است و اکتفا کردن
به  آنچه بر تو واجب گردانیده است و
فراگرفتن آنچه نیاکان نخستین تو و صالحین از خاندانت بر آن بوده اند که همانا آنان
نیز مانند تو از اندیشه در کار و اصلاح خویش فروگذار نکردند و از معارف دین هرچه
را در اثر تفکر و ژرف اندیشی باز شناختند، به کار بستند و از فراگیری هرچه خارج از
وظیفه بود، خودداری ورزیدند. پس اکنون اگر قلب تو به انچه آنها به آنشناخت پیدا
کرده بودند، اکتفا نکند و در جستجوی حقیقت افزون طلب باشد، باید که به نیروی تفکر
درتس و تامل و نیک آموزی در پی کسب آن برآئی ، نه در گرداب شبهه ها و غرق شدن در
ورطه مجادله ها فرو افتی. پس اگر نظر تو بر این تعلقق گرفت نخست از خایت مساعدت و
مدد بخواه و برای کسب توفیق به او توجه کن و آشفتگیهای تردید را پس زن که شخص را
به ناباوری و شبهه اندازد و یا گمراه سازد. و آن وقت که به یقین دانستی قلبت صفا
یافت و فرمانبردار گشته و رای پسندیده را پذیرفته و از تفرقه دوری کرده و خاطرات
در این امر جمع گشته و اندیشه ات در نقطه مقصود متمرکز شده است،بنگر که دراین وصیت
نام- که به توضیح برای تو نوشته ام- چه می گویم. و اما اگر برای تو آنچه را که
دوست می داری از آسودگی خاطر و اندیشه جمع نشد، بدان که مانند شتری که پیش رویش را
نبیند، در ورطه ظلمات- که رهائی از آن سخت و دشوار است- گرفتار نگردید.

آن کس که راه
را به وضوح و روشنائی نبیند و امور را در هم آمیزد، در طلب دین نیست و در چنین
حالی درنگ سزاوارتر از رفتن است. فرزندم، در وصیتم خوب بیاندیش و بدان که آن کس که
مرگ در اختیار او است، زندگی نیز در اختیار او است و آن کس که می آفریند ، می
میراند آن که نابود می سازد، زندگی را دوباره باز می گرداند و آن که بلام می دهد،
از بلا می رهاند و این جهان مستقر نبود جز به نعمتها و محرومت ها و رنج ها و پادش
ها و کیفرها تا روز رستاخیز و به دیگر مشیتهای خداوند که برآن آگاه نیستی. پس اگر
از رویدادهای جهان، دانستن مطلبی بر تو دشوارب نماید، آنه را از نادانی خویش دان
که نخستین بار که آفریده شدی چیزی از این همه بر تو معلوم نبود، و از این پس بر آن
آگه گشتی. ای بسا چیزی را که نمی دانستی و نظرت در آن سرگردان بود و دیده ات آن ر
ا درک نمی کردو پس از آن، بر آن مطلع شدی و به آن شناخت پیدا کردی. پس به او که تو
را آفرید هو روزیت داده و اندامت را موزون ساخت است ، پناه ببر و فقط او را بندگی
و نیایش کن و رغبتت فقط به او و ترست از او باشد.

و بدان ای
فرزندم که هیچ کس همچون رسول خدا صلی الله علیه و آله از خدا خبر ندارد، پس
رستگاری خویش را در رخبری او بدان و به آن دلخوش باش. و من از نصیحت کردن تو
کوتاهی نکردم و تو هرچند بکوشی آنگونه که من به تو بینایم، به خویش بینا نخواهی
شد.

ای فرزند،
بدان که اگر پروردگارت را شریکی بود، آن شریک نیز رسولان خود را به سوی تو می
فرستاد و نشانه های قدرت و شوکتش را می دیدید و افعال و صفاتش را می شناختی ولی
پروردگار- چنانچه خویش را توصیف کرده است- یکتا است و هیچ کس در پادشاهی با او
مخالفت نتواند کرد. او جاویدان است و زوال ناپذیر. اول است پیش از همه کائنات بی
آنکه او را آغاز و ابتدا باشد و  آخر است
پس از همه موجودات، بی آنکه او را نهایت و پایانی باشد. برتر از آن است که احاطه
دل و دیده، ربوبیتش را دریابد.

اکنون که
اینها را دانستی، پس همانگونه که چون توئی 
را با آن مایه اندک و ناچیزی توانائی و ناتوانی بسیار و نیاز فراوان به
پروردگار، سزاوار است که انجام دهی، در اطاعتش تلاش کن و از کیفرش بهراس و از خشمش
بیم داشته باشد که او جز به کار نیکویت فرمان نداده و حز از کردار زشتت بازت
نداشته است…

این فرازهائی
بود از عهدنامه جاویدان امیرالمؤمنین علیه السلام که شایست است، مفصلش را جداگانه
بنویسند و شرح و تفسیر کنند تا مردم، استفاده بیشتری ببرند و ما فقط برای تبرک و
تیمن، گوشه ای از آن را در این مجله آوردیم. باشد که پیروان خلص امیرالمؤمنین و
فرزندان معصومش علیهم السلام، از این وصیت نامه ارزنده مولا و امامشان، بیشترین
بهره را ببرند و آن را در زندگی خویش نصب العین قرار دهند.

 

/

رمضان ماه ضیافت الهی

رمضان ماه
ضیافت الهی

شهر رمضان
الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان

ماه مبارک
رمضان، ماه برگزیده خداوند از میان تمام ماه های سال است. در این ماه، درهای بهشت
بر روی روزه داران از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم گشوده و درهای جهنم بسته
می شود. در آغاز این ماه بهشت زیور و زینت داده می شود و این سنت الهی فقط سالی
یکبار آن هم در ماه رمضان، تکرار می شود. و بی گمان عبادت ها و حسنات و کارهای خیر
در ایم ماه، نتایج بسیار خوب و مثبتی دادر و اجر و پاداش آنها دو برابر می شود. پس
باید تلاش کنیم که هرچه بیشتر کارهای نیک و اعمال خوب در این ماه انجام دهیم و از
این فرصت بیشترین بهره را ببریم.

امام صادق
علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که فرمود:

«شهر رمضان
شهر الله عزوجل، و هو شهر یضاعف الله فیه الحسنات و یمحو فیه السیئات، و هو شهر
البرکه، و هو شهر الانابه، و هو شهر التوبه، و هو شهر المغفره، و هو شهر العتق من
النار و الفوز بالجنه. ألا فاجتنبوا فیه کل حرام، و اکثروا فیه من تلاوه القرآن و
سلوا فیه حوائجکم و اشتغلوا فیه بذکر ربکم، و لا یکونن شهر رمضان عندکم کغیره من
الشهور، فان له عندالله حرمه و فضلا علی سائی الشهور، و لا یکونن شهر رمضان، یوم
صومکم کیوم فطرکم».

ماه رمضان،
ماه خدای عزوجل است و آن ماهی است که حسنات در آن دو برابر می شود و بدیها و سئیات
زدوده می گردد. و آن ماه برکت و ماه بازگشت و ماه توبه و ماه آمرزش گناهان و ماه
رهائی از دوزخ و دست یابی به بهشت است.

هان! در این
ماه از هر حرامی دوری جوئید و در آن بسیار قرآن را تلاوت کنید و نیازها و حوائج
خود را در این ماه از خدا بخواهید و خود را پیوسته مشغول به ذکر پروردگارتان کنید.
و زنهار که ماه رمضان نزد شما مانند دیگر ماه ها باشدت چرا که در نظر پروردگار،
این ماه حرمت و فضیلت برتری برسایر ماه ها دارد. نکند که روز روزه گرفتن در نظر
شما مانند روز خوردن باشد.

پس باید در
این ماه،بیشتر به یاد خدا و ذکر خدا بود. باید چشم به بخشش ها و عطایای الهی دوخت
و نسبت به حرام و کارهای بد، دروی بیشتری جست. باید بسیار خشیار باشیم و ساعتی از
این ماه پربرکت را به غفلت و فراموشی نگذرانیم. مگر نه این است که حسنات در این
ماه دو برابر می شود و کارهای خیر پذیرفته می گردد و یئات محو می شود؟ پس باید به
دنبال کار خیر بود، باید به احوال بیچارگان و مستضعفان و محرومان رسیدگی کرد. نکند
که در همسایگی ما، خانواده فقیر و بیچاره ای باشد و افطارش با غذای ساده ای بگذرد
و ما اول افطار در کنار سفره رنگین بنشینیم؟ در روایت است که هرکس در این ماه
مؤمنی را یاری دهد، خداوند او را در گذشتن بر صراط یاری می دهد؛ آن روزی که پاها بلغزند
و گام ها بلرزند.

اگر این ماه،
ماه مغفرت و آمرزش است، باید مواظب باشیم که با کارهای خیر و با خدمت به مسلمانان
و محرومان، بهشت را برای خود بیمه کنیم و از خدا بخواهیم که گناهان را بیامرزد چرا
که اگر در این ماه، مورد عفو قرار نگرفتیم، در ماه های دیگر امید کمتر است.

در روایت است
که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بر منبر خطبه ای خواند و در ان فرمود:

ای مردم!
جبرئیل به استقبال من آمد و گفت: یا محمد، هرگه ماه رمضان را دریابد و در این ماه
مورد آمرزش قرار نگیرد و از دنیا برود، خداوهند او را از رحمت خویش دور خواهد کرد.
تو ای پیامبر آمین بگو و من هم آمین گفتم.

رسول خدا صلی
الله علیه و آله در روایت دیگری می فرماید:

«خداوند روزه
این ماه را واجب گردانیده و قیام در آن را به عبادت و نیایش،سنت قرار داده؛ پس
هرکه آن را روزه بدارد و با ایمان، در آن به عبادت بپردازد از گناهاهنش بیرون آید
مانند روزی که از مادر متولد شده است».

جابر از امام
باقر علیه السلام نقل می کند که فرمود: «یا جابر، من دخل علیه شهر رمضان فصام
نهاره و قام ورداً من لیلته و حفظ فرجه و لسانه، و غض بصره، و کف أذاه، خرج من
الذنوب کیوم ولدته أمه. قال: قلت له: جعلت فداک، ما أحسن هذا من حدیث! قال: ما
أشدهذا من شرط!».

ای جابر!
هرکس وارد در این ماه مبارک شود، پس روزها را روزره بدارد و قسمتی از شبهایش را به
دعا برخیزد و دامن و زبانش را نگه دارد و چشمش را (از حرام) بپوشاند و از اذیت و
آزار بندگان خدا دست بردارد، از گناهان بیرون آید،مانند روزی که از مادرش متولد
شده باشد. جابر گفت: عرض کردم: قربانت گردم! این چه حدیث زیبائی است! فرمود: و این
چه شرط دشوارای است!

فضیلت شب قدر

و آنچه بر
فضیلت این ماه، می افزاید،نزول قرآن در آن است؛ در شب قدر؛ شبی که به تنهائی، از
هزار ماه برتر است؛ شبی که رحمت و برکات خداوند، پیوسته در آن نازل می گردد، شبی
که رزق و روزی های مردم، تقدیر و اندازه گیری می شود. شبی که ملائکه و روح القدس
به اذن پروردگار، در آن فرود می آیند و با خویشتن،سلامی که برکت جاویدان به همراه
دارد تا سپیده دم بر بندگانی که شایسته این سلام و برکات اند، فرود می آورند.

در روایات بی
شماری اشاره شده است که فرشتگان همراه با روح القدس در این شب پربرکت به زمین می
آیند و پرونده تمام حوادث سال از ولادت ها و وفات ها و تقسیم روزی ها و توفیق حج
رفتن ها و هرچه در طول یکسال بخواهد به وقوع پیوندد را گردآوری کرده و تقدیم به
حضرت ولی الله الاعظم، صاحب الزمان ارواحنا فداه می کنند.

هشام از امام
صادق علیه السلام نقل می کند که در تفسیر آیه «فیها یفرق کل امر حکیم» فرمود:

آن شب قدر
است که خداوند گروه حاجیان را در آن ثبت می کند و آنچه ازاطاعت و گناه و مرگ و
زندگی و رویدادهائی که در شب وروز رخ می دهد، همه را یکجا تحویل صاحب زمین می
نماید. راوی سؤال می کند که این صاحب زمین کیست؟ می فرماید: «صاحبکم» – سرپرست
شما. و مقصود از آن، وجود مبارک حضرت ولی عصر، صاحب الزمان، مهدی موعود، عجل الله
فرجه است. و تمام این حوادث به امام زمان علیه السلام واگذار می گردد.

پس سزاوار
است که مردان خداجوی، در این شب با فضیلت که در دهه آخر ماه رمضان پنهان شده است،
بیشتر به دعا و مناجات و نیایش پروردگار مشغول شوند و چند شب که بیشتر احتمال شب
قدر در آن ها می رود یعنی شبهای 19 و 21 و 23 را به احیا و شب زنده داری تا صبح
بگذرانند و از این فیض مهم و بزرگ الهی محروم نگردند. و هرچه می خواهند از خدا بخواهند
که امید است در این شبهای بزرگ، مفرون اجابت گردد.

ما فرا رسیدن
این ماه مبارک و این شب عظیم را به تمام مؤمنین و پاسداران قرآن و اسلام بویژه
مقام معظم رهبری و برادران و خواهران دینی در ایران اسلامی و سایر جهان اسلام،
تبریک و تهنیت می گوئیم و امید واریم که عزیزان در این ماه،فرصت را مغتنم بشمارند
و با تلاوت قرآن و دعا و نیایش، شبها را زنده نگه داشته و روزها را با نگهداری
خویشتن از هر حرام و گناهی،رضایت ولی و امام و پیشوایشان سلام الله علیه را جل
کنند و ما را نیز از دعای خیر خود محروم نگردانند.

والسلام

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومین

امر بمعروف،
روش صالحان

رسول اکرم
صلی الله علیه وآله و سلم:

«لتأمرون
بالمعروف و لتنهن عن المنکر، أو لیعمنکم عذاب الله» (وسائیل الشیعه – ج11- ص407)

حتماً باید
امر به معروف و نهی از منکر بکنید وگرنه عذاب الهی همه شما را فرا خواهد گرفت.

رسول اکرم
صلی الله علیه و آله و سلم:

«لا یزال
الناس بخیر ما أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و تعاونوا علی البر، فاذا لم
یفغلوا نزعت عنهم البرکات و سلّط بعضهم علی بعض، و لس لهم ناصر فی الارض و لا
معین» (بحار –ج100- ص94)

تا وقتی که
مردم امر به معروف و نهی از منکر کنند و در کارهای خوب؛ به هم همکاری نمایند،
امورشان به خیرو خوبی خواهد گذشت ولی اگر این کارها را نکنند، برکت های الهی از
آنان گرفته می شود و برخی بر برخی دیگر مسلط می شوند و در روی زمین هیچ یار  و یاوری نخواهند داشت.

امیرالمؤمنین
علیه السلام:

«الامر
بالمعروف أفضل أعمال الخلق» (غرر الحکم)

امر به
معروف، بالاترین و برترین اعمال بندگان است.

امیرالمؤمنین
علیه السلام:

« ان الامر ب
المعروف و النهی عن المنکر لخلقان من خلق الله سبحانه، و انهما لا یقربان و من اجل
و لا ینقصان من رزق» (نهج البلاغه- خطبه156)

همانا امر به
معروف و نهی از منکر دو خلق و خوی از اخلاق خدای سبحان هستند و این دو هرگز اجلی
را نزدیکتر یا روزی و رزقی را کمتر نمی کنند.

امیرالمؤمنین
علیه السلام:

«ما أعمال
البر کلها و الجهاد فی سبیل الله عند الامر بالمعروف و النهی عن المنکر الا کنفثه
فی بحر لجی» (نهج البلاغه – حکمت 374)

تمام کارهای
خیر و همچنین جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهی از منکر مانند یک قطره
آب است در اقیانوس پهناور.

امام حسن
مجتبی علیه السلام:

« قال تعالی:
[و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض، یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر] فبدأ الله بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر، فریضه منه لعلمه بأنها اذا أیت و
أقیمت ، استقامت الفرائض کلها هینها و صعبها، و ذلک آن الامر بالمعروف و النهی عن
المنکر دعاء الی السلام مع رد المظالم و مخالفه الظالم و قسمه الفیء و الغنائم و
اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها فی حقه» (وسائل الشیعه -11- ص403)

خدای متعال
می فرماید: «مؤمنین و مؤمنات، اولیای یکدیگرند که امر به معروف و نهی از منکر می
کنند» ببینید که خداوند واجبات را با امر بع معروف و نهی از منکر آغاز کرده است
زیرا میداند که اگر این دو فریضه انجام پذیرد و برپا گردد، سایر فرائض و واجبات
الهی، آسان و دشوارش استوار و پابرجا می گردد چرا که امر به معروف و نهی از منکر،
دعوت به اسلام است همراه با احقاق حقوق ستمدیدگان و مخالفت ظالمان و تقسیم اموال
بیت المال و غنایم بدست آمده و گرفتن صدقات (واجب) از اماکن خود و پرداختن آنها در
موارد استحقاق.

امام باقر
علیه السلام:

«ان الامر
بالمعروف و النهی عن المنکر،سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء فریضه عظیمه بها تقم
الفرائض، و تأمن المذاهب و تحل المکاسب و تردّ المظالم، و تعمر الارض و ینتصف من
الاعداء و یسقیم الامر» (وسائیل الشیعه- ج11- ص395)

امر به معروف
و نهی از منکر راه انبیا و روش صالحان است. فریضه ای است بزرگ که به وسیله آن سایر
فرایض و واجبات برپا می گردد و مذاهب در امان می مانند و کسب و کارها حلال می شود
و ظلم و ستم ها برطرف می گردد و زمین آباد می شود و بر دشمنان چیره می شوند و تمام
امور مردم، استوار می گردد.

 

/

دانستني هايي از قرآن

دانستنیهای
از قرآن

این درگه ما
درگه نومیدی نیست

«و اذا جاءک
الذین یؤمنون بآیاتنا،فقل: سلام علیکم، کتب ربکم علی نفسه الرحمه انه من عمل منکم
سواءاً بجهاله ثم تاب من بعده و أصلح، فأنه غفور رحیم». (سوره انعام- آیه54)

و چون آنان
که به آیات ما ایمان آورده اند،نزد تو بیایند پس به آنها بگو: سلام برشما،
پروردگارتان بر خود واجب کرده است که هریک از شما اگر از روی نادانی کار بدی انجام
دهد، سپس توبه کند و روی به اصلاح خویش آورد، پس بداند که خداوند آمرزنده و
بخشاینده است.

این ندای
ارحم الراحمین به بندگان گنهکارش است که: هان! ای بندگانم. ای آنان که از روی
نادانی و جهل نه از روی عناد و اصرار گناه کردید، نافرمانیم نمودید، امرم را اطاعت
نکردید، در رحمت را بر روی تمام شما گنهکاران گشوده ام،باز گردید، خود را بسازید،
خویشتن را اصلاح کنید ، از آلودگیهای معاصی دوری جوئید، پاک شوید،طاهر گردید، من
شما را می پذیرم، دعوتتان را اجابت می کنم لبیک شما را پاسخ مثبت می دهم، من
آمرزنده ام،ارحم الراحمین ام، از هرکس به شما نزدیکترم، اکرم الاکرمینم،اجود
الاجودینم، به رحمت گسترده ام روی آورید و از گناهان دست بشوئید تا شما را در
درگاهم ره دهم. در رحمت بر روی شما گشوده است؛ شما که از روی عناد و لجبازی گناه
نکردید و جهالت و نادانی شما را به منجلاب گناه افکند، وقت نگذشته است،باز گردید،
توبه کنید. من که پروردگار مهربان شمایم، بر خود واجب نموده ام که شما را ببخشایم
و در کنف رحمت خویش قرار دهم.

این ندای
الهی مخصوص مؤمنینی است که به آیات خدا ایمان دارند ولی در اثر نادانی و جهل که در
مقابل تمرد و تعمد است، گاهی ممکن است گرفتار گناه و معصیت شوند و شاید مفصود از
جهالت، این باشد که انسان مؤمن در اثر غلبه قوه شهویه یا غضب و خشم، به هوای نفس
خویش روی آورد و گناهی را مرتکب شود که در آن صورت اگر واقعاً به خدای بازگردد و
توبه حقیقی کند نه اینکه فقط کلمه توبه را بر زبان جاری سازد که در ان حالت، بی
گمان خداوند که غفور و رحیم است، او را می بخشد و توبه اش را می پذیرد و او را
مورد رحمت واسعه خویش قرار می دهد.

از آن
بگذریم، صفت غفور رحیم که از صفات باریتعالی است و در موارد متعددی از قرآن کریم
تکرار شده است، تاثیرش و نمودش در مواقعی است که بندگان از روی جهالت ، دست به
کاری ناشایست بزنند و گناهی مرتکب شوند، سپس از روی خلوص و با پشیمانی و اظهار
ندامت، در پیشگاه ارحم الراحمین، توبه کنند و خود را اصلاح نمایند؛ آنجا است که
این صفت در خارج تحقق می پذیرد و بندگان مؤمن را در بر می گیرد؛ و بهر حال انسان
در این جهان مادی، با آن همه اغرائات شیطانی و نفس اماره بالسوء ممکن است گاهی
قدمش بلغزد و گناهی مرتکب شود که جز معصومین سلام الله علیهم اجمعین،کسی از این
لغزشها در امان ینست و هیچ کس نمی تواند ادعا کند که گناهی را مرتکب نشده است، اما
آنچه مایه دلخوشی و شادمانی بندگان مؤمن خداوند است، این است که در رحمت واسعه
الهی هرگز بر روی آنان بسته نمی شود و پیوسته ندای «کبت ربکم علی نفسه الرحمه»،
آنان را به توبه و اصلاح خویش فرا می خواند و چه بهتر که در این ماه مبارک
رمضان،که ماه آمرزش و رحمت است ،با قلبی پاک و نیتی خالص رو به درگاه با عظمتش
بیاوریم و با تمام وجود دعا ونیایش کنیم و کتاب آسمانی را شفیع خود قرار دهیم و
دست توسل به سوی بندگا زبده و پاک خداوند، محمد و آلش – که درود خدا بر آنان باد-
دارز کنیم و آمرزش گناهانمان را از پروردگارما خودمان، همو که رحمت را برخود واجب
گردانیده است و ما را بشارت به مغفرت و رضوان داده است، با خضوع و خشوع درخواست
نمائیم که امید است با دست پر و قضای حاجات و آمرزیدن گناهان، در روز عید سعید
فطر، از خداوند هدیه و جایزه دریافت نمائیم.

والسلام

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی
ثابت ون استوار از آغاز تا کنون

ضرورت پیوند
حوزه با دانشگاه

«از نهضتی که
در سالهای اخیر به تائید خداوند متعال بپا شد و موجب نزدیکی قشرهای تحصیل کرده با
علمای دین شد، امید واثق دارم که این نور به خاموشی نگراید، شکافهائی که به دست
خائنان سوداگر غرب وشرق برای استعمار ملل اسلام شده است با جنبش دنیایی و همه
جانبه طبقات تحصیل کرده اعم از روحانی و دانشگاهای از بین برود و با اطلاع از
دردها و نابسامانیها به علاج و سازندگی بپردازند.»(6/2/1350)

«این دو قشر
با هم متحد بشوند، توجه داشته باشند که مبادا در این هیاهوئی که گاهی ایجاد می
شود، ایجاد اختلاف بشود و در این مسائلی که پیش می آید مبادا  یک وقت یک دستی باشد که بخواهد  شماها را از هم جدا بکند. همه با هم باشید، همه
با هم همکار باشید، همه این نهضت را پیش ببرید. خدا می داند که اگر این نهضت شکست
بخورد، تا آخر دیگر ایران روی خوش به خودش نمی بیند. همه مسئول هستید».(31/2/1358)

«مغز متفکر
جامعه شما دو طایفه هستید، و آن قشری که می تواند خنثی کند آن توطئه هائی که با
کمال دقت برای شکست دادن نهضت در شرف تکوین است، آن هم شماها هستید، تکلیف برای
شما دو طایفه از سایرین زیادتر است و مسئولیتتان بسیار زیاد، همه مسئولند لکن شما
دو طایفه مسئولیتتان زیادتر است. و آنها درصدد هستند که بین شما دو طایفه ای که با
هم مربوط شدید… الان نقشه این است که شما را از هم جدا کنند». (14/6/1358)

«مراکز علمی
و فرهنگی قدیم و جدید و روحانیون و دانشمندان فرهنگی وطلاب علوم دینیه و دانشجویان
دانشگاه ها و دانشسراها و قطب حساس و دو مغز متفکر جامعه هستند و از نقشه های
اجانب، کوشش در جدایی این دو قطب و تفرقه اندازی بین این دو مرکز حساس آدم ساز بود
و هست. جدا کردن این دو مرکز، در مقابل یکدیگر قرار دادن آنها را اینها را در
مقابل هم قرار دادن و در نتیجه خنثی کردن فعالیت آنان در مقابل استعمار و
استثمارگران از بزرگترین فاجعه های عصر حاضر است… علما و دانشمندان این دو مرکز
لازم است کوشش کنند در پیوند دادن این دو قشر عزیز و باید بدانندکه نه دانشگاهی
بدون روحانی می تواند به استقلال برسد و نه روحانی بدون دانشگاهی. عزیزان من! اگر
اسلام را می خواهید و کشور را، به فرمان خداوند متعال گوش فرا دهید و اطاعت کنید
که می فرماید: «اطیعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم» اختلاف و
نزاع شماها را به شکست می کشد و قدرت را از شما سلب می کند و رنگ و بوی شما را در
جوامع بشری می برد». (31/6/1358)

«آنوقت جدا
کرده بودند شما را از هم، یک دیواری کشیده بودند، شما آن طرف و آنها هم آن طرف، هر
دو هم به هم بدبین و آنها هم استفاده اش را می کردند. حالا که می بینند که یک
تحولی پیدا شده است، دانشگاهی متمایل شده است به روحانی، روحانی متمایل شده است به
داشنگاهی، با هم هستند و می خواهند با هم کشور خودشان را به پیش ببرند، حالا
شیاطین بیشتر در فکر هستند  که روحانی را
از یک طرف بکوبند و دانشگاهی را از یک طرف و فساد کنند بین این دو تا، به آنها
بگویند که اینها چطورند، به اینها بگویند آنها چطورند. چشم هایتان را باید خیلی
باز کنید، در این زمان چشم و گوش ها باید خیلی باز باشد که یک وقت می بینید از
داخل خود دانشگاه و از داخل خود فیضیه شما را به فساد می کشانند، شما را به تفرقه
می کشانند». (27/9/1359)

«آنهائی که
استعمارگرند، آنهایی که تابع استعمارگران هستند، آنهایی که قبله شان یا لندن است
یا واشنگتن یا مسکو، پیوند این دو قشر را به مصالح خودشان و مصالح اربابانشان مضر
می دانند، از این جهت در صددند که این دو قشر از هم جدا باشند». (23/3/1360)

«اگر روحانیون
شما را و شما روحانیون را بشناسید و با هم تفاهم کنید، مطمئن باشید که جناح های
غربزده و شرقزده از منافقان و چپ گرایان و دیگر خرابکاران و منحرفان بر شما و کشور
اسلامی تان طمع نخواهند کرد و اگر هم طمع کنند، با شکست قطعی مواجه خواهند شد».
(1/7/1361)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(ضرورت پیوند حوزه با
دانشگاه)

دانستنیهایی ازقرآن(این درگه مادرگه نومیدی
نیست)

سخنان معصومین(امربه معروف،روش صالحان)

رمضان، ماه ضیافت الهی

عهدنامه جاودانه

عید میلاد ریحانه رسول الله(ص)

سخنان مهم رهبرانقلاب اسلامی پیرامون سیاست
داخلی و خارجی نظام جمهوری اسلامی

یادخدا عامل طمأنینه و خشوع                                    آیت الله
جوادی آملی

زیارت امین الله علیه السلام                                       آیت الله
محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری دراسلام(انتقادهای سیاسی)                      حجة الاسلام و المسلمین
محمدی ری شهری

مراتب امر به معروف و نهی از منکر                          حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

گفته ها و نوشته ها

وحدت حوزه و دانشگاه                                          حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

ژئوپلتیک جزایر سه گانه خلیج فارس                          دکتر محمدرضا حافظ نیا

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش                        سید موسی میرمدرس

مسلمانان کوزوو، مقدونیه و سنجاک درمحاق
ستم           غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

بخش عظیمی ز تبلیغات
جهانی در پوشش خبر انجام می شود و امروز بسیاری از خبرگزاریها و مراکز تولید و
اشاعه خبر با نادیده گرفتن صدق و صحت خبر، مسئولیت وجدانی خود را پایمال می کنند و
آنچه را که تحت عنوان خبر به افکار عمومی ملت ها ارائه می دهند در حقیقت تفسیر،
برداشت و تحیل از یک خبر در جهت مقاصد و مطامع استکبار جهانی است.

خبرگزاری جمهوری اسلامی
باید ضربات تبلیغاتی و خبری دشمن را با سرعت و با استفاده از همان سلاح و ابزار به
دشمن برگرداند. لذا انجام این مهم مستلزم برخوردار بودن خبرنگاران و سردبیران
خبرگزاری جمهوری اسلامی از بینش عمیق و نافذ، آگاهی های سیاسی و نیز معلومات ادبی
فرهنگی است. (16/9/71)

تهاجم فرهنگی علیه تفکر
اسلامی و جمهوری اسلامی ایران حرکت و مبارزه ای است که در عرصه های گوناگون فرهنگی
وجود دارد و بر همین اساس برنامه ریزی برای مقابله با آن در سطوح مختلف از جمله در
شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارتخانه های ذیربط و مطبوعات ضروری و اجتناب ناپذیر
است.

در حال حاضر تلاش وسیعی
برای سوق دادن نسل جوان جامعه به سوی ابتذال و فساد اخلاقی صورت می گیرد و این
مسئله یکی از بخشهای اساسی تهاجم فرهنگی است. امروز دشمن جبهه وسیعی را با استفاده
از ابزارهای مؤثر، خطرناک و کارآمد و با بهره گیری از علم و تکنولوژی تشکیل داده
است تا جمهوری اسلامی ایران را هدف یک یورش همه جانبه فرهنگی قرار دهد و مقابله با
این تهاجم بسیار خطرناک ویرانگر نیازمند هوشیاری و استفاده از ابزار و روشهای
مناسب می باشد.

با فاصله گرفتن از مبدأ
پیروزی انقلاب، بخش مختلف کشور باید به معارف و اهداف انقلاب نزدیکتر و از آن
بیشتر متأثر شوند و جهت و مسیر علوم انسانی اسلام تر و محیط های دانشگاهی نیز با
مفاهیم و عمل اسلامی بیش از پیش درهم آمیزند و این مهم باید در فضای دانشگاهها، کتابهای
دانشگاهی و رفتار و منش اساتید نشان داده شود. (19/9/71)

از آنجا که بخش عمده ای
از تبلیغات استکبار جهانی علیه جمهوری اسلامی ایران با هدف جدا کردن مردم مسلمان
ایران از حکومت اسلامی به انجام می رسد، مجموعه مسئولان نظام باید تمام نیرو و
تلاش خود را در تقویت و تحکیم روز افزون ارتباط عامه مردم و حکومت بکار گیرند.

مادامی که مردم کوچه و
بازار همراه و پشتیبان انقلاب و نظام باشند انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران
در برابر نظام جدید آمریکا، اروپای متحد، ارتجاع منطقه، اسرائیل و حتی بمب اتم
پابرجا خواهد ایستاد و تجربه چهارده سال گذشته انقلاب اسلامی دلیل روشنی براین
واقعیت انکار ناپذیر و مسلم است.

برخورد مسئولان با مردم
باید توام با همدردی، اخلاق خوش، دلداری و اهتمام به خواسته های آنان باشد و از هر
آنچه که به دور شدن مردم از حکومت می انجامد اجتناب شود. (30/9/71)

دنیای تحت قدرت استکبار،
دنیائی فریفته به فرهنگ زر و زور، دنیائی 
آفت زده از تعالیم غرب، امروز نمی تواند این همه جنایت را با خونسردی تماشا
کند و در همان حال خود را پیرو موسی و عیسی و محمد علیهم سلام الله و برکاته
بداند. (2/10/71)

دشمن به شکل منظم و
سازمان یافته ای تهاجم فرهنگی خود را علیه جمهوری اسلامی ایران به انجام می رساند
و اگر پاسخ متقابل ما منظم و سازمان یافته نباشد خطر تهاجم دشمن بیشتر خواهد بود.
لذا این مسئله باید بطور جدی مورد توجه و رسیدگی قرار گیرد و در این زمینه لازم
است نهادهای ذیربط با همفکری و کمک یکدیگر ابزار و شیوه های مختلف را برای خنثی
کردن تهاجم فرهنگی دشمن بکار گیرند. (19/9/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ایران و جهان

نگاهی به رویدادها

جهان اسلام

استاد دانشگاه هند به
دلیل حمایت از «سلمان رشدی» مورد حمله دانشجویان قرار گرفت.

هندوهای افراطی پس از
تخریب مسجد بابری، حمله به سایر مساجد را آغاز کردند.

در زد و خوردهای شدید
کابل 80 تن جان خود را از دست دادند.

«حزب اسلام» جمهوری
آذربایجان، فعالیت خود را به طور رسمی آغاز کرد. (16/9/71)

وزیر کشور الجزایر:
الجزایر تمام تلاش خود را بر روی خشکاندن ریشه بنیادگرایی اسلامی متمرکز کرده است.

آشوب و درگیری و نزاع
قومی پس از تخریب مسجد بابری سراسر هند را فرا گرفته و تاکنون 499 کشته و هزاران
مجروح بر جای نهاده است.

با محاصره کامل شهر
«سارایوو» توسط صربها، ارتباط آن با دنیا خارج قطع شد.

حوزه های علمیه و
بازارهای سراسر کشور جمهوری اسلامی ایران در اعتراض به جنایت هندوهای افراطی علیه
مقدسات اسلامی امروز تعطیل شد.

زنان و مردان مسلمان شهر
«منوفیه» مصر به نبرد خونین با نیروهای دولتی پرداختند.

نخست وزیر هند: مسجد
بابری را دوباره می سازیم. (18/9/71)

پلیس مصر برای دومین روز
پیاپی برای دستگیری مبارزان مسلمان در غرب قاهره با جستجوی خانه به خانه پرداخت.

اولین نشریه مذهبی
جمهوری آذربایجان به نام «اسلامین سسی» انتشار یافت. (22/9/71)

در پی فشارهای داخلی و
خارجی، عربستان از اعدام دو زندانی شیعه که بدنبال درگیری لفظی بر سر اعتقادات
شیعه یا یکی از اساتید دانشگاه به اعدام محکوم شده بودن انصراف پیدا کرد.

700تن از رهبران هندو و
مسلمان در هند دستگیر شدند. (23/9/71)

6پلیس الجزایر در جریان
حمله افراد مسلح کشته شدند.

نیروهای امنیتی
رژیمسعودی، حوزه علمیه شیعیان در شهر «احساء» را مورد حمله قرار داده و تمامی
کتابهای موجود را مصادره کردند.

آسوشیتدپرس: حکومت
اسلامی در کوچه های تنگ قاهره برقرار است.

نظامی ربوده شده رژیم
صهیونیستی اعدام شد و بدنبال آن، مقامهای بلندپایه این رژیم جلسه فوق العاده تشکیل
دادند. (24/9/71)

یک سازمان اصولگرای
اسلامی با کمک ایران در آفریقا تشکیل شد.

کمونیستها 20 مسلمان را
در خیابانهای دوشبه کشتند. (26/9/71)

رژیم صهیونیستی 417
فلسطینی را ازز وطنشان اخراج کرد.

پلیس ترکیه تظاهرات
ضدآمریکائی نمازگزاران استانبول را سرکوب کرد.

امارات 5300 مسلمان
پاکستانی معترض به تخریب مسجد بابریرا اخراج کرد.

طی دو هفته اخیر 800
مسلمان مبارز در مص دستگیر شده اند.

دولت الچزایر در پایتخت
و هفت شهر دیگذ مقررات منع رفت و  آمد
اعلام کرد. (29/9/71)

رهبر ائتلاف اسلام
گرایان و دمکرات ها در پارلمان تاجیکستان ترور شد. (1/10/71)

3 میلیون فلسطینی در
اعتراض به اخراج مسلمانان دست به اعتصاب زدند.

نیرروهای متجاوز صرب با
بمب خوشه ای شرق بوسنی را بمباران کردند. (3/10/71)

مبارک: مذاکره با
اسرائیل به هر قیمتی باید ادامه یابد.

رژیم صهیونیستی عبور
کاروان صلیب سرخ را برای رساندن کمکهای بشر دوستانه به فلسطینیان اخراجی ممنوع
کرد. (5/10/71)

رژیم صهیونیستی، درخواست
سازمان ملل مبنی بر بازگرداندن فلسطینی ها ی اخراجی را رد کرد.

«شیخ عمر عبدالرحمن»
رهبر جماعت اسلامی مصر: حکام عرب با شرکت در گفتگوهای ذلت بار صلح وجدان خود را به
اسرائیلیها فروختند.

دولت هند به هندوها
اجازه داد که در محل مسجد خراب شده بابری مراسم مذهبی به جای آورند! (8/10/71)

نیویورک تامیز: به قدرت
رسیدن نیروهای اسلامی در الجزایر تأثیری قوی تر از فروپاشی رژیم کمونیستی د جهان
باقی خواهد گذاشت. (10/10/71)

هزاران اردنی با شعار
الله اکبر در همبستگی با فلسطینی های اخراجی دست به راهپیمائی زدند.

اسحاق رابین بازگشت
فلسطینی های اخراجی را به توفق انتفاضه مشروط کرد.

براساس حکم دادگاه،
پرستش بتها در محل مسجد ویران مسلمانان در هند آزاد شد.

پلیس هند از اقمه نماز
جمعه در محل مسجد تخریب شده بابری جلوگیری کرد.

مردم «سارایوو» علیه
پطرس غالی در مقابل ساختمان محل اقامت دبیر کل سازمان ملل شعار دادند. (12/10/71)

نیروهای حکمتیار،کابل را
به راکت بستند.

ارتش یمن در جستحوی
مبارزان مسلمان، یک منطقه کوهستان را با تانک محاصره کرد. (14/10/71)

اخبار داخلی

کمیسیون حقوق بشر سازمان
ملل، جمهوری اسلامی ایران را به دلیل اعدام قاچاقچیان و کنترل فعالیتهای جاسوسی
بهائیت محکوم کرد.

دکتر فرزاد نعیم رئیس
بخش طراحی عوامل زلزله در لس آنجلس بعنوان مرد علمی سال 1993در زمینه تحقیق برای
کاهش خطرات زلزله شناخته شده است. (15/9/71)

کشتی «کاپ مالیس» پس از
14 ماه توقیف توسط ترکیه، راهی آبهای جمهوری اسلامی ایران شد.

تولید گندم به مرز 10
میلیون تن رسید.

خانه فرهنگ جمهوری
اسلامی ایران در شهر بمبئی هند از سوی افراد ناشناس مورد حمله قرار گرفت.

کاروان هدایای رهبر
انقلاب به جمهوری نخجوان اعزام شد. (18/9/71)

بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی 11500 روستای کشور برق رسانی شده است.

نمایش عظیم همبستگی
اسلامی مردم ایران در اعتراض به هتک حرکت از اماکن مقدسه مسلمانان در هند، با
برگزرای تظاهرات در سراسر میهن اسلامی ایران انجام شد. (21/9/71)

بودج 7/54179 میلیارد
ریالی سال 72 توسط رئیس جمهور تقدیم مجلس شد. (24/9/71)

بیمارستان 90تختخوابی
امام خمینی (س) در دمشق گشایش یافت.

خط تولید برق و بخار
مجتمع پتروشیمی اراک راه اندازی شد. (26/9/71)

برای اولین بار در
جمهوری اسلامی ایران، پیوند قلب با موفقیت انجام شد. (2/10/71)

جمهوری اسلامی ایران به
انتشار بیانیه ای، ادعای غیر اصولی سران کشورهای جنوب خلیج فارس در مورد جزایر
ایران ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک را فاقد اعتبار خواند و مرزهای موجود باید مورد
احترام همه باشد. (3/10/71)
سیل بی سابقه در هرمزگان و جنوب فارس 10 نفر کشته و میلیاردها ریالل خسارت بجا
گذاشت. (10/10/71)

بهره برداری از بزرگترین
معدن سنگ  آهن کشور در سیرجان آغاز شد.

یک دختر دانش آموز کلیمی
در اصفهان به دین اسلام مشرف شد و نام زهرا را انتخاب کرد.

هیأت عالیرتبه نظامی
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عازم چین شد. (14/10/71)

اخبار خارجی

دولت مصر تلاشهای ویژه
ای را برای جلب موافقت بیشتر کشورهای عربی بمنظور حمایت از اقدامات قاهره علیه
تهران آغاز کرده است.

وزیر خارجه انگلیس:
ایران خطر عمده ای برای مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل است.

قطر اجلاس کارشناسان
شورای همکاری خلیج فارس در ریاض را تحریم کرد. (16/9/71)

مخارج مراسم استقرار بیل
کلینتون رئیس جمهوری جدید آمریکا در کاخ سفید 20 میلیون دلار اعلام شد.

نیروهای آمریکائی به محض
ورود به سومالی، دستگیری مردم و اشغال سومالی را آغاز کردند.

بدنبال اعتراضهای پیاپی
کشاورزان فرانسه، موج تظاهرات ضد آمریکائی به آلمان کشیده شد

دو هلی کوپتر نظامی
آمریکا مورد هدف چریکهای سومالیایی قرار گرفتند.

الاهرام خواستار هماهنگی
بین کشورهای عربی و ترکیه جهت مقابله با ایران شد. (22/9/71)

جنگ داخل در السالوادور
که طی 12 سال حدود 80 هزار کشته برجای گذاشت دیشب رسماً پایان یافت.

عراق خواستار گسترش
روابط با ایران شد.

سودان، رژیم مصر را به
حمله علیه خاک خود متهم کرد. (25/9/71)

پارلمان اروپا خواستار
مداخله نظامی در بوسنی هرزگوین شد.

حسنی مبارک خواستار
روابط حسنه با ایران شد. (26/9/71)

تظاهرات علیه دولت زئیر
پنج قربانی داد.

وزیرر نفت کویت: پرچم
آمریکا بر فراز نفتکش های کویت باقی خواهد ماند. (30/9/71)

در هر ساعت 25 کودک
آفریقائی بر اثر عواقب ناشی از جنگ، فقر و بیماری قربانی می شوند.

انفجار دو بمب قوی در
ساختمانهای سفارت آمریکا و مجتمع آموزشی فرانسه در آنکارا، خساراتی ببار آورد.

ژاپن با اعمال فشار
آمریکا صادرات 100 قلم کالای صنعتی را به جمهوری اسلامی ایران قطع کرد.

کسری بودجه آمریکا به
290 میلیارد دلار رسید. (2/10/71)

آمریکا طی یک یادداشت
رسمی برای ایتالیا، فرانسه و آلمان، خواستار عدم فروش تکنولوژی پیشرفته به ایران
شد.

قطرر و عربستان در مورد
اختلافات مرزی به توافق رسیدند. (3/10/71)

تحریم تسلیحاتی آمریکا
علیه چین لغو شد.

صدها هزار تن از مردم
تاجیکستان آواره بیابانها شدند.

صدام: بغداد آماده عادی
سازی روابط با واشنگتن است.

عرفات: قاتل افسر
اسرائیل باید اعدام شود!!

عراق هفت دانشمند علوم
هسته ای را اعدام کرد. (5/10/71)

محل اقامت نظامیان
آمریکا در عدن منفجر شد.

از سوی شورای حل و عقد،
برهان الدین ربانی به ریاست جمهوری افغانستان برگزیده شد.

حزب حکمتیار: هیچ راهی
جز جنگ در افغانستان باقی نمانده است. (12/10/71)

علی عزت بگویچ، با طرح
کنفرانس ژنو در مورد بوسنی و هرزگوین بشدت مخالفت کرد.

سران آمریکا و روسیه
پیمان استارت -2 را در مسکو امضا کردند.

فعالیت احزاب در
افغانستان ممنوع اعلام شد. (14/10/71)

 

/

مسلمانان هندو مسجد بابری

مسلمانان هندو مسجد
بابری

نفوذ اسلام در هند:

هندوستان یکی از قدیمی
ترین سرزمین های جهان است زیرا کهن ترین تمدن را در دره سند که مربوط به 300 سال
قبل از میلاد بوده، کشف کرده اند.[1]
نام قدیمی تر هند، «آریاوارتا» بود که به معنی سرزمین آریائی ها است ولی این عنوان
به نواحی شمالی هند تا حدود کوهستان مرکزی «ویندیا» اطلاق می گردید. گسترش آریاها
در جنوب هند،جنگ های داخلی را پدید آورد و این نزاعها در قرن چهاردهم قبل از میلاد
شدت یافت و از همین زمان، هند «بهارات وارشا» نمامیده می شود[2]
هند، سرزمین غرایب و عجایب است و آئین ها و مکتب هایی را بخود دیده که تمام مراحل
را خرافی ترین صورت فکری تا لطیف ترین و روحانی ترین مشرب های عرفانی و یکتاپرستی
را طی کرده اند.[3] در آن
عصری که مردمان هند در آتش جهل و خرافات می سوختند و عقاید کهنه ای بر اندیشه های
مردم پنجه افکنده بود، اکثریت سکنه این شبه قاره جنوب آسیا از حقوق انسانی محروم
بودند و نظام طبقاتی، افراد این سامام را در رنجی جانگزا فرو برده بود و آنان را
با وجود زرخیز بودن این قاره در فقر و بدبختی نگاه داشته بود، خورشید پرفروغ اسلام
از افق قیرگون عربستان طلوع نمود و تیرگی های ستم و ناگواری های توحش را درهم
نوردید و بعثت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) همچون آذرخشی کویر منحط و خفقان گرفته
انسانیت را پرتو افشانی نمود.

هندوئیسم که بر اثر رواج
فساد و انحراف در بین برهمنان، ظهور دو آئین بودائیسم و جینیسم را در اواسط قرن
ششم قبل از میلد بدنبال داشت، مقارن ظهور اسلام این دو آئین را از رونق انداخت و
خود با تغییراتی، مذهب رسمی و حاکم بر اکثریت گردید و به ظلم و ستم و جهل و فساد
ادامه داد و بسیاری از نیروهای خود را در اختلافات داخلی و جنگ ها تلف نمود که این
خود ضعف داخلی را بدنبال داشت و وضع هند را به گونه ای شد که بیگانه را به تسخیر
دعوت می نمود، از آن سوی اخبار نوید بخش طلوع اسلام بوسیله مسافران و بازرگانان به
مردمان شبه قاره هند می رسید و محرومین و ستمدیدگان را تشنه آئین محمدی (ص) می
نمود ولی ستمگرانی که بر مردم حاکم بودند، حاضر نمی شدند تا آنان در سرنوشت خود
آزاد باشند. با این حال، وضع آشفته ای که بر هند سایه افکنده بود، از عوامل مهم
نفوذ اسلام در این سرزمین پهناور گردید. چوهن انوار تابناک وحی که سرزمین حجاز
مرکز  آن بود می توانست زنجیرهای اسارت را
یکی پس از دیگری از هم بگسلد و رحمت و برکت را برای انسانها، به ارمغان آورد.
اسلام هند را از آن حالت خمودی و افسردگی که در آن به سر می برد و روش های کهنه و
قدیمی که بدان چسبیده بود نجات داد[4]
بدین ترتیب اسلام چند قرن پیش از آنکه به صورت یک قدرت سیاسی به هند بیاید به
عنوان یک مذهب به هند راه یافت و مبلغان مسلمان به هند آمده و به نشر این آئین همت
گماشتند، هندی ها از مسلمانان استقبال نمودند و به اسلام علاقه مند گردیدند و بدون
آنکه دولت، مخالفتی کند و یا برخوردی مذهبی بوجود آید، مساجد متعتدی در هند بنیاد
نهاده شد[5]
اسلام، ملت هند را که به خواب زمستانی فرو رفته بودند بیدار کرد و نهضتی فرهنگی،
اجتماعی و علمی در این سرزمین پدید آورد و به جامعه ای که دچار رکود و جمود شده
بود، برای تحول و پیشرفت، جان تازه ای بخشید.

نهرو می گوید: «اسلام از
نظر پیشرفت انسانی و تمدن، رونق و جنبش تازه ای در هند به وجود آورد و تا اندازه
ای همچون داروی مقوی و نیروبخش بود که هند را به تکان آورد…».[6]

بی هیچ تردیدی، اولین
بار در عصر خلفای راشدین دروازه های هند بر روی اسلام گشوده شد. وسائل این نفوذگاه
بازرگانان بودند و گاه یورش های نظامی کوچک بود که از سوی خلفا رهبری می شد.[7]
اسلام، ابتدا به سال 44 قمری به وسیله مهلب بن ابی صفره از راه کابل و خیبر به هند
رسید. پس از آن تا زمان ولید بن عبدالملک فعالیت های پراکنده ای برای نشر اسلام در
هند صورت می گرفت ، تا آ«که در سال 94قمری، جوان مسلمانی بنام محمد بن قاسم از سوی
استاندار عراق مأموریت یافت تا با 6000 نیروی مجهز به ناوگان جنگی به هند برود و
مردمان این واحی را از بدبختی که گریبانگیرشان شده بود نجات دهد، وی توانست خود را
از راه بلوچستان به سند و پنجاب برساند و موفقیت و پیروزی شایانی را کسب کند، این
فتح، طلیعه حکومت مسلمین در هند بود.[8]

غزنویان نخستین ایرانیان
مسلمان بودند که دین مقدس اسلام را به هندوستان سرایت دادند. سلطان محمود غزنوی
بنام جهاد با بت پرستان نخستین حمله خود را به سرزمین هند در سال 392 هـ ق مطابق
با 1101 میلادی از شهر غزنه آغاز کرد و پس از آن با حملات و فتوحات پی در پی، بخش
بزرگی از هند را به تصرف خود درآورد، پنجاب جزو قلمرو عزنویان گردید و لاهور مرکز
حکومت آنان شد در این عصر گروهی از دانشمندان ایرانی از جمله ابوریحان بیرونی به
هند رفتند، در سال 1193م قطب الدین ایبک از بردگان غوری، دهلی را فتح و پایتخت خود
قرار داد و بدین گونه غوریان بر بخش هایی از هند استیلا یافتند، در عصر این سلسله،
علمای زیادی از ایران به سوی هند روانه شدند و در واقع تبلیغات اسلامی در هند در
زمان غوریان گسترش یافت و مدارس و مسجاد زیادی در سرتاسر این سرزمین تأسیس شد.[9]
ظهیر الدین محمد بابر که از احفاد امیر تیمود بود به هندوستان لشکر کشید و سلسله
تیموریان هند را از سال 1526م (932هـ ق) تأسیس نمود که به مدت 4 قرن طول کشید، در
عصر تیموریان تمام مناصب حکومتی و مذهبی در دست ایرانیان بود. در دوران سلطنت
اورنگ زیب، امپراطور مقتدر مغولی، حکومت اسلامی در هند پیشرفت قابل توجهی کردو این
امپراطور وحدیت را بر هند حاکم ساخت که بی سابقه بود. بعد از وی دولت مسلامان هند
از آن اقتدار و شکوهی که داشت فاصله گرفته و به سقوط و تجزیه گام نهاد و وحدت کشور
مورد مخاطره قرار گرفت و در سال 1857م استعمار بریتانیا با فئق آمدن بر رقیبان و
کوتاه نمودن دست کمپانیهای پرتغال، هلند و فرانسه، میدان را برای استعمار و
استثمار و مبارزه با مسلمین هند خالی دید و با تبعید امپراطوری مغول به برمه
(میانما) توانست بر قلب مملکت اسلامی نفوذ کند و همچون سرطانی پیکر عظیم هند را
مجروح نماید. و تا سال 1947م حکمران بریتانیائی برای هند منصوب می گردید که ازن
احیه دولت انگلیس بر آن سرزمین حکومت می کرد، ملکه انگلیس تاج امپراطوری هند را بر
سر نهاد و در سال 1877 م خود را قیصر هند خواند.[10]

در خلال این سلطه گری،
مسلمانان می کوشیدند تا هند را از این هجوم استعماری نجات دهند، قیام امیر سراح
الدوله – از امرای مسلمان هند – در بنگال به سال 1170 هـ (1757م) و نهضت حیدر علی
از فرمان روایان مسلمان در جنوب هند در سال 1195 هـ ق(1781م) و فرزند دلاورش
تیپوسلطان [11] به
منظور قطع نفوذ انگلیس ها و قلع و قمع قوای آنان صورت گرفت.

انگلستان در بدو ورود به
سرزمین هند، از قدرت مسلمانان در هراس بود و لذا می کوشید با تفرقه و تشتت و ایجاد
نفاق، عزت مسلمانان را مخدوش کند و قدرت را به هندوها که برایش کمتر خطر داشتند
انتقال دهد. «سرویلیام مویر» [12]
انگلیس در سال 1857م طی نامه ای به برادرش نوشت: «مسلمانان مدت زیادی در علیگره
صاحب قدرت بودند، آنان بسیاری از هندوها را وادار به کیش خود کردند، به گستاخانه
ترین حالتی دولت ما را به مبارزه فرا خواندند…».[13]

ویلیام هرادراسل در سال
1858م نوشت: «عنصر مسلمان در هند کسی است که بیشترین دردسر را برای ما فراهم آورد
و بی تردید آنان برای حکومت ما خطرناکند…»[14]

در انقلاب خونین هند که
به سال 1857 م (1274 هـ ق) به رهبری فرمانروایان مسلمان و عده ای از هندوها بر
علیه استعمار انگلیس صورت گرفت، مردم هند به پیروزیهای چشمگیری دست یافته و دهلی
را فتح نمودند اما طولی نکشید که این نهضت با اعزام سپاهیان تازه نفس انگلیس،
سرکوب شد و مسلمانان نتایج تلخ و مرارت بار آن را تحمل کردند. و دشمن متجاوز که
کینه مسلمانان را در دل داشت با تمام قدرت، زهر خود را بر افراد مسلمان و فرهنگ و
تمدن آنان فرو ریخت، انگلیسی ها با تصرف غاصبانه شهرهای اسلامی، آثار و مواریث
فرهنگی مسلمانان را بتدریج محو کرده و مردم را از آموزش های اسلامی دور کرده و راه
برای تهاجم فرهنگی انگلیس، هموار گردید.

رفته رفته، ملت هند به
آتشفشانی تبدیل گردید که رهبران مسلمان همچون مولانا ابوالکلام آزاد، مولانا محمد
علی، شوکت علی و گاندی رهبر هندوها در انفجار آنان موثر بودند، در این خروش ها و
قیام ها مسلمانان، هدف عالیتری داشتند و آن بدست آوردن آزادی کامل و خرج بی قید و
شرط استعمار انگلیس بود و در واقع نخستین بانیان این نهضت، افراد مسلمان بودند،
محمد علی جناح قائد اعظم و مؤسس پاکستان برای آنکه این پیروزی زودتر و با قدرت
افزونتری به ثمر برسد در اتحاد مسلمانان و هندوها می کوشید، تداوم مبارزات مردم،
سرانجام در سال 1945م مطابق با 1324ش دولت بریتانیا را تسلیم خواست بر حق آنان
مبنی بر اعطای استقلال هند نمود.

پس از استقلال حزب مسلم
لیگ – در مقابل کنگره ملی هند که غالبا در دست هندوها بود. تمام کرسی های مسلمین
را در پارلمان مرکزی و 446 از 495 کرسی مسلمان در بخش های غربی و شرقی شبه قاره در
اکثریت قرار گرفتند و چون حقوق آنان از سوی دولت هند رعایت نمی شد، دولت مجبور شد
تا پاکستان را ایالتی مستقل اعلام کند و سرانجام به رهبری محمد علی جناح در سال
1947م پاکستان در صحنه سیاسی جهان ظاهر گردید[15]
با آنکه مقرر گردید در هنگام استقلال پاکستان، ایالتی که اکثریت مسلامان دارند،
مختارند تابع یکی از دو کشور هند و پاکستان گردند، ایلات پنجاب، بنگال و حیدر آباد
علیرغم اکثریت مسلمان و تمایل مردم، به پاکستان منضم نگردیدند و حیدر آباد که حدود
20 میلیون مسلمان داشت و در صدد بود تا خود کشوری مستقل باشد در سال 1948م مورد
تجاوز هند قرار گرفت و ضمیمه قلمرو آن گردید. کشمیر نیز با توجه به اکثریت مسلمان
باید به پاکستان ملحق می گردید اما با توطئه استعمار انگلیس چنین برنامه ای صورت
نگرفت و بحران کشمیر زخم خونچکانی را برای جهان اسلام پدید آورد که هنوز التیام
نیافته است و دولت هند جامو و کشمیر را از ایالات خود قلمداد نموده و به خواست
واقعی مردم آن اعتنایی نداشته و حتی قطعنامه های سازمان ملل را زیر پا نهاده است.[16]

نگاهی به مسائل فرهنگی
اجتماعی مسلمانان هند

مسلمانان هند گرچه در
اقلیت هستند امابه صورت یک پدیده تاریخی، فرهنگی و حتی سیاسی، حیات حکومت ها را
رقم زده و تمدن اسلامی به صورت جزئی لاینفک در پیکره کشور هند باقی مانده است.
گرچه افراد مسلمان در گذشته اقتداری داشته اند ولی انگلستانبا اجرای طرحی در جهت
تقویت هندوها به راههای متعدد و حیله های گوناگونی متوسل شد و خود را برای پس زندن
مسلمانان و جلب خشنوی هندوها. مهیا کرد و پس از درهم شکستن انقلاب سال 1857م لبه
تیز انتقام را متوجه مسلمانان نمود و مهیب ترین اقسام شکنجه و آزار را برآنان وارد
ساخت، بسیاری از مراکز فرهنگی و علمی را تعطیل نمود و مسلمانان را که بنا به
اعتراف «متستر هنترم مورخ انگلیس، مترقی ترین اهالی هند به لحاظ دانش و فرهنگ  و خرد بودند، بی رمق کرده و روح نومیدی و یأس و
احساس عدم امنیت بر آنان حاکم نمودند و دیگر فرقه های هندی همچون سیک ها و هندوها
را بر علیه افراد مسلمان تحریک نموده و جو بدبینی فرق و مذاهب را نسبت به هم تشدید
کردند، «جان مینورد» عضو مجلس بریتانیا به حاکم پنجاب گفته بود که نفاق میان
هندوها و مسلمانان از زمان سلطه انگلیسی ها شروع شد، انگلیس ها به این هم قناعت
نکرده و خود مسلمین را دچار تشتت و پراکندگی نمودند. با این حال و در فضای آشفته
مذکور، گروهی از مسلمانان باایمان و دلی سرشار از امید به سوی مبارزه گام برمی
داشتند.

مسلمین در وضع فعلی بنا
به آمارهای رسمی دولت هند 90میلیون نفرند اما مسلمانان عقیده دارند، از بسیاری از
آنها سرشماری به عمل نمی آید و رقم واقعی آنها به 150میلیون نفر بالغ می گردد که
حدود 17% سکنه هند را تشکیل می دهد، از 356 ناحیه هند، مسلمانان در نه ناحیه  در اکثریتند، در 19ناحیه بیش از 25% و در 94
ناحیه دیگر متجاوز از 10% سکنه نواحی مذکور می باشند، حدود 10% مسلمانان در
ایالاتی واقعند که اکثریت آنان مسلمان هستند، اکثریت مسلمین هند، سنی مذهب و پیرو
مکتب حنفی هستند، بقیه شافعی مذهب و شیعه اند. لکنهو که یکی از بلاد مهم هند است،
یگانه مرکز و کانون فعلی شیعه اثنی عشری در هند می باشد. در میان شیعیان هند،
دانشمندان بزرگ، ادبا و شعرای نام، نویسندگان توانا، روزنامه نگار، پزشک مبرز و
شخصیت های عالی و سیاسی به چشم می خورند[17]
هرگاه مسلمانان در مقابل افراطیون هند دریک تشکیلات واحد و تحت لوای رهبری قاطع
عمل کرده اند، توطئه های ضد اسلامی را به عقب رانده و منشأ تأثیرات اجتماعی،سیاسی
فراوانی شده اند، اما در حال حاضر فقدان رهبری واحد و عدم وجود تشکیلات منسجمف از
مشکلات آنان است و دامنه اختلافات میان رهبران مسلمان چهه اسف انگیزی بخورد گرفته
است و نزاعهای فرقه ای هویت مسلمین را تهدید می کند. به علاوه درگیریهای شدید بین
مسلمانان از یک سو و سیک ها و هندوهای افراطی از سوی دیگر بر دشواریهای مسلمانان
افزوده است. به عنوان نمونه، در دهلی مرکز حکومت هند و بخش هایی از پنجاب، سیک ها،
قربانگاهی براه انداختند که در آن صدها هزار نفر از مسلمانان بی سلاح به شهادت
رسیدند و نجات یافتگان که تعداد آنان به هفت میلیون نفر بالغ می گردید به سوی
پاکستان مهاجرت نمودد کهشمار زیادی از آنان، بین راه تلف شدند.[18]
از زمان استقلال هند یعنی از سال 1945م تاکنون قریب به 9000 بار درگیری های خشن
فرقه ای بین مسلمانان و هندوهای افراطی پدید آمده که در اغلب آنان پلیس، از
هندوهای افراطی حمایت کرده و علیه مسلمانان به اقدامات خشنی دست زده است.[19]

وجود اقلیتی مسلمان در
جامعه ای هندو مذهب، موجب رسوخ آداب و رسوم هندی در جامعه مسلمنی شده به گونه ای
که در روابط اجتماعی مسلمانان نوعی نظام کاستی، شبیه  آنچه در هندوها وجود دارد دیده می شود، سنت های
مذهبی آنان نیز براساس بافت اجتماعی هند در حال تحول می باشد[20]،
تهاجم فرهنگی اسکتبار که با با استعمار انگلستان آغاز شد و نیز تبلیغات وسیع فرقه
وهابی از دیگر معظلاتی است که مسلمانان هند گریبانگیر آن هستند، القاء تفکر
روشنفکران هندی به مسلمانان در خصوص تفکیک دین از سیاست از دلایل عدم موفقیت
مسلمین در صحنه های سیاسی هند می باشد، به عنوان مثال حزب مسلم لیگ در طول تاریخ
حیات خود تنها در ایالت جنوبی کرالا نفوذ داشته است. ضایعات فرهنگی و اجتماعی و
دشواریهای اقتصادی سبب آن گردیده تا در هنگام تشدید فعالیت های انتخاباتی،
مسلمانان به سوی احزابی روی آورند که وعده و وعیدهایی برای بهبودی اوضاع اجتماعی
اقتصادی به آنها می دهند.[21]
تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر مسلمانان هند تا حدودی موجب تحرک اجتماعی و تشدید
فعالیت های سیاسی آنان گردید، یکی از رهبران برجسته شیعیان هند طی نطقی گفت: «این
انقلاب ثابت کرد که اصلاح و تحول واقعی جامعه تنهااز طریق اسلام میسر است»[22]
در سال 1369ش بدنبال توطئه های استکباری بر علیه مسمانان جهان، کتابی در هند منتشر
شد، تحت عنوان: «اشتباهات بزرگ در تحقیقات تاریخی هند». در این کتاب موهن و
کفرآمیز که از کتاب فاسد آیات شیطانی سلمان رشدی هندی الاصل خائن، دست کمی ندارد،
نویسنده کتاب، مسلمانان را متهم به جعل تاریخ نموده و کلیه آثار مسلمین را متعلق به
هندوان دانسته است. «پی ان اوک» مؤلف کتاب، فضاحت را به حدی رسانیده که ادعا می
کند پیامبر اسلام در یک خانواده هندو متولد شده و اظهار می دارد مراسم حج مسلمین
از آئین های هندو اقتباس گردیده است، این حرکت ضد اسلامی با موضع گیری و اعتراض
شدید رهبران و احزاب اسلامی هند مواجه گشت و سفارت امور خارجه ایران در هند طی
بیانیه ای چاپ این کتاب را نه تنها توهین به مسلمانان هند، بلکه اهانت به مسلمانان
جهان دانست و از این حرکت اظهار تأسف نمود.[23]

ماجرای مسجد بابری

ظهی الدین بابر، [24]
نخستین پادشاه تیموریان هند، موفق شد آخرین سلطان دهلی بنام ابراهیم لودی را در
سال 1526م در محلی موسوم به پانی پات شکست دهد و بر هند استیلا یابد وی قبل از این
فتح درخشان در فیض آباد بر فراز تپه ای با افرادی چون شاه جلال الدین و حضرت موسی
عاشقان ملاقات نمود، بابر از این دو عارف سرشناس برای پیروزی خود درخواست دعا نمود
و آنان نیز بر وی حکم نمودند که در صورت اجابت حاجت، مسجدی را برفراز آن تپه
بسازد، بعد از فتح هند، وی که به توفیق بزرگی دست یافته بود، در سال 1528م در شهر
آیودیا(کنار فیض آباد) که در ایالات اوتارپرداش قرار دارد، مسجدی را با معماری
زیبای اسلامی بنا نمود،[25]
این مسجد تا سال 1885 م هیچگونه مسئله ای نداشت تا اینکه در این سال صاحب منصب و
جاسوس انگلیسی بنام «اچ، او نوبل [26]
به هنگام ثبت احوال در ناحیه ای که مسجد بابری در آن واقع بود، از روی عمد و برای
تشدید نزاع بین مسلمین و هندوها در صفحه 73 از دفتر ثبت نوشت که مسجد بابری قبلا
یک بتخانه بوده و پس از انهدام، بجای آن مسجد بنا گردیده است!، در همان سال عده ای
از اوباش با برپائی غائله ای 75 نفر مسلمان را شهید نمودند، همچنین درویشی هندو
بنام رگهیرداس علیه محمد اصغر متولی مسجد بابری ادعا کرد که در بیرون مسجد سکویی
وجود دارد که محل تولد رام جنم یهومی است و آن را به صورت شکایتی در دادگاه فیض
آباد مطرح ساخت که مقامات قضائی وقت شکایت او را بی مورد اعلام کردند، و در سال
1886م راگوس برداس موبد منطقه ای که هندوها معتقدند رام در آنجا تولد یافته نیز
شکایتی در همین رابطه به دادگاه فیض آباد تسلیم نمود که مردود اعلام شد و از این
سال تا 1934م در رابطه با این مسجد واقعه مهمی روی نداد در مارس 1934م مسلمانان
روستای شاه جهان در نزدیکی شهر آیودیا،کشتن گاو را حلال کردند که این حکم مورد
اعتراض هندوها قرار گرفت، آنان خوکی را کشته و مقابل مسجد بابری انداختند،
مسلمانان نیز متقابلا گاوی را کشته در مقابل یکی از معبدهای آنان رها کردند.[27]
در مارس 1946م دادگاه فیض آباد طی حکمی مسجد بابری را ملک وقفی مسلمانان دانست، در
22 دسامبر 1949م با هجوم هندوها به مسجد بابری رئیس دادگاه ناحیه، درب مسجد را قفل
نمود و ورود هندوها و مسلمانان را به مسجد ممنوع کرد اما از این سال که مقامات
امنیتی درب مسجد بابری را به اصطلاح بستند تا سال 1986م یک روحانی هندو به
نمایندگی از طرف هندوها به مسجد در سال 1949م با حمایت قاضی ناحیه فیض آّباد، در
نیمه های شب، بت رام – از خدایان مورد پرستش هندو در دیوار مسجد نصب شده بود که
اقدام ناحق و غیر قانونی مذکور احساسات مذهبی مسلمانان را به شدت تحریک کرده بود.[28]

در اول فوریه 1986م قاضی
ناحیه ای بنام «ام. ک پاند» پس از مردود اعلام نمودن شکایات مسلمانان، حکم داد تا
قفل مسجد بابری را شکسته و هندوها آزادانه در مسجد مراسم مذهبی برپا نمایند، از آن
زمان مسلمانان مترصد فرصتی بودند تا مسجد را از هندوها باز پس گیرند و جهت تشکل
مسلمانان و هماهنگی بیشتر برای آزادسازی مسجد بابری در سال 1987 م«کمیته اجرایی
بابری مسجد» تشکیل شد و در اولین اقدام، این کمیته از مسلمانان خواست تا جهت
اعتراض علیه تصاحب مسجد و کشتار مردم مسلمان شهرها و ایالات مختلف هند توسط
هندوهای افراطی، روز 26 ژانویه همان سال را که مصادف با سالروز جمهوری هند است
روزسیاه اعلام کرده و در مراسم ویژه آن روز شرکت ننمایند. این دعوت با خواهش رئیس
جمهور، از رهبران مسلمان منتفی گردید ولی برای مسلمانان یک اقدام موفقیت آمیز به
عمل آمد، در اول فوریه سال 1987م در اولین سالگرد اشتغال مسجد بابری، مسلمانان در
اعتراض به این حرکت به یک اعتصاب سراسری دست زدند و در مارس همین سال بنابه دعوت
عبدالله بخاری امام مسجد جامع دهلی مسلمانان از این مسجد تا مقابل پارلمان هند دست
به یک راهپیمائی و تظاهرات گسترده ای زدند، در انتخابات سال 1989م مسلمانان به
دلیل ناتوانی حزب کنگره به رهبری راجیو گاندی در مقابله با حرکت هندوهای متعصب به
این حزب رای نداده و به حزب مخالف یعنی جاناتادال به رهبری وی پی سینگ رای دادند،
این تصمیم باعث سقوط راجیوگاندی شد. با وجود آنکه در درگیری های هندوها با مسلمین،
پلیس از افراطیون هندو حمایت می کرد اما برای نخستین بار در تاریخ بعد از استقلال
هند، نیروهای امنیتی به روی هندوهای افراطی در سال 1990م آتش گشودند.

حادثه ازاین قرار بود که
ادوانی رئیس حزب هندوئی بهاراتا جاناتا هندوهای سراسر هند را بسیج کرد تا پس از یک
راهپیمایی طولانی[29] در
سی ام اکتبربهشهر ایودیا رسیده و مسجد بابری را خراب و به جای آن معبد رام را
احداث نمایند، با این حرکت، حزب مذکور حمایت خود را از دولت جبهه ملی وی پی سینگ
قطع نمود و سقوط دولت وی را سبب گردید. در ژانویه 1991م رهبر شورای جهانی هندوها
اعلام کرد، افراطیون آماده تخریب مسجد بابری و احداث مسجد رام در آن محل هستند ولی
پس از چندی بنا به پیشنهاد دولت مرکزی، گفتگو بین رهبران هندوها و مسلمانان در
مورد مسجد بابری آغاز شد که در نشست های مختلف هندوها نتوانستند دلایل مستند و قوی
ارائه کنند در حالی که ادعای مسلمانان به مراتب قوی تر، مستدل تر و علمی تر بوده و
عمدتا مورخین و باستان شناسان هندو برآنان صحه گذاشته اند، این مذاکرات در حالی
صورت می گرفت که تبلیغات هندوهای افراطی در مورد احداث معبد رام همچنان ادامه داشت
و اساسا گروهها و احزاب خشن و متعصب هندوئی با هدف احیاء فرهنگ و مذهب هندئیزم و
از بین برد آثار فرهنگ و تمدن اسلام و مسلمانان ساکن هند تشکیل یافته اند. در ماه
مه 1992م در پی قتل راجیوگاندی و برگزاری دهمین انتخابات محلی و پارلمانی در ایالا
های هند، حزب افراطی هندوئی بهاراتا جاناتا در ایالت اوتارپرادش را بدست آوردن
اکثریت به پیروزی رسید و توانست در این ایالت 120میلیونی دولت را در دست بگیرد،
حاکمیت حزب مذکور به عنوان نماینده افراطیون هندو در ایالت اوتارپرداش زمینه را
رای تخریب مسجد بابری فراهم ساخت، و تهدید هندوها برای اجرای این حرکت شوم شدت
یافت و دولت مرکزی برای حفاظت از مسجد بابری و جلوگیری از احداث معبد رام توسط
هندوها بیش از 70هزار نفر نیروی امنیتی را به شهرهای لکنهو مرکز ایالت فیض آباد و
آیودیا اعزام داشت سرانجام در ساعت 55/11 دقیقه روز شنبه 14 آذر 1371 یک گروه 25
نفری از افراطیون هندو از سد نیروهای پلیس عبور کرده و شورع به تخریب مسجد بابری
نمودندف نیروهای پلیس در عمل راه را برای هندوهای دیگر که از روزهای قبل از ایالات
مختلف به این ناحیه آمده بودن باز گذاشت، و هزاران هندوی افراطی خشمگین مسلح به
سلاحهای سردو گرم با بیل و کلنگ، مسجد بابری را تخریب نموده و در ساعت 6 صبح روز
15 آذر 1371 اعلاام شد که مسجد مذکور به تلی از خاک تبدیل شده است و پس از آن بت
رام بر روی یک سکو در وسط زمین مسجد نصب و دیواری دور آن کشیدند[30]

غم و اندوه از دست رفتن
مسجد بابری بر دل مسلمانان مظلوم سراسر هند آشیانه گرفت و پرچم سیاه بر سر درب
منازل مسلمانان نصب و آنان در برخورد به یکدیگر این فاجعه را تسلیت می گفتند امام
بخاری بلافاصله پس از این واقعه دولت رائو را مقصر اصلی تخریب مسجد بابری معرفی
کرد مسلمانان کشورهای دیگر نیز در راهپیمائی ها و اجماعات گسترده خشم و نفرت خود
را نسبت به این حادثه اسف انگیز اعلام داشتند واین حرکت را توطئه ای بر علیه اسلام
و مسلمین تلقی نمودند.

امت ملمان و همیشه در
صحنه جمهوری اسلامی ایران نیز با برپائی تظاهرات گسترده، در نقاط مختلف کشور، هجوم
وحشیانه هندوهای افراطی را به مسجد محکوم نمودند.

والسلام

 



[1] – کشف
هند، جواهر لعل نهرو ترجمه مسحمود تفضلی تهران امیر کبیر 1361.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

نظلام الملک و فقیر ژنده
پوش

خواجه نظام الملک وزیر
ملکشاه سلجوقی به علماء و دانشمندان ارادت خاصی داشت و هرگاه کسی از آنان به دیدنش
می رفت، با احترام از جای برمی خاست. در میان همه کسانی که به دیدن خواجه می
رفتند، فقیر ژنده پوشی نیز وجود داشت که هرگاه وارد می شد، نظام الملک از جا برمی
خواست و آن مرد را به احترام چای خویش می نشاند و هرکاری که داشت رها می کرد و
مقابل وی با ادب بر روی زمین می نشست و گوش به حرفهایش می سپرد.

درباریان وقتی می دیدند
وزیری که فرمانش از ساحل جیحون تا کرانه های مدیترانه نافذ است، در برابر فقیری
ژنده پوش این همه تواضع نشان می دهد، متعجب بودند. بالاخره روزی علت آن همه احترام
به فقیر یاد شده را سئوال کردند.

خواجه گفت: معمولا تمام
فضلائی که بر من وارد می شوند، مدحم را می گویند و در این کار، گاهی مبالغه را از
حد می گذرانند و مرا به صفاتی که فاقد آن هستم می ستایند و باعث باروری غرور و
خودپسندی من می شوند.

اما این پیرمرد با کمال
بی پروائی به عیوبم آگام می کند و خطاهای خود و مامورینم را یادآوری می کند و
تاکنون هشدارهای وی مرا از ارتکاب بسیاری از اعمال که عقوبت الهی به دنبال دارد،
باز داشته و به همین اعتبار است که او را تا به این حد محترم می دارم.

نفرین شدگان و ملعونان

رسول خدا صلی الله عیله
و آله و سلم فرمود:

من هفت نفر را لعن کرده
ام که خداوند و تمام انبیای مستجاب الدعوه قبل از امن، آنها را لعن کرده اند.

سئوال شد: یا رسول الله!
آنها چه کسانی هستند؟

فرمود:

1 – کسی که چیزی بر کتاب
خدا بیفزاید.

2 – کسی که تقدیرات الهی
را دروغ پندارد.

3 – کسی که با روش و سنت
من مخالفت ورزد.

4 – کسی که درباره عترت
و اولاد من، آنچه را که خداوند حرام فرموده، روا دارد.

5 – کسی که با توسل به
زور  برمردم مسلط گردد، تا آن را که خداوند
خوار و ذلیلش گردانیده، عزیز کند و آن را که9 خداوند عزیز نموده، خوار گرداند.

6 – کسی که بیت المال
مسلمانان را صرف منافع شخصی خود کند و این عمل را جایز بداند.

7 – کسی که حلال خدواند
را حرام به حساب آورد.

خانه ای در بهشت

مرد خراسانی پیش محمد
واسع آمد، گفت: قصد حج کردم و آن ده هزار درم (درهم) که به ودیعت به تو دادم؛ اگر
از بهر من سرائی بخری رو باشد.

قحطی در بصره افتاد.
محمد واسع این جمله مال بر مسلمانان خرج کرد. گفت: بار خدایا! او مرا گفته بود که
سرایی از بهر من بخری. نگفته بود به دنیا یا به آخرت؛ اکنون من از تو خانه ای در
بهشت (برایش) خریدم.

نماز استسقا

در سال 1363 هجری قمری
که ایران محل تاخت و تاز نیروهای متفقین بود، قحطی و خشکسالی شدیدی قم و اطراف آن
را فراگرفته بود. مردم که سخت در فشار بودند و جانشان به لب رسیده بود، خدمت مرحوم
آیت الله العظمی سید محمد تقی خوانساری (که در حرم حضرت معصومه – مسجد بالا سر
مدفون است) رسیده و از ایشان تقاضا کردند نماز استسقا بخواند، شاید خداوند لطفی
کند و باران ببارد و قحطی برطرف گردد.

مرحوم آیت الله خوانساری
با جمعیت زیادی از مردان و زنان و کودکان به صحرا رفته، نماز استسقا را برگزار
نمود. فردای آن روز یکبار دیگر با جمعیت به صحرا رفته و نماز استسقا خواند. پس از
خاتمه نماز، ابرها به حرکت در آمدند و آنچنان بارانی بارید که نهرها پر شد و سیل
ها به جریان افتاد و همه جا را سیراب نمود. این ماجرای عجیب در جراید و مجلات آن
زمان نگاشته شد و حتی متفقین نیز آن را به کشورهای خود مخابره کردند.

حق مشاوره قضائی

خانمی واد دارالوکاله
شده از آقای وکیل دادگستری پرسید:

آقای وکیل: جریمه یک بچه
ای که با سنگ، شیشه پنچاه ریالی را شکسته چقدر است؟

وکیل لحظه ای فکر کرد و
گفت: پنجاه ریال از پدرش مطالبه نمائید.

خانم گفت: بسیار خوب؛ پس
خواهش می کنم پنجاه ریال مرحمت کنید زیرا این هنر را پسر شما کرده است!

وکیل بلافاصله گفت:
خانم! ببخشید، شما باید پنجاه ریال لطف کنید، زیرا حق مشاوره قضائی من درهر نوبت،
صد ریال است!

کتاب دل

هرکه حرفی زکتاب دل ما
گوش کند

                                هرچه از هرکه شنیده است فراموش کند

تا ابد از دو جهان بی
خبر افتد مدهوش

                                هرکه یک جرعه می از ساغر ما نوش کند

«فیض کاشانی»

نقاب روی جانان

هر نقاب روی جانان را
نقاب دیگرست

                                هر حجابی را که طی کردی، حجاب دیگرست

ماه تابان از حصار هاله
گو بیرون بیا

                                بزم ما را روشنی از ماهتاب دیگرست

«صائب تبریزی»

وارث مصیبت زده

چهار نفر با هم به گفتگو
نشسته بودند. یکی از آنان گفتک اگر امشب به شما گفته شود هر آرزوئی داشته باشید
برآورده خواهد شد، شما چه آرزوئی خداهید داشت؟

اولی گفت: آرزویم این
است که به اندازه ستارگان اسمان، درهم ودینار داشته باشم.

دومی گفت: آرزو دارم
حرمسرائی مانند حرمسرای هارون داشته باشم!

سومی گفت: آرزوی ناچیز
من این است که حکومت پارس و روم، بدست من افتد.

چهارمی گفت: آرزو دارم
هر سه شما یار عزیز به رحمت ایزدی بپیوندید و من وارث مصیبت زده شما سه نفر باشم!!

عبرت از روزگار

منصور داونیقی از
عبدالرحمن خواست که وی را موعظه کند. عبدالرحمن گفتک رذوزگار برذای تو موعظه است!

منصور گفت: چگونه؟

عبدالرحمن گفت: عمر بن
عبدالعزیز وقتی درگذشت پانزده پسر داشت و فقط هفده دینار از خود باقی گذاشت که پنج
دینار آن نیز خرج کفن و دفنش شد و هشام بن عبدالملک نیز وقتی مرد پانزده پسر داشت
و به هر پسرش یک میلیون دینار ارثیه رسید!

کمی بعد از فوت هشام،
روزی یکی از پسران عمر بن عبدالعزیز را دیدم با صد اسب و مقدار زیادی خواربار که
در راه خدا به عنوان حقوق فقرا انفاق می کرد و در همان حال، یکی از فرزندان هشام
را دیدم که گدائی می کرد و از مردم صدقه می گرفت!

 

/

وحدت حوزه و دانشگاه

وحدت حوزه و دانشگاه

حجه الاسلام و المسلمین
سید مرتضی مهری

وحدت و هماهنگی و همدستی
در میان اقشار مختلف جامعه از برنامه های مهم و استراتژیک اسلام است که از اولین
روزهای برآمدن آفتاب اسلام، پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم سعی در ایجاد آن
داشتند و با برقراری برادری در دو نوبت میان مژمنان صفوف مسلمانان را متحد ساختند.
امام خمینی قدس الله سره که احیا کننده شریعت و سنت خاتم النبین صلی الله علیه و
آله و سلم و بحق ادامه دهنده راه و روش انبیا و ائمه علیهم السلام بود نیز یکی از
برنامه های مرود اهتمام خویش را ایجاد وحدت در صفوف مختلف و متفرق مسلمانان جهان
قرار داد. و یکی از آن وحدتها و همدستیها همدستی دو نهاد مهم علمی و فرهنگی کشور
اسلامی ایران یعنی حوزه و دانشگاه بود. آن بزرگ می دانست که این دو نهاد با به هم
پیوستن و هماهنگ ساختن تلاشهای اجتماعی می توانند اصول و پایه های انقلاب را در
نسلهای آینده محکمو مستحکم سازند. و شکی نیست که اتحاد و همفکری و همدستی میان دو
مجموعه علمی که در فرهنگ جامعه اثر عمیق دارند در وحدت صفوف مختلف جامعه و
یکپارچگی آنها نیز تأثیر بسزائی دارد. این ام با تمام وضوح و روشنی گاهی مورد شک و
تردید قرار می گیرد و گفته می شود که (آن وحدت آرمانی گویا همچنان تحقق نیافته
باقی مانده است) و دلیل این تحقق نیافتن سه مشخصه دانسته شده است که در نظام حوزه
است و مانع نزدیک شدن دانشگاهیان و حوزویان است.

قبل از بررسی آن سه
مشخصه و نقادی آنها نکته ای را لازم است تذکر هیم که از مقدمه سخن نیز معلوم شد و
آن این که وحدت حوزه و دانشگاه آن گونه که به نظر می آید ربطی به علومی که در این
دو نهاد تدریس می شود و راه و روشی که در تدریس اتخاذ می ود و برنامه های علمی و
عملی درونی آنها ندارد و لذا ذکر این مشخصه ها اصولا از وحدت حوزه و دانشگاه
بیگانه است . همان گونه که گفتیم وحدت حوزه و دانشگاه ریشه در استراتژی اجتماعی
اسلام مبین بر ایجاد وحدت در صفوف اقشار مختلف جامعه دارد و حضتر امام خمینی قدس
الله روحه با توجه به اهیمت و نفوذ این دو نهاد در فرهنگ جامعه که زیربنای همه
روابط اجتماعی است خواستند با ایجاد پیوستگی و هماهنگی میان این دو نهاد زیربنای
اتحاد کلیه اقشار جامعه را مستحکم سازند. بنابراین وحدت این دو نهاد در بعد تاثیر
آنها در جامعه و در زمینه رابطه آنها با جامعه منظور است. اگر بخشی از علوم
دانشگاه در حوزه تدریش شود یا استادانی از حوزه در دانشگاه معارف اسلامی را تدریس
کنند یا سعی در استفاده هرکدام از این دو نهاد از مزایای شیوه تدریس در دیگری باشد
امری دیگر است و هیچ ربطی به این وحدت و همدستی ندارد. لذا پیش از این نیز این
گونه تلاشها می شده است گرچه با فرو ریختن دیوارهاییکه دشمنان و بدخواهان جامعه
اسلامی میان این دو نهاد برپا داشته بودند این گونه داد و ستدها بیشتر شده است و
متاسفانه هنوز هم بحد مطلوب نرسیده است بلکه فاصله زیاد دارد و شاید این گونه
القائات هم در کندی این حرکت بی تأثیر نباشد اگرچه نباید مشک را تنها در اینجا
جستجو کرد که این نشانه ضعف بصیرت در شناخت عیوب خویشیا ضعف اراده در معالجه آن
است.

بهرحال هیچ جای شک نیست
که منظور از وحدت حوزه و دانشگاه داد و ستد علمی یا استفاده از روشهای تعلیم نیست
بلکه اینها و امثال اینها خواسته ای مستقلی است که در کنار وحدت حوزه و دانشگاه رشاد
می کند. و هدف از وحدت حوزه و دانشگاه هماهنگی و همدستی در رابطه با مسالئ اجتماعی
و حفظ  وحدت صفوف جامعه و دفاع از آرمانهای
انقلاب و اسلام و مبارزه با فرهنگهای مخرب بیگانه و تلاش در اسلامی کردن فرهنگ
عمومی جامعه است. و اگر برنامه ای باید طراحی شود در این زمینه باید طراحی شود و
اگر سهل انگاری مضربه وحدت شده است متاسفانه در این زمینه شده است. و این گونه
القائات نیز در این زمینه بسایر مؤثر است. گرچه باز هم عوامل مهمتری در این میان
وجود دارد که باید از سر انصاف آنها را بازیافت و خود را اصلاح نمود.

و اما آن سه مشخصه ای که
گمان می رود حوزه را آفت زده کرده و مانع همبستگی آن با دانشگاه شده است بهتر آن
است که با نقل عبارت گوینده بررسی شود:

«علمی یا علومی حکه در
حوزه ها تعلیم می شود با علومی که در دانشگاههای حدید تعلیم می شوند متفاوت اند و
این تفاوتها روح تفاوت بین این دو نهاد را تشکیل می دهند و اگر افتراقی هست از هیم
چا بر می خیزد و اگر اتحادی باید صورت گیرد در همین زمینه باید صورت بگیرد.

با بیانی که گذشت روشن
شد که اختلاف در علومی تدریس می شود هیچ ربطی به مسأله وحدت و همبستگی ندارد. وجوه
افتراق بسایر است و با همه آنها می توانند این دو نهاد تعلیمی دست به دست هم دهند.

«علومی که در حوزه ها
آموخته می شوند علومی هستند که بر مبانی آنها انگشت نقد نمی توان نهاد ولی علوم
دانشگاهی علومی هستند از این حیث با آنها تفاوت جوهری دارند و همین باعث می شود که
دانشجوی اینجا و آنجا و مواد درسی اینجا و آنجا و فضای درسی اینجا و آنجا تفاوت
پیدا بکند تفاوتی که نزدیک کردنشان به یکدیگر و اتحاد بخشیدنشان را بغایت دشوار می
کند».

این سخن چه گوینده
بخواهد چه نخواهد چنین می رساند که اصل وجود این مبانی (قرآن و سنت) در حوزه و
قداست آنها و عدم امکان انتقاد از آنها مانع اتحاد حوزه و دانشگاه است و این هم یک
مانع ریشه ای است که قابل تغییر نمی باشد.

بدون شک دانشگاهیانی که
وحدت و همدستی آنها با حوزویان مطللوب و مقصود است خود به این اصول معتقد و
پایبندند و آن را مانع اتحاد نیم دانند. گذشته از این اتحادی که به آن در مقدمه
اشاره کردیم هیچ ربطی به اختلاف نوع علوم و مبانی آنها ندارد. ولی اصولا این مساله
نیاز به توضیح دارد. آیا واقعاً چنین است که مبانی علوم حوزه یک مبانی تقلیدی است
که انسن باید بدون چون و چرا بپذیرد و طلبه با آنجا که رسید دیگر حق کاوش و حفاری
و انتقاد و سؤال ندارد و اگر سؤال کند به او گفته می شود که این شبه هاس و باید در
دلت نگه داری و ابراز نگنی و اگر ابراز کند او را کافر و منحرف می دانند؟!

منظور از این مبانی
قطعاً مبانی فقه است که مهمترین و گسترده ترن بحث حوزه است. فقه عبارت است از
شناخت احکام اسلام براساس مذهب جعفری (شیعه دوازده امامی) مورد بحث و کاوش قرار می
گیرد و هدف یافتن حکم شریعت اسلام در هر موضوع است نه تحلیل و تعلیل آن ویافتن
ریشه ها و عوامل آن. هدف فقط تشخیص این مطلب است که خداوند از ما در رابطه با هر
موضوعی چه عملی و چه برخوردی خواسته است که اگر آن را انجاخم دهیم در روز قیامت و
در پیشگاه خداوند مسئول نخواهیم بود و اگر خلاف آن کنیم مستحق عقوبت الهی هستیم؟
این هدف برای یک مسلمان معتقد به خدا و رز قیامت مهمترین و حیاتی ترین مساله است.
ولی طبیعتا این هدف و علمی که این هدف  را
تعقیب می کند پس از گذشتن از مراحلی و ثابت شدن مقدماتی و ایمان و اعتقاد به مسائل
قرار می گیرد. آن مسائل و مقدمات عبارت اند از: ایمان به وجود خداوند. ایمان به
رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عصمت آن حضرت. ایمان به قرآن به
عنوان کتاب آسمانی که از وی خداوند به عنوان وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله
و سلم نازل شده است. اعتقاد به صحت قرآنی که در دست ما است بدون تحریف و تغییر.
ایمان به امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و یازده فرزندش و عصمت آنها و
لزوم پیروی از آنها و حجیت رفتار و گفتار و تقریر آنها. این مقدمات در علم کلام و
عقائد ثابت شده است. و کسی که می خواهد فقه بخواند باید به این مسائل معتقد باشد و
اگر اشکالی دارد در رفع آن کوشیده باشد وگرنه جستجوی او از احکام الهی آن هم بین
متون اسلامی که در حال حاضر به آن دسترسی داریم بی معنی است. گذشته از اینها
مقدماتی در فقه مورد نیاز است که در علم رجال و درایه و اصول و ادبیات و منطق از
آهن بحث می شود و آن مقدمات ثابت و پایا یافته فرض می شود و در فقه به کار گرفته
می شود اگر کسی در بعضی از این مقدمات هم اشکالی داشته باشد باید در جای خود از آن
بحث و کاوش کند. خلاصه اصول و مقدماتی در فقه مانند هر علم دیگر مفروغ عنه وثابت
شده فرض می شود این نوع اصول و مقدمات را در منطق اصطلاحاً (اصول موضوعه)  می نامند. منظور این نیست که این مقدمات را
بدون تحقیق بصورت تقلیدی باید پذیرفت بلکه برعکس در بعضی از آنها اشکال شرعا واجب
و لاز است که انسان از روی علم و آگاهی معتقد باشد. منظور این است که جای اثبات
این مقدمات پیش از مباحث فقه است و در علمی دیگر ثابت می ود. کسانی که در آنها
اشکال و شبهه ای داشته باشند باید در  آن
کلاسها مطرح کنند و پاسخ خود را بگیرند.

اصول موضوعه در هر علمی
معمولا موجود دارد. بسیاری از مقدماتی که در یک علم مورد نیاز است در علمی دیگر
بحث می شود و در آن علم بعنوان یک اصل پذیرفته شده و ثابت تلقی می شود . و اگر کسی
آن اصل را نچذیرفته باشد علم دوم یا مساله ای از علم دوم اصلا برای او مطرح نیست و
جای بحث نمی باشد. بلکه بعضی از اصول در بسیاری از علوم و بعضی در همه علوم مورد
نیاز است  و بعضی از اصول چنین است که اگر
کسی آنها را نپذیرفته باشد برای هیچ علمی ارزش قائل نیست. بنابراین کسی که در وجود
خدا یا رسالت یا عصمت یا حقانیت قرآن یا انتساب اخبار به ائمه علیهم السلام و
امثال آن شک و شبه داشته باشد حضور او در کالس فقه بی معنی است و باید به کلاسهای
عقائد روی آورد.

پس اگر منظور از خط
قرمزی که حوزه به آن مبتلا است و دانشجوی علوم دینی از آن نمی تواند عبور کند این
خط قرمز باشتد این خط اختصاص به حوزه و علوم حوزه ندارد بلکه در هر علمی وجود دارد
و اگر منظور این است که مبانی حوزه یعنی همان مقدماتی که ذکر شد اصلا در هیچ جا از
آن بحث نیم شود و انسان باید در براب آنها بدون تحقیق و به کار گرفتن تفکر و منطق
تسلیم باشد سخنی نادرست است زیرا قرآن که مبنای کار حوره است همه انسانها را در
رابطه با اصول عقائد دعوت به تفکر و اندیشمندی می کند و تقلید و پیروی از فکر
نیاکان را نکوهش می نماید .واضح است که در چنین مکتبی در کلاس عقائد هیچ خط قرمزی
وجود ندارد و دانشجوی این کلاس تا آنجا که فکرش کشش دارد و می تواند سؤال و اشکال
طرح کند بدون هیپ دغدغه خاطری پیش می رود. و اگر بنا بود خط قرمزی باشد در رابطه
با اثبات وجود خدا بود که ریشه همه افکار دینی است  واضح است که کلاس عقائد مهمترین وظیفه خود را
چاسخ به این سؤال می داند و هرگز در برابر طرح سؤال هرچند در مورد مقدسترین مقدسات
دین باشد اخم نمی کند چه رسد به تکفیر تفسیق. بلکه از نظر مارف دین طرح سؤال و
شبهه و گرتن پاسخ اوجب واجبات و ریشه همه تکالیف و اصلی ترین وظیفه شرعی است. و اصلا
تا شکی نباشد یقینی به وجود نیم آید. شک پلی است برذای دست یابی به یقین. و لذا
رهبر موجدان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلم با طرح سؤالها و شک و تردید هایی که در
ذهن مردم آن زمان بود پروردگار جهانیان را معرفی نمود. پس کجای معارف دین و
سؤالهای مربوط به دین خط قرمز است؟!

البته ممکن است در کلاس
بخصوصی استاد آن کلاس از پاسخگویی و دفع شبه عاجر باشد و نتواند سؤال را پاسخی
قانع کننده دهد این نقص استاد است نه نقص حوزه و معارف حوزه. این که گفته می شود
در حوزه پیزی وجود دارد به نام شبهه که اگر برای طلبه به وجود آمد باید آن را در
دل نگه دارد و با هیچ کس در میان نگذارد و گرنه متهم به کفر و زندقه می شود و شبهه
سؤالی است که پاسخ ندارد و طرح آن جایز نیست تهمت است. در هیج جای حوزه و هیچ حوزه
ای چنین مطلبی و چنین اصطلاحی وجود ندارد. و من هرچه سعی کردم ریشه ای اشتباه را
نیافتم بجز یک اصطلاح که در حوزه گفته می شود و آن شبهه در مقابل امر بدیهی است.
در معارف حوزه گفته می شود که گاهی ممکن ات ذهن اسنا در مورد یک امر مسلام و قطعی
و روشن یعنی یک امری که اصلا نیاز به دلیل ندارد و بدیهی است سؤالی را طرحح کند و
پاسخش را نباید. دانشکندان می گویند اگر پاسخ آن را نیافت نباید آن امر بدیهی را
رد کند بلکه این شبهه را باید رد کند دقت کنید فرض براین است که امر بدیهی است و
قابل تردید نیم باشد اگر این امر مسلم بود اشکالی که بر آن وارد می شود حتماً پاسخ
دارد ولی اگر فرضا انسان نتوانست پاسخ قانوع کننده ای بیابد طبیعی است که امر
بدیهی ار نیم توان با هیچ گونه اشکال و شبهه ای رد کرد.

ممکن است گفته شود
پذیرفتن یک امر بعنوان امر بدیهی که هیچ اشکالی نمی تواند آن را زیر سؤال ببرد
همان خط قرمز است که حوزه گرفتار آن است و مثلا در دانشگاه چنین چیزی وجود ندارد و
دانشجو در انجا هرچه بخواهد حق دارد سؤال طرح کند و حتی در بدیهی ترین بدیهیات شک
و تردید روا دارد.

ولی این سخن اشتباه است
و توهمی بیش نیست و در هیچ محیط علمی بدون پذیرفتن بدیهیات امکان بحثو تحقیق وحود
ندارد بلکه هیچ انسانی قادر به تفکر بدون آن نیست. و لذا گفته اند کسی که به طور
کلی همه حقایق را انکار کند نمی توان با او بحث کرد بلکه باید ابتدا وجدان او را
به پذیرفتن حقایق بدیهی تحریک نمود .البته این مطلب کالما روشن و واضح است و نیزای
به تذکر هم نبود ولی چون ممکن است در میان خوانندگان و تعقیب کنندگان مسائل مطرح
شده کسانی باشند که این گونه توهم کنند لازم بود اشاره ای شود.

بهرحال براساس این
اشتباه که مبانی علوم حوزه یک نوع مبانی است که بدون چون و چرا باید پذیرفته شود و
طلبه در فضایی بحث و تحقیق می کند که خط قرمز دارد و مسائلی را باید به دلیل
قداست  آنها چشم بسته بپذیرد و اگر شکی و
سؤالی در آن محدوده برای او پیش آمد نامش شبهه است که باید در دلش نگه دارد و حق
ابراز آن را ندارد و لذا محیط حوزه برخلاف دانشگاه محیط تسلیم است براین اساس توهم
شده یا چنین اظهار شده است که این قداست از قرآن و سنت به گفته های علما و نظریه های
فقهی و اصولی سرایت کرده است و آنها را مقدس و فوق چون و چرا قرار داده است.

«یک خصوصیت خیلی مهم که
در حوزه وجود دارد که همان نقد ناپذیرری مبانی است… این خصوصیت کاملا می تواند
چنان شود که به تمام علوم حوزوی سرایت کند… در خیلی از موارد خیلی از آراء که آراء
بشری است و مال زید و عمرو است ولو اینکه این زید و عمرو عالم بوده اند فقیه بوده
اند متقی بوده اند به اینها هم سرایت کرده است. بیرونیان که هیچ، خود درونیان حوزه
هم گاهی جرأت نمی کنند در برابر رأی فلان علام بزرگ سخنی بگوویند یا از طلبه ای
مسموع نیست که در آن زمینه ها اظهار نظری بکند…»

این سخن نیز تهمت است
هیچ عالمی در حوزه سخنش بدون چون و چرا مورد قبول نیست و هیچ عالمی در حوزه چنین
ادعایی نکرده است که فقه و اصول و کلام و تفسیر معارف بشری نیستند و گفته های فقها
و علما مانند گفته ها معصومین دور از خطا است و باید آن را پذیرفت وبلکه اصولا در
حوزه همانند هر محیط علمی دیگر از هرکس برای سخنش دلیل می خواهند و اگر سخن
معصومین بدون دلیل پذیرفته می شود براساس مبانی پذیرفته شده و ثابت شده با دلیل و
برهان است که مبنای شریعت و فقه بر آن اصول استوار است ولی هیچ کسی حتی آنها که
کمترین آشنایی با علوم حوزه دارند این توهم را ندارند که گفته های فقها و علما
همانند متون قرآن و سنت است و باید بدون چون و چرا پذیرفته شود.

مسأله ای که ممکن است
منشأ این اشتباه باشد مسأله تقلید است. زیرا تقلید را چنین معرفی می کنند که
پذیرفتن رآی کسی است بدون درخواست دلیل ولی باید توجه داشت این امر به آن معنی
نیست که مقلد باید معتقد باشد که مرجع تقلید او از اشتباه و خطا مصون است و به این
دلیل سخن او را باید گردن نهاد. چنین نیست و هیچ مقلد متوجهی مرجع تقلید را معصوم
نمی داند. بلکه منشأ تقلید این است که ما می دانیم احکامی در شریعت اسلام وحود
دارد که باید به آنها عمل کنیم و اگر در عمل نسبت به آنها کوتاهی شود در پیشگاه
خداوند مسئول خواهیم بود و مستحق عقوبت. می دانیم که ندانستن و عدم آگاهی از
تفاصیل احکام عذر نیست پس مکلف بایدبا خود تحقیق کند و از متون شریعت (قرآن و سنت)
احکام الهی را بطوری بدست آورد که مطمئن شود با عمل به آنها مسئولیت از عهده او
برداشته می شود و در آن جه از دستش رفته است عذرش پذیرفته می شود زیرا تا حد امکان
با داشتن تخصص کافی اجتهاد و کوشش خود را نموده است یا باید مسئولیت کاوش و یافتن
احکام شریعت را به دیگریکه تخصص و آگاهی کافی دارد واگذار کند و گفته او را حجت در
پیشگاه خداوند بداند که این حجت یا باید از سوی معصومین بطور قطع با او رسیده باشد
یابه حکم عقلو فطرت که انسان را در محدوده علوم تخصصی به متحصص آگاه و مورد
اطمینان ارجاع می دهد تکیه کند و فارغ البال از چی آمدهای اعمال در پیشگاه خداوند
گفته مجتهد متخصص با تقوا را حجت شرعی خود بداند و این تقلید است. خاصیت تقلید این
است که از مرجع خود دلیل می خواهد نه چون او از خطا معصوم است بلکه چون پذیرفتن
دلیل نیاز به تخصص دارد. و اگر فرضا آن مقلد تخصص داشت و دلیل آن را دانست پذیرفتن
آن مطلب پس از دست یابی به دلیل، دیگر تقلید نخواهد بود بلکه این تبعیت از دلیل
است نه از گفته مرجع. بدون شک مجتهدان نیز از دلیل های یکدیگر استفاده می کنند
ولیاین تقلید نیست بلکه پذیرفتن دلیل است. و تقلید اختصاص به مسائل فقهی و شرعی
ندارد بلکه در زمینه های مختلف زندگی انسان مسائل تخصصی را به آگاهان مورد اعتماد
ارجاع می دهند. در همه زمینه های هم گاهی تقلید و گاهی پیروی از دلیل صورت می
گیرد. بیماری به پزشک مراجعه می کند گاهی بیمار اصلا از مسائل پزشکی اطلاعی ندارد
باید چشم و گوش بسته تسلیم  فرمان پزشک
باشد و گاهی بمقداری اطلاع دارد که پزشک دلیل دستورات خود را برای او شرح دهد در
اینجا اگر او از دیل آگاهی یافت عمل به دستور، تقلید از پزشک نیست.

بهر حال تقلید و پذیرفتن
سخن فقها بدون دلیل نه از روی عصمت آنها از خطا است بلکه به دلیل تخصصی بودن مسأله
و متخصص بودن آنها است ولی هیچ فقیهی توقع ندارد که فقها سخن او را بدون دلیل
بپذیرند. و اما سایر دانشمندان چون در فقه و مقدمات فقه تخصص ندارند در این جهت
فرق با سایر مردم ندارند و لذا آنها هم باید تقلید کنند و توقع نداشته باشند دلیل
هر فتوایی برای آنها توضیح داده شود.

نکته دیگری که در این
رابطه ممکن است موجب اشتباه یا مغالطه باشد مسأله تقدس کلام فقها و معارف حوزه
است. کلمه مقدس با بدون چون و چرا بودن خلط و اشتباه شده است و ممکن است گاهی از
روی مغالطه بر یکدیگر عطف تفسیر شود. گویا چون کلمات فقها همانند خود آنها مورد
احترام و تقدیس قرار می گیرند پس آنها را بدون چون و چرا می پذیرند. ولی چنین نیست
دلیل تقدس آنها مصونیت از خطا و اشتباه نیست بلکه دلیل آن دو جهت است:

اول این که فتوای فقیه
برای مقلد حتی اگر فی الواقع اشتباه باشد در پیشگاه خداوند حجت شرعی است و در آخرت
برای مقلد همان کاری را انجام می دهد که سخن معصوم انجام می دهد. ما اکنون به
فتوای فقها عمل می کنیم و چون آنان ممکن است در مواردی اشتباه کنند ما از دستیابی
به بسیاری از احکام واقعی اسلام محرومیم و اگر بر این احکام در این جهان مصالح و
مفاسدی مترتب باشد آن مصالح در بسیاری از موارد از دست ما می رود و به آن مفاسد هم
مبتلا می شویم. ولی آن چه برای یک معتقد به قیامت و روز جزا مهم است مسئولیت عمل
در پیشگاه خداوند است. ما که نتوانسته ایم خود،احکام شریعت را از متون آن به طور
مطمئنی به دست آوریم و احتیاط هم برای ما مشکل و شاید غیرممکن باشد قطعا بهترین و
نزدیک ترین و شاید تنها راه و تنها حجتی که می توانیم در پیشگاه خداوند ارائه کنیم
فتوای فقها است که هم در روایات معصومین مردم به آنها ارجا شده اند و هم عقل و
فطرت چنین اقتضا می کند. بنابراین قداست فتوای فقیه بخاطر حجیت آن است نه بخاطر
اشتباه نبودن و بدون چون و چرا بودن. وفرقی که بین فتوای یک فقیه با اظهار نظر
سایر متخصصان وجود دارد همین جهت است یک پزشک اگر در اظهار نظر خود اشتباه کند
بیمار بیچاره به هدف خود نخواهد رسید و سلامت خود را باز نخواهد بافت و شاید هم حال
او بدتر شود ولی مکلفی که در جستجوی حجت شرعی است فتوای فقهی (فقیهی که برحسب
تشخیص مکلف واجد شرایط است) برای او حجت است و عمل به آن حتی اگر اشتباه باشد هیچ
فرق در پیشگاه خداوند با عمل به احکام قطعی شریعت ندارد زیرا فتوای فقیه برای مقلد
همانند قطع او حجت است.

جهت دیگری که موجب تقدس
فتوای فقهی و برتری آن نسبت به نظرهای سایر متخصصین است زمینه کاربرد آن است.
انسان به نظریه و رأی هر متخصص به آن اندازه اهمیت می دهد که کاربرد آن مهم و
حیاتی باشد و لذا در میان سایر متصصان پزشکان از احرام خاصی برخوردارند زیرا در
بعضی از موارد بیماران زندگی خود را مدیون تخصص آنها می دانند. ولی چیزی که فقیه و
فتوای فقیه را از سایر تخصصها و متخصصان جدا و ممتاز می سازد این است که نتیجه عمل
به فتوای فقیه واجد شرائط و با تقوی و پیروی از دستورات او و الگو قرار دادن او
خوشبختی و سعادت ابدی و تحصیل رضای الهی و تقرب به درگاه او و نجات از خشم او و
عذاب دردناک آخرت است و این مطلب برای کسی که معتقد به آخرت است از زندگی دنیا و
همه خوشی ها و لذت های آن مهم تر است بلکه اصلا قابل مقایسه نیست.

بنابراین آن چه تلاش می
شود و برآن تأکید می شود که معرفت دینی معرفت بشری است و فرقی با سایر فرضیه ها و
نظریه ها ندارد و همه آنها محصول فکر بشر است و لذا هیچکدام مقدس نیستند نادرست
است و اگر کسی از آن سخنان برآشفته است از این جهت است نه از آن جهت که سخن فقها
از خطا و اشتباه مصون است این توهم را هیچ کس در حوزه می کند. فتوای فقیه هر چند
مانند سایر معارف بشری ممکن است اشتباه باشد ولی نباید آن را با سایر نظریه ها
مقایسه کرد بخاطر آن دو جهت که ذکر شد.

ادامه دارد.

 

/

ژئوپلتیک جزایر سه گانه خیلج فارس

ژئوپلتیک جزایر سه گانه
خیلج فارس

(ابوموسی و تنب بزرگ و
کوچک)

قسمت اول

دکتر محمد رضا حافظ نیا

از آنجائیکه مسئله جزایر
سه گانه ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک یکی از موضوعات جدید مطرح شده در صحنه
روباط بین الملل بوده و از سوی دیگر مستقیما با مصالح جمهوری اسلامی ایران در سطح
منطقه و جهان ارتباط تنگاتنگ داشته و منزلت ژئوپلتیکی آنرا در نظام بین المللی تحت
الشعاع قرار می دهد لازم بنظر می رسد که این مسئله از جهات مختلف مورد بررسی و
کندو کاو قرار گرفته تا علاقمندان این سری موضوعات و بخصوص امت اسلامی و انقلابی
ایران شناخت بیشتری نسبت به آن پیدا نماید. بررسی و تجزیه و تحلیل جغرافیائی و
ژئوپلتیکی جزایر سه گانه یاد شده موضوع اصلی این مقاله را تشکیل می دهد. بدین
منظور سعی خواهد شد ابتدا بطور اجمال، تصویری از وضعیت ژئوپلتیکی خلیچ فارس بعنوان
سیستمی که جزایر سه گانه، جزئی از آن به حساب می آید ارائه شود سپس موقعیت و وضعیت
جزایر مزبور بیان گردد آنگاه جنبه های استراتژیک این جزایر در خلیج فارس مورد
بررسی قرار گیرد . پس از آن به مزایای ژئوپلتیکی جزایر سه گانه برای کشور ایران و
نیز رقبای منطقه ای و برون منطقه ای آن اشاره شود و در پایان فرضیات مربطو به علت
طرح ادعاها و ایجاد وضعیت جدید و بحرانی در حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس و مفروضات
مربوط به آینده جزایر و سیاتهائی که از سوی جمهوری اسلامی ایران می تواند اتخاذ
شود بیان خواهد شد.

الف: ژئوپلتیک خلیج فارس

خلیج فارس دریای نیمه
بسته ای در جنوب غرب آسیاست که مدخل و مخرج آنرا تنگه هرمز تشکیل می دهد. این خلیج
از عمق کمی برخوردار بوده و حداکثر آن در مجاورت جزیره لاوان به 91 متر و در
نزدیکی تنگه هرمز به 100 متر می رسد. خلیج فارس با 226 هزار کیلومتر مربع مساحت
حدود 62% از آبهای سطح کرده زمین را شامل می شود. این حوضه آبی از کفی نامتقارن
برخوردار است و خط القعر و محور آن به ساحل ایران نزدیک بوده و ضلع شمالی دارای
شیب زیاد و ضلع جنوبی دارای شیب کمتر است. خط القعر خلیج فارس در نزدیکی تنگه هرمز
به ساحل جنوبی تغییر مکان داده و در داخل تنگه از مجاورت شبه جزیره المسندم (شمال
کشور عمان) عبور می نماید. خط القعر خلیج فارس باعث مکانیابی خط سیر کشتیرانی در
داخل خلیج به ساحل ایران و در داخل تنگه به ساحل عمان گرایش پیدا می نماید.

خلیج فارس به لحاظ
موقعیت جغرافیائی خود در طول تاریخ دارای اهمیت استراتژیک بوده است زیرا دو منطقه
مهم از دنیای قدیم را که به یکدیگر نیاز متقابل داشتند بهم متصل می نمود و بعبارتی
در مسیر تردد کاروانهای بزرگ بین جنوب و شرق آسیا با مدیترانه و اروپا قرار داشت.[1]

از نتایج جغرافیائی چنین
نقش ارتباطی این بود که شهرها و بندگاه های بزرگ و بین المللی نظیر هرمز، کیش،
سیراف (بندر طاهری امروز)، بصره، بغداد، دمشق، حلب، طرابلس و غیرره بوجود آمدند.
با توجه به نقش ارتباطی مهم خیلج فارس، در طول تاریخ قدرتهای منطقه ای و برون
منطقه ای سعی بر کنترل این محور داشتند. قدرتهای درون منطقه ای کنترل کننده خلیج
فارس غالبا از درون فلات ایران برخاسته اند و لذا این خلیج عمدتاً در قلمرو حاکمیت
فلات ایران قرار داشته و این حاکمیت گاهی به ضلع جنوبی آن یعنی شبه جزیره عربستان
و عمان نیز گسترش یافته است و بهمین دلیل این آبراهه در آثار جغرافیائی بعنوان
خلیج فارس معروف شده است و کسانی نظیر هرودت، بطلیموس، استرابون، کورسیوس، اصطخری،
مسعوی،بیرونی، ابن حوقل، مقدسی، مستوفی، ناصر خسرو و دیگران در آثار خود از خلیج
فارس یاد کرده اند. نکته دیگری که ذکر آن ضروری می باشد این است که در سواحل جنوبی
خلیج فارس دولت فاقد ریشه است و در واقع ضلع جنوبی تجربه دلت و حکومت را در تاریخ
گذشته ندارد ولی ضلع شمالی خلیج و فلات ایران دارای سابقه کهن دولت آنهم دارای
اقتدار جهانی و یا منطقه ای بوده است . در نتیجه دلیلی وجود ندارد که به این
آبراهه اطلاقی غیراز خلیج فارس بشود و سواحل جنوبی نه تنها فاقد هویت سیاسی مستقل
بوده است بلکه غالباً در قلمرو حاکمیت دولت ایران قرار داشته است.

سابقه و تجربه دولت در
سواحل جنوبی خلیج فارس به سال 1971 میلادی بر میگردد یعنی برخلاف ضلع شمالی خلیج
فارس که دارای تجربه چندفزار ساله دولت می باشد، ضلع جنوبی دارای 21 سال سابقه
دولت است که آنهم از قبل حضور انگلستان در منطقه خلیج فارس و سیاست خروج و تحویل
منطقه به آمریکا قبل از سال 1971 بوجود آمده است. پس از افول قدرت نادر و سلسله
افشاریه در ایران، زمینه حضور قدرت جدید برون منطقه ای یعنی انگلستان در خلیج فارس
فراهم آمده. این قدرت با نفوذ تدریجی خود در زمینه های بازرگانی و سیاسی توانست در
سال 1800 م با فتحعلی شاه قاجاز قرار داد بازرگنی منعقد نموده و در سال 1812م
نیروی دریائی خود را وارد خلیج فارس کرده ودر رأس الخیمه و جزیره قشم مستقر کند و
با سرکوب اقوام و جواسم سواحل جنوب در همان سال اقدام به انعقاد پیمان با امرای
آنها تحت عنوان (پیمان امارات متصالحه) بنماید. پیمان مزبور که در سال 1820م منعقد
شد، تداوم نیفات ولی هسته اولیه اولین تشکل سیاسی ضلع جنوبی خلیج فارس را که در
سال 1971م رسما آغاز شد بوجود آورد. انگلستان با پیمانهای بعدی میان آنها که در سالهای
1847، 1853، 1856، 1864، 11879 و 1902 میلادی منعقد نمود ضمن عمیق این تشکل آنها
را تحت الحمایه خود قرار داد، انگلستان با حضور نزدیک به دو قرن خود در منطقه خلیج
فارس بر بسیاری از مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی منطقه تأثیر
گذاشته و در اغلب حوادث آن حضور داشته است. هرچند این کشور متجاوز برون منطقه ای
در سال 1971 تصمیم به خروج از شرق سوئز و منطقه خلیج فارس گرفت ولی به استقرار
آمریکا در منطقه به عنوان جایگزین خود و نیز کنترل امور اقدام نمود.

ویژگی ژئوپلتیکی دیگر
منطقه خلیج فارس را باید در ذخائر انرژی آن جستجو نمود. این منطقه با توجه به
ذخائر شناخته شده نفت جهان حدود 70% آن را در خود جای داده است که از مزایای بهتری
نسبت به سایر مناطق جهان نیز برخوردار است. همچنین حدود 30% ذخائر گاز طبیعی جهان
در حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس وجود دارد که بخش اعظم آن در ایران واقع است. براساس
بررسیها و پیش بینی های بعمل آمده از سوی سازمانهی ذیربط نظیر آژانس بین المللی
انرژی پیش بینی می شود که تا دو یا سه دهه آینده نفت و گاز در بیلان انرژی جهان از
موقعیت برتری برخوردار باشد و در این بین منطقه خلیج فارس با ذخایر وسیع خود مقام
اول را در جهان واهد داشت. برای درک اهمیت حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس در سرنوشت
آینده جهان باید به نقش نفت و گاز در زندگی بیشتر توجه کرد. کاربری های وسیع نفت و
گاز در عرصه های زیر اهمیت مسئله را روشن می نماید:

1 – تولید فرآورده از
نفت و گاز نظیر پتروشیمی، پروتئین و غیره.

2 – چرخش ماشین صنعتی
جهان بطور مستقیم و غیر مستقیم.

3 – تولید برق و
الکتریسته برای رفع نیازهای صنعتی،حمل و نقل، رفاه خانواده ها و غیره.

4 – تحرک و حمل و نقل
شهری، جاده ای، قطار، هواپیما و کشتی.

5 – چرخش ماشین جنگی و
تأسیسات نظامی جهان.

6 – تامین انرژی مصرفی
خانواده ها در تولید گرمایش و سرمایش و پخت غذا و غیره.

ملاحظه می شود که نفت و
گاز با جایگاه برتر خود در بیلان انرژی نقش مهمی در سرنوشت جهان و زندگی و حرکت
بشر دارد و طبعاً کنترل آن بمعنی تاثیر گذاری بر همه جیز جهان است و کنترل مخزن آن
یعنی حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس بمعنی کنترل جهان و حفظ سیادت برآن خواهد بود.
بهمین علت خلیج فارس را هارتلند یا قلب زمین باید گفت که کنترل آن بمعنی حکومت بر
جهن است . دلیل عمده حضور آمریکا در منطقه خلیج فارس را باید در این ویژگی
ژئوپلتیکی آن جستجو نمود که به آمریکا امکان اعمال اراده سیاسی اش را بر جهان
نیازمند به انرژی و نیز رقبای نوظهور آن در نظام بین المللی نظیر اروپا، ژاپن و
چین خواهد داد…

ویژگی دیگر خلیج فارس را
باید در تمرکز دلارهای حاضل از صدور نفت و گاز منطقه جستجو نمود که آنرا به کانون
توجه کشورهای صنعتی و پیشرفته برای اعادع دلارهای نفت تبدیل نموده است. روشهای
اعاده دلارها به مبدأ، متنوع است که عمدتاً عبارتد از:

1 – تسلیح منطقه از طریق
تزریق مدرن به آن که خود به بقای بحران و تنش کمک می نماید.

2 – فروش مصنوعات و
فرآورده های صنعتی در قالب تزریق رفاه و مدنیستم به منطقه.

3 – صدور تکنولوژی و
نیروی انسانی بمنظور پاسخگوئی به نیازهای تکنولوژیکی، خدماتی، دفاعی، اداری و
غیره.

4 – بازسازی فیزیک و
فضای منطقه و باصطلاح شیک سازی سکونتگاههای شهری و عرصه های فضائی آن.

ویژگی ژئوپلتیکی دیگر
منطقه خلیچ فارس را نقش فرهنگی و ایدئولوژیک آن تشکیل می دهد. این حوزه کانون پخش
دین مبین اسلام را در خود جای داده و فاصله آن با کرانه های شرقی و غربی دنیا
اسلام تقریبا برابر است. همچنین حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس بخش مرکزی جهان اسلام را
تشکیل می دهد و کنترل فرهنگی چنین منطقه ای بمعنی کنترل جهان اسلام خواهد بود.
حضور انگلستان در منطقه و کنترل کانون پخش دین مبین اسلام و انتشار اندیشه انحرافی
موسوم به وهابیت بعنوان جایگزین اسلام اصیل از این کانون و شکل دادن نظام عقیدتی،
سیاسی مورد نظر خود در عربستان از این نظر معنی دار است. در حال حاضر ضلع شمالی و
جنوبی خلیج فارس کارکرد دوگانه سیاسی – ایدئولوژیک دارند، که ناشی از برداشت
دوگانه از اسلام است و هر دو امواج کارکرد سیاسی – ایدئولوژیک خود را از این منطقه
مرکزی به کل جهان اسلام پخش نموده و در حال رقابت در پهنه جهان اسلام می باشند. در
ضلع شمالی خلیج فارس اندیشه اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله در چی ظهور و
پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خمینی «ره»، فعال بوده و
پخش می شود که در تعارض با عدرتهای سطله گر جهانی بویژه آمریکا بوده و با آنها سر
ستیز و مبارزه دارد. در ضلع جنوبی اندیشه وهابیت بنام اسلام که پردازش داده
استعمار انگلیس است منتشر می شود که با قدرتهای سلطه گر جهانی بویژه آمریکا سر
سازش دارد و مبارزه با آنان را نفی می نماید و حتی بقای خود را در کسب حمایت آنها
جستجو می کند.

از دیگرر ویژگیهای
ژئوپلتیکی این منطقه می توان به ساخت قدرت در آن اشاره کرد. قدرت در این منطقه
دچار گسیختگی است و به عبارتی قدرتهای اقتصادی،سیاسی، اجتماعی، نظامی، هرهنگی و
تکنولوژیک دچار تجزیه و گستگی می باشد. قطبهای قدرت منطقه ای نیز با یکدیگر کنش و
واکنش دارند. کشور ایران در این منطه از وزن ژئوپلتیکی بسیار بالاتئی نسبت به
دیگران برخوردار است بنابراین اولین قطب قدرت منطقه بحساب می آید و عراق و عربستان
در درجات بعدی قرار دارند. در بروز این وضعیت گسسته قدرت، فعال شدن عناصر
ژئوچلتیکی واگرا در منطقه که به تدست قدرتهای برون منطقه ای اروپائی و آمریکائی
انجام پذیرفته است نقش اصلی را بعهده داشته است، این وضعیت گسسته قدرت منطقه را
باید عاملل اصلی حضور قدرتهای سلطه گر برون منطقه ای نیز دانست. به عبارتی گسستگی
قدرت منطقه محصول کارکرد قدرتهای برون منطقه ای با استفاده از عناصر ژئوپلتیکی
واگرا است و حضور این قدرتهای سلطه گر در منطقه خلیج فارس نیز محصول گسستگی قدرت
در آن است. از سوی دیگر اتحاد قدرت های منطقه و ترکیب قدرتهای متنوع آن می تواند
به حضور قدرت های منطقه و ترکیب قدرتهای برون منطقه ای در حوزه ژئوپلتیکی خلیج
فارس بعنوان بخش مرکزی جهان اسلام خاتمه دهد.

هر پند ویژگیهای
ژئوپلتیکی خلیج فارس بحث بیشتری را می طلبد ولی به لحاظ ضرورت پرداختن به مسئله
جزایر سه گانه که جزئی از سیستم ژئوپلتیکی خلیج فارس می باشند، به همین مقدار
اکتفا می شود و خوانندگان محترم، برای مطالعه بیشتر می توانند به اثر نگارنده تحت
عنوان «خلیج فارس و نقش استراتژیک تنگه هرمز» از انتشارات سازمان مطالعه و تدوین
«سمت» مراجعه نمایند.

ادامه دارد

 



[1] – در
حال حاضر نیز نقش ارتباطی خلیج فارس بعنوان بخشی از سیستم جهانی حمل و نقل نفت و
گاز و کالا همچنان باقی است.

/

مراتب امر به معروف و نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

جاودانگی راه امام

حجه الاسلام و المسلمین
اسدالله بیات

جایگاه و نقش حساس
دستگاه اجرائی

مرابت امر به معروف و
نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

امر به معروف و نهی از
منکر دارای مراتب و مراحل گوناگونی بوده و با توجه به تمامی اوضاع و احوال و شرایط
و محموعه عوامل گوناگون باید از آن مراحل و درجات بهره برداری بعمل آورده و در
صورت تأمین مقصد و هدف از یک مرحله به مرحله بعدی نمی توان وارد شد و به عبارت
دیگر در صورتی که مطلوب الهی با انجام مرحله سهل المؤونه و ساده و سبک حاصل و
فراهم گردد و نظر شارع اقدس اسلام لباس عمل بپوشد باید بهمان مرحله و درجه اکتفا
کرده و از آن مرحله نباید عبور نمود.

برای روشن تر شدن موضوع،
مسئله را با همان ترتیب که حضرت امام «س» در کتاب امر به معروف و نهی از منکر
تحریر الوسیله بیان داشته اند بطور اجمال و فشرده و متناسب با وضع این سری مقالات
می آوریم:

الف – اولین مرتبه و
درجه از مراتب و درجات امر به معروف و نهی از منکر این است: کسی و یا دستگاهی که
می خواهد امر به معروف نماید و یا نهی از منکر کند باید کاری کند و طوری رفتار
نماید که تارک معروف و عامل به منکر بفهمد که آنان قلباً از این اعمال و کارها نارحت
بوده و منزجر هستند و با این شیوه و عمل از آنان بخواهد معروف را انجام دهند و
منکر را کنار بگذارند و این نوع اعمال دارای حد خاص و مشخص و معینی نمی باشند بلکه
ممکن است دارای مراحل و درجات مختلفی باشند، ممکن است در مواردی تنها غمض عین و
چشم پوشی در تحصیل مطلوب کفایت نماید و ممکن است کفایت نکند نیازی به برخوردهای
تندتر نسبت به آن پیدا کند. مانند ترش رویی نشان دادن و روگرداندن و یا پشت کردن و
ترک رفت و آمد و قطع رابطه نمودن و امثال ذلک»[1]

در تمامی این موارد
انسان باید به همه جهات اجتماعی و اخلاقی و شرایط موجود توجه نموده و در صورتی که
با وضع ساده تر و آسان تر اگر برخورد نماید مؤث واقع می شود و نیازی به اتخاذ
تصمیمات بالاتر و تند نمی باشد. از نظر اسلامی باید بهمان اندازه و مقدار بسنده
کرده و از آن مقدار حق ندارد تجاوز نماید بالخصوص در مواردی که ممکن است با یک مرحله
تجاوز کردن و حدود افراد را ملاحظه نمودن حرمت انسانهائی زیر سؤال قرار گرفته و
موجب هتک حرمتها گردد. در این صورت ممنوعیت عبور از مرحله مادون به مرحله بالاتر،
شدید تر و بیشتر خواهد شد.[2]

بنابراین در اسلام هدف
از امر به معروف و نهی از منکر در واقع عبارت از این است: در سایه اعمال نظارت
عامه و همگانی شرایط زندگی در جامعه طوری طراحی شود که همه با کمال سلامت و احساس
اطمینان به زندگی خویش ادامه داده و زمینه فساد و افساد و آلودگیها و القاء فساد
اخلاقی اجتماعی و فکری از بین برود و محیط اجتماعی برای رشد و تعالی انسانها
مساعدتر گردد. طبعاً در اعمال چنین فرثیضه الهی نیز باید تمام احتیاطات و ملاحظات
لازم برای حفظ حرمتها و آبروی انسانها و اشخاص بعمل آمده و به بهانه انجام فریضه
الهی موجب ارتکاب گناهی بدتر و خطرناکتر نگردند.

ب – مرحله دوم از مراحل
و درجات امر به معروف و نهی از منکر، امر به معروف و نهی از منکر لسانی و زبانی
است . به این معنی که اگر با انجام مرحله یکم و درجه اول امر به معروف و نهی از
منکر هدف والا و بلند اسلامی که انجام معروف و ترک منکر است تأمین نگردد و با
احتمال اینکه اگر به زبان آورد و از طریق زبان تارک معروف و عامل منکر را مورد امر
به معروف و نهی از منکر قرار دهد مؤثر واقع شده و متنبه گردد با همان خصوصیات و
شرائطی که در توضیح مرحله اول گذشت باید در این مرحله نیز بهمان اندازه و مقد اری
که احتمال تأثیر می دهد اکتفاء کرده و از آن حد تجاوز ننماید. بنابراین اگر باور
دارد که و احتمال می دهد اگر از طریق وعظ و ارشاد و قول لین و نرم وارد شود مؤثر
واقع می شود بهمان حد بسنده کرده و از آن نباید تجاوز نماید.[3]

و ضابطه کلی آن این است:
در امر به معروف و نهی از منکر هر طور که احتمال تأثیر می دهد و همان مقدار هم
مؤثر واقع می شود و کفایت می نماید، بهمان مقدار باید عمل شود و از آن نباید بیشتر
و همچنین نباید کمتر واقع شود. زیرا که هدف اصلی سالم سازی محیط اجتماعی در سایه
حکومت اسلامی و اعمال نظارت همگانی است. اگر انسان با انجام این فریضه بزرگ
اجتماعی، سیای و فرهنگی موجب زیرپا گذاشتن بعضی از اصول و ارزشها گردد در واقع نقض
غرض بوده و در حقیق با انجام امر به معروف و نهی از منکر، بالعکس ممکن است امر به
منکر و نهی از انجام معروف بعمل آورد.

ج – مرحله سوم از مراحل
امر به معروف و نهی از منکر انجام یک سری اعمال فیزیکی و ایجاد مانع بین افرادی
است که می خواهند مرتکبب کارهای زشت شوند وبی اعمال بد و زشتی که آنان می خواهند
مرتکب شوند. و در واقع در این مرحله کار از حد تذکر و برخورد لفظی گذشته و به
مرحله برخورد عملی و فیزیکی و بهره برداری از قدرت و اعضاء و جوارح رسیده است. در
این مرحله نیز آن ضابطه و کبرای کلی حاکم 
بوده و از آن حد و اندازه ای باید بهره برداری شود که مؤثر واقع شده و یا
احتمال تأثیر می دهد. اگر تنها ایجاد حایل و مانع بین انسان مرتکب و اعمال بد کافی
باشد بهمان مقدار باید اکتفا شود و از آن مقدار نباید تجاوز نماید . اگر در این
کار نیازی به کنترل طرف و حتی گرفتن دست و تصرف در ابزار معصیت و گناه و امثال ذلک
احساس شود، اعمال کنترلهای ضروری لازم و واجب بوده و باید صورت پذیرد[4]  اگرچه در بعضی از مراحل ممکن است استیذان و
استجازه از حاکم شرع و قاضی ضرورت داشته باشد. اگر آمر به معروف و ناهی از منکر از
آن حد و مقداری که لازم و ضروری بوده تعدی و تجاوز نمایتد و در این راستا ضرر و
زیانی برطرف وارد شود اگرچه مرتکب منکری شده باشد امر به معروف و نهی از منکر
کننده ضامن ضرر و زیان بوده و تعدی و تجاوز آن حرام می باشد.[5]

و در مواردی که طرف
اصرار روی گناه و آلودگی دارد و هدف شارع مقدس اسلام تنها با تذکر و یادآوری های
نرم و اخلاقی تأمین نمی گردد و اگر بخواهد ریشه ظلم و تجاوز و عصیان خشک گردد و
منکرات از محیط اجتماعی مسلمانان رخت بربندد و امر به معروف و نهی از منکر کنندگان
احساس کنند از شدت عمل بیشتری باید استفاده کرده و حتی از زدن و مورد اذیت قرار
دادن طرف و اشخاص آلوده هم باید کمک بگیرند البته با حفظ مراتب و درجات که از سبک
ترین آن شروع کند تا به سخت ترین آن برسد. در این صورت خودسرانه نمی توانند دست به
چنین کاری بزنند.

اگر بخواهند اقدام جدی
نمایند باید از طریق استیذان و اجازه و گرفتن از مجتهد جامع الشرایط اقدام کرده و
باید از این طریق و شیوه استفاده نمایند و حتی در صورت احساس نیاز به حبس و
بازداشت و طرف و امثال آن نیز بایتد از طریق اجازه مجتهد جامع الشرایط اقدام نموده
و این فریضه دینی را انجام دهند.[6]

بنابراین در انجام فریضه
دینی و الهی امر به معروف و نهی از منکر از هیچ مرحله بدون مراعات و ملاحظه تمامی
جوانب و جهات نمی توان عبور کرد و وارد مرحله بالاتر و شدیدتر شد و در هر مرحله از
مراحل آن نیز درجات و مراتب آن مرحله را باید مراعات کرد و نباید از آن تخطی و
عبور نمود و با حفظ مراتب و درجات آن به تعبیر فقهاء ماالاسهل فالاسهل این فریضه
الهی را باید انجام داد و کسی حق ندارد به بهانه امر به معروف و نهی از منکر موجب
رنج و آزار دیگران گردیده و از آن سلب آسایش نماید مگر در مواردی که انجام این
وظیفه الهی متوقف بر تمسک و چنگ زدن به یک سسری اعمال فیزیکی و کارهای بدنی باشد
در این صورت نیز با مراعات همان مراتب و درجات و در مواقع احتیاج با اجازه گرفتن
از مراجع ذیصلاح شرعی و فقهی می توان اقدام کرد البته نه تنها می توان اقدام کرد
بلکه واجب و لازم است اقدام جدی صورت گیرد.

شرایط وجوب و لزوم امر
به معروف و نهی از منکر

امر به معروف و نهی از
منکر در عین اینکه مانند واجبات دیگر اسلامی دارای شروط است و بدون تحقق آن شرایط،
واجب و لازم نخواهد شد با توجه به ماهیت آن و انتظاراتی که شارع اقدس اسلامی از آن
دارد و توقعی که افراد جامعه از آمرین به معروف و ناهین از منکرات دارند از
یک  سری شروط دیگری نیز برخوردار بوده و در
صورت حقق آنها این فریضه، زمینه تحقق و عینیت خارجی را بدست می آورد و اتفاقاً
علماء و فقهاء عظام اسلام در کتابهای فقهی به آنها معترضند و برای استفاده عموم با
بیانی ساده و سهل الفهم در اینجا آورده می شود و آن شرایط به ترتیب ذیل است:

1 – یکی از شریطی که امر
به معروف و نهی از منکر کننده باید واجد آن باشد و بدون آن نمی تواند وارد این
میدان وسیع و عظیم اجتماعی سیاسی گردد این است که باید نسبت به منکرات و معروفها
علم داشته و آنها را به خوبی بشناسد و بداند آنچه که انسانها انجام می دهند از
مصادیق منکرات است تا از آنها نهی و جلوگیری نماید و یا از مصادیق معروف ها است تا
برای انجام آن اقدام و امر نماید.

رابطه امر به معروف و
نهی از منکر با معرفت و شناخت  آنها عیناً
مانند رابطه وجوب حج و استطاعت است کما اینکه وجوب حج مشروط است به استطاعت و بدون
آن حج واجب نمی باشد. برای کسی که جاهل به مسئله است و آگاهی کامل از آنها ندارد.
و نه معروف را خوب می داند و می شناسد و نه آگاهی درست از منکرها و بدیها دارد امر
به معروف و نهی از منکر واجب نمی باشد.[7]

و به همین جهت در فتاوی
فقهاء آمده است بر کسانی که می خواهند این فریضه بزرگ اسلامی را انجام دهند لازم
است قبل از ورود به امر، شرایط لازم برای انجام این کار عظیم و شرایط امر به معروف
و نهی از منکر را بیاموزند و موارد وجوب و لزوم و جواز عدم آن را بشناسند و به
روشنی بفهمند کجاها می توانند از این فریضه استفاده نمایند و کجاها نباید از آن
بهره برداری کرده و استفاده کنند تا در عمل گرفتار تخلفات فراوان نگردیده، بجای
امر به معروف و نهی از منکر ، بعکس آن امر به منکرات و جلوگیری از اتیان واجبات
ننمایند.[8]

حتی اگر انسان ناواردی
دست به چنین کاری بزند و بخواهد دیگران را امر به معروف و نهی از منکر نماید بر
عالمان اسلامی و آشنایان به مسائل دینی و شرائط امر به معروف لازم و ضروری است این
شخص را نگذارند دست به این کار شود و خود آن را از باب همین امر به معروف و نهی از
منکر ، باید مورد انجام این فریضه قرار داده و از ادامه این کار منع و در واقع نهی
از منکر کنند.[9]

زیرا چه منکری بالاتر از
این است که انسان ناآگاه و نا آشنا به مسائل، مسئولیتی را بعهده گیرد و از روی جهل
و نادانی افرادی را به ضلالت و گمراهی و نابودی بکشاند و موجب هتک اسلام و مکتب
گردد. و در حقیقت افساد و فسادی که بر اقدامات جاهلانه و ناشیانه وی مترتب می گردد
بیش از اصلاحاتی خواهد بود که برانجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر او بار و
مترتب می شود. البته مخفی نماند در این جاها ظرایف و ریزبینی های زیادی موجود است
که فقهاء بزرگوار اسلام بالخصوص حضرت امام (س) در تحریر به آنها متعرض شده اند و
هرکدام از آنها نشان دهنده عمق و ژرف نگری این فقیهان بزرگ است که از متن منابع
غنی اسلام استنباط کرده اند نمی توان به همه آنها در این سری از نوشته ها متعرض
گشت علاقمندان می توانند به همانها مراجعه نمایند بالخصوص کتاب ارزشمند تحریر
الوسیله به کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

2 – شرط دوم از شرایط
وجوب و لزوم امر به معروف و نهی از منکر عبارت از این است آن کسی که می خواهد کمر
همت را محکم ببندد و اعمال و کردار جامعه را زیرنظر داشته باشد و برای انجام این
فریضه الهی قیام نماید باید موقعیت شناس بوده و تمامی زمینه های تأثیر و بازتابهای
این امر را محاسبه کند در صورتی که اطمینان داشته باشد این عمل نه تنها تأثیری
نخواهد داشت بلکه ممکن است حتی بازتاب و عکس العمل بد و خطرناکی هم داشته باشد امر
به معروف ونهی از منکر شرعی و جایز نمی باشد حضرت امام (س) در این باره این طور
دارد:

شرط دوم برای وجوب امر
به معروف و نهی از منکر این است که احتمال تأثیر آن را داده باشد پس اگر علم داشته
باشد و یا اطمینان پیدا کند امر به معروف و نهی از منکر تأثیری نخواهد داشت انجام
آن واجب و لازم نمی باشد.[10]

البته پرواضح است خود
این موضوع و احتمال تأثیر در طرف و شرائطی که ممکن است در مقدار تأثیر و یا اصل آن
و یا خنثی شدن اثرات امر به معروف و نهی از منکر دارای دامنه وسیع و گسترده ای
است. معیار و ضابطه کلی آن است که امر به معروف و نهی از منکر کننده باید بداند
هدف اساسی از این عمل اسلامی اعلاء کلمه الله و محو آثار ظلم و آگاهی دادن بمردم و
پاکسازی جامعه اسلامی از ارتکاب به معاصی و گناهان است و هرچیزی که در این امر
مقدس دخیل باشد و احتمال تأثیر آن را افزایش دهد و یا در کاهش عکس العملهای سوء و
مخرب فردی و اجتماعی دخالت داشته باشد و در نظر شارع اقدس همین موضوع مورد توجه و
عنایت قرار گیرد و زمینه را برای رشد و تربیت انسانهای آماده و مستعد فراهم سازد
امری لازم و واجب است و شرایط را برای بوجود آمدن چنین جو و محیطی باید مهیا
نماید. و ضمناً نمی تواند به بهانه امر به معروف و نهی از منکر دست به سوی هرکاری
دراز کرده و از باب اینکه هدف وسیله را توجیه [11]
می نماید از طریق فعل حرام، واجبی را انجام دهد مگر در صورتی که مورد از مصادیق
تزاحم و اهم و مهم باشد و اسلام راضی به عدم تحقق مرد اهم نباشد می توان گفت باید
برای انجام اهم از مهم صرف نظر کرد [12]
و مهم را فدای اهم قرار داد.

ادامه دارد

 



[1]
و2- تحریر الوسیله جلد یک – ص476 مسئله
-1.

/

بیست و دوم بهمن امانت الهی

بیست و دوم بهمن

امانت الهی

پیروزی از میان سیل خون

در خچسته روز بیست و دوم
بهمن ماه 1357 انقلابی نوین در تاریخ معاصر به وقوع پیوست؛ انقلابی که رهبریش را
فرزند خلف حضرت ابراهیم برعهده داشت و با تبر ایمان و عمل صالح بر سر بت های زمان
کوبید و اگر آن روز ابراهیم خلیل الله، یکه و تنها پا به میدان جهاد گذاشت، امروز
فرزندش خمینی روح الله همراه با یک امت پا برچا، استوارو متعهد و در قلمرو ولایت
فقیه،و با پیروی از مکتب پرجوش و خروش آل محمد علیهم السلام، در برابر نمرودهای
دوران که تا دندان مسلح بودند ایستاد، استقامت ورزید و از میان سیل خون جوانان و
اشک مادران به پیروزی رسید. پیروزی انقلاب اسلامی، رویدادی استثنائی بود که تمام
معادلات زراندوزان و زورمداران بین المللی را بهم ریخت و برای مستضعفین و محرومین
جهان، امیدی تازه، به ارمغان آورد؛ محرومینی که در اسارت نظامهای متعفن و استعماری
که همچون اختاپوت به جان آنان افتاده اند، دست و پا می زنند. و مستضعفینی که با
تکیه بر ارزشهای مادی، خود را برای همیشه، ذلیل و خوار می دانستند؛ اکنون که افقی
تازه و روشن از این سوی، از کشور امام زمان سلام الله علیه برآنان تابید و دلها را
روشن و منور ساخت و دانستند که می شود یک امت بدون تکیه بر سلاح و فقط با وحدت و
همبستگی و ایمان و تعهد برا استعمارگران واستثمارگران تاخت و می شود پیروزی را در
خانه خانه تاریک و سرد ، همچون آفتابی پرحرارت وارد ساخت و می شود کلبه های
بیچارگان را پرورشگاه قهرمانان و دلیرمردان نمود و خلاصه «شدن» را با «خواستن»
محقق ساخت

امام آمد

ده روز پیش از پیروزی
انقلاب اسلامی، از غربستان پاریس، آفتابی تابان طلوع کرد و به کشور خویش بازگشت.
با هدیه ای الهی و با روحی بلند که این روح را در تک تک افراد این کشور اسلامی
دمید و آزادی و استقلال را در پرتو اسلام ناب محمدی و قرآن عزیز به امت بپا خاسته
و قهرمان اهدا کرد. امام آمدو با خود تحفه ای الهی آورد. آمد که به مردم بگوید:

« اگر قشرهای جوان از هر
طبقه که هستند، چهت حکومت اسلامی را که با کمال تاسف جز چند سالی در زمان پیغمبر
اسلام (ص) و در حکومت بسیار کوتاه امیرالمؤمنین علیه السلام جریان نداشت، بفهمند،
اساس حکومتهای ظالمانه استعماری و مکتبهای منحرف کمونیستی و غیره، خود بخود برچیده
می شود». (23/3/1391قمری)

«و ما هم که حکومت
اسلامی می گوئیم، می خواهیم یک حکومتی باشد که خدای تبارک و تعالی نسبت به او گاهی
بگوید که اینهائی که با تو بیعت کرده اند، با خدا بیعت کرده اند «انما یبایعون
الله» یک چنین دستی حاکم باشد که بیعت با او بیعت با خدا باشد». (21/8/57)

مردم بیعت کردند

و مردم با امام بر همین
اساس بیعت کردند. بیعت کردند که اسلام جایگزین حکومت طاغوت شود و احکام اسلام در
کشور پیاده گردد. بیعت کردند که تمام معیارها و ارزشهای طاغوتی دفن گردد و ارزشهای
والای اسلام حکمفرما شود. بیعت کردند که آزادی انسانها براساس بندگی در برابر
حقیقت مطلق و بریدگی از تمام اسارتهای مادی باشد. بیعت کردند که جامعه از
آلودگیهای اخلاقی رژیم منفور شاهنشاهی، پاک شود و اخلاق اسلامی براساس «صبغه
الله»، جامه عمل به خود بپوشد. بیعت کردند که همراه و همگام با رهبران و مسئولان ،
در تمام صحنه های علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شرکت کنند و تصمیم بگیرند و
قربانی بازی های قدرت نگردند. بیعت کردند که تمام پایگاه های دشمن اصلی، شیطان
بزرگ را در هم بکوبد و مجال تحرک به غرب زدگان و شیطان پرستان ندهند. بیعت کردند
که برای همیشه وابستگی به شرق و غرب را در تمام ابعاد و کلیه زمینه ها، از بین
ببرند.

و امام، آن مظهر اسلام
ناب محمدی «ص» و آن مظهر وحدت ملی با ملت خود که آنان را فرزندان عزیز خود می
دانست، پیمان ناگسستنی بست و تا دم آخر لحظه ای از وظیفه ای که برای خویش معین
کرده بود، باز نایستاد. امام آمد و آهنگ غربی ماده پرستی را که اصل تمام فسادها و
تباهی ها است تغییر داد و اصالت را به ارزشهای الهی داد. امام در ظرف مدتی
کوتاه  آنچنان ملت را متحول و متغیر کرد که
رفتن به جبهه و کشته شدن در راه خدا و حفظ کشور اسلامی، مورد سبقت و پیشتازی قرار
گرفت و کار به جائی رسید که پدران و مادران، جوانان عزیز و دلبند خود را، لباس رزم
در بر کرده و به جبهه های نور علیه ظلمت می فرستادند و شهادت فرزندانشان در راه
خدا، از دامادیشان شیرین تر شده بود. امام آمد تا ایثار را که برترین فضیلت اخلاقی
است و ویژه اولیای خدا است و زیباترین و جلوه های این ایثار مقدس در همه زمینه ها
نمایش داشت و آن همه عزت و سربلندی و کرامت و عظمت که تا امروز برای این ملت مانده
است و تا فردا ان شاء الله پا برجا و باقی است از همان صحنه های ایثار خداگونه است
و همین جلوه های به یاد ماندنی است که تاریخ جدید انقلاب اسلامی را ساخته است.

نگهداری امانت الهی

بهر حال معجزه جاودانه
امام در ایران به وقوع پیوست و ملت پشت سر امام، تبر ایمان و قاطعیت و عمل صالحش
را برداشتند و بر سر آمریکا و هم پیمانانش زدند و توطئه های بی شمارشان را نقش
برآب کردند و امیدواریم این تبر ابراهیمی هرگز از دست ملت نیافتد و پیوسته بر سر
دشمنان اصلی انقلاب کوبیده شود تا راه امام برای پیوندگانش همیشه روشن باشد.

و اکنون پس از قریب
چهارده سال از گذشت پیروزی انقلاب اسلامی که با تلاش پیگیر و بی وقفه امام و امت
به وقع پیوست و آن همه خون جوانان عزیزمان، آن را به ثمر رساند، و بدست ما سپرده
شد، باید این امانت الهی را با کمال دقت و عنایتف نگهداریم و هر گونه سستی و فتور
در نگهداری آن، خیانتی نابخشودنی است که نه امام بر ما می بخشد و نه شهیدان به خون
خفته مان، این مائیم که در زبان و عمل باید ثابت کنیم که وارثانی مؤمن و متعهد
برای آن عزیزانیم. و این هرگز با شعارهای تو خالی محقق نمی شود. باید با صداقت و
هشیاری رهنمودهای امام و حضرت آیت الله خامنه ای را در مورد انقلاب و حفظ دستاوردهای
ارزشمند آن به گوش جان بسپاریم و به آن عمل کنیم و در جامعه اجرا نمائیم. ما باید
با چنگ و دندان از ارزشهای انقلاب و اسلام دفاع و پشتیبانی کنیم و نگذاریم دشمنان
حقیق و واقعی انقلاب با تهاجم خطرناک فرهنگی، انقلابمان را به انحراف بکشانند و
ارزشهای منحط و پست غربی را که با زرق و برق های مادی، دیه ها را خیره می کند،
جایگزین ارزشهای اسلام ناب محمدی کنند و کشور و ملت را به حال و هوای پیش از
انقلاب سوق دهند.

ما نباید بگذاریم
مفسدینی که از خارج الهام گرفته اند یا عملاً وابسته به خارج هستد در میان ما
بویژه در میان حوزه و دانشگاه این دو بازوی دانشمند انقلاب ایجاد اختلاف کنند.
امام (قدس سره) می فرماید:

«من از همه توقع دارم که
به حرف مفسدین گوش نکنند و هرکس ایجاد اختلاف کند، بدانید که از خارج الهام گرفته
است و مقصودش از بین بردن اسلام است تا باز مثل سابق شود که در تحت سلطه اجانب
باشیم». (9/3/60)

و باز می فرماید:

«هرکس در محل خودش مردم
را تنبه بدهد به اینکه این اختلاف جز برای اینکه بهم بزنند اوضاع ایران را و باز
هم مسلط کنند به ما قدرتهای بزرگ را، چیز دیگری عایدمان نمی شود و البته از اول هم
این اختلافات یا از جهل پیدا شده است و یا از اینکه باز دستهائی در کار بوده است
که نگذارند یک کشوری وحدت کلمه داشته باشد». (10/9/60)

نخستین مسئولیت

و سرانجام برما است که انقلاب را از شر نا اهلان و نامحرمان
حفظ کنیم و نگذاریم رخنه ای در میان قشرهای بهم پیوسته ملت ایجاد شود و این محقق
نمی شود جز بایک حرکت منسجم و هماهنگ برای حفظ انقلاب و دستاوردهای آن. و نخستین
مسئولیت نگهداری انقلاب بر عهده مسئولین نظام و دولتمداران است. دولت نباید از ولی
نعمت های خود، همین کوخ نشین ها و مستضعفین غفلت کند چرا که همین ها بودند که آنان
را به قدرت رساندند چنانکه امام «قدست سره» کراراً این مطلب را گوشزد فرموده بودند
و حضرت  آیت الله خامنه ای نیز همواره بر
این مطلب تکیه می کنند. هرگونه بی توجهی و غفلت و فراموشی مستضعفین و ایثارگران و
صاحبان اصلی انقلاب که بیشترین رنج ها و زحمت ها را برای انقلاب کشیدند و با خون
دل و خون جوانان خویش، آن را به این روز رساندند، بزرگترین خیانت به اسلام و امام
است. و هرگونه غفلت نسبت به ارزشهای انقلاب اسلامی، ضربه زدن به اسلام و قرآن است.
نباید مسئولین اجازه دهند، تهاجم فرهنگی در هر جائی و از هر روزنه ای وارد شود و
ارزشهای قرآنی و الهی ما را هدف قرار دهد. و از سوئی دیگر باید منصب های مهم را به
کسانی سپرد که از مت جامعه برخاسته اند و از آغاز تاکنون، پیرو انقلاب و امام بوده
اند و احکام خدا را پذیرا هستد و در برابر حق و حقیقت، سر تسلیم فرود می آورند و
از باطل و انحراف گریزان اند.

/

باز هم شکاف فقر و غنا

ارزشهای اسلام و انقلاب را پاسداری کنیم

حجه الاسلام و المسلمین محمد تقی رهبر

باز هم شکاف فقر و غنا

فرود علی که هرکجا کاخی هست            ضایع شده حقی که شد آن را بنیان

امام صادق علیه السلامک

«مردم فیر و نیازمند و گرسنه و برهنه نمی شوند مگر با گناه ثروتمندان».

امام خمینی «ره»

«خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولین کشور ما پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و اغنیاء و ثروتمندان از عنایت بیشتری برخوردار بشوند. معاذالله که این با سیره و روش انبیاء و امیرالمؤمنین و ائمه معصومین – علیهم السلام- سازگار نیست، دامن حرمت و پاک روحانیت از آن منزه است تا ابد هم باید منزه باشد». (پیام برائت – 6/5/1366)

یکی از ارزشهای والای انقلاب اسلامی که بمثابه روح و عمود انقلاب است عدالت اجتماعی و منسوخ شدن تبعیض، بی عدالتی و محو آثار تکاثر و اسراف و رفاه و تجمل بود، حقیقتی بر گرفته از اسلام ناب محمدی (ص) و سیره مقدسه علوی که تار و پود ارزشهای دروغین پیشین را از هم گسیخت و آنرا از صحنه اجتماع راند و ملاک ها و ارزشهائی با مفاغهیم اسلامی و انسانی را جایگزین نمود.

سخنان جاودانه حضرت امام قدس سره بنیانگذار این انقلاب، در نکوهش از کاخ نشینی، اشرافیت، رفاه و تجمل و حمایت از مستضعفان و محرومان امروزه در «صحیفه نور» پیش روی ما گشوده است و برای همیشه به ارزش و قوت و قدرت خود باقی خواهند ماند و هر چه زمان بر آن می گذرد بر جذابیت و اصلت آن افزوده شده و ضرورت الگوم ساختن اندیشه و سیره عملی امام راحل «قده» بیشتر ملموس می گردد. جای بسی امیدواری است که آن حماسه جاودانه را امروز در مواضع قاطعانه مقام معظم رهبری می نگریم.

و باید چنین باشد، زیرا انقلاب بمثانه موج است که اگر فرو نشیده می میرد. مع الاسف روند عملی کارها و اوضاع و احوال به گونه ای است که کم رنگ شدن ارزشهای اسلامی و از جمله مسئله عدالت اجتماعی و انزوای اشرافیگری، را در زندگی قشر وسیعی از ثروت اندوزان و کاخ نشینان می نگریم و نمودار آن کاخ های افسانه ای است که در این روزها به شیوه ای مسرفانه و با ارزش نیم میلیارد و یک میلیارد تومان در شمال شهر بنا می شود و اتومبیل های لوکس خارجی با قیمت های گزاف که سیل آسا وارد می شود و مهمانی ها و عروسی ها و ریخت و پاش های دیگر این قشر که دائم در جریان است.

خطر اشرافیت، این عنصر ضد ارزش بذر فسادی است که در دائره خود محصور نمی شود بلکه به اقتصاد و سیاست و فرهنگ و اخلاق و روان و دیگر ابعاد جامعه نیز سرایت می کند و نیز سرایت می کند و از حیطه زندگی فردی فراتر رفته و کل جامعه را در بر می گیرد. اگر ثروت طلبی و اشرافیگری در محیطی ویژه سوداگران ملک و خانه و اتومبیل و ارز و دلار و… محدود می ماند مسئله آنقدر قابل تعقیب نبود، اما بدبختانه، این خطر از یکسو به برهم خوردن توازن اقتصادی و ظلم  و بی عدالتی در کل جامعه منجر می شود و از سوی دیگر بذر فسادی است که زمینه نفوذ بیگانه و اجرای توطئه های دشمن را در زمینه فرهنگ و اخلاق و … نیز فراهم می سازد و بعبارت خلاصه، ام الفساد دیگر چهره های فساد است.

امام صادق علیه السلام با اشاره به نقش ثروت اندوزی در فقر عمومی می فرماید:

«ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنیاء». (وسائل الشیعه – ج6 – ص4)

مردم فقیر و نیازمند و گرسنه و برهنه نمی شوند مگر با گناه ثروتمندان.

و این سخن معروف علی علیه السلام را در نهج البلاغه می نگریم که:

«ان الله سبحانه فرض فی اموال الاغنیاء اقوات الفقراء فما جاع فقیر الا بما متع به غنی و الله تعالی سائلهم عن ذلک». (قصار -328)

خداوند سبحان روزی مستمندان را در اموال توانگران قرار داده، فقیری گرسنه نمی شود مگر آنکه ثروتمندی از روزی او بهره مند شده و خدای متعال آنها را از این کار بازخواست می کند.

این از اصول مسلم شریعت ما و انقلاب ماست که امام راحل همواره بر آن تأکید می فرمودند و حمایت از مستضعفان را از افتخارات کشور و اصول خدشه ناپذیر انقلاب می دانستند. از جمله در پیام برائت ضمن تاکید بر سیاست نظام در دفاع از محرومان و محکوم کردن ثروت اندوزی و استثمار فرمودند: «این از افتخارات و برکات کشور  و انقلاب و روحانیت ماست که به حمایت از پابرهنگان برخاسته است و شعار دفاع از مستضعفان را زنده کرده است».

محال است در یک کشور عده ای صاحب ثروت و مکنت و خانه های قصرگونه و اتومبیل های آخرین مدل گران قیمت و رفاه و تجمل باشند و در آن کشور عدالت اجتماعی رعایت شده باشد! همانگونه که در کنار این عده معدود هزاران خانه بدوش، بی خانمان، مستاجر کم درآمد و جوانان بی خانه و آشیانه و کودکان بی مدرسه را می بینیم. این همان مطلبی اسعت که ابی ذر غفاری به معاویه گفت: «این کاخ را اگر از بیت المال ساخته ای خیانت کرده ای و اگر ا مال خود ساخته ای اسراف کرده ای».

از اینجا معولم می شود که در یک نظام اسلامی عدالتخواه نباید ثروت بی در و دروازه باشد و هر کسی با دستاویز «ثروت شخصی» به اسراف کاری و تبذیر و ولخرجی بپردازد در حالیکه کمبود فضای آموزشی برخی مدرسه ها را سه تا چهار شیفته کرده و صدها مشکل دیگر … و آن وقت پولی که صرف مدرسه سازی باید بشود صرف کاخ سازی بشود و مشتی زالو صفت به عیش و عشرت سرگرم باشند!

اینکه در آیات و روایت ما از ثروت اندوزان و اسرافکاران نکوهش شده و قرآن مبذرین را بردار خوانده شیطان نامیده و تکاثر را محکوم نموده است و پیامبر گرامی آنان را بدترین افراد امت دانسته «شرار امتی الاغنیا» فلسفه اش این است که تکاثر و اسراف عامل فساد و بیماری جامعه است و موجب جریحه دار شدن عواطف توده ها و بی اعتمادی و بدبینی آنان می شود و جاده نفوذ فساد را هموار می سازد. ازا ینرو بر اولیاء هر جامعه است که با این بیماری مبارزه کنند، راه سوء استفاده ها را ببندندو با با زالو های اجتماعی قاطع برخورد کنند و مجال خودمختاری به آنان ندهند… که علوه بر آثار اقتصادی، پی آمدهای نامطلوب دیگری نیز دارد و آثار آن به عقائد، اخلاق و فرهنگ جامعه کشده می شود. از یک سو شکاف طبقاتی را تشدید می کند و بحران فقر را بالا می برد و بدنبال آن عقائد را متزلزل می کند. همانگونه که در روایات آمده: «هرگاه فقر به شهری رو کند کفر را نیز همراه خود بدانجا خواهد برد» از سوی دیگر قشرهای مرفه با روحیه لذت پرستی به ارزشهای اخلاقی پشت پا می زنند و از لجام گسیختگی مصون نمی مانند. اصولا میان تکاثر و فساد رابطه مستقیم وجود دارد.

مسئولیت سیاستگذران

آنچه در این میان شایان توجه و نباید از آن به هیچ وجه عدول کرد جاودانه کردن سیاست نظام است و حضرت امام (قدس سره) آنرا از اصول خدشه ناپذیر انقلاب اسلامی خوانده و حضرت آیت الله خامنه ای در روز میلاد اسوه عدالت، حضتر امیرالمؤمنین علیه السلام برآن تاکید ورزیدند که: «در نظام جمهوری اسلامی سیاست ما همواره براساس عدالت تنظیم شده و لذا در کشور ما هدف افزایش حج ثروت مادی نیست که در سایه آن برخی افراد بتوانند از انواع و اقسام راه های تولید ثروت برخوردار شوند بلکه همه کارها در اقامه عدل ارزش می یابند».

این راه انبیاء است «لیقوم الناس بالقسط» همچنانکه می بینیم پیامبر اکرم همزمان با اقطاب کفر و ربا خواران و استثمارگران و تزویر منافقان درگیر بود و در آخرین خطبه دوران حیات مقدس خویش در مسجد مدینه فرمود:

«به زمامدار پس از خود توصیه می کنم که از خدا بترسد و مسلمانان را به فقر و تنگدستی نکشاند و درب خانه را به روی خود نبندد تا اقویا ضعفا را ببلعند». (اصول کافی –ج1- ص 406)

این مسئولیتی است که پیامبر (ص) بر دوش زمامداران نهاده است. علی علیه السلام در دوران خلافت خویش می فرمود:

«در شهر کوفه احدی نیست مگر آنکه در آسایش است، پائین ترین افرادشان نان گندم می خورند و زیر سایه می نشینند و از آب فرات می نوشند». (بحار الانوار – ج4 ص324)

و در همین حال به کارگزاران اداری کشورش بخشنامه می کند:

«نوک قلمها را نازک کنید، سطرها را نزدیک بهم بنویسید، زیاده بر مقصود ننویسید، کاغذ زیاد مصرف نکنید، زیرا به اموال مسلمین نباید زیانی برسد». (کلام جاودانه – محمدرضا حکیمی- 257)

با توجه به آنچه از نظر گذشت و از اصول مسلمه آئین عدالت گستر اسلام است، دو مطلب را باید مورد توجه قرار داد:

اول- مسئولیت سیاستگذران اقتصادی کشور در رابطه با بخشهای خصوصی و اقتصاد بازار آزاد و شیوه سودآوری و دخل و خرج ها و الگوی مسکن و الگوی مصرف و تجمل و غیره. البته نه فقط در رابطه با الگوی زندگی خانه مستضعفین که خود الگوی خدائی دارند! بلکه شیوه زندگی و خانه ها و یا بهتر بگوئیم قصرهای مستکبرین که یادآورد کاخ های شاهزادگان و سناتورها و سرمایه داران و دلالان رژیم ستمشاهی است. برای باور این موضوع کافی است خواننده یکی دو ساعت سری به محلات بالای شهر بزند و قصرهای افسانه ای را که چون قارچ با شیوه های معماری ایتالیائی در حال رویش و تکثیر است ببیند. آنگاه به ما حق خواهد داد که چرا روند موجود را احیای راه و رسم اشراففیگری منسوخ می دانیم!

آیا نهاد شهرسازی در این گونه الگوها به هر شیوه ای طرح و نقشه بالاتر از همه عوارض زیربنا و روبنا و زمین و هوا داد باید جواز برای او صادر کنند؟! این از یکسو. از سوی دیگر مهمانی های عقد و عروسی در هتل های درجه یک تهران و یا غیر آن است…

در همین لحظات که قلم در حال نگارش این مقاله است خبر می رسد که در این روزهای سرد زمستانی که برخی مستمندان وسیله گرم کننده ندارند مراسم عقدی در یکی از هتل های بین المللی تهران منعقد بوده است که میزبان مسرف و مبذر چهارمیلیون تومان بابت فقط مخارج هتل پرداخته و با سی و هفت نوع غذا از تیهوی صحرا گرفته تا صدف دریا و انواع خوراکی ها پذیرائی کرده که برای میهمانان حتی گیج کننده بوده است و حالا بقیه مخارج از قبیل لباس و فرش و تجمل و سرویس اطاق خواب و غیره و غیره آنها جدا است.

لابد خواننده می پرسد این کدامین شاهزاده از ایتالیا یا هلند بوده است که بدینگونه جلسه عقدی برگزار کرده؟! بگفته روایان اخبار این  آقا یک مرغدار است!! از همین آقایانی که می گویند: ضرر مرغ و مرغداری را می دهیم و چرا دولت به ما کمک نمی کند؟! که البته این مخارج را ظرف ده بیست روز از حلقوم مردم خواهد کشید.

این در حالی است که خانواده های مستمند آبرومند فراوانی هستند که از خریدن یک شانه تخم مرغ عاجرند که این روزها با سوداگری و نرخ گذاری و همین دیکتاتورهای اقتصادی که گوششان نه به حرف دولت است و نه ملتف به بیش از سیصد تومان رسیده و هزاران خانواده هائی که برای ازدواج پسر و دخترشان به یک فرش ماشینی نیاز شدید دارند و امثال این آقا لباس های گرانبها و کت و شلوار یکصدو بیست هزار تومانی و کفش پنجاه هزرا تومانی خارجی از فروشگاه های بالای شهر برای فرزندانشان تهیه می کنند .این الگوی مصرف و زندگی با کدامین قسط و عدل اسلامی جور می آید؟

این ماجرا از یک طرف با زندگی شخصی پولداران مرتبط است و از سوی دیگر با سیاست آن هتل که گویا به برخی نهادهای حامی مستضعفان! تعلق دارد! و الگوی مهمانی هایش. آیا اینگونه می خواهیم فرهنگ مبارزه با استضعاف و استثمار را به دیگران بیاموزیم؟! یا صرف اینکه یک سرمایه دار حاضر به پرداخت چنین وجوهی برای عقد و عروسی و غیره باشد، گرچه از مال شخصی هم باشد- که کاری به حلال و حرام آن هم نداشته باشیم- برای یک هتل رسمی در یک کشور انقلابی مجوز می شود که به این فرهنگ غلط لجام گسیخته دامن بزند؟ چرا به عواقب این گونه امور نمی اندیشند؟ نمی دانند فقر و غنا چه فاجعه ای ببار می آورد؟!

از سوی دیگرر جرأت و جسارتی است که ملاکین و زمین داران زالو صفتان پیدا کرده اند اخیراً در جرائد خواندیم که یک ملاک در اطراف تهران، (شهریار) با داشتن صدها هکتار زمین و خرید آن از مالک دیگر، چهار هزار متر زمین را که مالک قبلی برای مدرسه واگذار کرده که بچه های روستای محل بی مرسه نباشند، با کمال قدرت پس گرفته و از واگذاری خودداری کرده، این وقاهت و پرروئی نتیجه همین ضعف برخوردهاست. اینهاست که زمینه را برای هجوم فرهنگی فراهم می کند!

جای آن است که تا فاجعه بیش از این عمیق نشده چاره ای اندیشیده شود وگرنه حرکت رو به رشد اشرافیگری و رفاه طلبی و سرمایه داری به شیوه غربی و لیبرالیستی و فشار بر قشرهای محروم، کم کم جای عدل و قسط اسلامی را خواهد گرفت و خدا نیاورد روی را که اعتماد ها در حفظ اصول و شعارها سلب شود و زمینه ساز همان چیزی باشد که دشمن می خواهد.

این مسئولیت همه مردم است که با این شیوه زندگی برخورد کنند و اسرافکاری ها را تقبیح کنند و مسئولیت دست اندرکاران امور اقصادی و الگوسازان مصرف و تجارت و تولید و …و همچنین رسان ها و تبلیغات که به جنگ این اشرافیگری که با زشتی دیگر از راه می ر سد بپا خیزند و با ضد ارزشها بستیزند و چاره ای عملی بیندیشند که فردا دیر است.

مطلب دوم، در رابطه با سیاست اقتصادی در مسئله بودجه و تأمین اعتبار و درآمدهای عمویم و مسئله ارز و امثال آن است که با مسائل حیاتی کشورو جامعه و اسلام  انقلاب پیوسته است.

نگارنده در این خصوصف دعوی تخصص ندارد و برا آن نیست که به اظهار نظر در این مطلب بپردازد و نیز به حسن نیت دست اندرکاران امور کمال اعتماد و خوشبینی را دارد. اما این بدان معنی نیت که باز هم عواقب این مسائل از دید کارشناسی قابل تامل نباشد…

هستند افرادی که به عواقب تک نرخی شدن ارز و اثرات تورم زای آن خوشبین نیستند و باز هم پیش بینی افزایش قریب الوقوع نرخ ها را می کنند که از هم اکنون اثراتش مشهود است و متاسفانه فشار آن باز هم بر قشرهای آسیب پذیر خواهد بود. و جای آن دارد که به عواقب این امر دقت بیشتر شود.

مسئله بودجه و به صفر رسیدن کسری آن نقطه مثبت و مهمی است، مشروط به اینکه تکیه بردرآمدهای مایاتی باز هم عامل فشاری بر توده های مردم نباشد. بقراری که رئیس سازمان برنامه و بودجه اظهار داشتند: «مهمترین شاخصه بودجه سال 72 حرکت به سوی کسب در آمدها از طریق مالیات و نداشتن کسر بودجه است» (کیهان – 22/10/71) این مطلب هشدار دهنده است. چرا که فشارهای مالیاتی و عوارض شهرداریها در این سالها تجربه تلخی برای مردم داشته و گلکاری شهرها هرگز جبران خون دلها و گرانی سرسام آور مسکن و زمین و مایحتاج عموم را نکرد و واقع بینان آن را همسو با قسط و عدل  اسلامی نمی دانند. و نهایتاً آن را باری بر دوش قشرهای کم در آمد می دانند.

می گویند در آمد شهرداری سیر صعودی داشته اما باید دید این در آمد به چه قیمت تمام شده و مردم را نسبت به عدالت اجتماعی چگونه مردد کرده است که این خطر را نباید ساده انگاشت…

البته آنچه در صدر برنامه های اقتصادی کشور باید باشد تأمین رفاه و آسایش نسبی توده ملت در فضائی عادلانه و ممکن با اولویت دادن به قشرهای محروم. مسئله آموزش و پرورش ، بودجه دفاعی، فرهنگ و معارف، ارشاد و هدایت، بهداشت و درمان، کشاورزی و تولید و کنترل و مهار نرخ ها و سد کردن سیر فزاینده آن همزمان با بازسازی کشور و احیای صنایع مادر و حرکت به سوی خودکفائی است. نه بدان معنوی که بهداشت و درمان و آموزش و فرهنگ را خودکفا نمود چرا که مردم محروم قربانی اصلی آن خواهند بود. مع الاسف برخی بیمارستانهای دولتی با حرکت به سوی خودکفائی! این پشتوانه درمانی را هم از مردم گرفته اند. راستی این سیاست ها تا چه اندازه صحیح و قابل قبول است؟ از سوی دیگر رئیس نظام پزشکی را غیر عادلانه خوانده و ادعا کردند که در آمد پزشکن در حال حاضر نا متعادل است! که اگر این سخن بمعنی لزوم افزایش تعرفه ها باشد جای تاسف است. الان پزشک هائی هستد که بر تعرفه های تعیین شده قانع نیستند و برخی موارد متخصصین تا خفتصد تومان و بیشتر ویزیت گرفته اند و بیمارستان های خصوصی که حسابش با کرام الکاتبین است. بدون اینکه کسی متعرض شود اینها مسئولیت سیاستگذران بهداشت و درمان است که راه درمان عمومی را با دستاویز خودکفائی به روی مردم نبندند و به کنترل سیر صعودی تعرفه نرخ دارو درمان اقدام کنند. مسئله دیگر رسوخ تجمل گرائی و تشریفات زائد در برخی ادارات و وزارتخانه ها و تعویض دکراسیون ها  مبلمان ها و خرج و برج ها و سیر و سفرها و آ»د و رفت ها و سمینارها یکی پس از دیگری که ضرورت همه آنها قابل تأمل است اینها باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. آیا مردم چقدر رضا می دهند درآمدهای ملی شان بجای صرف در مسائل حیاتی چون بهداشت و درمان و دانش و دانشگاه و کشاورزی و تولید و بازسازی های حیاتی، احیاناً صرف خرج های زائد شود و رقابت بر سر جذب اعتبار در بگیرد؟

بنابراین جای آن است که عینیت ها بیشتر مورد توجه قرار گیرد و در یک سخن سیاست کلی بر این باشد که قشرهای کم در آمد آسوده خاطر شود و بی تردید افزایش حقوق و برخی سوبسیدها نیز با تورم و ازدیاد نرخ ها مشکل گشا نیست. چرا که نهادهای جامعه چون حلقات زنجیر به هم پیوسته و سوبسید دادن برای چند قلم کالا، مردم را از فشا صدها قلم ما یحتاج که باید با ارز آزاد وارد شود و در بازار آزاد بفروش رسد و طبعاً تا بدست مصرف کننده برسد سیر تصاعدی خواهد یافت، آسوده خاطر نخواهد کرد. مسئله مسکنفغ مصالح ساختمانی، لوازم برقی، پوشاک و سایر مسائل حیاتی را نمی توا با سوبسید حل و فصل کرد و پیداست که حلقوم اصلی این مسائل بالاخره در دست همان سوداگران و تجار و کسبه خواهد بود.

 در هر حال با اعتقاد به غموض و پیچیدگی مسائل اقتصادی و مشکل مدیریت آن، و در عین حال رعایت قسط و عدل و پیشگیری از تبعیض و افزایش شکاف فقر و غنا که کاری است بس دشوار ایمد می رود مسئولان و کارگزاران امور در این راه بهترین چاره را بیندیشند و خداوند یارو مددکار آنان باشد.

 

/

حوادث سال اول هجرت

درسهائی از تاریخ تحلیلی
اسلام

حوادث سال اول هجرت – 11

قسمت پنجاه و دوم

حجه الاسلام و المسلمین
رسولی محلاتی

داستان اسلام سلمان
فارسی (ره)

از جمله حوادث سال اول
هجرت، اسلام سلمان فارسی است که بهتر بود ما پیشاز این در زمره حوادث اولیه این
سال آنرا ذکر می کردیم، ولی تراکم مطالب و مهمتر از همه فراموشی ما را از اینکار
باز داشت، و ما از این بابت از پیشگاه مقدس آن رادمرد الهی پوزش خواسته، و عذر
تقصیر داریم، و قبل از ورود در اصل داستان، تذکر چند مطلب برای شناخت بیشتر نسبت
به آن صحابی بزرگوار لازم بنظر رسید:

1- چنانچه عموم اهل
تاریخ گفته اند: سلمان فارسی از معمرین و از معدود کسانیی است که عمری طولانی
داشته تا جائیکه برخی گفته اند: وی حضتر مسیح عیسی بن مریم علیه السلام را درک و
دیدار کرده، و روی این حساب در هنگام رحلت که سال 35 یا 36 هجری بوده حدود ششصد
سال عمر داشته، و برخی هم عمر او را سیصد و پنجاه سال و برخی دویست و پنجاه سال
بطور قطعی ذکر کرده اند.[1]

2- در اینکه سلمان در
سال اول هجرت مسلمان شده تردیدی نیست، و بلکه برخی از سیره نویسان گفته اند: وی در
مکه مسلمان شده [2] که
البته خالی از اعتبار است و همان قول اول معتبر است که در سال اول هجرت مسلمان
شده، ولی با این حال نام سلمان در جنگ بدر و احد و سایر غزوات و سرایا تا سال پنجم
و بپیش از غزوه خندق دیده نیم شود، در صورتیکه نام یکایک جنگجویان بدر بخصوص در
تاریخ آمده، و ر جنگ احد نیز نام کسانی که با رسول خدا (ص) ماندند و فرار نکردند
ذکر شده و اگر سلمان در بدر و احد شرکت کرده بود حتماً نام وی در زمره بدریون و
مدافعان رسول خدا در جنگ احد ثبت شده بود…

و علت آن این بوده که وی
تا سال پنجم و قبل از جنگ خندق بصورت برده در خانه مردی از یهودیان مدینه زندگی می
کرده و پس از آن رسول خدا (ص) او را خرید و آزاد کرد بشرحی که ذیلا در اصل داستان
خواهید خواند، و پس از آزادی در نخستین غزوه ای که اتفاق افتاد یعنی غزوه خندق و
غزوات دیگر حضور داشته بشرحی که اهل تاریخ و سیره نوشته اند [3]
اگرچه در برخی روایات غیر معتبر آمده که در بدر و احد هم شرکت داشته [4]
ولی خلاف مشهور است.

3- درباره فضائل سلمان
در کتابهای شیعه و اهل سنت روایات فراوان و زیادی رسیده که هرکه خواهد می تواند به
کتابهای بحار الانور مرحوم مجلسی کتابهای شیخ صدوق (ره) مانند امالی و کمال الدین
(از کتب شیعه) و کتابهای سیره ابن کثیر و اسدالغابه و الاصابه و کتابهای دیگر اهل
سنت مراجعه کند و محدث بزرگوار حاجی نوری رحمه الله علیه کتاب جداگانه ای درباره
سلمان و احوالات و فضائل او تالیف کرده بنام « نفس الحرمان فی احوال سلمان» کهبا
توجه به تخصص و تتبعی که  آن محدث بزرگوار
و جلیل القدر در اینگونه مسائل دارد میتوان گفت بهترین و کاملترین کتابها درباره
سلمان فارسی است.

و بهر صورت ما نیز در
اینجا قبل از نقل اصل داستان اسلام سلمان، برای تیمن و تبرک و بعنوان نمونه چند
حدث معتبر را که در کتابهای شیعه و اهل سنت روایت شده برای شما ذکر می کنیم:

1- ابن اثیر جزری از علمای
بزرگ اهل سنت در کتاب اسد الغابه فی معرفه الصحابه و دیگران بسندهای مختلف از انس
بن مالک روایت کرده اند که گوید:

«قال رسول الله (): ان
الجنه تشتاق الی ثلاثهک علی و عمار و سلمان». [5]
یعنی – رسول خدا (ص) فرمود: براستی که بهشت مشتاق سه سه نفر است: علی و عمار و
سلمان.

2- و نیز در همان کتاب
از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام روایت کرده که درباره سلمان از آنحضرت
سؤال کردند و آنحضرت در پاسخ فرمود:

«علم العلم الاول الآخر،
و هو بحر لا ینزف، و هو منا اهل البیت».[6]
یعنی – علم اولین و علم آخرین (یا علم آغاز و انجام) را می دانست، و او دریائی است
که خشک نشود و او از ما خانواده است.

3- و نیز در همان کتاب،
داستان جنگ احزاب و حفر خندق را نقل کرده و گوید: سلمان مردی نیرومند بود که بیش
از دیگران کار می کرد) و بهمین جهت هر کدام یک از مهاجر و انصار درباره او به
منازعه و گفتگو پرداختند، مهاجران می گفتند: سلمان از ما است، و انصار می گفتندک
سلمان از ما است، رسول خدا (ص) به آنها فرمود:

«سلمان منا اهل البیت».[7]

– سلمان از ما خانواده
است.

4- و در همان کتاب از
عایشه روایت کرده که گفته است: «کان لسلمان مجلس من رسول الله (ص) باللیل حتی کاد
یغلبنا علی رسول الله».[8]

– سلمان شبها مجلسی
خصوصی با رسول خدا (ص) داشت و آنقدر طولانی بود که نزدیک می شد نوبت ما را پر کند.

5- ابن عبد البر در کتاب
استیعاب بسند خود از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:

«ان الله تعالی امرنی
بحب اربعه من اصحابی و اخبرنی انه یحبهم، فقیل: یا رسول الله من هم؟ قال: علی و
المقداد و سلمان و ابوذر».[9]

یعنی – براستی که خدای
تعالی مرا مأمور به دوستی چهار تن از اصحاب خود و یارانم کرده و خود نیز خبر داده
که آنها را دوست دارد، گفتند: کیستند آنها؟ فرمود: علی و مقداد و سلمان و ابوذر.

6- کشّی در کتاب رجال
خود بسندش از زراره از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت کرده که درباهر
سلمان فرمودند:

«کان والله علیّ محدثاً
کان سلمان محدّثاً…».[10]
یعنی – بخدا سوگند علی «محدّث» بود و سلمان نیز «محدّث» بود.

و در چند حدیث دیگر
آمده، که بدنبال این کلام امام علیه السلام، روای حدیث که ابو بصیر بوده می پرسد
که «محدّث» یعنی چه؟ امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:

«یبعث الله الیه ملکاً
ینقر فی اذنیه کیت و کیت».[11]
یعنی – خداوند فرشته ای به سوی او می فرستد که در گوشش می دمد که چنین و چنان
خواهد شد (و فرشته با او سخن می گوید).

7- و در حدیثی که زاذان
از علی علیه السلام روایت کرده آنحضرت فرمود:

«سلمان الفارسی کلقمان
الحکیم».[12]

سلمان فارسی همانند
لقمان حکیم است.

8- و ابن عبدالبر در
کتاب استیعاب از چند طریق از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود:

«لو کان الدین عند
الثریا لنا له سلمان».[13]

– اگر دین در کنار ستاره
ثریا باشد سلمان بدان خواهد رسید.

9- علامه شوشتری سلمه
الله تعالی از کتاب مجازات النبویه سید رضی روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود:

«سلمان ابن الاسلام، و
سلمان جلده بین عینی».[14]

– سلمان فرزند اسلام است
و سلمان پوست میان دو دیدگان من است.

10- و در تفسیر فرات از
ابن ابراهیم بسندش از امام صادق علیه السلام روایت کرده در تفسیر آیه شریفه:

«الا الذین آمنوا و
عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون».[15]

– … مگر آنانیکه ایمان
آورده و کار شایسته کنند که پاداشی بی منت دارند.

فرمود:

«هم المؤمنون: سلمان
الفارسی و مقداد بن الاسود و عمار و ابوذر رضی الله عنهم و امیرالمؤمنین علی بن
ابیطالب (ع)، لهم اجر غیر ممنون».[16]

– آنها مؤمنان هستند
یعنی سلمان فارسی و مقداد بن اسود و عمار و ابوذر رضی الله عنهم و امیرالمؤمنین
علی بن ابیطالب که پاداشی بی منت دارند.

و اما داستان اسلام
سلمان فارسی

راوندی از ابن عباس
روایت کرده گوید: سلمان برای من نقل کرد که من مردی پارسی زبان و اهل اطراف اصفهان
از دهی بنام «جی»[17] بودم
و پدرم دهقان (یعنی بزرگ) آن قریه بود. و من نزد پدرم بسیار عزیز بودم و او مرا
بسیار دوست می داشت و این علاقه هم چنان زیاد شد تا بحدی که تدریجاً مرا مانند
زنان در خانه زندانی کرده بود و نمی گذارد از وی جدا شوم.

کیش من کیش مجوس بود و
در آن کیش کوشش و خدمت زیادی کرده بودم تا جائی که بخدمتکاری آتشکده مجوسیات
درآمدم.

پدرم مزرعه بزرگی داشت
(که هر روزه برای سرکشی کارها و زراعت بدانجا می رفت) روزی بخاطر ساختمانی که
مشغول ساختن آن بود نتوانست بدانجا رود و مرا بجای خود برای سرکشی بمزرعه فرستاد و
دستوراتی به من داد و از آن جمله سفارش کرده که مبادا در جائی بمانی که دوری تو بر
من ناگوارتر از نابودی مزرعه ست و خواب و خوراک را از من خواهد گرفت و فکرم را
بخود مشغول خواهد ساخت.

من به سوی مزرعه راه
افتادم و در ضمن راه عبورم به کلیسائی افتاد که متعلقه به نصاری بود و صدای آنانرا
که مشغول به نماز بودند شنیدم و بواسطه آنکه پدرم مرا در خانه حبس و زندانی کرده
بود از وضع مردم خارج خانه اطلاعی نداشتم و چون آواز دسته جمعی آنانرا شنیدم بر
آنها در آمدم تا از نزدیک اعمل و رفتارشان را ببینم و هنگامی که اعمال آنها را
دیدم متمایل به دین و آئین  آنها شدم و پیش
خود گفتم: بخدا دین ایشان بهتر از این دین ما است و تا غروب نزد ما آنها ماندم و
به مزرعه پدرم نرفتم.

 و در ضمن از آنها پرسیدم: اصل این دین در کجا
است؟

گفتند: در شام.

شب که شد بنزد پدرم
بازگشتم و متوجه شدم که از نیامدن من پریشان شده و از کارهای خود دست کشیده و چند
نفر را به دنبال من فرستاده است.

و چون مرا دیت گفت: پسر
کجا بودی؟ مگر بتو سفارش نکرده بودم که به مزرعه بروی و زود باز گردی؟ گفتم پدر
جان من در راه بکلیسائی برخورد کردم و از اعمال دینی آنها خوشم آمد و تا غروب نزد
ایشان ماندم.

پدرم  گفت: پسر در دین آنها چیزی نیست و دین تو و
آئین پدرانت بهتر از دین و آئین آنها است.

گفتم: بخدا سوگند دین
آنها بهتر از دین ما است.

پدرم که این سخنان را از
من شنید و تزلزل عقیده ام را در دین مجوس دید سخت بیمناک شده و قید و بندی بپایم
بست و مرا در خانه زندانی کرد.

سلمان در شام

سلمان گوید: من برای
نصاری پیغام دادم که هرگاه کاروانی از شام بدیجا آمد مرا مطلع سازید. تا روزی بمن
خبر دادند که کاروانی از تجار نصاری بدین جا آمده اند. پیغام دادم که هر زمان کار
آنها تمام شد و خواستند به شام بازگردند بمن اطلاع دهید.

روزی اطلاع دادند که
اینها می خواهند بشام باز گردند. من بهر نحوی بود قید و بند را از پای خود باز
کرده خود را به آنها رساندم و با ایشان بشام رفتم و در آنجا بجستجو پرداخته و
پرسیدم: داناترین مردم در دین نصاری کیست؟ گفتند: کشیش بزرگ کلیسا.

سلمان در خدمت کشیش بزرگ
شام

گوید: بنزد وی رفته
گفتم: من به دین شما متمایل شده و رغبتی پیدا کرده ام و مایل هستم در این کلیسا
نزد تو بمانم و تو را خدمت کنم و از تو درس دین بیاموزم و با تو نماز گذارم؟ کشیش
پذیرفت و من به کلیسا در آمده نزد او ماندم. ولی پس از چندی متوجه شدم که او مرد
ریاکار و پستی است، مردم را به دادن صدقه و خیرات وادار می کرد ولی چون پولهای
صدقه را بنزد او می آوردند آنها را برای خود بر می داشت و دیناری به فقراء نمی داد
و چندان جمع آوری می کرد که مجموع پول و طلای او به هفت خم سربسته رسید.

سلمان گوید: من از رفتار
او بسیار بدم آمد، تا اینکه مرگش فرا رسید و پس از مرگ او نصاری جمع شدند تا او را
دفن کنند، من بدانها گفتم: این مرد بدی بود بشما دستور می داد صدقه بدهید و چون
پولهای صدقه را نزد او می آوردید همه را برای خود نگه می داشت و دیناری از آنها را
به مستمندان و فقراء نمی داد! گفتند: از کجا این مطلب را دانستی؟ گفتم: من از پولهائی
که او روی هم انباشته خبر دارم و حاضرم جای آنرا بشما هم نشان دهدم، گفتند: کجاست؟
من جای آنها را به آنان نشان دادم، و آنها آن هفت خم سربسته پر از پول و طلا را از
آنجا بیرون آورده و گفتند: با این وضع ما هرگز بدن او را دفن نخواهیم کرد، پس جسد
او را بر داری کشیده و سنگسارش کردند. سپس مرد روحانی دیگری را آورده و بجایش در
کلیسا گذاردند.

سلمان گوید: پس من بخدمت
او اقدام کردم و او مردی پارسا و زاهد بود و کسی را از او پرهیزکارتر و زاهدتر
ندیده بودم، نمازهای پنجگانه را از همه کس بهتر می خواند، و شب و روزش به عبادت می
گذشت.

من به او بسیار علاقمند
شدم و به درجه ای او را دوست داشتم که تا به آن روز به کسی بدان اندازه محبت پیدا
نکرده بودم، روزگار درازی با او بسر بردم تا اینکه مرگ او نیز فرا رسید، بدو گفتم:
من سالیان درازی را در خدمت تو گذراندم و چندان بتو علاقمند شدم که چیزی را تاکنون
به این اندازه دوست نداشتم اکنون که مرگ تو فرا رسیده مرا به که وا می گذاری که در
خدمت او باشم؟ و چه دستوری بمن می دهی؟ گفت: ای فرزند! مردم عوض شده اند و بسیاری
از دستورات دینی را از دست داده اند، من کسی را سراغ ندارم که بر طبق وظایف مذهبی عمل
کند جز مردی که در موصل است و نام او را گفت، پس تو بنزد او برو.

چون از دنیا رفت من به
مصل بنزد همان کس که گفته بود رفتم و بدو گفتم: فلان کشیش شامی از دنیا رفت و بمن
سفارش کرده بنزد تو بیایم و تو را بمن معرفی کرده تا در خدمت تو باشم، پس بمن
اجازه داد نزدش بمانم و براستی او را نیز مرد خوبی دیدم و بدانچه رفیق شامیش عمل
می کرد او نیز بدانها مواظبت داشت.

چندان طول نکشید که مرگ
او هم فرا رسید، بدو گفتم: فلان کشیش مرا بنزد تو فرستا و بمن دستور داد که بنزد
تو بیایم و اکنون مرگ تو فرا رسیده بمن بگو پس از تو بکجا و بنزد که  بروم؟ او گفت: ای فرزند بخدا من جز مردی که در
نصیبین[18]
است کسی را سراغ ندارم.

پس من به نصیبین آمدم و
بنزد آنکس که معرفی کرده بود رفتم و جریان را بدو گفته، نزد او ماندم و او را مرد
نیکی یافتم، چیزی نگذشت که مرگ او هم فرا رسید بدو گفتم، تو میدانی که من به سفارش
کشیش موصلی بنزد تو آمدم اکنون تو چه دستور می دهی و مرا به که وا می گذاری؟

گفت: ای فرزند بخدا قسم
من کسی را سراغ ندارم که تو را به او بسپارم جز مردی که در عموریه [19]
است اگر مایل بودی بنزد او برو که تنها اوست که به راه و روش ما زندگی می کند.

چون او از دنیا رفت من
به عموریه رفتم و سرگذشت خود را برای او گفتم اجازه داد نزدش بمانم؛ و راستی او
مرد نیکی بود و به روش کشیشان پیشین روزگار می گذرانید، و من در نتیجه کس و کاری
که داشتم چند رأس گاو و گوسفند پیدا کرده بودم، پس مرگ او نیز فرا رسید بدو گفتم:
با این سرگذشتی که از من می دانی اکنون تو بمن چه دستور می دهی و به که سفارشم می
کنی؟ گفت این فرزند بخدا من احدی را سراغ ندارم که تو را به سوی او روانه کنم ولی
همین اندازه بتو بگویم: زمان بعثت آن پیغمبری که بدین ابراهیم علیه السلام مبعوث
شود نزدیک شده، آن پیغمبری که میان عرب ظهور کند، و بسرزمینی مهاجرت کند که اطرافش
را زمینهائی که پر از سنگهای سیاه است فرا گرفته، و آن سرزمین نخلهای خرمای بسیاری
دارد. آن پیغمبر دارای علائم و نشانه هائی است: هدیه را می پذیرد، از صدقه نمی
خورد، میان دو کتفش مهر نبوت است. اگر بتوانی بدان سرزمین بروی زود برو.

ادامه دارد

 



[1]
اسدالغابه – ج2 ص332، الاصبه- ج2 ص60، الاستیعاب (حاشیه الاصابه) – ج2 ص 53، نفس
الرحمان فی احوال سلمان باب 17، تهذیب التهدیب ج4 ص138.

/

زیارت امین الله فروغی از جمال حق

زیارت امین الله فروغی
از جمال حق

قسمت اول

آیت اله محمدی گیلانی

معنای زیارت

از الطاف حکیمانه خداوند
متعال در سیر و سلوک عباد بسوی حضرتش تشریع زیارت است. زیارت در لغت به معنی میل و
عدول از غیر و متوجه گردیدن به مزور است و عمره نیز به معنای زیارت است و حج تکرار
قصد به سوی مقصود است و چون عمره مشتمل بر احرام و طواف و سعی و تقصیر است و بر
همه مناسک است، حج اکبرش می گویند و در هر حال، مزور بیت الله الحرام است.

مخالفین زیارت، مطروداند

سیره قطعیه از آغاز
اسلام از عصر صحابه کبار و تابعین و همه مسلمین بر زیارت قبوری که پیمبری یا امامی
یا ولی صالحی یا بزرگی از بزرگان دین را در برگرفته، جاری است و اخلاف ا اسلاف از
این سیره مرضیه پیروی کرده اند و بدگوهران زندیق که به دهان کجی نسبت به این سیره
برخاسته اند مورد طرد و لعن گردیده اند و نعم القول:

سنگ بدگوهر اگر کاسه
زرین شکند

                                                قیمت سنگ نیفزاید و زر
کم نشود

فقهاء اسلام و ائمه
مسلمین متفقاً آنان را طرد و لعن کردند و هجوم به مؤسس این اساس که ابن تیمیه
بوده، بردند و او را بدعتگذار معرفی کردند و به 
مقتضای: «اذا ظهر البدع فللعالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنه الله» بدعت
و ضلالت او را آشکار نموده و کتابهائی بر رد وی نوشتند و تکفیرش نمودند و از
حکومت، قتل وی و لا اقل حبس او را خواستار شدند که فقط برای نمونه کلام ابن حجر
هیثمی شافعی را که از کتابش «الجوهر المنظم فی زیاره القبر المکرم» حکایت شده
ترجمه می کنم.

هیثمی شافعی بعد از اقامه
ادله بر مشروعیت زیارت که از جمله آن ادله اجماع است می گوید:

« اگر بگوئی: چگونه
دعوای اجماع بر مشروعیت زیارت قبر نبی اکرم می کنی در صورتی که ابن تیمیه که از
متاخرین حنابله است منکر مشروعیت آن است و او بر این مدعای خویش آنچنان طولانی و
با کیفیتی سخن گفته که طباع سلیم از آن تنفر دارند و تا آنجا که حرمت سفر زیارت
قبر اطهر نبی اکرم صلی الله علیه و آله را اجماعی پنداشته است».

ابن تیمیه کیست؟

می گویم: ابن تیمیه چه
کسی است که گفتار او شایسته توجه باشد، یا در امری از امور دین مورد اعتماد گردد و
او همان کسی است که جمعی از پیشوایان دین که فضاحت و شناعت او را برملا ساخته اند
درباره اش گفته اند: عبدی بود که خدی تعالی – به سوء فعالش- گمراه و اغوایش فرمود
و رداء زبونی و خواری بر اندامش نمود و مشمول سنت : «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم»
گردید و آنچنان حائز قوه افتراء و کذب گردید که پیامد آن خسران و حرمان شد، و شیخ
الاسلام و علام الانام جناب تقی سبکی که جلالت و امامت و اجتهاد و صلاح وی مورد
اجماع است متصدی ترور او شد.

البته این وقیعه ای استا
که از ابن تیمیه واقع شد، اما قابل گذشت نیست زیرا مصیبتی است که شئومت  آن استمرار دارد و جای شگفتی نیست، زیرا هوای
نفس و شیطانش او را فریب داد و پنداشت که در عرصه اجتهاد احکام دین مبین تیرش به
هدفی حق اصابت کرده است!

ولی این محروم نمی دانست
که زشت ترین معایب را مرتکب گردیده است زیرا در بسیاری از مسائل مخالفت اجماع
نموده و به اعتراض بر ائمه مسلمین از آنجمله خلفای راشدین برخاسته است، کاش که به
همین بسنده کرده بود، او تجاوز به ساحت اقدس کبریائی که منزه از هر نقص است و
مستحق نفیس ترین همه کمالات است کرده و نسبت ناروائیهای عظیم و کبیر به حضرت او
سبحانه داده است، و در مابر و خطابه هایش دعوای جهت و جسمیت برای خدایتعالی –
والعیاذ بالله- می نمود، و عامه مردم را به فراگیری چنین عقیده ای می خواند و هرکس
از متقدمین و متأخرین که بر این عقیده نبودند، آنان را گمراه می نامید، ناچار
فقهاء عصر علیه وی قیام کردند و حکومت وقت را به قتل وی الزام وگرنه او را حبس
کنند و ناجار او را حبس کردند تا آنکه در زندان مرد.

ابن بطوطه در کتاب رحله
آورده است: «یکی از بزرگان فقهاء حنابله در دمشق تقی الدین ابن تیمیه بود که بزرگ
کشور شام محسوب می شد و در فنون گوناگونی سخنور بود ولی در عقل چیزی مشهود بوده
است! و اهل دمشق درباره وی عالی ترین احترام را مراعات می نمودند و او مردم را روی
منبر موعظه می کرد و هنگامی روی منبر چیزی گفت که مورد انکار فقهاء واقع شد – تا
آنکه می گوید – پس از مدتی نظیر آن گفته را مرتبه دوم اظهار داشت که من در این
هنگام که روز جمعه بود در مسجد جامع پای منبر وعظ ایشان بودم که گفت:

خدای تعالی به آسمان
دنیا فرود می آید مانند فرود آمدن، سپس – برای نشان دادن نزول خدای تعالی- یک پله
از منبر فرود آمد، ناگهان یکی از فقهاء مالکی که معروف به ابن الزهرائ بود بر وی
اعتراض کرد…». (ج1 –ص 57)

چنانکه تمرد ابلیس از
سجده بر آدم به بهانه حراست از توحید بوده، تمرد ابن تیمیه مجسمه (قائل به تجسم)
نیز از این سنت حکیمانه الهی بدین بهانه است، او که لازم بین اعتقادش، شرک به حضرت
باری است خود را زعیم توحید می پنداشت که علاوه بر ایجاد تفرقه، طائفه کثیری از
پیروانش ار از برکات زیارت محروم ساخت، و نمی فهمید که همانگونه که توجه عبادی که
مرکز آن ضمیر است، ولی در افعال عباد متمثل می شود مثلا نهایت تذلل در سجود و
نهایت تعظیم در رکوع، تمثل می یابد، حب و مودت بانبیاء و اولیاء و صلحاء و بزرگداشت
آنان در زیارت آنان در حال حیات و زیارت قبور شریف آنان در حال ممات متمثل می شود،
جائی که «عند ذکر الصالحین تنزل الرحمه» چنانکه در حدیث آمده است، چه می پنداری
«عند الابدان الطاهرات آنان» نزول رحمت را؟ بلی «مختلف الملائکه…».

فضیلت زیارت

باری زیارت قبور انبیاء
صلوات الله علیهم و ائمه معصومین علیهم السلام و فقهاء رجال دین از قربات و طاعات
و رفعت درجات است خصوصاً زیارت قبر مطهر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از
اعظم قربات و طاعات و عالی ترین وسیله ترفیع درجات است، و اعتقادی جز این، بیرون
از حوزه اسلام است.

قرآن مجید اعلان می
فرماید: «ولو انهم اذا ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول
لوجدوا الله تواباً رحیماً». (سوره النساء – آیه 64)

– اگر به هنگامی که بر
خود ستم کرده و مرتکب گناه شدند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و
رسول الله برایشان آمرزش، می طلبید، حتماً خدا را توبه پذیر و رحیم می یافتند.

آیه کریمه به قرینه های
آیات قبل درباره منافقینی نازل شده که مرتکب کبیره ای از اعظم کبائر شدند و اراده
تحاکم نزد طاغوت را داشتند و از تحاکم نزد حاکم حق رسول الله (ص)اعراض کرده بودند
و به این ظلم به نفس خویش که الحادی روشن بود، دست یازیدند، قرآن، علاج این بیماری
نفاق را در توسل به آستان قدس رسول الله صلی الله علیه و آله اعلان فرموده و به
نحو تعلیق جزاء بر شرط، توسل و شفاعت به بیت رسالت را که همراه استغفار باشد،
وسیله ای قاطع جهت زدودن کبائر موبقه و سبب فیضان رحمت خاص خدایتعالی معرفی می
کند، بدیهی است که فرقی بین حیات آن حضرت و ممات آن جناب نیست و عظمت و مکرمت بیت
آنجناب نزد خداوند متعال با موت او، منقطع نمی گردد و به عبارتی:

تواب و رحیم یافتن
خدایتعالی در آیه کریمه معلق به سه چییز گردیده است: «آمدن آنان نزد حضرتش و
استغفارشان و استغفار رسول الله جهت آنان، و اما استغفار رسول الله صلی اله علیه و
آله که ثابت است زیرا آن حضرت به امر خدای تعالی برای همه مؤمنین و مؤمنات الی
الابد استغفار فرموده اند: «و استغفر لذنبک و المؤمنین و المؤمنات» .  (سوره محمد – آیه 19) و برای گناه خویش و گاه
مؤمنین و مؤمنات استغفار کن».

و با ضمیمه آمدن به بیت
نبی اکرم صلی الله علیه و آله و آمرزش طلبیدن، ارکان توسل و شفاعت، تمام است، و
وسیله قاطع بر وجدان خدای تعالی به صفت توابیت و صفت رحیمیت ، حاصل می گردد.

این گرفتاری و نظیر آن
برای اهل سنت و جماعت از این جهت پیدا شده، که سنت و احادیث آنان چنانکه بزرگان
قوم فرموده اند بدون تضمین وثیق در امر اتصال به وحی است که ما در سلسله مقالات
شریفه: «امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی» مفصلاً بحث کرده ایم و سوکمندانه
مبانی و قواعد فقهی  آنان در اتصال به وحی
مورد سؤال و ترید است، ولی شیعه امامیه اثنی عشریه، فقه و دیگر امور دینی آنان از
طریق ائمه معصومین علیهم السلام بوسیله امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
متصل به رسول الله صلی الله علیه و نهایتاً متصل به وحی است که در مقالات نامبرده
مستدلاً بیان گردیده است.

و از آن جمله سنت زیارت
مشاهد مشرفه از دور و نزدیک که آداب زیارات با مضامین علیه متون زیارات از اهل
البیت صلوات الله علیهم به ما رسیده است که از همه آنها در این سلسله مقالات آتی
به شرح زیارت امین الله: «فروغی از جمال حق» علیه السلام است.

ادامه دارد

 

/

ذکر الله آرامش بخش انسان

تفسیر سوره رعد

دکر الله آرامش بخش
انسان

قسمت شصت و دوم

آیت الله جوادی آملی

«الذین آمنوا و تطمئن
قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب* الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی
لهم و حسن مآب». (سوره رعد – آیه 28-29)

آنان که ایمان آوردند و
قلوبشان به ذکر خدا آرامش می یابد، همانا تنها به ذکر خدا است که دلها آرام می
گیرند. آنان که ایمان آوردند و کارهای نیک داشتند، بشارت باد بر آنها و چه خوش
بازگشتی دارند.

طمأنینه جز در سایه ذکر
خدا ممکن نیست. چیزی دل را آرام نمی کند مگر یاد هما کسی که قلب را آفرید و چیزی
هم دل را مضطرب نمی کند، مگر همان موجودی که در برابر هدایت انسان، مصمم به اضلال
و گمراهیش شده که او شیطان است.

شیطان است که می کوشد
قلب را از طمأنیه و ارامش بیانداز د و یاد خدا است که قلب را مطمئن و آرام می کند
لذا قرآن دستور می دهد که هر وقت شیطان می خواست فشاری بر شما وارد کند و دلتان را
بلرزاند، به یاد حق متذکر شوید چرا که ذکر الله شما را از خطر وسوسه شیطان نجات می
دهد. کار شیطان، ایجاد اضظراب و آشوب است خواه انسان را در مسائل عملی به تحیر و
سرگدانی بکشاند و خواه یک امت را مضطرب نماید و نظم جامعه را از بین ببرد. پس اگر
انسان بخواهد خود یا جامعه را از اضطراب نجات بحشد، باید به یاد خدا بیافتد و مردم
را به آن دعوت کند، چه در مقام دفع و چه در مقام رفع. در مقام دفع یعنی برای اینکه
گرفتار آشوب و اضطراب نگردد، پیوسته به یاد خدا باشد و در مقام رفع به این معنی
است که اگر آشوب و اضطرابی به سراغش آمد، با ذکر خدا، آن را برطرف و زایل نماید.

و به عبارت دیگر: به یاد
خدا باشید تا گرفتار آشوب نشوید و به یاد خدا باشید تا آشوب پیدا شده را رفع کنید
و از بین ببرید.

در آیه 200 از سوره
اعراف می فرماید: «و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فستعذ بالله انه سمیع علیم» – اگر
شیطان می خواست وسوسه ای ایجاد کند و فشاری بر شما وارد  آورد پس به خدا و یاد خدا پناه ببرید که خداوند
هم دعای شما را می شنود و هم می داند که چگونه مشکل شما را حل کند. نزغ که عامل
اضطراب است با ذکرالله که عامل طمأنینه است درمان می شود.

در میان یک امت اسلامی
هم که با آرامش و اطمینان بسر می برد، دستور داده می شود کاری نکنند که شیطان بین
آنان ایجاد شوب و اضطراب کند و اطمینانشان را از بین ببرد. تک تک افراد جامعه،
باید به ذکر خدا باشند تا بلوا و آشوب پدید آمده از سوی شیطان و عواملش را نابود
سازند.

در سوره اسراء، آیه 53
می فرماید:

«و قل لعبادی یقولوا
التی  هی احسن، ان الشطان ینزغ بینهم» – به
بندگانم بگو طریقه حسنی و بهتر را در سخن گفتن، انتخاب کنند، چرا که شیطان می
خواهد، آرامششان را بر هم بزند. طریقه حسنی در سخن گفتن همین است که انسان به یاد
خدا باشد و خدا را ناظر و حاضر بداند تا خدای نخواسته سخنی که موجب اضطراب است
برزبان جاری نکند.

پس مؤمن متذکر به ذکر
الله از شر ابلیس در امان است، لذا به آنان دستور می دهد که پیوسته به یاد خدا
باشنید تا گرفتار نزغ شیطان نشوید.

در پایان سوره اعراف می
فرماید:

«و اذکر ربک فی نفسک
تضرعاً خیفه» – هم با ناله و لابه و هم با ترس و خوف، پروردگارت را به یاد آور و
متذکر باش. این ذکر الله است که طمأنینه را می آورد و تضرع را به دنبال دارد. آن
کسی که مطمئن است می فهمد چه خبر است؟ اشک می ریزد و ناله می کند. در ادامه آیه می
فرماید: «و دون الجهر من القول» لازم نیست در یاد حق، صدا را بلند کنید. آهسته به
یاد حق باشید و آرام ذکرالله بر زبان جاری سازید »بالغدو و الاصال» – هم صبحگاهن و
هم شامگاهان یعنی همیشه به یاد خدا باشید «ولا تکن من الغافلین»-  و از این امر هرگز غفلت مکن و جزء غافلان مباش.
نباید از ذکر خدا غفلت کنی که این غفلت موجب می شود شیطان در تو نفوذ و رخنه کند.
اگر تو غفلت کردی، دشمنت که شیطان و نفس اماره است بیدار است و هشیار.

بنابراین، مقصود از
«غدو» و «آصال» (صبح و شب) این نیست که فقط انسان اول صبح و اول یا آخر شب به یاد
خدا باشد و  این کافی است؟! خیر؛ مقصود این
است که شبانه روز و همه وقت انسان باید به یاد خدا باشد «و لا تکن من الغافلینم
یعنی لحظه ای از غافلان مباش ولی بهر حال صبح و شام خصوصیتی دارد. اگر انسان از
اول صبح متذکر «الله» بود، سعی می کند تمام روز را هم مواظب باشد. اگر طلیعه شب به
یاد خدا بود، تلاش می کند تمام شب را جبران کند.

در آیه 37 از سوره نور
می خوانیم:

«فی بیوت اذن الله أن
ترفع و یدکر فیها اسمه، یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجاره و لا
بیع عن ذکر الله».

 در اینجا سخن از افاضه نور الهی است که این نور
بر هرکس بتابد، هدایت می شود و جایگاه این نور اختصاصی خانه های خدا است.

مساجد و مشاهد مشرفه
ائمه معصومین سلام الله علیهم است. در خانه هائی است که حق در آن خانه ها احیا و
زنده می شود. در مراکزی است که سخن از علوم اهل بیت به میان می آید. آن خانه هائی
که خداوند اجازه داده است که برپا شود و در آن نماش برده شود، ذکر الله خوانده
شود. در آنجا است که هر صبح و شب مردانی به یاد حق هستند که تجارت و کسب، آنان را
از ذکر الله دور نمی سازد. اینان دائماً به یاد خدا هستند و سرگرمیشان ذکرالله
است. اینها حتی وقتی که مشغول کسب و کار می شوند و تجارت می کنند، باز هم از یاد
خدا غفلت نمی ورزندغ در حین عمل هم از خدا غافل نیستند. و اگر کسی بخواهد که در
وقت کار و کسب نیز اضطراب نداشته باشد، باید در آن وقت و ر تمام اوقات خدا را در
نظر داشته باشد و لحظه ای از یاد حق غفلت نورزد. آنان که به یاد حق هستند، از ترس
خدا می نالند «یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» – از روزی می ترسند که
دلها و دیدگان دگرگون می شوند.

این مؤمن است که هم در
کارش مصمم است و هم در حالی که به یاد خدا است، از او می ترسد؛ از عذابش، از
فراقتش و از روز جزایش، ترس دارد. همه کارها را با تصمیم و قاطعیت و انجام می دهد
در عین حال زار زار می نالد. ناله کردن با طمأنینه مخالف نیست. مضطرب بودن در
تصمیم گیری و شک و تردید داشتنف با طمأنینه سازگار نیست. لذا در سوره انفال، می
فرماید: وقتی در برابر جنگهای نابرابر دشمن قرار می گیرید، تنها چیزی که شما را
آرامش می بخشد ذکر الله است. «یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم فئه فاثبتوا و اذکروا
الله کثیراً» – ای مؤمنان، اگر با دشمن روبرو شدید، پس ثابت قدم بمانید و بسیار
خدا را یاد کنید ثابت بودن و نلرزیدن چگونه ممکن است؟ در پاسخ می فرماید  با ذکر بسیار خدا است که می توانید ثبت قدم
بمانید و استقرا داشته باشید.

ذکر الله موصوف به کثرت
است

تنها عبادتی که موصوف به
کثرت است، ذکر الله می باشد ما مأموریت نیافته ایم که نماز یا روزه یا حج را با
کثرت بجا آوریم. نماز همان پنج بار در روز واجب است و روزه همان یک ماه در سال و
حج هم چند روزی بیشتر نیست که در تمام عمر یک بار کافی است ولی ذکر الله را باید
بسیار انجام داد. در اینجا مأموریت یافته ایم که بسیار به یاد خدا باشیم. این
مانند سایر عبادات نیست که نصاب مشخص داشته باشد.

در سوره چجمعه ایه دهم
می خوانیم

«فاذا قضیت الصلاه
فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضل الله، و اذکروا الله کثیراً لعلکم تفلحون» –
وقتی نماز جمعه پایان یافت، در زمین پخش شوید و کسب و کار کنید تا فضل الهی
نصیبتان شود و بسیار خدا را به یاد آورید تا شاید رستگار گردید.

بنابراین، ما مامور به
تکثیر در ذکر الله هستیم زیرا هر لحظه که انسان غفلت کندف ممکن است مورد یورش و
حمله شیطان قرار بگیرد.

در آیه 27 از سوره اعراف
می فرماید:

«انه یراکم هو م قبیله
من حیث لا ترونهم» – شیطان ، خودش و سپاهیانتش شما را می بینند، در حالی که شما
آنها را نمی بینید. آن راهی که انسان نمی بیند، راه غفلت است. شیطان از راه غفلت
می آید و لا غیر. لذا می فرماید که شما زیاد به یاد حق باشید که هرگز گرفتار این
خطر نشوید. و در میدان جنگ چیزی که انسان را تثبیت می کند ذکر الله است. چه این
میدان جنگ، جهاد اصغر باشد و یا جهاد اکبر باشد. اگر انسان، گروهی از شیاطین را
دید که از هر راهی بر قلبش هجوم آورده اند، او در جهاد اکبر است و لازم است
استقامت داشته باشد و با بسیار یاد خدا کردن ، می تواند ثابت و استوار بماند و
آرمش حاصل کند. در برابر بیگانگان و دشمنان نیز، تنها ذکر الله است که عامل تثبیت
می باشد.

در اوائل بحث معروض
داشتیم که انسان مطمئن چه در حال غضب و چه در حال نشاط، همواره آرام است و از جا
در نمی رود. در حال جنگ و خشم، و در هر حال انسان مؤمن نباید، آرامش خود را از دست
بدهد.

در سوره انفال آیه 47 می
فرماید:

«و لا تکونوا کالذین
خرجوا من دیارهم بطراً و رئاء الناس» – مانند آنان نباشید که وقتی از خانه ها خارج
شدند (برای جنگ) با عیاشی خارج شدند یا می خواستند، ریا کنند و به خاطر تعریف و
ستایش مردم، خارج شدند.

آنها که گرفتار یک سلسله
امکانات مادی هستند، رفاه آنها را از جا در می برد. غضب آنها را از خود بی خود می
سازد. انسان متدکر به ذکر حق، چه در حال رفاه و چه در حال سختی و دشواری، در هر دو
حال آرام است. پس آنان که در حال جنگ و غضب هم، قدرت کنترل را از دست می دهند،
مضطرب و سرگردان اند.

لذا تنها ذکر الله است
که در تمام موارد انسان را تثبیت می کند و 
آرامش می بخشد.

ادامه دارد

 

/

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی بمناسبت 19 دی، سالروز قیام مردم قم

سخنان مهم رهبر انقلاب
اسلامی

بمناسبت 19 دی، سالروز
قیام مردم قم

بمناسبت 19 دیماه سالروز
قیام خونین مردم قم حضرت ایت الله خامنه ای رهبرذ انقلاب اسلامی در دیدار جمع زیدی
از طلاب، روحانیون و مردم شهر قم با ایان طی بیاناتی در این روز به عنوان سرآغاز
دوره مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی در ایران نام بردند و عامل دین و رهبری دینی را
موجب پیروزی و بقاء نظام جمهوری اسلامی و پیشگیری از انحراف انقلاب و سازش آن با
ابرقدرتها دانستند.

رهبر معظم انقلاب در این
دیدار یاد قهرمان حماسه کربلا حضرت زینب کبری سلام الله علیها را گرامی داشتند و
در تمجید از قیام سرنوشت ساز مردم قم در 19 دیماه سال 1356 از این شهر به عنوان
مرکز قیام و کانون جوش و خروش انقلابی ملت مسلمان ایران یاد کردند.

حضرت آیت الله خامنه ای
پیوستگی انقلاب با دین، معارف اسلامی و روحانیت را پدیده ای مهم توصیف کردند و فرمودند:

تجربه تایخی ایران نشان
داده است که اگر انقلاب ما  با دین
آمیخته  نبود و علمای دین پیشاپیش این نهضت
حرکت نمی کردند، انقلاب به پیروزی نمی رسید و تداوم نمی یافت و نمی توانست به حرکت
مستقیم خود بدون انحراف و لغزیدن در دامان ابرقدرتها ادامه دهد. دشمنان انقلاب در
داخل و خارج  به این حقیقت پی برده اند که
دین و رهبری دینی نیروی پیش برنده و دفاع کننده انقلاب است لذا مجدانه تلاش می
کنند این عنصر با برکت را از انقلاب بگیرند.

رهبر انقلاب اسلامی هدف
آمریکا، قدرتهای استکباری و همپیمانان آنان در مبارزه با انقلاب را ضدیت با اسلام
دانستند و فرمودند:

اسلام پرچمدار دفاع از
حقوق بشر است اما دشمنان ما برای مخدوش جلوه داده اسلام در چشم مردم دنیا آن را ضد
حقوق بشر معرفی می کنند و این در حالی است که برخورد مدعیان دروغین حقوق بشر با
فلسطینی های رانده شده از وطن و زادگاهشان که جرمی جز طرفداری از اسلام ندارند و
نیز ترفند خباثت آمیز قدرتهای شیطانی در جلوگیری از رسیدن امکانات دفاعی به مردم
مظلوم و مسلمان بوسنی و هرزگوین این یقین را برای مسلمانان جهان بوجود آورده است
که امروز ابرقدرتها در سیاستهای مستکبرانه خود هدفی جز مخالفت و مبارزه با اسلام
را دنبال نمی کنند.

رهبر معظم انقلاب اخراج
جوانان مؤمن فلسطینی از خانه و موطنشان را مغایر با منشور عمومی اعلامیه جهانی
حقوق بشر دانستند و در بخش دیگری از سخنانشان ضمن تقبیح اقدام قدرتهای جهانی در
جلوگیری از ارسال اسلحه برای مردم بی دفاع و مظلوم بوسنی و هرزگوین فرمودند:

مدعیان صاحب اختیاری
دنیا به بهانه پیشگیری از مشتعل شدن جنگ سخن بی معنی، بی منطق و غلطی را در مورد
ممنوعیت ارسال اسلحه به منطقه درگیری تصویب کرده اند اما آنها گزارش های مکرر در
ارسال اسلحه به صربها برای کشتار مسلمانان را نادیده می گیرند و تا این حد علیه
مسلمانان حق کشی و زورگویی می کنند.

حضرت آیت الله خامنه ای
رهبری دینی و حاکمیت اسلام بر ایران را مانع چپاولگری آمریکا و انگلیس برای غارت
ثروت و خزائن کشور توصیف کردند و افزودند:

ملت ایران قدرتمند و
غالب است و بطور قطع و مسلم آمریکا، اروپا و اجتماع مستکبرین قادر نیستند برخلاف
اراده ملت مسلمان ایران گامی به جلو بردارند. مردم مسلمان و انقلابی ایران به رغم
خواست دشمن با درهم کوبیدن توطئه ها از اسلام و جمهوری اسلامی دفاع و حراست کرده و
با هوشیاری و آگاهی دستاوردهای مبارزات خود را حفظ خواهد کرد.

رهبر انقلاب اسلامی
ضرورت شناخت توطئه دشمنان معارض اسلام علیه دین، تعالیم دین و علمای اسلام را مورد
تأکید قرار دادند و در پایان سخنانشان لزوم پیوند میان آحاد مردم و مسئولین،
احترام به خدمتگزاران دین و کشور، تلاش برای عمق بخشیدن به معارف اسلامی و به عمل
در آوردن امکانات سرشار موجود را با هدف مأیوس کردن دشمنان اسلام و بازکردن راه
پیشرفت کشور خاطر نشان ساختند.

توضیح: چون متن کامل
سخرانی مقام معظم رهبری متأسفانه از طریق روزنامه ها و رسانه ا پخش نشده بود، لذا
درج و چاپ کامل آن میسر نگردید.

 

/

پانزدهم شعبان عید منتظران و مستضعفان

15 شعبان عید منتظران و مستضعفان

15شعبان، شیرین ترین و
خجسته ترین روز در سال است و یکی از بزرگترین اعیاد اسلامی می باشد. روزی است که
شعیان با دل و جان جشن می گیرند و ولادت با سعادت ولی الله اعظم حضرت حجه بن الحسن
سلام الله علیه را به یکدیگر تبریک و تهنیت می گویند.

15 شعبان روزی است که
امید و آرزو در قلب صدها هزار انسان محروم و مظلوم در این دنیای پر از ظلم و جور،
زنده می شود و انتظار فرج در تمام محرومین و ستمدیدگان و شعیان و محبان، متجلی می
گردد.

15 شعبان روز امام زمان
است؛ همو که هر بدعت و انحرافی را از بین می برد، و هر ضلالت و گمراهی را محو و
نابود می سازد و هر سنت مقدسی که در اثر امواج تاریک و سهمگین فته ها در طول دوران
های پس از رسالت، محو شده و هر حکم الهی که معطل مانده، احیا و زنده می کند.

15 شعبان، روز مبارک
ولادت با سعادت حجه الله، خاتم الائمه، خلاف صالح، قائم بالحق، بقیه الله فی
الارض، صاحب الزمان، امیرالامراء، قاتل الفجره، الباسط للعدل، منقذ الامه، صاحب
السیف، المنصور، الحجه، المأمول، المنتظر، الصاحب، الخالص،التالی، البرهان،
الباسط، الثائر، المنتقم، المؤید، السید، الجابرذ، الخازن، و السید فی الدنیا و الاخره
است.

داستان ولادت حکیمه
خاتون عمه امام عسگری سلام الله علیه، این بانوی بزرگوار و جلیل القدر، داستان
ولادت حضرتش را چنین بیان می کند:

ابومحمد (اما عسکری علیه
السلام)در پی من فرستاد و گفت: ای عمه! امشب در منزل ما افطارر کن. خدای تبارک و
تعالی امشب حجتش را در زمین، ظاهر می سازد.

عرض کردم: مادرش کیست؟

فرمود: نرجس.

عرض کردم: قربانت گردم!
به خدا سوگند هیچ اثری از وضع حمل در او نمی بینم.

فرمود: مطلب همان است که
به تو می گویم.

حکیمه خاتون ادامه می
دهد:

برای افطار به منزل امام
آمدم، سلام کردم و نشستم. نرچس خاتون آمد که کفشم را از پایم بیرون آورد و به من
گفت: ای بانوی من و ای سرور خاندان من، در چه حالی هستی؟

گفتم: بلکه تو سرور من و
بانوی بزرگوار خاندان من هستی.

از سخنم تعجب کرد و گفت:
این چه حرفی است؟ عمه جان!

گفتم: ای دخترم! خدای
تبارک و تعالی امشب پسری به تو عطا می فرماید که سرور دنیا و آخرت است. پس از
خجالت کشید و به کناری رفت.

نماز عشایم را که
خواندم، افطار کردم و سپس به رختخوابم رفتم و خوابیدم. نیمه شب بود که از خواب
برخاستم و مشغول نماز شب شدم. از نماز فارغ شدم، دیدم باز هم نرجس خواب است و هیچ
اثری و علامتی در او نیست. سپس مشغول تعقیب شدم و پس از آن دراز کشیدم. ناگهان
نرجس از خواب پرید و برخاستغ نماز شبش را خواند و خوابید.

از اطاق بیرون رفتم که
فجر را ببینم. فجر کاذب طالع شده بود و هنوز او خواب بود. شک و تردید مرا برداشت؛
ناگهان ابومحمد سلام الله علیه از اطاقش مرا صدا زد و گفت: عجله نکن، عمه! نزدیک
است. نشستم و سوره سجده و سوره یس را تلاوت کردم، در این بین، ناگهان نرجس با ترس
از خواب برخاست. به سوی او رفتم و گفتم: خدا نگهدارت باشد؛ آیا چیزی را احساس می
کنی؟

گفت: آری، عمه!

گفتم: خاطر جمع باش.
مطلب همان است که به تو گفتم.

سپس پند لحظه ای چرت زدم
که در همین لحظات، وضع حمل انجام پذیرفت هشیار شدم و احساس کردم که سرورم به دنیا
آمده است.

نزدیکش رفتم، دیدم به
سجده افتاده است و تمام مواضع سجودش بر زمین قرار گرفته است. او را در برگرفتم،
دیدم پاک و تمیز است. پدرش فریاد برآورد: عمه! فرزندم را برایم بیاور. او را نزد
پدرش بردم. حضرت با دو دست زیر کمر کمر او را گرفت و پاهایش را روی س ینه خود قرار
داد. در گوش راستش، اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس زبانش را در دهان کودک
گذاشت، گوئی دارد به او شیر می دهد. دست مبارک را بر دیدگان و گوش و اعضای بدنش
مالید و فرمود: فرزندم! حرف بزن.

این نوزاد مبارک شروع به
سخن کرد و گفت:

«اشهد ان لا اله الا
الله وحده لا شریک له و أن محمداً رسول الله» سپس بر امیرالمؤمنین و ائمه علیهم
السلام درود فرستاد و یک یک را نام برد، تا به پدرش رسید و پس از نام پدر سکوت
کرد.

سپس حضرت ابو محمد علیه
السلام فرمود: ای عمه! او را نزد مادرش ببر. او را بردم…

بهر حال امام زمان سلام
الله علیه به دنیا آمد ولی از همان آغاز، جز خواص، آن هم گاهی از اوقات کسی به
دیدارش مشرف نمی شد تا اینکه امام عسکری علیه السلام از دنیا رفت و امامت به حضرتش
منتقل شد. حضرت برای ارتباط با مردم، سفیرانی قرار داد که مسائل و مشکلات مردم را
حل می کردند.

سفرای حضرت در دوران
غیبت صغری عبارتند از:

1-ابو عمرو، عثمان بن
سعید عمروی- حدود پنج سال سفیر حضرت بود. این مرد جلیل القدر وکیل و نماینده امام
هادی و امام عسگری علیه السلام نیز بوده است.

پس از وفاتش، امام زمان
عجل الله فر جه غمگین و محزون شد و در نامه ای که به عنوان تسلیت به فرزندش محمد
بن عثمان نوشت، چنین آمده است:

«مصیبت بر شما و ما وارد
شد. و فراقش تو و ما را نگران کرد. خدا او را در بازگشتش به سوی او، مسرور و
خوشحال گرداند. از بزرگترین سعادت های او، همین است که خداوند فرزندی مانند تو به
او عطا فرموده است که جانشینش شود و جایش را پر کند و بر او رحمت فرستد».

2-ابوجعفر محمد بن
عثمان- همانگونه که از نامه تسلیت امام سلام الله علیه ملاحظه کردید، پس از درگذشت
عثمان بن سعید عمروی، حضرت فرزند برومندش محمد بن عثمان رابه سفارت خود برگزید.
این بزرگوار مدت 40 سال تقریباً سفیر حضرت بوده است.

3-ابوالقاسم حسین بن روح
نوبختی – این بزرگوار بیش از بیست و یکسال، سفیر حضرت بوده است. او هم مانند دو
سفیر دیگر، با کمال اخلاص، تا دم آخر زندگی، در خدمت سرور و مولایش بود.

4-ابوالحسن علی بن محمد
سمری – این بزرگمرد نیز از اصحاب مقرب امام عسکری علیه السلام بوده و مدت سه سال
تقریباً سفیر امام بوده است. او آخرین سفیر است که پس از وفاتش، غیبت کبری آغاز شد
و ارتباط مستقیم با حضرت حجت سلام الله علیه پایان پذیرفت.

در نامه تاریخی مشهوری
که امام زمان سلام الله علیه به آخرین سفیرش نوشته، چنین آمده است:

«بسم الله الرحمن
الرحیم. یا علی بن محمد السمری، عظم الله اجر اخوانک فیک فانک میت ما بینک و بین
سته ایام. فاجمع أمرک، و لا توص الی أحد فیقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغیبه
التامه، فلا ظهرو الا بعد أن یأذن الله تعالی ذکره، و ذلک بعد طول الامد و قسوه
القلوب، و امتلاء الارض جوراً. و سیأتی من شیعتی من یدعی المشاهده؛ الا فمن ادعی المشاهده
قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کذاب مفتر، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی
العظیم».

-ای علی بن محمد سمری!
خداوند پاداش برادرانت را در فقدانت عظیم گرداند، تو از امروز تا شش روز دیگر
قطعاً از دنیا می روی. پس کارهایت را رو به راه کن و به هیچ کس پس از خودت وصیت
نکن که جانشینت باشد چرا که غیبت کبری آغاز شده است و دیگر هیچ ظهوری برای من نیست
مگر پس از اینکه خدای متعال اجازه و اذن دهد، و این نباشد جز پس از زمانی طولانی
که دلها سخت و زمین پر از ظلم و ستم شده باشد. و همانا از شیعیانم برخی می آیند و
ادعا می کنند که مرا دیده اند هان، بدان که هرکس ادعا کند که پیش از خروج سفیانی و
صیحه آسمانی مرا دیده و مشاهده کرده است، او دروغگو و تهمت زن است. ولا حول و لا
قوه الا بالله العلی العظیم.

آغاز غیبت کبری

روزی که سمری، آخرین
سفیر، از دنیا رحلت کرد، امام زمان سلام الله علیه هفتاد و چهار سال از عمر مبارکش
گذشته بود. چهار سال و نیم با پدرش و شصت و نه سال و شش ماه و پانزده روز، دوران
غیبت صغری را گذراند و اینک آغاز غیبت کبری بود. غیبتی که آزمایشی بزرگ برای
شیعیانش است و این ادامه دارد تا روزی که خدا بخواهد و آن کوکب دری ظاهر گردد و
جهان را پر از عدل و داد نماید و انتقام میلیون ها شیعه اش و پیروانش و محبینش را
از ستمگران و طاغوتیان بگیرد. آزمایش بزر

 آغاز شده است تا  آنان که قلبشان مالامال از ایمان است، در
امامتش هرگز شک و تردید نکنند و هرچه ظلم و ستم بیشتر و افزونتر گردد، ایمان و
اخلاصشان به حضرتش بیشتر شود و هر لحظه و هر دم به انتظار فرجش باشند و لحظه ای از
وظیفه های اسلامی انسانی خویش غفلت نورزند تا در 
برابر وجود مقدسش رو سفید باشند. او که بر ما و تمام اعمالمان حاضر و ناظر
است و قطعاً گناهان ما حضرتش را اندوهگین می سازد.

رسول خدا صلی الله علیه
و آله و سلم درباره غیبتش می فرماید:

«والذی بعثنی بالحق
بشیراً، لیغیبن القائم من ولدی، بعد معهود الیه منی حتی یقول اکثر الناس: ما الله
فی آل محمد حاجه، و یشک آخرون بدلائله، فمن أدرک زمانه فلیتمسک بدینه، و لا یجعل
للشیطان علیه سبیلا بشکه فیزیله عن ملتی و خرجه من دینی…» (بحار – ج51 – ص86)

به آن خدائی که مرا به
عنوان بشارت دهنده به حق، مبعوث گردانید قسم، محققاً قائم از فرزندانم با پیمانی
که من با او بسته امف غیبت می کند و از دیدگان مردم پنهان می شود، تا آنجا که
بیشتر مردم می گویند: هیچ نیازی به آل محمد نیست و برخی دیگر در دلائلش شک می
کنند. پس هر که دورانش و زمانش را دریابد، باید به دین خود کاملاً پایبند باشد و
با شک و تردید ، شیطان را به خود راه ندهد که او را از ملت من خارج و از دین من
بیرون آورد.

به خدا پناه می بریم از
اینکه شیطان بخواهد با اینجاد شک و تردید، ما را از حجت عظمای پروردگار، و امام
زمانمان جدا سازد و دین ما را به انحراف بکشاند. در آیه مبارکه می خوانیم: «ولا
یکونوا کالذین أوتوا الکتاب من قبل، فطال علیهم الامد، فقست قلوبهم و کثیر منهم
فاسقون».

-و مانند اهل کتاب
نباشند که غیبت بر آنها طولانی شد، پس قلبهایشان سخت گردید و بسیاری از آنان
تبهکارند.

آری! طول مدت غیببت این
خطر را دارد که مردم یا از آمدن حضترش نومید گردند ویا اینکه نسبت به احکام دین بی
تفاوت گردند و در هر دو صورت به تباهی و انحراف و فاسد کشانده می شوند چنانکه
اکنون متأسفانه شاهد چنین وضعیتی در جهان اسلام هستیم. امید است که شیعیان و
پیروان خالص آن بزرگوار در ایران اسلامی که مشکلات و سختی ها و جنگ ها و توطئه های
گوناگونی را تاکنون پشت سر گذاشته اند، هرگز لحظه ای نومیدی و یاس به قلوب خود راه
ندهند و پیوسته منتظر فرج حضرتش باشند که هرچه انتظار بیشتر طول بکشد  و صبر و تحملشان افزونتر گردد، بی گمان اجر و
مزدشان نزد پروردگارشان بیشتر و عظیم تر خواهد بود.

خداوند ما را از منتظران
فرج ولیش قرار دهد و هرچه زودتر دیدگان ما را به جمال دل آرای وجود مقدسش، روشن و
منور گرداند.

فرا رسیدن این عید سعید
را که مصادف است با ایام دهده مبارک فجر به عموم شیعیان بویژه مقام معظم رهبری و
مردم عزیز کشورمان، تبریک و تهنیت عرض می کنیم و امیدواریم اعمال و رفتار و اقوال
ما بگونه ای باشد که رضایت حضترش را جلب کند و ما را مورد لطف و عنایت خاصش قرار
دهد.

آمین یا رب العالمین.

 

/

پنجم شعبان، ولادت امام سجاد (ع)

پنجم شعبان، ولادت امام
سجاد (ع)

امام زین العابدین، علی
بن الحسین السجاد سلام الله علیه در روز پنجشنبه، پنجم ماه شعبان از سال 88 هجری
قمری، قبل از وفات جدش امیرالمؤمنین علیه السلام به دو سال، در مدینه منوره متولد
شد. و پس از وفات حضرت امر علیه السلام، ده سال در دوران امام مجتبی و ده سال در
دوران پدرش حضرت سیدالشهدا علیهما السلام زندگی کرد و پس از پدر، قریب سی و پنج
سال مدت امامتش بود.

القاب مبارکش: زین
العابدین، سدی الساجدین، زین الصالحین، وارث علم النبیین، منار القانتین،الخاشع،
المتهجد، الزاهد، العابد، الزکی، الامین، البکاء، السجاد، ذوالثفنات، امام الامه و
ابوالائمه است.

کنیه اش: ابوالحسن و
ابومحمد است.

امام باقر علیه السلام
می فرماید:

پدرم علی بن الحسین،
هرگز نعمتی از نعمتهای خدای عزوجل را به یاد نیاورد جز اینکه سجده کرد. آیه ای از
آیات کتاب خدا را که سجده افتاد و هرگز خداوند سوئی یا مکر مکر کننده ای را از او
دور نکرد جز اینکه در برابر حق به سجده افتاد، و از هیچ نماز واجبی فارغ نشد، جز
اینکه سجده کرد و بین هر دو نفری که اصلاح می کرد، به سجده می افتاد و همواره اثر
سجود در تمام مواضع سجده اش نمایان بود، و لذا نام مبارکش «سجاد» شد.؟

بنده سپاسگزار خداوند

در روایت است که روزی
عبدالملک بن مروان، آن حضرت را بسیار مدح کردو ستایش نمود.

امام سجاد فرمود:

آنچه که تو گفتی و وصف
نمودی، از فضل و عنایت پروردگار سبحان و به فضل تأییدات و توفیقات حضرت حق است.
ولی کجا است شکر و سپاس آن همه نعمتهای خداوندی؟!

همانا پیامبر اکرم صلی
الله علیه و آله و سلم، آنقدر نمازش را طولانی می کرد تا اینکه پاهای مبارکش ورم
می نمود و بقدری در ایام گرم تابستان، شدت تشنگی در روزهائی که روزه داشت بر او
غلبه می کرد که دهانتش خشک و بی حرکت می شد. به آن حضرت عرض می شد: مگر نه خداوند
تو را از گذشته و آینده ات بخشیده است؟

حضرت می فرمود: آیا بنده
شاکر و سپاسگزاری نباشم؟!

خدای را برآنچه عطا
فرموده و برتری داده، در دنیا و آخرت، حمد و سپاس بی پایان می گویم. به خدا سوگند
اگر تمام اعضا و جوارح بدنم قطعه قطعه شوند و دیدگانم بر سینه ام فرو ریزند، هرگز
نمی توانم ده یکم یکی از نعمتهای بسیار زیادش که شمارشگران توان شمارش آن را
ندارند، شکرگزارم.

اگر نه این بود که
خانواده ام و سایر مردم از نزدیکان و عموم مردم بر من حقوقی دارند و ناچار، باید
آن حقوق را برآورم و تا حد قدرت در انجام آن کوتاهی نکنم، هر آینه جشمانم را به
سوی آسمان می دوختم و قلبم را به سوی پروردگارم روانه می ساختم و آن را بر نمی
گرداندم تا جانم از قالب در آید.

سپس حضرت سجاد گریست و
عبدالملک نیز گریه کرد. آنگاه حضرت فرمود: فرق است بین کسی که آخرت را طلب می کند
و برای بدست آوردن آن سعی و کوشش می کند و بین کسی که طلب دنیا است و از هرجا که
بتواند، دنبال آن می رود و در آخرت طمعی ندارد.

در روایت آمده است که
وقتی امام سجاد علیه السلام به نماز می ایستاد، بدنش می لرزید، رنگ چهره اش تغییر
می کرد و مانند سعف نخل از خوف خدا به لرزه می افتاد.

البته آن شناختی که امام
سجاد علیه السلام از خدایش دارد و می خواهد بنده شاکر و سپاسگزاری برای پروردگارش
باشد، چنان شناختی ما نداشته و نخواهیم داشت ولی لا اقل از این امامان پاک و
مطهرمان، مقداری درس بگیریم. آنها که زبدگان بودند و خداوند از هر رجس و پلیدی
آنان را پاک و طاهر و مطهر قرار داده بود و از هر گناه و حتی نیت گناهی نیز معصوم
بودند،اینچنین از خداوند خوف داشتند و می ترسیدند که مبادا لحظه ای از حضرت
ذوالجلال غفلت کنند و عمری در پشیمانی بسر ببرند که هرگز چنین اتفاقی نمی افتاد
ولی بهر حال اگر هم گناهی نداشتند همانطور که خودشان می فرمودند، می خواستند
بندگانی شاکر و سپاسگزار باشند. حال ما با این همه نعمتهای خداوند چقدر شکر
گزاریم؟!

وضعیت خود را بسنجیم و با
روش امام سجاد سلام الله علیه مقایسه کنیم تا ببینیم که فرق ما و اماممان بیش از
فرق ما بین زمین و آسمان است. ما کجائیم و آنان کجا؟ مگر ما خود را پیرو و ماموم و
محب آنان نمی دانیم؟ پس چرا اندکی به خود نیائیم و این همه عمر گرانبها را به غفلت
نگذرانیم؟

راستی آیا ما وقتی به
نماز می ایستیم، درک می کنیم که در برابر چه کسی ایستاده ایم؟ آیا می دانیم که
داریم با ملک مقتدر جبار سخن می گوئیم؟ اگر دمی بیاندیشیم و آن همه عظمت و بزرگی
را در برابر خود ببینیم، قظعاً وضعیتمان عوض می شود. ما که با کوله باری از گناه
در برابر خدا می ایستیم، باید لااقل از ذات مقدسش، اندکی خچالت بکشیم و خضوع
بیشتری داشته باشیم.

ما هرگز نمی توانیم یک
رکعت نماز مانند امام سجاد عیله اسلام انجام دهیم ولی این دلیل نمی شود که اینقدر
نماز را هم سبک بشماریم و به آن اهمیت ندهیم.

به امید اینکه پیروانی
خوب و محبانی عامل و شعیانی مخلص برای حضرت زین العابدین و پدران و فرزندانش علیهم
صلوات الله باشیم.

فرا رسیدن پنجم شعبان
المکرم، سالروز ولادت آن بزرگوار را به مقام والای ولی الله الاعظم و تمام شیعیان
و علاقمندان بویژه مقام معظم رهبری تبریک و تهنیت عرض می کنیم و توفیق همگان را در
پیروی از خط و نهجشان، از خدای بزرگ مسئلت داریم.

 

/

سوم شعبان ولادت امام حسین (ع)

سوم شعبان ولادت امام
حسین (ع)

روز سوم شعبان از سال
چهارم هجری، حضرت سیدالشهدا، ابیعبدالله الحسین علیه السلام در مدینه منوره به
دنیا آمد.

اسماء بنت عمیس می گوید:
یک سال پس از ولادت امام مجتبی علیه السلام، برادرش امام حسین علیه السلام متولد
شد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به خانه دخترش زهرا سلام الله علیها آمد
و به من فرمود: اسماء! فرزندم را بیاور. او را در پارچه ای سفید پیچیدم و به حضرتش
دادم. حضرت اذان در گوش راستش و اقامه در گوش چپش گفت و او را بر دامن خود گذاشت و
گریه کرد.

عرض کردم: پدر و مادرم
فدای تو باد ! چرا گریه می کنی؟

فرمود: بر این فرزندم
گریه می کنم.

عرض کردم: او تازه به
دنیا آمده است!

فرمودک گروه ستمگرو
متجاوز، پس از من او را می کشند. هرگز شفاعتم نصیب آنان نخواهد شد.

این روز مبارک و فرخنده
را به عموم پیروان حضرتش به ویژه مقام معظم رهبری، ملت عزیز ایران و پاسداران
انقلاب اسلامی که امروز روز «پاسدار» است، تبریک و تهنیت می گوئیم. و به راستی نام
بسیار مناسب و بجائی است چرا که در این روز، بزرگترین و عظیم ترین پاسدار اسلام به
دنیا آمد و در راه پاسداری از اسلام عزیز پس از 57 سال، در سرزمین نینوا، به شهادت
رسید.

و پاسدار واقعی کسی است
که در این زمان و در هر زمان، به ندای «هل من ناصر ینصرنیم پاسخ مثبت بدهد و با
اعلام شعار حسینی نهیهات منا الذلهم دست ذلت و خواری به دشمنان اسلام و قرآن ندهد
و در راه دفاع از آرمان مقدس سیدالشهدا، با دست و زبان و قلم و بیان و با تمام
توان، فعالیت و جهاد پیگیر و بی وقف کند. امید اینکه پاسداران عزیز ما که به
انگیزه دفاع از انقلاب الهی و اسلامی، لباس مقدس سپاه را بر تن کرده اند با پیروی
خالصانه از این امام معصوم سلام الله علیه، دین خود را به اسلام و مسلمین ادا کنند
و به سعادت و عزت دارین، موفق گردند و به ایمد اینکه تک تک افراد ملت شهید
پرورمان، پاسداران اسلام و قرآن باشند و سعی و تلاش کنند که در تمام ابعاد و تمام
زمینه ها و در حال، خلق و خوی حسینی داشته باشند، و به امید اینکه تمام مسلمانان
جهان، با تأسی و اقتدا به سرور شهیدان، از دین خدا پاسداری و حمایت کنند و با
وارستگی و خلوص تمام، با دشمنان اسلام و قرآن پیکار و نبرد کنند تا پیروز و سرفراز
گردند، چه اینکه پاسدار اسلام لباس و آرم ندارد و از مرزها و خاک ها فراتر است.

هرجا اسلام است،باید
پاسدار اسلم وجود داشته باشد و از اسلام پاسداری کند.

مهمترین فریضه الهی

در تحف العقولف روایت
بسیار زیبا و جالبی از حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه نقل شده است که حضرت تأکید
فراوان بر امر به معروف و نهی از منکر می کنند و چون اکنون سخن روز است و نیاز به
آن در جامعه کنونی ما، با وجود انحراف ها و کژی های فراوان که در گوشه و کنار،
بسیار به چشم می خورد، همواره افزون و افزونتر می شود باید ملت شهید پرور ایران
این فریضه مهم و ارجمند الهی را پیوسته نصب العین خود قرار دهند، فرازی از این
روایت را در اینجا می آوریم تا مورد استفاده عزیزانمان قرار گیرد و در برابر سیل
تهاجم فرهنگی غرب، بی محابا بایستند و با روش های خیر خواهانه انبیا و صالحان ،
کژروان و غرب زدگان را به فرهنگ شرافت بخش اسلام باز گردانند:

«اعتبروا ایها الناس بما
وعظ الله به اولیاءه من سوء ثنائه علی الاحبار اذ یوقل: (لولا ینهاهم الربانیون و
الحبار عن قولهم الاثم) و قال: (لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل…) و انما عاب
الله ذلک علیهم لانهم کانوا یرون من الظلمه الذین بین أظهرهم المنکر و الفساد فلا
ینهونهم عن ذلک ، رغبه فیما کانوا ینالون منهم، و رهبه مما یحذرون والله یقول:
(فلا تخشوا الناس و اخشون) وقال: (المؤمنون و امؤمنات بعضهم ألیاء بعض، یأمرون
بالمعروف و ینهون عن المنکر) فبدأ الله بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضه
منه، لعلمه بأنها اذا أدیت و أقیمت ، استقامت الفرائض کلها، هینها و صعبها…»

ای مردم! از موعظه های و
پندارهای خداوند به اولیاءش عبرت بگیرید و ببینید که چگونه خداوند احبار را مورد
نفرین خود قرار می دهد و می فرماید: «چه می شد اگر روحانیون و احبار، آنان را از
سخن گناه، باز می داشتند» و می فرماید: لعنت برکافران از بنی اسرائیل…» و به
تحقیق که خداوند این را بر آنان قبیح دانست زیرا منکر و فساد و تبهکاری را از
ستمگران می دیدند و آنها از این ظلم ها و فسادها منعشان نمی کردند زیرا یا به
طمع  دستیابی به بخشش های آنان امیدوار
بودند و یا  از آنها وحشت و هراس داشتند، و
این در حالی است که خدای متعال می فرماید: «از مردم نترسید و از من بترسید» و در
آیه دیگری می فرماید: «مؤمنین یاران یکدیگرند که به معروف و کارهای خیر امر می
کنند و از منکر و کارهای بد نهی می نمایند» و در این آیه ملاحظه می کنید که خداوند
فرایض و واجبات را با امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرده است زیرا علم دارد که
اگر این دو انجام شد و برپا گردید، دیگر فرایض و واجبات، چه مشکل و چه آسان، همه و
همه برپا خواهد شد.

برخورد با فقرا و یتیمان

از شعیب بن عبدالرحمن
خزاعی نقل شده که گفت:

روز عاشورا بر پشت امام
حسین، اثری پیدا شد. از امام سجاد علیه السلام علتش را پرسیدند: حضرت فرمد: این
اثر به جای مانده بواسطه انبان خوراک و مواد غذائی است که حضرت بر پشت خویش بار می
کرد و به خانه یتیمان و بیچارگان و فقیران می برد و تقسیم می کرد.

خوف از پروردگار

ابو عمیر گوید: امام
حسین علیه السلام بیست و پنج بار، با پای پیاده به حج خانه خدا رفت و این نبود جز
از شدت اخلاص در عبادتش و خوف از پروردگارش. پس چه حال ما باید باشد با این
عبادتهای بی مغز که بیشتر به صورت عادت در آمده است.

روای می گوید: از امام
حسین علیه السلام سئوال شد: چه شده است که اینقدر از پروردگارت خوف و خشیت داری؟

حضرت فرمود: «لا یأمن
یوم القیامه الا من خاف الله فی الدنیا» – امانی نیست برای کسی در روز رستاخیز جز
کسی که در دنیا از خداوند خوف داشته باشد.

انس بن مالک گوید: روزی
همراه با امام حسین بودم، حضرت نزد قبر خدیجه علیها السلام رفت. سپس گریه کرد و
بعد از آن به من گفت: از نزد من برو! انس گوید: خودم را پنهان کردم. دیدم نماز
خواند و خیلی نمازش را طول داد سپس مناجات کرد و عرضه داشت:

«پروردگارا! بنده حقیر و
کوچکت را که تو مولا و سروش هستی و او پناهی جز تو ندارد، رحم کن. ای دارنده عظمت
و علو و بزرگی! اعتماد و اطمینانم فقط و فقط به تو است. خوشا به حال کسی که تو
مولا و سروش باشی. خوشا به حال برده ات که خواب از چشمش پریده است و دردش را به تو
ای ذوالجلال، شکایت می کند. او را علت و مرضی نیست، جز اینکه محبتش به مولایش زیاد
است…

یک بار دیگر فرارسیدن عید
ولادت این پاسدار بزرگ اسلام را به عموم پیروان و علاقمندانش، تبریک و تهنیت عرض
می کنیم و امیدواریم با پیروی از آن حضرت، پاسدارانی مخلص برای اسلام و قرآن
باشیم.

ضمناً چهارم ماه شعبان
المکرم، ولادت با سعادت برادر فداکار و ایثارگر آن حضرت، و پاسدار والا مقام اسلام
عزیز و جانباز قرآن و اهل بیت، حضرت ابوالفضل العباس بن علی بن ابی طالب علیهم
السلام است. ولادت این پاسدار جانباز اسلام را به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، مقام
معظم رهبری و جانبازان و معلولان و خانواده ای شهیدان و تمام ایثارگران ایران،
تبریک و تهنیت عرض می کنیم.

در فضیلت و عظمت و علو
مقام باب الحوائج، حضرت عباس همین بس که امام سجاد سلام الله علیه درباره اش
فرمود:

«رحم الله عمی العباس
فلقد آثر و أبلی و فدی أخاه بنفسه حتی قطعت یداه، فأبدله الله عزوجل بهما جناحین
یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل جعفربن ابی طالب. و ان للعباس عندالله
تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه»

-خدا رحمت کند عمویم
عباس را که ایثار کرد و فداکاری نمود و با ایثار جان خود، از برادرش دفاع کرد تا
جائی که دو دستهایش قطع شد و خداوند به جای آن دو دست، دو بال به او داده است که
مانند جعفربن ابی طالب دزر بهشت، همراه با فرشتگان پرواز می کند. و همانا حضرت
عباس در روز قیامت، منزلتی نزد خدای تبارک و تعالی دارد که تمام شهدا به مقام و
منزلتش ، غبطه می خورند.

شهید که بالاترین مقام
را دارد، با این حال مقام حضرت عباس چه مقام والا و ارجمندی است که تمام شهیدان در
روز قیامت به آن مقام و درجه، غبطه می خورند. این براستی بالاترین ستایش است که
حضرت سجاد، عموی بزرگوار و فداکارش را ستایش نموده است. حضرت عباس باب الحوائجی
است که هرکه به درگاهش روی آورد و حاجتی از او بخواهد، نومید باز نمی گردد و حاجتش
روا می شود. سلام و درود خداوند بر او و بر جویندگان و پویندگان راه مقدسش باد.

 

/

ماه شعبان، ماه پیامبر

ماه شعبان، ماه پیامبر

ماه شعبان، ماه پرفضیلتی
است؛ ماهی است که برکات الهی بر بندگان صالحش نازل می شود؛ ماهی است که باید از
وجودش، بیشترین استفاده را کرد و نگذاشت که این ماه پربرکت به پایان برسد و از
برکاتش بی بهره بمانیم که بدبخت ترین بندگان، کسانی هستند که این ماه های پربرکت
(رجب، شعبان، رمضان) بر آنها بگذرد و از آنها استفاده شایانی نبرند؛ از برکات
خداوند که در این ماه ها افزونتر می گردد، بی بهره بمانند و خلاصه از گناهان
استغفار نکنند.

رسول خدا این ماه را ماه
خودش معرفی کرده و فرموده است:

«شعبان شهری و رمضان شهر
الله عزوجل، فمن صام من شهری یوماً کنت شفعه یوم القیامه و من صام شهر رمضان أعتق
من النار» – ماه شعبان، ماه من است و ماه رمضان، ماه خدای عزوجل است؛ پس هرکه یک
روز از ماه مرا روزه بدارد، در روز قیامت، شفیعش خواهم بود و هرکه ماه رمضان را
روزه بدارد آتش جهنم آزاد خواهد شد.

این ماه را ماه «شفاعت»
نیز می نامند زیرا رسول خدا شفاعت می کند از کسی که در این ماه بر او و اهل بیتش،
صلوات و درود بفرستد.

امام صادق علیه السلام
از پدرش نقل می کند که فرمود: وقتی ماه شعبان فرا می رسید، پدرم امام زین العابدین
علیه السلام، اصحابش را جمع می کرد و می فرمود:

«معاشر أصحابی أتدرون أی
شهر هذا؟ هذا شهر شعبان، و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: شعبان
شهری، ألا فصوموا فیه محبه لنبیکم، و تقرباً الی ربکم، فو الذی نفس علی بن الحسین
بیده، لسمعت أبی الحسین بن علی علیه السلام یقول: سمعت امیرالمؤمنین علیه السلام
یقول: من صام شعبان محبه نبی الله صلی الله علیه و آله و تقرباً الی الله عزوجل،
أحبه الله و قربه من کرامته یوم القیامه و أوجب له الجنه».

– گروه اصحابم! آیا می
دانید این چه ماهی است؟ این ماه شعبان است؟ که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
می فرمود: شعبان ماه من است. ای مردم! در این ماه به خاطر دوستی با پیامبرتان و
تقرب به پروردگارتان روزه بگیرید. به خدائی که جان علی بن الحسین بدست او است، به
تحقیق شنیدم پدرم امام حسین علیه السلام می فرمود: شنیدم امیرالمؤمنین علیه السلام
را که می فرمود: هرکه ماه شعبان را به خاطر دوستی و محبت رسول الله صلی الله علیه
و آله و سلم و نزدیکی به خدای عزوجل روزه بگیرد، خداوند او را دوست می دارد و به
کرامتش در روز قیامت نزدیکش می گرداند و بهشت را برای او واجب می کند.

رسول خدا صلی الله علیه
وآله و سلم طی یک روایت طولانی درباره فضیلت این ماه عظیم می فرماید: «… به
خدائی که مرا به حق به پیامبری مبعوث گردانید قسم که در نخستین روز ماه شعبان،
ابلیس سربازان خود را در سراسر زمین می فرستد به آنان می گوید: تلاش کنید که
بندگان خدا را در این روز به سوی خودتان جذب کنید. و در همین روز، خدای عزوجل
فرشتگانش را در سراسر زمین می فرستد و به آنان می فرماید: بندگانم را هدایت و
ارشاد کنید که خوشبخت شوند بجز آنان که تمرد کرده و طغیان و نافرمانی می کنند که
آنان جزء سربازان ابلیس و حزبش قرار می گیرند.

و همانا خدای عزوجل در نخستین
روز از ماه شعبان امر می کند  که درهای
بهشت گشوده شوند و دستور می دهد به درخت «طوبی» که شاخه هایش را بر این دنیا
نمایان کند و دستور می دهد که درهای جهنم باز شوند و به درخت «زقومم دستور می دهد
که شاخه هایش را بر این دنیا بنمایاند، سپس منادی خداوند ندا می کند: این بندگان
خدا! این شاخه های درخت طوبی است، به آنها تمسک جوئید تا شما را به بهشت بالا
ببرند و این هم شاخه های درخت زقوم است؛ پس زنهار که به آنها نزدیک شوید که فقط
شما را به جهنم سوق می دهد. سپس رسول خدا فرمد: بدانید! هرکه در این روز نماز
نافله ای بخواند، به یکی از آن شاخه های آویزان شده، و هرکه در این روز صدقه ای
دهد به شاخه ای آویزان شده، و هر که کسی را در این روز ببخشد، به شاخه ای آویزان
شده، و هرکه بین زن و شوهری یا پدر و فرزندی یا دو نفر فامیل یا دو همسایه یا دو
بیگانه اصلاح کند، به شاخه ای آویزان شده و هرکه بر بدهکاری آسان بگیرد و یا از او
بگذرد، به شاخه ای آویزان شده و هرکه در حسابش بنگرد، وام کهنه ای را ببیند که
صاحبش از پرداختن آن ناامید گشته، پس او را بپردازد، به شاخه ای آویزان شده و هرکه
متکفل یتیمی شود، به شاخه ای آویزان شده و هرکه قرآن را بخواند یا مقدرای از آن را
تلاوت کند به شاخه ای آویزان شده و هرکه ذکر خدا را بگوید و نعمتهایش را شکر کند،
به شاخه ای آویزن شده، و هرکه در این روز بیماری را عیادت کند، یا جنازه ای را
تشیع نماید، یا مصیبت دیده ای را تسلیت بگوید، به شاخه ای آویزان شده و هرکه در
این روزه به پدر و مادرش یا یکی از آنان احسان کند به شاخه ای آویزان شده است…».

پس بیائید ای
دوستان، در این ماه عزیز،با کارهای خیر و با احسان و نیکی به خویشان و یاران و
دوستان و با فرستادن صلوات بی پایان بر رسول خدا و اهل بیتش و با صدقه دادن به
بیچارگان و مستمندان به شاخه های درخت طوبی آویزان شویم و از درخت زقوم رهائی
یابیم.

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهائی از قرآن

امام زمان (ع) در قرآن

امام مستضعفین

«و نردید آن نمن علی
الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین». (سوره قصص – آیه5)

و می خواهیم بر مستضعفین
در زمین منت گذاریم و آنان را پیشوایان و وارثان قرار دهیم.

بقیه الله:

«بقیت الله خیر لکم ان
کنتم مؤمنین». (سوره هود آیه 86)

بقیه الله برای شما بهتر
است اگر مؤمکن هستید.

امام صادق علیه السلام
می فرماید: اولین سخنی که پس از ظهور، می گوید: این آیه را تلاوت می کند و می
فرماید: من بقیه الله و حجتش و خلیه اش بر شما هستم. پس هیچ مسلمانی بر او سلام
نمی کند جز اینکه می گوید: سلام بر تو ای بقیه الله در روی زمین.

وارث زمین:

«الحمد لله الری صدقنا
وعده و أورثنا الارض نتبوّا من الحنه حیث نشاء، فنعم أجر العاملین». (سوره زمر –
آیه 74)

خدای را حمد و سپاس که
وعده اش را برای ما محقق ساخت و راست گفت و ما را وارث زمین قرار داد که در هر جای
بهشت بخواهیم، ساکن خواهیم شد. پس چه نیکو است پاداش نیکوکاران.

امام صادق علیه السلام
فرمود:

او تنها می آید و به
خانه خدا تنها می آید و تنها وارد کعبه می شود و شب را به تنهائی در آنجا می
گذراند. پس وقتی دیده ها به خواب رفت و شب جهان را فراگرفت، جبرئیل و میکائیل و
فرشتگان صف در صف می آیند و جبرئیل عرض می کند: ای سرورم! هر چه دستور بدهی
پذیرفته است و امرت روا است. پس حضرت دست به صورت خود می کشد و این آیه را می
خواند «الحمد لله الذی صدقنا وعده…».

امر الله:

«أتی أمر الله فلا تستعجلوه».
(سوره نحل –  آیه1)

ام خدا فرا رسید، پس
تقاضای تعجیل آن نکنید.

این هشداری است که قلب
ها را از جا می کند.

این هشداری است که
جبرئیل امین در روز ظهور حضرت حجت سلام الله علیه فریاد می آورد و تمام خلایق
صدایش را می شنوند. اینچنین اامام صادق علیه السلام ما را خبر داده است که پس از
این هشدار الهی، منادی در آسمان و زمین صدا می زند: «ای آفریدگان پروردگار! این
مهدی آل محمد است! با او بیعت کنید و مخالفتش ننمائید.

پیروزی حق:

«و یومئذ یفرح المؤمنون
بنصراللله». (سوره روم – آیه4)

آن روز مؤمنین به نصرت و
پیروزی پروردگار خرسند می شوند.

آری! آن روز، روزی است
که انتقام میلیون ها مسلمان مستضعف و ستمدیده گرفته می شود. آن روز، روزی است که
ملجأ و پناه مردم از راه می رسد و شیعیان و پیروانش را یاری می بخشد. آن روز روز
رهائی است که مؤمنین به این نصرت حق، خرسند و خوشحال می گردند.

همه تسلیم امرش می
باشند:

«وله أسلم من فی
السّموات و الارض طوعاً و کرهاً». (سوره آل عمران – آیه83)

همه مردم در آسمان ها و
زمین، به اختیار یا به اجبار تسلیمش می شوند.

امام رضا علیه السلام می
فرماید: این  آیه درباهر حضرت قائم علیه
السلاخم نازل شده است که وقتی مواجه با مرتدین و کافران در شرق و غرب زمین می شود،
اسلام را برآنها عرضه می کند. هرکه به دلخواه خویش اسلام آورد او را به نماز و
زکات و دیگر واجباتی که بر مسلمان هست و خدا بر او فرض کرده است، امر می کند و
هرکه اسلام نیاورد گردنش را می زند تا آنجا که در شرق و غرب زمین کسی نماند جز
اینکه خدا را بپرستد.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و
استوار  از آغاز تا پايان

امر به معروف و نهی از
منکر

«همه ملت موظفند به
اینکه نظارت داشته باشند در همه کارهایی که الان مربوط به اسلام است، اگر دیدند که
یک کمیته خدای نخواسته بر خلاف مقررات اسلام دارد عمل می کند، بازاری باید اعتراض
کند، کشاورز باید اعتراض کند، معممین و علما باید اعتراض کنند، اعتراض کنند تا این
کج را راست کنند. اگر دیدند یک معمم برخلاف موازین اسلام خدای نخواسته می خواهد
عمل بکند، همه موظفند که جلویش را بگیرند که امروز غیر روزهای دیگر است آن وقت هم
باید بگیرند اما حالا کام مهم است. حالا اساس، اساس وجهه اسلام است». (9/3/1358)

«الان مکلفیم ما،
مسئولیم همه مان، همه مان مسئولیم، نه مسئول برای کار خودمان مسئول کارهای دیگران
هم هستیم «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» همه باید نسبت به همه رعایت بکنند، همه
باید نسبت به دیگران، مسئولیت من هم گردن شماست، شما هم گردن من است. اگر من پایم
را کج گذاشتم شما مسئولید اگر نگوئید چرا پایت را کج گذاشتی، باید هجوم کنید، نهی
کنید که چرا؟ اگر خدای نخواسته یک معمم در یک جا پایش را کج گذاشت، همه روحانیون
باید به او هجوم کنند که چرا برخلاف موازین؟ سایر مردم هم باید بکنند،نهی از منکر
اختصاص به روحانی ندارد، مال همه است، امت باید نهی از منکر بکند، امر به معروف
بکند». (15/4/1358)

«وظیفه سنگین، مسئولیت
سنگین و همه تان مسئول خواهید بود، اگر یکی تان یک کاری بکند، دیگری ساکت باشد او
هم مسئول است. اگر یکی خلاف کرد، همه باید بروید دنبالش که آقا چرا، لازم نیست که
کتک کاری بکنید، مؤاخذه کنید. اگر یک نفر خلاف کرد، 20نفر از شماها رفت گفت نکن
این کار صحیح نیست، تحت تأثیر واقع می شود. اگر یک معمم، یه صورت معمم، یک کار
خلاف کرد، از اطراف، معممین هجوم به آن آوردند که چرا این کار را می کنی، نمی کند
دیگر. اگر من یک خلافی کردم همه تان هجوم آوردید که چرا این کار را می کنی، من سر
جایم می نشینم. همه تان مسئولید، همه مان مسئولیم، امروز مسئولیت بزرگ است برای
ما، ما نصف راه هستیم و من خوف این را دارم که قضیه ما، قضیه هیتلر بشود». (16/4/1358)

«تربیت اسلامی این است
که در مقابل اجرای احکام خدا و در مقابل راه انداختن نهضت های اسلامی، هیچ ملاحظه
از کسی نکند. این آقاست این غیر آقا، این پدر است، این پسر است، این رئیس است این
مرئوس است، ابداً این مسائل نباشد در کار… امر به معروف و نهی از منکر دو اصلی
است در اسلام که همه چیز را می خواهد اصلاح کند، یعنی با این دو اصل می خواهد تمام
قشرهای مسلمین را اصلاح بکند، به همه مأموریت دادهة، به همه، به تمام افراد زیر
پرچم مأموریت داده که باید وادار کنید همه را به کارهای صحیح و جلوگیری کنید از
کارهی فاسد». (2/7/1358)

«کوشش کنید که احکام
اسلام را، هم عمل کنید و هم وادار کنید که دیگران عمل کنند. همانطوری که هر شخص و
هر فردی موظف است که خودش را اصلاح کند، موظف است که دیگران را هم اصلاح کند. اصل
امر به معروف و نهی از منکر برای همین است که جامعه را اصلاح کند». (20/7/1358)

«کوشش کنید که زیر پرچم
اسلام بروید، هر مقداری که می شود خودتان و هرکس را با او آشنا هستید، هر مجلسی که
پیدا می شود ببینید که یک کسی از این پوشش اسلامی می خواهد یک قدری کنار برود
دعوتش کنید. امر به معروف و نهی از منکر از اموری است که بر همه کس واجب است، یک
چیزی نیست که بر یکی واجب باشد و بر دیگری نه، همه ما مکلفیم که همانطور که مکلفیم
که خودمان را حفظ کنیم و خارج کنیم از ظلمت به نور، مکلف هستیم دیگران را همین طور
دعوت کنیم». (2/10/1358)

«وقتی یک کشوری ادعا می
کند که جمهوری اسلامی است و می خواهد جمهوری اسلامی را محقق کند، این کشور باید
همه افرادش آمر به معروف و ناهی از منکر باشند… امر به معروف و نهی از منکر بر
همه مسلمین واجب است، جلوگیری از منکرات بر همه مسلمین واجب است. سفارش به حق که
امر به معروف است و نهی از منکر است بر همه مسلمین واجب است. شما و ما موظفیم که
هم در تمام اموری که مربوط به دستگاه های اجرائی است امر به معروف کنیم و اگر
اشخاصی پیدا می شوند که خلاف می کنند معرفی کنیم به مقاماتی که برای جلوگیرری مهیا
هستند و مشکلات را هم تحمل کنیم». (11/10/1358)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(امر به معروف و نهی
ازمنکر)

دانستنیهایی ازقرآن(امام زمان (ع) در قرآن)

ماه شعبان، ماه پیامبر

سوم شعبان، ولادت امام حسین (ع)

پنجم شعبان، ولادت امام سجاد(ع)

پانزدهم شعبان، عید منتظران و مستضعفان

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت 19دی
سالروز قیام مردم قم

ذکر الله آرامبخش انسان                                           آیت
الله جوادی آملی

زیارت امین الله، فروغی از جمال حق                           آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

بازم هم شکاف فقر و غنا                                        حجة
الاسلام و المسلمین محمدتقی رهبر

بیست و دوم بهمن، امانت الهی

مراتب امر به معروف و نهی از منکر                          حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

ژئوپلتیک جزایرسه گانه خلیج فارس                            دکتر محمدرضا حافظ
نیا

وحدت حوزه و دانشگاه                                          حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

گفته ها و نوشته ها

مسلمانان هند و مسجد بابری                                    غلامرضا گلی
زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

 

رهنمودها

مقام معظم
رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

* دانشگاه
هاي کشور بايد در مسير تربيت نيروهاي پايبند به اسلام و انقلاب حرکت کنند و براي
سالهاي آينده که به تدريج از مبدأ انقلاب فاصله مي گيريم عناصري را تحويل جامعه
دهند که در جهت حفظ استقلال ملي و آزادي کشور، رهايي از قيد و بند سلطه گران جهاني
و پايبندي متعهدانه و متعبدانه به اسلام آماده جهاد و فداکاري باشند.

* بي توجهي
به مسايل فرهنگي نتيجه مطلوبي از تلاش هاي دولت براي کارهاي اقتصادي و سازندگي به
دست نخواهد داد. بنابراين مصلحت نظام در آن است که در برنامه پنج ساله ي دوم در
سطح بالايي از نظر حجم و کيفيت به مسايل فرهنگي توجه شود تا برنامه هاي ديگر حرکت
صحيحي داشته باشند.

* رؤساي
دانشگاه ها بايد به اين مسئله مهم توجه کنند که مبادا برخي از اساتيد فاقد انگيزه
ي انقلابي، دانشجويان را به دليل رفتار مذهبي و انقلابي آنان مورد بي مهري و اهانت
قرار دهند و محيط کلاس و امتحان را براي آنان نا امن کنند. اين مسئله به هيچ وجه
قابل قبول نيست و مسئولان دانشگاه ها بايد با اين افراد که با مباحث انقلابي ضديت
دارند به شدت برخورد کنند.

* کار علمي و
ميدان علم سنگر بزرگي در ميدان جهاد است. لذا با استفاده از تحقيقات علمي که ارزش
بالايي دارد بايد زمينه هاي رشد و شکوفايي هرچه بيشتر ايران اسلامي را فراهم
آوريم.

(19/8/71)

* حوزه براي
پيشرفت خود بايد از ابزارها و روش هاي متداول در محيط هاي علمي استفاده کند و خود
را از امکاناتي که بشر را در کسب علم موفق تر مي سازد محروم نسازد. در دنيايي که
تازه هاي ابزاري و ساختاري به دانش پژوهان فرصت مي دهد که تازه ترين دستاوردهاي
ذهن بشر را به سهولت کسب کنند، روا نيست که طالب علم دين، راهي به نوآوري در روش
هاي ناقص و معيوب نداشته باشد.

(24/8/71)

* به سبب
نزديکي شعارهاي مردم مصر با شعار هاي انقلاب اسلامي، رئيس جمهور غافل و روسياه آن
کشور، مدعي تحريک جوانان مسلمان مصري از سوي ايران شده است. اين ادعا کذب است و ما
ملت هاي ديگر را تحريک نمي کنيم، بلکه نام جمهوري اسلامي و ملت مسلمان ايران به
سبب برافراشتن پرچم اسلام در ميان ملت هاي مسلمان نامي عزيز و محترم استو اين عزت
و افتخار مرهون روحيه ي بسيجي، مبارزه، جهاد و فداکاري ملت ايران است.

* عظيم ترين،
ارزشمند ترين و ماندگارترين يادگار امام عظيم الشأن، بسيج مردمي است که امروز در
دانشگاه ها، حوزه هاي علميه، دستگاه هاي علمي، روستاها و شهرها حضور برجسته و
درخشاني دارد و به برکت قدرت بسيج بود که شخصيت ملت مسلمان ايران در جهان آشکار
شد.

(27/8/71)

* فرهنگ
عمومي جامعه ي اسلامي آن چنان بايد رشد و عمق پيدا کند که به منتهي درجه ي اوج
فرهنگي خود برسد و در جامعه ي ايراني که مردم آن ذاتاً داراي رايحه و ذوق هنري و
فرهنگي هستند بايد سعي شود در همه ي زمينه هاي فرهنگي و هنري به بالاترين سطح ممکن
ارتقاءيابد.

* در يک
جامعه ي اسلامي هنر بايد منطبق با موازين اسلامي باشد و انحراف در مسايل هنري به
هر شکل که باشد پذيرفته نيست.

* ما به
آزادي مطبوعات اهميت مي دهيم و آن را محترم مي شماريم و از ابتداي پيدايش و تشکيل
مطبوعات در کشور ايران تاکنون مطبوعات هيچ گاه به اندازه ي امروز آزادي نداشته
اند. اما اين آزادي به آن معنا نيست که اجازه داده شود مطبوعاتي در کشور باشند که
اجراکنندگان سياست هاي دشمن هستند.

(4/9/71)

* خون پاک
علماء و فضلاء و طلابي که در اين راه جامه ي شهادت پوشيدند، به اين نهال الهي رشد
و رونقي بي سابقه بخشيد و آن را تا دوران هاي طولاني بيمه کرد. اکنون حوزه بايد حق
عظيم انقلاب و امام و شهدا و نفوس طيبه ي ايثارگر را همواره به ياد داشته و ارزش
هاي انقلاب را به مثابه ي راز تجديد حيات، در خود حفظ کنند و به کساني که جاهلانه
يا مغرضانه مي خواهند حوزه را به سمت هدف هاي استکبار بکشانند، ميدان ندهند.

(24/8/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به
رويدادها

جهان اسلام

– رئيس جمهور
ازبکستان، بنيادگرايان اسلامي را عامل تشنج در تاجيکستان خواند.

– نيروهاي
امنيتي الجزاير 51 عضو جبهه نجات اسلامي را دستگير کردند.

– 7 فلسطيني
طي ماه گذشته زير شکنجه صهيونيست ها به شهادت رسيدند.

(16/8/71)

– « سلمان رشدي
» از کلينتون خواست، براي لغو حکم اعدام وي تلاش کند.

– مردم عراق
با حمله به زندان شهر فلوجه، 100 تن از علماي اين کشور را آزاد کردند.

– زندانبانان
صرب با چاقو، علامت صليب ارتدوکس صرب ها را بر پيشاني زندانيان يک بازداشتگاه حک
کرده اند.

(18/8/71)

– يکي از خيابان
هاي مسيحي نشين دمشق به نام امام جعفر صادق عليه السلام نام گذاري شد.

– 150 مسلمان
مصري به جرم تلاش براي برقراري حکومت اسلامي دستگير شدند.

(23/8/71)

– آمريکا و
انگليس با لغو تحريم تسليحاتي بوسني و هرزگوين، در اجلاس شوراي امنيت مخالفت
کردند.

– ارتش الجزاير،
به دنبال درگيري سنگين، شهر « خميس » در نزديکي پايتخت را به محاصره درآوردند.

– يک افسر
اسراييلي توسط چاقوي يک زن فلسطيني مجروح شد.

(24/8/71)

– وزراي
خارجه و کشور اسلوني: 128 هزار مفقود، حاصل جنايات شش ماهه صرب ها عليه مسلمانان
بوسني و هرزگوين مي باشد.

(26/8/71)

– رژيم مصر،
مساجد غيردولتي اين کشور را تعطيل کرد و محاکمه بيش از 40 مسلمان اصولگرا را از
سرگرفت.

(30/8/71)

– 62 هزار
نفر از مردم کشمير ظرف سال هاي 90-92 توسط نيروهاي نظامي اين کشور شهيد شده اند.

– کارشناسان
امنيتي آمريکا براي کمک به سرکوب مسلمانان انقلابي وارد الجزاير شدند.

– توطئه رژيم
صهيونيستي براي ترور دبير کل حزب الله لبنان با به هلاکت رسيدن نظاميان اسرائيلي
در يک حادثه اتفاقي ناکام ماند.

(3/9/71)

– راديو
آمريکا: خطر گسترش اسلام، اروپا را تهديد مي کند.

– هندوهاي
افراطي براي تخريب مسجد بابري در هند، جوخه هاي انتحاري تشکيل دادند.

– پنجاه زن
مسلمان به خاطر عدم رعايت حجاب اسلامي در مالزي جريمه شدند.

(8/9/71)

– پاسگاه
مرزي رژيم صهيونيستي واقع در مرز فلسطين با اردن مورد حمله مسلحانه انقلابيون
مسلمان قرار گرفت.

– جامعه
اروپا با اعزام نيروي نظامي کشور هاي اسلامي به بوسني مخالتفت کرد.

(10/9/71)

– يک شهرک
اسرائيلي از سوي جهاد اسلامي موشک باران شد.

– ايتاليا
بدون توضيح، امام جماعت مسجد ميلان را اخراج کرد.

– سازمان
کنفرانس اسلامي، قطعنامه ي « توسل به زور » را عليه صربستان تصويب کرد.

(12/9/71)

– هم زمان با
صدور حکم اعدام 8تن از انقلابيون مسلمان، مراکز چند استان مصر صحنه ي تظاهرات مردم
و درگيري مسلحانه مبارزان مسلمان با پليس شد.

– 4 تانک صرب
ها در يک نبرد نا برابر در غرب سارايوو به دست مسلمانان منهدم شد.

– راديو
مسکو: منافع کشور هاي غربي به ويژه آمريکا و انگليس، در ادامه جنگ بوسني و هرزگوين
است.

(14/9/71)

اخبار داخلي

– يک خيابان
در تهران به نام « بوسني هرزگوين » نام گذاري شد.

– رژيم عراق
در جريان جنگ تحميلي 520 فروند موشک به سوي مناطق مسکوني و اقتصادي جمهوري اسلامي
ايران شليک کرده است.

– وزير
اطلاعات: عده اي از عناصر مخرب وابسته به شبکه جاسوسي عراق و ضدانقلاب دستگير
شدند.

(16/8/71)

– آمريکا از
دستيابي ايران به تکنولوژي پيشرفته، ابراز نگراني کرد.

– کاروان
ميثاق با مسلمانان بوسني و هرزگوين شامل، کمک هاي مردم ايران، از تهران راهي
سارايوو شد.

(21/8/71)

– ژاپن: تسليم
فشار آمريکا مبني بر تحريم ايران نمي شويم.

– دکتر علي
اکبر رمضانيان پور يکي از استادان دانشگاه علوم و فنون مازندران از سوي « اي بي اي
» انستيتوبيکوگرافي آمريکا به عنوان مرد علمي جهان در سال 1992 ميلادي شناخته شد.

– پس از 12
سال، بارگيري در بندر خرمشهر از سرگرفته شد.

(23/8/71)

– زيردريايي
طارق در بندرعباس به ناوگان نيروي دريايي ايران پيوست.

– براي اولين
بار، سوراخ کردن دريچه بيضي گوش داخلي به وسيله ي ليزر در ايران انجام شد.

(3/9/71)

– توفان و
پيشروي خزر 3 هزار خانه را در سواحل مازندران در محاصره ي آب قرار داد.

– اولين گروه
از مجروحان بوسني و هرزگوين وارد ايران شدند.

– پروژه ي
توليد کابل هاي مسي توسط رئيس جمهور در يزد افتتاح شد.

– صليب سرخ
اعلام کرد يک هزار زنداني ايراني در عراق هستند.

(8/9/71)

– نخستين
کارخانه توليد مواد اوليه دارويي کشور آغاز به کار کرد.

(12/9/71)

– رئيس جمهور
خواستار ايجاد شبکه خبررساني اسلامي براي مقابله با تهاجم خبري و فرهنگي استکبار
شد.

– اولين خط
کشتي مسافربري ايران در درياي خزر آغاز به کار کرد.

(14/9/71)

اخبار خارجي

– شاه حسين
در يک موضع گيري جديد، مردم عراق را به قيام عليه صدام فراخواند.

– نخست وزير
ترکيه، سفر خانم « تانسو چيللر » وزير مشاور در امور اقتصادي اين کشور را به دليل
ضرورت استفاده از حجاب اسلامي براي بانوان در جمهوري اسلامي ايران را لغو کرد.

– آمريکا يک
ميليارد و دويست ميليون دلار در اختيار اسرائيل گذاشت.

– آخرين
پايگاه مهم کرد هاي ترکيه در شمال عراق به تصرف نظاميان ترکيه درآمد.

(16/8/71)

– يک هزار تن
از نيروهاي حزب کارگران کردستان ترکيه تسليم کردهاي عراقي شدند.

– ميتران: در
صورت علني شدن تهديد آمريکا مبني بر اعمال مجازات هاي اقتصادي عليه اروپا، فرانسه
از اقدامات تلافي جويانه عليه آمريکا جانبداري خواهد کرد.

– کوچک ترين
نوار ضبط صوت 120 دقيقه اي که به اندازه ي يک تمبر پست است در ژاپن ساخته شد.

(19/8/71)

– انفجار در
300 متري مقر سازمان ملل 8 کشته و مجروح بر جاي گذاشت.

– طي 9 ماه
گذشته 220 تن از نيروهاي دولتي الجزاير به هلاکت رسيدند.

– بوش وضعيت
اضطرار ملي آمريکا عليه ايران را تمديد کرد!

(21/8/71)

– شوراي
همکاري خليج فارس بار ديگر بر ادعاي واهي امارات در مورد سه جزيره ي ايراني صحه
گذاشت.

– کلينتون:
اعراب بايد امتيازات بيشتري به اسرائيل بدهند.

– مانور
مشترک نظامي کويت و انگليس آغاز شد.

(25/8/71)

– ناو هاي
نيروهاي دريايي آمريکا، انگليس، فرانسه، روسيه در بخش مرکزي خليج فارس دست به يک
مانور سه روزه زده اند.

– پليس
پاکستان به روي راهپيمايان مخالف دولت آتش گشود.

(26/8/71)

– اسرائيل:
بايد آمريکا، اروپا و روسيه را عليه ايران بسيج کرد.

– احزاب
انگليس، « جان ميجر » را به خاطر عدم پذيرش آوارگان بوسنيائي، وحشي خواندند.

(27/8/71)

– يک گروه
يهودي ضدصهيونيسم، قبر مناخم بگين (نخست وزير اسبق اسرائيل) را تخريب کردند.

– طي دو سال
و نيم گذشته، شمار بي کاران انگليس به يک ميليون نفر رسيد.

– دبير کل
اتحاديه عرب، خواستار اتحاد اعراب عليه ايران شد.

(2/9/71)

– شوارد
نادزه، رهبر گرجستان دين مسيحي را انتخاب کرد و نام جرجي را انتخاب کرد.

– رئيس
سازمان جاسوسي سيا: ايران بزرگ ترين تهديد براي آمريکا و کشور هاي غربي است.

– حسني مبارک
به اسرائيل پيشنهاد کرد براي مقابله با تهديدهاي ايران، جبهه مشترک منطقه اي تشکيل
دهند.

– قطر عليه
سياست هاي تجاوزکارانه ي عربستان به سازمان ملل شکايت کرد.

(8/9/71)

– سعودالفيصل
وزير امور خارجه عربستان در مصر خواهان تحکيم روابط عربستان و مصر با ايران شد.

– طارق عزيز:
سازمان ملل بايد تحريم هاي عراق را لغو کند تا بغداد بتواند در مقابل خطر ايران
بايستد!

– 58 درصد
شرکت هاي انگليسي در حال ورشکستگي هستند.

– واشنگتن
براي يافتن قاتلين سه گروگان آمريکايي در لبنان دو ميليون دلار جايزه تعيين کرد.

– شورشيان «
يونيتا » يک شهر مهم  را در شمال آنگولا
تصرف کردند.

(9/9/71)

– کشاورزان
اروپا عليه سياست هاي آمريکا در « استراسبورگ » فرانسه دست به تظاهرات ضدآمريکايي
زدند.

– آلمان
اعلام کرد اجازه نمي دهد ايران در صحنه ي جهاني منزوي شود.

– بدهي خارجي
کشور هاي آفريقايي به 264 ميليارد دلار رسيد.


پسربچه 4 ساله انگليسي به دانشگاه راه يافت.

– انگليس 3
ميليارد دلار اوراق قرضه براي جبران کمبود مالي منتشر کرد.

(11/9/71)

– نيروهاي
آمريکايي براي مداخله نظامي در سومالي راهي آب هاي اين کشور شدند.

– درگيري
ميان نيروهاي دولتي تاجيکستان و شورشيان کمونيست 60کشته بر جاي گذاشت.

– کنگره
روسيه از کارنامه دولت يلتسين به شدت انتقاد کرد.

(14/9/71)

 

/

بوسنی و هرزگوین, سرزمین اسلامی در قلب اروپا

بوسنی و
هرزگوین, سرزمین اسلامی در قلب اروپا

غلامرضا گلی
زواره

نگاهی به
گذشته تاریخی:

«کنستانتین»
امپراطور روم که در دوران او ممالک زیر سلطه این امپراطوری از اسکاتلند تا
ارمنستان بسط یافته بود, با عجزی که از اداره این قلمرو وسیع پیش آمد, قدرت مذکور
را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم نمود. شبه جزیره بالکان(واقع در اروپای شرقی) در
بخش شرقی این امپراطوری و تحت نظر بیزانس(روم شرقی) اداره می گردید, از آن سوی «
اورخان» فرزند عثمان, دومین پادشاه دولت مقتدر عثمانی, برای اولین بار به اروپا پا
نهاد و « مراد اول» سومین خلیفه عثمانیمقدونیه و صربستان را گرفتو امپراطوری روم
شرقی را خراجگذار خود نمود و با تصرف شهر قسطنطنیه(استانبول فعلی که در ترکیه واقع
است) در سال 1453 م توسط « سلطان محمد فاتح», پرونده امپراطوری روم شرقی بسته شد,
و بدین ترتیب در قرون چهادهم و پانزدهم میلادی , سرزمین اسلاوهای جنوبی ( یوگسلاوی
سابق) به تصرف دولت عثمانی در آمدو اسلام در این دوران در شبه جزیره بالکان و در
اروپای شرقی رواج یافت.

ترک ها
مسلمان گرچه صرب ها را در جنگ «کوزوو»(1) شکست سختی دادند و عده ای از
اشراف را از بین بردند ولی بنا به اظهارات پرفسور «نورمن استیون» استاد تاریخ جدید
در دانشگاه آکسفورد, عثمانی ها با مسیحیانی که در خاک آنان می زیستند از مسالمت
برآمدند و به این ترتیب کلیسای ارتدکس پا به عرصه گذاشت. بخش وسیعی از مردم با
علاقه و شوق اسلام را پذیرا شدند که مردم «بوسنی» در این جریان بر دیگر اقوام و
گروه ها سبقت گرفتند, زیرا این گروه پ, قبل از پذیرش اسلام فرهنگ « بوگومیلی»
داشتند که بر اساس آن خدا را دوست می داشتند و به حقیقت هستی , مهر می ورزیدند و
با آمدن اسلام به خاطر ماهیت معنوی و الهی آن , بدان روی آوردند.البته برخی پژوهش
های تاریخی مبین آن است که سابقه نفذ اسلام در منطقه بالکان به سال 220 هجری باز
می گردد و در این زمان 36 فروند کشتی در ساحل شرقی دریای آدریاتیک, پهلو گرفت و
مسلمین به «یوگسلاوی» سابق قدم نهادند و سه شهر « ایسان, کوتور و بودوا» توسط قوای
اسلام فتح شد. پادشاهان آن زمان اروپا که قدرت تحمل چنین فتحی را نداشتند به
تحریکات منفی دست زدند از آن جمله « لودیک دگوای», حاکم کروات را علیه مسلمین
برانگیختند و گرچه د رسال 250 هجری به موفقیت هایی دست یاغتند ولی در سال 254 هجری
قوای مسلمان مواضع خود را پس از پیروزی درخشان , در بخش هایی از بالکان مستحکم
نمودند.

برخی خواسته
اند جنایات اخیر صرب ها را به زمان سلطه عثمانی بر آنان ربط دهند و این طور وانمود
کنند که مشغول انتقام گیری از مسلمانان هستند, اما واقعیت این است که در هنگام
حکمرانی مسلمین بر این نواحی, مردم گرایش های مذهبی آزاد بودند و حتی بنا به گفته
«صفت هالی لویچ» استاد دانشگاه علوم اسلامی « سارایوو» : سلطان محمد فاتح(2),
عهد نامه ای را تنظیم کرد که بر طبق آن هر کسی آزاد است فرهنگ و آیین خود را داشته
باشد. تا اوایل قرن شانزدهم ایالت بوسنی به لحاظ عمران و آبادانی از افتخارات دو
لت عثمانی به شمار می رفت و جمعیت مسلمان متحدی در آن ساکن بودند. آثار اندازه ای
از فرهنگ و تمدن اسلامی در این سرزمین بنا نهاده شده که هم اکنون از افتخرات این
ناحیه می باشد .

در سال 1699م
بین عثمانی و اتریش جنگی شدید در گرفت که منجر به شکست دولت عثمانی و مستقر شدت
اتریشی ها در بوسنی گردید. در زمان حاکمیت قوای اتریشی و مجاری برای بر هم زدن
تشکل مسلمین, به طور گسترده ای, اقوام مسیحی کروات و صرب را در این سرزمین اسلامی
اسکان دادند و موحدین تحت فشارهای شدید, تبعیض و محکومیت قرار گرفته و بسیاری از
آنان به جرم مسلمان بودن به طرز فجیعی به قتل رسیدند؛ با این حال, اهالی بوسنی در
حفظ فرهنگ خود, استوار و ثابت قدم ماندند.

 در سال1878 م که اتریشی ها به طور کامل در بوسنی
استقرار یافته بودند به مدت چهار ماه جنگی را با نیرو های مسلمان ترتیب داده و پس
از آن به طور اجباری, سنت های مردم را دگرگون نمودند؛ لباس ها تغییر یافت, الگوهای
غربی به جای سنن اسلامی روج گردید خط عربی را حذف و به جای آن خط لاتین را انتشار
دادند. در این دوران, بر اثر فشارهای شدید, 
تعدادی از مسلمانان به تدریج به ترکیه مهاجرت نمودند که رقم مهاجرین به
پنجاه درصد سکنه بوسنی بالغ گردید و موجب تضعیف مسلمانان ساکن در بوسنی شد. اکنون
چهار میلیون مسلمان بوسنی اصیل در ترکیه زندگی می کنندکه از بقای این مهاجرت وسیع
هستند.

در سال 1804
میلادی شخصی به نا « کاراژرژ» که یک شورشی صربی بود قیام نمود و به قتل عام
مسلمانان پرداخت اما با هجوم قوای عثمانی به اتریش گریخت.

در سال1829
میلادی روسیه تزاری بر حسب پیمان« آدریا نویل» سلطان عثمانی را وادار نمود که خود
مختاری «صربستان» را به رسمیت بشناسد ولی تسلط عثمانیان بر نواحی دیگر بالکان تا
زمان فرا رسیدن جنگ اول جهانی ادامه یافت. مسلمانان در طی قرن نوزدهم از سوی دول
اتریش, صربستان و مونته نگرو(3) مورد آزار شدید قرار گرفتند و در سال
1854 میلادی صرب ها به انگیزه صربستان بزرگ , اعلام کردند: «صربستان بزرگ باید
خالی از مسلمان به وجود آید.» و در تعقیب این مقصد , سه بار سرزمین بوسنی –
هرزگوین را مورد تجاوز قرار دادند. بار اول پس از خروج عثمانی, بار دوم پس از
دومین جنگ جهانی و بار سوم پس از انتخابات 29 فوریه 1992 میلادی که طی آن اکثریت
مردم بوسنی به استقلال این سرزمین رای مثبت داده بودند.

در سال1862
میلادی دولت عثمانی بار دیگر توانست حاکمیت خود را بر مونته نگرو و هرزگوین اعمال
نماید ولی در سال 1878 با تشکیل کنگره برلین , صربستان و مونته نگرو از قلمرو
عثمانی جدا شد و بوسنی هرزگوین تحت اداره اتریش و هنگری «مجارستان» قرار گرفت و
گروه کثیری از مسلمین بوسنی قتل عام شدند و عده ای هم به لحاظ فشار زیاد به آیین
مسحیت روی آوردند.

بعد از جنگ
اول و در سال 1917 میلادی نمایندگان نواحی صربستان, کرواسی, اسلونیا و مونته نگرو
با عهدنامه ای که توسط صرب ها و کروات ها تنظیم یافته بود, اتحادیه یوگوسلاوی را
که از اسلاوهای جنوبی تشکیل می یافت, به وجو آوردند, و یوگسلاوی سابق برای اولین
بار در سال 1918 میلادی در صحنه سیاسی جهان ظاهر شد و در این جریان  بوسنی – هرزگوین با وجود مستقل و ملیتی مجزا ,
زیر سیتره اقوام صرب و کروات قرا گرفت که از همان آغاز, در جهت مخدوش نمودن هویت و
برهم زدن مرزهای آن برآمدند. در همین زمان عده ای دیگر از مسلمانان بوسنیایی به
ترکیه عزیمت نمودند.

همزمان
با  جنگ جهانی دوم صرب ها تعدی خود را نسبت
به مسلمانان افزایش دادند و در صدد محو و اجراج آنان بودند و شدید ترین آسیب ها در
این موقع متوجه موحدین بوسنی گردید. گروهی از صرب های افراطی که در «چتینگ ها»
معروف اند 300000 مسلمان را به شهادت رسانیدند و بسیاری را به مناره های مسجد
آویختند حتی در شهر « زاگرب»(4) چهار بسته مرکز ایالت کرواسی مسجدی را
خراب و مفتی مسلمانان را مقابل مسجد به دار زدند, و به نشانه هتک حجاب , پوست صورت
زنان را کندند, سر کودکان را با کوبیدن به صخره ها متلاشی نمودند, زنان و
سالخوردگان را در آب جوش انداخته و اسکلت آنان را در معابر قرار دادند, عده زیادی
را به طور دسته جمعی در گودال های معادن فرو افکندند, بسیاری از مساجد و مراکز
مذهبی که از مواریث فرهنگی و ارزشمند بودند تخریب و یا طعمه حریق واقع شدند.

همزمان با
این سرکوبی ها , رژیم سوسیالیستی در جوامع مذهبی رسوخ نمود و با تحمیل افرادی به
جوامع مذکور به مسخ فرهنگی و تحقیر ارزش های مسلمانان پرداخت. مارشال تیتو که به
سال 1946م در راس قدرت یوگسلاوی قرار گرفت, در آغاز با مسلمین از راه خشونت و فشار
شدید وارد شد و دستور قتل عام آنان را داد که در این جریان هزاران مسلمانان کشته و
تعداد زیادی مسجد به ویرانه مبدل گشت. پس از چندی تیتو از حرکات تهاجمی خود علیه
مسلمین نادم شد و درباره آنان گفت:

« مسلمانان
یوگسلاوی ملیت مستقلی دارند که باید کلیه حقوق آنان را محترم بشماریم و ان ها را
به رسمیت بشناسیم». سپس مسلمانان در کادر مرکزی دولت فدرال راه یافته و در سطح
سفیر و رئیس کمسیون های مجلس و حتی وزیر نفوذ سیاسی داشتند. همچنین وضع فرهنگی –
آموزشی مسلمانان بهبود یافته و جامعه آنان با خصوصیت پایدار و یکپارچگی با آزادی
کامل به فرائض دینی می پرداختند و تماس آنان با جهان اسلام فزاینده بود و دولت
برای روحانیون و تشکیلات مذهبی مسلمان ها تسهیلات ویژه رفاهی و خدماتی قائل گردید.

اما
«میلوشویچ» رئیس جمهور فعلی صربستان به نوعی آپارتاید عقیده دارد و برای ملت بوسنی
حقی قائل نیست. وی در زمان تیتو به کمونیسم تظاهر نمود ولی بعد, حالت فاشیستی و
نوعی ناسیونالیسم نژاد پرستانه به خود گرفت که با این باور, تصمیم به پاکسازی
نژادی گرفت و فاجعه خونین و ماجرای غمبار بوسنی و هرزگوین را به وجود آورد. و صرب
های تحت حمایت ارتش وی در مخالفت با استقلال این جمهوری,جنگی تمام عیار را برعلیه
موحدین مظلوم بوسنی به راه انداخته اند.

مشخصات
جغرافیایی سرزمین مسلمان نشین بوسنی –هرزگوین

بوسنی
هرزگوین با مساحتی برابر51129 کیلومتر مربع وسعت در مرکز شبه جزیره بالکان و غرب
صربستان واقع است(5). این کشور از شمال و غرب با کرواسی و از جنوب شرقی
با مونته نگرو مرز مشترک دارد, بخشی از ساحل دریای آدریاتیک در جنوب این کشور واقع
است و موجب ارتباط آن با آب های آزاد جهان می شود. چهره طبیعی آن را ارتفاعاتی چون
کوه های آلپ دیناری تشکیل می دهد و جلگه های آن در سواحل جنوبی و در طرفین رودخانه
ها واقع اند. رود دانوب و برخی از انشعابات آن و هم چنین دو رودخانه « تیسا» و «
ساوا » در این ناحیه جریان دارند که در مسیر آن ها سدهای مهمی ایجاد شده و با
تولید برق آبی, برق صربستان و مونته نگرو از این طریق تامین می شود. جنگل نیز
قسمتی از این سرزمین را می پوشاند. آب و هوای آن در ناحیه ساحل جنوبی مدیترانه ای
ولی در نواحی دیگر کوهستانی است که تابستان معتدل و زمستانی نسبتا سرد دارد. ذخائر
ارزشمندی چون معادن ذغال سنگ , نفت , گاز, مس, کرم, منگنز, و بوکسیت در بوسنی و
هرزگوین وجود دارد.

صنایع فولاد,
شیمیایی, سیمان, نساجی, اسلحه سازی و الکتریکی در آن استقرار یافته و اکثریت نیروی
کار در بخش صنایع فعالیت دارند, حدود 30% شاغلین کشاورزند و محصولاتی چون گندم –
سیب زمینی, چغندر قند و انگور در این کشور بدست می آید.

بوسنی
هرزگوین 5/4 میلیون سکنه دارد که 44% آن را مسلمانان, 32% صرب و 18% بقیه را کروات
تشکیل می دهند و صرب ها در جنایات و تهاجمات وحشیانه اخیر در صدد بر هم زدن این
ترکیب جمعیتی هستند تا مسلمانان بر اثر کشتارها و مهاجرت های اجباری و ترک سرزمین
خود به اقلیت برسند.

بوسنی از
نژادهای بومی اروپا بوده و کلمه هرزگوین از ریشه آلمانی گرفته شده و به معنای دوک
نشین است. با نفوذ عثمانی ها به این ناحیه, آنان با اسلاوهایی رو به رو شدند که از
سویی کلیسای ارتدکس طرد شده بودند و « بوگ میل » نامیده می شدند, این گروه با
عثمانی ها علیه کلیسای ارتدوکس متحد شده و بعد اسلام آوردند. بوسنی تا سال 1878 م
تحت سلطه عثمانی بود و بعد از آن با آن که به طور رسمی در دست اتریش و مجارستان
قرار گرفت از سنت و فرهنگ اسلامی آن چیزی کاسته نشد.

کروات ها (6)
که بخشی از مردمان ساکن بوسنی هستند بنا به عقیده پروفسور « استیون » از
نژاد آریایی بوده و اساسا کروات از واژه کرد گرفته شده است, این قوم از فلات ایران
به ناحیه بالکان کوچ کرده و در هنگام سقوط امپراطوری روم در بالکان برای خود
قلمروی تاسیس نمودند. در قرن نوزدهم با حمایت غرب, با صرب ها مقابله کرده و به
احیای ملیت کرواتی همت گماردند.کروات ها در طی چند ماه نبرد خونین با قوای صرب بر
سر استقلال کرواسی( محل استقرار کروات ها) به تفاهم رسیده و هنوز چندین هزار نیروی
سازمان ملل در مرزهای آن مراقب آتش بس و صلح هستند.

گروه قومی
دیگر که ساکن بوسنی هرزگوین می باشند, صربها هستند که در سال 1389م در نبردی به
نام پرنده سیاه از مسلمانان شکست خوردند. اینان در قرن نوزدهم ترک های عثمانی را
از خاک خود بیرون رانده و به کشتار شدید مسلمین پرداختند, 66% سکنه صربستان(
ایالتی که در شرق بوسنی واقع است) از این نژاد اند. و اکنون می کوشند تا صربستان
بزرگ را به وجود آورند, بوسنی هرزگوین به دلیل دسترس به دریای آزاد, منابع و ذخائر
فراوان و قرار گرفتن در مرکز بالکان از موقع استراتژیکی خوبی برخوردار بوده و لذا
برای صرب ها اهمیت فراوانی دارد و آنان از اینکه چنین ناحیه سوق الجیشی تحت قلمرو
مسلمین است سخت متوحش گشته و برای رفع نگرانی خود اکنون به این جنایات مخوف دست می
زنند.

با استقلال
دو جمهوری کرواسی(7) و اسلوونی(8) از دولت فدرال, مردم
بوسنی هرزگوین تصمیم گرفتند استقلال خود را به آرا عمومی ارجاع دهند و سر انجام در
دهم و یازدهم اسفند ماه 1370 شمسی اکثریت مردم, برای تشکیل کشوری مستقل رای مثبت
دادند. بعد از این انتخابات 20 منطقه ورودی بوسنی توسط صرب ها مسدود شد و درگیری
خونین آغاز شد و سارایووا به یک مرکز کاملا جنگی تبدیل گشت و صرب ها در شهرهای مهم
به قتل و غارت و ویرانی اماکن مذهبی و خانه های مسکونی پرداخته که در این جریان تا
کنون بیش از 5/1 میلیون نفر آواره شده و 200000 نفر مفقود گردیده اند و متجاوز از
10000 نفر که غالبا زن و کودک بوده اند به طرز فجیعی کشته شده اند. بسیاری در
زندان ها وضع وخیمی دارند و زندانیان از شدت سختی و رنج به مردگان متحرک شبیه اند.
مهندس « لویانوویچ » که به تازگی از زندان صرب ها آزاد شده بود گفت که: در حضور وی
210 اسیر مسلمان و کروات را که سرهایشان با چکش متلاشی شده بود برابر سگ های گرسنه
انداختند. جنایات صرب ها بسیار فجیع است آنان دست های مردان را بسته و سر را می
برند, با قطعات شیشه چشم را از حدقه بیرون می آورند, کودکان را در مقابل چشمان پدر
و مادر قطعه قطعه کرده و طعمه حیوانات وحشی قرار می دهند, خون اسرا را تا سر حد
مرگ می کشند.

بنا به گفته
« هریس اسلاذزچ » در معادن سنگ آهن توماشیکا 5000 نفر زنده زنده در آتش سوختند و
در ناحیه بانیولودکا, گور دسته جمعی 3500 مسلمان بوسنی کشف شد. دو انگشت به علامت
صلیب قطع می شود و بر سینه و بازوان زنان نقش صلیب کشیده و به دختران و زنان نجاوز
می کنند. بنا به گفته سلیموفسکی(9) از سال 1844م تاکنون چهارمین بار که
صرب ها دست به چنین جنایاتی می زنند, آنان ائمه جماعات را کشته و ت کنون 650 مسجد
را که بین 400 تا 500 سال قدمت دارند تخریب نموده اند.

آنان که در
داخل بوسنی – هرزگوین سکونت دارند در حالتی از ناگواری به سر می برند, و با کمبود
مواد غذایی و دارویی مواجه اند و صرب ها از امداد رسانی به مردمان جنگ زده این
سرزمین جلوگیری می نمایند.

شورای امنیت
سازمان ملل هم به جای آن که از شدت این فاجعه بکاهد, مسلمانان بوسنی را تحریم
تسلیحاتی نموده و قطعنامه 770 آن مبنی بر متوسل شدن به قدرت نظامی برای امداد
رسانی به مردم بوسنی هنوز اجرا نشده است. سازمان کنفرانس اسلامی کوشید تا قبل از
تصویب این قطعنامه لغو تحریم تسلیحاتی بوسنی را در قطعنامه بگنجاند که تلاش آن به
جایی نرسید و با وجود آن که دولت های اسلامی و به ویژه جمهوری اسلامی ایران می
کوشند جهان را به منظور متوقف کردن صرب ها از حملات خود و عقب نشینی از
بوسنی-هرزگوین متقاعد کنند, هنوز به موفقیتی دست نیافته اند و حملات درد منشانه
صرب ها همچنان ادامه دارد و مردم مسلمان بوسنی در محاق ستم آنان به صورت گروهی
مظلوم و بی پناه در آمده اند. جامعه بین المللی و غرب نیز در مقابل آن سکوت کرده
اند در حالی که در جنگ صرب ها علیه علیه کروات ها در جریان استقلال کرواسی دنیا
شاهد تحرک گسترده ای از سوی جامعه جهانی 
به ویژه 12 کشور عضو جامعه اروپا برای توقف درگیری ها بود, اما علی رغم
درخواست های مکرر مقامات بوسنی هرزگوین مبنی بر اعزام نیرو, جهت مقابله با صرب ها,
از این کار طفره می روند زیرا وجود یک نظام اسلامی در اروپا برای غرب غیر قابل
تحمل است(10) و از سویی بوسنی هرزگوین برای آنان منافع حیاتی ندارد.
اروپا و امریکا در مناقشات خلیج فارس برای ثبات موقتی و بدست آوردن نفت ارزان و
حفظ منافع خود حاضر شدند نیم میلیون سرباز به خلیج فارس روانه کنند, برخورد تبعیض
گونه منادیان حقوق بشر و مدافعان انسانیت! با این سرزمین, کوس رسوایی این طرفداران
منشور حقوق بشر را پیش از پیش بر ملاء می کند. آلمان در حالی که آوارگان کرواتی را
بدون ویزا به داخل کشور خود راه می دهد, پیشاپیش آوارگان بوسنی را به اتریش
بازگردانیده است. کنفرانس بین المللی لندن نیز برخوردقاطعی در مقابل صرب ها انجام
نداد و مسئله تجاوز به یک سرزمین اسلامی را به جنگ داخلی میان گروه های ملی تعبیر
نموده که این بزرگترین امتیاز برای صربستان محسوب می شود.

در کنفرانس
«لیسبون» ( مرکز پرتقال) , جامعه اروپا در آغاز, تقسیم بوسنی را میان مسلمین, صرب
ها و کروات ها پیشنهاد نمود که چون به منزله تجزیه بوسنی بود از سوی مسلمانان با
آن مخالفت شد, بعد پیشنهاد شد که سه منطقه خود مختار مسلمانان, صرب ها و کروات ها
بر اساس تفاوت های قومی و زبانی مردم در بوسنی هرزگوین به وجود آید که صرب ها با
آن مخالفت ورزیده و در یک اقدام افراطی, قانون اساسی خاصی را برای این جمهوری
تصویب نمودند که بر اساس 75% بوسنی هرزگوین را جمهوری صرب بوسنی هرزگوین تشکیل می
دهد در حالی که صرب ها 32% سکنه این کشور را تشکیل می دهند.

فرهنگ و سنن
مردم بوسنی و هرزگوین

تعداد
مسلمانان جمهوری های تازه استقلال یافته بالکان به 8 میلیون نفر بالغ می گردد که
سنی مذهب و پیرو مکتب حنفی هستند و از نظر قومی 50% از نژاد بوسنی می باشند. دومین
گروه قومی مسلمین, آلبانیانی ها هستند که اغلب در ایلت «کوزوو» سکونت دارند. ترک
های مسلمان و کولی ها چند گروه کوچک نژادی مسلمین می باشند. در نواحی مورد بحث,
متجاوز از 4000 مسجد و 1000 بنای مذهبی و دو کتابخانه علوم اسلامی وجود دارد.
دانشگاه الهیات اسلامی به سال 1977م در بوسنی هرزگوین تاسیس شد و علاوه بر
دبیرستان مذهبی پسران در سال 1978م دبیرستان مذهبی ویژه دختران شروع به فعالیت
نمود. جامعه مسلمین متجاوز از 25 نشریه با 150000 تیراژ دارد, تا کنون مسلمین
چندین بار قرآن را به چاپ رسانیده و صدها هزار نسخه آن را به فروش رسانیده اند.
چاپ کتب مذهبی با تیراژی تا 100000 نسخه انجام می گیرد و از نشریات معروف مسلمین
«گلاسینک» ( به معنی قاصد) را می توان برشمرد که تیراژآن به 8000 نسخه بالغ می
گردد. نشریه « پروپورد» (preporod) هر 15 روز با تیراژ 30000 نسخه منتشر می
شود. مجله اندیشه اسلامی با عنوان «اسلامیسکامیسائو (islamskomiso)
با 8000 نسخه در اختیار مردم قرار می گیرد, زم زم (zem-zem)
و تکویم (takvim)
از دیگر نشریات مسلمین می باشد.

در سال 1919م
مسلمانان به رهبری «محمد سباهو» حزب اسلامی را در این جمهوری بنیاد نهادند. سازمان
مسلمانان جوان در سال 1941م با ابتکار نیروهای جوان بوسنی هرزگوین شروع به کار
نمود و از اهداف اصلی آن مبارزه علیه حرکت های ضد اسلامی و اقامه دستورات اسلامی
است. در بخشی از بیانیه اسلامی این سازمان آمده که:

« هدف ما
اسلامی نمودن کارهای مسلمین است, شعار ما ایمان و مبارزه و جهاد می باشد زیرا
اسلام همه چیز است, اسلام صرفا دین عبادی نیست بلکه نظامی است که می تواند در
جهان, منزلت و پایگاهی مهم داشته باشد».

امروز اسلام
در بوسنی احیا شده و مردم مسلمان برای بازگشت به هویت اسلامی خویش در تلاشند,
رزمندگان بوسنی در به در به دنبال تسبیح می گردند و با پارچه سبز و پیشانی بندی که
بر پسب «لا اله الا الله محمد رسول الله» دارد می کوشند, به نحوی هویت اسلامی خود
را بروز دهند.

جامعه مسلمین
تشکلی است که در راس آن «رئیس العلما» قرار دارد که محل استقرار آن در شهر
«سارایوو» مرکز حکومت جمهوری بوسنی هرزگوین می باشد. در «سارایوو» تعدادی مسجد
وجود دارد که غیر از کاربرد عبادی, مسلمانان در این مراکز با وجود آتش جنگ و خطر
حمله صرب ها به مسائل سیاسی و اجتماعی خود می پردازند. یکی از مدارس مهم این شهر,
مرکزی است که در سال 943 هجری (1537م) توسط سرباز عثمانی غازی هسرفیک بنیان گذاری
شد در این مدرسه تفسیر قرآن, فقه, اصول و حکمت تدریس می شود و هزینه آن از طریق
خودیاری مسلمین تامین می گردد. مجله البعث الاسلامی و چند نشریه دیگر از انتشارات
این مدرسه است. کتابخانه غازی خسروبیک که در همین سال در سارایوو افتتاح شده از
مهمترین و ارزشمندترین گنجینه های اسلامی به شمار می رود. چندی قبل مسلمانان در
ساریوو خبرگزاری «مینا» را تاسیس نموده تا از این طریق اطلاعات و اخبار خود را در
اختیار جهانیان به ویژه سرزمین های اسلامی قرار دهند.

زبان و خط
مردم بوسنی, «بوسات چیتسا» است که خط و شیوه متابت /ان عربی ولی گویش بوسنی دارد
مردم بوسنی اخلاق خوبی داشته و بسیار مهمان نوازند و به انقلاب اسلامی ایران علاقه
مند هستند.

ایران و
بوسنی هرزگوین

بازرگانان
مسلمان ایرانی ضمن مهاجرت به این سرزمین در نشر آیین اسلام کوشیدند, زبان فارسی در
آن رواج دارد و حتی نویسندگان و شعرایی در این منطقه وجود داشته اند که آثار منظوم
و منثوری به یادگار گذاشته اند. ترجمه مکرر از رباعیات خیام و گلستان سعدی به زبان
های محلی و وجود منابع متعددی در خصوص فرهنگ و تمدن ایرانی در کتابخانه غازی
خسروبیک و مدرسه علوم دینی علاء الدین ثانویه در ناحیه کوزوو دلایل بارزی از نفوذ
فرهنگ ایرانی در این سرزمین می باشد. «یعقوب سلیموسکی» رئیس العلمای بوسنی عقیده
دارد که اجدادش خراسانی بوده اند. وی اضافه می کند که مسلمانان بوسنی شاعران پارسی
گوی در گذشته داشته اند. فرهنگ مسلمانان با ادبیات ایرانی پیوند دارد و آنان برای
شعرای اهل عرفان ایرانی چون مولوی و حافظاحترام خاصی قائل اند. انقلاب اسلامی,
مسلمانان بوسنی را از حالت رخوت و جمودی بیرون آورده و بنا به گفته« مصطفی سریچ»
استاد دانشگاه ساریوو:«توجه بیستر به دین و مذهب در نواحی مسلمان نشین به خاطر
اثرات انقلاب اسلامی می باشد». مساجد, بازارها و تکیه های ساریوو هر بیننده ای را
به یاد اماکن اسلامی و تاریخی اصفهان می اندازد.

جمهوری اسلامی ایران تجاوز صرب ها را به بوسنی
هرزگوین محکوم کرده و از روزها آغازین این نبرد, صدور نفت را به صربستن و مونته
نگرو قطع نمود و با تلاش ایران کشورهای اسلامی در استانبول گرد آمده و خواستار
اعمال تحریم های شدیدی علیه دولت فدرال شدند. همچنین جمهوری اسلامی چندین بار
مخالفت خود را با جایگزین نمودن صربستان و مونته نگرو به جای یوگسلاوی سابق اعلام
نموده است و در راستای اهداف بشر دوستانه و کمک به مردم بوسنی تا کنون در چند نوبت
کمک های اهدایی خود را به مردم مظلوم این سازمان تحویل داده است.

 

 

/

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش

پژوهشی
پیرامون ذوالقرنین و کوروش

قسمت
دوم

سید
موسی میر مدرس

ذوالقرنین
در تاریخ تفسیر

تاریخ
نویسان دوران باستان درباره جهان جویی به نام ذوالقرنین, که در برابر مردمانی مفسد
به نام یاجوج و ماجوج, سدی را بنیاد نهاده باشد, ذکری به میان نیاورده اند. بلکه
گفته شده که در برخی پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعاری نسبت داده اند که از سر
مباهات, یکی از پدران خویش را به نام ذوالقرنین – که پادشاهی« تبع» را داشته – یاد
نموده و در سروده هایشان این را نیز افزوده اند که وی, مغرب و مشرق را در نوردید و
سدی استوار بر ضد یاجوج و ماجوج ساخت.

به
هر حال بعد ها, مورخان و مفسران بنامی درباره ذوالقرنین و جایگاه سد وی, انگاره ها
و اقوال گوناگونی, ابراز داشته اند:

1- مشهورترین
انگاره ها در این باب, ذوالقرنین بودن اسکندر مقدونی است و از این جهت « سد سکندر»
به مثابه ضرب المثلی معروف از دیرباز بر سر زبان ها جاری بوده است. روایاتی نیز از
پیامبر اسلام(ص) و امام موسی بن جعفر (ع) موید نظریه فوق است.(1)«قتاده»
و « وهب بن منبه» و « معاذ بن جبل» از مفسران و راویان قدیمی نیز همین قول گفته
اند.

ابوعلی سینا
از کسانی است که در کتاب « شفا» هنگامی که از صفات و مناقب ارسطو صحبت می کند,
اشاره نموده و می گوید:

« ارسطو معلم
اسکندر بوده که قرآن از او به ذوالقرنین یاد کرده است». ابن اثیر در « الکامل فی
التاریخ» و ابن کثیر در « البدایه و النهایه» و فخر رازی نیز در « التفسیر الکبیر»
همین قول را تایید کرده اند. ابوالفضل رشید الدین میبدی در این باره در « کشف
الاسرار و عده الابرار – ج5- ص 735» می نویسد:

« این
ذئالقرنین, نام وی به عربی عمرو بود و گفته اند عیاش بود و به عبرانی اسکندر و
اسکندریه بی باز می خوانند که وی بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جی به زمین
اصفهان و سمرقند و مرو و هرات به زمین خراسان وی بنا نهاده و نام پدر وی فیلقوس
بود, ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحق بن ابراهیم
اند».

عالم جلیل,
بهاالدین محمد بن شیخ علی, شریف لاهیجی, پس از آن می گوید:

« آن چه اکثر
مفسرین و اهل تواریخ گفته اند, این است که ذوالقرنین رومی پسر فیلقوس یونانی
بوده».

و بعد به نقل
و رد نقل گفتاری که اسکندر را پسر دارای اکبر می داند, می پردازد, آن گاه می
نویسد:

« اما حدیث
قرب الاسناد حمیری صریح است بر اینکه ذوالقرنین از روم بوده نه از فارس و یمن».
سپس ادامه می دهد که: پیامبر اسلام (ص) در پاسخ جمعی از یهود فرمود:« کان
ذوالقرنین غلاما من اهل الروم ثم ملک و اتی مطلع الشمس و مغربها بنی السد».(2)

عارف ربانی
ملا فتح الله کاشانی نیز پیرامون ماجرای ذوالقرنین در تفسیر منهج الصادقین خویش
ج5, ص367 می گوید:

[سوال] « از
قصه ذوالقرنین (است) یعنی اسکندر رومی که بانی اسکندریه بود و او پادشاه شرق و غرب
بوده».

عارف محقق,
فیض کاشانی – ملا محسن – گرچه در تفسیرش با صراحت نظریه خاصی را نپذیرفته و تنها
به ذکر روایات باب اکتفا نموده است؛ لکن از آن رو که حدیث قرب السناد را – که از
امام کاظم (ع) روایت شده مبنی بر این که ذوالقرنین جوان رومی بوده است – در صدر
اخبار قرار داده, می توان گفت که قاعدتا تمایل بیشتری نسبت به این قول داشته است.

فضل بن حسن
طبری مفسر شهیر شیعی مسلک نیز تنها به ذکر حکایت معاذ بن جبل پرداخته است, که
ذوالقرنین را اسکندر رومی انگاشته و شهر اسکندریه را به وی منسوب ساخته.(3)

امام فخر
رازی مفسر بلند آوازه سنی مذهب اشعری مسلک در این باب می نویسد:« دلیل بر
ذوالقرنین بودن اسکندر یونانی این است که قرآن دلالت میکند بر این که مردی که
ذوالقرنین نامیده شده, فرمانرواییش تا انتهای مغرب و مشرق و شمال – محل زندگانی
یاجوج و ماجوج – گسترش یافته است. و دیگر این که به گواهی کتاب های تاریخی, سد
مذکور در شمال بنا شده, و این مقدار از مساحت که قلمرو حاکمیت ذوالقرنین قرار
داشتهع به واقع همه بخش های آبادان روی زمین بوده است.

بنابر این
چنین جهان گشایی باید جاودانه بماندو چون تنها کسی که در کتب تاریخی دارای چنین
شهرتی بلند مرتبه باشد, کسی جز اسکندر نیست, پس بی شک ذوالقرنین همان اسکندر است.
چه این که اسکندر بعد از مرگ پدر, همه حکمرانان روم و مغرب زمین را برچید و بر
همه  آن سرزمین ها چیره شد و تا دریای سبز
پیش تاخت و سپس مصر را نیز به تصرف در آورد. و در آن جا به بنای شهر اسکندریه
پرداخت.

پس از آن
وارد شام شد و از آن جا آهنگ بنی اسرائیل کرد و وارد بیت المقدس گردید و در قربان
گاه بیت المقدس قربانی به جای آورد. آن گاه به جانب ارمینیه و باب الابواب شد و
عراقیان و قبطیان و بربرها انتیادش را پذیرفتند.

پس از آن با
ذارا و پوردارا, پادشاه ایران پیکارهای خونین کرد و سرانجام بر ایران مستولی گشت.
آن گاه آهنگ هند و چین نمود و با ملت های دور دست به نبرد پرداخت, پس از آن به سوی
خراسان شد و شهرهای بسیار باخت و سپس به عراق بازگشته, در «شهر زور» از دنیا رفت و
مدت 12 سال سلطنت کرد.

بنابراین
وقتی در قرآن ثابت شد که ذوالقرنین همه یا بیشتر قسمت های آباد زمین را به تصرف در
آورده و از جانب دیگر تاریخ به ثبت رسانده که چنین منزلتی را کسی جز اسکندر, دارا
نبوده, پس شک نیست که ذوالقرنین همان اسکندر است».(4)

ابوالکلام
آزاد در رد این دیدگاه می نویسد:

« اسکندر
مقدونی در تمام عمر خود سدی که شهرت یابد بنا نکرده و با مغلوب نیز مهربان و دادگر
نبوده است. تاریخ زندگی اسکندر مقدونی بتمام و کمال ثبت گردیده و هیچ شباهتی میان
احوال او و احوال ذوالقرنین نیست. به علاوه دلیلی ندارد که او را ذوالقرنین
بنامیم».(5)

علامه
طباطبایی نیز هماهنگ با ابوالکلام, انگاره فخر راز را مردود شمرده و می گوید:

« اولا اینکه
گفت پادشاهی که معظم معموره زمین را مالک شده باشد, تنها اسکندر مقدونی است, قبول
نداریم, زیرا چنین ادعایی در تاریخ مسلم نیست, زیرا تاریخ, سلاطین دیگری سراغ می
دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونی نباشد کمتر هم نبوده است.

و ثانیا
اوصافی که قرآن برای ذی القرنین شمرده , تاریخ برای اسکندر مسلمش نمی داند, و بلکه
آنها را انکار می کند, مثلا قرآن کریم چنین می فرماید که ذی القرنین مردی مومن به
خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشته, در حالی که اسکندر مردی وثنی و از
صابتی ها بوده, همچنان که قربانی کردنش برای مشتری خود شاهد آن است. و نیز قرآن
کریم فرموده ذی القرنین یکی از بندگان صالح خدا بوده, به عدل و رفق مدارا می کرده,
و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است.

و ثالثادر
هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج و ماجوج با آن
طور که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد».

استاد میرزا
ابوالحسن شعرانی که با فخر رازی و دیگر مفسران هم عقیده او, موافق است, در پاسخ
ایراد اخیر می نویسد:

« مورخان از
سد ساختن اسکندر چیزی ننوشته اند اما بسیاری از وقایع است که امتی بدان عنایت
دارند و امت دیگر ندارند مثل آن که رفتن او به بیت المقدس فقط یوسف [ فلاویوس] مورخ یهودی نوشته و مورخان یونان آن را واقعه مهمی نشمرده اند, شاید سد ساختن وی
همچنین باشد اما نوشته اند اسکندر بر ساحل شط سیحون بناهای بسیار ساخت چون سیحون
سرحد میا ن قبایل متوحش و متمدن بود, و هر بنایی را گامی نهاد از مشاهیر سلاطین
مانند سمیرامیس بابل و کوروش پادشاه فارس و سد نیز در هر محل باشد به همان غرض
ساخته شد برای حفظ جماعتی از مردم متمدن از هجوم قبایل وحشی.

نظیر این سد
در بندر قفقاز بود که جمعی نسبت به انو شیروان می دادند».(7)

به نظر می
رسد, سد یاد شده, آن قدر هم بی اهمیت نبوده, و گرنه در قرآن به عنوان یکی از
اقدامات مهم ذوالقرنین یاد نمی شد, به ویژه این که در آن دوره غیر صنعتی, سد مذکور
از مصالحی چون آهن و مایعات مذاب, ساخته شده که به واسطه جنبه های فنی, و مهندسی
آن ویژگی تحسین برانگیزی برخوردار بوده است.

به هر حال
نکته دارای اهمیت این است که بر خلاف ادعای بسیاری از مفسران بزرگ, همه تاریخ
نویسان به نیکی از اسکندر مقدونی یاد نکرده اند و اینک نمونه هایی تقدیم می گردد:

ابو جعفر
محمد بن جریر طبری درباره اسکندر می نویسد:

« رومیان و
بسیاری از علمای انساب بر آنند که اسکندر پسر فیلقوس بوده,  و برخی می گویند:

وی فرزند
بیلیوس پور مکریوس است, و نیز گفته اند: که اسکندر از نسل مصریم, پورهرمس, پور
هردس, پور میطون, پور رومی, پور لیطی, پور یونان, پور یافث, پور ثوبت, پور سرحون,
پور رومیه, پور زنط, پور توقیل, پور رومی, پور الاصغر, پور البفز, پور العیص, پور
اسحاق, پور ابراهیم خلیل الرحمان است علیه السلام محسوب می شوده, که پس از مرگ
دارا کشور او را مسخر کرد و عراق و روم و شام و مصر را نیز متصرف گردیده, و سپاه
خود را پس از قتل دارا سان دید و تعداد آن ها را بنا بر منقول یک میلیون و چهارصد
هزار یافت, که هشت صد هزار تن از آن ها از سپاه اصلی و شش صد هزار نفر دیگر جز
سپاه دارا بوده اند, گویند روزی اسکندر برای که سلطنت نشست گفت: خدا ما را بر دارا
غالب نمود, و ما را از تهدیدهای او ایمن فرمود.

بعضی بر آنند
که اسکندر تمامی شهرها و قلاع و آتشکده های ایران را ویران ساخت, و هیربدان را
بکشت, و کتاب های آنان و دیوان های دولتی را طعمه حریق نمود, و بر کشور دارا
افرادی از یاران خود گماشت, و بی درنگ سوی هندوستان حرکت نمود, پادشاه آن سامان را
بکشت و ملک او را فتح کرد, پس از آن به چین رفت , و همان عملی که در هندوستان
انجام داده بود در آن سرزمین تکرار نمود, و تمامی روزی زمین به فرمان او در آمد ,
و خاک تبت و چین را نیز متصرف شد, و برای رسیدن به آب حیات با چهارصد نفر از
همراهان خویش  به ظلمات که زیر قطب شمالی و
جنوب خورشید است رهسپار شد.

هیجده روز در
آن نواحی راه پیمود, سپس از آن جا بر آمد و به سوی عراق رفت, و ملوک الطوایف را به
فرمان خود در آورد, و در راه خود به شهر زور وفات کرد. مدت عمرش به قول بعضی سی و
شش سال بوده , نعش او را به سوی مادرش در اسکندریه بردند. ایرانیان بر آنند که مدت
شهریاری اسکندر چهارده سال و مسیحیان معتقدند سیزده سال چند ماه بوده است و می
گویند: که قتل دارا در سومین سال سلطنتش اتفاق افتاد».(8)

ابو زید
عبدالرحمن بن محمد بن خلدون مورخ چیره دست و بنیان گذار علم جامعه شناسی, نیز
درباره کشور گشایی های اسکندر می گوید:

« پس از او
[فیلیپوس], پسرش اسکندر به پادشاهی رسید. او همچنان خواستار بلاد شام بود.
پادشاهان ایران به طلب خراجی که پدرش فیلیپوس می پرداخت, نزد او کس فرستادند.
اسکندر در پاسخ گفت: آن مرغی را که تخم طلایی می کرد, کشتم و خوردم. پس به بلاد
شام لشکر کشید و آن جارا قربانی نمود. در این روزگار, دویست و پنجاه سال از فتح
بیت المقدس به دست بختنصر گذشته بود. پادشاه ایران از این که او آن سرزمین را از
دست آنان بیرون کرده بود, خشمگین شد و دارا با شصت هزار مرد جنگی آهنگ او کرد:
اسکندر با ششصد هزار سپاهی از قوم خود, با او رو به رو گردید و بر او پیروز شد, و
بسیاری از شهرهای شام را گشود و به طرسوس را بگشود و به راه خویش ادامه داد. آن
گاه شهر اسکندریه را بساخت. با دیگر با دارا رو به رو شد این بار نیز او را بشکست
و بکشت و به سرزمین ایران قدم نهاد و شهرهای آن را بگرفت و پایتخت را ویران نمود و
مردمش را به اسارت برد. معلمش ارسطو اشارت کرد که فرومایگان را بر آنان سروری دهد
تا در میانشان اختلاف افتد و کارشان یکسره شود. اسکندر به پادشاهان هر ناحیه از
ایرانیان و نبطیان و اعراب نامه نوشت و بر هر ناحیه پادشاهی گماشت و تاج بر سر او
نهاد و بدین گونه ملوک الطوایف پدید آمد و هر پادشاهی زمام امور ناحیه خویش را بر
دست گرفت…

چون اسکندر
بر بلاد ایران مستولی شد از آن جا روانه بلاد سند شد و سند را به تصرف در آورد و
شهری به نام اسکندریه در آن جا بنا نمود. آن گاه به هند لشکر کشید و بیشتر آن
سرزمین را در حیطه تصرف در آورد. و با فور, پادشاه هند نبرد کرد. فور منهزم شد و
پس از یک سلسله نبردها به اسارت در آمد.

اسکندر بر
همه طوایف هندیان غلبه یافت. همچنین بلاد چین و سند رابگرفت و پادشاهان,
فرمانبردار او شدند و از هر سر هدایا و خراج به جانب او روان شد. و پادشاهان از سرزمین
افریقیه و مغرب و فرنگ و صقلاب و سیاهان به سوی او کس فرستادند. سپس بلاد خراسان و
ترک را بگرفت و بر مصب نیل و دریای روم, اسکندریه را بنا کرد. و بر پادشاهان
استیلا جست. می گویند سی و پنج پادشاه را در ربقه طاعت خود آورد.آن گاه به بابل
بازگشت و در آن جا وفات یافت. بعضی گویند که عامل او بر مقدونیه, زهرش داد زیرا
مادرش شکایت او را به اسکندر برده بود و اسکندر او را تهدید کرده بود, او نیز برای
اسکندر سمی فرستاد و بخورد و پس از چهل و دو سالگی پس از دوازده سال پادشاهی
بمرد.».(9)

ابن اثیر
جزری تاریخ نویس شهره دیگر اسلامی, نیز پیرامون اقدامات اسکندر چنین می نگارد:

« اما الروم
و کثیر من اهل الانساب فیزعمون انه الاسکندر بن فیلفوس و قیل فیلبوس بن مطربوس, و
قیل ابن مصریم بن هرمس بن میطون بن رومی بن لیطی بن یونان بن یافث بن ثوبت بن
سرحون بن رومیط بن زنط بن توقیل بن رومی بن الاصغر بن البفز بن العیص بن اسحاق بن
ابراهیم.

فجمع بعد هلک
دار ملک دارا ؛ فملک العراق و الشام و الروم و مصر و الجزیره, و عرض جنده فوجدهم
علی ما قیل الف الف و اربماته الف رجل, منهم من جنده ثما پنماته الف رجل, ومن جند
دارا سماته الف رجل ؛ و تقدم بهدم حصون فارس و بیوت النیران, و قتل الهرابذه و
احرق کتبهم, و استعمل علی مملکه فارس رجالا, و سار قدما الی ارض الهند, فقتل ملکها
و فتح مدنها, و خرب بیوت الاصنام, و احرق کتب علومهم, ثم سار منها الی الصین…

و کان ملکه
اربع عشره سنه, و قتل دارا فی السنه الثالثه من ملکه…».(10)

ادامه دارد

/

اهمیت امر به معروف و نهی از منکر از نظر اسلام

جاودانگی راه
امام

حجه السلام و
المسلمین اسدالله بیات

جایگاه و نقش
حساس دستگاه اجرایی

اهمیت امر به
معروف و نهی از منکر از نظر اسلام

در میان
فرائض اسلامی, فرضیه امر به معرووف و نهی از منکر از برجستگی خاصی برخوردار بوده و
آثار اجتماعی و سیاسی و فرهنگی که بر آن مترتب گردیده است بر هیچ واجبی مترتب نشده
است و تبعات خطرناکی که بر بی اعتنایی و سهل انگاری درباره انجام این فریضه ای باز
نگشته است.

برای روشن
شدن موضوع به چند حدیث از سخنان رهبران معصوم الهی علیهم السلام اشاره می شود.

1-   
امام علی بن ابی طالب
علیه السلام در آخرین وصیتنامه خود امت اسلام را مورد خطاب قرار داده و چنین می
فرماید:

« ای امت اسلام امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و
درباره انجام آن کوتاهی از خود نشان ندهید زیرا که اگر در جامعه امر به معروف و
نهی از منکر فراموش شود و مردمن از این فریضه بزرگ الهی با بی تفاوتی کشانده شده و
انسان های رذل و فاسد و شرور از فرصت ها سوء استفاده کرده و در سرنوشت شما مسلط
خواهند شد و نظام حاکم به سوی فساد کشانده خواهد شد و سپس هر چه دعا کنید و از خدا
بخواهید مستجاب نخواهد شد».(1)

2-
ابن جریر طبری در تاریخ خودش از عبدالرحمان بن ابی لیلی فقیه نقل می کند: وقتی با
اهل شام ملاقات کردیم شنیدیم امام علی علیه السلام چنین می فرمود:

« ای مومنان و ای کسانی که به خدای عالم و اصول ادیان ایمان آورده
اید بدانید و آگاه باشید اگر کسی در جامعه اسلامی مشاهده نماید که عدوان و تجاوزی
صورت می گیرد و منکری لبای عمل می پوشد و افراد جامعه را به سوی آلودگی و اتیان
منکرها و زشتی ها سوق داده و مردم و نسل جوان را برای ارتکاب بدی ها می خوانند و
از ته دل با آن ستیز نماید و مورد انکار و نفرت قرار دهد خودش سالم مانده و دامن
را از آن آلودگی تبرئه خواهد ساخت و اگر علاوه بر دل و تنفر و انزجار درونی به
زبان آورد و از طریق لسان با آن به مقابله برخیزد و از آن نهی نماید و مورد انکار
قرار دهد این فرد با فضیلت تر از اولی بوده و در پیشگاه خدای جهان ماجور خواهد شد.
و اگر تنها به انکار زبانی و نفرت درونی و قلب بسنده ننماید و دست به کار گشته و
ااز ابزار گوناگون برخورد و مقابله استفاده نماید و دست به شمشیر بزند تا کلمه و
سخن خدای عالم را برتر و در حال اهتزاز در آورده و به کرسی بنشاند و سخن ظالمان را
تحت الشعاع و در حال افول و نابودی قرار دهد این شخص کسی است که راه هدایت را پیدا
کرده و در مسیر درست قرار گرفته و از انوار روشنایی علم و یقین برخوردار شده است».(2)

اگر
نبود در میان سخنان فراوان و زیادی که در مواقع مختلف از پیامبر اسلام صلی الله
علیه و آله و سلم و اهل بیت آن حضرت وارد شده است جز همین دو نمونه که از نهج
البلاغه امام علی علیه السلام آورده شد در اهمیت این دو فریضه بزرگ الهی کافی بود.
با اینکه می دانیم در کتاب مقدس آسمانی ما , قرآن کریم در موارد مختلف روی این
موضوع تکیه و تاکید به عمل آمده و از پیشوایان دینی هم مطالب در این باره فراوان و
فوق حد احصاء است و از باب ختامه مسک به یک جمله و بیان دیگری از امام علی علیه
السلام نیز اشاره کرده و از این فراز عبور می کنیم و آن این است:

امام
علی علیه السلام در میدان نقشی که این دو فریضه اگر انجام شود در جامعه چقدر ایفء
خواهد کرد چنین دارد:

«
تمامی فرائض الهی و واجباب دینی حتی جهاد در راه خدا در مقام مقایسه با امر به
معروف و نهی از منکر مانند رطوبتی است که در موقع فوت کردن از دهان انسان بیرون می
آید در برابر دریایی که در حال موج و طغیان است».(3)

ملاحظه
می فرمایید که در دید امام علی علیه السلام , امر به معروف و نهی از منکر چقدر عظیم
و مهم است که اگر درست انجام شود و جامعه به نحو احسن آن را مراعات کرده و بدون
کوچکترین مداهنه و سازش مورد عمل قرار دهند و با این شیوه نظارت همگانی را اعمال
نمایند و مسئولان نظام را زیر نظر داشته و تمامی اعمال و رفتارشان را کنترل نمایند
و در حال مشاهده خلاف,  امر به معروف و نهی
از منکر کنند و مسولان جامعه, همدیگر را کنترل کنند و همچنین رسولان خوبی برای
حمایت و دفاع از ارزش های الهی باشند و مردم را به انجام فرائض دینی مورد تشویق
قرار داده و موجب ترس و رعب مردم نگردند و در جامعه جلوی سانسورهای موجه و غیر موجه
را بگیرند.در جامعه کلمه خدا که رشد ارزش های الهی پیاده شدهن معروف ها و افول و
نابودی ضد ارزش ها و منکرهاست و آزادی معقول مردم و جرات آنان برای دفاع از حقوق
مشروع خودشان عالی و برتر می گردد و ریشه ظلم و استبداد و خفقان و رعب محسوس و غیر
محسوس و پایه های ستم و ستم کاری خشک شده و از بین خواهد رفت و جو حاکم بر ملت, جو
آزادی دینی و حاکمیت ارزش های خواهد شد.

در
جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر حالت فراموش شده پیدا کرده و یک موضوع
جمعی و حاشیه ای تلقی گردد از جهت فرهنگی به تدریج مردم نسبت به امور ارزشی, بیگانه
و جاهل گردیده و نوعا ممکن است ضد ارزش ها را ارزش و ارزش ها را ضد ارزش به حساب
می آورند و درباره آن ها و بود نبود آن ها کاملا بی خیال و غیر حساس می شوند.

و
از جهت سیاسی و اجتماعی اگر از ناحیه دیگران موجودیت ملی و فرهنگی و انقلابی آنان
مورد تهدید قرار گیرد و به طور تهاجمی از ناحیه دشمنان نظام, اصول و افکار و
اندیشه های دینی آنان به باد مسخره و انتقاد گرفته شود هیچ گونه عکس العمل فعالانه
و مقابله ای از خود نشان نداده و با حالت انعطاف پذیری و سازش کارانه و روحیه هی
لیبرالیستی سیاسی و صلح کلی و پذیرش با آغوش باز از فرهنگ مهاجم بیگانگان استقبال
می نمایند و نه تنها در خود و محیط افکار و اندیشه های خود,این حالت را می یابد و
در آن محدوده از این وضعیت استقبال می نمایند بلکه دیگران را هم به سوی آن وضعیت
انفعالی دعوت می کند و در آن باره قلم فرسایی کرده و از ضرورت های پذیرش فرهنگ
جهانی و نظم نوین حاکم بر جهان می نویسد و از این که ما نمی توانیم منعزل از دنیای
امروز زندگی کنیم و دنیا مانند یک دهکده کوچکی است و عالم , عالم ارنباطات است و
جدای  از ارتباطات نمی توان زندگی کرد و
این شیوه ها علمی است و با شیوه های علمی نمی توان مقابله کرد و امثال ذلک سخن به
میان آورده و افراد جامعه را به سوی پذیرش بی قید و شرط این فرهنگ مزمن و مهلک
دعوت نموده و شرایط را برای نفذ این برخورد و باورهای غلط و خطرناک آماده می سازد.

به
همین جهت ملاحظه کردید امام علی علیه السلام فرمودند امر به معروف و نهی از منکر
را ترک نکنید و این فریضه الهی را در جامعه مظلوم قرار ندهید و الا بدان جامعه و
اشرار می آیند و سرنوشت شما را در دست می گیرند و آن چه که قابل پیش بینی برای شما
نیست به سر شما می آورند.

و
حضرت امام (س) از مجلس و روسای جمهور و شورای نگهبان و دستگاه قضایی و دولت و از
امت حزب الله خواستند به طور قاطع در احیا این امر عظیم بکوشند و جلوی منکرات را
بگیرند و الا جوانان سپر و دفتر جامعه به تباهی کشانده شده ومسیر امت اسلام که
همانا احیا ارزش های دینی و الهی است منحرف خواهد شد و در جامعه از عفت و اخلاق
عمومی اثری نخواهد ماند.

امربه
معروف و نهی از منکر چه نوع وابی است؟

در
جای خودش در علم اصول برای واجب تقسیماتی ذکر کرده اند. در این سلسله مقالات ما
نمی توانم وارد آن مباحث فنی و پیچیده شویم لیکن به طور ساده با حفظ تناسب این سری
از مقالات به یکی از آن ها اشاره می نماییم و آن این است:

گفته
اند واجب یا عینی است یعنی طوری دیده شده است از کل فرد درد انسان ها خواسته شده و
امتثال فردی و یا گروهی از وظبفه و مسئولیت دیگر نمی کاهند. اتیان و امتثال هر
فردی, ثواب و ترک هر فردی, عقاب مخصوص خودش را دارد مانند وجوب نماز یومیه – نماز
ظهر و عصر و امثال آن – که بر همه انسان های واجد شرایط تکلیف, واجب است و تک تک
اعیان اعیان و افرادی انجام داد و امتثال کرد و فرد دیگری انجام نداد و معصیت کرد,
به فرد اول به خاطر اتیان تکلیف و امتثال امر الهی ثواب می دهند و فرد دوم را به
جهت عصیان و گناهش عقاب می نمایند این نوع واجبات را در اصطلاح, واجبات عینی می
نامند.

و
گروه دیگریی از واجبات داریم که اگر چه خطابات متوجه عموم است و همگان را مورد
خطاب قرار داده و از همه آنان تحقیق این عمل خواسته شده است لیکن مصالح آن فرائض
طوری است و نحوه خواسته مولی طوری که این عمل بر زمین نماند و تحقق پیدا کند و
لباس عمل بپوشاند و چون هدف, چنین لحاظ شده است قهرا مادامیکه این عمل تحقق پیدا
نکرده است و روی زمین مانده است همگان مسئول اند و با توجه به شرایط در صورت بی
اعتنایی و لا ابلی گری همگان معاقب خواهند بود و اما اگر آن عمل روی زمین نماند و
لباس عمل بپوشد تکلیف از عهده همگان ساقط خواهد شد, برای ااینکه هدف این بوده که
این موضوع لباس عمل بپوشد و فرض این است چنین شده است و تکلیف به خوبی انجام یافته
است. حالا ممکن است این عمل را یک فرد انجام داده باشد و ممکن است افرادی زیاد دست
به دست هم داده باشند و این کار را انجام داده باشند و ممکن است جمعیت یک منطقه
کلا به طور اشتراکی و دست جمعی در تحقق این عمل سهیم شده باشند. در هر صورت در
تامین هدف و مقصد فرقی نخواهد داشت. این نوع واجبات را واجبات کفایی می نامند.

نوع
کارهای اجتماعی و اقتصادیو فرهنگی و حتی علمی از این قبیل است و امر به معروف و
نهی از منکر از قبیل واجبات کفایی است و هدف از آن این است که جامعه اسلامی همیشه
بیدار و هوشیار بوده و مواظب اوضاع داخلی و خارجی باشند و ناظر اعمال و کردار
مسئولان و یکدیگر بوده و در حقیقت چشم و گوش برای هم باشند و نگذارند از طرف
دشمنان آگاه و دوستان نادان و ناآگاه  با
اعمال سلیقه هایی انحرافلتی در فکر و اندیشه و عمل در محیط اسلامی صورت گیرد و
موجب تزلزل معتقدات دینی و باورهای الهی گردند. و شاید اینکه در مواردی از آیات
قرآن کریم چنین آمده است:

«
امتی و گروهی از شما یام نمایند و جامعه را از طریق امر به معروف و نهی از منکر
مورد بیم و هراس قرار داده و آنان امر به اتیان 
معروف و ترک منکر نموده و از بی اعتنایی به واجبات و سهل انگاری درباره آن
ها و از ارتکاب به محرمات نهی کرده و جلوگیری نمایند».(4)

و
یا اینکه می فرماید:

«
شما بهترین امت ها هستید که قیام کردید مردم را به سوی خیر دعوت کنید و آنان را
امر به انجام معروف و نهی از ارتکاب محرمات نمایید و ایمان به خدای عالم داشته
باشید».(5)

ویا
اینکه می فرماید:

«
از اهل کتاب, کسانی که اهل قیام و حرکت اند و با احساس تعهد  قیام کرده اند و در اوقات شب مشغول تلاوت آیات
الهی بوده و در برابر خدای جهان و عالم آخرت ایمان و باور دارند و جامعه را امر به
معروف و نهی از منکر می نمایند و در انجام کارهای خیر شتاب از خود نشان می دهند
واز گروه صالحان و شایستگان هستند با کسانی که چنین نیستند و پیامبران خدا را به
ناحق می کشند و به آیات الهی کفر می ورزند و عصیان به اوامر الهی می ورزند یکسان
نیستند».(6)

به
انتضام آیات دیگری که آن ها خطاب متوجه عامه و همگان شده است برای همین باشد که
نشان دهد وجوب و فریضه بودن امر به معروف و نهی از منکر چنین است اگر چه همگان در
انجام آن مسئولیت دارند و اگر ترک شود همه مردم علاوه بر اینکه تتبعات سوء و مستبد
و ظالم گرفتار خواهند شد و سلامت نسل و جامعه را از دست خواهند داد, در عالم آخرت
عقاب الهی شامل همه آنان خواهد شد منتهی اگر گروهی احساس تکلیف کردند و آن فریضه
را انجام دادند و این تکلیف الهی سیاسی جامه عمل پوشید و روی زمین نماند تکلیف از
دیگران ساقط خواهد شد. و لذا در خیلی از موارد لزوم انجام آن به امت خاص و یا گروه
مخصوصی نسبت داده شده است.

ادامه دارد

/

افشاي چهره ي غرب

افشاي چهره ي
غرب (4)

حجت الاسلام
و المسلمين محمدتقي رهبر

تراژدي حقوق
بشر!

« بايد
مظلومان جهان بيدار و هوشيار باشند و از اين توطئه ها و حيله ها گول نخورند و به
فعاليت خود در راه رسيدن به آزادي و خروج از قيد و بندهاي استعماري و استثماري
ادامه دهند و بدانند که اينان با شعار طرفداري از حقوق بشر بزرگترين پايمال
کنندگان حقوق انسان ها هستند و در راه رسيدن به اهداف خود هيچگاه غفلت نمي کنند و
از هيچ جنايتي دريغ ندارند ». حضرت امام خميني (رضوان الله عليه )

بعد از جنگ
هاي جهاني اول و دوم، که چهل ميليون کشته و هشتاد ميليون معلول و آواره و ميليردها
ميليارد خسارت مالي و ضايعات ديگر بر جاي نهاد، و با تشکيل سازمان ملل متحد، که به
اصطلاح هدف آن تأمين حفظ صلح بين المللي و کنترل دولت ها و پيشگيري از تجاوز به
کشور ها بود، اعلاميه حقوق بشر تنظيم شداين اعلاميه در دهم دسامبر 1948 مطابق با
19 آذر ماه 1327 در مجمع عمومي اين سازمان به تصويب رسيد تا جميع افراد بشر و دولت
ها، آن را مدنظر داشته و بکوشندتا به وسيله ي تعليم و تربيت، احترام به حقوق و
آزادي ها آن را توسعه دهند و در داخل کشور ها و در روابط بين الملل به اجرا
درآورند. مردمي که ويراني هاي جنگ و جنايات دولت متخاصم را ديده و آثار تلخ آن را
چشيده بودند، اين اعلاميه را نويدي جهت آرامش و صلح جهاني پنداشتند. اما در زماني
نه چندان دور فهميدند که اين سازمان و اعلاميه اي متوليان آن قدرت هاي سلطه گر
استعماري اند جز فريبي براي ملت ها و توجيهي جهت مشروعيت دادن به دخالت هاي آشکار
و پنهان و تجاوز و غارت نيست. در همان دوران هاي نخستين بود که در ادبيات ما راجع
به اين سازمان و حقوق بشرش، طنزها و نقدهايي گفته شد و يکي از اين شعرا در اين
باره گفت:

دوش ايوان
عدالت گشت تشکيل از وحوش

از جفاي گربه
پيش سگ تظلم کرد موش!

گفت بستان
داد ما زين گربه ي حق ناشناس

اي به عدل و
دادخواهي شهره در پيش وحوش

حقيقت اين
است که سازمان ملل و اعلاميه حقوق بشر حتي در يک مورد نشان نداد که از حقوق بشر
دفاع مي کند چرا که غربي ها که طلايه دار اين سازمان اند نه بشر ميشناسند و نه حقوق
بشر براي آنان مفهومي دارد. همين سازمان بود که رژيم اشغالگر قدس را در نخستين
روزهاي انعقاد نطفه حرامش به رسميت شناخت و در زير لواي همين حقوق بشر غربي بود که
آمريکاي جهان خوار با قلدري در کشور هاي جهان دخالت هاي نظامي و سياسي کرد که شرح
آن در اين مقال نمي گنجد و ملخص کلام آن که حقوق بشر غربي همواره تکيه گاهي بوده
براي جنايتکاران و توجيهي قانوني براي دخالت ابرقدرت ها و جوسازي هاي تبليغي و
خبري و رجاله بازي و تحريم هاي اقتصادي و تسليحاتي عليه ملت هايي که نمي خواستند
به ژاندارمي دول بزرگ گردن نهند.

در دو دهه
اخير، رؤساي جمهوري ايالات متحده، هر کدام به ميدان آمدند با شعار حقوق بشر، به
سرکوب ملت ها پرداختند و از حقوق بشر کارتر، در اوج گيري انقلاب اسلامي گرفته و تا
سرکوبي مردم به دست رژيم شاه، و از ويتنام، فيليپين، السالوادور، و پاناما و خليج
فارس و سومالي و غيره و راهزني بين المللي و دخالت هاي آشکار و پنهان در فکر و
فرهنگ و سياست و صادر کردن فساد اخلاق و گماردن مزدورانش در کشور هاي منطقه و …
و آتش افروزي هاي ديگر و به راه انداختن جنگ هشت ساله عليه جمهوري اسلامي انواع
نيرنگ ها و توطئه ها …

حضرت امام با
پرده برداشتن از چهره رياکارانه اين مدعيان حقوق بشر فرمودند:

« آن ها که
بشر را پايمال مي کنند، دم از حقوق بشر مي زنند، آن هايي که از آن ور دنيا آمده
اند و اين ور دنيا را به آتش مي کشند، آن ها که قضيه اختلاف نژادي، مبدأ امرشان
است حتي نژاد سفيد را هم قبول ندارند فقط يک نژاد و آن هم نژاد خودشان را قبول
دارند ». (صحيفه ي نور – ج19 – ص85 )

در حقوق بشر
غربي و آمريکايي، آدم کشي، آدم ربايي که در آمريکا قانوني شده، هواپيما ربايي،
حمله به هواپيماي مسافربري و تروريست و جاسوسي، تبعيض نژادي، که آمريکا در درون
گرفتار آن است، بازي با ارزش هاي انساني و ملي و ديني ملت ها که يک نمونه اش سي
هزار « توله » آمريکايي است که ارتش آمريکا در فيليپين از خود باقي گذاشت و جنايتو
فساد حرث و نسل، چپاول ثروت هاي محرومين، دخالت نظامي و قلدري و … چون در راستاي
اهداف استکبار جهاني و منافع نامشروع شيطان بزرگ و ديگر شياطين دنباله رو، کاملاً
بشري و انساني است!

 

امپرياليسم
تبليغاتي و حقوق بشر

و اخيراً
تراژدي حقوق بشر به نوعي ديگر چهره ي زشت خود را مي نماياند.

در حالي که
در بوسني و هرزگوين، يعني در قلب اروپاي مدعي حقوق بشر! سهمگين ترين و فجيع ترين
جنايات جنايات تاريخ که در تاريخ جنايتکاران عالم سابقه نداشته، در جريان است.
مدعيان حقوق بشر با کمال بي شرمي چشم خود را بسته و از کنار آن تراژدي دل خراش
انساني بي تفاوت مي گذرند. و هرگز تصور نشود که اين جناياتي که بر مردم بوسني و
هرزگوين به جرم مسلمان بودنشان مي گذرد، از ديد سازمان ملل پوشيده است. آن ها بهتر
از هرکس خبر اين جنايات را دريافت مي کنند. تنها در يک مرحله ي ابتدايي، کميسيون
رسيدگي به جنايات جنگي وابسته به سازمان ملل چهارده هزار مورد گزارش تجاوز به عنف
صرب ها را ثبت کرده که دو هزار مورد آن، تجاوز به اطفال بوده است ( که البته ارقام
جنايات بيش از اين هاست). (کيهان هوايي – 20/8/71)

هم چنين بر
اساس برآورد سازمان ملل 400 هزار انسان در بوسني امسال در فصل زمستان از سرماي
کشنده و گرسنگي جانکاه و بيماري تلف خواهند شد همچنان که يک ميليون و هفتصد هزار
بوسنيائي آواره شده اند. البته اين آمار مربوط به چند ماه پيش است و اينک ارقام
بالاتر رفته است.

يک روحاني که
خود شاهد جنايات صرب ها بوده گفت:

صرب ها
کودکان مسلمان را با وضع فجيعي مي کشند و با گوشت آن ها غذا براي اسراي مسلمان
درست مي کنند و به آن ها و پدر و مادرانشان مي خورانند!

اين حقوق بشر
غربي است که در تاريخ آدم خواران سابقه نداشتهو اينک در غرب متمدن و اروپاي حامي
حقوق بشر در جريان است.

تلويزيون
اتريش، اخبار اردوگاه هاي مرگ را بازگو مي کند و يادآور مي شود که:

20 هزار زن
مسلمان تاکنون بر اثر تجاوز صرب ها حامله شده اند و بيش از 60 هزار زن مورد تجاوز
قرار گرفته اند، که هزاران دختر 7-8 ساله در ميان آن ها هستند که جان خود را بر
اثر تجاوز از دست داده اند.

اين آمار را
صرب ها منتشر کرده و کليساي ارتودکس هم آن را تأييد کرده است. اما نه پدران روحاني
شرم مي کنند و نه مدافعان حقوق بشر! و نه کليساي مبشر رحمت!! عکس العملي نشان مي
دهد.

مجله ي اشترن
آلمان نوشت:

صرب ها زنان
اسير را در سالن هاي تاريک مانند حيوانات نگه داري مي کنند و جلو آن ها سطل آب مي
گذارند و نان خشک مي ريزند و آن ها مجبورند به جاي توالت از اين سطل ها استفاده
کنند و صرب ها موي زنان را گرفته و روي زمين مي کشند و انواع تحقير و تجاوز ديگر
که قلم از بيانش شرم دارد و غربي ها شرم نمي کنند و چون در راستاي منافع آمريکا و
اروپاست مشکل حقوق بشر وجود ندارد.

اين ها از
نظر سازمان ملل و کميته حقوق بشر اين مجمع جايز است چرا که در راستاي اهداف دول
استکباري است و به عقيده ي آن ها اسلام را از جلوي پاي غارتگران غربي برمي دارد و
نظم نوين را بلامنازع بر جهان مستقر مي کند!!

اين مدافعان
حقوق بشر که از حجاب زنان در ايران و از مجازات سوداگران مرگ و کيفر قانوني
تروريست هاي بي وطن و آدم کش، اشک تمساح مي ريزند، و آقاي « گاليندوپل » گزارش نقض
حقوق بشر در ايران را به مجمع عمومي سازمان ملل مي دهد و رسانه هاي امپرياليستي آن
را با آب و تاب دامن مي زنند و مانور تبليغاتي مي دهند که به عقيده ي خود، ايران
اسلامي را در ديد ملت ها ناقض حقوق بشر جلوه دهند. غافل از آن که ملت بزرگ ما بيدي
نيست که از اين بادها بلرزد و مردم جهان نيز به رسوايي غرب و رسانه هاي
امپرياليستي و صهيونيستي واقف شده اند و جنايات غرب را در بوسني و ديگر نقاط جهان،
در چهار سوي اين سياره مي بينند.

حرف ما اين
است که چرا کميته حقوق بشر سازمان ملل، نمايندگانش را به بالکان نمي فرستد تا
گزارش تهيه کنند که چگونه صرب ها 500 کودک دانش آموز را در يک مدرسه، خونشان را تا
سر حد مرگ کشيده و به مجروحين صرب تزريق مي کنند؟ و چرا صد ها هزار بي گناه را
مثله کرده اند؟ و چرا کودکان را مي کشند و جلو سگ ها مي اندازند و چرا مردم رازنده
به گور مي کنند؟

چرا
نمايندگان سازمان ملل به اردوگاه هاي صرب نمي روند تا ببينند با مردان و زنان اسير
چه معامله مي شود، چگونه کودکانشان را جلو چشمانشان مي کشند و به آن ها تجاوز مي
کنند و بعد آن ها را به آتش مي کشند؟

چرا مدافعان
حقوق بشر آمريکايي به بهانه ي نجات گرسنگان سومالي لشکرکشي مي کنند و اروپا نيز به
دنبال آمريکا راه مي افتد تا دولتي به دلخواه خود در شاخ آفريقا نصب کنند و حلقوم
ذخائر آن قاره را در دست بگيرند، اما رئيس جمهوري ايالات متحده با بي شرمي مي
گويد: ما در بوسني و هرزگوين منافع نداريم؟! پس حقوق بشر آمريکايي يعني منافع و
چپاول و قلدري و ژاندارمي …

چرا کنفرانس
هاي اروپايي، که خود شاهد اين جنايات در بالکان هستند و « ديويد دوئن» رئيس
کنفرانس بين الملل مذاکرات صلح يوگسلاوي مي گويد: « جنايات صرب ها در تاريخ بي
سابقه است» و عمق جنايت به حدي است که وزير پست و مخابرات آلمان « کريستيان شوارتز
شيلينگ » در اعتراض به عدم مقابله با جنايات صرب ها چراغ سبز مي دهند و مردم بي
دفاع بوسني را تحريم تسليحاتي مي کنند!! و با نشست هاي مسخره و کنفرانس هاي خنده
دار و ژست هاي دروغين، به دفع الوقت مي گذرانند تا مردم بوسني و هرزگوين به کلي
نابود شوند و جنايت و تجاوز به ديگر نقاط مسلمان نشين تسري کند!

و چرا و چرا؟

شگفت آن که
در همين لحظاتي که قلم در حال نگارش اين سطور است، خبرگزاري ها از موضع گيري
پارلمان آلمان عليه جمهوري اسلامي ايران خبر مي دهند که ايران را مسئول جان «
سلمان رشدي » ملحد دانسته، همان مزدور صهيونيستي که به پيامبران خدا ناسزا گفته و
حيثيت و مقدسات بيش از يک ميليارد مسلمان جهان را مورد اهانت قرار داده است و اين
پارلمان با کمال بي شرمي از پارلمان هاي ديگر اروپايي و غير اروپايي مي خواهند که
ايران را به دليل اصرار بر حکم اعدام شيطان رشدي، محکوم کنند!! و اين در حالي است
که مسجد چهارصد ساله ي مسلمين به تحريک امپرياليست ها و صهيونيست ها تخريب مي شود
و مقدسات اسلامي در هند هتک مي شود و صد ها مسلمان به دست هندو هاي بت پرست و پليس
هند و بر اثر مسامحه دولت اين کشور قتل عام مي شوند. و کسي نيست در غرب از آزادي
مذهب و مقدسات حقوق بشر دفاع کند؟!

در منطق
غربي، تروريست ها، رشدي ها، بهايي ها حق انساني دارند اما ميليون ها انسان در
بوسني که جان و مال و عرض و ناموس و وطنشان پايمال توطئه دول استکباري شده حق
انساني ندارند! و قريب دويست ميليون مسلمان هند حق انساني ندارند. يا گروگان
آمريکايي يا سرباز اسراييلي از نظر آمريکا و اروپا حق انساني دارد اما مردم مظلوم
فلسطين که تحت شديدترين شکنجه ها قتل عام مي شوند حق انساني ندارند! اگر يک
آمريکايي در لبنان يا فلسطين به گروگان گرفته شود حق انساني دارد! اما ميليون ها
اسير مسلمان در چنگال خونين صرب ها حق انساني ندارند!

اين است
مفهوم حقوق بشر غربي که آمريکا امروز يکه تاز آن شده و رؤياي حاکميت جهان و
قيموميت بشر را در نظم نوين، در سر مي پروراند!!!

تناقضات از
اين قبيل بسيار است و رسوائي غرب و حقوق بشري غربي نياز به بيان ندارد چرا که مردم
و ملل آزاده جهان، طبل ميان تهي حقوق بشر غربي و اخيراً با صبغه آمريکايي اش را به
خوبي شناخته اند و حماقت است که کسي به حقوق بشر غربي باور داشته باشد.

به قول شاعر
انقلابي ما « حميد سبزواري » که در چکامه اي از تراژدي بوسني و هرزگوين مي سرايد:

اين سخن از
روي آگهي است برادر

طبل حقوق بشر
تهي است برادر

غرب و بشر
دوستي؟ زگرگ شباني!

باور اين قصه
ابلهي است برادر

***

انسان در هر
کجا که هست غريب است

مسلم در هر
کجا که هست غريب است

آري سرايوو
زمانه عجيب است

سازش صهيون و
صرب و صليب است

راستي مسيحيت
غرب ديگر چه آبروئي در جهان دارد؟ سازمان ملل و حقوق بشر چه اعتباري در ديد ملت ها
دارد؟ اين حوادث تلخ قطعاً عامل بيدردي هر چه بيشتر ملت ها خواهد شد. و تا مسلمانان
انتقام حقوق پايمال و خون هاي به ناحق ريخته خود را از غرب و آمريکا نگيرند آرام
نخواهند گرفت. انسان هاي مظلوم بيش از پيش درمي يابند که خود بايد مدافع حقوق
انساني خود باشند و چشم به راه سازمان هاي آلت دست استکبار جهاني نباشند. و اين
جنگي است که تا نابودي سلطه استکباري ادامه دارد …

جنگ است، جنگ
نظامي و جنگ سياسي و فرهنگي،

و اين رسالت
آزاد انديشان از هر طبقه و نژاد و مليت است که پرده از چهره ي کريه غرب يعني جغد
شوم فساد و ستم بدرند و ملت ها را آگاهي بيشتر بدهند و اين پيامي بود که حضرت امام
خميني (سلام الله عليه) به ملل آزاده جهان داد.

« امروز که
نسيم بيداري در سراسر جهان وزيدن گرفته و توطئه فريب گر ستمکاران تا حدودي فاش شده
است، وقت آن است که دل سوختگان واقعي مظلومان از هر قوم و قبيله و در هر مرز و بوم
با قلم و بيان و انديشه و فکر از جنايات ستمگران در طول تاريخ سياه آنان پرده
بردارند و پرونده تجاوز آنان را به ساکنين اين سياره ارائه دهند». (صحيفه ي نور –
ج19 ص 102)

مقام معظم
رهبري:

« الان چه
کسي در دنيا حقوق بشر را نقض مي کند؟ کسي حقوق بشر را نقض مي کند که از اسراييل
غاصب حمايت مي کند. آيا آن چه که امروز در فلسطين مي گذرد، بزرگ ترين نمونه ي نقض
حقوق بشر نيست؟! پس چرا اين ها اعتراض نمي کنند؟ اگر طرفدار حقوق بشرند چرا به
اسراييل کمک مي کنند؟ آن چه که امروز در شرق اروپا مي گذرد هم همين طور است».
(13/8/71)

 

مقام معظم
رهبري:

« حقوق بشر
در دست قدرت هاي جهاني مثل يک ابزار است تا اگر ديدند، ملت يا دولتي با نظرات آن
ها مخالفت مي کند آن ملت و دولت را به نقض حقوق بشر و طرفداري از تروريسم متهم
کنند.» (13/8/71)


 

/

مبانی رهبری در اسلام

مباني رهبري
در اسلام

انتقادپذيري

قسمت سي و
يکم

حجت الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري

انتقادپذيري
ضد استبداد است، شخص مستبد حوصله ي شنيدن انتقاد به خود را ندارد، و بر فرض حوصله
به خرج دهد و انتقاد ديگران را بشنود، خصلت ناهنجار استبداد مانع مي شود که به حق
اعتراف کند و نقد صحيح ديگران را بپذيرد.

بنابراين
استبداد ضد رهبري، و انتقادپذيري ضد امامت است و براي تبيين اين شرط، سخن را از ضد
آن مي کنيم:

 

آفت رهبري

استبداد(1)
يکي از بزرگ ترين آفات رهبري و اصلي ترين عوامل سقوط حکومت است.

اين خصلت در
واقع نوعي بيماري رواني است که انديشه ي بيمار را دچار تحجر و جمود مي سازد و در
نتيجه نمي تواند درباره ي انتقاد ديگران بينديشند و حق را تشخيص دهد. و بر فرض
تشخيص به حق اعتراف نمايد.

از نظر
اسلام، استبداد لغزشگاه بسيار خطرناکي است که هم مستبد را نابود مي کند و هم دولت
و حکومت را در معرض سقوط قرار مي دهد و به طور کلي زمينه ساز بسياري از مفاسد فردي
و اجتماعي است.

امام علي (ع)
در اين مورد فرمود:

« بئس
الاستعداد الاستبداد »(2)

استبداد،
زمينه ساز بدي است.

امام صادق
عليه السلام شخص مستبد را به فردي تشبيه مي کند که بر لغزشگاه هاي مختلف و در معرض
خطر سقوط است:

« المستبد
برأيه موقوف علي مداحض الزلل ».(3)

کسي که
استبداد در رأي دارد بر لغزشگاه ها ايستاده است.

بديهي است که
بر لغزشگاه نمي توان ايستاد، لذا انسان يا بايد به انتقاد منتقدين احترام بگذارد و
يا در پرتگاه انحراف سقوط کند. به فرموده ي امام علي عليه السلام:

« الاستبداد
برأيک يزلک و يهورک في المهاوي ».(4)

استبداد در
رأي تو را مي لغزاند و در پرتگاه ها ساقط مي نمايد.

نخستين
پرتگاهي که استبداد، مستبد را در آن ساقط مي کند، پرتگاه خطاي در آراء است. امام
خود در سخني ديگر به اين معني تصريح فرموده:

« المستبد
متهور في الخطاء و الغلط ».(5)

شخص مستبد در
پرتگاه خطا و نادرستي سقوط مي کند.

ضعف و
نادرستي نظريات رهبر، موجب مي شود که دشمنان رهبري و حاکميت قوت پيدا کنند، به
گفته ي امام علي عليه السلام:

« من ضعف
آراءه قويت اعداؤه ».(6)

کسي که آراء
او ضعيف باشد دشمنان او قوت مي گيرند.

و با قوت
گرفتن دشمنان بساط دولت و حکومت و رهبر برچيده مي شود، و بدين ترتيب استبداد در
نهايت، حکومت را تباه و مستبد را هلاک مي کند.

« زله الرأي
تأتي علي الملک، و تؤذن بالهلک».(7)

لغزش رأي سبب
نابودي حکومت و اعلام هلاکت است.

 

اجازه ي
انتقاد

بر اساس اين
روايات رهبران و مديران جوامع اسلامي موظفند از آفت بسيار خطرناک استبداد که موجب
سقوط حاکميت مديريت اسلامي است جداً اجتناب کنند، به ديگران اجازه ي انتقاد بدهند،
انتقاداتي که به شيوه ي مديريت و هدايت و رهبري آن ها مي شود را با حوصله و دقت و
انصاف مطالعه کنند و اگر سخن منتقدين را صحيح يافتند، با شهامت به خطاي خود اعتراف
کنند و بدانند که اين شيوه ي مديريت نه تنها موجب ضعف مديريت رهبري نيست بلکه به
عکس سبب قوت و بقاء حاکميت است.

 

امام علي
عليه السلام: به من انتقاد کنيد!

به اعتقاد ما
امام علي عليه السلام پس از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله کامل ترين رهبر بود،
او طبق دلايل متقن معصوم بود و صحت آراء و اقدامات او ترديد ناپذير، ولي در عين
حال نه تنها به مردم اجازه مي دهد که به او انتقاد کنند بلکه از آن ها جداً مي
خواهد که از تملق گويي و چاپلوسي که عادت عموم در برخورد با رهبران جبار و مستکبر
است اجتناب کنند و اگر نظري از نظرات و يا اقدامي از اقدامات او را نادرست مي
دانند بي پروا از او انتقاد کنند و مطمئن باشند که او از انتقاد نمي رنجد بلکه او
از تملق گويي و ستايش بي جا مي رنجد.

شگفت انگيز
اين که امام اجازه ي انتقاد به خود را نه تنها در شرايط طبيعي جامعه اسلامي بلکه
در بحراني ترين شرايط حکومت و در سخت ترين جنگ هايي که در زمان زمامداري او تفاق
افتاد يعني در جنگ صفين مطرح کرد.

امام ضمن يک
سخنراني هيجان انگيز، مطالبي درباره ي حقوق متقابل رهبر و مردم، نقش اين حقوق در
تداوم و يا سقوط دولت، تأکيد بر لزوم رعايت حقوق رهبري از سوي مردم بيان کرد.

يکي از ياران
امام که از اين سخنان سخت هيجان زده شده بود، ضمن اظهار فرمانبري به رسم همه ي ستايشگران
به تفصيل از امام تمجيد و تعريف کرد.

امام علي
عليه السلام بدون اين که تحت تأثير ستايش هاي او قرار گيرد و يا حتي شرايط بحراني
موجود را مدنظر قرار دهد فرمود:

« ان من
استخف حالات الولاه عند صالح الناس أن يظن بهم حب الفخر، و يوضع امرهم علي الکبر،
و قد کرهت أن يکون جال في ظنکم أني احب الاطراء، و استماع الثناء، و لست بحمدالله
کذلک و لو کنت احب أن يقال ذلک لترکته انحطاطاً لله سبحانه … ».

از پست ترين
حالت هاي فرمانروايان در نظر مردم نيکومنش، آن است که گمان برده شود آن ها از
باليدن و فخر خوششان مي آيد، و کار آن ها بر بزرگ نمايي خود حمل گردد، من بدم مي
آيد در ذهن شما خطور کند که علي شنيدن ستايش ديگران را دوست دارد، خداي را سپاس که
چنين نيستم. و اگر هم چنين بودم به خاطر تواضع در برابر خداي سبحان آن را ترک مي
کردم …

« فلا
تکلموني بما تکلم به الجبابره، و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل
البادربادره، ولا تخالطوني بالمصانعهو لا تظنوا بي استثقالاً في حق قيل لي، و لا
التماس اعظام لنفسي، فإنه من استثقل الحق أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه کان
العمل بهما أثقل عليه ».

پس با من به
زباني که با گردن کشان سخن مي گويندتکلم نکنيد، از طرح انتقادات و آن چه پيش مردم
خشمگين خودداري مي شود، خودداري ننماييد، با من با ظاهرسازي آميزش نکنيد. مبادا
گمان بريد که اگر انتقاد درستي به من شود پذيرفتش بر من دشوار است! و يا انتظار
بزرگ نمايي خود از کسي دارم! چه، کسي که شنيدن سخن حق و يا عرضه ي عدل بر او گران
آيد، اجراء حق و عدل بر او گران تر مي نمايد.

و بالاخره از
اين مقدمات چنين نتيجه گيري مي نمايد که:

« فلا تکفوا
من مقاله بحق. او مشوره بعدل، فاني لست في نفسي بفوق ان اخطيء و لا آمن ذلک من
فعلي الا أن يکفي الله من نفسي ما هو أملک به مني … »(8)

بنابر اين
زنهار از گفتن حرف حق يا ارائه مشورت به عدل پيش من خودداري نکنيد زيرا من خويشتن
را بالاتر از آن نمي دانم که هرگز خطا نکنم و از خطا در کار خويش ايمن نيستم مگر
آن که خداوند کفايت کند از من آن چه را که او مالک تر است به آن از من نسبت به
آن.+امام علي عليه السلام در اين کلام تصريح مي کند که اگر کفايت و حفظ و عصمت
الهي در مورد شخص او وجود نداشته باشد او نيز ممکن است خطا کند. و با اين که از
مصونيت الهيه برخوردار است از مردم مي خواهد شخصيت سياسي و معنوي او مانع از
انتقاد آن ها نباشد، و اگر در حکوت او کاري را نادرست تشخيص دادند حتماً به او
تذکر دهند.

به سخن ديگر
امام در پاسخ به ستايشگر خود از يک سو عادت زشت ثناگويي از امرا و رجال سياسي را
در جامعه اسلامي قاطعانه محکوم مي کند و از سوي ديگر مي خواهد روح نقد و ژرف نگري
در اعمال مسئولان نظام اسلامي حتي در بالاترين سطح آن که امام معصوم استرا، در
مردم پرورش دهد، و عملاً انتقادپذيري را در رهبري و مديريت اسلامي رايج گرداند.

در مقاله ي
بعدي درباره ي انواع انتقادها و اين که آيا هرنوع انتقاد با هر انگيزه در جامعه
اسلامي مجاز است يا نه، سخن خواهيم گفت.

ادامه دارد

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

علي و آل علي

ز بهر معرفت
کردگار لم يزلي

نبي شناسم و
آن گه علي و آل علي

خداست آن که
تعقل نمودن کنهش

برون نهاده
قدم از حدود محتملي

نبيست آن که
بود در مدارس تحقيق

بري کتاب
کمالش زنکته ي جدلي

عليست آن که
گدازد ز برق لمعه ي تيغ

حسود را، که
کند نقد بوته ي دغلي

« نظامي
گنجوي »

 

نفس من برتر
از آن است

من توانم که
نگويم بد کس در همه عمر

نتوانم که
نگويند مرا بد دگران

نفس من برتر
از آن است که مجروح شود

خاصه از گپ
زدن بيهده ي بي بصران

« انوري »

 

ويژگي هاي
اميرالمؤمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين
عليه السلام فرمود:

به خدا قسم
که خداي تبارک و تعالي نه خصلت به من عطا فرموده است که پيش از من به جز
پيامبراسلام – صلي الله عليه و آله و سلم – عطا نفرموده است:

1- راه ها به
روي من باز است.

2- من نژاد
ها و انساب مردم را مي دانم.

3- براي من
ابر ها به حرکت در آمدند.

4- آمار مرگ
ها نزد من است.

5- آمار
بلايا و گرفتاري ها را مي دانم.

6- حکم هاي
قطعي و فصل الخطاب در نزد من است.

7- با اجازه
ي پروردگارم به باطن جهان دست يافته ام.

8- هر چه پيش
از من بوده و هر چه پس از من خواهد آمد، از ديده ي من پنهان نيست.

9- با ولايت
من، خداوند دين اين امت را کامل کرد و نعمت ها را بر آنان تمام نمود و اسلامشان را
پسنديد زيرا در روز غدير به محمد – صلي الله عليه و آله و سلم – فرمود:

اي محمد به
اينان خبر بده که من امروز دينشان را براي آنان کامل نمودم و اسلام را براي آن ها
پسنديدم و نعمتم را بر آن ها تمام کردم.

همه اين ها
منتي اس که خداوند بر من نهاده است و حمد وستايش او را سزا است و بس.

 

اي ديده …
نظري کن

اي ديده در
آن شکل و شمايل، نظري کن

گر زانکه تو
را آرزوي ديدن جان است

روئسيت در آن
چشم جهاني متحير

زلفي که
پريشاني احوال جهانست

« فلکي
شرواني »

 

حاجب متملق و
جواب دندان شکن

جواني از بني
هاشم به مجلس منصور دوانيقي رفت. خليفه از او سؤال کرد که پدر تو در کدام تاريخ
وفات يافته است! جوان گفت: خدايش بيامرزد در فلان روز وفات يافت. خدا مرقدش را
پرنور بسازد، در فلان موضع او را دفن کرديم …

ربيع حاجب که
در خدمت ايستاده بود، به جوان هاشمي اعتراض کرده بانگ برآورد: در حضور خليفه تا
چند پدر خود را رتبت دهي و از او تعريف و تمجيد نمائي؟

جوان گفت: تو
بر اين اعتراض که کردي، مستوجب ملامت نيستي، چه حلاوت پدر درنيافته اي و قدر آن
نداني!!

منصور از
جواب جوان هاشمي چندان خنديد که به پشت افتاد و حاجب از خجالت آب شد.


 

تبعيض

صاحب باغ
انگور، وارد باغ شد. ديد يک دزد و يک خرس مشغول خوردن انگور هستند. صاحب باغ، دزد
را گرفته به درخت بست و خرس را بيرون کرد و چوب را برداشت که دزد را بزند.

دزد گفت: چرا
تبعيض قائل شدي؟ کاري به خرس نداري و مرا کتک مي زني؟!

صاحب باغ
جواب داد: براي اين که خرس مي خورد و مي رود، اما تو مي خوري و مي بري!

 

… خواهد
بود

يار را با
تئو کار خواهد بود

کار ها را
شمار خواهد بود

هرچه پنهان
بود شود پيدا

ليل جان را
نهار خواهد بود

آن که خفته
است شب چه روز شود

آگه و هوشيار
خواهد بود

هر که کاري
نمي کند امروز

حال فرداش
زار خواهد بود

هر که با نفس
خود جهاد نکرد

حسرتش بي
شمار خواهد بود

هر که مست
شراب دنيا شد

تا ابد در
خمار خواهد بود

هر که مشتاق
آخرت باشد

رحمت او را
نثار خواهد بود

اين غزل در
جواب « مولانا »

« فيض » را
يادگار خواهد بود

« فيض کاشاني
»

 

شاعر دزد

روزي حکيم
اوحدالدين انوري در بازار بلخ مي گذشت، هنگامه اي ديد پيش رفت و سري در ميان کرد؛
مردي ديد که ايستاده و قصائد او را به نام خود مي خواند و مردم او را تحسين مي
کنند.

انوري پيش
رفت و گفت: اي مرد، اين اشعار کيست که مي خواني؟ گفت: اشعار انوري! گفت: تو انوري
را مي شناسي؟ گفت: چه مي گويي، انوري منم!

انوري بخنديد
و گفت: شعر دزد شنيده بودم، اما شاعر دزد نديده بودم.

 

درس اميد از
عنکبوت

همواره
اسکاتلندي ها با پادشاهان انگليس به خاطر استقلال مي جنگيدند، و در حکومت ادوارد
اول، رهبري اسکاتلندي ها را مردي شجاع به نام « بروس » بر عهده داشت. ولي نيروهاي
ادوارد اول توانستند پس از يک پيکار طولاني، اسکاتلندي هاي شورشگر را سرکوب کنند.

پادشاه
انگليس اعلام کرد که هر کس زنده يا مرده ي « بروس » را تحويل دهد، جايزه خواهد
گرفت. رابرت بروس به جزيره اي ناشناس گريخت و در کلبه اي پنهان شد. در آن جا
روزگار را با غم و اندوه و نا اميدي مي گذراند تا اين که روزي چنين اتفاقي افتاد:

بروس در حالي
که در کلبه بر روي حصير خوابيده بود و به سقف نگاه مي کرد، عنکبوتي را ديد که با
تار نازک خود از تير چوبي به پايين آويزان شده بود. آن گاه با يک حرکت تند سعي کرد
که به تير چوبي ديگر بچسبد اما موفق نشد و به عقب بازگشت. کوشش ادامه يافت. بروس
ابتدا تصور مي کرد که عنکبوت نا اميد شود ولي اين طور نبود. عنکبوت بر طول تاري که
بر آن آويزان بود، افزود. باز هم يک حرکت ديگر و باز هم عدم موفقيت. سرانجام
عنکبوت در ششمين کوشش خود موفق شد و بر روي تير چوبي ديگر قرار گرفت.

بروس با ديدن
اين صحنه، نا اميدي را از خود دور کرده، براي ادامه ي نبرد به اسکاتلند بازگشت و
مرداني را به دور خود جمع کرد و آنان را آماده نبرد نمود. ادوارد اول که عازم
اسکاتلند بود، در راه درگذشت. ادوارد دوم نيز به نبرد با اسکاتلندي ها برخاست. اما
رابرت بروس در سال 1314 ميلادي در منطقه ي « بانوکبرن » شکست سختي بر سپاهيان
انگليسي وارد آورد.

بروس پس از
شکست دادن به انگليسي ها، خود پادشاه اسکاتلند شد. او هميشه مي گفت: من پيروزي خود
را به خاطر همان درسي به دست آوردم که عنکبوت به من آموخت.


 

/

حوادث سال اول هجرت

درس هايي از
تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال
اول هجرت – 10

قسمت پنجاه و
يکم

حجت الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

تعدادي از
اين غزوات و سرايا که به گفته ي واقدي و ديگران در سال اول هجرت اتفاق افتاده بدين
شرح است:

سريه حمزه بن
عبدالمطلب

رسول خدا –
صلي الله عليه و آله – مطلع شد که کارواني از قريش به سرکردگي و رياست ابوجهل و به
همراهي سيصد نفر از مردم مکه به سوي شام مي رود، آن حضرت حمزه بن عبدالمطلب را با
سي نفر از که همگي از مهاجران و اهل مکه بودن به سوي آن ها فرستاد وچون به هم
رسيدند يکي از آن ها به نام «مجدي بن عمرو » که با هر دو دسته پيمان صلح داشت
وساطت کرد و از زد و خورد ميان دو دسته جلوگيري نمود و بدون آن که جنگي و برخوردي
رخ دهد از يکديگر جدا شدند، و اين ماجرا چنان چه برخي گفته اند در سال هفتم هجرت
اتفاق افتاد.

و برخي از
سيره نويسان اين سريه را نخستين سريه و مأموريت از طرف رسول خدا (ص) دانسته اند،(1)
چنان چه جمعي ديگر سريه عبيده بن حارث را نخستين سريه دانسته و گفته اند:

« کان اول
رايه عقدها رسول الله رايه عبيده بن الحارث … »

و ابن اثير
در کامل گفته است: اين اشتباه به خاطر نزديکي زمان اين دو مأموريت و اعزام بوده(2)
چون سريه حمزه در ماه رمضان بوده و سريه عبيده در ماه شوال.(3)

و بلکه برخي
اين دو سريه را مقارن يکديگر دانسته اند.(4) والله اعلم

 

سريه عبيده
بن حارث

اين بار نيز
کاروان قريش به سرپرستي ابوسفيان و يا به قول ابن هشام به سرکردگي عکرمه يا مکرز
بن ابي حفص و حمايت دويست نفر مرد شمشيرزن به شام مي رفت که رسول خدا – صلي الله
عليه و آله – عبيده بن حارث را با شصت نفر از مهاجرين يا به گفته ي برخي هشتادتن
به سوي آن ها روانه کرد و باز هم با اين که دو دسته به هم برخوردند ولي بدون جنگ و
زد و خورد از هم گذشتند و تنها سعد بن ابي وقاص که در لشگر مسلمين بود تيري به سوي
کاروانيان پرتاب کرد و اين نخستين تيري بود که به دست مسلمانان به سوي مسلمين
پرتاب مي شد.

اين سفر به
هر منظوري که انجام شده بود براي دو نفر از مسلمانان مکه که نتوانسته بودند خود را
به هم کيشان مهاجر به مدينه برسانند بسيار سودمند بود، زيرا اين دو نفر که يکي
مقداد بن عمرو بهراني و ديگري عتبه بن غزوان مازني نام داشتند، مدت ها بود که
مسلمان شده بودند اما مانند بسياري از مسلمانان ديگر از ترس سران قريش و نزديکان
مشرک خود نتوانسته بودند از مکه هجرت کنند، و همين که ديدن کاروان قريش به سوي شام
حرکت مي کند به عنوان حمايت و نگهباني کاروان همچون ديگر نگهبانان آزادانه از مکه
خارج شدند و گويا چشم به راه آمدن مسيلمانان و مترصد چنين فرصتي بودند که بتوانند
به آن ها بپيوندند و همين برخورد سبب شد که آن دو نفر به آساني بتوانند از ميان
کاروانيان خارج شده و به مسلمانان بپيوندند.

 

غزوه ي ودان
(أبواء)(5)

به گفته ي
ابن هشام در ماه صفر – يعني يازده ماه پس از ورود رسول خدا صلي الله عليه و آله به
مدينه – نخستين غزوه و اولين سفري که آن حضرت به همراه ياران اعزامي خود از شهر
خارج شد اتفاق افتاد، در اين سفر رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – سعد بن
عباده را براي رسيدگي به کارهاي مردم در مدينه گماشت و خود با جمعي از مسلمانان به
منظور جنگ با بني ضمره و برخورد با کاروان قريش بيرون آمد ولي به کاروان برخورد
نکرد و با بني ضمره نيز پيماني به عنوان صلح و دوستي و عدم تعرض بست و به شهر
بازگشت.

 

غزوه ي بواط

در ماه ربيع
الاول – يعني يک سال پس از هجرت – غزوه ي بواط اتفاق افتاد و « بواط » نام جايي
بوده در ناحيه اي از نواح کوه « رضوي » که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –
به منظور برخورد با قريش با جمعي از شهر مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون
را به کار مردم شهر گماشت و بدون آن که با قريش برخورد کند و اتفاقي رخ دهد از
همان جا به مدينه بازگشت.

 

غزوه ي عشيره

و در ماه
جمادي الاولي أباسلمه بن عبدالاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهي از
مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه « نقب بني دينار » را پيش گرفته هم چنان تا جايي
به نام « عشيره » براند و در آن جا توقف کرد و تا چند روز از ماه جمادي الثانيه را
نيز در آن جا ماند ودر اين مدت با قبيله ي بني مدلج و متحدين آن ها از قبايل ديگر
پيمان دوستي بسته و به مدينه بازگشت.

ابن هشام و
ديگران از عماربن ياسر نقل کرده اند که گفته است: در غزوه ي عشيره من و علي بن ابي
طالب هم سفر و مأنئس بوديم و در آن چند روزي که در عشيره توقف داشتيم روزي علي بن
ابي طالب به من گفت: بيا تا به تماشاي بني مدلج که در نخلستان در آن نزديکي کار مي
کردند برويم و من با او به آن نزديکي رفتيم و هم چنان که نشسته بوديم و کار آن ها
را تماشا مي کرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله ي خرما و روي شن هاي
نرمي که در آن جا بود خوابيديم.

هنگامي به
خود آمديم که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – بالاي سر ما ايستاده بود و
ما را با پاي خود حرکت مي داد، من و علي بن ابي طالب که سر و رويمان خاک آلوده شده
بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم، پيغمبر اسلام که سر و صورت خاک آلود علي
را ديد فرمود: اي ابوتراب اين چه حالي است؟

و سپس فرمود:
آيا شما را از بدبخت ترين و شقي ترين مردم آگاه نکنم که آن ها کيانند؟

– عرض کرديم:
چرا يا رسول الله!

– فرمود: يکي
همان پي کننده ي ناقه (صالح) است – و در حالي که اشاره به علي بن ابي طالب مي کرد
– و ديگري آن کسي است که بر اينجاي سر تو ضربت مي زند و اين محاسن تو را از آن
رنگين مي سازد.(6)

***

و ما ان شاء
الله در جاي خود روي اين نکته و رواياتي که نقل شده که محبوب ترين کنيه ها نزد آن
حضرت اين کنيه بود، و تحريف و تزويري که در اين باره به دست دشمنان آن بزرگوار
انجام شده بحث خواهيم کرد.

 

سريه سعد بن
ابي وقاص

وپس از
بازگشت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – به مدينه پيش از غزوه ي بدر اولي
يا بعد از آن، سعد را با گروهي که به اختلاف نقل، مرکب از هشت نفر يا بيشتر بودند
به منظور برخورد با کاروان قريش فرستاد، ولي کاروانيان پيش از آن که فرستادگان به
محل عبور آن ها برسند از آن ناحيه گذشته بودند و از اين رو سعد و همراهان به مدينه
بازگشتند.

 

غزوه بدر
اولي (سفوان)

سبب اين غزوه
اين شد که کرز بن جابر فهري دستبردي به اطراف مدينه زد و قسمتي از رمه ها و گله
هاي مردم شهر را به غارت برد، و به گفته ي برخي چون با قريش رابطه داشت اين حمله
يک تجاوز سياسي تلقي شد، و رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –زيد بن حارثه را
بر مدينه گماشت و تا جايي به نام « سفوان » که از نواحي بدر بود به تعقيب وي رفت و
چون به او دسترسي نيافت به مدينه بازگشت.

و بنا بر نقل
بسياري از مورخين اين غزوات و سرايا يعني غزوه ي بواط و عشيره و بدر اولي و سريه
سعد بن ابي وقاص در سال دوم هجرت اتفاق افتاده، ولي ما به خاطر جمع بندي آن ها از
نظر بيان اهداف سرايا و غزوات اوليه ي اسلام همه را به دنبال هم و در حوادث سال
اول ذکر کرديم. و اکنون با توجه به نبوت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – و
اهدافي را که آن حضرت از اين نظر مي خواست تعقيب کند يک يا چند هدف از اهداف زير مي
تواند باشد:

1- بستن
پيمان صلح و دوستي و عدم تعرض با قبائل اطراف مدينه مانند قبائل بني ضمره و بني
مدلج و ديگران چنان چه در غزوه ي ودان و عشيره انجام شد.

2- تهيه ي
گزارش و اطلاع از مسير کاروان ها که با آن نفرات بسيار به عنوان تجاريت به سوي شام
مي رفتند، تا مبادا در پوشش کاروان تجارتي احياناً هدف ديگري داشته و به سوي مدينه
تغيير مسير داده و قصد حمله به شهر مدينه و جنگ با مسلمانان را داشته باشند، چنان
چه نمونه اش در حمله ي کرز بن جابر فهري در غزوه ي بدر اولي اتفاق افتاد به شرحي
که خوانديد.

3- براي توجه
دادن سران قريش به وضع موجود مهاجرين و وادار کردن آن ها از اين طريق براي مذاکره
يا جنگ، گروهي را در هنگام حرکت کاروان قريش به سوي شام بر سر راه آنان مي فرستاد
تا به آن ها بفهماند اگر به کارشکني و آزار خود نسبت به مسلمانان – چه آن ها که
هنوز در مکه بودند و چه آن ها که به مدينه هجرت کرده بودند – ادامه دهند با اين
خطر مواجه خواهند بود که افراد مسلماني که از ترس مشرکان و سران مکه و شکنجه و
آزار ايشان دست از خانه و زندگي و کسب و کار خود کشيده و به شهر يثرب گريخته اند
ممکن است با آزادي و آسايشي که در يثرب به دست آورده اند به فکر انتقام برآمده و
مزاحمتي براي کاروانيان فراهم سازند، چنان چه بالاخره هم همين طور شد و به شرحي که
در صفحات آينده خواهي خواند پس از اين که حدود يک سال و نيم از هجرت رسول خدا –
صلي الله عليه و آله و سلم – و مسلمانان به شهر يثرب گذشت بزرگان مکه به منظور
مقابله از اين خطر و براي اين که قدرت و نيروي خود را به رخ پيروان محمد – صلي
الله عليه و آله و سلم – بکشند با آن سپاه مجهز و ساز و برگ جنگي به بدر آمدند و
به آن سرنوشت و شکست سخت دچار گرديدند، و آن وقت به خوبي روشن گرديد که منظور از
آن سفر هاي قبلي و اعزام دسته هاي چند نفري همين بود که مشرکين و سران قريش را به
مجلس مذاکره و گفت و گو، و در صورت عدم توافق، به ميدان جنگ بکشاند و اين مانع
بزرگ را از سر راه نجات مردم جزيره العرب و آيين توحيد بردارد، و راه را براي
ترويج مرام حق همراه سازد، و بر خلاف تصور دشمنان مغرض منظور از غزوات و سراياي
قبل از بدر حمله به کاروان قريش و چپاول و يغما گري اموال مردم مکه نبوده است و
دليل روشن اين مطلب نيز رفتار مسلمانان در اين سفرها بود، معمولاً در اين سفرها
حتي در غزوه ي بدر نيز مسلمانان دستبردي به کاروان نزدند و با اين که در دو سفر از
اين مسافرت ها افراد اعزامي به کاروانيان نيز برخورد مي کردند اما بدون زد و خورد
از هم مي گذشتند  تنها در يکي از اين سفر
ها يکي از مسلمانان تيري به سوي کاروانيان پرتاب کرد که آن هم از طرف کاروانيان بي
پاسخ ماند و به مسالمت انجاميد، و اساساً مقايسه ي شماره ي افراد اعزامي با
نگهبانان کاروان، گواه ديگري بر مدعاي ما است زيرا در يکي از اين سرايا که به
سرکردگي حمزه بن عبدالمطلب صورت گرفت شماره مسلمانان سي نفر و عدد نگهبانان کاروان
سيصد نفر بوده، و ديگري که در تحت فرماندهي عبيده بن حارث انجام گرفته شماره ي افراد
اعزامي شصت تن و عدد مستحفظان کاروان دويست نفر مرد مسلح بوده چنان چه قبلاً نيز
اشاره شد.

ادامه دارد

/

امام راحل « س» و فقه سنتي

امام راحل «
س» و فقه سنتي

خاتمه و جمع
بندي و استنتاج

آخرين قسمت

آيت الله
محمدي گيلاني

مقاله ي ختام
بحث است که مقصود از آن جمع بندي مقالات گذشته، درباره ي موضوع: « امام راحل و فقه
سنتي » است و سعي مي شود با مرور سريع به اهم آن ها و تأمل و تدبر در مضمونشان استنتاج
شودکه وصيت امام رضوان الله عليه در حفظ فقه سنتي به انگيزه ي اتصال آن به وحي
بوده است، و مراد آن حضرت، از « فقه سنتي » فقهي است که بر سنت و روش موروث از
فقها ء عظام و رؤساء مذهب اماميه اثناعشريه استوار است که آيت الله العظمي علامه ي
حلي در افتتاح تذکره همين مطلوب را به اين عبارت فرموده اند: « … احق الطرائق و
اوثقها برهاناً و اصدق الاقاويل و اوضحها بياناً … هي طريقه الاماميه الآخذين
دينهم بالوحي الالهي، والعلم الرباني لا بالرأي و القياس و لا باجتهاد الناس …
».

در آغازبحث
گفتيم: مسابقه و پيشي گرفتن در تحصيل سعادت حقيقي، مورد تشويق بلکه مورد طلب قرآن
کريم است، بلکه دراين جهت، رقابت و هم چشمي را نه جائز که واجب شمرده است. قال
تعالي: « و في ذلک فليتنافس المتنافسون ». (سوره ي مطففين – آيه 26)

بديهي است که
توفيق وصول به اين حيات مغبوط و سعادت جاوداني مرهون عقايد حقه و اعمال صالحه است
که فقط در پيروي آن کس که برهان بر عصمت وي قائم است، ميسور است و اين دعوي، قولي
است که جمله ي کبار و رؤساء مسلمين برآنند، که از آن جمله است محمد بن ابي بکر
معروف به ابن القيم الجوزيه متوفاي سال 751 هجري، در اعلام الموقعين مي گويد:

« ان اولي ما
يتنافس به المتنافسون، و أحري ما يتسابق في حليه سباقه المتسابقون، ما کان بسعاده
العبد في معاشه و معاده کفيلا، و علي طريق هذه السعاده دليلا، وذلک العلم المنافع
و العمل الصالح اللذان لا سعاده للعبد الا بهما و لا نجاه له الا بالتعلق بسببها فمن
رزقهما فقد فاز و غنم و من حرمهما فالخير کله حرم، و هما مورد انقسام العباد الي
مرحوم و محروم، و بهما يتميز البر من الفاجر و التقي من الغوي، والظالم من
المظلوم، و لما کان العلم للعمل قريناً و شافعاً و شرفه بشرف معلومه تابعاًف کان
اشرف العلوم علي الاطلاق علم التوحيد، و انفعها علم احکام افعال العبيد و لا سبيل
الي اقتباس هذين النورين و تلقي هذين العلمين الا من مشکوه من قامت الادله القاطعه
علي عصمته و صرحت الکتب السماويه بوجوب طاعته و متابعته و هو الصادق المصدوق الذي
لا ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي ». (ج1- ص5)

حاصل ترجمه:
سزاوارترين چيز به مسابقه و پيشي گرفتن ذر آن، آن چيز است که کفيل سعادت عبد ذر
معاش و معاد است، و آن چيز، علم نافع و عمل صالح است که به هر کس که ارزاني شده،
رستگار گرديده و هر کس که از آن ها محروم گرديده است از همه ي خيرات محروم است و
چون شرف علم به شرف معلوم است، اشرف العلوم علي الاطلاق علم توحيد است و نافع ترين
آن ها علم احکام افعال عباذ است و راهي براي اقتباس اين دو نور و تلقي اين دو علم
نيست مگر از مشکوه آن کس که بر عصمت وي ادله قاطعه قائم گرديده و وجوب طاعتش مورد
تصريح کتب سماويه است و او آن صادق مصدوق است که قرآن عظيم او را به: « ما ينطق عن
الهوي ان هو الا وحي يوحي » مي ستايد.

مراد به وحي،
اعم از قرآن کريمکه وحي نص استيعني عين الفاظ آن از وحي تلقي شده که خود معجزه ي
جاوداني رسول الله صل الله عليه و آله و سلم بلکه معجزه همه پيمبران صلوات الله
عليهم است و از سنت که وحي معنا است، يعني معناي سنت را از وحي تلقي فرموده و با
الفاظ و کلام مؤلف از خويش براي مردم بيان فرموده اند که اين الفاظ و کلام، کلام
الله نيست، ولي متابعت از آن متابعت از کتاب الله، و تمسک به آن تمسک به کتاب الله
تعالي است که تفصيل آن گذشت.

و با عنايت
خداوند متعال، قرآن کريم به وسيله ي صدور و سطور محفوظ ماند و خواهد ماند و وعده ي
خداي تعالي: « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » (الحجر – آيه9) انجاز يافت.

و اما سنت،
فريقين اتفاق دارند بر اين که رسول الله صلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين علي
بن ابي طالب عليه السلام، عنايت مخصوصي داشت و در تعليم آن حضرت اهتمام تامي مبذول
مي فرمود و آيات نازله در هر زمان و مکان را به آن جناب املاء مي نمود و ايشان مي
نوشتند و متشابهات و ناسخ و منسوخ و عام و خاص را جهت او بيان مي کرد، و نواميس شريعتو
احکام دين حنيف و هر آن چه دخيل در سعادت انسان ها بود بر وي املا مي نمود و ايشان
همه را مي نوشتند همه آن ها را به صورت کتابي مدون درآوردند که صحيفه جامعه يا
کتاب علي ناميده شده است که در صحيحن نيز از آن نام برده و حديث روايت کرده اند و
بعضي از اعلام اهل سنت معاصر ائمه اهل البيت عليهم السلام آن را ديده اند و همين
کتاب که نزد ائمه اهل البيت بوده و يتوارثه امام بعد امام، مصدر بيان احکام شريعت
بوده و اصحاب ائمه عليهم السلام در محفل القاء حديث از امام عصر خويش با نهايت دقت
آن را ضبط و کثيراًما مي نوشتند که به صورت اصول اربعمأه تدوين گرديد که به دست
امام المحدثين جناب کليني عليه الرحمه رسيد و جوامع اوليه تنظيم و تدوين گرديد که
همين کتب اربعه ي موجود در دست ما است که کافي شريف کليني « ره » در وسط
سماءالاحاديث المرويه همچون خورشيد جهان افروز است.

و بنا بر اين
بيان موجز، که تفصيل آن مستدلاً در سلسله مقالات بيان گرديده و همان طور که از آيت
الله العظمي علامه ي حلي اعلي الله مقامه نقل کرديم، احق طريقه ها و اوثق آن ها
فقط طريقه اماميه اثناعشريه است که نواميس شريعت و احکام دين حنيف را از سرچشمه ي
زلال وحي اخذ مي کنند، و چنان که ابن قيم جوزيه مي گفت:

« سعادت عباد
در معاش و معاد مرهون علم نافع و عمل صالح است و تحصيل اين دو نور ممکن نيست مگر
در پرتو مشکوه عصمت که در قران او را به « ما ينطق عن الهوي … » ستوده است »
همان طريقه ي شيعه ي اماميه است.

و اما فقه
اهل سنت و جماعت و مباني و قواعد آن، با تدبر و ثور در آن چه که بزرگان قوم در
تدوين احاديث فرموده اند، اتصال احاديث و مباني آنان به وحي مورد ترديد است، بيان
امام حافظ احمد بن علي بن حجر عسقلاني در مقدمه فتح الباري در شرح صحيح البخاري را
نقل کرديم و خلاصه آن چنين بود:

« آثار و
احاديث نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در عصر صحابه و تابعين، به دو جهت نه
مدون بود، ونه مرتب. و جهت اول آن بود که آنان در آغاز حال از نوشتن و تدوين حديث
نهي شدند، چنان که در صحيح مسلم ثبت گرديده که مبادا به قران مختلط شود. و جهت دوم
وسعت حفظ و سيلان اذهان آنان بود، مضافاً به اين که اکثر آن ها به کتابت آشنا
نبودند، تا اين که در اواخر عصر تابعينن تدوين آثار پديد آمد، و اول کسي که در جمع
احاديث دست يازيد، ربيع بن صبيح متوفاي سال 160 هجري … بوده اند تا اين که کبار
طبقه ي سوم به پا خاستند و مالک کتاب موطأ را تصنيف کرد و در اين کتاب در طلب حديث
قوي اهل حجاز بوده که آن را به اقوال صحابه و فتاواي تابعين و بعد از تابعين ممزوج
و مخلوط کرد – درست تأمل شود –  » و هم
چنين کلام جلال الدين سيوطي را از تنوير الحوالک در شرح موطأ مالک – که اساس
مدونات جوامع بعدي آنان است – نقل نمودم که « مالک راوي يکصد هزار حديث بوده از
همه آن ها ده هزار را نيز تعدادي بعد از تعدادي استقاط مي نمود تا اينکه مقدار
فعلي باقي ماند» و قريب به اين ها کلام قسطلاني در ارشاد الساري در شرح صحيح بخاري
است و همچنين کلام ديگران.

با اعتراف به نهي رسول الله صلي الله عليه و آله  از کتابت احاديث و و امر به محو آن چه نوشته
شده است, خصوصا محو خليفه اول در زمان خلافت خويش, احاديثي را که خود نوشته بود و
محو ثاني بعد از ضربت خوردن, احاديث مکتوب خويش را نابود ساخت و همچنين عملکرد
بعضي ديگر از صحابه – که زمينه اي براي صحت دعواي تجويز کتابت از رسول صلي الله
عليه و آله باقي نمي ماند- روشن مي کند که احاديث مضبوط نزد آنان نه فقط در حجيت ,
معادل قرآن نبود , بلکه صبغه اي از حجيت نداشت, و گر نه چگونه مي شود, مانند
خليفتين راشدين از بقاء آن ها آن اندازه نگران بودند که با شتابزدگي آن ها را محو
کردند, احاديث مکتوب آنان, وقتي در زمان حياتشان آن اندازه بي اعتباذ بود که اعدام
آن ها را واجب شمرده و معدوم ساختند. پس چگونه ممکن ااست حال احاديثي که ممزوج به
اقوال صحابه و فتاواي تابعين و بعد از تابعين و بعد از تابعين است و بعد از بيشتر
از يکصدسال به تدوين و ترتيب در آمده است! و عجيب تر آن که بعضا حديث مسموع در
بصره مي نوشتند و مضاعفا بر اين نقل عمرا بن الحصين:« رجالي از صحاب رسول الله صلي
الله عليه و آله احاديثي را نقل مي کند که آن طور نيست» داستان « الوضاعون
الصالحون» را به تفضيل بيان کرديم, و اعتراف يحيي بن سعيد قطان: – لم نرالصالحين
في شيء اکذب من هم في الحاديث – را از صحيح مسلم, عرضه داشتيم و ده ها از اين نوع
امور مريب طريقه و مباني اهل سنت را مورد سوال و ترديد قرار مي دهدو راهي براي
اعتصام و اتصال به وحي باقي نمي گذارد تا بدان وسيله سعادت معاش و معاد تحصيل شود.
و شايد حکمت نهي نبي اکرم صلي الله عليه و آله همين باشد که بدين وسيله کتب روايي
اهل سنت زير سوال رفته و حجيت آنها مورد شک صريح واقع شود, و احاديث نبوي صلي الله
عليه و آله که به اميرالومنين علي عليه السلام املاء فرمودند و به صورت کتاب «علي»
تدوين گرديد, از اين امور مريب و شبه انداز, مصون و محفظ است و لزوما عدل کتاب
الله در حجييت است, کتاب الله تعالي با عنايت او به وسيله صدور و سطور محفوظ ماند,
و عدل آن يعني سنت با توديع در نزد ائمه اهل بيت عليهم السلام, که فرمودند: « اني
تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي ما تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا».

والله سبحانه
يقول الحق و هو يهدي السبيل و الحمدلله رب العالمين

پايان – محمد
محمدي الگيلاني


 

/

نفس مطمئنه و آرامش دائمي

تفسير سوره ي
رعد

نفس مطمئنه و
آرامش دائمي

قسمت شصت و
يکم

آيت الله
جوادي آملي

« الذين
امنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله ألا بذکرالله تطمئن ااقلوب » « الذين امنوا و عملوا
الصالحات طوبي لهم و حسن مآب ». (سوره ي رعد – آيه 27و 28)

آنان که
ايمان آوردند و قلب هايشان به ذکر خدا آرام مي گيرد؛ آگاه باشيد تنها با ياد خدا
قلب ها مطمئن مي شود. آنان که ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند، بشارت باد
بر آن ها و چه خوش بازگشتي دارند.

***

همانگونه که
قبلاً بحث شد، انسان مطمئن، کسي است که در همه حالات، راضي است و خدا هم از او
راضي است. او چون از خدا مي ترسد، راضي است، لذا هرکاري که خداي سبحان دستور داد،
انجام مي دهد زيرا مي داند که به مصلحت او است و بر خلاف دستور خدا هم کاري انجام
نمي دهد، چون مي ترسد تنبيه شود. اين طور نيست که چون راضي است، در برابر دستور  خداوند بي تفاوت باشد. بلکه هر چه او دستور
داده انجام مي دهد و به هر چه خدا حکم کرد، رضايت مي دهد.

در اين
جريان، اگر حضرت سيدالشهدا عليه السلام در مدينه منوره، در کمال عزت مي فرمود: «
رضا الله رضانا أهل البيت »، آن وقت هم که از اسب بر زمين افتاد، باز همين بيان را
فرمود: « رضا الله رضانا أهل البيت ».

حضرت امير
سلام الله عليه در دعاي کميل مي فرمايد: براي من جهنم مطرح نيست؛ براي من دوري از
تو مطرح است.

نمي گويد: من
نمي توانم بسوزم. مي گويد: آن جا هر تصميمي گرفتي من راضي هستم، اگر هم در آن جا
مرا بردي و مي توانستم سخن بگويم، باز هم مي گويم: « اين کنت يا ولي المؤمنين ».
پس خوف و رجاء تا آخرين لحظه براي انسان وجود دارد منتهي به چه اميد داشته باشد و
از چه چيزي ترس داشته باشد؛ اين ها فرق مي کنند.

پس نتيجه اين
شد که طمأنينه در مسائل علمي، در کليات، در معرف؛ در مقابل شک و ترديد است ولي در
جزئيات اگر کسي صاحب نفس مطمئنه، آن عالي ترين درجه اش هم شد، يعني معصوم مطلق
يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شد، او در همه جزئيات هم صاحب بصيرت
است، اگر درجه ي پايين تر باشد، به همان اندازه صاحب بصيرت است تا برسد به مؤمنين
عادي که دلشان به رساله ي عمليه اي آرميده است، اين ها هم شک و ترديد ندارند و در
تقليدشان حساب شده از يک رساله اطاعت مي کنند و آرامش دارند. پس بايد مؤمنين در
اعتقدات و عقايد حقه شان، طمأنينه داشته باشند. بيان بسيار جالبي از حضرت
اميرالمؤمنين سلام الله عليه در اين باره رسيده است. مي فرمايد:

« اليوم انطق
لکم العجماء ذات البيان، عزب(1) رأي امرئ تخلف عني » آن کس که مرا تنها
گذاشت و با من نبود، اهل انديشه و فکر نيست؛ او فکرش گم شده و غروب کرده است. اگر
فکر غروب بکند، چيزي صفحه ي دل را روشن نمي کند چون صفحه ي نفس با انديشه روشن مي
شود.

در ادامه مي
فرمايد:

« ما شککت في
الحق مذ أريته ». از آن لحظه اي که حق را به من نشان دادند، تاکنون من شک و ترديد
نداشته ام.

آري! حضرت
امير عليه السلام در دوران خردسالي که در کنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
بود، به اين معارف بالا دست يافته بود.

آنگاه به
عنوان يک سؤال مقدر، مطرح مي کند که اگر شما در حق شک نکرديد و در برابر حق،
هيچگونه اضطرابي نداشتيد، پس ساير معصومين هم بايد اين چنين باشند. آن جا که
خداوند به حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: « و اوجس في نفسه خيفه موسي»(2)
موساي کليم چرا در نفس خويش، ترس کرد. حضرت امير عليه السلام اين توضيح را مي
فرمايد که:

« لم يوجس
موسي عليه السلام خيفه علي نفسه بل اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال » حضرت موسي
بر خودش نترسيد و باکي نداشت (زيرا قلبش مطمئن بود) ولي ترسيد که مبادا جهال و
نادانان چيره شوند و گمراهان و ضلالت پيشگان سبقت گيرند.

حضرت موسي
عليه السلام در قلبش اين معني خطور کرد که ساحران فرعون که صحنه ي مسابقه را پر از
مار و افعي کردند و ديدگان مردم را به خود جلب نمودند و همانگونه که قرآن مي
فرمايد: « جاؤوا بسحر عظيم »، با آن سحر شگفت انگيز نکند برنده شوند. فرمود: من هم
اگر عصا را القا کنم و به صورت يک مار دربيايد، نکند مردم نتوانند بين معجزه من و
سحر ساحران فرق بگذارند و فرعون چيره شود و حکومت ضلال و ظغيان دوباره سرکار بيايد
وگرنه از مار و افعي هرگز وحشت و هراسي نداشت. خداي سبحان به موسي فرمود: نترس،
معجزه را القا کن، من معجزه را پيروز مي کنم « انک انت الاعلي».(3)

در آيه بعدي
مي فرمايد: نترس که تو پيروز مي شوي. نمي فرمايد به اين که نترس؛ اين مار ها به تو
کاري ندارند! معلوم مي شود ترس از محکوم شدن دولت حق است و حاکم شدن دولت ضلال.

اگر کسي به
مقام مطمئن رسيد، هرگز در عقايد شک نمي کند و در مسائل علمي هم مضطرب نمي گردد اما
ممکن است بگريد و ناله کند زيرا نمي داند که آيا راهش مي دهند يا نمي دهند. او
مانند انسان تشنه اي مي ماند که مي داند تشنه است و مي داند که تنها چشمه اي که
اين عطش را برطرف مي کند در دامنه ي اين کوه است، و لذا اشک مي ريزد که آيا من به
اين کوه راه مي يابم که عطشم را رفع کنم يا خير؟ مرا راه مي دهند يا نه؟

بنابراين،
انسان مؤمن است که در امن و امان مي باشد چون قلبش آرام دارد ولي آن غافل بي خبر
که مي گويد: « ان هي الا حياتنا الدنيا»(4) و چيزي جز دنيا نمي بيند؛
او هر چند در منزلش آرام و راحت به خواب رفته است، امنيت کاذب را دارد؛ او نمي
داند چه بلائي بر سرش مي آيد ولي خداوند راجع به مؤمنين وعده ي امان داده و وعده ي
خدا تخلف ناپذير است « الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئک لهم الامن»(5).
به هر حال مؤمن در هيچ حالي هر چند بيافتد و سرش هم بشکند و مصيبت ها ببيند، از
راه خود برنمي گردد تا به مقصد برسد و در هيچ امري مضطرب نيست.

نمونه هايي
که در قرآن کريم بود، چه در جريان مادر موسي عليهماالسلام و چه در جريان اصحاب
کهف، خداي منان مي فرمايد که ما قلب اين ها را به خود مرتبط کرديم. درباره ي حضرت
يونس عليه السلام هم مي فرمايد: يونس در حالات گوناگون هر چه فشار مي بيند، مي
گويد: خدا! نه از خدا مي رنجد و نه از خدا گله دارد. هر فشاري هم که مي بيند، باز
مي گويد: خدا. وقتي خواستند او را از کشتي بياندازند مي گفت: خدا. وقتي در دهان
ماهي رفت، مي گفت: خدا. در دل ماهيقرار گرفت گفت: خدا. اين طور نبود که اگر فشاري
ببيند, برنجد يا مضطرب شود. هر فشاري که مي آيد او را مصمم تر مي کند, چون مي داند
که راه همين است و بس؛ راه ديگري نيست. او مانند همان تشنه است. ديگري که نمي داند
تشنه است، به فکر تحصيل آب نيست يا اگر بداند تشنه است و نداند چشمه کجا است، به
فکر طي راه نيست. يا اگر بداند چشمه کجا است، وقتي که ديد راه، سخت است، به فکر
پيمودن راه نيست. او تشنه و عطشان مي ميرد. اما اين مومن است که مي داند راه کجا است،
به دنبال آن راه مي افتد و همه سختي ها را تحمل مي کند.

درباره ي
حضرت يونس مي خوانيم « فاستجبنا له و نجيناه من الغم » ما دعايش را مستجاب نموده و
او را از غم و اندوه نجات داديم. او صاحب نفس مطمئنه است ولي غمگين است؛ در برابر
خداي سبحان، سلم محض است مانند همان تشنه اي مي ماند که غمگين است که آيا مي رسد
يا نه؟ ولي مي داند که تنها راه، همين است و اين راه را طي مي کند.

« و کذلک
ننجي المؤمنين »، اين هم يک اصل کلي قرآني است که ذکر يونس سلام الله عليه باعث
نجات از هر غم است. مومن اگر غمگين شد، هر حالتي که او را مغموم کرده است، اگر اين
ذکر را بگويد – همان گونه که حضرت يونس مي گفت – 
از غم نجات پيدا مي کند.

در سوره ي
صافات آيه 139 به بعد اين جريان را مبسوط تر ذکر مي کند. معلوم مي شود سيره ي يونس
سلام الله عليه، تسبيح بوده، نه اين که فقط در آن حال، تسبيح گفته باشد. مي
فرمايد: « و ان يونس لمن المرسلين اذ أبق الفلک المشحون » يونس از انبيا و مرسلين
است. او به طرف کشتي که پر از مسافر و سرنشين بود گريخت. در بين راه، در بين راه
به يک ماهي عظيمي برخورد کردند. اگر يکي از سرنشين ها را از کشتي بيرون مي
انداختند و آن ماهي به عنوان لقمه، او را مي گرفت، کشتي در امان مي شد و راهش را
ادامه مي داد. براي اين که يکي از آن ها روي تعيين مشخصي نباشد و کسي را بي حساب
از کشتي بيرون نياندازند، قرعه کشيدند؛ اتفاقاً قرعه به نام حضرت يونس افتاد.

حضرت يونس
سلام الله عليه از کشتي بيرون افتاد و ماهي او را دربرگرفت و به کام خويش فروبرد.
« فلولا انه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون »، چون سيره ي حضرت يونس
تسبيح بود ( نه اين که فقط در آن جا تسبيح بگويد) و در حال آرامش و خطر همواره
تسبيح خدا مي کرد، لذا از شکم ماهي نجات يافت. در آيه مي خوانيم که اگر او از
تسبيح کنندگان نبود، تا روز قيامت در شکم ماهي باقي مي ماند. و اگر نعمت الهي شامل
حالش نمي شد، از دريا بيرون مي آمد در حالي که مذموم بود ولي چون نعمت شامل حالش
شد، لذا « ممدوح » از کام ماهي بيرون آمد. « فاجتباه ربه فجعله من الصالحين » و
خدايش او را برگزيد و از صالحين قرار داد.

ادامه دارد

 

/

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامي پيرامون شخصيت زن و حقوق بشر

سخنان مهم
رهبر انقلاب اسلامي پيرامون شخصيت زن و حقوق بشر

بسم الله
الرحمن الرحيم

ولادت بانوي
دو عالم و سيده زنان همه تاريخ حضرت صديقه کبري (س) را به همه زنان و مردان حق جو
و حق طلب در سراسر عالم و شما برادران و خواهران که از مراکز مختلف اعم از
دانشگاهي، فرهنگي و سياسي تشريف آورديد و نيز به شما خانواده هاي محترم شهدا که
اين مجلس را به ياد آن بزرگوار تشکيل داديد و اين اجتماع را فراهم آورديد، تبريک و
خوش آمد عرض مي کنم.

درباره ي
زهراي اطهر (س) هر چه انسان بيشتر فکر کند و در حالات آن بزرگوار بيشتر تدبر کند،
بيشتر دچار شگفتي خواهد شد. تعجب انسان نه فقط از اين جهت است که چطور يک موجود
انساني در سنين جواني مي تواند به اين رتبه از کمالات معنوي و مادي نائل بشود ( که
البته اين خود هم يک حقيقت شگفت انگيز است ) بلکه بيشتر از اين جهت است که اسلام
با چه قدرت عجيبي توانسته است تربيت والاي خود را به حدي برساند که يک زن جوان، در
آن شرايط دشوار، بتواند اين منزلت عالي را کسب کند! هم عظمت اين موجود و اين انسان
والا تعجب آور و شگفت انگيز است و هم عظمت مکتبي که اين موجود عظيم القدر و جليل
المنزله را پديد آورده است.

بنا بر قول
مشهور در سال پنجم بعثت است که با اين حساب، حضرت فاطمه زهرا (س) در هنگام شهادت
18 سال داشته است. بعضي هم گفته اند ولادت اين بزرگوار در سال دوم يا سال اول بعثت
بوده است که بنا بر اين قول حداکثر سن اين بزرگوار، 22 يا 23 سال سال مي شود. شما
يک زن را با همه محدوديت هايي که از جهات مختلف ممکن است براي او وجود داشته باشد
( به خصوص در آن دوران که محدوديت ها بيشتر بوده است ) در نظر بگيريد، آن وقت
ببينيد که اين بانوي مکرمه چه عظمتي را در آن شرايط و در طول اين عمر کوتاه، نشان
داده است. البته من از جنبه هاي معنوي و روحي و الهي آن بزرگوار حرفي نمي توانم
بزنم. من کوچک تر از اين هستم که آن چيزها را درک کنم، حتي اگر کسي هم بتواند درک
بکند، نمي تواند آن چنان که حق اوست، او را توصيف و بيان کند. آن جنبه هاي معنوي
يک عالم جداگانه اي است. از امام صادق (ع) روايت شده است « ان فاطمه کانت محدثه »
يعني آن بزرگوار محدثه بود، يعني فرشتگان بر او فرود مي آمدند، با او مأنوس مي
شدند و سخن مي گفتند. در اين مورد روايات متعددي در دست است. محدثه بودن ايشان
مخصوص شيعه هم نيست. شيعه و سني معتقدند که کساني در دوران اسلام بوده اند ( يا
ممکن است کساني وجود داشته باشند ) که فرشتگان با آن ها سخن بگويند. مصداق اين کس
در روايات ما، فاطمه زهرا (س) است. در اين روايت امام صادق (ع) بيان شده که
فرشتگان الهي مي آمدند نزد فاطمه زهرا (س) و با او حرف مي زدند و آيات الهي را بر
او مي خواندند و همان تعبيراتي را که نسبت به مريم ( ع) در قرآن هست که « ان الله
اصطفيک و طهرک و اصطفيک علي نساء العالمين » فرشتگان به فاطمه زهرا (س) خطاب مي
کردند و مي گفتند: « يا فاطمه ان الله اصطفيک و طهرک » خدا تو را برگزيده است، خدا
تو را پاک قرار داده است، « واصطفيک علي نساء العالمين » و تو را بر زنان عالم
برتري داده است. بعد امام صادق (ع) در همين روايت مي فرمايد: يک شبي که ملائکه با
آن حضرت مشغول صحبت بودند و اين تعبيرات را مي کردند، فاطمه زهرا (س) به آن ها
فرمود: « اليست المفضله علي نساء العالمين مريم » يعني آن زني که خداي متعال
فرموده که: « واصطفيک علي نساء العالمين » آيا او مريم نيست که خدا او را بر زنان
عالم برگزيد؟ ملائکه در جواب به فاطمه زهرا (س) عرض کردند که « مريم برگزيده بود
نسبت به زنان دوران خودش و تو برگزيده هستي نسبت به زنان همه دوران ها از اولين و
آخرين». اين چه مقام معنوي والايي است؟ انسان عادي مثل ما نمي تواند اين عظمت و
رتبه را حتي به درستي در ذهن خود تصور بکند.

در روايت
ديگري از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است که: فاطمه زهرا (س) به ايشان مي گويد
ملائکه مي آيند با من سخن مي گويند: و مطالبي را به من مي گويند. اميرالمؤمنين (ع)
به ايشان مي گويند: وقتي صداي ملک را شنيدي، به من بگو تا من بنويسم آن چه را که
تو مي شنوي و اميرالمؤمنين نوشت آن چه را که ملائکه به فاطمه زهرا (س) املاء مي
کردند و اين يک کتابي شد که در نزد ائمه (ع) بوده و هست. نام اين کتاب « مصحف
فاطمه » يا « صحيفه فاطمه » است.

در روايات
متعدد آمده که ائمه عليهم السلام براي مسائل گوناگون خود به « مصحف فاطمه » مراجعه
مي کردند. بعد امام (ع) مي فرمايند: « انه ليس فيها حلال و حرام » در اين کتاب
احکام نيست، حلال و حرام نيست، « فيها علم ما يکون » اما همه حوادث جاري بشري در
دوران هاي آينده در اين کتاب هست. اين چه دانش والايي است؟ اين چه معرفت و حکمت بي
نظيري استکه خداي متعال به يک زن در سنين جواني مي بخشد؟ اين مقام معنوي حضرت زهرا
(س) است. اين مسائل معنوي تا حدود زيادي به فضائل علمي ارتباط پيدا مي کند. ارتباط
پيدا مي کند به آن چه که از تلاش فاطمه زهرا (س) ناشي مي شود. اين مقام را مفت نمي
دهند و بدون دليل نمي بخشند. عمل انسان، در حد بالايي در احراز فضائل و مناقب
معنوي تأثير دارد. دختري که در کوره گداخته مبارزات سخت پيغمبر (ص) در مکه متولد
شد و در شعب ابي طالب يار و غمگسار پدر بود، دختري بود که حدود 7-8 سال يا يکي، دو
وسه سال ( بنا بر اختلاف روايات، کمتر يا بيشتر ) سن داشت و در عين حال آن شرايط
دشوار را تحمل کرد. در شرايطي که خديجه از دنيا رفت، ابوطالب از دنيا رفت و پيغمبر
تنها و بي غمگسار است و همه به او پناه مي آورند، کيست که غبار غم را از چهره ي او
بزدايد؟ يک وقتي خديجه بود که الان نيست، ابوطالب بود که الان نيست، در چنين شرايط
دشواري، در عين آن گرسنگي ها و تشنگي ها و سرما و گرماي دوران سه ساله شعب ابي
طالب ( که از دوران هاي سخت زندگي پيغمبر است ) که در يک شکاف کوه با همه مسلمانان
معدود در حال تبعيد اجباري زندگي مي کردند، در اين شرايط اين دختر مثل فرشته نجاتي
براي پيغمبر (ص)، مثل مادري براي پدر خود و مثل پرستار بزرگي براي آن انسان بزرگ
مشکلات را تحمل کرد. غمگسار پيغمبر (ص) شد، بارها را بر دوش گرفت، عبادت خدا کرد،
ايمان خود را تقويت کرد، خودسازي کرد و راه معرفت و نور الهي را به قلب خود باز
کرد. اينهاست آن چيزهايي که يک آدم را به کمال مي رساند، بعد هم در دوران بعد از
هجرت و در آغاز سنين تکليف، فاطمه زهرا (س) با علي بن ابي طالب (ع) ازدواج مي کند.
آن مهريه فاطمه (س) است. آن جهيزيه فاطمه (س) است. شايد همه شما بدانيدکه فاطمه
زهرا (س) که دختر شخص اول دنياي اسلام بود و پدرش بر آن مردم حاکم بود با چه سادگي
و وضع فقيرانه اي ازدواج خود را مي گذارند.

زندگي فاطمه
زهرا (س) در همه ابعاد پر از کار و تلاش و تکامل و تعالي روحي يک انسان است. شوهر
جوان او دائماً در جبهه و ميدان هاي جنگ است. مشکلات محيط و زندگي، فاطمه زهرا (س)
را کانوني براي مراجعات مردم و مسلمان ها قرار مي دهد. دختر کارگشاي پيغمبر (ص)
دراين شرايط زندگي را با کمال سرافرازي پيش مي برد. فرزنداني مثل حسن، حسين و زينب
تربيت مي کند و شوهري مثل علي را نگه داري مي کند. رضايت پدري مثل پيغمبر (ص) را
جلب مي کند. در دوراني هم که راه فتوحات و غنائم باز شده است، دختر پيغمبر ذره اي
از لذت هاي دنيا و تشريفات و تجملات و چيز هايي که دل دخترهاي جوان و زن ها متوجه
آن هاست را به خود راه نمي دهد. عبادت فاطمه زهرا (س) يک عبادت نمونه است.

« حسن بصري »
که يکي از عباد و زهاد دنياي اسلام است درباره ي فاطمه زهرا (س) مي گويد: به قدري
دختر پيغمبر عبادت کرد و در محراب عبادت ايستاد که « تورمت قدماها » پاهاي آن
بزرگوار از ايستادن در محراب عبادت ورم کرد. امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايد: يک شب
جمعه اي تا صبح مادرم به عبادت ايستاد، تا صبح عبادت کرد. « حتي انفجرت عمود الصبح
» تا وقتي که فجر طلوع کرد مادر من از سرشب تا صبح مشغول عبادت بود و دعا کرد و
تضرع کرد. امام حسن (ع) مي گويد: « شنيدم که دائم مؤمنين و مؤمنات را دعا کرد،
مردم را دعا کرد، براي مسائل عمومي دنياي اسلام دعا کرد. صبح که شد گفتم « يا
اماه، اما تدعين لنفسک کما تدعين لغيرک » « مادرم، يک دعا براي خودت نکردي، شب تا
صبح براي ديگران دعا کردي. در جواب فرمود: « يا بني، الجار ثم الدار »، « اول
ديگران بعد خود ما ». اين، آن روحيه ي والاست.

جهاد آن
بزرگوار در ميدان هاي مختلف يک جهاد نمونه است. در دفاع از اسلام، در دفاع از
امامت و ولايت، در حمايت از پيغمبر (ص)، در نگه داري بزرگترين سردار اسلام يعني
اميرالمؤمنين که شوهر او بود. اميرالمؤمنين (ع) يک وقتي درباره ي فاطمه زهرا (س)
فرمود: « ما اغضبني و لا خرج من امري » يک بار اين زن در طول دوران زناشوئي مرا به
خشم نياورد، يک بار از دستور من سرپيچي نکرد. فاطمه زهرا (س) با آن عظمت و جلالت،
در محيط خانه يک همسر است. يک زن است همانطور که اسلام مي گويد. در محيط علم يک
دانشمند والاست.

آن خطبه اي
که فاطمه زهرا (س) در مسجد مدينه بعد از رحلت پيغمبر (ص) ايراد کرده است، خطبه اي
است که به گفته علامه مجلسي بزرگان فصحاً و بلغاً و دانشمندان بايد بنشينند کلمات
و عبارات اين خطبه را معنا کنند. اين قدر پرمغز است. از لحاظ زيبايي هنري اين سخن
فاطمه زهرا (س) مثل زيباترين و بلندترين کلمات نهج البلاغه و در حد سخنان
اميرالمؤمنين (ع) است. فاطمه زهرا (س) مي رود در مسجد مدينه مي ايستد در مقابل
مردم و ارتجالاً حرف مي زند. شايد ايشان يک ساعت صحبت کرده است با بهترين و
زيباترين عبارات و زبده ترين و گزيده ترين معاني. آن عبادتش، اين فصاحت و بلاغتش،
اين فرزانگي و دانشش، اين معرفت و حکمتش، آن جهاد و مبارزه اش، آن رفتارش به عنوان
يک دختر، آن رفتارش به عنوان يک همسر، آن رفتارش به عنوان يک مادر، آن احسانش به
مستمندان که وقتي پيرمرد مستمندي را پيغمبر (ص) به در خانه اميرالمؤمنين (ع) فرستاد
و گفت که برو حاجتت را از آن ها بخواه، فاطمه زهرا (س) يک پوستي را که حسن و حسين
روي آن مي خوابيدند و به عنوان زيرانداز فرزندان خود در خانه داشت وچيزي جز آن
نداشت، برداشت و داد به اين سائل و گفت: « اين را ببر بفروش و از پول آن استفاده
کن». اين شخصيت جامع الاطراف فاطمه زهرا (س) است. اين الگوست. الگوي زن مسلمان اين
است. زن مسلمان بايد در راه فرزانگي و علم تلاش کند. در راه خودسازي معنوي و
اخلاقي تلاش کند. در ميدان جهاد و مبارزه (از هر نوع آن) پيش قدم باشد.

نسبت به
زخارف دنيا و تجملات کم ارزش، بي اعتنا باشد. عفت و عصمت و طهارتش در حدي باشد که
چشم و نظر هرزه بيگانه را به خودي خود دفع کند. در محيط خانه دل آرام مرد، شوهر و
فرزندانش باشد. مايه آرامش زندگي و آسايش محيط خانواده باشد. در دامن پرمهر و پر
عطوفت و با سخنان پرنکته و مهرآميزش، فر زندان سالمي را از لحاظ رواني تربيت کند.
انسان هاي بي عقده، خوش روحيه و سالم از لحاظ روحي و اعصاب، در دامان او پرورش
پيدا بکنند. مردان و زنان و شخصيت هاي جامعه را به وجود بياورد. مادر از هر سازنده
اي، سازنده تر و با ارزش تر است. بزرگ ترين دانشمندان ممکن است يک ابزار بسيار فوق
پيچيده الکترونيکي را مثلاً به وجود بياورند، موشک هاي قاره پيما را به وجود
بياورند، وسايل تسخير فضا را به وجود بياورند ولي هيچ کدام از اين ها اهميت اين را
نداردکه کسي يک انسان والا به وجود بياورد و چنين کاري تنها از مادر ساخته است.
اين، آن الگوي زن اسلامي است.

اشتباه مي
کند دنياي استکباري سرشار از جاهليت خيال مي کند ارزش و اعتبار زن اين است که خود
را در چشم مردان آرايش کند تا چشم هاي هرزه به او نگاه کنند و از او تمتع بگيرند و
او را تحسين کنند.

بساط آن چيزي
که امروز به عنوان آزادي زن در دنيا از سوي فرهنگ منحط غربي پهن شده است، بر اين
پايه است که زن را در معرض ديد مرد قرار بدهند تا مردان از آن ها تمتعات جنسي و
لذت ببرند و زن ها وسيله ي التذاذ مردان بشوند. آن ها به اين، آزادي زن مي گويند.
آيا اين آزادي زن است؟ آن کساني که در دنياي جاهل، غافل و گمراه غربي ادعا مي کنند
که طرفدار حقوق بشر و حقوق زن هستند، در حقيقت ستمگران به زن هستند شما بايد زن را
با چشم يک انسان والا نگاه کنيد تا معلوم بشود که تکامل و حق و آزادي او چيست؟ زن
را به عنوان يک موجودي که مي تواند مايه اي براي اصلاح جامعه با پرورش انسان هاي
والا بشود نگاه کنيد تا معلوم بشود که زن چيست و آزادي او چگونه است. زن را به چشم
آن عنصر اصلي تشکيل خانواده در نظر بگيريد خانواده اگر چه از زن و مرد تشکيل مي
شود و هر دو در تشکيل و موجوديت خانواده مؤثرند، اما آسايش فضاي خانواده و آرامش و
سکونتي که در فضاي خانواده است به برکت زن و طبيعت زنانه است با اين چشم به زن
نگاه کنند تا معلوم بشود که زن چگونه کمال پيدا مي کند و حقوق زن در چيست. آن روز
که اروپايي ها تازه صنايع را به وجود آورده بودند (اوايل قرن نوزدهم) و سرمايه
داران غربي و کارخانجات فراوان را اختراع کرده بودند، احتياج به نيروي کار ارزان،
بي توقع و کم دردسر داشتند و لذا زمزمه آزادي زن را بلند کردند براي اين که زن را
در داخل خانواده به داخل کارخانه ها بکشانند و به عنوان يک کارگر ارزان از او
استفاده کنند و جيب هاي خودشان را پر کنند و زن را از کرامت و منزلت خود
بياندازند.

امروز آن چه
که به عنوان آزادي زن در غرب مطرح است دنباله ي همان داستان و ماجراست. لذا ظلمي
که به زن در فرهنگ غربي شده و برداشت غلطي که از زن در آثار فرهنگ و ادبيات غرب
وجود دارد، در تمام دوران تاريخ بي سابقه است. در گذشته تاريخ هم به زن ظلم شده
است، اما اين ظلم عمومي و فراگير و همه گير مخصوص دوران اخير است و ناشي از تمدن
غرب مي باشد که زن را به عنوان وسيله ي التذاذ مردان معرفي کرده اند و اسمش را
گذاشتند آزادي زن! در حالي که در واقع آزادي مردان هرزه بود براي تمتع از زن. غربي
ها نه فقط در عرصه کار و فعاليت صنعتي و امثال آن بلکه در عرصه هنر و ادبيات هم به
زن ظلم کرده اند. شما امروز نگاه کنيد در آثار هنري، در داستان ها، در رمان ها، در
نقاشي ها و در انواع کارهاي هنري آن ها، ببينيد با چه ديدي به زن نگريسته مي شود،
آيا جنبه هاي مثبت و ارزش هاي والايي که در زن هست مورد توجه قرار مي گيرد؟ آيا
عواطف رقيق، مهر و خوي مهرآميزي که خداي متعال در زن به وديعه “ذاشته است،
خوي مادري، روحيه نگه داري از فرزند و تربيت فرزند مورد توجه است يا جنبه هاي
شهواني و به تعبير آن ها عشقي که البته اين تعبير غلط و نادرستي است حقيقت مسئله،
شهوت است نه عشق. آن ها زن را اين طور خواستند پرورش و عادت بدهند. آن ها زن را به
عنوان يک موجود مصرف کننده، دست و دلباز و کارگر کم توقع و کم طلب و ارزان تلقي مي
کنند.

اسلام اين ها
را براي زن ارزش نمي داند. اسلام با کار کردن زنان نه تنها موافق است بلکه تا آن
جا که با شغل اساسي او که مهم ترين شغل اوست يعني تربيت فرزند و حفظ خانواده،
مزاحم نباشد، شايد لازم هم مي داند. يک کشور نمي تواند از نيروي کار زنان در عرصه
هاي مختلف بي نياز باشد. اما اين کار بايد با کرامت و با ارزش معنوي و انساني زن
منافات نداشته باشد. بايد زن را تذليل نکنند. زن را وادار به تواضع و خضوع نکنند.
تکبر از همه ي انسان ها مذموم است مگر از زنان در مقابل مرد ان نامحرم، زن بايد در
مقابل مرد نامحرم متکبر باشد. « فلا تخضعن بالقول » زن در حرف زدن با مرد نبايد
حالت خضوع داشته باشد. اين براي حفظ کرامت زن است. اسلام اين را مي خواهد و اين
الگوي زن مسلمان است و شما ببينيد وقتي زن مسلمان برمي گردد به فطرت و اصل خود، چه
معجزه عظيمي درست مي کند. آن چناني که در انقلاب و نظام اسلامي ما بحمدالله مشاهده
شده و امروز هم دارد، مشاهده مي شود کجا ما از زنان آن قدرت و عظمت را ديده بوديم
که امروز داريم از مادران شهدا مي بينيم؟ کجا ما از زنان جوان آن فداکاري را ديده
بوديم که در دوران جنگ ديديم که آن ها همسران محبوبشان را به ميدان هاي جنگ مي
فرستادندو راز و عفت و امانت آن ها را حفظ مي کردند تا آن ها با خاطر آسوده در
ميدان ها باشند.

اين عظمت
اسلام است که در چهره زنان انقلابي ما، در دوران انقلاب آشکار شدو امروز هم
بحمدالله آشکار است. کساني تبليغ نکنند که با حفظ حجاب، عفت، خانه داري و تربيت
فرزند، نمي شود زنان علم کسب کنند. چه قدر ما زنان دانشمند و عالم در رشته هاي
مختلف بحمدالله در جامعه مان داريم. عده زيادي از دانشجويان کوشا و با استعداد و
با ارزش، فارغ التحصيلان سطح بالا و پزشکان ممتاز و طراز بالا در رشته هاي گوناگون
علمي از خانم ها هستند.

امروز در
جمهوري اسلامي زن هاي ما هم عفاف و عصمتشان را حفظ مي کنند، هم طهارت زنانه شانم
را حفظ مي کنند. هم حجاب را به شکل کامل حفظ مي کنند، هم به تربيت فرزندشان به
شيوه ي اسلامي مي رسند و شوهرداري را همانگونه که اسلام گفته، انجام مي دهند و هم
فعاليت علمي و سياسي مي کنند. الان در بين شما خانم هايي که اين جا تشريف داريد
عده ي زيادي هستند که فعاليت هاي سياسي و اجتماعي دارند که بسيار هم خوب است
فعاليت هاي ممتاز و برجسته اي هم هست، چه خانم هاي مجرد و چه خانم هايي که متأهل
هستند. همسران خانم ها هم افتخار مي کنند (و بايد هم افتخار کنند) که زن هايشان در
ميدان هاي گوناگون پيشرو و پيشتازند و با روحيه ي اسلامي خود به دور از هرزگي ها،
تجمل گرايي ها، پست شدن ها و حقير شدن ها مي توانند در محيط اسلامي به کمال برسند.

من به خانم
هاي مسلمان، خانم هاي جوان و خانم هاي خانه دار عرض مي کنم سراغ اين تبليغ مصرف
گرايي که غرب مثل خوره اي به جان جوامع دنيا و ما انداخته است، نرويد. مصرف در حد
لازم خوب است نه در حد اسراف و خانم هاي مسئولين و زناني که همسرانشان يا خودشان
مسئوليت هايي در بخش هاي مختلف کشور دارند، بايد از لحاظ دوري از اسراف براي
ديگران الگو باشند. بايد به ديگران درس بدهند که زن مسلمان بالاتر از اين حرف هاست
که اسير زر و زيور و طلاجات و اين چيزها بشود.

نمي خواهيم
بگوييم اين ها حرام است مي خواهيم بگوييم که شأن زن مسلمان بالاتر از اين است که
در دوراني که بسياري از مردم جامعه ما در وضعي زندگي مي کنند که محتاج کمک هستند،
کساني بروند هي پول بدهند، طلا بخرند، زينت بخرند، وسايل رنگارنگ زندگي بخرند و در
انواع روش ها و منش هاي زندگي اسراف کنند. اين الگوي زن مسلمان است. اين يکي از آن
ميدان هايي است که ما در مقابل دنياي استکباري مدعي هستيم. من بارها به گويندگان و
مبلغين عرض کردم که در مورد مسئله ي زن اين ما نيستيم که بايد از موضع خودمان دفاع
کنيم، اين فرهنگ منحط غرب است که بايد از خودش دفاع کند. آن چه را که ما براي زن
عرضه مي کنيم چيزي است که هيچ انسان انديشمند و با انصافي نمي تواند منکر بشود که
اين براي زن خوب است ما زن را دعوت به عفت، عصمت، حجاب عدم اختلاط و آميزش بي حد و
مرز ميان زن و مرد، حفظ کرامت انساني و آرايش نکردن در مقابل مردان بيگانه براي
اين که لذت ببرند، دعوت مي کنيم. آيا اين ها بد است؟ اين کرامت زن مسلمان است. آن
ها که زن را تشويق مي کنند که خود را جوري آرايش کند که مردهاي کوچه و بازار به او
نگاه کنند و غرايز شهواني خود را ارضاء کنند، بايد از خودشان دفاع کنند که چرا زن
را تا اين حد پايين آوردند و تذليل کردند. نفرهنگ ما، فرهنگي است که انسان هاي
والا و انديشمند حتي در غرب مي پسندند و رفتارشان هم همين طور است. در غرب هم خانم
هاي عفيف، سنگين و متين و کساني که براي خودشان ارزش قائلند، حاضر نيستند خودشان
را وسيله اي براي ارضاء غرايز شهواني بيگانگان و هرزه چشم ها قرار بدهند.

فرنگ منحط
غرب از اين قبيل چيز ها زياد دارد. يکي از حرف هايي که مي زنند مسئله ي حقوق بشر
است.

آيا چيزي که
غرب از آن دفاع مي کند حقيقتاً حقوق بشر است؟ آن جا که حقوق يک ميليارد و اندي
مسلمان با اهانت به مقدساتشان تضييع مي شود، سردمداران حقوق بشر ساکتند. حتي تشويق
هم مي کنند. شما امروز مي بينيد که همه ي دستگاه هاي استکباري و نوکر ها و
مزدورهاي قلم به دست و جيره خوارشان در دفاع از يک انسان بي ارزش که آن آيات
شيطاني را در معرض ديد مردم قرار داد، آن انسان ملحد و مرتد يعني سلمان رشدي، صف
بسته اند. آيا اين دفاع از حقوق بشر است؟ چرا آن جا که دويست ميليون مسلمان هندي
حقوقشان تضييع مي شود و عبادتگاهشان به وسيله ي مشتي جاهل و متعصب و با تحريک
دشمنان اسلام و مسلمين ويران مي شود، ازحقوق بشر دم نمي زنند؟ چرا در بوسني و
هرزگوين که ميليون ها انسان در معرض سخت ترين عقوبت هاي ظالمانه قرار گرفته اند و
قتل عام مي شوند، بچه ها مي ميرند و زن ها نابود مي شوند و مريض ها کشته مي شوند،
از حقوق بشر دفاع نمي کنند يا حداکثر به يک اظهار زباني اکتفا مي کنند؟ اگر راستي
طرفدار حقوق بشرند چرا اينجاها مرده اند؟ چرا در فلسطين که يک ملت را از خانه
خودشان آواره کردند و زمين آن ها را غصب کرده اند و امروز هم به هر مناسبتي آن ها
و طرفدارانشان را در لبنان و اردوگاه هاي فلسطيني بمباران مي کنند، کساني که
طرفدار حقوق بشرند ساکت مي نشينند؟ اين ها طرفذار حقوق بشرند؟ يا آن ها دروغگو و
فريبگر هستند، و يا حقوق بشر به سبک غربي، حقوق ضد بشر است. حقوق ستمگران است. اين
حقوق بشر، حقوق بشر نيست. ما طرفدار حقوق بشريم. اسلام طرفدار حقوق انسان است. هيچ
مکتبي به قدر اسلام ارزش و کرامت انسان را والا نمي داند.

يکي از اصول
اسلامي که هميشه در تعريف اسلام مطرح شده، اصل تکريم انسان است. ما منتظر نمي
نشينيم تا غربي ها بيايند به ما حقوق بشر را ياد بدهند. يا ما را به حفظ حقوق
انسان توصيه کنند. ما خودمان اول طرفدار حقوق انسان هستيم، منتها حقوق انسان در سايه
اسلام قابل دفاع خواهد بود و حقوق انسان به حساب مي آيد. اسلام است که در احکام
خود، چه احکام قضايي و جزايي و چه احکام مدني و حقوق عمومي و مسائل سياسي، از حقوق
انسان ها دفاع کرده است نه آن چه که در اختيار آن هاست. آن چه که آن ها به فريب
حقوق انسان به حساب آورده اند و اسم گذاري کرده اند، حقوق انسان نيست ما طرفدار
حقوق بشريم و حقوق بشر را دنبال خواهيم کرد. کاري هم به گفته ي فلان کميسيون
سازمان ملل و فلان کميته بين المللي نداريم. ما خودمان به خاطر دستور اسلام طرفدار
حقوق انسان هستيم جرا که حقوق انسان، از اصول اسلام است. منتها آن چيزي را که آن
ها مطرح مي کنند يک فريب و دروغ مي دانيم. آن از طرفداريشان از حقوق زن، اين هم از
طرفداريشان از حقوق بشر.

مستکبرين و
مستبدين و غارتگران عالم و بي اعتنايان به حقوق ملت ها و نابود کننده يمنافع ملت
هاي ضعيف و اشغالگران سرزمين هاي کشور هاي ضعيف امروز پرچم دفاع از حقوق انسان و
حقوق زن را در دست گرفته اند. معلوم است که ملت هاي مسلمان نمي توانند به اين ها
اعتنا بکنند. مهم اينست که شما زنان مسلمان به خصوص زنان جوان، دختران داشجو و
خانم هايي که به فعاليت هاي علمي و اجتماعي و سياسي اشتغال داريد اين روش اسلامي
را با جديت و با اهتمام کامل دنبال کنيد و آن را رها نکنيد. تربيت اسلامي و
انقلابي زن مسلمان، مايه مباهات و افتخار جمهوري اسلامي است. ما به زنان مسلمان
خودمان افتخار مي کنيم. وقتي در اين راهپيمايي ها، دوربين ها مي رود روي خانم هايي
که با حجاب کامل حتي فرزندانشان را در بغل گرفته اند و در شرايط دشوار براي اعلام
موضع سياسي به راهپيمايي آمده اند يا براي کار عبادي سياسي در نماز جمعه شرکت کرده
اند، يا براي انتخاب منتخبين سياسي خود پاي صندوق هاي رأي رفتند، ما افتخار مي
کنيم. وقتي زنان ما در راه تحصيل علم در دانشگاه ها مراتب عاليه را به دست آورده
اند يا در رشته هاي گوناگون کنکوري هاي سراسري رتبه ي اول و دوم شده اند. جمهوري
اسلامي سربلند مي شود و افتخار مي کند. اين افتخاري است براي احکام نوراني اسلام
که در اين دوران اين طور مشغول سازندگي است. در جهاني که از همه طرف امواج تبليغات
غلط انحرافي در جريان است، زن مسلمان با اين شجاعت و با اين استقلال رأي، خودش را
مي تواند نشان بدهد. اين ها همه از برکات اسلام است.

محيط دانشگاه
ها بسيار مهم است. در محيط دانشگاه ها خانم هاي دانشجو و استاد بايد سعي کنند همين
روحيه و فرهنگ اسلامي را ترويج کنند. اگر کساني خداي ناکرده در دانشگاه هاي کشور
هستند که نسبت به حجاب اسلامي و زنان و دانشجويان دختر مسلمان بي احترامي مي کنند،
به آن ها اجازه ندهيد افکار فاسد خود را منتشر کنند. محيط دانشگاه بايد محيط
اسلامي باشد. بايد محيطي براي رشد انسان و زن اسلامي باشد، زني که الگويش فاطمه
زهرا سلام الله عليها است. اين براي آينده ي کشور فوق العاده مهم است. مخصوصاً در
بعضي از دانشگاه ها مثل دانشگاه تربيت مدرس که در حقيقت يک نهاد انقلابي است،
موضوع مهم تر است. من هميشه گفتم انتظاري که ما از دانشگاه تربيت مدرس داريم از
دانشگاه هاي ديگر بيشتر است. اگر چه امروز بحمدالله همه دانشگاه ها در زير سايه ي
اسلام زندگي مي کنند، اما دانشگاه تربيت مدرس پروريده و مولود اسلام و انقلاب و
ساخته شده با هدف تربيت استادان و مدرسين عالي مقام اسلامي است. انتظار ما از اين
دانشگاه بيشتر از دانشگاه هاي ديگر است. توجه مسئولين هم به اين جور مراکز بايد
توجه شايسته و بايسته باشد. اميدواريم خداي متعال شما را مشمول رحمت و عنايت خود
قرار بدهد و وجود مقدس ولي عصر ارواحنا فداه شما را مورد الطاف خود قرار دهد و روح
مقدس امام بزرگوارمان از همه شما راضي و شاد باشد. والسلام عليکم و رحمه الله و
برکاته

(25/9/71)

 

/

فضیلت های ماه رجب و مناسبت های آن

فضیلت های
ماه رجب و مناسبت های آن

ماه رجب یکی
از عظیم ترین و شریف ترین ماه های سال است که حتی در جاهلیت نیز برای آن احترام
ویژه ای قائل بودندو در آن ماه مبارک, هیچ صدای سلاح یا استغاثه مظلومی شنیده نمی
شد, چرا که همه به احترام ماه رجب, سلاح ها را زمین می گذاشتند و لذا آن ماه را
«اصم» می نامند.

روایت های
زیادی در فضیلت این ماه و فضیلیت روزه در این ماه و لو یک روزم باشد, وارد شده که
روا است مومنین با تجلیل و گرامی داشتن این ماه عظیم,حتما روزه روز اول که بسیار
با فضیلت است را فراموش نکرده و اگر بتوانند, سایر روزها را هم به آن ملحق کنند که
ثواب و اجرش قابل شمارش نیست.

رسول خدا صلی
الله علیه وآله و سلم می فرمایند:

« الا ان
رجب, شهر الله الاصم, و هو شهر عظیم و انما سمس الاصم لانه لا یقارنه شهر من
الشهور حرمه و فضلا عندالله تبارک و تعالی…الا ان رجب و شعبان شهرای و شهر رمضان
شهر امتی. الا فمن صام من رجب یوما ایمانا و احتسابا, استوجب رضوان الله الاکبر, و
اطفی صومه فی ذلک الیوم غضب الله…».

بدانید که
ماه رجب, ماه « اصم» خداوند است و این ماهی است بس عظیم. و اینکه «اصم» نامیده شده
که هیچ ماهی از ماه ها در حرمت و فضیلت نزد خدای تارک و تعالی به اندازه این ماه
نیست . دانید که ماه ر و ماه شعبان,دو ماه من اند و ماه رمضان ماه امتم. پس هر که
یک روز از ماه رجب را با ایمان و برای رضای خدا روزه بگیرد, مستوجب رضوان اکبر
الهی و خشنودی خداوند در روز رستاخیز خواهد بود و این روزه اش,غضب الهی را در روز
قیامت فرو خواهد نشاند.

از حضرت رسول
صلی الله علیه و آله و سلم سوال شد:

اگر کسی به
علت ضعف یا مرض یا ناتوانی, نتواند روزه بگیرد, چه کار کند که به آن همه اجر و مزد
دست باید؟ حضرت فرمود: هر روز قرص نانی صدقه به بینوایان بدهد. به خدائی که جان من
در قبضه قدرت اوست, اگر هر روز همین اندازه صدقه بدهد, به آن چه گفتم نائل خواهد
شدو بیش از آن اجر خواهد داشت. همانا اگر تمام خلایق از آسمان ها و زمین جمع شوند
که مقدار ثوابش را اندازه گیری کنند, ده یک آن چه را که در بهشت از فضیلت و مرتبت
نائل خواهد شد, نتوانند به شمارش آورند.

در ماه رجب
مناسبت های زیادی هست که برخی از آن ها برای تیمن و تبرک یادآور می شویم:

ولادت امام
محمد باقر (ع)

امام باقر
علیه السلام در نخستین روز از ماه رجب الحرام در سال 57 هجری در مدینه منوره متولد
شد. آن حضرت چهار سال از عمر خود را با جد بزرگوارش حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه
گذراند. و سی و پنج سال با پدر بزرگوارش امام زین العابدین علیه السلام گذراند. و
پس از پدر , هیجده یا نوزده سال در حیات بود که این سال های امامت آن حضرت است.

هر چند امام
باقر علیه السلام در دوران نوجوانی و جوانی,شاهد فاجعه ها و حوادث و رنج های
فراوان بوده و می دیده است که چگونه پیروان اهل بیت علیهم السلام شدیدترین شکنجه
ها را تحمل کرده و به خاطر تشیعشان مورد ست و شم و جرح و ضرب و تبعید و زندان قرار
می گرفتند؛ با این حال چون دوران بنی امیه علیهم لعائن الله, در اثر آن همه جنایت
ها و ظلم ها, سپری شد و دوران خلافت غاصبانه بنی عباس آغاز گردید؛از این فرصت که
بنی عباس در آغاز کار بودند و قدرت چندانی نداشتند, استفاده کرده و دانشگاه اهل
بیت را تاسیس نموده و علوم اهل بیت را در جهان اسلام منتشر و پخش کرد.

عطاء که از
بزرگان اهل سنت است , طبق آن چه در تذکره ابن الجوزی آمده, می گوید: هیچ وقت علما
را آ« قدر حقیر و کوچک نیافتم, مگر وقتی که در مجلس ابو جعفر( امام باقر علیه
السلام) می نشستند. حکم بنعیینه را در حضورش یافتم که مانند گنجشکی مغلوب بود و
هیچ توانی نداشت.

محی الدین می
گوید:

محمد بن علی
بن الحسین قرشی هاشمی معروف به «باقر» به این نام نامیده شد برای اینکه علم و دانش
را شکافت و از اصل و زوایا و خبایا و موارد پنهانش برخوردار شد. او امامی است
بزرگوار و عظیم الشان که فقهای مدینه و امامانشان اجتماع بر جلالت و عظمتش دارند.
بزرگان ائمه مانند ابواسحاق و عطاء, زهری, ربیعه الرای و بسیاری دیگر از او روایت
کرده و از محضرش استفاده نموده اند.

کنیه مبارکش
ابوجعفر. القابش: باقر,شاکر و هادی است.

شخصی از امام
باقر علیه السلام پرسید:

آن چیست که
زیاد و کم می شود و آن چیست که زیاد و کم نمی شود و آن چیست که کم می شود و زیاد
نمی شود؟ حضرت فرمود: آن که زیاد و کم می شود ماه است و آن که زیاد می شود و کم
نمی شود دریااست و آن که کم می شود و هرگز زیاد نمی شود نمی گردد: عمر انسان است.

امام باقر
علیه السلام در روز هفتم ذی الحجه از سال 114 هجری در سن57 سالگی از دنیا رحلت
کرد. سلام الله و علی آبائه و اولاده المعصومین.

ولادت این
امام مفترض الطاعه را به عموم پاسداران اسلام و پیروان مکتب مقدسش تبریک و تهنیت
می گوییم.

ولادت امام
جواد (ع)

امام محمد بن
علی الجواد سلام الله علیه در روز جمعه دهم ماه رجب سال 195 هجری در مدینه منووره
و به قولی در نیمه ماه رمضان به دنیا آمد ولی اشهر همان دهم ماه رجب است. وفات آن
حضرت در آخر ذی القعده یا 6 ذی حجه از سال 220 هجری بوده که با این حساب عمر
مبارکش از بیست و پنج تجاوز نمی کرده است. برخی گفته اند: آن حضرت 25 سال و سه ماه
و 22روز تمام مدت عمر پر برکتش بوده است.

مدت خلافت و
امامتش پس از وفات پدر هفده سال بوده یعنی در 8 یا 9 سالگی به امامت رسیده است.
البته برای آن امامان معصوم علیهم السلام سن و سال مطرح نیست. همان گونه که حضرت
یحیی در کودکی به پیامبری رسید «و آتیناه الحکم صبیا» و همان گونه که حضرت عیسی در
گهواره با مردم صحبت می کرد«و یکلم الناس فی مهد و کهلا و من الصالحین» امام و
پیشوای نهم شیعیان نیز در سن کودکی به امامت مسلمین رسید.

مادرش ام ولد
که امام هشتم سلام الله علیه او را «خیزران» نامید و نام اصلیش « سبیکه» از اهالی
« نوبه» در آفریقا بوده است.

کنیه مبارکش:
ابو جعفر و ابو جعفر الثانی نیز به حضرت می گفتند به این اعتبار که امام باقر علیه
السلام ابو جعفر است و این حضرت ابوجعفر دوم به حساب می آید. ابو علی نیز یکی از
کنیه های حضرت است به اعتبار فرزند برومندش امام علی الهادی سلام الله علیه.

القابش:
مختار, مرتضی, متوکل, متقی, تقی, زکی, قانع, منتجب, عالم و جواد است که اشهر آنها
تقی و جواد می باشد.

همسرش ام
الفضل , دختر مامون است. و داستان ازدواجش بسیار داستان جالبی است. از جمله این که
وقتی مامون چنین تصمیمی را گرفته بود, بنی العباس نزد او آمده و او را نهی کردند,
به این بهانه که این آدم چون کودک است, لذا از چندان علم و فضیلتی نمی تواند
برخوردار باشد.

مامون در
پاسخ به آن ها گفت : وای به حالتان! این جوان از خانواده ای است که علمشان لدنی
است و از خدای بزرگ الهام می گیرند. همواره در تمام دوران ها مردم به پدران و
نیاکانشان نیازمند بوده و آن ها از همه مردم بی نیاز بوده اند. خوب است شما او را
آزمایش کنید تا حقیقت قضیه بر شما روشن گردد.

آن ها با هم
گفتگو کردند و رایشان بر این قرار گرفت که یحیی بن اکثم, قاضی معروف را برای
امتحان امام بطلبند. یحیی آمد و از او خواستند که در روزی تمام علما و دانشمندان
را جمع کرده و امام سوالی دشوار کند که در پاسخش ناتوان باشد, و وعده مال و منال
زیادی به او دادند.

در روز مقرر
که همه عالمان حاضر شدند, مامون دستور داد برای امام جواد علیه السلام تشکی پهن
کنند و روی آن دو بالش بگذارند.امام که بیش از نه سال و اندی از عمر مبارکش نگذشته
بود وارد شد و در جایگاه مخصوص قرار گرفت. مامون هم نزد امام بنشست.

یحیی بن اکثم
وارد شد و روبروی امام نشست و پرسید:

قربانت گردم!
نظر شما درباره شخصی که در حال احرام شکاری بکند چیست؟

حضرت فرمود:

« آیا آن
شکار در حل کشته است یا در حرم؟ عالم به مسئله بوده است یا جاهل؟از روی عمد کشته
است یا خطا؟ آزاد بوده یا بنده؟ کوچک بوده است یا بزرگ؟ نخستین باری بود است که
چنین کاری می کرده یا قبلا نیز شکار می کرده است؟آن شکار از پرندگان بوده یا غیر
آن؟ از شکار های کوچک بوده یا بزرگ؟ آن مرد اصرار برآن کار داشته یا پشیمان است؟
در شب این شکار را کشته یا در روز؟در حال احرام عمره بوده یا احرام حج؟ کام یک از
این اقسام بوده است؟ باید مشخص شود زیرا هر یک جداگانه حکمی دارد».

یحیی بن اکثم
مبهوت و سرگردان به حضرت می نگرد و ناتوانی و عجز آن چنان در چهره اش پدیدار می
گردد که زبانش به لکنت افتاده و نمی تواند سخنی بر لب براند. و تمام حاضرین عجز و
ناتوانیش را درک می کنند.

سپس مامون می
گوید: آیا دانستید آن چه را نمی پذیرفتید. در همان مجلس صیغه عقد دخترش را با حضرت
جاری و ازدواج انجام می پذیرد.

فرا رسیدن
ولادت امام نهم سلام الله علیه را به عموم شیعیان و ملت ایران که افتخار پیروی از
وجوود مقدسش را دارند تبریک و تهنیت می گوییم.

ولادت و وفات
امام هادی (ع)

امام علی بن
محمد النقی الهادی سلام الله علیه  دهمین
پیشوای مسلمین در دوم رجب یا پنجم رجب و به قولی دیگر 15 ذی حجه از سال 212 یا 214
هجری در قریه هی به نام « بصریا» نزدیک مدینه منوره متولد شد. و در روز سوم
رجب  یا 25  و یا 27 جمادی الثانی در سال 254 هجری در سامرا
وفات یافت.

همان گونه که
ملاحظه می کنید در روز ولادت  و وفات امام
هادی علیه السلام اقول گوناگونی هست ولی از دعائی که از نا حیه مقدسه وارد شده
چنین استفاده می شو د که آن حضرت در ماه رجب متولد شده است و به احتمال بیشتر
مورخین وفاتش نیز در ماه رجب بوده است.

در دعای هر
روز ماه رجب آمده است که : « اللهم انی اسالک بالمولودین فی رجب محمد بن علی
الثانی و ابنه علی بن محمد المنتخب»

– بارالها از
تو درخواست می کنم به حق دو مولود در ماه رجب, امام محمد بن علی دوم (امام محمد
تقی) و  فرزندش اما علی بن محمد برگزیده…

مادرش ام ولد
و نام او « سمانه» است. اما هادی سلام الله علیه, مدت شش سال و پنج ماه با پدر
زیست و سی و سه سال تقریبا امامتش به طول انجامید. به دستور متوکل عباسی, یحیی بن
هرثمه آن حضرت را به زور از مدینه به سامرا آورد و مدت 10 سال و چند ماه در سامرا
تشریف داشت تا اینکه وفات کرد.

کنیه مبارکش
ابوالحسن است. القابش: نجیب, مرتضی, عالم فقیه, امین, موتمن, طیب, هادی و نقی است
و این دو لقب بیشتر از دیگر القاب حضرتش مشهور است. به آن حضرت « ابوالحسن الثالث»
و « الفقیه العسکری» نیز می گفتند.

در داستان
مسافرت حضرت به سامرا آمده است که: متوکل که از وجود مبارک امام هادی در مدینه
منوره سخت می هراسید, برای این که با دقت بیشتر بتواند امام را زیر نظر بگیرد و
پیروان آن حضرت را از گرداگرد وجود مقدسش دور کند, نامه ای به سالوسه به حضرت نوشت
و با کنایه و اشاره به حضرت فهماند که چاره ای جز آمدن به سامرا ندارد. یحیی بن
هرمثه را نیز مامور آوردن امام از مدینه به سامرا کرد.

وقتی نامه
متوکل به امام رسید. امام ناچار به سوی سامرا و در همراهی ابن هرمثه حرکت کرد.
هنگامی که حضرت به سامرا رسید, متوکل یک روز خود را از او پنهان کرد و امام را در
کاروانسرای گدایان جی داد. در روز دوم خانه محقری را تهییه کرده و حضرت را به آن
جا منتقل کردند.

صالح بن سعید
می گوید: روزی که حضرت به سامرا تشریف آوردند, خدمتش رسیدم و با ناراحتی و نگرانی
عرض کردم: دشمنان می خواهند نور حضرتت را خاموش کرده و از منزلت و مقامت بکاهند و
لذا کاروانسرایی بد نام و کثیف جای داده اند.

حضرت فرمود:
ای فرزند سعید! تو نیز چنین می اندیشی! سپس با دست مبارک اشاره ای کرد , ناگهان
باغ هایی سرسبز و خرم و نهرهایی روان و درخت هایی پر ثمر با چشم های خود دیدم که
از آن منظره بسیار شگفت زده و متحیر گشتم.

سپس فرمود:
ای پسر سعید! ما هر جا که باشیم, این نعمت ها برای ما فرتهم شده است. ما هرگز در
کاروانسرای گدایان نیستیمو

آری! حضرت با
این معجزه می خواست به او بفهماند که اولا- هر جا که او رود, بهشت برین است و
بالاترین مقام را دارا است چرا که میزبان, وجود مقدسش است و اصلا احترام مکان به
احترام شخصیت والایی است که در آن جا فرود می آید و چه کوخ. ثانیا- اگر آن حضرت ,
اراده کند آن جای بد مبدل می شود به قطعه ای از فردوس برین ولی چون برای خدا و در
راه خدا است باید صبر کند.

ما در روز
ولادت حضرتش مسرور و در روز وفاتش غمگین و محزونیم چرا که شیعیان در روز شادی و
فرح آن ها شادند و در روز مصیبتشان, اندوهناک اند. «یفرحون لفرحنا و یحزنون
لحزننا».

وفات امام
موسی کاظم (ع)

امام و
پیشوای هفتم مسلمانان حضرت موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیه در «ابواء» میان
مکه و مدینه در روز هفتم ماه صفر سال 128 هجری به دنیا آمد و در روز ششم یا بیست و
پنجم ماه رجب از سال 183, در سن55 سالگی, در زندان سندی بن شاهک لعنه الله علیه به
شهادت رسید. بدین حساب سن حضرت 55 سال است. مدت خلافت آن حضرت 25 سال است. مادرش
ام ولد و به او حمیده بربریه می گویند.

کنیه های آن
حضرت: ابوابراهیم, ابوالحسن و ابو علی است. مهمترین القابش, صابر , صالح, امین و
مشهورترین آن ها: کاظم است. به آن حضرت « العبد الصالح» و « النفس الزکیه» نیز می
گویند. نقش خاتمش « حسبی الله» است.

ابراهیم کرخی
می گوید: در حضور امام صادق علیه السلام مشرف بودم, که ناگهان ابوالحسن موسی بن
جعفر , در حالی که کودک بود وارد شد. 
برخاستم و آن حضرت را بوسیدم و نشستم. امام صادق علیه السلام رو به من کرده
و فرمود:

« اما انه
صاحبک من بعدی, اما لیهکن فیه قوم و یسعد آخرون, فلعن الله قاتله و ضاعف علی روحه
العذاب, اما لیخرجن الله من صله خیر اهل الارض فی زمانه, سمس جده و وارث علمه و
احکامه و فضائله , معدن الامامه و راس الحکمه …»

– بدان که او
پس از من, امام و پیشوای تو است. بدان که گروهی در رابطه با او به هلاکت می رسند و
گروهی دیگر خوشبخت می شوند؛ پس لعنت خدا بر قاتلش باد و خداوند عذابش را بر روح و
روان قاتلش دوبرابر کند. هان! خداوند از صلب او برترین اهل زمین را در زمانش به
دنیا خواهد آورد که هم نام جدش و وارث علم و احکام و فضیلت هایش است. کان امامت و
راس حکمت است.

و همچنین
امام درباره حضرت مهدی سلام الله علیه مشغول سخن 
گفتن بود که ناگهان یکی از پیروان بنی امیه وارد شد که حضرت دیگر سخن مبارک
خود را قطع کرد.

داستان وفات
امام کاظم (ع)

در روایت است
که برخی از دیده  بانانی که عیسی بن جعفر
بر آن حضرت گماشته بود, به او گزارش دادند که : بسیار شنیده است که حضرت در دعای
خود می گوید:« اللهم انک تعلم انی کنت اسالک ان تفرغنی لعباتک, اللهم و قد فعلت,
فلک الحمد» – خداوندا, تو می دانی که همواره از تو درخواست می کردم جای خلوتی برای
عبادت به من بدهی و تو اکنون چنین جایی برای من آماده کرده ای, پس حمد و سپاس تو
را سزا است. راوی گوید:

از آن پس
هارون الرشید کسی را فرستاد که حضرت عیسی را از عیسی بن جعفر بگیرند و به فضل بن
ربیع بسپارند.حضرت مدتی طولانی در زندان فضل بن ربیع ماند. هارون از او خواست که
حضرت را به قتل برساند ولی او خودداری کرد و از هارون خواست که حضرت را به فضل بن
یحیی برمکی بسپارد. فضل بن یحیی او را گرفته در یکی از اطاق های خانه اش جا داد و
دیده بانانی بر آن حضرت گماشت.

امام کاظم
علیه السلام شب و روز سرگرم عبادت و نماز و تلاوت قرآن بود و بیشتر روزها را روزه
می گرفت.فضل بن یحیی که چنین دید,او را بیشتر گرامی داشت و وسائل آرامشش را فراهم
نمود. خبر به گوش هارون رسید. نامه ای به فضل نوشت و او را از احترام کردن به امام
باز داشت و دستور قتل حضرت را صادر کرد..

بهر حال از
فضل بسیار نگران و خشمگین شد و حضرت را به سندی بن شاهک ملعون سپرد. یحیی برمکی
پدر فضل که خشم هارون را نسبت به فرزندش دیده بود, به دست و پا افتاد و نزد هارون
رفته به او گفت که از پسرش درگذرد و در مقابل خود یحیی وعده داد که امام را به قتل
برساند. یحیی شتابان به بغداد آمد و دستور کشتن حضرت را به سندی بن شاهک داد و او
نیز انجام آن را بر عهده گرفت. و بدین سان سندی بن شاهک زهری در غذای آن بزرگوار
ریخته و به نزد او آورد. حضرت از آن غذا میل فرمود. اثر زهر را در بدن خویش احساس
کرد و پس از سه روز از دنیا رفت. لعنت ابدی حق بر قاتلین آن امام مظلوم.

پاسدار اسلام
فرا رسیدن روز شهادت امام کاظم سلام الله علیه را به عموم پیروان حضرتش به ویژه به
ساحت مقدس ولی الله الاعظم ارواحنا فداه, مقام معظم رهبری و ملت مسلمان ایران
تسلیت عرض می کند و توفیق تبعیت ازآن حضرت و پدران و فرزندان معصومش سلام الله
علیهم اجمعین را برای همگان مسئلت دارد.

وفات حضرت
زینب (س)

حضرت زینب
سلام الله علیها در روز پنجم جمادی الاول سال پنجم یا ششم هجری در مدینه منوره به
دنیا آمد و در روز پانزدهم رجب از سال 62 هری وفات یافت .

در نامگذاری حضرت
زینب به این اسم مبارک آمده است:

وقتب حضرت
زینب به دنیا آ»د, مادرش او را نزد پدرش حضرت امیرالمومنین علیه السلام آورد و گفت
: نامش را تعیین کنید. حضرت فرمود : من در تعیین نام این مولود , بر پیامبر سبقت
نمی گیرم. در آن وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسافرت رفته بود. پس
از بازگشت حضرت علی علیه السلام نام فرزندش را از آن حضرت خواست که تعیین فرماید.
پیامبر نیز فرمود : من بر خدای خودم سبقت نمی گیرم.

جبرئیل امین
علیه السلام بر رسول خدا نازل شد و سلام پروردگار را ابلاغ کرد, سپس گفت: نام این
نوزاد را « زینب» بگذارید که خداوند این نام را برای او انتخاب کرده است.

آن گاه
جبرئیل, مصیبت هایی را که در آینده بر این نوزاد خواهد گذشت , به پیامبر خبر داد.
حضرت رسول گریه کرد و فرمود:

« هر که بر
مصیبت ها و محنت های این دختر گریه کند, مانند کسی است که بر مصیبت های برادرانش
حسن و حسین گریه کرده است».

آری! مصیبت
هایی که زیبت هایی که زینب دیده است, کمتر کسی در زندگانی خود دیده است. حضرت زینب
مصیبت فقدان رسول خدا و وصیش علی مرتضی را دیده است. حضرت زینب شهادت جانگداز مادر
مظلومه اش و برادر عزیزش حسن مجتبی را دیده است و سر انجام سخت ترین و دردناک ترین
مصیبت های تاریخ را در روز عاشورا شاهد بوده است. و با این حال در آن روز سراسر
ماتم و اندوه قافله سالار یتیمان حسین سلام الله علیه نیز بوده است یعنی می بایست
صبر کندو استقامت داشته باشد و کار را به پایان برساند.

اگر کسی غیر
از دختر علی و فاطمه بود, هرگز نمی توانست آن همه مصیبت ها را در آن روز تحمل کند
و بالاتر این که نه تنها تحمل می کرد, بلکه راضی به قضای الهی و شاکر بود. حضرت
زینب بالاترین مقام معنوی را داشت و آن مقام «رضا» است که جز به زبدگان درگاهش
ندهندش.

وقتی
عبیداللله بن زیاد لعته الله علیه زخم زیان می زند و به حضرت زینب با مسخره می
گوید: کار خدا را در مورد برادرت چگونه دیدی؟ حضرت زینب با شجاعتی علی وار, آن
چنان پاسخی دندان شکن به او می دهد که او را در برابر یاران و نزدیکانش خوار می
سازد و مفتضح می نماید. حضرت زینب می فرماید:

« ما رایت
الا جمیلا. هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک
و بینهم فتحاج و تخاصم فاتظر لمن الفلح یومءذ, ئکلتک امک یا ابن مرجانه» – به خدا
جز زیبایی و خیر ندیدم. اینان قومی بودند که خداوند قتل و شهادت آن ها را برای آن
ها مقدر فرموده بود, پس به سوی خانه های ابدی خو شتافتند و زود باشد که خداوند تو
آن ها را – در روز رستاخیز – گردآورد و در آن جا تو را به مخاصمه و احتجاج بکشند,
پس ببین که در آن روز پیروز از آن کیست. مادرت به عزایت بنشید ای پسر مرجانه!

ابن زیاد که
هرگز انتظار چنین برخوردی را نداشت, چاره ای جز تبعید و بیرون راندن زینب و اسیران
و فرستادن آن ها به شام را نداشت و لذا دستور اخراج آن ها را صادر کرد. این چه
ایمان قوی و قلب محکمی است که با آن همه مصیبت و رنج داغ عزیزترین عزیزان و در حال
اسارت, یک زن آن چنان با قدرت در برابر طاغوت زمان می ایستد و از ایده برادرش و
امام زمان خود دفاع می کندو آبروی ظالمان را بر باد می دهد. این زن در بندو اسی چه
کرده است که از هر آزاده ای  با شهامت تر و
شجاع تر است. این وابستگی مطلق به ذوالجلال است که او را چون آفتابی درخشان و پر
فروغ که برگرفته از « نورالسماوات و الارض» است و مانند « مشکاتی » در « مصباح» می
درخشد, همچون « کوکب دری» راه مظلومان و درماندگان را با نور الهی روشن ساخته و خط
را برای همگان در تمام نسل ها و عصرها و مکان ها مشخص نموده است که « افضل الجهاد
کلمه حق عند سلطان جائر».

گریه صورت آن
ولی الله زن است

زن مخوانش,
محض ذات ذوالمن است

بر عقول و بر
نفوس او داور است

دم مزن کز هر
چه گویم برتر است

این از لحاظ
صبر و استقامت و رضای زینب و اما از نظر علمی می توان گفت: که حضرت سجاد علیه
السلام به او فرمود:«عمه! انت عالمه غیر معلمه و غهمه غیر مفهمه» – عمه جان ! تو
عالمه ای هستی بدون اینکه معلم داشته باشی و فهمیده ای هستی بدون این که کسی تو را
آموخته باشد. یعنی علم تو علم لدنی و خدایی است. یعنی: چنانکه بر اولیا و ائمه
معصومین الهام می شود, به نیز الهام می شود. یعنی تو: آن قدر قرب و منزلت داری که
دانش و حکمت از زبانت چون رود روان جاری است. و همین یک جمله کافی است که مقام «
عصمت » زینب را مشخص می کند. و زینب بی گمان از چنان درجه والایی از درجات و مراتب
معنوی و خلوص و قرب الی الله برخوردار شده بود که توانست از برادری چون « حسین» با
آن همه عظمت و مقام, در مسلخ عشق بگذارد و برای خدا آن قربانی را « جمیل» و « خیر»
معرفی کند و عرضه بدارد: خدایا! این قربانی را از ما قبول کن . این مقام ابراهیم
خلیل است که به درجه « خلت» رسیده است و این هم دختر ابراهیم است که وارث آن مقام
می شود. سلام و درود خداوند و تمام انباء و اولیا و صالحین درگاهش بر زینب کبری.

فرا رسیدن 15
رجب سالروز وفات آن عالمه غیر معلمه را به مقام والای ولی الله الاعظم ارواحناه
فداه, مقام معظم رهبرب و عموم شیعیان و محبان و علاقمندان آن حضرت تسلیت عرض می
کنیم و از خداوند توفیق گام نهادن در راهش را خواستاریم.

 

/

علي عليه السلام اولين و آخرين مولود کعبه

علي عليه
السلام اولين و آخرين مولود کعبه

سيزده رجب از
راه مي رسد؛ روزي از بهترين و مبارک ترين روزهاي سال؛ روز ولادت با سعادت مظهر حق
تعالي و مظهر حق و عدالت در جهان، جامع جميع کمالات انساني و الهي، يگانه ي روزگار
و دوران، علي عليه السلام.

در اين روز
فرخنده، کعبه، خانه ي مقدس خداوند براي اولين و آخرين بار، ميزبان مولودي سعيد و
ارجمند بود؛ مولودي که مادر دهر همچون او نزاييده و ديدگان بشر، مانند او را نديده
است.

حافظ گنجي
شافعي مي گويد:

«
اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در مکه در بيت الحرام، در شب جمعه، سيزدهم ماه رجب،
سي سال پس از عام الفيل به دنيا آمد، و هيچ مولودي جز او – نه پيش از او و نه پس
از او – در خانه ي خدا به دنيا نيامده و نخواهد آمد. و اين براي تکريم و تعظيم
منزلت و مقامش بس است ».

  مادر گراميش حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله
عليها، پس از سه روز که مهمان خداوند بود، سرانجام در حالي که « علي » اين مولود
فرخنده را در برگرفته بود، از کهبه خارج شد و چنين گفت:

« اني فضلت
علي من تقدمني من النساء لان آسيه بنت مزاحم، عبدت الله عزوجل سراً في موضع لا يحب
ان يعبدالله فيه الا اضطراراً و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتي
أکلت منها رطباً جنياً، و اني دخلت بيت الله الحرام، فأکلت من ثمار الجنه و
أورقها، فلما اردت ان اخرج، هتف بي هاتف: يا فاطمه، سميه علياً فهو علي و الله
العلي الاعلي يقول: اني شققت اسمه من اسمي و ادبته بإدبي و وقفته علي غامض علمي و
هو الذي يکسر الاصنام في بيتي و هو الذي يؤذن فوق ظهر بيتي و يقدسني و يمجدني
فطوبي لمن احبه و أطاعه و ويل لمن أبغضه و عصاه ». ( امکالي صدوق – ص 80)

همانا من بر
زناني که پيش از من بودند، برتري يافتم زيرا آسيه دختر مزاحم در پنهاني خدا را در
جايي عبادت مي کرد که خداوند دوست ندارد در آن جا عبادتش کنند جز در صورت ضرورت
وناچاري و همانا مريم دختر عمران، درخت خرماي خشکيده را حرکت داد تا توانست خرمايي
تازه (رطب) از درخت بگيرد  و تناول کند و
اما من وارد در خانه ي محترم خدا شدم و از ميوه ها و برگ هاي بهشتي خوردم و هنگامي
که خواستم از خانه ي خدا خارج شوم، منادي مرا ندا کرد که: يا فاطمه! فرزندت را
«علي» نام گذار زيرا که او علي و والاست و خداوند علي و اعلي مي فرمايد: من نام او
را از نام خودم برگرفتم و او را به ادب خود، تاديب کردم و بر پنهاني هاي علمم
واقفش ساختم. او کسي است مرا بسيار ستايش و تمجيد مي کند. پس خوشا به حال کسي که
او را دوست داشته باشد و اطاعتش کند و واي بر کسي که او را دشمن داشته و با او
مخالفت کند.

خانه بي
سالار و صاحب بود تا ميلاد نور

سر به کيوان
زد چه رب البيت در وي جاگرفت

کهبه شد تا
با مقام لي مع اللهي قرين

از شرافت همسري
تا بزم او ادني گرفت

جابر بن
عبدالله انصاري داستان ولادت علي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد.
حضرت پاسخ داد:

« اي جابر!
از بهترين مولودي که به سيماي مسيح است پرسيدي. همانا خداي تبارک و تعالي علي را
از نور من آفريد و مر از نور علي آفريد و هر دوي ما يک نور هستيم. پس خداوند ما را
از صلب حضرت آدم به اصلاب پاک و رحم هاي مطهر و برگزيده منتقل کرد و من به هيچ
صلبي منتقل نشدم، جز اين که علي با من بود و پيوسته با هم بوديم تا اين که مرا در
بهترين رحم که آمنه باشد جاي داد و علي را در بهترين رحم که فاطمه بنت اسد باشد
جاي داد ».

انس بن مالک
گويد: شنيدم رسول خدا را که فرمود:

« من و علي
بر طرف راست عرش تسبيح خدا مي گفتيم پيش از آن که خداوند آدم را بيافريند به دو
هزار سال. پس وقتي که خداوند آدم را آفريد ما را در صلب او قرار داد و همچنان از
اصلاب پاک و ارحام مطهرات منتقل مي شديم تا به صلب عبدالمطلب رسيديم، آن گاه ما را
دو قسمت کرد. نيمي در صلب عبدالله و نيمي در صلب ابوطالب قرار گرفت. و همانا
پيامبري و رسالت را به من داد و جانشيني و وصايت را ويژه علي قرار داد. سپس دو نام
از نام هاي خود را براي ما برگزيد. پس خداوند محمود است و من محمد و خداوند علي
است و اين علي …». (امالي طوسي – ص 115)

 

فضيلت
اميرالمؤمنين

و اما درباره
ي فضيلت و منقبت علي چه مي توان گفت؟! همانا بهتر که سخن محمد بن ادريس شافعي را
تکرار کنيم که مي گفت:

« مذا اقول
في رجل اخفت أوليءه فضائله خوفاً، و أخفت أعداؤه فضائله حسداً، و شاع ما بين ذين
ما ملا الخافقين».

– درباره ي
اين مرد چه بگويم که دوستانش، از ترس، فضائلش را پنهان کردند و دشمنانش، از حسد،
فضائلش را آشکار نکردند، با اين حال، آن قدر فضيلت براي او ذکر کرده اند که زمين و
آسمان را پر کرده است. نافع ابن ازرق به عبدالله بن عمر گفت:

من علي را
دشمن مي دارم. ابن عمر پاسخش داد:« خدا تو را دشمن بدارد. تو کسي را دشمن مي داري
که يک فضيلت از فضائلش، برتر است از دنيا و ما فيها».

شيخ طوسي در
امالي خود از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي کند که گفت:

« در خدمت رسول
خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم که ناگهان علي ابن ابي طالب عليه
السلام وارد شد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: برادرم بر شما وارد
شد. سپس رو به کعبه کرده فرمود: به خدايي که جانم به دست او است سوگند، تنها اين
مرد و شيعه اش هستند که در روز رستاخيز پيروز و رستگارند».

سپس فرمود:

« او اولين
کسي است که همراه من ايمان آورد. او به عهد و پيمان الهي از همه ي شما با وفا تر
است. او به امر خدا پايدارتر است. او نسبت به رعيت، دادگسترتر و عادل تر است. او
در تقسيم اموال بيت المال، از همه ي شما بهتر تقسيم مي کند. او نزد خدا از همه ي
شما درجه و مقامش بالاتر است. ناگهان اين آيه نازل شد: (ان الذين آمنوا و عملوا
الصالحات اولئک هم خير البريه). از آن به بعد هر گاه علي وارد مي شد، اصحاب مي
گفتند: خيرالبريه آمد. يعني بهترين آفريدگان خداوند».

ابن عباس
گويد:

« روزي رسول
خدا صلي الله عليه و آله و سلم با مردم سخن مي گفت، در ضمن سخنانش فرمود:

« اي مردم!
کيست که سخنش از سخن خداوندبهتر و حديثش راست تر باشد؟ اي مردم: پروردگارتان مرا
امر کرده است که علي را به عنوان امام و خليفه و جانشين و وصي خود به شما معرفي
کنم و او را برادر و وزير خود قرار دهم.

اي مردم!
علي، باب هدايت پس از من و دعوت کننده به پروردگارم مي باشد. علي، صالح ترين و
برگزيده ترين مؤمنين است و چه کسي سخنش برتر است که به خدا دعوت کند و عمل صالح
انجام دهد و بگويد: من از مسلمانانم (و من احسن قولاً ممن دعا الي الله و عمل
صالحاً و قال انني من المسلمين).

اي مردم! علي
از من است. فرزندانش، فرزندان من و او همسر دختر عزيزم است. امر او امر من، فرمان
او فرمان من، و نهي او نهي من است..

اي مردم! بر
شما باد که اطاعتش کنيد و از نافرمانيش خودداري ورزيد، چرا که اطاعتش، اطاعت من و
نافرمانيش، نافرماني من است.

اي مردم! علي
صديق اين امت و علي فاروق اين امت و علي محدث اين امت است. علي هارون اين امت و
يوشعش و آصفش و شمعونش است. علي سمبل هدايت و کشتي نجات و طالوت و ذوالقرنين امت
است.

اي مردم! علي
مايه ي آزمايش مردم و حجت عظماي پروردگار است. علي آيت بزرگ خداوند و امام هدايت و
عروه الوثقاي دين است.

اي مردم! علي
با حق و حق با علي است. و علي لسان و زبان گوياي حق است.

اي مردم! علي
قسمت کننده ي دوزخ است؛ هيچ پيروي از پيروانش به جهنم نمي رود و هيچ دشمني از
دشمنانش، از جهنم رهايي نمي يابد. و علي قسمت کننده ي بهشت است؛ هيچ دشمني از
دشمنانش در آن وارد نمي شوند و هيچ پيروي از پيروانش از آن، منحرف نمي شوند.

اي اصحاب من!
من خيرخواه شمايم و اينک رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم ولي چه کنم که شما،
ناصحان و خيرخواهان را دوست نمي داريد … ».

اصبغ بن
نباته گويد:

روزي
اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر در مسجد کوفه بالا رفت و چنين فرمود:

« من سرور
اوصيا و جانشين سرور پيامبرانم. من پيشواي مسلمين و راهبر تقواپيشگانم. من ولي
مومنين و همسر سرور زنان جهانيانم. من کسي هستم که انگشتر را به دست راستم کردم و
در پرستش خدا پيشنيم پينه بسته است. من کسي هستم که دو هجرت داشتم و در دو بيعت
شرکت کردم و در بدر و حنين کارزار نمودم و با دو شمشير جنگيدم. من وارث علم و دانش
اولين و حجت خدابر عالمين پس از پيامبران و خاتم آنان محمد بن عبدالله صلي الله
عليه و آله و سلم هستم.

آنان که
ولايت مرا پذيرفتند، مورد رحمت الهي قرار گرفتند و آنان که با من دشمني کردند،
مورد لعنت خدا قرار گرفتند. و همانا حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
کراراً به من مي فرمود: يا علي! دوستي تو تقوا و ايمان و دشمنيت کفر و نفاق است.
من خانه حکمتم و تو کليد آن خانه اي. دروغ گفت کسي که ادعا کرد، مرا دوست مي دارد
و تو را دشمن مي دارد».

خداوندا! ما
را جزء مواليان و دوستان و شيعيان علي قرار بده و اين عيد بزرگ را که در ماه حرام،
فرا مي رسد بر پيروان حضرتش، فرخنده و مبارک قرار بده و پاسداران اسلام را توفيق
خدمت به مکتبش و فرهنگش عطا فرما.

بارالها! چه
کرامت و چه شرافتي بالاتر و برتر از اين که در بهترين روز ها از ماه حرام و در بيت
الله حرام شخصيتي پاک و طاهر و مطهر به دنيا بيايد. پس به حق اين وجود مقدس، اين
کشور اسلامي را که افتخار پيروي از آن حضرت را دارد، از گزند دشمنان ناپاک علي،
محافظت بفرما و به رهبرش و ملتش، عزت و سعادت و بهروزي و رستگاري و توفيق و امنيت
و سلامتي و نيک نامي و عافيت و کمال و پيروزي مرحمت فرما.

رسول خدا صلي
الله عليه و آله و سلم:

خداوند به من
فرمود: « ان علياً رايه الهدي، و امام أليائي، و نور من أطاعني، و هو الکلمه التي
ألزمتها المتقين، من أحبه، أحبني و من أبغضه أبغضني ». (بحار – ج36 – ص 56)

علي پرچم
هدايت و پيشواي اولياي من است. او نور کساني است که اطاعتم مي کنند و کلمه اي است
که تقواپيشگان را به آن ملزم کردم. هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که
او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

با کي مشورت
کنيم؟

رسول اکرم
صلي الله عليه و آله و سلم:

« مشاوره
العاقل الناصح، رشد ويمن و توفيق من الله، فإذا أشار عليک الناصح العاقل، فإياک و
الخلاف فإن في ذلک العطب». (بحار – ج 75 – ص 102)

مشورت کردن
با خردمند خيرخواه، پيشرفت و برکت و توفيق از خداوند است. پس اگر انسان خردمند
خيرخواه در امري نظرش را به تو گفت، زنهار که با او مخالفت کني که تباهي تو در آن
است.

رسول اکرم
صلي الله عليه و آله و سلم:

« يا علي، لا
تشاور جباناً فإنه يضيق عليک المخرج، و لا تشاور البخيل فانه يقصر بک عن غايتک، و
لا تشاور حريصاً فانه يزين لک شرها ». (علل الشرايع – ج2 – ص 246)

يا علي! هرگز
با ترسو مشورت مکن  که راه چاره را بر تو
تنگ مي کند و هرگز با بخيل مشورت مکن که تو را از رسيدن به هدف باز مي دارد و هرگز
با انسان طماع و حريص مشورت مکن که شرکاري را بر تو مزين کرده و خوب جلوه مي دهد.

اميرالمؤمنين
عليه السلام:

« شاور في
امورک الذين يخافون الله ترشد ». (غررالحکم – ج1 – ص448)

در کارهاي
خود، با کساني که از خدا مي ترسند مشورت کن تا پيروز شوي.

اميرالمؤمنين
عليه السلام:

« خير من
شاورت ذووالنهي و العلم و اولوالتجارب و الحزم ». (غررالحکم – ج1 – ص 389)

بهترين کسي
که با يد با او مشورت کني، خردمندان و دانشمندان و صاحبان تجربه ها و آگاهي ها مي
باشند.

اميرالمؤمنين
عليه السلام:

« شاور قبل
أن تعزم و فکر قبل ان تقدم». (غررالحکم – ج1 – ص448)

قبل از هر
کاري مشورت کن و قبل از قدم نهادن در هر امري، بينديش.

امام صادق
عليه السلام:

« شاور في
امورک مما يقتضي الدين، من فيه خمس خصال: عقل و حلم و تجربه و نصح و تقوي، فان لم
تجد فاستعمل الخمسه و اعزم و توکل علي الله، فان ذلک يؤديک الي الصواب… و لا
تشاور من لا يصدقه عقلک و ان کان مشهورا بالعقل والورع، و اذا شاورت من يصدقه
عقلک، فلا تخالفه فيما يشير به عليک و ان کان بخلاف مرادک ». (مصباح الشريعه – ص
36)

در کارهايت
که با دين اقتضا دارد، با کسي مشورت کن که داراي پنج خصلت است: عقل، بردباري،
تجربه، خيرخواهي و تقوا، پس اگر چنين کسي را نيابي، خود اين پنج خصلت را برگير و
در کارت اقدام کن و توکل بر خدا نما که راه صواب را خواهي پيمود … و همانا در
مشورت خويش، به کسي که قلبت و عقلت او را نمي پذيرد روي مياور هر چند مشهور به خرد
و پارسايي باشد و اگر با کسي که عقلت او را پذيرا است، مشورت کردي، هرگز در آن چه
رأي مي دهد، مخالفتش مکن هر چند به دلخواهت رأي ندهد.

امام صادق
عليه السلام:

استشر العاقل
من الرجال الورع فانه لا يأمر الا بخير، و إياک و الخلاف، فان خلاف الورع العاقل،
مفسده في الدين و الدنيا ». (محاسن – ص 604)

با خردمندان
پارسا مشورت کن چرا که هرگز تو را امر نمي کنند (و نظر نمي دهند) جز آن که خير تو
در آن است و بپرهيز از مخالفت کردن، چرا که مخالفت کردن با انسان خردمند با تقوا،
تباهي دين و دنيا را در پي دارد.


 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستني هايي
از قرآن

کجا بايد
همکاري کنيم؟

«تعاونوا علي
البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان واتقوالله ان الله
شديدالعقاب».(سوره ي مائده – آيه 2)

در راه نيکي
و تقوا، همکاري کنيد و در راه گناه و تجاوز همکاري نکنيد و تقواي الهي داشته باشيد
که همانا عذاب خدا سخت است.

***

در آين آيه ي
شريفه، مؤمنين دعوت شده اند به اين که در کار هاي خير و مفيد، با يکديگر همکاري
کنند و به هيچ وجه در گناه و تعدي به حقوق ديگران، همکاري نکنند.

يکي از
گناهاني که دامنگير بسياري از مردم ما مي شود و متأسفانه خدا را در نظر نمي گيرند
و اين حکم الهي را فراموش مي کنند، حمايت و پشتيباني نادرست از دوستان و نزديکان
خود مي باشد که اگر مثلاً ديدند يکي از ياران يا فاميلشان با يک فرد غريبه اي
حسابي دارد و يا برخوردي نموده است، بدون دقت و بدون در نظر گرفتن حق، از يار خود
دفاع و پشتيباني کرده و آن فرد غريبه را هرچند محق باشد، مورد تعدي و تجاوز قرار
مي دهند. متأسفانه چنين برخوردها، به قدري زياد و فراگير شده است که گاهي نه تنها
فاميل و دوست مدنظر است که حتي اگر همشهري هم باشد او را بر ديگري ترجيح داده و
بدون توجه به اصل موضوع و تشخيص حق از باطل، همشهري گري نموده و طرف مقابل را مورد
تجاوز قرار مي دهند. واين قانون غلط ريشه در جاهليت دارد که مي گفتند:

« انصر اخاک
ظالماً او مظلوماً » – تو برادر خود را ياري کن، چه ستمگر و ظالم باشد و چه مظلوم.

اسلام با
چنين ايده ي تجاوزکارانه و غلط مبارزه مي کند و آن را صد در صد ممنوع اعلام مي
نمايد و به متجاوز عذابي شديد و دردناک کيفر مي دهد. مسلمانان بايد خيلي دقت کنند
و در اين موارد همکاري ننمايند. پر واضح است که در مسائل مهم تر و در سطح بين
المللي هر نوع همکاري و تأييد ظالم نکوهش شده و از نظر خداوند ممنوع است تا جايي
که در روايت آمده است:« در روز قيامت منادي ندا مي کند: کجايند ظالمان؟ کجايند
ياران ظالمان؟ کجايند آنان که خود را به ظالمان شبيه ساخته اند؟ حتي کسي که براي
آن ها قلمي تراشيده و يا دواتي فراهم ساخته است» سپس رسول اکرم صلي الله عليه و
آله در ادامه روايت مي فرمايد: « همه ي آنان در تابوتي از آهن قرار مي گيرند و به
جهنم پرتاب مي شوند».

«تعاونوا علي
البر و التقوي»:

مطلب ديگر که
در آيه ي مبارکه آمده است، همکاري کردن مؤمنين در موارد نيکو است. ظرافتي که در
اين آيه هست اين است که بر و تقوا را که جامع تمام امور مثبت و منفي است، به عنوان
مورد همکاري مثال زده است. بر شامل تمام کار هاي نيک مي شود و تقوا شامل همه
کارهايي است که بازدارنده از منکرات و بدي ها است. يعني در کارهاي اثباتي و سلبي
با در نظر گرفتن تقواي الهي همديگر را ياري دهيد. اگر کسي کار خوبي انجام مي دهد
يا به کار نيکي اقدام مي نمايد يا عمل مثبتي را مي خواهد بر پا کند، او را ياري
دهيد و اگر در مواردي برادر مؤمنتان مي خواهد به کار خلافي متوسل شود، تقوا اقتضا
مي کند که او را از آن کار بد باز داريد. اين جا ديگر همکاري صورتي سلبي به خود مي
گيرد. شما بايد آينه ي تمام نماي برادر مؤمنتان باشيد، پس اگر او مي خواست کار
خلافي انجام دهد بايد او را در انجام ندادن آن کار خلاف ياري کنيد، همانگونه که در
انجام کار هاي خوب ومثبت او را ياري مي دهيد.

خداوند همه ي
ما را توفيق دهد که در موارد خير و نيک با ديگر برادرانمان همکاري داشته باشيم و
در موارد سوء و شر، از همکاري کردن با متجاوزان، در هر حدي که باشند، جداً خودداري
ورزيم و برادران ديني خود را از هر گونه کار بد و خلاف بازداريم ان شاء الله.÷


 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا پايان

«به انگيزه نهم ديماه
آغاز هفته جانبازان»

جانبازان، مهاجران
الي الله

« من نمي دانم چطور
اظهارنظر کنم در اين طور مصيبت ها که به ما وارد شده است. نمي دانم با شما برادران
خودم و فرزندان خودم چطور مواجه باشم و چطور ببينم من سالم نشسته ام و شما مجروح و
رنجيده هستيد.

آنچه که مايه دلخوشي
است اين است که اين امور براي اسلام واقع شده است و براي خدا بوده است، آنچه که
براي خداست پيش خدا محفوظ است. شما سلامتي خودتان را از دست داديد براي اسلا،
چنانچه اولياء خدا جانشان را براي اسلام دادند. اسلام عزيزتر از آن است که ما تصور
مي کنيم. اسلام آن است که رسول خدا(ص) براي آن؛ چه زحمت ها کشيد و چه مصيبت ها
کشيد و چه جوان ها داد و چه اشخاص برومند را فدا کرد. اسلام همچو عزيز است که
فرزندان پيغمبر جان خودشان را فداي اسلام کردند.»

(24/3/58)

«سلام بر عزيزان ما
که در راه عزت اسلام و عظمت کشور اسلامي بپاخاستيد و در راه دفاع از ميهن، معلول و
مجروح شديد و براي خودتان مايه افتخار و براي ملت بزرگتان، هم مايه تأسف و تأثر و
هم سربلندي شديد. درود بر شما معلولان و مصدومان که اعضا و سلامت خود را در راه
اعتلاء قرآن کريم از دست داديد. ملت شريف و اسلام بزرگ هيچ گاه شما عزيزان را از
ياد نمي برد».

(9/10/58)

« من از شما جوان ها،
از شما که در راه اسلام و در راه ايمان خودتان رنج ديديد و معلول شده ايد چه طور
تشکر کنم. من وقتي اين صحنه هاي اسف آور و افتخارآميز را مي بينم عاجزم از اين که
در مقابل آن ها مطلبي بگويم.

(6/9/59)

اين جانبازان حماسه
آفرين که پرچم پرافتخار «لا اله الا الله» را بر فراز کشور عزيز به اهتزاز درآورده
اند و با خون و توان خود شرافت انساني ملت بزرگ را بيمه نمودند و با پشتيباني توده
هاي ميليوني بپاخاسته، ائمه کفر و الحاد را شکست مفتضحانه داده و کشور را از لوث
وجود آنان پاک نمودند، الحق به ملت ما حق بزرگ دارند رحمت خدا و سپاس بي پايان ملت
عزيز نثار روح آنان و ديگر فداکاران در راه گسترش عدالت اسلامي – انساني باد».

(22/11/59)

« شما ثابت کرده ايد
و سند داريد به اين که متعهد به اسلام و قرآن کريم و ملت اسلام هستيد. شما رهبران
اين نهضت هستيد و ما از قافله عقب مانديم».

(15/11/60)

« درود و رحمت خداوند
متعال بر شهداي ارجمند و جانبازان عزيز، اين مهاجران الياذلله و رسوله که بالاترين
سرمايه اي که خداوند به آن ها امانت داده در راه پرارزش والاترين ايده در طبق
اخلاص گذاشته و تقديم محضر مقدسش کردند وارزشمندترين نظام را تا سرحد جان و توان
پاسداري کردند و دشمنان خدا را از ميهن اسلامي بيرون راندند. کدام هجرت به سوي خدا
و رسول بالاتر و والاتر از اين هجرت و کدام فداکاري ارزشمندتر از اين فداکاري و
جانبازي است.و چه کسي و چه شخصيت مي تواند ارزش اين سرمايه آميخته با معنويت و
اخلاص را ارزيابي کند و عوض و اجر دهد، جز صاحب اصلي آن و مشتري والاي آن که
فرموده:« فقد وقع اجره علي الله » اي شهداي بزرگ و اي شهداي زنده عزيز! اگر نبود
مجاهدات شما و برادران و خواهران بزرگوار شما در جبهه ها و پشت جبهه ها که با
اخلاص خاص خود عنايت خاص خداوند قادر را جلب نموديد، کدام قدرت و کدام ابزار جنگي
مي توانست جمهوري اسلامي و کشور عزيز شما را از اين درياي مواج متلاطم که شرق و
غرب و وابستگان به آنان دست به دست هم و بازو به بازوي يکديگر داده و در پي غرق آن
کوشيدند و مي کوشند نجات دهد».

(18/11/63)

« مجروحين و معلولين،
خود چراغ هدايتي شده اند که در گوشه گوشه ي اين مرز و بوم به دين ياوران، راه
رسيدن به سعادت آخرت را نشان مي دهند، راه رسيدن به خداي کعبه را».

(1/7/67)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(جانبازان، مهاجران الی
الله)

دانستنیهایی ازقرآن(کجا باید همکاری کنیم؟)

سخنان معصومین(باکی مشورت کنیم؟)

علی علیه السلام، اولین و آخرین مولود کعبه

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی پیرامون شخصیت زن
و حقوق بشر

نفس مطمئنه و آرامش دائمی                                      آیت الله
جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

گفته ها و نوشته ها

مبانی رهبری در اسلام(انتقادپذیری)                            حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

افشای چهره غرب(4) تراژدی حقوق بشر                      حجة الاسلام و المسلمین
محمدتقی رهبر

اهمیت امر به معروف و نهی از منکر                          حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

پرسش ها و پاسخ ها                                              حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش                         سید موسی میرمدرس

بوسنی هرزگوین سرزمینی اسلامی در قلب اروپا             غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

*پاي بندي به تكليف و تعهد شرعي لازمه عمل صحيح است.
زيرا كسي كه خدا را ناظر و شاهد بداند كنترل مضاعفي را در كار خود اعمال خواهد
كرد. تعبد و توجه به نظارت دائمي پروردگار و تلاش براي جلب رضايت خداوند، ملاك
خدمت به مردم و محرومين است و مسئولين نظام بايد وظايف خود را با دقت و توجه به
اهميت آن انجام دهند.

(16/7/71)

*دست اندركاران تبيلغات جهاني با هوچي گري هاي خود
ايران اسلامي را به نظامي گري متهم مي كنند اما اين تبليغات بي محتوا نزد ما فاقد
هرگونه ارزش است. ما ارتش و سپاه و امكانات و تجهيزات نظامي را نه براي تجاوز به
ديگران و دست اندازي به همسايگان بلكه براي دفاع از خود مي خواهيم و از آنجا كه
نظام اسلامي به لحاظ طبيعت ظلم ستيزي اش پيوسته با ظالمان و مستكبران جهان روبروست
بايد همواره به قدرت دفاع از خود بيافزايد.

(18/7/71)

*تبليغات دنياي مادي ما را به دليل برپاداشتن نماز،
زكات و امر به معروف و نهي از منكر، مرتجع مي نامند، اما نبايد تحت تأثير چنين
تبليغاتي قرار بگيريم. تمسك به دين و استمداد از خداوند ما را پيروز كرد و همين
امر علت بوجود آورنده و بقاي پيروزي هاست و اهميت نقش علماي دين نيز از همين اصل
اعتقادي ناشي مي شود.

*اگر عالم به زمان نباشيد در تشخيص راه صحيح اشتباه
خواهيد كرد. امروز آگاهي علما از مطامع و اهداف استعماري و نيز استبداد قدرتهاي
جهاني عليه ملتهاي ضعيف و كوچك يك ضرورت اجتناب ناپذير براي عمل به تكليف الهي و
شناخت راه درست از بيراهه هاست و براي اين منظور علماي اسلام بايد خود را با زمان
تطبيق دهند و از معارف جهان فهم و درك صحيحي داشته باشند.

(23/7/71)

*مبادا در گوشه و كنار يا در دستگاه انتظامي يا در
دستگاه قضائي كساني باشند كه راه را جلوي آمر به معروف و ناهي از منكر سد كنند،
مبادا كساني باشند كه اگر كسي امر بمعروف و نهي از منكر كرد از او حمايت نكنند
بلكه از مجرم حمايت كنند. البته در بعضي از موارد خبرهايي به گوش من از گوشه و
كنار كشور مي رسد هرجايي كه من بدانم و احساس بكنم، خبر اطمينان بخش پيدا بكنم كه
آمر به معروف و ناهي از منكر مورد جفاي خداي نكرده يك مامور و يك مسئولي قرار
گرفته باشد خودم وارد قضيه خواهم شد.

*دولت، مجلس شوراي اسلامي، دستگاه قضائي، نيروهاي
انتظامي موظفند كه از ناهي از منكر پشتيباني كنند و اين وظيفه آنهاست. مباشر كار
مي توانند خود مردم باشند و بايد باشند، بخش عمده قضيه اينجاست. جوان جبهه برو،
جوان رزمنده، خانواده شهيد داده، خانواده ايثارگر، دلسوزان انقلاب، روشنفكران
علاقمند به مفاهيم اسلامي و انقلابي، همه اينها بايد در صحنه باشند.

*من توصيه ام به شما جوانان بخصوص رزمندگان و شهيد
داده ها و جانبازان و آزادگان اين است كه توطئه دشمن را استشمام و درك كنيد.

*ملت ايران راه روشني را باز كرد، يك بن بستي را شما
ملت شكستيد، آن بن بست، بن بست سلطه استكبار و استبداد جهاني بر ملتها بود كه شما
آن را شكستيد، و ملت ها بدنبال شما دارند حركت مي كنند و ما وظيفه داريم از
ملتهايي كه دارند حركت مي كنند دفاع كنيم و دفاع خواهيم كرد و من وظيفه شرعي خود
مي دانم كه از ملت بوسني و هرزگوين دفاع كنم و دفاع خواهيم كرد.

(29/7/71)

*نيروهاي اصيل انقلاب كساني هستند كه كشور را حفظ مي
كنند، به دهان آمريكاي جهانخوار مي كوبند و ظالم را بر سر جاي خود مي نشانند، بسيج
پيروزي اسلام را در جنگ تحميلي به ارمغان آورد و اين نيروهاي بسيجي و حزب اللهي
هستند كه هرگاه تعرضي از جانب دشمنان احساس كنند خواب راحت در چشم خود نخواهند
داشت. لذا بايد به اين نيروها بهاي شايسته اي داده شود و عناصري كه در نقطه مقابل
آنان قرار دارند منزوي گردند.

(16/7/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

*دو سرباز صرب به برين گلوي 80 اسير بوسنيايي اعتراف
كردند.

*«انور علي آخوند زاده» دبير كل نهضت اجراي فقه جعفري
پاكستان به اتهام شركت در طرح قتل «فضل حق» دستگير شد.

*سازمان اسلامي شيعيان زامبيا رسما اعلام موجوديت كرد.

(19/7/71)

*در جريان جنگ بوسني حداقل 28 امام جماعت كشته و 32 تن
ناپديد و بيش از 100 مسجد نابود و 560 مسجد ديگر بطور كلي يا جزئي آسيب ديده اند.

*راديو دولتي انگليس از رشد فزاينده بنياد گرايي
اسلامي در مصر اعلام خطر كرد.

(20/7/71)

*ماموران هند يك زن و مرد مسلمان كشيمري را زنده زنده
در آتش سوزاندند.

(25/7/71)

*رهبر مجمع مسلمانان سريلانكا: اسرائيل خشونت عليه
مسلمانان در سريلانكار را هدايت مي كند.

(27/7/71)

*«علي عابد زيدي» يكي از رهبران نهضت اجراي فقه جعفري
پاكستان به ضرب گلوله به شهادت رسيد.

*بزرگترين انبار مهمات كابل منفجر شد.

*رژيم سعودي، مخالفان و شيعيان را زير شكنجه هاي شديد
مجبور به امضاي نامه اي عليه مقدسات اسلامي مي كند و سپس به همين جرم حكم اعدام
آنها را صادر مي كند.

(30/7/71)

*ارتش الجزاير ضمن اشغال شهرهاي بزرگ اين كشور، براي
سركوب انقلابيون، مستقيماً وارد عمل شد.

*نيروهاي حزب الله در يك حمله شجاعانه ضد صهيونيستي
پنج اسرائيلي را به هلاكت رساندند و 5 نفر را نيز مجروح نمودند.

(4/8/71)

*رهبر مسلمانان سريلانكا تهديد به اعلام جهاد كرد.

*دهكده مسلمان نشين «پروزور» در بوسني توسط نيروهاي
كروات كاملا نابود شد.

(6/8/71)

*بموازات جنايات صربها عليه مسلمانان، كرواتها 200
مسلمان بوسنيائي را در شهر «يائيتسه» قتل عام كردند.

*پليس تركيه 26 تن از مسلمانان اين كشور را بدليل پوشش
اسلامي بازداشت كرد.

(10/8/71)

*راديو كلن: فتواي امام خميني در مورد «رشدي»، غرب را
وادار به توقف انتشار كتابهاي ضد اسلامي كرده است.

*روزنامه زاگرب: بنياد گرايان كشورهاي اسلامي زير پرچم
محمد (ص) در بوسني مي جنگند.

*شهر «ديروط» مصر در آستانه يك قيام عمومي قرار گرفت.

(12/8/71)

*سربازان رژيم صهيونيسيتي بخش وسيعي از جنگلهاي غرب
بيت المقدس و ارتفاعات جولان را به آتش كشيدند.

*كميسيون رسيدگي به جنايات جنگي وابسته به سازمان ملل
تا كنون 14 هزار مورد گزارش تجاوز به عنف توسط صربها دريافت كرده است كه دو هزار
مورد آن تجاوز به اطفال بوده است.

(13/8/71)

اخبار داخلي

*دادگاه آمريكا پرداخت غرامت به بازماندگان قربانيان ايرباس
جمهوري اسلامي ايران را رد كرد.

*فولاد ايران به بازارهاي جهاني راه يافت.

*حضرت آيت الله خامنه اي پس از پايان مسافرتشان از شهر
كرد و ديدار با مردم آن استان عازم اصفهان شدند و در مراسم صبحگاه مشترك يگانهاي
نيروهاي مسلح شركت كردند.

(18/7/71)

*محموله 900 كيلويي هروئين از تانكر تركيه در يزد كشف
شد.

*يك تروريست كه قصد داشت در خيابان ناصر خسرو بمبي را
كار بگذارد، قبل از هرگونه اقدام بمب منفجر و تروريست به هلاكت رسيد.

(23/7/71)

*آيت الله جنتي با انتقاد شديد از فضاي غير اسلامي
نمايشگاه بين المللي، نسبت به تجمل گرايي و بازگشت سرمايه داران و هنرمندان فراري،
هشدار داد.

*وزير كشاورزي: توليد گندم در سال زراعي 71- 70 به
حدود 10 ميليون و 350 هزار تن رسيد كه 17 درصد نسبت به برنامه رشد دارد.

(25/7/71)

*دبير كل پليس بين الملل: ميزان جرم در ايران پائين
است و جمهوري اسلامي بايد از اين بابت سرافراز باشد.

*خانم «ليلا يوسف وند» زن روستايي از اهالي ايلام پس
از طي كلاس هاي نهضت سواد آموزي و گذراندن دوره راهنمايي و دبيرستان به دانشگاه
راه يافت.

*سه نفر از عوامل بمب گذاريهاي اخير تهران شناسائي و
دستگير شدند.

(28/7/71)

*اجلاس كميسيون بين المللي مبارزه با مواد مخدر با
حضور 39 كشور عضو و ناظر در تهران گشايش يافت.

*ايران با كسب 4 مدال طلا و دو نقره و يك برنز، قهرمان
مسابقه هاي تكواندو ارتشهاي جهان شد.

(2/8/71)

*جمعيت ايران از مرز 60 ميليون نفر گذشت.

*ايران مقام دوم مبارزه با بي سوادي را در جهان كسب
كرد.

(3/8/71)

*مانور موشكي «صاعقه- 2» با شركت تيپ هاي موشكي نيروي
دريائي سپاه و ارتش، در قلب تنگه هرمز به اجرا در آمد.

*ده تُن مواد مخدر در محوطه زندان اوين سوزانده شد.

(6/8/71)

*«علي عزت بگويچ» رئيس جمهور بوسني و هرزگوين در رأس يك
هيئت عليرتبه وارد تهران شد.

*يك استاد دانشگاه آزاد تبريز، بعلت توهين به مقدسات
ديني اخراج شد.

(9/8/71)

*عمليات احداث كارخانه آهن قشم آغاز شد.

*هواپيماي حامل كمكهاي مردم ايران به مسلمانان بوسني،
وارد فرودگاه زاگراب شد.

(11/8/71)

*ميليونها ايراني در تظاهرات 13 آبان، آشتي ناپذيري
انقلاب را با آمريكا، فرياد كردند.

(13/8/71)

*«ميليتون ماير» آمريكائي، با جناق نصيري معدوم كه به
بهانه داشتن زن ايراني در ايران اقامت داشت به اتهام جاسوسي دستگير شد.

(14/8/71)

اخبار خارجي

*شوراي امنيت با تصويب قطعنامه 781 آسمان بوسني-  هرزگوين را منطقه ممنوعه هوايي اعلام كرد.

*انفجار مهيب در يك پالايشگاه نفت در نزديكي فرودگاه
شهر لوس آنجلس آمريكا، موجب آتش سوزي وسيعي در اين منطقه شد.

*مهندسين كارخانه ژاپني توشيبا موفق به ساخت يك موتور
برقي كوچك شدند كه اندازه آن هشت دهم ميليمتر است.

*ظرف سه روز گذشته، چهارمين انفجار بمب لندن را به
لرزه درآورد.

(18/7/71)

*اولين زير دريايي كره جنوبي به مرحله بهره برداري
رسيد.

*وزير خارجه آلمان، تهاجمات وحشيانه عناصر نئونازيها
را خجالت آور خواند.

(21/7/71)

*زلزله نسبتا شديدي به قدرت 9/5 ريشتر، قاهره را به
مدت 30 ثانيه لرزاند. آمار تلفات اوليه 1000 كشته و 4 هزار زخمي اعلام گرديده است.

*«سلمان رشدي» مجامع بين المللي را به اعمال فشار بر
ايران براي لغو حكم محكوميتش به مرگ، فراخواند.

*در ديدار رئيس سازمان امنيت و اطلاعات رژيم صهيونيستي
از مصر، همكاري امنيتي و اطلاعاتي مشترك مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت.

(22/7/71)

*ظرف مدت ده سال گذشته 50 هزار كمپاني بزرگ و كوچك
انگليسي ورشكسته شدند.

*فرانسه براي پذيرائي «سلمان رشدي» اعلام آمادگي كرد.

*گورباچف: روسيه در آستانه انقلاب قرار دارد.

(25/7/71)

*بحران صنعتي آمريكا، كشورهاي اروپا را نيز فرا گرفت.

*سالانه 13 ميليون كودك زير پنج سال در اثر گرسنگي جان
مي دهند.

*اوضاع آنگولا پس از اعلام نتايج انتخابات به شدت
متشنج شد و انتخابات رياست جمهوري به دور دوم كشيده شد.

(26/7/71)

*اسحاق رابين: صلح بدون انجام مذاكره مستقيم سران سوريه
و اسرائيل امكان پذير نيست.

*17 جاسوس اسرائيلي و هندي در «كشمير آزاد» شناسائي و
دستگير شدند.

*يك كشتي تركيه با يك تُن حشيش به دام نيروهاي قبرسي
افتاد.

*پليس مصر تظاهرات آسيب ديدگان زلزله قاهره را به خاك
و خون كشيد.

*كنگره آمريكا با ساخت 648 جنگنده «اف- 22» كه قيمت هر
فروند بين 100 تا 135 ميليون دلار تخمين زده شده موافقت كرد.

(28/7/71)

*كلينتون نامزد رياست جمهوري آمريكا: ما مي دانستيم كه
صدام يك ديكتاتور و ستمگر است اما به آن دليل با او سر و كار داشتيم كه دشمن ايران
بود و دشمن دشمن ما، دوست ماست.

(29/7/71)

*ظرف 5 ساعت در روز گذشته، انفجار سه بمب لندن را به
لرزه در آورد.

(30/7/71)

*يك تُن حشيش از يك فروند كشتي متعلق به تركيه كه از
لبنان عازم ليبي بود كشف شد.

*بعلت اوضاع بغرنج و پيچيده سياسي، در سراسر تاجيكستان
وضع فوق العاده اعلام شد.

(2/8/71)

*هفت شعبه بانك در استانبول تركيه مورد حمله قرار
گرفت.

*يكصد هزار انگليسي عليه سياست هاي «ميچر» نخست وزير
اين كشور دست به تظاهرات زدند.

*تلاش كمونيست ها براي بدست گرفتن قدرت در تاجيسكتان
به شكست انجاميد.

(4/8/71)

*يك هيات اسرائيلي-  آمريكايي تحت تدابير شديد امنيتي به عربستان رفت
و با وزراي خارجه و دفاع اين كشور گفتگو كرد.

*گروه جديدي از نظاميون آمريكائي وارد كويت شدند.

*«شيمون پرز» وزير امور خارجه اسرائيل: ايران بزرگترين
خطر تهديد كننده براي موجوديت اسرائيل است.

*كمونيستها از دوشنبه پايتخت تاجيكستان، بيرون رانده
شدند.

*واحدهاي تانك ارتش تركيه براي محاصره كامل چريكهاي
شورشي حزب كارگران وارد شمال عراق شدند.

(5/8/71)

*آلماني ها صدها تن مواد سمي را بعنوان كمك هاي انساني
به آلباني ارسال كردند.

(7/8/71)

*كلينتون: به شرط همگامي ايران با آمريكا و دست
برداشتن از شعارهاي تند سياسي، آماده برقراري روابط هستم.

(14/8/71)

 

/

سيگار، اين تحفه استعماري!

سيگار، اين تحفه استعماري!

نظر به اينكه اخيراً فعاليتهاي مرموز و گسترده اي در
ترويج و توسعه سيگار از سوي عوامل بيگانه در كشور ما و حتي از طريق نمايشگاه بين
المللي اخير-  و اشاعه آن در ميان نسل جوان
مشاهده مي شود كه حكايت از توطئه حساب شده در كنار ديگر توطئه ها مي كند، لذا
خوانندگان عزيز را به مطالعه اين مقاله فرا مي خوانيم.

زادگاه دخانيات

در سال 1492 ميلادي هنگامي كه كريستف كلمب و همراهانش
از اسپانيا عازم غرب و درياهاي ناشناخته شدند به جزيره اي در ميان آمريكاي شمالي و
جنوبي رسيدند، ديدند بومي هاي ساكن آن جزيره برگ هاي يك گياه عجيب را به روي آتش
ريخته و دود آن را داخل ريه هاي خود مي كنند. اين مردم تصور مي كردند برگ هايي كه
دود مي كنند براي مداواي بيماري ها سودمند است. آنان اين برگ ها را در آئين هاي
قبيله اي نيز دود مي كردند. كريستف كلمب ضمن تماشاي بوميان تصور كرد چيز جادوئي
كشف كرده است! و هنگام مراجعت به اسپانيا، مقداري از برگ ها و دانه هاي آن گياه
عجيب را با خود برد. و بدين گونه دود توتون به اروپا راه يافت و چنانكه ديديم
زادگاه آن، همان سرزميني بود كه بعداً آمريكا ناميده شد.

مردم اروپا اين گياه را «توباكو» ناميدند، زيرا بوميان
آمريكا براي دود كردن آن گياه از نوعي «چپق» به نام تاباكو استفاده مي كردند. اين
چپق به صورت يك لوله تو خالي به شكل (y)
مانند بود كه قسمت دو شاخه آن در بيني جاي مي گرفت و در انتهاي ديگر، برگ هاي
توتون را قرار داده و مي سوزاندند و بدين ترتيب دود توتون را به بيني مي كشيدند و
چنين بود كه برگ هاي توتون بعدها به نام «توباكو» شناخته شد كه آن را بعدها در
ايران «تنباكو» ناميدند…

دخان در كشورهاي اسلامي و ايران

اين است شناسنامه دود و دخان كه در كشورهاي اروپايي و
آمريكايي رواج يافت. اما پيشينه دخانيات در كشورهاي اسلامي و ايران نيز داستان
مفصل دارد كه خلاصه آن را از فرهنگ معين مي آوريم. در اين كتاب آمده است:

«استعمال توتون را فاتحين اسپانيايي آمريكا از بوميان
آن سرزمين آموختند و لفظ سيگار مأخوذ از اسپانيا و اصولاً از نام توتون به زبان
بومي احتمالاً زبان «ماليائي» است. توتون در سال 1605 ميلادي كم و بيش در عثماني و
مصر و هند شناخته شده بود. توتون توسط پرتغالي ها وارد ايران شد. تاريخ ورودش را
بعضي 1590 ميلادي مطابق با 999 هجري نوشته اند. دود، در زمان شاه عباس كبير در
ايران رواج يافت».

بنابراين استعمال دخانيات چيزي است كه ايراني ها قريب
چهار قرن است بدان مبتلا هستند. اين تحفه استعماري با همان نگرش خرافي درمان كردن
دردها، تقريباً امروزه تمام جوامع روي زمين را مبتلا ساخته و معتادان، آن را از
نان شب براي خود ضروري تر مي دانند! در حالي كه چيزي جز نوعي اعتياد زيانبار مانند
ساير مواد مخدر نيست كه شخص معتاد به خيال تسكين اعصاب بدان پناه مي برد. حال سؤال
اين است، با اينكه در مطالعات علمي و تجربي زيان هاي بهداشتي فراواني براي دخانيات
شناخته شده است و در كنار آن زيان هاي مادي و معنوي غيرقابل انكار ديگري است كه
بدان اشاره خواهيم كرد، چرا به مبارزه با اين سمّ زيانبار توجه نمي شود؟

سيگار اعتياد جهان شمولي است كه بخشي عظيم از سرمايه
هاي مادي ملت ها را، دود هوا مي كند و آثار منفي ديگري را بر سلامت جسم و جان باقي
مي گذارد و امروز كمپاني هاي بزرگ و كارخانه هاي عظيم و مؤسسات اداري بسياري را به
تهيه و تدارك و پخش و استعمال و تبليغات آن مشغول داشته و سرمايه هاي كلاني را
عايد سوداگران دود مي كند.

اگر امكانات كشاورزي و آب و زمين و كارگر و بعد از آن
كارخانه هاي توليد و نيروهاي گوناگون كار كه براي تهيه و توزيع دخانيات، استخدام
مي شود و سرمايه هايي كه هدر مي رود و در كنار آن ضايعاتي كه به بار مي آورد مورد
بررسي قرار گيرد، سر از ارقام نجومي بيرون خواهد آورد كه مطالعات و تحقيقات به
بخشي از اين زيان هاي مالي و جاني پرداخته و قرباني هايي كه سيگار همه ساله مي
گيرد، به محاسبه نهاده و ليست بيماري هاي ناشي از دود سيگار در نوشته هاي بسياري
آمده است… كه به عنوان نمونه به نقل مواردي در اين مختصر مي توان پرداخت.

زيان هاي بهداشتي

در اين زمينه، گزارشات بسيار است كه به مواردي اشاره
مي كنيم:

بر اساس نظر اداره بهداشت عمومي سيگار ايالات متحده،
حدود 350 هزار نفر بر اثر سيگار كشيدن با ابتلا به سرطان ريه، بيماري قلبي، آمفيزم
يا ساير بيماري زودرس مي ميرند.

طبق نظريه انجمن سرطان آمريكا، سيگار اولين مسبب سرطان
ريه است، هر سال صدهزار نفر سيگاري بر اثر اين بيماري مي ميرند.

به گفته كارشناسان آمفيزم، بيماري ناشي از پيدايش هوا
يا گاز به طور غيرعادي در بافت هاي بدن باعث تورم غيرعادي و نابودي انساج ريوي مي
گردد و سالانه 30 هزار نفر را مي كشد. سيگار ميزان هواي تنفسي را كاهش مي دهد و
مانع از انجام كار عادي ريه مي شود و بالاخره شش ها به وسيله آمفيزم فلج مي شود و
خاصيت ارتجاعي خود را از دست مي دهد.

(ترك كن-  ص 36-
31 چارلزاف وتران-  ترجمه كيومرث دانشگر)

در گزارش ديگري مي خوانيم، «هيروش ناكاچيما» مدير كل
سازمان جهاني بهداشت اعلام كرد حدود دو ميليون و 600 هزار نفر در جهان از بيماري
مربوط به استعمال دخانيات مي ميرند كه از اين رقم 500 هزار نفر مربوط به اروپا
است.

                                                                                                          
(كيهان-  20/1/69)

طبق نظر كارشناسان، اتلاف نفوس در اثر دخانيات در سطح
جهان به 5/2 ميليون نفر در سال رسيده كه حدود 47 هزار نفر از اين رقم در ايران مي
باشد…

دود دست دوم

همچنين مطالعات پزشكي نشان داده كه دود سيگار روي
افراد غير سيگاري كه در مجاورت آنها سيگار دود مي شود را بايد جدي گرفت. مؤسسه
حفاظت از محيط زيست آمريكا با گزارش 600 صفحه اي، نتايج تحقيقات دامنه داري را
پيرامون اين موضوع در واشنگتن انتشار داد كه در آن گزارش آمده است:

در آمريكا تقريباً 2500 تا 3300 نفر در اثر استنشاق
دود سيگار ديگران كه به دود دست دوم موسوم است، به سرطان ريه دچار شده و جان خود
را از دست داده اند. خطر اين دود براي كودكان نيز بسيار بالا بوده و اثرات عميق و
غيرقابل جبراني را روي سلول هاي ظريف ريه هاي اين كودكان برجاي مي نهد…

به طور خلاصه تأثير سيگار در ايجاد بيماري هاي زنان،
حنجره، مري، ريه، لوزالمعده، معده و اثني عشر، برنشيت، سكته قلبي، سرطان ريه و
مثانه، بيماري هاي عروقي، تأثير روي جنين زنان آبستن، امروزه در مطالعات پزشكي
مورد تأكيد قرار گرفته است. از اين رو برخي، سيگار كشيدن را انتحار تدريجي ناميده
اند.

زيان هاي مادي

در اينجا به زيان هاي مادي و اتلاف سرمايه هاي انساني
نيز بايد توجه داشت. بطور قطع مي توان گفت:

ميلياردها ثروت ملي و شخصي در كشورهاي جهان روزانه
بصورت دود در مي آيد… بعنوان مثال در كشور ما بر اساس برآوردي كه شده است مصرف
سالانه سيگار به چهل ميليارد نخ مي رسد كه 13 ميليارد توليد داخلي و 17 ميليارد
واردات خارجي و ده ميليارد به صورت قاچاق تهيه مي شود كه اگر بطور متوسط هر نخ سيگار
را پنجاه ريال حساب كنيم سالانه 200 ميليارد تومان در كشور ما بابت سيگار پرداخت
مي شود (معادل بودجه آموزش و پرورش) و نزديك به دو برابر مصرف نان يك ساله مردم
كشورمان، و بر اينها بايد افزود، امكانات كشاورزي و نيروهاي انساني كه بر اساس
برآوردي كه شده است 6 ميليون هكتار از زمين هاي مرغوب كشاورزي جهان را كشت دخانيات
به خود اختصاص مي دهد…

بطور خلاصه: بنا به تحقيقات بهداشت جهاني سالانه مبلغي
معادل 100 ميليارد دلار بابت مصرف سيگار پرداخت مي شود (معادل دوبرابر بودجه
ايران).

مبارزه با دخانيات در كشورهاي بزرگ

با توجه بدانچه اشاره شد، كشورهاي بزرگ جهان فعاليتهاي
پيگيري را در راه مبارزه با سيگار آغاز كرده اند. به قرار آنچه در گزارشات آمده در
آمريكا طي ده سال اخير، رقم معتادان به سيگار را از 90 ميليون نفر به 45 ميليون
تقليل داده است و براي اين كار از تمهيدات مختلف، چون دادن جوائز به اطباء جهت
معالجه معتادان و توصيه به ترك سيگار استفاده شده است و در انگليس يازده ميليون از
رقم معتادان به سيگار تقليل داده اند.

ترويج سيگار در جهان سوم

با اين حال كشورهاي استعماري توليدات خود را هرچه
بيشتر از گذشته به كشورهاي جهان سوم صادر مي كنند و بدين منظور هر ترفندي را بكار
مي برند، با ارزان كردن سيگار در اين شكورها و دادن جايزه به فروشندگان كه نمونه
هاي آن را در كشور خودمان مي بينيم، حتي بابت قوطي هاي خالي سيگارهاي خارجي كه به
بطور وفور وجود دارد، مبلغي مي پردازند و اخيراً سيگار خارجي را از سيگار داخلي
ارزان تر عرضه مي كنند و همانگونه كه مي بينيم صدها هزار انسان كار و كشاورزي خود
را رها كرده و در گوشه و كنار شهر و بيش از همه جا در تهران به سيگار فروشي
پرداخته اند.

دقيقاً اين نقشه استعماري است كه سابقه چهارصد ساله
دارد و اخيراً در كنار ديگر توطئه ها، توسعه آن در كشور ما تشديد شده است. براي
درك اين مطلب كه ترويج و توسعه سيگار در جهان سوم در طرح هاي شيطاني استعماري چه
جايگاهي دارد كافي است بدانيم كه يك شركت كارخانه سيگار سازي انگليسي بنام «فيليپ
موريس»، مارگارت تاچر نخست وزير سابق انگليس را به لحاظ شهرتي كه دارد، جهت
تبليغات سيگار و ترويج و بالا بردن مصشرف آن در كشورهاي جهان سوم با يك ميليون
دلار استخدام كرد، كه با سفر به اروپاي شرقي و خاورميانه و تبليغ مصرف سيگار و
جلوگيري از تصويب قوانين منع آگهي هاي تجارتي مصرف سيگار فعاليت كند، ضمن اينكه
نامبرده خود سيگاري نيست!

بنابراين آيا تأسف آور نيست كه در نمايشگاه اخير بين
المللي تهران، غرفه اي بنام وينستون آمريكائي و غرفه اي بنام روتمن انگليس دائر
گردد؟! و مسئولين نمايشگاه نظاره گر باشند!! و اين تنها انتقاد به عملكرد و سياست
اين نمايشگاه نيست كه در اين مدت اعتراضات شديد از سوي دلسوزان اين انقلاب و اعلام
خطر صدور ضد ارزشهاي غربي از اين طريق به كشور اسلامي ما فراوان بود و شرح اين
هجران و اين خون جگر را به مجالي ديگر موكول مي كنيم.

در هر حال بر اساس گزارش روزنامه كيهان، رئيس سازمان
محيط زيست با انتقاد شديد از حضور شركت هاي عمده سيگار آمريكا و انگليس در اين
نمايشگاه گفت: 20 تا 50 درصد سرطان هاي ريه و مثانه مربوط به دخانيات است و علاوه
بر مضرات اقتصادي تأثيرات مخربي روي جنين و نوزادان مي گذارد. در حال حاضر مبارزه
با دخانيات در آمريكا و اروپا رائج شده و جرائمي براي استعمال دخانيات در اماكن
عمومي اعمال مي شود. وي با اشاره به تبليغات شركت هاي چند مليتي توليد سيگار گفت:
اين شركت ها سالانه 4 تا 5 ميليارد دلار صرف تبليغات مي كنند تا كالاي توليدي خود
را نه در آمريكا و اروپا بلكه بيشتر در كشورهاي جهان سوم به فروش رسانند.

(كيهان-  20/7/71)

در اينجا دو نكته را يادآور مي شويم:

1- با توجه بدانچه به اشاره از نظر گذشت وقت آن رسيده
است كه دولت و ملت و عقلاي قوم دست در دست هم نهاده و به مبارزه با اين آفت انساني
بپردازند و به اتلاف نيروهاي انساني و مادي بيش از اين مجال ندهند.

بررسي حكم شرعي دخانيات

2- مسئله دخانيات «شرب التتن» كه رزوي در ميان اكثر
فقهاي اسلام به عنوان بي ضرر بودن يك عمل مباح تلقي مي شد امروزه كه با مطالعات
علمي، زيان هاي آن محرز گرديده و توطئه استعماري بودن آن قابل انكار نيست، تجديد
نظر جدي را مي طلبد و جا دارد كه در مسائل مستحدثه مورد بحث و مشورت فقيهان قرار
گيرد.

با توجه به اينكه سيگار، «اسراف» و «اتلاف مال است» كه
از آن نهي شده و آثار زيانباري دارد كه تشخيص و گواهي كارشناسان در آن معتبر است و
امروز به زيان هاي قطعي آن تأكيد مي ورزند. و با توج به اينكه استعمال دخانيات،
كمك به نقشه هاي استعماري در آلوده كردن نسل ها بويژه جوانان است و نكته هاي ديگري
كه مي توان بر شمرد آيا احتمال و شبهه حرمت را نمي توان جدّي تلقي كرد؟

لذا هستند فقيهاني از شيعه و سني كه در اين خصوص تصريح
به حرمت كرده اند.

از مرحوم شيخ حرّ عاملي نقل شده كه طي رساله اي مفصّل
درباره دخانيات دلائلي بر حرمت استعمال دخانيات آورده است و آن را مصداق خبائث
دانسته كه در قرآن تصريح به حرمت آن دارد. «و يحرم عليهم الخبائث» و «نزعه شيطاني
بودن» يعني نوعي هوس و بيهودگي و بعلاوه «ضرر و زيان بدني» و «اتلاف مالي» كه
نواهي كلي درباره آنها وجود دارد، از سوي ديگر دخانيات از مبدعات كفار است و آنها
مصرف آن را دامن مي زنند و از اين قبيل…

داستان تنباكو و تحريم آن در عهد ميرزاي شيرازي و خنثي
كردن نقشه انگليسي ها نيز مي تواند يك سند قاطع از احكام ثانوي نيز باشد كه همه فقها
آن را در شرايط خود تأييد فرموده اند.

اين است كه به گفته مرحوم شهيد مطهري در كتاب اصول
فقه:

«اگر طب تشخيص دهد كه فلان چيز مثلاً سيگار ضرر قطعي
دارد و مثلا قلب يا اعصاب را خراب مي كند و موجب كوتاهي عمر مي شود و يا توليد
سرطان مي كند، استعمال آن حرام است»، «اگر ثابت شود كه سيگار سرطان زاست يك مجتهد
به حكم عقل حكم مي كند كه سيگار شرعاً حرام است. متكلمين و اصوليون، تلازم عقل و
شرع را قاعده ملازمه مي نامند. مي گويند: «كلما حكم به العقل حكم به الشرع…»

(صفحات 40و115)

بي تناسب نيست يادآور شويم كه در كنفرانس مبارزه با
استعمال دخانيات كه در مصر تشكيل شد علماي سنّي مذهب سيگار كشيدن را به دليل آثار
زيانبار آن بر سلامت انسان همانند شرابخواري و استعمال مواد مخدر حرام دانسته
اند…

ديدگاه هاي ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد. حال با
توجه به آنچه از نظر گذشت آيا نبايد در مسئله دخانيات از نظر شرعي تجديد نظر كرد!
و آيا به صرف عادت و سيره جاريه مي توان از كنار اين مسئله به سادگي گذشت؟!

اگر در گذشته تخصص ها به اين نتيجه نرسيده بودند كه
دخانيات آثار نامطلوبي ببار مي آورد و حكم به اباحه مي شد، امروزه وضع عوض شده و
از سراسر جهان اعتراف به زيانبار بودن دود بگوش مي رسد و كارشناسان بهداشت و درمان
كه تشخيص اين موضوع در مسئوليت آنها است بطور قطع و با ارائه آمار مستند، زيان هاي
دخانيات را گوشزد كرده اند و اگر موضوع از نظر كارشناسان تا بدينجا تمام باشد،
هنگام تصميم و اظهار نظر از سوي كارشناسان اسلامي است.

اميد مي رود صاحب نظران، اين مسئله مهم حياتي را با
نگرش جديد و بررسي ابعاد مالي بهداشتي، اخلاقي و سياسي مسئله، مورد مداقه قرار
داده و تكليف مكلفان را روشن فرمايند…

اما پيش از آنكه حكم مسئله بدان صورت از ديدگاه فقهي
مطرح و قطعي ارائه گردد، اين مسئوليت متوجه كارگزاران امور و نهاد قانونگذاري و
قضائي و اجرائي و طراحان و برنامه ريزان كشور است كه با اين مسئله برخورد جدي
داشته باشند و براي ترك كنندگان امتيازاتي قائل شوند و معتادان به سيگار را توجيه
كنند و معتادان نيز با اندكي تأمل و انديشيدن حكم عقل را بر انگيزه هاي نفساني
مقدم دارند و سلامتي و سرمايه مالي و بدني خود را طعمه اين آتش استعماري ننمايند.

« از اين نكته نيز غفلت نورزيم كه زيانهاي ناشي از دود
بايد هشداري به شهرداري باشد كه اگر از ماشين هاي دودزاي خود كه فضاي شهر را آلوده
مي كند، كم كند و به حل مشكل از اين طريق اقدام نمايد، بسي ارزشمندتر خواهد بود تا
گلكاري و پارك سازي در هر كوچه و پس كوچه تهران».

«ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب»

 

/

پژوهشي پيرامون ذوالقرنين و كورش

پژوهشي پيرامون ذوالقرنين و كورش

قسمت اول

سيد موسي مير مدرّس

پيشگفتار

زندگاني، شخصيت، افكار، عقايد و روشهاي پليتيكي كورش،
پادشاه برجسته هخامنشي در گذشته و حال، مورد نظر مورخان، ملّيّون، سلطنت خواهان و
حتّي مذهبيان از شريعت يهود و اخيراً مفسران اسلامي، قرار گرفته است.

هم از آن رو كه تاريخ نويسان برجسته عهد باستاني مانند
«هرودوت»، «كتزياس» و «كزنفون» و امثال آنها درباره او به تفصيل سخن رانده اند، و
هم از آن جهت كه در تورات، –  كتاب مقدس
يهوديان-  از كورش به عنوان «ناجي يهود»-  در ماجراي فتح بابل-  و «مسيح خدا»، به نيكي سخن رفته است و هم از اين
حيث كه خاندان پهلوي در پي اثبات تاريخي كهن كه بر تارك آن اسطوره اي چون كوروش
بدرخشد، بود تا در اين رهگذر بتواند، پشتوانه اي ملي، فرهنگي براي سيستم سلطنتي
خويش فراهم آورد. و نيز از آن هنگام كه ابوالكلام آزاد-  وزير فرهنگ وقت هندوستان-  كتاب تفسيرش به نام «تفسير البيان في مقاصد
القرآن» را نگاشت و ذوالقرنين مذكور در قرآن را، كورش هخامنشي دانست، بررسي تاريخي
ماهيت كورش وارد قلمرو مباحث علوم اسلامي-  تفسير-  گرديد و در اين راستا كساني مانند مفسر بلند
آوازه شيعه، علامه طباطبايي «ره» و مؤلفان تفسير نمونه و نوين، در اين باره به
ابراز نظر پرداختند.

به هرحال ما در اين بحث، كوشش خواهيم كرد تا با بهره
جستن از تاريخ و تورات و تفسير درباره ذوالقرنين و كانديداهاي اين عنوان-  اسكندر مقدوني، كورش، اذواء يمن، داراپور دارا و
ديگران-  به داوري بنشينيم. و معتقديم در
اين بررسي ها بايد در انديشه كشف حقيقت بود سزاوار است كه با عصاي «تحقيق» و ابزار
«مدارك و اسناد» گام برداريم، پيش داوري را به كناري نهاده و انتظار كشيم تا اسناد
چه مي گويد و تاريخ چه حكم مي راند؟!

پوشيده نماند در نوشتار پيش رو، بسياري از ناگفته ها،
گفته آمده و پاره اي از اسرار آشكار شده است. و نيز نمايانده شده كه در اين گير و
دار چه كساني راه درست پيموده اند؛ ابوالكلام آزاد، علامه طباطبايي، سعيد نفيسي،
باستاني پاريزي، يا محيط طباطبايي، حسن پيرنيا و ديگران از معاصرين، يا ارباب نظر
از عالمان دورانهاي پيشينِ قوم، چون قتاده، معاذ بن جَبَل، فخر رازي، ابن اثير،
ابن كثير، ابن خلدون، ابوريحان بيروني و…

همچنين در اين باره، غفلتهاي شگفت انگيز پاره اي از
ارباب تفسير و تاريخ گوشزد شده، و با مدد جستن از منابع گران، سخن آخر در اين باب
عرضه گشته است.

اين نكته نيز ناگفته نماند كه نگارنده ادعا نمي كند،
بهترين و برترين كلام را در اين عرصه رانده؛ اما اطمينان مي دهد كه در اين سمت
كوشيده است!

***

*ذوالقرنين در قرآن

«و يسئلونك عن ذي القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا
انّا مكنّا له في الارض و آتيناه من كل شي‌ء سببا فاتبع سببا حتي اذا بلغ مغرب
الشمس و جدها تغرب في عين حمئة و وجد عندها قوماً قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب و
اما ان تتخذ فيهم حسنا…».

«از تو اي پيامبر، درباره ذوالقرنين مي پرسند، بگو: به
زودي پيرامون شخصيت او با شما سخن خواهم گفت. همانا ما قدرت فرمانروايي در زمين به
او داديم و وسايل انجام هر كاري را برايش فراهم ساختيم. پس او نيز از ابزار به
درستي بهره جست و راهي را در پيش گرفت. تا آن هنگام كه به محل غروب خورشيد رسيد، و
چنان دريافت آفتاب را كه در چشمه اي (يا در دريايي) كه آب تيره رنگ دارد، فرو مي
رود، و در آنجا قومي را يافت. به او گفتيم: اكنون مي تواني با آنان با ستم رفتار
كني و عذابشان دهي-  اگر ايمان نياورند-  يا اين كه با آنها با سلوك نيكو رفتار كني-  اگر ايمان پيشه كنند-  ذوالقرنين گفت: اما كسي كه بيداد كرد، پس زود
خواهد بود كه عذابش كنيم-  به قتل-  و پس از آن كه به سوي پروردگار خود رفت، باز
عذابي شديد دامنگير اوست. اما كسي كه ايمان آورد و رفتار نيكو كند، سزاي او نيك
است، و به زودي فرمان خواهيم داد او را به تكليفي كه بر وي گران نيايد. سپس از
اسبابي كه در اختيار داشت، استفاده كرد و به جانب ديگر روي نهاد، تا بدانجا رسيد
كه خورشيد طلوع مي كند، و قومي در آنجا يافت كه ميان ايشان و آفتاب پوششي نبوده، –
 يعني بدون لباس زندگي مي كردند. (آري) اين
چنين بود (كار ذوالقرنين) و ما به خوبي از امكاناتي كه نزد او بود، آگاه بوديم. پس
از آن نيز از ابزاري كه در ختيار داشت كمك گرفت و راه ديگري را پي گرفت. تا به
جايي رسيد كه ميان دو كوه بود، و در آن جا قومي يافت كه زبان نمي فهميدند، آن قوم
با اشارت گفتند: يا ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تبه كارند، آيا هزينه
اي در اختيار تو قرار دهيم، كه ميان ما و ايشان سدّي بنا كني؟ گفت: خداي آن قدر به
من توانايي و تمكن داده كه از مال شما بي نيازم، تنها نيروي كار در اختيار من قرار
دهيد تا ميان شما و ايشان بنياني سخت، استوار سازم. براي من آن قدر پارچه هاي آهن
بياوريد كه بتوان با آن دو كوه را بهم برآورد و مساوي كرد. آنان نيز او را با
نيروي انساني مدد رساندند و آن چه خواسته بود، بر آورده كردند، پس سد را برايشان
بنا كرده، بالا برد تا ميانه دو كوه را پر كرد و گفت: در آن بدميدند تا پارچه هاي
آهن بسان آتش گرديد، آنگاه گفت: مس گداخته (يا روي) بياوريد كه بر آن بنا بريزيم
تا محكم گردد. بدين وسيله سد آن چنان پرداخت شد كه يأجوج و مأجوج نتوانستند بر آن
بالا روند يا در آن رخنه اي ايجاد كنند. (پس از پايان كار)، ذوالقرنين گفت: اين
اقدام، رحمتي از ناحيه پروردگار من است و آنگاه كه وعده خداوند فرا رسد، آن را
ويران خواهد ساخت و وعده خداوند حق است».

(سوره كهف-  آيات 83- 98)

*دعواي ذوالقرنين بودن كورش

بيشتر مفسران، ذوالقرنين ياد شده در قرآن كريم را
اسكندر مقدوني تلقي كرده اند، و برخي نيز او را يكي از اذواء و تبع هاي يمن مي
دانند. اقوال ديگري نيز وجود دارد، لكن اين دو ديدگاه از مشهورترين نظريه هاي
تفسيري در اين باب است.

اما از آنگاه كه «سر سيد احمد خان هندي» به ابداع اين
انديشه پرداخت كه ذوالقرنين همان كوروش سوم-  شاه بزرگ هخامنشي-  است، مولانا ابوالكلام آزاد نيز-  در كتاب تفسيرش به نام «تفسير البيان في مقاصد
القرآن» كه به زبان اردو نگاشت-  در ايضاح
و تقريب آن كوشيد. سپس بخشي از اين تفسير كه درباره سوره كهف و ماجراي ذوالقرنين
است دركشور هندوستان در مجله عربي زبان «ثقافة الهند»، انتشار يافت و آنگاه به
فارسي برگردان شد.

از اين پس مؤلفان تفسيرهاي «الميزان»، «نمونه» و
«نوين»، ديدگاه فوق را هركدام به نحوي پذيرا شدند، كه در اين مقال به نقل اقوال
آنان اقدام و نقد و بررسي كلامشان را به پايان گفتار موكول مي كنيم.

مرحوم علامه طباطبايي «قدس سره» در اين باره مي نويسد:

«بعضي… گفته اند: ذوالقرنين همان كورش يكي از ملوك
هخامنشي در فارس است كه (539- 560 ق.م) مي زيسته و همو بوده كه امپراطوري ايراني
را تأسيس و ميانه دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر كرد، و به يهود
اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، و در بناي هيكل كمك ها كرده مصر را
به تسخير خود در آورد آنگاه بسوي يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد، بطرف
مغرب رهسپار گرديد، آنگاه رو بسوي مشرق نهاده تا اقصي نقطه مشرق پيش رفت».

آنگاه اجمال مدعا و ادله ابوالكلام را چنين تقرير مي
كند:

«اجمال مطلب اينكه آنچه قرآن از وصف ذي القرنين آورده
با اين پادشاه عظيم تطبيق مي شود، زيرا اگر ذوالقرنين قرآن، مردي مؤمن بخدا و بدين
توحيد بوده كورش نيز بوده، و اگر او پادشاهي عادل و رعيت پرور و داراي سيره رفق و
رأفت و احسان بوده اين نيز بوده، و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان، مردي
سياستمدار وده اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزي نصيب داده به اين نيز
داده، و اگر ميانه دين و عقل و فضائل اخلاقي و عدّه و عُده و ثروت و شوكت و انقياد
اسباب براي او جمع كرده براي اين نيز جمع كرده بود.

و همانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفري به سوي
مغرب كرده حتي بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولي شد، بار ديگر بسوي مشرق سفر كرده
تا مطلع آفتاب برسيد، و در ا»جا مردمي ديد صحرا نشين و وحشي كه در بيابانها زندگي
مي كردند و نيز همين كورش سدي بنا كرده كه بطوريكه شواهد نشان مي دهد سد بنا شده
در تنگه داريال ميانه كوههاي قفقاز و نزديكيهاي شهر تفليس است».[1]

پس از اين فقرات به تفصيل نظريه ابوالكلام پرداخته و در
پايان مي نويسد:

«اين بود خلاصه اي از كلام ابوالكلام، كه هر چند بعضي
اطرافش خالي از اعتراضاتي نيست، لكن از هر گفتار ديگري انطباقش با آيات قرآني روشن
تر و قابل قبول تر است».

مؤلفان تفسير نمونه نيز پس از ذكر اجمالي از آن مجمل،
به پيروي از علامه طباطبايي نوشته اند:

«درست است كه در اين نظريه نيز نقطه هاي ابهامي وجود
دارد، ولي فعلا مي توان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر
رجال معروف تاريخي نام برد».[2]

مرحوم استاد محمد تقي شريعتي بي پرواتر از ديگران مي
گويد:

«آنچه درباره ذوالقرنين در اين كتاب آسماني (قرآن)
آمده و به استناد آخرين مداركي كه كشف شده با زندگي كورش كبير و رفتار و سلوك او
با رعايا و بيگانگان و مسافرتها و لشكركشي هايش بنواحي مختلف و سد يأجوج و مأجوج و
بسياري از مطالب ديگر، قابل انطباق است كه احدي اطلاعي از آنها نداشت و در هيچ
كتابي خبري از آنها نبود و مدتهاي مديدي عموم مفسران در تفسير آيات مربوطه درمانده
بودند و هركس حدسي مي زد و رجماً بالغيب سخني مي گفت تا در زمان ما ابوالكلام آزاد
متوجه شد كه مقصود از ذوالقرنين همان كوروش كبير است كه نامش بعظمت در تورات آمده
است و يهوديها مستقيما يا به وسيله عربها داتنان او را از پيغمبر پرسيده اند و با
حفرياتي كه در استخر فارس بعمل آمده و از روي آثار و الواح مكشوفه شرح حالش معلوم
شد و نيز معلوم شد كه آنچه قرآن درباره او گفته است شايد با واقع منطبق باشد».[3]

*ديدگاه ابوالكلام آزاد

ابوالاكلام بر اين باور است؛ ظاهر آياتي كه پيرامون
شخصيت ذوالقرنين گفتگو مي كنند، چنين مي نمايد كه به اشاره يهود، يك نفر از قريش
درباره بخري مطالب از پيامبر (ص) پرسش كرد، يكي از آن موارد، سؤال از هويت
ذوالقرنين بود. آنگاه به نقل از قرطبي و طبري و ابن كثير و سيوطي، مي گويد: سائل پرسيد،
«درباره پيغمبري كه خداوند جز يك بار در تورات از او نام نياورده است به ما خبري
بازگوي». حضرت گفت: كدام پيغمبر؟ گفتند: «ذوالقرنين».

سپس مي افزايد؛ چون انگيزه يهود از پرسششان، تعجيز
پيامبر (ص) بوده است، بنابراين شايسته است كه مسؤول عنه از غير عرب بوده باشد، از
اين رو نمي بايست ذوالقرنين از پادشاهان يمن بوده باشد. اسكندر مقدوني نيز در تمام
عمر خود سدّي كه شهره آفاق گردد، بنا نكرده، و با مغلوب نيز مهربان و دادگر نبوده
است. پس بي ترديد شخصيت ديگري با ذوالقرنين منطبق است.

آنگاه ادامه مي دهد: چون پرسش از ناحيه يهود مطرح
گرديده، ناچار بايد به كتابهاي آنان مراجعه كرد و هويت مسأله را دريافت. در اين
راستا رؤياي دانيال نبي (ع) را دستاويز قرار مي دهد كه در خواب ديد، قوچ دوشاخي
غرب و شرق و جنوب زمين را شخم مي زند، ناگاه يك بز كوهي از طرف مغرب در حالي كه
زمين را با شاخ خود مي كند، پيش آمد؛ ميان پيشاني اين بز يك شاخ بزرگ و عجيب
كاملاً پيدا بود، كم كم بز كوهي با قوچ دو شاخ روبرو شد، دو شاخش را در هم كوبيد و
وي را از ميان برداشت. پس از آن فرشته اي پديدار گشت و خواب دانيال را چنين تعبير
كرد كه صاحب دو شاخ، پادشاه پارس و ماد است و بز يك شاخ نيز اسكندر مقدوني از
يونانيان است كه سرانجام دارا، آخرين پادشاه پارس را برانداخت و سيادت خاندان
هخامنشي را نابود كرد.

پس از اين مستمسك، مجسمه دشت مرغاب را سند اقوي و حجت
قطعي انگاشته و مي گويد چون تورات كورش را ذوالقرنين و عقاب شرق، ناميده پس بايد
تنديس دشت مرغاب نيز مجسمه كورش باشد؛ چه اين كه هم شاخ دارد و هم بسان عقابان دو
بال!

آنگاه به تشريح پيكارها و اقدامات كورش پرداخته و
كوشيده است تا ويژگيهاي ياد شده در قرآن مجيد درباره ذوالقرنين را با پادشاه
هخامنشي انطباق دهد، كه در بحث هاي آينده به آن خواهيم پرداخت و آشكار خواهد شد كه
چه كسي در خور اتصاف به اين صفات و ويژگيهاست.

*ويژگيهاي ذوالقرنين در قرآن

1- ذوالقرنين بي شك از چهره هاي برجسته تاريخ بشر است،
چرا كه خداوند او را بزرگ داشته و حكمراني جهان را به وي بخشيده است به دليل «انّا
مكّنا له في الارض و آتيناه من كل شيء سبباً». گواه بزرگ داشت وي نيز ذكر نمونه
هايي از سيره و عمل و گفتار اوست كه سرشار از حكمت و قدرت است.

2- وي تا انتهاي ناحيه مغرب زمين يعني جايي كه ديگر
اميد به خشكي نمي رفت، پيش تاخته و از جانب ديگر نيز تا پايان مشرق رانده و
سرانجام به ميان دو كوه رسيده و به پيشنهاد اهالي آن ديار، سدّي استوار بنيان
نهاده است.

3- با هدايت خداوند، كارهايش را انجام مي داده است، به
دليل «قد احطنا بما لديه خبراً». «ظاهراً احاطه علمي خدا به آنچه نزد وي صورت مي
گرفت، كنايه باشد از اينكه آنچه كه تصميم مي گرفت و هر راهي كه مي رفت با هدايت
خدا و امر او بوده، در هيچ امري اقدام نمي نمود مگر به هدايتي كه با آن مهتدي شده
بود و با امري كه به آن مأمور گشته بود».[4]

4- بلند نظر و بدون چشم داشت به مال دنيا، سلوك مي
كرده است، به دليل «قال ما مكّني فيه ربّي خير فاعينوني بقوة».

5- سدّ استوار و بي مثالي در آن دوران با مصالحي از
آهن و مس، افزون بر سنگ و آجر بنا گذاشته كه شهرتي جاودانه يافته است.

6- پيكار و مبارزه او با مشركان و مفسدان، تنها براي
خشنودي خدا و در راستاي قرب به درگاه ربوبي صورت تحقق يافته است، به دليل «اما من
ظلم فسوف نعذّبه ثمّ يردّ الي ربّه فيعذّبه عذاباً نكراً و امّا من آمن و عمل
صالحاً فله جزاء الحسني».

7- مُوحّد و معتقد به روز رستاخيز امم بوده و پروردگار
جهان را منشأ و مصدر همه امور مي دانسته است به دليل «هذا رحمة من ربّي…».

8- مستفاد از آيات اين است كه در دوران پيامبر اسلام
(ص) و پيش از نزول آيه مربوط به ماجراي ذوالقرنين، چنين نامي بر سر زبانها بوده،
از اين رو مي فرمايد «يسألونك عن ذي القرنين» و جالب اين جاست كه قرآن نيز با
عباراتي مانند «قلنا يا ذاالقرنين» و «قالوا يا ذاالقرنين»، او را با همان نام
شناخته شده اش، ياد كرده است.

*ذوالقرنين كيست؟

1- ذوالقرنين در روايات اسلامي

پيرامون ماهيت، سمت و نام ذوالقرنين، راويان شيعي و
سني اتفاق نظر ندارند، بيشتر روايات وي را از جنس بشر دانسته، ليكن از طريق اهل
تسنن مانند-  سيوطي و ابن كثير-  منقول است كه وي فرشته اي آسماني بود كه به
فرمان پروردگار عالم بر روي زمين فرود آمد و هرگونه وسيله و ابزار جهانجويي را در
اختيار داشت.

گفته شده كه «مقريزي در كتاب «خطط» از جاحظ حكايت
نموده كه وي در كتاب «الحيوان» خود نوشته است، مادر ذوالقرنين از جنس بشر و پدرش
از ملائكه بوده است!!».

به هر حال، سخن ديگر در منصب و موقعيت ذوالقرنين است،
در بسياري از روايات از آن جمله از امام علي (ع) نقل كرده اند كه وي بنده اي صالح
از بندگان خدا بوده، كه به خدا حب مي ورزيده، و خدا نيز او را دوست داشته، خيرخواه
بوده و پروردگار نيز در حق وي، خيرخواهي روا داشته است.‌[5]

از امام علي و امام محمد باقر عليهما السلام نيز مروي
است كه ذوالقرنين مُحَدّث بوده يعني ملائكه نزد وي رفت و آمد داشته و با آنها
گفتگو مي نموده است. پاره اي از روايات نيز وي را پيمبر دانسته است.[6]

بحث روايي ديگري در نام اوست. از امام علي و امام محمد
باقر عليهما السلام منقول است كه نام وي عياش بوده،[7] و از
امام موسي كاظم (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكايت كرده اند كه وي اسكندر نام داشت.[8] و
پاره اي از اهل كتاب كه به اسلام گرويده بودند، اسم وي را «مرزيا»-  مرزبان-  فرزند مرز به يوناني از دودمان «يونن بن يافث بن
نوح» مي دانند.

از محمد بن خالد و ابن عباس نيز روايت كرده اند كه وي
را «عبد الله بن ضحاك بن سعد» خوانده اند. پاره اي نيز «مصعب بن عبدالله» از
قحطانيان، و برخي ديگر، وي را «صعب بن ذي مرائه» اولين پادشاه قوم تُبَّع ها (يمني
ها)-  ابو كرب-  گفته اند.

*وجه نامگذاري ذوالقرنين

در اين باره نيز، در ميان روايات فريقين متاسفانه
اختلاف شگفتي به چشم مي خورد.

از قول امام علي و امام صادق عليهما السلام آورده اند
كه چون ذوالقرنين قومش را به سوي خدا خواند او را مضروب ساختند، و طرف راست سرش را
بشكافتند، او در برهه زماني از ديد مردم پنهان گشت و دوباره آنان را به خدا پرستي
فرا خواند؛ اين بار بر جانب چپ سرش كوفتند، دگر بار غايب شد و از پس آن كه خداي
جهان، ابزار سفر بزرگ را در اختيارش گذاشت، شرق و غرب زمين را پيمود.[9]

در ديگر روايات نيز از امام علي (ع) مروي است كه مردم
وي را در باره نخستِ دعوتشان، از جانب او، بكشتند و آنگاه خداوند او را زنده كرد،
اين بار نيز به جانب قومش شد و به خدايش خوانشان ولي باز مضروب شد و به قتل رسيد.
دگر بار خدايش او را زنده كرد و به آسمانش برد، و اما اين بار با اسباب و ابزار
لازم بر زمينش فرستاد.[10]

از وقت بن منبه نيز حكايت شده كه ذوالقرنين از ابتداي
خلقتش دو شاخ بر سر داشت يا پس از نده شدن بار دوم-  در ماجراي سابق الذكر-  در جاي ضربت هاييي كه بر وي فرود آورده بودند،
دو شاخ بر سرش روييد.

اقوال ديگري نيز وجود دارد، في المثل گفته اند جهت
نامگذاري وي، اين است كه او در دو قرن از زمين يعني در شرق و غرب آن حكم راند.

برخي ديگر آورده اند؛ چون در خواب ديد كه دو لبه آفتاب
گرفته، از اين رو خوابش را چنين تعبير كردند كه سلطنت شرق و غرب گيتي را به كف
خواهد آورد.[11]

پاره اي نيز معتقدند از آن جهت كه دو دسته مو در سر
داشت، او را ذوالقرنين خواند اند، و بعضي گفته اند چون پادشاه روم و فارس هر دو
شد. وجوه ديگري نيز حكايت كرده اند، لكن به اندازه تنوير و تنويع گفته آمد، از اين
رو حاجت به نقل همه توجيهات نيست.

درباره مكان سدّ وي نيز توافقي حاصل نگشته است، پاره اي
در شمال و برخي در مشرق دانسته اند، همچنين در پيرامون سفرش به مغرب و مشرق سخناني
است، برخي گفته اند سوار بر آبر مشرق و مغرب جهان را پيمود. و پاره اي گفته اند به
كوه قاف شد و بعضي نوشته اند در طلب آب حيات بود، اما بدان دست نيافت.[i]

درباره قوم يأجوج و مأجوج و مكان و كيفيت زيستشان نيز
گفتاري است، ولي اجمالاً همين قدر معلوم است كه مردماني جنگجو و غارتگر بوده اند.

بايد گفت همين اختلاف روايات از فِرَق اسلامي، خود
موجب گشته تا هويّت ذوالقرنين در پرده اي از ابهام پوشيده بماند، لكن پاره اي از
اين روايات از ناحيه سند دچار اشكال است و برخي از ناحيه دلالت و مفاد و بعضي نيز
در تعارضند. از اين جهت بايد شواهد و قرائني يافت تا بتوان به دسته اي از آنان
تمسك جست.

برخي از مفسران نيز گفته اند: «بر روي هم مي دانيم كه
مجموعه اين اخبار خالي از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست».

از اين رو چندان اهميتي به اين اخبار نداده اند، مع
الوصف، روايتي هست كه با چشم پوشي از كم و كاست در نقل آن، به حدّ استفاضه رسيده
است، اين روايت در كتاب كمال الدين از اصبغ بن نباته حكايت شده كه مي گويد:

«ابن الكواء در حضور امام علي (ع) هنگامي كه آن جناب
بر فراز منبر بود برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، ما را از داستان ذوالقرنين آگاه
كن؛ آيا پيامبر بوده يا ملك؟ و ما را از دو قرن او با خبر ساز كه آيا از طلا بوده
يا از نقره؟

امام فرمود: نه پيمبر بوده، و نه ملك. و دو قرن وي نه
از طلا بود و نه از نقره، او مردي بود كه خدا را دوست مي داشت و خدا هم او را دوست
داشت. او خير خواه پروردگار بود، خداوند هم برايش خير مي خواست، و اگر ذوالقرنينش
خواندند، بدين جهت بود كه مردمش را دعوت مي كرد، زدند و يك جانب سرش را شكستند،
مدتي از مردم پنهان شد، و بار ديگر به سوي آنان بازگشت، اين بار هم زدند و طرف
ديگر سرش را شكستند، و اينك در ميان شما نيز كسي مانند او هست». و اين اشاره اي به
حضرتش بود.

ادامه دارد

 



[1]–  الميزان-  ج13 ص391.

/

پرسش ها و پاسخ ها

پرسشها و پاسخها

حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي مُهري

سؤال:

1-    بعضي مي گويند اگر انسان دلش پاك
باشد احتياجي به نماز و حجاب و غيره نيست؟ آيا اين صحيح است؟

2-    و مي گويند حجاب مانع پيشرفت زنان
جامعه و مانع پيشرفت كشور است؟ پاسخ شما چيست؟

3-    چرا در اسلام خانم ها بايد حجاب
داشته باشند؟

4-    همچنين گفته مي شود وظايف ديني
بايد در حدي باشد كه عقل انسان اجازه مي دهد بطور مثال پوشانيدن موها براي زن لازم
نيست. پاسخ چيست؟

5-    دليل حرمت موسيقي در اسلام چيست؟ و
اگر حرام است چرا در راديو و تلويزيون آهنگ هايي شبيه آهنگهاي غير مجاز پخش مي شود؟

***

پاسخ:

1- اين سخن كه اگر انسان دلش پاك باشد نيازي به رعايت
ظواهر شرع و احكام دين نيست، از سخنان نامربوط بعضي از صوفي مسلكان است و مخالف با
ضرورت دين اسلام است. و منشأ اين اشتباه و شيوع آن ميان مردم اين است كه بسيار
مشاهده مي شود افراد منحرف كه ظاهري آراسته دارند و تظاهر به ايمان و تقوي و صلاح
مي نمايند ولي در پنهاني از هرگونه خيانت و جنايت باك ندارند اينان رياكار و منافق
اند و خود آن تظاهر به ايمان و درستكاري خيانت و نفاق است و نزد خدا از بدترين
گناهان است و از بعضي آيات قرآن استفاده مي شود كه منافق عذابي بدتر از عذاب كافر
دارد.

«ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار».

– منافقان در پائينترين و پست ترين موضع جهنم قرار
دارند.

افراد ساده دل يا بهانه جو كه اين منافقان را حتي گاهي
در مقدسترين طبقات جامعه مي بينند اين نتيجه غلط را مي گيرند كه تظاهر به صلاح و
تقوي و اظهار ديانت و تعهد و پايبندي به احكام شرع يك خصلت منفي در انسان است و او
را در زمره رياكاران قرار مي دهد و معيار فقط پاكي و سلامت قلب است، غافل از اين
كه سلامت قلب مستلزم درستكاري است. گرچه ظاهر آراسته و پاك، علامت پاكي قلب نيست
ولي سلامت قلب بدون عمل صالح ممكن نيست و عمل بد و نادرست، علامت قلب مريض است.
مثلا اگر كسي را ديديد كه در نماز خشوع و خضوع فراواني از خود نشان مي دهد دليل
نيست كه قلب او نيز متوجه عظمت خدا باشد و خاشع باشد. ممكن است رياكار و منافق
باشد و در روايت است كه اگر خشوع جسم بيش از خشوع قلب بود اين يك بخش از نفاق است.
ولي از سوي ديگر ممكن نيست قلب خاشع و متوجه باشد و بر اعضا و جوارح انسان خشوع
ظاهر نشود و لذا در روايت است كه هرگاه قلب انسان خاشع باشد اعضا و جوارح انسان
نيز خاشع خواهد بود. پس اگر كسي در نماز هيچ حالت خشوعي از خود نشان نداد اين دليل
بر عدم توجه و حضور قلب است گرچه خشوع جسم دليل بر خشوع قلب نيست.

نتيجه اين كه قلب سليم كه تنها وسيله نجات در روز
قيامت معرفي شده است مستلزم عمل به دستورات خداوند است. بلكه مستلزم احتياط و ورع
است و كسي كه رعايت ظواهر شرع را نكند هرگز نمي تواند ادعا كند كه قلب پاكي دارد.
منظور از قلب پاك آن نيست كه با مردم مهربان است و تزوير و فريب ندارد گرچه اين
صفات خوب است بلكه قلب پاك، قلبي است كه پر از ايمان به خدا و تسليم در برابر
فرمان او است و اين گونه قلبي هرگز نمي تواند اجازه دهد كه انسان از دستور خداوند
تخلف نمايد.

2- بايد ديد منظور از پيشرفت كشور يا پيشرفت زنان چيست
آن گاه مي توان بررسي كرد آيا حجاب مانع پيشرفت است يا نه. اگر منظور تقليد از
زندگي بي بند و بار غربي و ترويج فساد و فحشا و زير پا نهادن ارزشهاي اخلاقي باشد
صحيح است، حجاب با اين گونه پيشرفت! منافات دارد و اگر منظور پيشرفت مادي در بعد
علم و صنعت و اقتصاد و… باشد حجاب هيچگونه تعارضي با آن ندارد. نه تنها امروز
بلكه در طول تاريخ جهان اسلام، زنان بسياري بوده اند كه نقش ارزنده خويش را در
پيشبرد تمدّن جامعه به خوبي ايفا كرده اند در عين حالي كه حجاب و ساير ارزشهاي
اسلامي را كاملا رعايت نموده اند. هم اكنون درجامعه اسلامي ما زن نقش فعال سياسي و
اجتماعي و اقتصادي خود را با رعايت حجاب دارد، بلكه حجاب در انجام اين مهم نه تنها
مضر نيست بلكه مفيد است. زيرا سلامت رواني و اخلاقي جوانان را تا حد زيادي تضمين
مي كند كه اين خود سهم بزرگي در پيشرفت و تكامل مادي جامعه دارد و بر عكس بي بندو
باري و فساد و فحشا مانع پيشرفت جامعه است. بدون شك بي حجابي زمينهه فساد را در
جامعه گسترش مي دهد. داستان شكست تمدن اسلامي در اندلس را نبايد فراموش كرد كه
غربيان از راه وارد ساختن زنان هرزه و مشروب و قمار در جامعه اسلامي توانستند بر
آنها چيره شوند و حكومت و تمدن چندين ساله اسلامي را در آن سرزمين نابود سازند.

و اما اگر منظور پيشرفت واقعي و تكامل انسان در آن
مسيري كه خداوند براي او ترسيم نموده و در رسيدن به هدف نهايي خلقت كه همان شناخت
خداوند و كرنش در برابر او و دل بستن به او و تحصيل رضاي او باشد كه واضح است حفظ
حجاب همانند هرگونه تكليف شرعي ديگر تنها رسيدن به آن مقصود است. خداوند مي
فرمايد:

«قل ان كنتم تحبّون الله فاتبعوني يحببكم الله».

– بگو اي پيامبر اگر خدا را دوست داريد از من پيروي
كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد.

انسان به فطرت خود مجذوب كمال و جمال الهي است و به
پروردگاري كه او را آفريده و در پناه خويش نگه داشته و از اين همه نعمتهاي مادي و
معنوي بهره مند ساخته عشق مي ورزد. و اين عشق و جذبه خطّ سير انسان است به سوي
كمال. خداوند در اين آيه مباركه مي فرمايد اگر شما خدا را دوست داريد-  كه حتما داريد-  پس حتما مي خواهيد كه خدا نيز شما را دوست بدارد
و از الطاف خفيّه خويش بهره مند سازد پس بدانيد اين هدف به دست نمي آيد مگر با
پيروي از سنّت و روش پيامبر (ص) كه همان احكام شرع مقدس اسلام است.

بنابراين پيشرفت واقعي دست يافتن به زيباترين مسكنها و
مدرنترين اتومبيلها و شيكترين لباسها و مجهزترين وسائل زندگي و آسوده ترين نظام
زندگي مادي و امثال آن نيست، بلكه پيشرفت واقعي كسب سجاياي اخلاقي و فضيلتهاي
انساني نيز نيست، گرچه اين در تحصيل هدف اصلي مفيد است ولي هدف واقعي كه با رسيدن
به آن پيشرفت حقيقي و واقعي به دست مي آيد، تحصيل رضا و محبت الهي است. خداوند مي
فرمايد:

«ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون».

– انسانها و اجنّه را نيافريدم مگر براي اين كه مرا
عبادت كنند.

البته اين هدف در نظام خلقت مفيد و لازم است و هيچ
سودي براي خداوند متعال ندارد. سرلوحه تعاليم تمامي انبيا كه كاملترين انسانها
هستند تقوي و عبادت خداوند است. متاسفانه جامعه بشري امروز چنان غرق ماديات شده
است كه حتي آنان كه معتقد به خدا و روز قيامت اند عبادت و پرستش خداوند و اطاعت
اوامر الهي را در درجه اول اهميت نمي دانند و كسب زندگي بهتر و مرفه تر را بسيار
مهم تر از آن مي دانند.

گذشته از اين، ما اگر براي انسان فقط زندگي دنيا را
قائل بوديم و معتقد بوديم كه پس از مرگ انسان تبديل به مشتي خاك مي شود شايد براي
اين گونه افكار جايي باشد ولي ما كه زندگي دنيا را مقدمه و پيش درآمدي براي زندگي
ابدي پس از مرگ مي دانيم و براي انسان سعادت و بدبختي ابدي قائليم نبايد چيزي را
مانع پيشرفت بدانيم بجز آن چه در آن زندگي زيانبخش است. و شكي نيست كه انجام
تكاليف الهي، از جمله حجاب براي كسب سعادت اخروي لازم و ضروري است.

3- يك نكته مهم در مورد اين گونه چراها، اين است، كه
سؤال «چرا» فقط در مورد احكام و قوانين ساخته دست بشر جا دارد و در حكم خداوند جاي
سؤال نيست. «لا يسأل عما يفعل و هم يسألون» – خداوند مورد پرستش در آن چه كه انجام
مي دهد نيست و آنها هستند كه در مقابل اعمال خود مسئولند.

اصولا اسلام به معناي تسليم است و كسي كه خدا را مي
شناسد بايد در مقابل احكام او بدون چون و چرا تسليم باشد. و اگر از دليل حكمي
بپرسد و مصلحت و مفسده آن را بداند و بر اساس آن مصلحت و مفسده عمل كند اين تسليم
حكم خدا بودن و كرنش در برابر او نمودن نيست بلكه اين پيروي از خواسته هاي فردي و
اجتماعي خويش و تبعيت از مصالح و مفاسد است. هر انساني اگر بداند كه مثلا روزه
براي معالجه درد او مفيد است به انگيزه شخصي و مادي اقدام به آن مي كند و اين گونه
عمل هيچ ارزش الهي و معنوي ندارد. هر كافر و مشركي هم چنين است كه كارهاي خود را
بر اساس تشخيص خود از مصالح فردي و اجتماعي تنظيم مي كند. و فرق واقعي مسلمان و
كافر و مومن و منافق در صورت ظاهر اعمال نيست گرچه در اين جهت نيز فاصله زياد است
ولي فرق اساسي در نيت و انگيزه است. مؤمن بر خلاف كافر و منافق، هميشه رضاي خدا را
در نظر دارد و براي دست يابي به آن مي كوشد و در اين راه از هرگونه فداكاري و گذشت
و چشم پوشي از مصالح خويش دريغ نمي كند و هرگز مصلحت شخصي خويش را چه مادي باشد و
چه معنوي بر رضاي خداوند ترجيح نمي دهد اين است كه او هرگز در پي تشخيص فلسفه
احكام شرع و مصالح و مفاسد آنها نيست بلكه حتي اگر بطور قطع بداند كه مصلحت شخصي
او در مخالفت حكم شرع است هرگز مخالفت نمي كند، و همين كه معلوم شود حكمي و دستوري
از خداوند صادر شده است، يا بداند كاري موجب تحصيل رضاي خداوند است ديگر منتظر
امري ديگر نيست.

گذشته از اين، مصلحت تشريع قانون حجاب در اسلام، بسيار
واضح و روشن است. حجاب در محيطي بي معني است كه روابط جنسي در آن هيچگونه تقيدي
ندارد و فساد و فحشا و بي بند و باري تمدّن و پيشرفت به حساب مي آيد. ولي اسلام،
جامعه اي مي خواهد كه افراد درآن پاك و منزه و با تقوي باشند تا لايق توجهات و
الطاف و عنايات خاص خداوند شوند و تا به كمال معنوي انساني برسند و تا به سعادت
ابدي در جهان جاويد نائل آيند و اين هدف اصلي مسير انسانيّت است. و با توجه به
چنين جامعه اي كه ايده شريعت اسلام و همه شرايع آسماني است (و همه آنها اسلام اند)
طبيعي است كه وقار و متانت زن در جامعه از مهمترين عوامل سازنده به حساب آيد.
همچنان كه بي بند و براي زن منشأ بيشترين فسادها و موجب سقوط و انحطاط معنوي جامعه
است و به جرأت مي توان گفت هيچ عاملي به اندازه فحشا و بي بند و باري جنسي جامعه
را از خدا و كمال معنوي انسان دور نمي سازد.

4- وظايف ديني، دستورات و احكامي است كه خداوند انسان
را به انجام آنها و تعهد و پاي بندي نسبت به آنها مكلف دانسته و آنها را هدايتهاي
آسماني قرار داده است و توجه انسان را از اولين روزي كه همراه با شيطان در اين كره
خاكي يا در عالم ماده ساكن شد به سوي آنها جلب كرده و فرموده است اگر از اين
هدايتنها پيروي كني گمراه و بدبخت نخواهي شد وگرنه به عذاب دردناك و ابدي گرفتار
خواهي گشت. اين احكام و قوانين كه هدايتها الهي است به وسيله پيامبران در جامعه
بشري منتشر شده است و چيزي نيست كه بشر با عقل و كاوش به آن دست يابد. بزرگترين
فيلسوفان و دانشمندان هرگز نمي توانند به اين گونه احكام و قوانين دست يابند و
تنها راه دست يابي به آن وحي و كتاب آسماني است كه به وسيله پيامبر و اوصياي او به
ما ابلاغ شده است. بنابراين محدوده شريعت جاي به كار بردن عقل نيست مگر براي فهم
كلام خدا و احاديث رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام.

5- موسيقي به فتواي حضرت امام قدس الله روحه، اين گونه
نيست كه بطور كلي حرام باشد، بلكه فقط آن نوع موسيقي كه مخصوص محافل و مجالس
عياشان و اهل لهو و لعب باشد حرام است هرچند در جاي ديگري مورد استفاده قرار گيرد.
البته تشخيص موارد و مصاديق خاص اين عنوان قدري مشكل است، به اين معني كه در بعضي
موارد معلوم و مشخص است كه از قبيل موسيقي حرام است، مانند موسيقيهاي ترانه هاي
شناخته شده و معلوم الحال و در بعضي موارد هم مي توان گفت، حتما از قبيل موسيقي حرام
نيست مانند موسيقيهاي سرودهاي انقلابي و جنگي و حماسي، از آن نوع سرودها كه در
اوائل انقلاب و در دوران جنگ ساخته و پخش مي شد و بعضي موارد مشكوك است و معلوم
نيست از قبيل حرام است يا از قبيل حلال. و شايد بعضي ازسرودهايي كه اكنون منتشر مي
شود از اين قبيل باشد. در اين گونه موارد كه مشكوك است گوش دادن اشكال ندارد، گرچه
احتياط خوب است.

و اما آوازها و موسيقيهايي كه از راديو و تلويزيون پخش
مي شود يا به عنوان نوراهاي مجاز شناخته شده است، اگر از موارد حلال يا مشكوك باشد
اشكال ندارد ولي اگر مي دانيد از قسم حرام است گوش دادن به آن جايز نيست و معيار
تشخيص مكلف است نه تشخيص مسئولين پخش صدا و سيما يا وزارت ارشاد.

 

/

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت امام «ره»

جاودانگي راه امام

حجة الاسلام و المسلمين اسدالله بيات

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرايي

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت امام «ره» (2)

مع الاسف به عكس، از آنها نه تنها نفعي براي
دنياي اسلام حاصل نمي شود بلكه ابزاري قوي و نيرومند در دست دشمنان اسلام قرار
گرفته و توجيه گر خيانت و حضور آنان در حساس ترين جاهاي دنياي اسلام به حساب مي
آيد و دشمن ديرينه مسلمانان و مظلومان عالم از زبان و قلم و هنر ساده لوحان داخلي
و خودي دوستان دلسوز و دايه هاي مهربان تر از مادر معرفي گرديده و در بعضي از
مواقع حتي به عنوان ناجيان بشريت و مدافعان حقوق بشر و مظلومان هم معرفي گرديده
اند و اين معنا دردي است كه دل دلسوزان امت اسلام و رهبران راستين مظلومان جهان و
به ويژه حضرت امام (س) را به رنج آورده و براي رهايي از آن به خداي عالم پناه برده
اند و خطرات آنان را مكرر در مكرر گوشزد نموده اند و در مواقعي خداي ناكرده اگر
وضع رسانه ها و روزنامه ها و مجلات طوري دگرگون گردند كه نه تنها در مسير احياي
ارزشهاي ملي قدم برندارند و در خود كفايي و استقلال كشور در تمامي زمينه ها كوشش
ننمايند، بلكه در تخريب و سير نزولي و وابستگي كشور كوشش ننمايند، مسئولان بالاي
نظام و ارگانها و دستگاه هاي قانون گذاري و اجرايي با هوشياري كامل بايد تلاش
نمايند و در اصلاح و بازسازي، ساختار فكري و تشكيلاتي رسانه ها را تغيير داده و
آنها را در مسير حركت مردمي و انقلاب اسلامي قرار دهند.

حضرت امام (س) چنين مي فرمايد:

«مجله ها با مقاله ها و عكسهاي افتضاح بار و
اسف انگيز و روزنامه ها با مسابقات در مقالات ضدفرهنگي خويش و ضداسلامي، با
افتخار، مردم به ويژه طبقه جوان مؤثر را به سوي غرب يا شرق هدايت مي كردند. اضافه
كنيد بر آن تبليغ دامنه دار و ترويج مراكز فساد و عشرتكده ها و مراكز قمار، و لاتار
و مغازه هاي فروش كالاهاي تجملاتي و اسباب آرايش و بازيها و مشروبات الكلي به ويژه
آنچه از غرب وارد مي شد و در مقابل صدور نفت و گاز و مخازن ديگر، عروسك ها و اسباب
بازيها و كالاهاي تجملي وارد مي شد و صدها چيزهايي كه امثال من از آنها بي اطلاع
هستيم و اگر خداي نخواسته عمر رژيم سر سپرده و خانمان برانداز پهلوي ادامه پيدا مي
كرد، چيزي نمي گذشت كه جوانان برومند ما، اين فرزندان اسلام و ميهن كه چشم اميد
ملت به آنها است، با انواع دسيسه ها و نقشه هاي شيطاني به دست رژيم فاسد و رسانه
هاي گروهي و روشنفكران غرب و شرق گرا از دست ملت و دامن اسلام رخت برمي بستند يا
جواني خود را در مراكز فساد تباه مي كردند و يا به خدمت قدرتهاي جهانخوار درآمده و
كشور را به تباهي مي كشاندند. خداوند متعال به ما و آنان منت گذاشت و همه را از شر
مفسدين و غارتگران نجات داد».

                                                                          (وصيت نامه سياسي
الهي) 

حضرت امام (س) با توجه به اينكه مجلس را در رأس
امور مي داند و نظارت بر عملكرد دستگاه هاي اجرايي به معني وسيع كلمه را از حقوق
اساسي آن مي شناسد و معتقد است مجلس با تمام قدرت و قاطعيت از اين حق اساسي بايد
استفاده بنمايد و نگذارد دستگاهها نوعي رهايي و مطلق العنان بودن را در خود احساس
نمايند والا چيزي از انقلاب و آزادگي و ارزشهاي ديگر انقلاب اسلامي باقي نخواهد
ماند و نيز رئيس جمهور را بالاترين مسئول اجرايي و دخل و تصرف در امور گوناگون كشور
شناخته و در برابر رأي مردم و نمايندگان مردم موظف است از مصالح آنان دفاع كند و
هر جا احساس نمايد جرياني ممكن است به وجود آيد مصالح مردم و اصول ارزشهاي انقلاب
را مورد تهديد قرار دهد قاطعانه برخورد كرده و از اجراي آن با تمام قدرت جلوگيري
به عمل آورد بالخصوص در رسانه هاي گروهي كه نقش اساسي و ريشه اي و فرهنگي دارند با
هماهنگي تمامي دستگاه هاي قانون گذاري و شوراي نگهبان و دستگاههاي قضايي و ديگر
دستگاه هاي ذيربط، هر نوع انحراف و كج فكري و فساد فرهنگي مشاهده كردند بكوشند
قاطعانه برخوردهاي لازم را به عمل آورده و جلوگيري كنند و از ابزار موجود و
اختيارات وسيع كه در اختيار دارند به نحو اكمل استفاده كرده و شرايط را براي اصلاح
انحرافات فراهم نموده و نگذارند نسل آينده و موجود اين كشور اسلامي به فساد و
تباهي كشانده شوند اگر نيازي ديدند محدوديت قانوني ايجاد نمايند و اگر از طريق
ديگري مي توانند در ريشه كن كردن فساد مؤثر شوند بايد از آن طريق وارد گردند. زيرا
كه يكي از موارد روشن امربه معروف و نهي از منكر همين جاست و دامنه اين فريضه بزرگ
الهي منحصر به گروه خاص و اقشار مخصوصي نمي باشد و ماداميكه در جامعه منكري وجود
دارد و اقشاري و اشخاصي مع الاسف دنبالش مي روند و مادامي كه به معروف بهاي لازم
داده نمي شود و افرادي هستند كه با كمال جرأت تحت تأثير شهوات و اهواء نفساني قرار
مي گيرند و در اطاعت و پيروي از دستورات الهي انقياد لازم را از خود نشان نمي دهند
و در اتيان فرائض الهي كوتاهي نموده و عصيان مي نمايند اين فريضه به قوت خودش باقي
است و همگان موظف به انجام آن مي باشند و اگر حضرت امام (س) از مجلس مي خواهد در
مقابل انحرافات رسانه ها ايستادگي كند و از حيث نظارت و كنترل پيش بيني نمايد و از
رئيس جمهور مي خواهد در برابر انحرافات ايستادگي كرده و از اجراي آنها جلوگيري به
عمل آورد و از شوراي نگهبان و دستگاه قضايي و هيئت دولت مي خواهد از اجراي برنامه
هاي انحرافي و غلط خودداري كرده و جلوگيري به عمل آورند و در صورت عدم تحقق اهداف
بالا و مقدس اسلامي و رواج فساد و تباهي و بي اعتنايي رسانه ها بر ارزشهاي اسلامي
و انقلابي از مردم و جوانان حزب اللهي خواسته است در برابر جريانات ايستادگي و
جلوگيري نمايند براي اين است كه فريضه امر به معروف و نهي از منكر در فقه اسلامي
آن قدر مهم و از جايگاه رفيع و بلندي برخوردار است.

همه اقشار مردم بلا استثناء موظف هستند در
اجراء آن بكوشند و با اعمال آن نظارت همگاني را در جامعه پياده كنند تا در جامعه
اسلامي مردم معروف ها را منكر و منكرها را معروف و امري معمولي و طبيعي و عادي
تلقي ننمايند و از ارتكاب منكرات در ميان خودشان ترس و هراس احساس كنند وقتي كه
كلام امام سلام الله عليه به اينجا رسيد و در اين فراز به دو موضوع و اصل مهم
اسلامي اشاره فرمودند يك اصل فريضه امر به معروف و نهي از منكر، دوم اصل آزادي و
معني و مفهوم آزادي در فرهنگ اسلامي لازم و ضروري به نظر مي رسد در اين سلسله
مقالات به هر دو موضوع به طور فشرده بررسي و تحليل مستقلي صورت پذيرد و با توجه به
مباني اسلامي، زوايا و ابعاد هر دو موضوع روشن گردد منتهي قبل از آنكه به بررسي آن
دو موضوع بپردازيم عين عبارت حضرت امام (س) را در اين فراز مي آوريم:

«اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و
آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور ما بعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت
در هر زمان آن است كه نگذاريد اين دستگاه هاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و
مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي
جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات
و سخنراني ها و كتب و مجلات بر خلاف اسلام است و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است
و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است و از آزاديهاي مخرب بايد
جلوگيري شود و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامي و
مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع اگر جلوگيري نشود، همه مسئول مي
باشند و مردم و جوانان حزب اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكور نمودند به
دستگاه هاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند خودشان مكلف به جلوگيري
هستند خداوند تعالي مددكار همه باشد».

(وصيت سياسي الهي)

ادامه دارد

 

/

اتحاد شوم صليبي گري و صهيونيسم

افشاي چهره غرب (3)

حجه الاسلام و المسلمين محمد تقي رهبر

اتحاد شوم صليبي گري و صهيونيسم

تاريخ اسلام و مسيحيت غرب همواره شاهد حوادث
تلخ و دهشتناكي بوده كه زشت ترين چهره را از پيروان صليب ترسيم مي كند. حوادث اخير
شبه جزيره ي بالكان و وحشيگري صرب هاي ارتودوكس، زيرنظر پدران روحاني و محافل
حقوقي غربى! و سياستگذاران امپرياليسم و صهيونيسم و قتل عام فجيع مسلمانان بي دفاع
در بوسني و هرزگوين و اخراج و آواره كردن آنان از سرزمين هاي موروثي چندين صد ساله
شان و ويران كردن هزاران مسجد و ابنيه و آثار اسلامي و به آتش كشيدن كتابخانه ها و
آثار علمي و هنري اسلامي كه ذخائر عظيم ارزشمندي را در سارايوو و ديگر شهرهاي اين
جمهوري، تشكيل مي دهد ما را بر آن مي دارد كه پرونده سياه پيشينه غرب و اقوام
اروپايي و صليبي را از بايگاني تاريخ بيرون كشيده و بار ديگر در محكمه وجدان عمومي
ملل جهان به داوري نهيم.

بازنگري اين پرونده قطور جنائي و توحش مي تواند
در بينش درست نسل ها نسبت به ماهيت غرب و طلايه داران و پيروان صليب و آگاهي
مسلمين از هويت ضد بشري اروپا مؤثر باشد و كشورها و دولت ها و لااقل ملت هاي
مسلمان و توده هاي ميليوني و اقيانوس بي كران نيروهاي مخلص مسلمان را در جاي جاي
جهان به تعيين تكليف خود در برابر غرب و غارت و چپاول و قتل عامهايي كه هر روز به
عنواني در كشورهاي اسلامي بدست غربي ها و دست نشاندگانشان صورت مي گيرد، وادار
سازد، و مسلمانان بيش از پيش واقف گردند كه كينه ديرينه غرب و مسيحيت و امپرياليسم
و صهيونيسم و در يك سخن استكبار جهاني، چيزي است كه ريشه هاي آن را در اعماق روان
و آئين و انديشه و اخلاق غربي بايد جستجو كرد.

مسلمانان به خود آيند و تنها به محكوم كردن
جنايات صرب ها كه بقاياي وحشي ها و بربرهاي اروپايي هستند قناعت نكنند كه صرب ها و
صربستان آلتي بيش نيست كه پشت سر آنها صليبي گري چندين صدساله ايستاده و
امپرياليسم زخم خورده و مجامع حقوقي نيز كه گهگاه بصورت تاكتيكي نقّي مي زنند و
خاموش مي شوند آلت دست طراحان سياست اسلام زدايي و نسل كشي قرن بيستم با آداب و
رسوم جاهليت جديداند.

آنچه امروزه در بالكان مي گذرد دقيقا كپيه شده
از تاريخ جنگهاي صليبي و قتل عامهاي اندلس و بيت المقدس است كه ديوانگان صليبي در
قرون وسطاي مسيحي از خود به يادگار گذاشتند و حوادث بوسني حلقه اي است از جنايات
زنجيره اي آنها در طول صدها سال گذشته تاريخ و اين اولين بار نيست كه وحشي هاي صرب
زير چتر قدرتهاي بزرگ و سكوت محافل حقوقي و تاييد پدران روحاني! به كشتارهاي قرون
وسطايي دست مي زدند. با اين تفاوت كه جنگهاي صليبي (كه دويست سال در سالهاي 1095
ميلادي تا 1292 ميلادي ادامه داشت) در تاريك ترين دوره توحش غرب بود و «فرانك» يا
فرانسه كه اولين نقطه جرقه جنگ اول صليبي بود، مدعي آزادي و حقوق بشر نبود و رفتار
ضد بشري كليسا و انگيزيسيون در همان دوران ها و بعد از آن حتي دانشمندان و محققان
و فلاسفه را كه حرفي بر خلاف خرافات كليسا مي زدند مي كشت و زنده زنده در آتش مي
سوزاند و به قول ويكتور هوگو، در يك سخنراني تاريخي عليه سياست كليسا «پرنيلي» را
به چوب بست براي اينكه گفته بود ستاره ها به زمين نمي افتند و «كامپلانكا» حكيم
يوناني را بيست و هفت مرتبه به شكنجه افكند براي اينكه راز خلقت را مي جست و مي
گفت عالم نامحدود است. «هاروه» طبيب انگليسي سده هفدهم را آزار كرد براي اينكه
جريان خون را در بدن اثبات كرده بود. «گاليله» حكيم ايتاليايي را كه قائل به حركت
زمين بود به زندان افكند كه پرونده آن چهارصد سال در محكمه كليسا مطرح بود تا
اخيرا پاپ آنرا مختومه اعلام كرد!![1]

و بالاخره، كارنامه سياه مسيحيت قرون وسطي و
ضديت با علم و آزاد انديشي و تحميل انديشه مردود كليسا و مسئله تثليث و ديگر خرافه
ها، و نسل كشي و قتل عامها و كشتار هزاران دانشمند و محقق از حافظه تاريخ مسيحيت
غرب زدوده نمي شود و جريان رسوايي آن تا بدانجاست كه مورخين و مستشرقين غربي نيز
با شرمندگي و تنفر گوشه هايي از آن جنايات را در كتابهاي خود به ثبت رسانده اند.

ويل دورانت در تاريخ جنگهاي صليبي از قول كشيشي
بنام «رمون» كه خود شاهد هجوم صليبيان به اورشليم بوده است نقل مي كند كه:

«… چيزهاي بديعي به چشم مي خورد، گروهي از
مسلمانان را سر از تن جدا كردند… گروهي ديگر را با تبر كشتند يا مجبور كردند از
برج ها خود را به زير افكنند، پاره اي را چند روز شكنجه دادند و آنگاه در آتش
سوزاندند، در كوچه ها توده اي از كله ها و دست و پاي كشتگان ديده مي شد، زنان را
به ضرب دشنه به قتل مي رساندند، ساق پاي كودكان را گرفته به زور آنها را از پستان
مادرانشان جدا ساخته بر بالاي ديوارها پرتاب مي كردند يا با كوفتن آنها بر ستون ها
گردنشان را مي شكستند…»[2]

همچنين بگفته ويل دورانت:

«مهاجمان صليب، شهوت خونريزي را در جامه
دينداري پنهان ساختند و چند صباحي بدل به جانوراني درنده شدند. هنگامي كه كيسه
آنها تهي شد به چپاول مزارع و خانه ها دست زدند، ديري نگذشت كه هتك ناموس نيز بر
تاراج اموال افزوده شد».[3]

ساير مورخين اروپايي نيز جنايات صليبي ها را
آورده اند: از جمله دكتر گوستاو لوبون فرانسوي، در كتاب تاريخ تمدن با ابراز تنفر
از اعمال وحشيانه مسيحيان صليبي مي نويسد:

«قبايح اعمال و كردار صليبي ها آنها را در رديف
درنده ترين و بي شعورترين وحشي هاي روي زمين قرار داده بود و رفتار آنها با هم
عهدان خود، با دشمن، رعاياي بي گناه، نظاميان، زنان و اطفال و پير و جوان بكلي
يكسان بود همه را غارت كرده به قتل مي رساندند… وي از «آنكومنن» دختر امپراطور
قسطنطنيه نقل مي كند كه از تفريحات صليبي ها اين بود كه هر طفلي را كه از جلوشان
مي گذشت او را با حربه دو نيمه كرده در آتش مي سوزاندند».[4]

و نيز از قول قسيسي بنام «پوي» مي آورد كه: ده
هزار نفوسي كه در مسجد عمر پناه برده بودند تمام آنها را طعمه شمشير كردند و در
هيكل سليمان (معبد قديم) خون بقدري جاري بود كه لاشه هاي مقتولين در آن غوطه مي
خورد».[5]

و بر اينها بايد افزود به آتش كشيدن كتابخانه
ها با صدها هزار جلد كتاب كه ارزنده ترين ذخائر اسلامي را تشكيل مي داده، و در
اندلس و بيت المقدس سوزانده شد و روي آن كليساي ارتجاعي بنا گرديده است. شرح وقايع
تاريخ ننگين صليبي ها از حوصله اين اوراق بيرون است و تفصيل بيشتر آنرا به مناسبتي
ديگر موكول مي كنيم.

همين مورخين در شرح وقايع تاريخ مسلمين با
مسيحيان حتي همان مهاجمان صليبي حوادث شگفت آوري مي نويسند كه جوانمردي و بزرگواري
مسلمانان و فرماندگان قشون اسلام را در باز پس گيري بيت المقدس از چنگال صليبي ها
و عفو و اغماض و آزادي دادن در مذهب و آئين هاي مذهبي در كنيسه ها و كليساها را،
بازگو مي كند.

گوستاو لوبون مي نويسد:

«در سال (1139-  م) وقتي والي قرطبه، طليطله را كه آنوقت در تصرف
يك شاهزاده خانم بود محاصره كرد، شاهزاده خانم كه در شهر گرفتار محاصره شده و در
مضيقه بود، قاصدي نزد والي مزبور فرستاد و پيغام داد كه حمله بردن به زن خلاف آئين
جوانمردي است سپهبد فورا دست از محاصره كشيد لشگرش را مرخص كرد».[6]

همچنين در بخش ديگر مي نويسد:

«هنگامي كه صلاح الدين بيت المقدس را در سال
1187 ميلادي فتح كرد در عوض قتل عام نصاري جزيه خفيفي معين كرد از آنها گرفته شود
و از غارت به كلي جلوگيري نمود و حتي «ريشار شيردل» كه سه هزار اسير مسلمان را كه
سلاح نهاده بودند و امان به آنها داده شده بود به قتل رساند، صلاح الدين براي وي
در ايام بيماري انواع اغذيه و ادويه فرستاده بود و بدين ترتيب مي توان باين نكته
پي برد كه بين طرز فكر و كار يك انسان مهذب تربيت شده با يك نفر جاهل وحشي تفاوت
زيادي است و بايد با اين وحشي بدانگونه رفتار مي نمود كه با سباع و درندگان صحرا».[7]

ويل دورانت نيز ار رفتار جوانمردانه صلاح الدين
ايوبي نمونه هايي آورده ه بخشي از آن چنين است:

«صلاح الدين به زنان و دوشيزگاني كه شوهر و
پدرانشان جان سپرده بودند از خزينه خويش آنقدر مال بخشيد كه حمد خدا گفتند و در
ساير اقاليم هر كجا رفتند محبت و احترامي كه صلاح الدين در حق آنها كرده بود ورد
زبانشان بود».[8]

آري اين است اخلاق و جوانمردي اسلامي كه در
صحنه هاي بسياري دوست و دشمن آشنا و بيگانه آورده اند و آنهم رفتار صليبي ها در
گذشته و حال و وقايع بوسني.

اين جاست كه شعر مولوي تداعي مي شود:

مه فشاند نور و سگ عوعو كند                             هر كسي بر فطرت خود
مي تند

باري اين توحش صليبي گري در قرون وسطي بود. نه
قرن بيستم و اعلاميه حقوق بشر و زماني كه مثلا دانشمندان آلماني يك كودك چهار ماهه
نارس را كه از مادر متولد شده در رحم مصنوعي مراقبت مي كنند تا كودك سالم بماند و
كامل شود اما در همين حال هزاران كودك با سرنيزه هاي غربي در دست صرب ها و زيرنظر
كليسا و مجامع حقوقي جهاني پاره پاره مي شوند و سربازان وحشي ارتودوكس بر سر پسر
يا دختر بودن كودك در رحم مادر آبستن شرط بندي مي كنند يا جلو چشم مادران و پدران
كودكان را مي سوزاندند يا مورد تجاوز قرار داده و زنده به گور مي كنند و فجايعي كه
قلم از بيانش شرم دارد اما اروپا و آمريكا از مشاهده آن شرم نمي كنند و كليساي
ارتودوكس از سربازان صرب پذيرايي مي كند و بر سر راهشان اسپند دود مي كند.

كليسا و پدران روحاني بايد بدانند همانگونه كه
جنايات قرون وسطاي اسلافشان از حافظه تاريخ محو نشد و امروزه حتي مورخين غربي آن
را در كتابهاي خود مي نويسند و تقبيح مي كنند اعمال و رفتار وحشيانه صليبي هاي
امروز نيز در تاريخ مي ماند و برگه هاي ننگين ديگري بر پرونده سياه و شرم آور
مسيحيت و كليسا مي افزايد. اسقف ها و كاردينال هاي مسيحي بايد بدانند با حك شدن
علامت صليب شوم، با آهن گداخته بر بدن مسلمانان اسير و بي گناه بوسنيايي به دست
صرب هاي ارتودوكس و يا بريدن انگشت دستهاي اسرا و ايجاد علامت صليب بر دستهاي آنها
نمي توانند پرچم صليب را كه همواره با توحش و جهالت و حماقت همراه بوده در جهان
سربلند كنند بلكه بر ننگ و رسوايي بيشتر خود و تنفر و انزجار انسان ها از اين جغد
شوم خواهند افزود.

و محافل حقوقي بين الملل و قدرتهاي بزرگ بايد
بدانند سكوت و بي تفاوتي آنها و مواضع خصمانه شان در برابر اسلام و بيش از يك
ميليارد مسلمان جهان چيزي نيست كه از خاطر مجاهدان اسلام و فرزندان غيرتمند قرآن و
امت بزرگ محمد (صلي الله عليه و آله) زدوده شود. و براي بي آبرويي بيشتر آنها در
پيش روي ملت ها اين اسناد زنده در محكمه تاريخ مطرح است.

غرب بايد بداند مسلمانان جهان با صرب ها و
صليبي ها تنها طرف نيستند بلكه طرف اصلي خود استكبار جهاني و اروپا و آمريكا را مي
دانند كه با كمال بي شرمي ثروتهاي جهان اسلام را از نفت و اورانيم و طلا و ساير
ذخائر به چپاول مي برند اما امروز به نشانه همدردي با يك اقليت مسلمان كه در چنگال
غرب اسير شده حتي آهي از دل برنمي آورند!.

غرب بايد بداند مسئله مسلمان كشي در بالكان، با
تسلط بر اراضي اشغال شده بدست صرب ها خواب راحت را از سياستگذاران غربي خواهد گرفت
و كليسا به انزواي بيشتري در ديد ملتها كشيده خواهد شد و محافل مدعي حقوق بشر به
پشيزي در ديد ملت ها اعتبار ندارند و دولت استكباري همواره بر سر قدرت نيستند. مگر
نديديم كه پس از دويست سال قتل عامهاي بيت المقدس به دست صليبي ها بالاخره نور
اسلام قرن ها بر اين زمين تابيده و مي تابد صليبي ها را در زباله دان تاريخ ريخت و
اگر امروزه زير چتر آمريكا و به دست صهيونيست ها اين زادگاه پيامبران و قبله اول
مسلمانان مورد طمع و طعمه صهيونيسم و امپرياليسم مي باشد، به اشغال حراميان درآمده
است، اما فرزندان غيرتمند اسلام تا محو آثار سلطه و تجاوز از پاي نخواهند نشست و
حديث حماسه و انتفاضه را تا راندن يهود غاصب و آزادي فلسطين از لوث وجود صهيونيست
ها گرم و گرم تر خواهند نگه داشت تا آنچه امام راحل و رهبر آزادگان جهان خميني
كبير (سلام الله عليه) فرمود تحقق پذيرد و اسرائيل از صفحه روزگار محو و نابود
شود.

اروپايي ها و اتحاديه شوم استعمار و تبشير و
امپرياليسم و صهيونيسم بايد بدانند كه حديث بوسني و هرزگوين چون فلسطين صبح و شام
ورد زبان هر مسلمان آزاده درد آشنا است و جواناني كه امروزه در قلب اروپا فطرت
اسلامي خود را باز يافته و «الله اكبر»گويان احرام جهاد و شهادت مي بندند، خواب
راحت را از چشم تجاوزگران صليبي و حاميان بين المللي آنها خواهند گرفت و تا آزادي
سرزمينشان از پاي نخواهند نشست.

امروز روز بيداري ملت هاست. اسلام امروز با
اسلام خلفاي اندلس و شرايط ديروز كه با هجوم صليبي ها عقب نشيني كرد فرق دارد.
اسلام امروز اسلام ناب محمدي (ص) است. اسلام انقلابي است كه پشت غرب را به سختي
لرزانده و استعمار را به رسوايي كشانيده و امپراطوري شرق را از هم پاشيده و توطئه
هاي ابرقدرتهاي بزرگ و تهاجم و كشتار مسلمانان آن را نه تنها به عقب نمي راند بلكه
خشم و كينه مسلمين را نسبت به غرب استعمار پيشه افزون مي سازد و فرزندان اسلام را
چون شمشير صيقل مي دهد و آبديده تر مي كند تا با آگاهي بيشتر و خشم افزونتر چون
صاعقه بر سر استكبار غرب فرو خواهند باريد و انتقام خون مظلومان بي گناه و كودكان
معصوم و بدن هاي سوخته و زنده به گور شده را از غرب بگيرند و بدون شك خدا يار
مظلومان است و دشمن ستم پيشگان و تاريخ چشم انتظار چنان روز است.

«أليس الصبح بقريب»؟

و در خاتمه، اين مقام يادآور مي شويم كه:

اي كاش مدعيان دروغين حقوق بشر و آن كوردلاني
كه در اروپا و آمريكا لاف حمايت از عدالت و آزادي را مي زنند اما براي حفظ منافع
ابرقدرت ها شديدترين نوع تبعيض و بي عدالتي را رذيلانه تحمل كرده و جانبداري مي
كنند، بودند تا شاهد حماسه ايثار و بشردوستي و درد و سوز امّت ما در حوادث بوسني
باشند و درس حقوق بشر را از مردم كوچه و بازار ايران اسلامي بياموزند كه از آن روز
كه مردم از ستم غرب بر مسلمانان مظلوم بوسني آگاه شدند همچون شمع مي سوزند و خواب
راحت ندارند و اخبار دلخراش آن سرزمين مظلوم را دنبال مي كنند و بر آمريكا و اروپا
و پدران روحاني غرب و مدافعان مدعي حقوق بشر! نفرين مي فرستند. اينها كجايند تا
همبستگي امت ما را در ايران با آن مردم مظلوم ببينند كه در هفته همبستگي با
مسلمانان مظلوم بوسني و هرزگوين چه كساني حماسه ايثار مي سرودند؟

كودكي كه قلك يكساله خود را آورده بود تا به
كودكان بوسني هديه كند.

پيرزني كه پول نسخه و داروي خود را به زنان
آواره و بيچاره بوسني تقديم مي كرد.

جواني كه حلقه نامزدي خود و همسر جوانش را
آورده تا براي گلهاي پرپرشده بوسني و خانه هاي به آتش كشيده آن ديار مظلوم بفرستد.

زني كه تنها زنجير طلاي گردن را بيرون آورده تا
به زنان بي خانمان بوسنيايي بگويد زيور ما در انسان دوستي و ايثارگري است و ننگ بر
تو اي اروپاي خفته در غفلت و بي خبري!

و تازه دامادي كه اعلام آمادگي مي كند تا در كنار
مسلمانان بي كس بوسنيايي با استكبار جهاني و ارتجاع و صليبي گري بجنگند.

و آن كارمندي كه يك روز و يك هفته يا يك ماه
حقوق خود را با همه مشكلات اقتصادي كه دارد آورده هديه كند تا به خزانه داران گنج
هاي ثروت جهان درس انسانيت بدهد و اروپا و آمريكا را تحقير كند.

اينها را در رسانه هاي جهان پخش كنيد و به
زبانهاي ديگر ترجمه كنيد، تا مسلمين ديگر جهان هم بدانند در ايران چه مي گذرد و
انقلاب اسلامي چه رستاخيزي از معنويت و اخلاق و جلوه هاي ايثار برپا كرده تا دولت
هاي اسلامي و نمايندگان آنها در كنفرانس هاي بي روح بدانند اين درد با مذاكره و
شعار درمان نمي شود! تا فرزندان غيور اسلام در جاي جاي جهان بدانند چگونه بايد به
دفاع از مستضعفان زمين بپردازند كه قرآن مي گويد:

«ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين
من الرجال و النساء و الولدان…».

–       چرا در راه خدا و مستضعفان و مردان
و زنان و كودكان مظلوم جهاد نمي كنيد آنانكه در محاصره افتاده و راه نجات ندارند و
مي گويند خدايا ما را از اين ديار ستم رهايي بخش و از سوي خود وليّ و سرپرستي
بفرست و به نصرت خود ياري فرما.

                                                
                                   (سوره نساء/ آيه 75)



[1]–  به كتاب «پژوهشي در
تبليغ» اثر نويسنده جهت اطلاع بيشتر از فجايع و ضديت كليسا با علم و دانش و خصومت
با اسلام، رجوع شود.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

دل بردي و جان مي رقصيد

دم بدم از تو غمي مي رسد و من شادم               بند بر بند من افزايد و من آزادم

عيد قربان من آن دم كه فداي تو شوم                 عيد نوروز كه آئي به مباركبادم

ياد آن روز كه دل بردي و جان مي رقصيد             كاش صدجان دگر بر سر آن مي دادم

                                                                                                        
«فيض كاشاني»

زندگي مرجع اعلاي شيعه

آخوند ملاكاظم خراساني، صاحب كفايه، بزرگ مرجع
تقليد شيعيان دوران خود بود، از زندگي طلبگي خود چنين نقل مي كند:

«چهل سال نه گوشت خوردم و نه آرزوي خوردن گوشت
داشتم و تنها خوراك من فكر بود و با اين زندگي راضي و قانع بودم و هيچگاه نشد كه
سختي ياد كنم كه گمان كنند از زندگاني خود ناراضي هستم.

پولي براي خريد يك شمع به من مي دادند ولي من
در تاريكي مي گذرانيدم و آن پول را به فقيرتر از خود مي دادم.

طلاب هيچ اعتنائي به من نمي كردند مگر معدودي
كه مانند خود من، يا فقيرتر از من بودند.

خواب من از شش ساعت تجاوز نمي كرد و چون با شكم
خالي، خواب آدم عميق نمي شود، بيشتر شبها را بيدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت
و شب زنده داري داشتم. و در اين احوال به خاطرم مي گذشت كه اميرالمؤمنين (ع) نيز
بيشتر شبها را بر اين نشان مي گذرانيد.

سي سال تمام داغي و گرمي نان، تنها نان خورش من
بود».

آري! با اين رياضت ها و قناعت ها بود كه آخوند
به چنان مقام والائي رسيد و نابغه دوران گرديد.

سازمان اسلام

رسول اكرم (ص):

سازمان اسلام بر ده بخش استوار شده است:

1-    بر شهادت به وحدانيت و يگانگي
خداوند كه اصل مليت مسلمانان است.

2-    نماز كه فريضه است.

3-    روزه كه سپر است.

4-    زكات كه پاكيزگي جان و روان است.

5-    حج كه راه بندگي و عبوديت است.

6-    جهاد كه نبرد و پيكار با دشمنان
اسلام است.

7-    امر به معروف كه شرط وفا و دوستي
است.

8-    نهي از منكر كه اتمام حجّت بر
ديگري است.

9-    جماعت و وحدت كه موجب دوستي و محبت
است.

10-                      
خويشتن داري از گناه كه پايه فرمانبرداري است.

شهامت ميرزا رضاي كرماني

وقتي ميرزا رضاي كرماني موفق به كشتن ناصرالدين
شاه شد، در بازجوئي چنين گفت:

«من قبلا وسيله بهتري داشتم كه شاه را بكشم
بدون آنكه گرفتار شوم. بدين قرار كه اطلاع يافتم شاه به باغ يكي از اعيان به گردش
مي رود. خود را به آن باغ رسانده، مخفي شدم. شاه آمد و كشتن او هم بسيار آسان و
راه فرار براي من باز بود؛ اما او را نكشتم زيرا عده اي يهودي در آن روزها براي
تفريح در آن باغ بودند و اگر شاه كشته مي شد و من فرار مي كردم، خون را به گردن آن
يهوديان بي گناه مي انداختند.»

                                                                            (هزار و يك حكايت
تاريخي)

غذاهاي كنسرو شده

انواع غذاهايي كه از اعضا و نسوج حيواني و
نباتي كهنه تهيه شده اند، گرچه در يخچالها و سردخانه ها يا در ظروف سربسته استريل
نگهداري شوند، به علت فقدان قدرت حياتي، مقاومت طبيعي اغذيه مشابه خود را كه از
اعضا و نسوج و سلولهاي تازه تهيه شده اند ندارند و به قدرت حياتي بدن هيچ كمكي نمي
كنند. پروفسور «بلوخين» رئيس آكادمي طب شوروي در كنفرانس بهداشت غذائي در شوروي
اعلام كرد: به كار بردن تركيبات شيميائي مختلف در صنايع غذائي موجب افزايش تعداد
مبتلايان سرطان در سرتاسر جهان گشته است. يكي از مهمترين عواملي كه كنسروها را
نسبت به سلامتي بدن، مضر و بلكه خطرناك مي نمايد عبارت است از اينكه براي حفظ رنگ
و بو و منظره ظاهري آنها در طول مدت نگهداري، اكثرا ناچارند در جريان آماده كردن
مواد غذائي، از انواع مواد شيميائي به عنوان نگهدارنده استفاده كنند كه اين مواد
شيميائي نسبت به سلامتي بدن مضر بوده و به بيماري هاي گوناگون و عوارض ديررسي
منتهي مي گردد.

بنابراين اشتباه بزرگي است كه غذاها و ميوه هاي
كنسرو شده را به بيماراني كه نياز به ويتامين و انرژي دارند، بدهند يا سفارش كنند،
زيرا اين غذاها و كمپوت ها نه تنها فايده اي براي بدن ندارند كه زيان بسياري نيز
به سلامتي او مي رسانند.

جلوگيري از كرمخوردگي دندان كودكان

اغلب شاگردان مدارس قبل از آنكه به نيمه راه
دوره تحصيلشان برسند دچار كرمخوردگي هاي شديد دندان مي شوند. بيشتر اين خرابيها به
علّت خوردن دائم قند و مواد غذائي ئيدروكربنه كه در دهان بوسيله باكتريها تخمير مي
شوند، مي باشد. بدين ترتيب كه اسيد توليد شده در نتيجه تخمير، چون مدت زيادي با
ميناي دندان مجاورت داشته باشد مي تواند آن را در خود حل كند.

در يك دهان سالم و بهداشتي، هرگونه اسيدي
بوسيله بزاق خنثي مي شود ليكن در كودكان، باكتريها صفحه اي تشكيل داده كه به سطح
دندان مي چسبد و اين صفحه اجازه مي دهد كه باكتريها رشد كرده و اسيدي توليد كند كه
با ميناي دندان مجاورت نموده و حفره هائي در آن ايجاد كند.

از بررسيهائي كه به عمل آمده نتيجه گرفته اند
كه بيشترين تعداد كرمخوردگي هاي دندان در نزد كودكاني پيدا مي شود كه اجازه داشته
اند هر موقع كه خواسته باشند، شيريني بخورند. قطعا موقعي كه شيريني را كنار گذارده
و به جاي آن از ميوه استفاده كنند، رويداد كرمخوردگي رو به كاهش مي رود. همچنين
بايد به آنها بياموزند غذاهايي را انتخاب كنند كه داراي ويتامين و مواد معدني
خصوصا ويتامين ث و كلسيم باشد، تا دندانهايي سالم داشته باشند.

همدست دزد

دزدي داخل يكي از عمارت هاي لوئي چهاردهم شد و
نردبان گذاشته، ساعت ديواركوب بزرگي را مشغول برداشتن بود. در اين بين لوئي رسيد،
دزد بي آنكه سراسيمه شود گفت: مي ترسم نردبان تكان بخورد و بيفتم!

پادشاه گمان كرد آن شخص يكي از سرايدارها است و
محض مرمّت، آن ساعت را مي خواهد بردارد؛ گفت: صبر كن تا من نردبان را بگيرم! شاه
نردبان را محكم گرفت تا دزد ساعت را پائين آورد و با خود برد.

وقتي سرايدارهاي سلطنتي ملتفت اين سرقت شدند، و
در صدد تحقيقات برآمدند، شاه گفت: هيچ نكوشيد چون من خودم همدست دزد شده، نردبان
را گرفته بودم!!.

شهيدان غمت

وگر مژگان زني بر هم، ز مردم داد برخيزد     وگر بگشائي از هر گوشه، صد فرياد برخيزد

گذرگر بر سر خاك شهيدان غمت افتد                  ز بيداد تو، از قبر نظامي، داد بر خيزد

                                                                                                       «نظامي
گنجوي»

در عشق تو

در عشق تو از نفع و ضرر ننديشم                         چون شمع ز سوز پا و سر ننديشم

چون هيچ دگر نيست مرا جز غم تو                         تا هست غمت، چيز دگر ننديشم

                                                                      
             «عطار نيشابوري»

 

/

مباني رهبري در اسلام

مباني رهبري در اسلام

قسمت سي ام

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

علوّ همت

كلمه «همّت» در لغت به معناي عزم و اراده است،
علوّ همّت به معناي بلند نظري، دنبال اهداف كوچك و پست نرفتن و اراده قوي و
نيرومند در راستاي تحقق اهداف بزرگ داشتن است.

از نظر اسلام هرچه همت انسان عالي تر باشد بهتر
است، بدين معنا كه اسلام حدّ و مرزي براي علوّ همت نمي شناسد و بگفته امير
المؤمنين (ع):

«خير الهمم اعلاها».[1]

–       بهترين همّتها عالي ترين آنها است.

و امام زين العابدين (ع) به ما تعليم مي كند كه
در مقام نيايش از خداوند متعال بخواهيم كه عالي ترين همت ها را به ما ارزاني دارد.[2]

آثار علوّ همت

از ديگاه امام علي (ع) بسياري از خصال نيك كه
در ساختار شخصيت انسان و فضايل معنوي انسان نقش دارند مانند: قناعت، كرامت، حميّت،
شجاعت، عزّت، احسان، اهتمام به امور و به طور كلّي هر كار زيبا، مولود بلند نظري و
علوّ همت هستند:

«من شرف الهمّة لزوم القناعة».[3]

– ملازمت قناعت از شرافت همت سرچشمه مي گيرد.

«الكرم نتيجة علوّ الهمّة».[4]

– كرامت و بزرگواري نتيجه علوّ همت است.

«علي قدر الهمّه تكون الحميّة».[5]

– غيرت انسان به اندازه همت او است.

«شجاعة الرّجل علي قدر همّته».[6]

– شجاعت انسان به اندازه همّت او است.

«استجلب عزّ اليأس ببعد الهمّة».[7]

– عزّت چشم داشت نداشتن به ديگران را با بلند
نظري تأمين كن.

«من شرف الهمّة بذل الاحسان».[8]

– نيكي كردن به ديگران ازشرافت همت است.

«من كبرت همّته كبر اهتمامه».[9]

– كسي كه همّت او بزرگ باشد اهميت دادن او به
كارها بزرگ خواهد بود.

«الفعل الجميل ينبيء عن علوّ الهمّة».[10]

– كار زيبا از علوّ همّت خبر مي دهد.

آثار كوتاهي همت

و بر عكس كوتاهي همت يكي از موانع اساسي در راه
وصول به فضايل انساني است تا آنجا كه به تعبير زيبا و دقيق امام:

«من صغرت همّته بطلت فضيلته».[11]

– كسي كه همت او كوچك باشد فضيلتي ندارد.

و بر اين مبنا، قدر و منزلت و ارزش انسان را با
معيار همت او مي توان انداز گرفت:

«قدر الرجل علي قدر همّته».[12]

– ارزش هركس به اندازه همت اوست.

و بر اساس اين معيار، كساني كه در اين جهان
همّتي جز پر كردن شكم ندارند، فاقد ارزش انساني هستند و به گفته امام:

« من كانت همّته بطنه قيمته ما يخرج منه».[13]

– كسي كه همت او پر كردن شكم باشد، ارزش او
همان است كه از او دفع مي گردد.

انسان هاي كوتاه نظر و دون همت، نه از نظر
معنوي مي توانند موفق باشند و نه در امور مادي مي توانند موقعيتي را كسب كنند.

رشد مادي و معنوي انسان به همّت او بستگي دارد
و انسانهاي بزرگ بدون استثناء، همگي داراي همتهايي والا بوده اند.

به گفته خواجو:

همت عالي ز فلك بگذرد             مرد به همّت ز ملك بگذرد

و به قول وحشي:

همّت اگر سلسله جنبان شود             مور تواند كه سليمان شود

همّت يك حشره!

محدث قمي در كتاب سفينة البحار ذيل كلمه
«جُعَل»[14]
حكايتي روايت مي كند از عارفي به نام ابوالحجّاج اقصر، كه از او كسي پرسيد: استاد
شما كيست؟

پاسخ داد: استاد من ابو جِعران يعني جُعَل است!

گمان كردند شوخي مي كند، به همين جهت توضيح داد
كه مزاح نمي كنم!

گفته شد: چگونه؟!

پاسخ داد: شبي از شبهاي زمستان بيدار بودم،
چشمم به ابوجِعران افتاد در حالي كه از مناره چراغ بالا مي رود، ولي به دليل ليز
بودن مناره در نيمه راه مي لغزد و مي افتد، هر بار كه مي افتاد-  بدون اين كه اراده اش سست شود از جا برمي خاست و-
 دوباره براي رساندن خود به مركز نور چراغ
بدون توجه به لغزندگي راه، از مناره بالا مي رفت. آن شب تا هفتصد بار شمردم كه از
مناره بالا رفت و لغزيد و بازگشت و خسته نشد!

همّت و اراده اين جانور مرا شگفت زده كرد،
هنگام نماز صبح شد، براي اداي فريضه بيرون شدم، وقتي كه بازگشتم با كمال تعجب ديدم
كه بالاي مناره و در كنار فتيله نشسته!

و بدين ترتيب آن شب آموختم از اين جانور آنچه
آموختم.[15]

در همين زمينه امام علي (ع) فرمود:

«من بذل جهده طاقته بلغ كنه ارادته».[16]

–       كسي كه همه توان خود را براي رسيدن
به هدف به كار گيرد به آن چه بخواهد مي رسد.

و بر اين اساس بهترين سرمايه سلوك به سوي حق و
حركت به سوي قله تكامل كه موقعيت انسان كامل و امامت است، اراده قوي و همّت عالي
است، همّتي كه سبب شود انسان خداوند متعال را انتخاب كند، همان طور كه در دعا از
امام كاظم (ع) روايت شده:

«و قد علمت أن افضل زاد الراحل اليك عزم اراده
يختارك بها».[17]

–       و به تحقيق دانستم كه بهترين توشه
سالك به سوي تو اراده نيرومندي است كه به وسيله آن تو را انتخاب كند.

دريا و كوه در ره و من خسته و ضعيف                 اي خضر پي خجسته مدد ده به
همّتم[18]

علوّ همّت و رهبري

رهبر بيش از هر كس ديگر نيازمند علوّ همّت است،
بلند نظري در مسائل فردي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي و بالاخره در
همه امور يكي از شرايط ضروري و اجتناب ناپذير رهبري است.

با اين سرمايه عظيم و ارزنده است كه رهبر مي
تواند بر همه مشكلات فايق آيد و جامعه اي نمونه بسازد.

يكي از نكات برجسته و آموزنده در زندگي همه ي
انبيا و رهبران الهي، خصوصا پيامبر اسلام و اهل بيت او، بلند نظري و علوّ همّت
آنها است.

شايسته است يك دوره سيره پيامبر اسلام و ائمه
هدي صلوات الله عليهم اجمعين از اين زاويه مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد، اين
بررسي از حوصله اين سلسله مقالات خارج است، براي نمونه به چند نكته از علوّ همّت
پيامبر گرامي اشاره مي كنيم:

الف: تشكيل حكومت جهاني اسلام

پيغمبر اسلام در همه امور بالاترين اهداف را
تعقيب مي كرد و براي رسيدن به آن برنامه داشت، مهمترين هدف او كه زمينه ساز ساير
اهداف بلند اوست، تشكيل حكومت جهاني اسلام بود، او در همان روزهاي نخست رسالت و
رهبري الهي خود صريحا اعلام مي كرد كه اگر اسلام ناب در امّتي هر چند كوچك و
ناتوان مانند حجاز پياده شود، اين امّت، امامت و رهبري جهان را در پي خواهد داشت:

«ادعوكم الي كلمتين خفيفتين علي اللسان ثقيلتين
في الميزان تملكون بهما العرب و العجم و تنقاد لكم بهما الامم».[19]

–       من شما را به دو كلمه (توحيد خدا و
نبوت خود) دعوت مي كنم كه بر زبان سبك و در ميزان سنگين است. بدين وسيله شما بر
عرب و عجم حكومت خواهيد كرد و همه امتها تسليم شما خواهد شد.

و از جانب خداوند متعال پيش بيني كرده كه روزي
فرا مي رسد كه پرچم توحيد برفراز همه جهان به اهتزاز درآيد و مسلمين حاكم بر همه
كره زمين شوند:

«هو الّذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره
علي الدّين كله و لو كره المشركون».[20]

–       اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين
حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب سازد هر چند مشركان از اين امر كراهت دارند.

ب: ريشه كن كردن جهل

براي تحقق حكومت جهاني اسلام به شيوه پيامبران،
بايد جهل از جامعه زدوده شود، چه اينكه حكومت طاغوت با هر نام و به هر شكل از چهل
مردم تغذيه مي كند و بر اين اساس پيامبر اسلام با اين اعتقاد كه:

«العلم اصل كلّ خير و الجهل اصل كلّ شرّ».[21]

–       دانش ريشه همه خوبيها و ناداني
ريشه همه بدي ها است.

مبارزه همه جانبه با جهل را در رأس همه برنامه
هاي خود قرار داد و به پيروان خود توصيه كرد كه:

«اغد عالما او متعلما و لا تكن امّعه».

–       دانشمند باش يا دانشجو ولي «امّعه»
مباش.

«امّعه» كسي است كه اهل نظر نيست و كوركورانه
از عقايد ديگران پيروي مي كند. هدف رهبري پيامبر اسلام، ساختن امّتي است كه در
ميان آنها يك نادان وجود نداشته باشد. مگر ناداني كه دانشجو و در مسير دانا شدن
است. بنابراين تا جهل در جامعه ريشه كن نشود هدف پيامبر اسلام تحقق پيدا نكرده
است، و اين هدف بسيار بلندي است كه همت والاي پيامبر گرامي اسلام و همه رهبران
الهي آن را تعقيب مي كند.

ج: بالاترين قدرت نظامي

رسول خدا (ص) براي اينكه بتواند موانع مبارزه
اصولي با جهل و درست انديشيدن كه تنها مانع تشكيل حكومت جهاني اسلام است را از بين
ببرد، نياز به قدرت نظامي دارد، چرا كه مستكبرين را هيچ برهاني جز برهان قدرت قانع
نمي كند!، در اين زمينه نيز هدف پيامبر اسلام سازماندهي بزرگترين قدرت نظامي در
جهان بود، لذا طبق دستور خداوند متعال توصيه مي كرد كه:

«اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه».[22]

–       براي مبارزه با دشمن آنچه مي
توانيد نيرو پيش بيني كنيد تا آنجا كه دشمنان خدا را از قدرت نظامي خود بترسانيد.

د: كامل ترين انسانها

علوّ همّت رسول خدا و امام الائمه براي ساختن
امّتي نمونه، در واقع از علوّ همّت او در خود سازي به عنوان يك انسان نمونه ريشه
مي گيرد، زيرا او به اين دليل كه در كمالات نفساني به بالاترين مرتبه اي كه يك
انسان مي تواند به آن دست يابد، رسيده بود. شايسته ختم نبوت و مسئوليت پيامبري
اسلام گرديد، و در اين مسير آن قدر پيشرفت كه خداوند منّان با آيه:

«و انك لعلي خلق عظيم».

بر همت عالي و مجاهدتهاي پيگير او در ساختن
خويش آفرين گفت.

                                                                   
                                             ادامه
دارد

 



[1]–  ميزان الحكمه-  حديث 20987.

/

حوادث سال اول هجرت

درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال اول هجرت-  9

قسمت پنجاهم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

هدف از غزوات و سرايا درسال اول و آغاز ورود به
يثرب

تا بدينجا درباره اصل تشريع جنگ در اسلام
مطالبي ذكر شد، و اينك بدنبال بحث قبلي خود بازگشته و دائره بحث را تنگتر كرده و
پيش از آنكه وارد اصل ماجرا و داستان ها شويم بعنوان مقدمه، هدف از اعزام نيرو و
شركت خود رسول خدا (ص) و حضور آن حضرت در برخي از اين اعزامها را كه در همان ماه
هاي اول ورود به يثرب انجام شده مورد بحث قرار مي دهيم، و علت ذكر اين مقدمه نيز
آن است كه صرفنظر از اينكه اصل جنگهاي اسلام و هدف از آنها عموماً بدست دشمنان
اسلام تحريف شده، سرايا و غزوات اوليه نيز كه در سال اول و يا دوم هجرت انجام شده
مانند سريّه حمزة بن عبدالمطلب، و سريّه عبيده و غزوه ودّان و عشيره… و حتي جنگ
بدر نيز جداگانه و به نحوي ديگر مورد ارزيابي مغرضانه و دشمني ها قرار گرفته، و
آنها را بصورت غارتگري و شبيخون به كاروانها و قبائل اطراف جلوه داده و گفته اند:

پيامبر اسلام پس از هجرت به يثرب از همان شيوه
و عادت زمان جاهليت اعراب كه هرچند گاه يك بار، براي ادامه زندگي و تأمين معاش به
كارواني يا قبيله اي شبيخون مي زدند استفاده كرد و گروه هايي را براي اين كار
اعزام كرده و احياناً خود او نيز بهمراه آنها مي رفت… و بلكه از اين هم پا را
فراتر گذارده و گفته اند: انگيزه اعراب يثرب نيز كه به آن سرعت دين جديد را
پذيرفته و اطراف رسول خدا (ص) را گرفتند همان طمع رسيدن به كاروانهاي قريش و مال
التجاره آنها بوده… و امثال اينگونه گفتارهاي نادرست و مغرضانه كه در كتاب سيرة
المصطفي از آنها نقل شده.[1]

و متأسفانه در اينجا نيز سادگي و بي خبري برخي
از راويان و سيره نويسان، در كيفيت نقل اين غزوات و سرايا و كلمات و جمله هايي
مانند «… لِيُغير» و «… يعترض» و امثال آنها[2] كه در
نقل آنها آمده، به اين دشمنان كمك كرده و سندي براي گفتار نابجا و مغرضانه آنها
قرار گرفته… مانند اينكه ذهبي در كتاب مغازي خود، وقتي داستان «سريه سعد بن ابي
وقاص» را كه بنا بگفته واقدي در ذي قعده سال اول هجرت اتفاق افتاد نقل مي كند با
اين تعبير ذكر كرده كه مي گويد:

«و في ذي القعده عقد لواءاً لسعد بن ابي وقاص
ليغير علي حيّ من بني كنانة او بني جهينة. ذكره الواقدي».[3]

در صورتي كه در نقل خود واقدي و كتاب مغازي او
چنين جمله اي نيامده و عبارت مغازي واقدي اينگونه است:

«… ثمّ عقد رسول الله (ص) لواءاً لسعد بن ابي
وقاص الي الخرّار-  و الخرّار من الجحفة
قريب من خُمّ-  في ذي القعدة علي رأس تسعة
اشهر من مهاجرة رسول الله (ص)».[4]

و همانگونه كه ملاحظه ميك نيد ذهبي جمله
«ليغير» را بنظر و اجتهاد خود در نقل داستان آورده كه در اصل خبر اثري از آن
نيست…

و در بقيه نقل ها و روايات هم مطلب از همين
قرار است كه ما بعنوان نمونه يكي از آنها را براي شما مشروحاً ذكر كرديم و زحمت
تتبع و تحقيق بيشتر را براي كساني كه طالب آن هستند به خود آنها واگذار مي كنيم…

و بهترين دليل و شاهد بر اينكه هدف از اعزام
اين دسته ها غارت اموال و غافلگيري و شبيخون زدن و امثال آنها نبوده اين مطلب است
كه به شرحي كه در اصل داستان ها آمده و ذيلاً خواهيد خواند وقتي لشگر اعزامي به
كاروان يا قبيله مورد نظر مي رسيد با واسطه گري برخي از لشگريان و يا گفتگوي مختصري
و يا مذاكره و قرارداد صلح بدون هيچگونه درگيري و برخوردي از هم جدا شده و به
مدينه باز مي گشتند.

و يا در برخي از اين مأموريتها بدستور رسول خدا
(ص) تا جاي معيني پيش مي رفتند و با اينكه فاصله آنها با محل عبور كاروان چند
كيلومتر بيشتر نبود، و به راحتي مي توانستند خود را به كاروان رسانده و دستبردي
بزنند پيشتر نمي رفتند و از همانجا باز مي گشتند و رسول خدا (ص) در اين باره هم از
آنها مؤاخذه اي نمي كرد… (مانند همان سريه سعد بن ابي وقاص، بشرحي كه واقدي ذكر
كرده).[5]

و شاهد ديگر بر آنچه ذكر شد آنكه تعداد افراد دشمن
و همراهان كاروانها در اين سرايا ميان دوست تا سيصد نفر بوده در صورتيكه تعداد
دسته هاي اعزامي سي نفر يا چهل نفر و گاهي هم هفت يا هشت نفر بوده-  به شرحي كه خواهيد خواند-  كه بخوبي نشان مي دهد منظور از اين اعزام ها
غارتگري و جنگ و درگيري نبوده…

بازنگري مسئله از بُعد ديگر

و البته تحليلي كه ما از اين مسئله داشتيم و
شواهدي كه براي اين نظريه ذكر كرديم همه بدان جهت است كه ما مسئله را از بُعد
نبوّت رسول خدا (ص) و شيوه انبياء الهي در برخورد با دشمنان توحيد و اديان آسماني
نگريسته و با معيارها و موازيني آنها را مورد سنجش قرار مي داديم، مانند آيه شريفه
«لا اكراه في الدين» (با توضيحاتي كه در مقالات گذشته داديم) و يا مانند رواياتي
كه مي گويد:

گروهي از مشركين را بصورت اسير نزد رسول خدا
(ص) آوردند، آن حضرت پرسيد: آيا آنها را در آغاز به اسلام دعوت كرديد؟ گفتند: نه،
فرمود: پس آنها را رها كنيد تا به مأمن خود بروند، و سپس اين آيه را كه در سوره
احزاب آمده قرائت كرد كه خداوند به آن حضرت فرمايد:

«… انّا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و
داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً».[6]

و يا در برخي ديگر از روايات آمده كه در يكي از
جنگها وقتي رسول خدا (ص) علي را به جنگ مي فرستاد به او فرمود:

«لا تقاتل حتي تدعوهم الي الاسلام». يعني با
آنها اقدام به جنگ نكن پيش از آنكه آنها را به اسلام دعوت كني…[7]

و يا در روايت ديگري كه در كتاب شريف كافي از
امام صادق (ع) نقل شده مي خوانيم كه فرمود:

«… انّ النبي (ص)و سلم كان اذا بعث اميراً
علي سريّة امره بتقوي الله عزوجل في خاصه نفسه، ثم في اصحابه عامّة، ثم يقول:
اغزوا بسم الله، و في سبيل الله تعالي، قاتلوا من كفر بالله، و لا تغدروا، و لا
تغلّوا، و لا تمثّلوا، و لا تقتلوا وليداً، و لا متبتّلاً في شاهق، و لا تحرقوا
النخل، و لا تغرقوه بالماء، و لا تقطعوا شجرة مثمرة، و لا تحرقوا زرعا، لانّكم لا
تدرون لعلكم تحتاجو اليه، و لا تعقروا من البهائم مما يؤكل لحمه الا ما لا بدّلكم
من اكله، و اذا لقيتم عدوا للمسلمين فادعوهم الي احدي ثلاث، فان هم اجابوكم اليها
فاقبلوا منهم و كفّوا عنهم، و ادعوهم الي الهجرة بعد الاسلام فان فعلوا فاقبلوا
منهم و كفّوا عنهم، و ان ابوا ان يهاجروا و اختاروا ديارهم و ابو ان يدخلوا في دار
الهجرة كانو بمنزلة اعراب المؤمنين يجري عليهم ما يجري علي اعراب المؤمنين، و لا
يجري لهم في الفيء و لا في القسمة شيء الا ان يهاجروا في سبيل الله، فان ابواهاتين
فادعوهم الي اعطاء الجزية عن يدوهم صاغرون، فان اعطوا الجزية فاقبل منهم و كفّ
عنهم، و ان ابوا فاستعن الله عزوجل عليهم و جاهدهم في الله حق جهاده،…».[8]

يعني-  شيوه پيامبر خدا (ص) اين بود كه وقتي اميري را
بسركردگي گروهي به مأموريتي جنگي مي فرستاد، خود او را بطور خصوصي به تقواي الهي
دستور مي داد، سپس بطور عموم آن گروه را مخاطب ساخته و مي فرمود: بنام خدا و در
راه خدا بجنگيد، با كسي كه به خدا كفر مي ورزد بجنگيد، خدعه و نيرنگ نكيند، خيانت
نورزيد، گوش و بيني از كسي نبريد، نوزادي را نكشيد، و نه كسي را كه بجاي بلندي
پناه برده، نخلي را نسوزانيد و زير آن آن را غرق نكنيد[9] و
درخت ميوه دار را قطع نكنيد، و زراعتي را نسوزانيد زيرا چه مي دانيد شايد به آن
نيازمند شديد، و چهارپاياني را كه گوشتشان خوردني است پي نكنيد و نكشيد مگر آنچه
را ناچار به خوردن آن هستيد. و اگر با دشمن مسلمين برخورد كرديد، به يكي از سه چيز
آنها را بخوانيد تا اگر پذيرفتند از آنها بپذيريد و از جنگ با آنها خودداري كنيد:

1-    آنها را به اسلام دعوت كنيد و اگر
پذيرفتند و داخل در دين اسلام شدند از آنها بپذيريد و دست از آنها برداريد.

2-    از آنها بخواهيد كه پس از اسلام به
سرزمين اسلامي هجرت كنند پس اگر پذيرفتند از آنها بپذيريد و از آنها دست برداريد،
و اگر به اين هم حاضر نشدند و خواستار توقف در ديار خود بودند و حاضر به آمدن در مدينه
نشدند با اينان نيز همانند عربهاي ديگر از مؤمنين رفتار مي شود و كسي متعرض آنها
نشود، و از غنيمتهاي جنگي و تقسيمات چيزي به آنها داده نمي شود تا وقتي كه هجرت
كنند.

3-    اگر هيچيك از اين دو را نپذيرفتند
از آنها جزيه مطالبه كنيد و اگر جزيه دادند از انها بپذيريد د و دست از آنها
بداريد…

و اگر هيچكدام را نپذيرفتند آنگاه از خدا
استعانت جسته و با آنها بجنگيد…

و يا اين روايت كه نيز از آنحضرت نقل شده كه
فرمود:

«ما بيّت رسول الله عدّواً قطّ».[10]

– رسول خدا (ص) هيچگاه به هيچ دشمني شبيخون
نزد.

و امثال اين دستورات و نمونه هايي كه در روايات
آمده… و به طور خلاصه با معيارهايي كه پيامبران الهي در مورد دعوت مردم بكار مي
گرفتند. و گرنه چنانچه با معيارهاي نظامي و سياسي و جنگها و مبارزات گذشته و امروز
بخواهيم محاسبه كنيم جنگ آنها با كاروانيان و مصادره اموال و شبيخون و امثال آن حق
مسلم و صحيح آنها بود…

مگر نه اين بود كه مسلمانان با كفار قريش در
حال جنگ بودند؟

و مگر نه اين بود كه همين مشركان مكه اينها را
از شهر و ديارشان اخراج كرده و بلكه نقشه قتل آنها را كشيده بودند؟

و مگر نه اين بود كه مشركين مكه پس از اخراج
اين مسلمانان اموال بسياري از آنها و خانه ها و مستغلاتشان را مصادره كرده و ضبط
كرده بودند؟

و از اين رو اين احتمال نيز وجود دارد كه
راويان احاديث و سيره نويسان روي همين معيارها و ضوابط و قوانين جنگي و نظامي به
خود اجازه دادند كه حركت مسلمانان و بلكه رسول خدا (ص) را در اين اعزام ها به
آنگونه تفسير كرده و اجتهاد كنند…

باري بهتر است كه از اين مقدمه بگذريم و فعلا
به همين مقدار اكتفا كرده به سراغ اصل داستان ها و غزوات و سرايايي كه قبل از جنگ
بدر اتفاق افتاده و از جهاتي مشترك هستند برويم، و سپس اهدافي را كه مي تواند مورد
نظر رسول خدا (ص) بوده باشد تحت بررسي قرار دهيم. ادامه دارد



[1]–  سيرة المصطفي-  ص311.

/

امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی

امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

قسمت بيست و چهارم                                          

آيت الله محمدي گيلاني

نمونه اي از جعل و وضع بر رسول الله (ص)بوسيله
ايادي خائنين كه در زيّ زهد و صلاح بوده اند ملاحظه فرموديد، شايد در آغاز امر
خواننده ي محترم در شگفتي فرو مي رود و با ذهن صافي كه دارد، چنين امري را عظيم
شمارد كه چگونه ممكن است، مسلم پارسا و صالح، دست به افترا بر نبيّ اعظم (ص)، و
عظما از صحابه رضوان الله تعالي عليهم زند، و از خود سؤال كند: آيا زهد و پارسايي
و تقوايي كه آنان، بدانها متّصف و مشهورند، با جعل و وضع عموما و بر صاحب شريعت
پيامبر اكرم (ص)، خصوصا، منافات ندارد؟!

ولي همانگونه كه خوانديد، اين افترا و بهتان
عظيم، در زعم آنان، نه فقط منافي با تقوي و صلاح نيست كه از قربات و عبادات است كه
بدينوسيله به خداي تعالي تقرّب مي جويند و حسبهً اين خيانت را انجام مي دهند، و
انگار كه دروغ و افترا از فواحش منهيّ عنها و از معاصي نيستند، و هيچگونه منقصتي
كه با فضائل نفس منافي باشد در برندارند و با كرامت بني آدم مخالف نيستند؟!

هيثم بن عدي طائي كه تمام شب خويش را به قيام و
نماز مي گذرانيد، هنگامي كه صبح مي شد در مسند خويش براي تحديث جلوس مي كرد، و جعل
و وضع مي نمود، كه ذهبي در ميزان الاعتدال در جمله ي احوال وي چنين مي گويد:

«يقوم عامّه الليل يصلّي فاذا اصبح جلس يكذب».

                                                             
                               (ج 4 ص 325 )

حافظ مشهور عبد المغيث حنبلي كه به اوصاف: ثقه
زهد و صدق و امانت ستوده شده و او را مجتهد صالح و پيرو سنت خوانده اند، از
موضوعات و جعليات كتابي در فضائل يزيد بن معاويه تأليف مي كند و ابوداود نخعي
معروف كه به «اطول الناس قياما بليل و اكثرهم صياما بنهار» تعريف گرديده از
وضّاعين بوده است.

و اين طورند كثيري از وضّاعين يعني يا حافظ
مشهور، يا زاهد قائم الليل و صائم النهار، يا شيخ الروايه و فقيه بوده اند، و جعل
و وضع احاديث از رسول الله (ص) در فضائل و مناقب ابي حنيفه مشهور است مانند روايت:

«سيأتي من بعدي رجل يقال له: النعمان بن ثابت و
يكنّي ابا حنيفه ليحيين دين الله و سنّتي علي يديه» كه خطيب آن را با اعتراف به
موضوع بودنش در جلد دوم تاريخ بغداد (ص 289) نقل كرده است و براي تبسّط مي توان به
مناقب ابي حنيفه تاليف خطيب خوارزمي مراجعه نمود، و كافي است مرور اجمالي به كتاب
«اللئالي المصنوعه في الاحاديث الموضوعه» جلال الدين سيوطي در عجائب وضع و افتراء.

و عجيب تر آنكه علما جرح و تعديل آنان، كثيري
از آنها خود مجروح و مطعون فيه مي باشند. مثلا: احمد بن عبدالله حافظ معروف به
ابونعيم اصفهاني متوفاي 430 هجري كه يكي از اعلام جرح و تعديل است، درباره ي وي در
ميزان الاعتدال چنين آمده: «يكي از اعلام است، مردي صدوق بوده، ولي بدون هيچ حجتي،
او را مورد كلام و جرح قرار داده اند، لكن اين جرح وي كيفري است از جانب خداي
تعالي، زيرا وي از روي هوي ابن منده-  ابو
عبدالله محمد بن اسحاق اصفهاني متوفاي 395 هجري» را مورد كلام و جرح قرار داد.

خطيب گفته: اموري را از ابونعيم ديدم كه در
آنها مسامحه كار بوده از آن جمله در اجازات خويش بطور اطلاق تعبير «اخبرنا» داشته
و بيان نمي كرد كه مخبر چه كسي بوده است.

مي گويم-  يعني صاحب ميزان الاعتدال-  : كه اين روش ابونعيم و غير ابونعيم بوده، كه
نوعي از تدليس است و در مقابل جرح ابن منده او را آن چنان فظيع است كه دوست ندارم
نقل كنم و من جرح هيچ يك از آن دو را درباره ي آن ديگري قبول ندارم و هيچ گناهي از
آنها سراغ ندارم مگر آنكه موضوعات را نقل مي كردند و با سكوت از آنها مي گذشتند
«به به از اين دفاع بدتر از جرح».

من دست خط حافظ يوسف بن احمد شيرازي را خواندم
كه او دست خط ابن طاهر مقدسي را ديده بود كه در آن مي گويد: خدا ديدگان ابو نعيم
را گريان كند، كه ابن منده را مورد كلام و جرح مي سازد كه مردم بر امامت وي
متّفقند ولي با سكوت از «لاحق» مي گذرد كه مردم بر كذّاب بودن وي متّفقند.

من مي گويم: «كلام اقران بعضي از آنها درباره ي
بعضي ديگر قابل اعتنا نيست خصوصا هنگامي كه روشن شود از روي عداوت يا حسن، يا حفظ
روشي بوده در هيچ عصري از اعصار اهل آن از اين بليّه نجات نداشتند».

                                                                                             (ج 1 ص 111)

و همين صوفي پارسا يعني ابو نعيم در كتاب حليه
الاولياء درباره ي ابوحنيفه از منصور بن ابي مزاحم نقل مي كند: «در محضر مالك بن
انس، ابو حنيفه ذكر شد، ايشان گفتند: «كاد الدين و من كاد الدين ليس من اهله» و
ايضا از وليد بن مسلم نقل مي كند: «مالك بن انس به من گفت: ابوحنيفه در شهرتان نام
برده مي شود؟ گفتم: بلي، گفت: سكونت در چنين شهري شايسته نيست».

                                                                
                             (ج 6 ص 325)

از كتاب «في الضعفاء و المتروكين» بخاري صاحب
صحيح نقل شده كه از نعيم فزاري حكايت كرده كه

گفت نزد سفيان بن عيينه بودم كه خبر مرگ
ابوحنيفه رسيد، سفيان گفت: «لعنه الله كان يهدم الاسلام عروهً عروهً و ما ولد في
الاسلام مولود اشر منه» و بقيه ائمه چهارگانه قوم نيز از جرح منزّه نبودند.

ابو محمد علي بن احمد مشهور به ابن حزم ظاهري
اندلسي در كتاب «ملخّص ابطال القياس و الراي و الاستحسان و التقليد و التعليل»
بياني دارند كه ذكر آن در اين مقام مناسب است و خلاصه ي ترجمه ي آن چنين است:

«خداوند متعال با ارسال محمد (ص)و سلم به ديانت
تماميت بخشيد و پيمبران با آن وجود گرامي خاتمه يافتند و از قضا سابق در علم ازلي
اين بوده كه فرمودند: «ولا يزالون مختلفين الا من رحم ربّك» پس يقين داشتيم در
ميان جامعه ما مسلمين اختلاف پديد خواهد آمد، و ما را از اختلاف بر حذر داشته و
فرمودند: «واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرّقوا» (آل عمران 103) و: «و لا تكونوا
كالذين تفرّقوا و اختلفوا من بعد ما جائهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم» (آل
عمران-  105) و در خبر صحيح ابو سعيد خدري
از پيمبر (ص)و سلم نقل مي كند كه فرمودند: «شما امت اسلام هر آينه از طريقه
گذشتگان وجب به وجب و ارش به ارش پيروي خواهيد نمود حتي اگر آنان به سوراخ سوسماري
رفته باشند شما هم خواهيد رفت» عرض كرديم: يا رسول الله مراد شما يهود و نصاري
است؟ فرمودند: «پس كيست؟».

بعد از آن بزرگوار اموري نو ظهور پديد آمد كه
گروهي، متديّن به آن امور گرديده و راه غلط پيمودند، از آن جمله است پديده ي «رأي»
كه در عصر صحابه حادث شده و رأي عبارت است از حكم در دين بدون هيچ نصّ و روايتي،
بلكه به صرف آنكه مفتي آن را احوط و عادلانه تر در تحريم و تحليل مي پندارد.

و در قرن دوم «قياس» پديد آمد و بعضي به آن
قائل شده و ديگران آن را انكار نموده و از آن بيزاري جستند و قياس عبارت است از
حكم در دين بدون هيچ نصّ و اجماعي به مثل حكمي كه به نصّ يا اجماع در موردي داده
شده است، و در توجيه آن ماهرهاي اين طائفه گفته اند: «چون هر دو مورد يعني مقيس و
مقيس عليه در علت حكم متّفقند» و بعضي ديگر از اين طائفه گفته اند: «چون هر دو
مورد در وجه شبه متّفقند». ولي اين قضيه در نزد ما به وجوهي باطل است: وجه اول
آنكه مي گويند: «ما لا نصّ فيه» گفتاري است بي اساس زيرا چنين فرضي در دين اسلام
منتفي است چه تمام دين، منصوص عليه است، و وجه دوم آنكه بر فرض تحقق چنين موردي،
حكم كردن به وسيله ي قياس جائز نيست، زيرا دعوائي است بدون برهان و دليل شرعي، و
وجه سوم آنكه مي گويند: «لا تفاقهما في عله الحكم» دعوائي است بدون حجت و دليل.

سپس در قرن سوم «استحسان» پديد آمد و آن عبارت
است از فتواي مفتي به چيزي كه فقط در پندار وي خوب است ولي چنين دست آويزي در مقام
افتاء باطل است زير اچنين كاري پيروي از هوي و مقالي است بدون برهان و هواها، بي
شك در استحسان مختلف است.

و پس از آن در قرن چهارم «تعليل و تقليد» پديد
آمد، و مراد از تعليل آن است كه مفتي علت حكم را در مورد منصوص استخراج كند و آن
را مناط كلي قرار دهد، و چنين عملي باطل است، زيرا كه آن اخبار از خداوند متعال
است كه در غير مورد نصّ بدين گونه حكم فرموده است، و الزاماً خبري است از حضرت
باري تعالي كه واقعيت ندارد.

و مراد از تقليد آن است كه مفتي در مسئله اي
فتوي دهد و مستند وي در اين فتوي، فتواي صاحب نظر ديگري است و اين امر، سخن گفتن
در حوزه ديانت است بدون هيچ دليل و برهان، و گاهي مي شود كه صحابه تابعين و فقهاء
در حكم همان مسئله با هم اختلاف دارند، مرجح اينكه فتواي بعضي بر فتواي ديگري در
متابعت رجحان دارد چيست؟! و به طريق صحيح ثابت گرديده كه بسياري از صحابه فتواي به
رأي داده اند ولي از هيچيك از آنان قول به قياس بما نرسيده است، مگر در نامه منسوب
عمر روايتي از علي كه اين روايت موضوع و ساختگي است.

و اما نامه منسوب به عمر، در آن آمده است: «قس
الامور و اعرف الاشباه و الامثال ثم اعمد الي اولاها بالحق و احبها الي الله فاقض
به»: «امور مبتلي بها را در ميزان قياس قرار ده و اشباه و نظائر آنها را شناسايي
كن سپس آنكه سزاوارتر به حق و نزد خداوند متعال محبوب تر است انتخابش كن و بر طبق
آن داوري نما».

و اين رساله نيز از صحت سند عاري است، مضافا به
اينكه صدور مانند اين فرمان از مثل عمر، بعيد است، زيرا محبوب ترين امور و داوريها
با خدوند متعال در شناخت نمي آيد مگر با اخبار خداوند متعال و رسول الله، و خداوند
عزوجل حرام فرموده اند: «ان تقولوا علي الله مالا تعلمون» چيزي را بدون علم و حجت
به حضرتش اسناد دهيد.

اين كه بر حجت بودن قياس به آيه دوم از سوره
حشر: «… فاعتبروا يا اولي الابصار» استدلال كرده اند بي وجه است زيرا هرگز احدي
نمي فهمد كه معناي «اعتبروا»: «قيسوا» است، و اين فقره از آيه، بدنبال فقره
«يخربون بيوتهم» آمده است و چنانچه معناي «اعتبروا»: «قيسوا» باشد، معنا و مراد
اين مي شود كه ما بايد خانه هاي خود را خراب كنيم همانگونه كه يهوديان خانه هايش
خويش را با دست خود ويران ساختند. و معني اعتبار در لغت و قرآن، تعجب و تفكر است
نه قياس.

و قبل از ابي حنيفه نديديم كسي قائل به استحسان
باشد و نادراً از مالك واقع شده است و در تعبيرات فقهاء آمده كه مي گويند: «مقتضاي
قياس در اين مسئله اين است ولي خلاف آن مورد استحسان ما است».

و تعليل در ميان اصحاب شافعي پديد آمد، سپس
اصحاب ابي حنيفه و اصحاب مالك از آنها پيروي نمودند و تقليد در بين اصحاب شافعي
حادث شد كه از شافعي تقليد كردند اگرچه اقوال و فتاوايش متضاد بوده است، با اينكه
اين پيشوايان رحمهم الله، اصحابشان را از تقليد خودشان نهي كردند ولي آنان به نهي
اين پيشوايان وقعي ننهاده و از تقليدشان باز نايستادند.

و اما تعليل اين بوده كه براي احكام وارده از
جانب شرع، عللي استخراج نمودند كه به پندارشان وجوب و لزوم اين احكام به جهت آن
علل مستخرجه است، سپس حكم كردند در هر موردي كه آن علل مستنبطه موجود است حكم مورد
نصّ نيز در آن مورد واجب الثبوت است، و اين امور مذكور در ميان مسلمين آن گونه
انتشار يافت كه به خاطر آنها احكام قرآن و سنّت، متروك گرديد حتي كار به جايي رسيد
كه معروف در رديف منكر در آمد.

در صورتي كه نخستين گناهي كه خداوند متعال به
آن عصيان شد همانا تعليل حكم خداوند متعال بدون نص بوده است و پيروي حكم ظاهري ترك
و تعليل مناط متابعت قرار داده شد و استخراج اين علت بوسيله ابليس بوده كه به آدم
و همسرش گفت:

«مانها كما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا
ملكين…» (اعراف-  20): «پروردگارتان شما
را از خوردن ميوه اين درخت نهي نفمرود مگر آن كه كراهت داشت كه شما با خودن آن،
فرشته شويد…» علت نهي از خوردن ميوه شجره را استنباط نمود كه خداوند متعال چون
كراهت دارد شما فرشته شويد و يا خلود در ملك ابدي پيدا كنيد، از اكل ميوه كه موجب
خلود يا فرشته شدن است نهيتان فرموده!

و اين قياس است كه عوف بن مالك مي گويد:

«قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: تفرق علي
بضع و سبعين فرقه اعظمها فتنةً علي امتي قوم يقيسون الامور برأيهم فيحلّون الحرام
و يحرمون الحلال» رسول الله فرمودند: «امت من به هفتاد و اندي فرقه افتراق مي
يابند و بزرگترين فتنه انگيز از اين فرقه بر امتم، قومي هستند كه به قياس عمل مي
كنند، حرام را حلال و حلال را حرام مي گردانند».

و اين رأي است كه ابن قعنب مي گويد: «بر مالك
بن انس در بيماري كه در آن بدرود حيات كرد وارد شدم و سلام عرض كردم و نشستم، ديدم
گريه مي كند، عرض كردم، سبب گريه تان چيست؟ فرمودند: يا ابن قعنب چرا اشك نريزم؟
كه سزاوارتر از من به گريه و اشك ريزي است؟ به خدا سوگند دوست داشتم كه در هر
مسئله كه به رأيم فتوي دادم تازيانه مي خوردم…».

و شافعي در اين باره مي گويد: «مثل آنكش كه به
رأي فتوي داده است، سپس از اين روش توبه نموده است، مثل ديوانه اي است كه درمان
شده و بهبودي يافته و فهميده است چه گرفتاري بر سرش آمده است».

و عبدالله بن احمد بن حنبل مي گويد: «شنيدم
پدرم را كه مي فرمود: بعيد است كسي را ببيني كه به رأي فتوي دهد مگر آنكه در قلب
وي تزوير و دغل است و حديث ضعيف محبوب تر است نزد من از رأي…».

و بيان جامع در ابطان اين امور نو ظهور، آنكه
محال و باطل است، خداوند متعال ما را به قياس يا تعليل يا رأي يا تقليد امر كند
ولي بيان نكند: قياس چيست؟ و تعليل چيست؟ و رأي چيست؟ و كيفيت اِعمال آنها چگونه
است؟ و ميزان در مقيس عليه چه مي باشد؟ و تعليل به چه چيز واقع مي شود؟ و به رأي
چه كسي متوجه شويم؟ و از چه كسي تقليد كنيم؟ زيرا شناخت ضوابط اين امور بدون بيان
از صاحب شريعت تكليف مالايطاق، و در وسع و طاقت كسي نيست و بالله التوفيق (پايان
كلام ابن حزم).

ادامه دارد

 

امام صادق (ع):

علي و فاطمه عليهما السلام در آغاز زندگي خدمت
رسول اكرم (ص) رسيدند و از آن جناب خواهش كردند كه كارهاي خانه را در ميانشان
تقسيم كند. رسول خدا فرمود: كارهاي داخل خانه را فاطمه (س) انجام دهند و كارها
خارج بر عهده علي (ع) باشد. فاطمه مي گويد: خدا مي داند كه من چقدر از اين

مطلب خوشحال شدم كه كارهاي خارج خانه به عهده
من نيفتاد.

(بحار الانوار-  ج43 ص81)

/

آرامش هميشگي نفس مطمئنه

تفسير سوره رعد

آرامش هميشگي نفس مطمئنه

قسمت شصتم

آيت الله جوادي آملي

«tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$# »

(سوره رعد- 
آيه 27)

***

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان
به ياد خدا اطمينان مي يابد، همانا با ياد خدا، دلها مي آرامد.

در بحث هاي گذشته، به مناسبت
طمأنينه دل-  که اين طمأنينه فقط از ذکر حق
ناشي مي شود-  آيات سوره انفال مطرح شد که
اگر ذکر حق باعث طمأنينه استف چگونه مؤمنين وقتي به ياد حق متذکر مي شوند، قلبشان
مي طپد. و تذكر داديم كه اين آيه، طمأنينه
را در ذكر خدا، منحصر مي كند. يعني بدون ياد حق، دل مطمئن نمي شود نه اينكه ذكر حق
را در طمأنينه منحصر كند. طمأنينه بدون ذكر حق حاصل نمي شود نه اينكه ذكر حق هرگز
انسان را نمي گرياند و مضطرب نمي كند و نه اينكه انسان مطمئن هرگز اشك نمي ريزد و
نمي نالد و از خوف جهنم يا محروم شدن از لقاي حق نمي گريد؛ اين چنين نيست.
بنابراين، آيات سوره انفال، هيچ تعارضي ندارد.

بحثي كه به دنبال آن مطرح شد اين بود كه اصلا طمأنينه
در برابر خوف و هراس دل است يا اينكه اصلا طمأنينه در برابر ترس نيست. طمأنينه در
برابر خوف از جهنم و اشك ريختن و مانند آن نيست.

آري! ممكن است كسي داراي نفس مطمئنه باشد، و باز هم از
خوف هجران حق بنالد و بگويد: «ابكي لظلمه قبري، أبكي لضيق لحدي». من از تاريك قبر
و از تنگي لحد مي گريم.

پس طمأنينه در مقابل چيست؟

 

طمأنينه در برابر اضطراب

صاحبان نفوس مطمئنه هم در مسائل علمي و هم در مسائل
عملي و هم در مسائل اعتقادي آرامش دارند هرگز شك و شبهه و وهم نمي تواند در جزم
علمي آنها راه پيدا كند و آنها را مضطرب يا متوّهم سازد. پس طمأنينه در برابر خوف
نيست بلكه در برابر اضطراب است. هر اضطرابي، خوف مي آورد ولي هر خوفي محصول اضطراب
نيست.

بنابراين، خوف و رجاء يك مسئله است و طمأنينه و اضطراب
مسأله اي ديگر. انسان مطمئن در مسائل علمي، هيچ اشكالي نمي تواند او را متحير و
سرگردان كند. هيچ حادثه اي نمي تواند در عزم انسان مطمئن، در مسائل عملي، سستي
ايجاد نمايد.

اگر چيزي را روي يك فلز سبك گذاشتيم، چون جاي آرامي
نيست، مي لرزد و مطمئن نيست ولي اگر آن را در جاي سنگين گذاشتيم، مي گويند: مطمئن
است. اصولا آن زمين گود آبگير را «ارض مطمئنه» مي نامند ولي زمين صافي كه آب روي
آن جريان پيدا مي كند و مي رود، مطمئن نيست.

پس در ارتباط با خدا گاهي «رجاء» است و گاهي «خوف». و
خوف و رجاء هر دو از خدا است و اينطور نيست كه خوف و رجاء با طمأنينه و اضطراب،
يكي باشند. انسان مطمئن گاهي خائف است و گاهي راجي، امّا اضطراب ندارند.

غم و نشاط در برابر هم است اما انسان مؤمن در هر دو
حال، مطمئن است. اگر نعمتي به او رسيد مي گويد:«الحمد لله رب العالمين» و مطمئن
است. و اگر عارضه ي سختي براي او پيش آمد باز هم مي گويد:«الحمد لله رب العالمين؟»
يا «انّا لله و انّا اليه راجعون» و در آن حالت نيز، آرام و مطمئن است و هرگز
مضطرب نمي باشد.

شما وقتي به سيره ي انبيا عليهم السّلام در قرآن مي
نگريد، ملاحظه مي كنيد كه غم را به آنها نسبت مي دهند و ترس را هم نسبت مي دهند
ولي هرگز اضطراب را به آنها نسبت نمي دهند. پس انبيا هيچ وقت در مسائل فكري ـ
والعياذ بالله ـ شك و ترديد ندارند يا در راهي كه وظيفه آنها پيمودن آن است، مردْد
نيستند.

قرآن كريم وقتي شواهد طمأنينه را ذكر مي كند، اختصاص
به مرحله ي عمل ندارد. در مسائل علمي هم همينطور است. جريان حشر اكبر كه حضرت
ابراهيم سلام الله عليه از خداي سبحان، و نمونه اش را مسئلت كرد، براي تحصيل
طمأنينه است. حضرت ابراهيم فوق آن بود كه نداند، مرده چگونه زنده مي شود ولي مي
خواست نمونه اي از حشر اكبر را ببيند. عرض مي كند: تو چطور مرده را زنده مي كني.
او مي خواهد كه بدست خودش نيز اين كار انجام شود.

وقتي خداي سبحان مي فرمايد: «أو لم تؤمن» ـ ايمان دارم
ولي مي خواهم قلبم مطمئن شود. او مي خواهد كه هيچ شبهه و شك و وسوسه اي در قلبش
راه پيدا نكند. معلوم مي شود طمأنينه در برابر ترس نيست. كسي كه با برهان، مسئله
اي را مطالعه مي كند، مطمئن است. اگر كسي داراي دليل است «و علي بينه من ربّه» مي
باشد، او داراي نفس مطمئنه است. اما آن كسي كه دليل قاطع ندارد، مضطرب است. پس
طمأنينه در برابر اضطراب است.

 

نفس مطمئنه و آزمايش الهي

خداوند در سوره ي فجر، صاحبان نفوس مطمئنه را در برابر
كساني قرار مي دهد كه از حوادث بهره ي صحيح نمي برند؛ اگر چنانچه به آنها رفاه
ظاهري برسد، افراط مي كنند و اگر گرفتار فقر و تنگدستي بگردند، تفريط مي كنند و سخنان
ناهنجار بر زبان جاري مي سازند. «فأما الانسان اذا ما ابتليه ربّه فأكرمه و نعّمه
فيقول ربي أكرمن، و أمّا اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربّي أهانن»

                                                    
                             (سوره فجر ـ آيات 15- 16 )

–       اگر خداوند انسان را به نعمت و
مكنت مبتلا كرد و او را گرامي داشت، (آن انسان معمولي) مي گويد: هان! پروردگارم
مرا گرامي داشته (و بر ديگران امتياز بخشيده است!) و اگر خداوند انسان را به گونه
اي مبتلا كند كه روزيش را تنگ و سخت قرار دهد، پس مي گويد كه پروردگارم به من
اهانت نموده است!!

انسان يا مبتلا به مال و جاه و احترام و مقام
مي شودو يا مبتلا به فقر و تنگدستي و شدت. اين طور نيست كه اگر كسي پيش مردم و در
يك جامعه اي محترم و گرامي بود، مورد تكريم الهي قرار گرفته است يا به عكس. اينها
امتحان و آزمايش است. گاهي انسان توسط موقعيت اجتماعي يا ثروت يا سلامتي يا فقر يا
مرض مورد ابتلا و آزمايش قرار مي گيرد. هر دو امتحان و هر دو آزمايش الهي است. ولي
انسان هاي معمولي و عادي در هر دو حال خود را مي بازند؛ اگر مبتلا به ثروت و جاه و
مقام شوند،  افراط مي كنند و اگر مبتلا به
فقر و بي احترامي در جامعه شدند، تفريط مي كنند.

در برابر چنين انسانهايي، كساني قرار دارند كه
داراي نفس مطمئنه اند. صاحب نفس مطمئنه، اگر مبتلا به مال و عزت و شوكت گردد، آرام
است و اگر مبتلا به فقر و سختي و بيماري گردد نيز آرام است. صاحب نفس مطمئنه اگر
مبتلا به جاه و مقام گردد يا مبتلا به گوشه گيري و انزوا شود، در هر دو حالت آرام
است. شما اگر به جريان هايي كه در قرآن ذكر شده است بنگريد مانند جريان مادر حضرت
موسي يا حضرت يوسف، هيچ سخن از اضطراب نمي بينيد. اولياي خدا هرگز متحير نمي شوند.
زيرا هرگز به بيراهه  نمي روند و به غير
خدا تكيه نمي كنند. اما غمگين مي شوند. چون عاطفه دارند. خصوصيتهاي روحي و اخلاقي
دارند و اصلا اگر انسان غمگين و اندوهگين نشود، مورد آزمايش نمي تواند قرار بگيرد.

 

حزن هست ولي اضطراب نيست

در نمونه هاي مختلف قرآني، ملاحظه مي كنيد كه
هر جا سخن از مشكلات انبيا پيش مي آيد، هيچ سخن از اضطراب و تحير نيست. زيرا وقتي
انسان آرام شد، در سخت ترين حالات هم به خدا پناه مي برد و اين ياد خدا بودن، به
او آرامش مي بخشد. زيرا آرامش بدون ذكر خدا ممكن نيست.

يك كودكي كه غير از مادرش، كسي را نمي شناسد،
اگر از مادر كتك هم بخورد، باز خودش را به دامان مادر مي اندازد يعني از مادر به
خود مادر پناه مي برد. در آخرين استعاذه ي حضرت رسول (ص)و سلم آمده است كه عرض مي
كند: «أعوذ بك منك»-  از تو به تو پناه مي
برم . يعني: اگر تو ما را امتحان كردي، هيچ راهي براي پيروزي در امتحان، جز پناه
بردن به تو نيست. نه خودمان اين قدرت را داريم كه به اتّكا به قدرت خودمان، از
امتحان به در آييم و نه ديگري مي تواند به ما كمك كند.

وقتي به حضرت يعقوب اعتراض مي كردند كه چرا در
فراق يوسف اينقدر ناله مي كند، فرمود: «انما اسكو بثي و حزني الي الله» (سوره يوسف-
 آيه 86 ). اگر انسان عاطفه نداشته باشد،
در جهاد اكبر، كمالي براي او نيست. جهاد اكبر اين است كه تمام غم و غصه ها كه در
درون او عليه او بسيج شده اند، همه را سركوب كند تا پيروز شود. اگر كسي عاطفه و غم
و حزن نداشته باشد، در مصيبت درد نبيند، جهاد اكبر براي او معني ندارد. زيرا او
انسان تخدير شده است.

اينكه مي بينيم حضرت رسول (ص)و سلم در جريان
درگذشت فرزندش «ابراهيم» اشك مي ريزد، به خاطر اين است كه عاطفه دارد و دلش مي
سوزد ولي در هر دو حال، جز «حق» چيزي نمي گويد لذا در روايات ما آمده است كه:
مصيبت زده را از گريستن منع نكنيد. بگذاريد گريه كند تا آرام گردد. حزن نشانه ي
عاطفه است.

 

اطمينان، نعمت الهي است

حضرت امير (ع)در جريان وصاياي حضرت صديقه كبري (س)فرمود:
«اما حزني فسرمد» (نهج البلاغه-  خطبه 202)-
 اندوه من هميشگي است. چون او مي داند، چه
كسي را از دست داده است. محزون بودن غير از مضطرب بودن است. پس انسان مطمئن، ممكن
است محزون و ممكن است خائف باشد ولي اصلا مضطرب نيست. و اين اطمينان هم، نعمت الهي
است. يعني: اينطور نيست كه انبيا از پيش خود اطمينان داشته باشند. راه طمأنينه
انبيا، راه وحي و الهام و مانند آن است و اگر خداي سبحان از اين راه و مانند اين
راه، قلب آنها را مطمئن نمي كرد، قلبشان مي طپيد.

خداوند مي فرمايد: «و لولا أن ثبّتناك لقد كدت
تركن اليهم شيئا قليلا» (سوره اسراء-  آيه
74 )-  اگر مادلت را نگرفته بوديم و تو را
ثابت قدم-  نگردانيده بوديم، نزديك بود كه
اندك تمايلي به آن مشركان پيدا كني.

اگر انبيا آرام هستند براي اين است كه خداي
سبحان، قلبشان را گرفته است. چگونه؟ چون به ياد حق بودند، خدا دلشان را گرفت. خدا
وقتي قلب را گرفت، نمي گذارد كه آن قلب بلرزد چون قلب به دست مقلّب القلوب است، و
مقلّب القلوب، امين محض است. پس جاي شبهه براي اين دل نيست. او قدير مطلق است، پس
جاي عجز و ناتواني براي اين قلب نيست. اما حوادث نفساني براي اين دل پيش مي آيد و
اين حوادث را يكي پس از ديگري، از راه صحيح، رفع مي كند. او غمگين و محزون مي شود
و مي نالد ولي هرگز مردّد نيست. نه در اعتقادش ترديد است و نه در عزمش سستي راه مي
يابد.

بنابراين، «طمأنينه» از خداي سبحان، به عنوان
يك رحمت خاصّه بر قلب «ذاكر» نازل مي شود. طمأنينه، فيض و رحمت خاصّه ي خداست و
اين نظير ساير رحمت هاي خاصّه اش است كه آن را بر قلب انسان ذاكر نازل مي كند.
«فانزل الله سكينته عليه و ايّده بجنودٍ لم تروها». خطر در نهايت شدّت و آرامش هم
در نهايت كمال. به ديگري هم كه همراه او است، نهيب مي زند كه محزون مباش. چرا؟ چون
خدا با ما است «انَّ الله معنا» و در اثر اين ذكر الله است كه خداوند رحمت خاصّه
اش را شامل حالش قرار مي دهد. آن وقتي هم كه به مكه باز مي گردد، باز سخن از سكينه
و طمأنينه است. در آيه 4 از سوره ي فتح مي فرمايد:

«هو الذي انزل السكينه في قلوب المؤمنين
ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم»-  او است كه
سكينه و طمأنينه اش را بر قلوب مؤمنين نازل فرمود تا ايمانشان قوي تر و افزونتر
گردد. پس آرامش و طمأنينه، فيض خاصّي است كه بر قلب «مؤمن» نازل مي شود؛ مؤمني كه
به ياد خداست.

در همين سوره، آيه 18 مي فرمايد: «فعلم ما في
قلوبهم فأنزل السَّكينه عليهم فأصابهم فتحا قريبا»-  چون از دل آنها با خبر بود، دلهايشان را آرامش
بخشيد و پيروزشان كرد. اگر دل به ياد حق بود، خدا اين دل را محل نزول سكينه و
طمأنينه قرار مي دهد و آرامش مي دهد. آنها با همه ي محروميت ها كه داشتند، هرگز
نمي گفتند: چه كنيم؟! زيرا راه مشخص بود.

در سومين مورد، در آيه 26 مي فرمايد: «فأنزل
الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين و ألزمهم كلمه التقوي و كانوا أحقّ بها و
أهلها». چون اهل كلمه ي تقوي بودند و شايستگي داشتند، خداوند بر رسولش و بر
مؤمنين، سكينه و طمأنينه را نازل كرد. اينطور نيست كه طمأنينه و آرامش را با پول تحصيل
كرد و بدست آورد، بلكه زباني ذاكر و قلبي مؤمن مي خواهد. والحمد لله ربّ العالمين.

                                                                                                                
ادامه دارد

 

 

/

سخنان مهم مقام معظم رهبري بمناسبت روز ملي مبارزه با استکبار جهاني

سخنان مهم مقام معظم رهبري بمناسبت

روز ملي مبارزه با استکبار جهاني

بسم الله الرحمن الرحيم

اولاً به شما عزيزان، دانش آموزان،
دانشجويان، معلمان و پرستاران که اين اجتماع پرشور و صميمي را تشکيل داده ايد خوش
آمد عرض مي کنم و از خداوند متعال براي همه شما در هر سنگري که هستيد و به هر
وظيفه اي که اشتغال داريد، تقاضاي موفقيت و پيشرفت و تکامل مي نمايم.

روز 13 آبان بدليل التقاء سه حادثه
تاريخي که به شکل عجيبي به هم وصل هستند، روز مهمي در تاريخ ماست. امروز فرصتي است
که از يک درد بزرگ جهاني و يک بيماري سياسي مهلک که اکنون جهان بشريت دچا آن است و
ملت هاي بسياري از آن در رنج هستند، مطالبي عرض بشود.

سه حادثه روز 13 آبان هم، اتفاقا
در رابطه با همين مسئله اساسي و بيماري بزرگ است. حادثه اول، تبعيد امام است. يک
روز ملتي در زير فشار يک حکومت فاسد دست و پا مي زد و عده کثيري از مردم در خشم و
ناراحتي بودند. آن کسي که در آن روز و در آن سطح مي توانست احساسات مردم را هدايت
کند و افکار آنان را جهت بدهد و درد دل آنان را بيان کند و از خطرات اين راه
نترسد، فقط امام بزرگوار ما (ره) بود. او را در نيمه شب روزي مثل امروز، از خانه و
مسکن خود ربودند و از اين ملت دور کردند. اول ايشان را به زندان و بعد هم به تبعيد
فرستادند تا شايد خشم ملت هدايت نشود و مبارزه مردمي شکل نگيرد. ولي بر خلاف نظر
آنها امام رهبري خود را از تبعيدگاه هم ادامه داد و دست از افشاگري و بيان حقايق و
هدايت مردم برنداشت و اين ملت بخصوص جوانان، در يک مبارزه عمومي وارد شدند و 15
سال اين مبارزه ادامه پيدا کرد و در ادامه همين مبارزه، باز در مثل چنين
روزي-  13 آبان-  که همان دستگاه جبار، وابسته و فاسد و تحت تأثير
سياست هاي آلوده به همان بيماري-  که بعداً
عرض خواهم کرد-  دست جنايت خود را از آستين
درآورد و عده کثيري دانش آموز را به شهادت رساند، اما بالاخره حق پيروز شد. مبارزه
حق طلبانه مردم ايران به ثمر رسيد و دستگاه جبار و فاسد مجبور شد بساط خود را جمع
کند و آمريکا هم از کشور ما بيرون برود. باز در مثل چنين روزي خشم مقدس و حق
طلبانه يک عده جوان دانشجوي مسلمان، حادثه سوم يعني تسخير لانه جاسوسي را پيش
آورد. پس حوادث امروز حوادثي است بهم پيوسته و کلا  مربوط به همان بلايي است که مختصري درباره آن
عرض خواهم کرد.

بلاي بزرگ بشريت در جهان امرزو
عبارت است از چيزي که بنده آن را استبداد بين المللي و ديکتاتوري جهاني مي نامم.
اين اسم براي آنچه که امروز بر ملت ها مي گذرد، اسم مناسبي است. استبداد بين
المللي مرتبه اعلاي استکبار بين المللي و جهاني است. معناي استکبار جهاني اين است
که دولتها و قدرتهايي در دنيا هستند که با ملتها برخورد استکباري مي کنند و با آنها
ديکتاتورمآبانه مواجه مي شوند. ثروت آنهارا مي برند، در حکومت هاي آنها دخالت مي
کنند، در سياست هاي آنها اعمال نظر مي کنند و آنها را به اين سمت و آن سمت مي
کشانند. اين استکبار بين المللي است. همان چيزي که در قرن 18 و 19 با استعمار شروع
شد و بعد در قرن 20 به استعما نوين مبدل شد و در دوران اوج قدرتهاي استکباري، به
شکل استکبار جهاني درآمد که دنيا را بين دو قطب و قدرت تقسيم کرده بودند و هرکدام
يک جور ملتها را مي دوشيدند و آنها را در پنجه خود، مي فشردند. امروز چيزي که به
آن اضافه شده که مناسب است استبداد بين المللي ناميده شود، اين است که قدرتهاي
مستکبر جهاني و در رأس آنها ايالات متحده آمريکا براي ملت هاي ديگر حق حرف زدن و
اظهار نظر کردن هم قائل نيستند و هرکاري را که براي سياست خودشان مفيد و لازم
بدانند ولو به ضرر ملت يا ملت ها باشد انجام مي دهند. مثلا در قضيه عراق منطقه را
زير لگدهاي خودشان گرفتند و بوسيله نيروهاي مسلح و سلاح هاي کشنده خود، درهم
کوبيدند. يا توسط عناصر ديگري در مناطق گوناگون عالم-  مثل فلسطين اشغالي و لبنان-  با اشاره و کمک آنها، انواع فجايع و جنايات
انجام مي گيرد. اگر ملتي نظري بر خلاف جنايات و خواستهاي آنها ابراز کند يا دولتي
با آنها مخالفت کنند، آن ملت و يا دولت را با استبداد و ديکتاتوري کامل، به انواع
اتهامات متهم مي کنند تا بتوانند آنها را از ميدان خارج کنند. وسايل و ابزار
اينکار را هم دارند. راديوها، خبرگزاريها، وسايل سريع السير خبر و تحليل و تحليل
گران سياسي در اختيار آنها هستند. سلاح هاي کشنده و مرگبار هم در اختيار آنهاست.
آنها خود را محق جلوه مي دهند و هرکس را که مخالف آنها باشد، به اشکال فجيع، با
فشار سياسي يا نظامي و اقتصادي، از ميدان خارج مي کنند تا آب از آب تکان نخورد.
بطور نمونه در همين کشور اسلامي الجزاير، انتخاباتي اتفاق افتاد و جناحي پيروز شد
ولي بعد با اشاره و پشتيباني قدرت هاي استکباري، وضع بکلي عوض شد و اوضاع، عکس آن
شد که ملت خواسته بود. يا در همين منطقه خونبار بوسني و هرزگوين، چه جناياتي مرتکب
شدند. ملتهاي ديگر دم از استقلال زدند و خواست همه آنها مورد قبول واقع شد ولي
وقتي نوبت به ملت بوسني و هرزگوين-  که
اکثريت آنها مسلمان هستند-  رسيد و آنها
خود، حکومتشان را انتخاب کردند، ديديد چگونه دست به فاجعه آفريني و کشتار زدند و
دنيا هم ابتدا سکوت کرد و بعد هم با تبليغات کم رنگ و بي معني با اين حادثه عظيم
برخورد کردند، متجاوز و جنايتکار را رها کردند تا هرچه مي خواهد، بکند.

اين وضعيت حاکم بر دنياست. يعني
وجود يک عده قدرتمند که اگر در، صد مسئله هم با يکديگر اختلاف داشته باشند، در
تقسيم دنيا و مناطق نفوذ و فاشر بر اکثريت مردم علام، باهم هستند و اختلافي
ندارند. البته در تقسيم و غارت منابع جهان سوم و کشورهاي فقير با هم درگيري دارند
اما در اصل غارت منابع و فشار بر روي دولتهايي که مقاومت کنند، با هم هيچ اختلافي
ندارند. امروز يک طرف اينها هستند که هم از لحاظ تعداد دولت ها و هم از لحاظ آحاد
مردم، در اقليتند و در طرف ديگر، اکثريت دولتها و ملتهاي عالم هستند که محکومند از
آنها پيروي کنند.

البته ملت ها مستضعف و ناچارند و
امکانات ندارند و خيلي از دولتها و دولتمردان هم براي مطامع خود و چهار روز بيشتر
در رأس قدرت ماندن، تسليم آنها مي شوند. اين وضعيت دنياست. اين همان ديکتاتوري
جهاني است و وجود آن در هر کشور، به اين معني است که يک اقليتي که امکانات، پول و
تبليغات دارد در يک طرف، حاکم و مقتدر؛ و يک اکثريت عظيمي که مستضعف، ناراضي،
خشمگين و مخالف هستند، در طرف ديگر، محکوم و تحت سلطه باشند. همه عقلاي عالم چنين
وضعي را تقبيح مي کنند اما همين وضعيت، امروز در سطح جهان وجود دارد و روشنفکران
عالم هم آن را تماشا مي کنند، خونسرد از کنار آن مي گذرند، مسائل جزيي را بزرگ مي
کنند و مسئله اي به اين عظمت را مورد توجه قرار نمي دهند!

نويسنده ها، فيلمسازها، هنرمندها و
نام آوران عرصه قلم و هنر در سطح عالم و عمدتا در کشورهاي اروپائي و آمريکايي چنين
وضعي دارند. اينها به چيزهاي کوچک مي پردازند ولي چيزهاي بزرگ را ناديده مي گيرند.
گناهان هر چند کوچک، بنظر آنها گناه است، ولي گناهان بزرگ را هيچ مي پندارند.
چنانچه در يک نقطه اي از دنيا حادثه اي اتفاق بيافتد و پاي يک نفر در ميان باشد،
اگر براي او ارزش حيات قائل باشند، توجه مي کنند ولي اگر يک فرد سياهپوست يا
مسلمان باشد، از نظر آنها حتي ارزش حيات هم ندارد. اگر يک اروپايي يک جا يا گروگان
گرفته شد، يا اسير شود، يا رنج ببيند يا حتي احتمال اين ها هم باشد، شما مي بينيد
نويسندگان،مطبوعاتچي ها، خبرنگارها و شعراي فان کشور اروپايي طومار امضا مي کنند و
در همه دنيا پخش مي کنند و اظهار وجود مي کنند، اما حادثه عظيم ديکتارتوري يک قدرت
کوچک اما ثروتمند و داراي تکنولوژي و ابزار پيشرفته را، نسبت به اکثريت عظيم انسانها
هيچ مي دانند. قدرتها براي ملتها حق حيات و اعتراض و انتخاب و دموکراسي قائل
نيستند و حقوق آنها را نمي دهند و در مقابل، اين آقايان نشسته اند و تماشا مي
کنند. خود همين بي تفاوتي روشنفکران هم جزو متمم همان استبداد و ديکتاتوري جهاني و
عظيم است. اين وضع امروز دنياست.

بعد از فروپاشي شوروي اين استبداد
به نفع آمريکا و غرب افزايش پيدا کرده است. بنده قبلا در دو، سه نطق در مجاامع بين
المللي بر اين نکه به عنوان سلطه گري جهاني تکيه کردم ولي امرزو احساس مي کنم که
اصطلاح استبداد جهاني و ديکتاتوري بين المللي گوياتر است. اينها نسبت به ملتهاي
عالم يک نوع ديکاتوري به خرج مي دهند و اين، بلاي 
بزرگ بشريت است.

ملتها نمي توانند از دو حال خارج
باشند، يا بايد همانگونه که متاسفانه دولت هاي آنها مي خواهند، تسليم و غارت شوند
و آينده اي براي آنها نماند و خود هم به پيشرفت همين روال استبدادي و استعماري در
سطح عالم، کمک کنند و يا بايد در مقابل اين بلاي بزرگ بايستند و مبارزه کنند. خوب،
با چه کسي مبارزه کنند؟ پاسخ اينست که: طرف مقابل اگر چه يک جنس است، اما مظاهر
مختلف دارد. ملتها بايد با آن دستگاه و جرياني که ديکتاتوري جهاني را تقويت مي کند،
مبارزه کنند. اين جريان گاهي يک دولت است، گاهي دولت ديگري است و گاهي خود
آمريکاست. مبارزه گاهي با روشهاي مجاهدانه و از خود گذشتگي همراه است-  مثل آنچه که در فلسطين و لبنان اتفاق مي افتد-  و گاهي هم با روشهاي ديگري است. مهم مبارزه
ملتهاست. در اينجا ممکن است اين سؤال مطرح شود آيا اين مبارزات بحق است يا نه؟ در
پاسخ بايد گفت آيا با انصافهاي عالم مي توانند مبارزه يک ملت يا آحادي از يک ملت
را که مي خواهد در مقابل آن موج عظيم قدرت، مقاومت کند، مورد ملامت قرار بدهند؟
بديهي است که نمي توانند. اما تأسف اينجاست که تبليغات جهاني عليه اين مبارزين و
مقاومت کننده هاست. تبليغات جهاني آنها را با انواع و اقسام تهمتها متهم مي کنند،
براي اينکه آنها را از ميدان خارج کنند.

يکي از اين تهمتها همين مسئله نقض
حقوق بشر است. حقوق بشر در دست قدرتهاي جهاني مثل يک ابزار است تا اگر ديدند، ملت
يا دولتي با نظرات آنها مخالفت مي کند آن ملت و دولت را به نقض حقوق بشر و طرفداري
از تروريسم متهم کنند. امروز شما مي بينيد به جمهوري اسلامي ايران چه تهمتهايي را
مي زنند. همين تهمت نقض حقوق بشر و غيره، چيزهايي ساخته و پرداخته مغزهاي خبيث
تحليل گران و فعالان سياسي در اختيار آنهاست. کساني هستند که مي نشينند و تهمتي را
براي ملتها و دولتها مي سازند و خلق مي کنند. اينها ابزارهاي دست قدرتها هستند.
تهمت هايي را که به ملتها وارد کرده اند کمتر از اتهاماتي که بدولتها وارد مي کنند
نيست.

در اين نظام جمهوري اسلامي بارها
به ملت ايران تهمت زدند. مسئله اين نيست که اينها با دولتمردان جمهوري سالامي
مخالفند، خير، اينها با ملت ايران مخالفند! همينها بودند که مي گفتند ملت عظيمي که
در اجتماعات ميليوني نماز جمعه با آن شور و شوق اوايل انقلاب شرکت مي کنند پول مي
گيرند؟ آيا اين اهانت به يک ملت يست؟ آيا يک ملت را کهنه پرست و متعبد به امور غير
منطقي خواندن و دگم معرفي کردن اهانت به يک ملت نيست؟ جرم اين ملت چيست؟ جرم اين
ملت اينست که از آن دو راه که عرض کرديم، راه مبارزه رويارويي را انتخاب کرده است.

شما مي بينيد که اين شخص جديدي که
ممکن است در صحنه سياست آمريکا روي کار بيايد باز بعد از چند روز شعار حقوق بشر را
مطرح خواهد کرد و دنيا مجدداً شاهد تکرار همين صحنه مفتح خواهد بود که ديگران را
به نقض حقوق بشر متهم کنند.

الان چه کسي در دنيا حقوق بشر را
نقض مي کند؟ کسي حقوق بشر را نقض مي کند که از اسرائيل غاصب حمايت مي کند. آيا آنچه
که امروز در فلسطين مي گذرد، بزرگترين نمونه نقض حقوق بشر نيست؟!

پس چرا اينها اعتراض نمي کنند؟ کسي
حقوق بشر را نقض مي کند که از اسرائيل غاصب حمايت مي کند. آيا آنچه که امروز در
فلسطين مي گذرد، بزرگترين نمونه نقض حقوق بشر نيست؟!

پس چرا اينها اعتراض نمي کنند؟ اگر
طرفدار حقوق بشرند چرا به اسرائيل کمک مي کنند؟ آنچه که امروز در شرق اروپا مي
گذرد هم همينطور است. در همين منطقه بوسني و هرزگوين، آيا شنيع ترين و فجيع ترين
نمونه نقض حقوق بشر انجام نمي شود؟ مگر نديديد کساني از دستگاه هاي غير مسئول دنيا
به آنجا رفتند و از فجايعي که در آنجا اتفاق مي افتد گزارش آوردند؟! مگر همه خبر
ندادند که زمستان امسال مسلمانان بوسني و هرزگوين، زمستان سخت و مهلکي است؟! مگر
عکسها را نديدند؟! مگر فيلمها را نشان ندادند و مگر وضع اردوگاه ها را توصيف
نکردند؟! پس چرا وارد نمي شوند و ناقضين حقوق بشر را محکوم نمي کنند؟! چرا کار
آنها از زبان فراتر نمي رود؟! چرا وقتي در حادثه اي مثل قضيه کويت که پاي منافع و
سياستهاي خودشان درميان است و مسئله اسلام و مسلمين و مستضعفين مطرح نيست، آنجور
لشگر کشي مي کنند؟ در قضيه کويت براي آمريکا مشکلي وجود نداشت. آمريکا به خرج
ديگران وارد شد، جنگ کرد و عراق را بمباران کرد، اگر عراق خراب شود به ضرر آنها
نيست. کويت ويران شود به ضرر آنها نيست. آيا آنها حاضرند چنين خرابيهايي را در
ايالات و مرزها و کشورهاي خودشان تحمّل کنند؟ آنجور در خليج فارس فاجعه به راه
انداختند و محيط زيست را که اينقدر از آن دم مي زنند، در منطقه از بين بردند. آيا
حاضرند در مناطق زيست خودشان چنين کاري انجام بشود؟! پس بدانيد اينها به فکر حقوق
بشر نيستند اگر بفکر حقوق بشر بودند وضع دنيا گونه ديگري مي بود و اين رابطه آکل و
مأکول بين آنها و ملت ها وجود نداشت و اينهمه فشار بر ملت هاي ضعيف وارد نمي آمد.
مسئله حقوق بشر نيست. تکرار شعار نقض حقوق بشر يک امر مفتضحي است و خوب است که
ديگر آنها اين شعا را ندهند و اگر هم بدهند بدانند که دنيا گوش نخواهد داد و کسي
اعتنا نخواهد کرد. باز فردا نيايند مسئله حقوق بشر را مطرح و الزاماتي براي ملت
ايران درست کنند. اينها کي هستند که مسئله حقوق بشر را مطرح بکنند؟ اينها دشمنان و
ناقضين حقوق بشرند منتهي وقيح و پررو هستند. بلندگوها هم دست آنهاست و هرکس را
بخواهند متهم مي کنند مثل اينکه يک انسان فاسق، فاجر و بدکار و منحرف گوشه اي بايستد
و انسانهاي پاکدامن را به فسق، فجور و بدرفتاري و ناپاکدامني متهم کند. وضعيت
امروز حقوق بشر اينجور است. اين وضعيت دنياست. تنها ملت و دولتي در دنيا که متفقاً
و متحداًًَ در مقابل اي سياست زورگويانه ايستاده است، همين ايران اسلامي عزيز
شماست.

در جاهاي ديگر اگر دولتها مشاهده
کنند که در ملتها انگيزه مقاومت هست، به آنها کمک نمي کنند، ما دولتهايي را مي
شناسيم که احساسات ضد سلطه گري دارند. اينجور نيست که همه دولتها آن طرفي باشند
ولي جرأت نمي کنندو نه جرأت مي کنند خودشان اقدام کنند و نه جرأت مي کنند ملت
هايشان را به اقدام وادارند درحاليکه اين اشتباه است. اقدام ملتها اقدامي است که
دشمن مستکبر و مستبد نمي تواند هيچ پاسخي به آن بدهد. اقدام ملتها براي مستکبرين
شکننده است. چرا اين دولتها ملت را وارد صحنه نمي کنند؟

ملت ما بحمدالله در صحنه است. ملت
ما امروز نقطه اميد يگانه اي است که در نزد ملت هايي که زير ستم هستند، مثل ستاره
اي مي درخشد. مواظب باشيد اين نقطه اميد ملتها کور نشود و سعي کنيد اين ستاره
درخشان، روز بروز نور اميد را بدل ملت ها بيشتر بتابانيد. اين وظيفه تاريخي ملت
ماست.

گمان نکنيد که اگر مبارزه ملت
ايران سر نمي گرفت و ملت نمي ايستاد، مشکلاتي براي ملت ايران در محيط زندگي اش
بوجود نمي آمد. اين فکر، تبليغ دشمن است. نبايد تصور شود که اگر ملت ايران تسليم
زور آمريکا و استبداد جهاني بشود، حال و زندگي خوبي خواهيد داشت. اين اشتباه است.
شما ببينيد کشورهايي که تسليم شدند، چه روزگاري دارند، من نمي خواهم از اين کشورها
اسم بياورم. شما خود مي توانيد ببينيد چه وضع فاجعه باري در اين کشورها وجود دارد.
اگر عزت و رفاه و آزادي و استقلالي در کشور هست همه درسايه ايستادگي در مقابل
استکبار جهاني است.

بيشترين اميد من در اين مورد به
شما جوانان است. حرف درباره شما جوانان بسيار است که امروز مجال طرح آنها نيست چرا
که شما انشاء الله مي خواهيد به تظاهرات برويد و به ديگران محلق بشويد و من نمي
خواهم وقت شما را بگيرم.

اجمالاً عرض کنم که:

شما دانشجويان و دانش آموزان چه
پسرها و چه دخترها وظايف سنگيني بر دوش داريد. شما غير از وظيفه درس خواندن که
وظيفه دانش آموزي و دانشجويي است، وظيفه انقلابي و اسلامي و ديني هم در محيط
دانشگاه و مدرسه بر دوش داريد. اين مبارزه، مبارزه امروز و يکروز و دو روز و يکسال
و دوسال نيست، مبارزه نسل هاست. نسلي که از مبدأ و آغاز انقلاب فاصله گرفته اگر
بخواهيد ايران را به عزت برساند و آن را بسازد و به آن عظمت ببخشد و آن را الگوي
زنده اي در مقابل ملت هاي ديگر قرار بدهد و بيني استکبار را به خاک بمالد، بايد يک
نسل انقلابي، اسلامي و متدين باشد و آن نسل، شما هستيد. شما دانشجويان و دانش آموزان
امروز، گردانندگان فرداي چرخهاي اين کشور هستيد. امروز خودتان را بسازيد. دانشگاه
ها را بسازيد و محيط دانشگاه و دبيرستان را انقلابي و اسلامي کنيد، آيا نمي بينيد
که بيشترين توجه دشمن به اين محيط ها معطوف شده است؟ اين براي چيست؟ براي اينکه از
اين محيط ها مي ترسد. در محيط دانشگاه، جوانان انقلابي و مسلمان مانند يک دست و يک
تن با يک فکر حرکت کنند که آن فکر، اسلام و انقلاب است. محيط را اسلامي و انقلابي
کنيد. از هرچيزي که مخل به يگانگي در راه خدا و انقلاب باشد، پرهيز کنيد تا
بتوانيد دانشگاهي بسازيد که فرداي ايران را تأمين و جمهوري اسلامي را در مقابل
دشمنان و بدخواهان، پيروز کند و ملت ايران را در مقابل دوستان و اميدواران عالم،
روسفيد گرداند. محيط دبيرستان ها هم بايد همينطور باشد. جوانان مسلمان و بچه هاي
مؤمن ما در اين انقلاب نقش داشتند.

امروز، روز بخون غلطيدن تعدادي از
همين دانش آموزان است. رژيم منحوس پهلوي هم با دانش آموز مؤمن و انقلابي مخالف بود
و مي خواست او را فاسد و ضايع کند و اگر نشد، از بين برود. امروز خوشبختانه
استکبار و استبداد جهاني نمي توانيد به دانش آموزان عزيز، آسيب جسماني برساند.
الحمدلله سدي به ارتفاع جمهوري اسلامي با قدرت جلو تجاوز دشمن را گرفته  است، اما ممکن است از لحاظ تضييع و افساد
معنوي، بتواند کاري انجام دهد. بايد مواظب بود. اين تکليف بر دوش شماست.

امام بزرگوار چند صباحي در ميان ما
زندگي کرد و بعد از ميان ما رفت. همه افراد اينجور هستند. فرد که ابدي نيست. فرد
بايد بتواند وظيفه اش را در مدت کوتاه عمر يعني همين چند صباح انجا دهد. امام رفت
و همه ما هم رفتني هستيم. اما اين انقلاب و ملت ماندني است. اين کشور و عزت و
استقلال ما انشاء الله پايدار است. و اين پايداري به کمک شما جوانان و خودسازي
شماست.

خودتان را بسازيد. من عرض مي کنم
که همه توطئه ها و دشمني ها و خباثت ها که عرض شد در مقابل اراده و عزم ملت ها هيچ
و پوچ است. آنها هيچ کاري نمي توانند بکنند. اين دولت ها هستند که آسيب پذيرند
آنهم دولت هايي که بمردم متکي نباشند. دولت ها هم اگر بمردم متکي باشند (مثل دولت
جمهوري اسلامي) محکم و قوي خواهند بود. دولتهايي که بمردم خودشان متکي نيستند آسيب
پذيرند و مجبورند براي آنکه بمانند، با آمريکا بسازند. اما ملت ها و دولت هاي متکي
به ملت ها آسيب پذير نيستند. اين يک درس براي ما و همه ملت هاست. ما مي توانيم
بيني استکبار را بر خاک بماليم و مانع از نفوذ استبداد جهاني باشيم. حتي من بالاتر
از اين را عرض مي کنم: ما مي توانيم قدرت استبداد جهاني را در سطح بين المللي
بشکنيم.

البته اين کارها با صبر و حوصله و
استمرار مبارزه و تلاش، شدني است. يک روز کسي خيال نمي کرد که ابر قدرت شوروي از
بين برود ولي ديديد که از بين رفت. ملت ها مي توانند معجزه بکنند و اين معجزه
انشاءالله  بوقوع خواهد پيوست. من همه شما
جوانان و عزيزان را به خدا مي سپارم و اميدوارم که موفق باشيد و توصيه پايبندي به
اسلام و روش انقلاب را در هيچيک از حالات فراموش نکنيد و اين روز را انشاء الله
گرامي بداريد.

والسلام عليکم و رحمة الله و
برکاته

(13/8/71)

 

 

/

ولادت صديقه کبري (س)

«سالروز
ميلاد فرخنده حضرت فاطمه (س) و فرزند عزيزش امام خميني (ره) و روز زن بر امت
اسلامي مبارک باد»

 

ولادت
صديقه کبري (س)

«از
امام محمد باقر (ع) پرسيدند: چرا فاطمه (س) به نام زهرا ناميده شد؟ فرمود: زيرا
خدا او را از نور عظمت خودش آفريد. بواسطه نور آن حضرت آسمان و زمين روشن شد به
حدّي که ملائکه تحت تأثير آن نور قرار گرفتند و براي خدا به سجده افتادند، گفتند:
خدايا اين نور چيست؟ فرمود: شعله اي است که از نور عظمت خودم آفريدم و در آسمانها
ساکنش نمودم. او را از صلب بهترين پيمبران خارج مي کنم تا مردم را به سوي حق هدايت
کنند. آنان جانشينان پيغمبر من خواهند بود».

(کشف
الغمه-  ج2 ص90)

از
روزي که پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) با خديجه کبري ازدواج کرد،
زنان مکه از حضرت خديجه اعراض و دوري کرده و حتي بر او سلام هم نمي کردند. خديجه
خيلي از اين مسئله ناراحت و رنج مي برد تا اينکه به فاطمه عليها سلام حامله شد.

امام
صادق (ع) مي فرمايد: وقتي که حضرت خديجه به حضرت فاطمه باردار شد، غم و غصه اش
رفت، چرا که اين جنين مقدّس در شکم مادر با او حرف مي زد و سخن مي گفت و وادار به
استعانت و صبرش مي نمود. خديجه از حضرت رسول الله (ص) اين امر را پنهان داشت تا
اينکه روزي حضرت بر او وارد شد و ديد که با کسي صحبت مي کند. به او فرمود: با چه
کسي داري حرف مي زني؟

خديجه
پاسخ داد: با جنيني که در شکمم است، حرف مي زنم و او هم با من تکلّم مي کند و
مأنوس هستيم.

حضرت
فرمود: يا خديجه! اکنون جبرئيل را مي بينم که بشارتم مي دهد و خبرم مي دهد که آن
يک دختر است؛ دختري که نسل پاک و طاهر و مبارک از او خواهد بود؛ دختري که تبار من
از او به وجود خواهد آمد؛ دختري که ائمه و خلفاي الهي در زمين پس از انقضاي دوران
وحي از نسل او خواهند بود.

مدتي
گذشت، تا اينکه سرانجام وقت ولادت فرا رسيد. خديجه در پي زنان قريش و بني هاشم
فرستاد که بيائيد به من کمک کنيد. آنها در پاسخ گفتند: تو از ما جدا شدي و سخن ما
را نپذيرفتي و با يتيم ابوطالب، محمّد، همو که فقير است و پولي ندارد، ازدواج
کردي. ما به تو هيچ کاري نداريم و هرگز ياريت نمي کنيم.

خديجه
بسيار غمگين و مضطرب شد. ناگهان چهار بانوي گندمگون قد بلند-  که گويي از بني هاشم بودند-  بر او وارد شدند. نخست خديجه از ديدارشان وحشت
و ترس کرد. ولي فوراً يکي از آنان به خديجه گفت: نگران نباش؛ ما فرستادگان
پروردگارت براي تو هستيم. من ساره ام و اين آسيه دختر مزاحم است که دوست تو در
بهشت مي باشد و اين ديگري مريم دختر عمران است و چهارمي «کلثم» خواهر موسي بن
عمران است. خداوند ما را فرستاده است که قابلگي تو را به عهده بگيريم. پس يکي در
طرف راست و ديگري در طرف چپ و سومي روبرو و چهارمي در پشت سر قرار گرفتند و با
کمال آرامش و راحتي، فاطمه زهرا به دنيا آمد؛ پاک و طاهر و مطهّر.

وقتي
فاطمه بر روي زمين قرار گرفت، از سيماي مبارکش نوري برخاست که در تمام خانه هاي
مکه وارد شد و شرق و غرب زمين را نوراني کرد… فاطمه زهرا (س) به محض ولادت
شهادتين را بر زبان جاري ساخت و بر بانوان حاضر سلام کرد و هريک را با نامش، نام
برد آنان به يکديگر بشارت دادند و اهل آسمان ها هم به يکديگر بشارت دادند و در
آسمان نوري پديد آمد که فرشتگان، قبل از آن روز، مانند آن را نديده بودند.

آن
بانوان به خديجه گفتند: اي خديجه! بگير اين فرزند را، پاک و طاهر و مطهر و مبارک.

در
هر صورت، فاطمه زهرا، سرور زنان جهان و نور چشم رسول خدا، پنج سال پس از بعثت
پيامبر در روز جمعه، بيستم جمادي الثانيه چشم به دنيا گشود. هشت سال از عمر مبارکش
مي گذشت که هجرت بزرگ رسول خدا، (ص) به مدينه منوره آغاز شد و زهراي اطهر نيز 10
سال در مدينه زندگي کرد و پس از رحلت رسول الله، هفتاد و پنج روز بيشتر زندگي نکرد
و در اثر شکنجه هاي وارده از سوي مخالفين، بيمار شد و از دنيا رفت.

حضرت
زهرا (س) نُه اسم دارد: فاطمه، صدّيقه، مبارکه، طاهره، زکيّه، راضيه، مرضيّه،
محدّثه و زهراء.

رسول
خدا (ص) فرمود: من نام دخترم را فاطمه گذاشتم، زيرا خداوند او را و هر که او را
دوست بدارد، از آتش جهنم دور نگه مي دارد: «اني سمّيت ابنتي فاطمة لانّ الله عزوجل
فطمها و فطم من احبّها من النار».

مناقب
حضرت زهرا

هرچه
در فضائل و مناقب زهراي مرضيّه عليها السلام گفته شود کم است.

زيرا
زهرا کسي است که پيامبر هر وقت مشتاق بوي بهشت مي شد، او را مي بوئيد و مي بوسيد.

زهرا
نور ديده و ميوه قلب رسول خدا است.

زهرا
سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين است.

زهرا
عزيزترين و گرامي ترين انسان نزد رسول خدا است.

ابوهريره
گويد: شنيدم رسول خدا (ص) را که فرمود:

«اول
شخص تدخل الجنة فاطمة» اولين کسي که وارد بهشت شود، فاطمه است.

از
امام صادق (ع) سؤال شد: معناي «حي علي خير العمل» چيست؟ حضرت فرمود: «خير العمل»
نيکي کردن به فاطمه و فرزندانش است.

جابر
جعفي از امام باقر (ع) نقل مي کند که رسول خدا (ص) فرمود: «ان الله ليغضب لغضب
فاطمة و يرضي لرضاها»-  همانا خداوند به
خشم فاطمه، خشم مي کند و به رضاي فاطمه، خشنود مي شود.

نافع
بن ابي حمراء گويد: هشت ماه تمام شاهد بودم که هرگاه رسول خدا (ص) براي نماز ظهر،
از منزل خارج مي شدند، به در خانه فاطمه که مي رسيدند، صدا مي زدند:

«السلام
عليکم اهل البيت و رحمة الله و برکاته، الصّلاة* انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس
اهل البيت و يطهرکم تطهيراً».


سلام و درود بر شما اهل بيت و رحمت خدا و برکاتش. وقت نماز است، برخيزيد. همانا
خداوند مي خواهد که هر رجس و ناپاکي را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاک و
طاهر قرار دهد.

مجاهد
گويد: روزي رسول خدا (ص) از منزل خارج شد، در حالي که دستش در دست فاطمه (ع) بود.
پس فرمود:

«هرکه
اين را بشناسد، شناخته است و هرکه نمي شناسد اين فاطمه دختر محمد است. اين پاره اي
از تن من است. اين قلب من و روح مابين دو پهلوي من است. هرکه او را اذيت کند، مرا
اذيت کرده و هرکه مرا اذيت کند، خدا را اذيت کرده است».

امام
صادق (ع) مي فرمايد: رسول خدا (ص) فرمود:

«فاطمه
پاره اي از تن من است، هرکه او را ناراحت و نگران کند، مرا ناراحت کرده و هرکه او
را خوشحال کند، مرا خوشحال کرده است».

فاطمه
عليها السلام خودش روايت کرده است که پدرش رسول خدا (ص) فرمود:

«اي
فاطمه! هرکه بر تو درود بفرستد، خداوند گناهانش را بيامرزد و در بهشت به من ملحقش
نمايد».

راستي
چه سرّي دارد که رسول خدا در موارد گوناگون و در مناسبتهاي مختلف اعلام مي دارد و
تأکيد مي کند هرکه فاطمه را بيازارد مرا آزرده و هرکس مرا بيازارد، خدا را آزرده
است، تا جائي که خود دست حضرت زهرا را بگيرد و به مردم اين مطلب بسيار مهم را
اعلام فرمايد. چرا پيامبر اينقدر به اين مسئله حسّاس است. پيامبر اکرم اين مطلب را
بقدري تکرار مي کند که تمام مردم، بزرگ و کوچک، زن و مرد، همه و همه بشنوند و
بدانند که براستي اذيت کردن فاطمه، اذيت کردن خدا است و کسي که حضرت را اذيت کند،
خدا و رسولش را اذيّت کرده و بوئي از بهشت نخواهد بود.

روايت
بسيار عجيبي در امالي صدوق رحمه الله نقل شده است که حضرت رسول از ظلمهايي که بر
اهل بيت بويژه بر دختر عزيزش فاطمه واقع مي شود خبر داده است، و هرچند اين مقال
بمناسبت ولادت صديقه طاهره (س)نوشته شده است، ولي حال که سخن بدين جا رسيد، خوب
است، خلاصه اي از آن روايت را نقل کنيم تا خوانندگان خود به علت تاکيد پيامبر پي
ببرند. پيامبر آينده را مي ديد و مي فهميد که چه مصيبت ها بر زهرايش وارد خواهد شد
و لذا آن همه سفارش کرد، اما متاسفانه نه تنها مخالفين ترتيب اثر ندادند که
بيشترين جنايت ها را در حق اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام روا داشتند.

در
امالي شيخ صدوق از ابن عباس نقل شده است که حضرت ضمن يک حديث طولاني فرمود:

«اما
دخترم فاطمه، او است سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين، و او است پاره تن من و
او است نور دو چشم من و اوست ميوه قلب من و او است روح ما بين دو پهلوي من و او
است حوراي انسيّه. هرگاه در محرابش، در برابر پروردگارش مي ايستد، نورش براي
فرشتگان آسمان چنان مي درخشد که مانند درخشيدن ستارگان براي اهل زمين. و خداي
عزوجل به ملائکه اش مي فرمايد: فرشتگان من! به کنيزم و سرور کينزانم فاطمه بنگريد،
چگونه در برابرم ايستاده و از خشيت من، استخوانهايش مي لرزد. او با تمام قلبش به
عبادتم برخاسته است. من شما را گواه مي گيرم که شيعيانش را از آتش دوزخ در امان
نگه خوام داشت.

و
همانا من هر وقت او را ببينم، به ياد مصيبت هايش، پس از خودم، مي افتم، گويا مي
بينم که حرمتش هتک شده، حقّش غصب گرديده، ارثم منع شده، پهلويش شکسته، جنينش سِقط
شده و فرياد مي زند: يا محمداه! پس کسي جوابش نمي دهد و استمداد مي کند، پس کسي
ياريش نمي کند. او پس از من همواره گريان، نالان و محزون است. گاهي به ياد انقطاع
وحي از منزلش مي افتد و گاهي فراق مرا به ياد مي آورد و مي گريد. شب که او را در
برگرفت، وحشت مي کند چرا که هرشب به صداي قرآن خواندنم لذت مي برد و گوش فرا مي
داد و آن وقت خود را تنها و بي ياور مي بيند پس از آن که در زمان پدرش، عزيز و
محترم بود.

در
آن وقت است که تمام انسش به نداي ملائکة الله است، هما ندائي که به مريم دختر
عمران مي دادند و در آن وقت مي گويند:

«يا
فاطمة، ان الله اصطفاک و طهّرک و اصطفاک علي نساء العالمين. يا فاطمة، اقنتي لربک
و اسجدي وارکعي مع الراکعين»


اي فاطمه! خداوند تو را برگزيد و پاک و طاهر قرار داد و بر زنان جهانيان برتري داد.
اي فاطمه! براي خدايت عبادت کن، به خاک بيفت و همراه با رکوع کنندگان رکوع کن.

فرا
رسيدن اين عيد سعيد را به تمام محبّان و علاقمندان و پيروان حضرتش تبريک و تهنيت
مي گوئيم و توفيق پيروي هرچه بهتر از مکتب اهل بيت عصمت و طهارت را براي همگان
مسئلت داريم.

پيامبر
گرامي اسلام:

«ان
ابنتي فاطمة ملا الله قلبها و جوارحها ايماناً الي مشاشها تفرّعت لطاعة الله.

(بحار
الانوار-  ج43 ص46)

ايمان
به خدا در اعماق دل و باطن زهرا چنان نفوذ کرده که براي عبادت خدا، خودش را از همه
چيز فارغ مي سازد.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

فضيلت تسبيح حضرت زهرا (س)

*امام باقر (ع):

«من سبح تسبيح فاطمه الزهراء عليها
السلام ثم استغفر الله، غفر له».

(بحار-  ج82- 
ص336)

هرکه تسبيح حضرت زهرا(س) را بگويد،
سپس طلب آمرزش از خداوند کند، خدا او را بيامرزد.

*امام صادق (ع):

«من سبح تسبيح فاطمه قبل ان يثني
رجليه من صلاة الفريضة، غفر الله له».

(دعائم الاسلام-  ج1- 
ص168)

هرکس پس از نماز واجب، قبل از
اينکه پايش را جمع کند، تسبيح حضرت زهرا(س) گويد، خداوند، او را بيامرزد.

*امام صادق (ع):

«من بات علي تسبيح فاطمة کان من
الذاکرين الله کثيرا و الذاکرات».

(مجمع البيان-  ج8 ص 358)

هرکه بر تسبيح حضرت زهرا (س) به
خواب رود (يعني قبل از خواب، تسبيح حضرت زهرا را بخواند) از مردان يا زناني باشد
که بسيار ذکر خدا مي گويند.

*امام صادق (ع):

«عن عبدالله بن سنان قال، سمعته
(ع)يقول: «من سبح تسبيح فاطمة في دبر المکتوبه من قبل ان يبسط رجليه اوجب الله له
الجنة».

(بحار الانوار-  ج82 ص332)

عبدالله بن سنان گويد: از امام
صادق (ع) شنيدم که مي فرمود: هرکه پس از نماز واجب و پيش از اينکه پايش را جمع
کند، تسبيح حضرت زهرا بگويد، خداوند بهشت را براي او واجب گرداند.

*امام صادق (ع):

«تسبيح الزهراء فاطمة عليها السلام
في دبر کل صلاة، احب الي من صلاة الف رکعة في کل يوم».

تسبيح حضرت زهرا عليها السلام، پس
از هر نماز، نزد من محبوب تر و دوست داشتني تر است از هزار رکعت نماز در هر روز.

*امام باقر (ع):

«من سبح تسبيح الزهراء عليها
السلام ثم استغفر غفر له، و هي مائة باللسان و الف في الميزان، و تطرد الشيطان و
ترضي الرحمن».

(ثواب الاعمال-  ص148)

هرکه تسبيح حضرت زهرا (س)بگويد،
سپس طلب آمرزش کند، خداوند او را بيامرزد و اين تسبيح هرچند در زبان صد ذکر است
ولي در ميزان (اجر) هزار است و اين تسبيح، شيطان را از انسان مي راند و خداي رحمان
را راضي و خشنود مي گرداند.

*امام صادق (ع):

«يا ابا هارون، انا نأمر صبياننا
بتسبيح فاطمه عليها السلام کما نأمرهم بالصلاة، فالزمه فانّه لم يلزمه عبد فشقي».

(امالي صدوق-  ص345)

اي ابا هارون! ما کودکان را به
تسبيح حضرت زهرا امر مي کنيم، همچنانکه آنان را به نماز امر مي کنيم، پس بر آن
مداومت کن زيرا هيچ بنده اي نيست که بر آن مداومت کند، پس بدبخت گردد.

*امام صادق (ع):

«من سبح تسبيح فاطمة عليها السلام
قبل ان يثني رجليه بعد انصرافه من صلاة الغداة، غفرله، و يبدأ بالتکبير». ثم قال
ابوعبدالله (ع)لحمزة بن حمران: «حسبک بها يا حمزة».

(قرب الاسناد-  ص4)

هرکه پس از نماز ظهر و قبل از
اينکه از جايش برخيزد و پايش را جمع کند، تسبيح حضرت زهرا (س)را بگويد، مورد آمرزش
و مغفرت قرار گيرد. و تسبيح را با تکبير (الله اکبر) آغاز کند.

سپس حضرت به حمزة بن حمران فرمود:
اي حمزه! اين تسبيح تو را بس است (براي تعقيب و يا اينکه براي آمرزش گناهانت کافي
است).

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

اهل بيت پيامبر (ص)

« $yJ¯RÎ) ߉ƒÌãƒ ª!$# |=Ïdõ‹ã‹Ï9 ãNà6Ztã }§ô_Íh9$# Ÿ@÷dr& ÏMøt7ø9$# ö/ä.tÎdgsÜãƒur #ZŽÎgôÜs? ».

(سوره احزاب-  آيه 33)

همانا خدا مي خواهد که تنها از شما
اهل بيت، رجس و پليدي را دور سازد و شما را پاک و مطهر قرار دهد.

***

 

بي گمان تمام پيروان اهل بيت عصمت
و طهارت عليهم السلام اين آيه را از بر دارند و ما فقط به عنوان تيمّن و تبرّک آن
را ذکر کرده و بسنده مي کنيم به ذکر چند روايت از برادران اهل سنّت که معلوم شود
اين آيه که داراي ويژگيهاي خاصّي است، تنها و تنها درباره اهل بيت نازل شده که در
زمان پيامبر و هنگام نزول، منحصر مي شدند به علي و فاطمه و حسن و حسين (ع)، و
دلالت مستقيم بر عصمت اهل بيت عليهم السلام دارد. اين آيه با واژه «انّما» آغاز
شده است که دلالت بر حصصر مي کند يعني اراده خداوند منحصراً عصمت را در اهل بيت
پيامبر قرار داده ولاغير.

بهرحال اهل سنت از چهل طريق
روايتهاي زيادي را نقل کرده اند که اين آيه اختصاص به پيامبر و علي و فاطمه و
حسنين عليهم السلام دارد و هرگز شمال حال همسران پيامبر نمي شود، چرا که بيشتر
روايتها را ام سلمه نقل کرده و گفته است: اين آيه در منزل او نازل شده و وقتي که
حضرت رسول، اهل بيت خود را در زير کِسا جمع کرده بود، او هم درخواست کرد که همراه
با آنان بيايد ولي پيامبر او را منع کرد و برايش طلب خير از خداوند نمود. وانگهي
سياق آيات قبل و بعد از اين آيه، نشان مي دهد که خطاب، يکمرتبه از زنان پيامبر گرفته
شده و کساني ديگر را مخاطب قرار مي دهد که در ميان آنان، مرد وجود دارد چرا که
واژه هاي «عنکم» و «يطهرکم»، ديگر خطاب به زنان نيست. و اين تطهير و ازاله رجس،
چيزي جز عصمت نيست زيرا خداوند تمام رجس و پليدي را از آنان دور ساخته و «عصمت»
ملکه شان شده چنانکه «تقوي» نيز ملکه شان مي باشد.

در درّ المنثور، طبراني از ام سلمه
نقل کرده است که رسول خدا (ص) به فاطمه فرمود: شوهرت و دو فرزندت را بياور. فاطمه
آنها را آورد. پس رسول خدا يک کِسا (عبا) بر آنان انداخت و دست خود را بر آنها
گذاشت و عرضه داشت: بارالها! اينان اهل محمد (يا آل محمد) هستند، پس تو صلواتت و
درودت و برکاتت را بر آنان قرار داده چنانکه بر آل ابراهيم قرار دادي.

ام سلمه گويد: من عبا را پس زدم که
با آنان وارد شوم. حضرت عبا را از دست من کشيد و فرمود: تو عاقبت به خير خواهي
بود.

ابن جريد و ابن المنذر و ابن ابي
حاتم و طبراني و ابن مردويه، اين روايت را نقل کرده اند و در آخر اضافه کرده اند
که: در حالي که آنها در کنار پيامبر و در زير کِسا، مشغول خوردن بودند اين آيه
نازل شد:

«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس
اهل البيت و يطهرکم تطهيراً» پس حضرت دست مبارکش را از زير عبا بيرون آورد و به
آسمان اشاره فرمود و گفت: خداوندا! اينان اهل بيت من و نزديکان من هستند، پس تو
خود رجس و پليدي را از آنان دور ساز و پاک و طاهرشان قرار ده. و سه بار اين جمله
را تکرار کرد.

در تفسي ثعلبي از سه طريق، همين
آيه نقل شده و همين داستان ذکر گرديده است.

ابن جريد و ابن ابي حاتم و طبراني
از ابوسعيد خدري نقل کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اين آيه درباره پنج نفر
نازل شده است: من و علي و فاطمه و حسن و حسين.

ترمذي و حاکم در صحيح خود و ابن
مردويه و بيهقي در سنن خود، اين روايت را از ام سلمه نقل کرده اند.

در تفسير الدّر المنثور، از
ابوسعيد خدري نقل شده که وقتي علي با فاطمه ازدواج کرد، پيامبر به مدت چهل روز، هر
روز صبح به در خانه فاطمه مي آمد و مي فرمود: «السلام عليکم اهل البيت و رحمة الله
و برکاته الصلاة رحمکم الله. انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم
تطهيراً. أنا حرب لمن حاربتم، أنا سلم لمن سالمتم».

درود و رحمت و برکات پروردگار بر
شما اهل بيت باد. همانا خداوند خواسته است رجس و پليدي را از شما اهل بيت دور سازد
و پاک و طاهرتان قرار دهد. وقت نماز است، خدا شما را بيامرزد، برخيزيد. من دشمن
هرکسي هستم که شما با او دشمن باشيد و دوست هرکس هستم که شما با او دوست باشيد.

طبراني نقل کرده است که رسول خدا
بمدت شش ماه، روزانه به در خانه علي و فاطمه مي آمد و اين آيه را تلاوت مي فرمود:

و همچنين احمد بن حنبل و ترمذي و
ابن منذر و طبراني و حاکم و ابن مردويه از انس نقل مي کنند که گفت: رسول خدا هر
روز صبح که مي خواست براي نماز فجر (صبح) به مسجد رود، به در خانه فاطمه مي آمد و
مي فرمود: نماز! اي اهل بيت، سپس اين آيه را تلاوت مي فرمود.

بهرحال بقدري روايات از طرق اهل
سنت و شيعه در اين باره نازل شده که از حدّ تواتر گذشته است و هيچ جاي اشکال و
ابهام براي کسي نمي ماند مگر اينکه پرده گمراهي بر قلبش کشيده شده باشد که خدا را
پناه مي بريم به آن حالت.

خداوندا! ما را به راه راست و صراط
مستقيم اهل بيت پيامبرت رهنمون فرما و از شفاعتشان در روز جزا محروممان مگردان.
آمين رب العالمين.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز
تا پايان

 

فاطمه، تمام نسخه انسانيت

«فردا روز تولد صديقه طاهره فاطمه
زهرا سلام الله عليهاست. روز زن است. تمام ابعادي که براي زن متصور است و براي يک
انسان متصور است در فاطمه زهرا (س)جلوه کرده و بوده است. يک زن معمولي نبوده است،
يک زن روحاني، يک زن ملکوتي، يک انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت،
تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان. او زن معمولي نيست، او موجود ملکوتي است که در
عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلکه موجود الهي جبروتي در صورت يک زن ظاهر شده
است. پس، فردا روز زن است. تمام هويت هاي کمالي که در انسان متصور است و در زن
تصور دارد، تمام در اين زن است. و فردا همچو زني متولد مي شود زني که تمام خاصه
هاي انبيا در اوست. زني که اگر مرد بود، نبي بود، زني که اگر مرد بود به جاي رسول
الله بود. پس، فردا روز زن است. تمام حيثيت زن و تمام شخصيت زن فردا موجود شد.
معنويات، جلوه هاي ملکوتي، جلوه هاي الهي، جلوه هاي جبروتي، جلوه هاي ملکي و
ناسوتي همه در اين موجود مجتمع است. انساني است به تمام معنا انسان، زني است به
تمام معنا زن… براي صديقه طاهره اين مسائل، اين معاني حاصل است. از مرتبه طبيعت
شروع کرده است، حرکت کرده است، حرکت معنويف با قدرت الهي، با دست غيبي، با تربيت
رسول الله (ص) مراحل را طي کرده است تا رسيده است به مرتبه اي که دست همه از او
کوتاه است، پس، فردا تمام جلوه زن تحقق پيدا کرده است، و زن به تمام معنا متحقق
است».

(26/2/1358)

«اگر روزي بايد روز زن باشد، چه
روزي والاتر و افتخار آميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا سلام الله عليهاست،
زني که افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارک اسلام عزيز مي درخشد؛ زني که
فضائل او همطراز فضائل بي نهايت پيغمبر اکرم و خاندان عصمت و طهارت بود. زني که
هرکس با هر بينش درباره او گفتاري دارد، از عهده ستايش او برنيامده، که احاديثي که
از خاندان وحي رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در کوزه اي نتوان
گنجاند، و ديگران هرچه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او».

(15/2/1359)

«روز ولادت سرتاسر سعادت صديقه
طاهره که والاترين روز براي انتخاب روز زن است، به ملت شريف ايران، خصوصا زنان
محترم تبريک و تهنيت عرض مي کنم. اين ولادت باسعادت در زمان و محيطي واقع شد که زن
به عنوان يک انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافکندگي خاندانش در نزد اقوام مختلف
جاهليت به شمار مي رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزائي، پيامبر بزرگ اسلام دست زن
را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد
رسول خدا (ص) به اين مولود شريف است، تا نشان دهد که زن، بزرگي ويژه اي در جامعه
دارد که اگر برتر از مرد نباشد، کمتر نيست. پس از اين روز، روز حيات زن و روز پايه
گذاري افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است».

(4/2/1360)

«مبارک باد بر ملت عظيم الشأن
ايران بويژه زنان بزرگوار روز مبارک زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناکي که زير بناي
فضيلت هاي انساني و ارزش هاي والاي خليفة الله در جهان است.

و مبارکتر و پربهاتر انتخاب بسيار
والاي روز بيستم جمادي الثاني است، روز پرافتخار ولادت زني که از معجزات تاريخ و
افتخارات عالم وجود است، زني که در حجره اي کوچک و خانه اي محقر انسان هايي تربيت
کرد که نورشان از بسيط خاک تا آن سوي افلاک و از عالم ملک تا آن سوي ملکوت اعلي مي
درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري که جلوه گاه نور عظمت الهي و
پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است».

(25/1/1361)

«براي زن ها کمال افتخار است که
روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند. افتخار است و مسئوليت… شما بايد
اقتداء به او بکنيد تا پذيرفته باشيد که اين روز، روز زن است، يعني روز تولد اين
حضرت روز زن است؛ زهد و تقوا و همه چيزهايي که داشته است و عفافي که او داشته است
و همه چيز، شما بايد اگر پذيرا شديد، آنها را تبيعيت کنيد و اگر تبعيت نکرديد، بدانيد
که شماداخل در روز زن نيستيد. هرکس نپذيرفت، در روز زن وارد نشده است و در اين
شرافت وارد نشده است».

(11/12/1364)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(فاطمه، تمام نسخه
انسانیت)

دانستنیهایی ازقرآن(اهل بیت پیامبر(ص))

سخنان معصومین(فضیلت تسبیح حضرت زهراسلام الله
علیها)

ولادت صدیقه کبری(س)

سخنان مهم مقام معظم رهبری بمناسبت روزملی
مبارزه با استکبار جهانی

آرامش همیشگی نفس مطمئنه                                     آیت الله
جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری در اسلام(علو همت)                              حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری
شهری

گفته ها و نوشته ها

اتحادشوم صلیبی گری و صهیونیسم                             حجة الاسلام و
المسلمین محمدتقی رهبر

نقش رسانه های گروهی و نظرحضرت امام(ره)              حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

پرسش ها و پاسخ ها                                              حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش                         سید موسی میرمدرس

سیگار، این تحفه استعماری

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

*********************************************************************8

 

بسيج،
مدرسه عشق

پنجم
آذرماه، سالروز تشکيل بسيج مستضعفين به فرمان امام امت قدس سره مي باشد. اين روز
خجسته يادآور يکي از ارزشمندترين و گرامي ترين يادگارهاي امام عزيزمان است که به
حق مي توان گفت: اگر بسيج نبود انقلاب نبود. از اين روي لازم است تمام روزهاي ما
روز بسيج باشد و اين عزيزان گمنام که لشکر مخلص خدا در روي زمين اند، همواره مورد
لطف و محبت قرار بگيرند و اين فرزندان باوفاي اسلام و خميني، فراموش نگردند که
امروز با اين هجوم ناجوانمردانه استکبار بر اسلام و مسلمين بويژه مرکز قدرت حکومت
اسلامي، تنها و تنها با استمداد از بسيج مستضعفين اين لشکر مخلص خدا، کشور اسلامي
مي تواند از چشم طمع دشمنان و جهانخواران دور بماند. لذا بايد بسيجيان با قدرت و
توان هرچه بيشتر رزمي و علمي و با اطمينان خاطر، به کار خود ادامه دهند و خطّ مقدس
امام را تثبيت نموده و استحکام فزونتري بخشند.

بسيجيان
جان بر کف، در جنگ تحميلي با فداکاريهاي تاريخي و بي نظير خود نشان دادند که با
نيروي لايزال ايمان مي توانند در برابر سنگين تري و پيشرفته ترين سلاح هاي دشمن
غدار بايستند؛ امروز نبايد از توطئه هاي سهمگين استکبار جهاني غافل شوند؛ امروز که
غرب با حربه فرهنگي به ميدان آمده است، بسيج نبايد کار خود را تمام شده
بداند،  بلکه لازم است با پشتوانه علمي و
فرهنگي و با پشتيباني و حمايت ملت، به نبرد بي امان با هجوم فرهنگي غرب بپردازد،
ضمن اينکه بنايد از احتمال هجومها و توطئه هاي گوناگون ديگر دشمنان غفلت ورزد.

بسيج بايد با قامتي بلند و استوار در مقابل تمام توطئه ها بايستد و با
تبعيت و پيروي از رهنمودهاي پدرانه و دلسوزانه امام امت (ره) و رهبر معظم انقلاب
حضرت آيت الله خامنه اي مدظله، از ارزشهاي والاي انقلاب اسلامي و يادگارهاي عزيز
امام امت قدس سره، دفع کند و مطمئن باشد که اين خدمات شايسته، مقبول درگاه حضرت
ذوالجلال بوده و بسيجيان، اجر و مزد خود را از خداي خود خواهند گرفت ان شاء الله.

 

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

*بايد در
حوزه علميه قم و ديگر حوزه ها به تحقيق و پژوهش در علوم گوناگون اسلامي به ويژه
فقه، اصول و رجال ميدان داده شود و طلاب و فضلا به مسائل جديد و مورد ابتلاي جامعه
بپردازند و سنت اجازه اجتهاد توسط بزرگان حوزه به طلاب مجددا احياء شود.

*حوزه قم
حداقل در نيم قرن اخير، دو مقطع انفصال و گسست دارد که بايد آنها را جبران بکند.
جبران اين عقب ماندگي ها به اين است که امروز طلاب و فضلايي که در حوزه علميه قم
هستند، درس و بحث و تحقيق را جديتر بگيرند. و بيش از آنچه که طبيعت حوزه اقتضاء مي
کند، درس بخوانند و کار کنند.

*کساني که
تدبير امور حوزه را بدست دارند بايد ترتيبي بدهند که طلاب در جريان مسائل عالم
قرار بگيرند اينجور نباشد که طلاب از پيشرفتها، حوادث، موضوعات علمي و نظريات و
اکتشافات جديد در زمينه علوم طبيعي و بخصوص علوم انساني برکنار و دور باشند. يک
رکن مهم براي صدور حکم و فتوا، اطلاع از موضوع است.

*نبايد در
حوزه علميه قم و حوزه هاي ديگر، حق انقلاب و امام (ره) بر حوزه ها فراموش شود.
حقيقتاً انقلاب و امام رضوان الله تعالي عليه بر حوزه هاي علميه ما حق حيات دارند.
اگر چنانچه اين انقلاب و اين حرکت عظيم نبود، دستگاه هاي ضد دين حوزه ها را پوک مي
کردندن و از بين مي بردند.

(29/6/71)

*دشمنان
اسلام به روشني دريافته اند که ملتهاي مسلمان با تمام وجود تصميم دارند براي تحقق
اصول و مباني اساسي خود در برابر دنياي زر و زور بايستند. لذا قدرت هاي استکباري
امروز با استفاده از تبليغات پيچيده و روشهاي سياسي بسيار موذيانه اي در برابر
اسلام صف آرائي کرده اند و در تلاش هستند تا با حفظ ظواهر و پرهيز از مخالفت علني
با اسلام به اهداف خبيث خود دست يابند.

(31/6/71)

*تحقق وعده
الهي و تجربه تاريخ تأثير مبارزه و امکان محو يک دولت به ظاهر نيرومند و استقرار
يافته را ثابت کرده است لذا مردم مظلوم و محروم فلسطين در سرزمين هاي اشغالي بايد
با تکيه بر ايمان اسلامي ، حاکميت و اداره کشور خود را بدست گيرند و بيگانه هايي
را که از اروپا، آمريکا، استراليا و ديگر نقاط جهان در آنجا حکومت تشکيل داده اند
اخراج کنند.

(13/7/71)

*زمان عمل
به تکليف هيچگاه پايان نمي يابد و آحاد ملت مسلمان ايران بويژه خانواده هاي معظم
شهدا، جانبازان و آزادگان که از ذخيره هاي ارزشمند خدمت و مجاهدت در راه خدا
برخوردارند نبايد از ادامه تلاش خود غافل بمانند و مطمئن باشند که با حفظ چنين
روحيه اي آمريکا و تمام دنياي استکبار در برابر صلابت ملت و دولت ايران خوار و
ناتوان خواهد بود.

*اسلام در
مقابل غارتگري ها و طمع ورزي هاي قدرت هاي استکباري يک مانع بزرگ محسوب مي شود و
دشمني آنان با اسلام ناشي از همين مسئله است. امروز دل هاي مستکبرين بويژه آمريکا
با ملت و دولت ايران مملو از عداوت و کينه است. اما در سايه اقتدار ملي، ايمان و
تعبد اسلامي، وحدت کلمه و همراهي، همدلي و مجاهدت مردم و مسئولين ايران اسلامي روز
به روز قوني تر و نيرومندتر مي شود.

(15/7/71)

*جدا کردن
نظام اسلامي، از آرمان هاي خود و به دنبال آن دلسرد کردن تدريجي نيروهاي صميمي،
متعصب و انقلابي و نيز ايجاد فاصله ميان مردم و مسئولين و در نهايت ايجاد بلوا و
آشوب از طريق عناصر شرور، هدف گام به گامي است که قدرت هاي استکباري براي تحقق آن
تلاش مي کنند و ما بايد با هوشياري مراقب دشمنان به کمين نشسته اسلام باشيم.

(15/7/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

*به دنبال شکست صرب ها از شبه
نظاميان مسلمان، «سارايوو» هدف شديدترين حملات توپخانه صرب ها قرار گرفت.

*قذافي: «هويت شيعيان عراق»
کشورهاي عرب خليج فارس را تهديد مي کند!!

*چند نفر از اعضاي يک گروه اصول
گراي اسلامي به اتهام آتش زدن چهار کلوپ ويدئو در «پورت سعيد» مصر دستگير شدند.

(17/6/71)

*کليه کانديداهاي حزب الله و امل
در يک پيروزي چشمگير به مجلس لبنان راه يافتند.

*واشنگتن از نتايج انتخابات لبنان
ابراز نوميدي کرد.

*منطقه شيعه نشين کابل هدف 6 موشک
قرار گرفت.

*احزاب بزرگ اسلامي در نيجريه
خواستار تشکيل حکومت اسلامي در اين کشور شدند.

(18/6/71)

*اکونوميست: ترکيه نقش مهمي در
استراتژي غرب عليه اسلام بازي مي کند.

*محافل اروپائي از نفوذ انديشه هاي
امام خميني در منطقه بالکان دچار هراس شده اند.

(22/6/71)

*اصول گرايان مسلمان مصر در انتخابات
کانون وکلاي اين کشور به اکثريت دست يافتند.

*حملات صرب ها به مسلمانان بوسني
260 هزار کشته و مجروح و يک ميليون آواره به جا گذاشته است.

*4 تن از رهبران مبارز کشميري زير
شکنجه به شهادت رسيدند.

(25/6/71)

*صرب ها براي تقسيم بوسني و
هرزگوين با کروات ها اعلام آمادگي کردند.

(28/6/71)

*نيروهاي امنيتي هند 13 مسلمان
کشميري را به شهادت رساندند.

(1/7/71)

*نيوزويک: آمريکا و اروپا در برابر
کشتار فجيع مسلمانان بوسني سکوت کرده اند.

(5/7/71)

*مجاهدين مقاومت اسلامي لبنان 12
پايگاه نيروهاي اشغالگر اسرائيلي را در بخش اشغالي جنوب لبنان مورد حمله قرار
دادند.

*اسرائيل عمليات ضد صهيونيستي حزب
الله به مراکز نظامي اسرائيل در بخش اشغالي جنوب لبنان را شديدترين حملات نظامي
ظرف چند سال گذشته توصيف کرد.

(9/7/71)

*وزير دفاع ترکيه: ترکيه قوي ترين
سد در مقابل حرکت هاي مذهبي است.

*صرب ها تا کنون 200 مسجد را در
بوسني ويران کرده اند.

(12/7/71)

*4 مسلمان اصول گرا در اردن دستگير
شدند.

*رژيم بغداد شماري از مسلمانان
جنوب عراق را زنده به گور کرد.

(16/7/71)

اخبار داخلي

*درمانگاه و اورژانس هلال احمر
جمهوري اسلامي ايران در کابل گشايش يافت.

*عظيم ترين فونداسيون دکل انتقال
برق در آب هاي خليج فارس نصب شد.

*سفير وزير کشور ترکيه به تهران به
دليل موضع گيري خصمانه رسانه ها و برخي از مقامات ترکيه و تعويق افتاد.

(17/6/71)

*کنفرانس بين المللي وحدت اسلامي
با پيام رهبر انقلاب و شرکت 350 تن از علما و انديشمندان مسلمان داخلي و خارجي در
زاهدان آغاز به کار کرد.

(18/6/71)

*ايران با تسليم يک لايح 330 صفحه
اي، خواستار رسيدگي ديوان لاهه به جنايت آمريکا در سقوط هواپيماي مسافربري شد.

*ايران و چين در زمينه احداث
نيروگاه هسته اي مترو و انتقال تکنولوژي، قرار دادهاي مهمي امضاء کردند.

*براي اولين بار استان خوزستان از
حيث توليد گندم به مرز خودکفائي رسيد.

(21/6/71)

*اولين مانور 4 مرحله اي مشترک
نيروي دريايي سپاه و ارتش در خليج فارس آغاز شد.

(22/6/71)

*اتوبوس برقي تهران افتتاح شد.

*تيم معلولين ايران، قهرمان
واليبال نشسته بازي هاي پارالمپيک بارسلون شد.

(23/6/71)

*رئيس جمهور: مزاحمت استکبار جهاني
براي ايران جدّي خواهد بود، بايد هشيارانه عمل کرد.

*پروفسور «محمود حسابي» فيزيکدان
برجسته ايراني دار فاني را وداع گفت.

*واکسن سالک، ساخت ايران به خاطر
ايمني و ميزان اثر، در دنيا اول شناخته شد.

(25/6/71)

*«شرفکندي» رهبر حزب منحله و
دموکرات کردستان در آلمان به قتل رسيد.

*بزرگترين معدن مس خاورميانه در
«سونگون و زرتان» آذربايجان شرقي شناسائي شد.

(29/6/71)

*امارات در مذاکرات دو جانبه با
طرح مطالب غير اصولي که ربطي به مسائل مطروحه درباره ابوموسي نداشت، با سوء
استفاده از حسن نيت ايران، روند مذاکرات را متوقف کرد.

(8/7/71)

*جراحي و وصله زدن ماهيچه قلب براي
اولين بار در ايران انجام شد.

*ايران هيچ پيش شرطي را براي ادامه
مذاکره با امارات نپذيرفت.

(9/7/71)

*حضرت آيت الله خامنه اي در ميان
استقبال و فرياد شادي مردم وارد شهر کرد شدند.

(15/7/71)

*دبير کل سازمان ملل، حمله منافقين
به سفارتخانه هاي جمهوري اسلامي ايران را محکوم کرد.

*در پي بيانات رهبر انقلاب، سپاه
پاسداران براي حمايت از مسلمانان بوسني و مبارزه با صرب ها اعلام آمادگي کرد.

(16/7/71)

اخبار خارجي

*«رحمان نبي زاده» رئيس جمهور
تاجيکستان پس از دستگيري مجبور به استعفاء شد.

*جورج بوش با تشکيل کشور مستقل
فلسطيني در سرزمين هاي اشغالي به شدت مخالفت کرد.

(17/6/71)

*به علت عدم وجود ارگان قانون
گذاري در الجزاير، عضويت اين کشور در کنفرانس بين المجالس به حالت تعليق درآمد.

(19/6/71)

*رئيس جمهور آمريکا با فروش 72
فروند هواپيماي «اف- 15» به عربستان موافقت کرد.

*جامعه اروپا با اعمال تحريم هاي
جديد عليه صرب ها مخالفت کرد.

*43 تن در زدوخورد چريک هاي کرد با
نيروهاي دولتي ترکيه کشته شدند.

(23/6/71)

*حکمتيار از رهبر وهابيون عربستان
به خاطر کمک هاي پنهان و آشکار سعودي ها به حزب اسلامي افغانستان قدرداني کرد.

(28/6/71)

*عربستان يک شرکت اسرائيلي را به
نمايشگاه سال آينده خود دعوت کرد.

*تظاهر کنندگان برزيلي خواستار
برکناري رئيس جمهور به علت سوء استفاده هاي مالي و اداري شدند.

*200 تفنگدار آمريکائي در سواحل
سومالي پياده شدند.

*چهارمين تبعه آمريکا به يک مقام
مهم دولتي در ارمنستان منصوب شد.

(29/6/71)

*«صربستان» و «مونته نگرو» رسما از
سازمان ملل اخراج شدند.

*کميسارياي عالي پناهندگان: يک
ميليون نفر از مردم بوسني در آستانه آوارگي و چهارصد هزار نفر در معرض مرگ قرار
دارند.

*وزير دفاع انگليس در کويت: تهديد
نظامي فزاينده از جانب ايران وجود دارد.

*يک محقق ژاپني، چاي سبز را داروي
ضد سرطان سينه اعلام کرد.

(1/7/71)

*درگيري هاي جديد ميان ارمنستان و
آذربايجان 400 کشته بر جاي گذاشت.

*يک گور دسته جمعي 2000 نفري در
نزديک شهر هرات کشف شد.

(4/7/71)

*تظاهر کنندگان مصري يک پاسگاه
پليس را به آتش کشيدند.

*در اثر سقوط يک هواپيما در نيجريه
160 افسر ارشد کشته شدند.

(6/7/71)

*هفته نامه انگليسي زبان مسکو: کمک
هاي انساني ارسالي از سوي آمريکا براي ساکنين منطقه «تيومن» در مرکز روسيه، متعلق
به چهل سال قبل بوده است.

*رئيس ضد اطلاعات عربستان با
«حکميتار» در جلال آباد ديدار و گفتگو کرد.

(7/7/71)

*رئيس ستاد ارتش افغانستات در
جريان انفجار بمب مجروح شد.

*روسيه به منظور مداخله در امور
داخلي تاجيسکستان، نيروي تقويتي جديد به اين کشور اعزام کرد.

*مجلس نمايندگان برزيل، رئيس جمهور
اين کشور را از مقام خود برکنار کرد.

(8/7/71)

*نيروهاي عربستان بر سر يک ناحيه
مورد اختلاف به قطر حمله کردند.

*پليس زامبيا راهپيمايي هزاران
دانشجوي معترض را به خاک و خون کشيد.

(9/7/71)

*اصابت موشک ناو هواپيمابر آمريکا
به رزمنا و ترکيه در آب هاي شرق مديترانه 20 کشته و مجروح به جاي گذاشت فرمانده
رزمنا و جزء کشته شدگان مي باشد.

*محاکمه «فرماندو کولردوملو» رئيس
جمهور برزيل به اتهام فساد مالي آغاز شد.

*به حکم دادگاه قانون اساسي روسيه،
گورباچف ممنوع الخروج شد.

*نيروي 100 هزار نفره واکنش سريع
ناتو ايجاد شد.

*اعتصاب و تظاهرات ميليوني کارکنان
دولت در ايتاليا در اعتراض به طرح هاي مالي به خشونت کشيده شد.

*شوراي امنيت، صدها ميليون دلار از
دارائي هاي عراق در غرب را براي پرداخت کمک هاي امدادي به کردها و قربانيان تهاجم
عراق به کويت مصادره کرد.

(11/7/71)

*صدام 30 افسر ارشد را از ترس
کودتا اعلام کرد.

*رژيم بغداد فرودگاه «البتيره» در
نزديکي استان عماره را به خاطر ترس از تصرف مردم منفجر کرد.

*«هلموت کهل» صدر اعظم آلمان در
پايان مراسم وحدت آلمان مورد حمله قرار گرفت.

*سناي آمريکا وام 10 ميليارد دلاري
رژيم صهونيستي را تضمين کرد.

*آمريکا، روسيه را به خاط فروش
اسلحه به ايران تهديد کرد.

*زنان کويت خواستار حق راي و
انتخاب براي پارلمان شدند.

(12/7/71)

*سازمان عفو بين الملل، دولت
آمريکا را به نقض حقوق بشر در مورد سرخپوستان و محاکمه غير عادلانه سران آنان متهم
کرد.

*کويت، عربستان و امارات در طول
جنگ خليج فارس بيش از 84 ميليارد دلار هزينه نظامي به آمريکا، فرانسه و انگليسي
پرداخت کردند.

*نيروهاي مسلح ارمني، مناطق مسکوني
جمهوري آذربايجان را به موشک بستند.

(14/7/71)

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

اينجا کعبه وصل است

اي‌دل‌اينجاکعبه وصل‌است‌بگشاچشم‌جان           کزصفاهرخشت‌اين،‌آئينه‌گيتي‌نماست

پادراين مشهدبه حرمت نه که فرش
انورش          لاله‌رنگ‌ازخون‌فرق‌نورچشم‌مرتضي‌است

«محتشم کاشاني»

نصرت مظلومان کن

دولتت هست و خرد هست، چه در مي
يابد                زين دوگر فرصت توفيق
بود، چيزي ساز

پشت ظالم شکن و نصرت مظلومان کن              گنه و جرم ببخشا، دل درويش نواز

«جمال الدين اصفهاني»

در سينه

نوشته اند که ملا مرتضي پدر ملا
محسن فيض کاشاني رحمة الله عليهما، صندوقي پر از کتاب داشته است. روزي بعد از وفات
او، صندوق را باز مي کنند و مي بينند موريانه تمام کتابها را خورده است، فقط يک
پشت جلد سالم مانده و روي آن رباعي زير ديده مي شود:

علمي که حقيقي است در سينه بود                        در سينه بود هرآنچه درسي
نبود

صد خانه تو را کتاب سودي نکند                                بايد که کتابخانه
در سينه بود

اسماء حضرت زهرا

امام صادق (ع) به يونس بن ظبيان
فرمود:

فاطمه (س)، نزد خداوند، نُه نام
دارد.

1-    فاطمه

2-    صديقه

3-    مبارکه

4-    طاهره

5-    زکيّه

6-    راضيه

7-    مرضيه

8-    محدثه

9-    زهرا

راوي مي گويد: سپس حضرت به من
فرمود: مي داني، فاطمه به چه معني است؟ عرض کردم: نه. فرمود: يعني از بدي و شر،
بريده شده است. آنگاه فرمود: اگر علي (ع) او را به همسري نمي گرفت، تا روز
رستاخيز، در روي زمين، از آدم و غير او، همسري برايش پيدا نمي شد.

غريب کيست

چون حضرت موسي عليه و علي نبينا و
آله السلام-  از ترس فرعون فرار کرد و به
شهر «مدين» وارد شد، تبي شديد او را عارض گشته و سخت گرسنه و تهي دست شده بود.
اظهار کرد که: پروردگارا! من غريب و بيمار و تهي دستم.

از سوي خداوند به او وحي شد: آيا
مي داني غريب و بيمار و تهي دست کيست؟ عرض کرد: نه

فرمود: غريب کسي است که چون من
حبيبي نداشته باشد و بيمار کسي است که چون من طبيبي براي او نباشد و فقير کسي است
که وکيلي مانند من او را نيست.

علت احترام فوق العاده

خواجه نظام الملک وزير خردمند
ملکشاه سلجوقي، از علما و دانشمندان تجليل مي کرد و هر وقت عالمي به حضورش مي
رسيد، خواجه به احترام او از روي مسند خويش بلند مي شد و سپس بر جاي خود مي نشست.
اما در ميان آن همه علما، شيخي بود فقير و ژنده پوش که هرگاه بر نظام الملک وارد
مي شد، از جا برمي خاست و شيخ را بر جاي خود مي نشانيد و هر کاري را که داشت زمين
مي گذاشت و در جلوي او دو زانو مي نشست و با کمال ادب به گفته هايش گوش مي داد.

درباريان و ملازمان خواجه از اين
رفتار او متعجّب بودند زيرا او وزير مقتدر ملکشاه بود و حتي خود شاه هم با احترام
فراوان او را «پدر» خطاب مي کرد ولي او در برابر يک شيخ فقير ژنده پوش، اينطورخاضع
و خاشع بود.

عاقبت روزي از او پرسيدند که علت
چيست که شما در برابرعلما و فضلاي بزرگ و معروف، اندکي برخاسته و مي نشينيد ولي در
برابر اين شيخ غير معروف تا اين درجه، خضوع و خشوع به خرج مي دهيد و مانند کودکي
که در برابر استاد بنشيند، مؤدب در جلويش مي نشينيد.

خواجه نظام الملک در پاسخ گفت: علت
اين است که تمام علما و فضلائي که بر من وارد مي شوند، مرا مدح مي کنند و در اين
کار مبالغه و اغراق مي نمايند و غالبا هم مرا به صفاتي مي ستايند که در من نيست و
از اين رو در من حسّ خودپسندي و تکبر زياد مي شود؛ اما اين شيخ با نهايت بي پروائي
مرا به عيوبم آگاه مي سازد و ستمها و اجحافاتي را که از من و يا مأموران من سر مي
زند، به من يادآوري مي نمايد و در نتيجه، من از بسياري کارهاي باد و اعمالي که
موجب کيفر الهي است، بر مي گردم و يا از ستم ها و خطاهاي مأمورانم، جلوگيري به عمل
مي آورم.

گفتم: بچشم!

گفت: راه‌عشق من بيمار بسر،
گفتم:بچشم            گفت:‌درگام‌نخست‌ازسرگذر،گفتم:بچشم

گفت:اگرباشدبه وصل من هنوزت
چشمداشت    بايد از عالم کني صرف
نظر،گفتم:بچشم

«حيرت»

شورش عشق تو…

شورش‌عشق‌تو‌در‌هيچ‌سري‌نيست‌که‌نيست      منظرروي توزيب نظري نيست که نيست

موسئي نيست که دعوي اناالحق
شنود      ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست
که نيست

«ملاهادي سبزواري»

ديوانه و سخن حق!

روزي سلطان محمود، به دارالمجانين
رفت. از ديوانه اي پرسيد: چه ميل داري؟ گفت: دنبه گوسفند!

امر کرد تا ترب برايش آوردند و
گفتند: اي دنبه!

ديوانه، ترب را بگرفت و همي خورد و
سرجنبانده، به سلطان نگريست. سلطان پرسيد: سبب سر جنباندن چيست؟

ديوانه گفت: تا تو پادشاه شده اي،
از دنبه ها چربي رفته است!!

لگد پادشاه!

از کلاغي پرسيدند: چرا باشير روابط
داري؟

گفت: تا از زيادي صيدش بخورم و از
شر دشمنان در پناه او زندگي کنم.

گفتند: تو که به حمايت او اعتراف
مي کني، چرا جلوتر نمي آئي تا در رديف خاصان درگاهش باشي؟

گفت: از لگدش در امان نيستم، زيرا
خدمت پادشاهان دو طرف دارد: اميد نان و بيم جان.

نه رضاي خدا نه رضاي خويش

روزي «صولي» يکي را پرسيد که:
بامداد چگونه برخاستي؟

گفت: درحالي که نه رضاي خدا در آن
است و نه رضاي خودم!

گفت: اين چگونه باشد؟

پاسخ داد: رضاي خداي عزوجل آن است
که من مردي زاهد و پارسا و متقي باشم و چنان نيستم. و رضاي من آن است که مردي
توانگر و پرمايه باشم و چنان هم نيستم؛ پس نه در رضاي خدايم و نه در رضاي خويشتن.

/

پرسش ها و پاسخ ها

«پرسشها و پاسخها»

حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضي
مُهري

کنترل رشد جمعيت

بسم الله الرحمن الرحيم

س: اخيراً تبليغاتي در رسانه هاي
گروهي ديده مي شود در رابطه با کنترل رشد جمعيت و جلوگيري از بارداري زنان. آيا
اين امر با آن چه در روايات آمده است که رسول اکرم (ص) تشويق مي کردند به کثرت زاد
و ولد، منافات ندارد؟ و همچنين در اين رابطه گفته مي شود که: فراهم کردن امکانات
زندگي براي اين همه جمعيت مشکل است. آيا اين مطلب با اعقتاد ما به رزاقيت خداوند و
ضمانت روزي همه انسان ها از سوي خدا، منافات ندارد؟.

***

ج-  مسأله کنترل رشد جمعيت در کل جهان و در کشورهاي
به خصوصي از جمله ايران از مسائل بسيار مهم و حساس است که متأسفانه مسئولين اداره
کشور، خيلي دير متوجه اهميت آن شده اند بلکه بايد گفت: هنوز هم آن گونه که بايد و
شايد مورد توجه قرار نگرفته است و مقررات لازم براي ضمانت اجراي آن در نظر گرفته
نشده است. اهميت اين مسأله از بعد اجتماعي و اقتصادي و مشکلات خانوادگي و تربيتي
در رسانه هاي گروهي تا حدودي تبيين شده؛ با اين همه هنوز هم در افکار عمومي مورد
قبول واقع نشده است. بنابراين نياز به توضيح بيشتر دارد و به خصوص بايد از جهت
فرهنگ ديني و اسلامي نيز مسأله روشن شود.

رزاقيت خداوند

اما مسأله رازقيت خداوند به اين
معني نيست که خارج از سلسله علل و اسباب و عوامل طبيعي و غير طبيعي، خداوند تعهدي
نسبت به روزي رساندن به انسان و ساير موجودات زنده داده باشد. خداوند رزاق است و
خالق است و شفا دهنده است و همه کارها از او است و آنچه در عالم به وجود مي آيد از
اوست و هر حرکت و سکوني، به امر و اذن او است؛ در عين حال همه اينها زا راه عوامل
و اسباب محقق مي شود. حتي در ا» مواردي که ما اسباب و وسايلي را احساس نمي کنيم و
لذا آن را معجزه مي خوانيم، خارج از قانون علت و معلول نيست ولي علت ها و عوامل
ناشناخته اي در ميان است. بنابراين معناي رازقيت خداوند اين نيست که اگر ما در
خانه بنشينيم و هيچ اقدامي براي کسب روزي نکنيم، خداوند از راه غيب، روزي ما را مي
رساند. البته واضح است که در مواردي حکمت خداوند اقتضا مي کند که از راه عوامل
ناشناخته و غير عادي، روزي کساني را که راه روزي ندارند، برساند ولي اين عموميت
ندارد. بايد همه تلاش کنند و روزي خود را کسب نمايند در عين حال بايد اين امر را
معتقد باشيم که خداوند روزي ما را از اين راه رسانده است. همچنان که در مورد شفاي
بيماران مثلا بايد معتقد باشيم که شفا دهنده، خداوند است ولي نبايد از مراجعه به
پزشک غفلت کنيم. معالجه پزشک يک مقتضي و زمينه ساز است، ولي هزاران عامل ديگر ممکن
است در اين شفا يا عدم آن دخالت داشته باشند که از حيطه قدرت ما خارج اند و در
همان جهت هم که ما فعاليت مي کنيم و مقتضي را به وجود مي آوريم قدرت ما و تأثير آن
مقتضي، همه به اذن و تحت سلطه و اداره خداوند است. و حتي اراده ما نيز به اراده او
وابسته است. (و ما تشاءون الا ان يشاء الله رب العالمين).

گرچه باز هم موارد فراواني ديده مي
شود که بدون دخالت پزشک و دارو، بمياري هب طور معجزه آسا شفا مي بايد ولي اين نادر
است و حتما در آن موارد حکمتي چنان اقتضاء کرده است همانند به وجود آمدن عيسي بن
مريم (ع) بدون پدر و امثال آن از استثناهاي طبيعت.

خلاصه فرق اساسي بين مؤمن و کافر
در برخوداري از نعمت هاي الهي به واسطه اسباب و وسائل نيست بلکه فرق از اين جهت
است که مؤمن معتقد است و راه اين اسباب و علل، اراده خداوند است که جهان را به اين
نظام اکمل مي گرداند و کافر چنين اعتقادي را ندارد و نيازي به پروردگار نمي بيند و
خود را در اين انبوه وحشتناک عوامل کور و کر طبيعت، تنها و بي سرپرست احساس مي کند
و لذا در همين جهان، گرفتار جهنم فراق است. ولي مؤمن همه چيز را جلوه خدا مي داند
و لذا همه چيز را زيبا مي بيند.

به هرحال اعتقاد به رزاقيت خداوند،
همانند اعتقاد به خالقيت و ساير صفات مقدس او است که هرگز به معناي نفي اسباب و
وسايل طبيعي نيست. بنابراين ما بايد همچنان که از لحاظ فعاليت فردي براي دست يابي
به روزي تلاش مي کنيم از لحاظ اجتماعي نيز بايد موانع رسيدن همه افراد به سهم خويش
از روزي در اين سرزمين يا در کل زمين را برطرف و اقدامات لازم را بر اساس تشخيص
متخصصان انجام دهيم. و همچنان که مثلا در يک منطقه خاصي براي دست يابي همه ساکنان
محل گاهي نياز به تقسيم بندي آب يا جيره بندي غذا مي شود و اين را يک امر طبيعي و
لازم الاجرا، مي دانيم، بايد توجه داشته باشيم که کنترل رشد جمعيت نيز براي دست
يابي همه ساکنان اين سرزمين يا کل زمين به ضروريات زندگي-  طبق مقتضيات روز-  لازم و ضروري است.

روايات تشويق به ازدياد نسل

و اما مسأله رواياتي که در مورد
تشويق به ازدياد نسل آمده است پاسخ اين است که مسأله کنترل رشد جمعيت يا تشويق به
ازدياد جمعيت از اموري است که به مقتضاي وضع خاص زمان و مکان، مختلف است. هم اکنون
در بعضي از کشورها جوايزي براي داشتن فرزند تعيين مي شود و مردم به ازياد نسل
تشويق مي شوند. اين امر به دليل عدم تمايل مردم به طور طبيعي به داشتن فرزند متعدد
است و از سوي ديگر سقوط نظام خانوادگي به دليل مفاسد اجتماعي و عدم احساس نياز به
تشکيل خانواده نيز موثر است و گاهي مسائل ديگر از قبيل جنگ، موجب کم شدن جمعيت و
به خصوص نسل جوان مي شود که اين امر در رکود فعاليت فکري و فرهنگي تاثير فراواني
دارد به خصوص با توجه به خطرات زيادي که اکثر جوانان را در اين گونه کشورها احاطه
کرده و آنها را به مرگ زودرس تهديد مي کند، يا مبتلا به مفاسد اجتماعي از قبيل
اعتياد و غيره مي سازد که ديگر فعاليت فرهنگي مفيد و موثري، نمي توانند داشته
باشند. هم چنين از لحاظ زمان نيز مسأله مختلف است، بعضي از کشورها ممکن است در
زماني نياز به ازدياد جمعيت داشته باشد و در زماني ديگر نياز به کنترل رشد آن
احساس شود.

رواياتي که در اين باره رسيده است
بايد با توجه به وضعيت خاص کشور اسلامي در آن زمان ارزيابي شود، آن هم با توجه به
نياز شديد مسلمانان در آن زمان به نيروهاي جنگجو که بتوانند جامعه نوپا و فعال و
پر جنب و جوش اسلامي را از خطر دشمنان فراواني که آن را احاطه کرده است نگه دارند بلکه
در رشد و توسعه و فراگيري آن و صدور انقلاب به تمام کشورهاي جهان، وظيفه خويش را
انجام دهند، در چنان زمان و مکان و چنان وضعيت سياسي و اجتماعي خاص، طبيعي است که
ازدياد نسل يک ضرورت احساس شود و پيامبر (ص) به عنوان رهبر و مدير و مدبر و دور
انديش جامعه-  نه به عنوان پيامبر و آورنده
وحي الهي-  دستور تکثير نسل را صادر
فرمايد. بنابراين ممکن است گفته شود اين حکم يک حکم ولايتي و يک دستور الهي است
گرچه ممکن است اين دستور اختصاص به آن زمان و مکان هم نداشته باشد بلکه شامل همه
زمانها و مکان ها و همه جوامع اسلامي باشد و تا در کشور اسلامي وضعيت خاصي خلاف آن
وضعيت پديد نيايد، اين دستور لازم الاجرا است. شايد پيامبر اکرم (ص) اين دستور را
به اين دليل اعلام فرموده باشد که مسلمانان در جهان، اکثرين را به دست آورند. و
لذا در هر کشوري که امکان کثرت نسل باشد، بايد طبق آن دستور عمل شود ولي آنجا که
امکان رساندن خدمات لازم زندگي به افراد، مشکل شود، چاره اي بجز کنترل رشد جمعيت
نيست. پذيرفتن اين مطلب با توجه به اين که حکم يک حکم الزامي نيست آسان است.
بنابراين نمي توان گفت که در همه شرايط مسلمانان به ازدياد نسل تشويق شده اند بر
فرض در کشوري مانند ايران اين وضعيت احساس نشود ولي بدون شک در کشوري مانند
بنگلادش که تراکم جمعيت بالغ بر 600 نفر در کيلومتر مربع است با امکانات ناچيز
اقتصادي، رشد جمعيت بسيار خطرناک و مبارزه با آن يک ضرورت اجتماعي است. و پيامبر
هرگز راضي به اين همه بدبختي و گرسنگي مسلمانان نيست. وآنگهي جمعيت بسيار ولي
بيمار و گرسنه و بي سواد چه فايده اي دارد؟ و چه تأثيري در پيشبرد اهداف پيامبر
(ص) مي تواند داشته باشد؟ و شکي نيست که جمعيتي مانند بنگلادش و هند و پاکستان در
آن شرايط اقتصادي دچار بيماري و گرسنگي و بي سوادي عمومي خواهد شد. و ما بايد جدا
مانع به وجود آمدن چنين وضعيتي در کشور خود باشيم.

نتيجه بحث

نتيجه اين که تشخيص اين جهت که آيا
رشد جمعيت نياز به کنترل دارد يا ندارد و آيا بايد تشويق به ازدياد نسل شود يا کم
کردن؛ مطلبي است که نياز به تخصص و بررسي دارد و مردم بايد در اين زمينه از دستور
رهبري و قانون دولت، تبعيت نمايند.

گذشته از اين در نهج البلاغه آمده
است که «قلة العيال احد اليسارين» يعني يک راه گشايش در زندگي از جنبه اقتصادي، کم
بودن عيال و افراد تحت تکفل است. البته اين يک نصيحت فردي است و هيچ منافاتي با
تبليغ عمومي براي ازدياد نسل در ان زمان ندارد. منظور حضرت اين است که اگر کسي از
تنگي معيشت و کمي درآمد مي نالد و کسب مال بيشتر براي او ميسر نيست، راه ديگري
براي گشايش زندگي را اختيار کند و آن سعي در تحديد نسل است.

نکته اي که در اين جا لازم به تذکر
است: دقت در انتخاب راه مناسب از راه هاي جلوگيري از بارداري است. بعضي از اين راه
ها حد اقل براي بعضي از افراد، ممکن است از نظر بهداشتي زيان بار باشد و بعضي از
آنها معمولا مورد اطمينان نيست و درصد تخلف در آنها و احتمال بارداري زياد است که
از اين جهات بايد با پزشک مشورت شود و بعضي از آنها از نظر شرعي در غير موارد
ضرورت اشکال دارد. مثلا بستن لوله رحم که گفته مي شود به طور کلي موجب عقيم شدن
است جايز نيست مگر اين که براي فرد ضرورت داشته باشد يا ضرورت اجتماعي تحديد نسل
به طور رسمي اعلام شود و فرض بر اين باشد که براي آن شخص استفاده از راه هاي ديگر
ممکن نباشد و گرنه نبايد از اين راه استفاده شود. گذشته از اين، اين کار ظاهرا
مستلزم نگاه کردن است و اين نگاه در غير مورد ضرورت جايز نيست. اگر فرض بر اين
باشد که وسيله اي تهيه شود که بدون نگاه ميسر شود يا اين کار به وسيله شوهر-  بر فرض تخصص- 
انجام بگيرد از اين جهت اشکال مرتفع مي شود ولي اگر چنين نباشد فقط در
مواقع ضرورت به همان نحو که گفته شد جايز خواهد بود در غير اين صورت بايد از راه
هاي ديگر استفاده شود.

 

/

افشاي چهره غرب

افشاي چهره غرب (2)

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقي
رهبر

مرگ اخلاق و انسانيت

توطئه و تهاجم غرب عليه اسلام و
مسلمين سخن ديروز و امروز نيست، بلکه سابقه ديرين دارد و ريشه هاي آن را در اعمال
قرن هاي گذشته تاريخ بايد جستجو کرد.

اين تهاجم و توطئه با پيشرفت وسائل
خبري و تکنيکي و زير برق تکنولوژي جديد، گسترش يافته و غرب با تمام توان به مقابله
با ارزشهاي اسلامي، به منظور چپاول و غارت ثروتهاي سرشار مادي و معنوي و حاکم
ساختن فرهنگي منحط خويش بر جهان، برخاسته است که حمله ضد فرهنگي غرب عليه ارزشهاي
اخلاقي ما را جزئي از اين هجوم بايد بشمار آورد.

اين کافر نعمتي غرب به قرن ها پيش
از اين باز مي گردد. روزي که غربي ها در توحش و بربريت از نوع سنّتي آن بسر مي
برند، مسلمني داراي تمدني با شکوه بودند و غرب عقب مانده و بي فرهنگ، در پرتو
سرمايه هاي علمي و تمدن اسلامي به ترقياتي که امروزه مي نگريم دست يافت و آنگاه به
پاس اين نعمت و خدمت که غرب وامدار آن نسبت به اسلام و مسلمين است، کمر بر ميان
بست تا دين خود را به مسلمانان ادا کند!

و اين خصلت اخلاقي و ذاتي غرب است
که جز به منافع پس مادي به چيزي نمي انديشد و اصولا در قاموس غربي ها حق شناسي و
انساندوستي مفهوم و جايگاهي ندارد.

جبهه بندي جديد

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران،
غربي ها از قدرت شگرف اسلام و ظهور مجدد آن در صحنه هاي بين المللي، بطور جدّي
وحشت کرده و منافع نامشروع خود را در مخاطره ديدند. لذا دست در دست هم نهادند و به
سردمداري شيطان بزرگ و با دستياري مزدوران داخلي و خارجي شان به توطئه هاي گسترده
نظامي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و تبليغي دست زدند تا انقلاب را به شکست بکشانند و
رژيم نوپاي اسلامي را به زانو درآورند که خدا نخواست و عنايات حضرت مهدي (عج) و
رهبري هاي پيامبرانه بنيانگذار اين نظام و طلايه دار نهضت جهاني اسلام، حضرت امام
خميني قدّس الله روحه و مقاومت امت سلحشور و فداکار، هريک از اين توطئه ها و
تيرهاي حمله را به قلب سياه غرب و بويژه آمريکا برگردانيد و انقلاب هرچه
توانمندتر، با قامتي استوار ايستاد و زير پتک هاي دشمن، پايه هاي آن مستحکم تر شد
و در صحنه هاي ديگر جهان پيروزيهاي عظيم ديگري کسب کرد و با فروپاشي نظام هاي
مارکسيستي چشم جهانيان بيش از پيش به سوي اسلام- 
بعنوان يک ايدئولوژي الهي و رهايي بخش- 
دوخته شد که باز هم بر خشم و کينه استکبار جهاني افزود و عمق وحشت بيش از
پيش آنان را به مقابله واداشت و اين بار صحنه جنگ به عرصه فرهنگي و اخلاقي کشيده
شد و تجربه ديرينه غرب بار ديگر در معرض آزمون در آمد که از طريق فساد اخلاق و به
ابتذال کشيدن نسل هاي نوخاسته، زمينه هاي سستي و بي اعتقادي و انحطاط اخلاقي را
فراهم سازد تا بتواند سلطه خويش را باز يابد…

و همزمان با اين تهاجم، هجوم
وحشيانه صليبي گري ديگري را عليه مسلمانان به نمايش گذاشتند که پيکر مجروح جهان
اسلام، بوسني و هرزگوين گواه آن است.

و به عقيده ما اين تهاجم را واکنش
دفاعي توام با وحشت غرب از قدرت اهريمن شکن و کفر ستيز اسلام بايد به حساب آورد که
هريک از اين مقوله ها داستان جداگانه دارد…

پاسخ به هجوم فرهنگي

اما اين روزها سخن از تهاجم فرهنگي
غرب عليه مسلمين و ارزشهاي اسلامي است و سخن از مقابله با اين تهاجم در صحنه
فرهنگي که آخرين نيرنگ دشمن است. و بديهي است که تا جنگ هست نمي توان سلاح را از
کف نهاد.

مجهز شدن به سلاح روز در اين پيکار
ضد فرهنگي که اينک موضوع سخن ماست مطالعه و بررسي و برنامه ريزي دقيق و مناسب مي
طلبد و اين رسالت همه دلسوزان اسلام و انقلاب و صاحبان انديشه و قلم و نهادها و
رسانه هاي تبليغي و فرهنگي و هنري و نيز مؤسسات آموزش و پرورش از کودکستان تا
دانشگاه و حوزه هاي علمي و محافل دانشگاهي و اساتيد و دانشجويان متعهد و درد
آشناست که همراه با نيروهاي بسيجي و مؤمن و توده هاي غيور امّت، جبهه خود را در
برابر حمله کفر جهاني قوي ساخته و با هوشياري و قاطعيت با شبيخون شيطاني مقابله به
مثل کنند و غرب پاسخي در خور بدهند و شعارهاي مقطعي نبايد ما را از اقدام و تلاش
پيگير و مؤثر باز دارد. زيرا همانگونه که گفته اند:

«سپر از دست نينداز که جنگ است
هنوز»

چهره ضد اخلاقي غرب

در مرحله نخست مي بايست ميان علم و
دانش و تکنولوژي غرب که البته برتر و پيشتاز است و موضوع بحث ضد حمله فرهنگي نيست،
با آنچه به نام فرهنگ و تمدن و در قالب فساد اخلاق و بعد منفي فرهنگي، بر ملتها
تحميل مي شود فرق گذاشت. در تهاجم فرهنگي و ضد حمله غرب سخن از آن چيزي است که
عنوان فرهنگ دارد و اين در حقيقت ضد فرهنگ و اخلاق و انسانيت است که غربي ها در
منجلاب آن فرو رفته اند و آن را براي ملتهاي تحت سلطه خواسته اند و نه علم و
تکنولوژي را…

و حال که غرب توان خود را در اين
تهاجم عليه ما متمرکز ساخته و ارزشهاي اسلامي و معنوي را هدف قرار داده، بر ماست
که با هرچه در توان داريم به افشاي چهره ضد اخلاقي و سقوط فرهنگي و انساني غرب
بپردازيم و آن را آن گونه که هست بشناسيم و بشناسانيم. زيرا هستند ساده دلاني که
ماهيت غرب و اخلاق و فرهنگ ضد انساني غرب، برايشان ناشناخته است و رعد و برق
تکنولوژي به آنان مجالي نمي دهد که غرب را بشناسند، بگذريم از غرب باوراني که در
قالب روشنفکري و فراماسونري و مانند آن سالهاي عمل کرده و در قلب سياهشان فرهنگ
غربي جايگزين شده و قابل ازاله نيست.

افشاي چهره ضد اخلاقي غرب و آنچه
در جوامع غربي به عنوان سنت و فرهنگ در جريان است پاسخ مناسبي خواهد بود به
تبليغات مسموم غرب عليه ما و ارزشهاي ما با اين تفاوت و افترا دست مي يازند، و ما
با هزار و يک دليل مي توانيم بي کفايتي و رسوايي غرب را در الگوسازي اخلاقي و
انساني و همچنين اداره جهان اثبات کنيم.

افشاي چهره منفور و پليد غرب،
شکستن بت زرّين و گوساله سامري است که رعد و برق آن چشم ناآگاهان را خيره کرده و
نمي توانند آن سوي چهره غرب را وراي صنعت و تکنولوژي تماشا کنند و بر ماست که پرده
از چهره ريا و نيرنگ اين عفريت خوش خط و خال برافکنيم.

انحطاط اخلاق غربي تا بدانجاست که
حتي متفکرين خودشان آن را به باد انتقاد گرفته و از بي مفهوم گشتن واژه هاي فضيلت
در آن ديار سخن گفته اند.

دکتر آلکسيس کارل يکي از دانشمندان
فرانسوي، است که در دو کتاب خود «راه و رسم زندگي» و «انسان موجود ناشناخته» بطور
مکرر از اين سقوط و انحطاط سخن گفته است. وي در بخشي از کتاب خود مي نويسد:

«اعتدال، شرافت، درستي، مسئوليت،
پاکي، تملک نفس، محبت به همنوع، شهامت، گويي جملات بي معني و کلماتي است که مورد
تمسخر جوانان امروزي است. انسان امروزي بجز جلب لذت، اصلي براي راه و رسم زندگي
نمي شناسد. همه کس اسير غرور است و مانند خرچنگ در پوسته خود مترصد دريدن همنوع
خويش بسر مي برد».

و نمونه ها، از اين قبيل فراوان
آورده است که به مباحث ديگر موکول مي کنيم. و اما اگر به سراغ مطالعات آماري و
تحقيقات ميداني برويم، انحطاط اخلاقي و سقوط انساني غرب دلائل بيشماري دارد که
هرگاه يکي از هزاران به تحرير درآيد مثنوي هفتاد من کاغذ شود که تنها به پاره اي
موارد در اين مقال بسنده مي کنيم (و قبلا بدليل ضرورت از نقل اينگونه مطالب معذرت
مي خواهيم).

عواطف انساني در غرب مرده است و
اين در وراثت و تربيت و تغذيه و فضاي فرهنگي و ديني و ساير عوامل فردي و اجتماعي
آنها نهفته است. در خانواده هاي غربي محبت به مفهوم واقعي نيست، حتّي ميان پدران و
مادران و فرزندان با افزايش سنّي، رشته اين عواطف مي بُرد و کودکان غربي اغلب پدر
بزرگ مادر بزرگ هايشان را نمي شناسند. درست مانند حيوانات که چون راه مي افتند
روابطشان را با نسل پيشين قطع مي کنند. بي عاطفه گي غربي از اين فراتر مي رود. در
جرائد خوانديم که يک جوان آمريکائي پدر خود را کشت و گوشت او را در داخل يخچال
نهاد و تدريجاً آن را مي خورد. و نيز خوانديم که اخيراً مردي در آمريکا اعتراف
کرده که پانزده تن را کشته و گوشت بدنشان را مي خورده است! داستان آدمخواراني را
شنيده ايم که چندي در يک جامعه شهري زيستند و پس از بازگشت به جزيره آدمخواران
گفتند ما متمدن شده ايم! چرا که گوشت انسان را با کارد و چنگال نوش جان مي کنيم! و
نيز خوانديم که يک زن غربي کودک خردسال خود را در کوره زباله سوزي انداخت و
سوزاند. زيرا مي خواست به کانون رقص برود و کودک مزاحم او بود. اين نيز يکي از
نمونه هاي عواطف غربي است! اين عملي است که حتي جانوران با فرزندانشان نمي کنند.

شايد بتوان گفت يکي از علل
خونخواري و قساوت غربي نوع تغذيه اوست. غربي ها با خوردن مشروبات الکلي و گوشت خوک
و سگ و مار و خرچنگ و… خصلت اين حيوانات را پيدا کرده اند. بعلاوه آنکه روابط
نامشروع جنسي که در غرب بسيار است، در نوع اخلاقيات افراد مؤثر مي باشد.

باري، فساد اخلاق در آمريکا به
جائي مي رسد که به نوشته «مجله نيوزويک آمريکا» ساليانه در آمريکا پانصد هزار کودک
مورد تجاوز قرار مي گيرند و به نوشته «اشپيگل» مجله ديگر آمريکايي، در هر دقيقه يک
کودک در آمريکا مورد تجاوز جنسي قرار مي گيرد تجاوزات جنسي از اين قبيل در ساير
کشورهاي غربي بسيار است. يک مجله آرژانتيني نوشت:

انجمن دفاع از کودکان ايتاليا
گزارش مي دهد که 300 هزار کودک طي يک سال در ايتاليا مورد تجاوز جنسي قرار گرفته
اند و اين رقم در کشورهاي بازار مشترک به دو ميليون مي رسد.

بنابراين گزارش 22% از زنان و 16%
از مردان آمريکا در کودکي مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند که اغلب از طبقه اشراف
اند!

آري اشراف! شما از کدامين قوم وحشي
اين خلق و خوي را شنيده ايد؟!

رسوائي غربي تا بدانجاست که هم جنس
بازي در آمريکا و انگليس و… صورت قانوني! پيدا کرده است و هم جنس بازان با شنيع
ترين وضع جلوي دوربين خبرنگاران ظاهر مي شوند و تصوير آن از کانالهاي تلويزيوني و
ماهواره اي آمريکا و اروپا در ديد خانواده ها و مردم قرار مي گيرد و همين فرهنگي
است که مي خواهند به جهان صادر کنند. چنانچه در ايران عصر ستمشاهي مراسم نخستين
ازدواج دو مرد را در هتل هيلتون آن روز فراموش نکرده ايم و همچنين انتخاب دختر
شايسته و قصر يخ و امثال آن…

و بر اينها بيفزائيد برنامه هاي
خلاف عفت سينمايي و ويدئوئي محصول غرب و جزيره لختي ها و برهنه ها و گوشه و کنار
پارک ها و خيابان ها و حتي اتوبوس هاي عمومي و رفتار و اخلاق خلاف عفت که غربي از
آن سرافکندگي نمي کند! اين است فرهنگي که غرب مي خواهد به جهان صادر کند!

هم اکنون در دنيا پانزده ميليون
انسان به بيماري ايدز مبتلا هستند که زادگاه آن غرب متمدن! است و پنج ميليون آن را
به آفريقا صادر کرده اند و مقاديري را به نقاط ديگر جهان سوم حتي بنا به گزارشات،
سوئيس که روزي به عنوان الگوي سلامت ونظم تمدن مطرح بود امروزه بيشترين رقم
مبتلايان به ايدز را دارد…

اخيرا در جرائد خوانديم که در
آمريکا زني بچه اي زائيد که صورت سگ داشت! و در مجله ديگر غربي اسبي را ديديم که
صورت انسان داشت و آيا اينها جز سقوط اخلاق و بازي با ارزشهاي انساني و بازگشت به
توحش مفهوم ديگري دارد که غرب متمدن! که طلايه دار نظم نوين است در منجلاب آن فرو
رفته است؟! آنان که در غرب نشسته اند و کانالهاي تلويزيوني آمريکا و اروپا را مي
بينند بهتر مي توانند قضاوت کنند که در آن ديار چه مي گذرد و انحطاط فرهنگ و اخلاق
غربي به کجاها کشيده است! اين فرهنگي است که در تهاجم غرب مورد بحث ماست. در اين
مجال تا اينجا بس…

بوسني، پيکر محروم اسلام در چنگال
غرب

بگذاريد کلمه اي چند هم از بوسني
بگوييم که زخم تازه ما از غربي ها و صليبي هاست.

اگر امروز خبر گزاري هاي بين
المللي مخابره مي کنند که صرب هاي ارتودوکس در سايه حمايت قدرت هاي بزرگ، همکاري
صهيونيست ها و چراغ سبز مجامع حقوقي بين المللي، و زير نگاه کليساي ارتودوکس و
سکوت پدران روحاني، با تيغ صليبي گري نوين، مسلمانان را قتل عام مي کنند و زنان و
کودکان را با دلخراش ترين شکنجه ها به مسلخ مي کشند، که در تاريخ جنايت کاران عالم
سابقه ندارد، اين خوي و خصلت غربي است! اگر اين بوزينه هاي چشم آبي و کفتارهاي
سفيد و تشنه خون، کودکان را قطعه قطعه مي کنند و جلو چشم مادرانشان پيش سگ ها مي
اندازند و مجامع حقوق بشر به تماشا ايستاده و در باطن راضي به اين وحشي گري ها
هستند و ناظران بين المللي و پدران روحاني فرياد اعتراض بلند نمي کنند، اين خوي و
خصلت کينه توزانه و ضد بشري غرب است. اگر خبرگزاري ها مخابره مي کنند که صرب ها
زنان و دختران اسير و بي خانمان و آواره را پس از تجاوز گروهي تا سر حدّ مرگ، در
آتش مي سوزانند و حتي از تجاوز به مردان و سربريدن آنها خودداري نمي کنند و هيچ کس
نيست که در غرب به اين ددمنشي و ساديسم وحشيانه و خلاف شرف و انسانيت اعتراض کند،
اين فرهنگ و خصلت غربي و تصفيه حساب با مردم مظلوم به جرم مسلمان بودنشان است.

يک خانم روزنامه نگار بوسنيايي با
گريه به خبرنگار کيهان گفت: سربسته بگويم: جناياتي که صرب ها در سايه سکوت غرب بر
زنان مسلمان روا داشتند در تاريخ هيچ يک از جنايتکاران تاريخ جهان شنيده و خوانده
نشده است. و زبان از بيانش شرم دارد. اما قدرتهاي بزرگ و سياستگذاران غربي به
نظاره ايستاده و کليسا بي طرف نشسته و محافل حقوقي حتي يک کلمه حرف نمي زنند!

غرب بايد بداند!

غربي ها بايد بدانند که بازتاب اين
جنايات از حافظه امت اسلام محو نمي شود و پرونده سياه سياستگذاران و محافل غربي،
در نسل کشي وحشيانه قرن بيستم و صليبي گري نوين بي انتقام نخواهد ماند.

بازتاب اين جنايات اين است که امت
اسلام بيدار مي شوند و چهره زشت غرب را بهتر مي شناسند و از غربي و منافع نامشروعش
در جاي جاي جهان سلب امنيت مي کنند و پاسخ متجاوز را به نحو شايسته مي دهند.

شگفت آنکه در اين نبرد نابرابر، مسلمانان
مظلوم بوسني را مجامع جهاني تحريم تسليحاتي کرده اند در حالي که زراد خانه هاي غرب
در اختيار صرب هاست و از سلاح هاي مدرن امنيتي و هوايي گرفته تا کارد و تبرزين و
ساتور و ساير افزارها به قتل عام مسلمين مي پردازند… اينجاست که گفته سعدي تداعي
مي شود که در آن داستان گفت:

«چه حرامزاده قومند اينها! سنگ را
بسته و سگ را رها ساخته اند!…».

جا داشت آمريکا و اروپا و محافل
حقوقي غرب، حداقل بدليل همان خوي انتفاعي که بر حيات و مقدراتشان حاکم است و براي
حفظ موقعيت خود، جهان اسلام را تا اين اندازه جريحه دار نمي کردند و به صرب هاي
درنده چراغ سبز و جواز عبور از مرز جنايات را نمي دادند…

اينها در حافظه بيش از يک ميليارد
مسلمان جهان مي ماند و آمريکا و اروپا در سراسر جهان منافع نامشروع و پايگاه هاي
بسياري دارند و حکم مقابله به مثل نيروهاي انقلابي را به پاسخگويي وا مي دارد که
حکم قرآن است: «فمن اعتدي عليکم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليکم»-  آنکس که به شما تجاوز و تعدي کرد او را به
همانگونه پاسخ دهيد.

آمريکا و اروپا که از بهائي هاي ضد
دين و اخلاق و مرتدها و تروريست هاي بي وطن حمايت کرده و اشک تمساح مي ريزند، چرا
بدن سوخته کودکان معصوم بوسني و زنان و دختران هتک حرمت شده و بدن هاي قطعه قطعه
مردم بي گناه را با سلاح غربي در قلب اروپا نمي بينند و از ديدن اسکلت هاي نحيف که
از گرسنگي و شکنجه در اردوگاه هاي صرب در حال احتضارند چشم بسته اند و مي گويند:
آمريکا در بوسني منافع ندارد!! چرا سازمان هاي حقوقي و مجامع بشر دوستي!! اينجا
ديگر واژه بشر را نمي شناسند؟ مگر مردم بوسني و هرزگوين بشر نيستند؟!

خوب بود اين سازمان هاي جهاني، علي
رغم قساوت ديرين خود در جاي جاي جهان و فلسطين و لبنان و ايران و ساير صحنه هاي
نبرد حق و باطل، اينجا واکنشي نشان مي دادند و بيش از اين خود را بي آبرو نمي
کردند!

اينها در پاسخ ملت ها چه مي گويند؟
و وجدان خود را چگونه راضي مي کنند؟ ولي کيست که نداند ماهيت اين مجامع چيست و
امپرياليسم و صهيونيسم در آنها چه نقشي دارند و فلسفه وجودي شان چيزي جز دفاع از
متجاوزان و کمک رساني به راهزنان بين المللي نيست.

در کداميک از حوادث خونين جهان
شنيده ايم انسان با نوع خود چنين کند! آيا اين جنگ است؟ اگر جنگ است جنگ هم قانوني
دارد. اما غربي، وحشي تر از اين است که به قوانين جنگ حتي احترام بگذارد. نه! اين
کينه و انتقام است، قساوت و بي رحمي است، بي شرمي و رذالت است. امپرياليسم و
صهيونيسم، تشنه خوان اند، و ساديسم آدم کشي دارند، و زن و کودک و پير و جوان نمي
شناسند، شهوت و شرارت و رذالت و قساوت را در هم آميخته و شگفت آنکه مارک تمدن نيز
بر خود زده اند و از جهان سوم حقّ توحّش مطالبه مي کنند! آيا جهان اسلام مي تواند
غرب را و آمريکا و اروپا را ببخشد؟!

آيا مسلمين جهان باز هم مي توانند
به روابط دوستانه با چنين دنيايي و با چندان اخلاق و فرهنگي و آنگونه سردمداراني
افتخار کنند؟! آيا غرب و سردمداران غربي و آمريکا مي توانند طلايه داران تمدن و
نظم نوين در جهان باشند؟!

پيکر مجروح بوسني و مردم مسلمان در
اروپا پرچم خونرنگي است که تا گرفتن انتقام از مسبّبين اين جنايات فرو نخواهد
افتاد. ما چه مي دانيم؟ از آنجا که خون مظلوم، همواره آتش فشاني براي محو ظلم و
ستم در تاريخ انسان ها بوده، شايد اين بار اين سنت الهي و تجربه تاريخي در غرب به
اجرا درآيد. شايد از اين افق خونرنگ و ظلمت کده غرب، خورشيدي دوباره در حال تابيدن
باشد، خورشيدي که ظلمت ظلم و تاريکي جاهليت جديد غربي ها را بزدايد، خورشيد اسلام
که کافران نمي توانند با نفس آلوده خود آن را خاموش کنند…

و اما موضع امت مسمان ما همان است
که مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي بر آن تأکيد فرمودند:

«ما حمله به اسلام و احساس خطر از
ناحيه استبداد جهاني را مسئله اي جدي مي دانيم و تا سر حدّ امکان حمايت از ملت
مسلمان بوسني را بعنوان وظيفه اي سنگين مورد توجه قرار مي دهيم».

«ملت انقلابي و مسلمان ايران در
پيروي از احکام اسلام و قرآن کريم مسئله بوسني و هرزگوين را رها و فراموش نخواهد
کرد».

/

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت امام (قدس سره)

جاودانگي راه امام

حجة الاسلام و المسلمين اسدالله
بيات

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرايي

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت
امام (قدس سره)

در دنياي امروز که جداً دنياي
ارتباطات و اطلاع رساني ها است، نقش فعال و مؤثر رسانه هاي گروهي را کم و بيش همه
مي دانند و از اثرات و خطرات آنها مطلع هستند بالخصوص  با پيشرفت صنعت و تکنولوژي دستگاه هاي برقي و
الکترونيک آن نقش در ابعاد گوناگون اثباتي و تخريبي به طور مضاعف افزايش پيدا کرده
و اهميت آنها را بالا مي برد. گروه هاي آزادي خواه و مخالف آزادي ها و تشکل هاي
مخفي و نيمه مخفي از آنها بهره برداري هاي مورد نظرشان را به عمل مي آورند و قدرت
هاي بزرگ جهاني، سلطه و نفوذ خود را در جهان از طريق همين رسانه ها اعمال کرده و
پايه هاي توسعه طلبي و امپرياليستي خودشان را استحکام مي بخشند.

اگر در دوران گذشته امپرياليستي و
توسعه طلبي حالت سيايوسي و خاکي و جغرافيايي داشت، امروز تغيير شکل داده و در قالب
امپرياليسم خبري از کانال رسانه ها به منافع شيطاني و غارتگرانه خودشان، دست يافته
و ملت هاي ستمديده را تاراج مي نمايند. تهاجم فرهنگي و تبليغي که دنياي استکباري
عليه منافع ملي و فرهنگ جهان سوم بالخصوص کشورهاي اسلامي آغاز کرده اند و نمونه
هاي بارز آن در لبنان مظلوم و فلسطين اشغالي و قلب اروپا در کشور بوسني و هرزگوين
و کشورهاي تازه استقلال يافته شوروي سابق مشاهده مي شود. اگر از تهاجم نظامي و
کماندويي قوي تر و مخربتر نباشد کمتر نيست. بلکه با همين تهاجم حرکت هاي نظامي و
تهاجم انساني و جغرافيايي آنان توجيه حقوقي پيدا کرده و به صورت مشورع جلوه داده
مي شود. بنابراين رسانه هاي گروهي از محوري ترين ابزار و امکانات مورد بهره برداري
جدي دنياي امروز و حاکميت جهان معاصر است. مضافا بر اينکه در اعتلاء سطح آگاهي ها
و اطلاعات عمومي مردم و رشد فرهنگي و باورهاي انساني آنان از مؤثرترين وسايل و
ابزار فرهنگي به حساب مي آيد و لذا حضرت امام قدس سره در موارد فراوان، روي همه
رسانه هاي گروهي حساس بوده و نظر خاصي داشتند. بالخصوص راديو و تلويزيون را که از
ميان آنها از برجستگي خاصي برخوردار است به عنوان يک دانشگاه معرفي مي فرمودند.

آري نقش رسانه هاي گروهي با توجه
به جامعيت آنها و نفوذ فوق الاده که در تمام اقشار جامعه دارد و از انوع گوناگون
فني و هنري و ذوقي بهره برداري به عمل مي آورد و با هر قشر و گروهي با فرهنگ و
زبان خاص آن به پاي صحبت مي نشيند و از سيستم هاي گوناگون صوتي و تصويري بهره مي
جويد از اين حيث و جهت نيز نقش فوق العاده مؤثري در بعد تعليم و تربيت داشته و در
رشد و شکوفائي استعدادها عامل اصلي و محوري به حساب مي آيد.

علاوه بر جهاتي که در سطور بالا
مطرح شد، در رسانه هاي گروهي جهات فراوان ديگري نيز وجود دارد که در ميدان مقايسه
در اهميت، کمتر از جهات فوق نبوده و از جهاتي داراي اهميت بيشتري نيز مي باشد. از
جمله در هر نظامي که داراي پشتوانه مردمي بوده و بطور شديد و جدي به حمايت ملت و
مردم نياز دارد عامل ارتباط تنگاتنگ دولت و مردم و حکومت و ملت، همانا رسانه هاي
گروهي است زيرا که از طريق آنها در جريان گوناگون نظام و حاکميت قرار گرفته و در
واقع اطلاعات لازم را به دست مي آورند. در هر اجتماعي که رسانه ها فعالانه در
اطلاع رساني مردم بکوشند و بطور مطمئن اطلاعات درست و اساسي را در اختيار مردم قرار
دهند آنان علاوه بر اينکه در تمام برنامه ريزي ها و تصميم گيري ها با توجه به
شناخت درست آماري اقدامات لازم و ضروري را به عمل مي آورند تحت تأثير القائات
شيطاني و مخرب توطئه گران داخلي و خارجي هم قرار نمي گيرند و اخبار و اطلاعات درست
و مطمئن را از اين طريق بدست مي آورند و به سراغ رسانه ها و اخبار ديگران و اجانب
نمي روند. اگر در کشوري رسانه ها در اطلاع رساني و توجيه مردم پيشقدم گردند و
افکار و انديشه هاي آنان را در صراط مستقيم و راست قرار دهند و جلوتر از افکار و
انديشه ها حرکت نمايند و در هدايت وراهنمايي آنان تلاش کنند، جامعه در خيلي از
مواقع از خطرات مصون مانده و صاحبان مطامع شيطاني و سوء نخواهند توانست از آنان
بهره برداري هاي بد و زشت به عمل آورند. بنابراين رسانه هاي گروهي از ابعاد
گوناگون، داراي اهميت فوق العاده بوده و با آن ديد در تمام برنامه ريزي هاي خرد و
کلان کشور بايد ديده شده و بجايگاه آنها توجه مسئولانه به عمل آيد. وگرنه هم ملت
انقلابي آسيب خواهد ديد و هم اصول ارزشي انقلاب متزلزل خواهد شد و به تدريج فرهنگ
اصيل اسلامي و انقلابي به فرهنگ ابتذال و پوچي و از خود بيگانگي و بردگي و وابستگي
تبديل خواهد شد زيرا که امروز دوران حاکميت رسانه هاي گروهي و عصر ارتباطات از
طريق رسانه ها است. امروز روزي است که حکومت ها مي خواهند از طريق ارائه برنامه ها
در قالب هاي مختلف هنري زمينه نفوذ و حضور خودشان را در اعماق دل هاي ملت ها فراهم
کرده و قلببهاي انسان هاي ساده لوح و فاقد تحليل را تسخير نمايند. و در هر خانه و
کاشانه اي در اشکال گوناگون حضورشان را اعلام نمايند و در اين مسير، تجربيات موفقي
کسب کرده اند و اگر انقلاب اسلامي که داعيه رهبري دنياي محرومان و رنج ديدگان را
بعهده دارد مي خواهد در برابر اين حرکت تهاجمي عظيم ايستادگي کند و از خود صلابت و
مقاومت نشان دهد، بايد با ابزار اين شيوه و زبان مجهز گرديده و از همين طريق در
ميدان مبارزه وارد صحنه شود و گرنه به صورت نگران کننده و يأس آوري ميدان را براي
رقيب خالي نموده و در برابر حريف کنيه توز به طور مفتضحانه شکست خواهد خورد. دنياي
امروز دنياي فرهنگ و دنياي هنر و ذوق و اعمال سليقه هاي زيبا است و مظهر اعلي و
کامل آن از طريق رسانه هاي گروهي به ويژه صدا و سيما به نمايش گذاشته مي شود. در
اين جا به سخنان حضرت امام (س) گوش فرا مي دهيم:

«راديو و تلويزيون و مطبوعات و
سينماها و تئاترها از ابزارهاي مؤثر تباهي و تخدير ملت ها، خصوصا نسل جوان بوده
است. در اين صد ساله اخير به ويژه نيمه دوم آن، چه نقشه هاي بزرگي از اين ابزار،
چه در تبليغ ضد اسلام و ضد روحانيت خدمتگزار و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق
کشيده شد و از آنها براي درست کردن بازار کالاها خصوصاً تجملي و تزئيني از هر
قماشي، از تقليد در ساختمان ها و تزئينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس نوشيدني
و پوشيدني و در فرم آنها استفاده کردند، به طوري که افتخار بزرگ فرنگي مأب بودن در
تمام شئون زندگي از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آن به ويژه در خانم هاي مرفه يا
نيمه مرفه بود و در آداب معاشرت و کيفيت حرف زدن و به کار بردن لغات غربي در گفتار
و نوشتار به صورتي که فهم آن براي بيشتر مردم غير ممکن و براي هم رديفان نيز مشکل
مي نمود. فيلم هاي تلويزيون از فرآورده هاي غرب و يا شرق بود که طبقه جوان زن و
مرد را از مسير عادي زندگي و کار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوي بي خبري از
خويش و شخصيت خود و يا بدبيني و بدگماني به همه چيز خود و کشور خود حتي فرهنگ ادب
و مآثر پر ارزشي که بسياري از آن با دست خيانت کار سود جويان، به کتابخانه ها و
موزه هاي غرب و شرق منتقل گرديده کشاند».

آري! وقتي که يک نظام متکي به آراء
مردم روي کار آمد و تشکيل حکومت داد و در مصادر امور و تصميم گيري ها قرار
گرفت-  و هنوز آن مقبوليت و مشروعيت را که
بدست آورده است و با همان مشروعيت مورد حمايت و دفاع قرار مي گيرد از دست نداده
است-  مسئولان و رهبران آن نظام، اعمال و
کردار و رفتارشان در هر شکل و قالبي مطرح گردد، حالت الگو پيدا کرده و مردم از آن
تبعيت خواهند کرد و فرم ها و قالب هاي مصور و غير مصوري که مورد تأکيد رسانه هاي
گروهي بالخصوص سيما قرار مي گيرد براي مردم نوعي فرم و تصوير قانوني و مشروع و
مقبول شناخته مي شود و آنها را در محيط خانواده و زندگي فردي و اجتماعي مد نظرشان
قرار داده و نسل آينده و جوان را طبق آنها رشد داده و مي سازند و به تدريج با همان
قالب و صورت شکل مي يابند حتي شکل يقه پيراهن موي سرشان را با آنها منطبق مي سازند
بالخصوص در يک نظامي که اساسش بر ارزش هاي الهي و اعتقادي مي باشد و در رأس کساني
قرار دارند که در ميان مردم، به عنوان الگوهاي انقلاب اسلامي و سمبل هاي اصول
ارزشي اسلام و اعتقادات شناخته شده اند، در چنين وضعيتي آهنگ هايي که پخش مي شود و
فيلم هايي که ارائه مي گردد و نوع برخوردها و ارتباطات و شيوه هاي ارتباطي که مورد
استفاده قرار مي گيرد همه حالت مشروع و ارزشي پيدا کرده و کم کم حالت مقدس بودن را
پيدا مي نمايد. و اگر آن دقت لازم به عمل نيايد و با لاابالي گري به معيارها و
ضوابط، از کنار آنها عبور شود خدا مي داند که عاقبت اسلام و امت اسلامي به کجا
خواهد انجاميد و به همين جهت مي بينيد که دنياي استکبار و غارت گر براي اين که ملت
ها را در خواب هاي غفلت و خرگوشي نگهدارند و نسل جوان و انقلابي و غير کشورهاي
ستمديده را نگذارند با حضور در دانشگاه ها و کتابخانه ها و پژوهشکده ها و تحقيق در
شرايط و امکانات بالفعل و بالقوه آنان از عمق قضايا و فجايع مطلع گرديده و در
نتيجه دست به اقداماتي بزنند که منافع غارتگرانه آنان به خطر افتاده و ملت هاي تحت
ستم، در برابر آنان قد علم نمايند و دست خيانتکاران را از حريم کشورشان، قطع
نمايند، چقدر روي اصل تبليغات و شيوه هاي آن سرمايه گذاري کرده و از بالاترين و
پيچيده ترين تکنولوژي موجود در دنيا براي مدرن کردن آن بهره برداري به عمل اورده و
با بکارگيري انواع گوناگون هنري و ذوقي مي کوشند طوري آنان را سرگرم ظواهر و تجملات
نمايند حتي در فکر حرکت و نهضت و برخورد با بدترين دشمنان ملتشان و منافع
خداداديشان نباشند و بلکه حضور غاصبانه و ظالمانه آنان را توجيه هم بنمايند و با
کمال تأسف، نمونه هاي بارز و آشکار آن در جريان ملت ستمديده و مظلوم فلسطين مشاهده
مي نمائيم و در جريان حضور قلدر مآبانه نظامي آمريکا در منطقه خاورميانه و در
کشورهاي حاشيه خليج فارس به بهانه تجاوز عراق به خاک کويت شاهد هستيم. و اينها
موارد خاصي بود که متذکر شديم و از باب نمونه تذکر داده شد. موارد خيلي فراوان و
زياد است.

بنابراين رسانه هاي گروهي بايد
رسالت خويش را در رشد آگاهي و اطلاعاتي مردم و احياء ارزش هاي الهي و ملي و مردمي
و افشاء جنايتها و خيانت هاي ايادي مرموز استکباري و دشمنان قسم خورده بشريت در
راستاي هدف والاي الهي و انساني بدانند و از اين مسير نبايدعدول کرده و خداي
ناخواسته به جاي عامل رشد بودن برگردند و عامل تخدير و پوچي و بي هويتي خود مرد
باشند و زمينه هاي عودت و برگشت چپاولگران و غارتگران بين المللي را فراهم سازند.
در اين صورت نه تنها رسانه ها نقش سازنده و مثبت نخواهند داشت و عامل شکوفائي
استعدادهاي خفته نخواهند شد، بلکه موجب عقب ماندگي مردم و نفوذ دشمنان اسلام و
چپاولگري دزدان جهاني در سراسر عالم خواهند شد کما اين که با کمال وضوح و روشني
اين معنا را در دنياي معاصرمان داريم مي بينيم و گروه گروه نسل جوان را از غيرت و
حميت اسلامي و انساني در سراسر عالم تهي کرده و براي ولگردي و فساد و تباهي آنان
را سوق مي دهند و ملت ها را سرگرم کارهاي غير ضروري بلکه مضر و مهلک نموده و انرژي
آنان را با بطالت و پوچي و بيهوده به مصرف مي رسانند و در واقع از طريق همين رسانه
هاي گروهي، اين همه نيروها و انرژي ها که اگر به صورت متراکم درآيد و به نفع امت
اسلامي مورد بهره برداري و استفاده قرار گيرد آتش فشاني خواهد شد که اساس و بنيان
کفر و الحاد و زور و تزوير را از بيخ و بن خواهد کند و ريشه ظلم و ستم را خواهد
خشکاند.

ادامه دارد